You are on page 1of 12

‫‪http://www.binesheno.

com‬‬

‫· عنوان مقاله ‪ :‬عدل الهی‬

‫· نویسنده ‪ :‬مرتضی رضوی‬

‫· تاریخ ‪1384 /06/12 :‬‬

‫بنام خدا‬

‫حضور مبارك استاد محترم‪......‬‬

‫سلم عليكم‪ ،‬از اين كه براي بار دوم مزاحم وقت گران قيمت آن جناب مي شوم پوزش مي طلبم‬

‫اكنون كه از افاضات استاد محروم هستم هراز گاهي از بيانات دلنشين شان توسط راديو معارف‬

‫مستفيض مي شوم‪ .‬هر گز درصدد مزاحمت اوقات شريف استاد نيستم كه همه پرسشهايم را به‬

‫حضورشان عرضه دارم و به سختي از اين كار خود داري مي كنم‪.‬‬

‫عريضه قبلي در مقام دفاع از مبناي اساسي عمويم مرحوم آيت الله محمد امين رضوي در‬

‫كتاب « تجسم عمل« بود‪ ،‬و اين عريضه در دفاع از يك اصل از اصول مبنائي خودم‪ ،‬از همان دفاع‬

‫هاي رايج علمي و طلبگي كه همگان دارند‪ .‬از جمله خود حضرت استاد ادام الله ظله‪.‬‬

‫در ساعت ‪ 45/6‬دقيقه صبح مورخ ‪،6/12/1384‬راديو معارف بيانات حضرت عالي را پخش مي‬

‫كرد‪ ،‬محور بحث « عدل الهي« و عبارت بود از پرسش مهم و اساسي‪ « :‬كسي كه ‪60‬ـ ‪ 70‬سال‬

‫گناه مي كند‪ ،‬چرا به طور ابدي در دوزخ معذب مي شود؟» ‪ .‬خلصه فرمايش استاد به شرح زير‬

‫بود‪:‬‬

‫« مرحوم شيخ انصاري در رسائل به اين پرسش براساس يك روايت پاسخ داده و خواسته است‬

‫آن را با مطرح كردن « نيت« حل كند‪ :‬آنان كه در عذاب خالد مي شوند‪ ،‬نيت شان اين است كه‬

‫اگر عمر ابدي نيز داشته باشند گناه كنند‪ ،‬پس عذاب شان نيز ابدي مي شود» ‪.‬‬
‫استاد پس از بيان نظر شيخ بزرگ انصاري‪ ،‬در مقام رد آن فرمودند‪ « :‬اين كار از شيخ انصاري‬

‫ساخته نيست‪ ،‬اين كار از شيخ الرئيس ( ابن سينا) و صدرالمتالهين ساخته است» ‪ .‬و نيز فرمودند «‬

‫اين كار از رسائل و مكاسب ساخته نيست‪ ،‬خود فقها مي گويند كه انسان به خاطر صرف نيت‪،‬‬

‫مجازات نمي شود مگر اين كه آن را به مرحله عمل بياورد و آن را عملي كند» ‪.‬‬

‫من نيز در ضمن استماع صداي استاد از راديو‪ ،‬افزودم‪ « :‬فرمايش شيخ بزرگ انصاري مصداق‬

‫قصاص قبل از جنايت است» ‪ .‬بلي درست است از كسي كه رشته كار علمي او فلسفه و كلم‬

‫سي از استاد عرض مي‬


‫نيست نبايد توقع داشت كه اين گونه مسائل را نيز به ما ياد دهند‪ .‬اما با تأ ّ‬

‫كنم « اين كار از ابن سينا و مل ـصدرا نيز ساخته نيست‪ .‬زيرا گرچه رشته كاري آنان فلسفه و‬

‫بالشمول كلمي نيز هست‪ ،‬ليكن فلسفه و كلم اين دو بزرگوار فلسفه و كلم قرآن و اهل بيت(ع)‬

‫نيست و سئوال كننده از مكتب قرآن و اهل بيت(ع) مي خواهد كه اين پرسش بس بزرگ را برايش‬

‫حل كند‪ ،‬نه از مكتب ارسطو و مشائي ابن سينا و نه از مكتب التقاطي ارسطوئيات و هندوئيات ـ‬

‫ارسطوئيسم و هندوئيسم ِ ـ ملصدرا‪ .‬سخن اين است‪ :‬چرا نظريه شيخ انصاري و همگنانش نقد مي‬

‫شود ( وبه حق هم مي شود و بايد بشود) اما نظريه هاي ابن سينا و ملصدرا به طور مطلق پذيرفته‬

‫مي شود؟! چرا نقد آراي ملصدرا و همگنانش جرم محسوب مي شود ( نسخه هاي كتاب من را يك‬

‫جا از ناشر مي خرند و مي برند خمير مي كنند و به جلد دوم آن اجازه چاپ نمي دهند ـ؟ ـ؟!)‪.‬‬

‫در پاسخ مي گويند‪ :‬بديهي است كه اصل اين موضوع ربطي به فقه و اصول فقه ندارد‪ ،‬اما به‬

‫فلسفه ابن سينا و مكتب فلسفي و هندوئي ملصدرا مربوط است‪.‬‬

‫اما بايد گفت اگر رسائل و مكاسب نسبت به پرسش مذكور اجنبي باشند و مسئله از تخصص‬

‫شيخ انصاري خارج باشد‪ ،‬اجنبي بودن فلسفه مشائيـ وـ نيزـ مشائيـ و هندوئيـ مللصدرا‪ ،‬با اين‬

‫مسئله بيشتر و عميق تراست‪ ،‬به حدي كه سر از دو « دين» و دو آئين متضاد در مي آورد‪ .‬اگر‬

‫پاسخ مرحوم انصاري را نپذيريم به هر صورت‪ ،‬مسئله به مسئله « تجّري» كه در رشته كاري شيخ‬

‫انصاري مي گنجد‪ ،‬ارتباط دارد‪ .‬بنا براين اصل طرح كردن مسئله از ناحيه آن مرحوم‪ ،‬كار درست و‬

‫منطقي است‪ ،‬رد يا قبول آن چيز ديگري است‪.‬‬

‫ن هندوئيست‪ ،‬به عنوان يك « سئوال و جواب ديني»‬


‫اما طرح مسئله توسط مشائيان يا مشائيا ِ‬

‫آن هم از دين اسلم‪ ،‬كامل ً يك رفتار ستمگرانه است‪ .‬ستمي است كه بر قرآن و اهل بيت(ع) مي‬

‫شود‪.‬‬

‫مكتب ذهن گراي ابن سينا و مكتب ذهن گرا و خيال گراي ملصدرا‪ ،‬كجا و پاسخ به يك پرسش‬

‫بزرگ اسلمي كجا؟! اساسا ً هيچ مسلماني مشكل و پرسش خود را نه از مكتب ارسطو مي پرسد‬
‫و نه از مكتب هندوئي‪ .‬او از مكتب قرآن و اهل بيت(ع) مي پرسد‪ .‬اما ابن سينا و ملصدرا پاسخ او‬

‫را از ارسطوئيات و هندوئيات مي دهند‪ .‬بنا بر اين ستمي نيز بر پرسش كننده مي شود‪ ،‬ستمي بس‬

‫بزرگ‪.‬‬

‫درست است مسئله به فلسفه وبالشمول با كلم در ارتبات است‪ .‬اما به فلسفه قرآن و اهل‬

‫بيت(ع) مربوط مي شود‪ ،‬نه به فلسفه هاي ديگر‪ .‬اين كه بعضي ها مي گويند اسلم ( قرآن و اهل‬

‫بيت(ع) )فلسفه ندارند و بايد مسائل فلسفي مربوط به اسلم را از مكتب ديگر تأمين كرد‪ ،‬من‬

‫كاري با آنها ندارم‪ .‬زيرا چنين افرادي اساسا ًـ خودشان بر پياده بودن خودشان و نشناختن اسلم‪،‬‬

‫دقيقا ًـ تنصيص مي كنند و اسلم شان درست مانند مسيحيت مسيحيان است ـ مسيحيتي كه هيچ‬

‫گونه « هستي شناسي» ندارد ـ و اينان اساس اسلم شان ارزش ندارد تا چه رسد كه ليق بحث‬

‫باشند‪.‬‬

‫استاد در ادامه فرمودند ( خلصه فرمايش)‪ « :‬به نظر ملصدرا‪ ،‬انسان « نوع اخير» نيست‪« ،‬‬

‫نوع النواع» نيست‪ ،‬بلكه نوعي است كه در تحتش « نوع ها» هست‪ .‬مطابق بينش ملصدرا «‬

‫النسانـ حيوانـ ـناطق»ـ ـبرـ ـسرـ ـچهارـ ـراهـ استـ ـوـ ـبهـ ـاصطلحـ ـبهـ ـچندـ ـنوعـ ـتقسيمـ ـميـ ـشود‪.‬ـ ـاگر‬

‫ملَك» و اگر فطرتش سالم نماند و درنده خو شود‪،‬‬


‫فطرتش سالم بماند‪ ،‬مي شود « حيوان ناطق َ‬

‫سبُع» و اگر شهوت ران باشد مي شود ‪ ...‬و انساني كه در اثر گناه‬
‫مي شود « حيوان ناطق َ‬

‫سيها» خودش را طوري بار آورده كه با عذاب ابدي قرين‬


‫فطرتش را سركوب كرده « قدخاب من د ّ‬

‫باشد» ‪.‬‬

‫اولً‪ :‬ملصدرا بر اساس همين گونه مباني به معاد مثالي ( معاد خيالي) معتقد شده و عقيده اي‬

‫به « معاد جسماني اسلم» ندارد و امروز هيچ اهل علم به اصطلح نرمال‪ ،‬در اين انحراف ملصدرا‬

‫ترديد ندارد‪.‬‬

‫ثانياً‪ :‬اين ادعاي ملصدرا با كجاي منطق ارسطوئي سازگار است؟ آيا رواست كسي كه پايگاه‬

‫اصلي و اساسي خودش منطق ذهني ارسطو است‪ ،‬اساس آن منطق را نقض كند؟! راه ورسم يك‬

‫فرد از « اهل ظاهر» خيلي بهتر و صحيح تر از راه ملصدرا است‪ ،‬زيرا نه كاري با منطق ارسطوئي‬

‫دارد و نه اساس آن را نقض مي كند‪ .‬مگر هر چه ملصدرا ادعا كند درست است؟ مگر هستي‪،‬‬

‫حقايق هستي‪ ،‬واقعيات هستي همگي ملك طلق ملصدرا است كه هر چه بگويد در ست باشد‪ .‬هم‬

‫اسلم را متلشي كند‪ ،‬هم فلسفه ارسطوئي را‪ ،‬هم مشائيت ابن سينا را‪ ،‬هم هندوئيزم هندوان و‬

‫بوديسم بودائيان را؟؟؟ هم اساس همه اين مكتب ها را بپذيرد و هم اساس همه آن ها را نقض‬

‫كند؟!‬
‫وقتي كه ما مي گوئيم‪ « :‬منطق ارسطوئي منطق ذهن شناسي است ( و در اين محدوده‬

‫منطق صحيحي است) اما منطق حقيقت و واقعيت نيست و نمي تواند پايه يك فلسفه باشد‪ ،‬زيرا‬

‫رابطه حقيقت با ذهنيات رابطه اعم و اخص است آن هم عموم و خصوص من وجه‪ .‬هر حقيقت‬

‫قابل درك با ذهن نيست مانند‪ :‬ذات خدا و نيز صفاتش‪ .‬و هر چه در ذهن بيايد بيان حقيقت نيست‪.‬‬

‫مانند اوهام و تخيلت‪ .‬به سخن ما اعتراض مي كنند كه منطق ارسطوئي بس مقدس است‪ ،‬نبايد به‬

‫آن خرده بگيريد‪ ،‬اما وقتي كه ملصدرا اساس و جان آن منطق را تخريب مي كند‪ ،‬به سهولت‬

‫پذيرفته مي شود‪.‬‬

‫ثالثاً‪ :‬ـمسئله ي « گناه كار بودن» يك امرـ به اصطلح ارسطوئيان و ملصدرا ـ « تشكيكي»‬

‫است‪ .‬يكي بيشتر گناه مي كند و ديگري كمتر‪ ،‬در درجات و دركات گناه كاري‪ ،‬آن كدام درجه يا‬

‫دََركه از گناه است كه فرد را به نوع « حيوان ناطق سبُع» تبديل مي كند و از نوع « حيوان ناطق‬

‫ملَك» كامل ًـ جدا مي كند؟! اين « فصل اخير» چگونه تعي ّن مي يابد؟ چيست؟ آيا چنين نوع بندي‪،‬‬
‫َ‬

‫فصل بندي‪ ،‬جنس بندي‪ ،‬نقض و ريشه كن كردن اصل و اساس منطق ارسطوئي نيست؟!‬

‫اگرـ ـاندكيـ ـتوجهـ ـشودـ ـبطلنـ ـسخنـ ـصدراـ ـاساسا ًـ قابلـ ـمقايسهـ ـباـ ـمردودـ ـبودنـ ـنظريهـ ـشيخ‬

‫انصاري نيست‪ .‬اگر نظر مرحوم انصاري با ادل ّه اي از مكتب قرآن و اهل بيت(ع) رد مي شود‪،‬‬

‫همان طور كه استاد بزرگوار رد فرمودند‪ ،‬نظر ملصدرا علوه بر اين كه با اصول دين اسلم رد مي‬

‫شود با اصول مكتب خودش نيز تناقض دارد‪ .‬آيا نظر مردود شيخ انصاري به اسلم نزديك تر است يا‬

‫نظر ملصدرا؟ـ؟ اين گونه ادعاهاي ملصدرا نه با فلسفه اسلم‪ ،‬نه با فلسفه افلطون‪ ،‬نه با فلسفه‬

‫ارسطوئي و ابن سينا‪ ،‬نه با هستي شناسي هندوئيزم ونه با بوديسم سازگار است‪.‬به طوري كه حتي‬

‫در عرصه خيال گرائي هندوئيزم و بوديسم نيز جاي نمي گيرد تا چه رسد به ادعاي معقول بودن‪ .‬و‬

‫متأسفانه همه محتواي اسفار و ديگر آثار او چنين معجوني هستند‪.‬‬

‫رابعاً‪ :‬پرسش كننده به فرض پذيرش بينش صدرا‪ ،‬باز همچنان بي پاسخ مي ماند‪ .‬او از عدالت‬

‫خدا مي پرسد‪ ،‬مي گويد‪ :‬خداوند عادل چرا مجازات ‪ 60‬سال عمر پر از گناه را‪ ،‬عذاب ابدي اليم‬

‫قرار داده است؟ و پس از شنيدن پاسخ ملصدرا از زبان مبارك حضرت استاد دام ظلّه‪ ،‬باز مي‬

‫پرسد‪ :‬چرا خداوند انسان را طوري خلق كرده كه بتواند خودش را در مدت ‪ 60‬سال به نوع موجود‬

‫« حيوان ناطق سبع» تبديل كند؟‬

‫تنهاـ ـفرقيـ ـكهـ ـميانـ ـپرسشـ ـاولـ ـوـ ـپرسشـ ـدومـ ـميـ ـباشد‪،‬ـ ـاينـ ـاستـ ـكهـ ـآنـ ـپرسشـ ـاز«‬

‫تشريعيات» است‪ .‬و در اين دومي‪ ،‬پرسش از تشريعيات به تكوينيات منتقل مي شود‪ ،‬سئوال از‬
‫عدالت است‪ .‬آيا تشريعيات كار خدا است اما تكوينيات كار خدا نيست؟ـ؟ آيا يك پرسش گر مي‬

‫تواند در باره عدالت خدا در تشريع پرسش كند اما در تكوين نمي تواند پرسش كند؟ـ؟!‬

‫او باز مي پرسد‪ :‬كسي كه ‪ 70‬سال « حيوان ناطق سبُع» بوده‪ ،‬چرا بايد بطور ابدي در عذاب‬

‫اليم دوزخ باشد؟‬

‫ملحظه مي فرمائيد كه نه تنها پرسش سر جاي خود هست بل كه بزرگتر هم شده است‪ ،‬و‬

‫جالب اين كه همه ابتكارات صدرا اين گونه سراب است‪.‬‬

‫يك پاسخ اشعري جبري‪ ،‬يا يك پاسخ « اهل ظاهر» به اين پرسش بهتر از پاسخ ملصدرا است‪.‬‬

‫زيرا آنان با تحكم مي گويند فضولي موقوف خدا خواسته گناهِ كم‪ ،‬مجازات ابدي داشته باشد‪ .‬سخن‬

‫شان گر چه تحكم است اما بهتر از سراب ملصدرا است‪.‬‬

‫حضرت استاد در اين بيانات در مقام رد نظر اين جانب ( كه در كتاب تبيين جهان و انسان)آورده‬

‫ام‪ ،‬فرمودند‪ « :‬اين كه گفته شده مسئله ابدي بودن عذاب جهنم شبيه اين است كه كسي در يك‬

‫لحظه ميخي را به چشم خودش فرو كند چندين روز‪ ،‬چندين ماه درد و عذاب آن را خواهد كشيد‪،‬‬

‫اين گفته صحيح نيست‪ .‬چون پس از چند روز درد آن چشم پايان مي پذيرد‪ ،‬گرچه كور شده باشد و‬

‫او با شنيدن يك طنز قهقهه سر مي دهد و ديگر در عذاب نيست و‪ ...‬و مسئله با اين قبيل مثال ها‬

‫قابل حل نيست» ‪.‬‬

‫اگر استاد لطف فرمايند مسئله كامل ً حل است ( البته اگر بخواهيم پاسخ پرسش را از قرآن و‬

‫حديث بياوريم)‪ :‬كسي كه ميخي را به چشم خود فرو كند‪ ،‬يا كسي كه تيشه نجاري را به ساق پاي‬

‫خود بزند‪ ،‬او در يك لحظه اين كار را مي كند اما درد آن را مدت ها تحمل مي كند و ممكن است به‬

‫كوري مادام العمر يا بي پائي مادام العمر منجر شود‪ ،‬و خداوند اين طبيعت را چنين خلق كرده‬

‫است‪ .‬و شرح اين موضوع همان است كه در نامه پيش درباره توضيح « تجسم عمل» بر اساس‬

‫قوانين فيزيك به عرض رسانيدم و در اينجا تكرار نمي كنم ـ البته روشن است كه بيانات حضرت‬

‫استاد در اين مسئله پيش از آن نامه بوده است و راديو معارف با تأخير چند سال پخش مي كند‪.‬‬

‫در امور اين جهاني اين قبيل مسائل ( از قبيل مثال ميخ و تيشه) براي انسان ها روشن و واضح‬

‫است و كسي به آن اعتراض نمي كند‪ .‬زيرا خدائي كه اين جهان را اين طور آفريده به انسان نيز‬

‫عقل داده كه فرمولهاي جهان را بشناسدو تيشه را به ساق پاي خود نزند‪ .‬يعني عدالت كامل ً محقق‬

‫شده است‪ .‬هيچ كس در اين باره از عدالت خدا سئوال نمي كند‪ ،‬و به عبارت ديگر‪ :‬عدالت خدا در‬

‫نظرش به زير سئوال نمي رود‪.‬‬


‫اگر اجازه دهيم علم فيزيك و دانش فرمول هاي فيزيكي در خدمت تفسير قرآن و تبيين مكتب‬

‫اهل بيت (ع) به خدمت گرفته شود( كه متأسفانه اين اجازه را نمي دهيم هم به خود و هم به مكتب‬

‫مان ستم مي كنيم بل از چنين بحث هاي علمي وحشت داريم) مسئله در عرصه آن جهاني و اخروي‬

‫نيز حل مي شود‪ .‬همان طور كه مرحوم آيةالله محمد امين رضوي در كتاب « تجسم عمل» توضيح‬

‫داده و بنده نيز در« تبيين جهان و انسان» عرض كرده ام‪.‬‬

‫خامساً‪ :‬ـهمان قدر كه زدن تيشه به ساق پا در يك لحظه‪ ،‬اثر ممتد چند روزه دارد‪ ،‬براي ما‬

‫كافي است‪ .‬زيرا اگر مسئله ي عدالت ميان يك « لحظه» و « چند روز» حل شود‪ ،‬ميان ‪ 60‬سال و‬

‫« مجازات ابدي» نيز حل مي شود زيرا عدالت با كمترين اجحاف از بين مي رود‪.‬‬

‫ممكن است گفته شود مسئله ي با اين بزرگي با « مثال» حل نمي شود مثال ميخ و تيشه حقير‬

‫تر از آن است كه اين موضوع مهم را حل كند‪ .‬درست است بنده نيز از « مثال بازي» كه كار‬

‫هميشگي صوفيان و هندوئيست هاست بيزارم و صوفيان با تمسك به مثال و امثله دين را متلشي‬

‫كردند‪ .‬اما پاسخ مذكور متكي به مثال ميخ و تيشه نيست‪ ،‬بل دليل آن كل قرآن است ( حتي بدون‬

‫استثناي يك آيه) همه قرآن و همه پيامبران آمده اند كه فقط تنها همين نكته را به ما بگويند‪ « :‬اي‬

‫انسان ها بدانيد من كه خدا هستم اين كائنات را طوري خلق كرده ام كه هم عمل نيك زاينده است‬

‫و هم عمل بد‪ ،‬در دنيا زايش آن كم و اندك است اما در آخرت زايش آن بس بسيار و زياد و ابدي‬

‫هم مي شود‪ .‬بهشت ابدي يا دوزخ ابدي» ‪ .‬مي گويد‪ :‬در دنيا به وسيله عقل‪ ،‬شما را آگاه كردم لذا‬

‫هيچ جاي پرسش و سئوال در عدالت من برايتان در امور دنيوي در اين مسئله نمانده است‪ .‬براي‬

‫آخرت نيز اين همه پيامبر فرستاده ام تا اين نكته براي تان روشن شود‪.‬‬

‫س فلسفه ي ارسال رسل و نبوت‪ ،‬همين تنها يك سئوال و پاسخ آن است‪ .‬اگر انسان ها‬
‫اسا ً‬

‫همين پيام را بپذيرند همان طور كه حكم عقل شان را در باره زدن تيشه به ساق پا مي پذيرند‪ ،‬همه‬

‫خواسته ي انبيا و دين‪ ،‬محقق مي شود‪.‬‬

‫جنبه ي طبيعي و فيزيكي و علمي مسئله ( همان طور كه عرض كردم و در دو كتاب مذكور به‬

‫شرح رفته) حل است و جنبه فلسفي و كلمي آن نيز با كل قرآن و حديث‪ ،‬مستدل است‪.‬‬

‫در اين مسئله چه نيازي به ارسطوئيات‪ ،‬هست؟ چه حاجتي به منطق ذهني ارسطوئي هست؟‬

‫آن هم نياز به منطق ارسطوئي در عين نقض آن ـ؟ اسلم گداي در ارسطو و هندوئيزم نيست «‬

‫اليوم اكملت لكم دينكم» ‪.‬‬

‫در بينش م ّ‬
‫شائي و ملصدرائي‪،‬هيچ اصلي از اصول معاد‪ ،‬قابل پذيرش نيست‪ .‬زيرا صدرا به «‬

‫س» معتقد است و مطابق اين قاعده « علت هميشه از معلول اشرف است» پس بهشت‬
‫قاعده اخ ّ‬
‫برين نمي تواند معلول عمل هاي انسان باشد‪ .‬اين قاعده لزم گرفته بهشت از دنيا سخيفتر باشد‪ ،‬و‬

‫عذاب دوزخ از عذاب و درد هاي دنيا كمتر باشد‪ .‬و لذا مكتب ملصدرا منكر معاد شده و بعنوان‬

‫تعارف يك « معاد خيالي» را مطرح مي كند‪ .‬و ابن سينا تصريح مي كند كه معاد در بينش م ّ‬
‫شائي‬

‫جائي ندارد‪.‬‬

‫اما مطابق هستي شناسي اسلم‪ ،‬جريان علت معلول از داني به عالي و از سخيف به اشرف‬

‫است‪ .‬و هميشه قرار است معلول از علت كاملتر و اشرف تر باشد‪ .‬و جهان واشياء جهان رو به‬

‫تكامل است نه آن سير ارتجاعي ارسطوئي كه با قوس نزول و سپس با تخيل قوس صعود‪ ،‬توجيه‬

‫مي گردد‪.‬‬

‫تنها در باره اعمال انسان است كه مسئله زاويه باز مي كند و مشروط مي گردد‪ .‬به شرط نيك‬

‫بودن عمل‪ ،‬معلول عمل در اشرف بودن از علت‪ ،‬سرعت عظيم كمي و كيفي مي گيرد‪ .‬و به شرط‬

‫بد بودن عمل باز همان تزايد و گسترش معلول‪،‬هست ليكن گسترش و زايش منفي‪.‬‬

‫يعني جريان علت و معلول درباره عمل بد نيز رو به تزايد و گسترش است ليكن در فاز منفي‪.‬‬

‫اين كه مي گويند‪ :‬علت هرچه دارد از معلول گرفته است پس نمي تواند اشرفتر از علت باشد‪.‬‬

‫اولً‪ :‬مبتني بر اصل خيالي« صدور» است‪.‬‬

‫ثانياً‪ :‬اين اصطلح ضد كمال و ضد تكامل « قوس نزول و قوس صعود» در كجاي اسلم جاي‬

‫دارد؟‪.‬‬

‫بر خلف حقايق و واقعيات عيني است كه در جهان و پديده هاي جهان متكامل‪ ،‬مي بينيم‪.‬‬

‫ثالثا ً‪ :‬اسلم مي گويد هميشه در كنار « عالم خلق» « علم امر» نيز كار مي كند‪ ،‬خدا دو نوع‬

‫كار در كنار هم دارد « خلقت بيديّ» ـ دو دست نه يك دست ـ جريان علت و معلول علوه بر داشته‬

‫هاي خود‪ ،‬از علم امر نيز مي گيرد‪ .‬جهان مامور است رو به كمال برود‪.‬‬

‫متاسفانه همه ارسطو زدگان از عالم امر غافل هستند‪ ،‬و اين يكي ديگر از عوامل اساسي لنگي‬

‫اسلم شان است‪ .‬و متاسفانه امروز هم به علل شخصي دست از اين بي راهه بر نمي دارند‪.‬‬

‫ديگران تأسف مي خورند كه چرا جامعه بشري از وجود ائمه طاهرين(ع) چنان كه بايد استفاده‬

‫نكرد‪ .‬اما من مي گويم همين كه از اهل بيت(ع) براي ما مانده كافي است‪ .‬چرا راه ديگر مي رويم‪.‬‬

‫و به خدا قسم از اين مصيبت كه نابغه هاي بس بزرگ ما به جاي كار در قرآن و حديث به صورت‬

‫ناب‪،‬رو به سوي اجانب‪ ،‬اجانبي كه جز سراب چيزي نياورده اند‪ ،‬مي نمايند‪ .‬گريه مي كنم گريه اي‬

‫از نوع گريه پدر از دست داده ها‪.‬‬


‫با اين روال به ورطه هاي سهمناك مي افتيم‪ ،‬از باب مثال‪ :‬استاد به كّرات ( از جمله در تفسير‬

‫آيه ‪ 39‬سوره يوسف ـ كه اميد وارم هنگام چاپ اصلح شود) مي فرمايند‪« :‬در نفخه قيامت زمان و‬

‫مكان ـ كي‪ ،‬كجا ـ رخت بر مي بندد» ‪ .‬و گاهي اضافه مي كنند‪ « :‬همه چيز مجرد» مي شود‪ .‬در‬

‫همان آيه « واحد قهار» را به معني « واحدي كه همه كثرت ها را از بين خواهد برد» معني مي كنند‬

‫و يك نتيجه هندوئيزم‪ ،‬از آن مي گيرند كه بر خلف ده ها آيه بل بر خلف كل قرآن و كل حديث مي‬

‫شود‪ .‬زيرا‪:‬‬

‫‪ 1‬ـ خود قرآن در موارد متعدد هم از نفخه اول و هم از نفخه دوم و گاهي از هر دو يكجا‪ ،‬و نيز‬

‫از روز محشر با « يوم» تعبير كرده است‪ .‬مگر « يوم» غير از « زمان» معني ديگري مي تواند‬

‫داشته باشد؟! اگر عمري در تاويل و توجيه صرف كنيم باز بالخره « يوم» يك مقوله زماني است‪.‬‬

‫‪2‬ـ حتي در باره برزخ ( پس از مرگ انسان تا قيامت) مي فرمايد « ان لبثتم اّل قليلً» يا « يوماً‬

‫او بعض يوم» ‪ .‬قليل زمان باز زمان است‪ ،‬باز يوم است و زمان‪ .‬در كتاب مذكور توضيح داده ام‪:‬‬

‫وقتي كه روح از بدن جدا است گذشت زمان براي او كمتر محسوس مي شود‪.‬‬

‫‪3‬ــ حشر‪ ،‬نشر‪ ،‬حساب‪ ،‬كتاب‪ ،‬رسيدگي به اعمال در محشر‪ ،‬همگي فعل‪ ،‬كار‪ ،‬تغيير و تغيّر‬

‫هستند‪ .‬و از بديهيات است كه هيچكدام از اين ها بدون مكان و زمان قابل تحقق نيستند‪ .‬زيرا «‬

‫زمان» عين « تغيير» است‪ ،‬عين « حركت» است‪ .‬اگر در معاد‪ ،‬زمان و تغيير نباشد‪ ،‬چه معنائي‬

‫براي التذاذ در بهشت و عذاب در دوزخ مي ماند؟ حتي در بينش غلط « وصال» نيز« التذاذ» مطرح‬

‫است كه لزم گرفته صوفي عارف پس از وصال به وجود خداوند و مخلوط شدن با او‪ ،‬لذت ببرد‪ ،‬و‬

‫اين يعني تغيير ذات وجود خداوند ( نعوذ بالله)‪.‬‬

‫‪4‬ــ احوالـ ـقيامت‪،‬ـ ـاهوالـ ـمحشر‪،‬ـ ـآنـ ـهمهـ ـهياهو‪،‬ـ ـواويل‪،‬ـ ـوانفسا‪،‬ـ ـحتيـ ـجستجويـ ـسايهـ ـبراي‬

‫آسودن از حرارت‪ ،‬تشنگي‪ ،‬ناله ها‪ ،‬التماس ها‪ ،‬گفت و شنودها و‪ ...‬و‪ ...‬آيا بدون مكان و زمان‪،‬‬

‫معني دارد؟ امكان عقلي دارد؟ محال عقلي نيست؟‬

‫ص قرآن)‪ .‬و انسان ها در آن‪ ،‬مكانمند هستند ( باز بنص قرآن)‪ .‬و‬
‫‪ 5‬ـ محشر مكان است ( به ن ّ‬

‫حتي در باره تنگي جا و تزاحم مكاني مردم در آن جا‪ ،‬آن همه حديث آمده است‪.‬‬

‫‪6‬ــ از مسلمات دين يهود‪ ،‬مسيحيت و اسلم است كه در پايان برنامه‪ ،‬انسان ها از عرصات‬

‫محشر به بهشت يا دوزخ منتقل خواهند شد‪ .‬آيا « انتقال» و خروج از جائي و ورود به جائي‪ ،‬بدون «‬

‫جا» و بدون « مكان بودن هر سه آن ها» ‪ ،‬معقول است؟ قابل تعقل است؟ اگر كسي اين قبيل‬

‫اصول را تاويل و توجيه كند‪ ،‬خيال پرداز نيست؟ كه باز شعار مي دهد كه‪ « :‬قرآن و حديث منقول‬

‫هستند اما مكتب ملصدرا معقول است» ‪.‬‬


‫‪7‬ـ در برزخ‪ ،‬در نفخه اول‪ ،‬در نفخه دوم و در محشر‪ ،‬چگونه ممكن است كثرت ها از بين بروند‪،‬‬

‫در حالي كه در همه آنها ابوذر ابوذر است و ابوجهل ابوجهل‪.‬‬

‫ص قرآن» ‪ .‬تنها و فقط به عنوان نمونه آيه هاي ‪ ،53 ، 52 ، 51‬از سوره سباء‬
‫عرض كردم « بن ّ‬

‫را ياد آور مي شوم كه حتي لفظ « مكان» سه بار در آن ها آمده است‪« :‬ولوتري' اذ فزعوا فلفوت‬

‫واُخذوا من مكان قريب ـ و قالوا آمنّا به وانّي' لهم التنّاوش من مكان بعيد ـ و قد كفروا به من قبل‬

‫ويقذفون بالغيب من مكان بعيد» ‪ .‬نه دنيا مي تواند بي مكان شود نه آخرت‪.‬‬

‫و نيز در اين آيه ها سخن از « قبل» آمده كه روز محشر را مصداق « بعد» مي كند و در كنار‬

‫ده ها آيه ديگر باز زمانمند بودن دنيا و آخرت را تكرار مي كند‪.‬‬

‫از طرفي با پي روي از هندوئيزم‪ ،‬كثرت مخلوقات ( مكانمندي و زمانمندي اشياء) را اين چنين‬

‫از بين مي بريم‪ ،‬و از طرف ديگر باز با پي روي از هندوئيزم خدا را ( نعوذ بالله) مكانمند مي كنيم‪،‬‬

‫در نتيجه هيچ اصل سالم و عقيده سالم براي مان نمي ماند‪ .‬آن جا كه استاد مي فرمايد‪ « :‬خدا با‬

‫ذّره ذّره هر چيز هست‪ ،‬هيچ جائي از وجود او خالي نيست‪ ،‬پس مجالي براي اشياء ديگر نمي ماند»‬

‫‪ .‬و نتيجه مي گيرد كه « وجود» ‪ « ،‬واحد» است و وحدت وجود صحيح است‪ .‬استاد توجه ندارند كه‬

‫ابتدا خدا را مكانمندمي كنند و حكم مي كنند كه خدا همه جا را اشغال كرده‪ ،‬سپس نتيجه مي گيرند‬

‫كه مجالي‪ ،‬جائي‪ ،‬مكاني‪ ،‬براي اشياء نيست‪ .‬با اين روند اصل اساسي و ركن اول توحيد‪ ،‬از بين مي‬

‫رود‪ .‬معلوم نيست چرا اين اصل بديهي براي استاد مجهول مانده است‪ ،‬چرا توجه ندارند كه « خدا‬

‫در همه جا هست و هيچ جائي را اشغال نمي كند» ‪ .‬او در هر مكاني هست و هيچ مكاني را اشغال‬

‫نمي كند‪.‬‬

‫ن فيلسوف اطلعي از فيزيكندارم در همان تخيلت ‪ 2300‬سال پيش ارسطو‪ ،‬مي‬


‫وقتي كه م ِ‬

‫مانم و نام اين منقولت از ارسطو و پي روانش را معقول مي گذارم و اسلم معقول را منقول مي‬

‫نامم‪ .‬گر چه اين قبيل اصول از اصول دين اسلم و اصول توحيد اسلم‪ ،‬بدون علم فيزيك هم روشن‬

‫و واضح و از بديهيات عقلي است‪.‬‬

‫مشكل ما مشكل فرهنگي ـ اجنماعي و شخصيتي است‪ .‬چون غرب و صليبيان هميشه ما را به‬

‫يونانيات ( يونان مشرك پيش از مسيحيت) غربي كه غير از تخيلت ذهني چيزي نيست تشويق كرده‬

‫و مي كنند‪ .‬و نيز به تخيلت تخيّلي ترين فرهنگ هندوئي شرق تشويق مي كنند‪ ،‬گمان مي كنيم اين‬

‫راه علمي ترين‪ ،‬عقلي ترين‪ ،‬و معقول ترين راه است و عاشق خيالت خود شده و با نبوغ و‬

‫استعداد ايراني مان‪ ،‬به شاخ و برگ دادن و پرورانيدن آن ها مي پردازيم‪ ،‬چه بلئي كه بر سر قرآن‬
‫و حديث و اصول دين و عقايد خودمان نمي آوريم‪ .‬و دين حقيقت بين و واقعيتگرا را به خيالت تبديل‬

‫مي كنيم‪.‬‬

‫به ويژه در اين ‪ 5‬دهه اخير مامور جاسوس به نام هانري كربن عمرش را در ايران براي اين‬

‫هدف استعماري صرف كرد‪ ،‬و كرد آن چه را كه كرد‪.‬‬

‫استاد بزرگوار‪ ،‬اين مطالب را كه بنده مي نويسم‪ ،‬تاريخ بيش از اين و بهتر از اين خواهد‬

‫نوشت‪ .‬استاد با ايمان محكمي كه به قرآن و اهل بيت(ع) دارند بهتر از ديگران معتقد هستند كه‬

‫مكتب اهل بيت(ع) از بين نخواهد رفت‪ ،‬و اين باور عميق ايشان در كلمه كلمه بيانات شان موج مي‬

‫زند ( الحمد لله)‪ .‬پس اين مكتب ماندگار است و تاريخ همه چيز را خواهد نوشت‪ ،‬و آينده جهان از‬

‫آن مكتب قرآن و اهل بيت(ع) است‪.‬‬


‫ِ‬

‫امام خميني قدس سره فرمود‪ :‬در هر موردي كه ديديد غربي ها شما را تأييد مي كنند بدانيد كه‬

‫در آن مورد اشتباه كرده ايد‪ .‬رسانه ها در جهان اعلم كردند كه امريكا براي از بين بردن تشيع در‬

‫ايران ترويج تصوف را عامل اصلي مي داند و آن را برنامه اصلي قرار داده است‪.‬‬

‫استاد هر ازگاهي در جلسه تفسير‪ ،‬از عطارنيشابوري نام مي برند و از فضايل او سخن مي‬

‫گويند و او را رسما ً « حكيم ـ با حكمت» معرفي مي كنند‪ .‬آيا آن همه خرافات و مزخرفات را در‬

‫آثار عطار به ويژه در « تذكرة الوليا» مشاهده نمي فرمايند؟ اگر حكمت اين است پس جهل‪،‬‬

‫ناداني و خرافات چيست؟‬

‫مهمتر اين كه او در آن كتاب حتي ائمه شيعه را از « اوليا» ندانسته و نامي از آنان (غير از امام‬

‫باقر و امام صادق ـ ع ـ) در رديف اوليا نبرده است و در باره امام باقر و امام صادق(ع) نيز يك‬

‫هزارم كرامت هائي كه به يك زن بد سابقه (رابعه) شمرده به قلم نياورده است‪ .‬اي كاش نام اين‬

‫دو امام را نيز در آن كتاب كه مشحون از كثافت است نمي آورد‪.‬‬

‫محمد علي فروغي ضد اسلم به ويژه ضد تشيع‪ ،‬و دست پرورده هاي او كه بصورت يك جريان‬

‫همين امروز هم هستند و ادبيات جامعه ايران سن ّي قبل از تشيع را ترويج مي دهند و با الهامات‬

‫اهريمنانه هانري كربن نيز شتاب بيشتري گرفته اند‪ ،‬عطار و امثال عطار را اين همه گنده كرده و‬

‫متقابل ًـ به ـبراندازيـ ـبينشـ ـو ـفرهنگ ـتشيعـ ـپرداختهـ ـوـ ميـ پردازندـ ـو ـموفقـ ـهمـ ـهستندـ ـكه ـماـ را‪،‬‬

‫جلسات درس حوزوي ما را نيز به خدمت گرفته اند و ما آب به آسياب دشمن مي ريزيم‪ .‬دشمني‬

‫كه ما را در ايران اين چنين اغوا كرده در مصر نيز افرادي مانند طاها حسين را( كه يك لئيك غربي‬

‫محض بود) به جان تسنن انداخته‪ .‬اين افراد در ايران در صدد از بين بردن اسلم و برگشت به‬

‫ميترائيزم و زردشتي هستند كه مقصدشان عبور از اين پل و رسيدن به فرهنگ بي ديني است نه‬
‫حتي زرتشتي‪ .‬و در مصر نيز در صدد برگشت به قبطي گرائي و عصر فراعنه هستند تا تسنن را از‬

‫بين برده و باز به لئيك برسند‪.‬‬

‫اما مهم اين است‪ :‬من چرا بايد به دنبال اين جريان هروله كنم؟! آيا مي ترسم از قافله «‬

‫دانشمند بودن» عقب بمانم؟! عرض كردم سخن زياد است و مسائل بس فراوان‪ ،‬و همگي در اصل‬

‫و اساس دين مان رخنه كرده است‪ .‬اما از مزاحمت مي ترسم‪ .‬شنيدم حضرت استاد نسبت به بنده‬

‫اظهارـ رنجشـ وـ ناراحتيـ فرمودهـ اند‪.‬ـ عرض ميـ كنم‪:‬ـ اگرـ بفرمائيدـ ننويس‪،‬ـ نمي ـنويسم‪،‬ـ وـ اگر‬

‫بفرمائيد بحث هاي استاد را نشنوم‪ ،‬نمي شنوم‪ .‬به طور كتبي به حضورتان اعلم مي كنم هر امري‬

‫بفرمائيد‪ ،‬مي پذيرم و هيچ اعتراضي نخواهم داشت‪ .‬پس نيازي به گله يا اظهار رنجش در حضور‬

‫ديگران نيست‪ ،‬هر چه بفرمائيد اطاعت مي كنم و اين همه « استاد‪ ،‬استاد» را تعارفي تكرار نمي‬

‫كنم‪ .‬اگر باور نمي فرمائيد به خدا واگذار كنيد « انّه سميع بصير» ‪.‬‬

‫ممكن است بفرمائيد‪ :‬در اين همه جلسات درسي و علمي كه روزانه ده ها نظر و نظريه ابراز‬

‫مي شود‪ ،‬نظريه هاي متعدد و مختلف‪ .‬چرا فلني با ديگران مكاتبه نمي كند تنها مزاحم ما مي شود‬

‫ـ؟‬

‫عرض مي كنم‪:‬‬

‫اولً‪ :‬ـمي فهمم كه اختلف نظر و ابراز نظر هاي متفاوت‪ ،‬كار ماست‪ .‬معني درس و بحث‬

‫همين است‪ .‬اما اختلف نظر در فروعات نه در اصول مكتب‪ ،‬چون مباحث تفسيري حضرت استاد‬

‫به محور اصول مكتب است‪ ،‬احساس وظيفه مي كنم كه چيز هائي را به استحضارشان برسانم‪.‬‬

‫ثانياً‪ :‬ـحضرت استاد امروز معمار حوزه علميه هستند و دقيقا ًـ براي آينده تشيع‪ ،‬معماري مي‬

‫كنند بايد به اين جايگاه بس مهم شان توجه فرمايند‪.‬‬

‫ثالثاً‪ :‬اصول دين (خشت هاي اول) حساس هستند و مطابق فتواي اجماعي‪ ،‬از آن جمله فتواي‬

‫خود حضرت استاد‪ ،‬بايد نسبت به آن ها حساس باشيم‪ .‬بنا بر اين گمان مي كنم كاري كه مي كنم‬

‫بر اساس فتواي خود استاد برايم واجب است‪ .‬و گمان نمي كنم عمل به امر مبارك خود استاد‪،‬‬

‫موجب رنجش شان باشد‪.‬‬

‫البته قصد ـمزاحمت ندارم‪،‬ـ اين دو نامه ـرا نوشتم زيرا ـكه بحث استاد در رد نظريه ـمبنائي‬

‫مرحوم آيت الله محمد امين رضوي و نظريه مبنائي خودم بود‪ .‬اختصاص مزاحمتم به اين دو مورد‬

‫نه بدليل جلب مثل ً نفع شخصي است‪ ،‬بل كه در اين مورد علوه بر حقوق بحث طلبگي حق دفاع از‬

‫خود نيز هست و مزاحمت را بيش تر توجيه مي كند‪ .‬وگرنه اگر استاد اجازه فرمايند در هر چند روز‬

‫نامه اي از اين قبيل به حضورشان تقديم مي كنم‪ .‬و نزديك به پنجاه مسئله مبنائي و پايه اي از‬
‫بيانات استاد دارم كه از اين سنخ هستند كه مطرح كردن شان ضرورت دارد ليكن از مزاحمت مي‬

‫ترسم‪.‬‬

‫ذهن طلبه هاي جوان كه پاي بحث هاي ما مي نشينند مسموم مي شود و از پايه و اساس دچار‬

‫آفت مي گردد‪ .‬زيرا تا ما دست از مباني مكتب هاي اجنبي ( اجنبي از قرآن و اهل بيت ـ ع ـ) بر‬

‫نداريم‪ ،‬آموزه هائي كه ارائه مي دهيم يا مبتني بر تناقض خواهد بود و يا سراب‪ .‬و نيز‪ :‬يا سر از‬

‫تناقض در خواهد آورد و يا از سراب‪.‬‬

‫آيا سزاوار است بزرگترين استاد ما در باره يك موضوع‪ ،‬يك جلسه بحث كند و آن را « حل‬

‫شده« اعلم كند سپس روشن شود كه هنوز پرسش و مشكل سرجاي خود هست‪.‬‬

‫خاصيت هر مكتب چنين است كه اگر با مكتب هاي ديگر ملتقط شود جز تناقض و سراب‪ ،‬نتيجه اي نمي‬

‫دهد‪ .‬نا درست ترين و غلط ترين مكتب اگر با مكتب ديگر ملتقط نشود‪ ،‬نادرستي و غلطش كمتر است‪ .‬و‬

‫درست ترين و صحيحترين مكتب اگر دچار التقاط شود بدترين و غلط آميزترين مكتب مي شود‪.‬‬

‫سایت بینش نو‬

‫‪http://www.binesheno.com‬‬

You might also like