برفها و سکوت
()
About this ebook
در آن سالها، نگارنده نیز چون دیگر فعالان سیاسی مخالف با سلطهی عمامهداران ریا مسلک، بر تیغهی شمشیر راه میرفت و خطر نفس میکشید. این داستانهای کوتاه، سیاه ـ مشقهای یادگار آن دوران است و اینک بدون دستکاری یا کاست و افزود تقدیم میشود.
قسمتی از یک داستان
پاسدار شلاق به دست ـ عرق كرده و سنگین ـ آخرین ضربه را با كینه ی تمام فرود آورد و ـ در حالی كه گوشت های شل و ول شکمش با هر نفس بالا و پایین می شد ـ انتهای پیراهنش را به زحمت در فانسقه جای داد؛ بعد مانند فاتحان مغرور، نگاه تحقیر آمیزی به جمعیت انداخت؛ گویی با این نگاه نفس كش می طلبید.
جمعیت، در حال متفرق شدن بود.
پاسداران، اندام بی رمق و كوفتهی جوان بیست ساله را از مینی بوس پایین كشیدند. جوان دیگر ـ كه در مقابل ضربه های شلاق همچنان مقاومت نشان می داد ـ نگذاشت، كسی به او دست بزند؛ رو به آخوند كرد و پوزخند زنان پرسید:
ـ تموم شد؟
و ادامه داد:
ـ من می تونم برم؟
ناله ای شبیه عوعوی سگ كتك خورده، ازگلوی پاسدار شلاق به دست خارج شد. جوان مقاوم خود را تكاند و با آرامشی عجیب از مینی بوس پایین پرید.
چند نفری برای او دست زدند و یكی از عقب داد كشید:
ـ خوشم اومد!
***
رانندهی عقبی بهسرعت ماشین اش را از ترافیك درآورد؛ جلوی جوان شلاق خورده، ترمز كرد و با صدای بلند؛ به گونه ای كه پاسداران نیز بشنوند، گفت:
ـ خواهش می كنم، به من افتخار بدین؛ تا خیابون بعدی مهمون من باشین!
جمعیت، اكیپ شلاق به دستان و آخوند همراهشان را هو كرد.
علیرضا خالو کاکایی
Ali reza khalo kakaee is an Iranian poet, songwriter, and Iranian authorThis exiled artist is against fundamentalist ruling of Iran.He comes from a country that taken hostage by reactionary and terrorist mullahsHe could not live in Iran for a different opinion and libertyHe was not allowed to publish their books freely in IranIran's freedom for this progressive intellectual is equal to his lifeWe publish some of his books for world-wide acquaintanceYour welcome to these books will spread freedom in Iranعلیرضا خالوکاکایی با تخلص (ع. طارق) شاعر، ترانه سرا و نویسندهی آزادی خواه و آوانگارد ایرانی است. او زندگی و قلمش را صرف مبارزه با دولت فناتیستی ایران کرده است. ما جمعی از ادب دوستان، تصمیم گرفتیم ـ بخشی از آثار او را که در اینترنت موجود است ـ بدون دخل و تصرف و با رعایت قوانین کپی رایت، باز نشر و منعکس کنیم. امیدواریم بتوانیم آثار سایرین هنرمندان مردمی و در تبعید را نیز در آینده در نوبت انتشار قرار دهیم.این هنرمند ایرانی مخالف با بنیادگرایی مذهبی، بر اساس خاطراتی که در کتاب «من و برفهای سهیل» نوشته، در سال ۱۳۴۱ در یک خانوادهی فقیر در شهر سنقر کلیایی به دنیا آمد. به نقاشی و کتاب علاقه وافر داشت. در ۱۴سالگی یک مجموعه قصه برای کودکان نوشت. در ۱۵سالگی با خواندن کتابهای دکتر علی شریعتی، صمد بهرنگی و دفاعیههای مهدی رضایی به دنیای مبارزه و سیاست قدم گذاشت و همراه با جوانان آزادیخواه و انقلابی شهر به فعالیت زیرزمینی روی آورد. با شروع تظاهرات دانشآموزی علیه شاه در سال ۱۳۵۷ به آن پیوست و در سرنگونی دیکتاتوری نقش فعال داشت. با تأسیس جنبش ملی مجاهدین به عضویت در آن درآمد. در سال ۱۳۶۰ با تأثیرپذیری از جان باختن تعدادی از دوستانش به سرودن شعر متمایل شد. به دلیل مخالفت با دیکتاتوری ولایت فقیه و استبداد جدید در زیر پردهی دین زندگی مخفی اختیار کرد. در سال ۱۳۶۵ از طریق غیرقانونی از ایران خارج شد و به مقاومت سازمان یافته علیه دیکتاتوری پیوست.او در بارهی زندگی مخفی خود در مقدمهی کتاب سکوت آبی ماه، دومین مجموعه شعر خود، اینچنین نوشته است:«آن سال به دلیل فشارهای عظیم روحی، تنهایی در پشت درهای بسته و پنجرههای تاریک، در به دری و آوارگی و تحت تعقیب بودن به وسیلهی پاسداران، و زیستن ۲۴ساعته در وضعیت آمادهباش، تازه به شعر روآورده بودم و داشتم در کنار فعالیتهای سیاسی، آن را تجربه میکردم. البته آشناییام با ادبیات و نیز داستاننویسی به ۱۴سالگیام برمیگردد؛ یعنی ۵سال زودتر از خطرکردن ناشیانه در وادی شعر. شعر را نه برای شاعر شدن و بودن یا چاپ کتاب، که سنگ صبوری میدیدم که میتوان دلزمزمههای مکنون را با آن در میان نهاد.روزهای سیاهی که بر روشنفکران و آزادیخواهان ایران در حکومت ولایت فقیه گذشته و میگذرد، قابل بازگفتن نیست.اگر روزی سلطان محمود غزنوی در پاسخ به خلیفهی عصر خویش میگفت: «من از بهر عباسیان انگشت در کردهام در همهی جهان و قرمطی میجویم و آنچه یافته آید و درست گردد بردار میکشند...» روح الله الموسوی الخمینی، خود خلیفه بود و امرش مطاع، او آزادیخواهان و دگراندیشان عصر خود را «منافق»، «مرتد»، «مهدورالدم»، «محارب»، «یاغی» و «باغی» خوانده و فتوای او برای کشتار زندانیان سیاسی در تابستان۶۷ این بود:«رحم بر محاربين ساده انديشی است، قاطعيت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول ترديدناپذير نظام اسلامی است، اميدوارم با خشم و كينهی انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضايت خداوندمتعال را جلب نمائيد، آقايانی كه تشخيص موضوع به عهدهی آنان است وسوسه و شك و ترديدنكنند و سعی كنند [اشداء علی الكفار] باشند.»به پای دارندگان چوبههای دار و جلادانش که گویی این میزان از درندهخویی را ظرفیت نداشتند، با دستهای مرتعش، از طریق احمد خمینی رقعهیی نوشته و شک خود نسبت به شامل بودن حکم در مورد همهی زندانیان را، در سوالی ضمیمهی این حکم کردند. پاسخ آنها به سرعت داده شد:«هر كس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حكمش اعدام است، سريعا دشمنان اسلام را نابود كنيد، در مورد رسيدگی به وضع پروندهها در هر صورت كه حكم سريعتر انجام گردد همان مورد نظر است.»آری، من در چنین شرایطی با شعر محرم شدم و به آن رو کردم. پیشاپیش بگویم که این قفسهای رنگین از کلمات، به لحاظ هنری فاقد ارزش هستند. آنچه آنها را در حال حاضر از پاکسازی و به دور ریخته شدن، مانع میشود، خاطرات و خطرات و پارههای عزیزی از عمر هستند که نمیتوان کتمانشان کرد. مطمئن هستم و ایمان دارم روزی خواهد رسید که نسلهای پس از ما، آزادی را تنفس خواهند کرد و آزادی را خواهند اندیشید، در آزادی از آزادی خواهند نوشت؛ این سیاهمشقها برای آنان است.علیرضا خالوکاکایی (ع. طارق) با اینکه بهطور حرفهای به مبارزه با دیکتاتوری دینی حاکم بر ایران اشتغال داشته اما آثار متعددی در زمینهی شعر و نثر دارد. او از شاعران و نویسندگانی است که پیوسته به نوگرایی باور داشته و هیچگاه در یک سبک درجا نزده است. علاوه بر شعر، داستان کوتاه و رمان، در زمینة وزن شعر و اسلوب نویسندگی تجارب خود را ارائه کرده است. برخی نوشتههای موجز او تم عرفانی ـ فلسفی دارد. نمونههایی از آن را در کتابهای دلگریههای قلم، درنگپارهها و مکث در پرانتز آبی میتوان یافت. او و دیگر شاعران و نویسندگان آزادیخواه و در تبعید، خود را شاعران مقاومت ایران میخوانندع. طارق، شعر مقاومت را در یکی از مقالههای خود اینگونه تعریف میکند«حین نبرد انقلابی ، پیوسته عواطفی به منصهی ظهور میرسند که فرصت پرداختن به آنها نیست؛ از دعای بدرقهی مادری گرفته ، تا سفرهیی نان و پنیر که یک روستایی برای چریک زخمی فراهم میآورد، تا کبوتری که بر لبهی بام یک خانهی تیمی قبل از تسخیر، آرامش ابریشمی خود را جار میزند و تا دانهیی که دستی برای گنجشکان میپاشد؛ قبل از اینکه گلولهیی قلب او را از هم بپاشاند.لحظاتی هستند؛ لحظاتی نادر و معصوم؛ لحظاتی که چشمان خونی جلاد و نگاههای چوبی نامحرم، آن را نمیبینند؛ لحظاتی که در رژهی زنجیرها و تازیانهها گم میشوند. شعر مقاومت، این لحظات را از زیر غبار فراموشی نجات میدهد و آنها را از خلوت خاطرات آفرینندگان و ناظران آنها بیرون میکشد و با قلم بر انگارهی سپید کاغذ میسپارد تا وجدانهای حساس انسانی، آن را در حال و آینده دریابند.شعر مقاومت ـ با این تعریف ـ بیان لحظات و صداهای گذرا و فراموش شده است. سوژههای شعر مقاومت، بسیار متنوع و پردامنهاند و عواطف ناب و گستردهیی را در برمیگیرند؛ سوژهها و عواطفی که شاعر مقاومت، یا عاجز از بیان تمامی آنهاست، یا فرصت تصویر آنها را ندارد زیرا خود در متن آتش است و جزیی از جریان متلاطم مبارزه.آری، شاعر مقاومت، در گرماگرم نبرد سهمگین سرنوشت، مجال روی کاغذ آوردن ندارد او تنها به ثبت حادثهیی در عاطفهی خود بسنده میکند و با قطره اشکی تأثر خود را بروز میدهد تا پیشآیی دقیقهیی چند برای ثبت و تصویر؛ که ممکن است هیچگاه پیش نیاید.»کتابهای زیر تاکنون از علیرضا خالوکاکایی تاکنون در فضای مجازی به انتشار رسیده است:شعر:دیدم خدا میگریست ۹۶ ـ ۱۳۹۳فرصت آبی شعر ۹۶ ـ ۱۳۹۳آخرین حرف خزان ۱۳۶۰آبیترین و سفر ۱۳۷۳آواز ماهیان ۱۳۶۸باریدن از ناگهانتبعید به شعرهای خیس ۶۶ ـ ۱۳۶۵تپش در میان دو مرگ ۷۶ـ ۱۳۷۳تکرار تا زیبایی ۶۹ ـ ۱۳۶۸چامههای فصل خاکستر ۶۵ ـ ۱۳۶۰در تبعید خاک ۱۳۸۰سایهها و باد ۷۹ ـ ۱۳۶۷سکوت آبی ماه ۱۳۶۰گفتیم نه و ایستادیم ۸۰ ـ ۱۳۷۹رمان:آنان که با منند بیایند ـ جلد۱ ۱۳۹۷ـ ۱۳۸۶آنان که با منند بیایند ـ جلد۲آنان که با منند بیایند ـ جلد۳آنان که با منند بیایند ـ جلد۴داستان کوتاه:بهار از دیوارها گذشته بود ۱۳۶۷برفها و سکوت ۱۳۶۴مقاله و جستار:بالهای بی قافیه ۱۳۹۳مترسک و پرندهی نخستین خطر ۱۳۹۷جوانههای آبی چخماق ۱۳۹۷چکههای ترد عقیق ۹۸ـ ۱۳۹۷قیام تا آزادی ۱۳۹۶میان من و نگاه ۱۳۸۴تحقیق:جادوی نوشتن (یادداشتهایی در بارهی نویسندگی) ۱۳۸۳نبض احساس (آشنایی با وزن یا ریتم در شعر کلاسیک، نیمایی و شعر سپید) ۱۳۸۳مافیای بیت خامنهای و اهمیت تحریم آن ۱۳۹۸فلسفی ـ عرفانی:دلگریههای قلم ۱۳۸۸درنگپارهها ۱۳۸۹مکث در پرانتز آبیخاطره و اتوبیوگرافی:من و برفهای سهیل ۱۳۸۳نمایشنامه:سفر تا اعماق آینه ۱۳۸۳
Read more from علیرضا خالو کاکایی
من و برفهای سهیل Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsمترسک و پرندهی نخستین خطر Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsنبض احساس ـ آشنایی با وزن یا ریتم در شعر کلاسیک، نیمایی و شعر سپید Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجادوی نوشتن Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsمافیای بیت خامنه ای و اهمیت تحریم آن Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجوانههای آبی چخماق Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتپش در میان دو مرگ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsگفتگو با نفس سبز خدا Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsباریدن از ناگهان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsبالهای بی قافیه Rating: 5 out of 5 stars5/5سکوت آبی ماه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsزندگی در پارادایم اعتراض Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآواز ماهیان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتبعید به شعرهای خیس Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآنان که با منند بیایند ـ جلد ۴ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتکرار تا زیبایی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدر تبعید خاک Rating: 0 out of 5 stars0 ratings
Related to برفها و سکوت
Related ebooks
Sorooshan Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsقرارمان آذر Rating: 5 out of 5 stars5/5همسر مسافر زمان Rating: 5 out of 5 stars5/5ارواح پیر Rating: 1 out of 5 stars1/5همهمهی زمان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsهنوز نه -مجموعه شعر: " Still Not- a Persian poetry collection " Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsرویای درون Rating: 5 out of 5 stars5/5آلو و پودر استخوانهاي پدرم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsبه گلاریس عزیزم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآنگاه که آینه ترک می خورد Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsسلاح صلاح صلح Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsعروسک نیز میگرید Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsSanta Fe Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsFor All of Us Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsماسیا Rating: 5 out of 5 stars5/5باریدن از ناگهان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsیادداشتها Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsنامه های معروف جهان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsبمان تا عشق دریایی بیافریند Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsThe Vine Girl: A Book of Self-Wisdom Poetry (دختر رَز: دفتری از شعر حکمت خویشتن) Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsهشتاد نامه عاشقانه اول Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsبالهای بی قافیه Rating: 5 out of 5 stars5/5Limbo Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsسکوت آبی ماه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsکی خوابه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsضدّ نور Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsHalfway Letter Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsآلت پرستان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدرنگ پاره ها Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsعبور از ممنوع Rating: 0 out of 5 stars0 ratings
Reviews for برفها و سکوت
0 ratings0 reviews
Book preview
برفها و سکوت - علیرضا خالو کاکایی
برفها و سکوت
داستان کوتاه
علیرضاخالوكاكایی (ع. طارق)
نگارش: مهر ۱۳۶۴
Title: Snow and silence
Sort story
ISBN: 9780463134474
Author: Ali reza khalo kakaee
Publisher: Smashwords, Inc
تصویر برداریهایی شتابزده از زندگی مردم ایران بعد از به قدرت خزیدن سرمستانهی خمینی و روزهای خون و جنون و جنگ و کشتار در ایران؛ طی سالهای ۶۵ ـ ۱۳۶۰
در آن سالها، نگارنده نیز چون دیگر فعالان سیاسی مخالف با سلطهی عمامه داران ریا مسلک، بر تیغهی شمشیر راه می رفت و خطر نفس میکشید. این داستان های کوتاه، سیاه ـ مشقهای یادگار آن دوران است و اینک بدون دستکاری یا کاست و افزود به یک مجموعه بالغ شده است.
فهرست:
گلهای قرمز قالی
سنگسار
سفر
ژاله ـ ۲۷
صندلی خالی
گاو فراری
پشت چهار راه
برفها و سکوت
کفشهای قهوه ای
گلهای قرمز قالی
گلباجی كلون را انداخت، به كاهدانی رفت، هنگام بازگشت، سكینه را دید كه همچنان روی گلیمِ ورودی اطاق با كتاب های پنجم دبستان ور می رود. برای اینکه خیالش را راحت سازد، كتابها را از دست او قاپید، به داخل تنور انداخت، بعد دلو آب را با انگشت نشان داد:
ـ نه!... نه! یعنی نه!... نمی ذارم دختر! مگه از روی نعش من رد بشی، می خوای لكهی ننك بشی؟! یك عمر با عفت زندگی كردم، با سیلی صورتم رو سرخ نگاه داشتم كه شماها رو بزرگ كنم. خدا بیامرز شوهر اولم كه نماز شبش قطع نمیشد و پینهی پیشونی ش به اندازهی یه گردو درشت بود ـ می گفت:
ـ دخترنباید پاش به كوچه باز بشه، همینكه پاشو از خونه بیرون گذاشت، رسوایی بار می یاره
فسقلی! تو هنوز به سن تكلیف نرسیده ای و قیم داری، می خوای از روی رساله برات بگم. تازه اگرم رسیده بودی اجازه ات دست خودت نبود... دختر سواد می خواد چكار؟ نخ ریسی و خونه داری كافیه...
سكینه كه به آسانی نمی خواست تسلیم خرافه های آخوندی رسوخ داده شده در كلهی نامادری اش شود، روی حرفش پافشاری كرد:
ـ نخیر! این حرفها همه ش مال اون آخوند بو گندوی مفت خوره كه فقط بلده روزی ده بار امام حسین رو شهید بكنه، اگه دفعهی دیگه اینطرفها آفتابی بشه، من می دونم، چیكارش كنم... اجازهی من دست خودمه و این منم كه تصمیم میگیرم، چه جوری زندگی كنم
...
ـ چی گفتی؟!!... یه بار دیگه این غلطو تكرار كن ببینم... این حرفهای گنده گنده رو كی تو دهنت گذاشته؟!
یا الله پاشو! گوسفندا الآن از چرا بر می گردن، آب و نمكشون رو آماده كن، بعد برو اجاق رو روشن كن... از فردا صبح می فرستمت كارگاه قالی بافی حاجی تراب، تا دیگه این فكرا به سرت نزنه، معلومه بیكاری زیر پوستت جا خوش كرده.
هجوم خاكستری غروب روستا، لبهی بام را كمكم داشت در زمینهی آسمان محو می كرد. چند گنجشك با سر و صدا ـ زیر سقف ـ دنبال جا می گشتند.
سكینه طناب خیس و نخی و ضخیم دلو را به داخل چاه فرستاد، نرسیده به انتهای چاه، نتوانست آن را كنترل كند، دلو با صدای خفهی تالاپ سقوط كرد و زیر آب رفت.
در این هنگام در حیاط باز شد و گله ای از گوسفندان به داخل حیاط چپید و یكراست به سمت آبشخور رفت. سكینه هول شد و با عجله طناب دلو را بالا كشید. خیلی سنگین بود. ساعد استخوانی و نحیف او قادر به كنترل آن نبود. بهزحمت آن را تا نیمه كشید، خوشبختانه اكبر چوپان به دادش رسید و با یك حركت دلو را بالا انداخت.
آب كف زنان، با گرد و غبار و تكه های كوچك كاه در آمیخت و از هرسو به محاصرهی گوسفندان تشنه درآمد.
حال دیگر غروب نشسته بود. با امروز یك هفته بیشتر به اول مهر نمانده بود. پسران كلاس پنجم روستا، از روزها قبل در مدارس راهنمایی شهر ثبت نام كرده بودند.
سكینه یواشكی كتاب هایش را از اسارت خاكستر نجات داد، تكاند و گوشه ای قایم كرد. نا مادری اش داخل كوچه با حاجی تراب در حال گفتگو بود:
ـ... نه گلباجی خانوم! اگه بخاطر شما نبود، قبول نمی كردم، لاغر مردنیه و آدم این كار نیس. زود خسته می شه. دخلش به خرجش نمی ارزه...
ـ دستم به دامنت حاجی! از كلهی صب تا دم غروب، سی تومن خیلی كمه.
ـ برو خدا رو شكر كن گلباجی خانوم، یه چیزی یاد میگیره و از این وضعیت درمی یاد.
در اطاق تنگ و نموری كه به سختی مقداری از روشنایی را از پنجرهی خود عبور می داد، چند دختر بچه با سن و سالی بین یازده تا شانزده، روی داربست قالی بزرگی خم شده بودند و تند و تند مشغول بافتن بودند. هنوز آفتاب درنیامده بود.
ـ سلام آقا!
ـ سلام و زهر مار دختر! این چه وقت آمدنه؟ مگه خونهی باباته...؟ یاالله زود باش، بدو عقبی!
سكینه شروع كرد. با عجله ای كه دركار داشت، چند اشتباه كرد كه باعث شد، داد حاجی بلند شود:
ـ دفعهی دیگه خراب كنی باید خسارت بدی.
سكینه نگاه