You are on page 1of 136

‫ھويت ادبي وفرھنگي ماچگونه شکل‬

‫گرفت ؟؟؟‬
‫ه بزرگان ادبيات‬
‫جاودانه‬
‫وکارنامه ھاي جاودان‬
‫} مروري برزندگي وکارنامه‬
‫وفرھنگ حوزه زبان پارسي {‬
‫استاد بصير صباح‬

‫)يک پژوھشي منسجم دريک بخش بخاطرسھولت‬


‫بھترمحقيقن ودانشمندان ودانش پژوھشان گران ارج(‬
‫»اگرحيات باقي بود اين سلسله تا بزرگان وانديشمندان معاصرادامه‬
‫خواھد يافت «‬
‫" ازعموم دانشمندان وعزيزان خواننده صميمانه تقاضا دارم اگراشتباھات وغلطي‬
‫ھاي تايپي وتزھين ھاي تصويري وجوددارد به بزرگي خويش پوزشم را بپذيرند ‪.‬‬
‫مه‬ ‫درين مجموعه تالش گرديده تاتصيح ونوآوري ھاي الزم که دراصل منبع صد‬
‫وارد ننمايد ‪ ،‬صورت گيرد ‪ ،‬درمتن وھمچنان درپايان ازماخذ ومنابع اصلي‬
‫يادآوري گرديده است ‪ .‬با عرض حرمت ‪ -‬محقق وگردآورنده ) صباح ("‬

‫زرتشت بزرگ‬
‫زرتشت چنين گفتهاست‪» :‬سخنھا را بشنويد‬
‫و با انديشه روشن در آنھا بنگريد و راھی‬
‫را که بايد در پيش گيريد برای خود‬
‫برگزينيد‪ ،‬از آن دو مينوی ھمزادی که در‬
‫آغاز آفرينش در انديشه و انگار پديدار‬
‫شدند‪ ،‬يکی نيکی را مینماياند و ديگری بدی‬
‫را؛ و ميان اين دو‪ ،‬دانا راستی را برمیگزيند‬
‫و نادان دروغ را ‪.‬‬
‫َزر ُتشت‪ ،‬زردشت‪ ،‬زردھُشت يا زرا ُتشت بنيادگذار دين زرتشتی يا مَز َديَسنا‪ ،‬و سراينده گاثاھا‬
‫کھنترين بخش اوستا است‪.‬‬
‫زرتشت توجه مورخين معاصر را حداقل به دو دليل جلب کرده است‪ :‬يکی مبدل شدن زرتشت به‬
‫شخصيت ای افسانهای است چنانچه در طی سالھای ‪ ٣٠٠‬قبل از ميالد تا ‪ ٣٠٠‬بعد از ميالد‬
‫اعتقادات مبنی بر اينکه او از علوم غيبيه مطلع بوده و از رسوم جادوگری آگاه‪ ،‬رايج شده بود‪.‬‬
‫ديگر برداشت يکتاپرستانه او از خدا بوده که باعث گمانه زنیھای مورخين معاصر در مورد‬
‫تأثيرپذيری مسيحيت و يھوديت از تعليمات زرتشت شده است‪.‬‬
‫دستور داال پيرامون زرتشت می گويد ‪ :‬ما ھمه چيز درباره محمد و موسی و عيسی و حتی بودا‬
‫می دانيم ولی ھيچ آگاھی علمی و دقيقی پيرامون زرتشت بزرگ آريايی و نخستين پيام آور جھان‬
‫نمی دانيم ‪.‬‬
‫از سروده ھای به جای مانده از زرتشت ) گاتھا ( می يابيم که نامش زرتشتر و نام خانوادگی‬
‫اش سپتام يا سپتم است ‪ .‬اوستا شناسان نام زرتشت را از دو واژه زرث به معنی زرد ‪ -‬زال و‬
‫پير و اشتر به معنی شتر معنی ميکنند ‪ .‬در مجموعه شتر زرد يا پير معنی می دھد ‪ .‬عده ديگری‬
‫اين نام را شايسته چنين بزرگ مردی نمی دانند و بر اين باور ھستند که زرث به معنی روشنايی‬
‫معنی ميدھد و اشتر را از ريشه اش يا درخشيدن می دانند ‪.‬‬
‫که در مجوعه "زرين روشنايی" ترجمه می شود ‪ .‬آنان بر اين باورند که نام اصلی وی سپتم‬
‫است که معنی سپيد يا سپيدترين بوده است که پس از برانگيخته شدن به پيام آوری جھان‬
‫زرتشتر خطاب شد به معنی روشنايی مينوی ‪ .‬بودا نيز ھمين کار را کرده است ‪ .‬نامش گوتم‬
‫که پس از برانگيخته شدن به ارشاد مردمان نام بذ را بر‬ ‫گاوين و گاونر بزرگ که‬
‫بوده به معنی گاوين‬
‫بوده‬
‫ميگزيند که به معنی دانا است ‪.‬‬
‫سپتام زرتشتر اوستايی در پارسی امروزی زرتشت اسپنتمان ناميده می شود ‪ .‬او بر خالف اديان‬
‫ديگر که ھزاران سال پس از وی آمدند ھرگز اداعاھای ھمچون پسر خدا ‪ -‬نور خدا و ‪. . .‬نکرد ‪.‬‬
‫با انديشه کردن در سروده ھای گات ھا ما در می يابيم که او انسانی برجسته ‪ -‬دانا ‪ -‬خردمند ‪-‬‬
‫يکتا پرست و بی ادعا است ‪ .‬او تنھا گمراھان را به راه نيک دعوت می کند و آنان را از راه‬
‫خطا سرزنش می کند ولی ھرگز آنان را به آتش جھنم و سربھای آتشين آخرت و زنجيرھای‬
‫خدا برای کشتار گمراھان را‬ ‫وعده نمی دھد ‪ .‬ھرگز فرمان جھاد در راه خدا‬
‫تناک وعده‬
‫دھشتناک‬
‫جھنم و دوزخ دھش‬
‫نمی دھد تا ھر کجا کافری را ديديد او را بکشيد ‪ .‬او تنھا آموزه ھای خردمندانه و فيلسوفانه‬
‫خود را در روزگاری به مردم منتقل می کند که به دليل وسعت تاريخی اش زمانش بر ھمگان‬
‫پوشيده است ‪.‬‬
‫ب نام می‬
‫می‬ ‫ھيچداسب‬
‫ويم که او از خويشاوندانش به نام خاندان اسپنتمان ھيچداس‬ ‫شويم‬
‫ه می ش‬
‫متوجه‬
‫روی گات ھا متوج‬
‫برد ‪ .‬از دختر خردمندش پوروچيستا به معنی پر بينش نام می برد و در جای ديگر از ميديوماه‬
‫سپنتمان که گويا پسر کاکايش است ‪ .‬در کتاب دساتير زرتشت را به خاندان مه آباديان که‬
‫کيومرث به بيش از شش‬
‫دادی است نسبت داده است ‪ .‬خود کيومرث‬ ‫پيشدادی‬
‫سال پيش از کيومرث پيش‬
‫ھزاران سال‬
‫ھزاران‬
‫ھزار سال پيش تعلق دارد ‪.‬‬
‫شاه گشتاسب کيانی بزرگ ترين ياور و گسترش دھنده دينی بھی بوده است که آئين وی ار‬
‫پذيرفت ‪ .‬زمان پادشاھی کيانيان نيز به بيش از سه ھزار سال می رسد ‪ .‬فرشوشتر و جاماسب‬
‫که از نامداران خاندان ھوگو بودند از نزديک ترين ياران زرتشت بوده اند ‪ .‬گويا پس از‬
‫درگذشت زرتشت جاماسب رھبر پيروان او ميگردد ‪ .‬خاندان فريان نيز که ريشه تورانی داشته‬
‫اند ) در ترکستان کنونی ( از ياران نزديک زرتشت بودند ‪ .‬ياران زرتشت در تاريخ به سه گروه‬
‫ناميده شده اند ‪ .‬گروه نخست خيتو که در معنی خودمانی می باشد ‪ .‬اينان کسانی ھستند که لقب‬
‫آزادگان به آنان داده شده است و تمامی گفتار او را با جان و دل پذيرفته بودند و در گسترش آن‬
‫کوشش ميکردند ‪.‬‬
‫گروه دوم ورزن می باشد که به کسانی گفته می شود که در حلقه قرار دارند ‪ .‬آنان اندکی از‬
‫زرتشت دور بودند و در درک درست واژھا و سخنان زرتشت کمی دورتر از گروه دوم بودند ‪.‬‬
‫به آنان انجمنيان نيز گفته اند ‪.‬‬
‫گروه سوم اريمن نام دارد که امروزه آريامنش ناميده می شود ‪ .‬که در آن روزگار دوستان‬
‫زرتشت خطاب می شدند ‪ .‬آنان از دور و از کشورھای ديگر به سخنان او ايمان آورده بودند ‪.‬‬
‫علی اکبر جعفری خاورشناس و محقق دين زرتشتی معتقد است ‪ :‬گاتھا به لھجه خوراسانی‬
‫ھجای رگ ويدی است ‪ .‬اين لھجه در باختر رود سند رايج بوده‬ ‫ده است و ھجای گاتھا ھجای‬ ‫شده‬
‫سروده ش‬
‫سروده‬
‫است ‪ .‬زرتشت از خاندانھايی نام می برد که متعلق به خراسان بزرگ و سرزمينھای سند و‬
‫پنجاب در شرق ايران است ‪ .‬در تمامی سروده ھای او از مردمان آريايی نژاد سخنھايی ديده می‬
‫شود ‪ .‬گفتگوی ھا اوستا بيشتر از خراسان بزرگ است ‪ .‬شاه گشتاسب نيز از بلخ بود و بيشتر‬
‫شواھد حاکی از آن است که زرتشت از شرق ايران بوده است ‪ .‬اما در اين ميان گروھی با‬ ‫شواھد‬
‫اد شده است وی را از آذربايجان می دانند ‪ .‬منجمله ارباب‬ ‫استناد به متن اوستا که از رغه يياد‬
‫است ‪ .‬در فصل بيستم‬ ‫رغه به احتمالی ھمان مراغه کنونی در آذربايجان است‬ ‫کيخسرو شاھرخ ‪ .‬رغه‬
‫بندھش زرتشت را از حوالی رود ارس ) شمال آذربايجان ( و مادرش را از رغه يا مراغه‬
‫معرفی ميکند ‪ .‬اين دسته پدر زرتشت را پورشاسب می دانند و مادرش را دغدو می خوانند ‪.‬‬
‫دغدو واژه ای اوستايی ) دغدوا ( است که به معنی دختر پاک و نجيب است ‪ .‬زرتشت در سن‬
‫سی سالگی در باالی کوه سبالن در آذربايجان به پيامبری برگزيده شد و سپس شھرھا را يکی‬
‫پس از ديگری برای گسترش دينش طی کرد ‪ .‬زاد روز اشو زرتشت در ششم فروردين ماه می‬
‫باشد که امروز بسياری ‪,‬وبخصوصايرانيان آن را احترام و جشن می گيرند ‪.‬‬
‫در ھمان روز به گفته اوستا پدرش پوشاسب به شادی و جاودانگی فرزندش درختی کاشت ‪ .‬نوع‬
‫درخت معموال چھارمغز يا بادام يا سرو يا کاج می باشد احترام به طبيعت برای آنکه با افزودن‬
‫يک فرزند ممکن است طبيعت نيز آلوده شود پدر و مادر دران زمان ھميشه برای حفظ منابع‬
‫طبيعی درختی را با بدنيا آوردن فرزندشان می کاشتند ‪.‬‬
‫فردوسی بزرگ زاده شدن زرتشت را چنان مھم دانسته است که زادروز وی را ھمچون پديدار‬
‫را گرفته است ‪ .‬وی را نابود‬ ‫ش و اندرز ففرا‬
‫دانش‬
‫رگ آن را خرد و دان‬‫داند که شاخه و ببرگ‬
‫ی داند‬
‫می‬
‫شدن درختی م‬
‫کنند اھريمن و بنيان گذار يکتاپرستی جھان ميداند و ميگويد پس از وی آتش پرستی از ميان می‬
‫رود و آتش تنھا نور اھورامزدا و روشنايی مقدس قدرت او می گردد ‪.‬‬
‫درختی پديد آمد اندر زمين‬ ‫چو يک چند گاھی بر آمد برين‬
‫درختی گشن بيخ بسيار شاخ‬ ‫از ايوان گشتاسپ تا پيش کاخ‬
‫کسی جز چون او بر خورد کی مرد‬ ‫ھمه برگ او پند و بارش خرد‬
‫که اھريمن بد کنش را بکشت‬ ‫خجسته پی و نام او زردھشت‬
‫تو را سوی يزدان ھمی رھبرم‬ ‫به شاه جھان گفت که پيغمبرم‬
‫که بی دين ھمی خوب نه آيد شھی‬ ‫بياموز آئين و دين بھی‬
‫در گذشت زرتشت‬
‫تاريخ نگاران نوشته اند زرتشت پس از ھفتاد و ھفت سال از عمر خويش که بيشتر آن را برای‬
‫ھدايت و دادن خرد و آگاھی به مردمان صرف نموده بود روزی در آتشکده شھر بلخ مشغول‬
‫بودند نيز‬
‫نيز‬ ‫شاه کيانی و پسرش اسفنديار که از حاميان بزرگ وی بودند‬ ‫گشتاسب شاه‬
‫عبادت بوده است ‪ .‬گشتاسب‬
‫برای رسيدگی به شھرھای ديگر از بلخ خارج می شوند و ارجاسب که دشمن ديرينه زرتشت بود‬
‫از اين ھنگام بھره برد و توربراتور فرمانده سپاه خود را با لشگری بسيار راھی بلخ کرد ‪.‬‬
‫ردم در ھم شکستند و ھنگامی که‬ ‫مردم‬
‫تمام دالوری ھا م‬
‫لشکر تورانی دروازه ھای شھر بلخ را با تمام‬
‫زرتشت با لھراسب و گروھی ديگر از يارانش مشغول عبادت به درگاه اھورامزدا بودند توسط‬
‫سپاه تورانی کشته می شود ‪ .‬فتحوای کالم شاھنامه فردوسی داللت بر مرگ توأم با خشونت‬
‫زرتشت‪ ،‬در ھنگام حمل ٔه ارجاسب به بلخ‪ ،‬در اين شھر میکند‪.‬‬
‫از آنجا به بلخ آمد سپاه‬
‫جھان شد ز تاراج و کشتن سياه‬
‫نھادند سر سوی آتشکده‬
‫بر آن کاخ و ايوان زرآژده‬
‫ھمه زند و اّستا ھمی سوختند‬
‫چه پر مايه تر بود بر توختند‬
‫ورا ھيربد بود ھشتاد مرد‬
‫زبانشان ز يزدان پر از ياد کرد‬
‫ھمه پيش آتش بکشتندشان‬
‫ره بندگی بسر نوشندشان‬
‫ز خونشان بمرد آتش زردھشت‬
‫ندانم چرا ھيربد را بکشت‪.‬‬
‫زرتشت در ھنگام يورش ناگھانی قبايل تور در بلخ به دست يک تورانی کشته شد‪ .‬در کتابھای‬
‫پھلوی نام قاتل وی توربرادروش يادشدهاست‪.‬‬
‫ابوعبد‪ d‬جعفر بن محمد رودکی سمرقندی‬

‫رودکی شاعر قرن سوم و چھارم ھجری است‪ .‬نام و نسبش را ابوعبد‪ d‬جعفر بن محمد رودکی‬
‫سمرقندی نوشته اند‪ .‬وی در اواسط قرن سوم ھجری در روستای بنج ‪ Banoj‬از قرای رودک‬
‫رودکی معروف شده است‪ .‬در خردسالی حافظه ای‬ ‫سمرقند به دنيا آمده است و از اين رو به‬
‫حفظ کرد و به شاعری پرداخت‪ .‬عالوه بر آن‬ ‫قوی داشت و گويند در ھشت سالگی قران را‬
‫آوازی خوش داشت و بربط می نواخت‪.‬‬
‫اشعار خود او را استاد شاعران و سلطان شاعران خواندهاند‪ .‬وی احتماال مذھب‬ ‫شاعران در‬
‫اسماعيلی داشته است‪ .‬رودکی از شاعران روزگار سامانيان و از خاصان امير نصربن‬ ‫شيعه‬
‫احمد سامانی )‪ (٣٠١-٣٣٣‬بوده است‪.‬‬
‫يک ميليون‬
‫اقوال مختلف وجود دارد‪ ،‬برخی تعداد اشعار وی را بيش از يک‬ ‫درباره شمار اشعار وی‬
‫نوشته اند و برخی گفته اند صدھزاربيت يا صد دفتر بوده است‪.‬‬
‫و قطعه دارد کليله و دمنه را ھم به نظم در آورده‬ ‫ه در قالب غزل‪ ،‬قصيده‬ ‫وی غير از اشعاری ککه‬
‫ويش را به‬
‫خويش‬‫ه و دمنه خ‬ ‫کليله‬
‫اند وقتی رودکی مثنوی کليل‬ ‫ود است‪ .‬گفته اند‬ ‫موجود‬
‫ه از آن ابياتی پراکنده موج‬ ‫بود ککه‬
‫امير نصر ھديه کرد‪ ،‬گذشته از پادشاه که چھل ھزار درم به وی بخشيد‪ ،‬ياران و نام آوران درگاه‬
‫نيز شصت ھزار درم به وی دادند و در اين سالھا بود که رودکی به موجب روايات دوصد غالم‬
‫داشت و دوصد شتر زير بنه اش می رفت‪.‬‬
‫سياه چشمان آن ديار ھمراه با‬ ‫بدينگونه جوانی شاعر در دربار بخارا‪ ،‬در صحبت زيبارويان و‬
‫را از شادمانی لبريز کرده بود‬ ‫ال ‪ ،‬روزگار او‬ ‫طال‬
‫يقی‪ ،‬شراب و ط‬ ‫موسيقی‪،‬‬
‫نشيد و مستی گذشت‪ .‬عشق‪ ،‬موس‬
‫اندوه باشد‪ ،‬مشھود است‪.‬‬ ‫مايه اندوه‬ ‫شادی و بی توجھی به آنچه‬ ‫غالب اشعارش روح طرب و شادی‬ ‫و از غالب‬
‫شعر فارسی‪ ،‬امروز‬‫پدر شعر‬
‫گرانبھای پدر‬ ‫وفات وی را به سال ‪ 329‬ھـ‪.‬ق نوشته اند‪ .‬از آن ھمه آثار‬
‫فقط حدود ‪ 550‬بيت از ماخذ کھن به دست آمده است‪.‬‬
‫به روزگار او مثل دقيقی‪ ،‬ابوذراعه جرجانی و‬ ‫از گوشه ھا و کنايه ھايی که شاعران نزديک‬
‫آورده اند‪ ،‬پيداست که او را شاعری نابينا می شناخته‬ ‫ناصر خسرو در باب اين استاد شاعران‬
‫اند‪ .‬اما از سخن او ‪ ،‬آنچه ھست‪ ،‬برنمی آيد که ھمه عمر شاعر در آن تاريکيھای دنيای کوران‬
‫ديدن در اشعار او ھست بلکه تشبيھات حسی نيز در سخنان او کم‬ ‫گذشته باشد‪ .‬نه فقط ادعای‬
‫نيست‪.‬خاصه دنيای رنگ که بر کوران مادرزاد فروبسته است‪ ،‬در شعر او جلوه ای تمام دارد‪ .‬به‬
‫عالوه آن مايه عاشقيھا و دلفريبيھای روزگار جوانی که ياد آن ايام پيری شاعر را گرم می کند‪،‬‬
‫البته از يک مرد نابينا به سختی برمی آيد‪.‬‬
‫چند نمونه از رباعيات رودکی ‪:‬‬
‫با آنکه دلم از غم ھجرت خونست شادی به غم توام ز غم افزونست‬
‫ھجرانش چنين است‪ ،‬وصالش چونست؟‪.‬‬ ‫انديشه کنم ھر شب و گويم يارب‬
‫جز حادثه ھرگز طلبم کس نکند يک پرسش گرم جز تبم کس نکند‬
‫ور جان به لب آيدم بجز مردم چشم يک قطره آب بر لبم کس نکند‪.‬‬
‫بی روی توام نه عقل برجاست نه دل‬ ‫بر عشق توام نه صبر پيداست نه دل‬
‫اين دل که توراست سنگ خاراست نه دل‪.‬‬ ‫اين غم که مراست کوه قافست نه غم‬
‫اينھم نمونه ازاشعار غنايی و عاشقانه رودکی ‪:‬‬
‫چه داری دوست ھرزه دشمنی را‬ ‫دال تا کی ھمی جويی منی را‬
‫چه کوبی بيھده سرد آھنی را‬ ‫چرا جويی جفا ار بی وفايی‬
‫به رشک خويشتن ھر سوسنی را‬ ‫ايا سوسن بناگوشی که داری‬
‫که بر آتش نشانی برزنی را‬ ‫يکی زين برزن نا راه بر شو‬
‫چه سايی زير کوھی ارزنی را‬ ‫دل من ارزنی‪،‬عشق تو کوھی‬
‫اگر بی جان روان خواھی تنی را‬ ‫بيا اينک نگه کن رودکی را‬
‫که نصربن احمد سامانی زمستانھا را در‬ ‫نظامی عروضی سمرقندی در چھار مقاله می نويسد‬
‫بخارا می گذرانيد و تابستان به سمرقند و شھرھای خراسان می رفت‪ .‬يک سال به ھرات رفت‪،‬‬
‫و پاييز و زمستان را ھم در آنجا ماند و اقامت او‬ ‫تابستان را در آنجا سپری کرد‪ ،‬خوشش آمد‬
‫چھار سال طول کشيد‪ .‬اميران که از اين اقامت طوالنی دلتنگ شده بودند‪ ،‬چاره در آن ديدند که‬
‫به رودکی متوسل شوند تا او کاری کندکه امير به بخارا بازگردد‪ .‬رودکی ابيات زير را سرود و‬
‫در مجلس سلطان آن را به ياری چنگ و با صدای حزين خواند‪ .‬گويند امير نصر چنان به ھيجان‬
‫آمد که بدون آنکه چکمه بپوشد بر اسب نشست و روی به بخارا نھاد‪.‬‬
‫ياد يار مھربان آيد ھمی‬ ‫ھمی‬ ‫بوی جوی موليان آيد‬
‫زير پايم پرنيان آيد ھمی‬ ‫راه او‬ ‫ريگ آموی و درشتی‬
‫خنگ مارا تا ميان آيد ھمی‬ ‫روی دوست‬ ‫آب جيحون ازنشاط‬
‫مير زی تو مھمان آيد ھمی‬ ‫و دير زی‬ ‫ای بخارا شاد باش‬
‫ماه سوی آسمان آيد ھمی‬ ‫بخارا آسمان‬ ‫مير ماھست و‬
‫سروسوی بوستان آيدھمی‬ ‫بخارا بوستان‬ ‫مير سروست و‬
‫گر به گنج اندر زيان آيدھمی‪.‬‬ ‫آفرين و مدح سود آيد ھمی‬
‫تعداد شعرھای رودکی را از صدھزار تا يک ميليون بيت دانسته اند؛ آنچه اکنون مانده‪ ،‬بيش از‬
‫ھزازبيت نيست که مجموعه ای از قصيده‪ ،‬مثنوی‪،‬قطعه و رباعی را در بر می گيرد‪ .‬از ديگر‬
‫آثارش منظومه کليله و دمنه است که محمد بلعمی آن را از عربی به فارسی برگرداند و رودکی‬
‫به خواسته اميرنصر و ابوالفضل بلعمی آن را به نظم فارسی در آورده است )به باور فردوسی‬
‫در شاھنامه‪ ،‬رودکی به ھنگام نظم کليله و دمنه کور بوده است‪(.‬‬
‫اين منظومه مجموعه ای از افسانه ھا و حکايتھای ھندی از زبان حيوانات است که تنھا‬
‫يکصدوبيست ونو بيت آن باقی مانده است و در بحر رمل مسدس مقصور سرود شده است؛‬
‫مثنويھای ديگری در بحرھای متقارب‪ ،‬خفيف‪ ،‬ھزج مسدس و سريع به رودکی نسبت می دھند‬
‫که بيتھايی پراکنده از آنھا به يادگار مانده است‪ .‬گذشته از آن شعرھايی ديگر از وی در‬
‫موضوعات گوناگون مدحی‪ ،‬غنايی‪ ،‬ھجو‪ ،‬وعظ‪ ،‬ھزل ‪ ،‬رثاء و چکامه‪ ،‬در دست است‪.‬‬
‫عوفی درباره او می گويد‪ " :‬که چنان ذکی و تيز فھم بود که در ھشت سالگی قرآن حفظ کرد و‬
‫نمودند و رغبت‬
‫بر وی اقبال نمودند‬
‫چنانکه خلق بر‬
‫شعر گرفت و معنای دقيق می گفت‪ ،‬چنانکه‬ ‫قرائت بياموخت و شعر‬
‫وتی دلکش داده بود‪ .‬از ابوالعبک بختيار‬ ‫صوتی‬
‫الی آوازی خوش و ص‬ ‫تعالی‬
‫شد و او را آفريدگار تع‬ ‫او زيادت شد‬
‫بر بط بياموخت و در آن ماھر شد و آوازه او به اطراف واکناف عالم برسيد و امير نصر بن احمد‬
‫سامانی که امير خراسان بود‪ ،‬او را به قربت حضرت خود مخصوص گردانيد و کارش باال گرفت‬
‫و ثروت و نعمت او به حد کمال رسيد‪.‬‬
‫رودکی در سرودن انواع شعر مخصوصا ً قصيده‪ ،‬مثنوی ‪ ،‬غزل و قطعه مھارت داشته است و از‬
‫نظر خوشی بيان در تاريخ ادبيات پارسي پيش از او شاعری وجود ندارد که بتواند با وی برابری‬
‫کند‪.‬‬
‫به واسطه تقرب به امير نصر بن احمد سامانی )‪ (331-301‬رودکی به دريافت جوائز و صله‬
‫فراوانی از پادشاه سامانی و وزيران و رجال در بارش نائل گرديد و ثروت و مکنتی زياد به‬
‫دست آورده است چنانکه به گفته نظامی عروضی ھنگامی مه به ھمراھی نصر بن احمد از ھرات‬
‫به بخارا می رفته‪ ،‬چھار صد شتر بنه او بوده است‪.‬‬
‫پايه سخنوری و شاعری رودکی به اندازه ای است که از‬ ‫رفعت پايه‬
‫ظاھری رفعت‬
‫ودن مقام ظاھری‬ ‫عالوه بر دارا ببودن‬
‫معاصران او شعرای معروفی چون شھيد بلخی و معروفی بلخی او را ستوده اند و از گويندگان‬
‫بعد از او کسانی چون دقيقی‪ ،‬نظامی عروضی‪ ،‬عنصری‪ ،‬فرخی و ناصرخسرو از او به بزرگی‬
‫ياد کرده اند‪.‬‬
‫امروزمردم اين ناحيه در آسياسی مرکزی بخصوص آنھايی که اھل سرايش و ادب ھستند عشقی‬
‫بسيار به او ‪ .‬سخنان رودکی در قوت تشبيه و نزديکی معانی به طبيعت و وصف ‪،‬کم نظير است‬
‫و لطافت و متانت و انسجام خاصی در ادبيات وی مشاھده می شود که مايه تأثير کالم او در‬
‫خواننده و شنونده است‪ .‬از غالب اشعار او روح طرب و شادی و عدم توجه به آنچه مايه اندوه‬
‫و سستی باشد مشھود است و اين حالت گذشته از اثر محيط زندگی و عصر حيات شاعر نتيجه‬
‫فراخی عيش و فراغت بال او نيز می باشد‪.‬‬
‫با وجود آنکه تا يک ميليون و سيصد ھزار شعر بنا به گفته رشيدی سمرقندی به رودکی نسبت‬
‫داده اند تعداد اشعاری که از او امروز در دست است به ھزار بيت نمی رسد‪ .‬از نظر صنايع ادبی‬
‫گرانبھاترين قسمت آثار رودکی مدايح او نيست‪ ،‬بلکه مغازالت اوست که کامالً مطابق احساسات‬
‫آدمی است‪ ،‬شاعر شادی پسند بسيار جالب توجه و شاعر غزلسرای نشاط انگيز‪ ،‬بسيار ظريف و‬
‫پر از احساسات است‪.‬‬
‫گذشته از مدايح و مضمون ھای شادی پسند و نشاط انگيز در آثار رودکی‪ ،‬انديشه ھا و پندھايی‬
‫آميخته به بدبينی مانند گفتار شھيد بلخی ديده می شود‪ .‬شايد اين انديشه ھا در نزديکی پيری و‬
‫فرض کرد که اين حوادث‬ ‫می توان فرض‬ ‫رده باشد‪ ،‬می‬
‫شده نمو ککرده‬
‫ه تنگدستی شده‬ ‫ھنگامی که توانگری او بدل ببه‬
‫در زندگی رودکی‪ ،‬بسته به سرگذشت نصر دوم بوده است‪ .‬پس از آنکه امير قرمطی را خلع‬
‫کردند مقام افتخاری که رودکی در دربار به آن شاد بود به پايان رسيد‪.‬‬
‫با فرا رسيدن روزھای فقر و تلخ پيری‪ ،‬ديگر چيزی برای رودکی نمانده بود‪ ،‬جز آنکه بياد‬
‫روزھای خوش گذشته و جوانی سپری شده بنالد و مويه کند‪.‬‬
‫دقيقي بلخي شاعر حماسه سرا‬
‫اھل نظردقيقي را بنا بر ھزار بيت حماسه گشتاسپ نامه كه سروده است حماسهسرا ميشناسند و‬
‫اغلب ارج و قدري كه بروي مينھند بنا بر ھمان ھزار بيت است كه حكيم فردوسي با بزرگواري‬
‫تمام آنرا در كاخ بلند و بيگزند شاھنامه پناه داده است و او را بنا بر فضل تقدم بر خود مقدم‬
‫شمرده است‪ ،‬چه به شھادت تاريخ و بحق دقيقي نخستين كسي است كه حماسه را به معني دقيق‬
‫آن از لحاظ صورت و معني وارد شعر كرد‪ ،‬اگر چه پيش از او مسعودي مروزي مثنوي بزمييي‬
‫را در بحر ھزج ساخت كه خالصه گونهيي از شاھنامه بحساب ميآمد و يا ابو شكور بلخي‬
‫آفريننامه خود را در بحر متقارب بنظم كشيده اگر نقل سخن دقيقي در شاھنامه قبول خاطر‬
‫فردوسي را فراھم نميآورد و ھزار بيت گشتاسپنامه بتمامي نقل نميشد‪ ،‬شايد امروز حتي كمتر‬
‫از آنچه كه او را ميشناسند ميشناختند واي بسا يكصد و چند بيت از غزليات و قطعات او ھم كه‬
‫در تذكرهھا و كتب لغت بطور پراكنده نقل شده است‪ ،‬بنام شاعران ديگري درميآمد و امروز‬
‫ديگر نام دقيقي از صفحات تاريخ ادب اين مرز و بوم محو شده بود‪.‬‬
‫ازين رو اقدام فردوسي را مؤثرترين سبب جاودانگي نام دقيقي ميتوان شمرد‪ .‬اين امر يك‬
‫پيوستگي ابدي را در ميان نام سراينده حماسه ملي ماو نام دقيقي بوجود آورده است بنحوي كه‬
‫نام فردوسي با ھيچ شاعر ديگر اين حد بستگي و پيوستگي ندا رد‪ .‬اما شايد اين پرسش به ذھن‬
‫محقق برسد كه آيا نقل ھزار بيت گشتاسپنامه در شاھنامه فردوسي‪ ،‬خود سبب نگرديده است تا‬
‫بطور غيرمستقيم جنبه شعر دقيقي مورد تأييد خواننده قرار گيرد و در نتيجه ذھن راحت طلب‬
‫پژوھندگان ادب‪،‬حماسه پردازي » دقيقي« را پذيرفته و ديگر كمتر بدنبال تحقيق و تتبع مطلب‬
‫تازه يي در خصايص شعري او بروند؟‬
‫اگر ابيات ابتداي اين نوشته را بدون توجه به اينكه از دقيقي است بخوانيم و در آن از جھت مايه‬
‫شعري و قريحه شاعر آن دقيق شويم‪ ،‬سراينده را شاعري توانا در تعزل و تشبيب‪ ،‬و غزلسرايي‬
‫خوش قريحه و لطيف طبع مييابيم‪ ،‬برغم آنكه روح حماسه بر تندي و تيزي و حدت و شدت حكم‬
‫ميكند‪ .‬قضاوت فردوسي ھم درباره وي آنجا كه ميگويد‪ :‬جواني بيامد گشاده زبان سخن گفتن‬
‫خوب و روشن روان ھمين مدعا را ثابت ميكند چه بيشك فردوسي عالوه بر گشتاسپنامه ديگر‬
‫اشعار او را ھم ديده و احيانا ُ ديوانش را خوانده بوده است و با توجه به مجموعه اشعارش او را‬
‫شاعري فصيح و گشاده زبان ميخواند زيرا اگر اطالق گشاده زباني را نسبت به دقيقي فقط به‬
‫مناسبت گشتاسپنامه بدانيم با آنچه بعد از آن فردوسي ميگويد‪ ،‬كه‪ :‬نگه كردم اين نظم سست آ‬
‫مد م بسي بيت ناتند رست آ مد م مغايرت دارد زيرا چگونه ممكن است فردوسي صاحب نظم‬
‫سست و ابيات ناتندرست را گشاده زبان بنامد‪!.‬‬
‫بنابراين فردوسي دو قضاوت درباره دقيقي دارد‪ .‬يكي قضاوت جزئي و تخصصي و آن ھمان‬
‫است كه درباره حماسه او داوري ميكند و بر سستياش رأي ميدھد‪ ،‬قضاوت دوم آنست كه در‬
‫مجموع و با وجود ناتندرستي ابيات حماسهاش او را فصيح و گشاده زبان ميخواند‪ .‬اگر‬
‫فردوسي ازين نوع داوريھا و نقدھا درباره شاعر يا شاعران ديگري كه ما آنھا را بھتر و بيشتر‬
‫از دقيقي ميشناسيم‪ ،‬كرده بود حدا قل با مقايسه بين آنھا تا اندازهاي اگرچه اندك به معيارھاي‬
‫فردوسي در اين نقد او دست يافتيم‪ .‬اما متأسفانه دقيقي تنھا شاعري است كه به محك نقد‬
‫ري ھم ھست كه با وجود‬ ‫ديگري‬
‫ي خورده و بوسيله او سنجيده شده است و البته داوريھاي ديگ‬ ‫فردوسي‬
‫فردوس‬
‫معدوديت آ نھا روزنهھاي كوچكي را از دنياي شاعري دقيقي بروي ما ميگشايد و يكي از آن‬
‫ميان بيان »چھار مقاله نظامي« است‪.‬‬
‫نظامي عروضي ميگويد وقتي كه امير ا سعد خواست فرخي شاعر را به امير ابوالمظفر چغاني‬
‫معرفي كند خطاب به امير چغانيان گفت‪ :‬اي خداوند ترا شاعري آوردهام كه تا دقيقي روي در‬
‫نقاب خاك كشيده است كسي مثل او نديده‪ .‬اين داوري چھار مقاله را‪ ،‬دور از اشتباھات تاريخي‬
‫نھاد مضافا ُ اينكه فرخي خود دنباله سخن امير ا‬ ‫وان معتبر شمرد و ارج نھاد‬ ‫آن كتاب ارجمند‪ ،‬ميتتوان‬
‫سعد را در قصيده داغگاه ميگيرد و به امير چغاني ميگويد‪:‬‬
‫تا طرازنده مد يح تو دقيقي درگذ شت زآفرين تو دل آگنده چنان كز دانه بار تا بوقت من زمانه‬
‫مرو را مھلت نامند زين سبب چون بنگري امروز تا روز شمار ھر گياھي كز سر گور دقيقي برد‬
‫مد گر بپرسي ز آفرين تو سخن گويد ھزار يك نقد ديگر درباره دقيقي نقد مؤلف تذكره‬
‫عرفاتالعاشقين است كه اين تذكره خود اگر چه در لفظ پردازي مستحيل شده است اما از استدالل‬
‫بدان چيزي نميكاھد‪ .‬درباره دقيقي ميگويد‪:‬‬
‫انش در نھايت دقت و‬ ‫بيانش‬ ‫زمره و رسيدگي‪ ،‬شيوه نغز بي‬ ‫غايت زمره‬
‫ش در غايت‬ ‫كالمش‬
‫نخل كالم‬
‫يوه نخل‬
‫»الحق ميوه‬
‫سنجيدگي‪ ،‬اختر نظمش حلقه در گوش ھالل سپھر كرده‪ ،‬شاھد طبعش با ده در ساغر مھر‬
‫رايت چون‬
‫سرايت‬ ‫فطرتش در س‬
‫ذكاء سرور مجلس فطرتش‬ ‫چون ذكاي ذكاء‬
‫طبعش در اضاء ت چون‬ ‫ك طبعش‬ ‫نيك‬
‫اب ني‬
‫آفتاب‬
‫خورده‪ ،‬آفت‬
‫نواي نواء محيط خاطراتش چون بحر گردون مواج‪ ،‬برج عرش فطرش روح الھه فكرت را‬
‫معراج‪ .‬در نھايت تحقيق معاني و در غايت تدقيق سخنداني‪«.‬‬
‫سراجالدين آرزو در تذكره خود بنام مجمعالنفائس ميگويد دقيقي از آفتاب مشھورتر است‪ .‬باري‬
‫كه از جواني به‬ ‫بوده است توانا كه‬
‫اعري بوده‬
‫شاعري‬ ‫ي ش‬
‫دقيقي‬
‫كه دقيق‬
‫اين مجموع داوريھا حكايت از اين دارد كه‬
‫سرودن شعر پرداخته و بزودي كالم شيرين و سخن منظومش در اطراف و اكناف ساير و روان‬
‫شده است زيرا با قرايني كه درباره تاريخ تولد و قتل وي در دست است كه بآن اشاره خواھد شد‬
‫ك ديوان‬ ‫سالگي كشته ميشود درحاليكه از او در اين ھنگام حداقل ييك‬ ‫دقيقي در حدود سيو پنج سالگي‬
‫شعر مشتمل بر قصايد و غزليات و مقطعات و يك مثنوي رزمي بنام گشتاسپ نامه بجا مانده‬
‫است‪.‬‬
‫آنچه به وجود ديوان دقيقي و باقي ما ندن آن بعد از قتل وي دال لت دارد‪ ،‬عالوه بر داوريھايي‬
‫كه صاحبان تذكرهھا و تراجم درباره شعر دقيقي كردهاند و چند نمونه آن ذكر شد اشاره يي است‬
‫كه ناصرخسرو در سفرنامه خود بدان دارد‪ .‬ناصرخسرو ميگويد »وقتي سفر مصر و حجاز را‬
‫دتي توقف كردم و در آنجا شاعري قطران نام بنزدم آ مد و از من خواست‬ ‫مدتي‬‫يش گرفتم در تبريز م‬ ‫پپيش‬
‫تا ديوان دقيقي و منجيك را نزد من بخواند و مشكالت خود را بپرسد‪.‬‬
‫بنا بر اين روايت قطران تبريزي ديواني از دقيقي را در دست داشته است كه از خواندن آ نھا‬
‫بتنھائي و بدون معلم ناتوان بوده و اگرچه زبان قطران زبان آذري يا تركي بوده است ولي با‬
‫يبينيم قادر نبوده است‬ ‫مي‬
‫ھمه تسلطي كه در زبان فا رسي داشته و ما در اشعارش اين تسلط را م‬
‫ديوان دقيقي را بخواند و اين خود نشان ميدھد كه ديوان دقيقي احتماال ُ اشعار زيادي را در خود‬
‫داشته است‪ .‬باري با اينھمه حقيقت اينست كه دقيقي را بايد ابتدا شاعر قصيده پرداز و غزلسرا‬
‫دانست و سپس مثنويپرداز و حماسهسرا زيرا اوالُ ھزار بيت گشتاسپ نامه را اگر شاعر بفرض‬
‫محال براي خواھش دل خود ساخته باشد نه به سفارش يك امير يا فرمانروا تازه از نظر تعداد‬
‫ه محققا ُ از او بجا مانده بوده است در اقليت است‪ .‬ديگر اينكه ھزار بيت‬ ‫ابيات نسبت به ديوا ني ككه‬
‫ابيات‬
‫ابتداي شاھنامه نه تنھا معرف مقام شاعري دقيقي نيست‪ ،‬بلكه مرتبه او را اندكي تقليل داده است‬
‫‪ .‬با اين ويژگي كه ابيات ھزارگانه با دو بدبختي مواجه گرديد‪.‬‬
‫نخست آنكه فردوسي ميگويد‪ :‬نگه كردم اين نظم سست آمدم بسي بيت ناتندرست آمدم و بدبختي‬
‫دوم آنكه گشتاسپ نامه دقيقي خود را در كنار شاھنامه فردوسي كه گوھر يكتاي بحر‬
‫سخنوريست به خواننده عرضه ميكند و ناگزير قدرت شاعري فردوسي و كالم محكم او به‬
‫خواننده اين جرأت و جسارت را ميدھد تا سخن دقيقي را به چيزي نگيرد و حق ھم دارد‪ .‬بيشك‬
‫اگر دقيقي گشتاسپ نامه را بنظم نكشيده بود امروز چيزي از مقام شاعري او نميكاست فقط‬
‫بشرط آنكه ديوانش باقي ميماند‪ .‬اما كسي نميداند كه اگر دقيقي به نظم ھزار بيت حماسه‬
‫گشتاسپ نميپرداخت آيا باز ھم مقدمي براي فردوسي و شاھكارش پيدا ميشد؟ و آيا فردوسي‬
‫امروز ھمان فردوسي بود كه ھست يا نه‪ .‬بنابراين ميشود ا ندكي سستي گشتاسپ نامه را به‬
‫بسياري فضل تقد مش بخشيد و آخراال مر راضي بود و در سنجش آن با شاھنامه به اين گفته‬
‫توجه داشت كه شاھنامه حاصل سي سال كار فصيحي زمان دور است‪.‬‬
‫اينك بپردازيم به زندگي شخصي شاعر‪ .‬نه تنھا ديوان پر ارج اين شاعر ھمچون ديوان رودكي‬
‫پيش از وي طعمه حوادث ناگوار روزگار شد و جز ابيات پراكنده و چند قطعه چيزي از آن باقي‬
‫ما از زندگي و شرح احوال او نيز بسيار اندك و ناچيز است‪ .‬آگاھي ما‬ ‫نماند‪ ،‬بلكه اطالعات ما‬
‫درباره دقيقي از روي منابعي نزديكتر به زمان شاعر است – منابع قرن چھارم و پنجم و ششم –‬
‫تنھا به اينجا ميرسد كه نام او دقيقي است و درباره چغانيان و سپس سامانيان مدح گفته و بعد از‬
‫سرودن ھزار بيت از داستان گشتاسپ و ارجاسب به دست غالمش كشته ميشود‪ .‬فردوسي در‬
‫ھمان نقد كوتاھي كه از زندگي و آثارش كرده است ميگويد‪:‬‬
‫جوانيش را خوي بد يار بود ابا بد ھميشه به پيكار بود يكايك ازو بخت برگشته شد بدست يكي‬
‫بنده بر كشته شد‪ .‬محمد عوفي در تذكره خود در لبابااللباب نام كامل او را »ابومنصور محمدبن‬
‫احمد دقيقي« آورده است اما از سال تولد و وفات او لب فرو بسته‪ .‬آقاي استاد ذبيح‪ d‬صفا‪ ،‬با‬
‫استفاده از قراين و در ضمن يك بررسي دقيق و عالمانه تولد دقيقي را در حدود سال ‪330‬‬
‫ھجري و قتلش را در سالھاي بين ‪ 365‬تا ‪ 370‬ھـ بدست ميدھد‪ .‬ھمين عوفي كه نام دقيقي را‬
‫در تذكره خود آورده است اولين كسي است كه بعد از وي درباره زادگاھش سخن ميگويد و او‬
‫را بلخي وگاھي طوسي ميخوا ند‪ .‬البته عوفي خود در قرن ششم وھفتم ميزيسته است و لباباال‬
‫لباب را در سال ‪ 618‬تأليف كرده‪ .‬و از ھمه كساني كه درباره دقيقي سخن گفتهاند »بجز‬
‫فردوسي« و ديگر شاعران پيش از عوفي به وي نزديكتر است‪ .‬مآخذ ديگري كه درباره زادگاه‬
‫دقيقي سخن گفتهاند حداقل در حدود ‪ 500‬سال متأخر از لباباال لباب عوفياند‪ .‬لطفعلي بيگ آذر‬
‫در قرن دوازدھم در تذكره خود »آتشكده« مينويسد »در وطن او اختالف كردهاند بعضي او را‬
‫ازبلخ و طوس و بعضي از بخارا و جمعي از سمرقند ميدانند‪ .‬رضاقلي خان ھدايت در‬
‫مجمعالفصحاي خود »ج يك ص ‪ «214‬ميگويد‪:‬‬
‫ارم در‬
‫چھارم‬ ‫سمرقندي دانند ش« ابوريحان بيروني دانشمند و مورخ قرن چھ‬ ‫»برخي بلخي و چندي سمرقندي‬
‫آثارالباقيه خود از شاعري »نامش ابوعلي محمد بن احمد بلخي« و شاھنامه او نام ميبرد‪.‬‬
‫بارتولد خاورشناس مشھور با توجه به اين گفتار حدس زده است كه شايد منظور ابوريحان از‬
‫ابوعلي محمدبن احمد بلخي‪ ،‬شاعر صاحب شاھنامه‪ ،‬ھمان دقيقي است ‪.‬از بحث درباره زادگاه‬
‫خصوص خاورشناسان را درباه او به خود جلب‬ ‫نظر محققان و به خصوص‬ ‫ذريم‪ ،‬يك نكته ديگر نظر‬ ‫بگذريم‪،‬‬
‫كه بگ‬
‫وي كه‬
‫كرده است و آن اين اعتقاد دقيقي است‪ .‬در آثار دقيقي چند دليل بر زردشتي بودن او موجود‬
‫است كه استادصفا نيز در تاريخ ادبيات آنھا را نقل و به آنھا استناد بر زردشتي بودن وي دا ده‬
‫است كه مشھورتر از ھمه اين ابيات است‪:‬‬
‫دقيقي چار خصلت برگزيدست بگيتي از ھمه خوبي و زشتي لب ياقوت رنگ و ناله چنگ مي‬
‫تا« در تحقيقات و‬ ‫اوستا‬
‫رده اوس‬
‫خرده‬ ‫يعني پازند و خرده يعني خ‬ ‫ارده يعني‬
‫ايارده‬
‫رنگ و كيش زردھشتي »اي‬ ‫خون رنگ‬
‫مقاالتي كه ھرمان اته درباره تاريخ ادبيات خراسان‪ ،‬در ‪ 1875‬م‪ .‬بزبان آلماني منتشر ساخت‬
‫مقالهيي درباره معاصران رود كي بود كه در آن بر زردشتي بودن دقيقي تكيه كرده و در آن باب‬
‫ال ‪ 1892‬در جلد دوم مجموعه تحقيقات و بررسيھاي خود‬ ‫سال‬
‫ه در س‬
‫سخن گفت‪ .‬بعد از اته‪ ،‬نلد ككه‬
‫ث كرده است‪ .‬مستشرق ديگري‬ ‫بحث‬
‫بودن آن بح‬
‫ي و زردشتي بودن‬
‫دقيقي‬
‫ي است از دقيق‬ ‫فارسي‬
‫وط به زبان فارس‬
‫مربوط‬
‫كه مرب‬
‫اھل آلمان به نام پل ھرن كه لغت فرس ا سدي را در سال ‪ 1897‬به طبع رساند از دقيقي و‬
‫زردشتي بودن او سخن گفت اما ا دوا رد براون در تاريخ ادبيات مشھورش به سال ‪1902‬‬
‫انتشار يافت اظھار كرد كه دقيقي زردشتي نبوده است‪ .‬مستشرق ديگر از آلمان بنام ه ‪ .‬شدر در‬
‫مقالهي تحت عنوان »آيا دقيقي زردشتي بود؟« ‪ -‬كه در جشن نامه جورج ياكوب به چاپ‬
‫رسانيد‪ ،‬استدالل كرد كه دقيقي زردشتي نبوده است‪.‬‬
‫از جمله ديگر مستشرقاني كه با زردشتي بودن دقيقي مخالفت كردهاند يكي ھلموت ديتر آلماني‬
‫است كه اين عقيده را در دائرهالمعارف اسالم در سال ‪ 1945‬انتشار داد‪ .‬مستشرق معروف فرا‬
‫كتاب خود بنام نخستين شاعران زبان فارسي كه در سال ‪1964‬‬‫نسوي ژيلبر ال زار نيز در كتاب‬
‫انتشار داد زردشتي بودن دقيقي را رد كرد‪ .‬محققان و صاحب نظراني درباره دقيقي سخن گفته و‬
‫ا ظھار نظر كردهامد بطور متوسط نيمي بر زردشتي بودن و نيمي بر زردشتي نبودن وي عقيده‬
‫دارند‪ ،‬اما حقيقت اين است كه زردشتي بودن يا نبودنش چه تأثير مھمي براي خواننده شعرش و‬
‫براي ما دارد؟ ما امروز شعر دقيقي را منھاي مذھبش مورد مطالعه قرار ميدھيم و او را به‬
‫عنوان شاعري كه صاحب يك ديوان خوب‪ ،‬صاحب قصايد‪ ،‬غزليات و قطعات خوبي بوده است‬
‫ميشناسيم‪ .‬ما دقيقي را به عنوان مقد مي براي فردوسي و گشتاسپ نامهاش را مقدمه يي بر‬
‫حماسه ملي مي شناسيم و از اين رو كافي است اگر از او به نام دقيقي بلخي ياد كنيم و بس‪.‬‬
‫)مشعل (‬
‫ناصرخسرو‬

‫حکيم ابومعين ناصر بن خسرو بن حارث قباديانی بلخی‪ ،‬معروف به ناصرخسرو‪،‬از شاعران‬
‫بزرگ و فيلسوفان برتر قرن پنجم ھجری )يازدھم ميالدی( است که بر اغلب علوم عقلی و نقلی‬
‫زمان خود از قبيل فلسف ٔه يونانی و حساب و طب و موسيقی و نجوم و فلسفه و کالم تبحر داشت‬
‫در سال ‪ ٣٩۴‬در روستای قباديان در بلخ در خانواده ثروتمندی چشم به جھان گشود‪ .‬و در‬
‫يمگان بدخشان در سال ‪ 481‬ھجری پدرود حيات گفت ‪.‬‬
‫شعر ناصرخسرو‬
‫شعرھاى ناصرخسرو در سبک خراسانى سروده شده است‪ ،‬سبکى که شاعران بزرگى مانند‬
‫سرودهاند‪ .‬البته‪ ،‬شعر او روانى و‬
‫ه آن شيوه شعر سروده‬
‫عود سعد سلمان ببه‬
‫مسعود‬
‫رودکى‪ ،‬عنصرى و مس‬
‫انسجام شعر عنصرى و مسعود سعد سلمان را ندارد‪ ،‬چرا که او بيش از آن که شاعر باشد‪،‬‬
‫انديشمندى است که باورھاى خود را در چھارچوب شعر ريخته است‪ .‬شايد او را بتوانيم نخستين‬
‫انديشمندى بدانيم که باورھاى دينى‪ ،‬اجتماعى و سياسى خود را به زبان شعر بيان کرده است‪.‬‬
‫در ديوان او سواى ستايش بزرگان دين و خليفهھاى فاطمى از ستايش ديگران‪ ،‬وصف معشوق و‬
‫دلبستگىھاى زندگى چيزى نمىبينيم و حتى وصف طبيعت نيز بسيار اندک است‪ .‬ھر چه ھست‬
‫پند و اندرز و روشنگرى است‪ .‬گاھى نيز دانشھاى زمان خود از فلسفه‪ ،‬پزشکى‪ ،‬اخترشناسى و‬
‫شگفتىھاى آفرينش را در قصيدهھاى خود جاى مىدھد تا از اين راه خواننده را به فکر کردن‬
‫وادارد و باورھاى خود را اثبات کند‪.‬‬
‫ناصرخسرو شعرھاى خود را در قالب قصيده گفته و از غزل گريزان است‪ .‬او بارھا از‬
‫غزلسرايان روزگار خود انتقاد کرده است‪ ،‬چرا که بر اين باور بود در زمانى که مفھوم عرفانى‬
‫عشق از درون تھى مىشود و آنجا که دل و عشق را با سيم و زر معامله مىکنند‪ ،‬چه جاى آن‬
‫است که عاشق رنج و سختى دورى را تحمل کند‪:‬‬
‫جز سخن من ز دل عاقالن مشکل و مبھم را نارد زوال‬
‫خيره نکردهست دلم را چنين نه غم ھجران و نه شوق وصال‬
‫نظم نگيرد به دلم در غزل راه نگيرد به دلم در غزال‬
‫از چو منى صيد نيابد ھوا زشت بود شير‪ ،‬شکار شگال‬
‫نيست ھوا را به دلم در‪ ،‬مقر نيست مرا نيز به گردش‪ ،‬مجال‬
‫او به ھمان اندازه که ستايش اميران و فرمانروايان را نادرست مىداند‪ ،‬غزلسرايى براى‬
‫معشوقان و دلبران را نيز بيھوده مىداند‪ .‬بىگمان او شيفتهى خردورزى است و شعرى را‬
‫مىپسندد که شنونده را به فکر کردن وادارد‪ .‬از اين روست که چنين مىگويد‪:‬‬
‫اگر شاعرى را تو پيشه گرفتى يکى نيز بگرفت خنياگرى را‬
‫تو برپايى آنجا که مطرب نشيند سزد گر ببرى زبان جرى را‬
‫صفت چند گويى به شمشاد و الله رخ چون مه و زلفک عنبرى را‬
‫به علم و به گوھر کنى مدحت آن را که مايهست مر جھل و بد گوھرى را‬
‫به نظم اندر آرى دروغى طمع را دروغست سرمايه مر کافرى را‬
‫پسندهست با زھد عمار و بوذر کند مدح محمود مر عنصرى را‬
‫من آنم که در پاى خوکان نريزم مر اين قيمتى در لفظ درى را‬
‫از ويژگىھاى شعرھاى ناصر خسرو‪ ،‬فراخواندن مردم به خودشناسى است که در کتاب روشنايى‬
‫نامه بسيار به آن پرداخته است‪ .‬او خودشناسى را نخستين گام در راه شناخت جھان ھستى‬
‫مىداند و مىگويد‪:‬‬
‫بدان خود را که گر خود را بدانى ز خود ھم نيک و ھم بد را بدانى‬
‫شناساى وجود خويشتن شو پس آنگه سرفراز انجمن شو‬
‫چو خود دانى ھمه دانسته باشى چو دانستى ز ھر بد رسته باشى‬
‫ندانى قدر خود زيرا چنينى خدا بينى اگر خود را ببينى‬
‫تفکر کن ببين تا از کجايى درين زندان چنين بھر چرايى‬
‫ردورزى مىتوان داد را از‬‫خردورزى‬ ‫داند و بر اين باور است که با خ‬
‫عدل مىداند‬
‫بر عدل‬
‫ناصرخسرو بنياد جھان را بر‬
‫ستم باز شناخت‪:‬‬
‫راست آن است ره دين که پسند خرد است که خرد اھل زمين را ز خداوند عطاست‬
‫عدل بنياد جھان است بينديش که عدل جز به حکم خرد از جور به حکم که جداست‬
‫او بر ستمکاران مىتازد و آنان را از گرگ درنده بدتر مىداند‪:‬‬
‫گرگ درنده گرچه کشتنى است بھتر از مردم ستمکار است‬
‫از بد گرگ رستن آسان است وز ستمکار سخت دشوار است‬
‫سپس ھمگان را اين گونه از ستمکارى باز مىدارد‪:‬‬
‫چون تيغ به دست آرى مردم نتوان کشت نزديک خدواند بدى نيست فرامشت‬
‫اين تيغ نه از بھر ستمکاران کردند انگور نه از بھر نبيد است به چرخشت‬
‫عيسى به رھى ديد يکى کشته فتاده حيران شد و بگرفت به دندان سر انگشت‬
‫گفتا که که را کشتى تا کشته شدى زار تا با ز کجا کشته شود آن که تو را کشت‬
‫انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت‬
‫او مردمان را از ھمکارى با ستمگران و مردمان پست نيز باز مىدارد‪:‬‬
‫مکن با ناکسان زنھار يارى مکن با جان خود زنھار خوارى‬
‫بپرھيز اى برادر از لئيمان بنا کن خانه در کوى حکيمان‬
‫و اين گونه بر دانشمندانى که دانش خود را در راه پايدارى حکومت خودکامگان به کار مىگيرند‪،‬‬
‫مىتازد‪:‬‬
‫علما را که ھمى علم فروشند ببين به ربايش چو عقاب و به حريصى چو گراز‬
‫ھر يکى ھمچو نھنگى و ز بس جھل و طمع دھن علم فراز و دھن رشوت باز‬
‫مردم را به خردورزى فرامىخواند و از‬ ‫ود مردم‬
‫خود‬
‫ناصرخسرو در شعرھاى خ‬
‫سخت آن که ناصرخسرو‬
‫کوتاه سخت‬
‫ستمکارى و يارى رساندن به ستمکاران باز مىدارد‪ .‬او از مردم مىخواھد راه پيامبر و اھل بيت‬
‫او را بپيمايند که سرچشمهى دانش و آگاھى و چراغ راه آدمى ھستند‪ .‬او خود در اين راه گام بر‬
‫سختىھاى فراوانى را به جان چشيده است‪ .‬او نمونهى آدمھايى است که‬ ‫ن راه سختى‬
‫اين‬
‫داشته و در اي‬
‫مىداشته‬
‫در راه باورھاى خود از سختىھا نمىھراسند و مىکوشند مردمان را نيز به راه درست رھنمون‬
‫باشند‪.‬‬
‫ناصرخسرو در نگاه انديشمندان‬
‫ناصرخسرو ھر چند در روزگار خود بىمھرى فراوانى ديد‪ ،‬اما اکنون در ميان انديشمندان جايگاه‬
‫ويژهاى پيدا کرده است‪ .‬شعرھا و کتابھاى او روز به روز در شرق و غرب توجه بيشترى را‬
‫به خود جلب مىکند و ضرورت پژوھش و مطالعهى آثار وى ھر روز آشکارتر مىشود‪".‬‬
‫آربرى دربارهى روح آزادگى ناصرخسرو مىگويد‪":‬پيشينيان ناصرخسرو در مدح شاھان و‬
‫توحيد و عظمت‬
‫يده سرايىھا مىکردند ولى موضوعھاى ناصرخسرو تنھا به ذکر توحيد‬ ‫قصيده‬
‫شاھزادگان قص‬
‫الھى و اھميت دين و کسب پرھيزگارى و تقوى و پاکدامنى و عفت و فضيلت و خوى نيک و‬
‫تعريف از علم منتھى مىشود‪ .‬عالمه قزوينى نيز او را شاعرى بلندمرتبه و سترگ و اخالقى‬
‫مىشمارد و سراسر آثارش را نفيس و پرمايه و معنوى مىداند‪".‬‬
‫دکتر ذبيح ‪ d‬صفا‪ ،‬پژوھشگر چھره دست‪ ،‬پيرامون ويژگىھاى شعر ناصرخسرو‬
‫مىگويد‪":‬ناصرخسرو بىگمان يکى از شاعران بسيار توانا و سخنآور فارسى است‪ .‬او به آنچه‬
‫ديگر شاعران را مجذوب مىکند‪ ،‬يعنى به مظاھر زيبايى و جمال و به جنبهھاى دلفريب محيط و‬
‫اشخاص توجھى ندارد و نظر او بيشتر به حقايق و مبانى و باورھاى دينى است‪ .‬به ھمين خاطر‬
‫حتى توصيفھاى طبيعى را ھم براى ورود در مبحثھاى عقلى و مذھبى به کار مىبرد‪ .‬با اين‬
‫ھمه‪ ،‬نبايد از توانايى فراوان ناصرخسرو در توصيف و بيان ويژگىھاى طبيعت غافل بود‪.‬‬
‫توصيفھايى که او از فصلھا و شب و آسمان و ستارگان کرده در ميان شعرھاى شاعران‬
‫فارسى کمياب است‪".‬‬
‫دکتر عبدالحسين زرينکوب پيرامون نيرومندى سخنان ناصرخسرو و شجاعت او در در‬
‫خردهگيرى بر ستمگران زمان خود چنين مىگويد‪":‬سخنانش قوت و عظمت بىمانند داشت‪ .‬مثل‬
‫سيل گران از باال به پايين مىغلتيد و روان مىشد‪ .‬با قوت و صالبت سخن مىگفت و خواننده در‬
‫برابر او خود را چون مردى مىديد که زير نگاه غول بلندبااليى باشد‪ .‬نگاه غول خشمآلود نه‬
‫بدخواه‪ .‬اين غول خشمآلود خوش قلب‪ ،‬ھنوز در ديوان او جلوه دارد که با لحنى از خشم آکنده‬
‫سخن مىگويد و او را بر اين مردم سادهلوح نادان که دستخوش ھوسھاى خويش و دستکش‬
‫اغراض حاکمان فاسد و رشوهخوار ھستند‪ ،‬خشمگين مىدارد‪ ،‬خروش سخت بر مىدارد‪".‬‬
‫دکتر غالمحسين يوسفى نيز توصيفى اين چنين از ناصرخسرو و شعر او دارد و مىگويد‪ ":‬شعر‬
‫ناصرخسرو از نظر محتوا و صورت‪ ،‬واژگان و آھنگ و اوج و فرود و شتاب و درنگ ھمان‬
‫ساخت انديشهى اوست در قالب وزن و کلمات‪ .‬ھمان قيافهى ھميشه جدى و مصمم و تا حدى‬
‫عبوس و فارغ از ھر نوع شوخطبعى و شادىدوستى که به عوان داعى و حجت به خود گرفته‬
‫در شھرش نيز بازتاب دارد‪ .‬شھر ناصرخسرو ھم از نظر درون مايه و مضمون مقاوم و تسليم‬
‫ناپذير است‪ ،‬ھم از نظر لفظ و آھنگ‪ .‬به پارهاى آھن سرخشدهاى مىماند که از زير ضربهھاى‬
‫بر مىجھد‪ ،‬شراره است و شرارهافکن‪ .‬و اين ھمه بازتابى است‬ ‫ندان بر‬
‫سندان‬
‫بر س‬
‫د بر‬
‫زورمند‬
‫رى زورمن‬
‫آھنگرى‬
‫پتک آھنگ‬
‫از روح آزرده و نستوه ناصر خسرو‪".‬‬
‫دکتر مھدى محقق پيرامون ويژگىھاى اخالقى ناصرخسرو مىگويد‪ ":‬يگانه خوى نيک و صفت‬
‫برجستهى او که او را از ديگر شاعران ممتاز مىسازد‪ ،‬اين است که دانش و ادب خود را‬
‫دستاويز لذت دنيوى قرار نداده و ھرگز به مدح و ستايش خداوندان زر و زور نپرداخته و ديوان‬
‫او مجموعهاى از پند و اندرز‪ ،‬حکم و امثال و در عين حال درسھايى از اصول انسانيت و قواعد‬
‫بشريت است‪ .‬او زشتکارىھاى اجتماع خودد را به خوبى درک کرده و يک تنه زبان به اعتراض‬
‫يش گرفت و با موعظه و‬‫اصطالح امروز جنگ سرد را در پپيش‬
‫و خردهگويى گشود‪ .‬ناصرخسرو به اصطالح‬
‫نصيحت و بدگويى از اميران و دستنشاندگان آنھا و بر مال کردن زشتکارىھاى اميران و‬
‫فقيھان زمان خود کاخ روحانيت و معنويت آنان را بىپايه جلوه مىداد‪ .‬او شاعرانى که شعر خود‬
‫را وقف ستايشگرى کرده بودند و ھمچنين فقيھانى که با گرفتن بھرهى خود با ديدهى تجويز به‬
‫کارھاى زشت قدرتمندان مىنگريستند‪ ،‬مورد نکوھش و طعن قرار مىدھد‪".‬‬
‫دکتر محمدعلى اسالمى ندوشن نيز پيرامون پيوند ادب و سياست در شعر ناصرخسرو‬
‫مىگويد‪":‬ھيچ شاعرى در زبان فارسى از حکومتى با آن ھمه تلخى حرف نزده است که‬
‫ناصرخسرو از سلجوقيان‪ .‬عزنوىھا را ھم البته قبول ندارد‪ .‬با حسرت از دوران سامانى ياد‬
‫مىکند که به فرھنگ و ايرانيت ارادت داشتند‪ .‬وى يک شاعر به تمام معنا سياسى است‪ .‬ھر‬
‫حرفى مىزند‪ ،‬يک منظور اجتماعى در پشت آن نھان دارد‪".‬‬
‫دکتر محمد دبير سياقى در مقدمهاى که براى سفرنامه ى ناصرخسرو نوشته است‪ ،‬توانمندىھا‬
‫او را چنين شرح مىدھد‪":‬مسافرى که نامش ناصرخسرو است و علوم متداول زمان را با ژرفى‬
‫آموخته است و در خاندانى ديوانى‪ ،‬گوشش به بسيار تعابير و اصطالحات و فنون دبيرى و ترسل‬
‫آشناست و خود به فضل و ادب شھرتى گرفته است و بر روابط مردم اجتماع از ھر دست بينايى‬
‫دارد و از زبانى گشاده برخوردار است و شنيدهھا و ديدهھا را مىتواند خوب بازگو کند و مطالب‬
‫را نيک بپرورد و در قالب عبارات بريزد‪".‬‬
‫دکتر نادر وزينپور نيز در مقدمهاى که براى سفرنامهى ناصرخسرو نوشته است بر راستى و‬
‫درستى گزارشنويسى ناصرخسرو اشاره مىکند و مىگويد‪":‬مبالغه در ذکر وقايع‪ ،‬سخن نابجا و‬
‫سخيف و مغرضانه به ھيچ وجه در کتاب وجود ندارد و از خرافات و افسانهسرايى ھرگز مايه‬
‫نگرفته است‪ ،‬زيرا ناصرخسرو واقع بين‪ ،‬ھرگز از عقايد پوسيده و افکار بىپايهى عوام الناس‬
‫پيروى نمىکند‪".‬‬
‫سالشمار زندگى‬
‫‪ 394‬ھجرى قمري‪ :‬در روستاى قباديان بلخ به دنيا آمد‪.‬‬
‫‪ 437‬ھجرى قمري‪ :‬سفر خود را به سوى مکه آغاز کرد‪.‬‬
‫‪ 438‬ھجرى قمري‪ :‬به بيت المقدس وارد مىشود‪.‬‬
‫‪ 444‬ھجرى قمري‪ :‬سفر ھفتسالهاش به پايان مىرسد و به بلخ وارد مى شود‪.‬‬
‫‪ 453‬ھجرى قمري‪ :‬به دليل تبليغ براى فرقهى اسماعيلى از بلخ رانده مى شود‪ .‬زاد المسافرين‬
‫را نيز در ھمين سال مىنگارد‪.‬‬
‫‪ 462‬ھجرى قمري‪ :‬جامع الحکمتين را به نام امير بدخشان‪ ،‬شمسالدين ابوالمعالى على بن اسد‬
‫حارث‪ ،‬نوشت‪.‬‬
‫‪ 481‬ھجرى قمري‪ :‬در يمگان بدخشان از دنيا رفت‪.‬‬
‫نگارشھاى ناصرخسرو‬
‫‪ .1‬سفرنامه‬
‫‪ .2‬ديوان شعر‬
‫‪ .3‬زادالمسافرين‪ ،‬در اثبات باورھاى پايهاى اسماعيلىھا به روش استدالل است‪.‬‬
‫‪ .4‬وجه الدين)روى دين(‪ ،‬در تاويلھا و باطن عبادتھا و فرمانھاى دين به روش اسماعيليان‬
‫است‪.‬‬
‫‪ .5‬سعادت نامه‬
‫‪ .6‬روشنايى نامه)منظوم(‬
‫‪ .7‬خوان اخوان‪ ،‬پيرامون باورھاى دينى اسماعيليان است‪.‬‬
‫‪ .8‬شش فصل)روشنايى نامه نثر(‬
‫‪ .9‬گشايش و رھايش‬
‫‪ .10‬عجائب الصنعه‬
‫‪ .11‬جاممع الحکمتين‪ ،‬شرح قصيدهى ابوالھيثم احمد بن حسن جرجانى‬
‫‪ .12‬بستان العقول‪ ،‬در دست نيست و تنھا در جامع الحکمتين از آن نام برده است‪.‬‬
‫‪ .13‬لسان العالم‪ ،‬در دست نيست و تنھا در جامع الحکمتين از آن نام برده است‪.‬‬
‫‪ .14‬اختيار االمام و اختيار االيمان‪ ،‬در دست نيست و تنھا در جامع الحکمتين از آن نام برده‬
‫است‪.‬‬
‫‪ .15‬رساله الندامه الى زاد القيامه‪ ،‬زندگىنامهى خود نوشت که برخى به او نسبت دادهاند‪.‬‬
‫جالل الدين محمد بلخي‬

‫نامش محمد و لقبش جاللدين است‪ .‬از عنوان ھای او خداوندگار و موالنا در زمان حياتش رواج‬
‫در ششم ربيع االول سال ‪۶٠۴‬‬ ‫داشته و مولوی در قرن ھای بعد در مورد او به کار رفته است‪.‬‬
‫د‪.‬‬
‫شد‬
‫شھر بلخ متولد ش‬
‫ھجری قمری در شھر‬
‫پدرش ‪ ،‬بھاالدين ولدبن ولد نيز محمد نام داشته و سلطان العلما خوانده می شده است‪ .‬وی در‬
‫بلخ می زيسته و بی مال و مکنتی ھم نبوده است ‪ .‬در ميان مردم بلخ به ولد مشھور بوده است‪.‬‬
‫بھا ولد مردی خوش سخن بوده و مجلس می گفته و مردم بلخ به وی ارادت بسيار داشته اند‪.‬‬
‫بھا ولد بين سالھای ‪ ۶١٨_۶١۶‬ھجری قمری به قصد زيارت خانه خدا از بلخ بيرون آمد ‪ .‬بر‬
‫سر راه در نيشابور با فرزند سيزده چھارده ساله اش ‪ ،‬جالل الدين محمد به ديدار عارف و‬
‫ھجده‬
‫ده‬‫شتافت ‪ .‬جالل الدين محمد‪ ،‬بنا به رواياتی در ھج‬ ‫يخ فريدين عطار شتافت‬ ‫شيخ‬ ‫شاعر سوخته جان ‪ ،‬ش‬
‫سالگی ‪ ،‬در شھر الرنده ‪ ،‬به فرمان پدرش با گوھر خاتون ‪ ،‬دختر خواجه الالی سمرقندی‬
‫واھش مريدان يا‬ ‫خواھش‬ ‫ت و جوان بيست و چھار ساله به خ‬ ‫گذشت‬‫ه سال ‪ ۶٢٨‬در گذش‬ ‫پدرش ببه‬ ‫ازدواج کرد‪.‬‬
‫بنا به وصيت پدر ‪ ،‬دنباله کار او را گرفت و به وعظ و ارشاد پرداخت‪ .‬ديری نگذشت که سيد‬
‫محقق ترمذی به سال ‪ ۶٢٩‬ه‪.‬ق به روم آمد و جالل الدين از تعاليم و ارشاد او‬ ‫دين محقق‬ ‫الدين‬ ‫برھان ال‬
‫برخوردار شد‪.‬‬
‫به تشويق ھمين برھان الدين يا خود به انگيزه درونی بود که برای تکميل معلومات از قونيه به‬
‫حلب رھسپار شد‪ .‬اقامت او در حلب و دمشق روی ھم از ھفت سال نگذشت‪ .‬پس از آن به قونيه‬
‫باز گشت و به اشارت سيد برھان الدين به رياضت پرداخت‪ .‬پس از مرگ برھان الدين ‪ ،‬نزديک‬
‫پنج سال به تدريس علوم دينی پرداخت و چنانچه نوشته اند تا ‪ ۴٠٠‬شاگرد به حلقه درس او‬
‫فراھم می آمدند‪.‬‬
‫شد‪ .‬موالنا درباره اش فرموده‪ ":‬شمس‬ ‫زی آشنا شد‬ ‫تبريزی‬
‫که با شمس تبري‬ ‫تولد ديگر او در لحظه ای بود که‬
‫تبريز ‪ ،‬تو را عشق شناسد نه خرد‪ ".‬اما پرتو اين خورشيد در موالنا ما را از روايات مجعول‬
‫تذکره نويسان و مريدان قصه باره بی نياز می سازد‪ .‬اگر تولد دوباره موالنا مرھون برخورد با‬
‫شمس است ‪ ،‬جاودانگی نام شمس نيز حاصل مالقات او با موالناست‪ .‬ھر چند شمس از زمره‬
‫وارستگانی بود که می گويد ‪ :‬گو نماند زمن اين نام ‪ ،‬چه خواھد بودن؟‬
‫آنچه مسلم است شمس در بيست و ھفتم جمادی االخره سال ‪ ۶۴٢‬ه‪.‬ق از قونيه بار سفر بسته و‬
‫بدين سان ‪،‬در اين بار ‪،‬حداکثر شانزده ماه با موالنا دمخور بوده است ‪.‬‬
‫علت رفتن شمس از قونيه روشن نيست ‪ .‬اين قدر ھست که مردم جادوگر و ساحرش می دانستند‬
‫و مريدان بر او تشنيع می زدند و اھل زمانه مالمتش می کردند و بدينگونه جانش در خطر بوده‬
‫است ‪.‬‬
‫باری آن غريب جھان معنی به دمشق پناه برد و موالنا را به درد فراق گرفتار ساخت ‪.‬در شعر‬
‫موالنا طوماری است به درازای ابد که نقش "تومرو"در آن تکرار شده است ‪.‬‬
‫گويا تنھا پس از يک ماه موالنا خبر يافت که شمس در دمشق است و نامه ھا و پيامھای بسياری‬
‫بت به‬
‫به‬ ‫نسبت‬ ‫مالل خاطر موالنا ناراحت بودند و از رفتاری که نس‬ ‫ياران از مالل‬ ‫برايش فرستاد ‪ .‬مريدان و ياران‬
‫لطان ولد‪،‬را به جستجوی‬ ‫خود‪،‬سلطان‬ ‫پشيمان و عذر خواه گشتند ‪ .‬پس موالنا فرزند خود‪،‬س‬ ‫تند پشيمان‬ ‫داشتند‬‫شمس داش‬
‫مس پس از حدود پانزده ماه که در آنجا بود پذيرفت و روانه قونيه‬ ‫شمس‬ ‫شمس به دمشق فرستاد ‪ .‬ش‬
‫شد ‪.‬اما اين بار نيز با جھل و تعصب عوام روبرو شد و ناگزير به سال ‪ ۶۴۵‬از قونيه غايب‬
‫يدايی بر‬
‫بر‬ ‫شيدايی‬ ‫پس از جستجوی بسيار‪،‬سر به ش‬ ‫موالنا پس‬
‫موالنا‬ ‫رفت‪.‬‬
‫که به کجا رفت‬ ‫گرديد و دانسته نبود که‬
‫آورد‪.‬انبوھی از شعرھای ديوان در حقيقت گزارش ھمين روزھا و لحظات شيدايی است ‪.‬‬
‫بوده است‪ .‬وی‬ ‫الح الدين زرکوب بوده‬ ‫صالح‬ ‫جان موالنا ديدار ص‬ ‫شورمايه جان‬
‫شمس تبريزی ‪ ،‬شورمايه‬ ‫غيبت شمس‬ ‫پس از غيبت‬
‫مردی بود عامی ‪ ،‬ساده دل و پاکجان که قفل را "قلف" و مبتال را " مفتال" می گفت‪ .‬توجه‬
‫موالنا به او چندان بود که آتش حسد را در دل بسياری از پيرامونيان موالنا بر افروخت ‪ .‬بيش‬
‫از‪٧٠‬غزل از غزل ھای موالنا به نام صالح الدين زيور گرفته و اين از درجه دلبستگی موالنا به‬
‫وی خبر می دھد ‪ .‬اين شيفتگی ده سال يعنی تا پايان عمر صالح الدين دوام يافت‪.‬‬
‫الدين به‬
‫ام الدين‬ ‫حسام‬‫با جاذبه حس‬ ‫موالما ھمچنان در جستجوی مضراب تازه ای بود و آن با‬ ‫روح ناآرام موالما‬
‫حاصل آمد‪ .‬حسام الدين از خاندانی اھل فتوت بود‪ .‬وی در حيات صالح الدين از ارادتمندان موالنا‬
‫شد ‪ .‬پس از مرگ صالح الدين سرود مايه جان موالنا و انگيزه پيدايش اثر عظيم او‪ ،‬مثنوی‬
‫معنوی ‪ ،‬يکی از بزرگ ترين آثار ذوقی و انديشه بشری ‪ ،‬را حاصل لحظه ھايی از ھمين ھم‬
‫صحبتی می توان شمرد‪.‬‬
‫روز يکشنبه پنجم جمادی اآلخره سال ‪ ۶٧٢‬ه‪.‬ق ھنگام غروب آفتاب ‪ ،‬موالنا بدرود زندگی گفت‪.‬‬
‫بود که طبيبان از عالجش درمانده بودند‪ .‬خردو کالن مردم قونيه‬ ‫ناگھانی بود‬
‫اثر بيماری ناگھانی‬ ‫بر اثر‬
‫مرگش بر‬
‫در تشييع جنازه او حاضر بودند‪ .‬مسيحيان و يھوديان نيز در سوگ او زاری و شيون داشتند‪.‬‬
‫موالنا در مقبره خانوادگی خفته است و جمع بسياری از افراد خاندانش از جمله پدرش در آنجا‬
‫مدفون اند‪.‬‬
‫ا مرا رھا کن‬
‫تنھا‬
‫بنه به بالين ‪ ،‬تنھ‬
‫ر بنه‬
‫سر‬
‫رو س‬
‫ترک من خراب شبگرد مبتال کن‬
‫ماييم و موج سودا‪ ،‬شب تا به روز تنھا‬
‫خواھی بيا ببخشا ‪ ،‬خواھی برو جفا کن‬
‫از من گريز تا تو ‪ ،‬ھم در بال نيفتی‬
‫المت‪ ،‬ترک ره بال کن‬
‫سالمت‪،‬‬
‫بگزين ره س‬
‫ماييم و آب ديده ‪ ،‬در کنج غم خزيده‬
‫بر آب ديده ما صد جای آسيا کن‬
‫خيره کشی است مارا ‪ ،‬دارد دلی چو خارا‬
‫بکشد ‪ ،‬کسش نگويد ‪ ":‬تدبير خونبھا کن"‬
‫بر شاه خوبرويان واجب وفا نباشد‬
‫ای زرد روی عاشق ‪ ،‬تو صبر کن‪ ،‬وفا کن‬
‫دردی است غير مردن ‪ ،‬آن را دوا نباشد‬
‫پس من چگونه گويم کاين درد را دوا کن؟‬
‫در خواب ‪ ،‬دوش‪ ،‬پيری در کوی عشق ديدم‬
‫با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن‬
‫گر اژدھاست بر ره ‪ ،‬عشق است چون زمرد‬
‫از برق اين زمرد ‪ ،‬ھين ‪ ،‬دفع اژدھا کن‪.‬‬
‫ابوريحان بيرونی‬

‫اين مرد بزرگ و دانشمند در بامداد پنجشنبه سوم ذیالحجه سال ‪ 362‬ه‪.‬ق‪ .‬در بيرون يعنی‬
‫حوالی خوارزم ديده به جھان گشود و با تولد او )در شھر بيرون كه امروز يكی از شھرھای‬
‫كوچك ازبكستان كنونی است و در شمال شرقی اورگنج و در سمت راست رود جيحون قرار دارد(‬
‫‪..‬ھيچ اطالعی در باره اصل و نسب و دوره‬ ‫يكی ديگر از بزرگترين مفاخر جھان را به خود ديد‬
‫ت‪ .‬نزد ابو نصر منصور علم آموخت در ھفده سالگی از حلقه ای که‬ ‫نيست‬
‫ی در دست نيس‬‫بيرونی‬
‫کودکی بيرون‬
‫نيم درجه به نيم درجه مدرج شده بود‪ ،‬استفاده کرد تا ارتفاع خورشيدی نصف النھار رادرکاث‬
‫رصد کند‪ ،‬و بدين ترتيب عرض جغرافيايی زمينی آن را استنتاج نمايد چھار سال بعد برای اجرای‬
‫يک رشته از اين تشخيص ھا نقشه ھايی کشيد و حلقه ای به قطر ‪ 15‬ذراع تھيه کرد‪.‬‬
‫در ‪ 376‬بيرونی ماه گرفتگی)خسوفی(رادرکاث رصد کرد و قبال ٌ با ابوالوفا ترتيبی داده شده بود‬
‫که او نيز در ھمان زمان ھمين رويداد را از بغداد رصد کن‪ .‬اختالف زمانی که از اين طرق‬
‫حاصل شد به آنان امکان داد که اختالف طول جغرافيايی ميان دو ايستگاه را حساب کنند وی‬
‫ھمچنين با ابن سينا فيلسوف برجسته و پزشک بخارايی به مکاتبات تندی در باره ماھيت و‬
‫انتقال گرما و نور پرداخت در دربار مامون خوارزمشاھی قرب و منزلت عظيم داشته چند سال‬
‫ھم در دربار شمس المعالی قابوس بن وشمگير به سر برده‪ ،‬در حدود سال ‪ 404‬ھجری قمری‬
‫وارزم را گرفت در صدد قتل او‬ ‫خوارزم‬ ‫وقعی که سلطان محمود غزنوی خ‬ ‫موقعی‬ ‫کرده‪ ،‬م‬
‫به خوارزم مراجعت کرده‪،‬‬
‫برآمد و به شفاعت درباريان از کشتن وی در گذشت و او را در سال ‪ 408‬ھجری با خود به‬
‫محمود به ھندوستان‪ ،‬ابوريحان ھمراه او بود و در آنجا با حکما و علماء ھند‬ ‫غزنه برد در سفر محمود‬ ‫غزنه‬
‫معاشرت کرد و زبان سانسکريت را آموخت ومواد الزمه برای تاليف کتاب خود موسوم به‬
‫تحقيق ماللھند جمعآوری کرد ‪.‬‬
‫بيرونی به نقاط مختلف ھندوستان سفر کرد و در آنھا اقامت گزيد و عرض جغرافيايی حدود‬
‫يازده شھر ھند را تعيين نمود خود بيرونی می نويسد که در زمانی که در قلعه نندنه به سر می‬
‫استفاده کرد‪ .‬نيز روشن است که‬ ‫برد‪ ،‬از کوھی در مجاورت آن به منظور تخمين زدن قطر زمين استفاده‬
‫شده ای که به توسط او در‬ ‫ثبت شده‬‫داد زياد رصدھای ثبت‬ ‫تعداد‬ ‫است تع‬
‫زيادی را در غزنه گذرانده است‬ ‫ان زيادی‬ ‫زمان‬ ‫او زم‬
‫آنجا صورت گرفته است با رشته ای از گذرھای خورشيد به نصف النھار شامل انقالب تابستانی‬
‫سال ‪ 398‬آغاز می شود و ماه گرفتگی ھمان سال را نيز در بر دارد‪ .‬او به رصد اعتدالين و‬
‫انقالبين در غزنه ادامه داد که آخرين آنھا انقالب زمستانی سال ‪ 400‬بود ‪.‬‬
‫ابوريحان شخصيتی كمنظير و ماندگار است كه جھان از قرن نوزده به بعد او را شناخت‪.‬‬
‫ابوريحان مردی است كه به اكثر علوم زمان خود احاطه داشته است‪ .‬او از اولين كسانی است كه‬
‫به پيداكردن وزن مخصوص بسياری از اجسام مبادرت ورزيد و آنچنان وزن مخصوص اين‬
‫اجسام را دقيق محاسبه كرده كه اختالف آنھا با وزن مخصوصھايی كه دانشمندان قرون اخير با‬
‫توجه به تمام وسايل جديد خود تھيه كردهاند بسيار ناچيز است‪ .‬ابوريحان در طول عمر خود به‬
‫شھرھای مختلفی سفر میكرد و به اندازهگيری طول و عرض جغرافيايی آن شھرھا میپرداخت و‬
‫سپس موقعيت ھر شھر را روی يك كره مشخص میكرد و پس از سالھا توانست آن نقاط را‬
‫علم كارتوگرافی بود كه اينكار با ابوريحان شروع‬ ‫د و اين مقدمه علم‬ ‫كند‬
‫طح پياده كن‬ ‫مسطح‬ ‫روی يك نقشه مس‬
‫شد‪.‬‬
‫بيرونی تقريبا به تمام علوم زمان خود مسلط بود و ھمين طور در تمام شاخهھای رياضيات آن‬
‫زمان دستی داشت‪ .‬وی در جبر ‪ ،‬مثلثات ‪ ،‬ھندسه و نگاشت گنجنگاشتی ‪ ،‬مجموع سریھا ‪،‬‬
‫مسايل حلناپذير رياضی مانند تثليث زاويه ‪،‬‬ ‫حل معادالت جبری ‪ ،‬مسايل‬ ‫آناليز تركيبی ‪ ،‬روشھای حل‬
‫قضيه سينوس ھا در صفحه ‪ ،‬عددھای گنگ ‪ ،‬مقاطع مخروطی و ‪ ...‬پژوھشھای فراوان داشت‬
‫و آثار بزرگی از خود به جا گذاشت‪.‬‬
‫ابوريحان در طول ھفتادودو سال زندگی خود حدود ‪ 143‬كتاب نوشت )كه از مھمترين كتابھای‬
‫وی میتوان به التفھيم‪ ،‬آثارالباقيه‪ ،‬قانون مسعودی‪ ،‬و تحقيق ماللھند و † اشاره كرد(اين‬
‫تعداد‪ ،‬اوراق نوشته شده به وسيله او را به دوازده ھزار برگ می رساند‪ .‬بيرونی تاليفات بسيار‬
‫در نجوم و ھيات و منطق و حکمت دارد از جمله تاليفات او قانون مسعودی است در نجوم و‬
‫جغرافيا که به نامه سلطان مسعود غزنوی نوشته‪ ،‬ديگر کتاب آثار الباقيه عن القرون الخاليه در‬
‫‪390‬ھجری به‬ ‫تاريخ آداب و عادات ملل و پاره ای مسائل رياضی و نجومی که در حدود سال‬
‫نام شمس المعالی قابوس بن وشمگير تاليف کرده اين کتاب را مستشرق معروف آلمانی زاخائو‬
‫در سال ‪ 1878‬ميالدی دررليپزيک ترجمه وچاپ کرده و مقدمه ای بر آن نوشته است‪ .‬ديگر‬
‫کتاب ماللھند من مقوله فی العقل اومر ذوله در باره علوم و عقايد و آداب ھنديھا که آن را ھم‬
‫پروفسور زاخائو ترجمه کرده و در لندن چاپ شده است ديگر التفھيم فی اوائل صناعه التنجيم در‬
‫علم ھيات و نجوم و ھندسه‪ .‬بيرونی ھنگامی که شصت و سه ساله بود کتابنامه ای از آثار محمد‬
‫فھرست به‬
‫به‬ ‫تی از آثار خود را ضميمه آن کرد اين فھرست‬ ‫فھرستی‬‫ه نمود و فھرس‬ ‫تھيه‬
‫ک تھي‬ ‫پزشک‬
‫ای رازی پزش‬ ‫زکريای‬ ‫ن زکري‬ ‫ببن‬
‫‪ 113‬عنوان سر می زند که بعضی از آنھا بر حسب موضوع گه گاه با اشاره کوتاھی به فھرست‬
‫مندرجات آنھا تنظيم شده اند اين فھرست ناقص است زيرا بيرونی دست کم چھارده سال پس از‬
‫تنظيم آن زنده بود و تا لحظه مرگ نيز کار می کرد به عالوه ھفت اثر ديگر او موجود است و از‬
‫تعداد فراوان ديگری ھم نام برده شده است‪ .‬تقريبا ٌ چھار پنجم آثار او از بين رفته اند بی آن که‬
‫‪.‬‬ ‫اميدی به بازيافت آنھا باشد از آنچه بر جای مانده در حدود نيمی به چاپ رسيده است‬
‫زمانی كه در اروپای غربی‪ ،‬جھل قرون وسطايی حكومت میكرد و اثری از علم در ھيج جای‬ ‫زمانی‬
‫دنيا بهچشم نمیخورد‪ ،‬جز سوسوھايی از علم در ھند و چين‪ ،‬دانشمندانی بنام درشرق درخشيدند‬
‫يتھايی است كه بهعقيده‬
‫شخصيتھايی‬ ‫ت‪ .‬ابوريحان يكی از شخص‬ ‫است‬ ‫كه از آن ميان‪ ،‬ابوريحان بيرونی شاخص اس‬
‫شھرياری ھنوز بهدرستی شناخته نشده است‪ .‬ابوريحان در ھمه زمينهھا كار كرده است‪.‬‬
‫ابوريحان اولين كسی بود كه به كرويت زمين اعتقاد داشت‪ .‬اولين كسی بود كه جز به تجربه‬
‫ھيچ چيز را قبول نداشت‪ .‬فرانسيس بيكن را كه سرچشمه تجربه میدانند‪ ،‬قرنھا پس از او مسئله‬
‫‪.‬‬ ‫تجربه را مطرح كرد‬
‫از كتابھای اوست »الجماھير«‪ .‬ابوريحان در اين كتاب شرح میدھد كه جز با تجربه و مشاھده‬
‫‪ .‬مشھور است وقتی ابوريحان در بستر مرگ بوده‪ ،‬مسئلهای‬ ‫نبايد و نمیتواند چيزی را بپذيرد‬
‫از كسی میپرسد‪ .‬او میگويد‪» :‬حاال چه وقت پرسيدن است؟« ابوريحان میگويد‪» :‬بدانم و‬
‫بميرم بھتر است يا ندانم و بميرم‪ «.‬آن شخص میگويد‪» :‬وقتی از خانه ابوريحان بيرون آمدم‪،‬‬
‫ھنوز يك كوچه بيشتر نرفته بودم كه صدای شيون بلند شد‪«.‬‬
‫ابوريحان بيرونی بهدستور محمود غزنوی به ھند رفت‪ .‬محمود غزنوی بهدنبال جنگ وتصرفات‬
‫بود اما ابوريحان به محفل علمای ھند رفت‪ .‬رھاورد اين سفر كتابی شد بهنام »كتابالھند« شامل‬
‫تمام گذشته ھند‪ ،‬و اگر اين كتاب نبود‪ ،‬حتی خود ھنديان ھم از سابقه ھند ھيچ اطالعی نداشتند‪.‬‬
‫نشده‬
‫ده‬ ‫ا متاسفانه به فارسی ترجمه نش‬ ‫اما‬
‫حاوی مباحث مردمشناسی فراوانی ھم ھست‪ .‬ام‬ ‫اين كتاب حاوی‬
‫است‪ .‬ابوريحان وقتی در ھند بود‪ ،‬زبان سنسكريت را آموخت و بسياری از كتابھای عربی و نيز‬
‫كتابھای خودش را به سنسكريت ترجمه كرد‪ .‬چند كتاب ھم از سنسكريت به عربی ترجمه كرد‪.‬‬
‫ابوريحان در طول عمر خود با قناعت زندگی میكرد و به تجمالت و ظواھر دنيا اھميتی نمیداد و‬
‫زمانی كه در غروب شب جمعه دوم رجب ‪ 440‬ه‪.‬ق برابر با ‪ 1048‬م‪ .‬در غزنه چشم از جھان‬
‫فروبست‪ ،‬ثروت زيادی را برای خانوادهاش باقی نگذاشت و ثروت خانوادهاش ھمان نام نيك‬
‫ابوريحان بود كه ھميشه برای آنھا جاودان ماند ‪.‬‬
‫مسکو ابوريحان را دانشمند ھمه قرون و اعصار خوانده است‪ .‬در بسياری‬ ‫دانشنامه علوم چاپ مسکو‬
‫از کشورھا نام بيرونی را بر دانشگاھھا‪ ،‬دانشکدهھا و تاالر کتابخانهھا نھاده و لقب »استاد‬
‫جاويد« به او داده اند‪ .‬بيرونی گردش خورشيد‪ ،‬گردش محوری زمين و جھات شمال و جنوب را‬
‫‪1019‬ميالدی را در‬ ‫دقيقا محاسبه و تعريف کرده است‪ .‬خورشيد گرفتگی ھشتم اپريل سال‬
‫کوھھای لغمان )افغانستان کنونی( رصد و بررسی کرد و ماه گرفتگی سپتامبر ھمين سال را در‬
‫‪ .‬ادوارد ساخائو درباره زبان داني و لغتشناسي او مي گويد‪:‬‬ ‫مطالعه برد‬
‫در غزنه به زير مطالعه‬
‫تاليفات ابوريحان به دو زبان است‪ ،‬عربي و پارسي‪ ،‬و از مطالعه كتب او معلوم ميشود كه‬
‫ابوريحان زبان سانسكريت و زبان عربي و سرياني را ميدانسته است‪ .‬و ادوارد براون از قول‬
‫ساخائو مي افزايد‪ :‬كه اگر در دوران ما كسي بخواھد با استفاده از ادبيات و علوم جديد زبان‬
‫سانسكريت و فرھنگ ھنر را مورد مطالعه قرار دھد بايد سالھا بكوشد تا بتواند چون ابوريحان‬
‫‪.‬‬ ‫دن باستاني ھند پي ببرد و حق مطلب را ادا كند‬ ‫تمدن‬ ‫ت تم‬
‫ماھيت‬
‫كامل به ماھي‬ ‫ا دقت و تعمق كامل‬ ‫بيروني ببا‬
‫و عبدالحميد دجيلي درباره بيروني چنين ميگويد‪ :‬اگرچه ابوريحان معموال آثار خود را به عربي‬
‫و سانسكريت مينوشت‪ ،‬اما از لحاظ پارسي داراي تسلط كامل بود تا آنجا كه كتاب التفھيم وي كه‬
‫به دو زبان پارسي و تازي نوشته شده است ھماكنون به عنوان يك مرجع لغت پارسي مورد‬
‫توجه دانشمندان و ادباي فارسي است و ميافزايد ھنگامي كه ايشان از بابت تسلط ابوريحان بر‬
‫ھندسه آگاه ميشود و از آن سخن ميگويد نميتواند بپذيرد كه وي اديبي‬ ‫تاريخ‪ ،‬طب‪ ،‬و ھندسه‬
‫فلسفه‪ ،‬تاريخ‪،‬‬
‫ممتاز نيز بشمار مي آمده است‪ .‬صاحب اعيانالشيعه در مورد او ميگويد‪ :‬كه محاسباتش در‬
‫علوم رياضي آنچنان دقيق بود كه با اندازهگيريھاي زمان ما ھيچگونه اختالفي نشان نميدھد و‬
‫عنوان ميكند كه برتري بيروني بر ديگران آن است كه نوشتهھاي خود را با خطوط و اشكال‬
‫ھمراه ميكرده است تا خواننده كتاب‪ ،‬افكار او را نه تنھا از طريق نظري بلكه از راه عملي آن‬
‫‪ .‬نظر پردازی‪ ،‬نقش کوچکی در تفکر او ايفا می کرد وی بر بھترين‬ ‫بخوبي دريابد و فرا گيرد‬
‫نظريه ھای علمی زمان خود تسلط کامل داشت اما دارای ابتکار و اصالت زيادی نبود و نظريه‬
‫ھای تازه ای از خود نساخت ابوريحان بيرونی در سال ‪ 440‬ھجری در سن ھفتادوھشت سالگی‬
‫در غزنه بدرود حيات گفت‪.‬‬
‫داستانھايی از ابوريحان بيرونی‬
‫‪...‬‬ ‫پيرمرد باز ھم به گذشته انديشيد‪ .‬سلطان محمود‪ .‬خاطره ای به ياد آورد‬
‫قصر سرسبز سلطان محمود از طراوت بھار جال يافته بود‪ .‬سر سبزی باغ‪ ،‬سلطان را سر شوق‬
‫آورده بود و او را به سوی خود می خواند‪ .‬تصميم گرفت که به داخل باغ برود‪ .‬ناگھان منصرف‬
‫شد و تصميمی گرفت‪ .‬به چھار در خروجی عمارت نظری افکند‪ .‬سپس رو به ابوريحان کرد و‬
‫گفت‪ :‬ای حکيم دانشمند که در علم و حکمت يکه تازی‪ .‬انديشه و استشاره کن و بگو ما از‬
‫کدامين يک از اين چھار در بيرون خواھيم رفت‪ .‬آنگاه روی کاغذی بنويس و در زير تخت من‬
‫قرار بده‪ .‬ابوريحان در چھره سلطان نگريست‪ .‬خنده شومی گوشه لب سلطان بود‪ .‬بيرونی‬
‫اسطرالب خواست‪ .‬ارتفاع گرفت و محاسبه کرد‪ .‬چندی که تعقل کرد روی کاغذ چيزی نوشت و‬
‫در زير تخت سلطان قرار داد‪.‬‬
‫محمود به يکباره بر خواست و دستور داد تا با بيل و تيشه بر ديوار عمارت شکافی بازکنند و از‬
‫باغ خارج شد‪ .‬آنگاه گفت‪ :‬کاغذ را بياوريد‪ .‬سلطان محمود کاغذ را خواند‪ .‬بيرونی اين طور پيش‬
‫بينی کرده بود‪ )) :‬از اين چھار در از ھيچ يک بيرون نشود‪ ،‬بر ديوار مشرق دری بکنند و از آن‬
‫در بيرون شود!((‬
‫سلطان محمود برآشفت‪ .‬از خشم تيره شد و فرياد کشيد‪ .‬آنگاه دستور داد تا ابوريحان را از باالی‬
‫‪.‬واجه حسن به فراست دريافت که شفاعت کردن در آن لحظه‬ ‫عمارت باغ به پايين پرتاب کنند‬
‫موثر نخواھد بود‪ .‬بنابراين دستور داد تا در پايين عمارت دام نرمی قرار دھند‪ .‬ابوريحان به پايين‬
‫پرتاب شد و به لطف نرمی دام‪ ،‬از مرگ گريخت‪.‬‬
‫سلطان پس از چند روز از کشتن ابوريحان پشيمان شد‪ .‬خواجه حسن ميمندی شرح حال رفته را‬
‫بازگفت‪ .‬بار ديگر ابوريحان در نزد سلطان محمود حاضر شد‪ .‬اين بار بر چھره سلطان شادی‬
‫نشسته بود و بر چھره ابوريحان بی تفاوتی‪ .‬محمود گفت‪ :‬ای ابوريحان! آيا از اين که قرار بود‬
‫از بام عمارت به پايين بيفتی و جان به در ببری نيز خبر داشتی؟‬
‫‪:‬تقويم روزانه ام‬ ‫ابوريحان گفت‪ :‬آری ای امير‪ .‬سلطان محمود دليل خواست‪ .‬ابوريحان باز گفت‬
‫گواه است‪ .‬و تقويم را به محمود نشان داد‪ .‬سلطان در احکام آن روز ابوريحان اين گونه خواند‪:‬‬
‫)) مرا از جای بلندی بيندازند‪ ،‬وليکن به سالمت بزمين آيم و تندرست برخيزم!(( سلطان محمود‬
‫ابوريحان را به زندان بياندازند‪ .‬ابوريحان شش ماه در‬
‫باز ديگر خشمگين شد و دستور داد تا ابوريحان‬
‫حبس بود و بار ديگر به وساطت خواجه حسن ميمندی آزاد شد‪...‬‬
‫گذاشته‬
‫ته‬ ‫پيرمرد روزھای زندان ِ سلطان محمود را به ياد آورد‪ .‬چه سالھای سختی را پشت سر گذاش‬
‫بود‪.‬‬
‫بر پايه نظام خورشيدی برای مسجد‬ ‫ابوريحان در سال ‪ 418‬ھجری قمری زمانسنج ويژه ای را بر‬
‫جامع غزنين ساخت و در ھمان سال با مالقات سياحان چينی در دربار سلطان محمود اطالعات‬
‫مفيدی از ايشان کسب کرد‪ .‬ابوريحان بيرونی به واسطه سفرھای پياپی اش به ھند در مالزمت‬
‫سلطان محمود‪ ،‬زبان سانسکريت را آموخت و در باره ھندوان دانش ھای بسياری کسب کرد و‬
‫سرانجام در سال ‪ 424‬ھجری قمری‪ ،‬شاھکاری به نام تحقيق ماللھند را تاليف نمود‪.‬‬
‫اد آورد که با او در ھندسه‬ ‫افتاد ‪.‬ابن ھيثم بصری را به يياد‬ ‫ر خويش افتاد‬ ‫عصر‬
‫ان ھم عص‬ ‫عالمان‬
‫رد به ياد عالم‬ ‫پيرمرد‬‫پيرم‬
‫بحث کرده بود‪ .‬سپس به ياد ابن سينا افتاد و مناظره معروفش با شيخ الرئيس را به ياد آورد‪.‬‬
‫ابوريحان از فلسفه يونانی و ارسطويی پرسيده بود و ابن سينا پاسخ گفته بود‪ .‬صحبت آن دو به‬
‫سکون ارض و ميل اجسام به مرکز زمين و امتناع خالء و ابطال جزء اليتجزی و تناھی ابعاد و‬
‫‪ ...‬ھم کشيده بود و به اعتراض ابوريحان بر پاسخ ھای ابن سينا انجاميده بود‪ .‬پيرمرد‪ ،‬حاال که‬
‫به گفتگوھايش با ابن سينا فکر می کرد‪ ،‬افسوس لحظات گذشته را می خورد‪ ...‬اين قافله عمر‬
‫عجب می گذرد!‬
‫ری قمری‪ ،‬بيرونی تاليف کتاب اقانون مسعودی را به‬ ‫ھجری‬
‫در بازگشت به غزنين و در سال ‪ 423‬ھج‬
‫اتمام رساند و به سلطان مسعود تقديم کرد ‪.‬ارزش اين کتاب تا حدی بود که آنرا تا حد مقايسه با‬
‫وم به شمار می رفت‪ ،‬ھمان‬ ‫نجوم‬
‫کاملی در نج‬‫ره المعارف کاملی‬ ‫دايره‬
‫اين کتاب داي‬ ‫رد‪ .‬اين‬
‫باال ببرد‬
‫المجسطی بطلميوس باال‬ ‫المجسطی‬
‫طور که قانون الطب شيخ الرئيس ابوعلی سينا دايره المعارف طبي بود‪ .‬ابوريحان‪ ،‬پيلواری را‬
‫تاد‪ .‬عالوه بر‬ ‫فرستاد‬
‫از فرس‬
‫مسعودی برايش فرستاده بود را بباز‬ ‫قانون مسعودی‬ ‫برای قدردانی از قانون‬ ‫که سلطان مسعود برای‬
‫آن‪ ،‬ابوريحان بر تاليف التفھيم را در نجوم و نيز الجماھر را در شناخت گوھر ھا و کانی شناسی‬
‫ھمت گماشت‪.‬‬
‫ابوريحان در محاسبات خويش از نوعی ترازوی ويژه استفاده می کرد که پدربزرگ ماشين‬
‫حساب ھای امروزی محسوب می شود‪ .‬مسائلی را که او در رياضيات پايه گذاشت‪ ،‬شالوده طرح‬
‫اعمال و راه حل ھا توسط حکيم عمر خيام نيشابوری شد و در قرن ھفت از اين دو به خواجه‬
‫گيری‬
‫ری‬ ‫انتقال يافت‪ .‬ابوريحان عدد پی را محاسبه کرد‪ ،‬محيط زمين را اندازه گي‬ ‫نصيرالدين طوسی انتقال‬
‫نمود‪ ،‬موقعيت ستارگان را با اسطرالب بدست آورد و کره جغرافيايی ساخت‪.‬‬
‫سال ‪ 440‬ھجری قمری فرار سيده است‪ .‬مردی که به جز در نوروز و مھرگان دست از کار نمی‬
‫کشيد اينک در بستر بيماری افتاده است‪ .‬نفس ھای آخر بزرگ مرد علم و حکمت فرار سيده‬
‫است‪ .‬علی بن عيسی الولواجی به ديدن او آمده است ‪.‬ابوريحان به ياد مسئله ای می افتد‪ :‬ای‬
‫شيخ! حساب جدات ثمانيه را که وقتی به من گفتی بازگوی که چگونه بود؟! شيخ گفت‪ :‬ای حکيم‬
‫بزرگوار‪ .‬اکنون چه جای اين سوال است؟‬
‫ابوريحان می گويد‪ :‬کداميک از اين دو امر بھتر است؟ بدانم و بميرم يا ندانم و نادان درگذرم؟‬
‫شيخ مسئله را بازگفت و از حضور ابوريحان مرخص شد‪ .‬چندی دور نشده بود که صدای شيون‬
‫و زاری از خانه او بلند شد‪ ...‬ابوريحان بيرونی در گذشت‪.‬‬
‫ابوريحان بيرونی کاشف آمريکا‬
‫پيشينگان ھمه معتقد بودند که بخش خشکی معمور و قابل سکونت زمين منحصر به ربع شمالی‬
‫است که آنرا ربع مسکون ميگفتند ‪,‬ولی ابوريحان دانشمندی است که به نيروی علم و فراست‬
‫حدس زد و اعتقاد داشت که در ربع شمالی ديگر يا در نيم کره ی جنوبی زمين يعنی در نقطه ی‬
‫مقابل مقاطر ربع شمالی که فقط آنرا مسکون و معمور می دانستند نيز خشکی وجود دارد و دو‬
‫ربع ديگر کره ی زمين را آب دريا فرا گرفته و وجود ھمين دريا ھا ما بين دو قاره جدايی‬
‫انداخته و مانع از ارتباط دو قسمت خشکی با يکديگر شده است ‪.‬‬
‫ن دانشمند در دو جای کتاب ارزشمندش ) الھند ( ثبت و بحث شده است و نيز در‬ ‫اين‬
‫گفته ھای اي‬
‫کتاب ) تحديد نھايات االماکن ( که تاريخ تحريرش به سال ‪ 409‬ھجری قمری است در اين باره‬
‫‪.‬‬ ‫که آيا در نيم کره جنوبی زمين نيز خشکی قابل عمارتی ھست بحث مفصلی کرده است‬
‫باری خشکی مقاطر با ربع شمالی که ابوريحان حدس زده بود با ھمان سرزمينی منطبق ميشود‬
‫که واقع بين اقيانوس اطلس و اقيانوس آرام است و پس از ‪ 462‬سال توسط کريستوف کلمب‬
‫ناميدند ‪ .‬کريستوف کلمب ھم چنانچه معروف است از روی قواعد و‬ ‫کشف شد و آنرا ) آمريکا (‬
‫اطالعات و بصيرت علمی آن قاره را کشف نکرده ‪ ،‬چرا که اصالً از وجود چنين سرزمينی آگاھی‬
‫ود و در‬
‫نداشت و احتمال آن را ھم نمی داد و بطوريکه گفتند او به مقصد ھندوستان سفر کرده ببود‬
‫اثر اتفاقاتی که رخ داد در آن قاره سر در آورد که آنرا ھيچ نمی شناخت ‪ ،‬اما ابوريحان از روی‬
‫قواعد متقن و بصيرت علمی بوجود چنين سرزمينی پی برده و آنرا چندين قرن ) در حدود پنج‬
‫قرن ( پيش از کريستوف کلمب صريح و واضح خبر داده بود ‪.‬‬
‫ابوالمويد بلخی‬

‫ابوالمويد بلخی چامه سرايی سده ‪ ۴‬و دوران سامانيان بود‪ .‬او شاھنام ٔه بزرگی ھم به نثر تدوين‬
‫کرد که به شاھنام ٔه بزرگ مؤيدی معروف بود‪ .‬قديمترين كتابی كه از اين اثر نام برده تاريخ‬
‫بلعمی است كه خود به تاريخ ‪ ٣۵٢‬نوشته شده است‪ .‬وی نخستين كسی است كه داستان يوسف‬
‫و زليخا را به نظم كشيد آثار ديگر او گرشاسپنامه و اخبار نريمان شايد ھم ھر كدام جزئی از‬
‫شاھنامهی او بودهاند‪ .‬و عجايب البلدان اثر ديگر اوست كه در قرن چھارم و اوائل قرن پنجم‬
‫مشھور بوده‪.‬‬
‫ابوالفضل بيھقی‬

‫ابوالفضل محمد بن حسين بيھقی )زاده ‪ ٣٧٠‬ه‪.‬ش‪ ٩٩۵ .‬در روستای حارث آباد بيھق در‬
‫نزديکی سبزوار ‪ ،‬درگذشته ‪ ۴۵۶‬ه‪.‬ش ‪ ١٠٧٧‬در غزنين( مورخ و نويسنده معروف دربار‬
‫غزنوی است‪.‬‬
‫اريخی در‬
‫رين منبع تتاريخی‬
‫مھترين‬
‫روف به تاريخ بيھقی است که مھت‬
‫معروف‬
‫شھرت او بيشتر بهخاطر نگارش کتاب مع‬
‫مورد دوران غزنوی است‪ .‬او اوائل عمر را در نيشابور به تحصيل دانش اشتغال داشت‪ ،‬سپس‬
‫به سمت دبيری وارد ديوان محمود غزنوی و حکمرانان بعد از او شد و در سال ‪ ۴١٨‬ه‪.‬ش‪ .‬پس‬
‫از درگذشت استادش بونصر مشکان به سمت دبير ديوان شاھی برگزيده شد‪ .‬در روزگار‬
‫عبدالرشيد غزنوی‪ ،‬ھفتمين امير غزنوی‪ ،‬بيھقی به باالترين مقام در ديوان‪ ،‬صاحب ديوان‬
‫رسالت رسيد‪ .‬در ھمين دوران گرفتار تھمت و کين بدانديشان شد‪ .‬اميربدگمان او را از کار‬
‫برکنار کرد و به زندان انداخت‪ .‬طغرل‪ ،‬غالم گريخته دربار محمود بر امير عبدالرشيد شوريد و‬
‫او را کشت‪ .‬باز بيھقی به زندان افتاد به ھمراه گروھی ديگر از درگاھيان و درباريان‪ .‬وی در‬
‫سال ‪ ۴٣٧‬ه‪.‬ش‪ .‬پس از آزادی از زندان شروع به نوشتن کتاب معروف خود‪ ،‬تاريخ بيھقی‪،‬‬
‫نمود‪ .‬بيھقی نوشتن تاريخ را در چھل و سه سالگی‪ ،‬آغاز کرد و بيست و دو سال از عمر خويش‬
‫را بر سر نوشتن آن نھاد‪ .‬کتاب‪ ،‬تاريخی است در سی مجلد ولی از اين سی مجلد تنھا شش جلد‬
‫مانده است‪ .‬جلد نخست موجود نيز از ميانه آغاز میشود‪.‬‬
‫ت‪ .‬بيھقی ھشتاد و پنج سال‬ ‫است‬
‫حسنک وزير اس‬
‫کتاب داستان حسنک‬
‫اين کتاب‬
‫يکی از بخش ھای بسيار گيرای اين‬
‫يکی‬
‫زيست و در سال ‪ ۴۵۶‬ه‪.‬ش در گذشت و به اين ترتيب نوزده سال پس از اتمام تاريخ خويش‬
‫زنده بوده و ھرگاه به اطالعات تازهای در زمينه کار خود دسترسی میيافته‪ ،‬آن را به متن کتاب‬
‫میافزوده است‪.‬‬
‫علمی دارد‪ .‬ھر واقعه را يا چنان که خود ديده و باز از‬ ‫ی سنجيده و علمی‬ ‫روشی‬
‫تاريخ نويسی روش‬
‫بيھقی در تاريخ‬
‫خاص مطمئن شنيده باز می گويد‪ .‬تاريخ در نظر او تنھا شرح جنگ و پيروزی شاھان نيست‪.‬‬ ‫اشخاص‬ ‫اش‬
‫وی می خواھد داد تاريخ به تمامی بدھد‪ .‬بنابراين ھرواقعه را با ھمه جزئيات و خصوصيات الزم‬
‫تصوير می کند‪ .‬توصيف ھای او از وضع ھا و موقع ھای گوناگون چنان روشن‪ ،‬دقيق و واقعی‬
‫است که خواننده خود را در برابر پرده سينما می يابد و تمام عظمت و شکوه يا درد و اندوه‬
‫صحنه مورد بحث را حس می کند‪ .‬بيھقی‪ ،‬برای آن که نکته ای را فرو نگذارد‪ ،‬حتی به خلوت و‬
‫درون حرم سلطان نيز راه می يابد‪ ،‬اما توصيف رويدادھا را با متانت و نجابتی در خور‬
‫پژوھشگری بزرگوار انجام می دھد‪.‬‬
‫خود مشغول بود‪،‬‬
‫که او به نوشتن کتاب خود‬
‫ھمان زمان که‬
‫ت‪ .‬در ھمان‬
‫ادعاست‬
‫فروتن و کم ادعاس‬
‫بيھقی نويسنده ای فروتن‬
‫ان نيز پايان کار‬
‫ايشان‬
‫ان بودند‪ ،‬زيرا ايش‬
‫غزنويان‬
‫حال نوشتن تاريخ دوران غزنوي‬ ‫ديگر نيز در حال‬
‫دو مورخ بزرگ ديگر‬
‫غزنويان را نزديک می ديدند‪ .‬يکی از اين دو تن گرديزی و ديگری مولف ناشناس تاريخ‬
‫سيستان است و ھر دو کتاب نيز در نوع خود نکات تاريخی بسيار دارد‪ .‬اما بيھقی که تاريخی‬
‫چنين ارزنده و کم نظير پرداخته خود از ايشان و ديگر کسان که به کار تاريخ مشغول بودند‬
‫چنين ياد می کند‪ " :‬مرا مقرر است که امروز که من اين تاليف می کنم‪ ...‬بزرگانند که اگر به‬
‫راندن تاريخ اين پادشاه مشغول گردند‪ ...‬ايشان سوارانند و من پياده‪ ...‬و چنان واجب کندی که‬
‫ايشان بنوشتندی و من بياموزمی و چون سخن گويندی من بشنومی‪".‬‬
‫حنيف افخمی ستوده درباره تاريخ بيھقي مينويسد‪ :‬ترجيح نظم يا شعر بر نثر فصيح ادبی و‬
‫ھم آثار حكمی ھر دو‪ ،‬به نثر موجودند و ھم به‬ ‫فرھنگی ابداً عجيب نيست زيرا‬
‫زيرا ھم آثار حماسی و ھم‬
‫نظم اما توفيق آثار منظوم بسيار بيشتر از آثار منثور است‪ .‬به نظم كشيدن آثار منثور نيز خود‬
‫ل محكمی است بر اين رجحان ذاتی‪ .‬طبيعی است با چنين ديدگاھی نثر ارزشمندتر‪ ،‬نثر‬ ‫دليل‬
‫دلي‬
‫شاعرانهتر است‪ .‬مطالعه سير حركت نثر از مرسل به فنی‪ ،‬آن ھم در نھايت تكلف و تصنع‪،‬‬
‫خواننده را كامالً متقاعد میكند كه حداقل در نظر قدما‪ ،‬نثر ھر چه شاعرانهتر ‪ -‬و البته عالمانهتر‬
‫‪ -‬ارزشمندتر‪.‬‬
‫نثرھای فنی دائما به سمت استفاده ھر چه بيشتر از عناصر شاعرانه حركت كردهاند‪ ،‬چه در‬
‫جھت عوامل لفظی و آوايی چون جناس و تسجيع و تصوير‪ ،‬و چه عناصر معنايی مانند تشبيه و‬
‫مجاز و كنايه و ‪ ...‬كه اين استفاده‪ ،‬لزوما ً نتايج مثبت نيز به ھمراه نداشته است‪.‬‬
‫اما بحث ما جای ديگری است‪.‬‬
‫استفاده از سنت نظم فارسی از مواريث نثر ھم بھره‬‫امروز اگر شاعر معاصر بخواھد عالوه بر استفاده‬
‫ببرد‪ ،‬آيا طبيعیتر نمینمايد كه به سراغ متون فنی برود؟ گيريم كه نثر مرزباننامه ناسالم است‪،‬‬
‫كليله و دمنه چه طور؟ )قضيه گلستان فرق میكند‪ .‬گلستان بن مايه زبان فارسی امروز است(‪.‬‬
‫چرا با وفور اين ھمه كتاب‪ ،‬تاريخ بيھقی يكی از اثرگذارترين آثار بر شعرای معاصر است؟ چرا‬
‫زبان بيھقی برای ما شاعرانه است؟ قبل از اين كه به سراغ جواب سئوال برويم بھتر است كمی‬
‫كارتر شود‪ .‬نخستين سئوالی كه مطرح میشود‬ ‫آشكارتر‬
‫ا غرابت آن آش‬ ‫بحث كنيم تتا‬
‫سئوال بحث‬
‫خود سئوال‬
‫راجع به خود‬
‫ت؟ و پاسخ نخست اين است كه نه ‪ ،‬تضاد‬ ‫است؟‬
‫اين است كه آيا مضمون تاريخ بيھقی شاعرانه اس‬
‫تاريخ و شعر به قدمت ارسطو است‪ .‬از آن سوی‪ ،‬متون منثوری داريم با مضامينی بسيار‬
‫شاعرانه چون بسياری از كتب عرفانی‪ ،‬آنگونه كه بعضی از ادبای معاصر‪ ،‬بعضی از كتب‬
‫عرفانی فارسی را‪ ،‬حداقل در بخشھايی‪ ،‬شعر منثور میدانند‪ .‬به ھر حال بيھقی از اين توانش‬
‫معنايی بیبھره است‪.‬‬
‫مسأله ديگر وفاداری بيھقی به تاريخ است يا حداقل سعی در وفادار بودن ‪ -‬در اين مورد مفصالً‬
‫وقايع است آنگونه كه رخ‬
‫د ‪ -‬دعوی بيھقی در نگارش كتاب‪ ،‬گزارش وقايع‬ ‫شد‬
‫بحث خواھد ش‬
‫در ادامه بحث‬
‫دادهاند‪ .‬طبيعی است چنين روشی‪ ،‬راه را بر تخيل ‪ -‬و بالطبع شعر‪ -‬ببندد‪ .‬تفكر عقالنی بيھقی او‬
‫را حتی از نقل ھر آنچه كه افسانه میشناسد‪ ،‬منع میكند‪" .‬باطل ممتنع را كه عامهدوستتر‬
‫دارند"‪ .‬در اثر او جايی نيست‪.‬‬
‫اين وفاداری به واقعيات‪ ،‬باعث شده است كه او حتی خود را درگير زمان نيز نكند‪ .‬نكته جالب‬
‫بودن اين تاريخ‬
‫ا شاعران و نوآوران در ادبی بودن‬ ‫نت ببا‬
‫سنت‬
‫دانشگاھيان و حافظان س‬
‫توافق نظر دانشگاھيان‬
‫ديگر‪ ،‬توافق‬
‫ديگر‪،‬‬
‫است‪ .‬توافقی كه ھميشه وجود ندارد‪ .‬اما چرا چنين است؟‬
‫جواب را بايد در دو بخش بررسی كرد‪:‬‬
‫الف( چرا زبان بيھقی برای ما شاعرانه است؟‬
‫ب( چرا زبان بيھقی شاعرانه است؟‬
‫الف( چرا زبان بيھقی برای ما شاعرانه است؟‬
‫شكلگرايان روسی اولين بار اعالم كردند كه شعر‪ ،‬زبان غريب گردانی شده است يا به تعبير دكتر‬
‫شفيعی كدكنی‪ ،‬رستاخير واژهھا ست‪ .‬يكی از تكنيكھای غريبگردانی‪ ،‬زبان آركائيك است‪ .‬زبان‬
‫بيھقی برای ھيچ فارسیزبانی‪ ،‬زبانی معمول و متداول محسوب نمیشود‪ .‬در شعر معاصر نيز‬
‫تأثيرات زبانی بيھقی مشھود است‪ .‬اما زبان بيھقی موقعيت ممتازی از نظر تاريخی و‬
‫سبك‬
‫بك‬ ‫ده و از حيث س‬
‫آمده‬
‫سبكی خاص در اين قرن به وجود آم‬ ‫سبكشناسی دارد‪ .‬به تصريح استاد بھار "سبكی‬
‫و شيوه استقاللی داشت‪ ".‬بيھقی در دوره گذار از نثر مرسل به فنی میزيسته و مینوشته است‪.‬‬
‫نثر او به تعبيری بينابين است "يعنی ھم ھمان صالبت و فخامت و سادگی و استواری و‬
‫پارسیمداری عھد سامانی و غزنوی را دارد و ھم مختصاتی از نثر در حال نضج فنی در آن‬
‫است"‪ .‬نثر او نه آن قدر ساده است كه به راحتی از آن عبور كنيم و نه آن قدر پيچيده كه از‬
‫عھده ارتباط برقرار كردن با آن برنياييم‪ .‬توجه ما را جلب می كند اما قطعا ً چنين جذابيتی را‬
‫برای ھم عصران خود نداشته است‪.‬‬
‫رويكرد معطوف به خواننده ھر چند روشنگر است اما مسأله را توجيه نمیكند به اين دليل ساده‬
‫كه متون قديمی زيادند اما كدامشان با اقبال تاريخ بيھقی مواجه شدهاند؟! اصل مسأله در خود اثر‬
‫نھفته است‪.‬‬
‫ب( چرا زبان بيھقی شاعرانه است؟‬
‫ھمانطور كه گفته شد ويژگیھايی در خود متن تاريخ بيھقی است كه اين متن را نسبت به ساير‬
‫متون كھن برتری میدھد‪ .‬بعضی از اين ويژگیھا داليل زبانی و يا ادبی دارند‪.‬‬
‫نگرش اخالقی و حرفهای بيھقی در نگارش تاريخ‪ ،‬خالق بعضی ديگر از ويژگیھاست‪ .‬جبر‬
‫جامعه نيز الزاماتی را برای بيھقی ايجاد كرده كه به خلق زيبايی منجر شده است‪ .‬نكته آخر اينكه‬
‫تاريخ بيھقی از آن دست كتب تاريخی است كه مورخ‪ ،‬خود در وقايع تاريخی حاضر بوده است‪.‬‬
‫پس بيھقی نمیتوانسته بیطرف باشد اما در عين حال سعی میكرده بیطرفانه عمل كند‪ .‬اين‬
‫پارادوكس خالق زيبايی شده است‪ .‬در ادامه ھر كدام از ويژگیھا‪ ،‬جداگانه بررسی میشوند‪.‬‬
‫ويژگیھای زبانی و ادبی‬
‫ر نگارنده ھر گاه كلمات برای‬
‫نظر‬
‫ان و ادب در اين نوشتار‪ ،‬مترادف فرض نشدهاند‪ .‬به نظ‬ ‫زبان‬
‫زب‬
‫برقراری ارتباط استفاده شوند‪ ،‬ما در حوزه زبان قرار داريم اما آنجايی كه كلمات در خدمت خلق‬
‫زيبايی و تأثيرگذاری به مخاطب باشند‪ ،‬قدم به دنيای ادبيات گذاشتهايم‪ ،‬بديھی است در چنين‬
‫حالتی ھم ارتباط وجود دارد اما تنھا ھدف‪ ،‬نيست‪.‬‬
‫غير از اطناب که او در کتابش به ان اشاره مب کند و شواھديدر ادامه می آوريم بيھقی در‬
‫نوشتن نامهھای اداری‪،‬بارھا به تقليد خود از بونصر مشكان اشاره كرده است و اين كه او‬
‫نامهھای بونصر مشكان را نمونه اعالی نثر اداری میدانسته است و از منشوری كه بونصر‬
‫قی اشاره نكرده‬
‫سرمشقی‬
‫ختھا نبشته میشده است" اما در نوشتن تاريخ به سرمش‬ ‫نسختھا‬
‫مینوشته است "نس‬
‫است‪ .‬تنھا میگويد ديگرانی كه از او فاضلترند‪ ،‬درگير مھمات مملكتیاند ناگزير او وارد اين‬
‫ميدان شده است‪ .‬آن تواريخی را ھم كه ديده است پسنديده‪ ،‬چه اندران زيادت و نقصان كردهاند و‬
‫آرايش آن خواستهاند‪.‬‬
‫ناگزير بيھقی بايد خالقتر باشد و به طبع سليم خود بيشتر اعتماد كند و زبان و سبك خود را‪،‬‬
‫خود بسازد‪.‬‬
‫شايد اگر نويسندهای ديگر بود‪ ،‬اثری خسته كننده از آب در میآمد اما اين دبير پير آن قدر تجربه‬
‫و اعتماد به نفس دارد كه از ھر عاملی در جھت غنای زبان اثر خود بھره بجويد‪.‬‬
‫"واژهنامه تاريخ بيھقی تكان دھنده است زيرا در نيمه راه ]كتاب[ ھنوز واژگان جديدی ظاھر‬
‫میشوند‪ .‬بيھقی ھيچگاه از يك فعل واحد در دو جمله پياپی استفاده نمیكند‪ .‬مثالً اگر در يك جمله‪،‬‬
‫پوشيده‪ ،‬به معنی مخفی كردن آمده است‪ ،‬در جمله بعدی پنھان ساختن معنی میدھد‪ .‬يا چنان چه‬
‫اگر آغاز كردن در يك صفحه مورد استفاده قرار گرفته است‪ ،‬مترادف عربی آن )ابتدا كردن( در‬
‫صفحه بعد آمده است‪) ".‬زمانه و زندگی و كارنامه بيھق(‬
‫زبان عربی در دربار غزنه‪ ،‬زبان دربار است‪ .‬اما ھنوز بسياری از نامهھای درباری به فارسی‬
‫نوشته میشود‪ .‬بيھقی عالوه بر تسلط به اين دو زبان رسمی‪ ،‬آبشخور ديگری ھم دارد و آن‬
‫جامعه است‪ .‬بررسی اصطالحات زبان گفتاری مردم عصر‪ ،‬خود نيازمند تحقيق مستقل و مفصلی‬
‫ولی را‬
‫فضولی‬
‫اين میتواند‪ ،‬بيچارگی عبدالرحمان فض‬ ‫د كدام عبارت بھتر از اين‬
‫ببينيد‬
‫است اما برای نمونه ببيني‬
‫بيان كند‪" :‬مادرمرده و ده درم وام!" بيھقی از ھيچ از يك امكانات خود چشم نمیپوشد‪ .‬زبان‬
‫سخنوری عربی و فارسی‪ ،‬اصطالحات و دقت بيان دبيری‪ ،‬كنايات و اصطالحات زبان عامه‪ ،‬ھمه‬
‫در كنار ھم معجونی مفرح ساخته است‪.‬‬
‫رار گرفته است‪ .‬اين تشبيھات‬‫ھر آرايه ديگری مورد توجه ققرار‬
‫تشبيه در آثار بيھقی بيشتر از ھر‬
‫اغلب قرار دادی نيستند و بيشتر به معنی و اھميت آن میافزايند‪ .‬تسجيع در اين دوره حداقل در‬
‫كتب تاريخ بالی جان نثر شده است اما از آرايهھای لفظی نمونهھای قابل توجھی از واجآرايی يا‬
‫دقيقتر "صدا معنايی" ‪ ،‬يافت میشود‪ .‬مثالً محمود در خشم میگويد‪" :‬بدين خليفه خرف شده‬
‫ببايد نبشت‪ "...‬كه تكرار صدای "خ" عصبانيت را القا میكند‪ .‬توصيفھای او نيز در نھايت دقت‬
‫و تأثی ھستند‪ .‬استفاده او از كنايات نيز بجا است و تنھا يك منظور ندارد‪ .‬او با كنايه ھم تأثير‬
‫كالم خود را بيشتر میكند مانند "حره ختلی‪ ،‬عمش‪ ،‬خود سوخته او بود"‪ ،‬و ھم اينكه در‬
‫مواردی كه صراحت‪ ،‬ناخوشايند يا دردسر ساز است‪ ،‬خود را از مخمصه میرھاند‪ ،‬مانند وقتی‬
‫كه از خست سلطان در اواخر عمر میگويد‪" :‬و ابتدای روزگار بافراطتر میبخشيد و در آخر‬
‫روزگاران آن‪ ،‬و لختی سست گشت"‪.‬اما مجاز و استعاره را کمتر به کار می برد‪.‬‬
‫نقلقولھايی كه او از مكالمات افراد میكند‪ ،‬زبان او را تصويری و زنده نشان میدھد‪ ،‬گويی ما‬
‫میتوانيم سلطان محمود غزنوی را ببينيم كه با صورت برافروخته و رگھای برآمده فرياد میزند‪:‬‬
‫"بدين خليفه خرف شده ببايد نبشت كه من از بھر قدر عباسيان انگشت در كردهام در ھمه جھان‬
‫و قرمطی میجويم و آنچه يافت آيد و درست گردد به دار میكشند"‪.‬‬
‫ويژگیھای اخالقی و حرفهای‬
‫ھنوز ھم كم نيستند كسانی كه تاريخ را معلم انسانھا میدانند و مطمئنا ً بيھقی با ايشان موافق‬
‫است‪ .‬با اين حساب بيھقی صرفا ً گزارشگر وقايع نيست‪ .‬او در مقام مورخ برای خود رسالت‬
‫اخالقی نيز قائل است‪ .‬او بارھا به عبرت گرفتن از تاريخ اشاره كرده است‪" .‬و من كه بوالفضلم‪،‬‬
‫كتاب بسيار فرونگريستهام‪ ،‬خاصه اخبار و از آن التقاطھا كرده‪ ،‬در ميانه اين تاريخھا چنين‬
‫اين است كه از اطناب باكی‬
‫تاخفتگان و بدنيا فريفتهشدگان بيدار شوند" اين‬
‫سخنھا از برای آن آرم تاخفتگان‬
‫ندارد زيرا "سخن ھر چه دراز شود از نكته و نادره خالی نباشد"‪.‬‬
‫الزمه اين عبرتپذيری از تاريخ‪ ،‬متأثر شدن از وقايع تاريخی و باور كردن آنھاست‪.‬‬
‫بيھقی كه خود از ماجراھايی كه ديده است تأثير پذيرفته‪ ،‬سعی میكند خواننده را نيز متأثر سازد‪.‬‬
‫يكی از راهھای تأثيرگذاری‪ ،‬تذكر مستقيم اين نكته است كه اين وقايع ارزش فكر كردن و عبرت‬
‫گرفتن را دارند‪ .‬اما بيھقی روش كارآمدتری ھم دارد‪ .‬او آگاھانه يا ناآگاھانه‪ ،‬غير مستقيم‬
‫خواننده را تحت تأثير قرار میدھد و برای اين كار از شگردھای ادبی استفاده میكند‪.‬‬
‫گويا داستانھايی كه بيھقی را تحت تأثير قرار دادهاند‪ ،‬پرداخت مفصلتر )و بعضا ً ھنریتری(‬
‫دارند و در خالل آنھا داستانھای جنبی بيشتری درج شده است و يا از اشعار و امثله بيشتری به‬
‫عنوان تزيين‪ ،‬سود میجويند‪ .‬مشھورترين نمونه داستان حسنك وزير است‪ .‬اين داستان عالوه‬
‫بر پرداخت مفصلی كه دارد‪ ،‬دو حكايت جنبی ھم دارد‪ :‬داستان عبد‪ d‬بن زبير و داستان‬
‫ھارونالرشيد و برمكيان‪ .‬بيھقی در نقل اين دو حكايت جنبی ھم سخاوتمندانه قلم را به حركت‬
‫درآورده است‪ .‬دليل اين كار جدای از عبرتآموزی‪ ،‬باورپذيرتر كردن آنھا و در نتيجه‬
‫تأثيرگذارتر كردن آنھاست‪" :‬و اين قصه ھر چند دراز است‪ ،‬درو فايدهھاست‪ ،‬و ديگر دو حال را‬
‫بياوردم كه تا مقرر گردد كه حسنك را در جھان ياران بودند بزرگتر از وی‪ ،‬اگر به وی چيزی‬
‫رسيد كه بديشان رسيده بود‪ ،‬بس شگفت داشته نيايد‪ .‬و ديگر اگر مادرش جزع نكرد و چنان‬
‫سخن گفت‪ ،‬طاعنی نگويد كه اين نتواند بود"‪.‬‬
‫الزامات اجتماعی و مصاديق آن‬
‫چگونه میشود ھم سری سبز داشت ھم زبانی سرخ مخصوصا ً اگر زبان به نفع صاحبان تيغھای‬
‫درخشان نگردد؟ بيھقی در كشاكش شيفتگی به حقيقتنگاری و حب ذات چه میتواند بكند؟! آنچه‬
‫از تاريخ بيھقی بر میآيد اين است كه ابوالفضل بيھقی در پی بيان حقيقت به ھر روشی نيست‪.‬‬
‫عمری زندگی در دسيسهكده غزنويان او را آموخته است كه محتاط باشد‪ .‬از آن سوی‪ ،‬بيشتر‬
‫اطالعات و انتقادات از غزنويان‪ ،‬به سبب ھمين تاريخ بيھقی است‪ .‬او چگونه معايب دربار غزنه‬
‫و حتی شخص سلطان را گزارش كرده و خود به سالمت مانده است؟!‬
‫قبل از بررسی اين مسأله توجه به احواالت ابوالفضل بيھقی در ايام نوشتن تاريخ خود خالی از‬
‫فايده نيست‪ .‬تواضع و بزرگواری ذاتی بيھقی كه ھميشه روحيهای متعادل و ميانهرو داشته‪ ،‬در‬
‫سنين پيری ‪ -‬يعنی ايام تحرير اين تاريخ ‪ -‬از او نويسندهای منصف ساخته بوده است‪ .‬مردی كه‬
‫در طول حيات خود آزار موجودی را نخواسته است چگونه میشود در وقت پيری دشمنتراشی‬
‫كند؟ از آن سوی ھم الزام حرفهایاش او را به گفتن ھمه حقيقت برمیانگيزد‪ ،‬پس چاره اين‬
‫پارادوكس اين است كه ابتدا محاسن ھر كس را بگويد‪ ،‬آنھم به تفصيل‪ ،‬بعد از آن معايب ذكر‬
‫نيز بكار گرفته شده است‪" :‬اين‬ ‫شود البته به اختصار‪ .‬اين روش حتی در مورد بوسھل زوزنی نيز‬
‫بوسھل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و اديب بود اما شرارت و زعارتی در طبع وی مؤكد‬
‫شده ‪ -‬والتبديل خلق‪ -d‬و با آن شرارت دلسوزی نداشت"‪.‬‬
‫البته در مورد سلطان قضيه فرق میكند‪ ،‬يعنی با استفاده از روش مذكور‪ ،‬ھم نمیشود از سلطان‬
‫انتقاد كرد و در امان بود‪ .‬ترس از گفتن حقايق به صورت مستقيم و الزام به بيان آن‪ ،‬به خلق‬
‫نوعی بيان غيرمستقيم و كنايی منجر شده است‪ .‬البته اين نوع كنايه در ھيچ يك از تعاريف سنتی‬
‫علم بيان نمیگنجد چون واحدش يك قصه است نه يك جمله يا عبارت‪ .‬برای فھم اين نوع كنايه‬
‫شما بايد حداقل يك داستان را كامل بخوانيد‪.‬در اينگونه موارد بيھقی ھر چه را كه میخواسته‬
‫بگويد از زبان وزير و دبير نقل كرده است و خود عمالً ھيچ از خود نگفته است‪ .‬و شکستھا و‬
‫ناسازگاری ھا را يا به نقل خود سلطان آورده و يا بعد از اشاره به انھا تقدير را شماتت کرده‬
‫است‪.‬‬
‫نكته ديگری ھم ھست جدای از گلچين كردن جزئيات‪ .‬نه بيھقی و نه ھيچ بنیبشری اين قدر‬
‫صاحب حافظه نيست كه مكالمه دهھانفر را بعد از سالھا عينا ً نقل كند‪ .‬نمیخواھم بگويم اين‬
‫مكالمهھا‪ ،‬زاده تخيل بيھقیاند‪ ،‬نه اين صحبتھا رخ دادهاند اما آيا دقيقا ً به ھمين صورت و‬
‫ترتيب و لحن؟! آيا ذھن بيھقی ھيچ تأثيری در نقل اين قولھا نداشته است؟‬
‫سود‬
‫ود‬ ‫خود س‬
‫ام خود‬
‫پيام‬
‫ه نمیتواند از رمزگان مستقيم زبان برای انتقال پي‬ ‫فضايی ككه‬
‫به اين ترتيب بيھقی در فضايی‬
‫بجويد به ادبيات متوسل میشود و با استفاده از فضاسازی‪ ،‬ترتيب حوادث‪ ،‬گفتوگو و كنايه‪،‬‬
‫پيام خود را منتقل میكند‪.‬‬
‫بيھقی مورخ بیطرف؟!‬
‫مورخ ‪ -‬يا ھر انسان ديگری ‪ -‬میتواند منصف باشد اما بیطرف ھم میتواند باشد؟! من فكر‬
‫نمیكنم‪ .‬حداقل در مورد بيھقی اين چنين نيست‪ .‬بديھیترين دليل بیطرف نبودن او اين است كه‬
‫او از بين اين ھمه گزينه موجود برای تاريخنگاری‪ ،‬وقايع نگاری غزنويان را برمیگزيند در‬
‫حالی كه میدانيم مثالً اگر میخواست تاريخ امويان را بنويسد‪ ،‬برايش غيرممكن نبود‪ .‬اما او‬
‫منصف است و بسيار ھم منصف است‪.‬‬
‫انصاف خصلت خوبی است كه در اينجا ھيچ ربطی به كار ما ندارد‪ .‬آن چه برای ما جالب توجه‬
‫است و باعث خلق زيبايی شده‪ ،‬اين است كه بيھقی علیرغم بیطرف نبودن میخواھد پرستيژ‬
‫افراط میكند‪،‬‬
‫بدگويی افراط‬
‫خود حفظ كند‪ .‬البته چون ما عادت داريم وقتی كسی در بدگويی‬ ‫بیطرفی را برای خود‬
‫او را بی انصاف بدانيم‪ ،‬كمی سخت است جانبداری ظريف بيھقی را درك كنيم‪.‬‬
‫روح بزرگوار بيھقی به راحتی میتواند بدیھا را تحمل كند اما در مقابل خوبیھا‪ ،‬مخصوصا ً اگر‬
‫آن خوب‪ ،‬دينی ھم بر گردن بيھقی داشته باشد‪ ،‬شديداً ناتوان است‪ .‬با اين كه بيھقی در باب ھمه‬
‫منصفانه سخن گفته است اما به نظر میرسد آنھا كه به بيھقی بدی كردهاند‪ ،‬منصفانهتر مورد‬
‫قضاوت قرار گرفتهاند‪ .‬تنھا يك خصلت است كه بيھقی اصالً از آن نمیگذرد و آن كافر نعمتی‬
‫است‪ .‬مقايسه دو نفر بسيار راھگشاست‪ :‬بوسھل زوزنی و بونصر مشكان‪ .‬بيھقی اگر میخواست‬
‫از بوسھل بد بگويد میتوانست كتابی به ھمين اندازه كه االن در دست است بنويسد‪ .‬چه‪ ،‬گويا‬
‫بوسھل عادت داشته با ھر كس يكبار احوالپرسی كرده روزی نيشی به او بزند اما بيھقی خيلی‬
‫كمتر از آنكه ممكن بوده به نقل سيئات اخالقی او پرداخته‪ .‬در مقابل بونصر مشكان است كه‬
‫تاريخ بيھقی تا لحظه مرگ بونصر‪ ،‬مشحون از ستايش اوست اما فقط به دو صفت او اشاره شده‬
‫البته صفت اولی ھمراه با درايت و مردمداری‬ ‫مال دوستی او كه البته‬
‫است‪ :‬يكی انقباض او و ديگری مال‬
‫اوست و اين دو خصلت پسنديده‪ ،‬عذرخواه آن يك رذيله ھستند‪ .‬اما مال دوستی او گويا چنان‬
‫وقتی میخواھد "امير دل بر وی ]بو نصر[ گرانتر‬ ‫ن عبدالجليل وقتی‬
‫بوالحسن‬
‫وده است كه بوالحس‬
‫ھور ببوده‬
‫مشھور‬
‫مش‬
‫كند" نقشهای میكشد تا سلطان از بونصر مشكان اسب و استر بخواھد‪ .‬بونصر چنان‬
‫برمیآشوبد كه "آب ]تف[ به آسمان میاندازد و بوالحسن را فالن فالن شده" میگويد‪ .‬نمیدانيم‬
‫آيا واقعا ً بوالحسن توطئهای كرده بوده يا نه‪ ،‬اما بيھقی قصد توطئه بوالحسن را پيش از‬
‫عكسالعملھای بچهگانه بونصر میآورد تا حداقل اين اضطراب معانی در قبال توطئهای‬
‫ناجوانمردانه ابراز شده باشد نه برای از دست دادن چند اسب و استر‪ .‬بيھقی نمیتواند اين واقعه‬
‫ل كند‪ .‬بعد ھم پس از اين‬
‫نقل‬
‫سعی میكند به آبرومندانهترين وجه ممكن آن را نق‬ ‫را نگويد‪ ،‬پس سعی‬
‫قضيه‪ ،‬داستان مرگ بونصر است كه به اين بھانه بيھقی لختی قلم را بر وی میگرياند‪ ،‬و فصلی‬
‫مشبع در تعزيت بونصر مشحون از اشعار فارسی و عربی میآورد و در اظھار محبت و بندگی به‬
‫او‪ .‬راستی را كه بيھقی شاگردی حقگزار بوده است!‬
‫او ھمچنين ماجراھايی را كه خود میپسنديده با ھمدلی بيشتری نقل میكند‪ ،‬يك نمونه بسيار‬
‫عالی‪ ،‬سخن مادر حسنك است وقتی خبر مرگ فرزند را میشنود‪" :‬بزرگا مردا كه اين پسرم‬
‫بود"‪.‬مصوتھای بلندی كه در اين جمله پشتسرھم آمدهاند‪ ،‬ھر خوانندهای را وا میدارد كه ھم‬
‫ناله با مادر حسنك ‪ -‬و شايد بيھقی ‪ -‬آه بكشد!‬
‫در پايان اين مختصر‪ ،‬احتماالً اين اشكال به نظر خواننده خواھد رسيد كه مقاله بيشتر بررسی‬
‫ه نيز قطعا ً بررسی وجوه‬‫مقاله‬
‫ود تا جنبه شاعرانه آن‪ .‬ھدف اين مقال‬
‫وجوه ادبی تاريخ بيھقی ببود‬
‫شاعرانه نثر بيھقی نيست‪ ،‬ھدف ما بررسی ويژگیھايی بود كه برای شاعر امروزی‪ ،‬و برای‬
‫شعر امروز جالب توجه و تأثيرگذار است و تحليل چگونگی و علت آنھا‪ .‬در اين فرآيند ما با‬
‫ويژگیھايی روبهرو شديم كه دقيقا ً در حوزهشعر قرار داشتند مانند زبان آشنايی زدايی شده‬
‫بيھقی برای خواننده امروزی يا ويژگیھای ادبی نثر تاريخ بيھقی‪ .‬برخی ديگر از مسائل مطرح‬
‫شده‪ ،‬دقيقا ً به شعر مربوط نمیشدند مانند الزامات اخالقی يا سياسی بيھقی‪ .‬ما اين مباحث را نيز‬
‫ھمراه با ساير مباحث مطرح كرديم زيرا قصد ما بيان شيوهھای تأثيرگذاری بيھقی بود و اگر از‬
‫لفظ "شعر" يا "شاعرانه" استفاده كرديم‪ ،‬منظور تأثيرگذاری از طريق شگردھای ھنری بوده‬
‫است‪ .‬ويژگیھايی كه بيھقی آنھا را خواسته يا ناخواسته‪ ،‬آگاھانه يا ناآگاھانه در نثر خود جای‬
‫داده است و از آنھا برای بيان ھر آنچه كه نتوانسته صريحا ً بيان كند‪ ،‬يا حتی نخواسته‪ ،‬استفاده‬
‫شده است‪ .‬مسائلی چون تكنيكھای روايت كمتر بسط يافتند چون بيشتر به حوزه ادبيات داستانی‬
‫مربوط میشوند‪ ،‬لذا به اين قضيه تنھا اشارهای شده است‪ ،‬آنھم از جھت استفادهای كه از اين‬
‫تكنيك‪ ،‬گھگاه در شعر )مخصوصا ً معاصر( به جھت‪ .‬درك الزامات اجتماعی و مضامين آن‬
‫میشود‪.‬‬
‫در پايان اگر بخواھم برای اثری به نام تاريخ بيھقی تنھا يك صفت ذكر كنم كه آن را در گذر ايام‬
‫ھمچنان مورد عنايت اھل فضل و ھنر قرار داده است‪ ،‬چه از نظر محتوايی و چه از نظر زبانی‪،‬‬
‫آن ويژگی‪ ،‬تعادل است‪ .‬شما نمیتوانيد تاريخ بيھقی را بخوايند و ھميشه تصوير پيرمردی سرد و‬
‫گرم چشيده و متين را در ذھن نداشته باشيد‪.‬‬
‫نصر‪ d‬منشی‬
‫عبدالحميد منشي‪ ،‬از نويسندگان معروف قرن شش و از منشيان‬ ‫ن محمد بن عبدالحميد‬
‫ابوالمعالي نصر‪ d‬ببن‬
‫دربار غزنوي بود‪ .‬وي از آغاز جواني در زمان سلطنت بھرام شاه غزنوي وارد امور ديواني شد‬
‫سلطنت رسيدن خسرو شاه غزنوي‪ ،‬سمت دبيري يافت و در زمان سلطنت خسرو‬ ‫و پس از به سلطنت‬
‫عمر‬
‫ر‬ ‫اه قرار گرفت و تا آخر عم‬
‫شاه‬
‫ملك به وزارت رسيد‪ .‬سرانجام‪ -‬با بدخواھي ديگران‪ -‬مورد خشم ش‬
‫زنداني بود‪ .‬اثر معروف او ترجمه استادانه اش از كليله و دمنه است‪ .‬او اين ترجمه را به نام‬
‫ابوالمظفر بھرام شاه غزنوي كرده و به ھمين دليل اين ترجمه به كليله و دمنه بھرامشاھي نيز‬ ‫ابوالمظفر‬
‫مشھور است‪ .‬نصر‪ d‬منشي يكي از چيره دست ترين نويسندگان زبان پارسي است كه در نثر‬
‫مصنوع كتابش نمونه واالي زيبايي و بالغت به شمار مي رود‪ ،‬كه اين بيانگر قدرت و تسلط او‬
‫بر زبان و ادب پارسي و عربي نيز مي باشد‪.‬‬
‫َکليله و دِمنه کتابیاست از اصل ھندی که در دوران ساسانی به فارسی ميانه ترجمه شد‪ .‬کليله و‬
‫دمنه کتابی پندآميز است که در آن حکايتھای گوناگون )بيشتر از زبان حيوانات( نقل شدهاست‪.‬‬
‫نام آن از نام دو شغال با نامھای کليله و دمنه گرفته شدهاست‪ .‬بخش بزرگی از کتاب اختصاص‬
‫به داستان اين دو شغال دارد‪.‬‬
‫بر چند اثر ھندی که مھمترين آنھا پنجه تنتره )به‬
‫کليله و دمنه در واقع تأليفیاست مبتنی بر‬
‫سانسکريت ‪(पचत‬به معنی پنج فصل و به زبان سانسکريت است‪ .‬در روايات سنتی برزويه‬
‫»مھتر اط ّبای پارس« در زمان خسرو انوشيروان را مؤلف اين اثر میدانند‪ .‬نام پھلوی اثر‬
‫کليلگ و دمنگ بود‪ .‬متأسفانه صورت پھلوی اين اثر به دست ما نرسيدهاست‪ .‬اما ترجمهای از‬
‫آن به زبان سريانی امروز در دست است‪ .‬اين ترجمه نزديکترين ترجمه از لحاظ زمانی به‬
‫تأليف برزويهاست‪.‬پس از اسالم روزبه پوردادويه )ابن مقفع( آن را به عربی ترجمه کرد ترجم ٔه‬
‫ابن مقفع بسيار مقبول افتاد و مظھری از فصاحت در زبان عربی تلقی شد‪ .‬ترجم ٔه ابن مقفع‬
‫امروز موجود است ا ّما ميان نسخ مختلف آن گاه تفاوتھای زيادی ديده میشود‪.‬ابن نديم در‬
‫الفھرست کليله و دمنه را در شمار »کتابھای ھند در افسانه و اسمار و احاديث« آوردهاست و‬
‫دربار ٔه آن گويد‪:‬کتاب کليله و دمنه ھفده بابست‪ -‬و گويند ھجده باب بوده که عبد‪ d‬بن مقفع و‬
‫ديگران آن را ترجمه کردهاند‪ ،‬و اين کتاب به شعر ھم در آورده شده‪ ،‬و اين کار را ابان بن‬
‫عبدالحميدبن الحق بن عقير رقاشی کردهاست و علی بن داود نيز آن را به شعر درآورده‪ ،‬و بشر‬
‫بن معمده ترحمهای از آن دارد که پارهای از آن در دست مردم است‪ .‬و من در نسخه ديدم که دو‬
‫اب اضافه داشت و شاعران ايرانی اين کتاب را به شعر درآوردهاند که از فارسی به عربی‬ ‫بباب‬
‫ترجمه شدهاست‪ .‬و از اين کتاب مجموعهھا و منتخباتی است که ساخته گروھی مانند ابن مقفع و‬
‫سھل بن ھارون و سلم رئيس بيتالحکمه و ‪ ...‬است‪ .‬ترجم ٔهعربی ابن مقفع پاي ٔه ترجمهھای‬
‫ديگر قرار گرفت و کتاب از عربی به فارسی‪ ،‬يونانی ‪ ،‬ترکی ‪ ،‬اسپانيايی ‪ ،‬روسی ‪ ،‬آلمانی‬
‫ترجمه شد‪.‬‬
‫کليله و دمنه چندين بار از عربی به فارسی دری برگردانده شدهاست‪ .‬از جمله رودکی آن را به‬
‫نظم درآورد اما امروز جز چند بيت پراکنده از آن باقی نماندهاست‪ .‬در قرن ششم ھجری نصر‪d‬‬
‫منشی )منشی بھرامشاه غزنوی( آن را به زبان فارسی ترجمه کرد‪ .‬اين ترجمه ترجمهای آزاد‬
‫است و نصر‪ d‬ھرجا الزم دانستهاست ابيات و امثال بسيار از خود و ديگران آوردهاست‪ .‬ترجم ٔه‬
‫نصر‪ d‬منشی ھمان ترجمهای است که از آن به عنوان کليله و دمنه در زبان فارسی ياد میشود‪.‬‬
‫گاه نيز آن را کليله و دمن ٔه بھرامشاھی خوانند‪ .‬ترجم ٔه ديگری که تقريبا ً مقارن با زمان نصر‪d‬‬
‫منشی صورت گرفته اما کمتر شناختهشدهاست توسط محمد بن عبد‪ d‬بخاری است که منشی‬
‫دربار اتابکان موصل بود‪ .‬برخالف نصر‪ d‬منشی محمد بخاری به عبارتپردازی نپرداخته و‬
‫کامالً به متن اصلی وفادار ماندهاست‪ .‬خود اين موضوع را تصريح کردهاست* البته پس از رودکی‬
‫و پيش از اين دو تن نيز ترجمهھای زيادی از اين اثر صورت گرفته بود ولی ھيچيک به دست ما‬
‫نرسيدهاست‪ .‬نصر‪ d‬منشی خود در ديباچ ٔه ترجمهاش به اين موضوع اشاره کردهاست‪ *.‬آخرين‬
‫دی‪ .‬نثر اين اثر روان و‬
‫ھندی‬
‫عالمی اديب پارسیگوی ھن‬ ‫ل ّ‬‫ابوالفضل‬
‫به ابوالفض‬
‫ق است به‬
‫متعلق‬
‫تحرير کليله و دمنه متعل‬
‫صحيح است‪ .‬عالمی به اين ترجمه نام عياردانش دادهاست‪.‬‬
‫اثير اخسيکتی ‪ :‬اثيرالدين ابوالفضل محمد بن طاھر اخسيکتی معروف به اثير اخسيکتی‬
‫شاعر مديحهسرای سده ششم ھجری بود‪ .‬وی در قريه اخسيکت فرغانه متولد گرديد وفات وی‬
‫را با اختالف ‪ 577‬ه‪.‬ق‪ .‬و ‪ 608‬ه‪.‬ق‪ .‬نوشته اند وی با خاقانی و مجير بيلقانی نيز رابطه داشت‪.‬‬
‫خواجه نصيرالدين طوسی‬

‫خـواجه نصير الديـن طوسى‪ ،‬روز شنبه يازدھـم جمادى االول سال ‪ 597‬ھـ‪.‬ق در شھر طوس‬
‫خراسان چشـم به جھان گشـود نام او محمد‪ ،‬کنيه اش )ابو جعفر ( لقبش )نصير الديـن( )محقق‬
‫طوسى( )استاد البشر( و شھرتـش )خـواجه( است‪ .‬خواجه نصير الديـن ايام کودکى و جـوانى‬
‫خود را در طوس گذراند‪ ،‬و دروس مقدماتى از قبيل خـواندن و نوشتـن‪ ،‬قرائت قرآن‪ ،‬قـواعد‬
‫زبان عربـى و فارسى‪ ،‬معانى و بيان و مقدارى از علـوم منقـول از قبيل حديث و ‪ ...‬را نزد پدر‬
‫روحانى خـود )محمد بـن حسـن طـوسى( فراگرفت در ايـن ايام خواجه نصير از مادرش در‬
‫يادگيرى خـواندن قـرآن و متـون فارسـى استفاده مـى کـرد ‪.‬خواجه بعد از انـدک مـدتـى به عراق‬
‫مھاجـرت نمـود در عراق علـم فقه را فراگرفته و در سال ‪ 619‬ھـ ق‪ ،‬موفق به اخذ درجه اجتھاد‬
‫و اجازه روايت از معين الـديـن گشت خـواجه در عراق در درس اصـول فقه عالمه حلـى حـاضـر‬
‫گشت‪ ،‬وى نيز متقـابال در درس حکمت خواجه شرکت مى نمود ايـن سنت حسنه تاکنون در‬
‫حـوزه ھا باقى است و استاد و شاگرد به فراخـور معلـومات علمـى يکـديگر از ھـم استفاده مـى‬
‫کنند و نھايت تـواضع و فروتنـى را براى کسب علـم از خود نشان مى دھند‪.‬‬
‫خـواجه سپـس در موصل نجـوم و رياضـى را مـٮآمـوزد به ايـن ترتيب خـواجه نصير دوران‬
‫تحصيل خـود را پشت سر مـى گذارد و بعد از مـدتھا دورى از وطـن و خـانـواده قصـد عزيمت به‬
‫خـراسـان مـى کنـد‪.‬‬
‫اساتيد ‪.‬‬
‫ان بھره مند گرديده است عبارتند از‪:‬‬ ‫محضرشان‬
‫ر اساتيدی که از محضرش‬ ‫محضر‬
‫خواجه نصير الدين از محض‬
‫ـ از محضر دايى بزرگوارش )نور الديـن على بـن محمد شيعى( ‪.‬‬ ‫‪1‬‬
‫ـ از محضر رياضـى دان معروف آن زمان )محمد حاسب( کسب فيض نموده است‪.‬‬ ‫‪2‬‬
‫آخريـن استادى که خواجه در طوس پيـش او تلمذ نمود )عبد‪ d‬بـن حمزه( دايى پدرش بوده‬ ‫‪3‬ـ آخريـن‬
‫است‪.‬‬
‫نمود‪.‬‬
‫م نمود‬
‫علم‬
‫سراج الدين کسب عل‬ ‫ر امام سراج‬ ‫محضر‬
‫ديث و رجال را در محض‬ ‫حديث‬ ‫ه و ح‬‫فقه‬
‫‪ _ 4‬درس خارج فق‬
‫‪ _5‬فريد الديـن داماد نيشابورى دانشمند بزرگ آن عصر بود که خـواجه در حضـور ايـن استـاد‬
‫اشـارات ابـن سينا را آمـوخت‪.‬‬
‫شيخ‬
‫يخ‬ ‫گرفته و در نھايت از محضـر عارف نامـور ش‬ ‫را گرفته‬ ‫ـن ففرا‬
‫الـديـن‬
‫قطب الـدي‬
‫ـن سينا را از قطب‬ ‫ابـن‬‫کتاب قانـون اب‬ ‫‪6‬ـ کتاب‬
‫عطار نيشابـورى بھره مند گرديد‪.‬‬
‫‪7‬ـ ابـو السادات اسعد بـن عبد القادر‪.‬‬
‫‪ _ 8‬خـواجه نصير علـم فقه را از محضـر )معين الديـن سالم( فرا گرفته است‪.‬‬
‫‪9‬ـ در موصل از محضر )کمال الديـن موصلى( نجـوم و رياضـى را آموخت‪.‬‬
‫وان ‪:‬‬
‫شاگردان بسياری از محضر خواجه کسب علم نموده اند که معروف ترين آنان را می تتوان‬
‫عالمه حلی و ابـن فـوطـى يکـى از شـاگـردان حنبلى مـذھب را نام برد‪.‬‬
‫تأليفات‬
‫آثار علمى و قلمـى فـراوانـى از خـواجه به يادگار مانـده که به برخى از آنھا اشاره مى گردد‪.‬‬
‫ـ تجريد العقايـد‬ ‫‪1‬‬
‫ـ شرح اشارت بـو علـى سينا‬ ‫‪2‬‬
‫ـ قـواعد العقـايـد‬ ‫‪3‬‬
‫ـ اخالق ناصـرى‬ ‫‪4‬‬
‫ـ آغاز و انجام‬ ‫‪5‬‬
‫ـ تحـريـر مجسطـى‬ ‫‪6‬‬
‫ـ تحرير اقليـدس‬ ‫‪7‬‬
‫ـ تجـريـد المنطق‬ ‫‪8‬‬
‫ـ اساس االقتباس‬ ‫‪9‬‬
‫ج ايلخانـى‬
‫ذيج‬
‫ـ ذي‬ ‫‪10‬‬
‫ـ آداب البحث‬ ‫‪11‬‬
‫ـ آداب المتعلميـن‬ ‫‪12‬‬
‫ه القلوب‬
‫روضه‬
‫ـ روض‬ ‫‪13‬‬
‫ـ اثبات بقاء نفس‬ ‫‪14‬‬
‫ـ تجريد الھندسه‬ ‫‪15‬‬
‫ـ اثبات جوھر‬ ‫‪16‬‬
‫ـ جامع الحساب‬ ‫‪17‬‬
‫ـ اثبات عقل‬ ‫‪18‬‬
‫ـ جام گيتى نما‬ ‫‪19‬‬
‫ـ اثبات واجب الوجود‬ ‫‪20‬‬
‫ـ الجبر و االختيار‬ ‫‪21‬‬
‫ـ استخراج تقويم‬ ‫‪22‬‬
‫ـ خالفت نامه‬ ‫‪23‬‬
‫ـ اختيارات نجوم‬ ‫‪24‬‬
‫ـ رساله در کليات طب‬ ‫‪25‬‬
‫ـ ايام و ليالى‬ ‫‪26‬‬
‫ـ علم المثلث‬ ‫‪27‬‬
‫ـ االعتقادات‬ ‫‪28‬‬
‫ـ شـرح اصـول کافـى ‪.‬‬ ‫‪29‬‬
‫عالمه حلـى از شاگردان بر جسته خـواجه که از بزرگتريـن علماى مذھب تشيع است در باره‬
‫خصوصيات اخالقى استادش مى گويد‪ :‬خـواجه بزرگوار در علوم عقلى و نقلـى تصنيفات بسيار‬
‫دارد و در علـوم اسالمـى بر طريقه مذھب شيعه کتابھا نوشت او شريف تريـن دانشمندى بود که‬
‫مـن در عمرم ديـدم‪.‬‬
‫)ابـن فـوطـى( يکـى از شـاگـردان حنبلى مـذھب خـواجه نصيـر در خصـوص اخالق استـادش مـى‬
‫نـويسد ‪ :‬خـواجه مردى فاضل و کريـم االخالق و نيکـو سيرت و فـروتـن بـود و ھيچگاه از‬
‫ى کرد و بـرخورد او با ھمه با خوش‬ ‫نمى‬ ‫حاجتمندى را رد نم‬
‫نمى شد و حاجتمندى‬ ‫گ نمى‬ ‫تنگ‬ ‫ـى دل تن‬ ‫کسـى‬ ‫درخـواست کس‬
‫رويـى بـود‪.‬‬
‫)ابـن شاکر( يکى ديگر از مـورخان اھل بيت است که اخالق خـواجه را چنين توصيف مى کند‪:‬‬
‫خواجه بسيار نيکـو صـورت‪ ،‬خوش رو‪ ،‬کـريـم‪ ،‬سخـى‪ ،‬بـردبار‪ ،‬خـوش معاشـرت‪ ،‬زيـرک و با‬
‫فـراست بـود و يکـى از سياستمـداران روزگار به شمار مـى رفت‪.‬‬
‫)جـرجـى زيـدان( دربـاره خـواجه چنيـن مـى نـويسـد ‪ :‬علـم و حکمت به دست اين خراسانـى در‬
‫دورتـريـن نقطه ھاى بالد مغول رفت تـو گويى نور تابان بـود در تيره شامى‪.‬‬
‫برو کلمـن آلمانـى در کتاب تاريخ ادبيات راجع به قرن ھفتـم مى نويسد ‪ :‬مشھورترين علما و‬
‫مؤلفين ايـن عصر مطلقا و بدون شک نصير الديـن طوسى است‪.‬‬
‫در کتاب تحفه االحباب محدث قمـى‪ ،‬صاحب مفـاتيح الجنـان‪ ،‬در مـورد خـواجه نصيـر مـى‬
‫نـويسـد ‪ :‬نصير المله و الدين‪ ،‬سلطان الحکماء و المتکلميـن‪ ،‬فخر الشيعه و حجة الفـرقه النـاجيه‬
‫استـاد البشـر و العقل الحـادى عشر‪.‬‬
‫خـواجه را نمى تـوان يک دانشمند محصـور در قلـم و کتاب به شمار آورد او ھرگز زندگى‬
‫خـويـش را در مفاھيـم و واژه ھا خالصه نکرد آنجا که پاى اخالق و انسانيت به ميان مـٮآمد‪ ،‬او‬
‫ارزشھاى الھى و اسالمى را بر ھمه چيز ترجيح مـى داد خواجه از زندان نفـس و خـود خـواھى‬
‫رھا گشته بـود زندانى که با علـم و دانـش نتـوان از آن بيرون آمد بلکه رھايـى از آن ايمان به‬
‫خـداوند متعال و تقـوا و عمل صـالح الزم دارد بـا وجـود اينکه بيـش از ھفت قـرن از عصـر‬
‫خواجه مى گذرد ولى ھنوز سخـن او‪ ،‬رفتار او و دانش او‪ ،‬زينت بخـش مجـالـس و محـافل اھل‬
‫علـم و دانـش مـى بـاشـد‪.‬‬
‫چنـدى از فتح بغداد نگذشته بـود‪ ،‬که ھالکـو خـواجه را به ساختـن رصد خانه تشـويق کرد ھالکو‬
‫کليه موقوفات را به خـواجه واگذار کرد تـا ‪ 110‬آنھا را به مصـرف رصـد خـانه بـرسـاند‪.‬‬
‫خـواجه به امر ھالکـو‪ ،‬مشاھير‪ ،‬حکما و منجمان را به مراغه احضار کرد رصـد خانه مراغه در‬
‫سال ‪ 656‬ھـ‪ .‬ق‪ ،‬آغاز و در سال ‪ 672‬ھـ‪ .‬ق‪ ،‬به اتمام رسيد در ايـن رصد خانه از ابزار‬
‫نجـومـى که از قلعه المـوت و بغداد آورده بـودنـد استفـاده گـرديـد خـواجه تـوانست کتابخانه‬
‫عظيمـى در آنجا تأسيـس کنـد تعداد کتب آن را بالغ بـر چھار صـد ھزار جلـد نـوشته انـد‪.‬‬
‫خواجه در بيـن راه بازگشت به ميھن از شھرھاى مختلف عبـور کرد و به نيشابـور رسيد ‪,‬‬
‫نيشابور در آن زمان چند بار مـورد ھجـوم قرار گرفته بـود و شھر در دست مغوالن بـود‪.‬‬
‫آنحا خـود را به‬
‫به‬ ‫طـوس زادگاه خـويـش ادامه مسيـر داد و از آنحا‬ ‫خواجه بعد از نيشابـور به طـرف طـوس‬
‫قايـن رساند تا بعد از سالھا به ديدار مادر و خـواھرش مـوفق شـود مدتـى در قايـن اقامت کـرده‬
‫و به تقـاضـاى اھل شھر امام جماعت مسجـد شھر را قبول و به مسائل دينـى مردم رسيـدگـى کرد‬
‫اطالعاتـى نيز درباره قوم مغول به دست آورد‪.‬‬ ‫و اطالعاتـى‬
‫نقاش پيمان زناشـويـى بست و به‬ ‫فخر الـدين نقاش‬ ‫خـواجه در سال ‪ 628‬ھـ ق‪ ،‬در شھر قايـن با دختر فخر‬
‫ايـن ترتيب دوره اى ديگر از زندگى پر فراز و نشيب خـواجه آغاز گرديد‪ .‬بعد از چند ماه سکونت‬
‫در شھر قايـن از طرف محتشـم قھستان به نام ناصر الديـن که مردى فاضل و کـريـم و دوست دار‬
‫فالسفه بـود دعوت به قلعه شـد او به اتفـاق ھمسـرش به قلعه اسمـاعيليـان رھسپـار گـرديـد‪.‬‬
‫قلعه ھاى اسماعيليه بھترين و محکـم تريـن مکان در بـرابـر حمله مغولھا بود‪.‬‬
‫در ايـن مدت که خـواجه نصير در قلعه قھستان بود بسيار مورد احترام و تکريم قرار مى گرفت و‬
‫ه امور مردم رسيدگى مى نمود در ھميـن زمان بود که‬ ‫ـن رفت و آمد داشته و ببه‬ ‫قايـن‬‫ه به شھر قاي‬ ‫آزادانه‬
‫آزادان‬
‫به در خـواست ميزبـان کتـاب )طھاره االعراق( ابـن مسکـويه را از عربـى به فـارسـى تـرجمه‬
‫کـرد و نام آن را اخالق ناصـرى )به نام ميزبان خود( نھاد‪.‬‬
‫خـواجه نصير حـدود ‪ 26‬سال در قلعه ھاى اسماعيليه به سر برد و در ايـن مـدت دست به تأليف‬
‫و تحرير کتابھاى متعددى زد از جمله شرح اشارات ابـن سينا‪ ،‬اخالق ناصرى‪ ،‬رساله معينيه‪،‬‬
‫مطلوب المومنيـن‪ ،‬روضه القلوب‪ ،‬رساله تـولى و تبرى و ‪ ...‬خـواجه در ايـن دوره از زندگانى‬
‫پر ماجراى خويـش از کتابخانه ھاى غنى اسماعيليان بھره ھا بـرد و به علت نبـوغ فکرى و‬
‫دانـش و آاليـش معروف و سرشناس گشت‪.‬‬
‫مغول بيشتـر ممالک اسالمـى را به اطاعت خـود در آورده بـود ولـى اسماعيليه و بنـى عباس‬
‫ـودند در حالـى که سران مغول در فکر يـورش به بغداد‪ ،‬مقر بنـى عباس‪،‬‬ ‫ھنـوز در قـدرت ببـودند‬‫ھنـوز‬
‫بـودند اسماعيليه ظلـم و ستـم را از حد گذرانده و فساد آنقدر شدت پيدا کرده بود که کسى طاقت‬
‫نداشت تا جايى که قاضى شمس الديـن قزوينى که عالـم و مورد اعتماد مردم قزويـن بود از ستم‬
‫فزون از حد اسماعيليه به )قا آن (نـوه چنگيز خان شکايت بـرده و طلب کمک نمـود تا اينکه )قا‬
‫آن( برادر کوچک خـود ھالکو خان را مأمـور سر کـوبى قلعه ھاى اسماعيليه کرد‪ .‬ھالکـو خان در‬
‫‪ 12000‬نفـر روانه قھستان شـد نماينده اى پيش )ناصر الديـن( گسيل‬ ‫سال ‪ 651‬ھـ ق‪ ،‬بـا ‪00‬‬
‫داشته و او را به قبول اطاعت از خود فرمان داد ناصر الدين که در ايـن زمان پير و ناتوان شده‬
‫بود به نزد ھالکو رفت و تسليم گرديد ھالکو ھـم او را محترم شمرد و به حکومت شھر تـون‬
‫)فردوس کنونى( فرستاد با تسليـم شدن ناصر الـديـن عمال شکستـى در جبھه اسماعليه رخ داد و‬
‫مغوالن قلعه ھا را يکى پس از ديگرى تسخير کردند‪.‬‬
‫خواجه نصير با اطالع از ايـن جريان دانست که ھالکـو مرد خـونريزى نيست چـون که ناصـر‬
‫الـديـن را دولت ديگر بخشيـده سپـس ھالکـو دو نماينده نزد )خورشاه( فرستاد و او را به تسليـم‬
‫شـدن خـواند‪ ،‬خورشاه با مشـورت و صالح ديـد خـواجه حاضـر به قبـول اطاعت شـد خـواجه‬
‫مذاکراتـى با ھالکـو داشت و ضمـن آن گفت پادشاه نبايد از قلعه ھا نگران باشد چـونکه داليل‬
‫نجـومى چنان نشان مى دھد که دولت اسماعيليه در حال سقوط است پيـش بينى خواجه درست‬
‫بود روز شنبه اول ذيقعده سال ‪ 654‬ھـ ق‪ ،‬با تسليـم شـدن خـورشاه نقطه پايان بر حکـومت‬
‫اسماعيليان گذاشته شد ‪.‬خان مغول خـواجه را که در جلـوگيرى از خونريزى و تسليـم شدن‬
‫خـورشاه نقـش بسزايى داشت با احتـرام پذيـرفت و از او تجليل فـراوانـى نمـود‪.‬‬
‫ھيجـدھـم مـاه ذيحجه سـال ‪ 672‬ھـ ق‪ ،‬آسمـان بغداد رنگ ديگـرى داشت گـويى اتفاقى در شرف‬
‫وقـوع است که آرامـش را از ايـن شھر بگيرد و مردم را در عزا بنشاند‪.‬‬
‫آشتيانی ‪ ( 1271 ) :‬دکتر اسماعيل آشتيانی متخلص به شعله شاگرد اول نقاشی در مدرسه‬
‫ترياکيھا ‪ ،‬قھوه خانه ‪،‬‬ ‫مدرسه صنايع مستظرفه صاحب تابلوھای معروف ‪ ،‬ترياکيھا‬ ‫کمال الملک و معلم مدرسه‬
‫تابلوی خواب درويش است ‪.‬‬
‫رضا عباسی ‪ ( 1044 – 974 ) :‬رضا مصور عباسی از نقاشان چيره دست دوره شاه‬
‫عباس کبير و از مينياتوريست ھای معروف بود ‪.‬‬
‫حيدريان ‪ ( 1275 ) :‬استاد علی محمد حيدريان شاگرد مرحوم کما الملک که بيشتر آثار‬
‫نقاشی او در کاخھای سلطنتی ديده ميشود ‪.‬‬
‫کمال الدين بھزاد )ھراتی (‬
‫کمال الدين بھزاد ھراتی نقاش معروف قرن دھم معاصر سلطان بايقرا و شاه اسماعيل اول بود ‪.‬‬
‫وی در سال ‪ ٨۵۴‬ھجری قمری)‪ ١۴۵٠‬ميالدی( در ھرات چشم به جھان گشود‪.‬‬
‫از دوران کودکی و نيز از خانواده اش اطالع درستی در دست نيست چرا که می گويند بسيار‬
‫خردسال بود که پدر خويش را از دست داد و از آن پس تحت تربيت و پرورش »روح ‪ d‬ميرک‬
‫ھروی« قرار گرفت و نقاشی را ھم نزد وی و »پير سيد احمد « آموخت و پس از آن با تشويق‬
‫و توجه »سلطان حسين بايقرا« و وزير فرھيخته اش »اميرعليشير نوايی« مراحل ھنر را‬
‫مرحله به مرحله طی کرد‪.‬‬
‫کمالالدين بھزاد برخالف نگارگران پيش از خود در مينياتور به انسان توجه نمود و شايد‬
‫ھيچکس مثل او نتوانست در خاک سپاری انسان مقوايی و بی روح نگاره ھای پيشين شتاب کند‬
‫و به ياری طراحی قدرتمند خود‪ ،‬آن پيکره ھای سنگين و مسخ شده را تکان بدھد و بناھا و‬
‫تصرف پيکره ی انسان در نقاشی‬ ‫منظره ھای ساکن را صحنه ی جنب و جوش زندگان نمايد‪.‬‬
‫بھزاد که در راستای ذھن متعھد و بيان عاطفه ی شديد او به کار می رود‪ ،‬باعث شده که در ھمه‬
‫ی آثارش انسان از خصلت ھای خاص خود سرشار باشد‪.‬‬
‫وی در نگاره ی »ساختن قصر خورنق« ھم که بی گمان يکی از آثار جاودانه اوست‪ ،‬انسان‬
‫روحمند را در صدر می گذارد و برای ھر پيکره جايی مناسب و حاالتی عميق در نظر می گيرد‪.‬‬
‫بھزاد در اين تصوير ھم – مثل بيشتر آثارش‪ -‬سه بيت از اشعار نظامی را در کتيبه ای در گوشه‬
‫ی سمت چپ تابلو قرار می دھد‪ .‬با اين تفاوت که اين بار شعر کامال ًدر تضاد با صحنه عمل می‬
‫کند‪ .‬زيرا اگر چه اين سه بيت بيانگر صيقل کاشی ھا و جالی رنگ ھايی است که معمار واژگون‬
‫بخت‬
‫ھستی اش را در درخشش آنھا به گرو گذاشته‪ ،‬اما نقاشی نشان دھنده ی زيبايی کاشی ھا نيست‪.‬‬
‫نشان دھنده ی آب فرات و الله ھای نعمانی ھم نيست که ھيچ‪ ،‬بلکه در تقابل با اين زيبايی ھا‪،‬‬
‫رنج انسان ھايی را به تصوير می کشد که در ساختن و افراختن قصر در تالش اند‪.‬‬
‫وی در اين تجسم با ھوشياری‪،‬بيست و يک کارگر را – که ميان آنھا يک کارگر زنگی ھم ھست‪-‬‬
‫ور می کند که با تقسيم کار عادالنه‪ ،‬با ھم »يکی« شده اند و اين نشان می دھد که برای‬ ‫مص ّ‬
‫بھزاد انسان‪ ،‬انسان است‪ .‬سياه و سفيد و عرب و ايرانی و زنگی و حبشی ندارد‪.‬‬
‫يکی از نکات اساسی در اين تصوير کاربرد آگاھانه ی رنگ است‪ .‬بھزاد که ھمواره با به کار‬
‫بردن رنگ ھای درخشان از حساسيت عميق خود نسبت به رنگ شناسی با ما سخن می گويد و‬
‫بيشتر به سبز ھا و آبی ھای گوناگون تمايل تشان می دھد‪ ،‬در اين تصوير فقط به رنگ ھای‬
‫ا ُخرايی‪ ،‬قھوه ای‪ ،‬خردلی‪ ،‬خاکی و زرد که رنگ ھای خاک و خشت و گِل است‪ ،‬روی آورده‪.‬‬
‫تنھا آسمان با آبی بی رمق خود فضای کوچکی از باالی تابلو را گرفته‪ ،‬که آن ھم در تسخير‬
‫رنگ ھای ھوشمند زمينی در آمده است و چون گريزگاھی عمل می کند‪.‬‬
‫لباس کارگران به رنگ ھای گوناگون و بيشتر قھوه ای است و فقط جامه ی کارگری که در قلب‬
‫به پا دارد‬ ‫می اندازد‪ ،‬قرمز است و نيز تنھا اوست که پاپوشی سرخ ھم به‬ ‫ابلو ايستاده و خشت باال م‬ ‫تتابلو‬
‫که بی گمان بھزاد در کاربرد رنگ سرخ – ھم برای جامه و ھم برای پاپوش او – که نقشی‬
‫مرکزی دارد و به وسيله ی خشت رابط ميان پايينی ھا و بااليی ھاست‪ ،‬بی ھدف نبوده است‪.‬‬
‫آماده باش »رفتن« را ايجاد می کند‪ ،‬تداعی اين مصراع‬ ‫پاپوش سرخ که حالت آماده‬‫انگار اين پاپوش‬
‫انگار‬
‫معروف است که ‪»:‬گر مرد رھی ميان خون بايد رفت« ‪.‬‬
‫بقيه ی کارگران به جز خود سنمار ھمه پا برھنه اند‪.‬‬
‫نکته ی ديگر فضای ھندسی تابلو است و اينکه ھر چند بيننده در اين تصوير با بسياری وسائل‬
‫بنايی از قبيل سرند و ناوه و داربست و زنبه و تيشه و بيل و کلنگ و نيز تنوع انسان ھای پر‬
‫حرکت روبروست‪ ،‬اما اين شلوغی اصال ً ذھنش را آشفته نمی کند زيرا در مجموعه ی کارگران‬
‫حالت عروجی ديده می شود که با نردبان و داربست ھمخوانی دارد و با کل تصوير مناسبتی يک‬
‫دست به ھم می زند‪ .‬و اين حالت عروج که بلندای قصر را تحت شعاع قرار می دھد‪ ،‬در تک تک‬
‫چھره ی کارگران – حتا کارگری که خاک »سرند« می کند‪ ،‬اما سرش را رو به باال گرفته‪ -‬ديده‬
‫می شود و در بخش باالی تصوير ‪ ،‬آنجا که کارگران حالتی پيکانی)مثلثی شکل( به خود می‬
‫گيرند‪ ،‬به اوج خود می رسد‪ .‬و ديگرتر اينکه اگر چه در اين تصوير رنج انسان با ضربه ھای‬
‫ل و سنگ عبور می کند و کارگران ھمه نشانه ھای‬ ‫بيل و کلنگ تقطيع می شود و از خشت و گگل‬
‫زنده ای از به سرقت رفتن زندگی انسان اند‪ ،‬اما تمامی اجزا – حتا تصوير و تحرير‪ -‬آنگونه با‬
‫ھم يگانه شده اند که جدايی شان از ھم ناممکن است‪ .‬به راستی يک ھنرمند ديگر انديش تا چه‬
‫پايه می تواند به ژرفای جانش دست يابد تا بيننده را به تماشای حيرانی اعجاز ببرد؟‪.‬‬
‫صنيع الملک ‪ ( 1229 – 1283 ) :‬ميزرزاابوالحسن غفاری صنيع الملک از نقاشان‬
‫مشھور که تابلوی نقاشی او در موزيم واتيکان موجود است صورتھای تاالر نظاميه لقانطه و‬
‫‪ 84‬تصوير ممتاز از رجال قاجاريه از اوست کمال الملک برادززاده اوست ‪.‬‬
‫کمال الملک ‪ ( 1319 – 1264 ) :‬محمد غفاری فرزند ميرزا بزرگ استاد و ھنرمند نقاشی‬
‫که شاگردانی مانند حيدريان ‪ ،‬اسمعيل آشتيانی ‪ ،‬صديقی ‪ ،‬علی رخسار ‪ ،‬را تربيت کرد و در سال‬
‫‪ 1319‬در نيشابور در گذشت ‪ .‬تابلوی او عبارتند از ‪ :‬از تابلو تاالر آئينه – تاالر کاخ گلستان –‬
‫سردار اسعد – فلگير بغدادی – حوضخانه صاحبقرانيه ‪.‬‬
‫مصور الملکی ‪ ( 1269 ) :‬حسين مصور الملکی معروف به حاجی مصور الملکی در تمام رشته‬
‫ھای نقاشی از جمله شرقی و غربی و آب و رنگ و تذھيب و نقشه قالی و مينياتور استاد بود از‬
‫آثار معروف او ‪ :‬آبادی تخت جمشيد – سالم عيد نوروز – داريوش کبير – جنگ نادر شاه در‬
‫ھند ‪.‬‬
‫شھاب الدين يحيی ابن حبش بن اميرک ابوالفتوح‬
‫سھروردی‬
‫شھاب الدين يحيی ابن حبش بن اميرک ابوالفتوح سھروردی‪ ،‬ملقب به شھابالدين و شيخ‬
‫اشراق و شيخ مقتول‪ ۵٧٨ - ۵۴٩) ،‬ه‪.‬ق‪ (.‬يا ) ‪ ١١٩١ - ١١۵۴‬م‪ (.‬فيلسوف نامدار بودهاست‪.‬‬
‫شيخ شھاب الدين سھروردی در سھرورد يا قره قوش خدابنده زنجان زاده شد‪ .‬وی حکمت و‬
‫اصول فقه را نزد مجدالدين جيلی استاد فخر رازی در مراغه آموخت و در علوم حکمی و فلسفی‬
‫سھروردی‬ ‫سرآمد شد و بقوت ذکا‪ ،‬وحدت ذھن و نيک انديشی بر بسياری از علوم اطالع يافت‪.‬‬
‫پس از پايان تحصيالت رسمی‪ ،‬به سفر در داخل پرداخت‪ ،‬و از بسياری از مشايخ تصوف ديدن‬
‫کرد و بسيار مجذوب آنان شد‪ .‬به واقع‪ ،‬در ھمين دوره بود که به راه تصوف افتاد و دورهھای‬
‫سفرھای وی رفته رفته گسترده تر شد‪ ،‬و به‬ ‫درازی را به اعتکاف و عبادت و تامل گذراند‪.‬‬
‫آناتولی و شامات نيز رسيد و در اين سفر‪ ،‬مناظر شام »سوريه« او را بسيار مجذوب خود نمود‪.‬‬
‫رفت و در آنجا با »ملک ظاھر« پسر »صالح الدين ايوبی«‬ ‫ب رفت‬ ‫حلب‬ ‫در يکی از سفرھا از دمشق به حل‬
‫ت شديدی‬
‫محبت‬‫ه محب‬ ‫مسلمانان در جنگھای صليبی ( مالقات کرد‪ .‬ملک ظاھر ککه‬ ‫معروف مسلمانان‬ ‫)سردار معروف‬
‫نسبت به صوفيان و دانشمندان داشت‪ ،‬مجذوب اين حکيم جوان شد و از وی خواست که در‬
‫دربار وی در حلب ماندگار شود‪ .‬سھروردی که عشق شديدی نسبت به مناظر آن ديار داشت‪،‬‬ ‫دربار‬
‫شادمانه پيشنھاد ملک ظاھر را پذيرفت و در دربار او ماند‪ .‬در ھمين شھر حلب بود که وی کار‬
‫اما سخن گفتنھای بی پرده و بی احتياط‬ ‫بزرگ خويش‪ ،‬يعنی‪ ،‬حکمةاالشراق را به پايان برد‪.‬‬
‫بودن وی در بيان معتقدات باطنی در برابر ھمگان‪ ،‬و زيرکی و ھوشمندی فراوان وی که سبب‬
‫کس بحث کند‪ ،‬بر وی پيروز شود‪ ،‬و نيز استادی وی در فلسفه و تصوف‪ ،‬از‬ ‫آن میشد که با ھر کس‬
‫عواملی بود که دشمنان فراوانی مخصوصا از ميان علمای قشری برای سھروردی فراھم آورد‪.‬‬
‫عاقبت به دستاويز آن که وی سخنانی برخالف اصول دين میگويد‪ ،‬از ملک ظاھر‬ ‫وفات‪:‬‬
‫خواستند که او را به قتل برساند‪ ،‬و چون وی از اجابت خواسته آنھا خودداری کرد‪ ،‬به صالح‬
‫الدين ايوبی شکايت بردند‪ .‬متعصبان او را به الحاد متھم کردند و علمای حلب خون او را مباح‬
‫شمردند‪.‬‬
‫رون آورده بود و برای حفظ اعتبار خود‬ ‫بيرون‬ ‫ليبيون بي‬
‫صليبيون‬ ‫ت ص‬ ‫دست‬ ‫سوريه را از دس‬ ‫تازگی سوريه‬ ‫به تازگی‬ ‫الح الدين که به‬ ‫صالح‬ ‫ص‬
‫به تاييد علمای دين احتياج داشت‪ ،‬ناچار در برابر درخواست ايشان تسليم شد‪.‬‬
‫ھروردی را در سال ‪ ۵‬رجب‬ ‫سھروردی‬ ‫ت و ناگزير س‬ ‫گرفت‬‫ار قرار گرف‬ ‫فشار‬‫ظاھر تحت فش‬ ‫رش ملک ظاھر‬ ‫پسرش‬ ‫به ھمين دليل‪ ،‬پس‬
‫‪ ۵٨٧‬ھجری قمری به زندان افکند و شيخ ھمان جا از دنيا رفت‪ .‬وی در ھنگام مرگ‪ ٣٨ ،‬سال‬
‫داشت‪ .‬علت مستقيم وفات وی معلوم نيست‪).‬البته مشھور آن است که سھروردی به دليل‬
‫گرسنگی از دنيا رفت‪(.‬‬
‫سھروردی کسی است که مکتب فلسفی اشراق را بوجود آورد که بعد از مرگش وسعت يافت‪ .‬او‬
‫نظريه خود را در اواخر قرن ششم و اوايل قرن ھفتم ارائه کرد‪ .‬سھروردی را رھبر افالطونيان‬
‫جھان اسالم لقب دادهاند‪ .‬او خود فلسفه اش را حکمت اشراق ناميده بود که به معنای درخشندگی‬
‫‪ aurora‬نام نھاده اند‪ .‬اما اين تفکر‬ ‫و برآمدن آفتاب است و اقوام التين آن را ‪conurgens‬‬
‫فلسفه خاص افالطونی نيست و در آن آرای افالطون و ارسطو و نوافالطونيان و زرتشت و‬
‫ھرمس و اسطوره تحوت و آرای نخستين صوفيان مسلمان در ھم آميخته است‪.‬‬
‫مکتب سھروردی ھم فلسفه ھست و ھم نيست‪ .‬فلسفه است از اين جھت که به عقل اعتقاد دارد‪،‬‬
‫اما عقل را تنھا مرجع شناخت نمی داند‪ .‬عرفان است از اين نظر که کشف و شھود و اشراق را‬
‫شريف ترين و بلندمرتبه ترين مرحله شناخت می شناسد‪ .‬او به سختی بر ابن سينا می تازد و از‬
‫کليات و مثل افالطون دفاع می کند‪ .‬بر وجودشناسی ابن سينا ايراد می گيرد که چرا اظھار داشته‬
‫که در ھر شئ موجود‪ ،‬وجود امری حقيقی است و ماھيت امری اعتباری‪ ،‬و برای تحقق محتاج‬
‫وجود است‪ .‬در حالی که طبق حکمت اشراق‪ ،‬ماھيت امری حقيقی است و وجود امری اعتباری‪.‬‬
‫سھروردی وجودشناسيخود را »نوراالنوار« نام داده است‪ .‬ھمان حقيقت الھی که درجه روشنی‬
‫آن چشم را کور می کند‪ .‬نور را نمی توان با کمک چيز ديگر و نسبت به آن تعريف کرد‪ ،‬زيرا‬
‫تمام اشيا با نور آشکار می شوند و طبعا بايد با نور تعريف شوند‪» .‬نوراالنوار« يا »نور‬
‫مطلق« ھمان وجود مطلق است و تمام موجودات‪ ،‬وجود خود را از اين منبع کسب کرده اند و‬
‫جھان ھستی چيزی جز مراتب و درجات گوناگون روشنايی و تاريکی نيست‪ .‬به ھمين دليل‬
‫سلسله مراتب موجودات بستگی به درجه نزديکی آن ھا با »نوراالنوار« دارد‪ ،‬يعنی به ميزان‬
‫درجه »اشراق« و نوری که از نوراالنوار به آن ھا می رسد‪.‬‬
‫فھرست کامل آثار فارسی و عربی شھاب الدين يحيی سھروردی با استفاده از فھرست‬
‫شھرزوری و مقايسه آن با فھرست )ريتر( در دائرةالمعارف اسالميه بشرح زير آمدهاست‪:‬‬
‫‪ -١‬المشارع و المطارحات‪ ،‬در منطق‪ ،‬طبيعيات‪ ،‬الھيات‪.‬‬
‫‪ -٢‬التلويحات‪.‬‬
‫حکمةاالشراق‪ ،‬در دو بخش‪ .‬بخش نخست‪ ،‬در سه مقاله در منطق‪ ،‬بخش دوم در الھيات در‬
‫‪ -٣‬حکمةاالشراق‪،‬‬
‫پنج مقاله‪) .‬اين کتاب مھمترين تأليف سھروردی ميباشد و مذھب و مسلک فلسفی او را بخوبی‬
‫روشن مينمايد(‪.‬‬
‫‪ -۴‬اللمحات‪ ،‬کتاب مختصر و کوچکی در سه فن از حکمت‪ ،‬يعنی‪ :‬طبيعيات‪ ،‬الھيات و منطق‪.‬‬
‫‪ -۵‬االلواح المعاديه‪ ،‬در دانشھای حکمت و اصطالحات فلسفه‪.‬‬
‫‪ -۶‬الھياکل النوريه‪ ،‬يا ھياکل النور‪ .‬اين کتاب مشتمل بر آراء و نظريهھای فلسفی ميباشد‪ ،‬بر‬
‫مسلک و ذوق اشراقی‪ .‬سھروردی نخست آن را به زبان عربی نگاشته و سپس خود آن را به‬
‫پارسی ترجمه کردهاست‪.‬‬
‫‪ -٧‬المقاومات‪ ،‬رساله مختصری است که سھروردی خود آن را به منزله ذيل يا ملحقات‬
‫التلويحات قرار دادهاست‪.‬‬
‫‪ -٨‬الرمز المومی)رمز مومی( ھيچيک از نويسندگانی که آثار و تأليفھای سھروردی را ياد‬
‫کردهاند‪ ،‬از اين کتاب نامی نبردهاند‪ ،‬جز شھروزی که آن را در فھرست سھروردی آوردهاست‪.‬‬
‫‪ -٩‬المبدء والمعاد‪ .‬اين کتاب به زبان پارسی است‪ ،‬و کسی جز شھرزوری از آن ياد نکردهاست‪.‬‬
‫‪ -١٠‬بستان القلوب‪ ،‬کتاب مختصری است در حکمت‪ ،‬سھروردی آن را برای گروھی از ياران و‬
‫پيروان مکتب خود به زبان پارسی در اصفھان نگاشتهاست‪.‬‬
‫‪ -١١‬طوراق االنوار‪ ،‬اين کتاب را شھرزوری ياد کرده‪ ،‬ولی ريتر از آن نام نبردهاست‪.‬‬
‫‪ -١٢‬التنقيحات فی االصول‪ ،‬اين کتاب در فھرست شھرزوری آمده ولی ريتر از قلم انداختهاست‪.‬‬
‫‪ -١٣‬کلمةالتصوف‪ .‬شھرزوری اين کتاب را با اين نام در فھرست خود آورده‪ ،‬و ريتر آنرا بنام‬
‫)مقامات الصوفيه( ياد کردهاست‪.‬‬
‫‪ -١۴‬البارقات االلھية‪ ،‬شھرزوری اين را در فھرست خود آورده و ريتر از آن نام نبردهاست‪.‬‬
‫‪ -١۵‬النفحات المساوية‪ ،‬شھرزوری در فھرست خود ياد کرده و ريتر نام آن را نياورده‪.‬‬
‫‪ -١۶‬لوامع االنوار‪.‬‬
‫‪ -١٧‬الرقم القدسی‪.‬‬
‫‪ -١٨‬اعتقاد الحکما‪.‬‬
‫‪ -١٩‬کتاب الصبر‪ .‬نام اين چھار کتاب اخير در فھرست شھرزوری آمده و در فھرست ريتر ديده‬
‫نميشود‪.‬‬
‫‪ -٢٠‬رسالة العشق‪ ،‬شھرزوری اين کتاب را بدين نام آوردهاست‪ ،‬ولی ريتر آنرا بنام »مونس‬
‫العشاق« ياد کردهاست‪ .‬اين کتاب به زبان فارسی است‪.‬‬
‫‪ -٢١‬رساله در حالة طفوليت‪ ،‬اين رساله به زبان فارسی است‪ .‬شھرزوری آنرا ياد کرده و ريتر‬
‫آنرا نياوردهاست‪.‬‬
‫‪ -٢٣‬رساله روزی با جماعت صوفيان‪ ،‬اين رساله نيز به زبان پارسی است‪ .‬در فھرست‬
‫شھرزوری آمده و از ريتر ديده نميشود‪.‬‬
‫‪ -٢۴‬رساله عقل‪ ،‬اين نيز به زبان پارسی است‪ ،‬در فھرست شھرروزی آمده‪ ،‬و در فھرست ريتر‬
‫ديده نميشود‪.‬‬
‫‪ -٢۵‬شرح رساله »آواز پر جبرئيل« اين رساله ھم به زبان پارسی است‪.‬‬
‫‪ -٢۶‬رساله پرتو نامه‪ ،‬مختصری در حکمت به زبان پارسی است‪ ،‬سھروردی در آن به شرح‬
‫بعضی اصطالحات فلسفی پرداختهاست‪.‬‬
‫‪ -٢٧‬رساله لغت موران‪ ،‬داستانھائی است‪ ،‬رمزی که سھروردی آن را به زبان پارسی‬
‫نگاشتهاست‪.‬‬
‫‪ -٢٨‬رساله غربةالغربية‪ ،‬شھرزوری اين را به ھمين نام ياد کردهاست‪ ،‬اما ريتر آنرا بنام‬
‫)الغربةالغربية( آوردهاست‪ .‬داستانی است که سھروردی آن را به رمز به عربی نگاشته و در‬
‫نگارش آن از رساله )حی بن يقطان( اين سينا مايه گرفته‪ ،‬و يا بر آن منوال نگاشتهاست‪.‬‬
‫‪ -٢٩‬رساله صفير سيمرغ‪ ،‬که به پارسی است‪.‬‬
‫‪ -٣٠‬رسالةالطير‪ ،‬شھرزوری نام اين رساله را چنين نگاشته‪ ،‬ولی ريتر نام آنرا )ترجمه رساله‬
‫طير( نوشتهاست‪ .‬اين رساله ترجمه پارسی رسالةالطير ابن سينا ميباشد که سھروردی خود‬
‫نگاشتهاست‪.‬‬
‫‪ -٣١‬رساله تفسير آيات »من کتاب ‪ d‬و خبر عن رسول ‪ .«d‬اين رساله را شھرزوری ياد کرده‬
‫و ريتر از آن نام نبردهاست‪.‬‬
‫‪ -٣٢‬التسبيحات و دعوات الکواکب‪ .‬شھرزوری اين کتاب را بھمين نام در فھرست خود آورده‪،‬‬
‫اما در فھرست ريتر کتابی بدين نام نيامدهاست‪ .‬ريتر مجموعه رسالهھا و نوشتهھا و نوشتهھای‬
‫سھروردی را که در اين نوع بوده‪ ،‬يکجا تحت عنوان )الواردات و التقديسات( در فھرست خود‬
‫آوردهاست و احتمال داده میشود که کتاب التسبيحات‪ ....‬نيز جزء مجموعه مزبور باشد‪.‬‬
‫‪ -٣٣‬ادعية متفرقه‪ .‬در فھرست شھرزوری آمدهاست‪.‬‬
‫‪ -٣۴‬الدعوة الشمسية‪ .‬شھرزوری از اين کتاب ياد کردهاست‪.‬‬
‫‪ -٣۵‬السراج الوھاج‪ .‬شھرزوری اين کتاب را در فھرست خود آوردهاست‪ ،‬اما خودش درباره‬
‫صحت نسبت اين کتاب به سھروردی ترديد نمودهاست‪ ،‬زيرا ميگويد‪) :‬واالظھر انه ليس له(‬
‫درست تر آنست که اين کتاب از او نباشد‪.‬‬
‫‪ -٣۶‬الواردات االلھية بتحيرات الکواکب و تسبيحاتھا‪ .‬اين کتاب تنھا در فھرست شھرزوری‬
‫آمدهاست‪.‬‬
‫‪ -٣٧‬مکاتبات الی الملوک و المشايخ‪ ،‬اين را نيز شھرزوری نام بردهاست‪.‬‬
‫اما نامھای ويژه آنھا را تعيين نکرده‬ ‫رده‪ ،‬اما‬
‫ھرزوری نام ببرده‪،‬‬
‫شھرزوری‬ ‫‪ -٣٨‬کتاب فی السيمياء‪ .‬اين کتابھا را ش‬
‫و نوشتهاست اين کتابھا به سھروردی منسوب میباشد‪.‬‬
‫‪ -٣٩‬االلواح‪ ،‬اين کتاب را شھرزوری يک بار )شماره ‪ (۵‬در فھرست خود ياد کرده که به زبان‬
‫عربی است و اکنون بار دوم در اينجا آوردهاست که به زبان پارسی است‪) .‬سھروردی خود اين‬
‫کتاب را به ھر دو زبان نگاشته‪ ،‬يا به يک زبان نگاشته و سپس به زبان ديگر ترجمه‬
‫کردهاست(‪.‬‬
‫‪ -۴٠‬تسبيحات العقول و النفوس والعناصر‪ .‬تنھا در فھرست شھرزوری آمدهاست‪.‬‬
‫‪ -۴١‬الھياکل‪ .‬اين کتاب را شھرزوری در فھرست خود يکبار بنام )ھياکل النور( ياد کرده و‬
‫وان الھياکل آوردهاست و ميگويد به زبان پارسی‬ ‫عنوان‬
‫بار ديگر به عن‬
‫به زبان عربی است و بار‬ ‫ميگويد به‬
‫ميگويد‬
‫است‪ .‬اين را نيز سھروردی خود به ھر دو زبان پارسی و عربی نگاشتهاست‪.‬‬
‫‪ -۴٢‬شرح االشارات‪ .‬پارسی است‪ .‬تنھا در فھرست شھرزوری آمدهاست‪.‬‬
‫‪ -۴٣‬کشف الغطاء الخوان الصفا‪ .‬اين کتاب در فھرست ريتر آمده و در شھرزوری مذکور‬
‫نمیباشد‪.‬‬
‫ا در فھرست ريتر‬
‫ريتر‬ ‫تنھا‬
‫‪ -۴۴‬الکلمات الذوقيه و النکات الشوقيه‪ ،‬يا »رسالةاالبراج« اين کتاب نيز تنھ‬
‫آمدهاست‪.‬‬
‫‪ -۴۵‬رساله )اين رساله عنوان ندارد( تنھا در فھرست ريتر آمدهاست‪ .‬ريتر نوشتهاست‪:‬‬
‫موضوعھائی که در اين رساله از آنھا بحث شده‪ ،‬عبارت است از جسم‪ ،‬حرکت‪،‬‬
‫ربوبية)الھی(معاد‪ ،‬وحی و الھام‪.‬‬
‫‪ -۴۶‬مختصر کوچکی در حکمت‪ :‬شھرزوری اين را ياد نکرده‪ ،‬ولی در فھرست ريتر آمدهاست‪،‬‬
‫و ميگويد‪ :‬سھروردی در اين رساله از فنون سه گانه حکمت يعنی منطق‪ ،‬طبيعيات و الھيات‬
‫بحث میکند‪.‬‬
‫منظومهھای کوتاه و بلند عربی از سھروردی نقل کردهاند که در‬
‫ھرزوری و ريتر منظومه‬
‫شھرزوری‬ ‫‪ -۴٧‬ش‬
‫اخالقی يا عرفانی ميباشد‪ ،‬نظير قصيده عربی مشھور ابن سينا‪ :‬سقطت‬ ‫موضوعھای فلسفی و اخالقی‬
‫اليک من‪ ....‬که مطلع يکی از آنھا اين بيت ميباشد‪.‬‬
‫ابداً تحن اليکم االرواح و وصالکم ريحانھا والروح‬
‫شھرزوری نوشتهاست که شيخ شھاب الدين يحيی سھروردی بر سبيل تفنن به فارسی‬ ‫شاعر‪:‬‬
‫نيز شعر میگفتهاست و اين رباعی در تذکرهھا از او مشھور است‪:‬‬
‫ھان تان سر رشته خرد گم نکنی‬
‫خود را ز برای نيک و بد گم نکنی‬
‫رھرو توئی و راه توئی منزل تو‬
‫ھشدار که راه خود به خود گم نکنی‪.‬‬
‫فرخی سيستانی‬
‫ابوالحسن علی بن جولوغ سيستانی معروف به فرخی سيستانی از غالمان اميرخلف بانو آخرين‬
‫شعری در قالب قصيده سرود و آن را » با‬
‫ن جولوغ‪ ،‬از سر ناچاری شعری‬ ‫ی ببن‬
‫علی‬
‫امير صفاری بود‪ .‬عل‬
‫کاروان حله« نام نھاد؛ و شعر را به عميد اسعد چغانی وزير امير صفاری تقديم کرد‪ .‬معروف‬
‫است که روز بعد علی بن جولوغ قصيدهای به نام »داغگاه« ساخت و آن را برای امير صفاری‬
‫خواند‪ .‬امير صفاری‪ ،‬چھل کره اسب را به علی بن جولوغ ھديه کرد و او را از نزديکان دربارش‬
‫قرار داد‪ .‬علی بن جولوغ نيز با تخلص فرخی در دربار صفاريان‪ ،‬چغانيان و غزنويان شعر‬
‫میگفت‪ .‬محمود غزنوی او را به ملک الشعرايی دربار منصوب کرد‪ .‬پس از مرگ محمود در‬
‫سال ‪ ۴٢١‬ھجری قمری‪ ،‬فرخی به دربار سلطان مسعود غزنوی روی آورد و تا پايان عمر به‬
‫به‬
‫ستايش اين امير غزنوی مشغول بود‪.‬‬
‫خوش داشت و در نواختن بربط مھارت‬
‫فرخی عالوه بر شاعری آوازی خوش‬
‫روايت شدهاست که فرخی‬
‫داشت‪ .‬ديوان شعر فرخی شامل بيش از چند ھزار بيت است که در قالبھای قصيده‪ ،‬غزل‪ ،‬قطعه‪،‬‬
‫رباعی‪ ،‬ترکيببند‪ ،‬و ترجيعبند سروده شدهاست‪.‬‬
‫از آن جا که بيشتر قصايد فرخی در دربار غزنويان سروده شده است؛ ستايشگری و وصف در‬
‫آن بسيار زياد است؛ ھر چند در ميان شعرھای فرخی اشعاری نيز ھستند که نکات آموزنده‬
‫اخالقی را در بر دارند‪ .‬فرخی در سال ‪ ۴٢٩‬ھجری قمری در سنين جوانی در غزنه درگذشت‪.‬‬
‫بوسهای از دوست ببردم به نرد‬
‫نرد برافشاند و دو رخ سرخ کرد‬
‫سرخی رخسار ٔه آن ماھروی‬
‫بر دو رخ من دو گل افکند زرد‬
‫گاه بخاييد ھمی پشت دست‬
‫گاه برآورد ھمی آه سرد‬
‫گفتم‪ :‬جان پدر اين خشم چيست‬
‫از پی يک بوسه که بردم به نرد‬
‫گفت‪ :‬من از نرد ننالم ھمی‬
‫نرد به يک سو نه و اندر نورد‬
‫گفتم‪ :‬گر خشم تو از نرد نيست‬
‫بوسه بده گرد بھانه مگرد‬
‫گفت‪ :‬که فردا دھمت من سه بوس‬
‫فرخی! اميد به از پيشخورد‪.‬‬
‫‪--‬‬
‫ای جھانی ز تو به آزادی‬
‫بر من از تو چراست بيدادی‬
‫دل من دادی و نبود مرا‬
‫از دل بيوفای تو شادی‬
‫دل دھان دل به دوستی دادند‬
‫تو مرا دل به دشمنی دادی‬
‫قصد کردی به دل ربودن من‬
‫بر ھالک دلم بر استادی‬
‫تا دلم نستدی نياسودی‬
‫چون توان کرد از تو آزادی‬
‫دل ببردی و جان شد از پس دل‬
‫ای تن اندر چه محنت افتادی‬
‫بر دل دوستان فرامشتی‬
‫بر دل دشمنان ھمه يادی‪.‬‬
‫‪--‬‬
‫ای ترک حق نعمت عاشق شناختی‬
‫رفتی و ساختی ز جفا ھر چه ساختی‬
‫کردار من به پای سپردی و کوفتی‬
‫گرد ھوای خويش گرفتی و تاختی‬
‫با تو به دل چنانکه توان ساخت ساختم‬
‫بر من ز حيله ھر چه توان باخت باختی‬
‫نتوانی ای نگارين گفتن مرا که تو‬
‫از بندگان خويش مرا کم نواختی‬
‫گويا حديث ما و تو گفت‪ ،‬ای بت‪ ،‬آنکه گفت‪:‬‬
‫»ای حقشناس! رو که نکو حق شناختی«‪.‬‬
‫از پيش از سده سوم ھجری سندی از چامهسرايی به زبان پارسی دری در دست نيست‪ .‬با اين‬
‫ھمه محمد عوفی در نسک لبابالباب نخستين چامهسرا به زبان دری را بھرام گور میداند‪.‬‬
‫پيشه‬ ‫راھيم جويباری از پيشگامان چامه سرايی پارسی است‪.‬‬
‫ِ‬ ‫ابواسحاق جويباری ‪ :‬ابواسحاق اب‬
‫نخستين وی زرگری بوده است‪.‬‬
‫ابوحفص سغدی ‪ :‬ابوحفص حکيم پسر احوص سغدی شاعر و ساکن سغد بود‪ .‬گروھی‬
‫سرايش نخستين شعر فارسی را از او میدانند‪.‬‬
‫ابوزراعه معمری ‪ :‬ابو زراعه معمری جرجانی از شاعران قريبالعھد رودکی بوده است ‪.‬‬
‫ابوسعيد ابوالخير‬

‫شيخ ابوسعيد ابوالخير از عارفان بزرگ و مشھور اواخر قرن چھارم و اوايل قرن پنجم ھجری‬
‫است‪ .‬والدت او در سال ‪ 357‬ھجری در شھرکی به نام ميھنه يا مھنه از توابع خراسان اتفاق‬
‫افتاده است که ويرانه ھای اين شھر در ترکمنستان امروزی قرار دارد‪ .‬او سالھا در مرو و‬
‫سرخس فقه و حديث آموخت تا اين که به وادی عرفان روی آورد‪.‬‬
‫شيخ ابوسعيد پس از اخذ طريقه تصوف به ديار اصلی خود )ميھنه( بازگشت و ھفت سال به‬
‫رياضت پرداخت و به اشاره شيخ و پير خود به نيشابور رفت‪ .‬در اين سفرھا بزرگان علمی و‬
‫نگذشت که مخالفت به موافقت بدل شد و‬
‫شرعی نيشابور با او به مخالفت برخاستند‪ ،‬اما چندی نگذشت‬
‫مخالفان وی تسليم شدند‪ .‬ھرمان اته‪ ،‬خاورشناس نامی آلمانی درباره شيخ ابوسعيد ابوالخير می‬
‫نويسد‪:‬‬
‫وی نه تنھا استاد ديرين شعر صوفيانه بهشمار میرود‪ ،‬بلکه صرف نظر از رودکی و‬
‫معاصرانش‪ ،‬میتوان او را از مبتکرين رباعی‪ ،‬که زاييده طبع است‪ ،‬دانست‪ .‬ابتکار او در اين‬
‫نوع شعر از دو لحاظ است‪ :‬يکی آن که وی اولين شاعر است که شعر خود را منحصراً به شکل‬
‫رباعی سرود‪ .‬دوم آنکه رباعی را بر خالف اسالف خود نقشی از نو زد‪ ،‬که آن نقش جاودانه‬
‫باقی ماند‪ .‬يعی آن را کانون اشتعال آتش عرفان وحدت وجود قرار داد و اين نوع شعر از آن‬
‫زمان نمودار تصورات رنگين عقيده به خدا در ھمه چيز بوده است‪.‬‬
‫اولين بار در اشعار اوست که کنايات و اشارات عارفانه به کار رفته‪ ،‬تشبيھاتی از عشق زمينی و‬
‫جسمانی در مورد عشق الھی ذکر شده و در اين معنی از ساقی بزم و شمع شعله ور سخن رفته‬
‫و سالک راه خدا را عاشق حيران و جويان‪ ،‬می گسار‪ ،‬مست و پروانه دور شمع ناميده که خود‬
‫را به آتش عشق میافکند‪«.‬‬
‫ابوسعيد عاقبت در ھمانجا که چشم به دنيای ظاھر گشوده بود‪ ،‬در شب آدينه چھارم شعبان سال‬
‫‪ 440‬ھجری‪ ،‬وقت نماز خفتن جھان را بدرود گفت و روح بزرگ خود را که ھمه در کار تربيت‬
‫مردمان میداشت تسليم خدای بزرگ کرد‪ .‬نوهی شيخ ابوسعيد ابوالخير‪ ،‬محمد منور‪ ،‬در سال‬
‫‪ 599‬کتابی به نام اسرار التوحيد درباره ی زندگی و احواالت شيخ نوشته است‪ .‬داستان مالقات‬
‫او با ابن سينا که در کتاب اسرارالتوحيد آمده بسيار معروف است‪:‬‬
‫خواجه بوعلی ]سينا[ با شيخ در خانه شد و در خانه فراز کردند و سه شبانه روز با يکديگر‬
‫بودند و به خلوت سخن می گفتند که کس ندانست و نيز به نزديک ايشان در نيامد مگر کسی که‬
‫اجازت دادند و جز به نماز جماعت بيرون نيامدند‪ ،‬بعد از سه شبانه روز خواجه بوعلی برفت‪،‬‬
‫شاگردان از خواجه بوعلی پرسيدند که شيخ را چگونه يافتی؟ گفت‪ :‬ھر چه من میدانم او‬
‫میبيند‪ ،‬و متصوفه و مريدان شيخ چون به نزديک شيخ درآمدند‪ ،‬از شيخ سؤال کردند که ای‬
‫شيخ‪ ،‬بوعلی را چون يافتی؟ گفت‪ :‬ھر چه ما می بينيم او میداند‪«.‬‬
‫رباعياتي ازابوالخير‬
‫من بی تو دمی قرار نتوانم کرد‬
‫احسان ترا شمار نتوانم کرد‬
‫ر مويی‬
‫ھر‬
‫ود ھ‬
‫شود‬
‫من زبان ش‬
‫ر من‬
‫برسر‬
‫گر برس‬
‫يک شکر تو از ھزار نتوانم کرد‪.‬‬

‫از واقعهای ترا خبر خواھم کرد‬


‫و آنرا به دو حرف مختصر خواھم کرد‬
‫با عشق تو در خاک نھان خواھم شد‬
‫با مھر تو سر ز خاک بر خواھم کرد‪.‬‬

‫گفتم‪ :‬چشمم‪ ،‬گفت‪ :‬به راھش میدار‬


‫گفتم‪ :‬جگرم‪ ،‬گفت‪ :‬پر آھش میدار‬
‫گفتم که‪ :‬دلم‪ ،‬گفت‪ :‬چه داری در دل‬
‫گفتم‪ :‬غم تو‪ ،‬گفت‪ :‬نگاھش میدار‪.‬‬

‫ديشب که دلم ز تاب ھجران میسوخت‬


‫اشکم ھمه در ديدهی گريان میسوخت‬
‫میسوختم آن چنان که غير از دل تو‬
‫بر من دل کافر و مسلمان میسوخت‪.‬‬
‫ابوسعيد ابوالخير در ميان عارفان مقامی بسيار ممتاز و استثنايی دارد و نام او با عرفان و شعر‬
‫آميختگی عميقی يافته است‪ .‬چندان كه در بخش مھمی از شعر پارسی چھره او در كنار مولوی و‬
‫خيام قرار می گيرد‪ ،‬بی آنكه خود شعر چندانی سروده باشد‪ .‬در تاريخ انديشه ھای عرفانی در‬
‫بسطامی و ابوالحسن خرقانی به شمار می‬ ‫كنار حالج‪ ،‬بايزيد بسطامی‬ ‫قلمرو پھناور در كنار‬ ‫متفكران اين قلمرو‬
‫صدر متفكران‬ ‫صدر‬
‫رود‪ .‬ھمان كسانی كه سھروردی آنھا را ادامه دھندگان فلسفه باستان و تداوم حكمت خسروانی‬
‫می خواند‪.‬‬
‫از دوران كودكی نبوغ و استعداد او بر افراد آگاه پنھان نبوده است‪ .‬او خود می گويد‪» :‬آن وقت‬
‫كه قرآن می آموختم پدرم مرا به نماز آدينه برد‪ .‬در راه شيخ ابوالقاسم كه از مشايخ بزرگ بود‬
‫پيش آمد‪ ،‬پدرم را گفت كه ما از دنيا نمی توانستيم رفت زيرا كه واليت را خالی ديديم و درويشان‬
‫ضايع می ماندند‪ .‬اكنون اين فرزند را ديدم‪ ،‬ايمن گشتم كه عالم را از اين كودك نصيب خواھد‬
‫بود‪.‬‬
‫ارشاد ھمين شيخ بود‬ ‫علوم باطنی به اشاره و ارشاد‬ ‫بود‪ «.‬نخستين آشنايی ابوسعيد با راه حق و علوم‬
‫چنانكه خود ابوسعيد نقل می كند كه شيخ به من گفتند‪ :‬ای پسر خواھی كه سخن خدا گويی گفتم‬
‫خواھم‪ .‬گفت در خلوت اين شعر می گويی‪:‬‬
‫من بی تو دمی قرار نتوانم كرد‬
‫احسان تو را شمار نتوانم كرد‬
‫گر بر سر من زبان شود ھر مويی‬
‫يك شكر تو از ھزار نتوانم كرد‪.‬‬
‫ھمه روز اين بيت ھا می گفتم تا به بركت اين ابيات در كودكی راه بر من گشاده شد‪ .‬ابوسعيد در‬
‫فرھنگ شرق زمين شبيه سقراط است‪ .‬گرچه عمال در تدوين معارف صوفيه اثر مستقلی به‬
‫جای نگذاشته است با اين ھمه در ھمه جا نام و سخن او ھست‪ .‬چندين كتاب از بيانات وی به‬
‫وسيله ديگران تحرير يافته و دو سه نامه سودمند مھم كه به ابن سينا فيلسوف نامدار زمان خود‬
‫نوشته است از او بر جا مانده است‪.‬كتاب ھايی كه براساس سخنان بوسعيد تاليف شده است‬
‫عبارتند از‪:‬‬
‫اسرار توحيد فی مقامات شيخ ابی سعيد تاليف محمدبن منور‬
‫‪ ٢‬رساله حاالت و سخنان شيخ ابوسعيد گردآورنده‪ :‬ابوروح لطف ‪ d‬نوه ابوسعيد‬
‫‪ ٣‬سخنان منظوم ابوسعيد ابوالخير‬
‫به رغم اينكه وی در معارف صوفيه اثری مھمی تاليف نكرده است اما از شواھد و قرائن برمی‬
‫آيد كه در ذھن ابوسعيد‪ ،‬يك جھان بينی عرفانی‪ ،‬به صورت كل و منظم شكل يافته بود‪ .‬چنانكه در‬
‫برخورد وی با ابن سينا می توان اين نكته را دريافت‪ .‬در اين ديدار با يكديگر سه شبانه روز به‬
‫خلوت سخن گفتند كه كس ندانست‪.‬‬
‫شيخ را چگونه‬
‫چگونه‬ ‫سينا برفت‪ ،‬شاگردان او سئوال كردند كه شيخ‬ ‫بوعلی سينا‬
‫بانه روز خواجه بوعلی‬ ‫شبانه‬ ‫ه ش‬
‫سه‬‫بعد از س‬
‫يافتی گفت‪ :‬ھر چه می دانم‪ ،‬او می بيند‪ .‬مريدان از شيخ سئوال كردند كه ای شيخ بوعلی را‬
‫چگونه يافتی گفت‪ :‬ھر چه ما می بينيم او می داند‪.‬بوسعيد ھمچون حلقه استواری زنجيره سنت‬
‫ھای عرفانی قبل از خودش را به حلقه نسل ھای بعد از خويش پيوند می دھد‪.‬وی تصوف را‬
‫عبارت از آن می داند كه‪» :‬آنچه در سرداری بنھی و آنچه در كف داری بدھی و آنچه بر تو آيد‬
‫نجھی‪«.‬با اينكه در روزگار حياتش مورد ھجوم متعصبان مذھبی بود و اتھام الاباليگری ھای او‬
‫در ھمان عصر حياتش تا اسپانيای اسالمی يعنی اندلس رفته بود‬
‫ابن خرم اندلسی در زمان حيات او در باب او می گويد‪» :‬شنيده ايم كه به روزگار ما در نيشابور‬
‫زمانی‬
‫انی‬ ‫مردی است از صوفيان با كنيه ابوسعيد ابوالخير كه ‪ ...‬گاه جامه پشمينه می پوشد و زم‬
‫ركعت نماز می گذارد و زمانی نه نماز‬ ‫رام است‪ ،‬گاه در روز ھزار ركعت‬ ‫حرا‬ ‫لباس حرير كه بر مردان ح‬
‫واجب می گزارد نه نماز مستحبی و اين كفر محض است‪ .‬پناه بر خدا از اين گمراھی‪ «.‬با وجود‬
‫اين قديس ديگری را نمی شناسيم كه مردم تا اين پايه شيفته او باشند و چھره او به عنوان رمز‬
‫اشراق و اشراف بر عالم غيب به گونه نشانه و رمزی درآمده باشد آن گونه كه بوعلی رمز‬
‫دانش و علوم رسمی است‪.‬‬
‫ابوسعيد نسبت به دو صوفی قبل از خودش بايزيد بسطامی و حالج كه در تاريخ عرفان مھم ترين‬
‫مقام را دارند‪ ،‬اراداتی خاص داشته است‪ .‬وی در محيطی كه اكثريت صوفيان‪ ،‬حالج را كافر می‬
‫ی كردند او را به‬
‫به‬ ‫می‬
‫برخورد م‬
‫كوت برخورد‬
‫سكوت‬
‫اط و س‬
‫احتياط‬
‫با احتي‬
‫اب او با‬
‫يری در بباب‬
‫قشيری‬
‫د امام قش‬
‫مانند‬
‫ھی مانن‬
‫دانستند و گروھی‬
‫اسرار التوحيد »درعلوم حالت‬
‫جوانمردی می دانست كه به گفته خودش در اسرار‬
‫عنوان نمونه عيار و جوانمردی‬
‫عنوان‬
‫در مشرق و مغرب كسی چون او نبود‪«.‬وی در فقه و كالم و منطق و حديث و تفسير و ديگر‬
‫علوم رايج عصر از چھره ھای ممتاز به شمار می رفته است‪.‬‬
‫ابوسعيد بزرگ ترين علمای عصر از قبيل ابوعلی زاھدبن احمدفقيه و قفال مروزی و ابوعبد‪d‬‬
‫خضری سال ھای دراز به تحصيل علوم اشتغال داشته است‪ .‬از جمع استادان او كه بگذريم وی‬
‫با عده زيادی از فقھا و محدثين و اديبان و شاعران عصر خود روابط دوستانه و عادالنه داشته‬
‫است‪ .‬نه تنھا داستان ھای اسرارالتوحيد بلكه اسناد تاريخی غيرصوفيانه نيز گواھند بر اينكه‬
‫علمای بزرگی چون ابومحمد جوينی پدر امام الحرمين كه از بزرگ ترين علمای نيشابور در اين‬
‫بوسعيد در تاريخ چھارم شعبان ‪ ۴۴٠‬ھجری در‬ ‫عصر بود با وی روابط دوستی داشته است‪.‬‬
‫ميھنه وفات يافت‪ .‬مدفن وی در مشھد در برابر سرايش قرار دارد‪.‬‬
‫سليک ُگرگانی از پيشگامان چامهسرايی به زبان پارسی دری بود‪.‬او‬ ‫ابوسليک گرگانی ‪ :‬ابو َ‬
‫ھمدوره با عمرو ليث صفاری بود‪.‬از ابو سليک تنھا ‪ ١١‬بيت به جا مانده است‪.‬‬
‫فخرالدين اسعد گرگانی‬

‫فخرالدين اسعد گرگانی شاعر داستانگوی نيم ٔه نخست سده پنجم ھجری است‪ .‬والدت او را با‬
‫توجه به قرائن موجود بايد در آغاز قرن پنجم ھجری در مالير دانست ‪ .‬وفات فخرالدين اسعد بعد‬
‫از سال ‪ ۴۴۶‬و گويا در اواخر عھد طغرل سلجوقی اتفاق افتادهاست‪ .‬وی از داستان سرايان‬
‫بزرگ است و معتزلی مذھب بودهاست‪ .‬او ھمزمان با سلطان ابوطالب طغرل )‪(۴٢٩-۴۵۵‬‬
‫میزيستهاست‪ .‬او در فتح اصفھان با طغرل ھمراه بوده و بعد از آنکه سلطان از اصفھان به قصد‬
‫تسخير ھمدان خارج شد‪ ،‬فخرالدين اسعد در ھمدان بماند و با عميد ابوالفتح مظفر نيشابوری‬
‫حاکم اصفھان باقی ماند و تا ز مستان سال ‪ ۴۴٣‬را در آن شھر به سربرد‪.‬‬
‫گفتگوھای او با امير ابوالفتح مظفر به نظم داستان ويس و رامين توسط او انجاميد‪ .‬بعدھا‬
‫بسياری از گويندگان در منظومهھای خويش به شيوه شاعری وی توجه نمودند که از آن جمله‬
‫نظامی گنجوی را بايد نام برد که ھنگام سرودن خسرو و شيرين به برخی از موارد اين کتاب‬
‫نظر داشتهاست‪.‬‬
‫افزون بر ماجرای بھرام گور‪ ،‬سندی كه اھميت دژ گوراب مالير را دو چندان می كند اين است‬
‫كه‪ ،‬فخرالدين اسعد گرگانی شاعر معروف قرن پنجم ھجری ‪ ،‬ھمروزگار با طغرل بيک سلجوقی‬
‫و سرايند ٔه شھير منظوم ٔه ويس و رامين از دژ گوراب در اثر خود ياد كرده است ‪ .‬ھمين عامل‬
‫باعث شده است كه عدهای نام او را فخرالدين اسعد كـ َركانی بدانند‪ .‬كـركان نام دھات شھرستان‬
‫مالير و در ده كيلومتری گوراب است ‪.‬‬
‫عدهای بر اين باورند که چون کرکان ‪،‬روستای كوچك و نامشھوری بوده است‪ ،‬بعدھا به جای‬
‫انی ناميده اند‪ .‬در بخشی از منظومه ‪،‬‬ ‫اينكه فخرالدين اسعد را " كـَركانی " بدانند‪ ،‬به اشتباه ُگرگ‬
‫رگانی‬
‫رامين که از عشق ويس ) ويس بر وزن گيس ( دلخسته و آزرده است به قلع ٔه گوراب میآيد و با‬
‫زنی به نام ُگل ازدواج میکند ‪ .‬ويس باخبر میشود و دايه اش را نزد رامين می فرستد ‪:‬‬
‫چو اندر مرز گوراب آمد از راه‬
‫به صحرا پيشش آمد بی وفا شاه‬
‫رامين با دايه بدرفتاری میکند و او را باز می گرداند ‪ .‬ويس يکی از ھمنشين ھايش را به نام‬
‫مشکين می خواند و میگويد‪:‬‬
‫قلم بردار مشکينا به مشک آب‬
‫يکی نامه نويس از من به گوراب‬
‫تو خود دانی سخن در ھم سرشتن‬
‫به نامه ھرچه به باشد نوشتن‬
‫اگر باز آوری او را به گفتار‬
‫ب َُوم تا زنده ام پيشت پرستار‪.‬‬
‫نام ٔه ويس به رامين میرسد ‪ .‬رامين مدتی با گل زندگی میکند اما دوباره ھوای عشق ويس به‬
‫سرش میزند ‪ .‬از گل جدا میشود ‪ ،‬گوراب را ترک میکند و به جانب خراسان و ويس میرود‪.‬‬
‫روی از شاعران دور ٔه‬ ‫ب َھ َ‬ ‫ َعي ِ‬
‫ش‬ ‫ابوشعيب ھروی ‪ :‬ابوشعيب صالح بن‬
‫بن محمد معروف به ابو ُ‬
‫سامانی بود‬
‫کور بلخی از شعرای نامآوری است که به زبان فارسی و عربی شعر‬ ‫ابوشکور بلخی ‪ :‬ابوش‬
‫ابوشکور‬
‫گفته است و در دربار سامانيان در بخارا به سر برده است‪ .‬سال تولد او را ‪ ٣٠٣‬دانستهاند‪.‬‬
‫اولين کسی بود که مثنوی را سرود و منظومه ای بنام آفرين نامه منسوب به او است از قرار‬
‫معلوم از کل ديوانش ‪ ١٩٢‬بيت موجود است‪.‬‬
‫ابوطاھر خسروانی ‪ :‬ابوطاھرطيب پسر محمد خسروانی از چامهسرايان کھن است‪.‬‬
‫ابوطيب مصعبی ‪ :‬اديب‪ ،‬سياستمدار و شاعر بود‪ .‬وی روزگاری صاحب ديوان رسائل نص‬
‫نصر‬
‫ر‬
‫نيز مدتی وزارت داشت و بگفته‬ ‫س از عزل ابوالفضل محمد بلعمی نيز‬
‫بود که شايد پپس‬
‫بن احمدسامانی بود‬
‫بن‬
‫ثعالبی به امر نصر بن احمد کشته شد ابو طيب از شاعران توانائی بود که به دو زبان فارسی و‬
‫عربی شعر میسرود‪.‬‬
‫ابوالحسن آغاجی ‪ :‬ابوالحسن علی پسر الياس آغاجی از بزرگان دربار سامانی بود‪.‬وی‬
‫چامه سرا نيز بود‪ .‬نام وی را به ريختھای آغجی و آغاچی نيز آورده اند‪.‬‬
‫ابوالعباس ربنجنی ‪ :‬ابوالعباس فضل پسر عباس ربنجنی از چامه سرايان سده چھارم‬
‫است‪.‬‬
‫ابوالعالء شوشتری ‪ :‬ابوالعالء شوشتری شاعر پارسيگوی )بی ديوان( سده چھارم‬
‫ھجری است‪.‬او در زمان سامانيان میزيست‪.‬‬
‫شمس تبريزی‬

‫محمد پسر علی پسر ملکداد‪ ،‬ملقب به شمسالدين‪ ،‬يا شمس تبريزی )‪-۵٨٢‬پس از ‪ ۶۴۵‬ھجری‬
‫قمری( از صوفيان مشھور سد ٔه ھفتم ھجری است‪ .‬شھرت او بيشتر به خاطر آشنايی مولوی با‬
‫اوست و ديوان غزلھای مولوی با نام کليات شمس شناخته میشود‪ .‬او از مردم تبريز بود‪ .‬در‬
‫مورد محل دفن وی دو فرضيه وجود دارد که مورد بحث میباشد‪ .‬اولين فرضيه حکايت از دفن‬
‫وی در شھر خوی در استان آذربايجان غربی دارد که شھرداری خوی از مدتھا پيش در حال‬
‫بازسازی محل دفن وی جھت آماده سازی برای بازديد عموم میباشد‪ ،‬و فرضيه دوم که بعدھا‬
‫مطرح شدهاست حاکی از دفن وی در شھر تبريز است که اين اختالف نظر در محل دفن وی بعضا‬
‫موجب جنجال لفظی بين اعضای شورای شھر دو شھر میگردد‪ .‬او اولين بار در سال ‪ ۶۴٢‬ه‪.‬ق‪.‬‬
‫ه قونيه رفت و با موالنا ديدار کرد )درباره نحوه آشنايی اين دو با ھم روايات مختلف نقل شده(‪.‬‬ ‫ببه‬
‫با شمس برخاستند و شمس ناگزير از قونيه رفت و در سال ‪ ۶۴٣‬به‬ ‫مريدان موالنا به دشمنی با‬
‫قونيه بازگشت و دوباره مورد آزار مريدان موالنا قرار گرفت تا سال ‪ ۶۴۵‬که ظاھرا برای آخرين‬
‫رفت و ناپديد گشت‪ .‬در مورد سرنوشت وی اطالع دقيقی در دست نيست‪ .‬از شمس‬ ‫بار از قونيه رفت‬
‫اثری در دست نيست‪ ،‬مريدان سخنان وی را که در مجالس مختلف بر زبان آورده‪ ،‬گردآوری‬
‫کردهاند که اين اثر به نام »مقاالت شمس تبريزی« معروف است‪.‬‬
‫گرچه تا پيش از مالقات اسطورهای شمس و موالنا ھيچ اطالعی از اصل و نسب و پيشينه شمس‬
‫نبودهاست اما اوج توجه موالنا به او سبب شد تا محققان در قرنھای بعد پس از کشف کتاب‬
‫مقاالت شمس به جزييات بيشتری درباره زندگی و پيشينه اين مرد افسانهای پی ببرند و به ميزان‬
‫تاثيرگذاری او در شکل دادن به افکار و انديشهھای موالنا واقف شوند‪ .‬دکتر محمدعلی موحد در‬
‫کتاب شمس تبريزی‪ ،‬درباره نام و نشان شمس چنين مینويسد‪ :‬از زندگی شمس تبريز و احوال‬
‫د خبر مھمی در دست نبود‪ .‬قديمی ترين مدارک درباره‬ ‫شد‬
‫کشف ش‬
‫تا آن گاه که مقاالت کشف‬
‫شخصی او تا‬
‫شخصی‬
‫نامه سلطان ولد و رساله سپھساالر است که گفته »ھيچ آفريدهای را بر حال شمس‬ ‫شمس ابتدا نامه‬
‫اطالعی نبوده چون شھرت خود را پنھان میداشت و خويش را در پرده اسرار فرو میپيچيد«‪.‬‬
‫اکنون افسانهھای بی شماری در ھنر و ادب‬ ‫کجا آمد و به کجا رفت تتاکنون‬
‫درباره اينکه او که بود و از کجا‬
‫پارسی سروده شدهاست و در زبان و ذھن مردم به يادگار مانده‪ ،‬البته اصلی ترين منبع برای‬
‫ه شمس‬
‫چه‬
‫اطالعاتی خود کتاب مقاالت شمس تبريزی است‪ .‬در کتاب مقاالت اگر چ‬
‫کسب چنين اطالعاتی‬
‫خود نپرداختهاست اما میتوان او را از ميان توصيفات‬ ‫تبريزی به شرح احوال و معرفی پيشينه خود‬
‫تبريزی‬
‫و خاطرات بازشناخت‪ ،‬توصيفاتی که او به مناسبتھای گوناگون درباره افراد و اقوال مطرح‬
‫میکند‪.‬‬
‫درباره پدر و مادر شمس تبريزی آن قدر میدانيم که او در مقاالت آنھا را به نازک دلی و‬
‫مھربانی توصيف میکند و اينکه آنھا شمس را نازپرورده کرده بودند‪» :‬اين عيب از پدر و مادر‬
‫بود که مرا چنين به ناز برآوردند‪«.‬‬
‫از ھمه آنچه شمس درباره پدر خود میگويد میتوان فھميد که مابين او و پدر ھر روز فاصله و‬
‫جدايی میافتاده و پدر از درک دنيای فرزند عاجز بودهاست‪ .‬شمس در جايی درباره پدر خود‬
‫میگويد‪:‬‬
‫»نيک مرد بود‪ ...‬اال عاشق نبود‪ ،‬مرد نيکو ديگر است و عاشق ديگر‪ «...‬مقاالت ‪» ١١٩‬پدر‬
‫از من خبر نداشت‪ .‬من در شھر خود غريب‪ ،‬پدر از من بيگانه‪ ،‬دلم از او میدميد‪ .‬پنداشتمی که‬
‫بر من خواھد افتاد‪ .‬به لطف سخن میگفت‪ ،‬پنداشتم که مرا میزند‪ ،‬از خانه بيرون میکند«‬
‫مقاالت ‪٧۴٠‬پدر میخواست که پسر فقه بخواند و فقيه سرشناس شود و پسر البته که میبايست‬
‫شمس میشد و بر قونيه طلوع میکرد‪.‬‬
‫شمس تبريزی در محضر استادانی چون شمس خويی و نيز قاضی شمس الدين خونجی‪ ،‬تحصيل‬
‫میکرده و به سرعت رابطه خود را با آنان قطع کرده و راه ديگری در پيش گرفتهاست‪ .‬او پس‬
‫از اين دوران به سير و سلوک پرداخت و در نزد پيران بزرگ طريقت به کسب معرفت پرداخت‪،‬‬
‫بزرگانی چون پير سله باف و پير سجاسی از جمله بزرگانی که شمس تبريزی طی سفرھای خود‬
‫با آنان مالقات میکند میتوان به اين نامھا اشاره کرد‪ :‬شھاب ھريوه وی مردی بودهاست اھل‬
‫دمشق که معتقد بود عقل ھرگز خطا نمیکند‪ .‬فخررازی‪ ،‬اوحدالدين و محی الدين بن عربی از‬
‫جمله بزرگانی بودهاند که شمس مدتی با آنھا نشست و برخاست داشتهاست‪.‬‬
‫اسدی طوسی ‪ ( 465 ) :‬حکيم ابو نصر علی بن احمد اسدی طوسی از شاعران قرن پنجم و از‬
‫حماسه سرايان معروف است و آثار او ‪ :‬مناظرات – گرشاسبنامه و لغت فرس است ‪.‬‬
‫امير معزی ‪ ( 518 – 438 ) :‬اميرالشھرا اميرعبد‪ d‬محمد بن عبدالملک معزی از شھرای قرن‬
‫پنجم ھجری که از ملکشاه سلجوقی لقب معزالدين گرفت ‪.‬‬
‫باباطاھر عريان‬

‫باباطاھر عريان ) ‪ ( 450 – 390‬باباطاھر ھمدانی‪ ،‬از شاعران معروف اواسط قرن پنجم‬
‫ھجری ‪ -‬پيری وارسته و درويش فروتن بوده است ‪ .‬او معاصر با عھد طغرل بيک سلجوقی بوده‬
‫است‪ ” .‬بابا” لقبی بوده که به پيروان وارسته میدادهاند و عريان به دليل بريدن به از تعلقات‬
‫دنيوی بوده است‪ .‬گويند در يکی از دو بيتیھای مشھورش سال تولدش را به حروف ابجد‬
‫گنجانيده‪ ،‬که پس از محاسبه توسط ميرزا مھدی خان کوکب به سال ‪ ٣٢۶‬ھجری رسيده و پس‬
‫از ‪ ٨۵‬سال زندگی وفات يافته است‪ .‬آرامگاه وی در شمال شھر ھمدان‪ ،‬در ميدان بزرگی به نام‬
‫وی قرار است ترانهھا يا دو بتیھای باباطاھر در بحر ھزج مسدس محذوف و به لھجه لری‪،‬‬
‫سروده شده است‪ .‬دو قطعه‪ ،‬چند غزل با لھجه لری‪ ،‬مجموعه کلمات قصار به زبان عربی و‬
‫کتاب سرانجام شامل دو بخش عقايد عرفا و صوفيان و الفتوحات الربانی فی اشارات الھمدانی‬
‫آثار او می باشد ‪ .‬نوشته ھا و شيوه بيان بابا طاھر مھم ترين سند زبان کردی می باشد ‪ .‬گزيده‬
‫ای از سروده ھای باباطاھر عريان ‪:‬‬
‫• شب تاريک و راه باريک و من مست‬
‫قدح از دست ما افتاد و نشکست‬
‫• نگه دارنده اش نيکو نگه داشت‬
‫و گرنه صد قدح نفتاده بشکست •‬
‫ز دست چرخ گردون داد دارم‬
‫ھزاران ناله و فرياد دارم‬
‫• نشسته‪ ،‬دلستانم با خس و خار‬
‫دل خود را چگونه شاد دارم‬
‫• دال‪ ،‬خوبان دل خونين پسندند‬
‫دال خون شو ‪ ،‬که خوبان اين پسندند‬
‫• متاع کفر و دين بی مشتری نيست‬
‫گروھی آن ‪ ،‬گروھی اين پسندند‬
‫• ندانم لوت و عريونم که کرده‬
‫خودم جالدو بی جانم که کرده‬
‫• بده خنجر که تا سينه کنم چاک‬
‫ببينم عشق بر جانم چه کرده‬
‫• اگر دل دلبره ‪ ،‬دلبر کدامه؟‬
‫وگر دلبر دله ‪ ،‬دل را چه نامه؟‬
‫• اگر دستم رسد بر چرخ گردون‬
‫از او پرسم که اين چونست و آن چون‬
‫• يکی را داده ای صد گونه نعمت‬
‫يکی را قرص جو آلوده در خون‬
‫• مرا نه سر نه سامان آفريدند‬
‫پريشانم پريشان آفريدند •‬
‫ز دست ديده و دل ھر دو فرياد‬
‫که ھر چه ديده بيند دل کند ياد‬
‫• بسازم خنجری نيشش ز پوالد‬
‫زنم بر ديده تا دل گردد آزاد‪.‬‬
‫بسام کورد ‪ :‬بسام کورد از سيستان بود که به يعقوب ليث صفاری پناه آورده بود‪.‬او از‬
‫ی است‪.‬از او تنھا قطعهای در ستايش يعقوب به جا مانده‬ ‫پارسی‬
‫سرايی به زبان پارس‬ ‫پيشگامان چامهسرايی‬
‫است ‪.‬‬
‫بندار رازی ‪ :‬شاعر نيمه دوم سده چھارم ھجری است‪ .‬از آثاراو چَ موشنامه؛ اين اثر دارای‬
‫چند بيت به گويش گيلکی بوده که اکنون از آن چيزی به جای نمانده است‪ .‬يکی دو شعر کوتاه از‬
‫رستھه فھلويات نيز منسوب به اوست که امروز در دست است‪ .‬شعرعايش بيشتر در قالب ھزل‬
‫ده پيداست که مدتی در آذربايجان نيز زندگی کرده‬ ‫شده‬ ‫که در ديوان خاقانی به او ش‬ ‫بود ‪ .‬از اشارهای که‬
‫و يا شاعر مديحهگوی يکی از دربارھای آن ديار بوده‪.‬‬
‫جمالالدين عبدالرزاق‪ :‬جمالالدين محمد بن عبدالرزاق اسپھانی چامهسرای سده ششم‬
‫ھجری بود‪ .‬وی در اصفھان تولد يافت او را بواسطه ابداع معانی خالق المعانی لقب داده اند‬
‫وفاتش را در سال ‪ 588‬ه‪ .‬ق‪ .‬نوشته اند گويا در نقاشی نيز دست داشت‪.‬‬
‫حکاک مرغزی ‪َ :‬ح ّ‬
‫کاکِ َمرغزی چامهسرای در نيمه دوم سده چھارم ھجری‬
‫است‪.‬شعرھايش بيشتر در قالب ھزل بودند و از اين رو لقب حکّاک يافت‬
‫حاجی زين العابدين شروانی ‪:‬‬
‫حنظله بادغيسی‬

‫حنظلهي بادغيسي يكي از قديميترين شاعران )شايد قديميترين شاعر( فارسي است كه ما از‬
‫وي گزارشي در دست داريم‪ .‬نظامي عروضي )چھار مقاله‪ ،‬ويراستهي قزويني‪ ،‬ص ‪(42-43‬‬
‫مينويسد كه زماني فردي از احمد بن عبد‪ d‬خجستاني پرسيد كه وي چه گونه فرمانرواي‬
‫ھمهي خراسان گرديد؟ وي پاسخ داد كه روزي در بادغيس )منطقهي شمالي ھرات( ديوان شاعر‬
‫محلي‪ ،‬حنظلهي بادغيسي را ميخوانده كه به اين دو بيت جانبخش برخورده است‪:‬‬
‫مھتري گر به كام شير در است‪،‬‬
‫ير بجوي‪.‬‬
‫شير‬
‫شو خطر كن‪ ،‬ز كام ش‬
‫شو‬
‫يا بزرگي و عز و نعمت و جاه‪،‬‬
‫يا چو مردا ْنتْ مرگ را روياروي‪.‬‬
‫درآمد‪ ،‬جنگجوياني را‬ ‫ث صفاري درآمد‪،‬‬ ‫ليث‬
‫ي بن لي‬
‫علي‬ ‫ه خدمت عل‬ ‫ن اشعار الھام گرفت‪ ،‬و ببه‬ ‫اين‬ ‫احمد از اي‬
‫احمد‬
‫گردآورد‪ ،‬سپس عليه سرور خود شوريد و كشور را از آن ِ خويش ساخت؛ و اين ھمه حاصل‬
‫تأثير آن دو بيت شعر بود‪ .‬اگر اين داستان را معتبر بدانيم‪ ،‬اين نتيجه به دست خواھد آمد كه‬
‫اشعار حنظله پيش از ‪ 876‬م‪ 261 /.‬ق‪) .‬سال شورش احمد( در ديواني جمع آوري شده بود‪.‬‬
‫اين استنتاج به نظر ميرسد با اين گفتهي محمد عوفي )لباب االلباب‪ ،‬ج‪ ،2‬ص ‪ (2‬كه حنظله در‬
‫روزگار طاھريان )‪ 205-259‬ق‪ (.‬برآمده و نامبردار شده بود‪ ،‬سازگار باشد‪ .‬نويسندهي سدهي‬
‫‪ 19‬م‪ .‬رضاقلي خان ھدايت‪ ،‬از سال ‪ 835‬م‪ 219 /.‬ق‪ .‬به عنوان تاريخ درگذشت حنظله ياد‬
‫ميكند‪ ،‬اما اين تاريخ بسيار زود به نظر ميرسد‪.‬‬
‫اشعار بازمانده از حنظله بادغيسي شامل ‪ 2‬بيتي است كه نظامي عروضي )ظاھراً از يك قصيده(‬
‫ذكر كرده‪ ،‬و يك دوبيتي عاشقانهي نسبتا ً مرسوم كه ھمهي چھار مصراع آن را عوفي نقل كرده‬
‫است‪*.‬‬
‫يارم سپند‪ ،‬گرچه بر آتش ھمی فکند‬
‫تارسد مرا گزند‬ ‫از بھر چشم‪،‬‬
‫او را سپند و آتش‪ ،‬نايد ھمی به کار‬
‫با روی ھمچو آتش و با خال چون سپند‪.‬‬
‫تخ ّلص به خاقانی از جملۀ‬‫خاقانی شروانی ‪ :‬افضلالدّين بديلبن علی خاقانی شروانی م‬
‫متخ‬
‫ھجری بوده به سال ‪ 520‬ه‪.‬ق‪ .‬در‬ ‫بزرگترين قصيدهسرايان تاريخ شعر و ادب پارسی قرن ‪6‬‬
‫شروان يا شيروان متولد و در سال ‪ 595‬ه‪.‬ق‪ .‬وفات يافته‪ .‬آثار خاقانی ديوان اشعارو مثنوی‬
‫تحفةالعراقين و منشات خاقانی و مثنوی کوتاه ختمالغرايب می باشد ‪.‬‬
‫وحشیبافقی‬

‫است که در‬ ‫موالنا شمسالدين يا کمالالدين محمد وحشیبافقی يکی از شاعران نامدار سده دھم‬
‫پادشاھی شاه‬
‫ود‪ .‬دوران زندگی او با پادشاھی‬‫گشود‬
‫جھان گش‬
‫م به جھان‬
‫چشم‬
‫قمری در شھر بافق چش‬
‫سال ‪ ٩٣٩‬ھجری قمری‬
‫تھماسب صفوی و شاه اسماعيل دوم و شاه محمد خدابنده ھمزمان بود‪ .‬وی در سال ‪ ٩٩١‬ھجری‬
‫قمری در شھر يزد درگذشت‪.‬‬
‫کليات وحشی متجاوز از نه ھزار بيت و شامل قصيده‪ ،‬ترکيب بند و ترجيع بند‪ ،‬غزل‪ ،‬قطعه‪،‬‬
‫رباعی و مثنوی است‪.‬وحشی دو مثنوی به استقبال از خسرو و شيرين نظامی دارد يکی به نام‬
‫“ناظر و منظور” و ديگری به نام فرھاد و شيرين‪ .‬مثنوی نخستين به سال ‪ ٩۶۶‬به پايان رسيد‬
‫و ‪ ١۵۶٩‬بيت است و اما مثنوی دوم که از شاھکارھای ادب دراماتيک پارسی است‪ ،‬ھم از عھد‬
‫شاعر شھرت بسيار يافت ليکن وحشی بيش از ‪ ١٠٧٠‬بيت از آن را نساخت و باقی آن را وصال‬
‫شيرازی شاعر مشھور سده سيزدھم ھجری )م ‪ (١٢۶٢‬سروده و با افزودن ‪ ١٢۵١‬بيت آن را‬
‫به پايان رسانيدهاست‪ .‬شاعری ديگر به نام صابر بعد از وصال ‪ ٣٠۴‬بيت بر اين منظومه افزود‪.‬‬
‫امی سروده “خلد برين” است بر وزن‬
‫نظامی‬
‫ه پيروی از نظ‬
‫مثنوی معروف ديگری که وحشی ببه‬
‫مخزناالسرار و مرتب بھشت روضه‪ .‬مثنویھای کوتاھی از وحشی در مدح و ھجو و نظاير آنھا‬
‫بازمانده که اھميت منظومهھای يادشده را ندارد‪.‬‬
‫خبازی‪) :‬درگذشته ‪ ٣۴٢‬ق‪ (.‬از شاعران روزگار سامانيان بوده است ‪ .‬و از معاصران کسايی‪،‬‬
‫دقيقی‪ ،‬شھيد بلخی و ابوالمؤيد بلخی بوده است‪ .‬از اشعار او اثر کمی به جا مانده است‪.‬در‬
‫عروضی سمرقندی و عوفی و ھدايت از او ياد شده‪.‬‬
‫خسروی سرخسی ‪ :‬ابوبکر محمد پسر علی سرخسی خسروی شاعر و فيلسوف بود‪.‬‬
‫خواجه عبد‪ d‬انصاری‬
‫شيخاالسالم ابواسماعيل عبد‪d‬بن ابیمنصور محمد معروف به » پير ھرات « و » پير انصار«‬
‫و » خواجه عبد‪ d‬انصاری « و » انصاری ھروی «‪ ،‬دانشمند و عارف بود‪ .‬وی از اعقاب‬
‫ابوايوب انصاری است از كودكی زبانی گويا و طبعی توانا داشت چنانكه شعر پارسی و تازی را‬
‫نيكو میسرود و در جوانی در علوم ادبی و دينی و حفظ اشعار عرب مشھور بود و مخصوصا ً در‬
‫حديث قوی بود و امالی بسيار داشت و در فقه روش امام حنبل را پيروی میكرد‪.‬وی در تصوف‬
‫از شيخ ابوالحسن خرقانی تعليم گرفت و جانشين او بود‪ .‬محل اقامتش بيشتر در ھرات بود و در‬
‫آنجا تا پايان زندگانی بتعليم و ارشاد اشتغال داشت‪ .‬تولد انصاری در ھرات به سال ‪ 396‬ھ‪ .‬ق‪/ .‬‬
‫‪1006‬م‪ .‬و مرگ وی به سال ‪ 481‬ھ‪ .‬ق‪1088 / .‬م‪ .‬بوده است‪ .‬از رسائل منثور او كه بنثر‬
‫مسجع نوشته مناجاتنامه‪ ،‬نصايح‪ ،‬زادالعارفين‪ ،‬كنزالسالكين‪ ،‬قلندرنامه‪ ،‬محبتنامه‪ ،‬ھفتحصار‪،‬‬
‫رسالهء دل و جان‪ ،‬رسالهء واردات و الھینامه و ترجمهء امالء طبقاتالصوفيهء سلمی بلھجهء‬
‫ھروی را میتوان نام برد‪ .‬شعر نيز می گفت‪.‬‬
‫اوين و القاب و نسب خواجه عبد‪ d‬انصاری بطوريکه خود خواجه در آغاز کتاب طبقات‬ ‫عناوين‬
‫عن‬
‫صوفيه امالء فرموده چنين است‪ :‬شيخ االسالم امام االئمه‪ ،‬ابواسمعيل عبد‪ d‬ابن ابی منصور‬
‫محمد ابن ابی معاذ علی ابن محمد ابن احمد ابن علی ابن جعفر ابن منصور ابن متّ الخزرجی‬
‫االنصاری الھروی‪ .‬نسب وی به ابوايوب انصاری از مشاھير صحابه حضرت رسول منتھی‬
‫ميگردد‪ .‬ابوايوب انصاری در زمان خليفه ی سوم‪ ،‬عثمان بن عفان‪ ،‬با احنف ابن قيس به‬
‫خراسان آمده و در ھرات ساکن شد‪ .‬مادرش از اھل بلخ بود‪ .‬خواجه عبد‪ d‬انصاری از اج ّله ی‬
‫علما و محدثين و از اکابر صوفيه و عرفاست‪ ،‬مذھبش حنبلی و مايل به تجسيم و تشبيه و در‬
‫عقيده ی خود در نھايت رسوخ و تعصب بوده است‪.‬‬
‫علمای عصر خصوصا ً حکما و متکلمين از دست خشونت و تعصب او ھمواره در رنج و تعب‬
‫کرت‬ ‫بودند و چندين ّ‬
‫قصد ھالک او نمودند‪ .‬خواجه از برزگان مشايخ و علمای راسخ بوده و بخدمت شيخ ابوالحسن‬
‫خرقانی اخالص و ارادت داشته‪ ،‬خود در مقاالت گويد‪» :‬عبد‪ d‬مردی بود بيابانی ميرفت بطلب‬
‫که نه عبد‪ d‬ماند نه‬
‫نه‬ ‫زندگانی که‬
‫خرقانی‪ ،‬چندان کشيد آب زندگانی‬
‫ابوالحسن خرقانی‪،‬‬
‫به ابوالحسن‬
‫يد به‬
‫رسيد‬
‫اه رس‬
‫ناگاه‬
‫آب زندگانی ناگ‬
‫خرقانی‪«.‬‬
‫صاحب نفحات االنس مولد شيخ را در سال ‪ 376‬ذکر کرده‪.‬کتاب منازل السائرين منصوب به آن‬
‫جناب است و ايضا ً کتاب انوارالتحقيق که شامل مناجات و مقاالت و نصايح اوست‪.‬‬
‫ابيات عارفانه ی وی‪:‬‬
‫وز جمله ی خلق برگزيدن خود را‬ ‫عيب است بزرگ برکشيدن خود را‬
‫ديدن ھمه کس را و نديدن خود را‬ ‫از مردمک ديده ببايد آموخت‬
‫از من خبرت که بينوا خواھی رفت‬ ‫گر در ره شھوت و ھوی خواھی رفت‬
‫ميدان که چه می کنی کجا خواھی رفت‬ ‫بنگربکجايی ز کجا آمده ای‬
‫عشق آخر کار پارسايی باشد‬ ‫آنجا که عنايت خدايی باشد‬
‫سجاده نشين کليسيايی باشد‬ ‫وآنجای که قھر کبريايی باشد‬
‫صيد توام از دانه و دام آزادم‬ ‫مست توام از باده و جام آزادم‬
‫ورنه من از اين ھر دو مقام آزادم‬ ‫مقصود من از کعبه و بتخانه تويی‬
‫خاکی تر و ناچيزتر از گرد شوی‬ ‫شرط است که چون مرد ره درد شوی‬
‫بفکن الف مراد تا مرد شوی‬ ‫ھر کاو ز مراد کم شود مرد شود‬
‫امروز زمن گرم نشد بازاری‬ ‫دی آمدم و نيامد از من کاری‬
‫نا آمده به ُبدی ازين بسياری‪.‬‬ ‫فردا بروم بی خبر از اسراری‬
‫يک قسمت ازمناجات حواجه عبد‪: d‬‬
‫الھی! اگر در کمين سر تو به ما عنايت نيست‪ ،‬سرانجام قصه ی ما جز حسرت نيست ای حجت‬
‫را ياد و انس را يادگار‪ ،‬خود حاضری ما را به جستن چه کار‪.‬‬
‫الھی! ھرکس را اميدی‪ ،‬و اميد رھی ديدار‪ ،‬رھی را بی ديدار نه به مزد حاجت است نه با بھشت‬
‫کار‪ ،‬مرا تا باشد اين درد نھانی‪ ،‬ترا جويم که درمانم تو دانی‪.‬‬
‫الھی! او که ترا به ضايع شناخت بر سبب موقوف است‪ ،‬و او که ترا به صفات شناخت در خبر‬
‫محبوس است‪ .‬او که به اشارت شناخت صحبت را مطلوب است‪ ،‬او که ربوده ی اوست از خود‬
‫معصوم است‪.‬‬
‫الھی! موجود عارفانی‪ ،‬آرزوی دل مشتاقانی‪ ،‬مذکور زبان مداحانی‪ ،‬چونت نخواھم که نيوشنده‬
‫ی آواز داعيانی‪ ،‬چونت نستايم که شاد کننده ی دل بندگانی‪ ،‬چونت ندانم که زين جھانی‪ ،‬چونت‬
‫دوست ندارم که عيش جانی؟‬
‫الھی! تا رھی را خواندی‪ ،‬رھی را در ميان مالء تنھاست‪ ،‬تا گفتی که بياھفت اندام رھی‬
‫شنواست‪ ،‬از آدمی چه آيد؟ قدر آدمی پيداست‪ ،‬کيسه تھی و باده پيماست‪ ،‬اين کار پيش از آدم و‬
‫حواست و عطا پيش از خوف و رجاست‪ ،‬اما آدمی به سبب ديدن مبتالست‪ ،‬بناز کسی است که از‬
‫ديدن رھاست و با خود به جفاست‪ ،‬اگر آسيای گردان است چه بود قطب مشيت به جاست‪.‬‬
‫حقا که در اين سخن نه زرق است و نه فن‬ ‫ای دوست به جملگی ترا گشتم من‬
‫شايد صنما بجای تو ھستم من‬ ‫گر تو ز خودی خود برون جستی پاک‬
‫الھی! اگر کسی ترا به طلب يافت من خود طلب از تو يافتم‪ ،‬ار کس ترا به جستن يافت من به‬
‫گريختن يافتم‪.‬‬
‫الھی! چون وجود تو پيش از طلب و طالب است‪ ،‬طالب از آن در طلب است که بيقراری برو‬
‫غالب است‪ ،‬عجب آن است که يافت نقد شد و طلب برنخاست حق ديده ور شد و پرده ی عزت‬
‫بجاست‪.‬‬
‫الھی! اگر زاريم در تو زاريدن خوشست ور ناليم بر تو ناليدنمان در خور است‪ .‬الھی! از‬
‫خاک چه آيدمگر خطا و از علت چه زايد مگر جفا و از کريم چه آيد جز وفا‪ .‬الھی! باز آمديم با‬
‫ی‪ .‬الھی! گنج درويشانی‪ ،‬زاد مضطرانی‪،‬‬
‫مضطرانی‪،‬‬ ‫نھی‬
‫ی بر خستگان نھ‬
‫مرھمی‬
‫چه باشد اگر مرھم‬
‫ی چه‬
‫تھی‬
‫دو دست تھ‬
‫مايه ی اميدگانی‪ ،‬دستگير درماندگانی‪ .‬چون می آفريدی جوھر معيوب می ديدی‪ ،‬می برگزيدی‪ ،‬و‬
‫با عيب می خريدی و بر نگرفتی و کس نگفت که بردار‪ ،‬اکنون که برگرفتی بمگذار و در سايه ی‬
‫لطفت ميدار و جز به فضل خود مسپار‪.‬‬
‫ور پست کنی بنا خود افراشته ای‬ ‫گر آب دھی نھال خود کاشته ای‬
‫از دست ميفکنم چو برداشته ای‬ ‫من بنده ھمانم که تو پنداشته ای‬
‫الھی! نسيمی دميد از باغ دوستی‪ ،‬دل را فدا کرديم‪ ،‬بويی يافتيم از خزينه ی دوستی‪ ،‬به پادشاھی‬
‫الھی! ھر شادی‬ ‫بر سر عالم ندا کرديم‪ ،‬برقی شتافت از مشرق حقيقت‪ ،‬آب گل کم انگاشتيم‪.‬‬
‫که بی تو است اندوه آن است‪ ،‬ھر منزل که نه در راه توست زندان است‪ ،‬ھر دل که نه در طلب‬
‫آن تو به صدھزار جان‬ ‫توست ويران است‪ ،‬يک نفس با تو به دو گيتی ارزان است‪ ،‬يک ديدار از ِ‬
‫رايگان است‪ ،‬صد جان نکند‪ ،‬آنچه کند بوی وصالت‪.‬‬
‫الھی! چه زيباست ايام دوستان با تو‪ ،‬چه نيکوست معاملت ايشان در آرزوی ديدار تو‪ ،‬چه خوش‬
‫است گفتگوی ايشان‪ ،‬در راه جستجوی تو‪ ،‬چه بزرگوار است روزگار ايشان در سر کار تو‪.‬‬
‫ملکا! آب عنايت تو به سنگ رسيد سنگ بار گرفت‪ ،‬از سنگ ميوه‪ ،‬ميوه طعم و خوار‬
‫ملکا! ياد تو دل را زنده کرد و تخم مھر افکند‪ ،‬درخت شادی رويانيد و ميوه ی آزادی‬ ‫گرفت‪.‬‬
‫طيبه از آن نرويد و جز‬
‫شجره ی طيبه‬
‫قابل‪ ،‬تخم جز شجره‬
‫خوش و طينت قابل‪،‬‬
‫باشد و تربت خوش‬ ‫رم باشد‬
‫ين ننرم‬
‫زمين‬
‫داد‪ ،‬چون زم‬
‫عبھر عھد بيرون نيايد‪.‬‬
‫الھی! يافته می جويم‪ ،‬با ديده ور می گويم که دارم؟ چه جويم؟ که می بينم؟ چه گويم؟ شيفته ی‬
‫زان تو می فزود و زان رھی می کاست تا آخر‬ ‫اين جستجويم‪ ،‬گرفتار اين گفتگويم‪ .‬الھی! ِ‬
‫ھمان ماند که بود راست‪.‬‬
‫تو ھست بسی رھيست شايد کم و کاست‬ ‫گفتی کم و کاست باش خوب آمد و راست‬
‫الھی! مشرب می شناسم‪ ،‬اما واخوردن نمی يارم‪ ،‬دل تشنه و در آرزوی قطره ای ميزارم‪ ،‬سقايه‬
‫مرا سيری نکند من در طلب دريااَم‪ ،‬بر ھزار چشمه و جوی گذر کردم‪ ،‬تا بو که دريا دريابم‪ ،‬در‬
‫آتش عشق غريقی ديدی؟ من چنانم‪ ،‬در دريا تشنه ای ديدی؟ من آنم‪ ،‬راست به متحيری مانم که‬
‫در بيابانم‪ ،‬فرياد رس که از دست بيدلی به فغانم‪.‬‬
‫الھی! غريب ترا غربت وطن است‪ ،‬پس اين کار کی دامن است؟ چه سزای فرج است او که به تو‬
‫الھی! مشتاق کشته‬ ‫ممتحن است؟ ھرگز کی به خانه رسد او را که غربت او را وطن است؟‬
‫الھی! چه خوش روزگاری است‬ ‫کشته ی دوستی را ديدار تو کفن است‪ .‬الھی‬ ‫است و کشته‬
‫تی است‬
‫دوستی‬
‫ی دوس‬
‫چه خوش بازاری است بازار عرفان در کار تو‪ ،‬چه آتشين است نفس‬ ‫روزگار دوستان تو با تو‪،‬‬
‫ھای ايشان در يادکرد و يادداشت تو‪ ،‬چه خوش دردی است درد مشتاقان در سوز شوق و مھر‬
‫تو‪ ،‬چه زيباست گفتگوی ايشان در نام و نشان تو‪.‬‬
‫نماينده ی بالی خويش‪،‬‬
‫عطای خويش‪ ،‬ای شيرين نماينده‬
‫ای سزاوار ثنای خويش‪ ،‬ای شکر کننده ی عطای‬
‫رھی بذات خود از ثنای تو عاجز و به عقل خود از شناخت منت تو عاجز و به توان خود از‬
‫سزای تو عاجز‪.‬‬
‫کريما! گرفتار آن دردم که تو دوای آنی‪ ،‬بنده ی آن ثنااَم که تو سزای آنی‪ ،‬من در تو چه دانم تو‬
‫دانی‪ ،‬تو آنی که خود گفتی‪ ،‬و چنانکه خود گفتی آنی‪.‬‬
‫خدايا! گرفتار آن دردم که تو دوای آنی‪ ،‬در آرزوی آن سوزم که تو سرانجام آنی‪ ،‬من در تو چه‬
‫دانم تو دانی‪ ،‬تو آنی که خود گفتی‪ ،‬و چنانکه خود گفتی آنی‪.‬‬
‫شيرين ھمه تلخ و پخته خام است‬ ‫در ھجر تو کار بی نظام است مرا‬
‫مرا‬
‫بی نام تو سربه سر حرام است مرا‬ ‫در عالم اگر ھزار کار است مرا‬
‫الھی! آنکس که زندگانی وی تويی‪ ،‬او کی بميرد و آنکس که شغل وی تويی شغل بسر کی برد؟‬
‫ای يافته و يافتنی‪ ،‬نه جز از شناخت تو شادی‪ ،‬نه جز از يافت تو زندگانی‪ ،‬زنده بی تو چون‬
‫کريما! گر زارم‪ ،‬در‬ ‫مرده زندانی و صحبت يافته با تو‪ ،‬نه اين جھانی نه آن جھانی‪.‬‬
‫تو زاريدن خوشست و نازم به فضل تو نازيدن خوشست‪ ،‬ھر خانه ای که ح ّد آن با توست آبادان‬
‫است‪ ،‬ھردل که در ةآن مھر توست شادان است‪ ،‬آزاد آن نفس که به مھر تو يازان است‪ ،‬شاد آن‬
‫دلی که به مھر تو تازان است‪.‬‬
‫ياد وصف توست يارب غمگنان را‬ ‫مھر ذات توست الھی دوستان را اعتقاد‬
‫غمگسار‬
‫الھی! نه جز از شناخت تو شادی است‪ ،‬نه جز از يافت تو زندگانی‪ ،‬زنده بی تو چون مرده‬
‫زندانی است‪ ،‬زندگانی بی تو مرگی است و زنده به تو زنده ی جاودانی است‪.‬‬
‫ای جان جھان تو کفر و ايمان منی‬ ‫بی جان گردم که تو ز من برگردی‬
‫الھی! اگر اين آه از ما دعويست سزای آنی‪ ،‬ور الف است به جای آنی‪ ،‬ور صدق است وفای‬
‫آنی‪.‬‬
‫الھی! اگر دعويست سخن راست است ور الف است ناز است‪ ،‬ور صدق است کار راست است‪،‬‬
‫ار دعوی است نه بيداد است ور الف است از آن است که دل شاد است ور صدق است‪ ،‬از تاوان‬
‫آزاد است‪.‬‬
‫الھی!‬ ‫الھی! تو دانی که کدام است اگر دعوی بر کرم عرض کنی‪ ،‬ناز مرا ضرور است‪.‬‬
‫از سه چيز که دارم در يکی نگاھکن‪ ،‬اول سجودی که جز تو را از دل نخاست ديگر تصديقی که‬
‫ھرچه گفتی گفتم که راست‪ ،‬سديگر چون باد کرم خاست دل و جان جز ترا نخواست‪.‬‬
‫خيام‬

‫حکيم ابوالفتح ُع َمر بن ابراھيم خيام نيشابوری از رياضیدانان‪ ،‬اخترشناسان در دوره سلجوقی‬
‫است‪ .‬در دوره سلطنت ملکشاه سلجوقی )‪ ۴٢۶-۵٩٠‬ھجری قمری( و در زمان وزارت خواجه‬
‫نظامالملک گاھشماری را اصالح کرد‪ .‬فقه را در ميانسالی در محضر امام موفق نيشابوری‬
‫آموخت؛ حديث‪ ،‬تفسير‪ ،‬فلسفه‪ ،‬حکمت و اختر شناسی را فراگرفت‪ .‬برخی نوشتهاند که او فلسفه‬
‫مستقيما از زبان يونانی فرا گرفته بود‪ .‬در دربار ملکشاه میزيست و از پيرامونيان و‬
‫را مستقيما‬
‫ھمراھان شاه بود‪ .‬با نظام الملک طوسی رابطهای نيکو داشت‪ ،‬کتاب جبر و مقابله را پس از‬
‫نگارش به خواجه تقديم کردو نيز در گاھشناسی‪ ،‬تقويم جاللی را تدوين کرد که به نام جالل الدين‬
‫ملکشاه شھره است‪،‬‬
‫اما پس از مرگ ملکشاه کاربستی نيافت‪ .‬عدهای از تذکرهنويسان‪ ،‬خيام را شاگرد ابن سينا و‬
‫عدهای ديگر او را شاگرد امام موفق نيشابوری عارف معروف نوشتهاند‪ .‬وی بيش از ‪100‬‬
‫رباعی سرودهاست‪ .‬در حدود دھه نخست سده پنجم ھجری در نيشابور زاده شد مرگ خيام را‬
‫ميان سالھای ‪ ۵٢٠ -۵١٧‬ھجری میدانند که در نيشابور اتفاق افتاد‪ ،‬وی را در باغی که‬
‫آرامگاه امامزاده محروق به خاک سپردهاند آثار علمی و ادبی بسيار تاليف نمود که معروفترين‬
‫آنھا ‪ -١‬رساله فی براھينالجبر و المقابله به زبان عربی‪ ،‬در جبر و مقابله که فوق العاده معروف‬
‫است ‪ -2‬رساله کون و تکليف به عربی درباره حکمت خالق در خلق عالم و حکمت تکليف ‪-3‬‬
‫رسالهای در شرح مشکالت کتاب مصادرات اقليدس که از لحاظ رياضی بسيار مھم است ‪-۴‬‬
‫رساله روضةالقلوب در کليات وجود‪ -۵ .‬رساله ضياء العلی‪ -۶ .‬رساله ميزانالحکمه‪-٧ .‬‬
‫رسالهای در صورت و تضاد‪ -٨.‬ترجمه خطبه ابن سينا‪ -٩ .‬رسالهای در صحت طرق ھندسی‬
‫برای استخراج جذر و کعب‪ -١٠ .‬رساله مشکالت ايجاب‪ -١١ .‬رسالهای در طبيعيات‪-١٢.‬‬
‫رسالهای در بيان زيگ ملکشھاھی‪ -١٣ .‬رساله نظام الملک در بيان حکومت‪ -١۴ .‬رساله‬
‫لوازماالکمنه‪ -١۵ .‬اشعار عربی خيام که در حدود ‪ 91‬رباعی آن بدست آمدهاست‪-١۶.‬‬
‫نوروزنامه‪ -١٧.‬رباعيات خيام به زبان فارسی که در حدود ‪ ٢٠٠‬چارينه )رباعی( يا بيشتر ‪-‬‬
‫عيون الحکمه‪ -١٩.‬رساله معراجيه‪ -٢٠ .‬رساله در علم کليات‪ -٢١.‬رساله در تحقيق معنی وجود‬
‫او ميزان الحکمت را درباره فيزيک و لوازم االمکنت را در دانش ھواشناسی نوشت و کتاب جبر‬
‫و مقابله خيام با تالش دانش پژوھان اروپايی در سال ‪ ١٧۴٢‬در يکی از کتابخانهھای لندن يافته‬
‫اکنون‬ ‫شد‪ .‬اين کتاب در ‪ ١٨١۵‬توسط تنی چند از دانشمندان فرانسوی ترجمه و منشر شد ‪ .‬ھم‬
‫تدريس‬ ‫تنديس اين بزرگ مرد در دانشگاه فلورنس ايتاليا نصب است و فلسفه و خصوصيات او‬
‫ميشود ‪ .‬می گويند خيام در کودکی با خواجه نظام الملک و حسن صباح ھمکالس بوده است ‪.‬‬
‫و آن تازه بھار زندگانی دی شد‬ ‫افسوس که نامه ی جوانی طی شد‬
‫افسوس ندانم که کی آمد کی شد‬ ‫آن مرغ طرب که نام او بود شباب‬
‫خواجه نظام الملک وزير دربار سلجوقی ‪ ،‬حسن صباح رئيس و بنيانگذار گروه اسماعيله و‬
‫خيام يک دانشمند ستاره شناس و رياضيدان شد‪.‬‬
‫برداشتمی من اين فلک را ز ميان‬ ‫گر بر فلکم دست بدی چون يزدان‬
‫کازاده به کام دل رسيدی آسان‬ ‫از نو فلکی دگر چنان ساختمی‬
‫خيام به خواھش سلطان ملکشاه سلجوقی و وزير دانشمند او که ھمان نظام الملک دوست‬
‫دوران کودکی خيام بود ‪ ،‬تقويم جاللی را درست کرد‪ .‬اين تقويم که در سال ‪ 1079‬ميالدی تھيه‬
‫شد آنقدر دقيق است که ھنوز ھم مورد استفاده ی ما ايرانيان است و ھنگام نوروز را با‬
‫استفاده از آن محاسبه می کنند‪.‬‬
‫بر چھره ی گل نسيم نوروز خوش است‬
‫بر طرف چمن روی دلفروز خوش است‬
‫از دی که گذشت ھر چه گويی خوش نيست‬
‫خوش باش ومگوزدی که امروزخوش است‬
‫خيام برای اولين بار فاصله ی زمين تا ماه را با استفاده از ھندسه ‪ ،‬جبر و ستاره شناسی )‬
‫نجوم ( محاسبه کرد‪.‬‬
‫سرمايه ی داديم و نھاد ستميم‬ ‫ماييم که اصل شادی و کان غميم‬
‫آيينه ی زنگ خورده و جام جميم‬ ‫پستيم و بلنديم و کماليم و کميم‬
‫مثلث خيام که به مثلث عروس ھم معروف است سالھا در معماری و غيره که احتياج به زاويه ی‬
‫‪ 90‬درجه بوده ‪ ،‬مورد استفاده قرار می گرفته است‪ .‬اضالع اين مثلث قائم الزاويه ‪ 3‬و ‪ 4‬و ‪5‬‬
‫ھستند‪ .‬خيام دانشمند بزرگی بود که تمام عمر خود را به تحقيق و کسب علم و دانش گذراند‪ .‬او‬
‫ھمچنين تحقيقاتی در فلسفه کرده است‪.‬‬
‫من می گويم که آب انگورخوش است‬ ‫گويند کسان بھشت باحورخوش است‬
‫کاواز دھل شنيدن از دورخوش است‬ ‫اين نقد بگيرودست از آن نسيه بدار‬
‫ی شناسند ‪ .‬می‬‫می‬
‫ام را از روی شعرھايش که ساده و پر معنی است م‬ ‫خيام‬
‫ی ھا عمر خي‬
‫خيلی‬
‫اما خيل‬
‫کند‪ ،‬به شعر‬
‫شده است و می خواسته استراحت کند‪،‬‬‫ی شده‬
‫می‬
‫ات خسته م‬
‫تحقيقات‬
‫خيام از تحقيق‬
‫گويند وقتی عمر خيام‬
‫گفتن می پرداخته است و اغلب نتيجه ی تحقيقات فلسفی خود را در دو بيت به صورت‬
‫رباعی می نوشته است‪.‬‬
‫وين يکدم عمر را غنيمت شمريم‬ ‫ايدوست بيا تا غم فردا نخوريم‬
‫با ھفت ھزار سالگان سر به سريم‬ ‫فردا که از اين دير فنا درگذريم‬
‫رباعی شعری است که از چھار مصرع ) دو بيت ( تشکيل شده است‪ .‬مصرع ھای اول ‪ ،‬دوم و‬
‫رباعيات خيام به زبان ھای سوئدی ‪ ،‬انگليسی ‪ ،‬فرانسوی ‪،‬‬ ‫چھارم با ھم ‪ ،‬ھمقافيه اند‪.‬‬
‫آلمانی و بسياری از زبان ھای زنده ی دنيا ترجمه شده است ‪.‬‬
‫دقيقی‬
‫) ‪ ( 369 – 320‬ابو منصور محمد بن احمد دقيقی شاعر بزرگ قرن چھارم بود‪ .‬زادگاه وی‬
‫بلخ است‪ .‬دقيقی بر آئين زرتشتی بوده و دقيقی بلخی در عصر سامانيان میزيست گويند به دست‬
‫غالم ترک خود کشته شد ‪.‬‬
‫ابوشکوربلخی‪ :‬ابوشکوربلخی دراواسط سلطنت سامانی ميزيست‪ ،‬اين شخصيت فرھنگی اولين‬
‫ميدانند که‬
‫وب ميدانند‬
‫منسوب‬
‫به ابوشکوربلخی منس‬‫منظومه ديگری را نيز به‬
‫ھمچنان منظومه‬
‫اخت‪ ،‬ھمچنان‬
‫ساخت‪،‬‬‫بود که مثنوی س‬
‫کسی بود‬
‫نام آن را آفرين نامه نوشته اند‪ .‬اشعاريکه به ابوشکوربلخی نسبت داده شده بيتی نيزازموصوف‬
‫است که مضمون آنرا حکمای يونان مانند سقراط نيزگفته اند آن بيت به چنين است‪ .‬تا بدانجا‬
‫رسيد دانش من که بدانم ھمی که نادانم‬
‫رابعه بلخي‬

‫اولين شا عره زبا ن د ری که د رتذ کره ھا ا زا و نا م برد ه شد ه ا ست ‪ ،‬رابعه بنت کعبه‬
‫قزداری ميبا شد که ھمعصر شاعر و ا ستاد شھير زبان دری رود کی بود و د ر نيمه اول قرن‬
‫چھارم د ر بلخ حيات داشت ‪ ،‬پدر ا و که شخص فاضل و محترمی بود د ر دوره سلطنت‬
‫سامانيان در سيستان ‪ ،‬بست ‪ ،‬قدھار و بلخ حکومت می کرد ‪ .‬تاريخ تولد رابعه در د ست نيست‬
‫ولی پاره ا ی از حيات او معلوم است‪ .‬ا ين دختر عاقله و دانشمند در ا ثر توجه پد ر تعليم خوبی‬
‫ا خذ نموده ‪ ،‬درزبا ن دری معلو ما ت وسيعی حاصل کرد‪ ،‬و چون قريحه شعری دا شت ‪ ،‬شروع‬
‫بسرود ن ا شعار شيرين نمود ‪ .‬عشقيکه رابعه نسبت بيکی ار غال مان برادر خود در دل‬
‫ميپردازد ‪ ،‬بر سوز و شور اشعارش افزوده آنرا بپايه تکامل رسانيد ‪ .‬چون محبوب او غال می‬
‫بيش نبود و بنا بر رسومات بی معنی ان عصر رابعه نميتوانست اميد وصال او را داشته باشد ‪،‬‬
‫اطر حزين او سرود ن اشعار بود ‪ ،‬که در‬ ‫خاطر‬
‫بکلی نا اميد بوده ‪ ،‬يگانه تسلی خ‬
‫سعاد ت بکل‬
‫از زندگی و سعاد‬
‫آن احسا سات سوزان و ھيجان روحی خود را بيان مينمود‪.‬‬
‫گويند روزی رابعه در باغ گردش می کرد‪ ،‬ناگاه محبوب خويش را که بکتا ش نام داشت مشا‬
‫ھده نمود ‪ ،‬بکتاش از د يد ن معشوقه به ھيجان آمده ‪ ،‬سر آستين او را گرفت ‪ ،‬ا ما رابعه به‬
‫يا برای تو کفايت نمی کند که من دل خود را بتو داد م د‬ ‫خشم خود او را رھانيد ه ‪ ،‬نعره زد)‬
‫يگر چه طمع ميکنی ؟( حارث ‪ ،‬براد ر رابعه که بعد از مرگ پدر حاکم بلخ شده بود‪ ،‬توسط‬
‫يکی از غالمان خود که صند وقچه بکتاش را دزديده ‪،‬بجا ی جواھرات و طال در آن اشعار مملو‬
‫از عشق و سوز و گداز رابعه را يافته و آ نرا بغرض دريافت پاداش به بادار خود داد ‪ .‬برادر او‬
‫ازين عشق اگاھی يافته ‪ ،‬باوجود پاکی آن بر خواھر خود آشفته ‪ ،‬حکم به قتل او داد‪ .‬و را بعه‬
‫قشنگ در لحظه ھا ی جوانی ‪ ،‬با د ل پر ارمان اين دنيايی را که از آن جز غم و ناکامی نصيبی‬
‫نداشت ‪ ،‬وداع نمود‪ .‬اگر چه جز تعداد بسيار محدود چيزی از اشعا ر رابعه باقی نمانده ‪ ،‬ولی‬
‫آنچيزيکه در دست است بر لياقت و ذوق ظريف او داللت نموده ‪ ،‬ثابت می سازد که شيخ عطار‬
‫و موالنا جامی )رح( در تمجيدی که از او نموده اند مبالغه نکرده اند‪.‬‬
‫پدر رابعه نظر به لياقتش بر او لقب )زين العرب( گذاشته بود‪ .‬رابعه تخلص نداشت ‪ ،‬اما محمد‬
‫عوفی در )لباب االلباب ( می گويد او را)مگس روھين( می خواندند ‪ ،‬زيرا وقتی قطعه ذيل را‬
‫سروده بود‪:‬‬
‫ز آسمان ملخان و سر ھمه زرين‬ ‫خبر دھند که باريد بر سر ا يوب‬
‫اگر بباره از ين ملخ بر او از صبر ؟! سزد که بارد بر من يکی مگس روھين‬
‫يکی ا ز غز لھا ی ر ا بعه بلخی ‪:‬‬
‫اال ای با د شبگيری پيام من به دلبر بر‬
‫بگو آ ن ماه خوبان را که جان باد ل برابر بر‬
‫بقھر از من فگندی دل بيک د يدار مھرويا‬
‫چنان چون حيد ر کرار در ان حصن خيبر بر‬
‫تو چون ماھی و من ماھی ھمی سوزم بتابد بر‬
‫غم عشقت نه بس باشد جفا بنھا دی از بربر‬
‫تنم چون چنبری گشته بدان اميد تا روزی‬
‫ززلفت برفتد ناگه يکی حلقه به چنبر بر‬
‫ستمگر گشته معشوقم ھمه غم زين قبو ل دارم‬
‫که ھر گز سود نکند کس بمعشوق ستمگر بر‬
‫اگر خواھی که خوبانرا بروری خود به عجز آری‬
‫يکی رخسار خوبت را بدان خوبان برابر بر‬
‫ايا موذ ن بکار و حا ل عا شق گر خبر داری‬
‫سحر گاھا ن نگاه کن تو بدان ‪ d‬اکبر بر‬
‫مدارای ) بنت کعب ( اندوه که يار از تو جدا ماند‬
‫رسن گرچه دراز آيد گذ ردارد به چنبر بر‪.‬‬
‫دالخليل معروف به رشيد‬
‫عبدالخليل‬ ‫رشيدالدين وطواط ‪ :‬امير رشيدالدين سعدالملک محمد‬
‫محمد بن عب‬ ‫رشيدالدين‬
‫وطواط شاعر و نويسنده ھمدوره با خوارزمشاھيان است‪ .‬او دبير ديوان اتسز خوارزمشاه بود‪.‬‬
‫برای اندام کوچکش به او لقب وطواط )به معنای شبپره( دادند‪ .‬کتاب حدائق السحر در علم بديع‬
‫و صنايع شعری از آثار اوست ‪.‬‬
‫رونقی بخارايی ‪ :‬ابوالمويد رونقی بخارايی از چامه سرايان آغاز سده چھارم ھجری‬
‫دوبيتی و نيز گفته منوچھری که رونقی‬
‫ده است جز دو قطعه دوبيتی‬
‫نمانده‬
‫ا نمان‬
‫جا‬
‫چيز چندانی به ج‬
‫است‪.‬از او چيز‬
‫را يکی از پنج چامهسرای برتر شھر بخارا دانسته است‪.‬‬
‫ی ُبخارايی از چامه سرايان آغاز سده چھارم ھجری است‪.‬او‬ ‫سپھری بخارايی ‪ :‬سِ ِ‬
‫پھر ِ‬
‫ستاينده سامانيان بود‪.‬از وی تنھا چامه ای به جا مانده است‪.‬‬
‫عرای قرن ششم دارای قصايد شيوا‬
‫شعرای‬‫بن عالء الدين از ش‬
‫الدين بن‬ ‫سلمان ساوجی ‪ :‬خواجه‬
‫خواجه جمال الدين‬
‫و مثنوی ھا و رباعيات است آثار او ‪ :‬جمشيد و خورشيد و فراقنامه است‪.‬‬
‫حکيم سنايی غزنوی‬

‫حکيم ابوالمجد مجدودبن آدم سنايی غزنوی‪ ،‬و نيز حکيم سنايی از بزرگترين شاعران زبان‬
‫پارسی در سدۀ پنجم و معاصر دربار غزنوی است در سال )‪ ۴65‬ھجری قمری( در شھر غزنه‬
‫متولد و در سال )‪ ۵2۵‬ھجری قمری( در ھمانجا وفات يافت نصايح و اندرزھای حکيم سنايی‬
‫خود او‪ ،‬در زمرۀ پايهگذاران نخستين‬
‫تنوع‪ ،‬شعرش روان و پرشور و خوش بيان‪ ،‬و خود‬ ‫ّ‬ ‫دالويز و پر‬
‫ادبيات منظوم عرفانی در زبان فارسی بهشمارآمده است او در مثنوی‪ ،‬غزل و قصيده توانائی‬
‫خود را بوضوح نشان داده است‪ .‬سنائی ديوان مسعود سعد سلمان را‪ ،‬ھنگامی که مسعود در‬
‫اسارت بود‪ ،‬برای او تدوين کرد اين نيز از بزرگواری سنايی حکايت میکند‪ .‬موالنای بلخی‪،‬‬
‫غزنوی را به منزلۀ روح و چشم خود میدانست از آثار او‪ ،‬غير از‬
‫عطار نيشابوری و سنايی غزنوی‬
‫ديوان اشعارششامل قصائد و غزليات ‪ ،‬میتوان به مثنوی حديقه الحقيقه‪ ،‬مثنوی طريقال ّتحقيق‪،‬‬
‫مثنوی سيرالعباد الیالمعاد‪ ،‬کارنامۀ بلخ‪ ،‬عشقنامه و عقلنامه اشاره کرد‪.‬‬
‫وزنی سمرقندی چامهسرای نيمه نخست سده ششم ھجری است‪.‬ديوان‬ ‫ِ‬ ‫سوزنی سمرقندی ‪ :‬س‬
‫شعرھای سوزنی امروزدر دست است‪.‬‬
‫شاکر جالب ‪ :‬شاک ِِر َجالب شاعر فارسیزبانی است که در ميانه سده چھارم ھجری‬
‫ّ‬
‫میزيسته است‪ .‬جالب به عربی معنای بردهفروش میدھد‪.‬‬
‫اعر و متکلم و حکيم قرن چھار‬ ‫شاعر‬
‫جھودانکی بلخی ش‬
‫بن حسين جھودانکی‬ ‫شھيد بلخی ‪ :‬ابوالحسن شھيد‬
‫شھيد بن‬
‫ھجری )درگذشت ‪ ٣٢۵‬ھجری قمری( بنا به گفته ابن نديم فيلسوفی بوده که عالوه بر تأليفاتی‬
‫به مناظره با ساير فالسفه ازجمله زکريای رازی نيز دست میيازيد‪ .‬در خط نيز استاد‬ ‫که داشته به‬
‫بود مانند رودکی نزد شعرای بعد از خود مورد احترام بوده و او را در رديف رودکی قرار‬
‫دادهاند‪.‬‬
‫طاھرچغانی ‪ :‬طاھ ِِر َچغانی از اميران چغانی در بينالنھرين بوده و ھمچنين شاعری توانا‬
‫بوده که از اشعار او امروز اندکی )چند غزل( در دست است‪.‬‬
‫اميرعليشير نوايی‬
‫امير عليشير نوايی نام او علیشير بن الوس يا كيچكنه يا كيچينه يا كجكن ٔه نوائى جغتايى و ملقب‬
‫به »نظامالدين« است‪ .‬وى از مشاھير درباريان و وزراى سلطان حسين بايقرا )‪ ٩١١ – ٨٧۵‬ھ‪.‬‬
‫ق‪ (.‬و از بزرگزادگان خاندان جغتاى حاكم ماوراءالنھر و كاشغر و بلخ و بدخشان بود‪.‬‬
‫او مردى نيكوصفت و دانشمند و شاعر بوده اشعار بسيارى به دو زبان فارسی و تركی جغتايی‬
‫دارد به ھمين جھت مشھور به »ذوللسانين« بود‪ .‬تخلص او در اشعار تركى »نوائى« و در‬
‫اشعار فارسى »فانى« يا »فنائى« است‪.‬‬
‫وى در سال ‪ ٨۴۴‬ھ‪ .‬ق‪ .‬در ھرات متولد شد و تحصيالتش اوليه خود را نزد پدرش كيچكينه‬
‫بخشی ‪-‬كه از جمله وزرای تيموريان بود ‪ -‬كسب كرد و سپس برای ادامه تحصيل به سمرقند‬
‫رفت‪ .‬عليشير در خردسالى با سلطان حسينميرزا كه ھمدرس و ھممدرسه بودهاند‪ ،‬عھد و پيمان‬
‫بسته بودند كه ھر كدام به سلطنت برسد از حال ديگرى تفقد نموده‪ ،‬فراموشش نكند نوائى از آن‬
‫پس به منظور تحصيل معارف و كماالت خراسان و سمرقند و بسيارى از شھرھاى ديگر را‬
‫سياحت كرد و در آن ميان گرفتار فقر و فاقهاى سخت شد‪.‬‬
‫در اين ھنگام سلطان حسينميرزا در ھرات به سلطنت نشست و به حكم ھمان پيمان قديم‪ ،‬امير‬
‫عليشير را از سمرقند فراخوانده منصب مھردارى خود را به وى واگذار كرد و اندكى پس از آن‬
‫امر صدارت را نيز به او داد و بزرگى مقامش به جايى رسيد كه ھر يك از برادران و فرزندان‬
‫سلطان‪ ،‬مالزمت او را مايهء شرف و افتخار خود ميدانستند و سلطان نيز بی مشورت او به ھيچ‬
‫كارى اقدام نمىكرد‪ .‬اما عليشير با وجود اين ھمه مشاغل‪ ،‬از مطالعات علمى و تأليفات مختلف‬
‫دست برنداشت و مجلس او مجمع علما و فضالى آن روزگار بود و كتابخان ٔه وى نيز عمومى و‬
‫اريخ حبيبالسير نيز از آن كتابخانه‬‫كه از آنجمله خواندمير مؤلف تتاريخ‬
‫ود كه‬
‫عالقمندان ببود‬
‫تفاد ٔه عالقمندان‬
‫استفاد‬
‫ورد اس‬
‫مورد‬
‫م‬
‫بھرهھا برده است‪.‬‬
‫د و‬
‫شد‬
‫ال عبدالرحمان جامی مصاحب ش‬ ‫مال‬
‫سرانجام وى از امور دولتى استعفا داده منزوى گشت و با م‬
‫درويشى را بر ھم ٔه امور ترجيح داد‪ .‬و در عين انزوا نيز مورد توجه سلطان حسين بوده و‬
‫شاھزادگان موظف به استفاده از مجالس وى بودند‪ .‬و عاقبت او به سال ‪ ٩٠۶‬يا ‪ ٩٠٧‬ھ‪ .‬ق‪.‬‬
‫درگذشت‪.‬‬
‫امير عليشير عالوه بر مقام علمى و تأليفات بسيارى كه داشت‪ ،‬از آنجا كه شخصى خير و‬
‫نيكوكار بود آثار خيري ٔه بسيارى از او به جاى مانده است كه از آن جمله ايوان جنوبى صحن‬
‫عتيق امام رضا و آب نھر خيابان مشھد‪ ،‬و مقبرهء فريدالدين عطار نيشابوری در نيشابور‪ ،‬و‬
‫بقع ٔه امير قاسم االنوار در قري ٔه لنگر میباشد‪.‬‬
‫اگر خراب بود خانۀ جھان چه عجب‬
‫که ديد خانه که آباد ماند بر سر آب ‪) .‬نوايی(‬
‫ھرات در قرن نھم ھجری به سان ستاره ای تابناک در جھان می درخشيد و آوازۀ ھنر و فرھنگ‬
‫و تمدن برجستۀ آن طنين افکن بود‪ .‬تمدنی که در زمان حکمروايی ساللۀ تيموری در اين خطۀ‬
‫تاريخی شکل گرفت و نشانه ھای بارز آن که تا امروز برجاست‪ ،‬مبين اين مدعاست‪ .‬اين عظمت‬
‫و شکوه و جالل مديون تالش و زحمات بی دريغ بزرگ مردانی چون شاھرخ ميرزا‪ ،‬سلطان‬
‫حسين بايقرا‪ ،‬بايسنقر ميرزا و وزير دانشمند و فاضل اين دوران درخشان امير عليشير نوايی‬
‫بود‪.‬‬
‫توجه امير عليشير نوايی به پيشرفت و توسعۀ ھرات در اين عصر او را در تاريخ ھرات به‬
‫شخصيت ماندگار و مورد احترام خواص و عوام تبديل کرده است‪.‬‬
‫نوايی اخالص و ارادتی خاص به موالنا عبدالرحمان جامی داشت و روابط استاد و شاگردی آنھا‬
‫اعتماد و‬
‫استحکام و تجلی يافت‪ .‬وی شخصی کاردان و طرف اعتماد‬ ‫در ھاله ای از رفاقت صميمانه استحکام‬
‫الدين‪ ،‬رکنالسلطنه‪،‬امير کبير و‬ ‫وری بود و القاب نظام الدين‪،‬‬ ‫تيموری‬ ‫شاھزادگان تيم‬
‫ساير شاھزادگان‬ ‫ورت سلطان و ساير‬
‫مشورت‬ ‫مش‬
‫غيره به او اعطا گرديد‪.‬‬
‫امير عليشير در دوران وزارت‪ ،‬عالوه بر کار تأليف و تصنيف‪ ،‬به اصالح امور کشور و تالش‬
‫در جھت بھبود وضع زندگی رعايا و آبادانی مملکت پرداخت و حمايتھای کريمانه ای را از اھل‬
‫فرھنگ و ھنر به عمل آورد و الحق شھر ھرات به پاس زحمات بی شائبه وی و سلطان معارف‬
‫پرور تيموری حسين ميرزا – که خود شاعری چيره دست در زبان ترکی بود‪ -‬به کانون فرھنگی‬
‫و ھنری اين عصر تبديل شد‪.‬‬
‫خدمات خالصانۀ امير و قرب بی حد و حصر وی در نزد سلطان وقت رشک و حسد گروھی را‬
‫برانگيخت‪ .‬دسيسه چينی ھای عناصر فاسد درباری باعث بدگمانی سلطان نسبت به اين وزير‬
‫نيک انديش شد‪ .‬لذا امير مشاغل درباری را ترک گفته )‪١۴٧۶‬ميالدی( در کسوت تصوف‬
‫نقشبنديه به خدمت مراد خود موالنا عبدالرحمان جامی شتافت و به تھذيب نفس و تأليف آثار‬
‫نفيس خود ھمت گماشت‪ .‬نزديکترين دوست وھمراز وی موالنا جامی در سال ‪ ٨٩٨‬ق )‪١۴٩٢‬‬
‫ميالدی( چشم از جھان فرو بست و نوايی در سوگ وی مرثيه ای سوزناک سرود با مطلع‪:‬‬
‫ھر دم از انجمن چرخ جفايی دگر است‬
‫ھر يک از انجم او داغ باليی دگر است‬
‫وفات جامی‪ ،‬استاد و يگانه دوست او‪ ،‬نوايی را به گوشۀ تنھايی کشاند و اين دوران عزلت‪،‬‬
‫فرصتی پيش آورد تا آثار درخشان خود را بازبينی کند‪ ،‬ديوان ھايش را تقسيم بندی کند و برای‬
‫کتابت آنھا از خدمت خوش نويسان و نقاشان ھنرمند و نامدار مکتب ھرات بھره گيرد‪.‬‬
‫امير عليشير مردی وارسته و فرھيخته و بی توجه به جاه و جالل بود‪ .‬بيشتر با شعرا و فضال و‬
‫ھنرمندان در تماس بود و در رشد و بالندگی فرھنگ و ھنر قرن نھم ھجری نقش ارزنده ای ايفا‬
‫کرد‪.‬‬
‫اشعار امير عليشير به دو زبان ترکی و فارسی سروده شده و از اين رو او را "ذواللسانين" لقب‬
‫دادهاند‪ ،‬ھر چند گرايش وی به ترکی بيشتر بوده است‪ .‬وی در ترکی "نوايی" و در فارسی‬
‫"فانی" تخلص می کرد‪.‬‬
‫نوايی در زبان ترکی چھار ديوان شعر ترتيب داده و ھمچنين پنج مثنوی را به شيوۀ خمسۀ‬
‫نظامی پديد آورده است‪ .‬ديوان و خمسۀ ترکی وی در بيشتر کشورھای ترکی زبان انتشار يافته‬
‫است‪ .‬وی ھمچنين ديوانی به زبان فارسی دارد که در ايران به طبع رسيده است‪.‬‬
‫چھار ديوان غزليات ترکی به نام ھای غرائب الصغر‪ ،‬نوادرالشباب‪ ،‬بدايع الوسط و فوائدالکبر که‬
‫مجموعۀ آنھا تحت نام "خزائن المعانی" در دست است و ‪ ٢٢۴۵٠‬بيت را شامل می شود‪ .‬اشعار‬
‫ترکی وی ھمگی در اوزان عروضی و قوالب خاص آن سروده شده است و در ميان آنھا غزل از‬
‫لحاظ کثرت و موقعيت اھميتی ويژه دارد‪ .‬اين سروده ھا با بھره گيری از تجربۀ غزلسرايی‬
‫فارسی و متناسب با زبان ترکی پديد آورده شده اند‪.‬‬
‫ديوان فارسی که با تخلص "فانی" سروده شده‪ ،‬شامل قريب به ‪ ۵٠٠٠‬بيت است‪ .‬او بيشتر غزل‬
‫ھای خود را به استقبال از شعرای متقدم‪ ،‬خاصه سعدی و حافظ و برخی شاعران قرن نھم‬
‫ساخته است که با حروف فارسی در سال ‪ ١٩٩٣‬ميالدی در شھر دوشنبۀ تاجيکستان چاپ شده‬
‫است‪.‬‬
‫مثنويات خمسه به نام ھای تحيه االبرار‪ ،‬فرھاد و شيرين‪ ،‬ليلی و مجنون‪ ،‬سد اسکندری و سبعه‬
‫تبعيت از کارھای نظامی گنجوی و اميرخسرو دھلوی و نيز "ھفت اورنگ" جامی در‬ ‫ه تبعيت‬ ‫سياره‪ ،‬ببه‬
‫افزون بر ‪ ٢٧٠٠٠‬بيت سروده شده و موالنا جامی آن را از نظر گذرانيده و در مثنوی "خردنامۀ‬
‫اسکندری" خود‪ ،‬قوت طبع نوايی را در شعر ترکی ستايش کرده است‪:‬‬
‫ان نقشی آمد عجب‬
‫زبان‬
‫ه ترکی زب‬
‫ببه‬
‫که جادو دمان را بود مھر لب‬
‫ببخشود بر فارسی گوھران‬
‫به نظم دری د ُّر نظمآوران‬
‫که گر بودی آن ھم به لفظ دری‬
‫نماندی مجال سخن گستری‬
‫به ميزان آن نظم معجز نظام‬
‫نظامی که بودی و خسرو کدام؟‬
‫چو او بر زبان دگر نکته راند‬
‫خرد را به ميزانشان ره نماند‬
‫نوايی در آثار خود ھميشه از اشخاص نيک‪ ،‬کوشا و پرکار قدردانی به عمل آورده‪ ،‬اما برعکس‪،‬‬
‫از عناصر تنبل و بيکاره و بار دوش جامعه انتقاد کرده است‪ .‬در اکثر سروده ھای اين شاعر‬
‫"ذواللسانين" اين خصوصيت را می توان مشاھده کرد‪ .‬اين بيت نوايی‪:‬‬
‫ای نوايی خلق نی کورديم عجايب بی تميز‬
‫سو کيلتير گن خوار و زار و کوزه سيند ييرگن عريز‬
‫مفھوم اين بيت معروف حافظ را بيان می کند‪:‬‬
‫اسب تازی شده مجروح به زير پاالن‬
‫طوق زرين ھمه بر گردن خر می بينم‬
‫نوايی افشاگر استبداد قرون وسطی بود‪ .‬پويايی و بالندگی انديشۀ او و ستيزش با کھنه انديشی‬
‫در آثارش مشھود است‪ .‬او خواھان آينده ای روشن‪ ،‬زمانه ای نو با مردمی نو بود‪.‬‬
‫يک نمونه از غزلييات فارسی او‪:‬‬
‫ل رخسار ساقی ازمی ناب‬
‫شکفت چون گگل‬
‫شکفت‬
‫بنای زھد من از سيل باده گشت خراب‬
‫مرا که نقد دل ودين برفت درسر می‬
‫ز نام و ننگ دراين کھنه دير خود چه حساب‬
‫بنوش باده و ديوانه باش در عالم‬
‫که بھر عالم ديوانگيست بزم شراب‬
‫چو امن خواھی از اين کارگاه پر آشوب‬
‫ميا ز ميکده بيرون وباش مست وخراب‬
‫جھان چه عجب‬
‫بود خانۀ جھان‬
‫اگر خراب بود‬
‫که ديد خانه که آباد ماند بر سرآب‬
‫ھست چون فانی‬
‫اگر فنا شدنت ميل ھست‬
‫برويت آنچه دھد از سپھر روی متاب‬
‫تأثير انديشۀ نوايی در ادوار بعد از خودش نيز به ويژه در خلق آثار به زبان ترکی چغاتايی يا‬
‫ازبکی‪ ،‬در بين شاعران و سخنوران ھمواره مورد تأکيد قرار داشته است‪.‬‬
‫دکتر ذبيح ‪ d‬صفا‪ ،‬مولف تاريخ ادبيات ‪ ،‬در جلد چھارم و در صفحۀ ‪ ١۴٨‬کتابش امير عليشير‬
‫نوايی را بزرگترين کسی دانسته که شعر ترکی را به حد اعالی کمال رسانده و توانسته است به‬
‫ھمۀ انواع شعر فارسی از مثنوی و قصيده و غزل وغيره‪ ،‬شعر ترکی بسرايد و سرمايۀ وافری‬
‫را دستمايۀ شاعران و نويسندگان متعدد بعد از خود کند‪.‬‬
‫چراغ عمر نوايی در زمستان سخت سال ‪ ٩٠۶‬قمری به خاموشی گراييد وپيکرش را در مصلی‬
‫ھرات به خاک سپردند که زيارتگاه عام و خاص‪ ،‬به ويژه شيفتگان زبان و ادب ازبکی است‪.‬‬
‫آرامگاه او که در جوار مقبره گوھر شاد بيگم و مناره ھای سر به فلک کشيدۀ تاريخی ھرات‬
‫موقعيت دارد‪ ،‬ھر چند دارای گنبد قديمی کوچکی بود و چند بار نيز در طول تاريخ مرمت و باز‬
‫بنياد‬
‫اد‬ ‫اه جديد توسط بني‬ ‫آرامگاه‬
‫سازی شده بود‪ ،‬در سال ‪ ١٣٨٢‬ھجری شمسی به بھانۀ احداث آرامگ‬
‫فرھنگی بابر کشور ازبکستان خراب شد‪ .‬از آن زمان تا اکنون که شش سال می گذرد‪ ،‬ھيچ‬
‫اقدامی در اين راستا از سوی ارگان ھای فرھنگی دولتی و يا نھاد ھای غير دولتی صورت‬
‫نگرفته است‪.‬‬
‫نوايی در زمان حياتش بانی صد ھا بنای عظيم و شکوھمند بود‪ .‬اکنون ھم مزار او مورد عنايت‬
‫زايرانی است که به اميد درمان دردھايشان سر خاکش می نشينند‪ .‬اما مزار بی گنبدش در ميان‬
‫خار و خاشاک دل ھر بيننده ای ادب دوست را به درد می آورد و انتظار نمی رود به زودی اين‬
‫صحنه دگرگون شود‪.‬‬
‫تعداد اين آثار او را تا سيصد وھفتاد نوشتهاند‪ .‬از جمله تأليفات اوست‪:‬‬
‫‪ –١‬اربعين منظوم‪.‬‬
‫‪ –٢‬تاريخ انبياء‪ ،‬به تركى‪.‬‬
‫‪ –٣‬تاريخ ملوك عجم‪ ،‬به تركى‪.‬‬
‫‪ –۴‬ترجمة اللغة التركية بالفارسية كه يك نسخهء آن در كتابخانهء رضوى موجود است‪.‬‬
‫‪ –۵‬خمسهء نوائى كه در تقليد و استقبال از خمسهء نظامى سروده و آن پنج مثنوى است به‬
‫زبان تركى جغتائى به نامھاى‪ :‬حيرةاالبرار‪ ،‬ليلى و مجنون‪ ،‬فرھاد و شيرين‪ ،‬سبعهء سياره‪ ،‬سد‬
‫اسكندرى يا اسكندرنامه‪.‬‬
‫‪ –۶‬خمسةالمتحيرين و آن رسالهاى است به زبان تركى جغتائى در شرح حال عبدالرحمان جامى‬
‫و با در نظر گرفتن يك مقدمه و يك خاتمه و سه مقاله‪ ،‬بدين نام خوانده شده است‪.‬‬
‫‪ –٧‬ديوان تركى غزليات كه شامل چھار ديوان به نامھاى‪ :‬غرائبالصغر )يا غرائبالنوائب(‪،‬‬
‫نوادرالشباب‪ ،‬بدايع الواسط‪ ،‬و فوائدالكبر ميباشد و آنھا را بترتيب در خردسالى و جوانى و سن‬
‫كمال و سالخوردگى و انزوا نظم كرده است‪.‬‬
‫‪ –٨‬ديوان فارسى محتوى ششھزار بيت‪.‬‬
‫‪ –٩‬سراجالمسلمين‪.‬‬
‫‪ –١٠‬عروض تركى‪.‬‬
‫‪ –١١‬مثنوى لسانالطير‪.‬‬
‫‪ –١٢‬مجالس النفائس كه تذكرهاى است به تركى در شرح حال قريب به سيصد و پنجاه تن از‬
‫بزرگان و شعراى معاصر خود و دو ترجمه آن در تھران به چاپ رسيده است‪.‬‬
‫‪ –١٣‬محاكمةاللغتين در مقايس ٔه دو زبان تركى و فارسى‪.‬‬
‫‪ –١۴‬محبوبالقلوب‪.‬‬
‫‪ –١۵‬مفردات در معما‪.‬‬
‫‪ –١۶‬منشآت تركى‪.‬‬
‫‪ –١٧‬منشآت فارسى‪.‬‬
‫‪ –١٨‬نسائم المحبة كه ترجمهء تركى نفحات االنس جامى است‪.‬‬
‫‪ –١٩‬نظمالجواھر‪.‬‬
‫‪ ٢٠‬ـ حاالت پھلوان اسد‬
‫‪ ٢١‬ـ حاالت سيد حسن اردشير‬
‫‪٢٢‬ـ مفردات در فن معما‬
‫‪٢٣‬ـ قصه شيخ صنعان‬
‫‪٢۴‬ـ مناجات نامه‬
‫‪٢۵‬ـ ميزان االوزان‬
‫‪٢۶‬ـ مكارم اخالق‪ .‬دريک قسمت ازاين مقاله ازگزارش ولی محمد حديد استفاده گرديده است‪.‬‬
‫ھجری است‪ .‬شعرھايش بيشتر در‬
‫سده چھارم ھجری‬ ‫طيان ژاژخا ‪َ :‬ط ّي ِ‬
‫ان ژاژخا شاعر نيمه دوم سده‬
‫ان‬
‫قالب غزل بود‪ .‬حتی تخلص او ) ژاژخا بيھودهگو ‪ ،‬ياوهسرا ( گواه بر اين گرايش اوست‪.‬‬
‫ظھيرالدين فارابی‬

‫ظھيرالدين فارابی ) وفات ‪ ( 598‬ابوالفضل طاھربن محمد ظھير فارابی متولد فارياب بلخ‬
‫شاعری توانا بود و در خدمت ملوک آل باوند و محمد بن ايلدگز و قزل ارسالن ميزيست و دارای‬
‫قصايدی بسيار شيوا است‪.‬‬
‫اولين شاعر پارسيگويی که نام »کعبه« در اشعار وی آمده‪ » ،‬رازی« شاعر بزرگ ذولسانين‬
‫قرن چھارم ھجری است‪ .‬عوفی در »لباب األلباب« و نظامی عروضی در »چھار مقاله«‪ ،‬او را‬
‫ّاح صاحب بن عباد وزير فخر الدوله ديلمی بوده و به‬
‫از شاعران مشھور آل بويه ميدانند‪ .‬او م ّداح‬
‫تازی و پارسی شعر سروده است‪ .‬وی ظاھراً در بين سالھای ‪ 367‬تا ‪ ;380‬ھمان سالی که بديع‬
‫الزمان ھمدانی خدمت صاحب عباد رفت‪ ،‬فوت کرده است‪ .‬منطقی از قديمترين شاعران‬
‫پارسيگوی عراق به حساب ميآيد و استادی و مھارت از فحوای اشعارش نمايان است‪ .‬از‬
‫احوالش بيش از اين نميدانيم‪ .‬ھشتاد و چھار بيت شامل سه قصيده و شش قطعه و يازده بيت‬
‫مفرد از وی باقی است‪.‬ھميشه خانھام از نيکوان زيبا رويچو کعبه بود به ھنگام کفر پر اصنام‪.‬‬
‫کعبه در آيينه تشبيھبه راستی نميتوان از ميان ديوانھای شاعران پارسيگوی گذشته و معاصر‪،‬‬
‫ديوانی را يافت که شاعرش بگونھای از کعبه سخنی نگفته و مقصود و مطلوب خود را به کعبه‬
‫تشبيه نکرده باشد‪ .‬شاعران بدون استثنا ھر مفھوم زيبا و ھر واژه پاک و با قداست و ھر خوب‬
‫وز و گداز است‪.‬آنجا که‬
‫سوز‬
‫ق و شور و س‬ ‫عشق‬
‫کعبه ھمانند کردھاند‪.‬آنجا که سخن از عش‬
‫به کعبه‬
‫خوبی را به‬
‫و خوبی‬
‫سخن از شوق و وصل و درد و نياز است‪.‬‬
‫عزت و عظمت است‪.‬آنجا که سخن از جالل و جاه و‬ ‫ّ‬ ‫شرف و حرمت و‬
‫ی و شرف‬‫بزرگی‬
‫که سخن از بزرگ‬
‫آنجا که‬
‫مقام و ملک و دولت است‪.‬آنجا که سخن از مطلوب و طلب و قبول و اقبال است‪.‬آنجا که سخن از‬
‫است‪.‬آنجا‬
‫راد و آمال است‪.‬آنجا که سخن از نجات و اخالص و احسان و انصاف است‬
‫ومراد‬
‫حاجت و رجا وم‬
‫که سخن از تجريد و رضا و فقر و اعتکاف است‪.‬آنجا که سخن از جمال و کمال و سخا و وجود‬
‫و مجد است‪.‬آنجا که سخن از عروس و ماه و شمع و شاھد و شھد است‪.‬شاعران ھمگی اين‬
‫واژگان و مفاھيم را‪ ،‬به کعبه تشبيه کردھاند‪.‬‬
‫خواجه نظام الملک‬

‫ابو علی حسن ملقب به نظام الملک مولف سياست نامه ) سير الملوک ( پسر خواجه ابوالحسن‬
‫علی بن اسحاق است ‪ .‬وی در يک از روستای طوس به سال ‪ 408‬ه‪ .‬ق ‪ .‬به دنيا آمد ‪ .‬اجداد‬
‫او اصال از خاک بيھق سبزوار واقع در شمال غربی ايران بوده اند پدر او در خدمت ابوالفضل‬
‫سوری بن المعتز ) حکمران خراسان از طرف سلطان محمود غزنوی( بود و به مقام اداره مالی‬
‫و حکومت طوس رسيد و در ھمين دوره بود که خواجه متولد گرديد و به ھمين دليل به طوسی‬
‫مشھور گرديد ‪.‬‬
‫در روزگار تسلط ترکمن ھا بر خراسان سال ‪ 428‬ه ‪ .‬ق‪ ) .‬آن روزگار در خراسان سه طايفه‬
‫ه عبارتند از ‪ -1‬غزنويان ‪– 2‬‬ ‫طايفه‬
‫ه سه طايف‬
‫بودند ککه‬
‫به ترک ھا بودند‬
‫معروف به‬
‫رسيدند و معروف‬
‫ه قدرت رسيدند‬
‫ببه‬
‫سلجوقيان ‪ -3‬خوارزمشاھيان( خواجه نظام الملک در خدمت ابو علی بن شادان حاکم بلخ بود و‬
‫ه دبيری روزگار می گذراند ) اگر بخواھيم از لحاظ طبقاتی جامعه ايران را مقايسه کنيم پس از‬ ‫ببه‬
‫پادشاه و خانواده سلطنتی دبيران حضور داشتند که دبيران فی الواقع و در نگاه جديد کارمندان‬
‫طبقه حاکم بودند و وزيران و خزانه داران و مسئول کتابخانه سلطنتی و مسئول آموزش وليعھد‬
‫و بقيه مسؤوالن کشوری از بين اين طبقه انتخاب می شدند دبيران مسؤوالن آينده حاکم بودند‬
‫البته بايد در نظر داشت که سرداران لشکر از اين طبقه کامال جدا بودند‬
‫از آنجا که چغری برادر طغرل )سرسلسله سلجوقيان(بر ترمذ)اين شھر بندری در جنوب خاوری‬
‫ازبکستان و بر کرانه چپ رودخانه آمودريا نھاده است‪ .‬اين ناحيه در مرز ازبکستان با‬
‫افغانستان قرار دارد ترمذ از کھنترين شھرھا و سرزمينھای آسيای ميانه و خراسان قديم به‬
‫شمار میرود و نام کھن آن آواره بوده است‪ .‬بر اساس داستانی افسانهای ترمذ را گشتاسب بنا‬
‫وده است و بلخ از قديمی‬ ‫شھری آباد ببوده‬
‫اين شھر در دوره سلوکيان شھری‬ ‫است‪ ،‬اين‬
‫ان است‪،‬‬
‫گمان‬
‫نھاد‪ .‬ولی آنچه بیگم‬
‫ترين شھرھای افغانستان که امروز شھرکی به فاصله ‪ ٢٠‬کيلومتری مزار شريف مرکز واليت‬
‫بلخ است‪ .‬میگويند که بنيانگذار بلخ جمشيد پادشاه معروف است که خيلي ھامعتقدند که برای‬
‫اولين بار با آتش آھن را نرم کرد و از آن زره درست کرد و در شاھنامه آمده که او سرسلسله‬
‫سلسله پيشداديان بودهاست‪ .‬در زمانھای پيش از اسالم بلخ مرکز و آغازگر زبان اوستايی و دين‬
‫انيان از مراکز دين بودائی و محل‬
‫کوشانيان‬
‫ای ھند و کوش‬
‫موريای‬
‫ای فرمانروايی موري‬
‫ھای‬
‫زرتشتی بود و در دورهھ‬
‫معبد معروف »نو بھار« بود (غلبه کرد ابو علی شادان در خدمت سلجوقيان در آمد و خواجه را‬
‫به دبيری و مسئوليت آموزش الب ارسالن پسر چغری قرار داد و پس از آن بود که خواجه نظام‬
‫الملک در سلک درباريان الب ارسالن در آمد در تمام دوره زمامداری طغرل ‪ 429‬ه ق ‪ .‬تا ‪455‬‬
‫ه ق ‪ .‬که الب ارسالن امارت خراسان را برعھده داشت به او خدمت می کرد‬
‫پس از آنکه الب ارسالن در ‪ 455‬ه ق ‪ .‬به پادشاھی رسيد در سال ‪ 456‬ه ق ‪ .‬ابو نصر کندری‬
‫را به تحريک خواجه بزرگ از وزارت خلع کرد و به جای او خواجه نظام الملک را انتخاب کرد‬
‫و خواجه تا تاريخ دھم رمضان ‪ 485‬ه ق ‪ .‬که کشته شد در مقام وزارت الب ارسالن و ملک شاه‬
‫سلجوقی با نھايت استقالل و اقتدار برجا بود‪.‬‬
‫نظام الملک در مدت بيست ونو سال و ھفت ماه و چندی که وزارت الب ارسالن و ملک شاه را‬
‫داشت در اداره امور و فتح سرزمين ھا و سرکوبی مخالفان اين دو پادشاه چنان کفايتی خرج داد‬
‫که دولتی وسيع از حلب ) بزرگترين شھر بزرگ سوريه در دمشق که پايتخت اقتصادی اين‬
‫کشور ھم ناميده می شود اين شھر در تپه ھای اطراف رودخانه معروف فرات و بر سر راه‬
‫دريای مديترانه قرار دارد اين شھر دارای موقعيت بازرگانی و سوق الجيشی فوق العاده ای‬
‫است ( تا کاشغر)شھر کاش َغر يک شھر واحهای است و مرکز شھرکاشغر‪ ،‬يکی از شھرھای‬
‫ناحيه خود گردان سينکيانگ در شمال باختر جمھوری خلق چين است‪ .‬کاشغر از شھرھای کھن‬
‫چين به شمار میرود و به مرواريد جاده ابريشم نيز ملقب گشته است‪ (.‬را به فرمان ايشان در‬
‫بايد قسمت‬
‫ساری کرد تا آنجايی که بايد‬
‫رب و شرق جاری و ساری‬
‫غرب‬
‫ان اين دو سلطان را در غ‬ ‫نشان‬
‫آورد نام و نش‬
‫عمده شھرت و پيشرفتی که در کارھا نصيب الب ارسالن و ملک شاه شده از برکت خردمندی و‬
‫کاردانی خواجه دانست در مدت وزارت وی دو پادشاه نامبرده که مردانی عامی و بیسواد بودند‬
‫امر کشورداری را بدو سپرده بودند و او نيز تا جايی در سرکوب سر کشان کامياب بود‪.‬‬
‫خواجه نظامالملک پيرو کيش سنی و شافعی بود و در آيين خود نيز بسيار متعصب بود‪ .‬وی‬
‫تربيتی مذھبی داشت و پايبند به معتقدات خويش بود ھمه نيز گفته اند که اھل طاعت و عبادت‬
‫بود فرزندان خود را نيز به اين کار و بزرگ داشت علمای دينی سفارش می کرد حتی گفته اند که‬
‫در مذاکرتی با ملک شاه اعالم کرد که وسعت مملکت با انفاق فقرا راحت تر افزايش می يابد تا با‬
‫افزايش حقوق لشگريان ‪ ،‬به قول ھندوشاه نخجوانی خواجه بغايت ) نھايت( پاک اعتقاد و‬
‫مسلمان بود و غم آخرت بيش از غم دنيا داشت و بسياری از حکاياتی که از او نقل می کنند‬
‫رنگ و بويی مذھبی داشت و شخصی پاک بود که در اوج قدرت آرزوی عيش بقاالن را داشت از‬
‫اين رو او را رضیاميرالمومنين ناميده اند لقبی که توسط خليفه المقتدی بامر‪ d‬به او داده شد ‪.‬‬
‫رضیاميرالمومنين مردی بود متعصب و تنگ مشرب که جز اعتقادات مذھبی خود ھمه چيز را‬
‫نفی می کرد و در مقام وزارت مصلحت ملک و ملت را در آن می بيند که کليه طرفدران‬
‫وص شيعيان و اسماعيليان را نابود کند و وزارت سی ساله او‬ ‫خصوص‬
‫به خص‬
‫مختلف اسالمی به‬
‫مذاھب مختلف‬
‫چيزی جز اين نبود ‪.‬‬
‫بطوری که حسن صباح از بزرگترين و سر سخت ترين مخالفان وی در امور مذھبی بود و‬
‫پيروان حسن صباح ) اسماعيله ( علنا بر ضد ملک شاه سلجوقی و وزيرش خواجه نظام الملک‬
‫که با ايشان مخالف بودند به مبارزه پرداختند حسن صباح کالمی آتشين و پر نفوذ داشت و روز‬
‫به روز بر طرفدارنش افرزوده شده اند و طی يک دوره طوالنی و تلسط بر منطقه الموت قزوين‬
‫و قلعه ھای زيادی در سراسر خراسان با اعالم قيامةالقيامة که در واقع شورشی بر عليه‬
‫خارجيان )ترک و عرب( توانستند بر برخی از شھرھای خراسان تسلط پيدا کنند‪.‬‬
‫آنھا از اين مبارزه علنی دو ھدف داشتند ھدف اول و اصلی آزاد کردن منطقه از سلطه عراب و‬
‫ھدف دوم ترويج مذھب اسماعيلی در از بين بردن مخالفان کشتن مستقيم افراد به ھمراه مرگ‬
‫قاتل ) ترور( فدائيان باطنی بسياری از سران سلجوقی را کشتند و اين کار تا زمان جانشينان وی‬
‫از جمله کيا بزرگ اميد تا اينکه ھالکوه خان شعله اين جنبش نودو پنچ ساله را که از درون به‬
‫فساد کشيده شده بود خاموش کرد‪).‬مکتب صباح به نام الموتيان مشھور است ‪.‬‬
‫گفته می شود خواجه نظام المک نويسنده کتاب پر آوازه سياستنامه يکی از سه يار دبستانی‬
‫است که افسانه ھا و قصه ھای زيادی در شب ھای بلند زمستانی در اين ارتباط به ھم می گويند‬
‫داستان سه يار دبستانی از آن است که خيام شاعر و رياضيدان و حسن صباح پيشوای فرقه‬
‫اسماعليه و خواجه نطام الملک با ھم در زمان کودکی ھم مکتبی بوده اند و با ھم عھد و پيمان‬
‫بستند چنانکه ھر يک از اين سه يار در بزرگی به جا و مقامی رسيد چنين و چنان کند و در‬
‫‪Haldine‬‬ ‫‪Magfale‬‬ ‫ھمان افسانه ھا چنين و چنان کرده اند در کتاب شيرين و خواندنی‬
‫انگليسی ‪ ،‬جای قرار و مدارو غيره و غيره از مکتب خانه ميخانه رفته است ‪ .‬ميخانه ای که از‬
‫ميخانه ھای شادياخ بوده و از آن می فروش پيرزرتشتی بچه مکتبی افسانه ھا و جوان ميخانه‬
‫ماگفيل سالھا بعد از مقتدرترين دولت شرق که باری نمايندن عظمت و وسعت آن مزد مالحان امو‬
‫دريا واقع در اسيايی ميانه را به انتاکيه واقع در ترکيه و آسيای صغير حواله ميدھند به صدارت‬
‫و وزارت می رسند ‪.‬‬
‫برای اداره چنين کشور قرون وسطايی و برجا نشاندن ياغيان و گردنکشان جز تدبير و داريت‪،‬‬
‫قاطعيت و قساوت و ھمه صفات سياست مدارن امروزی الزم است ) يعنی مجموعه اضداد‪،‬‬
‫لطافت و عطوفت ھمراه با قساوت و سنگدلی ( و خواجه نظام الملک جنين بود او خود را خدمت‬
‫گذار راستی نداش می دانست و دانشمندان را گرامی می داشت و دانشگاھھای به نام نظاميه‬
‫تاسيس می کرد ‪ .‬دانشگاھھای که پاره ای از قوانين آن قرنھا بعد قوانين دانشگاھھای اروپايی‬
‫گرديد نظاميه ھای بغداد اصفھان ‪ ،‬نيشابور و بلغ از اساتيد نامداری چون امام محمد غزالی –‬
‫حاق شيرازی و امام الحرمين جوينی – امام محمد يحيای و صدر الدين خجندی و در آن‬ ‫ابواسحاق‬
‫ابواس‬
‫تدريس کردند و شاگردان پر آوازه ای ھمچون سعدی شيرازی ‪ ،‬انوری ابيوردی‪ ،‬رشيدالدين‬
‫وطواط و ظھيرالدين فارابی در آنھا به شاگردی نشستند ‪ .‬ھمه اينھا گواه عظمت تاريخی اين‬
‫مدارس است ‪.‬‬
‫اتابک در عين اشتغال به کار سنگين امور کشور از قلم توانايی برخوردار بودتصنيف و تاليف‬
‫فرو گذاری نکرد و گاھی با استفاده از بھره گيری از قدرت سياسی به پروا نوشته است ‪.‬‬
‫چنانچه به ھنگام شکايت حاکم مرو از پسر او به ملک شاه‪ ،‬سلطان به خواجه پيغام داد که اگر‬
‫می خواھی به فرمائيم دوات از پيش تو برگيرند و خواجه از اين پيغام رنجيد و چنين پاسخ داد‬
‫که دولت آن تاج به اين دوات بسته است و و ھر گاه اين دوات برداری آن تاج را بردارند‪.‬‬
‫مملک شاه سلجوقی از جنين وزير با سواد و دانشپرور و در حين حال متعصب و مقتدر می‬
‫د از آنجا است که خواجه نظام الملک‬ ‫بنويسد‬
‫خواھد کتابی در ايين کشور داری و رسوم ملوک بنويس‬
‫سياست نامه را می نويسد از آنجا است که اھميت سياست نامه از لحاظ مطالعه تاريخ سياسی‬
‫و اجتماعی نمی توان ناديده گرفت توضيحا بايد اشاره کرد که سياست مدن يعنی آن قسمت از‬
‫مورد نظر انديشمندان و فالسفه‬‫سخت می گويد از دير باز مورد‬
‫مصالح اجتماعی سخت‬
‫که از مصالح‬
‫عملی که‬
‫حکومت عملی‬
‫بوده است و چنان که می دانيم از ارسطو و افالطون در يونان باستان به اين مباحص گرايده اند‬
‫و علما و حکما مسلمان و مسيحی در اين مورد قلم فرسايی ھا کرده اند معموال سياست مدن به‬
‫دو بخش تقسيم می گردد‪.‬‬
‫اول علم نواميس که از شرايع و احکام مذھبی بحث می کند و ديگری علم سياست و نام‬
‫گاه به آداب المولک و سير‬
‫ھمين است از علم سياست گاه‬
‫مورد بحث ناظر بر ھمين‬
‫تنامه کتاب مورد‬
‫سياستنامه‬
‫سياس‬
‫الملوک نيز تعبير می گردد ‪.‬‬
‫اما کتابھای را که مطلب ان از علم سياست سخن گفته اند دو جنبه دارد ‪:‬‬
‫‪ -1‬کتابھای که مطالب آن بيشتر جنبه تئوری دارد در اين کتاب ھا با آوردن داليل بھترين‬
‫طريقه کشور داری مشخص می گردد مولفان اين کتاب ھا از واقعيت ھای اجتماعی به دور بوده‬
‫و کتابھای شان فاقد ارزش عملی است در اين زمينه می توان در بين مولفان پارسی به کتاب‬
‫ھای ابو علی سينا و محمد فارابی و ابن رشد به اين گونه اند ‪.‬‬
‫‪ -2‬کتابھايی که مطالب آن به ارزش عملی قضايا بيشتر دقت گرديد و سخنان بزرگان در ان نقل‬
‫گرديده است و کتابھای مثل کتاب ھای ابن مقفع و جاحظ و نصيحه الملوک غزالی و تحفه‬
‫منسوب به ميرزای شرف الدين قزوينی و سياستنامه خواجه نظام الملک کتاب ھايی که به جنبه‬
‫عملی علم سياست دقت می کنند‪.‬‬
‫سياست نامه شامل عصاره افکار و عقايد و تجربه ھای خواجه نظام الملک در پايان زندگی است‬
‫ات خود خودداری کرده‬ ‫حيات‬
‫وادث حي‬
‫حوادث‬ ‫ر بزرگ است که در ان از بيان ح‬ ‫وزير‬
‫نوعی خاطرات سياسی اين وزي‬
‫و بيشتر به راھنمايی پرداخته است ‪.‬‬
‫سياست نامه پنجاه فصل دارد ھر يک از فصول شامل مطالب گوناگون و متفاوت است کتاب سير‬
‫الملوک گوشه ای از وضع حاکمان و سازمان اداری و طبقات اجتماعی و آداب و رسوم آن‬
‫روزگار را به خوبی مشخص می کند ‪.‬‬
‫نظام الملک به مساله بھترين حکومت ھا دقت و عدالت مجرد توجه ندارد و به اصطالح‬
‫امروزی ھا دکترين و نظريه حقوقی ارائه نمی دھد بلکه به اموری می پردازد که بنياد ھای‬
‫حکومت را مستحکم تر می کند ‪.‬‬
‫مھمترين مساله از نظريات خواجه نظام الملک که می توان به آن اشاره کرد در ارتباط مساله‬
‫اقطاع) فئودال( ھا است مسائل ديگر را که می توان به آن اشاره کرد عبارتند از ‪:‬‬
‫اھميت کار قضاوت و حدود اختيار انان و محتسب ) پاسبان ان زمان(و حدود اختيارات آنھا و‬
‫جاسوس فرستادن و نديمان و و ظايف انان ترتيب بار خاص و عام ‪.‬‬
‫تاجالحضرتين به مانند ھمه سياستمداران عھد کھن معتقد به حاکمين متمرکز و و فئوداليزم و‬
‫شرکت دادن فئودال در فئودال ھا در حکومت است ھر چند بايد در اين ارتباط با دقت بيشتری‬
‫ی به زمين و زمين داران‬ ‫ايرانی‬
‫آنجايی که فئوداليسم ايران‬
‫فئوداليسم ايرانی را شناخت از آنجايی‬
‫حرکت کرد و فئوداليسم‬
‫مربوط است و اساسا با انچه غربيان به عنوان فئوداليسم می دانند متفاوت است و برخی از‬
‫محققان مسائل ايران از عنوان فئودال به عنوان زمين داران ايران اجتناب می کنند ‪.‬‬
‫بحث در مقايسه افکار و آرای خواجه نظام الملک با سياستمدارن گذشته بحثی طوالنی است ولی‬
‫در سياستنامه آمده است که مقطعان که اقطاع دارند بايد بدانند که ايشان را بر رعيا حقی نيست‬
‫جز آن که مال حق که بديشان حوالت کرده اند از ايشان بستانند بر وجھی نيکو و چون بپسندند‬
‫آن رعايا به تن و مال و زن و فرزند و ضياء )مال( و اسباب ايشان ايمن باشندو ھر مقطعی )‬
‫زمين دار( که جز اين کند دستش کوتاه کند و اقطاعش) زمينش( بازستاند‪.‬‬
‫از آنجايی که نظر نظام الملک در بيان مطالب متوجه ارزش و جنبه عملی قضايا و جنبه تبليغاتی‬
‫مسائل توجه شايان نموده است به طوريکه اشارت می کند که پادشاه بايد به سخنان رعايا گوش‬
‫بدھد و ھفته ای دو روز به مظالم بنشيند و داد و از بيداد گران بستاند بسيار مشخص است که‬
‫کشوری که بزرگی آن از آمو دريا تا انتطاکيه است چگونه می توان داد را از بيداد گر گرفت و‬
‫تبليغاتی است که خبر اين که پادشاه ھفته ای دو روز دادخواھان و‬ ‫اينجا مساله فقط بحث تبليغاتی‬
‫در اينجا‬
‫متظلمان را بيش خود می خوانند و سخن آنان را می شنود ظالمان ديگر جرات بيدادگری ندارد‬
‫خاندان او دارای نفوذ و دارايی فراوانی بودند و دستشان برای انجام ھر کاری باز بود‪،‬برای‬
‫نمونه يکی از پسرانش به نام جمالالملک که فرمانروای بلخ بود در سال ‪ ۴٧۵‬دستور داد جعفر‬
‫ک؛دلقک ويژه ملک شاه‪،‬را از بارگاه شاھی بيرون آوردند و به گناه به ريشخند گرفتن‬
‫نظامالملک زبانش را از پس سرش بيرون بياورند!‬
‫خود نظامالملک ھم در برخورد با مخالفانش بسيار بیرحم بود چنانکه داماد خود را که از پدر‬
‫زن خود نزد شاه گله کرده بود به انگيزش وزير کبير و دستور شاه کور کردند و به زندان‬
‫انداختند‪.‬‬
‫خواجه نظامالملک را در کتابھای تاريخی با ھفت لقب ياد کردهاند‪:‬‬
‫وزير کبير ؛از آنجا که در دستگاه سلجوقيان به بزرگی او وزيری يافت نشده بود‪.‬‬
‫خواجه بزرگ ؛برای آموزگاری ملک شاه در زمان وليعھدی تاجالحضرتين ؛برای وزيری دو‬
‫پادشاه قوامالدين ؛اين لقبيمذھبی بود که فقيھان زمان بدو داده بودند‪.‬‬
‫نظامالملک ؛لقبی که عامه بيشتر وی را با اين لقب میخواندن‪،‬پس از وی در دورهھای پسين‬
‫تاريخ بسياری از وزيران معتمد شاھان در خراسان و ھند با اين لقب خوانده میشدند‪.‬‬
‫اتابک ؛لقبی که ملک شاه پس از شاھی بدو داده بود‪.‬‬
‫رضیاميرالمومنين ؛لقبی که خليفه المقتدی بامر‪ d‬در سال ‪ ۴٧۵‬به او داده بود‪.‬‬
‫ھمچنين بر روی مھر نظامالملک اين جمله نوشته شده بود‪ :‬الحمد ™ علی نعمه‪.‬‬
‫در باب کشته شدن خواجه چنين نوشته اند که ‪ :‬ملک شاه از اصفھان به عزم بغداد حرکت کرد و‬
‫نظام الملک در رکاب ھمراه شد در نزديکی کرمانشاھان شخصی در لباس صوفيان برای تقديم‬
‫عرض حالی خود را به خواجه نزديک کرد و با کارد او را زخمی کرد و خواجه در دھم رمضان‬
‫‪ 485‬ه ق ‪ .‬جان سپرد ‪.‬‬
‫دو شايعه در ارتباط با مرگ او جاری است ‪.‬‬
‫از آنجايی که قاتل از گروه فداييان اسماعيلی است گروھی قاتل را حسن صباح رھبر اين گروه‬
‫می دانستند‪.‬‬
‫و گروھی ديگر اين قتل را به تحريک ملک شاه می دانند از آنجايی که خاندان وی سربازانی را‬
‫به نام غالمان نظاميه زير فرمان داشتند‪ .‬و اين مورد به طوری که گفته می شود باعث ترس‬
‫ملک شاه از خواجه گرديد به ويژه اينکه خواجه نيز با وی به درشتی برخورد میکرد پس در‬
‫کل مرموزی در گذشت و‬ ‫شکل‬
‫اه بعد در بغداد به ش‬
‫ماه‬
‫ز يک م‬
‫نيز‬
‫انديشه حذف او افتاد‪ .‬چون ملک شاه ني‬
‫گروھی معتقد بودند که غالمان نظميه به انتقام قتل مخدوم خود ملک شاه را مسموم ساختند‪.‬‬
‫منبع ‪ ،‬مانی وباتصحيح وويرايش پشوھشگر‪.‬‬
‫فخرالدين عراقي‬

‫شھرھاي مردخيز خراسان را ميدان تاخت و تاز و خون‬ ‫در سال ‪ 610‬ه ‪.‬ق كه ھنوز سپاه مغول‬
‫بود ‪ ،‬در يكي از روستاھاي فراھان به نام كمجان)كميجان( در خانوده‬ ‫آشاميھاي خود قرار نداده‬
‫اي دانشور و با كمال كودكي ديده به جھان گشود كه او را ابراھيم نام نھادند‪ .‬به اعتبار مولودش‬
‫بتھاي فراھاني‪ ،‬ھمداني نيز خواندند ھر چند او‬ ‫نسبتھاي‬
‫ه شاعري بلند آوازه شد – او را به نس‬ ‫–بعدھا ككه‬
‫در ھمدان و‬ ‫به دليل سكونتش در عراق عجم بيشتر به عراقي شھرت دارد‪ .‬كودكي و نوجواني او‬
‫رفت و بعد از‬ ‫اصفھان‪ ،‬به كسب دانش و معرفت اندوزي گذشت‪ .‬عراقي از آن پس به مولتان‬
‫قونيوي با آثار‬ ‫مدتي قصد ديار روم در آسياي صغير كرد و در آنجا از طريق شيخ صدرالدين‬
‫قونيه به خداندگار‬ ‫عارف بزرگ آن روزگار محيي الدين عربي آشنا شد و عالوه بر آن در شھر‬
‫زود مورد توجه‬ ‫عشق و عرافن موالنا جالل الدين رومي ارادت خاصي پيدا كرد و خيلي‬
‫گفت‪.‬‬ ‫مخصوص موالنا واقع شد و سرانجام به سال ‪ 688‬در دمشق بدورد حيات‬
‫عراقي به عنوان يك عارف بزرگ توفيق يافت آثار مھم و ممتازي در قلمرو عرفان از خويشتن‬
‫به يادگار گذارد‪:‬‬
‫حدود پنج ھزار بيت در قالبھاي قصيده و غزل و ترانه و قطعه و‬ ‫الف –ديوان او مجموعا ً با‬
‫است كه جانھاي تشنه را سيراب مي كند‪ .‬مقدار غزلھا و ھمچنين‬ ‫مثنوي مجموعه رنگارنگي‬
‫بيشتر است‪.‬‬
‫اشعار او بيشتر‬ ‫ب از ديگر‬
‫مراتب‬
‫اثيرش به مرات‬
‫تتاثيرش‬
‫در قالب مثوي و چند غزل كه‬ ‫ب‪ -‬عشاق نامه كه نام ديگر آن ده نامه است مشتمل بر ابياتي‬
‫مباحث عرفاني را مطرح‬ ‫ھمگي در وزن حديقه سنايي است‪ .‬شاعر ‪ ،‬در ھر فصلي‪ ،‬يكي از‬
‫‪ ،‬در دروره ھاي بعدي‪ ،‬از اين‬ ‫نموده و با چند تمثيل و حكايت به پايان رسانيد ه است‪ .‬شاعران‬
‫پديد آوردند‪.‬‬ ‫كتاب تقليد كردند و چندين )) ده نامه(( در ادب فارسي‬
‫فارسي دارد كه موضوع آن‬ ‫ج‪ -‬عالوه بر اين اشعار‪ ،‬عراقي كتابي به نام لمعات به نثر و نظم‬
‫از عارفان بزرگ شرح و‬ ‫ت‪ .‬بر اين كتاب بعد ھا چند تن‬ ‫است‬ ‫عرفان و سير و سلوك عارفانه اس‬
‫اللمعات از ھمه مشھور تر‬ ‫تفسير ھاي نوشته اند كه از آن ميان‪ ،‬شرح جامي با عنوان اشعه‬
‫استوار و پر تاثير است‪ .‬مثنوي و‬ ‫است‪ .‬شعر و نثرعراقي ھر ود گرم و دلپذير و كالمش ساده و‬
‫غزلش اغلب شور و نشاط عارفانه و‬ ‫قصايدش بيشتر رنگ حكمت و تحقيق دارد امام با خواندن‬
‫از ميان غزل ھاي عراقي كار آساني‬ ‫سبكي روح به آدمي دست مي دھد‪ .‬انتخاب ابياتي گزيده‬
‫نيست‪.‬‬
‫خواجوي كرماني‬

‫و پس از او ظھور‬ ‫اين كه دو شاعر پر آوازه و بلند نام‪ ،‬يعني سعدي و حافظ پيش از خواجو‬
‫براي اين شاعر عارف‬ ‫كرده و او را در ميان گرفته اند از جھت الھام گيري و الھام بخشي‪،‬‬
‫ادبي و شاعرانه وي در‬ ‫كرمان در خور توجه شايان است‪ ،‬اما‪ ،‬به لحاظ آن كه مقام و منزلت‬
‫تواند براي نام و آوازه او‬ ‫برابر دو چھره درخشان ادب فارسي رنگ باخته است‪ ،‬در مجموع مي‬
‫ناخجسته به شمار آيد‪ .‬اين عارف كرماني كه در غزل از سعدي پيروي مي كرد و )) سخن حافظ‬
‫طرز غزل(( او داشت كمال الدين ابو العطا محمود بن علي كه از بزرگزادگان و خواجگان كرمان‬
‫وبد و به ھمين دليل بعد ھا كه به شعر و شاعري روي آورد و به تخلص )) خواجو(( و به دليل‬
‫شاعران(( شھرت يافت و پس از آنكه دوران كودكي را‬ ‫ھنر نماييھايش در عالم شعر به )) نخلبند‬
‫پرداخت‪ .‬در ھمين‬
‫انفس پرداخت‬
‫ير آفاق و انفس‬
‫سير‬
‫ي كسب علم و كمال به س‬ ‫ت در پپي‬
‫گذاشت‬
‫ت سر گذاش‬
‫پشت‬
‫ود پش‬
‫خود‬‫در زادگاه خ‬
‫سالھا بود كه با حافظ شيراز دوستي و ارتباط نزديك يافت‪ .‬و چون به سال و تجربه شعري بر‬
‫ديوان‬
‫وان‬ ‫انديشه وي پرتو تعليم افكند‪ .‬به ھمين سبب است كه در دي‬ ‫حافظ پيشي داشت بر شعر و‬
‫عزلھا مي بينيم كه به تقليد يا استقبال از خواجو سروده شده است‪.‬‬ ‫خواجه بسيار ابيات و‬
‫پند و پاره اي ھم‬ ‫بخشي از قصايد خواجو در توحيد و نعت و منقبت معصومين‪ ،‬بخشي در زھد و‬
‫انتقادي است‪ .‬گويي در‬ ‫به انضمان بيشتر قطعاتش در بر گيرنده مطالب و مسائل اجتاماعي و‬
‫قصايد به سنايي نظر دارد و در غزل عموما ً به سعدي‪ .‬سبك غزلسرايي خواجو در ديوان حافظ با‬
‫رندي و كمال ھنرمندي به اوج تعالي و زيبايي رسيره و در واقع به نام خواجه شيراز ثبت شده‬
‫ھم روزگاران خود بر شيوه پيشينيان رفته ‪،‬‬ ‫است‪ .‬در مجموع خواجوي كرمان مثل انبوھي از‬
‫ه است‪ .‬در قصيده از‬ ‫رفته‬
‫متوليان ادب منظوم فارسي رفت‬ ‫سراغ‬
‫به سراغ‬
‫گويي ھميشه به‬
‫نظيره گويي‬
‫ن نظيره‬
‫اين‬
‫ي در اي‬
‫ولي‬
‫ول‬
‫فردوسي تقليد كرده و در داستان غنايي نظامي را‬ ‫سنايي‪ ،‬در غزل از سعدي‪ ،‬در حماسه از‬
‫سرمشق خود قرار داده و روي ھم رفته در برابر اين حريفان نتوانسته آن چنان كه بايد بدرخشد‪.‬‬
‫ابن يمين‬

‫جوين خراسان زاده شد‪.‬‬ ‫ابن يمين شاعر عصر سربداران در قريه فريومد ‪ ،‬آباديي از واليت‬
‫در آن ايام سربداران در خراسان قدرت يافته بودند وابن يمين نظر به عالقه اي كه به آنھا داشت‬
‫بسياري از شاھان و امراي سربداري را ستود و مدتي را در سبزوار نزد آنان به سر برد و طبعا‬
‫ايلخانان بود ‪ .‬اصوال مردي قانع و گوشه گير و دھقان‬ ‫ناظر برخي كشمكشھا وجنگھاي آنان با‬
‫قطعات خويش درج كرد و به ھنر قطعه سرايي به ويژه خلق‬ ‫پيشه بود ‪ .‬مضاميني اخالقي در‬
‫نامبردار گشت ‪ .‬سالھاي پاياني حيات ابن يمين در سبزوار و‬ ‫قطعات مشتمل بر پند و اندرز‬
‫‪.‬‬ ‫گذشت ‪ .‬سرانجام ‪،‬سال ‪ 763‬ه ‪ ،‬بدرود زندگي گفت‬ ‫فريومد به قناعت و درويشي‬
‫است‪.‬‬ ‫موضوع قصيده ھاي ابن يمين مدح‬
‫فراز و‬ ‫مضمون غزلھا به شيوه معمول ميان شاعران ‪ ،‬عشق و دلدادگي در مجموعه ديوان او‬
‫شاعري و‬ ‫فرود بسيار است ‪ .‬قصايد و غزلياتش ارزش ادبي ممتازي ندارد ‪ .‬با اين ھمه قدرت‬
‫ھر چند از‬ ‫قريحه وي در نظم قطعات اخالقي آشكار و در خور توجه است ‪ .‬مضامين ابن يمين‬
‫شود ‪ ،‬حكم‬ ‫رد و در قالب تشبيھات و تمثيالت بديع عرضه مي‬
‫مي‬ ‫گير‬
‫عملي مايه مي گي‬ ‫نتايج حكمت عملي‬
‫كليات ذھني اخالقي را پيدا مي كند كه از انتقاد ھاي صريح و عملي سيف فرغاني و طنز نيشدار‬
‫در شعر او قناعت پيشگي ‪ ،‬ستايش شده‬ ‫و و پر تاثير اجتماعي حافظ و عبيد بس دور است ‪.‬‬
‫‪.‬‬ ‫وبي اعتباري دنيا خاطر نشان گرديده است‬
‫سيف فرغاني‬
‫سده ھفتم ھجري يعني ھمان ايامي كه‬ ‫سيف الدين محمد فرغاني در دھه ھاي مياني نيمه اول‬
‫مي سوخت ‪ ،‬در شھر فرغانه واقع در‬ ‫شھر ھاي بزرگ و آباد خراسان در آتش بيداد مغوالن‬
‫كه سالھا پيش بر اثر آشفتگي اوضاع‬ ‫ماوراء زاده شد ‪ .‬بعد كه به شاعري روي آورد با آن‬
‫مھاجرت كرده بود به سيف فرغاني شھرت‬ ‫ماوراء النھر در اثر حمله تاتار به آسياي صغير‬
‫يافت ‪ .‬سيف ھر چند تقريبا با موالنا جالل الدين ھمزمان و به قونيه نسبتا نزديك بوده است با‬
‫عوض با ارادتي تمام سعدي ر استايش كرده و با آن استاد‬ ‫وي مالقات و مراوده اي نداشت ‪ ،‬در‬
‫سخن در فارسي مكاتبه داشته است ‪ .‬فكر سيف – سبك شعري سيف فرغاني به شيوه سخنوران‬
‫وھم در ساخت‬
‫يزديكي ھم در لفظ وكاربردزباني است وھم‬
‫اين يزديكي‬ ‫‪.‬‬ ‫نامي خراسان بس نزديك است‬
‫است‬
‫او ‪ ،‬كه بخش نظر گيري از ديوان دوازده ھزار بيتي اوست ‪،‬‬ ‫مضمونھا و ديدگاھھا ‪ .‬قصايد‬
‫سخنوران ناموري چون رودكي ‪ ،‬انوري ‪ ،‬خاقاني ‪ ،‬سنايي ‪ ،‬عطار و كمال‬ ‫بيشتر در استقبال از‬
‫اصفھاني گفته شده است‪ .‬او نيز ‪ ،‬ھمچون ديگر شاعران عصر حافظ ‪ ،‬با آوردن رديفھاي دشوار‬
‫و پاره اي التزامھا ي ديگر ‪،‬عموما گرفتار ھنر نمايي ھاي شاعرانه شده است‪.‬‬
‫ت‪.‬‬
‫است‬
‫اس َمروی )درگذشته ‪ 13‬ژوئيه ‪ (815‬از پيشگامان شعر پارسی اس‬ ‫ِ‬ ‫عباس مروی ‪َ :‬ع ّب‬
‫او ھمدوره با روزگار مامون خليفه عباسی میزيست ‪.‬‬
‫زکريای رازی‬

‫محمد زکريای رازی‪ ،‬کيميا دان و طبيب معروف درشھر ری خراسان )‪ ٢۵١-١٣-٣‬ه‪٨۶۵-/‬‬
‫‪ -٩٢۵‬م(به دنيا آمد‪.‬‬
‫درجوانی در زادبوم خويش به زرگری و صرافی پرداخت و با عالقه ای که به کشف اسرارطبيعت‬
‫داشت به سوی علم کيميا کشيده شد‪ .‬کيميا گران می خواستند گوھر فلزات را دگرگون کنند و با‬
‫آزمايش ھای پرھزينه و طوالنی درجستجوی به دست آوردن اکسيری بودند که مس را به طال‬
‫بدل کند‪ .‬محمد زکريا نيز سال ھای بسيارعمر خود را در اين کار گذراند‪ .‬وی عاقبت نتوانست‬
‫خود از تقطيرشراب الکل به دست آورد‪ .‬وی نام اين محصول‬ ‫مس را طال کند‪ .‬اما ضمن تجربيات خود‬
‫را که تا آن زمان در جھان ساخته نشده بود الکعل گذاشت‪ .‬اما اين کلمه درترجمه کتاب ھای‬
‫رازی به التين‪ ،‬که درقرن شانزدھم ميالدی صورت گرفت‪ ،‬به شکل الکل درآمد و جھانی شد‪.‬‬
‫طريقه تھيه آمونياک يا جوھر نوشادر نيز نخستين بار به وسيله محمد زکريای رازی کشف شد‪.‬‬
‫محمد زکريا‪ ،‬سال ھای جوانی خويش را صرف اين گونه آزمايش ھا کرد تا آن که به سبب کار‬
‫د‪ .‬نزد‬
‫شد‬
‫ھای او سخت آزرده ش‬ ‫کيميائی‪ ،‬چشم ھای‬‫بخارھا و بوھای تند ترکيبات کيميائی‪،‬‬ ‫ک آتش و بخارھا‬ ‫نزديک‬ ‫مدام نزدي‬
‫طبيب چشم رفت و طبيب پنجصد دينار طال خواست تا چشم ھايش را مداوا کند‪ .‬خود نوشته‬
‫است" آن گاه دانستم کيميای واقعی علم طب است‪ ".‬ھنگامی که محمد زکريا‪ ،‬تحصيالت طبي‬
‫خود را در بغداد آغاز کرد‪ .‬گويا نزديک چھل سال داشت‪ .‬در آن زمان بغداد کانون بزرگ علمی‬
‫مسلمانان به حساب می آمد‪ .‬مترجمان زبردست آثار مختلف علمی را اززبان ھای پھلوی‪ ،‬يونانی‬
‫وسريانی به عربی برمی گردانند‪.‬‬
‫بيمارستان ھای بزرگ و مجھز‪ ،‬که به تقليد از مراکز علمی خراسان در بغداد تاسيس شده بود‪،‬‬
‫مراکز علمی و آموزشی مھمی به شمار می رفت‪ .‬محمد زکريا پس از آموختن پزشکی و تسلط‬
‫بر فلسفه به اداره بيمارستان عضدی يا معتضدی دربغداد پرداخت و با رسيدن به کمال علمی از‬
‫سوی اغلب اميران و حاکمان آن روزگار دعوت می شد که رساله ھا و کتاب ھای علمی خود را‬
‫به نام ايشان بنويسد‪ .‬رازی پس از چند سال اقامت در بغداد به ری‪ ،‬زادگاه خويش‪ ،‬بازگشت و به‬
‫اداره بيمارستان آن شھر و تعليم شاگردان بسيار خود پرداخت‪ .‬اين فيلسوف و پزشک عالی قدر‬
‫در پايان زندگی بينائی خود را از دست داد‪.‬‬
‫رازی پارسي زبان بود‪ ،‬اما کتاب ھايش را به زبان علمی رايج زمان يعنی عربی می نوشت‪.‬‬
‫عرب ھا او را طيب المسلمين و جالينوس العرب ناميده اند‪ .‬کتاب ھا و مقاالت او که خود‬
‫فھرست آنھا را به دست داده و در جمع دويست و ھفتاد و يک کتاب است‪ .‬مھم ترين اثر او کتاب‬
‫جامع الکبير معروف به المعادی است که بزرگ ترين کتاب طبی‪ ،‬و به تعبيری‪ ،‬دائره المعارف‬
‫ر تجربيات شخصی و يادداشت ھای‬ ‫اثر‬
‫ن اث‬
‫اين‬
‫مفصل علم طب آن دوران به شمار می رود‪ .‬رازی در اي‬
‫خود را درباره مداوا و اعمال جراحی با دقت تمام شرح داده است‪ .‬روش کار وی مشاھده و‬
‫تجربه بود‪ .‬وی با دانشمندانی که روش قياس و استقرار را‪ ،‬به پی روی از روش ارسطو‪،‬‬
‫درست می دانستند‪ ،‬مخالفت می ورزيد‪ .‬ھمين موجب شد که دانشمندان و فالسفه بزرگی چون‬
‫ابونصر فارابی و ناصرخسرو قباديانی به رد برخی از آراء او بپردازند‪.‬‬
‫کتاب ديگر محمد زکريا‪ ،‬درباره آبله و حصبه نه تنھا در کشورھای اسالمی که در سراسر اروپا‬
‫نيز شھرت يافته است‪ .‬کتاب طب المنصوری وی نيز در قرون وسطی به زبان التين درآمد و پس‬
‫از اختراع چاپ از نخستين کتاب ھايی بود که به چاپ رسيد‪ .‬مجموعه آثار محمد زکريای رازی‬
‫را خدمت ارزنده فرھنگ اسالمی به علم پزشکی در سراسر جھان ناميده اند‪.‬‬
‫ابوالقاسم حسن عنصری بلخی‬
‫عنصری در بلخ به دنيا آمد و پس از تحصيالت ابتدايی به کار بازرگانی اشتغال يافت‪ .‬عنصری‬
‫در کار تجارت چندان موفق نشد و در يکی از سفرھا اموالش توسط راھزنان غارت شد؛ پس به‬
‫ناچار باز به فکر تحصيل افتاد‪.‬‬
‫عنصری توسط يکی از برادران سلطان محمود به دربارغزنويان راه يافت و پس از گذشت زمان‬
‫کوتاھی عنوان ملکالشعرايی دربار را از آن خود کرد و در رأس حدود چھارصد نفر از سخنوران‬
‫و شاعران قرار گرفت‪ .‬عنصری در دربار محمود چنان ثروتی جمع کرد که زبانزد شعرای بعدی‬
‫گشت‪ ،‬چنانچه خاقانی شروانی در اين باره گفته است‪» :‬شنيدم که از نقره زد ديگدان ‪ /‬ز زر‬
‫ساخت آالت خوان عنصری«‬
‫ميگويند که ديوان شعر عنصری مشتمل بر سی ھزار بيت بوده است‪ ،‬که در اثر گذشت زمان از‬
‫بجای مانده و در دست‬‫شعر پارسی از وی بجای‬ ‫پراکنده بسياری از انواع شعر‬
‫ار پراکنده‬
‫آثار‬
‫است‪ ،‬ولی آث‬
‫رفته است‪،‬‬
‫ين رفته‬
‫ببين‬
‫است‪.‬‬
‫دو سخنور بزرگ فارسی زبانان در يک زمان‪ ،‬که نيمه اول قرن پنجم ھجری بود میزيستهاند‪.‬‬
‫يکی مقامی بزرگ در دستگاه دولتی غزنويان داشت؛ملکالشعرای سلطان محمود غزنوی بود؛ و‬
‫د به سر میبرد‪ ،‬و آن ديگر دھقانی بود‪،‬‬ ‫نيرومند‬
‫پايتخت پرجاه و جالل آن پادشاه نيرومن‬
‫در غزنين‪ ،‬پايتخت‬
‫مالک آب و زمينی در يکی از دھکدهھای خراسان يعنی طوس‪.‬‬
‫يکی ھمه عمر در ناز و نعمت زيست‪:‬‬
‫شنيدم که از نقره زد ديگدان‬
‫ز زر ساخت آالت خوان عنصری‬
‫ديگری بارھا از تنگدستی ناالن بود؛ در زمستانھای سرد حسرت میبرد بر کسی که‪:‬‬
‫سر گوسفندی تواند بريد‬ ‫درم دارد و نان و نقل و نبيد‬
‫و اين يک فردوسی بود‪.‬‬
‫تاد بود‪ .‬قصيدهھايی که در مدح سلطان عصر میسرود و در‬ ‫اس‬
‫عنصری شاعری بزرگ و اس‬
‫مجالس رسمی میخواند صلهھای ھنگفت سلطان و احسنت و زه بزرگان دربار را برای او به بار‬
‫میآورد‪.‬‬
‫فردوسی به کار خود سرگرم بود‪ .‬کاری که به آن ايمان داشت‪ .‬و اگر چه گاھی به حکم ضرورت‬
‫مديحهای میسرود توقعی نداشت جز آنکه به ياری يکی از زورمندان روزگار بتواند کار خود را‬
‫به سامان برساند‪.‬‬
‫به نظم درآورد که از آن جمل مثنویھای‬ ‫لطان به‬
‫سلطان‬
‫برای تفريح خاطر س‬
‫داستان را برای‬
‫چند داستان‬
‫عنصری چند‬
‫عنصری‬
‫»سرخبت« و »خنگبت« و »وامق و عذرا« بود؛ و شايد متن اين اشعار را به خط زيبا بر‬
‫ورقھای گرانبھا نوشتند و »به رسم خزانه سلطان« به کتابخانه او سپردند‪.‬‬
‫فردوسی نيز شاھنامه را پس از سی سال يا سی و پنج سال به پايان رسانيد و نمیدانيم‪ ،‬راست‬
‫است يا نه‪ ،‬که به او و کار بزرگش اعتنايی نشد و عمری را که در اين کار بسر برده بود با‬
‫نوميدی و تنگدستی به پايان رسانيد‪.‬‬
‫اما اين نکته که کداميک از اين دو شاعر زبردست در دوران زندگی از کار خود سود بيشتر‬
‫بردند اينجا مورد نظر نيست‪ .‬آنچه اکنون مطرح است مقايسه حاصل کار ايشان است‪.‬‬
‫داستانھای منظوم عنصری بسيار زود به بوته فراموشی افتاد‪ .‬چندی پس از روزگار او اسدی‬
‫طوسی بعضی از ابيات مثنوی وامق و عذرای او را به شاھد لغات غريب در کتاب » لغت‬
‫فرس « آورده و گمان میرود که متن منظومه را ديده بوده و در دست داشته است‪ .‬جز اين‪ ،‬تا‬
‫اين داستان نداشت‪ .‬در ھيچ کتابی خالصه اين‬ ‫خبری از موضوع اين‬
‫ی خبری‬
‫کسی‬
‫قرن پس از او‪ ،‬کس‬
‫دو سه قرن‬
‫داستان درج نشد‪ ،‬از وامق وعذرا تنھا نامی ماند‪ ،‬نام دو عاشق دلداده‪ ،‬مانند نامھای عاشقانی‬
‫که داستان آنھا ھيچ معروف نيست‪ ،‬از قبيل‪ :‬اورنگ و گلچھر‪ ،‬يا‪ ،‬دعد و رباب‪.‬‬
‫از وامق و عذرا‪ ،‬مانند سيمرغ و کيميا‪ ،‬تنھا نامی مانده بود‪ ،‬نامھائی که بر معانی عام داللت‬
‫میکرد‪ .‬لفظ وامق معادل عاشق بود و لفظ عذرا معادل معشوق‪.‬‬
‫روف خود از اين دو دلداده نام میبرد و فیالمثل‬
‫معروف‬
‫اگر جالل الدين محمد بلخی در مثنوی مع‬
‫میگويد‪:‬‬
‫در دل عذرا ھميشه وامق است‬ ‫در دل معشوق جمله عاشق است‬
‫ھيچ نشانی از آن نيست که مولوی اين داستان عاشقانه را در منظومه عنصری يا جای ديگر‬ ‫ھيچ‬
‫خوانده باشد‪ .‬و ھمچنين است ذکر نام اين عاشقان در غزليات سعدی که مکرر آمده‪ ،‬اما از آنھا‬
‫عاشق« و »معشوق« اراده شده است‪ :‬نه وامقی چو من اندر جھان به دست‬ ‫تنھا معانی عام »عاشق‬
‫اسير قيد محبت‪ ،‬نه چون تو عذرائی‬ ‫آيد‬
‫يا‬
‫حبيب من‪ ،‬که نديدست روی عذرا را‬ ‫کسی مالمت وامق کند به نادانی‬
‫حافظ اشارهای به نام اين دو دلداده ندارد‪ ،‬اما شاعر معاصر او عماد فقيه در عشاقنامه از اين‬
‫دو نام میبرد و از فحوای کالم پيداست که او نيز جزئيات و خصوصيات سرگذشت ايشان را در‬
‫نظر ندارد‪ ،‬بلکه اين دو نام خاص را تنھا معادل دو اسم عام‪ ،‬استعمال میکند‪.‬‬
‫مورخان و تذکرهنويسان ھم از اوايل قرن ھفتم ھجری به بعد اين منظومه را نديده و حتی از‬
‫مضمون آن آگاھی نداشتهاند و بعضی از ايشان مانند عوفی صاحب لبابااللباب ودولتشاه مولف‬
‫تذکرةالشعراء‪ ،‬تنھا به ذکر نام اين کتاب و انتساب آن به عنصری اکتفاء کردهاند؛ و سپس از‬
‫ريح کردهاند که از متن‬
‫تصريح‬
‫وافق و عذرای عنصری آمده تص‬ ‫تر جاھا که نام وافق‬
‫بيشتر‬
‫م ھجری در بيش‬
‫نھم‬
‫رن نھ‬
‫ققرن‬
‫کتاب خبری ندارند‪.‬جامی در بھارستان خود درباره عنصری نوشته است که »گويند او را‬
‫مثنويات بسيارست‪ ...‬و يکی از آن جمله موسوم است به وامق و عذرا‪ ،‬اما از آن اثری پيدا‬
‫نيست«‪ .‬تقی الدين کاشی در خالصةاالشعار میگويد که »وامق و عذرا مفقودست« و امين احمد‬
‫رازی در ھفت اقليم نوشته است‪» :‬عنصری را چند مثنوی است چون‪ ...‬وامق و عذرا‪ ...‬که ھر‬
‫يک گنج بدايع و خزانه لطائف بود‪.‬‬
‫ن وقت شعری از آن مثنويات به نظر نيامده«‪ .‬اين سرنوشت يکی از منظومهھای بزرگ و‬ ‫اين‬
‫در اي‬
‫مھم شعر فارسی در قرن پنجم ھجری يعنی »وامق و عذرا« عنصری است که اگر چه ھمه از آن‬
‫يا موضوع آن نشان‬ ‫رن پيش تاکنون کسی از متن يا‬
‫ذکر جميل کردهاند در ادبيات فارسی از ده ققرن‬
‫درستی نمیدھد‪.‬‬
‫اما منظومه بزرگ ديگری که درست در ھمين زمان به وجود آمده »شاھنامه« فردوسی است‪.‬‬
‫اين کتاب در ھمان زمان سروده شده است‪ .‬مینويسند که فردوسی نسخه آنرا به ھمان سلطان‬
‫محمود غزنوی تقديم کرد و او به ع ّلتی آن را نپسنديد‪ ،‬و در ھر حال به گوينده آن توجھی که‬
‫سزاوار بود نکرد‪ .‬اما اين کتاب بزرگ باقی ماند و صدھا‪ ،‬و شايد ھزارھا نسخه از آن نوشته شد‬
‫و با ھمه فتنهھا و آشوبھا که آثار گرانبھای چند صد شاعر آن زمان را به نابودی کشيد در ھمه‬
‫احوال نسخهھای آن بر جا ماند‪ .‬بسياری از شعرھای آن را فارسی زبانان از بر کردند‪ .‬رواج و‬
‫رونق آن در کشورھای ھمسايه که فارسی زبان نبودند نيز کمتر از فارسي زبانان نبود‪.‬‬
‫فرمانروايان بيگانه‪ ،‬که چندی به تسلط و تغلب بر قسمتی از خراسان يا بر سراسر آن دست‬
‫يافتند نيز به ترويج و تعظيم آن پرداختند‪ .‬شاھنامه سراسر منطقه را گشود و از مرزھا نيز فراتر‬
‫رفت و جھانگير شد‪.‬‬
‫اينجا انديشهای دامن دل میگيرد‪ .‬دو شاعر در يک زمان دو داستان را به نظم در میآورند‪ .‬يکی‬
‫از اين دو منظومه چنان زود فراموش میشود که نه ھمان متن‪ ،‬بلکه موضوع آن نيز از يادھا‬
‫میرود‪ .‬ديگری چنان رواج و انتشار میيابد که چندين قرن تا امروز‪ ،‬گذشته از داستانھای آن‬
‫ابياتش نيز زبانزد مردمان میماند‪ ،‬و گوينده آن شعرھا به اوج شھرت و روائی میرسد‪.‬‬
‫راز اين کار چيست؟‬
‫ه عنوان شاھد‬ ‫فرس اسدی ببه‬
‫د بيت که در لغت فرس‬
‫چند‬
‫ری جز آن چن‬
‫عنصری‬
‫ق و عذرای عنص‬
‫وامق‬
‫وی وام‬
‫مثنوی‬
‫اگر از مثن‬
‫لغات ثبت شده است اثری در دست نبود شايد که در جواب اين معما در میمانديم‪ .‬يک اتفاق‬
‫ساده که موجب يافتن قسمتی از مثنوی عنصری شد ما را در اين داوری رھبری کرد‪.‬‬
‫اتفاق چنان بود که يکی از اديبان پاکستان کتاب کھنهای خطی به دست آورد و دريافت که‬
‫ورقھای يک کتاب کھنهتری را به ھم چسبانده و برای تجليد آن به کار بردهاند‪ .‬اين مرد دانشمند‬
‫که مولوی محمد شفيع استاد دانشگاه پنجاب الھور بود با زحمت بسيار ورقھا را از ھم جدا کرد‬
‫و سالھا رنج برد تا توانست دريابد که اين کھنه کاغذھا قسمتی از مثنوی گمشده وامق و عذرای‬
‫عنصری را در بردارد‪ .‬حاصل تحقيقات او پس از مرگش چند سال پيش از اين انتشار يافت و آن‪،‬‬
‫گذشته از نکتهھای سودمند شامل قسمتی از ابيات گمشده و فراموش شده مثنوی معروف و‬
‫ناياب عنصری بود‪ ).‬يعنی با اوراق مثنوی عنصری کتاب ديگری را جلد کرده بودند!(‬
‫اکنون که قسمتی از اين کتاب در دسترس ماست میتوانيم در باره ارزش منظومه عنصری و‬
‫مقايسه آن با کار فردوسی که در ھمين زمان سروده شده است اندکی انديشه کنيم‪ .‬موارد مقايسه‬
‫از اين قرار است‪:‬‬
‫‪ -1‬اين دو منظومه ھر دو در وزن شعر يکسانند ‪ ،‬يعنی ھر دو به بحر متقارب مثمن مقصور‬
‫)فعولن فعولن فعول( سروده شدهاند‪ .‬از نظر فصاحت بيان يکی را آسان بر ديگری رجحان‬
‫نمیتوان داد‪ .‬در قسمت مختصری از داستان وامق و عذرای عنصری که باقی است چندين بيت‬
‫ھست که عينا ً‪ ،‬يا با مختصری تغيير‪ ،‬در شاھنامه نيز آمده است‪ .‬و چون دو شاعر در يک زمان‬
‫اس کرده‪ ،‬يا مطابقت و مشابھت‬ ‫اقتباس‬
‫ی از ديگری اقتب‬
‫يکی‬
‫واری میتوان گفت که يک‬
‫دشواری‬
‫میزيستهاند به دش‬
‫بيان نتيجه توارد بوده است‪ .‬جز اين‪ ،‬بيتھای شيوا نيز در اين آثار بازمانده ديده میشود‪ .‬از آن‬
‫جمله برای مثال اين نمونهھا را از شعر عنصری ياد میکنيم‪:‬‬

‫به يک ھفته از بانگ چنگ و رباب‬


‫کسی را نبد جای آرام و خواب‬
‫شبی خفته بد شاه فرھنگ ياب‬
‫چنان ديد روشن روانش به خواب‬
‫ستاره تو گفتی به خواب اندرست‬
‫سپھر رونده به آب اندرست‬
‫زسم ستوران و گرد سپاه‬
‫زمين ماه روی وزمی روی ماه‬
‫پس علت فراموش شدن و متروک ماندن يکی از اين دو منظومه و رواج و شھرت و دوام و‬
‫بقای ديگری چيست؟ شايد نکات زيرين راز اين معنی را بر ما آشکار کند‪:‬‬
‫‪ -1‬موضوع شاھنامه برای ايرانيان آشنا و مانوس بود و شايد بيشتر مردم اين کشور در آن‬
‫کم و بيش آگاھی داشتند؛ زيرا که اين داستانھا مربوط به سرزمين‬
‫روزگار از داستانھای آن کم‬
‫ان شاھنامه را از نياکان خود میپنداشتهاند‪ .‬موضوع داستان وامق و عذرا‬ ‫پھلوانان‬
‫ايشان بود و پھلوان‬
‫سرگذشت دو دلداده يونانی است ‪.‬‬
‫‪ -2‬نام پھلوانان و اشخاص شاھنامه برای ھمه آشنا بود و ھر يک ازپارسي زبان ‪ ،‬اگر چه نامھا‬
‫و کنيهھا و لقبھای عربی اسالمی را بر خود گذاشته بودند‪ ،‬پدران و نياکان خود را به يکی از‬
‫اين نامھا میشناختند‪.‬‬
‫اما نام پھلوانان و اشخاص داستانی وامق و عذرا چنان غريب و نامانوس بود که ذھن فارسی‬
‫زبانان از شنيدن و خواندن آنھا میرميد‪ .‬تا آنجا که از ھمان آغاز ھر اسمی صورتھای مختلف‬
‫و متفاوت يافته بود و اصل درست آنھا را کمتر کسی میدانست‪ .‬نامھای غريب يونانی در داستان‬
‫وامق و عذرا فراوان بود و از آن جمله‪:‬‬
‫زلقدوس )يا‪ :‬ذيفنوس(‪ ،‬مخسنوس‪ ،‬دمخسينوس‪ ،‬منقلوس‪ ،‬يخسلوس‪ ،‬ملذيطس‪ ،‬طرطانيوش‪،‬‬
‫توليوش‪ ،‬فيريديوس‪ ،‬ودانوش‪ ،‬ادانوش‪ ،‬فالطوس‪ ،‬الفنيش‪ ،‬ديانوس‪ ،‬ديفيريا‪ ،‬بلوقاريا‪ ،‬فلقراط‪،‬‬
‫معشقوليه‪ ،‬افروتشال‪ ،‬آسنستان‪ ،‬سليسون‪.‬‬
‫‪ -3‬داستانھای شاھنامه احساسات و عواطف ملی را برمیانگيخت‪ .‬ھر کس از خواندن شرح‬
‫دالوریھا و پيروزیھای پھلوانان شاھنامه خود را سربلند و سرافراز میديد و از شکستھا و‬
‫ناکامیھای آنان رنجيده و غمناک میشد‪ .‬اما نشيب و فرازھای اشخاص داستانی وامق و عذرا‬
‫چنين تاثيری در او نداشت و نسبت به آنھا بیاعتنا بود‪.‬‬
‫اين مقدمات چنين نتيجه میگيريم که ارزش آثار ادبی را تنھا به معيار فصاحت و بالغت نمیتوان‬
‫سنجيد‪ .‬اين نکتهھا البته يکی از شرايط اعتبار و ارزش آنھاست‪ ،‬اما يگانه شرط نيست‪ .‬ھر اثر‬
‫ادبی بايد به طريقی با جامعه‪ ،‬يعنی مردمی که آن اثر برای آنان و به زبان آنان پديد میآيد ارتباط‬
‫نزديک داشته باشد‪ .‬به عبارت ديگر‪ ،‬ادبيات بايد يکی از احتياجات جامعه را بر آورد‪ .‬شاھنامه‬
‫ه داشته است زيرا که جوابگوی يکی از‬
‫نگه‬
‫آغاز تاکنون ھمچنان نگ‬
‫فردوسی ارزش خود را از آغاز‬
‫احتياجات معنوی جامعه ايرانی فارسی زبان بوده است‪ .‬اما داستان وامق و عذرا از ھمان آغاز‬
‫به فراموشی سپرده شده‪ ،‬زيرا که ھيچيک از نيازھای خوانندگان را بر نمیآورده است‪.‬‬
‫عبدالحميد غزنوی ‪ :‬ابوالمعانی نصر‪ d‬پسر محمد پسر عبدالحميد غزنوی چامه سرای‬
‫است‪.‬بزرگترين اثر او برگردان کليله و دمنه از عربی به پارسی است ‪.‬‬
‫عبدالواسع جبلی ‪ ) :‬وفات ‪ ( 555‬قصايد و غزليات او بسيار پر معنی و دارای صنايع‬
‫بدايع لفظی و معنوی است مدتھا بھرام شاه غزنوی و سلطان سنجر را مدح می گفت‪.‬‬
‫جدی چامه سرای است که‬ ‫عسجدی ‪ :‬ابونظر عبدالعزيز بن منصور المروزی ناماور به َعس َ‬
‫در سال ‪۴٣٢‬ھجری در گذشته است‪.‬وی از چامه سرايان دربار سلطان محمود غزنوی بود‪.‬‬
‫فريد الدين عطار‬
‫فريدالدين ابو حامد محمد بن ابوبكر ابراھيم بن اسحاق عطار ‪ ،‬يكي از شعرا و عارفان نام آور‬
‫در اواخر قرن ششم و اويل قرن ھفتم ھجري قمري است‪ .‬بنا بر آنچه كه تاريخ نويسان گفته اند‬
‫بعضي از آنھا سال والدت او را ‪ 513‬و بعضي سال والدتش را ‪ 537‬ھجري‪.‬ق‪ ،‬مي دانند‪ .‬او در‬
‫قريه كدكن يا شادياخ به دنيا آمد‪ .‬از دوران كودكي او اطالعي در دست نيست جز اينكه پدرش در‬
‫اين كار‬
‫ه ھمان دوا فروشي بود مشغول بوده كه بسيار ھم در اين‬ ‫اري ككه‬
‫عطاري‬
‫به شغل عط‬
‫شھر شادياخ به‬
‫ماھر بود و بعد از وفات پدر‪ ،‬فريدالدين كار پدر را ادامه مي دھد و به شغل عطاري مشغول مي‬
‫شود‪ .‬او در اين ھنگام نيز طبابت مي كرده و اطالعي در دست نمي باشد كه نزد چه كسي طبابت‬
‫را گرفته‪ ،‬او به شغل عطاري و طبابت مشغول بوده تا زماني كه آن انقالب روحي در وي به‬ ‫را ففرا‬
‫وجود آمد و در اين مورد داستانھاي مختلفي بيان شده كه معروفترين آن اين است كه‪:‬‬
‫روزي عطار در دكان خود مشغول به معامله بود كه درويشي به آنجا رسيد و چند بار با گفتن‬
‫جمله چيزي براي خدا بدھيد از عطار كمك خواست ولي او به درويش چيزي نداد‪ .‬درويش به او‬
‫گفت‪ :‬اي خواجه تو چگونه مي خواھي از دنيا بروي؟ عطار گفت‪ :‬ھمانگونه كه تو از دنيا مي‬
‫روي‪ .‬درويش گفت‪ :‬تو مانند من مي تواني بميري؟ عطار گفت‪ :‬بله‪ ،‬درويش كاسه چوبي خود را‬
‫زير سر نھاد و با گفتن كلمه ‪ d‬از دنيا برفت‪ .‬عطار چون اين را ديد شديداً متغير شد و از دكان‬
‫خارج شد و راه زندگي خود را براي ھميشه تغيير داد‪.‬‬
‫او بعد از مشاھده حال درويش دست از كسب و كار كشيد و به خدمت شيخ الشيوخ عارف ركن‬
‫ي بود و به دست او توبه كرد و به رياضت و‬ ‫معروفي‬
‫ارف معروف‬
‫عارف‬
‫زمان ع‬
‫ت كه در آن زمان‬
‫رفت‬
‫الدين اكاف رف‬
‫بود‪ .‬عطار سپس قسمتي از عمر‬ ‫د سال در خدمت اين عارف بود‬‫چند‬
‫مجاھدت با نفس مشغول شد و چن‬
‫خود را به رسم سالكان طريقت در سفر گذراند و از مكه تا ماوراءالنھر به مسافرت پرداخت و در‬
‫اين سفرھا بسياري از مشايخ و بزرگان زمان خود را زيارت كرد و در ھمين سفرھا بود كه به‬
‫خدمت مجدالدين بغدادي رسيد‪ .‬گفته شده در ھنگامي كه شيخ به سن پيري رسيده بود بھاءالدين‬
‫محمد پدر جالل الدين بلخي با پسر خود به عراق سفر مي كرد كه در مسير خود به نيشابور‬
‫رسيد و توانست به زيارت شيخ عطار برود‪ ،‬شيخ نسخه اي از اسرار نامه خود را به جالل الدين‬
‫كه در آن زمان كودكي خردسال بود داد‪ .‬عطار مردي پر كار و فعال بوده چه در آن زمان كه به‬
‫شغل عطاري و طبابت اشتغال داشته و چه در دوران پيري خود كه به گوشه گيري از خلق زمانه‬
‫پرداخته و به سرودن و نوشتن آثار منظوم و منثور خود مشغول بوده است‪.‬‬
‫در مورد وفات او نيز گفته ھاي مختلفي بيان شده و برخي از تاريخ نويسان سال وفات او را‬
‫‪ 627‬ھجري ‪.‬ق‪ ،‬دانسته اند و برخي ديگر سال وفات او را ‪ 632‬و ‪ 616‬دانسته اند ولي بنا بر‬
‫ري ‪.‬ق دانسته اند و در مورد‬ ‫ھجري‬
‫بيشتر محققان سال وفات او را ‪ 627‬ھج‬
‫تحقيقاتي كه انجام گرفته بيشتر‬
‫چگونگي مرگ او نيز گفته شده كه او در ھنگام يورش مغوالن توسط يك سرباز مغول به‬
‫شھادت رسيده كه شيخ بھاءالدين در كتاب معروف خود كشكول اين واقعه را چنين تعريف مي‬
‫نيشابور را قتل عام كردند و ضربت شمشيري‬ ‫رسيد اھالي نيشابور‬
‫ول به نيشابور رسيد‬
‫مغول‬
‫كند كه وقتي لشكر مغ‬
‫توسط يكي از مغوالن بر دوش شيخ خورد كه شيخ با ھمان ضربت از دنيا رفت و نقل كرده اند‬
‫كه چون خون از زخمش جاري شد شيخ بزرگ دانست كه مرگش نزديك است‪ .‬با خون‬
‫ود بر ديوار اين رباعي را نوشت‪:‬‬
‫مستان تو را كمينه بازي اين است‬ ‫در كوي تو رسم سرفرازي اين است‬
‫شايد كه تو را بنده نوازي اين است‬ ‫با اين ھمه رتبه ھيچ نتوانم گفت‬
‫مقبره شيخ عطار در نزديكي شھر نيشابور قرار دارد و چون در عھد تيموريان مقبره او خراب‬
‫شده بود به فرمان امير عليشير نوايي وزير سلطان حسين بايقرا مرمت و تعمير شد‪.‬‬
‫عطار‪ ،‬يكي از شاعران بزرگ متصوفه و از مردان نام آور تاريخ ادبيات ايران است‪ .‬سخن او‬
‫ساده و گيراست‪ .‬او براي بيان مقاصد عرفاني خود بھترين راه را كه ھمان آوردن كالم ساده و‬
‫بي پيرايه و خالي از ھرگونه آرايش است انتخاب كرده است‪ .‬او اگر چه در ظاھر كالم و سخن‬
‫خود آن وسعت اطالع و استحكام سخن استاداني ھمچون سنايي را ندارد ولي آن گفتار ساده كه‬
‫از سوختگي دلي ھم چون او باعث شده كه خواننده را مجذوب نمايد و ھمچنين كمك گرفتن او از‬
‫تمثيالت و بيان داستانھا و حكايات مختلف يكي ديگر از جاذبه ھاي آثار او مي باشد و او‬
‫سرمشق عرفاي نامي بعد از خود ھمچون مولوي و جامي قرار گرفته و آن دو نيز به مدح و‬
‫ثناي اين مرشد بزرگ پرداخته اند چنانكه مولوي گفته است‪:‬‬
‫ما از پي سنايي و عطار آمديم ‪.‬‬ ‫عطار روح بود و سنايي دو چشم او‬
‫آثار شيخ به دو دسته منظوم و منثور تقسيم مي شود‪ .‬آثار منظوم او عبارت است از‪:‬‬
‫‪ -1‬ديوان اشعار كه شامل غزليات و قصايد و رباعيات است‪.‬‬
‫‪ -2‬مثنويات او عبارت است از‪ :‬الھي نامه‪ ،‬اسرار نامه‪ ،‬مصيبت نامه‪ ،‬وصلت نامه‪ ،‬بلبل نامه‪،‬‬
‫بي سر نامه‪ ،‬منطق الطير‪ ،‬جواھر الذات‪ ،‬حيدر نامه‪ ،‬مختار نامه‪ ،‬خسرو نامه‪ ،‬اشتر نامه و‬
‫مظھر العجايب‪ .‬از ميان اين مثنويھاي عرفاني بھترين و شيواترين آنھا كه به نام تاج مثنويھاي‬
‫او به شمار مي آيد منطق الطير است كه موضوع آن بحث پرندگان از يك پرنده داستاني به نام‬
‫سيمرغ است كه منظور از پرندگان سالكان راه حق و مراد از سيمرغ وجود حق است كه عطار‬
‫در اين منظومه با نيروي تخيل خود و به كار بردن رمزھاي عرفاني به زيباترين وجه سخن مي‬
‫ان فارسي است و منظومه مظھر العجايب و لسان‬ ‫زبان‬
‫يكي از شاھكارھاي زب‬‫گويد كه اين منظومه يكي‬
‫الغيب است كه برخي از ادبا آنھا را به عطار نسبت داده اند و برخي ديگر معتقدند كه اين دو‬
‫كتاب منسوب به عطار نيست‪.‬‬
‫يكي از معروفترين اثر منثور عطار تذكرة االولياست كه در اين كتاب عطار به معرفي ‪ 96‬تن از‬
‫اوليا و مشايخ و عرفاي صوفيه پرداخته است‪.‬‬
‫گزيده اي از اشعار‬
‫اندوه تو عيش و شادماني‬ ‫اي ھجر تو وصل جاوداني‬
‫خوشتر ز وصال جاوداني‬ ‫در عشق تو نيم ذره حسرت‬
‫كفرست حديث زندگاني‬ ‫بي ياد حضور تو زماني‬
‫آن لحظه كه از درم براني‬ ‫صد جان و ھزار دل نثارت‬
‫گر يك نفسم به خويش خواني‬ ‫كار دو جھان من برآيد‬
‫خواه اين كن خواه آن‪ ،‬تو داني‬ ‫با خواندن و راندم چه كار است؟‬
‫ور لطف كني سزاي آني‬ ‫گر قھر كني سزاي آنم‬
‫تا تو ببري به دلستاني‬ ‫صد دل بايد به ھر زمانم‬
‫جبريل شود به جان فشاني‬ ‫گر بر فكني نقاب از روي‬
‫زيرا كه ز ديده بس نھاني‬ ‫كس نتواند جمال تو ديد‬
‫چون جمله تويي بدين عياني‬ ‫نه نه‪ ،‬كه به جز تو كس نبيند‬
‫شد زنده دايم از معاني ‪.‬‬ ‫در عشق تو گر بمرد عطار‬
‫‪-----‬‬
‫شبنمي بودم ز دريا غرقه در دريا‬ ‫گم شدم در خود چنان كز خويش ناپيدا شدم‬
‫شدم‬
‫راست كان خورشيد پيدا گشت ناپيدا‬ ‫سايه اي بودم ز اول بر زمين افتاده خوار‬
‫شدم‬
‫گو بيا يك دم برآمد كامدم من يا شدم‬ ‫ز آمدن بس بي نشان و ز شدن بي خبر‬
‫در فروغ شمع روي دوست ناپروا‬ ‫نه‪ ،‬مپرس از من سخن زيرا كه چون پروانه اي‬
‫شدم‬
‫الجرم در عشق ھم نادان و ھم دانا‬ ‫در ره عشقش قدم در ِنه‪ ،‬اگر با دانشي‬
‫شدم‬
‫اين عجايب بين كه چون بيناي نابينا‬ ‫چون ھمه تن مي بايست بود و كور گشت‬
‫شدم‬
‫تا كجاست آنجا كه من سرگشته دل آنجا‬ ‫خاك بر فرقم اگر يك ذره دارم آگھي‬
‫شدم‬
‫من ز تأثير دل او بيدل و شيدا شدم‪.‬‬ ‫چون دل عطار بيرون ديدم از ھر دو جھان‬
‫برخی از آثار ديگراو منطقالطير )شعر( مصيبت نامه )شعر( الھینامه )شعر( اسرارنامه )شعر(‬
‫مختارنامه )شعر( خسرونامه )شعر( جواھرنامه و شرح القلب و تذکرة االوليا )نثر( و ديوان‬
‫قصايد و غزليات )شعر( و مثنوی لسان الغيب ‪.‬‬
‫ابو علي سينا بلخي‬

‫ابوعبيد جوزجاني که يکي از شاگردان مقرب و ياران ھميشگي ابن سينا بوده است از قول‬
‫استادش زندگينامه او را چنين روايت مي کند‪ » :‬پدرم عبد‪ d‬پسر حسن پسر علي ابن سينا از‬
‫ان کرد و در دھکده اي از‬ ‫مکان‬
‫وي بخارا نقل مک‬
‫سوي‬
‫نوح ساماني به س‬
‫اھالي بلخ بود‪ .‬در زمامداري امير نوح‬
‫توابع بخارا سکني گزيد و به برزگري و کشاورزي پرداخت‪ .‬در آن ايام با دختري ستاره نام در‬
‫دھکده افشنه که جز ھمان دھستان بود‪ ،‬ازدواج کرد‪ .‬من در سال ‪ 259‬خورشيدي )‪980‬‬
‫ميالدي( به دنيا آمدم‪ .‬بعد از مدت زماني پدرم به شھر بخارا آمد‪ ،‬مرا به مکتب برد و به دست‬
‫استاد )که گويا ابوبکر برقي بوده است( سپرد‪ .‬درس قرآن و ادبيات را شروع کردم و در ده‬
‫انم را تحت الشعاع قرار‬
‫مدرسانم‬
‫ب کردم که ھمدرس‬
‫کسب‬
‫نموده و در ادبيات مقامي کس‬
‫رآن را حفظ نموده‬
‫الگي ققرآن‬
‫سالگي‬
‫س‬
‫داده بودم‪.‬‬
‫با کمال جديت نزد اسماعيل زاھد فقه روي آوردم و در اين رشته رشته به حدي رسيدم که مفتي‬
‫پيش يکي از سبزي فروشھا که در علم حساب توانا‬ ‫اب را پيش‬
‫حساب‬
‫ھمان زمان حس‬
‫حنفيان بخارا شدم‪ .‬در ھمان‬
‫بود فرا گرفته و رياضي را از استادي به نام محمد مساح کسب نمودم‪ .‬ديري نگذشت که شخصي‬
‫به نام عبد‪ d‬ناتلي به شھر ما آمد؛ او خود را فيلسوف معرفي کرد و پدرم وي را در خانه خود‬
‫جا داد و از او خواھش کرد که مرا تعليم دھد‪ .‬کتاب ايساغوجي را پيش وي خواندم و ھر مسئله‬
‫اي را که استاد شرح مي داد‪ ،‬من بھتر از او تفسير مي کردم‪ .‬در مدت زماني اندک توانستم در‬
‫علم منطق‪ ،‬سرمايه زيادي کسب کنم‪ .‬کتاب اقليدس را نيز نزد ناتلي شروع کردم‪ ،‬پنج يا شش‬
‫شکل آن را تشريح کرد‪ ،‬بقيه مشکل را خود حل کردم‪ .‬اين بار کتاب ديگري را مورد مطالعه‬
‫قرار دادم و ديگر نيازي به ناتلي نمانده بود‪ .‬ناتلي از ما جدا شد‪ ،‬بعد از علم منطق و ھندسه و‬
‫فلکيات‪ ،‬که از ناتلي و غيره فرا گرفته بودم؛ به فراگيري علوم طبيعي و ماوراء الطبيعه و علوم‬ ‫فلکيات‪،‬‬
‫طب پرداختم‪ .‬کتاب ماوراء الطبيعه تأليف ارسطو را پيدا کردم‪،‬‬
‫ت‪ .‬چھل بار از اول تا به آخر خواندم و تمام مندرجاتش را حفظ کردم‪ ،‬اما‬ ‫است‬
‫ديدم بسيار مشکل اس‬
‫چيزي از محتواي آن نفھميدم‪ .‬تا روزي در بازار صحافان بخارا به سمساري برخوردم‪ ،‬کتابي در‬
‫دست داشت‪ ،‬گفت‪ :‬ابوعلي اين کتاب را بستان که بسيار ارزان است و صاحبش آن را از سر‬
‫نيازي که به مال دارد ميفروشد‪ .‬کتاب را به سه درھم خريدم و به خانه آوردم‪ .‬کتاب يکي از‬
‫تأليفات فارابي و شرح ماوراءالطبيعه ارسطو بود‪ .‬آن وقت بود که به کمک اين کتاب ارزشمند‪،‬‬
‫مشکالت علم ماوراءالطبيعه ھمگي بر من روشن شد‪ .‬در زمينه علم طب بسياري از کتاب ھاي‬
‫طبي را که در آن روزگار متداول بود‪ ،‬مطالعه کردم ديدم علم طب بسيار مشکل نيست‪.‬‬
‫بسيار زود در اين باره نيز پيشرفتھايي حاصل شد‪ ،‬که از ساير اطباي وقت پيشي گرفتم و شروع‬
‫به مداواي بيماران کردم‪ .‬در طب علمي تجاري بر من کشف شد که بسياري از نظريات مندرج در‬
‫کتاب ھا را وارونه ديدم‪ .‬در آن ايام که با طب سر و کار داشتم شانزده سالم بود‪ .‬اين را نيز بايد‬
‫يادآوري کنم که پدرم عبد‪ d‬و برادرم‪ ،‬که از من بزرگتر بود‪ ،‬گرويده باطني بودند‪ .‬اکثر اوقات بر‬
‫سر مباحث نفس و عقل‪ ،‬که از فرقه اسماعيليه تلقين گرفته بودند‪ ،‬به بحث و جدل مي پرداختـند‪.‬‬
‫آنان را نمي پسنديدم و وقتي که مرا دعوت به گرويدن به‬ ‫اما مرام و جدل آنان‬ ‫من گوش مي دادم‪ ،‬اما‬
‫فرقه خود نمودند ابا ورزيدم‪«.‬‬
‫ابوعبيد جوزجاني به روايتش ادامه مي دھد و مي گويد‪:‬‬
‫ا ً امير نوح بن منصور ساماني‪،‬‬
‫ساماني‪ ،‬که‬ ‫اتفاق‬
‫ود‪ ،‬اتفاق‬
‫سالگي ببود‪،‬‬
‫ھفده سالگي‬ ‫ينا در سن ھفده‬ ‫سينا‬ ‫امي که ابن س‬ ‫ھنگامي‬ ‫» ھنگ‬
‫زمامدار بخارا بود‪ ،‬بيمار شد‪ .‬طبيبان بزرگ بخارايي با به بالين امير دعوت کردند‪ .‬اين سينا‬
‫جوان ھم خود را در ميان آنان جا زد و به عيادت امير رفت«‪ .‬خود او در اين باره مي گويد‪» :‬‬
‫د و‬
‫درآمد‬
‫خيص من درست از آب درآم‬ ‫تشخيص‬ ‫طبيبان ھمگي از تشخيص بيماري درماندند‪ .‬خدا را شکر که تش‬
‫مداواي من اثر رضايت بخش بخشيد و امير به زودي شفا يافت‪«.‬‬
‫گويند بيماري امير نوح ساماني چنان بود که جملگي عضالتش چنان سخت و سفت شده بود که‬
‫توان حرکت را به کلي از او سلب کرده و ياراي ھيچ حرکتي نداشت‪ .‬طبيباني که به بالينش رفتند‬
‫از عالج درمانده و سپر انداختند‪ .‬ابن سيناي جوان بعد از معاينه دقيق دستور داد که حوض‬
‫حياط امير را مملو از ماھي رعاده )لرز ماھي( کنند‪ .‬امير را لخت کرده و در قفس چوبين قرار‬
‫ي شود و‬ ‫مي‬ ‫حوض جا داد‪ .‬در اثر نيروي الکتريسيته اي که از ماھي رعاده توليد م‬ ‫ط حوض‬ ‫وسط‬‫داد و در وس‬
‫با جسم امير تماس مي گرفت‪ ،‬امير به کلي از بيماري سفتي عضالت نجات يافت‪ .‬ناگفته نماند که‬
‫در ھر ماھي رعاده قدرت توليد الکتريسيته به سي ولت مي رسد‪ .‬از اين رو پيداست که ابوعلي‬
‫سينا يک ھزار سال قبل از پيدايش روش معالجه با برق و حتا قبل از اختراع برق به تأثير آن پي‬
‫برده است‪ .‬امير نوح در مقابل اين معالجه شگف انگيز مي خواست پاداش شاياني به ابن سيناي‬
‫م«‪ .‬ابن سينا گفت‪ » :‬تنھا‬ ‫دھم‬
‫واھي مي دھ‬
‫بخواھي‬ ‫ر چه بخ‬ ‫ھر‬ ‫و علي ھ‬ ‫ابو‬
‫ه گفت‪ » :‬اب‬ ‫جواب امير ککه‬ ‫جوان بدھد‪ .‬در جواب‬
‫پاداش من اين باشد که اجازه بفرمايي در مطالعه کتاب ھاي کتابخانه امير آزاد باشم«‪.‬‬
‫براي ھر حکمي در معالجه و ھر بياني در تشريح جسم آدمي‪ ،‬داليل له و عليه را با ھم آورده‬
‫است‪ .‬شيخ الرئيس ابن سينا اولين دانشمند اسالمي است که کتابھاي جامع و منظم در فلسفه‬
‫نوشته است‪ .‬کتاب شفاي او در واقع حکم يک دائرةالمعارف فلسفي را دارد‪ .‬عالوه بر شفا کتاب‬
‫ھاي نجات‪ ،‬اشارات و تنبيھات‪ ،‬قراضه طبيعيات‪ ،‬مبداء و معاد و داستان حي بن يقطان را ھمگي‬
‫در فلسفه نوشته است‪.‬‬
‫ابن سينا در مدت اقامت در ھمدان به قصد ايجاد رصد خانه‪ ،‬دستگاھي که شباھت زيادي به‬
‫ورنيه امروزي داشت‪ ،‬اختراع کرد و مفاھيم مھم فيزيکي از قبيل‪ :‬حرکت‪ ،‬نيرو‪ ،‬فضاي خالي‪،‬‬
‫ت‪ .‬ابن سينا استاد تعليم و تربيت‪ ،‬اولين دانشمند‬ ‫است‬ ‫دقت بررسي کرده اس‬ ‫نور‪ ،‬و حرارت را به دقت‬
‫ته است‪ .‬کتاب تدابير المنازل و چھار‬ ‫داشته‬
‫بسيار ارزنده اي داش‬ ‫اره اظھارات بسيار‬ ‫ن بباره‬ ‫اين‬‫که در اي‬ ‫ت که‬ ‫است‬ ‫اسالمي اس‬
‫فصل از فن سوم کتاب اول قانون و مقاله اول از فصل پنجم کتاب شفا را به تعليم و بھداشت‬
‫کودکان اختصاص داده است‪ .‬ابن سينا راجع به ورزش و انواعش‪ ،‬درباره برگزيدن ھنر و حرفه‬
‫دست بشر را مي گيرد و به سر منزل سعادت مي رساند‪.‬‬
‫ابن سينا ھزار سال پيش مربيان اطفال را سفارش مي دھد که از ھمان اوان کودکي عالقه و‬
‫شوق بچه را بسنجند و در ھر پيشه اي که استعداد و عالقه دارد او را در آن پيشه و ھنر‬
‫قانون در طب را سراسر بر اساس صغرا کبراي پي‬ ‫منطق دان‪ ،‬کتاب قانون‬ ‫تشويق کنند‪ .‬ابن سينا منطق‬
‫ريزي کرده‪ ،‬برابر کرده و نتيجه گيري منطقي را ابراز مي دارد که جاي شک و گماني نماند‪ .‬ابن‬
‫سيناي روانشناس‪ ،‬در کتاب قانونش بحث ھايي درباره روان شناسي و روان پزشکي دارد که‬
‫دغدغه و اختفا و‬ ‫کوتاه و با آن ھمه گرفتاري و دغدغه‬ ‫ت‪ .‬ابن سينا با وجود عمر کوتاه‬ ‫است‬ ‫واقعا مايه تعجب اس‬
‫فرار و زندان‪ ،‬که گريبانگيرش بوده است‪ ،‬توانسته ‪ 476‬کتاب و رساله در ھر علمي از علوم‬
‫متداول زمان خود را به جامعه تقديم کند‪ .‬که اکنون ‪ 246‬کتاب و رساله او باقي و در کتابخانھاي‬
‫مختلف دنيا موجود است‪.‬‬
‫ابن سينا‪ ،‬فيلسوف در فلسفه اش متأثر از افالطوني نو بوده و کوشش کرده آن را با دين اسالم‬
‫وفق دھد؛ که در اين باره از ابن رشد بسيار پيشي گرفته و کمتر از ابن رشد از ارسطو تبعيت‬
‫کرده است‪.‬‬
‫قانون را‬
‫با اين ھمه چندي از کوته فکران او را کافر و زنديق خوانده اند‪ .‬ابن سيناي طبيب که قانون‬
‫نوشته‪ ،‬در حقيقت بايد گفت که دايرةالمعارف طبي را به دنيا ارزاني داشته است‪ .‬قانون در طب‬
‫ابن سينا که شامل پنج کتاب است‪ ،‬تا قرن ھفدھم در سراسر اروپا معتبرترين کتاب طبي بوده و‬
‫ات و اشارات او‬ ‫توجيھات‬
‫امروزه ھم مي توان از توجيھ‬ ‫حتي امروزه‬ ‫تدريس کرده اند‪ ،‬و حتي‬ ‫گاھي آن را تدريس‬ ‫دانشگاھي‬ ‫ھر دانش‬ ‫در ھر‬
‫بھره ھا کسب کرد‪ .‬شرح ھايي که در دنياي اسالم بر کتاب قانون ابن سينا نوشته شده از علماي‬
‫زير است‪ :‬علي رضوان‪ ،‬متوفي ‪ 460‬ھجري قمري‪ ،‬امام فخر رازي‪ ،‬نجم الدين احمد نخجواني‪،‬‬
‫محمد بن محمود آملي متوفي بسال ‪ 733‬ه‪.‬ق‪ ،.‬سعدالدين محمد فارسي‪ ،‬فخرالدين محمد خجندي‪،‬‬
‫جمال الدين حلي‪ ،‬رفيع الدين گيلي‪ ،‬يعقوب بن اسحق سلوي‪ ،‬ابوالفرج يعقوب بن اسحق معروف‬
‫ھبه ‪ d‬يھودي مصري‪ ،‬حکيم محمد بن عبد‪ d‬آق سرايي‪ ،‬حکيم علي گيالني‪،‬‬ ‫به ابن القف‪ ،‬ھبه‬
‫‪......‬‬
‫حال که در دنياي اسالم راجع به ابن سينا نوشته ھا را نوشتيم‪ ،‬بياييد که به خارج و به دنياي‬
‫غرب سفري کنيم و ببنيم اروپائيان درباره ابن سينا چه عقايدي دارند و تا چه حد از او قدرداني‬
‫کرده اند‪.‬‬
‫کتابي را در سه جلد به نام المستشرقون تأليف کرده که در سال‬ ‫دکتر نجيب عقبقي از مصر کتابي‬
‫‪ 1946‬در دارالمعارف مصر چاپ و انتشار يافته است‪ .‬در اين کتاب ھر چه آثار مستشرقين‬
‫غربي است گرد آمده است؛ شصت و پنج صفحه کتاب مزبور اختصاص به ابوعلي سينا دارد‪.‬‬
‫کتابھاي قانون و شفا‪ ،‬اثر ابن سينا بارھا و بارھا به زبانھاي مختلف از جمله عربي‪ ،‬التين‪،‬‬
‫فرانسوي و ايتاليايي ترجمه و در دانشگاه ھاي مختلف جھان تدريس مي شدند‪.‬منبع مورد‬
‫استفاده ‪ :‬تفريح ‪.‬‬
‫عماره مروزی ‪ :‬ابومنصور عماره پسر محمد مروزی معروف به عماره مروزی شاعر ايرانی‬
‫است که در سده چھارم ھجری میزيست‪.‬‬
‫عمعق بخارائی ‪ ) :‬وفات ‪ ( 543‬شھاب الدين عمعق بخارائی شاعر سده پنچم ھجری‬
‫ا مانده‬ ‫جا‬
‫ت شعرھای اندکی از او به ج‬ ‫گرفت‬‫اميرالشعرائی گرف‬
‫يابيه بود که لقب اميرالشعرائی‬ ‫افراسيابيه‬ ‫ملوک افراس‬ ‫معاصر ملوک‬ ‫است‪.‬معاصر‬
‫است‪.‬‬
‫عيوقی ‪ :‬عيوقی از شاعران دربار سلطان محمود غزنوی بود‪ .‬اثر او داستان ورقه و گلشاه‪.‬‬
‫بوزيد محمد غضائری رازی چامه سرای بود که به سال ‪ ۴٢۶‬ھجری‬ ‫غضائری رازی ‪ :‬اَ َ‬
‫در گذشته است‪ .‬او دارای آيين شيع بود و بوييان را در چامه ھايش ستايش میکرده است‪.‬‬
‫فردوسی‬
‫‪.‬از وی به نام خداوندگار تاريخ و‬ ‫حکيم ابوالقاسم حسن بن اسحاق معروف به فردوسی است‬
‫فرھنگ ياد ميکنند ‪ .‬شاعر نامي که پارسي را پس از ‪ 200‬سال از دست زبان اعراب نجات داد‬
‫و دوباره زبان پارسي را که از ريشه پھلوی و دری گرفته شده است را به کشور ھديه کرد ‪ .‬او‬
‫از عمر خود صرف‬ ‫در حدود سال ‪ 329‬در روستای پاژ در خراسان متولد شد‪ .‬و مدت ‪ 35‬سال‬
‫کتاب خداي نامه‬ ‫جمع آوري تاريخ به صورت نظم و شعر کرد که منبع گردآوري او از‬
‫ضايع کرد و او را‬ ‫شاھنشاھي ساسانيان بود ‪ .‬اما حاکم وقت سلطان محمود غزنوي رنج او را‬
‫آزرده و رنجيده خاطر نمود ‪ .‬او يکی از سه اثر بزرگ و شاھکار ادبي جھان را بوجود آورد که‬
‫کشورھاي مختلفي يادواره او را گرامي ميدارند و او در نھايت اندوه در سال ‪411‬‬ ‫ھم اکنون‬
‫ھجري درگذشت ‪ .‬که بدليل سروده ھاي جنجالي او عليه اعراب و نکوھش چندين باره آنان ‪-‬‬
‫مسلمانان بر جسدش نماز نگذاشتند و وي را در گورستان مسلمان خاک نکردند ولي او در‬
‫تاريخ جاويد ماند صاحب بزرگترين اثر رزمی بنام شاھنامه می باشد ‪.‬‬
‫‪ ( ٢۶۵-٢٨٧‬بود و به سال ‪ ٢٨٣‬ه‪.‬‬
‫‪٢۶۵‬‬ ‫فيروز مشرقی ‪ :‬شاعر معاصر عمرو ليث صفاری )‬
‫وفات کرد‪ .‬از ميان اشعار او ‪ ٩‬بيت شامل سه قطعه دو بيتی و سه بيت مفرد برجای مانده است‪.‬‬
‫قطران‪ :‬ابو منصور قطران معروفترين سخن سرای دوره سلجوقی می باشد شاعر سده پنجم‬
‫نيکو‬
‫و‬‫ھجری است‪ .‬او زاده آذربايجان بود و زبان مادريش پھلوی بود با اين ھمه به پارسی دری نيک‬
‫شعر میسرود‪ .‬و از قصايد معروف او قصيده ای است که در وصف زلزله سال ‪ 434‬تبريز‬
‫سروده است ناصرخسرو قباديانی در سفرش با او ديدار کرده است‪.‬‬
‫قوامی رازی ‪ :‬شاعر پارسیگوی سده ششم ھجری است‪ .‬شعرھايش رويه دينی دارند‪.‬‬
‫کافرک غزنوی ‪ :‬چامه سرای در نيمه دوم سده پنجم ھجری است‪.‬از او تنھا پنج قطعه‬
‫دوبيتی به جا مانده است‪.‬او در شعرش دشمنی خويش با ترکان و عربھای اشغالگر آن زمان را‬
‫نشان میدھد‪.‬‬
‫کسايی مروزی‬
‫مجدالدين ابوالحسن کسايی مروزی يا ابواسحاق کسائی)زاده چھارشنبه ‪ ٢۶‬شوال ‪٣۴١‬‬
‫)ھجری(( مروزی در نيم ٔه دوم سده چھارم ھجری و آغاز سده پنجم ھجری است‪ .‬متاسفانه از‬
‫اشعار او بسيار اندک امروز در دست است‪ ،‬ولی از آنچه که از او بجای مانده‪ ،‬و ھمچنين از‬
‫اشارات به اشعار او در آثار ديگران آمده‪ ،‬پيداست که او از استادان مسلم شعر و زبان پارسی‬
‫بوده‪ .‬ناصرخسرو در بسياری از قصيدهھايش سعی در مقايس ٔه خود با کسائی داشته و پيداست‬
‫که ديوان کسائی را که آن زمان در دست بوده‪ ،‬به دقت مطالعه کرده بوده‪.‬‬
‫کسايی مروزی خود درباره زمان زايشش چنين سرودهاست‪:‬‬
‫چھارشنبه و سه روز باقی از‬ ‫چھل و يک رسيد‬
‫ه سيصد و چھل‬ ‫ببه‬
‫شوال‬ ‫نوبت سال‬
‫ويم و شادی کنم به‬ ‫سرود گگويم‬ ‫بيامدم به جھان تا چه گويم و‬
‫نعمت و مال‬ ‫چه کنم‬
‫که بردهگشت ٔه فرزندم و اسير‬ ‫ستوروار بدينسان گذاشتم ھمه‬
‫عيال‬ ‫عمر‬
‫کسايی در اوج دولت سامانيان ديده به جھان گشود‪ .‬اين دولت و نيز خاندان بلعميان از پشتيبانان‬
‫او بودند‪ .‬از پشتيبانان او يکی ابوالحسين عتبی وزير نوح بن منصور سامانی)کشتهشده به سال‬
‫‪ (٣٧١‬بود که کسايی مدحش گفته و سوزنی چامهسرای سده ششم ھجری چنين از پيوند ميان‬
‫اين دو يادکردهاست‪:‬‬
‫ماند عتبی از کسايی تا قيامت‬ ‫کرد عتبی با کسايی ھمچنين‬
‫زندهنام‬ ‫کردار خوب‬
‫با انجام کار سامانيان و بر سر کار آمدن غزنويان کسايی به دربار ايشان رفته و به مدح محمود‬
‫غزنوی پرداختهاست‪ .‬شعر زير يک نمونه از ستايشھای او از محموداست‪:‬‬
‫کزو دايم کنی‬
‫َک َفت گويی که کان گوھرستی‬
‫گوھرفشانی‬
‫زندهبودن کی‬ ‫تو بیجان زنده‬ ‫چو جانت از جود و رادی‬
‫توانی؟‬ ‫کرد يزدان‬
‫از شعرھای کسايی برمیآيد که تا پنجاهسالگی زندهبوده ولی پس از آن از او آگاھی درستی در‬
‫دست نيست و آشکار نيست که چند سال پس از آن زيستهاست‪.‬‬
‫کسائی پيرو آيين شيعه بودهاست‪.‬‬
‫مدحت کن و بستای کسی را که پيمبر‬
‫بستود و ثنا کرد و بدو داد ھمه کار‬
‫کيست بدين حال و که بوده است و که باشد‬ ‫آن‬
‫؟‬ ‫در کرار‬
‫حيدر‬ ‫ان حي‬
‫جھان‬
‫د جھ‬
‫خداوند‬
‫جز شير خداون‬
‫اين دين ھدی را به مثل دايره ای دان‬
‫پرگار‬ ‫پيغمبر ما مرکز و حيدر خط‬
‫علم ھمه عالم داد پيمبر‬
‫چون ابر بھاری که دھد سيل به گلزار ‪.‬‬
‫لبيبی ‪ :‬شاعر نيمه نخست سده پنجم ھجری است‪ .‬لبيبی از استادان مسلم زبان پارسی بوده‬
‫ولی متاسفانه امروز از اشعار او جز از اندکی در دست نيست‪.‬لبيبی ظاھراً از مردم خراسان و از‬
‫دوستان فرخی بوده است‪ .‬مسعود سعد سلمان در قصيدهای كه به استقبال او ساخته است او را‬
‫استاد و سيدالشعرا خوانده است‪ .‬او شعرھايی در قالب ھزل دارد‪.‬‬
‫مجيرالدين بيلقانی ‪ ):‬وفات ‪ ( 594‬از شاعران قصيده سرای قرن ششم است‪.‬او شاگرد‬
‫خاقانی شروانی بوده است‪.‬‬
‫محمد پسر وصيف سجزی ‪ :‬محمد پسر وصيف سجزی دبير يعقوب ليث صفاری بود‪.‬‬
‫برخی سرايش نخستين چامه به پارسی را از او میدانند‪.‬‬
‫محمد سگزی ‪ :‬محمد پسر مخلد سگزی زاده سيستان و از نخستين شاعران به زبان فارسی‬
‫بود‪ .‬از وی تنھا يک شعر در ستايش يعقوب ليث صفاری به جا مانده است‪.‬‬
‫اق َھرَ وی چامهسرايی پيشگام پارسيگو ھمدوره با دودمانھای‬ ‫محمود وراق ھروی ‪ :‬محمو ِد َورّ ِ‬
‫طاھريان و صفاريان بود‪.‬از او تنھا يک دوبيتی به جا مانده است‬
‫مسعود سعد سلمان‬

‫که سخن سرای زندانی در دخمه ای سرد و تاريک‪ ،‬در دل کوھھای بی فرياد ‪ ،‬باخود می گفت‬
‫چرا در انديشه فردا باشند‪،‬چون ھيچ اميدی نيست که ھمين امشب را نيز به پايان برم ‪ ،‬نيک می‬
‫دانست که سرانجام کار آدمی مرگ است ‪ ،‬اما سخنی که با خون دل او رنگين شده‪،‬تا روز رستا‬
‫خيز پايدار خواھد ماند‪.‬‬
‫سخن جانفزای تامحشر‬ ‫نخواست ماندن اگر گنج شايگان بودی بماند اين‬
‫دانست که اگر سخن پيوند‬ ‫او سخن جانفزای را درمان جان ناالن خويش ساخته بود ومی‬
‫ھر چند گردون سرانجام به‬ ‫زندگيش نمی گرديد ‪ ،‬گردش گردون او را به درد ورنج کشته بود‪.‬‬
‫نشيب او را نيز بست ‪،‬اما دفترسخن او‬ ‫دست مرگ ‪ ،‬مانند ديگر مردم ‪ ،‬دفتر زندگی پرفراز و‬
‫او بود ‪ ،‬پيوند نام او گرديد و امروز که نھصد‬ ‫ھمچنان گشوده ماند‪ .‬گويی شعر که پيوند عمر‬
‫ھمچنان زنده است و باما‬ ‫اومی گزرد ‪ ،‬جان او که در کالبد شعرش دميده شده ‪ ،‬ھمچنان‬ ‫سال از مرگ تن اومی‬
‫‪ ،‬سراينده بزرگ شعر دری در نيمه دوم قرن پنجم وآغاز‬ ‫سخن می گويد‪ .‬مسعود سعد سلمان‬
‫و نخستين شاعر پارسی گوی در سرزمين ھندوستان است ‪.‬‬ ‫قرن ششم ‪ ،‬سرامد حبس ٌيه سرايان‬
‫زمان زندگی خود او تا امروز ‪ ،‬ھمواره آفرين و ستايش‬ ‫سخن ازدل برامده اش از ديرباز ‪،‬‬
‫انگيخته وازشنيدن فرياد جان سوزش موی براندامھا به‬ ‫سرايندگان و سخن سنجان را بر‬
‫شده است‪.‬‬ ‫پاخاسته و اشک از ديده ھا روان‬
‫پرتاختند و‬ ‫ھمزمان بااو دھھا شاعرديگر‪ ،‬دردستگاه فرمانروايی غزنويان وسرودن نظم می‬
‫گاه از روی ھمچشمی با طعن و طنزازاوياد‬ ‫برخی از آنھا از ديد نام وجاه بر اوبرتری داشتند‪.‬‬
‫‪ ،‬اورا کودک و برنا می‬ ‫می کردند و اگر بھترين شعرھای جادوی خويش را برايشان می خواند‬
‫می زدند ‪ ،‬اما امروز‬ ‫گفتند و گاه از روی رشک ‪ ،‬با دسيسه و توطئه گرفتاريش را دامن‬
‫ازبسياری از آنان نه تنھا ديوان ‪ ،‬بلکه نامی نيز برجای نمانده وتنھا نام بعضی از آنان به برکت‬
‫ديوان او به طفيل نام او در بعضی تذکره ھا آمده است؛در حاليکه اگر از ده شاعر بزرگ فارسی‬
‫يکی از آنان خواھد بود‪.‬‬ ‫زبان نام برده شود ‪ ،‬بی گمان مسعود سعد‬
‫ان که در روزگار سعدی نيز‪ ،‬امامی‬ ‫چنان‬ ‫درست نقاد روزگار؛ چن‬ ‫ر دآوری درست‬ ‫اين خود گواه ديگری است ببر‬
‫روشنترين وجه نشان‬ ‫اين داوری را به روشنترين‬ ‫بی پايگی‬
‫تند و گذشت روزگار ‪ ،‬بی‬ ‫دانستند‬
‫رازاو دانس‬ ‫برترازاو‬ ‫ھروی را برت‬ ‫ھروی‬
‫داد‪.‬‬
‫به درازا کشيد و چنانکه خواھيم با دوران پنج تن‬ ‫دوران شاعری مسعود سعد پيش از پنجاه سال‬
‫حاصل اين دوران ‪ ،‬ديوانی است با نزديک به شانزده ھزار‬ ‫از پادشاھان غزنوی مغارن بود‪.‬‬
‫اندازه شعر ‪ ،‬که بی گمان پست و بلند نيزدارد ‪ ،‬با فرصتھای محدود‬ ‫بيت شعر‪ .‬خواندن اين‬
‫نيست وھمين امربرگزيدن بھترين شعر ھا وشرح و توضيح آنھا ايجاب می‬ ‫روزگار ما سازگار‬
‫کند ؛اگرچه درروزگاران قديم نيزاين ضرورت احساس می شده وخود مسعود سعد نيز))اختيارات‬
‫ھنامه(( را بر پايه ھمين نيازفراھم آورده است‪.‬‬ ‫شا‬
‫مديحه سرايان ‪ ،‬زندگی تقريبا يک نواختی داشته اند و جز‬ ‫بيشتر شاعران قديم ‪ ،‬به خصوص‬
‫مشترک است ‪ ،‬مانند‪ :‬تھيدستی وبيماری و مرگ عزيزان و پيری‬ ‫آنچه کم بيش در ھمه انسانھا‬
‫و نظاير آنھا ‪ ،‬حادثه با اھميتی که بکلی زندگی آنھا را زير ورو کرده باشد به حدی که در شيوه‬
‫افتد ‪ ،‬برايشان نيامده است در اين ميان مسعود سعد موقعيتی کامال استثنائی‬ ‫شاعريشان موثر‬
‫‪:‬‬ ‫‪.‬درشاعری او دست کم پنج دوره متمايز می توان ديد‬ ‫دارد‬
‫الدوله که اوج کام روائی اوست‬ ‫‪-‬آغاز شاعری وپيوستن به سيف‬
‫فرمان سلطان ابراھيم‬ ‫‪-‬دوره اول زندان ‪ ،‬در قلعه ھای دھک ‪ ،‬سو و نای به‬
‫‪-‬رھايی ‪ ،‬بازگشت به الھور و حکومت چالندر‬
‫زندان ‪ ،‬در قلعه مرنج به فرمان سلطان مسعود بن ابراھيم‬ ‫‪-‬دوره دوم‬
‫عمر‬ ‫‪ ،‬مدح ملک ارسالن و بھرام شاه ‪ ،‬پيری و پايان‬ ‫‪-‬آزادی ‪ ،‬رياست کتابخانه‬
‫سلطان ابراھيم نيروی خود را صرف لشگر کشی به ھندوستان وگسترش قلمرو فرمانروائی خود‬
‫و به دست آوردن غنائم از آن سرزمين مانند اسالف خود می کرد ‪ ،‬وفرماندھی سپاه را به فرزند‬
‫خود به نام سيف الدوله محمود سپرده بود ‪ .‬چنان که از ديوان ابوالفرح رومی استباط می شود‪،‬‬
‫مسعود‬ ‫دود سال ‪ 460‬آغاز شده باشد ‪.‬‬ ‫حدود‬ ‫تان ‪ ،‬بايد از ح‬ ‫ھندوستان‬‫لشکر کشی ھای سيف الدوله به ھندوس‬
‫که در يکی از‬ ‫سعد نيز قاعدة در ھمين سالھا در الھور به سيف الدوله پيوسته است ‪ ،‬چنان‬
‫گويد ‪ ،‬نوروز را‬ ‫قصايد خود در مدح سيف الدوله که فرا رسيدن نوروز را به او تھنيت می‬
‫مصادف ماه رجب ذکر می کند ‪ .‬خجسته بادت نوروز و اين چنين نوروز ھزار جفت شده با مه‬
‫رجب درياب‬
‫فرستادن خلعت و منشور ‪ ،‬به سيف الدوله‬ ‫سلطان ابراھيم رسما فرمانروای ھندوستان را با‬
‫شرکت داشت و فتح نامه ھا و قصيدھا در‬ ‫سپرد ومسعود سعد نيز که در جنگھا در کنار او‬
‫بار او گرديد‪.‬‬ ‫ستايش او می سورود ‪ ،‬نديم و جليس و شاعر در‬
‫خويشتن را سوار بايد کرد بر سخن کامگار بايد کرد‬
‫شھريار بايد گفت خدمت شھريار بايد کرد‬ ‫مدحت‬
‫ذوالفقار بايد کرد‬ ‫شاه محمود سيف دولت و دين که زبان‬
‫سعدازھمدان بودوباقدرت يافتن غزنويان يکی ازنيا کانشبه غزنين مھاجرت‬ ‫اصل خاندان مسعود‬
‫دربارغزنوی‪،‬وارد شغل ديوانی شده بود‪،‬چنانکه درشعرمسعود آمده است که بنده‬ ‫کرده بودودر‬
‫زاده اين دولتم به ھفت تبار‪ -‬که البته ھفت نسل را قاعدة بايد اغراق دانست چون اگر چنانکه‬
‫معمول است برای ھر نسل سي سال درنظر گرفته شود‪،‬ازتأسيس دولت غزنوی پيش ترخواھد‬
‫فرمانروائی‬ ‫مجدود را به‬
‫بيھقی‪،‬سلطان مسعود غزنوی فرزند خود مجدود‬ ‫ت بيھقی‪،‬سلطان‬ ‫روايت‬
‫ه رواي‬
‫‪،‬به‬
‫رفت‪ .‬درسال ‪،427‬ب‬
‫الھور رفت‬ ‫ھند منصوب کردوسعد سلمان ‪ ،‬پدر شاعر ‪ ،‬به عنوان مستوفی ھمراه مجدود به‬
‫ت دايم يافت ‪ ،‬وصاحب امالک ومستغتالت فراوان گرديد‪.‬‬ ‫ودرآنجااقامت‬
‫ودرآنجااقام‬
‫واين که‬
‫که‬ ‫آمد واين‬
‫دنيا آمد‬
‫به دنيا‬
‫ور به‬
‫درالھور‬
‫زياد – دربين سالھا ی ‪438‬و‪ 440‬درالھ‬ ‫سعد‪ -‬به احتمال زياد‬ ‫مسعود‬
‫دربعضی تذکره ھا زادگاه اورا ھمدان يا جرجان نوشته اند صحيح نيست و خود شاعر در اشعار‬
‫گوناگون به اين نکته تصريح کرده است ‪.‬‬
‫آفتاب روشن روشن چگونه ای‬ ‫ه ای بی‬
‫گونه‬
‫يھک بی من چه گون‬
‫ای الھور و يھک‬
‫چگونه ای‬ ‫ای جره بازدشت گذار شکار دوست بسته ميان تنگ نشيمن‬
‫فراگرفتن فنون جنگاوری و‬ ‫کودکی و نوجوانی شاعر در الھور صرف آموختن علم و ادب و نيز‬
‫به ويژه آن که به سبب اشتغال پدرانش به امور ديوانی‬ ‫شکار و تيراندازی و سوارکاری گرديد‪.‬‬
‫چنان که خود می گويد‪:‬‬ ‫‪ ،‬آموختن شعرو ادب و ترسل در خواندانش موروسی بود‬
‫سلمان‬ ‫سعد مسعود ھمان دادست از براعت که سعد را‬
‫کرد که ھمين روزگار‬ ‫اين روزگار ‪ ،‬دوران تنعم و کامروائی او بود چناکه در شعرخود آروزو می‬
‫بسا آروزو که خاک شده‪.‬‬ ‫ھميشه بماند ‪ )) :‬تا ھست روزگار ھمين روزگار باد ‪ (( .‬اما ای‬
‫غزنين می رفت ‪ ،‬مسعود نيز با او‬ ‫در سفری که سيف الدوله برای ديدار پدرش از الھور به‬
‫‪.‬‬ ‫ابراھم و وزير و سپھساالراو سرود‬ ‫ھمراه بود ‪ .‬در پايتخت قصايد غرائی در مدح سلطان‬
‫مھذب‬ ‫است‬
‫ت‬ ‫در دولت و سعادت صاحب کاداب از او شده اس‬
‫منصور بن سعيد بن احمد کش بنده اند حران اغلب‬
‫غزنين مشاعره ومجابات کرد‪ ،‬بخصوص با راشدی ‪ ،‬ملک‬ ‫))‬ ‫و با)) شاعران چيره زبان‬
‫آتش رشک آن شاعران زبانه کشيد و چون )) رتبت و پايگاه ((‬ ‫الشعرای دربار گويا از ھمين جا‬
‫بر ضد او به توطئه و تھمت پرداختند ‪،‬‬ ‫گونه )) تنبل و دستان (( بر‬ ‫ديدن به صد‬
‫اه ديدن‬
‫شاه‬ ‫نزد ش‬
‫او را نزد‬
‫گويد‪:‬‬ ‫چنانکه خود او می‬
‫کار‬ ‫زمن بترسيد ای شاه خصم نقاص من که کار مدح به من باز گردد آخر‬
‫از سيف‬ ‫از قضا در اين ھنگام نيت تشرف و سفر خراسان در او پديد آمد و برای اين مقصود‬
‫او اثر کرده‬ ‫الدوله اجازه خواست ‪ .‬اما سيف الدوله که گويا دمدمه و افسون مدعيان شاعر در‬
‫بود نه تنھا اجازه نداد بلکه بر او خشمگين شد و گرفتاری شاعر از اين جا آغاز شد ‪ .‬اصرار او‬
‫ر خشم سيف الدوله می افزود ‪ ،‬او را ازکار برکنارکرد‪.‬‬ ‫نيزبر‬
‫نيزب‬
‫شغل من نجسته ھنوز دود عزلم بر آمد از روزن‬ ‫آتش‬
‫شاعر پس ازعزل به فرمان سيف الدوله دستور داد اموال او را نيز ضبط کردند تا آن زمان به‬
‫ديگر شاعران صله می داد ‪ ،‬تھی دست و آوره ونا گزيربرای‬ ‫پشتوانه دارائی فراوان خود به‬
‫کرد و بسوی غزنين رھسپار شد‪:‬‬ ‫دادخواھی زادگاه خود را ترک‬
‫فرستاد‬ ‫درويشی و نيستی زلوھور بر کند و به حضرتم‬
‫نانپاره خويشتن بجستم از شاه ظھير دولت و داد‬
‫زندان‬
‫‪ ،‬چنانکه ازفحوای اشعار مسعود بر می آيد ‪ ،‬شاعران و درباريان آنچنان ذھن پادشاه‬ ‫در غزنين‬
‫بس شاعر فرمان داد ‪ ،‬شايد تھمت زننده‬ ‫حبس‬ ‫ه بدون دليل به ح‬ ‫بت به او بدبين کرده بودند ککه‬ ‫نسبت‬ ‫را نس‬
‫گفته‪:‬‬ ‫راشدی شاعر دربار باشد که پيش از گرفتاری خطاب به سيف الدوله درباره اوچنين‬
‫زنان‬ ‫اگر نه بيم تو بودی شھا به حق خدای که راشدی را بفکندی زآب و‬
‫زير‪:‬‬ ‫نخستين زندان شاعربه نام دھک بود بعضی مو لفان چون در بيت‬
‫پس ازآنم سه سال قلعه نای‬ ‫ھفت سالم بسود سوو دھک پس‬ ‫ھفت‬
‫به ضرورت وزن شعر نام سو مقدم بردھک آمده است ‪ ،‬تصورکرده اند که زندان نخست قلعه سو‬
‫بوده است ‪ ،‬اما شاعر خود به سراحت در اين بيت گفته است که او را ازدھک به سو برده اند‪.‬‬
‫ونان‬ ‫نشسته بودم در کنج خانه ای به دھک به دولت تو مرا سيم بود و جامه‬
‫غزنين به‬ ‫اين زندان در فاصله پانزده کيلومتری در سمت شرق واقع است و در قديم سر راه‬
‫ھندوستان قرار داشت‪.‬‬
‫شاعر در دھک به نسبت به زندان ھای بعدی ‪ ،‬از رفا و آسايش بيشتری بر خوردار بود و چن‬
‫می کردند‪.‬‬ ‫تن از شخصيت ھای آن زمان در زندان از او ھمايت‬
‫توطه گران نتوانستند آسايش نسبی شاعر را در دھک تھمل کنند و کاری کردند که فرمان او به‬
‫قلعه سو داده شد‪.‬‬
‫به سمت جنوب مشرق دھک ‪ ،‬به فاصله ده کيلومتردره بسيار تنگی است‬ ‫محل جغرافيايی سو)‬
‫که) سوکوه( نام دارد و باالی اين کوه خرابه زاری است که محبس سالطين آل ناصر در آن بود‬
‫بود‬
‫(‪.‬‬
‫مسعود سعد در اين باره می گويد ‪ :‬حصار به حدی مرتفع بود که م توانستم با ستارگان راز دل‬
‫عفن و مردم بی سامان‬ ‫خود را بگويم ‪ .‬در اين زندان زنجير آھنين بر پای او بستند و از ھوای‬
‫شکوه ھا داشت وتنھا مايع دل خوشی او وجود پيرمرد منجمی به نام بھرامی بود و علم نوجوم‬
‫را در حد کمال از او آموخت‪.‬‬
‫و سو ھفت سال بود و سپس او را به قلعه نای برند‪.‬‬ ‫مجموع گرفتاری شاعر در دھک‬
‫ار نای‬
‫حصار‬‫در حص‬
‫که سر نشات عالم دارند پيوسته به نای ‪ ،‬طبع خرم دارند‬ ‫آنان‬
‫غم دارند توآن نايی کز پی ماتم دارند‬ ‫ای نای زتو ھمه جھان‬
‫سعد است ‪ ،‬چنان که نام سای زندان ھا را تحت‬ ‫ل مشھورترين زندان مسعود سعد‬ ‫ودليل‬
‫نای به د ودلي‬ ‫قلعه نای‬
‫تر بوده است‬
‫است‬ ‫بيشتر‬‫الشعاع قرار داده است ‪ .‬يکی اين که در اين زندان عذاب روحی و جسمی شاعر بيش‬
‫با ساز معروف جناس تام دارد و شاعر ايھام ھا و تناسبات بديھی از آن‬ ‫نای که با‬ ‫و ديگر خود لفظ نای‬
‫ساخته است‪.‬‬
‫محل جغرافيايی اين زندان در سمت غرب شھر غزنين ‪ ،‬مايل به زاويه جنوب ‪ ،‬در فاصله حدود‬
‫موثرترين و پر سوزترين حبسيات مسعود‬ ‫ھشتاد کيلومتری ‪ ،‬دردل قله ای سر به فلک کشيده‪.‬‬
‫در ھمين زندان سروده شده است‬
‫شادی نديد ھيچ کس از نای بی نوا‬ ‫چون نای بی نوايم از اين نای بی نوا‬
‫است و صباھم ھمه مسا‬ ‫شد ديده تيره و نخرم غم زبھر آنک روزم ھمه شب‬
‫پس سه سال گرفتاری در نای و جمعا ده سال در دھک و سو و نای از زندان رھائی يافت شاعر‬
‫که با يک فرمان پادشاه در اثر يک سوء ظن به زندان افتاده بود‪ ،‬بدون آنکه جرم خود را بداند‪،‬‬
‫‪:‬‬ ‫با فرمانی ديگر آزادی خود را باز يافت‬
‫عفو سلطان نامدار رضی بر شب من فکند نور قمر‬
‫رھائی‬
‫سعد‪،‬پس از رھائی از زندان به ال ھور با زگشت و به سرپرستی امالک پدر خود سعد‬ ‫مسعود‬
‫سلمان که تا اين زمان ھنوز زنده بود پرداخت ابونصرکه اھل ادب بود از قديم با مسعود آشنا‬
‫کرد‪.‬‬ ‫ديمان خاص عضد الدوله شيرزاد‬ ‫ل ديوانی کشاند و او را از ننديمان‬ ‫عمل‬
‫ار ديگربه عم‬ ‫اعررا ببار‬
‫شاعررا‬ ‫ود ش‬
‫ببود‬
‫وصب‬ ‫شاعر در مجالس بزم شيرزاد درکنار نديمان و عمله طرب به شعرخواندن می پرداخت و‬
‫اين مجالس را در )) مثنوی ارشکال((‬
‫سنائی در سرود ن کارنامه بلخ است ‪ ،‬به تفصيل‬ ‫که به لھنی طنز آميزسروده شده و سرمشق‬
‫بيان کرده است‪.‬‬
‫از بخشش دست من زسيم و زرپرس وزخوی خوشمزمشکوازعنبرپرس‬
‫بازوی من ازخنجر پرس وز ھيبت من زراه چا لندر پرس‬ ‫از قوت‬
‫ثروت از دسته رفته را باز يافت قصری درالھوربنا کرد در اين‬ ‫مسعود سعد بار ديگر شوکت و‬
‫چالندر قيام کردند و بونصر پارسی با لشکر کشی گران بر آنھا تاخت و‬ ‫ايام ھندوان در شھر‬
‫کرد‪.‬‬ ‫قيامشان را سرکوب‬
‫ديگر به‬ ‫مسعود سعد نيز در اين جنگ در کنار بونصر بود‪ ،‬دوران کامروای و رھائی او بار‬
‫عود را نيز به جرم ھمدستی با‬ ‫مسعود‬ ‫پارسی متھم و گرفتار گرديد و مس‬ ‫اين بار بونصر پارسی‬ ‫سرانجام رسيد ‪ .‬اين‬
‫او به زندان افکندند ‪ ،‬چنان که در يکی از قطعه ھای خود می گويد‪:‬‬
‫بوالفرج شرم نايدت که به جھد در چنين حبس و بند افکندی؟‬
‫ھمی به غم گريم تو به شادی ز دور می خندی‬ ‫تا من اکنون‬
‫شناخته اند‪.‬‬
‫مسعود سعد شناخته‬ ‫والفرجی عامل گرفتاری بونصر و‬ ‫ببوالفرجی‬
‫در زندان مرنج‬
‫بر سر تو باشد‬ ‫ای حصن مرنج وای آن کس کاو چون من‬
‫تو مادر دوزخی بگو راست ! يا دوزخ مادر تو باشد ؟‬
‫پايش را به زنجير آھنين کشيدند ‪ ،‬اين‬ ‫زندانی کردند و دست و پايش‬ ‫ه مرنج زندانی‬ ‫قلعه‬
‫اين بار شاعر را در قلع‬
‫نمی توانست خود را به‬ ‫رار داشت وراه دشواری داشت که ھيچکس نمی‬ ‫قلعه نيز بر سر کوھی بلند ققرار‬
‫باالی آن برساند‪.‬‬
‫شاعر که در اين ھنگام نيروی جوانی را پشت سر گذاشته و بياد جوانی چنين مويه می کند‪:‬‬
‫بنشاند‬ ‫تاری از موی من سپيد نبود چون به زندان مرا فلک‬
‫ماندم اندر بال و غم چندان که يکی موی من سپيد نماند‬
‫زندان ‪ ،‬از ضعف و بيماری و کم نوری چشم نيز شکوه ھادارد‪.‬‬ ‫عالوه بر رنج‬
‫فرزند‬ ‫مرگ‬
‫به ممدوح می‬ ‫بزرگترن اندوه شاعر در زندان مرنج دوری از کسان و فرزندانش بود چنانکه‬
‫گفت‪:‬‬
‫نيک دانی که از قرابت من چن گريان و پارسا باشد‬
‫منی را روا مدار امروز که زفرزندگان جدا باشد‬ ‫چون‬
‫سلطان او را انقدر در مرنج نگاه داشتند تا خبر مرگ فرزند‬ ‫اما از بخت واژگون و سنگ دلی‬
‫باعث شد مراثی جانگدازی ‪ ،‬بويژه در قالب رباعی بسرايد ‪ ،‬که از‬ ‫جوانش صالح به او رسيد و‬
‫اوست‪.‬‬ ‫آثار جا ودان‬
‫درحبس مرنج با چنين آھن ھا صا لح بی تو چگونه باشم تنھا‬
‫گريم به مرگ تو دامن ھا گه پاره کنم زدرد پيراھن ھا‬ ‫گه خون‬
‫اين زندان ھيچ جای شکری برای شاعر درد کشيده نداشته است ‪،‬‬ ‫البته نبايد پنداشت که‬
‫نما يان است‪:‬‬ ‫بزرگترين مايه در اين بيت‬
‫شکر ايزد را که اندر اين حبس از ديدن سفلگان مصونم‬
‫و در دوران عالالدوله طلب شفاعت و قصايدی خطاب به سلطان سرود ‪ ،‬تا آنکه بخشوده شد و‬
‫ت‪.‬‬
‫يافت‬
‫رھائی ياف‬
‫کشيد‪ .‬اين چنين می گويد‬ ‫مدت گرفتاريش در زندان مرنج سه سال طول‬
‫در سال اول‪:‬‬
‫جمله اعيان‬ ‫دشمن و دوست ديده بود که من پار بودم ز‬
‫در سال دوم‪:‬‬
‫پيرار‬ ‫حسرت‬
‫رت‬ ‫گريم ز حس‬
‫اد کنم زار گريم‬
‫امسال و پار يياد‬
‫چون ز امسال‬
‫درسال سوم‪:‬‬
‫جای‬ ‫و دوزخ‬
‫چو‬ ‫ن چ‬
‫اين‬
‫به بندم در اي‬
‫ه به‬
‫بود ککه‬
‫سال بود‬
‫سه سال‬
‫کنون سه‬
‫در مرنجم کنون‬
‫حبس مسعود سعد سلمان جمعا نوزده سال طول کشيد و در اين باره می گويد‪:‬‬
‫درحصار‬ ‫من بنده سال نوزده مبحوس مانده ام جان کنده ام ز محنت در حبس و‬
‫دوران بھرام شاه ‪ ،‬پايان عمر‬
‫خود را در دربار بھرام شاه با عزت و حرمت به سر برد و‬ ‫مسعود سعد سالھای پايانی عمر‬
‫قصايدی در مدح او سرود‪.‬‬
‫جھان‬ ‫عاقبت به قيد احتمال و به اصح اقوال مسعود سعد در سال ‪ 515‬ھجری و قمری ديده از‬
‫فرو بست از اين رو تربت اونيز قاعدتا بايد در غزنين باشد و به رغم تصور قالب نبايد آن را در‬
‫الھور جستجو کرد‪.‬‬
‫و نا سودمند ماند‬ ‫پنجاه و ھفت رفت ز تاريخ عمر من شد سودمند مدت‬
‫چند ماند‬ ‫وامروز بريقين و گمانم زعمرخويش دانم که چند رفت و ندانم که‬
‫ماند‬ ‫فھرست حال من ھمه بارنج وبندبود ازحبس ماند عبرت واز بند پند‬
‫ماند‬ ‫از قصد بد سگاالن و زغمز حاسدان جان در بال فتاد و تن اندر گزند‬
‫زار بيت بديع بلند ماند‬ ‫ھزار‬ ‫دين ھ‬
‫چندين‬ ‫تو چن‬
‫ه از طبع پاک تو‬ ‫ه شکر کوش ککه‬ ‫ليکن ببه‬
‫مسعود سعد‬ ‫شعر‬
‫‪ ،‬حکمت و‬ ‫ديوان مسعود سعد مجمع مطنوع و رنگارنگی است از توصيف ‪ ،‬تغزل مدح ‪ ،‬رثا‬
‫درجه نخست از‬ ‫طنز و برتر از ھمه حسب حال‪ .‬شھرت ‪ ،‬ارزش و اعتبار شعر مسعود سعد در‬
‫ت‪.‬‬
‫است‬
‫مايه گرفته اس‬
‫حبسيات او مايه‬
‫لمس کرده است‪:‬‬ ‫او درد ورنج را با تمام ذرات وجود خود‬
‫استخوان‬ ‫اندر تنم ز سرما بفسرد خون تن بگداخت بازم آتش دل مغز‬
‫است ‪ .‬چيستان‬ ‫مسعود سعد باريک بينی خود را در وصف ‪ ،‬در چيستان ھای متعدد نشان داده‬
‫کتاب‬
‫چو تو معشوقه و چو تو دلبر نبود خلق را به عالم در‬
‫طبع را توی استاد به خرد روح را توی رھبر‬ ‫به ھنر‬
‫مسعود سعد نيز از آن بر کنار نيست‪:‬‬ ‫غلو و اغراق از لوازم مديحه سرای است و‬
‫رسيدی ھرگز به باختر‬ ‫گر طول و عرض ھمت او داردی سپھر خورشيد کی‬
‫ديده می شود‪:‬‬ ‫وگاھی زبونی و چابلوسی پيش اندازه در مدايحه او‬
‫ھر جا که سم ستور تو آيد من قبله خويش خاک آن سازم‬
‫مسعود سعد معيار شعر درست و استوار اما ھنر مرد خردمند است‪:‬‬ ‫در نظر‬
‫سخن به وزن درست آيدونظم قوی چو باشدش ھنر مرد پر خرد معيار‪.‬‬
‫مسعودی مروزی ‪ :‬چامه سرای سده سوم و چھارم ھجری بود‪.‬او نخستين کسی بود که‬
‫دست به سرودن شاھنامه زد‪.‬‬
‫معروفی بلخی ‪ :‬ابوعبد‪ d‬محمد پسر حسن معروفی بلخی چامهسرای است‪ .‬او زاده شھر‬
‫بلخ بود‪ .‬او ھمدوره با رودکی و شھيد بلخی بوده است‪.‬‬
‫زی در گذشته به سال ‪ 520‬ھجری چامه سرای‬ ‫معزی ‪ :‬اميرابوعبد‪ d‬محمد پسر عبدالملک ُم ِع ّ‬
‫پارسی گو بود‪.‬او چامه سرای بزرگ دربار ملکشاه سلجوقی بود و از سوی اين پادشاه لقب امير‬
‫گرفت‪.‬چامه ھايش بيشتر در قالب قصيده يا غزل ھستند‪.‬‬
‫شعرھايش بيشتر جنبه‬ ‫منجيک ترمذی ‪ :‬چامهسرای نيمه دوم سده چھارم ھجری است‪.‬‬
‫شاعر نبوده است و برای اندام ريز و زبان نيش دارش بدو‬ ‫راستين اين شاعر‬
‫ھزل دارند‪ .‬منجيک نام راستين‬
‫لقب منچيک داده اند؛ ُمنج در پارسی معنای زنبور عسل را میدھد با پسوند ـيک به معنای‬
‫زنبوری و به مانند زنبور میباشد‪.‬‬
‫منوچھری ‪ :‬اَبوال َّنجم اح َمدبن قوصبن احمد منوچھری از شاعران و قصيده سرايان قرن‬
‫پنجم بود که به سال ‪432‬ھجری درگذشت‪ .‬وی ھمدوره با پادشاھی سلطان مسعود غزنوی‬
‫میزيست و از چامهسرايان )شاعران( دربار او بود‪ .‬بيشتر چامهھای )اشعار( او درباره طبيعت‬
‫است‪ .‬او در شعر عربی ھم چيرگی داشت‪.‬‬
‫مھستی گنجوی ‪ :‬بانوی شاعر بود که در سده دوم ھجری میزيسته است‪ .‬وی ھمدوره با‬
‫است‪.‬ولی گذشت زمان و بی‬
‫داشته و چامه ھای بسيار سروده بوده است‬
‫غزنويان بود‪.‬او ديوانی داشته‬
‫انگاری کسان ھمه آنھا را به باد فراموشی سپرده است‪.‬‬
‫مک الشعرا ‪ ( 1311 – 1228 ) :‬محمود ملک الشھعرا فرزند محمد حسين خان عند ليب و‬
‫ملک الشعرا در نقاشی و منبت کاری و مجسمه سازی استاد بود ه است ‪.‬‬
‫حکيم فرزانه نظامی گنجوی‬

‫ي و مجنون به آن اشاره کرده (‬


‫ليلي‬
‫ه خود در آغاز ليل‬
‫چنانکه‬
‫ص وي ) چنانک‬
‫تخلص‬
‫ب يا تخل‬
‫لقب‬
‫الياس و لق‬
‫نام وي الياس‬
‫نظامي است‪ .‬نام پدرش يوسف نام جدش " ذکي " و نام جد اعاليش " مويد " بوده و سه ھمسر‬
‫و يک فرزند به نام محمد داشته است‪ .‬زادبوم نظامي را شھر گنجه و اجدادش را اھل تفرش گفته‬
‫اند‪.‬‬
‫نظامي مانند اغلب اساتيد باستان از تمام علوم عقلي و نقلي بھره مند و در علوم ادبي و عربي‬
‫کامل عيار و در وادي عرفان و سير و سلوک راھنماي بزرگ و در عقايد و اخالق ستوده پايبند‬
‫و استوار و سرمشق فرزندان بشر بوده و در فنون حکمت از طبيعي و الھي و رياضي دست‬
‫داشته و گويند که اگر وارد مرحله شاعري نبود و به تدريس و تاليف علوم حکميه مي پرداخت‬
‫در رديف بزرگان حکمت و فلسفه به شمار مي آمد‪.‬‬
‫نظامی سه بار ازدواج کرد ‪.‬ھمسر نخستش آفاق‪ ،‬کنيزکی بود که فخرالدين بھرامشاه حاکم دربند‬
‫برايش فرستاده بود‪ .‬آفاق اولين و محبوبترين زن نظامی بود‪ .‬تنھا پسر‬ ‫به عنوان ھديهای‬
‫نظامی‪ ،‬محمد از آفاق بود‪ .‬وقتی نظامی سرودن خسرو و شيرين را به پايان رساند آفاق از دنيا‬
‫رفت‪ .‬در آن زمان محمد ھفت سال بيشتر نداشت‪.‬‬
‫عجيب است که دو ھمسر ديگر نظامی نيز در سنين جوانی فوت کردند و مرگ ھر کدام پس از‬
‫میافتاد‪ .‬در پاکي اخالق و تقوي‪ ،‬نظير حکيم نظامي را در ميان تمام‬ ‫اتمام يکی از آثار او اتفاق‬
‫شعراي عالم نمي توان پيدا کرد‪ .‬در تمام ديوان وي يک لفظ رکيک و يک سخن زشت پيدا نمي‬
‫شود و يک بيت ھجو از اول تا آخر زندگي بر زبانش جاري نشده است‪ .‬از استاد بزرگ گنجه‬
‫شش گنجينه در پنج بحر مثنوي جھان را يادگار است که مورد تقليد شاعران زيادي قرار گرفته‬
‫است‪ ،‬ولي ھيچکدام از آنان نتوانسته اند آنطور که بايد و شايد از عھده تقليد برآيند‪ .‬اين شش‬
‫دفتر عبارتند از‪:‬‬
‫مخزن االسرار‪ ،‬خسرو و شيرين‪ ،‬ليلي و مجنون‪ ،‬ھفت پيکر‪ ،‬شرفنامه و اقبالنامه که ھمگي‬
‫نشان دھنده ھنر سخنوري و بالغت گوينده توانا آن منظومه ھاست‪ .‬وفات نظامي را بين سالھاي‬
‫‪ 599‬تا ‪ 602‬و عمرش را شصت و سه سال و شش ماه نوشته اند‪.‬‬
‫کلمات مناسب و ايجاد ترکيبات خاص تازه و ابداع معانی و مضامين نو و‬ ‫وی در انتخاب الفاظ و‬
‫جزئيات بانيروی تخيل و دقت در وصف مناظر و توصيف طبيعت و اشخاص و‬ ‫دلپسند و تصوير‬
‫به کار بردن تشبيھات و استعارات مطبوع و نو‪ ،‬در شمار کسانی است که بعد از خود نظيری‬
‫از نظر اطناب در سخن و بازی با الفاظ و آوردن‬ ‫نيافتهاست‪ .‬با وجود آنکه آثار نظامی‬
‫فراوان و پيچيدگی معانی بعضی از ابيات‪ ،‬قابل خرده‬ ‫اصطالحات علمی و فلسفی و ترکيبات عربی‬
‫گيری است‪ ،‬ولی »محاسن کالم او به قدری است که بايد او را يکی از بزرگترين شعرای ايران‬
‫ناميد و مخصوصا ً در فن خود بی ھمتا و بی نظير معرفی کرد‪.‬‬
‫نظامی در بزم سرايی ‪ ،‬بزرگترين شاعر ادبيات پارسی است‪ .‬به جرأت میتوان گفت که او در‬
‫سرايش لحظهھای شادکامی بی ھمتاست‪ ،‬زبانش شيرين است و واژگانش نرم و لطيف‪ ،‬و‬
‫يابد به‬ ‫گفتارش دلنشين‪ .‬آن گونه که در بازگويی لحظهھای رزم‪ ،‬نتوانسته از فشار بزم رھايی‬
‫اشعار رزم نيز ناخودآگاه رنگ غنايی دادهاست‪.‬‬
‫آذری طوسی ‪ :‬نورالدين حمزه پسر علیملک اسفراينی آذری طوسی ؛زاده به سال ‪ ٧٨۴‬قمری؛‬
‫صوفی و چامه سرای بود‪.‬وی از تبار رھبران سربداران بود‪.‬آثار او بھمننامه ‪ -‬جواھراالسرار ‪-‬‬
‫طغرای ھمايونی ‪ -‬عجايبالدنيا ‪ -‬سعیالصفا‬
‫ِبن حِسام شاعر در گذشته به سال‬‫حسام الدين شناخته شده به ا ِ‬
‫ابن حسام ‪ :‬موالنا محمد پسر حسام‬
‫اوران نامه ‪ -‬ديوان‬
‫خاوران‬
‫اه وی در شھر خوسف واقع است‪ .‬آثار او خ‬
‫آرامگاه‬
‫‪ ٨٧۵‬ھجری است‪ .‬آرامگ‬
‫قصيدهھا‪.‬‬
‫‪ ( 651) :‬نام او محمد و از دانشمندان و شاعران بزرگ پارسی قرن‬ ‫امير خسرو دھلوی‬
‫ھفت است که خاندانش ترک وطن نمودن و ھندوستان رفتند آثار او ‪ :‬وسط الحيوة – غرة‬
‫الکمال – نھاية الکمال – مطالع االنوار – شيرين و خسرو – مجنون و ليلی – آينه سکندری‬
‫ھشت بھشت‪.‬‬
‫اميرشاھی سبزواری ‪ :‬مشھورترين شاعر سبزوار‪ - .‬وفات ‪ 857‬ھـ‪ 1452 / .‬م‪.‬‬
‫اوحدی مراغه ای ‪ ( 670 ) :‬رکن الدين اوحدی از شھرای متصوف قرن ھفتم آذربايجان‬
‫و از معاصرين بھادر ايلخانيان و دارای ديوان شھری و مثنوی ترجيح بند است ‪.‬‬
‫باباافضل کاشی ‪ :‬افضل الدين محمد پسر حسن پسر حسين پسر محمد خوزهای مرقی‬
‫شناخته شده به باباافضل کاشی شاعر و عارف در واپسين سالھای سده ششم ھجری زاده‬
‫ه نصيرالدين طوسی را شاگرد و يا‬ ‫خواجه‬
‫ل ھمدوره با تازش مغول میزيست‪.‬برخی خواج‬
‫باباافضل‬
‫شد‪.‬باباافض‬
‫خويشاوند وی میدانند‪.‬‬
‫بدر جاجرمی ‪ :‬ملکالشعرا بدرالدين پسر عمر جامی چامهسرای بنام سده ھفتم ھجری‬
‫است‪.‬او در ‪۶٨۶‬ھجری درگذشت‪.‬وی شيفته شاعر ھمدوره خويش مجدالدين ھمگر بود‪.‬‬
‫بابافغانی ‪ :‬يکی شاعران پارسیگوی سده نھم ھجری بوده است‪.‬او در دوره پس از جامی‬
‫شعر میگفت و پيشگام حرکتی نو در چامهسرايی پارسی شد‪.‬‬
‫بساطی سمرقندی ‪ :‬سراج الدين بساطی سمرقندی شاعر است که در سده نھم ھجری‬
‫میزيست اثر او ديوان بساطی سمرقندی‪.‬‬
‫جامی‬

‫رحمن جامی )‪ ٢٣‬شعبان ‪ ١٨ – ٨١٧‬محرم ‪ ٨٩٨‬ه ق( )‪ ١٨‬اوت ‪١٩ – ١۴١۴‬‬ ‫ّ‬ ‫نورالدّين عبد ال‬
‫نوامبر ‪١۴٩٢‬م( از شعرای قرن نھم و معاصر سالطين تيموری که او را خاتم الشعرالقب دادند‬
‫شاعر و عارف بزرگ در خرجرد جام متو ّلد شد‪ .‬جامی سرانجام در سن ‪ ٨١‬سالگی در شھر‬
‫ھرات درگذشت‪ .‬آرامگاه او در حال حاضر معروف به تخت مزار است‪ .‬از جامی دهھا کتاب و‬
‫رساله از نظم و نثر به زبانھای فارسی و عربی به يادگار مانده است ‪ -١‬آثار منظوم‪ :‬جامی‬
‫اشعار خود را در دو مجموعه بزرگ گردآوری کرده است ‪ :‬ديوانھای سه گانه شامل قصايد و‬
‫غزليات و مقطعات و رباعيات ‪ -‬جامی ديوان خود را در اواخر عمر به تقليد از امير خسرو‬
‫دھلوی در سه قسمت زير مدون نمود‪ :‬الف( فاتحة الشباب )دوران جوانی( ‪ -‬ب( واسطة العقد‬
‫)اواسط زندگی( ‪ -‬ج( خاتمة الحياة )اواخر حيات( و ھفت اورنگ که خود مشتمل بر ھفت کتاب‬
‫در غالب مثنوی است ‪ -1‬تحفة االحرار ‪ -2 -‬سبحة االبرار –‪ -3‬يوسف و زليخا ‪ -4 -‬ليلی و‬
‫مجنون ‪ -5-‬خردنامه اسکندری ‪ -6-‬سالمان و ابسال ‪ -7-‬سلسلة الذھب و ‪ -٢‬آثار منثور‪ :‬که‬
‫برخی از آنان عبارتاند از‪ :‬بھارستان‪ ،‬رساله وحدت وجود‪ ،‬شرح مثنوی‪ ،‬نفحات االنس و‬
‫منشآت‪.‬‬
‫رضای سبزواری ‪ :‬شرف الدين رضای سبزواری شاعر در سده نھم ھجری است‪.‬او از‬
‫سادات سبزوار بود‪.‬شعرھايش بيشتر در قالب غزل است‪.‬‬
‫زراتشت بھرام ‪ :‬زراتشت بھرام پور پژدو چامه سرای پارسی گوی بود که ھمدوره با‬
‫فرمانروايی خوارزمشاھيان میزيست‪.‬وی دين زرتشتی داشت‪.‬چامه ھايش برگردان نوشتهھای‬
‫دينی زرتشتی به زبان شعر بود‪.‬‬
‫سعدی‬
‫ابومحمد ُمصلِح بن َعبدُ‪ d‬مشھور به سعدی شيرازی )‪ ۶٩١ – ۶٠۶‬ھجری قمری( شاعر و‬
‫خن دادهاند‪.‬‬
‫سخن‬
‫نويسند ٔه پارسیگوی است‪ .‬مقامش نزد اھل ادب تا بدانجاست که به وی لقب استاد س‬
‫آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نيز غزليات وی است‪.‬‬
‫سعدی در شيراز متولد شد‪ .‬پدرش در دستگاه ديوانی اتابک سعد بن زنگی‪ ،‬فرمانروای فارس‬
‫شاغل بود‪.‬‬
‫سعدی ھنوز طفل بود که پدرش در گذشت‪ .‬در دوران کودکی با عالقه زياد به مکتب میرفت و‬
‫مقدمات علوم را میآموخت‪ .‬ھنگام نوجوانی به پژوھش و دين و دانش عالقه فراوانی نشان داد‪.‬‬
‫ران در پايان دوران سلطان محمدخوارزمشاه و بخصوص حمله سلطان غياث‬ ‫ايران‬
‫اع نابسامان اي‬
‫اوضاع‬
‫اوض‬
‫الدين‪ ،‬برادر جالل الدين خوارزمشاه به شيراز )سال ‪ (۶٢٧‬سعدی راکه ھوايی جز کسب دانش‬
‫سعدی در حدود ‪ ۶٢٠‬يا ‪ ۶٢٣‬قمری از‬ ‫ار خود را ترک نمايد‪ .‬سعدی‬
‫ديار‬
‫برآن داشت دي‬
‫در سر نداشت برآن‬
‫شيراز به مدرس ٔه نظامي ٔه بغداد رفت و در آنجا از آموزهھای امام محمد غزالی بيشترين تأثير را‬
‫پذيرفت )سعدی در گلستان غزالی را »امام مرشد« مینامد(‪ .‬غير از نظاميه‪ ،‬سعدی در مجلس‬
‫درس استادان ديگری از قبيل شھابالدين عمر سھروردی نيز حضور يافت و در عرفان از او‬
‫راق‪ ،‬يحيي سھروردي‪،‬اشتباه‬ ‫اشراق‪،‬‬
‫ا شيخ اش‬
‫دين عمر سھروردي را نبايد ببا‬
‫الدين‬
‫ن شھاب ال‬
‫اين‬
‫تأثير گرفت‪.‬اي‬
‫گرفت‪.‬معلم احتمالی ديگر وی در بغداد ابوالفرج بن جوزی )سال درگذشت ‪ (۶٣۶‬بودهاست که در‬
‫ھويت اصلی وی بين پژوھندگان )از جمله بين محمد قزوينی و محيط طباطبايی( اختالف وجود‬
‫دارد‪.‬‬
‫پس از پايان تحصيل در بغداد‪ ،‬سعدی به سفرھای متنوعی پرداخت که به بسياری از اين سفرھا‬
‫در آثار خود اشاره کردهاست‪ .‬در اين که سعدی از چه سرزمينھايی ديدن کرده ميان پژوھندگان‬
‫اختالف نظر وجود دارد و به حکايات خود سعدی ھم نمیتوان چندان اعتماد کرد و به نظر‬
‫میرسد که بعضی از اين سفرھا داستانپردازی باشد )موحد ‪ ،١٣٧۴‬ص ‪ ،(۵٨‬زيرا بسياری از‬
‫آنھا پايه نمادين و اخالقی دارند نه واقعی‪ .‬مسلم است که شاعر به عراق‪ ،‬شام و حجاز سفر‬
‫کرده است]نيازمند منبع[ و شايد از ھندوستان‪ ،‬ترکستان‪ ،‬آسيای صغير‪ ،‬غزنين‪ ،‬آذربايجان‪ ،‬فلسطين‪،‬‬
‫چين‪ ،‬يمن و آفريقای شمالی ھم ديدار کرده باشد‪.‬‬
‫سعدی در حدود ‪ ۶۵۵‬قمری به شيراز بازگشت و در خانقاه ابوعبد‪ d‬بن خفيف مجاور شد‪ .‬حاکم‬
‫فارس در اين زمان اتابک ابوبکر بن سعد زنگی)‪ (۶٢٣-۶۵٨‬بود که برای جلوگيری از ھجوم‬
‫مغوالن به فارس به آنان خراج میداد و يک سال بعد به فتح بغداد به دست مغوالن )در ‪ ۴‬صفر‬
‫‪ (۶۵۶‬به آنان کمک کرد‪ .‬در دوران ابوبکربن سعدبن زنگی شيراز پناھگاه دانشمندانی شده بود‬
‫مقامی ارجمند در دربار به‬
‫رده بودند‪ .‬در دوران وی سعدی مقامی‬ ‫که از دم تيغ تاتار جان سالم بدر ببرده‬
‫دست آورده بود‪ .‬در آن زمان وليعھد مظفرالدين ابوبکر به نام سعد بن ابوبکر که تخلص سعدی‬
‫ھم از نام او است به سعدی ارادت بسيار داشت‪ .‬سعدی بوستان را که سرودنش در ‪ ۶۵۵‬به‬
‫پايان رسيد‪ ،‬به نام بوبکر سعد کرد‪ .‬ھنوز يکسال از تدوين بوستان نگذشته بود که در بھار سال‬
‫‪ ۶۵۶‬دومين اثرش گلستان را بنام وليعھد سعدبن ابوبکر بن زنگی نگاشت و خود در ديباچه‬
‫گلستان میگويد‪ .‬ھنوز از گلستان بستان يقينی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد‪.‬‬
‫بر اساس تفسيرھا و حدسھايی که از نوشتهھا و سرودهھای خود سعدی در گلستان و بوستان‬
‫میزنند‪ ،‬و با توجه به اين که سعدی تاريخ پايان نوشته شدن اين دو اثر را در خود آنھا مشخص‬
‫کردهاست‪ ،‬دو حدس اصلی در تاريخ تولد سعدی زده شدهاست‪ .‬نظر اکثريت مبتنی بر بخشی از‬
‫ديباچ ٔه گلستان است )با شروع »يک شب تأمل ايام گذشته میکردم«( که بر اساس بيت »ای که‬
‫پنجاه رفت و در خوابی« و ساير شواھد اين حکايت‪ ،‬سعدی را در ‪ ۶۵۶‬قمری حدوداً پنجاهساله‬
‫حدود ‪ ۶٠۶‬قمری میگيرند‪ .‬از طرف ديگر‪ ،‬عدهای‪ ،‬از جمله‬ ‫ه تولد وی را در حدود‬ ‫نتيجه‬
‫میدانند و در نتيج‬
‫محيط طباطبايی در مقال ٔه »نکاتی در سرگذشت سعدی«‪ ،‬بر اساس حکايت مسجد جامع کاشغر از‬
‫باب پنجم گلستان )با شروع »سالی محمد خوارزمشاه‪ ،‬رحمت ‪ d‬عليه‪ ،‬با ختا برای مصلحتی‬
‫اه که در حدود سال ‪ ۶١٠‬بودهاست اشاره میکند‬ ‫خوارزمشاه‬
‫صلح محمد خوارزمش‬ ‫به صلح‬
‫که به‬
‫صلح اختيار کرد«( که‬
‫و سعدی را در آن تاريخ مشھور مینامد‪ ،‬و بيت »بيا ای که عمرت به ھفتاد رفت« از اوائل باب‬
‫نھم بوستان‪ ،‬نتيجه میگيرد که سعدی حدود سال ‪ ۵٨۵‬قمری‪ ،‬يعنی ھفتاد سال پيش از نوشتن‬
‫بوستان در ‪ ۶۵۵‬قمری‪ ،‬متولد شدهاست‪ .‬اکثريت محققين )از جمله بديعالزمان فروزانفر در مقال ٔه‬
‫»سعدی و سھروردی« و عباس اقبال در مقدمه کليات سعدی( اين فرض را که خطاب سعدی در‬
‫آن بيت بوستان خودش بودهاست‪ ،‬نپذيرفتهاند‪ .‬اشکال بزرگ پذيرش چنين نظری آن است که سن‬
‫سعدی را در ھنگام مرگ به ‪ ١٢٠‬سال میرساند‪ .‬حکايت جامع کاشغر نيز توسط فروزانفر و‬
‫اين باره‬
‫ر مشخصی در اين‬
‫نظر‬
‫ا محمد قزوينی نظ‬
‫اما‬
‫ت‪ ،‬ام‬
‫است‪،‬‬
‫وی داستانپردازی دانسته شدهاس‬ ‫مينوی‬
‫مجتبی مين‬
‫صادر نمیکند و مینويسد »حکايت جامع کاشغر فیالواقع الينحل است«‪ .‬محققين جديدتر‪ ،‬از‬
‫جمله ضياء موحد )موحد ‪ ،١٣٧۴‬صص ‪ ٣۶‬تا ‪ ،(۴٢‬کالً اين گونه استدالل در مورد تاريخ تولد‬
‫کالسيک ايران اھل »حديث نفس« نبودهاند‬
‫اعران کالسيک‬
‫شاعران‬‫د که ش‬
‫دارند‬
‫سعدی را رد میکنند و اعتقاد دارن‬
‫بنابراين نمیتوان درستی ھيچيک از اين دو تاريخ را تأييد کرد‪.‬‬
‫بن عبد‪ d‬سعدی‬
‫مصلح الدين بن‬
‫سعدی ‪ ( 694 – 610 ) :‬ابو عبد‪ d‬شيخ مشرف الدين بن مصلح‬
‫شيرازی از شعرا و سخنگويان دربار اتابک مظفرالدين سعد بن زنگی و مؤلف گلستان و بوستان‬
‫و طيبات است ‪ .‬ساير آثار او ملمعات بعربی و فارسی – نصيحه الملوک و خواتيم است وی آثار‬
‫ديگری به شکل غزل‪ ،‬قصيده‪ ،‬قطعه‪ ،‬و غيره نيز در دست است ‪.‬‬
‫از سعدی‪ ،‬آثار بسياری در نظم و نثر برجای ماندهاست‪:‬‬
‫بوستان‪ :‬کتابیاست منظوم در اخالق‪.‬‬
‫گلستان‪ :‬به نثر مسجع‬
‫ديوان اشعار‪ :‬شامل غزليات و قصايد و رباعيات و مثنويات و مفردات و ترجيعبند و غيره )به‬
‫فارسی( و چندين قصيده و غزل عربی‪ .‬صاحبيه‪ :‬مجموعه چند قطعه فارسی و عربیاست که‬
‫سعدی در ستايش شمسالدين صاحب ديوان جوينی‪،‬وزير اتابکان سرودهاست‪.‬‬
‫بيت است که بيشتر محتوای آن غنا‪ ،‬مدح‪،‬‬ ‫ھفتصد بيت‬
‫عدی حدود ھفتصد‬
‫سعدی‬‫ی س‬
‫عربی‬
‫ايد عرب‬
‫قصايد‬
‫قصايد سعدی‪ :‬قص‬
‫دح و اندرز و نصيحت بزرگان و‬ ‫مدح‬
‫فارسی در ستايش پروردگار و م‬
‫اندرز و مرثيهاست‪ .‬قصايد فارسی‬
‫پادشاھان آمدهاست‪.‬‬
‫مراثی سعدی‪:‬قصايد بلند سعدی است که بيشتر آن در رثای آخرين خليفه عباسی المستعصم با™‬
‫ت و در آن ھالکوخان مغول را به خاطر قتل خليفه عباسی نکوھش‬‫است‬
‫سروده شدهاس‬
‫کردهاست‪.‬سعدی چند چکامه نيز در رثای برخی اتابکان فارس و وزرای ايشان سرودهاست‪.‬‬
‫مفردات سعدی‪:‬مفردات سعدی شامل مفردات و مفردات در رابطه با پند و اخالق است‪.‬‬
‫رسائل نثر‪:‬‬
‫کتاب نصيحةالملوک‬
‫رساله در عقل و عشق‬
‫الجواب‬
‫در تربيت يکی از ملوک گويد‬
‫مجالس پنجگانه‪.‬‬
‫نعمت‪ d‬ولی‬

‫کامل وی‪ ) :‬سيد نور الدين شاه‬


‫نعمت ‪ d‬فرزند مير عبد‪ ٧٣١ ،٧٣٠) d‬ــ ‪ ،(٨٣۴ ،٨٣٢‬نام کامل‬
‫نعمت ‪ d‬ولی ماھانی(‪ .‬از اقطاب وعرفای سد ٔه ھشتم ونھم ھجری است که طريقتی جديد در‬
‫تصوف را ايجاد کرد و پيروان ساير طريقتھا را نيز تحت تأثير خود قرار داد‪ .‬تولد شاه نعمت ‪d‬‬
‫چھار دھم ربيع األول ‪ ٧٣١‬ھجری‬ ‫نبه چھار‬
‫چھارشنبه‬
‫اب‪ ،‬روز چھارش‬
‫جناب‪،‬‬
‫نو ٔه آن جن‬
‫ه نو‬
‫اله‬
‫ل ال‬
‫خليل‬
‫امير خلي‬
‫ول امير‬
‫ی از ققول‬
‫برخی‬
‫را برخ‬
‫قمری در شھر حلب )از بالد سوريه فعلی( وبرخی ديگر پنجشنبه بيست و دوم رجب ‪ ٧٣٠‬در‬
‫قصب ٔه کوه بنان ذکر کردهاند‪ .‬پدر وی ميرعبد‪ d‬از بزرگان عرب و مادرش از خوانين شبانکار ٔه‬
‫فارس بودهاست‪ .‬نسبت أو با نوزده نسل به حضرت رسول أکرم میرسد‪.‬‬
‫او در ‪ ۵‬سالگی با تصوف و عرفان آشنا شد‪ .‬چون پدرش مير عبد‪ ،d‬شاه نعمت ‪ d‬را به‬
‫مجالس صوفيه میبرد‪ .‬شھر حلب در آن زمان مرکز مکتب وحدت وجودی ابن عربی بود‪ .‬شاه‬
‫گرفت و از‬
‫حلب در خدمت محیالدين ابن عربی قرار گرفت‬
‫استفاده کرده و در حلب‬
‫نعمت ‪ d‬از اين فرصت استفاده‬
‫مکتب و عرفان او بھره برد‪ .‬شاه نعمت‪ d‬برای پيشرفت در علوم و افزايش علوم دينی در خود‬
‫به شيراز سفر کرد‪ .‬شھر شيراز در آن زمان از مراکز اصلی دروس فقه و مذاھب س ّنی بود‪ .‬در‬
‫اين صورت شاه نعمت‪ d‬برای يافتن مرشد و مراد خود به اين سو و آن سو و در خدمت شيوخ‬
‫و مشايخ زيادی قدم برداشت‪.‬‬
‫شاه نعمت‪ d‬علوم مقدماتی را نزد شيخ رکنالدين شيرازی تحصيل کرده و علم بالغت را خدمت‬
‫شيخ شمس الدين مکی و حکمت را نزد سيد جالل الدين خوارزمی و اصول و فقه را نزد قاضی‬
‫عضدالدين ايجی آموخت و چون علوم ظاھری طبع اورا قانع نمیکرد سالھا به رياضت و تصفيه‬
‫و تزکيه باطن مشغول گرديد و در پی مراد به سير و سفر پرداخت تا عاقبت به مکه مشرف شد‬
‫و از دست شيخ عبد‪ d‬يافعی يکی از عرفای عصر خويش خرقه پوشيد و به مراد خويش نايل‬
‫آمد و دست ارادت بدو داد‪،‬‬
‫نعمت ‪ ،d‬به سير و سفر در ممالک مصر و حجاز و ترکستان پرداخت و به نشر عرفان‬
‫وتصوف ھمت گمارد‪ .‬او بيست و چھار ساله بود که در مکه با شيخ عفيف الدين يافعی ديدار‬
‫کرد‪ .‬شيخ يافعی از عرفای بزرگ و با عظمت آن دوران به شمار میآمد‪ .‬شيخ يافعی به‬
‫سلسلهھای طريقت شاذليه و قادريه متصل میشد‪.‬شاه نعمت‪ d‬ھفت سال را با شيخ عارف سپری‬
‫کرد و از او علوم و دانشھای معنوی زيادی آموخت‪ .‬نعمت‪ d‬بعد از آن به مصر رفت و در آنجا‬
‫به سوی جھان فرھنگ ايرانی روی آورد و مابقی عمر خود را در آنجا به سر برد‪ .‬وی در‬
‫بازگشت به ايران پس از ازدواج با نوه دختری مير حسينی ھروی‪ ،‬بسوی کوه بنان کرمان‬
‫عزيمت کرد و در آنجا به رياضت طويل المدتی پرداخت که مکان مورد نظر بنام تخت امير‬
‫معروف است‪ .‬در طول اين مدت‪ ،‬افراد بسياری در نزد او به تحصيل علوم و معارف صوفيه‬
‫سلسله نعمت اللھی‪ ،‬منسوب به شاه نعمت ‪d‬‬
‫ايشان کسب فيض نمودند‪ .‬سلسله‬
‫پرداختند واز محضر ايشان‬
‫ولی از عرفای بزرگ ايران و اسالم است‪.‬‬
‫نعمت ‪ d‬در طريق ٔه تصوف موسس سلسل ٔه مشھور نعمتاللھی است و در راه طريقت و سير و‬
‫سلوک مقامی بلند داشتهاست‪ .‬شاه نعمت ‪ d‬دارای ديوانی است که متشمل بر قصايد و غزليات و‬
‫ترجيعات و مثنويات و قطعات و دوبيتیھا و رباعيات است‪ .‬در باره زندگانی شاه تعمت‪ d‬مانند‬
‫ساير بزرگان داستانھای زيادی نقل کردهاند که با اين عادات خواستهاند او را بزرگتر جلوه‬
‫دھند در صورتيکه خود شاه نعمت ‪ d‬با اين گفتارھا مخالف بودهاست‪.‬‬
‫وحشی بافقی‬

‫تولد وحشی گويا در اواسط نيمه اول قرن دھم در بافق که بر سر راه يزد و کرمان واقع است‪،‬‬
‫اتفاق افتاد و چون بافق را گاھی از توابع کرمان و گاه از توابع يزد به حساب می آورند‪ ،‬وحشی‬ ‫اتفاق‬
‫‪.‬‬ ‫را گاھی يزدی و گاھی کرمانی گفته اند‬
‫زادگاھش سپری شد‪ .‬وحشی در اين مدت به جز برادرش در خدمت‬ ‫دوره اول زندگی وحشی در‬
‫‪.‬‬ ‫کسب دانش و ادب مشغول بود‬ ‫شرف الدين علی بافقی نيز به‬
‫وحشی بعد از فراگيری مقدمات علوم ادبی‪ ،‬از بافق به يزد و از آنچه به کاشان رفت و مدتی را‬
‫ت و در ھمانجا ساکن شد و‬ ‫برگشت‬
‫مدتی‪ ،‬به يزد برگش‬ ‫در آن شھر به مکتب داری مشغول بود‪ .‬بعد از‬
‫‪.‬‬ ‫تا اينکه در سال ‪ 991‬ھجری در گذشت‬ ‫به شعر و مدح پادشاھان ان شھر مشغول بود‬
‫متوسط بافق بود‪ .‬برادر بزرگترش‪ ،‬مرادی‬ ‫خانواده وحشی از نظر ثروت‪ ،‬جزو خانواده ھای‬
‫بافقی ھم يکی از شاعران آن عھد بود که تاثير زيادی در تربيت و آشنايی وحشی با محفل ھای‬
‫ادبی داشت‪ ،‬اما پيش از آنکه وحشی در شعر به شھرت برسد در گذشت ‪ .‬وحشی در اشعار خود‬
‫‪.‬‬ ‫چند بار نام برادرش را آورده است‬
‫وحشی شاعری بلند ھمت‪ ،‬حساس‪ ،‬وارسته و گوشه گير بود با وجود اينکه شاعران ھم عصر‬
‫ھند‬ ‫او برای برخورداری از نعمتھای دربار گورکانی ھند‪ ،‬اميران و بزرگان اين دولت‪ ،‬به‬
‫مھاجرت می گردند؛ وحشی نه تنھا از ايران بيرون نرفت بلکه حتی از بافق تنھا مدتی به کاشان‬
‫‪.‬‬ ‫رفت و پس از آن تمام عمرش را در يزد اقامت کرد‬
‫او شاعری را تنھا برای بيان انديشه ھا و احساسات خود به کار می گرفت و نه برای کسب مال‬
‫‪.‬‬ ‫و زراندوزی‬
‫و‬ ‫دوره کمالش در شاعری را در يزد گذراند و برای به دست آوردن روزی خود‪ ،‬تنھا رجال‬
‫تاريخی‬ ‫بزرگان يزد و کرمان را مدح کرد‪ .‬در ديوانش يک قصيده در مدح شاه تھماسب و ماده‬
‫درباره وفاتش ديده می شود اما حامی واقعی او ميرمران‪ ،‬حاکم يزد بود ‪ .‬کليات وحشی بافقی‬
‫شامل قصيده‪ ،‬ترکيب بند ‪ ،‬ترجيع بند‪ ،‬غزل‪ ،‬قطعه‪ ،‬رباعی و‬ ‫بيشتر از نه ھزار بيت است که شامل‬
‫مثنوی می شود ‪ .‬ترکيب بند ھا و ترجيع بندھايش به خصوص مربع و مسدس آنھا‪ ،‬ھمگی از‬
‫جمله نظمھای دل انگيز دوره صفوی است ‪.‬‬
‫ساقی نامه ی طوالنی او که به شکل ترجيع بند سروده‪ ،‬در نوع خود کم نظير است که بعد از‬
‫قرار‬ ‫وحشی توسط شاعران ديگر با ھمان وزن و ھمان مضمون بارھا مورد تقليد و جوابگويی‬
‫است و در‬ ‫گرفت‪ .‬به ھمين اندازه مسدس ترکيبھا و مربع ترکيبھای او در شعر غنايی ارزشمند‬
‫ام يا قسمتی از آن را به خاطر نسپرده‬ ‫تمام‬
‫ه تم‬
‫کمتر کسی است ککه‬ ‫که کمتر‬ ‫ده که‬
‫شده‬‫ايی چنان ساخته ش‬ ‫زيبايی‬ ‫ت زيب‬ ‫نھايت‬
‫نھاي‬
‫بر تمام شعرای‬ ‫اما در اين شيوه‬ ‫بند نيست‪ ،‬اما‬
‫وع ترکيب بند‬ ‫ن ننوع‬ ‫اين‬
‫چه وحشی مبتکر اي‬ ‫اگر چه‬
‫باشند‪ .‬اگر‬
‫به آنھا برنيامده‬ ‫ام استقبال و جوابگويی‬ ‫مقام‬
‫ه کسی در مق‬ ‫به طوری ککه‬ ‫غنايی برتری دارد‪ ،‬به‬ ‫شعرھای غنايی‬
‫‪.‬‬ ‫است‬
‫جزو رتبه ھای اول شعر غنايی‬ ‫غزلھای او سرآمد اشعارش است و از نظر ارزش و مقام‪،‬‬
‫تألم درونی شاعر با زبانی ساده‬ ‫فارسی است‪ .‬در اکثر آنھا‪ ،‬احساسات و عواطف شديد و درد و‬
‫و روان و دلپذير با نيرومندی ھر چه تمامتر بيان شده است ‪ .‬مثنويھای وحشی بيشتر به استقبال‬
‫و در مقام جوابگويی به نظامی سروده شده است‪ .‬دو مثنوی او به نامھای ناظر و منظور و‬
‫است‪ .‬مثنوی اول او در ‪ 1569‬بيت و در‬ ‫به استقبال خسرو و شيرين نظامی‬ ‫فرھاد و شيرين‬
‫‪.‬‬ ‫سال ‪ 996‬ھجری به پايان رسيد‬
‫اھکارھای ادبيات در دراماتيک فارسی است که در ھمان زمان‬ ‫شاھکارھای‬ ‫ی از ش‬ ‫يکی‬
‫او بی شک يک‬ ‫مثنوی دوم‬
‫شھرت بسيار يافت؛ اما وحشی نتوانست بيش از ‪ 1070‬بيت از آن را بسرايد و کار‬ ‫حيات شاعر‬
‫او را شاعر معروف قرن سيزدھم ھجری‪ ،‬وصال شيرازی با افزودن ‪ 1251‬بيت به پايان‬ ‫ناتمام‬
‫رساند و بعد از وصال‪ ،‬شاعر ديگری به نام صابر‪304 ،‬بيت ديگر بر اين منظومه افزوده ديگر‬
‫‪.‬‬ ‫است‬
‫وحشی ھمچنين مثنوی معروف ديگری به نام خلد برين دارد که باز ھم به پيروی از نظامی و بر‬
‫کوتاه ديگری در مدح و ھجو و مانند‬ ‫وزن مخزن االسرار است‪ .‬ھمچنين از وحشی‪ ،‬مثنويھای‬
‫آنھا باقی مانده که ارزش مثنويھای ديگر او را ندارد ‪ .‬وحشی بافقی بی شک يکی از شاعران‬
‫صفوی است که اھميت او در سبک خاص بيان اوست ‪ .‬مضمونھا و ظرايف‬ ‫نام آور عھد صفوی‬ ‫ارز و نام‬ ‫ببارز‬
‫با زبانی ساده و روان بيان‬ ‫خيالھای او آنچنان با‬
‫نازک خيالھای‬‫احساسات و عواطف و نازک‬ ‫شاعرانه و بيان‬
‫ان می کند و گاھی چنان است که گويی حرفھای روزمره‬ ‫بيان‬ ‫محاوره بي‬
‫ان محاوره‬ ‫زبان‬
‫ا زب‬‫شده که گاه آنھا را ببا‬
‫اش را می زند و ھمين به شاعری او ارزش و اعتبار فراوان می دھد ‪ .‬او سعی می کند از‬
‫انديشه‬
‫ود را برای بيان انديشه‬ ‫خود‬ ‫کوشش خ‬
‫عوض کوشش‬ ‫شاعری دوری کند و در عوض‬ ‫اختيارات شاعری‬
‫استفاده بيش از حد اختيارات‬
‫احساسات و عواطف گرم است به کار می گيرد ‪ .‬او‬ ‫ه ھمراه احساسات‬ ‫عالی خود که بيشتر ببه‬ ‫تفکرات عالی‬‫ھا و تفکرات‬
‫خود به عنوان‬ ‫زبانی ساده و پر از صداقت را بر می گزيند و ھمين دليلی است که در عھد‬
‫تواناترين شاعر مکتب وقوع محسوب می شود‪.‬‬
‫در اشعار وحشی‪ ،‬واژه ھای مشکل و ترکيب ھای عربی بسيار کم ديده می شود؛ اما به جای آن‬
‫‪.‬‬ ‫از واژه ھا و ترکيب ھای رايج زمان خود بسيار استفاده کرده است‬
‫وحشی ھمچنين به صنايع و آرايه ھای لفظی نيز توجه نمی کرد؛ جز آنکه برای استواری کالمش‬
‫نام‬ ‫نظامی و در غزل از غزلسرايان‬ ‫مثنويھايش بيشتر از نظامی‬ ‫چه وحشی در مثنويھايش‬ ‫ر چه‬‫ضروری بوده باشد‪ .‬گگر‬
‫داشت چنانکه اکثر غزلھای او بعدھا توسط‬ ‫ز طبعی مبتکر داشت‬ ‫نيز‬
‫گذشته استقبال می گرد اما خود ني‬ ‫آور گذشته‬
‫شاعران ديگر مورد استقبال واقع شد‪.‬‬
‫شعري ازبافقي‬
‫سپھر قصد من زار ناتوان دارد‬
‫کھکشان دارد‬ ‫که بر ميان کمر کين ز‬
‫جفاى چرخ نه امروز می رود بر من‬
‫ميان دارد‬ ‫به ما عداوت ديرينه در‬
‫به کنج بی کسى و غربتم من آن مرغى‬
‫دارد‬ ‫که سنگ تفرقه دورش ز آشيان‬
‫منم خرابه نشينى که گلخن تابان‬
‫به پيش کلبه ى من حکم بوستان دارد‬
‫منم که سنگ حوادث مدام در دل سخت‬
‫به قصد سوختنم آتشى نھان دارد‬
‫کسى که کرد نظر بر رخ خزانى من‬
‫سرشک دمبدم از ديده ھا روان دارد‬
‫چه سازم آه که از بخت واژگونه من‬
‫بعکس گشت خواصى که زعفران دارد‬
‫دال اگر طلبى سايه ى ھماى شرف‬
‫ناتوان دارد‬
‫چرخ ناتوان‬
‫ول گرت چرخ‬
‫ملول‬
‫و مل‬
‫مشو‬
‫مش‬
‫ضعف خويش برآ خوش از آن جھت که ھماى‬ ‫ز‬
‫ز ھر چه ھست توجه به استخوان دارد‬
‫گرت دھد به مثل زال چرخ گرده ى مھر‬
‫چو سگ بر آن ندوى کان ترا زيان دارد‬
‫بدوز ديده ز مکرش که ريزه ى سوزن‬
‫پى ھالک تو اندر ميان نان دارد‬
‫کسى ز معرکه ھا سرخ رو برون آيد‬
‫که سينه صاف چو تيغ است و يک زبان دارد‬
‫چو کلک تيره نھادى که می شود دو زبان‬
‫ھميشه روسيھى پيش مردمان دارد‬
‫ز دستبرد اراذل مدام دربند است‬
‫چو زر کسى که دل خلق شادمان دارد‬
‫کسى که مار صفت در طريق آزار است‬
‫مدام بر سر گنج طرب مکان دارد‬
‫خود آن که پشت بر اھل زمانه کرد چو ما‬
‫رخ طلب به ره صاحب الزمان دارد‬
‫شه سرير واليت محمد بن حسن‬
‫که حکم بر سر ابناى انس و جان دارد‬
‫کفش که طعنه به لطف و سخاى بحر زند‬
‫دلش که خنده به جود و عطاى کان دارد‬
‫به يک گداى فرومايه صرف می سازد‬
‫به يک فقير تھى کيسه در ميان دارد‪.‬‬
‫شرفالدين رامی ‪ :‬حسن پسر محمد شرف الدين رامی نويسنده و چامهسرای سده ھشتم‬
‫شاق و منظوم ٔه ده فصل‪.‬‬ ‫ھجری است‪ .‬آثار او انيس الع ّ‬
‫ّين مح ّمدبن مح ّمد انوری‬
‫اوحدالدّدين‬
‫اوحدال‬
‫حجةالحق« از جمل ٔه شاعران و‬ ‫اوحدالدّين مح ّمدبن مح ّمد انوری معروف بھانوری ابيوردی و » ّ‬
‫سرای شعر پارسی و‬
‫دانشمندان سده ‪ ۶‬قمری در دوران سلجوقيان است‪ .‬انوری استاد قصيده سرای‬
‫آراسته به ھنرھای خوشنويسی و موسيقی بودهاست‪ .‬او از دانشھای رياضيات‪ ،‬فلسفه و‬
‫موسيقی بھرهور و در دستورات اخترشناسی به زبان خود مرجع بودهاست‪ .‬وجود گواهھا و‬
‫نشانهھايی در شعر انوری سخن از آگاھی او از موسيقی دارد و ھمين امر برخی از پژوھندگان‬
‫را برانگيخته تا او را موسيقیدانی تحصيل کرده بدانند‪.‬‬
‫انوری از مردم روستای بازنه )بدنه( ابيورد و پدرش از کارگزاران درباری و به گفتهای‬
‫خود ميراث فراوانی به جا گذاشت که انوری ھمه را صرف‬ ‫برای پسر خود‬
‫سرپرست ميھنه بود‪ .‬او برای‬
‫خوشگذرانی و عياشی کرد و پس از مدتی از فرط تھیدستی‪ ،‬ناچار به شاعری در دربار شاھان‬
‫شد‪.‬‬
‫به گفته دولتشاه سمرقندی‪ ،‬او در جوانی‪ ،‬چندی در مدرسه منصوريه توس به دانش آموختن‬
‫علمھا پرداخت و دانشھای عقلی و نقلی از قبيل فلسفه‪ ،‬اخترشناسی‪ ،‬موسيقی‪ ،‬رياضيات‪ ،‬طب‪،‬‬
‫منطق و ادبيات عرب را فرا گرفت‪ .‬در شعرھای او اشارهای است که بر اثر عالقه به آثار‬
‫پورسينا‪ ،‬عيون الحمة او را به خط خود کتابت کردهاست‪.‬‬
‫نيشابور و فرارود کردهاست‪ ،‬ولی در دوران کمال‬ ‫خ‪ ،‬مرو‪ ،‬نيشابور‬
‫بلخ‪،‬‬
‫موصل‪ ،‬بغداد‪ ،‬بل‬
‫به موصل‪،‬‬
‫سفرھايی به‬
‫انوری سفرھايی‬
‫شاعری اقامتگاھش مرو‪ ،‬تختگاه سلطان سنجر سلجوقی بود‪ .‬ھنگامی که قطعهای در ھجو مردم‬
‫آنجا کشيد که‬
‫ار به آنجا‬
‫غوغايی در مردم بلخ برانگيخت و ککار‬
‫انوری منتشر شد‪ ،‬خشم و غوغايی‬
‫به نام انوری‬
‫بلخ به‬
‫قصد کشتنش را کردند‪ ،‬اما جمعی از بزرگان بلخ به شفاعت از او برخاستند و انوری جان سالم‬
‫به در برد‪ .‬بيشتر‪ ،‬سال ‪ ۵٨٣‬را سال درگذشت او میدانند‪ .‬انوری دارای طبعی قوی بوده‪ ،‬در‬
‫بيان معانی مشکل به صورتی روان مھارت داشت‪ ،‬و چيرهدستی خود در قصيده و غزل را به‬
‫اثبات رسانيد‪ .‬آرامگاه وی در بلخ است‪.‬‬
‫ديوان شعرھايش را کسانی چون سعيد نفيسی و مدرس رضوی تصحيح و بازنگری کردهاند‪.‬‬
‫انوری در قصيده و قطعه اعجاز میکند و از تلميح گويان چيره دست است‪ .‬از حيث روانی الفاظ‬
‫و کلمات و ترکيبھا به متنبی و سيد حميری و ابوالعتاھيه شبيهاست در زبان عرب‪ .‬از لحاظ‬
‫عقيدتی بسياری چون قاضی تستری صاحب مجالس و االمين العاملی صاحب اعيان الشيعه و‬
‫طھرانی مولف الذريعه و افندی و غيرھم قائل به تشيع وی ھستند‪ .‬از کتابھايی که درباره وی‬
‫کيميا فروش شفيعی کدکنی میتوان اشاره کرد‪ .‬مدفن وی را گرچه‬ ‫ت به مفلس کيميا‬
‫است‬
‫نگاشته شدهاس‬
‫بعضی تبريز دانستهاند اما بهظاھر گفتار درستتر در مورد محل دفنش‪ ،‬بلخ میباشد‪.‬‬
‫دايرهالمعارف بزرگ اسالمی در پيرامون دانش انوری چنين مینويسد‪:‬‬
‫انوری از دانشمندان نامور روزگار خود به شمار میرود و اشعارش‪ ،‬در بردارند ٔه دانشھا و‬
‫معارف آن دوران است‪ .‬اشارات‪ ،‬تلميحات‪ ،‬تصويرسازی و مضمونآفرينیھايش‪ ،‬ھمه از استادی‬
‫او در منطق‪ ،‬موسيقی‪ ،‬ھيأت‪ ،‬رياضی‪ ،‬علوم طبيعی‪ ،‬نجوم و حکمت حکايت دارد‪ ...‬انوری به‬
‫ابن سينا اعتقادی تام داشت‪ ...‬وی ھمچنين کتابی در شرح اشارات ابن سينا با عنوان البشارات‬
‫فی شرح االشارات تأليف کرده بود‪...‬‬
‫کتابی در حکمت يا نجوم نيز توسط انوری نوشته شدهاست که به شاه قطبالدين‪ ،‬صاحب موصل‪،‬‬
‫تقديم کرده بود‪ .‬به گمان شفيعی کدکنی اين کتاب‪ ،‬احتماالً ھمان کتاب مفيد است که دولتشاه‬
‫سمرقندی بدان اشاره کردهاست‪.‬‬
‫شيخ اطعمه ‪ :‬شيخ بُسحاق حالجی نويسنده چامه سرای که بيشتر به نام شيخ اطعمه)سرور‬
‫خوردنيھا( شناخته میشود در سال ‪ ٨١۴‬ھجری برابر با‪ ١۴١۶‬ترسايی درگذشته است‪.‬پيکر وی‬
‫د‪.‬او ديوانی دارد که امروز بسيار کمياب است‪.‬بيشتر‬ ‫اند‬
‫را در تکيه چھل تنان به خاک سپرده ان‬
‫چامهھای او تضمين شعر ديگران است که موضوع ثابت در آنھا خوراکيھاست‪.‬‬
‫عبيد زاكاني‬

‫در قزوين زاده شد ‪ .‬لقب‬ ‫عبيد زاكاني شاعر ونويسنده طنز پرداز و شوخ طبع سده ھشتم‬
‫زاكانيان ‪،‬تيره اي از اعراب بني خفاجه ‪،‬‬ ‫»زاكاني « را از آن جھت به وي داده اند كه از خاندان‬
‫بود كه پس از مھاجرت به ايران در نواحي قزوين سكونت اختيار كرده بودند ‪ .‬عبيد با امراي آل‬
‫وقصايد و قطعاتي در ستايش آنان در ديوان وي موجود است‬ ‫اينجو در فارس پيوند نزديك داشت‬
‫‪ .‬بعد ھم كه فارس به دست آل مظفر افتاد ‪ ،‬عبيد به آن عالقه نشان داد ‪ .‬وي به سال ‪ 772‬ه‪ .‬در‬
‫گذشت ‪ .‬جلوه درخشان ذوق و ھنر عبيد در نكته يابي و انتقاد ھاي ظريف اجتماعي اوست كه در‬
‫آثار و شيوه طنز‬ ‫اغلب آثارش در لباس طنز و لطيفه ھاي دلنشين جلوه گري كرده است ‪.‬‬
‫اعي پس از حمله مغول در عصري كه عبيد پرورده آن‬ ‫اجتماعي‬
‫پردازي عبيد‪:‬پيامد ھاي اخالقي و اجتم‬
‫گوناگون‬ ‫بود ‪ ،‬به صورت فرو پاشي نظام تمدني پيشين و دگرگوني معيارھا و ارزشھا در طبقات‬
‫گزاران‬ ‫جامعه ‪ ،‬از ديوانيان و قضات و اھل شريعت گرفته تا صوفيان و پيشه وران و كار‬
‫حكومتي ‪ ،‬ظاھر شده بود ‪ .‬او مردي بود بيدار وآگاه كه اوضاع زمانه ر ا ابداً نمي پسنديد و از‬
‫سخنان طنز آميز عبيد ‪ ،‬اغلب خنده آور و گاھي ركيك است ‪ ،‬است ‪،‬‬ ‫آن خاطري آزرده داشت ‪.‬‬
‫از چشم روشن بينان پنھان‬ ‫اما در پس آن پيامي اصالح جويانه و خير خواھانه نھفته است كه‬
‫نمي ماند‪.‬‬
‫عبيد‪ d‬معروف به عبيد زاکانی قزوينی ملقب به نظامالدين از دانشمندان و از صاحبان صدور‬
‫خاندان زاکان است و اشعار خوب دارد و رسائل بی نظير‪ .‬منتقد اجتماعی قرن ھفت ھجری که‬
‫دست حکام ظالم وقت به شعر پارسی در آورده است موش و گربه از آثار‬ ‫شکايات خود را از‬
‫منظوم اوست ‪.‬‬
‫عرفی‪ ) :‬وفات ‪ ( 999‬جمال الدين محمد عرفی از شعرای معروف بود او گوينده قصايد بسيار‬
‫شيوا به تقليد نظامی است‪.‬‬
‫عصمت بخارائی ‪ :‬عصمة‪ d‬بخارايی معروف به عصمت بخارائی و درگذشته به سال‬
‫‪ ٨٢٩‬قمری شاعر بود‪.‬‬
‫فخرالدين عراقی ‪ :‬شيخ فخرالدين ابراھيم بن شھريار بزگمھر بن عبدالغفار جوالقی‬
‫متخلص به عراقی از شعرا و نويسندگان و غزلسرايان معروف قرن ھفتم است به سال ‪610‬‬
‫ھجری در دھی به نام کمجان متولد شد در سال ‪ 688‬در اثر بيماری در گذشت مزارش در‬
‫صالحيه دمشق پشت مرقد شيخ الدين محبی الدين عربی بودالبته تا نيمه اول قرن دھم ھجری‬
‫معلوم بود اما اينک از آن قبر اثری نمانده ديوان عراقی شامل غزليات و رباعيات شورانگيز‬
‫رين اثر او عشاق‬
‫مھمترين‬
‫روده او مثنوی و قصيده نيز دارد اما مھمت‬
‫سروده‬ ‫است که در حال جذبه و شوق س‬
‫است‬
‫نامھمخلوتی از مثنوی و غزل است ‪.‬‬
‫قاسم انوار ‪ :‬سيد علی پسر نصير پسر ھارون شناخته شده به قاسم انوار در گذشته به سال‬
‫‪ ٨٣٧‬ھجری شاعر و عارف است‪.‬‬
‫خواجه شمس الدين محمد بن محمد حافظ شيرازی‬

‫‪ ٧٢٧-٧٩٢‬ھجری قمری(‪ ،‬شاعر‬ ‫خواجه شمس الدين محمد بن محمد حافظ شيرازی )حدود ‪٧٩٢‬‬
‫بزرگ قرن ھشتم و يکی از سخنوران نامی جھان است‪ .‬اغلب اشعار حافظ غزل میباشد‪.‬‬
‫در خصوص سال دقيق والدت او بين مورخين و حافظشناسان اختالف نظر وجود دارد‪ .‬دکتر ذبيح‬
‫‪ d‬صفا والدت او را در ‪ ٧٢٧‬و دکتر قاسم غنی آن را در ‪) ٧١٧‬تاريخ عصر حافظ( میدانند‪.‬‬
‫برخی ديگر از محققين ھمانند عالمه دھخدا بر اساس قطعه ای از حافظ والدت او را قبل از اين‬
‫سالھا و حدود ‪ ٧١٠‬ھجری قمری تخمين میزنند )لغتنامه دھخدا‪ ،‬مدخل حافظ(‪ .‬آنچه مسلم است‬
‫د از ‪ ٧١٠‬واقع شده و به گمان غالب بين ‪٧٢٠‬‬ ‫بعد‬
‫قمری و بع‬
‫والدت او در اوايل قرن ھشتم ھجری قمری‬
‫تا ‪ ٧٢٩‬روی دادهاست‪.‬‬
‫سال وفات او به نظر اغلب مورخين و اديبان ‪ ٧٩٢‬ھجری قمری است‪) .‬از جمله در کتاب مجمل‬
‫نوشته فصيح خوافی )متولد ‪ ٧٧٧‬ه‪.‬ق‪ (.‬که معاصر حافظ بوده و ھمچنين نفحات االنس‬ ‫فصيحی نوشته‬
‫تاليف جامی )متولد ‪ ٨١٧‬ه‪.‬ق‪ (.‬صراحتا ً اين تاريخ به عنوان سال وفات خواجه قيد شدهاست(‪.‬‬
‫مولد او شيراز بوده و در ھمان شھر نيز وفات يافته است‪.‬‬
‫نزديک به يک قرن پيش از تو ّلد او )يعنی در سال ‪ ۶٣٨‬هق ‪ ١٢۴٠ -‬م( محیالدّين عربی ديده‬
‫از جھان فروپوشيده بود‪ ،‬و ‪ ۵٠‬سال قبل ازآن )يعنی در سال ‪ ۶٧٢‬هق ‪ ١٢٧٣ -‬م( موالنا‬
‫جاللالدّين محمد بلخی )رومی( درگذشته بود‪.‬‬
‫ت نيست‪ .‬حتی به مقدار يک خط منبعی که ھم‬
‫دست‬
‫ات دقيقی در دس‬
‫اطالعات‬
‫دگی حافظ ھيچ اطالع‬
‫زندگی‬
‫اره زن‬
‫درباره‬
‫درب‬
‫عصر او باشد و خاطره ای از حافظ نقل کرده باشد وجود ندارد ‪ .‬اولين شرح حال ھای مکتوب‬
‫در مورد حافظ مربوط به بيش از ‪ 100‬سال بعد از وفات او است ‪ .‬تمام شرح حال ھايی که در‬
‫ی شود بر اساس برداشت شخصی نويسنده از اشعار او و‬ ‫می‬
‫ورد حافظ نوشته م‬
‫مورد‬
‫حال حاضر در م‬
‫بعضی نشانه ھای تاريخيست که مستقيم ربطی به حافظ ندارد ‪.‬‬
‫ديوان حافظ که مشتمل بر حدود ‪ ۵٠٠‬غزل‪ ،‬چند قصيده‪ ،‬دو مثنوی‪ ،‬چندين قطعه‪ ،‬و تعدادی‬
‫رباعی است‪ ،‬تا کنون بيش از چھارصد بار به اشکال و شيوهھای گوناگون‪ ،‬به زبان اصلی‬
‫فارسی و ديگر زبانھای جھان بهچاپ رسيده است‪ .‬شايد تعداد نسخهھای خ ّطی ساده يا تذھيب‬
‫گرديد ٔه آن در کتابخانهھای ايران‪ ،‬افغانستان‪ ،‬ھند‪ ،‬پاکستان‪ ،‬ترکيه‪ ،‬و حتی کشورھای غربی از‬
‫ھر ديوان فارسی ديگری بيشتر باشد‪.‬‬
‫ھمچون ھم ٔه ھنرھای راستين و صادق‪ ،‬شعر حافظ پرعمق‪ ،‬چندوجه‪ ،‬تعبيرياب‪ ،‬و تبيينجوی‬
‫غيبگويی نکرده‪ ،‬ولی ازآنجا که به ژرفی و با پرمعنايی زيسته‬ ‫ای کشف و غيب‬ ‫ادعای‬
‫است‪ .‬او ھيچگاه ادع‬
‫است و چون سخن و شعر خود را از عشق و صدق تعليم گرفته است‪ ،‬کار بزرگ ھنری او‬
‫آينهدار طلعت و طينت فارسیزبانان گرديده است‪.‬‬
‫يکی از بابھای عمده در حافظشناسی مطالع ٔه کمی و کيفی ميزان‪ ،‬گستره‪ ،‬مدل‪ ،‬و ابعاد تأثير‬
‫سخن اوست‪ .‬اين نوع پژوھش را از دو ديدگاه عمده دنبال‬‫ر ھنر و سخن‬
‫پيشينيان و ھمعصران ببر‬
‫کردهاند‪ :‬يکی از منظر استقالل‪ ،‬يگانگی‪ ،‬بینظيری‪ ،‬و منحصربهفرد بودن حافظ‪ ،‬و اينکه در چه‬
‫دوم از ديدگاه تشابھات و ھمانندیھای آشکار و نھانی که مابين اشعار‬ ‫مواردی او اينگونه است‪ّ .‬‬
‫حافظ و ديگران وجود دارد‪.‬‬
‫از نظر يکتا بودن‪ ،‬ھر چند حافظ قالبھای شعری استادان پيش از خودش و شاعران معاصرش‬
‫ھمچون خاقانی‪ ،‬نظامی‪ ،‬سنايی‪ ،‬عطار‪ ،‬مولوی‪ ،‬عراقی‪ ،‬سعدی‪ ،‬امير خسرو‪ ،‬خواجوی کرمانی‪،‬‬
‫و سلمان ساوجی را پيش چشم داشته‪ ،‬زبان شعری‪ ،‬سبک و شيو ٔه ھنری‪ ،‬و نيز اوج و وااليی‬
‫پيامھا و انديشهھای بيان گرديده با آنھا چنان باال و ارفع است که او را نمیتوان پيرو ھيچکس‬
‫به ساب آورد ‪.‬‬
‫کاتبی ترشيزی ‪ :‬موالنا محمد پسر عبد‪ d‬کاتبی ترشيزی‪ ،‬شاعر در گذشته به سال ‪٨٣٩‬‬
‫ھجری بود‪.‬آثار او ‪ -1‬منظومه حسن و عشق ‪ -2‬ناظر و منظور ‪ -3‬بھرام و گلاندام‬
‫کما الدين اسمعيل ‪ :‬خالق المعانی کما الدين اسمعيل فرزند جمال الدين محمد عبد الرزاق از‬
‫شاعران و قصيده سرايان معروف عراق در قرن ھفتم که اتابکان و خوارزمشاھيان را در اشعار‬
‫خود ستوده و بسال ‪ 635‬طعمه شمشير مغول شد‪.‬‬
‫عبدالرزاق و دارای لقب َخ ّ‬
‫الق المعانی‬ ‫ّ‬ ‫پسر جمالالدين محمد‬
‫ِ‬ ‫کمالالدين‪َ :‬کمالالدين اسماعيل‬
‫چامهسرای بود که به سال ‪۶٣۵‬ھجری درگذشت‪.‬او از قصيدھسرايان نامدار است و بيشتر‬
‫چکامه ھايش در ستايش دو خاندان آل خجند و اتابکان بوده است‪.‬‬
‫کمال خجندی ‪ :‬شيخ کمال الدين مسعود خجندی شاعر فارسیزبان در منطقه تاريخی خجند‬
‫در کنار رود سيحون بدنيا آمد‪ .‬شيخ کمال بسال ‪ ٨٠٣‬ھجری بدرود حيات گفت‪.‬‬
‫نظامالدين محمود قاری ‪ :‬نظامالدين محمود قاری چامهسرای سده نھم ھجری است‪.‬او در‬
‫شعرھايش به پوشاک مردم زمان خود پرداخته است ھمانگونه که شيخ اطعمه به خوراکھای‬
‫زمان‪.‬‬
‫صار تبريزی )درگذشته‪٧٩٢ :‬‬ ‫محمد عصار تبريزی ‪ :‬حاجی شمسالدين محمد َع ّ‬
‫ھجری‪ ١٣٨٩/‬ميالدی( از قصيدهسرايان سده ھشتم ھجری است‪ .‬محمد عصار در رياضيات و‬
‫اخترشناسی نيز دستی داشته و در اين زمينه شاگرد موالنا عبدالصمد بوده است‪ ،‬ھمچنين در‬
‫زمينه تصوف از مريدان شيخ مجدالدين اسماعيل سيسی بشمار می آمد‪ .‬محمد عصار در تبريز‬
‫درگذشت و در گورستان چرنداب اين شھر در کنار گور استاد خود موالنا عبدالصمد به خاک‬
‫سپرده شد آثار او ‪ :‬مثنوی مھر و مشتری ‪ -‬وافی فی تعداد القوافی )در فنون ادبی فارسی(‬
‫محمود شبستری ‪ :‬سعدالدّين محمودبن امينال ّدين عبدالکريمبن يحيی شبستری يکی از عارفان و‬
‫شاعران سدۀ ھشتم ھجریست‪ .‬سال تو ّلد او را گوناگون و از جمله ‪ 687‬ه‪.‬ق‪ .‬دانستهاند‪ .‬مح ّل‬
‫تو ّلد اين عارف نامآور قصبۀ شبستر است‪ .‬او در سال ‪ 720‬ه‪.‬ق‪ .‬در سنّ ‪ 33‬سالگی وفات يافته‬
‫و در ھمان زادگاھش ‪ -‬شبستر ‪ -‬مدفوناست‪ .‬آثار او ‪ :‬آثار منظوم )به شعر(‪ :‬گلشن راز‪ ،‬و‬
‫سعادت نامه ‪ -‬آثار منثور )به نثر(‪ :‬حقّ اليقين‪ ،‬مرآةالمح ّققين‪ ،‬و شاھد )يا شاھدنامه(‬
‫مغربی تبريزی ‪ :‬مال محمد شيرين مغربی تبريزی در گذشته به سال ‪ 890‬ھجری صوفی و‬
‫شاعر است‪.‬‬
‫ھاللی جغتائی ‪ ( 939 ) :‬از شاعران معاصر است ‪.‬‬
‫ھمام تبريزی ‪ :‬محمد پسر فريدون ھمام تبريزی )‪ ٧١۴-۶٣۶‬ق‪ (.‬شاعر سده ھشتم ھجری‬
‫است‪ .‬او در غزل از خود توانائی بسيار نشان داده‪ .‬ھمام شديدا دوستدار سعدی شيرازی بوده و‬
‫با او مکاتبه داشته شماری از غزليات او بر مبنای غزلھائی از سعدی‪ ،‬بر ھمان وزن و قافيه و‬
‫تبريز و آذربايجان يعنی زبان آذری‬
‫رديف ساخته شدهاند‪ .‬ھمام تبريزی به زبان بومی آنزمان تبريز‬
‫نيز اشعار و ابياتی دارد منظومه ای بنام صحبت نامه از او باقی است ‪.‬‬
‫بيدل دھلوی‬

‫در سال ‪ 1054‬ھـ‪.‬ق در ساحل جنوبي رودخانه »گنگ« در شھر عظيم آباد پتنه »ميرزا‬
‫عبدالخالق« صوفي سالخورده قادري صاحب فرزند پسري شد‪ ،‬ميرزا به عشق مراد معنوي‬
‫سلسله طريقت خود يعني »عبدالقادر« نام فرزندش را »عبدالقادر« گذاشت‪ .‬دوست و ھم مسلک‬
‫رياضي و‬
‫» ميرزا عبدالخالق «‪ » ،‬ميرزا ابوالقاسم ترمذي « كه صاحب ھمتي واال در علوم رياضي‬
‫نجوم بود براي طفل نورسيده آينده درخشاني را پيشگويي كرد و به ميمنت اين ميالد خجسته دو‬ ‫نجوم‬
‫ماده تاريخ » فيض قدس « و »انتخاب« را كه به حروف ابجد معادل تاريخ والدت كودک ميشد‪،‬‬
‫ساخت‪ .‬نسبت ميرزا به قبيله » ارالس« ميرسيد‪ ،‬قبيلهاي از مغول با مرداني جنگاور‪ .‬اين كه‬
‫كي‪ ،‬چرا و چگونه نياكانش به سرزمين ھند مھاجرت كرده بودند‪ ،‬نامعلوم و در پردهاي از ابھام‬
‫است‪.‬‬
‫»عبدالقادر« ھنگامي كه ھنوز بيش از چھار سال و نيم نداشت پدرش را از دست داد و در سايه‬
‫سرپرستي و تربيت کاکايش » ميرزا قلندر « قرار گرفت‪ ،‬به مكتب رفت و در زماني كوتاه قرائت‬
‫قرآن كريم را ختم كرد‪ ،‬بعد از مدتي كوتاه مادرش نيز درگذشت و او در سراي مصيبت تنھا ماند‪.‬‬
‫» عبدالقادر « پس از مدتي به توصيه »ميرزا قلندر« ـ كه خود از صوفيان باصفا بود ـ مكتب و‬
‫مدرسه را رھا كرد و مستقيما ً تحت آموزش معنوي وي قرار گرفت‪ ،‬ميرزا قلندر معتقد بود كه‬
‫اگر علم و دانش وسيله كشف حجاب براي رسيدن به حق نباشد خود تبديل به بزرگترين حجابھا‬
‫در راه حق ميگردد و جز ضاللت و گمراھي نتيجهاي نخواھد داشت‪.‬‬
‫»عبدالقادر« در كنار وي با مباني تصوف آشنايي الزم را پيدا كرد و ھمچنين در اين راه از امداد‬
‫و دستگيري »مولينا كمال« دوست و مراد معنوي پدر بھرهھا برد‪ .‬از ھمان روزھا عبدالقادر به‬
‫شوق حق‪ ،‬ترانه عشق ميسرود و چون بر حفظ و اخفاي راز عشقش به حق مصر بود »‬
‫رمزي« تخلص ميكرد تا اين كه بنابر قول يكي از شاگردانش ھنگام مطالعه گلستان سعدي از‬
‫مصراع » بيدل از بينشان چه گويد باز« به وجد آمد و تخلص خود را از » رمزي « به » بيدل‬
‫« تغيير داد‪ .‬بيدل در محضر شاھان اقليم فقر‪ » :‬شاه ملوک « » شاه يكه آزاد « و » شاه فاضل‬
‫« روح عطشانش را از حقايق وجود سيراب ميكرد و از مطالعه و تتبع در منابع عرفان اسالمي‬
‫و شعر غني پارسي توشهھا برميگرفت‪ .‬وي در كتاب » چھار عنصر « از كرامات شگفت‬
‫انگيزي كه خود از بزرگان فقر و عزلت مشاھده كرده بود سخن ميگويد‪ » .‬بيدل « ھنگامي كه‬
‫سيزده سال بيشتر نداشت به مدت سه ماه با سپاه » شجاع « يكي از فرزندان شاه جھان در‬
‫ترھت ) سرزميني در شمال پتنه ( به سر برد و از نزديک شاھد درگيريھاي خونين فرزندان‬
‫شاه جھان بود‪ ،‬پس از آن كه نزاع ھاي خونين داخلي فروكش كرد و اورنگ زيب فرزند ديگر »‬
‫شاه جھان « صاحب قدرت اول سياسي در ھند شد‪ ،‬بيدل ھمراه با ماماي خوش ذوق و مطلعش‬
‫» ميرزا ظريف « در سال ‪ 1017‬به شھر » كتک « مركز اوريسه رفت‪ .‬ديدار شگفت » شاه‬
‫قاسم ھواللھي « و بيدل در اين سال از مھمترين وقايع زندگياش به شمار ميرود‪ .‬بيدل سه سال‬
‫در اوريسه از فيوضات معنوي شاه قاسم بھره برد‪.‬‬
‫بيدل چھرهاي خوشآيند و جثهاي نيرومند داشت‪ ،‬فن كشتي را نيک ميدانست و ورزشھاي طاقت‬
‫فرسا از معمولي ترين فعاليتھاي جسمي او بود‪ .‬در سال ‪ 1075‬ھـ‪.‬ق به دھلي رفت‪ ،‬ھنگام‬
‫اقامت در دھلي دايم الصوم بود و آن چنان كه خود در چھار عنصر نقل كرده است‪.‬‬
‫به سبب تزكيه درون و تحمل انواع رياضتھا و مواظبت بر عبادات درھاي اشراق بر جان و‬
‫دلش گشوده شده بود و مشاھدات روحاني به وي دست ميداد‪ ،‬در سال ‪ 1076‬با » شاه كابلي «‬
‫كه از مجذوبين حق بود آشنا شد‪ ،‬ديدار با شاه كابلي تأثيري عميق بر او گذاشت‪.‬‬
‫و در ھمين سال در فراق اولين مربي معنوياش ميرزا قلندر به ماتم نشست‪ ،‬وي در سال ‪1078‬‬
‫ھـ‪.‬ق سرايش مثنوي » محيط اعظم « را به پايان رساند‪ ،‬اين مثنوي درياي عظيمي است لبريز‬
‫از تأمالت و حقايق عرفاني‪ .‬دو سال بعد مثنوي » طلسم حيرت « را سرود و به نواب عاقل خان‬
‫راضي كه از حاميان او بود ھديه كرد‪ .‬تالش معاش او را به خدمت در سپاه شھزاده » اعظم شاه‬
‫« پسر اورنگ زيب بازگرداند‪ .‬اما پس از مدت كوتاھي‪ ،‬چون او از تقاضاي مديحه كردند‪ ،‬از‬
‫خدمت سپاھي استعفا كرد‪.‬‬
‫بيدل در سال ‪ 1096‬ھـ‪.‬ق به دھلي رفت و با حمايت و كمك نواب شكر‪ d‬خان داماد عاقل خان‬
‫راضي مقدمات يک زندگي توأم با آرامش و عزلت را در دھلي فراھم كرد‪ ،‬زندگي شاعر بزرگ‬
‫در اين سالھا به تأمل و تفكر و سرايش شعر گذشت و منزل او ميعادگاه عاشقان و شاعران و‬
‫اھل فكر و ذكر بود‪ ،‬در ھمين سالھا بود كه بيدل به تكميل مثنوي » عرفان « پرداخت و اين‬
‫مثنوي عظيم عرفاني را در سال ‪ 1124‬ھـ ‪.‬ق به پايان رساند‪ ،‬با وجود تشنج و درگيريھاي‬
‫سياسي در بين سران سياسي ھند و شورشھاي منطقهاي و آشفتگي اوضاع‪ ،‬عارف شاعر تا‬
‫آخرين روز زندگي خود از تفكرات ناب عرفاني و آفرينشھاي خالقه ھنري باز نماند‪ .‬بيدل آخرين‬
‫آينه تابان شعر عارفانه پارسي بود كه نور وجودش در تاريخ چھارم صفر ‪ 1133‬ھـ‪.‬ق به‬
‫خاموشي گراييد‪ .‬از بيدل غير از ديوان غزليات آثار ارزشمند ديگري در دست است كه مھمترين‬
‫آنھا عبارتند از‪:‬‬
‫‪ 1‬ـ مثنوي عرفان‬
‫‪ 2‬ـ مثنوي محيط اعظم‬
‫‪ 3‬ـ مثنوي طور معرفت‬
‫‪ 4‬ـ مثنوي طلسم حيرت‬
‫‪ 5‬ـ رباعيات‬
‫‪ 6‬ـ چھار عنصر ) زندگينامه خود نوشت شاعر (‬
‫‪ 7‬ـ رقعات‬
‫ـ نكات و‪ ...‬زبان بيدل براي كساني كه براي اولين بار با شعر وي آشنايي به ھم ميزنند اگر‬
‫شگفت انگيز جلوه نكند تا حد زيادي گنگ و نامفھوم مينمايد‪ ،‬اين امر مبتني بر چند علت است‪:‬‬
‫سال‬
‫ال‬‫وسيعي از ادب و فرھنگ پارسي است كه بيش از ھزار س‬ ‫ميراث دار حوزه وسيعي‬
‫الف‪ :‬شعر بيدل ميراث‬
‫پشتوانه و قدمت دارد‪ .‬ادب و فرھنگي كه در ھر دوره با تالش شاعران و نويسندگان آن دوره‪،‬‬
‫نسبت به دوره پيشين فنيتر و عميقتر و متنوعتر شده است و تا به دست بيدل و ھمگنانش‬
‫برسد تا حد بسيار زيادي چه در عرصه زبان و شعر و ادب و چه در حوزه انديشه و عرفان و‬
‫از طرفي چون در حوزه شعر سنتي ھمواره اندوخته پيشينيان ھمچون‬ ‫تفكر گرانبار شده است‪.‬‬
‫گوھري گرانبھا مدنظر آيندگان بود و خالقيت و آفرينش در بستر سنت اتفاق ميافتد و نوآوري‬
‫شكستن سنتھا نبود بلكه آراستن و افزودن به سنتھا بود ) در عين توجه به اصول سنتي (‪ ،‬در‬
‫شعر بيدل بار ادبي و معنايي كلمات و دايره تداعي معاني موتيوھا به سرحد كمال خود رسيده‬
‫است و ھمچنين موارد جديدي نيز به آن افزوده شده و زبان نيز در عين ايجاز و اجمال است‪ .‬به‬
‫كه فھم درستي از شعر وي داشته باشد الزم است به اندازه‬ ‫شعر او براي آن كه‬
‫ه خواننده شعر‬‫گونهاي ككه‬
‫كافي از سنت شعر پارسي مطلع و به اصول اساسي عرفاني اسالمي آگاه باشد‪.‬‬
‫ب‪ :‬بيدل شاعري است با تخيل خالق‪ ،‬كشف روابط باريک در بين موضوعات گوناگون و طرح‬
‫مسائل پيچيده عرفاني به شاعرانهترين زبان‪ ،‬و ھمچنين نوآوري شاعر در مسائل زباني و‬
‫سبكي‪ ،‬دقتي ويژه و ذھني ورزيده را از مخاطب براي فھم دقيق و درک لذت از شعر وي طلب‬
‫ميكند‪.‬‬
‫ج‪ :‬شعر بيدل ھمچون جنگلي بزرگ و ناشناخته است كه در اولين قدم به بيننده آن حس حيرت و‬
‫شگفتي دست ميدھد و چون پا به داخل آن ميگذارد دچار غربت و اندوه و ترس ميشود و در‬
‫واقع مدتي طول ميكشد تا با شاخ و برگ و انواع درختان و پرندگان و راھھايي كه در آن است‬
‫آشنا شود اما چون مختصر انس و الفتي با آن پيدا ميكند‪ ،‬به شور و اشتياق در صدد كشف‬
‫تفكر‬
‫ر‬‫د انس پيدا كرد تا‪ ...‬بيدل شاعري با حكمت و تفك‬ ‫بايد‬
‫شعر بيدل باي‬
‫ا شعر‬
‫ناشناختهھايش برميآيد‪ ،‬ببا‬
‫قدسي است‪ ،‬وي از تبار شاعران عارفي چون حكيم سنايي‪ ،‬عطار‪ ،‬موالنا و حافظ و‪ ...‬است‪،‬‬
‫شاعراني كه شعر شان گرانبار از انديشه و معناست در افق اين بزرگان‪ ،‬شعر زبان راز و نياز‬
‫است و شاعري شأني خاص و ويژه دارد‪ ،‬ھمه آنان به زبان شعر نيک آشنايند و در اين زبان‬
‫سرآمد روزگاران به شمار ميروند و ھمچنين در عرصه معني و حكمت الھي نھنگاني يگانهاند‪،‬‬
‫در دستكار اينان صورت و معناي شعر چنان درھم سرشته ميشود كه تشخيص يكي از ديگري‬
‫سخت و ناممكن به نظر ميرسد به گونهاي كه ميتوان گفت انديشه آنان عين شعر و شعرشان‬
‫عين انديشه آنان ميگردد‪ ،‬غزليات شمسي موالنا و غزليات بيدل و حافظ آيا سخني غير از شعر‬
‫ناب است و باز ھم آيا آثار ھمه اينان‪ ،‬غير از بيت الغزل معرفت و عرفان است؟ بيھيچ اغراقي‬
‫فھم تبيين و توضيح انديشهھاي ژرف و باريک بينانه عرفاني بيدل به زبان تفصيل عمر گروھي‬
‫از زبدهترين آگاھان را به سر خواھد آورد و اين نيست مگر جوشش فيض ازلي از جان و دل و‬
‫زبان اين شاعر بزرگ و شاعران عارف ديگري كه حاصل عمر كوتاه و اندكشان‪ ،‬جھاني راز و‬
‫معناست‪...‬‬
‫بيدل غير از غزلياتش كه ھر يک آينهاي مجسم از شعر نابند‪ ،‬در مثنويھاي » محيط اعظم «‪،‬‬
‫»عرفان«‪ » ،‬طلسم حيرت « و » طور معرفت « به تبيين انديشهھاي عرفاني خود پرداخته است‬
‫مثنويھا دو مثنوي » محيط اعظم « و »عرفان« از قدر و شأن ويژهاي‬
‫ميان اين مثنوي‬
‫در ميان‬
‫برخوردارند‪ ،‬مثنوي محيط اعظم را شاعر در روزگار جواني خود سروده است بررسي سبک‬
‫شناختي و معنا شناختي اين اثر نشان ميدھد كه شاعر بزرگ در عھد شباب نه تنھا به زباني‬
‫تفكري‬
‫ري‬ ‫ه با تفك‬
‫انديشه‬
‫ه شاعري صاحب انديش‬ ‫بلكه‬
‫يافته‪ ،‬بلك‬
‫دست يافته‪،‬‬
‫شاعرانه دست‬
‫بياني شاعرانه‬
‫اي بياني‬
‫ظرفيتھاي‬
‫غني از ظرفيتھ‬
‫نوآئين و غني‬
‫متعالي است‪ .‬مثنوي »عرفان« كه به مرور در طي سي سال از عمر شاعر سروده شده است در‬
‫برگيرنده يک دوره كامل از جھان شناسي‪ ،‬انسان شناسي و خداشناسي عرفاني بيدل است‪ ،‬اين‬
‫مثنوي از آثار ارجمند شعر عرفاني زبان فارس است كه در آن نور حكمت الھي با زبان شيفته‬
‫شاعرانه يكي شده است و بيھيچ تعصبي ميتوان آن را به لحاظ عمق و ژرفاي انديشه و زبان‬
‫پرداخته و نوآئينش ھم وزن و ھمسنگ آثاري چون مثنوي معنوي و حديقه الحقيقه سنايي به‬
‫حساب آورد‪.‬‬
‫در يک نگاه گذرا به مثنوي عرفان و محيط اعظم ميتوان به مشابھت و مقارنت بسيار آرا و‬
‫افكار بيدل با انديشهھاي ابن عربي ) عارف مغرب ( پي برد‪ ،‬با اين ھمه و به يقين بيدل خود‬
‫صاحب تفكري خاص است كه مشي فكري او را از بزرگان ديگري ھمچون ابن عربي جدا ميكند‬
‫توضيح دقيق اين نكته مستلزم صرف وقت و دقت نظر در آرا و افكار ابن عربي و بيدل است‪.‬‬
‫انديشه بيدل‪ ،‬انديشه وحدت و يكانگي است‪ ،‬در منظر او عالم عالم جلوه حق است و انسان‬
‫آينهاي كه حيران به تماشا چشم گشوده است‪ ،‬به تماشاي تجلي حق در عالم وجود‪ ،‬بيدل حق را‬
‫تنھا حقيقت ھستي ميداند‪ ،‬در نگاه خود نيز ھمه موجودات قائم به حق ميباشند و بدون فيض‬
‫وجوديي كه حق به آنھا ميبخشد محكوم به فنا و نيستياند و ھمه موجودات و اشياء را ھمچون‬
‫ميباشند كه‬
‫آنھا حضرت حق مي‬
‫خيال و وھم تصور ميكند كه تنھا صورتي از وجود دارند و حقيقت آنھا‬
‫از چشم غافالن ھميشه اين نكته پوشيده ميماند‪ .‬در نگاه شاعر ذره تا خورشيد چشم به سوي‬
‫حق است‪ :‬ذره تا خورشيد‬ ‫عشقي ازلي در جستجوي حق‬ ‫حق دارند و تمام ھستي‪ ،‬پرشكوه و پاک به عشقي‬
‫امكان‪ ،‬جمله‪ ،‬حيرت زادهاند جز به ديدار تو چشم ھيچ كس نگشادهاند‪.‬‬
‫تقريبا ھمه اديبان و شاعران و نويسندگان معتقدند كه ھيچ شاعري نيست كه تمام اشعارش يک‬
‫دست وھم طراز باشد‪ .‬ھر شاعري در طول عمر شاعريش و در طي رشد آرام و ناگزير‬
‫انديشهاش‪ ،‬شعرھايي سروده كه به دليل شرايط گوناگون دروني و بيروني حاكم بر او‪ ،‬با يكديگر‬
‫متفاوتند و بيدل ھم از اين امر مستثني نيست‪ .‬حجم زياد غزليات او و تفاوتھاي ساختاري و‬
‫ن دست مايهھا حاصل چندين دوره زندگي پرفراز و نشيب او‬ ‫اين‬
‫محتواييشان بيانگراين است كه اي‬
‫بوده است‪.‬‬
‫به گفته اقبال الھوري‪:‬‬
‫» كرم شبتاب است شاع‪ ،‬در شبستان وجود‬
‫در پر و بالش‪ ،‬فروغي گاه ھست و گاه نيست«‬
‫اگر باور داشته باشيم كه بيدل مانند دريا ژرف و وسيع است بايد اين راھم بپذيريم كه دريا و ھم‬
‫كف دارد و ھم گوھر و اما از بيدل بشنويم كه ميگويد‪:‬‬
‫عيب و ھنر و رنگ و صفا بسيار است‬ ‫در پرده ســاز ما‪ ،‬نوا بسـيار اســت‬
‫ما درياييم و موج ما بســـــيار اســت‬ ‫خواھي كف گير و خواه‪ ،‬گوھر بردار‬
‫اشعاربيدل صرفنظر ازبعضي پيچيدگيھايش و در كنار درونمايه ارزندهاش سرشار از‬
‫قابليتھاي موثر زبان شعر است و بيدل با صراحت واژهھا مانند دوم درشت تخ ّيل خود ميگيرد و‬
‫به آن شكلي گيرا ميبخشد‪:‬‬
‫داغم از كيفيّت آگاھي و اوھـــام‪ ،‬ھـــم‬
‫جنس‪ ،‬بسيار است و نقد فرصت ناكام‪،‬ھم‬
‫آنچه ما در حلقه داغ محبــــّت ديده ايم‬
‫ني سكندر ديد در آئينه‪ ،‬ني در جام‪ ،‬جم‬
‫از زندگي بيدل چه ميدانيم؟‬
‫بيدل شاعري دير آشناست و ھنوز سالھاي زيادي از شھرت محدود او در کشور ما نگذشته‬
‫است‪ .‬محبوبيت بيدل در ھند و افغانستان و تاجيكستان و ازبكستان‪ ،‬در حد محبوب ّيت حافظ و‬
‫موالنا است‪ .‬معموالً چنين است كه خواننده با خواندن چند اثر اصيل‪ ،‬مشتاق دانستن زندگي‬
‫صاحب اثر ميشود و اگر خالق اثر‪ ،‬شاعر بلند انديشي چون بيدل دھلوي باشد به منش و روش‬
‫زندگي سراينده اشعاري چون‪:‬‬
‫ادب‪ ،‬نه كسب عبادت‪ ،‬نه سعي حق طلبي است‬
‫به غير خاک شدن‪ ،‬ھرچه ھست‪ ،‬بيادبي اســت‬
‫عالقمند ميشويم‪.‬‬
‫نبوغ بيدل از كسي پنھان نبود تا آنجا كه» شاھزاده محمداعظم « او را به دربار آورد‪ .‬اما زماني‬
‫كه از او خواست تا در مدحش شعري بسرايد از دربار بيرون آمد و ھرگز به آنجا بازنگشت‪.‬‬
‫بيدل بعد از سفرھا و تجربهھاي بيشمار به شاه جھان آباد رفت و پس از مدتي رخت اقامت در‬
‫دھلي افكند و آثار بسياري از نظم و نثر را به مردمان ھديه كرد‪ .‬از آنجا كه بيدل ساليان درازي‬
‫كه ملھم از شعر سعدي است خود‬ ‫دھلوي معروف شد و تخلص خود را كه‬ ‫به دھلوي‬
‫زندگي كرد به‬
‫ي زندگي‬
‫دھلي‬
‫در دھل‬
‫اختيار كرد‪:‬‬
‫بر نيـــايد ز كشــتگان آواز‬ ‫عاشـقـان كشتگان معشوقند‬
‫بيدل ازبي نشان چه گويد باز؟‬ ‫گركسي وصف او ز من پرسد‬
‫ه جان آفرين تسليم كرد و به وصيت‬
‫وصيت‬ ‫جان ببه‬
‫پنته جان‬
‫اد پنته‬
‫آباد‬
‫به روايتي در عظيم آب‬
‫بيدل دھلوي در دھلي به‬
‫خود در صحن خانهاي كه در آن ميزيست دفن شد و اين رباعي آخرين شعر اوست كه در بستر‬
‫بيماري سرود‪:‬‬
‫تشويش گلوي نوحه گويي نشــوي‬ ‫بيدل! كلف سـياه پوشــــــي نشـوي‬
‫مرگت سبک است‪ ،‬بار دوشي نشوي‬ ‫بر خاک بميـر و ھمچنـان رو بربـاد‬
‫بيدل با اين رباعي‪ ،‬پاسخ اين پرسش را كه چرا وصيت كرده بود در صحن خانهاش دفن شود‬
‫صراحتا ً بيان ميكند؛ براي اينكه بعد از مرگ بار به دوش كشيدن تابوتش را به كسي تحميل‬
‫نكند‪ ،‬و خواسته بود تا با استقالل از مرگي سبک‪ ،‬جسم او را ھمان جايي كه زيسته بود دفن‬
‫كنند‪.‬‬
‫رمز آشناي معني‪ ،‬ھر خيره سر نبـــاشد‬
‫گريهاي عين تماشـا‪ ،‬حيرت سرشار باش‬
‫طبع سليم‪ ،‬فضل است‪ ،‬ارث پدر نبـاشـد‬
‫سر به سر دلدار‪ ،‬يا آيينه دلـدار باش‬
‫بر آسمان رسيديم‪ ،‬راز درون نديديــــم‬
‫يا ھجوم عيش شو‪ ،‬چون نغمه ذوق وصال‬
‫اين حلقه‪ ،‬شبھه دارد‪ ،‬بيرون در نباشـد‬
‫يا سرا پا درد دل‪ ،‬چون ناله بيمار باش‬
‫خلق و ھزار سودا‪ ،‬ما و جنون و دشتي‬
‫بال و پر و فرسوده دام فلک‪ ،‬نتوان شدن‬
‫كانجا ز بي كسيھا‪ ،‬خاكي به سر نباشــد‬
‫گر ھمه مركز شوي‪ ،‬بيرون از اين پرگار باش‬
‫امروز قدر ھر كس‪ ،‬مقدار مال و جاه اسـت‬
‫گر ھمه بويي ز افســون حد دارد دلـت‬
‫آدم‪ ،‬نمي توان گفت‪ ،‬آنرا كه خرد نباشـد‬
‫بردم عقرب نشين‪ ،‬يا بر دھان مار باش‬
‫نقد حيات تاكي‪ ،‬در كيسه تـــوھــــــم؟‬
‫سير چشمي‪ ،‬ذره از مھر قناعت بودن اســت‬
‫آھي كه ما نداريم گو در جگر نبـاشــد‬
‫پيش مردم اندكي‪ ،‬در چشم خود‪ ،‬بسيار باش‬
‫آن به كه برق غيرت بنياد ما بســـوزد‬
‫بي نيازي ھاي عشق آخر به ھيچت مي خرد‬
‫آيينه ايم و ما را تــــــــاب نظر نبـاشـــد‬
‫جنس موھومــي‪ ،‬دو روزي بر سر بازار باش‬
‫پيداست از ندامت‪ ،‬عذر ضعيفي مــــا‬
‫يك قدم راه است)بيدل( از تو تا دامان خاک‬
‫شبنم چه وا نمايد‪ ،‬گر چشم تر نباشـــد؟‬
‫بر سر مژگان‪ ،‬چو اشک استادهاي‪ ،‬ھشيارباش ‪.‬‬
‫کليم‪ ) :‬وفات ‪ ( 1061‬ابوطالب کليم ملک الشعرای شاه جھان بود و اشعارشدر ھند شھرت‬
‫داشت و بسبک ھندی شعر می سرود ‪.‬‬
‫فوقی يزدی ‪ :‬فوقالدين احمد يزدی تفتی شاعر سده يازدھم است‪.‬شعرھايش بيشتر در قالب‬
‫ھزلاند‪.‬‬
‫قدسی ‪:‬‬
‫محتشم کاشانی ‪ :‬کمالالدين علی محتشم کاشانی دارای لقب شمس الشعرای کاشانی چامه‬
‫سرای در آغاز سده ده ھجری و ھم دوره با پادشاھی شاه طھماسب در کاشان زاده شد‪ ،‬و در‬
‫ھمين شھر ھم در ربيع االول سال ‪996‬ھجری درگذشت محتشم كاشانی به عنوان نام آورترين‬
‫شاعر عاشورايی به شمار میرود‪ .‬مجموعه آثار اين شاعر بزرگ پس از مرگ او توسط يكي‬
‫ازشاگردانش در شش كتاب جمع شد كه مشتمل بر غزليات ‪،‬قصايد‪ ،‬قطعات‪ ،‬رباعيات‪،‬مثنويات و‬
‫تركيب بندھاي محتشم ميباشد‪.‬‬
‫ابوالفضل رشيدالدين ميبدي‬

‫از زندگي او اطالع زيادي در دست نيست‪ .‬شھرت او به خاطر تفسير عرفاني او بر قرآن كريم به‬
‫انصاري را اساس كار خود‬ ‫نام "كشف االسرار و عده االبرار" است‪ .‬او تفسير خواجه عبد‪d‬‬
‫قرار داده و آن را به پارسي شرح كرده است‪ .‬ميبدي در نوبت اول به تفسير ھر سوره‪ -‬كه در‬
‫اين تفسير آمده‪ -‬مانند ھمه تفسيرھاي قديم پارسي‪ ،‬از نظر لغوي پرداخته است‪ .‬در نوبت دوم‪،‬‬
‫نوبت‬ ‫احكام‪ ،‬اخبار و آثار و نوادري را كه در آن باره ميان مفسران شھرت داشته‪ ،‬آورده و در‬
‫سوم به تاويالت صوفيان درباره آيات پرداخته است‪.‬‬
‫ابوالحسن علي بن عثمان بن ابي علي جالبي غزنوي‬
‫ھجويري‬
‫غزنوي ھجويري"‪ ،‬نام كامل اوست‪ .‬وي از‬ ‫ابوالحسن علي بن عثمان بن ابي علي جالبي‬
‫است‪ .‬نسبت او به غزنين‪ -‬مشرق‬ ‫قمری‬ ‫نويسندگان و مشايخ متصوفه در قرن پنجم ھجری‬
‫ختلي‪ -‬از شاگردان ابوالحسن بصري‪،-‬‬ ‫خراسان‪ -‬است‪ .‬ھجويري نزد ابوالعباس شقاني‪ ،‬ابوالفضل‬
‫آموخت و براي درك محضر مشايخ به‬ ‫ابوالحسن گرگاني و ابوالقاسم قشيري‪ ،‬رموز طريقت‬
‫عراق‪ ،‬شام‪ ،‬فارس‪ ،‬خراسان‪ ،‬ھند و مناطقي ديگر سفر كرد و در ھند درگذشت‪ .‬معروفترين اثر‬
‫كتابھاي بسيار معتبر و مفيد عرفان و تصوف اسالمي‬ ‫او كتاب "كشف المحجوب" است كه از‬
‫است‪ .‬ھجويري ديوان شعري نيز داشته است كه در دست نيست‪ .‬از ديگر آثار اوست‪ :‬كتاب "فنا‬
‫است‪" ،‬منھاج الدين"‪" ،‬كتاب البيان الھل العيان"‪" ،‬نحو القلوب"‪،‬‬ ‫و بقا" كه به جا نمانده‬
‫"ايمان"‪" ،‬فرق فرق "و "الرعايت بحقوق ‪ d‬تعالي‪.‬‬
‫آذر بيگدلی ‪ 1195 -1123) :‬ه‪.‬ق( حاجی لطقعلی بيگ آذر شاعر که در غزلسرايی و قصيده‬
‫گويی مھارت داشت‪ .‬کتابی به نام "آتشکده " دارد که در آن شرح حال بسياری از شعرای‬
‫معروف را ذکر کرده است‪ .‬منظومه معروفی ھم دارد به نام "يوسف و زليخا" که به تقليد از‬
‫"يوسف و زليخا"ی جامی سروده است‪.‬‬
‫فتحعلی خان صبا ‪ ( 1238 ) :‬از قصيده سرايان نامی بود که لقب ملک الشعرا داشت ‪.‬‬
‫خواجه محمد پارسا‬

‫خواجه جالل الدين )يا شمس الدين( محمد بن محمد بن محمود الحافظ البخاری از بزرگان سلسله‬
‫بھاءالدين محمد نقشبند و از رجال معروف و منتقد‬ ‫نقشبنديه و از اصحاب و خلفای خواجه‬
‫بود با‬
‫بخارا زاده شد و چون از پيشروان نقشبنديه بود‬ ‫سال ‪ ٧۶۵‬در‬
‫دوران تيموری است‪ .‬او به سال‬
‫را پير و مرشدش خواجه بھاءالدين به او داد‪ .‬خواجه‬ ‫عنوان خواجه خوانده شد و لقب پارسا‬
‫منقول بود و پس از مرگ خواجه بھاءالدين تا مدتي رياست‬ ‫محمد از عالمان جامع معقول و‬
‫سال ‪ ٨٢٢‬در ھنگام بازگشت از مکه در مدينه در گذشت و در‬ ‫نقشبنديان با او بود‪ .‬وي در‬
‫ھمانجا مدفون شد‪ .‬از خواجه پارسا آثار متعددي به پارسي در شرح مسايل عرفاني بنابر طريقت‬
‫مانده است که معروفترين آنھا عبارتند از‪ :‬فصل الخطاب‪ -‬کتابي در شرح کقامات‬ ‫نقشبنديان باقي‬
‫‪-‬‬ ‫بھاءالدين نقشبند بنام انيس الطالبين و عده السالکين‪ -‬رساله قدسيه‪ -‬کتاب تحقيقات‬ ‫خواجه‬
‫نثر‬ ‫تفسير سوره فاتحه الکتاب‪ -‬رساله کشفيه‪ -‬شرح فصول الحکم و جر آن‪ .‬ھمه اين آثار به‬
‫خوب و روان پارسي نوشته شده است‪.‬‬
‫يمی ‪ :‬عمادالدين نسيمی‪ ،‬شاعر و متفکّر حروفی بود‪ .‬وی به ترکی و فارسی‬ ‫نسيمی‬ ‫عمادالدين نس‬
‫شعر سرودهاست‪ .‬سازمان بينالملی يونسکو به خاطر کوششھای وی در اشعار انسانی و صلح‬
‫جھانی در سال ‪ 1937‬اين سال را سال نسيمی اعالم کرد‬
‫نشاط‪( 1175 – 1244 ) :‬ميرزا عبدالوھاب نشاطِ ملقب به‬ ‫ميرزا عبدالباقی طبيب‬
‫معتمدالدوله و در ذوق و قريحه شاعری بی نظير و در علوم حکمت بی مانند بود چامهسرای‬
‫سده سيزدھم ھجری است‪ .‬اثر او ديوان و منشآت نشاط و يا به گنجينه نشاط معروف است ‪.‬‬
‫نظام وفا ‪ ( 1285 ) :‬از دانشمندان بوده در شاعری خوش طبع بوده مثنوی حبيب و رباب –‬
‫پيوند دل – معراج روح او بسيار شيرين است ‪.‬‬
‫وصال ‪ :‬ميرزا شفيع معروف به ميرزا کوچک وصال از شعرای معروف بود آثار او ‪:‬‬
‫غزلھای وصال و مثنوی بزم وصال و مثنوی فرھاد وشيرين ‪.‬‬
‫ھاتف اصفھانی ‪ :‬شاعر نامدار قرن ‪ 12‬ھجری سيد احمد ھاتف ديوان او مرکب از قصائد و‬
‫غزليات » مقطعات « رباعيات و در غزل نيز استاد بود ترجيح بندھای ھاتف شھرت بسزا دارد ‪.‬‬
‫يغما جندقی ‪ :‬ابوالحسن يغما جندقي به سال ‪ 1196‬ھـ‪.‬ق‪ .‬در »خور« مركز بخش جندق و‬
‫بيابانك متولد شد ‪ .‬نام نخستين او »رحيم« بود ‪ .‬بعدھا نام خود را به ابوالحسن تغيير داد و‬
‫ه سال ‪1276‬ھـ‪ .‬بعد از ھشتاد سال زندگاني در‬ ‫تخلص » مجنون« را براي خود برگزيد يغما ببه‬
‫خور وفات يافت و در بقعه مدفون گرديد ‪.‬آثار او به صورت کلی شامل قاضینامه ‪ -‬خالصه‬
‫االفتضاح ) نظومه( ‪.‬‬
‫اديب صابر ‪ :‬شھابالدين اديب صابر شاعر بود که ظاھراً بدربار آتسز راه يافته بود غزليات‬
‫شيرين و موزون دارد و با شعرای مشھور آن زمان مانند رشيد وطواط و خاقانی و عروضی و‬
‫سنائی و انوری دوستی داشته به سال ‪ ۵۴۶‬ھجری درگذشت‪.‬گفته اند که او را در رود جيحون‬
‫غرق کردند او در زمان سلجوقيان میزيست‪.‬اثر او ديوان قصايد اديب صابر می باشد‪.‬‬
‫سلطان رضيه‬

‫سلطان رضيه دختر شمس الد ين التمش غوری می باشد که در سنه‪ 607‬ھجری در دھلی بر‬
‫تخت سلطنت جلوس نموده بيست و شش سال پادشاھی کرد‪ .‬التمش رضيه را از ھمه اطفال‬
‫خويش بيشتر دوست داشت و در تعليم و تربيه او کوشش زيار کرد‪ .‬در اثر توجه پدر خود رضيه‬
‫ل سلطان التمش در اسپ سواری‬ ‫ميل‬
‫برآن حسب مي‬
‫تمام علوم متداوله آن عصر را آموخت عالوه برآن‬
‫تمام‬
‫ه مھارت بسزاھی داشت‪ ،‬طوريکه از تصاويرش معلوم ميشود ‪.‬‬ ‫مردانه‬
‫شمشير زنی وغيره فنون مردان‬
‫خيلی قشنگ و دلربا بود گويند صدای بسيار جذابی داشت که به دلرباھی اش می افزود ‪ .‬زيباھی‬
‫معنوی رضيه او را محبوبه تمام اطرافيانش گرا نيد ه بود‪ .‬خالصه رضيه دارای تمام صفاتيکه‬
‫الزم پادشاھان بوده دا شته ا ست ‪ ،‬از ھر نقطه نظر لياقت سلطنت را داشت وقتی که پدرش‬
‫مجبور می شد دھلی را ترک کند تمام امور دولتی را به عھده رضيه ميگذاشت ‪ .‬او ھم آنرا به‬
‫عقل و فراست اجرا می نمود طرف تعريف و تحسين بزرگان عصر خود قرار گرفت‪.‬‬
‫چون پدرش حسن اداره او را ديده به تاج المللک محمود ياور خود امر نمود تا فرمان واليت‬
‫عھدی رضيه را صادر نمايد ولی باوجود اين فرمان ‪ ،‬وقتيکه التمش در سنه ‪ 633‬وفات نمود‬
‫بزرگان دربار و صدر اعظم و پسر التمش رکن الد ين فيروز شاه را بر تخت سلطنت نشاند ند ‪.‬‬
‫سلطنت فيروز شاه طولی نکشيد چه اين پادشاه خيلی کم اراده و ضعيف المغزو عياش بود رفتار‬
‫ت ماه سلطنت بعضی از ملوک و درباريان او‬ ‫ھفت‬
‫مند ا نه اش سبب اغتشاش شده بعد از ھف‬ ‫بی حر د مند‬
‫را بزندان انداختند و رضيه را بجای او بر تحت شاھنشاھی بلند کرد ند‪.‬مراسم تاجگذاری رضيه‬
‫بتاريخ ‪ 16‬ربيع االول سنه) ‪ (634‬ھه صورت گرفت ‪ ،‬اين د ختر شاھنشاه قاره بزرگ ھند شد‪.‬‬
‫نظام المللک جنيدی که در عھد شمس الد ين التمش سمت صدارت داشت ‪ ،‬لشکر ی بر خالف‬
‫سلطنت ترتيب داده دھلی را محاصره نمود‪ .‬اين محاصره بسيار طول کشيد ولی باالخره چند تن‬
‫از طرفدارانش بر او خيانت نموده به رضيه پيوستند و اين امر سبب شد که سلطانه درين گير و‬
‫دار پيروز گرد د‪.‬‬
‫بعد از انکه صلح و آرامش بر قرار شد رضيه به نظم و نسق امور داخلی د ست يا فته ‪ ،‬خواجه‬
‫معذ ب را به صدارت خويش مقرر و شروع به فعاليت نمود‪ ،‬تا اين فرصت ر ضيه در حجا ب‬
‫بود ولی برای آنکه در کارھای کشوری بھتر رسيد گی بتواند ترک چادر گفت و مطابق سجايای‬
‫مردانه خويش لبا س مردانه پوشيد‪ .‬در ماه رمضان ‪ 637‬ھه به سلطان خبر رسيد که والی تبر‬
‫ھند ‪ ،‬ملک تونيا شورش نموده رضيه با لشکر خود رھسپار تبر ھند گرديد چون بدروازه شھر‬
‫رسيد ‪ ،‬ملک تونيا بر او دفعتآ حمله برده فرمانده قشون رضيه را بکشت و خود سلطا نه را‬
‫اسير گرفت‪ .‬ولی بزودی دلباخته جمال ملکه گرديد ه با او تکليف ازدواج نمود ‪ ،‬رضيه نيز‬
‫رای انکه به زد و خورد ھای داخلی خاتمه دھد پيشنھاد او را قبول کرد‪ ،‬بعد از عروسی ھر دو‬ ‫ببرای‬
‫بطرف دھلی روانه شدند ‪ ،‬اما بزرگان و اکابر راضی نشدند که شھر را بد شمن تسليم نمايد‬
‫ولوکه شوھر ملکه شان ھم باشد ‪ ،‬بنا بر ان با لشکر ملک تونی مجادله نموده آنھا را شکست‬
‫دادند و مجبور به فرار ساختند ‪ .‬ملک تونيا و ملکه رضيه بزودی اسير دست ھندوان گرد يد ند‬
‫بتاريخ ‪ 24‬ربيع الا خر سنه ‪ 637‬ھه به قتل رسيد ند‪.‬‬
‫سلطان رضيه عالوه بر فضايل ديگری که داشت شاعره نيز بود و اگر چه ا کثر اشعارش از بين‬
‫رفته اينک چند شعر او که در کتاب مشاھير نسوان ثبت بود با ھم ميخو ا نيم‪:‬‬
‫در دھان خود دارم عند ليب خوش ا لحان‬
‫پيش من سخن گويان زاغ در دھن دارند‬
‫***‬
‫از ما ست که برما ست چه تقصير دل زار‬
‫آن کشته اند از غم بی سبب ماست‬
‫***‬
‫کنم به برکت با چرخ تخت سلطانی‬
‫دھم بر بال ھما خد مت مگس رانی‬
‫***‬
‫باز آ شيرين من در راه ا لفت گام خويش‬
‫ھان ولی نشنيده باشی قصه فرھا د را‪.‬‬
‫جھان ملک خاتون‬

‫ناگھان در اين ميانه ‪ ،‬در قرن ھشتم زنی ظھور می کند به نام جھان ملک خاتون که سرشار‬
‫است از روانی شاعرانه ‪ .‬او بی اعتنا به ھمه ی آنچه که در دوره ی خود با آن روبروست‪،‬‬
‫سراسر عمرش را شعر می سرايد و شعر می سرايد و شعر می سرايد ‪ .‬حدود ‪ ۶٠٠‬سال از‬
‫خاتون – شاعره ی قرن ھشتم‪ -‬می گذرد‪ ،‬به زنان شاعر پيش از او که کم و‬ ‫جھان ملک خاتون‬ ‫زمان جھان‬ ‫زمان‬
‫بيش اشعاری از آنھا باقی مانده؛ از قبيل رابعه قزداری و مھستی گنجوی کاری نداريم‪ ،‬چرا که‬
‫اگر در مقام مقايسه برآييم‪ ،‬شعرھای رابعه بسيار شورمند تر از شعر ھای اوست‪ ،‬و نيروی خيال‬
‫تی قابل قياس باجھان ملک خاتون نيست‪.‬‬ ‫مھستی‬ ‫م در شعر مھس‬ ‫ھم‬‫ھ‬
‫آنچه اين نوشتار را به پيش می راند‪ ،‬فقط جسارت او در قرن ھشتم است که در آن زمان ھای‬
‫وانی فراھم آورد و‬ ‫ديوانی‬ ‫بط کند و از آنھا دي‬ ‫ضبط‬ ‫ه شعر ھايش را ثبت و ض‬ ‫واداشته ککه‬
‫ر آن واداشته‬ ‫دور و دير وی ببر‬
‫که او اين سد را با دشواری بسيار شکسته است‪ .‬و ديگر اين تأسف که چرا بعد از‬ ‫صد البته که‬
‫اينکه او اين دشوار را از پيش پا برداشته‪ ،‬شاعره ھای بعدی‪ ،‬از او پيروی نکرده اند‪ ،‬راه او را‬
‫ادامه نداده اند و باز ھم ھمچنان در پرده و حجاب شعر سروده اند و تا دوران فعلی ھيچيک از‬
‫آنان اقدام به جمع آوری اشعار خود نکرده و ديوانی از خود برای آيندگان به ميراث نگذاشته‬
‫اند‪.‬‬
‫بيشتر زبان شناسان بر اين باورند که زبان فارسی يکی از زبان ھای شگفت انگيز و آھنگين‬
‫جھان است و پر واضح است که چنين زبانی می تواند شاعران بسياری را در دامان خود‬
‫بپروراند و با اينکه در ميان اين شاعران‪ ،‬تعداد شاعران زن ھم کم نبوده‪ ،‬اما معلوم نيست که‬
‫چرا از آنان رد پايی روشن و در خور اعتنا باقی نمانده و چرا کتاب ھای تاريخ ادبيات و تذکره‬
‫شاعر پر کرده اند؟‬
‫شاعران را انبوھی از مردان شاعر‬ ‫ھای شاعران‬
‫ھای‬
‫با نگاھی دوباره به تاريخ شعر فارسی از آغاز در می يابيم که تعداد زنان شاعر _ آنان که کم و‬
‫بيش به آوازه ای رسيده اند‪ ،‬بسيار اندک و به قولی انگشت شمار است‪ .‬در اين ميان فقط می‬
‫توان به رابعه و مھستی نخستين شاعره ھا اشاره داشت و بعد با فاصله ی بسيار از عالمتاج‬
‫فراھانی) ژاله قائم مقامی‪ ١٢٣٣‬شمسی( نام برد‪ ،‬سپس به پروين )‪ (١٢٨۵‬زسيدو بعد ھم‬
‫ازقرھالعين)‪(١٢٩٢‬ياد کرد و حساب بعد از آنھم که به دوره ی جديد شعر فارسی می رسيم‪،‬‬
‫ديگر جداست‪ .‬ترديدی نيست که در اين ميان‪ ،‬زنان شاعر ديگری ھم بوده اند اما يا از آنھا‬
‫چيزی باقی نمانده ‪،‬يا بجز دو سه خطی از يک غزل ناقص يا دوسه تک بيتی چيزی باقی نمانده‬
‫که اگر ھم نمی ماند سنگين تر بود و راستش را بخواھيد از رابعه و مھستی ھم بجز يکی دو‬
‫غزل و يا تعدادی رباعی چيزی در دست نيست‪ .‬از شعر ھای شور انگيز طاھره ھم‪ ،‬با اينکه با‬
‫زمان امروز چندان فاصله ای ندارد بجز مجموعه ای مخدوش چيزی ضبط نشده‪ ،‬چرا که در‬
‫مورد اشعاری که به قرھالعين منسوب است‪ ،‬نظرھای مختلفی داده شده و بعضی از تذکره‬
‫نويسان شعرھای او را به شاعرانی از قبيل»صحبت الری«‪» ،‬ام ھانی«‪» ،‬عشرت شيرازی« و‬
‫ديگران نسبت داده اند و اصال ً چرا راه دور برويم از شمس کسمايی ھم که از پيشگامان شعر نو‬
‫به حساب ميآيد و مرگش در سال ‪ ١٣۴٠‬خورشيدی اتفاق افتاده‪ ،‬بجز چند قطعه ی پراکنده در‬
‫اينجا و آنجا چيزی باقی نمانده و به روايتی ديوانش گم شده است‪.‬‬
‫باز جای شکرش باقی است که از پروين اعتصامی مجموعه ی کاملی برای ما به ميراث رسيده‪،‬‬
‫ھر چند که به نقل قول از دکتر محمد جواد شريعت‪ » :‬پدر پروين تا قبل از ازدواج با طبع ديوان‬
‫شاعره ی عزيز ما موافقت نمی فرمود‪ ،‬زيرا اختمال می داد که در اين مورد سو ءتعبير شود و‬
‫دست آوردن شوھر کنند‪«.‬‬ ‫وان را تبليغی برای به دست‬ ‫ديوان‬ ‫طبع دي‬
‫و جای شکر بيشتر ھم اينکه پژمان بختياری فرزند خلف ژاله اقدام به جمع آوری اشعار مادر‬
‫ه به‬
‫جانانه‬
‫البته جا دارد که در اينجا درودی جانان‬ ‫وده و آنھا را از آسيب ھای زمان حفظ کرده است‪ .‬البته‬ ‫نموده‬ ‫نم‬
‫روان حبيب يغمايی‪ ،‬مدير ماھنامه يغما فرستاد‪ ،‬زيرا ھم او بود که پژمان را به اين‬
‫کاربرانگيخت‪ .‬در باره ی تاريخچه ی آن روايت است که پژمان بختياری که يکی از ھمکاران و‬
‫ھمراھان ماھنامه ی يغما بوده‪ ،‬روزی در دفتر مجله ی يغما شعری از مادر می خواند‪ ،‬حبيب‬
‫يغمايی با پافشاری از او می خواھد که چندی از اشعار مادر را که تا آن زمان جايی به چاپ‬
‫اين ترتيب قصيده‬ ‫می پذيرد و به اين‬ ‫نرسيده بوده‪ ،‬در اختيار ماھنامه ی يغما بگذارد‪ .‬پژمان می‬
‫‪ ١٣۴٣‬و شعر »تصوير ھستی«‬ ‫‪١‬‬ ‫ی»شوھر« در ‪ ،١٣۴٣‬و قطعه ی »پس از مرگ شوھر« در‬
‫در ‪ ١٣۴٣‬چاپ می شوند و خوانندگان را بسيار شگفت زده کرده و وادار به نوشتن نامه ھای‬
‫ستايش آميز می کند‪ ،‬چنانکه يغمايی در اين مورد می نويسد‪ » :‬اشعار ژاله سخت مورد پسند و‬
‫ستايش دانشمندان واقع شده و حق ھم ھمين است‪ .‬تصور می رود که پژمان بعضی از کلمات‬
‫که مصراع اول اين قصيده بوده است‬ ‫می رسد که‬ ‫ه به نظر می‬ ‫جمله‬
‫تغيير داده از جمل‬ ‫قصيده ی »شوھر« را تغيير‬
‫ھم بستر من طرفه شوھری است نه ھمصحبت من و امکان دارد چند بيتی را ھم حذف کرده باشد‬
‫که اگر اين حدس صائب باشد‪ ،‬خوب نکرده است‪«.‬‬
‫اما از جمله خوانندگانی که به ستايش برمی خيزند دکتر باستانی پاريزی و نيز شخصی است به‬
‫نام محمد جواد شريعت ‪ ،‬که قطعه شعری بدين مضمون می سرايد‪:‬‬
‫دوش خواندم ز نامه ی يغما‬
‫چامه ای نغز و شعر چون شکری‬
‫لفظ و معنی ز غايت خوبی‬
‫ھر يکی بود بھتر از دگری‬
‫لفظ در حد اعتدال و کمال‬
‫معنی اش سوی ذوق و عشق دری‬
‫چامه ای سخت استوار چنانک‬
‫خوبی اش را نبود حد و مری‬
‫وين عجب بين که چامه ای چونان‪،‬‬
‫بود از بانوی لچک به سری‬
‫شعری از بانويی‪ ،‬ولی خواھم‬
‫از يکی مرد ھمچو آن اثری‬
‫بود از »ژاله« مادر »پژمان«‬
‫که او شاعری است با ھنری‬
‫که‬
‫کاش »يغما« ھميشه اينسان بود‬
‫گرچه اينگونه ھست بيشتری‬
‫شاد بادا ھميشه »يغمايی«‬
‫که کند ياد صاحب ِ نظری‬
‫خوان يغمای او بود جاويد‬
‫که ورا ھست نيک ما حضری‬
‫رحمت حق به مادر پژمان‬
‫که بدين خوان نھاد نقل تری‬
‫اين است که سراسر تذکره ھای زنان‪ ،‬از قبيل » از رابعه تا پروين« پر است از نام ھای عاريتی‬
‫درنگ به‬
‫ھا ی نامشخص منسوب است که درنگ‬ ‫ن نام ھا‬ ‫اين‬‫کدام از اي‬‫به ھر کدام‬ ‫بيتی که به‬ ‫محقرانه و يکی‪ ،‬دوبيتی‬
‫شاعر و بطور کلی موقعيت زن را در آن دوران‬ ‫موقعيت زن شاعر‬ ‫کامال ً موقعيت‬ ‫تواند کامال‬
‫می تواند‬
‫روی اين مسأله می‬
‫آشکار سازد‪ .‬از اين گذشته بسياری از اين بيت ھای پراکنده ھم فاقد زنانگی شاعرانه است‪ ،‬زيرا‬
‫بعضی از اين شاعران برای پنھان کردن حال و ھوای زنانه‪ ،‬دست به سرودن شعر ھای مردانه‬
‫زده‪ ،‬بدينگونه که خود را مرد پنداشته و معشوق خود را زن‪ .‬مثال ًشاعره ای با تخلص ھمدمی‬
‫خود را در مقام مجنون و معشوق را ليلی می انگارد و می گويد‪:‬‬
‫مجنون صفت از عشق بتان زار و نزارم‪ /‬ديوانه ی ليلی صفتانم چه توان کرد؟‬
‫يا شاعره ای به نام حيات يزدی در قرن دھم چون مجنون و فرھاد به دنبال عشق ليلی و شيرين‬
‫است‪:‬‬
‫صحبت شيرين لبی‪ ،‬ليلی عذاری کرده ام پيدا‪ /‬در اين ايام خوشحالم که ياری کرده ام پيدا‬
‫ه ياد لعل شيرين می کنم چون کوه کن جايی‪ /‬چو فرھاد از برای خويش کاری کرده ام پيدا‬ ‫ببه‬
‫و شاعره ای ديگر به نام سلطان معشوق خود را به صورت حوری بھشتی متجلی می کند‪:‬‬
‫با خيال تو و کوی تو نخواھيم بھشت‪ /‬حور چون تو و چون کوی تو کی ھست بھشت؟‬
‫بعضی از زنان ھم که شور شاعرانه داشتند‪ ،‬اما جسارت زنانه نداشتند‪ ،‬شعر را به شعار بدل‬
‫کردند و به شعر ھای‬
‫اما ناگھان در اين ميانه ‪ ،‬در قرن ھشتم زنی ظھور می کند به نام جھان ملک خاتون که سرشار‬
‫است از روانی شاعرانه ‪ .‬او بی اعتنا به ھمه ی آنچه که در دوره ی خود با آن روبروست‪،‬‬
‫سراسر عمرش را شعر می سرايد و شعر می سرايد و شعر می سرايد ‪ ...‬و از آنجا که می داند‬
‫بعد از او ممکن است اين سروده ھا انکار شود و يا از ميان برود و يا چون از آن زنی است به‬
‫دور ريخته شود‪ ،‬در سال ھای پايانی زندگی اش بر آن می شود که آنھا را با دست خود‬
‫گردآوری کند‪ .‬از اين رو اشعار خود را که مجموعه ای از قصيده و قطعه و ترجيع بند و غزل و‬
‫رباعی است‪ ،‬ظاھرا ً با ھراس و پوزش و عذر خواھی از اين جسارتی که مرتکب می شود‪ ،‬اما‬
‫را »ان النساء راحين خلقن‬ ‫زھرا‬‫به شاعری فاطمه زھ‬ ‫پابرجا‪،‬با استناد به‬ ‫استوار و پابرجا‪،‬با‬ ‫با عزمی استوار‬ ‫در باطن با‬
‫لکم ‪ /‬و کلکم تشتھی شم الرياحی« و نيز با آوردن يک رباعی از عايشه مقربه که شايد منظور‬
‫ھمان رابعه سمرقندی باشد و نيز تأکيد بر شاعری قتلغ ترکان و دخترش پادشاه خاتون‪ ،‬به قول‬
‫خودش ملزم به اين جسارت) جسارت جمع آوری اشعارش( می گردد‪ ،‬و آثارش را در دفتری گرد‬
‫می آورد که‪:‬‬
‫که گر اھل دلی روزی بخواند‬
‫به آتش‪ ،‬آتش دردی نشاند‬
‫وجودی عاقل از وی پند گيرد‬
‫دل داناش آسانی پذيرد‬
‫دن به اين کار با ھم مرور می کنيم‪:‬‬ ‫يازيدن‬
‫واھی او را از دست يازي‬ ‫خواھی‬ ‫بخشی از پوزش خ‬
‫»نزد ارباب علم و خداوندان عقل و ادب واضح و اليح باشد که اگر شعر فضيلتی خاص و منقبتی‬
‫برخواص نبودی‪ ،‬صحابه ی کبار و علمای نامدار در طلب آن مساعی مشکور و اجتھاد موفور‬
‫ت مخدرات و خواتين عجم مکرر در اين‬ ‫قلت‬ ‫غايت به واسطه ی قل‬ ‫ا غايت‬ ‫به تقديم نرساندندی‪ ،‬اما چون تتا‬
‫مشھود شد‪ ،‬اين ضعيف نيز برحسب تقليد شھرت اين قسم را نوع را نقصی تصور می کرد و‬
‫عظيم از آن مجتنب و محترز بودمی‪ ،‬اما به تواتر و توالی معلوم و مفھوم گشت که که کبری‬
‫خواتين و مخدرات نسوان ھم در عرب و ھم در عجم به اين فن موسوم شده اند‪ ،‬چه اگر منھی‬
‫بودی جگر گوشه ی حضرت رسالت‪ ،‬خاتون قيامت‪ ،‬فاطمه زھرا رضی ‪ d‬عنھا تلفظ نفرمودی‬
‫به اشعار ‪«...‬‬
‫جھان ملک خاتون فرزند جالل الدين مسعود شاه اينجو‪ ،‬از سالله ی خواجه رشيدالدين فضل ‪d‬‬
‫و غياث الدين محمد وزير و به قولی نسب او از سوی مادر به خواجه عبد‪ d‬انصاری عارف و‬
‫شاعر معروف می رسد‪ .‬به روايتی مادر وی سلطان بخت نام داشته و به روايت ديگر سلطان‬
‫بخت نام زن پدر او بوده که جھان ملک با او احساس ھمدلی و نزديکی بسيار می کرده‪ ،‬اما‬
‫اساسا ً اين موضوع از آن جھت دارای اھميت است که جھان ملک بخاطر احساس ھمدلی‬
‫با»سلطان بخت« نامی‪ ،‬اين اسم را به روی فرزندش گذاشته که اين فرزند در نوجوانی از دست‬
‫می رود‪ .‬ضربه ی اين مرگ آنچنان سنگين می نمايد که شاعر تا سال ھای سال سوگوار و‬
‫غمگين بر جای می ماند و مرثيه ھای سوزناک می سرايد‪:‬‬
‫دردا و حسرتا که مرا کام ِ جان برفت‬
‫وان جان نازنين جوان‪ ،‬از جھان برفت‬
‫بلبل بگو که باز نخواند ميان باغ‬
‫کان روی ھمچو گل ز در ِ بوستان برفت‬
‫ای دل بگو به منزل جانان تو کی رسی؟‬
‫کارام جان من ز پی کاروان برفت‬
‫»سلطان بخت« ِ من به سر تخت وصل بود‬
‫آخر چرا به بخت من او ناگھان برفت؟‬
‫در مرثيه ی موثر و جانگداز ديگری‪ ،‬مادرانه از ژرفای جان می گريد و می گويد‪:‬‬
‫گلبن روضه ی دل‪ ،‬سرو گلستان روان‬
‫غنچه ی باغ طرب‪ ،‬ميوه ی شايسته ی جان‬
‫طفل محروم ِ شکسته دل بيچاره ی من‬
‫کام ناديده به ناکام برون شد ز جھان‬
‫گر کنم گريه مکن عيب که بی يوسف مصر‬
‫وب بود روز و شب از غم گريان‬
‫يعقوب‬‫چشم يعق‬
‫ه جز گريه ندارد مرھم؟‬ ‫اين چه زخمی است ککه‬
‫دارد درمان؟‬
‫ه دردی است که جز ناله نندارد‬ ‫چه‬
‫اين چ‬
‫آنچه از تذکره ھا بر می آيد جھان خاتون بانويی بوده است حساس‪ ،‬خوش گفتار‪ ،‬نژاده و دارای‬
‫جوھره ی شاعرانه و افزون بر اين زيبايی معنوی از زيبايی ظاھر ھم به نحوی چشمگير بھره‬
‫مند بوده و دل آرام و خوش چھره می نموده است‪ .‬چنانکه خود در پيرانه سری غزلی می سرايد‬
‫و در آن با حسرت از زيبايی و جوانی از دست رفته ياد می آورد‪:‬‬
‫رخی داشتم چون گل اندر چمن‬
‫راست چون سرو ناز‬
‫تم راست‬
‫داشتم‬
‫قدی داش‬
‫محراب دل‬
‫ه بودی چو محر‬
‫دو ابرو ککه‬
‫ا ببستند در وی نماز‬
‫ھا‬
‫که جان ھ‬
‫که‬
‫دو چشمم به نوعی که نرگس به باغ‬
‫يقينش به ديدار بودی نياز‬
‫دو گيسو که بودی بسان کمند‬
‫به دستان دو راھم ُبدی جمله ساز‬
‫صبا گر گذشتی به راھم دمی‬
‫به گوشم سخن نرم گفتی به راز‬
‫دو لب ھمچو شکر‪ ،‬دو رخ ھمچو گل‬
‫به درد دل عاشقان چاره ساز‬
‫اينگونه که به نظر می رسد‪ ،‬جھان ملک در زندگانی خويش دو بار ھمسر گرفته‪ .‬بار نخست به‬
‫ھمراه ھمسر خود راھی کرمان و مقيم آنجا شده است که خود در قطعه ای به روشنی اعتراف‬
‫می کند مدتی را که در کرمان بوده‪ ،‬به تکرار روز و شب گذرانده‪ .‬وی پس از از دست دادن‬
‫فرزند دلبندش سلطان بخت و نيز درگذشت ھمسرش )که ھويت اين ھمسر نخستين مشخص‬
‫نيست(‪ ،‬دوباره به شيراز بر می گردد و چون در شيراز ھم پدر و مادر خود را از دست داده و‬
‫ويش» شيخ ابو اسحاق اينجو« برايش نمانده‪ ،‬به او پناھنده‬ ‫عمويش‬ ‫ز عم‬
‫جز‬
‫اوندی نزديک ج‬ ‫خويشاوندی‬ ‫ديگر خويش‬
‫شده و به دربار او می رود‪ .‬و اين شيخ ابو اسحاق اينجو‪ ،‬ھمان است که حافظ بارھا در شعر ش‬
‫از او به نيکی ياد کرده و او را ستوده است‪ ،‬چرا که او سلطانی بسيار ادب دوست و شعر پرور‬
‫و شاعر نواز و دربار او ھمواره محل آمد و رفت و نشست و برخاست شاعران بزرگی چون‬
‫حافظ بوده است‪.‬‬
‫پر واضح است جھان خاتون ھم که به شعر عشق می ورزيده‪ ،‬به اين نشست ھای شاعرانه جذب‬
‫شده و در اين شب ھای شعر‪ -‬البته از پشت پرده‪ -‬شرکت می کرده و ھماورد حافظ گرديده ‪،‬‬
‫بطوريکه در ديوان وی بسياری از غزل ھاست که به تأثير حافظ سروده شده و بسياری از غزل‬
‫ھا ھم ھست که در پاسخ حافظ سروده شده و پيداست که ميان جھان ملک خاتون و حافظ داد و‬
‫مندان از جمله روانشاد سعيد نفيسی‪،‬‬ ‫انديشمندان‬ ‫ستد ھايی شاعرانھبوده است‪ .‬از اين رو بعضی از انديش‬ ‫ستد‬
‫جھان خاتون را ھمان شاخ نبات حافظ دانسته اند‪ .‬ھمان زنی که حافظ به او عشق می ورزيده و‬
‫در شعرش عاشقانه از او نام برده و ما ھم ھنگام تفأل از ديوان حافظ او را به شاخ نباتش‬
‫سوگند می دھيم و می گوييم ‪ :‬حافظ! قسم به شاخ نباتت به من بگو‪ /‬او کی به سيل اشک ره‬
‫خواب می زند؟‬
‫در اين نشست ھای شاعرانه‪ ،‬بجز شاعران ‪،‬اميران و وزيران نيز حضور داشتند که يکی از آنان‬
‫خواجه امين الدين جھرمی‪ ،‬وزير ابواسحاق بود که شاه او را بسيار گرامی می داشت‪.‬‬
‫خواجه امين الدين پس از چندی شيفته ی احساسات پر شور و روان پر مايه و سخنوری پر مايه‬
‫جھان خاتون می شود او را به ھمسری از عمويش خواستگاری می کند‪ ،‬اما جھان خاتون به‬ ‫ی جھان‬
‫می نمايد و سرانجام با پا‬ ‫پافشاری می‬
‫دھد‪ .‬امين الدين در درخواست خود پافشاری‬ ‫ن ھمسری تن در نمی دھد‬ ‫اين‬ ‫اي‬
‫در ميانی شاه ابواسحاق‪ ،‬و بعد از درنگ و ناز بسيار‪ ،‬جھان ملک خاتون اين وصلت را می‬
‫پذيرد و بخشی از زندگانی خويش را در کنار وی سپری می نمايد‪.‬‬
‫يکی از شاعران نام آوری که در اين مجالس شاعرانه حضور می يافته‪،‬عبيد زاکانی شاعر طنز‬
‫پرداز ھمدوره ی جھان ملک است‪ ،‬که دو بار به حقارت اين زن زبان ھرزه می گشايد و به کژ‬
‫راھی‪ ،‬طنز را با ياوه گويی اشتباه می گيرد‪ .‬يک بار ھنگامی که از شعر او سخن به ميان می آيد‬
‫و عبيد شعرھای او را که سرشار از عشق و زنانگی است‪ ،‬به بيراھه قضاوت می کند‪ .‬اين‬
‫موضوع در تاريخ ادبيات دکتر صفا جلد سوم بدينگونه عنوان شده است‪ »:‬مطايبه ی ديگری از‬
‫عبيد درباره ی جھان خاتون و زنانه بودن اشعارش در تذکره الشعراء دولتشاه آمده است که از‬
‫نقل عين آن معذورم و مفھوم آن چنين است که اگر روزی غزل ھای جھان را به ھند برند روح‬
‫خسرو با حسن دھلوی خواھد گفت که اين سخن از شرم زن برآمده است! اين اظھار نظر عبيد‬
‫که البته با لحن طيبت ادا شده درست است‪ ،‬زيرا بيشتر غزل ھای جھان در ذکر احساسات‬
‫ا گله کرده است‪) «.‬تاريخ‬ ‫وفا‬
‫چند غزل ‪ ،‬شاعر از مردی بی وف‬ ‫حتا در چند‬ ‫ت و حتا‬ ‫اوست‬‫عاشقانه ی زنانه ی اوس‬
‫ادبيات دکتر صفا‪ /‬جلد سوم‪ /‬بخش ‪/٢‬ص‪ (١٠۴٨‬ديگر بار ھنگام ھمسری اش با خواجه امين‬
‫الدين جھرمی که عبيد رباعی بسيار زشتی با کاربرد جناس در کلمه ی »جھان« می سرايدکه‬
‫عرق شرم بر پيشانی می آورد که صد البته با اين ھجو گويی زننده بيشتر به حيثيت شاعرانه ی‬
‫خويش آسيب رساند و نه به مقام جھان ملک خاتون که اين زن ھمواره در جايگاه باال بلند‬
‫خويش ايستاده است‪.‬‬
‫در مورد بخش پايانی زندگی جھان خاتون تاريخ ادبيات ھا چيزی به دست نمی دھند‪ ،‬اما آنچه‬
‫مسلم است‪ ،‬اين است که با بر افتادن اعتبار آل اينجو – چنانکه رسم روزگار است‪ ،‬جھان خاتون‬
‫ھم به رنج و بدبختی و تنگدستی و بی کسی گرفتار می آيد و فرومايگان بويژه زنان حسود از‬
‫ھيچگونه ظلم و ستمی به وی پرھيز نمی کنند‪ ،‬چنانکه خود در شعری‪ ،‬به زنی دون صفت که به‬
‫او ستم بسيار روا داشته‪ ،‬نفرين می فرستد و او را بجای »خاتون«‪ » ،‬خاکِ تون« می خواند‬
‫)خاک تون به معنای خاک در آتشدان گرمابه ھا و محل ھايی از اين دست(‬
‫بی نسق شد جھان ز مردم دون‬
‫خاک در چشم مردم دون باد!‬
‫خاک ِ تون است او‪ ،‬نه خاتون است‬
‫م خاتون باد!‬
‫چشم‬
‫خاک ِ تون در دو چش‬
‫وانکه از غصه جان من خون کرد‪،‬‬
‫دلش از جور چرخ پر خون باد!‬
‫اخترش تيره باد و طالع نحس‬
‫عشرتش تلخ و بخت وارون باد!‬
‫در شعر ديگری که در زمان تنھايی و تنگدستی خود سروده‪ ،‬می گويد با اينکه قناعت گزيده ام و‬
‫ردم دست از سرم ببر‬
‫ر‬ ‫مردم‬ ‫را اين م‬ ‫چرا‬‫نشين شده ام‪ ،‬باز نمی دانم چ‬ ‫ويرانه ای گوشه نشين‬ ‫در کنار مدرسه ی ويرانه‬
‫د‪:‬‬
‫پردازند‬
‫نمی دارند و به آزارم می پردازن‬
‫نمی‬
‫کنج مدرسه ای کز دلم خراب تر است‪،‬‬ ‫به کنج‬
‫به‬
‫نشسته ام من مسکين و بی کس و درويش‬
‫ھنوز از سخن خلق رستگار نی ام‪،‬‬
‫به بحر فکر فرو رفته ام ز طالع خويش‬
‫دلم ھميشه از آن روی پر ز خوناب است‪،‬‬
‫که می رسد نمک جور بر جراحت ريش‬
‫جاه و نه حرص مال و منال‬ ‫مرا نه رغبت جاه‬
‫گرفته ام به ارادت قناعتی در پيش‬
‫ندانم از من ِخسته جگر چه می خواھند‬
‫چو نيست با کم و بيشم ‪ ،‬حکايت از کم و بيش‬
‫در مورد شعر جھان ملک خاتون بايد گفت که شعر اين شاعر بخاطر داد و ستدھا و ھمنشينی‬
‫ھای شاعرانه ای که با حافظ داشته‪ ،‬از نظر ساختمان بيرونی) از قبيل وزن‪ ،‬رديف‪ ،‬قافيه( و نه‬
‫از نظر درونمايه ی فلسفی‪ ،‬بسيار زير تأثير غزل ھای حافظ است‪ .‬برای نمونه می توان به‬
‫موارد زير اشاره داشت‪:‬‬
‫حافظ‪ :‬يوسف گم گشته باز آيد به کنعان غم مخور‪ /‬کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور‬
‫جھان ملک‪:‬ای دل ار سر گشته ای از جور دوران غم مخور‪ /‬باشد احوال جھان افتان و خيزان‬
‫غم مخور‬
‫حافظ ‪ :‬ما ز ياران چشم ياری داشتيم‪ /‬خود غلط بود آنچه ما پنداشتيم‬
‫جھان ملک‪ :‬ما تو را دلدار خود پنداشتيم‪/‬وز تو چشم مردمی ھا داشتيم‬
‫حافظ‪ :‬تا ز ميخانه و می نام و نشان خواھد بود‪ /‬سر ما خاک ره پير مغان خواھد بود‬
‫جھان ملک‪ :‬تا مدار فلک و دور زمان خواھد بود‪ /‬دل من طالب وصل تو به جان خواھد بود‬
‫محقق است که او حاصل بصر دارد‬ ‫ط دوست در نظر دارد‪ /‬محقق‬ ‫خط‬ ‫ه حسن خ‬ ‫ی ککه‬
‫کسی‬‫حافظ‪ :‬کس‬
‫جھان ملک‪:‬کسی که شمع جمال تو در نظر دارد‪ /‬ز آتش دل پروانه کی خبر دارد‬
‫حافظ‪:‬ای صبا نکھتی از کوی فالنی به من آر‪ /‬زار و بيمار غمم راحت جانی به من آر‬
‫جھان ملک‪:‬ای صبا بويی از آن زلف پريشان به من آر‪/‬مژده ای زان گل سيراب به سوی چمن‬
‫آر‬
‫و از اين دست نمونه ھا که بسيار است‪.‬‬
‫خاتون زنانه بودن آن است‪ .‬اين شعر بی‬ ‫ملک خاتون‬ ‫ويژگی شعر جھان ملک‬ ‫ترين ويژگی‬ ‫مھم ترين‬ ‫از جھت درونمايه‪ ،‬مھم‬
‫ھيچ پرده پوشی آنچه را که احساس حکم می کند‪ ،‬به رشته ی کالم در می آورد و چون اين‬
‫احساس از روی روانی زنانه و شيدا عبور دارد‪ ،‬سرشار از شور و شيدايی است و گو اينکه در‬
‫آن زمان ھا ‪ ،‬باز گو کردن احساسات زنانه برای زنان‪ ،‬بسيار دور از ذھن و به بھای ننگين‬
‫شدن شاعر تمام می شده ‪ ،‬اما جھان خاتون توجھی به آن نداشته و بيان حال درونی خود را‬
‫مقدم بر سخن درشت ديگران می دانسته است‪ ،‬چنانکه در غزلی می گويد‪:‬‬
‫گر مدعی به منعم ھر لحظه بر سر آيد‪،‬‬
‫وسع من نباشد‪ ،‬از يار دل بريدن‬
‫در وسع‬
‫در غزلی ديگر سيری ناپذيری خود را از عشق و عيش در نھايت سادگی اعالم می دارد‪:‬‬
‫بيا که بی رخ خوبت نظر به کس نکنم‬
‫بغير کوی تو جای دگر ھوس نکنم‬
‫دال مرا به جھان تا که جان بود در تن‬
‫ز عشق سير نگردم‪ ،‬زعيش بس نکنم‬
‫يا در غزلی ديگر با بی پروايی بسيار فقط پيراھن را حجاب ميان خود و دلدار می بيند و رازگونه‬
‫معشوق را به برھنگی بدن ھا دعوت می کند‪:‬‬
‫در ميان من و تو پيرھنی مانده حجاب‪/‬با کنار آی ‪ ....‬که آن ھم ز ميان برخيزد‬
‫)فروغ فرخزاد ھم با زبانی مدرن تر اين مضمون را در مثنوی عاشقانه ی خود بيان کرده است‪:‬‬
‫ای تشنج ھای لذت در تنم‪ /‬ای خطوط پيکرت پيراھنم(‬
‫کالم جھان ملک در بيان احساسات آنقدر بی دغدغه است که گزارش ساده ترين چيزھايی که بر‬
‫او می رود‪ ،‬در شعرش وارد می شود‪ ،‬مثال ً بيخوابی شب ھای دراز زمستانی‪ ،‬يا زشتی معشوق‪:‬‬
‫شب ھای دراز تا سحر بيدارم‬
‫نزديک سحر‪ ،‬روی به بالين آرم‬
‫می پندارم که ديده بی ديدن دوست‬
‫در خواب رود ‪ ....‬خيال می پندارم‬
‫آن دوست که آرام دل ما باشد‬
‫گويند که زشت است‪ ،‬بھل تا باشد‬
‫به چشم کس نه زيبا باشد‪،‬‬ ‫شايد که به‬
‫شايد‬
‫تا باری از آن ِ من ِ تنھا باشد‬
‫بطور کلی شعرجھان ملک خاتون ساده و بدور از تصنع است و خواننده فقط گاھگاھی با بعضی‬
‫از اصطالحات در آن بر می خورد و اين نه از آن جھت است که شاعردر مورد آنھا درنگ کرده‬
‫باشد بلکه ھمان اصطالحاتی است که در آن روزگار معمول بوده است‪ ،‬از جمله رويش سرو در‬
‫کنار جويباريا بطور کلی آب) که اصال ً از خصوصيات درخت سرو است که در کنار آب می‬
‫رويد(‪.‬‬
‫تفاده کرده و در بيت زير‪ ،‬قامت سرو معشوق را در کنار جويبار‬ ‫استفاده‬ ‫ن ويژگی اس‬ ‫اين‬ ‫ک از اي‬ ‫ملک‬ ‫جھان مل‬
‫اشک خود نشانده است‪:‬‬
‫ده ی من است‬
‫ديده‬ ‫تو در دي‬
‫د تو‬
‫ال ققد‬
‫خيال‬‫دايم خي‬
‫زيرا که جای سرو بود در کنار ما‬
‫ه اين زمينه را حافظ و عبيد و نيز شاعران پيش از آنھا ھم در شعر به کار برده اند‪.‬به عنوان‬ ‫البته‬
‫البت‬
‫نمونه می توان به دو بيت از حافظ اشاره داشت‪:‬‬
‫قد تو تا بشد از جويبار ديده ی من‪ /‬به جای سرو جز آب روان نمی بينم‬
‫آبی دارد‬
‫ر گوشه روان سيل سرشک‪ /‬تا سھی سرو تو را تازه به آبی‬ ‫ھر‬‫چشم من کرد به ھ‬
‫ايھام در شعر‪ ،‬که دربعضی از شعر ھای جھان ملک به چشم می خورد‪).‬ايھام صنعتی است که‬
‫نمونه کلمه ی»باری« که در‬ ‫د( به عنوان نمونه‬ ‫برند‬
‫به کار برن‬ ‫عر به‬
‫شعر‬ ‫ا يا بيشتر در ش‬ ‫معنا‬
‫يک کلمه را با دو معن‬
‫رباعی زير از جھان ملک به سه معنی به کار رفته‪:‬‬
‫تا بر درت ای دوست مرا باری نيست‪،‬‬
‫مشکل تر از اين بر دل من باری نيست‬
‫گر نيست تو را شوق ‪ ،‬مرا ‪ ،‬باری ھست‬
‫ور ھست تو را صبر ‪ ،‬مرا ‪ ،‬باری نيست ‪...‬‬
‫بيت زير و ايھام در کلمه ی پيچاندن‪:‬‬
‫در مصراع اول به معنی پذيرش‪ ،‬اجازه ی ورود؛ در مصراع دوم به معنی باری که حمل می‬
‫شود و در مصراع سوم و چھارم به معنی حتما ًو بی گمان‬
‫يا پيچاندن در بيت زير با دو معنی‪ :‬پيچاندن نامه)= طومار کردن‪،‬لوله کردن و در اصل خماندن‬
‫نامه( ‪ – ٢‬پيچاندن)= سرگشته داشتن‪ .‬چنانکه مسعود سعد می گويد‪:‬کارم ھمه بخت بد بپيچاند‪/‬‬
‫در کام زبان ھمی چه پيچانم(‬
‫بر مثال نامه بر خود چند پيچانی مرا‬
‫چون قلم تا کی به فرق سر بگردانی مرا‬
‫کاربرد صفاتی که کمتر به کار گرفته شده اند‪ ،‬مثل صفت »بی نظير« در مورد معشوق‪:‬‬
‫خوبان روزگار بديدم به چشم سر‬
‫آن بی نظير در دو جھانش نظير نيست‬
‫خالف آمد عادت(‬
‫برخالف قانون معتاد)خالف‬ ‫کاربرد واژگان برخالف‬
‫خالف آمد عادت يا آشنايی زدايی شگردی شگفت انگيز در شعر و بطور کلی ھنر است‪ ،‬در ميان‬
‫شعرای زبان فارسی حافظ به صورت توانمندی خالف آمد عادت را در شعرھای خود به کار می‬
‫گيرد‪:‬‬
‫روزی که چرخ از ِگل ما کوزه ھا کند‪/،‬زنھار کاسه ی سر ما پر شراب کن‬
‫اينجا در حالی که انتظار فعل»مکن« می رود‪ ،‬چون زنھار ھميشه بايد با فعل نفی يا نھی بيايد‪،‬‬
‫خواننده بافعل»کن« روبرو می شود و احساس غرابت و شگفتی می کند‪ .‬در مورد جھان ملک‬
‫خاتون ھم می توان به بيت زير اشاره داشت‬
‫کدام درد بگويم که از جفا چه نکرد‬
‫به حال زار دلم جور بی شمار جھان‬
‫عادت بر اين است که ھميشه کلمه ی جفا با فعل مثبت بيايد )جفا کردن( اما در بيت مورد نظر با‬
‫فعل منفی آمده و نتيجه ی مثبت از آن گرفته شده‪.‬‬
‫کاربرد شخصيت ھای اسطوره ای در شعر‪:‬‬
‫خوش باش و شادی و غم دنيا عدم شمر‬
‫رستم ز پی چه وا زد و کاووس کی چه برد؟‬
‫کاربرد نمادھايی از قبيل چھار عنصر)آتش‪،‬خاک‪،‬باد‪،‬آب( در يک بيت‪ ،‬بر اساس چگونگی حاالت‬
‫عاشقانه‪:‬‬
‫بر مثال نامه بر خود چند پيچانی مرا‬
‫چون قلم تا کی به فرق سر بگردانی مرا‬
‫ز آتش دل ھمچو خاکی چند بر بادم دھی‬
‫وز دو ديده در ميان آب بنشانی مرا‬
‫از ديوان جھان ملک خاتون دو نسخه در کتابخانه ی ملی پاريس محفوظ است و چه بھتر که‬
‫آنجاست‪ ،‬چرا که ميراث ملی ما را ديگران بھتر از خود ما حفظ می کنند‪ .‬از اين دو‪ ،‬نسخه ی‬
‫‪ ٧٣۶suppl.‬که از مجموع نسخ خطی فارسی کتابخانه ی مذکور است‪ ،‬تحت نظر خود شاعر‬
‫کتابت شده است و آن ديگر به نشانی‪ ١١٠٢suppl.‬از مجموع نسخ خطی فارسی اين کتابخانه‪،‬‬
‫از روی نسخه ی نخستين نوشته شده است‪.‬‬
‫دوصدو بيست)=‪ (٢٢٠‬غزل از اين ديوان به ھمت ھانری ماسه شرق شناس پر آوازه به فرانسه‬
‫برگردان شده و فرانسويان بعد از خواندن اين اشعار احساس شاعرانه ی جھان ملک خاتون را‬
‫‪Valmore‬‬ ‫‪Marceline‬‬ ‫‪Desbordes‬‬ ‫به شاعره ی خودشان مارسلين دبوردو – والمور‬
‫‪ ١٨۵٩ - ١٧٨۶‬نزديک يافته و جھان ملک خاتون را مارسلين ايرانی ناميده اند‪ .‬و اينک با نام‬
‫جاودانگی نوشتار را با يکی از غزل ھای زيبای اين شاعر به پايان می بريم‪:‬‬
‫پيش روی تو دلم از سر جان برخيزد‬
‫جان چه باشد؟ ز سر ھر دو جھان برخيزد‬
‫گر گذاری قدمی بر سر خاک عاشق‪،‬‬
‫از دل خاک سيه رقص کنان بر خيزد‬
‫چند در خواب رود بخت من شوريده‬ ‫چند‬
‫وقت آن است که از خواب گران برخيزد‬
‫فتنه برخيزد و آن گلبن نو بنشيند‬
‫ر خيزد‬
‫بنشيند و آن سرو روان ببر‬
‫رو بنشيند‬
‫سرو‬ ‫س‬
‫در ميان من و تو پيرھنی مانده حجاب‪،‬‬
‫با کنار آی ‪ ....‬که آن ھم ز ميان برخيزد‬
‫نم شرح پريشانی احوال جھان‬ ‫گر ککنم‬
‫گر‬
‫ای بسا نعره که از پير و جوان بر خيزد ‪.‬‬
‫بااستفاده ازپژوھش نويسنده گرامي پيرايه يغمايی درروزنه ‪.‬‬
‫احمد گلچين معانی‬

‫تذكره نويسی ظاھرن كاريست كه مايه نمیخواھد‪ ،‬ھمچنان كه از قرن ھا پيش تا كنون عدهای‬
‫اد كرده و استناد‬
‫اعتماد‬
‫ه ی آنان اعتم‬
‫گفته‬
‫به گفت‬
‫نسنجيده به‬
‫ديگر نسنجيده‬
‫كار زدهاند و عدهای ديگر‬
‫مايه دست بدين كار‬
‫بیمايه‬
‫جستهاند‪ ،‬ولی اگر بنا باشد كه كسی يك تذكره ی سودمند و درخور اعتماد بنويسد افزون بر‬
‫اسباب جمع‪ ،‬اطالعات و معلومات زيادی ھم درين زمينه بايد كسب كرده باشد‪.‬‬
‫درباره ی روش كار تذكرهنويسان و ارزيابی اثر ھر يك از ايشان آن چه به نظر بنده رسيده‬
‫است‪ ،‬در دو مجلد »تاريخ تذكرهھای فارسی« نوشتهام و درين مختصر اجمالن عرض میكنم اين‬
‫كه پژوھشگران برای آگاھی يافتن از احوال و آثار ھر شاعری ناگزيرند ديوان او را از آغاز تا‬
‫انجام بخوانند‪ .‬كسانی كه تذكره ی عمومی نوشتهاند غالبن درباره ی شاعران پيش از خود‬
‫اطالعات دقيقی در اختيار ما نگذاشتهاند‪ .‬ھر يك از عبارت ھای زير به اصطالح ترجمه ی حال‬
‫شاعريست كه صاحب رياضالشعراء زحمت نگارش آن را به خود داده است‪:‬‬
‫ناقد ھروی دھانش كج بوده‪.‬‬
‫مالنثاری تونی در رياضی رياضت بسيار كشيده‪.‬‬
‫ناقد گيالنی راست‪.‬‬
‫موالنا نجمی شاعر بوده‪.‬‬
‫نديمی بدخشانی در ھند بوده‪.‬‬
‫موالنا ضياء نزھتی راست‪.‬‬
‫و در زير نام شاعران فخری تخلص نوشته است‪:‬‬
‫فخری بغدادی راست‪.‬‬
‫فخری ديگری بوده كه اين دو بيت اوراست‪.‬‬
‫فخری ديگری بوده كه صاحب اين رباعی است‪.‬‬
‫موالنا فخری كاشفی ولد موالنا حسين واعظ سبزواريست‪.‬‬
‫)اين يك نامش علی و لقبش فخرالدين و تخلصش صفی بوده است‪ ،‬بنابراين در حرف صاد‬
‫بايستی ذكر می شد(‪.‬‬
‫فخری بنارسی از شاعران ھندوستان بوده به اقسام سخن قادر‪.‬‬
‫موالنا فخری از شاعران ھندوستان بوده و به اقسام سخن قادر‪.‬‬
‫موالنا فخری از سخنوران مملكت ھندوستان بوده و صاحب ديوانست‪ ،‬غالبن كه ھمان فخری‬
‫اولست‪) ،‬شعرھايی را كه در زير نام فخری اخير درج كرده از فخری ھروی است(‪.‬‬
‫و در بخش شاعران معاصر خود نيز خالی از حب و بغض نبودهاند‪ ،‬بدين معنی كه اگر با صاحب‬
‫ور بودهاند چندان دربارهاش غلو كردهاند كه دريافت‬ ‫محشور‬
‫ترجمه دوستی داشته و با ھم معاصر و محش‬
‫چنان چه از وی كدورت خاطری‬ ‫وار شده است‪ ،‬و چنان‬
‫دشوار‬
‫ت از خالل الفاظ تملقآميز ايشان دش‬
‫حقيقت‬
‫حقيق‬
‫داشتهاند‪ ،‬در ترجمه ی حال او آن چنان از راه صواب منحرف شدهاند كه نوشته ی آنان باعث‬
‫گمراھی ديگران شده است‪.‬‬
‫بد نيست كه برای نمونه بخشی از دو ترجمه به قلم يك تذكرهنويس را بياورم‪:‬‬
‫»كامل رشيد‪ ،‬فاضل سعيد‪ ،‬عالمه ی علمای زمان‪ ،‬ف ّھامه ی فضالی دوران‪ ،‬سر دفتر افاضل‬
‫كامكار‪ ،‬برگزيده ی اكابر نامدار‪ ،‬افصح فصحای عرصه ی سخندانی‪ ،‬ابلغ بلغای كشور معانی‪،‬‬
‫موالنا حزنی اصفھانی‪ ،‬نام وی تقیالدين محمد است والحق دستور فضال و شعرا‪ ،‬استاد علما و‬
‫عرفاست‪ ،‬نھال گلشن كماالت ازرشحات سحاب طبعش چون نخل قد دلبران شاداب و سيراب‪،‬‬
‫سراب باديه ی دانش و حاالت از فيض قطرات فطرتش چون گوھر ديده ی عشاق خوشاب و‬
‫پرآب‪ ،‬گوھر وجودش در درج ادراك‪ ،‬چون گوھر يتيم يگانه‪ ،‬اختر عروجش در برج افالك چون‬
‫تابش خورشيد در ميانه‪ ،‬دانشمندی متبحر در غايت تنقيح‪ ،‬متتبعی متصرف در نھايت توضيح‪،‬‬
‫غوامض رسوم و عقايد علوم در مرآت خاطرش كه جام گيتینما بود با حسن وجھی جلوهكردی‪،‬‬
‫حل عقده ی ما الينحل مشكالت علمی و دقت خيالی جز بسرانگشت خامه ی ادراكش كه‬
‫مدرس عقل بود در مدرس بيان نگشودی «‪.‬‬ ‫گرھگشای ّ‬
‫ھمين تذكرهنويس كه تقیالدين محمد اوحدی مؤلف عرفاتالعاشقين باشد در ترجمه ی حال عتابی‬
‫ت ّكلو كه شاعری عالم و عارف و زاھد بوده است چنين مینويسد‪» :‬در طفوليت ھر دو چشمش‬
‫از آبله قصوری بھم رسانيده‪ ،‬اما يكی در اصل بحدقه خشك شده‪ ،‬و وی اشعار بسيار گفته حاصل‬
‫مزرعه ی طبعش از كشته و ناكشته بسيارست اعم از نارسيده و رسيده و سخنان خوب ھم در‬
‫كالم وی وافی‪ ،‬فرھاد و شيرينی باتمام رسانيده و از ھر كتاب چند بيت گفته در پيش داشت‪،‬‬
‫الحق بغايت بیحيا‪ ،‬نادرهگو‪ ،‬متھ ّتك‪ ،‬ھميشه در ھمه فنی رندانه زيستی «‪ .‬ناگفته نماند كه چنان‬
‫چه از پارهای غقلت ھای مؤلف عرفات بگذريم تذكره ی عظيم او از تذكرهھای عمومی خوب به‬
‫شمار می رود‪.‬‬
‫برخی از تذكرهنويسان بیمايه كه از ُجنگ ھا و بياضھا بيش تر استفاده كردهاند و از منابع‬
‫عمده و اصيل كم تر‪ ،‬اگر به نام ھايی از قبيل‪ :‬حجابی‪ ،‬ھمدمی‪ ،‬عصمت‪ ،‬و مانند اين ھا‬
‫برخوردهاند‪ ،‬در نتيجه ی بیاطالعی و كم تتبعی آنان را زن پنداشتهاند و در عالم خيال حسن و‬
‫جمال و غنج و دالل ھم به ايشان ارزانی داشتهاند‪ .‬بدبختانه اين غلطكاری ھا در طی قرون و‬
‫اعصار از تذكرهای به تذكره ی ديگر راه يافته است و اصالح شدنی ھم نيست‪.‬‬
‫حجابی گلپايگانی‬

‫در تذكره ی روز روشن آمده است كه‪» :‬حجابی جربادقانی از زمره ی اناث بود و در حسن‬
‫صورت و موزونی طبيعت شھره ی آفاق‪.‬‬
‫حفظ ناموس تو شد مانع رسوايی من ‪ /‬ورنه مجنون تو رسواتر ازين ميبايست‬
‫* * *‬
‫به عمر خويش كسی كز تو يك سخن نشنود ‪ /‬اگر كند گلهای از تو‪ ،‬شرمسار تو نيست«‬
‫در تذكره ی اختر تابان آمده است كه‪:‬‬
‫»حجابی جربادقانيه شعر به آب و تاب می گفت‪ ،‬تو گويی گوھر میسفت‪ ،‬قولھا† الخ«‪.‬‬
‫محمد حسنخان اعتمادالسطنه در تذكره ی "خيرات حسان" كه ترجمه ی كتاب "مشاھيرالنساء"‬
‫تأليف محمد ذھنی افندی است و اضافاتی ھم از خود وی دارد می نويسد‪:‬‬
‫»حجابی از نسوان گلپايگان و شاعرهای صبيحالمنظر بوده «‪.‬‬
‫در تذكرهالخواتين كه به خود نسبت دادن خيرات حسان است به تردستی ميرزامحمد ملكالكتاب‬
‫شيرازی‪ ،‬ذكر حجابی با ھمان عبارت در آمده است‪ .‬مرحوم مشير سليمی در تذكره ی زنان‬
‫سخنور و كشاورز صدر در كتاب از رابعه تا پروين نيز نام حجابی را در شمار زنان سخنور‬
‫آورده و با ترديد تذكار دادهاند كه‪ :‬مؤلف عرفاتالعاشقين او را در شمار مردان دانسته است و‬
‫موالنا حجابی نوشته است‪.‬‬
‫ماگه ی رحمانی در تذكره ی "پردهنشينان سخن گوی" ذيل نام حجابی از شاعرات مجھولالزمان‬
‫می نويسد‪:‬‬
‫»اين شاعره از گلپايگان است و در سرودن اشعار مھارت به سزا داشت‪ ،‬دو بيت ذيل را در‬
‫تذكرهھا به نام او آوردهاند «‪ .‬شيخ ذبيح محالتی نيز در كتاب "رياحين الشريعه" عبارت خيرات‬
‫حسانرا نقل كرده است‪ .‬تقیالدين اوحدی صاحب تذكره ی "عرفاتالعاشقين" )تاليف شده در‬
‫‪ ١٠٢٢-١٠٢۴‬ھـ ‪.‬ق( از حجابی اطالع زيادی در دست نداشته‪ ،‬چنان كه نوشته است‪» :‬محرم‬
‫پرده ی بیحجابی موالنا حجابی مولد و منشاء وی جربادقانست‪ ،‬خوش طبيعت خوش كالم و دو‬
‫سه حجابی ديگر بوده و ھستند و اين شعر اوراست «‬
‫به قلم آورده است‪،‬‬ ‫معاصر بوده و ترجمه ی حال دقيقی از وی به‬
‫كه با اين شاعر معاصر‬
‫تنھا تذكرهنويسی كه‬
‫تقیالدين محمد ذكری كاشانی صاحب خالصهالشعار و زبدهاالفكار است كه در خاتمه ی آن كتاب‬
‫كه مخصوص معاصرانست‪ ،‬ضمن پيوست دوم از اصل دھم چنين نوشته است‪» :‬موالنا حجابی‬
‫– اصل وی از قصبه ی جرفادقان است و از جمله شاعران نورسيده ی اين زمان‪ ،‬در اوايل حال‬
‫كه به حسن صورت و صفای طلعت آراسته بود‪ ،‬و دل ھای اھل ذوق را به خود رام ساخته‪،‬‬
‫اقوال و افعالش مقبول می نمود‪ ،‬و در آن اثناء به واسطه ی موزونيت به شعر گفتن میپرداخت‪،‬‬
‫و با وجود حالت معشوقی ابيات عاشقانه از بحر خاطر به ساحل ظھور میانداخت چنانچه بيتی‬
‫چند مستعدان از منظومات وی در سفاين خود ثبت نمودند‪ .‬آخراالمر به واسطه ی وقوف در‬
‫عمل ديوان‪ ،‬به مصاحبت و مالزمت سالطين تركمان افتاد‪ ،‬و نزد عمدهاالمراء ابوالمعصوم‬
‫تقرب‬
‫ّ‬ ‫سلطان كه يكی از خويشان نزديك پادشاه جمجاه ابوالمؤيد سلطان محمد پادشاه بود راه‬
‫يافته وزير سلطان مشاراليه گرديد‪ ،‬چون الكای جرفادقان به تيول وی مقرر بود‪ ،‬رتق و فتق‬
‫مفوض و مرجوع شد‪.‬‬ ‫مھمات ديوان و تصدی محصوالت و مستغالت سركار نواب سلطانی باو ّ‬
‫القصه موالنا به واسطه ی جمع مال و حرص اموال‪ ،‬دل رعايا و تركانی را كه در آن نواحی‬
‫ساكنند از خود رنجانيد‪ ،‬و در اندك زمانی مضرّ ت بسيار به ايشان رسانيد‪ ،‬مجملن چون به اندك‬
‫چيزی قناعت نمی كرد و طلب مرتبه ی زياد از حد می نمود‪ ،‬آن جماعت تاب تسلط وی نياوردند‪،‬‬
‫ھمراه پيك اجل‬
‫يكی از اكابر طغائيه او را به زخم تيغ جانستان از پای درآورده ھمراه‬
‫و به امر يكی‬
‫ساختند‪ ،‬و كان ذلك فی شھور سنه ثمان و ثمانين و تسعمائه )‪ 988‬ھـ (‪.‬‬
‫شعر ‪:‬‬
‫جھان سرای غرورست‪ ،‬نه سرای سرور ‪ /‬طمع مدار سرور اندرين سرای غرور‬
‫به عاقبت به حسام ھوان شود مجروح ‪ /‬دلی كه آن به حطام جھان شود مسرور‬
‫اما اشعار غزل وی آنچه به فقير فرستاده بود‪ ،‬ھمين است كه انتخاب نموده درين اوراق ثبت‬
‫گرديد‪ ،‬والحق در شاعری سليقهاش بد نبود‪ ،‬و اگر ثبات قدم می نمود در طريق شاعری گوی‬
‫يكن چون بخت مساعدت نكرد‪ ،‬در آن وادی نيز چندان كاری‬ ‫بقت از اقران خود میربود‪ ،‬لليكن‬
‫سبقت‬‫س‬
‫نساخت«‪.‬‬
‫انتخاب غزلياته‪:‬‬
‫جانب او نتوان ديد‪ ،‬ز بيم نگھش ‪ /‬الحذر الحذر از فتنه ی چشم سيھش‬
‫كشدم بیگنه آن شوخ و ازين خوشحالم ‪ /‬ز آنكه طفلست و مكافات ندارد گنھش‪.‬‬
‫ز اعجاز محبت در دلش جاكردهام نوعی ‪ /‬كه يكدل گشته با من با وجود بد گمانی ھا‪.‬‬
‫حفظ ناموس تو شد باعث رسوايی من ‪ /‬ورنه مجنون تو رسواتر ازين می بايست‪.‬‬
‫پر زور بود ساغر عشق تو در دلم ‪ /‬مستانه ساغری زد و خود را دگر نيافت‬
‫به عمر خويش كسی كز تو روی لطف نديد ‪ /‬اگر كند گلهای از تو‪ ،‬شرمسار تو نيست ‪.‬‬
‫با ھر نگاه بلھوس از راه ميروی ‪ /‬ھرگز نديده كس ز تو عاشق نديدهتر‪.‬‬
‫تو دشمن دوست دايم داشتی قصد ھالكمن ‪ /‬دل خود را ز كينم عاقبت پرداختی‪ ،‬رفتی‪.‬‬
‫امروز چون رسيد به من منفعل گذشت ‪ /‬از بس كه شب حمايت اغيار كرده بود‬
‫شب زان ھجوم مدعيان‪ ،‬بی كسی خود ‪ /‬شد روشنم كه در دل او كار كرده بود‬
‫رنجيده بود يار حجابی ز شكوهات ‪ /‬كز دست تو شكايت بسيار كرده بود‪.‬‬
‫دل داشت شب به ياد تو آسايشی‪ ،‬ولی ‪ /‬آسايشی كه باعث صد اضطراب بود‬
‫شب كز فراق او به لبم ميرسد جان ‪ /‬بلخی روز مرگ‪ ،‬كجا در حساب بود‪.‬‬
‫گر بخواھند از تو چون از عھده میآيی برون ‪ /‬روز محشر انتقام آنچه با ما كردهای‪.‬‬
‫گر رشك قرب غير‪ ،‬ھالكمكند رواست ‪ /‬تا خود ترا به غير‪ ،‬چرا آشنا كنم ‪.‬‬
‫باز دوش انجمن آرای حريفان بودی ‪ /‬صبر غارتكن دل ھای پريشان بودی‬
‫صبر كنم‪ ،‬مدت ھجران تو بیاندازه ‪ /‬كاشكی صبر‪ ،‬به اندازه ی ھجران بودی‪.‬‬
‫نكرد ياد من ار يار‪ ،‬من بدين خود را ‪ /‬دھم فريب‪ ،‬كه بر قاصد اعتماد نكرد ‪.‬‬
‫فريبم ميدھد ھر لحظه يا راز وعده یديگر ‪ /‬كمال سادگی ھای مرا فھميده پنداری‪.‬‬
‫ھرگز نظر به حال حجابی نمیكنی ‪ /‬دانستهای كه از تو شكايت نمیكند ‪.‬‬
‫عاشقكشی از نرگس فتان تو سر زد ‪ /‬ھر فتنه كه ديدم‪،‬زچشمان تو سرزد‬
‫گفتی كه تو كی پرده ی ناموس دريدی ‪ /‬آن روز كه عصمت ز گريبان تو سر زد ‪.‬‬
‫خاكم به سر كه گذشت يقين اين زمان مرا ‪ /‬كز اختالط ناخوشم آزار می كشد‪.‬‬
‫ز مزرع دل ما جز گياه نمیرويد ‪ /‬گياه خرمی از خاك ما نمیرويد‬
‫شھيد گشت حجابی و بر سرخاكش ‪ /‬به غير الله ی حسرت گياه نمیرويد«‬
‫در روزگار ما نيز يكی از كانونھای بانوان دفتری نشر داد و در آن دفتر عدهای از شاعران‬
‫د‪ d‬از نعمت حيات و تن‬
‫بحمد‪d‬‬
‫شاعران زن آورد‪ ،‬چون آن افراد بحم‬
‫مار شاعران‬
‫شمار‬
‫معاصر را در ش‬
‫سرشناس معاصر‬
‫درستی برخوردارند درين مبحث متعرض نام آنان نمی شوم‪.‬‬
‫عصمت بخارايی‬

‫خواجه عصمت‪ d‬بن خواجه مسعود بخارايی‪ ،‬از شاعران مشھور نيمه ی اول سده ی نھم‬
‫ھجری است كه در قصيده »نصيری« تخلص میكرد و در غزل »عصمت« و اختيار تخلص‬
‫نصيری به مناسبت انتساب وی به دربار سلطان نصيرالدين خليل بن ميرانشاه بن تيمور گوركان‬
‫بوده است كه پس از مرگ تيمور )از ‪ ٨٠٧‬تا ‪ ٨١٢‬ھجری( در ماوراءالنھر سلطنت داشت‪.‬‬
‫رم بود و به وی عالقه ی زايدالوصفی داشت‪،‬‬ ‫محترم‬ ‫ّ‬
‫معزز و محت‬ ‫عصمت در دربار سلطان خليل بسيار‬
‫و چون سلطان خليل بر اثر عصيان اركان دولتش به بھانه ی اين كه اختيار ملك را به دست‬
‫محبوبه ی خود شادملكآغا سپرده بود به زندان افتاد‪ ،‬عصمت از اين واقعه سخت دلتنگ شد و‬
‫به ياد ايام صحبت غزلی سرود كه برخی از بيت ھای آن اينست‪:‬‬
‫كاش فرمودی به شمشير جدايی كشتنم ‪ /‬تا به خواری در چنين روزی نديدی دشمنم‬
‫باغبان گو در ته ديوار گلزارم بكش ‪ /‬بیوجودش گر كشد خاطر به سرو و سوسنم‬
‫شھسوارم كی خرامد باز‪ ،‬تا ديوانهوار ‪ /‬خاك و خون آلوده خود را بر سر راه افگنم‬
‫تازه عصمت كی شود آثار دوران خليل ‪ /‬كاين بتانی را كه ناحق میپرستم بشكنم‬
‫بخش بزرگ تر عمر عصمت به ستايشگری فرزندان و نوادگان تيمور و اميران و صدور زمان‬
‫ت از مداحی ارباب دولت كشيده و دامن خاندان عصمت‬ ‫دست‬
‫آخر كتاب دس‬
‫ايشان گذشته است‪ .‬ولی در آخر‬
‫را گرفته و به مدح و ستايش آنان پرداخته است‪.‬‬
‫وی شيعه ی پاك نھاد و نيك اعتقادی بود و چون در ميان مردمی حنفیمذھب به سر می برد‪،‬‬
‫مدت ھا تقيه می كرد و مذھب خود را پنھان می داشت‪ ،‬ولی سرانجام كاسه ی صبرش لبريز شد‬
‫و تشيع خود را آشكار كرد‪ ،‬چنان كه در اين باب گفته است‪:‬‬
‫دست در فتراك آل مصطفی بايد زدن ‪ /‬ھر دو عالم را به ھمت پشتپا بايد زدن‬
‫اين سرا و آن سرا جای فريبست و ھوی ‪ /‬كوس مھر خواجه ی ھر دو سرا بايد زدن‬
‫تا به كی طبل ارادت ميزنی زير گليم ‪ /‬بعد از اين كوس محبت برمال بايد زدن‬
‫عصمت از ّحب علی چون مست گشتی‪ ،‬دمبدم ‪ /‬تا قيامت گرد اين گلشن نوا بايد زدن‬
‫مرگ عصمت در سال ‪ ٨۴٠‬ھجری روی داده و سند آن گفته ی مورخ نام دار خواندمير است در‬
‫نقل ماده ی تاريخ زير ‪:‬‬
‫تاريخ وفات خواجه عصمت‪ -‬ھر كس كه شنيد‪ ،‬گفت ‪ :‬ت ّمت ‪.‬‬
‫برای اطالع از نسخهھای خطی ديوان عصمت نگاه کنيد به فھرست نسخهھای خطی فارسی ‪.‬‬
‫اکنون ببينيم كه تذكرهنويسان چه بر سر او آوردهاند‪:‬‬
‫در تذكره ی اختر تابان و تذكرهالخواتين و از رابعه تا پروين زير نام »عصمتی سمرقنديه« و‬
‫در تذكره ی زنان سخنور زير نام »حياتی بیبیعصمتی« و نيز در ھمان تذكره زير نام‬
‫»عصمت سمرقنديه« اين مطلع ذكر شده است‪:‬‬
‫تا فگنده است مرا بخت بد از يار جدا ‪ /‬غم جدا می ُكشدم‪ ،‬چرخ ستمكار جدا‬
‫بقيه ی بيت ھای غزل اينست و از خواجه عصمت بخارايی است‪:‬‬
‫آنچه اين بار كشيدم ز جفاھای فراق ‪ /‬گر كشندم نشوم از تو دگر بار جدا‬
‫بی تو ھر قطره ی خونی كه فتاد از نظرم ‪ /‬پارهای بود كه گشت از دل افگار جدا‬
‫يارم از ھجر به درد و غم ايام افگند ‪ /‬او جدا كرد ستم‪ ،‬چرخ ستمكار جدا‬
‫عصمت از بخت بدو طالع سرگشته به خويش ‪ /‬گشت از يار و كام دل اغيار جدا‬
‫صاحب تذكره ی زنان سخنور در زير نام »عصمت بخارايی« نوشته است‪:‬‬
‫»بيت ھای زير در خيرات حسان از زنی به نام عصمت بخارايی گرد آمده بدون آنكه در مقام‬
‫معرفی وی برآمده باشد كه كی و از كجا و چه زمانيست )كذا( به ھر گونه از سرودهھای او به‬
‫خوبی نمايانست كه سخنسرای توانا و با ذوقی بوده است«‪ .‬و ھشت بيت از غزليات خواجه‬
‫عصمت را درج كرده است در صورتی كه مؤلف خيرات حسان مطلقن عصمت بخارايی را در‬
‫شمار نسوان نياورده و گفته ی زنان سخنور دروغ محض است‪.‬‬
‫سپس افزوده است‪ :‬چامه ی زيبا و دلنشين زير از اين بانوی سخنور در سال دوازدھم مجله ی‬
‫ارمغان به چاپ رسيده است‪:‬‬
‫سرخوش از كوی خرابات گذر كردم دوش ‪ /‬به طلبكاری ترسا بچه ی باده فروش‬
‫پيشم آمد به سر كوچه پری رخساری ‪ /‬كافری‪ ،‬عشوهگری‪ ،‬زلف چو ز ّنار بدوش‬
‫گفتم اين كوی چه كويست و ترا خانه كجاست ‪ /‬ای مه نو خم ابروی ترا حلقه به گوش‬
‫گفت تسبيح به خاك افكن و ز ّنار ببند ‪ /‬سنگ در شيشه ی تقوی زن و پيمانه بنوش‬
‫بعد از آن پيش من آ‪ ،‬تا به تو گويم سخنی ‪ /‬راه اينست اگر بر سخنم داری گوش‬
‫دل ز كف داده و مدھوش دويدم در پيش ‪ /‬تا رسيدم به مقامی كه نه دين ماند و نه ھوش‬
‫ديدم از دور گروھی ھمه ديوانه و مست ‪ /‬و ز تف باده ی عشق آمده در جوش و خروش‬
‫بیدف و ساقی و مطرب ھمه در رقص و سماع ‪ /‬بی می و جام و صراحی ھمه در نوشانوش‬
‫چون سر رشته ی ناموس برفت از دستم ‪ /‬خواستم تا سخنی پرسم ازو‪ ،‬گفت خموش‬
‫اين نه كعبه است كه بی پا و سر آيی به طواف ‪ /‬وين نه مسجد كه درو بی ادب آيی به خروش‬
‫اين خرابات مغانست و درو مستانند ‪ /‬از دم صبح ازل تا به قيامت مدھوش‬
‫گر ترا ھست درين شيوه سر يك رنگی ‪ /‬دين و دنيا به يكی جرعه چو عصمت بفروش‬
‫و توجه نكرده است كه اگر گوينده از نسوان میبود در مجله ی ارمغان مذكور میشد‪.‬‬
‫و نيز وی در ھمان تذكره زير نام )عصمت سمرقندی( نوشته است‪:‬‬
‫»خيرات حسان شعرھای زير را از بانوی سخنوری به نام عصمت سمرقندی نمونهآورده بدون‬
‫آن كه از چه گونگی سرگذشت او چيزی نوشته باشد ولی از شيوه ی سخن و مايه ی توانايی او‬
‫در سخنوری پيداست كه سخنسرای با ذوق و مايهداری بوده است‪:‬‬
‫آنكه دايم ھوس سوختن ما میكرد ‪ /‬كاش میآمد و از دور تماشا میكرد‬
‫سخت دلتنگ شدم‪ ،‬خانه ی صياد خراب ‪ /‬كاش روی قفسم جانب صحرا میكرد‬
‫اين ھمان وادی عشق است كه ھر لحظه فلك ‪ /‬بھر مجنون ستمی تازه مھيا میكرد‬
‫خويشتن را به سر كوی شھادت می ديد ‪ /‬عصمت آن روز كه وصل تو تمنا میكرد‪.‬‬
‫كوكب خراسانی‬

‫مؤلف تذكره ی زنان سخنور در وی را چنين معرفی كرده است‪:‬‬


‫»اين بانوی با ذوق و پرمايه كه درجه ی دانش و توانايی او در جھان سخنوری از نمونه ی‬
‫شعرھای او كه در زير نوشته می شود به خوبی نمايانست از مردم خراسان بوده «‬
‫و اين بيت ھا را به او نسبت داده است‪:‬‬
‫گل صبحدم از شاخ برآشفت و بريخت ‪ /‬با باد صبا حكايتی گفت و بريخت‬
‫بد عھدی عمر بين كه يكھفته ز شاخ ‪ /‬گل سر زد و غنچه كرد و بشگفت و بريخت‪.‬‬
‫چشم بد روزگار ديدی كه چه كرد ‪ /‬بیمھری آن نگار ديدی كه چه كرد‬
‫از حرف رقيب عاقبت خونم ريخت ‪ /‬ديدی كه چه كرد يار‪ ،‬ديدی كه چه كرد‪.‬‬
‫اگر كه يار بكشتن نكرد ياری ما ‪ /‬اميدھا بود از زخم ھای كاری ما‬
‫چه نالم از جفای قاتل خويش ‪ /‬كه ديدم آنچه ديدم از دل خويش‪.‬‬
‫به من چشم عنايت دارد آن ماه ‪ /‬اگر بر ھم گذارد آسمان چشم‪.‬‬
‫حكيم پرتوی‬
‫حكيم پرتوی درگذشته در ‪ ٩۴١‬ھجری در غالب تذكرهھا ذكرش آمده و در تذكره ی ميخانه‬
‫العاشقين و صاحب ميخانه به‬
‫ترجمه ی حالش آمده است‪ .‬ساقینامهاش به قيده ی مؤلف عرفاتالعاشقين‬
‫ترين ساقینامهھاست‪ ،‬غزل ھای نغز و پرمغزی ھم دارد كه برخی از آن ھا را نگارنده در‬
‫حواشی ميخانه آورده است‪ .‬از جمله مطلع و غزل زير‪:‬‬
‫آتشی افكنده عشقم دردل از ھر آرزو ‪ /‬آرزو سوزستعشق ومنسراسرآرزو‪.‬‬
‫منم ز نيك و بد دھر دم فرو برده ‪ /‬سر وجود به جيب عدم فرو برده‬
‫چه صورتم ز بد و نيك روزگار خموش ‪ /‬گشاده چشم تماشا و دم فرو برده‬
‫بنفشهوار ز ھر سو سياهبختی چند ‪ /‬به گرد كوی تو سرھا به ھم فرو برده‬
‫صفاست پرتوی از اشك خاكساران را ‪ /‬كه بیغبار بود خاك نم فرو برده‬
‫شاعر زنی‬
‫تذكره ی جواھرالعجايب از مطلع حكيم پرتوی شاعر‬‫محمد فخری ھروی مؤلف تذكره‬
‫لطان محمد‬
‫سلطان‬
‫س‬
‫ساخته است به نام )بیبی آرزوی سمرقندی( و نوشتهاست كه‪:‬‬
‫ه در آن ديار بود‪ ،‬اگر چه كم‬
‫طايفه‬
‫»مسماه بیبی آرزو سمرقندی از خوشگويان سليم طبع اين طايف‬
‫گفته است اما اشعار او ديده شد نيك بود‪ ،‬اين مطلع او گفته است‪:‬‬
‫مانده داغ عشق او بر جانم از ھر آرزو ‪ /‬آرزو سوزست عشق و من سراسر آرزو‬
‫رك‪ :‬جواھرالعجايب چاپ لكھنو و چاپ كراچی و چندين تذكره ی نسوان كه از نيمه ی دوم سده‬
‫ی دھم ھجری تا روزگار ما تأليف شده است‪ .‬تقیالدين اوحدی مؤلف تذكره ی عرفاتالعاشقين‬
‫غزل حكيمانه ی پرتوی را از زنی دانسته و نوشته است‪» :‬پرتوی طالكش زنی بوده در غايت‬
‫فھم‪ ،‬لھا‪ :‬منم ز نيك و بد دھر «‪.‬‬
‫محمد بن محمود غزنوی‬

‫رباعی زير به ضبط عوفی در لبابااللباب از امير ابواحمد محمدبن سلطان محمود غزنوی است‬
‫كه به سال ‪ ۴٠٩‬ھجری در مرثيت ھمسر خود سروده است‪:‬‬
‫ای حال دل خسته مشوش بی تو ‪ /‬عيش خوش من شدهست ناخوش بی تو‬
‫تو رفتهای و آمده من بیتو به جان ‪ /‬تو در خاكی و من در آتش بی تو‬
‫اين رباعی در تذكره ی روز روشن )صفحه‪ (٢٦٩‬و اختر تابان )صفحه‪ (١٧‬و تذكرهالخواتين‬
‫)صفحه ‪ (١٣٩‬و زنان سخنور )ج ‪ ١‬صفحه ‪ (٢١٨‬با تحريفی به )زبيده ی بغدادی( زن‬
‫ھارونالرشيد نسبت داده شده و نوشتهاند كه در مرگ پسر خود امينعباسی گفته است‪.‬‬
‫كلوعلی‬

‫كلوعلی كه برخی از تذكرهنويسان تخلص او را )كلبی( نوشتهاند‪ ،‬در آتشكده ی آذر ذكرش چنين‬
‫آمده است‪:‬‬
‫»ك ّلوعلی‪ -‬گويند در شيراز به امر سرتراشی اوقات میگذرانيده‪ ،‬اين مطلع به نام او ديده شد‪،‬‬
‫چون ديگری ادعای گفتن اين شعر نكرد ناچار به اسم او نوشته شد‪ ،‬واال گويا قابليت گفتن اين‬
‫شعر نداشته و تصرف جزيی در مصراع اول آن شده‪ :‬برسينهات ايكاش نھم سينه ی خودرا ‪ /‬تا‬
‫دل به تو گويد غم ديرينه ی خود را‬
‫و تذكرهنويسان ديگر مطلع كلوعلی را بدون دخل و تصرف و به صورت اصلی ذكر كردهاند كه‬
‫چنين است‪:‬‬
‫خواھم كه بر آن سينه نھم سينه خود را‪ .‬از مطلع مزبور در تذكره ی حسينی )صفحه ‪ (٣۵۴‬و‬
‫شمعانجمن )صفحه ‪ (۴۵۵‬شاعرهای به نام )نھانی قاينی( پديد آمده است‪.‬‬
‫حاكمی خوافی‬

‫صاحب جواھرالعجايب در زير نام )مسماه بیبی عصمتی( كه اين مطلع را بدو منسوب داشته‬
‫است‪:‬‬
‫از پا شكستگان طلب كعبه مشكل است ‪ /‬آن كعبهای كه دست دھد كعبه ی دل است‬
‫نوشته است كه‪» :‬از واليت خواف بوده و برادری داشته است كه آن جا چند گاھی حاكم بوده و‬
‫بدان مناسبت تخلص كرده است و ديوان او در ميان مردم ھست‪ ،‬اين مطلع از اوست كه‪:‬‬
‫كمان ابروی من فكر من زار بالكش كن ‪ /‬فكن بر سينهام تيری و پيكانش در آتش كن‬
‫چاپ لكھنو )صفحه ‪ (١۴‬و چاپ كراچی )صفحه ‪(١٣٢‬‬
‫ابوالقاسم محتشم بھوپالی در تذكره ی اختر تابان كه به سال ‪ ١٢٩٩‬ھ‪ .‬ق‪ ،.‬تأليف كرده است‬
‫حاكمی برادر عصمتی را در رديف نسوان آورده است كه‪:‬‬
‫»حاكمی حاكمه ی شھر خواف بود و سخن نغز میفرمود‪ :‬كمان ابروی من «‪.‬‬
‫تذكرهنويسان بعدی نيز از وی تبعيت كردهاند و رفتهرفته حاكمی )خاكی( شده است‪ .‬و در ھمان‬
‫تذكره )صفحه ھای ‪ (٣۴ -٣٣‬مطلعی كه منسوب به )عصمتی خوافی( خواھر حاكمی است‪ ،‬در‬
‫زير نام )عصمت بيگم( دختر سيفالملك تورانی كه كالمش خوش تر از ياقوت ر ّمانی است ثبت‬
‫شده است‪.‬‬
‫گاھی بيت ھايی از شاعران معروف نيز در تذكرهھا به نام شاعران زن ضبط شده است‪ ،‬از‬
‫جمله‪ :‬عليقلیخان واله داغستانی در تذكره ی رياضالشعراء ضمن ترجمه ی حال نورالدين محمد‬
‫جھانگير پادشاه )‪١٠٣٧ -١٠١۴‬ھ‪ .‬ق‪ (.‬از عشق و عالقه ی وافر او نسبت به ھمسرش ملكه‬
‫نورجھان بيگم نيز سخن به ميان آورده و در پايان مقال افزوده است‪:‬‬
‫»ھرچند نوشتن شعر نورجھان بيگم درين محل خارج از سياق كتاب بود‪ ،‬ليكن خاطرم به تفرقه‬
‫ی آن عاشق و معشوق راضی نشده و در ھمين جا ذكر كردم‪ ،‬اين شعر را نورجھان بيگم به‬
‫مناسبت وقت بديھه گفته و به آن پادشاه خوانده است‪ :‬ترا نه تكمه ی لعل است بر لباس حرير ‪/‬‬
‫شدهست قطره ی خون منت گريبانگير‬
‫آذر بيگدلی صاحب آتشكده نيز در )شرح حاالت و مقاالت نسوان عفت توأمان( زير نام نورجھان‬
‫بيگم نوشته است‪:‬‬
‫»حرم سلطان جھانگير پادشاه ھندوستانست‪ ،‬بديھه به سلطان گفته‪ :‬ترا نه تكمه ی لعل‬
‫است†‪..‬الخ«‬
‫بيت مزبور مطلع غزليست از بنايی ھروی شاعر مشھور نيمه ی دوم سده ی نھم و اوايل سده ی‬
‫دھم ھجری كه چندی در دربار سلطان يعقوب آقو قويونلو در تبريز به سر برده و پس از‬
‫درگذشت او دوباره به ھرات بازگشته و از آن جا به ماوراءالنھر رفته است‪ ،‬بنايی در اواخر‬
‫عمر )حالی( تخلص می كرد‪ ،‬شوخی او با اميرعليشير نوايی مشھور و بخشی از آن در‬
‫لطايفنامه )ترجمه ی فارسی تذكره ی مجالسالنفائس( صفحه ھای ‪ ٢٣٣ -٢٣٢‬آمده است‪.‬‬
‫وی در لشكركشی اميرنجم ثانی وزير شاه اسماعيل اول به ماوراءالنھر و قتلعام بلده ی قارشی‬
‫كه در سال ‪ ٩١٨‬ھجری به دستور وی صورت گرفت در آن جا بوده و كشته شده است‪.‬‬
‫مقداری از شعرھای او را مرحوم فكری سلجوقی ھروی به سال ‪ ١٣٣٦‬شمسی در ھرات چاپ‬
‫كرده و غزل زير در )صفحه‪ (۴٣‬اين ديوان مندرجست‪:‬‬
‫ترا نه تكمه ی لعل است بر لباس حرير ‪ /‬شدهست قطره ی خون منت گريبانگير‬
‫اسير زلف كند بیگناه ‪ ،‬دل ھا را ‪ /‬چنانكه اھل گنه را كشند در زنجير‬
‫نهتير اوست به خون كرده سرخ پيكان را ‪ /‬كهخون گرفته دلم سر نھاده در پی تير‬
‫ز كوهحسن‪ ،‬ز چشمم قدم دريغ مدار ‪ /‬كه مستحق زكوتند مردمان فقير‬
‫گھی به صومعهام می كشند و گاه به دير ‪ /‬كسی چه چاره كند با كشاكش تقدير‬
‫بنايی آن شه خوبان مگر ز راه رسيد ‪ /‬اھل درد ز ھر گوشه میكشند نفير‪.‬‬
‫در تذكره ی اختر تابان دو بيت زير به زيبالنساء بيگم دختر اورنگزيب عالم گير پادشاه‬
‫)‪١١١٨ -١٠٦٩‬ھ‪ .‬ق‪ (.‬نسبت داده شده است‪:‬‬
‫بسكه بر سر زدم ز فرقت يار ‪ /‬كارم از دست رفت و دست از كار‪.‬‬
‫نھال سركش و گل بیوفا و الله دو رو ‪ /‬درين چمن به چه اميد آشيان بنديم‬
‫بيت نخستين مطلع قصيدهايست از مير رضی آرتيمانی صاحب ساقینامه ی معروف )درگذشته در‬
‫‪ ١٠٣٧‬ھ‪ .‬ق‪ (.‬و در ديوان چاپی او درج شده است‪.‬‬
‫بيت دوم از يك غزل ابوطالب كليم ھمدانی است كه در ديوانش )برگ ‪ (٢٧٨‬چاپ شده است‪.‬‬
‫مطلع و مقطع غزل كليم اينست‪ :‬ز سوز عشق چه ھنگامه ی فغان بنديم ‪ /‬چو شمع كشته ازين‬
‫ماجری زيان بنديم‪.‬‬
‫كليم سايه ی شاه جھان چو بر سر ماست ‪ /‬به پشت چرخ دگر دست كھكشان بنديم‪.‬‬
‫قاآني‬

‫ميرزا حبيب ‪ ،‬متخلص به " قاآني "‪ ،‬روز ‪ 29‬شعبان از سال ‪ 1223‬ه‪ .‬ق‪ ،.‬متولد شد‪ .‬پدرش‪،‬‬
‫ميرزا محمد علي گلشن‪ ،‬اصال از طايفه زنگنه بود که در شيراز بدنيا آمده و ھمانجا پرورش‬
‫يافته بود‪ .‬گلشن نيز شعر مي سرود و به قافيه پردازي معروف بود‪.‬‬
‫قاآني در ھفت سالگي به مکتب رفت و يازده ساله بود که پدرش را از دست داد‪ .‬و با خانواده‬
‫خود به فقر و تنگدستي افتاد‪ .‬شاعر در ترجمه حالي که از خود نوشته گويد‪ " :‬از نعيم دنيا جز‬
‫ري ھيچ نداشتم‪ .‬احتياجم بر آن داشت که خود پدر خويش شده راھي‬ ‫خميري‬
‫رش حصير و قرص خمي‬ ‫ففرش‬
‫پيش گيرم‪ .‬طريق اسالف شايسته ديدم‪ .‬بي تشويق و تحريک احدي به مدرسه بابله‪ ،‬که يکي از‬
‫مدارس شيراز است‪ ،‬رفته حجره گرفته و به درس و مشق مشغول شدم‪ .‬از آنجا که طبعي‬
‫موزون داشتم‪ ،‬به يک دو قصيده فرمانرواي فارس را بستودم‪ ،‬مرسوم قليلي‪ ،‬که قوت اليموت‬
‫ت را گرم جوالن‬ ‫ھمت‬
‫ن ھم‬
‫سن‬
‫وم چنان در آن س‬ ‫علوم‬
‫شود‪ ،‬مقرر داشت‪ .‬به ھمان قناعت کردم و در تحصيل عل‬
‫مي کرد و با‬
‫س مي ديد شگفتيھا مي‬ ‫به نوعي که ھر ککس‬
‫ي گرفتم‪ ،‬به‬
‫پيشي‬
‫ران پيش‬
‫اقران‬
‫بر اق‬
‫ه سالي دو بر‬
‫که ببه‬
‫کرده که‬
‫آنکه منظرم زشت بود‪ ،‬در نظر ھمه زيبا شدم"‪.‬‬
‫قاآني چند سال ھم در اصفھان به تحصيل رياضي و معارف اسالمي گذراند و بعد به شيراز‬
‫بازگشت و به تدريس عروض و شرح ديوان خاقاني و انوري پرداخت‪ ،‬تا آنکه در سال ‪1239‬‬
‫ه‪ .‬ق‪ .‬شاھزاده حسنعلي ميرزا‪ ،‬شجاع السلطنه ‪ ،‬به شيراز آمد و در تربيت وي اقدام کرد و انواع‬
‫مالطفت و مھرباني به جاي آورد‪.‬‬
‫در اواخر ھمان سال شاھزاده حسنعلي ميرزا از طرف پدر فرمانفرماي خراسان شد و قاآني را به‬
‫ھمراه برد‪ .‬شاعر در مشھد تحت حمايت و تربيت آن شاھزاده به تحصيل رياضي و حساب‬
‫مشغول شد و بنا به ميل و اراده او تخلص خود را‪ ،‬که تا آن زمان » حبيب « بود‪ ،‬به قاآني) به‬
‫نام اکتاي قاآن فرزند شاھزاده حسنعلي ميرزا ( تبديل کرد‪.‬‬
‫رد و چون گـشايشي در کارش پيدا‬ ‫به شعـر و شاعري پـيدا ککرد‬
‫قاآني در خراسـان رغبـت بيشتـر به‬
‫شده‪ ،‬و بـه گـفـتـه خود » بختش قوي‪ ،‬کيسه اش فربه‪ ،‬خواسته اش زياد‪ ،‬سيم و زرش از‬
‫قطمير به قنطار و دراھم و دينارش از آحاد به الوف « رسيده بود‪ ،‬مبالغ زيادي براي گرد آوردن‬
‫دواوين استادان قديم صرف کرد و کتب بسيار از ادبي و غير ادبي فراھم آورد و به تعليم و تعلم‬
‫مشغول شد‪.‬‬
‫شاعر در سال ‪ 1270‬به بيماري ماليخوليا و پريشان گويي مبتال شد و روز چھارشنبه پنجم‬
‫شعبان ھمان سال درگذشت‪.‬‬
‫زبان قاآني غني و شيوا است‪ .‬او تسلط بي نظيري بر الفاظ دارد‪ .‬کلمات را فخيم و فاخر انتخاب‬
‫مي کند و در نشاندن ھر کلمه به جاي خود توانايي و چيره دستي عجيبي نشان مي دھد و در اين‬
‫کار‪ ،‬يعني ربودن و بکار بستن کلمات‪ ،‬ھيچ شاعر فارسي زبان به پاي او نمي رسد‪.‬‬
‫قاآني قدر سيم و زر را خوب مي دانست و در قصيده اي آن را چنين توصيف مي کند‪:‬‬
‫کز مھر تو فرزند کشد کينه مادر‬ ‫اي سيم ندانم تو به اقبال که زادي؟‬
‫بي مھر تو واعظ ننھد پاي به منبر‬ ‫بي ياد تو زاھد نکند روي به محراب‬
‫پيش تو سجود آرد و بر خاک نھد سر‬ ‫شوخي که به ديھيم شھان ننگرد از کبر‬
‫اينک حکايتي از پريشان قاآني‪:‬‬
‫قضا را پس از ھفته اي که خاک عمارتھا شکافتند‪ ،‬پيمانه شرابي چون پيمان عاشقان و ايمان‬
‫صادقان در زير گل درست يافتند‪.‬‬
‫به زير خاک‪ ،‬چو پيمان اھل عشق‪،‬‬ ‫مر آن خداي که پيمانه را نگه دارد‬
‫درست‬
‫به رھروان طريقت قسم که حافظ تست‪.‬‬ ‫ز روي صدق دال گر به کام شير روي‬
‫عايشه افغان‬

‫عايشه بنت يعقوب عليخان بار کزاھی ‪ ،‬شاعره بزرگ افغان در نيمه دوم قرن دوازدھم در کايل‬
‫تولد يافته علوم متداوله آن عصر را از قبيل صرف و نحو ‪ ،‬معانی ‪ ،‬بيان ‪ ،‬تجويد و ادبيات را‬
‫در محله ايکه بنام )محله توپچيھا( شھرت داشت بپايان رسانيد و بعمر بيست سالگی شروع به‬
‫سرود ن اشعار نمود‪.‬‬
‫طوريکه روايت ميکنند اولين شعر را در حضور تيمور شاه درانی در تعريف افق گلفام گفته‬
‫است‪:‬‬
‫تيمور شاه از قريحه شعر سراھی او حمايت نمود ‪ ،‬ا نعا م و بخششھای زيادی به او تقديم می‬
‫کرد و مقام بلندی برای او داده بود‪ .‬از حصه اول د يوان خطی او بخوبی محسوس می گردد که‬
‫ختی بر او نواخته تمام خوشی را‬‫سختی‬ ‫راضی بود ولی قضا ضربت س‬
‫خوشنود و راضی‬
‫خود خوشنود‬‫حيات خود‬
‫شاعره از حيات‬
‫شاعره‬
‫از او ربود‪ ،‬چه يگانه پسر او که فيض طلب نام داشت و مانند پد رعا يشه توپچی باشی بود‪ .‬در‬
‫‪ 1227‬با محمود شاه درانی و وزير فتح خان بار کزاھی بسمت مير آتشی‬ ‫مقد مه کشمير که در ‪227‬‬
‫بدانجا رفته بود بعمر ‪ 25‬سالگی کشته شد و مادر را مبتالی غم و غصه ساخت ‪ .‬خود عايشه‬
‫در تاريخ وفات پسر خويش چنين می نويسد‪:‬‬
‫سپاه اجل حمله آورد بر او‬
‫به تيغ قضا سينه را کرد سپر‬
‫بدی خانه سال او بيست و پنج‬
‫که چون برق کرد رخش عمرش گذر‬
‫زھجرت بد الف و دوصد بيست و ھفت‬
‫چو زد غطه در موج خو ن بی خبر‬
‫نماند بجز ذات ايزد کسی‬
‫صبوری گزين قصه کن مختصر‬
‫اشعار قسمت دوم ديوان قلمی عا يشه مملو از احساسات تلخ و اند وه با ر است و اکثر آن را‬
‫در مرثيه پسر دلبند خود گفته ‪ .‬خود مادر داغد يده ھشت سال ديگر زنده بود و در سنه ‪1235‬‬
‫در گذشت‪.‬‬
‫عايشه دارای د يوان مکملی که آنرا بتاريخ ‪ 26‬رجب سنه ‪ 1232‬تمام نموده است ميباشد و‬
‫خوشبختانه ديوان او از بين نرفته ‪ ،‬در سال ‪ 1305‬ھه به ا مر امير عبدالرحمن خان بطبع‬
‫رسيد ه ولی ديوان مطبوع او با ديوان خطی بعضی اختالفات دارد‪ .‬شعر ذ يل را عايشه در تا ريخ‬
‫اختتام ديوان خود نگاشته‪:‬‬
‫يک غزل از عا يشه ا فغا ن ‪:‬‬
‫حالتی عجب دارم خويش را نميدانم‬
‫کيستم کجا بودم در تفکر حيرانم‬
‫گاه مست و مدھوشم گه ز سر رود ھوشم‬
‫گه ببزم عشاقان گه چو گل پريشانم‬
‫گه چو صبح نورانی گه چو شام ظلمانی‬
‫گه بتخت سلطانی گه فقير و حيرانم‬
‫گه روم به ميخانه گه روم به بتخانه‬
‫گه روم سوی مسجد گه بذ کر قر آنم‬
‫گاه عشق ميورزم گه چو شمع ميسوزم‬
‫گه به مجلس راندن گه چو ابر نيسانم‬
‫گه شوم چو ديوانه گه شوم چو فرزانه‬
‫گه چو ابر گريانم گه چو غنچه خندانم‬
‫گه دليل افالطون گاه می شوم مجنون‬
‫گه پی شفای خويش گاه ترک درمانم‬
‫گه روم سوی صحرا ‪ ،‬گه نشسته ام تنھا‬
‫گه چو عاشق مجنون گه بسلک رندانم‬
‫گه بحيرت ) عايشه( گه بفکر و انديشه‬
‫گه زغم جگر ريشم گه زخود گريزانم‪.‬‬
‫مستوره غوری‬
‫نام او حورالنسا ‪ ،‬و دختر مير سيد اعظم است ‪ .‬مشار اليھا در سنه ‪ 1211‬ھجری شمسی در‬
‫قريه ) پرچمن( غور پا بعرصه وجود نھاد و تا پايان عمر در انجا بسر برده به ) بی بی سفيد‬
‫پوش ( شھرت داشت‪ .‬خود ش راجع بخود چنين ميگويد ‪ :‬نسب از خواجه زورم بود حورالنسا‬
‫تخلص گشت مستوره بملک غور ما وايم‬ ‫نامم‬
‫وه )زور( دفن‬
‫ات نمود و در ککوه‬
‫وفات‬
‫ری شمسی وف‬
‫ھجری‬
‫نکرد و در سنه ‪ 1245‬ھج‬ ‫آخر شوھر نکرد‬
‫تا آخر‬
‫حورالنسا تا‬
‫شد ‪ .‬اين شاعره د يوان مکملی بنام ) تحفت الھاشقين و مفرح المسلمين ( که دارای سه و نيم‬
‫ھزار بيت است دارد‪.‬‬
‫اينک يک غزل او‪:‬‬
‫بتی دارم که با ناز و ادا گسيو رھا کرده‬
‫ميان چون نيشکر بسته دھان چون غنچه وا کرده‬
‫فرو بسه نقاب در رو مکحل کرده دو جادو‬
‫کشيده وسمه برابر و سرانگشتان حنا کرده‬
‫پری روھی جفا جوھی بسا ن خويش بد خوھی‬
‫به تير غمزه ھندوی چه خونريزی بپا کرده‬
‫بھر جا ميروم غايب زچشم من نميگردد‬
‫بسان مردمک گويا درون ديده جا کرده‬
‫بحال عاشق مسکين جفا چندان چرا داری ؟‬
‫که مسکين عمر خود را بر سر کوی وفا کرد‬
‫فلک بوھی ندارد از مروت ای پری پيکر‬
‫و با دوران نصيب من غم و رنج و جفا کرده‬
‫بگو )مستوره( اين دنيا نباشد جای آسايش‬
‫و گرنه ا بن مريم از چه رو در سما کرده‪.‬‬
‫گوھر کابلی‬
‫گوھر بيگم دختر يک رساله کابلی بود و در اواسط قرن سيزده وقتيکه بعضی سد وزای ھا و‬
‫بارگزا ی ھا بھند مھاجرت نمود با خويشاوندان خود به آنجا رفته ‪،‬و در لود يانه و امر تسر‬
‫اقامت ورزيد‪.‬‬
‫اين شاعره در دری ‪ ،‬پشتو ‪ ،‬و اردو شعر ميسرود و تا سنه ‪ 1212‬ھجری قمری حيات د ا شته‬
‫ا ست ‪.‬‬
‫آمنه فدوی‬
‫اين شاعره بتاريخ ‪ 17‬ربيع االول سنه ‪ 1276‬ھجری قمری د رکابل تولد يافته پدرش سردار‬
‫نور محمد خان‬
‫و مادرش دختر سردار محمد اکرم خان پسر امير دوست محمد خان بود ‪ .‬نور محمد خان که در‬
‫زمان سلطنت امير عبد الرحمن خان نايب الحکومت قندھار بود ‪ ،‬به تعليم و تربيه اطفال خود‬
‫توجه خاصی داشت طوريکه آ منه خانم‬
‫ا ز طفوليت دری و قرآن شريف آموخت و مفسر و محد ث خوبی بود ‪ ،‬عالوه بر ان استعد اد‬
‫شعری نيز داشت و از جوانی شروع به سرودن اشعار نمود‪.‬‬
‫روايت ميکند که آمنه خانم خيلی با حوصله بود‪ ،‬چنانچه وقتيکی ‪ 7‬ساله بود گوليش غد وی پيدا‬
‫شد و حکيمان آن زمان آنرا بدون دوای بيھوشی جراحی کردند ‪ ،‬ولی مريضه کوچک با وجود‬
‫درد طاقت فرسا آه ھم نکشيد وحتی از ھوش ھم نرفت‪ .‬وقتيکه آمنه خانم به سن رشد رسيد با‬
‫سردار محمد سرور خان نواب خيل ازدواج نمود ‪ ،‬ولی بعد از چند سال شوھرش وفات کرد و‬
‫آمنه خانم بعد از چندی به نکاح سردار عبدالحبيب خان پسر سردار عبالقيوم خان از بت خاک در‬
‫آمد‪ .‬از چھار طفل اين خانم که دو از محمد سرور خان و دو از عبدالحبيب خان بودند ولی يکی‬
‫ھم بسن بلوغ نرسيد و ھمه در طفوليت دنيا را وداع کردند‪ .‬بعد از وفات شوھر دوم خويش آمنه‬
‫خانم بکلی تنھا مانده در يک جا بسر نمی برد و گاه در خانه برادر خود گاھی ھم در خانه نايب‬
‫السلطنه و يا يکی ار خويشاوندان و دوستان متعد د خود می بود ‪ .‬امير عبدالرحمن خان بنا بر‬
‫احترامی که نسبت باو داشت در سال ‪ 500‬روپيه کابلی معاش برايشی مقرر کرد‪.‬‬
‫آمنه خانم به سه تن از خانمھای ھمعصر خويش دوستی زيادی داشت که يکی آغا جان ‪ ،‬د ختر‬
‫امير دوست محمد خان و زوجه سردار محمد عليخان ‪ ،‬دومی عليا جناب خانم امير حبيب ‪d‬‬
‫خان و سومی عاليه بيگم ‪ ،‬خانم نايب السلطنه بود‪.‬اين خانم در آواخر عمر خود بسيار عابده و‬
‫تھجد گذار گرديد و به‬
‫ا ستشنای روز ھای عيد ھا ھر وقت روزه ميگرفت ‪ ،‬در ماه رمضان اعتکاف داشت ‪ .‬آ منه‬
‫خانم در گنبد زيارت شاه اوليا اطاق مخصوص داشته ‪ ،‬اکثر اوقات خود را در آ نجا ميگذ شتاند و‬
‫بعضی وقت حتی يکی دو ماه در آن جا می ماند ‪ .‬خيلی سخی بود و بپول خود دو يا سه چاه‬
‫کشيد و دو مسجد آباد کرد ‪ ،‬يکی در باغ علی مردان که اکنون به نام مسجد ميرزا قمر الد ين‬
‫ذکر ميشود و دومی در ده پوستين دوزھا‪ .‬آمنه خانم دو بار بسفر حج رفت وقتيکه بعد از ادای‬
‫مراسم حج دوم و زيارت مد ينه منوده و بيت المقد س با ديگر حجاج بعزم مراجعه وطن در شھر‬
‫اخير الذ کردر موتر سرويس نشست ‪ ،‬در حينيکه موتر ميخواست حرکت کند به آواز بلند صدا‬
‫کرد‪:‬‬
‫" خدايا! من مرگ خودرا در مکه معظمه و مدينه منوره ميخواستم باز وقتيکه به بيت المقد س‬
‫رسيد م خيال کردم دراينجا خواھم مرد ‪ ،‬چود در اين سه سرزمين بمرگ خود نايل نشد م از اين‬
‫جا نا اميد ميروم ! "‬
‫چند لحظه بعد موتر چپه چپه می شود ‪ ،‬ولی به ھيچ کس آسيبی نرسيد جز آمنه خانم که در اثر‬
‫صدمه ايکه برايش وارد گرديد فوری جان داد ‪ .‬مسافرين نميدانستند که با نعش وی چه کند و‬
‫بعد از مشوره مختصر فيصله کردند که او را ھمانجا دفن نمايند ‪ .‬دو سه خانمی که با او بودند‬
‫ميدانستند که کفن و ھمه اسباب تد فين در خورجين اين مرحومه موجود است لذا نعش او را‬
‫شسته ‪ ،‬برای دفن آماده ساختند ‪ ،‬درين وقت شخصی از بيت المقدس رسيد و گفت‪:‬‬
‫" امشب خواب د يد م که خانمی را از جمله حجاج افغان وفات کرد و من او را در کنار قبر‬
‫ب بحيرت افتادند و نعش مرحومه را بجای‬ ‫عجيب‬
‫الل دفن می کنم‪ ".‬ھمه از چنين تصادف عجي‬ ‫حضرت ببالل‬
‫موصوف نقل داده در آنجا بخاک سپردند‪.‬‬
‫وفات آمنه خانم در سنه ‪ 1303‬يا ‪ 1304‬اتفاق افتاد‪.‬‬
‫چنانچه در باال ذ کر شد آمنه خانم از زنان تعليم يافته و فاضله زمان خود بود و به شعر و‬
‫ادبيات عالقه مفرطی داشته ‪ ،‬خود نيز شعر ميسرود و ) فدوی( تخلص ميکرد و اين غزل نمونه‬
‫طبع وی است‪:‬‬
‫تا نظر در چمن وضع جھان وا کردم‬
‫ستمی بود که بر ديده بينا کردم‬
‫نه چمن رنگ وفا داشت نه گل بوی بقا‬
‫حيرت آلوده بھر سو که تما شا کردم‬
‫شوخ چشمی چو مگس کردم و بس شرميدم‬
‫ھر متاعی که ا ز اين سفله تمنا کردم‬
‫گر بمحشر زمن از حاصل دنيا پرسند‬
‫گويم افسوس ھمه خواھش بيجا کردم‬
‫ذره نيست بکف ز ين سفر دورو دراز‬
‫عفو خواھم زخدا آنچه خطا ھا کردم‬
‫) فدوی( بار خجا لت بکشی روز جزا‬
‫زآنکه در عالم فا نی چه مھيا کردم؟‬
‫ببو جان‬

‫نام او حليمه و در سنه ‪ 1280‬يا ‪ 1282‬در بارانه کابل تولد يافته پدرش مير عتيق ‪ d‬خان از‬
‫اوالده مير واعظ و مادرش دختر امير دوست محمد خان بود‪ .‬بی بی حليمه در خانه پدر علوم‬
‫متداوله را آموخته ‪ ،‬در ادب و شعر معلومات خوبی داشت و از جوانی بسرودن اشعار ميل پيدا‬
‫کرد‪ .‬در سنه ‪ 1296‬وقتيکه امير عبدالرحما ن خان بطرف کابل آمد ‪ ،‬شب در باغ بلند توقف کرد‬
‫يوسف خان‬
‫سردار محمد يوسف‬
‫ات نمود در ضمن صحبت با سردار‬‫مالقات‬
‫ان دولت مالق‬
‫ارکان‬
‫و در آنجا با عيان و ارک‬
‫پرسيد‪ :‬که آيا کدام سردار زاده يا خواھرزاده ايکه لياقت ھمسری را با او داشته باشد سراغ‬
‫دارد؟ سردار محمد يوسف خان فورآ بی بی حليمه را که در آن زمان ‪ 15‬يا ‪ 16‬ساله و در‬
‫حسن و جمال د لفريبی داشت بخاطر آورده او را به امير عبدالرحمان خان معرفی نمود و چند‬
‫روز بعد از ورود مشاراليه بکابل نکاح اوبا بی بی حليمه بسته شد‪.‬‬
‫بود و چند روز بعد‬ ‫به امير عبد الرحمن خان بود‬
‫ويش به‬
‫خويش‬
‫نکاح ‪ ،‬بخشيد ن مھر خ‬ ‫کار او بعد از نکاح‬
‫اولين کار‬
‫از آن بدون اجازه شوھر به بنديخانه رفته حکم داد تا تمام محبو سين را رھا کنند‪.‬وقتيکه ا مير‬
‫عبدالرحمن خان از ين قضيه آگاھی يافت بر آشفت ولی نظر به عالقه و محبتی که بخانم جوان‬
‫خود داشت او را بخشيد از او قول گرفت که دوباره بدون مشوره و نصيحت او بچنين کار ھا‬
‫اقدام ننمايد‪.‬‬
‫بی بی حليمه يک زن نھايت سخی و مھمان نواز بوده خانه او ھرگز از مھمان و فقرا خالی نبود‬
‫ذ شت ‪،‬‬
‫ميگذ‬
‫بخوشی ميگ‬
‫وھرش بسيار بخوشی‬‫شوھرش‬ ‫بود‪ .‬حيات او با ش‬
‫بينوايان بود‬
‫ا و بينوايان‬ ‫غربا‬
‫ه در صدد کمک با غرب‬ ‫ھميشه‬
‫و ھميش‬
‫چه طوريکه قبآل گفته شد امير عبدالرحمن خان او را از صميم قلب دوست داشت‪ ،‬خرسندی او‬
‫را ا زھر چيز باالتر ميشمرد‪ .‬محبت او به اندازه بود که اگر چه شاعر نبود و گاھی شعر‬
‫نميسرود تنھا در وصف بی بی حليمه که بر او لقب) ببو جان ( را گذاشته بود ‪ ،‬قطعه ذيل را‬
‫گقت‪:‬‬
‫مھد عليا صدر کبيری بی بی عفت شيم‬
‫زآنکه از عزت شھش خوانده عيال محترم‬
‫الحق از مادر نزاده دختری امزاد او‬
‫صاحب حليم و جاه و مايه جود و کرم‬
‫ه برف زمين را‬ ‫زمانيکه‬
‫ال از اول بھار تا زمانيک‬ ‫سال‬
‫ت داشت ‪ ،‬و ھر س‬
‫دوست‬
‫ردش و ميله را بسيار دوس‬ ‫ببو جان گگردش‬
‫شتاند ‪ .‬در آن ھنگام خودش و‬ ‫آ ھر روز بباغی رفته ‪ ،‬روز را در آنجا ميگذ شتاند‬ ‫نقريبآ‬
‫می پوشاند‪ ،‬نقريب‬
‫مصاحبين و نوکران زنانه لباس مردانه پوشيده باالی آن پاالن سياه دراز می انداختند و چھره را‬
‫با نقاب سياه عينک دار ميپوشانيدند‪ .‬چون ببو جانی به شعر و ساز عالقه مفرطی داشت ‪ ،‬ھر‬
‫شب بھترين نوازندگان و خوانندگان آن زمان را نزد خود خواسته تا نيمه شب بخواند ن آنھا‬
‫گوش ميداد و از مھارت ايشان لذ ت می برد ‪.‬‬
‫وقتيکه امير عبدالرحمن خان از کابل عزيمت می نمود ‪ ،‬ببو جان جانشين او بوده تمام امور‬
‫دولتی را اداره ميکرد و چون صاحب ھوش و تدبير خدا داد بودبخوبی از اين عھده بير ون می‬
‫گرد يد ‪.‬‬
‫ببو جان صاحب دو پسر گرديد ‪ ،‬ولی اولی در طفوليت از دنيا رفت ‪ .‬بعد از وفات امير‬
‫سرا ی کابل سکونت داشت ولی در‬ ‫تان سرا‬
‫گلستان‬
‫دين سال در گلس‬
‫چندين‬
‫وفا چن‬
‫ملکه با وفا‬
‫ن ملکه‬
‫اين‬
‫ان اي‬
‫خان‬
‫عبدالرحمن خ‬
‫اواخر حيات خود آنرا برای مکتب مستورات واگذار شده در قلعه ھاشم خان اقامت گرديد‪ .‬وفات‬
‫ببو جان ساعت چھار و نيم صبح روز چھار شنبه ‪ 20‬جوزا سته ‪ 1304‬ھجری شمسی واقع شد‬
‫و در جوار تميم انصار رحمتا™ عليه مدفون است‪.‬‬
‫چنانچه قبآل گفته شده ببو جان طبع موزون داشت و گاھی شعر ميسرود ولی متاسفانه اکثر ا‬
‫شعارش از بين رفته و جز چند بيتی که در اخبار )ارشاد النسوان( بطبع رسيده ‪ ،‬چيری بافی نما‬
‫نده ‪.‬‬
‫گويند روزی ضيا الملته والدين امير عبدالرحمن خان يکد سته نرگس برای او فرستاد و او برای‬
‫ادای تشکر فرد ذيل را نوشت‪:‬‬
‫نرگس صد برگ از د ست شھنشاھم رسيد‬
‫بر سر خود ماند م و بر چشم تر ماليد مش‬
‫اين بيت نيز از اوست‪:‬‬
‫استقالل‬
‫از برای خدا بلند کنيد‬
‫بر سر خود لوای استقالل‬
‫باد شيرين دھان ملت ما‬
‫يا رب از ميوه ھای استقالل‬
‫ميکشم بعد از اين بديده خود‬
‫سرمه از خاک پای استقالل‪.‬‬
‫حياتی‬

‫حياتی از اھل ھرات و زوجه نور عليشاه بامی بود ‪ .‬اصل نامش ) بی بی جانی( است و ) حياتی‬
‫( تخلص ميکرد ‪ .‬مشاراليھا خيلی ذ کی بود و قواعد شعری و عروض را از شوھر خود آموخت‬
‫‪ .‬بعد از وفات نور عليشاه بی بی جانی با مال محمد خراسانی ازدواج نمود ‪ .‬حياتی اشعار خوبی‬
‫ميگفت و اگر مبالغه نباشد کليات او بده ھزار بيت ميرسد‪.‬‬
‫اين يک غزل از جمله اشعار اوست‪:‬‬
‫عجب شيرين لب ليلی عذاری کرده ام پيدا‬
‫درين ايام خوشحالم که ياری کرده ام پيدا‬
‫بياد لعل شيرين ميکنم چون کوھکن جانی‬
‫چو فرھاد از برای خويش کاری کرده ام پيدا‬
‫زپا افتادم از اندوه ھجران چون کنم يا رب‬
‫که اين اند وه از د ست نگاری کرده ام پيدا‬
‫چو مجنون می نھم رو بر کف پای سگ کويش‬
‫که من ديوانه ‪ ،‬نيکو غمگساری کرده ام پيدا‬
‫بيکد م صرف راه آن بت بيگانه وش کردم‬
‫"حياتی" آنچه من در روزگاری کرده ام پيدا‪.‬‬
‫من******ابع م******ورد اس******تفاده ‪ :‬داي******رة المع******ارف آريان******ا‪ ،‬داي******رة المع******ارف زري******ن ‪ ،‬کلکيس******ون مجل******ه ژون******دون دھ******ه شص******ت ‪،‬‬
‫زن*******ان س*******خنور‪،‬ھنرومردم )بھن*******ام( ‪ ،‬گس*******ترش زب*******ان فارس*******ي ‪ ،‬پايگ*******اه ت*******اريخ وفرھن*******گ اي*******ران ‪،‬فرھنگ سرا‪،‬‬
‫ويکیپديا‪ .‬تبيان ومقاله ھاي انترنيتي واثرھاي چاپي وآرشيف شخصي نويسنده‪.‬‬

You might also like