آنان که با منند بیایند ـ جلد ۴
()
About this ebook
محاصره کنندگان حسین هنوز از نی نی نگاه سرزنشگر او می هراسیدند.
عمر بن سعد به سنان بن انس گفت:
ـ وای، وای بر تو! برو! و کار حسین را تمام کن!
سنان به خولی بن یزید همان گفت که عمر بن سعد به او گفته بود:
ـ وای، وای بر تو! ...
...
خولی خواست دست به قبضهی تیغ یمانی ببرد اما با دیدن چهره یی که در وزش شمشیرها هنوز زیبایی و ابهت خود را از دست نداده بود، به سختی بر خود لرزید و نتوانست سنگینی شمشیر را بالای سر ببرد.
شمر او را تحقیر کرد تا تحقیر بزرگ تر خود را از نظرها پنهان سازد.
ـ خدا بازوانت را بخشکاند، چرا چنین می لرزی؟!
...
شاید به اندازهی یک سقوط از پرتگاه طول کشید تا سنان بن انس، انسان را در خود سر ببرد و آخرین فصل جنایت را با دستانی از قساوت و ارتعاش به پایان ببرد.
...
وقتی حتی جامه های پاره پارهی پوشیده بر زیر زرهاش را به یغما بردند و برای دستیابی به تنها انگشتری اش، انگشت او را با شمشیر از دست جدا کردند، آثار سی و سه ضربهی شمشیر و به همان تعداد زخم عمی ق نیزه بر پیکر او یافت شد. در هیچ جنگی در تاریخ عرب و جهان دیده نشده بود، تنها مردی در برابر ۳۰۰۰۰دشمن، این همه زخم را برتابد، از پای نیفتد و سخنی از خواهش و تسلیم بر زبان او نرود.
***
دیدن شکوه رشکآور انسان بر چهاردیواری اجبار و توان درنوردیدن ناممکن، دانه های درشت شرم بر جبین فرشتگان نشانده بود. به یاد آوردند روزی را که بر خلقت انسان شوریدند و در او چیزی که بایستهی جانشینی خدا در خاک باشد، نیافتند و ناگزیر به پاسخی اکتفا کردند که شاید از جنس دیگر نپرسیدن آن سوال بزرگ بود.
...
ـ من می دانم آنچه را که شما نمی دانید.
***
اکنون گویی سوال نخستین پگاه بکر آفرینش را پاسخی بسزا گرفته بودند که به راستی چرا باید بر انسان سجده نمود.
***
هنگامی که آفتاب، تشنه تر از هرگاه، غازهی شرم بر رخ، هبوط می کرد تا در پشت نخلهای گر گرفتهی ساحل فرات چهره در خاک پنهان کند، سر خونچکان حسین می رفت تا بر چکاد نیزه ها خبر از طلوع انسان در مدار خدا بدهد.
...
هنوز از فرود گلبرگهای تازهی خون بر سینهی سوختهی طف و اشکهای روان فرات، آوایی برمی آمد، وقتی آن را می نیوشیدی ترجیع وار گویی می گفت:
«آیا کسی هست که یاریامکند»
آیا کسی ... هست؟؟؟
علیرضا خالو کاکایی
Ali reza khalo kakaee is an Iranian poet, songwriter, and Iranian authorThis exiled artist is against fundamentalist ruling of Iran.He comes from a country that taken hostage by reactionary and terrorist mullahsHe could not live in Iran for a different opinion and libertyHe was not allowed to publish their books freely in IranIran's freedom for this progressive intellectual is equal to his lifeWe publish some of his books for world-wide acquaintanceYour welcome to these books will spread freedom in Iranعلیرضا خالوکاکایی با تخلص (ع. طارق) شاعر، ترانه سرا و نویسندهی آزادی خواه و آوانگارد ایرانی است. او زندگی و قلمش را صرف مبارزه با دولت فناتیستی ایران کرده است. ما جمعی از ادب دوستان، تصمیم گرفتیم ـ بخشی از آثار او را که در اینترنت موجود است ـ بدون دخل و تصرف و با رعایت قوانین کپی رایت، باز نشر و منعکس کنیم. امیدواریم بتوانیم آثار سایرین هنرمندان مردمی و در تبعید را نیز در آینده در نوبت انتشار قرار دهیم.این هنرمند ایرانی مخالف با بنیادگرایی مذهبی، بر اساس خاطراتی که در کتاب «من و برفهای سهیل» نوشته، در سال ۱۳۴۱ در یک خانوادهی فقیر در شهر سنقر کلیایی به دنیا آمد. به نقاشی و کتاب علاقه وافر داشت. در ۱۴سالگی یک مجموعه قصه برای کودکان نوشت. در ۱۵سالگی با خواندن کتابهای دکتر علی شریعتی، صمد بهرنگی و دفاعیههای مهدی رضایی به دنیای مبارزه و سیاست قدم گذاشت و همراه با جوانان آزادیخواه و انقلابی شهر به فعالیت زیرزمینی روی آورد. با شروع تظاهرات دانشآموزی علیه شاه در سال ۱۳۵۷ به آن پیوست و در سرنگونی دیکتاتوری نقش فعال داشت. با تأسیس جنبش ملی مجاهدین به عضویت در آن درآمد. در سال ۱۳۶۰ با تأثیرپذیری از جان باختن تعدادی از دوستانش به سرودن شعر متمایل شد. به دلیل مخالفت با دیکتاتوری ولایت فقیه و استبداد جدید در زیر پردهی دین زندگی مخفی اختیار کرد. در سال ۱۳۶۵ از طریق غیرقانونی از ایران خارج شد و به مقاومت سازمان یافته علیه دیکتاتوری پیوست.او در بارهی زندگی مخفی خود در مقدمهی کتاب سکوت آبی ماه، دومین مجموعه شعر خود، اینچنین نوشته است:«آن سال به دلیل فشارهای عظیم روحی، تنهایی در پشت درهای بسته و پنجرههای تاریک، در به دری و آوارگی و تحت تعقیب بودن به وسیلهی پاسداران، و زیستن ۲۴ساعته در وضعیت آمادهباش، تازه به شعر روآورده بودم و داشتم در کنار فعالیتهای سیاسی، آن را تجربه میکردم. البته آشناییام با ادبیات و نیز داستاننویسی به ۱۴سالگیام برمیگردد؛ یعنی ۵سال زودتر از خطرکردن ناشیانه در وادی شعر. شعر را نه برای شاعر شدن و بودن یا چاپ کتاب، که سنگ صبوری میدیدم که میتوان دلزمزمههای مکنون را با آن در میان نهاد.روزهای سیاهی که بر روشنفکران و آزادیخواهان ایران در حکومت ولایت فقیه گذشته و میگذرد، قابل بازگفتن نیست.اگر روزی سلطان محمود غزنوی در پاسخ به خلیفهی عصر خویش میگفت: «من از بهر عباسیان انگشت در کردهام در همهی جهان و قرمطی میجویم و آنچه یافته آید و درست گردد بردار میکشند...» روح الله الموسوی الخمینی، خود خلیفه بود و امرش مطاع، او آزادیخواهان و دگراندیشان عصر خود را «منافق»، «مرتد»، «مهدورالدم»، «محارب»، «یاغی» و «باغی» خوانده و فتوای او برای کشتار زندانیان سیاسی در تابستان۶۷ این بود:«رحم بر محاربين ساده انديشی است، قاطعيت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول ترديدناپذير نظام اسلامی است، اميدوارم با خشم و كينهی انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضايت خداوندمتعال را جلب نمائيد، آقايانی كه تشخيص موضوع به عهدهی آنان است وسوسه و شك و ترديدنكنند و سعی كنند [اشداء علی الكفار] باشند.»به پای دارندگان چوبههای دار و جلادانش که گویی این میزان از درندهخویی را ظرفیت نداشتند، با دستهای مرتعش، از طریق احمد خمینی رقعهیی نوشته و شک خود نسبت به شامل بودن حکم در مورد همهی زندانیان را، در سوالی ضمیمهی این حکم کردند. پاسخ آنها به سرعت داده شد:«هر كس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حكمش اعدام است، سريعا دشمنان اسلام را نابود كنيد، در مورد رسيدگی به وضع پروندهها در هر صورت كه حكم سريعتر انجام گردد همان مورد نظر است.»آری، من در چنین شرایطی با شعر محرم شدم و به آن رو کردم. پیشاپیش بگویم که این قفسهای رنگین از کلمات، به لحاظ هنری فاقد ارزش هستند. آنچه آنها را در حال حاضر از پاکسازی و به دور ریخته شدن، مانع میشود، خاطرات و خطرات و پارههای عزیزی از عمر هستند که نمیتوان کتمانشان کرد. مطمئن هستم و ایمان دارم روزی خواهد رسید که نسلهای پس از ما، آزادی را تنفس خواهند کرد و آزادی را خواهند اندیشید، در آزادی از آزادی خواهند نوشت؛ این سیاهمشقها برای آنان است.علیرضا خالوکاکایی (ع. طارق) با اینکه بهطور حرفهای به مبارزه با دیکتاتوری دینی حاکم بر ایران اشتغال داشته اما آثار متعددی در زمینهی شعر و نثر دارد. او از شاعران و نویسندگانی است که پیوسته به نوگرایی باور داشته و هیچگاه در یک سبک درجا نزده است. علاوه بر شعر، داستان کوتاه و رمان، در زمینة وزن شعر و اسلوب نویسندگی تجارب خود را ارائه کرده است. برخی نوشتههای موجز او تم عرفانی ـ فلسفی دارد. نمونههایی از آن را در کتابهای دلگریههای قلم، درنگپارهها و مکث در پرانتز آبی میتوان یافت. او و دیگر شاعران و نویسندگان آزادیخواه و در تبعید، خود را شاعران مقاومت ایران میخوانندع. طارق، شعر مقاومت را در یکی از مقالههای خود اینگونه تعریف میکند«حین نبرد انقلابی ، پیوسته عواطفی به منصهی ظهور میرسند که فرصت پرداختن به آنها نیست؛ از دعای بدرقهی مادری گرفته ، تا سفرهیی نان و پنیر که یک روستایی برای چریک زخمی فراهم میآورد، تا کبوتری که بر لبهی بام یک خانهی تیمی قبل از تسخیر، آرامش ابریشمی خود را جار میزند و تا دانهیی که دستی برای گنجشکان میپاشد؛ قبل از اینکه گلولهیی قلب او را از هم بپاشاند.لحظاتی هستند؛ لحظاتی نادر و معصوم؛ لحظاتی که چشمان خونی جلاد و نگاههای چوبی نامحرم، آن را نمیبینند؛ لحظاتی که در رژهی زنجیرها و تازیانهها گم میشوند. شعر مقاومت، این لحظات را از زیر غبار فراموشی نجات میدهد و آنها را از خلوت خاطرات آفرینندگان و ناظران آنها بیرون میکشد و با قلم بر انگارهی سپید کاغذ میسپارد تا وجدانهای حساس انسانی، آن را در حال و آینده دریابند.شعر مقاومت ـ با این تعریف ـ بیان لحظات و صداهای گذرا و فراموش شده است. سوژههای شعر مقاومت، بسیار متنوع و پردامنهاند و عواطف ناب و گستردهیی را در برمیگیرند؛ سوژهها و عواطفی که شاعر مقاومت، یا عاجز از بیان تمامی آنهاست، یا فرصت تصویر آنها را ندارد زیرا خود در متن آتش است و جزیی از جریان متلاطم مبارزه.آری، شاعر مقاومت، در گرماگرم نبرد سهمگین سرنوشت، مجال روی کاغذ آوردن ندارد او تنها به ثبت حادثهیی در عاطفهی خود بسنده میکند و با قطره اشکی تأثر خود را بروز میدهد تا پیشآیی دقیقهیی چند برای ثبت و تصویر؛ که ممکن است هیچگاه پیش نیاید.»کتابهای زیر تاکنون از علیرضا خالوکاکایی تاکنون در فضای مجازی به انتشار رسیده است:شعر:دیدم خدا میگریست ۹۶ ـ ۱۳۹۳فرصت آبی شعر ۹۶ ـ ۱۳۹۳آخرین حرف خزان ۱۳۶۰آبیترین و سفر ۱۳۷۳آواز ماهیان ۱۳۶۸باریدن از ناگهانتبعید به شعرهای خیس ۶۶ ـ ۱۳۶۵تپش در میان دو مرگ ۷۶ـ ۱۳۷۳تکرار تا زیبایی ۶۹ ـ ۱۳۶۸چامههای فصل خاکستر ۶۵ ـ ۱۳۶۰در تبعید خاک ۱۳۸۰سایهها و باد ۷۹ ـ ۱۳۶۷سکوت آبی ماه ۱۳۶۰گفتیم نه و ایستادیم ۸۰ ـ ۱۳۷۹رمان:آنان که با منند بیایند ـ جلد۱ ۱۳۹۷ـ ۱۳۸۶آنان که با منند بیایند ـ جلد۲آنان که با منند بیایند ـ جلد۳آنان که با منند بیایند ـ جلد۴داستان کوتاه:بهار از دیوارها گذشته بود ۱۳۶۷برفها و سکوت ۱۳۶۴مقاله و جستار:بالهای بی قافیه ۱۳۹۳مترسک و پرندهی نخستین خطر ۱۳۹۷جوانههای آبی چخماق ۱۳۹۷چکههای ترد عقیق ۹۸ـ ۱۳۹۷قیام تا آزادی ۱۳۹۶میان من و نگاه ۱۳۸۴تحقیق:جادوی نوشتن (یادداشتهایی در بارهی نویسندگی) ۱۳۸۳نبض احساس (آشنایی با وزن یا ریتم در شعر کلاسیک، نیمایی و شعر سپید) ۱۳۸۳مافیای بیت خامنهای و اهمیت تحریم آن ۱۳۹۸فلسفی ـ عرفانی:دلگریههای قلم ۱۳۸۸درنگپارهها ۱۳۸۹مکث در پرانتز آبیخاطره و اتوبیوگرافی:من و برفهای سهیل ۱۳۸۳نمایشنامه:سفر تا اعماق آینه ۱۳۸۳
Read more from علیرضا خالو کاکایی
مافیای بیت خامنه ای و اهمیت تحریم آن Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsبرفها و سکوت Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجادوی نوشتن Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsنبض احساس ـ آشنایی با وزن یا ریتم در شعر کلاسیک، نیمایی و شعر سپید Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsمن و برفهای سهیل Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsجوانههای آبی چخماق Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsمترسک و پرندهی نخستین خطر Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsگفتگو با نفس سبز خدا Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدرنگ پاره ها Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدل گریه های قلم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتپش در میان دو مرگ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدر تبعید خاک Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsبالهای بی قافیه Rating: 5 out of 5 stars5/5قیام تا آزادی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsعبور از ممنوع Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsعروسک نیز میگرید Rating: 0 out of 5 stars0 ratings
Related to آنان که با منند بیایند ـ جلد ۴
Related ebooks
سکوت آبی ماه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsباریدن از ناگهان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsبالهای بی قافیه Rating: 5 out of 5 stars5/5عبور از ممنوع Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدل گریه های قلم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتکرار تا زیبایی Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsگفتیم نه و ایستادیم Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsرویای درون Rating: 5 out of 5 stars5/5تپش در میان دو مرگ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsگفتگو با نفس سبز خدا Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsرویا Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsHamrahe Doshman Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsطغیان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsالله جبار الضار جلد اول تاریخ: الله جبار الضار, #1 Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsقیام Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsکاخ Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsThe Vine Girl: A Book of Self-Wisdom Poetry (دختر رَز: دفتری از شعر حکمت خویشتن) Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsقرارمان آذر Rating: 5 out of 5 stars5/5تبعید به شعرهای خیس Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsکی خوابه Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsزیبای نهان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsارواح پیر Rating: 1 out of 5 stars1/5یادداشتها Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsبمان تا عشق دریایی بیافریند Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsهمهمهی زمان Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدَوَران Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsدرنگ پاره ها Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsکتاب الله جبار الضار جلد دوم حدیث: الله جبار الضار, #2 Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتراژدی مرگ بردیا Rating: 0 out of 5 stars0 ratingsتراژدی مرگ اردشیرشاه Rating: 0 out of 5 stars0 ratings
Related categories
Reviews for آنان که با منند بیایند ـ جلد ۴
0 ratings1 review
- Rating: 5 out of 5 stars5/5این اولین رمان در نوع خود است و وقتی شما آن را بخوانید تأثیری عمیق در قضاوت شما نسبت به بخشی از تاریخ برجا خواهد گذاشت.
Book preview
آنان که با منند بیایند ـ جلد ۴ - علیرضا خالو کاکایی
آنان که با منند، بیایند
جلد ۴
(رمان تاریخی)
علیرضا خالوکاکایی (ع. طارق)
آغاز نگارش: بهار ۱۳۸۶
پایان نگارش: پاییز۱۳۹۷
Title: Those who are with me, come to me
Volume 4
isbn: 9780463345030
Author: Ali reza khalo kakaee
Publisher: Smashwords, Inc
ارتباط بین دو سپاه، بعد از آخرین گفتگوی بی سرانجام حسین بن علی و عمرسعد به خاموشی گراییده بود. در فضای سنگین ناشی از سکوت بین دو اردوگاه، ناگهان بانگی نکره و شاخ شاخ گوش ها را به شنیدن واداشت.
ـ کجایند خواهر زادگان من، عباس، عبدالله، جعفر و عثمان؟!
سکوت با هزار زبان گویا به او پاسخ داد.
شمر بن ذی الجوشن اما از بی اعتنایی سکوت به کلامش، کنفت نشد و دوباره با هرایی گوش خراش تر خواستهی خود را تکرار کرد.
ـ کجایند خواهر زادگان من؟! برایشان از امیر عبیدالله بن زیاد قبالهی امان آورده ام.
[بر اساس سنتهای قبیله یی و پیوندهای جاهلی، شمر با مادر عباس بن علی (امالبنین) هم قبیله بود. [هر دو از قبیلهی بنی کلاب بودند]. او میخواست با این بهانه عباس و برادرانش را به خیانت نسبت به حسین ترغیب کند. ]
حسین به عباس بن علی گفت:
ـ اگر چه او فاسق است اما باید جوابش را داد.
عباس به همراه برادرانش از خیمه بیرون رفتند.
شمر در حالی که یک ردیف دندان های چرکینش را در نیشخندی مرموز بیرون ریخته بود، طوماری را به سوی آنان دراز کرد و گفت:
ـ شما خواهرزادگان منید. به زودی گرد باد مرگ آور لشگر کوفه برحسین بن علی و یاران او خواهد وزید، من برایتان امان نامه آوردهام؛ به شرط آن که به حسین پشت کنید و تنها گذاریدش.
عباس که یکی از چهار مخاطب این دعوت به خیانت بود، برآشفت. دست بر قبضهی شمشیر نهاد و با تغییر و تندی بر سر او نعره کشید:
ـ دست های تو قطع بادا! ای دشمن ترین دشمنان خدا! ما را این دام برمینهی تا از پیشوای آرمانی خود دست برداریم؟! ما را امان میدهی اما فرزند پیامبر خدا را امانی نیست. ارزان تو باد! آن امان امضا شده با دست های آن طغیان گر لعنت یاد.
...
خونی داغ به شقیقهی شمر دوید و طرح به هم ریختهی چهرهی شمشیرخورده او را به رنگ خشم درآورد، پشت کرد و از همان راه که آمده بود با گامهای گریزان و تاریک دور شد.
عصر تاسوعا. نهم محرم سال ۶۱ هجری
عمر سعد بیش از این نمیخواست در حضور شمر که مترصد ربودن فرماندهی سپاه از او بود، جنگ را به تأخیر اندازد و به بی لیاقتی و مدارا با حسین متهم شود بنابراین با دستپاچگی و بدون بدون مشورت با سران سپاه و نیز بی هیچ اخطار قبلی برای شروع جنگ، ناگهان با اسب به میان لشگریان آمد، شمشیرش را کشید و با تیغهی عریان آن خیمه های معدود اردوی حسین را نشانه گرفت و فریاد زد:
«یا خیلالله ارکبی و بالجنه ابشری»
ای لشگریان خدا سوار شوید! شما را به بهشت بشارت میدهم.
صدای شیههی مضطرب اسبها با هوای دلگیرغروب درآمیخت. در سپاه یزید تلاطم افتاد، و طلایه های آن با هیاهوی تمام به سوی خیمه های حسین بن علی به حرکت درآمدند.
امام از شدت خستگی بر شمشیر خود تکیه داده و به قیلوله یی سبک فرو رفته بود. زینب با شنیدن همهمه و هنگامهی ناگهان انگیختهی سپاه اعزامی از کوفه، سراسیمه از خیمهی خویش بیرون آمد. لبهی جلویی میدانچهی بین دو اردو، از غباری چرکین تاریک شده بود اما میشد در پرتو واژگون و سرخ فام آفتاب رو به افول، پرهیب تاخت آوران شمشیر به دست را به خوبی مشاهده کرد.
زینب به میان خیمه دوید و دست بر شانهی برادر نهاد.
ـ عزیز دل خواهر! سپاه ابن زیاد آمادهی حمله به خیمه هاست، برخیز!
حسین سر از کندهی زانوان و قبضهی شمشیر برداشت و با آرامش و طمأنینه ـ آنچنان که گویی بیدارباش فاجعه را نشنیده است ـ گفت:
ـ جدم، رسول خدا را در خواب دیدم. به من گفت: «به زودی نزد ما خواهی بود».
...
عباسبنعلی همزمان با زینب وارد خیمه شده بود. حسین رو به او کرد و گفت:
ـ برادرم، عباس! با تعدادی از سواران برو! و دلیل بلوا و آرایش تهاجمی لشگرهای عمر بن سعد را جویا شو!
عباس بیرون رفت، زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر را همراه با ۱۸سوارکار برداشت و به سوی طلایهداران دشمن شتافت.
***
ـ کسی از شما به من بگوید، به چه کار آمدهاید؟ فرماندهی شمایان کیست؟
ـ از امیر عبیدالله بن زیاد فرمان آمده است که تسلیم شده و بیعت کنید یا بی درنگ یورشی سهمگین آغاز خواهد شد.
ـ صبر کنید! و بیشتر از این پیشتر نیایید! تا من این خواست شما را به حسین بن علی برسانم و پاسخ بیاورم.
عباس یارانش را در آنجا باقی گذاشت تا مانع پیشروی بیشتر دشمن شوند، خود برای رساندن پیغام، به تاخت، سوی حسین رفت.
...
ـ برادرم! به آنها بگو تا صبح فردا، جنگ را به تأخیر انداخته و تا آن هنگام به ما مهلت دهند در آخرین شب عمر، قرآن بخوانیم نماز به جا بیاوریم و نیایش کنیم.
عمر بن سعد برای اینکه در مورد پیشنهاد حسین، به مسامحه متهم نشود، از شمر پرسید:
ـ نظرتو چیست؟
ابنمرجانه گفت:
ـ نظر مرا میدانی. امیر تویی، آنچه به صلاح میدانی، همان کن.
ـ صلاحدید من است که بیش از این مهلت نباید داد، مدارا با حسین کافیست.
این جملهی عمر سعد بر برخی فرماندهان سپاه گران آمد و آن را دلیل بر ضعف تلقی کردند. قیس بن اشعث و عمر بن حجاج گفتند:
ـ اگر کسی از سپاهیان كفر و شرك از ما مهلت میخواست، دریغ نمیکردیم چگونه از فرزند زادهی رسول خدا دریغ میکنیم؟
عمرسعد که گویی منتظر چنین جمله یی بود تا از تیغ تیز نگاه شمر در هنگامهی این تصمیم دشوار بگریزد، با تظاهر به بی میلی گفت:
ـ حال که نظر قاطع فرماندهان این است، فقط همین امشب را به آنان رخصت میدهیم. سپیده دمان گفتگوی ما با زبان کج شمشیر خواهد بود.
...
ـ یارانی بهتر و باوفاتر از شما و خویشاوندانی فداکارتر و به حقیقت نزدیکتر از خویشاوندان خویش سراغ ندارم؛ اما اینک شب است و چراغها خاموش. اینک شب است و رنگها یکدست. چشم، الوان احساس های انسانی در دیگر چشمها را نمیبیند. از پردهی شب که شرم را میکشد، سود جویید و بی آنکه برای آخرین بار مرا بنگرید و از این نگاه شائبه یی از محذوریت در تصمیمتان خطور کند، سر خویش گیرید و راه خویش در پیش. اگر خواستید دست یکی از اهل بیت مرا نیز گرفته با خود به در ببرید.
تا دیر نشده تا در فرصت را کلون نکردهاند، تا شب تتق امان خویش را تمام گسترانده و چشمان شریران فروبسته است، تا شمشیرها در غلاف ها در خوابند و تیرها در تیردان ها، پای بست، بروید! بروید! بروید! و مرا با این لشکر جرار بهحال خود واگذارید. آنها تنها مرا میجویند. آنان فقط سرخای خون مرا میخواهند، و تا این تف زار پرت افتاده را با خونم فرش نکنند، پای پس نخواهند کشید.
بروید! بروید! بیعتم را از شمایان برداشتم، بروید!
...
با این گفتهی حسین، برای ثانیه هایی چند، سکوت، با ثقل سهمگین خود در تاریک ـ روشن خیمهی کوچک لنگر انداخت و در چشمان به رنگ بهت درآمدهی تک تک یاران او نگریست.
...
ـ به کجا؟! کجا برویم جان برادر!؟ ... برویم تا تو را در این حصاراحصار تشنه به خون تنها گذاریم؟!
میگویی برویم تا پس از قطعه قطعه شدن تو زنده بمانیم؟!
نه بخدا چنین زندگی نه شایستهی ماست.
[این را عباس ابوالفضل گفت و دیگر اهل بیت او سخنی بر آن نیفزودند زیرا تمام سخن گفته شده بود و آنها تنها تکرارش کردند].
...
حسین بن علی با قطره اشکی در گوشهی چشم، لبالب از درک عظمت خیره کنندهی انسان در دشوار جای تصمیم، دیده از آنان برگرداند تا بر احساس زود یافتهی خویش فائق آمده باشد.
فرزندان، برادران و برادر زادگان او مانند تنی واحد بر پای ایستاده بودند، ناچار روی به زادگان مسلم بن عقیل کرد:
ـ شهادت پدرشمایان را کافی است. من بیعتم را برداشتم، بروید!
سکوتی سنگین پای باز ـ با هجوم خاکستری خود ـ بغضها را از تپش ایستانید. شاید ثانیهیی، شاید دقیقهیی... آه! آنجا که زمان خود انگشت حیرت بر لب، باز ایستاده بود، سخن از زمان بیهوده بود.
...
ـ ای پسر پیامبر! برویم تا خسران زادگانی انگشت نما باشیم؟! مردم چه به ما خواهند گفت؟ آیا نمیگویند پیشوای خود را در لحظهی ضرور تنها گذارده و در دفاع از او قبضهی شمشیری نفشارده و تیری پرتاب نکرده اند؟ نه! به خدا قسم این نه شایستهی ماست. از تو دور نمیشویم تا با وجیزهی جانهایمان نگاهدارت باشیم و مرگ سرخمان سپری باشد گرداگردت. خدا، بیتو زندگی را در نظر ما زشت گرداناد!
...
سکوت گریخته دوباره بازگشت تا فرصتی به عرضهی خود بجوید. مسلم بن عوسجه مهلت نداد، ناگهان مانند صاعقه یی از شعله، قامت خود را فرا کشید:
ـ آیا برویم و تنهایت گذاریم با این همه دشمن که شمشیرهایشان در هذیانی شبانه، خواب نوشیدن خون تو را میبیند و در جان تاریک هر کدامشان کژدمی