Professional Documents
Culture Documents
com
بنام خدا
سلم عليكم ،از اين كه براي بار دوم مزاحم وقت گران قيمت آن جناب مي شوم پوزش مي طلبم
اكنون كه از افاضات استاد محروم هستم هراز گاهي از بيانات دلنشين شان توسط راديو معارف
مستفيض مي شوم .هر گز درصدد مزاحمت اوقات شريف استاد نيستم كه همه پرسشهايم را به
عريضه قبلي در مقام دفاع از مبناي اساسي عمويم مرحوم آيت الله محمد امين رضوي در
كتاب « تجسم عمل« بود ،و اين عريضه در دفاع از يك اصل از اصول مبنائي خودم ،از همان دفاع
هاي رايج علمي و طلبگي كه همگان دارند .از جمله خود حضرت استاد ادام الله ظله.
در ساعت 45/6دقيقه صبح مورخ ،6/12/1384راديو معارف بيانات حضرت عالي را پخش مي
كرد ،محور بحث « عدل الهي« و عبارت بود از پرسش مهم و اساسي « :كسي كه 60ـ 70سال
گناه مي كند ،چرا به طور ابدي در دوزخ معذب مي شود؟» .خلصه فرمايش استاد به شرح زير
بود:
« مرحوم شيخ انصاري در رسائل به اين پرسش براساس يك روايت پاسخ داده و خواسته است
آن را با مطرح كردن « نيت« حل كند :آنان كه در عذاب خالد مي شوند ،نيت شان اين است كه
اگر عمر ابدي نيز داشته باشند گناه كنند ،پس عذاب شان نيز ابدي مي شود» .
استاد پس از بيان نظر شيخ بزرگ انصاري ،در مقام رد آن فرمودند « :اين كار از شيخ انصاري
ساخته نيست ،اين كار از شيخ الرئيس ( ابن سينا) و صدرالمتالهين ساخته است» .و نيز فرمودند «
اين كار از رسائل و مكاسب ساخته نيست ،خود فقها مي گويند كه انسان به خاطر صرف نيت،
مجازات نمي شود مگر اين كه آن را به مرحله عمل بياورد و آن را عملي كند» .
من نيز در ضمن استماع صداي استاد از راديو ،افزودم « :فرمايش شيخ بزرگ انصاري مصداق
قصاص قبل از جنايت است» .بلي درست است از كسي كه رشته كار علمي او فلسفه و كلم
كنم « اين كار از ابن سينا و مل ـصدرا نيز ساخته نيست .زيرا گرچه رشته كاري آنان فلسفه و
بالشمول كلمي نيز هست ،ليكن فلسفه و كلم اين دو بزرگوار فلسفه و كلم قرآن و اهل بيت(ع)
نيست و سئوال كننده از مكتب قرآن و اهل بيت(ع) مي خواهد كه اين پرسش بس بزرگ را برايش
حل كند ،نه از مكتب ارسطو و مشائي ابن سينا و نه از مكتب التقاطي ارسطوئيات و هندوئيات ـ
ارسطوئيسم و هندوئيسم ِ ـ ملصدرا .سخن اين است :چرا نظريه شيخ انصاري و همگنانش نقد مي
شود ( وبه حق هم مي شود و بايد بشود) اما نظريه هاي ابن سينا و ملصدرا به طور مطلق پذيرفته
مي شود؟! چرا نقد آراي ملصدرا و همگنانش جرم محسوب مي شود ( نسخه هاي كتاب من را يك
جا از ناشر مي خرند و مي برند خمير مي كنند و به جلد دوم آن اجازه چاپ نمي دهند ـ؟ ـ؟!).
در پاسخ مي گويند :بديهي است كه اصل اين موضوع ربطي به فقه و اصول فقه ندارد ،اما به
اما بايد گفت اگر رسائل و مكاسب نسبت به پرسش مذكور اجنبي باشند و مسئله از تخصص
شيخ انصاري خارج باشد ،اجنبي بودن فلسفه مشائيـ وـ نيزـ مشائيـ و هندوئيـ مللصدرا ،با اين
مسئله بيشتر و عميق تراست ،به حدي كه سر از دو « دين» و دو آئين متضاد در مي آورد .اگر
پاسخ مرحوم انصاري را نپذيريم به هر صورت ،مسئله به مسئله « تجّري» كه در رشته كاري شيخ
انصاري مي گنجد ،ارتباط دارد .بنا براين اصل طرح كردن مسئله از ناحيه آن مرحوم ،كار درست و
آن هم از دين اسلم ،كامل ً يك رفتار ستمگرانه است .ستمي است كه بر قرآن و اهل بيت(ع) مي
شود.
مكتب ذهن گراي ابن سينا و مكتب ذهن گرا و خيال گراي ملصدرا ،كجا و پاسخ به يك پرسش
بزرگ اسلمي كجا؟! اساسا ً هيچ مسلماني مشكل و پرسش خود را نه از مكتب ارسطو مي پرسد
و نه از مكتب هندوئي .او از مكتب قرآن و اهل بيت(ع) مي پرسد .اما ابن سينا و ملصدرا پاسخ او
را از ارسطوئيات و هندوئيات مي دهند .بنا بر اين ستمي نيز بر پرسش كننده مي شود ،ستمي بس
بزرگ.
درست است مسئله به فلسفه وبالشمول با كلم در ارتبات است .اما به فلسفه قرآن و اهل
بيت(ع) مربوط مي شود ،نه به فلسفه هاي ديگر .اين كه بعضي ها مي گويند اسلم ( قرآن و اهل
بيت(ع) )فلسفه ندارند و بايد مسائل فلسفي مربوط به اسلم را از مكتب ديگر تأمين كرد ،من
كاري با آنها ندارم .زيرا چنين افرادي اساسا ًـ خودشان بر پياده بودن خودشان و نشناختن اسلم،
دقيقا ًـ تنصيص مي كنند و اسلم شان درست مانند مسيحيت مسيحيان است ـ مسيحيتي كه هيچ
گونه « هستي شناسي» ندارد ـ و اينان اساس اسلم شان ارزش ندارد تا چه رسد كه ليق بحث
باشند.
استاد در ادامه فرمودند ( خلصه فرمايش) « :به نظر ملصدرا ،انسان « نوع اخير» نيست« ،
نوع النواع» نيست ،بلكه نوعي است كه در تحتش « نوع ها» هست .مطابق بينش ملصدرا «
النسانـ حيوانـ ـناطق»ـ ـبرـ ـسرـ ـچهارـ ـراهـ استـ ـوـ ـبهـ ـاصطلحـ ـبهـ ـچندـ ـنوعـ ـتقسيمـ ـميـ ـشود.ـ ـاگر
سبُع» و اگر شهوت ران باشد مي شود ...و انساني كه در اثر گناه
مي شود « حيوان ناطق َ
باشد» .
اولً :ملصدرا بر اساس همين گونه مباني به معاد مثالي ( معاد خيالي) معتقد شده و عقيده اي
به « معاد جسماني اسلم» ندارد و امروز هيچ اهل علم به اصطلح نرمال ،در اين انحراف ملصدرا
ترديد ندارد.
ثانياً :اين ادعاي ملصدرا با كجاي منطق ارسطوئي سازگار است؟ آيا رواست كسي كه پايگاه
اصلي و اساسي خودش منطق ذهني ارسطو است ،اساس آن منطق را نقض كند؟! راه ورسم يك
فرد از « اهل ظاهر» خيلي بهتر و صحيح تر از راه ملصدرا است ،زيرا نه كاري با منطق ارسطوئي
دارد و نه اساس آن را نقض مي كند .مگر هر چه ملصدرا ادعا كند درست است؟ مگر هستي،
حقايق هستي ،واقعيات هستي همگي ملك طلق ملصدرا است كه هر چه بگويد در ست باشد .هم
اسلم را متلشي كند ،هم فلسفه ارسطوئي را ،هم مشائيت ابن سينا را ،هم هندوئيزم هندوان و
بوديسم بودائيان را؟؟؟ هم اساس همه اين مكتب ها را بپذيرد و هم اساس همه آن ها را نقض
كند؟!
وقتي كه ما مي گوئيم « :منطق ارسطوئي منطق ذهن شناسي است ( و در اين محدوده
منطق صحيحي است) اما منطق حقيقت و واقعيت نيست و نمي تواند پايه يك فلسفه باشد ،زيرا
رابطه حقيقت با ذهنيات رابطه اعم و اخص است آن هم عموم و خصوص من وجه .هر حقيقت
قابل درك با ذهن نيست مانند :ذات خدا و نيز صفاتش .و هر چه در ذهن بيايد بيان حقيقت نيست.
مانند اوهام و تخيلت .به سخن ما اعتراض مي كنند كه منطق ارسطوئي بس مقدس است ،نبايد به
آن خرده بگيريد ،اما وقتي كه ملصدرا اساس و جان آن منطق را تخريب مي كند ،به سهولت
پذيرفته مي شود.
ثالثاً :ـمسئله ي « گناه كار بودن» يك امرـ به اصطلح ارسطوئيان و ملصدرا ـ « تشكيكي»
است .يكي بيشتر گناه مي كند و ديگري كمتر ،در درجات و دركات گناه كاري ،آن كدام درجه يا
دََركه از گناه است كه فرد را به نوع « حيوان ناطق سبُع» تبديل مي كند و از نوع « حيوان ناطق
ملَك» كامل ًـ جدا مي كند؟! اين « فصل اخير» چگونه تعي ّن مي يابد؟ چيست؟ آيا چنين نوع بندي،
َ
فصل بندي ،جنس بندي ،نقض و ريشه كن كردن اصل و اساس منطق ارسطوئي نيست؟!
اگرـ ـاندكيـ ـتوجهـ ـشودـ ـبطلنـ ـسخنـ ـصدراـ ـاساسا ًـ قابلـ ـمقايسهـ ـباـ ـمردودـ ـبودنـ ـنظريهـ ـشيخ
انصاري نيست .اگر نظر مرحوم انصاري با ادل ّه اي از مكتب قرآن و اهل بيت(ع) رد مي شود،
همان طور كه استاد بزرگوار رد فرمودند ،نظر ملصدرا علوه بر اين كه با اصول دين اسلم رد مي
شود با اصول مكتب خودش نيز تناقض دارد .آيا نظر مردود شيخ انصاري به اسلم نزديك تر است يا
نظر ملصدرا؟ـ؟ اين گونه ادعاهاي ملصدرا نه با فلسفه اسلم ،نه با فلسفه افلطون ،نه با فلسفه
ارسطوئي و ابن سينا ،نه با هستي شناسي هندوئيزم ونه با بوديسم سازگار است.به طوري كه حتي
در عرصه خيال گرائي هندوئيزم و بوديسم نيز جاي نمي گيرد تا چه رسد به ادعاي معقول بودن .و
رابعاً :پرسش كننده به فرض پذيرش بينش صدرا ،باز همچنان بي پاسخ مي ماند .او از عدالت
خدا مي پرسد ،مي گويد :خداوند عادل چرا مجازات 60سال عمر پر از گناه را ،عذاب ابدي اليم
قرار داده است؟ و پس از شنيدن پاسخ ملصدرا از زبان مبارك حضرت استاد دام ظلّه ،باز مي
پرسد :چرا خداوند انسان را طوري خلق كرده كه بتواند خودش را در مدت 60سال به نوع موجود
تنهاـ ـفرقيـ ـكهـ ـميانـ ـپرسشـ ـاولـ ـوـ ـپرسشـ ـدومـ ـميـ ـباشد،ـ ـاينـ ـاستـ ـكهـ ـآنـ ـپرسشـ ـاز«
تشريعيات» است .و در اين دومي ،پرسش از تشريعيات به تكوينيات منتقل مي شود ،سئوال از
عدالت است .آيا تشريعيات كار خدا است اما تكوينيات كار خدا نيست؟ـ؟ آيا يك پرسش گر مي
تواند در باره عدالت خدا در تشريع پرسش كند اما در تكوين نمي تواند پرسش كند؟ـ؟!
او باز مي پرسد :كسي كه 70سال « حيوان ناطق سبُع» بوده ،چرا بايد بطور ابدي در عذاب
ملحظه مي فرمائيد كه نه تنها پرسش سر جاي خود هست بل كه بزرگتر هم شده است ،و
يك پاسخ اشعري جبري ،يا يك پاسخ « اهل ظاهر» به اين پرسش بهتر از پاسخ ملصدرا است.
زيرا آنان با تحكم مي گويند فضولي موقوف خدا خواسته گناهِ كم ،مجازات ابدي داشته باشد .سخن
حضرت استاد در اين بيانات در مقام رد نظر اين جانب ( كه در كتاب تبيين جهان و انسان)آورده
ام ،فرمودند « :اين كه گفته شده مسئله ابدي بودن عذاب جهنم شبيه اين است كه كسي در يك
لحظه ميخي را به چشم خودش فرو كند چندين روز ،چندين ماه درد و عذاب آن را خواهد كشيد،
اين گفته صحيح نيست .چون پس از چند روز درد آن چشم پايان مي پذيرد ،گرچه كور شده باشد و
او با شنيدن يك طنز قهقهه سر مي دهد و ديگر در عذاب نيست و ...و مسئله با اين قبيل مثال ها
اگر استاد لطف فرمايند مسئله كامل ً حل است ( البته اگر بخواهيم پاسخ پرسش را از قرآن و
حديث بياوريم) :كسي كه ميخي را به چشم خود فرو كند ،يا كسي كه تيشه نجاري را به ساق پاي
خود بزند ،او در يك لحظه اين كار را مي كند اما درد آن را مدت ها تحمل مي كند و ممكن است به
كوري مادام العمر يا بي پائي مادام العمر منجر شود ،و خداوند اين طبيعت را چنين خلق كرده
است .و شرح اين موضوع همان است كه در نامه پيش درباره توضيح « تجسم عمل» بر اساس
قوانين فيزيك به عرض رسانيدم و در اينجا تكرار نمي كنم ـ البته روشن است كه بيانات حضرت
استاد در اين مسئله پيش از آن نامه بوده است و راديو معارف با تأخير چند سال پخش مي كند.
در امور اين جهاني اين قبيل مسائل ( از قبيل مثال ميخ و تيشه) براي انسان ها روشن و واضح
است و كسي به آن اعتراض نمي كند .زيرا خدائي كه اين جهان را اين طور آفريده به انسان نيز
عقل داده كه فرمولهاي جهان را بشناسدو تيشه را به ساق پاي خود نزند .يعني عدالت كامل ً محقق
شده است .هيچ كس در اين باره از عدالت خدا سئوال نمي كند ،و به عبارت ديگر :عدالت خدا در
اهل بيت (ع) به خدمت گرفته شود( كه متأسفانه اين اجازه را نمي دهيم هم به خود و هم به مكتب
مان ستم مي كنيم بل از چنين بحث هاي علمي وحشت داريم) مسئله در عرصه آن جهاني و اخروي
نيز حل مي شود .همان طور كه مرحوم آيةالله محمد امين رضوي در كتاب « تجسم عمل» توضيح
داده و بنده نيز در« تبيين جهان و انسان» عرض كرده ام.
خامساً :ـهمان قدر كه زدن تيشه به ساق پا در يك لحظه ،اثر ممتد چند روزه دارد ،براي ما
كافي است .زيرا اگر مسئله ي عدالت ميان يك « لحظه» و « چند روز» حل شود ،ميان 60سال و
« مجازات ابدي» نيز حل مي شود زيرا عدالت با كمترين اجحاف از بين مي رود.
ممكن است گفته شود مسئله ي با اين بزرگي با « مثال» حل نمي شود مثال ميخ و تيشه حقير
تر از آن است كه اين موضوع مهم را حل كند .درست است بنده نيز از « مثال بازي» كه كار
هميشگي صوفيان و هندوئيست هاست بيزارم و صوفيان با تمسك به مثال و امثله دين را متلشي
كردند .اما پاسخ مذكور متكي به مثال ميخ و تيشه نيست ،بل دليل آن كل قرآن است ( حتي بدون
استثناي يك آيه) همه قرآن و همه پيامبران آمده اند كه فقط تنها همين نكته را به ما بگويند « :اي
انسان ها بدانيد من كه خدا هستم اين كائنات را طوري خلق كرده ام كه هم عمل نيك زاينده است
و هم عمل بد ،در دنيا زايش آن كم و اندك است اما در آخرت زايش آن بس بسيار و زياد و ابدي
هم مي شود .بهشت ابدي يا دوزخ ابدي» .مي گويد :در دنيا به وسيله عقل ،شما را آگاه كردم لذا
هيچ جاي پرسش و سئوال در عدالت من برايتان در امور دنيوي در اين مسئله نمانده است .براي
آخرت نيز اين همه پيامبر فرستاده ام تا اين نكته براي تان روشن شود.
س فلسفه ي ارسال رسل و نبوت ،همين تنها يك سئوال و پاسخ آن است .اگر انسان ها
اسا ً
همين پيام را بپذيرند همان طور كه حكم عقل شان را در باره زدن تيشه به ساق پا مي پذيرند ،همه
جنبه ي طبيعي و فيزيكي و علمي مسئله ( همان طور كه عرض كردم و در دو كتاب مذكور به
شرح رفته) حل است و جنبه فلسفي و كلمي آن نيز با كل قرآن و حديث ،مستدل است.
در اين مسئله چه نيازي به ارسطوئيات ،هست؟ چه حاجتي به منطق ذهني ارسطوئي هست؟
آن هم نياز به منطق ارسطوئي در عين نقض آن ـ؟ اسلم گداي در ارسطو و هندوئيزم نيست «
در بينش م ّ
شائي و ملصدرائي،هيچ اصلي از اصول معاد ،قابل پذيرش نيست .زيرا صدرا به «
س» معتقد است و مطابق اين قاعده « علت هميشه از معلول اشرف است» پس بهشت
قاعده اخ ّ
برين نمي تواند معلول عمل هاي انسان باشد .اين قاعده لزم گرفته بهشت از دنيا سخيفتر باشد ،و
عذاب دوزخ از عذاب و درد هاي دنيا كمتر باشد .و لذا مكتب ملصدرا منكر معاد شده و بعنوان
تعارف يك « معاد خيالي» را مطرح مي كند .و ابن سينا تصريح مي كند كه معاد در بينش م ّ
شائي
جائي ندارد.
اما مطابق هستي شناسي اسلم ،جريان علت معلول از داني به عالي و از سخيف به اشرف
است .و هميشه قرار است معلول از علت كاملتر و اشرف تر باشد .و جهان واشياء جهان رو به
تكامل است نه آن سير ارتجاعي ارسطوئي كه با قوس نزول و سپس با تخيل قوس صعود ،توجيه
مي گردد.
تنها در باره اعمال انسان است كه مسئله زاويه باز مي كند و مشروط مي گردد .به شرط نيك
بودن عمل ،معلول عمل در اشرف بودن از علت ،سرعت عظيم كمي و كيفي مي گيرد .و به شرط
بد بودن عمل باز همان تزايد و گسترش معلول،هست ليكن گسترش و زايش منفي.
يعني جريان علت و معلول درباره عمل بد نيز رو به تزايد و گسترش است ليكن در فاز منفي.
اين كه مي گويند :علت هرچه دارد از معلول گرفته است پس نمي تواند اشرفتر از علت باشد.
ثانياً :اين اصطلح ضد كمال و ضد تكامل « قوس نزول و قوس صعود» در كجاي اسلم جاي
دارد؟.
بر خلف حقايق و واقعيات عيني است كه در جهان و پديده هاي جهان متكامل ،مي بينيم.
ثالثا ً :اسلم مي گويد هميشه در كنار « عالم خلق» « علم امر» نيز كار مي كند ،خدا دو نوع
كار در كنار هم دارد « خلقت بيديّ» ـ دو دست نه يك دست ـ جريان علت و معلول علوه بر داشته
هاي خود ،از علم امر نيز مي گيرد .جهان مامور است رو به كمال برود.
متاسفانه همه ارسطو زدگان از عالم امر غافل هستند ،و اين يكي ديگر از عوامل اساسي لنگي
اسلم شان است .و متاسفانه امروز هم به علل شخصي دست از اين بي راهه بر نمي دارند.
ديگران تأسف مي خورند كه چرا جامعه بشري از وجود ائمه طاهرين(ع) چنان كه بايد استفاده
نكرد .اما من مي گويم همين كه از اهل بيت(ع) براي ما مانده كافي است .چرا راه ديگر مي رويم.
و به خدا قسم از اين مصيبت كه نابغه هاي بس بزرگ ما به جاي كار در قرآن و حديث به صورت
ناب،رو به سوي اجانب ،اجانبي كه جز سراب چيزي نياورده اند ،مي نمايند .گريه مي كنم گريه اي
آيه 39سوره يوسف ـ كه اميد وارم هنگام چاپ اصلح شود) مي فرمايند« :در نفخه قيامت زمان و
مكان ـ كي ،كجا ـ رخت بر مي بندد» .و گاهي اضافه مي كنند « :همه چيز مجرد» مي شود .در
همان آيه « واحد قهار» را به معني « واحدي كه همه كثرت ها را از بين خواهد برد» معني مي كنند
و يك نتيجه هندوئيزم ،از آن مي گيرند كه بر خلف ده ها آيه بل بر خلف كل قرآن و كل حديث مي
شود .زيرا:
1ـ خود قرآن در موارد متعدد هم از نفخه اول و هم از نفخه دوم و گاهي از هر دو يكجا ،و نيز
از روز محشر با « يوم» تعبير كرده است .مگر « يوم» غير از « زمان» معني ديگري مي تواند
داشته باشد؟! اگر عمري در تاويل و توجيه صرف كنيم باز بالخره « يوم» يك مقوله زماني است.
2ـ حتي در باره برزخ ( پس از مرگ انسان تا قيامت) مي فرمايد « ان لبثتم اّل قليلً» يا « يوماً
او بعض يوم» .قليل زمان باز زمان است ،باز يوم است و زمان .در كتاب مذكور توضيح داده ام:
وقتي كه روح از بدن جدا است گذشت زمان براي او كمتر محسوس مي شود.
3ــ حشر ،نشر ،حساب ،كتاب ،رسيدگي به اعمال در محشر ،همگي فعل ،كار ،تغيير و تغيّر
هستند .و از بديهيات است كه هيچكدام از اين ها بدون مكان و زمان قابل تحقق نيستند .زيرا «
زمان» عين « تغيير» است ،عين « حركت» است .اگر در معاد ،زمان و تغيير نباشد ،چه معنائي
براي التذاذ در بهشت و عذاب در دوزخ مي ماند؟ حتي در بينش غلط « وصال» نيز« التذاذ» مطرح
است كه لزم گرفته صوفي عارف پس از وصال به وجود خداوند و مخلوط شدن با او ،لذت ببرد ،و
4ــ احوالـ ـقيامت،ـ ـاهوالـ ـمحشر،ـ ـآنـ ـهمهـ ـهياهو،ـ ـواويل،ـ ـوانفسا،ـ ـحتيـ ـجستجويـ ـسايهـ ـبراي
آسودن از حرارت ،تشنگي ،ناله ها ،التماس ها ،گفت و شنودها و ...و ...آيا بدون مكان و زمان،
ص قرآن) .و انسان ها در آن ،مكانمند هستند ( باز بنص قرآن) .و
5ـ محشر مكان است ( به ن ّ
حتي در باره تنگي جا و تزاحم مكاني مردم در آن جا ،آن همه حديث آمده است.
6ــ از مسلمات دين يهود ،مسيحيت و اسلم است كه در پايان برنامه ،انسان ها از عرصات
محشر به بهشت يا دوزخ منتقل خواهند شد .آيا « انتقال» و خروج از جائي و ورود به جائي ،بدون «
جا» و بدون « مكان بودن هر سه آن ها» ،معقول است؟ قابل تعقل است؟ اگر كسي اين قبيل
اصول را تاويل و توجيه كند ،خيال پرداز نيست؟ كه باز شعار مي دهد كه « :قرآن و حديث منقول
ص قرآن» .تنها و فقط به عنوان نمونه آيه هاي ،53 ، 52 ، 51از سوره سباء
عرض كردم « بن ّ
را ياد آور مي شوم كه حتي لفظ « مكان» سه بار در آن ها آمده است« :ولوتري' اذ فزعوا فلفوت
واُخذوا من مكان قريب ـ و قالوا آمنّا به وانّي' لهم التنّاوش من مكان بعيد ـ و قد كفروا به من قبل
ويقذفون بالغيب من مكان بعيد» .نه دنيا مي تواند بي مكان شود نه آخرت.
و نيز در اين آيه ها سخن از « قبل» آمده كه روز محشر را مصداق « بعد» مي كند و در كنار
ده ها آيه ديگر باز زمانمند بودن دنيا و آخرت را تكرار مي كند.
از طرفي با پي روي از هندوئيزم ،كثرت مخلوقات ( مكانمندي و زمانمندي اشياء) را اين چنين
از بين مي بريم ،و از طرف ديگر باز با پي روي از هندوئيزم خدا را ( نعوذ بالله) مكانمند مي كنيم،
در نتيجه هيچ اصل سالم و عقيده سالم براي مان نمي ماند .آن جا كه استاد مي فرمايد « :خدا با
ذّره ذّره هر چيز هست ،هيچ جائي از وجود او خالي نيست ،پس مجالي براي اشياء ديگر نمي ماند»
.و نتيجه مي گيرد كه « وجود» « ،واحد» است و وحدت وجود صحيح است .استاد توجه ندارند كه
ابتدا خدا را مكانمندمي كنند و حكم مي كنند كه خدا همه جا را اشغال كرده ،سپس نتيجه مي گيرند
كه مجالي ،جائي ،مكاني ،براي اشياء نيست .با اين روند اصل اساسي و ركن اول توحيد ،از بين مي
رود .معلوم نيست چرا اين اصل بديهي براي استاد مجهول مانده است ،چرا توجه ندارند كه « خدا
در همه جا هست و هيچ جائي را اشغال نمي كند» .او در هر مكاني هست و هيچ مكاني را اشغال
نمي كند.
مانم و نام اين منقولت از ارسطو و پي روانش را معقول مي گذارم و اسلم معقول را منقول مي
نامم .گر چه اين قبيل اصول از اصول دين اسلم و اصول توحيد اسلم ،بدون علم فيزيك هم روشن
مشكل ما مشكل فرهنگي ـ اجنماعي و شخصيتي است .چون غرب و صليبيان هميشه ما را به
يونانيات ( يونان مشرك پيش از مسيحيت) غربي كه غير از تخيلت ذهني چيزي نيست تشويق كرده
و مي كنند .و نيز به تخيلت تخيّلي ترين فرهنگ هندوئي شرق تشويق مي كنند ،گمان مي كنيم اين
راه علمي ترين ،عقلي ترين ،و معقول ترين راه است و عاشق خيالت خود شده و با نبوغ و
استعداد ايراني مان ،به شاخ و برگ دادن و پرورانيدن آن ها مي پردازيم ،چه بلئي كه بر سر قرآن
و حديث و اصول دين و عقايد خودمان نمي آوريم .و دين حقيقت بين و واقعيتگرا را به خيالت تبديل
مي كنيم.
به ويژه در اين 5دهه اخير مامور جاسوس به نام هانري كربن عمرش را در ايران براي اين
استاد بزرگوار ،اين مطالب را كه بنده مي نويسم ،تاريخ بيش از اين و بهتر از اين خواهد
نوشت .استاد با ايمان محكمي كه به قرآن و اهل بيت(ع) دارند بهتر از ديگران معتقد هستند كه
مكتب اهل بيت(ع) از بين نخواهد رفت ،و اين باور عميق ايشان در كلمه كلمه بيانات شان موج مي
زند ( الحمد لله) .پس اين مكتب ماندگار است و تاريخ همه چيز را خواهد نوشت ،و آينده جهان از
امام خميني قدس سره فرمود :در هر موردي كه ديديد غربي ها شما را تأييد مي كنند بدانيد كه
در آن مورد اشتباه كرده ايد .رسانه ها در جهان اعلم كردند كه امريكا براي از بين بردن تشيع در
ايران ترويج تصوف را عامل اصلي مي داند و آن را برنامه اصلي قرار داده است.
استاد هر ازگاهي در جلسه تفسير ،از عطارنيشابوري نام مي برند و از فضايل او سخن مي
گويند و او را رسما ً « حكيم ـ با حكمت» معرفي مي كنند .آيا آن همه خرافات و مزخرفات را در
آثار عطار به ويژه در « تذكرة الوليا» مشاهده نمي فرمايند؟ اگر حكمت اين است پس جهل،
مهمتر اين كه او در آن كتاب حتي ائمه شيعه را از « اوليا» ندانسته و نامي از آنان (غير از امام
باقر و امام صادق ـ ع ـ) در رديف اوليا نبرده است و در باره امام باقر و امام صادق(ع) نيز يك
هزارم كرامت هائي كه به يك زن بد سابقه (رابعه) شمرده به قلم نياورده است .اي كاش نام اين
محمد علي فروغي ضد اسلم به ويژه ضد تشيع ،و دست پرورده هاي او كه بصورت يك جريان
همين امروز هم هستند و ادبيات جامعه ايران سن ّي قبل از تشيع را ترويج مي دهند و با الهامات
اهريمنانه هانري كربن نيز شتاب بيشتري گرفته اند ،عطار و امثال عطار را اين همه گنده كرده و
متقابل ًـ به ـبراندازيـ ـبينشـ ـو ـفرهنگ ـتشيعـ ـپرداختهـ ـوـ ميـ پردازندـ ـو ـموفقـ ـهمـ ـهستندـ ـكه ـماـ را،
جلسات درس حوزوي ما را نيز به خدمت گرفته اند و ما آب به آسياب دشمن مي ريزيم .دشمني
كه ما را در ايران اين چنين اغوا كرده در مصر نيز افرادي مانند طاها حسين را( كه يك لئيك غربي
محض بود) به جان تسنن انداخته .اين افراد در ايران در صدد از بين بردن اسلم و برگشت به
ميترائيزم و زردشتي هستند كه مقصدشان عبور از اين پل و رسيدن به فرهنگ بي ديني است نه
حتي زرتشتي .و در مصر نيز در صدد برگشت به قبطي گرائي و عصر فراعنه هستند تا تسنن را از
اما مهم اين است :من چرا بايد به دنبال اين جريان هروله كنم؟! آيا مي ترسم از قافله «
دانشمند بودن» عقب بمانم؟! عرض كردم سخن زياد است و مسائل بس فراوان ،و همگي در اصل
و اساس دين مان رخنه كرده است .اما از مزاحمت مي ترسم .شنيدم حضرت استاد نسبت به بنده
اظهارـ رنجشـ وـ ناراحتيـ فرمودهـ اند.ـ عرض ميـ كنم:ـ اگرـ بفرمائيدـ ننويس،ـ نمي ـنويسم،ـ وـ اگر
بفرمائيد بحث هاي استاد را نشنوم ،نمي شنوم .به طور كتبي به حضورتان اعلم مي كنم هر امري
بفرمائيد ،مي پذيرم و هيچ اعتراضي نخواهم داشت .پس نيازي به گله يا اظهار رنجش در حضور
ديگران نيست ،هر چه بفرمائيد اطاعت مي كنم و اين همه « استاد ،استاد» را تعارفي تكرار نمي
كنم .اگر باور نمي فرمائيد به خدا واگذار كنيد « انّه سميع بصير» .
ممكن است بفرمائيد :در اين همه جلسات درسي و علمي كه روزانه ده ها نظر و نظريه ابراز
مي شود ،نظريه هاي متعدد و مختلف .چرا فلني با ديگران مكاتبه نمي كند تنها مزاحم ما مي شود
ـ؟
عرض مي كنم:
اولً :ـمي فهمم كه اختلف نظر و ابراز نظر هاي متفاوت ،كار ماست .معني درس و بحث
همين است .اما اختلف نظر در فروعات نه در اصول مكتب ،چون مباحث تفسيري حضرت استاد
به محور اصول مكتب است ،احساس وظيفه مي كنم كه چيز هائي را به استحضارشان برسانم.
ثانياً :ـحضرت استاد امروز معمار حوزه علميه هستند و دقيقا ًـ براي آينده تشيع ،معماري مي
ثالثاً :اصول دين (خشت هاي اول) حساس هستند و مطابق فتواي اجماعي ،از آن جمله فتواي
خود حضرت استاد ،بايد نسبت به آن ها حساس باشيم .بنا بر اين گمان مي كنم كاري كه مي كنم
بر اساس فتواي خود استاد برايم واجب است .و گمان نمي كنم عمل به امر مبارك خود استاد،
البته قصد ـمزاحمت ندارم،ـ اين دو نامه ـرا نوشتم زيرا ـكه بحث استاد در رد نظريه ـمبنائي
مرحوم آيت الله محمد امين رضوي و نظريه مبنائي خودم بود .اختصاص مزاحمتم به اين دو مورد
نه بدليل جلب مثل ً نفع شخصي است ،بل كه در اين مورد علوه بر حقوق بحث طلبگي حق دفاع از
خود نيز هست و مزاحمت را بيش تر توجيه مي كند .وگرنه اگر استاد اجازه فرمايند در هر چند روز
نامه اي از اين قبيل به حضورشان تقديم مي كنم .و نزديك به پنجاه مسئله مبنائي و پايه اي از
بيانات استاد دارم كه از اين سنخ هستند كه مطرح كردن شان ضرورت دارد ليكن از مزاحمت مي
ترسم.
ذهن طلبه هاي جوان كه پاي بحث هاي ما مي نشينند مسموم مي شود و از پايه و اساس دچار
آفت مي گردد .زيرا تا ما دست از مباني مكتب هاي اجنبي ( اجنبي از قرآن و اهل بيت ـ ع ـ) بر
نداريم ،آموزه هائي كه ارائه مي دهيم يا مبتني بر تناقض خواهد بود و يا سراب .و نيز :يا سر از
آيا سزاوار است بزرگترين استاد ما در باره يك موضوع ،يك جلسه بحث كند و آن را « حل
شده« اعلم كند سپس روشن شود كه هنوز پرسش و مشكل سرجاي خود هست.
خاصيت هر مكتب چنين است كه اگر با مكتب هاي ديگر ملتقط شود جز تناقض و سراب ،نتيجه اي نمي
دهد .نا درست ترين و غلط ترين مكتب اگر با مكتب ديگر ملتقط نشود ،نادرستي و غلطش كمتر است .و
درست ترين و صحيحترين مكتب اگر دچار التقاط شود بدترين و غلط آميزترين مكتب مي شود.
http://www.binesheno.com