You are on page 1of 100

‫بسم هَّللا الرحمن الرحيم‬

‫واليت فقيه حكومت اسالمى امام خمينى (س)‬


‫فهرست مطالب‬
‫مقدمه ناشر‪1 ..... :‬‬
‫مقدمه ‪9 .....‬‬
‫‪ -‬ضرورت و بداهت واليت فقيه ‪9 .....‬‬
‫‪ -‬نقش استعمار‪ -‬در معرفى‪ -‬ناقص و نادرست اسالم ‪9 .....‬‬
‫‪ -‬خودباختگى افراد جامعه در برابر پيشرفتهاى مادى غرب ‪19 .....‬‬
‫‪ -‬اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت جزء واليت است ‪20 .....‬‬
‫داليل لزوم‪ -‬تشكيل حكومت ‪25 .....‬‬
‫‪ -‬لزوم‪ -‬مؤسسات اجرايى ‪25 .....‬‬
‫‪ -‬سنت و رويه رسول اكرم (ص) ‪26 .....‬‬
‫‪ -‬ضرورت استمرار‪ -‬اجراى احكام ‪26 .....‬‬
‫‪ -‬رويه امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) ‪28 .....‬‬
‫‪ -‬ماهيت و كيفيت قوانين اسالم ‪28 .....‬‬
‫بررسى نمونههايى از احكام اسالمى ‪31 .....‬‬
‫‪ -1 -‬احكام مالى ‪31 .....‬‬
‫‪ -2 -‬احكام دفاع ملى ‪33 .....‬‬
‫‪ -3 -‬احكام احقاق حقوق و احكام جزايى ‪34 .....‬‬
‫‪ --‬لزوم انقالب سياسى‪34 ..... -‬‬
‫‪ --‬لزوم وحدت اسالمى ‪36 .....‬‬
‫‪ --‬لزوم نجات مردم مظلوم و محروم ‪37 .....‬‬
‫‪ --‬لزوم حكومت از نظر اخبار ‪38 .....‬‬
‫طرز حكومت اسالمى ‪43 .....‬‬
‫‪ -‬اختالف آن با ساير طرز‪ -‬حكومتها ‪43 .....‬‬
‫‪ -‬شرايط‪ -‬زمامدار ‪47 .....‬‬
‫‪ -‬شرايط‪ -‬زمامدار در دوره غيبت ‪49 .....‬‬
‫‪ -‬واليت فقيه ‪50 .....‬‬
‫‪ -‬واليت اعتبارى ‪51 .....‬‬
‫‪ -‬واليت تكوينى‪53 ..... -‬‬
‫‪ -‬حكومت وسيلهاى‪ -‬است براى تحقق بخشيدن به هدفهاى‪ -‬عالى ‪54 .....‬‬
‫‪ -‬هدفهاى‪ -‬عالى حكومت ‪55 .....‬‬
‫‪ -‬خصال الزم براى تحقق اين هدفها ‪56 .....‬‬
‫واليت فقيه به استناد اخبار ‪59 .....‬‬
‫‪ -‬جانشينان رسول اكرم (ص) فقهاى عادلند ‪59 .....‬‬
‫‪ -‬بحث در روايت اذا مات المؤمن ‪66 ........‬‬
‫‪ -‬بحث در روايت الفقهاء امناء الرسل ‪69 ........‬‬
‫‪ -‬هدف بعثتها و وظايف انبيا ‪70 .....‬‬
‫‪ -‬فقها در اجراى قوانين و فرماندهى‪ -‬سپاه و اداره جامعه و دفاع از كشور‪ -‬و‬
‫‪ -‬دادرسى‪ -‬و قضاوت‪ -‬مورد اعتماد پيامبرند ‪72 .....‬‬
‫‪ -‬حكومت بر وفق قانون ‪72 .....‬‬
‫‪ -‬منصب قضا متعلق به كيست ‪75 .....‬‬
‫‪ -‬دادرسى‪ -‬با فقيه عادل است ‪75 .....‬‬
‫‪ -‬در رويدادهاى اجتماعى به كه رجوع كنيم ‪78 .....‬‬
‫‪ -‬بحث در روايت مقبوله عمر بن حنظله ‪83 .....‬‬
‫‪ -‬بحث پيرامون آياتى از قرآن مجيد ‪83 .....‬‬
‫‪ -‬مقبوله عمر بن حنظله ‪88 .....‬‬
‫‪ -‬تحريم‪ -‬دادخواهى از قدرتهاى‪ -‬ناروا ‪90 .....‬‬
‫‪ -‬حكم سياسى‪ -‬اسالم ‪91 .....‬‬
‫‪ -‬مرجع امور علماى اسالمند ‪91 .....‬‬
‫‪ -‬علما منصوب به فرمانروايىاند ‪91 .....‬‬
‫‪ -‬بحث در روايت ابى خديجه ‪92 .....‬‬
‫‪ -‬آيا علما از منصب حكومت معزولند؟ ‪94 .....‬‬
‫‪ -‬منصبهاى علما هميشه محفوظ است ‪95 .....‬‬
‫‪ -‬بحث در صحيحه قَ ّداح ‪96 .....‬‬
‫‪ -‬بحث در روايت ابو البخترى ‪97 .....‬‬
‫‪ -‬بررسى روايت ابو البخترى ‪97 .....‬‬
‫‪ -‬اثبات واليت فقيه از طريق نص ‪104 .....‬‬
‫‪ -‬مؤيدى‪ -‬از فقه رضوى ‪105 .....‬‬
‫‪ -‬ساير مؤيدات ‪105 .....‬‬
‫برنامه مبارزه براى تشكيل حكومت اسالمى ‪126 .....‬‬
‫‪ -‬اجتماعات در خدمت تبليغات و تعليمات ‪131 .....‬‬
‫‪ -‬عاشورايى‪ -‬به وجود‪ -‬آوريد ‪133 .....‬‬
‫‪ -‬مقاومت در مبارزهاى طوالنى‪134 ..... -‬‬
‫‪ -‬اصالح حوزههاى‪ -‬روحانيت ‪137 .....‬‬
‫‪ -‬از بين بردن آثار فكرى‪ -‬و اخالقى استعمار‪137 ..... -‬‬
‫‪ -‬اصالح مقدسنماها ‪143 .....‬‬
‫‪ -‬تصفيه حوزهها‪146 ..... -‬‬
‫‪ -‬آخوندهاى‪ -‬دربارى‪ -‬را طرد كنيد ‪148 .....‬‬
‫‪ -‬حكومتهاى جائر را براندازيم‪150 ..... -‬‬
‫فهارس‪ -‬فهرست آيات ‪155 .....‬‬
‫‪ -‬فهرست‪ -‬روايات ‪157 .....‬‬
‫‪ -‬فهرست‪ -‬اعالم ‪159 .....‬‬
‫‪ -‬فهرست‪ -‬كتابها ‪161 .....‬‬
‫‪ -‬فهرست‪ -‬اصطالحات فقهى و حقوقى‪162 ..... -‬‬
‫‪ -‬فهرست‪ -‬مآخذ پاورقيها ‪166 .....‬‬
‫مقدمه ناشر‪:‬‬
‫بسم هَّللا الرحمن الرحيم‬
‫الحمد هَّلل و ال حول و ال قوة اال باهَّلل العلي العظيم و الصالة و السالم على رسول هَّللا محمد‬
‫خاتم النبيين و آله الطيبين‪.‬‬
‫كتاب «واليت فقيه» كه اينك متن مص‪--‬حح آن هم‪--‬راه با پانوش‪--‬تههاى توض‪--‬يحى‪ -‬و مجموعهاى‪-‬‬
‫از فهرس‪--‬تها به جامعه اهل فضل و تحقيق و مش‪--‬تاقان آث‪--‬ار حض‪--‬رت ام‪--‬ام تق‪--‬ديم مىگ‪--‬ردد‪،‬‬
‫مجموعه سيزده سخنرانى‪ -‬است كه حضرت ام‪--‬ام خمي‪--‬نى‪ ،‬س‪--‬الم هَّللا علي‪--‬ه‪ ،‬در فاص‪--‬له س‪--‬يزده‬
‫ذيقعده ‪ 1389‬تا دوم ذيحجه ‪( 1389‬مطابق با ‪ 1348 -/11 -/1‬تا ‪ 1348 -/11 -/20‬ش‪ ).‬در ايام‬
‫اقامت در نجف اشرف ايراد فرمودهاند‪ .‬اين سخنرانيها‪ -‬در همان ايام به صور‪ -‬مختلف‪ ،‬گاهى‬
‫كامل و گاه به صورت‪ -‬يك يا چند درس تكثير و منتشر‪ -‬شده است‪ .‬و در پ‪-‬اييز ‪ 1349‬ش‪ .‬پس‬
‫از وي‪--‬رايش و تأييد حض‪--‬رت ام‪--‬ام ب‪--‬راى چ‪--‬اپ آم‪--‬اده گرديد و نخست توسط‪ -‬ي‪--‬اران ام‪--‬ام در‬
‫ب‪--‬يروت به چ‪--‬اپ رس‪--‬يد و پنه‪--‬انى به اي‪--‬ران فرس‪--‬تاده شد و همزم‪--‬ان ب‪--‬راى اس‪--‬تفاده مس‪--‬لمانان‬
‫انقالبى به كشورهاى‪ -‬اروپايى‪ -‬و امريكا و پاكستان و افغانس‪--‬تان ارس‪--‬ال گردي‪--‬د‪ -.‬اين كت‪--‬اب قبل‬
‫از پيروزى انقالب اسالمى نيز در سال ‪ 1356‬ش‪.‬‬
‫در ايران با نام «نامهاى از امام موسوى كاشف الغطاء» به ضميمه «جهاد اكبر» چ‪--‬اپ ش‪--‬ده‬
‫است‪ .‬كتاب «واليت فقيه» همچون ديگر آثار امام خمينى در رژيم‪ -‬ش‪--‬اه در ص‪--‬در ليست كتب‬
‫ممنوعه قرار داشت و چه بسيار بودند‪ -‬كسانى كه به جرم چاپ و تكثير اين كت‪--‬اب و ح‪--‬تى به‬
‫ج‪--‬رم هم‪--‬راه داش‪--‬تن و يا مطالعه اين اثر به زن‪--‬دان افت‪--‬اده و زير ش‪--‬كنجه ق‪--‬رار مىگرفتند ولى‬
‫على رغم فشار‪ -‬ساواك و تضييقات رژيم‪ -‬شاه‪ ،‬جانبدارى‪ -‬از انديشه حكومت اسالمى كه مبانى‬
‫فقهى آن در كتاب حاضر‪ -‬به وسيله حضرت امام خمينى تبيين گرديده بود به سرعت در ميان‬
‫نيروهاى‪ -‬مسلمان و انقالبى در حوزههاى‪ -‬علميه‪ ،‬دانشگاهها و ديگر مراكز گس‪--‬ترش ي‪--‬افت و‬
‫ايده تشكيل حكومت اسالمى بر اساس واليت فقيه به عنوان يكى از اصلىترين آرمانه‪--‬اى قي‪--‬ام‬
‫پانزده خرداد و نهضت امام خمينى جلوهگر شد‪.‬‬
‫فقها در ب‪--‬اب واليت فقيه معم‪--‬واًل به تناسب م‪--‬ورد‪ -‬در اب‪--‬واب مختلف فقه بحثه‪--‬اى كوت‪--‬اهى‬
‫كردهاند و گرچه بعضى بسيار‪ -‬مختصر و برخى به تفصيل بيشتر به موضوع‪ -‬پرداختهاند‪ -‬اما‬
‫يك بحث منظم و جامع در اين مورد در كتب فقهى قدما ديده نمىش‪--‬ود كه دليل آن را مىبايست‬
‫در شرايط‪ -‬سياسى و اجتماعى حاكم بر تاريخ گذشته ممالك اسالمى و سلطه حكومتهاى ج‪--‬ائر‬
‫و عدم امكان طرح چنين مباحثى به لحاظ مهيا نبودن شرايط‪ -‬ح‪--‬اكميت فقها جس‪--‬تجو ك‪--‬رد‪ .‬در‬
‫عين حال قطع نظر از اختالف آراى فقهاى شيعه در محدوده اختي‪--‬ارات و ش‪--‬ئون واليت فقيه‬
‫در زمان غيبت‪ ،‬عموم فقها در اثب‪--‬ات ن‪--‬وعى واليت ب‪--‬راى فقيه ج‪--‬امع الش‪--‬رايط اجم‪-‬ااًل اتف‪--‬اق‬
‫نظر دارن‪--‬د‪ ،‬كه اخ‪--‬يراً در همين رابطه آراى فقها در ب‪--‬اب واليت و دامنه اختي‪--‬ارات آنها در‬
‫زمان غيبت در ضمن كتابهايى‪ -‬چند گردآورى شده است‪.‬‬
‫بر اساس منابع موج‪--‬ود مرح‪--‬وم آيت هَّللا مال احمد ن‪--‬راقى از علم‪--‬اى عصر قاجاريه در كت‪-‬اب‬
‫«عوائد االي‪--‬ام» بيش‪--‬تر و ج‪--‬امعتر از س‪--‬ايرين به اين موض‪--‬وع پرداخته اس‪--‬ت‪ .‬ايش‪--‬ان ابت‪--‬دا با‬
‫تمسك به رواي‪--‬ات متع‪--‬دد‪ ،‬به ط‪--‬ور كلى ث‪--‬ابت ك‪--‬رده است كه در «عصر غيبت» فقيه در دو‬
‫چيز حق واليت دارد‪.‬‬
‫‪ -1‬در همه ام‪---‬ورى كه پي‪---‬امبر (ص) و ائمه (ع) در آنها ص‪---‬احب اختي‪---‬ار ب‪---‬وده و واليت‬
‫داشتهاند مگر اينكه مواردى به دليل شرعى استثنا شود‪.‬‬
‫‪ -2‬در همه امورى كه با دين و دنياى بندگان خ‪--‬دا ارتب‪--‬اط دارد و بايد انج‪--‬ام ش‪--‬ود‪ .‬ايش‪--‬ان در‬
‫ادامه به ده م‪--‬ورد از ش‪--‬ئونات واليت فقها و از آن جمل‪--‬ه‪ :‬افت‪--‬اء‪ ،‬اج‪--‬راى ح‪--‬دود الهى‪ ،‬حفظ‬
‫اموال يتيمان و مجانين و غايبين‪ ،‬تصرف در اموال امام معصوم (ع) و ‪ ...‬با استناد به آي‪--‬ات‬
‫و روايات و استداللهاى فقهى توجه خاص كرده و به تفصيل بحث كرده است «‪.»1‬‬
‫گرچه از مطالب اوليه مرحوم‪ -‬نراقى (رض) برمىآيد كه او واليت فقيه را شامل امر حكومت‬
‫نيز مىدانسته است‪ ،‬اما خود در وجهى گسترده بر آن تصريح و تأكيد نمىكند‪.‬‬
‫پس از مرحوم‪ -‬نراقى‪ ،‬حضرت ام‪--‬ام خمي‪--‬نى (س) تنها فقيهى است كه عالوه بر بحث در اين‬
‫مورد مثل ساير فقيه‪--‬ان به تناسب مس‪--‬ائل مختل‪--‬ف‪ ،‬واليت فقيه را در تص‪--‬دى‪ -‬امر حك‪--‬ومت با‬
‫همان معناى ج‪--‬امع و ش‪--‬امل‪ ،‬ب‪--‬راى اولين ب‪--‬ار با روش‪--‬نى و تأكيد و تص‪--‬ريح‪ ،‬تفص‪-‬ياًل م‪--‬ورد‪-‬‬
‫بررسى و اثبات قرار‪ -‬داده است و چنانكه اشاره شد مبحث واليت فقيه را يك بار به ص‪--‬ورت‬
‫ش‪--‬فاهى در طى س‪--‬يزده جلسه در نجف اش‪--‬رف ت‪--‬دريس نمودهاند كه كت‪--‬اب حاض‪--‬ر‪ ،‬ص‪--‬ورت‬
‫مكت‪--‬وب و ويرايشش‪--‬ده هم‪--‬ان درسهاس‪--‬ت‪ .‬و ب‪--‬ار ديگر مبحث واليت فقيه را در جلد دوم‪ -‬از‬
‫مجموعه پنج جلدى‪« -‬كتاب البيع» «‪ »2‬تقريبا ً با همان سبك نوشتهاند‪-.‬‬
‫امام خمي‪--‬نى در كت‪--‬اب «واليت فقي‪-‬ه» با عن‪-‬ايت و تأكيد بس‪-‬يار‪ ،‬اصل «واليت»‪ -‬كه اس‪-‬اس و‬
‫پايه تمام وظايف اس‪--‬ت‪ -‬بخص‪--‬وص واليت در امر حك‪--‬ومت و جنبهه‪--‬اى‪ -‬سياسى آن را م‪--‬ورد‬
‫بررسى قرار‪ -‬دادهاند‪ .‬و در اين باب عالوه بر تبيين عوامل سياسى‪ -‬و اجتماعى كه سبب ش‪--‬ده‬
‫است تا اين مهمترين موضوع اسالمى مورد‪ -‬بىاعتنايى قرار گ‪--‬يرد‪ ،‬ض‪--‬من بحثه‪--‬اى اس‪--‬تداللى‪-‬‬
‫بر همان روش متقن فقهى‪ ،‬به برنامهريزى عملى براى تحقق واليت فقيه در امر حك‪--‬ومت با‬
‫طرح كردن راههاى مشخص و قابل عملى نيز توجه داشتهاند‪-.‬‬
‫حضرت امام در اين كتاب ابتدا به نقشههاى دشمنان كه براى نابودى‪ -‬اسالم به مع‪--‬رض اج‪--‬را‬
‫گذارده شده اشاره مىكنند و با بيانى مستدل به شبهاتى‪ -‬از قبيل اينكه اس‪--‬الم در عصر تم‪--‬دن و‬
‫ص‪--‬نعت ق‪--‬ادر‪ -‬نيست جامعه را اداره كند و يا اينكه م‪--‬وازين حق‪--‬وقى‪ -‬آن ب‪--‬راى حل مش‪--‬كالت‬
‫جامعه ض‪---‬عيف و ن‪---‬اتوان اس‪---‬ت‪ ،‬پاسخ مىدهند و در همين رابطه اش‪---‬اره مىكنند كه القائ‪---‬ات‬
‫دشمنان در ايجاد زمينه الزم براى جدايى دين از سياست ح‪--‬تى در حوزهه‪--‬اى‪ -‬علميه ن‪--‬يز اثر‬
‫كرده است به ط‪--‬ورى‪ -‬كه اگر كسى بخواهد درب‪--‬اره حك‪--‬ومت اس‪--‬المى س‪--‬خن بگوي‪--‬د‪ ،‬بايد تقيه‬
‫كند‪ .‬امام خمينى با اشاره به ضعفهاى داخلى و خودباختگى در برابر تم‪--‬دن جديد كه ره‪--‬اورد‬
‫تبليغ‪--‬ات اس‪--‬تعمارگران ب‪--‬وده اس‪--‬ت‪ ،‬به حوزهها و طالب ج‪--‬وان و انديش‪--‬مندان اس‪--‬الم هش‪--‬دار‬
‫مىدهند كه با جديت تم‪--‬ام به وظ‪--‬ايف سياسى‪ -‬و اجتم‪--‬اعى خ‪--‬ويش همت گمارن‪--‬د‪ ،‬و ف‪--‬ريب اين‬
‫نقشهها و شبههها را نخورند زيرا اسالم با پيشرفت مادى مخالف نيست و مشكالت اجتم‪--‬اعى‬
‫راهحله‪--‬اى‪ -‬اخالقى و اعتق‪--‬ادى مىخواهد‪ -‬و اس‪--‬الم دي‪--‬نى است ج‪--‬امع كه ق‪--‬ادر‪ -‬است تم‪--‬امى‬
‫مشكالت را حل كند مشروط به آنكه انديشمندان و علماى اسالم به تالش برخيزند‪-.‬‬
‫امام خمينى با بيان اين واقعيت مسلّم تاريخى كه پيامبر اك‪--‬رم (ص) خليفه تع‪--‬يين ك‪--‬رده اس‪--‬ت‪.‬‬
‫اين سؤال را مطرح مىكند كه آيا تعيين خليفه ب‪--‬راى بي‪--‬ان احك‪--‬ام اس‪--‬ت؟ بي‪--‬ان احك‪--‬ام كه خليفه‬
‫نمىخواهد‪ .‬خليفه براى حكومت است‪ ،‬براى اجراى مقررات و قوانين اس‪--‬ت‪ .‬در اينجا مهم اين‬
‫است كه ما به ض‪--‬رورت تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت اس‪--‬المى معتقد ش‪--‬ويم و در اين ص‪--‬ورت است كه‬
‫جايگاه خليفه روشن مىشود‪.‬‬
‫حضرت امام در اين كتاب مواردى را به عنوان داليل ضرورت تش‪77‬كيل حك‪77‬ومت اس‪77‬المى ذكر‬
‫مىكنند كه عبارتند از‪:‬‬
‫‪ -1‬عمل پيامبر‪ -‬در تشكيل حكومت؛‬
‫‪ -2‬ضرورت استمرار‪ -‬اجراى احكام الهى كه فقط در زمان پيامبر‪ -‬ضرورت ندارد بلكه ب‪--‬راى‬
‫هميشه است؛‬
‫‪ -3‬ماهيت و كيفيت قوانين اسالم كه بدون حكومت قابل اجرا نيست‪ .‬مثل‪ :‬احك‪--‬ام م‪--‬الى‪ ،‬دف‪--‬اع‬
‫ملى‪ ،‬و احكام حقوقى‪ -‬و جزايى‪.‬‬
‫امام خمينى پس از بيان مستدل ضرورت حكومت اسالمى‪ ،‬به سابقه تاريخى‪ -‬انح‪--‬راف از اين‬
‫اصل كه به عصر بنى اميه بازمىگردد و در دوران بنى عباس ادامه مىيابد‪ ،‬اشاره مىكنن‪--‬د‪ .‬با‬
‫اين بي‪--‬ان كه روش آن‪--‬ان در حك‪--‬ومت ش‪--‬يوهاى ضد اس‪--‬المى و به ص‪--‬ورت‪ -‬نظ‪--‬ام شاهنش‪--‬اهى‬
‫ايران و امپراتورى روم‪ -‬و فراعنه مصر بود و در دورانه‪--‬اى‪ -‬بعد ن‪--‬يز به هم‪--‬ان اش‪--‬كال غ‪--‬ير‬
‫اسالمى ادامه يافت‪ .‬حضرت امام تأكيد مىكند كه عقل و شرع بر قيام ب‪--‬راى تغي‪--‬ير اين وضع‬
‫حكم مىكنند پس وقوع‪ -‬يك انقالب سياسى‪ -‬ضرورت مىيابد و عالوه بر ضرورت جلوگيرى از‬
‫حكومت طاغوتى و لزوم‪ -‬ايجاد زمينه الزم براى حكومت اسالمى و پياده شدن احك‪--‬ام اس‪-‬الم‪،‬‬
‫لزوم وح‪-‬دت امت اس‪-‬المى كه بر اثر عوامل گون‪-‬اگون داخلى و خ‪-‬ارجى دچ‪-‬ار تفرقه ش‪-‬ده و‬
‫نيز لزوم‪ -‬نجات مردم مظلوم و محروم كه از تكاليف الهى مسلمين و بخصوص علما مىباشد‪،‬‬
‫انجام يك انقالب سياسى‪ -‬را ضرورى مىسازد‪ -.‬ام‪--‬ام خمي‪--‬نى در ادامه با ذكر رواي‪--‬تى‪ -‬از فضل‬
‫بن ش‪--‬اذان در فلس‪--‬فه تش‪--‬ريع حك‪--‬ومت‪ ،‬به ل‪--‬زوم تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت از نظر اخب‪--‬ار و رواي‪--‬ات‬
‫مىپردازد‪-.‬‬
‫بخش مهمى از كت‪---‬اب «واليت فقي‪---‬ه» به بي‪---‬ان ف‪---‬رق‪ -‬حك‪---‬ومت اس‪---‬المى با س‪---‬اير حكومتها‬
‫اختص‪--‬اص يافته است و به اين نكته اش‪--‬اره ش‪--‬ده است كه حك‪--‬ومت اس‪--‬المى ن‪--‬وع خاصى از‬
‫حكومت مشروطه است يعنى مشروط به قوانين اسالم؛ بدين جهت از نظر امام خمينى وظيفه‬
‫ق‪---‬وه مقننه و مج‪---‬الس قانونگ‪---‬ذارى‪ -‬در واقع برن‪---‬امهريزى‪ -‬ب‪---‬راى وزارتخانهه‪---‬اى‪ -‬مختلف و‬
‫تشكيالت حكومت در محدوده احكام اسالمى است نه قانونگذارى مصطلح در ساير حكومتها‪-.‬‬
‫حضرت ام‪-‬ام در ادامه مب‪-‬احث واليت فقيه به ش‪-‬رايط‪ -‬زمام‪-‬دار كه مس‪-‬تقيما ً ناشى از ط‪-‬بيعت‬
‫طرز حكومت اسالمى است اشاره مىكند و مىفرماي‪--‬د‪ :‬پس از ش‪--‬رايط‪ -‬عامه مثل عقل و ت‪--‬دبير‬
‫براى زمامدار دو شرط اساسى وجود‪ -‬دارد كه عبارتند از‪ :‬علم به قانون و عدالت‪.‬‬
‫واليت فقيه در عصر غيبت موضوع‪ -‬مباحث بعدى كتاب است‪ .‬امام خمينى با تكيه بر مطالب‬
‫گذشته مىفرمايند‪« -:‬اكنون كه دوران غيبت است و از طرفى بنا است احكام اسالم اج‪--‬را ش‪--‬ود‬
‫و از طرف ديگر از طرف خداى متعال كسى براى اجراى احكام تع‪--‬يين نش‪--‬ده اس‪--‬ت‪ ،‬تكليف‬
‫چيست؟» و سرانجام پس از بررسى اين موضوع چ‪--‬نين نتيجه مىگيرند‪ -‬كه «خداوند‪ -‬خاص‪--‬يت‬
‫حكومتى را كه از صدر اس‪--‬الم تا زم‪--‬ان [ش‪--‬روع غيبت] حض‪--‬رت ص‪--‬احب (ع) موج‪--‬ود‪ -‬ب‪--‬ود‬
‫براى بعد غيبت هم قرار داده است‪ .‬اين خاصيت كه عب‪--‬ارت از علم به ق‪--‬انون و ع‪--‬دالت باشد‬
‫در عده بيشمارى‪ -‬از فقهاى عصر ما موج‪-‬ود‪ -‬اس‪-‬ت‪ ،‬اگر با هم اجتم‪-‬اع كنند مىتوانند‪ -‬حك‪-‬ومت‬
‫عدل عمومى در عالم تشكيل دهن‪--‬د» و بعد به اين مطلب اش‪--‬اره مىكنند كه واليت فقيه يك امر‬
‫اعتبارى‪ -‬عقاليى است و تمام اختي‪-‬اراتى‪ -‬كه پي‪-‬امبر‪ -‬و ائمه ب‪-‬راى اداره جامعه داش‪-‬تهاند‪ -‬ب‪-‬راى‬
‫فقيه جامع الشرايط‪ -‬نيز ثابت است و اين واليت «واقعيتى جز جعل ندارد و فى حد ذاته ش‪--‬أن‬
‫و مقامى نيست بلكه وسيله انجام وظيفه اجراى احكام است‪».‬‬
‫حضرت امام پس از اين مباحث به هدفهاى عالى حكومت و خصال الزم ب‪--‬راى ح‪--‬اكم اش‪--‬اره‬
‫مىكنند و با ذكر اخب‪---‬ار و اس‪---‬تدالل بر آنها به اثب‪---‬ات واليت ب‪---‬راى فقيه در معن‪---‬اى تص‪---‬دى‪-‬‬
‫حك‪--‬ومت مىپردازند كه قس‪--‬مت اعظم اين كت‪--‬اب را همين مب‪--‬احث تش‪--‬كيل مىده‪--‬د‪ .‬بخش پاي‪--‬انى‬
‫كتاب به ضرورت برنامهريزى‪ -‬مبارزه طوالنى ب‪--‬راى رس‪--‬يدن به اين ه‪--‬دف الهى اختص‪--‬اص‬
‫يافته است‪ .‬امام خمينى در اين قسمت ابتدا به مسأله تبليغات و تعليمات و اهميت و ضرورت‬
‫آنها اشاره مىكنند و مىفرمايند‪ -:‬بايد اجتماعات در خ‪--‬دمت اين دو امر ق‪--‬رار‪ -‬گ‪--‬يرد‪ .‬بايد در اين‬
‫مورد مثل عاشورا برخورد‪ -‬شود بايد كارى كرد كه راجع به حكومت اسالمى موج به وج‪--‬ود‬
‫آيد و اجتماعات برپا گردد‪ .‬و نبايد منتظر بود كه زود به نتيجه برسد بلكه بايد به يك مب‪--‬ارزه‬
‫طوالنى همت گماشت‪.‬‬
‫لزوم پرداختن به ام‪--‬ور آموزشى و تبليغ‪--‬اتى‪ ،‬اص‪--‬الح حوزهه‪--‬ا‪ ،‬از بين ب‪--‬ردن آث‪--‬ار فك‪--‬رى‪ -‬و‬
‫اخالقى استعمارى‪ ،‬اصالح مقدسنماها‪ ،‬تصفيه حوزهها و طرد آخوندهاى دربارى و اقدامهاى‬
‫عملى ب‪--‬راى بران‪--‬دازى‪ -‬حكومته‪--‬اى‪ -‬ج‪--‬ائر‪ ،‬از جمله مس‪--‬ائلى است كه در قس‪--‬مت نه‪--‬ايى كت‪--‬اب‬
‫مطرح شده است‪.‬‬
‫توجه خوانن‪--‬دگان گ‪--‬رامى را به اين نكته جلب مىك‪--‬نيم كه ام‪--‬ام خمي‪--‬نى پس از آنكه قي‪--‬ام الهى‬
‫خ‪---‬ويش را در پرتو‪ -‬عناي‪---‬ات حق تع‪---‬الى و بي‪---‬دارى‪ -‬و اتح‪---‬اد م‪---‬ردم در ‪ 22‬بهمن ‪ 1357‬با‬
‫سرنگونى‪ -‬نظام سلطنتى ايران و تش‪--‬كيل جمه‪--‬ورى‪ -‬اس‪--‬المى در اين كش‪--‬ور‪ -‬به ثمر نش‪--‬اند‪ ،‬بر‬
‫اس‪--‬اس خواست عم‪--‬ومى ملت اي‪--‬ران و بر طبق اص‪--‬ول ق‪--‬انون اساسى نظ‪--‬ام اس‪--‬المى در نقش‬
‫ره‪--‬بر انقالب اس‪--‬المى‪ ،‬واليت و ه‪--‬دايت جامعه اس‪--‬المى را بر عه‪--‬ده گ‪--‬رفت‪ ،‬از اين رو فهم‬
‫دقيق ابعاد نظريه حضرت امام در ب‪--‬اب «واليت فقي‪--‬ه» كه اص‪--‬ول آن در كت‪--‬اب حاضر‪ -‬ارائه‬
‫ش‪---‬ده اس‪---‬ت‪ ،‬زم‪---‬انى‪ -‬كامل خواهد شد كه به مشى عملى آن حض‪---‬رت در دوران زمام‪---‬دارى‪-‬‬
‫جامعه و آرا و نظرياتى كه در برهه پس از پ‪--‬يروزى انقالب اس‪--‬المى در زمينه اصل واليت‬
‫فقيه و محدوده اختيارات و شئون واليت ابراز نمودهاند و در سخنرانيها و پيامها و نامهه‪--‬اى‬
‫ايشان منعكس گرديده است‪ ،‬توجه كافى مبذول شود‪.‬‬
‫«باراله‪--‬ا‪ ،‬دست س‪--‬تمگران را از بالد مس‪--‬لمين كوت‪--‬اه كن‪ .‬خيانتك‪--‬اران به اس‪--‬الم و ممالك‬
‫اس‪--‬المى را ريشه كن فرم‪--‬ا‪ .‬س‪--‬ران دولته‪--‬اى‪ -‬اس‪--‬الم را از اين خ‪--‬واب گ‪--‬ران بي‪--‬دار كن تا در‬
‫مصالح ملتها كوشش كنند‪ ،‬و از تفرقهها‪ -‬و سودجوييهاى شخصى‪ -‬دست بردارند‪ -.‬نسل‬
‫جوان و دانشجويان دينى و دانش‪--‬گاهى‪ -‬را توفيق عن‪--‬ايت فرما تا در راه اه‪--‬داف مقدسه اس‪--‬الم‬
‫بپاخيزند‪ ،‬و با صف واحد در راه خالص از چنگ‪--‬ال اس‪--‬تعمار و عم‪--‬ال خ‪--‬بيث آن و دف‪--‬اع از‬
‫كش‪--‬ورهاى اس‪--‬المى اش‪--‬تراك مس‪--‬اعى كنن‪--‬د‪ .‬فقها و دانش‪--‬مندان را موفق كن كه در ه‪--‬دايت و‬
‫روشن كردن افكار‪ -‬جامعه كوشا باشند؛ و اهداف مقدسه اس‪--‬الم را به مس‪--‬لمين خصوص ‪-‬ا ً نسل‬
‫جوان برسانند؛‪ -‬و در برقرارى حكومت اسالمى مجاهدت كنند‪ .‬إنّك ولى التوفيق‪-.‬‬
‫و ال حول و ال قوة اال باهَّلل العلي العظيم»‪»1« .‬‬
‫مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (س)‬
‫مقدمه‬
‫بسم هَّللا الرحمن الرحيم و به نستعين الحمد هَّلل رب العالمين و صلى هَّللا على خير خلقه محمد‬
‫و آله اجمعين‬
‫ضرورت و بداهت واليت فقيه‬
‫موض‪--‬وع‪« -‬واليت فقي‪--‬ه» فرص‪--‬تى است كه راجع به بعضى ام‪--‬ور و مس‪--‬ائل مرب‪--‬وط‪ -‬به آن‬
‫ص‪--‬حبت ش‪--‬ود‪ .‬واليت فقيه از موض‪--‬وعاتى است كه تص‪--‬ور‪ -‬آنها م‪--‬وجب تص‪--‬ديق مىش‪--‬ود‪ ،‬و‬
‫چندان به برهان احتياج ندارد‪ .‬به اين معنى كه هر كس عقايد و احكام اسالم را ح‪--‬تى اجم ‪-‬ااًل‬
‫دريافته باشد چون به واليت فقيه برسد و آن را به تصور‪ -‬آورد‪ ،‬بىدرنگ تصديق خواهد كرد‬
‫و آن را ضرورى‪ -‬و بديهى خواهد شناخت‪ .‬اينكه امروز به واليت فقيه چندان توجهى نمىشود‬
‫و احتياج به استدالل پيدا كرده‪ ،‬علتش اوضاع اجتماعى مسلمانان عموماً‪ ،‬و حوزههاى‪ -‬علميه‬
‫خصوصا ً مىباشد‪ -.‬اوضاع اجتماعى ما مسلمانان و وضع حوزههاى‪ -‬علميه ريشه تاريخى‪ -‬دارد‬
‫كه به آن اشاره مىكنم‪.‬‬
‫نقش استعمار در معرفى ناقص و نادرست اسالم‬
‫نهضت اسالم در آغاز گرفتار‪ -‬يهود شد؛ و تبليغات ضد اس‪--‬المى و دس‪--‬ايس فك‪--‬رى را نخست‬
‫آنها شروع‪ -‬كردند؛ و به طورى كه مالحظه مىكنيد دامنه آن تا به حال كش‪--‬يده ش‪--‬ده اس‪--‬ت‪ .‬بعد‬
‫از آنها ن‪---‬وبت به ط‪---‬وايفى رس‪---‬يد كه به يك مع‪---‬نى ش‪---‬يطانتر از يهودن‪---‬د‪ .‬اينها به ص‪---‬ورت‪-‬‬
‫استعمارگر‪ -‬از سيصد‪ -‬سال پيش‪ ،‬يا بيشتر به كشورهاى‪ -‬اسالمى راه پيدا كردند‪»1« -‬؛ و براى‬
‫رسيدن به مطامع استعمارى خ‪--‬ود الزم ديدند كه زمينهه‪--‬ايى‪ -‬ف‪--‬راهم س‪--‬ازند‪ -‬تا اس‪--‬الم را ن‪--‬ابود‬
‫كنند‪ .‬قصدشان اين نبود كه م‪--‬ردم را از اس‪--‬الم دور كنند تا نص‪--‬رانيت نض‪--‬جى بگ‪--‬يرد؛ چ‪--‬ون‬
‫اينها نه به نص‪--‬رانيت‪ -‬اعتق‪--‬اد داش‪--‬تند و نه به اس‪--‬الم؛ لكن در ط‪--‬ول اين م‪--‬دت‪ ،‬و در اثن‪--‬اى‬
‫جنگهاى صليبى «‪ ،»1‬احساس كردند آنچه سدى در مقابل منافع مادى آنهاست و منافع مادى‬
‫و قدرت سياسى‪ -‬آنها را به خطر مىاندازد‪ -‬اسالم و احكام اسالم است و ايمانى كه م‪--‬ردم به آن‬
‫دارند‪ .‬پس‪ ،‬به وسايل مختلف بر ضد اسالم تبليغ و دسيسه كردند‪ -.‬مبلغي‪--‬نى كه در حوزهه‪--‬اى‪-‬‬
‫روحانيت درست كردند‪ ،‬و عمالى كه در دانشگاهها‪ -‬و مؤسسات‪ -‬تبليغ‪--‬ات دول‪--‬تى‪ -‬يا بنگاهه‪--‬اى‪-‬‬
‫انتش‪--‬اراتى‪ -‬داش‪--‬تند‪ ،‬و مستش‪--‬رقينى‪ -‬كه در خ‪--‬دمت دولته‪--‬اى‪ -‬اس‪--‬تعمارگر‪ -‬هس‪--‬تند‪ ،‬همه دست به‬
‫دست هم داده در تحريف‪ -‬حقايق اسالم ك‪--‬ار كردن‪--‬د‪ -.‬به ط‪--‬ورى‪ -‬كه بس‪--‬يارى‪ -‬از م‪--‬ردم و اف‪--‬راد‬
‫تحصيلكرده نسبت به اسالم گمراه و دچار اشتباه شدهاند‪.‬‬
‫اس‪--‬الم دين اف‪--‬راد مجاه‪--‬دى است كه به دنب‪--‬ال حق و عدالتن‪--‬د‪ .‬دين كس‪--‬انى است كه آزادى و‬
‫استقالل مىخواهند‪ -.‬مكتب مبارزان و مردم ضد استعمار است‪ .‬اما اينها اسالم را طور ديگرى‪-‬‬
‫مع‪-‬رفى كردهاند‪ -‬و مىكنن‪-‬د‪ .‬تص‪-‬ور‪ -‬نادرس‪-‬تى كه از اس‪-‬الم در اذه‪-‬ان عامه به وج‪-‬ود آورده و‬
‫ش‪--‬كل ناقصى‪ -‬كه در حوزهه‪--‬اى‪ -‬علميه عرضه مىش‪--‬ود‪ -‬ب‪--‬راى اين منظ‪--‬ور است كه خاص‪--‬يت‬
‫انقالبى و حي‪----‬اتى اس‪----‬المى را از آن بگيرن‪----‬د‪ ،‬و نگذارند مس‪----‬لمانان در كوشش و جنبش و‬
‫نهضت باشند؛ آزاديخواه باشند؛ دنبال اجراى احكام اس‪--‬الم باش‪--‬ند؛ حكوم‪--‬تى‪ -‬به وج‪--‬ود بياورند‬
‫كه سعادتشان را تامين كند؛ چنان زندگى داشته باشند كه در شأن انسان است‪.‬‬
‫مثاًل تبليغ كردند كه اس‪--‬الم دين ج‪--‬امعى نيس‪--‬ت؛ دين زن‪--‬دگى نيس‪--‬ت؛ ب‪--‬راى جامعه نظام‪--‬ات و‬
‫قوانين ندارد؛ طرز حكومت و قوانين حكومتى نياورده است‪ .‬اسالم فقط احكام حيض و نف‪--‬اس‬
‫است‪ .‬اخالقياتى‪ -‬هم دارد؛ اما راجع به زندگى‪ -‬و اداره جامعه چيزى ندارد‪.‬‬
‫تبليغ‪---‬ات س‪---‬وء آنها متأس‪---‬فانه م‪---‬ؤثر واقع ش‪---‬ده اس‪---‬ت‪ .‬اآلن گذش‪---‬ته از عامه م‪---‬ردم‪ ،‬طبقه‬
‫تحصيلكرده‪ ،‬چه دانشگاهى‪ -‬و چه بسيارى از محصلين روح‪--‬انى‪ ،‬اس‪--‬الم را درست نفهميدهاند‪-‬‬
‫و از آن تصور‪ -‬خطايى دارند‪ .‬همان طور‪ -‬كه مردم افراد غ‪--‬ريب را نمىشناس‪--‬ند‪ ،‬اس‪--‬الم را هم‬
‫نمىشناسند‪ -.‬و [اسالم] در ميان مردم دنيا به وضع غربت زندگى‪ -‬مىكند‪.‬‬
‫چنانچه كسى بخواهد اسالم را آن طور‪ -‬كه هست معرفى‪ -‬كن‪--‬د‪ ،‬م‪--‬ردم به اين زوديها باورش‪--‬ان‬
‫نمىآيد؛ بلكه عمال استعمار در حوزهها هياهو و جنجال به پا مىكنند‪.‬‬
‫براى اينكه كمى معلوم شود فرق ميان اسالم و آنچه به عنوان اسالم معرفى‪ -‬مىشود‪ -‬تا چه حد‬
‫اس‪--‬ت‪ ،‬ش‪--‬ما را توجه مىدهم به تف‪--‬اوتى كه مي‪--‬ان «ق‪--‬رآن» و كتب ح‪--‬ديث‪ ،‬با رس‪--‬الههاى‪ -‬عمليه‬
‫هست‪ :‬قرآن و كتابهاى حديث‪ ،‬كه منابع احكام و دستورات اسالم است‪ ،‬با رس‪-‬الههاى‪ -‬عملي‪-‬ه‪،‬‬
‫كه توسط‪ -‬مجتهدين عصر و مراجع نوشته مىشود‪ ،‬از لحاظ جامعيت و اث‪-‬رى كه در زن‪-‬دگانى‪-‬‬
‫اجتماعى مىتواند‪ -‬داشته باشد بكلى تفاوت دارد‪ .‬نسبت اجتماعيات قرآن با آي‪-‬ات عب‪-‬ادى آن‪ ،‬از‬
‫نسبت صد به يك هم بيشتر است! از يك دوره كتاب حديث‪ ،‬كه حدود پنج‪--‬اه كت‪--‬اب «‪ »1‬است‬
‫و همه احكام اسالم را در بردارد‪ ،‬سه‪ -‬چهار كتاب مربوط به عبادات و وظايف‪ -‬انسان نسبت‬
‫به پروردگ‪--‬ار‪ -‬اس‪--‬ت؛ مق‪--‬دارى از احك‪--‬ام هم مرب‪--‬وط به اخالقي‪--‬ات اس‪--‬ت؛ بقيه همه مرب‪--‬وط به‬
‫اجتماعيات‪ ،‬اقتصاديات‪ ،‬حقوق‪ ،‬و سياست و تدبير جامعه است‪.‬‬
‫شما آقايان كه نسل جوان هستيد و ان شاء هَّللا براى آين‪-‬ده اس‪--‬الم مفيد خواهيد ب‪--‬ود‪ ،‬الزم است‬
‫در تعقيب مطالب مختصرى‪ -‬كه بنده عرض مىكنم در طول حيات خود در معرفى نظام‪--‬ات و‬
‫قوانين اسالم جديت كنيد‪ .‬به هر صورتى كه مفيدتر تشخيص مىدهي‪--‬د‪ ،‬كتب‪-‬اً‪ ،‬ش‪--‬فاهاً‪ ،‬م‪--‬ردم را‬
‫آگاه كنيد كه اسالم از ابتداى نهضت خود چه گرفتاريهايى‪ -‬داشته‪ ،‬و هم اكن‪--‬ون چه دش‪--‬منان و‬
‫مص‪--‬ايبى دارد‪ .‬نگذاريد‪ -‬حقيقت و م‪--‬اهيت اس‪--‬الم مخفى بمان‪--‬د‪ ،‬و تص‪--‬ور ش‪--‬ود كه اس‪--‬الم مانند‬
‫مسيحيت اسمى‪ -‬و نه حقيقى‪ -‬چند دس‪-‬تور در ب‪-‬اره رابطه بين حق و خلق اس‪-‬ت‪ ،‬و «مس‪-‬جد»‬
‫فرقى‪ -‬با «كليسا» ندارد‪.‬‬
‫آن روز‪ -‬كه در غ‪---‬رب هيچ خ‪---‬برى نب‪---‬ود و س‪---‬اكنانش در ت‪---‬وحش به سر مىبردند‪ -‬و امريكا‬
‫س‪--‬رزمين سرخپوس‪--‬تان نيمه وحشى ب‪--‬ود‪ ،‬دو مملكت پهن‪--‬اور‪ -‬اي‪--‬ران و روم محك‪--‬وم اس‪--‬تبداد و‬
‫اشرافيت و تبعيض و تسلط قدرتمندان بودند‪ -‬و اثرى از حكومت م‪--‬ردم و ق‪--‬انون در آنها نب‪--‬ود‬
‫«‪»1‬؛ خداى تبارك و تعالى به وسيله رسول اكرم (ص) قوانينى‪ -‬فرستاد كه انسان از عظمت‬
‫آنها به شگفت مىآي‪-‬د‪ .‬ب‪--‬راى همه ام‪-‬ور ق‪--‬انون و آداب آورده اس‪-‬ت‪ .‬ب‪--‬راى انس‪--‬ان پيش از آنكه‬
‫نطفهاش منعقد شود تا پس از آنكه به گور مىرود‪ ،‬قانون وضع كرده است‪.‬‬
‫همان طور كه براى وظايف عبادى ق‪-‬انون دارد‪ ،‬ب‪-‬راى ام‪-‬ور اجتم‪-‬اعى و حكوم‪-‬تى‪ -‬ق‪-‬انون و‬
‫راه و رسم دارد‪ .‬حقوق اسالم يك حقوق مترقى و متكامل و جامع است‪ .‬كتابهاى قط‪--‬ورى‪ -‬كه‬
‫از ديرزم‪-‬ان در زمينهه‪-‬اى‪ -‬مختلف حق‪-‬وقى ت‪-‬دوين ش‪-‬ده‪ ،‬از احك‪-‬ام «قض‪-‬ا» و «مع‪-‬امالت» و‬
‫«ح‪---‬دود «‪ »»2‬و «قص‪---‬اص «‪ »»3‬گرفته تا روابط بين ملتها و مق‪---‬ررات ص‪---‬لح و جنگ و‬
‫حقوق بين الملل عمومى و خصوصى‪ ،‬شمهاى از احكام و نظامات اسالم است‪ .‬هيچ موضوع‪-‬‬
‫حياتى نيست كه اسالم تكليفى براى آن مقرر نداشته و حكمى درباره آن نداده باشد‪.‬‬
‫دستهاى اجانب ب‪--‬راى اينكه مس‪--‬لمين و روش‪--‬نفكران مس‪--‬لمان را‪ ،‬كه نسل ج‪--‬وان ما باش‪--‬ند‪ ،‬از‬
‫اسالم منحرف كنند‪ ،‬وسوسه كردهاند كه اسالم چ‪--‬يزى ن‪--‬دارد؛ اس‪--‬الم پارهاى احك‪--‬ام حيض و‬
‫نفاس است! آخوندها بايد حيض و نفاس بخوانند!‬
‫حق هم همين اس‪--‬ت! آخون‪--‬دهايى كه اص ‪-‬اًل به فكر مع‪--‬رفى نظري‪--‬ات و نظام‪--‬ات و جه‪--‬انبينى‬
‫اس‪--‬الم نيس‪--‬تند‪ ،‬و عم‪--‬ده وقتش‪--‬ان را ص‪--‬رف ك‪--‬ارى مىكنند كه آنها مىگويند‪ -‬و س‪--‬اير كتابه‪--‬اى‪-‬‬
‫[ «فصول»] اسالم را فراموش كردهاند‪ ،‬بايد مورد‪ -‬چنين اشكاالت و حمالتى قرار‬
‫بگيرن‪--‬د‪ .‬آنها هم تقص‪--‬ير دارن‪--‬د؛ مگر خارجيها تنها مقص‪--‬رند؟ البته بيگانگ‪--‬ان ب‪--‬راى مط‪--‬امع‬
‫سياسى و اقتص‪--‬ادى كه دارند از چند صد س‪--‬ال پيش اس‪--‬اس را تهيه كردهان‪--‬د؛ و به واس‪--‬طه‬
‫اهم‪--‬الى كه در حوزهه‪--‬اى روح‪--‬انيت‪ -‬ش‪--‬ده موفق گش‪--‬تهاند‪ -.‬كس‪--‬انى در بين م‪--‬ا‪ ،‬روح‪--‬انيون‪،‬‬
‫بودهاند كه ندانسته به مقاصد آنها كمك كردهاند تا وضع چنين شده است‪.‬‬
‫گ‪--‬اهى وسوسه مىكنند كه احك‪--‬ام اس‪--‬الم ن‪--‬اقص اس‪--‬ت‪ .‬مثاًل آيين دادرسى و ق‪--‬وانين قض‪--‬ايى آن‬
‫چنان كه بايد باشد نيست‪ .‬به دنبال اين وسوسه و تبليغ‪ ،‬عمال انگليس به دس‪--‬تور ارب‪--‬اب خ‪--‬ود‬
‫اساس مشروطه را به بازى مىگيرن‪--‬د؛ و م‪--‬ردم را ن‪--‬يز (طبق ش‪--‬واهد و اس‪--‬نادى كه در دست‬
‫است) فريب مىدهند و از ماهيت جنايت سياسى‪ -‬خ‪-‬ود غافل مىس‪-‬ازند‪ .‬وق‪-‬تى‪ -‬كه مىخواس‪-‬تند‪ -‬در‬
‫اوايل مشروطه قانون بنويسند و قانون اساسى را تدوين كنند‪ ،‬مجموعه حقوقى‪ -‬بلژيكيها‪ -‬را از‬
‫سفارت بلژيك قرض كردند‪ ،‬و چند نفرى (كه من اينجا نمىخواهم‪ -‬اسم ببرم) ق‪--‬انون اساسى را‬
‫از روى‪ -‬آن نوشتند؛‪ -‬و نقايص آن را از مجموعهه‪--‬اى حق‪--‬وقى‪ -‬فرانسه و انگليس به اص‪--‬طالح‬
‫«ت‪--‬رميم» نمودند‪ !»1« -‬و ب‪--‬راى گ‪--‬ول زدن ملت بعضى از احك‪--‬ام اس‪--‬الم را ض‪--‬ميمه كردن‪--‬د!‬
‫اساس ق‪--‬وانين را از آنها اقتب‪--‬اس كردند و به خ‪--‬ورد‪ -‬ملت ما دادن‪--‬د‪ .‬اين م‪--‬واد ق‪--‬انون اساسى و‬
‫متمم آن‪ ،‬كه مربوط به سلطنت و واليتعهدى و امثال آن است كجا از اسالم اس‪--‬ت؟ اينها همه‬
‫ضد اسالمى است؛ ناقض طرز‪ -‬حك‪--‬ومت و احك‪--‬ام اس‪--‬الم اس‪--‬ت‪ .‬س‪--‬لطنت و واليتعه‪--‬دى‪ -‬هم‪--‬ان‬
‫است كه اس‪--‬الم بر آن خط بطالن كش‪--‬يده‪ ،‬و بس‪--‬اط آن را در ص‪--‬در اس‪--‬الم در اي‪--‬ران و روم‪-‬‬
‫شرقى و مصر و يمن برانداخته است‪ .‬رسول‪ -‬اكرم (ص) در مكاتيب مباركش كه به امپراتور‪-‬‬
‫روم ش‪--‬رقى‪( -‬هراكلي‪--‬وس‪ )»2« -‬و شاهنش‪--‬اه اي‪--‬ران «‪ »3‬نوش‪--‬ته‪ ،‬آنها را دع‪--‬وت ك‪--‬رده كه از‬
‫ط‪--‬رز‪ -‬حك‪--‬ومت شاهنش‪--‬اهى و ام‪--‬پراتورى دست بردارن‪--‬د؛‪ -‬از اينكه بن‪--‬دگان خ‪--‬دا را وادار به‬
‫پرستش و اطاعت مطلقه خ‪--‬ود كنند دست بردارن‪--‬د؛ و بگذارند م‪--‬ردم خ‪--‬داى يگانه و بىش‪--‬ريك‬
‫را‪ ،‬كه سلطان حقيقى است‪ ،‬بپرستند «‪ .»1‬سلطنت و واليتعهدى‪ -‬همان طرز حك‪--‬ومت ش‪--‬وم و‬
‫باطلى است كه حضرت سيد الشهداء (ع) براى جلوگيرى از برقرارى آن قيام فرمود‪ -‬و شهيد‬
‫شد‪ .‬براى اينكه زير بار واليتعهدى يزيد «‪ »2‬نرود‪ -‬و س‪--‬لطنت او را به رس‪--‬ميت نشناسد قي‪--‬ام‬
‫فرم‪--‬ود‪ ،‬و همه مس‪--‬لمانان را به قي‪--‬ام دع‪--‬وت ك‪--‬رد‪ .‬اينها از اس‪--‬الم نيس‪--‬ت‪ .‬اس‪--‬الم س‪--‬لطنت و‬
‫واليتعه‪--‬دى‪ -‬ن‪--‬دارد‪ .‬اگر نقص به اين مع‪--‬نى باش‪--‬د‪ ،‬اس‪--‬الم ن‪--‬اقص اس‪--‬ت! چنانكه اس‪--‬الم ب‪--‬راى‬
‫رب‪--‬اخوارى و بانك‪--‬دارى‪ -‬ت‪--‬وأم با رب‪--‬اخوارى و ب‪--‬راى پياله فروشى و فحشا هم «ق‪--‬انون» و‬
‫«مقررات» ندارد؛ چ‪-‬ون اساس‪-‬ا ً اينها را ح‪-‬رام ك‪-‬رده اس‪-‬ت‪ .‬اين هيأته‪-‬اى حاكمه دست نش‪-‬انده‬
‫استعمار كه مىخواهند در بالد اسالمى چنين كاره‪--‬ايى‪ -‬را رواج بدهن‪--‬د‪ ،‬البته اس‪--‬الم را ن‪--‬اقص‬
‫مىبينن‪--‬د؛ و مجبورند‪ -‬ب‪--‬راى اين كارها ق‪--‬انونش را از انگليس و فرانسه و بلژي‪--‬ك‪ ،‬و اخ‪--‬يراً از‬
‫امريكا وارد كنند! اينكه اسالم مقرراتى براى سر و صورت دادن به اين كارهاى ناروا ندارد‬
‫از كماالت اسالم است؛ از افتخارات‪ -‬اسالم است‪.‬‬
‫توطئهاى‪ -‬كه دولت استعمارى‪ -‬انگليس در آغاز مشروطه كرد به دو منظ‪--‬ور ب‪--‬ود‪ :‬يكى كه در‬
‫همان موقع فاش شد‪ ،‬اين ب‪-‬ود كه نف‪-‬وذ روس‪-‬يه ت‪--‬زارى را در اي‪--‬ران از بين ب‪--‬برد‪ .‬و ديگ‪--‬رى‬
‫همين كه با آوردن قوانين غربى احكام اسالم را از ميدان عمل و اجرا خارج كند‪.‬‬
‫تحميل قوانين بيگانه بر جامعه اسالمى ما منشأ گرفتاريها و مشكالت بسيار‪ -‬شده است‪.‬‬
‫اشخاص مطلعى اآلن در عدليه هستند كه از قوانين دادگسترى‪ -‬و طرز‪ -‬كار آن شكايتها دارند‪.‬‬
‫اگر كسى گرفت‪--‬ار دادگس‪--‬ترى فعلى اي‪--‬ران يا س‪--‬اير كش‪--‬ورهاى‪ -‬مش‪--‬ابه آن ش‪--‬ود‪ ،‬يك عمر بايد‬
‫زحمت بكشد تا مطل‪---‬بى را ث‪---‬ابت كن‪---‬د‪ .‬وكيل متبح‪---‬رى‪ -‬كه در ج‪---‬وانى دي‪---‬ده ب‪---‬وديم مىگفته‬
‫محاكمهاى را كه بين دو دسته است من تا آخر عمرم در ميان ق‪--‬وانين و چ‪--‬رخ و پر دس‪--‬تگاه‬
‫دادگس‪--‬ترى‪ -‬مىچرخ‪--‬انم! و بعد از من پس‪--‬رم اين ك‪--‬ار را ادامه خواهد داد! اآلن درست همين‬
‫طور شده است؛ مگر در مورد‪ -‬پروندههايى كه اعمال نفوذ مىشود‪ ،‬كه البته بسرعت‪ ،‬ولى به‬
‫ناحق‪ ،‬رسيدگى‪ -‬و تمام مىشود‪ -.‬قوانين فعلى دادگسترى‪ -‬براى م‪--‬ردم جز زحمت‪ ،‬جز بازمان‪--‬دن‬
‫از كار و زن‪--‬دگى‪ ،‬جز اينكه اس‪--‬تفادههاى‪ -‬غ‪--‬ير مش‪--‬روع از آنها بش‪--‬ود‪ ،‬نتيجهاى‪ -‬ن‪--‬دارد‪ .‬كم‪--‬تر‬
‫كسى به حقوق حقه خود مىرسد‪ .‬تازه در حل و فصل دعاوى همه جه‪--‬ات بايد رع‪--‬ايت ش‪--‬ود‪،‬‬
‫نه اينكه [فقط] هر كس به حق خود برس‪-‬د‪ .‬بايد ض‪-‬منا ً وقت م‪-‬ردم‪ ،‬كيفيت زن‪-‬دگى و كاره‪-‬اى‬
‫طرفين دعوى مالحظه شود؛ و هر چه سادهتر‪ -‬و سريعتر‪ -‬انجام بگ‪--‬يرد‪ .‬دع‪--‬وايى كه آن وقتها‬
‫قاضى ش‪---‬رع در ظ‪---‬رف دو‪ -‬سه روز‪ -‬حل و فصل مىك‪---‬رد‪ ،‬ح‪---‬اال در بيست س‪---‬ال هم تم‪---‬ام‬
‫نمىش‪---‬ود! در اين م‪---‬دت جوان‪---‬ان‪ ،‬پ‪---‬يرمردان و مس‪---‬تمندان‪ ،‬بايد هر روز‪ -‬ص‪---‬بح تا عصر به‬
‫دادگسترى‪ -‬بروند‪ ،‬و در راهروها و پشت ميزها سرگردان باش‪--‬ند؛ آخ‪--‬رش هم معل‪--‬وم نمىش‪--‬ود‪-‬‬
‫كه چه شد‪ .‬هر كدام كه زرنگتر‪ -‬و براى رشوه دادن دست و دلبازتر‪ -‬باش‪--‬ند‪ ،‬ك‪--‬ار خ‪--‬ود را به‬
‫ن‪--‬احق هم كه ش‪--‬ده زودتر‪ -‬از پيش مىبرن‪--‬د؛ و گر نه تا آخر عمر بايد بالتكليف و س‪--‬رگردان‬
‫بمانند‪.‬‬
‫گاهى در كتابها و روزنامههايشان مىنويسند‪ -‬كه احكام جزايى اسالم احكام خشنى اس‪--‬ت! ح‪--‬تى‬
‫يك نفر با كمال بىآبرويى‪ -‬نوش‪--‬ته ب‪--‬ود احك‪--‬ام خش‪--‬نى است كه از اع‪--‬راب پي‪--‬دا ش‪--‬ده اس‪--‬ت! اين‬
‫خش‪---‬ونت ع‪---‬رب است كه اين گونه احك‪---‬ام آورده اس‪---‬ت! من تعجب مىكنم اينها چگونه فكر‬
‫مىكنند! از طرفى اگر براى ده گ‪-‬رم ه‪-‬روئين چن‪-‬دين نفر را بكش‪-‬ند مىگويند‪ -‬ق‪-‬انون اس‪-‬ت! (ده‬
‫نفر را مدتى پيش و يك نفر را هم اخيراً براى ده گرم هروئين كش‪-‬تند‪ .‬و اين چ‪-‬يزى است كه‬
‫ما اطالع پيدا كرديم‪ ).‬وقتى‪ -‬اين قوانين خالف انسانى جعل مىشود‪ ،‬به نام اينكه مىخواهند جلو‬
‫فساد را بگيرند‪ ،‬خشونت ندارد! من نمىگويم‪ -‬هروئين بفروشند‪ ،‬لكن مجازاتش اين نيس‪--‬ت‪ .‬بايد‬
‫جلوگ‪--‬يرى‪ -‬ش‪--‬ود‪ ،‬اما مج‪--‬ازاتش بايد متناسب با آن باشد «‪ .»1‬اگر ش‪--‬ارب الخمر را هش‪--‬تاد‬
‫تازيانه بزنند خشونت دارد‪ ،‬اما اگر كسى را براى ده گرم هروئين اعدام كنند خشونت ندارد!‬
‫در صورتى كه بسيارى از اين مفاسد كه در جامعه پيدا شده از شرب خمر اس‪--‬ت‪ :‬تص‪--‬ادفاتى‬
‫كه در راهها واقع مىشود‪ ،‬خودكش‪-‬يها‪ ،‬آدمكش‪-‬يها‪ ،‬بس‪-‬يارى‪ -‬از آنها معل‪-‬ول ش‪-‬رب خمر اس‪-‬ت‪.‬‬
‫استعمال هروئين مىگويند چه بسا از اعتي‪-‬اد به ش‪-‬رب خمر اس‪-‬ت‪ .‬مع ذل‪-‬ك‪ ،‬اگر كسى ش‪-‬راب‬
‫بخورد اشكالى ندارد؛ چون غرب اين كار را ك‪--‬رده اس‪--‬ت! و له‪--‬ذا آزاد مىخرند‪ -‬و مىفروش‪--‬ند‪.‬‬
‫اگر بخواهند‪ -‬فحشا را‪ ،‬كه شرب خمر يكى از واضحترين مصاديق‪ -‬آن اس‪--‬ت‪ ،‬جلوگ‪--‬يرى كنند‬
‫و يك نفر را هشتاد تازيانه بزنند‪ ،‬يا زناكارى را صد تازيانه بزنند‪ ،‬يا محص‪--‬نه يا محصن را‬
‫رجم كنند «‪ ،»2‬وا مصيبتاست! اى واى كه اين چه حكم خشنى است! و از ع‪--‬رب پي‪--‬دا ش‪--‬ده‬
‫است! در صورتى كه احك‪--‬ام ج‪--‬زايى اس‪--‬الم ب‪--‬راى جلوگ‪--‬يرى از مفاسد يك ملت ب‪--‬زرگ آم‪--‬ده‬
‫است‪ .‬فحشا كه تا اين اندازه دامنه پيدا كرده كه نسلها را ضايع‪ ،‬جوانها را فاس‪--‬د‪ ،‬و كارها را‬
‫تعطيل مىكن‪--‬د‪ ،‬همه دنب‪--‬ال همين عياش‪--‬يهايى‪ -‬است كه راهش را ب‪--‬از كردن‪--‬د‪ ،‬و به تم‪--‬ام معنا‬
‫دامنمىزنند‪ -‬و از آن ت‪--‬رويج مىكنن‪--‬د‪ .‬ح‪--‬ال اگر اس‪--‬الم بگويد ب‪--‬راى جلوگ‪--‬يرى از فس‪--‬اد‪ -‬در نسل‬
‫جوان يك نفر را در محضر‪ -‬عموم شالق بزنند «‪ ،»3‬خشونت دارد؟‬
‫از آن طرف‪ ،‬كشتارى كه قريب پانزده س‪--‬ال است به دست اربابه‪--‬اى اين هيأته‪--‬اى حاكمه در‬
‫ويتن‪--‬ام‪ »1« -‬واقع مىش‪--‬ود‪ ،‬و چه بودجهه‪--‬ايى‪ -‬خ‪--‬رج ش‪--‬ده و چه خونه‪--‬ايى ريخته ش‪--‬ده اس‪--‬ت‪،‬‬
‫اشكالى ندارد! اما اگر اسالم براى اينكه م‪--‬ردم را در برابر قواني‪--‬نى كه ب‪--‬راى بشر مفيد است‬
‫خاضع كند‪ ،‬فرم‪--‬ان دف‪--‬اع يا جنگ بدهد و چند نفر مفسد و فاسد را بكش‪--‬د‪ ،‬مىگويند اين جنگ‬
‫چرا شده است‪.‬‬
‫تمام اينها نقشههايى‪ -‬است كه از چند صد سال پيش كشيده شده؛ و بتدريج دارند اجرا مىكنند و‬
‫نتيجه مىگيرند‪ .‬ابتدا مدرسهاى‪ -‬در جايى تأس‪--‬يس كردن‪--‬د؛ و ما چ‪--‬يزى نگف‪--‬تيم و غفلت ك‪--‬رديم‪-.‬‬
‫امثال ما هم غفلت كردند‪ -‬كه جلو آن را بگيرند‪ -‬و نگذارند‪ -‬اصاًل تأسيس شود‪ .‬كم كم زياد شد‪،‬‬
‫و ح‪--‬اال مالحظه مىفرماييد‪ -‬كه مبلغين آنها به تم‪--‬ام ده‪--‬ات و قص‪--‬بات رفتهاند‪ -‬و بچهه‪--‬اى ما را‬
‫نص‪---‬رانى يا بىدين مىكنن‪---‬د‪ »2« .‬نقشه آن است كه ما را عقب مان‪---‬ده نگه دارن‪---‬د‪ ،‬و به همين‬
‫ح‪--‬الى كه هس‪--‬تيم و زن‪--‬دگى نكبتب‪--‬ارى‪ -‬كه داريم نگه دارند تا بتوانند از س‪--‬رمايههاى م‪--‬ا‪ ،‬از‬
‫مخازن زيرزمينى‪ -‬و منابع و زمينها‪ ،‬و نيروى انسانى ما استفاده كنند‪.‬‬
‫مىخواهند ما گرفتار‪ -‬و بيچاره بمانيم؛ فقراى ما در همين بدبختى بمانند و به احكام اس‪--‬الم‪ ،‬كه‬
‫مسأله فقر و فقرا را حل كرده اس‪--‬ت‪ ،‬تس‪--‬ليم نش‪--‬وند؛ و آن‪--‬ان و عمالش‪--‬ان در كاخه‪--‬اى ب‪--‬زرگ‬
‫بنشينند‪ ،‬و آن زندگانى مرفه و كذايى را داشته باشند‪.‬‬
‫اينها نقشههايى‪ -‬است كه دامنهاش حتى به حوزههاى دينى و علمى رسيده است؛ به طورى كه‬
‫اگر كسى بخواهد راجع به حكومت اسالم و وضع حكومت اس‪--‬الم ص‪--‬حبتى بكن‪--‬د‪ ،‬بايد با تقيه‬
‫ص‪--‬حبت كن‪--‬د‪ ،‬و با مخ‪--‬الفت اس‪--‬تعمارزدگان روبه ش‪--‬ود‪ .‬چنانچه پس از نشر چ‪--‬اپ اول اين‬
‫كتاب‪ ،‬عمال سفارت (سفارت رژيم‪ -‬شاه در عراق) بپاخاسته و حركات مذبوحانهاى كردند؛ و‬
‫خود را بيش از پيش رسوا نمودند‪ -.‬اكنون كار به اينجا رسيده كه لب‪--‬اس جن‪--‬دى (س‪--‬ربازى) را‬
‫ج‪--‬زء خالف م‪--‬روت و ع‪--‬دالت مىدانند «‪ !»1‬در ص‪--‬ورتى كه ائمه دين ما جن‪--‬دى (س‪--‬رباز)‬
‫بودند؛ سردار بودند؛ جنگى بودند‪ -.‬در جنگه‪--‬ايى‪ -‬كه ش‪--‬رحش را در ت‪--‬اريخ مالحظه مىفرماييد‪-‬‬
‫با لباس سربازى‪ -‬به جنگ مىرفتند؛ آدم مىكشتند؛ كشته مىدادند‪-.‬‬
‫ام‪--‬ير المؤم‪--‬نين (ع) «خ‪--‬ود» بر سر مب‪--‬ارك مىگذاشت و زره بر تن مىك‪--‬رد و شمش‪--‬ير حمايل‬
‫داشت‪ .‬حض‪--‬رت ام‪--‬ام حسن (ع) و س‪--‬يد الش‪--‬هداء چ‪--‬نين بودن‪--‬د‪ -.‬بعد هم فرصت ندادند و گر نه‬
‫حضرت باقر (ع) هم اين ط‪--‬ور‪ -‬مىب‪--‬ود‪ -‬ح‪--‬اال مطلب به اينجا رس‪--‬يده كه پوش‪--‬يدن لب‪--‬اس جن‪--‬دى‬
‫مضر به عدالت انس‪--‬ان اس‪--‬ت! و نبايد لب‪--‬اس جن‪--‬دى پوش‪--‬يد! و اگر بخ‪--‬واهيم‪ -‬حك‪--‬ومت اس‪--‬المى‬
‫تشكيل دهيم‪ ،‬بايد با همين عبا و عمامه تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت دهيم‪ ،‬و ااّل خالف م‪--‬روت و ع‪--‬دالت‬
‫است! اينها م‪-‬وج هم‪-‬ان تبليغ‪-‬اتى است كه به اينجا رس‪-‬يده؛ و ما را به اينجا رس‪-‬انيده است كه‬
‫حاال محتاجيم‪ -‬زحمت بكشيم تا اثبات كنيم كه اسالم هم قواعد حكومتى‪ -‬دارد‪.‬‬
‫اين است وضع ما‪ .‬خارجيها‪ -‬به واسطه تبليغاتى‪ -‬كه كردهاند‪ -‬و مبلغينى كه داشتهاند اين اساس‬
‫را درست كردهاند‪ -.‬ق‪--‬وانين قض‪--‬ايى و سياسى اس‪--‬الم را تم‪--‬ام از اج‪--‬را خ‪--‬ارج كردهان‪--‬د؛ و به‬
‫جاى آن مطالب اروپايى نشاندهاند‪ -،‬تا اسالم را كوچك كنند و از جامعه اسالمى طرد كنند؛ و‬
‫عمالشان را روى‪ -‬كار بياورند‪ -‬و آن سوء استفادهها را بكنند‪.‬‬
‫خودباختگى افراد جامعه در برابر پيشرفتهاى مادى غرب‬
‫نقش تخري‪--‬بى و فاس‪--‬دكننده اس‪--‬تعمار‪ -‬را گف‪--‬تيم؛ ح‪--‬اال عوامل درونى‪ -‬بعضى از اف‪--‬راد جامعه‬
‫خودم‪---‬ان را بايد بر آن اض‪---‬افه ك‪---‬نيم‪ .‬و آن خودب‪---‬اختگى‪ -‬آنهاست در برابر پيش‪---‬رفت‪ -‬م‪---‬ادى‬
‫استعمارگران‪ .‬وقتى‪ -‬كشورهاى‪ -‬استعمارگر‪ -‬با پيشرفت‪ -‬علمى و صنعتى‪ -‬يا به حس‪--‬اب اس‪--‬تعمار‪-‬‬
‫و غارت ملل آسيا و آفريقا ثروت و تجمالتى فراهم آوردند‪ -،‬اينها خ‪--‬ود را باختن‪--‬د‪ .‬فكر كردند‬
‫راه پيشرفت‪ -‬صنعتى‪ -‬اين است كه قوانين و عقايد خود را كنار بگذارند! همين كه آنها مثاًل به‬
‫كره م‪--‬اه رفتن‪--‬د‪ ،‬اينها خي‪--‬ال مىكنند بايد ق‪--‬وانين خ‪--‬ود را كن‪--‬ار بگذارن‪--‬د! رفتن به ك‪--‬ره م‪--‬اه چه‬
‫ربطى دارد به ق‪--‬وانين اس‪--‬المى! مگر نمىبينند كه كش‪--‬ورهايى با ق‪--‬وانين و نظام‪--‬ات اجتم‪--‬اعى‬
‫متض‪-‬اد‪ -‬توانس‪-‬تهاند در پيش‪-‬رفت‪ -‬ص‪-‬نعتى‪ -‬و علمى و تس‪-‬خير‪ -‬فضا با هم رق‪-‬ابت كنن‪--‬د‪ ،‬و با هم‬
‫پيش بروند‪ -.‬آنها به كره مريخ هم برون‪--‬د‪ ،‬به كهكش‪--‬انها‪ -‬هم برون‪--‬د‪ ،‬ب‪--‬از از س‪--‬عادت و فض‪--‬ايل‪-‬‬
‫اخالقى و تعالى روانى‪ -‬عاجزند؛ و قادر نيستند‪ -‬مشكالت اجتماعى خود را حل كنند‪.‬‬
‫چون حل مشكالت اجتماعى و بدبختيهاى‪ -‬آنها محتاج راهحله‪--‬اى اعتق‪--‬ادى و اخالقى اس‪--‬ت؛ و‬
‫كسب قدرت مادى يا ثروت و تسخير‪ -‬طبيعت و فضا از عهده حل آن برنمىآيد‪.‬‬
‫ثروت و قدرت مادى و تسخير فضا احتياج به ايمان و اعتقاد و اخالق اسالمى دارد تا تكميل‬
‫و متعادل شود و در خدمت انسان قرار‪ -‬گيرد؛ نه اينكه بالى جان انس‪--‬ان بش‪--‬ود‪ .‬و اين اعتق‪--‬اد‬
‫و اخالق و اين قوانين را ما داريم‪ .‬بنا بر اين تا كسى ج‪--‬ايى رفت يا چ‪--‬يزى س‪--‬اخت‪ ،‬ما نبايد‬
‫فوراً از دين و قواني‪--‬نى كه مرب‪--‬وط‪ -‬به زن‪--‬دگى بشر است و مايه اص‪--‬الح ح‪--‬ال بشر در دنيا و‬
‫آخرت است دست برداريم‪-.‬‬
‫در م‪--‬ورد‪ -‬تبليغ‪--‬ات اس‪--‬تعمارگران وضع همين ط‪--‬ور اس‪--‬ت‪ .‬آنها كه دش‪--‬من ما هس‪--‬تند تبليغ‪--‬اتى‪-‬‬
‫كردهاند‪ ،‬و متأسفانه بعضى از افراد جامعه ما تحت تأثير ق‪--‬رار‪ -‬گرفتهان‪--‬د؛ در ح‪--‬الى كه نبايد‬
‫قرار مىگرفتند‪ .‬استعمارگران به نظر ما آوردند كه اسالم حكومتى ندارد؛ تش‪--‬كيالت حكوم‪--‬تى‪-‬‬
‫ندارد‪ .‬بر فرض كه احكامى داشته باشد‪ ،‬مجرى ندارد‪ .‬و خالصه اسالم فقط قانونگذار اس‪--‬ت‪.‬‬
‫واضح است كه اين تبليغ‪-‬ات ج‪-‬زئى از نقشه اس‪-‬تعمارگران است ب‪-‬راى بازداش‪-‬تن مس‪-‬لمين از‬
‫سياست و اساس حكومت‪ .‬اين حرف با معتقدات اساسى ما مخالف است‪.‬‬
‫اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت جزء واليت است‬
‫ما معتقد به «واليت» هستيم؛ و معتقديم پيغم‪-‬بر‪ -‬اك‪-‬رم (ص) بايد خليفه تع‪-‬يين كند و تع‪-‬يين هم‬
‫كرده است‪ »1« .‬آيا تعيين خليفه براى بيان احكام است؟ بيان احكام خليفه نمىخواه‪--‬د‪ .‬خ‪--‬ود آن‬
‫حضرت بيان احكام مىكرد‪ .‬همه احكام را در كت‪--‬ابى مىنوش‪--‬تند‪ ،‬و دست م‪--‬ردم مىدادند تا عمل‬
‫كنن‪--‬د‪ .‬اينكه عقاًل الزم است خليفه تع‪--‬يين كن‪--‬د‪ ،‬ب‪--‬راى حك‪--‬ومت اس‪--‬ت‪ .‬ما خليفه مىخ‪--‬واهيم‪ -‬تا‬
‫اجراى قوانين كند‪ .‬قانون مج‪--‬رى الزم دارد‪ .‬در همه كش‪--‬ورهاى دنيا اين ط‪--‬ور است كه جعل‬
‫قانون به تنهايى فايده ندارد و س‪--‬عادت بشر را ت‪--‬أمين نمىكن‪--‬د‪ .‬پس از تش‪--‬ريع ق‪--‬انون‪ ،‬بايد ق‪--‬وه‬
‫مجريهاى به وجود آي‪--‬د‪ .‬در يك تش‪--‬ريع يا در يك حك‪--‬ومت اگر ق‪--‬وه مجريه نباش‪--‬د‪ ،‬نقص وارد‬
‫است‪ .‬به همين جهت اسالم همان طور كه جعل قوانين كرده‪ ،‬قوه مجريه هم قرار داده اس‪--‬ت‪.‬‬
‫«ول ِّى امر» متصدى‪ -‬قوه مجريه قوانين هم هست‪ .‬اگر پيغم‪--‬بر اك‪--‬رم (ص) خليفه تع‪--‬يين نكن‪--‬د‪،‬‬
‫فَما بَلَّ ْغتَ ِرسالَتَهُ «‪« .»1‬رسالت» خويش را به پايان نرسانده است‪ .‬ض‪--‬رورت اج‪--‬راى احك‪--‬ام‬
‫و ض‪---‬رورت ق‪---‬وه مجريه و اهميت آن در تحقق رس‪---‬الت و ايج‪---‬اد نظ‪---‬ام عادالنهاى كه مايه‬
‫خوشبختى‪ -‬بشر است سبب شده كه تعيين جانشين مرادف اتمام رسالت باشد‪.‬‬
‫در زمان رسول اكرم (ص) اين طور‪ -‬نب‪--‬ود كه فقط ق‪--‬انون را بي‪--‬ان و ابالغ كنن‪--‬د؛ بلكه آن را‬
‫اجرا مىكردند‪ -.‬رسول هَّللا (ص) مجرى قانون بود‪ .‬مثاًل قوانين جزايى را اجرا مىكرد‪:‬‬
‫دست س‪--‬ارق را مىبري‪--‬د؛ حد مىزد؛ رجم مىك‪--‬رد «‪ .»2‬خليفه هم ب‪--‬راى اين ام‪--‬ور اس‪--‬ت‪ .‬خليفه‬
‫قانونگذار نيست‪ .‬خليفه براى اين است كه احك‪--‬ام خ‪--‬دا را كه رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) آورده اج‪--‬را‬
‫كند‪ .‬اينجاست كه تشكيل حكومت و برقرارى‪ -‬دستگاه اجرا و اداره الزم مىآيد‪.‬‬
‫اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت و برقرارى‪ -‬دستگاه اجرا و اداره ج‪--‬زئى از واليت اس‪--‬ت؛‬
‫چنانكه مبارزه و كوشش براى آن از اعتقاد به واليت است‪ .‬درست توجه كنيد‪.‬‬
‫هم‪--‬ان ط‪--‬ور كه آنها بر ضد ش‪--‬ما اس‪--‬الم را بد مع‪--‬رفى‪ -‬كردهان‪--‬د‪ ،‬ش‪--‬ما اس‪--‬الم را آن ط‪--‬ور‪ -‬كه‬
‫هست معرفى كنيد؛ واليت را چنانكه هست مع‪--‬رفى كني‪--‬د‪ .‬بگوييد ما كه به واليت معتق‪--‬ديم‪ ،‬و‬
‫به اينكه رسول اكرم (ص) تعيين خليفه كرده و خدا او را واداشته تا تعيين خليفه كند و «ول ّى‬
‫امر» مسلمانان را تعيين كن‪--‬د‪ ،‬بايد به ض‪--‬رورت تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت معتقد باش‪--‬يم؛ و بايد كوشش‬
‫كنيم كه دس‪--‬تگاه اج‪--‬راى احك‪--‬ام و اداره ام‪--‬ور برق‪--‬رار‪ -‬ش‪--‬ود‪ .‬مب‪--‬ارزه در راه تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت‬
‫اس‪--‬المى الزمه اعتق‪--‬اد به واليت اس‪--‬ت‪ .‬ش‪--‬ما ق‪--‬وانين اس‪--‬الم و آث‪--‬ار اجتم‪--‬اعى و فوايد آن را‬
‫بنويسيد‪ -‬و نشر كنيد‪ .‬روش و طرز‪ -‬تبليغ و فعاليت خودتان را تكميل كني‪-‬د‪ .‬توجه داش‪-‬ته باش‪-‬يد‬
‫كه شما وظيفه داريد حكومت اسالمى تأسيس كني‪--‬د‪ .‬اعتم‪--‬اد به نفس داش‪--‬ته باش‪--‬يد‪ ،‬و بدانيد كه‬
‫از عهده اين كار برمىآييد‪.‬‬
‫استعمارگران از سيصد‪ -‬چهار صد سال پيش زمينه تهيه كردند‪ -.‬از صفر ش‪--‬روع‪ -‬كردند تا به‬
‫اينجا رس‪---‬يدند‪ -.‬ما هم از ص‪---‬فر ش‪---‬روع مىك‪---‬نيم‪ .‬از جنج‪---‬ال چند نفر غرب‪---‬زده و سرس‪---‬پرده‬
‫نوكرهاى‪ -‬استعمار ه‪--‬راس به خ‪--‬ود راه ندهي‪--‬د‪ .‬اس‪--‬الم را به م‪--‬ردم مع‪--‬رفى‪ -‬كنيد تا نسل ج‪--‬وان‬
‫تصور نكند كه آخوندها‪ -‬در گوشه نجف يا قم دارند احكام حيض و نفاس مىخوانند‪ -‬و كارى به‬
‫سياست ندارند؛ و بايد ديانت از سياست جدا باشد‪ .‬اين را كه دي‪--‬انت بايد از سياست ج‪--‬دا باشد‬
‫و علم‪--‬اى اس‪--‬الم در ام‪--‬ور اجتم‪--‬اعى و سياسى‪ -‬دخ‪--‬الت نكنن‪--‬د‪ ،‬اس‪--‬تعمارگران گفته و ش‪--‬ايع‬
‫كردهاند‪ .‬اين را بىدينها‪ -‬مىگويند‪ .‬مگر زمان پيغم‪--‬بر اك‪--‬رم (ص) سياست از دي‪--‬انت ج‪--‬دا ب‪--‬ود؟‬
‫مگر در آن دوره ع‪-‬دهاى روح‪-‬انى بودن‪--‬د‪ ،‬و ع‪--‬ده ديگر سياس‪--‬تمدار‪ -‬و زمام‪--‬دار؟ مگر زم‪-‬ان‬
‫خلفاى حق‪ ،‬يا ناحق‪ ،‬زمان خالفت حضرت امير (ع) سياست از ديانت جدا بود؟ دو دس‪--‬تگاه‬
‫بود؟ اين حرفها را اس‪--‬تعمارگران و عم‪--‬ال سياسى آنها درست كردهاند تا دين را از تص‪--‬رف‬
‫امور دنيا و از تنظيم جامعه مسلمانان بركنار‪ -‬س‪--‬ازند؛ و ض‪--‬منا ً علم‪--‬اى اس‪--‬الم را از م‪--‬ردم و‬
‫مب‪--‬ارزان راه آزادى و اس‪--‬تقالل ج‪--‬دا كنن‪--‬د‪ .‬در اين ص‪--‬ورت‪ -‬مىتوانند بر م‪--‬ردم مس‪--‬لط ش‪--‬ده‪ ،‬و‬
‫ثروتهاى‪ -‬ما را غارت كنند‪ .‬منظور آنها همين است‪.‬‬
‫اگر ما مسلمانان كارى جز نم‪--‬از خوان‪--‬دن و دعا و ذكر گفتن نداش‪--‬ته باش‪--‬يم‪ ،‬اس‪--‬تعمارگران و‬
‫دولتهاى جائر متحد آنها هيچ كارى به ما ندارند‪ .‬شما برو هر قدر مىخواهى‪ -‬اذان بگ‪--‬و‪ ،‬نم‪--‬از‬
‫بخ‪--‬وان؛ بيايند هر چه داريم ببرن‪--‬د‪ ،‬حوالهش‪--‬ان با خ‪--‬دا! ال َح‪--‬وْ َل َو ال قُ ‪ّ -‬وةَ ااّل بِاهَّلل ِ! وق‪--‬تى كه‬
‫م‪--‬رديم‪ ،‬ان ش‪--‬اء هَّللا به ما اجر مىدهن‪--‬د! اگر منطق ما اين باش‪--‬د‪ ،‬آنها ك‪--‬ارى به ما ندارن‪--‬د‪ .‬آن‬
‫مردك (نظامى انگليس در زمان اشغال عراق) پرسيد اينكه در ب‪--‬االى مأذنه دارد اذان مىگويد‬
‫به سياست انگلستان ضرر دارد؟ گفتند‪ :‬نه‪ .‬گفت‪ :‬بگ‪--‬ذار هر چه مىخواهد‪ -‬بگوي‪-‬د! اگر ش‪-‬ما به‬
‫سياست اس‪--‬تعمارگران ك‪--‬ارى نداش‪--‬ته باش‪--‬يد و اس‪--‬الم را همين احك‪--‬امى كه هميشه فقط از آن‬
‫بحث مىكنيد بدانيد و هر گز از آن تخطى نكنيد‪ ،‬به شما كارى ندارن‪--‬د‪ .‬ش‪--‬ما هر چه مىخواهيد‬
‫نماز بخوانيد؛ آنها نفت شما را مىخواهند‪ ،‬به نماز شما چكار دارند‪.‬‬
‫آنها معادن ما را مىخواهند؛ مىخواهند كشور‪ -‬ما بازار ف‪--‬روش كااله‪--‬اى آنها باش‪--‬د‪ .‬و به همين‬
‫جهت‪ ،‬حكومتهاى‪ -‬دست نشانده آنها از صنعتى شدن ما جلوگيرى‪ -‬مىكنند؛ يا ص‪--‬نايع وابس‪--‬ته و‬
‫مونتاژ تأسيس مىكنند‪ .‬آنها مىخواهند ما آدم نباشيم! از آدم مىترسند‪ -.‬اگر يك آدم پي‪--‬دا شد از او‬
‫مىترسند‪ .‬ب‪--‬راى اينكه توليد مثل مىكن‪--‬د‪ ،‬و ت‪--‬أثيراتى مىگ‪--‬ذارد‪ -‬كه اس‪--‬اس اس‪--‬تبداد و اس‪--‬تعمار‪ -‬و‬
‫حك‪--‬ومت دست نش‪--‬اندگى‪ -‬را در هم مىري‪--‬زد‪ -.‬ل‪--‬ذا هر وقت آدمى پي‪--‬دا ش‪--‬د‪ ،‬يا او را كش‪--‬تند؛ يا‬
‫زندانى و تبعيدش كردند؛ يا لكه دارش كردند كه «سياسى» است! اين آخوند «سياسى»‪ -‬است!‬
‫پيغم‪-‬بر‪( -‬ص) هم سياسى‪ -‬ب‪-‬ود‪ .‬اين تبليغ س‪--‬وء را عم‪-‬ال سياسى‪ -‬اس‪-‬تعمار‪ -‬مىكنند تا ش‪--‬ما را از‬
‫سياست كنار بزنند‪ ،‬و از دخالت در امور اجتماعى بازدارن‪--‬د؛ و نگذارند با دولته‪--‬اى‪ -‬خ‪--‬ائن و‬
‫سياس‪---‬تهاى ضد ملى و ضد اس‪---‬المى مب‪---‬ارزه كني‪---‬د؛ و آنها هر ك‪---‬ارى مىخواهند‪ -‬بكنند و هر‬
‫غلطى مىخواهند‪ -‬بكنند؛ كسى نباشد جلو آنها را بگيرد‪.‬‬
‫داليل لزوم تشكيل حكومت‬
‫لزوم مؤسسات اجرايى‬
‫مجموعه قانون براى اصالح جامعه ك‪--‬افى نيس‪--‬ت‪ .‬ب‪--‬راى اينكه ق‪--‬انون مايه اص‪--‬الح و س‪--‬عادت‬
‫بشر ش‪--‬ود‪ ،‬به ق‪--‬وه اجراييه و مج‪--‬رى احتي‪--‬اج دارد‪ .‬به همين جهت‪ ،‬خداوند متع‪--‬ال در كن‪--‬ار‬
‫فرستادن يك مجموعه قانون‪ ،‬يعنى احكام شرع‪ ،‬يك حك‪--‬ومت و دس‪--‬تگاه اج‪--‬را و اداره مس‪--‬تقر‬
‫كرده اس‪--‬ت‪ .‬رس‪--‬ول‪ -‬اك‪--‬رم (ص) در رأس تش‪--‬كيالت اج‪--‬رايى و ادارى جامعه مس‪--‬لمانان ق‪--‬رار‬
‫داش‪--‬ت‪ .‬عالوه بر ابالغ وحى و بي‪--‬ان و تفس‪--‬ير عقايد و احك‪--‬ام و نظام‪--‬ات اس‪--‬الم‪ ،‬به اج‪--‬راى‬
‫احكام و برقرارى‪ -‬نظامات اسالم همت گماشته ب‪--‬ود تا دولت اس‪--‬الم را به وج‪--‬ود‪ -‬آورد‪ .‬در آن‬
‫زمان مثاًل به بي‪--‬ان ق‪--‬انون ج‪--‬زا اكتفا نمىك‪--‬رد‪ ،‬بلكه در ض‪--‬من به اج‪--‬راى آن مىپرداخت‪ :‬دست‬
‫مىبري‪--‬د؛ حد مىزد؛ و رجم مىك‪--‬رد‪ .‬پس از رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) خليفه همين وظيفه و مق‪--‬ام را‬
‫دارد‪ .‬رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) كه خليفه تع‪--‬يين ك‪--‬رد فقط ب‪--‬راى بي‪--‬ان عقايد و احك‪--‬ام نب‪--‬ود؛ بلكه‬
‫همچنين براى اج‪--‬راى احك‪-‬ام و تنفيذ ق‪--‬وانين ب‪-‬ود‪ .‬وظيفه اج‪-‬راى احك‪--‬ام و برق‪--‬رارى نظام‪--‬ات‬
‫اسالم بود كه تعيين خليفه را تا حدى مهم گرداني‪--‬ده ب‪--‬ود‪ ،‬كه ب‪--‬دون آن پيغم‪--‬بر اك‪--‬رم (ص) ما‬
‫بلغ رسالته‪ .‬رسالت خويش را به اتمام نمىرسانيد‪ .‬زي‪--‬را مس‪--‬لمانان پس از رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص)‬
‫نيز به كسى احتياج داشتند كه اجراى قوانين كند؛ نظامات اسالم را در جامعه برقرار‪ -‬گرداند‬
‫تا سعادت دنيا و آخرتشان تأمين شود‪ .‬اصواًل ق‪--‬انون و نظام‪--‬ات اجتم‪--‬اعى مج‪--‬رى الزم دارد‪.‬‬
‫در همه كشورهاى‪ -‬عالم و هميشه اين طور‪ -‬است كه قانونگذارى‪ -‬به تنهايى فايده ندارد‪.‬‬
‫قانونگ‪--‬ذارى‪ -‬به تنه‪--‬ايى س‪--‬عادت بشر را ت‪--‬أمين نمىكن‪--‬د‪ .‬پس از تش‪--‬ريع ق‪--‬انون بايس‪--‬تى ق‪--‬وه‬
‫مجريهاى به وجود آيد‪ .‬قوه مجريه است كه قوانين و احكام دادگاهها را اج‪--‬را مىكن‪--‬د؛ و ثم‪--‬ره‬
‫قوانين و احكام عادالنه دادگاهها را عايد مردم مىسازد‪ .‬به همين جهت‪ ،‬اسالم همان ط‪--‬ور‪ -‬كه‬
‫قانونگذارى كرده‪ ،‬قوه مجريه هم قرار داده است‪« .‬ول ّى امر» متصدى قوه مجريه هم هست‪.‬‬
‫سنت و رويه رسول اكرم (ص)‬
‫سنت و رويه پيغمبر‪ -‬اكرم (ص) دليل بر لزوم تشكيل حكومت است‪ .‬زيرا‪:‬‬
‫اواًل ‪ ،‬خود تشكيل حكومت داد‪ .‬و تاريخ گ‪--‬واهى مىدهد كه تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت داده‪ ،‬و به اج‪--‬راى‬
‫قوانين و برقرارى‪ -‬نظامات اسالم پرداخته و به اداره جامعه برخاسته است‪:‬‬
‫والى به اط‪--‬راف‪ -‬مىفرس‪--‬تاده؛ به قض‪--‬اوت مىنشس‪--‬ته‪ ،‬و قاضى‪ -‬نصب مىفرم‪--‬وده؛ س‪--‬فرايى به‬
‫خ‪--‬ارج و ن‪--‬زد رؤس‪--‬اى قبايل و پادش‪--‬اهان روانه مىك‪--‬رده؛ معاه‪--‬ده و پيم‪--‬ان مىبس‪--‬ته؛ جنگ را‬
‫فرماندهى‪ -‬مىكرده‪ .‬و خالصه‪ ،‬احكام حكومتى را به جريان مىانداخته است‪.‬‬
‫ثانياً‪ ،‬براى پس از خود به فرمان خدا تعيين «حاكم» ك‪--‬رده اس‪-‬ت‪ .‬وق‪--‬تى خداوند‪ -‬متع‪-‬ال ب‪-‬راى‬
‫ْ‬
‫حك‪--‬ومت پس از‬ ‫جامعه پس از پي‪--‬امبر اك‪--‬رم (ص) تع‪--‬يين ح‪--‬اكم مىكن‪--‬د‪ ،‬به اين معناست كه‬
‫رحلت رسول اكرم (ص) نيز الزم است‪ .‬و چون رسول اكرم (ص) با وصيت خويش فرم‪--‬ان‬
‫الهى را ابالغ مىنمايد‪ ،‬ضرورت تشكيل حكومت را نيز مىرساند‪-.‬‬
‫ضرورت استمرار اجراى احكام‬
‫بديهى است ضرورت اجراى احكام‪ ،‬كه تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) را الزم آورده‪،‬‬
‫منحصر و محدود به زمان آن حضرت نيست؛ و پس از رحلت رسول اكرم (ص) ن‪--‬يز ادامه‬
‫دارد‪ .‬طبق آيه ش‪--‬ريفه‪ ،‬احك‪--‬ام اس‪--‬الم مح‪--‬دود‪ -‬به زم‪--‬ان و مك‪--‬انى نيست و تا ابد ب‪--‬اقى و الزم‬
‫االجراست «‪ .»1‬تنها ب‪--‬راى زم‪--‬ان رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) نيام‪--‬ده تا پس از آن م‪--‬تروك ش‪--‬ود‪ ،‬و‬
‫ديگر حدود و قصاص‪ ،‬يعنى قانون جزاى اسالم‪ ،‬اجرا نشود؛ يا انواع مالياتهاى‪ -‬مقرر گرفته‬
‫نشود؛‬
‫يا دف‪--‬اع از س‪--‬رزمين و امت اس‪--‬الم تعطيل گ‪--‬ردد‪ .‬اين ح‪--‬رف كه ق‪--‬وانين اس‪--‬الم تعطيلپ‪--‬ذير‪ -‬يا‬
‫منحصر و محدود به زمان يا مكانى است‪ ،‬بر خالف ضروريات‪ -‬اعتقادى اسالم است‪.‬‬
‫بنا بر اين‪ ،‬چ‪--‬ون اج‪--‬راى احك‪--‬ام پس از رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) و تا ابد ض‪--‬رورت دارد‪ ،‬تش‪--‬كيل‬
‫حكومت و برقرارى‪ -‬دستگاه اج‪--‬را و اداره ض‪--‬رورت مىياب‪--‬د‪ .‬ب‪--‬دون تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت و ب‪--‬دون‬
‫دستگاه اجرا و اداره‪ ،‬كه همه جريان‪--‬ات و فعاليته‪--‬اى‪ -‬اف‪--‬راد را از طريق اج‪--‬راى احك‪--‬ام تحت‬
‫نظام عادالنه درآورد‪ ،‬هرج و مرج به وج‪--‬ود مىآي‪--‬د‪ ،‬و فس‪--‬اد‪ -‬اجتم‪--‬اعى و اعتق‪--‬ادى و اخالقى‬
‫پديد مىآيد‪ .‬پس‪ ،‬براى اينكه هرج و م‪--‬رج و عن‪--‬ان گس‪--‬يختگى‪ -‬پيش نيايد و جامعه دچ‪--‬ار فس‪--‬اد‬
‫نش‪--‬ود‪ ،‬چارهاى‪ -‬نيست جز تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت و انتظ‪--‬ام بخش‪--‬يدن به همه ام‪--‬ورى كه در كش‪--‬ور‬
‫جريان مىيابد‪ .‬بنا بر اين‪ ،‬به ضرورت شرع و عقل آنچه در دوره حيات رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص)‬
‫و زمان امير المؤمنين على بن ابي ط‪-‬الب (ع) الزم ب‪-‬وده‪ ،‬يع‪-‬نى حك‪-‬ومت و دس‪-‬تگاه اج‪-‬را و‬
‫اداره‪ ،‬پس از ايشان و در زمان ما الزم است‪.‬‬
‫براى روشن شدن مطلب اين سؤال را مط‪--‬رح مىكنم‪ :‬از غيبت ص‪--‬غرا «‪ »1‬تا كن‪--‬ون كه بيش‬
‫از هزار سال مىگذرد و ممكن است صد هزار س‪--‬ال ديگر بگ‪--‬ذرد و مص‪--‬لحت اقتضا‪ -‬نكند كه‬
‫حضرت تشريف بياورد‪ -،‬در طول اين مدت مديد احكام اسالم بايد زمين بماند و اج‪--‬را نش‪--‬ود‪،‬‬
‫و هر كه هر كارى خواست بكند؟ هرج و مرج است؟ قوانينى‪ -‬كه پيغمبر‪ -‬اس‪--‬الم در راه بي‪--‬ان‬
‫و تبليغ و نشر و اجراى آن ‪ 23‬سال زحمت طاقتفرسا كشيد فقط براى مدت محدودى‪ -‬بود؟ آيا‬
‫خدا اجراى احكامش را محدود‪ -‬كرد به دويست سال؟ و پس از غيبت صغرا اسالم ديگر همه‬
‫چيزش را رها كرده است؟‬
‫اعتقاد به چنين مطالبى‪ -‬يا اظهار آنها بدتر از اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسالم است‪.‬‬
‫هيچ كس نمىتواند بگويد ديگر الزم نيست از حدود و ثغ‪--‬ور‪ -‬و تم‪--‬اميت ارضى‪ -‬وطن اس‪--‬المى‬
‫دفاع ك‪--‬نيم؛ يا ام‪--‬روز مالي‪--‬ات و جزيه «‪ »1‬و خ‪--‬راج «‪ »2‬و خمس «‪ »3‬و زك‪--‬ات «‪ »4‬نبايد‬
‫گرفته شود؛ قانون كيفرى اس‪--‬الم و دي‪--‬ات و قص‪--‬اص بايد تعطيل ش‪--‬ود‪ .‬هر كه اظه‪--‬ار كند كه‬
‫تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت اس‪--‬المى ض‪--‬رورت ن‪--‬دارد‪ ،‬منكر ض‪--‬رورت اج‪--‬راى احك‪--‬ام اس‪--‬الم ش‪--‬ده‪ ،‬و‬
‫جامعيت احكام و جاودانگى دين مبين اسالم را انكار كرده است‪.‬‬
‫رويه امير المؤمنين على بن ابي طالب (ع)‬
‫پس از رحلت رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص)‪ ،‬هيچ يك از مس‪--‬لمانان در اين معنا كه حك‪--‬ومت الزم است‬
‫ترديد نداشت‪ .‬هيچ كس نگفت حكومت الزم نداريم‪ .‬چنين ح‪--‬رفى‪ -‬از هيچ كس ش‪--‬نيده نش‪--‬د‪ .‬در‬
‫ضرورت تشكيل حكومت همه اتفاق نظر داش‪--‬تند‪ .‬اختالف فقط در كسى ب‪--‬ود كه عهدهدار اين‬
‫امر شود و رئيس دولت باشد‪ .‬لهذا‪ ،‬پس از رسول اكرم (ص)‪ ،‬در زمان متص‪--‬ديان خالفت و‬
‫زمان حضرت امير (ع)‪ ،‬هم حكومت تشكيل شد‪ .‬سازمان دولتى وجود داشت و اداره و اجرا‬
‫صورت مىگرفت‪.‬‬
‫ماهيت و كيفيت قوانين اسالم‬
‫دليل ديگر بر لزوم تشكيل حكومت‪ ،‬ماهيت و كيفيت قوانين اسالم (احكام شرع) است‪ .‬ماهيت‬
‫و كيفيت اين قوانين مىرساند‪ -‬كه ب‪--‬راى تك‪--‬وين يك دولت و ب‪--‬راى اداره سياسى و اقتص‪--‬ادى و‬
‫فرهنگى جامعه تشريع گشته است‪:‬‬
‫اواًل ‪ ،‬احك‪--‬ام ش‪--‬رع ح‪--‬اوى ق‪--‬وانين و مق‪--‬ررات متن‪--‬وعى است كه يك نظ‪--‬ام كلى اجتم‪--‬اعى را‬
‫مىسازد‪ .‬در اين نظام حقوقى هر چه بشر نياز دارد ف‪--‬راهم‪ -‬آم‪--‬ده اس‪--‬ت‪ :‬از ط‪--‬رز‪ -‬معاش‪--‬رت با‬
‫همسايه و اوالد و عشيره و قوم و خويش و همشهرى‪ -‬و امور خصوصى و زندگى زناش‪--‬ويى‬
‫گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل‪ ،‬از قوانين جزايى تا حقوق‬
‫تجارت و صنعت و كشاورزى‪ -.‬براى قبل از انجام نكاح و انعق‪-‬اد نطفه ق‪-‬انون دارد و دس‪-‬تور‬
‫مىدهد كه نكاح چگونه صورت‪ -‬بگيرد‪ ،‬و خوراك‪ -‬انسان در آن هنگام يا موقع انعقاد نطفه چه‬
‫باش‪--‬د‪ ،‬در دوره ش‪--‬يرخوارگى‪ -‬چه وظ‪--‬ايفى‪ -‬بر عه‪--‬ده پ‪--‬در و م‪--‬ادر اس‪--‬ت‪ ،‬و بچه چگونه بايد‬
‫تربيت شود‪ ،‬و سلوك مرد و زن با همديگر و با فرزندان چگونه باشد‪.‬‬
‫ب‪--‬راى همه اين مراحل دس‪--‬تور و ق‪--‬انون دارد تا انس‪--‬ان ت‪--‬ربيت كن‪--‬د‪ -‬انس‪--‬ان كامل و فاض‪--‬ل‪-‬‬
‫انسانى كه قانون متحرك و مجسم است و مجرى داوطلب و خودكار قانون است‪ .‬معلوم‪ -‬است‬
‫كه اس‪--‬الم تا چه حد به حك‪--‬ومت و روابط سياسى‪ -‬و اقتص‪--‬ادى جامعه اهتم‪--‬ام مىورزد تا همه‬
‫ش‪-‬رايط به خ‪-‬دمت ت‪-‬ربيت انس‪-‬ان مه‪-‬ذب و با فض‪-‬يلت درآي‪-‬د‪ .‬ق‪-‬رآن مجيد و س‪-‬نت ش‪-‬امل همه‬ ‫ْ‬
‫دستورات و احكامى است كه بشر ب‪--‬راى س‪--‬عادت و كم‪--‬ال خ‪--‬ود احتي‪--‬اج دارد‪ .‬در ك‪--‬افى «‪»1‬‬
‫فص‪--‬لى‪ -‬است به عن‪--‬وان «تم‪--‬ام احتياج‪--‬ات م‪--‬ردم در كت‪--‬اب و س‪--‬نت بي‪--‬ان ش‪--‬ده است «‪ »»2‬و‬
‫«كتاب» يعنى قرآن‪« ،‬تِبيانُ ُكلِّ َش ْي ٍء» «‪»3‬‬
‫است‪ .‬روشنگر‪ -‬همه چيز و همه امور است‪ .‬امام س‪--‬وگند‪ -‬ي‪--‬اد مىكند (طبق رواي‪--‬ات) كه تم‪--‬ام‬
‫آنچه ملت احتياج دارد در كتاب و سنت هست «‪ .»4‬و در اين شكى نيست‪.‬‬
‫ثانياً‪ ،‬با دقت در ماهيت و كيفيت احكام شرع درمىيابيم‪ -‬كه اجراى آنها و عمل به آنها مستلزم‬
‫تشكيل حكومت است؛ و ب‪--‬دون تأس‪--‬يس يك دس‪--‬تگاه عظيم و پهن‪--‬اور اج‪--‬را و اداره نمىت‪--‬وان به‬
‫وظيفه اجراى احكام الهى عمل كرد‪.‬‬
‫ما اكنون بعضى موارد را ذكر مىكنيم‪ ،‬آقايان به موارد ديگر هم مراجعه كنند‪.‬‬
‫بررسى نمونههايى از احكام اسالمى‬
‫‪ -1‬احكام مالى‬
‫مالياتهايى كه اسالم مقرر داشته و طرح بودجهاى كه ريخته نشان مىدهد تنها ب‪--‬راى سد رمق‬
‫فقرا و سادات فقير نيست؛ بلكه ب‪--‬راى تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت و ت‪--‬أمين مخ‪--‬ارج ض‪--‬رورى يك دولت‬
‫بزرگ است‪:‬‬
‫مثاًل «خمس» يكى از درآم‪---‬دهاى هنگف‪---‬تى است كه به بيت الم‪---‬ال مىري‪---‬زد‪ -‬و يكى از اقالم‬
‫بودجه را تشكيل مىدهد‪ .‬طبق مذهب ما‪ ،‬از تمام منافع كشاورزى‪ ،‬تجارت‪ ،‬من‪--‬ابع زيرزمي‪--‬نى‬
‫و روى‪ -‬زمي‪--‬نى‪ ،‬و به ط‪--‬ور كلى از كليه من‪--‬افع و عواي‪--‬د‪ ،‬به ط‪--‬رز‪ -‬عادالنهاى [خمس] گرفته‬
‫مىش‪--‬ود‪ .‬به ط‪--‬ورى كه از س‪--‬بزى‪ -‬ف‪--‬روش درب اين مس‪--‬جد تا كسى كه به كش‪--‬تيرانى اش‪--‬تغال‬
‫دارد‪ ،‬يا مع‪--‬دن اس‪--‬تخراج مىكن‪--‬د‪ ،‬همه را ش‪--‬امل مىش‪--‬ود‪ .‬اين اش‪--‬خاص بايد خمس اض‪--‬افه بر‬
‫درآمد را پس از صرف مخارج متعارف‪ -‬خود به حاكم اس‪--‬الم بپردازند تا به بيت الم‪--‬ال وارد‬
‫شود‪ .‬بديهى است درآمد به اين عظمت براى اداره كشور اسالمى و رفع همه احتياجات مالى‬
‫خمس درآمد كشورهاى اسالم‪ ،‬يا تمام دنيا را‪ -‬اگر تحت نظ‪--‬ام اس‪--‬الم درآي‪--‬د‪-‬‬
‫ِ‬ ‫آن است‪ .‬هرگاه‬
‫حساب كنيم‪ ،‬معلوم مىشود منظ‪--‬ور‪ -‬از وضع چ‪--‬نين مالي‪--‬اتى فقط رفع احتي‪--‬اج س‪--‬يد و روح‪--‬انى‪-‬‬
‫نيست؛ بلكه قضيه مهمتر از اينهاست‪ .‬منظور رفع نياز مالى تشكيالت بزرگ حكومتى‪ -‬اس‪-‬ت‪.‬‬
‫اگر حكومت اسالمى تحقق پيدا كند‪ ،‬بايد با همين مالياتهايى‪ -‬كه داريم‪ ،‬يع‪--‬نى خمس و زك‪--‬ات‪-‬‬
‫كه البته ماليات اخير زياد نيست‪ -‬جزيه و «خراجات» (يا ماليات بر اراضى‪ -‬ملى كشاورزى)‬
‫اداره شود‪.‬‬
‫خمس درآمد ب‪--‬ازار بغ‪--‬داد ب‪--‬راى س‪--‬ادات و تم‪--‬ام‬
‫ِ‬ ‫سادات كى به چنين بودجهاى احتياج دارن‪--‬د؟‬
‫حوزهه‪--‬اى‪ -‬علميه و تم‪--‬ام فق‪--‬راى مس‪--‬لمين ك‪--‬افى است تا چه رسد به ب‪--‬ازار ته‪--‬ران و ب‪--‬ازار‬
‫اس‪--‬المبول و ب‪--‬ازار ق‪--‬اهره و ديگر بازاره‪--‬ا‪ -.‬تع‪--‬يين بودجهاى به اين هنگف‪--‬تى داللت دارد بر‬
‫اينكه منظور تشكيل حكومت و اداره كشور است‪ .‬براى عم‪--‬ده ح‪--‬وايج م‪--‬ردم و انج‪--‬ام خ‪--‬دمات‬
‫عمومى‪ ،‬اعم از بهداشتى و فرهنگى و دفاعى و عمرانى‪ ،‬قرار داده شده است‪.‬‬
‫مخصوصا ً با ترتيبى‪ -‬كه اس‪-‬الم ب‪-‬راى جمعآورى و نگه‪-‬دارى و مص‪-‬رف آن تع‪-‬يين ك‪-‬رده‪ :‬كه‬
‫هيچ گونه حيف و ميلى در خزانه عم‪-----‬ومى واقع نش‪-----‬ود؛ و رئيس دولت و همه والي‪-----‬ان و‬
‫متصديان خدمات عم‪--‬ومى‪ ،‬يع‪--‬نى اعض‪--‬اى دولت‪ ،‬هيچ گونه امتي‪--‬ازى‪ -‬در اس‪--‬تفاده از درآمد و‬
‫اموال عمومى بر افراد عادى ندارند؛ بلكه سهم مساوى‪ -‬مىبرن‪--‬د‪ .‬آيا اين بودجه ف‪--‬راوان را بايد‬
‫به دريا بريزيم؟‪ -‬يا زير خاك كنيم تا حضرت بيايد «‪»1‬؟ يا ب‪--‬راى اين است كه آن روز مثاًل‬
‫پنجاه نفر س‪--‬يد بخورن‪--‬د؟‪ -‬يا اكن‪--‬ون ف‪--‬رض كنيد به پانصد ه‪--‬زار س‪--‬يد بدهند كه ندانند چك‪--‬ارش‬
‫كنند؟! در صورتى‪ -‬كه مىدانيم‪ -‬حق سادات و فقرا به مقدارى است كه با آن امرار معاش كنند‪.‬‬
‫منتها ط‪--‬رح بودجه اس‪--‬الم اين ط‪--‬ور‪ -‬است كه هر درآم‪--‬دى‪ -‬مص‪--‬ارف‪ -‬اص‪--‬لى معي‪--‬نى دارد‪ .‬يك‬
‫صندوق‪ -‬مخص‪--‬وص زك‪--‬ات‪ ،‬و ص‪--‬ندوق‪ -‬ديگر ب‪--‬راى ص‪--‬دقات و تبرع‪--‬ات‪ ،‬و يك ص‪--‬ندوق‪ -‬هم‬
‫براى خمس است‪ .‬سادات از صندوق‪ -‬اخير تأمين معاش مىكنند‪ .‬و در ح‪--‬ديث است كه س‪--‬ادات‬
‫در آخر سال بايد اضافه از مخارج خود را به حاكم اسالم برگردانند‪ .‬و اگر كم آوردند‪ ،‬حاكم‬
‫به آنان كمك مىكند «‪»2‬‬
‫از ط‪----‬رفى‪« ،‬جزي‪----‬ه»‪ ،‬كه بر «اهل ذمه «‪ »»1‬مق‪----‬رر ش‪----‬ده‪ ،‬و «خ‪----‬راج» كه از اراضى‪-‬‬
‫كشاورزى وسيعى‪ -‬گرفته مىشود‪ ،‬درآمد فوق العادهاى را به وجود‪ -‬مىآورد‪ .‬مقرر ش‪--‬دن چ‪--‬نين‬
‫مالياتهايى داللت دارد بر اينكه ح‪--‬اكمى و حكوم‪--‬تى الزم اس‪--‬ت‪ .‬وظيفه ح‪--‬اكم و والى است كه‬
‫بر «اهل ذمه» بر حسب استطاعت م‪--‬الى و درآمدش‪--‬ان مالي‪--‬ات س‪--‬رانه ببن‪--‬دد؛ يا از م‪--‬زارع و‬
‫مواشى «‪ »2‬آنها ماليات متناسب بگيرد‪ .‬همچنين‪ ،‬خراج يعنى مالي‪--‬ات بر اراضى وس‪--‬يعى‪ -‬را‬
‫كه «مال هَّللا » و در تصرف دولت اسالمى است‪ ،‬جمعآورى‪ -‬كن‪--‬د‪ .‬اين ك‪--‬ار مس‪--‬تلزم تش‪--‬كيالت‬
‫منظم و حساب و كتاب و تدبير و مصلحتانديشى است؛ و با هرج و مرج انجام شدنى نيس‪--‬ت‪.‬‬
‫اين به عهده متصديان حكومت اسالمى است كه چ‪-‬نين مالياته‪-‬ايى‪ -‬را به ان‪-‬دازه و به تناسب و‬
‫طبق مصلحت تعيين كرده؛ سپس جمعآورى كنند‪ ،‬و به مصرف مصالح مسلمين برسانند‪-.‬‬
‫مالحظه مىكنيد كه احكام مالى اسالم بر لزوم تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت داللت دارد؛ و اج‪--‬راى آن جز‬
‫از طريق‪ -‬استقرار تشكيالت اسالمى ميسر نيست‪.‬‬
‫‪ -2‬احكام‪ 7‬دفاع ملى‬
‫از طرف‪ -‬ديگر‪ ،‬احكامى كه راجع به حفظ نظام اسالم و دف‪--‬اع از تم‪--‬اميت ارضى و اس‪--‬تقالل‬
‫«و أَ ِع‪ّ --‬دوا لَهُ ْم َما‬
‫امت اس‪--‬الم اس‪--‬ت‪ ،‬بر ل‪--‬زوم تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت داللت دارد‪ .‬مثاًل اين حكم‪َ :‬‬
‫باط ْال َخ ْي ِل «‪»3‬‬
‫ا ْستَطَ ْعتُ ْم ِم ْن قُ َّو ٍة َو ِم ْن ِر ِ‬
‫‪ ».‬كه امر به تهيه و تدارك هر چه بيشتر نيروى‪ -‬مسلح و دف‪--‬اعى به ط‪--‬ور كلى اس‪--‬ت؛ و امر‬
‫به آمادهباش و مراقبت هميشگى در دوره صلح و آرامش‪.‬‬
‫هرگ‪--‬اه مس‪--‬لمانان به اين حكم عمل ك‪--‬رده و با تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت اس‪--‬المى به ت‪--‬داركات وس‪--‬يع‬
‫پرداخته‪ ،‬به حال آمادهباش كامل جنگى مىبودند‪ ،‬مشتى يه‪--‬ودى‪ -‬ج‪--‬رأت نمىكردند س‪--‬رزمينهاى‪-‬‬
‫ما را اش‪--‬غال ك‪--‬رده مس‪--‬جد اقص‪--‬اى ما را خ‪--‬راب كنند و آتش بزنن‪--‬د‪ ،‬و م‪--‬ردم نتوانند به اق‪--‬دام‬
‫ف‪--‬ورى‪ -‬برخيزن‪--‬د‪ -.‬تم‪--‬ام اينها نتيجه اين است كه مس‪--‬لمانان به اج‪--‬راى حكم خ‪--‬دا برنخاس‪--‬ته و‬
‫م‪--‬ردم‬
‫ِ‬ ‫تشكيل حكومت صالح و اليق ندادهاند‪ .‬اگر حكومت كنندگان كشورهاى اسالمى نماينده‬
‫با ايم‪--‬ان و مج‪--‬رى احك‪--‬ام اس‪--‬الم مىبودن‪--‬د‪ -،‬اختالف‪--‬ات ج‪--‬زئى را كن‪--‬ار مىگذاش‪--‬تند‪ -،‬دست از‬
‫خرابك‪--‬ارى‪ -‬و تفرقهان‪--‬دازى‪ -‬برمىداش‪--‬تند‪ -،‬و متحد مىش‪--‬دند‪ -‬و يد واح‪--‬ده «‪ »1‬مىبودن‪--‬د‪ -،‬در آن‬
‫صورت مشتى يهودى‪ -‬ب‪--‬دبخت‪ ،‬كه عم‪--‬ال امريكا و انگليس و اجانبن‪--‬د‪ ،‬نمىتوانس‪--‬تند‪ -‬اين كارها‬
‫را بكنند‪ ،‬هر چند امريكا و انگليس پشتيبان آنها باشند‪ .‬اين از بىعرض‪--‬گى كس‪--‬انى است كه بر‬
‫مردم مسلمان حكومت مىكنند‪.‬‬
‫ط ْعتُْ‪-‬م ِم ْن قُ ‪َّ -‬و ٍة ‪ »...‬دس‪--‬تور‪ -‬مىدهد كه تا حد امك‪--‬ان نيرومند‪ -‬و آم‪--‬اده‬ ‫«و أَ ِع‪ّ -‬دوا لَهُ ْم َما ْ‬
‫اس ‪-‬تَ َ‬ ‫آيه َ‬
‫باش‪--‬يد تا دش‪--‬منان نتوانند به ش‪--‬ما ظلم و تج‪--‬اوز كنن‪--‬د‪ .‬ما متحد و نيرومند‪ -‬و آم‪--‬اده نب‪--‬وديم‪ -‬كه‬
‫دستخوش تجاوزات‪ -‬بيگانه شده و مىشويم و ظلم مىبينيم‪.‬‬
‫‪ -3‬احكام‪ 7‬احقاق حقوق و احكام جزايى‬
‫بس‪---‬يارى‪ -‬از احك‪---‬ام‪ ،‬از قبيل دي‪---‬ات كه بايد گرفته و به ص‪---‬احبانش داده ش‪---‬ود‪ ،‬يا ح‪---‬دود و‬
‫قصاصى‪ -‬كه بايد با نظر ح‪--‬اكم اس‪--‬المى اج‪--‬را ش‪--‬ود‪ ،‬ب‪--‬دون برق‪--‬رارى يك تش‪--‬كيالت حكوم‪--‬تى‬
‫تحقق نمىيابد‪ -.‬همه اين قوانين مربوط‪ -‬به سازمان دولت است؛ و جز قدرت حكوم‪-‬تى از عه‪-‬ده‬
‫انجام اين امور مهم برنمىآيد‪-.‬‬
‫لزوم انقالب سياسى‬
‫پس از رحلت رسول اك‪--‬رم (ص)‪ ،‬معان‪--‬دين و ب‪--‬نى اميه «‪ ،»2‬لعنهم هَّللا ‪ ،‬نگذاش‪--‬تند حك‪--‬ومت‬
‫ى خ‪--‬داى‬
‫اس‪--‬الم با واليت على بن ابي ط‪--‬الب (ع) مس‪--‬تقر ش‪--‬ود‪ .‬نگذاش‪--‬تند حكوم‪--‬تى‪ -‬كه مرض‪-ّ -‬‬
‫تبارك و تعالى و رسول اكرم (ص) بود در خارج وجود پيدا كند‪ .‬در نتيج‪-‬ه‪ ،‬اس‪-‬اس حك‪-‬ومت‬
‫را دگرگون كردند‪ -.‬برنامه حكومتشان‪ -‬بيشترش با برنامه اسالم مغايرت داشت‪.‬‬
‫رژيم حكومت و طرز اداره و سياست «بنى اميه» و «ب‪--‬نى عب‪--‬اس «‪ »»1‬ضد اس‪--‬المى ب‪--‬ود‪.‬‬
‫رژيم حك‪---‬ومت ك‪---‬اماًل وارونه و س‪---‬لطنتى ش‪---‬د؛ و به ص‪---‬ورت رژيم‪ -‬شاهنش‪---‬اهان اي‪---‬ران و‬
‫امپراتوران روم‪ -‬و فراعنه مصر درآمد‪ .‬و در ادوار بعد غالبا ً به هم‪--‬ان اش‪--‬كال غ‪--‬ير اس‪--‬المى‬
‫ادامه پيدا كرد تا حاال كه مىبينيم‪.‬‬
‫ش‪--‬رع و عقل حكم مىكند كه نگ‪--‬ذاريم وضع حكومتها‪ -‬به همين ص‪--‬ورت ضد اس‪--‬المى يا غ‪--‬ير‬
‫اسالمى ادامه پيدا كند‪ .‬داليل اين كار واضح است‪:‬‬
‫چون برقرارى‪ -‬نظام سياسى غير اسالمى به معناى بىاجرا ماندن نظام سياسى‪ -‬اسالم است‪.‬‬
‫همچنين به اين دليل كه هر نظام سياسى‪ -‬غير اسالمى نظامى شركآميز اس‪--‬ت‪ ،‬چ‪--‬ون ح‪--‬اكمش‬
‫«طاغوت «‪ »»2‬است؛ و ما موظفيم‪ -‬آثار شرك را از جامعه مسلمانان و از حي‪--‬ات آن‪--‬ان دور‬
‫كنيم و از بين ببريم‪.‬‬
‫و ب‪--‬از به اين دليل كه م‪--‬وظفيم ش‪--‬رايط اجتم‪--‬اعى مس‪--‬اعدى ب‪--‬راى ت‪--‬ربيت اف‪--‬راد م‪--‬ؤمن و با‬
‫فض‪--‬يلت ف‪--‬راهم س‪--‬ازيم‪ -.‬و اين ش‪--‬رايط‪ -‬درست ضد ش‪--‬رايط ح‪--‬اكميت «ط‪--‬اغوت» و ق‪--‬درتهاى‪-‬‬
‫نارواس‪---‬ت‪ -.‬ش‪---‬رايط‪ -‬اجتماعىاى كه ناشى از ح‪---‬اكميت «ط‪---‬اغوت» و نظ‪---‬ام ش‪---‬ركآميز است‬
‫الزمهاش همين فس‪--‬ادى‪ -‬است كه مىبيني‪--‬د‪ .‬اين هم‪--‬ان «فس‪--‬اد فى االرض» است كه بايد از بين‬
‫برود؛ و مسببين آن به سزاى اعمال خود برسند‪ .‬اين همان فسادى است كه فرعون با سياست‬
‫خود در كشور‪ -‬مصر به وجود‪ -‬آورد‪ ،‬و «إنَّهُ كانَ ِمنَ ْال ُم ْف ِسدينَ «‪»3‬‬
‫» در اين شرايط‪ -‬اجتماعى و سياسى‪ ،‬انسان مؤمن و متقى و ع‪--‬ادل نمىتواند‪ -‬زن‪--‬دگى كند و بر‬
‫ايمان و رفتار‪ -‬صالحش باقى بماند‪ .‬و دو راه در برابر خ‪--‬ود دارد‪ :‬يا اجب‪--‬اراً اعم‪--‬الى م‪--‬رتكب‬
‫شود كه شركآميز و ناصالح است‪ .‬يا براى اينكه چنين اعمالى مرتكب نشود‪ -‬و تس‪--‬ليم اوامر و‬
‫قوانين «طواغيت» نشود‪ -‬با آنها مخالفت و مبارزه كند تا آن شرايط فاسد‪ -‬را از بين ببرد‪.‬‬
‫ما چاره نداريم جز اينكه دستگاههاى حكوم‪-‬تى‪ -‬فاسد و فاس‪-‬دكننده را از بين ب‪-‬بريم‪ -‬و هيأته‪-‬اى‬
‫حاكمه خائن و فاسد‪ -‬و ظالم و ج‪--‬ائر را س‪--‬رنگون ك‪--‬نيم‪ .‬اين وظيفهاى است كه همه مس‪--‬لمانان‬
‫در يكايك كش‪--‬ورهاى‪ -‬اس‪--‬المى بايد انج‪--‬ام بدهن‪--‬د‪ ،‬و انقالب سياسى‪ -‬اس‪--‬المى را به پ‪--‬يروزى‪-‬‬
‫برسانند‪.‬‬
‫لزوم وحدت اسالمى‬
‫از ط‪--‬رفى‪ ،‬وطن اس‪--‬الم را اس‪--‬تعمارگران و حك‪--‬ام مس‪--‬تبد و ج‪--‬اه طلب تجزيه كردهان‪--‬د‪ .‬امت‬
‫اسالم را از هم جدا كرده و به صورت‪ -‬چندين ملت مجزا درآوردهاند‪ -.‬يك زمان هم كه دولت‬
‫بزرگ عثمانى به وجود آمد‪ ،‬استعمارگران آن را تجزيه كردند‪ -.‬روسيه و انگليس و اتريش و‬
‫ساير دولتهاى استعمارى متحد شدند‪ ،‬و با آن جنگها كردند‪ ،‬و هر ك‪--‬دام قس‪--‬متى‪ -‬از قلم‪--‬رو‪ -‬آن‬
‫را به تص‪--‬رف‪ -‬يا تحت نف‪--‬وذ خ‪--‬ود درآوردند «‪ .»1‬گرچه بيش‪--‬تر‪ -‬حك‪--‬ام دولت عثم‪--‬انى لي‪--‬اقت‬
‫نداش‪----‬تند‪ ،‬و بعضى از آنها فاسد‪ -‬بودند و رژيم س‪----‬لطنتى‪ -‬داش‪----‬تند‪ ،‬ب‪----‬از اين خطر ب‪----‬راى‬
‫استعمارگران بود كه افراد صالحى از ميان م‪--‬ردم پي‪--‬دا ش‪--‬وند‪ ،‬و به كمك م‪--‬ردم در رأس اين‬
‫دولت قرار‪ -‬گرفته‪ ،‬با قدرت و وحدت ملى بساط اس‪--‬تعمار را برچينن‪--‬د‪ .‬به همين علت‪ ،‬پس از‬
‫جنگه‪--‬اى متع‪--‬دد‪ ،‬در جنگ بين الملل اول آن را تقس‪--‬يم كردن‪--‬د‪ ،‬كه از قلم‪--‬رو‪ -‬آن ده تا پ‪--‬انزده‬
‫مملكت يك وجبى پيدا شد! هر وجب را دست يك مأمور يا دستهاى از م‪--‬أمورين خ‪--‬ود دادن‪--‬د‪.‬‬
‫بعدها بعضى از آنها از دست مأمورين و عمال استعمار‪ -‬بيرون آمده است‪.‬‬
‫ما براى اينكه وحدت امت اسالم را تأمين كنيم‪ ،‬براى اينكه وطن اسالم را از تصرف‪ -‬و نفوذ‬
‫استعمارگران و دولتهاى دست نشانده آنها خارج و آزاد ك‪--‬نيم‪ ،‬راهى ن‪--‬داريم جز اينكه تش‪--‬كيل‬
‫حكومت بدهيم‪ .‬چون به منظور‪ -‬تحقق وحدت و آزادى ملتهاى مسلمان بايستى حكومتهاى‪ -‬ظالم‬
‫و دست نش‪--‬انده را س‪--‬رنگون ك‪--‬نيم؛ و پس از آن حك‪--‬ومت عادالنه اس‪--‬المى را كه در خ‪--‬دمت‬
‫مردم است به وجود‪ -‬آوريم‪ .‬تشكيل حكومت براى حفظ نظام و وح‪--‬دت مس‪--‬لمين اس‪--‬ت؛ چنانكه‬
‫حضرت زهرا‪ ،‬سالم هَّللا عليها‪ ،‬در خطبه خود مىفرمايد‪ -‬كه امامت ب‪--‬راى حفظ نظ‪--‬ام و تب‪--‬ديل‬
‫افتراق مسلمين به اتحاد است «‪.»1‬‬
‫لزوم نجات مردم مظلوم و محروم‬
‫به عالوه‪ ،‬اس‪--‬تعمارگران به دست عم‪--‬ال سياسى‪ -‬خ‪--‬ود‪ ،‬كه بر م‪--‬ردم مس‪--‬لط ش‪--‬دهاند‪ ،‬نظام‪--‬ات‬
‫اقتصادى‪ -‬ظالمانهاى‪ -‬را تحميل كردهاند؛ و بر اثر آن مردم به دو دسته تقسيم شدهاند‪ :‬ظ‪--‬الم و‬
‫مظلوم‪ .‬در يك طرف‪ ،‬صدها ميلي‪--‬ون مس‪--‬لمان گرس‪--‬نه و مح‪--‬روم‪ -‬از بهداشت و فرهنگ ق‪--‬رار‪-‬‬
‫گرفته اس‪--‬ت‪ .‬و در ط‪--‬رف ديگ‪--‬ر‪ ،‬اقليته‪--‬ايى از اف‪--‬راد ثروتمند و ص‪--‬احب ق‪--‬درت سياس‪--‬ى‪ ،‬كه‬
‫عياش و هرزه گرد و فاسدند‪ -.‬مردم گرسنه و محروم‪ -‬كوشش مىكنند كه خود را از ظلم حك‪--‬ام‬
‫غ‪-‬ارتگر نج‪--‬ات بدهن‪--‬د‪ ،‬تا زن‪-‬دگى‪ -‬به‪-‬ترى‪ -‬پي‪-‬دا كنن‪-‬د‪ ،‬و اين كوشش ادامه دارد؛ لكن اقليته‪-‬اى‪-‬‬
‫حاكم و دستگاههاى‪ -‬حكومتى جائر مانع آنهاس‪--‬ت‪ .‬ما وظيفه داريم م‪--‬ردم مظل‪--‬وم‪ -‬و مح‪--‬روم‪ -‬را‬
‫نجات دهيم‪ .‬ما وظيفه داريم پشتيبان مظل‪--‬ومين و دش‪--‬من ظ‪--‬المين باش‪--‬يم‪ .‬همين وظيفه است كه‬
‫امير المؤمنين (ع) در وصيت مع‪--‬روف به دو فرزند‪ -‬بزرگ‪--‬وارش‪ -‬ت‪--‬ذكر مىدهد و مىفرماي‪--‬د‪َ :‬و‬
‫ُكونا لِلظّالِ ِم خَصْ ماً‪َ ،‬و لِ ْل َم ْ‬
‫ظل ُ ِ‬
‫وم عَوْ نا ً «‪( .»2‬دشمن ستمگر‪ ،‬و ياور‪ -‬و پشتيبان ستمديده باشيد)‪.‬‬
‫علم‪--‬اى اس‪--‬الم موظفند‪ -‬با انحص‪--‬ارطلبى و اس‪--‬تفادههاى‪ -‬نامش‪--‬روع س‪--‬تمگران مب‪--‬ارزه كنن‪--‬د؛ و‬
‫نگذارند عده كثيرى گرسنه و محروم‪ -‬باشند‪ ،‬و در كنار آنها ستمگران غارتگر و حرامخ‪--‬وار‬
‫در ناز و نعمت به سر ببرند‪ .‬امير المؤم‪--‬نين (ع) مىفرمايد من حك‪--‬ومت را به اين علت قب‪--‬ول‬
‫ك‪--‬ردم كه خداوند‪ -‬تب‪--‬ارك و تع‪--‬الى از علم‪--‬اى اس‪--‬الم تعهد گرفته و آنها را مل‪--‬زم ك‪--‬رده كه در‬
‫مقابل پرخورى‪ -‬و غارتگرى ستمگران و گرسنگى و محروميت ستمديدگان‪ -‬س‪--‬اكت ننش‪--‬ينند‪ -‬و‬
‫بيكار نايستند‪:‬‬
‫ض ِ‪-‬ر َو قِيا ُم ْال ُح َّج ِة بِ ُو ُج‪--‬و ِ‪-‬د النّ ِ‬
‫اص‪ِ -‬ر َو ما‬ ‫ق ْال َحبَّةَ َو بَ َرأَ النَّ َس َمةَ‪ ،‬لَوْ ال ُحضُو ُر ْالحا ِ‬ ‫أما َو الَّذي فَلَ َ‬
‫‪--‬وم‪ ،‬ألَ ْلقَي ُ‬
‫ْت َح ْبلَها عَلى‬ ‫ظل ُ ٍ‬ ‫ب َم ْ‬ ‫أَخَ‪َ --‬ذ هَّللا ُ َعلَى ْال ُعلَم‪--‬ا ِء أَ ْن ال يُق‪---‬ارُّ وا عَلى ِكظَّ ِة ظ‪--‬الِ ٍم َو ال َس‪َ --‬غ ِ‬
‫س أَ َّولِها؛ َو أَل َ ْلفَ ْيتُ ْم ُد ْنيا ُك ْم ه ِذ ِه أَ ْزهَ َد ِع ْندى ِم ْن َع ْفطَ ِة َع ْن ٍز «‪.»1‬‬ ‫ْ‬ ‫غاربِها َو لَ َسقَي ُ‬
‫آخ َرها بِ َكأ ِ‬
‫ْت ِ‬ ‫ِ‬
‫سوگند به آنكه بذر را بشكافت و ج‪--‬ان را بيافري‪--‬د‪ ،‬اگر حض‪--‬ور‪ -‬ي‪--‬افتن بيعت كنن‪--‬دگان نب‪--‬ود و‬
‫حجت بر لزوم‪ -‬تصدى من با وجود يافتن نيروى مددكار‪ -‬تم‪-‬ام نمىش‪--‬د‪ ،‬و اگر نب‪-‬ود كه خ‪-‬دا از‬
‫علم‪--‬اى اس‪--‬الم پيم‪--‬ان گرفته كه بر پرخ‪--‬ورى‪ -‬و غ‪--‬ارتگرى س‪--‬تمگران و گرس‪--‬نگى جانك‪--‬اه و‬
‫محروميت ستمديدگان‪ -‬خاموش نمانند‪ ،‬زمام حكومت را رها مىساختم و از پى آن نمىگش‪--‬تم‪ -.‬و‬
‫ديديد كه اين دنيات‪--‬ان و مق‪--‬ام دنيايىت‪--‬ان در نظ‪--‬رم‪ -‬از نمى كه از عطسه ب‪--‬زى ب‪--‬يرون مىپرد‬
‫ناچيزتر است‪.‬‬
‫امروز چطور‪ -‬مىتوانيم ساكت و بيك‪--‬ار بنش‪--‬ينيم‪ -‬و ببي‪--‬نيم ع‪--‬دهاى خ‪--‬ائن و حرامخ‪--‬وار و عامل‬
‫بيگانه به كمك اجانب و به زور سرنيزه ثروت و دسترنج صدها ميليون مسلمان را تص‪--‬احب‬
‫كردهاند و نمىگذارند از حد اقل نعمتها اس‪--‬تفاده كنن‪--‬د؟ وظيفه علم‪--‬اى اس‪--‬الم و همه مس‪--‬لمانان‬
‫است كه به اين وضع ظالمانه خاتمه بدهن‪---‬د؛ و در اين راه‪ ،‬كه راه س‪---‬عادت ص‪---‬دها ميلي‪---‬ون‬
‫انسان است‪ ،‬حكومتهاى ظالم را سرنگون كنند‪ ،‬و حكومت اسالمى تشكيل دهند‪.‬‬
‫لزوم حكومت از نظر اخبار‬
‫طبق ضرورت عقل و ض‪-‬رورت احك‪-‬ام اس‪-‬الم و رويه رس‪-‬ول اك‪-‬رم (ص) و حض‪-‬رت ام‪-‬ير‬
‫المؤم‪--‬نين (ع) و مف‪--‬اد آي‪--‬ات و رواي‪--‬ات‪ ،‬تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت الزم اس‪--‬ت‪ .‬اكن‪--‬ون به عن‪--‬وان نمونه‬
‫روايتى را كه از حضرت الرضا (ع) نقل شده مىآورم‪:‬‬
‫قال ح َّدثني أبو الحسن على بنُ محم ِد ب ِن‬ ‫َبدوس النيسابوري‪ -‬العطّار‪َ ،‬‬ ‫ِ‬ ‫بن ع‬ ‫عبد ْالواحد بنُ محمد ِ‬
‫أل س‪--‬ائِ ٌل فَق‪َ -‬‬
‫‪-‬ال‪:‬‬ ‫إن َس ‪َ -‬‬ ‫‪-‬ال ق‪--‬ال أبو ُمحمد الفضل بن ش‪--‬اذان النيس‪--‬ابوري‪ْ :‬‬ ‫قُتَ ْيبَ ‪-‬ةَ النيس‪--‬ابوري‪ ،‬ق‪َ -‬‬
‫‪-‬ر َو أَ َم‪َ -‬ر بِط‪--‬ا َعتِ ِه ْم؟‬ ‫ُ‬
‫‪-‬ل أولِى األَ ْم‪ِ -‬‬ ‫اخبِرْ ني هَلْ يَجُو ُ‪-‬ز أَ ْن يُكلِّفَ ْال َحكي ُم ‪ ...‬فَإِ ْن قا َل قائِلٌ‪َ :‬و لِ َم َج َع‪َ -‬‬ ‫ْ‬
‫ك ْال ُح‪--‬د ُودَ‪-‬‬ ‫أن ال يَتَع‪ُّ -‬دوا‪ -‬تِ ْل‪َ -‬‬ ‫ُ‬
‫ق لَ ّما ُوقِفُوا عَلى َح ٍّد َمحْ دُو ٍد َو أ ِمر ُوا ْ‬ ‫قيل لِ ِعلَ ٍل َكثي َر ٍة‪ِ .‬م ْنها‪ ،‬أَ َّن ْالخَ ْل َ‬
‫َ‬
‫ف‬ ‫َ ِ‬ ‫ْ‬
‫ق‬ ‫و‬ ‫ْ‬
‫‪-‬ال‬ ‫‪-‬‬‫ب‬ ‫م‬‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ه‬‫ذ‬‫ُ‬ ‫‪-‬‬ ‫ُ‬
‫خ‬ ‫ْ‬ ‫أ‬‫َ‬ ‫ي‬ ‫ً‬ ‫ا‬ ‫أمين‬ ‫يها‬ ‫ف‬ ‫م‬ ‫ه‬ ‫ْ‬
‫ي‬ ‫َ‬ ‫ل‬‫ع‬
‫َ ُ ِ ِ َ َ َ َ ِ ِ‬ ‫ل‬ ‫ع‬ ‫جْ‬ ‫ي‬ ‫ْ‬
‫أن‬ ‫ب‬ ‫اّل‬‫إ‬ ‫م‬ ‫و‬ ‫ُ‬ ‫ق‬ ‫ي‬ ‫ال‬ ‫و‬ ‫ذلك‬ ‫ُ‬
‫ُت‬ ‫ب‬ ‫ْ‬
‫ث‬ ‫ي‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫ُ‬
‫ك‬
‫ِ ِْ ْ َ َ‬‫ي‬ ‫م‬‫َ‬ ‫ل‬ ‫‪-‬‬ ‫م‬‫ه‬ ‫د‬‫سا‬ ‫َ‬ ‫ف‬ ‫ْ‬
‫ن‬ ‫م‬
‫لِما ِ ِ ِ‬
‫ه‬ ‫ي‬ ‫ف‬
‫بيح لَهُم َو يَ ْمنَ ُعهُ ْم ِمنَ التَّع‪--‬دي عَلى ما َحظَ‪َ -‬ر َعلَ ْي ِهم؛ ألَنَّهُ لو لَ ْم يَ ُك ْن ذلِك لَك‪--‬انَ أَ َح‪ٌ -‬د ال‬ ‫ِع ْن‪َ -‬د ما أُ َ‬
‫‪-‬يره‪ .‬فَ ُج ِع‪َ -‬ل َعلَيْهم قَيِّ ٌم يَ ْمنَ ُعهُ ْم ِمن الفَس‪--‬ا ِد و يُقي ُم في ِهم ال ُح‪--‬دو َد و‬ ‫ك لَ َّذتَ ‪-‬هُ و َم ْنفَ َعتَ ‪-‬هُ لِفَس‪--‬ا ِد َغ‪ِ -‬‬ ‫يَ ْت‪ُ -‬ر ُ‬
‫س‬ ‫عاش‪-‬وا ااّل بِقَي ٍِّم َو رئي ٍ‬ ‫ُ‬ ‫‪-‬ل بَقَ‪--‬وْ ا و‬ ‫ق و ال ِملَّةً ِمنَ ْال ِملَ‪ِ -‬‬ ‫األحكا َم‪َ .‬و ِمنها أنّا ال ن َِج ُد فِرْ قَةً ِمنَ ْالفِ‪َ -‬ر ِ‬
‫ق ِم ّما يَ ْعلَ ُم أَنَّهُ‬ ‫ك ْالخَ ْل ‪َ -‬‬ ‫لِما ال بُ َّد لَهُ ْم ِم ْنهُ فى أَ ْم ِر ال ّدي ِن َو ال ُّد ْنيا‪ .‬فَلَ ْم يَج ُْز فِي ِحكم ِة ْال َحكيم أَ ْن يَ ْت ُر َ‬
‫ال بُ َّد لَهُ ْم ِم ْنهُ َو ال قِوا َم لَهُ ْم إِاّل بِ ِه فَيُقاتِلُونَ بِه َع ُد َّوهُم َو يَ ْق ِسمونَ بِ ِه فَ ْيئَهُ ْم َو يُقي ُم‪--‬ون بِ ‪ِ -‬ه َج ْم َعهُم‬
‫ظلُو ِم ِه ْم‪ -.‬و ِم ْنها أنَّهُ لَ‪--‬وْ لَ ْم يَجْ َع‪-‬لْ لَهُ ْم إِمام‪-‬ا ً قَيِّم‪-‬ا ً أَمين‪-‬ا ً حافِظ‪-‬ا ً‬ ‫َو َجما َعتَهُ ْم َو يُ ْمنَ ُع ظالِ ُمهُْ‪-‬م ِم ْن َم ْ‬
‫الس‪-‬نَنُ َو األحْ ك‪--‬ا ُم‪َ ،‬و لَ‪--‬زا َد في‪ِ -‬ه ْال ُم ْبتَ‪ِ -‬د ُعونَ و‬ ‫ت ُّ‬ ‫َب ال‪--‬دينُ َو ُغي َِّر ِ‬ ‫ت ْال ِملَّةُ َو َذه َ‬ ‫ُم ْستَوْ دَعاً‪ ،‬لَد ََر َس‪ِ -‬‬
‫‪-‬ر‬ ‫ق َم ْنقُوص‪--‬ينَ ُمحْ ت‪--‬اجينَ َغ ْي‪َ -‬‬ ‫ص ِم ْنهُ ْال ُمل ِح ُدونَ و َشبَّهُوا ذلِكَ عَلى ْال ُم ْسلِمينَ ‪ْ .‬اذ قَ ْد َو َج ْدنَا ْالخَ ْل َ‬ ‫نَقَ َ‬
‫ت حاالتِ ِه ْم‪ ،‬فَلَوْ لَ ْم يَجْ َعلْ قَيِّما ً حافِظا ً لما جا َء بِ ‪ِ -‬ه‬ ‫الف أَ ْهوائِ ِه ْم َو تَ َشتُّ ِ‬ ‫اختِ ِ‬ ‫اختِالفِ ِهم َو ْ‬ ‫كا ِملينَ ‪َ ،‬م َع ْ‬
‫الس‪-‬نَنُ َو األحْ ك‪--‬ا ُم و األيم‪--‬انُ ‪َ .‬و‬ ‫ت َّ‬
‫الش‪-‬رائِ ُع َو ُّ‬ ‫ال َّرسُو ُل األ َّولُ‪ ،‬لَفَ َسد ُوا عَلى نَحْ ِو ما بَيَّنَّاه و ُغيّ‪َ -‬ر ِ‬
‫ق أجْ َمعينَ «‪.»1‬‬ ‫ك فَسا ُ‪-‬د ْال َخ ْل ِ‬
‫كانَ فى ذلِ َ‬
‫قسمت اول حديث را كه مربوط به نبوت است و اآلن مورد بحث ما نيست نياورديم‪.‬‬
‫مورد بحث ما قسمت اخير است كه امام مىفرمايد‪:‬‬
‫اگر كسى بپرسد‪ -‬چرا خداى حكيم «اولى االمر» قرار داده و به اطاعت آنان امر كرده اس‪--‬ت‪.‬‬
‫جواب داده خواهد شد كه به علل و داليل بسيار‪ -‬چ‪--‬نين ك‪--‬رده اس‪--‬ت‪ .‬از آن جمل‪--‬ه‪ ،‬اينكه چ‪--‬ون‬
‫مردم بر طريقه مشخص و معينى نگهداشته شده‪ ،‬و دس‪--‬تور‪ -‬يافتهاند‪ -‬كه از اين طريقه تج‪--‬اوز‬
‫ننمايند و از ح‪--‬دود و ق‪--‬وانين مق‪--‬رر درنگذرن‪--‬د‪ ،‬زي‪--‬را كه با اين تج‪--‬اوز‪ -‬و تخطى دچ‪--‬ار فس‪--‬اد‪-‬‬
‫خواهند ش‪---‬د‪ ،‬و از ط‪---‬رفى‪ -‬اين امر به تحقق نمىپيون‪---‬دد و م‪---‬ردم بر طريقه معين نمىروند‪ -‬و‬
‫نمىمانند و ق‪---‬وانين الهى را برپا نمىدارن‪---‬د‪ ،‬مگر در ص‪---‬ورتى‪ -‬كه ف‪---‬رد (يا ق‪---‬درت) امين و‬
‫پاس‪--‬دارى بر ايش‪--‬ان گماش‪--‬ته ش‪--‬ود كه عهدهدار اين امر باشد و نگ‪--‬ذارد پا از داي‪--‬ره حقش‪--‬ان‬
‫ب‪--‬يرون نهن‪--‬د‪ ،‬يا به حق‪--‬وق ديگ‪--‬ران تع‪--‬دى كنن‪--‬د‪ -‬زي‪--‬را اگر چ‪--‬نين نباشد و ش‪--‬خص يا ق‪--‬درت‬
‫بازدارندهاى گماش‪--‬ته نباش‪--‬د‪ ،‬هيچ كس ل‪--‬ذت و منفعت خ‪--‬ويش را كه با فس‪--‬اد ديگ‪--‬ران مالزمه‬
‫دارد فرو نمىگذارد‪ -‬و در راه تأمين لذت و نفع شخصى به ستم و تباهى ديگ‪--‬ران مىپردازد‪ -‬و‬
‫علت و دليل ديگر اينكه ما هيچ يك از فرقهها‪ -‬يا هيچ يك از ملتها و پ‪--‬يروان م‪--‬ذاهب مختلف‬
‫را نمىبي‪--‬نيم كه جز به وج‪--‬ود‪ -‬يك برپا نگهدارن‪--‬ده نظم و ق‪--‬انون و يك رئيس و ره‪--‬بر توانس‪--‬ته‬
‫باشد به حيات خود ادامه داده باقى بماند‪ ،‬زيرا براى گذران امر دين و دنياى خ‪--‬ويش ن‪--‬اگزير‬
‫از چ‪---‬نين ش‪---‬خص هس‪---‬تند؛ بنا بر اين‪ ،‬در حكمت خ‪---‬داى حكيم روا نيست كه م‪---‬ردم‪ ،‬يع‪---‬نى‬
‫آفري‪--‬دگان خ‪--‬ويش‪ ،‬را بىره‪--‬بر‪ -‬و بىسرپرست رها كن‪--‬د؛ زي‪--‬را خ‪--‬دا مىداند كه به وج‪--‬ود چ‪--‬نين‬
‫شخصى نياز دارند‪ ،‬و موجوديتشان جز به وجود وى قوام‪ -‬و اس‪--‬تحكام‪ -‬نمىياب‪--‬د؛ و به ره‪--‬برى‬
‫اوست كه با دشمنانشان مىجنگند؛ و درآمد عمومى را ميانشان تقسيم مىكنند؛ و نم‪--‬از جمعه و‬
‫جم‪--‬اعت را برگ‪--‬زار‪ -‬مىكنن‪--‬د؛ و دست س‪--‬تمگران جامعه را از ح‪--‬ريم حق‪--‬وق مظلوم‪--‬ان كوت‪--‬اه‬
‫مىدارند‪.‬‬
‫و باز از جمله آن علل و داليل‪ ،‬يكى اين است كه اگر براى آنان ام‪--‬ام برپا نگهدارن‪--‬ده نظم و‬
‫ق‪---‬انون‪ ،‬خ‪---‬دمتگزار‪ -‬امين و نگاهب‪---‬ان پاس‪---‬دار و امانت‪---‬دارى تع‪---‬يين نكن‪---‬د‪ ،‬دين به كهنگى و‬
‫فرسودگى دچار خواهد شد‪ ،‬و آيين از ميان خواهد رفت؛ و سنن و احكام اسالمى دگرگونه و‬
‫وارونه خواهد گش‪---‬ت؛ و بدعتگ‪---‬ذاران چيزها در دين خواهند اف‪---‬زود؛ و ملح‪---‬دان و بىدينان‬
‫چيزها از آن خواهند كاست‪ ،‬و آن را براى مسلمانان به گونهاى ديگر جلوه خواهند داد‪ .‬زيرا‬
‫مىبينيم كه م‪--‬ردم ناقص‪--‬ند‪ ،‬و نيازمند كمالند و ناكاملن‪--‬د؛ عالوه بر اينكه با هم اختالف دارند و‬
‫تمايالت گوناگون‪ -‬و حاالت متشتت دارند‪ .‬بنا بر اين‪ ،‬هرگ‪--‬اه كسى را كه برپا نگهدارن‪--‬ده نظم‬
‫و قانون باشد و پاسدار آنچه پيامبر‪ -‬آورده بر مردم نگماشته بود‪ ،‬به چنان ص‪--‬ورتى‪ -‬كه ش‪--‬رح‬
‫داديم‪ ،‬فاسد‪ -‬مىشدند؛ و نظام‪--‬ات و ق‪--‬وانين و س‪--‬نن و احك‪--‬ام اس‪--‬الم دگرگونه مىشد و عه‪--‬دها و‬
‫سوگندها دگرگون مىگشت‪ .‬و اين تغيير سبب فساد همگى مردمان و بشريت به تمامى است‪.‬‬
‫چنانكه از فرمايش امام‪ ،‬عليه السالم‪ ،‬استنباط مىشود‪ ،‬علل و داليل متعددى‪ -‬تشكيل حكومت و‬
‫برق‪-‬رارى «ول ّى ام‪-‬ر» را الزم آورده اس‪-‬ت‪ .‬اين علل و داليل و جه‪-‬ات‪ ،‬موق‪-‬تى و مح‪-‬دود به‬
‫زمانى نيستند؛ و در نتيجه لزوم‪ -‬تشكيل حك‪--‬ومت هميش‪--‬گى اس‪--‬ت‪ .‬مثاًل تع‪--‬دى م‪--‬ردم از ح‪--‬دود‬
‫اسالم و تجاوز‪ -‬آنان به حقوق ديگران و اينكه براى تأمين لذت و نفع شخصى‪ -‬به حريم حقوق‬
‫ديگران دستاندازى كنند هميشه هست‪ .‬نمىتوان گفت اين فقط در زمان حضرت امير المؤمنين‬
‫(ع) بوده‪ ،‬و مردم بعداً همه مالئكه مىشوند! حكمت آفري‪--‬دگار‪ -‬بر اين تعلق گرفته كه م‪--‬ردم به‬
‫ْ‬
‫حكمت هميش‪--‬گى و از‬ ‫طريقه عادالنه زندگى‪ -‬كنند‪ ،‬و در حدود احك‪--‬ام الهى ق‪--‬دم بردارن‪-‬د‪ -.‬اين‬
‫سنتهاى خداوند‪ -‬متعال‪ ،‬و تغييرناپذير است‪ .‬بنا بر اين‪ ،‬ام‪--‬روز‪ -‬و هميشه وج‪--‬ود «ول ّى ام‪--‬ر»‪،‬‬
‫يع‪--‬نى ح‪--‬اكمى كه قيّم و برپا نگهدارن‪--‬ده نظم و ق‪--‬انون اس‪--‬الم باش‪--‬د‪ ،‬ض‪--‬رورت دارد‪ -‬وج‪--‬ود‬
‫حاكمى كه مانع تجاوزات و س‪--‬تمگريها و تع‪--‬دى به حق‪--‬وق ديگ‪--‬ران باش‪--‬د؛ امين و امانت‪--‬دار و‬
‫پاسدار خلق خدا باشد؛ هادى م‪--‬ردم به تع‪--‬اليم و عقايد و احك‪--‬ام و نظام‪--‬ات اس‪--‬الم باش‪--‬د؛ و از‬
‫بدعتهايى كه دشمنان و ملحدان در دين و در قوانين و نظامات مىگذارند‪ -‬جلوگيرى‪ -‬كن‪--‬د‪ .‬مگر‬
‫خالفت امير المؤمنين (ع) به خاطر همين معانى نبود؟‬
‫آن علل و ضرورتهايى كه آن حضرت را ام‪--‬ام ك‪--‬رده است اآلن هم هس‪--‬ت؛ با اين تف‪--‬اوت كه‬
‫شخص معينى نيست؛ بلكه موضوع را «عنوانى»‪ -‬قرار دادهاند «‪ »1‬تا هميشه محفوظ باشد‪.‬‬
‫پس‪ ،‬اگر احك‪--‬ام اس‪--‬الم بايد ب‪--‬اقى بماند و از تج‪--‬اوز‪ -‬هيأته‪--‬اى حاكمه س‪--‬تمگر به حق‪--‬وق م‪--‬ردم‬
‫ضعيف جلوگيرى شود و اقليتهاى حاكمه نتوانند‪ -‬براى تأمين ل‪--‬ذت و نفع م‪--‬ادى خ‪--‬ويش م‪--‬ردم‬
‫را غارت و فاسد‪ -‬كنند‪ ،‬اگر بايد نظم اسالم برقرار‪ -‬شود و همه افراد بر طريقه عادالنه اسالم‬
‫رفتار كنند‪ ،‬و از آن تخطى ننمايند‪ ،‬اگر بايد جلو بدعتگذارى‪ -‬و تصويب ق‪--‬وانين ضد اس‪--‬المى‬
‫توسط مجلس‪--‬هاى‪ -‬قالبى گرفته ش‪--‬ود‪ ،‬اگر بايد نف‪--‬وذ بيگانگ‪--‬ان در كش‪--‬ورهاى‪ -‬اس‪--‬المى از بين‬
‫برود‪ ،‬حك‪--‬ومت الزم اس‪--‬ت‪ .‬اين كارها ب‪--‬دون حك‪--‬ومت و تش‪--‬كيالت دولت انج‪--‬ام نمىش‪--‬ود‪ -.‬البته‬
‫حكومت صالح الزم است‪ :‬حاكمى كه قيّم امين صالح باشد‪ .‬و گر نه حكومت كنندگان موج‪--‬ود‬
‫به درد نمىخورند‪ ،‬چون جابر و فاسدند و صالحيت ندارند‪.‬‬
‫چون در گذشته براى تشكيل حكومت و بر انداختن تس‪-‬لط حك‪--‬ام خ‪-‬ائن و فاسد به ط‪-‬ور‪ -‬دس‪-‬ته‬
‫جمعى و باالتف‪--‬اق قي‪--‬ام نك‪--‬رديم‪ ،‬و بعضى سس‪--‬تى به خ‪--‬رج دادن‪--‬د‪ ،‬و ح‪--‬تى از بحث و تبليغ‬
‫نظريات و نظامات اسالمى مضايقه نمودند‪ ،‬بلكه بعكس‪ ،‬به دعاگويى حكام ستمكار‪ -‬پرداختند!‬
‫اين اوضاع به وجود آمد؛ نفوذ و حاكميت اسالم در جامعه كم شد؛ ملت اسالم دچار تجزيه و‬
‫ناتوانى گشت؛ احكام اسالم بىاجرا ماند‪ ،‬و در آن تغيير و تبديل واقع شد؛ استعمارگران براى‬
‫اغراض شوم خود به دست عم‪--‬ال سياسى‪ -‬خ‪--‬ود ق‪--‬وانين خ‪--‬ارجى‪ -‬و فرهنگ اجن‪--‬بى را در بين‬
‫مسلمانان رواج دادند و مردم را غربزده كردند‪ -.‬اينها همه براى اين بود كه ما قيّم و رئيس و‬
‫تشكيالت ره‪--‬برى‪ -‬نداش‪--‬تيم‪ -.‬ما تش‪--‬كيالت حكوم‪--‬تى‪ -‬ص‪--‬الح مىخ‪--‬واهيم‪ -.‬اين مطلب از واض‪--‬حات‬
‫است‪.‬‬
‫طرز حكومت اسالمى‬
‫اختالف آن با ساير طرز حكومتها‬
‫حكومت اسالمى هيچ يك از انواع طرز حكومتهاى‪ -‬موجود‪ -‬نيست‪ .‬مثاًل استبدادى‪ »1« -‬نيست‪،‬‬
‫كه رئيس دولت مستبد و خ‪--‬ودرأى‪ -‬باش‪--‬د؛ م‪--‬ال و ج‪--‬ان م‪--‬ردم را به ب‪--‬ازى بگ‪--‬يرد و در آن به‬
‫دلخواه دخل و تصرف‪ -‬كن‪--‬د؛ هر كس را ارادهاش تعلق گ‪--‬رفت بكش‪--‬د‪ ،‬و هر كس را خواست‬
‫انع‪--‬ام كن‪--‬د‪ ،‬و به هر كه خواست تي‪--‬ول بدهد و امالك و ام‪--‬وال ملت را به اين و آن ببخش‪--‬د‪.‬‬
‫رسول اكرم (ص) و حضرت امير المؤم‪--‬نين (ع) و س‪--‬اير خلفا هم چ‪--‬نين اختي‪--‬اراتى نداش‪--‬تند‪.‬‬
‫حك‪---‬ومت اس‪---‬المى نه اس‪---‬تبدادى است و نه مطلق‪---‬ه؛ بلكه «مش‪---‬روطه» «‪ »2‬اس‪---‬ت‪ .‬البته نه‬
‫مشروطه به معناى متعارف فعلى آن كه تصويب قوانين تابع آراى اشخاص و اك‪--‬ثريت باش‪--‬د‪.‬‬
‫مش‪---‬روطه از اين جهت كه حك‪---‬ومت كنن‪---‬دگان در اج‪---‬را و اداره مقيد به يك مجموعه ش‪---‬رط‬
‫هستند كه در قرآن كريم و سنت رسول اكرم (ص) معين گشته است‪« .‬مجموعه شرط» همان‬
‫احك‪--‬ام و ق‪--‬وانين اس‪--‬الم است كه بايد رع‪--‬ايت و اج‪--‬را ش‪--‬ود‪ .‬از اين جهت حك‪--‬ومت اس‪--‬المى‬
‫«حكومت قانون الهى بر مردم» است‪.‬‬
‫فرق اساسى حكومت اسالمى با حكومته‪-‬اى «مش‪--‬روطه س‪--‬لطنتى «‪ »»1‬و «جمه‪-‬ورى «‪»»2‬‬
‫در همين اس‪---‬ت‪ :‬در اينكه نماين‪---‬دگان م‪---‬ردم‪ ،‬يا ش‪---‬اه‪ ،‬در اين گونه رژيمها‪ -‬به قانونگ‪---‬ذارى‬
‫مىپردازن‪---‬د؛ در ص‪---‬ورتى‪ -‬كه ق‪---‬درت مقننه و اختي‪---‬ار تش‪---‬ريع در اس‪---‬الم به خداوند متع‪---‬ال‬
‫اختصاص يافته است‪ .‬شارع‪ -‬مقدس اسالم يگانه قدرت مقننه اس‪--‬ت‪ .‬هيچ كس حق قانونگ‪--‬ذارى‪-‬‬
‫ندارد؛ و هيچ قانونى جز حكم شارع را نمىت‪--‬وان به م‪--‬ورد‪ -‬اج‪--‬را گذاش‪--‬ت‪ .‬به همين س‪--‬بب‪ ،‬در‬
‫حكومت اس‪--‬المى به ج‪--‬اى «مجلس قانونگ‪--‬ذارى»‪ -،‬كه يكى از سه دس‪--‬ته حك‪--‬ومت كنن‪--‬دگان را‬
‫تشكيل مىده‪--‬د‪« ،‬مجلس برن‪--‬امهريزى» وج‪--‬ود دارد كه ب‪--‬راى وزارتخانهه‪--‬اى‪ -‬مختلف در پرتو‪-‬‬
‫احك‪--‬ام اس‪--‬الم برنامه ت‪--‬رتيب مىده‪--‬د؛ و با اين برنامهها كيفيت انج‪--‬ام خ‪--‬دمات عم‪--‬ومى را در‬
‫سراسر كشور‪ -‬تعيين مىكند‪.‬‬
‫مجموعه قوانين اسالم كه در قرآن و سنت گرد آمده توسط‪ -‬مسلمانان پذيرفته و مطاع شناخته‬
‫شده است‪ .‬اين توافق و پ‪--‬ذيرفتن ك‪--‬ار حك‪--‬ومت را آس‪--‬ان نم‪--‬وده و به خ‪--‬ود م‪--‬ردم متعلق ك‪--‬رده‬
‫است‪ .‬در صورتى‪ -‬كه در حكومتهاى‪ -‬جمهورى‪ -‬و مشروطه سلطنتى‪ ،‬اكثريت كس‪--‬انى كه خ‪--‬ود‬
‫را نماين‪--‬ده اك‪--‬ثريت م‪--‬ردم مع‪--‬رفى مىنمايند‪ -‬هر چه خواس‪--‬تند به ن‪--‬ام «ق‪--‬انون» تص‪--‬ويب ك‪--‬رده‪،‬‬
‫سپس بر همه مردم تحميل مىكنند‪.‬‬
‫حكومت اسالم حكومت ق‪--‬انون اس‪--‬ت‪ .‬در اين ط‪--‬رز حك‪--‬ومت‪ ،‬ح‪--‬اكميت منحصر‪ -‬به خداست و‬
‫ْ‬
‫قانون فرمان و حكم خداست‪ .‬قانون اسالم‪ ،‬يا فرمان خ‪--‬دا‪ ،‬بر همه اف‪--‬راد و بر دولت اس‪--‬المى‬
‫حكومت تام دارد‪ .‬همه افراد‪ ،‬از رسول اكرم (ص) گرفته تا خلفاى آن حضرت و ساير افراد‬
‫تا ابد تابع قانون هستند‪ ،‬هم‪-‬ان ق‪--‬انونى‪ -‬كه از ط‪-‬رف‪ -‬خ‪-‬داى تب‪--‬ارك و تع‪--‬الى ن‪-‬ازل ش‪-‬ده و در‬
‫لسان قرآن و نبى اكرم (ص) بيان شده است‪ .‬اگر رسول اكرم (ص) خالفت را عهدهدار شد‪،‬‬
‫به امر خدا بود‪ .‬خداى تبارك و تعالى آن حض‪--‬رت را خليفه ق‪--‬رار داده اس‪--‬ت‪« ،‬خليف‪-‬ةُ هَّللا فى‬
‫األرض»‪ .‬نه اينكه به رأى خود حكومتى‪ -‬تشكيل دهد و بخواهد رئيس مس‪--‬لمين ش‪--‬ود‪ .‬همچ‪--‬نين‬
‫بعد از اينكه احتمال مىرفت اختالف‪-‬اتى‪ -‬در امت پديد آي‪-‬د‪ -‬چ‪-‬ون ت‪-‬ازه به اس‪-‬الم ايم‪-‬ان آورده و‬
‫جديد العهد بودند‪ -‬خداى تعالى از راه وحى رسول اكرم (ص) را ال‪--‬زام ك‪--‬رد كه ف‪--‬وراً هم‪--‬ان‬
‫جا‪ ،‬وسط بيابان‪ ،‬امر خالفت را ابالغ كند «‪ .»1‬پس رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) به حكم ق‪--‬انون و به‬
‫ْ‬
‫قانون حض‪--‬رت ام‪--‬ير المؤم‪--‬نين (ع) را به خالفت تع‪--‬يين ك‪--‬رد؛ نه به اين خ‪--‬اطر كه‬ ‫تبعيت از‬
‫دامادش بود‪ ،‬يا خدماتى كرده بود؛ بلكه چون م‪--‬أمور و ت‪--‬ابع حكم خ‪--‬دا و مج‪--‬رى فرم‪--‬ان خ‪--‬دا‬
‫بود‪.‬‬
‫بارى‪ ،‬حكومت در اسالم به مفهوم تبعيت از قانون است‪ ،‬و فقط قانون بر جامعه حكمفرمايى‬
‫دارد‪ .‬آنجا هم كه اختي‪--‬ارات مح‪--‬دودى‪ -‬به رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) و والت داده ش‪--‬ده‪ ،‬از ط‪--‬رف‬
‫خداوند اس‪---‬ت‪ .‬حض‪---‬رت رس‪---‬ول اك‪---‬رم (ص) هر وقت مطل‪---‬بى را بي‪---‬ان يا حكمى را ابالغ‬
‫كردهان‪--‬د‪ ،‬به پ‪--‬يروى‪ -‬از ق‪--‬انون الهى ب‪--‬وده اس‪--‬ت‪ :‬ق‪--‬انونى كه همه ب‪--‬دون اس‪--‬تثنا بايس‪--‬تى از آن‬
‫پيروى و تبعيت كنند‪ .‬حكم الهى ب‪--‬راى رئيس و م‪--‬رءوس متبع اس‪--‬ت‪ .‬يگانه حكم و ق‪--‬انونى‪ -‬كه‬
‫ب‪--‬راى م‪--‬ردم متبع و الزم االجراس‪--‬ت‪ ،‬هم‪--‬ان حكم و ق‪--‬انون خداس‪--‬ت‪ .‬تبعيت از رس‪--‬ول اك‪--‬رم‬
‫(ص) هم به حكم خ‪--‬دا است كه مىفرماي‪--‬د‪« :‬و اطيعُ‪--‬وا الرَّس‪--‬ول» (از پي‪--‬امبر‪ -‬پ‪--‬يروى كني‪--‬د)‪.‬‬
‫پ‪--‬يروى از متص‪--‬ديان حك‪--‬ومت يا «اول‪--‬وا االم‪--‬ر» ن‪--‬يز به حكم الهى اس‪--‬ت‪ ،‬آنجا كه مىفرماي‪--‬د‪:‬‬
‫ُ‬
‫‪-‬ر ِم ْن ُك ْم «‪ .»»2‬رأى اش‪--‬خاص‪ ،‬ح‪--‬تى رأى رس‪--‬ول‬ ‫«أَطيعُوا هَّللا َ َو أَطيعُوا‪ -‬الرَّس‪--‬و َل َو أولِي األ ْم‪ِ -‬‬
‫اكرم (ص)‪ ،‬در حكومت و قانون الهى هيچ گونه دخالتى ندارد‪ :‬همه تابع اراده الهى هستند‪.‬‬
‫حكومت اسالم س‪-‬لطنتى هم نيست تا چه رسد به شاهنش‪-‬اهى و ام‪-‬پراتورى‪ .»1« -‬در اين ن‪-‬وع‬
‫حكومتها حكام بر جان و مال مردم مسلط هستند و خودسرانه در آن دخل و تص‪--‬رف‪ -‬مىكنن‪--‬د‪.‬‬
‫اسالم از اين رويه و طرز حكومت منزه است‪ .‬به همين جهت در حكومت اسالمى بر خالف‬
‫رژيم سلطنت و شاهنشاهى و امپراتورى‪ -،‬اثرى از كاخهاى بزرگ‪ ،‬عم‪--‬ارات ك‪--‬ذايى‪ ،‬خ‪--‬دم و‬
‫حشم‪ ،‬دف‪--‬تر مخص‪--‬وص‪ ،‬دف‪--‬تر‪ -‬وليعه‪--‬د‪ ،‬و ديگر ل‪--‬وازم‪ -‬س‪--‬لطنت‪ ،‬كه نصف يا بس‪--‬يارى‪ -‬بودجه‬
‫مملكت را از بين مىبرد‪ ،‬نيست‪ .‬زندگى پيغم‪--‬بر اك‪--‬رم (ص) را كه رئيس دولت اس‪--‬الم ب‪--‬ود و‬
‫حك‪--‬ومت مىك‪--‬رد همه مىداني‪--‬د‪ .‬بعد از آن حض‪--‬رت ن‪--‬يز تا قبل از دوره ب‪--‬نى اميه اين س‪--‬يره و‬
‫روش باقى بود‪ .‬دو نفر اول سيره پيغمبر (ص) را در زندگى‪ -‬شخصى و ظ‪--‬اهرى حفظ ك‪--‬رده‬
‫بودند؛ گرچه در امور ديگر مخالفتها كردند؛ كه انحراف فاحشْ دوره عثمان ظ‪--‬اهر شد «‪»2‬‬
‫همان انحرافهايى‪ -‬كه ما را امروز‪ -‬به اين مصيبتها‪ -‬دچار ك‪--‬رده اس‪--‬ت‪ .‬در عهد حض‪--‬رت ام‪--‬ير‬
‫المؤمنين (ع) طرز حكومت اصالح شده و رويه و اسلوب حكومت صالح بود‪ .‬آن حضرت با‬
‫اينكه بر كشور‪ -‬پهناورى‪ -‬حكومت مىكرد‪ ،‬كه اي‪--‬ران و مصر و حج‪--‬از و يمن از اس‪--‬تانهاى‪ -‬آن‬
‫بود‪ ،‬طورى‪ -‬زندگى مىكرد كه يك طلبه فق‪--‬ير هم نمىتواند‪ -‬زن‪--‬دگى‪ -‬كن‪--‬د‪ .‬به حسب نقل وق‪--‬تى كه‬
‫دو پيراهن خري‪-‬د‪ ،‬يكى را كه به‪-‬تر ب‪-‬ود به قن‪-‬بر (مس‪-‬تخدم خ‪-‬ود) داد؛ و پ‪-‬يراهن ديگر را كه‬
‫آستينش بلند بود براى خود برداشت؛ و زيادى‪ -‬آستين را پاره كرده پيراهن آس‪--‬تين پ‪--‬اره را بر‬
‫تن ك‪--‬رد «‪ .»3‬در ص‪--‬ورتى كه بر كش‪--‬ور ب‪--‬زرگ و پر جمعيت و پر درآم‪--‬دى‪ -‬فرم‪--‬انروايى‬
‫مىكرد‪ .‬هرگاه اين سيره حفظ مىشد و حكومت به شيوه اسالم مىبود‪ ،‬نه تس‪--‬لط بر ج‪--‬ان و م‪--‬ال‬
‫م‪--‬ردم‪ ،‬نه س‪--‬لطنت و نه شاهنش‪--‬اهى‪ ،‬اين ظلمها و غارتگريها‪ -‬و دس‪--‬تبرد به خزانه عم‪--‬ومى و‬
‫فحشا و منكرات واقع نمىش‪--‬د‪ .‬بس‪--‬يارى‪ -‬از اين مفاسد از هم‪--‬ان هي‪--‬أت حاكمه و خ‪--‬انواده ح‪--‬اكم‬
‫مستبد و هوسران سرچشمه مىگيرد‪ -.‬اين حك‪--‬ام هس‪--‬تند كه ام‪--‬اكن فس‪--‬اد درست مىكنن‪--‬د؛ مراكز‬
‫فحشا و ميگسارى‪ -‬مىسازند؛ و موقوفات را صرف‪ -‬ساختن سينما مىكنند‪.‬‬
‫اگر اين تش‪--‬ريفات پر خ‪--‬رج س‪--‬لطنتى‪ -‬و اين ريخت و پاش‪--‬ها و اختالس‪--‬ها نب‪--‬ود‪ ،‬بودجه مملكت‬
‫كسر نمىآورد‪ -‬تا در برابر امريكا و انگليس خاضع شوند و تقاضاى قرض و كمك كنند‪.‬‬
‫مملكت به خاطر اين ريخت و پاشها و اختالسها محتاج شده است؛ و گر نه نفت ما كم است؟‬
‫يا ذخاير و معادن ن‪--‬داريم؟ همه چ‪--‬يز داريم‪ ،‬لكن اين مفتخوريها‪ -‬و اختالس‪--‬ها و گش‪--‬ادبازيهايى‬
‫كه به حساب مردم و از خزانه عمومى مىشود مملكت را بيچاره كرده اس‪--‬ت‪ .‬اگر اينها نب‪--‬ود‪،‬‬
‫احتي‪--‬اج پي‪--‬دا نمىك‪--‬رد‪ -‬كه از اينجا راه بيفتد ب‪--‬رود‪ -‬امريك‪--‬ا‪ ،‬در برابر م‪--‬يز آن م‪--‬ردك (رئيس‬
‫جمهور امريكا) گردن كج كند كه مثاًل به ما كمك كنيد!‬
‫از طرف‪ -‬ديگر‪ ،‬تشكيالت ادارى زايد و ط‪--‬رز‪ -‬اداره ت‪--‬وأم با پروندهس‪--‬ازى و كاغ‪--‬ذباز كه از‬
‫اسالم بيگانه است‪ ،‬خرجهايى‪ -‬بر بودجه مملكت تحميل مىكند كه از خرجهاى ح‪--‬رام ن‪--‬وع اول‬
‫كم‪-‬تر نيس‪--‬ت‪ .‬اين سيس‪--‬تم ادارى از اس‪-‬الم بعيد اس‪--‬ت‪ .‬اين تش‪-‬ريفات زايد كه ب‪-‬راى م‪--‬ردم جز‬
‫خرج و زحمت و معطلى چيزى ندارد از اسالم نيست‪ .‬مثاًل آن طرزى كه اسالم براى احقاق‬
‫حقوق و حل و فصل دعاوى و اجراى حدود و قانون ج‪--‬زا تع‪--‬يين ك‪--‬رده است بس‪--‬يار‪ -‬س‪--‬اده و‬
‫عملى و سريع است‪ .‬آن وقت كه آيين دادرسى اسالم معمول بود‪ ،‬قاضى شرع در يك شهر با‬
‫دو سه نفر مأمور‪ -‬اجرا و يك قلم و دوات فصل خصومات‪ -‬مىكرد‪ ،‬و م‪--‬ردم را به س‪-‬راغ ك‪--‬ار‬
‫و زندگى‪ -‬مىفرستاد‪ .‬اما حاال اين تشكيالت ادارى دادگسترى و تش‪--‬ريفات آن خ‪--‬دا مىداند چق‪--‬در‬
‫زياد است‪ .‬و تازه هيچ كارى هم از پيش نمىبرد‪-.‬‬
‫اينهاست كه مملكت را محتاج مىكند‪ ،‬و جز زحمت و معطلى اثرى ندارد‪.‬‬
‫شرايط زمامدار‬
‫شرايطى كه براى زمامدار ضرورى است‪ ،‬مستقيما ً ناشى از طبيعت طرز حك‪--‬ومت اس‪--‬المى‬
‫است‪ .‬پس از شرايط عامه‪ ،‬مثل عقل و تدبير‪ ،‬دو شرط اساسى وجود دارد كه عبارتند از‪:‬‬
‫‪ -1‬علم به قانون؛ ‪ -2‬عدالت‪.‬‬
‫چنانكه پس از رسول اكرم (ص) وقتى در آن كس كه بايد عهدهدار خالفت شود اختالف پيدا‬
‫ش‪---‬د‪ ،‬ب‪---‬از در اينكه مس‪---‬ئول امر خالفت بايد فاضل باشد هيچ گونه اختالف نظ‪---‬رى‪ -‬مي‪---‬ان‬
‫مسلمانان بروز نكرد‪ .‬اختالف فقط در موضوع بود‪.‬‬
‫‪ -1‬چون حك‪--‬ومت اس‪--‬الم حك‪--‬ومت ق‪--‬انون اس‪--‬ت‪ ،‬ب‪--‬راى زمام‪--‬دار‪ -‬علم به ق‪--‬وانين الزم مىباش‪--‬د‪-.‬‬
‫چنانكه در روايت آمده است‪ .‬نه فقط براى زمامدار‪ -،‬بلكه براى همه افراد‪ ،‬هر شغل يا وظيفه‬
‫و مقامى داشته باشند‪ ،‬چنين علمى ضرورت دارد‪ .‬منتها حاكم بايد افضليت علمى داشته باشد‪.‬‬
‫ائمه ما براى ام‪--‬امت خودش‪--‬ان به همين مطلب اس‪--‬تدالل كردند كه ام‪--‬ام بايد فضل بر ديگ‪--‬ران‬
‫داشته باشد «‪ .»1‬اشكاالتى‪ -‬هم كه علماى ش‪--‬يعه بر ديگ‪--‬ران نمودهاند‪ -‬در همين ب‪--‬وده كه فالن‬
‫حكم را از خليفه پرسيدند‪ -‬نتوانست جواب بگويد‪ ،‬پس اليق خالفت و امامت نيست‪ .‬فالن ك‪--‬ار‬
‫را بر خالف احكام اسالم انجام داد‪ ،‬پس اليق امامت نيست «‪ .»2‬و ‪....‬‬
‫«قانوندانى»‪ -‬و «عدالت» از نظر مسلمانان شرط و ركن اساسى است‪ .‬چيزهاى‪ -‬ديگر در آن‬
‫«‪ »3‬دخالت و ضرورت ن‪--‬دارد‪ .‬مثاًل علم به چگ‪--‬ونگى‪ -‬مالئك‪--‬ه‪ ،‬علم به اينكه ص‪--‬انع تب‪--‬ارك و‬
‫تعالى داراى چه اوصافى است هيچ يك در موض‪--‬وع‪ -‬ام‪--‬امت دخ‪--‬الت ن‪--‬دارد‪ .‬چنانكه اگر كسى‬
‫همه علوم طبيعى را بداند و تمام قواى‪ -‬طبيعت را كشف كند‪ ،‬يا موس‪--‬يقى را خ‪--‬وب بلد باش‪--‬د‪،‬‬
‫شايستگى خالفت را پيدا نمىكن‪--‬د‪ .‬و نه به اين وس‪--‬يله بر كس‪--‬انى كه ق‪--‬انون اس‪--‬الم را مىدانند و‬
‫حكومت اولويت پيدا مىكند‪ .‬آنچه مرب‪--‬وط به خالفت است و در زم‪--‬ان‬ ‫ْ‬ ‫عادلند نسبت به تصدى‪-‬‬
‫رسول اكرم (ص) و ائمه ما (ع) درب‪--‬اره آن ص‪--‬حبت و بحث ش‪--‬ده و بين مس‪--‬لمانان هم مس‪--‬لمّ‬
‫بوده‪ ،‬اين است كه حاكم و خليفه اواًل بايد احكام اسالم را بداند‪ ،‬يعنى قانون‪--‬دان باش‪--‬د؛ و ثاني‪-‬ا ً‬
‫عدالت داشته از كمال اعتقادى و اخالقى برخوردار باشد‪.‬‬
‫عقل همين اقتضا‪ -‬را دارد؛ زي‪-‬را حك‪-‬ومت اس‪-‬المى حك‪-‬ومت ق‪-‬انون اس‪-‬ت‪ ،‬نه خودس‪-‬رى و نه‬
‫حكومت اشخاص بر مردم‪ .‬اگر زمامدار مطالب قانونى‪ -‬را نداند‪ ،‬اليق حكومت نيست‪:‬‬
‫چون اگر تقليد كند‪ ،‬قدرت حكومت شكسته مىشود‪ -.‬و اگر نكند‪ ،‬نمىتواند‪ -‬حاكم و مجرى ق‪--‬انون‬
‫اس‪--‬الم باش‪--‬د‪ .‬و اين مس‪--‬لّم است كه الفقه‪--‬ا ُء ح ّك‪--‬ام على الس‪--‬الطين»‪ .‬س‪--‬الطين اگر ت‪--‬ابع اس‪--‬الم‬
‫باش‪--‬ند‪ ،‬بايد به تبعيت فقها درآيند‪ -‬و ق‪--‬وانين و احك‪--‬ام را از فقها بپرس‪--‬ند‪ -‬و اج‪--‬را كنن‪--‬د‪ .‬در اين‬
‫صورت حكام حقيقى همان فقها هستند؛ پس بايستى‪ -‬حاكميت رسما ً به فقها تعلق بگ‪--‬يرد؛ نه به‬
‫كس‪--‬انى كه به علت جهل به ق‪--‬انون مجبورند از فقها تبعيت كنن‪--‬د‪ .‬البته الزم نيست كه ص‪--‬احب‬
‫منصبان و مرزبانان‪ -‬و كارمندان ادارى‪ ،‬همه قوانين اسالم را بدانند و فقيه باش‪--‬ند؛ بلكه ك‪--‬افى‬
‫است قوانين مربوط به شغل و وظيفه خويش را بدانند‪ .‬چنانكه در زمان پيغمبر‪( -‬ص) و ام‪--‬ير‬
‫المؤمنين (ع) اين طور بوده است‪ .‬مصدر امور بايد داراى اين دو امتياز باش‪--‬د؛ لكن مع‪--‬اونين‬
‫و صاحب منصبان و مأمورانى كه به شهرستانها فرستاده مىشوند بايد قوانين مرب‪--‬وط به ك‪--‬ار‬
‫خود را دانسته و در موارد ديگر از مصدر امر بپرسند‪.‬‬
‫‪ -2‬زمام‪--‬دار‪ -‬بايس‪--‬تى از كم‪--‬ال اعتق‪--‬ادى و اخالقى برخ‪--‬وردار‪ -‬و ع‪--‬ادل باش‪--‬د؛ و دامنش به‬
‫معاصى آلوده نباشد‪ .‬كسى كه مىخواهد‪« -‬حدود» جارى كند‪ ،‬يع‪--‬نى ق‪--‬انون ج‪--‬زاى اس‪--‬الم را به‬
‫مورد اجرا گذارد‪ ،‬متص‪--‬دى بيت الم‪--‬ال و خ‪--‬رج و دخل مملكت ش‪--‬ود‪ ،‬و خداوند اختي‪--‬ار اداره‬
‫«قال ال يَنا ُل َع ْه ِدي الظّالِمينَ «‪.»2‬‬
‫َ‬ ‫بندگانش را به او بدهد‪ ،‬بايد معصيتكار‪ -‬نباشد‪:‬‬
‫خداوند تب‪--‬ارك و تع‪--‬الى به ج‪--‬ائر چ‪--‬نين اختي‪--‬ارى نمىده‪--‬د‪ .‬زمام‪--‬دار‪ -‬اگر ع‪--‬ادل نباشد در دادن‬
‫حق‪--‬وق مس‪--‬لمين‪ ،‬اخذ مالياتها و ص‪--‬رف‪ -‬ص‪--‬حيح آن‪ ،‬و اج‪--‬راى ق‪--‬انون ج‪--‬زا‪ ،‬عادالنه رفت‪--‬ار‪-‬‬
‫نخواهد ك‪--‬رد؛ و ممكن است اع‪--‬وان و انص‪--‬ار و نزديك‪--‬ان خ‪--‬ود را بر جامعه تحميل نماي‪--‬د‪ ،‬و‬
‫بيت المال مسلمين را صرف‪ -‬اغراض شخصى و هوسرانى‪ -‬خويش كند‪.‬‬
‫بنا بر اين‪ ،‬نظريه شيعه در م‪--‬ورد ط‪--‬رز حك‪--‬ومت و اينكه چه كس‪--‬انى بايد عهدهدار آن ش‪--‬وند‬
‫در دوره رحلت پيغمبر‪ -‬اكرم (ص) تا زمان غيبت واضح است‪ .‬به موجب آن ام‪--‬ام بايد فاضل‬
‫و عالم به احكام و قوانين و در اجراى آن عادل باشد‪.‬‬
‫شرايط زمامدار در دوره غيبت‬
‫اكن‪--‬ون كه دوران غيبت ام‪--‬ام (ع) پيش آم‪--‬ده و بناست احك‪--‬ام حكوم‪--‬تى اس‪--‬الم ب‪--‬اقى بماند و‬
‫استمرار پيدا كند و هرج و مرج روا نيست‪ ،‬تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت الزم مىآي‪--‬د‪ .‬عقل هم به ما حكم‬
‫مىكند كه تش‪---‬كيالت الزم است تا اگر به ما هج‪---‬وم آوردند‪ -‬بت‪---‬وانيم‪ -‬جلوگ‪---‬يرى ك‪---‬نيم؛ اگر به‬
‫ن‪--‬واميس مس‪--‬لمين ته‪--‬اجم كردن‪--‬د‪ ،‬دف‪--‬اع ك‪--‬نيم‪ .‬ش‪--‬رع مق‪--‬دس هم دس‪--‬تور داده كه بايد هميشه در‬
‫برابر اشخاصى كه مىخواهند به شما تجاوز‪ -‬كنند براى دفاع آماده باشيد‪.‬‬
‫براى جلوگيرى‪ -‬از تعديات افراد نسبت به يك‪--‬ديگر‪ -‬هم حك‪--‬ومت و دس‪--‬تگاه قض‪--‬ايى‪ -‬و اج‪--‬رايى‬
‫الزم است‪ .‬چون اين امور به خودى خود ص‪--‬ورت‪ -‬نمىگ‪--‬يرد‪ ،‬بايد حك‪--‬ومت تش‪--‬كيل داد‪ .‬چ‪--‬ون‬
‫تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت و اداره جامعه بودجه و مالي‪--‬ات مىخواه‪--‬د‪ ،‬ش‪--‬ارع مق‪--‬دس بودجه و ان‪--‬واع‬
‫مالياتش را نيز تعيين نموده است؛ مانند خراجات‪ ،‬خمس‪ ،‬زكات و غيره‪.‬‬
‫اكنون كه شخص معينى از طرف خداى تبارك و تعالى ب‪--‬راى اح‪--‬راز امر حك‪--‬ومت در دوره‬
‫غيبت تعيين نش‪--‬ده است تكليف چيس‪--‬ت؟ آيا بايد اس‪-‬الم را رها كني‪--‬د؟ ديگر اس‪--‬الم نمىخ‪-‬واهيم؟‪-‬‬
‫اس‪--‬الم فقط ب‪--‬راى دويست س‪--‬ال ب‪--‬ود؟ يا اينكه اس‪--‬الم تكليف را معين ك‪--‬رده اس‪--‬ت‪ ،‬ولى تكليف‬
‫حكومتى نداريم؟‪ -‬معن‪-‬اى نداش‪-‬تن حك‪-‬ومت اين است كه تم‪-‬ام ح‪-‬دود و ثغ‪-‬ور‪ -‬مس‪-‬لمين از دست‬
‫ب‪---‬رود؛ و ما با بيح‪---‬الى دست روى دست بگ‪---‬ذاريم كه هر ك‪---‬ارى مىخواهند‪ -‬بكنن‪---‬د‪ .‬و ما اگر‬
‫كارهاى آنها را امضا نكنيم‪ ،‬رد نمىكنيم‪ -.‬آيا بايد اين طور باشد؟ يا اينكه حكومت الزم اس‪--‬ت؛‬
‫و اگر خ‪--‬دا ش‪--‬خص معي‪--‬نى را ب‪--‬راى حك‪--‬ومت در دوره غيبت تع‪--‬يين نك‪--‬رده اس‪--‬ت‪ ،‬لكن آن‬
‫خاصيت حكومتى را كه از صدر اسالم تا زمان حضرت صاحب (ع) موجود ب‪--‬ود ب‪--‬راى بعد‬
‫از غيبت هم قرار داده است‪ .‬اين خاصيت كه عبارت از علم به قانون و عدالت باشد در ع‪--‬ده‬
‫بيشمارى‪ -‬از فقه‪--‬اى عصر ما موج‪--‬ود‪ -‬اس‪--‬ت‪ .‬اگر با هم اجتم‪--‬اع كنن‪--‬د‪ ،‬مىتوانند حك‪--‬ومت ع‪--‬دل‬
‫عمومى در عالم تشكيل دهند‬

‫واليت فقيه‪2‬‬
‫اگر ف‪---‬رد اليقى كه داراى اين دو خص‪---‬لت باشد به پا خاست و تش‪---‬كيل حك‪---‬ومت داد‪ ،‬هم‪---‬ان‬
‫واليتى را كه حضرت رسول اكرم (ص) در امر اداره جامعه داشت دارا مىباش‪--‬د؛ و بر همه‬
‫مردم الزم است كه از او اطاعت كنند‪.‬‬
‫اين ت‪--‬وهم كه اختي‪--‬ارات حكوم‪--‬تى‪ -‬رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) بيش‪--‬تر از حض‪--‬رت ام‪--‬ير (ع) ب‪--‬ود‪ ،‬يا‬
‫اختي‪--‬ارات حكوم‪--‬تى حض‪--‬رت ام‪--‬ير (ع) بيش از فقيه اس‪--‬ت‪ ،‬باطل و غلط اس‪--‬ت‪ .‬البته فض‪--‬ايل‬
‫حضرت رسول اكرم (ص) بيش از همه عالم اس‪--‬ت؛ و بعد از ايش‪--‬ان فض‪--‬ايل حض‪--‬رت ام‪--‬ير‬
‫(ع) از همه بيشتر‪ -‬است؛ لكن زيادى فضايل‪ -‬معن‪--‬وى‪ -‬اختي‪--‬ارات حكوم‪--‬تى را اف‪--‬زايش نمىده‪--‬د‪.‬‬
‫همان اختيارات و واليتى‪ -‬كه حضرت رسول و ديگر ائم‪--‬ه‪ ،‬ص‪--‬لوات هَّللا عليهم‪ ،‬در ت‪--‬دارك و‬
‫بس‪--‬يج س‪--‬پاه‪ ،‬تع‪--‬يين والت و اس‪--‬تانداران‪ ،‬گ‪--‬رفتن مالي‪--‬ات و ص‪--‬رف‪ -‬آن در مص‪--‬الح مس‪--‬لمانان‬
‫داشتند‪ ،‬خداوند همان اختيارات را براى حكومت فعلى قرار داده اس‪--‬ت؛ منتها ش‪--‬خص معي‪--‬نى‬
‫عنوان «عالم عادل» است‪.‬‬
‫ِ‬ ‫نيست‪ ،‬روى‬
‫واليت اعتبارى‬
‫وقتى مىگوييم‪ -‬واليتى را كه رسول اك‪-‬رم (ص) و ائمه (ع) داش‪-‬تند‪ ،‬بعد از غيبت‪ ،‬فقيه ع‪-‬ادل‬
‫دارد‪ ،‬براى هيچ كس اين توهم نبايد پيدا شود كه مقام فقها همان مقام ائمه (ع) و رسول اكرم‬
‫(ص) است‪ .‬زيرا اينجا صحبت از مقام نيست؛ بلكه صحبت از وظيفه است‪.‬‬
‫«واليت»‪ ،‬يعنى حكومت و اداره كشور و اجراى قوانين شرع مق‪-‬دس‪ ،‬يك وظيفه س‪-‬نگين و‬
‫مهم است؛ نه اينكه براى كسى شأن و مقام غير عادى به وجود بياورد‪ -‬و او را از حد انس‪--‬ان‬
‫عادى باالتر ببرد‪ .‬به عبارت ديگر‪« ،‬واليت» مورد بحث‪ ،‬يعنى حكومت و اجرا و اداره‪ ،‬بر‬
‫خالف تصورى كه خيلى از افراد دارند‪ ،‬امتياز نيست بلكه وظيفهاى‪ -‬خطير است‪.‬‬
‫«واليت فقيه» از امور اعتب‪--‬ارى عقاليى «‪ »1‬است و واقعي‪--‬تى جز جعل ن‪--‬دارد؛ مانند جعل‬
‫(قرار دادن و تعيين) قيّم براى صغار‪ -.‬قيّم ملت با قيّم صغار‪ -‬از لح‪--‬اظ وظيفه و م‪--‬وقعيت‪ -‬هيچ‬
‫فرقى‪ -‬ندارد‪ .‬مثل اين است كه امام (ع) كسى را براى حضانت «‪ ،»2‬حكومت‪ ،‬يا منصبى‪ -‬از‬
‫مناصب‪ ،‬تعيين كند‪ .‬در اين م‪--‬وارد معق‪--‬ول نيست كه رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) و ام‪--‬ام با فقيه ف‪--‬رق‬
‫داشته باشد‪.‬‬
‫مثاًل يكى از ام‪--‬ورى كه فقيه متص‪-‬دى‪ -‬واليت آن است اج‪-‬راى «ح‪--‬دود» (يع‪-‬نى ق‪--‬انون ج‪-‬زاى‬
‫اسالم) است‪ .‬آيا در اجراى حدود بين رسول اكرم (ص) و امام و فقيه امتيازى است؟ يا چون‬
‫رتبه فقيه پايينتر‪ -‬است بايد كمتر بزند؟ حد زانى كه صد تازيانه است اگر رس‪-‬ول اك‪-‬رم (ص)‬
‫ج‪--‬ارى كن‪--‬د‪ 150 ،‬تازيانه مىزن‪--‬د‪ ،‬و حض‪--‬رت ام‪--‬ير المؤم‪--‬نين (ع) صد تازيان‪--‬ه‪ ،‬و فقيه پنج‪--‬اه‬
‫تازيانه؟ يا اينكه حاك ْم متصدى قوه اجراييه است و بايد حد خدا را جارى كند؛ چه رس‪--‬ول هَّللا‬
‫(ص) باشد‪ ،‬و چه حضرت امير المؤمنين (ع)‪ ،‬يا نماين‪-‬ده و قاضى آن حض‪-‬رت در بص‪-‬ره و‬
‫كوفه‪ ،‬يا فقيه عصر‪.‬‬
‫ديگر از شئون رسول اكرم (ص) و حضرت امير (ع) اخذ ماليات‪ ،‬خمس‪ ،‬زكات‪ ،‬جزي‪--‬ه‪ ،‬و‬
‫خراج اراضى‪ -‬خراجيه «‪ »1‬است‪ .‬آيا رسول اكرم (ص) اگر زك‪--‬ات بگ‪--‬يرد‪ ،‬چق‪--‬در مىگ‪--‬يرد؟‬
‫از يك جا ده يك و از يك جا بيست يك؟ حضرت امير المؤم‪--‬نين (ع) خليفه ش‪--‬دند چه مىكنن‪--‬د؟‬
‫جنابعالى فقيه عصر و نافذ الكلمه شديد چطور؟‪ -‬آيا در اين امور واليت رسول اك‪--‬رم (ص) با‬
‫حضرت امير المؤم‪--‬نين (ع) و فقيه ف‪--‬رق دارد؟ خداوند‪ -‬متع‪--‬ال رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) را «ول ّى»‬
‫همه مسلمانان قرار‪ -‬داده؛ و تا وق‪--‬تى‪ -‬آن حض‪--‬رت باش‪--‬ند‪ ،‬ح‪--‬تى بر حض‪--‬رت ام‪--‬ير (ع) واليت‬
‫دارند‪ .‬پس از آن حضرت‪ ،‬ام‪--‬ام بر همه مس‪--‬لمانان‪ ،‬ح‪--‬تى بر ام‪--‬ام بعد از خ‪--‬ود‪ ،‬واليت دارد؛‬
‫يع‪--‬نى‪ ،‬اوامر حكوم‪--‬تى‪ -‬او درب‪--‬اره همه نافذ و ج‪--‬ارى است و مىتواند قاضى‪ -‬و والى نصب و‬
‫عزل كند‪ .‬همين والي‪--‬تى كه ب‪--‬راى رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) و ام‪--‬ام در تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت و اج‪--‬را و‬
‫تصدى اداره هست‪ ،‬براى فقيه هم هس‪--‬ت‪ .‬لكن فقها «ول ّى مطل‪--‬ق» به اين مع‪--‬نى نيس‪--‬تند كه بر‬
‫همه فقهاى زمان خود واليت داشته باشند و بتوانند‪ -‬فقيه ديگرى را ع‪--‬زل يا نصب نماين‪--‬د‪ .‬در‬
‫اين معنا مراتب و درجات نيست كه يكى در مرتبه باالتر و ديگ‪--‬رى در مرتبه پ‪--‬ايينتر باش‪--‬د؛‬
‫يكى والى و ديگرى واليتر‪ -‬باشد‪.‬‬
‫پس از ثب‪--‬وت اين مطلب‪ ،‬الزم است كه فقها اجتماع‪-‬ا ً يا انف‪--‬راداً ب‪--‬راى اج‪--‬راى ح‪--‬دود و حفظ‬
‫ثغور و نظا ْم حكومت شرعى تشكيل دهند‪ .‬اين امر اگر براى كسى امكان داشته باش‪--‬د‪ ،‬واجب‬
‫عينى است؛ و گر نه واجب كفايى است «‪ .»1‬در صورتى هم كه ممكن نباش‪--‬د‪ ،‬واليت س‪--‬اقط‬
‫نمىشود‪ ،‬زيرا از جانب خدا منصوبند‪ -.‬اگر توانس‪--‬تند‪ ،‬بايد مالي‪--‬ات‪ ،‬زك‪-‬ات‪ ،‬خمس و خ‪-‬راج را‬
‫بگيرند و در مصالح مسلمين صرف‪ -‬كنند؛ و اجراى حدود كنند‪ .‬اين ط‪--‬ور‪ -‬نيست كه ح‪--‬اال كه‬
‫نمىتوانيم‪ -‬حكومت عمومى و سراسرى تش‪--‬كيل ب‪--‬دهيم‪ ،‬كن‪--‬ار بنش‪--‬ينيم؛ بلكه تم‪--‬ام ام‪--‬ور [ى] كه‬
‫مسلمين [بدان] محتاجند‪ -‬و از وظايفى است كه حكومت اسالمى بايد عهدهدار شود‪ ،‬هر مقدار‬
‫كه مىتوانيم‪ -‬بايد انجام دهيم‪.‬‬
‫واليت تكوينى‬
‫الزمه اثبات واليت و حكومت براى امام (ع) اين نيست كه مقام معن‪--‬وى‪ -‬نداش‪--‬ته باش‪--‬د‪ .‬ب‪--‬راى‬
‫امام مقامات معنوى هم هست كه جدا از وظيفه حك‪--‬ومت اس‪--‬ت‪ .‬و آن‪ ،‬مق‪--‬ام خالفت كلى الهى‬
‫است كه گاهى در لسان ائمه‪ ،‬عليهم السالم‪ ،‬از آن ياد شده است‪.‬‬
‫خالف‪---‬تى‪ -‬است تكوي‪---‬نى‪ -‬كه به م‪---‬وجب آن جميع ذرات در برابر «ول ّى ام‪---‬ر» خاض‪---‬عند‪ -.‬از‬
‫ضروريات‪ -‬مذهب ماست كه كسى به مقام‪--‬ات معن‪--‬وى‪ -‬ائمه (ع) نمىرس‪--‬د‪ ،‬ح‪--‬تى ملك مق‪--‬رب و‬
‫نبى مرسل‪ .‬اصواًل رسول اك‪--‬رم (ص) و ائمه (ع)‪ -‬طبق رواي‪--‬اتى‪ -‬كه داريم‪ -‬قبل از اين ع‪--‬الم‬
‫انوارى بودهاند‪ -‬در ظل عرش؛ و در انعقاد نطفه و «طينت» از بقيه مردم امتياز داش‪--‬تهاند «‬
‫‪ .»2‬و مقاماتى دارند الى ما شاء هَّللا ‪ .‬چنانكه در روايات «معراج» جبرئيل ع‪--‬رض مىكن‪-‬د‪ :‬لَ‪--‬وْ‬
‫ت «‪( .»3‬هرگاه كمى نزديكتر مىش‪--‬دم‪ ،‬س‪-‬وخته ب‪-‬ودم‪ ).‬يا اين فرم‪--‬ايش كه‬ ‫ت أَ ْن ُملَةً‪ ،‬اَل حْ ت ََر ْق ُ‪-‬‬ ‫َدنَوْ ُ‬
‫إن لَنا َم َع هَّللا ِ حاالت ال يَ َس ُعهُ َملَ ٌ‬
‫ك ُمقَرَّبٌ َو ال نَبِ ٌّي ُمرْ َس ‪ٌ -‬ل «‪( .»4‬ما با خ‪--‬دا ح‪--‬االتى داريم كه‬ ‫َّ‬
‫نه فرشته مقرب آن را مىتواند داشته باشد و نه پيامبر‪ -‬مرسل)‪ .‬اين جزء اصول مذهب ماست‬
‫كه ائمه (ع) چ‪--‬نين مقام‪--‬اتى دارن‪--‬د‪ ،‬قبل از آنكه موض‪--‬وع‪ -‬حك‪--‬ومت در مي‪--‬ان باش‪--‬د‪ .‬چنانكه به‬
‫حسب روايات اين مقامات معنوى براى حضرت زه‪-‬را‪ ،‬س‪-‬الم هَّللا عليه‪-‬ا‪ ،‬هم هست «‪»1‬؛ با‬
‫اينكه آن حضرت نه ح‪--‬اكم است و نه قاضى‪ -‬و نه خليف‪--‬ه‪ .‬اين مقام‪--‬ات س‪--‬واى وظيفه حك‪--‬ومت‬
‫است‪ .‬ل‪-‬ذا وق‪-‬تى‪ -‬مىگ‪-‬وييم‪ -‬حض‪-‬رت زه‪--‬را‪ ،‬عليها س‪--‬الم‪ ،‬قاضى‪ -‬و خليفه نيس‪-‬ت‪ ،‬الزمهاش اين‬
‫نيست كه مثل من و شماست؛ يا بر ما برت‪--‬رى معن‪--‬وى‪ -‬ن‪--‬دارد‪ .‬همچ‪--‬نين اگر كسى قائل شد كه‬
‫بى أَوْ لى بِ ْال ُم ْؤ ِمنِينَ ِمن أَ ْنفُ ِس ِه ْم «‪.»2‬‬ ‫«النَّ ُّ‬
‫سخنى درباره رسول اكرم (ص) گفته باالتر از اينكه آن حضرت مقام واليت و حكومت بر‬
‫مؤمنان را دارد‪ .‬و ما در اين باره اكنون صحبتى نداريم‪ ،‬زيرا به عهده علم ديگرى‪ -‬است‪.‬‬
‫حكومت وسيلهاى است براى تحقق بخشيدن به هدفهاى عالى عهدهدار ش‪--‬دن حك‪--‬ومت فى حد‬
‫ذاته شأن و مقامى نيست؛ بلكه وس‪--‬يله انج‪--‬ام وظيفه اج‪--‬راى احك‪--‬ام و برق‪--‬رارى‪ -‬نظ‪--‬ام عادالنه‬
‫اسالم است‪ .‬حضرت امير المؤمنين (ع) درباره نفس حكومت و فرماندهى‪ -‬به ابن عباس «‪»3‬‬
‫فرمود‪ -:‬اين كفش چقدر مىارزد؟ گفت‪ :‬هيچ‪ .‬فرمود‪ :‬فرمان‪--‬دهى‪ -‬بر ش‪--‬ما ن‪--‬زد من از اين هم كم‬
‫ارزشتر‪ -‬است؛ مگر اينكه به وسيله فرماندهى و حكومت بر ش‪--‬ما بت‪--‬وانم حق (يع‪--‬نى ق‪--‬انون و‬
‫نظام اسالم) را برقرار‪ -‬سازم؛ و باطل (يعنى قانون و نظام‪--‬ات ن‪--‬اروا و ظالمان‪--‬ه) را از مي‪--‬ان‬
‫ْ‬
‫حاكمشدن و فرمانروايى‪ -‬وس‪--‬يلهاى‪ -‬بيش نيس‪--‬ت‪ .‬و ب‪--‬راى م‪--‬ردان خ‪--‬دا‬ ‫بردارم «‪ .»4‬پس‪ ،‬نفس‬
‫اگر اين وسيله به كار خير و تحقق هدفهاى‪ -‬عالى نيايد‪ ،‬هيچ ارزش ن‪--‬دارد‪ .‬ل‪--‬ذا در خطبه نهج‬
‫البالغه مىفرمايد‪« :‬اگر حجت بر من تمام نشده و ملزم به اين ك‪--‬ار نش‪--‬ده ب‪--‬ودم‪ ،‬آن را (يع‪--‬نى‬
‫حك‪--‬ومت به دست آوردن يك‬‫ْ‬ ‫فرمان‪--‬دهى‪ -‬و حك‪--‬ومت را) رها مىك‪--‬ردم»‪ .‬ب‪--‬ديهى است تص‪--‬دى‪-‬‬
‫وسيله است؛ نه اينكه يك مقام معنوى باشد؛ زيرا اگر مق‪--‬ام معن‪--‬وى ب‪--‬ود‪ ،‬كسى نمىتوانست آن‬
‫را غصب كند يا رها س‪---‬ازد‪ .‬هرگ‪---‬اه حك‪---‬ومت و فرمان‪---‬دهى وس‪---‬يله اج‪---‬راى احك‪---‬ام الهى و‬
‫برقرارى نظام عادالنه اسالم شود‪ ،‬قدر و ارزش پيدا مىكند؛ و متصدى‪ -‬آن صاحب ارجمن‪--‬دى‬
‫و معنويت بيشتر‪ -‬مىش‪-‬ود‪ -.‬بعضى از م‪--‬ردم چ‪-‬ون دنيا چشمش‪-‬ان را پر ك‪--‬رده‪ ،‬خي‪-‬ال مىكنند كه‬
‫رياست و حكومت فى نفسه براى ائمه (ع) شأن و مقامى اس‪--‬ت‪ ،‬كه اگر ب‪--‬راى ديگ‪--‬رى ث‪--‬ابت‬
‫شد دنيا به هم مىخ‪--‬ورد‪ .‬ح‪--‬ال آنكه نخست وزير ش‪--‬وروى‪ -‬يا انگليس و رئيس جمه‪--‬ور امريكا‬
‫حكومت دارن‪--‬د‪ ،‬منتها كافرن‪--‬د‪ .‬كافرن‪--‬د‪ ،‬اما حك‪--‬ومت و نف‪--‬وذ سياسى‪ -‬دارن‪--‬د؛ و اين حك‪--‬ومت و‬
‫نف‪--‬وذ و اقت‪--‬دار سياسى‪ -‬را وس‪--‬يله ك‪--‬امروايى‪ -‬خ‪--‬ود از طريق‪ -‬اج‪--‬راى ق‪--‬وانين و سياس‪--‬تهاى ضد‬
‫انسانى مىكنن‪-‬د‪ .‬ائمه و فقه‪-‬اى ع‪--‬ادل موظفند كه از نظ‪--‬ام و تش‪--‬كيالت حكوم‪-‬تى‪ -‬ب‪-‬راى اج‪--‬راى‬
‫ص‪-‬رف حك‪--‬ومت‬ ‫احكام الهى و برقرارى نظام عادالنه اسالم و خدمت به مردم اس‪--‬تفاده كنن‪--‬د‪ِ .‬‬
‫ب‪--‬راى آن‪--‬ان جز رنج و زحمت چ‪--‬يزى ن‪--‬دارد؛ منتها چه بكنن‪--‬د؟ مأمورند انج‪--‬ام وظيفه كنن‪--‬د‪.‬‬
‫موضوع‪« -‬واليت فقيه» مأموريت‪ -‬و انجام وظيفه است‪.‬‬
‫هدفهاى عالى حكومت‬
‫حضرت درباره اينكه چرا حاكم و فرمانده و عهدهدار ك‪-‬ار حك‪-‬ومت ش‪-‬ده‪ ،‬تص‪-‬ريح مىكند كه‬
‫براى هدفهاى عالى؛ براى اينكه حق را برقرار كند و باطل را از ميان ببرد‪.‬‬
‫فرمايش ام‪--‬ام اين است كه خ‪-‬دايا تو مىدانى ما ب‪--‬راى به دست آوردن منصب و حك‪-‬ومت قي‪--‬ام‬
‫نكردهايم؛ بلكه مقصود ما نجات مظلومين از دست ستمكاران است‪ .‬آنچه م‪--‬را وادار ك‪--‬رد كه‬
‫فرماندهى‪ -‬و حكومت بر مردم را قبول كنم‪ ،‬اين بود كه «خداى تبارك و تع‪--‬الى از علما تعهد‬
‫گرفته و آنان را موظف ك‪--‬رده كه بر پرخ‪--‬ورى‪ -‬و بهرهمن‪--‬دى‪ -‬ظالمانه س‪--‬تمگران و گرس‪--‬نگى‬
‫جانكاه ستمديدگان‪ -‬سكوت ننمايند «‪ .»»1‬يا مىفرمايد‪:‬‬
‫طان‪َ ،‬و اَل ْالتِم‪َ -‬‬
‫‪-‬اس َش‪ْ -‬يء ِم ْن فُ ُ‬
‫ض‪-‬و ِل‬ ‫اللّهُ ّم‪ ،‬إِنّكَ تَ ْعلَ ُم أَنَّهُ لَ ْم يَ ُك ِن الّ‪--‬ذى ك‪--‬انَ ِمنّا ُمنافَ َس‪-‬ةً فِى ُس‪ْ -‬ل ٍ‬
‫ْالح ِ‬
‫ُطام‪.‬‬
‫خ‪-‬دايا‪ ،‬تو خ‪-‬وب مىدانى كه آنچه از ما سر زده و انج‪-‬ام ش‪-‬ده‪ ،‬رق‪-‬ابت ب‪-‬راى به دست گ‪-‬رفتن‬
‫قدرت سياسى‪ ،‬يا جستجوى‪ -‬چيزى از اموال ناچيز دنيا نبوده است‪.‬‬
‫و بالفاص‪----‬له درب‪----‬اره اينكه پس او و ي‪----‬ارانش به چه منظ‪----‬ور‪ -‬كوشش و تالش مىكردهاند‪-‬‬
‫مىفرمايد‪:‬‬
‫ك فَيَأْ َمنَ ْال َمظل ُو ُم‪--‬ونَ ِم ْن عَب‪--‬ا ِدكَ ‪َ ،‬و تق‪--‬ا َم‬ ‫ك‪ ،‬ن ُ ْ‬
‫ظ ِه َر اإْل صال َح فِى بِال ِد َ‬ ‫َو ل ِك ْن لِنَ ُر َّد ْال َمعالِ َم ِم ْن دينِ َ‬
‫ْال ُم َعطَّلَةُ ِم ْن ُحدُو ِدكَ‪.‬‬
‫بلكه براى اين بود كه اصول روشن دينت را بازگردانيم و به تحقق رسانيم؛ و اصالح را در‬
‫كش‪--‬ورت‪ -‬پديد آوريم؛ تا در نتيجه آن بن‪--‬دگان س‪--‬تمديدهات ايم‪--‬نى يابن‪--‬د؛ و ق‪--‬وانين (يا ق‪--‬انون‬
‫جزاى) تعطيل شده و بىاجرا ماندهات به اجرا درآيد و برقرار گردد‪.‬‬
‫خصال الزم براى تحقق اين هدفها‬
‫حاكمى كه مىخواهد‪ -‬به وسيله تشكيالت دولت و قدرت آمرانهاى كه دارد هدفهاى عالى اس‪--‬الم‬
‫را عملى كند‪ ،‬همان هدفهايى را كه امام (ع) شرح داد‪ ،‬بايستى‪ -‬همان خصال ضرورى را كه‬
‫سابقا ً اشاره كرديم‪ -‬داشته باشد؛ يعنى‪ ،‬عالم به قانون و ع‪--‬ادل باش‪--‬د‪ .‬به همين جهت‪ ،‬حض‪--‬رت‬
‫امير المؤمنين (ع) به دنبال فرمايشات خود در تعيين هدفهاى‪ -‬حك‪--‬ومت به خص‪--‬ال الزم ح‪--‬اكم‬
‫اشاره مىفرمايد‪:‬‬
‫ج‪---‬اب‪ .‬لَ ْم يَ ْس‪---‬بِ ْقنى إاَّل َر ُس‪---‬و ُل هَّللا ِ ص‪---‬لّى هَّللا َعلَي‪ِ ---‬ه َو آلِه‬
‫َ‬ ‫ان‪---‬اب َو َس‪ِ ---‬م َع َو أَ‬
‫َ‬ ‫الّلهُ َّم انّى أَ َّو ُل َم ْن‬
‫ج َو ال ّدما ِء َو ْال َمغانِ ِم َو األَحْ ِ‬
‫كام َو‬ ‫ان يَ ُكونَ ْالوالي َعلَى ْالفُر ُو ِ‬ ‫بِالصّال ِة‪َ .‬و قَ ْد َعلِ ْمتُ ْم أَنّهُ ال يَ ْنبَغى ْ‬
‫إِما َم ِة ْال ُمسلِمينَ ْالبَخيلُ‪ .‬فَتَ ُكونَ فى أَموالِ ِه ْم نَه َمتُهُ‪.‬‬
‫خ‪--‬دايا‪ ،‬من اولين كسى ب‪--‬ودم كه رو به تو آورد؛ و (دينت را كه بر زب‪--‬ان رس‪--‬ول هَّللا (ص)‬
‫جارى شد) ش‪--‬نيد و پ‪--‬ذيرفت‪ -.‬هيچ كس جز پيغم‪--‬بر‪ -‬خ‪--‬دا (ص) در نم‪--‬ازگزاردن‪ -‬بر من س‪--‬بقت‬
‫نجست‪ .‬و شما مردم خوب مىدانيد كه شايسته نيست كسى كه بر ن‪--‬واميس و خونها و درآم‪--‬دها‪-‬‬
‫و احكام و قوانين و پيش‪--‬وايى‪ -‬مس‪--‬لمانان واليت و حك‪--‬ومت پي‪--‬دا مىكند بخيل باشد تا بر ام‪--‬وال‬
‫مسلمانان حرص ورزد‪-.‬‬
‫و اَل ْالجا ِه ُل فَيُ ِ‬
‫ضلَّهُم بِ َجهلِ ِه‪.‬‬
‫و بايد كه جاهل (و ناآگاه از قوانين) نباشد تا از روى‪ -‬نادانى مردم را به گمراهى بكشاند‪.‬‬
‫َو اَل ْالجافِى فيقط َعهم‪ -‬بِ َجفائِ ِه‪َ ،‬و اَل ْالخائِفُ لِل ُّد َو ِل فيَتَّ ِخذ‪ -‬قَوْ ما ً ُدونَ قَوْ ٍم‪.‬‬
‫و بايد كه جفاكار و خشن نباشد تا به علت جفاى او مردم با او قطع رابطه و مراوده كنن‪--‬د‪ .‬و‬
‫نيز بايد كه از دولتها نترسد‪ -‬تا با يكى دوستى‪ -‬و با ديگرى دشمنى‪ -‬كند‪.‬‬
‫وق َو يَقِ‪--‬فَ بها ُدونَ ْال َمق‪--‬ا ِط ِع‪َ ،‬و اَل ْال ُم َعطَّ َل لِ ُّ‬
‫لس‪-‬نَةُ فَيُ ْهلِ‪َ -‬‬
‫ك‬ ‫َب بِ ْال ُحقُ ِ‬
‫َو اَل ْال ُمرْ تَشى‪ -‬فِى ْال ُح ْك ِم فَيَ ْذه َ‬
‫اال َّمةَ «‪.»1‬‬
‫و بايد كه در كار قضاوت‪ -‬رشوه خوار نباشد تا حقوق اف‪--‬راد را پايم‪--‬ال كند و نگ‪--‬ذارد حق به‬
‫حقدار برسد‪ .‬و نبايد كه سنت و قانون را تعطيل كند تا امت به گمراهى و نابودى نرود‪-.‬‬
‫درست توجه كنيد كه مط‪---‬الب اين روايت ح‪---‬ول دو موض‪---‬وع‪ -‬دور مىزن‪---‬د‪ :‬يكى «علم»‪ ،‬و‬
‫ديگرى «عدالت»‪ .‬و اين دو را خصلت ض‪--‬رورى «والى» ق‪--‬رار داده اس‪--‬ت‪ .‬در عب‪--‬ارت و ال‬
‫الجاهل فيضلّهم‪ -‬بجهله روى خصلت «علم» تكيه مىكند‪ .‬و در ساير عب‪--‬ارات روى‪« -‬ع‪--‬دالت»‪،‬‬
‫به معن‪--‬اى واقعى‪ ،‬تأكيد مىنماي‪--‬د‪ -.‬ع‪--‬دالت به معن‪--‬اى واقعى اين است كه در ارتب‪--‬اط با دول و‬
‫معاش‪--‬رت با م‪--‬ردم و مع‪--‬امالت با م‪--‬ردم و دادرسى‪ -‬و قضا و تقس‪--‬يم درآمد عم‪--‬ومى‪ ،‬مانند‬
‫حضرت امير المؤم‪-‬نين (ع) رفت‪-‬ار‪ -‬كن‪-‬د؛ و طبق برنامهاى‪ -‬كه ب‪-‬راى مالك اش‪-‬تر «‪ ،»2‬و در‬
‫حقيقت براى همه واليان و حكام‪ ،‬تعيين فرموده است «‪»3‬؛ چ‪--‬ون بخش‪--‬نامهاى‪ -‬است عم‪--‬ومى‬
‫كه فقها هم اگر والى شدند بايستى دستور‪ -‬العمل خويش بدانند‪.‬‬
‫واليت فقيه به استناد اخبار‬
‫جانشينان رسول اكرم (ص) فقهاى عادلند‬
‫از رواياتى كه در داللتش اشكال نيست اين روايت است‪:‬‬
‫ت) قي‪--‬ل‪ :‬يا رس‪--‬ول‬ ‫َ‬
‫(ثالث مرّا ٍ‬ ‫قال امير المؤمنين (ع) قال َرسول هَّللا (ص)‪ :‬اللّهُ َّم ارْ َح ْم ُخلَفائى‬
‫هَّللا ِ‪ ،‬و َمن خلفاؤك؟ قا َل‪ :‬الّذينَ يَأتُونَ ِم ْن بَ ْع‪--‬دى‪ ،‬يَ‪--‬روُونَ َح‪ِ -‬ديثى َو ُس‪-‬نّتي فَيُعلِّ ُمونَها ْالنّ‪َ -‬‬
‫‪-‬اس ِم ْن‬
‫بَعْدي «‪.»1‬‬
‫امير المؤمنين (ع) مىفرمايد كه رسول هَّللا (ص) فرمود‪« :‬خدايا‪ ،‬جانش‪--‬ينان م‪--‬را رحمت كن‪».‬‬
‫و اين سخن را سه بار تكرار فرمود‪ -.‬پرس‪--‬يده شد كه اى پيغم‪--‬بر خ‪--‬دا‪ ،‬جانش‪--‬ينانت‪ -‬چه كس‪--‬انى‬
‫هستند‪ .‬فرمود‪« :‬كسانى‪ -‬كه بعد از من مىآيند‪ ،‬حديث و سنت مرا نقل مىكنن‪--‬د‪ ،‬و آن را پس از‬
‫من به مردم مىآموزند»‪.‬‬
‫شيخ ص‪--‬دوق «‪ ،»1‬عليه الرحم‪--‬ة‪ ،‬اين روايت را در كتابه‪--‬اى‪ -‬مع‪--‬انى االخب‪--‬ار «‪ ،»2‬عي‪--‬ون‬
‫اخبار الرضا «‪ ،»3‬و مجالس «‪ ،»4‬از پنج طريق‪ -‬كه تقريبا ً چهار طريق مىشود‪ ،‬چون دو‬
‫طريق از بعضى جهات مشترك‪ -‬است‪ -‬نقل كرده است‪.‬‬
‫در م‪--‬واردى كه « ُمس ‪-‬نَد «‪ »»5‬ذكر ش‪--‬ده اس‪--‬ت‪ ،‬در يك م‪--‬ورد فيعلّمونه‪--‬ا‪ ،‬و در بقيه م‪--‬وارد‪-‬‬
‫فيعلّمونها‪ -‬الناس مىباشد‪ .»6« -‬و آنجا كه « ُمرسل» «‪ ،»7‬ذكر ش‪--‬ده اس‪--‬ت‪ ،‬فقط ص‪--‬در روايت‬
‫است و جمله فيعلمونها الناس من بعدى را ندارد‪»8« .‬‬
‫ما درباره اين روايت روى دو فرض صحبت مىكنيم‪:‬‬
‫فرض كنيم روايت «واح‪--‬ده» باشد و جمله فيعلمونها ‪ ...‬در ذيل ح‪--‬ديث زي‪--‬اده ش‪--‬ده‪ .‬و يا اينكه‬
‫جمله مزبور بوده و افتاده است‪ .‬و سقوط جمله به واقع نزديكتر‪ -‬است؛ زي‪--‬را اگر اض‪--‬افه ش‪--‬ده‬
‫باش‪--‬د‪ ،‬نمىت‪--‬وان گفت از روى خطا يا اش‪--‬تباه ب‪--‬وده اس‪--‬ت؛ چ‪--‬ون هم‪--‬ان ط‪--‬ور‪ -‬كه ع‪--‬رض ش‪--‬د‪،‬‬
‫روايت از چند طريق رس‪--‬يده‪ ،‬و راوي‪--‬ان ح‪--‬ديث هم دور از هم زن‪--‬دگى‪ -‬مىكردهان‪--‬د‪ :‬يكى در‬
‫بلخ‪ ،‬و ديگرى در نيشابور‪ ،‬و س‪--‬ومى در ج‪--‬اى ديگ‪--‬ر‪ .‬با اين وصف نمىش‪--‬ود‪ -‬عم‪--‬داً اين جمله‬
‫زي‪---‬اد ش‪---‬ده باش‪---‬د‪ .‬و بعيد به نظر مىرسد كه چند نفر دور از هم به ذهنش‪---‬ان بيايد كه چ‪---‬نين‬
‫جملهاى را به حديث اضافه كنند‪ .‬بنا بر اين‪ ،‬اگر روايت «واحده» باش‪--‬د‪ ،‬ما ق‪--‬اطعيم كه جمله‬
‫فيعلّمونها‪ ... -‬از طريقى كه صدوق (ره) نقل كردهاند‪ -‬ساقط شده و از قلم نساخ افتاده‪ .‬يا اينكه‬
‫صدوق (ره) جمله را ذكر نكرده است‪.‬‬
‫فرض ديگر اينكه دو حديث باش‪--‬د‪ :‬يكى ب‪--‬دون جمله فيعلّمونها‪ ... -‬و ديگ‪--‬رى‪ -‬با اين جمله وارد‬
‫شده باشد‪ .‬بنا بر اينكه جمله مزبور در حديث باشد‪ ،‬قطعا ً كسانى را كه شغل آن‪--‬ان نقل ح‪--‬ديث‬
‫باشد و از خود رأى و فت‪--‬وايى‪ -‬ندارند ش‪--‬امل نمىش‪--‬ود؛ و نمىت‪--‬وان گفت بعضى از مح‪--‬دثين كه‬
‫ْس بفقي ٍه «‪»1‬‬‫حامل فق ٍه لَي َ‬
‫ِ‬ ‫اصاًل حديث را نمىفهمند و مصداق رُبَّ‬
‫ضبط اخبار و رواي‪--‬ات را مىگيرند و مىنويس‪--‬ند‪ -‬و در دس‪--‬ترس م‪--‬ردم‬ ‫ْ‬ ‫هستند و مانند دستگاه‬
‫ق‪--‬رار مىدهند خليفهاند و عل‪--‬وم اس‪--‬المى را تعليم مىدهن‪--‬د‪ .‬البته زحم‪--‬ات آن‪--‬ان ب‪--‬راى اس‪--‬الم و‬
‫مسلمين ارزنده است‪ ،‬و بسيارى از آن‪--‬ان هم فقيه و ص‪--‬احب رأى بودهان‪--‬د؛ مانند كلي‪--‬نى «‪»2‬‬
‫(ره)‪ ،‬ش‪--‬يخ ص‪--‬دوق (ره) و پ‪--‬در ش‪--‬يخ ص‪--‬دوق «‪( »3‬ره) كه از فقها ب‪--‬وده و احك‪--‬ام و عل‪--‬وم‬
‫اسالم را به مردم تعليم مىدادهان‪--‬د‪ -.‬ما كه مىگ‪--‬وييم‪ -‬ش‪--‬يخ ص‪--‬دوق (ره) با ش‪--‬يخ مفيد «‪( »4‬ره)‬
‫فرق دارد‪ ،‬م‪-‬راد اين نيست كه ش‪-‬يخ ص‪-‬دوق (ره) فق‪-‬اهت نداش‪-‬ته؛ يا اينكه فق‪-‬اهت او از مفيد‬
‫(ره) كمتر بوده اس‪--‬ت؛ ش‪-‬يخ ص‪--‬دوق (ره) هم‪--‬ان كسى است كه در يك مجلس تم‪-‬ام اص‪--‬ول و‬
‫فروع مذهب را شرح داده است «‪»1‬؛ لكن فرق‪ -‬ايشان با مفيد (ره) اين است كه مفيد (ره) و‬
‫امثال ايشان از مجتهدينى‪ -‬هستند كه نظر خودشان را در روايات و اخبار به ك‪--‬ار مىبردهان‪--‬د؛‬
‫و صدوق‪( -‬ره) از فقهايى است كه نظر خود را به كار نمىبرده‪ ،‬يا كمتر به كار مىبردهاند‪.‬‬
‫ْ‬
‫حديث آنهايى را شامل مىش‪--‬ود‪ -‬كه عل‪--‬وم اس‪--‬الم را گس‪--‬ترش مىدهن‪--‬د‪ ،‬و احك‪--‬ام اس‪--‬الم را بي‪--‬ان‬
‫مىكنند‪ ،‬و مردم را براى اسالم تربيت و آماده مىسازند‪ -‬تا به ديگران تعليم بدهند‪.‬‬
‫هم‪-‬ان ط‪-‬ور كه رس‪-‬ول اك‪-‬رم (ص) و ائمه (ع) احك‪-‬ام اس‪-‬الم را نشر و بسط مىدادن‪-‬د؛ ح‪-‬وزه‬
‫درس داشتند؛ و چندين هزار نفر در مكتب آن‪--‬ان اس‪--‬تفاده علمى مىكردن‪--‬د؛ و وظيفه داش‪--‬تند به‬
‫مردم ياد بدهند‪ .‬معناى يعلّمونها‪ -‬الن‪--‬اس همين است كه عل‪--‬وم اس‪--‬الم را بين م‪--‬ردم بسط و نشر‬
‫بدهند و احكام اسالم را به مردم برسانند‪ -.‬اگر گفتيم كه اس‪--‬الم ب‪--‬راى همه م‪--‬ردم دنياس‪--‬ت‪ ،‬اين‬
‫امر ج‪--‬زء واض‪--‬حات عق‪--‬ول است كه مس‪--‬لمانان‪ ،‬مخصوص‪-‬ا ً علم‪--‬اى اس‪--‬الم‪ ،‬موظفند اس‪--‬الم و‬
‫احكام آن را گسترش بدهند و به مردم دنيا معرفى نمايند‪.‬‬
‫در صورتى كه قائل شويم جمله يعلّمونها‪ -‬الناس در ذيل ح‪--‬ديث نب‪--‬وده اس‪--‬ت‪ ،‬بايد ديد فرم‪--‬وده‬
‫پيغمبر اكرم (ص)‪ :‬اللّهم ارحم خلفائي ‪ ...‬الّذين ياتون من بع‪-‬دى ي‪--‬روون ح‪-‬ديثى و ُس‪-‬نتى‪ ،‬چه‬
‫معنايى دارد‪ .‬در اين صورت‪ ،‬روايت باز راويان حديثى را كه «فقيه» نباشند ش‪--‬امل نمىش‪--‬ود‪.‬‬
‫زيرا سنن الهى كه عبارت از تمام احكام است‪ ،‬از باب اينكه به پيغمبر‪ -‬اكرم (ص) وارد شده‬
‫سنن رسول هَّللا (ص) ناميده مىشود‪ -.‬پس‪ ،‬كسى كه مىخواهد‪ -‬س‪--‬نن رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) را نشر‬
‫دهد بايد تمام احكام الهى را بداند‪ ،‬صحيح را از سقيم تشخيص دهد‪ ،‬اطالق و تقييد «‪ »2‬عام‬
‫و خاص» ‪ ،‬و جمعهاى عقاليى «‪ ،»1‬را ملتفت باشد‪ ،‬رواياتى را كه در هنگام «تقيه» وارد‪-‬‬
‫شده از غير آن تميز بدهد‪ ،‬و موازينى‪ -‬را كه ب‪--‬راى آن تع‪--‬يين كردهاند بدان‪--‬د‪ .‬مح‪--‬دثينى‪ -‬كه به‬
‫مرتبه اجتهاد نرسيدهاند و فقط نقل حديث مىكنند اين امور را نمىدانند‪ ،‬و سنت واقعى‪ -‬رس‪--‬ول‬
‫هَّللا (ص) را نمىتوانند تش‪--‬خيص دهن‪--‬د‪ .‬و اين از نظر رس‪--‬ول هَّللا (ص) بىارزش‪ -‬اس‪--‬ت‪ .‬مس‪--‬لم‬
‫است كه آن حضرت نمىخواس‪-‬تهاند‪ -‬فقط «ق‪--‬ال رس‪--‬ول هَّللا (ص)» و «عن رس‪--‬ول هَّللا (ص)»‪-‬‬
‫گرچه دروغ‪ -‬باشد و از آن حضرت نباشد‪ -‬در بين مردم رواج پيدا كن‪--‬د‪ .‬بلكه منظورش‪--‬ان‪ -‬اين‬
‫ب‪-‬وده كه س‪--‬نت واقعى‪ -‬نشر ش‪-‬ود‪ ،‬و احك‪-‬ام حقيقى اس‪--‬الم بين م‪-‬ردم گس‪--‬ترش ياب‪-‬د‪ .‬روايت َم ْن‬
‫َحفِظَ عَلى ا ّمتى أَرْ بَعينَ َحديثاً‪َ ،‬ح َش َرهُ هَّللا ُ فَقيها ً «‪»2‬‬
‫و ديگر رواياتى‪ -‬كه در تمجيد از نشر احاديث وارد شده‪ »3« ،‬مربوط به محدثينى نيست كه‬
‫اصاًل نمىفهمند حديث يعنى چه‪ ،‬اينها راجع به اشخاصى است كه بتوانند ح‪--‬ديث رس‪--‬ول اك‪--‬رم‬
‫(ص) را مط‪---‬ابق حكم واقعى اس‪---‬الم تش‪---‬خيص دهن‪---‬د‪ .‬و اين ممكن نيست مگر مجتهد و فقيه‬
‫باشند‪ ،‬كه تمام جوانب و قضاياى احكام را بس‪--‬نجند‪ ،‬و روى موازي‪--‬نى‪ -‬كه در دست دارن‪--‬د‪ ،‬و‬
‫ن‪--‬يز موازي‪--‬نى‪ -‬كه اس‪--‬الم و ائمه (ع) معين كردهان‪--‬د‪ ،‬احك‪--‬ام واقعى اس‪--‬الم را به دست آورن‪--‬د‪.‬‬
‫اينان خليفه رسول هَّللا (ص) هستند‪ ،‬كه احكام الهى را گسترش مىدهند و علوم اس‪--‬المى را به‬
‫مردم تعليم مىكنند‪ ،‬و حضرت در حق آنان دعا كرده است‪ :‬اللّهم ارحم خلفائى‪.‬‬
‫بنا بر اين‪ ،‬ج‪--‬اى ترديد نيست كه روايت اللّهم ارحم خلف‪--‬ائى ش‪--‬امل راوي‪--‬ان ح‪--‬ديثى كه حكم‬
‫كاتب را دارند نمىشود؛ و يك كاتب و نويسنده نمىتواند‪ -‬خليفه رسول اكرم (ص) باشد‪.‬‬
‫منظور از «خلفا» فقهاى اسالمند‪ .‬نشر و بسط احك‪--‬ام و تعليم و ت‪--‬ربيت م‪--‬ردم با فقه‪--‬ايى است‬
‫كه عادلند؛ زيرا اگر عادل نباشند‪ ،‬مثل قضاتى‪ -‬هستند كه روايت بر ضد اس‪--‬الم جعل كردن‪--‬د؛‬
‫مانند سمرة بن جندب «‪ »1‬كه بر ضد حضرت ام‪-‬ير المؤم‪--‬نين (ع) روايت جعل ك‪-‬رد‪ .‬و اگر‬
‫فقيه نباشند‪ ،‬نمىتوانند‪ -‬بفهمند كه فقه چيست و حكم اس‪--‬الم ك‪-‬دام‪ .‬و ممكن است ه‪-‬زاران روايت‬
‫را نشر بدهند كه از عمال ظلمه و آخوندهاى دربارى در تعريف سالطين جعل شده است‪ .‬به‬
‫ط‪--‬ورى‪ -‬كه مالحظه مىكني‪--‬د‪ ،‬با دو روايت ض‪--‬عيف‪ -‬چه بس‪--‬اطى راه انداختهاند‪ ،»2« -‬و آن را‬
‫در مقابل قرآن قرار دادهاند‪ -‬قرآنى كه جديت دارد بر ضد سالطين قي‪--‬ام كنيد و موسى را به‬
‫قي‪--‬ام عليه س‪--‬الطين وامىدارد‪ .»1« -‬عالوه بر ق‪--‬رآن مجي‪--‬د‪ ،‬رواي‪--‬ات بس‪--‬يارى در مب‪--‬ارزه با‬
‫س‪--‬تمگران و كس‪--‬انى كه در دين تص‪---‬رف مىكنند وارد ش‪---‬ده است «‪ .»2‬تنبلها اينها را كن‪--‬ار‬
‫گذاش‪--‬ته‪ ،‬آن دو روايت ض‪--‬عيف‪ -‬را‪ ،‬كه ش‪--‬ايد «وع‪--‬اظ الس‪--‬الطين» جعل كردهان‪--‬د‪ ،‬در دست‬
‫گرفته و مستند قرار‪ -‬دادهاند كه بايد با سالطين س‪--‬اخت و درب‪--‬ارى ش‪--‬د! اگر اينها اهل روايت‬
‫و دينش‪---‬ناس‪ -‬بودن‪---‬د‪ ،‬به رواي‪---‬ات بس‪---‬يارى‪ -‬كه بر ضد ظلمه است عمل مىكردن‪---‬د‪ -.‬و اگر اهل‬
‫روايت هم هستند‪ ،‬باز عدالت ندارند‪ -.‬چون عادل و از معاصى به دور نيستند‪ ،‬از ق‪--‬رآن و آن‬
‫همه روايت چشم مىپوشند و به دو روايت ض‪--‬عيف مىچس‪--‬بند! ش‪-‬كم آنهاست كه آنها را متوسل‬
‫به اين دو روايت ض‪--‬عيف‪ -‬ك‪--‬رده‪ ،‬نه علم! اين ش‪--‬كم و حب ج‪--‬اه است كه انس‪--‬ان را درب‪--‬ارى‪-‬‬
‫مىكند‪ ،‬نه روايت‪.‬‬
‫در هر صورت‪ ،‬گسترش دادن علوم اسالم و نشر احكام با فقهاى عادل است تا احك‪--‬ام واقعى‬
‫را از غير واقعى‪ ،‬و رواياتى كه ائمه (ع) از روى «تقيه» صادر كردهاند‪ ،‬تميز بدهند‪.‬‬
‫چ‪--‬ون مىدانيم‪ -‬كه ائمه ما گ‪--‬اهى در ش‪--‬رايطى بودند‪ -‬كه نمىتوانس‪--‬تند‪ -‬حكم واقع را بگوين‪--‬د؛ و‬
‫گرفتار‪ -‬حكام ستمگر و جائر بودند‪ ،‬و در حال شدت تقيه و خوف به سر مىبردند (البته خوف‬
‫از براى مذهب داشتند نه براى خودشان‪ ).‬كه اگر در بعضى موارد‪ -‬تقيه نمىشد‪ ،‬حكام ستمگر‬
‫ريشه مذهب را قطع مىكردند‪-.‬‬
‫و اما داللت ح‪--‬ديث ش‪--‬ريف بر «واليت فقي‪--‬ه» نبايد ج‪--‬اى ترديد باش‪--‬د‪ ،‬زي‪--‬را «خالفت» هم‪--‬ان‬
‫جانشينى در تمام شئون نبوت است؛ و جمله اللّهم ارحم خلفائى دست كم از جمله عل ّى خليفتى‬
‫ندارد‪ .‬و مع‪--‬نى «خالفت» در آن غ‪--‬ير مع‪--‬نى خالفت در دوم نيس‪--‬ت‪ .‬و جمله ال‪--‬ذين ي‪--‬أتون من‬
‫بعدي و يروون حديثي معرفى‪ -‬خلفاست‪ ،‬نه معنى خالفت؛ زيرا معنى خالفت در صدر اس‪--‬الم‬
‫امر مجهولى‪ -‬نبود كه محتاج بيان باشد و سائل نيز معنى خالفت را نپرسيد‪ ،‬بلكه اشخاص را‬
‫خواست مع‪--‬رفى فرماي‪--‬د‪ -.‬و ايش‪--‬ان با اين وصف‪ -‬مع‪--‬رفى فرمودن‪--‬د‪ -.‬ج‪--‬اى تعجب است كه هيچ‬
‫كس از جمله عل ّي خليفتي يا األئمة خلفائي؛ «مسأله گويى» نفهميده‪ ،‬و اس‪--‬تدالل ب‪--‬راى خالفت‬
‫و حكومت ائمه به آن ش‪--‬ده اس‪--‬ت‪ ،‬لكن در جمله خلف‪--‬ايى كه رس‪--‬يدهاند‪ -‬توقف نمودهان‪--‬د‪ .‬و اين‬
‫نيست مگر به واس‪-‬طه آنكه گم‪-‬ان كردهاند‪ -‬خالفت رس‪-‬ول هَّللا مح‪-‬دود‪ -‬به حد خاصى اس‪-‬ت‪ ،‬يا‬
‫مخصوص به اشخاص خاصى‪ ،‬و چون ائمه‪ ،‬عليهم السالم‪ ،‬هر يك خليفه هستند‪ ،‬نمىشود پس‬
‫از ائمه علما فرمانروا‪ -‬و حاكم و خليفه باشند؛ و بايد اسالم بىسرپرست‪ -‬و احكام اس‪--‬الم تعطيل‬
‫باشد! و حدود و ثغور‪ -‬اس‪--‬الم دس‪--‬تخوش اع‪--‬داى دين باش‪--‬د! و آن همه كج‪--‬روى رايج ش‪--‬ود كه‬
‫اسالم از آن برى است‪.‬‬
‫بحث در روايت اذا مات المؤمن ‪...‬‬
‫بن ابى حمزةَ‪ ،‬قال سمعت‬ ‫ب‪ ،‬عن عل ّى ِ‬ ‫«محمد بنُ يحيى‪ ،‬عن احمد بن محمد‪ ،‬عن اب ِن محبو ٍ‬
‫أبا ْالحسن موسى‪ -‬بنَ جعفر‪ ،‬عليهما السالم‪ ،‬يقول‪ :‬إذا ماتَ ال ُمؤ ِمنُ ‪ ،‬بَ َكت َعل ْي ِه الم ئِ َكة َو بِق‪--‬ا ُ‬
‫ع‬ ‫ُ‬ ‫اَل‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬
‫الس‪-‬ما ِء الّ‪--‬تي ك‪--‬انَ ْ‬
‫يص‪َ -‬ع ُد فيها بِأ ْعمالِ‪ِ -‬ه؛ َو ثُلِ َم فى‬ ‫ض الّتي كانَ يَ ْعبُ‪ُ -‬د هَّللا َ َعلَيْه‪--‬ا‪ ،‬و أ ْب‪--‬وابُ ّ‬ ‫ااْل رْ ِ‬
‫ُور ْال َم ِدينَ ‪ِ -‬ة لَها «‬ ‫صونُ ااْل س ِ‬
‫ْالم َك ِحصْ ِن س ِ‪-‬‬ ‫سالم ثُ ْل َمةً ال يَ ُس ّدها َش ْي ٌء‪ ،‬ألَ ّن ْال ُم ْؤ ِمنينَ ْالفُقَها َء ُح ُ‬
‫ِ‬ ‫ااْل‬
‫‪.»1‬‬
‫مىگويد از ام‪--‬ام موسى بن جعفر الص‪--‬ادق‪( -‬ع) ش‪--‬نيدم كه مىفرم‪--‬ود‪« :‬هرگ‪--‬اه م‪--‬ؤمن (يا فقيه‬
‫مؤمن) بميرد‪ ،‬فرشتگان بر او مىگريند‪ -‬و قطعات زمينى‪ -‬كه بر آن به پرستش خدا برمىخاسته‬
‫و درهاى آسمان كه با اعمالش بدان فرامىرفته است‪ .‬و در (دژ) اس‪--‬الم ش‪--‬كافى‪ -‬پدي‪--‬دار‪ -‬خواهد‬
‫شد كه هيچ چيز آن را ترميم نمىكند‪ ،‬زيرا فقهاى مؤمن دژهاى اسالمند‪ ،‬و ب‪--‬راى اس‪--‬الم نقش‬
‫حصار مدينه را براى مدينه دارند‪».‬‬
‫درباره متن اين روايت‬
‫در همين باب از كتاب كافى روايت ديگرى‪ -‬هست كه به جاى اذا مات المؤمن جمله اذا م‪--‬ات‬
‫المؤمن الفقيهُ دارد «‪ .»2‬در حالى كه صدر روايتى كه نقل ك‪--‬رديم كلمه الفقيه را ن‪--‬دارد‪ ،‬لكن‬
‫از ذيل آن‪ ،‬كه تعليل مىفرمايد‪ -‬به ألن المؤم‪--‬نين الفقه‪--‬ا َء معل‪--‬وم مىش‪--‬ود كلمه «فقي‪--‬ه» از ب‪--‬االى‬
‫روايت افت‪--‬اده اس‪--‬ت‪ .‬مخصوص‪--‬ا ً با مناس‪--‬بتى كه از ثلم فى االس‪--‬الم‪« ،‬حص‪--‬ن»‪ ،‬و مانند آن‬
‫استفاده مىشود كه تمام مناسب با «فقها» ست‪.‬‬
‫در مفهوم‪ 7‬روايت‬
‫اينكه مىفرمايد‪« :‬مؤمنان فقيه دژهاى اس‪--‬المند» در حقيقت فقها را موظف‪ -‬و م‪--‬أمور مىكند كه‬
‫نگهبان باشند‪ ،‬و از عقايد و احكام و نظامات اسالم نگهب‪--‬انى‪ -‬كنن‪--‬د‪ .‬ب‪--‬ديهى است اين فرم‪--‬ايش‪-‬‬
‫ام‪--‬ام به هيچ وجه جنبه تش‪--‬ريفات ن‪--‬دارد‪ .‬مثل تعارف‪--‬اتى نيست كه به هم مىك‪--‬نيم‪ .‬من به ش‪--‬ما‬
‫«شريعتمدار»‪ -‬مىگويم‪ ،‬و ش‪--‬ما به من «ش‪--‬ريعتمدار» مىگويي‪--‬د! يا مثل اينكه پشت پ‪--‬اكت به هم‬
‫مىنويسيم‪ -:‬حضرت مس‪--‬تطاب حجت االس‪--‬الم‪ .‬اگر فقيه كنج م‪--‬نزل بنش‪--‬يند و در هيچ ام‪--‬رى از‬
‫امور دخالت نكند‪ ،‬نه قوانين اسالم را حفظ كند‪ ،‬نه احك‪-‬ام اس‪-‬الم را نشر ده‪-‬د‪ ،‬نه دخ‪-‬الت در‬
‫ام‪--‬ور اجتم‪--‬اعى مس‪--‬لمانان كن‪--‬د‪ ،‬و نه اهتم‪--‬ام به ام‪--‬ور مس‪--‬لمين داش‪--‬ته باش‪--‬د‪ ،‬به او «حصن‬
‫االس‪---‬الم» گفته مىش‪---‬ود؟‪ -‬او حافظ‪ -‬اس‪---‬الم اس‪---‬ت؟ اگر رئيس حكوم‪---‬تى‪ -‬به ص‪---‬احب منصب يا‬
‫سردارى‪ -‬بگويد‪ :‬برو فالن ناحيه را حفظ كن و حافظ آن ناحيه باش‪ .‬وظيفه نگهبانى او اجازه‬
‫مىدهد كه ب‪---‬رود خانه بخوابد‪ -‬تا دش‪---‬من بيايد آن ناحيه را از بين ب‪---‬برد؟ يا به هر نح‪---‬وى كه‬
‫مىتواند بايد در حفظ آن ناحيه ج‪---‬ديت كن‪---‬د؟ اگر بگوييد‪ -‬كه ما بعضى احك‪---‬ام اس‪---‬الم را حفظ‬
‫مىكنيم‪ ،‬من از شما سؤال مىكنم‪ :‬آيا حدود را جارى و قانون جزاى اسالم را اجرا مىكنيد؟ نه‪.‬‬
‫شكافى در اينجا ايجاد گرديد‪ -.‬و در هنگامى كه شما وظيفه نگهبانى‪ -‬داشتيد‪ ،‬قس‪--‬متى از دي‪--‬وار‬
‫خراب ش‪--‬د‪ .‬مرزه‪--‬اى مس‪--‬لمين و تم‪--‬اميت ارضى‪ -‬وطن اس‪--‬المى را حفظ مىكني‪--‬د؟ ن‪--‬ه‪ ،‬ك‪--‬ار ما‬
‫دعاگويى است! قسمت ديگر ديوار‪ -‬هم فرو‪ -‬ريخت‪ .‬شما از ثروتمندان حقوق فق‪--‬را را مىگيريد‬
‫و به آنان مىرسانيد؟‪-‬‬
‫چ‪--‬ون وظيفه اس‪--‬المى ش‪--‬ما اين است كه بگيريد و به ديگ‪--‬ران بدهي‪--‬د‪ .‬ن‪--‬ه! اينها مرب‪--‬وط به ما‬
‫نيست‪ .‬ان شاء هَّللا ديگران مىآيند انج‪--‬ام مىدهن‪--‬د! دي‪--‬وار‪ -‬ديگر هم خ‪--‬راب ش‪--‬د‪ .‬ش‪--‬ما مانديد مثل‬
‫ش‪--‬اه س‪--‬لطان حس‪--‬ين و اص‪--‬فهان «‪ !»1‬اين چه «حص‪--‬نى» است كه هر گوش‪--‬هاى را به آق‪--‬اى‬
‫«حصن االسالم» عرضه بداريم‪ -‬عذرخواهى مىكند! آيا معنى «حصن» همين است؟‬
‫اينكه فرمودهاند «فقها حص‪--‬ون اس‪--‬المند» يع‪--‬نى مكلفند اس‪--‬الم را حفظ كنن‪--‬د‪ ،‬و زمينهاى را‬
‫فراهم آورند‪ -‬كه بتوانند‪ -‬حافظ اس‪--‬الم باش‪--‬ند‪ .‬و اين از اهم واجب‪--‬ات اس‪--‬ت‪ .‬و از واجب‪--‬ات مطلق‬
‫مىباشد نه مشروط‪ .»1« -‬و از جاهايى است كه فقه‪--‬اى اس‪--‬الم بايد دنب‪--‬الش برون‪--‬د‪ ،‬حوزهه‪--‬اى‪-‬‬
‫دينى بايد به فكر باشند و خود را مجهز به تشكيالت و لوازم‪ -‬و ق‪--‬درتى‪ -‬كنند كه بتوانند‪ -‬اس‪--‬الم‬
‫را به تمام معنا نگهبانى‪ -‬كنند‪ ،‬همان گونه كه خود رسول اكرم (ص) و ائمه (ع) حافظ اس‪--‬الم‬
‫بودند و عقايد و احكام و نظامات اسالم را به تمام معنا حفظ مىكردند‪.‬‬
‫ما تمام جهات را كنار گذاشتهايم‪ ،‬و مقدارى از احكام را گرفته‪ ،‬خلفا ً عن سلف «‪ ،»2‬مباحثه‬
‫مىكنيم‪ .‬بسيارى‪ -‬از احكام اسالم جزء علوم غريبه «‪ »3‬شده است! اصاًل اس‪--‬الم غ‪--‬ريب اس‪--‬ت‪.‬‬
‫از آن فقط اسمى مانده است‪ .‬تم‪--‬ام جزايي‪--‬ات اس‪--‬الم كه به‪--‬ترين ق‪--‬انون ج‪--‬زايى است كه ب‪--‬راى‬
‫بشر آم‪--‬ده‪ ،‬االن بكلى فرام‪--‬وش ش‪--‬ده‪ ،‬و لم يبق ااّل اس‪--‬مه «‪ .»4‬تم‪--‬ام آي‪--‬ات ش‪--‬ريفه كه ب‪--‬راى‬
‫جزاييات و حدود آمده است لم يبق إاّل قراءته ما قرائت مىكنيم‪« :‬ال ّزانيةُ و ال ّزانى فَاجْ لِدُوا‪ُ -‬ك ‪ّ -‬ل‬
‫وا ِح ٍد ِم ْنهُما ِماةَ َج ْل َد ٍة» «‪»5‬‬
‫اما تكليف نداريم‪ .‬فقط بايد ق‪--‬رائت ك‪--‬نيم تا ق‪--‬رائت ما خ‪--‬وب ش‪--‬ود و از مخ‪--‬رج ادا ك‪--‬نيم! اما‬
‫اينكه واقعيتهاى‪ -‬اجتماعى چگونه است‪ ،‬و جامعه اسالمى در چه حالى است‪ ،‬و فحشا و فس‪--‬اد‬
‫چگونه رواج پيدا كرده‪ ،‬و حكومتها‪ -‬مؤيد و پشتيبان زناكاران هستند‪ ،‬به ما مربوط نيس‪--‬ت! ما‬
‫فقط بفهميم كه براى زن و م‪--‬رد زناك‪--‬ار‪ -‬اين مق‪--‬دار حد تع‪--‬يين ش‪--‬ده اس‪--‬ت‪ ،‬ولى جري‪--‬ان حد و‬
‫اجراى قانون مبارزه با زنا به عهده چه كسى مىباشد‪ ،‬به ما ربطى ندارد!‬
‫مىپرسم آيا رسول اكرم (ص) اين ط‪--‬ور‪ -‬بودن‪--‬د؟ ق‪--‬رآن را مىخواندند و كن‪--‬ار مىگذاش‪--‬تند و به‬
‫حدود و اجراى قانون كارى نداشتند؟ خلفاى بعد از رسول اكرم (ص) بنايشان بر اين بود كه‬
‫مسائل را دست م‪--‬ردم بدهند و بگويند‪ -‬با ش‪--‬ما ك‪--‬ارى ن‪--‬داريم؟ يا به عكس‪ ،‬ح‪--‬دود معين ك‪--‬رده‬
‫بودند و ش‪----‬الق مىزدند و رجم مىكردن‪----‬د‪ ،‬حبس ابد مىكردن‪----‬د‪ -،‬نفى بلد مىكردن‪----‬د؟ به فصل‬
‫«حدود» و «ديات» اسالم رجوع‪ -‬كنيد‪ ،‬مىبينيد‪ -‬همه اينها از اس‪--‬الم اس‪--‬ت‪ ،‬و اس‪--‬الم ب‪--‬راى اين‬
‫امور آمده است‪ .‬اسالم آمده تا به جامعه نظم بده‪--‬د‪ ،‬ام‪--‬امت اعتب‪--‬ارى و حك‪--‬ومت ب‪--‬راى تنظيم‬
‫امور جامعه است‪.‬‬
‫ما مكلف هس‪--‬تيم كه اس‪--‬الم را حفظ ك‪--‬نيم‪ .‬اين تكليف از واجب‪--‬ات مهم اس‪--‬ت؛ ح‪--‬تى از نم‪--‬از و‬
‫روزه واجب‪--‬تر اس‪--‬ت‪ .‬همين تكليف است كه ايج‪--‬اب مىكند خونها در انج‪--‬ام آن ريخته ش‪--‬ود‪ .‬از‬
‫خون امام حسين (ع) كه باالتر نبود‪ ،‬براى اسالم ريخته شد‪ .‬و اين روى هم‪--‬ان ارزشى است‬
‫كه اس‪--‬الم دارد‪ .‬ما بايد اين معنا را بفهميم‪ ،‬و به ديگ‪--‬ران هم تعليم ب‪--‬دهيم‪ .‬ش‪--‬ما در ص‪--‬ورتى‬
‫خلفاى اسالم هستيد كه اسالم را به مردم بياموزيد‪ -.‬و نگوييد‪ -‬بگ‪--‬ذار تا ام‪--‬ام زم‪--‬ان (ع) بياي‪--‬د‪.‬‬
‫شما نماز را هيچ وقت مىگذاريد تا وقتى امام زمان (ع) آمد بخواني‪--‬د؟ حفظ اس‪--‬الم واجب‪--‬تر از‬
‫نماز است‪ .‬منطق ح‪--‬اكم خمين را نداش‪--‬ته باش‪--‬يد كه مىگفت‪ :‬بايد معاصى را رواج داد تا ام‪--‬ام‬
‫زم‪--‬ان (ع) بياي‪--‬د! اگر معص‪--‬يت رواج پي‪--‬دا نكن‪--‬د‪ ،‬حض‪--‬رت ظه‪--‬ور‪ -‬نمىكن‪--‬د! اينجا ننش‪--‬ينيد‪ -‬فقط‬
‫مباحثه كنيد؛ بلكه در ساير احكام اسالم مطالعه كنيد؛ حق‪--‬ايق را نشر دهي‪-‬د؛ ج‪-‬زوه بنويس‪-‬يد و‬
‫منتشر كنيد‪ ،‬البته مؤثر خواهد بود‪ .‬من تجربه كردهام‪ -‬كه تأثير دارد‪.‬‬
‫*** بحث در روايت الفقهاء امناء الرسل‬
‫على عن ابيه‪ ،‬عن النّوفلي‪ ،‬عن السكونى‪ ،‬عن ابى عبد هَّللا ‪َ ،‬علَ ْي ِه السّالم‪ ،‬ق‪--‬ال ق‪--‬ال َر ُس ‪-‬و ُل هَّللا ِ‬
‫‪-‬ل يا َرس‪--‬ول هَّللا َو ما دُخ‪--‬ولهم فى ال‪ّ -‬دنيا؟‬ ‫(ص) الفُقَها ُء أُ َمنا ُء ال ّر ُس ِل ما لَ ْم يَ‪ْ -‬د ُخل ُوا فى ال‪ّ -‬دنيا‪ .‬قِي‪َ -‬‬
‫ك‪ ،‬فَاح َذرُوهُْ‪-‬م عَلى ديِنِ ُك ْم «‪»1‬‬ ‫ان‪ .‬فَاذا فَ َعل ُوا ذلِ َ‬‫ع الس ّْلطَ ِ‬ ‫قال‪ :‬اتّبا ُ‬
‫َ‬
‫رس‪---‬ول اك‪---‬رم (ص) مىفرماي‪---‬د‪« :‬فقها امين و م‪---‬ورد اعتم‪---‬اد پيامبرانند‪ -‬تا هنگ‪---‬امى كه وارد‬
‫(مطامع و لذايذ و ثروتهاى‪ -‬نارواى) دنيا نشده باشند‪ .‬گفته شد‪ :‬اى پيغمبر خ‪--‬دا‪ ،‬وارد شدنش‪--‬ان‬
‫به دنيا چيست‪ .‬مىفرمايد‪ :‬پيروى‪ -‬كردن قدرت حاكمه‪ .‬بنا بر اين اگر چن‪-‬ان كردن‪--‬د‪ ،‬بايس‪-‬تى‪ -‬از‬
‫آنها بر دينتان بترسيد‪ -‬و پرهيز كنيد»‪.‬‬
‫بررسى تم‪--‬ام اين روايت محت‪--‬اج به بحث ط‪--‬والنى‪ -‬اس‪--‬ت‪ ،‬ما فقط درب‪--‬اره جمله الفقه‪--‬اء امن‪--‬اء‬
‫الرسل كه م‪--‬ورد‪ -‬نظر و مرب‪--‬وط به «واليت فقي‪--‬ه» مىباش‪--‬د‪ ،‬ص‪--‬حبت مىك‪--‬نيم‪ .‬ابت‪--‬دا بايد ديد‬
‫پيغم‪--‬بران چه وظ‪--‬ايف‪ -‬و اختي‪--‬ارات و ش‪--‬غلى دارند تا معل‪--‬وم ش‪--‬ود فقه‪--‬ا‪ ،‬كه م‪--‬ورد‪ -‬اعتم‪--‬اد و‬
‫امانتدار ايشان هستند‪ ،‬چه وظايفى بر عهده دارند‪.‬‬
‫هدف بعثتها و وظايف انبيا‬
‫به حكم عقل و ضرورت اديان‪ ،‬هدف بعثت و كار انبيا (ع) تنها مس‪--‬أله گ‪--‬ويى و بي‪--‬ان احك‪--‬ام‬
‫نيست‪ .‬اين طور‪ -‬نيست كه مثاًل مسائل و احكام از طريق‪ -‬وحى به رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) رس‪--‬يده‬
‫باش‪--‬د‪ ،‬و آن حض‪--‬رت و حض‪--‬رت ام‪--‬ير المؤم‪--‬نين و س‪--‬اير ائمه (ع) مس‪--‬ألهگوهايى‪ -‬باش‪--‬ند كه‬
‫خداوند آنان را تعيين فرموده تا مسائل و احكام را بدون خيانت براى مردم نقل كنن‪--‬د؛ و آن‪--‬ان‬
‫نيز اين امانت را به فقها واگذار كرده باش‪--‬ند تا مس‪--‬ائلى را كه از انبيا گرفتهاند ب‪--‬دون خي‪--‬انت‬
‫به مردم برسانند‪ -،‬و معناى الفقهاء امناء الرسل اين باشد كه فقها در مسأله گفتن امين باشند‪.‬‬
‫در حقيقت‪ ،‬مهم‪--‬ترين وظيفه انبيا (ع) برق‪--‬رار ك‪--‬ردن يك نظ‪--‬ام عادالنه اجتم‪--‬اعى از طريق‪-‬‬
‫اجراى قوانين و احكام است‪ ،‬كه البته با بيان احكام و نشر تع‪--‬اليم و عقايد الهى مالزمه دارد‪.‬‬
‫ت َو ا ْن َز ْلنا َم َعهُ ُم‬
‫ُس ‪-‬لَنا بِ ْالبَيّن‪--‬ا ِ‬
‫چنانكه اين معنا از آيه شريفه به وضوح‪ -‬پيدا است‪« :‬لَقَ ْد ارْ َس ْلنا ر ُ‬
‫تاب َو ْالميزانَ لِيَقُو َم النّاسُ بِ ْالقِ ْس ِط «‪»1‬‬
‫ْال ِك َ‬
‫‪ ».‬هدف بعثتها به طور كلى اين است كه مردم‪--‬ان بر اس‪--‬اس روابط‪ -‬اجتم‪--‬اعى عادالنه نظم و‬
‫ترتيب پيدا كرده‪ ،‬قد آدميت راست گردانند‪ -.‬و اين با تشكيل حكومت و اجراى احكام امكانپذير‪-‬‬
‫اس‪--‬ت‪ .‬خ‪--‬واه ن‪--‬بى خ‪--‬ود موفق‪ -‬به تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت ش‪--‬ود‪ ،‬مانند رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص)‪ ،‬و خ‪--‬واه‬
‫پ‪--‬يروانش‪ -‬پس از وى توفيق به تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت و برق‪--‬رارى نظ‪--‬ام عادالنه اجتم‪--‬اعى را پي‪--‬دا‬
‫كنند‪ .‬خداوند متعال كه در باب «خمس» مىفرمايد‪:‬‬
‫ّس‪-‬و ِل َو لِ‪ِ -‬ذي ْالقُ‪--‬رْ بى ‪ »»1« ....‬يا درب‪-‬اره‬
‫«و ا ْعلَم ُوا أنَّما َغنِ ْمتُ ْم ِم ْن َش ْي ٍء فَأ َ ّن هَّلل ِ ُخ ُم َسهُ و لِلر ُ‬
‫َ‬
‫ص َدقَة ‪ »»2« ...‬يا درباره «خراجات» دستوراتى‪ -‬ص‪--‬ادر‬ ‫ً‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫«زكات» مىفرمايد‪« -:‬خذ ِم ْن ا ْموالِ ِه ْم َ‬
‫مىفرمايد‪ ،‬در حقيقت رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) را نه ب‪--‬راى فقط بي‪--‬ان اين احك‪--‬ام ب‪--‬راى م‪--‬ردم‪ ،‬بلكه‬
‫براى اج‪--‬راى آنها موظف مىكن‪--‬د‪ .‬هم‪--‬ان ط‪--‬ور كه بايد اينها را مي‪--‬ان م‪--‬ردم نشر ده‪--‬د‪ ،‬م‪--‬أمور‬
‫است كه اج‪--‬را كن‪--‬د‪ .‬مالياته‪--‬ايى نظ‪--‬ير خمس و زك‪--‬ات و خ‪--‬راج را بگ‪--‬يرد و ص‪--‬رف مص‪--‬الح‬
‫مسلمين كند؛ عدالت را بين ملتها و افراد مردم گس‪--‬ترش ده‪--‬د‪ ،‬اج‪--‬راى ح‪--‬دود و حفظ م‪--‬رز و‬
‫استقالل كشور‪ -‬كند‪ ،‬و نگذارد كسى ماليات دولت اسالمى را حيف و ميل نماي‪--‬د‪ .‬اينكه خداوند‬
‫رسول اكرم (ص) را رئيس قرار‪ -‬داده و اطاعتش را واجب شمرده است‪:‬‬
‫«أطيع ُوا هَّللا َ َو أطيع ُوا‪ -‬ال ّرسُو َل َو أُولي األَ ْم ِر ِم ْن ُك ْم «‪ .»3‬مراد اين نبوده كه اگر پيغمبر اكرم‬
‫(ص) مس‪--‬أله گفت‪ ،‬قب‪--‬ول ك‪--‬نيم و عمل نم‪--‬اييم‪ .‬عمل ك‪--‬ردن به احك‪--‬ام‪ ،‬اط‪--‬اعت خداس‪--‬ت‪ .‬همه‬
‫كاره‪--‬اى‪ -‬عب‪--‬ادى و غ‪--‬ير عب‪--‬ادى كه مرب‪--‬وط به احك‪--‬ام است اط‪--‬اعت خ‪--‬دا مىباش‪--‬د‪ -.‬مت‪--‬ابعت از‬
‫رسول اك‪--‬رم (ص) عمل ك‪--‬ردن به احك‪--‬ام نيس‪--‬ت‪ ،‬مطلب ديگ‪--‬رى‪ -‬اس‪--‬ت‪ .‬البته اط‪--‬اعت رس‪--‬ول‬
‫اكرم (ص) به يك معنا اطاعت خداست‪ ،‬چون خدا دستور داده از پيغمبرش اطاعت كنيم‪.‬‬
‫اگر رسول اكرم (ص)‪ ،‬كه رئيس و رهبر جامعه اسالمى است‪ ،‬امر كند و بگويد همه بايد با‬
‫سپاه اسامه «‪ »4‬به جنگ بروند‪ ،‬كسى حق تخلف ندارد «‪ .»5‬اين امر خ‪--‬دا نيس‪--‬ت‪ ،‬بلكه امر‬
‫رسول است‪ .‬خداوند حكومت و فرماندهى‪ -‬را به آن حضرت واگذار‪ -‬ك‪--‬رده اس‪--‬ت‪ ،‬و حض‪--‬رت‬
‫هم بنا بر مصالح به ت‪--‬دارك و بس‪--‬يج س‪--‬پاه مىپردازد؛ والى و ح‪--‬اكم و قاضى تع‪--‬يين مىكن‪--‬د‪ ،‬يا‬
‫بركنار مىسازد‪-.‬‬
‫فقها در اج‪--‬راى ق‪--‬وانين و فرمان‪--‬دهى س‪--‬پاه و اداره جامعه و دف‪--‬اع از كش‪--‬ور و دادرسى و‬
‫قضاوت مورد‪ -‬اعتماد پيامبرند‪ -‬بنا بر اين‪ ،‬الفقهاء امناء الرسل يعنى كليه ام‪--‬ورى كه به عه‪--‬ده‬
‫پيغمبران است‪ ،‬فقهاى عادل موظف و م‪--‬أمور‪ -‬انج‪--‬ام آنن‪--‬د‪ .‬گرچه «ع‪--‬دالت» اعم از «ام‪--‬انت»‬
‫است و ممكن است كسى در امور م‪-‬الى امين باشد اما در عين ح‪-‬ال ع‪-‬ادل نباش‪-‬د‪ ،‬لكن م‪-‬راد‬
‫از امناء الرسل كسانى هستند كه از هيچ حكمى تخلف نكنند‪ ،‬و پاك و منزه باشند‪ ،‬چنانكه در‬
‫ذيل حديث مىفرمايد‪:‬‬
‫ما لم يدخلوا في الدنيا‪ .‬يعنى تا هنگ‪--‬امى كه به منجالب دني‪--‬اطلبى‪ -‬درنيامدهان‪--‬د‪ .‬پس اگر فقيهى‬
‫در فكر جمعآورى مال دنيا باشد‪ ،‬عادل نيست‪ ،‬و نمىتواند امين رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) و مج‪--‬رى‬
‫احكام اسالم باش‪--‬د‪ .‬فقط فقه‪--‬اى عادلند كه احك‪--‬ام اس‪--‬الم را اج‪--‬را ك‪--‬رده نظام‪--‬ات آن را مس‪--‬تقر‬
‫مىگردانند‪ ،‬حدود و قصاص را ج‪--‬ارى مىنماين‪--‬د‪ ،‬ح‪--‬دود و تم‪--‬اميت ارضى‪ -‬وطن مس‪--‬لمانان را‬
‫پاسدارى مىكنند‪ .‬خالصه‪ ،‬اجراى تمام قوانين مربوط‪ -‬به حكومت به عهده فقهاست‪ :‬از گ‪--‬رفتن‬
‫خمس و زكات و صدقات و جزيه و خراج‪ ،‬و صرف‪ -‬آن در مصالح مسلمين تا اجراى حدود‬
‫و قصاص كه بايد تحت نظر مستقيم حاكم باش‪--‬د‪ -‬و ول ّى مقت‪--‬ول هم ب‪--‬دون نظ‪--‬ارت او نمىتواند‬
‫عمل كند حفظ مرزها و نظم شهرها‪ -‬همه و همه‪.‬‬
‫همان طور كه پيغمبر اك‪--‬رم (ص) م‪--‬أمور‪ -‬اج‪--‬راى احك‪--‬ام و برق‪--‬رارى‪ -‬نظام‪--‬ات اس‪--‬الم ب‪--‬ود و‬
‫خداوند او را رئيس و ح‪--‬اكم مس‪--‬لمين ق‪--‬رار‪ -‬داده و اط‪--‬اعتش را واجب ش‪--‬مرده اس‪--‬ت‪ ،‬فقه‪--‬اى‬
‫عادل هم بايستى‪ -‬رئيس و حاكم باشند‪ ،‬و اجراى احكام كنند و نظام اجتماعى اسالم را مس‪--‬تقر‬
‫گردانند‪.‬‬
‫حكومت بر وفق قانون‬
‫چون حكومت اس‪--‬الم حك‪--‬ومت ق‪--‬انون اس‪--‬ت‪ ،‬قانونشناس‪--‬ان‪ ،‬و از آن ب‪--‬االتر دينشناس‪--‬ان‪ ،‬يع‪--‬نى‬
‫فقها‪ ،‬بايد متصدى‪ -‬آن باشند‪ .‬ايشان هستند كه بر تم‪-‬ام ام‪--‬ور اج‪-‬رايى و ادارى و برن‪--‬امهريزى‬
‫كشور مراقبت دارند‪ .‬فقها در اجراى احك‪--‬ام الهى امين هس‪--‬تند‪ .‬در اخذ مالي‪-‬ات‪ ،‬حفظ مرزه‪-‬ا‪،‬‬
‫اجراى حدود امينند‪ .‬نبايد بگذارند قوانين اسالم معطل بماند‪ ،‬يا در اجراى آن كم و زياد شود‪.‬‬
‫اگر فقيه بخواهد شخص زانى را حد بزند‪ ،‬با همان ت‪--‬رتيب خ‪--‬اص كه معين ش‪--‬ده بايد بي‪--‬اورد‪-‬‬
‫در ميان مردم و صد تازيانه بزن‪--‬د‪ .‬حق ن‪--‬دارد يك تازيانه اض‪--‬افه بزن‪--‬د‪ ،‬يا ناس‪--‬زا بگوي‪--‬د‪ ،‬يك‬
‫س‪--‬يلى بزن‪--‬د‪ ،‬يا يك روز‪ -‬او را حبس كن‪--‬د‪ .‬همچ‪--‬نين اگر به اخذ مالي‪--‬ات پ‪--‬رداخت‪ ،‬بايد روى‪-‬‬
‫موازين اسالم‪ ،‬يعنى بر وفق قانون اسالم عمل كند‪ .‬حق ندارد يك ش‪-‬اهى اض‪-‬افه بگ‪-‬يرد‪ .‬نبايد‬
‫بگذارد در بيت المال هرج و مرج واقع شود‪ ،‬و يك شاهى ضايع گردد‪ .‬اگر فقيهى بر خالف‬
‫م‪-‬وازين اس‪-‬الم ك‪-‬ارى انج‪-‬ام داد «نع‪-‬وذ باهَّلل » فس‪-‬قى م‪-‬رتكب ش‪-‬د‪ ،‬خ‪-‬ود به خ‪-‬ود از حك‪-‬ومت‬
‫منعزل است‪ ،‬زيرا از امانتدارى‪ -‬ساقط شده است‪.‬‬
‫حاكم در حقيقت قانون است‪ .‬همه در امان قانونند‪ ،‬در پناه قانون اس‪--‬المند‪ .‬م‪--‬ردم و مس‪--‬لمانان‬
‫در دايره مقررات شرعى آزادند‪ ،‬يعنى بعد از آنكه طبق مقررات ش‪--‬رعى عمل كردن‪--‬د‪ ،‬كسى‬
‫حق ندارد بگويد اينجا بنشين يا آنجا برو‪ .‬اين حرفها‪ -‬در ك‪--‬ار نيس‪--‬ت‪ .‬آزادى دارند و حك‪--‬ومت‬
‫عدل اسالمى چنين اس‪-‬ت‪ .‬مثل اين حكومتها نيست كه ام‪--‬نيت را از م‪--‬ردم س‪-‬لب كردهان‪--‬د‪ .‬هر‬
‫كس در خانه خود مىلرزد‪ -‬كه شايد االن بريزند‪ -‬و كارى انجام دهند‪.‬‬
‫چنانكه در حكومت معاويه و حكومتهاى‪ -‬مانند آن امنيت را از مردم سلب نموده و مردم امان‬
‫نداشتند‪ .‬به تهمت يا صرف احتمال مىكشتند‪ ،‬تبعيد مىكردند‪ ،‬و حبس مىكردند‪ -‬حبسهاى‪ -‬طويل‬
‫المدت‪ -‬چون حكومت اسالمى نبود‪ .‬هرگاه حكومت اسالمى تأسيس شود‪ ،‬همه در سايه ق‪--‬انون‬
‫با ام‪--‬نيت كامل به سر مىبرن‪--‬د‪ ،‬و هيچ ح‪--‬اكمى حق ن‪--‬دارد بر خالف مق‪--‬ررات و ق‪--‬انون ش‪--‬رع‬
‫مطهر قدمى بردارد‪-.‬‬
‫پس‪ ،‬معناى «امين» اين است كه فقها تمام امورى‪ -‬را كه اسالم مق‪--‬رر داش‪--‬ته به ط‪--‬ور ام‪--‬انت‬
‫اجرا كنند‪ ،‬نه اينكه تنها مسأله بگويند‪ .‬مگر امام مسألهگو‪ -‬بود و تنها بيان قانون مىكرد؟ مگر‬
‫پيامبران مس‪--‬ألهگو‪ -‬بودند تا فقها در مس‪--‬أله گ‪--‬ويى امين آنها باش‪--‬ند؟ البته مس‪--‬أله گ‪--‬ويى و بي‪--‬ان‬
‫قوانين هم يكى از وظ‪--‬ايف فقهى اس‪--‬ت‪ ،‬لكن اس‪--‬الم به ق‪--‬انون نظر «آلى» دارد‪ ،‬يع‪--‬نى‪ ،‬آن را‬
‫آلت و وس‪--‬يله تحقق ع‪--‬دالت در جامعه مىدان‪--‬د‪ ،‬وس‪--‬يله اص‪--‬الح اعتق‪--‬ادى و اخالقى و ته‪--‬ذيب‬
‫انسان مىدان‪-‬د‪ .‬ق‪-‬انون ب‪-‬راى اج‪-‬را و برق‪-‬رار ش‪-‬دن نظم اجتم‪-‬اعى عادالنه به منظ‪-‬ور‪ -‬پ‪-‬رورش‬
‫انسان مه‪--‬ذب اس‪--‬ت‪ .‬وظيفه مهم پيغم‪--‬بران اج‪--‬راى احك‪--‬ام ب‪--‬وده‪ ،‬و قض‪--‬يه نظ‪--‬ارت و حك‪--‬ومت‬
‫مطرح بوده است‪.‬‬
‫روايت حضرت رضا (ع) را خواندم كه لو لم يجعل لهم اماما ً قيّما ً حافظا ً مس‪--‬تودعاً‪ ،‬لدرست‬
‫‪-‬ظ امين الزم اس‪--‬ت‪ .‬و در اين‬ ‫الملّة ‪ ...‬به طور قضيه كلى مىفرمايد‪ :‬ب‪--‬راى م‪-‬ردم ام‪ِ -‬‬
‫‪-‬ام قي ِّم حاف‪ِ -‬‬
‫روايت مىفرماي‪--‬د‪ :‬فقها أمن‪--‬اى رسل هس‪--‬تند‪ .‬از اين ص‪--‬غرا و ك‪--‬برا «‪ »1‬برمىآيد كه فقها بايد‬
‫رئيس ملت باشند تا نگذارند‪ -‬اسالم مندرس شود و احكام آن تعطيل ش‪--‬ود‪ .‬چ‪--‬ون فقه‪--‬اى ع‪--‬ادل‬
‫در كشورهاى مسلماننشين‪ -‬حكومت نداشته و واليتشان برقرار‪ -‬نش‪--‬ده‪ ،‬اس‪--‬الم من‪--‬درس گش‪--‬ته و‬
‫احكام آن تعطيل شده است‪ .‬فرمايش‪ -‬حضرت رضا (ع) به تحقق پيوسته اس‪--‬ت‪ .‬تجربه ص‪--‬حت‬
‫آن را بر همه ثابت كرده است‪.‬‬
‫اكنون اسالم مندرس نشده است؟ اكنون كه در بالد اسالمى احكام اسالم اجرا نمىگردد‪ ،‬حدود‬
‫ج‪--‬ارى نمىش‪--‬ود‪ ،‬احك‪--‬ام اس‪--‬الم حفظ نش‪--‬ده‪ ،‬نظ‪--‬ام اس‪--‬الم از بين رفت‪--‬ه‪ ،‬ه‪--‬رج و م‪--‬رج و عن‪--‬ان‬
‫گسيختگى متداول شده‪ ،‬اسالم مندرس نيست؟ آيا اسالم همين است كه در كتابها نوشته ش‪--‬ود؟‬
‫مثاًل در كافى نوشته و كنار گذاشته ش‪--‬ود؟ اگر در خ‪--‬ارج احك‪--‬ام اج‪--‬را نش‪--‬د‪ ،‬و ح‪--‬دود ج‪--‬ارى‬
‫نگشت‪ ،‬دزد به سزاى خود نرسيد‪ ،‬غارتگران و ستمگران و مختلسين به كيفر نرسيدند‪ ،‬و ما‬
‫فقط قانون را گرفتيم‪ -‬و بوسيديم و كنار گذاشتيم‪ ،‬ق‪--‬رآن را بوس‪--‬يديم‪ -‬و حفظ ك‪--‬رديم‪ ،‬و ش‪--‬بهاى‬
‫جمعه سوره «ياسين» خوانديم‪ ،‬اسالم حفظ شده است؟‬
‫چون بسيارى‪ -‬از ما فكر نك‪--‬رديم كه ملت اس‪--‬الم بايد با حك‪--‬ومت اس‪--‬المى اداره و منظم ش‪--‬ود‪،‬‬
‫ك‪--‬ار به اينجا رس‪--‬يد كه نه تنها نظم اس‪--‬الم در كش‪--‬ورهاى‪ -‬اس‪--‬المى برق‪--‬رار‪ -‬نيست و ق‪--‬وانين‬
‫ظالمانه و فاسدكننده به جاى قانون اسالم اج‪--‬را مىش‪--‬ود‪ ،‬بلكه برنامهه‪-‬اى اس‪--‬الم در ذهن خ‪--‬ود‬
‫آقايان علما هم كهنه شده‪ ،‬به طورى‪ -‬كه وق‪--‬تى‪ -‬ص‪--‬حبت مىش‪--‬ود‪ ،‬مىگويند‪ -‬الفقه‪--‬اء امن‪--‬اء الرسل‬
‫يعنى در گفتن مسائل امين هس‪-‬تند‪ .‬آي‪--‬ات ق‪--‬رآن را نش‪-‬نيده مىگيرن‪-‬د‪ ،‬و آن همه رواي‪-‬ات را كه‬
‫داللت دارد بر اينكه در زم‪---‬ان غيبت علم‪---‬اى اس‪---‬الم «والى» هس‪---‬تند تأويل مىكنند كه م‪---‬راد‬
‫«مسأله گ‪--‬ويى» اس‪--‬ت‪ .‬آيا امانت‪--‬دارى‪ -‬اين ط‪--‬ور‪ -‬اس‪--‬ت؟ آيا امين الزم نيست كه نگ‪--‬ذارد احك‪--‬ام‬
‫اسالم تعطيل شود‪ ،‬و تبهكاران بدون كيفر بمانند؟ نگذارد در مالياتها و درآمدهاى‪ -‬كش‪--‬ور اين‬
‫قدر هرج و مرج و حيف و ميل واقع شود و چنين تصرفات ناشايسته بشود؟ ب‪--‬ديهى است كه‬
‫اينها امين الزم دارد‪ .‬و وظيفه فقهاست كه امانت‪--‬دارى كنن‪--‬د‪ .‬و در اين ص‪--‬ورت‪ -‬امين و ع‪--‬ادل‬
‫خواهند بود‪.‬‬
‫*** منصب قضا متعلق به كيست‬
‫عن محمد بن يحيى‪ ،‬عن محمد بن احمد‪ ،‬عن يعقوب ْب ِن يزيدَ‪ ،‬عن يحيى بن مب‪--‬ارك‪ ،‬عن عبد‬
‫ق‪--‬ال ام‪--‬ي ُر‬
‫َ‬ ‫عن أبِي َعبْد هَّللا (ع) ق‪--‬ال‬‫عم‪--‬ار‪ْ ،‬‬
‫ِ‬ ‫اس‪--‬حاق ابن‬
‫ِ‬ ‫هَّللا ْب ِن ِجبلّ‪--‬ة‪ ،‬عن ابى جميل‪--‬ة‪ ،‬عن‬
‫ْح‪ :‬يا ُش َر ْي ُح قَ ْد َجلَسْتَ َمجْ لِسا ً ال يَجْ لِ ُسهُ (ما جلسه) ااّل نَب ّى أَوْ‬
‫وات هَّللا َعلَ ْي ِه‪ ،‬لِ ُش َري ٍ‬
‫صل َ ُ‬
‫ال ُمؤمنين‪َ ،‬‬
‫ص ُّى نَبِ ٍّى أوْ َشق ّى «‪.»1‬‬
‫َو ِ‬
‫حضرت امير المؤمنين (ع) خطاب به شريح مىفرمايد‪« :‬تو بر مقام و منصبى‪ -‬ق‪--‬رار گرفتهاى‬
‫كه جز نبى يا وصى نبى و يا شقى كسى بر آن قرار‪ -‬نمىگيرد»‪.‬‬
‫و شريح چون نبى و وصى‪ -‬نبى نيست‪ ،‬شقى ب‪--‬وده است كه بر مس‪--‬ند قض‪--‬اوت‪ -‬نشس‪--‬ته اس‪--‬ت‪.‬‬
‫ش‪---‬ريح «‪ »2‬كسى است كه در ح‪---‬دود پنج‪----‬اه‪ -‬شصت س‪----‬ال منصب قض‪---‬اوت‪ -‬را در كوفه‬
‫عهدهدار ب‪--‬ود‪ ،‬و از آن آخون‪--‬دهايى كه به واس‪--‬طه تق‪--‬رب به دس‪--‬تگاه معاويه حرفه‪--‬ايى‪ -‬زده و‬
‫فتواهايى‪ -‬صادر كرده‪ ،‬و بر خالف حكومت اسالمى قيام كرده است‪ .‬حضرت ام‪--‬ير المؤم‪--‬نين‬
‫(ع) در دوران حكومت خود هم نتوانست او را عزل كند‪ .‬رجاله نگذاشتند‪ ،‬و به عن‪--‬وان اينكه‬
‫«شيخين» او را نصب كردهاند و شما بر خالف آنان عمل نكنيد‪ ،‬او را بر حك‪-‬ومت ع‪--‬دل آن‬
‫حضرت تحميل كردند‪ -.‬منتها حضرت نمىگذاشتند بر خالف قانون دادرسى‪ -‬كند‪.‬‬
‫دادرسى با فقيه عادل است‬
‫از روايت بر مىآيد كه تصدى‪ -‬منصب قضا با پيغم‪-‬بر‪( -‬ص) يا وصى‪ -‬اوس‪-‬ت‪ .‬در اينكه فقه‪-‬اى‬
‫ع‪---‬ادل به حسب تع‪---‬يين ائمه (ع) منصب قضا (دادرس‪---‬ى) را دارا هس‪---‬تند و منصب قضا از‬
‫مناصب فقهاى عادل اس‪--‬ت‪ ،‬اختالفى‪ -‬نيس‪--‬ت‪ .‬بر خالف مس‪--‬أله «واليت» «‪ »3‬كه بعضى مانند‬
‫مرحوم نراقى‪ ،»1« -‬و از متأخرين مرحوم‪ -‬نايينى «‪ ،»2‬تمام مناصب و شئون اعتبارى امام‬
‫را براى فقيه ثابت مىدانند «‪ ،»3‬و بعضى نمىدانند‪ .‬اما اينكه منصب قضاوت متعلق به فقهاى‬
‫عادل است‪ ،‬محل اشكال نيست و تقريبا ً از واضحات است‪.‬‬
‫نظر به اينكه فقها مق‪---‬ام نب‪---‬وت را دارا نمىباش‪---‬ند‪ ،‬و ش‪---‬كى نيست كه «ش‪---‬قى» هم نيس‪---‬تند‪،‬‬
‫بالضروره بايد بگوييم‪ -‬كه «اوصيا»‪ -‬يعنى جانشينان رسول اك‪--‬رم (ص) مىباش‪--‬ند‪ -.‬منتها از آنجا‬
‫كه غالب‪--‬ا ً وصى ن‪--‬بى را عب‪--‬ارت از وصى دست اول و بالفصل گرفتهان‪--‬د‪ ،‬ل‪--‬ذا به اين گونه‬
‫روايات اصاًل تمسك نشده است‪ .‬لكن حقيقت اين است كه داي‪--‬ره مفه‪--‬وم «وصى‪ -‬ن‪--‬بى» توس‪--‬عه‬
‫دارد و فقها را هم شامل مىش‪--‬ود‪ -.‬البته وصى بالفصل حض‪--‬رت ام‪--‬ير (ع) اس‪--‬ت‪ ،‬و بعد از او‬
‫ائمه (ع) مىباشند‪ ،‬و امور مردم به آنان محول شده است‪ .‬تصور نشود‪ -‬كه منصب حك‪--‬ومت يا‬
‫قضا براى حضرات ائمه (ع) شأنى بوده است‪ .‬زمامدارى‪ -‬فقط از جهت اينكه بتوانند‪ -‬حكومت‬
‫ع‪--‬دل را برپا كنند و ع‪--‬دالت اجتم‪--‬اعى را بين م‪--‬ردم تط‪--‬بيق‪ -‬و تعميم دهن‪--‬د‪ ،‬قابل اهميت ب‪--‬وده‬
‫است‪ ،‬لكن مقام‪--‬ات روح‪--‬انى ائمه (ع) كه ف‪--‬وق ادراك بشر مىباش‪--‬د‪ ،‬به نصب و جعل مرب‪--‬وط‪-‬‬
‫نيست‪ ،‬چنانچه اگر رسول اكرم (ص) حضرت ام‪--‬ير (ع) را وصى هم ق‪--‬رار نمىداد‪ ،‬مقام‪--‬ات‬
‫معن‪--‬وى‪ -‬آن حض‪--‬رت محف‪--‬وظ ب‪--‬ود‪ .‬اين مق‪--‬ام حك‪--‬ومت و منصب نيست كه به انس‪--‬ان ش‪--‬أن و‬
‫م‪--‬نزلت معن‪--‬وى‪ -‬مىده‪--‬د‪ ،‬بلكه اين م‪--‬نزلت و مق‪--‬ام معن‪--‬وى است كه انس‪--‬ان را شايس‪--‬ته ب‪--‬راى‬
‫حكومت و مناصب اجتماعى مىسازد‪.‬‬
‫در هر حال‪ ،‬از روايت مىفهميم كه «فقها» اوصياى دست دوم رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) هس‪--‬تند‪ ،‬و‬
‫امورى كه از طرف‪ -‬رسول هَّللا (ص) به ائمه (ع) واگذار شده‪ ،‬براى آنان نيز ث‪--‬ابت اس‪--‬ت‪ ،‬و‬
‫بايد تمام كارهاى رسول خدا را انجام دهند؛ چنانكه حضرت امير (ع) انجام داد‪.‬‬
‫روايت ديگر كه از ادله يا مؤيدات مطلب است و از حيث سند و داللت از روايت اول به‪--‬تر‬
‫مىباشد‪ ،‬از طريق‪ -‬كلينى نقل شده و از اين طريق‪ -‬ضعيف‪ -‬است «‪ .»1‬لكن صدوق‪ ،‬روايت را‬
‫از طريق‪ -‬سليمان بن خالد «‪ »2‬آورده كه صحيح و معتبر مىباشد «‪ .»3‬روايت چنين است‪:‬‬
‫و عن ع‪--‬دة من اص‪--‬حابنا‪ ،‬ع َْن س ‪ْ -‬ه ِل بْن زي‪--‬اد‪ ،‬عن محمد بن عيسى عن ابى عبد هَّللا الم‪--‬ؤمن‪،‬‬
‫‪-‬إن ْال ُح ُكو َم‪ -‬ةَ‬
‫عن ابن م ْسكانَ ‪ ،‬عن سليمانَ ْب ِن خالد‪ ،‬عن ابى عبد هَّللا (ع) قال‪ :‬اتّقوا ْالحْ ُكو َمةَ‪ ،‬فَ‪ّ -‬‬
‫َبى «‪»5« . »4‬‬ ‫صى ن ٍ‬ ‫مام ْالعالِ ِم بِ ْالقَضا ِء العا ِد ِل فِي ْال ُم ْسلِمينَ ‪ ،‬لِنَب ّى ( َكنَبِ ّى)‪ ،‬اوْ َو ِ‬
‫إل ِ‬‫إنّما ِه َي ل ِ‬
‫امام مىفرمايد‪ :‬از حكم كردن (دادرسى) بپرهيزيد‪ ،‬زيرا حكومت (دادرسى) فقط ب‪--‬راى ام‪--‬امى‬
‫است كه عالم به قضاوت (و آيين دادرسى‪ -‬و قوانين) و عادل در ميان مس‪--‬لمانان باش‪--‬د‪ ،‬ب‪--‬راى‬
‫پيغمبر است يا وصى پيغمبر‪-.‬‬
‫مالحظه مىكنيد كسى كه مىخواهد حكومت (دادرسى) كند‪ ،‬اواًل بايد امام باشد‪ .‬در اينجا معناى‬
‫لغ‪--‬وى «ام‪--‬ام» كه عب‪--‬ارت از رئيس و پيش‪--‬وا باشد مقص‪--‬ود اس‪--‬ت‪ ،‬نه معن‪--‬اى اص‪--‬طالحى‪ .‬به‬
‫همين جهت‪ ،‬ن‪--‬بى را هم ام‪--‬ام دانس‪--‬ته اس‪--‬ت‪ .‬اگر معن‪--‬اى اص‪--‬طالحى‪« -‬ام‪--‬ام» م‪--‬راد ب‪--‬ود‪ ،‬قيد‬
‫«عالم» و «عادل» زايد مىنمود‪-.‬‬
‫دوم‪ ،‬اينكه ع‪--‬الم به قضا باش‪--‬د‪ .‬اگر ام‪--‬ام ب‪--‬ود لكن علم به قضا نداش‪--‬ت‪ ،‬يع‪--‬نى ق‪--‬وانين و آيين‬
‫دادرسى اسالم را نمىدانست‪ ،‬حق قضاوت‪ -‬ندارد‪.‬‬
‫سوم‪ ،‬اينكه بايد عادل باشد‪.‬‬
‫پس‪ ،‬قضا (دادرسى) براى كسى است كه اين سه شرط (يعنى رئيس و ع‪--‬الم و ع‪--‬ادل ب‪--‬ودن)‬
‫را داشته باشد‪ .‬بعد مىفرمايد‪ -‬كه اين شروط‪ -‬بر كسى جز نبى يا وصى نبى منطبق نيست‪.‬‬
‫قباًل عرض كردم كه منصب قضا براى فقيه عادل اس‪--‬ت‪ .‬و اين موض‪--‬وع از ض‪--‬روريات فقه‬
‫است و در آن خالفى نيست‪ .‬اكنون بايد ديد شرايط قضاوت‪ -‬در فقيه موجود‪ -‬است يا نه‪ .‬بديهى‬
‫است منظ‪--‬ور‪ -‬فقيه «ع‪--‬ادل» اس‪--‬ت‪ ،‬نه هر فقيهى‪ .‬فقيه طبع ‪-‬ا ً ع‪--‬الم به قضاس‪--‬ت‪ ،‬چ‪--‬ون فقيه به‬
‫كسى اطالق مىش‪--‬ود كه نه فقط ع‪--‬الم به ق‪--‬وانين و آيين دادرسى اس‪--‬الم‪ ،‬بلكه ع‪--‬الم به عقايد و‬
‫قوانين و نظامات و اخالق باشد‪ ،‬يعنى دينشناس‪ -‬به تمام معناى كلمه باشد‪ .‬فقيه وقتى عادل هم‬
‫شد دو شرط را دارد‪ .‬شرط ديگر اين بود كه ام‪--‬ام يع‪--‬نى رئيس باش‪--‬د‪ .‬و گف‪--‬تيم كه فقيه ع‪--‬ادل‬
‫مقام امامت و رياست را براى قضاوت‪ -‬به حسب تعيين امام (ع)‪ -‬داراست‪ .‬آن گ‪--‬اه ام‪--‬ام (ع)‬
‫حصر فرموده كه اين شروط جز بر نبى يا وصى‪ -‬ن‪--‬بى بر ديگ‪--‬رى منطبق‪ -‬نيس‪--‬ت‪ .‬فقها چ‪--‬ون‬
‫نبى نيستند‪ -‬پس وصى نبى يع‪--‬نى جانش‪--‬ين او هس‪--‬تند‪ .‬بنا بر اين‪ ،‬آن مجه‪--‬ول از اين معل‪--‬وم به‬
‫دست مىآيد كه «فقي‪--‬ه» وصى رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) است و در عصر غيبت‪ ،‬ام‪--‬ام المس‪--‬لمين و‬
‫رئيس المله مىباشد‪ ،‬و او بايد قاضى‪ -‬باشد‪ ،‬و جز او كسى حق قضاوت‪ -‬و دادرسى‪ -‬ندارد‪.‬‬
‫در رويدادهاى اجتماعى به كه رجوع كنيم‬
‫روايت سوم‪ ،‬توقيعى‪ »1« -‬است كه مورد‪ -‬استدالل واقع شده‪ ،‬و ما كيفيت اس‪--‬تدالل را ع‪--‬رض‬
‫مىكنيم‪:‬‬
‫فى كت‪--‬اب إ ْكم‪--‬ال ال‪--‬دين و إ ْتم‪--‬ام النِ ْع َم‪ِ --‬ة «‪ »1‬ع َْن محمد بن محمد بن ِعص‪--‬ام‪ ،‬عن محمد بن‬
‫ق بن يعق‪-‬وب‪ ،‬ق‪-‬ال‪ :‬س‪-‬ألت محمد بنَ ع ُْثم‪-‬انَ ال ُع َم‪-‬ري أن يوصل لي كتاب‪-‬ا ً قد‬ ‫يعقوب‪ ،‬عن إسحا َ‬
‫ب الزمان (ع)‪ :‬ا ّما ما َسأ َ ْلتَ‬ ‫ى‪ .‬فورد التوقي ُ‪-‬ع بِخط موالنا صاح ِ‬ ‫ت عل َّ‬ ‫سألت فيه عن مسائل اشكلَ ْ‬ ‫ُ‬
‫ث ْالواقِ َع‪ -‬ةُ‪ ،‬فَ‪--‬ارْ ِجعُوا فيها الى رُوا ِة َح‪--‬ديثِنا‪.‬‬ ‫ك (الى ان قال) َو أَ ّما ْال َحوا ِد ُ‬ ‫َع ْنهُ‪ .‬أَرْ َشدَكَ هَّللا ُ و ثَبّتَ َ‬
‫فَ‪-‬إِنَّهُم ُح ّج‪--‬تي َعلَ ْي ُكم‪ ،‬و أَنا ُح َج‪ -‬ةُ هَّللا ‪ .‬و أَ ّما ْم َح َّم ُد بنُ عُثم‪--‬ان ال ُع َم‪--‬ري‪ ،‬فَ َر ِ‬
‫ض‪َ -‬ي هَّللا ُ َع ْن‪-‬هُ َو ع َْن‬
‫أَبي ِه‪ ،‬فَإِنَّهُ ثِقَتي َو ِكتابُهُ ِكتابي‪»2« .‬‬
‫اسحاق بن يعقوب «‪ »3‬نامهاى براى حضرت ولى عصر (عج) مىنويس‪--‬د‪ ،‬و از مش‪--‬كالتى كه‬
‫ب‪---‬رايش رخ داده س‪---‬ؤال مىكن‪---‬د‪ .‬و محمد بن عثم‪---‬ان عم‪---‬رى‪ ،‬نماين‪---‬ده آن حض‪---‬رت‪ ،‬نامه را‬
‫مىرساند‪ .‬جواب نامه به خط مبارك صادر مىش‪-‬ود‪ -‬كه «‪ ...‬در ح‪-‬وادث و پيش‪-‬امدها‪ -‬به راوي‪-‬ان‬
‫حديث ما رجوع كنيد‪ ،‬زيرا آنان حجت من بر شمايند‪ ،‬و من حجت خدايم ‪»...‬‬
‫منظور از «حوادث واقعه» كه در اين روايت آم‪--‬ده مس‪--‬ائل و احك‪--‬ام ش‪--‬رعيه نيس‪--‬ت‪ .‬نويس‪--‬نده‬
‫نمىخواهد بپرسد‪ -‬درباره مس‪--‬ائل تازهاى كه ب‪--‬راى ما رخ مىدهد چه ك‪--‬نيم‪ .‬چ‪--‬ون اين موض‪--‬وع‬
‫ج‪-‬زء واض‪-‬حات م‪--‬ذهب ش‪--‬يعه ب‪-‬وده است و رواي‪--‬ات مت‪-‬واتره دارد كه در مس‪--‬ائل بايد به فقها‬
‫رجوع كنند «‪ .»4‬در زم‪-‬ان ائمه (ع) هم به فقها رج‪-‬وع مىكردند‪ -‬و از آن‪-‬ان مىپرس‪-‬يدند‪ -.‬كسى‬
‫كه در زمان حضرت صاحب‪ ،‬سالم هَّللا عليه‪ ،‬باشد و با نواب اربعه «‪ »5‬روابط داش‪--‬ته باشد‬
‫و به حضرت نامه بنويسد و جواب دريافت‪ -‬كند‪ ،‬به اين موضوع‪ -‬توجه دارد كه در فراگرفتن‬
‫مسائل به چه اشخاص بايد رجوع‪ -‬كرد‪.‬‬
‫منظ‪--‬ور از «ح‪--‬وادث واقع‪--‬ه» پيش‪--‬امدهاى اجتم‪--‬اعى و گرفتاريه‪--‬ايى‪ -‬ب‪--‬وده كه ب‪--‬راى م‪--‬ردم و‬
‫مسلمين روى‪ -‬مىداده است‪ .‬و به طور‪ -‬كلى و سربسته سؤال ك‪--‬رده اكن‪--‬ون كه دست ما به ش‪--‬ما‬
‫نمىرسد‪ ،‬در پيشامدهاى اجتم‪--‬اعى بايد چه ك‪--‬نيم‪ ،‬وظيفه چيس‪--‬ت؟ يا ح‪--‬وادثى‪ -‬را ذكر ك‪--‬رده‪ ،‬و‬
‫پرس‪--‬يده در اين ح‪--‬وادث به چه كسى رج‪--‬وع‪ -‬ك‪--‬نيم؟ آنچه به نظر مىآيد اين است كه به ط‪--‬ور‪-‬‬
‫كلى سؤال كرده‪ ،‬و حضرت طبق س‪--‬ؤال او ج‪--‬واب فرمودهاند كه در ح‪--‬وادث و مش‪--‬كالت به‬
‫روات احاديث ما‪ ،‬يعنى فقها‪ ،‬مراجعه كنيد‪ .‬آنها حجت من بر شما مىباش‪--‬ند‪ ،‬و من حجت خ‪--‬دا‬
‫بر شمايم‪.‬‬
‫«حجت خدا» يعنى چ‪--‬ه؟ ش‪--‬ما از كلمه «حجة هَّللا » چه مىفهمي‪--‬د؟ يع‪--‬نى خ‪--‬بر «واح‪--‬د» حجت‬
‫است «‪»1‬؟ و اگر زراره «‪ »2‬روايتى را نقل كرد حجت مىباشد؟ حضرت امام زمان نظ‪--‬ير‬
‫زراره است كه اگر خبرى از رسول اكرم (ص) نقل كرد‪ ،‬بايد بپذيريم و عمل كنيم؟‬
‫اينكه مىگويند «ول ّى ام‪--‬ر» حجت خداس‪--‬ت‪ ،‬آيا در مس‪--‬ائل ش‪--‬رعيه حجت است كه ب‪--‬راى ما‬
‫مسأله بگويد؟ اگر رسول اكرم (ص) فرموده بود كه من مىروم‪ -،‬و ام‪--‬ير المؤم‪--‬نين (ع) حجت‬
‫من بر شماس‪--‬ت‪ .‬ش‪--‬ما از اين مىفهميديد‪ -‬كه حض‪--‬رت رفتن‪--‬د‪ ،‬كارها همه تعطيل شد فقط مس‪--‬أله‬
‫گويى مانده كه آن هم به حضرت امير (ع) واگذار شده است؟ يا اينكه «حجة هَّللا »‬
‫يعنى همان طور كه حضرت رسول اكرم (ص) حجت است و مرجع تم‪--‬ام م‪-‬ردم‪ ،‬خ‪--‬دا او را‬
‫تعيين كرده تا در همه كارها به او رجوع‪ -‬كنند‪ ،‬فقها هم مسئول امور و مرجع عام تودهه‪--‬اى‬
‫مردم هستند؟‬
‫«حجة هَّللا » كسى است كه خداوند‪ -‬او را براى انجام امورى قرار‪ -‬داده است‪ ،‬و تمام كاره‪--‬ا‪،‬‬
‫افع‪--‬ال و اق‪--‬وال او حجت بر مس‪--‬لمين اس‪--‬ت‪ .‬اگر كسى تخلف ك‪--‬رد‪ ،‬بر او احتج‪--‬اج (و اقامه‬
‫برهان و دعوى) خواهد شد‪ .‬اگر امر كرد كه ك‪-‬ارى انج‪-‬ام دهي‪-‬د‪ ،‬ح‪-‬دود را اين ط‪-‬ور ج‪-‬ارى‬
‫كنيد‪ ،‬غنايم‪ ،‬زكات و صدقات‪ -‬را به چنين مصارفى‪ -‬برسانيد و ش‪--‬ما تخلف كردي‪--‬د‪ ،‬خداوند‪ -‬در‬
‫روز قيامت بر شما احتج‪--‬اج مىكن‪--‬د‪ .‬اگر با وج‪--‬ود حجت ب‪--‬راى حل و فصل ام‪--‬ور به دس‪--‬تگاه‬
‫ظلم رج‪--‬وع‪ -‬كردي‪--‬د‪ ،‬خداوند‪ -‬در روز‪ -‬قي‪--‬امت بر ش‪--‬ما احتج‪--‬اج خواهد ك‪--‬رد كه من ب‪--‬راى ش‪--‬ما‬
‫حجت ق‪-‬رار‪ -‬دادم‪ ،‬چ‪--‬را به ظلمه و دس‪--‬تگاه قض‪--‬ايى س‪--‬تمگران مراجعه كردي‪--‬د‪ .‬خ‪--‬دا به وج‪-‬ود‪-‬‬
‫حض‪---‬رت ام‪---‬ير المؤم‪---‬نين (ع) بر متخلفين و آنها كه كج‪---‬روى‪ -‬داش‪---‬تند احتج‪---‬اج مىكن‪---‬د‪ ،‬بر‬
‫متص‪---‬ديان خالفت‪ ،‬بر معاوي‪---‬ه‪ ،‬و خلف‪---‬اى ب‪---‬نى اميه و ب‪---‬نى عب‪---‬اس‪ ،‬و بر كس‪---‬انى كه طبق‬
‫خواستههاى‪ -‬آنان عمل مىكنن‪--‬د‪ ،‬احتج‪--‬اج مىش‪--‬ود‪ -‬كه چ‪--‬را زم‪--‬ام مس‪--‬لمين را غاص‪--‬بانه به دست‬
‫گرفتيد‪ .‬شما كه لياقت نداشتيد‪ -‬چرا مقام خالفت و حكومت را غصب كرديد‪-.‬‬
‫خداوند حك‪--‬ام ج‪--‬ور و هر حكوم‪--‬تى را كه بر خالف م‪--‬وازين اس‪--‬المى رفت‪--‬ار كند بازخواست‬
‫مىكند كه چرا ظلم كرديد؟ چرا با اموال مسلمين هوسبازى‪ -‬كرديد؟‬
‫چرا جشن چند هزار ساله برپا داشتى «‪»1‬؟ چرا م‪--‬ال م‪--‬ردم را ص‪--‬رف‪« -‬تاجگ‪--‬ذارى»‪ -‬و آن‬
‫جشن ك‪---‬ذايى ك‪---‬ردى «‪»1‬؟ اگر بگويد با اوض‪---‬اع روز‪ -‬نمىتوانس‪---‬تم ع‪---‬دالت كنم‪ ،‬يا اينكه‬
‫[نمىتوانستم] قبه و بارگاه‪ ،‬كاخ و عمارت كذايى نداشته باشم‪ ،‬تاجگذارى كردم كه دولت اينجا‬
‫را و ترقى خودمان را معرفى كنم‪ ،‬مىگويند اين [اشاره به حضرت امير (ع)] هم حاكم ب‪--‬ود؛‬
‫حاكم بر مسلمين و سرزمين پهناور‪ -‬اسالمى بود‪ ،‬تو ش‪-‬رف اس‪--‬الم و مس‪--‬لمين و بالد اس‪--‬المى‬
‫را بيشتر‪ -‬مىخواستى‪ ،‬يا اين مرد؟ مملكت تو بيش‪--‬تر‪ -‬ب‪--‬ود يا او؟ قلم‪--‬رو حك‪--‬ومت تو ج‪--‬زئى از‬
‫قلمرو حكومتش بود؛ عراق و مصر و حجاز و ايران همه در قلمرو حكومتش ب‪--‬ود؛ در عين‬
‫حال دار العماره او مسجد بود‪ ،‬و دكة القضاء در گوشه مسجد قرار داشت؛ و سپاه در مسجد‬
‫آماده مىشد‪ ،‬و از مسجد حركت مىكرد؛ مردم نمازگزار‪ -‬و معتقد به جنگ مىرفتند؛ و ديديد كه‬
‫چگونه پيشرفت‪ -‬مىكردند و چه كارها انجام دادند «‪.»2‬‬
‫امروز فقهاى اسالم «حجت» بر مردم هس‪--‬تند؛ هم‪--‬ان ط‪--‬ور‪ -‬كه حض‪--‬رت رس‪--‬ول (ص) حجت‬
‫خدا بود‪ ،‬و همه امور به او سپرده شده بود و هر كس تخلف مىكرد بر او احتجاج مىشد‪ .‬فقها‬
‫از طرف‪ -‬امام (ع) حجت بر مردم هستند‪ .‬همه امور و تمام كارهاى‪ -‬مس‪--‬لمين به آن‪--‬ان واگ‪--‬ذار‬
‫شده است‪ .‬در امر حكومت‪ ،‬تمشيت ام‪--‬ور مس‪--‬لمين‪ ،‬اخذ و مص‪--‬رف‪ -‬عوايد عم‪--‬ومى‪ ،‬هر كس‬
‫تخلف كن‪---‬د‪ ،‬خداوند‪ -‬بر او احتج‪---‬اج خواهد ك‪---‬رد‪ .‬در داللت رواي‪---‬تى‪ -‬كه آورديم‪ -‬هيچ اش‪---‬كالى‬
‫نيس‪--‬ت؛ منتها س‪--‬ندش ق‪--‬درى محل تأمل است «‪ .»3‬و اگر دليل نباش‪--‬د‪ ،‬مؤيد مط‪--‬البى است كه‬
‫گفته شد‪.‬‬
‫بحث در روايت مقبوله عمر بن حنظله‬
‫روايت ديگرى كه از مؤي‪--‬دات بحث ماست «مقبوله «‪ »1‬عمر بن حنظل‪--‬ه» مىباش‪--‬د‪ .‬چ‪--‬ون در‬
‫اين روايت به آيه ش‪--‬ريفهاى‪ -‬تمسك ش‪--‬ده‪ ،‬الزم است ابت‪--‬دا آن آيه و آي‪--‬ات قبل آن م‪--‬ورد بحث‬
‫ْ‬
‫روايت مورد‪ -‬بحث قرار گيرد‪.‬‬ ‫قرار گيرد‪ ،‬و معناى آن تا حدودى‪ -‬معلوم شود‪ ،‬سپس‬
‫بحث پيرامون آياتى از قرآن مجيد‬
‫أعوذ باهَّلل من الشيطان الرجيم‬
‫إن‬‫ان تَحْ ُك ُم‪--‬وا بِ ْال َع‪ْ -‬د ِل‪ّ ،‬‬ ‫«إِ َّن هَّللا َ يَأْ ُم ُر ُك ْم أَ ْن تُ َؤدُوا اأْل َمان‪--‬ا ِ‬
‫ت الى أَ ْهلِها َو اذا َح َك ْمتُ ْم بَ ْينَ ال ْن‪ِ -‬‬
‫‪-‬اس ْ‬
‫َّس‪--‬و َل‬‫إن هَّللا َ كانَ َسميعا ً بَصيراً‪ .‬يا أَيُّهَا الَّذينَ آ َمنُوا أَطيعُوا هَّللا َ َو أَطيعُوا‪ -‬الر ُ‬ ‫هَّللا َ نِ ِع ّما يَ ِعظُ ُكم بِ ِه‪َّ ،‬‬
‫ول إِ ْن ُك ْنتُ ْم تُؤ ِمنُ‪-‬ونَ بِاهَّلل ِ َو‬ ‫َو أُولي اأْل َ ْم ِر ِم ْن ُك ْم‪ ،‬فَ ْ‬
‫‪-‬إن تَن‪-‬ازَ ْعتُ ْم في َش‪-‬ي ٍء فَ‪ُ -‬ر ُّدوهُ ال َى هَّللا ِ َو الر ُ‬
‫َّس‪ِ -‬‬
‫ك خَ ْي ٌر َو أحْ َسنُ تَأْوياًل »‪»2« .‬‬ ‫ْاليَوْ ِم اآْل ِخ ِر ذلِ َ‬
‫خداوند امر فرم‪---‬وده كه امانتها را به اهلش (ص‪---‬احبش) بدهي‪---‬د‪ .‬و هرگ‪---‬اه بين م‪---‬ردم داورى‬
‫كرديد‪ ،‬به عدالت داورى كنيد‪ .‬خدا چه خوب به آن اندرزتان مىدهد و يادآورىتان مىكند‪ .‬بىشك‬
‫خدا شنواى‪ -‬بيناست‪ .‬اى ايمانآوردگان‪ ،‬خدا را اط‪--‬اعت كني‪--‬د؛ و پي‪--‬امبران را اط‪--‬اعت كني‪--‬د؛ و‬
‫اولي‪--‬اى امرت‪--‬ان (متص‪--‬ديان ره‪--‬برى و حكومتت‪--‬ان) را‪ .‬بنا بر اين‪ ،‬اگر در م‪--‬ورد‪ -‬چ‪--‬يزى با‬
‫يكديگر كش‪--‬مكش پي‪--‬دا كردي‪--‬د‪ ،‬آن را به خ‪--‬دا و پي‪--‬امبر‪ -‬عرضه بداري‪--‬د‪ ،‬اگر به خ‪--‬داى يگانه و‬
‫دوره آخرت ايمان داريد‪ .‬آن روش بهتر است و خوش عاقبتتر‪.‬‬
‫خداوند امر فرموده كه «امانات را به اهلش رد كنيد‪ ».‬عدهاى بر اين عقيدهاند كه منظور‪ -‬از‬
‫ْ‬
‫«امانت» مطلق امانت خلقى (يعنى مال مردم) و خالقى (يعنى احكام شرعيه) مىباشد‪-.‬‬
‫و مقصود از «رد امانت الهى» اين است كه احكام اسالم را آن ط‪--‬ور كه هست اج‪--‬را كنند «‬
‫‪ .»3‬گ‪--‬روه ديگ‪--‬رى‪ -‬معتقدند كه م‪--‬راد از «ام‪--‬انت» ام‪--‬امت است «‪ .»1‬در روايت هم آم‪--‬ده كه‬
‫مقصود از اين آيه‪ ،‬ما (يعنى ائمه عليهم السالم) هستيم «‪ ،»2‬كه خداوند تع‪--‬الى به والت امر‬
‫(رسول اكرم (ص) و ائمه (ع)) امر كرده واليت و امامت را به اهلش رد كنند؛ يعنى رسول‬
‫اكرم (ص) واليت را به ام‪--‬ير المؤم‪-‬نين (ع)‪ ،‬و آن حض‪--‬رت هم به ول ّى بعد از خ‪-‬ود واگ‪--‬ذار‬
‫كند‪ ،‬و همين طور ادامه يابد‪.‬‬

‫ان تَحْ ُك ُم‪--‬وا بِ ْال َع‪ِ -‬‬


‫‪-‬دل» (وق‪--‬تى كه ح‪--‬اكم ش‪--‬ديد بر‬ ‫در ذيل آيه مىفرمايد‪َ « :‬و اذا َح َك ْمتُ ْم بَ ْينَ النّ ِ‬
‫اس ْ‬
‫پايه عدل حكومت كنيد‪ ).‬خطاب به كس‪--‬انى است كه زم‪--‬ام ام‪--‬ور را در دست داش‪--‬ته حك‪--‬ومت‬
‫مىكنند‪ ،‬نه قضات‪ .‬قاضى‪ -‬قضاوت مىكند‪ ،‬نه حكومت به تمام معناى كلمه‪.‬‬
‫قاضى فقط از جهتى حاكم است و حكم مىكند‪ ،‬چ‪-‬ون فقط حكم قض‪-‬ايى‪ -‬ص‪-‬ادر‪ -‬مىكن‪-‬د‪ ،‬نه حكم‬
‫اجرايى‪ .‬چنانكه قضات در طرز حكومتهاى قرون اخير يكى از سه دسته حكومتكننده هس‪--‬تند‪،‬‬
‫نه تمام حكومت كنندگان و دو دسته ديگر‪ ،‬هيأت وزيران (مجريان)‪ ،‬و مجلس (برن‪--‬امهريزان‬
‫و قانونگذاران) هستند‪ .‬اساسا ً قضاوت يكى از رشتههاى حكومت و يكى از كارهاى حكوم‪--‬تى‬
‫حكومت ظهور‪ -‬دارد؛ و قاضى‬ ‫ْ‬ ‫است‪ .‬پس بايد قايل شويم‪ -‬كه آيه شريفه و اذا حكمتم در مسائل‬
‫و همه حكومت كنندگان را شامل مىشود‪ -.‬وقتى بنا شد تم‪--‬ام ام‪--‬ور دي‪--‬نى عب‪--‬ارت از «ام‪--‬انت»‬
‫الهى باشد و بايد اين امانت به اهلش رد شود‪ ،‬يكى از آنها هم حكومت است‪ .‬و به موجب آيه‬
‫شريفه بايد هر امرى از امور حك‪--‬ومت بر م‪--‬وازين ع‪--‬دالت‪ ،‬يع‪--‬نى بر مبن‪--‬اى ق‪--‬انون اس‪--‬الم و‬
‫حكم شرع باشد‪ .‬قاضى‪ -‬حكم به باطل نكند؛ يعنى بر مبناى ق‪--‬انون ن‪--‬ارواى‪ -‬غ‪--‬ير اس‪--‬المى حكم‬
‫صادر نكند؛ و نه آيين دادرسى او‪ ،‬و نه قانونى كه حكم خود را به آن مستند مىكن‪--‬د‪ ،‬هيچ يك‬
‫غ‪-‬ير اس‪--‬المى (باط‪-‬ل) نباش‪--‬د؛ برن‪--‬امهريزان كه در مجلس برنامه مثاًل م‪--‬الى كش‪--‬ور را ط‪-‬رح‬
‫مىكنند‪ ،‬بر كشاورزان امالك عمومى خراج به مقدار عادالنه تعيين كنن‪--‬د؛ و ط‪--‬ورى‪ -‬نباشد كه‬
‫آنان را بيچاره كنند‪ ،‬و سنگينى ماليات باعث از بين رفتن آنان و خرابى امالك و كش‪--‬اورزى‬
‫شود؛ اگر مجريان خواس‪--‬تند‪ -‬احك‪--‬ام قض‪--‬ايى را اج‪--‬را كنند و مثاًل ح‪--‬دود را ج‪--‬ارى نماين‪--‬د‪ ،‬از‬
‫مرز قانون بايد تجاوز نكنند؛ يك شالق بيشتر‪ -‬نزنند و اهانت ننمايند‪ -.‬حض‪-‬رت ام‪-‬ير المؤم‪-‬نين‬
‫(ع) بعد از اينكه دست دو نفر دزد را قطع مىكند‪ ،‬چنان نسبت به آنان عاطفه و محبت نش‪--‬ان‬
‫مىدهد و معالجه و پذيرايى مىكند كه از مداحان حضرت مىشوند «‪ .»1‬يا وقتى مىشنود‪ -‬ارتش‬
‫غ‪--‬ارتگر معاويه خلخ‪--‬ال از پ‪--‬اى يك زن اهل ذمه درآوردهان‪--‬د‪ ،‬به ق‪--‬درى ن‪--‬اراحت مىش‪--‬ود‪ -‬و‬
‫عواطفش چنان جريحهدار مىگردد‪ -‬كه در نطقى مىفرمايد‪ »2« :‬اگر از ت‪--‬أثر اين واقعه انس‪--‬ان‬
‫بميرد‪ ،‬قابل سرزنش نخواهد بود! با اين همه عاطفه‪ ،‬روزى هم شمشير مىكشد و اف‪--‬راد مفسد‬
‫را با كمال قدرت از پا درمىآورد‪ -.‬معناى ع‪--‬دالت اين اس‪--‬ت‪ .‬ح‪--‬اكم ع‪--‬ادل رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص)‬
‫است‪ .‬او اگر فرمان داد كه فالن محل را بگيريد‪ ،‬فالن خانه را آتش بزنيد‪ ،‬فالن طايفه را كه‬
‫مضر به اسالم و مس‪--‬لمين و ملتها هس‪--‬تند از بين ببري‪--‬د‪ ،‬حكم به ع‪--‬دل فرم‪--‬وده اس‪--‬ت‪ .‬اگر در‬
‫چنين مواردى فرم‪--‬ان نده‪--‬د‪ ،‬خالف ع‪--‬دالت مىباش‪--‬د؛ زي‪--‬را مالحظه ح‪--‬ال اس‪--‬الم و مس‪--‬لمين و‬
‫جامعه بشرى را نكرده است‪ .‬كسى كه بر مسلمين و جامعه بشرى‪ -‬حك‪--‬ومت دارد‪ ،‬هميشه بايد‬
‫جهات عمومى و منافع عامه را در نظر بگ‪--‬يرد؛ و از جه‪--‬ات خصوصى‪ -‬و عواطف شخصى‪-‬‬
‫چشم بپوش‪--‬د‪ -.‬له‪--‬ذا اس‪--‬الم بس‪--‬يارى از اف‪--‬راد را در مقابل مص‪--‬الح جامعه ف‪--‬انى ك‪--‬رده اس‪--‬ت؛‬
‫بسيارى از اشخاص را در مقابل مص‪--‬الح بشر از بين ب‪--‬رده اس‪--‬ت؛ ريشه بس‪--‬يارى‪ -‬از طوايف‪-‬‬
‫را چون مفسدهانگيز و براى جامعه مضر بودهاند‪ ،‬قطع كرده اس‪--‬ت‪ .‬حض‪--‬رت رس‪--‬ول (ص)‬
‫يهود «بنى قريظه» را چون جماعت ناراحتى‪ -‬بودند‪ -‬و در جامعه اسالمى مفسده ايجاد كرده و‬
‫به اسالم و حكومت اسالمى ضرر مىرساندند‪ ،‬از مي‪--‬ان برداشت «‪ .»1‬اص‪-‬واًل اين دو ص‪--‬فت‬
‫از صفات مؤمن است كه در جاى عدالت با كمال قدرت و جرأت اجراى عدالت كن‪--‬د‪ ،‬و هيچ‬
‫عاطفه نش‪--‬ان نده‪--‬د؛ و در م‪--‬ورد‪ -‬عط‪--‬وفت هم كم‪--‬ال محبت و ش‪--‬فقت را بنماي‪--‬د‪ .‬ب‪--‬راى جامعه‬
‫«مأمن»‪ ،‬يعنى پناهگاه باشد مسلمان و غ‪--‬ير مس‪--‬لمان در س‪--‬ايه حك‪--‬ومت او در أمن و آس‪--‬ايش‬
‫باشد؛ به راحتى زندگى كند و بيم نداشته باش‪-‬د‪ .‬اينكه م‪-‬ردم از اين حك‪-‬ام مىترس‪-‬ند‪ ،‬ب‪-‬راى اين‬
‫است كه حكومت آنها روى قواعد و ق‪--‬وانين نيس‪--‬ت؛ قل‪--‬درى اس‪--‬ت‪ .‬ليكن در حك‪--‬ومت شخصى‬
‫مانند حضرت امير (ع)‪ ،‬در حكومت اسالمى‪ ،‬خوف براى كس‪--‬انى است كه خائنن‪--‬د؛ ظالمن‪--‬د؛‬
‫متعدى و متجاوزند؛ ولى براى عموم مردم ترس و نگرانى مفهوم ندارد‪.‬‬
‫َّس‪ُ َ -‬‬‫در آيه دوم مىفرماي‪--‬د‪« :‬يا أَيُّهَا الَّذينَ آ َمنُ‪--‬وا أَطي ُع‪--‬وا‪ -‬هَّللا َو أَطي ُع‪--‬وا الر ُ‬
‫ول َو أولِي ااْل ْم‪ِ -‬‬
‫‪-‬ر ِم ْن ُكم‬
‫‪.»...‬‬
‫ت إلى ا ْهلِه‪--‬ا) مرب‪--‬وط‪ -‬به ائمه (ع) اس‪--‬ت‪ .‬و آيه‬‫(ان تُ‪--‬ؤَ ُّدوا‪ -‬اأْل َمان‪--‬ا ِ‬
‫در روايت است كه آيه اول ْ‬
‫حكم به عدل (و إذا حكمتم بين الناس) مربوط‪ -‬به امرا مىباش‪--‬د‪ .‬و اين آيه (أطيع‪--‬وا هَّللا ) خط‪--‬اب‬
‫به جامعه مسلمين است «‪ .»2‬به آنان امر مىفرمايد كه از خ‪--‬دا‪ ،‬در احك‪--‬ام الهى‪ ،‬و از رس‪--‬ول‬
‫اكرم (ص) و «أولو األمر»‪ ،‬يعنى ائمه پ‪--‬يروى‪ -‬و اط‪--‬اعت كنن‪--‬د‪ .‬از تعاليمش‪--‬ان پ‪--‬يروى‪ -،‬و از‬
‫احكام حكومتى آنان اطاعت نمايند‪.‬‬
‫عرض كردم كه اطاعت از اوامر خداى تعالى غير از اطاعت از رسول اكرم (ص) مىباش‪--‬د‪.‬‬
‫كليه عباديات و غير عباديات (احكام شرع الهى) اوامر خداوند اس‪--‬ت‪ .‬رس‪--‬ول‪ -‬اك‪--‬رم (ص) در‬
‫باب نماز هيچ امرى ندارد‪ .‬و اگر مردم را به نماز وامىدارد‪ ،‬تأييد و اجراى حكم خداست‪ .‬ما‬
‫هم كه نماز مىخوانيم‪ ،‬اطاعت امر خدا را مىكنيم‪.‬‬
‫و اطاعت از رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) غ‪--‬ير از «طاعة هَّللا » مىباش‪--‬د‪ .‬اوامر رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) آن‬
‫است كه از خ‪--‬ود آن حض‪--‬رت ص‪--‬ادر مىش‪--‬ود‪ ،‬و امر حكوم‪--‬تى‪ -‬مىباش‪--‬د‪ -.‬مثاًل از س‪--‬پاه اس‪--‬امه‬
‫پيروى كني‪--‬د؛ س‪--‬رحدات را چط‪--‬ور‪ -‬نگهداري‪--‬د؛ مالياتها را از كجا جمع كني‪--‬د؛ با م‪--‬ردم چگونه‬
‫معاشرت نماييد ‪ ...‬اينها اوامر رس‪--‬ول اك‪--‬رم اس‪--‬ت‪ .‬خداوند ما را ال‪--‬زام ك‪--‬رده كه از حض‪--‬رت‬
‫رسول (ص) اطاعت كنيم؛ چنانكه مأموريم‪ -‬از «أولو االم‪--‬ر»‪ -‬كه به حسب ض‪--‬رورت م‪--‬ذهب‬
‫ما مراد ائمه (ع) مىباش‪--‬ند‪ -‬اط‪--‬اعت و پ‪--‬يروى نم‪--‬اييم‪ .‬اط‪--‬اعت از «أولو األم‪--‬ر» كه در اوامر‬
‫حكومتى مىباشد‪ ،‬نيز غير اطاعت خداست‪ .‬البته از باب اينكه خداى تع‪--‬الى فرم‪--‬ان داده كه از‬
‫رسول و أولو األمر پيروى‪ -‬كنيم‪ ،‬اطاعت از آنان در حقيقت اطاعت خدا هم مىباشد‪.‬‬
‫إن ُك ْنتُ ْم تُ ْؤ ِمنُ‪--‬ونَ‬
‫ول ْ‬ ‫إلى هَّللا ِ و الر ُ‬
‫َّس‪ِ -‬‬ ‫إن تَن‪--‬ا َز ْعتُم في َش‪ْ -‬ي ٍء فَ‪ُ -‬ر ّدوهُ َ‬
‫در دنبال آيه مىفرمايد‪ ...« :‬فَ ْ‬
‫وم اآل ِخ ِر ذلِكَ خَ ْي ٌر َو أَحْ َسنُ تأْوياًل ‪ ...( ».‬اگر در امرى با هم نزاع داشتيد‪ ،‬به خدا و‬ ‫بِاهَّلل ِ َو ْاليَ ِ‬
‫پيامبر (ص) رجوع كنيد ‪)...‬‬

‫منازعهاى كه بين مردم واقع مىشود‪ ،‬بر دو نوع است‪ :‬يك نوع‪ ،‬اينكه بين دو دسته يا دو نفر‬
‫سر موضوعى اختالف مىشود‪ -.‬مثاًل يكى ادعا دارد كه طلبكار‪ -‬است؛ و ديگ‪--‬رى‪ -‬انك‪--‬ار مىكن‪--‬د‪.‬‬
‫و موضو ْع اثب‪-‬ات ش‪-‬رعى يا ع‪-‬رفى الزم دارد‪ .‬در اين م‪-‬ورد‪ -‬بايد به قض‪-‬ات رج‪-‬وع‪ -‬ش‪-‬ود‪ .‬و‬
‫قاضى بايد موضوع را بررسى كرده دادرسى نمايد‪ .‬اينها دعاوى حقوقى است‪.‬‬
‫ن‪-‬وع ديگ‪-‬ر‪ ،‬اينكه اختالفى‪ -‬در بين نيس‪-‬ت‪ ،‬بلكه مس‪-‬أله ظلم و جن‪-‬ايت اس‪-‬ت‪ .‬مثاًل قل‪-‬درى م‪-‬ال‬
‫كسى را به زور گرفته است؛ يا مال مردم را خورده است؛ دزد به خانه كسى رفته و م‪--‬الش‬
‫را ب‪---‬رده اس‪---‬ت‪ .‬در چ‪---‬نين م‪---‬واردى؛ مرجع و مس‪---‬ئول قاضى نيس‪---‬ت؛ بلكه م‪---‬دعى العم‪---‬وم‬
‫(دادستان) اس‪-‬ت‪ .‬در اين م‪-‬وارد‪ ،‬كه م‪-‬وارد‪ -‬ج‪-‬زايى‪ -‬و نه حق‪-‬وقى‪ -‬اس‪-‬ت‪ ،‬و گ‪-‬اهى ج‪-‬زايى و‬
‫حقوقى توأم است‪ ،‬ابتدا مدعى العموم‪ ،‬كه حافظ احكام و قوانين است و مدافع جامعه به شمار‬
‫مىآيد‪ ،‬شروع‪ -‬به كار مىكند‪ ،‬و كيفر خواست صادر مىنمايد؛ سپس‪ ،‬قاضى‪ -‬رسيدگى كرده حكم‬
‫ص‪--‬ادر‪ -‬مىكن‪--‬د‪ .‬اين احك‪--‬ام‪ ،‬چه حق‪--‬وقى و چه ج‪--‬زايى‪ ،‬به وس‪--‬يله دس‪--‬ته ديگ‪--‬رى از حك‪--‬ام‪ ،‬كه‬
‫مجريان باشند‪ ،‬اجرا مىشود‪.‬‬
‫قرآن مىفرماي‪--‬د‪« :‬فَ‪ْ -‬‬
‫‪-‬إن تن‪--‬ازعتم» در هر ام‪--‬رى از ام‪--‬ور بين ش‪--‬ما ن‪--‬زاع واقع ش‪--‬د‪ ،‬مرجع در‬
‫احكا ْم خدا‪ ،‬و در اجرا رسول است‪ .‬رسول‪ -‬اكرم (ص) بايد احك‪--‬ام را از خ‪--‬دا بگ‪--‬يرد و اج‪--‬را‬
‫نمايد‪ .‬اگر موضوع اختالفى‪ -‬بود‪ ،‬حضرت رس‪--‬ول به عن‪--‬وان قاضى دخ‪--‬الت مىكند و قض‪--‬اوت‪-‬‬
‫(دادرسى) مىنماي‪--‬د‪ .‬و اگر منازع‪--‬ات ديگ‪--‬رى‪ ،‬از قبيل زورگ‪--‬ويى و حقكشى ب‪--‬ود‪ ،‬ن‪--‬يز مرجع‬
‫رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) اس‪--‬ت‪ .‬او چ‪--‬ون رئيس دولت اس‪--‬الم اس‪--‬ت‪ ،‬مل‪--‬زم مىباشد‪ -‬دادخ‪--‬واهى كن‪--‬د؛‬
‫مأمور بفرستد و حق را بگيرد و رد نمايد‪ .‬بايد دانست در هر ام‪--‬رى كه مرجع رس‪--‬ول اك‪--‬رم‬
‫باشد‪ ،‬ائمه (ع) هم مىباشند‪ .‬و اطاعت از ائمه (ع) نيز اطاعت از رسول اكرم (ص) مىباشد‪.‬‬
‫خالصه‪ ،‬آيه اول‪« :‬إذا َح َك ْمتُم بَ ْينَ النّاس» و دوم‪« :‬أطيعوا هَّللا و أطيعوا الرسول» و آيه «فَ‪ْ -‬‬
‫‪-‬إن‬
‫تَنا َز ْعتُ ْم في َش ْي ٍء» اعم از حكومت و قضاوت‪ -‬مىباشد؛ و اختصاص به باب قضاوت ندارد‪.‬‬
‫صرف نظر از اينكه بعضى از آيات ظهور‪ -‬در حكومت به مفهوم اجرايى دارد‪.‬‬
‫در آيه بعد مىفرمايد‪« :‬أَ لَ ْم تَ َر إل َى الَّذينَ يَ ْز ُع ُمونَ أَنَّهُ ْم آ َمنُوا بِما أُ ْن ِز َل إلَ ْيكَ َو ما أُ ْن ِز َل ِم ْن قَ ْبلِكَ‬
‫ت َو قَ ْد أُ ِمروا أَ ْن يَ ْكفُرُوا بِ ِه ‪»...‬‬ ‫إلى الطّا ُغو ِ‬ ‫يُريدونَ أَ ْن يَتَحا َكموا‪َ -‬‬
‫آيا نديدى كسانى را كه مىپندارند به آنچه به سوى تو نازل شده و آنچه پيش از تو ن‪--‬ازل ش‪--‬ده‬
‫ايمان آوردهاند‪ ،‬مىخواهند‪ -‬نزد طاغوت (قدرتهاى‪ -‬ناروا) دادخ‪-‬واهى كنن‪-‬د؛ در ح‪-‬الى كه مس‪-‬لم‬
‫است كه دستور‪ -‬دارند به آن (يعنى طاغوت) كافر‪ -‬شوند‪.‬‬
‫اگر نگوييم‪ -‬منظور از «طاغوت» حكومتهاى جور و قدرتهاى‪ -‬نارواى حكومتى‪ -‬به ط‪--‬ور‪ -‬كلى‬
‫است‪ ،‬كه در مقابل حكومت الهى طغيان كرده و س‪--‬لطنت و حك‪--‬ومت برپا داش‪--‬تهاند‪ ،‬بايد قائل‬
‫شويم كه اعم از قضات و حك‪--‬ام اس‪--‬ت‪ .‬چ‪--‬ون رج‪--‬وع ب‪--‬راى دادرسى‪ -‬و احق‪--‬اق حق‪--‬وق و كيفر‬
‫متعدى غالبا ً با مراجعه به مقامات قضايى‪ -‬انجام مىگيرد؛ و باز حكم قض‪--‬ايى را مجري‪--‬ان‪ -‬كه‬
‫معمواًل آنها را حكومتكننده مىشناسند‪ -‬اجرا مىكنند‪.‬‬
‫حكومتهاى‪ -‬جور‪ ،‬چه قضات و چه مجريان و چه اصناف ديگ‪--‬ر‪ ،‬آنها «ط‪--‬اغوت» ان‪--‬د‪ ،‬چ‪--‬ون‬
‫در برابر حكم خدا سركشى‪ -‬و طغيان كرده‪ ،‬قواني‪-‬نى‪ -‬به دلخ‪-‬واه وضع ك‪-‬رده‪ ،‬به اج‪-‬راى آن و‬
‫قضاوت بر طبق آن پرداختهان‪--‬د‪ -.‬خداوند امر فرم‪--‬وده كه به آنها ك‪--‬افر ش‪--‬ويد؛ يع‪--‬نى در برابر‬
‫آنها و اوامر و احكامشان عص‪--‬يان بورزي‪--‬د‪ .‬ب‪--‬ديهى است كس‪--‬انى كه مىخواهند به «ط‪--‬اغوت»‬
‫كافر شوند‪ ،‬يعنى در برابر قدرتهاى‪ -‬حاكمه ناروا سر به نافرمانى‪ -‬بردارن‪-‬د‪ ،‬وظ‪-‬ايف‪ -‬س‪-‬نگينى‬
‫خواهند داشت كه بايستى به قدر توانايى و امكان در انجام آن بكوشند‪.‬‬
‫مقبوله «عمر بن حنظله»‬
‫اكنون مىپردازيم به بررسى روايت «مقبوله عمر بن حنظل‪--‬ه» تا ببي‪--‬نيم چه مىگويد‪ -‬و منظ‪--‬ور‪-‬‬
‫چه مىباشد‪-.‬‬
‫«محمد بن يعق‪--‬وب‪ ،‬عن محمد بن يح‪--‬يى‪ ،‬عن محمد بن الحس‪--‬ين‪ ،‬عن محمد بن عيس‪--‬ى‪ ،‬عن‬
‫صفوان بن يحيى‪ ،‬عن داود بن الحصين‪ ،‬عن عمر بن حنظلة‪ :‬قالت سألت أبا عبْد هَّللا ِ (ع) ْ‬
‫عن‬
‫رجلين من أص‪--‬حابنا بينهما منازعة في دَين او م‪--‬يراث فتحاكما إلى الس‪--‬لطان َو إلى القض‪--‬اة أ‬
‫ت َو ما يُحْ َك ُم لَ‪-‬هُ‪،‬‬ ‫ق أَوْ با ِط‪ٍ -‬ل‪ ،‬فَإنَّما تَح‪-‬ا َك َم إلَى الطّ‪-‬ا ُغو ِ‬ ‫ك؟ قال‪َ :‬م ْن تَحا َك َم إلَ ْي ِه ْم‪ ،‬في َح‪ٍّ -‬‬ ‫يح ّل ذلِ َ‬
‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬
‫‪-‬ر ُ أن يُكف ‪َ -‬ر بِ‪ِ -‬ه‪.‬‬ ‫َ‬
‫ت َو ما أ َم‪َ -‬‬‫فَإنّما يَأْ ُخذهُ سُحْ تا و إن كانَ َحقا ثابِتا لهُ؛ نهُ أ ذهُ بِ ُحك ِم الطاغو ِ‬
‫ُ‬ ‫ّ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫خَ‬ ‫َ‬ ‫ّ‬ ‫َ‬ ‫أَل‬ ‫َ‬ ‫ً‬ ‫ً‬ ‫ّ‬ ‫ْ‬ ‫ً‬ ‫ُ‬
‫ان يَ ْكفُ‪-‬رُوا بِ‪ِ -‬ه»‪ .‬قلت‪ :‬فَكيف‬ ‫ت َو قَ‪ْ -‬د أُ ِم‪--‬ر ُوا ْ‬
‫قال هَّللا ُ تَعالى‪« :‬يُريدوُنَ أَ ْن يَتَح‪--‬ا َك ُموا إلَى الطّ‪--‬ا ُغو ِ‬ ‫َ‬
‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ران َمن كانَ ِمنك ْم ِم َّمن قد َروى َحديثنا َو نَظ َر فِي َحاللِنا َو َحرا ِمنا َو َع َرف‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫يصنعان؟ قال‪ :‬يَنظ ِ‬
‫ً‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫ضوْ ا‪ -‬بِ ِه َح َكما‪ .‬فإني قد َج َعلتهُ َعل ْيك ْم حا ِكما ‪»1« ...‬‬ ‫ّ‬ ‫ً‬ ‫أَحكا َمنا ‪ ...‬فَ ْليَرْ َ‬
‫عمر بن حنظله «‪ »2‬مىگويد‪ -‬از امام صادق (ع) درب‪--‬اره دو نفر از دوس‪--‬تانمان (يع‪--‬نى ش‪--‬يعه)‬
‫كه نزاعى بينشان بود در مورد قرض يا ميراث‪ ،‬و به قضات ب‪--‬راى رس‪--‬يدگى مراجعه ك‪--‬رده‬
‫بودند‪ ،‬سؤال كردم كه آيا اين رواست؟ فرمود‪« -:‬هر كه در مورد دعاوى حق يا دعاوى ناحق‬
‫به ايشان مراجعه كن‪--‬د‪ ،‬در حقيقت به «ط‪--‬اغوت» (يع‪--‬نى ق‪--‬درت حاكمه ن‪--‬اروا) مراجعه ك‪--‬رده‬
‫باشد؛ و هر چه را كه به حكم آنها بگيرد‪ ،‬در حقيقت به طور حرام مىگيرد؛ گرچه آن را كه‬
‫دريافت مىكند حق ث‪-‬ابت او باش‪--‬د؛ زي‪--‬را كه آن را به حكم و با رأى «ط‪--‬اغوت» و آن ق‪--‬درتى‬
‫ان يَتَح‪--‬ا َك ُموا إلَى‬
‫ُون ْ‬
‫گرفته كه خدا دستور داده به آن كافر‪ -‬شود‪ .‬خداى تعالى مىفرمايد‪« :‬يُري ‪-‬د َ‪-‬‬
‫ت َو قَ ْد أُ ِمروا أَ ْن يَ ْكفُرُوا ب ِه»‪ .‬پرسيدم‪ -‬چه بايد بكنن‪--‬د‪ .‬فرم‪--‬ود‪« :‬بايد نگ‪--‬اه كنند ببينند از‬
‫الطّا ُغو ِ‬
‫ش‪-‬ما چه كسى است كه ح‪-‬ديث ما را روايت ك‪-‬رده‪ ،‬و در حالل و ح‪-‬رام ما مطالعه نم‪--‬وده‪ ،‬و‬
‫صاحبنظر‪ -‬شده و احك‪--‬ام و ق‪--‬وانين ما را ش‪--‬ناخته است ‪ »...‬بايس‪--‬تى‪ -‬او را به عن‪--‬وان قاضى‪ -‬و‬
‫داور بپذيرند؛ زيرا كه من او را حاكم بر شما قرار دادهام»‪.‬‬
‫ْ‬
‫روايت و استشهاد ام‪--‬ام (ع) به آيه ش‪--‬ريفه به دست مىآي‪--‬د‪،‬‬ ‫همان طور كه از صدر و ذيل اين‬
‫موضوع‪ -‬سؤالْ حكم كلى بوده؛ و امام هم تكليف كلى را بيان فرم‪--‬وده اس‪--‬ت‪ .‬و ع‪--‬رض ك‪--‬ردم‬
‫كه ب‪---‬راى حل و فصل دع‪---‬اوى حق‪---‬وقى‪ -‬و ج‪---‬زايى هم به قض‪---‬ات مراجعه مىش‪---‬ود‪ ،‬و هم به‬
‫مقامات اجرايى و به طور‪ -‬كلى حكومتى‪ -.‬رجوع به قضات براى اين است كه حق ثابت ش‪--‬ود‬
‫و فصل خصومات‪ -‬و تعيين كيفر گردد‪ .‬و رجوع به مقامات اجرايى براى الزام طرف‪ -‬دعوى‬
‫به قبول محاكمه‪ ،‬يا اجراى حكم حقوقى‪ -‬و كيفرى هر دو اس‪--‬ت‪ .‬له‪--‬ذا‪ ،‬در اين روايت از ام‪--‬ام‬
‫سؤال مىشود كه آيا به سالطين و قدرتهاى‪ -‬حكومتى و قضات رجوع كنيم‪.‬‬
‫تحريم دادخواهى از قدرتهاى ناروا‬
‫حضرت در ج‪--‬واب از مراجعه به مقام‪--‬ات حكوم‪--‬تى‪ -‬ن‪--‬اروا‪ ،‬چه اج‪--‬رايى و چه قض‪--‬ايى‪ ،‬نهى‬
‫مىفرماين‪--‬د‪ -.‬دس‪--‬تور‪ -‬مىدهند كه ملت اس‪--‬الم در ام‪--‬ور خ‪--‬ود نبايد به س‪--‬الطين و حك‪--‬ام ج‪--‬ور و‬
‫قضاتى كه از عمال آنها هستند رجوع كنند؛ هر چند حق ثابت داشته باش‪--‬ند و بخواهند‪ -‬ب‪--‬راى‬
‫احقاق و گرفتن آن اقدام كنند‪ .‬مسلمان اگر پسر او را كشتهاند يا خانهاش را غارت كردهان‪--‬د‪،‬‬
‫باز حق ندارد به حكام جور براى دادرسى مراجعه كند‪ .‬همچ‪--‬نين‪ ،‬اگر طلبك‪--‬ار است و ش‪--‬اهد‬
‫زن‪--‬ده در دست دارد‪ ،‬نمىتواند به قض‪--‬ات سرس‪--‬پرده و عم‪--‬ال ظلمه مراجعه نماي‪--‬د‪ .‬هرگ‪--‬اه در‬
‫چنين مواردى به آنها رجوع‪ -‬كرد‪ ،‬به «طاغوت»؛ يعنى قدرتهاى‪ -‬ن‪--‬اروا روى‪ -‬آورده اس‪--‬ت‪ .‬و‬
‫در صورتى كه به وسيله اين ق‪-‬درتها و دس‪-‬تگاههاى ن‪-‬اروا‪ -‬به حق‪-‬وق مس‪-‬لم خ‪-‬ويش نايل آم‪-‬د‪،‬‬
‫فإنما يأخ‪--‬ذه ُس ‪-‬حْ تا ً و إن ك‪--‬ان حقا ثابت ‪-‬ا ً ل‪--‬ه؛ به ح‪--‬رام دست پي‪--‬دا ك‪--‬رده‪ ،‬و حق ن‪--‬دارد در آن‬
‫تصرف كند‪ .‬حتى بعضى از فقها در «عين شخصى» «‪ »1‬گفتهاند كه مثاًل اگر عباى شما را‬
‫بردند و شما به وسيله حكام ج‪--‬ور پس گرفتي‪-‬د‪ -،‬نمىتوانيد‪ -‬در آن تص‪-‬رف‪ -‬كنيد «‪ .»2‬ما اگر به‬
‫اين حكم قائل نباش‪--‬يم‪ ،‬ديگر در كلي‪--‬ات‪ ،‬يع‪--‬نى در «عين كلى» شك ن‪--‬داريم‪ .‬مثاًل در اينكه اگر‬
‫كسى طلبكار ب‪--‬ود و ب‪--‬راى گ‪--‬رفتن حق خ‪--‬ود به مرجع و مق‪--‬امى غ‪--‬ير از آنكه خ‪--‬دا ق‪--‬رار داده‬
‫مراجعه و طلب خود را به وس‪--‬يله او وص‪--‬ول‪ -‬ك‪--‬رد‪ ،‬تص‪--‬رف‪ -‬در آن ج‪--‬ايز نيس‪--‬ت‪ .‬و م‪--‬وازين‬
‫شرع همين را اقتضا‪ -‬مىكند‪.‬‬
‫حكم سياسى اسالم‬
‫اين حكم سياسى‪ -‬اسالم است‪ .‬حكمى است كه س‪--‬بب مىش‪--‬ود مس‪--‬لمانان از مراجعه به ق‪--‬درتهاى‪-‬‬
‫ناروا و قضاتى كه دست نشانده آنها هستند خوددارى كنند تا دستگاههاى دولتى‪ -‬ج‪--‬ائر و غ‪--‬ير‬
‫اسالمى بسته شود؛ و اين تشكيالت عريض و طويل دادگسترى‪ -‬كه جز زحمت ف‪--‬راوان ب‪--‬راى‬
‫مردم كارى صورت نمىده‪-‬د‪ ،‬برچي‪-‬ده گ‪-‬ردد؛ و راه به س‪-‬وى ائمه ه‪-‬دى (ع) و كس‪-‬انى كه از‬
‫ط‪--‬رف آن‪--‬ان حق حك‪--‬ومت و قض‪--‬اوت‪ -‬دارند ب‪--‬از ش‪--‬ود‪ .‬مقصد اص‪--‬لى اين ب‪--‬وده كه نگذارند‬
‫سالطين و قضاتى كه از عم‪-‬ال آنها هس‪-‬تند مرجع ام‪-‬ور باش‪-‬ند و م‪-‬ردم دنب‪-‬ال آنها برون‪-‬د‪ -.‬به‬
‫ملت اس‪---‬الم اعالم كردهاند‪ -‬كه اينها مرجع نيس‪---‬تند؛ و خداوند امر فرم‪---‬وده كه م‪---‬ردم بايد به‬
‫سالطين و حكام جور كافر شوند‪( -‬عصيان بورزند)‪ .‬و رج‪--‬وع‪ -‬به آنها با كفر ورزي‪--‬دن به آنها‬
‫منافات دارد؛ شما اگر كافر‪ -‬به آنان باشيد و آنان را نااليق و ظالم بدانيد‪ ،‬نبايد به آنها رج‪--‬وع‬
‫كنيد‪.‬‬
‫مرجع امور علماى اسالمند‬
‫بنا بر اين‪ ،‬تكليف ملت اس‪--‬الم چيس‪--‬ت؟ و در پيش‪--‬امدها‪ -‬و منازع‪--‬ات بايد چه كنن‪--‬د‪ ،‬و به چه‬
‫مق‪--‬امى رج‪--‬وع‪ -‬كنن‪--‬د؟ ق‪--‬ال‪ :‬ينظ‪--‬ران من ك‪--‬ان منكم ممن قد روى‪ -‬ح‪--‬ديثنا و نظر فى حاللنا و‬
‫حرامنا و عرف أحكامن‪--‬ا‪ .‬در اختالف‪--‬ات به راوي‪--‬ان ح‪--‬ديث ما كه به حالل و ح‪--‬رام خ‪--‬دا‪ ،‬طبق‬
‫قواعد‪ ،‬آشنايند‪ -‬و احكام ما را طبق موازين عقلى و شرعى مىشناس‪--‬ند رج‪--‬وع كنن‪--‬د‪ .‬ام‪--‬ام (ع)‬
‫هيچ جاى ابهام باقى نگذاشته تا كسى بگويد پس راوي‪--‬ان ح‪--‬ديث (مح‪--‬دثين) هم مرجع و ح‪--‬اكم‬
‫مىباشند‪ .‬تمام مراتب را ذكر فرموده‪ ،‬و مقيد كرده به اينكه در حالل و حرام طبق قواعد نظر‬
‫كند و به احكام معرفت داشته‪ ،‬موازين دس‪--‬تش باشد تا رواي‪--‬اتى‪ -‬را كه از روى‪ -‬تقيه يا جه‪--‬ات‬
‫ديگر وارد ش‪--‬ده و خالف واقع مىباشد تش‪--‬خيص ده‪--‬د‪ .‬و معل‪--‬وم است كه مع‪--‬رفت به احك‪--‬ام و‬
‫شناخت حديث غير از نقل حديث است‪ .‬علما منصوب به فرمانروايىاند‪-‬‬
‫مىفرماي‪--‬د‪ :‬ف‪--‬إني قد جعلته عليكم حاكم ‪-‬ا ً (من كسى را كه داراى چ‪--‬نين ش‪--‬رايطى‪ -‬باش‪--‬د‪ ،‬ح‪--‬اكم‬
‫«فرم‪--‬انروا» بر ش‪--‬ما ق‪--‬رار‪ -‬دادم‪ ).‬و كسى كه اين ش‪--‬رايط‪ -‬را دارا باش‪--‬د‪ ،‬از ط‪--‬رف من ب‪--‬راى‬
‫امور حكومتى و قضايى مسلمين تعيين شده؛ و مسلمانها حق ندارند به غير او رجوع‪ -‬كنند‪.‬‬
‫بنا بر اين‪ ،‬اگر قلدرى مال شما را خورد‪ ،‬مرجع ش‪-‬كايت عب‪-‬ارت از مجري‪-‬انى است كه ام‪-‬ام‬
‫تعيين فرموده‪ .‬و اگر با كسى سر ْ‬
‫دين (وام) نزاع داريد و احتي‪--‬اج به اثب‪--‬ات دارد‪ ،‬ن‪--‬يز مرجع‬
‫آن قاضىاى است كه حضرت تعيين فرموده؛ و نمىتوانيد‪ -‬به ديگرى‪ -‬رج‪--‬وع نمايي‪--‬د‪ .‬اين وظيفه‬
‫عمومى مسلمانهاست؛ نه اينكه «عمر بن حنظله» به چنين مشكلهاى‪ -‬گرفت‪--‬ار‪ -‬ش‪--‬ده و تكليف او‬
‫چنين باشد‪.‬‬
‫اين فرمان كه امام (ع) صادر فرم‪--‬وده كلى و عم‪--‬ومى اس‪--‬ت‪ .‬هم‪--‬ان ط‪--‬ور كه حض‪--‬رت ام‪--‬ير‬
‫المؤمنين (ع) در دوران حكومت ظاهرى خود حاكم و والى و قاضى‪ -‬تعيين مىك‪--‬رد‪ ،‬و عم‪--‬وم‬
‫مسلمانان وظيفه داش‪--‬تند كه از آنها اط‪--‬اعت كنن‪--‬د‪ ،‬حض‪--‬رت ام‪--‬ام ص‪--‬ادق (ع) هم چ‪--‬ون «ول ّى‬
‫ام‪--‬ر» مطلق مىباشد و بر همه علم‪--‬ا‪ ،‬فقها و م‪--‬ردم دنيا حك‪--‬ومت دارد‪ ،‬مىتواند‪ -‬ب‪--‬راى زم‪--‬ان‬
‫حيات و مماتش حاكم و قاضى تعيين فرمايد‪ .‬همين كار را هم ك‪--‬رده‪ ،‬و اين منصب را ب‪--‬راى‬
‫فقها قرار‪ -‬داده است‪ .‬و تعبير به حاكم‪-‬ا ً فرم‪-‬وده تا خي‪-‬ال نش‪-‬ود‪ -‬كه فقط ام‪-‬ور قض‪-‬ايى مط‪-‬رح‬
‫است‪ ،‬و به ساير امور حكومتى ارتباط‪ -‬ندارد‪.‬‬
‫نيز از صدر و ذيل روايت و آيهاى كه در حديث ذكر شده‪ ،‬استفاده مىش‪--‬ود كه موض‪--‬وع تنها‬
‫تعيين قاضى‪ -‬نيست كه امام (ع) فقط نصب قاضى فرموده باش‪-‬د‪ ،‬و در س‪-‬اير ام‪--‬ور مس‪-‬لمانان‬
‫تكليفى معين نك‪---‬رده‪ ،‬و در نتيجه يكى از دو س‪---‬ؤال را كه راجع به دادخ‪---‬واهى از ق‪---‬درتهاى‬
‫اجرايى ناروا بوده بالجواب گذاشته باشد‪.‬‬
‫اين روايت از واضحات است؛ و در سند و داللتش وسوسهاى‪ -‬نيست‪ »1« .‬جاى ترديد نيست‬
‫كه امام (ع) فقها را براى حكومت و قضاوت تع‪-‬يين فرم‪-‬وده اس‪-‬ت‪ .‬بر عم‪-‬وم مس‪-‬لمانان الزم‬
‫است كه از اين فرمان امام (ع) اطاعت نمايند‪.‬‬
‫بحث در روايت ابى خديجه‬
‫براى اينكه مطالب بهتر روشن شود و به رواي‪--‬ات ديگر مؤيد گ‪--‬ردد‪ ،‬روايت أبو خديجه «‪»1‬‬
‫را نيز مىآورم‪:‬‬
‫اس‪--‬نا ِد ِه عن محمد ْب ِن علي بْن محب‪--‬وب‪ ،‬عن أحمد بْن محم‪--‬د‪ ،‬عن حس‪--‬ين ب ِْن‬ ‫مح ّمد ْب ِن َحسن بِ ْ‬
‫الجهْم‪ ،‬عن أبي خديجة‪ ،‬قال بعثني أبو عبد هَّللا (ع) إلى أحد ِمن أَصحابنا فق‪--‬ا َل‪:‬‬ ‫سعيد‪ ،‬عن أَبي َ‬
‫ان تَح‪--‬ا َكم ُوا‪-‬‬ ‫االخ‪ِ -‬ذ َو ْال َعط‪--‬اء ْ‬
‫ْ‬ ‫ت بَيْن ُك ُم ْال ُخصُو َمةُ أَوْ تَد َ‬
‫َارى في َش‪ْ -‬ي ٍء ِمنَ‬ ‫قُلْ لَهُ ْم‪ :‬إيّا ُك ْم‪ ،‬إذا َوقَ َع ْ‬
‫ّاق‪ .‬اجْ َعل ُوا بَ ْينَ ُك ْم َر ُجاًل قَ ْد َع َرفَ َحاللَنا َو َحرا َمنا؛ فَإنّي قَ ْد َج َع ْلتُهُ َعلَ ْي ُك ْم‬
‫إلى أ َح ٍد ِم ْن هؤُالء الفُس ِ‬
‫ض ُكم بَعْضا ً إلَى الس ُْلطا ِن ْالجائِر‪»2« .‬‬ ‫ص َ‪-‬م بَ ْع ُ‬
‫أن يُخا ِ‬ ‫قاضياً‪َ .‬و إيّا ُك ْم ْ‬
‫ِ‬
‫ابو خديجه (يكى از اصحاب مورد‪ -‬اعتماد امام ص‪--‬ادق (ع)) مىگويد‪ -‬كه حض‪--‬رت ص‪--‬ادق‪( -‬ع)‬
‫به من مأموريت‪ -‬دادند كه به دوستانمان (شيعه) از طرف‪ -‬ايشان چنين پيغام بدهم‪« :‬مبادا وقتى‬
‫بين شما خصومت و نزاعى اتفاق مىافتد‪ ،‬يا در مورد دريافت‪ -‬و پرداخت اختالفى‪ -‬پيش مىآيد‪،‬‬
‫براى محاكمه و رسيدگى به يكى از اين جماعت زشتكار مراجعه كنيد‪ .‬م‪--‬ردى را كه حالل و‬
‫حرام ما را مىشناسد بين خودتان ح‪--‬اكم و داور س‪--‬ازيد؛ زي‪--‬را من او را بر ش‪--‬ما قاضى ق‪--‬رار‪-‬‬
‫دادهام‪ .‬و مبادا كه بعضى از شما عليه بعضى ديگرتان به قدرت حاكمه جائر شكايت ببرد»‪.‬‬
‫منظور از تدارى فى شىء كه در روايت آمده همان اختالف حقوقى‪ -‬اس‪--‬ت؛ يع‪--‬نى در اختالف‬
‫حقوقى و منازعات و دعاوى به اين «فساق»‪ -‬رجوع نكنيد‪ .‬از اينكه دنب‪--‬ال آن مىفرماي‪--‬د‪« :‬من‬
‫ب‪--‬راى ش‪--‬ما قاضى‪ -‬ق‪--‬رار‪ -‬دادم»‪ .‬معل‪--‬وم مىش‪--‬ود كه مقص‪--‬ود از «فس‪--‬اق»‪ -‬و جم‪--‬اعت زش‪--‬تكار‪-،‬‬
‫قضاتى بودهاند‪ -‬كه از طرف امراى وقت و قدرتهاى‪ -‬حاكمه ناروا منصب قضاوت را اش‪--‬غال‬
‫كردهاند‪ .‬در ذيل حديث مىفرمايد‪َ :‬و إيّاكم أن يخاصم بعض‪--‬كم بعض‪-‬ا ً إلى الس‪--‬لطان ْالج‪--‬ائر‪ .‬در‬
‫مخاصمات نيز به سلطان ج‪-‬ائر‪ ،‬يع‪-‬نى ق‪--‬درت حاكمه ج‪-‬ائر و ن‪-‬اروا‪ -‬رج‪-‬وع‪ -‬نكني‪-‬د؛ يع‪-‬نى در‬
‫امورى كه مربوط به ق‪-‬درتهاى اج‪--‬رايى است به آنها مراجعه ننمايي‪--‬د‪ .‬گرچه «س‪--‬لطان ج‪--‬ائر»‬
‫قدرت حاكمه جائر و ناروا‪ -‬به ط‪--‬ور‪ -‬كلى است و همه حك‪--‬ومت كنن‪--‬دگان غ‪--‬ير اس‪--‬المى و هر‬
‫سه دس‪--‬ته قض‪--‬ات و قانونگ‪--‬ذاران و مجري‪--‬ان را ش‪--‬امل مىش‪--‬ود‪ ،‬ولى با توجه به اينكه قباًل از‬
‫مراجعه به قضات جائر نهى شده‪ ،‬معلوم مىشود‪ -‬كه اين نهى تكيه بر روى‪ -‬دسته ديگر‪ ،‬يع‪--‬نى‬
‫مجريان است‪ .‬جمله اخير طبع‪-‬ا ً تك‪--‬رار مطلب س‪--‬ابق‪ ،‬يع‪--‬نى نهى از رج‪--‬وع‪ -‬به فس‪--‬اق نيس‪--‬ت‪.‬‬
‫زيرا اول از مراجعه به قاضى فاسق‪ -‬در ام‪--‬ور مرب‪--‬وط‪ -‬به او كه عب‪--‬ارت از ب‪--‬ازجويى‪ ،‬اقامه‬
‫بينه‪ ،‬و امث‪-‬ال آن مىباش‪-‬د‪ ،‬نهى كردن‪-‬د؛ و قاضى تع‪-‬يين نم‪-‬وده وظيفه پ‪-‬يروان خ‪-‬ود را روشن‬
‫فرمودند‪ .‬سپس‪ ،‬از رج‪-‬وع‪ -‬به س‪--‬الطين ن‪--‬يز جلوگ‪-‬يرى كردن‪--‬د‪ .‬از اين معل‪--‬وم مىش‪-‬ود‪ -‬كه ب‪--‬اب‬
‫«قض‪--‬ا» غ‪--‬ير از ب‪--‬اب رج‪--‬وع به س‪--‬الطين اس‪--‬ت؛ و دو رش‪--‬ته مىباش‪--‬د‪ -.‬در روايت «عمر بن‬
‫حنظله» كه مىفرمايد از سالطين و قضات دادخواهى نكنيد‪ ،‬به هر دو رشته اشاره شده است‪.‬‬
‫منتها در اين روايت فقط نصب قاضى‪ -‬فرم‪--‬وده؛ ولى در روايت «عمر بن حنظل‪--‬ه» هم ح‪--‬اكم‬
‫مجرى و هم قاضى را تعيين كرده است‪.‬‬
‫آيا علما از منصب حكومت معزولند؟‬
‫اكن‪--‬ون بايد ديد اينكه ام‪--‬ام (ع) در زم‪--‬ان حي‪--‬ات خ‪--‬ود‪ -‬طبق اين روايت‪ -‬منصب قض‪--‬اوت را‬
‫براى فقها قرار‪ -‬داده‪ ،‬و بنا به روايت «عمر بن حنظله» هر دو مقام رياست و قضاوت‪ -‬را به‬
‫آنان واگذار كرده است‪ ،‬آيا وق‪--‬تى كه ام‪--‬ام از دنيا رحلت فرمودن‪--‬د‪ ،‬فقها خ‪--‬ود به خ‪--‬ود از اين‬
‫مقام بركنار‪ -‬مىشوند؟ تمام قضات و امرايى كه ائمه (ع) قرار داده بودند با رفتن خودش‪--‬ان از‬
‫منصب رياست و قضاوت معزول مىگردند‪ -‬يا نه؟‬
‫با قطع نظر از اين معنا كه وضع واليت امام (ع) با ديگران فرق‪ -‬دارد و بنا بر مذهب شيعه‬
‫تم‪--‬ام دس‪--‬تورات و اوامر ائمه (ع) در زم‪--‬ان حي‪--‬ات و مماتش‪--‬ان الزم االتب‪--‬اع اس‪--‬ت‪ ،‬بايد ديد‬
‫وضع مناصب و مقاماتى كه در دنيا براى اشخاص تعيين مىشود‪ -‬چگونه است؟‬
‫در رژيمه‪--‬اى دني‪--‬ا‪ ،‬چه س‪--‬لطنتى‪ -‬و چه جمه‪--‬ورى‪ -‬يا هر ش‪--‬كل ديگ‪--‬ر‪ ،‬اگر رئيس جمه‪--‬ور‪ -‬يا‬
‫سلطان وقت از دنيا رفت‪ ،‬يا اوضاع دگرگون شد و رژيم‪ -‬تغي‪--‬ير ك‪--‬رد‪ ،‬مقام‪--‬ات و منص‪--‬بهاى‪-‬‬
‫نظ‪--‬امى به هم نمىخ‪--‬ورد‪ .‬مثاًل درجه يك س‪--‬پهبد خ‪--‬ود به خ‪--‬ود از او گرفته نمىش‪--‬ود؛‪ -‬س‪--‬فير از‬
‫سفارت ع‪--‬زل نمىگ‪--‬ردد؛ وزير‪ -‬مالي‪--‬ه‪ ،‬اس‪--‬تاندار‪ ،‬فرمان‪--‬دار‪ -،‬و بخش‪--‬دار از مق‪--‬ام خ‪--‬ود بركن‪--‬ار‬
‫نمىشوند‪ -.‬البته رژيم‪ -‬جديد و دولت بع‪-‬دى مىتواند‪ -‬آن‪-‬ان را از مقامش‪--‬ان بركن‪--‬ار و ع‪-‬زل نماي‪--‬د؛‬
‫ولى اين مناصب خ‪--‬ود به خ‪--‬ود س‪--‬لب نمىگ‪--‬ردد‪ -.‬بعضى ام‪--‬ور است كه خ‪--‬ود به خ‪--‬ود از بين‬
‫مىرود‪ .‬مثل اجازه حسبيه «‪ ،»1‬يا وك‪--‬التى كه فقيه به كسى مىدهد كه در فالن ش‪--‬هر ام‪--‬ورى‪-‬‬
‫را انجام دهد‪ .‬اگر فقيه فوت ش‪--‬ود‪ ،‬اين امر هم زايل مىش‪--‬ود؛ اما اگر فقيه ف‪--‬رض بفرماييد‪ -‬قيّم‬
‫براى صغيرى يا متولى براى موقوفهاى‪ -‬تعيين كرد‪ ،‬با ف‪--‬وت او اين مناصب از بين نرفته به‬
‫حال خود باقى است‪.‬‬
‫منصبهاى علما هميشه محفوظ است‬
‫نيز مقام رياست و قضاوتى‪ -‬كه ائمه (ع) براى فقهاى اس‪--‬الم تع‪--‬يين كردهان‪--‬د‪ ،‬هميشه محف‪--‬وظ‬
‫است‪ .‬امام (ع) كه متوجه همه جهات است و در كار او غفلت امكان ندارد‪ ،‬از اين موض‪--‬وع‬
‫اطالع دارد كه در حكومتهاى دنيا با رفتن رئيس منصب و مقام اشخاص محف‪--‬وظ اس‪--‬ت‪ .‬اگر‬
‫در نظر داشت كه با رفتن ايش‪--‬ان حق رياست و قض‪--‬اوت از فقه‪--‬ايى كه نصب ك‪--‬رده س‪--‬لب‬
‫مىشود‪ ،‬بايد گوش‪--‬زد‪ -‬مىك‪--‬رد كه اين منصب ب‪--‬راى فقها تا وق‪--‬تى‪ -‬است كه من هس‪--‬تم؛ و بعد از‬
‫من معزول مىباشند‪ .‬بنا بر اين‪ ،‬علماى اسالمى‪ -‬طبق اين روايت‪ -‬از طرف امام (ع) به مق‪--‬ام‬
‫حكومت و قضاوت‪ -‬منص‪--‬وبند‪ -.‬و اين منصب هميشه ب‪--‬راى آنها محف‪--‬وظ مىباش‪--‬د‪ -.‬احتم‪--‬ال اينكه‬
‫ام‪--‬ام بع‪--‬دى اين حكم را نقض ك‪--‬رده و فقها را از اين منصب ع‪--‬زل فرم‪--‬وده باش‪--‬د‪ ،‬نادرست‬
‫است‪ .‬زي‪-‬را ام‪--‬ام (ع) كه مىفرمايد‪ -‬ب‪-‬راى گ‪--‬رفتن حق خ‪--‬ود به س‪--‬الطين و قض‪-‬ات آنها رج‪-‬وع‪-‬‬
‫نكني‪--‬د‪ ،‬رج‪--‬وع‪ -‬به آنها رج‪--‬وع به ط‪--‬اغوت اس‪--‬ت‪ ،‬بعد هم به آيه ش‪--‬ريفه تمسك مىفرمايد‪ -‬كه‬
‫خداوند امر فرموده به طاغوت كفر بورزيد‪ ،‬و سپس قاضى‪ -‬و حاكم براى مردم نصب مىكند‪،‬‬
‫اگر امام بعدى اين منصب را بردارد و حاكم و قاضى‪ -‬ديگر هم قرار‪ -‬ندهد‪ ،‬تكليف مس‪--‬لمانان‬
‫چه مىش‪--‬ود؟‪ -‬در اختالف و منازع‪--‬ات بايد چه كنن‪--‬د؟ آيا به فس‪--‬اق‪ -‬و ظلمه رج‪--‬وع‪ -‬كنن‪--‬د‪ ،‬كه‬
‫رج‪---‬وع به ط‪---‬اغوت و بر خالف امر خداس‪---‬ت؟ يا اينكه دست روى دست بگذارن‪---‬د‪ ،‬و ديگر‬
‫مرجع و پناهى نيس‪--‬ت‪ ،‬ه‪--‬رج و م‪--‬رج اس‪--‬ت؟ هر كس خواست م‪--‬ال ديگ‪--‬رى را بخ‪--‬ورد‪ ،‬حق‬
‫ديگران را از بين ببرد‪ ،‬و هر كارى مىخواهد بكند؟‬
‫ما يقين داريم كه اگر حضرت امام صادق‪( -‬ع) اين مقام و منصب را براى فقها جعل فرموده‬
‫باشند‪ ،‬حضرت موسى بن جعفر‪ ،‬يا ائمه بعدى عليهم السالم‪ ،‬نقض نفرمودهاند‪.‬‬
‫يعنى نمىشود نقض كنند و بگويند‪ -‬در امور خود به فقهاى عدول رجوع‪ -‬نكني‪--‬د؛ يا به س‪--‬الطين‬
‫رجوع كنيد؛ يا دست روى دست بگذاريد تا حقوق شما پايمال شود‪ .‬البته اگر امامى براى يك‬
‫شهر قاضى ق‪--‬رار داد‪ ،‬بعد از رفتن او ام‪--‬ام ديگر مىتواند‪ -‬اين قاضى را ع‪--‬زل كند و ديگ‪--‬رى‬
‫را به جاى او نصب نمايد‪ ،‬ليكن نمىشود مقام و منصبهاى‪ -‬تع‪--‬يين ش‪--‬ده را به ط‪--‬ور‪ -‬كلى به هم‬
‫بزند‪ .‬اين مطلب از واضحات است‪.‬‬
‫روايتى را كه اكن‪--‬ون مىآوريم از مؤي‪--‬دات مطلب ماس‪--‬ت‪ .‬اگر دليل ما منحصر‪ -‬به يكى از اين‬
‫روايات بود‪ ،‬مدعاى خود را نمىتوانستيم‪ -‬ثابت كنيم‪ .‬لكن اصول مطلب گذش‪--‬ت؛ و رواي‪--‬اتى را‬
‫كه قباًل ذكر كرديم‪ -‬داللتشان تمام بود‪.‬‬
‫بحث در صحيحه قَدّاح‬
‫اح (عبد هَّللا بن ميمون) «‪ »1‬ع َْن أبى‬ ‫عن القَ ّد ِ‬
‫على بُن إبراهيم‪ ،‬عن أبيه‪ ،‬عن ح ّماد بن عيسى‪ْ ،‬‬
‫طلُبُ في‪ِ -‬ه ِع ْلم‪-‬اً‪َ ،‬س‪-‬لَكَ هَّللا ُ بِه طَريِق‪-‬ا ً‬ ‫عب ِد هَّللا (ع) قا َل‪ :‬قا َل َرسُو ُل هَّللا ِ (ص)‪َ :‬م ْن َس‪-‬لَكَ طَريق‪-‬ا ً يَ ْ‬
‫ب ْال ِع ْلم َم ْن‬
‫ب ْال ِع ْلم ِرضا ً بِ‪-‬ه‪َ .‬و إنّ‪-‬هُ يَ ْس‪-‬تَ ْغفِ ُر لِط‪-‬الِ ِ‬‫َض ُع أَجْ نِ َحتَها لِطالِ ِ‬
‫إن ْال َمالئِ َكةَ لَت َ‬
‫إلَ َى ْال َجنّ ِه‪َ .‬و ّ‬
‫ض‪ِ -‬ل ْالقَ َم‪ِ -‬‬
‫‪-‬ر‬ ‫ت فى ْالبَحْ ِر‪َ .‬و فَضْ ُل ْالع‪--‬الِم عَلى ْالعابِ‪ِ -‬د َكفَ ْ‬ ‫ى ْالحُو ِ‬ ‫ض َحت َّ‬‫فِى السّما ِء َو َم ْن فِى األرْ ِ‬
‫ً‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬
‫إن ال ُعلم‪--‬ا َء َو َرث‪-‬ة األنبِي‪--‬ا ِء‪ .‬إِ ّن األنبِي‪--‬ا َء ل ْم يُ َو ّرث‪--‬وا‪ -‬دين‪--‬ارا َو ال‬ ‫‪-‬وم لَ ْيلَ‪-‬ةَ ْالبَ‪ْ -‬د ِر‪ .‬و ّ‬
‫ساير النّ ُج‪ِ -‬‬
‫ِ‬ ‫عَلى‬
‫ّ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ً‬
‫ِدرْ هَما؛ َو ل ِك ْن َو ّرثوا ال ِعل َم‪ .‬فَ َم ْن أ َخذ ِمنهُ‪ ،‬أ َخذ بِ َحظ وافِ ٍر‪»2« .‬‬
‫امام صادق (ع) از قول پيامبر‪ -‬عاليقدر (ص) نقل مىفرمايد‪ -‬كه «خداوند‪ -‬براى كسى كه در پى‬
‫دانش راه بپيمايد‪ ،‬راهى به سوى بهشت مىگشايد؛ و فرشتگان ب‪--‬راى اب‪--‬راز خش‪--‬نودى خ‪--‬ويش‬
‫(يا خدا) بال و پرشان را بر دانشجو‪ -‬فرو مىگسترند‪ .‬و براى دانش‪--‬جو‪ -‬هر كه در آس‪--‬مان است‬
‫و هر كه در ك‪--‬ره زمين‪ ،‬ح‪--‬تى م‪--‬اهى در دري‪--‬ا‪ ،‬طلب آم‪--‬رزش مىكن‪--‬د‪ .‬و برت‪--‬رى‪ -‬دانش‪--‬مند‪ -‬بر‬
‫عابد‪ ،‬مثل برترى‪ -‬م‪--‬اه شب چه‪--‬ارده بر س‪--‬اير س‪--‬تارگان اس‪--‬ت‪ .‬و براس‪--‬تى‪ -‬دانش‪--‬مندان ميراث‪--‬بر‬
‫پيامبرانند‪ -.‬و پيامبران هيچ گونه پولى به ميراث نمىگذارند؛ بلكه «علم» به م‪--‬يراث مىگذارن‪--‬د‪-.‬‬
‫بنا بر اين‪ ،‬هر كس بهرهاى از علم فراگيرد‪ ،‬بهرهاى‪ -‬شايان و فراوان برده باشد»‪.‬‬
‫رج‪--‬ال ح‪--‬ديث همگى ثقهان‪--‬د؛ ح‪--‬تى پ‪--‬در على بن اب‪--‬راهيم «‪( »1‬اب‪--‬راهيم بن هاش‪--‬م) «‪ »2‬از‬
‫بزرگ‪--‬ان ثق‪--‬ات (معتم‪--‬دين در نقل ح‪--‬ديث) اس‪--‬ت‪ ،‬نه اينكه فقط ثقه باش‪--‬د‪ .‬اين روايت با كمى‬
‫اختالف در مضمون‪ ،‬به سند ديگرى‪ ،‬نقل شده كه ضعيف است؛ يع‪--‬نى‪ ،‬س‪--‬ند تا ابو البخ‪--‬ترى‬
‫صحيح است؛ ولى خود ابو البخترى «‪ »3‬ضعيف‪ -‬مىباشد‪ .‬اينك آن روايت‪:‬‬
‫بحث در روايت ابو البخترى‬
‫عن محمد بن يح‪--‬يى‪ ،‬عن أَحمد بن محمد بن عيس‪--‬ى‪ ،‬عن محمد بْن خال‪--‬د‪ ،‬عن ابى ْالبخ‪--‬ترى‪،‬‬
‫عن ابى عبد هَّللا (ع)‪ ،‬قا َل‪ :‬إِ َّن ْال ُعلَما َء َو َرثَةُ ااْل ْنبِيا ِء‪َ .‬و ذاكَ أَ َّن ااْل ْنبِي‪--‬ا َء لَ ْم ي ِ‬
‫ُورثُ‪--‬وا ِدرْ هَم‪-‬ا ً َو ال‬
‫يث ِم ْن احا ِديثِه ْم‪ .‬فَ َم ْن أَ َخ َذ بِ َش ْى ٍء ِم ْنها‪ ،‬فَقَ ْد أَخَ َذ َحظَّا وافِراً‪ .‬فَ‪--‬ا ْنظُروا‬ ‫ِديناراً؛ َو انّما أَوْ َرثُوا أَحا ِد َ‬
‫ْف ْالغالِينَ‬
‫ف ُع ُدواًل ‪ ،‬يَ ْنفُونَ َع ْنهُ تَحْ ِري ُ‪-‬‬ ‫ت‪ ،‬فى ُك ّل َخلَ ٍ‬ ‫ِع ْل َم ُك ْم هذا َع َّم ْن تَأْ ُخ ُذونَهُ‪ .‬فَإِ ّن فينا‪ ،‬ا ْه َل ْالبَ ْي ِ‬
‫َو ا ْنتِحا َل ْال ُم ْب ِطلينَ َو تَأْ ِوي َل ْالجا ِهلِينَ ‪»4« .‬‬
‫امام صادق‪( -‬ع) مىفرمايد‪ :‬علما ميراثبر‪[ -‬ان پيامبرا] نند؛ زيرا كه پيامبران هيچ گونه پولى به‬
‫م‪--‬يراث نمىگذارن‪--‬د؛‪ -‬بلكه اح‪--‬اديثى از سخنانش‪--‬ان را به م‪--‬يراث مىگذارن‪--‬د‪ -.‬بنا بر اين‪ ،‬هر كه‬
‫بهرهاى از احاديثشان برگيرد‪ ،‬در حقيقت بهرهاى‪ -‬ش‪--‬ايان و ف‪--‬راوان ب‪--‬رده باش‪--‬د‪ .‬پس‪ ،‬بنگريد‪-‬‬
‫كه اين علمت‪--‬ان را از چه كس‪--‬انى مىگيري‪--‬د؛ زي‪--‬را در مي‪--‬ان ما اهل بيت پي‪--‬امبر‪( -‬ص) در هر‬
‫نس‪--‬لى اف‪--‬راد ع‪--‬ادل درس‪--‬تكارى هس‪--‬تند كه تحريف‪ -‬مب‪--‬الغهورزان و روشس‪--‬ازى‪ -‬ن‪--‬ارواگران و‬
‫تأويل نابخردان را از دين دور مىسازد‪( .‬س‪--‬احت دين را از تغي‪--‬يرات مغرض‪--‬ان و تحريفه‪--‬اى‬
‫نادانان و امثال آن پاك مىگردانند)‪-.‬‬
‫بررسى روايت ابو البخترى‬
‫مقص‪--‬ود ما از نقل اين روايت‪ ،‬كه مرح‪--‬وم ن‪--‬راقى هم به آن تمسك ك‪--‬رده «‪ ،»1‬اين است كه‬
‫معنى جمله العلماء ورثة االنبياء كه در اين روايت آورده شده معلوم شود‪ .‬در اينجا چند بحث‬
‫است‪:‬‬
‫‪ .1‬م‪--‬راد از «العلم‪--‬اء» چه كس‪--‬انى هس‪--‬تند؟ آيا علم‪--‬اى امت اس‪--‬ت؟ يا اينكه ائمه (ع) مقص‪--‬ود‬
‫مىباشند؟ بعضى احتمال دادهاند كه مراد ائمه‪ ،‬عليهم السالم‪ ،‬باشد «‪ .»2‬ليكن ظاهر اين است‬
‫كه مراد علم‪--‬اى امت باش‪--‬د‪ ،‬و خ‪--‬ود ح‪--‬ديث حك‪--‬ايت مىكند كه مقص‪--‬ود ائمه (ع) نيس‪--‬ت‪ :‬زي‪--‬را‬
‫وضع مناقبى كه درباره ائمه (ع) وارد شده غير از اين اس‪--‬ت‪ .‬اين جمالت كه «انبيا اح‪--‬اديثى‪-‬‬
‫از خود به ارث گذاشتهاند‪ -،‬و هر كس آن را اخذ كند حظ وافرى برده ‪»...‬‬
‫نمىتواند تعريف‪ -‬ائمه (ع) باشد‪ .‬اين جمالت شاهد بر اين است كه مراد علماى امت است‪.‬‬
‫همچنين در روايت ابو البخترى‪ -‬بعد از جمله العلم‪-‬اء ورثة االنبي‪--‬اء مىفرماي‪--‬د‪ :‬ف‪-‬انظروا‪ -‬علمكم‬
‫هذا عمن تأخذونه‪ .‬كه ظ‪--‬اهراً مىخواهد‪ -‬بفرمايد علما ورثه انبيا هس‪--‬تند؛ منتها بايد توجه داش‪--‬ته‬
‫باش‪--‬ند كه علمش‪--‬ان را از چه كسى بايد بگيرند تا بتوانند ورثه انبيا باش‪--‬ند‪ .‬اينكه بگ‪--‬وييم‪ -‬م‪--‬راد‬
‫اين است كه ائمه ورثه انبيا هس‪--‬تند‪ ،‬و م‪--‬ردم بايد علم را از ائمه كسب كنن‪--‬د‪ ،‬خالف ظ‪--‬اهر‬
‫است‪ .‬هر كس رواياتى را كه درباره ائمه‪ ،‬عليهم الس‪--‬الم‪ ،‬وارد ش‪--‬ده مالحظه كند و م‪--‬وقعيت‬
‫آن حض‪---‬رات را ن‪---‬زد رس‪--‬ول هَّللا (ص) بدان‪---‬د‪ ،‬متوجه مىش‪--‬ود‪ -‬كه م‪---‬راد از اين روايت ائمه‬
‫نيستند؛ بلكه علماى امتند‪ .‬چنانكه امثال اين مناقب براى علما در روايات بس‪--‬يارى‪ -‬وارد ش‪--‬ده؛‬
‫مانند‪ :‬علما ُء أُ َّمتى كسائِر انبيا ِء قَبْلى و علما ُء أُ َّمتى َكأَنبيا ِء بَني إس‪--‬رائيل «‪ »3‬در هر ص‪--‬ورت‬
‫اين ظاهر است كه مراد علماى امت باشد‪.‬‬
‫‪ .2‬ممكن است گفته شود كه از جمله العلماء ورثة األنبي‪--‬اء به تنه‪--‬ايى نمىت‪--‬وانيم‪ -‬مطل‪--‬بى را كه‬
‫مىخواهيم (واليت فقيه) استفاده كنيم‪ .‬زيرا انبيا يك جهت نب‪--‬وت دارن‪--‬د؛ و آن اين است كه علم‬
‫را از مب‪--‬دإ اعلى به وحى‪ ،‬يا اله‪--‬ام‪ ،‬و يا به كيفيت ديگر مىگيرن‪--‬د؛ ولى اين حي‪--‬ثيت اقتض‪--‬اى‬
‫واليت بر مردم و مؤمنين را ندارد‪ .‬و اگر خداى تعالى حيثيت امامت و واليت را براى آن‪--‬ان‬
‫ق‪--‬رار نده‪--‬د‪ ،‬قه‪--‬راً اين حي‪--‬ثيت را دارا نيس‪--‬تند‪ ،‬و فقط ن‪--‬بى هس‪--‬تند‪ .‬و اگر م‪--‬أمور‪ -‬به تبليغ هم‬
‫ش‪-‬دند‪ ،‬بايد چيزه‪-‬ايى‪ -‬را كه دارند به م‪-‬ردم برس‪-‬انند‪ -.‬در رواي‪-‬ات ما بين «ن‪-‬بى» و «رس‪-‬ول»‬
‫فرق گذاش‪--‬ته ش‪--‬ده اس‪--‬ت‪ .‬به اين مع‪--‬نى كه «رس‪--‬ول» م‪--‬أمور‪ -‬به تبليغ اس‪--‬ت؛ ولى «ن‪--‬بى» فقط‬
‫مطالب را مىگيرد «‪ .»1‬و چون حيثيت «نب‪-‬وت» و حي‪--‬ثيت «واليت» با هم ف‪-‬رق‪ -‬دارد‪ ،‬و در‬
‫اين عبارت العلماء ورثة األنبياء «وصف‪ -‬عنوانى «‪ »»2‬انبيا م‪--‬راد ب‪--‬وده و علما را به لح‪--‬اظ‬
‫همين وصف عنوانى نازل منزله انبيا قرار داده است‪ ،‬و اين وصف هم اقتضاى «واليت» را‬
‫ن‪--‬دارد‪ ،‬بنا بر اين ما نمىت‪--‬وانيم از اين جمله ب‪--‬راى علما اس‪--‬تفاده واليت را بنم‪--‬اييم‪ .‬البته اگر‬
‫فرموده ب‪--‬ود علما به منزله موسى يا عيسى هس‪--‬تند‪ ،‬ما مىفهمي‪--‬ديم‪ -‬هم‪--‬ان ط‪--‬ورى كه حض‪--‬رت‬
‫موسى همه جهات و حيثيات را‪ ،‬كه يكى از آنها واليت مىباشد‪ ،‬دارا هستند‪ ،‬علما ن‪--‬يز داراى‬
‫حي‪--‬ثيت واليت مىباش‪--‬ند‪ .‬ليكن چ‪--‬ون اين ط‪--‬ور نفرم‪--‬وده و علما را ن‪--‬ازل منزله ش‪--‬خص ق‪--‬رار‬
‫نداده‪ ،‬نمىتوانيم‪ -‬از جمله مزبور‪ -‬چنين استفادهاى را بنماييم‪-.‬‬
‫در جواب اين اشكال بايد عرض كنم كه ميزان در فهم روايات و ظواهر الفاظ‪ ،‬عرف عام و‬
‫فهم متعارف م‪--‬ردم اس‪--‬ت‪ ،‬نه تجزيه و تحليله‪--‬اى علمى‪ .‬و ما هم ت‪--‬ابع فهم ع‪--‬رف هس‪--‬تيم‪ .‬اگر‬
‫فقيه بخواهد در فهم روايات دقايق‪ -‬علمى را وارد كن‪--‬د‪ ،‬از بس‪--‬يارى‪ -‬مط‪--‬الب بازمىمان‪--‬د‪ .‬بنا بر‬
‫اين‪ ،‬اگر عبارت «العلماء ورثة االنبياء» را به عرف عرضه ك‪--‬نيم‪ ،‬آيا در ذهن آنها مىآيد كه‬
‫«وصف عنوانى» انبيا مراد است‪ ،‬و فقط در همين وصف عنوانى تنزيل مىباشد؟ يا اينكه اين‬
‫جمله را اماره قرار مىدهد براى اشخاص؟ يعنى اگر از عرف مردم سؤال ش‪--‬ود فالن فقيه به‬
‫منزله موسى‪ -‬و عيسى است يا نه‪ .‬ج‪--‬واب مىدهد طبق اين روايت آرى‪ .‬چ‪--‬ون موسى‪ -‬و عيسى‬
‫از انبيا هستند‪ .‬يا اگر سؤال شود كه فقيه وارث رسول هَّللا (ص) است يا نه؟‬
‫مىگويد آرى‪ .‬چون رسول هَّللا (ص) از انبياست‪.‬‬
‫بنا بر اين‪ ،‬ما نمىتوانيم‪« -‬انبيا» را وصف عنوانى بگيريم‪ -.‬خصوصا ً چ‪--‬ون به لفظ جمع اس‪--‬ت‪.‬‬
‫اگر به لفظ مفرد مىآورد‪ -،‬باز راهى براى آن احتمال بود‪ .‬ليكن وق‪--‬تى‪ -‬كه گفتند «انبي‪--‬ا» و لفظ‬
‫جمع آوردند‪ -،‬يعنى كل فرد من االنبياء؛ نه اينكه كل فرد من االنبياء بما هم انبي‪--‬اء كه نظر به‬
‫وصف عنوانى باشد «‪»1‬؛ و اين وصف‪ -‬عنوانى را از ساير اوصاف‪ -‬جدا كند‪ ،‬و بگويد فقيه‬
‫به منزله ن‪--‬بى اس‪--‬ت؛ نه به منزله رس‪--‬ول‪ ،‬و نه به منزله ول ّى‪ .‬اين تجزيه و تحليلها در ب‪--‬اب‬
‫روايات خالف فهم عرف و عقالست‪.‬‬
‫‪ .3‬بر ف‪--‬رض ما قب‪--‬ول ك‪--‬نيم كه تنزيل در وصف‪ -‬عن‪--‬وانى ش‪--‬ده و علما به منزله انبي‪--‬اء بما هم‬
‫انبياء هس‪--‬تند‪ ،‬بايد حكمى را كه خداوند‪ -‬تع‪--‬الى به حسب اين تنزيل ب‪--‬راى ن‪--‬بى ث‪--‬ابت فرم‪--‬وده‪،‬‬
‫حكم آن را ب‪--‬راى علما هم ث‪--‬ابت ب‪--‬دانيم‪ .‬مثاًل اگر گفته ش‪--‬ود كه فالن ش‪--‬خص به منزله ع‪--‬ادل‬
‫است؛ س‪--‬پس بگويد كه اك‪--‬رام ع‪--‬ادل واجب اس‪--‬ت؛ از اين حكم و تنزيل فهمي‪--‬ده مىش‪--‬ود كه آن‬
‫شخص وجوب اك‪--‬رام دارد‪ .‬بنا بر اين‪ ،‬ما مىت‪--‬وانيم‪ -‬از آيه ش‪--‬ريفه «النّ‪--‬ب ّى اوْ لى بِ‪ْ -‬‬
‫‪-‬ال ُمو ِمنينَ ِم ْن‬
‫ا ْنفُ ِس ِهم» «‪.»2‬‬
‫اس‪--‬تفاده ك‪--‬نيم كه منصب «واليت» ب‪--‬راى علما هم ث‪--‬ابت اس‪--‬ت‪ .‬به اين بي‪--‬ان كه م‪--‬راد از‬
‫«اولويت»‪ ،‬واليت و امارت اس‪--‬ت‪ .‬چنانكه در مجمع البح‪--‬رين «‪ ،»3‬در ذيل اين آيه ش‪--‬ريفه‪،‬‬
‫روايتى از امام باقر (ع) نقل مىكند كه حضرت فرمودند‪« :‬اين آيه درباره امارت (حكومت و‬
‫واليت) ن‪--‬ازل ش‪--‬ده اس‪--‬ت»‪ »4« .‬بنا بر اين‪ ،‬ن‪--‬بى واليت و ام‪--‬ارت بر مؤم‪--‬نين دارد‪ .‬و هم‪--‬ان‬
‫امارت و واليتى كه براى ن‪--‬بى اك‪--‬رم (ص) است ب‪--‬راى علما ن‪--‬يز ث‪--‬ابت مىباش‪--‬د‪ .‬چ‪--‬ون در آيه‬
‫حكم روى‪ -‬وصف عنوانى آمده و در روايت هم تنزيل در وصف‪ -‬عنوانى شده است‪.‬‬
‫به عالوه‪ ،‬مىتوانيم به آياتى كه براى رسول احكامى را ثابت ك‪-‬رده است اس‪-‬تدالل ك‪-‬نيم‪ ،‬مانند‬
‫‪-‬ر ِم ْن ُك ْم»‪ .‬به اينكه بگ‪-‬وييم «رس‪-‬ول» و‬ ‫آيه شريفه «أَطيعُوا‪ -‬هَّللا َو اطيعُ‪-‬وا‪ -‬الر ُ‬
‫ّس‪-‬ول َو أولى األ ْم ِ‬
‫«نبى» در نظر ع‪--‬رف ف‪--‬رقى‪ -‬ندارن‪--‬د‪ -‬اگر چه در بعضى رواي‪--‬ات بين رس‪--‬ول و ن‪--‬بى از نظر‬
‫كيفيت نزول وحى فرق گذاشته شده است «‪ -»1‬ولى نبى و رسول در نظر ع‪--‬رف و عقال به‬
‫يك معنا مىباش‪---‬ند‪ .‬از نظر ع‪---‬رف «ن‪---‬بى» كسى است كه از ط‪---‬رف خداوند‪ -‬انب‪---‬اء مىكن‪---‬د‪ .‬و‬
‫«رسول» كسى مىباشد كه آنچه را خداوند‪ -‬به او فرموده به مردم مىرساند‪.‬‬
‫‪ .4‬ممكن است گفته شود احكامى كه بعد از وفات پيغمبر (ص) از ايشان به جاى گذاشته شده‬
‫ن‪--‬وعى «م‪--‬يراث» اس‪--‬ت‪ -‬اگر چه اص‪--‬طالحا ً به آن «م‪--‬يراث» گفته نمىش‪--‬ود‪ -‬و كس‪--‬انى كه اين‬
‫احكام را مىگيرند‪ -‬وارث پيغم‪--‬بر‪ -‬هس‪--‬تند؛ لكن از كجا معل‪--‬وم منصب والي‪--‬تى‪ -‬كه رس‪--‬ول اك‪--‬رم‬
‫(ص) بر همه مردم دارد قابل ارث باشد و به ارث برده ش‪--‬ود؟ ش‪-‬ايد آنچه قابل ارث مىباش‪-‬د‪،‬‬
‫همان احكام و اح‪--‬اديث اس‪--‬ت‪ .‬در همين روايت هم دارد كه انبيا «علم» را به ارث مىگذارن‪--‬د‪-.‬‬
‫و همچ‪--‬نين در روايت ابو البخ‪--‬ترى مىفرماي‪--‬د‪ :‬انما اورث‪--‬وا اح‪--‬اديث من اح‪--‬اديثهم‪ .‬پس‪ ،‬معل‪--‬وم‬
‫مىشود «احاديث» را به ارث گذاشتهاند؛‪ -‬و واليت قابل ارث و ميراث نيست‪.‬‬
‫اين اشكال هم صحيح نيست‪ .‬زيرا واليت و ام‪--‬ارت از ام‪--‬ور اعتباريه و عقاليى اس‪--‬ت‪ ،‬و در‬
‫اين امور بايد به عقال مراجعه كنيم و ببينيم كه آن‪--‬ان انتق‪--‬ال واليت و حك‪--‬ومت را از شخصى‪-‬‬
‫به شخص ديگر به عن‪--‬وان «ارث» اعتب‪--‬ار مىكنند يا ن‪-‬ه؟ مثاًل اگر از عقالى دنيا س‪--‬ؤال ش‪--‬ود‬
‫كه وارث فالن سلطنت كيست‪ .‬آيا در جواب اظهار مىدارند‪ -‬كه منصب قابل از ب‪--‬راى م‪--‬يراث‬
‫نيست؟ يا مىگويند كه فالنى وارث تاج و تخت است؟ اصواًل اين جمله «وارث ت‪--‬اج و تخت»‬
‫از جمالت معروفه است‪ .‬شكى نيست كه امر «واليت» از نظر عقال مانند ارث در اموال كه‬
‫از شخصى‪ -‬به ديگرى‪ -‬منتقل مىش‪--‬ود‪ ،‬قابل انتق‪--‬ال اس‪--‬ت‪ .‬اگر كسى به آيه ش‪--‬ريفه «النّ‪--‬ب ُ‬
‫ى اوْ لى‬
‫بِ ْ‬
‫‪-‬ال ُم ْؤ ِمنينَ ِم ْن ا ْنفُ ِس‪-‬هْم» نظر كند و اين رواي‪-‬تى را كه مىگوي‪-‬د‪ -:‬العلم‪-‬اء ورثة االنبي‪-‬اء بنگ‪-‬رد‪،‬‬
‫متوجه مىشود‪ -‬كه مراد همين امور اعتباريه است كه عقال آن را قابل انتقال مىدانند‪.‬‬
‫اگر اين عبارت العلماء ورثة االنبياء درباره ائمه‪ ،‬عليهم السالم‪ ،‬وارد ش‪--‬ده ب‪--‬ود‪ ،‬همچن‪--‬ان كه‬
‫در روايت آمده كه ائمه (ع) در همه امور وارث پيغمبر‪( -‬ص) هستند «‪ ،»1‬جاى ترديد‪ -‬نبود‬
‫كه مىگف‪--‬تيم ائمه (ع) در همه ام‪--‬ور وارث پيغم‪--‬بر‪( -‬ص) هس‪--‬تند؛ و اين ط‪--‬ور نب‪--‬ود كه كسى‬
‫بگويد كه مراد وراثت در علم و مسائل شرعيه است‪.‬‬
‫بنا بر اين‪ ،‬اگر ما فقط جمله العلم‪--‬اء ورثة االنبي‪--‬اء را در دست داش‪--‬تيم‪ ،‬و از ص‪--‬در و ذيل‬
‫روايت صرف نظر مىك‪--‬رديم‪ ،‬به نظر مىرس‪--‬يد‪ -‬كه تم‪--‬ام ش‪--‬ئون رس‪--‬ول اك‪--‬رم (ص) كه بعد از‬
‫ايشان قابل انتقال است‪ ،‬و از آن جمله امارت بر مردم كه بعد از ايشان براى ائمه (ع) ث‪--‬ابت‬
‫است‪ ،‬براى فقها هم ثابت مىباش‪--‬د؛ مگر ش‪--‬ئونى كه به دليل ديگ‪--‬رى‪ -‬خ‪--‬ارج ش‪--‬ود‪ .‬و ما هم به‬
‫مقدارى كه دليل خارج مىكند كنار مىگذاريم‪-.‬‬
‫قس‪-‬مت عم‪--‬دهاى كه از اش‪--‬كال ف‪--‬وق ب‪--‬اقى مىماند اين است كه جمله العلم‪--‬اء ورثة االنبي‪-‬اء در‬
‫خالل جمالتى قرار گرفته كه مىتواند قرينه باشد بر اينكه مراد از ميراث «احاديث» است‪.‬‬
‫چنانكه در «صحيحه قداح» دارد‪ :‬إن األنبياء لم يورثوا ديناراً و ال درهما ً و لكن ورث‪--‬وا‪ -‬العلم‪.‬‬
‫و در روايت ابو البخترى‪ -‬بعد از جمله لم يورث‪--‬وا درهم‪-‬ا ً و ال دين‪--‬اراً مىگوي‪--‬د‪ -:‬و انما اورث‪--‬وا‬
‫احاديث من احاديثهم‪ -.‬اين عبارات قرينه مىشود‪ -‬كه ميراث انبيا احاديث است؛ و چ‪--‬يز ديگ‪--‬رى‪-‬‬
‫از آن‪--‬ان ب‪--‬اقى نمان‪--‬ده كه قابل ارث باش‪--‬د‪ .‬خصوص‪--‬ا ً كه در اول جمله انما دارد كه داللت بر‬
‫حصر مىكند‪.‬‬
‫اين اشكال هم تمام نيست‪ .‬زيرا اگر مراد اين باشد كه پيغم‪--‬بر‪ -‬اك‪--‬رم (ص) فقط اح‪--‬اديث را از‬
‫خ‪--‬ود به ج‪--‬اى گذاش‪--‬ته و چ‪--‬يز ديگ‪--‬رى از ايش‪--‬ان نيست كه به ارث ب‪--‬رده ش‪--‬ود‪ ،‬اين خالف‬
‫ضرورت مذهب ماست‪ .‬چون پيغمبر اكرم (ص) امورى‪ -‬را از خود به جاى گذاش‪--‬ته كه ارث‬
‫برده مىشود‪ -.‬و جاى ترديد نيست كه حض‪--‬رت رس‪--‬ول (ص) واليت بر امت داش‪--‬تند؛ و بعد از‬
‫ايشان امر واليت به امير المؤمنين (ع) منتقل شد؛ و بعد از ايشان هم به ائمه‪ ،‬عليهم الس‪--‬الم‪،‬‬
‫يكى پس از ديگرى واگذار‪ -‬گرديد‪ .‬كلمه انما هم در اينجا حتم‪-‬ا ً ب‪--‬راى حصر نيس‪--‬ت‪ ،‬و اص‪-‬اًل‬
‫معل‪--‬وم نيست كه انما داللت بر حصر داش‪--‬ته باش‪--‬د‪ .‬عالوه بر اينكه انما در «ص‪--‬حيحه ق‪--‬داح»‬
‫نيست؛ و در روايت ابو البخترى‪ -‬آمده‪ .‬آن هم عرض كردم از نظر سند ضعيف‪ -‬است‪.‬‬
‫ما اكن‪--‬ون عب‪--‬ارت «ص‪--‬حيحه» را مىخ‪--‬وانيم تا ببي‪--‬نيم كه جمالت آن قرينه مىش‪--‬وند‪ -‬بر اينكه‬
‫ميراث انبيا اختصاص به احاديث دارد يا نه‪.‬‬
‫من سلك طريقا ً يطلب فيه علما سلك هَّللا به طريقا ً الى الجنة‪ .‬اين جمله در ستايش علماست‪.‬‬
‫تصور نشود‪ -‬كه اين ستايش مربوط‪ -‬به هر ع‪--‬المى اس‪--‬ت‪ ،‬و علما هر ط‪--‬ور‪ -‬باش‪--‬ند اين تعريف‬
‫آنان را شامل مىشود‪ .‬به رواياتى‪ -‬كه در كافى نسبت به اوص‪--‬اف و وظ‪--‬ايف علماست مراجعه‬
‫كنيد «‪»1‬؛ تا معل‪--‬وم ش‪--‬ود كه تا كسى چند كلمه درس خواند از علما و ورثه انبيا نمىش‪--‬ود؛‬
‫بلكه وظايفى دارد‪ .‬و آن وقت كار مشكل مىشود‪.‬‬
‫َضع أجنِحتها لطالب ْالعلم رضا ً ب‪--‬ه‪ .‬مع‪--‬نى «وضع اجنح‪--‬ه» ن‪--‬زد اهلش معل‪--‬وم‬
‫َو إن المالئكة لت َ‬
‫است «‪ ،»2‬و اكنون جاى بحث آن نيس‪--‬ت‪ .‬اين عمل ب‪--‬راى اح‪--‬ترام يا خفض جن‪--‬اح و تواضع‬
‫است‪.‬‬
‫ت فى البح‪--‬ر‪ .‬اين جمله‬‫َو إنّهُ يستغفر لطالب العلم من في الس‪--‬ماء و من في األرض حتّى الح‪--‬و ِ‬
‫احتي‪--‬اج به بي‪--‬ان مفص‪--‬لى دارد كه فعاًل از بحث ما خ‪--‬ارج اس‪--‬ت‪ .‬و فضل الع‪--‬الم على العابد‬
‫كفضل القمر على سائر النجوم ليلة البدر‪ .‬معنى اين جمله هم معلوم است‪.‬‬
‫و إن العلماء ورثة االنبي‪--‬ا ِء‪ .‬از ص‪--‬در روايت تا اينجا در مق‪--‬ام تعريف‪ -‬علما و بي‪--‬ان فض‪--‬ايل‪ -‬و‬
‫اوصاف آنها مىباشد‪ .‬و يكى از فضايل آن‪--‬ان اين است كه ورثه انبيا هس‪--‬تند‪ .‬وارث انبيا ب‪--‬ودن‬
‫وق‪--‬تى‪ -‬ب‪--‬راى آن‪--‬ان فض‪--‬يلت است كه مانند انبيا واليت (حك‪--‬ومت) بر م‪--‬ردم داش‪--‬ته و واجب‬
‫االطاعه باشند‪.‬‬
‫و اما اينكه ذيل روايت دارد‪ :‬ان االنبياء لم يورثوا‪ -‬دين‪--‬اراً و ال ِدرهَم ‪-‬اً‪ .‬معن‪--‬ايش اين نيست كه‬
‫انبيا غ‪--‬ير از علم و ح‪--‬ديث هيچ ارث نمىگذارن‪--‬د‪ .‬بلكه اين جمله كنايه از اين است كه آن‪--‬ان با‬
‫اينكه ولى امر بوده و حكومت بر مردم دارند‪ ،‬رجال الهى هستند‪ :‬افرادى مادى نيس‪--‬تند تا در‬
‫پى جمعآورى زخارف‪ -‬دنيوى باشند‪ .‬و اينكه اسلوب حكومت انبيا غير از حكومت س‪--‬لطنتى‪ -‬و‬
‫حكومته‪--‬اى مت‪--‬داول است كه ب‪--‬راى متص‪--‬دى‪ -‬خ‪--‬ود مايه مالان‪--‬دوزى‪ -‬و ك‪--‬امرانى مىش‪--‬ود‪ .‬وضع‬
‫زن‪--‬دگى پيغم‪--‬بر‪ -‬اك‪--‬رم (ص) بس‪--‬يار س‪--‬اده ب‪--‬ود‪ .‬از مق‪--‬ام و منصب خ‪--‬ود به نفع زن‪--‬دگى م‪--‬ادى‬
‫اس‪-‬تفاده نكردند‪ -‬تا چ‪--‬يزى از خ‪--‬ود به ج‪--‬اى گذارن‪--‬د‪ .‬و آنچه را كه ب‪-‬اقى گذاش‪--‬تند علم است كه‬
‫اشرف امور مىباشد‪ .‬خصوصا ً علمى كه از ناحيه حق تعالى باش‪--‬د‪ .‬و خص‪--‬وص «علم» را كه‬
‫در روايت ذكر كرده شايد به همين جهت ب‪--‬وده اس‪--‬ت‪ .‬بنا بر اين‪ ،‬نمىت‪--‬وان گفت چ‪--‬ون در اين‬
‫روايت كه اوصاف‪ -‬علما بيان شده‪ ،‬وراثت در علم و عدم توريث مال در آن ذكر شده‪ ،‬ظاهر‬
‫است در اين معنا كه علما منحصراً علم و حديث را ارث مىبرند‪-.‬‬
‫در بعضى موارد‪ ،‬اين حديث به جمله ما ت ََر ْكناه صدقة تذييل شده است كه جزء حديث نيست؛‬
‫و روى‪ -‬جهت سياسى به حديث اضافه شده‪ .‬چون اين حديث در فقه عامه هم مىباشد‪.»1« -‬‬
‫نه‪---‬ايت چ‪---‬يزى كه در اينجا مىت‪---‬وان گفت اين است كه با احتم‪---‬ال به اينكه اين جمالت قرينه‬
‫باشد‪ ،‬ما نتوانيم تمسك به اطالق جمله «العلم‪--‬اء ورثة االنبي‪--‬ا ِء» بنم‪--‬اييم و بگ‪--‬وييم‪ -‬كل ما ك‪--‬ان‬
‫لالنبي‪--‬اء للعلم‪--‬اء‪ .‬ليكن اين ط‪--‬ور‪ -‬نيست كه احتم‪--‬ال قرينه ب‪--‬ودن اين جمالت م‪--‬وجب ش‪--‬ود كه‬
‫بگوييد روايت ظه‪--‬ور‪ -‬دارد در اينكه علما فقط از علم انبيا ارث مىبرن‪--‬د‪ -.‬و بعد معارضه واقع‬
‫ش‪---‬ود بين اين روايت و رواي‪---‬اتى كه قباًل ذكر ك‪---‬رديم‪ -‬كه داللت بر مطلب ما داش‪---‬ت‪ .‬و اين‬
‫روايت آن مطالب را هدم كند‪ .‬چنين چيزى از اين روايت استفاده نمىشود‬
‫اثبات واليت فقيه از طريق نص‬
‫و اگر فرضا ً گفته شود كه از روايت اس‪--‬تفاده مىش‪--‬ود‪ -‬كه رس‪--‬ول هَّللا (ص) جز علم چ‪--‬يزى به‬
‫ارث نگذاش‪--‬ته اس‪--‬ت‪ ،‬و امر واليت و خالفت هم ارثى نيس‪--‬ت‪ ،‬و اگر خ‪--‬ود رس‪--‬ول هَّللا (ص)‬
‫مىفرمود‪ :‬عل ّى وارثى‪ -‬استفاده نمىكرديم‪ -‬كه حضرت امير (ع) خليفه آن حضرت است‪ ،‬در اين‬
‫صورت‪ ،‬ناچاريم كه راجع به خالفت ام‪--‬ير المؤم‪--‬نين و ائم‪--‬ه‪ ،‬عليهم الس‪--‬الم‪ ،‬به نص متش‪--‬بث‬
‫شويم‪ ،‬و بگوييم‪ -‬كه رسول هَّللا (ص) امير المؤمنين (ع) را به خالفت منصوب كرده اس‪--‬ت؛ و‬
‫همين مطلب را نسبت به واليت فقيه مىگوييم‪ -.‬چ‪--‬ون بنا بر آن رواي‪--‬تى كه س‪--‬ابقا ً ذكر شد فقها‬
‫از ط‪--‬رف رس‪--‬ول هَّللا (ص) به خالفت و حك‪--‬ومت منص‪--‬وبند‪ .‬به اين طريق بين اين روايت و‬
‫رواياتى‪ -‬كه داللت بر نصب دارد جمع مىكنيم‪.‬‬
‫مؤيدى از فقه رضوى‬
‫در عوائد «‪ »1‬نراقى از «فقه رضوى»‪ »2« -‬روايتى نقل مىكند به اين مضمون‪َ :‬م ْنزلَةُ ْالفَقي ‪ِ -‬ه‬
‫ْرائيل‪»3« .‬‬
‫َ‬ ‫فى ه َذا ْال َو ْق ِ‬
‫ت َك َم ْن ِزلَ ِة اال ْنبِيا ِء فِي بَني إِس‬
‫(مقام فقيه اين زمان مثل مقام پيامبران بنى اس‪--‬رائيل اس‪--‬ت)‪ .‬البته نمىت‪--‬وانيم بگ‪--‬وييم‪ -‬كه «فقه‬
‫رضوى»‪ -‬از امام رضا (ع) صادر شده؛ ولى مىتوان به عنوان مؤيد به آن تمسك كرد‪.‬‬
‫بايد دانست مراد از «انبياى بنى اسرائيل» فقهايى كه در زمان حضرت موسى بودند‪ -‬و شايد‬
‫به آنان از جهتى انبيا گفته مىشد‪ -‬نمىباش‪--‬د‪ .‬فقه‪--‬ايى كه در زم‪--‬ان حض‪--‬رت موسى بودن‪--‬د‪ ،‬همه‬
‫تابع آن حضرت بودن‪--‬د؛ و به پ‪--‬يروى او كاره‪--‬ايى داش‪--‬تند‪ .‬و ش‪--‬ايد وق‪--‬تى كه حض‪--‬رت موسى‬
‫آن‪--‬ان را ب‪--‬راى تبليغ به ج‪--‬ايى مىفرس‪--‬تاد‪ ،‬ول ّى امرش‪--‬ان هم ق‪--‬رار‪ -‬مىداد‪ .‬البته ما از وضع آنها‬
‫اطالع دقيق‪ -‬نداريم‪ ،‬اما اين معلوم است كه خود حضرت موسى (ع) از انبي‪--‬اى ب‪--‬نى اس‪--‬رائيل‬
‫است؛ و همه چيزهايى كه براى حضرت رسول هَّللا (ص) هس‪--‬ت‪ ،‬ب‪--‬راى حض‪--‬رت موسى‪ -‬هم‬
‫بوده است‪ .‬البته به اختالف رتبه و مقام و منزلتش‪--‬ان‪ .‬بنا بر اين‪ ،‬ما از عم‪--‬وم «منزل‪--‬ة» «‪»4‬‬
‫در روايت مىفهميم آنچه را كه ب‪---‬راى حض‪---‬رت موسى‪ -‬در امر حك‪---‬ومت و واليت بر م‪---‬ردم‬
‫بوده‪ ،‬براى فقها هم مىباشد‪.‬‬
‫ساير مؤيدات‬
‫از جامع االخبار «‪ »1‬هم روايتى‪ -‬نقل مىكنند كه پيغمبر‪ -‬اكرم (ص) فرموده است‪ :‬أَ ْفتَ ِخ‪ُ -‬ر يَ‪--‬وْ َم‬
‫‪-‬ائر أَ ْنبي‪--‬ا ِء قَبْلي «‪( .»2‬در دوره قي‪--‬امت به علم‪--‬اى امتم‬
‫ْالقِيا َم ِة بِ ُعلَما ِء ا ّمتي‪َ .‬و ُعلَما ُء ا ّم‪--‬تي َكس‪-ِ -‬‬
‫افتخار و مباهات خواهم كرد‪ .‬و علماى امت من مثل ساير انبي‪--‬اى س‪--‬ابقند)‪ .‬اين روايت هم از‬
‫مؤيدات مطلب ماست‪ .‬در مستدرك‪ »3« -‬رواي‪--‬تى‪ -‬از غ‪--‬رر «‪ »4‬نقل مىكن‪--‬د‪ ،‬به اين مض‪--‬مون‪:‬‬
‫ناس «‪.»5‬‬ ‫ْال ُعلَما ُء حُكا ٌم َعلَى ْال ِ‬
‫(علما ح‪---‬اكم بر مردمن‪---‬د)‪ .‬و به لفظ حكما على الن‪---‬اس ن‪---‬يز نقل ش‪---‬ده‪ .‬ولى به نظر مىآيد كه‬
‫صحيح نباشد‪ .‬گفته شد كه در خود غرر به صورت‪ -‬حكام على الناس ب‪--‬وده اس‪--‬ت‪ .‬اين روايت‬
‫هم اگر س‪--‬ندش معت‪--‬بر ب‪--‬ود «‪ ،»6‬داللتش واضح و يكى از مؤي‪--‬دات اس‪--‬ت‪ .‬رواي‪--‬ات ديگ‪--‬رى‪-‬‬
‫هست كه مىتوان براى تأييد ذكر كرد‪.‬‬
‫از جمله اين گونه روايات‪ ،‬روايت تحف العقول «‪ »7‬است تحت عن‪--‬وان «مج‪--‬ارى‪ -‬االم‪--‬ور و‬
‫االحكام على أيدي العلماء» اين روايت از دو قسمت تشكيل يافته‪ :‬قسمت اول روايتى‪ -‬است از‬
‫حضرت سيد الشهدا (ع)‪ ،‬كه از امير المؤمنين على ابن ابي طالب (ع) نقل فرم‪--‬وده‪ ،‬درب‪--‬اره‬
‫«امر به مع‪--‬روف‪ -‬و نهى از منك‪--‬ر»‪ .‬و قس‪--‬مت دوم نطق حض‪--‬رت س‪--‬يد الشهداست درب‪--‬اره‬
‫«واليت فقيه» و وظايفى كه فقها در مورد مبارزه با ظلمه و دستگاه دول‪--‬تى‪ -‬ج‪--‬ائر به منظ‪--‬ور‪-‬‬
‫تشكيل حكومت اسالمى و اجراى احكام دارند‪ .‬اين نطق مش‪--‬هور را در م‪--‬نى اي‪--‬راد‪ ،‬و در آن‬
‫علت جهاد داخلى خود را بر ضد دولت جائر اموى تش‪--‬ريح فرم‪--‬وده اس‪--‬ت‪ .‬از اين روايت دو‬
‫مطلب مهم به دست مىآيد‪ :‬يكى «واليت فقيه» و ديگرى‪ -‬اينكه فقها بايد با جهاد خ‪--‬ود و با امر‬
‫به مع‪--‬روف و نهى از منكر حك‪--‬ام ج‪--‬ائر را رس‪--‬وا و م‪--‬تزلزل و م‪--‬ردم را بي‪--‬دار گردانند‪ -‬تا‬
‫نهضت عمومى مسلمانان بي‪--‬دار حك‪--‬ومت ج‪--‬ائر را س‪--‬رنگون و حك‪--‬ومت اس‪--‬المى را برق‪--‬رار‬
‫سازد‪ .‬اينك روايت‪:‬‬
‫حبار ْاذ يَقُولُ‪« :‬لَوْ ال يَ ْنه‪--‬اهُ ُم‬ ‫ا ْعتَبِر ُوا‪ -‬ايّها النّاسُ بِما َو َعظَ هَّللا ُ بِ ِه أَوْ لِيا َءهُ ِم ْن سُو ِء ثَنائِ ِه َعلَى األَ ِ‬
‫رائيل‪ ».‬الى‬ ‫َ‬ ‫ال ّربّانِيّونَ َو األَحبا ُر ع َْن قَوْ لِ ِه ُ‪-‬م ا ِإلث َم» «‪ »1‬و قال‪« :‬لُ ِعنَ الّ‪--‬ذينَ َكفَ‪-‬رُوا ِم ْن بَ‪--‬ني إِ ْس‪-‬‬
‫عاب هَّللا ُ ذلِكَ َعلَ ْي ِه ْم‪ ،‬ألَنّهُ ْم كانُوا يَ َروْ نَ ِمنَ الظّلَ َم‪ِ -‬ة‬ ‫َ‬ ‫س ما كانُوا يَ ْف َعلُونَ »‪َ »2« .‬و إِنّما‬ ‫قوله‪« :‬لَبِ ْئ َ‬
‫ك َر ْغبَةً فيما كانُوا يَنالُونَ ِم ْنهُ ْم َو َر ْهبَ ‪-‬ةً‬ ‫ظه ُِر ِه ُم ْال ُم ْن َك َر َو ْالفَسادَ‪ ،‬فَال يَ ْنهَوْ نَهُْ‪-‬م ع َْن ذلِ َ‬ ‫الّذينَ بَ ْينَ أَ ْ‬
‫«و ْال ُمؤ ِمنُ‪---‬ونَ َو‬ ‫ق‪---‬ال‪َ :‬‬ ‫َ‬ ‫ون‪َ »3« .‬و‬ ‫اخ َش‪ِ ---‬‬ ‫‪---‬اس َو ْ‬ ‫ِم ّما يَحْ‪َ ---‬ذروُنَ ؛ َو هّللا ُ يَقُ‪---‬ولُ‪« :‬فَال ت َْخ َش‪ُ ---‬وا النّ َ‬
‫‪-‬األمر‬
‫ِ‬ ‫ف َو يَ ْنهَوْ نَ ع َِن ْال ُم ْن َك ِر»‪ »4« .‬فَبَ‪-‬دَأَ هّللا ُ بِ‪-‬‬ ‫ْض يَأ ُمروُنَ بِ ْال َمعْر ُو ِ‪-‬‬ ‫ضهُ ْم اوْ لِيا ُء بَع ٍ‬ ‫نات بَ ْع ُ‬‫الّ ُموْ ِم ُ‬
‫ت ْالفَ‪--‬رائِضُ‬ ‫اس‪-‬تَقا َم ِ‬ ‫ت‪ْ ،‬‬ ‫يت و أُقي َم ْ‬ ‫ريضةً ِم ْنهُ‪ ،‬لِ ِع ْل ِم ِه بِأَنّها اذا أُ ّد ْ‬ ‫ف َو النّه ِْى َع ِن ْال ُم ْن َك ِر فَ َ‬ ‫بِ ْال َمعْر ُو ِ‪-‬‬
‫الم َم‪َ -‬ع‬ ‫اإل ْس‪ِ -‬‬ ‫‪-‬ر دُع‪--‬اء الَى ِ‬ ‫ُوف َو النّهْي ع َِن ْال ُم ْن َك‪ِ -‬‬ ‫‪-‬ال َم ْعر ِ‪-‬‬ ‫ص ْعبُها‪َ .‬و ذلِكَ أَ ّن األ ْم َر بِ‪ْ -‬‬ ‫ُكلّها‪ ،‬هَيّنُها َو َ‬
‫واض‪ِ --‬عها َو‬ ‫ت ِم ْن َم ِ‬ ‫الص‪--‬دَقا ِ‪-‬‬ ‫َر ّد ْال َمظ‪--‬الِ ِم َو ُمخالَفَ‪ِ --‬ة الظ‪--‬الِ ِم‪َ ،‬و قِ ْس‪َ --‬م ِة ْالفَ ْيء َو ْالغَن‪--‬ائِ ِم‪َ ،‬و أَ ْخ‪ِ --‬ذ ّ‬
‫‪--‬ذ ُكو َرةٌ َو‬ ‫‪--‬ال َخي ِْر َم ْ‬ ‫ُورةٌ َو بِ ْ‬ ‫العص‪--‬ابَةُ‪ِ ،‬عص‪--‬ابَةُ‪ ،‬بِ‪--‬اْل ِع ْل ِم‪َ ،‬م ْش‪--‬ه َ‬ ‫ض‪ِ --‬عها‪ -‬فى َحقِّه‪--‬ا‪ .‬ثُ ّم أَ ْنتُ ْم أَيّتُهَا ِ‬ ‫َو ْ‬
‫الض ‪-‬عيفُ ‪َ ،‬و‬ ‫‪-‬ر ُمكم‪ّ -‬‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬
‫ريف َو يُك‪ِ -‬‬ ‫ّ‬ ‫ُ‬
‫‪-‬اس َمهابَ ‪-‬ة‪ ،‬يَه‪--‬ابُك ُم الش ‪-ُ -‬‬ ‫ٌ‬ ‫س الن‪ِ -‬‬ ‫ّ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬ ‫هّلل‬ ‫ٌ‬
‫بِالنّص‪--‬ي َح ِة َمعْر ُوف ‪-‬ة‪َ ،‬و بِا ِ فِي أنف ِ‬
‫َ‬
‫ت ِم ْن طُاّل بِه‪--‬ا‪َ ،‬و‬ ‫ج ا َذا ا ْمتُنِ َع ْ‬ ‫يُؤثِ ُر ُك ْ‪-‬م َم ْن ال فَضْ َل لَ ُك ْم َعلَ ْي ِه َو ال يَ َد لَ ُك ْم ِع ْن َدهُ تَشفَعُونَ فِى ْال َحوائِ ِ‬
‫ْس ُك ّل ذلِكَ إِنَّما نلتُ ُموهُ بما يُرْ َجى ِعن َد ُك ْم‬ ‫ك َو َكرا َم ِة األكابِ ِر‪ ،‬أَ لَي َ‬ ‫ريق بِهَ ْيبَ ِة ْال ُمل ُو ِ‬ ‫تَ ْم ُشونَ فى الطّ ِ‬
‫ق‬ ‫ق اأْل ُ َم‪ِ --‬ة‪ :‬فَأ َ ّما َح‪ّ --‬‬ ‫اس‪--‬ت َْخفَ ْفتُ ْم بِ َح‪ِّ --‬‬ ‫ص‪--‬روُنَ ؛ فَ ْ‬ ‫‪--‬ر َحقِ‪ِ --‬ه تَ ْق ُ‬ ‫‪--‬ق هّللا ِ‪َ ،‬و إِ ْن ُك ْنتُ ْم ع َْن أَ ْكثَ ِ‬ ‫منَ ْالقِي‪--‬ا ْم بِ َح ِ‬
‫ضيّ ْعتُ ْم‪َ .‬و ا ّما َحقّ ُك ْم بِ‪--‬زَ ْع ِم ُك ْم فَطَلَ ْبتُ ْم‪ .‬فَال م‪-‬ااًل بَ‪َ -‬ذ ْلتُ ُموهُ؛ و ال نَ ْف َس‪-‬ا ً خ‪--‬اطَرْ تُ ْم بِها لِلَّذى‬ ‫ض َعفا ِء فَ َ‬ ‫ْال ّ‬
‫جاو َرةَ ُر ُسلِ ِه و امان‪--‬ا ً‬ ‫ت هَّللا ِ‪ .‬أَ ْنتُ ْم تَتَ َمنَّوْ نَ َعلَى هَّللا ِ َجنَّتَهُ َو ُم َ‬ ‫َخلَقَها؛ َو ال عَشي َرةً عا َد ْيتُ ُموها في ذا ِ‬
‫أن ت َِح‪َّ -‬ل بِ ُك ْم نِ ْق َم‪ -‬ةٌ ِم ْن نَقَماتِ‪ِ -‬ه‪ .‬ألَنَّ ُك ْم بَلَ ْغتُ ْم‬ ‫يت َعلَ ْي ُك ْم‪ ،‬ايُّهَا ْال ُمتَ َمنُّونَ َعلَى هَّللا ِ‪ْ ،‬‬ ‫ِم ْن عَذابِ ِه؛ لَقَ ْد َخ ِش ُ‬
‫ِم ْن َكرا َم ِة هَّللا َم ْن ِزلَةً فضِّ لتُْ‪-‬م بِها؛ َو َم ْن يُع َْرفُ بِا ِ ال تُك ِر ُمونَ َو انتُ ْم بِا ِ في ِعبا ِد ِه تُك َرموُنَ ‪َ .‬و‬
‫ْ‬ ‫هَّلل‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫هَّلل‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬
‫ْض ِذ َم ِم آبائِ ُك ْم تَ ْفزَ ُعونَ ؛ َو ِذ َّمةُ َرس‪ُ --‬و ِل هَّللا ِ‬ ‫وضةً فَال تَ ْف َز ُعونَ ‪َ ،‬و أَ ْنتُ ْم لِبَع ِ‬ ‫قَ ْد تَ َروْ نَ ُعهُو َد هَّللا ِ َم ْنقُ َ‬
‫‪-‬زلَتِ ُك ْم‬‫‪-‬ز ْمنُ في ْال َم‪--‬دائِ ِن ُم ْه َملَ‪--‬ة‪ ،‬ال ترْ َح ُم‪--‬ونَ ؛ َو ال في َم ْن‪ِ -‬‬ ‫‪-‬ورةٌ‪َ ،‬و ْال ُع ْمي َو ْالبُ ْك ُم َو ال‪ُّ -‬‬ ‫(ص) َمحْ قُ‪َ -‬‬
‫تَ ْع َملُونَ َو ال َم ْن َع ِم َل فيها تُعينُونَ ؛ َو باال ّدها ِن َو ْال ُمصانَ َع ِة ِع ْن َد الظَّلَ َم‪ِ -‬ة تَ‪--‬أ َمنُونَ ‪ُ .‬ك‪--‬لُّ ذلِ‪--‬كَ ِم ّما‬
‫‪-‬اس ُمص‪--‬يبَةً لِما ُغلِ ْبتُ ْم‬ ‫أَ َمر ُك ُم هَّللا ُ بِ‪ِ -‬ه ِمنَ النَّه ِْى َو التَن‪--‬ا ِهى‪َ ،‬و أَ ْنتُ ْم َع ْن‪-‬هُ غ‪--‬افِلوُنَ ‪َ .‬و أَ ْنتُ ْم أَ ْعظَ ُم النّ‪ِ -‬‬
‫ك‪-‬ام عَلى أَ ْي‪ِ -‬دي ْالعُلم‪-‬ا ِء‬ ‫جاري‪ -‬األم ُو ِر َو األَحْ ِ‬ ‫ناز ِل ْال ُعلَما ِء لَوْ ُك ْنتُ ْم تَ ْس َعوْ نَ ‪ .‬ذلِكَ بِأ َ َّن َم ِ‬ ‫َعلَ ْي ِه ِم ْن َم ِ‬
‫ُون تِل‪-‬كَ ال َم ْن ِزلَ‪-‬ةَ‪َ .‬و ما ُس‪-‬لِ ْبتُ ْم ذلِ‪--‬كَ ‪ ،‬إاّل بِتَفَ‪-‬رُّ قِ ُك ْ‪-‬م‬ ‫ْ‬ ‫ْ‬ ‫ُ‬ ‫ْ‬ ‫َ‬
‫بِاهَّلل ِ األ َمنا ِء عَلى َحاللِ ِه َو َحرا ِم ِه‪ .‬فَأ ْنتُ ُم ال َم ْس‪-‬لوب َ‪-‬‬
‫صبَرْ تُْ‪-‬م َعلَى األ َذى َو ت ََح َّم ْلتُ ُم ْال َمئُونَ‪--‬ةَ‬ ‫ض َح ِة‪َ .‬و لَوْ َ‬ ‫اختِالفِ ُك ْم في ال ُّسنَ ِة بَ ْع َد ْالبَيّنَ ِة ْالوا ِ‬ ‫ق َو ْ‬ ‫ع َِن ْال َح ّ‬
‫َص‪ُ -‬د ُر َو إلَ ْي ُك ْم تُرْ َج‪ -‬عُ‪َ .‬و ل ِكنَّ ُك ْم َم َّك ْنتُ ُم الظَّل َم‪ -‬ةَ‬ ‫ت هَّللا ِ‪ ،‬ك‪--‬ان ْ ُ‬
‫َ‪-‬ر ُد َو َع ْن ُك ْم ت ْ‬ ‫َت أ ُم‪--‬و ُر هَّللا ِ َعلَ ْي ُك ْم ت ِ‬ ‫في ذا ِ‬
‫َّ‬
‫ت‪َ .‬س ‪-‬لطَهُ ْم‬ ‫ت َو يَسيروُنَ في ال َّشهَوا ِ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬
‫ِم ْن َم ْن ِزلَتِ ُك ْم َو ا ْستَ ْسلَمتُ ْم أ ُمو َر ِ في أيْدي ِه ْم يَ ْع َملُونَ بِال ُّشبَها ِ‬
‫َ‬
‫فارقَتُ ُك ْم‪ -.‬فَأ ْسلَ ْمتُ ُم الضُّ َعفا َء في أ ْي ِدي ِهم؛‬ ‫َ‬ ‫ت َو إعجابُ ُك ْم بِ ْال َحيا ِة الَّتي ِه َي ُم ِ‬ ‫عَلى ذلِكَ فِرا ُر ُك ْم ِمنَ ْال َموْ ِ‬
‫‪-‬ك بِ‪--‬آرائِ ِه ْ‪-‬م َو‬ ‫‪-‬ون في ْال ُم ْل‪ِ -‬‬ ‫ب‪ .‬يَتَقَلَّبُ‪ٍ -‬‬ ‫ف عَلى َمعي َشتِ ِه َم ْغل‪ُ -‬و ٍ‬ ‫ُور‪َ ،‬و بَي ِْن ُم ْستَضْ َع ٍ‪-‬‬ ‫فَ ِم ْن بَ ْي ِن ُم ْستَ ْعبَ ٍ‪-‬د َم ْقه ٍ‬
‫ّار‪ .‬فى ُك‪-‬لِّ بَلَ‪ٍ -‬د ِم ْنهُ ْم َعلَى ِم ْنبَ‪-‬ر ِه‬ ‫الجب ِ‬ ‫شرار َو جُرْ اةً َعلَى َ‬ ‫ِ‪-‬‬ ‫ي بِأَهوائِ ِه ْ‪-‬م ا ْقتِدا ًء بِاألَ‬ ‫يَ ْستَ ْش ِعروُنَ ال ِخ ْز َ‬
‫خَولٌ‪ ،‬ال يَ ‪ْ -‬دفَعُونَ يَ ‪َ -‬د‬ ‫شاغ َرةٌ؛ َو أَيْدي ِه ْم فيها َم ْبسُوطَةٌ‪َ .‬و النّاسُ لَهُ ْم َ‬ ‫ِ‬ ‫خَطيبٌ يَصْ قَعُ؛ فَاأْل َرْ ضُ لَهُ ْم‬
‫ْ‪-‬رفُ ْال ُم ْب‪ِ -‬دئ ْال ُمعي‪-‬دَ‪.‬‬ ‫طاع ال يَع ِ‬ ‫ض َعفَ ِة َشديد‪ُ ،‬م ٍ‬ ‫ط َو ٍة َعلَى ال َّ‬ ‫ّار عَني ٍد‪َ ،‬و ذي َس ْ‬ ‫س؛ فَ ِم ْن بَ ْي ِن َجب ٍ‬ ‫ال ِم ٍ‬
‫‪--‬ل َعلَى‬ ‫ق ظَلُ‪--‬وْ ٍ‪-‬م َو عا ِم ٍ‬ ‫َص‪ّ --‬د ٍ‪-‬‬ ‫وم َو ُمت َ‬ ‫َش‪ٍ --‬‬ ‫شغ ُ‬ ‫فَيا ع ََجب‪--‬اً‪َ ،‬و ما لي ال أَ ْع َجبُ ‪َ ،‬و األرْ ضُ ِم ْن غ‪--‬ا ٍ‬
‫قاضى بِ ُح ْك ِم ِه فيما َش ‪َ -‬ج َر بَ ْينَن‪--‬ا‪ .‬اللّهُ َّم‪،‬‬‫حيم‪ .‬فَاهَّلل ُ ْالحا ِك ُم فيما فِي ِه تَنا َز ْعنا َو ْال ِ‬
‫ْال ُمؤمنينَ بِ ِه ْم َغيْر َر ٍ‬
‫ى‬ ‫ُطام‪َ .‬و ل ِك ْن لِنُ ِر َ‬‫إنَّكَ تَ ْعلَ ُم أَنَّهُ لَ ْم يَ ُك ْن ما كانَ ِمنا تَنافُسا ً فى سُلطا ٍن َو ال ْالتِماسا ً ِم ْن فُضُو ِل الح ِ‬
‫ك؛ َو يَ ْع َم‪ُ -‬ل‬ ‫ظلُوم‪--‬وُنَ ِم ْن ِعب‪--‬ا ِد َ‬ ‫ص‪--‬ال َح فى بِال ِدكَ ؛ َو يَ‪--‬أ َمنَ ال َم ْ‬ ‫ظ ِه‪َ --‬ر ااْل ْ‬‫ْال َمع‪--‬الِ َم ِم ْن دينِ‪--‬كَ ؛ َو نُ ْ‬
‫ى الظَّلَ َمةُ َعلَ ْي ُك ْم َو َع ِملُوا في‬ ‫صرُونا‪َ -‬و تُ ْن ِ‬
‫صف ُونا‪ -‬قَ ِو َ‬ ‫ك و ُسنَنِكَ َو أَحكا ِمكَ فَإِن «‪ »1‬لَ ْم تَ ْن ُ‬ ‫رائض َ‬
‫ِ‬ ‫بف َ‬
‫ْ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫ْ‬ ‫َّ‬ ‫َ‬ ‫هَّللا‬ ‫ُ‬
‫ور نَبِيّك ْم‪َ .‬و َح ْسبُنَا ُ‪َ ،‬و َعل ْي ِه ت ََوكلنا‪ ،‬و إل ْي ِه أنَبْنا‪َ ،‬و إل ْي ِه ال َمصي ُر‪»2« -.‬‬ ‫إطفا ِء نُ ِ‬
‫اى م‪--‬ردم‪ ،‬از پن‪--‬دى كه خ‪--‬دا به دوس‪--‬تدارانش به ص‪--‬ورت‪ -‬ب‪--‬دگويى‪ -‬از «احب‪--‬ار» داده ع‪--‬برت‬
‫بگيريد؛ آنجا كه مىفرمايد‪« :‬چرا نبايد علماى دينى و احب‪--‬ار از گفت‪--‬ار گناهكارانه آن‪--‬ان (يع‪--‬نى‬
‫يهود) و حرامخوارى‪ -‬آنان جلوگ‪--‬يرى‪ -‬كنن‪--‬د‪ .‬راس‪--‬تى آنچه انج‪--‬ام مىداده و به وج‪--‬ود‪ -‬مىآوردهاند‬
‫چه بد بوده اس‪--‬ت»‪ .‬و مىفرماي‪--‬د‪« :‬آن ع‪--‬ده از ب‪--‬نى اس‪--‬رائيل كه كفر ورزيدند لعنت ش‪--‬دند»‪ .‬تا‬
‫آنجا كه مىفرمايد‪« :‬راستى كه آنچه انجام مىدادهاند چه بد بوده است»‪ .‬در حقيقت‪ ،‬خ‪--‬دا آن را‬
‫از اين جهت برايشان عيب مىشمارد و مايه مالمت مىس‪--‬ازد كه آن‪--‬ان با چشم خ‪--‬ود مىديدند‪ -‬كه‬
‫ستمكاران به زشتكارى و فساد پرداختهاند‪ ،‬و باز منعشان نمىكردن‪--‬د‪ ،‬به خ‪--‬اطر عش‪--‬قى كه به‬
‫دريافتهاى خود از آن‪-‬ان داش‪-‬تند؛ و ن‪-‬يز به خ‪-‬اطر ترسى كه از آزار و تعقيب آن‪-‬ان به دل راه‬
‫مىدادن‪--‬د‪ -.‬در ح‪--‬الى كه خ‪--‬دا مىفرماي‪--‬د‪« :‬از م‪--‬ردم نترس‪--‬يد؛ و از من بترس‪--‬يد»‪ -.‬و مىفرماي‪--‬د‪:‬‬
‫«مردان مؤمن دوستدار‪ -‬و رهبر و عهدهدار يكديگرند‪ -.‬همديگر را امر به مع‪--‬روف‪ -‬و نهى از‬
‫منكر مىكنن‪---‬د»‪( .‬مىبي‪---‬نيم كه در اين آيه در ش‪---‬مردن ص‪---‬فات مؤمن‪---‬ان‪ ،‬ص‪---‬فاتى كه مظهر‬
‫دوستدارى و عهده دارى و رهبرى متقابل مؤمنان است)‪ ،‬خ‪--‬دا از امر به مع‪--‬روف‪ -‬و نهى از‬
‫منكر شروع مىكن‪--‬د‪ ،‬و نخست اين را واجب مىش‪--‬مارد زي‪--‬را مىداند كه اگر امر به مع‪--‬روف‪ -‬و‬
‫نهى از منكر انجام بگيرد و در جامعه برقرار‪ -‬شود‪ ،‬همه واجبات‪ ،‬از آسان گرفته تا مش‪--‬كل‪،‬‬
‫همگى برقرار خواهد شد‪ .‬و آن بدين س‪--‬بب است كه امر به مع‪--‬روف و نهى از منكر عب‪--‬ارت‬
‫است از دع‪--‬وت به اس‪--‬الم؛ (يع‪--‬نى جه‪--‬اد اعتق‪--‬ادى خ‪--‬ارجى) به اض‪--‬افه بازگردان‪--‬دن حق‪--‬وق‬
‫س‪---‬تمديدگان به ايش‪---‬ان؛ و مخ‪---‬الفت و مب‪---‬ارزه با س‪---‬تمگران (داخلى)؛ و كوشش ب‪---‬راى اينكه‬
‫ثروتهاى‪ -‬عمومى و درآمد جنگى طبق قانون عادالنه اسالم توزيع‪ -‬شود‪ ،‬و صدقات‪( -‬زك‪--‬ات و‬
‫همه مالياتهاى‪ -‬الزامى يا داوطلبانه) از موارد‪ -‬صحيح و واجب آن جمعآورى‪ -‬و گرفته شود‪ ،‬و‬
‫هم در موارد شرعى و صحيح آن به مصرف برسد‪.‬‬
‫عالوه بر آنچه گفتم‪ ،‬شما اى گروه‪ ،‬اى گ‪-‬روهى كه به علم و ع‪-‬الم ب‪-‬ودن ش‪-‬هرت داريد و از‬
‫ش‪--‬ما به نيكى ي‪--‬اد مىش‪--‬ود و به خ‪--‬يرخواهى‪ -‬و ان‪--‬درزگويى و راهنم‪--‬ايى‪ -‬در جامعه مع‪--‬روف‬
‫شدهايد و به خاطر خدا در دل مردم شكوه و مهابت پي‪--‬دا كردهايد به ط‪--‬ورى كه م‪--‬رد مقت‪--‬در‬
‫از شما بيم دارد و ناتوان به تكريم شما بر مىخ‪--‬يزد‪ -‬و آن كس كه هيچ برت‪--‬رى‪ -‬بر او نداريد و‬
‫نه قدرتى‪ -‬بر او داريد شما را بر خود برترى‪ -‬داده است و نعمته‪--‬اى‪ -‬خ‪--‬ويش را از خ‪--‬ود دريغ‬
‫داشته به شما ارزانى‪ -‬مىدارد‪ ،‬در موارد‪ -‬حوايج (يا سهميه م‪--‬ردم از خزانه عم‪--‬ومى) وق‪--‬تى‪ -‬به‬
‫مردم پرداخت نمىشود وساطت‪ -‬مىكنيد‪ ،‬و در راه با ش‪--‬كوه و مه‪--‬ابت پادش‪--‬اهان و بزرگ‪--‬وارى‪-‬‬
‫بزرگان قدم بر مىداريد‪ ،‬آيا همه اين احترام‪--‬ات و ق‪--‬درتهاى معن‪--‬وى‪ -‬را از اين جهت به دست‬
‫نياوردهايد كه به شما اميد مىرود‪ -‬كه به اجراى قانون خدا كمر ببنديد؟ گرچه در مورد‪ -‬بيش‪--‬تر‬
‫قوانين خدا كوتاه آمدهايد؛ بيش‪--‬تر حق‪--‬وق الهى را كه به عه‪-‬ده داريد ف‪-‬رو‪ -‬گذاش‪-‬تهايد‪ -.‬مثاًل حق‬
‫ملت را خوار و فرو گذاشتهايد؛‪ -‬حق افراد ناتوان و بىقدرت را ضايع كردهايد؛ اما در هم‪--‬ان‬
‫حال به دنبال آنچه حق خويش مىپنداريد‪ -‬برخاس‪--‬تهايد‪ .‬نه پ‪--‬ولى خ‪--‬رج كردهاي‪--‬د؛ و نه ج‪--‬ان را‬
‫در راه آنكه آن را آفري‪---‬ده به خطر انداختهاي‪---‬د؛ و نه با قبيله و گ‪---‬روهى‪ -‬به خ‪---‬اطر خ‪---‬دا در‬
‫افتادهايد‪ .‬شما آرزو‪ -‬داريد و حق خود مىدانيد كه بهش‪--‬تش و همنش‪--‬ينى پي‪--‬امبرانش‪ -‬و ايم‪--‬نى از‬
‫عذابش را به ش‪--‬ما ارزانى دارد؛ من‪ ،‬اى كس‪--‬انى كه چ‪--‬نين انتظ‪--‬اراتى‪ -‬از خ‪--‬دا داري‪--‬د‪ ،‬از اين‬
‫بيمناكم كه نكبت خشمش بر شما فرو افتد؛ زيرا در سايه عظمت و عزت خدا به منزل‪--‬تى‪ -‬بلند‬
‫رسيدهايد‪ ،‬ولى خداشناسانى را كه ناشر خداشناسى هستند اح‪--‬ترام نمىكني‪--‬د؛ ح‪--‬ال آنكه ش‪--‬ما به‬
‫خاطر خدا در ميان بندگانش مورد احترامي‪--‬د‪ .‬و ن‪--‬يز از آن جهت بر ش‪--‬ما بيمن‪--‬اكم‪ -‬كه به چشم‬
‫خود مىبينيد تعهداتى‪ -‬كه در برابر خدا شده «‪ »1‬گسسته و زير پا نهاده شده است‪ ،‬اما نگ‪--‬ران‬
‫نمىشويد؛ در حالى كه به خاطر پارهاى‪ -‬از تعهدات پدرانتان نگ‪--‬ران و پريش‪--‬ان مىش‪--‬ويد؛‪ -‬اينك‬
‫تعه‪--‬داتى‪ -‬كه در برابر پي‪--‬امبر‪ -‬انج‪--‬ام گرفته «‪ »2‬م‪--‬ورد بىاعتن‪--‬ايى اس‪--‬ت؛ نابيناي‪--‬ان‪ ،‬الله‪--‬ا‪ ،‬و‬
‫زمينگيران ناتوان‪ ،‬در همه شهرها بىسرپرست ماندهاند‪ ،‬و بر آنها ترحم نمىشود‪ .‬و نه مطابق‪-‬‬
‫شأن و منزلتتان كار مىكنيد؛ و نه به كسى كه چنين كارى بكند و در ارتقاى شأن ش‪--‬ما بكوشد‬
‫اعتنا يا كمك مىكني‪--‬د‪ .‬با چ‪--‬رب زب‪--‬انى‪ -‬و چاپلوسى‪ -‬و س‪--‬ازش با س‪--‬تمكاران‪ ،‬خ‪--‬ود را در برابر‬
‫قدرت ستمكاران حاكم ايمن مىگردانيد‪ .‬تمام اينها دس‪--‬تورهايى است كه خ‪--‬دا به ص‪--‬ورت نهى‪،‬‬
‫يا همديگر را نهى كردن و بازداش‪--‬تن‪ ،‬داده و ش‪--‬ما از آنها غفلت مىورزي‪--‬د‪ -.‬مص‪--‬يبت ش‪--‬ما از‬
‫مصايب همه مردم سهمگينتر‪ -‬است؛ زيرا منزلت و مق‪--‬ام علم‪--‬ايى را از ش‪--‬ما بازگرفتهاند‪ -‬اگر‬
‫مىدانس‪--‬تيد‪ .‬چ‪--‬ون در حقيقت‪ ،‬جري‪--‬ان ادارى كش‪--‬ور و ص‪--‬دور احك‪--‬ام قض‪--‬ايى‪ -‬و تص‪--‬ويب‬
‫برنامهه‪--‬اى‪ -‬كش‪--‬ور بايد به دست دانش‪--‬مندان روح‪--‬انى‪ ،‬كه امين حق‪--‬وق الهى و دان‪--‬اى حالل و‬
‫حرامند‪ ،‬سپرده ش‪--‬ده باش‪--‬د‪ .‬اما اينك مقامت‪--‬ان را از ش‪--‬ما بازگرفته و ربودهان‪--‬د‪ .‬و اينكه چ‪--‬نين‬
‫مقامى را از دست دادهاي‪--‬د‪ ،‬هيچ عل‪--‬تى ن‪--‬دارد جز اينكه از دور مح‪--‬ور حق (ق‪--‬انون اس‪--‬الم و‬
‫حكم خ‪---‬دا) پراكندهاي‪---‬د؛ و درب‪---‬اره س‪---‬نت‪ ،‬پس از اينكه داليل روشن بر حقيقت و كيفيت آن‬
‫وجود دارد‪ ،‬اختالف پي‪--‬دا كردهاي‪--‬د‪ -.‬ش‪--‬ما اگر م‪--‬ردانى‪ -‬بوديد كه بر ش‪--‬كنجه و ن‪--‬اراحتى‪ -‬ش‪--‬كيبا‬
‫بوديد و در راه خدا حاضر به تحمل ناگوارى مىشديد‪ ،‬مقررات براى تص‪--‬ويب پيش ما آورده‬
‫مىشد؛ و به دست شما صادر‪ -‬مىشد؛ و مرجع كارها بوديد‪ .‬اما ش‪--‬ما به س‪--‬تمكاران مج‪--‬ال داديد‬
‫تا اين مق‪--‬ام را از ش‪--‬ما بس‪--‬تانند؛ و گذاش‪--‬تيد حكوم‪--‬تى‪ -‬كه قانون ‪-‬ا ً مقيد به ش‪--‬رع است به دست‬
‫ايشان بيفتد‪ ،‬تا بر اساس پوسيده حدس و گم‪--‬ان به حك‪--‬ومت پردازن‪--‬د؛ و طريقه خودك‪--‬امگى‪ -‬و‬
‫اقناع شهوت را پيشه سازند‪ -.‬مايه تسلط آن‪-‬ان بر حك‪-‬ومت‪ ،‬ف‪-‬رار‪ -‬ش‪-‬ما از كش‪--‬ته ش‪-‬دن ب‪--‬ود‪ ،‬و‬
‫دلبستگىتان به زندگى‪ -‬گريزان دنيا‪ .‬شما با اين روحيه و رويه‪ ،‬توده ن‪--‬اتوان را به چنگ‪--‬ال اين‬
‫س‪--‬تمگران گرفت‪--‬ار‪ -‬آورديد تا يكى ب‪--‬رده وار س‪--‬ركوفته باش‪--‬د؛ و ديگ‪--‬رى‪ -‬بيچ‪--‬اره وار س‪--‬رگرم‪-‬‬
‫تأمين آب و نانش؛ و حكام خودسرانه به اميال خود عمل كنند؛ و با هوسبازى‪ -‬خويش ننگ و‬
‫رسوايى‪ -‬به بار آورند؛ پ‪-‬يرو‪ -‬ب‪-‬دخويان گردند و در برابر خ‪-‬دا گس‪-‬تاخى ورزن‪--‬د‪ .‬در هر ش‪-‬هر‬
‫سخنورى‪ -‬از ايشان بر منبر آمده و گماشته شده است‪ .‬زمين برايشان ف‪--‬راخ و دستش‪--‬ان در آن‬
‫گشاده است‪ .‬مردم‪ -‬بنده ايش‪--‬انند‪ -‬و ق‪--‬درت دف‪--‬اع از خ‪--‬ود را ندارن‪--‬د‪ -.‬يك ح‪--‬اكم ديكت‪--‬اتور‪ -‬و كينه‬
‫ورز و بدخواه است؛ و حاكم ديگر بيچارگان را مىكوبد‪ -‬و به آنها قلدرى‪ -‬و سختگيرى‪ -‬مىكن‪--‬د؛‬
‫و آن ديگر فرمانروايى‪ -‬مسلط است كه نه خدا را مىشناسد و نه روز‪ -‬جزا را‪ .‬ش‪--‬گفتا! و چ‪--‬را‬
‫نه شگفتى‪ ،‬كه جامعه در تصرف مرد دغلب‪--‬از س‪--‬تمكارى‪ -‬است كه م‪--‬أمور‪ -‬مالي‪--‬اتش س‪--‬تم ورز‬
‫اس‪-‬ت؛ و اس‪-‬تاندارش‪ -‬نس‪-‬بت به اه‪--‬الى دين‪--‬دار نامهرب‪--‬ان و بىرحم‪ -‬اس‪-‬ت‪ .‬خداست كه در م‪--‬ورد‬
‫آنچه در بارهاش به كشمكش برخاستهايم حك‪--‬ومت و داورى خواهد ك‪--‬رد؛ و درب‪--‬اره آنچه بين‬
‫ما رخ داده با رأى خويش حكم قاطع خواهد كرد‪.‬‬
‫خ‪---‬دايا‪ ،‬بىشك تو مىدانى آنچه از ما سر زده «‪ »1‬رق‪---‬ابت در به دست آوردن ق‪---‬درت سياسى‬
‫نب‪--‬وده؛ و نه جس‪--‬تجوى‪ -‬ث‪--‬روت و نعمته‪--‬اى‪ -‬ن‪--‬اچيز دني‪--‬ا؛ بلكه ب‪--‬راى اين ب‪--‬وده كه اص‪--‬ول و‬
‫ارزش‪---‬هاى درخش‪---‬ان دينت را بنم‪---‬اييم‪ -‬و ارائه دهيم؛ و در كش‪---‬ورت‪ -‬اص‪---‬الح پديد آوريم؛ و‬
‫بندگان ستمزدهات‪ -‬را ايمن و برخوردار از حقوق مسلمشان گردانيم؛ و نيز تا به وظ‪--‬ايفى‪ -‬كه‬
‫مقرر داشتهاى و به سنن و قوانين و احكامت عمل شود‪.‬‬
‫بنا بر اين‪ ،‬شما (گروه علماى دين) اگر ما را در انجام اين مقص‪--‬ود ي‪--‬ارى نكنيد و حق ما را‬
‫از غاص‪--‬بان نس‪--‬تانيد؛ س‪--‬تمگران بر ش‪--‬ما چ‪--‬يره ش‪--‬وند و در خ‪--‬اموش ك‪--‬ردن ن‪--‬ور پيامبرت‪--‬ان‬
‫بكوشند‪ .‬خداى يگانه ما را كف‪--‬ايت اس‪--‬ت؛ و بر او تكيه مىك‪--‬نيم؛ و به س‪--‬وى او رو مىآوريم‪ .‬و‬
‫سرنوشت به دست او و بازگشت به اوست‪.‬‬
‫مىفرمايد‪ :‬اعتبروا أيّها الن‪--‬اس بِما وعظ هَّللا ُ به أولي‪--‬اءه من س‪--‬وء ثنائه على األحب‪--‬ار‪ .‬خط‪--‬اب به‬
‫دسته مخصوص‪ ،‬حاضرين مجلس‪ ،‬اهل شهر و بل‪--‬د‪ ،‬اهل مملكت‪ ،‬و يا م‪--‬ردم دني‪--‬اى آن روز‬
‫نيست؛ بلكه هر كس را در هر زمان كه اين ندا را بش‪--‬نود‪ -‬ش‪--‬امل مىش‪--‬ود‪ -.‬مث‪--‬ل‪ :‬يا أيها النّ‪--‬اس‬
‫كه در قرآن آمده است‪ .‬خداوند‪ -‬با اع‪-‬تراض به «احب‪--‬ار» يع‪-‬نى علم‪--‬اى يه‪-‬ود و اس‪-‬تنكار‪ -‬رويه‬
‫آنها‪ ،‬اولياى خويش را موعظه فرموده‪ ،‬و به آن‪--‬ان پند داده اس‪--‬ت‪ .‬منظ‪--‬ور‪ -‬از «اولي‪--‬ا» كس‪--‬انى‬
‫هستند كه توجه به خدا دارن‪--‬د‪ ،‬و در جامعه داراى مس‪--‬ئوليت مىباش‪--‬ند؛ نه اينكه منظ‪--‬ور‪ -‬ائم‪--‬ه‪،‬‬
‫عليهم السالم‪ ،‬باشد‪.‬‬
‫االث َم َو أَ ْكلِ ِه ُم ّ‬
‫الس‪-‬حْ تَ لَبِ ْئ َ‬
‫س ما ك‪--‬انُوا‬ ‫الربّ‪--‬انِيّونَ َو ااْل حْ ب‪--‬ا ُر ع َْن قَ‪--‬وْ لِ ِه ُم ْ‬
‫اذ يقول‪« :‬لَ‪--‬وْ ال يَنه‪--‬اهُ ُم َ‬
‫يَصْ نَعُونَ ‪».‬‬
‫خداوند در اين آيه‪« ،‬رب‪--‬انيون» و «احب‪--‬ار» را م‪--‬ورد نك‪--‬وهش ق‪-‬رار‪ -‬مىدهد كه چ‪--‬را آنه‪--‬ا‪ ،‬كه‬
‫علماى دينى يه‪--‬ود بودهان‪--‬د‪ ،‬س‪--‬تمكاران را از «ق‪--‬ول اثم»‪ ،‬يع‪--‬نى گفت‪--‬ار گناهكارانه كه اعم از‬
‫دروغ‪---‬پردازى‪ -‬و تهمت و تحريف‪ -‬حق‪---‬ايق و امث‪---‬ال آن باش‪---‬د‪ ،‬و از «اكل ُس‪---‬حت»‪ ،‬يع‪---‬نى‬
‫حرامخ‪--‬وارى‪ ،‬نهى نك‪--‬رده و بازنداش‪--‬تهاند‪ .‬ب‪--‬ديهى است اين نك‪--‬وهش و تق‪--‬بيح اختص‪--‬اص به‬
‫علماى يهود ندارد؛ و نه اختصاص به علماى نص‪--‬ارى دارد؛ بلكه علم‪--‬اى جامعه اس‪--‬المى‪ ،‬و‬
‫به طور‪ -‬كلى علماى دينى را شامل مىشود‪ .‬بنا بر اين‪ ،‬علماى دينى جامعه اسالمى هم اگر در‬
‫برابر رويه و سياست ستمكاران ساكت بنشينند‪ ،‬م‪-‬ورد‪ -‬نك‪-‬وهش و تق‪-‬بيح خ‪-‬دا ق‪-‬رار مىگيرن‪-‬د‪-.‬‬
‫اين امر فقط مرب‪--‬وط‪ -‬به س‪--‬لف و نسل گذش‪--‬ته نيس‪--‬ت؛ نس‪--‬لهاى گذش‪--‬ته و آين‪--‬ده در اين حكم‬
‫يكسانند‪.‬‬
‫حضرت امير (ع) اين موضوع‪ -‬را با استناد به قرآن ذكر فرموده‪ ،‬كه علم‪--‬اى جامعه اس‪--‬المى‬
‫هم عبرت بگيرند‪ -‬و بيدار شوند؛ و از اداى وظيفه امر به معروف‪ -‬و نهى از منكر بازنايستد؛‬
‫و در برابر هيأتهاى حاكمه ستمگر و منحرف‪ -‬سكوت ننمايند‪ .‬حضرت با استش‪--‬هاد‪ -‬به آيه «لو‬
‫ال ينهاهم الربانيون ‪ »...‬دو نكته را گوشزد‪ -‬فرموده است‪:‬‬
‫‪ .1‬اينكه س‪-‬هل انگ‪-‬ارى علما در وظ‪-‬ايف ض‪-‬ررش‪ -‬بيش از كوت‪-‬اهى ديگ‪-‬ران در انج‪-‬ام هم‪-‬ان‬
‫وظ‪--‬ايف‪ -‬مش‪--‬ترك‪ -‬اس‪--‬ت‪ .‬چنانكه هرگ‪--‬اه يك ب‪--‬ازارى ك‪--‬ار خالفى بكن‪--‬د‪ ،‬ض‪--‬ررش‪ -‬به خ‪--‬ود او‬
‫مىرس‪--‬د؛ ليكن اگر علما در وظيفه كوت‪--‬اهى‪ -‬كردن‪--‬د‪ ،‬مثاًل در برابر س‪--‬تمگران س‪--‬كوت نمودن‪--‬د‪،‬‬
‫ض‪---‬ررش‪ -‬متوجه اس‪---‬الم مىش‪---‬ود‪ -.‬و اگر به وظيفه عمل كردند‪ -‬و آنجا كه بايد ص‪---‬حبت كنند‬
‫سكوت نكردند‪ ،‬نفع آن براى اسالم است‪.‬‬
‫‪ .2‬با اينكه بايد از همه ام‪--‬ورى كه مخ‪--‬الف ش‪--‬رع است نهى ك‪--‬رد‪ ،‬روى‪« -‬ق‪--‬ول اثم»‪ ،‬يع‪--‬نى‬
‫دروغ‪---‬پردازى‪ -‬و «اكل س‪---‬حت»‪ ،‬يع‪---‬نى حرامخ‪---‬ورى‪ -‬تكيه ك‪---‬رده است تا بفهماند كه اين دو‬
‫«منكر» از همه منكرات خطرناكتر‪ -‬اس‪--‬ت؛ و بايس‪--‬تى‪ -‬بيش‪--‬تر‪ -‬م‪--‬ورد‪ -‬مخ‪--‬الفت و مب‪--‬ارزه ق‪--‬رار‬
‫گيرد‪ .‬چون گ‪--‬اهى گفت‪--‬ار و تبليغ‪--‬ات دس‪--‬تگاههاى‪ -‬س‪--‬تمگر بيش از ك‪--‬ردار و سياستش‪--‬ان ب‪--‬راى‬
‫اسالم و مسلمين ضرر دارد؛ و غالبا ً حيثيت اسالم و مسلمين را به مخاطره مىاندازد‪-.‬‬
‫خداوند نكوهش مىكند كه چ‪--‬را از گفت‪--‬ار نادرست و تبليغ‪--‬ات گناهكارانه س‪--‬تمكاران جلوگ‪--‬يرى‬
‫نكردند؟ چرا آن م‪--‬ردى را كه ادعا ك‪--‬رد من «خليفة هَّللا » هس‪--‬تم و آلت مش‪--‬يت الهى هس‪--‬تم‪ ،‬و‬
‫احكام خدا همين گونه است كه من اجرا مىكنم‪ ،‬ع‪--‬دالت اس‪--‬المى همين است كه من مىگ‪--‬ويم و‬
‫اجرا مىكنم (در صورتى‪ -‬كه اصواًل عدالت سرش نمىشد‪).‬‬
‫تك‪--‬ذيب نكردن‪--‬د؟‪ -‬اين گونه س‪--‬خنان «ق‪--‬ول اثم» اس‪--‬ت‪ .‬اين حرفه‪--‬اى گناهكارانه را كه ض‪--‬رر‪-‬‬
‫زي‪--‬ادى ب‪--‬راى جامعه دارد‪ ،‬چ‪--‬را جلوگ‪--‬يرى نكردن‪--‬د؟‪ -‬ظلمه را كه حرفه‪--‬اى‪ -‬ن‪--‬امربوط‪ -‬زدن‪--‬د‪،‬‬
‫خيانتها مرتكب شدند‪ ،‬بدعتها در اسالم گذاشتند‪ ،‬ضربه به اسالم زدند‪ ،‬چرا نهى نكردند‪ -‬و از‬
‫اين گناهان بازنداشتند؟‬
‫اگر كسى احكام را آن طور‪ -‬كه خ‪--‬دا راضى نيست تفس‪--‬ير ك‪--‬رد‪ ،‬ب‪--‬دعتى در اس‪--‬الم گذاشت به‬
‫اسم اينكه عدل اس‪--‬المى چ‪--‬نين اقتضا‪ -‬مىكن‪--‬د‪ ،‬احك‪--‬ام خالف اس‪--‬الم اج‪--‬را ك‪--‬رد‪ ،‬بر علما واجب‬
‫است كه اظهار مخالفت كنند‪ .‬هرگاه اظهار مخالفت نكنن‪--‬د‪ ،‬م‪--‬ورد لعن خ‪--‬دا ق‪--‬رار مىگيرن‪--‬د‪ -.‬و‬
‫أن ي ْ‬
‫ُظ ِه َر ِع ْل َمهُ؛‬ ‫ت ْالبِ َدعُ‪ ،‬فَلِلعالِ ِم ْ‬
‫اين از آيه شريفه پيداست‪ ،‬و نيز در حديث است كه إذا ظَهَ َر ِ‬
‫و إاّل فَ َعلَ ْي ِه لَ ْعنَةُ هَّللا ِ‪»1« .‬‬
‫(چون بدعتها پديد آيد‪ ،‬بر ع‪--‬الم واجب است كه علم (دين) خ‪--‬ويش را اظه‪--‬ار كن‪--‬د؛ و گر نه‬
‫لعنت خدا بر او خواهد ب‪--‬ود‪ ).‬خ‪--‬ود اظه‪-‬ار مخ‪--‬الفت و بي‪--‬ان تع‪-‬اليم و احك‪-‬ام خ‪--‬دا‪ ،‬كه مخ‪--‬الف‬
‫بدعت و ظلم و گناه مىباشد‪ ،‬مفيد است؛ چ‪--‬ون س‪--‬بب مىش‪--‬ود عامه م‪-‬ردم به فس‪-‬اد‪ -‬اجتم‪-‬اعى و‬
‫مظالم حكام خ‪--‬ائن و فاسق‪ -‬يا بىدين پىبرده‪ ،‬به مب‪--‬ارزه برخيزن‪--‬د؛ و از همك‪--‬ارى‪ -‬با س‪--‬تمكاران‬
‫خ‪--‬وددارى نماين‪--‬د؛ و به ع‪--‬دم اط‪--‬اعت در برابر ق‪--‬درتهاى‪ -‬حاكمه فاسد و خ‪--‬ائن دست بزنن‪--‬د‪.‬‬
‫اظهار مخالفت علماى دينى در چ‪--‬نين م‪--‬واردى يك «نهى از منك‪--‬ر» از ط‪--‬رف‪ -‬ره‪--‬برى دي‪--‬نى‬
‫جامعه است‪ ،‬كه م‪--‬وجى از «نهى از منك‪--‬ر» و يك نهضت مخ‪--‬الفت و «نهى از منك‪--‬ر» را به‬
‫دنب‪--‬ال مىآورد‪ -.‬نهض‪--‬تى را به دنب‪--‬ال مىآورد كه همه م‪--‬ردم دين‪--‬دار‪ -‬و غيرتمند در آن ش‪--‬ركت‬
‫دارند‪ .‬نهضتى كه اگر حكام ستمكار‪ -‬و منحرف‪ -‬به آن تسليم نشوند و به ص‪--‬راط مس‪--‬تقيم رويه‬
‫اس‪--‬المى تبعيت از احك‪--‬ام الهى ب‪--‬از نيايند و بخواهند با ق‪--‬درت اس‪--‬لحه آن را س‪--‬اكت كنن‪--‬د‪ ،‬در‬
‫حقيقت به تجاوز مسلحانه دست زده و «فئه باغي‪--‬ه» خواهند ب‪--‬ود؛ و بر مس‪--‬لمانان است كه به‬
‫جه‪--‬اد مس‪--‬لحانه با «فئه باغي‪--‬ه» «‪ ،»1‬يع‪--‬نى حك‪--‬ام تجاوزك‪--‬ار‪ -،‬بپردازند‪ -‬تا سياست جامعه و‬
‫رويه حكومت كنندگان مطابق با اصول و احكام اسالم باشد‪.‬‬
‫شما كه فعاًل قدرت نداريد جلو بدعتهاى حكام را بگيريد‪ -‬و اين مفاسد را دفع كنيد‪ ،‬اقاًل ساكت‬
‫ننشينيد‪ .‬تو سر شما مىزنند‪ ،‬داد و فرياد‪ -‬كنيد؛ اعتراض كنيد‪ .‬انظالم نكنيد‪.‬‬
‫انظالم (تن به ظلم دادن) بدتر از ظلم است‪ .‬اعتراض كني‪-‬د؛ انك‪-‬ار كني‪--‬د؛ تك‪--‬ذيب كني‪--‬د؛ فري‪--‬اد‬
‫بزنيد‪ .‬بايد در برابر دستگاه تبليغات و انتشارات آنها دس‪--‬تگاهى هم اين ط‪--‬رف‪ -‬به وج‪--‬ود بيايد‬
‫تا هر چه به دروغ مىگويند‪ -‬تكذيب كند‪ .‬بگويد دروغ‪ -‬است؛ بگويد ع‪--‬دالت اس‪--‬المى اين نيست‬
‫كه آنها ادعا مىكنند‪ .‬عدل اسالمى كه براى خانوادهها‪ -‬و جامعه مس‪--‬لمين ق‪--‬رار داده ش‪--‬ده‪ ،‬همه‬
‫برنامهاش مض‪--‬بوط‪ -‬و م‪--‬دون است كه آنها دارن‪--‬د‪ .‬اين مط‪--‬الب بايد گفته ش‪--‬ود تا م‪--‬ردم متوجه‬
‫باشند؛ و نسل آينده س‪--‬كوت اين جم‪--‬اعت را حجت ق‪--‬رار نده‪--‬د‪ ،‬و نگويد ال بد اعم‪--‬ال و رويه‬
‫س‪--‬تمكاران مط‪--‬ابق ش‪--‬رع ب‪--‬وده است و دين م‪--‬بين اس‪--‬الم اقتضا‪ -‬مىك‪--‬رده كه س‪--‬تمگران «اكل‬
‫سحت»‪ ،‬يعنى حرامخوارى‪ -‬كنند و مال مردم را غارت كنند‪.‬‬
‫از آنجا كه دايره فكر عدهاى از دايره همين مسجد تجاوز‪ -‬نمىكند و جوالن و گسترش ن‪--‬دارد‪،‬‬
‫وقتى گفته مىشود «اكل سحت»‪ ،‬يعنى حرامخوارى فقط بقال سر كوچه به نظرشان مىآيد كه‪،‬‬
‫العياذ باهَّلل ‪ ،‬كم فروشى‪ -‬مىكند! ديگر آن دايره بزرگ حرامخوارى‪ -‬و غ‪--‬ارتگرى به نظر نمىآيد‬
‫كه يك سرمايه بزرگ را مىبلعند؛ بيت المال را اختالس مىكنن‪--‬د؛ نفت ما را مىخورن‪--‬د؛ به ن‪--‬ام‬
‫نمايندگى كمپانيهاى خارجى كشور ما را بازار فروش‪ -‬كاالهاى گران و غير ضرورى‪ -‬بيگانه‬
‫مىكنند‪ ،‬و از اين راه پول مردم را به جيب خود و س‪--‬رمايه داران بيگانه مىريزن‪--‬د‪ -.‬نفت ما را‬
‫چند دولت بيگانه پس از استخراج براى خود مىبرند؛ «‪ »1‬و مقدار ن‪--‬اچيزى هم كه به هي‪--‬أت‬
‫حاكمه همدست خودشان مىدهند‪ ،‬از طرق‪ -‬ديگر به جيب خودشان بر مىگردد‪ .‬و ان‪--‬دكى كه به‬
‫صندوق‪ -‬دولت مىريزد‪ -،‬خدا مىداند صرف‪ -‬كجا مىش‪--‬ود‪ .‬اين يك «اكل س‪--‬حت» و حرامخ‪--‬وارى‬
‫در مقياس وسيع و در مقي‪--‬اس بين المللى اس‪--‬ت‪« .‬منك‪--‬ر» وحش‪--‬تناك‪ -‬و خطرن‪--‬اكترين منك‪--‬رات‬
‫همين است‪ .‬شما اوضاع جامعه و كارهاى دولت و دس‪--‬تگاهها‪ -‬را دقيق ‪-‬ا ً مطالعه كنيد تا معل‪--‬وم‬
‫شود چه «اكل سحت» هاى وحش‪--‬تناكى‪ -‬ص‪--‬ورت‪ -‬مىگ‪--‬يرد‪ -.‬اگر زلزلهاى‪ -‬در گوشه كش‪--‬ور‪ -‬رخ‬
‫دهد‪ ،‬يك راه درآمد و حرامخوارى‪ -‬به روى‪ -‬سودجويان حاكم بازمىگردد تا به نام زلزلهزدگان‬
‫جيب خودش‪----‬ان را پر كنن‪----‬د‪ .‬در قرارداده‪----‬ايى‪ -‬كه حك‪----‬ام س‪----‬تمكار‪ -‬و ضد ملى با دولتها‪ -‬يا‬
‫شركتهاى‪ -‬خارجى مىبندند‪ ،‬ميليونها‪ -‬از پ‪--‬ول ملت را به جيب مىزنن‪--‬د؛ و ميليونها‪ -‬از پ‪--‬ول ملت‬
‫را عايد خارجي‪-‬ان و ارباب‪-‬ان خ‪-‬ود مىكنن‪-‬د‪ .‬اينها جريان‪-‬ات سيلآس‪-‬ايى‪ -‬از حرامخ‪-‬ورى است كه‬
‫پيش چشم ما ص‪--‬ورت مىگ‪--‬يرد؛ و هن‪--‬وز ادامه دارد؛ چه در تج‪--‬ارت خ‪--‬ارجى‪ ،‬و چه در به‬
‫اص‪--‬طالح قرارداده‪--‬ايى كه ب‪--‬راى اس‪--‬تخراج مع‪--‬ادن يا بهرهبردارى‪ -‬از جنگلها و س‪--‬اير من‪--‬ابع‬
‫ط‪---‬بيعى بس‪---‬ته مىش‪---‬ود؛ يا ب‪---‬راى كاره‪---‬اى س‪---‬اختمانى‪ -‬و راهس‪---‬ازى؛‪ -‬يا خريد اس‪---‬لحه از‬
‫استعمارگران غربى و استعمارگران كمونيست‪.‬‬
‫ما بايد جلو اين غارتگريها و حرامخوريها را بگيريم‪ .‬همه م‪--‬ردم موظف به اين ك‪--‬ار هس‪--‬تند؛‬
‫ولى علماى دينى وظيفهشان سنگينتر‪ -‬و مهم‪--‬تر اس‪-‬ت‪ .‬ما بايد پيش از س‪-‬اير اف‪--‬راد مس‪-‬لمان به‬
‫اين جهاد مقدس و اين وظيفه خطير اقدام كنيم‪ .‬ما به خاطر مقام و موقعيتى كه داريم بايس‪--‬تى‬
‫پيشقدم باشيم‪ .‬اگر امروز‪ -‬قدرت نداريم كه جلو اين كارها را بگيريم و حرامخواران و خائنين‬
‫به ملت و دزدان مقتدر و حاكم را به كيفر برس‪--‬انيم‪ ،‬بايد كوشش ك‪--‬نيم اين ق‪-‬درت را به دست‬
‫بي‪---‬اوريم‪ -.‬و در عين ح‪---‬ال‪ ،‬به عن‪---‬وان حد اقل انج‪---‬ام وظيف‪---‬ه‪ ،‬از اظه‪---‬ار حق‪---‬ايق و افش‪---‬اى‪-‬‬
‫حرامخوريها و دروغپردازيها كوتاهى‪ -‬نكنيم‪ .‬وق‪--‬تى ق‪--‬درت به دست آورديم‪ -،‬نه تنها سياست و‬
‫اقتصاد و اداره كش‪--‬ور را درست مىك‪--‬نيم؛ بلكه حرامخورها‪ -‬و دروغپردازها را ش‪--‬الق مىزنيم‬
‫و به كيفر مىرسانيم‪.‬‬
‫مسجد اقصى را آتش زدند‪ .‬ما فرياد‪ -‬مىكنيم كه بگذاريد‪ -‬مسجد اقصى به همين حال نيمس‪--‬وخته‬
‫ب‪--‬اقى باش‪--‬د؛ اين ج‪--‬رم را از بين نبريد «‪»1‬؛ ولى رژيم ش‪--‬اه حس‪--‬اب ب‪--‬از مىكند و ص‪--‬ندوق‬
‫مىگ‪--‬ذارد‪ ،‬و به اسم بن‪--‬اى مس‪--‬جد اقصى از م‪--‬ردم پ‪--‬ول مىگيرند‪ -‬تا بتوانند‪ -‬از اين راه اس‪--‬تفاده‬
‫نمايند و جيب خود را پر كنند؛ و ضمنا ً آثار جرم اسرائيل را از بين ببرند!‬
‫اينها مصيبتهايى است كه گريبانگير‪ -‬امت اسالم شده‪ ،‬و كار را به اينجا رسانده است‪.‬‬
‫آيا علم‪--‬اى اس‪--‬الم نبايد اين مط‪--‬الب را بگوين‪--‬د؟ «لَو ال يَ ْنهَ‪--‬اهم الرّب‪--‬انيونَ واألحب‪--‬ا ُر عن أَ ْكلِ ِه ُم‬
‫السُحْ تَ ‪ ».‬چرا فرياد نمىزنند؟‪ -‬چرا از اين غارتگريها هيچ سخنى نمىگويند؟‪-‬‬
‫رائيل» اس‪--‬تناد ش‪--‬ده كه ذكر آن از فرصت بحث ما‬
‫َ‬ ‫بعد به آيه «لُ ِعنَ الَّذينَ َكفَ‪--‬رُوا ِم ْن بَنِي ْ‬
‫إس‪--‬‬
‫خارج است‪.‬‬
‫سپس مىفرمايد‪:‬‬
‫َو إنما عاب هَّللا ذلك عليهم ألنهم كانوا يرون من الظلمة الذين بين أظهرهم‪ -‬المنكر و الفساد فال‬
‫ينهونهم عن ذلك رغبة فيما كانوا ينالون منهم و رهبة مما يحذرون‪.‬‬
‫اينكه خ‪--‬دا از «رب‪--‬انيون» اس‪--‬تنكار‪ -‬ك‪--‬رده‪ ،‬روى‪ -‬اين اصل است كه آن‪--‬ان با اينكه مىديدند ظلمه‬
‫چه كارها مىكنند و چه جنايتها مرتكب مىگردند‪ ،‬ساكت بودند و آنها را نهى نمىكردند‪.‬‬
‫و سكوتشان‪ -‬به حسب اين روايت روى دو علت بوده است‪:‬‬
‫‪ -1‬سودجويى‬
‫‪ -2‬زبونى‪-.‬‬
‫يا اف‪--‬راد طمعك‪--‬ارى بودن‪--‬د‪ ،‬و از ظلمه اس‪--‬تفاده م‪--‬ادى مىكردند و به اص‪--‬طالح حق الس‪--‬كوت‬
‫مىگرفتند‪ -.‬و يا ب‪--‬زدل و ترسو‪ -‬بودند و از آنها مىترس‪--‬يدند‪ -.‬به رواي‪--‬ات امر به مع‪--‬روف و نهى‬
‫از منكر مراجعه فرماييد؛ در آن روايات عمل بعضى را كه ب‪--‬راى ف‪--‬رار از امر به مع‪--‬روف‪-‬‬
‫و نهى از منكر مرتبا ً عذرتراشى مىكنند‪ ،‬تقبيح مىكند و آن سكوت را عيب مىشمرد‪»1« -.‬‬
‫اخ َش‪--‬وْ ِن» و خ‪--‬دا مىفرمايد‪ -‬كه از آنها نترس‪--‬يد‪ .‬چه ترسى‬ ‫الن‪--‬اس َو ْ‬
‫َ‬ ‫َو هَّللا يَقُ‪--‬ولُ‪« :‬فال ت َْخ َش‪ُ --‬وا‬
‫داريد؟ جز اين نيست كه شما را زندانى مىكنند؛ بيرون مىكنند؛ مىكشند‪ -.‬اولياى ما براى اسالم‬
‫ْض ‪-‬هُْ‪-‬م‬ ‫جان دادند؛ شما هم بايد براى اين امور آماده باشيد و قال‪« :‬و ْال ُمؤ ِمنُونَ َو ْال ُم ْؤ ِمن‪ُ -‬‬
‫‪-‬ات بَع ُ‬
‫ْض يَأْ ُمروُنَ بِ ْال َم ْعر ِ‬
‫ُوف َو يَ ْنهَونَ َع ِن ْال ُم ْن َك ِر ‪»...‬‬ ‫اوْ لِيا ُء بَع ٍ‬
‫يؤتُونَ ال َّزكاة َو يُطيعُونَ هَّللا َ َو َرس ُولَهُ ‪.»...‬‬
‫«و يُقي ُمونَ الصَّلوةَ و ْ‬
‫و در ذيل آيه مىفرمايد‪َ :‬‬
‫ت َو اقي َمت‬ ‫ريض‪--‬ةً ِم ْن‪--‬هُ لِ ِع ْل ِم‪ِ --‬ه بِأَنَّها إِذا ا ّديَ ْ‬
‫‪--‬ر فَ َ‬‫ُوف َو النَّه ِْى َع ِن ْال ُم ْن َك ِ‬ ‫فَبَ‪--‬دأ هَّللا ُ بِ‪--‬األ ْم ِر بِ ْ‬
‫‪--‬ال َم ْعر ِ‬
‫ُوف َو النّه َْي ع َِن ْال ُم ْن َك‪ِ -‬‬
‫‪-‬ر دُع‪--‬ا ٌء‬ ‫‪-‬ال َم ْعر ِ‬ ‫مر بِ‪ْ -‬‬
‫أن اأْل َ‬
‫ك ّ‬ ‫ص ْعبُها َو ذلِ َ‬ ‫ت ْالفَرائِضُ ُكلّها هَيّنها َو َ‬ ‫ا ْستَقا َم ِ‬
‫ت ِم ْن‬ ‫الم َم‪َ -‬ع َر ّد ْال َمظ‪--‬الِ ِم َو ُمخالَفَ‪ِ -‬ة الظّ‪--‬الِ ِم َو قس ‪َ -‬م ِة ْالفَ ْيء َو ْالغَن‪--‬ائِ ِم َو أَ ْخ‪ِ -‬ذ َّ‬
‫الص‪-‬دَقا ِ‪-‬‬ ‫الى ااْل ْس ‪ِ -‬‬
‫واض ِعها َو َوضْ ِعها في َحقِّها‪.‬‬ ‫َم ِ‬
‫اگر امر به معروف‪ -‬و نهى از منكر به خوبى اجرا شود‪ ،‬ديگر فرايض قهراً برپا خواهد شد‪.‬‬
‫اگر امر به معروف‪ -‬و نهى از منكر اج‪--‬را ش‪--‬ود‪ ،‬ظلمه و عمالش‪--‬ان نمىتوانند ام‪--‬وال م‪--‬ردم را‬
‫بگيرند‪ ،‬و به ميل خود صرف‪ -‬كنند؛ و مالياتهاى مردم را تلف نمايند‪ .‬آمر به معروف‪ -‬و ناهى‬
‫از منكر دعوت به اسالم و رد مظالم و مخالفت با ظالم مىكند‪.‬‬
‫عمده وجوب امر به معروف‪ -‬و نهى از منكر براى اين امور است‪ .‬ما امر به معروف و نهى‬
‫از منكر را در دايره كوچكى قرار‪ -‬داده‪ ،‬و به مواردى‪ -‬كه ضررش‪ -‬ب‪--‬راى خ‪--‬ود اف‪--‬رادى است‬
‫كه مرتكب مىشوند‪ -،‬يا ترك مىكنند‪ ،‬محصور ساختهايم‪ -‬در اذهان ما فرو رفته كه «منك‪--‬رات»‬
‫فقط همينهايى‪ -‬هستند كه هر روز مىبينيم‪ -‬يا مىشنويم‪ .‬مثاًل اگر در اتوبوس نشستهايم‪ ،‬موس‪--‬يقى‬
‫گرفتند‪ ،‬يا فالن قهوه خانه كار خالفى را مرتكب ش‪--‬د‪ ،‬يا در وسط ب‪--‬ازار كسى روزه خ‪--‬ورد‪،‬‬
‫منكرات مىباشند‪ ،‬و بايد از آن نهى كرد‪ .‬ولى به آن منكرات بزرگ توجه ن‪--‬داريم‪ -.‬آن م‪--‬ردمى‪-‬‬
‫را كه دارند حيثيت اسالم را از بين مىبرند‪ ،‬حقوق ض‪--‬عفا را پايم‪--‬ال مىكنند و ‪ ...‬بايد نهى از‬
‫منكر ك‪--‬رد‪ .‬اگر يك اع‪--‬تراض دس‪--‬ته جمعى به ظلمه كه خالفى م‪--‬رتكب مىش‪--‬وند‪ -،‬يا جن‪--‬ايتى‬
‫مىكنند‪ ،‬بشود‪ ،‬اگر چند هزار تلگ‪--‬راف از همه بالد اس‪--‬المى به آنها بش‪--‬ود كه اين ك‪--‬ار خالف‬
‫را انج‪--‬ام ندهي‪--‬د‪ ،‬يقين‪-‬ا ً دست بر مىدارن‪--‬د‪ -.‬وق‪--‬تى‪ -‬كه بر خالف حي‪--‬ثيت اس‪--‬الم و مص‪--‬الح م‪--‬ردم‬
‫كارى انجام دادند‪ ،‬نطقى ايراد كردند‪ ،‬اگر از سراسر كشور‪ ،‬از تمام قرا و قصبات‪ ،‬از آن‪--‬ان‬
‫استنكار شود‪ ،‬زود عقبنشينى مىكنند‪.‬‬
‫خي‪--‬ال مىكنيد مىتوانند عقبنش‪--‬ينى نكنن‪--‬د؟ هر گز نمىتوانن‪--‬د‪ .‬من آنها را مىشناس‪--‬م‪ -.‬من مىدانم كه‬
‫چكارهاند! خيلى هم ترسو‪ -‬هستند! خيلى زود عقبنشينى مىكنند‪ .‬ليكن وق‪--‬تى كه ديدند ما از آنها‬
‫بىعرضه تريم‪ ،‬جوالن مىدهند‪.‬‬
‫در قض‪---‬يهاى كه علما با هم اتح‪---‬اد داش‪---‬تند‪ ،‬و اجتم‪---‬اع كردند‪ -‬و از شهرس‪---‬تانها‪ -‬هم از آن‪---‬ان‬
‫پش‪-‬تيبانى‪ -‬شد و هيأتها آمدن‪-‬د‪ ،‬خطابهها اي‪--‬راد كردن‪-‬د‪ ،‬دس‪--‬تگاه عقبنش‪-‬ينى ك‪--‬رد‪ ،‬و آن اليحه را‬
‫نسخ نمود «‪ .»1‬بعد كه بتدريج ما را سرد و سست كردند و از هم ج‪--‬دا س‪--‬اختند‪ -‬و ب‪--‬راى هر‬
‫يك «تكليف شرعى» معين كردند‪ ،‬در نتيجه اين اختالف كلمه و تشتت اق‪--‬والْ ج‪--‬رى ش‪--‬دند؛ و‬
‫اكنون هر كارى كه مىخواهند‪ -‬با مسلمين و مملكت اسالمى مىكنند‪.‬‬
‫دعاء الى االسالم مع رد المظالم و مخالفة الظ‪--‬الم‪ .‬امر به مع‪--‬روف‪ -‬و نهى از منكر ب‪--‬راى اين‬
‫امور مهم است‪ .‬آن عطار بيچاره اگر كار خالفى كرد‪ ،‬ضررى‪ -‬به اسالم نمىزن‪--‬د؛ به خ‪--‬ودش‬
‫ضرر مىزند‪ .‬آنهايى را كه به اسالم ضرر مىزنند‪ -‬بايد بيشتر امر به مع‪--‬روف‪ -‬و نهى از منكر‬
‫كرد‪ .‬آنهايى را كه به عناوين مختلف هستى مردم را غارت مىكنند بايد نهى كرد‪.‬‬
‫اين مط‪--‬الب بعضى مواقع در خ‪--‬ود روزنامهها دي‪--‬ده مىش‪--‬ود‪ -‬منتها گ‪--‬اهى به ص‪--‬ورت‪ -‬ش‪--‬وخى‪-‬‬
‫اس‪---‬ت‪ ،‬و گ‪---‬اهى به ص‪---‬ورت‪ -‬ج‪---‬دى‪ -‬كه بس‪---‬يارى از چيزه‪---‬ايى كه به اسم س‪---‬يلزدگان يا‬
‫زلزلهزدگان جمعآورى كردند‪ ،‬خودش‪--‬ان خوردن‪--‬د! يكى از علم‪--‬اى مالير مىگفت كه ما ب‪--‬راى‬
‫مردگان حادثهاى يك كاميون كفن ب‪--‬رديم‪ ،‬م‪--‬أمورين نمىگذاش‪--‬تند به آنها برس‪--‬انيم و مىخواس‪--‬تند‪-‬‬
‫بخورند!! امر به معروف و نهى از منكر براى اينان الزمتر است‪.‬‬
‫اكنون من از شما استفسار مىكنم‪ :‬آيا مطالبى كه حض‪--‬رت ام‪--‬ير (ع) در اين ح‪--‬ديث فرمودن‪--‬د‪،‬‬
‫ب‪--‬راى اص‪--‬حابى است كه در اط‪--‬راف خودش‪--‬ان بودند و بيان‪--‬ات حض‪--‬رت را مىش‪--‬نيدند؟‪ -‬آيا‬
‫اعتبروا‪ -‬ايها الناس خطاب به ما نيست؟ ما از «ن‪--‬اس» و ج‪--‬زء م‪--‬ردم نيس‪--‬تيم؟‪ -‬آيا نبايد از اين‬
‫خطاب عبرت بگيريم؟‪-‬‬
‫همان طور كه در اول بحث عرض كردم‪ ،‬اين مطالب براى دس‪--‬ته و جمعيت خاصى نيس‪--‬ت؛‬
‫بلكه از طرف‪ -‬آن حضرت براى هر امير‪ ،‬هر وزير‪ ،‬هر حاكم‪ ،‬و هر فقيه‪ ،‬براى همه دني‪--‬ا‪،‬‬
‫همه بشر و همه اف‪--‬رادى‪ -‬كه زن‪--‬ده هس‪--‬تند‪ ،‬بخش‪--‬نامه ش‪--‬ده اس‪--‬ت‪ .‬بخش‪--‬نامههاى‪ -‬آن حض‪--‬رت‬
‫همدوش قرآن است‪ ،‬و همانند قرآن تا روز قيامت واجب االتباع مىباشد‪.‬‬
‫آيهاى هم كه به آن اس‪--‬تدالل ش‪--‬ده (لو ال يَ ْنه‪--‬اهُ ُم ْال َربّ‪--‬انيّونَ ) هر چند به «رب‪--‬انيون و احب‪--‬ار»‬
‫خطاب كرده‪ ،‬ليكن روى خطاب به عموم است‪ .‬از آنجا كه ربانيون و احبار از جهت طمع يا‬
‫ترس در برابر ظلم ظلمه سكوت كردند‪ ،‬در صورتى كه با دادها‪ ،‬فريادها‪ ،‬و با گفتارهايشان‬
‫مىتوانستند‪ -‬كارى انجام دهند و جلو ظلم را بگيرند‪ ،‬مورد استنكار‪ -‬خداوند واقع ش‪--‬دند؛ علم‪--‬اى‬
‫اس‪-‬الم هم اگر در برابر س‪-‬تمگران قي‪-‬ام نكنند و س‪-‬كوت نماين‪-‬د‪ ،‬م‪-‬ورد اس‪-‬تنكار‪ -‬ق‪-‬رار خواهند‬
‫گرفت‪.‬‬
‫ثم أيتها العص‪--‬ابة بعد از خط‪--‬اب به م‪--‬ردم‪ ،‬گ‪--‬روه علم‪--‬اى اس‪--‬الم را م‪--‬ورد‪ -‬خط‪--‬اب ق‪--‬رار‪ -‬داده‬
‫است‪:‬‬
‫عصابة ب‪-‬العلم مش‪--‬هورة و ب‪--‬الخير م‪-‬ذكورة و بالنص‪-‬يحة معروفة و باهَّلل في أنفس الن‪-‬اس مهابة‬
‫يهابكم الشريف‪ -‬و يكرمكم‪ -‬الضعيف‪ -‬و يؤثركم من ال فضل لكم عليه و ال يد لكم عنده‪ ،‬تشفعون‬
‫فى الحوائج إذا امتنعت من طالبها و تمشون في الطريق بهيبة الملوك و كرامة األكابر‪ ،‬أ ليس‬
‫كل ذلك إنما نلتموه بما يرجى عندكم من القيام بحق هَّللا ‪.‬‬
‫ش‪--‬ما در جامعه هيبت و ش‪--‬وكت داري‪--‬د؛ ملت اس‪--‬الم به ش‪--‬ما اح‪--‬ترام مىگذارند‪ -‬و ب‪--‬راى ش‪--‬ما‬
‫ك‪--‬رامت قائلن‪--‬د؛ اين مه‪--‬ابت و ع‪--‬زتى كه در جامعه داريد ب‪--‬راى اين است كه از ش‪--‬ما انتظ‪--‬ار‪-‬‬
‫مىرود كه در برابر ظلمه به حق قي‪---‬ام كني‪---‬د؛ حق س‪---‬تمديدگان‪ -‬را از ظ‪---‬الم بگيري‪---‬د‪ .‬به ش‪---‬ما‬
‫اميدوارند‪ -‬كه قيام نماييد و از تعدى ظلمه جلوگيرى كنيد‪.‬‬
‫و إن كنتم عن أك‪--‬ثر حقه تقص‪--‬رون‪ ،‬فاس‪--‬تخففتم‪ -‬بحق األم‪--‬ة‪ ،‬فأما حق الض‪--‬عفاء فض‪--‬يعتم‪ -‬و أما‬
‫حقكم ب‪---‬زعمكم فطلبتم‪ -‬فال م‪---‬ااًل ب‪---‬ذلتموه و ال نفس‪---‬ا ً خ‪---‬اطرتم بها لل‪---‬ذي خلقها و ال عش‪---‬يرة‬
‫عاديتموها في ذات هَّللا ‪ .‬أنتم تتمن‪---‬ون على هَّللا جنته و مج‪---‬اورة رس‪---‬له و أمان‪---‬ا ً من عذاب‪---‬ه‪ .‬لقد‬
‫خش‪----‬يت عليكم أيها المتمن‪----‬ون على هَّللا أن تحل بكم نقمة من نقماته ألنكم بلغتم من كرامة هَّللا‬
‫منزلة فضلتم‪ -‬بها و من يعرف باهَّلل ال تكرمون‪ ،‬و أنتم باهَّلل في عباده تكرمون‪.‬‬
‫شما مقام و منزلت پيدا كرديد؛ ليكن وقتى‪ -‬كه به مقام رسيديد‪ -،‬حق آن را ادا نكرديد‪.‬‬
‫و قد ترون عهود هَّللا منقوصة فال تفزعون و أنتم لبعض ذمم آبائكم تفزعون و ذمة رس‪--‬ول هَّللا‬
‫محقورة (محفورة)‪.‬‬
‫اگر براى پدران شما پيشامدى‪ -‬كند‪ ،‬يا خداى نخواسته كسى نسبت به پدر شما بىاحترامى كند‪،‬‬
‫ناراحت مىشويد؛ داد مىزنيد؛ در حالى كه جلو چشمان شما عهدهاى الهى را مىش‪--‬كنند‪ ،‬اس‪--‬الم‬
‫را هتك مىكنند‪ ،‬صدايتان در نمىآيد؛ حتى قلبا ً ناراحت نمىشويد‪ -.‬اص‪-‬واًل اگر ن‪--‬اراحتى‪ -‬در ك‪--‬ار‬
‫بود‪ ،‬صدايى‪ -‬بلند مىشد‪.‬‬
‫«و العمي و البكم و ال‪--‬زمن في الم‪--‬دائن مهملة ال ترحم‪--‬ون» ك‪--‬وران‪ ،‬الله‪--‬ا‪ ،‬و زمينگ‪--‬يران‬
‫ناتوان از بين مىروند‪ ،‬و كسى به فكر آنها نيست‪ .‬كسى در فكر ملت بيچاره پابرهنه نيست‪.‬‬
‫خيال مىكنيد اين هياهويى‪ -‬را كه در راديو‪ -‬راه مىاندازند‪ -‬راست اس‪--‬ت؟ ش‪-‬ما خودت‪-‬ان برويد‪ -‬از‬
‫نزديك ببينيد كه مردم با چه وضعى‪ -‬زندگى مىكنند! در هر صدتا‪ ،‬دويست تا ده يك درمانگ‪--‬اه‬
‫وجود ن‪-‬دارد! ب‪-‬راى بيچارهها و گرس‪-‬نهها فك‪-‬رى‪ -‬نش‪-‬ده اس‪-‬ت‪ .‬مهلت هم نمىدهند كه اس‪-‬الم آن‬
‫فكرى را كه براى فقرا كرده عملى كن‪--‬د‪ .‬اس‪--‬الم مش‪--‬كله فقر را حل ك‪--‬رده‪ ،‬و در رأس برنامه‬
‫خود قرار داده است‪:‬‬
‫َقات لِ ْلفُقَراء» «‪»1‬‬
‫صد ُ‪-‬‬‫«إِنَّما ْال َ‬
‫اسالم توجه داشته كه بايد اول كار فق‪-‬را را اص‪-‬الح ك‪-‬رد؛ ك‪-‬ار بيچارهها را اص‪-‬الح نم‪-‬ود‪.‬‬
‫ليكن نمىگذارند كه عملى شود‪.‬‬
‫ملت بيچاره در حال فقر و گرس‪--‬نگى به سر مىبرن‪-‬د‪ ،‬و هي‪-‬أت حاكمه اي‪--‬ران هر روز‪ -‬آن همه‬
‫ماليات را از م‪-‬ردم گرفته ص‪-‬رف‪ -‬ولخرجيه‪-‬اى‪ -‬خ‪-‬ود مىكند طي‪-‬اره ف‪-‬انتوم مىخ‪-‬رد تا نظامي‪-‬ان‬
‫اسرائيل و عمال آن در كشور‪ -‬ما تعليمات نظ‪--‬امى ببينن‪--‬د! اس‪--‬رائيل كه اكن‪--‬ون با مس‪--‬لمانها در‬
‫حال جنگ است‪ -‬و كسانى كه او را تأييد كنند‪ ،‬آنان نيز با مس‪--‬لمانها‪ -‬در ح‪--‬ال جنگ مىباش‪--‬ند‪-‬‬
‫به طورى‪ -‬پر و ب‪--‬الش در مملكت ما ب‪--‬از ش‪--‬ده و به ط‪--‬ورى م‪--‬ورد تأييد دس‪--‬تگاه حاكمه ق‪--‬رار‬
‫گرفته كه نظامي‪--‬ان او ب‪--‬راى دي‪--‬دن تعليم‪--‬ات به كش‪--‬ور‪ -‬ما مىآين‪--‬د! مملكت ما پايگ‪--‬اه آنها ش‪--‬ده!‬
‫ب‪--‬ازار ما هم دست آنهاس‪--‬ت‪ .‬و اگر به همين وضع باشد و مس‪--‬لمانها‪ -‬به همين سس‪--‬تى بمانن‪--‬د‪،‬‬
‫بازار مسلمين را ساقط خواهند كرد‪.‬‬
‫َو ال فى منزلتكم‪ -‬تعلمون و ال من عمل فيها (تُعينُونَ ) شما از مقام خود استفاده نكرده و كارى‬
‫انجام نمىدهيد‪ .‬و آن كسى را هم كه به وظيفه عمل مىكند كمك نمىنماييد‪-.‬‬
‫َو باالدهان و ْال ُمصانعة ع ْن َد الظلمه تَ‪--‬أ َمنون‪ .‬كل ذلك مما أم‪--‬ركم هَّللا به من النهي و التن‪--‬اهي و‬
‫أنتم عنه غافلون‪.‬‬
‫همت و دلخوشى‪ -‬شما به اين است كه ظالم پشتيبان شما باش‪-‬د؛ ب‪-‬راى ش‪-‬ما اح‪-‬ترام قائل ش‪-‬ود؛‬
‫مثاًل «أيها الش‪--‬يخ الكب‪--‬ير» بگوي‪--‬د! ديگر ك‪--‬ارى نداريد كه به سر ملت چه مىآيد و دولت چه‬
‫مىكند‪.‬‬
‫و انتم اعظم الناس مصيبة لما غلبتم عليه من منازل العلماء لو كنتم تسعون‪ .‬ذلك ب‪--‬أن مج‪--‬ارى‬
‫االمور و االحكام على أي‪--‬دى العلم‪--‬اء باهَّلل االمن‪--‬اء على حرامه و حالل‪--‬ه‪ .‬ف‪--‬أنتم المس‪--‬لوبون‪ -‬تلك‬
‫المنزلة‪.‬‬
‫امام (ع) مىتوانست بگويد حق مرا ربودن‪--‬د‪ ،‬ش‪--‬ما قي‪--‬ام نكردي‪--‬د؛ يا حق ائمه را مىبردن‪--‬د‪ ،‬ش‪--‬ما‬
‫ساكت نشستيد؛ ولى «علماء باهَّلل » فرمود‪ -‬كه عبارت از «ربانيون» و پيشوايان است؛ نه اينكه‬
‫مراد اهل فلسفه و عرفان باشد‪« .‬عالم باهَّلل » عبارت از كسى است كه ع‪--‬الم به احك‪--‬ام خداست‬
‫و احك‪--‬ام الهى را مىدان‪--‬د‪ .‬و به او «روح‪--‬انى» و رب‪--‬انى‪ -‬گفته مىش‪--‬ود‪ .‬البته در ص‪--‬ورتى كه‬
‫روحانيت و توجه به خداى تعالى در او غالب باشد‪.‬‬
‫فأنتم المس‪--‬لوبون تلك المنزل‪-‬ة‪ .‬و ما س‪-‬لبتم ذلك إال بتف‪-‬رقكم‪ -‬عن الحق و اختالفكم في الس‪--‬نة بعد‬
‫البينة الواض‪--‬حة‪ .‬و لو ص‪--‬برتم‪ -‬على األذى و تحملتم المئونة في ذات هَّللا ك‪--‬انت أم‪--‬ور هَّللا عليكم‬
‫ترد و عنكم تصدر و إليكم ترجع‪.‬‬
‫اگر شما مردم درستكارى بوديد‪ -‬و قيام به امر مىكردي‪--‬د‪ ،‬مىديديد‪ -‬كه ورود‪ -‬و ص‪--‬دور ام‪--‬ور به‬
‫شما ارتباط پيدا مىكند؛ از شما صادر مىشود‪ ،‬و به سوى شما بازمىگردد‪ -.‬اگر آن حكومتى‪ -‬كه‬
‫اس‪--‬الم مىخواست پديد مىآم‪--‬د‪ ،‬حكومته‪--‬اى فعلى دنيا نمىتوانس‪--‬تند‪ -‬در برابر آن بايس‪--‬تند؛ تس‪--‬ليم‬
‫مىشدند‪ .‬ليكن متأسفانه كوت‪--‬اهى ش‪--‬ده است كه چ‪--‬نين حكوم‪--‬تى برپا ش‪--‬ود‪ .‬و نه مخ‪--‬الفين ص‪--‬در‬
‫اسالم گذاش‪--‬تند كه تش‪--‬كيل ش‪--‬ود‪ ،‬و حك‪--‬ومت به دست آن كس كه خ‪--‬دا و رس‪--‬ول از او راضى‪-‬‬
‫بودند قرار‪ -‬گيرد تا كار به اينجا نكشد‪.‬‬
‫و لكنّكم م ّكنتم الظلمة من م‪---‬نزلتكم‪ -.‬وق‪---‬تى ش‪---‬ما به وظيفه قي‪---‬ام نكرديد و امر حك‪---‬ومت را‬
‫واگذاشتيد‪ ،‬براى ظلمه امكانات فراهم آمد كه اين مقام را اشغال نمايند‪.‬‬
‫و استسلمتم‪ -‬أمور هَّللا في أيديهم‪ ،‬يعلمون بالشبهات و يس‪-‬يرون في الش‪-‬هوات‪ ،‬س‪-‬لطهم‪ -‬على ذلك‬
‫فراركم‪ -‬من الموت و إعجابكم بالحياة التي هي مفارقتكم‪ ،‬فأسلمتم‪ -‬الض‪--‬عفاء في أي‪--‬ديهم فمن بين‬
‫مستبد مقهور و بين مستضعف على معيشة مغلوب‪.‬‬
‫تمامى اين مطالب بر زمان ما منطبق است‪ .‬تط‪--‬بيق آن بر عصر ما بيش از آن م‪--‬وقعى‪ -‬است‬
‫كه حضرت فرمودهاند‪-.‬‬
‫يتقلبون في الملك بآرائهم و يستشعرون الخزي بأهوائهم‪ -‬اقتداء باألشرار‪ -‬و ج‪--‬رأة على الجب‪--‬ار‪.‬‬
‫في كل بلد منهم على منبره خطيب يصقع‪.‬‬
‫آن موقع خطيب روى منبر از ظلمه تعريف مىك‪--‬رد‪ ،‬و اكن‪--‬ون راديوها‪ -‬هر روز‪ -‬داد مىزنند‪ -‬و‬
‫بر خالف اس‪--‬الم به نفع آنها تبليغ مىنماين‪--‬د؛ و احك‪--‬ام اس‪--‬الم را بر خالف آنچه هست وانم‪--‬ود‪-‬‬
‫مىكنن‪-‬د‪ .‬فألرض لهم ش‪-‬اغ َرة‪ .‬اكن‪--‬ون س‪-‬رزمينها ب‪--‬راى ظلمه آم‪-‬اده و بالم‪-‬انع مىباش‪--‬د‪ ،‬و كسى‬
‫نيست در برابرشان قيام كند‪.‬‬
‫و أي‪--‬ديهم فيها مبس‪--‬وطة و الن‪--‬اس لهم خ‪--‬ول ال ي‪--‬دفعون يد المس‪ ،‬فمن بين جب‪--‬ار عنيد و ذي‬
‫س‪--‬طوة على الض‪--‬عفة ش‪--‬ديد مط‪--‬اع ال يع‪--‬رف المب‪--‬دئ المعي‪--‬د‪ .‬فيا عجب‪--‬ا ً و ما لي ال أعجب و‬
‫األرض من غاش غشوم و متصدق ظلوم‪ -‬و عامل على المؤم‪--‬نين بهم غ‪--‬ير رحيم‪ .‬فاهَّلل الح‪--‬اكم‬
‫فيما فيه تنازعا ً و القاضى بحكمه فيما شجر بينن‪--‬ا‪ .‬اللهم إنك تعلم أنه لم يكن ما ك‪--‬ان منا تنافس‪-‬ا ً‬
‫في سلطان و ال التماسا ً من فضول الحطام و لكن لنري المعالم من دينك و نظهر اإلصالح في‬
‫بالدك و يأمن المظلومون من عبادك و يعمل بفرائضك و سننك و أحكامك‪ .‬فإن لم تنصرونا و‬
‫تنص‪-‬فونا ق‪-‬وي‪ -‬الظلمة عليكم و عمل‪-‬وا فى إطف‪-‬اء ن‪-‬ور ن‪-‬بيكم و حس‪-‬بنا هَّللا و عليه توكلنا و إليه‬
‫أنبنا و إليه المصير‪-.‬‬
‫به طورى‪ -‬كه مالحظه مىفرمايي‪--‬د‪ ،‬اول تا آخر روايت مرب‪--‬وط‪ -‬به علماس‪--‬ت‪ .‬هيچ خصوص‪--‬يتى‪-‬‬
‫هم نيست كه مراد از «علم‪--‬اء باهَّلل » ائم‪--‬ه‪ ،‬عليهم الس‪--‬الم‪ ،‬باش‪--‬د‪ .‬علم‪--‬اى اس‪--‬الم «علم‪--‬اء باهَّلل »‬
‫هستند‪ ،‬و ربانى هستند‪« .‬ربانى» به كسى گفته مىشود كه به خدا اعتق‪--‬اد دارد‪ ،‬احك‪--‬ام خ‪--‬دا را‬
‫حفظ مىكند‪ ،‬و عالم به احكام خداست‪ ،‬و نيز بر حالل و حرام خدا امين مىباشد‪-.‬‬
‫اينكه مىفرمايد مجارى‪ -‬امور در دست علماست‪ ،‬براى دو سال و ده س‪--‬ال نيس‪--‬ت؛ فقط نظر به‬
‫اهالى مدينه نيست؛ از خود روايت و خطبه معلوم مىشود‪ -‬كه حضرت امير (ع) نظر وس‪--‬يعى‬
‫دارد‪ :‬نظر به يك امت بزرگ است كه بايد به حق قيام كنند‪.‬‬
‫اگر علما كه در حالل و حرام الهى امين مىباشند‪ -‬و آن دو خاصيت «علم» و «عدالت» را كه‬
‫قباًل عرض كردم دارا بودند‪ ،‬حكم الهى را اجرا مىكردند‪ -،‬حدود را جارى مىساختند‪ -،‬و احكام‬
‫و امور اسالم به دست آنان جريان مىيافت‪ ،‬ديگر ملت بيچاره و گرسنه نمىماند؛ احكام اس‪--‬الم‬
‫تعطيل نمىگرديد‪.‬‬
‫اين روايت شريفه از مؤيدات بحث ماست‪ .‬اگر از نظر سند ضعيف نبود «‪ ،»1‬مىت‪--‬وان گفت‬
‫از ادله است‪ .‬اگر نگ‪--‬وييم‪ -‬كه خ‪--‬ود مض‪--‬مون روايت ش‪--‬اهد بر اين است كه از لس‪--‬ان معص‪--‬وم‬
‫(ع) صادر شده و مضمون صادقى‪ -‬است‪.‬‬
‫ما از موض‪--‬وع‪« -‬واليت فقي‪--‬ه» گذش‪--‬تيم‪ ،‬و ديگر در اين زمينه ص‪--‬حبتى نمىك‪--‬نيم‪ -.‬ني‪--‬ازى هم‬
‫نيست كه در موضوع فروع‪ -‬مطلب‪ ،‬مثاًل زكات بايد چگونه باشد‪ ،‬حدود چط‪--‬ور‪ -‬اج‪--‬را ش‪--‬ود‪،‬‬
‫بحث كنيم‪ .‬ما اصول موضوع‪ -‬را‪ ،‬كه عبارت از واليت فقيه (حكومت اسالمى) مىباشد‪ ،‬مورد‪-‬‬
‫بررسى قرار‪ -‬داديم‪ .‬و عرض كردم واليتى‪ -‬كه براى پيغم‪--‬بر اك‪--‬رم (ص) و ائمه (ع) مىباش‪--‬د‪،‬‬
‫براى «فقي‪--‬ه» هم ث‪--‬ابت اس‪--‬ت‪ .‬در اين مطلب هيچ ش‪--‬كى نيس‪--‬ت‪ ،‬مگر م‪--‬وردى دليل بر خالف‬
‫باشد‪ ،‬و البته ما هم آن مورد‪ -‬را خارج مىك‪--‬نيم‪ .‬هم‪--‬ان ط‪--‬ور كه قباًل ع‪--‬رض ك‪--‬ردم‪ ،‬موض‪--‬وع‪-‬‬
‫واليت فقيه چ‪--‬يز تازهاى نيست كه ما آورده باش‪--‬يم؛ بلكه اين مس‪-‬أله از اول م‪--‬ورد بحث ب‪--‬وده‬
‫است‪ .‬حكم مرحوم ميرزاى‪ -‬شيرازى «‪ »1‬در حرمت تنب‪--‬اكو چ‪--‬ون حكم حكوم‪-‬تى‪ -‬ب‪-‬ود‪ ،‬ب‪-‬راى‬
‫فقيه ديگر هم واجب االتب‪--‬اع ب‪--‬ود‪ .‬و همه علم‪--‬اى ب‪--‬زرگ اي‪--‬ران‪ -‬جز چند نف‪--‬ر‪ -‬از اين حكم‬
‫متابعت كردند‪ .»2« -‬حكم قضاوتى نبود كه بين چند نفر سر موضوعى اختالف شده باش‪--‬د‪ ،‬و‬
‫ايشان روى‪ -‬تشخيص خود قضاوت‪ -‬كرده باشند‪ .‬روى‪ -‬مصالح مس‪--‬لمين و به عن‪--‬وان «ث‪--‬انوى»‬
‫«‪ »3‬اين حكم حكومتى‪ -‬را صادر‪ -‬فرمودند‪ .‬و تا عنوان وجود‪ -‬داش‪--‬ت‪ ،‬اين حكم ن‪--‬يز ب‪--‬ود‪ .‬و با‬
‫رفتن عنوان حكم هم برداشته شد‪.‬‬
‫مرحوم م‪-‬يرزا محمد تقى ش‪-‬يرازى «‪ »1‬كه حكم جه‪-‬اد دادن‪-‬د‪ -‬البته اسم آن دف‪-‬اع ب‪-‬ود‪ -‬و همه‬
‫علما تبعيت كردند‪ ،‬براى اين است كه حكم حكومتى‪ -‬بود‪.‬‬
‫به ط‪---‬ورى‪ -‬كه نقل كردن‪---‬د‪ ،‬مرح‪---‬وم‪ -‬كاشف الغط‪---‬اء «‪ »2‬ن‪---‬يز بس‪---‬يارى‪ -‬از اين مط‪---‬الب را‬
‫فرمودهان‪--‬د‪ .‬ع‪--‬رض ك‪--‬ردم كه از مت‪--‬أخرين‪ ،‬مرح‪--‬وم‪ -‬ن‪--‬راقى‪ ،‬همه ش‪--‬ئون رس‪--‬ول هَّللا (ص) را‬
‫براى فقها ثابت مىدانند‪ .‬و مرح‪--‬وم‪ -‬آق‪--‬اى ن‪--‬ايينى ن‪--‬يز مىفرمايند كه اين مطلب از مقبوله «عمر‬
‫بن حنظل‪---‬ه» اس‪---‬تفاده مىش‪---‬ود‪ .»3« -‬در هر ح‪---‬ال ط‪---‬رح اين بحث ت‪---‬ازگى ن‪---‬دارد؛ و ما فقط‬
‫موض‪--‬وع‪ -‬را بيش‪--‬تر‪ -‬م‪--‬ورد بررسى‪ -‬ق‪--‬رار داديم‪ ،‬و ش‪--‬عب حك‪--‬ومت را ذكر ك‪--‬رده در دس‪--‬ترس‬
‫آقايان گذاشتيم‪ -‬تا مسأله روشنتر گردد‪ .‬و تبعا ً ألمر هَّللا تعالى فى كتابه و لسان نبيه (ص) كمى‬
‫از مط‪--‬الب م‪--‬ورد احتي‪--‬اج روز را ن‪--‬يز بي‪--‬ان ك‪--‬رديم؛ و گر نه مطلب هم‪--‬ان است كه بس‪--‬يارى‪-‬‬
‫فهميدهاند‪-.‬‬
‫ما اصل موضوع‪ -‬را طرح كرديم‪ -.‬و الزم است نسل حاضر‪ -‬و نسل آينده در اطراف آن بحث‬
‫و فكر نمايند؛ و راه به دست آوردن آن را پيدا كنند‪ .‬سستى‪ ،‬سردى‪ ،‬و ي‪--‬أس را از خ‪--‬ود دور‬
‫نمايند‪ .‬و ان شاء هَّللا تعالى كيفيت تشكيل و ساير متفرعات آن را با مشورت‪ -‬و تب‪--‬ادل نظر به‬
‫دست بياورند؛ و كاره‪-‬اى‪ -‬حك‪-‬ومت اس‪-‬المى را به دست كارشناس‪-‬ان امين و خردمن‪-‬دان معتقد‬
‫بسپارند؛ و دست خائن را از حكومت‪ ،‬وطن و بيت المال مسلمين قطع كنن‪-‬د‪ .‬و مطمئن باش‪-‬ند‬
‫كه خداوند‪ -‬توانا با آنهاست‪.‬‬
‫برنامه مبارزه براى تشكيل حكومت اسالمى‬
‫ما موظفيم‪ -‬براى تشكيل حكومت اسالمى جديت كنيم‪ .‬اولين فع‪--‬اليت ما را در اين راه تبليغ‪--‬ات‬
‫تش‪--‬كيل مىده‪--‬د‪ .‬بايس‪--‬تى از راه تبليغ‪--‬ات پيش بي‪--‬اييم‪ .‬در همه ع‪--‬الم و هميشه همين ط‪--‬ور‪ -‬ب‪--‬وده‬
‫اس‪--‬ت‪ .‬چند نفر با هم مىنشس‪--‬تند‪ ،‬فكر مىكردن‪--‬د‪ ،‬تص‪--‬ميم‪ -‬مىگرفتن‪--‬د‪ ،‬و به دنب‪--‬ال آن تبليغ‪--‬ات‬
‫مىكردند؛ كم كم بر نفرات همفكر اضافه مىشد؛ سرانجام‪ -‬به ص‪--‬ورت ن‪--‬يرويى‪ -‬در يك حك‪-‬ومت‬
‫بزرگ نفوذ كرده يا با آن جنگيده‪ ،‬آن را ساقط مىكردند‪-.‬‬
‫محمد على ميرزايى «‪ »1‬را از بين مىبردند‪ -،‬و حكومت مشروطه تش‪--‬كيل مىدادن‪--‬د‪ .‬هميشه از‬
‫اول‪ ،‬قشون و قدرتى‪ -‬در كار نبوده است؛ و فقط از راه تبليغات پيش مىرفتهاند‪.‬‬
‫قلدريها و زورگوييها را محك‪--‬وم مىكردن‪--‬د؛‪ -‬ملت را آگ‪--‬اه مىس‪--‬اختند‪ -،‬و به م‪--‬ردم مىفهماندند كه‬
‫اين قلدريها غلط است‪ .‬كم كم دامنه تبليغات توس‪--‬عه مىي‪--‬افت‪ ،‬و همه گروهه‪--‬اى‪ -‬جامعه را ف‪--‬را‬
‫مىگرفت؛ مردم بيدار و فعال مىشدند‪ ،‬و به نتيجه مىرسيدند‪.‬‬
‫ش‪--‬ما اآلن نه كش‪--‬ورى‪ -‬داريد و نه لش‪--‬كرى؛ ولى تبليغ‪--‬ات ب‪--‬راى ش‪--‬ما امك‪--‬ان دارد‪ .‬و دش‪--‬من‬
‫نتوانسته همه وسايل تبليغاتى‪ -‬را از دست شما بگ‪--‬يرد‪ .‬البته مس‪--‬ائل عب‪--‬ادى را بايد ي‪--‬اد بدهي‪--‬د‪،‬‬
‫اما مهم مسائل سياسى اسالم است؛ مسائل اقتصادى و حق‪--‬وقى اس‪--‬الم اس‪--‬ت‪ .‬اينها مح‪--‬ور‪ -‬ك‪--‬ار‬
‫ب‪--‬وده و بايد باش‪--‬د‪ .‬وظيفه ما اين است كه از ح‪--‬اال ب‪--‬راى پ‪--‬ايهريزى يك دولت حقه اس‪--‬المى‬
‫كوشش كنيم؛ تبليغ كنيم؛ تعليمات بدهيم؛ همفكر بسازيم؛ يك موج تبليغ‪--‬اتى و فك‪--‬رى‪ -‬به وج‪--‬ود‬
‫بياوريم؛ تا يك جري‪--‬ان اجتم‪--‬اعى پديد آي‪--‬د‪ ،‬و كم كم تودهه‪--‬اى آگ‪--‬اه وظيفهش‪--‬ناس‪ -‬و دين‪--‬دار در‬
‫نهضت اسالمى متشكل شده‪ ،‬قيام كنند و حكومت اسالمى تشكيل دهند‪.‬‬
‫تبليغ‪---‬ات و تعليم‪---‬ات دو فع‪---‬اليت مهم و اساسى ماس‪---‬ت‪ .‬وظيفه فقهاست كه عقايد و احك‪---‬ام و‬
‫نظامات اسالم را تبليغ كنند و به م‪-‬ردم تعليم دهند تا زمينه ب‪-‬راى اج‪--‬راى احك‪-‬ام و برق‪-‬رارى‪-‬‬
‫نظام‪--‬ات اس‪--‬الم در جامعه ف‪--‬راهم ش‪--‬ود‪ .‬در روايت مالحظه كرديد‪ -‬كه در وصف جانش‪--‬ينان‬
‫پيغم‪--‬بر‪ -‬اك‪--‬رم (ص)‪ ،‬يع‪--‬نى فقها آم‪--‬ده است كه يعلّمونها النّ‪--‬اس يع‪--‬نى دين را به م‪--‬ردم تعليم‬
‫مىدهند‪ .‬مخصوصا ً در شرايط‪ -‬كنونى كه سياستهاى‪ -‬استعمارى‪ -‬و حكام ستمگر و خائن و يهود‬
‫و نصارى‪ -‬و ماديون در تحريف حقايق اسالم و گمراه ك‪-‬ردن مس‪-‬لمانان تالش مىكنن‪-‬د‪ .‬در اين‬
‫ش‪--‬رايط‪ -‬مس‪--‬ئوليت ما ب‪--‬راى تبليغ‪--‬ات و تعليم‪--‬ات بيش از هر وقت اس‪--‬ت‪ .‬ام‪--‬روز‪ -‬مىبي‪--‬نيم كه‬
‫يهوديها‪ ،‬خذلهم هَّللا ‪ »1« ،‬در قرآن تص‪--‬رف‪ -‬كردهان‪--‬د؛ و در قرآنه‪--‬ايى‪ -‬كه در من‪--‬اطق‪ -‬اش‪--‬غالى‬
‫چاپ كردهاند تغييراتى‪ -‬دادهاند‪ .‬ما موظفيم‪ -‬از اين تصرفات خائنانه جلوگيرى كنيم‪ .‬بايد فري‪--‬اد‬
‫زد و مردم را متوجه كرد تا معلوم شود كه يهوديها و پش‪--‬تيبانان خ‪--‬ارجى آنها كس‪--‬انى هس‪--‬تند‬
‫كه با اساس اسالم مخالفند؛ و مىخواهند‪ -‬حكومت يهود در دنيا تش‪--‬كيل دهن‪--‬د‪ .‬و چ‪--‬ون جم‪--‬اعت‬
‫موذى و فع‪--‬الى هس‪--‬تند‪ ،‬مىترسم‪ -‬نع‪--‬وذ باهَّلل روزى به مقص‪--‬ود برس‪--‬ند؛ و سس‪--‬تى بعضى از ما‬
‫باعث شود كه يك‪--‬وقت ح‪-‬اكم يه‪--‬ودى بر ما حك‪--‬ومت كن‪-‬د‪ .‬خ‪-‬دا آن روز را ني‪-‬اورد‪ -.‬از ط‪--‬رف‬
‫ديگر عدهاى از مستشرقين‪ ،‬كه عمال تبليغاتى مؤسسات استعمارى‪ -‬هستند‪ ،‬مشغول فعاليتند تا‬
‫حقايق اسالم را تحريف و وارونه كنند‪.‬‬
‫مبلغين اس‪--‬تعمارى س‪--‬رگرم‪ -‬كارن‪--‬د؛ در هر گوشه از بالد اس‪--‬المى جوانه‪--‬اى‪ -‬ما را با تبليغ‪--‬ات‬
‫سوء دارند از ما جدا مىكنند‪ .‬نه اينكه يهودى و نصرانى كنند؛ بلكه آنها را فاسد و بىدين و ال‬
‫ابالى مىسازند‪ -.‬و همين براى استعمارگران ك‪--‬افى اس‪--‬ت‪ .‬در ته‪--‬ران م‪--‬ا‪ ،‬مراكز تبليغ‪--‬ات س‪--‬وء‬
‫كليس‪--‬ايى‪ -‬و صهيونيسم‪ »1« -‬و به‪--‬اييت «‪ »2‬به وج‪--‬ود‪ -‬آم‪--‬ده‪ ،‬كه م‪--‬ردم را گم‪--‬راه مىكند و از‬
‫احك‪--‬ام و تع‪--‬اليم اس‪--‬الم دور مىس‪--‬ازد‪ -.‬آيا ه‪--‬دم اين مراكز كه به اس‪--‬الم لطمه مىزند وظيفه ما‬
‫نيست‪ .‬آيا براى ما كافى است كه فقط نجف را داشته باش‪--‬يم؟ كه آن را هم ن‪--‬داريم‪ -.‬آيا بايد در‬
‫قم بنشينيم و عزا بگيريم‪ ،‬يا بعكس بايد مردم زنده و فعالى باشيم؟‬
‫شما نسل جوان حوزههاى روحانيت بايد زنده باشيد‪ ،‬و امر خدا را زنده نگهداريد‪.‬‬
‫ش‪--‬ما نسل جواني‪--‬د؛ فكرت‪--‬ان را رشد و تكامل دهي‪--‬د‪ .‬افك‪--‬ارى را كه همه در اط‪--‬راف‪ -‬حق‪--‬ايق و‬
‫دق‪---‬ايق عل‪---‬وم دور مىزند كن‪---‬ار بگذاري‪---‬د؛ چ‪---‬ون اين ريزبينيها بس‪---‬يارى‪ -‬از ما را از انج‪---‬ام‬
‫مس‪--‬ئوليتهاى‪ -‬خطيرم‪--‬ان دور نگهداش‪--‬ته اس‪--‬ت‪ .‬به داد اس‪--‬الم برس‪--‬يد‪ ،‬و مس‪--‬لمانان را از خطر‬
‫نج‪-‬ات دهي‪-‬د‪ .‬اس‪-‬الم را دارند از بين مىبرن‪-‬د‪ -.‬به اسم احك‪-‬ام اس‪-‬الم به اسم رس‪-‬ول اك‪-‬رم (ص)‬
‫اسالم را نابود‪ -‬مىكنند‪ .‬مبلغين همه جوره داخلى و خ‪--‬ارجى‪ ،‬چه آنه‪--‬ايى كه تبعه اس‪--‬تعمارند‪ -‬و‬
‫چه مبلغين داخلى و بومى آنها‪ ،‬به تمام دهات و بخشهاى ايران رفتهاند؛ و بچهها و نوجوانان‬
‫ما را‪ ،‬آنهايى را كه به درد اسالم مىخورند‪ ،‬منحرف‪ -‬مىكنند‪ .‬به داد آنها برسيد‪.‬‬
‫ش‪---‬ما موظفيد آنچه را تفقه كردهايد بين م‪---‬ردم منتشر كني‪---‬د؛ و م‪---‬ردم را با مس‪---‬ائلى كه ي‪---‬اد‬
‫گرفتهايد‪ -‬آش‪--‬نا س‪--‬ازيد‪ -.‬آن همه تعريف و تمجي‪--‬دى كه در اخب‪--‬ار از اهل علم و فقيه آم‪--‬ده «‪»1‬‬
‫براى همين است كه احكام و عقايد و نظام‪--‬ات اس‪--‬الم را مع‪--‬رفى مىكند و س‪--‬نت رس‪--‬ول اك‪--‬رم‬
‫(ص) را به م‪--‬ردم مىآموزد‪ -.‬ش‪--‬ما بايد به تبليغ‪--‬ات و تعليم‪--‬ات در جهت مع‪--‬رفى و بسط اس‪--‬الم‬
‫همت بگماريد‪.‬‬
‫ما موظفيم‪ -‬ابهامى را كه نسبت به اسالم به وج‪--‬ود آوردهاند برط‪--‬رف‪ -‬س‪--‬ازيم‪ -.‬تا اين ابه‪--‬ام را‬
‫از اذهان نزداييم‪ ،‬هيچ كارى نمىتوانيم‪ -‬انجام بدهيم‪ .‬ما بايد خود و نسل آينده را وادار كنيم؛ و‬
‫به آنها سفارش كنيم كه نسل آتيه خويش را نيز مأمور كنند اين ابهامى را كه بر اثر تبليغ‪--‬ات‬
‫سوء چند صد ساله نسبت به اسالم در اذهان حتى بسيارى از تحصيلكردههاى م‪--‬ا‪ ،‬پي‪--‬دا ش‪--‬ده‬
‫رفع كنند؛ جهانبينى‪ -‬و نظامات اجتماعى اسالم را مع‪--‬رفى‪ -‬كنن‪--‬د‪ .‬حك‪--‬ومت اس‪--‬المى را مع‪--‬رفى‪-‬‬
‫نمايند تا مردم بدانند اسالم چيست و قوانين آن چگونه است‪ .‬امروز‪ -‬ح‪--‬وزه قم‪ ،‬ح‪--‬وزه مش‪--‬هد‪،‬‬
‫و حوزههاى‪ -‬ديگر موظفند كه اسالم را ارائه بدهند و اين مكتب را عرضه كنند‪ .‬مردم اسالم‬
‫را نمىشناسند‪ .‬شما بايد خودتان را‪ ،‬اسالمتان را‪ ،‬نمونهه‪--‬اى ره‪--‬برى‪ -‬و حك‪--‬ومت اس‪--‬المى را‪،‬‬
‫به مردم دنيا مع‪--‬رفى‪ -‬كني‪--‬د‪ .‬مخصوص‪-‬ا ً به گ‪--‬روه دانش‪--‬گاهى و طبقه تحص‪--‬يلكرده‪ .‬دانش‪--‬جويان‬
‫چشمشان باز است‪ .‬شما مطمئن باشيد اگر اين مكتب را عرضه نماييد و حكومت اس‪--‬المى را‬
‫چنانكه هست به دانشگاهها‪ -‬معرفى‪ -‬كنيد‪ ،‬دانشجويان از آن استقبال خواهند كرد‪ .‬دانشجويان با‬
‫استبداد مخالفند؛ با حكومتهاى‪ -‬دست نشانده و اس‪--‬تعمارى‪ -‬مخالفن‪--‬د؛ با قل‪--‬درى و غ‪--‬ارت ام‪--‬وال‬
‫عم‪--‬ومى مخالفن‪--‬د؛ با حرامخ‪--‬ورى و دروغ‪--‬پردازى‪ -‬مخالفن‪--‬د‪ .‬با اس‪--‬المى كه ط‪--‬رز حك‪--‬ومت‬
‫اجتم‪-‬اعى و تع‪--‬اليم دارد‪ ،‬هيچ دانش‪--‬گاه و دانش‪-‬جويى مخ‪--‬الفت ن‪-‬دارد‪ .‬اينها دستش‪--‬ان به ط‪--‬رف‬
‫حوزه نجف دراز است كه براى ما فكرى‪ -‬بكنيد‪ .‬آيا بايد بنش‪--‬ينيم‪ -‬تا آنها ما را امر به مع‪--‬روف‬
‫كنند و به انج‪--‬ام وظيفه دع‪--‬وت نماين‪--‬د؟ جوان‪--‬ان از اروپا‪ -‬ما را امر به مع‪--‬روف كنند كه ما‬
‫حوزه اسالمى تشكيل دادهايم شما به ما كمك كنيد!‬
‫وظيفه ماست كه اين مطالب را تذكر بدهيم؛ طرز حكومت اسالمى و روش زمامداران اسالم‬
‫را در صدر اسالم بيان كنيم؛ بگوييم‪ -‬كه دار اإلم‪--‬اره و دكة القض‪--‬اى (وزارت دادگس‪--‬ترى) او‬
‫[حضرت على (ع)] در گوشه مسجد قرار‪ -‬داشت‪ ،‬و دامنه حكومتش تا انتهاى اي‪--‬ران و مصر‬
‫و حجاز و يمن گسترش داشت‪ .‬متأسفانه وقتى حكومت به طبقات بعدى رسيد‪ ،‬طرز‪ -‬حك‪--‬ومت‬
‫تبديل به سلطنت و بدتر از سلطنت شد‪ .‬بايد اين مط‪--‬الب را به م‪--‬ردم رس‪--‬انيد‪ -‬و آن‪--‬ان را رشد‬
‫فكرى و سياسى داد‪ .‬بايد گفت كه چگونه حكوم‪--‬تى مىخ‪--‬واهيم؛ و زمام‪--‬دار و متص‪--‬ديان ام‪--‬ور‬
‫حكومتى ما بايد چگونه باشند‪ ،‬و چه رفتار‪ -‬و سياستى‪ -‬را پيش گيرند‪ .‬زمامدار‪ -‬جامعه اسالمى‬
‫كسى است كه با ب‪---‬رادرش‪ ،‬عقي‪---‬ل‪ ،‬چن‪---‬ان رفت‪---‬ار مىكند «‪ »1‬تا هر گز درخواست تبعيض‬
‫اقتص‪--‬ادى‪ -‬و اض‪--‬افه كمك از بيت الم‪--‬ال نكن‪--‬د‪ .‬دخ‪--‬ترش را كه از بيت الم‪--‬ال عاريه مض‪--‬مونه‬
‫گرفته‪ ،‬بازخواست مىكند‪ ،‬و مىفرمايد اگر عاريه مضمونه نبود‪ ،‬تو اولين هاشميهاى بودى‪ -‬كه‬
‫دستت قطع مىشد «‪ !»2‬ما چنين حاكم و زمام‪--‬دارى‪ -‬مىخ‪--‬واهيم‪ .‬زمام‪--‬دارى كه مج‪--‬رى ق‪--‬انون‬
‫باشد؛ نه مجرى هوسها و تمايالت خويش؛ اف‪--‬راد م‪--‬ردم را در برابر ق‪--‬انون مس‪--‬اوى‪ -‬بدان‪--‬د‪ ،‬و‬
‫آنها را داراى وظ‪--‬ايف‪ -‬و حق‪--‬وق اساسى متس‪--‬اوى؛‪ -‬بين اف‪--‬راد امتي‪--‬از و تبعيض قائل نش‪--‬ود؛‬
‫خاندان خود و ديگرى را به يك نظر نگاه كند؛ اگر پسرش دزدى كرد‪ ،‬دس‪--‬تش را قطع كن‪--‬د؛‬
‫برادر و خواهرش هروئين فروشى‪ -‬كردن‪--‬د‪ ،‬آنها را اع‪--‬دام كن‪--‬د؛ نه اينكه ع‪--‬دهاى را ب‪--‬راى ده‬
‫گرم هروئين بكشند‪ ،‬و كسان آنها باند هروئين داشته باشند و خروارها‪ -‬هروئين وارد كنند!‬
‫اجتماعات در خدمت تبليغات و تعليمات‬
‫بسيارى از احك‪--‬ام عب‪--‬ادى اس‪--‬الم منشأ خ‪--‬دمات اجتم‪--‬اعى و سياسى اس‪--‬ت‪ .‬عبادته‪--‬اى اس‪--‬المى‬
‫اص‪-‬واًل ت‪--‬وأم با سياست و ت‪--‬دبير جامعه اس‪--‬ت‪ .‬مثاًل نم‪--‬از جم‪--‬اعت و اجتم‪--‬اع حج و جمعه در‬
‫عين معنويت و آثار اخالقى و اعتقادى‪ ،‬حائز آث‪--‬ار سياسى‪ -‬اس‪--‬ت‪ .‬اس‪--‬الم اين گونه اجتماع‪--‬ات‬
‫را فراهم‪ -‬كرده تا از آنها استفاده دينى بشود؛ عواطف برادرى و همكارى افراد تقويت ش‪--‬ود؛‬
‫رشد فكرى بيشترى‪ -‬پيدا كنند؛ براى مشكالت سياسى‪ -‬و اجتماعى خود راهحلهايى بيابند؛ و به‬
‫دنبال آن به جهاد و كوشش دسته جمعى بپردازند‪ .‬در كشورهاى‪ -‬غير اس‪--‬المى‪ ،‬يا حكومته‪--‬اى‪-‬‬
‫غير اسالمى در كشورهاى اسالمى‪ ،‬هرگاه بخواهند‪ -‬چنين اجتماعاتى ف‪--‬راهم‪ -‬آورن‪--‬د‪ ،‬مجبورند‬
‫ميليونها از ثروت و بودجه مملكت را صرف كنند‪.‬‬
‫تازه اجتماعات آنها بىصفا و ظاهرى و عارى از آثار خير است‪ .‬اس‪--‬الم ترتيب‪--‬اتى‪ -‬داده كه هر‬
‫كس خودش آرزو مىكند به حج برود‪ ،‬و راه افت‪--‬اده به حج مىرود‪ -.‬خ‪--‬ودش با اش‪--‬تياق‪ -‬به نم‪--‬از‬
‫جماعت مىرود‪ .‬بايد از اين اجتماعات به منظ‪--‬ور تبليغ‪--‬ات و تعليم‪--‬ات دي‪--‬نى و توس‪--‬عه نهضت‬
‫اعتقادى و سياسى اسالمى اس‪--‬تفاده ك‪--‬نيم‪ .‬بعضى به اين فكرها نيس‪--‬تند‪ ،‬و بيش از اينكه «و ال‬
‫الضالين» را خوب ادا كنند فكرى ندارند‪ -.‬حج كه مىرون‪--‬د‪ -،‬به ج‪--‬اى اينكه با ب‪--‬رادران مس‪--‬لمان‬
‫خ‪--‬ود تف‪--‬اهم كنن‪--‬د‪ ،‬عقايد و احك‪--‬ام اس‪--‬الم را نشر دهند و ب‪--‬راى مص‪--‬ايب و مش‪--‬كالت عم‪--‬ومى‬
‫مسلمانان چارهاى بينديش‪-‬ند‪ -،‬و مثاًل ب‪-‬راى آزاد ك‪-‬ردن فلس‪-‬طين كه وطن اس‪-‬الم است اش‪-‬تراك‬
‫مساعى كنند‪ ،‬به اختالفات دامنمىزنند! در حالى كه مس‪--‬لمين ص‪--‬در اس‪--‬الم با اجتم‪--‬اع حج و با‬
‫جماعت جمعه كارهاى مهم انجام مىدادند‪.‬‬
‫در خطبه روز «جمع‪--‬ه» اين ط‪--‬ور‪ -‬نب‪--‬ود كه فقط يك س‪--‬وره و دع‪--‬ايى بخوانند و چند كلمهاى‬
‫بگويند؛ با خطبههاى‪ -‬جمعه بسيج سپاه مىشد‪ ،‬و از مسجد به ميدان جنگ مىرفتن‪--‬د‪ .‬و كسى كه‬
‫از مسجد به ميدان جنگ برود‪ ،‬فقط از خدا مىترسد‪ -‬و بس؛ و از كشته شدن و فقر و آوارگى‬
‫نمىترسد‪ .‬و چنين سپاهى س‪--‬پاه ف‪--‬اتح و پ‪--‬يروز اس‪--‬ت‪ .‬هرگ‪--‬اه خطبهه‪--‬ايى‪ -‬را كه راجع به جمعه‬
‫است و خطبهه‪--‬اى‪ -‬حض‪--‬رت ام‪--‬ير (ع) را مالحظه كنيد «‪ ،»1‬مىبينيد كه بنا بر اين ب‪--‬وده كه‬
‫مردم را به راه بيندازند و به حركت درآورند‪ -‬و به مبارزه برانگيزن‪--‬د؛ ب‪--‬راى اس‪--‬الم ف‪--‬دايى‪ -‬و‬
‫مجاهد بسازند؛ و گرفتاريهاى‪ -‬مردم دنيا را برطرف كنند‪ .‬اگر هر روز‪ -‬جمعه مجتمع مىشدند‪،‬‬
‫و مش‪---‬كالت عم‪---‬ومى مس‪---‬لمانان را به ي‪---‬اد مىآوردند و رفع مىكردن‪---‬د‪ -،‬يا تص‪---‬ميم به رفع آن‬
‫مىگرفتند‪ ،‬كار به اينجا نمىكشيد‪ -.‬امروز بايد با جديت اين اجتماعات را ت‪--‬رتيب دهيم‪ ،‬و از آن‬
‫براى تبليغات و تعليمات استفاده كنيم‪ .‬به اين ترتيب‪ ،‬نهضت اعتقادى و سياسى اسالم وس‪--‬عت‬
‫پيدا مىكند و اوج مىگيرد‪-.‬‬
‫عاشورايى به وجود آوريد‬
‫اسالم را عرضه بداريد‪ -.‬و در عرضه آن به مردم نظ‪--‬ير عاش‪--‬ورا به وج‪--‬ود بياوري‪--‬د‪ -.‬چط‪--‬ور‪-‬‬
‫عاشورا را محكم نگهداشته و نگذاشتهايم از دست برود‪ ،‬چگونه هن‪--‬وز م‪--‬ردم ب‪--‬راى عاش‪--‬ورا‬
‫سينه مىزنند و اجتماع مىكنند‪( .‬س‪--‬الم بر مؤسس آن) ش‪--‬ما هم ام‪--‬روز ك‪--‬ارى كنيد كه راجع به‬
‫حكومت موجى به وجود‪ -‬آيد؛ اجتماعات برپا گ‪--‬ردد؛ روضه خ‪--‬وان و من‪--‬برى پي‪--‬دا كن‪--‬د؛ و در‬
‫ذهن مردم مطرح بماند‪ .‬اگر اسالم را معرفى نماييد و جهانبينى (عقايد) و اص‪--‬ول و احك‪--‬ام و‬
‫نظام اجتماعى اسالم را به مردم بشناسانيد‪ ،‬با اشتياق‪ -‬كامل از آن استقبال مىكنن‪--‬د‪ .‬خ‪--‬دا مىداند‬
‫كه خواستاران آن بسيارند‪ -.‬من تجربه كردهام‪ ،‬وقتى‪ -‬كلمهاى القا مىشد‪ ،‬موجى در مردم ايجاد‬
‫مىگرديد‪ .‬ب‪--‬راى اينكه م‪--‬ردم همگى از اين وضع ن‪--‬اراحت و ناراضى‪ -‬هس‪--‬تند‪ .‬زير س‪--‬رنيزه و‬
‫خفقان نمىتوانند ح‪--‬رفى‪ -‬بزنن‪--‬د‪ .‬كسى را مىخواهند‪ -‬كه بايس‪--‬تد‪ -‬و با ش‪--‬جاعت ص‪--‬حبت كن‪--‬د‪ .‬اينك‬
‫شما فرزندان دلير اس‪--‬الم مردانه بايس‪--‬تيد‪ -‬و ب‪--‬راى م‪--‬ردم نطق كني‪--‬د‪ .‬حق‪--‬ايق را به زب‪--‬ان س‪--‬اده‬
‫براى تودهه‪--‬اى م‪--‬ردم بي‪--‬ان كني‪--‬د؛ و آن‪--‬ان را به ش‪--‬ور‪ -‬و ح‪--‬ركت درآوري‪--‬د‪ -.‬از م‪--‬ردم كوچه و‬
‫ب‪--‬ازار‪ ،‬از همين ك‪--‬ارگران و دهقان‪--‬ان پاك‪--‬دل و دانش‪--‬جويان بي‪--‬دار مجاهد بس‪--‬ازيد‪ .‬همه م‪--‬ردم‬
‫مجاهد خواهند شد‪ .‬از همه اصناف‪ -‬جامعه آمادهاند كه براى آزادى و استقالل و س‪--‬عادت ملت‬
‫مبارزه كنند‪ .‬مبارزه براى آزادى و سعادت احتي‪--‬اج به دين دارد‪ .‬اس‪--‬الم را كه مكتب جه‪--‬اد و‬
‫دين مب‪---‬ارزه است در اختي‪---‬ار م‪---‬ردم ق‪---‬رار‪ -‬دهيد تا عقايد و اخالق خودش‪---‬ان را از روى آن‬
‫تص‪--‬حيح كنن‪--‬د‪ ،‬و به ص‪--‬ورت‪ -‬يك ن‪--‬يروى مجاه‪--‬د‪ ،‬دس‪--‬تگاه سياسى‪ -‬ج‪--‬ائر و اس‪--‬تعمارى را‬
‫سرنگون كرده‪ ،‬حكومت اسالمى را برقرار سازند‪-.‬‬
‫فقهايى «حصن اسالم» هستند كه معرف عقايد و نظامات اسالم و مدافع و حافظ‪ -‬آن باشند؛ و‬
‫اين تعريف و دفاع و حفاظت را با نطقهاى پر شور‪ -‬و بيداركننده و رهبرى‪ -‬مردم ثابت كنن‪--‬د‪.‬‬
‫در اين ص‪--‬ورت‪ -‬است كه اگر بعد از ‪ 120‬س‪--‬ال درگذش‪--‬تند‪ ،‬م‪--‬ردم احس‪--‬اس خواهند ك‪--‬رد كه‬
‫الم ثُ ْلمة ال‬
‫مصيبتى بر اسالم وارد و خلئى ايج‪--‬اد ش‪--‬ده اس‪--‬ت‪ ،‬و به تعب‪--‬ير روايت ثُلِ َم فِى ااْل ْس‪ِ -‬‬
‫فى ااْل ْس‪-‬الم‪ ،‬خل‪--‬ئى ج‪--‬بران ناپ‪--‬ذير در‬ ‫يس ُّدها َش ْي ٌء‪ .‬اينكه مىفرمايد‪ -‬فقيه م‪--‬ؤمن اگر بم‪--‬يرد‪ ،‬ثُلِ َم ِ‬
‫جامعه اس‪--‬الم به وج‪--‬ود‪ -‬مىآي‪--‬د‪ ،‬م‪--‬ردن بن‪--‬ده است كه در خانه نشس‪--‬تهام و ك‪--‬ارى جز مطالعه‬
‫ندارم؟ از رفتن من چه خلئى در جامعه اسالم ايجاد مىشود؟‪ -‬اسالم وق‪--‬تى ام‪--‬ام حس‪--‬ين (ع) را‬
‫از دست مىدهد‪ ،‬ثُلم فيه ثلمة‪ ،‬خلئى جبران ناپذير‪ -‬در آن به وجود‪ -‬مىآيد‪.‬‬
‫كسانى كه حافظ‪ -‬عقايد و قوانين و نظام اجتماعى اسالم هستند‪ ،‬مانند «خواجه نصير»‪ »1« -‬و‬
‫«عالمه» «‪ »2‬كه خدمت شايان و نمايانى‪ -‬كردهاند‪ ،‬اگر بميرند‪ -‬خلئى به وج‪--‬ود‪ -‬مىآي‪--‬د‪ .‬اما من‬
‫و جنابعالى‪ -‬براى اسالم چه كردهايم‪ -‬كه اگر مرديم مصداق‪ -‬اين روايت باشد؟ هزار نفر از ما‬
‫بميرد‪ ،‬هيچ خبرى نمىشود! ما يا فقيه نيستيم حق فقه‪ ،‬يعنى آن طور كه بايد ب‪--‬ود؛ و يا م‪--‬ؤمن‬
‫نيستيم حق ايمان‪.‬‬
‫مقاومت در مبارزهاى طوالنى‬
‫هيچ عاقلى انتظار‪ -‬ندارد كه تبليغات و تعليمات ما بزودى‪ -‬به تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت اس‪--‬المى منتهى‬
‫شود‪ .‬براى توفيق‪ -‬يافتن در استقرار حكومت اسالمى احتياج به فعاليته‪--‬اى‪ -‬متن‪--‬وع و مس‪--‬تمرى‪-‬‬
‫داريم‪ .‬اين هدفى است كه احتياج به زم‪--‬ان دارد‪ .‬عقالى ع‪-‬الم يك س‪-‬نگ اينجا مىگذارند تا بعد‬
‫از دويست س‪-----‬ال‪ ،‬ديگ‪-----‬رى‪ -‬پايهاى بر آن بنا كند و نتيجهاى‪ -‬از آن به دست آي‪-----‬د‪ .‬خليفه به‬
‫پيرمردى‪ -‬كه نهال گردو مىكاشت گفت‪ :‬پيرمرد‪ ،‬گردو‪ -‬مىكارى كه پنج‪--‬اه س‪--‬ال ديگر و بعد از‬
‫م‪--‬ردنت ثمر مىده‪--‬د؟ در ج‪--‬وابش گفت‪ :‬ديگ‪--‬ران كاش‪--‬تند ما خ‪--‬ورديم؛ ما مىك‪--‬اريم تا ديگ‪--‬ران‬
‫بخورند‪.‬‬
‫فعاليتهاى‪ -‬ما اگر هم براى نسل آينده نتيجه بدهد‪ ،‬بايد دنبال شود‪ .‬چون خ‪--‬دمت به اس‪--‬الم است‬
‫و در راه سعادت انسانهاست؛ و امر شخصى نيست كه بگوييم‪ -‬چون ح‪--‬اال به نتيجه نمىرسد‪ -‬و‬
‫ديگران بعدها نتيجه آن را مىگيرند‪ ،‬به ما چه ربطى دارد‪.‬‬
‫سيد الش‪-‬هداء (ع) كه تم‪-‬ام جه‪--‬ات م‪--‬ادى خ‪-‬ود را به مع‪--‬رض خطر درآورد و ف‪-‬دا ك‪--‬رد‪ ،‬اگر‬
‫چنين تفكرى داشت و كارها را براى شخص خود و استفاده شخصى‪ -‬مىك‪--‬رد‪ ،‬از اول س‪--‬ازش‬
‫مىنمود و قضيه تمام مىشد‪ .‬هيأت حاكمه ام‪--‬وى از خ‪--‬دا مىخواس‪--‬تند كه ام‪--‬ام حس‪--‬ين (ع) دست‬
‫بيعت بدهد و با حكومت آنها م‪-‬وافقت نماي‪-‬د‪ ،‬از اين به‪-‬تر ب‪-‬راى آنها چه ب‪-‬ود كه پسر پيغم‪-‬بر‬
‫(ص) و امام وقت به آنها «امير المؤمنين» بگويد و حكومتش‪--‬ان را به رس‪--‬ميت بشناس‪--‬د؛ ولى‬
‫آن حضرت در فكر آين‪--‬ده اس‪--‬الم و مس‪--‬لمين ب‪--‬ود‪ .‬به خ‪--‬اطر اينكه اس‪--‬الم در آين‪--‬ده و در نتيجه‬
‫جهاد مقدس و فداكارى او در ميان انسانها نشر پيدا كند و نظام سياسى و نظ‪--‬ام اجتم‪--‬اعى آن‬
‫در جامعهها برقرار شود‪ ،‬مخالفت نمود؛ مبارزه كرد؛ و فداكارى كرد‪.‬‬
‫در روايتى‪ -‬كه قباًل آوردم‪ -‬دقت كنيد‪ .‬مىبينيد حض‪--‬رت ام‪--‬ام ص‪--‬ادق‪( -‬ع) در ش‪--‬رايطى‪ -‬كه تحت‬
‫فشار حكام ستمكار‪ -‬قرار دارد و در حال تقيه به سر مىبرد و قدرت اجرايى ندارد و بس‪--‬يارى‬
‫اوقات تحت مراقبت و محاصره به سر مىبرد‪ ،‬براى مسلمانان تكليف معين مىكند‪ ،‬و ح‪--‬اكم و‬
‫قاضى نصب مىفرماي‪---‬د‪ -.‬آيا اين ك‪---‬ار آن حض‪---‬رت چه معنا دارد؟ و اص‪---‬واًل بر اين نصب و‬
‫عزل چه فايدهاى‪ -‬مترتب است؟ م‪--‬ردان ب‪--‬زرگ‪ ،‬كه داراى س‪--‬طح فكر وس‪--‬يعى مىباش‪--‬ند‪ ،‬هيچ‬
‫گاه م‪--‬أيوس نگردي‪--‬ده و به وضع فعلى خ‪--‬ود‪ -‬كه در زن‪--‬دان و اس‪--‬ارت به سر مىبرند و معل‪--‬وم‬
‫نيست آزاد مىشوند يا نه‪ -‬نمىانديشند؛ و براى پيشبرد‪ -‬هدف خ‪-‬ويش در هر ش‪-‬رايطى‪ -‬كه باش‪-‬ند‬
‫طرح نقشه مىكنند تا بعداً اگر توانستند شخص‪-‬ا ً آن ط‪--‬رح را به مرحله اج‪--‬را درآورن‪--‬د؛ و اگر‬
‫خودش‪--‬ان فرصت‪ -‬نيافتن‪--‬د‪ -،‬ديگ‪--‬ران‪ -‬هر چند بعد از دويست يا سيصد س‪--‬ال‪ -‬دنب‪--‬ال اين ط‪--‬رح‬
‫بروند و اجرا نمايند‪ .‬اساس بسيارى از نهضتهاى بزرگ به همين صورتها بوده اس‪--‬ت‪ .‬رئيس‬
‫جمهور سابق اندونزى‪ ،‬سوكارنو «‪ ،»1‬در زندان داراى اين افكار بوده‪ ،‬و نقشهها كش‪--‬يده و‬
‫طرحها داده كه بعداً به اجرا درآمده است‪.‬‬
‫امام صادق‪( -‬ع) عالوه بر دادن ط‪--‬رح‪ ،‬نصب هم فرمودهان‪--‬د‪ .‬اين نصب ام‪--‬ام (ع) اگر ب‪--‬راى‬
‫آن روز‪ -‬بود‪ ،‬البته ك‪--‬ار لغ‪--‬وى محس‪--‬وب مىش‪--‬د؛ ولى آن حض‪--‬رت به فكر آين‪--‬ده بودن‪--‬د‪ .‬مثل ما‬
‫نبودند كه فقط به فكر خ‪--‬ودش باشد و وضع خ‪--‬ود را بنگ‪--‬رد‪ .‬فكر امت ب‪--‬وده؛ فكر بشر ب‪--‬وده؛‬
‫فكر همه عالم بوده است‪ .‬مىخواسته بشر را اصالح كند؛ و قانون عدل را اجرا نماي‪--‬د‪ .‬او بايد‬
‫در هزار و چند صد سال پيش طرح بدهد‪ ،‬نصب نمايد تا آن روز كه ملتها بيدار ش‪--‬دند‪ ،‬ملت‬
‫اس‪--‬الم آگ‪--‬اه گرديد و قي‪--‬ام ك‪--‬رد‪ ،‬ديگر تح‪--‬يرى نباشد وضع حك‪--‬ومت اس‪--‬المى و رئيس اس‪--‬الم‬
‫معلوم باشد‪.‬‬
‫اصواًل دين اسالم و مذهب شيعه و ساير مذاهب و اديان به همين نحو پيش‪--‬رفت‪ -‬ك‪--‬رده اس‪--‬ت؛‬
‫يعنى ابتدا جز طرح چيزى نبوده؛ و سپس بر اثر ايستادگى و ج‪--‬ديت ره‪--‬بران و پي‪--‬امبران به‬
‫ثمر رسيده است‪ .‬موسى‪ -‬شبانى بيش نبود و سالها شبانى مىكرد؛ آن روز‪ -‬كه ب‪--‬راى مب‪--‬ارزه با‬
‫فرعون مأمور‪ -‬شد‪ ،‬ياور‪ -‬و پشتيبانى‪ -‬نداشت؛ ولى بر اثر لي‪--‬اقت ذاتى و ايس‪--‬تادگى‪ -‬خ‪--‬ود با يك‬
‫عصا اس‪--‬اس حك‪--‬ومت فرع‪--‬ون را برچي‪--‬د‪ .‬ش‪--‬ما خي‪--‬ال مىكنيد اگر عص‪--‬اى موسى‪ -‬دست من و‬
‫جنابع‪--‬الى‪ -‬ب‪--‬ود‪ ،‬اين ك‪--‬ار از ما مىآم‪--‬د؟ همت و ج‪--‬ديت و ت‪--‬دبير موسى‪ -‬مىخواهد تا با آن عصا‬
‫بساط فرعون را به هم بريزد‪ .‬و اين كار از هر كسى ساخته نيست‪ .‬پيغمبر اكرم (ص) وق‪--‬تى‬
‫كه به رسالت مبعوث شد‪ ،‬و شروع به تبليغ كرد‪ ،‬يك طفل هشت ساله (حضرت امير (ع)) و‬
‫يك زن چهل ساله (حضرت خديجه) به او ايم‪--‬ان آوردن‪--‬د‪ -.‬جز اين دو نفر كسى را نداش‪--‬ت‪ .‬و‬
‫همه مىدانند كه چق‪---‬در آن حض‪---‬رت را اذيت كردند و كارش‪---‬كنيها‪ -‬و مخالفتها نمودن‪---‬د‪ -.‬ليكن‬
‫مأيوس نشد‪ ،‬و نفرمود كسى ندارم‪.‬‬
‫ايستادگى كرد؛ و با ق‪--‬درت روحى‪ -‬و ع‪--‬زمى ق‪--‬وى از «هيچْ » رس‪--‬الت را به اينجا رس‪--‬انيد كه‬
‫امروز هفتصد ميليون جمعيت تحت لواى او هستند‪.‬‬
‫مذهب شيعه هم از صفر شروع شد‪ .‬روزى‪ -‬كه پيغمبر‪ -‬اك‪--‬رم (ص) اس‪--‬اس آن را پايه گ‪--‬ذارى‬
‫كرد با استهزا مواجه گرديد! وقتى كه مردم را جمع و مهمان نم‪--‬ود و فرم‪--‬ود كسى كه چ‪--‬نين‬
‫و چن‪--‬ان باشد وزير من اس‪--‬ت‪ ،‬و جز حض‪--‬رت ام‪--‬ير (ع) كه در آن وقت هن‪--‬وز به سن بل‪--‬وغ‬
‫نرس‪--‬يده ب‪--‬ود ولى داراى روحى ب‪--‬زرگ ب‪--‬ود‪ ،‬بزرگ‪--‬تر از همه دني‪--‬ا‪ ،‬كسى از جا برنخاس‪--‬ت‪،‬‬
‫شخصى رو كرد به حضرت ابي طالب و با استهزا گفت اكنون بايد زير پرچم پسرت ب‪--‬روى‬
‫«‪!»1‬‬
‫آن روز‪ -‬هم كه واليت و حكومت امير المؤمنين (ع) را به م‪--‬ردم عرضه داش‪--‬ت‪ ،‬با «بخ بخ»‬
‫(مبارك باد) ظاهرى‪ -‬مواجه گرديد‪»1« -‬؛ ليكن مخالفتها از همان جا شروع شد‪ ،‬و تا آخر هم‬
‫ادامه داشت‪ .‬اگر حضرت رسول (ص) ايشان را فقط مرجع مسائل ش‪--‬رعيه ق‪--‬رار مىداد‪ ،‬هيچ‬
‫گونه مخالفتى نمىشد؛ ولى چون منصب جانشينى‪ -‬را به حضرت داد و فرمود‪ -‬ايشان بايد حاكم‬
‫بر مس‪--‬لمين ب‪--‬وده و سرنوشت ملت اس‪--‬الم را در دست داش‪--‬ته باش‪--‬د‪ ،‬م‪--‬وجب آن ناراحتيها و‬
‫مخالفتها شد‪ .‬شما هم اگر امروز‪ -‬در خانه بنشينيد‪ -‬و در ام‪-‬ور مملك‪--‬تى دخ‪-‬الت نكني‪-‬د‪ ،‬كسى به‬
‫ش‪-‬ما ك‪-‬ارى ن‪-‬دارد‪ .‬آن روز به ش‪-‬ما ك‪-‬ار دارند كه بخواهيد در مق‪-‬درات كش‪-‬ور‪ -‬دخ‪-‬الت كني‪-‬د‪.‬‬
‫حضرت امير (ع) و شيعه چون در امور حكومتى و كشورى‪ -‬دخالت مىكردند‪ -،‬آن همه م‪-‬ورد‬
‫اذيت و مص‪--‬يبت ق‪--‬رار گرفتن‪--‬د‪ -.‬اما دست از جه‪--‬اد و فع‪--‬اليت نكش‪--‬يدند تا بر اثر تبليغ‪--‬ات و‬
‫مجاهدات آنان امروز‪ -‬تقريبا ً دويست ميليون شيعى در دنيا وجود دارد‪.‬‬
‫اصالح حوزههاى روحانيت‬
‫معرفى و ارائه اسالم مستلزم اين است كه حوزههاى‪ -‬روح‪-‬انيت‪ -‬اص‪-‬الح ش‪-‬ود‪ .‬به اين ت‪--‬رتيب‬
‫كه برنامه درسى و روش تبليغ‪--‬ات و تعليم‪--‬ات تكميل گ‪--‬ردد؛ سس‪--‬تى و تنبلى و ي‪--‬أس و ع‪--‬دم‬
‫اعتم‪--‬اد به نفس ج‪--‬اى خ‪--‬ود را به ج‪--‬ديت و كوشش و اميد و اعتم‪--‬اد به نفس بده‪--‬د؛ آث‪--‬ارى كه‬
‫تبليغات و تلقينات بيگانگان در روحيه بعضى گذاشته از بين برود؛ افكار‪ -‬جم‪--‬اعت مق‪--‬دس نما‬
‫كه م‪--‬ردم را از داخل حوزهه‪--‬اى‪ -‬روح‪--‬انيت از اس‪--‬الم و اص‪--‬الحات اجتم‪--‬اعى بازمىدارن‪--‬د‪-،‬‬
‫اص‪--‬الح ش‪--‬ود؛ آخون‪--‬دهاى‪ -‬درب‪--‬ارى‪ -‬كه دين را به دنيا مىفروش‪--‬ند از اين لب‪--‬اس خ‪--‬ارج و از‬
‫حوزهها طرد و اخراج شوند‪-.‬‬
‫از بين بردن آثار فكرى و اخالقى استعمار‬
‫عمال استعمار‪ -‬و دستگاههاى‪ -‬تربيتى‪ -‬و تبليغاتى‪ -‬و سياسى‪ -‬حكومتهاى دست نشانده و ضد ملى‬
‫قرنهاست كه سمپاشى مىكنند‪ ،‬و افك‪--‬ار‪ -‬و اخالق م‪--‬ردم را فاسد مىس‪--‬ازند‪ .‬كس‪--‬انى كه از مي‪--‬ان‬
‫مردم وارد حوزههاى‪ -‬روحانيت مىشوند‪ -‬طبعا ً آثار سوء فكرى‪ -‬و اخالقى را با خ‪--‬ود مىآورن‪--‬د؛‬
‫حوزههاى‪ -‬روحانيت جزئى از جامعه و مردم اس‪--‬ت؛ بنا بر اين‪ ،‬ما بايد در اص‪--‬الح فك‪--‬رى‪ -‬و‬
‫اخالقى اف‪--‬راد ح‪--‬وزه كوشش ك‪--‬نيم‪ .‬آث‪--‬ار فك‪--‬رى و روحى را كه ناشى از تبليغ‪--‬ات و تلقين‪--‬ات‬
‫بيگانگان و سياست دولتهاى خائن و فاسد است‪ ،‬از بين ببريم و با آن مبارزه كنيم‪.‬‬
‫اين آثار كاماًل مشهود‪ -‬است‪ .‬مثاًل بعضى را مىبي‪--‬نيم‪ -‬كه در حوزهها نشس‪--‬ته به گ‪--‬وش يك‪--‬ديگر‪-‬‬
‫مىخوانند كه اين كارها از ما ساخته نيست‪ .‬چكار داريم به اين كارها؟ ما فقط بايد دعا كنيم و‬
‫مس‪--‬أله بگ‪--‬وييم‪ .‬اين افك‪--‬ار آث‪--‬ار تلقين‪--‬ات بيگانگ‪--‬ان اس‪--‬ت‪ .‬نتيجه تبليغ‪--‬ات س‪--‬وء چند صد س‪--‬اله‬
‫استعمارگران است كه در اعماق قلوب حوزه نجف و قم و مشهد و ديگر حوزهها وارد شده‪،‬‬
‫و باعث افسردگى و سستى و تنبلى گرديده و نمىگذارد رشدى‪ -‬داشته باشند‪.‬‬
‫مرتبا ً عذرخواهى‪ -‬مىكنند كه اين كارها از ما ساخته نيست‪ .‬اين افكار‪ -‬غلط است‪ .‬مگر آنها كه‬
‫اكنون در كشورهاى‪ -‬اسالمى ام‪--‬ارت و حك‪--‬ومت دارند چكارهاند كه آنها از عه‪--‬ده برمىآيند‪ -‬و‬
‫ما برنمىآييم؟ كداميك از آنها بيش از فرد متعارف‪ -‬و معمولى‪ -‬لياقت دارد؟‬
‫بسيارى از آنها اصاًل تحصيل نكردهاند‪ .‬حاكم حجاز «‪ »1‬كجا تحص‪--‬يل ك‪--‬رده و چه تحص‪--‬يل‬
‫كرده است؟ رضا خان اصاًل سواد نداشت‪ ،‬و سرباز بيسوادى بيش نبود! در تاريخ نيز چ‪--‬نين‬
‫بوده اس‪--‬ت‪ :‬بس‪--‬يارى‪ -‬از حك‪--‬ام خودسر و مس‪--‬لط از لي‪--‬اقت اداره جامعه و ت‪--‬دبير ملت و علم و‬
‫فض‪--‬يلت بىبه‪--‬ره بودهان‪--‬د‪ .‬ه‪--‬ارون الرش‪--‬يد «‪ »2‬يا ديگ‪--‬ران‪ ،‬كه بر كش‪--‬ور ب‪--‬زرگى حك‪--‬ومت‬
‫مىكردن‪--‬د‪ -،‬چه تحص‪--‬يل ك‪--‬رده بودن‪--‬د؟‪ -‬تحص‪--‬يالت و داش‪--‬تن عل‪--‬وم و تخصص در فن‪--‬ون ب‪--‬راى‬
‫برنامه و براى كارهاى اج‪--‬رايى و ادارى الزم اس‪--‬ت‪ ،‬كه ما هم از وج‪--‬ود‪ -‬اين ن‪--‬وع اش‪--‬خاص‬
‫اس‪--‬تفاده مىك‪--‬نيم‪ .‬آنچه مرب‪--‬وط‪ -‬به نظ‪--‬ارت و اداره عاليه كش‪--‬ور‪ -‬و بسط ع‪--‬دالت بين م‪--‬ردم و‬
‫برقرارى روابط‪ -‬عادالنه ميان مردم مىباشد‪ ،‬همان است كه فقيه تحصيل كرده است‪.‬‬
‫آنچه براى حفظ آزادى ملى و استقالل الزم است‪ ،‬همان است كه فقيه دارد‪ .‬اين فقيه است كه‬
‫زير بار ديگ‪--‬ران و تحت نف‪--‬وذ اج‪--‬انب نمىرود؛‪ -‬و تا پ‪--‬اى ج‪--‬ان از حق‪--‬وق ملت و از آزادى و‬
‫استقالل و تماميت ارضى‪ -‬وطن اسالم دفاع مىكند‪ .‬فقيه است كه به چپ و راست انحراف پيدا‬
‫نمىكند‪.‬‬
‫شما اين افسردگى را از خود دور كنيد؛ برنامه و روش تبليغات خودت‪--‬ان را تكميل نمايي‪--‬د‪ ،‬و‬
‫در معرفى‪ -‬اسالم جديت به خرج دهيد؛ و تص‪--‬ميم به تش‪--‬كيل حك‪--‬ومت اس‪--‬المى بگيري‪--‬د؛ و در‬
‫اين راه پيش‪--‬قدم ش‪--‬ويد؛ و دست به دست م‪--‬ردم مب‪--‬ارز و آزاديخ‪--‬واه بدهي‪--‬د؛ حك‪--‬ومت اس‪--‬المى‬
‫قطعا ً برقرار خواهد شد‪ .‬به خودتان اعتماد داشته باشيد‪ .‬شما كه اين قدرت و ج‪--‬رأت و ت‪--‬دبير‬
‫را داريد كه براى آزادى و استقالل ملت مبارزه مىكنيد‪ ،‬شما كه توانستهايد‪ -‬م‪--‬ردم را بي‪--‬دار و‬
‫به مبارزه وادار كنيد‪ ،‬و دستگاه استعمار و استبداد را به لرزه درآوريد‪ ،‬روز به روز بيش‪--‬تر‬
‫تجربه مىآموزيد؛ و تدبير و لياقت شما در كارهاى‪ -‬اجتماعى بيشتر‪ -‬مىشود‪ .‬وق‪--‬تى‪ -‬موفق ش‪--‬ديد‬
‫دستگاه حاكم جائر را سرنگون كنيد‪ ،‬يقينا ً از عهده اداره حكومت و ره‪--‬برى‪ -‬تودهه‪--‬اى م‪--‬ردم‬
‫برخواهيد آمد‪ .‬طرح حكومت و اداره‪ ،‬و قوانين الزم ب‪--‬راى آن آم‪--‬اده اس‪--‬ت‪ .‬اگر اداره كش‪--‬ور‬
‫ماليات و درآمد الزم دارد‪ ،‬اسالم مقرر داشته‪ .‬و اگر ق‪--‬وانين الزم دارد‪ ،‬همه را وضع ك‪--‬رده‬
‫اس‪---‬ت‪ .‬احتي‪---‬اجى نيست بعد از تش‪---‬كيل حك‪---‬ومت بنش‪---‬ينيد‪ -‬ق‪---‬انون وضع كني‪---‬د؛ يا مثل حك‪---‬ام‬
‫بيگانهپرست و غربزده به سراغ ديگران برويد‪ -‬تا قانونشان را عاريه بگيريد؛ همه چيز آماده‬
‫و مهياس‪----‬ت‪ .‬فقط مىماند برنامهه‪----‬اى‪ -‬وزارتى‪ ،‬كه آن هم به كمك و همك‪----‬ارى مش‪----‬اورين و‬
‫مع‪---‬اونين متخصص در رش‪---‬تههاى مختلف در يك مجلس مش‪---‬ورتى ت‪---‬رتيب داده و تص‪---‬ويب‬
‫مىشود‪.‬‬
‫خوشبختانه ملتها هم تابع و متحد ش‪--‬ما هس‪--‬تند‪ .‬آنچه كه كم داريم همت و ق‪--‬درت مس‪--‬لح اس‪--‬ت‪،‬‬
‫كه آن را هم ان شاء هَّللا به دست مىآوريم‪ -.‬به عصاى موسى احتياج داريم و به همت موس‪--‬ى‪.‬‬
‫كسانى بايد باشند كه عصاى موسى و شمشير على بن ابي طالب (ع) را به كار ببرند‪.‬‬
‫بل‪--‬ه‪ ،‬آن آدمه‪--‬اى بىعرض‪--‬هاى‪ -‬كه در حوزهها نشس‪--‬تهاند‪ ،‬از عه‪--‬ده تش‪--‬كيل و ادامه حك‪--‬ومت‬
‫برنمىآيند؛ چون آن قدر بىعرضهاند كه قلم هم نمىتوانند به كار ببرند‪ ،‬قدمى هم در هيچ كارى‬
‫بر نمىدارند‪-.‬‬
‫از بس اجانب و عمالش‪--‬ان به گ‪--‬وش ما خواندهاند كه آقا ب‪--‬رو س‪-‬راغ ك‪--‬ارت‪ .‬س‪--‬راغ مدرسه و‬
‫درس و تحصيل‪ .‬به اين كارها چكار داريد‪ .‬اين كارها از شما نمىآيد‪ .‬ما هم باورم‪--‬ان آم‪-‬ده كه‬
‫كارى از ما نمىآيد! و اكنون من نمىتوانم‪ -‬اين تبليغات سوء را از گوش بعضى ب‪--‬يرون كنم‪ ،‬و‬
‫به آنها بفهمانم كه شما بايد رئيس بشر باشيد‪ .‬ش‪--‬ما هم مثل ديگراني‪--‬د‪ .‬ش‪--‬ما هم مىتوانيد مملكت‬
‫را اداره كنيد‪ .‬مگر ديگران چطور‪ -‬بودند كه شما نيس‪--‬تيد؟ جز اين نيست كه بعضى از آنها به‬
‫جايى رفته خوشگذرانى‪ -‬كرده و يا تحصيلى‪ -‬هم كردهاند‪-.‬‬
‫ما نمىگوييم تحص‪--‬يل نكنن‪--‬د؛ ما مخ‪--‬الف تحص‪--‬يل نيس‪--‬تيم؛ مخ‪--‬الف با علم نيس‪--‬تيم؛ به ك‪--‬ره م‪--‬اه‬
‫برون‪--‬د؛ ص‪--‬نايع اتمى درست كنن‪--‬د؛ ما جلو آنها را نمىگ‪--‬يريم؛ منتها در آن م‪--‬وارد هم تك‪--‬اليفى‬
‫داريم‪ .‬ش‪--‬ما اس‪--‬الم را مع‪--‬رفى‪ -‬كني‪--‬د‪ ،‬برنامه حكوم‪--‬تى اس‪--‬الم را به دنيا برس‪--‬انيد‪ -،‬ش‪--‬ايد اين‬
‫س‪--‬الطين و رئيس جمهوره‪--‬اى‪ -‬ممالك اس‪--‬المى متوجه ش‪--‬وند كه مطلب ص‪--‬حيح است و ت‪--‬ابع‬
‫گردند‪ .‬ما كه نمىخواهيم از دست آنها بگيريم؛ هر كدام را كه تابع و امين باش‪--‬ند سر جايش‪--‬ان‬
‫مىگذاريم‪.‬‬
‫ما امروز‪ -‬در دنيا هفتصد ميليون جمعيت داريم‪ 170 ،‬ميليون يا بيشتر ش‪--‬يعه داريم‪ ،‬اينها همه‬
‫پيرو ما هستند؛ ولى از بس بىهمت هستيم نمىتوانيم آنها را اداره كنيم‪ .‬ما بايد حكومتى‪ -‬تش‪--‬كيل‬
‫دهيم كه امانتدار‪ -‬مردم باشد؛ مردم به او اطمينان داشته باشند‪ ،‬و بتوانند سرنوشت خود را به‬
‫او بسپارند‪ -.‬ما حاكم امين مىخواهيم‪ -‬تا امانتدارى‪ -‬كند‪ ،‬و ملتها در پن‪-‬اه او و پن‪-‬اه ق‪-‬انون آس‪-‬وده‬
‫خاطر به كارها و زندگى خود ادامه دهند‪.‬‬
‫اينها مطالبى‪ -‬است كه بايد در فكر آن باشيد‪ .‬مأيوس نباشيد‪ -.‬خيال نكنيد اين امر نش‪--‬دنى اس‪--‬ت‪.‬‬
‫خدا مىداند كه لياقت و عرضه شما كمتر از ديگران نيست‪ .‬اگر عرضه ظلم و آدمكشى‪ -‬باشد‪،‬‬
‫البته ما ن‪--‬داريم‪ -.‬آن م‪--‬ردك «‪ »1‬وق‪--‬تى‪ -‬كه آمد (در زن‪--‬دان) پيش من‪ ،‬من ب‪--‬ودم‪ -‬و آق‪--‬اى قمى «‬
‫‪ ،»2‬سلمه هَّللا ‪ ،‬كه اكن‪--‬ون هم گرفتارن‪--‬د‪ -.‬گفت‪ :‬سياست عب‪--‬ارت از ب‪--‬دذاتى‪ ،‬دروغگ‪--‬ويى‪ -‬و ‪...‬‬
‫خالصه پدرس‪---‬وختگى‪ -‬اس‪---‬ت‪ .‬و اين را بگذاريد ب‪---‬راى م‪---‬ا! راست هم مىگفت‪ .‬اگر سياست‬
‫عب‪--‬ارت از اينها اس‪--‬ت‪ ،‬مخص‪--‬وص آنها مىباش‪--‬د‪ -.‬اس‪--‬الم كه سياست دارد‪ ،‬مس‪--‬لمانان كه داراى‬
‫سياست مىباشند‪ ،‬ائمه هدى‪ ،‬عليهم السالم‪ ،‬كه «ساسة العباد» «‪ »3‬هستند‪ ،‬غير اين‬
‫معنايى است كه او مىگفت‪ .‬او مىخواست ما را اغف‪--‬ال كن‪--‬د‪ .‬بعد رفت در روزنامه اعالم ك‪--‬رد‬
‫تفاهم شده كه روحانيون در سياست دخ‪--‬الت نكنن‪--‬د! «‪ »1‬ما هم بعد از آزادى رف‪--‬تيم‪ -‬سر من‪--‬بر‬
‫تكذيبش كرديم‪ .‬گف‪--‬تيم دروغ‪ -‬گفته اس‪--‬ت! اگر خمي‪--‬نى يا ديگ‪--‬رى چ‪--‬نين ح‪--‬رفى‪ -‬بزن‪--‬د‪ ،‬ب‪--‬يرونش‪-‬‬
‫مىكنيم‪»2« .‬‬
‫اينها از اول در ذهن شما وارد كردند‪ -‬كه سياست به معناى دروغگويى‪ -‬و امث‪--‬ال آن مىباشد‪ -‬تا‬
‫شما را از امور مملكتى منصرف‪ -‬كنند؛ و آنها مشغول كار خودشان باشند‪ ،‬و شما هم مشغول‬
‫دع‪--‬اگويى باش‪--‬يد‪ .‬ش‪--‬ما اينجا بنش‪--‬ينيد‪« -‬خلد هّللا ُ مل َك‪--‬ه» «‪ »3‬بگويي‪--‬د! و آنها هم هر ك‪--‬ارى كه‬
‫دلشان مىخواهد بكنند؛ هر گونه هرزگى كه مىخواهند بكنند‪ .‬البته خودشان بحمد هَّللا اين فهمها‬
‫را ندارند‪ ،‬ولى اساتيد و كارشناسان اين نقشهها را كشيدهاند‪.‬‬
‫استعمارگران انگليسى كه از سيصد‪ -‬سال پيش در ممالك ش‪--‬رق نف‪--‬وذ كردند‪ -‬و از همه جه‪--‬ات‬
‫اين ممالك اطالع دارن‪--‬د‪ ،‬اين برنامه را درست كردن‪--‬د‪ .‬بع‪--‬دها ن‪--‬يز اس‪--‬تعمارگران امريك‪--‬ايى‪ -‬و‬
‫غ‪--‬ير آنها با انگليس‪--‬ها هم‪--‬راه و متفق ش‪--‬دند‪ ،‬و در اج‪--‬راى اين برنامه ش‪--‬ركت كردن‪--‬د‪ .‬من در‬
‫همدان بودم كه يكى از طلبههاى ما كه مرد فاضلى‪ -‬بود و از لب‪--‬اس خ‪--‬ارج ش‪--‬ده ولى اخالقش‬
‫محفوظ ب‪--‬ود‪ ،‬ورقه ب‪--‬زرگى‪ -‬را به من نش‪--‬ان داد كه در آن به رنگ س‪--‬رخ عالمت گ‪--‬ذاريهايى‬
‫شده بود‪ .‬به طورى‪ -‬كه مىگفت اين عالمتهاى سرخ مال مخازن زيرزمي‪-‬نى‪ -‬ب‪-‬ود كه در اي‪-‬ران‬
‫وجود دارد؛ و كارشناسان خ‪--‬ارجى كشف ك‪--‬رده بودن‪--‬د! كارشناس‪--‬ان خ‪--‬ارجى روى‪ -‬كش‪--‬ور ما‬
‫مطالعه كردند‪-.‬‬
‫همه مخازن زيرزمينى ما را كه كجا طال دارد‪ ،‬كجا مس دارد و نفت و ‪ ...‬به دست آوردن‪--‬د‪.‬‬
‫روحيه اف‪---‬راد ما را هم س‪---‬نجيدند‪ -‬كه چط‪---‬ورى اس‪---‬ت‪ .‬و ديدند تنها چ‪---‬يزى كه نمىگ‪---‬ذارد‬
‫نقشههايشان عملى گردد و در مقابلشان سد مىباشد‪ ،‬اسالم و روحانيت‪ -‬است‪.‬‬
‫آنان قدرت اسالم را ديدند كه بر اروپا‪ -‬سلطه پيدا كرد؛ و دانستند كه اس‪--‬الم واقعى‪ -‬مخ‪--‬الف با‬
‫اين بساط است‪ .‬نيز به دست آوردند كه روحانيين واقعى‪ -‬را نمىتوانند تحت نفوذ خود درآورند‪-‬‬
‫و در فكرش‪-‬ان تص‪--‬رف كنن‪--‬د؛ ل‪--‬ذا‪ ،‬از روز‪ -‬اول كوش‪--‬يدند‪ -‬كه اين خ‪--‬ار را از سر راه سياست‬
‫خود بردارند‪ ،‬و اسالم را كوچك و روحانيت را ضايع كنند‪ .‬با تبليغ‪--‬ات س‪--‬وء اين ك‪--‬ار را هم‬
‫كردند‪ .‬به طورى كه امروز اسالم در نظر ما بيش از چهار تا مسأله نيست! از طرفى‪ -‬بر آن‬
‫ش‪--‬دند كه فقها و علم‪--‬اى اس‪--‬الم را كه رأس جمعيته‪--‬اى‪ -‬اس‪--‬المى ق‪--‬رار دارن‪--‬د‪ ،‬با تهمت يا به‬
‫وس‪--‬ايل ديگر لكهدار و ض‪--‬ايع نماين‪--‬د‪ .‬آن ش‪--‬خص بس‪--‬يار‪ -‬بىآبرو كه عامل اس‪--‬تعمار اس‪--‬ت‪ ،‬در‬
‫كتابش نوشته‪ :‬ششصد نفر از علماى نجف و ايران وظيفه خوار انگليس بودند! شيخ مرتضى‪-‬‬
‫«‪ »1‬فقط دو سال حقوق بگير بود بعد متوجه شد «‪ !»2‬مدركش اسنادى است كه در وزارت‬
‫خارجه انگلستان در هند بايگانى ش‪--‬ده اس‪--‬ت! اين دست اس‪--‬تعمار‪ -‬است كه مىگويد‪ -‬به ما فحش‬
‫بدهيد تا نتيجه بگيريم‪ -.‬استعمار خيلى مايل است كه همه علما را جيره خوار خ‪--‬ودش مع‪--‬رفى‪-‬‬
‫كنند‪ ،‬تا علماى اسالم را در ميان مردم بدنام ساخته م‪--‬ردم را از آن‪--‬ان روگ‪--‬ردان و منص‪--‬رف‬
‫كنند‪.‬‬
‫از طرف‪ -‬ديگر‪ ،‬با تبليغات و تلقينات خود تالش كردهاند تا اسالم را كوچك و مح‪--‬دود كنن‪--‬د؛‬
‫و وظايف‪ -‬فقها و علماى اسالم را به كارهاى‪ -‬جزئى منحصر گردانن‪--‬د‪ -.‬به گ‪--‬وش ما خواندهاند‪-‬‬
‫كه فقها جز مسأله گفتن كارى ندارند و هيچ تكليف ديگ‪--‬رى ندارن‪--‬د! بعضى هم نفهمي‪--‬ده ب‪--‬اور‬
‫كرده و گمراه ش‪--‬دهاند‪ .‬ندانس‪--‬تهاند كه اينها نقشه است تا اس‪--‬تقالل ما را از بين ببرن‪--‬د‪ ،‬و همه‬
‫جهات كشورهاى اسالمى را از دست ما بگيرند‪ -.‬و ندانسته به بنگاههاى‪ -‬تبليغات استعمارى و‬
‫به سياست آنها و به تحقق هدفهاى‪ -‬آنها كمك كردهان‪--‬د‪ .‬مؤسس‪--‬ات‪ -‬تبليغ‪--‬اتى‪ -‬اس‪--‬تعمارى‪ -‬وسوسه‬
‫كردهاند كه دين از سياست جداس‪--‬ت‪ .‬روح‪--‬انيت نبايد در هيچ امر اجتم‪--‬اعى دخ‪--‬الت كن‪--‬د‪ .‬فقها‬
‫وظيفه ندارند‪ -‬بر سرنوشت خود و ملت اس‪--‬الم نظ‪-‬ارت كنن‪--‬د‪ .‬متأس‪-‬فانه ع‪--‬دهاى ب‪--‬اور ك‪--‬رده و‬
‫تحت ت‪----‬أثير ق‪----‬رار گرفتهان‪----‬د‪ .‬و نتيجه اين ش‪----‬ده كه مىبي‪----‬نيم‪ -.‬اين هم‪----‬ان آرزويى است كه‬
‫استعمارگران داشتهاند‪ -‬و دارند و خواهند داشت‪.‬‬
‫ش‪--‬ما به حوزهه‪--‬اى‪ -‬علميه نگ‪--‬اه كني‪--‬د‪ ،‬آث‪--‬ار همين تبليغ‪--‬ات و تلقين‪--‬ات اس‪--‬تعمارى را مش‪--‬اهده‬
‫خواهيد كرد‪ .‬افراد مهمل و بيكاره و تنبل و بىهمتى را مىبينيد‪ -‬كه فقط مس‪--‬أله مىگوين‪--‬د‪ ،‬و دعا‬
‫مىكنند؛ و كارى جز اين از آنها ساخته نيست‪ .‬ضمنا ً به افكارى‪ -‬و رويهه‪--‬ايى‪ -‬برخ‪--‬ورد مىكنيد‬
‫كه از آث‪--‬ار همين تبليغ‪--‬ات و تلقين‪--‬ات اس‪--‬ت‪ .‬مثاًل اينكه ح‪--‬رف زدن من‪--‬افى‪ -‬ش‪--‬أن آخوند اس‪--‬ت!‬
‫آخوند و مجتهد بايد حرف بلد نباشد! و اگر بلد است حرف نزند! فقط ال ال‪ِ -‬ه ااّل هّللا ُ بگوي‪--‬د! و‬
‫گاهى يك كلمه بگويد! در حالى كه اين غلط است‪ ،‬و بر خالف سنت رسول هَّللا است‪ .‬خدا از‬
‫س‪--‬خنگويى و بي‪--‬ان و قلم و نگ‪--‬ارش تجليل ك‪--‬رده‪ ،‬و در س‪--‬وره «ال‪--‬رحمن» مىفرماي‪--‬د‪« :‬عَلّ َم‪ -‬هُ‬
‫ْالبَي‪--‬انَ »! «‪ »1‬و اين را كه بي‪--‬ان ك‪--‬ردن آموخته را نعم‪--‬تى ب‪--‬زرگ و اك‪--‬رامى مىش‪--‬مارد بي‪--‬ان‬
‫براى نشر احكام خدا و تعاليم و عقايد اسالم است‪ .‬با بيان و نطق است كه مىتوانيم دين را به‬
‫مردم بياموزيم‪ -‬و مصداق‪ -‬يعلمونها الناس شويم‪ .‬رسول اكرم (ص) و حضرت امير (ع) نطقها‬
‫و خطبهها‪ -‬ايراد مىكرده و مرد سخن بودهاند‪.‬‬
‫اصالح مقدسنماها‬
‫اين گونه افك‪--‬ار‪ -‬ابلهان‪--‬ه‪ ،‬كه در ذهن بعضى وج‪--‬ود دارد‪ ،‬به اس‪--‬تعمارگران و دولته‪--‬اى‪ -‬ج‪--‬ائر‬
‫كمك مىكند كه وضع كش‪----‬ورهاى اس‪----‬المى را به همين ص‪----‬ورت‪ -‬نگه دارن‪----‬د‪ ،‬و از نهضت‬
‫اسالمى جلوگ‪--‬يرى‪ -‬كنن‪--‬د‪ .‬اينها افك‪--‬ار‪ -‬جم‪--‬اعتى است كه به «مقدس‪--‬ين» معروفن‪--‬د؛ و در حقيقت‬
‫«مقدس نما» هستند نه مقدس‪ .‬بايد افكار آنها را اصالح كنيم‪ ،‬و تكليف خ‪--‬ود را با آنها معل‪--‬وم‬
‫سازيم؛ چون اينها مانع اصالحات و نهضت ما هستند و دست ما را بستهاند‪.‬‬
‫روزى مرحوم‪ -‬آقاى بروجردى «‪ ،»1‬مرحوم آق‪-‬اى حجت «‪ ،»2‬مرح‪-‬وم آق‪-‬اى ص‪-‬در «‪،»3‬‬
‫مرحوم آقاى خوانسارى «‪ ،»4‬رضوان هَّللا عليهم‪ ،‬براى مذاكره در يك امر سياسى در منزل‬
‫ما جمع شده بودند «‪ .»5‬به آنان عرض ك‪--‬ردم كه ش‪--‬ما قبل از هر ك‪--‬ار تكليف اين مقدسنماها‬
‫را روشن كنيد‪ .‬با وجود‪ -‬آنها مثل اين است كه دشمن به شما حمله ك‪--‬رده‪ ،‬و يك نفر هم محكم‬
‫دس‪--‬تهاى‪ -‬ش‪--‬ما را گرفته باش‪--‬د‪ .‬اينه‪--‬ايى كه اسمش‪--‬ان «مقدس‪--‬ين» اس‪--‬ت‪ -‬نه مقدس‪--‬ين واقعى‪ -‬و‬
‫متوجه مفاسد و مصالح نيستند دس‪--‬تهاى ش‪--‬ما را بس‪-‬تهاند‪ -.‬و اگر بخواهيد ك‪--‬ارى انج‪-‬ام بدهي‪--‬د‪،‬‬
‫حكومتى را بگيريد‪ ،‬مجلسى را قبضه كنيد كه نگذاريد‪ -‬اين مفاسد واقع ش‪--‬ود‪ ،‬آنها ش‪--‬ما را در‬
‫جامعه ضايع مىكنند‪ .‬شما بايد قبل از هر چيز فكرى‪ -‬براى آنها بكنيد‪.‬‬
‫ام‪--‬روز‪ -‬جامعه مس‪--‬لمين ط‪--‬ورى‪ -‬ش‪--‬ده كه مقدس‪--‬ين س‪--‬اختگى‪ -‬جلو نف‪--‬وذ اس‪--‬الم و مس‪--‬لمين را‬
‫مىگيرن‪-‬د‪ ،‬و به اسم اس‪-‬الم به اس‪-‬الم ص‪-‬دمه مىزنن‪-‬د‪ -.‬ريشه اين جم‪-‬اعت‪ ،‬كه در جامعه وج‪-‬ود‬
‫دارد‪ ،‬در حوزهه‪--‬اى روح‪--‬انيت اس‪--‬ت‪ .‬در حوزهه‪--‬اى نجف و قم و مش‪--‬هد و ديگر حوزهها‪-‬‬
‫افرادى هس‪-‬تند كه روحيه مقدسنمايى دارن‪-‬د؛ و از اينجا روحيه و افك‪-‬ار‪ -‬س‪-‬وء خ‪-‬ود را به ن‪-‬ام‬
‫اسالم در جامعه سرايت مىدهند‪ .‬اينها هستند كه اگر يك نفر پيدا شود بگويد بياييد زنده باشيد‪،‬‬
‫بياييد نگذاريد ما زير پ‪--‬رچم ديگ‪--‬ران زن‪--‬دگى‪ -‬ك‪--‬نيم‪ ،‬نگذاريد‪ -‬انگليس و امريكا اين ق‪--‬در به ما‬
‫تحميل كنند‪ ،‬نگذاريد اسرائيل اين طور‪ -‬مسلمانان را فلج كند‪ ،‬با او مخالفت مىكنند‪.‬‬
‫اين جماعت را ابتدا بايد نصيحت و بيدار كرد‪ .‬به آنها گفت مگر خطر را نمىبينيد؟‬
‫مگر نمىبينيد‪ -‬كه اسرائيليها‪ -‬دارند مىزنند و مىكش‪--‬ند و از بين مىبرند‪ -‬و انگليس و امريكا هم به‬
‫آنها كمك مىكنن‪--‬د‪ ،‬و ش‪--‬ما نشس‪--‬تهايد‪ -‬تماشا مىكني‪--‬د‪ .‬آخر ش‪--‬ما بايد بي‪--‬دار ش‪--‬ويد؛ به فكر عالج‬
‫ب‪--‬دبختيهاى‪ -‬م‪--‬ردم باش‪--‬يد‪ .‬مباحثه به تنه‪--‬ايى فاي‪--‬ده ن‪--‬دارد؛ مس‪--‬أله گفتن به تنه‪--‬ايى دردها را دوا‬
‫نمىكند‪ .‬در شرايطى كه دارند اسالم را از بين مىبرند‪ ،‬بساط اسالم را به هم مىزنند‪ ،‬خ‪--‬اموش‬
‫ننشينيد مانند نصرانيها كه نشستند درباره روح القدس و تثليث ص‪--‬حبت كردند‪ -‬تا آمدند آنها را‬
‫گرفته از بين بردند‪ -.‬بيدار شويد‪ ،‬و به اين حقايق و واقعيتها‪ -‬توجه كنيد‪ .‬به مس‪--‬ائل روز‪ -‬توجه‬
‫كني‪--‬د‪ .‬خودت‪--‬ان را تا اين ان‪--‬دازه مهمل ب‪--‬ار نياوري‪--‬د‪ -.‬ش‪--‬ما با اين اهم‪--‬ال كاريها‪ -‬مىخواهيد كه‬
‫مالئكه اجنحه خود را زير پاى شما پهن كنند؟ مگر مالئكه تنبلپرورند؟‪ -‬مالئكه بالشان را زير‬
‫پاى امير المؤمنين (ع) پهن مىكنن‪-‬د؛ چ‪--‬ون م‪--‬ردى است كه به درد اس‪-‬الم مىخ‪--‬ورد؛ اس‪--‬الم را‬
‫ب‪--‬زرگ مىكن‪--‬د؛ اس‪--‬الم به واس‪--‬طه او در دنيا منتشر‪ -‬مىش‪--‬ود و ش‪--‬هرت جه‪--‬انى پي‪--‬دا مىكن‪--‬د؛ با‬
‫زمامدارى‪ -‬آن حضرت جامعهاى‪ -‬خوشنام و آزاد و پر ح‪--‬ركت و پر فض‪--‬يلت به وج‪--‬ود‪ -‬مىآي‪--‬د‪.‬‬
‫البته مالئكه براى حضرتش خضوع‪ -‬مىكنند‪ .‬و همه براى او خض‪--‬وع‪ -‬و خش‪--‬وع مىكنن‪--‬د‪ .‬ح‪--‬تى‬
‫دشمن در برابر عظمتش تعظيم‪ -‬مىكند‪ .‬ب‪--‬راى ش‪--‬ما كه جز مس‪--‬أله گفتن تكليفى نداريد‪ -‬خض‪--‬وع‬
‫معنى و مورد‪ -‬ندارد‪.‬‬
‫هرگاه بعد از تذكر و ارشاد و نص‪--‬يحتهاى‪ -‬مك‪--‬رر بي‪--‬دار نش‪--‬ده و به انج‪--‬ام وظيفه برنخاس‪--‬تند‪،‬‬
‫معلوم مىشود قصورش‪--‬ان از غفلت نيس‪--‬ت‪ ،‬بلكه درد ديگ‪-‬رى‪ -‬دارن‪-‬د‪ .‬آن وقت حسابش‪-‬ان ط‪--‬ور‬
‫ديگرى است‪.‬‬
‫تصفيه حوزهها‬
‫حوزههاى‪ -‬روحانيت محل تدريس و تعليم و تبليغ و رهبرى مسلمانان است‪ .‬جاى فقهاى عادل‬
‫و فضال و مدرسين و طالب است‪ .‬جاى آنهاست كه امانتدار و جانشين پيغمبران هستند‪ .‬محل‬
‫امانتدارى است؛ و بديهى است كه ام‪--‬انت الهى را نمىت‪--‬وان به دست هر كس داد‪ .‬آن آدمى كه‬
‫مىخواهد چنين منصب مهمى را به عه‪--‬ده بگ‪--‬يرد و ول ّى امر مس‪--‬لمين و ن‪--‬ايب ام‪--‬ير المؤم‪--‬نين‬
‫باشد و در اعراض‪ ،‬اموال و نفوس مردم‪ ،‬مغانم‪ ،‬حدود و امث‪--‬ال آن‪ ،‬دخ‪--‬الت كن‪--‬د‪ ،‬بايد م‪--‬نزه‬
‫ب‪--‬وده دنيا طلب نباش‪--‬د‪ .‬آن كسى كه ب‪--‬راى دنيا دست و پا مىكن‪--‬د‪ ،‬هر چند در امر مب‪--‬اح باش‪--‬د‪،‬‬
‫امين هَّللا نيست‪ ،‬و نمىتوان به او اطمينان كرد‪ .‬آن فقيهى كه وارد دس‪--‬تگاه ظلمه مىگ‪--‬ردد‪ -‬و از‬
‫حاشيهنشينان دربارها‪ -‬مىشود و اوامرش‪--‬ان را اط‪--‬اعت مىكن‪--‬د‪ ،‬امين نيست و نمىتواند امانت‪--‬دار‪-‬‬
‫الهى باش‪--‬د‪ .‬خ‪--‬دا مىداند كه از ص‪--‬در اس‪--‬الم تا كن‪--‬ون از اين علم‪--‬اى س‪--‬وء چه مص‪--‬يبتهايى بر‬
‫اسالم وارد شده است‪ .‬ابو هريرة «‪ »1‬يكى از فقهاس‪--‬ت؛ ليكن خ‪--‬دا مىداند كه به نفع معاويه و‬
‫امثال او چقدر احكام جعل كرد؛ و چه مص‪--‬يبتهايى بر اس‪--‬الم وارد س‪--‬اخت‪ .‬قض‪--‬يه ورود‪ -‬علما‬
‫در دستگاه ظلمه و سالطين غير از ورود‪ -‬افراد عادى است‪ .‬يك آدم ع‪--‬ادى اگر وارد دس‪--‬تگاه‬
‫شود فاسق است‪ ،‬و بيش از اين چيزى بر آن مترتب نيس‪--‬ت؛ ليكن يك فقي‪--‬ه‪ ،‬يك قاض‪--‬ى‪ ،‬مثل‬
‫ابو هريرة و شريح قاضى‪ ،‬وقتى كه در دستگاه ظلمه وارد شوند‪ ،‬دستگاه را عظمت مىدهند؛‬
‫اس‪--‬الم را لكهدار مىكنن‪--‬د‪ .‬يك نفر فقيه اگر وارد دس‪--‬تگاه ظلمه ش‪--‬د‪ ،‬مثل اين است كه يك امت‬
‫وارد شده باشد‪ ،‬نه اينكه يك نفر آدم ع‪--‬ادى وارد ش‪--‬ده اس‪--‬ت؛ و ل‪--‬ذا ائمه (ع) از ورود به اين‬
‫دستگاهها شديداً تحذير كردند‪ ،‬و فرمودند‪ -‬اگر شماها وارد نمىشديد‪ ،‬ك‪--‬ار به اينجاها نمىرس‪--‬يد‪.‬‬
‫«‪»1‬‬
‫تكاليفى كه براى فقهاى اس‪--‬الم است بر ديگ‪--‬ران نيس‪--‬ت‪ .‬فقه‪--‬اى اس‪--‬الم ب‪--‬راى مق‪--‬ام فق‪--‬اهتى كه‬
‫دارند بايد بس‪--‬يارى‪ -‬از مباح‪--‬ات را ت‪--‬رك كنند و از آن اع‪--‬راض نماين‪--‬د‪ .‬فقه‪--‬اى اس‪--‬الم بايد در‬
‫موردى كه براى ديگ‪--‬ران تقيه است تقيه نكنن‪--‬د‪ .‬تقيه ب‪--‬راى حفظ اس‪--‬الم و م‪--‬ذهب ب‪--‬ود كه اگر‬
‫تقيه نمىكردند مذهب را باقى نمىگذاشتند‪ .‬تقيه مربوط به فروع است‪ ،‬مثاًل وضو را اين ط‪--‬ور‬
‫يا آن ط‪--‬ور بگ‪--‬ير؛ اما وق‪--‬تى‪ -‬كه اص‪--‬ول اس‪--‬الم‪ ،‬حي‪--‬ثيت اس‪--‬الم‪ ،‬در خطر اس‪--‬ت‪ ،‬ج‪--‬اى تقيه و‬
‫س‪--‬كوت نيس‪--‬ت‪ .‬اگر يك فقيهى را وادار كنند كه ب‪--‬رود من‪--‬بر خالف حكم خ‪--‬دا را بگوي‪--‬د‪ ،‬آيا‬
‫مىتواند به عنوان التقيةُ دي‪--‬نى و دين آب‪--‬ائي «‪ »2‬اط‪-‬اعت كن‪--‬د؟ اينجا ج‪-‬اى تقيه نيس‪--‬ت‪ .‬اگر بنا‬
‫باشد به واس‪--‬طه ورود‪ -‬يك فقيه در دس‪--‬تگاه ظلمه بس‪--‬اط ظلم رواج پي‪--‬دا كند و اس‪--‬الم لكهدار‬
‫گردد‪ ،‬نبايد وارد شود‪ ،‬هر چند او را بكش‪--‬ند‪ .‬و هيچ ع‪--‬ذرى از او پذيرفته نيس‪--‬ت؛ مگر اينكه‬
‫معل‪--‬وم ش‪--‬ود ورود او در آن دس‪--‬تگاه روى‪ -‬پايه و اس‪--‬اس عقاليى ب‪--‬وده اس‪--‬ت؛ مثل على بن‬
‫يقطين «‪ »3‬كه معلوم است براى چه وارد شده است؛ يا خواجه نصير‪ ،‬رضوان هَّللا عليه‪ ،‬كه‬
‫معلوم است در ورود‪ -‬او چه فوايدى‪ -‬بود‪ .‬البته فقهاى اسالم از اين حرفها‪ -‬منزهاند؛ وضعش‪--‬ان‬
‫از ص‪--‬در اس‪--‬الم تا كن‪--‬ون روشن اس‪--‬ت؛ مثل ن‪--‬ور پيش ما مىدرخش‪--‬ند‪ -‬و لكهاى ندارن‪--‬د‪ -.‬آن‬
‫آخوندهايى‪ -‬كه در آن زمان با دستگاه بودند‪ ،‬از مذهب ما نبودند‪ .‬فقهاى اسالم نه تنها اطاعت‬
‫آنها را نكردند‪ ،‬بلكه مخالفت كردند؛ حبسها رفتن‪--‬د؛ زجرها كش‪--‬يدند‪ ،‬و اط‪--‬اعت نكردن‪--‬د‪ -.‬كسى‬
‫خيال نكند كه علماى اس‪--‬الم در اين دس‪--‬تگاهها وارد ب‪--‬وده يا هس‪--‬تند‪ .‬البته بعضى مواقع ب‪--‬راى‬
‫كنترل يا منقلب ساختن دستگاه وارد مىشدند‪ -‬كه اكنون هم اگر چنين كارى از ما ساخته باشد‪،‬‬
‫واجب است كه وارد شويم‪ .‬اين موضوع‪ -‬مورد صحبت نيس‪--‬ت‪ .‬اش‪--‬كال سر آنهاست كه عمامه‬
‫بر سر گذاشته و چهار كلمه هم اينجا يا جاى ديگر خوان‪-‬ده يا نخوان‪-‬ده‪ ،‬و ب‪-‬راى ش‪-‬كم يا بسط‬
‫رياست به اين دستگاهها‪ -‬پيوستهاند‪ -.‬با اينها بايد چه كنيم؟‬
‫آخوندهاى دربارى را طرد كنيد‬
‫اينها از فقهاى اسالم نيستند‪ .‬و بس‪--‬يارى‪ -‬از اينها را س‪--‬ازمان ام‪--‬نيت اي‪--‬ران معمم ك‪--‬رده تا دعا‬
‫كنن‪--‬د‪ .‬اگر در اعي‪--‬اد و ديگر مراسم‪ -‬نتوانست به زور‪ -‬و ج‪--‬بر ائمه جم‪--‬اعت را وادار كند كه‬
‫حضور يابند‪ ،‬از خودشان داشته باشند تا «جل جاللهُ» بگويند! اخيراً لقب «جل جالل‪-‬هُ» به او‬
‫«‪ »1‬دادهاند! اينها فقها نيستند؛ «ش‪--‬ناخته ش‪--‬ده» ان‪--‬د! م‪--‬ردم‪ -‬اينها را مىشناس‪--‬ند‪ .‬در اين روايت‬
‫است كه از اين اشخاص بر دين بترسيد؛ اينها دين شما را از بين مىبرن‪--‬د‪ .‬اينها را بايد رس‪--‬وا‪-‬‬
‫كرد تا اگر آب‪-‬رو دارند در بين م‪-‬ردم رس‪-‬وا‪ -‬ش‪-‬وند؛ س‪-‬اقط ش‪-‬وند‪ -.‬اگر اينها در اجتم‪-‬اع س‪-‬اقط‪-‬‬
‫نشوند‪ ،‬امام زمان را ساقط‪ -‬مىكنند؛ اسالم را ساقط‪ -‬مىكنند‪.‬‬
‫بايد جوانه‪--‬اى‪ -‬ما عمامه اينها را بردارن‪--‬د‪ -.‬عمامه اين آخون‪--‬دهايى كه به ن‪--‬ام فقه‪--‬اى اس‪--‬الم‪ ،‬به‬
‫اسم علماى اسالم‪ ،‬اين طور‪ -‬مفسده در جامعه مسلمين ايجاد مىكنند بايد برداشته شود‪.‬‬
‫من نمىدانم جوانه‪--‬اى ما در اي‪--‬ران مردهان‪--‬د؟‪ -‬كجا هس‪--‬تند؟ ما كه ب‪--‬وديم‪ -‬اين ط‪--‬ور‪ -‬نب‪--‬ود؟ چ‪--‬را‬
‫عمامههاى اينها را بر نمىدارند؟‪ -‬من نمىگ‪--‬ويم بكش‪--‬ند؛ اينها قابل كش‪--‬تن نيس‪--‬تند؛ لكن عمامه از‬
‫سرشان بردارند‪ .‬مردم‪ -‬موظف هستند‪ ،‬جوانهاى غيور ما در ايران موظف هس‪--‬تند كه نگذارند‬
‫اين ن‪--‬وع آخون‪--‬دها (جل جالله گوه‪--‬ا) معمم در جوامع ظ‪--‬اهر ش‪--‬وند‪ -‬و با عمامه در بين م‪--‬ردم‬
‫بياين‪--‬د‪ .‬الزم نيست آنها را خيلى كتك بزنن‪--‬د؛ ليكن عمامههايش‪--‬ان را بردارن‪--‬د؛ نگذارند‪ -‬معمم‬
‫ظ‪--‬اهر ش‪--‬وند‪ .‬اين لب‪--‬اس ش‪--‬ريف‪ -‬اس‪--‬ت‪ ،‬نبايد بر تن هر كسى باش‪--‬د‪ .‬ع‪--‬رض ك‪--‬ردم كه علم‪--‬اى‬
‫اسالم از اين مطالب منزهاند‪ ،‬و در اين دستگاهها نبوده و نيستند‪ -.‬و آنهايى كه به اين دستگاه‬
‫وابس‪--‬تهاند‪ ،‬مفتخوره‪--‬ايى هس‪--‬تند كه خ‪--‬ود را به م‪--‬ذهب و علما بس‪--‬تهاند؛ و حسابش‪--‬ان اص ‪-‬اًل‬
‫جداست و مردم آنها را مىشناسند‪-.‬‬
‫خود ما نيز وظايف‪ -‬دشوارى‪ -‬داريم‪ .‬الزم است خودمان را از لح‪--‬اظ روحى‪ -‬و از حيث ط‪--‬رز‪-‬‬
‫زندگى كاملتر كنيم‪ .‬بايد بيش از پيش پارسا‪ -‬شويم و از حطام دنيوى‪ -‬رو بگردانيم‪.‬‬
‫شما آقايان بايد خود را براى حفظ امانت الهى مجهز كني‪--‬د‪ .‬امين ش‪--‬ويد‪ -.‬دنيا را در نظر خ‪--‬ود‬
‫ت‪--‬نزل دهي‪--‬د‪ .‬البته نمىتوانيد‪ -‬مثل حض‪--‬رت ام‪--‬ير (ع) باش‪--‬يد كه مىفرم‪--‬ود‪ -‬دنيا در نظر من مثل‬
‫«عفطه ع‪--‬نز» اس‪--‬ت؛ ليكن از حط‪--‬ام دنيا اع‪--‬راض كني‪--‬د؛ «‪ »1‬نف‪--‬وس خ‪--‬ود را تزكيه كني‪--‬د؛‬
‫متوجه به حق تعالى شويد؛ متقى باشيد‪ .‬اگر خداى نكرده براى اين درس مىخوانيد كه فردا به‬
‫نوايى برسيد‪ ،‬نه فقيه خواهيد شد‪ ،‬و نه امين اسالم خواهيد ب‪--‬ود‪ .‬خ‪--‬ود را مجهز كنيد تا ب‪--‬راى‬
‫اسالم مفيد باشيد‪ .‬لشكر امام زمان باشيد تا بتوانيد خدمت كنيد و ع‪--‬دالت را بسط دهي‪--‬د‪ .‬اف‪--‬راد‬
‫صالح طورى‪ -‬هستند كه وجود‪ -‬آنها در جامعه مصلح است‪ .‬ما از اين اشخاص ديدهايم‪ .‬انس‪--‬ان‬
‫به واسطه راه رفتن و معاشرت با آنها منزه مىشود‪ .‬شما كارى كنيد كه با ك‪--‬ار ش‪--‬ما و اخالق‬
‫و سلوك شما و اعراض شما از حطام دنيا مردم اصالح شوند؛ به شما اقتدا كنند؛ شما مقتدى‬
‫االنام «‪ »2‬باشيد‪ .‬جند هَّللا ‪ ،‬سرباز خدا ش‪--‬ويد‪ -‬تا اس‪--‬الم را مع‪--‬رفى كني‪--‬د؛ حك‪--‬ومت اس‪--‬المى را‬
‫معرفى كنيد من نمىگويم ترك تحصيل نماييد‪ ،‬الزم است درس بخوانيد‪ ،‬فقيه شويد‪ ،‬جديت در‬
‫فق‪--‬اهت كني‪--‬د‪ ،‬نگذاريد اين حوزهها‪ -‬از فق‪--‬اهت بيفتد تا فقيه نش‪--‬ويد نمىتوانيد به اس‪--‬الم خ‪--‬دمت‬
‫كنيد؛ ليكن در خالل تحصيالت خود در فكر باشيد كه اس‪--‬الم را به م‪--‬ردم مع‪--‬رفى كني‪--‬د؛ فعاًل‬
‫كه اس‪--‬الم غ‪--‬ريب است و كسى اس‪--‬الم را نمىشناس‪--‬د؛ ولى الزم است كه ش‪--‬ما اس‪--‬الم و احك‪--‬ام‬
‫اسالم را به مردم برسانيد تا مردم بفهمند اسالم چيست‪ ،‬و حكومت اسالم چه مىباشد؛ رس‪--‬الت‬
‫و امامت يعنى چ‪--‬ه؛ اص‪-‬اًل اس‪--‬الم ب‪--‬راى چه آم‪--‬ده است و چه مىخواه‪--‬د‪ -.‬كم كم اس‪--‬الم مع‪--‬رفى‬
‫گردد‪ ،‬و ان شاء هَّللا روزى‪ -‬حكومت اسالمى تشكيل شود‪.‬‬
‫حكومتهاى جائر را براندازيم‬
‫روابط خود را با مؤسسات‪ -‬دولتى‪ -‬آنها قطع كنيم‪ .‬با آنها همكارى نكنيم‪ .‬از هر گونه كارى كه‬
‫كمك به آنها محس‪--‬وب مىش‪--‬ود‪ -‬پره‪--‬يز ك‪--‬نيم‪ .‬مؤسس‪--‬ات قض‪--‬ايى‪ ،‬م‪--‬الى اقتص‪--‬ادى‪ ،‬ف‪--‬رهنگى‪ -‬و‬
‫سياسى جديدى به وجود آوريم‪-.‬‬
‫برانداختن «طاغوت»‪ ،‬يعنى ق‪--‬درتهاى‪ -‬سياسى ن‪--‬اروايى كه در سراسر‪ -‬وطن اس‪--‬المى برق‪--‬رار‬
‫است‪ ،‬وظيفه همه ماست‪ .‬دستگاههاى‪ -‬دولتى‪ -‬جائر و ضد مردم بايد جاى خود را به مؤسسات‬
‫خدمات عمومى بده‪--‬د؛ و طبق ق‪--‬انون اس‪--‬الم اداره ش‪--‬ود؛ و بت‪--‬دريج حك‪--‬ومت اس‪--‬المى مس‪--‬تقر‬
‫گ‪--‬ردد‪ .‬خداوند‪ -‬متع‪--‬ال در ق‪--‬رآن اط‪--‬اعت از «ط‪--‬اغوت» و ق‪--‬درتهاى ن‪--‬ارواى سياسى‪ -‬را نهى‬
‫فرموده است؛ و مردمان را به قيام بر ضد سالطين تش‪--‬ويق ك‪--‬رده؛ و موسى را به قي‪--‬ام عليه‬
‫سالطين واداشته است‪ .‬روايات بسيارى هست كه در آن مبارزه با ظلمه و كسانى كه در دين‬
‫تصرف مىكنند تش‪--‬ويق ش‪--‬ده اس‪--‬ت‪ .‬ائم‪--‬ه‪ ،‬عليهم الس‪--‬الم‪ ،‬و پيروانش‪--‬ان‪ ،‬يع‪--‬نى ش‪--‬يعه هميشه با‬
‫حكومتهاى‪ -‬جائر و قدرتهاى سياسى‪ -‬باطل مبارزه داشتهاند‪ -.‬اين مع‪-‬نى از ش‪-‬رح ح‪-‬ال و ط‪--‬رز‬
‫زندگانى آنان كاماًل پيداست‪ .‬بس‪--‬يارى‪ -‬اوق‪--‬ات گرفت‪--‬ار‪ -‬حك‪--‬ام ظلم و ج‪--‬ور بودهان‪--‬د‪ ،‬و در ح‪--‬ال‬
‫شدت تقيه و خوف به سر مىبردهاند‪ -.‬البته خوف از براى مذهب داشتند نه ب‪--‬راى خودش‪--‬ان‪ .‬و‬
‫اين مطلب در بررسى رواي‪--‬ات هميشه م‪--‬ورد‪ -‬نظر اس‪--‬ت‪ .‬حك‪--‬ام ج‪--‬ور هم هميشه از ائمه (ع)‬
‫وحشت داشتند‪ .‬آنها مىدانستند‪ -‬كه اگر به ائمه (عليهم السالم) فرصت بدهند قي‪--‬ام خواهند ك‪--‬رد؛‬
‫و زندگى‪ -‬توأم با عشرت و هوس‪--‬بازى را بر آنها ح‪--‬رام خواهند ك‪--‬رد‪ .‬اينكه مىبينيد «ه‪--‬ارون»‬
‫حض‪--‬رت موسى‪ -‬بن جعفر (ع) را مىگ‪--‬يرد و چن‪--‬دين س‪--‬ال حبس مىكن‪--‬د‪ ،‬يا «م‪--‬أمون «‪»»1‬‬
‫حض‪--‬رت رضا (ع) را به م‪--‬رو مىبرد و تحت الحفظ نگه مىدارد‪ -‬و س‪--‬رانجام مس‪--‬موم مىكند «‬
‫‪ ،»2‬نه از اين جهت است كه سيد و اوالد پيغمبرند و اينها با پيغمبر (ص) مخالفن‪--‬د؛ ه‪--‬ارون‬
‫و م‪----‬أمون هر دو ش‪----‬يعى بودن‪----‬د‪ »1« ،‬بلكه از ب‪----‬اب «الملك عقيم «‪ »»2‬است و لو اينها‬
‫مىدانستند كه اوالد على (ع) داعيه خالفت داشته بر تشكيل حكومت اسالمى اصرار‪ -‬دارند‪ ،‬و‬
‫خالفت و حكومت را وظيفه خود مىدانن‪--‬د‪ .‬چنانكه آن روز‪ -‬كه به ام‪--‬ام (ع) پيش‪--‬نهاد شد ح‪--‬دود‬
‫«ف‪--‬دك» «‪ »3‬را تع‪--‬يين فرمايد تا آن را به ايش‪--‬ان برگردانن‪--‬د‪ ،‬طبق روايت حض‪--‬رت ح‪--‬دود‬
‫كشور اسالمى را تعيين فرمود‪ »4« .‬يع‪--‬نى تا اين ح‪--‬دود حق ماست و ما بايد بر آن حك‪--‬ومت‬
‫داشته باشيم‪ ،‬و شما غاصبيد‪ .‬حكام جائر مىديدند كه اگر امام موسى بن جعفر (ع) آزاد باش‪--‬د‪،‬‬
‫زندگى را بر آنها حرام خواهد كرد؛ و ممكن است زمينهاى فراهم‪ -‬شود كه حضرت قي‪--‬ام كند‬
‫و سلطنت را براندازد‪ .‬از اين جهت مهلت ندادند اگر مهلت داده بودند‪ ،‬ب‪--‬دون ترديد‪ -‬حض‪--‬رت‬
‫قيام مىكرد‪ .‬ش‪--‬ما در اين شك نداش‪--‬ته باش‪--‬يد كه اگر فرص‪--‬تى ب‪--‬راى موسى‪ -‬بن جعفر (ع) پيش‬
‫مىآمد‪ ،‬قيام مىكرد و اساس دستگاه سالطين غاصب را واژگون مىساخت‪.‬‬
‫همچ‪--‬نين‪ ،‬م‪--‬أمون حض‪--‬رت رضا (ع) را با آن همه تزوير‪ -‬و س‪--‬الوس و گفتن «يا ابن عم» و‬
‫«يا ابن رس‪--‬ول هَّللا » تحت نظر نگه مىدارد! كه مب‪--‬ادا روزى قي‪--‬ام كند و اس‪--‬اس س‪--‬لطنت را‬
‫درهم بري‪--‬زد‪ -.‬چ‪--‬ون پسر پيغم‪--‬بر‪( -‬ص) است و در حق او وص‪--‬يت ش‪--‬ده‪ ،‬و نمىش‪--‬ود او را در‬
‫مدينه آزاد گذاشت‪ .‬حكام جائر سلطنت مىخواستند‪ ،‬و همه چيز را فداى اين سلطنت و ام‪--‬ارت‬
‫مىكردند؛ نه اينكه دش‪-‬منى خصوصى با كسى داش‪-‬ته باش‪-‬ند‪ .‬چنانكه اگر ام‪-‬ام (ع)‪ ،‬نع‪-‬وذ باهَّلل ‪،‬‬
‫دربارى‪ -‬مىشد‪ ،‬كمال عزت و احترام را به او مىگذاشتند‪ ،‬و دستش را هم مىبوسيدند‪-.‬‬
‫بر حسب روايت وقتى كه امام (ع) بر «هارون» وارد شد‪ ،‬دس‪-‬تور داد حض‪-‬رت را تا نزديك‬
‫مسند سواره بياورند؛ و كمال احترام را به ايشان نمود‪ .‬بعد كه موقع تقسيم س‪--‬هميه بيت الم‪--‬ال‬
‫شد و نوبت به بنى هاشم «‪ »1‬رسيد‪ ،‬مبلغ بسيار اندكى مقرر داشت! م‪--‬أمون كه حاضر ب‪--‬ود‪،‬‬
‫از آن تجليل و اين ط‪--‬رز‪ -‬توزيع درآمد تعجب ك‪--‬رد‪ .‬ه‪--‬ارون به او گفت عقل تو نمىرس‪--‬د‪ .‬ب‪--‬نى‬
‫هاشم را بايد همين طور‪ -‬نگه داشت‪ .‬اينها بايد فقير باش‪-‬ند؛ حبس باش‪-‬ند؛ تبعيد باش‪--‬ند؛ رنج‪-‬ور‪-‬‬
‫باشند؛ مسموم شوند؛ كشته شوند؛ و گر نه قيام خواهند ك‪--‬رد‪ ،‬و زن‪--‬دگى را بر ما تلخ خواهند‬
‫ساخت «‪.»2‬‬
‫ائمه (ع) نه فقط خ‪---‬ود با دس‪---‬تگاههاى ظ‪---‬الم و دولته‪---‬اى ج‪---‬ائر و درباره‪---‬اى‪ -‬فاسد مب‪---‬ارزه‬
‫كردهاند‪ ،‬بلكه مس‪--‬لمانان را به جه‪--‬اد بر ضد آنها دع‪--‬وت نمودهان‪--‬د‪ .‬بيش از پنج‪--‬اه روايت در‬
‫وس‪----‬ائل الش‪----‬يعه «‪ »3‬و مس‪----‬تدرك و ديگر كتب هست كه از س‪----‬الطين و دس‪----‬تگاه ظلمه‬
‫كنارهگيرى‪ -‬كنيد «‪»4‬؛ به دهان مداح آنها خاك بريزيد‪»5« -‬؛ هر كس يك م‪-‬داد به آنها بدهد‬
‫يا آب در دواتشان بري‪--‬زد‪ ،‬چ‪--‬نين و چن‪--‬ان مىش‪--‬ود‪ .»1« -‬خالصه دس‪--‬تور دادهاند كه با آنها به‬
‫هيچ وجه همكارى نشود‪ -‬و قطع رابطه بشود‪ .‬از طرف‪ -‬ديگ‪--‬ر‪ ،‬آن همه روايت كه در م‪--‬دح و‬
‫فضيلت عالم و فقيه عادل وارد شده‪ ،‬و برترى آنها را بر ساير افراد مردم گوش‪--‬زد كردهان‪--‬د‪-.‬‬
‫اينها همه طرحى را تشكيل مىدهند كه اسالم براى تشكيل حكومت اسالمى ريخته‪ .‬براى اينكه‬
‫ملت را از دستگاه ستمكاران منصرف‪ -‬و روگردان سازد و خانه ظلم را ويران كن‪--‬د؛ و درب‬
‫خانه فقها را به روى‪ -‬م‪--‬ردم بگش‪--‬ايد‪ -‬فقه‪--‬ايى كه ع‪--‬ادل و پارسا و مجاهد هس‪--‬تند‪ -‬و در راه‬
‫اجراى احكام و برقرارى‪ -‬نظام اجتماعى اسالم مىكوشند‪.‬‬
‫مسلمانان هنگامى مىتوانند در امنيت و آس‪--‬ايش به سر ب‪--‬رده‪ ،‬ايم‪--‬ان و اخالق فاض‪--‬له خ‪--‬ود را‬
‫حفظ كنند كه در پناه حكومت ع‪--‬دل و ق‪--‬انون ق‪-‬رار‪ -‬گيرن‪-‬د‪ -‬حكوم‪--‬تى كه اس‪-‬الم نظ‪--‬ام و ط‪--‬رز‬
‫اداره و قوانينش‪ -‬را طراحى‪ -‬كرده است‪ -‬اكنون وظيفه ماست كه ط‪--‬رح حكوم‪--‬تى‪ -‬اس‪--‬الم را به‬
‫اجرا درآوريم و پياده كنيم‪ .‬اميدوارم‪ -‬كه معرفى‪ -‬ط‪--‬رز‪ -‬حك‪--‬ومت و اص‪--‬ول سياسى‪ -‬و اجتم‪--‬اعى‬
‫اسالم به گروههاى عظيم بشر موجى در افكار‪ -‬به وجود‪ -‬آورد‪ ،‬و قدرتى‪ -‬كه از نهضت م‪--‬ردم‬
‫پديد مىآيد عامل استقرار نظام اسالم شود‪.‬‬
‫بارالها‪ ،‬دست ستمگران را از بالد مسلمين كوتاه كن‪ .‬خيانتك‪--‬اران به اس‪--‬الم و ممالك اس‪--‬المى‬
‫را ريشه كن فرما‪ .‬سران دولتهاى‪ -‬اسالم را از اين خواب گران بيدار كن تا در مص‪--‬الح ملتها‬
‫كوشش كنند‪ ،‬و از تفرقهها‪ -‬و سودجوييهاى شخصى‪ -‬دست بردارن‪--‬د‪ .‬نسل ج‪--‬وان و دانش‪--‬جويان‬
‫دينى و دانشگاهى‪ -‬را توفيق عنايت فرما‪ -‬تا در راه اه‪-‬داف مقدسه اس‪-‬الم بپاخيزن‪--‬د‪ ،‬و با صف‬
‫واحد در راه خالص از چنگ‪--‬ال اس‪--‬تعمار‪ -‬و عم‪--‬ال خ‪--‬بيث آن و دف‪--‬اع از كش‪--‬ورهاى اس‪--‬المى‬
‫اش‪--‬تراك مس‪--‬اعى كنن‪--‬د‪ .‬فقها و دانش‪--‬مندان را موفق كن كه در ه‪--‬دايت و روشن ك‪--‬ردن افك‪--‬ار‬
‫جامعه كوشا باشند؛ و اهداف مقدسه اسالم را به مسلمين خصوصا ً به نسل جوان برس‪--‬انند؛‪ -‬و‬
‫در برقرارى‪ -‬حكومت اس‪--‬المى مجاه‪--‬دت كنن‪--‬د‪ .‬إِنك ولي التوفي‪--‬ق‪ .‬و ال ح‪--‬ول و ال ق‪--‬وة إِال باهَّلل‬
‫العلي العظيم‪.‬‬
‫فهارس‬
‫فهرست آيات‬
‫أطيعوا هَّللا و أطيعوا الرسول و أولي األمر منكم‪( .‬نساء‪100 ،88 ،86 ،71 ،45 )59 /‬‬
‫أ لم تر إلى الذين يزعمون أنهم آمنوا بما أنزل إليك‪( .‬نساء‪88 )60 /‬‬
‫إن هَّلل يأمركم أن تؤدوا األمانات إلى أهلها‪( .‬نساء‪86 ،83 )58 /‬‬
‫إنما الصدقات‪ -‬للفقراء و المساكين و العاملين عليها‪( .‬توبه‪121 )60 /‬‬
‫إنه كان من المفسدين‪( .‬قصص‪35 )4 /‬‬
‫تبيانا لكل شيء (نحل‪29 )89 /‬‬
‫خذ من أموالهم صدقه تطهرهم‪ -‬و تزكيهم‪ -‬بها‪( .‬توبة‪71 )103 /‬‬
‫الزانية و الزاني فاجلدوا كل واحد منهما مائةَ جلدة (نور‪68 )2 /‬‬
‫علمه البيان (الرحمن‪143 )4 /‬‬
‫فإن تنازعتم في شيء فردوه إلى هَّللا و الرسول ‪( ...‬نساء‪87 )59 /‬‬
‫فال تخشوا الناس و اخشون و ال تشتروا‪ -‬بآياتي ثمنا قليال‪( .‬مائدة‪107 )44 /‬‬
‫ال ينال عهدي الظالمين (بقرة‪49 )124 /‬‬
‫لعن الذين كفروا من بني إسرائيل على لسان داود و عيسى بن مريم (مائدة‪117 ،107 )78 /‬‬
‫لقد أرسلنا رسلنا بالبينات ‪( ...‬حديد‪70 )25 /‬‬
‫لو ال ينهاهم الربانيون و األحب‪--‬ار عن ق‪--‬ولهم اإلثم و أكلهم الس‪--‬حت (مائ‪--‬دة‪،112 ،107 -)63 /‬‬
‫‪119 ،116 ،113‬‬
‫النبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم‪( .‬احزاب‪101 ،100 ،54 )6 /‬‬
‫و إذا حكمتم بين الناس أن تحكموا بالعدل‪( .‬نساء‪88 ،86 ،84 )58 /‬‬
‫و أعدوا لهم ما استطعتم ‪( ...‬انفال‪34 ،33 )60 /‬‬
‫و اعلموا أنما غنمتم ‪( ...‬انفال‪71 )41 /‬‬
‫و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض‪( .‬توبة‪117 ،107 )71 /‬‬
‫و يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و يطيعون هَّللا و رسوله ‪( ...‬توبة‪117 )71 /‬‬
‫يريدون أن يتحاكموا‪ -‬إلى الطاغوت و قد أمروا أن يكفروا به ‪( ......‬نساء‪89 )60 /‬‬
‫فهرست روايات‬
‫اتقوا الحكومة‪ ،‬فان الحكومة انما هى لالمام العالم بالقضاء العادل فى المسلمين لن‪--‬بى او وصى‬
‫نبى‪77 .‬‬
‫اذا ظهرت البدع فللعالم ان يظهر علمه و إال فعليه لعنة هَّللا ‪113 .‬‬
‫اذا مات المؤمن بكت عليه المالئكة ‪66 ...‬‬
‫اذا مات المؤمن الفقيه ‪66 ...‬‬
‫اعتبروا‪ -‬أيها الناس بما وعظ هَّللا به اولياء ‪،121 ،120 ،119 ،117 ،112 ،108 ،107 ...‬‬
‫‪122‬‬
‫افتخر يوم القيامه بعلماء امتى و علماء امتى كسائر انبياء قبلى‪106 ،105 ،99 ،‬‬
‫اللهم ارحم خلفائى ‪62 ،59 ...‬‬
‫اللهم إنك قد تعلم انه لم يكن الذى كان منا ‪55 ...‬‬
‫اللهم انى اول من اناب و سمع و اجاب‪ .‬لم يسبقنى إال رسول هَّللا (ص) بالصالة ‪56 ...‬‬
‫اما و الذى فلق الحبّةَ و برأ النسمة ‪37 ...‬‬
‫ان العلماء ورثة االنبياء ‪104 ،102 ،101 ،99 ،98 ،97 ...‬‬
‫ان لنا مع هَّللا حاالت ال يسعه ملك مقرب و ال نبى مرسل‪53 .‬‬
‫إياكم اذا وقعت بينكم الخصومة ‪93 ...‬‬
‫التقية دينى و دين آبائي‪147 .‬‬
‫رب حامل فقه ليس بفقيه‪61 .‬‬
‫سألت ابا عبد هَّللا ‪ ...‬من تحاكم إليهم فى حق او باطل ‪92 ،91 ،89 ...‬‬
‫علماء امتى كانبياء بنى اسرائيل‪98 .‬‬
‫العلماء امناء و االتقياء حصون و االنبياء سادة‪69 .‬‬
‫العلماء حكام على الناس‪106 .‬‬
‫فان قال قائل‪ :‬و لم جعل اولى االمر ‪73 ،38 ...‬‬
‫الفقهاء امناء الرسل ما لم يدخلوا فى الدنيا ‪72 ،69 ...‬‬
‫الفقهاء ح ّكام على السالطين‪49 .‬‬
‫كونا للظالم خصما ً و للمظلوم‪ -‬عونا‪37 .‬‬
‫لم يبق إال قراءته‪68 .‬‬
‫لو دنوت انملة الحترقت‪53 -.‬‬
‫من حفظ على امتى اربعين حديثا ً حشره هَّللا فقيهاً‪63 .‬‬
‫من سلك طريقا يطلب فيه علما ً سلك هَّللا به طريقا الى الجنة ‪102 ،96 ...‬‬
‫منزلة الفقيه فى هذا الوقت كمنزلة االنبياء فى بنى اسرائيل‪105 .‬‬
‫و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة حديثنا ‪79 ...‬‬
‫و لم يبق اال اسمه‪68 .‬‬
‫يا شريح قد جلست مجلسا ال يجلسه (ما جلسه) إال نبي او وصى‪ -‬نبى او شقى‪75 .‬‬
‫*** ائمه (ع) در همه امور وارث پيغمبر‪( -‬ص) هستند‪101 .‬‬
‫اگر از تأثر اين واقعه انسان بميرد قابل سرزنش نخواهد بود‪85 .‬‬
‫اگر حجت بر من تمام نشده و ملزم به اين كار نشده بودم آن را رها مىكردم‪54 .‬‬
‫امامت براى حفظ نظام و تبديل افتراق مسلمين به اتحاد است‪37 .‬‬
‫اين كفش چقدر مىارزد؟‪54 ... -‬‬
‫فهرست اعالم‬
‫ابراهيم بن هاشم ‪97‬‬
‫ابن عباس ‪54‬‬
‫ابن محبوب ‪66‬‬
‫ابن مسكان ‪77‬‬
‫ابو البخترى‪102 ،101 ،98 ،97 -‬‬
‫ابو هريرة ‪146‬‬
‫ابى الجهم ‪93‬‬
‫ابى خديجه ‪93‬‬
‫ابى عبد هَّللا (ع) ‪ ....‬امام صادق‪( -‬ع)‬
‫ابى عبد هَّللا المؤمن ‪77‬‬
‫احمد بن محمد ‪93 ،66‬‬
‫احمد بن محمد بن عيسى ‪97‬‬
‫اسامه ‪87 ،71‬‬
‫السكونى ‪69‬‬
‫اسحاق بن عمار ‪75‬‬
‫اسحاق بن يعقوب ‪79‬‬
‫امام حسن (ع) ‪19‬‬
‫امام حسين (ع) ‪135 ،134 ،133 ،69‬‬
‫امام رضا (ع) ‪151 ،150 ،38 ،37‬‬
‫امام صادق‪( -‬ع) ‪135 ،77 ،75 ،69‬‬
‫امام عصر (عج) ‪69 ،68 ،67 ،39 ،23 ،19‬‬
‫امام على (ع) ‪،56 ،54 ،52 ،50 ،49 ،48 ،46 ،45 ،40 ،38 ،32 ،28 ،27 ،22 ،19‬‬
‫‪،123 ،119 ،112 ،106 ،104 ،102 ،92 ،86 ،84 ،81 ،80 ،79 ،78 ،75 ،70 ،59‬‬
‫‪149 ،146 ،145 ،143 ،142 ،139 ،137 ،136 ،135 ،132 ،131‬‬
‫امام محمد باقر‪( -‬ع) ‪100 ،19‬‬
‫امام موسى‪ -‬كاظم (ع) ‪151 ،150 ،96 ،66‬‬
‫امير المؤمنين ‪ ....‬امام على‬
‫بروجردى (آيت هَّللا ) ‪144‬‬
‫بنى اسرائيل ‪117 ،108 ،105‬‬
‫بنى اميه ‪135 ،81 ،46 ،35 ،34‬‬
‫بنى عباس ‪81 ،35‬‬
‫بنى هاشم ‪152‬‬
‫بنى قريظه ‪85‬‬
‫پيامبر اكرم (ص) ‪ ....‬حضرت مح ّمد‬
‫حضرت امير ‪ ....‬امام على‬
‫حضرت محمد (ص) ‪،62 ،59 ،56 ،53 ،47 ،45 ،43 ،38 ،34 ،28 ،21 ،14 ،13 ،12‬‬
‫‪،129 ،128 ،125 ،123 ،105 ،100 ،99 ،97 ،87 ،85 ،80 ،78 ،76 ،72 ،68 ،63‬‬
‫‪152 ،150 ،143 ،137 ،136‬‬
‫جبرئيل (ع) ‪53‬‬
‫حجت (آيت هَّللا ) ‪144‬‬
‫حسين بن سعيد ‪93‬‬
‫حضرت زهرا (س) ‪54 ،37‬‬
‫حضرت عيسى (ع) ‪99‬‬
‫حضرت موسى (ع) ‪139 ،136 ،105 ،99 ،65‬‬
‫حماد بن عيسى ‪96‬‬
‫خديجه (ع) ‪135‬‬
‫خواجه نصير‪ -‬طوسى ‪147 ،134‬‬
‫خوانسارى‪( -‬آيت هَّللا سيد محمد تقى) ‪144‬‬
‫داود بن الحصين ‪89‬‬
‫راوندى ‪69‬‬
‫رسول اكرم (ص) ‪ ....‬حضرت محمد (ص)‬
‫رسول هَّللا (ص) ‪ ....‬حضرت محمد (ص)‬
‫رضا خان ‪138‬‬
‫روح القدس ‪145‬‬
‫زراره ‪80‬‬
‫سليمان بن خالد ‪77‬‬
‫سمرة بن جندب ‪64‬‬
‫سهيل بن زياد ‪77‬‬
‫سوكارنو ‪135‬‬
‫سيد الشهداء ‪ ....‬امام حسين (ع)‬
‫شاه سلطان حسين ‪67‬‬
‫شاه (محمد رضا) ‪116‬‬
‫شريح ‪146 ،75‬‬
‫صدر (آيت هَّللا ) ‪144‬‬
‫صدوق (شيخ صدوق) ‪77 ،61 ،60‬‬
‫صفوان بن يحيى ‪89‬‬
‫عبد هَّللا بن جميله ‪75‬‬
‫عبد الواحد بن محمد بن عبدوس ‪38‬‬
‫عقيل ‪130‬‬
‫عالمه حلّى ‪134‬‬
‫على بن ابراهيم ‪96 ،69‬‬
‫على بن حمزه ‪66‬‬
‫على بن ابي طالب ‪ ....‬امام على (ع)‬
‫على بن محمد بن قتيبه ‪38‬‬
‫على بن يقطين ‪147‬‬
‫عمر بن حنظله ‪125 ،94 ،89 ،83‬‬
‫فرعون ‪136 ،35‬‬
‫فضل بن شاذان ‪38‬‬
‫القداح (على بن ميمون) ‪102 ،96‬‬
‫قمى (سيد حسن) ‪140‬‬
‫كاشف الغطاء‪125 ،‬‬
‫مالك اشتر ‪57‬‬
‫مأمون ‪152 ،151 ،150‬‬
‫محمد بن احمد ‪75‬‬
‫محمد بن حسن ‪93‬‬
‫محمد بن الحسين ‪89‬‬
‫محمد بن خالد ‪97‬‬
‫محمد بن عثمان العمرى ‪79‬‬
‫محمد بن على بن محبوب ‪93‬‬
‫محمد بن محمد بن عصام ‪79‬‬
‫محمد بن يحيى ‪97 ،89 ،75 ،66‬‬
‫محمد بن يعقوب ‪89 ،79‬‬
‫محمد على ميرزا ‪126‬‬
‫معاويه ‪146 ،85 ،81 ،75 ،73‬‬
‫مفيد (شيخ مفيد) ‪61‬‬
‫ميرزا محمد تقى شيرازى‪124 -‬‬
‫ميرزاى شيرازى‪124 -‬‬
‫نائينى (آيت هَّللا ) ‪125 ،76‬‬
‫نراقى (مال احمد) ‪125 ،97 ،76 ،69‬‬
‫نورى (ميرزا حسين) ‪69‬‬
‫هارون الرشيد ‪152 ،151 ،150 ،138‬‬
‫هراكليوس ‪13‬‬
‫يحيى بن مبارك ‪75‬‬
‫يزيد ‪14‬‬
‫يعقوب بن يزيد ‪75‬‬
‫فهرست كتابها‬
‫توضيح‪ :‬كتابهاى زير منابعى است كه در متن كتاب واليت فقيه بدانها استناد شده است‪.‬‬
‫تحف العقول ‪106‬‬
‫جامع االخبار ‪106‬‬
‫دعائم االسالم ‪69‬‬
‫عوائد االيام ‪105‬‬
‫عيون اخبار الرضا ‪95‬‬
‫غرر الحكم و درر الكلم ‪106‬‬
‫كافى (اصول) ‪102 ،69 .66 ،29‬‬
‫مجالس (شيخ صدوق) ‪59‬‬
‫مستدرك (الوسائل) ‪152 ،106 ،69‬‬
‫معانى االخبار ‪59 ،54‬‬
‫نوادر ‪69‬‬
‫نهج البالغه ‪54‬‬
‫وسائل الشيعه ‪152 ،93 ،89 ،77 ،59‬‬
‫فهرست اصطالحات فقهى و حقوقى‬
‫آزادى ‪138 ،36 ،10‬‬
‫آيات عبادى ‪11‬‬
‫آيين دادرسى ‪84 ،78 ،77 ،47 ،13‬‬
‫اثبات شرعى ‪87‬‬
‫اثبات عرفى ‪87‬‬
‫اجازه حسبيه ‪94‬‬
‫اجتهاد ‪63‬‬
‫احكام اجتماعى ‪133 ،11‬‬
‫احكام اقتصادى‪128 ،11 -‬‬
‫احكام جزايى ‪68 ،67 ،56 ،47،49 ،34 ،29 ،26 ،25 ،21 ،15‬‬
‫احكام حكومتى ‪124،125 ،86 ،49 ،26 ،19 ،11‬‬
‫احكام حيض ‪22 ،12 ،11‬‬
‫احكام سياسى ‪128 ،91 ،19 ،11‬‬
‫احكام شرع ‪86 ،84 ،83 ،79 ،51 ،30 ،28 ،25‬‬
‫احكام قضايى ‪124 ،110 ،84 ،19 ،13 ،12‬‬
‫احكام مالى ‪31‬‬
‫احكام معامالت ‪12‬‬
‫احكام نفاس ‪22 ،12 ،11‬‬
‫احكام واقعى ‪65 ،63‬‬
‫اختيارات حكومتى ‪50‬‬
‫ادله ‪77‬‬
‫اذان ‪22‬‬
‫اراضى خراجيه ‪52‬‬
‫استبداد ‪139 ،43 ،23 ،12‬‬
‫استقالل ‪138 ،71 ،33‬‬
‫استنباط ‪40‬‬
‫اطالق ‪62‬‬
‫اقامه بيّنه ‪93‬‬
‫امارات ‪ ....‬واليت‬
‫اماره ‪100‬‬
‫امامت اعتبارى ‪69‬‬
‫امپراتورى‪ .... -‬شاهنشاهى‬
‫امر به معروف ‪150 ،119 ،112 ،109 ،107‬‬
‫امر حكومتى‪87 -‬‬
‫اموال عمومى ‪32‬‬
‫اموال مردم ‪145‬‬
‫امور اجتماعى ‪23 ،22 ،12‬‬
‫امور اعتبارى‪101 ،51 -‬‬
‫امور حكومتى ‪91 ،12‬‬
‫امور سياسى ‪22‬‬
‫امور عقاليى ‪101 ،51‬‬
‫امور قضايى ‪92‬‬
‫اهل ذمه ‪85‬‬
‫بانكدارى ‪14‬‬
‫بدعت ‪114 ،113 ،41 ،40‬‬
‫بودجه ‪50 ،32‬‬
‫بيت المال ‪152 ،131 ،125 ،114 ،73 ،49 ،31‬‬
‫بيعت ‪135 ،110‬‬
‫تبرعات ‪32‬‬
‫تحريم ‪90‬‬
‫تشريع ‪44 ،29 ،26 ،21‬‬
‫تقليد ‪48‬‬
‫تقيه ‪150 ،147 ،135 ،91 ،65 ،63 ،18‬‬
‫تقييد ‪97‬‬
‫تكليف ‪147 ،119 ،96 ،92 ،68 ،50 ،12‬‬
‫جزيه ‪72 ،52 ،33 ،31 ،28‬‬
‫جعل ‪95 ،76 ،51 ،21‬‬
‫جمع عقاليى ‪62‬‬
‫حاكم ‪93 ،92 ،85 ،84 ،72 ،71 ،66 ،57 ،54‬‬
‫‪95 ،94‬‬
‫حاكم اسالمى ‪131،140 ،56 ،50 ،48 ،34 ،32 ،31‬‬
‫حبس ابد ‪69‬‬
‫حج ‪131 ،130‬‬
‫حجت ‪82 ،81 ،80‬‬
‫حد ‪72 ،68 ،52 ،25 ،21‬‬
‫حدود ‪146 ،123 ،85 ،84 ،81 ،74 ،72 ،71 ،69 ،67 ،53 ،51 ،47 ،34 ،26 ،12‬‬
‫حرام ‪123 ،121 ،110 ،108 ،93 ،90 ،47 ،14‬‬
‫حضانت ‪51‬‬
‫حقوق ‪،111 ،95 ،89 ،67 ،47 ،34 ،15 ،11‬‬
‫‪128‬‬
‫حقوق اسالم ‪12‬‬
‫حقوق بين الملل خصوصى‪12 -‬‬
‫حقوق بين الملل عمومى ‪12‬‬
‫حقوق تجارت ‪29‬‬
‫حقوق صنعت ‪29‬‬
‫حقوق كشاورزى ‪29‬‬
‫حكم حقوقى‪90 -‬‬
‫حكم كيفرى ‪90‬‬
‫حكم واقعى‪65 ،63 -‬‬
‫حكومت استبدادى ‪43‬‬
‫حكومت جمهورى‪95 ،44 -‬‬
‫حكومت شاهنشاهى ‪94 ،46 ،14‬‬
‫حكومت شرعى ‪52‬‬
‫حكومت مردم ‪12‬‬
‫حكومت مشروطه ‪126 ،43 ،13‬‬
‫حكومت مطلقه ‪43‬‬
‫حالل ‪123 ،121 ،108 ،94 ،93 ،1‬‬
‫حوادث واقعه ‪79‬‬
‫حوزه علميه ‪،130 ،129 ،68 ،32 ،18 ،11 ،9‬‬
‫‪149 ،146 ،143 ،139 ،137‬‬
‫خاص ‪62‬‬
‫خبر واحد ‪80‬‬
‫خراج ‪84 ،72 ،71 ،53 ،52 ،50 ،33 ،31 ،28‬‬
‫خليفه ‪104 ،63،66 ،61 ،59 ،54 ،48 ،45 ،25 ،21 ،20‬‬
‫خمس ‪72 ،71 ،53 ،52 ،50 ،32 ،31 ،28‬‬
‫دادرسى ‪90 ،89 ،87 ،78 ،77 ،75 ،72 ،57‬‬
‫دعاوى جزايى ‪90 ،87‬‬
‫دعاوى حقوقى ‪90 ،87‬‬
‫دعوى ‪90‬‬
‫دفاع ‪138 ،72 ،50 ،33 ،28 ،17‬‬
‫داللت ‪104،106 ،96 ،92 ،82 ،77 ،74 ،65 ،59‬‬
‫ديات ‪69 ،34 ،28‬‬
‫ربا ‪14‬‬
‫رجم ‪69 ،25 ،21 ،16‬‬
‫رساله عمليه ‪11‬‬
‫رشوه ‪57 ،15‬‬
‫روايات متواتره ‪79‬‬
‫زكات ‪123 ،117 ،81،109 ،72 ،71 ،52 ،50 ،32 ،31 ،28‬‬
‫زمامدار اسالمى ‪ ....‬حاكم اسالمى‬
‫زنا ‪68 ،52 ،16‬‬
‫سنت ‪143 ،111،130 ،63 ،62 ،59 ،57 ،44 ،29 ،26‬‬
‫سند (روايت) ‪103،123 ،97 ،93 ،92 ،83 ،77 ،76‬‬
‫سنن ‪123 ،111 ،108 ،62 ،40 ،39‬‬
‫شارع مقدس ‪50 ،44‬‬
‫شرب خمر ‪16‬‬
‫شرع ‪114 ،113 ،112 ،73 ،51 ،50 ،35 ،27‬‬
‫صحيح (روايت) ‪97 ،77‬‬
‫صدقات ‪117،121 ،109 ،107 ،104 ،72 ،32‬‬
‫ضروريات‪ -‬فقه ‪78‬‬
‫ضعيف (روايت) ‪123 ،102 ،97 ،77 ،65 ،64‬‬
‫عاريه مضمونه ‪130‬‬
‫عام ‪62‬‬
‫عبادات ‪130 ،126 ،86 ،71 ،12 ،11‬‬
‫عدالت ‪،73 ،72 ،65 ،57 ،56 ،47 ،19 ،18‬‬
‫‪123 ،114 ،86 ،82 ،76‬‬
‫عدالت اجتماعى ‪76‬‬
‫عرف ‪101‬‬
‫عرف عام ‪99‬‬
‫عقل ‪70 ،47 ،38 ،35 ،27‬‬
‫علم (فقه) ‪123 ،77 ،57 ،47‬‬
‫عنوان ثانوى ‪144‬‬
‫عنوانى ‪41‬‬
‫عين شخصى‪90 -‬‬
‫عين كلى ‪90‬‬
‫غنايم ‪117 ،107 ،81‬‬
‫غير مشروع ‪15‬‬
‫فتوا ‪75 ،61‬‬
‫فحشا ‪68 ،46 ،16 ،14‬‬
‫فساد فى االرض ‪35‬‬
‫فصل خصومات ‪90 ،81 ،47 ،15‬‬
‫فقه عامه ‪104‬‬
‫فهم عرف ‪100‬‬
‫فئه باغيه ‪114‬‬
‫فىء ‪117 ،107‬‬
‫قاضى ‪95 ،94 ،87 ،84 ،78 ،71 ،63 ،54 ،52 ،26‬‬
‫قاضى شرع ‪47 ،15‬‬
‫قانون كيفرى ‪28‬‬
‫قصاص ‪72 ،34 ،28 ،12‬‬
‫قضاوت ‪95 ،93 ،91 ،84 ،78 ،72 ،57 ،26‬‬
‫قوانين حكومتى ‪ ....‬احكام حكومتى‬
‫قوه قضاييه ‪94 ،84 ،50‬‬
‫قوه مجريه ‪84 ،52 ،50 ،27 ،26 ،21‬‬
‫قوه مقننه ‪84 ،44‬‬
‫قيم ‪73 ،51 ،41‬‬
‫قيم صغار ‪95 ،51‬‬
‫كيفر ‪90‬‬
‫كيفرخواست ‪87‬‬
‫مال هَّللا ‪33‬‬
‫ماليات ‪،72 ،71 ،52 ،49 ،33 ،31 ،28 ،26‬‬
‫‪139 ،121 ،118 ،109 ،87 ،84 ،74‬‬
‫ماليات سرانه ‪33‬‬
‫مباح ‪146 ،145‬‬
‫متولى ‪95‬‬
‫مجتهد ‪143 ،63 ،62 ،11‬‬
‫محاكمه ‪90‬‬
‫محصن ‪16‬‬
‫محصنه ‪16‬‬
‫مدعى العموم ‪87‬‬
‫مرسل ‪60‬‬
‫مروت ‪19 ،18‬‬
‫مسائل شرعيه ‪137 ،80‬‬
‫مسند ‪60‬‬
‫معارضه (در احاديث) ‪104‬‬
‫معتبر ‪77‬‬
‫مغانم ‪146 ،56‬‬
‫مقررات شرعى ‪73‬‬
‫منابع احكام ‪11‬‬
‫مناصب ‪95 ،75 ،51‬‬
‫منصب حكومت ‪96 ،95 ،76‬‬
‫منصب قضا ‪94 ،78 ،76 ،75‬‬
‫منصب واليت ‪101‬‬
‫منكرات ‪118 ،46‬‬
‫موازين شرعى ‪91‬‬
‫موازين عقلى ‪91‬‬
‫موقوفه ‪95 ،46‬‬
‫مؤيدات ‪106 ،96 ،93 ،83 ،77‬‬
‫نص ‪104‬‬
‫نظام حقوقى ‪29‬‬
‫نظام سياسى اسالم ‪135 ،35‬‬
‫نظام عادالنه ‪73 ،70 ،55 ،54 ،41 ،27 ،21‬‬
‫نفوس مردم ‪146‬‬
‫نفى بلد ‪69‬‬
‫نكاح ‪29‬‬
‫نماز ‪117 ،86 ،69 ،22‬‬
‫نماز جماعت ‪132 ،130 ،40‬‬
‫نماز جمعه ‪132 ،130 ،40‬‬
‫نهى از منكر ‪118 ،117 ،114 ،113 ،109 ،108 ،107‬‬
‫واجب ‪148 ،113 ،109 ،100 ،72 ،71 ،69 ،68‬‬
‫واجب عينى ‪53‬‬
‫واجب كفايى ‪53‬‬
‫واجب مشروط ‪68‬‬
‫واجب مطلق ‪68‬‬
‫والى ‪92 ،74 ،71 ،57 ،52 ،33 ،32 ،26‬‬
‫وصف عنوانى ‪100 ،85‬‬
‫وضع ‪ ....‬جعل‬
‫وكالت ‪94‬‬
‫وكيل ‪15‬‬
‫واليت ‪،99 ،84 ،56 ،54 ،51 ،50 ،21 ،20‬‬
‫‪103 ،101‬‬
‫واليت فقيه ‪،70 ،65 ،59 ،55 ،51 ،50 ،9‬‬
‫‪124 ،107 ،106 ،104‬‬
‫ول ّى امر ‪،80 ،53 ،45 ،40 ،38 ،26 ،21‬‬
‫‪146 ،105 ،103 ،92 ،86 ،84‬‬
‫ول ّى مقتول ‪72‬‬
‫فهرست مآخذ پاورقيها‪-‬‬
‫الف‪ -‬منابع فارسى‬
‫امثال و حكم؛ دهخدا؛ چاپ پنجم‪ ،‬امير كبير‪.1361 ،‬‬
‫ايران در دوره سلطنت قاجار؛ على اصغر شميم؛ چاپ سوم‪ ،‬انتشارات علمى‪.1371 ،‬‬
‫ايران سراب قدرت؛ رابرت گراهام؛ ترجمه‪ :‬فيروز فيروزني‪--‬ا؛ چ‪--‬اپ نخس‪--‬ت‪ ،‬س‪--‬حاب كت‪--‬اب‪،‬‬
‫‪.1358‬‬
‫بررسى و تحليلى از نهضت امام خمي‪--‬نى؛ س‪--‬يد حميد روح‪--‬انى؛ چ‪--‬اپ چه‪--‬ارم‪ ،‬انتش‪--‬ارات دار‬
‫الفكر و دار العلم‪.1358 ،‬‬
‫بيت المقدس شهر پيامبران؛ عبد هَّللا ناصرى‪ -‬طاهرى؛ سروش‪.1367 ،‬‬
‫تاريخ اجتماعى ايران؛ مرتضى راوندى؛‪ -‬چاپ چهارم‪ ،‬امير كبير‪ ،‬تهران‪.‬‬
‫تاريخ بيدارى‪ -‬ايرانيان؛ ناظم االسالم كرمانى؛ چاپ دوم‪ ،‬كتابفروشى ابن سينا‪.‬‬
‫تاريخ بيست ساله ايران؛ حسين مكى؛ امير كبير‪ ،‬تهران‪.1358 ،‬‬
‫تاريخ خاورميانه؛ ژرژ‪ -‬لنچافسكى؛ ترجمه‪ :‬دكتر هادى جزايرى؛ چاپ نخست‪ ،‬شركت نس‪--‬بى‬
‫حاج محمد حسين اقبال و شركا‪.1337 ،‬‬
‫تاريخ رجال ايران؛ مهدى بامداد؛ چاپ نخست‪ ،‬كتابفروشى زوار‪ ،‬تهران‪.1347 ،‬‬
‫ت‪--‬اريخ سياسى ‪ 25‬س‪--‬اله اي‪--‬ران؛ غالم رضا نج‪--‬اتى؛ چ‪--‬اپ نخس‪--‬ت‪ ،‬مؤسسه خ‪--‬دمات ف‪--‬رهنگى‬
‫رسا‪ ،‬تهران‪.1371 ،‬‬
‫تاريخ قرن نوزدهم؛ آلبرماله؛ ترجمه‪ :‬ميرزا حسين خ‪--‬ان فره‪--‬ودى؛ چ‪--‬اپ نخس‪--‬ت‪ ،‬انتش‪--‬ارات‬
‫كميسيون معارف‪.1313 ،‬‬
‫تاريخ قرون وسطى‪ -،‬آلبرماله و ژول ايزاك‪ ،‬ترجم‪--‬ه‪ :‬م‪--‬يرزا عبد الحس‪--‬ين خ‪--‬ان هژي‪-‬ر؛ چ‪-‬اپ‬
‫چهارم‪.1345 ،‬‬
‫تاريخ مشروطه ايران؛ كسروى‪ -‬تبريزى؛ چاپ نهم‪ ،‬امير كبير‪ ،‬تهران‪.1351 ،‬‬
‫تحريم تنباكو؛ ابراهيم تيمورى؛ چاپ سوم‪ ،‬شركت سهامى كتابهاى جيبى‪.1361 ،‬‬
‫تحريم تنباكو‪ -‬در ايران؛ نيكى ر‪ .‬كدى؛ ترجم‪--‬ه‪ :‬ش‪--‬اهرخ ق‪--‬ائم مق‪--‬امى؛ چ‪--‬اپ نخس‪--‬ت‪ ،‬ش‪--‬ركت‬
‫سهامى كتابهاى جيبى‪.1356 ،‬‬
‫تفسير نمونه؛ جمعى از نويسندگان‪ ،‬دار الكتب االسالميه‪.‬‬
‫تم‪--‬دن اس‪--‬الم و ع‪--‬رب؛ گوس‪--‬تاولوبون؛ ترجم‪--‬ه‪ :‬محمد تقى فخر داعى گيالنى؛ چ‪--‬اپ چه‪--‬ارم‪،‬‬
‫بنگاه مطبوعاتى على اكبر علمى‪.1334 ،‬‬
‫جناي‪--‬ات جنگ در ويتن‪--‬ام؛ برتراند راس‪--‬ل؛ ترجم‪--‬ه‪ :‬اي‪--‬رج مه‪--‬دويان؛ چ‪--‬اپ دوم‪ ،‬انتش‪--‬ارات‬
‫فرهنگ‪.1347 ،‬‬
‫جهان در عصر بعثت‪ ،‬ص ‪.12‬‬
‫حقوق بگيران انگليس در ايران؛ اسماعيل رائين؛ چاپ سوم‪ ،‬تهران‪.1348 ،‬‬
‫حيات يحيى؛ يحيى دولتآبادى؛ چاپ پنجم‪ ،‬تهران‪.1371 ،‬‬
‫دائرة المعارف‪ -‬فارس‪--‬ى؛ زير نظ‪--‬ر‪ :‬غالم حس‪--‬ين مص‪--‬احب؛ چ‪--‬اپ نخس‪--‬ت‪ ،‬مؤسسه انتش‪--‬ارات‬
‫فرانكلين‪.‬‬
‫داستان اوپك؛ پىير ترزيان؛ ترجمه‪ :‬عبد الرضا غفرانى؛ چاپ اول‪.1367 ،‬‬
‫دانشنامه سياسى؛ داريوش آشورى؛‪ -‬چاپ دوم‪ ،‬انتشارات مرواريد‪.1370 ،‬‬
‫روابط سياسى‪ -‬ايران و امريكا؛ آبراهام سليسون؛ ترجمه‪ :‬محمد باقر آرام؛ امير كبير‪.1368 ،‬‬
‫شكست شاهانه؛ ماروين زونيس؛ ترجمه‪ :‬عباس مخبر؛ چاپ نخست‪ ،‬طرح نو‪.1370 ،‬‬
‫ظهور و سقوط سلطنت پهلوى؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سياسى؛ انتشارات اطالع‪--‬ات‪،‬‬
‫تهران‪.1370 ،‬‬
‫فرهنگ جامع سياسى؛ محمود طلوعى؛ چاپ نخست‪.1372 ،‬‬
‫فرهنگ علوم سياسى؛ غالم رضا على بابايى؛ چاپ دوم‪ ،‬شركت نشر و پخش ويس‪.1369 ،‬‬
‫قانون اساسى و متمم آن؛ چاپخانه مجلس شوراى ملى‪.1346 ،‬‬
‫قانون اساسى ايران و اصول دموكراسى؛ مصطفى رحيمى؛ ابن سينا‪.1354 ،‬‬
‫كلمات مكنونه؛ مال محسن فيض؛ چاپ سنگى‪.‬‬
‫مجله نور علم؛ دوره نخست‪ ،‬ش‪--‬ماره ‪( 6‬مهرم‪--‬اه ‪ )1363‬و ‪( 7‬آذرم‪--‬اه ‪ )1363‬و ‪( 10‬خ‪--‬رداد‬
‫‪.)1364‬‬
‫مطالعات سياسى؛ نشريه مؤسسه مطالعات و پژوهش‪--‬هاى سياس‪--‬ى؛ كت‪--‬اب اول‪ ،‬ته‪--‬ران‪ ،‬پ‪--‬اييز‬
‫‪.1370‬‬
‫نفت از آغاز تا به امروز؛ انتشارات روابط‪ -‬عمومى و ارشاد وزارت نفت‪ ،‬تهران‪.1361 ،‬‬
‫نفت‪ ،‬قدرت و اصول؛ مصطفى علم؛ ترجمه‪ :‬غالم حسين صالحيار؛ چاپ نخس‪--‬ت‪ ،‬انتش‪--‬ارات‬
‫اطالعات‪.1371 ،‬‬
‫نهج البالغه؛ ترجمه‪ :‬فيض االسالم؛ چاپ دوم‪.1351 ،‬‬
‫ويتنام از ديدگاه دادگاه نورنبرگ؛ ر‪ .‬نامور؛ چاپ نخست‪ ،‬انتش‪--‬ارات جمعيت اي‪--‬رانى ه‪--‬وادار‬
‫صلح‪.1359 ،‬‬
‫هفت ه‪--‬زار روز ت‪--‬اريخ اي‪--‬ران و انقالب اس‪--‬المى؛ زير نظ‪--‬ر‪ :‬غالم رضا كرباس‪--‬چى؛ چ‪--‬اپ‬
‫نخست‪ ،‬بنياد تاريخ انقالب اسالمى‪ ،‬تهران‪.1371 ،‬‬
‫ب‪ -‬منابع عربى‬
‫ابو هريرة؛ شرف الدين؛ چاپ نخست‪ ،‬صيدا‪ 1365 ،‬ق‪.‬‬
‫االختصاص؛ شيخ مفيد؛ مؤسسة النشر االسالمى‪ ،‬قم‪.‬‬
‫االرشاد؛ شيخ مفيد؛ مكتبة بصيرتى‪ ،‬قم‪.‬‬
‫االستيعاب؛ ابن عبد البر؛ در حاشيه كتاب االصابة‪.‬‬
‫اسد الغابة فى معرفة الصحابة؛ ابن اثير؛ افست اسماعيليان‪.‬‬
‫االصابة فى تمييز الصحابة؛ ابن حجر عسقالنى؛ مصر‪ 1328 ،‬ق‪.‬‬
‫اصول الفقه؛ شيخ محمد رضا المظفر؛ چاپ سوم‪ ،‬نجف اشرف‪ 1391 ،‬ق‪.‬‬
‫االعالم؛ زركلى؛ چاپ دوم‪ ،‬مصر‪.‬‬
‫اعيان الشيعة؛ سيد محسن امين؛ دار التعارف للمطبوعات‪ ،‬بيروت‪ 1406 ،‬ق‪.‬‬
‫االمالى؛ شيخ صدوق؛‪ -‬مؤسسة االعلمى‪ ،‬بيروت‪ 1410 ،‬ق‪.‬‬
‫بحار األنوار؛ عالمه مجلسى؛ چاپ دوم‪ ،‬مؤسسة الوفاء‪ ،‬بيروت‪ 1403 ،‬ق‪.‬‬
‫البداية و النهاية؛ ابن كثير؛ چاپ چهارم‪ ،‬مكتبة المعارف‪ ،‬لبنان‪ 1408 ،‬ق‪.‬‬
‫البرهان فى تفسير القرآن؛ بحرانى؛ افست اسماعيليان‪.‬‬
‫بصائر الدرجات؛ محمد بن حسن صفار؛ شركت چاپ كتاب‪ ،‬تبريز‪ 1381 ،‬ق‪.‬‬
‫بلغة الفقيه؛ سيد محمد آل بحر العلوم؛ مطبعة اآلداب‪ ،‬نجف‪ 1396 ،‬ق‪.‬‬
‫تاريخ ابن خلدون؛ دار الفكر‪ 1408 ،‬ق‪.‬‬
‫تاريخ الطبرى‪( -‬تاريخ االمم و الملوك)؛ تحقيق‪ :‬محمد ابو الفضل ابراهيم؛ دار التراث‪ ،‬لبنان‪.‬‬
‫تاريخ اليعقوبى؛ المكتبة المرتضوية؛ نجف‪ 1358 ،‬ق‪.‬‬
‫تحرير الوسيلة؛ امام خمينى (قده)؛ انتشارات اسالمى وابسته به جامعه مدرس‪--‬ين ح‪--‬وزه علميه‬
‫قم‪.‬‬
‫تفسير الفخر الرازي (التفسير الكبير)‪ ،‬دار الفكر‪ ،‬لبنان‪ 1410 ،‬ق‪.‬‬
‫التهذيب؛ شيخ طوسى؛‪ -‬دار صعب‪ -‬دار التعارف‪ ،‬بيروت‪ 1401 ،‬ق‪.‬‬
‫جواهر الكالم؛ شيخ محمد حسن نجفى؛ دار إحياء التراث العربى‪ ،‬بيروت‪ 1981 ،‬م‪.‬‬
‫الخصال؛ شيخ صدوق؛‪ -‬مؤسسة النشر االسالمى‪ ،‬قم‪ 1403 ،‬ق‪.‬‬
‫دائرة المعارف‪ -‬االسالمية؛ دار المعرفة‪ ،‬لبنان‪.‬‬
‫الذريعة الى تصانيف الشيعة؛ آقا بزرگ تهرانى‪ ،‬دار األضواء‪ ،‬بيروت‪.‬‬
‫رياض المسائل؛ سيد على طباطبايى؛ خط‪ :‬كلب على افشار‪ ،‬چاپ سنگى‪ 1292 ،‬ق‪.‬‬
‫زبدة البيان فى احكام القرآن؛ مقدس اردبيلى؛ المكتبة المرتضوية‪ ،‬تهران‪.‬‬
‫سفينة البحار و مدينة الحكم و اآلثار؛ شيخ عباس قمى؛ كتابخانه سنائى‪ 1382 ،‬ق‪.‬‬
‫سنن ابى داود؛ حافظ ابى داود سجستانى؛ دار الحديث‪ ،‬سوريه‪ 1393 ،‬ق‪.‬‬
‫سنن الدارمى؛ حافظ عبد هَّللا بن عبد الرحمن الدارمى؛ دار الكتب العربى‪ ،‬بيروت‪ 1407 ،‬ق‪.‬‬
‫السيرة الحلبية؛ على بن برهان الدين الحلبى؛ دار المعرفة‪ ،‬بيروت‪.‬‬
‫السيرة النبوية؛ ابن هشام؛ تحقيق‪ :‬السقا‪ ،‬االبيارى‪ -‬و سلبى‪ ،‬دار المعرفة‪ ،‬لبنان‪.‬‬
‫شرايع االسالم؛ محقق حلّى؛ تحقيق‪ :‬عبد الحسين محمد على؛ چاپ اول‪ ،‬نجف‪ 1389 ،‬ق‪.‬‬
‫شرح اللمعه؛ شهيد ثانى؛ خط‪ :‬عبد الرحيم‪ 1309 ،‬ق‪.‬‬
‫شرح نهج البالغة؛ ابن ابى الحديد؛ تحقي‪--‬ق‪ :‬محمد ابو الفضل اب‪--‬راهيم؛ چ‪--‬اپ نخس‪--‬ت‪ ،‬مص‪--‬ر‪،‬‬
‫‪ 1378‬ق‪.‬‬
‫شيخ المضيرة؛ ابو هريرة الدوسى؛ محمود‪ -‬ابو ريّه؛ چاپ دوم‪ ،‬مصر‪.‬‬
‫صحيح البخارى؛ محمد بن اسماعيل البخارى؛ دار الفكر‪ 1401 ،‬ق‪.‬‬
‫العروة الوثقى؛ سيد كاظم يزدى؛ چاپ اول‪ ،‬مكتب وكالء االمام الخمينى‪ ،‬بيروت‪ 1410 ،‬ق‪.‬‬
‫علل الشرائع؛ شيخ صدوق؛ دار البالغة‪.‬‬
‫عوائد االيام؛ ماّل احمد نراقى؛ مكتبة بصيرتى‪ ،‬قم‪.‬‬
‫عيون اخبار الرضا؛ شيخ صدوق؛ چاپ رضا مشهدى‪ ،‬قم‪ 1363 ،‬ش‪.‬‬
‫الغدير؛ عالمه امينى؛ چاپ دوم‪ ،‬دار الكتب االسالمية‪ ،‬تهران‪ 1372 ،‬ق‪.‬‬
‫غرر الحكم و درر الكلم؛ عبد الواحد آمدى؛ ترجمه‪ :‬محمد على انصارى؛ چاپ هشتم‪.‬‬
‫الفدك فى التاريخ؛ محمد باقر صدر؛ المطبعة الحيدرية‪ ،‬نجف‪ 1374 ،‬ق‪.‬‬
‫القاموس المحيط؛ فيروزآبادى؛ دار الجيل‪ ،‬بيروت‪.‬‬
‫القضاء؛ ميرزا محمد حسن آشتيانى؛ دار الهجرة‪ ،‬قم‪.‬‬
‫الكافي؛ محدث كلينى؛ دار الكتب االسالمية‪ ،‬تهران‪ 1388 ،‬ق‪.‬‬
‫كشف الغ ّمة فى معرفة االئ ّم‪--‬ة؛ على بن عيسى اربلى؛ چ‪--‬اپ ح‪--‬اج س‪--‬يد على ب‪--‬نى هاش‪--‬مى‪،‬‬
‫تبريز‪.‬‬
‫كشف المراد فى شرح تجريد االعتقاد؛ عالمه حلّى؛ مكتبة المصطفوى‪ ،‬قم‪.‬‬
‫كمال الدين و تمام النعمة؛ شيخ صدوق؛‪ -‬دار الكتب االسالمية‪ ،‬تهران‪ 1395 ،‬ق‪.‬‬
‫مجمع االمثال؛ ميدانى؛ چاپ سنگى‪ ،‬تهران‪ 1290 ،‬ق‪.‬‬
‫مجمع البيان؛ فضل بن حسن طبرسى؛‪ -‬مكتب آيت هَّللا نجفى‪ ،‬قم‪ 1403 ،‬ق‪.‬‬
‫مجمع البحرين؛ شيخ فخر الدين طريحى؛ مكتبة الهالل‪ ،‬بيروت‪.‬‬
‫مروج الذهب؛ مسعودى؛ چاپ اول‪ ،‬دار االندلس‪ ،‬بيروت‪ 1385 ،‬ق‪.‬‬
‫مسالك االفهام؛ شهيد ثانى؛ خط‪ :‬محمود اشرفى‪ -‬تبريزى‪.‬‬
‫المعارف؛ ابن قتيبة؛ چاپ نخست‪ ،‬چاپخانه االسالمية‪ ،‬مصر‪ 1353 ،‬ق‪.‬‬
‫معانى االخبار؛ شيخ صدوق؛ مؤسسة النشر االسالمى‪ 1361 ،‬ش‪.‬‬
‫معجم رجال الحديث؛ آيت هَّللا خويى؛ چاپ سوم‪ ،‬لبنان‪ 1398 ،‬ق‪.‬‬
‫المقنعة؛ شيخ مفيد؛ مؤسسة النشر االسالمى‪ ،‬قم‪ 1410 ،‬ق‪.‬‬
‫مكاتيب الرسول؛ على احمدى؛ دار صعب‪ ،‬بيروت‪.‬‬
‫المكاسب المحرمة؛ شيخ انصارى؛‪ -‬خط‪ :‬طاهر خوشنويس‪ ،‬تبريز‪ 1375 ،‬ق‪.‬‬
‫الملل و النحل؛ شهرستانى؛ تصحيح‪ :‬احمد فهمى؛ چاپ نخست‪ ،‬قاهره‪ 1368 ،‬ق‪.‬‬
‫من‪--‬اقب آل ابي ط‪--‬الب‪ ،‬ابن ش‪--‬هر آش‪--‬وب‪ ،‬تحقي‪--‬ق‪ :‬يوسف‪ -‬البق‪--‬اعى؛ چ‪--‬اپ دوم‪ ،‬دار األض‪--‬واء‪،‬‬
‫بيروت‪ 1412 ،‬ق‪.‬‬
‫من ال يحضره الفقيه؛ شيخ صدوق؛ دار صعب‪ -‬دار التعارف‪ 1401 ،‬ق‪.‬‬
‫منية الطالب فى حاشية المكاسب؛ شيخ موسى‪ -‬نجفى خوانسارى‪.‬‬
‫النهاية و نكتها؛ شيخ طوسى؛ محقق حلى؛ مؤسسة النشر االسالمى‪ ،‬قم‪ 1412 ،‬ق‪.‬‬
‫نهج البالغ‪--‬ه؛ چ‪--‬اپ ص‪--‬بحى ص‪--‬الح؛ دار الكت‪--‬اب المص‪--‬ري و دار الكت‪--‬اب اللبن‪--‬انى‪ ،‬ب‪--‬يروت‪،‬‬
‫‪ 1411‬ق‪.‬‬
‫وسائل‬

You might also like