You are on page 1of 28

‫‪http://www.binesheno.

com‬‬

‫عنوان مقاله ‪:‬راه سوم‪ ،‬پارادایم هزاره سوم‬ ‫·‬

‫نویسنده ‪ :‬مسعود رضوی‬ ‫·‬

‫تاریخ ‪1382 /20/06 :‬‬ ‫·‬

‫بسم الله الرحمن الرحیم‬

‫مقدمه‬

‫در این مقاله سعی بر این است روند تشکیل حکومت جهانی در دهکده جهانی مورد بررسی قرار گیرد‪.‬‬

‫برای تصویر روشن از آینده (فتوریسم) سیر تحولت تاریخی و فلسفی ازگذشته ( تاریخ پردازان و‬

‫مدرنیسم) تا هم اکنون (پسامدرنیسم) را شرح دادم‪.‬‬

‫پس از پایان عصر تاریخ پردازان و مدرنیسم در مقطع «پایان تاریخ» قرار می گیریم که تفکر‬

‫پسامدرنیسم در جهت وضوح این مقطع تاریخی بر می آید‪.‬‬

‫«راه سوم» به عنوان پارادایم هزاره سوم پس از مقطع پایان تاریخ و سقوط غرب در جهت بنیان‬

‫نهادن روشی نوین و جایگزین به منصحه ظهور می رسد‪ ،‬تا آنچه را که تا کنون تحت عنوان «فتوریسم»‬

‫و دوره آخر الزمان مطرح بوده است را در آینده جامه عمل پوشاند‪.‬‬

‫اکنون «کارل مارکس و جان استوارت ميل هردو به يک ميزان کهنه و منسوخ شده اند » اين دو‬

‫متفکر نامدار‪ ،‬نماينده دو نحله فکری تاريخ و پرچمدار «پارادايم‪ » paradigm-‬دو دوره مشخص تاريخی‬

‫سوسوياليسم و ليبراليسم ؛ هردو به يک ميزان به آخر خط و پايان راه رسيده اند‪ .‬کمونيسم سقوط‬

‫کرد و سرمايه داری نيز روی به احتضار و انحطاط نهاده است‪.‬‬

‫واژگان کلیدی‪:‬‬

‫تاريخ پردازان – سنت ‪ -‬مدرنيسم‪ -‬پست مدرنیسم – پایان تاریخ ‪ -‬سقوط غرب – راه سوم – پارادایم‬

‫هزاره سوم – پایان علم و فلسفه – متافیزیک مجازی‪ -‬امربین‌المرین – روایت های کلن و جهان‬
‫گستر‪ -‬جنگ تمدنها ‪ -‬دهکده جهانی – عصر بدگمانی ها و عدم قطعیت – پوزیتویسم – ابطالگرایان‬

‫‪-‬ايدئولوژی ‪...‬‬

‫چکیده‪:‬‬
‫دوره اول‪:‬عصر تاريخ پردازان‬

‫اين عصر با سقراط و افلطون دريونان باستان آغاز می شود و تاهگل و مارکس ادامه می يابد‪ .‬اين‬

‫دوره باسقوط کمونيسم پايان می پذيرد‪.‬‬

‫دوره دوم ‪:‬عصر مدرنيسم‬

‫متفکرين آغازين اين دوره فرانسيس بيکن‪ ،‬آگوست کنت‪ ،‬مور‪ ،‬بنتام و جان استوارت ميل و ‪ ...‬هستند‪.‬‬

‫اين رويکرد تاکارل پوپر‪ ،‬ویل دورانت‪ ،‬ریمون آرون و آيزيا برلين ادامه می یابد‪.‬‬

‫پایان تاریخ‬

‫در هر دوره معينی از تاريخ هميشه اپيستمه( ‪ ) epistemic‬و بنيانی معرفتی وجود دارد که شرايط و‬

‫امکان وجود هر گونه جهان بينی ‪ ،‬دانش و بافت زيستی و اجتماعی را تعيين می کند‪ .‬در اين ميان‬

‫ضرورت تعيين کنندگی و اجباری که در اپيستمه يا علم متعارف وجود دارد نحوه شکل گيری دوره ای از‬

‫تاريخ را معين ودر قالبی مشخص قرار می دهد‪ .‬اکنون با پايان اين دو دوره معين معرفتی و علمی (که‬

‫تا کنون دو دوره تاريخی را نيز رقم زده است )به پايان تاريخ می رسيم‪.‬‬

‫پست مدرنیسم‬

‫اینکه «پست مدرنیسم» با تیتر درشت« پراکنش» و« عدم قطعیت» معرفی می شود‪ ،‬از لحاظ تفکر‬

‫امروزین شاید چندان بی راه نباشد‪ :‬چرا که هنوز زمان و تاریخ وضوح و بداهت این تفکر فرا نرسیده‬

‫است‪.‬‬

‫سقوط غرب‬

‫اکنون سقوط غرب چنان عبارت زبانزدی شده است که ديگر لزومی ندارد «داخل گيومه گذارده شود»!‬

‫آيا براستی سقوط غرب جز پايان علم و فلسفه (پايان هر دونحله فکری و تاريخی ليبراليسم و‬

‫سوسياليسم ) می باشد؟ آيا تمدن غرب جز بر بنيان معرفتی و پارادايم اين دو نحله فکری استوار بوده‬

‫است؟ آيا اکنون با فرو پاشی اين دو روش فکری و سياسی تمدن غرب دوامی خواهد داشت؟‬

‫پايان علم و فلسفه‬


‫فلسفه برای اينکه واقعا تحقق يابد به «پايان» می رسد؛ به عبارتی ديگر هر گاه فلسفه تاريخ پردازان و‬

‫تفکر ايدئولوژيک با منطق صوری ارسطويی واقعا بخواهد مستقل از تجربه در جهان عين (‪)objective‬‬

‫و در عالم واقع تحقق يابد به پايان می رسد‪ .‬مارکسيسم نتيجه دنيوی شدن فلسفه ذهنی(‬

‫‪) sobjective‬و تبديل استدلل های انتزاعی به امور واقع است‪ .‬لذا پايان فلسفه و ايدئولوژی‪ ،‬ناشی‬

‫از ورود يکباره آن از جايگاه مفاهيم و انتزاعيات ذهنی به جهان واقعيت هاست‪.‬‬

‫علم(مدرنيسم) نيز با انکار حق ورود خود به مابعدالطبيعه و متافيزيک به پايان خود می رسد‪ .‬به عبارتی‬

‫ديگر هر گاه علم با متد تجربی حق ورود خود را به متافيزيک انکار می کند و خود را در حصر تجربی و‬

‫حسی محدود می سازد (و با اين وصف به توليد ايدئولوژی و تجويز نسخه می پردازد ) به پايان می‬

‫رسد‪.‬‬

‫بنابر اين حتی فلسفه جان استوارت ميل نيز به مثابه فلسفه مارکس اگر واقعا بخواهد تحقق يابد به‬

‫پايان می رسد‪.‬‬

‫راه سوم « پارادايم هزاره سوم »‬

‫اما در اين ميان بينش و رويکرد ديگری نيز نسبت به اين «پايان» وجود دارد که با ارائه پارادايم جديدی‬

‫تحت عنوان «راه سوم » در هزاره سوم ‪،‬خود را به آينده فرا می تابد و اين پايان را آغازی بزرگ برای‬

‫آينده بر می شمارد‪.‬‬

‫راه سوم ثمره عالی شجره «امربین‌المرین» است که «پارادیم هزاره سوم» را بنیان خواهد نهاد‪.‬‬

‫پست مدرنیسم در آغاز راه سوم است‪ .‬نه راه تاریخ‌پردازان و نه راه مدرنیسم‪ ،‬بلکه راه سوم‪.‬‬

‫با پایان عصر تاریخ‌پردازان و عصر مدرنیسم‪ ،‬با ظهور اندیشه‌ای نو و تفکری ناب در عرصه جهانی‪« ،‬راه‬

‫سوم» به منصحه ظهور خواهد رسید‪ .‬چیزی جایگزین‪ ،‬اندیشه‌ای نو‪ ،‬و خانه‌های زیادی که در هزاره‬

‫سوم برای ساخته شدن آماده است‪.‬‬

‫«پارادیم هزاره سوم» عصر سوم را رقم خواهد زد‪« .‬اندیشه‌ای جهانی»‪« ،‬جهان اندیشه» را دگرگون‬

‫خواهد ساخت‪ :‬مرد مشرقی از قبیله مشرق طلوع خواهد کرد‪.‬‬

‫آينده از آن كيست؟‬
‫آنچه پيش از اين «پوپر» به انجام رسانيد نفي «روايت كلن» در قالب تاريخ‌پردازان بود‪ ،‬اكنون تدبير‬

‫كودكمنشانه «فرانسيس فوكوياما» تحت عنوان «پايان تاريخ» و طرح هوشمندانه «هانتينگتون» در تيتر‬

‫بزرگ «جنگ تمدنها»‪ .‬يا به عبارت ديگر «جنگ با تقدير ضروري آينده» تکرار می شود‪.‬‬

‫در عصر اريستوكراسي پرسش از حكومت «چه كسي» بود‪ .‬رفته رفته اين پرسش تحت شرايط‬

‫ضروري تاريخي در عصر دموكراسي با پرسش «چگونه حكومت كرد» جايگزين شد‪ .‬و اكنون در عصر‬

‫دهكده جهاني پرسش اين است‪« :‬جهان آينده» از آن چه كسي است؟»‪.‬‬

‫راه سوم «پارادایم هزاره سوم»‬

‫مدرنیسم و پست مدرنیسم‬

‫مدرنیسم خود از «سنت» فراتر می‌رود‪ .‬پست مدرنیسم نیز از «مدرنیته» برمی‌گذرد‪ .‬اما می‌بایست در‬

‫این گذرها و بر این فراتر رفتن‌ها با درنگ نگریست‪:‬‬

‫سیر تاریخی مدرنیسم با شالوده شکنی بنیان‌های سنتی پیشاپیش با احتضار فلسفه اسکولستیک و‬

‫آنگاه با پایه‌ریزی نوع دیگری از فلسفه کلسیک در عصر رنسانس آغاز می‌شود‪ .‬باری دیگر بر گذشتن‬

‫«مدرنیسم» از فلسفه کلسیک و تاریخی اندیشی در قرن بیستم‪ ،‬نوع اخیر مدرنیسم شکوفا می‌شود‬

‫که غالبا با عنوان افترا آمیز «پست مدرنیسم» اشتباه گرفته می‌شود‪.‬‬

‫در این درنگ تاملی بیش لزم است‪ :‬در گام نخست مدرنیسم با بت شکنی فرانسیس بیکن و آغاز‬

‫رونسانس بر علیه آباء کلیسا و فلسفه مدرسی‪ ،‬آغاز و با آگوست کنت‪ ،‬جان استوارت میل وبنتام و مور‬

‫و ‪ ...‬در غالب فلسفة «پوزیتویسم» و اثبات‌گرائی تحکیم می‌یابد‪ .‬با ورود «پوپر» و دکترین‬

‫«ابطال‌گرائی» فلسفة تاریخی اندیشی و انتزاعی تاریخ پردازان از نوع هگل‪ ،‬کانت و مارکس و انگلس‪،‬‬

‫از ارایکه قدرت فرو می‌ریزد‪ .‬با ظهور «ویل دورانت» این قصه پرداز تمام عیار «پارادایم» نوظهوری‬
‫که می‌خواست میان این دو (پوزیتویسم و تاریخ پردازان) پیوند خویشاوندی ایجاد نماید‪ ،‬از میان‬

‫برخاست‪ .‬یعنی فلسفه‌هائی از نوع شوپن‌هاور‪ ،‬نیچه و هایدگر‪.‬‬

‫اکنون در این سیر تاریخی پس رونده تاریخ و اندیشه که یکی از پس دیگری از میان برخاست‪ ،‬دیگر چه‬

‫چیزی در این میان برجاست؟!‬

‫«پست مدرنیسم» مفهوم فرار و افترا آمیز این «فضای» بی بار و اندیشه و بی صاحب و بدون‬

‫خداست‪ .‬اکنون در این «فضای» رها شده در «فضا» در مفهوم «نامتعین» و افترا آمیز پست مدرنیسم‬

‫اندکی به تامل و بیش از آن ناگزیر خود را به تخیل می‌سپاریم‪:‬‬

‫پست مدرنیسم اساسا اندیشه‌ای جدید و تفکری نوین به حساب نمی‌آید‪ ،‬بلکه مفهومی متکثر از فضای‬

‫کنونی است‪ .‬پست مدرنیسم در حال حاضر صرفا به «آنچه که هست» می‌پردازد و هنوز راه بسیار‬

‫است تا به «آنچه که باید» گذر کند‪.‬‬

‫پست مدرنیسم مفهوم زنده جهان کنونی است که اکنون در بی شکلی‪ ،‬شکل گرفته است و به عبارت‬

‫دیگر مفهومی است که سیطرة تاریخی مدرنیسم در صورت آن‪ ،‬خود را باز می‌نماید‪ .‬و زبان گنگی‬

‫است که با تمام بی‌زبانی و با تمام رنج و مشقت می‌خواهد این فضا را واقعا آنچنان که هست بیان‬

‫دارد‪ .‬یعنی از عمق به سطح آوردن وضعیت موجود‪.‬‬

‫شراره ‌های پست مدرنیسم گاهی نیز فراتر از این فضا پیش می‌رود و زبانه و زبان به انتقاد می‌گشاید‪.‬‬

‫گاهی از خود (همین فضا) فراتر می‌رود و این تمثیل بی معنی را می‌خواهد معنا دهد‪ .‬می‌خواهد به‬

‫نوعی بازگو نماید که چرا تصویر این فضا این چنین متشتت‪ ،‬در پراکنش و در عدم قطعیت به سر‬

‫می‌برد‪.‬‬

‫بنابراین در گام نخست پست مدرنیسم دربارة «آنچه که هست» سخن می‌راند‪ .‬روایت ساده دلنه‌ای از‬

‫معصومیت ازدست رفته‪ .‬اما گاهی نیز از خودی فروتر به خودی برتر‪ ،‬فراز می‌یابد و به ابراز انتقاد و‬

‫زبان به اعتراض می‌گشاید‪ .‬در مسیری قرار می‌گیرد تا نسبت به «آنچه که باید» گذر کند‪ .‬اما هنوز در‬

‫آغاز راه است‪ .‬این راه با «نفی» و «سلب» چنین فضای بی بار و اندیشه هموار گشته است‪ .‬اما از‬

‫ارائه راهکاری نوین و «ایجابی» جهت خروج از این وضعیت عدم قطعیت برنیامده است‪.‬‬

‫پايان علم و فلسفه‪ ،‬آغاز عصر عدم قطعيت‬

‫پیش از این نیمی از حقیقت واحد در عصر تاریخ پردازان مرد‪ ،‬آنان با نفی عینیت و واقعیت و با‬

‫انتزاعیات صرف و مستقل از تجربه نیمی از حقیقت را منکر شدند‪ .‬نیم دیگر حقیقت واحد نیز با آغاز‬
‫رنسانس و در عصر مدرنیسم تحت سیطرة تفکر «آمپریسم» و «پوزیتویسم» از میان برخاست‪.‬‬

‫پوزیتویستها با نفی گزاره‌های متافیزیکی و غائی و مطلق به پای واقعیت محسوس و محصور در تجربه‪،‬‬

‫عصر بدگمانیها و عدم قطعیت را رقم زدند‪ .‬فضائی که پست مدرنیسم در یک خل فکری شکل می‌گیرد‬

‫و در مقام تصویر و بیان این فضای مبهم و گنگ بر‌می‌آید‪.‬‬

‫«پوزیتویستها» به طور صریح منکر معنی‌داری و حتی وجود گزاره‌های متافیزیکی و مابعد الطبیعه‬

‫گردیدند‪« .‬ابطال گرایان» نیز اغواگرانه زیر آب متافیزیک را می‌زنند و آنگاه داعیة معنی‌داری گزاره‌های‬

‫متافیزیک را سر می‌دهند‪.‬‬

‫به عقيده ابطال‌گرايان گزاره‌هاي علمي را بايد از طريق ابطال به «اثبات!» آن همت گماشت‪ ،‬نه از‬

‫طريق و روش تأييد و اثبات‪ .‬از سوي ديگر اينها مي‌گويند گرچه امور متافيزيك نه ابطال‌پذير هستند و‬

‫نه اثبات‌پذير‪ ،‬ليكن معني‌دار هستند‪ .‬اما تفاوت معني‌داري امور متافيزيك با گزاره‌هاي علمي در چيست؟‬

‫در واقع ابطال‌گرايان با ارجحيت و ارزش بخشيدن به گزاره‌هاي علمي در پي بي‌رنگ ساختن امور‬

‫متافيزيك هستند‪ .‬فلسفه علم براي «پوپر» براي جهت‌بخشي به فلسفه سياست و علم‌الجماع است‪ .‬از‬

‫اين رو وي نمي‌تواند از قالب ساخته و پرداخته‪ ،‬بيرون آيد و از جايگاه رفيع به امور متافيزيك نظاره كند‪.‬‬

‫لذا تحت تأثير انگيزه و انگيخته‌هاي علمي مي‌بايست گزاره‌هاي متافيزيك و نظريه‌هاي جهان‌شمول‬

‫فلسفي و روايت‌هاي كلن نيز از منظر و جايگاه علمي‪ -‬فيزيكي تبيين و تحليل گردد‪ .‬به اين شكل نه تنها‬

‫متافيزيك‪ ،‬بلكه مسائل سترگ علوم انساني و نظريه‌هاي فراگير و گسترده فلسفي تحت سيطره‬

‫نگرش علمي‪ -‬فيزيكي تحليل و تفسير مي‌شود‪.‬‬

‫كانت نيز به نوبه خود گزاره‌هاي علمي و غيرعلمي را تفكيك مي‌كند و مابعدالطبيعه و متافيزيك را از‬

‫عقل نظري طرد مي‌نمايد و تنها آن را در مقوله عقل عملي جستجو مي‌كند‪ .‬به عقيده كانت‬

‫مابعدالطبيعه خارج از مقولت است و نمي‌توان به آن از طريق عقل نظري رسيد و به اثبات آن دست‬

‫يازيد ‪ .‬مابعدالطبيعه از جمله گزاره‌هاي علمي نيست‪ ،‬با اين حال معني‌دار هستند و بايد آن را از طريق‬

‫ايمان كه در اخلق عملي طرح مي‌كند‪ ،‬تفسير و تحليل نمود‪ .‬اخلق كانت مبتني‌بر تكليف آغاز مي‌شود و‬

‫نهايتا ً منجز به اثبات خدا مي‌شود‪ .‬اما او نيز در نهايت سر از يك نوع «اومانيسم» مزمن درمی آورد‪ ،‬كه‬

‫غايت افعال را انسان مي‌انگارد‪ .‬تأكيد او بر امر «مطلق» و قانون كلي‪ ،‬او را در قالب عقل‌گراي خشك‬

‫ودگماتيزم متجلي‌ مي‌سازد‪ .‬منطق وي در واقعيت حيات عيني خود به ضد منطق و قانون كلي او به ضد‬

‫اخلق و تكليف اخلقي كه با سماجت فيلسوفانه و تحكم عقلي دنبال مي‌شود‪ ،‬به شورش علني برعليه‬

‫تكليف‪ ،‬روي مي‌نهد‪.‬‬


‫«پوپر» نيز تفكيك گزاره‌هاي علمي و غيرعلمي را از كانت به عاريه مي‌گيرد (بی گفتگو كانت نيز از‬

‫هيوم به يادگار دارد)‪ .‬اما روش پوپر با كانت همين‌طور با پوزيتويستها و ماترياليستها و ‪ ...‬متفاوت است‪،‬‬

‫عدم صراحت و تمايز بيان و گفتار و روش پوپر منجر به اغواگري خاص فيلسوفانه شده است كه تنها‬

‫مي‌توان آن را در نزد وي جستجو نمود‪.‬‬

‫پوپر گزاره‌هاي علمي و غيرعلمي را معني‌دار مي‌نامد‪ ،‬ليكن چه تفاوتي بين اين معني‌داري گزاره‌هاي‬

‫علمي با معني‌داري گزاره‌هاي غيرعلمي وجود دارد؟‬

‫گزاره‌هاي علمي ابطال‌پذير‪ ،‬تجربي و دقيق‌تر است‪ ،‬لذا هرچه يك نظريه شمول‌‪ ،‬اجزا و مصاديق‬

‫كمتري داشته باشد و از تعاريف كلي و انتزاعي مبرا باشد‪ ،‬به همان ميزان قابل پذيرش‪ ،‬علمي‌تر و‬

‫دقيق‌تر خواهد بود‪ .‬پوپر با همين ديدگاه به تفسير گزاره‌هاي غيرعلمي و در عين حال معني‌دار و‬

‫ابطال‌ناپذير مي‌پردازد‪.‬‬

‫پوپر با انديشه‪ ،‬روش و روان علمي( كه صرفا ً در محدوده محدود علوم تجربي كاربرد دارد)‌با تعميم‬

‫بخشيدن آن به علوم انساني‪ ،‬علم‌الجماع و روايتهاي كلن و خصوصا ً مابعدالطبيعه‪ ،‬دچار تفسير به ميل‬

‫گشته و ناگريز از جهت‌بخشي آن با يك انديشه علمي در يك روش علمي می گردد‪ .‬محدود و محصور‬

‫نمودن امور و گزاره‌هاي متافيزيكي و فلسفي محض در كليشه‌هاي علمي‪ -‬فيزيكي‪ ،‬يكي از‬

‫اغواگري‌هاي فيلسوفانه است كه پوپر سخت بدان متمسك شده است‪.‬‬

‫پوپر در «جامعه باز» خود روشهاي نقاد و عقلي مرسوم در علوم را درباره مشكلت و مسايل جامعه‬

‫آزاد به آزمايش درمي‌آورد‪ ،‬در واقع روشي را كه در علوم تجربي اعمال مي‌نمايد‪ ،‬به علوم انساني‪،‬‬

‫اجتماعي و سياسي تعميم مي‌بخشد و حتي گزاره‌هاي مابعدالطبيعه و متافيزيكي را نيز در كليشه علوم‬

‫تجربي محك مي‌زند‪.‬‬

‫وي به ظاهر با نفي نسخه‌پيچي‪ ،‬با ارائه پيشنهاد طرح‌هاي فراگير به جنگ «پيشگويي‌هاي فراگير و‬

‫روايتهاي كلن» مي‌رود‪ .‬چيزي كه در حيطه تخصص علمي نمي‌گنجد‪ .‬طرح اينگونه مسائل فراگير با زير‬

‫سؤال بردن نظريه‌هاي جهان‌گستر و احيانا ً مطلقي‪ ،‬همراه است كه يا از طريق متفكرين تاريخ‌پرداز و يا‬

‫از سوي اديان و مذاهب ارائه شده است‪.‬‬

‫اوج اغواگري خاص فيلسوفانه پوپر در اين نهفته است كه وي هنگامي كه مي‌خواهد گزاره‌هاي علمي را‬

‫تبيين كند‪ ،‬از روش تجربي و ابطال‌گرايي وارد مي‌شود و گزاره‌هاي علمي را معني‌دار و قابل ابطال‬

‫مي‌يابد‪ .‬و همين روش را در امور متافيزيك و علوم انساني تسري و تعميم مي‌بخشد‪ ،‬كه طبيعتا ً چنين‬

‫اموري از حوزه ابطال خارج خواهد بود و برچسب غيرعلمي بودن را خواهد پذيرفت‪.‬‬
‫از سوي ديگر وي هنگامي كه مي‌خواهد به نفي ارائه نسخه در روايت‌هاي كلن و جهان‌گستر بپردازد‪،‬‬

‫دقيقا ً با تکیه بر روش تاريخ‌پردازان به ارائه پیشنهاد مي‌پردازد‪ .‬اما اين بار با اتخاذ چند حربه فيلسوفانه‬

‫و از رهگذر تعميم عقده‌ها و تسر‪‬ي انگيزه‌ها به انگيخته‌ها‪.‬‬

‫حربه فيلسوفانه ديگر پوپر مطلوب «مطلق» انگاشتن «دموكراسي» است‪ ،‬تا حدي كه هر نوع‬

‫انديشه‌اي كه به نحوي از انحاء با مدل دموكراسي مطلوب وي در يك راستا قرار نمي‌گيرد‪ ،‬در راستاي‬

‫«فاشيسم » و «نازيسم» نفي و مطرود مي‌گردد‪ .‬و اين در حالي است كه پوپر جواز ورود هيچ خللي در‬

‫درستي و صحت دموكراسي مطلوب و مطلق خود را نمي‌دهد‪ .‬ارسال مسلم و دموكراسي مطلوب بي‬

‫چون و چراي او‪ ،‬ترازمند اوليه او در سنجش صدق و كذب و صحت و سقم قضاياي فلسفي در‬

‫علم‌الجماع است‪.‬‬

‫پوپر در براندازي «تاريخ‌پردازان» خود متوسل به تاريخ و روش تاريخي‌گري مي‌شود و در حاليكه خود از‬

‫جايگاه تاريخي به ارائه نسخه مي‌پردازد‪ .‬تاريخي‌انديشي «تاريخ‌پردازان» و استدللهاي جهان‌شمول و‬

‫فراگير فلسفي را محكوم مي‌نمايد‪ .‬و به عبارت دقيقتر با تقبيح «ايدئولوژي» خود اقدام به ارائه فربه‬

‫ترین ايدئولوژها مي‌نمايد‪ .‬اما اين پوپر نيست كه به كار «فلسفه» خاتمه مي‌دهد‪ .‬بلكه برعكس‪ ،‬پوپر‬

‫برخلف صورت مسئله به كار «علم» خاتمه بخشيد و «ماركس» به كار «فلسفه»‪ .‬ماركس در نهايت‬

‫صعود فلسفه اوج سقوطش بود‪ .‬و پوپر در نهايت صعود علم‪ ،‬اوج سقوطش گرديد‪ .‬از اين پس نه علم‬

‫داريم‪ ،‬نه فلسفه نه قضاياي جهان‌گستر فلسفي‪ ،‬نه روايت‌هاي كلن و نظريه‌هاي فراگير‪ ،‬و نه‬

‫گزاره‌هاي علمي با تئوري‌هاي خاص و ايستگاهي در قلمرو تجربه‪ ،‬اكنون هر دو به يك ميزان كهنه و‬

‫منسوخ شده‌‌اند‪.‬‬

‫فلسفه با انتزاعیات صرف ذهني و مستقل از تجربه و تعميم و تسري آن به واقعيات عيني و جهان‬

‫خارج به عصر خويش خاتمه بخشيد‪ .‬و علم نيز با تعميم و تسري خود به علوم نظري و ارائه نسخه‌هاي‬

‫فراگير به پايان راه رسيد‪ .‬اكنون «عصرعدم قطعيت و بلتكليفي است»‪.‬‬

‫من هر دو جريان «عام» و «خاص» ‪ -‬تاريخ‌پردازان و مدرنيستها‪ -‬را به يك نسبت مساوي به جراحي و‬

‫طردبخشي از حقيقت متهم مي‌كنم‪ .‬از باب مثال ماركسيسم كلن‌انديش و تاريخ‌گرا در مرحله عمل و‬

‫عينيت دچار ضد خود‪ ،‬يعني همان «خاص‌گرائی» مي‌شود‪ .‬و مدرنيستها و پوزیتويستها كه ضد‬

‫نسخه‌پردازي و نظريه هاي فراگير هستند‪ ،‬دقيقا ً در دام نسخه‌پردازي و در مغاک ايدئولوژي گرفتار می‬

‫آیند‪ .‬تنها تفاوتي كه هست ماركسيسم از كلن‌انديشي و ارائه نسخه‌هاي فراگير آغاز مي‌كند و به‬

‫خاص‌گرايي سير مي‌كند و مدرنيستها از «خاص‌گرايي» شروع مي‌كنند و در روايت‌هاي كلن و‬


‫تاريخي‌انديشي آغازشان به انجام مي‌رسد‪ .‬و دقيقا ً به همان صورت كه «عام‌گرايان» از سوسياليسم به‬

‫كمونيسم جنسي سير مي‌كنند‪ « ،‬خاص‌گرايان» از آزادي‌هاي جنسي به سوسياليسم رهنمون مي‌شوند‪.‬‬

‫روشن است كه هر دو از يك بخش حقيقت غافل‌اند‪ ،‬و اين حضور واقعي و عملي هر دو در عينيت تاريخ‬

‫نشان مي‌دهد كه انديشه صحيح همان «امر بين المرين» است كه فارغ از جراحي (قطعه قطعه كردن‬

‫واقعيت) و به دور از غفلت‌ورزي از يك بخش حقيقت واحد است‪.‬‬

‫«ادگارمورن» بر اين مسئله اذعان دارد كه‪« :‬نظام انديشه و سيستم تفكر ما كه طي دوره ابتدايي تا‬

‫دانشگاه شكل مي‌گيرد‪ ،‬نظامي است كه واقعيت را قطعه قطعه و بخش بخش مي‌كند و انديشه‌هاي‬

‫ناتواني را شكل مي‌دهد كه به آگاهي‌هاي تقسيم شده در رشته‌ها وابسته است و اين بيش از حد‬

‫تخصص شدن انديشه‌ها كه به قطعه قطعه شدن واقعيت در يك بعد سوق پيدا مي‌كند مي‌تواند نتايج‬

‫عملي قابل ملحظه‌اي براي بشر داشته باشد كه اغلب به محيط اجتماعي و انساني نيز بي‌توجه است‪.‬‬

‫اين تقسيمات رشته‌اي و قطعه قطعه شدن دانشها باعث مي‌شود تا يك متخصص از ديگر دانشها و‬

‫تخصص‌ها ناآگاه باشد‪ .‬و اين از معظلت حيات در عصر «سياره‌اي» است‪ ،‬جایي كه انديشه‌هاي قطعه‬

‫قطعه شده و تك‌بعدي به عنوان يك مشكل اساسي باعث رنج انسان امروزي است»‪ .‬اين اتفاق ناگوار‬

‫در عرصه واقعيت منجر به دريافت بخشي از امر واقع مي‌گردد‪ .‬چيزي كه من آن را انديشه‌هاي‬

‫كليشه‌اي و كاناليزه مي‌نامم‪ .‬ليكن پيش از اينكه واقعيت دچار جراحي و قطعه قطعه شدن گردد‪ ،‬اين‬

‫حقيقت واحد است كه به دوئاليسم و به دوبخش عين و ذهن (به رئاليسم و ايده‌آليسم) تقسيم و تفكيك‬

‫شده آنگاه در بخش «عين» قطعه قطعه شدن واقعيت به منصحه ظهور مي‌رسد‪ .‬نکته حساسي كه‬

‫«ادگارمون» از درك آن ناتوان است‪ .‬با اين حال او به درستي دريافته است كه «ما بايد به دنبال راهي‬

‫نو براي انديشيدن باشيم‪ .‬چيزي كه خو نيازمند اصلح آموزش و تربيت است»‪.‬‬

‫گام نخست جهت اصلح و آموزش تربيت فكري‪ ،‬دادن آگاهي تاريخي نسبت به جراحي نامطلوب و‬

‫جدايي ناگوار حقيقت به دو بخش (دوئاليسم) عين و ذهن است‪ .‬جراحي نامطلوب عالم مثل و عالم‬

‫محسوسات افلطون كه بعدها پس از او در عصر مدرنيسم پس از توجه يكسويه به امور خاص و عالم‬

‫محسوسات (واقعيت) قطعه قطعه (تخصصي) مي‌شود‪.‬‬

‫دومين گام ارائه راهي نو براي انديشيدن است‪ ،‬كه من آن را تحت عنوان «راه سوم» و يا «پارادايم‬

‫هزاره سوم» با الهام از قاعده «امربين‌المرين» در عصر سوم پيشنهاد مي‌نمايم‪.‬‬

‫هرچند كه پيش از اين «نيچه» نسبت به نظام انديشه و سيستم فكري جهان غرب برآشفت‪ ،‬سيستم‬

‫فكري فونكوسيوناليزي كه با آكادمي افلطون تاهگل و ماركس ادامه يافت و بعدها طي دوره دروس‬
‫ابتدايي تا دانشگاه‪ ،‬يك فرد آموخت تا با قطعه قطعه كردن واقعيت چگونه به اطلعات پازلي از واقعيت‬

‫دست يابد‪.‬‬

‫پست مدرنيسم در مقام بيان‬

‫تمام مشخصه‌ها و فرآيندهاي ناباوري به عينيت‪ ،‬عدم اعتماد به استدللهاي جهان‌شمول‪ ،‬نفي فراروايتها‬

‫و ‪ ...‬كه به پست مدرنيسم نسبت داده مي‌شود به هيچ‌وجه بيان كننده تمامي مفهوم حقيقي اين طرز‬

‫تفكر نمي‌شود‪ .‬اما از آن سو كه تا كنون تعريف روشني از «پست مدرنيسم» نشده است‪ ،‬مي‌توان هر‬

‫نوع تحليل و تعريف فعلي را بدان تسري بخشيد‪.‬‬

‫«بي‌نظمي زمان در روايت رويدادها»‪« ،‬اقتباس»‪« ،‬از هم گسيختگي»‪« ،‬تداعي نامنجسم انديشه‌ها»‬

‫«پارانويا»‪« ،‬دورباطل» و‪ ...‬از جمله مشخصه‌هايي است كه «بري لوئيس» نيز براي هنر و ادبيات‬

‫پسامدرنيسم برمي‌شمارد‪ .‬اما به نظر مي‌رسد هيچ يك از موارد مذكور و مشخصه‌هاي عنوان شده در‬

‫كليشه‌اي بنام «پست مدرنيسم» جاي نمي‌گيرد‪ .‬بلكه محصول و فرايند تسلط و استيلي مدرنيسم پس‬

‫از رونسانس است‪ ،‬كه اكنون اغواگرانه تحت عنوان «پست مدرنيسم» نامگذاری و معرفي مي‌شود‪ .‬اما‬

‫با اين حال «پست مدرنيسم» در مقام بيان اين فضاي ناگوار موفق عمل نموده است‪ .‬به عبارت ديگر‬

‫نفي روايت های كلن و داناي كل‪ ،‬اعلم پايان تفكرات تاريخي‌انديش و ايدئولوژيك و عدم اعتماد به‬

‫استدلل‌هاي جهان‌شمول فلسفي‪ ،‬ماحصل و فرايند سيطره و استيلي تفكر «مدرنيسم» است كه پس‬

‫از سير تحولت خود «پست مدرنيسم» در مقام بيان آن برآمده است‪.‬‬

‫اين كامل ً بديهي و روشن است كه «پست مدرنيسم» در معرفي و شفاف‌سازي جامعه جهاني موفق‬

‫عمل نموده است‪ .‬اما از ارائه روش و راهكاري نوين براي خروج از اين استيصال و احتضار ناكام مانده‬

‫است‪.‬‬

‫آيا تمامي مشخصه‌هاي پراكنش‪ ،‬ژورناليته‌گرايي‪ ،‬آدم وارگی و ‪ ...‬جز محصول و فرايند عصر مدرنيسم‬

‫مي‌باشد كه به شكل منطقي در بطن تفكر و نحله‌هاي فكري آمپريسم و پوزيتويسم اثبات‌گرايي و‬

‫ابطال‌گرايي فراهم آمده است‪ .‬مگر نه اين است كه «مدرنيته» خود در قالب پوزيتويسم اثبات‌گرايي در‬

‫گام نخست «متافيزيك» و آنگاه روایت ها و استدلل های جهانشمول فلسفی را در چنبره «پوزیتویسم‬

‫ابطال گرایی» تحت عنوان جامعه باز‪ ،‬نفي و بي‌حرمت مي‌سازد‪ ،‬اما براستي چرا در كليشه بزرگ و‬

‫افترا آميز(و چيزي هنوز نامتعين) «پست مدرنيسم» معرفي و القا مي‌شود و به عنوان يك تفكرجدید و‬

‫بالبداهه طرح و پايه‌ريزي مي‌شود‪.‬‬


‫پست مدرنيسم زبان گوياي فضاي حاكم بر جامعه جهاني است‪ .‬او از آنچه هست تصويري مات و مبهم‬

‫ارائه مي‌دهد‪ .‬تصويري كه دست تواناي مدرنيسم آن را نقش بست‪ .‬نقشي كه اكنون يكسره معاني خود‬

‫را از دست داده است و پست مدرنيسم در صدد است تا آن را به خوبي بازگو نمايد‪.‬‬

‫چرا بحران مدرنيسم و اغتشاش و تشتتت موجود‪ ،‬كه ماحصل تمدن و تفكر غرب است به نام پست‬

‫مدرنيسم حكاكي و آنگاه حتاكي مي‌شود‪ .‬ظاهرا ً دستمايه‌هايي پنهان در كار است تا مسير صحيح و‬

‫تعريف درست از شرايط موجود را بر هم زند‪ ،‬تا به اين طريق مدرنيسم را غسل تعميد بخشند‪ .‬و اين‬

‫ترفندي است زيركانه و تدبيري است اغواگرانه تا تمدن غرب را تطهير سازند‪ .‬آنچه را كه شاهد آنيم و‬

‫تحت مشخصه‌هاي مذكور بروز و ظهور يافته است‪ ،‬محصول و فرايند تفكر جديد نيست‪ ،‬اين در ادامه و‬

‫استمرار سير پيش رونده سلطه تاريخي مدرنيسم است كه متبلور گشته‪ .‬شبي تيره و تار آبستن اين‬

‫نوزاد بوده است كه سحرگاهان شاهد تولد آنيم‪.‬‬

‫بسي افراد كه مي‌خواهند به نحوي از انحاء اين آدم‌وارگي انسان و به تبع آن اين تشتت آراء و اخلق را‬

‫به چيزي غير از مدرنيسم نسبت دهند‪ .‬عده‌اي كه به معصوميت از دست‌رفته و به طبيعت ويران گشته‬

‫مي‌نگرند و ناگريز جهت تبرئه تمدن غرب و تفكر مدرنيسم از پي متهم و قرباني مي‌گردند تا در پيشگاه‬

‫الهه ‌مدرن قرباني كنند‪.‬‬

‫این خط‌دهي و القاء اكثرا ً تحت عنوان پست‌مدرنيسم به انجام مي‌رسد‪ .‬عنوان مبهم وهنوز نامتعین‬

‫پست مدرنیسم جامه ای است برای لپوشانی تعفن چرکین مدرنیسم‪.‬‬

‫گويا اجماع جهاني درصدد آمده است تا فضاي موجودي كه برتابنده عصاره عصر مدرنيسم است را‬

‫تحريف و مخدوش سازد‪ .‬و هم به اين شيوه دامان آلوده مدرنيسم و تمدن غرب را از اين آلودگي‌هاي‬

‫فراگير كه اكنون به فعليت تام رسيده است‪ ،‬تمیز سازد‪ .‬برخي از اين اجماع همگاني كه در جوامع‬

‫شرقي به عنوان فيلسوف و انديشمند مطرح عموم هستند‪ .‬ناخودآگاه تحت تأثير فضاي جهاني و يا به‬

‫صرف تقليد دنباله رو اين ترفند موزيانه غرب هستند‪« .‬يورگن هابرماس» يكي از متفكران به روز در‬

‫غرب و شرق از جمله افرادي است كه به خط‌دهي چنين جريان خزنده‌اي انتصاب و يا حداقل معرفي‬

‫شده است‪.‬‬

‫يورگن هابرماس اكنون درجايگاه و كرسي دكترين «پوپر» قرار گرفته تا با اغواگري خاص فيلسوفانه‬

‫آنچه را كه پيش از اين پوپر تحت عنوان نفي «تاريخ‌پردازان» و «روايت‌هاي كلن» قلع و قمع ساخت‪،‬‬

‫فضاي عاصي بر وضعيت موجود را با تدبير و اغواگري تحريف و مخدوش سازد‪ .‬پوپر به راستي نه با‬

‫استدلل كه با شيطنت علمي و بدجنسي عالمانه‪ ،‬دكترين «ابطال‌گرايي» و «دشمنان جامعه باز» خود‬

‫را وضع نمود‪ .‬در ايران نيز به عنوان مثل «حسينعلي نوذري»‪ :‬او تكانه‌هاي پاياني مدرنيسم را با پست‬
‫مدرنيسم (با توجه به جهت بخشي يكسويه از سوي انديشمندان غربي‪ ،‬خصوصا ً يورگن هابرماس)‬

‫اشتباه مي‌گيرد‪.‬‬

‫روايت كلن و نظريه‌هاي فراگير‬

‫در خصوص روايت كلن‪ ،‬بنابر ادعاي «ليوتار»‪« ،‬همه جنايات قرن بيستم و به طور كلي همه مشكلت‬

‫بشريت در دنياي ما به گونه‌اي در انديشه متفكراني قرار دارند كه نظريه‌هاي فراگير درباره تاريخ و‬

‫اجتماع ارائه كرده‌اند»‪.‬‬

‫اين اظهار نظر فيلسوفانه چيزي جز ادعاي «پوپر» تحت عنوان و تعريف «تاريخ‌پردازان» كه در جامعه‬

‫باز وي سلخي مي‌شوند‪ ،‬نمي‌باشد‪ .‬معروف ترين نوع اينگونه متفكران كه در مدينه باز پوپر سلخی و‬

‫مثله مي‌شوند‪ ،‬هراكليتوس‪ ،‬افلطون‪ ،‬هگل و ماركس هستند‪.‬‬

‫«ليوتار» و «يورگن هابرماس» در كنار «ميشل فوكو» و او نيز در بركه محدود جامعه باز پوپر شناورند‪.‬‬

‫نفي نظريه‌هاي فراگير و روايت‌هاي كلن از طرف ليوتار‪ ،‬او را با «روشنفكر خاص» ميشل فوكو پيوند‬

‫مي‌دهد‪« .‬روشنفكر خاص» ميشل فوكو نيز مفهومي غير از مهندسي اجتماعي پوپر را برنمي‌تابد‪.‬‬

‫«روشنفكر خاص» همانند «مهندس اجتماعي» فراگرفته است كه به جاي ادعاي دانش به حقايق عام و‬

‫جهان‌گستر‪ ،‬يا در تلش دفاع از حق و عدالت براي همگان در موقعيت مشخص زندگي حرفه‌اي خود‬

‫فعاليت كند»‪.‬‬

‫اما اكنون بنا بر دكترين «فرانسيس فوكوياما» و با توجه به پروسه «پايان تاريخ» او كه پس از‬

‫فروپاشي بلوك شرق و نظريه‌هاي گسترده و فراگير ماركس‪ -‬و ويراني ديوارهاي آهنيين برلين‪ ،‬ليبرال‬

‫دموکراسی مطلوب وی فراگیرشده و جامعه جهانی به غایت مطلوب و بشریت به هدف محبوب خود‬

‫رسیده است‪« ،‬همه جنايات قرن ‪ 21‬و به طور كلي همه مشكلت بشريت در دنياي كنوني» ريشه در‬

‫كدام تفكر دارد؟‬

‫آيا اكنون وقت آن فرا نرسيده است تا طبيبانه پرسيد‪ :‬پس از تحقق آرزوهاي فراگير ليوتار‪ ،‬پايان تاريخ‬

‫فوكوياما‪ ،‬روشنفكر خاص ميشل فوكو و مهندس اجتماعي پوپر در جامعه باز( آن هم به شكل گسترده‬

‫و جهاني در محدوده دهكده جهاني) تمام مشكلت در دنياي كنوني از جمله «عدم قطعيت‪ ،‬تشتت و‬

‫پراكنش امور‪ ،‬آمرانگي و روزمره‌گي » ريشه در كدام تفكر دارد؟ موضوعي كه «شاهرخ حقيقي»‬

‫همانند «حسينعلي نوذري» در نسبت دادن آن به «پست مدرنيسم» به خطا رفته است‪ .‬ممكن است‬

‫«پست مدرنيسم به پديد آمدن فضايي كمك كرده است كه در آن نسبيت باوري فرهنگي دگم بي چون و‬
‫چراي زمانه شده است» اما از آنجا كه پست مدرنيسم در بازتاب ريشه‌هاي انحطاط موجود و از عمق‬

‫به سطح آوردن آن‪ ،‬در تكاپوست‪ ،‬نبايد این را به عنوان آراء مشخص و ايجابي آنها تلقي نمود‪ .‬آنان تنها‬

‫راويتگران هنرمند وچیره دست نتايج و ماحصل معكوس و مغشوش مدرنيسم‪ ،‬و تداعي‌گران تواناي‬

‫تصاوير نامطلوب هم اکنون هستند‪.‬‬

‫از سوي ديگر «شاهرخ حقيقي» بر آن است تا تحت تعريف واحد «روشنفكر قلمرو همگاني» بين‬

‫«نظريه‌هاي عام و فراگير و روايت‌هاي كلن» با «تئوريهاي خاص و ايستگاهي در قلمرو تجربه» و‬

‫همچنين ميان «روشنفكر عام» با «روشنفکرخاص» اين هماني برقرار نمايد‪ .‬اما ناگفته پيداست كه‬

‫حضور هر يك از آن دو تفكر به شكل موجود و بالبداهه‌اش در كنار و مماشات هم‪ ،‬نتيجه مطلوب و‬

‫آميزش ثوابي را هرگز برنخواهد تافت‪ .‬هرچند ممكن است هر يك از آن دو بر ديگري تأثير و در كنترل‬

‫حدود افراطي مؤثر افتد‪.‬‬

‫اين دو نظريه كليشه‌اي «عام» و «خاص» حتي در صورتي كه بتوان آن را در موازات و مماشات هم‬

‫قرار داد‪ ،‬باز هم رفته رفته از هم زاويه خواهد گشود و فاصله تصاعدي خواهد يافت و آنچه كه تصور‬

‫مي‌رود‪ ،‬نتيجه نخواهد بخشيد‪.‬‬

‫به ظاهر انتظار مي‌رود هر يك از آن دو اگر نيمي از حقيقت واحد نيز باشند‪ ،‬در صورت جمع آن‪ ،‬آن دو‬

‫مي‌بايست فرايند واحد و كاملي از حقيقت باشند‪ .‬اما در گستره علوم انساني و مباحث نظري هميشه‬

‫مسائل در خط مستقيم‪ ،‬هندسي و رياضي جريان نمي‌يابد‪ ،‬تا جمع ميان آن دو‪ ،‬عدد واحد و كاملي از‬

‫حقيقت واحد باشد‪.‬‬

‫آنچه در كتاب «پايان تاريخ – سقوط غرب و آغاز عصر سوم» به شرح آن پرداخته‌ام و تحت عنوان «راه‬

‫سوم» يا «پارادايم هزاره سوم» از آن سخن گفته‌ام‪ ،‬مبتني بر قاعده «امر بين‌المرين» است‪ ،‬كه كاملً‬

‫انتظار مذكور را نفي مي‌كند‪.‬‬

‫در آنجا هر دو تفكر كليشه‌اي و دگماتيزم عام و خاص (مدرنيسم و تاريخ‌پردازان) نفي و سلب مي‌شوند‪.‬‬

‫با تمام قواعد‪ ،‬اصول و فروعشان‪ .‬پس از شالوده‌شكني بنيادين است كه به مرحله ايجاب گذر مي‌شود‬

‫و جنبه ايجابي و اثباتي مي‌يابد‪ .‬پس از آن‪ ،‬چيزي از نو و تازه بنياد نهاده مي‌شود كه كامل ً با صورتهاي‬

‫شناخته شده در پيش از اين متفاوت است‪.‬‬

‫روايت كلن و نظريه‌هاي فراگير و جهان‌شمول فلسفي‪ ،‬مفاهيمي است كه براستي پوپر خوب دريافته‬

‫بود‪« :‬تاريخ‌پردازان» كه پوپر آنان را فالكبازان نيز مي‌ناميد‪ ،‬و دشمنان سرسخت جامعه باز بودند‪.‬‬

‫مفاهيمي كه اثبات نمي‌پذيرد و از صافي ابطال نيز برنمي‌گذرد‪ .‬گزاره‌هاي غيرعلمي كه تضاد كامل با‬

‫جامعه باز و به اصطلح با مدل انتزاعي و مطلوب ليبرال دموكراسي پوپر دارند‪.‬‬
‫با اين وجود نفي هگل و ماركس به منزله «پسا مدرن» بودن نيست‪ .‬پست مدرن فضايي است كه در‬

‫آن فضا كسي بتواند به درجه‌اي از تعالي و توانايي رسيده باشد‪ ،‬تا ناتواني هر دو طيف تفكر كليشه‌اي و‬

‫دوئاليسم مطرح در طول تاريخ (تاريخ‌پردازان و مدرنيسم) را باز شناسد‪ .‬به مرحله‌اي از شناخت و‬

‫معرفت برشده باشد تا فجايع و انحطاط هر دو تفكر كليشه‌اي و دگماتيزم را از عمق به سطح آورد‪.‬‬

‫يعني از عمق به سطح آوردن فجایع فردگرائي و سودگرائي مور‪ ،‬بنتام و جان استوارت ميل (پوزيتويسم‬

‫و آمپريسم) و هم توهمات فراگير و انتزاعي تیره وتار تاريخ‌پردازاني امثال هگل و ماركس و ‪ ...‬را‪ .‬هر‬

‫چند اين دو تفكر اقيانوسي باشند به عمق يك ميلي‌متر‪.‬‬

‫در فضای پسامدرن راستين بار ديگر روايت كلن و داناي كل و اتوپيا ظهور و تجلي خواهد يافت‪ .‬و خانه‬

‫های زیادی که برای ساختن آماده است‪ .‬منتها چيزي نو و تازه بر ويرانه‌هايی که از سرگذشته است‪.‬‬

‫عمارتی با شکوه و عظمت كه مستقل از تجربه نيست و در حصر تجربي نيز محصور نمي‌گردد‪ .‬اينكه‬

‫«كارل ماركس (پرچمدار تاريخ‌پردازان) و جان استوارت ميل (نماينده پرآوازه مدرنيسم) هر دو به يك‬

‫ميزان كهنه و منسوخ شده‌اند‪ ،‬تفاهم واحدي است كه مي‌توان در روشنگري پسا مدرن ها به وضوح‬

‫دريافت‪.‬‬

‫به هر صورت «پست مدرنيسم» چه بر عليه مدرنيسم و چه بر له آن‪ ،‬چه پس از آن باشد و چه چيزي‬

‫غير از آن هنوز تفاهم واحدي در تعريف آن دست نيامده است‪ .‬اگر به پسامدرنيسم تعبير شود هم‬

‫مي‌تواند صورت جديد يا غني شده مدرنيسم باشد و هم مي‌تواند چيزي غير از آن باشد‪ ،‬كه اكنون به‬

‫منصحه ظهور رسيده است‪ .‬در صورتي كه بر عليه مدرنيسم تعبير شود‪ ،‬باز هم از دو صورت خارج‬

‫نخواهد بود‪:‬‬

‫یا نفي مدرنيسم اما در جهت حفظ و بقاء آن از طريق روش سلبي و ايجاد چالشهاي موضعي و تصنعي‪.‬‬

‫در واقع استمرار دوام و بقاء مدرنيسم با انجام واكسيناسيون‪ ،‬تزريق ويروسهاي ناشي از خود‬

‫مدرنيسم‪ ،‬هشدار يا اعلم خطر جدي جهت ترميم نواقص و تعويض استراتژي‌هاي لزم در عرصه جامعه‬

‫جهاني‪ .‬حتي نفير ناقوسهاي كليسا در آسمان دهكده جهاني‪ ،‬برخلف صورت ظاهر آن در مقام‬

‫برافراشت مقام فروافتاده مدرنيسم و شالوده متزلزل تمدن غرب و حيثيت بر باد رفته آن است‪.‬‬

‫صورت دوم حاكي از نفي مدرنيسم است به مثابه ويراني و تباهي آن در صدد احياء تفكري نوين و‬

‫جايگزين‪.‬‬

‫لذا به باور این گروه خطر جدی‌تر از آن است‪ ،‬تا با انجام واکسیناسیون و نفیر ناقوسهای کلیسا و ایجاد‬

‫چالشهای تصنعی؛ از آن برحذر ماند‪ .‬دیگر «سقوط غرب» چنان عبارت زبانزدی گردیده است که دیگر‬

‫لزم نیست داخل «گیومه» گذارده شود‪.‬‬


‫سیالیت‪ ،‬فراربودن‪ ،‬پراکنش‪ ،‬تعلیق و عدم قطعیت و وضوح (که حتی مفهوم فردگرائی‪ ،‬نسبی‌گرائی و‬

‫پلورالیسم… نیز در این تلطم و تشتت آراء مغشوش می‌نماید) از جمله مشخصه‌های جهان مدرنیته‬

‫است‪ ،‬که این را نباید بنام «پست مدرن» ارائه کرد‪ .‬ارائه آنچه «هست» در واقع نمایاندن و وضوح و‬

‫روشنی بخشیدن به نتیجه و ثمره آنچه بوده و پیش از این پا گرفته است‪ .‬به طوری که عوامل اصلی و‬

‫شالوده‌های بنیادین ظهور و بروز خود مدرنیسم (فردگرائی‪ ،‬نسبی‌گرائی و …) نیز روی به پراکنش‬

‫مفهومی و مصداقی نهاده و از این فضای متورم بی‌قاعدگی و بی‌قاعده‌مندی در رنج و عذاب است‪.‬‬

‫«پست مدرنیسم در مقام بیان» این واقعیت‪ ،‬بله براستی خوب عمل کرده است‪.‬‬

‫احتضار غرب‬

‫تمام مشخصه‌های مذکور همگی دربطن مدرنیسم پرورش یافت‪ .‬پراکنش امور و عدم انسجام و‬

‫بی‌قاعدگی معانی و مفاهیم به چنان تورم سرکشی روی نهاده است که دیگر نه تنها خود مدرنیسم‬

‫جلودار آن نیست بلکه خود نیز در ورطه جولن جنون آمیزی که رفته رفته بر سرعت آن افزوده می‬

‫شود فرو غلطیده است‪ .‬این چیزی نیست جز فرایند صورت تصعید شده نسبی گرایی و فرد محوری‬

‫(پلورالیسم)‪ .‬بذری که درگستره جامعه باز به بالندگی رسید و اندیشه هایی که بر ویرانه های تاریخ‬

‫پردازان و نظریه های فراگیر و جهان شمول فلسفی بنیان گرفت‪ ،‬قطعه قطعه شدن واقعیت و پراکنش‬

‫امور در هر سمت و سویی‪ ،‬محو هدف و جهت غایی‪ ،‬پرسه‌زنی معانی و مفاهیمی که معنای اصیل و‬

‫واقعی و واحدی را حتی نمی‌توانند تداعی ساخت‪ ،‬در واقع مؤید آن تزلزل و تکانه‌های پایانی رو به‬

‫احتضار مدرنیسم است‪ .‬این مقطع زمانی و این فضای متورم گفتمانی و پراکنش و تضاد و تناقض امور‪،‬‬

‫در واقع مرحله گذار از یک بحران و مرتبه بلوغ یک تفکر تاریخی است‪ .‬چیزی بین مرگ و زندگی‪ :‬حیات‬

‫آنچه بود با آنچه که خواهد بود‪.‬‬

‫این شدت وکثرت آوارگی و سرگردانی در میان آن و این‪ ،‬و آشوب و التهاب ناشی از عدم سکونت نه‬

‫در آن و نه در این – شرایطی است که بناست تفکر مدرنیسم از میان برخیزد‪ .‬زمان مترصد یک الگوی‬

‫جدید فکری است که برجای نشیند‪ .‬این قطعی است « تا پریشان نشود‪ ،‬کار به سامان نرسد»‪.‬‬

‫خمیازه‌های تفکر مدرنیسم پیش از این نوید خواب آن را می‌داد‪ ،‬که اکنون نه در بستر خواب و تب و‬

‫هزیان‪ ،‬که در بستر احتضار است‪ .‬تفکری که دیگر سترون و عقیم گشته باشد‪ ،‬اندیشه‌ای که راکد و‬

‫ساکن در بستر برکه ای محدود محصور گشته باشد‪ ،‬مرگ آن نیز چندان دور از انتظار نیست‪ .‬حرکت‬

‫مواج ‪ ،‬سیال و فرار‪ ،‬نتیجه این تفکر است که در دایره‌ای دوار از صورتی به صورت دیگر در می‌آید‪ .‬این‬
‫دایره دوار هرچند به شعاع دهکده جهانی است اما با طرد ماوراء و متافیزیک در برج و باروی دهکده‬

‫جهانی محصور و محدود گشته است‪.‬‬

‫تبدیل این تفکر به دستمایه‌های روزمره‪ ،‬عامی و آمرانه‪ ،‬از آن چیزی به مثابه چیزی ناچیز‪ ،‬که دیگر‬

‫بحث و چالش برنمی‌انگیزد ساخت‪ .‬این تفکر این سه مرحله کرشمه و خمیازه و خواب را پشت سر‬

‫نهاده و اکنون پیر و فرتوت گشته است‪ .‬آنچه که به ظاهر شاهد چالش عظیم جهانی در مورد مدرنیسم‬

‫هستیم چیزی جز آن آخرین تکانه‌های رو به احتضار مدرنیسم نیست‪ .‬با این حال هنوز بنا بر تفکر عده‌ای‬

‫این مشخصه‌ها محصول بالبداهه یک تفکر جدید بنام پست مدرنیسم است‪.‬‬

‫اگرچه در حوزه نظر و اندیشه با تدبیر و ترفند جایی نیز برای طرح مدرنیسم باز باشد اما در عرصه‬

‫عینیت و جامعه جهانی ساعت مدرنیسم به پایان رسیده است‪ .‬دیگر برای آنچه که در عالم نظر و گفتگو‬

‫به عنوان راهکارهای تئوریک و استراتژی‌های عظیم جهانی ارائه می‌شود‪ ،‬در عرصه عینیت حیات جامعه‬

‫جهانی‪ ،‬مصداقی عینی برای حضور و بروز آن نمی‌توان یافت‪ .‬حتی برعکس آن نیز قابل پیش‌بینی‬

‫است‪ :‬آنچه که در عرصه عینیت جهانی در نمود تکنولوژی تجلی و به منصحه ظهور رسیده است‪ ،‬در چه‬

‫حوزه‌ای از تئوری بزرگ و استراتژی عظیم راهبردهای جهانی‪ ،‬از آن می‌توان سود جست و یا بهره‌مند‬

‫گردید؟‬

‫تشتت و سرگردانی عظیم در حوزه نظر و اندیشه‪ ،‬عینیت حیات انسانی را نیز در یک عدم قطعیت و‬

‫وضوح افکنده است‪ .‬به عنوان مثل «تکنولوژی نظامی» بسان تئوری و استراتژی تهاجمی آنها‬

‫دستخوش سرگردانی و پراکنش است‪ .‬و هنوز نمی‌داند که از دانش واز انبوه اندوخته تسلیحات نظامی‬

‫در راستای چه اهدافی می‌بایست سود جست و در تقلی تغییر و واژگونی چه حرکتی از آن استفاده‬

‫نمود‪ .‬هر دو کور عمل می‌نمایند و در یک دوران سرگیجه و سرسام‌آور‪ ،‬سر بر این سو و پا بر آن سو‬

‫می‌زنند‪.‬‬

‫قوه و قدرت جهت یابی به قوه فاهمه وبه اهداف احتمالی و متخیله روی نهاده و از یافتن مصداق بارز‬

‫عینی برای ابزار برتریت‪ ،‬ناتوان گشته است‪.‬‬

‫در چنین فضایی با این انباشت ابزارهای قدرت چه می‌توان کرد؟ این کره خاکی به نظر می‌رسد حداقل‬

‫دیگر برای غول تکنولوژی نظامی و اهداف وهمی آن و حتی حتمی آن بسیار کوچک است‪ .‬در کرات‬

‫دیگر نیز موردی برای استفاده آن حداقل‪ ،‬فعل وجود ندارد‪ .‬جنگ ستارگان به پایان رسیده است‪ .‬اکنون‬

‫به جنگ موهوم آدمهای فضایی در عرصه خیال و توهم می‌پردازند‪ ،‬چرا که دیگر حتی مصداق عینی برای‬

‫تهاجم نیز تحت عنوان مبهم و گنگ و کلی «تروریسم» برای ابزار قدرت نظامی و ابراز برتریت خود‪،‬‬

‫نمی‌توانند ساخت‪.‬‬
‫اما بالخره می‌بایست این نمایش قدرت و استفاده از تکنولوژی نظامی‪ ،‬در جایی به اکران درآید‪ .‬جنگ‬

‫با گودزیل‪ ،‬آدمهای فضایی و حتی آدمهای واقعی احتمالی که بی‌شباهت به آدمهای فضایی احتمالی‬

‫نمی‌باشند‪ ،‬مصداق عینی برای به کارگیری تکنولوژی نظامی فرض می‌شوند‪ .‬این تمام آن چیزی است‬

‫که می‌توان در صفحه مجازی مشاهده نمود‪ .‬اما در عرصه واقعیت مسخرگی آن از ساختگی آن کامل‬

‫هواید است‪« .‬تروریسم» یک مفهوم مبهم و گنگ برای اتصاف به افرادی مجهول و ناشناس و دقیقا‬

‫«احتمالی» است‪ .‬سرگردانی و درماندگی در جهت‌یابی‪ ،‬در تمام شئونات جامعه جهانی امروز قابل‬

‫رؤیت و مشاهده است‪ .‬پایان مدرنیسم‪ ،‬پایان تفکری است که با نفی «متافیزیک و عنصر تعالی‌بخش»‪،‬‬

‫چندی بر اریکه تاریخ تکیه کرد؛ «پارادیمی» که پا گرفت‪ ،‬بزرگ شد و سالخورده گشت‪ :‬پس از‬

‫کرشمه‌ها و خمیازه و خوابی کوتاه‪ ،‬آخرین تکانه‌های رو به احتضار آن را در شمایل جنگ با توهم‬

‫«تروریسم» شاهدیم‪ .‬اکنون سر وقت پارادیم جدید هزاره سوم است‪« .‬راه سوم در هزاره سوم»‪.‬‬

‫پست مدرنیسم در مقام نفی‬

‫اینکه «پست مدرنیسم» با تیتردرشت «پراکنش» و «عدم قطعیت» معرفی می‌شود‪ ،‬از لحاظ تصور‬

‫امروزین‪ ،‬شاید چندان بیراه نباشد‪ :‬چرا که هنوز زمان و تاریخ وضوح و بداهت این تفکر فرا نرسیده‬

‫است‪.‬‬

‫این تفکر پس از بیان «آنچه هست» در گذر نفی است‪ ،‬اما هنوز راه بسیار دارد تا از سلب ونفی به‬

‫ایجاب و اثبات «آنچه باید» گذرکند‪ .‬پست مدرنیستها در مقام نفی هر دو طیف تفکر «عام» و «خاص»‬

‫و غالب جهانی‪ ،‬که یا در گرایش به «عینیت» و یا در توجه به «ذهنیت» دچار افراط و تفریط گردیده‌اند‪،‬‬

‫به لحاظ منطقی و به واسطه شرایط امروز‪ ،‬عنوانی جز مدعیان «پراکنش» و «عدم قطعیت» نیز‬

‫نخواهند یافت‪.‬‬

‫براستی هنگامی که مدرنیستها‪ ،‬پوزتیویستها‪ ،‬آمپریستها و مدعیان مهندس اجتماعی و روشنفکر خاص‬

‫در این سو‪ ،‬و تاریخ‌پردازان با روایت کلن و تفکر ایدئولوژیک و عام در آن سو‪ ،‬هر دو طیف در یک زمان‬

‫و در این لحظه و برهه زمانی نفی و سلب می‌شوند‪ ،‬چه برجای می‌ماند؟! آیا این جز «سرگشتگی»‪،‬‬

‫«عدم قطعیت» و «پراکنش امور» و «بی‌قاعده‌مندی» است؟‬

‫پیش از این هر دو طیف تفکر عام و خاص مذکور‪ ،‬علم متعارف و غالب زمان (پارادیم) خود بودند‪.‬‬

‫دوره‌ای «تاریخ‌پردازان» و عصر دیگر «مدرنیستها»‪ ،‬اما امروز هر دو طیف تفکر مذکور پس از سپری‬
‫ساختن عصر خود به پایان رسیده‌اند‪ :‬آری «کارل مارکس و جان استوارت میل‪ ،‬هر دو به یک میزان کهه‬

‫و منسوخ شده‌اند» و به پایان رسیده‌اند‪.‬‬

‫این «پایان» عصر بلتکلیفی‪ ،‬پراکنش و عدم قطعیت است‪ .‬و هنوز چیزی جایگزین نیافته است‪ .‬اما این‬

‫نوید داده می‌شود که رخداد عظیم جهانی در شرف وقوع است‪ ،.‬تا قطعیت یابد‪ .‬بنابراین اگر از «پست‬

‫مدرنیسم» هنوز تعریف روشن و درستی نشده است‪ ،‬دلیل بر عدم آگاهی عموم متفکرین از این مسئله‬

‫است که «پست مدرنیسم» پس از بیان واقعیت و نفی آنچه هست هنوز به مرحله ایجاب گذر نکرده‬

‫است و به ارائه طریق و روش نپرداخته است‪ .‬پست مدرنیسم فعل در مقام بیان و در گذر به مرحله‬

‫نفی است‪ ،‬یک انفعال جهانی در برابر تفکر غالب جهانی‪ .‬اما به فعلیت نرسیده است‪.‬‬

‫آنچه که امروز شاهد آنیم ویرانی مدرنیسم و بقایای عصر تاریخ‌پردازان است‪ ،‬با این حال خانه‌های‬

‫زیادی برای ساخته شدن آماده است و زمان آن چندن دور نیست‪.‬‬

‫من این عصر بلتکلیفی و عدم قطعیت و پراکنش امور را ‪ ،‬پایان تفکرات کلیشه‌ای و دگماتیزم هر دو‬

‫انسان «خاص» و مدرن و «عام» و کلسیک می‌نامم‪ .‬یا به عبارت اخری «پایان تاریخ»‪ .‬دهکده جهانی‬

‫کنونی را «بن‌بست جهانی» و چرخه امور و فرایند حرکت آنها را‪ ،‬حرکتی دوار و دوری و بشرهای‬

‫امروزی را «آدم واره‌ها» یا «برزخی‌ها» می‌نامم‪.‬‬

‫اکنون پست مدرنیسم بر این ویرانه‌ها پرسه می‌زند و در بل تکلیفی سرسام‌آوری به سر می‌برد‪ .‬اما‬

‫هنوز به مرحله «چه باید کرد» گذر نکرده است‪ ،‬تا طرحی نو در اندازد‪ .‬صرفا در مرحله «گذر» است‪.‬‬

‫یک «برزخ» تمام عیار‪.‬‬

‫هر پایانی‪ ،‬آغازی دارد و هر ابتدایی انتهایی‪« .‬پایان تاریخ» آغاز مرحله‌ای نو و جدید از تاریخ است که‬

‫زمان آن چندان دور نیست‪ .‬آغاز این مرحله که مصادف است با پایان عصر تاریخ‌پردازان و عصر‬

‫مدرنیسم‪ ،‬با ظهور اندیشه‌ای نو و تفکری ناب در عرصه جهانی‪« ،‬راه سوم» به منصحه ظهور خواهد‬

‫رسید‪ .‬چیزی جایگزین‪ ،‬اندیشه‌ای نو‪ ،‬و خانه‌های زیادی که در هزاره سوم برای ساخته شدن آماده‬

‫است‪.‬‬

‫«پارادیم هزاره سوم» عصر سوم را رقم خواهد زد‪« .‬اندیشه‌ای جهانی»‪« ،‬جهان اندیشه» را دگرگون‬

‫خواهد ساخت‪ :‬مرد مشرقی از قبیله مشرق طلوع خواهد کرد‪.‬‬

‫راه سوم«پارادایم هزاره سوم»‬


‫راه سوم ثمره عالی شجره «امربین‌المرین» است که «پارادیم هزاره سوم» را بنیان خواهد نهاد‪.‬‬

‫پست مدرنیسم در آغاز راه سوم است‪ .‬نه راه تاریخ‌پردازان و نه راه مدرنیسم‪ ،‬بلکه راه سوم‪.‬‬

‫آنچه پس از نفی آنچه بوده است و تا کنون برگرده اندیشه تازیانه‌های فیلسوف مآبانه کشیده و بر آن‬

‫حکم رانده است برجای می‌ماند‪ ،‬همان «راه سوم» است‪ .‬توقع اینکه از راه سوم یک کلیشه در گیومه‬

‫ارائه دهیم‪ .‬توقع ناممکنی است‪ .‬راه سوم یک تابلوی فاخرانه نیست تا در قاب و ویترین کرد و آن را در‬

‫دید انظار قرار داد‪ .‬راه سوم یک عکس‪ ،‬پازل و حتی تصاویر متعددی نیست تا تداعی یک حرکت منتاژی‬

‫را ارائه نماید‪ .‬راه سوم یک حیات و هستی تمام‌عیار است‪ .‬یک جریان بی‌وقفه و سرزنده و بانشاط‬

‫است‪ .‬چنان فراگیر و آنچنان بدیهی‌الحصول و سهل‌الوصول است که از شدت ظهور گویا در خفا است‪.‬‬

‫راه سوم یک «انتزاع» از میان «هم این» و «هم آن» نیست‪ .‬اتفاقا آنچه انتزاع صرف است‪« ،‬یا این» و‬

‫«یا آن» است‪ .‬یا «عین»است یا «ذهن» است‪ ،‬یا «فرد» است یا «جامعه» است‪ ،‬یا «تاریخ» است یا‬

‫«قهرمان» است‪ ،‬یا «عقل» است یا «دل» است‪ ،‬یا «فیزیک» است یا «متافیزیک» است‪ ،‬یا «جبر»‬

‫است یا «اختیار» است‪ ،‬یا ‪...‬‬

‫براستی واقعیت حیات عینی مبتنی‌بر چیست؟ آیا صرفا مبتنی‌بر یکی از دوئالیسم‌هاست؟ آیا سلخی‬

‫حیات‪ ،‬به این و آن و آنگاه «انتزاع» یکی از آن به عنوان اصالت و واقعیت تحت عنوان‪ ،‬اصالت فرد و‬

‫اصالت جامعه یا اصالت‌الوجود و اصالت‌الماهیه‪ ،‬یک انتزاع توهم‌آمیز نیست‪ ،‬پس چیست؟‬

‫آیا براستی در ضرورت عینی حیات چیزی بنام «جبر» و «اختیار» با این تقسیم بندی هوشمندانه و‬

‫فضولنه با تیغه تیز جراحی وجود دارد‪ ،‬یا این صرفا انتزاع ما از حیات یکپارچه و ترکیبی عالی و‬

‫مقتدرانه از حیات است؟ آن هم انتزاع نادرست‪.‬‬

‫براستی واقعیت عینی حیات نه جبر است و نه اختیار‪ ،‬بلکه امری است بین این دو امر که مساوی است‬

‫با «حیات» با «زندگانی»‪ ،‬با «هستی» بکر و باطراوت‪.‬‬

‫«راه سوم» این است و نه چیز دیگر‪ .‬در واقع جانمایه «پارادیم هزاره سوم»‪ ،‬اندیشه در حیات است نه‬

‫حیات در اندیشه‪ ،‬اندیشه در زندگانی است نه زندگانی در اندیشه‪.‬‬

‫من در اینجا احساس می‌کنم می‌بایست بار دیگر به خان‌ومان و به آن اصل نژادگی خود بازگردیم‪ .‬به آن‬

‫اصل زیبای باستانی – آیین زردشت بزرگ‪ .‬او که حیات را «خیر محض» تفسیر نمی‌کند و «شرور» را‬

‫نیز امری عدمی برنمی شمارد‪ .‬واقعیت حیات را در جنگ اهریمن و اهورمزدا‪ ،‬در ستیز میان ظلمت و‬

‫نور و در درگیری بین فطرت و غریزه تصویر می‌کند‪ .‬تصویری شجاعانه و متهورانه از واقعیت حیات‬

‫وهستی‪ .‬چیزی که بدرستی نیچه خوب دریافته بود‪ :‬زردشت «آن بی‌همتای ایرانی است که چرخ موجود‬

‫در طرز کار همه چیز را در مبارزه بین خیر و شر دید‪ ...‬او راستگوتر ازهر اندیشمند دیگری است‪.‬‬
‫تعالیم او‪ ،‬و تنها او راستگویی را به مثابه فضیلت برین در نظر دارد‪ -‬به کلم دیگر قطب مخالف بزدلی‬

‫«ایده‌آلیسم» است که با دیدن واقعیت پا به فرار می‌گذارد‪ .‬زردشت از مجموع اندیشمندان دلیرتر بود‪.‬‬

‫گفتن حقیقت و پرتاب خوب تیرکمان! این است فضیلت پارسی»‪.‬‬

‫راه سوم به عنوان «پارادايم هزاره سوم» ضمن نفي و سلب هر يک از دو پاسخ و نظريه قطبي و‬

‫کليشهاي دو گروه مذکور قائل به «امٌر بين المرين» و تعاطي ديالکتيک ميان آن دوست‪ .‬يعني نه به‬

‫تنهايي تاريخ قهرمانان را پديد ميآورد و نه صرفا ً اين قهرمانان هستند که تاريخ را ميسازند‪ .‬به عبارت‬

‫ديگر هم تاريخ مولود مورخ است و مورخ با تفسير و تأويل امور واقع‪ ،‬تاريخ را تقرير ميکند و هم اين که‬

‫مورخ پيش از اين که شروع به نگارش و تقرير تاريخ کند‪ ،‬خود محصول تاريخ است و به عصر خود تعلق‬

‫دارد‪ .‬در حقيقت «نَه اين» و «نَه آن» هيچ يک راه راست نميسپارند‪ .‬اما در واقعيت «هم اين» و «هم‬

‫آن» هر دو حضوري مستمر در حوزه تفکر داشتهاند و روند انديشه را جهت بخشيدهاند‪.‬‬

‫بخشي به حقيقت از حقيقت به دور است و بخشي از آن عين واقعيت است‪ .‬يعني از سويي تاريخ‬

‫(درست يا غلط) در واقعيت مولود مورخ است‪ ،‬هر چند از حقيقت به دور است‪ .‬اما اين حقيقت نيز‬

‫قابل کتمان نيست که خود مورخ نيز مولود عصر خود و محصول ضرورت زمان و تاريخ خويش است‪.‬‬

‫در اين ميان «امٌر بين المرين» نه يک حقيقت ذهني و دور از دسترس است‪ .‬و نه واقعيتي است که به‬

‫«دوئاليسم» جراحي شده باشد‪ .‬بلکه امري است بين «نَه اين» و «نَه آن» که بدون جراحي به «هم‬

‫اين» و «هم آن» خود جلوه کامل و کوچکي است از طبيعت و حيات زنده و جانمند‪.‬‬

‫به هر صورت «راه سوم» ضرورت حيات عيني و طبيعت بکر و با طراوت را در پيشخوان تفکر و‬

‫انديشه سلخي و آن گاه به دوئاليسم «اين» و «آن»‪ ،‬به «عين» و «ذهن» و‪ ...‬جراحي نمينمايد‪ ،‬تا در‬

‫تبيين مراتب هستي و تنظيم درجات شناخت سر از باژگوني از وضع وقايع ساختگي و حقايق دروغين‬

‫درآورد و دچار افراط و تفريط «ساختار گرايان» با «سمبوليست»ها در مباحث ادبي و هرمنوتيک گردد‪.‬‬

‫و يا آلوده به يکي از دو جانب «فرد» و «جامعه» در مباحث جامعه شناختي شود‪ .‬و يا در فلسفه تاريخ‬

‫دچار افراط و تفريط نقش «قهرمان» و «تاريخ» گردد‪.‬‬

‫براي ترسيم متدولوژي «راه سوم» کافي است تا نگاهي ديگر به دوئاليسمهاي مطرح در مباحث‬

‫فلسفي‪ ،‬علمي‪ ،‬کلمي‪ ،‬جامعه شناختي‪ ،‬سياسي‪ ،‬اقتصادي‪ ،‬تاريخي‪ ،‬ادبي‪ ،‬هنري و هرمنوتيک داشت‪،‬‬

‫هيچ يک از اينها از جراحي حيات طبيعي در پيشخوان تفکر و انديشه برکنار نبودهاند‪ :‬آيا بنابر نظر‬

‫ساختار گرايان هنگامي که «متن» آغاز ميشود‪« ،‬مؤلف» پايان ميپزيرد؟ يا بنابر آراء سمبوليستها با‬

‫ظهور «مؤلف»‪« ،‬متن» متولد ميشود؟ آيا اين «فرد» است که جامعه را ميسازد و يا اين «جامعه»‬
‫است که فرد را پديد ميآورد؟ آيا «قهرمانان» تاريخ را ميسازند‪ ،‬يا اين «تاريخ» است که قهرمانان را‬

‫بارور مينمايد؟‪ ،‬آيا انقلبها ميآيند‪ ،‬يا انقلبها ساخته ميشوند؟ آيا «جبر» است يا «اختيار» و‪. ...‬‬

‫«راه سوم» به هيچ يک از دو جبهه متخاصم پاسخي مثبت نميدهد‪« .‬راه سوم» وقتي براي حل کردن‬

‫اين گونه مسائل دو راه وجود داشته باشد به «امٌر بين المرين» متوسل ميشود‪.‬‬

‫متافیزیک مجازی دردهکده جهانی‬

‫عالم محضر خداست‪ :‬این پیام ادیان الهی است‪ .‬به عالم مطلق «دری» است‪ :‬این طریق فلسفه و‬

‫عرفاست‪ .‬به ماوراء «پنجره‌ای» است‪ :‬این روند هنرمندان است‪ .‬نه عالم محضرخداست‪ ،‬نه به عالم‬

‫مطلق دری است‪ ،‬نه به ماوراء پنجره‌ای است‪ ،‬این حکایت آدم‌واره‌ها و «برزخی‌ها»است‪.‬‬

‫بدون اطاله و اطناب کلم و بدون اینکه از جایگاه ارزشگزاری سخن گویم‪ :‬فلسفه و خصوصا عرفا در‬

‫تبیین درجات شناخت و معرفت الله‪ ،‬چه از طریق مراحل طنابی و منطقی و چه از طریق مراتب سیر‬

‫و سلوک‪ ،‬پای در آرامجای مطلق می‌گذارند‪ ،‬بنابراین همیشه فراسوی خود «دری» به سوی امر مطلق‬

‫و خدا‪ ،‬گشوده دارند‪ .‬برای هنرمندان نیز یا از ماوراء «پنجره‌ای» گشوده است‪ ،‬تا رایحه متافیزیک به‬

‫درون خانه جانش روح بخشد‪ ،‬یا از خانه جانش به عالم ماوراء پنجره‌ای باز است تا با چشم دل شمه‌ای‬

‫از رایحه متافیزیک را استشمام نمایند‪.‬‬

‫اما برای آدم‌واره‌های عصر مدرنیسم و برزخی‌های عصر بلتکلیفی در دهکده جهانی‪ ،‬نه دری گشوده‬

‫است و نه پنجره‌ای باز است‪ .‬او در جهان تاریک و تنهای خود‪ ،‬تنها چراغی افروخته است و متافیزیکی‬

‫برپا ساخته است‪ :‬سیر و سلوک مجازی‪ ،‬در صفحه‌ای مجازی‪ ،‬در دهکده مجازی‪.‬‬

‫انسان موجود در« هم اکنون» پس از طرد متافیزیک و«مرگ خدا » به وضوح خود را کشنده خدا‬

‫دریافت وآن را بر خود پذیرفت که خود خدا شود و برجای او بنشیند‪ .‬او در این دهکده جهانی و اضمهلل‬

‫حیات معنوی به ضرورت تکنولوژی وخلقیت و نبوغ هنری‪ ،‬متا فیزیکی فراخور این جهان بی خدا را‬

‫ابداع وحیاتی جدید و پویا و تداومی بی پایان در این پایان و گردونه دوار ایجاد می نماید‪.‬‬

‫«سیمون کریچلی» می‌گوید‪ :‬اکنون که دعاوی سنتی بی‌اعتبار شده است‪ ،‬آیا هنر می تواند درمانی برای‬

‫آمال مذهبی باشد؟ ‪ -‬آنگاه خود پاسخ می‌دهد‪« :‬هنر چنین توانایی را ندارد‪ ،‬آنچه از دید من کیفیت‬

‫تراژدیک مدرنیته است در این واقعیت نهفته است ک شکل پرسشهای ما در مورد معنی و ارزش حیات‬

‫هنوز مذهبی است‪ ،‬لیکن ادعاهای مذهب بیش از بیش باورنکردنی به نظر می‌رسد‪ .‬و ما از همین رو‬

‫ایمان خود را معطوف به قلمروهای دیگر همچون زیباشناسی‪،‬فلسفه‪ ،‬اقتصاد یا سیاست می‌کنیم‪ .‬حال‬

‫آنکه هیچ یک از این حوزه‌ها نمی‌تواند پاسخی را که ما می‌جوییم فراهم آورد»‪.‬‬


‫اکنون چه باید کرد؟ دعاوی سنتی مذهبی که بی‌اعتبار شده است‪ ،‬و قلمروهای دیگر نیز نمی‌تواند‬

‫پاسخی را که ما می‌خواهیم و می‌جوییم فراهم آورد‪ :‬اما براستی طرح دعاوی و پرسشهای جدید مذهبی‬

‫در غیر از قلمروهای مذکور می‌باشد؟؟ اینکه اکنون دعاوی سنتی مذهب بی‌اعتبار شده است‪ ،‬منظور‬

‫کدامین مذهب و از کدامین منظر است؟ آنچه را که دعاوی مذهبی می‌نامیم‪ ،‬آیا چیزی غیر از‬

‫برداشتهای شخصی و ذوقی و خصوصا هنری و عرفانی از مذهب (آن هم ادیان تحریفی) چیز دیگری‬

‫بوده است که در اعصار متمادی شکل و قالب پذیرفته است‪ .‬بنابراین آنچه را که ایشان دعاوی مذهبی‬

‫می‌نامد‪ ،‬هیچ ربطی به حقیقت مذهب ندارد‪ ،‬مگر آنکه آنچه را که بنام مذهب قالب شده را به نام‬

‫مذهب پذیرفته باشد‪ .‬بنابر این هیچ پاسخ مذهبی شنیده نمی شود جز از قلمروهای دیگری همچون‬

‫اسطوره ها‪ ،‬زیبا شناسی‪ ،‬فلسفه و خصوصا از حوزه هنرهای عرفانی و عرفان های هنری‪ .‬در واقع‬

‫متافیزیک مجازی جایگزین متافیزیک حقیقی و مذهبی گردیده است‪.‬‬

‫اما براستي پرسشهاي ما در مورد معني حيات مذهبي است؟ انسان نسبت به معني و ارزش حيات در‬

‫كنكاش و جستجو بوده است‪ .‬اما هميشه پاسخ غيرمذهبي از جایگاه الهه ها و از قلمرو هنر و عرفان و‬

‫تصوف دريافت نموده است‪ .‬ليكن در جهان امروز انسان حتي نمي‌تواند «پرسش مذهبي» را به بيان‬

‫آورد و يا اساسا ً در توانايي‌اش نيست تا به طرح پرسش خود از معنی و مفهوم وفرجام و غایت جهان و‬

‫حياتي كه در آن افكنده شده است‪ ،‬نایل آید‪.‬‬

‫اگر سئوالی نيز در اين خصوص براي او طرح شود‪ ،‬نه از طرف آن حس انساني و فطري طبيعي و‬

‫مذهبي است‪ ،‬بلكه پرسش او نيز به واسطه ساختار فكري و وجودي او كه در جامعه و جهان ساختگي و‬

‫مجازی به هم رسيده است ‪ ،‬از قلمروهای عرفاني و هنري خواهد بود‪.‬‬

‫جهان مدرن با حذف ماوراء و «خدا» و به صرف «هنر» و تكنولوژي‪« ،‬متافيزيكي» فراخور همين جهان‬

‫بسته را ساخته و پرداخته است‪ .‬اين را به راحتي در هنر «هفتم» و فرايند حاصل از تكنولوژي ديجيتال و‬

‫رايانه‌اي مي‌توان ملحظه نمود‪ :‬انسان نشسته بر چوب بست‪ ،‬مانده در تخته بند تن‪ ،‬در انجماد و‬

‫ستروني – و جهان مجازي و گذرا در برابر ديدگان حيران او در گذر است‪ .‬زمان مجازي‪ ،‬در مكان‬

‫مجازي‪ ،‬در جهان مجازي‪ -‬پرسش او نيز اگرچه مذهبي‪ ،‬ليكن مجازي خواهد بود‪ .‬مفاهیم ابداعی و‬

‫تصاوير مجازي تمامي هيجانات كاذب‪ ،‬معنويت كذايي‪ ،‬لذايذ ساختگي او را بر آورده مي‌سازد‪ .‬اين جهان‬

‫مجازي تشنگي را بر او مي‌خوراند‪ ،‬عطش را به او پيشكش مي‌كند او را نيز به سرچشمه‌هاي رنگين‬

‫سراب رهنمون مي‌سازد‪ .‬نيازمند نيازش مي‌سازد و هم از سر نيازمنديش برمي‌آيد‪ .‬بازي با صورتها‪،‬‬

‫مفاهيم‪ ،‬تخيلت‪ ،‬آرزوها‪ ،‬آزمنديها و ‪ ...‬در جهان مجازي تصاوير و ارتباطات یکسویه و جهت دار‪ ،‬غير از‬

‫ارضاء مجازي متافيزيكي انسان تواند بود؟!‬


‫در اين خصوص صورت ديگر مسئله به حقيقت نزديكتر است در بررسي ريشه‌اي رونسانس پيش از‬

‫طرد «ماوراء» و حذف «متافيزيك» بازگشت رونسانس به عصر يونان باستان‪ ،‬الهه‌ها و قهرمانان المپ‬

‫و به طور كلي رجعت آن به هنر كلسيك يونان باستان و سرايشهاي اسطوره ای هومر است‪ .‬نفي‬

‫متافيزيك رفته رفته در بطن سرخوردگي از هنر «عذاب» قرون وسطي و گرايش به «هنر نشاط»‬

‫يونان باستان فراهم مي‌آيد‪ .‬پيامدي منطقي كه دقيقا ً در سير قهقهرايي رونسانس به يونان باستان قابل‬

‫دسترسي است‪.‬‬

‫رونسانس متافيزيك قرن پانزده را طرد ساخت و دقيقا ً به ارتجاع دست يازيد و الهه‌ها و اسطوره‌هاي‬

‫عصر كلسيك يونان باستان را جايگزين آن ساخت‪ .‬به عبارت ديگر رونسانس در بدو پيدايش خود نه‬

‫لئيك و سكولر است و نه فارغ از متافيزيك‪ ،‬بلكه همان تفكر ابتدايي مبتني بر افسانه‌هاي يونان را به‬

‫معني دقيق كلمه «ارتجاع» پذيرفت‪ .‬در واقع مسيحيت را نه صرفا ًَ به دليل نارسايي‌هاي علمي و‬

‫فلسفي كه در آن بود كنار گذاشت‪ ،‬بلكه عامل تعيين كننده‌تر در محكوميت مسيحيت در مرحله نخست‬

‫«سامي» بودن آن و پس از آن ارائه شناسنامه‌اي تيره و تار از «زمين» بود‪.‬‬

‫بنابراين ترميم جاي خالي «معنويت» به وسيله « هنر» و پر نمودن خل ناشي از عدم حضور «نبوت» به‬

‫وسيله «اوليا» و «الهه‌ها»؛ نه يك يافته علمي يا تجربي است‪ ،‬بلكه كامل ً يك تقليد ارتجاعي از عصر‬

‫افسانه‌هاي يوناني است‪ .‬عصري كه همه نيازهاي معنوي انسان را تنها در نسخه «هنر» پاسخ مي‌داد‪.‬‬

‫عصري كه خود دقيقا ً به سراب سرچشمه‌هاي رنگين «هنر» و ناتواني آن در اغناي نيازهاي غيرمادي پي‬

‫برده بود وخسته و ناتوان از نمايشنامه‌ها و تئاترها‪ ،‬مسيحيت را تشنه و آزمندانه در آغوش كشيده بود‪.‬‬

‫لذا اين پديده بيشتر يك تقليد ارتجاعي از يونان و الهه‌هاي يوناني است‪ ،‬تا اينكه محصول و فرايند يك‬

‫روند علمي و فلسفي باشد‪.‬‬

‫با اين حال «هنر عظيم» تراژديك و پر نشاط يونان رفته رفته در يوغ دانش تجربي و تكنولوژي حاصل‬

‫از آن به «ابتذال» گراييد‪ .‬چنانچه آقای «مددپور» به نيكي دريافته‌اند كه‪« :‬گرايش و نياز ذاتي انسان به‬

‫معنويت به صورت بهره‌گيري از هيجان و شور و مستي ناشي از عناصر و موارد غيرمتعارف مخدر و‬

‫هنر و ورزشهاي هيجان‌زا همگي به نوع معنويت تصنعي انسان غربي باز مي‌گردد‪ .‬اما از آنجا كه اين نوع‬

‫لذت‌گرايي مبتني‌بر خوش‌گذراني فاقد اصالت و خرد‪ ،‬دردهاي جانكاه دو چندان و افسردگي روحي‬

‫عميقي را ايجاد مي‌كند‪ ،‬عرفانهاي اباحي شرقي تمدنهاي سنتي اين بار در خم رنگ‌رزي بنيادهاي‬

‫فرهنگي و شبه فرهنگي غرب رنگ مدرن به خود مي‌گيرد و به كار تقويت نفسانيت در حال تلشي و‬

‫فرسايش تجدد زدگان و مدرنيستها مي‌آيد‪ .‬اين عرفانها و شبه‌عرفانها و آيين‌هاي اساطيري و جادويي‬

‫مشرق زميني و مغرب زميني و قرون وسطايي از وراي موج تمدن صنعتي مي‌گذرد و چون وضع اباحي‬
‫نسبت به تمدن مدرن دارد‪ ،‬اساسا ً و اصل ً با اين تمدن درگير نمي‌شود‪ ،‬به همين دليل نيز با مخالفت‬

‫روبرو نمي‌شود»‪ .‬لذا «چالش پارسايي مشرق در برابر ناپارسايي مغرب‪ ،‬چالش معنويت اصيل مشرق‬

‫در برابر عرفان غربي شده و هيجان‌هاي ممسوخ هنري و ورزشي مدرن و شور و حال مصنوعي ناشي‬

‫از مصرف مواد توهم‌زاي صنعتي شده تمدن غرب‪ ‌،‬چالش شريعت شرقي و اسلمي در برابر اباحيت‬

‫غربي نزاع جدي آينده خواهد بود»‪.‬‬

‫روند زندگاني مكانيكي‪ ،‬ماشيني و آنگاه ديجيتالي‪ ،‬انسان امروزي را به بار آورده است‪ .‬انساني كه حتي‬

‫تمام نيازمندي‌هايش براساس آن و الگوهاي ارائه شده از آن تأمين مي‌شود‪ :‬در كليشه‌اي بنام‬

‫«جهاني‌سازي» و دهكده جهاني‪ ،‬كه پيش از اينكه پروژه باشد‪ ،‬يك پروسه تمام عيار است‪ .‬بجاي اينكه‬

‫يك ديالوگ باشد‪ ،‬يك مونولوگ به تمام معناست‪ .‬اكنون انسان موجود با معصوميت از دست رفته و با‬

‫طبيعت ويران شده با ارزشهاي ساختگي و مجازي جايگزين پر و اغنا مي‌شود‪.‬‬

‫انسان امروزي تصور مي‌كند كه پرسش مذهبي مي‌كند و هنگامي كه پاسخ مي‌شنود‪ ،‬تصور مي‌كند كه‬

‫پاسخ مذهبي شنيده است‪ .‬اگرچه در بن‌مايه وجودش چنين حسي نهفته باشد‪ ،‬احساسي كه به سختي‬

‫مي‌خواهد از انبوه تلمبار شده ارزشهاي مجازي در وجودش سوسو زند‪ ،‬و رخته گريزي به سوي تعالي‬

‫معنوي و طبيعي بگشايد‪ .‬اين توصيف انسان مدرن در جهان غرب است‪ ،‬ليكن توصيف انسان در جوامع‬

‫شرقي خصوصا ً در ميان جوامع اسلمي چگونه است؟‬

‫پرسش يك انسان در جوامع اسلمي و پاسخ انديشمندان و علماي اسلمي به اين پرسش انسان‬

‫چيست‪ :‬علماي جوامع اسلمي با گرايش به «عرفان» و از رهگذر عرفان به «هنر» مي‌رسند و در قالب‬

‫مولنا و عطار و محي‌الدين و صدرا به ارائه طريق و روش مي‌پردازد‪ .‬و از ديگر سو اساتيد دانشگاهي‬

‫چنين جوامعي از رهگذر «هنر» به عرفان سير مي‌كنند و از شعر و موسيقي و نقاشي و ‪ ...‬به عرفان‬

‫مي‌رسند‪« .‬علما» يك «مذهب عرفاني هنري» ارائه مي‌كنند‪ .‬و اساتيد دانشگاهي يك «مذهب هنري‬

‫عرفاني» دست و پا مي‌كنند‪ .‬یعنی از قلمروهای دیگری غیر از مذهب بنام مذهب پاسخ داده می شود‪.‬‬

‫براستي گرايش به عرفانهاي كذائي و گذر به وادي هنر چرا؟ براي انسان غربي قابل توجيه است كه‬

‫براي رفع عطش خود از هنر و تكنولوژي ديجيتالي‪ ،‬متافيزيكي برپا سازد و خود را ارضاء و اغنا نمايد‪،‬‬

‫اما در جوامع اسلمي خصوصا ً در مهد تشیع چرا انسان را به دنياي مجازي و سراب عرفانهاي كذائي و‬

‫هنرهاي ساختگي رهنمون ساخت؟‬

‫تصور مي‌كنم در خصوص نوع «متافيزيك» در عصر مدرنيسم و پرسش انسان از معني حيات در كتاب‬

‫پايان تاريخ تا حد انتظار سخن گفته‌ام‪ .‬در آنجا از «بن‌بست» تاريخي و از «پايان تاريخ» هم به لحاظ‬
‫نظري و معرفتي و هم از جهات عيني و واقعي سخن گفته‌ام‪ .‬از نوع متافيزيك حاضر‪ ،‬كه ساختگي و‬

‫مجازي است و از علت بروز و ظهور چنين متافيزيك ساختگي و مجازي نيز سخن رفته است‪.‬‬

‫در آنجا توضيح داده‌ام كه پس از اينكه «خداي الوهي» به واسطه غلبه متافيزيك افلطوني (فلسفي‪-‬‬

‫عرفاني) و پس از آن به واسطه ظهور و حضور «اومانيسم» عرصه براي «خداي الوهي» و واقعي تنگ‬

‫شده و رفته رفته از ميان برمي‌خيزد‪ .‬در چنين شرايطي و پس از روي نهادن پيشرفت صنعتي به‬

‫مكانيكي و از آن به تكنولوژي ديجيتالي‪ ،‬سرعت تكنولوژيك رسانه‌هاي يكسويه و جهت‌دار‪ ،‬كه منجر به‬

‫حذف زمان (آينده) و تحليل رفتن مكانها (مرزها) مي‌شود (فاصله زماني و مكاني) دهكده جهاني در‬

‫مكان و زمان «حال» برپا شود‪ .‬و به عبارت دقيقتر ديوارهاي پروسه دهكده جهاني (جهاني‌سازي) برپا‬

‫مي‌شود‪ .‬و اين در حالي است كه خداي اولوهي و واقعي پشت ديوارهاي دهكده جهاني نهاده مي‌شود‪.‬‬

‫اكنون انسان در اين دايره دوار (دهكده جهاني) كه براي خود تنيده است مي‌خواهد فارغ از هر خدا‪،‬‬

‫خدايي كند‪ .‬زمان و مكان واقعي كه در مدار «اكنون» (صفر) قرار گرفته است‪ ،‬رفته رفته زمان و‬

‫مكان مجازي از نو در «هم‌اكنون» ساخته و جايگزين مي‌شود‪ ،‬و متافيزيكي نيز فراخور همين جهان‬

‫بسته و عاري از خدا و به شكل مجازي پديد مي‌آيد‪ .‬و اين روند مجازي چندان در حيات انسان رخنه‬

‫مي‌كند‪ ،‬كه حقيقت و واقعيت از مجاز و توهم قابل تمایز نیست‪ .‬حقيقت موجود آن چيزي است که‬

‫«صفحه مجازي مانيتور» در برابر صفحه ديدگان او قرار می دهد‪.‬‬

‫گفتم پس از تكميل و بسته شدن ديوارهاي دهكده جهاني‪ ،‬انسان تنها و بي‌خدا مي‌شود‪.‬و در بن‌بست‬

‫جهاني و در يك دايره دوار و چرخه تكراري و بيهودگي گرفتار مي‌آيد‪ .‬انسانها به آدم‌واره‌هايي تبديل‬

‫مي‌گردند كه تمام تمايلت آنها در همين چرخه كاذب تأمين و تكميل مي‌شود‪ .‬اين مسئله را مي‌توان به‬

‫طور زنده و واقعي در صفحه مجازي مانيتوري كه در برابر صفحه ديدگان او قرار مي‌گيرد‪ ،‬به وضوح‬

‫بيان و برمل ساخت‪ .‬نمونه‌اي كامل و عيني كه عصاره دست‌ساخت انسان بي‌خداست‪ :‬تلويزيون‪،‬‬

‫ماهواره‌ها و كامپيوترها و ابررايانه‌ها با آن حجم عظيم جهاني اينترنت‪ ،‬كه دنياي واقعي انسان كنوني‬

‫است‪ .‬واقعيتي كه واقعيت جهان خارج‪ ،‬در برابر وفور و حضور عظيم و همگاني آن‪ ،‬مجازي مي‌نمايد‪،‬‬

‫تا حدي كه گويا واقعيت اساسا ً وجود خارجي ندارد‪.‬‬

‫حجم عظيم اطلعات و داده‌ها‪ ،‬كارتهاي اعتباري و تجاري‪ ،‬امكان ارتباط گفتماني و تصويري از طريق‬

‫وبلگ‪ ،‬چت‪ ،‬ايميل‪ ،‬مبايل‪ ،‬اس ام اس و ‪ ...‬و ارضاء و اغنا هرگونه اميال و هوسهاي او از طريق ورود‬

‫او به فيلمها‪ ،‬بازيها‪ ،‬كلوپها و تقريحات و ‪ ...‬دیگرخلئی برای حضور در عرصه طبیعت بکر و باطراوت‬

‫باقی نمی گذارد‪.‬‬


‫اما همين دنياي واقعي(يعني جهان خارج از اين صفحه مجازي نيز كه در برابر صفحه ديدگان او قرار‬

‫ه شیشه ایی جذاب و جادویی‪ ،‬واقعي‌تر و به نظر فرهمندتر و طبيعي‌تر‬


‫گرفته) هرچند از چنين صفح ‌‬

‫مي‌نمايد‪ ،‬ليكن چنين دنيايي نيز هم به لحاظ اينكه خدا را پشت ديوارهاي بلورين دهكده جهاني (شكلي‬

‫جديد با طرحي جديد از ديوارهاي لنين و استالين) نهاده است و هم به خاطر دست ساخت تكنولوژيك‬

‫خود (صفحه مجازي) طراوت طبيعي و متعالي ندارد‪ .‬تمامي حركتها به واسطه بسته شدن درها و رخنه‬

‫گريزها به سوي متافيزيك‪ ،‬در يك مدار دوار و چرخه تكراري بيهوده و عبث جريان مي‌يابد و هرگز‬

‫رخنه‌گريزي به سوي صعود و تكامل و تعالي نمي‌يابد‪ .‬تمامي امور در اين جريان مدور‪ ،‬از صورتي به‬

‫صورت ديگر در مي‌آيند و در اين روند بسته‪ ،‬از تصادم و تصادف با يكديگر‪ ،‬حتي از خردي به كلن نيز‬

‫مي‌رسند‪ .‬اينجا قلمرو ايستگاه تجربي است‪ ،‬كه امورات منقطع در مقاطع مكاني منقطع و در فواصل‬

‫زماني منفصل به هم مي‌رسند‪.‬‬

‫دنياي بشر كنوني ‌پراز نفرت و اضمهلل معنوي است‪ .‬شايد واژه «نفرت» در اينجا وجهي از حقيقت و‬

‫واقعيت نداشته باشد‪ .‬چرا كه او حتي نمي‌تواند «نفرت» بورزد‪ .‬در او حتي انگيزه نفرت ورزيدن نيز به‬

‫تحليل رفته است‪ .‬او در يك بيهودگي سرسام‌آور زندگي مي‌كند‪ .‬و شايد زندگي نه‪ ،‬كه تنها سر مي‌كند و‬

‫به سر مي‌برد‪.‬‬

‫آينده‪ ،‬حال‪ ،‬گذشته‬

‫«هم‌اكنون» تنها زمان موجود براي انسان موجود است‪.‬‬

‫سرعت تكنولوژيك ديجيتالي منجر به حذف مسافت زماني و حد مرزهاي مكاني گرديد‪ .‬گستره جهان به‬

‫جهان شهر و از آن نیز به دهكده جهاني روي نهاد‪.‬‬

‫طرد ماوراء‪ ،‬هراس از آينده‪‌،‬چرخه دوري و فرايند تكراري امور‪ ،‬و حيات تصنعي و مجازي انسان‬

‫امروزي منجر به حذف آينده گرديد‪.‬‬

‫حذف ماوراء به لحاظ تاريخي در چند بستر قابل تأمل است‪ .‬ماترياليسم مكانيكي‪ :‬مي‌خواهد بدون خدا‬

‫به تبيين و تسخير طبيعت و جهان بپردازد‪ .‬ماترياليسم ماركس‪ :‬مي‌خواهد بدون خدا به تفسير جهان و‬

‫تغيير آن بپردازد‪ .‬پس از رونسانس انسان با اين انديشه آمرانه مقهور گشت تا جهان را بدون خدا‬

‫تفسير و تسخير نمايد‪ .‬ليكن بعدها دانش تجربي و فلسفه علم بازگشت و همين شور آمرانه را مستدل‬

‫و علمي گردانيد‪.‬‬
‫روند و استمرار چنين انديشه‌اي فارغ از خدا‪ ،‬پيشرفت صنعتي و از آن به مكانيكي و سرعت تكنولوژيك‬

‫ديجيتالي يكسويه‌اي را پديد آورد و با بسته شدن ديوارهاي دهكده جهاني‪ ،‬ماوراء در وراي ديوارهاي آن‬

‫مطرود گشت‪ .‬فرجام چرخه امور به درون خود معطوف گشت‪ .‬درهاي و پنجره‌ها و رخنه‌گريزهاي‬

‫ممكن به سوي ماوراء مسدود و معدوم شد‪ .‬و انسان در «هم‌اكنون» خويش‪ ،‬در بن‌بست جهاني‬

‫محبوس و در زمان «حال» مطرود و پرت گرديد‪.‬‬

‫«گذشته» در قالب موزه‌ها و گالريهاي هنري با اتكت بها بر روي آن براي انسان «موجود» در‬

‫«هم‌اكنونش» چوب حراج مي‌خورد‪ .‬آينده براي انسان موجود هراس ‌انگيز است (آينده صرفا ً براي‬

‫انسان «ناموجود» است)‪ .‬آينده «هم‌اكنون» او را به مخاطره مي‌اندازد‪ ،‬تضمين و تأمين بيمه‌هاي‬

‫درماني‪ ،‬و بازنشستگي‌ براي تضمين شرايط موجود و تأمين حيات اوست‪ .‬ذخيره‌هايي كه براي ادامه و‬

‫بقاء او در «هم‌اكنون» تدبیر‪ ،‬تعبيه و تدارك شده است‪.‬‬

‫«قهرمان‌گرايي‌هاي فردي و نجات‌بخشي‌هاي جهاني»‪« ،‬ايثار» و مفاهيمي از اين دست‪ ،‬پوچ و بيهوده و‬

‫اساسا ً سالبه به انتفاع موضوع است‪ .‬تمام اين مفاهيم و شأن نزول آن براي آينده و انسان ناموجود‬

‫است‪ ،‬كه هنوز وجود ندارد و زاییده نشده است‪ « .‬اما شب آبستن است تا چه زاید سحر» و به گمانم‬

‫از اين دور و تسلسل بتوان راهي به آينده گشود‪« .‬راه سوم » بر آمدن چنین انسانهایی را نوید می‬

‫دهد‪.‬‬

‫آينده از آن كيست؟‬

‫هراس از آينده در روند پروسه جهاني‌سازي نيز به وجهي منجر به حذف آينده مي‌شود‪ :‬آينده از آن‬

‫كيست؟ پرسشي كه پاسخ آن نظريه‌پردازان پروسه جهاني‌ را به انفعال وامي‌دارد تا تدبيري بر تقدير‬

‫ضروري «برآمدن مرد مشرقي» از قبيله مشرق‪ ،‬نمايند‪ .‬اين تدبير بيش از آنكه جهان را به آينده فرا‬

‫تابد‪ ،‬به درون خود معطوف مي‌سازد‪ ،‬تا به بقاء خود در «هم‌اكنون» و به دوام خود همچنان ادامه دهد‪.‬‬

‫آنچه كه پيش از اين «پوپر» به انجام رسانيد نفي «روايت كلن» در قالب تاريخ‌پردازان بود‪ ،‬اكنون تدبير‬

‫كودكمنشانه «فرانسيس فوكوياما» تحت عنوان «پايان تاريخ» و طرح هوشمندانه «هانتينگتون» در تيتر‬

‫بزرگ «جنگ تمدنها»‪ .‬يا به عبارت ديگر «جنگ با تقدير ضروري آينده» تکرار می شود‪.‬‬

‫در عصر اريستوكراسي پرسش از حكومت «چه كسي» بود‪ .‬رفته رفته اين پرسش تحت شرايط‬

‫ضروري تاريخي در عصر دموكراسي با پرسش «چگونه حكومت كرد» جايگزين شد‪ .‬و اكنون در عصر‬

‫دهكده جهاني پرسش اين است‪« :‬جهان آينده» از آن چه كسي است»‪.‬‬


‫آيا جهان آينده از آن مرد مشرقي از خاور زمين است‪ ،‬يا جهان آينده از آن مرد مغربي از باخترزمين‬

‫است؟‬

‫در هر دو صورت وقوع چنين پيشامدي متافيزيكي و از وراي ديوارهاي دهكده جهاني خواهد بود‪ .‬شكافي‬

‫در ديوار و كابوسي كه خواب آرام «غرب» را آشفته ساخته است‪ .‬تبي كه آنها را با هزيان اهداف‬

‫احتمالي و جنگ با توهم« تروريسم» ناگريز ساخته است‪.‬‬

‫نظريه‌پردازان پروسه جهاني‌سازي با «چگونه حكومت كرد» درصدد نفي «آنكه حكومت خواهد كرد»‬

‫هستند و يا حداقل در تدبير بقاء «هم‌اكنون» و در صدد تعويق تقدير ضروري حكومت «او كه خواهد‬

‫آمد» هستند‪.‬‬

‫با اين حال تمامي اين تدابير احتمالي و انفعالي و به كارگيري زور‪ ،‬خود تمهيد امكاناتي است كه لزمه‬

‫بروز و ظهور طفل ضرورت تقدیر تاريخي است‪.‬‬

‫تا كليم‌الله صاحب ديده شد»‪.‬‬ ‫«صد هزاران طفل سر ببريده شد‬

‫پایان‬

‫سایت بینش نو‬

‫‪http://www.binesheno.com‬‬

You might also like