Professional Documents
Culture Documents
حاب َةِ
ص َ
حَياةِ ال ّ
ن َ
م ْ
صوٌَر ِ
ترجمهُ :
ویژه جوانان
جلد دوم
تألیف:
دکتر عبدالرحمن رأفت پاشا
مترجم:
ابراهیم احراری خلف
﴿﴾2
همگام با صحابه
)( -اولین گروهی که بککه اسککلم گرویدنککد و هسککته مرکککزی آن را 1
پدید آوردند.
﴿﴾5
همگام با صحابه
ابوعبیدهس از همان ابتدای دعوت در مکه همانند سایر
مسلمانان تجربیات سخت و تلخی را تا پایان پشت سر
گذاشت ،او به همراه مسلمانان اولیه چنان با سختیها،
مرارتها ،دردها ،چنگ و دندانهای کفار مکه و غمها روبرو
شد و آنها را چشید که تاکنون پیروان هیچ آئینی بر روی
زمین آنها را نچشیده اند! ولی او در برابر تمامی این
آزمایشها پایداری کرد ،و در هر موقعیتی خداوند متعال و
پیامبرش را تصدیق کرد.
اما آزمایش و بلیی که او در جنگ بدر با آن مواجه شد
چنان تلخ و سخت بود که هرگز گمانی به آن راه نیافته و
یتواند آن را محاسبه کند! هگری نم هرگز محاسب
ابوعبیده س به هنگام غزوه بدر همانند کسی که از
یزدیهراسد در بین صفوف مشرکین شمشیر م مرگ نم
تا آنجا که مشرکان از شجاعتش به هراس افتادند! و در
دن بپرهیزد مر َ
یآن که از ُیباکانه ب میان سپاهان دشمن ب
یداد تا آن حد که سوارکاران قریش از او پرهیز جولن م
یشدند خودشان را از می کردند ,و هرگاه که با او روبرو م
یساختند... وی دور م
اما یک نفر از دشمنان از همه طرف خود را به او نشان
یداد ولی ابوعبیده خود را از دور ساخته و از روبروشدن م
یکرد!
با وی اجتناب و پرهیز م
هاش همچنان سرسختی کرده و لجاجت آن مرد در حمل
یکشید تا آن که یکرد اما ابوعبیده بیشتر خود را کنار م م
هها را بر ابوعبیده بست و جلوی او ایستاد ،در آن مرد را
یشد! حالی که مانع پیکارش با دشمنان خدا م
هاش تمام شد و دیگر راه سرانجام آن هنگام که حوصل
ییافت ،چنان با شمشیرش بر فرق سر او زد های نم چار
که به دو نیم شد و در برابرش به خاک افتاده و در خون
غلطید.
خواننده عزیز و گرامی! تلش نکن که تخمین بزنی که
آن مرد به خاک و خون غلطیده ،چه کسی است...
آیا به تو نگفتم که شدت و سختی تجربه و آزمایش او از
حساب حسابگران فراتر رفته و از افق خیال خیالپردازان
تجاوز کرده است؟!
یترکد اگر بدانی آن مرد به خاک و براستی که مغزت م
خون غلطیده ،همان »عبدالله بن جراح« پدر ابوعبیده س
یباشد!م
***
﴿﴾6
همگام با صحابه
اما ابوعبیدهس پدرش را نکشت ،بلکه او شرک و
انحراف را در وجود و ذات پدرش کشت.
خداوند متعال در باره ابوعبیده و پدرش این آیات
ارزشمند و بلندمرتبه را نازل فرمود:
﴿
.(22
ککه بکه خکدا و روز قیکامت مجادله ،آیة
یکافت )سورةنخکواهی ﴾
مردمانی را»
ایمان داشته باشند ،ولی کسانی را که بککه دوسککتی بگیرنککد
که با خدا و پیغمبرش دشککمنی ورزیککده باشککند ،هرچنککد کککه
آنان پدران ،یا پسران ،یا برادران ،و یا قوم و قبیله ایشککان
باشند .چرا که مؤمنان ،خدا بر دلهایشان ایمان را رقم زده
تشککان است ،و با نفخککه خککود یاریشککان داده اسککت و تقوی
یگرداند کرده است ،و ایشان را به باغهای بهشتی داخل م
که از زیر )کاخها و درختککان( آنهککا رودبارهککا روان اسککت ،و
یمانند .خدا از آنان خشنود ،و ایشان هم جاودانه در آنجا م
از خدا خشنودند .اینان حزب خداینککد .هککان! حککزب خداونککد
قطعا ً پیروز و رستگار است.(1)«...
***
)( -ترجمه آیه از تفسیر نور تککألیف دکککتر خرمککدل اقتبککاس شککده 1
است.
﴿﴾7
همگام با صحابه
)(1
یکند :روزی هیئتی از نصاری محمد بن جعفر نقل م
به نزد رسول خدا آمده و گفتند :ای ابوالقاسم ،مردی
از اصحابت را که راضی هستی به همراه ما بفرست تا در
اموالی که اختلف داریم بین ما قضاوت و حکم بکند ،زیرا
ما به شما مسلمانان اعتماد داریم و به آنچه هم حکم کنید
راضی هستیم.
رسول خدا فرمود :غروب به نزدم بیایید تا شخصی
هتان بفرستم. بااراده ،توانا و امین را به همرا
عمر بن خطاب م
یگوید:
خیلی زودتر از وقت برای نماز ظهر به مسجد رفتم ،و
هرگز امارت را دوست نداشتم مگر آن امارت را در آن
روز به امید آن که این صفت شامل حالم گردد...
هنگامی که رسول خدا نماز ظهر را برای ما
یکردند ،تلش خواندند ،به سمت راست و چپشان نگاه م
کردم کاری کنم تا ایشان مرا ببینند ،ولی همچنان به
مشان به ابوعبیده بن ینگریستد تا آن که چش اطراف م
جراح افتاد و او را فرا خوانده و فرمودند:
با آنان برو و در آنچه که اختلف دارند به حق در
نشان حکم و قضاوت کن .با خودم گفتم :این افتخار بی
شامل ابوعبیده شد.
***
)( -یوم السقیفه = روزی اسککت کککه مسککلمانان حضککرت ابککوبکر 2
مجموعه ببینید.
﴿﴾11
همگام با صحابه
-1طبقات ابن سعد )به فهرست آن نگاه کنید(.
-2الصابة الترجمة4400:
-3الستيعاب) 2 / 3 :طبعة السعادة(
-4حلية الولياء100 /1 :
-5البدء والتاريخ87 / 5 :
-6ابن عساکر157 / 7 :
-7صفة الصفوة144 / 2 :
-8أشهر مشاهير السلم504 :
-9تاريخ الخمسين244 / 2 :
-10الریاض النضرۀ307 :
﴿﴾12
همگام با صحابه
-12عبدالله بن مسعود
یخواهد قرآن را تازه بخواند به
»هرکس م
همانگونه که نازل شده است ،باید به روش قراءت ابن ام
عبد بخواند«.
رسول خدا .
نهای گوسفند.
)( -پستا 1
﴿﴾14
همگام با صحابه
چندان نگذشته بود که عبدالله بن مسعود اسلم را
پذیرفت و خود را کاندید خدمت به رسول خدا کرد ،و
ایشان نیز پذیرفتند و او را همراه و خادم خویش قرار
دادند.
از آن روز به بعد آن جوان خوشبخت و بلند اقبال،
عبدالله بن مسعود از چوپانی گوسفندان به کسوت
شاگردی و خدمت سرور مخلوقات و بشریت درآمد.
***
حجه.
﴿﴾16
همگام با صحابه
دریافتم ابوبکر صدیق بر من سبقت گرفته و به او
بشارت داده است...
ق ّ
ط إ ِل ّ ر َ
خي ْ ٍ َ
ر إ ِلى َ ْ
ت أَبا ب َك ٍ ْ
ساب َق ُما َ
ه َوالل ّ ِ »لَ ،
ه« َ
ي إ ِلي ْ ِ سب َ َ
قن ِ ْ َ
نه ،سوگند به ذات یگانه پروردگار ،هرگز نشد در کار
خیری با ابوبکر مسابقه بگذارم ،مگر آن که او از من
سبقت گرفته و جلو افتاده است.
***
عتر است؟
به آنان بگو :کدام آیه از قرآن جام
عبدالله گفت:
﴿
.(3)﴾
عمر فاروق فرمود :به آنان بگککو :کککدام آیککه از قککرآن
مدهنده تو است؟
بی
عبداللهگفت:
﴿
.(4)﴾
حضرت عمر فرمود:
هتر است؟
به آنان بگو :کدام آیه از قرآن امیدوارکنند
عبدالله گفت:
﴿
ه[
هاى بککدى كنککد ]نککتيج ه[ آن را خواهد ديد) (٧و هر كه همککوزن ذّر ]نتيج
آن را خواهد ديد« .
)( -سوره نساء ،آیة » 123پککاداش و كيفککر[ بککه دلخککواه شککما و بککه 4
ىبينککد،
دلخواه اهل كتاب نيست؛ هر كس بدى كند ،در برابر آن كيفککر م
ىيابد«.
و جز خدا براى خود يار و مددكارى نم
﴿﴾18
همگام با صحابه
.(1)﴾
در این لحظه حضرت فاروق فرمود:
به آنان بگو :عبدالله بن مسعود در میان شماست؟!
گفتند :سوگند به خدا ،آری.
***
)( -سوره زمککر ،آیککة » 53بگککو» :اى بنککدگان مککن -كککه بککر خويشککتن 1
هايد -از رحمت خدا نوميد مشويد .در حقيقککت ،خککدا هروى روا داشت زياد
ىآمرزد ،كه او خود آمرزنده مهربان است« همه گناهان را م
﴿﴾19
همگام با صحابه
.(1)﴾...
یداد ،قریشیان اندکی درنگ و همچنان به تلوت ادامه م
تأمل کرده ،سپس گفتند:
یگوید؟! این فرزند ام عبد چه م
نابود و هلک شود ...او دارد جملتی از سخنان محمد را
یکند...تلوت م
تشان قککرار دادنککد، برخاسته و صورتش را زیر باد ضربا
یکرد و تا آنجا که خواست خداوند ولی او همچنان تلوت م
بود آیاتی از قرآن را خوانککد .سککپس در حککالی کککه خککون از
چهره و بدنش جریان داشت به نزد دوستانش بککاز گشککت.
به او گفتند:
این همان چیزی است که از آن بیم داشتیم.
گفت:
سوگند به پروردگار ،تاکنون به این انکدازه دشکمنان خککدا
یاهمیککت نبککوده انککد و اگککر بخواهیککد یارزش و ب در نظرم ب
فردا صبح هم ،مثل امروز به نزدشان خواهم رفت و قرآن
تلوت خواهم کرد.
گفتند:
یخواستند بککه نه تو را دیگر کافیست ،زیرا آنچه را که نم
ششان رسانیدی. گو
***
)( -سوره رحمن ،آیة 1الی [» 4خدای ]رحمان) ،(1قککرآن را يککاد 1
ر«
ج ِ
ها ِ ب ال ْ ُ
م َ حًبا ِبالّراك ِ ِ
مْر َ
» َ
خوش آمدی ،ای سواره مهاجر
شآمد پیامبر به عکرمه«
»قسمتی از سلم و خو
)( -به خاطر آن که در روز جنگ احککد پیکککر عمککوی پیککامبر حمککزه 1
نیکی است.
)( -حیککره شککهری اسککت در عککراق کککه بیککن نجککف و کککوفه واقککع 3
یشود. م
﴿﴾40
همگام با صحابه
هفت روز دیگر راه رفت تا به چراگاه و استراحتگاه
های بزرگ از پوست شترانی رسید ،در کنار آن چراگاه خیم
که نشانه ثروت فراوان و رفاه و نعمت بود قرار داشت.
آن مرد با خودش گفت:
حتما ً در این استراحتگاه و چراهگاه شترانی وجود
خواهند داشت ،حتما ً در این خیمه کسانی هستند.
به درون خیمه نگاهی انداخت ،خورشید در شرف
بکردن بود ،در وسط خیمه پیرمرد فرتوتی را دید. غرو
هاش رفت و پشت سر آن پیرمرد نشست ،ولی او متوج
نشد.
اندکی بعد خورشید غروب کرد ،در این لحظه جنگاوری
که تا آن زمان قوی پیکرتر و توانمندتر از او دیده نشده
بود به آن طرف روی آورد ،بر پشت زین اسبی بزرگ و
ورزیده و بلند سوار بود و در دو طرفش -سمت راست و
چپش -دو غلم پیاده در حرکت بودند .حدود صد شتر
همراهش بود ،جلوی آنها شتر نر بزرگی بود ،آن شتر
بزرگ بر زمین زانو زده و نشست ،و سایر شترها هم در
اطرافش زانو زده و بر زمین نشستند.
آن هنگام مرد جنگاور به یکی از غلمهایش گفت:
های به شتر ماده چاقی کرد -و به این را بدوش -اشار
آن پیرمرد بنوشان .آنقدر شیر دوشید که ظرف پر شد،
ظرف را در برابر پیرمرد گذاشته و رفت ،آن پیرمرد یک یا
دو جرعه نوشید و ظرف را کنار گذاشت.
یگوید:
آن مرد م
سینه خیز به طرف ظرف رفته و آن را برداشته و
تمامی شیرها را نوشیدم .غلم بازگشت و ظرف را برده و
گفت:
ای سرورم ،تمامی آنها را نوشده است .آن جنگاور
خوشحال شده و گفت:
یکرد ،این رادر حالی که به شتر دیگری اشاره م
بدوش و ظرف شیر را جلوی پیرمرد بگذار .غلم آنچه که
های به او دستور داده شد انجام داد ،پیرمرد نیز جرع
نوشید و باقیمانده را کنار گذاشت ،من هم آن را برداشته
و نصفش را نوشیدم .نخواستم همه شیرها را بخورم تا
مبادا آن جنگاور به شک و تردید بیفتد.
سپس آن سوارکار به غلم دومش دستور داد تا
گوسفندی را ذبح کند .او نیز چنان کرد ،برخواست و
قسمتی از آن را کباب کرده و با دستهایش به آن پیرمرد
﴿﴾41
همگام با صحابه
خورانده ،هنگامی که سیر شد خودش به همراه دو غلمش
شروع به خوردن کردند.
ً
اندکی بعد همگی به بسترهایشان رفته و عمیقا به
فشان بلند شد. خر و پ ُ خواب فرو رفته و صدای ُ
در این لحظه به طرف آن شتر نر بزرگ رفته و
زانوبندش را گشوده و سوارش شدم .شتر به راه افتاد و
سایر شترها هم بدنبالش به راه افتادند ،در تمام شب راه
یرفتیم ،هوا که روشن شد به هرطرف به دقت م
نگریستم ،اما هیچکس را ندیدم که در تعقیبم باشد،
همچنان به حرکتم ادامه دادم تا روز بال آمد.
مجددا ً به اطرافم نگریستم که ناگاه متوجه شدم
های بزرگ همچنان به من شخصی همانند عقابی یا پرند
یشود .بله او همان سوارکار بود که بر اسبی نزدیک م
یآمد تا آن که دانستم سوار بود ،همچنان به طرفم م
یگردد.بدنبال شترهایش م
بلفاصله زانوی شتر بزرگ را بستم و تیری از تیردانم
خارج کرده و در کمان گذاشتم و شترها را پشت سرم
قرار دادم ،سوارکار اندکی دور ایستاد به من گفت:
زانوبند شتر بزرگ را باز کن .گفتم:
یکنم. هرگز این کار را نم
های را در »حیره« رها کرده و سوگند من زنان گرسن
هام به نزدشان باز نگردم مگر با دستی پر یا آن که خورد
بمیرم.
گفت:
بنابراین ،خودت را مرده بپندار ...زانوبند شتر بزرگ را
یپدر.
رها کن ای ب
گفتم:
هرگز آن را باز نخواهم کرد...
گفت:
های. وای بر تو ...چه اندازه مغرور و فریب خورد
سپس گفت:
مهار شتر را که دارای سه حلقه است به نشان بده و
یخواهی بگو تا تیر را به آن بزنم .به در هر حلقه که م
حلقه میانی اشاره کردم ،تیر را رها کرده و از میان حلقه
گذشت ،گویا که با دستش این کار را کرده است ،سپس
همین کار با حلقه دوم و سوم انجام داد...
در این موقع تیرم را در تیردادن گذاشته و خود را
تسلیم او کردم .به من نزدیک شد و شمشیر و کمانم را
گرفته و به من گفت:
﴿﴾42
همگام با صحابه
یکنی با تو چه خواهم کرد؟ گمان م
گفتم :بدترین گمان را دارم.
گفت :برای چه؟!
یاتگفتم :به سبب آنچه با تو کردم و به رنج و سخت
انداختم تا آن که پروردگار تو را بر من پیروز گرداند.
گفت:
یکنی با تو بدترین رفتار را داشته باشم ،آن آیا گمان م
هم در حالی که با »مهلهل« )یعنی پدرم( در نوشیدنی و
خوردنی شریک شدی و آن شب را همدمش بودی؟!!
زمانی که اسم »مهلهل« را شنیدم ،گفتم:
آیا تو »زید الخلیل« هستی؟
گفت :بله.
گفتم :بهترین اسیرگیر باش.
گفت :چیزی نیست) ،غضه نخور( .سپس مرا به
جایگاهش برده و گفت:
سوگند به خدا ،اگر این شترها از آن من بود همه را به
یبخشیدم ،ولی آنها از آن یکی از خواهرانم است، تو م
ولی چند روزی نزدمان بمان ،زیرا بزودی در صدد غارت و
سرقتی هستم تا بتوانم غنیمتی بدست آورم.
میر« یورش برده و نزدیک سه روز بعد بر طایفه »بنی ن ُ َ
یک صد شتر به غنیمت گرفت و همه آنها را به من بخشید.
سپس تعدادی از سربازانش برای حمایتم گسیل داشت تا
حیَره« رسیدم.آن که به » ِ
***
یباشد.م
﴿﴾49
همگام با صحابه
سرزمین شام حرکت کردم تا به هم کیشانم که مسیحی
بودند ملحق شده و در میان آنان زندگی کنم.
هامعجله و شتاب مانع از آن شد که تمام افراد خانواد
را همراه ببرم ،زمانی که خطر را پشت سر گذاشتم از
حال تک تک آنها جویا شدم که ناگاه متوجه شدم خواهرم
را در سرزمین نجد به همراه تعدادی از »قبیله طی« جا
هام.
گذاشت
هیچ راهی برای بازگشت به آنجا برایم باقی نمانده بود.
به ناچار ،به اتفاق همراهانم به راه ادامه دادیم تا به
مکیشانم اقامت سرزمین شام رسیدیم ،سرانجام در بین ه
کردم.
اما بشنویم از داستان خواهرم! بر سر او آنچه را که
یترسیدم پیش آمد. انتظارش را داشتم و از آن م
***
یدهند.
شتران برای نشستن زنان قرار م
﴿﴾51
همگام با صحابه
ای خواهر کوچک و عزیزم ،جز به خیر و نیکی سخن
یکردنش کردم تا آن که از من مگو ،و شروع به راض
راضی شد و داستانش را برایم حکایت کرد .آنگاه که به
یشد به او گفتم) :او زن بسیار دوراندیش و من نزدیک م
دانایی بود(.
نظرت در باره آن مرد چیست؟ )یعنی حضرت محمد
.(
گفت:
سوگند به الله که نظرم آن است که هرچه زودتر به او
ملحق شده و بپیوندی ،اگر او پیامبر باشد پس لطف و
یشود.رحمتش قبل از هرچیز شامل تو م
و اگر او پادشاه باشد و تو خودت باشی ،هرگز نزدش
خوار و ذلیل نخواهی شد.
***
هپرسککتان را
)( -نصرانیت همان مسککیحیت اسککت ،و صککائبی ستار 1
یرود ،و اینجا منظور »مدح« است. هم برای »ذم« بکار م
﴿﴾56
همگام با صحابه
حالتی تشنه و جویا به استقبالش رفته و با شوق و علقه
از خبرهای پیامبر جدید از او پرسید.
انیس پاسخ داد:
سوگند به خدا ،مردی را دیدم که به سوی اخلق نیکو و
یگفت که شعر یکرد و سخنی م درست کرداری دعوت م
نبود.
ابوذر گفت:
یگفتند: مردم در باره او چه م
پاسخ داد:
یگفتند :او ساحر و جادوگر است ...او پیشگو و کاهن م
است ...او شاعر است.
در این هنگام ابوذر گفت:
سوگند به خدا که عطش و تشنگی مرا برطرف نکردی،
هام
حاجت و نیازم را هم برآورده نساختی .اگر از خانواد
یروم یکنی ،م تشان را حل م سرپرستی کرده و مشکل
تا در باره کار آن مرد برسی کرده و تصمیمی بگیرم؟
انیس پاسخ داد:
ً
یکنم ،اما از اهل مکه شدیدا بپرهیز یپذیرم و قبول م م
حذر باش. و بر ِ
***
ه«. َ
وب ََركات ُ ُ
ه َ ّ
ة الل ِ م ُ
ح َوَر ْم َ سل ُ ك ال ّ َ
علي ْ َ و َ )(َ » -
2
)( -زیرا قبیله »اسلم« در آن روز همراه »قبیله غفار« بککه مککدینه 1
ه لَ َ
ههها، فههَر الّلهه ُ فاُر َ
غ َ غ َ
آمده بود و اسلمش را اعلن داشتِ » .
َ
ها الل ّ ُ
ه«. سال َ َ
م َ سل َ ُ
م َ وأ َْ
)( -پروردگارا ،هیچ مسلمانی را در آخرت از دیکدار و همراهککی بکا 2
)( -سابقین اسلم= طلیعه اول اسلم که همان مسککلمانان اولیککه 2
یباشند. هستند ،به عبارتی سنگ بنا یا زیر بنای دعوت اسلمی م
﴿﴾65
همگام با صحابه
هاش های هم حماس نداده و تسلیم نشد ،و برای لحظ
فروکش نکرده و ایمانش متزلزل نگشت...
هها و آزمایشات جز این نبود که بر تمام این فتن
یاش به کتاب خدا و یاش به دین خدا و دلبستگ پایبند
یآوردنش به رسول خدا یاش در قانون خدا و رو فنگر
ژر
بیفزاید.
***
یگردد.
در شرق آسمان )افق( ظاهر م
﴿﴾69
همگام با صحابه
کنار رسول رحمت بودم که آرامش و سکونی ایشان
را فرا گرفت .سپس ران ایشان روی ران من قرار
گرفت ،چنان سنگین بر پای خویش احساس کردم که
نتر از ران رسول الله ندیدم بعد
تاکنون چیزی را سنگی
از آن حالت ،فشار وحی و سنگینی آن از ایشان برطرف
شد و فرمودند:
ای زید بنویس ،من نیز نوشتم ﴿
...
﴾ ]نساء» [95 ،مؤمنان خان
هنشين با آن مجاهدانى كه با مال
ىباشند.«. ىكنند يكسان نم و جان خود در راه خدا جهاد م
ابن ام مکتوم س برخاست و گفت :ای رسول خدا ،پس
یتوانککد جهککاد کنککد چیسککت؟! هنککوز تکلیف آن کسی کککه نم
ً
سخنش تمام نشده بود که مجکددا حکالت آرامکش و فشکار
وحی بر رسول خدا پدیککدار گشککت ،و ایککن بککار نیککز ران
ایشان روی ران من قرار گرفت و همان سنگینی را که بار
اول دریافته بودم احساس کردم .سپس آن فشککار وحککی و
سنگینی آن از ایشان برطرف شده و فرمودند:
های بخککوان .خوانککدم ﴿ ای زیککد ،آنچککه را کککه نوشککت
﴾فرمودند :بنویس.
﴿ ﴾ یعنی »آنانی
یباشند«.که آسیب ندیده اند و معلول نم
یکککردبنککابراین ،اسککتثنایی را کککه ابککن ام مکتککوم آرزو م
نازل شد.
امککا بککا وجککود آن کککه خداونککد سککبحان عبککدالله بککن ام
مکتککومس و امثککال او را از جهککاد معککاف گردانیککد ،نفککس
هنشینان در خانه بنشککیند، بلندهمت او راضی نشد که با خان
بدین سبب تصمیم گرفکت بککرای جهکاد در راه خکدا حرکککت
کند.
نهای بزرگ جککز بککرای کارهککای بله ،اینچنین است که جا
یگردند.
بزرگ راضی نم
های از از آن روز به بعد بسیار حریص بود که مبککادا غککزو
دستش برود و نتواند در آن شرکت کند .او برای خویش در
میدان نبرد مسئولیتی بس خطیر را مشککخص کککرده بککود و
یگفت :مککرا در وسککط میککدان کککارزار در میککان دو صککف م
سخنی دیگر:
﴿﴾73
همگام با صحابه
ه الذين
عَباِد ِعلى َِ م َ َ
سل ٌ و َ َ
ه كفى َ َ مدُ لل ّ ِ
ح ْ
»ال َ
صطفى«.َ َ ا ْ
ن پاک راآفرین جان آفری ِ
آن که جان بخشید و ایمان،
خاک را
)عطار
نیشابوری(
ه
ت للهِ وسلم ُ
در صفت و نعت پیامبر رحمت – صلوا ُ
یتوان بهتر از این گفت: علیه – چه م
خواجة دنیا و دین ،گنج وفا
صدر و بدر هردو عالم َ
مصطفی
ف او در گفت چون وص ِ
آید مرا
چون عرق از شرم ،خون
آید مرا
ل
او فصیح عالم و من ل ِ
او
کی توانم داد ،شرِح حال
او
ف او کی لیق این وص ِ
ناکس است
ف او خالق عالم َبس واص ِ
است
)عطار(
)اقبال(
)اقبال(
1378 / 11 / 18
﴿﴾77
همگام با صحابه
مجموعه کتابهای همگام با صحابه
جلد اول -1 :سعید بن عامر -2 .طفیل بن عمرو-3 .
عبدالله بن حذافه -4 .عمیر بن وهب -5 .براء بن مالک.
-6ام سلمه -7 .ثمامه بن اثال -8 .ابوایوب انصاری-9 .
عمرو بن جموح -10 .عبدالله بن جحش.
جلد دوم -11 :ابوعبیده -12 .عبدالله بن مسعود-13 .
سلمان فارسی -14 .عکرمه بن ابی جهل -15 .زید الخیر.
-16عدی بن حاتم -17 .ابوذر -18 .ابن ام مکتوم.
جلد سوم -19 :مجزأۀ بن ثور -20 .اسید بن حضیر.
-21عبدالله بن عباس -22 .نعمان بن مقرن -23 .صهیب.
-24ابودرداء -25 .زید بن حارثه -26 .اسامه بن زید-27 .
سعید بن زید.
جلد چهارم -28 :عمیر بن سعد -29 .عبدالرحمن بن
عوف -30 .جعفر بن ابی طالب -31 .ابوسفیان ابن
حارث -32 .سعد بن ابی وقاص -33 .حذیفه بن یمان.
-34عقبه بن عامر.
جلد پنجم -35 :حبیب بن زید -36 .زید بن سهل-37 .
رمله بن أبی سفیان -38 .وحشی ابن حرب -39 .حکیم
ابن حزام -40 .عتاب بن بشر -41 .زید بن ثابت-42 .
ربیعه بن کعب.
جلد ششم -43 :ابوالعاص بن ربیع -44 .عاصم بن
ثابت -45 .صفیه بنت عبدالمطلب -46 .عتبه بن غزوان.
-47نعیم بن مسعود -48 .خباب بن ارت -49 .ربیع بن
زیاد -50 .عبدالله بن سلم.
جلد هفتم -51 :سراقه بن مالک -52 .فیروز دیلمی.
-53ثابت بن قیس -54 .أسما -55 .طلحه بن عبیدالله.
-56ابوهریره -57 .سلمه بن قیس -58 .معاذ بن جبل.