Professional Documents
Culture Documents
فروردین
1388
احمد اقتداری
محمد زارع
محمد خواجهپور
محمدرفیع ضیایی
محمود غفوری
الهام زاهدی
فرزانه باقرزاده
سعید توکلی
جهانبخش لورگیپور
معصومه بهمنی
حمید توکلی
فاطمه آبازیان
مرتضی شمالی
مهدی دهرامی
جواد راهپیما
مهدی بهرامپور
مریم انصاری
مصطفی کارگر
حمزه مهرابی
صادق رحمانی
محمدرفیع ضیایی
1302-1358
2 نامها شماره سی و سوم -فروردین1387
7
رفیع ضیایی
استاد محمد
ند خ ب ل یهاه فو ک ش نبا غبا
در سال 1327در اوز الرستان به دنیا آمدم .در
اوز ،شیراز ،اصفهان و نهایتا ً در تهران درس خواندم Q Qدريافت جايزه ويژه س��يويكمين مس��ابقه اسكوپيه سال
و به شرکت مخابرات رفتم .بیشترین فعالیت کاری 1999
من همکاری با مطبوعات به عنوان کاریکاتوریست، Q Qدريافت مدال برنز و ديپلم افتخار – جايزه ش��هر تولينتيو،
طنزپرداز و تحقیقات در همین موضوعات بوده که قریب براي شركت در بيس��ت و دومين مسابقه كاريكاتور تولينتيو با
به سی سال ادامه داشته و در همین موارد با بسیاری
موضوع مهاجرت سال 2003
از نشریات طنز و فکاهی ایران همکاری داشتهام.
خالصهای از فعالیتهای من به این شرح است: Q Qدريافت جايزه دوم شانزدهمين مسابقه اولنس بلژيك سال
2004
Q Qبرنده نخس��تين دوره كتاب سال طنز در آذر ماه ،1386از
طرف دفتر طنز حوزه هنري سازمان تبليغات اسالمي Q Qانتشار مجموعه داس��تان «آدم اینجوری» جلد اول شامل
25داستان کوتاه طنز برای کودکان و نوجوانان ،سال 1382
Q Qتقدير ش��ده به عنوان پيشكسوت در رش��ته كاريكاتور در
هشتمين دوساالنه بينالمللي كاريكاتور تهران 1386 Q Qانتشار مجموعه داس��تان «آدم اینجوری» جلد دوم شامل
29داس��تان کوتاه طنز برای کودکان و نوجوانان ،سال 1382
Q Qانتش��ار کتاب «لطیف��ه های تصویری و نوش��تاری چگونه ك��ه این دو جلد کتاب توس��ط كتابخان��ه بينالمللي مونيخ ،به
س��اخته می شون» توسط محمدرفیع ضیایی و غالمرضا کیانی عنوان كتابهاي برگزيده جه��ان براي كودكان و نوجوانان در Q Qمجله هزارقصه ،كارتون براي كودكان
در سال 1387 س��ال 2007انتخاب شد .توضيح اين كه در اين سال 6كتاب Q Qعضو هيات تحريريه مجله فكاهي و طنز فكاهيون
Q Qتصویرگ��ری مجموعه چه��ار جلدی لطیفهه��ای کوتاه با به عنوان كتابهاي برگزيده انتخاب شده است.
عنوان «خندههای شکالتی» ،سال 1387 Q Qعض��و هيات تحريريه و معاون س��ردبير در مجله فكاهي و
Q Qانتش��ار مجموعه داس��تان « قصههای عجی��ب و غریب» طنز خورجين
Q Qعضو هیات داوران دومین جشنواره سینمای کمدی ایران ش��امل 23داس��تان کوتاه طنز برای ک��ودکان و نوجوانان ،در
(موسسه گل آقا) مهر1387 سال 1384 Q Qعض��و هي��ات تحريري��ه در نش��ريات مؤسس��ه گل آقا در
هفتهنامه ،ماهنامه ،سالنامه گلآقا و كتاب كاريكاتور گلآقا.
Q Qدریاف��ت جایزه به عنوان نفر طنز نوش��تاری در س��ومین Q Qعضو هيات داوران هشتمين جشنواره مطبوعات كودكان و
جشنواره مطبوعات در حوزه شهری نوجوانان در رشته كاريكاتور Q Qهمكاري مستمر با مجله كيهانكاريكاتور و مجله پيلبان
Q Qدریافت جایزه به عنوان نفر دوم طنز در پنجمین جشنواره Q Qهمکاری با فصلنامه فرهنگ مردم
بارها و بارها نام محمدرفیع ضیایی را شنیدهایم ولی
مطبوعات در حوزه شهری آبان 1387 این که او در همین شهرستان ما زاده شده است و Q Qچ��اپ صدها مقاله تخصصي در م��ورد كاريكاتور در ايران
Q Qكتاب آماده چاپ «پرونده كاريكاتور» در دو جلد ،ش��رحي قلبش برای همین خاک میتپید دلگرمی بزرگی است. و جهان
بر كاريكاتور ايران و جهان ،توس��ط پژوهش��كده حوزه هنري و هنرمندی که در این سالها در کنار رویاندن لبخند بر Q Qچاپ بيش از 25كتاب براي كودكان و نوجوانان
انتشارات سوره مهر. لبهای مردم ایران ،همواره سعی کرده است جنبههای Q Qچاپ چندين ه��زار كاريكاتور ،ط��رح و كاريكاتور تزييني
Q Qکتاب آماده چاپ «داس��تانهای کوتاه از نش��ریات طنز و تاریخ و هنر الرستان و اوز را مورد تحقیق و پژوهش در نشريات
فکاهی» مجموعهای از آثار بیش از پنجاه نویسنده داستانهای قرار دهد .همانگونه که در این سالها کاریکاتورهای
او را دیدهایم و لذت بردهایم منتظر کتاب «کتاب Q Qمصور كردن چندين كتاب از طنزپردازان و فكاهيسرايان
فکاهی و طنز مطبوعات ایران
ايران
فرهنگ مردم اوز» هستیم .کتابی که با توجه به دیدگاه
Q Qکتاب آماده چاپ فرهنگ مردم اوز ،شامل لغتنامه ،آداب
هنرمندانه محمدرفیع ضیایی میتواند در شناخت Q Qعضوي��ت در ش��وراي برنامهري��زي كاريكات��ور دوس��االنه
و رسوم ،داستانها و ...
زندگی و مردم الرستان بسیار موثر باشد. بينالمللي تهران در چندين دوره
Q Qعضويت در هيات انتخاب آثار كاريكاتور دوساالنه بينالمللي
تهران در چندين دوره
Q Qمس��ئول هماي��ش بينالملل��ي كاريكاتور ته��ران در دوره
دوساالنه چهارم
Q Qمس��ئول هماي��ش بينالملل��ي كاريكاتور ته��ران در دوره
دوساالنه پنجم
Q Qعضو هي��ات داوران تخصص��ي انتخاب آث��ار طنزپردازان
نوش��تاري و تصويري براي انتخ��اب بهترينهاي مطبوعاتي در
چندين دوره
Q Qعضو هيات داوران مسابقه بين المللي كاريكاتور « گفتگوي
تمدنها» موسسه گلآقا در سال 1379
Q Qعض��و هيات داوران مس��ابقه بين الملل��ي كاريكاتور«راه و
سفر» موسسه گلآقا
Q Qدبير اولين مسابقه كاريكاتور دريايي كشور
Q Qعضو هي��ات داوران مس��ابقه اينترنتي «فلس��طيني خانه
ندارد» سال 1383
Q Qدريافت چندين جايزه داخلي در زمينه طنز و كاريكاتور
3 کتاب شماره سی و سوم -فروردین1387
7
تلخی پنهان پشت طنز
خواجهپور
محمد
ت
ك��رد .ايرانيان خ��وش ذوق ،نام ب��زرگان دين را با غیربومی مفید فایده باشد.
آرايههاى دلنش��ين بر كاش��يكارى هاى مساجد، کاربردهای چاردال در گراش:
پی
چليپا در هنر اسالمى ،عنصرى كليدى بوده و رابط مختلفی به کار میرود که مهمترین آنها عبارتند
و پيونددهن��ده نگارههاى پيچيده به ش��مار آمده از:
است .در گچبرىهاى مسجد جامع نائين ،در مسجد .1حرز و حفاظت در برابر سحر و جادو و اج ّنه .مثل:
كبود و در قس��مت گنبد آن كه تماماً كاشيكارى الف.کشیدن عالمت چاردال بر روی دیوار باالی سر
بوده نقش على (ع) رويت مىش��ود و در فضاى هر و به طور ناخ��ودآگاه به تمامی
ش��کل چاردال در این وسایل ممکن زن زائو به وسیلۀ مادۀ سرمهای رنگی به نام نیل.
رديف كاش��ى ،نقش چليپا با رنگ زرد بارها تكرار زوایای زندگی نفوذ کرده اس��ت و امروزه بس��یارند
است به دالیل مختلفی مثل تزیین و یا استحکام و ب .رس��م ای��ن عالمت ب��ر روی ش��کم زن زائو به
شده اس��ت .رفتهرفته اين نگاره كه خود نماد يك کس��انی که به غل��ط بر این باورند ک��ه کثرت این
یا هر دو منظور به کار برود .مث ً
ال در کئزدو و ُدخه و وسیلهی نیل.
رش��ته باورهاى كهن آريايى بود در دوره اس�لامى عالمت نشانۀ تسلط مس��یحیت است در حالی که
چرخ چاه برای استحکام بیشتر و در درب و پنجره ج .کش��یدن آن ب��ر روی ش��کم ک��ودکان در روز
با تلق��ى ويژه ايرانيان از خان��دان پيامبر(ص) و به این عالمت ریش��ه در تاریخ باس��تانی دارد .به نظر
برای زیبایی کاربرد دارد. چهارشنبه آخر ماه صفر.
خصوص على(ع) بستگى پيدا كرده ،درآميخت. میرس��د مس��یحیان و حزب نازی با زیرکی از این
.11معماری و خانه سازی: .2معالج��ۀ بعض��ی از امراض دامه��ا و چهارپایان.
هنرمن��دان ايران��ى ،كاش��يكاران و س��ازندگان باور عمومی جهانی��ان بهره برداری کرده و عالمت
در معماری و بناهای قدیمی به ویژه در گچبریهای مثل:
اي��ن نگارهها بر درها و بر كاش��ىهاى مس��اجد و سمبلیک خود را به ترتیب صلیب و صلیب شکسته
موجود در بادگیر ،ت��االر ،پنجدری و تنئبی و ...به الف .داغ کردن محل درد به وسیلهي میلهي آهنی
نيايشگاهها بر این باور بودهاند که: برگزیدهاند.
طرق مختلف از این اشکال استفاده شده است. گداخته به شکل چهاردال.
چليپا نش��انگر نمودها و چهرهه��اى گوناگون پرتو ب .مالیدن ضماد ،خمی��ر و داروهای دیگر بر بدن
.12موارد متفرقه دیگر:
خداوند اس��ت .همچنانكه خورش��يد تيرگىها را فلسفه چاردال در باور عامه: عالوه بر موارد ذکر ش��ده ،تنوع و گسترش عالمت حیوان به شکل چاردال.
مىزدايد ،نموده��اى گوناگون و پرش��مار خداوند مطالع��ات باستانشناس��ی این حقیق��ت را اثبات .3عالمتگذاری و نشان کردن چیزها .مثل:
چاردال بس��یار وسیع و پردامنه است به طوری که
روش��نى بخش چهارس��وى جه��ان و جهان درون میكند ك��ه در جوامع ابتدایی ،م��ردم به چاردال الف .نش��ان کردن ظروف و اثاثیه منزل به وس��یلۀ
دور از ذه��ن مینماید و در ای��ن جا به چند نمونه
انسان است. (چلیپ��ا) چون مظه��ر آتش احترام میگذاش��تند رنگ روغن��ی یا حکاکی ب��ر روی آنها (این عمل
اشاره می شود:
و عل��ت آن ه��م این بود كه دو چ��وب را كه روی ال��ف .کودکان وقتی با هم قهر می کنند ،انگش��ت بر روی ظروفی انجام میشود که در میهمانیهای
برای اطالع بیشتر مراجعه کنید به : ه��م میگذاش��تند و میس��اییدند و ب��ا آن آتش بزرگ به یکدیگر امانت داده میشود تا از تداخل و
- 1كتاب «نشان راز آميز» ـ نوشته :دكتر نصرت اهلل بختورتاش کوچک دس��ت راس��ت خود را به عالمت چاردال
ـ انتشارات فروهر
میافروختند ،ش��كل صلیب داشت .انسان ابتدایی روی ه��م می گذارند و س��پس آن را فوت کرده از تعویض با وسایل دیگران جلوگیری گردد).
– 2مقال��ه «گردونه خورش��يد يا گردونه مه��ر» – نصرت اله ك��ه در پرتو تجربه خویش آت��ش را بازدارنده قهر هم جدا میشوند. .4تزیین خوراکیها:
بختورتاش – مجله باس��تان شناس��ي و تاريخ –ش��ماره دوم- طبیع��ت و نگاهدارنده او در برابر جانوران وحش��ی ب .در گذش��ته موی س��ر دانش آم��وزان تنبل و ای��ن عمل با ریختن پودر نارگی��ل ،زعفران و مواد
سال ، 1368صفحات 5-32 میدید ،نشان آن را نیز دارای نیروی مافوق طبیعی خوش��بو و رنگ��ی دیگ��ر روی بعض��ی از غذاها و
متخلف به ش��کل چاردال چیده میشد و در حال
و معجزهآس��ا تصور میكرد و به تدریج نماد صلیب حاضر این عمل بر سر مجرمین و سارقین و شیادان شیرینیجات صورت میگیرد .مثل:
به مظهر جادو و جلوه خدایی مبدل شد. میآورند و در شهر میگردانند.
هندوها چليپا را نمادى مقدس مىدانس��تند و آن ج .ب��رای مهر و الک ک��ردن درب اماکن و ظروف،
را «سواس��تيكا» Suvastikaمىنامند .سواستيكا عالمت چ��اردال بر روی آن زده میش��ود که این
واژهاى سانسكريت است به معناى «هستىنيك» عمل با گذاشتن عالمت ،کوبیدن چوب با میخ و یا
طبق برداش��ت ع��ده اي ديگر از مردم شناس��ان، جوش دادن میله آهنی صورت میگیرد.
انس��ان دوران باس��تان از هنگامي که دريافت تن د .آدم��ک های وس��ط مزرع��ه و جالیز به ش��کل
بيجان تنفس نميکند ،نفس را در مقام روح مورد چاردال درس��ت می شود و بر تن آنها لباس آدمی
توجه قرارداد .وقتي انس��ان ميمرد ،انگار چيزي از میپوشانند.
بين نميرف��ت ،بلکه روح بدن را ت��رک ميکرد و هـ .ب��رای اعالم بطالن و غیرقابل اس��تفاده بودن
همچون پرنده اي به س��وي آسمان ها به پرواز در چیزی از این عالمت استفاده میشود بر این اساس
چاردال ميآمد .بدين ترتيب ،پرنده به شکل چليپا تجسم
5 کائت شو شماره سی و سوم -فروردین1387
7
گراشی
رقیه پاکروان
فاطمه آبازیان ملک محمد َملِک َم َّمد
گراشی
زماني پس��ري به نام ملک محمد با پدرش در ده زندگي ميکرد .ملک محمد مادر نداش��ت و جاي مادرش را زن باباي
بدجنسي گرفته بود که ملک محمد را دوست نداشت .ملک محمد يک کره اسب داشت که در طويله از آن نگهداري ش ن ِوا بجاش ِک دِه زندگي شُ َؤکِهَ .مل ِک َم َّمد ن َ َن ْ إس��مش َمل ِک َم َّمد وآ با باشو ت ِ ُ يَک زماني يَک پُس��ي که
ميکرد .کره اسب ميتوانست با صاحبش که ملک محمد بود ،حرف بزند .ملک محمد هر روز به مکتب ميرفت .وقتي ش أَواخَ د و نَخْ ُچش أُشْ ��نِواَ .مل ِک َم َّمد ُک َّره اسپي أُشْ وا که يَک ِزن بائ َ ِه ب َ ِّجنس��ي أُش��وا که هر ِر ْز شَ ه پ ِ ْئ َز َد ْ
از مکتب برميگش��ت ،اول ميرفت س��راغ اس��بش .اسب هم که هميش��ه در طويله بود و طويلههم کنار خانهي ملک ِس کائ َْت ب َِد ِر َول ِه َف َکط ِک يَک َج ِئ ِک َوه اي إز خون َش��و ن ِ َگه شَ ��که.اي
ِس َمل ِک َم َّمد وآ و شَ شَ ئ ْ اس��پ مون ِ ِ ت ِ
محم��د ،او را از اتفاقات��ي که در نب��ود ملک محمد در خانه ميافتاد مطلع ميکرد .ي��ک روز زن باباي ملک محمد به سيالخ
ِ اسپ أ ْم که إز اس��پش و ُک َّره ِ ُ ش ت أَواگِش��ت ا َ َّول أچو پ ِ ِ تاب َوخْ ِ أچو ُک ْ با صاحبشَ .مل ِک َم َّمدهر ِر ْز ُ
پسرت از خونه بيرون کني .اصال حوصلهشو ندارم .اينجا جاي جاي منه يا جاي اون» شوهر زن ُ شوهرش گفت«:تو بايد
ِک خون َه ب ُ ُّسو ب َ ِر َمل ِک َم َّمد شَ وا ُگت.يَک ِرزي ِز ِن بائ َ ِه شِ ه شيش ُگت«:اَگه ��رو شَ دي هرچي ت ِ طاويله ِم ْنسِ ُ
که پدر ملک محمد باش��د به زنش گفت«:نه .امکان نداره .اگه تو زنمي اونم پس��رمه .من اين کارو نميکنم» .زن باباي
ملک محمد هم وقتي فهميد شوهرش ،پسر را از خانه بيرون نميکند قصد جان ملک محمد را کرد .يک روز در کوزهي
خاط ُِرم تَئِه بايد پُ ُست شِ ز خونه َدر ب ِکنِش،إکه يا جائ مائ ِن يا أَن َه.بائ َه أُشْ ُگت :إن َه خو ناب ِه ،ت ِه ِزنَمِش أَن َم
آب ملک محمد زهر ريخت تا وقتي او از مکتب آمد ،آب زهرآلود را بخورد و بميرد .اس��ب که از داخل س��وراخ طويله پُ ُسمِنِ ».زن بائ َ ِه َوخْ ِتکِه أُشْ دي شيش َکري نا ُکد و ُد ْز إز شيش ت ِک کِئز آ ِّو ِن َمل ِک َم َّمد َسم أُشْ ريخت.زور
که ميش��د خانهي ملک محمد را ديد ،ماجرا را فهميد و وقتي ملک محمد از مکتب برگش��ت از او خواس��ت تا امروز از َگ خوت آ ْو َمواخو که َسم شِ هَ .و خِ ئ ْْر ُگذشت و ِر ِزن َدو َکرت ِ ْ سپ أُش ُگ ْت که إ ِ ِرز إ ْز ِک ْئ ِز س َو خون َه أُن ْت ا َ ِ که پُ ِ
کوزهي خودش آب ننوش��د و ماجرا را براي صاحبش تعريف کرد .روز بعد زن باباي ملک محمد در غذاي ملک محمد نون ِز ِر ب َ ِرخوش أشْ نِخَ ه.زن باشو َگمون ُ اسپ خبر أشْ ��واداَ .مل ِک َم َّمدهم إز ِ ُ ��مي أشْ کِه .لَئْدو ِ س َس ّ نوني پُ ِ
ِ
زهر ريخت و باز هم کره اسب ملک محمد ،با فهميدن ماجرا او را از خواستهاش که مرگ ملک محمد بود ،ناکام گرداند. ت ِن؟»صبان َش وخْ ِ َ س خبربُرداي «.بائ َ ِه که خبر شِ ز چي ني ن ََپه ِکئ ِک خون َه بَر پُ ِ أُشْ ��بو که يَک کِسي إز ت ِ
��رچو َد ِم طاويله گاش َکشِ َد َ ُ
زن شک کرد که چرا نقشهاش عملي نميشود و با خودش گفت«:باباي ملک ش شِ ه ه.چ ْ س سِ َ س إز ُکتاب أن ْت شِ ��ز پَ ْ پُ ِ
محمد که از نقشههاي من خبر نداره ،پس کي بهش اينا رو ميگه؟» .يک روز ُ ُ
اس��پ حرف َزتاي .أشْ ُگت إي هرچيِن ِزر ِ ت أشْ َدن ِس ��ر چو َوخْ ِ َکلَّ ِه سِ َ
وقت��ي ملک محمد از مکتب آمد ،يواش ئدنبالش رفت تا ش��ايد بفهمد قضيه اس��پ ن َکشَ ه أش َکشي .خو شَ ه مريضي َزت وإز سِ �� ِر اي اس ِپن .إ َکشَ ه بَر
ِ
از چه قرار اس��ت .ملک محمد رفت توي طويله و زن هم کنار طويله فالگوش
ِش��ت ُک َّره ِ ا َّولَم يَکچي ب َ ِر طبيب أشْ ��بو و أش�� ُگت که َدوائ ِِن ما َف َکط گ
واستاد و يواشکي نگاه کرد .وقتي ديد اسب دارد با ملک محمد حرف ميزند،
نزديک بود از تعجب چش��مهاش بيرون بزند .با خودش گفت«:هر چي هست
اس��پ َمل ِک َم َّمد بُکو.ش��يش هم که إز َمکر ِزن َش خبر أشْ نوا با َورأشْ کِه ِ
زير س��ر اين اس��به» و اينبار براي از بين برد اسب نقشه کشيد .خود را زد به کار ْد أتُم و َم ِز پُ ُس��ش ِز ْر شَ ه دل ن ُِک ْد أش�� ُگت َصبا که چو َو ُکتاب شِ ه ْ
مريضي و رفت پيش طبيب و چيزي به او داد تا به دروغ به شوهر زن بگويد ت.صب وابي ت ِه أن َه ن ِ ِبنِهُ .ک َّره اس��پ هم که أشْ شُ �� ُنفْت شِ ه َمل ِک َم َّمد ُگ ُ
که زنش مريض اس��ت و دواي درد او گوشت اسب ملک محمد است .طبيب إچه و ُکتاب يَک ک َِسش پُ ِل ت َْمباک و يَک َ .مل ِک َم َّمد وخْ تِکه شَ ��واس ِ
موضوع را با ش��وهر زن در ميان گذاش��ت و مرد هم قبول کرد و گفت«:باشه. ک َِس��ش پُ ِل با َفه أُشْ ��واکِه و چو.أَنيزا زور ن ِوا َمل ِک َم َّمد شَ واس إز ُکتاب
پس وقتي ملک محمد مکتبه ،س��ر اس��ب رو ميبريم تا کمتر ناراحت بشه». َفرار ب ُ ُکد که ُملاّ أشْ ِگ ِرت.أن َم يَک ُمشتي تَمباک شِ ه َچش و ل ِه ُملاّ َزت.
آن روز ملک محمد که از مکتب برگش��ت ،اسب قضيهي سربريدن خودش را ُملاّ َچشُ ��ش شَ ��خَ ِرنا و آخْ َچشُ م آخ َچشُ م شَ ��کِه.لَئْدو تا شَ واس ب ِ ْگرو ِز
براي ملک محمد گفت .فرداي آن روز از راه رس��يد و وقت آن ش��د که ملک س شِ ه ک َِسه کِه و با َفيا ب َ ْر
محمد به مکتب برود تا ظهر ،دور از چشم او اسبش را سر ببرند .ملک محمد
��ر خيز َزتانَ .د ْ أشْ ��دي َه َمه ب ّ ِِچيا شِ ْز پَس سِ َ
ت َو ��وک با َفه َمل ِک َم َّمد شُ ��ز ياد ُچو.وخْ ِ ِ ب ِّچيا ب َ َرن ِش أشْ ��کِه .ب ِّچيا َو شُ
قبل از رفتنش مقداري تنباکو در يک جيب و مقداري خرک خش��ک هم در
جيب ديگرش ريخت و راهي مکتب ش��د .ظهر نش��ده بود که ملک محمد به
کار ْد آت ِن.شِ ه باشو اسپش شو خَ ِت َندِن که شِ ه ْ خون َه َرسي أشْ ��دي ُک َّره ُ
قصد فرار از مکتب در حياط دويد .ملاّ او را گرفت تا مانع از فرار او شود .او هم ش آخِ ري شِ ه ُسوار ب َِبم؟» َکبيل اشْ کهَ .مل ِک َم َّمد ُگت«:ب َ َبهَ ،م ِئ ِرش بَر َک ِ
يک مشت تنباکو ريخت توي صورت ملاّ و او را در حالي که فرياد ميزد«:آخ ِک ِم ْنسِ رو دور أش َزت ودور أش َزت و دور أش َزت و اس��پش بي و ت ِ ُ ُس��وار
چشمام ...آخ چشمام »...رها کرد و به دويدن ادامه داد .بقيهي بچهها که حال ملاّ را ديدند به قصد گرفتن ملک محمد آس��مو.چو بَرا بَرا و دير وابي.چو چو چو تا ن َزيک يَک آباديني و ِزر أن ْت اس��پ پَ ْل أشْ کِه و چو ْ ِ يَک َکش��ي
دنبالش کردند .او هم يک مش��ت خرک خش��کي که با خود از خانه آورده بود ،ريخت براي بچهها تا مش��غول خوردن ِرسم َچش و َمل ِک َم َّمد شِ ه ل َ ْر ْد شُ ْندُ .ک َّره اسپ أشْ ُگت«:ما ِد َگه أُمناشا ت َْم َره ب َِيمَ ،م ِز که خيلي جوئ ِش أَت َ
آن شوند و او را رها کنند .از مکتب فرار کرد و دوان دوان به خانه رسيد و ديد اسبش را خواباندهان تا سرش را ببرند. جون ما ن ِجات اتْدا دو تا تا ِرميم شِ ْز ب ِ َکه ته ِک ش��هر؛ت ِه ِ أتّ ِبنِّن ا َ َّول خو ويَک تَئْريني ِزش��ت وا ُکو ِد َگه بُره ت ِ
از پدرش ميخواهد که اجازه دهد براي آخرين بار بر اس��بش س��وار شود و چند دور در حياط بگردد .پدر اجازه داد و چون ُکلَه ِ س حيووني اُشواجو که س ت ِک راه يَک پ ِ ِّ اُتْبا ِر ْزب ِه هر َوخت ُکمک تَواس شِ ��ه تَش آدِه تا ب َِيم».پُ ِ
أَ َمنِس.شَ ه سِ َر وا َکشي که ايلَکِه زشت واب ِه.ت ِک شهر َو يَک َم ِّسدي َرسي ُ
ملک محمد سوار بر اسبش حياط را دور زد .دور زد و دور زد و دور زد تا اينکه اسب به پرواز در آمد و باال رفت .رفت .سراخْ أشْ گرت که خادِم بَر َم ِّسد
و رفت و رفت تا از نظرها محو شد و باالي يک آبادي رسيد و آنجا فرود آمد .به ملک محمد گفت«:من ديگه نميتونم
تُنا ِّوه؟شُ �� ُگت «:چرا َول ِه ت ِه خو ب ِِچيش» .أش��گتَ «:و َکد آدم َگپ کاراَکنم».يَک َجئي هم شو خادِم َم ِّسد
باهات بمونم .تو بايد تنهايي بري وارد شهر بشي .فقط يه کاري که از زيباييت کاسته بشه .آخه تو خيلي زيبايي و من
من جدا کن و هر وقت تو دردسر افتادي
ريچه َمل ِک ِوا.جئ ُدتِ هفتمي ب ِرابَر َد َ ِ دا.ب ِرابَر َم ِّس��د َکصر پادش��اه وا.پادشاه هفت تا ُدت أشوا و پُس أش��ن
من نجات دادي .چند تار از موهاي ُ ميترسم چشمت بزنند .راستي تو جون ُ
آتيش��ش بزن تا من بيام بهت کمک کنم» .ملک محمد حرف او را قبول کرد و چند تار از موهاي اس��ب را برداش��ت و َم َّمد واَ .مل ِک َم َّم ِد ک َِّص ِه أما ِر ْز ت ِک َم ِّس��د کارشَ ِ��که و ش��و َو ت ِک جاش أچو .کالش شِ ز سِ َر أواسِ ه و أخَ ت.
قول داد کاري کند تا از زيباييش کاسته شود .در راه پوست حيواني پيدا کرد و از آن کالهي ساخت و بر سر گذاشت ريچه جاش َچش جون ِِن َمل ِک َم َّمد شَ کهِ .ر ْز أنت و ِر ْز چو تا وختِکه ُدت ِيا ُدتِ پادش��اه هر ش��و َو ْرگاري إز َد َ
تا زشتي کاله زيبايي ملک محمد را مخفي کند .ملک محمد وارد شهر شد و به مسجدي رسيد .از اهالي پرسيد«:شما س خانواده داري شَ ِوه َد َم ِه پادشاه بِبِه بيا کاخ ِک شهر جار شُ َزت که هرپُ ِ َگپ بُدِن ووخت ب ِئينيشو َرسي.ت ِ
ب��راي مس��جد خادم نميخواهيد؟» گفتند ميخواهيم ولي س��ن تو خيلي کم اس��ت ول��ي او گفت«:اندازهي يک آدم پادشاه.همه که جمع بُدِن پادشاه شِ ه ُدت ِياش ُگت که هر که تُ َئ ِوه پَ َسند ب ِکني.إز دت اولي شروع شُ که تا
بزرگ کار خواهم کرد» و او را بعنوان خادم پذيرفتند و يک اتاق کنار مس��جد به او س��پردند که ش��بها استراحتگاهش نوبت هفتمي بي أشگت«:ما إستا إز ايشنيا ا ُ ْمنا ِّوه».شُ ُگت «:ن ََپه که تَئِه؟جوونتر و جوتر إز ايشنيا کِسِ دو
باش��د .روبروي مسجد ،کاخ پادشاه شهر قرار داشت .پادش��اه هفت دختر داشت و پسر نداشت .پنجرهي اتاق هفتمين ِک ش��هر ني».يَکتَه أشْ ِف ِر ّس��ا إز ُد ِم َمل ِک َم َّمدُ .دتِ اُشگت«:ما َموه ِز ِن اي ب َِبم».دادياش َمچي شُ ُگت که ت ِ
دختر پادش��اه درس��ت مقابل پنجرهي اتاق ملک محمد قرار داشت .دختر پادشاه هر شب وقتي ملک محمد از مسجد برعکس أنَئْدو ُدت ِيا اي ُدتِ بعد اي ِچن چه ِزش��تَه .هرچي شُ �� ُگت فايده اُشنِوا.پادشاه «نه»أش�� ِن ُگت َول ِه
ِ
برميگشت ،او را نگاه ميکرد .حتي ديده بود ملک محمد بدون آن کاله زشت ،چقدر زيباست .روزها از پي هم سپري
اس��پ ل َ ْنگ و يَک شمش��ير َم ْنگ ِ کاخ پادش��اه أچو و در؛ ِد َگ َرم جهيزيه اي ُدتِ يَک إز ب ِئينيش بايد إز ِ
شدند و دختران پادشاه بزرگ شدند و وقت ازدواجشان بود .در شهر اعالم کردند که هر پسر خانوادهداري دوست دارد
داماد ش��اه ش��ود بيايد به قصر .همه در قصر جمع شدند و شاه دخترانش را صدا زد و گفت«:هر کدومتون يکي از اين
وآ.خالصه دت پادش��اه زن خادم َم ِّس��د بي َول ِه َمل ِک َم َّمد شِ ��ه ت ِک وا ُمند ِّس��و که ِچ َتئْر وا که إز َگ ِل اي
پسرها را بعنوان همسر انتخاب کنين» .از دختر بزرگ شروع کردند تا رسيدند به کوچکترين دختر شاه .او گفت«:من ش أن َه ريچه َچ ِ همه َمکِس إز ُد ِم أن َه اَگِش��تن.إز ِزن َش ُس��راخْ اُشگرتِ .زن َش هم شِ ز بَر ُگت که هر شو إز َد َ
هيچ کدوم از اينا رو نميخوام» همه گفتند ولي بجز اينها پسر زيبا و جواني که شايستگي دامادي شاه را داشته باشد، ت گ َوخْ ت يَ َکش اَچو َو َس ْر َوخْ ِ شَ ��کِردِن و ِگئ ِْل ُکلَ ِه زش��ت َمل ِک َم َّمد اُشنِخَ ردِنِ .ک ْئتَرين ُدتِ پادشاه پ ِ ْن ِ
نيس��ت .دختر ش��اه چند نفر را فرس��تاد دنبال ملک محمد و به اين ترتيب همس��رش را به خانوادهاش معرفي کرد. ،اسپ ل َ ْن ُگش ِ ش َمريزا گ ِکلَ ْن ُگ ْ باش��و.تا پاش َو ت ِک کاخ َأرس��ي دا َدياش مسخره شز أکه و شُ ��ؤَخَ دِ «:کلَ ْن ْ
خواهرهاي دختر وقتي ملک محمد را با آن کاله ديدند ،خواهر را مسخره کردند و سعي کردند او را از اين کار بازدارند َمريزا ،شمش��ير َم ْن ُگش َمريزا»أن َه هم هيچي ُجواب أش��ناوادا .باشو شَ ��دي و أچو َو خونشوِ .رزيا أگذشت
ولي او گوشش به اين حرفها بدهکار نبود .شاه هم مخالفت نکرد ولي گفت از اين به بعد بايد خارج از کاخ زندگي کني ت سِ ِر إشکال ِن .چون شِ کار إشْ کال سخت .يَک ِرزي خبر َرس��ي که پادش��اه مريض سختن و دوائيش گِشْ ِ
و جهيزيه به او يک اسب لنگ و يک شمشير زنگ زده داد که اين جهيزيه باعث شد دختر کوچک شاه مورد تمسخر معين اُش��که هر تا إز َد َميا که اُشْ بِشا ب ِياره شِ ه جانش��ين خوش ب ُ ُکدَ .مل ِک َم َّمد فِکر اُشکه که وآ پادش��اه ّ
خواهرانش قرار گيرد اما با اين وجود او همچنان ملک محمد را دوست داشت و به حرف و حديثها اعتنايي نميکرد. اي بهترين َوختِن که خو ن ِشو آدِت.م ِِن ُک َّره اسپش شه تش دا تا إز اَنه هم کمک ب ِ ِگ ِرُ .ک َّره اسپ که أنت
روزها گذش��ت و خبر رسيد که پادش��اه به سختي بيمار است و دواي درد او گوشت سر گوزن است .البته شکار گوزن
َمل ِک َم َّمد ماجرا شِ �� ْزبَر تعريف که .بوري که ش��اور شُ َزت يَک ن َ ْکشَ ��ه َولْمي شو َکشيَ .مل ِک َم َّمد ل ِه أمي
خيلي سخت بود به همين دليل پادشاه گفت«:هر کدوم از دامادها که بتونه گوزن شکار کنه ،جانشين منه» .اين خبر
به ملک محمد رسيد .با خود گفت«:االن بهترين وقته که خودمو نشون بدم» اما شکار گوزن کار خيلي سختي بود .ياد
ک إش��کال وا يَک چا ِد ِر َس�� ْوزي اُش َزت و خوش کالش شِ زسِ َر واسه و تک چادر شه .يَ ْکتَه ِکئْبي که َم ْئ َن ِ
اس��بش افتاد و تار مويي که از او داش��ت .موها را آتش زد و اسب به کمک ملک محمد آمد .با هم خيلي فکر کردند تا ِک ِکئْب گِشتِن هيچي شُ نِواجو.تا ايکه َو يَ ْکتَه ا ِش��کاليا همه دور چادر جمع بدن.ش��يش تا دميا هرچي ت ِ
اينکه يک نقشه طرح کردند .ملک محمد رفت روي کوهي که گوزن داشت و يک چادر سبز زد تا با آن توجه گوزنها س خيلي جوون و جوني أن ْ َکه اُداي.شُ ُگت «:أما َچ ْن تا إز .چدِن جا .شُ دي يَک پُ ِ أمي خيمه َس�� ْو ِز َرسِ دِن ِ
را به چادر جلب کند .نقش��هاش گرفت و گوزنها يکي پس از ديگري دور چادر جمع ش��دند .ملک محمد هم کالهش إش��کاليات ُمؤَوه».أش��گت «:باشد دو تا شرط اُشه،اول ايکه ما َکلَّش شِ ه کِسي ناتَمُ ،ديُّم ايکه و پيل تُناتَم
را بيرون آورد و در چادر نشس��ت .از آن طرف ،ش��ش تا داماد پادش��اه نا اميدانه بدنبال شکار بودند تا اينکه رسيدند به س خالي وا َگر ِدن.جائِ أسمه داغ ».چاره دو شُ نِوا ،شُ ناشَ س َد ِّ َ ��م ِه داغ تئت کمرتو أن َِس��م أس َ بجاش ايلکه َّ
چادر ملک محمد .آنها ملک محمد را بدون کاله نديده بودند و به همين خاطر او را نشناختند .از او خواستند که چند إسکه شِ ه ِزن َش ن ِگه که خُ شو شِ کار شُ نِکردِن و چه هم خو زر َج َمه وا وکِسي اُشْ نادي.با هم َکرار شنا که ْ
تا از گوزنهايش را به آنها بفروش��د .ملک محمد هم قبول کرد اما گفت دو ش��رط دارم«:اول اينکه من سر گوزنها را َک بُکو بُبو بَر باتو بُدِن و چه وا ُگ َذشْ تِنَ .مل ِک َم َّمد و خونه چو َکلَّ ِه ا ِشکاليا شِ ه ِزن َش دا .أشگت «:واسِ ه اي ن ْ
به کسي نميدهم ،دوم اينکه جاي پول با مالقهي داغ زير کتفشان را نشان بگذارم» .آنها هم چارهاي جز قبول کردن ِّ
ش َمريزاِ ».ز ِن َمل ِک َم َّمد َکساتِ َکلئيش ،چاپ ِز ِر ِک ْئ ُل ْ ش َمريزا ِه:إشکال ِکئ ُْب ْ ،اگه دا َدياتَم چي شُ ُگتِش بُگ
ِ ِ
ش��روط ملک محمد نداش��تند و بين خودشان قرار گذاشتند که هيچکدام از ماجرا براي زنهايشان حرفي نزنند .ملک
ش ريزا،اسپ ل َ ْن ُگ ْ
ِ ش َم گ ِکلَ ْن ُگ ْ وارسِ دِن شُ ؤَگتِ «:کلَ ْن ْ چون َم َوخْ ت يَکتَه يَکتَه که شَ َ ِ أشواسِ ��ه و چو .دا َديا
محمد با س��ر گوزنها به خانه برگش��ت و از زنش خواست س��رها را بپزد و براي پدرش ببرد و اگر خواهرهايش باز هم
اورا مس��خره کردند ،او هم از سر تالفي شوهرهاش��ان را مسخره کند و ماجرا را برايشان بگويد .به کاخ که رسيد طبق
ريزا،چاپ ِز ِر ِکئْلش َمريزا».دا َديا و ِ ش َم وادا«:إش��کال ِکئ ُْب ْ
ِ ش َمريزا»أن َه هم ُجواب شَ َمريزا ،شمش��ير َم ْن ُگ ْ
معمول مس��خرهاش کردند و او هم در جواب آنها شوهرانشان را مسخره کرد .خواهرهايش نزد شوهرانشان برگشتند و إس�� َوخْ ْت ُجواب براَما راس بُگاي شما بر إش��کال َزتَه ِچه تُکِردِن که خُ ْنگِمو ْ ش شِ ياش��و واگِش��تن که ْ پِ ِ
خواس��تند ماجرا را تعريف کنند .آنها از روز ش��کار براي زنهاشان گفتند و گفتند«:ولي آن جواني که در چادر نشسته أش��نوا َول ِه إ ِرز إن َه و إن َه اُش��گتَ .د َميا هرچي ب ُ ّسو بَر ِزن َياش��و تعريف شوکه و آخِ ُرش شُ گتَ «:ول ِه أنکه غير
بود ،ش��وهر خواهرتون نبود .اون جوان خيلي زيبايي بود .خواهرتون از کجا خبر داره؟» .خواهر نزد خواهر کوچکشان جوون کِسِ ��دو أن َکه ن ِوا،أمي جوون هم خو شِ ��ه أنه ن ِوا خيلي جو وا ،نا َدن ُم خُ ْنگِتو إز کو خبر ِ إز اَما و أمي
برگش��تند و از او خواس��تند بگويد از کجا موضوع را فهميد .دختر هم از زيبايي ملک محمد گفت و کالهي که بر س��ر ِک خيمه شِ ه مائ ِن. اُش��ه؟»دا َديا ِچدن پِش خُ ْنگِش��و ت ت ِه إز کو أت َْدن ِس که إن َه بُدِن.اُشگت أمي جوون ت ِ
ميگذاشت تا زيباييش مخفي بماند و به اين ترتيب ،هفتمين دختر پادشاه با همسرش به قصر برگشت و ملک محمد ِش وابيَ .مل ِک َم َّمد شِ ه جانشين خوش که و ِک ْئتَرين ُدتِ پادشاه َو کاخ پادش��اه َکلَّ ِه اُشخش��ه و کم کم ب ْ
بعنوان جانشين پادشاه در قصر پادشاهي کرد. ش... ش خَ ِ واگِشت.کائ َت أما خَ ِ
6 همایش الرستان شماره سی و سوم -فروردین1387
7
ه
مایش بینالمللی مردمشنا
تعا ای بر تی رص ف ان ��ت س��ی و زبانشناسی الرس ا نی ققا مح ان ی�� م
مل س��ت که
عن به را ان ��ت رس ال خی ح��وزه جغرافیای��ی و تاری تام بل قا غی ضو مو
وان یل برای
پژوهش انتخاب کردهاند.
ون ره م ش برگزاری شایسته این همای
ف ای وه تالش تمامی نیر
سی سیا و گی رهن ش��هر الر بود که میتواند ال
رهن ف ای ت
ه عالی ف گر دی گویی مناسب برای انجام و اجتماعی باشد.
گی
ب��ا
همکاری د به��زاد مری
کتر
ش مای ه ین ا الت ��ا مق دی دبیر همایش خالصه نوت حب ص �ارتی� اخ
در قرار گرفت.
ش�� ائه ار الت مقا ده کی این ش��ماره نگاهی به چ هر ش�� با بط مرت که
ده گراش ا
س��ت خواهیم داش��ت .با ه
مکاری این پژوهشگران و ای ه
ه ر
شما دیگران محققین گرامی در
مه هی بعد پیوستنامه
رد ک یم واه خ عی س در ح��د توان و با توجه به
تگ یخ ره ف ای هش تال اب فضای محدود هیمه به بازت بپردازیم.
ان
ش بزر مای ه ین ا یم امیدوار
الر شی وه پژ وزه ح در گ بتواند تحولی مناس��ب مر و ند ک ایجاد
ان ست ایران را دم
با این بخش از سرزمین
بزرگ خود آشناتر سازد.