You are on page 1of 8

‫‪7‬‬

‫فروردین‬
‫‪1388‬‬

‫با آثاری از‬

‫احمد اقتداری‬
‫محمد زارع‬
‫محمد خواجه‌پور‬
‫محمدرفیع ضیایی‬
‫محمود غفوری‬
‫الهام زاهدی‬
‫فرزانه باقرزاده‬
‫سعید توکلی‬
‫جهانبخش لورگی‌پور‬
‫معصومه بهمنی‬
‫حمید توکلی‬
‫فاطمه آبازیان‬
‫مرتضی شمالی‬
‫مهدی دهرامی‬
‫جواد راهپیما‬
‫مهدی بهرامپور‬
‫مریم انصاری‬
‫مصطفی کارگر‬
‫حمزه مهرابی‬
‫صادق رحمانی‬

‫محمدرفیع ضیایی‬
‫‪1302-1358‬‬
‫‪2‬‬ ‫نام‌ها‬ ‫شماره سی و سوم ‪ -‬فروردین‪1387‬‬
‫‪7‬‬
‫رفیع ضیایی‬
‫استاد محمد‬

‫ند‬ ‫خ‬ ‫ب‬ ‫ل‬ ‫ی‬‫ها‬‫ه‬‫‌‬ ‫ف‬‫و‬ ‫ک‬ ‫ش‬ ‫ن‬‫با‬ ‫غ‬‫با‬
‫در سال ‪ 1327‬در اوز الرستان به دنیا آمدم‪ .‬در‬
‫اوز‪ ،‬شیراز‪ ،‬اصفهان و نهایتا ً در تهران درس خواندم‬ ‫‪Q Q‬دريافت جايزه ويژه س��ي‌ويكمين مس��ابقه اسكوپيه سال‬
‫و به شرکت مخابرات رفتم‪ .‬بیشترین فعالیت کاری‬ ‫‪1999‬‬
‫من همکاری با مطبوعات به عنوان کاریکاتوریست‪،‬‬ ‫‪Q Q‬دريافت مدال برنز و ديپلم افتخار – جايزه ش��هر تولينتيو‪،‬‬
‫طنزپرداز و تحقیقات در همین موضوعات بوده که قریب‬ ‫براي شركت در بيس��ت و دومين مسابقه كاريكاتور تولينتيو با‬
‫به سی سال ادامه داشته و در همین موارد با بسیاری‬
‫موضوع مهاجرت سال ‪2003‬‬
‫از نشریات طنز و فکاهی ایران همکاری داشته‌ام‪.‬‬
‫خالصه‌ای از فعالیت‌های من به این شرح است‪:‬‬ ‫‪Q Q‬دريافت جايزه دوم شانزدهمين مسابقه اولنس بلژيك سال‬
‫‪2004‬‬
‫‪Q Q‬برنده نخس��تين دوره كتاب سال طنز در آذر ماه ‪ ،1386‬از‬
‫طرف دفتر طنز حوزه هنري سازمان تبليغات اسالمي‬ ‫‪Q Q‬انتشار مجموعه داس��تان «‌آدم اینجوری» جلد اول شامل‬
‫‪ 25‬داستان کوتاه طنز برای کودکان و نوجوانان‪ ،‬سال ‪1382‬‬
‫‪Q Q‬تقدير ش��ده به عنوان پيشكسوت در رش��ته كاريكاتور در‬
‫هشتمين دوساالنه بين‌المللي كاريكاتور تهران ‪1386‬‬ ‫‪Q Q‬انتشار مجموعه داس��تان «‌آدم اینجوری» جلد دوم شامل‬
‫‪ 29‬داس��تان کوتاه طنز برای کودکان و نوجوانان ‪ ،‬سال ‪1382‬‬
‫‪Q Q‬انتش��ار کتاب «لطیف��ه های تصویری و نوش��تاری چگونه‬ ‫ك��ه این دو جلد کتاب توس��ط كتابخان��ه بين‌المللي مونيخ‪ ،‬به‬
‫س��اخته می شون‌» توسط محمدرفیع ضیایی و غالمرضا کیانی‬ ‫عنوان كتاب‌هاي برگزيده جه��ان براي كودكان و نوجوانان در‬ ‫‪Q Q‬مجله هزارقصه‪ ‌،‬كارتون براي كودكان‬
‫در سال ‪1387‬‬ ‫س��ال ‪ 2007‬انتخاب شد‪ .‬توضيح اين كه در اين سال ‪ 6‬كتاب‬ ‫‪Q Q‬عضو هيات تحريريه مجله فكاهي و طنز فكاهيون‬
‫‪Q Q‬تصویرگ��ری مجموعه چه��ار جلدی لطیفه‌ه��ای کوتاه با‬ ‫به عنوان كتاب‌هاي برگزيده انتخاب شده است‪.‬‬
‫عنوان «خنده‌های شکالتی»‪ ،‬سال ‪1387‬‬ ‫‪Q Q‬عض��و هيات تحريريه و معاون س��ردبير در مجله فكاهي و‬
‫‪Q Q‬انتش��ار مجموعه داس��تان « قصه‌های عجی��ب و غریب»‬ ‫طنز خورجين‌‬
‫‪Q Q‬عضو هیات داوران دومین جشنواره سینمای کمدی ایران‬ ‫ش��امل ‪ 23‬داس��تان کوتاه طنز برای ک��ودکان و نوجوانان‌‪ ،‬در‬
‫(موسسه گل آقا) مهر‪1387‬‬ ‫سال ‪1384‬‬ ‫‪Q Q‬عض��و هي��ات تحريري��ه در نش��ريات مؤسس��ه گل آقا در‬
‫هفته‌نامه‪ ،‬ماهنامه‪ ،‬سالنامه گل‌آقا و كتاب كاريكاتور گل‌آقا‪.‬‬
‫‪Q Q‬دریاف��ت جایزه به عنوان نفر طنز نوش��تاری در س��ومین‬ ‫‪Q Q‬عضو هيات داوران هشتمين جشنواره مطبوعات كودكان و‬
‫جشنواره مطبوعات در حوزه شهری‬ ‫نوجوانان در رشته كاريكاتور‬ ‫‪Q Q‬همكاري مستمر با مجله كيهان‌كاريكاتور و مجله پيل‌بان‬

‫‪Q Q‬دریافت جایزه به عنوان نفر دوم طنز در پنجمین جشنواره‬ ‫‪Q Q‬همکاری با فصل‌نامه فرهنگ مردم‬
‫بارها و بارها نام محمدرفیع ضیایی را شنیده‌ایم ولی‬
‫مطبوعات در حوزه شهری آبان ‪1387‬‬ ‫این که او در همین شهرستان ما زاده شده است و‬ ‫‪Q Q‬چ��اپ صدها مقاله تخصصي در م��ورد كاريكاتور در ايران‬
‫‪Q Q‬كتاب آماده چاپ «پرونده كاريكاتور» در دو جلد‪ ،‬ش��رحي‬ ‫قلبش برای همین خاک می‌تپید دلگرمی بزرگی است‪.‬‬ ‫و جهان‬
‫بر كاريكاتور ايران و جهان‪ ،‬توس��ط پژوهش��كده حوزه هنري و‬ ‫هنرمندی که در این‌ سال‌ها در کنار رویاندن لبخند بر‬ ‫‪Q Q‬چاپ بيش از ‪ 25‬كتاب براي كودكان و نوجوانان‬
‫انتشارات سوره مهر‪.‬‬ ‫لب‌های مردم ایران‪ ،‬همواره سعی کرده است جنبه‌های‬ ‫‪Q Q‬چاپ چندين ه��زار كاريكاتور‪ ،‬ط��رح و كاريكاتور تزييني‬
‫‪Q Q‬کتاب آماده چاپ «داس��تان‌های کوتاه از نش��ریات طنز و‬ ‫تاریخ و هنر الرستان و اوز را مورد تحقیق و پژوهش‬ ‫در نشريات‬
‫فکاهی» مجموعه‌ای از آثار بیش از پنجاه نویسنده داستان‌های‬ ‫قرار دهد‪ .‬همان‌گونه که در این ‌سال‌ها کاریکاتورهای‬
‫او را دیده‌ایم و لذت برده‌ایم منتظر کتاب «کتاب‬ ‫‪Q Q‬مصور كردن چندين كتاب از طنزپردازان و فكاهي‌سرايان‬
‫فکاهی و طنز مطبوعات ایران‬
‫ايران‬
‫فرهنگ مردم اوز» هستیم‪ .‬کتابی که با توجه به دیدگاه‬
‫‪Q Q‬کتاب آماده چاپ فرهنگ مردم اوز‪ ،‬شامل لغت‌نامه‪ ،‬آداب‬
‫هنرمندانه محمدرفیع ضیایی می‌تواند در شناخت‬ ‫‪Q Q‬عضوي��ت در ش��وراي برنامه‌ري��زي كاريكات��ور دوس��االنه‬
‫و رسوم‪ ،‬داستان‌ها و ‪...‬‬
‫زندگی و مردم الرستان بسیار موثر باشد‪.‬‬ ‫بين‌المللي تهران در چندين دوره‬
‫‪Q Q‬عضويت در هيات انتخاب آثار كاريكاتور دوساالنه بين‌المللي‬
‫تهران در چندين دوره‬
‫‪Q Q‬مس��ئول هماي��ش بين‌الملل��ي كاريكاتور ته��ران در دوره‬
‫دوساالنه چهارم‬
‫‪Q Q‬مس��ئول هماي��ش بين‌الملل��ي كاريكاتور ته��ران در دوره‬
‫دوساالنه پنجم‬
‫‪Q Q‬عضو هي��ات داوران تخصص��ي انتخاب آث��ار طنزپردازان‬
‫نوش��تاري و تصويري براي انتخ��اب بهترين‌هاي مطبوعاتي در‬
‫چندين دوره‬
‫‪Q Q‬عضو هيات داوران مسابقه بين المللي كاريكاتور « گفتگوي‬
‫تمدن‌ها» موسسه گل‌آقا در سال ‪1379‬‬
‫‪Q Q‬عض��و هيات داوران مس��ابقه بين الملل��ي كاريكاتور«راه و‬
‫سفر» موسسه گل‌آقا‬
‫‪Q Q‬دبير اولين مسابقه كاريكاتور دريايي كشور‬
‫‪Q Q‬عضو هي��ات داوران مس��ابقه اينترنتي «فلس��طيني خانه‬
‫ندارد» سال ‪1383‬‬
‫‪Q Q‬دريافت چندين جايزه داخلي در زمينه طنز و كاريكاتور‬
‫‪3‬‬ ‫کتاب‬ ‫شماره سی و سوم ‪ -‬فروردین‪1387‬‬
‫‪7‬‬
‫تلخی پنهان پشت طنز‬
‫خواجه‌پور‬
‫محمد‬

‫ک به ذهن و زبان مردم‬


‫خواجه‌پور‬
‫محمد‬
‫نزدی‬ ‫تالش مجید حالجی در کتاب «س��تاره‌های ش��ش‌پر» نوشتن داستان‌هایی است که برای‬
‫خواننده جذاب باشد‪ .‬فکر می‌کنم تا حد زیادی نیز در این کار موفق بوده‌ است‪ .‬طنزی او‬
‫که در کارهایش استفاده کرده یک طنز بدون لودگی و متشخص است‪.‬‬
‫س��تاره‌های ش��ش‌پر مجموعه ‪ 12‬داس��تان کوتاه و خیلی‌کوتاه در حد یک تا چند صفحه‬
‫مجموعه طنز راشد انصاری‪ ،‬انتشارات سنبله مشهد و جی‌بل بندرعباس‪ ،‬چاپ اول ‪،1387‬‬
‫اس��ت‪ .‬مجید حالجی که متولد ‪ 1355‬اس��ت و در اوز مش��غول به کار اس��ت در شیراز و‬
‫‪ 2200‬تومان‬
‫انتش��ارات ایالف این کتاب را منتش��ر کرده است‪ .‬در کتاب از طنز‌های اجتماعی تا فابل و‬
‫راش��د انصاری در پنجمین کتاب خود نیز همچنان پایندی‌اش را به طنز مطبوعاتی حفظ‬
‫نقیضه وجود دارد اما چیزی که خمیرمایه مشترک تمامی داستان‌های را تشکیل می‌دهد‪،‬‬
‫ک��رده اس��ت‪ .‬هر چند او در این کت��اب بیش از آن که به اخبار روز توج��ه کند و آن‌ها را‬
‫وجود طنزی حاصل از سوتفاهم شخصیت‌ها است‪.‬‬
‫دست‌مایه کار قرار دهد‪ ،‬در شعرهای خود به موضوعات مرسوم طنزهای مطبوعاتی بیشتر‬
‫از ش��یوه‌های مختلفی برای آفرینش طنز می‌توان استفاده کرد‪ .‬مهمترین آن نشان دادن‬
‫توجه کرده اس��ت تا هم بتواند در شب‌شعرها و نشس��ت‌های شفاهی آن‌ها را بخواند و هم‬
‫پارادوکس‌ها و دوگانگی‌هاس��ت‪ .‬ش��یوه حالجی در این کتاب بر این پایه استوار است که‬
‫وقتی در کتاب طنزینه با شعرها روبه‌رو می‌شویم ضرورت چندانی ندارد که خبرها و سوژه‬
‫ش��خصیت‌ها معموالً وضعیتی را تصور کرده اما در پایان داستان مشخص می‌شود که این‬
‫اصلی ش��عرها را بدانیم‪ .‬از این رو موضوعات طنزها به س��بک طنزهای مطبوعاتی ایران بر‬
‫تصور دنیای بیرونی یا واقعیت چیزی بیش از یک توهم نبوده است‪ .‬مهمترین داستانی که‬
‫محورهای تقابل زن‪ -‬مرد‪ ،‬مسائل اقتصادی و تبعات آن و گالیه‌های سیاسی به شکل کلی‬
‫سوتفاهم در آن بارز و مشخص است داستان ابتدایی یا همان «ستاره‌های شش‌پر» است‪.‬‬
‫می‌چرخد‪ .‬با این استراتژی شعرهای «طنزینه» را همانند کارهای ابوالقاسم حالت می‌توان‬
‫در این داس��تان پایان‌بندی به خوبی می‌تواند جهت داس��تان را تغییر دهد اما از نظر فنی‬
‫همیشه خواند و از آن لذت برد زیر این سه دسته مسائل گویی مسائل ازلی و بدون راه‌حل‬
‫به نظر می‌رسد تداخلی در زاویه دید داستان وجود دارد‪ .‬هر چند که داستان از زاویه دید‬
‫بش��ری اس��ت‪ .‬شاید از نگاه جامعه‌ش��ناختی این برخورد عمیق نباشد اما می‌تواند با نشان‬
‫دانای کل روایت می‌ش��ود اما در برخی قس��مت‌ها لحن و دید شخصیت اول داستان روی‬
‫دادن آن چه که مردم به آن توجه دارند آیینه‌ای باشد از روزگار ما‪.‬‬
‫روایت دانای کل تاثیر می‌گذارد‪ .‬در برخی داستان‌های دیگر نیز این مساله وجود دارد و به‬
‫راشد انصاری در این سال‌ها به خوبی طناب باریکی را که باید روی آن بندبازی کند درک‬
‫نظر می‌رسد نویسنده در روایت‌های اول شخص راحت‌تر است‪ .‬بخشی از این تداخل نیز به‬
‫کرده اس��ت‪ .‬هر چند در این کتاب نیز رد پای ممیزی قابل دیدن است اما به نظر می‌رسد‬
‫دلیل تالش نویسنده برای آفرینش لحنی متناسب با طنز موجود در داستان است‪.‬‬
‫خود راش��د اس��تانداردهایی را یافته است تا به کمک آن بتواند روی خط قرمز قدم بردارد‪.‬‬
‫اگر بخواهیم به دس��ته‌بندی داس��تان‌های کتاب بپردازیم ‪ .‬در کنار داستان‌های اجتماعی‬
‫به نظر من این اس��تانداردها خیلی ساده است‪ .‬فکر کنید شما در جمعی نشسته‌اید که هم‬
‫همانند س��تاره‌های شش‌پر‪ ،‬اسکناس بودار و کباب گوشتی با داستان‌های حیوانات (فابل)‬
‫زنان حضور دارند و هم مردان و حال بخواهید یک ش��وخی کالمی و طنز جنس��ی بگویید‪،‬‬
‫نیز روبه‌رو هس��تیم که نتوانسته‌اند به س��اختمندی داستان‌های اجتماعی باشند‪ .‬در میان‬
‫کار خیلی س��ختی اس��ت که هم حرف و متلک خود را بگویید و هم کس��ی از شما نرنجد‪.‬‬
‫داس��تان‌های اجتماعی نیز گاهی نویس��نده به ش��کل مش��خصی به دوگانگی‌ها و تضادها‬
‫راشد این کار را انجام می‌دهد‪« .‬از آن روزی که مانتو گشت کوتاه‪/‬پسر با سر فرو گردید در‬
‫ال در داستان پایانی تقریباً سوتفاهم‬
‫پرداخته اس��ت که کمتر جنبه زیباش��ناختی دارد‪ .‬مث ً‬
‫چاه!‪ /‬ولی با این شتاب رو به باال‪ /‬یقیناً سربلندند! این پسرها» (‪)25‬‬
‫ش��خصیت اول در شناخت نفتی قابل تشخیص است و یا داستان اسکناس بوددار نیز این‬
‫آن گونه در معرفی اثر پیش��ین راش��د گفتم او بیش از هر چیز در طنز خود وامدار نس��ل‬
‫سیاهی و سفیدی بارز و مشخص است‪.‬‬
‫«توفیقیان» است‪ .‬ش��اعرانی که برای مردم و دل آن‌ها شعر می‌گفتند و تنها می‌خواستند‬
‫چیزی که طنز حالجی را ارزش��مند می‌کند‪ .‬تلخی پنهان‪ ،‬پش��ت طنز نوشته‌های اوست‪.‬‬
‫لبخندی را به مردم هدیه کنند‪ .‬به همین دلیل اس��ت که با درک این س��طح از مخاطب‬
‫آدم‌های داس��تان‌های او گاهی آنقدر حقیر هس��تند که چاره‌ای به جز دلس��وزی را برای‬
‫گاهی با پانوش��ت‌هایی روبه‌رو می‌شویم که برای یک خواننده متوسط نیز زاید است‪ .‬شاعر‬
‫خواننده باقی نمی‌گذارند‪ .‬س��کینه در داستان «دت س��کینه» از این دسته آدم‌هاست که‬
‫در واقع مخاطب خود را شناخته است و با ذهن و زبان مردم شعر می‌گوید‪ .‬ذهنی که وقتی‬
‫در پایان داس��تان لبخندی تلخی را به ما هدیه می‌دهد لبخندی که حاصل یک شکست‪،‬‬
‫ش��عر به طنزپرداز تهرانی تقدیم می‌شود «تو را زیبا و همچین آفریدند‪/‬میان خیل ماشین‬
‫حاصل یک س��وتفاهم اس��ت‪ .‬حتی در داستان نخست نیز کمتر کس��ی اجازه خنده را به‬
‫آفریدند‪ /‬برای آن که بی‌مصرف نباش��ی‪ /‬به نزدیک��ی قزوین آفریدند» به راحتی با ورود به‬
‫خود می‌دهد گویی که این سوتفاهم چاله‌ای است که ممکن است هرکسی در آن گرفتار‬
‫دنیای شوخی‌های کالمی به فهم و لذت شعر می‌رسد‪ .‬این نمونه‌های نزدیک شدن به ذهن‬
‫شود‪.‬‬
‫مردم در بس��یاری از ش��عرهای مجموعه قابل درک است‪ .‬در گام‌های بعد راشد باید سطح‬
‫چیزی که می‌تواند داستان‌های حالجی را قوی‌تر کند‪ .‬فرا رفتن از طرح‌های ساده و تکیه‬
‫مخاطب خود را باالتر فرض کند برخی پانوش��ت‌های نش��ان می‌دهد که مخاطب کتاب در‬
‫بر غافلگیری حاصل از س��وتفاهم اس��ت‪ .‬به نظر می‌رس��د او کمتر تالش می‌کند که طرح‬
‫سطح متوسطی فرض شده است‪.‬‬
‫خود را با خرده داستان‌ها و شخصیت‌های پیرامونی تقویت کند به همین دلیل داستان‌ها‬
‫راش��د از میان انواع طنز بیش��تر ب��ه فرم‌های س��اده و قابل فهم تمای��ل دارد‪ .‬او کمتر به‬
‫در حد چند پاراگراف و چند صفحه‌ای باقی می‌ماند ‪.‬با توجه به استعداد حالجی در نشان‬
‫بازی‌های زبانی دست می‌زند و بازی‌های او در حد دوپهلو بودن زبان و ایهام باقی می‌ماند‪.‬‬
‫دادن آدم‌ها در موقعیت‌های متضاد جا دارد حالجی در این سطح نماند و داستان‌های خود‬
‫کمتر به ش��عرهایی همانند «می‌خواهد» روبه‌رو می‌ش��ویم که با طنزهایی آزاد و معناگریز‬
‫کمی داستان کوتاه نزدیک‌تر کند‪.‬‬
‫را به استانداردهای ّ‬
‫روبه‌رو باش��یم‪ .‬ب��ا این وجود الزامات فرمی را درک می‌کند تغیی��ر فرم طنزهای عامیانه و‬
‫چند داس��تان دیگر از حالجی هم ش��نیده‌ام که فرم‌گراتر از داستان‌های این مجموعه بود‬
‫ورود رسانه‌ای به نام ‪ SMS‬توسط شاعر درک شده است به خاطر همین تالش طنزنویسان‬
‫ش��اید به دلیل مخاطب‌گرا بودن این داس��تان‌ها نویس��نده ترجیح داده است که برخی از‬
‫امروز این است که از مخاطب خود عقب نمانند‪ .‬سیلی از سرعت که طنزنویسان نیز با آن‬
‫نوش��ته‌های خود را در این مجموعه قرار ندهد اما بد نیس��ت که کتاب از نظر ویراستاری‬
‫همراه شده‌اند و گاهی پیامک که خود ساخته‌اند را ساعتی بعد دریافت می‌کنند‪.‬‬ ‫نیز مورد توجه قرار می‌گرفت‪ .‬مث ً‬
‫ال چهار داس��تان این مجموعه یه ش��کل یک نفس و در‬
‫در بخش پایانی ش��اعر خود س��وژه شده است‪ .‬هر چند بد نبود اشاره می‌شد که بیشتر این‬
‫یک پاراگراف روایت ش��ده است و برخی اشکاالت ریز نگارشی که با یک ویراستاری ساده‬
‫ش��عرها به مناسبت بزرگداشت راش��د در اردیبهشت ‪ 1386‬س��روده و نوشته شده است‪.‬‬
‫قابل رفع بود‪.‬‬
‫مراسم و شعرهایی که نشان می‌دهد راشد در تالش ‪ 15‬ساله خود توانسته است با استمرار‬
‫ستاره‌های شش‌پر نشان می‌دهد که مجید حالجی اگر گرفتار چرخ‌دنده‌های زندگی نشود‬
‫در کار همزمان با تثبیت ش��دن به عنوان بزرگترین طنزس��رای هرمزگان‪ ،‬جای ثابتی در‬
‫در منطقه‌ای که از کمبود داس��تان و کمبود ادبی��ات رنج می‌برد می‌تواند یکی از پره‌های‬
‫میان طنزنویسان برتر ایران داشته باشدکه البته این جایگاه با توجه به ابعاد او حتماً جایگاه‬
‫برنده‌ی ستاره‌ای باشد که شش پر بودن آن جای سوال دارد‪.‬‬
‫بزرگی است‪.‬‬
‫‪4‬‬ ‫یادداشت‬ ‫شماره سی و سوم ‪ -‬فروردین‪1387‬‬
‫‪7‬‬
‫معلم‌ها روی مش��ق دانش آموزان عالمت چاردال‬ ‫مِکرازی (مق��رازی)‪ ،‬رنگین��ک‪ ،‬پِشِ ��ه(ژله)‪ ،‬یغدر‬ ‫چارخال‬
‫می‌زنند‪.‬‬ ‫بهشت (یخ در بهشت)‪ ،‬آش و ‪...‬‬
‫پیشنینه‌ی تاریخی‪:‬‬ ‫‪ .5‬تزیی��ن و حاش��یه‌دوزی لباس زن��ان و کودکان‬
‫جالب اس��ت بدانید که ش��کل چ��اردال با نام‌های‬ ‫مثل‪:‬‬
‫گوناگ��ون در بی��ن تمامی اق��وام و طوایف مختلف‬ ‫کایه ن��وزاد (مقنعه محلی)‪ُ ،‬کنب��ل (قنبل)‪ ،‬لچک‬
‫ایران‪ ،‬بلکه میان کلیۀ ملت‌های جهان رواج داشته‬ ‫(روس��ری زنانه)‪ ،‬چارکد «چارقد» (نوعی روس��ری‬
‫و دارد‪ .‬جالب‌تر این که این امر اختصاص به زمان‪،‬‬ ‫زنانه)‪ ،‬س��اراخ (بقچ��ه) و اغلب لباس و س��رویس‬
‫م��کان و دورۀ خاص ندارد‪ .‬ت��ا جایی که گروهی از‬ ‫عروس و نوزاد‪.‬‬
‫محققین ب��ر این عقیده‌اند که عالم��ت چاردال از‬ ‫‪ .6‬نقش و نگار بافتنی‌ها‪ .‬مثل‪:‬‬
‫انسان‌های نخستین به ما به ارث رسیده است‪.‬‬ ‫قالی‪ ،‬گلیم‪ ،‬زیلو‪ ،‬پِشتکی (حصیر)‪ ،‬بادبزن‪ُ ،‬مشب‪،‬‬
‫در کاوش‌های باستان‌شناس��ی و در غارهای مربوط‬ ‫ُجوال‪ ،‬خورجی (خورجین)‪ ،‬پَلو(پاالن)‪ ،‬پار ُدم(پشت‬
‫يافت و چليپا نماد روح گرديد‪.‬‬ ‫ش��ما خواننده محترم؛ قبل‬
‫به انس��ان‌های دوره‌های مختل��ف این عالمت یافت‬ ‫بند پاالن)‪ ،‬پ��روان (پرون��د)‪ ،‬ملکی(گیوه مردانه)‪،‬‬
‫در ايران پيش از «اشوزردش��ت»‬ ‫از مطالع��ه‌ی بقی��ه‌ی ای��ن‬
‫شده است‪ .‬دیوارهای آرامگاه مصریان باستان و اهرام‬ ‫جیرآو(گیوه زنانه)‪ ،‬چادر مویی گله بانان و ‪...‬‬
‫تيره‌هاي آريايي عناصر چهارگانه‪:‬‬ ‫س��طور‪ ،‬به دقت ب��ه اطراف‬
‫ثالثه مصر‪ ،‬پر از نقش‌های بزرگ چاردال است‪.‬‬ ‫‪ .7‬تزیین ظروف سفالی و مسی ‪ .‬مثل‪:‬‬
‫ب��اد‪ ،‬خاک‪،‬آب و آت��ش را گرامي‬ ‫خ��ود بنگری��د‪ .‬آی��ا یکی از‬
‫دانشمندان‪ ،‬اسناد فراوانی از بابل باستان و روزگار‬ ‫خُ مه (خم��ره)‪ ،‬کئلون(قلیان)‪ ،‬کئز(کوزه)‪ ،‬دس��ته‬
‫دانس��ته و آن را به وجود آورنده‬ ‫عالمت‌های گوش��ه‌های این‬
‫حمورابی (حدود هفت هزار س��ال پی��ش ) با این‬ ‫اسمه (دستۀ کفگیر)‪َ ،‬مشرفه‪ ،‬لگن و آفتابه و ‪...‬‬
‫گيتي و گرداننده نظام هس��تي مي‌ش��مرده‌اند و با‬ ‫صفحه را می‌بینید؟‬
‫نشان یافته‌اند‪.‬‬ ‫‪ .8‬آرایش و زینت زنانه‪ .‬مثل‪:‬‬
‫اعتقاد به اين که از نزديکي و ترکيب اين عناصر به‬ ‫ای��ن نش��انواره‌ها‪ ،‬نمونه‌ه��ای مختلفی از اش��کال‬
‫بر نشان زرین سینۀ فرعون مصر (که پیش از هزار‬ ‫نق��ش و نگار به وس��یلۀ حنا به وی��ژه حنای بند و‬
‫نس��بت معين‪ ،‬هستي شکل گرفته است‪ .‬هر شاخه‬ ‫چاردال اس��ت که به مرور زمان و در وسعت مکان‬
‫سال قبل از میالد مسیح مرده است) نماد چاردال‬ ‫حنای نقش بر روی دست و پای زنان و دختران‪.‬‬
‫اين نش��انه را جايگاه يک��ي از عناصر چهارگانه مي‬ ‫تغیی��ر یافته‌اند‪ .‬معموالً بین هر قوم و قبیله‌ای یک‬
‫به چشم می‌خورد‪.‬‬ ‫‪ .9‬مصونیت از چشم زخم‪ .‬مثل‪:‬‬
‫دانس��تند‪ .‬عناصر چهارگانه هستي بخش‪ ،‬بر روي‬ ‫نمونه از این نگاره‌ها‪ ،‬رواج بیشتری دارد‪ .‬در گراش‬
‫در قبرستان‌های قبایل سرخ‌پوست که پیش از نفوذ‬ ‫الف‪ .‬س��اختن زاخه و نمکه (زاج و نمک) به شکل‬
‫ه��م و با گردش و چرخش خ��ود چرخ آفرينش را‬ ‫ترکیب عالمت چاردال با چارخال رایج‌تر می‌باشد‪.‬‬
‫مس��یحیت به آن مناطق مرده‌ان��د‪ ،‬این عالمت‌ها‬ ‫چاردال که با طال و مازه و دبیری تزیین و به لباس‬
‫آهنگ مي‌دهد و نظام پر شکوه طبيعت را نگاهباني‬ ‫در مواردی اشکالی مرکب از دو یا چند چاردال نیز‬
‫یافت شده است‪.‬‬ ‫کودکان آویزان می شود‪.‬‬
‫مي‌کند‪.‬‬ ‫به چشم می‌خورد‪.‬‬
‫زیارتگاه‌های مقدس بودائیان و مهرپرستان‪ ،‬با این‬ ‫ب‪ .‬ساختن آدمک‌های ش��بیه چاردال (حدود ‪30‬‬
‫نزد مس��لمانان‪ ،‬این عالمت ب��ه چهار جهت اصلى‬ ‫با نگاهی گذرا در فرهنگ مردم گراش‪ ،‬با گونه‌های‬
‫نقش می‌آراستند‪.‬‬ ‫در ‪ 20‬سانتی متر) از نمک تخته که معموالً جلوی‬
‫داللت داش��ت‪ .‬زير نظر داش��تن فصول به وس��يله‬ ‫فراوان و کاربردهای وسیع این عالمت بر می‌خوریم‬
‫در پهن��ای زمین و ژرفای تاریخ‪ ،‬به ویژه در یونان‪،‬‬ ‫در ورودی منازل جدیداالحداث آویخته می‌شود‪.‬‬
‫فرش��ته‌ها ك��ه هرك��دام در ي��ك رأس چليپا قرار‬ ‫که بس��یار اعجاب‌انگیز و جالب توجه اس��ت‪ .‬تعدد‬
‫هند و ایران باس��تان گسترش شگفت‌انگیزی دارد‪.‬‬ ‫ج‪ .‬کشیدن عالمت چاردال از خون گوسفند قربانی‬
‫دارند‪ :‬درجنوب«فرشته مرگ»‪ ،‬در شمال «فرشته‬ ‫کاربرد این نقش در گراش به حدی است که برای‬
‫تمام��ی اقوام‪ ،‬این عالمت را در سرنوش��ت خویش‬ ‫بر روی وسیله نقلیه تازه خریده‪.‬‬
‫زندگى» ‪ ،‬در مغرب «فرشته ثبت سرنوشت» و در‬ ‫س��هولت معرفی بهتر اس��ت‪ ،‬موارد کارب��رد آن را‬
‫مؤثر دانسته و برای آن احترام قائلند‪.‬‬ ‫‪ .10‬ساخت و تزیین وسایل منزل و ابزار کار‪:‬‬
‫مشرق «فرشته منادى»‪.‬‬ ‫دسته‌بندی نماییم‪.‬‬
‫در زندگ��ی متمدن و صنعت��ی کنونی نیز در جای‬ ‫کئزدو (ک��وزه دان)‪ ،‬بئنه (گه��واره)‪ ،‬دخه(دوک)‪،‬‬
‫پس از پيدايش دين اسالم‪ ،‬نماد چليپا و چليپاهاى‬ ‫دراین جا متناس��ب با حجم نش��ريه‪ ،‬صرفاً به ذکر‬
‫ج��ای زندگی عادی و صنعتی به چش��م می‌خورد‬ ‫چرخ چاه‪ ،‬درب و پنجره‌های منازل و ‪...‬‬
‫شكس��ته كه هم از زيبايى برخوردار بود وهم رنگ‬ ‫نمونه‌ها بس��نده می کنیم‪ .‬در حالی که یقیناً ارائه‬

‫امیر حمزه مهرابی‬


‫حقیقات مردم‌شناسانه‬
‫دينى داشت و مقدس بود‪ ،‬فراموش نشد‪ .‬چليپا در‬ ‫عک��س‪ ،‬تصویر و نم��ودار برای هر ی��ک از گونه‌ها‬
‫دوره اس�لامى نيز كارب��رد و زندگانى ديگرى آغاز‬ ‫می‌تواند برای خوانن��دگان محترم‪ ،‬به ویژه عزیزان‬

‫ت‬
‫ك��رد‪ .‬ايرانيان خ��وش ذوق‪ ،‬نام ب��زرگان دين را با‬ ‫غیربومی مفید فایده باشد‪.‬‬
‫آرايه‌هاى دلنش��ين بر كاش��ي‌كارى هاى مساجد‪،‬‬ ‫کاربردهای چاردال در گراش‪:‬‬

‫رامون چاردال در گراش‬


‫استوار و ماندنى ساختند‪.‬‬ ‫ای��ن عالمت‪ ،‬به انگیزه‌های گوناگون و برای مقاصد‬

‫پی‬
‫چليپا در هنر اسالمى‪ ،‬عنصرى كليدى بوده و رابط‬ ‫مختلفی به کار می‌رود که مهمترین آن‌ها عبارتند‬
‫و پيونددهن��ده نگاره‌هاى پيچيده به ش��مار آمده‬ ‫از‪:‬‬
‫است‪ .‬در گچ‌برى‌هاى مسجد جامع نائين‪ ،‬در مسجد‬ ‫‪ .1‬حرز و حفاظت در برابر سحر و جادو و اج ّنه‪ .‬مثل‪:‬‬
‫كبود و در قس��مت گنبد آن كه تماماً كاشي‌كارى‬ ‫الف‪.‬کشیدن عالمت چاردال بر روی دیوار باالی سر‬
‫بوده نقش على (ع) رويت مى‌ش��ود و در فضاى هر‬ ‫و به طور ناخ��ودآگاه به تمامی‬
‫ش��کل چاردال در این وسایل ممکن‬ ‫زن زائو به وسیلۀ مادۀ سرمه‌ای رنگی به نام نیل‪.‬‬
‫رديف كاش��ى‪ ،‬نقش چليپا با رنگ زرد بارها تكرار‬ ‫زوایای زندگی نفوذ کرده اس��ت و امروزه بس��یارند‬
‫است به دالیل مختلفی مثل تزیین و یا استحکام و‬ ‫ب‪ .‬رس��م ای��ن عالمت ب��ر روی ش��کم زن زائو به‬
‫شده اس��ت‪ .‬رفته‌رفته اين نگاره كه خود نماد يك‬ ‫کس��انی که به غل��ط بر این باورند ک��ه کثرت این‬
‫یا هر دو منظور به کار برود‪ .‬مث ً‬
‫ال در کئزدو و ُدخه و‬ ‫وسیله‌ی نیل‪.‬‬
‫رش��ته باورهاى كهن آريايى بود در دوره اس�لامى‬ ‫عالمت نشانۀ تسلط مس��یحیت است در حالی که‬
‫چرخ چاه برای استحکام بیشتر و در درب و پنجره‬ ‫ج‪ .‬کش��یدن آن ب��ر روی ش��کم ک��ودکان در روز‬
‫با تلق��ى ويژه ايرانيان از خان��دان پيامبر(ص) و به‬ ‫این عالمت ریش��ه در تاریخ باس��تانی دارد‪ .‬به نظر‬
‫برای زیبایی کاربرد دارد‪.‬‬ ‫چهارشنبه آخر ماه صفر‪.‬‬
‫خصوص على(ع) بستگى پيدا كرده‪ ،‬درآميخت‪.‬‬ ‫می‌رس��د مس��یحیان و حزب نازی با زیرکی از این‬
‫‪ .11‬معماری و خانه سازی‪:‬‬ ‫‪ .2‬معالج��ۀ بعض��ی از امراض دام‌ه��ا و چهارپایان‪.‬‬
‫هنرمن��دان ايران��ى ‪،‬كاش��ي‌كاران و س��ازندگان‬ ‫باور عمومی جهانی��ان بهره برداری کرده و عالمت‬
‫در معماری و بناهای قدیمی به ویژه در گچ‌بری‌های‬ ‫مثل‪:‬‬
‫اي��ن نگاره‌ها بر درها و بر كاش��ى‌هاى مس��اجد و‬ ‫سمبلیک خود را به ترتیب صلیب و صلیب شکسته‬
‫موجود در بادگیر‪ ،‬ت��االر‪ ،‬پنج‌دری و تنئبی و ‪ ...‬به‬ ‫الف‪ .‬داغ کردن محل درد به وسیله‌ي میله‌ي آهنی‬
‫نيايش‌گاه‌ها بر این باور بوده‌اند که‪:‬‬ ‫برگزیده‌اند‪.‬‬
‫طرق مختلف از این اشکال استفاده شده است‪.‬‬ ‫گداخته به شکل چهاردال‪.‬‬
‫چليپا نش��انگر نمودها و چهره‌ه��اى گوناگون پرتو‬ ‫ب‪ .‬مالیدن ضماد‪ ،‬خمی��ر و داروهای دیگر بر بدن‬
‫‪ .12‬موارد متفرقه دیگر‪:‬‬
‫خداوند اس��ت‪ .‬همچنان‌كه خورش��يد تيرگى‌ها را‬ ‫فلسفه چاردال در باور عامه‪:‬‬ ‫عالوه بر موارد ذکر ش��ده‪ ،‬تنوع و گسترش عالمت‬ ‫حیوان به شکل چاردال‪.‬‬
‫مى‌زدايد‪ ،‬نموده��اى گوناگون و پرش��مار خداوند‬ ‫مطالع��ات باستان‌شناس��ی این حقیق��ت را اثبات‬ ‫‪ .3‬عالمت‌گذاری و نشان کردن چیزها‪ .‬مثل‪:‬‬
‫چاردال بس��یار وسیع و پردامنه است به طوری که‬
‫روش��نى بخش چهارس��وى جه��ان و جهان درون‬ ‫می‌كند ك��ه در جوامع ابتدایی‪ ،‬م��ردم به چاردال‬ ‫الف‪ .‬نش��ان کردن ظروف و اثاثیه منزل به وس��یلۀ‬
‫دور از ذه��ن می‌نماید و در ای��ن جا به چند نمونه‬
‫انسان است‪.‬‬ ‫(چلیپ��ا) چون مظه��ر آتش احترام می‌گذاش��تند‬ ‫رنگ روغن��ی یا حکاکی ب��ر روی آن‌ها (این عمل‬
‫اشاره می شود‪:‬‬
‫و عل��ت آن ه��م این بود كه دو چ��وب را كه روی‬ ‫ال��ف‪ .‬کودکان وقتی با هم قهر می کنند‪ ،‬انگش��ت‬ ‫بر روی ظروفی انجام می‌شود که در میهمانی‌های‬
‫برای اطالع بیشتر مراجعه کنید به ‪:‬‬ ‫ه��م می‌گذاش��تند و می‌س��اییدند و ب��ا آن آتش‬ ‫بزرگ به یکدیگر امانت داده می‌شود تا از تداخل و‬
‫‪ - 1‬كتاب «نشان راز آميز» ـ نوشته‪ :‬دكتر نصرت اهلل بختورتاش‬ ‫کوچک دس��ت راس��ت خود را به عالمت چاردال‬
‫ـ انتشارات فروهر‬
‫می‌افروختند‪ ،‬ش��كل صلیب داشت‪ .‬انسان ابتدایی‬ ‫روی ه��م می گذارند و س��پس آن را فوت کرده از‬ ‫تعویض با وسایل دیگران جلوگیری گردد‪).‬‬
‫‪ – 2‬مقال��ه «گردونه خورش��يد يا گردونه مه��ر» – نصرت اله‬ ‫ك��ه در پرتو تجربه خویش آت��ش را بازدارنده قهر‬ ‫هم جدا می‌شوند‪.‬‬ ‫‪ .4‬تزیین خوراکی‌ها‪:‬‬
‫بختورتاش – مجله باس��تان شناس��ي و تاريخ –ش��ماره دوم‪-‬‬ ‫طبیع��ت و نگاه‌دارنده او در برابر جانوران وحش��ی‬ ‫ب‪ .‬در گذش��ته موی س��ر دانش آم��وزان تنبل و‬ ‫ای��ن عمل با ریختن پودر نارگی��ل‪ ،‬زعفران و مواد‬
‫سال‪ ، 1368‬صفحات ‪5-32‬‬ ‫می‌دید‪ ،‬نشان آن را نیز دارای نیروی مافوق طبیعی‬ ‫خوش��بو و رنگ��ی دیگ��ر روی بعض��ی از غذاها و‬
‫متخلف به ش��کل چاردال چیده می‌شد و در حال‬
‫و معجزه‌آس��ا تصور می‌كرد و به تدریج نماد صلیب‬ ‫حاضر این عمل بر سر مجرمین و سارقین و شیادان‬ ‫شیرینی‌جات صورت می‌گیرد‪ .‬مثل‪:‬‬
‫به مظهر جادو و جلوه خدایی مبدل شد‪.‬‬ ‫می‌آورند و در شهر می‌گردانند‪.‬‬
‫هندوها چليپا را نمادى مقدس مى‌دانس��تند و آن‬ ‫ج‪ .‬ب��رای مهر و الک ک��ردن درب اماکن و ظروف‪،‬‬
‫را «سواس��تيكا» ‪ Suvastika‬مى‌نامند‪ .‬سواستيكا‬ ‫عالمت چ��اردال بر روی آن زده می‌ش��ود که این‬
‫واژه‌اى سانسكريت است به معناى «هستى‌نيك»‬ ‫عمل با گذاشتن عالمت‪ ،‬کوبیدن چوب با میخ و یا‬
‫طبق برداش��ت ع��ده اي ديگر از مردم شناس��ان‪،‬‬ ‫جوش دادن میله آهنی صورت می‌گیرد‪.‬‬
‫انس��ان دوران باس��تان از هنگامي که دريافت تن‬ ‫د‪ .‬آدم��ک های وس��ط مزرع��ه و جالیز به ش��کل‬
‫بي‌جان تنفس نمي‌کند‪ ،‬نفس را در مقام روح مورد‬ ‫چاردال درس��ت می شود و بر تن آنها لباس آدمی‬
‫توجه قرارداد‪ .‬وقتي انس��ان مي‌مرد‪ ،‬انگار چيزي از‬ ‫می‌پوشانند‪.‬‬
‫بين نمي‌رف��ت‪ ،‬بلکه روح بدن را ت��رک مي‌کرد و‬ ‫هـ ‪ .‬ب��رای اعالم بطالن و غیرقابل اس��تفاده بودن‬
‫همچون پرنده اي به س��وي آسمان ها به پرواز در‬ ‫چیزی از این عالمت استفاده می‌شود بر این اساس‬
‫چاردال‬ ‫مي‌آمد ‪ .‬بدين ترتيب‪ ،‬پرنده به شکل چليپا تجسم‬
‫‪5‬‬ ‫کائت شو‬ ‫شماره سی و سوم ‪ -‬فروردین‪1387‬‬
‫‪7‬‬
‫گراشی‬
‫رقیه پاکروان‬
‫فاطمه آبازیان‬ ‫ملک محمد‬ ‫َملِک َم َّمد‬
‫گراشی‬
‫زماني پس��ري به نام ملک محمد با پدرش در ده زندگي مي‌کرد‪ .‬ملک محمد مادر نداش��ت و جاي مادرش را زن باباي‬
‫بدجنسي گرفته بود که ملک محمد را دوست نداشت‪ .‬ملک محمد يک کره اسب داشت که در طويله از آن نگهداري‬ ‫ش ن ِوا بجاش‬ ‫ِک دِه زندگي شُ َؤکِه‪َ .‬مل ِک َم َّمد ن َ َن ْ‬ ‫إس��مش َمل ِک َم َّمد وآ با باشو ت ِ‬ ‫ُ‬ ‫يَک زماني يَک پُس��ي که‬
‫مي‌کرد‪ .‬کره اسب مي‌توانست با صاحبش که ملک محمد بود‪ ،‬حرف بزند‪ .‬ملک محمد هر روز به مکتب مي‌رفت‪ .‬وقتي‬ ‫ش أَواخَ د و نَخْ ُچش أُشْ ��نِوا‪َ .‬مل ِک َم َّمد ُک َّره اسپي أُشْ وا که‬ ‫يَک ِزن بائ َ ِه ب َ ِّجنس��ي أُش��وا که هر ِر ْز شَ ه پ ِ ْئ َز َد ْ‬
‫از مکتب برمي‌گش��ت‪ ،‬اول مي‌رفت س��راغ اس��بش‪ .‬اسب هم که هميش��ه در طويله بود و طويله‌هم کنار خانه‌ي ملک‬ ‫ِس کائ َْت ب َِد ِر َول ِه َف َکط‬ ‫ِک يَک َج ِئ ِک َوه اي إز خون َش��و ن ِ َگه شَ ��که‪.‬اي‬
‫ِس َمل ِک َم َّمد وآ و شَ شَ ئ ْ‬ ‫اس��پ مون ِ‬ ‫ِ‬ ‫ت ِ‬
‫محم��د‪ ،‬او را از اتفاقات��ي که در نب��ود ملک محمد در خانه مي‌افتاد مطلع مي‌کرد‪ .‬ي��ک روز زن باباي ملک محمد به‬ ‫سيالخ‬
‫ِ‬ ‫اسپ أ ْم که إز‬ ‫اس��پش و ُک َّره ِ‬ ‫ُ‬ ‫ش‬ ‫ت أَواگِش��ت ا َ َّول أچو پ ِ ِ‬ ‫تاب َوخْ ِ‬ ‫أچو ُک ْ‬ ‫با صاحبش‪َ .‬مل ِک َم َّمدهر ِر ْز ُ‬
‫پسرت از خونه بيرون کني‪ .‬اصال حوصله‌شو ندارم‪ .‬اينجا جاي جاي منه يا جاي اون» شوهر زن‬ ‫ُ‬ ‫شوهرش گفت‪«:‬تو بايد‬
‫ِک خون َه ب ُ ُّسو ب َ ِر َمل ِک َم َّمد شَ وا ُگت‪.‬يَک ِرزي ِز ِن بائ َ ِه شِ ه شيش ُگت‪«:‬اَگه‬ ‫��رو شَ دي هرچي ت ِ‬ ‫طاويله ِم ْنسِ ُ‬
‫که پدر ملک محمد باش��د به زنش گفت‪«:‬نه‪ .‬امکان نداره‪ .‬اگه تو زنمي اونم پس��رمه‪ .‬من اين کارو نميکنم»‪ .‬زن باباي‬
‫ملک محمد هم وقتي فهميد شوهرش‪ ،‬پسر را از خانه بيرون نمي‌کند قصد جان ملک محمد را کرد‪ .‬يک روز در کوزه‌ي‬
‫خاط ُِرم تَئِه بايد پُ ُست شِ ز خونه َدر ب ِکنِش‪،‬إکه يا جائ مائ ِن يا أَن َه‪.‬بائ َه أُشْ ُگت ‪:‬إن َه خو ناب ِه ‪،‬ت ِه ِزنَمِش أَن َم‬
‫آب ملک محمد زهر ريخت تا وقتي او از مکتب آمد‪ ،‬آب زهرآلود را بخورد و بميرد‪ .‬اس��ب که از داخل س��وراخ طويله‬ ‫پُ ُسمِن‪ِ ».‬زن بائ َ ِه َوخْ ِتکِه أُشْ دي شيش َکري نا ُکد و ُد ْز إز شيش ت ِک کِئز آ ِّو ِن َمل ِک َم َّمد َسم أُشْ ريخت‪.‬زور‬
‫که ميش��د خانه‌ي ملک محمد را ديد‪ ،‬ماجرا را فهميد و وقتي ملک محمد از مکتب برگش��ت از او خواس��ت تا امروز از‬ ‫َگ‬ ‫خوت آ ْو َمواخو که َسم شِ ه‪َ .‬و خِ ئ ْْر ُگذشت و ِر ِزن َدو َکرت ِ‬ ‫ْ‬ ‫سپ أُش ُگ ْت که إ ِ ِرز إ ْز ِک ْئ ِز‬ ‫س َو خون َه أُن ْت ا َ ِ‬ ‫که پُ ِ‬
‫کوزه‌ي خودش آب ننوش��د و ماجرا را براي صاحبش تعريف کرد‪ .‬روز بعد زن باباي ملک محمد در غذاي ملک محمد‬ ‫نون ِز ِر ب َ ِرخوش أشْ نِخَ ه‪.‬زن باشو َگمون‬ ‫ُ‬ ‫اسپ خبر أشْ ��وادا‪َ .‬مل ِک َم َّمدهم إز ِ‬ ‫ُ‬ ‫��مي أشْ کِه ‪.‬لَئْدو ِ‬ ‫س َس ّ‬ ‫نوني پُ ِ‬
‫ِ‬
‫زهر ريخت و باز هم کره اسب ملک محمد‪ ،‬با فهميدن ماجرا او را از خواسته‌اش که مرگ ملک محمد بود‪ ،‬ناکام گرداند‪.‬‬ ‫ت‬ ‫ِن؟»صبان َش وخْ ِ‬ ‫َ‬ ‫س خبربُرداي ‪«.‬بائ َ ِه که خبر شِ ز چي ني ن ََپه ِکئ‬ ‫ِک خون َه بَر پُ ِ‬ ‫أُشْ ��بو که يَک کِسي إز ت ِ‬
‫��رچو َد ِم طاويله گاش َکشِ َد َ‬ ‫ُ‬
‫زن شک کرد که چرا نقشه‌اش عملي نمي‌شود و با خودش گفت‪«:‬باباي ملک‬ ‫ش شِ ه‬ ‫ه‪.‬چ ْ‬ ‫س سِ َ‬ ‫س إز ُکتاب أن ْت شِ ��ز پَ ْ‬ ‫پُ ِ‬
‫محمد که از نقشه‌هاي من خبر نداره‪ ،‬پس کي بهش اينا رو ميگه؟»‪ .‬يک روز‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬
‫اس��پ حرف َزتاي ‪.‬أشْ ُگت إي هرچيِن ِزر‬ ‫ِ‬ ‫ت أشْ َدن ِس‬ ‫��ر چو َوخْ ِ‬ ‫َکلَّ ِه سِ َ‬
‫وقت��ي ملک محمد از مکتب آمد‪ ،‬يواش ئدنبالش رفت تا ش��ايد بفهمد قضيه‬ ‫اس��پ ن َکشَ ه أش َکشي‪ .‬خو شَ ه مريضي َزت وإز‬ ‫سِ �� ِر اي اس ِپن‪ .‬إ َکشَ ه بَر‬
‫ِ‬
‫از چه قرار اس��ت‪ .‬ملک محمد رفت توي طويله و زن هم کنار طويله فالگوش‬
‫ِش��ت ُک َّره‬ ‫ِ‬ ‫ا َّولَم يَکچي ب َ ِر طبيب أشْ ��بو و أش�� ُگت که َدوائ ِِن ما َف َکط گ‬
‫واستاد و يواشکي نگاه کرد‪ .‬وقتي ديد اسب دارد با ملک محمد حرف مي‌زند‪،‬‬
‫نزديک بود از تعجب چش��م‌هاش بيرون بزند‪ .‬با خودش گفت‪«:‬هر چي هست‬
‫اس��پ َمل ِک َم َّمد بُکو‪.‬ش��يش هم که إز َمکر ِزن َش خبر أشْ نوا با َورأشْ کِه‬ ‫ِ‬
‫زير س��ر اين اس��به» و اينبار براي از بين برد اسب نقشه کشيد‪ .‬خود را زد به‬ ‫کار ْد أتُم‬ ‫و َم ِز پُ ُس��ش ِز ْر شَ ه دل ن ُِک ْد أش�� ُگت َصبا که چو َو ُکتاب شِ ه ْ‬
‫مريضي و رفت پيش طبيب و چيزي به او داد تا به دروغ به شوهر زن بگويد‬ ‫ت‪.‬صب وابي‬ ‫ت ِه أن َه ن ِ ِبنِه‪ُ .‬ک َّره اس��پ هم که أشْ شُ �� ُنفْت شِ ه َمل ِک َم َّمد ُگ ُ‬
‫که زنش مريض اس��ت و دواي درد او گوشت اسب ملک محمد است‪ .‬طبيب‬ ‫إچه و ُکتاب يَک ک َِسش پُ ِل ت َْمباک و يَک‬ ‫‪َ .‬مل ِک َم َّمد وخْ تِکه شَ ��واس ِ‬
‫موضوع را با ش��وهر زن در ميان گذاش��ت و مرد هم قبول کرد و گفت‪«:‬باشه‪.‬‬ ‫ک َِس��ش پُ ِل با َفه أُشْ ��واکِه و چو‪.‬أَنيزا زور ن ِوا َمل ِک َم َّمد شَ واس إز ُکتاب‬
‫پس وقتي ملک محمد مکتبه‪ ،‬س��ر اس��ب رو مي‌بريم تا کمتر ناراحت بشه»‪.‬‬ ‫َفرار ب ُ ُکد که ُملاّ أشْ ِگ ِرت‪.‬أن َم يَک ُمشتي تَمباک شِ ه َچش و ل ِه ُملاّ َزت‪.‬‬
‫آن روز ملک محمد که از مکتب برگش��ت‪ ،‬اسب قضيه‌ي سربريدن خودش را‬ ‫ُملاّ َچشُ ��ش شَ ��خَ ِرنا و آخْ َچشُ م آخ َچشُ م شَ ��کِه‪.‬لَئْدو تا شَ واس ب ِ ْگرو ِز‬
‫براي ملک محمد گفت‪ .‬فرداي آن روز از راه رس��يد و وقت آن ش��د که ملک‬ ‫س شِ ه ک َِسه کِه و با َفيا ب َ ْر‬
‫محمد به مکتب برود تا ظهر‪ ،‬دور از چشم او اسبش را سر ببرند‪ .‬ملک محمد‬
‫��ر خيز َزتان‪َ .‬د ْ‬ ‫أشْ ��دي َه َمه ب ّ ِِچيا شِ ْز پَس سِ َ‬
‫ت َو‬ ‫��وک با َفه َمل ِک َم َّمد شُ ��ز ياد ُچو‪.‬وخْ ِ‬ ‫ِ‬ ‫ب ِّچيا ب َ َرن ِش أشْ ��کِه‪ .‬ب ِّچيا َو شُ‬
‫قبل از رفتنش مقداري تنباکو در يک جيب و مقداري خرک خش��ک هم در‬
‫جيب ديگرش ريخت و راهي مکتب ش��د‪ .‬ظهر نش��ده بود که ملک محمد به‬
‫کار ْد آت ِن‪.‬شِ ه باشو‬ ‫اسپش شو خَ ِت َندِن که شِ ه ْ‬ ‫خون َه َرسي أشْ ��دي ُک َّره ُ‬
‫قصد فرار از مکتب در حياط دويد‪ .‬ملاّ او را گرفت تا مانع از فرار او شود‪ .‬او هم‬ ‫ش آخِ ري شِ ه ُسوار ب َِبم؟» َکبيل اشْ که‪َ .‬مل ِک َم َّمد‬ ‫ُگت‪«:‬ب َ َبه‪َ ،‬م ِئ ِرش بَر َک ِ‬
‫يک مشت تنباکو ريخت توي صورت ملاّ و او را در حالي که فرياد مي‌زد‪«:‬آخ‬ ‫ِک ِم ْنسِ رو دور أش َزت ودور أش َزت و دور أش َزت و‬ ‫اس��پش بي و ت ِ‬ ‫ُ‬ ‫ُس��وار‬
‫چشمام‪ ...‬آخ چشمام‪ »...‬رها کرد و به دويدن ادامه داد‪ .‬بقيه‌ي بچه‌ها که حال ملاّ را ديدند به قصد گرفتن ملک محمد‬ ‫آس��مو‪.‬چو بَرا بَرا و دير وابي‪.‬چو چو چو تا ن َزيک يَک آباديني و ِزر أن ْت‬ ‫اس��پ پَ ْل أشْ کِه و چو ْ‬ ‫ِ‬ ‫يَک َکش��ي‬
‫دنبالش کردند‪ .‬او هم يک مش��ت خرک خش��کي که با خود از خانه آورده بود‪ ،‬ريخت براي بچه‌ها تا مش��غول خوردن‬ ‫ِرسم َچش‬ ‫و َمل ِک َم َّمد شِ ه ل َ ْر ْد شُ ْند‪ُ .‬ک َّره اسپ أشْ ُگت‪«:‬ما ِد َگه أُمناشا ت َْم َره ب َِيم‪َ ،‬م ِز که خيلي جوئ ِش أَت َ‬
‫آن شوند و او را رها کنند‪ .‬از مکتب فرار کرد و دوان دوان به خانه رسيد و ديد اسبش را خوابانده‌ان تا سرش را ببرند‪.‬‬ ‫جون ما ن ِجات اتْدا دو تا تا ِرميم شِ ْز ب ِ َکه ته‬ ‫ِک ش��هر؛ت ِه ِ‬ ‫أتّ ِبنِّن ا َ َّول خو ويَک تَئْريني ِزش��ت وا ُکو ِد َگه بُره ت ِ‬
‫از پدرش مي‌خواهد که اجازه دهد براي آخرين بار بر اس��بش س��وار شود و چند دور در حياط بگردد‪ .‬پدر اجازه داد و‬ ‫چون ُکلَه‬ ‫ِ‬ ‫س حيووني اُشواجو که‬ ‫س ت ِک راه يَک پ ِ ِّ‬ ‫اُتْبا ِر ْزب ِه هر َوخت ُکمک تَواس شِ ��ه تَش آدِه تا ب َِيم‪».‬پُ ِ‬
‫أَ َمنِس‪.‬شَ ه سِ َر وا َکشي که ايلَکِه زشت واب ِه‪.‬ت ِک شهر َو يَک َم ِّسدي َرسي ُ‬
‫ملک محمد سوار بر اسبش حياط را دور زد‪ .‬دور زد و دور زد و دور زد تا اينکه اسب به پرواز در آمد و باال رفت‪ .‬رفت‬ ‫‪.‬سراخْ أشْ گرت که خادِم بَر َم ِّسد‬
‫و رفت و رفت تا از نظرها محو شد و باالي يک آبادي رسيد و آنجا فرود آمد‪ .‬به ملک محمد گفت‪«:‬من ديگه نميتونم‬
‫تُنا ِّوه؟شُ �� ُگت‪ «:‬چرا َول ِه ت ِه خو ب ِِچيش‪» .‬أش��گت‪َ «:‬و َکد آدم َگپ کاراَکنم‪».‬يَک َجئي هم شو خادِم َم ِّسد‬
‫باهات بمونم‪ .‬تو بايد تنهايي بري وارد شهر بشي‪ .‬فقط يه کاري که از زيباييت کاسته بشه‪ .‬آخه تو خيلي زيبايي و من‬
‫من جدا کن و هر وقت تو دردسر افتادي‬
‫ريچه َمل ِک‬ ‫ِوا‪.‬جئ ُدتِ هفتمي ب ِرابَر َد َ‬ ‫ِ‬ ‫دا‪.‬ب ِرابَر َم ِّس��د َکصر پادش��اه وا‪.‬پادشاه هفت تا ُدت أشوا و پُس أش��ن‬
‫من نجات دادي‪ .‬چند تار از موهاي ُ‬ ‫مي‌ترسم چشمت بزنند‪ .‬راستي تو جون ُ‬
‫آتيش��ش بزن تا من بيام بهت کمک کنم»‪ .‬ملک محمد حرف او را قبول کرد و چند تار از موهاي اس��ب را برداش��ت و‬ ‫َم َّمد وا‪َ .‬مل ِک َم َّم ِد ک َِّص ِه أما ِر ْز ت ِک َم ِّس��د کارشَ ِ��که و ش��و َو ت ِک جاش أچو ‪.‬کالش شِ ز سِ َر أواسِ ه و أخَ ت‪.‬‬
‫قول داد کاري کند تا از زيباييش کاسته شود‪ .‬در راه پوست حيواني پيدا کرد و از آن کالهي ساخت و بر سر گذاشت‬ ‫ريچه جاش َچش جون ِِن َمل ِک َم َّمد شَ که‪ِ .‬ر ْز أنت و ِر ْز چو تا وختِکه ُدت ِيا‬ ‫ُدتِ پادش��اه هر ش��و َو ْرگاري إز َد َ‬
‫تا زشتي کاله زيبايي ملک محمد را مخفي کند‪ .‬ملک محمد وارد شهر شد و به مسجدي رسيد‪ .‬از اهالي پرسيد‪«:‬شما‬ ‫س خانواده داري شَ ِوه َد َم ِه پادشاه بِبِه بيا کاخ‬ ‫ِک شهر جار شُ َزت که هرپُ ِ‬ ‫َگپ بُدِن ووخت ب ِئينيشو َرسي‪.‬ت ِ‬
‫ب��راي مس��جد خادم نمي‌خواهيد؟» گفتند مي‌خواهيم ولي س��ن تو خيلي کم اس��ت ول��ي او گفت‪«:‬اندازه‌ي يک آدم‬ ‫پادشاه‪.‬همه که جمع بُدِن پادشاه شِ ه ُدت ِياش ُگت که هر که تُ َئ ِوه پَ َسند ب ِکني‪.‬إز دت اولي شروع شُ که تا‬
‫بزرگ کار خواهم کرد» و او را بعنوان خادم پذيرفتند و يک اتاق کنار مس��جد به او س��پردند که ش��بها استراحتگاهش‬ ‫نوبت هفتمي بي أشگت‪«:‬ما إستا إز ايشنيا ا ُ ْمنا ِّوه»‪.‬شُ ُگت ‪«:‬ن ََپه که تَئِه؟جوونتر و جوتر إز ايشنيا کِسِ دو‬
‫باش��د‪ .‬روبروي مسجد‪ ،‬کاخ پادشاه شهر قرار داشت‪ .‬پادش��اه هفت دختر داشت و پسر نداشت‪ .‬پنجره‌ي اتاق هفتمين‬ ‫ِک ش��هر ني‪».‬يَکتَه أشْ ِف ِر ّس��ا إز ُد ِم َمل ِک َم َّمد‪ُ .‬دتِ اُشگت‪«:‬ما َموه ِز ِن اي ب َِبم‪».‬دادياش َمچي شُ ُگت که‬ ‫ت ِ‬
‫دختر پادش��اه درس��ت مقابل پنجره‌ي اتاق ملک محمد قرار داشت‪ .‬دختر پادشاه هر شب وقتي ملک محمد از مسجد‬ ‫برعکس أنَئْدو ُدت ِيا اي ُدتِ بعد‬ ‫اي ِچن چه ِزش��تَه ‪.‬هرچي شُ �� ُگت فايده اُشنِوا‪.‬پادشاه «نه»أش�� ِن ُگت َول ِه‬
‫ِ‬
‫برمي‌گشت‪ ،‬او را نگاه مي‌کرد‪ .‬حتي ديده بود ملک محمد بدون آن کاله زشت‪ ،‬چقدر زيباست‪ .‬روزها از پي هم سپري‬
‫اس��پ ل َ ْنگ و يَک شمش��ير َم ْنگ‬ ‫ِ‬ ‫کاخ پادش��اه أچو و در؛ ِد َگ َرم جهيزيه اي ُدتِ يَک‬ ‫إز ب ِئينيش بايد إز ِ‬
‫شدند و دختران پادشاه بزرگ شدند و وقت ازدواج‌شان بود‪ .‬در شهر اعالم کردند که هر پسر خانواده‌داري دوست دارد‬
‫داماد ش��اه ش��ود بيايد به قصر‪ .‬همه در قصر جمع شدند و شاه دخترانش را صدا زد و گفت‪«:‬هر کدومتون يکي از اين‬
‫وآ‪.‬خالصه دت پادش��اه زن خادم َم ِّس��د بي َول ِه َمل ِک َم َّمد شِ ��ه ت ِک وا ُمند ِّس��و که ِچ َتئْر وا که إز َگ ِل اي‬
‫پسرها را بعنوان همسر انتخاب کنين»‪ .‬از دختر بزرگ شروع کردند تا رسيدند به کوچکترين دختر شاه‪ .‬او گفت‪«:‬من‬ ‫ش أن َه‬ ‫ريچه َچ ِ‬ ‫همه َمکِس إز ُد ِم أن َه اَگِش��تن‪.‬إز ِزن َش ُس��راخْ اُشگرت‪ِ .‬زن َش هم شِ ز بَر ُگت که هر شو إز َد َ‬
‫هيچ کدوم از اينا رو نميخوام» همه گفتند ولي بجز اينها پسر زيبا و جواني که شايستگي دامادي شاه را داشته باشد‪،‬‬ ‫ت‬ ‫گ َوخْ ت يَ َکش اَچو َو َس ْر َوخْ ِ‬ ‫شَ ��کِردِن و ِگئ ِْل ُکلَ ِه زش��ت َمل ِک َم َّمد اُشنِخَ ردِن‪ِ .‬ک ْئتَرين ُدتِ پادشاه پ ِ ْن ِ‬
‫نيس��ت‪ .‬دختر ش��اه چند نفر را فرس��تاد دنبال ملک محمد و به اين ترتيب همس��رش را به خانواده‌اش معرفي کرد‪.‬‬ ‫‪،‬اسپ ل َ ْن ُگش‬ ‫ِ‬ ‫ش َمريزا‬ ‫گ ِکلَ ْن ُگ ْ‬ ‫باش��و‪.‬تا پاش َو ت ِک کاخ َأرس��ي دا َدياش مسخره شز أکه و شُ ��ؤَخَ د‪ِ «:‬کلَ ْن ْ‬
‫خواهرهاي دختر وقتي ملک محمد را با آن کاله ديدند‪ ،‬خواهر را مسخره کردند و سعي کردند او را از اين کار بازدارند‬ ‫َمريزا ‪،‬شمش��ير َم ْن ُگش َمريزا»أن َه هم هيچي ُجواب أش��ناوادا ‪.‬باشو شَ ��دي و أچو َو خونشو‪ِ .‬رزيا أگذشت‬
‫ولي او گوشش به اين حرف‌ها بدهکار نبود‪ .‬شاه هم مخالفت نکرد ولي گفت از اين به بعد بايد خارج از کاخ زندگي کني‬ ‫ت سِ ِر إشکال ِن ‪.‬چون شِ کار إشْ کال سخت‬ ‫‪.‬يَک ِرزي خبر َرس��ي که پادش��اه مريض سختن و دوائيش گِشْ ِ‬
‫و جهيزيه به او يک اسب لنگ و يک شمشير زنگ زده داد که اين جهيزيه باعث شد دختر کوچک شاه مورد تمسخر‬ ‫معين اُش��که هر تا إز َد َميا که اُشْ بِشا ب ِياره شِ ه جانش��ين خوش ب ُ ُکد‪َ .‬مل ِک َم َّمد فِکر اُشکه که‬ ‫وآ پادش��اه ّ‬
‫خواهرانش قرار گيرد اما با اين وجود او همچنان ملک محمد را دوست داشت و به حرف و حديث‌ها اعتنايي نمي‌کرد‪.‬‬ ‫اي بهترين َوختِن که خو ن ِشو آدِت‪.‬م ِِن ُک َّره اسپش شه تش دا تا إز اَنه هم کمک ب ِ ِگ ِر‪ُ .‬ک َّره اسپ که أنت‬
‫روزها گذش��ت و خبر رسيد که پادش��اه به سختي بيمار است و دواي درد او گوشت سر گوزن است‪ .‬البته شکار گوزن‬
‫َمل ِک َم َّمد ماجرا شِ �� ْزبَر تعريف که‪ .‬بوري که ش��اور شُ َزت يَک ن َ ْکشَ ��ه َولْمي شو َکشي‪َ .‬مل ِک َم َّمد ل ِه أمي‬
‫خيلي سخت بود به همين دليل پادشاه گفت‪«:‬هر کدوم از دامادها که بتونه گوزن شکار کنه‪ ،‬جانشين منه»‪ .‬اين خبر‬
‫به ملک محمد رسيد‪ .‬با خود گفت‪«:‬االن بهترين وقته که خودمو نشون بدم» اما شکار گوزن کار خيلي سختي بود‪ .‬ياد‬
‫ک إش��کال وا يَک چا ِد ِر َس�� ْوزي اُش َزت و خوش کالش شِ زسِ َر واسه و تک چادر شه ‪.‬يَ ْکتَه‬ ‫ِکئْبي که َم ْئ َن ِ‬
‫اس��بش افتاد و تار مويي که از او داش��ت‪ .‬موها را آتش زد و اسب به کمک ملک محمد آمد‪ .‬با هم خيلي فکر کردند تا‬ ‫ِک ِکئْب گِشتِن هيچي شُ نِواجو‪.‬تا ايکه َو‬ ‫يَ ْکتَه ا ِش��کاليا همه دور چادر جمع بدن‪.‬ش��يش تا دميا هرچي ت ِ‬
‫اينکه يک نقشه طرح کردند‪ .‬ملک محمد رفت روي کوهي که گوزن داشت و يک چادر سبز زد تا با آن توجه گوزن‌ها‬ ‫س خيلي جوون و جوني أن ْ َکه اُداي‪.‬شُ ُگت ‪«:‬أما َچ ْن تا إز‬ ‫‪.‬چدِن جا ‪.‬شُ دي يَک پُ ِ‬ ‫أمي خيمه َس�� ْو ِز َرسِ دِن ِ‬
‫را به چادر جلب کند‪ .‬نقش��ه‌اش گرفت و گوزن‌ها يکي پس از ديگري دور چادر جمع ش��دند‪ .‬ملک محمد هم کالهش‬ ‫إش��کاليات ُمؤَوه‪».‬أش��گت‪ «:‬باشد دو تا شرط اُشه‪،‬اول ايکه ما َکلَّش شِ ه کِسي ناتَم‪ُ ،‬ديُّم ايکه و پيل تُناتَم‬
‫را بيرون آورد و در چادر نشس��ت‪ .‬از آن طرف‪ ،‬ش��ش تا داماد پادش��اه نا اميدانه بدنبال شکار بودند تا اينکه رسيدند به‬ ‫س خالي وا َگر ِدن‪.‬جائِ أسمه داغ‬ ‫‪».‬چاره دو شُ نِوا ‪،‬شُ ناشَ س َد ِّ‬ ‫َ‬ ‫��م ِه داغ تئت کمرتو أن َِس��م‬ ‫أس َ‬ ‫بجاش ايلکه َّ‬
‫چادر ملک محمد‪ .‬آنها ملک محمد را بدون کاله نديده بودند و به همين خاطر او را نشناختند‪ .‬از او خواستند که چند‬ ‫إسکه شِ ه ِزن َش ن ِگه که خُ شو شِ کار شُ نِکردِن و چه‬ ‫هم خو زر َج َمه وا وکِسي اُشْ نادي‪.‬با هم َکرار شنا که ْ‬
‫تا از گوزن‌هايش را به آنها بفروش��د‪ .‬ملک محمد هم قبول کرد اما گفت دو ش��رط دارم‪«:‬اول اينکه من سر گوزن‌ها را‬ ‫َک بُکو بُبو بَر باتو‬ ‫بُدِن و چه وا ُگ َذشْ تِن‪َ .‬مل ِک َم َّمد و خونه چو َکلَّ ِه ا ِشکاليا شِ ه ِزن َش دا‪ .‬أشگت ‪«:‬واسِ ه اي ن ْ‬
‫به کسي نمي‌دهم‪ ،‬دوم اينکه جاي پول با مالقه‌ي داغ زير کتفشان را نشان بگذارم»‪ .‬آنها هم چاره‌اي جز قبول کردن‬ ‫ِّ‬
‫ش َمريزا‪ِ ».‬ز ِن َمل ِک َم َّمد َکساتِ َکلئيش‬ ‫‪،‬چاپ ِز ِر ِک ْئ ُل ْ‬ ‫ش َمريزا‬ ‫ِه‪:‬إشکال ِکئ ُْب ْ‬ ‫‪،‬اگه دا َدياتَم چي شُ ُگتِش بُگ‬
‫ِ‬ ‫ِ‬
‫ش��روط ملک محمد نداش��تند و بين خودشان قرار گذاشتند که هيچ‌کدام از ماجرا براي زن‌هايشان حرفي نزنند‪ .‬ملک‬
‫ش‬ ‫ريزا‪،‬اسپ ل َ ْن ُگ ْ‬
‫ِ‬ ‫ش َم‬ ‫گ ِکلَ ْن ُگ ْ‬ ‫وارسِ دِن شُ ؤَگت‪ِ «:‬کلَ ْن ْ‬ ‫چون َم َوخْ ت يَکتَه يَکتَه که شَ َ‬ ‫ِ‬ ‫أشواسِ ��ه و چو ‪ .‬دا َديا‬
‫محمد با س��ر گوزن‌ها به خانه برگش��ت و از زنش خواست س��رها را بپزد و براي پدرش ببرد و اگر خواهرهايش باز هم‬
‫اورا مس��خره کردند‪ ،‬او هم از سر تالفي شوهرهاش��ان را مسخره کند و ماجرا را برايشان بگويد‪ .‬به کاخ که رسيد طبق‬
‫ريزا‪،‬چاپ ِز ِر ِکئْلش َمريزا‪».‬دا َديا و‬ ‫ِ‬ ‫ش َم‬ ‫وادا‪«:‬إش��کال ِکئ ُْب ْ‬
‫ِ‬ ‫ش َمريزا»أن َه هم ُجواب شَ‬ ‫َمريزا ‪،‬شمش��ير َم ْن ُگ ْ‬
‫معمول مس��خره‌اش کردند و او هم در جواب آنها شوهرانشان را مسخره کرد‪ .‬خواهرهايش نزد شوهرانشان برگشتند و‬ ‫إس�� َوخْ ْت ُجواب براَما‬ ‫راس بُگاي شما بر إش��کال َزتَه ِچه تُکِردِن که خُ ْنگِمو ْ‬ ‫ش شِ ياش��و واگِش��تن که ْ‬ ‫پِ ِ‬
‫خواس��تند ماجرا را تعريف کنند‪ .‬آنها از روز ش��کار براي زن‌هاشان گفتند و گفتند‪«:‬ولي آن جواني که در چادر نشسته‬ ‫أش��نوا َول ِه إ ِرز إن َه و إن َه اُش��گت‪َ .‬د َميا هرچي ب ُ ّسو بَر ِزن َياش��و تعريف شوکه و آخِ ُرش شُ گت‪َ «:‬ول ِه أنکه غير‬
‫بود‪ ،‬ش��وهر خواهرتون نبود‪ .‬اون جوان خيلي زيبايي بود‪ .‬خواهرتون از کجا خبر داره؟»‪ .‬خواهر نزد خواهر کوچک‌شان‬ ‫جوون کِسِ ��دو أن َکه ن ِوا‪،‬أمي جوون هم خو شِ ��ه أنه ن ِوا خيلي جو وا‪ ،‬نا َدن ُم خُ ْنگِتو إز کو خبر‬ ‫ِ‬ ‫إز اَما و أمي‬
‫برگش��تند و از او خواس��تند بگويد از کجا موضوع را فهميد‪ .‬دختر هم از زيبايي ملک محمد گفت و کالهي که بر س��ر‬ ‫ِک خيمه شِ ه مائ ِن‪.‬‬ ‫اُش��ه؟»دا َديا ِچدن پِش خُ ْنگِش��و ت ت ِه إز کو أت َْدن ِس که إن َه بُدِن‪.‬اُشگت أمي جوون ت ِ‬
‫ميگذاشت تا زيباييش مخفي بماند و به اين ترتيب‪ ،‬هفتمين دختر پادشاه با همسرش به قصر برگشت و ملک محمد‬ ‫ِش وابي‪َ .‬مل ِک َم َّمد شِ ه جانشين خوش که و ِک ْئتَرين ُدتِ پادشاه َو کاخ‬ ‫پادش��اه َکلَّ ِه اُشخش��ه و کم کم ب ْ‬
‫بعنوان جانشين پادشاه در قصر پادشاهي کرد‪.‬‬ ‫ش‪...‬‬ ‫ش خَ ِ‬ ‫واگِشت‪.‬کائ َت أما خَ ِ‬
‫‪6‬‬ ‫همایش الرستان‬ ‫شماره سی و سوم ‪ -‬فروردین‪1387‬‬
‫‪7‬‬
‫ه‬
‫مایش بین‌المللی مردم‌شنا‬
‫تعا‬ ‫ای‬ ‫بر‬ ‫تی‬ ‫رص‬ ‫ف‬ ‫ان‬ ‫��ت‬ ‫س��ی و زبان‌شناسی الرس‬ ‫ا‬ ‫نی‬ ‫ققا‬ ‫مح‬ ‫ان‬ ‫ی��‬ ‫م‬
‫مل‬ ‫س��ت که‬
‫عن‬ ‫به‬ ‫را‬ ‫ان‬ ‫��ت‬ ‫رس‬ ‫ال‬ ‫خی‬ ‫ح��وزه جغرافیای��ی و تاری‬ ‫تام‬ ‫بل‬ ‫قا‬ ‫غی‬ ‫ضو‬ ‫مو‬
‫وان‬ ‫یل برای‬
‫پژوهش انتخاب کرده‌اند‪.‬‬
‫ون‬ ‫ره‬ ‫م‬ ‫ش‬ ‫برگزاری شایسته این همای‬
‫ف‬ ‫ای‬ ‫وه‬ ‫تالش تمامی نیر‬
‫سی‬ ‫سیا‬ ‫و‬ ‫گی‬ ‫رهن‬ ‫ش��هر الر بود که می‌تواند ال‬
‫رهن‬ ‫ف‬ ‫ای‬ ‫ت‬
‫‌ه‬ ‫عالی‬ ‫ف‬ ‫گر‬ ‫دی‬ ‫گویی مناسب برای انجام‬ ‫و اجتماعی باشد‪.‬‬
‫گی‬
‫ب��ا‬
‫همکاری د به��زاد مری‬
‫کتر‬
‫ش‬ ‫مای‬ ‫ه‬ ‫ین‬ ‫ا‬ ‫الت‬ ‫��ا‬ ‫مق‬ ‫دی دبیر همایش خالصه‬ ‫‌نو‬‫ت‬ ‫حب‬ ‫ص‬ ‫�ار‬‫تی�‬ ‫اخ‬
‫در‬ ‫قرار گرفت‪.‬‬
‫ش��‬ ‫ائه‬ ‫ار‬ ‫الت‬ ‫مقا‬ ‫ده‬ ‫کی‬ ‫این ش��ماره نگاهی به چ‬ ‫هر‬ ‫ش��‬ ‫با‬ ‫بط‬ ‫مرت‬ ‫که‬
‫ده‬ ‫گراش ا‬
‫س��ت خواهیم داش��ت‪ .‬با ه‬
‫مکاری این پژوهشگران و‬ ‫ای‬ ‫ه‬
‫‌ه‬ ‫ر‬
‫‌‬ ‫شما‬ ‫دیگران محققین گرامی در‬
‫مه‬ ‫هی‬ ‫بعد پیوست‌نامه‬
‫رد‬ ‫ک‬ ‫یم‬ ‫واه‬ ‫خ‬ ‫عی‬ ‫س‬ ‫در ح��د توان و با توجه به‬
‫تگ‬ ‫یخ‬ ‫ره‬ ‫ف‬ ‫ای‬ ‫‌ه‬‫ش‬ ‫تال‬ ‫اب‬ ‫فضای محدود هیمه به بازت‬ ‫بپردازیم‪.‬‬
‫ان‬
‫ش بزر‬ ‫مای‬ ‫ه‬ ‫ین‬ ‫ا‬ ‫یم‬ ‫امیدوار‬
‫الر‬ ‫شی‬ ‫وه‬ ‫پژ‬ ‫وزه‬ ‫ح‬ ‫در‬ ‫گ بتواند تحولی مناس��ب‬ ‫مر‬ ‫و‬ ‫ند‬ ‫ک‬ ‫ایجاد‬
‫ان‬ ‫ست‬ ‫ایران را‬ ‫دم‬
‫با این بخش از سرزمین‬
‫بزرگ خود آشناتر سازد‪.‬‬

‫و گونه زبانی گراشی‬


‫گویش زرتشتیان یزد‬
‫بررسی تطبیقی‬
‫دالرام كي منش‬

‫گویش الرس��تانی یا الری از گویش‌های ایرانی جدید اس��ت که به‬


‫خاط��ر تفاوت‌های آن با فارس��ی دری و معیار ام��روزی ‪ ،‬از لحاظ‬
‫بين دو نسل در گراش‬
‫زبان‌شناس��ی به عنوان عضو جداگانه و کامال مس��تقل گروه زبان‌ها‬ ‫م ازدواج و زناشويي‬
‫و لهجه‌ه��ای جن��وب غربی ایرانی ش��مرده می‌ش��ود‪ .‬الری گویش‬ ‫مقايسه آداب و رسو‬
‫س��اکنان جنوب اس��تان فارس و مردم غرب هرمزگان است که در‬
‫منطقه وس��یعی به نام الرستان کاربرد دارد ‪ .‬اگرچه به گویش همه‬ ‫محبوبه مهرابي‬
‫ساکنان الرستان‪ ،‬الری گفته می‌شود ولی این گویش در جای‌جای‬ ‫نحوه همس��ر گزيني و برپايي خانواده تحت تأثير قواعد اجتماعي انجام مي‌گيرد‪.‬‬
‫ای��ن منطقه نمودهای گوناگونی دارد که بیش��تر ای��ن تفاوت‌ها در‬ ‫در هر جامعه‌اي‪ ،‬زناشويي وسيله نهادمندي است که از طريق آن خانواده‌هاي تازه‬
‫تلفظ‌ه��ای آوای��ی و واژگانی اس��ت و تفاوت‌های دس��توری در آنها‬ ‫به وجود مي‌آيند و خانواده‌هاي موجود گس��ترش مي‌يابند‪ .‬س��ازمان خانواده پايه‬
‫کمتر دیده می‌ش��ود‪ .‬گویش الرس��تانی نه لهجه را در بر می‌گیرد ‪:‬‬ ‫بيشتر گروه‌هاي خانگي يا خانوار را فراهم مي‌آورد (بيتس و بالگ‪.)1385:494 ،‬‬
‫الری‪ ،‬فرامرزی‪ ،‬کوخردی‪ ،‬خنجی‪ ،‬اسیری‪ ،‬اوزی‪ ،‬گراشی‪ ،‬فیشوری‪،‬‬ ‫اين پژوهش درصدد بررس��ي آداب و رس��وم مربوط به ازدواج و زناشويي در شهر‬
‫فداغی‪ ،‬بیخه‌ای و بستکی که همه این گونه‌های زبانی را لهجه‌هایی‬ ‫گراش و مقايس��ه آن در بين دو نس��ل اس��ت تا با اس��تفاده از آن تغييرات ايجاد‬
‫از یک گویش باید دانس��ت‪ .‬در این بین گونه زبانی گراش��ی به طور‬ ‫ش��ده در رسومات و قواعد زناشويي و ازدواج را در طول زمان نمايان کند‪ .‬به طور‬
‫ویژه‌ای در میان س��ایر لهجه‌های گویش الرستانی ‪ ،‬از ویژگی‌هایی‬ ‫طبيعي هيچ نس��لي آينه تمام‌نماي آرمان‌هاي نسل قبل و به ويژه انعكاس‌دهنده‬
‫برخوردار اس��ت که مهمترین آن نزدیکی بیشتر آن به زبان پهلوی‬ ‫خصلت‌ها و منش‌هاي آنها نيس��ت‪ .‬تحول‪ ،‬اقتضا دارد كه نس��ل جديد در منش‪،‬‬
‫است‪.‬‬ ‫خصلت و بينش‪ ،‬تابلوي نس��ل قبل نباشد‪ .‬ولي آنچه در سده اخير و به ويژه دهه‬
‫از س��وی دیگر‪ ،‬گویش زرتشتی ( بهدینی ) نیز از دیگرگویش‌های‬ ‫اخير‪ ،‬بيش��تر از همه اعصار زندگي بش��ر‪ ،‬خود را مي‌نماياند‪ ،‬اين است كه سرعت‬
‫ایرانی جدید اس��ت که زرتش��تیان یزد در مح�لات مختلف آن با‬ ‫تحوالت در تمامي عرصه‌هاي زندگي بش��ري ش��تاب‌فزاينده و رو به تزايدي پيدا‬
‫تفاوت‌ه��ای اندک��ی در تلفظ آوای��ی و واژگانی و ب��ا حفظ اصالت‬ ‫كرده است و لذا تفاوت‌ نسل‌ها و به بيان عرفي‪ ،‬شكاف نسل‌ها‪ ،‬بيشتر از گذشته‪،‬‬
‫بیش��تری نسبت به زرتشتیان ساکن در س��ایر شهرهای ایران بدان‬ ‫احس��اس مي‌ش��ود‪ .‬نتايج به دست آمده در اين بررس��ي نيز نشان داد که آداب و‬
‫صحبت می‌کنن��د و ویژگی آن نیز حفظ ویژگی‌های زبان‌باس��تانی‬ ‫رس��وم مربوط به زناشويي در حال تغيير است‪ .‬ولي علي‌رغم تفاوت بين دو نسل‪،‬‬
‫ایران و به ویژه پهلوی است ‪.‬‬ ‫اين تفاوت¬ها در حد يک فاصله‌ي نسلي است تا يک شکاف‪.‬‬
‫لذا این مقاله کوشش اندیشگی است جهت مطالعه تطبیقی گویش‬
‫زرتش��تیان یزد و لهجه گراش��ی که قرابت‌های محسوسی از لحاظ‬ ‫حلیمه آخوندی‬
‫دس��توری‪ :‬شناس��ه‌های فعلی‪ ،‬حروف اضافه‪ ،‬ضمای��ر و ‪ ...‬در آنها‬ ‫خم و ضد آن در گراش‬
‫مشاهده می‌گردد‪.‬‬ ‫چشم ز‬
‫کلیدواژه‪:‬‬ ‫فاطمه نوروزی‬
‫گویش ‪ ،‬لهجه ‪ ،‬الری ‪ ،‬گراشی ‪ ،‬زرتشتی ‪ ،‬پهلوی ‪ ،‬آرگتیو‬ ‫زنان به عنوان رکن خانواده مهمترین عاملین چش��م زخم‬ ‫نگاه به مسائل و رسوم اجتماعی رایج اگر با دید مردم‌شناسی‬
‫بوده و در امر پیش��گیری و درمان آن نیز فعال‌تر هس��تند‪.‬‬ ‫توصیف شود و با دید جامعه‌شناسی تبیین گردد راه را برای‬
‫افراد چش��م ش��ور دارای یک س��ری ویژگی‌های ظاهری و‬ ‫بررسی‌های س��ازمنده‌ها آینده باز می‌سازد‪ .‬در مقاله حاضر‬
‫باطنی بوده و به س��ه گروه تقس��یم می‌ش��وند‪ .‬کسانی که‬ ‫چش��م زخم به عن��وان یک پدیده اجتماع��ی رایج در تمام‬
‫به خودش��ان چش��م می‌زنند‪ ،‬کس��انی که به نزدیکان‌شان‬ ‫مراحل زندگی مورد بررس��ی قرار گرفته است‪ .‬روش مورد‬
‫چشم می‌زنند و کس��انی که به غریبه‌ها چشم می‌زنند‪ .‬در‬ ‫بررس��ی در کنار روش اسنادی‪ ،‬روش مشاهد و مصاحبه با‬
‫ادامه به مقوله تجارت در حوزه چشم زخم پرداخته شده و‬ ‫اشخاص کلیدی (سازندگان طلسم‌ها‪ ،‬فروشندگان طلسم‌ها‪،‬‬
‫سودآوری آن را بیشتر برای مردان توجیه می‌نماید‪ .‬وسایل‬ ‫دعانویس‌ها‪ ،‬ریش‌س��فیدان) و مردم عادی می‌باش��د‪ .‬ابتدا‬
‫ضد چش��م زخم در مقاله حاضر به س��ه دسته رایج‪ ،‬کمتر‬ ‫چش��م زخم در پیشینه‌های داخلی و خارجی مورد بررسی‬
‫رایج‪ ،‬و تقریباً منسوخ دسته‌بندی شده و طرز ساخت برخی‬ ‫واقع ش��ده س��پس با مروری بر نظریات موجود این رس��م‬
‫از آن‌ها و کاربردشان عنوان شده است‪.‬‬ ‫اجتماعی مانند یک پدیده اجتماعی مورد بحث قرار گرفته‬
‫کلیدواژه‪:‬‬ ‫است‪.‬‬
‫چش��م زخم‪ ،‬فروش��ندگان و سازندگان وس��ایل ضد چشم‬ ‫چش��م زخم در کنش‌های اجتماعی گراشی‌ها نقش بارزی‬
‫زخم (طلسم)‪ ،‬پدیده اجتماعی‪ ،‬دعانویس و نظربر‪.‬‬ ‫ایفا می‌نماید و با توسعه تکنولوژی متنوع‌تر نیز شده است‪.‬‬
‫در این امر ابتدا افراد به پیشگیری سپس درمان می‌پردازند‪.‬‬
‫‪7‬‬ ‫مسابقه انقالب‬ ‫شماره سی و سوم ‪ -‬فروردین‪1387‬‬
‫‪7‬‬
‫فرزانه باقرزاده‬
‫محض تفریح‬ ‫رسپولیس‬
‫ان مسابقه ادبی انقالب‬
‫نج نفر به عنوان برگزیدگ‬
‫پ‬
‫بازیان‬ ‫ستقالل و پ‬
‫گزیده شدند‪ .‬‬ ‫بر‬ ‫اطمه آ‬
‫ف‬ ‫ا‬
‫از سوی انجمن ران و‬

‫به نقل از رضوان رحمانيان کوشککي‬


‫شاع‬
‫نویسندگان گراش از میان‬ ‫آ‬
‫ثار رسیده ‪ ،‬آثار برتر انتخا‬
‫ب شدند‪ .‬در بخش شعر‬ ‫ب‬ ‫از‬
‫دقيق خاطرم نيس��ت چه س��الي بود فقط يادم هست آن موقع‌ها بود که‬
‫ین ‪ 12‬شعر رسیده «‬
‫پدر» از معصومه بهمنی و‬ ‫س��اواک‪ -‬در گراش معروف به چماغ به دس��تان‪ -‬جل��و مدارس علميه‌ي‬ ‫ت��ازه از عملیات برگش��ته ب��ودن و رزمنده‌ها هم گ��روه گروه‬
‫«‬
‫خدای آن‌روزها» سروده‬
‫هانیه باختر به عنوان آثار‬ ‫شهرها جمع شده بودند و به قشر روحاني جامعه حمله مي‌کردند‪ .‬گراش‬ ‫اس��یر می‌آوردن‪ .‬علی و رض��ا از یه هفته قبل از عملیات با هم‬
‫ب‬
‫رتر انتخاب شدند‪ .‬از می‬
‫ان ‪ 7‬داستان ارسال شده‬ ‫ه��م از اي��ن حمالت در امان نمانده بود‪ .‬عصر آن روز اعالم ش��د مردم به‬ ‫حرف نمی‌زدن‪ ،‬ش��اید علتش خیلی عجیب باش��ه‪ .‬اون‌ها سر‬
‫بر‬
‫ای مسابقه داستان‌های ف‬ ‫تیم‌های اس��تقالل و پرس��پولیس با هم دعواش��ون شده بود‪.‬‬
‫رزانه باقرزاده و محمود‬ ‫خيابان‌ه��ا بريزند و با تظاهرات‪ ،‬ب��ه دولت بگويند روحانيت تحت حمايت‬
‫غفوری شایسته تقدیر شن‬
‫اخته شد‪ .‬از ‪ 5‬خاطره‬ ‫شديد مردم اس��ت‪ .‬من هم به محض شنيدن اين خبر چادرم را برداشتم‬ ‫علی اس��تقاللی بود و رضا پرسپولیسی‪ .‬یک هفته قبل عملیات‬
‫ر‬
‫سیده نیز نوشته «فاطمه‬
‫آبازیان» به عنوان خاطره‬ ‫و به طرف مدرس��ه‌ي علميه به راه افتادم‪ .‬اوض��اع خيلي قاطي بود‪ .‬درب‬ ‫طبق معمول داش��تن با هم کرکری می‌خون��دن و از تیم‌های‬
‫ب انتخاب شد‪.‬‬ ‫رتر‬
‫مدرسه‌ي علميه بسته بود و همه‌ي آنهايي که بيرون از مدرسه جمع شده‬ ‫مورد عالقه‌ش��ون حمایت می‌کردن که بحث‌ش��ون جدی شد‬
‫ا‬
‫ین مسابقه از سوی انجمن‬ ‫و رضا یک نفس می‌گفت‪-:‬ش��یش‪ ،‬ش��یش‪ ،‬شیش تایی‌هاش!‬
‫شاعران و نویسندگان و‬ ‫ه‬ ‫با‬ ‫بودند‪ ،‬به نفع دولت و عليه امام ش��عار مي‌دادند و چوب به دس��ت منتظر‬
‫مکاری اداره فرهنگ و‬
‫ارشاد اسالمی الرستان‪،‬‬ ‫باز ش��دن درب مدرسه بودند‪ .‬موافقان شاه با پرتاب سنگ‌پاره‌ها به داخل‬ ‫عل��ی ه��م که کم آورده بود ‪ ،‬ش��روع کرد به ب��د وبیراه گفتن‬
‫خانه فرهنگ و شه‬
‫رداری گراش برگزار شد‪.‬‬ ‫مدرس��ه انزجار خود را نسبت به انقالب نش��ان مي‌دادند‪ .‬توي اين بلبشو‬ ‫ب��ه مربیان و بازیکنان پرس��پولیس‪ .‬بعد هم قهر کردن و با هم‬
‫و حمالت به ظاهر س��نگين حرکات برخي مخالفان انقالب‪ ،‬خنده‌دار بود‬ ‫س��ر سنگین شدن ‪.‬حاال دل رضا پیش علی مونده بود‪ .‬از شب‬
‫و گاهي آدم را به فکر وامي‌داش��ت‪ .‬يکيش اينکه با چماغ افتاده بودند به‬ ‫قب��ل عملیات و بع��د اون علی رو ندیده ب��ود‪ .‬دلش هزار راه‬
‫جان درخت‌ها و البته تصوير خيلي قش��نگي بود که داش��تند با وسيله‌اي‬ ‫رفته بود‪ .‬با خودش فکر می‌کرد نکنه علی ش��هید یا اسیر شده‬
‫به درخت‌ها ضربه مي‌زدند که از همان تنه‌ها س��اخته شده بودند‪ .‬داشتم‬ ‫باش��ه و نکنه بدجوری مجروع ش��ده باشه‪ ،‬اون‌وقت جواب ننه‬
‫تصاوي��ر و وقاي��ع را در ذهنم تحلي��ل مي‌کردم اين که ف��رق چماغ‌ها با‬ ‫باباش رو چی می‌داد‪ .‬دیگه رسماً داشت گریه می‌کرد‪ .‬یه مرتبه‬
‫درخت‌ها اين اس��ت که درخت‌ها طالب زندگي و زينت بخشيدن و مفيد‬ ‫ش��نید بچه‌ها می‌خندن و هیاهو می‌کنند‪ .‬از سنگر اومد بیرون‬
‫واقع ش��دن هس��تند اما چماغ‌ها تنه‌هاي همين درخت‌ها هس��تند که به‬ ‫و اش��ک‌هاش رو پاک کرد‪ .‬یهو ش��نید عده ای با لهجه ش��عار‬
‫زور تبديل‌ش��ان کرده بودند به وسيله‌اي که عليه خودشان شورش کنند‬ ‫می‌دادند که ‪« -:‬اس��تقالل هورا‪ ،‬پرسپولیس سوراخ» سرش رو‬
‫معصومه بهمنی‬ ‫و از روي اجب��ار مردن را پذيرفته بودند و خش��ک خش��ک‪ ،‬فقط به درد‬ ‫به طرف صدا چرخوند‪ .‬باورش نمی‌ش��د‪ ،‬ده ها عراقی‪ ،‬پا برهنه‬
‫پدر‬ ‫ظل��م کردن مي‌خوردند‪ .‬من اين چيزها را توي مس��جد علي بن موس��ي‬ ‫وشعار گویان به طرف اون‌ها می‌اومدن‪ .‬پیشاپیش اون‌ها علی‬
‫الرضا عليه الس�لام از حاج آقا علوي ياد گرفته بودم‪ .‬من عليه ش��اه شعار‬ ‫سوار ش��انه‌های یک درجه‌دار س��بیل کلفت عراقی بود و یک‬
‫آري پ��در ؛ در ابتـ��داي كودكـي‌هـاي��م‬ ‫نمي‌دادم و چاره‌اي جز اين هم نداش��تم‪ .‬آخ��ر هنوز از مردم خبري نبود‬ ‫پرچم آبی رو تکان می داد وعراقی‌‌ها هم با دس��تور علی شعار‬
‫مثل رديف��ي از غـزل در ش��عر من كم بود‬ ‫و مثل اينکه من خيلي س��ريع وارد عمل شده بودم‪ .‬حالم از اين وضعيت‬ ‫می‌دادن‪« .‬استقالل هورا‪ ،‬پرسپولیس سوراخ!»رضا برای اولین‬
‫در خ��واب مي‌رفتي��م من‪ ،‬م��ادر‪ ،‬پدر با هم‬ ‫خيلي گرفته بود‪ .‬همه داشتند عليه خميني و طرفدارانش شعار مي‌دادند‬ ‫بار وآخرین بار در عمرش بود که با شنیدن این شعار‪ ،‬از ته دل‬
‫ام��ا نمي‌دانم كجـ��ا؟ يك جـ��اي عالم بود‬ ‫ولي من نمي‌توانستم چيزي بگويم آخر هفت هشت سال بيشتر نداشتم و‬ ‫خندید‪ .‬علی تا رضا رو دی��د از قلم‌دوش درجه‌دار عراقی پرید‬
‫وقتي كه بر مي‌خواس��تم از خواب نيمه شب‬ ‫پایین و رضا رو بغل کرد و تند تند صورت رضا رو می‌بوس��ید‬
‫م��ادر تمـام گوش��ه‌هاي بالش��ـش نـم بود‬ ‫مي‌ترسيدم‪ .‬فقط داشتم حرص مي‌خوردم و هي ضدحال پشت ضدحال و‬
‫من دي��ر فهـميدم كه بابا نيس��ت‪ ،‬جاي آن‬ ‫بدتر زماني بود که من با ديدن برادر و پسر عمويم خوشحال شدم‪.‬‬ ‫و خنده‌کنان گفت‪-:‬می بین��ی رضا حتی عراقی‌ها هم طرفدار‬
‫تصوي��ر م��ات و مبهمي در ق��اب خاتم بـود‬ ‫به خود گفتم‪« :‬باالخره يکي پيدا شد که يه کم انرژي بده و با هم شعار‬ ‫پرسپولیس هستند! هر دو غش‌غش خندیدند‪ .‬عراقی‌ها هم که‬
‫بين كتاب فارس��ـي‪ ،‬مش��ـق ش��ـبم‪ ،‬تنها‬ ‫ضد شاه سر بديم و کيف کنيم» با دو رفتم طرف وانت‌بار قرمز و رنگ رو‬ ‫نمی‌دانستند دارند چه شعاری می دهند‪ ،‬با ترس ولرز همچنان‬
‫ت��ا درس باب��ا آب درذهـن��م مجس��م بـود‬ ‫رفته‌اي که آن دو س��وارش بودند تا ابراز وجود کنم و آنان را براي مبارزه‬ ‫فریاد می‌زدند ‪ :‬استقالل هورا‪ ،‬پرسپولیس سوراخ‪.‬‬
‫درس��ي كه آخر هم نفهميدي��م يعني ‪ . . .‬؟!‬
‫در چش��م‌هايم نقطه‌چين‌هايي پر از غم بود‬ ‫دعوت کنم‪ .‬به وانت که رس��يدم با صحنه‌ي غيرمنتظره‌اي روبرو شدم که‬
‫اس��باب‌بازي‌هاي من ده تـا عروس��ك‪ ،‬توپ‬ ‫من را برآشفت‪.‬‬
‫در بي��ن آنهـا ج��اي مردي آش��ـنا كم بود‬ ‫حبي��ب و ادريس پنج ش��يش س��اله را دي��دم که همچين محکم ش��عار‬
‫آري پـ��در در ابت��داي كودكـي‌هاي��م‬ ‫مي‌دادند‪«:‬جاويد شاه‪ ،‬جاويد شاه»! هر چه هم صدايشان زدم و تهديدشان‬
‫از آس��مان خانه‌م��ان پ��رواز ك��رد و رف��ت‬ ‫ک��ردم که اين را براي پ��در و عمو خواهم گفت‪ ،‬عين خيال‌ش��ان نبود و‬
‫خودش��ان را پاک زده بودند به نفهمي‪ .‬خالص��ه با اعصابي درب و داغون‬ ‫گار مي‌كشد‬
‫و بين آن همه س��نگ که مخالفان و موافقان خميني حواله مي‌کردند به‬ ‫ردي كه سي‬
‫هم‪ ،‬قصد وارد ش��دن به مدرس��ه کردم تا بروم و موضوع را به پدر بگويم‬ ‫م‬
‫که موفق ش��دم‪ .‬توي حياط مدرسه پر بود از سنگ و آجر و چوب‪ .‬مردي‬ ‫محمود غفوری‬
‫دستم را گرفت و برد کناري و گفت‪« :‬از اينجا تکون نخور وگرنه يه چيزي‬
‫مياد تو س��رت‪ .‬من ميرم به بابات ميگم بياد پيش��ت» از بس گريه کردم‬ ‫پياده‌رويي دراز ‪ ،‬با قدم‌هايي آهسته پيش مي‌رود؛ كفش‌هاي ورزشي‬
‫ص��دام گرفته بود‪ .‬بابا که آمد همه چي��ز را برايش گفتم‪ .‬او هم خنديد و‬ ‫كهنه‪ .‬از پش��ت عينك دودي به مغازه‌ها نگاه مي‌كند‪ .‬س��يگاري را از‬
‫گفت حاال که هيچي‪ ،‬ش��ب حس��اب دوتاشونو مي‌رس��يم‪ .‬شب که با پدر‬ ‫جعبه س��يگارش بيرون مي‌آورد‪ .‬يك نفر رد مي‌ش��ود‪ .‬آشناست‪ .‬به او‬
‫برگش��تيم خانه آنها نبودند وقتي آمدند‪ ،‬بابا گفت‪« :‬به به‪ .‬ش��نيدم شعار‬ ‫س�لام مي‌كند و س��رش را تكان مي‌دهد‪ .‬سيگار را بر لب مي‌گذارد و‬
‫جاويد ش��اه س��ر مي‌داديد؟» آنها من را نگاه کردن��د و فهميدند تهديدم‬ ‫فندك را از جيبش بيرون مي‌آورد‪ .‬آن را روش��ن مي‌كند‪ .‬پكهاي تند‬
‫جدي بده اس��ت‪ ،‬کلي ترس��يدند و گفتند‪« :‬بله ولي ما فقط مي‌خواستيم‬ ‫و عميق و بعد يواش‪ .‬بوي دلنوازي مشامش را پر مي‌كند‪ .‬ساندويچي‬
‫با ماش��ين يه کم بگرديم و تفريح کنيم‪ .‬همين» بابا خنديد و براي اينکه‬ ‫بهاران‪« .‬بد نيس��ت!»‪ .‬س��يگار نيم‌س��وخته‌اش را داخل س��طل كنار‬
‫من ناراحت نشوم به هر کدامشان يک سيلي يواش زد‪ .‬هر چند من خيلي‬ ‫خياب��ان مي اندازد‪ .‬س��اندويچي مي‌خرد و به راه��ش ادامه مي‌دهد‪.‬‬
‫راضي نشدم ولي خب‪ ،‬گذشتم و به‌شان گفتم‪« :‬حقتونه»‬ ‫ساندويچ را گاز مي‌زند‪ .‬مزه‌ي داغ آن‪ ،‬او را سر كيف مي‌آورد‪ .‬كمي از‬
‫محتويات آن روي لباس پ��اره پوره و دودگرفته‌اش مي‌ريزد‪ .‬اهميتي‬
‫نمي‌ده��د‪ .‬يك گاز ديگر ‪ .‬به مغازه كناري نگاه مي‌كند‪ .‬كت و ش��لوار‬
‫خدای آن‌روزها‬ ‫ش��يكي را مي‌بيند و گدايي كه دم در مغازه ايستاده‪ .‬احساس بدي به‬
‫او دست مي‌دهد‪ .‬محكم ساندويچ را گاز مي‌زند‪ .‬آدمهايي كه از روبرو‬
‫هانیه باختر‬ ‫مي‌آيند خيره خيره به او نگاه مي‌كنند‪ .‬به سمت ديگر خيابان حركت‬
‫مي‌كند‪ .‬از كنار سينما رد مي‌شود‪ .‬سه تا از دخترها به او مي‌خندند‪.‬‬
‫س��اندويچش را تمام مي‌كند‪ .‬مي‌نش��يند و بند كفش��ش را مي‌بندد‪.‬‬
‫او آرام آرام‪ ،‬پله پله می آمد پایین‬
‫سايه‌ي ژوليده او تكان مي‌خورد و بعد دراز مي‌شود و حركت مي‌كند‪.‬‬
‫و ما‬
‫« وليعص��ر ‪ ...‬وليعص��ر» « چمرون يه نفر ‪ ...‬چمرون؟» س��رش را به‬
‫به بزرگداشت آن روز‬
‫عالمت نه تكان مي‌دهد‪ .‬از كنار تاكس��ي‌ها رد مي‌شود و از فلكه عبور‬
‫پله پله می رویم باال‪...‬‬
‫مي‌كند‪ .‬كمي جلوتر‪ ،‬داخل پارك س��بز‪ ،‬بچه‌ها را مي‌بيند كه جست‬
‫تا صدای تکبیرمان‪ ،‬به خدای آن روزها برسد‬
‫و خي��ز كنان روي علفها بازي مي‌كنند‪ .‬اس��تخر وس��ط پارك را دور‬
‫چقدر ناگهانی آسمان شهرمان‬
‫مي‌زند‪ .‬دو نفر را مي‌بيند كه با هم گالويز شده‌اند‪ .‬جلو نمي‌رود‪ .‬برق‬
‫ابری شد‬
‫تيغه‌ي چاقو چش��مانش را كور مي‌كند‪ .‬آدمها جمع مي‌شوند صداي‬
‫و‬
‫ناله‌اي مي‌آيد و او از پارك بيرون مي‌رود‪ .‬روي پياده‌روي باريك‪ ،‬آرام‬
‫خواهر کوچکم چقدر مهربان می گفت‬
‫ق��دم مي‌زند‪ .‬صداي جيغ زني به گوش مي‌رس��د‪ .‬س��عي مي‌كند ته‬
‫عروسکم را دوست ندارم‬
‫پياده‌رو را ببيند‪ .‬پياده‌رو طوالني و خلوت‪ .‬به س��اعتش نگاه مي‌كند‪.‬‬
‫چون همیشه می خندد‪...‬‬
‫سرش را تكان مي‌دهد و به راهش ادامه مي‌دهد‪.‬‬
‫‪8‬‬ ‫شعر گراش‬ ‫شماره سی و سوم ‪ -‬فروردین‪1387‬‬
‫‪7‬‬
‫جایم در بهشت بوفه است‬ ‫شرنگ کینه‬ ‫(گریه)‬ ‫گِرِخ‬
‫علی داوری‌فرد‬
‫مصطفی کارگر‬ ‫مريم پاکروان‬
‫اینجا زندگی با بوق شروع می شود‬
‫بوق‪ -‬با این صدا‬ ‫در وفای عاشقی ها بی گمان تاخیر کردند‬
‫امید – صبر – هدف آغاز می شود‬ ‫مثل بغضی کهنه روحی زنده را تسخیر کردند‬ ‫ ‬ ‫کوصبراُتبِه‬
‫ِچه بُدِن گِرودائ ِش ِگ ِرخ َم َ‬
‫برای کشور اینجا بوق مهم است‬ ‫ساده ساده شاخه ی سبز درختی را شکستند‬ ‫ت ِه بايَد يَک دِل گات اَندازه ب َ ْبر اتبه‬
‫ُ‬
‫سیب سرخ ناز را همصحبت شمشیر کردند‬
‫و البته صدای شوفرها‬ ‫غصه و َغم پَل واخا‬
‫دِل ت ِه بايد ت ِک َّ‬
‫روزهای بی مروت مرگبار و تند و وحشی‬
‫لحظه ی موعود را زنده می کند‬ ‫کام خود را در مسیر هرچه شیون سیر کردند‬ ‫ُچناوا تيپا گالَه کِشت وت ِک بل واخا‬
‫ْ‬
‫به این ور وآن ور که نگاه کنی‬ ‫فصل خوبی طی شد و زهر توهم ریخت بر خاک‬ ‫دل ته صدتاغم وغصه وماتم ا َ ِگ ِر‬
‫ِ‬
‫همه سر در ساک دارند‬ ‫عده ای در مهربانی های حاال دیر کردند‬
‫َ‬
‫ِک َمچي غم ا ِگ ِر‬ ‫ِک عيش ت ِ‬
‫ِک پُرسه ت ِ‬‫ت ِ‬
‫و مثل کالغ حرف می زنند‬ ‫عده ای وقتی که بیشه پشت ابر حیله گم شد‬
‫دیگر مجبوری ست‬ ‫در سکوتی پر حقیقت خویشتن را شیر کردند‬ ‫دست وپاشواِنگاري ويَک نُتِن‬
‫گرچه طعم آشنایی داشت تیغ حرف هاشان‬ ‫ش يَک ُگتِن‬‫ب َ ِرا ِي بي َک َره اي ُ‬
‫البته اگر بی بخار باشی‬
‫لحظه ها را با سکوت و عربده تکثیر کردند‬
‫* * *‬ ‫دل ُچ ِن تي تَ ِريا خُ خَ ش ني‬
‫تا ابد بر گرده ی طوفان نوشتم‪ :‬شب پرستان‬
‫یکی می آید – یکی می رود‬ ‫با شرنگ کینه ی خود مادرم را پیر کردند‬ ‫ت ِ‬
‫ِک اي صحرو ِويا خُ بَش ني‬
‫دیگری با دست‌ها‌یی در دماغ‬ ‫دِگه ا ِي صحرو ِويا صحرو ني‬
‫مجله را ورق می زند‬ ‫گراش ـ ‪ 12‬بهمن ماه ‪87‬‬
‫ش َزهرو ني‬ ‫دل خَ ِ‬
‫دل ِ‬
‫اي ِ‬
‫تنهایی این لحظه سخت نیست‬
‫ُ‬
‫ا ُ ب ُِچم ته راس گتاش ِگ ِرخ شَ ِئ‬
‫لحظه های بعد سخت است‬
‫* * *‬ ‫ُم ََّسرابِ ليله اي ب ِ ِرخ شَ ِئ‬
‫یکی نعره زد «گراش»‬ ‫ِوخْ ِتکِه يَک بچي َغ ّداري شَ که‬
‫منجی آمد – دورش حلقه ای زدند‬ ‫ِک ب َ ْل بازي شَ کِه‬ ‫د ْورا ْويا ت ِ‬
‫بار های اضافی را به زیر می‌اندازند‬ ‫اي زن حاجي رضا وا ُگگ ِرُ‬
‫و کارنامه‌های خط خطی را نشان می‌دهند‬ ‫ک ُگ ْ‬
‫ريت اَوا ِگ ِر‬ ‫شُ َئ ُگت َم ُ‬
‫برای رسیدن به بهشت گرم‬ ‫چرا‬ ‫ميت بُره َوجا ب ُ ُ‬
‫ک‬ ‫ْ‬ ‫اَي ُدتِ‬
‫هر کس شماره‌ای دارد‬ ‫سمیه کشوری‬ ‫ک‬ ‫تَگا ئ َم تُ ْن ُب ِن ن َ َن ْت َوپا ب ُ ُ‬
‫اول – دوم – سوم – آه اینجا‬
‫جایم در بهشت بوفه است‬ ‫تنهايي َو َدر َمچه اي پُسِ يا َچش ا َ ْکن ِْن‬
‫آری کاراندیش را می‌گویم‪.‬‬ ‫ابروت اَواسِ ئن وشِ تافِ تَش ا َ ْکن ِْن‬
‫قد ام به آسمان نمي‌رسد‬ ‫اي همه حرفيائ ببي ُوبه گپ مو بدن‬
‫چهل روز گذشت‬ ‫ِرد ِرد لفظ دل ُو َک ْپشُ و بُدِن‬
‫و من هنوز هم در ابتداي جاده ايستاده‌ام‬
‫تي تَ ِر بافه ُوما ِوز ُم َئخَ‬
‫به انتهاي جاده خيره مي‌شوم‬
‫چرا به انتها نمي‌رسم؟‬ ‫ا ْو پَ ِئ لَشْ ت ُو ِز ِر گِز ُم َئخَ‬
‫خدا سکوت مي‌کند‬ ‫ک وا‬‫تيپائِ اَما دوتا پي پَ ِ‬
‫هميشه در سوال من‬ ‫ک وا‬‫ُم ِن ُک ِرسِ ِم ُدتِ َعلْ َن ِ‬
‫سوال من هميشه بي جواب مانده است‪.‬‬ ‫ت َجلَب ُدن ِن‬ ‫ب َ ُگ ِم ُوزي َن ِ‬
‫چرا خدا سکوت مي‌کند؟‬ ‫ت ِزر َفلک ُدن ِن‬ ‫ب َ َرمِن َم َوخْ ِ‬
‫من نماز خوانده‌ام‬ ‫َکئْک ُو پِئک ُو خَ َنه ُو کِل شُ َوئ َزت‬
‫رکوع رفته‌ام‬
‫ب َ ِر ِز ْر تيپا َز َت گ ِْل شُ ِوئ َ َزت‬
‫و سجده هم‬
‫و زير باران دعا کرده‌ام‬ ‫آخ که اَم بازينيا خيلي خَ شا‬
‫از خدا چرا صدا نمي‌رسد؟‬ ‫دِليائ همه م ُو َسوز ُو َگشا‬
‫ميان لحظه‌هاي من‬ ‫ِک ب َ ْل م ُوئکِه‬
‫َوخْ تِکه با ِز ِن ت ِ‬
‫هميشه غصه پرسه مي‌زند‬ ‫ن ِ ْنتَيا م ُو َو ُجلو تَل م ُوئ َکه‬
‫و آرزوهاي من نمرده خاک مي‌شود‬ ‫اُب ُِچم يا ُدش بَخئر اَم ِرزيا‬
‫خدا چرا سکوت مي‌کند؟‬ ‫ِگ ِرخُ وغصه ُوغم چه چيزيا‬
‫چرا به انتها نمي‌رسم؟‬
‫َوخ ِتکِه َچش م ُو ب ُِچم درد شَ که‬
‫به من بگو چگونه خویش را رها کنم؟‬
‫بگو به من چگونه اين همه درد را ز خود جدا کنم؟‬ ‫ِک بَل م ُوئ َکه َگرد شَ کِه‬
‫جا ِر ت ْ‬
‫از اين همه گاليه خسته‌ام‬ ‫ن َ َن ُمو َغ ْپ شَ ِگ ِر ْت ْ‬
‫هاک شَ کِه‬
‫از اين همه چرا‬ ‫شَ َزتُم ُچرمِيا ُمو پاک شَ کِه‬
‫از اين همه سکوت‬ ‫حال ِر ِز اَما ِر ُ‬
‫ئدم اِنه وا‬
‫از اين دل شکسته‌ام که اين همه کوفت در تو را‬ ‫گهواره ئ ب ِّچيام ُو ب ِئ َنه وا‬
‫و سهم‌اش از خدا خدا خدا شد اين همه چرا‬ ‫هرچي که دلت شَ ِو بلکه ن ِيا‬
‫خدا کجاست؟‬
‫س خدا‬ ‫اُب ُِچم ِگ ِرخْ َم ُکو َد ِّ‬
‫خدا کجاي شعر من ايستاده است؟‬
‫بگو به من‬
‫بگو به من‬
‫چرا به انتها نمي‌رسم؟‬
‫چرا قد ام به آسمان نمي‌رسد؟‬

You might also like