Professional Documents
Culture Documents
گرفت ؟؟؟
ه بزرگان ادبيات
جاودانه
وکارنامه ھاي جاودان
} مروري برزندگي وکارنامه
وفرھنگ حوزه زبان پارسي {
استاد بصير صباح
زرتشت بزرگ
زرتشت چنين گفتهاست» :سخنھا را بشنويد
و با انديشه روشن در آنھا بنگريد و راھی
را که بايد در پيش گيريد برای خود
برگزينيد ،از آن دو مينوی ھمزادی که در
آغاز آفرينش در انديشه و انگار پديدار
شدند ،يکی نيکی را مینماياند و ديگری بدی
را؛ و ميان اين دو ،دانا راستی را برمیگزيند
و نادان دروغ را .
َزر ُتشت ،زردشت ،زردھُشت يا زرا ُتشت بنيادگذار دين زرتشتی يا مَز َديَسنا ،و سراينده گاثاھا
کھنترين بخش اوستا است.
زرتشت توجه مورخين معاصر را حداقل به دو دليل جلب کرده است :يکی مبدل شدن زرتشت به
شخصيت ای افسانهای است چنانچه در طی سالھای ٣٠٠قبل از ميالد تا ٣٠٠بعد از ميالد
اعتقادات مبنی بر اينکه او از علوم غيبيه مطلع بوده و از رسوم جادوگری آگاه ،رايج شده بود.
ديگر برداشت يکتاپرستانه او از خدا بوده که باعث گمانه زنیھای مورخين معاصر در مورد
تأثيرپذيری مسيحيت و يھوديت از تعليمات زرتشت شده است.
دستور داال پيرامون زرتشت می گويد :ما ھمه چيز درباره محمد و موسی و عيسی و حتی بودا
می دانيم ولی ھيچ آگاھی علمی و دقيقی پيرامون زرتشت بزرگ آريايی و نخستين پيام آور جھان
نمی دانيم .
از سروده ھای به جای مانده از زرتشت ) گاتھا ( می يابيم که نامش زرتشتر و نام خانوادگی
اش سپتام يا سپتم است .اوستا شناسان نام زرتشت را از دو واژه زرث به معنی زرد -زال و
پير و اشتر به معنی شتر معنی ميکنند .در مجموعه شتر زرد يا پير معنی می دھد .عده ديگری
اين نام را شايسته چنين بزرگ مردی نمی دانند و بر اين باور ھستند که زرث به معنی روشنايی
معنی ميدھد و اشتر را از ريشه اش يا درخشيدن می دانند .
که در مجوعه "زرين روشنايی" ترجمه می شود .آنان بر اين باورند که نام اصلی وی سپتم
است که معنی سپيد يا سپيدترين بوده است که پس از برانگيخته شدن به پيام آوری جھان
زرتشتر خطاب شد به معنی روشنايی مينوی .بودا نيز ھمين کار را کرده است .نامش گوتم
که پس از برانگيخته شدن به ارشاد مردمان نام بذ را بر گاوين و گاونر بزرگ که
بوده به معنی گاوين
بوده
ميگزيند که به معنی دانا است .
سپتام زرتشتر اوستايی در پارسی امروزی زرتشت اسپنتمان ناميده می شود .او بر خالف اديان
ديگر که ھزاران سال پس از وی آمدند ھرگز اداعاھای ھمچون پسر خدا -نور خدا و . . .نکرد .
با انديشه کردن در سروده ھای گات ھا ما در می يابيم که او انسانی برجسته -دانا -خردمند -
يکتا پرست و بی ادعا است .او تنھا گمراھان را به راه نيک دعوت می کند و آنان را از راه
خطا سرزنش می کند ولی ھرگز آنان را به آتش جھنم و سربھای آتشين آخرت و زنجيرھای
خدا برای کشتار گمراھان را وعده نمی دھد .ھرگز فرمان جھاد در راه خدا
تناک وعده
دھشتناک
جھنم و دوزخ دھش
نمی دھد تا ھر کجا کافری را ديديد او را بکشيد .او تنھا آموزه ھای خردمندانه و فيلسوفانه
خود را در روزگاری به مردم منتقل می کند که به دليل وسعت تاريخی اش زمانش بر ھمگان
پوشيده است .
ب نام می
می ھيچداسب
ويم که او از خويشاوندانش به نام خاندان اسپنتمان ھيچداس شويم
ه می ش
متوجه
روی گات ھا متوج
برد .از دختر خردمندش پوروچيستا به معنی پر بينش نام می برد و در جای ديگر از ميديوماه
سپنتمان که گويا پسر کاکايش است .در کتاب دساتير زرتشت را به خاندان مه آباديان که
کيومرث به بيش از شش
دادی است نسبت داده است .خود کيومرث پيشدادی
سال پيش از کيومرث پيش
ھزاران سال
ھزاران
ھزار سال پيش تعلق دارد .
شاه گشتاسب کيانی بزرگ ترين ياور و گسترش دھنده دينی بھی بوده است که آئين وی ار
پذيرفت .زمان پادشاھی کيانيان نيز به بيش از سه ھزار سال می رسد .فرشوشتر و جاماسب
که از نامداران خاندان ھوگو بودند از نزديک ترين ياران زرتشت بوده اند .گويا پس از
درگذشت زرتشت جاماسب رھبر پيروان او ميگردد .خاندان فريان نيز که ريشه تورانی داشته
اند ) در ترکستان کنونی ( از ياران نزديک زرتشت بودند .ياران زرتشت در تاريخ به سه گروه
ناميده شده اند .گروه نخست خيتو که در معنی خودمانی می باشد .اينان کسانی ھستند که لقب
آزادگان به آنان داده شده است و تمامی گفتار او را با جان و دل پذيرفته بودند و در گسترش آن
کوشش ميکردند .
گروه دوم ورزن می باشد که به کسانی گفته می شود که در حلقه قرار دارند .آنان اندکی از
زرتشت دور بودند و در درک درست واژھا و سخنان زرتشت کمی دورتر از گروه دوم بودند .
به آنان انجمنيان نيز گفته اند .
گروه سوم اريمن نام دارد که امروزه آريامنش ناميده می شود .که در آن روزگار دوستان
زرتشت خطاب می شدند .آنان از دور و از کشورھای ديگر به سخنان او ايمان آورده بودند .
علی اکبر جعفری خاورشناس و محقق دين زرتشتی معتقد است :گاتھا به لھجه خوراسانی
ھجای رگ ويدی است .اين لھجه در باختر رود سند رايج بوده ده است و ھجای گاتھا ھجای شده
سروده ش
سروده
است .زرتشت از خاندانھايی نام می برد که متعلق به خراسان بزرگ و سرزمينھای سند و
پنجاب در شرق ايران است .در تمامی سروده ھای او از مردمان آريايی نژاد سخنھايی ديده می
شود .گفتگوی ھا اوستا بيشتر از خراسان بزرگ است .شاه گشتاسب نيز از بلخ بود و بيشتر
شواھد حاکی از آن است که زرتشت از شرق ايران بوده است .اما در اين ميان گروھی با شواھد
اد شده است وی را از آذربايجان می دانند .منجمله ارباب استناد به متن اوستا که از رغه يياد
است .در فصل بيستم رغه به احتمالی ھمان مراغه کنونی در آذربايجان است کيخسرو شاھرخ .رغه
بندھش زرتشت را از حوالی رود ارس ) شمال آذربايجان ( و مادرش را از رغه يا مراغه
معرفی ميکند .اين دسته پدر زرتشت را پورشاسب می دانند و مادرش را دغدو می خوانند .
دغدو واژه ای اوستايی ) دغدوا ( است که به معنی دختر پاک و نجيب است .زرتشت در سن
سی سالگی در باالی کوه سبالن در آذربايجان به پيامبری برگزيده شد و سپس شھرھا را يکی
پس از ديگری برای گسترش دينش طی کرد .زاد روز اشو زرتشت در ششم فروردين ماه می
باشد که امروز بسياری ,وبخصوصايرانيان آن را احترام و جشن می گيرند .
در ھمان روز به گفته اوستا پدرش پوشاسب به شادی و جاودانگی فرزندش درختی کاشت .نوع
درخت معموال چھارمغز يا بادام يا سرو يا کاج می باشد احترام به طبيعت برای آنکه با افزودن
يک فرزند ممکن است طبيعت نيز آلوده شود پدر و مادر دران زمان ھميشه برای حفظ منابع
طبيعی درختی را با بدنيا آوردن فرزندشان می کاشتند .
فردوسی بزرگ زاده شدن زرتشت را چنان مھم دانسته است که زادروز وی را ھمچون پديدار
را گرفته است .وی را نابود ش و اندرز ففرا
دانش
رگ آن را خرد و دانداند که شاخه و ببرگ
ی داند
می
شدن درختی م
کنند اھريمن و بنيان گذار يکتاپرستی جھان ميداند و ميگويد پس از وی آتش پرستی از ميان می
رود و آتش تنھا نور اھورامزدا و روشنايی مقدس قدرت او می گردد .
درختی پديد آمد اندر زمين چو يک چند گاھی بر آمد برين
درختی گشن بيخ بسيار شاخ از ايوان گشتاسپ تا پيش کاخ
کسی جز چون او بر خورد کی مرد ھمه برگ او پند و بارش خرد
که اھريمن بد کنش را بکشت خجسته پی و نام او زردھشت
تو را سوی يزدان ھمی رھبرم به شاه جھان گفت که پيغمبرم
که بی دين ھمی خوب نه آيد شھی بياموز آئين و دين بھی
در گذشت زرتشت
تاريخ نگاران نوشته اند زرتشت پس از ھفتاد و ھفت سال از عمر خويش که بيشتر آن را برای
ھدايت و دادن خرد و آگاھی به مردمان صرف نموده بود روزی در آتشکده شھر بلخ مشغول
بودند نيز
نيز شاه کيانی و پسرش اسفنديار که از حاميان بزرگ وی بودند گشتاسب شاه
عبادت بوده است .گشتاسب
برای رسيدگی به شھرھای ديگر از بلخ خارج می شوند و ارجاسب که دشمن ديرينه زرتشت بود
از اين ھنگام بھره برد و توربراتور فرمانده سپاه خود را با لشگری بسيار راھی بلخ کرد .
ردم در ھم شکستند و ھنگامی که مردم
تمام دالوری ھا م
لشکر تورانی دروازه ھای شھر بلخ را با تمام
زرتشت با لھراسب و گروھی ديگر از يارانش مشغول عبادت به درگاه اھورامزدا بودند توسط
سپاه تورانی کشته می شود .فتحوای کالم شاھنامه فردوسی داللت بر مرگ توأم با خشونت
زرتشت ،در ھنگام حمل ٔه ارجاسب به بلخ ،در اين شھر میکند.
از آنجا به بلخ آمد سپاه
جھان شد ز تاراج و کشتن سياه
نھادند سر سوی آتشکده
بر آن کاخ و ايوان زرآژده
ھمه زند و اّستا ھمی سوختند
چه پر مايه تر بود بر توختند
ورا ھيربد بود ھشتاد مرد
زبانشان ز يزدان پر از ياد کرد
ھمه پيش آتش بکشتندشان
ره بندگی بسر نوشندشان
ز خونشان بمرد آتش زردھشت
ندانم چرا ھيربد را بکشت.
زرتشت در ھنگام يورش ناگھانی قبايل تور در بلخ به دست يک تورانی کشته شد .در کتابھای
پھلوی نام قاتل وی توربرادروش يادشدهاست.
ابوعبد dجعفر بن محمد رودکی سمرقندی
رودکی شاعر قرن سوم و چھارم ھجری است .نام و نسبش را ابوعبد dجعفر بن محمد رودکی
سمرقندی نوشته اند .وی در اواسط قرن سوم ھجری در روستای بنج Banojاز قرای رودک
رودکی معروف شده است .در خردسالی حافظه ای سمرقند به دنيا آمده است و از اين رو به
حفظ کرد و به شاعری پرداخت .عالوه بر آن قوی داشت و گويند در ھشت سالگی قران را
آوازی خوش داشت و بربط می نواخت.
اشعار خود او را استاد شاعران و سلطان شاعران خواندهاند .وی احتماال مذھب شاعران در
اسماعيلی داشته است .رودکی از شاعران روزگار سامانيان و از خاصان امير نصربن شيعه
احمد سامانی ) (٣٠١-٣٣٣بوده است.
يک ميليون
اقوال مختلف وجود دارد ،برخی تعداد اشعار وی را بيش از يک درباره شمار اشعار وی
نوشته اند و برخی گفته اند صدھزاربيت يا صد دفتر بوده است.
و قطعه دارد کليله و دمنه را ھم به نظم در آورده ه در قالب غزل ،قصيده وی غير از اشعاری ککه
ويش را به
خويشه و دمنه خ کليله
اند وقتی رودکی مثنوی کليل ود است .گفته اند موجود
ه از آن ابياتی پراکنده موج بود ککه
امير نصر ھديه کرد ،گذشته از پادشاه که چھل ھزار درم به وی بخشيد ،ياران و نام آوران درگاه
نيز شصت ھزار درم به وی دادند و در اين سالھا بود که رودکی به موجب روايات دوصد غالم
داشت و دوصد شتر زير بنه اش می رفت.
سياه چشمان آن ديار ھمراه با بدينگونه جوانی شاعر در دربار بخارا ،در صحبت زيبارويان و
را از شادمانی لبريز کرده بود ال ،روزگار او طال
يقی ،شراب و ط موسيقی،
نشيد و مستی گذشت .عشق ،موس
اندوه باشد ،مشھود است. مايه اندوه شادی و بی توجھی به آنچه غالب اشعارش روح طرب و شادی و از غالب
شعر فارسی ،امروزپدر شعر
گرانبھای پدر وفات وی را به سال 329ھـ.ق نوشته اند .از آن ھمه آثار
فقط حدود 550بيت از ماخذ کھن به دست آمده است.
به روزگار او مثل دقيقی ،ابوذراعه جرجانی و از گوشه ھا و کنايه ھايی که شاعران نزديک
آورده اند ،پيداست که او را شاعری نابينا می شناخته ناصر خسرو در باب اين استاد شاعران
اند .اما از سخن او ،آنچه ھست ،برنمی آيد که ھمه عمر شاعر در آن تاريکيھای دنيای کوران
ديدن در اشعار او ھست بلکه تشبيھات حسی نيز در سخنان او کم گذشته باشد .نه فقط ادعای
نيست.خاصه دنيای رنگ که بر کوران مادرزاد فروبسته است ،در شعر او جلوه ای تمام دارد .به
عالوه آن مايه عاشقيھا و دلفريبيھای روزگار جوانی که ياد آن ايام پيری شاعر را گرم می کند،
البته از يک مرد نابينا به سختی برمی آيد.
چند نمونه از رباعيات رودکی :
با آنکه دلم از غم ھجرت خونست شادی به غم توام ز غم افزونست
ھجرانش چنين است ،وصالش چونست؟. انديشه کنم ھر شب و گويم يارب
جز حادثه ھرگز طلبم کس نکند يک پرسش گرم جز تبم کس نکند
ور جان به لب آيدم بجز مردم چشم يک قطره آب بر لبم کس نکند.
بی روی توام نه عقل برجاست نه دل بر عشق توام نه صبر پيداست نه دل
اين دل که توراست سنگ خاراست نه دل. اين غم که مراست کوه قافست نه غم
اينھم نمونه ازاشعار غنايی و عاشقانه رودکی :
چه داری دوست ھرزه دشمنی را دال تا کی ھمی جويی منی را
چه کوبی بيھده سرد آھنی را چرا جويی جفا ار بی وفايی
به رشک خويشتن ھر سوسنی را ايا سوسن بناگوشی که داری
که بر آتش نشانی برزنی را يکی زين برزن نا راه بر شو
چه سايی زير کوھی ارزنی را دل من ارزنی،عشق تو کوھی
اگر بی جان روان خواھی تنی را بيا اينک نگه کن رودکی را
که نصربن احمد سامانی زمستانھا را در نظامی عروضی سمرقندی در چھار مقاله می نويسد
بخارا می گذرانيد و تابستان به سمرقند و شھرھای خراسان می رفت .يک سال به ھرات رفت،
و پاييز و زمستان را ھم در آنجا ماند و اقامت او تابستان را در آنجا سپری کرد ،خوشش آمد
چھار سال طول کشيد .اميران که از اين اقامت طوالنی دلتنگ شده بودند ،چاره در آن ديدند که
به رودکی متوسل شوند تا او کاری کندکه امير به بخارا بازگردد .رودکی ابيات زير را سرود و
در مجلس سلطان آن را به ياری چنگ و با صدای حزين خواند .گويند امير نصر چنان به ھيجان
آمد که بدون آنکه چکمه بپوشد بر اسب نشست و روی به بخارا نھاد.
ياد يار مھربان آيد ھمی ھمی بوی جوی موليان آيد
زير پايم پرنيان آيد ھمی راه او ريگ آموی و درشتی
خنگ مارا تا ميان آيد ھمی روی دوست آب جيحون ازنشاط
مير زی تو مھمان آيد ھمی و دير زی ای بخارا شاد باش
ماه سوی آسمان آيد ھمی بخارا آسمان مير ماھست و
سروسوی بوستان آيدھمی بخارا بوستان مير سروست و
گر به گنج اندر زيان آيدھمی. آفرين و مدح سود آيد ھمی
تعداد شعرھای رودکی را از صدھزار تا يک ميليون بيت دانسته اند؛ آنچه اکنون مانده ،بيش از
ھزازبيت نيست که مجموعه ای از قصيده ،مثنوی،قطعه و رباعی را در بر می گيرد .از ديگر
آثارش منظومه کليله و دمنه است که محمد بلعمی آن را از عربی به فارسی برگرداند و رودکی
به خواسته اميرنصر و ابوالفضل بلعمی آن را به نظم فارسی در آورده است )به باور فردوسی
در شاھنامه ،رودکی به ھنگام نظم کليله و دمنه کور بوده است(.
اين منظومه مجموعه ای از افسانه ھا و حکايتھای ھندی از زبان حيوانات است که تنھا
يکصدوبيست ونو بيت آن باقی مانده است و در بحر رمل مسدس مقصور سرود شده است؛
مثنويھای ديگری در بحرھای متقارب ،خفيف ،ھزج مسدس و سريع به رودکی نسبت می دھند
که بيتھايی پراکنده از آنھا به يادگار مانده است .گذشته از آن شعرھايی ديگر از وی در
موضوعات گوناگون مدحی ،غنايی ،ھجو ،وعظ ،ھزل ،رثاء و چکامه ،در دست است.
عوفی درباره او می گويد " :که چنان ذکی و تيز فھم بود که در ھشت سالگی قرآن حفظ کرد و
نمودند و رغبت
بر وی اقبال نمودند
چنانکه خلق بر
شعر گرفت و معنای دقيق می گفت ،چنانکه قرائت بياموخت و شعر
وتی دلکش داده بود .از ابوالعبک بختيار صوتی
الی آوازی خوش و ص تعالی
شد و او را آفريدگار تع او زيادت شد
بر بط بياموخت و در آن ماھر شد و آوازه او به اطراف واکناف عالم برسيد و امير نصر بن احمد
سامانی که امير خراسان بود ،او را به قربت حضرت خود مخصوص گردانيد و کارش باال گرفت
و ثروت و نعمت او به حد کمال رسيد.
رودکی در سرودن انواع شعر مخصوصا ً قصيده ،مثنوی ،غزل و قطعه مھارت داشته است و از
نظر خوشی بيان در تاريخ ادبيات پارسي پيش از او شاعری وجود ندارد که بتواند با وی برابری
کند.
به واسطه تقرب به امير نصر بن احمد سامانی ) (331-301رودکی به دريافت جوائز و صله
فراوانی از پادشاه سامانی و وزيران و رجال در بارش نائل گرديد و ثروت و مکنتی زياد به
دست آورده است چنانکه به گفته نظامی عروضی ھنگامی مه به ھمراھی نصر بن احمد از ھرات
به بخارا می رفته ،چھار صد شتر بنه او بوده است.
پايه سخنوری و شاعری رودکی به اندازه ای است که از رفعت پايه
ظاھری رفعت
ودن مقام ظاھری عالوه بر دارا ببودن
معاصران او شعرای معروفی چون شھيد بلخی و معروفی بلخی او را ستوده اند و از گويندگان
بعد از او کسانی چون دقيقی ،نظامی عروضی ،عنصری ،فرخی و ناصرخسرو از او به بزرگی
ياد کرده اند.
امروزمردم اين ناحيه در آسياسی مرکزی بخصوص آنھايی که اھل سرايش و ادب ھستند عشقی
بسيار به او .سخنان رودکی در قوت تشبيه و نزديکی معانی به طبيعت و وصف ،کم نظير است
و لطافت و متانت و انسجام خاصی در ادبيات وی مشاھده می شود که مايه تأثير کالم او در
خواننده و شنونده است .از غالب اشعار او روح طرب و شادی و عدم توجه به آنچه مايه اندوه
و سستی باشد مشھود است و اين حالت گذشته از اثر محيط زندگی و عصر حيات شاعر نتيجه
فراخی عيش و فراغت بال او نيز می باشد.
با وجود آنکه تا يک ميليون و سيصد ھزار شعر بنا به گفته رشيدی سمرقندی به رودکی نسبت
داده اند تعداد اشعاری که از او امروز در دست است به ھزار بيت نمی رسد .از نظر صنايع ادبی
گرانبھاترين قسمت آثار رودکی مدايح او نيست ،بلکه مغازالت اوست که کامالً مطابق احساسات
آدمی است ،شاعر شادی پسند بسيار جالب توجه و شاعر غزلسرای نشاط انگيز ،بسيار ظريف و
پر از احساسات است.
گذشته از مدايح و مضمون ھای شادی پسند و نشاط انگيز در آثار رودکی ،انديشه ھا و پندھايی
آميخته به بدبينی مانند گفتار شھيد بلخی ديده می شود .شايد اين انديشه ھا در نزديکی پيری و
فرض کرد که اين حوادث می توان فرض رده باشد ،می
شده نمو ککرده
ه تنگدستی شده ھنگامی که توانگری او بدل ببه
در زندگی رودکی ،بسته به سرگذشت نصر دوم بوده است .پس از آنکه امير قرمطی را خلع
کردند مقام افتخاری که رودکی در دربار به آن شاد بود به پايان رسيد.
با فرا رسيدن روزھای فقر و تلخ پيری ،ديگر چيزی برای رودکی نمانده بود ،جز آنکه بياد
روزھای خوش گذشته و جوانی سپری شده بنالد و مويه کند.
دقيقي بلخي شاعر حماسه سرا
اھل نظردقيقي را بنا بر ھزار بيت حماسه گشتاسپ نامه كه سروده است حماسهسرا ميشناسند و
اغلب ارج و قدري كه بروي مينھند بنا بر ھمان ھزار بيت است كه حكيم فردوسي با بزرگواري
تمام آنرا در كاخ بلند و بيگزند شاھنامه پناه داده است و او را بنا بر فضل تقدم بر خود مقدم
شمرده است ،چه به شھادت تاريخ و بحق دقيقي نخستين كسي است كه حماسه را به معني دقيق
آن از لحاظ صورت و معني وارد شعر كرد ،اگر چه پيش از او مسعودي مروزي مثنوي بزمييي
را در بحر ھزج ساخت كه خالصه گونهيي از شاھنامه بحساب ميآمد و يا ابو شكور بلخي
آفريننامه خود را در بحر متقارب بنظم كشيده اگر نقل سخن دقيقي در شاھنامه قبول خاطر
فردوسي را فراھم نميآورد و ھزار بيت گشتاسپنامه بتمامي نقل نميشد ،شايد امروز حتي كمتر
از آنچه كه او را ميشناسند ميشناختند واي بسا يكصد و چند بيت از غزليات و قطعات او ھم كه
در تذكرهھا و كتب لغت بطور پراكنده نقل شده است ،بنام شاعران ديگري درميآمد و امروز
ديگر نام دقيقي از صفحات تاريخ ادب اين مرز و بوم محو شده بود.
ازين رو اقدام فردوسي را مؤثرترين سبب جاودانگي نام دقيقي ميتوان شمرد .اين امر يك
پيوستگي ابدي را در ميان نام سراينده حماسه ملي ماو نام دقيقي بوجود آورده است بنحوي كه
نام فردوسي با ھيچ شاعر ديگر اين حد بستگي و پيوستگي ندا رد .اما شايد اين پرسش به ذھن
محقق برسد كه آيا نقل ھزار بيت گشتاسپنامه در شاھنامه فردوسي ،خود سبب نگرديده است تا
بطور غيرمستقيم جنبه شعر دقيقي مورد تأييد خواننده قرار گيرد و در نتيجه ذھن راحت طلب
پژوھندگان ادب،حماسه پردازي » دقيقي« را پذيرفته و ديگر كمتر بدنبال تحقيق و تتبع مطلب
تازه يي در خصايص شعري او بروند؟
اگر ابيات ابتداي اين نوشته را بدون توجه به اينكه از دقيقي است بخوانيم و در آن از جھت مايه
شعري و قريحه شاعر آن دقيق شويم ،سراينده را شاعري توانا در تعزل و تشبيب ،و غزلسرايي
خوش قريحه و لطيف طبع مييابيم ،برغم آنكه روح حماسه بر تندي و تيزي و حدت و شدت حكم
ميكند .قضاوت فردوسي ھم درباره وي آنجا كه ميگويد :جواني بيامد گشاده زبان سخن گفتن
خوب و روشن روان ھمين مدعا را ثابت ميكند چه بيشك فردوسي عالوه بر گشتاسپنامه ديگر
اشعار او را ھم ديده و احيانا ُ ديوانش را خوانده بوده است و با توجه به مجموعه اشعارش او را
شاعري فصيح و گشاده زبان ميخواند زيرا اگر اطالق گشاده زباني را نسبت به دقيقي فقط به
مناسبت گشتاسپنامه بدانيم با آنچه بعد از آن فردوسي ميگويد ،كه :نگه كردم اين نظم سست آ
مد م بسي بيت ناتند رست آ مد م مغايرت دارد زيرا چگونه ممكن است فردوسي صاحب نظم
سست و ابيات ناتندرست را گشاده زبان بنامد!.
بنابراين فردوسي دو قضاوت درباره دقيقي دارد .يكي قضاوت جزئي و تخصصي و آن ھمان
است كه درباره حماسه او داوري ميكند و بر سستياش رأي ميدھد ،قضاوت دوم آنست كه در
مجموع و با وجود ناتندرستي ابيات حماسهاش او را فصيح و گشاده زبان ميخواند .اگر
فردوسي ازين نوع داوريھا و نقدھا درباره شاعر يا شاعران ديگري كه ما آنھا را بھتر و بيشتر
از دقيقي ميشناسيم ،كرده بود حدا قل با مقايسه بين آنھا تا اندازهاي اگرچه اندك به معيارھاي
فردوسي در اين نقد او دست يافتيم .اما متأسفانه دقيقي تنھا شاعري است كه به محك نقد
ري ھم ھست كه با وجود ديگري
ي خورده و بوسيله او سنجيده شده است و البته داوريھاي ديگ فردوسي
فردوس
معدوديت آ نھا روزنهھاي كوچكي را از دنياي شاعري دقيقي بروي ما ميگشايد و يكي از آن
ميان بيان »چھار مقاله نظامي« است.
نظامي عروضي ميگويد وقتي كه امير ا سعد خواست فرخي شاعر را به امير ابوالمظفر چغاني
معرفي كند خطاب به امير چغانيان گفت :اي خداوند ترا شاعري آوردهام كه تا دقيقي روي در
نقاب خاك كشيده است كسي مثل او نديده .اين داوري چھار مقاله را ،دور از اشتباھات تاريخي
نھاد مضافا ُ اينكه فرخي خود دنباله سخن امير ا وان معتبر شمرد و ارج نھاد آن كتاب ارجمند ،ميتتوان
سعد را در قصيده داغگاه ميگيرد و به امير چغاني ميگويد:
تا طرازنده مد يح تو دقيقي درگذ شت زآفرين تو دل آگنده چنان كز دانه بار تا بوقت من زمانه
مرو را مھلت نامند زين سبب چون بنگري امروز تا روز شمار ھر گياھي كز سر گور دقيقي برد
مد گر بپرسي ز آفرين تو سخن گويد ھزار يك نقد ديگر درباره دقيقي نقد مؤلف تذكره
عرفاتالعاشقين است كه اين تذكره خود اگر چه در لفظ پردازي مستحيل شده است اما از استدالل
بدان چيزي نميكاھد .درباره دقيقي ميگويد:
انش در نھايت دقت و بيانش زمره و رسيدگي ،شيوه نغز بي غايت زمره
ش در غايت كالمش
نخل كالم
يوه نخل
»الحق ميوه
سنجيدگي ،اختر نظمش حلقه در گوش ھالل سپھر كرده ،شاھد طبعش با ده در ساغر مھر
رايت چون
سرايت فطرتش در س
ذكاء سرور مجلس فطرتش چون ذكاي ذكاء
طبعش در اضاء ت چون ك طبعش نيك
اب ني
آفتاب
خورده ،آفت
نواي نواء محيط خاطراتش چون بحر گردون مواج ،برج عرش فطرش روح الھه فكرت را
معراج .در نھايت تحقيق معاني و در غايت تدقيق سخنداني«.
سراجالدين آرزو در تذكره خود بنام مجمعالنفائس ميگويد دقيقي از آفتاب مشھورتر است .باري
كه از جواني به بوده است توانا كه
اعري بوده
شاعري ي ش
دقيقي
كه دقيق
اين مجموع داوريھا حكايت از اين دارد كه
سرودن شعر پرداخته و بزودي كالم شيرين و سخن منظومش در اطراف و اكناف ساير و روان
شده است زيرا با قرايني كه درباره تاريخ تولد و قتل وي در دست است كه بآن اشاره خواھد شد
ك ديوان سالگي كشته ميشود درحاليكه از او در اين ھنگام حداقل ييك دقيقي در حدود سيو پنج سالگي
شعر مشتمل بر قصايد و غزليات و مقطعات و يك مثنوي رزمي بنام گشتاسپ نامه بجا مانده
است.
آنچه به وجود ديوان دقيقي و باقي ما ندن آن بعد از قتل وي دال لت دارد ،عالوه بر داوريھايي
كه صاحبان تذكرهھا و تراجم درباره شعر دقيقي كردهاند و چند نمونه آن ذكر شد اشاره يي است
كه ناصرخسرو در سفرنامه خود بدان دارد .ناصرخسرو ميگويد »وقتي سفر مصر و حجاز را
دتي توقف كردم و در آنجا شاعري قطران نام بنزدم آ مد و از من خواست مدتييش گرفتم در تبريز م پپيش
تا ديوان دقيقي و منجيك را نزد من بخواند و مشكالت خود را بپرسد.
بنا بر اين روايت قطران تبريزي ديواني از دقيقي را در دست داشته است كه از خواندن آ نھا
بتنھائي و بدون معلم ناتوان بوده و اگرچه زبان قطران زبان آذري يا تركي بوده است ولي با
يبينيم قادر نبوده است مي
ھمه تسلطي كه در زبان فا رسي داشته و ما در اشعارش اين تسلط را م
ديوان دقيقي را بخواند و اين خود نشان ميدھد كه ديوان دقيقي احتماال ُ اشعار زيادي را در خود
داشته است .باري با اينھمه حقيقت اينست كه دقيقي را بايد ابتدا شاعر قصيده پرداز و غزلسرا
دانست و سپس مثنويپرداز و حماسهسرا زيرا اوالُ ھزار بيت گشتاسپ نامه را اگر شاعر بفرض
محال براي خواھش دل خود ساخته باشد نه به سفارش يك امير يا فرمانروا تازه از نظر تعداد
ه محققا ُ از او بجا مانده بوده است در اقليت است .ديگر اينكه ھزار بيت ابيات نسبت به ديوا ني ككه
ابيات
ابتداي شاھنامه نه تنھا معرف مقام شاعري دقيقي نيست ،بلكه مرتبه او را اندكي تقليل داده است
.با اين ويژگي كه ابيات ھزارگانه با دو بدبختي مواجه گرديد.
نخست آنكه فردوسي ميگويد :نگه كردم اين نظم سست آمدم بسي بيت ناتندرست آمدم و بدبختي
دوم آنكه گشتاسپ نامه دقيقي خود را در كنار شاھنامه فردوسي كه گوھر يكتاي بحر
سخنوريست به خواننده عرضه ميكند و ناگزير قدرت شاعري فردوسي و كالم محكم او به
خواننده اين جرأت و جسارت را ميدھد تا سخن دقيقي را به چيزي نگيرد و حق ھم دارد .بيشك
اگر دقيقي گشتاسپ نامه را بنظم نكشيده بود امروز چيزي از مقام شاعري او نميكاست فقط
بشرط آنكه ديوانش باقي ميماند .اما كسي نميداند كه اگر دقيقي به نظم ھزار بيت حماسه
گشتاسپ نميپرداخت آيا باز ھم مقدمي براي فردوسي و شاھكارش پيدا ميشد؟ و آيا فردوسي
امروز ھمان فردوسي بود كه ھست يا نه .بنابراين ميشود ا ندكي سستي گشتاسپ نامه را به
بسياري فضل تقد مش بخشيد و آخراال مر راضي بود و در سنجش آن با شاھنامه به اين گفته
توجه داشت كه شاھنامه حاصل سي سال كار فصيحي زمان دور است.
اينك بپردازيم به زندگي شخصي شاعر .نه تنھا ديوان پر ارج اين شاعر ھمچون ديوان رودكي
پيش از وي طعمه حوادث ناگوار روزگار شد و جز ابيات پراكنده و چند قطعه چيزي از آن باقي
ما از زندگي و شرح احوال او نيز بسيار اندك و ناچيز است .آگاھي ما نماند ،بلكه اطالعات ما
درباره دقيقي از روي منابعي نزديكتر به زمان شاعر است – منابع قرن چھارم و پنجم و ششم –
تنھا به اينجا ميرسد كه نام او دقيقي است و درباره چغانيان و سپس سامانيان مدح گفته و بعد از
سرودن ھزار بيت از داستان گشتاسپ و ارجاسب به دست غالمش كشته ميشود .فردوسي در
ھمان نقد كوتاھي كه از زندگي و آثارش كرده است ميگويد:
جوانيش را خوي بد يار بود ابا بد ھميشه به پيكار بود يكايك ازو بخت برگشته شد بدست يكي
بنده بر كشته شد .محمد عوفي در تذكره خود در لبابااللباب نام كامل او را »ابومنصور محمدبن
احمد دقيقي« آورده است اما از سال تولد و وفات او لب فرو بسته .آقاي استاد ذبيح dصفا ،با
استفاده از قراين و در ضمن يك بررسي دقيق و عالمانه تولد دقيقي را در حدود سال 330
ھجري و قتلش را در سالھاي بين 365تا 370ھـ بدست ميدھد .ھمين عوفي كه نام دقيقي را
در تذكره خود آورده است اولين كسي است كه بعد از وي درباره زادگاھش سخن ميگويد و او
را بلخي وگاھي طوسي ميخوا ند .البته عوفي خود در قرن ششم وھفتم ميزيسته است و لباباال
لباب را در سال 618تأليف كرده .و از ھمه كساني كه درباره دقيقي سخن گفتهاند »بجز
فردوسي« و ديگر شاعران پيش از عوفي به وي نزديكتر است .مآخذ ديگري كه درباره زادگاه
دقيقي سخن گفتهاند حداقل در حدود 500سال متأخر از لباباال لباب عوفياند .لطفعلي بيگ آذر
در قرن دوازدھم در تذكره خود »آتشكده« مينويسد »در وطن او اختالف كردهاند بعضي او را
ازبلخ و طوس و بعضي از بخارا و جمعي از سمرقند ميدانند .رضاقلي خان ھدايت در
مجمعالفصحاي خود »ج يك ص «214ميگويد:
ارم در
چھارم سمرقندي دانند ش« ابوريحان بيروني دانشمند و مورخ قرن چھ »برخي بلخي و چندي سمرقندي
آثارالباقيه خود از شاعري »نامش ابوعلي محمد بن احمد بلخي« و شاھنامه او نام ميبرد.
بارتولد خاورشناس مشھور با توجه به اين گفتار حدس زده است كه شايد منظور ابوريحان از
ابوعلي محمدبن احمد بلخي ،شاعر صاحب شاھنامه ،ھمان دقيقي است .از بحث درباره زادگاه
خصوص خاورشناسان را درباه او به خود جلب نظر محققان و به خصوص ذريم ،يك نكته ديگر نظر بگذريم،
كه بگ
وي كه
كرده است و آن اين اعتقاد دقيقي است .در آثار دقيقي چند دليل بر زردشتي بودن او موجود
است كه استادصفا نيز در تاريخ ادبيات آنھا را نقل و به آنھا استناد بر زردشتي بودن وي دا ده
است كه مشھورتر از ھمه اين ابيات است:
دقيقي چار خصلت برگزيدست بگيتي از ھمه خوبي و زشتي لب ياقوت رنگ و ناله چنگ مي
تا« در تحقيقات و اوستا
رده اوس
خرده يعني پازند و خرده يعني خ ارده يعني
ايارده
رنگ و كيش زردھشتي »اي خون رنگ
مقاالتي كه ھرمان اته درباره تاريخ ادبيات خراسان ،در 1875م .بزبان آلماني منتشر ساخت
مقالهيي درباره معاصران رود كي بود كه در آن بر زردشتي بودن دقيقي تكيه كرده و در آن باب
ال 1892در جلد دوم مجموعه تحقيقات و بررسيھاي خود سال
ه در س
سخن گفت .بعد از اته ،نلد ككه
ث كرده است .مستشرق ديگري بحث
بودن آن بح
ي و زردشتي بودن
دقيقي
ي است از دقيق فارسي
وط به زبان فارس
مربوط
كه مرب
اھل آلمان به نام پل ھرن كه لغت فرس ا سدي را در سال 1897به طبع رساند از دقيقي و
زردشتي بودن او سخن گفت اما ا دوا رد براون در تاريخ ادبيات مشھورش به سال 1902
انتشار يافت اظھار كرد كه دقيقي زردشتي نبوده است .مستشرق ديگر از آلمان بنام ه .شدر در
مقالهي تحت عنوان »آيا دقيقي زردشتي بود؟« -كه در جشن نامه جورج ياكوب به چاپ
رسانيد ،استدالل كرد كه دقيقي زردشتي نبوده است.
از جمله ديگر مستشرقاني كه با زردشتي بودن دقيقي مخالفت كردهاند يكي ھلموت ديتر آلماني
است كه اين عقيده را در دائرهالمعارف اسالم در سال 1945انتشار داد .مستشرق معروف فرا
كتاب خود بنام نخستين شاعران زبان فارسي كه در سال 1964نسوي ژيلبر ال زار نيز در كتاب
انتشار داد زردشتي بودن دقيقي را رد كرد .محققان و صاحب نظراني درباره دقيقي سخن گفته و
ا ظھار نظر كردهامد بطور متوسط نيمي بر زردشتي بودن و نيمي بر زردشتي نبودن وي عقيده
دارند ،اما حقيقت اين است كه زردشتي بودن يا نبودنش چه تأثير مھمي براي خواننده شعرش و
براي ما دارد؟ ما امروز شعر دقيقي را منھاي مذھبش مورد مطالعه قرار ميدھيم و او را به
عنوان شاعري كه صاحب يك ديوان خوب ،صاحب قصايد ،غزليات و قطعات خوبي بوده است
ميشناسيم .ما دقيقي را به عنوان مقد مي براي فردوسي و گشتاسپ نامهاش را مقدمه يي بر
حماسه ملي مي شناسيم و از اين رو كافي است اگر از او به نام دقيقي بلخي ياد كنيم و بس.
)مشعل (
ناصرخسرو
حکيم ابومعين ناصر بن خسرو بن حارث قباديانی بلخی ،معروف به ناصرخسرو،از شاعران
بزرگ و فيلسوفان برتر قرن پنجم ھجری )يازدھم ميالدی( است که بر اغلب علوم عقلی و نقلی
زمان خود از قبيل فلسف ٔه يونانی و حساب و طب و موسيقی و نجوم و فلسفه و کالم تبحر داشت
در سال ٣٩۴در روستای قباديان در بلخ در خانواده ثروتمندی چشم به جھان گشود .و در
يمگان بدخشان در سال 481ھجری پدرود حيات گفت .
شعر ناصرخسرو
شعرھاى ناصرخسرو در سبک خراسانى سروده شده است ،سبکى که شاعران بزرگى مانند
سرودهاند .البته ،شعر او روانى و
ه آن شيوه شعر سروده
عود سعد سلمان ببه
مسعود
رودکى ،عنصرى و مس
انسجام شعر عنصرى و مسعود سعد سلمان را ندارد ،چرا که او بيش از آن که شاعر باشد،
انديشمندى است که باورھاى خود را در چھارچوب شعر ريخته است .شايد او را بتوانيم نخستين
انديشمندى بدانيم که باورھاى دينى ،اجتماعى و سياسى خود را به زبان شعر بيان کرده است.
در ديوان او سواى ستايش بزرگان دين و خليفهھاى فاطمى از ستايش ديگران ،وصف معشوق و
دلبستگىھاى زندگى چيزى نمىبينيم و حتى وصف طبيعت نيز بسيار اندک است .ھر چه ھست
پند و اندرز و روشنگرى است .گاھى نيز دانشھاى زمان خود از فلسفه ،پزشکى ،اخترشناسى و
شگفتىھاى آفرينش را در قصيدهھاى خود جاى مىدھد تا از اين راه خواننده را به فکر کردن
وادارد و باورھاى خود را اثبات کند.
ناصرخسرو شعرھاى خود را در قالب قصيده گفته و از غزل گريزان است .او بارھا از
غزلسرايان روزگار خود انتقاد کرده است ،چرا که بر اين باور بود در زمانى که مفھوم عرفانى
عشق از درون تھى مىشود و آنجا که دل و عشق را با سيم و زر معامله مىکنند ،چه جاى آن
است که عاشق رنج و سختى دورى را تحمل کند:
جز سخن من ز دل عاقالن مشکل و مبھم را نارد زوال
خيره نکردهست دلم را چنين نه غم ھجران و نه شوق وصال
نظم نگيرد به دلم در غزل راه نگيرد به دلم در غزال
از چو منى صيد نيابد ھوا زشت بود شير ،شکار شگال
نيست ھوا را به دلم در ،مقر نيست مرا نيز به گردش ،مجال
او به ھمان اندازه که ستايش اميران و فرمانروايان را نادرست مىداند ،غزلسرايى براى
معشوقان و دلبران را نيز بيھوده مىداند .بىگمان او شيفتهى خردورزى است و شعرى را
مىپسندد که شنونده را به فکر کردن وادارد .از اين روست که چنين مىگويد:
اگر شاعرى را تو پيشه گرفتى يکى نيز بگرفت خنياگرى را
تو برپايى آنجا که مطرب نشيند سزد گر ببرى زبان جرى را
صفت چند گويى به شمشاد و الله رخ چون مه و زلفک عنبرى را
به علم و به گوھر کنى مدحت آن را که مايهست مر جھل و بد گوھرى را
به نظم اندر آرى دروغى طمع را دروغست سرمايه مر کافرى را
پسندهست با زھد عمار و بوذر کند مدح محمود مر عنصرى را
من آنم که در پاى خوکان نريزم مر اين قيمتى در لفظ درى را
از ويژگىھاى شعرھاى ناصر خسرو ،فراخواندن مردم به خودشناسى است که در کتاب روشنايى
نامه بسيار به آن پرداخته است .او خودشناسى را نخستين گام در راه شناخت جھان ھستى
مىداند و مىگويد:
بدان خود را که گر خود را بدانى ز خود ھم نيک و ھم بد را بدانى
شناساى وجود خويشتن شو پس آنگه سرفراز انجمن شو
چو خود دانى ھمه دانسته باشى چو دانستى ز ھر بد رسته باشى
ندانى قدر خود زيرا چنينى خدا بينى اگر خود را ببينى
تفکر کن ببين تا از کجايى درين زندان چنين بھر چرايى
ردورزى مىتوان داد را ازخردورزى داند و بر اين باور است که با خ
عدل مىداند
بر عدل
ناصرخسرو بنياد جھان را بر
ستم باز شناخت:
راست آن است ره دين که پسند خرد است که خرد اھل زمين را ز خداوند عطاست
عدل بنياد جھان است بينديش که عدل جز به حکم خرد از جور به حکم که جداست
او بر ستمکاران مىتازد و آنان را از گرگ درنده بدتر مىداند:
گرگ درنده گرچه کشتنى است بھتر از مردم ستمکار است
از بد گرگ رستن آسان است وز ستمکار سخت دشوار است
سپس ھمگان را اين گونه از ستمکارى باز مىدارد:
چون تيغ به دست آرى مردم نتوان کشت نزديک خدواند بدى نيست فرامشت
اين تيغ نه از بھر ستمکاران کردند انگور نه از بھر نبيد است به چرخشت
عيسى به رھى ديد يکى کشته فتاده حيران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که که را کشتى تا کشته شدى زار تا با ز کجا کشته شود آن که تو را کشت
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
او مردمان را از ھمکارى با ستمگران و مردمان پست نيز باز مىدارد:
مکن با ناکسان زنھار يارى مکن با جان خود زنھار خوارى
بپرھيز اى برادر از لئيمان بنا کن خانه در کوى حکيمان
و اين گونه بر دانشمندانى که دانش خود را در راه پايدارى حکومت خودکامگان به کار مىگيرند،
مىتازد:
علما را که ھمى علم فروشند ببين به ربايش چو عقاب و به حريصى چو گراز
ھر يکى ھمچو نھنگى و ز بس جھل و طمع دھن علم فراز و دھن رشوت باز
مردم را به خردورزى فرامىخواند و از ود مردم
خود
ناصرخسرو در شعرھاى خ
سخت آن که ناصرخسرو
کوتاه سخت
ستمکارى و يارى رساندن به ستمکاران باز مىدارد .او از مردم مىخواھد راه پيامبر و اھل بيت
او را بپيمايند که سرچشمهى دانش و آگاھى و چراغ راه آدمى ھستند .او خود در اين راه گام بر
سختىھاى فراوانى را به جان چشيده است .او نمونهى آدمھايى است که ن راه سختى
اين
داشته و در اي
مىداشته
در راه باورھاى خود از سختىھا نمىھراسند و مىکوشند مردمان را نيز به راه درست رھنمون
باشند.
ناصرخسرو در نگاه انديشمندان
ناصرخسرو ھر چند در روزگار خود بىمھرى فراوانى ديد ،اما اکنون در ميان انديشمندان جايگاه
ويژهاى پيدا کرده است .شعرھا و کتابھاى او روز به روز در شرق و غرب توجه بيشترى را
به خود جلب مىکند و ضرورت پژوھش و مطالعهى آثار وى ھر روز آشکارتر مىشود".
آربرى دربارهى روح آزادگى ناصرخسرو مىگويد":پيشينيان ناصرخسرو در مدح شاھان و
توحيد و عظمت
يده سرايىھا مىکردند ولى موضوعھاى ناصرخسرو تنھا به ذکر توحيد قصيده
شاھزادگان قص
الھى و اھميت دين و کسب پرھيزگارى و تقوى و پاکدامنى و عفت و فضيلت و خوى نيک و
تعريف از علم منتھى مىشود .عالمه قزوينى نيز او را شاعرى بلندمرتبه و سترگ و اخالقى
مىشمارد و سراسر آثارش را نفيس و پرمايه و معنوى مىداند".
دکتر ذبيح dصفا ،پژوھشگر چھره دست ،پيرامون ويژگىھاى شعر ناصرخسرو
مىگويد":ناصرخسرو بىگمان يکى از شاعران بسيار توانا و سخنآور فارسى است .او به آنچه
ديگر شاعران را مجذوب مىکند ،يعنى به مظاھر زيبايى و جمال و به جنبهھاى دلفريب محيط و
اشخاص توجھى ندارد و نظر او بيشتر به حقايق و مبانى و باورھاى دينى است .به ھمين خاطر
حتى توصيفھاى طبيعى را ھم براى ورود در مبحثھاى عقلى و مذھبى به کار مىبرد .با اين
ھمه ،نبايد از توانايى فراوان ناصرخسرو در توصيف و بيان ويژگىھاى طبيعت غافل بود.
توصيفھايى که او از فصلھا و شب و آسمان و ستارگان کرده در ميان شعرھاى شاعران
فارسى کمياب است".
دکتر عبدالحسين زرينکوب پيرامون نيرومندى سخنان ناصرخسرو و شجاعت او در در
خردهگيرى بر ستمگران زمان خود چنين مىگويد":سخنانش قوت و عظمت بىمانند داشت .مثل
سيل گران از باال به پايين مىغلتيد و روان مىشد .با قوت و صالبت سخن مىگفت و خواننده در
برابر او خود را چون مردى مىديد که زير نگاه غول بلندبااليى باشد .نگاه غول خشمآلود نه
بدخواه .اين غول خشمآلود خوش قلب ،ھنوز در ديوان او جلوه دارد که با لحنى از خشم آکنده
سخن مىگويد و او را بر اين مردم سادهلوح نادان که دستخوش ھوسھاى خويش و دستکش
اغراض حاکمان فاسد و رشوهخوار ھستند ،خشمگين مىدارد ،خروش سخت بر مىدارد".
دکتر غالمحسين يوسفى نيز توصيفى اين چنين از ناصرخسرو و شعر او دارد و مىگويد ":شعر
ناصرخسرو از نظر محتوا و صورت ،واژگان و آھنگ و اوج و فرود و شتاب و درنگ ھمان
ساخت انديشهى اوست در قالب وزن و کلمات .ھمان قيافهى ھميشه جدى و مصمم و تا حدى
عبوس و فارغ از ھر نوع شوخطبعى و شادىدوستى که به عوان داعى و حجت به خود گرفته
در شھرش نيز بازتاب دارد .شھر ناصرخسرو ھم از نظر درون مايه و مضمون مقاوم و تسليم
ناپذير است ،ھم از نظر لفظ و آھنگ .به پارهاى آھن سرخشدهاى مىماند که از زير ضربهھاى
بر مىجھد ،شراره است و شرارهافکن .و اين ھمه بازتابى است ندان بر
سندان
بر س
د بر
زورمند
رى زورمن
آھنگرى
پتک آھنگ
از روح آزرده و نستوه ناصر خسرو".
دکتر مھدى محقق پيرامون ويژگىھاى اخالقى ناصرخسرو مىگويد ":يگانه خوى نيک و صفت
برجستهى او که او را از ديگر شاعران ممتاز مىسازد ،اين است که دانش و ادب خود را
دستاويز لذت دنيوى قرار نداده و ھرگز به مدح و ستايش خداوندان زر و زور نپرداخته و ديوان
او مجموعهاى از پند و اندرز ،حکم و امثال و در عين حال درسھايى از اصول انسانيت و قواعد
بشريت است .او زشتکارىھاى اجتماع خودد را به خوبى درک کرده و يک تنه زبان به اعتراض
يش گرفت و با موعظه واصطالح امروز جنگ سرد را در پپيش
و خردهگويى گشود .ناصرخسرو به اصطالح
نصيحت و بدگويى از اميران و دستنشاندگان آنھا و بر مال کردن زشتکارىھاى اميران و
فقيھان زمان خود کاخ روحانيت و معنويت آنان را بىپايه جلوه مىداد .او شاعرانى که شعر خود
را وقف ستايشگرى کرده بودند و ھمچنين فقيھانى که با گرفتن بھرهى خود با ديدهى تجويز به
کارھاى زشت قدرتمندان مىنگريستند ،مورد نکوھش و طعن قرار مىدھد".
دکتر محمدعلى اسالمى ندوشن نيز پيرامون پيوند ادب و سياست در شعر ناصرخسرو
مىگويد":ھيچ شاعرى در زبان فارسى از حکومتى با آن ھمه تلخى حرف نزده است که
ناصرخسرو از سلجوقيان .عزنوىھا را ھم البته قبول ندارد .با حسرت از دوران سامانى ياد
مىکند که به فرھنگ و ايرانيت ارادت داشتند .وى يک شاعر به تمام معنا سياسى است .ھر
حرفى مىزند ،يک منظور اجتماعى در پشت آن نھان دارد".
دکتر محمد دبير سياقى در مقدمهاى که براى سفرنامه ى ناصرخسرو نوشته است ،توانمندىھا
او را چنين شرح مىدھد":مسافرى که نامش ناصرخسرو است و علوم متداول زمان را با ژرفى
آموخته است و در خاندانى ديوانى ،گوشش به بسيار تعابير و اصطالحات و فنون دبيرى و ترسل
آشناست و خود به فضل و ادب شھرتى گرفته است و بر روابط مردم اجتماع از ھر دست بينايى
دارد و از زبانى گشاده برخوردار است و شنيدهھا و ديدهھا را مىتواند خوب بازگو کند و مطالب
را نيک بپرورد و در قالب عبارات بريزد".
دکتر نادر وزينپور نيز در مقدمهاى که براى سفرنامهى ناصرخسرو نوشته است بر راستى و
درستى گزارشنويسى ناصرخسرو اشاره مىکند و مىگويد":مبالغه در ذکر وقايع ،سخن نابجا و
سخيف و مغرضانه به ھيچ وجه در کتاب وجود ندارد و از خرافات و افسانهسرايى ھرگز مايه
نگرفته است ،زيرا ناصرخسرو واقع بين ،ھرگز از عقايد پوسيده و افکار بىپايهى عوام الناس
پيروى نمىکند".
سالشمار زندگى
394ھجرى قمري :در روستاى قباديان بلخ به دنيا آمد.
437ھجرى قمري :سفر خود را به سوى مکه آغاز کرد.
438ھجرى قمري :به بيت المقدس وارد مىشود.
444ھجرى قمري :سفر ھفتسالهاش به پايان مىرسد و به بلخ وارد مى شود.
453ھجرى قمري :به دليل تبليغ براى فرقهى اسماعيلى از بلخ رانده مى شود .زاد المسافرين
را نيز در ھمين سال مىنگارد.
462ھجرى قمري :جامع الحکمتين را به نام امير بدخشان ،شمسالدين ابوالمعالى على بن اسد
حارث ،نوشت.
481ھجرى قمري :در يمگان بدخشان از دنيا رفت.
نگارشھاى ناصرخسرو
.1سفرنامه
.2ديوان شعر
.3زادالمسافرين ،در اثبات باورھاى پايهاى اسماعيلىھا به روش استدالل است.
.4وجه الدين)روى دين( ،در تاويلھا و باطن عبادتھا و فرمانھاى دين به روش اسماعيليان
است.
.5سعادت نامه
.6روشنايى نامه)منظوم(
.7خوان اخوان ،پيرامون باورھاى دينى اسماعيليان است.
.8شش فصل)روشنايى نامه نثر(
.9گشايش و رھايش
.10عجائب الصنعه
.11جاممع الحکمتين ،شرح قصيدهى ابوالھيثم احمد بن حسن جرجانى
.12بستان العقول ،در دست نيست و تنھا در جامع الحکمتين از آن نام برده است.
.13لسان العالم ،در دست نيست و تنھا در جامع الحکمتين از آن نام برده است.
.14اختيار االمام و اختيار االيمان ،در دست نيست و تنھا در جامع الحکمتين از آن نام برده
است.
.15رساله الندامه الى زاد القيامه ،زندگىنامهى خود نوشت که برخى به او نسبت دادهاند.
جالل الدين محمد بلخي
نامش محمد و لقبش جاللدين است .از عنوان ھای او خداوندگار و موالنا در زمان حياتش رواج
در ششم ربيع االول سال ۶٠۴ داشته و مولوی در قرن ھای بعد در مورد او به کار رفته است.
د.
شد
شھر بلخ متولد ش
ھجری قمری در شھر
پدرش ،بھاالدين ولدبن ولد نيز محمد نام داشته و سلطان العلما خوانده می شده است .وی در
بلخ می زيسته و بی مال و مکنتی ھم نبوده است .در ميان مردم بلخ به ولد مشھور بوده است.
بھا ولد مردی خوش سخن بوده و مجلس می گفته و مردم بلخ به وی ارادت بسيار داشته اند.
بھا ولد بين سالھای ۶١٨_۶١۶ھجری قمری به قصد زيارت خانه خدا از بلخ بيرون آمد .بر
سر راه در نيشابور با فرزند سيزده چھارده ساله اش ،جالل الدين محمد به ديدار عارف و
ھجده
دهشتافت .جالل الدين محمد ،بنا به رواياتی در ھج يخ فريدين عطار شتافت شيخ شاعر سوخته جان ،ش
سالگی ،در شھر الرنده ،به فرمان پدرش با گوھر خاتون ،دختر خواجه الالی سمرقندی
واھش مريدان يا خواھش ت و جوان بيست و چھار ساله به خ گذشته سال ۶٢٨در گذش پدرش ببه ازدواج کرد.
بنا به وصيت پدر ،دنباله کار او را گرفت و به وعظ و ارشاد پرداخت .ديری نگذشت که سيد
محقق ترمذی به سال ۶٢٩ه.ق به روم آمد و جالل الدين از تعاليم و ارشاد او دين محقق الدين برھان ال
برخوردار شد.
به تشويق ھمين برھان الدين يا خود به انگيزه درونی بود که برای تکميل معلومات از قونيه به
حلب رھسپار شد .اقامت او در حلب و دمشق روی ھم از ھفت سال نگذشت .پس از آن به قونيه
باز گشت و به اشارت سيد برھان الدين به رياضت پرداخت .پس از مرگ برھان الدين ،نزديک
پنج سال به تدريس علوم دينی پرداخت و چنانچه نوشته اند تا ۴٠٠شاگرد به حلقه درس او
فراھم می آمدند.
شد .موالنا درباره اش فرموده ":شمس زی آشنا شد تبريزی
که با شمس تبري تولد ديگر او در لحظه ای بود که
تبريز ،تو را عشق شناسد نه خرد ".اما پرتو اين خورشيد در موالنا ما را از روايات مجعول
تذکره نويسان و مريدان قصه باره بی نياز می سازد .اگر تولد دوباره موالنا مرھون برخورد با
شمس است ،جاودانگی نام شمس نيز حاصل مالقات او با موالناست .ھر چند شمس از زمره
وارستگانی بود که می گويد :گو نماند زمن اين نام ،چه خواھد بودن؟
آنچه مسلم است شمس در بيست و ھفتم جمادی االخره سال ۶۴٢ه.ق از قونيه بار سفر بسته و
بدين سان ،در اين بار ،حداکثر شانزده ماه با موالنا دمخور بوده است .
علت رفتن شمس از قونيه روشن نيست .اين قدر ھست که مردم جادوگر و ساحرش می دانستند
و مريدان بر او تشنيع می زدند و اھل زمانه مالمتش می کردند و بدينگونه جانش در خطر بوده
است .
باری آن غريب جھان معنی به دمشق پناه برد و موالنا را به درد فراق گرفتار ساخت .در شعر
موالنا طوماری است به درازای ابد که نقش "تومرو"در آن تکرار شده است .
گويا تنھا پس از يک ماه موالنا خبر يافت که شمس در دمشق است و نامه ھا و پيامھای بسياری
بت به
به نسبت مالل خاطر موالنا ناراحت بودند و از رفتاری که نس ياران از مالل برايش فرستاد .مريدان و ياران
لطان ولد،را به جستجوی خود،سلطان پشيمان و عذر خواه گشتند .پس موالنا فرزند خود،س تند پشيمان داشتندشمس داش
مس پس از حدود پانزده ماه که در آنجا بود پذيرفت و روانه قونيه شمس شمس به دمشق فرستاد .ش
شد .اما اين بار نيز با جھل و تعصب عوام روبرو شد و ناگزير به سال ۶۴۵از قونيه غايب
يدايی بر
بر شيدايی پس از جستجوی بسيار،سر به ش موالنا پس
موالنا رفت.
که به کجا رفت گرديد و دانسته نبود که
آورد.انبوھی از شعرھای ديوان در حقيقت گزارش ھمين روزھا و لحظات شيدايی است .
بوده است .وی الح الدين زرکوب بوده صالح جان موالنا ديدار ص شورمايه جان
شمس تبريزی ،شورمايه غيبت شمس پس از غيبت
مردی بود عامی ،ساده دل و پاکجان که قفل را "قلف" و مبتال را " مفتال" می گفت .توجه
موالنا به او چندان بود که آتش حسد را در دل بسياری از پيرامونيان موالنا بر افروخت .بيش
از٧٠غزل از غزل ھای موالنا به نام صالح الدين زيور گرفته و اين از درجه دلبستگی موالنا به
وی خبر می دھد .اين شيفتگی ده سال يعنی تا پايان عمر صالح الدين دوام يافت.
الدين به
ام الدين حسامبا جاذبه حس موالما ھمچنان در جستجوی مضراب تازه ای بود و آن با روح ناآرام موالما
حاصل آمد .حسام الدين از خاندانی اھل فتوت بود .وی در حيات صالح الدين از ارادتمندان موالنا
شد .پس از مرگ صالح الدين سرود مايه جان موالنا و انگيزه پيدايش اثر عظيم او ،مثنوی
معنوی ،يکی از بزرگ ترين آثار ذوقی و انديشه بشری ،را حاصل لحظه ھايی از ھمين ھم
صحبتی می توان شمرد.
روز يکشنبه پنجم جمادی اآلخره سال ۶٧٢ه.ق ھنگام غروب آفتاب ،موالنا بدرود زندگی گفت.
بود که طبيبان از عالجش درمانده بودند .خردو کالن مردم قونيه ناگھانی بود
اثر بيماری ناگھانی بر اثر
مرگش بر
در تشييع جنازه او حاضر بودند .مسيحيان و يھوديان نيز در سوگ او زاری و شيون داشتند.
موالنا در مقبره خانوادگی خفته است و جمع بسياری از افراد خاندانش از جمله پدرش در آنجا
مدفون اند.
ا مرا رھا کن
تنھا
بنه به بالين ،تنھ
ر بنه
سر
رو س
ترک من خراب شبگرد مبتال کن
ماييم و موج سودا ،شب تا به روز تنھا
خواھی بيا ببخشا ،خواھی برو جفا کن
از من گريز تا تو ،ھم در بال نيفتی
المت ،ترک ره بال کن
سالمت،
بگزين ره س
ماييم و آب ديده ،در کنج غم خزيده
بر آب ديده ما صد جای آسيا کن
خيره کشی است مارا ،دارد دلی چو خارا
بکشد ،کسش نگويد ":تدبير خونبھا کن"
بر شاه خوبرويان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق ،تو صبر کن ،وفا کن
دردی است غير مردن ،آن را دوا نباشد
پس من چگونه گويم کاين درد را دوا کن؟
در خواب ،دوش ،پيری در کوی عشق ديدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدھاست بر ره ،عشق است چون زمرد
از برق اين زمرد ،ھين ،دفع اژدھا کن.
ابوريحان بيرونی
اين مرد بزرگ و دانشمند در بامداد پنجشنبه سوم ذیالحجه سال 362ه.ق .در بيرون يعنی
حوالی خوارزم ديده به جھان گشود و با تولد او )در شھر بيرون كه امروز يكی از شھرھای
كوچك ازبكستان كنونی است و در شمال شرقی اورگنج و در سمت راست رود جيحون قرار دارد(
..ھيچ اطالعی در باره اصل و نسب و دوره يكی ديگر از بزرگترين مفاخر جھان را به خود ديد
ت .نزد ابو نصر منصور علم آموخت در ھفده سالگی از حلقه ای که نيست
ی در دست نيسبيرونی
کودکی بيرون
نيم درجه به نيم درجه مدرج شده بود ،استفاده کرد تا ارتفاع خورشيدی نصف النھار رادرکاث
رصد کند ،و بدين ترتيب عرض جغرافيايی زمينی آن را استنتاج نمايد چھار سال بعد برای اجرای
يک رشته از اين تشخيص ھا نقشه ھايی کشيد و حلقه ای به قطر 15ذراع تھيه کرد.
در 376بيرونی ماه گرفتگی)خسوفی(رادرکاث رصد کرد و قبال ٌ با ابوالوفا ترتيبی داده شده بود
که او نيز در ھمان زمان ھمين رويداد را از بغداد رصد کن .اختالف زمانی که از اين طرق
حاصل شد به آنان امکان داد که اختالف طول جغرافيايی ميان دو ايستگاه را حساب کنند وی
ھمچنين با ابن سينا فيلسوف برجسته و پزشک بخارايی به مکاتبات تندی در باره ماھيت و
انتقال گرما و نور پرداخت در دربار مامون خوارزمشاھی قرب و منزلت عظيم داشته چند سال
ھم در دربار شمس المعالی قابوس بن وشمگير به سر برده ،در حدود سال 404ھجری قمری
وارزم را گرفت در صدد قتل او خوارزم وقعی که سلطان محمود غزنوی خ موقعی کرده ،م
به خوارزم مراجعت کرده،
برآمد و به شفاعت درباريان از کشتن وی در گذشت و او را در سال 408ھجری با خود به
محمود به ھندوستان ،ابوريحان ھمراه او بود و در آنجا با حکما و علماء ھند غزنه برد در سفر محمود غزنه
معاشرت کرد و زبان سانسکريت را آموخت ومواد الزمه برای تاليف کتاب خود موسوم به
تحقيق ماللھند جمعآوری کرد .
بيرونی به نقاط مختلف ھندوستان سفر کرد و در آنھا اقامت گزيد و عرض جغرافيايی حدود
يازده شھر ھند را تعيين نمود خود بيرونی می نويسد که در زمانی که در قلعه نندنه به سر می
استفاده کرد .نيز روشن است که برد ،از کوھی در مجاورت آن به منظور تخمين زدن قطر زمين استفاده
شده ای که به توسط او در ثبت شدهداد زياد رصدھای ثبت تعداد است تع
زيادی را در غزنه گذرانده است ان زيادی زمان او زم
آنجا صورت گرفته است با رشته ای از گذرھای خورشيد به نصف النھار شامل انقالب تابستانی
سال 398آغاز می شود و ماه گرفتگی ھمان سال را نيز در بر دارد .او به رصد اعتدالين و
انقالبين در غزنه ادامه داد که آخرين آنھا انقالب زمستانی سال 400بود .
ابوريحان شخصيتی كمنظير و ماندگار است كه جھان از قرن نوزده به بعد او را شناخت.
ابوريحان مردی است كه به اكثر علوم زمان خود احاطه داشته است .او از اولين كسانی است كه
به پيداكردن وزن مخصوص بسياری از اجسام مبادرت ورزيد و آنچنان وزن مخصوص اين
اجسام را دقيق محاسبه كرده كه اختالف آنھا با وزن مخصوصھايی كه دانشمندان قرون اخير با
توجه به تمام وسايل جديد خود تھيه كردهاند بسيار ناچيز است .ابوريحان در طول عمر خود به
شھرھای مختلفی سفر میكرد و به اندازهگيری طول و عرض جغرافيايی آن شھرھا میپرداخت و
سپس موقعيت ھر شھر را روی يك كره مشخص میكرد و پس از سالھا توانست آن نقاط را
علم كارتوگرافی بود كه اينكار با ابوريحان شروع د و اين مقدمه علم كند
طح پياده كن مسطح روی يك نقشه مس
شد.
بيرونی تقريبا به تمام علوم زمان خود مسلط بود و ھمين طور در تمام شاخهھای رياضيات آن
زمان دستی داشت .وی در جبر ،مثلثات ،ھندسه و نگاشت گنجنگاشتی ،مجموع سریھا ،
مسايل حلناپذير رياضی مانند تثليث زاويه ، حل معادالت جبری ،مسايل آناليز تركيبی ،روشھای حل
قضيه سينوس ھا در صفحه ،عددھای گنگ ،مقاطع مخروطی و ...پژوھشھای فراوان داشت
و آثار بزرگی از خود به جا گذاشت.
ابوريحان در طول ھفتادودو سال زندگی خود حدود 143كتاب نوشت )كه از مھمترين كتابھای
وی میتوان به التفھيم ،آثارالباقيه ،قانون مسعودی ،و تحقيق ماللھند و اشاره كرد(اين
تعداد ،اوراق نوشته شده به وسيله او را به دوازده ھزار برگ می رساند .بيرونی تاليفات بسيار
در نجوم و ھيات و منطق و حکمت دارد از جمله تاليفات او قانون مسعودی است در نجوم و
جغرافيا که به نامه سلطان مسعود غزنوی نوشته ،ديگر کتاب آثار الباقيه عن القرون الخاليه در
390ھجری به تاريخ آداب و عادات ملل و پاره ای مسائل رياضی و نجومی که در حدود سال
نام شمس المعالی قابوس بن وشمگير تاليف کرده اين کتاب را مستشرق معروف آلمانی زاخائو
در سال 1878ميالدی دررليپزيک ترجمه وچاپ کرده و مقدمه ای بر آن نوشته است .ديگر
کتاب ماللھند من مقوله فی العقل اومر ذوله در باره علوم و عقايد و آداب ھنديھا که آن را ھم
پروفسور زاخائو ترجمه کرده و در لندن چاپ شده است ديگر التفھيم فی اوائل صناعه التنجيم در
علم ھيات و نجوم و ھندسه .بيرونی ھنگامی که شصت و سه ساله بود کتابنامه ای از آثار محمد
فھرست به
به تی از آثار خود را ضميمه آن کرد اين فھرست فھرستیه نمود و فھرس تھيه
ک تھي پزشک
ای رازی پزش زکريای ن زکري ببن
113عنوان سر می زند که بعضی از آنھا بر حسب موضوع گه گاه با اشاره کوتاھی به فھرست
مندرجات آنھا تنظيم شده اند اين فھرست ناقص است زيرا بيرونی دست کم چھارده سال پس از
تنظيم آن زنده بود و تا لحظه مرگ نيز کار می کرد به عالوه ھفت اثر ديگر او موجود است و از
تعداد فراوان ديگری ھم نام برده شده است .تقريبا ٌ چھار پنجم آثار او از بين رفته اند بی آن که
. اميدی به بازيافت آنھا باشد از آنچه بر جای مانده در حدود نيمی به چاپ رسيده است
زمانی كه در اروپای غربی ،جھل قرون وسطايی حكومت میكرد و اثری از علم در ھيج جای زمانی
دنيا بهچشم نمیخورد ،جز سوسوھايی از علم در ھند و چين ،دانشمندانی بنام درشرق درخشيدند
يتھايی است كه بهعقيده
شخصيتھايی ت .ابوريحان يكی از شخص است كه از آن ميان ،ابوريحان بيرونی شاخص اس
شھرياری ھنوز بهدرستی شناخته نشده است .ابوريحان در ھمه زمينهھا كار كرده است.
ابوريحان اولين كسی بود كه به كرويت زمين اعتقاد داشت .اولين كسی بود كه جز به تجربه
ھيچ چيز را قبول نداشت .فرانسيس بيكن را كه سرچشمه تجربه میدانند ،قرنھا پس از او مسئله
. تجربه را مطرح كرد
از كتابھای اوست »الجماھير« .ابوريحان در اين كتاب شرح میدھد كه جز با تجربه و مشاھده
.مشھور است وقتی ابوريحان در بستر مرگ بوده ،مسئلهای نبايد و نمیتواند چيزی را بپذيرد
از كسی میپرسد .او میگويد» :حاال چه وقت پرسيدن است؟« ابوريحان میگويد» :بدانم و
بميرم بھتر است يا ندانم و بميرم «.آن شخص میگويد» :وقتی از خانه ابوريحان بيرون آمدم،
ھنوز يك كوچه بيشتر نرفته بودم كه صدای شيون بلند شد«.
ابوريحان بيرونی بهدستور محمود غزنوی به ھند رفت .محمود غزنوی بهدنبال جنگ وتصرفات
بود اما ابوريحان به محفل علمای ھند رفت .رھاورد اين سفر كتابی شد بهنام »كتابالھند« شامل
تمام گذشته ھند ،و اگر اين كتاب نبود ،حتی خود ھنديان ھم از سابقه ھند ھيچ اطالعی نداشتند.
نشده
ده ا متاسفانه به فارسی ترجمه نش اما
حاوی مباحث مردمشناسی فراوانی ھم ھست .ام اين كتاب حاوی
است .ابوريحان وقتی در ھند بود ،زبان سنسكريت را آموخت و بسياری از كتابھای عربی و نيز
كتابھای خودش را به سنسكريت ترجمه كرد .چند كتاب ھم از سنسكريت به عربی ترجمه كرد.
ابوريحان در طول عمر خود با قناعت زندگی میكرد و به تجمالت و ظواھر دنيا اھميتی نمیداد و
زمانی كه در غروب شب جمعه دوم رجب 440ه.ق برابر با 1048م .در غزنه چشم از جھان
فروبست ،ثروت زيادی را برای خانوادهاش باقی نگذاشت و ثروت خانوادهاش ھمان نام نيك
ابوريحان بود كه ھميشه برای آنھا جاودان ماند .
مسکو ابوريحان را دانشمند ھمه قرون و اعصار خوانده است .در بسياری دانشنامه علوم چاپ مسکو
از کشورھا نام بيرونی را بر دانشگاھھا ،دانشکدهھا و تاالر کتابخانهھا نھاده و لقب »استاد
جاويد« به او داده اند .بيرونی گردش خورشيد ،گردش محوری زمين و جھات شمال و جنوب را
1019ميالدی را در دقيقا محاسبه و تعريف کرده است .خورشيد گرفتگی ھشتم اپريل سال
کوھھای لغمان )افغانستان کنونی( رصد و بررسی کرد و ماه گرفتگی سپتامبر ھمين سال را در
.ادوارد ساخائو درباره زبان داني و لغتشناسي او مي گويد: مطالعه برد
در غزنه به زير مطالعه
تاليفات ابوريحان به دو زبان است ،عربي و پارسي ،و از مطالعه كتب او معلوم ميشود كه
ابوريحان زبان سانسكريت و زبان عربي و سرياني را ميدانسته است .و ادوارد براون از قول
ساخائو مي افزايد :كه اگر در دوران ما كسي بخواھد با استفاده از ادبيات و علوم جديد زبان
سانسكريت و فرھنگ ھنر را مورد مطالعه قرار دھد بايد سالھا بكوشد تا بتواند چون ابوريحان
. دن باستاني ھند پي ببرد و حق مطلب را ادا كند تمدن ت تم
ماھيت
كامل به ماھي ا دقت و تعمق كامل بيروني ببا
و عبدالحميد دجيلي درباره بيروني چنين ميگويد :اگرچه ابوريحان معموال آثار خود را به عربي
و سانسكريت مينوشت ،اما از لحاظ پارسي داراي تسلط كامل بود تا آنجا كه كتاب التفھيم وي كه
به دو زبان پارسي و تازي نوشته شده است ھماكنون به عنوان يك مرجع لغت پارسي مورد
توجه دانشمندان و ادباي فارسي است و ميافزايد ھنگامي كه ايشان از بابت تسلط ابوريحان بر
ھندسه آگاه ميشود و از آن سخن ميگويد نميتواند بپذيرد كه وي اديبي تاريخ ،طب ،و ھندسه
فلسفه ،تاريخ،
ممتاز نيز بشمار مي آمده است .صاحب اعيانالشيعه در مورد او ميگويد :كه محاسباتش در
علوم رياضي آنچنان دقيق بود كه با اندازهگيريھاي زمان ما ھيچگونه اختالفي نشان نميدھد و
عنوان ميكند كه برتري بيروني بر ديگران آن است كه نوشتهھاي خود را با خطوط و اشكال
ھمراه ميكرده است تا خواننده كتاب ،افكار او را نه تنھا از طريق نظري بلكه از راه عملي آن
.نظر پردازی ،نقش کوچکی در تفکر او ايفا می کرد وی بر بھترين بخوبي دريابد و فرا گيرد
نظريه ھای علمی زمان خود تسلط کامل داشت اما دارای ابتکار و اصالت زيادی نبود و نظريه
ھای تازه ای از خود نساخت ابوريحان بيرونی در سال 440ھجری در سن ھفتادوھشت سالگی
در غزنه بدرود حيات گفت.
داستانھايی از ابوريحان بيرونی
... پيرمرد باز ھم به گذشته انديشيد .سلطان محمود .خاطره ای به ياد آورد
قصر سرسبز سلطان محمود از طراوت بھار جال يافته بود .سر سبزی باغ ،سلطان را سر شوق
آورده بود و او را به سوی خود می خواند .تصميم گرفت که به داخل باغ برود .ناگھان منصرف
شد و تصميمی گرفت .به چھار در خروجی عمارت نظری افکند .سپس رو به ابوريحان کرد و
گفت :ای حکيم دانشمند که در علم و حکمت يکه تازی .انديشه و استشاره کن و بگو ما از
کدامين يک از اين چھار در بيرون خواھيم رفت .آنگاه روی کاغذی بنويس و در زير تخت من
قرار بده .ابوريحان در چھره سلطان نگريست .خنده شومی گوشه لب سلطان بود .بيرونی
اسطرالب خواست .ارتفاع گرفت و محاسبه کرد .چندی که تعقل کرد روی کاغذ چيزی نوشت و
در زير تخت سلطان قرار داد.
محمود به يکباره بر خواست و دستور داد تا با بيل و تيشه بر ديوار عمارت شکافی بازکنند و از
باغ خارج شد .آنگاه گفت :کاغذ را بياوريد .سلطان محمود کاغذ را خواند .بيرونی اين طور پيش
بينی کرده بود )) :از اين چھار در از ھيچ يک بيرون نشود ،بر ديوار مشرق دری بکنند و از آن
در بيرون شود!((
سلطان محمود برآشفت .از خشم تيره شد و فرياد کشيد .آنگاه دستور داد تا ابوريحان را از باالی
.واجه حسن به فراست دريافت که شفاعت کردن در آن لحظه عمارت باغ به پايين پرتاب کنند
موثر نخواھد بود .بنابراين دستور داد تا در پايين عمارت دام نرمی قرار دھند .ابوريحان به پايين
پرتاب شد و به لطف نرمی دام ،از مرگ گريخت.
سلطان پس از چند روز از کشتن ابوريحان پشيمان شد .خواجه حسن ميمندی شرح حال رفته را
بازگفت .بار ديگر ابوريحان در نزد سلطان محمود حاضر شد .اين بار بر چھره سلطان شادی
نشسته بود و بر چھره ابوريحان بی تفاوتی .محمود گفت :ای ابوريحان! آيا از اين که قرار بود
از بام عمارت به پايين بيفتی و جان به در ببری نيز خبر داشتی؟
:تقويم روزانه ام ابوريحان گفت :آری ای امير .سلطان محمود دليل خواست .ابوريحان باز گفت
گواه است .و تقويم را به محمود نشان داد .سلطان در احکام آن روز ابوريحان اين گونه خواند:
)) مرا از جای بلندی بيندازند ،وليکن به سالمت بزمين آيم و تندرست برخيزم!(( سلطان محمود
ابوريحان را به زندان بياندازند .ابوريحان شش ماه در
باز ديگر خشمگين شد و دستور داد تا ابوريحان
حبس بود و بار ديگر به وساطت خواجه حسن ميمندی آزاد شد...
گذاشته
ته پيرمرد روزھای زندان ِ سلطان محمود را به ياد آورد .چه سالھای سختی را پشت سر گذاش
بود.
بر پايه نظام خورشيدی برای مسجد ابوريحان در سال 418ھجری قمری زمانسنج ويژه ای را بر
جامع غزنين ساخت و در ھمان سال با مالقات سياحان چينی در دربار سلطان محمود اطالعات
مفيدی از ايشان کسب کرد .ابوريحان بيرونی به واسطه سفرھای پياپی اش به ھند در مالزمت
سلطان محمود ،زبان سانسکريت را آموخت و در باره ھندوان دانش ھای بسياری کسب کرد و
سرانجام در سال 424ھجری قمری ،شاھکاری به نام تحقيق ماللھند را تاليف نمود.
اد آورد که با او در ھندسه افتاد .ابن ھيثم بصری را به يياد ر خويش افتاد عصر
ان ھم عص عالمان
رد به ياد عالم پيرمردپيرم
بحث کرده بود .سپس به ياد ابن سينا افتاد و مناظره معروفش با شيخ الرئيس را به ياد آورد.
ابوريحان از فلسفه يونانی و ارسطويی پرسيده بود و ابن سينا پاسخ گفته بود .صحبت آن دو به
سکون ارض و ميل اجسام به مرکز زمين و امتناع خالء و ابطال جزء اليتجزی و تناھی ابعاد و
...ھم کشيده بود و به اعتراض ابوريحان بر پاسخ ھای ابن سينا انجاميده بود .پيرمرد ،حاال که
به گفتگوھايش با ابن سينا فکر می کرد ،افسوس لحظات گذشته را می خورد ...اين قافله عمر
عجب می گذرد!
ری قمری ،بيرونی تاليف کتاب اقانون مسعودی را به ھجری
در بازگشت به غزنين و در سال 423ھج
اتمام رساند و به سلطان مسعود تقديم کرد .ارزش اين کتاب تا حدی بود که آنرا تا حد مقايسه با
وم به شمار می رفت ،ھمان نجوم
کاملی در نجره المعارف کاملی دايره
اين کتاب داي رد .اين
باال ببرد
المجسطی بطلميوس باال المجسطی
طور که قانون الطب شيخ الرئيس ابوعلی سينا دايره المعارف طبي بود .ابوريحان ،پيلواری را
تاد .عالوه بر فرستاد
از فرس
مسعودی برايش فرستاده بود را بباز قانون مسعودی برای قدردانی از قانون که سلطان مسعود برای
آن ،ابوريحان بر تاليف التفھيم را در نجوم و نيز الجماھر را در شناخت گوھر ھا و کانی شناسی
ھمت گماشت.
ابوريحان در محاسبات خويش از نوعی ترازوی ويژه استفاده می کرد که پدربزرگ ماشين
حساب ھای امروزی محسوب می شود .مسائلی را که او در رياضيات پايه گذاشت ،شالوده طرح
اعمال و راه حل ھا توسط حکيم عمر خيام نيشابوری شد و در قرن ھفت از اين دو به خواجه
گيری
ری انتقال يافت .ابوريحان عدد پی را محاسبه کرد ،محيط زمين را اندازه گي نصيرالدين طوسی انتقال
نمود ،موقعيت ستارگان را با اسطرالب بدست آورد و کره جغرافيايی ساخت.
سال 440ھجری قمری فرار سيده است .مردی که به جز در نوروز و مھرگان دست از کار نمی
کشيد اينک در بستر بيماری افتاده است .نفس ھای آخر بزرگ مرد علم و حکمت فرار سيده
است .علی بن عيسی الولواجی به ديدن او آمده است .ابوريحان به ياد مسئله ای می افتد :ای
شيخ! حساب جدات ثمانيه را که وقتی به من گفتی بازگوی که چگونه بود؟! شيخ گفت :ای حکيم
بزرگوار .اکنون چه جای اين سوال است؟
ابوريحان می گويد :کداميک از اين دو امر بھتر است؟ بدانم و بميرم يا ندانم و نادان درگذرم؟
شيخ مسئله را بازگفت و از حضور ابوريحان مرخص شد .چندی دور نشده بود که صدای شيون
و زاری از خانه او بلند شد ...ابوريحان بيرونی در گذشت.
ابوريحان بيرونی کاشف آمريکا
پيشينگان ھمه معتقد بودند که بخش خشکی معمور و قابل سکونت زمين منحصر به ربع شمالی
است که آنرا ربع مسکون ميگفتند ,ولی ابوريحان دانشمندی است که به نيروی علم و فراست
حدس زد و اعتقاد داشت که در ربع شمالی ديگر يا در نيم کره ی جنوبی زمين يعنی در نقطه ی
مقابل مقاطر ربع شمالی که فقط آنرا مسکون و معمور می دانستند نيز خشکی وجود دارد و دو
ربع ديگر کره ی زمين را آب دريا فرا گرفته و وجود ھمين دريا ھا ما بين دو قاره جدايی
انداخته و مانع از ارتباط دو قسمت خشکی با يکديگر شده است .
ن دانشمند در دو جای کتاب ارزشمندش ) الھند ( ثبت و بحث شده است و نيز در اين
گفته ھای اي
کتاب ) تحديد نھايات االماکن ( که تاريخ تحريرش به سال 409ھجری قمری است در اين باره
. که آيا در نيم کره جنوبی زمين نيز خشکی قابل عمارتی ھست بحث مفصلی کرده است
باری خشکی مقاطر با ربع شمالی که ابوريحان حدس زده بود با ھمان سرزمينی منطبق ميشود
که واقع بين اقيانوس اطلس و اقيانوس آرام است و پس از 462سال توسط کريستوف کلمب
ناميدند .کريستوف کلمب ھم چنانچه معروف است از روی قواعد و کشف شد و آنرا ) آمريکا (
اطالعات و بصيرت علمی آن قاره را کشف نکرده ،چرا که اصالً از وجود چنين سرزمينی آگاھی
ود و در
نداشت و احتمال آن را ھم نمی داد و بطوريکه گفتند او به مقصد ھندوستان سفر کرده ببود
اثر اتفاقاتی که رخ داد در آن قاره سر در آورد که آنرا ھيچ نمی شناخت ،اما ابوريحان از روی
قواعد متقن و بصيرت علمی بوجود چنين سرزمينی پی برده و آنرا چندين قرن ) در حدود پنج
قرن ( پيش از کريستوف کلمب صريح و واضح خبر داده بود .
ابوالمويد بلخی
ابوالمويد بلخی چامه سرايی سده ۴و دوران سامانيان بود .او شاھنام ٔه بزرگی ھم به نثر تدوين
کرد که به شاھنام ٔه بزرگ مؤيدی معروف بود .قديمترين كتابی كه از اين اثر نام برده تاريخ
بلعمی است كه خود به تاريخ ٣۵٢نوشته شده است .وی نخستين كسی است كه داستان يوسف
و زليخا را به نظم كشيد آثار ديگر او گرشاسپنامه و اخبار نريمان شايد ھم ھر كدام جزئی از
شاھنامهی او بودهاند .و عجايب البلدان اثر ديگر اوست كه در قرن چھارم و اوائل قرن پنجم
مشھور بوده.
ابوالفضل بيھقی
ابوالفضل محمد بن حسين بيھقی )زاده ٣٧٠ه.ش ٩٩۵ .در روستای حارث آباد بيھق در
نزديکی سبزوار ،درگذشته ۴۵۶ه.ش ١٠٧٧در غزنين( مورخ و نويسنده معروف دربار
غزنوی است.
اريخی در
رين منبع تتاريخی
مھترين
روف به تاريخ بيھقی است که مھت
معروف
شھرت او بيشتر بهخاطر نگارش کتاب مع
مورد دوران غزنوی است .او اوائل عمر را در نيشابور به تحصيل دانش اشتغال داشت ،سپس
به سمت دبيری وارد ديوان محمود غزنوی و حکمرانان بعد از او شد و در سال ۴١٨ه.ش .پس
از درگذشت استادش بونصر مشکان به سمت دبير ديوان شاھی برگزيده شد .در روزگار
عبدالرشيد غزنوی ،ھفتمين امير غزنوی ،بيھقی به باالترين مقام در ديوان ،صاحب ديوان
رسالت رسيد .در ھمين دوران گرفتار تھمت و کين بدانديشان شد .اميربدگمان او را از کار
برکنار کرد و به زندان انداخت .طغرل ،غالم گريخته دربار محمود بر امير عبدالرشيد شوريد و
او را کشت .باز بيھقی به زندان افتاد به ھمراه گروھی ديگر از درگاھيان و درباريان .وی در
سال ۴٣٧ه.ش .پس از آزادی از زندان شروع به نوشتن کتاب معروف خود ،تاريخ بيھقی،
نمود .بيھقی نوشتن تاريخ را در چھل و سه سالگی ،آغاز کرد و بيست و دو سال از عمر خويش
را بر سر نوشتن آن نھاد .کتاب ،تاريخی است در سی مجلد ولی از اين سی مجلد تنھا شش جلد
مانده است .جلد نخست موجود نيز از ميانه آغاز میشود.
ت .بيھقی ھشتاد و پنج سال است
حسنک وزير اس
کتاب داستان حسنک
اين کتاب
يکی از بخش ھای بسيار گيرای اين
يکی
زيست و در سال ۴۵۶ه.ش در گذشت و به اين ترتيب نوزده سال پس از اتمام تاريخ خويش
زنده بوده و ھرگاه به اطالعات تازهای در زمينه کار خود دسترسی میيافته ،آن را به متن کتاب
میافزوده است.
علمی دارد .ھر واقعه را يا چنان که خود ديده و باز از ی سنجيده و علمی روشی
تاريخ نويسی روش
بيھقی در تاريخ
خاص مطمئن شنيده باز می گويد .تاريخ در نظر او تنھا شرح جنگ و پيروزی شاھان نيست. اشخاص اش
وی می خواھد داد تاريخ به تمامی بدھد .بنابراين ھرواقعه را با ھمه جزئيات و خصوصيات الزم
تصوير می کند .توصيف ھای او از وضع ھا و موقع ھای گوناگون چنان روشن ،دقيق و واقعی
است که خواننده خود را در برابر پرده سينما می يابد و تمام عظمت و شکوه يا درد و اندوه
صحنه مورد بحث را حس می کند .بيھقی ،برای آن که نکته ای را فرو نگذارد ،حتی به خلوت و
درون حرم سلطان نيز راه می يابد ،اما توصيف رويدادھا را با متانت و نجابتی در خور
پژوھشگری بزرگوار انجام می دھد.
خود مشغول بود،
که او به نوشتن کتاب خود
ھمان زمان که
ت .در ھمان
ادعاست
فروتن و کم ادعاس
بيھقی نويسنده ای فروتن
ان نيز پايان کار
ايشان
ان بودند ،زيرا ايش
غزنويان
حال نوشتن تاريخ دوران غزنوي ديگر نيز در حال
دو مورخ بزرگ ديگر
غزنويان را نزديک می ديدند .يکی از اين دو تن گرديزی و ديگری مولف ناشناس تاريخ
سيستان است و ھر دو کتاب نيز در نوع خود نکات تاريخی بسيار دارد .اما بيھقی که تاريخی
چنين ارزنده و کم نظير پرداخته خود از ايشان و ديگر کسان که به کار تاريخ مشغول بودند
چنين ياد می کند " :مرا مقرر است که امروز که من اين تاليف می کنم ...بزرگانند که اگر به
راندن تاريخ اين پادشاه مشغول گردند ...ايشان سوارانند و من پياده ...و چنان واجب کندی که
ايشان بنوشتندی و من بياموزمی و چون سخن گويندی من بشنومی".
حنيف افخمی ستوده درباره تاريخ بيھقي مينويسد :ترجيح نظم يا شعر بر نثر فصيح ادبی و
ھم آثار حكمی ھر دو ،به نثر موجودند و ھم به فرھنگی ابداً عجيب نيست زيرا
زيرا ھم آثار حماسی و ھم
نظم اما توفيق آثار منظوم بسيار بيشتر از آثار منثور است .به نظم كشيدن آثار منثور نيز خود
ل محكمی است بر اين رجحان ذاتی .طبيعی است با چنين ديدگاھی نثر ارزشمندتر ،نثر دليل
دلي
شاعرانهتر است .مطالعه سير حركت نثر از مرسل به فنی ،آن ھم در نھايت تكلف و تصنع،
خواننده را كامالً متقاعد میكند كه حداقل در نظر قدما ،نثر ھر چه شاعرانهتر -و البته عالمانهتر
-ارزشمندتر.
نثرھای فنی دائما به سمت استفاده ھر چه بيشتر از عناصر شاعرانه حركت كردهاند ،چه در
جھت عوامل لفظی و آوايی چون جناس و تسجيع و تصوير ،و چه عناصر معنايی مانند تشبيه و
مجاز و كنايه و ...كه اين استفاده ،لزوما ً نتايج مثبت نيز به ھمراه نداشته است.
اما بحث ما جای ديگری است.
استفاده از سنت نظم فارسی از مواريث نثر ھم بھرهامروز اگر شاعر معاصر بخواھد عالوه بر استفاده
ببرد ،آيا طبيعیتر نمینمايد كه به سراغ متون فنی برود؟ گيريم كه نثر مرزباننامه ناسالم است،
كليله و دمنه چه طور؟ )قضيه گلستان فرق میكند .گلستان بن مايه زبان فارسی امروز است(.
چرا با وفور اين ھمه كتاب ،تاريخ بيھقی يكی از اثرگذارترين آثار بر شعرای معاصر است؟ چرا
زبان بيھقی برای ما شاعرانه است؟ قبل از اين كه به سراغ جواب سئوال برويم بھتر است كمی
كارتر شود .نخستين سئوالی كه مطرح میشود آشكارتر
ا غرابت آن آش بحث كنيم تتا
سئوال بحث
خود سئوال
راجع به خود
ت؟ و پاسخ نخست اين است كه نه ،تضاد است؟
اين است كه آيا مضمون تاريخ بيھقی شاعرانه اس
تاريخ و شعر به قدمت ارسطو است .از آن سوی ،متون منثوری داريم با مضامينی بسيار
شاعرانه چون بسياری از كتب عرفانی ،آنگونه كه بعضی از ادبای معاصر ،بعضی از كتب
عرفانی فارسی را ،حداقل در بخشھايی ،شعر منثور میدانند .به ھر حال بيھقی از اين توانش
معنايی بیبھره است.
مسأله ديگر وفاداری بيھقی به تاريخ است يا حداقل سعی در وفادار بودن -در اين مورد مفصالً
وقايع است آنگونه كه رخ
د -دعوی بيھقی در نگارش كتاب ،گزارش وقايع شد
بحث خواھد ش
در ادامه بحث
دادهاند .طبيعی است چنين روشی ،راه را بر تخيل -و بالطبع شعر -ببندد .تفكر عقالنی بيھقی او
را حتی از نقل ھر آنچه كه افسانه میشناسد ،منع میكند" .باطل ممتنع را كه عامهدوستتر
دارند" .در اثر او جايی نيست.
اين وفاداری به واقعيات ،باعث شده است كه او حتی خود را درگير زمان نيز نكند .نكته جالب
بودن اين تاريخ
ا شاعران و نوآوران در ادبی بودن نت ببا
سنت
دانشگاھيان و حافظان س
توافق نظر دانشگاھيان
ديگر ،توافق
ديگر،
است .توافقی كه ھميشه وجود ندارد .اما چرا چنين است؟
جواب را بايد در دو بخش بررسی كرد:
الف( چرا زبان بيھقی برای ما شاعرانه است؟
ب( چرا زبان بيھقی شاعرانه است؟
الف( چرا زبان بيھقی برای ما شاعرانه است؟
شكلگرايان روسی اولين بار اعالم كردند كه شعر ،زبان غريب گردانی شده است يا به تعبير دكتر
شفيعی كدكنی ،رستاخير واژهھا ست .يكی از تكنيكھای غريبگردانی ،زبان آركائيك است .زبان
بيھقی برای ھيچ فارسیزبانی ،زبانی معمول و متداول محسوب نمیشود .در شعر معاصر نيز
تأثيرات زبانی بيھقی مشھود است .اما زبان بيھقی موقعيت ممتازی از نظر تاريخی و
سبك
بك ده و از حيث س
آمده
سبكی خاص در اين قرن به وجود آم سبكشناسی دارد .به تصريح استاد بھار "سبكی
و شيوه استقاللی داشت ".بيھقی در دوره گذار از نثر مرسل به فنی میزيسته و مینوشته است.
نثر او به تعبيری بينابين است "يعنی ھم ھمان صالبت و فخامت و سادگی و استواری و
پارسیمداری عھد سامانی و غزنوی را دارد و ھم مختصاتی از نثر در حال نضج فنی در آن
است" .نثر او نه آن قدر ساده است كه به راحتی از آن عبور كنيم و نه آن قدر پيچيده كه از
عھده ارتباط برقرار كردن با آن برنياييم .توجه ما را جلب می كند اما قطعا ً چنين جذابيتی را
برای ھم عصران خود نداشته است.
رويكرد معطوف به خواننده ھر چند روشنگر است اما مسأله را توجيه نمیكند به اين دليل ساده
كه متون قديمی زيادند اما كدامشان با اقبال تاريخ بيھقی مواجه شدهاند؟! اصل مسأله در خود اثر
نھفته است.
ب( چرا زبان بيھقی شاعرانه است؟
ھمانطور كه گفته شد ويژگیھايی در خود متن تاريخ بيھقی است كه اين متن را نسبت به ساير
متون كھن برتری میدھد .بعضی از اين ويژگیھا داليل زبانی و يا ادبی دارند.
نگرش اخالقی و حرفهای بيھقی در نگارش تاريخ ،خالق بعضی ديگر از ويژگیھاست .جبر
جامعه نيز الزاماتی را برای بيھقی ايجاد كرده كه به خلق زيبايی منجر شده است .نكته آخر اينكه
تاريخ بيھقی از آن دست كتب تاريخی است كه مورخ ،خود در وقايع تاريخی حاضر بوده است.
پس بيھقی نمیتوانسته بیطرف باشد اما در عين حال سعی میكرده بیطرفانه عمل كند .اين
پارادوكس خالق زيبايی شده است .در ادامه ھر كدام از ويژگیھا ،جداگانه بررسی میشوند.
ويژگیھای زبانی و ادبی
ر نگارنده ھر گاه كلمات برای
نظر
ان و ادب در اين نوشتار ،مترادف فرض نشدهاند .به نظ زبان
زب
برقراری ارتباط استفاده شوند ،ما در حوزه زبان قرار داريم اما آنجايی كه كلمات در خدمت خلق
زيبايی و تأثيرگذاری به مخاطب باشند ،قدم به دنيای ادبيات گذاشتهايم ،بديھی است در چنين
حالتی ھم ارتباط وجود دارد اما تنھا ھدف ،نيست.
غير از اطناب که او در کتابش به ان اشاره مب کند و شواھديدر ادامه می آوريم بيھقی در
نوشتن نامهھای اداری،بارھا به تقليد خود از بونصر مشكان اشاره كرده است و اين كه او
نامهھای بونصر مشكان را نمونه اعالی نثر اداری میدانسته است و از منشوری كه بونصر
قی اشاره نكرده
سرمشقی
ختھا نبشته میشده است" اما در نوشتن تاريخ به سرمش نسختھا
مینوشته است "نس
است .تنھا میگويد ديگرانی كه از او فاضلترند ،درگير مھمات مملكتیاند ناگزير او وارد اين
ميدان شده است .آن تواريخی را ھم كه ديده است پسنديده ،چه اندران زيادت و نقصان كردهاند و
آرايش آن خواستهاند.
ناگزير بيھقی بايد خالقتر باشد و به طبع سليم خود بيشتر اعتماد كند و زبان و سبك خود را،
خود بسازد.
شايد اگر نويسندهای ديگر بود ،اثری خسته كننده از آب در میآمد اما اين دبير پير آن قدر تجربه
و اعتماد به نفس دارد كه از ھر عاملی در جھت غنای زبان اثر خود بھره بجويد.
"واژهنامه تاريخ بيھقی تكان دھنده است زيرا در نيمه راه ]كتاب[ ھنوز واژگان جديدی ظاھر
میشوند .بيھقی ھيچگاه از يك فعل واحد در دو جمله پياپی استفاده نمیكند .مثالً اگر در يك جمله،
پوشيده ،به معنی مخفی كردن آمده است ،در جمله بعدی پنھان ساختن معنی میدھد .يا چنان چه
اگر آغاز كردن در يك صفحه مورد استفاده قرار گرفته است ،مترادف عربی آن )ابتدا كردن( در
صفحه بعد آمده است) ".زمانه و زندگی و كارنامه بيھق(
زبان عربی در دربار غزنه ،زبان دربار است .اما ھنوز بسياری از نامهھای درباری به فارسی
نوشته میشود .بيھقی عالوه بر تسلط به اين دو زبان رسمی ،آبشخور ديگری ھم دارد و آن
جامعه است .بررسی اصطالحات زبان گفتاری مردم عصر ،خود نيازمند تحقيق مستقل و مفصلی
ولی را
فضولی
اين میتواند ،بيچارگی عبدالرحمان فض د كدام عبارت بھتر از اين
ببينيد
است اما برای نمونه ببيني
بيان كند" :مادرمرده و ده درم وام!" بيھقی از ھيچ از يك امكانات خود چشم نمیپوشد .زبان
سخنوری عربی و فارسی ،اصطالحات و دقت بيان دبيری ،كنايات و اصطالحات زبان عامه ،ھمه
در كنار ھم معجونی مفرح ساخته است.
رار گرفته است .اين تشبيھاتھر آرايه ديگری مورد توجه ققرار
تشبيه در آثار بيھقی بيشتر از ھر
اغلب قرار دادی نيستند و بيشتر به معنی و اھميت آن میافزايند .تسجيع در اين دوره حداقل در
كتب تاريخ بالی جان نثر شده است اما از آرايهھای لفظی نمونهھای قابل توجھی از واجآرايی يا
دقيقتر "صدا معنايی" ،يافت میشود .مثالً محمود در خشم میگويد" :بدين خليفه خرف شده
ببايد نبشت "...كه تكرار صدای "خ" عصبانيت را القا میكند .توصيفھای او نيز در نھايت دقت
و تأثی ھستند .استفاده او از كنايات نيز بجا است و تنھا يك منظور ندارد .او با كنايه ھم تأثير
كالم خود را بيشتر میكند مانند "حره ختلی ،عمش ،خود سوخته او بود" ،و ھم اينكه در
مواردی كه صراحت ،ناخوشايند يا دردسر ساز است ،خود را از مخمصه میرھاند ،مانند وقتی
كه از خست سلطان در اواخر عمر میگويد" :و ابتدای روزگار بافراطتر میبخشيد و در آخر
روزگاران آن ،و لختی سست گشت".اما مجاز و استعاره را کمتر به کار می برد.
نقلقولھايی كه او از مكالمات افراد میكند ،زبان او را تصويری و زنده نشان میدھد ،گويی ما
میتوانيم سلطان محمود غزنوی را ببينيم كه با صورت برافروخته و رگھای برآمده فرياد میزند:
"بدين خليفه خرف شده ببايد نبشت كه من از بھر قدر عباسيان انگشت در كردهام در ھمه جھان
و قرمطی میجويم و آنچه يافت آيد و درست گردد به دار میكشند".
ويژگیھای اخالقی و حرفهای
ھنوز ھم كم نيستند كسانی كه تاريخ را معلم انسانھا میدانند و مطمئنا ً بيھقی با ايشان موافق
است .با اين حساب بيھقی صرفا ً گزارشگر وقايع نيست .او در مقام مورخ برای خود رسالت
اخالقی نيز قائل است .او بارھا به عبرت گرفتن از تاريخ اشاره كرده است" .و من كه بوالفضلم،
كتاب بسيار فرونگريستهام ،خاصه اخبار و از آن التقاطھا كرده ،در ميانه اين تاريخھا چنين
اين است كه از اطناب باكی
تاخفتگان و بدنيا فريفتهشدگان بيدار شوند" اين
سخنھا از برای آن آرم تاخفتگان
ندارد زيرا "سخن ھر چه دراز شود از نكته و نادره خالی نباشد".
الزمه اين عبرتپذيری از تاريخ ،متأثر شدن از وقايع تاريخی و باور كردن آنھاست.
بيھقی كه خود از ماجراھايی كه ديده است تأثير پذيرفته ،سعی میكند خواننده را نيز متأثر سازد.
يكی از راهھای تأثيرگذاری ،تذكر مستقيم اين نكته است كه اين وقايع ارزش فكر كردن و عبرت
گرفتن را دارند .اما بيھقی روش كارآمدتری ھم دارد .او آگاھانه يا ناآگاھانه ،غير مستقيم
خواننده را تحت تأثير قرار میدھد و برای اين كار از شگردھای ادبی استفاده میكند.
گويا داستانھايی كه بيھقی را تحت تأثير قرار دادهاند ،پرداخت مفصلتر )و بعضا ً ھنریتری(
دارند و در خالل آنھا داستانھای جنبی بيشتری درج شده است و يا از اشعار و امثله بيشتری به
عنوان تزيين ،سود میجويند .مشھورترين نمونه داستان حسنك وزير است .اين داستان عالوه
بر پرداخت مفصلی كه دارد ،دو حكايت جنبی ھم دارد :داستان عبد dبن زبير و داستان
ھارونالرشيد و برمكيان .بيھقی در نقل اين دو حكايت جنبی ھم سخاوتمندانه قلم را به حركت
درآورده است .دليل اين كار جدای از عبرتآموزی ،باورپذيرتر كردن آنھا و در نتيجه
تأثيرگذارتر كردن آنھاست" :و اين قصه ھر چند دراز است ،درو فايدهھاست ،و ديگر دو حال را
بياوردم كه تا مقرر گردد كه حسنك را در جھان ياران بودند بزرگتر از وی ،اگر به وی چيزی
رسيد كه بديشان رسيده بود ،بس شگفت داشته نيايد .و ديگر اگر مادرش جزع نكرد و چنان
سخن گفت ،طاعنی نگويد كه اين نتواند بود".
الزامات اجتماعی و مصاديق آن
چگونه میشود ھم سری سبز داشت ھم زبانی سرخ مخصوصا ً اگر زبان به نفع صاحبان تيغھای
درخشان نگردد؟ بيھقی در كشاكش شيفتگی به حقيقتنگاری و حب ذات چه میتواند بكند؟! آنچه
از تاريخ بيھقی بر میآيد اين است كه ابوالفضل بيھقی در پی بيان حقيقت به ھر روشی نيست.
عمری زندگی در دسيسهكده غزنويان او را آموخته است كه محتاط باشد .از آن سوی ،بيشتر
اطالعات و انتقادات از غزنويان ،به سبب ھمين تاريخ بيھقی است .او چگونه معايب دربار غزنه
و حتی شخص سلطان را گزارش كرده و خود به سالمت مانده است؟!
قبل از بررسی اين مسأله توجه به احواالت ابوالفضل بيھقی در ايام نوشتن تاريخ خود خالی از
فايده نيست .تواضع و بزرگواری ذاتی بيھقی كه ھميشه روحيهای متعادل و ميانهرو داشته ،در
سنين پيری -يعنی ايام تحرير اين تاريخ -از او نويسندهای منصف ساخته بوده است .مردی كه
در طول حيات خود آزار موجودی را نخواسته است چگونه میشود در وقت پيری دشمنتراشی
كند؟ از آن سوی ھم الزام حرفهایاش او را به گفتن ھمه حقيقت برمیانگيزد ،پس چاره اين
پارادوكس اين است كه ابتدا محاسن ھر كس را بگويد ،آنھم به تفصيل ،بعد از آن معايب ذكر
نيز بكار گرفته شده است" :اين شود البته به اختصار .اين روش حتی در مورد بوسھل زوزنی نيز
بوسھل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و اديب بود اما شرارت و زعارتی در طبع وی مؤكد
شده -والتبديل خلق -dو با آن شرارت دلسوزی نداشت".
البته در مورد سلطان قضيه فرق میكند ،يعنی با استفاده از روش مذكور ،ھم نمیشود از سلطان
انتقاد كرد و در امان بود .ترس از گفتن حقايق به صورت مستقيم و الزام به بيان آن ،به خلق
نوعی بيان غيرمستقيم و كنايی منجر شده است .البته اين نوع كنايه در ھيچ يك از تعاريف سنتی
علم بيان نمیگنجد چون واحدش يك قصه است نه يك جمله يا عبارت .برای فھم اين نوع كنايه
شما بايد حداقل يك داستان را كامل بخوانيد.در اينگونه موارد بيھقی ھر چه را كه میخواسته
بگويد از زبان وزير و دبير نقل كرده است و خود عمالً ھيچ از خود نگفته است .و شکستھا و
ناسازگاری ھا را يا به نقل خود سلطان آورده و يا بعد از اشاره به انھا تقدير را شماتت کرده
است.
نكته ديگری ھم ھست جدای از گلچين كردن جزئيات .نه بيھقی و نه ھيچ بنیبشری اين قدر
صاحب حافظه نيست كه مكالمه دهھانفر را بعد از سالھا عينا ً نقل كند .نمیخواھم بگويم اين
مكالمهھا ،زاده تخيل بيھقیاند ،نه اين صحبتھا رخ دادهاند اما آيا دقيقا ً به ھمين صورت و
ترتيب و لحن؟! آيا ذھن بيھقی ھيچ تأثيری در نقل اين قولھا نداشته است؟
سود
ود خود س
ام خود
پيام
ه نمیتواند از رمزگان مستقيم زبان برای انتقال پي فضايی ككه
به اين ترتيب بيھقی در فضايی
بجويد به ادبيات متوسل میشود و با استفاده از فضاسازی ،ترتيب حوادث ،گفتوگو و كنايه،
پيام خود را منتقل میكند.
بيھقی مورخ بیطرف؟!
مورخ -يا ھر انسان ديگری -میتواند منصف باشد اما بیطرف ھم میتواند باشد؟! من فكر
نمیكنم .حداقل در مورد بيھقی اين چنين نيست .بديھیترين دليل بیطرف نبودن او اين است كه
او از بين اين ھمه گزينه موجود برای تاريخنگاری ،وقايع نگاری غزنويان را برمیگزيند در
حالی كه میدانيم مثالً اگر میخواست تاريخ امويان را بنويسد ،برايش غيرممكن نبود .اما او
منصف است و بسيار ھم منصف است.
انصاف خصلت خوبی است كه در اينجا ھيچ ربطی به كار ما ندارد .آن چه برای ما جالب توجه
است و باعث خلق زيبايی شده ،اين است كه بيھقی علیرغم بیطرف نبودن میخواھد پرستيژ
افراط میكند،
بدگويی افراط
خود حفظ كند .البته چون ما عادت داريم وقتی كسی در بدگويی بیطرفی را برای خود
او را بی انصاف بدانيم ،كمی سخت است جانبداری ظريف بيھقی را درك كنيم.
روح بزرگوار بيھقی به راحتی میتواند بدیھا را تحمل كند اما در مقابل خوبیھا ،مخصوصا ً اگر
آن خوب ،دينی ھم بر گردن بيھقی داشته باشد ،شديداً ناتوان است .با اين كه بيھقی در باب ھمه
منصفانه سخن گفته است اما به نظر میرسد آنھا كه به بيھقی بدی كردهاند ،منصفانهتر مورد
قضاوت قرار گرفتهاند .تنھا يك خصلت است كه بيھقی اصالً از آن نمیگذرد و آن كافر نعمتی
است .مقايسه دو نفر بسيار راھگشاست :بوسھل زوزنی و بونصر مشكان .بيھقی اگر میخواست
از بوسھل بد بگويد میتوانست كتابی به ھمين اندازه كه االن در دست است بنويسد .چه ،گويا
بوسھل عادت داشته با ھر كس يكبار احوالپرسی كرده روزی نيشی به او بزند اما بيھقی خيلی
كمتر از آنكه ممكن بوده به نقل سيئات اخالقی او پرداخته .در مقابل بونصر مشكان است كه
تاريخ بيھقی تا لحظه مرگ بونصر ،مشحون از ستايش اوست اما فقط به دو صفت او اشاره شده
البته صفت اولی ھمراه با درايت و مردمداری مال دوستی او كه البته
است :يكی انقباض او و ديگری مال
اوست و اين دو خصلت پسنديده ،عذرخواه آن يك رذيله ھستند .اما مال دوستی او گويا چنان
وقتی میخواھد "امير دل بر وی ]بو نصر[ گرانتر ن عبدالجليل وقتی
بوالحسن
وده است كه بوالحس
ھور ببوده
مشھور
مش
كند" نقشهای میكشد تا سلطان از بونصر مشكان اسب و استر بخواھد .بونصر چنان
برمیآشوبد كه "آب ]تف[ به آسمان میاندازد و بوالحسن را فالن فالن شده" میگويد .نمیدانيم
آيا واقعا ً بوالحسن توطئهای كرده بوده يا نه ،اما بيھقی قصد توطئه بوالحسن را پيش از
عكسالعملھای بچهگانه بونصر میآورد تا حداقل اين اضطراب معانی در قبال توطئهای
ناجوانمردانه ابراز شده باشد نه برای از دست دادن چند اسب و استر .بيھقی نمیتواند اين واقعه
ل كند .بعد ھم پس از اين
نقل
سعی میكند به آبرومندانهترين وجه ممكن آن را نق را نگويد ،پس سعی
قضيه ،داستان مرگ بونصر است كه به اين بھانه بيھقی لختی قلم را بر وی میگرياند ،و فصلی
مشبع در تعزيت بونصر مشحون از اشعار فارسی و عربی میآورد و در اظھار محبت و بندگی به
او .راستی را كه بيھقی شاگردی حقگزار بوده است!
او ھمچنين ماجراھايی را كه خود میپسنديده با ھمدلی بيشتری نقل میكند ،يك نمونه بسيار
عالی ،سخن مادر حسنك است وقتی خبر مرگ فرزند را میشنود" :بزرگا مردا كه اين پسرم
بود".مصوتھای بلندی كه در اين جمله پشتسرھم آمدهاند ،ھر خوانندهای را وا میدارد كه ھم
ناله با مادر حسنك -و شايد بيھقی -آه بكشد!
در پايان اين مختصر ،احتماالً اين اشكال به نظر خواننده خواھد رسيد كه مقاله بيشتر بررسی
ه نيز قطعا ً بررسی وجوهمقاله
ود تا جنبه شاعرانه آن .ھدف اين مقال
وجوه ادبی تاريخ بيھقی ببود
شاعرانه نثر بيھقی نيست ،ھدف ما بررسی ويژگیھايی بود كه برای شاعر امروزی ،و برای
شعر امروز جالب توجه و تأثيرگذار است و تحليل چگونگی و علت آنھا .در اين فرآيند ما با
ويژگیھايی روبهرو شديم كه دقيقا ً در حوزهشعر قرار داشتند مانند زبان آشنايی زدايی شده
بيھقی برای خواننده امروزی يا ويژگیھای ادبی نثر تاريخ بيھقی .برخی ديگر از مسائل مطرح
شده ،دقيقا ً به شعر مربوط نمیشدند مانند الزامات اخالقی يا سياسی بيھقی .ما اين مباحث را نيز
ھمراه با ساير مباحث مطرح كرديم زيرا قصد ما بيان شيوهھای تأثيرگذاری بيھقی بود و اگر از
لفظ "شعر" يا "شاعرانه" استفاده كرديم ،منظور تأثيرگذاری از طريق شگردھای ھنری بوده
است .ويژگیھايی كه بيھقی آنھا را خواسته يا ناخواسته ،آگاھانه يا ناآگاھانه در نثر خود جای
داده است و از آنھا برای بيان ھر آنچه كه نتوانسته صريحا ً بيان كند ،يا حتی نخواسته ،استفاده
شده است .مسائلی چون تكنيكھای روايت كمتر بسط يافتند چون بيشتر به حوزه ادبيات داستانی
مربوط میشوند ،لذا به اين قضيه تنھا اشارهای شده است ،آنھم از جھت استفادهای كه از اين
تكنيك ،گھگاه در شعر )مخصوصا ً معاصر( به جھت .درك الزامات اجتماعی و مضامين آن
میشود.
در پايان اگر بخواھم برای اثری به نام تاريخ بيھقی تنھا يك صفت ذكر كنم كه آن را در گذر ايام
ھمچنان مورد عنايت اھل فضل و ھنر قرار داده است ،چه از نظر محتوايی و چه از نظر زبانی،
آن ويژگی ،تعادل است .شما نمیتوانيد تاريخ بيھقی را بخوايند و ھميشه تصوير پيرمردی سرد و
گرم چشيده و متين را در ذھن نداشته باشيد.
نصر dمنشی
عبدالحميد منشي ،از نويسندگان معروف قرن شش و از منشيان ن محمد بن عبدالحميد
ابوالمعالي نصر dببن
دربار غزنوي بود .وي از آغاز جواني در زمان سلطنت بھرام شاه غزنوي وارد امور ديواني شد
سلطنت رسيدن خسرو شاه غزنوي ،سمت دبيري يافت و در زمان سلطنت خسرو و پس از به سلطنت
عمر
ر اه قرار گرفت و تا آخر عم
شاه
ملك به وزارت رسيد .سرانجام -با بدخواھي ديگران -مورد خشم ش
زنداني بود .اثر معروف او ترجمه استادانه اش از كليله و دمنه است .او اين ترجمه را به نام
ابوالمظفر بھرام شاه غزنوي كرده و به ھمين دليل اين ترجمه به كليله و دمنه بھرامشاھي نيز ابوالمظفر
مشھور است .نصر dمنشي يكي از چيره دست ترين نويسندگان زبان پارسي است كه در نثر
مصنوع كتابش نمونه واالي زيبايي و بالغت به شمار مي رود ،كه اين بيانگر قدرت و تسلط او
بر زبان و ادب پارسي و عربي نيز مي باشد.
َکليله و دِمنه کتابیاست از اصل ھندی که در دوران ساسانی به فارسی ميانه ترجمه شد .کليله و
دمنه کتابی پندآميز است که در آن حکايتھای گوناگون )بيشتر از زبان حيوانات( نقل شدهاست.
نام آن از نام دو شغال با نامھای کليله و دمنه گرفته شدهاست .بخش بزرگی از کتاب اختصاص
به داستان اين دو شغال دارد.
بر چند اثر ھندی که مھمترين آنھا پنجه تنتره )به
کليله و دمنه در واقع تأليفیاست مبتنی بر
سانسکريت (पचतبه معنی پنج فصل و به زبان سانسکريت است .در روايات سنتی برزويه
»مھتر اط ّبای پارس« در زمان خسرو انوشيروان را مؤلف اين اثر میدانند .نام پھلوی اثر
کليلگ و دمنگ بود .متأسفانه صورت پھلوی اين اثر به دست ما نرسيدهاست .اما ترجمهای از
آن به زبان سريانی امروز در دست است .اين ترجمه نزديکترين ترجمه از لحاظ زمانی به
تأليف برزويهاست.پس از اسالم روزبه پوردادويه )ابن مقفع( آن را به عربی ترجمه کرد ترجم ٔه
ابن مقفع بسيار مقبول افتاد و مظھری از فصاحت در زبان عربی تلقی شد .ترجم ٔه ابن مقفع
امروز موجود است ا ّما ميان نسخ مختلف آن گاه تفاوتھای زيادی ديده میشود.ابن نديم در
الفھرست کليله و دمنه را در شمار »کتابھای ھند در افسانه و اسمار و احاديث« آوردهاست و
دربار ٔه آن گويد:کتاب کليله و دمنه ھفده بابست -و گويند ھجده باب بوده که عبد dبن مقفع و
ديگران آن را ترجمه کردهاند ،و اين کتاب به شعر ھم در آورده شده ،و اين کار را ابان بن
عبدالحميدبن الحق بن عقير رقاشی کردهاست و علی بن داود نيز آن را به شعر درآورده ،و بشر
بن معمده ترحمهای از آن دارد که پارهای از آن در دست مردم است .و من در نسخه ديدم که دو
اب اضافه داشت و شاعران ايرانی اين کتاب را به شعر درآوردهاند که از فارسی به عربی بباب
ترجمه شدهاست .و از اين کتاب مجموعهھا و منتخباتی است که ساخته گروھی مانند ابن مقفع و
سھل بن ھارون و سلم رئيس بيتالحکمه و ...است .ترجم ٔهعربی ابن مقفع پاي ٔه ترجمهھای
ديگر قرار گرفت و کتاب از عربی به فارسی ،يونانی ،ترکی ،اسپانيايی ،روسی ،آلمانی
ترجمه شد.
کليله و دمنه چندين بار از عربی به فارسی دری برگردانده شدهاست .از جمله رودکی آن را به
نظم درآورد اما امروز جز چند بيت پراکنده از آن باقی نماندهاست .در قرن ششم ھجری نصرd
منشی )منشی بھرامشاه غزنوی( آن را به زبان فارسی ترجمه کرد .اين ترجمه ترجمهای آزاد
است و نصر dھرجا الزم دانستهاست ابيات و امثال بسيار از خود و ديگران آوردهاست .ترجم ٔه
نصر dمنشی ھمان ترجمهای است که از آن به عنوان کليله و دمنه در زبان فارسی ياد میشود.
گاه نيز آن را کليله و دمن ٔه بھرامشاھی خوانند .ترجم ٔه ديگری که تقريبا ً مقارن با زمان نصرd
منشی صورت گرفته اما کمتر شناختهشدهاست توسط محمد بن عبد dبخاری است که منشی
دربار اتابکان موصل بود .برخالف نصر dمنشی محمد بخاری به عبارتپردازی نپرداخته و
کامالً به متن اصلی وفادار ماندهاست .خود اين موضوع را تصريح کردهاست* البته پس از رودکی
و پيش از اين دو تن نيز ترجمهھای زيادی از اين اثر صورت گرفته بود ولی ھيچيک به دست ما
نرسيدهاست .نصر dمنشی خود در ديباچ ٔه ترجمهاش به اين موضوع اشاره کردهاست *.آخرين
دی .نثر اين اثر روان و
ھندی
عالمی اديب پارسیگوی ھن ل ّابوالفضل
به ابوالفض
ق است به
متعلق
تحرير کليله و دمنه متعل
صحيح است .عالمی به اين ترجمه نام عياردانش دادهاست.
اثير اخسيکتی :اثيرالدين ابوالفضل محمد بن طاھر اخسيکتی معروف به اثير اخسيکتی
شاعر مديحهسرای سده ششم ھجری بود .وی در قريه اخسيکت فرغانه متولد گرديد وفات وی
را با اختالف 577ه.ق .و 608ه.ق .نوشته اند وی با خاقانی و مجير بيلقانی نيز رابطه داشت.
خواجه نصيرالدين طوسی
خـواجه نصير الديـن طوسى ،روز شنبه يازدھـم جمادى االول سال 597ھـ.ق در شھر طوس
خراسان چشـم به جھان گشـود نام او محمد ،کنيه اش )ابو جعفر ( لقبش )نصير الديـن( )محقق
طوسى( )استاد البشر( و شھرتـش )خـواجه( است .خواجه نصير الديـن ايام کودکى و جـوانى
خود را در طوس گذراند ،و دروس مقدماتى از قبيل خـواندن و نوشتـن ،قرائت قرآن ،قـواعد
زبان عربـى و فارسى ،معانى و بيان و مقدارى از علـوم منقـول از قبيل حديث و ...را نزد پدر
روحانى خـود )محمد بـن حسـن طـوسى( فراگرفت در ايـن ايام خواجه نصير از مادرش در
يادگيرى خـواندن قـرآن و متـون فارسـى استفاده مـى کـرد .خواجه بعد از انـدک مـدتـى به عراق
مھاجـرت نمـود در عراق علـم فقه را فراگرفته و در سال 619ھـ ق ،موفق به اخذ درجه اجتھاد
و اجازه روايت از معين الـديـن گشت خـواجه در عراق در درس اصـول فقه عالمه حلـى حـاضـر
گشت ،وى نيز متقـابال در درس حکمت خواجه شرکت مى نمود ايـن سنت حسنه تاکنون در
حـوزه ھا باقى است و استاد و شاگرد به فراخـور معلـومات علمـى يکـديگر از ھـم استفاده مـى
کنند و نھايت تـواضع و فروتنـى را براى کسب علـم از خود نشان مى دھند.
خـواجه سپـس در موصل نجـوم و رياضـى را مـٮآمـوزد به ايـن ترتيب خـواجه نصير دوران
تحصيل خـود را پشت سر مـى گذارد و بعد از مـدتھا دورى از وطـن و خـانـواده قصـد عزيمت به
خـراسـان مـى کنـد.
اساتيد .
ان بھره مند گرديده است عبارتند از: محضرشان
ر اساتيدی که از محضرش محضر
خواجه نصير الدين از محض
ـ از محضر دايى بزرگوارش )نور الديـن على بـن محمد شيعى( . 1
ـ از محضر رياضـى دان معروف آن زمان )محمد حاسب( کسب فيض نموده است. 2
آخريـن استادى که خواجه در طوس پيـش او تلمذ نمود )عبد dبـن حمزه( دايى پدرش بوده 3ـ آخريـن
است.
نمود.
م نمود
علم
سراج الدين کسب عل ر امام سراج محضر
ديث و رجال را در محض حديث ه و حفقه
_ 4درس خارج فق
_5فريد الديـن داماد نيشابورى دانشمند بزرگ آن عصر بود که خـواجه در حضـور ايـن استـاد
اشـارات ابـن سينا را آمـوخت.
شيخ
يخ گرفته و در نھايت از محضـر عارف نامـور ش را گرفته ـن ففرا
الـديـن
قطب الـدي
ـن سينا را از قطب ابـنکتاب قانـون اب 6ـ کتاب
عطار نيشابـورى بھره مند گرديد.
7ـ ابـو السادات اسعد بـن عبد القادر.
_ 8خـواجه نصير علـم فقه را از محضـر )معين الديـن سالم( فرا گرفته است.
9ـ در موصل از محضر )کمال الديـن موصلى( نجـوم و رياضـى را آموخت.
وان :
شاگردان بسياری از محضر خواجه کسب علم نموده اند که معروف ترين آنان را می تتوان
عالمه حلی و ابـن فـوطـى يکـى از شـاگـردان حنبلى مـذھب را نام برد.
تأليفات
آثار علمى و قلمـى فـراوانـى از خـواجه به يادگار مانـده که به برخى از آنھا اشاره مى گردد.
ـ تجريد العقايـد 1
ـ شرح اشارت بـو علـى سينا 2
ـ قـواعد العقـايـد 3
ـ اخالق ناصـرى 4
ـ آغاز و انجام 5
ـ تحـريـر مجسطـى 6
ـ تحرير اقليـدس 7
ـ تجـريـد المنطق 8
ـ اساس االقتباس 9
ج ايلخانـى
ذيج
ـ ذي 10
ـ آداب البحث 11
ـ آداب المتعلميـن 12
ه القلوب
روضه
ـ روض 13
ـ اثبات بقاء نفس 14
ـ تجريد الھندسه 15
ـ اثبات جوھر 16
ـ جامع الحساب 17
ـ اثبات عقل 18
ـ جام گيتى نما 19
ـ اثبات واجب الوجود 20
ـ الجبر و االختيار 21
ـ استخراج تقويم 22
ـ خالفت نامه 23
ـ اختيارات نجوم 24
ـ رساله در کليات طب 25
ـ ايام و ليالى 26
ـ علم المثلث 27
ـ االعتقادات 28
ـ شـرح اصـول کافـى . 29
عالمه حلـى از شاگردان بر جسته خـواجه که از بزرگتريـن علماى مذھب تشيع است در باره
خصوصيات اخالقى استادش مى گويد :خـواجه بزرگوار در علوم عقلى و نقلـى تصنيفات بسيار
دارد و در علـوم اسالمـى بر طريقه مذھب شيعه کتابھا نوشت او شريف تريـن دانشمندى بود که
مـن در عمرم ديـدم.
)ابـن فـوطـى( يکـى از شـاگـردان حنبلى مـذھب خـواجه نصيـر در خصـوص اخالق استـادش مـى
نـويسد :خـواجه مردى فاضل و کريـم االخالق و نيکـو سيرت و فـروتـن بـود و ھيچگاه از
ى کرد و بـرخورد او با ھمه با خوش نمى حاجتمندى را رد نم
نمى شد و حاجتمندى گ نمى تنگ ـى دل تن کسـى درخـواست کس
رويـى بـود.
)ابـن شاکر( يکى ديگر از مـورخان اھل بيت است که اخالق خـواجه را چنين توصيف مى کند:
خواجه بسيار نيکـو صـورت ،خوش رو ،کـريـم ،سخـى ،بـردبار ،خـوش معاشـرت ،زيـرک و با
فـراست بـود و يکـى از سياستمـداران روزگار به شمار مـى رفت.
)جـرجـى زيـدان( دربـاره خـواجه چنيـن مـى نـويسـد :علـم و حکمت به دست اين خراسانـى در
دورتـريـن نقطه ھاى بالد مغول رفت تـو گويى نور تابان بـود در تيره شامى.
برو کلمـن آلمانـى در کتاب تاريخ ادبيات راجع به قرن ھفتـم مى نويسد :مشھورترين علما و
مؤلفين ايـن عصر مطلقا و بدون شک نصير الديـن طوسى است.
در کتاب تحفه االحباب محدث قمـى ،صاحب مفـاتيح الجنـان ،در مـورد خـواجه نصيـر مـى
نـويسـد :نصير المله و الدين ،سلطان الحکماء و المتکلميـن ،فخر الشيعه و حجة الفـرقه النـاجيه
استـاد البشـر و العقل الحـادى عشر.
خـواجه را نمى تـوان يک دانشمند محصـور در قلـم و کتاب به شمار آورد او ھرگز زندگى
خـويـش را در مفاھيـم و واژه ھا خالصه نکرد آنجا که پاى اخالق و انسانيت به ميان مـٮآمد ،او
ارزشھاى الھى و اسالمى را بر ھمه چيز ترجيح مـى داد خواجه از زندان نفـس و خـود خـواھى
رھا گشته بـود زندانى که با علـم و دانـش نتـوان از آن بيرون آمد بلکه رھايـى از آن ايمان به
خـداوند متعال و تقـوا و عمل صـالح الزم دارد بـا وجـود اينکه بيـش از ھفت قـرن از عصـر
خواجه مى گذرد ولى ھنوز سخـن او ،رفتار او و دانش او ،زينت بخـش مجـالـس و محـافل اھل
علـم و دانـش مـى بـاشـد.
چنـدى از فتح بغداد نگذشته بـود ،که ھالکـو خـواجه را به ساختـن رصد خانه تشـويق کرد ھالکو
کليه موقوفات را به خـواجه واگذار کرد تـا 110آنھا را به مصـرف رصـد خـانه بـرسـاند.
خـواجه به امر ھالکـو ،مشاھير ،حکما و منجمان را به مراغه احضار کرد رصـد خانه مراغه در
سال 656ھـ .ق ،آغاز و در سال 672ھـ .ق ،به اتمام رسيد در ايـن رصد خانه از ابزار
نجـومـى که از قلعه المـوت و بغداد آورده بـودنـد استفـاده گـرديـد خـواجه تـوانست کتابخانه
عظيمـى در آنجا تأسيـس کنـد تعداد کتب آن را بالغ بـر چھار صـد ھزار جلـد نـوشته انـد.
خواجه در بيـن راه بازگشت به ميھن از شھرھاى مختلف عبـور کرد و به نيشابـور رسيد ,
نيشابور در آن زمان چند بار مـورد ھجـوم قرار گرفته بـود و شھر در دست مغوالن بـود.
آنحا خـود را به
به طـوس زادگاه خـويـش ادامه مسيـر داد و از آنحا خواجه بعد از نيشابـور به طـرف طـوس
قايـن رساند تا بعد از سالھا به ديدار مادر و خـواھرش مـوفق شـود مدتـى در قايـن اقامت کـرده
و به تقـاضـاى اھل شھر امام جماعت مسجـد شھر را قبول و به مسائل دينـى مردم رسيـدگـى کرد
اطالعاتـى نيز درباره قوم مغول به دست آورد. و اطالعاتـى
نقاش پيمان زناشـويـى بست و به فخر الـدين نقاش خـواجه در سال 628ھـ ق ،در شھر قايـن با دختر فخر
ايـن ترتيب دوره اى ديگر از زندگى پر فراز و نشيب خـواجه آغاز گرديد .بعد از چند ماه سکونت
در شھر قايـن از طرف محتشـم قھستان به نام ناصر الديـن که مردى فاضل و کـريـم و دوست دار
فالسفه بـود دعوت به قلعه شـد او به اتفـاق ھمسـرش به قلعه اسمـاعيليـان رھسپـار گـرديـد.
قلعه ھاى اسماعيليه بھترين و محکـم تريـن مکان در بـرابـر حمله مغولھا بود.
در ايـن مدت که خـواجه نصير در قلعه قھستان بود بسيار مورد احترام و تکريم قرار مى گرفت و
ه امور مردم رسيدگى مى نمود در ھميـن زمان بود که ـن رفت و آمد داشته و ببه قايـنه به شھر قاي آزادانه
آزادان
به در خـواست ميزبـان کتـاب )طھاره االعراق( ابـن مسکـويه را از عربـى به فـارسـى تـرجمه
کـرد و نام آن را اخالق ناصـرى )به نام ميزبان خود( نھاد.
خـواجه نصير حـدود 26سال در قلعه ھاى اسماعيليه به سر برد و در ايـن مـدت دست به تأليف
و تحرير کتابھاى متعددى زد از جمله شرح اشارات ابـن سينا ،اخالق ناصرى ،رساله معينيه،
مطلوب المومنيـن ،روضه القلوب ،رساله تـولى و تبرى و ...خـواجه در ايـن دوره از زندگانى
پر ماجراى خويـش از کتابخانه ھاى غنى اسماعيليان بھره ھا بـرد و به علت نبـوغ فکرى و
دانـش و آاليـش معروف و سرشناس گشت.
مغول بيشتـر ممالک اسالمـى را به اطاعت خـود در آورده بـود ولـى اسماعيليه و بنـى عباس
ـودند در حالـى که سران مغول در فکر يـورش به بغداد ،مقر بنـى عباس، ھنـوز در قـدرت ببـودندھنـوز
بـودند اسماعيليه ظلـم و ستـم را از حد گذرانده و فساد آنقدر شدت پيدا کرده بود که کسى طاقت
نداشت تا جايى که قاضى شمس الديـن قزوينى که عالـم و مورد اعتماد مردم قزويـن بود از ستم
فزون از حد اسماعيليه به )قا آن (نـوه چنگيز خان شکايت بـرده و طلب کمک نمـود تا اينکه )قا
آن( برادر کوچک خـود ھالکو خان را مأمـور سر کـوبى قلعه ھاى اسماعيليه کرد .ھالکـو خان در
12000نفـر روانه قھستان شـد نماينده اى پيش )ناصر الديـن( گسيل سال 651ھـ ق ،بـا 00
داشته و او را به قبول اطاعت از خود فرمان داد ناصر الدين که در ايـن زمان پير و ناتوان شده
بود به نزد ھالکو رفت و تسليم گرديد ھالکو ھـم او را محترم شمرد و به حکومت شھر تـون
)فردوس کنونى( فرستاد با تسليـم شدن ناصر الـديـن عمال شکستـى در جبھه اسماعليه رخ داد و
مغوالن قلعه ھا را يکى پس از ديگرى تسخير کردند.
خواجه نصير با اطالع از ايـن جريان دانست که ھالکـو مرد خـونريزى نيست چـون که ناصـر
الـديـن را دولت ديگر بخشيـده سپـس ھالکـو دو نماينده نزد )خورشاه( فرستاد و او را به تسليـم
شـدن خـواند ،خورشاه با مشـورت و صالح ديـد خـواجه حاضـر به قبـول اطاعت شـد خـواجه
مذاکراتـى با ھالکـو داشت و ضمـن آن گفت پادشاه نبايد از قلعه ھا نگران باشد چـونکه داليل
نجـومى چنان نشان مى دھد که دولت اسماعيليه در حال سقوط است پيـش بينى خواجه درست
بود روز شنبه اول ذيقعده سال 654ھـ ق ،با تسليـم شـدن خـورشاه نقطه پايان بر حکـومت
اسماعيليان گذاشته شد .خان مغول خـواجه را که در جلـوگيرى از خونريزى و تسليـم شدن
خـورشاه نقـش بسزايى داشت با احتـرام پذيـرفت و از او تجليل فـراوانـى نمـود.
ھيجـدھـم مـاه ذيحجه سـال 672ھـ ق ،آسمـان بغداد رنگ ديگـرى داشت گـويى اتفاقى در شرف
وقـوع است که آرامـش را از ايـن شھر بگيرد و مردم را در عزا بنشاند.
آشتيانی ( 1271 ) :دکتر اسماعيل آشتيانی متخلص به شعله شاگرد اول نقاشی در مدرسه
ترياکيھا ،قھوه خانه ، مدرسه صنايع مستظرفه صاحب تابلوھای معروف ،ترياکيھا کمال الملک و معلم مدرسه
تابلوی خواب درويش است .
رضا عباسی ( 1044 – 974 ) :رضا مصور عباسی از نقاشان چيره دست دوره شاه
عباس کبير و از مينياتوريست ھای معروف بود .
حيدريان ( 1275 ) :استاد علی محمد حيدريان شاگرد مرحوم کما الملک که بيشتر آثار
نقاشی او در کاخھای سلطنتی ديده ميشود .
کمال الدين بھزاد )ھراتی (
کمال الدين بھزاد ھراتی نقاش معروف قرن دھم معاصر سلطان بايقرا و شاه اسماعيل اول بود .
وی در سال ٨۵۴ھجری قمری) ١۴۵٠ميالدی( در ھرات چشم به جھان گشود.
از دوران کودکی و نيز از خانواده اش اطالع درستی در دست نيست چرا که می گويند بسيار
خردسال بود که پدر خويش را از دست داد و از آن پس تحت تربيت و پرورش »روح dميرک
ھروی« قرار گرفت و نقاشی را ھم نزد وی و »پير سيد احمد « آموخت و پس از آن با تشويق
و توجه »سلطان حسين بايقرا« و وزير فرھيخته اش »اميرعليشير نوايی« مراحل ھنر را
مرحله به مرحله طی کرد.
کمالالدين بھزاد برخالف نگارگران پيش از خود در مينياتور به انسان توجه نمود و شايد
ھيچکس مثل او نتوانست در خاک سپاری انسان مقوايی و بی روح نگاره ھای پيشين شتاب کند
و به ياری طراحی قدرتمند خود ،آن پيکره ھای سنگين و مسخ شده را تکان بدھد و بناھا و
تصرف پيکره ی انسان در نقاشی منظره ھای ساکن را صحنه ی جنب و جوش زندگان نمايد.
بھزاد که در راستای ذھن متعھد و بيان عاطفه ی شديد او به کار می رود ،باعث شده که در ھمه
ی آثارش انسان از خصلت ھای خاص خود سرشار باشد.
وی در نگاره ی »ساختن قصر خورنق« ھم که بی گمان يکی از آثار جاودانه اوست ،انسان
روحمند را در صدر می گذارد و برای ھر پيکره جايی مناسب و حاالتی عميق در نظر می گيرد.
بھزاد در اين تصوير ھم – مثل بيشتر آثارش -سه بيت از اشعار نظامی را در کتيبه ای در گوشه
ی سمت چپ تابلو قرار می دھد .با اين تفاوت که اين بار شعر کامال ًدر تضاد با صحنه عمل می
کند .زيرا اگر چه اين سه بيت بيانگر صيقل کاشی ھا و جالی رنگ ھايی است که معمار واژگون
بخت
ھستی اش را در درخشش آنھا به گرو گذاشته ،اما نقاشی نشان دھنده ی زيبايی کاشی ھا نيست.
نشان دھنده ی آب فرات و الله ھای نعمانی ھم نيست که ھيچ ،بلکه در تقابل با اين زيبايی ھا،
رنج انسان ھايی را به تصوير می کشد که در ساختن و افراختن قصر در تالش اند.
وی در اين تجسم با ھوشياری،بيست و يک کارگر را – که ميان آنھا يک کارگر زنگی ھم ھست-
ور می کند که با تقسيم کار عادالنه ،با ھم »يکی« شده اند و اين نشان می دھد که برای مص ّ
بھزاد انسان ،انسان است .سياه و سفيد و عرب و ايرانی و زنگی و حبشی ندارد.
يکی از نکات اساسی در اين تصوير کاربرد آگاھانه ی رنگ است .بھزاد که ھمواره با به کار
بردن رنگ ھای درخشان از حساسيت عميق خود نسبت به رنگ شناسی با ما سخن می گويد و
بيشتر به سبز ھا و آبی ھای گوناگون تمايل تشان می دھد ،در اين تصوير فقط به رنگ ھای
ا ُخرايی ،قھوه ای ،خردلی ،خاکی و زرد که رنگ ھای خاک و خشت و گِل است ،روی آورده.
تنھا آسمان با آبی بی رمق خود فضای کوچکی از باالی تابلو را گرفته ،که آن ھم در تسخير
رنگ ھای ھوشمند زمينی در آمده است و چون گريزگاھی عمل می کند.
لباس کارگران به رنگ ھای گوناگون و بيشتر قھوه ای است و فقط جامه ی کارگری که در قلب
به پا دارد می اندازد ،قرمز است و نيز تنھا اوست که پاپوشی سرخ ھم به ابلو ايستاده و خشت باال م تتابلو
که بی گمان بھزاد در کاربرد رنگ سرخ – ھم برای جامه و ھم برای پاپوش او – که نقشی
مرکزی دارد و به وسيله ی خشت رابط ميان پايينی ھا و بااليی ھاست ،بی ھدف نبوده است.
آماده باش »رفتن« را ايجاد می کند ،تداعی اين مصراع پاپوش سرخ که حالت آمادهانگار اين پاپوش
انگار
معروف است که »:گر مرد رھی ميان خون بايد رفت« .
بقيه ی کارگران به جز خود سنمار ھمه پا برھنه اند.
نکته ی ديگر فضای ھندسی تابلو است و اينکه ھر چند بيننده در اين تصوير با بسياری وسائل
بنايی از قبيل سرند و ناوه و داربست و زنبه و تيشه و بيل و کلنگ و نيز تنوع انسان ھای پر
حرکت روبروست ،اما اين شلوغی اصال ً ذھنش را آشفته نمی کند زيرا در مجموعه ی کارگران
حالت عروجی ديده می شود که با نردبان و داربست ھمخوانی دارد و با کل تصوير مناسبتی يک
دست به ھم می زند .و اين حالت عروج که بلندای قصر را تحت شعاع قرار می دھد ،در تک تک
چھره ی کارگران – حتا کارگری که خاک »سرند« می کند ،اما سرش را رو به باال گرفته -ديده
می شود و در بخش باالی تصوير ،آنجا که کارگران حالتی پيکانی)مثلثی شکل( به خود می
گيرند ،به اوج خود می رسد .و ديگرتر اينکه اگر چه در اين تصوير رنج انسان با ضربه ھای
ل و سنگ عبور می کند و کارگران ھمه نشانه ھای بيل و کلنگ تقطيع می شود و از خشت و گگل
زنده ای از به سرقت رفتن زندگی انسان اند ،اما تمامی اجزا – حتا تصوير و تحرير -آنگونه با
ھم يگانه شده اند که جدايی شان از ھم ناممکن است .به راستی يک ھنرمند ديگر انديش تا چه
پايه می تواند به ژرفای جانش دست يابد تا بيننده را به تماشای حيرانی اعجاز ببرد؟.
صنيع الملک ( 1229 – 1283 ) :ميزرزاابوالحسن غفاری صنيع الملک از نقاشان
مشھور که تابلوی نقاشی او در موزيم واتيکان موجود است صورتھای تاالر نظاميه لقانطه و
84تصوير ممتاز از رجال قاجاريه از اوست کمال الملک برادززاده اوست .
کمال الملک ( 1319 – 1264 ) :محمد غفاری فرزند ميرزا بزرگ استاد و ھنرمند نقاشی
که شاگردانی مانند حيدريان ،اسمعيل آشتيانی ،صديقی ،علی رخسار ،را تربيت کرد و در سال
1319در نيشابور در گذشت .تابلوی او عبارتند از :از تابلو تاالر آئينه – تاالر کاخ گلستان –
سردار اسعد – فلگير بغدادی – حوضخانه صاحبقرانيه .
مصور الملکی ( 1269 ) :حسين مصور الملکی معروف به حاجی مصور الملکی در تمام رشته
ھای نقاشی از جمله شرقی و غربی و آب و رنگ و تذھيب و نقشه قالی و مينياتور استاد بود از
آثار معروف او :آبادی تخت جمشيد – سالم عيد نوروز – داريوش کبير – جنگ نادر شاه در
ھند .
شھاب الدين يحيی ابن حبش بن اميرک ابوالفتوح
سھروردی
شھاب الدين يحيی ابن حبش بن اميرک ابوالفتوح سھروردی ،ملقب به شھابالدين و شيخ
اشراق و شيخ مقتول ۵٧٨ - ۵۴٩) ،ه.ق (.يا ) ١١٩١ - ١١۵۴م (.فيلسوف نامدار بودهاست.
شيخ شھاب الدين سھروردی در سھرورد يا قره قوش خدابنده زنجان زاده شد .وی حکمت و
اصول فقه را نزد مجدالدين جيلی استاد فخر رازی در مراغه آموخت و در علوم حکمی و فلسفی
سھروردی سرآمد شد و بقوت ذکا ،وحدت ذھن و نيک انديشی بر بسياری از علوم اطالع يافت.
پس از پايان تحصيالت رسمی ،به سفر در داخل پرداخت ،و از بسياری از مشايخ تصوف ديدن
کرد و بسيار مجذوب آنان شد .به واقع ،در ھمين دوره بود که به راه تصوف افتاد و دورهھای
سفرھای وی رفته رفته گسترده تر شد ،و به درازی را به اعتکاف و عبادت و تامل گذراند.
آناتولی و شامات نيز رسيد و در اين سفر ،مناظر شام »سوريه« او را بسيار مجذوب خود نمود.
رفت و در آنجا با »ملک ظاھر« پسر »صالح الدين ايوبی« ب رفت حلب در يکی از سفرھا از دمشق به حل
ت شديدی
محبته محب مسلمانان در جنگھای صليبی ( مالقات کرد .ملک ظاھر ککه معروف مسلمانان )سردار معروف
نسبت به صوفيان و دانشمندان داشت ،مجذوب اين حکيم جوان شد و از وی خواست که در
دربار وی در حلب ماندگار شود .سھروردی که عشق شديدی نسبت به مناظر آن ديار داشت، دربار
شادمانه پيشنھاد ملک ظاھر را پذيرفت و در دربار او ماند .در ھمين شھر حلب بود که وی کار
اما سخن گفتنھای بی پرده و بی احتياط بزرگ خويش ،يعنی ،حکمةاالشراق را به پايان برد.
بودن وی در بيان معتقدات باطنی در برابر ھمگان ،و زيرکی و ھوشمندی فراوان وی که سبب
کس بحث کند ،بر وی پيروز شود ،و نيز استادی وی در فلسفه و تصوف ،از آن میشد که با ھر کس
عواملی بود که دشمنان فراوانی مخصوصا از ميان علمای قشری برای سھروردی فراھم آورد.
عاقبت به دستاويز آن که وی سخنانی برخالف اصول دين میگويد ،از ملک ظاھر وفات:
خواستند که او را به قتل برساند ،و چون وی از اجابت خواسته آنھا خودداری کرد ،به صالح
الدين ايوبی شکايت بردند .متعصبان او را به الحاد متھم کردند و علمای حلب خون او را مباح
شمردند.
رون آورده بود و برای حفظ اعتبار خود بيرون ليبيون بي
صليبيون ت ص دست سوريه را از دس تازگی سوريه به تازگی الح الدين که به صالح ص
به تاييد علمای دين احتياج داشت ،ناچار در برابر درخواست ايشان تسليم شد.
ھروردی را در سال ۵رجب سھروردی ت و ناگزير س گرفتار قرار گرف فشارظاھر تحت فش رش ملک ظاھر پسرش به ھمين دليل ،پس
۵٨٧ھجری قمری به زندان افکند و شيخ ھمان جا از دنيا رفت .وی در ھنگام مرگ ٣٨ ،سال
داشت .علت مستقيم وفات وی معلوم نيست).البته مشھور آن است که سھروردی به دليل
گرسنگی از دنيا رفت(.
سھروردی کسی است که مکتب فلسفی اشراق را بوجود آورد که بعد از مرگش وسعت يافت .او
نظريه خود را در اواخر قرن ششم و اوايل قرن ھفتم ارائه کرد .سھروردی را رھبر افالطونيان
جھان اسالم لقب دادهاند .او خود فلسفه اش را حکمت اشراق ناميده بود که به معنای درخشندگی
auroraنام نھاده اند .اما اين تفکر و برآمدن آفتاب است و اقوام التين آن را conurgens
فلسفه خاص افالطونی نيست و در آن آرای افالطون و ارسطو و نوافالطونيان و زرتشت و
ھرمس و اسطوره تحوت و آرای نخستين صوفيان مسلمان در ھم آميخته است.
مکتب سھروردی ھم فلسفه ھست و ھم نيست .فلسفه است از اين جھت که به عقل اعتقاد دارد،
اما عقل را تنھا مرجع شناخت نمی داند .عرفان است از اين نظر که کشف و شھود و اشراق را
شريف ترين و بلندمرتبه ترين مرحله شناخت می شناسد .او به سختی بر ابن سينا می تازد و از
کليات و مثل افالطون دفاع می کند .بر وجودشناسی ابن سينا ايراد می گيرد که چرا اظھار داشته
که در ھر شئ موجود ،وجود امری حقيقی است و ماھيت امری اعتباری ،و برای تحقق محتاج
وجود است .در حالی که طبق حکمت اشراق ،ماھيت امری حقيقی است و وجود امری اعتباری.
سھروردی وجودشناسيخود را »نوراالنوار« نام داده است .ھمان حقيقت الھی که درجه روشنی
آن چشم را کور می کند .نور را نمی توان با کمک چيز ديگر و نسبت به آن تعريف کرد ،زيرا
تمام اشيا با نور آشکار می شوند و طبعا بايد با نور تعريف شوند» .نوراالنوار« يا »نور
مطلق« ھمان وجود مطلق است و تمام موجودات ،وجود خود را از اين منبع کسب کرده اند و
جھان ھستی چيزی جز مراتب و درجات گوناگون روشنايی و تاريکی نيست .به ھمين دليل
سلسله مراتب موجودات بستگی به درجه نزديکی آن ھا با »نوراالنوار« دارد ،يعنی به ميزان
درجه »اشراق« و نوری که از نوراالنوار به آن ھا می رسد.
فھرست کامل آثار فارسی و عربی شھاب الدين يحيی سھروردی با استفاده از فھرست
شھرزوری و مقايسه آن با فھرست )ريتر( در دائرةالمعارف اسالميه بشرح زير آمدهاست:
-١المشارع و المطارحات ،در منطق ،طبيعيات ،الھيات.
-٢التلويحات.
حکمةاالشراق ،در دو بخش .بخش نخست ،در سه مقاله در منطق ،بخش دوم در الھيات در
-٣حکمةاالشراق،
پنج مقاله) .اين کتاب مھمترين تأليف سھروردی ميباشد و مذھب و مسلک فلسفی او را بخوبی
روشن مينمايد(.
-۴اللمحات ،کتاب مختصر و کوچکی در سه فن از حکمت ،يعنی :طبيعيات ،الھيات و منطق.
-۵االلواح المعاديه ،در دانشھای حکمت و اصطالحات فلسفه.
-۶الھياکل النوريه ،يا ھياکل النور .اين کتاب مشتمل بر آراء و نظريهھای فلسفی ميباشد ،بر
مسلک و ذوق اشراقی .سھروردی نخست آن را به زبان عربی نگاشته و سپس خود آن را به
پارسی ترجمه کردهاست.
-٧المقاومات ،رساله مختصری است که سھروردی خود آن را به منزله ذيل يا ملحقات
التلويحات قرار دادهاست.
-٨الرمز المومی)رمز مومی( ھيچيک از نويسندگانی که آثار و تأليفھای سھروردی را ياد
کردهاند ،از اين کتاب نامی نبردهاند ،جز شھروزی که آن را در فھرست سھروردی آوردهاست.
-٩المبدء والمعاد .اين کتاب به زبان پارسی است ،و کسی جز شھرزوری از آن ياد نکردهاست.
-١٠بستان القلوب ،کتاب مختصری است در حکمت ،سھروردی آن را برای گروھی از ياران و
پيروان مکتب خود به زبان پارسی در اصفھان نگاشتهاست.
-١١طوراق االنوار ،اين کتاب را شھرزوری ياد کرده ،ولی ريتر از آن نام نبردهاست.
-١٢التنقيحات فی االصول ،اين کتاب در فھرست شھرزوری آمده ولی ريتر از قلم انداختهاست.
-١٣کلمةالتصوف .شھرزوری اين کتاب را با اين نام در فھرست خود آورده ،و ريتر آنرا بنام
)مقامات الصوفيه( ياد کردهاست.
-١۴البارقات االلھية ،شھرزوری اين را در فھرست خود آورده و ريتر از آن نام نبردهاست.
-١۵النفحات المساوية ،شھرزوری در فھرست خود ياد کرده و ريتر نام آن را نياورده.
-١۶لوامع االنوار.
-١٧الرقم القدسی.
-١٨اعتقاد الحکما.
-١٩کتاب الصبر .نام اين چھار کتاب اخير در فھرست شھرزوری آمده و در فھرست ريتر ديده
نميشود.
-٢٠رسالة العشق ،شھرزوری اين کتاب را بدين نام آوردهاست ،ولی ريتر آنرا بنام »مونس
العشاق« ياد کردهاست .اين کتاب به زبان فارسی است.
-٢١رساله در حالة طفوليت ،اين رساله به زبان فارسی است .شھرزوری آنرا ياد کرده و ريتر
آنرا نياوردهاست.
-٢٣رساله روزی با جماعت صوفيان ،اين رساله نيز به زبان پارسی است .در فھرست
شھرزوری آمده و از ريتر ديده نميشود.
-٢۴رساله عقل ،اين نيز به زبان پارسی است ،در فھرست شھرروزی آمده ،و در فھرست ريتر
ديده نميشود.
-٢۵شرح رساله »آواز پر جبرئيل« اين رساله ھم به زبان پارسی است.
-٢۶رساله پرتو نامه ،مختصری در حکمت به زبان پارسی است ،سھروردی در آن به شرح
بعضی اصطالحات فلسفی پرداختهاست.
-٢٧رساله لغت موران ،داستانھائی است ،رمزی که سھروردی آن را به زبان پارسی
نگاشتهاست.
-٢٨رساله غربةالغربية ،شھرزوری اين را به ھمين نام ياد کردهاست ،اما ريتر آنرا بنام
)الغربةالغربية( آوردهاست .داستانی است که سھروردی آن را به رمز به عربی نگاشته و در
نگارش آن از رساله )حی بن يقطان( اين سينا مايه گرفته ،و يا بر آن منوال نگاشتهاست.
-٢٩رساله صفير سيمرغ ،که به پارسی است.
-٣٠رسالةالطير ،شھرزوری نام اين رساله را چنين نگاشته ،ولی ريتر نام آنرا )ترجمه رساله
طير( نوشتهاست .اين رساله ترجمه پارسی رسالةالطير ابن سينا ميباشد که سھروردی خود
نگاشتهاست.
-٣١رساله تفسير آيات »من کتاب dو خبر عن رسول .«dاين رساله را شھرزوری ياد کرده
و ريتر از آن نام نبردهاست.
-٣٢التسبيحات و دعوات الکواکب .شھرزوری اين کتاب را بھمين نام در فھرست خود آورده،
اما در فھرست ريتر کتابی بدين نام نيامدهاست .ريتر مجموعه رسالهھا و نوشتهھا و نوشتهھای
سھروردی را که در اين نوع بوده ،يکجا تحت عنوان )الواردات و التقديسات( در فھرست خود
آوردهاست و احتمال داده میشود که کتاب التسبيحات ....نيز جزء مجموعه مزبور باشد.
-٣٣ادعية متفرقه .در فھرست شھرزوری آمدهاست.
-٣۴الدعوة الشمسية .شھرزوری از اين کتاب ياد کردهاست.
-٣۵السراج الوھاج .شھرزوری اين کتاب را در فھرست خود آوردهاست ،اما خودش درباره
صحت نسبت اين کتاب به سھروردی ترديد نمودهاست ،زيرا ميگويد) :واالظھر انه ليس له(
درست تر آنست که اين کتاب از او نباشد.
-٣۶الواردات االلھية بتحيرات الکواکب و تسبيحاتھا .اين کتاب تنھا در فھرست شھرزوری
آمدهاست.
-٣٧مکاتبات الی الملوک و المشايخ ،اين را نيز شھرزوری نام بردهاست.
اما نامھای ويژه آنھا را تعيين نکرده رده ،اما
ھرزوری نام ببرده،
شھرزوری -٣٨کتاب فی السيمياء .اين کتابھا را ش
و نوشتهاست اين کتابھا به سھروردی منسوب میباشد.
-٣٩االلواح ،اين کتاب را شھرزوری يک بار )شماره (۵در فھرست خود ياد کرده که به زبان
عربی است و اکنون بار دوم در اينجا آوردهاست که به زبان پارسی است) .سھروردی خود اين
کتاب را به ھر دو زبان نگاشته ،يا به يک زبان نگاشته و سپس به زبان ديگر ترجمه
کردهاست(.
-۴٠تسبيحات العقول و النفوس والعناصر .تنھا در فھرست شھرزوری آمدهاست.
-۴١الھياکل .اين کتاب را شھرزوری در فھرست خود يکبار بنام )ھياکل النور( ياد کرده و
وان الھياکل آوردهاست و ميگويد به زبان پارسی عنوان
بار ديگر به عن
به زبان عربی است و بار ميگويد به
ميگويد
است .اين را نيز سھروردی خود به ھر دو زبان پارسی و عربی نگاشتهاست.
-۴٢شرح االشارات .پارسی است .تنھا در فھرست شھرزوری آمدهاست.
-۴٣کشف الغطاء الخوان الصفا .اين کتاب در فھرست ريتر آمده و در شھرزوری مذکور
نمیباشد.
ا در فھرست ريتر
ريتر تنھا
-۴۴الکلمات الذوقيه و النکات الشوقيه ،يا »رسالةاالبراج« اين کتاب نيز تنھ
آمدهاست.
-۴۵رساله )اين رساله عنوان ندارد( تنھا در فھرست ريتر آمدهاست .ريتر نوشتهاست:
موضوعھائی که در اين رساله از آنھا بحث شده ،عبارت است از جسم ،حرکت،
ربوبية)الھی(معاد ،وحی و الھام.
-۴۶مختصر کوچکی در حکمت :شھرزوری اين را ياد نکرده ،ولی در فھرست ريتر آمدهاست،
و ميگويد :سھروردی در اين رساله از فنون سه گانه حکمت يعنی منطق ،طبيعيات و الھيات
بحث میکند.
منظومهھای کوتاه و بلند عربی از سھروردی نقل کردهاند که در
ھرزوری و ريتر منظومه
شھرزوری -۴٧ش
اخالقی يا عرفانی ميباشد ،نظير قصيده عربی مشھور ابن سينا :سقطت موضوعھای فلسفی و اخالقی
اليک من ....که مطلع يکی از آنھا اين بيت ميباشد.
ابداً تحن اليکم االرواح و وصالکم ريحانھا والروح
شھرزوری نوشتهاست که شيخ شھاب الدين يحيی سھروردی بر سبيل تفنن به فارسی شاعر:
نيز شعر میگفتهاست و اين رباعی در تذکرهھا از او مشھور است:
ھان تان سر رشته خرد گم نکنی
خود را ز برای نيک و بد گم نکنی
رھرو توئی و راه توئی منزل تو
ھشدار که راه خود به خود گم نکنی.
فرخی سيستانی
ابوالحسن علی بن جولوغ سيستانی معروف به فرخی سيستانی از غالمان اميرخلف بانو آخرين
شعری در قالب قصيده سرود و آن را » با
ن جولوغ ،از سر ناچاری شعری ی ببن
علی
امير صفاری بود .عل
کاروان حله« نام نھاد؛ و شعر را به عميد اسعد چغانی وزير امير صفاری تقديم کرد .معروف
است که روز بعد علی بن جولوغ قصيدهای به نام »داغگاه« ساخت و آن را برای امير صفاری
خواند .امير صفاری ،چھل کره اسب را به علی بن جولوغ ھديه کرد و او را از نزديکان دربارش
قرار داد .علی بن جولوغ نيز با تخلص فرخی در دربار صفاريان ،چغانيان و غزنويان شعر
میگفت .محمود غزنوی او را به ملک الشعرايی دربار منصوب کرد .پس از مرگ محمود در
سال ۴٢١ھجری قمری ،فرخی به دربار سلطان مسعود غزنوی روی آورد و تا پايان عمر به
به
ستايش اين امير غزنوی مشغول بود.
خوش داشت و در نواختن بربط مھارت
فرخی عالوه بر شاعری آوازی خوش
روايت شدهاست که فرخی
داشت .ديوان شعر فرخی شامل بيش از چند ھزار بيت است که در قالبھای قصيده ،غزل ،قطعه،
رباعی ،ترکيببند ،و ترجيعبند سروده شدهاست.
از آن جا که بيشتر قصايد فرخی در دربار غزنويان سروده شده است؛ ستايشگری و وصف در
آن بسيار زياد است؛ ھر چند در ميان شعرھای فرخی اشعاری نيز ھستند که نکات آموزنده
اخالقی را در بر دارند .فرخی در سال ۴٢٩ھجری قمری در سنين جوانی در غزنه درگذشت.
بوسهای از دوست ببردم به نرد
نرد برافشاند و دو رخ سرخ کرد
سرخی رخسار ٔه آن ماھروی
بر دو رخ من دو گل افکند زرد
گاه بخاييد ھمی پشت دست
گاه برآورد ھمی آه سرد
گفتم :جان پدر اين خشم چيست
از پی يک بوسه که بردم به نرد
گفت :من از نرد ننالم ھمی
نرد به يک سو نه و اندر نورد
گفتم :گر خشم تو از نرد نيست
بوسه بده گرد بھانه مگرد
گفت :که فردا دھمت من سه بوس
فرخی! اميد به از پيشخورد.
--
ای جھانی ز تو به آزادی
بر من از تو چراست بيدادی
دل من دادی و نبود مرا
از دل بيوفای تو شادی
دل دھان دل به دوستی دادند
تو مرا دل به دشمنی دادی
قصد کردی به دل ربودن من
بر ھالک دلم بر استادی
تا دلم نستدی نياسودی
چون توان کرد از تو آزادی
دل ببردی و جان شد از پس دل
ای تن اندر چه محنت افتادی
بر دل دوستان فرامشتی
بر دل دشمنان ھمه يادی.
--
ای ترک حق نعمت عاشق شناختی
رفتی و ساختی ز جفا ھر چه ساختی
کردار من به پای سپردی و کوفتی
گرد ھوای خويش گرفتی و تاختی
با تو به دل چنانکه توان ساخت ساختم
بر من ز حيله ھر چه توان باخت باختی
نتوانی ای نگارين گفتن مرا که تو
از بندگان خويش مرا کم نواختی
گويا حديث ما و تو گفت ،ای بت ،آنکه گفت:
»ای حقشناس! رو که نکو حق شناختی«.
از پيش از سده سوم ھجری سندی از چامهسرايی به زبان پارسی دری در دست نيست .با اين
ھمه محمد عوفی در نسک لبابالباب نخستين چامهسرا به زبان دری را بھرام گور میداند.
پيشه راھيم جويباری از پيشگامان چامه سرايی پارسی است.
ِ ابواسحاق جويباری :ابواسحاق اب
نخستين وی زرگری بوده است.
ابوحفص سغدی :ابوحفص حکيم پسر احوص سغدی شاعر و ساکن سغد بود .گروھی
سرايش نخستين شعر فارسی را از او میدانند.
ابوزراعه معمری :ابو زراعه معمری جرجانی از شاعران قريبالعھد رودکی بوده است .
ابوسعيد ابوالخير
شيخ ابوسعيد ابوالخير از عارفان بزرگ و مشھور اواخر قرن چھارم و اوايل قرن پنجم ھجری
است .والدت او در سال 357ھجری در شھرکی به نام ميھنه يا مھنه از توابع خراسان اتفاق
افتاده است که ويرانه ھای اين شھر در ترکمنستان امروزی قرار دارد .او سالھا در مرو و
سرخس فقه و حديث آموخت تا اين که به وادی عرفان روی آورد.
شيخ ابوسعيد پس از اخذ طريقه تصوف به ديار اصلی خود )ميھنه( بازگشت و ھفت سال به
رياضت پرداخت و به اشاره شيخ و پير خود به نيشابور رفت .در اين سفرھا بزرگان علمی و
نگذشت که مخالفت به موافقت بدل شد و
شرعی نيشابور با او به مخالفت برخاستند ،اما چندی نگذشت
مخالفان وی تسليم شدند .ھرمان اته ،خاورشناس نامی آلمانی درباره شيخ ابوسعيد ابوالخير می
نويسد:
وی نه تنھا استاد ديرين شعر صوفيانه بهشمار میرود ،بلکه صرف نظر از رودکی و
معاصرانش ،میتوان او را از مبتکرين رباعی ،که زاييده طبع است ،دانست .ابتکار او در اين
نوع شعر از دو لحاظ است :يکی آن که وی اولين شاعر است که شعر خود را منحصراً به شکل
رباعی سرود .دوم آنکه رباعی را بر خالف اسالف خود نقشی از نو زد ،که آن نقش جاودانه
باقی ماند .يعی آن را کانون اشتعال آتش عرفان وحدت وجود قرار داد و اين نوع شعر از آن
زمان نمودار تصورات رنگين عقيده به خدا در ھمه چيز بوده است.
اولين بار در اشعار اوست که کنايات و اشارات عارفانه به کار رفته ،تشبيھاتی از عشق زمينی و
جسمانی در مورد عشق الھی ذکر شده و در اين معنی از ساقی بزم و شمع شعله ور سخن رفته
و سالک راه خدا را عاشق حيران و جويان ،می گسار ،مست و پروانه دور شمع ناميده که خود
را به آتش عشق میافکند«.
ابوسعيد عاقبت در ھمانجا که چشم به دنيای ظاھر گشوده بود ،در شب آدينه چھارم شعبان سال
440ھجری ،وقت نماز خفتن جھان را بدرود گفت و روح بزرگ خود را که ھمه در کار تربيت
مردمان میداشت تسليم خدای بزرگ کرد .نوهی شيخ ابوسعيد ابوالخير ،محمد منور ،در سال
599کتابی به نام اسرار التوحيد درباره ی زندگی و احواالت شيخ نوشته است .داستان مالقات
او با ابن سينا که در کتاب اسرارالتوحيد آمده بسيار معروف است:
خواجه بوعلی ]سينا[ با شيخ در خانه شد و در خانه فراز کردند و سه شبانه روز با يکديگر
بودند و به خلوت سخن می گفتند که کس ندانست و نيز به نزديک ايشان در نيامد مگر کسی که
اجازت دادند و جز به نماز جماعت بيرون نيامدند ،بعد از سه شبانه روز خواجه بوعلی برفت،
شاگردان از خواجه بوعلی پرسيدند که شيخ را چگونه يافتی؟ گفت :ھر چه من میدانم او
میبيند ،و متصوفه و مريدان شيخ چون به نزديک شيخ درآمدند ،از شيخ سؤال کردند که ای
شيخ ،بوعلی را چون يافتی؟ گفت :ھر چه ما می بينيم او میداند«.
رباعياتي ازابوالخير
من بی تو دمی قرار نتوانم کرد
احسان ترا شمار نتوانم کرد
ر مويی
ھر
ود ھ
شود
من زبان ش
ر من
برسر
گر برس
يک شکر تو از ھزار نتوانم کرد.
فخرالدين اسعد گرگانی شاعر داستانگوی نيم ٔه نخست سده پنجم ھجری است .والدت او را با
توجه به قرائن موجود بايد در آغاز قرن پنجم ھجری در مالير دانست .وفات فخرالدين اسعد بعد
از سال ۴۴۶و گويا در اواخر عھد طغرل سلجوقی اتفاق افتادهاست .وی از داستان سرايان
بزرگ است و معتزلی مذھب بودهاست .او ھمزمان با سلطان ابوطالب طغرل )(۴٢٩-۴۵۵
میزيستهاست .او در فتح اصفھان با طغرل ھمراه بوده و بعد از آنکه سلطان از اصفھان به قصد
تسخير ھمدان خارج شد ،فخرالدين اسعد در ھمدان بماند و با عميد ابوالفتح مظفر نيشابوری
حاکم اصفھان باقی ماند و تا ز مستان سال ۴۴٣را در آن شھر به سربرد.
گفتگوھای او با امير ابوالفتح مظفر به نظم داستان ويس و رامين توسط او انجاميد .بعدھا
بسياری از گويندگان در منظومهھای خويش به شيوه شاعری وی توجه نمودند که از آن جمله
نظامی گنجوی را بايد نام برد که ھنگام سرودن خسرو و شيرين به برخی از موارد اين کتاب
نظر داشتهاست.
افزون بر ماجرای بھرام گور ،سندی كه اھميت دژ گوراب مالير را دو چندان می كند اين است
كه ،فخرالدين اسعد گرگانی شاعر معروف قرن پنجم ھجری ،ھمروزگار با طغرل بيک سلجوقی
و سرايند ٔه شھير منظوم ٔه ويس و رامين از دژ گوراب در اثر خود ياد كرده است .ھمين عامل
باعث شده است كه عدهای نام او را فخرالدين اسعد كـ َركانی بدانند .كـركان نام دھات شھرستان
مالير و در ده كيلومتری گوراب است .
عدهای بر اين باورند که چون کرکان ،روستای كوچك و نامشھوری بوده است ،بعدھا به جای
انی ناميده اند .در بخشی از منظومه ، اينكه فخرالدين اسعد را " كـَركانی " بدانند ،به اشتباه ُگرگ
رگانی
رامين که از عشق ويس ) ويس بر وزن گيس ( دلخسته و آزرده است به قلع ٔه گوراب میآيد و با
زنی به نام ُگل ازدواج میکند .ويس باخبر میشود و دايه اش را نزد رامين می فرستد :
چو اندر مرز گوراب آمد از راه
به صحرا پيشش آمد بی وفا شاه
رامين با دايه بدرفتاری میکند و او را باز می گرداند .ويس يکی از ھمنشين ھايش را به نام
مشکين می خواند و میگويد:
قلم بردار مشکينا به مشک آب
يکی نامه نويس از من به گوراب
تو خود دانی سخن در ھم سرشتن
به نامه ھرچه به باشد نوشتن
اگر باز آوری او را به گفتار
ب َُوم تا زنده ام پيشت پرستار.
نام ٔه ويس به رامين میرسد .رامين مدتی با گل زندگی میکند اما دوباره ھوای عشق ويس به
سرش میزند .از گل جدا میشود ،گوراب را ترک میکند و به جانب خراسان و ويس میرود.
روی از شاعران دور ٔه ب َھ َ َعي ِ
ش ابوشعيب ھروی :ابوشعيب صالح بن
بن محمد معروف به ابو ُ
سامانی بود
کور بلخی از شعرای نامآوری است که به زبان فارسی و عربی شعر ابوشکور بلخی :ابوش
ابوشکور
گفته است و در دربار سامانيان در بخارا به سر برده است .سال تولد او را ٣٠٣دانستهاند.
اولين کسی بود که مثنوی را سرود و منظومه ای بنام آفرين نامه منسوب به او است از قرار
معلوم از کل ديوانش ١٩٢بيت موجود است.
ابوطاھر خسروانی :ابوطاھرطيب پسر محمد خسروانی از چامهسرايان کھن است.
ابوطيب مصعبی :اديب ،سياستمدار و شاعر بود .وی روزگاری صاحب ديوان رسائل نص
نصر
ر
نيز مدتی وزارت داشت و بگفته س از عزل ابوالفضل محمد بلعمی نيز
بود که شايد پپس
بن احمدسامانی بود
بن
ثعالبی به امر نصر بن احمد کشته شد ابو طيب از شاعران توانائی بود که به دو زبان فارسی و
عربی شعر میسرود.
ابوالحسن آغاجی :ابوالحسن علی پسر الياس آغاجی از بزرگان دربار سامانی بود.وی
چامه سرا نيز بود .نام وی را به ريختھای آغجی و آغاچی نيز آورده اند.
ابوالعباس ربنجنی :ابوالعباس فضل پسر عباس ربنجنی از چامه سرايان سده چھارم
است.
ابوالعالء شوشتری :ابوالعالء شوشتری شاعر پارسيگوی )بی ديوان( سده چھارم
ھجری است.او در زمان سامانيان میزيست.
شمس تبريزی
محمد پسر علی پسر ملکداد ،ملقب به شمسالدين ،يا شمس تبريزی )-۵٨٢پس از ۶۴۵ھجری
قمری( از صوفيان مشھور سد ٔه ھفتم ھجری است .شھرت او بيشتر به خاطر آشنايی مولوی با
اوست و ديوان غزلھای مولوی با نام کليات شمس شناخته میشود .او از مردم تبريز بود .در
مورد محل دفن وی دو فرضيه وجود دارد که مورد بحث میباشد .اولين فرضيه حکايت از دفن
وی در شھر خوی در استان آذربايجان غربی دارد که شھرداری خوی از مدتھا پيش در حال
بازسازی محل دفن وی جھت آماده سازی برای بازديد عموم میباشد ،و فرضيه دوم که بعدھا
مطرح شدهاست حاکی از دفن وی در شھر تبريز است که اين اختالف نظر در محل دفن وی بعضا
موجب جنجال لفظی بين اعضای شورای شھر دو شھر میگردد .او اولين بار در سال ۶۴٢ه.ق.
ه قونيه رفت و با موالنا ديدار کرد )درباره نحوه آشنايی اين دو با ھم روايات مختلف نقل شده(. ببه
با شمس برخاستند و شمس ناگزير از قونيه رفت و در سال ۶۴٣به مريدان موالنا به دشمنی با
قونيه بازگشت و دوباره مورد آزار مريدان موالنا قرار گرفت تا سال ۶۴۵که ظاھرا برای آخرين
رفت و ناپديد گشت .در مورد سرنوشت وی اطالع دقيقی در دست نيست .از شمس بار از قونيه رفت
اثری در دست نيست ،مريدان سخنان وی را که در مجالس مختلف بر زبان آورده ،گردآوری
کردهاند که اين اثر به نام »مقاالت شمس تبريزی« معروف است.
گرچه تا پيش از مالقات اسطورهای شمس و موالنا ھيچ اطالعی از اصل و نسب و پيشينه شمس
نبودهاست اما اوج توجه موالنا به او سبب شد تا محققان در قرنھای بعد پس از کشف کتاب
مقاالت شمس به جزييات بيشتری درباره زندگی و پيشينه اين مرد افسانهای پی ببرند و به ميزان
تاثيرگذاری او در شکل دادن به افکار و انديشهھای موالنا واقف شوند .دکتر محمدعلی موحد در
کتاب شمس تبريزی ،درباره نام و نشان شمس چنين مینويسد :از زندگی شمس تبريز و احوال
د خبر مھمی در دست نبود .قديمی ترين مدارک درباره شد
کشف ش
تا آن گاه که مقاالت کشف
شخصی او تا
شخصی
نامه سلطان ولد و رساله سپھساالر است که گفته »ھيچ آفريدهای را بر حال شمس شمس ابتدا نامه
اطالعی نبوده چون شھرت خود را پنھان میداشت و خويش را در پرده اسرار فرو میپيچيد«.
اکنون افسانهھای بی شماری در ھنر و ادب کجا آمد و به کجا رفت تتاکنون
درباره اينکه او که بود و از کجا
پارسی سروده شدهاست و در زبان و ذھن مردم به يادگار مانده ،البته اصلی ترين منبع برای
ه شمس
چه
اطالعاتی خود کتاب مقاالت شمس تبريزی است .در کتاب مقاالت اگر چ
کسب چنين اطالعاتی
خود نپرداختهاست اما میتوان او را از ميان توصيفات تبريزی به شرح احوال و معرفی پيشينه خود
تبريزی
و خاطرات بازشناخت ،توصيفاتی که او به مناسبتھای گوناگون درباره افراد و اقوال مطرح
میکند.
درباره پدر و مادر شمس تبريزی آن قدر میدانيم که او در مقاالت آنھا را به نازک دلی و
مھربانی توصيف میکند و اينکه آنھا شمس را نازپرورده کرده بودند» :اين عيب از پدر و مادر
بود که مرا چنين به ناز برآوردند«.
از ھمه آنچه شمس درباره پدر خود میگويد میتوان فھميد که مابين او و پدر ھر روز فاصله و
جدايی میافتاده و پدر از درک دنيای فرزند عاجز بودهاست .شمس در جايی درباره پدر خود
میگويد:
»نيک مرد بود ...اال عاشق نبود ،مرد نيکو ديگر است و عاشق ديگر «...مقاالت » ١١٩پدر
از من خبر نداشت .من در شھر خود غريب ،پدر از من بيگانه ،دلم از او میدميد .پنداشتمی که
بر من خواھد افتاد .به لطف سخن میگفت ،پنداشتم که مرا میزند ،از خانه بيرون میکند«
مقاالت ٧۴٠پدر میخواست که پسر فقه بخواند و فقيه سرشناس شود و پسر البته که میبايست
شمس میشد و بر قونيه طلوع میکرد.
شمس تبريزی در محضر استادانی چون شمس خويی و نيز قاضی شمس الدين خونجی ،تحصيل
میکرده و به سرعت رابطه خود را با آنان قطع کرده و راه ديگری در پيش گرفتهاست .او پس
از اين دوران به سير و سلوک پرداخت و در نزد پيران بزرگ طريقت به کسب معرفت پرداخت،
بزرگانی چون پير سله باف و پير سجاسی از جمله بزرگانی که شمس تبريزی طی سفرھای خود
با آنان مالقات میکند میتوان به اين نامھا اشاره کرد :شھاب ھريوه وی مردی بودهاست اھل
دمشق که معتقد بود عقل ھرگز خطا نمیکند .فخررازی ،اوحدالدين و محی الدين بن عربی از
جمله بزرگانی بودهاند که شمس مدتی با آنھا نشست و برخاست داشتهاست.
اسدی طوسی ( 465 ) :حکيم ابو نصر علی بن احمد اسدی طوسی از شاعران قرن پنجم و از
حماسه سرايان معروف است و آثار او :مناظرات – گرشاسبنامه و لغت فرس است .
امير معزی ( 518 – 438 ) :اميرالشھرا اميرعبد dمحمد بن عبدالملک معزی از شھرای قرن
پنجم ھجری که از ملکشاه سلجوقی لقب معزالدين گرفت .
باباطاھر عريان
باباطاھر عريان ) ( 450 – 390باباطاھر ھمدانی ،از شاعران معروف اواسط قرن پنجم
ھجری -پيری وارسته و درويش فروتن بوده است .او معاصر با عھد طغرل بيک سلجوقی بوده
است ” .بابا” لقبی بوده که به پيروان وارسته میدادهاند و عريان به دليل بريدن به از تعلقات
دنيوی بوده است .گويند در يکی از دو بيتیھای مشھورش سال تولدش را به حروف ابجد
گنجانيده ،که پس از محاسبه توسط ميرزا مھدی خان کوکب به سال ٣٢۶ھجری رسيده و پس
از ٨۵سال زندگی وفات يافته است .آرامگاه وی در شمال شھر ھمدان ،در ميدان بزرگی به نام
وی قرار است ترانهھا يا دو بتیھای باباطاھر در بحر ھزج مسدس محذوف و به لھجه لری،
سروده شده است .دو قطعه ،چند غزل با لھجه لری ،مجموعه کلمات قصار به زبان عربی و
کتاب سرانجام شامل دو بخش عقايد عرفا و صوفيان و الفتوحات الربانی فی اشارات الھمدانی
آثار او می باشد .نوشته ھا و شيوه بيان بابا طاھر مھم ترين سند زبان کردی می باشد .گزيده
ای از سروده ھای باباطاھر عريان :
• شب تاريک و راه باريک و من مست
قدح از دست ما افتاد و نشکست
• نگه دارنده اش نيکو نگه داشت
و گرنه صد قدح نفتاده بشکست •
ز دست چرخ گردون داد دارم
ھزاران ناله و فرياد دارم
• نشسته ،دلستانم با خس و خار
دل خود را چگونه شاد دارم
• دال ،خوبان دل خونين پسندند
دال خون شو ،که خوبان اين پسندند
• متاع کفر و دين بی مشتری نيست
گروھی آن ،گروھی اين پسندند
• ندانم لوت و عريونم که کرده
خودم جالدو بی جانم که کرده
• بده خنجر که تا سينه کنم چاک
ببينم عشق بر جانم چه کرده
• اگر دل دلبره ،دلبر کدامه؟
وگر دلبر دله ،دل را چه نامه؟
• اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که اين چونست و آن چون
• يکی را داده ای صد گونه نعمت
يکی را قرص جو آلوده در خون
• مرا نه سر نه سامان آفريدند
پريشانم پريشان آفريدند •
ز دست ديده و دل ھر دو فرياد
که ھر چه ديده بيند دل کند ياد
• بسازم خنجری نيشش ز پوالد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد.
بسام کورد :بسام کورد از سيستان بود که به يعقوب ليث صفاری پناه آورده بود.او از
ی است.از او تنھا قطعهای در ستايش يعقوب به جا مانده پارسی
سرايی به زبان پارس پيشگامان چامهسرايی
است .
بندار رازی :شاعر نيمه دوم سده چھارم ھجری است .از آثاراو چَ موشنامه؛ اين اثر دارای
چند بيت به گويش گيلکی بوده که اکنون از آن چيزی به جای نمانده است .يکی دو شعر کوتاه از
رستھه فھلويات نيز منسوب به اوست که امروز در دست است .شعرعايش بيشتر در قالب ھزل
ده پيداست که مدتی در آذربايجان نيز زندگی کرده شده که در ديوان خاقانی به او ش بود .از اشارهای که
و يا شاعر مديحهگوی يکی از دربارھای آن ديار بوده.
جمالالدين عبدالرزاق :جمالالدين محمد بن عبدالرزاق اسپھانی چامهسرای سده ششم
ھجری بود .وی در اصفھان تولد يافت او را بواسطه ابداع معانی خالق المعانی لقب داده اند
وفاتش را در سال 588ه .ق .نوشته اند گويا در نقاشی نيز دست داشت.
حکاک مرغزی َ :ح ّ
کاکِ َمرغزی چامهسرای در نيمه دوم سده چھارم ھجری
است.شعرھايش بيشتر در قالب ھزل بودند و از اين رو لقب حکّاک يافت
حاجی زين العابدين شروانی :
حنظله بادغيسی
حنظلهي بادغيسي يكي از قديميترين شاعران )شايد قديميترين شاعر( فارسي است كه ما از
وي گزارشي در دست داريم .نظامي عروضي )چھار مقاله ،ويراستهي قزويني ،ص (42-43
مينويسد كه زماني فردي از احمد بن عبد dخجستاني پرسيد كه وي چه گونه فرمانرواي
ھمهي خراسان گرديد؟ وي پاسخ داد كه روزي در بادغيس )منطقهي شمالي ھرات( ديوان شاعر
محلي ،حنظلهي بادغيسي را ميخوانده كه به اين دو بيت جانبخش برخورده است:
مھتري گر به كام شير در است،
ير بجوي.
شير
شو خطر كن ،ز كام ش
شو
يا بزرگي و عز و نعمت و جاه،
يا چو مردا ْنتْ مرگ را روياروي.
درآمد ،جنگجوياني را ث صفاري درآمد، ليث
ي بن لي
علي ه خدمت عل ن اشعار الھام گرفت ،و ببه اين احمد از اي
احمد
گردآورد ،سپس عليه سرور خود شوريد و كشور را از آن ِ خويش ساخت؛ و اين ھمه حاصل
تأثير آن دو بيت شعر بود .اگر اين داستان را معتبر بدانيم ،اين نتيجه به دست خواھد آمد كه
اشعار حنظله پيش از 876م 261 /.ق) .سال شورش احمد( در ديواني جمع آوري شده بود.
اين استنتاج به نظر ميرسد با اين گفتهي محمد عوفي )لباب االلباب ،ج ،2ص (2كه حنظله در
روزگار طاھريان ) 205-259ق (.برآمده و نامبردار شده بود ،سازگار باشد .نويسندهي سدهي
19م .رضاقلي خان ھدايت ،از سال 835م 219 /.ق .به عنوان تاريخ درگذشت حنظله ياد
ميكند ،اما اين تاريخ بسيار زود به نظر ميرسد.
اشعار بازمانده از حنظله بادغيسي شامل 2بيتي است كه نظامي عروضي )ظاھراً از يك قصيده(
ذكر كرده ،و يك دوبيتي عاشقانهي نسبتا ً مرسوم كه ھمهي چھار مصراع آن را عوفي نقل كرده
است*.
يارم سپند ،گرچه بر آتش ھمی فکند
تارسد مرا گزند از بھر چشم،
او را سپند و آتش ،نايد ھمی به کار
با روی ھمچو آتش و با خال چون سپند.
تخ ّلص به خاقانی از جملۀخاقانی شروانی :افضلالدّين بديلبن علی خاقانی شروانی م
متخ
ھجری بوده به سال 520ه.ق .در بزرگترين قصيدهسرايان تاريخ شعر و ادب پارسی قرن 6
شروان يا شيروان متولد و در سال 595ه.ق .وفات يافته .آثار خاقانی ديوان اشعارو مثنوی
تحفةالعراقين و منشات خاقانی و مثنوی کوتاه ختمالغرايب می باشد .
وحشیبافقی
است که در موالنا شمسالدين يا کمالالدين محمد وحشیبافقی يکی از شاعران نامدار سده دھم
پادشاھی شاه
ود .دوران زندگی او با پادشاھیگشود
جھان گش
م به جھان
چشم
قمری در شھر بافق چش
سال ٩٣٩ھجری قمری
تھماسب صفوی و شاه اسماعيل دوم و شاه محمد خدابنده ھمزمان بود .وی در سال ٩٩١ھجری
قمری در شھر يزد درگذشت.
کليات وحشی متجاوز از نه ھزار بيت و شامل قصيده ،ترکيب بند و ترجيع بند ،غزل ،قطعه،
رباعی و مثنوی است.وحشی دو مثنوی به استقبال از خسرو و شيرين نظامی دارد يکی به نام
“ناظر و منظور” و ديگری به نام فرھاد و شيرين .مثنوی نخستين به سال ٩۶۶به پايان رسيد
و ١۵۶٩بيت است و اما مثنوی دوم که از شاھکارھای ادب دراماتيک پارسی است ،ھم از عھد
شاعر شھرت بسيار يافت ليکن وحشی بيش از ١٠٧٠بيت از آن را نساخت و باقی آن را وصال
شيرازی شاعر مشھور سده سيزدھم ھجری )م (١٢۶٢سروده و با افزودن ١٢۵١بيت آن را
به پايان رسانيدهاست .شاعری ديگر به نام صابر بعد از وصال ٣٠۴بيت بر اين منظومه افزود.
امی سروده “خلد برين” است بر وزن
نظامی
ه پيروی از نظ
مثنوی معروف ديگری که وحشی ببه
مخزناالسرار و مرتب بھشت روضه .مثنویھای کوتاھی از وحشی در مدح و ھجو و نظاير آنھا
بازمانده که اھميت منظومهھای يادشده را ندارد.
خبازی) :درگذشته ٣۴٢ق (.از شاعران روزگار سامانيان بوده است .و از معاصران کسايی،
دقيقی ،شھيد بلخی و ابوالمؤيد بلخی بوده است .از اشعار او اثر کمی به جا مانده است.در
عروضی سمرقندی و عوفی و ھدايت از او ياد شده.
خسروی سرخسی :ابوبکر محمد پسر علی سرخسی خسروی شاعر و فيلسوف بود.
خواجه عبد dانصاری
شيخاالسالم ابواسماعيل عبدdبن ابیمنصور محمد معروف به » پير ھرات « و » پير انصار«
و » خواجه عبد dانصاری « و » انصاری ھروی « ،دانشمند و عارف بود .وی از اعقاب
ابوايوب انصاری است از كودكی زبانی گويا و طبعی توانا داشت چنانكه شعر پارسی و تازی را
نيكو میسرود و در جوانی در علوم ادبی و دينی و حفظ اشعار عرب مشھور بود و مخصوصا ً در
حديث قوی بود و امالی بسيار داشت و در فقه روش امام حنبل را پيروی میكرد.وی در تصوف
از شيخ ابوالحسن خرقانی تعليم گرفت و جانشين او بود .محل اقامتش بيشتر در ھرات بود و در
آنجا تا پايان زندگانی بتعليم و ارشاد اشتغال داشت .تولد انصاری در ھرات به سال 396ھ .ق/ .
1006م .و مرگ وی به سال 481ھ .ق1088 / .م .بوده است .از رسائل منثور او كه بنثر
مسجع نوشته مناجاتنامه ،نصايح ،زادالعارفين ،كنزالسالكين ،قلندرنامه ،محبتنامه ،ھفتحصار،
رسالهء دل و جان ،رسالهء واردات و الھینامه و ترجمهء امالء طبقاتالصوفيهء سلمی بلھجهء
ھروی را میتوان نام برد .شعر نيز می گفت.
اوين و القاب و نسب خواجه عبد dانصاری بطوريکه خود خواجه در آغاز کتاب طبقات عناوين
عن
صوفيه امالء فرموده چنين است :شيخ االسالم امام االئمه ،ابواسمعيل عبد dابن ابی منصور
محمد ابن ابی معاذ علی ابن محمد ابن احمد ابن علی ابن جعفر ابن منصور ابن متّ الخزرجی
االنصاری الھروی .نسب وی به ابوايوب انصاری از مشاھير صحابه حضرت رسول منتھی
ميگردد .ابوايوب انصاری در زمان خليفه ی سوم ،عثمان بن عفان ،با احنف ابن قيس به
خراسان آمده و در ھرات ساکن شد .مادرش از اھل بلخ بود .خواجه عبد dانصاری از اج ّله ی
علما و محدثين و از اکابر صوفيه و عرفاست ،مذھبش حنبلی و مايل به تجسيم و تشبيه و در
عقيده ی خود در نھايت رسوخ و تعصب بوده است.
علمای عصر خصوصا ً حکما و متکلمين از دست خشونت و تعصب او ھمواره در رنج و تعب
کرت بودند و چندين ّ
قصد ھالک او نمودند .خواجه از برزگان مشايخ و علمای راسخ بوده و بخدمت شيخ ابوالحسن
خرقانی اخالص و ارادت داشته ،خود در مقاالت گويد» :عبد dمردی بود بيابانی ميرفت بطلب
که نه عبد dماند نه
نه زندگانی که
خرقانی ،چندان کشيد آب زندگانی
ابوالحسن خرقانی،
به ابوالحسن
يد به
رسيد
اه رس
ناگاه
آب زندگانی ناگ
خرقانی«.
صاحب نفحات االنس مولد شيخ را در سال 376ذکر کرده.کتاب منازل السائرين منصوب به آن
جناب است و ايضا ً کتاب انوارالتحقيق که شامل مناجات و مقاالت و نصايح اوست.
ابيات عارفانه ی وی:
وز جمله ی خلق برگزيدن خود را عيب است بزرگ برکشيدن خود را
ديدن ھمه کس را و نديدن خود را از مردمک ديده ببايد آموخت
از من خبرت که بينوا خواھی رفت گر در ره شھوت و ھوی خواھی رفت
ميدان که چه می کنی کجا خواھی رفت بنگربکجايی ز کجا آمده ای
عشق آخر کار پارسايی باشد آنجا که عنايت خدايی باشد
سجاده نشين کليسيايی باشد وآنجای که قھر کبريايی باشد
صيد توام از دانه و دام آزادم مست توام از باده و جام آزادم
ورنه من از اين ھر دو مقام آزادم مقصود من از کعبه و بتخانه تويی
خاکی تر و ناچيزتر از گرد شوی شرط است که چون مرد ره درد شوی
بفکن الف مراد تا مرد شوی ھر کاو ز مراد کم شود مرد شود
امروز زمن گرم نشد بازاری دی آمدم و نيامد از من کاری
نا آمده به ُبدی ازين بسياری. فردا بروم بی خبر از اسراری
يک قسمت ازمناجات حواجه عبد: d
الھی! اگر در کمين سر تو به ما عنايت نيست ،سرانجام قصه ی ما جز حسرت نيست ای حجت
را ياد و انس را يادگار ،خود حاضری ما را به جستن چه کار.
الھی! ھرکس را اميدی ،و اميد رھی ديدار ،رھی را بی ديدار نه به مزد حاجت است نه با بھشت
کار ،مرا تا باشد اين درد نھانی ،ترا جويم که درمانم تو دانی.
الھی! او که ترا به ضايع شناخت بر سبب موقوف است ،و او که ترا به صفات شناخت در خبر
محبوس است .او که به اشارت شناخت صحبت را مطلوب است ،او که ربوده ی اوست از خود
معصوم است.
الھی! موجود عارفانی ،آرزوی دل مشتاقانی ،مذکور زبان مداحانی ،چونت نخواھم که نيوشنده
ی آواز داعيانی ،چونت نستايم که شاد کننده ی دل بندگانی ،چونت ندانم که زين جھانی ،چونت
دوست ندارم که عيش جانی؟
الھی! تا رھی را خواندی ،رھی را در ميان مالء تنھاست ،تا گفتی که بياھفت اندام رھی
شنواست ،از آدمی چه آيد؟ قدر آدمی پيداست ،کيسه تھی و باده پيماست ،اين کار پيش از آدم و
حواست و عطا پيش از خوف و رجاست ،اما آدمی به سبب ديدن مبتالست ،بناز کسی است که از
ديدن رھاست و با خود به جفاست ،اگر آسيای گردان است چه بود قطب مشيت به جاست.
حقا که در اين سخن نه زرق است و نه فن ای دوست به جملگی ترا گشتم من
شايد صنما بجای تو ھستم من گر تو ز خودی خود برون جستی پاک
الھی! اگر کسی ترا به طلب يافت من خود طلب از تو يافتم ،ار کس ترا به جستن يافت من به
گريختن يافتم.
الھی! چون وجود تو پيش از طلب و طالب است ،طالب از آن در طلب است که بيقراری برو
غالب است ،عجب آن است که يافت نقد شد و طلب برنخاست حق ديده ور شد و پرده ی عزت
بجاست.
الھی! اگر زاريم در تو زاريدن خوشست ور ناليم بر تو ناليدنمان در خور است .الھی! از
خاک چه آيدمگر خطا و از علت چه زايد مگر جفا و از کريم چه آيد جز وفا .الھی! باز آمديم با
ی .الھی! گنج درويشانی ،زاد مضطرانی،
مضطرانی، نھی
ی بر خستگان نھ
مرھمی
چه باشد اگر مرھم
ی چه
تھی
دو دست تھ
مايه ی اميدگانی ،دستگير درماندگانی .چون می آفريدی جوھر معيوب می ديدی ،می برگزيدی ،و
با عيب می خريدی و بر نگرفتی و کس نگفت که بردار ،اکنون که برگرفتی بمگذار و در سايه ی
لطفت ميدار و جز به فضل خود مسپار.
ور پست کنی بنا خود افراشته ای گر آب دھی نھال خود کاشته ای
از دست ميفکنم چو برداشته ای من بنده ھمانم که تو پنداشته ای
الھی! نسيمی دميد از باغ دوستی ،دل را فدا کرديم ،بويی يافتيم از خزينه ی دوستی ،به پادشاھی
الھی! ھر شادی بر سر عالم ندا کرديم ،برقی شتافت از مشرق حقيقت ،آب گل کم انگاشتيم.
که بی تو است اندوه آن است ،ھر منزل که نه در راه توست زندان است ،ھر دل که نه در طلب
آن تو به صدھزار جان توست ويران است ،يک نفس با تو به دو گيتی ارزان است ،يک ديدار از ِ
رايگان است ،صد جان نکند ،آنچه کند بوی وصالت.
الھی! چه زيباست ايام دوستان با تو ،چه نيکوست معاملت ايشان در آرزوی ديدار تو ،چه خوش
است گفتگوی ايشان ،در راه جستجوی تو ،چه بزرگوار است روزگار ايشان در سر کار تو.
ملکا! آب عنايت تو به سنگ رسيد سنگ بار گرفت ،از سنگ ميوه ،ميوه طعم و خوار
ملکا! ياد تو دل را زنده کرد و تخم مھر افکند ،درخت شادی رويانيد و ميوه ی آزادی گرفت.
طيبه از آن نرويد و جز
شجره ی طيبه
قابل ،تخم جز شجره
خوش و طينت قابل،
باشد و تربت خوش رم باشد
ين ننرم
زمين
داد ،چون زم
عبھر عھد بيرون نيايد.
الھی! يافته می جويم ،با ديده ور می گويم که دارم؟ چه جويم؟ که می بينم؟ چه گويم؟ شيفته ی
زان تو می فزود و زان رھی می کاست تا آخر اين جستجويم ،گرفتار اين گفتگويم .الھی! ِ
ھمان ماند که بود راست.
تو ھست بسی رھيست شايد کم و کاست گفتی کم و کاست باش خوب آمد و راست
الھی! مشرب می شناسم ،اما واخوردن نمی يارم ،دل تشنه و در آرزوی قطره ای ميزارم ،سقايه
مرا سيری نکند من در طلب دريااَم ،بر ھزار چشمه و جوی گذر کردم ،تا بو که دريا دريابم ،در
آتش عشق غريقی ديدی؟ من چنانم ،در دريا تشنه ای ديدی؟ من آنم ،راست به متحيری مانم که
در بيابانم ،فرياد رس که از دست بيدلی به فغانم.
الھی! غريب ترا غربت وطن است ،پس اين کار کی دامن است؟ چه سزای فرج است او که به تو
الھی! مشتاق کشته ممتحن است؟ ھرگز کی به خانه رسد او را که غربت او را وطن است؟
الھی! چه خوش روزگاری است کشته ی دوستی را ديدار تو کفن است .الھی است و کشته
تی است
دوستی
ی دوس
چه خوش بازاری است بازار عرفان در کار تو ،چه آتشين است نفس روزگار دوستان تو با تو،
ھای ايشان در يادکرد و يادداشت تو ،چه خوش دردی است درد مشتاقان در سوز شوق و مھر
تو ،چه زيباست گفتگوی ايشان در نام و نشان تو.
نماينده ی بالی خويش،
عطای خويش ،ای شيرين نماينده
ای سزاوار ثنای خويش ،ای شکر کننده ی عطای
رھی بذات خود از ثنای تو عاجز و به عقل خود از شناخت منت تو عاجز و به توان خود از
سزای تو عاجز.
کريما! گرفتار آن دردم که تو دوای آنی ،بنده ی آن ثنااَم که تو سزای آنی ،من در تو چه دانم تو
دانی ،تو آنی که خود گفتی ،و چنانکه خود گفتی آنی.
خدايا! گرفتار آن دردم که تو دوای آنی ،در آرزوی آن سوزم که تو سرانجام آنی ،من در تو چه
دانم تو دانی ،تو آنی که خود گفتی ،و چنانکه خود گفتی آنی.
شيرين ھمه تلخ و پخته خام است در ھجر تو کار بی نظام است مرا
مرا
بی نام تو سربه سر حرام است مرا در عالم اگر ھزار کار است مرا
الھی! آنکس که زندگانی وی تويی ،او کی بميرد و آنکس که شغل وی تويی شغل بسر کی برد؟
ای يافته و يافتنی ،نه جز از شناخت تو شادی ،نه جز از يافت تو زندگانی ،زنده بی تو چون
کريما! گر زارم ،در مرده زندانی و صحبت يافته با تو ،نه اين جھانی نه آن جھانی.
تو زاريدن خوشست و نازم به فضل تو نازيدن خوشست ،ھر خانه ای که ح ّد آن با توست آبادان
است ،ھردل که در ةآن مھر توست شادان است ،آزاد آن نفس که به مھر تو يازان است ،شاد آن
دلی که به مھر تو تازان است.
ياد وصف توست يارب غمگنان را مھر ذات توست الھی دوستان را اعتقاد
غمگسار
الھی! نه جز از شناخت تو شادی است ،نه جز از يافت تو زندگانی ،زنده بی تو چون مرده
زندانی است ،زندگانی بی تو مرگی است و زنده به تو زنده ی جاودانی است.
ای جان جھان تو کفر و ايمان منی بی جان گردم که تو ز من برگردی
الھی! اگر اين آه از ما دعويست سزای آنی ،ور الف است به جای آنی ،ور صدق است وفای
آنی.
الھی! اگر دعويست سخن راست است ور الف است ناز است ،ور صدق است کار راست است،
ار دعوی است نه بيداد است ور الف است از آن است که دل شاد است ور صدق است ،از تاوان
آزاد است.
الھی! الھی! تو دانی که کدام است اگر دعوی بر کرم عرض کنی ،ناز مرا ضرور است.
از سه چيز که دارم در يکی نگاھکن ،اول سجودی که جز تو را از دل نخاست ديگر تصديقی که
ھرچه گفتی گفتم که راست ،سديگر چون باد کرم خاست دل و جان جز ترا نخواست.
خيام
حکيم ابوالفتح ُع َمر بن ابراھيم خيام نيشابوری از رياضیدانان ،اخترشناسان در دوره سلجوقی
است .در دوره سلطنت ملکشاه سلجوقی ) ۴٢۶-۵٩٠ھجری قمری( و در زمان وزارت خواجه
نظامالملک گاھشماری را اصالح کرد .فقه را در ميانسالی در محضر امام موفق نيشابوری
آموخت؛ حديث ،تفسير ،فلسفه ،حکمت و اختر شناسی را فراگرفت .برخی نوشتهاند که او فلسفه
مستقيما از زبان يونانی فرا گرفته بود .در دربار ملکشاه میزيست و از پيرامونيان و
را مستقيما
ھمراھان شاه بود .با نظام الملک طوسی رابطهای نيکو داشت ،کتاب جبر و مقابله را پس از
نگارش به خواجه تقديم کردو نيز در گاھشناسی ،تقويم جاللی را تدوين کرد که به نام جالل الدين
ملکشاه شھره است،
اما پس از مرگ ملکشاه کاربستی نيافت .عدهای از تذکرهنويسان ،خيام را شاگرد ابن سينا و
عدهای ديگر او را شاگرد امام موفق نيشابوری عارف معروف نوشتهاند .وی بيش از 100
رباعی سرودهاست .در حدود دھه نخست سده پنجم ھجری در نيشابور زاده شد مرگ خيام را
ميان سالھای ۵٢٠ -۵١٧ھجری میدانند که در نيشابور اتفاق افتاد ،وی را در باغی که
آرامگاه امامزاده محروق به خاک سپردهاند آثار علمی و ادبی بسيار تاليف نمود که معروفترين
آنھا -١رساله فی براھينالجبر و المقابله به زبان عربی ،در جبر و مقابله که فوق العاده معروف
است -2رساله کون و تکليف به عربی درباره حکمت خالق در خلق عالم و حکمت تکليف -3
رسالهای در شرح مشکالت کتاب مصادرات اقليدس که از لحاظ رياضی بسيار مھم است -۴
رساله روضةالقلوب در کليات وجود -۵ .رساله ضياء العلی -۶ .رساله ميزانالحکمه-٧ .
رسالهای در صورت و تضاد -٨.ترجمه خطبه ابن سينا -٩ .رسالهای در صحت طرق ھندسی
برای استخراج جذر و کعب -١٠ .رساله مشکالت ايجاب -١١ .رسالهای در طبيعيات-١٢.
رسالهای در بيان زيگ ملکشھاھی -١٣ .رساله نظام الملک در بيان حکومت -١۴ .رساله
لوازماالکمنه -١۵ .اشعار عربی خيام که در حدود 91رباعی آن بدست آمدهاست-١۶.
نوروزنامه -١٧.رباعيات خيام به زبان فارسی که در حدود ٢٠٠چارينه )رباعی( يا بيشتر -
عيون الحکمه -١٩.رساله معراجيه -٢٠ .رساله در علم کليات -٢١.رساله در تحقيق معنی وجود
او ميزان الحکمت را درباره فيزيک و لوازم االمکنت را در دانش ھواشناسی نوشت و کتاب جبر
و مقابله خيام با تالش دانش پژوھان اروپايی در سال ١٧۴٢در يکی از کتابخانهھای لندن يافته
اکنون شد .اين کتاب در ١٨١۵توسط تنی چند از دانشمندان فرانسوی ترجمه و منشر شد .ھم
تدريس تنديس اين بزرگ مرد در دانشگاه فلورنس ايتاليا نصب است و فلسفه و خصوصيات او
ميشود .می گويند خيام در کودکی با خواجه نظام الملک و حسن صباح ھمکالس بوده است .
و آن تازه بھار زندگانی دی شد افسوس که نامه ی جوانی طی شد
افسوس ندانم که کی آمد کی شد آن مرغ طرب که نام او بود شباب
خواجه نظام الملک وزير دربار سلجوقی ،حسن صباح رئيس و بنيانگذار گروه اسماعيله و
خيام يک دانشمند ستاره شناس و رياضيدان شد.
برداشتمی من اين فلک را ز ميان گر بر فلکم دست بدی چون يزدان
کازاده به کام دل رسيدی آسان از نو فلکی دگر چنان ساختمی
خيام به خواھش سلطان ملکشاه سلجوقی و وزير دانشمند او که ھمان نظام الملک دوست
دوران کودکی خيام بود ،تقويم جاللی را درست کرد .اين تقويم که در سال 1079ميالدی تھيه
شد آنقدر دقيق است که ھنوز ھم مورد استفاده ی ما ايرانيان است و ھنگام نوروز را با
استفاده از آن محاسبه می کنند.
بر چھره ی گل نسيم نوروز خوش است
بر طرف چمن روی دلفروز خوش است
از دی که گذشت ھر چه گويی خوش نيست
خوش باش ومگوزدی که امروزخوش است
خيام برای اولين بار فاصله ی زمين تا ماه را با استفاده از ھندسه ،جبر و ستاره شناسی )
نجوم ( محاسبه کرد.
سرمايه ی داديم و نھاد ستميم ماييم که اصل شادی و کان غميم
آيينه ی زنگ خورده و جام جميم پستيم و بلنديم و کماليم و کميم
مثلث خيام که به مثلث عروس ھم معروف است سالھا در معماری و غيره که احتياج به زاويه ی
90درجه بوده ،مورد استفاده قرار می گرفته است .اضالع اين مثلث قائم الزاويه 3و 4و 5
ھستند .خيام دانشمند بزرگی بود که تمام عمر خود را به تحقيق و کسب علم و دانش گذراند .او
ھمچنين تحقيقاتی در فلسفه کرده است.
من می گويم که آب انگورخوش است گويند کسان بھشت باحورخوش است
کاواز دھل شنيدن از دورخوش است اين نقد بگيرودست از آن نسيه بدار
ی شناسند .میمی
ام را از روی شعرھايش که ساده و پر معنی است م خيام
ی ھا عمر خي
خيلی
اما خيل
کند ،به شعر
شده است و می خواسته استراحت کند،ی شده
می
ات خسته م
تحقيقات
خيام از تحقيق
گويند وقتی عمر خيام
گفتن می پرداخته است و اغلب نتيجه ی تحقيقات فلسفی خود را در دو بيت به صورت
رباعی می نوشته است.
وين يکدم عمر را غنيمت شمريم ايدوست بيا تا غم فردا نخوريم
با ھفت ھزار سالگان سر به سريم فردا که از اين دير فنا درگذريم
رباعی شعری است که از چھار مصرع ) دو بيت ( تشکيل شده است .مصرع ھای اول ،دوم و
رباعيات خيام به زبان ھای سوئدی ،انگليسی ،فرانسوی ، چھارم با ھم ،ھمقافيه اند.
آلمانی و بسياری از زبان ھای زنده ی دنيا ترجمه شده است .
دقيقی
) ( 369 – 320ابو منصور محمد بن احمد دقيقی شاعر بزرگ قرن چھارم بود .زادگاه وی
بلخ است .دقيقی بر آئين زرتشتی بوده و دقيقی بلخی در عصر سامانيان میزيست گويند به دست
غالم ترک خود کشته شد .
ابوشکوربلخی :ابوشکوربلخی دراواسط سلطنت سامانی ميزيست ،اين شخصيت فرھنگی اولين
ميدانند که
وب ميدانند
منسوب
به ابوشکوربلخی منسمنظومه ديگری را نيز به
ھمچنان منظومه
اخت ،ھمچنان
ساخت،بود که مثنوی س
کسی بود
نام آن را آفرين نامه نوشته اند .اشعاريکه به ابوشکوربلخی نسبت داده شده بيتی نيزازموصوف
است که مضمون آنرا حکمای يونان مانند سقراط نيزگفته اند آن بيت به چنين است .تا بدانجا
رسيد دانش من که بدانم ھمی که نادانم
رابعه بلخي
اولين شا عره زبا ن د ری که د رتذ کره ھا ا زا و نا م برد ه شد ه ا ست ،رابعه بنت کعبه
قزداری ميبا شد که ھمعصر شاعر و ا ستاد شھير زبان دری رود کی بود و د ر نيمه اول قرن
چھارم د ر بلخ حيات داشت ،پدر ا و که شخص فاضل و محترمی بود د ر دوره سلطنت
سامانيان در سيستان ،بست ،قدھار و بلخ حکومت می کرد .تاريخ تولد رابعه در د ست نيست
ولی پاره ا ی از حيات او معلوم است .ا ين دختر عاقله و دانشمند در ا ثر توجه پد ر تعليم خوبی
ا خذ نموده ،درزبا ن دری معلو ما ت وسيعی حاصل کرد ،و چون قريحه شعری دا شت ،شروع
بسرود ن ا شعار شيرين نمود .عشقيکه رابعه نسبت بيکی ار غال مان برادر خود در دل
ميپردازد ،بر سوز و شور اشعارش افزوده آنرا بپايه تکامل رسانيد .چون محبوب او غال می
بيش نبود و بنا بر رسومات بی معنی ان عصر رابعه نميتوانست اميد وصال او را داشته باشد ،
اطر حزين او سرود ن اشعار بود ،که در خاطر
بکلی نا اميد بوده ،يگانه تسلی خ
سعاد ت بکل
از زندگی و سعاد
آن احسا سات سوزان و ھيجان روحی خود را بيان مينمود.
گويند روزی رابعه در باغ گردش می کرد ،ناگاه محبوب خويش را که بکتا ش نام داشت مشا
ھده نمود ،بکتاش از د يد ن معشوقه به ھيجان آمده ،سر آستين او را گرفت ،ا ما رابعه به
يا برای تو کفايت نمی کند که من دل خود را بتو داد م د خشم خود او را رھانيد ه ،نعره زد)
يگر چه طمع ميکنی ؟( حارث ،براد ر رابعه که بعد از مرگ پدر حاکم بلخ شده بود ،توسط
يکی از غالمان خود که صند وقچه بکتاش را دزديده ،بجا ی جواھرات و طال در آن اشعار مملو
از عشق و سوز و گداز رابعه را يافته و آ نرا بغرض دريافت پاداش به بادار خود داد .برادر او
ازين عشق اگاھی يافته ،باوجود پاکی آن بر خواھر خود آشفته ،حکم به قتل او داد .و را بعه
قشنگ در لحظه ھا ی جوانی ،با د ل پر ارمان اين دنيايی را که از آن جز غم و ناکامی نصيبی
نداشت ،وداع نمود .اگر چه جز تعداد بسيار محدود چيزی از اشعا ر رابعه باقی نمانده ،ولی
آنچيزيکه در دست است بر لياقت و ذوق ظريف او داللت نموده ،ثابت می سازد که شيخ عطار
و موالنا جامی )رح( در تمجيدی که از او نموده اند مبالغه نکرده اند.
پدر رابعه نظر به لياقتش بر او لقب )زين العرب( گذاشته بود .رابعه تخلص نداشت ،اما محمد
عوفی در )لباب االلباب ( می گويد او را)مگس روھين( می خواندند ،زيرا وقتی قطعه ذيل را
سروده بود:
ز آسمان ملخان و سر ھمه زرين خبر دھند که باريد بر سر ا يوب
اگر بباره از ين ملخ بر او از صبر ؟! سزد که بارد بر من يکی مگس روھين
يکی ا ز غز لھا ی ر ا بعه بلخی :
اال ای با د شبگيری پيام من به دلبر بر
بگو آ ن ماه خوبان را که جان باد ل برابر بر
بقھر از من فگندی دل بيک د يدار مھرويا
چنان چون حيد ر کرار در ان حصن خيبر بر
تو چون ماھی و من ماھی ھمی سوزم بتابد بر
غم عشقت نه بس باشد جفا بنھا دی از بربر
تنم چون چنبری گشته بدان اميد تا روزی
ززلفت برفتد ناگه يکی حلقه به چنبر بر
ستمگر گشته معشوقم ھمه غم زين قبو ل دارم
که ھر گز سود نکند کس بمعشوق ستمگر بر
اگر خواھی که خوبانرا بروری خود به عجز آری
يکی رخسار خوبت را بدان خوبان برابر بر
ايا موذ ن بکار و حا ل عا شق گر خبر داری
سحر گاھا ن نگاه کن تو بدان dاکبر بر
مدارای ) بنت کعب ( اندوه که يار از تو جدا ماند
رسن گرچه دراز آيد گذ ردارد به چنبر بر.
دالخليل معروف به رشيد
عبدالخليل رشيدالدين وطواط :امير رشيدالدين سعدالملک محمد
محمد بن عب رشيدالدين
وطواط شاعر و نويسنده ھمدوره با خوارزمشاھيان است .او دبير ديوان اتسز خوارزمشاه بود.
برای اندام کوچکش به او لقب وطواط )به معنای شبپره( دادند .کتاب حدائق السحر در علم بديع
و صنايع شعری از آثار اوست .
رونقی بخارايی :ابوالمويد رونقی بخارايی از چامه سرايان آغاز سده چھارم ھجری
دوبيتی و نيز گفته منوچھری که رونقی
ده است جز دو قطعه دوبيتی
نمانده
ا نمان
جا
چيز چندانی به ج
است.از او چيز
را يکی از پنج چامهسرای برتر شھر بخارا دانسته است.
ی ُبخارايی از چامه سرايان آغاز سده چھارم ھجری است.او سپھری بخارايی :سِ ِ
پھر ِ
ستاينده سامانيان بود.از وی تنھا چامه ای به جا مانده است.
عرای قرن ششم دارای قصايد شيوا
شعرایبن عالء الدين از ش
الدين بن سلمان ساوجی :خواجه
خواجه جمال الدين
و مثنوی ھا و رباعيات است آثار او :جمشيد و خورشيد و فراقنامه است.
حکيم سنايی غزنوی
حکيم ابوالمجد مجدودبن آدم سنايی غزنوی ،و نيز حکيم سنايی از بزرگترين شاعران زبان
پارسی در سدۀ پنجم و معاصر دربار غزنوی است در سال ) ۴65ھجری قمری( در شھر غزنه
متولد و در سال ) ۵2۵ھجری قمری( در ھمانجا وفات يافت نصايح و اندرزھای حکيم سنايی
خود او ،در زمرۀ پايهگذاران نخستين
تنوع ،شعرش روان و پرشور و خوش بيان ،و خود ّ دالويز و پر
ادبيات منظوم عرفانی در زبان فارسی بهشمارآمده است او در مثنوی ،غزل و قصيده توانائی
خود را بوضوح نشان داده است .سنائی ديوان مسعود سعد سلمان را ،ھنگامی که مسعود در
اسارت بود ،برای او تدوين کرد اين نيز از بزرگواری سنايی حکايت میکند .موالنای بلخی،
غزنوی را به منزلۀ روح و چشم خود میدانست از آثار او ،غير از
عطار نيشابوری و سنايی غزنوی
ديوان اشعارششامل قصائد و غزليات ،میتوان به مثنوی حديقه الحقيقه ،مثنوی طريقال ّتحقيق،
مثنوی سيرالعباد الیالمعاد ،کارنامۀ بلخ ،عشقنامه و عقلنامه اشاره کرد.
وزنی سمرقندی چامهسرای نيمه نخست سده ششم ھجری است.ديوان ِ سوزنی سمرقندی :س
شعرھای سوزنی امروزدر دست است.
شاکر جالب :شاک ِِر َجالب شاعر فارسیزبانی است که در ميانه سده چھارم ھجری
ّ
میزيسته است .جالب به عربی معنای بردهفروش میدھد.
اعر و متکلم و حکيم قرن چھار شاعر
جھودانکی بلخی ش
بن حسين جھودانکی شھيد بلخی :ابوالحسن شھيد
شھيد بن
ھجری )درگذشت ٣٢۵ھجری قمری( بنا به گفته ابن نديم فيلسوفی بوده که عالوه بر تأليفاتی
به مناظره با ساير فالسفه ازجمله زکريای رازی نيز دست میيازيد .در خط نيز استاد که داشته به
بود مانند رودکی نزد شعرای بعد از خود مورد احترام بوده و او را در رديف رودکی قرار
دادهاند.
طاھرچغانی :طاھ ِِر َچغانی از اميران چغانی در بينالنھرين بوده و ھمچنين شاعری توانا
بوده که از اشعار او امروز اندکی )چند غزل( در دست است.
اميرعليشير نوايی
امير عليشير نوايی نام او علیشير بن الوس يا كيچكنه يا كيچينه يا كجكن ٔه نوائى جغتايى و ملقب
به »نظامالدين« است .وى از مشاھير درباريان و وزراى سلطان حسين بايقرا ) ٩١١ – ٨٧۵ھ.
ق (.و از بزرگزادگان خاندان جغتاى حاكم ماوراءالنھر و كاشغر و بلخ و بدخشان بود.
او مردى نيكوصفت و دانشمند و شاعر بوده اشعار بسيارى به دو زبان فارسی و تركی جغتايی
دارد به ھمين جھت مشھور به »ذوللسانين« بود .تخلص او در اشعار تركى »نوائى« و در
اشعار فارسى »فانى« يا »فنائى« است.
وى در سال ٨۴۴ھ .ق .در ھرات متولد شد و تحصيالتش اوليه خود را نزد پدرش كيچكينه
بخشی -كه از جمله وزرای تيموريان بود -كسب كرد و سپس برای ادامه تحصيل به سمرقند
رفت .عليشير در خردسالى با سلطان حسينميرزا كه ھمدرس و ھممدرسه بودهاند ،عھد و پيمان
بسته بودند كه ھر كدام به سلطنت برسد از حال ديگرى تفقد نموده ،فراموشش نكند نوائى از آن
پس به منظور تحصيل معارف و كماالت خراسان و سمرقند و بسيارى از شھرھاى ديگر را
سياحت كرد و در آن ميان گرفتار فقر و فاقهاى سخت شد.
در اين ھنگام سلطان حسينميرزا در ھرات به سلطنت نشست و به حكم ھمان پيمان قديم ،امير
عليشير را از سمرقند فراخوانده منصب مھردارى خود را به وى واگذار كرد و اندكى پس از آن
امر صدارت را نيز به او داد و بزرگى مقامش به جايى رسيد كه ھر يك از برادران و فرزندان
سلطان ،مالزمت او را مايهء شرف و افتخار خود ميدانستند و سلطان نيز بی مشورت او به ھيچ
كارى اقدام نمىكرد .اما عليشير با وجود اين ھمه مشاغل ،از مطالعات علمى و تأليفات مختلف
دست برنداشت و مجلس او مجمع علما و فضالى آن روزگار بود و كتابخان ٔه وى نيز عمومى و
اريخ حبيبالسير نيز از آن كتابخانهكه از آنجمله خواندمير مؤلف تتاريخ
ود كه
عالقمندان ببود
تفاد ٔه عالقمندان
استفاد
ورد اس
مورد
م
بھرهھا برده است.
د و
شد
ال عبدالرحمان جامی مصاحب ش مال
سرانجام وى از امور دولتى استعفا داده منزوى گشت و با م
درويشى را بر ھم ٔه امور ترجيح داد .و در عين انزوا نيز مورد توجه سلطان حسين بوده و
شاھزادگان موظف به استفاده از مجالس وى بودند .و عاقبت او به سال ٩٠۶يا ٩٠٧ھ .ق.
درگذشت.
امير عليشير عالوه بر مقام علمى و تأليفات بسيارى كه داشت ،از آنجا كه شخصى خير و
نيكوكار بود آثار خيري ٔه بسيارى از او به جاى مانده است كه از آن جمله ايوان جنوبى صحن
عتيق امام رضا و آب نھر خيابان مشھد ،و مقبرهء فريدالدين عطار نيشابوری در نيشابور ،و
بقع ٔه امير قاسم االنوار در قري ٔه لنگر میباشد.
اگر خراب بود خانۀ جھان چه عجب
که ديد خانه که آباد ماند بر سر آب ) .نوايی(
ھرات در قرن نھم ھجری به سان ستاره ای تابناک در جھان می درخشيد و آوازۀ ھنر و فرھنگ
و تمدن برجستۀ آن طنين افکن بود .تمدنی که در زمان حکمروايی ساللۀ تيموری در اين خطۀ
تاريخی شکل گرفت و نشانه ھای بارز آن که تا امروز برجاست ،مبين اين مدعاست .اين عظمت
و شکوه و جالل مديون تالش و زحمات بی دريغ بزرگ مردانی چون شاھرخ ميرزا ،سلطان
حسين بايقرا ،بايسنقر ميرزا و وزير دانشمند و فاضل اين دوران درخشان امير عليشير نوايی
بود.
توجه امير عليشير نوايی به پيشرفت و توسعۀ ھرات در اين عصر او را در تاريخ ھرات به
شخصيت ماندگار و مورد احترام خواص و عوام تبديل کرده است.
نوايی اخالص و ارادتی خاص به موالنا عبدالرحمان جامی داشت و روابط استاد و شاگردی آنھا
اعتماد و
استحکام و تجلی يافت .وی شخصی کاردان و طرف اعتماد در ھاله ای از رفاقت صميمانه استحکام
الدين ،رکنالسلطنه،امير کبير و وری بود و القاب نظام الدين، تيموری شاھزادگان تيم
ساير شاھزادگان ورت سلطان و ساير
مشورت مش
غيره به او اعطا گرديد.
امير عليشير در دوران وزارت ،عالوه بر کار تأليف و تصنيف ،به اصالح امور کشور و تالش
در جھت بھبود وضع زندگی رعايا و آبادانی مملکت پرداخت و حمايتھای کريمانه ای را از اھل
فرھنگ و ھنر به عمل آورد و الحق شھر ھرات به پاس زحمات بی شائبه وی و سلطان معارف
پرور تيموری حسين ميرزا – که خود شاعری چيره دست در زبان ترکی بود -به کانون فرھنگی
و ھنری اين عصر تبديل شد.
خدمات خالصانۀ امير و قرب بی حد و حصر وی در نزد سلطان وقت رشک و حسد گروھی را
برانگيخت .دسيسه چينی ھای عناصر فاسد درباری باعث بدگمانی سلطان نسبت به اين وزير
نيک انديش شد .لذا امير مشاغل درباری را ترک گفته )١۴٧۶ميالدی( در کسوت تصوف
نقشبنديه به خدمت مراد خود موالنا عبدالرحمان جامی شتافت و به تھذيب نفس و تأليف آثار
نفيس خود ھمت گماشت .نزديکترين دوست وھمراز وی موالنا جامی در سال ٨٩٨ق )١۴٩٢
ميالدی( چشم از جھان فرو بست و نوايی در سوگ وی مرثيه ای سوزناک سرود با مطلع:
ھر دم از انجمن چرخ جفايی دگر است
ھر يک از انجم او داغ باليی دگر است
وفات جامی ،استاد و يگانه دوست او ،نوايی را به گوشۀ تنھايی کشاند و اين دوران عزلت،
فرصتی پيش آورد تا آثار درخشان خود را بازبينی کند ،ديوان ھايش را تقسيم بندی کند و برای
کتابت آنھا از خدمت خوش نويسان و نقاشان ھنرمند و نامدار مکتب ھرات بھره گيرد.
امير عليشير مردی وارسته و فرھيخته و بی توجه به جاه و جالل بود .بيشتر با شعرا و فضال و
ھنرمندان در تماس بود و در رشد و بالندگی فرھنگ و ھنر قرن نھم ھجری نقش ارزنده ای ايفا
کرد.
اشعار امير عليشير به دو زبان ترکی و فارسی سروده شده و از اين رو او را "ذواللسانين" لقب
دادهاند ،ھر چند گرايش وی به ترکی بيشتر بوده است .وی در ترکی "نوايی" و در فارسی
"فانی" تخلص می کرد.
نوايی در زبان ترکی چھار ديوان شعر ترتيب داده و ھمچنين پنج مثنوی را به شيوۀ خمسۀ
نظامی پديد آورده است .ديوان و خمسۀ ترکی وی در بيشتر کشورھای ترکی زبان انتشار يافته
است .وی ھمچنين ديوانی به زبان فارسی دارد که در ايران به طبع رسيده است.
چھار ديوان غزليات ترکی به نام ھای غرائب الصغر ،نوادرالشباب ،بدايع الوسط و فوائدالکبر که
مجموعۀ آنھا تحت نام "خزائن المعانی" در دست است و ٢٢۴۵٠بيت را شامل می شود .اشعار
ترکی وی ھمگی در اوزان عروضی و قوالب خاص آن سروده شده است و در ميان آنھا غزل از
لحاظ کثرت و موقعيت اھميتی ويژه دارد .اين سروده ھا با بھره گيری از تجربۀ غزلسرايی
فارسی و متناسب با زبان ترکی پديد آورده شده اند.
ديوان فارسی که با تخلص "فانی" سروده شده ،شامل قريب به ۵٠٠٠بيت است .او بيشتر غزل
ھای خود را به استقبال از شعرای متقدم ،خاصه سعدی و حافظ و برخی شاعران قرن نھم
ساخته است که با حروف فارسی در سال ١٩٩٣ميالدی در شھر دوشنبۀ تاجيکستان چاپ شده
است.
مثنويات خمسه به نام ھای تحيه االبرار ،فرھاد و شيرين ،ليلی و مجنون ،سد اسکندری و سبعه
تبعيت از کارھای نظامی گنجوی و اميرخسرو دھلوی و نيز "ھفت اورنگ" جامی در ه تبعيت سياره ،ببه
افزون بر ٢٧٠٠٠بيت سروده شده و موالنا جامی آن را از نظر گذرانيده و در مثنوی "خردنامۀ
اسکندری" خود ،قوت طبع نوايی را در شعر ترکی ستايش کرده است:
ان نقشی آمد عجب
زبان
ه ترکی زب
ببه
که جادو دمان را بود مھر لب
ببخشود بر فارسی گوھران
به نظم دری د ُّر نظمآوران
که گر بودی آن ھم به لفظ دری
نماندی مجال سخن گستری
به ميزان آن نظم معجز نظام
نظامی که بودی و خسرو کدام؟
چو او بر زبان دگر نکته راند
خرد را به ميزانشان ره نماند
نوايی در آثار خود ھميشه از اشخاص نيک ،کوشا و پرکار قدردانی به عمل آورده ،اما برعکس،
از عناصر تنبل و بيکاره و بار دوش جامعه انتقاد کرده است .در اکثر سروده ھای اين شاعر
"ذواللسانين" اين خصوصيت را می توان مشاھده کرد .اين بيت نوايی:
ای نوايی خلق نی کورديم عجايب بی تميز
سو کيلتير گن خوار و زار و کوزه سيند ييرگن عريز
مفھوم اين بيت معروف حافظ را بيان می کند:
اسب تازی شده مجروح به زير پاالن
طوق زرين ھمه بر گردن خر می بينم
نوايی افشاگر استبداد قرون وسطی بود .پويايی و بالندگی انديشۀ او و ستيزش با کھنه انديشی
در آثارش مشھود است .او خواھان آينده ای روشن ،زمانه ای نو با مردمی نو بود.
يک نمونه از غزلييات فارسی او:
ل رخسار ساقی ازمی ناب
شکفت چون گگل
شکفت
بنای زھد من از سيل باده گشت خراب
مرا که نقد دل ودين برفت درسر می
ز نام و ننگ دراين کھنه دير خود چه حساب
بنوش باده و ديوانه باش در عالم
که بھر عالم ديوانگيست بزم شراب
چو امن خواھی از اين کارگاه پر آشوب
ميا ز ميکده بيرون وباش مست وخراب
جھان چه عجب
بود خانۀ جھان
اگر خراب بود
که ديد خانه که آباد ماند بر سرآب
ھست چون فانی
اگر فنا شدنت ميل ھست
برويت آنچه دھد از سپھر روی متاب
تأثير انديشۀ نوايی در ادوار بعد از خودش نيز به ويژه در خلق آثار به زبان ترکی چغاتايی يا
ازبکی ،در بين شاعران و سخنوران ھمواره مورد تأکيد قرار داشته است.
دکتر ذبيح dصفا ،مولف تاريخ ادبيات ،در جلد چھارم و در صفحۀ ١۴٨کتابش امير عليشير
نوايی را بزرگترين کسی دانسته که شعر ترکی را به حد اعالی کمال رسانده و توانسته است به
ھمۀ انواع شعر فارسی از مثنوی و قصيده و غزل وغيره ،شعر ترکی بسرايد و سرمايۀ وافری
را دستمايۀ شاعران و نويسندگان متعدد بعد از خود کند.
چراغ عمر نوايی در زمستان سخت سال ٩٠۶قمری به خاموشی گراييد وپيکرش را در مصلی
ھرات به خاک سپردند که زيارتگاه عام و خاص ،به ويژه شيفتگان زبان و ادب ازبکی است.
آرامگاه او که در جوار مقبره گوھر شاد بيگم و مناره ھای سر به فلک کشيدۀ تاريخی ھرات
موقعيت دارد ،ھر چند دارای گنبد قديمی کوچکی بود و چند بار نيز در طول تاريخ مرمت و باز
بنياد
اد اه جديد توسط بني آرامگاه
سازی شده بود ،در سال ١٣٨٢ھجری شمسی به بھانۀ احداث آرامگ
فرھنگی بابر کشور ازبکستان خراب شد .از آن زمان تا اکنون که شش سال می گذرد ،ھيچ
اقدامی در اين راستا از سوی ارگان ھای فرھنگی دولتی و يا نھاد ھای غير دولتی صورت
نگرفته است.
نوايی در زمان حياتش بانی صد ھا بنای عظيم و شکوھمند بود .اکنون ھم مزار او مورد عنايت
زايرانی است که به اميد درمان دردھايشان سر خاکش می نشينند .اما مزار بی گنبدش در ميان
خار و خاشاک دل ھر بيننده ای ادب دوست را به درد می آورد و انتظار نمی رود به زودی اين
صحنه دگرگون شود.
تعداد اين آثار او را تا سيصد وھفتاد نوشتهاند .از جمله تأليفات اوست:
–١اربعين منظوم.
–٢تاريخ انبياء ،به تركى.
–٣تاريخ ملوك عجم ،به تركى.
–۴ترجمة اللغة التركية بالفارسية كه يك نسخهء آن در كتابخانهء رضوى موجود است.
–۵خمسهء نوائى كه در تقليد و استقبال از خمسهء نظامى سروده و آن پنج مثنوى است به
زبان تركى جغتائى به نامھاى :حيرةاالبرار ،ليلى و مجنون ،فرھاد و شيرين ،سبعهء سياره ،سد
اسكندرى يا اسكندرنامه.
–۶خمسةالمتحيرين و آن رسالهاى است به زبان تركى جغتائى در شرح حال عبدالرحمان جامى
و با در نظر گرفتن يك مقدمه و يك خاتمه و سه مقاله ،بدين نام خوانده شده است.
–٧ديوان تركى غزليات كه شامل چھار ديوان به نامھاى :غرائبالصغر )يا غرائبالنوائب(،
نوادرالشباب ،بدايع الواسط ،و فوائدالكبر ميباشد و آنھا را بترتيب در خردسالى و جوانى و سن
كمال و سالخوردگى و انزوا نظم كرده است.
–٨ديوان فارسى محتوى ششھزار بيت.
–٩سراجالمسلمين.
–١٠عروض تركى.
–١١مثنوى لسانالطير.
–١٢مجالس النفائس كه تذكرهاى است به تركى در شرح حال قريب به سيصد و پنجاه تن از
بزرگان و شعراى معاصر خود و دو ترجمه آن در تھران به چاپ رسيده است.
–١٣محاكمةاللغتين در مقايس ٔه دو زبان تركى و فارسى.
–١۴محبوبالقلوب.
–١۵مفردات در معما.
–١۶منشآت تركى.
–١٧منشآت فارسى.
–١٨نسائم المحبة كه ترجمهء تركى نفحات االنس جامى است.
–١٩نظمالجواھر.
٢٠ـ حاالت پھلوان اسد
٢١ـ حاالت سيد حسن اردشير
٢٢ـ مفردات در فن معما
٢٣ـ قصه شيخ صنعان
٢۴ـ مناجات نامه
٢۵ـ ميزان االوزان
٢۶ـ مكارم اخالق .دريک قسمت ازاين مقاله ازگزارش ولی محمد حديد استفاده گرديده است.
ھجری است .شعرھايش بيشتر در
سده چھارم ھجری طيان ژاژخا َ :ط ّي ِ
ان ژاژخا شاعر نيمه دوم سده
ان
قالب غزل بود .حتی تخلص او ) ژاژخا بيھودهگو ،ياوهسرا ( گواه بر اين گرايش اوست.
ظھيرالدين فارابی
ظھيرالدين فارابی ) وفات ( 598ابوالفضل طاھربن محمد ظھير فارابی متولد فارياب بلخ
شاعری توانا بود و در خدمت ملوک آل باوند و محمد بن ايلدگز و قزل ارسالن ميزيست و دارای
قصايدی بسيار شيوا است.
اولين شاعر پارسيگويی که نام »کعبه« در اشعار وی آمده » ،رازی« شاعر بزرگ ذولسانين
قرن چھارم ھجری است .عوفی در »لباب األلباب« و نظامی عروضی در »چھار مقاله« ،او را
ّاح صاحب بن عباد وزير فخر الدوله ديلمی بوده و به
از شاعران مشھور آل بويه ميدانند .او م ّداح
تازی و پارسی شعر سروده است .وی ظاھراً در بين سالھای 367تا ;380ھمان سالی که بديع
الزمان ھمدانی خدمت صاحب عباد رفت ،فوت کرده است .منطقی از قديمترين شاعران
پارسيگوی عراق به حساب ميآيد و استادی و مھارت از فحوای اشعارش نمايان است .از
احوالش بيش از اين نميدانيم .ھشتاد و چھار بيت شامل سه قصيده و شش قطعه و يازده بيت
مفرد از وی باقی است.ھميشه خانھام از نيکوان زيبا رويچو کعبه بود به ھنگام کفر پر اصنام.
کعبه در آيينه تشبيھبه راستی نميتوان از ميان ديوانھای شاعران پارسيگوی گذشته و معاصر،
ديوانی را يافت که شاعرش بگونھای از کعبه سخنی نگفته و مقصود و مطلوب خود را به کعبه
تشبيه نکرده باشد .شاعران بدون استثنا ھر مفھوم زيبا و ھر واژه پاک و با قداست و ھر خوب
وز و گداز است.آنجا که
سوز
ق و شور و س عشق
کعبه ھمانند کردھاند.آنجا که سخن از عش
به کعبه
خوبی را به
و خوبی
سخن از شوق و وصل و درد و نياز است.
عزت و عظمت است.آنجا که سخن از جالل و جاه و ّ شرف و حرمت و
ی و شرفبزرگی
که سخن از بزرگ
آنجا که
مقام و ملک و دولت است.آنجا که سخن از مطلوب و طلب و قبول و اقبال است.آنجا که سخن از
است.آنجا
راد و آمال است.آنجا که سخن از نجات و اخالص و احسان و انصاف است
ومراد
حاجت و رجا وم
که سخن از تجريد و رضا و فقر و اعتکاف است.آنجا که سخن از جمال و کمال و سخا و وجود
و مجد است.آنجا که سخن از عروس و ماه و شمع و شاھد و شھد است.شاعران ھمگی اين
واژگان و مفاھيم را ،به کعبه تشبيه کردھاند.
خواجه نظام الملک
ابو علی حسن ملقب به نظام الملک مولف سياست نامه ) سير الملوک ( پسر خواجه ابوالحسن
علی بن اسحاق است .وی در يک از روستای طوس به سال 408ه .ق .به دنيا آمد .اجداد
او اصال از خاک بيھق سبزوار واقع در شمال غربی ايران بوده اند پدر او در خدمت ابوالفضل
سوری بن المعتز ) حکمران خراسان از طرف سلطان محمود غزنوی( بود و به مقام اداره مالی
و حکومت طوس رسيد و در ھمين دوره بود که خواجه متولد گرديد و به ھمين دليل به طوسی
مشھور گرديد .
در روزگار تسلط ترکمن ھا بر خراسان سال 428ه .ق ) .آن روزگار در خراسان سه طايفه
ه عبارتند از -1غزنويان – 2 طايفه
ه سه طايف
بودند ککه
به ترک ھا بودند
معروف به
رسيدند و معروف
ه قدرت رسيدند
ببه
سلجوقيان -3خوارزمشاھيان( خواجه نظام الملک در خدمت ابو علی بن شادان حاکم بلخ بود و
ه دبيری روزگار می گذراند ) اگر بخواھيم از لحاظ طبقاتی جامعه ايران را مقايسه کنيم پس از ببه
پادشاه و خانواده سلطنتی دبيران حضور داشتند که دبيران فی الواقع و در نگاه جديد کارمندان
طبقه حاکم بودند و وزيران و خزانه داران و مسئول کتابخانه سلطنتی و مسئول آموزش وليعھد
و بقيه مسؤوالن کشوری از بين اين طبقه انتخاب می شدند دبيران مسؤوالن آينده حاکم بودند
البته بايد در نظر داشت که سرداران لشکر از اين طبقه کامال جدا بودند
از آنجا که چغری برادر طغرل )سرسلسله سلجوقيان(بر ترمذ)اين شھر بندری در جنوب خاوری
ازبکستان و بر کرانه چپ رودخانه آمودريا نھاده است .اين ناحيه در مرز ازبکستان با
افغانستان قرار دارد ترمذ از کھنترين شھرھا و سرزمينھای آسيای ميانه و خراسان قديم به
شمار میرود و نام کھن آن آواره بوده است .بر اساس داستانی افسانهای ترمذ را گشتاسب بنا
وده است و بلخ از قديمی شھری آباد ببوده
اين شھر در دوره سلوکيان شھری است ،اين
ان است،
گمان
نھاد .ولی آنچه بیگم
ترين شھرھای افغانستان که امروز شھرکی به فاصله ٢٠کيلومتری مزار شريف مرکز واليت
بلخ است .میگويند که بنيانگذار بلخ جمشيد پادشاه معروف است که خيلي ھامعتقدند که برای
اولين بار با آتش آھن را نرم کرد و از آن زره درست کرد و در شاھنامه آمده که او سرسلسله
سلسله پيشداديان بودهاست .در زمانھای پيش از اسالم بلخ مرکز و آغازگر زبان اوستايی و دين
انيان از مراکز دين بودائی و محل
کوشانيان
ای ھند و کوش
موريای
ای فرمانروايی موري
ھای
زرتشتی بود و در دورهھ
معبد معروف »نو بھار« بود (غلبه کرد ابو علی شادان در خدمت سلجوقيان در آمد و خواجه را
به دبيری و مسئوليت آموزش الب ارسالن پسر چغری قرار داد و پس از آن بود که خواجه نظام
الملک در سلک درباريان الب ارسالن در آمد در تمام دوره زمامداری طغرل 429ه ق .تا 455
ه ق .که الب ارسالن امارت خراسان را برعھده داشت به او خدمت می کرد
پس از آنکه الب ارسالن در 455ه ق .به پادشاھی رسيد در سال 456ه ق .ابو نصر کندری
را به تحريک خواجه بزرگ از وزارت خلع کرد و به جای او خواجه نظام الملک را انتخاب کرد
و خواجه تا تاريخ دھم رمضان 485ه ق .که کشته شد در مقام وزارت الب ارسالن و ملک شاه
سلجوقی با نھايت استقالل و اقتدار برجا بود.
نظام الملک در مدت بيست ونو سال و ھفت ماه و چندی که وزارت الب ارسالن و ملک شاه را
داشت در اداره امور و فتح سرزمين ھا و سرکوبی مخالفان اين دو پادشاه چنان کفايتی خرج داد
که دولتی وسيع از حلب ) بزرگترين شھر بزرگ سوريه در دمشق که پايتخت اقتصادی اين
کشور ھم ناميده می شود اين شھر در تپه ھای اطراف رودخانه معروف فرات و بر سر راه
دريای مديترانه قرار دارد اين شھر دارای موقعيت بازرگانی و سوق الجيشی فوق العاده ای
است ( تا کاشغر)شھر کاش َغر يک شھر واحهای است و مرکز شھرکاشغر ،يکی از شھرھای
ناحيه خود گردان سينکيانگ در شمال باختر جمھوری خلق چين است .کاشغر از شھرھای کھن
چين به شمار میرود و به مرواريد جاده ابريشم نيز ملقب گشته است (.را به فرمان ايشان در
بايد قسمت
ساری کرد تا آنجايی که بايد
رب و شرق جاری و ساری
غرب
ان اين دو سلطان را در غ نشان
آورد نام و نش
عمده شھرت و پيشرفتی که در کارھا نصيب الب ارسالن و ملک شاه شده از برکت خردمندی و
کاردانی خواجه دانست در مدت وزارت وی دو پادشاه نامبرده که مردانی عامی و بیسواد بودند
امر کشورداری را بدو سپرده بودند و او نيز تا جايی در سرکوب سر کشان کامياب بود.
خواجه نظامالملک پيرو کيش سنی و شافعی بود و در آيين خود نيز بسيار متعصب بود .وی
تربيتی مذھبی داشت و پايبند به معتقدات خويش بود ھمه نيز گفته اند که اھل طاعت و عبادت
بود فرزندان خود را نيز به اين کار و بزرگ داشت علمای دينی سفارش می کرد حتی گفته اند که
در مذاکرتی با ملک شاه اعالم کرد که وسعت مملکت با انفاق فقرا راحت تر افزايش می يابد تا با
افزايش حقوق لشگريان ،به قول ھندوشاه نخجوانی خواجه بغايت ) نھايت( پاک اعتقاد و
مسلمان بود و غم آخرت بيش از غم دنيا داشت و بسياری از حکاياتی که از او نقل می کنند
رنگ و بويی مذھبی داشت و شخصی پاک بود که در اوج قدرت آرزوی عيش بقاالن را داشت از
اين رو او را رضیاميرالمومنين ناميده اند لقبی که توسط خليفه المقتدی بامر dبه او داده شد .
رضیاميرالمومنين مردی بود متعصب و تنگ مشرب که جز اعتقادات مذھبی خود ھمه چيز را
نفی می کرد و در مقام وزارت مصلحت ملک و ملت را در آن می بيند که کليه طرفدران
وص شيعيان و اسماعيليان را نابود کند و وزارت سی ساله او خصوص
به خص
مختلف اسالمی به
مذاھب مختلف
چيزی جز اين نبود .
بطوری که حسن صباح از بزرگترين و سر سخت ترين مخالفان وی در امور مذھبی بود و
پيروان حسن صباح ) اسماعيله ( علنا بر ضد ملک شاه سلجوقی و وزيرش خواجه نظام الملک
که با ايشان مخالف بودند به مبارزه پرداختند حسن صباح کالمی آتشين و پر نفوذ داشت و روز
به روز بر طرفدارنش افرزوده شده اند و طی يک دوره طوالنی و تلسط بر منطقه الموت قزوين
و قلعه ھای زيادی در سراسر خراسان با اعالم قيامةالقيامة که در واقع شورشی بر عليه
خارجيان )ترک و عرب( توانستند بر برخی از شھرھای خراسان تسلط پيدا کنند.
آنھا از اين مبارزه علنی دو ھدف داشتند ھدف اول و اصلی آزاد کردن منطقه از سلطه عراب و
ھدف دوم ترويج مذھب اسماعيلی در از بين بردن مخالفان کشتن مستقيم افراد به ھمراه مرگ
قاتل ) ترور( فدائيان باطنی بسياری از سران سلجوقی را کشتند و اين کار تا زمان جانشينان وی
از جمله کيا بزرگ اميد تا اينکه ھالکوه خان شعله اين جنبش نودو پنچ ساله را که از درون به
فساد کشيده شده بود خاموش کرد).مکتب صباح به نام الموتيان مشھور است .
گفته می شود خواجه نظام المک نويسنده کتاب پر آوازه سياستنامه يکی از سه يار دبستانی
است که افسانه ھا و قصه ھای زيادی در شب ھای بلند زمستانی در اين ارتباط به ھم می گويند
داستان سه يار دبستانی از آن است که خيام شاعر و رياضيدان و حسن صباح پيشوای فرقه
اسماعليه و خواجه نطام الملک با ھم در زمان کودکی ھم مکتبی بوده اند و با ھم عھد و پيمان
بستند چنانکه ھر يک از اين سه يار در بزرگی به جا و مقامی رسيد چنين و چنان کند و در
Haldine Magfale ھمان افسانه ھا چنين و چنان کرده اند در کتاب شيرين و خواندنی
انگليسی ،جای قرار و مدارو غيره و غيره از مکتب خانه ميخانه رفته است .ميخانه ای که از
ميخانه ھای شادياخ بوده و از آن می فروش پيرزرتشتی بچه مکتبی افسانه ھا و جوان ميخانه
ماگفيل سالھا بعد از مقتدرترين دولت شرق که باری نمايندن عظمت و وسعت آن مزد مالحان امو
دريا واقع در اسيايی ميانه را به انتاکيه واقع در ترکيه و آسيای صغير حواله ميدھند به صدارت
و وزارت می رسند .
برای اداره چنين کشور قرون وسطايی و برجا نشاندن ياغيان و گردنکشان جز تدبير و داريت،
قاطعيت و قساوت و ھمه صفات سياست مدارن امروزی الزم است ) يعنی مجموعه اضداد،
لطافت و عطوفت ھمراه با قساوت و سنگدلی ( و خواجه نظام الملک جنين بود او خود را خدمت
گذار راستی نداش می دانست و دانشمندان را گرامی می داشت و دانشگاھھای به نام نظاميه
تاسيس می کرد .دانشگاھھای که پاره ای از قوانين آن قرنھا بعد قوانين دانشگاھھای اروپايی
گرديد نظاميه ھای بغداد اصفھان ،نيشابور و بلغ از اساتيد نامداری چون امام محمد غزالی –
حاق شيرازی و امام الحرمين جوينی – امام محمد يحيای و صدر الدين خجندی و در آن ابواسحاق
ابواس
تدريس کردند و شاگردان پر آوازه ای ھمچون سعدی شيرازی ،انوری ابيوردی ،رشيدالدين
وطواط و ظھيرالدين فارابی در آنھا به شاگردی نشستند .ھمه اينھا گواه عظمت تاريخی اين
مدارس است .
اتابک در عين اشتغال به کار سنگين امور کشور از قلم توانايی برخوردار بودتصنيف و تاليف
فرو گذاری نکرد و گاھی با استفاده از بھره گيری از قدرت سياسی به پروا نوشته است .
چنانچه به ھنگام شکايت حاکم مرو از پسر او به ملک شاه ،سلطان به خواجه پيغام داد که اگر
می خواھی به فرمائيم دوات از پيش تو برگيرند و خواجه از اين پيغام رنجيد و چنين پاسخ داد
که دولت آن تاج به اين دوات بسته است و و ھر گاه اين دوات برداری آن تاج را بردارند.
مملک شاه سلجوقی از جنين وزير با سواد و دانشپرور و در حين حال متعصب و مقتدر می
د از آنجا است که خواجه نظام الملک بنويسد
خواھد کتابی در ايين کشور داری و رسوم ملوک بنويس
سياست نامه را می نويسد از آنجا است که اھميت سياست نامه از لحاظ مطالعه تاريخ سياسی
و اجتماعی نمی توان ناديده گرفت توضيحا بايد اشاره کرد که سياست مدن يعنی آن قسمت از
مورد نظر انديشمندان و فالسفهسخت می گويد از دير باز مورد
مصالح اجتماعی سخت
که از مصالح
عملی که
حکومت عملی
بوده است و چنان که می دانيم از ارسطو و افالطون در يونان باستان به اين مباحص گرايده اند
و علما و حکما مسلمان و مسيحی در اين مورد قلم فرسايی ھا کرده اند معموال سياست مدن به
دو بخش تقسيم می گردد.
اول علم نواميس که از شرايع و احکام مذھبی بحث می کند و ديگری علم سياست و نام
گاه به آداب المولک و سير
ھمين است از علم سياست گاه
مورد بحث ناظر بر ھمين
تنامه کتاب مورد
سياستنامه
سياس
الملوک نيز تعبير می گردد .
اما کتابھای را که مطلب ان از علم سياست سخن گفته اند دو جنبه دارد :
-1کتابھای که مطالب آن بيشتر جنبه تئوری دارد در اين کتاب ھا با آوردن داليل بھترين
طريقه کشور داری مشخص می گردد مولفان اين کتاب ھا از واقعيت ھای اجتماعی به دور بوده
و کتابھای شان فاقد ارزش عملی است در اين زمينه می توان در بين مولفان پارسی به کتاب
ھای ابو علی سينا و محمد فارابی و ابن رشد به اين گونه اند .
-2کتابھايی که مطالب آن به ارزش عملی قضايا بيشتر دقت گرديد و سخنان بزرگان در ان نقل
گرديده است و کتابھای مثل کتاب ھای ابن مقفع و جاحظ و نصيحه الملوک غزالی و تحفه
منسوب به ميرزای شرف الدين قزوينی و سياستنامه خواجه نظام الملک کتاب ھايی که به جنبه
عملی علم سياست دقت می کنند.
سياست نامه شامل عصاره افکار و عقايد و تجربه ھای خواجه نظام الملک در پايان زندگی است
ات خود خودداری کرده حيات
وادث حي
حوادث ر بزرگ است که در ان از بيان ح وزير
نوعی خاطرات سياسی اين وزي
و بيشتر به راھنمايی پرداخته است .
سياست نامه پنجاه فصل دارد ھر يک از فصول شامل مطالب گوناگون و متفاوت است کتاب سير
الملوک گوشه ای از وضع حاکمان و سازمان اداری و طبقات اجتماعی و آداب و رسوم آن
روزگار را به خوبی مشخص می کند .
نظام الملک به مساله بھترين حکومت ھا دقت و عدالت مجرد توجه ندارد و به اصطالح
امروزی ھا دکترين و نظريه حقوقی ارائه نمی دھد بلکه به اموری می پردازد که بنياد ھای
حکومت را مستحکم تر می کند .
مھمترين مساله از نظريات خواجه نظام الملک که می توان به آن اشاره کرد در ارتباط مساله
اقطاع) فئودال( ھا است مسائل ديگر را که می توان به آن اشاره کرد عبارتند از :
اھميت کار قضاوت و حدود اختيار انان و محتسب ) پاسبان ان زمان(و حدود اختيارات آنھا و
جاسوس فرستادن و نديمان و و ظايف انان ترتيب بار خاص و عام .
تاجالحضرتين به مانند ھمه سياستمداران عھد کھن معتقد به حاکمين متمرکز و و فئوداليزم و
شرکت دادن فئودال در فئودال ھا در حکومت است ھر چند بايد در اين ارتباط با دقت بيشتری
ی به زمين و زمين داران ايرانی
آنجايی که فئوداليسم ايران
فئوداليسم ايرانی را شناخت از آنجايی
حرکت کرد و فئوداليسم
مربوط است و اساسا با انچه غربيان به عنوان فئوداليسم می دانند متفاوت است و برخی از
محققان مسائل ايران از عنوان فئودال به عنوان زمين داران ايران اجتناب می کنند .
بحث در مقايسه افکار و آرای خواجه نظام الملک با سياستمدارن گذشته بحثی طوالنی است ولی
در سياستنامه آمده است که مقطعان که اقطاع دارند بايد بدانند که ايشان را بر رعيا حقی نيست
جز آن که مال حق که بديشان حوالت کرده اند از ايشان بستانند بر وجھی نيکو و چون بپسندند
آن رعايا به تن و مال و زن و فرزند و ضياء )مال( و اسباب ايشان ايمن باشندو ھر مقطعی )
زمين دار( که جز اين کند دستش کوتاه کند و اقطاعش) زمينش( بازستاند.
از آنجايی که نظر نظام الملک در بيان مطالب متوجه ارزش و جنبه عملی قضايا و جنبه تبليغاتی
مسائل توجه شايان نموده است به طوريکه اشارت می کند که پادشاه بايد به سخنان رعايا گوش
بدھد و ھفته ای دو روز به مظالم بنشيند و داد و از بيداد گران بستاند بسيار مشخص است که
کشوری که بزرگی آن از آمو دريا تا انتطاکيه است چگونه می توان داد را از بيداد گر گرفت و
تبليغاتی است که خبر اين که پادشاه ھفته ای دو روز دادخواھان و اينجا مساله فقط بحث تبليغاتی
در اينجا
متظلمان را بيش خود می خوانند و سخن آنان را می شنود ظالمان ديگر جرات بيدادگری ندارد
خاندان او دارای نفوذ و دارايی فراوانی بودند و دستشان برای انجام ھر کاری باز بود،برای
نمونه يکی از پسرانش به نام جمالالملک که فرمانروای بلخ بود در سال ۴٧۵دستور داد جعفر
ک؛دلقک ويژه ملک شاه،را از بارگاه شاھی بيرون آوردند و به گناه به ريشخند گرفتن
نظامالملک زبانش را از پس سرش بيرون بياورند!
خود نظامالملک ھم در برخورد با مخالفانش بسيار بیرحم بود چنانکه داماد خود را که از پدر
زن خود نزد شاه گله کرده بود به انگيزش وزير کبير و دستور شاه کور کردند و به زندان
انداختند.
خواجه نظامالملک را در کتابھای تاريخی با ھفت لقب ياد کردهاند:
وزير کبير ؛از آنجا که در دستگاه سلجوقيان به بزرگی او وزيری يافت نشده بود.
خواجه بزرگ ؛برای آموزگاری ملک شاه در زمان وليعھدی تاجالحضرتين ؛برای وزيری دو
پادشاه قوامالدين ؛اين لقبيمذھبی بود که فقيھان زمان بدو داده بودند.
نظامالملک ؛لقبی که عامه بيشتر وی را با اين لقب میخواندن،پس از وی در دورهھای پسين
تاريخ بسياری از وزيران معتمد شاھان در خراسان و ھند با اين لقب خوانده میشدند.
اتابک ؛لقبی که ملک شاه پس از شاھی بدو داده بود.
رضیاميرالمومنين ؛لقبی که خليفه المقتدی بامر dدر سال ۴٧۵به او داده بود.
ھمچنين بر روی مھر نظامالملک اين جمله نوشته شده بود :الحمد علی نعمه.
در باب کشته شدن خواجه چنين نوشته اند که :ملک شاه از اصفھان به عزم بغداد حرکت کرد و
نظام الملک در رکاب ھمراه شد در نزديکی کرمانشاھان شخصی در لباس صوفيان برای تقديم
عرض حالی خود را به خواجه نزديک کرد و با کارد او را زخمی کرد و خواجه در دھم رمضان
485ه ق .جان سپرد .
دو شايعه در ارتباط با مرگ او جاری است .
از آنجايی که قاتل از گروه فداييان اسماعيلی است گروھی قاتل را حسن صباح رھبر اين گروه
می دانستند.
و گروھی ديگر اين قتل را به تحريک ملک شاه می دانند از آنجايی که خاندان وی سربازانی را
به نام غالمان نظاميه زير فرمان داشتند .و اين مورد به طوری که گفته می شود باعث ترس
ملک شاه از خواجه گرديد به ويژه اينکه خواجه نيز با وی به درشتی برخورد میکرد پس در
کل مرموزی در گذشت و شکل
اه بعد در بغداد به ش
ماه
ز يک م
نيز
انديشه حذف او افتاد .چون ملک شاه ني
گروھی معتقد بودند که غالمان نظميه به انتقام قتل مخدوم خود ملک شاه را مسموم ساختند.
منبع ،مانی وباتصحيح وويرايش پشوھشگر.
فخرالدين عراقي
شھرھاي مردخيز خراسان را ميدان تاخت و تاز و خون در سال 610ه .ق كه ھنوز سپاه مغول
بود ،در يكي از روستاھاي فراھان به نام كمجان)كميجان( در خانوده آشاميھاي خود قرار نداده
اي دانشور و با كمال كودكي ديده به جھان گشود كه او را ابراھيم نام نھادند .به اعتبار مولودش
بتھاي فراھاني ،ھمداني نيز خواندند ھر چند او نسبتھاي
ه شاعري بلند آوازه شد – او را به نس –بعدھا ككه
در ھمدان و به دليل سكونتش در عراق عجم بيشتر به عراقي شھرت دارد .كودكي و نوجواني او
رفت و بعد از اصفھان ،به كسب دانش و معرفت اندوزي گذشت .عراقي از آن پس به مولتان
قونيوي با آثار مدتي قصد ديار روم در آسياي صغير كرد و در آنجا از طريق شيخ صدرالدين
قونيه به خداندگار عارف بزرگ آن روزگار محيي الدين عربي آشنا شد و عالوه بر آن در شھر
زود مورد توجه عشق و عرافن موالنا جالل الدين رومي ارادت خاصي پيدا كرد و خيلي
گفت. مخصوص موالنا واقع شد و سرانجام به سال 688در دمشق بدورد حيات
عراقي به عنوان يك عارف بزرگ توفيق يافت آثار مھم و ممتازي در قلمرو عرفان از خويشتن
به يادگار گذارد:
حدود پنج ھزار بيت در قالبھاي قصيده و غزل و ترانه و قطعه و الف –ديوان او مجموعا ً با
است كه جانھاي تشنه را سيراب مي كند .مقدار غزلھا و ھمچنين مثنوي مجموعه رنگارنگي
بيشتر است.
اشعار او بيشتر ب از ديگر
مراتب
اثيرش به مرات
تتاثيرش
در قالب مثوي و چند غزل كه ب -عشاق نامه كه نام ديگر آن ده نامه است مشتمل بر ابياتي
مباحث عرفاني را مطرح ھمگي در وزن حديقه سنايي است .شاعر ،در ھر فصلي ،يكي از
،در دروره ھاي بعدي ،از اين نموده و با چند تمثيل و حكايت به پايان رسانيد ه است .شاعران
پديد آوردند. كتاب تقليد كردند و چندين )) ده نامه(( در ادب فارسي
فارسي دارد كه موضوع آن ج -عالوه بر اين اشعار ،عراقي كتابي به نام لمعات به نثر و نظم
از عارفان بزرگ شرح و ت .بر اين كتاب بعد ھا چند تن است عرفان و سير و سلوك عارفانه اس
اللمعات از ھمه مشھور تر تفسير ھاي نوشته اند كه از آن ميان ،شرح جامي با عنوان اشعه
استوار و پر تاثير است .مثنوي و است .شعر و نثرعراقي ھر ود گرم و دلپذير و كالمش ساده و
غزلش اغلب شور و نشاط عارفانه و قصايدش بيشتر رنگ حكمت و تحقيق دارد امام با خواندن
از ميان غزل ھاي عراقي كار آساني سبكي روح به آدمي دست مي دھد .انتخاب ابياتي گزيده
نيست.
خواجوي كرماني
و پس از او ظھور اين كه دو شاعر پر آوازه و بلند نام ،يعني سعدي و حافظ پيش از خواجو
براي اين شاعر عارف كرده و او را در ميان گرفته اند از جھت الھام گيري و الھام بخشي،
ادبي و شاعرانه وي در كرمان در خور توجه شايان است ،اما ،به لحاظ آن كه مقام و منزلت
تواند براي نام و آوازه او برابر دو چھره درخشان ادب فارسي رنگ باخته است ،در مجموع مي
ناخجسته به شمار آيد .اين عارف كرماني كه در غزل از سعدي پيروي مي كرد و )) سخن حافظ
طرز غزل(( او داشت كمال الدين ابو العطا محمود بن علي كه از بزرگزادگان و خواجگان كرمان
وبد و به ھمين دليل بعد ھا كه به شعر و شاعري روي آورد و به تخلص )) خواجو(( و به دليل
شاعران(( شھرت يافت و پس از آنكه دوران كودكي را ھنر نماييھايش در عالم شعر به )) نخلبند
پرداخت .در ھمين
انفس پرداخت
ير آفاق و انفس
سير
ي كسب علم و كمال به س ت در پپي
گذاشت
ت سر گذاش
پشت
ود پش
خوددر زادگاه خ
سالھا بود كه با حافظ شيراز دوستي و ارتباط نزديك يافت .و چون به سال و تجربه شعري بر
ديوان
وان انديشه وي پرتو تعليم افكند .به ھمين سبب است كه در دي حافظ پيشي داشت بر شعر و
عزلھا مي بينيم كه به تقليد يا استقبال از خواجو سروده شده است. خواجه بسيار ابيات و
پند و پاره اي ھم بخشي از قصايد خواجو در توحيد و نعت و منقبت معصومين ،بخشي در زھد و
انتقادي است .گويي در به انضمان بيشتر قطعاتش در بر گيرنده مطالب و مسائل اجتاماعي و
قصايد به سنايي نظر دارد و در غزل عموما ً به سعدي .سبك غزلسرايي خواجو در ديوان حافظ با
رندي و كمال ھنرمندي به اوج تعالي و زيبايي رسيره و در واقع به نام خواجه شيراز ثبت شده
ھم روزگاران خود بر شيوه پيشينيان رفته ، است .در مجموع خواجوي كرمان مثل انبوھي از
ه است .در قصيده از رفته
متوليان ادب منظوم فارسي رفت سراغ
به سراغ
گويي ھميشه به
نظيره گويي
ن نظيره
اين
ي در اي
ولي
ول
فردوسي تقليد كرده و در داستان غنايي نظامي را سنايي ،در غزل از سعدي ،در حماسه از
سرمشق خود قرار داده و روي ھم رفته در برابر اين حريفان نتوانسته آن چنان كه بايد بدرخشد.
ابن يمين
جوين خراسان زاده شد. ابن يمين شاعر عصر سربداران در قريه فريومد ،آباديي از واليت
در آن ايام سربداران در خراسان قدرت يافته بودند وابن يمين نظر به عالقه اي كه به آنھا داشت
بسياري از شاھان و امراي سربداري را ستود و مدتي را در سبزوار نزد آنان به سر برد و طبعا
ايلخانان بود .اصوال مردي قانع و گوشه گير و دھقان ناظر برخي كشمكشھا وجنگھاي آنان با
قطعات خويش درج كرد و به ھنر قطعه سرايي به ويژه خلق پيشه بود .مضاميني اخالقي در
نامبردار گشت .سالھاي پاياني حيات ابن يمين در سبزوار و قطعات مشتمل بر پند و اندرز
. گذشت .سرانجام ،سال 763ه ،بدرود زندگي گفت فريومد به قناعت و درويشي
است. موضوع قصيده ھاي ابن يمين مدح
فراز و مضمون غزلھا به شيوه معمول ميان شاعران ،عشق و دلدادگي در مجموعه ديوان او
شاعري و فرود بسيار است .قصايد و غزلياتش ارزش ادبي ممتازي ندارد .با اين ھمه قدرت
ھر چند از قريحه وي در نظم قطعات اخالقي آشكار و در خور توجه است .مضامين ابن يمين
شود ،حكم رد و در قالب تشبيھات و تمثيالت بديع عرضه مي
مي گير
عملي مايه مي گي نتايج حكمت عملي
كليات ذھني اخالقي را پيدا مي كند كه از انتقاد ھاي صريح و عملي سيف فرغاني و طنز نيشدار
در شعر او قناعت پيشگي ،ستايش شده و و پر تاثير اجتماعي حافظ و عبيد بس دور است .
. وبي اعتباري دنيا خاطر نشان گرديده است
سيف فرغاني
سده ھفتم ھجري يعني ھمان ايامي كه سيف الدين محمد فرغاني در دھه ھاي مياني نيمه اول
مي سوخت ،در شھر فرغانه واقع در شھر ھاي بزرگ و آباد خراسان در آتش بيداد مغوالن
كه سالھا پيش بر اثر آشفتگي اوضاع ماوراء زاده شد .بعد كه به شاعري روي آورد با آن
مھاجرت كرده بود به سيف فرغاني شھرت ماوراء النھر در اثر حمله تاتار به آسياي صغير
يافت .سيف ھر چند تقريبا با موالنا جالل الدين ھمزمان و به قونيه نسبتا نزديك بوده است با
عوض با ارادتي تمام سعدي ر استايش كرده و با آن استاد وي مالقات و مراوده اي نداشت ،در
سخن در فارسي مكاتبه داشته است .فكر سيف – سبك شعري سيف فرغاني به شيوه سخنوران
وھم در ساخت
يزديكي ھم در لفظ وكاربردزباني است وھم
اين يزديكي . نامي خراسان بس نزديك است
است
او ،كه بخش نظر گيري از ديوان دوازده ھزار بيتي اوست ، مضمونھا و ديدگاھھا .قصايد
سخنوران ناموري چون رودكي ،انوري ،خاقاني ،سنايي ،عطار و كمال بيشتر در استقبال از
اصفھاني گفته شده است .او نيز ،ھمچون ديگر شاعران عصر حافظ ،با آوردن رديفھاي دشوار
و پاره اي التزامھا ي ديگر ،عموما گرفتار ھنر نمايي ھاي شاعرانه شده است.
ت.
است
اس َمروی )درگذشته 13ژوئيه (815از پيشگامان شعر پارسی اس ِ عباس مروی َ :ع ّب
او ھمدوره با روزگار مامون خليفه عباسی میزيست .
زکريای رازی
محمد زکريای رازی ،کيميا دان و طبيب معروف درشھر ری خراسان ) ٢۵١-١٣-٣ه٨۶۵-/
-٩٢۵م(به دنيا آمد.
درجوانی در زادبوم خويش به زرگری و صرافی پرداخت و با عالقه ای که به کشف اسرارطبيعت
داشت به سوی علم کيميا کشيده شد .کيميا گران می خواستند گوھر فلزات را دگرگون کنند و با
آزمايش ھای پرھزينه و طوالنی درجستجوی به دست آوردن اکسيری بودند که مس را به طال
بدل کند .محمد زکريا نيز سال ھای بسيارعمر خود را در اين کار گذراند .وی عاقبت نتوانست
خود از تقطيرشراب الکل به دست آورد .وی نام اين محصول مس را طال کند .اما ضمن تجربيات خود
را که تا آن زمان در جھان ساخته نشده بود الکعل گذاشت .اما اين کلمه درترجمه کتاب ھای
رازی به التين ،که درقرن شانزدھم ميالدی صورت گرفت ،به شکل الکل درآمد و جھانی شد.
طريقه تھيه آمونياک يا جوھر نوشادر نيز نخستين بار به وسيله محمد زکريای رازی کشف شد.
محمد زکريا ،سال ھای جوانی خويش را صرف اين گونه آزمايش ھا کرد تا آن که به سبب کار
د .نزد
شد
ھای او سخت آزرده ش کيميائی ،چشم ھایبخارھا و بوھای تند ترکيبات کيميائی، ک آتش و بخارھا نزديک مدام نزدي
طبيب چشم رفت و طبيب پنجصد دينار طال خواست تا چشم ھايش را مداوا کند .خود نوشته
است" آن گاه دانستم کيميای واقعی علم طب است ".ھنگامی که محمد زکريا ،تحصيالت طبي
خود را در بغداد آغاز کرد .گويا نزديک چھل سال داشت .در آن زمان بغداد کانون بزرگ علمی
مسلمانان به حساب می آمد .مترجمان زبردست آثار مختلف علمی را اززبان ھای پھلوی ،يونانی
وسريانی به عربی برمی گردانند.
بيمارستان ھای بزرگ و مجھز ،که به تقليد از مراکز علمی خراسان در بغداد تاسيس شده بود،
مراکز علمی و آموزشی مھمی به شمار می رفت .محمد زکريا پس از آموختن پزشکی و تسلط
بر فلسفه به اداره بيمارستان عضدی يا معتضدی دربغداد پرداخت و با رسيدن به کمال علمی از
سوی اغلب اميران و حاکمان آن روزگار دعوت می شد که رساله ھا و کتاب ھای علمی خود را
به نام ايشان بنويسد .رازی پس از چند سال اقامت در بغداد به ری ،زادگاه خويش ،بازگشت و به
اداره بيمارستان آن شھر و تعليم شاگردان بسيار خود پرداخت .اين فيلسوف و پزشک عالی قدر
در پايان زندگی بينائی خود را از دست داد.
رازی پارسي زبان بود ،اما کتاب ھايش را به زبان علمی رايج زمان يعنی عربی می نوشت.
عرب ھا او را طيب المسلمين و جالينوس العرب ناميده اند .کتاب ھا و مقاالت او که خود
فھرست آنھا را به دست داده و در جمع دويست و ھفتاد و يک کتاب است .مھم ترين اثر او کتاب
جامع الکبير معروف به المعادی است که بزرگ ترين کتاب طبی ،و به تعبيری ،دائره المعارف
ر تجربيات شخصی و يادداشت ھای اثر
ن اث
اين
مفصل علم طب آن دوران به شمار می رود .رازی در اي
خود را درباره مداوا و اعمال جراحی با دقت تمام شرح داده است .روش کار وی مشاھده و
تجربه بود .وی با دانشمندانی که روش قياس و استقرار را ،به پی روی از روش ارسطو،
درست می دانستند ،مخالفت می ورزيد .ھمين موجب شد که دانشمندان و فالسفه بزرگی چون
ابونصر فارابی و ناصرخسرو قباديانی به رد برخی از آراء او بپردازند.
کتاب ديگر محمد زکريا ،درباره آبله و حصبه نه تنھا در کشورھای اسالمی که در سراسر اروپا
نيز شھرت يافته است .کتاب طب المنصوری وی نيز در قرون وسطی به زبان التين درآمد و پس
از اختراع چاپ از نخستين کتاب ھايی بود که به چاپ رسيد .مجموعه آثار محمد زکريای رازی
را خدمت ارزنده فرھنگ اسالمی به علم پزشکی در سراسر جھان ناميده اند.
ابوالقاسم حسن عنصری بلخی
عنصری در بلخ به دنيا آمد و پس از تحصيالت ابتدايی به کار بازرگانی اشتغال يافت .عنصری
در کار تجارت چندان موفق نشد و در يکی از سفرھا اموالش توسط راھزنان غارت شد؛ پس به
ناچار باز به فکر تحصيل افتاد.
عنصری توسط يکی از برادران سلطان محمود به دربارغزنويان راه يافت و پس از گذشت زمان
کوتاھی عنوان ملکالشعرايی دربار را از آن خود کرد و در رأس حدود چھارصد نفر از سخنوران
و شاعران قرار گرفت .عنصری در دربار محمود چنان ثروتی جمع کرد که زبانزد شعرای بعدی
گشت ،چنانچه خاقانی شروانی در اين باره گفته است» :شنيدم که از نقره زد ديگدان /ز زر
ساخت آالت خوان عنصری«
ميگويند که ديوان شعر عنصری مشتمل بر سی ھزار بيت بوده است ،که در اثر گذشت زمان از
بجای مانده و در دستشعر پارسی از وی بجای پراکنده بسياری از انواع شعر
ار پراکنده
آثار
است ،ولی آث
رفته است،
ين رفته
ببين
است.
دو سخنور بزرگ فارسی زبانان در يک زمان ،که نيمه اول قرن پنجم ھجری بود میزيستهاند.
يکی مقامی بزرگ در دستگاه دولتی غزنويان داشت؛ملکالشعرای سلطان محمود غزنوی بود؛ و
د به سر میبرد ،و آن ديگر دھقانی بود، نيرومند
پايتخت پرجاه و جالل آن پادشاه نيرومن
در غزنين ،پايتخت
مالک آب و زمينی در يکی از دھکدهھای خراسان يعنی طوس.
يکی ھمه عمر در ناز و نعمت زيست:
شنيدم که از نقره زد ديگدان
ز زر ساخت آالت خوان عنصری
ديگری بارھا از تنگدستی ناالن بود؛ در زمستانھای سرد حسرت میبرد بر کسی که:
سر گوسفندی تواند بريد درم دارد و نان و نقل و نبيد
و اين يک فردوسی بود.
تاد بود .قصيدهھايی که در مدح سلطان عصر میسرود و در اس
عنصری شاعری بزرگ و اس
مجالس رسمی میخواند صلهھای ھنگفت سلطان و احسنت و زه بزرگان دربار را برای او به بار
میآورد.
فردوسی به کار خود سرگرم بود .کاری که به آن ايمان داشت .و اگر چه گاھی به حکم ضرورت
مديحهای میسرود توقعی نداشت جز آنکه به ياری يکی از زورمندان روزگار بتواند کار خود را
به سامان برساند.
به نظم درآورد که از آن جمل مثنویھای لطان به
سلطان
برای تفريح خاطر س
داستان را برای
چند داستان
عنصری چند
عنصری
»سرخبت« و »خنگبت« و »وامق و عذرا« بود؛ و شايد متن اين اشعار را به خط زيبا بر
ورقھای گرانبھا نوشتند و »به رسم خزانه سلطان« به کتابخانه او سپردند.
فردوسی نيز شاھنامه را پس از سی سال يا سی و پنج سال به پايان رسانيد و نمیدانيم ،راست
است يا نه ،که به او و کار بزرگش اعتنايی نشد و عمری را که در اين کار بسر برده بود با
نوميدی و تنگدستی به پايان رسانيد.
اما اين نکته که کداميک از اين دو شاعر زبردست در دوران زندگی از کار خود سود بيشتر
بردند اينجا مورد نظر نيست .آنچه اکنون مطرح است مقايسه حاصل کار ايشان است.
داستانھای منظوم عنصری بسيار زود به بوته فراموشی افتاد .چندی پس از روزگار او اسدی
طوسی بعضی از ابيات مثنوی وامق و عذرای او را به شاھد لغات غريب در کتاب » لغت
فرس « آورده و گمان میرود که متن منظومه را ديده بوده و در دست داشته است .جز اين ،تا
اين داستان نداشت .در ھيچ کتابی خالصه اين خبری از موضوع اين
ی خبری
کسی
قرن پس از او ،کس
دو سه قرن
داستان درج نشد ،از وامق وعذرا تنھا نامی ماند ،نام دو عاشق دلداده ،مانند نامھای عاشقانی
که داستان آنھا ھيچ معروف نيست ،از قبيل :اورنگ و گلچھر ،يا ،دعد و رباب.
از وامق و عذرا ،مانند سيمرغ و کيميا ،تنھا نامی مانده بود ،نامھائی که بر معانی عام داللت
میکرد .لفظ وامق معادل عاشق بود و لفظ عذرا معادل معشوق.
روف خود از اين دو دلداده نام میبرد و فیالمثل
معروف
اگر جالل الدين محمد بلخی در مثنوی مع
میگويد:
در دل عذرا ھميشه وامق است در دل معشوق جمله عاشق است
ھيچ نشانی از آن نيست که مولوی اين داستان عاشقانه را در منظومه عنصری يا جای ديگر ھيچ
خوانده باشد .و ھمچنين است ذکر نام اين عاشقان در غزليات سعدی که مکرر آمده ،اما از آنھا
عاشق« و »معشوق« اراده شده است :نه وامقی چو من اندر جھان به دست تنھا معانی عام »عاشق
اسير قيد محبت ،نه چون تو عذرائی آيد
يا
حبيب من ،که نديدست روی عذرا را کسی مالمت وامق کند به نادانی
حافظ اشارهای به نام اين دو دلداده ندارد ،اما شاعر معاصر او عماد فقيه در عشاقنامه از اين
دو نام میبرد و از فحوای کالم پيداست که او نيز جزئيات و خصوصيات سرگذشت ايشان را در
نظر ندارد ،بلکه اين دو نام خاص را تنھا معادل دو اسم عام ،استعمال میکند.
مورخان و تذکرهنويسان ھم از اوايل قرن ھفتم ھجری به بعد اين منظومه را نديده و حتی از
مضمون آن آگاھی نداشتهاند و بعضی از ايشان مانند عوفی صاحب لبابااللباب ودولتشاه مولف
تذکرةالشعراء ،تنھا به ذکر نام اين کتاب و انتساب آن به عنصری اکتفاء کردهاند؛ و سپس از
ريح کردهاند که از متن
تصريح
وافق و عذرای عنصری آمده تص تر جاھا که نام وافق
بيشتر
م ھجری در بيش
نھم
رن نھ
ققرن
کتاب خبری ندارند.جامی در بھارستان خود درباره عنصری نوشته است که »گويند او را
مثنويات بسيارست ...و يکی از آن جمله موسوم است به وامق و عذرا ،اما از آن اثری پيدا
نيست« .تقی الدين کاشی در خالصةاالشعار میگويد که »وامق و عذرا مفقودست« و امين احمد
رازی در ھفت اقليم نوشته است» :عنصری را چند مثنوی است چون ...وامق و عذرا ...که ھر
يک گنج بدايع و خزانه لطائف بود.
ن وقت شعری از آن مثنويات به نظر نيامده« .اين سرنوشت يکی از منظومهھای بزرگ و اين
در اي
مھم شعر فارسی در قرن پنجم ھجری يعنی »وامق و عذرا« عنصری است که اگر چه ھمه از آن
يا موضوع آن نشان رن پيش تاکنون کسی از متن يا
ذکر جميل کردهاند در ادبيات فارسی از ده ققرن
درستی نمیدھد.
اما منظومه بزرگ ديگری که درست در ھمين زمان به وجود آمده »شاھنامه« فردوسی است.
اين کتاب در ھمان زمان سروده شده است .مینويسند که فردوسی نسخه آنرا به ھمان سلطان
محمود غزنوی تقديم کرد و او به ع ّلتی آن را نپسنديد ،و در ھر حال به گوينده آن توجھی که
سزاوار بود نکرد .اما اين کتاب بزرگ باقی ماند و صدھا ،و شايد ھزارھا نسخه از آن نوشته شد
و با ھمه فتنهھا و آشوبھا که آثار گرانبھای چند صد شاعر آن زمان را به نابودی کشيد در ھمه
احوال نسخهھای آن بر جا ماند .بسياری از شعرھای آن را فارسی زبانان از بر کردند .رواج و
رونق آن در کشورھای ھمسايه که فارسی زبان نبودند نيز کمتر از فارسي زبانان نبود.
فرمانروايان بيگانه ،که چندی به تسلط و تغلب بر قسمتی از خراسان يا بر سراسر آن دست
يافتند نيز به ترويج و تعظيم آن پرداختند .شاھنامه سراسر منطقه را گشود و از مرزھا نيز فراتر
رفت و جھانگير شد.
اينجا انديشهای دامن دل میگيرد .دو شاعر در يک زمان دو داستان را به نظم در میآورند .يکی
از اين دو منظومه چنان زود فراموش میشود که نه ھمان متن ،بلکه موضوع آن نيز از يادھا
میرود .ديگری چنان رواج و انتشار میيابد که چندين قرن تا امروز ،گذشته از داستانھای آن
ابياتش نيز زبانزد مردمان میماند ،و گوينده آن شعرھا به اوج شھرت و روائی میرسد.
راز اين کار چيست؟
ه عنوان شاھد فرس اسدی ببه
د بيت که در لغت فرس
چند
ری جز آن چن
عنصری
ق و عذرای عنص
وامق
وی وام
مثنوی
اگر از مثن
لغات ثبت شده است اثری در دست نبود شايد که در جواب اين معما در میمانديم .يک اتفاق
ساده که موجب يافتن قسمتی از مثنوی عنصری شد ما را در اين داوری رھبری کرد.
اتفاق چنان بود که يکی از اديبان پاکستان کتاب کھنهای خطی به دست آورد و دريافت که
ورقھای يک کتاب کھنهتری را به ھم چسبانده و برای تجليد آن به کار بردهاند .اين مرد دانشمند
که مولوی محمد شفيع استاد دانشگاه پنجاب الھور بود با زحمت بسيار ورقھا را از ھم جدا کرد
و سالھا رنج برد تا توانست دريابد که اين کھنه کاغذھا قسمتی از مثنوی گمشده وامق و عذرای
عنصری را در بردارد .حاصل تحقيقات او پس از مرگش چند سال پيش از اين انتشار يافت و آن،
گذشته از نکتهھای سودمند شامل قسمتی از ابيات گمشده و فراموش شده مثنوی معروف و
ناياب عنصری بود ).يعنی با اوراق مثنوی عنصری کتاب ديگری را جلد کرده بودند!(
اکنون که قسمتی از اين کتاب در دسترس ماست میتوانيم در باره ارزش منظومه عنصری و
مقايسه آن با کار فردوسی که در ھمين زمان سروده شده است اندکی انديشه کنيم .موارد مقايسه
از اين قرار است:
-1اين دو منظومه ھر دو در وزن شعر يکسانند ،يعنی ھر دو به بحر متقارب مثمن مقصور
)فعولن فعولن فعول( سروده شدهاند .از نظر فصاحت بيان يکی را آسان بر ديگری رجحان
نمیتوان داد .در قسمت مختصری از داستان وامق و عذرای عنصری که باقی است چندين بيت
ھست که عينا ً ،يا با مختصری تغيير ،در شاھنامه نيز آمده است .و چون دو شاعر در يک زمان
اس کرده ،يا مطابقت و مشابھت اقتباس
ی از ديگری اقتب
يکی
واری میتوان گفت که يک
دشواری
میزيستهاند به دش
بيان نتيجه توارد بوده است .جز اين ،بيتھای شيوا نيز در اين آثار بازمانده ديده میشود .از آن
جمله برای مثال اين نمونهھا را از شعر عنصری ياد میکنيم:
ابوعبيد جوزجاني که يکي از شاگردان مقرب و ياران ھميشگي ابن سينا بوده است از قول
استادش زندگينامه او را چنين روايت مي کند » :پدرم عبد dپسر حسن پسر علي ابن سينا از
ان کرد و در دھکده اي از مکان
وي بخارا نقل مک
سوي
نوح ساماني به س
اھالي بلخ بود .در زمامداري امير نوح
توابع بخارا سکني گزيد و به برزگري و کشاورزي پرداخت .در آن ايام با دختري ستاره نام در
دھکده افشنه که جز ھمان دھستان بود ،ازدواج کرد .من در سال 259خورشيدي )980
ميالدي( به دنيا آمدم .بعد از مدت زماني پدرم به شھر بخارا آمد ،مرا به مکتب برد و به دست
استاد )که گويا ابوبکر برقي بوده است( سپرد .درس قرآن و ادبيات را شروع کردم و در ده
انم را تحت الشعاع قرار
مدرسانم
ب کردم که ھمدرس
کسب
نموده و در ادبيات مقامي کس
رآن را حفظ نموده
الگي ققرآن
سالگي
س
داده بودم.
با کمال جديت نزد اسماعيل زاھد فقه روي آوردم و در اين رشته رشته به حدي رسيدم که مفتي
پيش يکي از سبزي فروشھا که در علم حساب توانا اب را پيش
حساب
ھمان زمان حس
حنفيان بخارا شدم .در ھمان
بود فرا گرفته و رياضي را از استادي به نام محمد مساح کسب نمودم .ديري نگذشت که شخصي
به نام عبد dناتلي به شھر ما آمد؛ او خود را فيلسوف معرفي کرد و پدرم وي را در خانه خود
جا داد و از او خواھش کرد که مرا تعليم دھد .کتاب ايساغوجي را پيش وي خواندم و ھر مسئله
اي را که استاد شرح مي داد ،من بھتر از او تفسير مي کردم .در مدت زماني اندک توانستم در
علم منطق ،سرمايه زيادي کسب کنم .کتاب اقليدس را نيز نزد ناتلي شروع کردم ،پنج يا شش
شکل آن را تشريح کرد ،بقيه مشکل را خود حل کردم .اين بار کتاب ديگري را مورد مطالعه
قرار دادم و ديگر نيازي به ناتلي نمانده بود .ناتلي از ما جدا شد ،بعد از علم منطق و ھندسه و
فلکيات ،که از ناتلي و غيره فرا گرفته بودم؛ به فراگيري علوم طبيعي و ماوراء الطبيعه و علوم فلکيات،
طب پرداختم .کتاب ماوراء الطبيعه تأليف ارسطو را پيدا کردم،
ت .چھل بار از اول تا به آخر خواندم و تمام مندرجاتش را حفظ کردم ،اما است
ديدم بسيار مشکل اس
چيزي از محتواي آن نفھميدم .تا روزي در بازار صحافان بخارا به سمساري برخوردم ،کتابي در
دست داشت ،گفت :ابوعلي اين کتاب را بستان که بسيار ارزان است و صاحبش آن را از سر
نيازي که به مال دارد ميفروشد .کتاب را به سه درھم خريدم و به خانه آوردم .کتاب يکي از
تأليفات فارابي و شرح ماوراءالطبيعه ارسطو بود .آن وقت بود که به کمک اين کتاب ارزشمند،
مشکالت علم ماوراءالطبيعه ھمگي بر من روشن شد .در زمينه علم طب بسياري از کتاب ھاي
طبي را که در آن روزگار متداول بود ،مطالعه کردم ديدم علم طب بسيار مشکل نيست.
بسيار زود در اين باره نيز پيشرفتھايي حاصل شد ،که از ساير اطباي وقت پيشي گرفتم و شروع
به مداواي بيماران کردم .در طب علمي تجاري بر من کشف شد که بسياري از نظريات مندرج در
کتاب ھا را وارونه ديدم .در آن ايام که با طب سر و کار داشتم شانزده سالم بود .اين را نيز بايد
يادآوري کنم که پدرم عبد dو برادرم ،که از من بزرگتر بود ،گرويده باطني بودند .اکثر اوقات بر
سر مباحث نفس و عقل ،که از فرقه اسماعيليه تلقين گرفته بودند ،به بحث و جدل مي پرداختـند.
آنان را نمي پسنديدم و وقتي که مرا دعوت به گرويدن به اما مرام و جدل آنان من گوش مي دادم ،اما
فرقه خود نمودند ابا ورزيدم«.
ابوعبيد جوزجاني به روايتش ادامه مي دھد و مي گويد:
ا ً امير نوح بن منصور ساماني،
ساماني ،که اتفاق
ود ،اتفاق
سالگي ببود،
ھفده سالگي ينا در سن ھفده سينا امي که ابن س ھنگامي » ھنگ
زمامدار بخارا بود ،بيمار شد .طبيبان بزرگ بخارايي با به بالين امير دعوت کردند .اين سينا
جوان ھم خود را در ميان آنان جا زد و به عيادت امير رفت« .خود او در اين باره مي گويد» :
د و
درآمد
خيص من درست از آب درآم تشخيص طبيبان ھمگي از تشخيص بيماري درماندند .خدا را شکر که تش
مداواي من اثر رضايت بخش بخشيد و امير به زودي شفا يافت«.
گويند بيماري امير نوح ساماني چنان بود که جملگي عضالتش چنان سخت و سفت شده بود که
توان حرکت را به کلي از او سلب کرده و ياراي ھيچ حرکتي نداشت .طبيباني که به بالينش رفتند
از عالج درمانده و سپر انداختند .ابن سيناي جوان بعد از معاينه دقيق دستور داد که حوض
حياط امير را مملو از ماھي رعاده )لرز ماھي( کنند .امير را لخت کرده و در قفس چوبين قرار
ي شود و مي حوض جا داد .در اثر نيروي الکتريسيته اي که از ماھي رعاده توليد م ط حوض وسطداد و در وس
با جسم امير تماس مي گرفت ،امير به کلي از بيماري سفتي عضالت نجات يافت .ناگفته نماند که
در ھر ماھي رعاده قدرت توليد الکتريسيته به سي ولت مي رسد .از اين رو پيداست که ابوعلي
سينا يک ھزار سال قبل از پيدايش روش معالجه با برق و حتا قبل از اختراع برق به تأثير آن پي
برده است .امير نوح در مقابل اين معالجه شگف انگيز مي خواست پاداش شاياني به ابن سيناي
م« .ابن سينا گفت » :تنھا دھم
واھي مي دھ
بخواھي ر چه بخ ھر و علي ھ ابو
ه گفت » :اب جواب امير ککه جوان بدھد .در جواب
پاداش من اين باشد که اجازه بفرمايي در مطالعه کتاب ھاي کتابخانه امير آزاد باشم«.
براي ھر حکمي در معالجه و ھر بياني در تشريح جسم آدمي ،داليل له و عليه را با ھم آورده
است .شيخ الرئيس ابن سينا اولين دانشمند اسالمي است که کتابھاي جامع و منظم در فلسفه
نوشته است .کتاب شفاي او در واقع حکم يک دائرةالمعارف فلسفي را دارد .عالوه بر شفا کتاب
ھاي نجات ،اشارات و تنبيھات ،قراضه طبيعيات ،مبداء و معاد و داستان حي بن يقطان را ھمگي
در فلسفه نوشته است.
ابن سينا در مدت اقامت در ھمدان به قصد ايجاد رصد خانه ،دستگاھي که شباھت زيادي به
ورنيه امروزي داشت ،اختراع کرد و مفاھيم مھم فيزيکي از قبيل :حرکت ،نيرو ،فضاي خالي،
ت .ابن سينا استاد تعليم و تربيت ،اولين دانشمند است دقت بررسي کرده اس نور ،و حرارت را به دقت
ته است .کتاب تدابير المنازل و چھار داشته
بسيار ارزنده اي داش اره اظھارات بسيار ن بباره اينکه در اي ت که است اسالمي اس
فصل از فن سوم کتاب اول قانون و مقاله اول از فصل پنجم کتاب شفا را به تعليم و بھداشت
کودکان اختصاص داده است .ابن سينا راجع به ورزش و انواعش ،درباره برگزيدن ھنر و حرفه
دست بشر را مي گيرد و به سر منزل سعادت مي رساند.
ابن سينا ھزار سال پيش مربيان اطفال را سفارش مي دھد که از ھمان اوان کودکي عالقه و
شوق بچه را بسنجند و در ھر پيشه اي که استعداد و عالقه دارد او را در آن پيشه و ھنر
قانون در طب را سراسر بر اساس صغرا کبراي پي منطق دان ،کتاب قانون تشويق کنند .ابن سينا منطق
ريزي کرده ،برابر کرده و نتيجه گيري منطقي را ابراز مي دارد که جاي شک و گماني نماند .ابن
سيناي روانشناس ،در کتاب قانونش بحث ھايي درباره روان شناسي و روان پزشکي دارد که
دغدغه و اختفا و کوتاه و با آن ھمه گرفتاري و دغدغه ت .ابن سينا با وجود عمر کوتاه است واقعا مايه تعجب اس
فرار و زندان ،که گريبانگيرش بوده است ،توانسته 476کتاب و رساله در ھر علمي از علوم
متداول زمان خود را به جامعه تقديم کند .که اکنون 246کتاب و رساله او باقي و در کتابخانھاي
مختلف دنيا موجود است.
ابن سينا ،فيلسوف در فلسفه اش متأثر از افالطوني نو بوده و کوشش کرده آن را با دين اسالم
وفق دھد؛ که در اين باره از ابن رشد بسيار پيشي گرفته و کمتر از ابن رشد از ارسطو تبعيت
کرده است.
قانون را
با اين ھمه چندي از کوته فکران او را کافر و زنديق خوانده اند .ابن سيناي طبيب که قانون
نوشته ،در حقيقت بايد گفت که دايرةالمعارف طبي را به دنيا ارزاني داشته است .قانون در طب
ابن سينا که شامل پنج کتاب است ،تا قرن ھفدھم در سراسر اروپا معتبرترين کتاب طبي بوده و
ات و اشارات او توجيھات
امروزه ھم مي توان از توجيھ حتي امروزه تدريس کرده اند ،و حتي گاھي آن را تدريس دانشگاھي ھر دانش در ھر
بھره ھا کسب کرد .شرح ھايي که در دنياي اسالم بر کتاب قانون ابن سينا نوشته شده از علماي
زير است :علي رضوان ،متوفي 460ھجري قمري ،امام فخر رازي ،نجم الدين احمد نخجواني،
محمد بن محمود آملي متوفي بسال 733ه.ق ،.سعدالدين محمد فارسي ،فخرالدين محمد خجندي،
جمال الدين حلي ،رفيع الدين گيلي ،يعقوب بن اسحق سلوي ،ابوالفرج يعقوب بن اسحق معروف
ھبه dيھودي مصري ،حکيم محمد بن عبد dآق سرايي ،حکيم علي گيالني، به ابن القف ،ھبه
......
حال که در دنياي اسالم راجع به ابن سينا نوشته ھا را نوشتيم ،بياييد که به خارج و به دنياي
غرب سفري کنيم و ببنيم اروپائيان درباره ابن سينا چه عقايدي دارند و تا چه حد از او قدرداني
کرده اند.
کتابي را در سه جلد به نام المستشرقون تأليف کرده که در سال دکتر نجيب عقبقي از مصر کتابي
1946در دارالمعارف مصر چاپ و انتشار يافته است .در اين کتاب ھر چه آثار مستشرقين
غربي است گرد آمده است؛ شصت و پنج صفحه کتاب مزبور اختصاص به ابوعلي سينا دارد.
کتابھاي قانون و شفا ،اثر ابن سينا بارھا و بارھا به زبانھاي مختلف از جمله عربي ،التين،
فرانسوي و ايتاليايي ترجمه و در دانشگاه ھاي مختلف جھان تدريس مي شدند.منبع مورد
استفاده :تفريح .
عماره مروزی :ابومنصور عماره پسر محمد مروزی معروف به عماره مروزی شاعر ايرانی
است که در سده چھارم ھجری میزيست.
عمعق بخارائی ) :وفات ( 543شھاب الدين عمعق بخارائی شاعر سده پنچم ھجری
ا مانده جا
ت شعرھای اندکی از او به ج گرفتاميرالشعرائی گرف
يابيه بود که لقب اميرالشعرائی افراسيابيه ملوک افراس معاصر ملوک است.معاصر
است.
عيوقی :عيوقی از شاعران دربار سلطان محمود غزنوی بود .اثر او داستان ورقه و گلشاه.
بوزيد محمد غضائری رازی چامه سرای بود که به سال ۴٢۶ھجری غضائری رازی :اَ َ
در گذشته است .او دارای آيين شيع بود و بوييان را در چامه ھايش ستايش میکرده است.
فردوسی
.از وی به نام خداوندگار تاريخ و حکيم ابوالقاسم حسن بن اسحاق معروف به فردوسی است
فرھنگ ياد ميکنند .شاعر نامي که پارسي را پس از 200سال از دست زبان اعراب نجات داد
و دوباره زبان پارسي را که از ريشه پھلوی و دری گرفته شده است را به کشور ھديه کرد .او
از عمر خود صرف در حدود سال 329در روستای پاژ در خراسان متولد شد .و مدت 35سال
کتاب خداي نامه جمع آوري تاريخ به صورت نظم و شعر کرد که منبع گردآوري او از
ضايع کرد و او را شاھنشاھي ساسانيان بود .اما حاکم وقت سلطان محمود غزنوي رنج او را
آزرده و رنجيده خاطر نمود .او يکی از سه اثر بزرگ و شاھکار ادبي جھان را بوجود آورد که
کشورھاي مختلفي يادواره او را گرامي ميدارند و او در نھايت اندوه در سال 411 ھم اکنون
ھجري درگذشت .که بدليل سروده ھاي جنجالي او عليه اعراب و نکوھش چندين باره آنان -
مسلمانان بر جسدش نماز نگذاشتند و وي را در گورستان مسلمان خاک نکردند ولي او در
تاريخ جاويد ماند صاحب بزرگترين اثر رزمی بنام شاھنامه می باشد .
( ٢۶۵-٢٨٧بود و به سال ٢٨٣ه.
٢۶۵ فيروز مشرقی :شاعر معاصر عمرو ليث صفاری )
وفات کرد .از ميان اشعار او ٩بيت شامل سه قطعه دو بيتی و سه بيت مفرد برجای مانده است.
قطران :ابو منصور قطران معروفترين سخن سرای دوره سلجوقی می باشد شاعر سده پنجم
نيکو
وھجری است .او زاده آذربايجان بود و زبان مادريش پھلوی بود با اين ھمه به پارسی دری نيک
شعر میسرود .و از قصايد معروف او قصيده ای است که در وصف زلزله سال 434تبريز
سروده است ناصرخسرو قباديانی در سفرش با او ديدار کرده است.
قوامی رازی :شاعر پارسیگوی سده ششم ھجری است .شعرھايش رويه دينی دارند.
کافرک غزنوی :چامه سرای در نيمه دوم سده پنجم ھجری است.از او تنھا پنج قطعه
دوبيتی به جا مانده است.او در شعرش دشمنی خويش با ترکان و عربھای اشغالگر آن زمان را
نشان میدھد.
کسايی مروزی
مجدالدين ابوالحسن کسايی مروزی يا ابواسحاق کسائی)زاده چھارشنبه ٢۶شوال ٣۴١
)ھجری(( مروزی در نيم ٔه دوم سده چھارم ھجری و آغاز سده پنجم ھجری است .متاسفانه از
اشعار او بسيار اندک امروز در دست است ،ولی از آنچه که از او بجای مانده ،و ھمچنين از
اشارات به اشعار او در آثار ديگران آمده ،پيداست که او از استادان مسلم شعر و زبان پارسی
بوده .ناصرخسرو در بسياری از قصيدهھايش سعی در مقايس ٔه خود با کسائی داشته و پيداست
که ديوان کسائی را که آن زمان در دست بوده ،به دقت مطالعه کرده بوده.
کسايی مروزی خود درباره زمان زايشش چنين سرودهاست:
چھارشنبه و سه روز باقی از چھل و يک رسيد
ه سيصد و چھل ببه
شوال نوبت سال
ويم و شادی کنم به سرود گگويم بيامدم به جھان تا چه گويم و
نعمت و مال چه کنم
که بردهگشت ٔه فرزندم و اسير ستوروار بدينسان گذاشتم ھمه
عيال عمر
کسايی در اوج دولت سامانيان ديده به جھان گشود .اين دولت و نيز خاندان بلعميان از پشتيبانان
او بودند .از پشتيبانان او يکی ابوالحسين عتبی وزير نوح بن منصور سامانی)کشتهشده به سال
(٣٧١بود که کسايی مدحش گفته و سوزنی چامهسرای سده ششم ھجری چنين از پيوند ميان
اين دو يادکردهاست:
ماند عتبی از کسايی تا قيامت کرد عتبی با کسايی ھمچنين
زندهنام کردار خوب
با انجام کار سامانيان و بر سر کار آمدن غزنويان کسايی به دربار ايشان رفته و به مدح محمود
غزنوی پرداختهاست .شعر زير يک نمونه از ستايشھای او از محموداست:
کزو دايم کنی
َک َفت گويی که کان گوھرستی
گوھرفشانی
زندهبودن کی تو بیجان زنده چو جانت از جود و رادی
توانی؟ کرد يزدان
از شعرھای کسايی برمیآيد که تا پنجاهسالگی زندهبوده ولی پس از آن از او آگاھی درستی در
دست نيست و آشکار نيست که چند سال پس از آن زيستهاست.
کسائی پيرو آيين شيعه بودهاست.
مدحت کن و بستای کسی را که پيمبر
بستود و ثنا کرد و بدو داد ھمه کار
کيست بدين حال و که بوده است و که باشد آن
؟ در کرار
حيدر ان حي
جھان
د جھ
خداوند
جز شير خداون
اين دين ھدی را به مثل دايره ای دان
پرگار پيغمبر ما مرکز و حيدر خط
علم ھمه عالم داد پيمبر
چون ابر بھاری که دھد سيل به گلزار .
لبيبی :شاعر نيمه نخست سده پنجم ھجری است .لبيبی از استادان مسلم زبان پارسی بوده
ولی متاسفانه امروز از اشعار او جز از اندکی در دست نيست.لبيبی ظاھراً از مردم خراسان و از
دوستان فرخی بوده است .مسعود سعد سلمان در قصيدهای كه به استقبال او ساخته است او را
استاد و سيدالشعرا خوانده است .او شعرھايی در قالب ھزل دارد.
مجيرالدين بيلقانی ):وفات ( 594از شاعران قصيده سرای قرن ششم است.او شاگرد
خاقانی شروانی بوده است.
محمد پسر وصيف سجزی :محمد پسر وصيف سجزی دبير يعقوب ليث صفاری بود.
برخی سرايش نخستين چامه به پارسی را از او میدانند.
محمد سگزی :محمد پسر مخلد سگزی زاده سيستان و از نخستين شاعران به زبان فارسی
بود .از وی تنھا يک شعر در ستايش يعقوب ليث صفاری به جا مانده است.
اق َھرَ وی چامهسرايی پيشگام پارسيگو ھمدوره با دودمانھای محمود وراق ھروی :محمو ِد َورّ ِ
طاھريان و صفاريان بود.از او تنھا يک دوبيتی به جا مانده است
مسعود سعد سلمان
که سخن سرای زندانی در دخمه ای سرد و تاريک ،در دل کوھھای بی فرياد ،باخود می گفت
چرا در انديشه فردا باشند،چون ھيچ اميدی نيست که ھمين امشب را نيز به پايان برم ،نيک می
دانست که سرانجام کار آدمی مرگ است ،اما سخنی که با خون دل او رنگين شده،تا روز رستا
خيز پايدار خواھد ماند.
سخن جانفزای تامحشر نخواست ماندن اگر گنج شايگان بودی بماند اين
دانست که اگر سخن پيوند او سخن جانفزای را درمان جان ناالن خويش ساخته بود ومی
ھر چند گردون سرانجام به زندگيش نمی گرديد ،گردش گردون او را به درد ورنج کشته بود.
نشيب او را نيز بست ،اما دفترسخن او دست مرگ ،مانند ديگر مردم ،دفتر زندگی پرفراز و
او بود ،پيوند نام او گرديد و امروز که نھصد ھمچنان گشوده ماند .گويی شعر که پيوند عمر
ھمچنان زنده است و باما اومی گزرد ،جان او که در کالبد شعرش دميده شده ،ھمچنان سال از مرگ تن اومی
،سراينده بزرگ شعر دری در نيمه دوم قرن پنجم وآغاز سخن می گويد .مسعود سعد سلمان
و نخستين شاعر پارسی گوی در سرزمين ھندوستان است . قرن ششم ،سرامد حبس ٌيه سرايان
زمان زندگی خود او تا امروز ،ھمواره آفرين و ستايش سخن ازدل برامده اش از ديرباز ،
انگيخته وازشنيدن فرياد جان سوزش موی براندامھا به سرايندگان و سخن سنجان را بر
شده است. پاخاسته و اشک از ديده ھا روان
پرتاختند و ھمزمان بااو دھھا شاعرديگر ،دردستگاه فرمانروايی غزنويان وسرودن نظم می
گاه از روی ھمچشمی با طعن و طنزازاوياد برخی از آنھا از ديد نام وجاه بر اوبرتری داشتند.
،اورا کودک و برنا می می کردند و اگر بھترين شعرھای جادوی خويش را برايشان می خواند
می زدند ،اما امروز گفتند و گاه از روی رشک ،با دسيسه و توطئه گرفتاريش را دامن
ازبسياری از آنان نه تنھا ديوان ،بلکه نامی نيز برجای نمانده وتنھا نام بعضی از آنان به برکت
ديوان او به طفيل نام او در بعضی تذکره ھا آمده است؛در حاليکه اگر از ده شاعر بزرگ فارسی
يکی از آنان خواھد بود. زبان نام برده شود ،بی گمان مسعود سعد
ان که در روزگار سعدی نيز ،امامی چنان درست نقاد روزگار؛ چن ر دآوری درست اين خود گواه ديگری است ببر
روشنترين وجه نشان اين داوری را به روشنترين بی پايگی
تند و گذشت روزگار ،بی دانستند
رازاو دانس برترازاو ھروی را برت ھروی
داد.
به درازا کشيد و چنانکه خواھيم با دوران پنج تن دوران شاعری مسعود سعد پيش از پنجاه سال
حاصل اين دوران ،ديوانی است با نزديک به شانزده ھزار از پادشاھان غزنوی مغارن بود.
اندازه شعر ،که بی گمان پست و بلند نيزدارد ،با فرصتھای محدود بيت شعر .خواندن اين
نيست وھمين امربرگزيدن بھترين شعر ھا وشرح و توضيح آنھا ايجاب می روزگار ما سازگار
کند ؛اگرچه درروزگاران قديم نيزاين ضرورت احساس می شده وخود مسعود سعد نيز))اختيارات
ھنامه(( را بر پايه ھمين نيازفراھم آورده است. شا
مديحه سرايان ،زندگی تقريبا يک نواختی داشته اند و جز بيشتر شاعران قديم ،به خصوص
مشترک است ،مانند :تھيدستی وبيماری و مرگ عزيزان و پيری آنچه کم بيش در ھمه انسانھا
و نظاير آنھا ،حادثه با اھميتی که بکلی زندگی آنھا را زير ورو کرده باشد به حدی که در شيوه
افتد ،برايشان نيامده است در اين ميان مسعود سعد موقعيتی کامال استثنائی شاعريشان موثر
: .درشاعری او دست کم پنج دوره متمايز می توان ديد دارد
الدوله که اوج کام روائی اوست -آغاز شاعری وپيوستن به سيف
فرمان سلطان ابراھيم -دوره اول زندان ،در قلعه ھای دھک ،سو و نای به
-رھايی ،بازگشت به الھور و حکومت چالندر
زندان ،در قلعه مرنج به فرمان سلطان مسعود بن ابراھيم -دوره دوم
عمر ،مدح ملک ارسالن و بھرام شاه ،پيری و پايان -آزادی ،رياست کتابخانه
سلطان ابراھيم نيروی خود را صرف لشگر کشی به ھندوستان وگسترش قلمرو فرمانروائی خود
و به دست آوردن غنائم از آن سرزمين مانند اسالف خود می کرد ،وفرماندھی سپاه را به فرزند
خود به نام سيف الدوله محمود سپرده بود .چنان که از ديوان ابوالفرح رومی استباط می شود،
مسعود دود سال 460آغاز شده باشد . حدود تان ،بايد از ح ھندوستانلشکر کشی ھای سيف الدوله به ھندوس
که در يکی از سعد نيز قاعدة در ھمين سالھا در الھور به سيف الدوله پيوسته است ،چنان
گويد ،نوروز را قصايد خود در مدح سيف الدوله که فرا رسيدن نوروز را به او تھنيت می
مصادف ماه رجب ذکر می کند .خجسته بادت نوروز و اين چنين نوروز ھزار جفت شده با مه
رجب درياب
فرستادن خلعت و منشور ،به سيف الدوله سلطان ابراھيم رسما فرمانروای ھندوستان را با
شرکت داشت و فتح نامه ھا و قصيدھا در سپرد ومسعود سعد نيز که در جنگھا در کنار او
بار او گرديد. ستايش او می سورود ،نديم و جليس و شاعر در
خويشتن را سوار بايد کرد بر سخن کامگار بايد کرد
شھريار بايد گفت خدمت شھريار بايد کرد مدحت
ذوالفقار بايد کرد شاه محمود سيف دولت و دين که زبان
سعدازھمدان بودوباقدرت يافتن غزنويان يکی ازنيا کانشبه غزنين مھاجرت اصل خاندان مسعود
دربارغزنوی،وارد شغل ديوانی شده بود،چنانکه درشعرمسعود آمده است که بنده کرده بودودر
زاده اين دولتم به ھفت تبار -که البته ھفت نسل را قاعدة بايد اغراق دانست چون اگر چنانکه
معمول است برای ھر نسل سي سال درنظر گرفته شود،ازتأسيس دولت غزنوی پيش ترخواھد
فرمانروائی مجدود را به
بيھقی،سلطان مسعود غزنوی فرزند خود مجدود ت بيھقی،سلطان روايت
ه رواي
،به
رفت .درسال ،427ب
الھور رفت ھند منصوب کردوسعد سلمان ،پدر شاعر ،به عنوان مستوفی ھمراه مجدود به
ت دايم يافت ،وصاحب امالک ومستغتالت فراوان گرديد. ودرآنجااقامت
ودرآنجااقام
واين که
که آمد واين
دنيا آمد
به دنيا
ور به
درالھور
زياد – دربين سالھا ی 438و 440درالھ سعد -به احتمال زياد مسعود
دربعضی تذکره ھا زادگاه اورا ھمدان يا جرجان نوشته اند صحيح نيست و خود شاعر در اشعار
گوناگون به اين نکته تصريح کرده است .
آفتاب روشن روشن چگونه ای ه ای بی
گونه
يھک بی من چه گون
ای الھور و يھک
چگونه ای ای جره بازدشت گذار شکار دوست بسته ميان تنگ نشيمن
فراگرفتن فنون جنگاوری و کودکی و نوجوانی شاعر در الھور صرف آموختن علم و ادب و نيز
به ويژه آن که به سبب اشتغال پدرانش به امور ديوانی شکار و تيراندازی و سوارکاری گرديد.
چنان که خود می گويد: ،آموختن شعرو ادب و ترسل در خواندانش موروسی بود
سلمان سعد مسعود ھمان دادست از براعت که سعد را
کرد که ھمين روزگار اين روزگار ،دوران تنعم و کامروائی او بود چناکه در شعرخود آروزو می
بسا آروزو که خاک شده. ھميشه بماند )) :تا ھست روزگار ھمين روزگار باد (( .اما ای
غزنين می رفت ،مسعود نيز با او در سفری که سيف الدوله برای ديدار پدرش از الھور به
. ابراھم و وزير و سپھساالراو سرود ھمراه بود .در پايتخت قصايد غرائی در مدح سلطان
مھذب است
ت در دولت و سعادت صاحب کاداب از او شده اس
منصور بن سعيد بن احمد کش بنده اند حران اغلب
غزنين مشاعره ومجابات کرد ،بخصوص با راشدی ،ملک )) و با)) شاعران چيره زبان
آتش رشک آن شاعران زبانه کشيد و چون )) رتبت و پايگاه (( الشعرای دربار گويا از ھمين جا
بر ضد او به توطئه و تھمت پرداختند ، گونه )) تنبل و دستان (( بر ديدن به صد
اه ديدن
شاه نزد ش
او را نزد
گويد: چنانکه خود او می
کار زمن بترسيد ای شاه خصم نقاص من که کار مدح به من باز گردد آخر
از سيف از قضا در اين ھنگام نيت تشرف و سفر خراسان در او پديد آمد و برای اين مقصود
او اثر کرده الدوله اجازه خواست .اما سيف الدوله که گويا دمدمه و افسون مدعيان شاعر در
بود نه تنھا اجازه نداد بلکه بر او خشمگين شد و گرفتاری شاعر از اين جا آغاز شد .اصرار او
ر خشم سيف الدوله می افزود ،او را ازکار برکنارکرد. نيزبر
نيزب
شغل من نجسته ھنوز دود عزلم بر آمد از روزن آتش
شاعر پس ازعزل به فرمان سيف الدوله دستور داد اموال او را نيز ضبط کردند تا آن زمان به
ديگر شاعران صله می داد ،تھی دست و آوره ونا گزيربرای پشتوانه دارائی فراوان خود به
کرد و بسوی غزنين رھسپار شد: دادخواھی زادگاه خود را ترک
فرستاد درويشی و نيستی زلوھور بر کند و به حضرتم
نانپاره خويشتن بجستم از شاه ظھير دولت و داد
زندان
،چنانکه ازفحوای اشعار مسعود بر می آيد ،شاعران و درباريان آنچنان ذھن پادشاه در غزنين
بس شاعر فرمان داد ،شايد تھمت زننده حبس ه بدون دليل به ح بت به او بدبين کرده بودند ککه نسبت را نس
گفته: راشدی شاعر دربار باشد که پيش از گرفتاری خطاب به سيف الدوله درباره اوچنين
زنان اگر نه بيم تو بودی شھا به حق خدای که راشدی را بفکندی زآب و
زير: نخستين زندان شاعربه نام دھک بود بعضی مو لفان چون در بيت
پس ازآنم سه سال قلعه نای ھفت سالم بسود سوو دھک پس ھفت
به ضرورت وزن شعر نام سو مقدم بردھک آمده است ،تصورکرده اند که زندان نخست قلعه سو
بوده است ،اما شاعر خود به سراحت در اين بيت گفته است که او را ازدھک به سو برده اند.
ونان نشسته بودم در کنج خانه ای به دھک به دولت تو مرا سيم بود و جامه
غزنين به اين زندان در فاصله پانزده کيلومتری در سمت شرق واقع است و در قديم سر راه
ھندوستان قرار داشت.
شاعر در دھک به نسبت به زندان ھای بعدی ،از رفا و آسايش بيشتری بر خوردار بود و چن
می کردند. تن از شخصيت ھای آن زمان در زندان از او ھمايت
توطه گران نتوانستند آسايش نسبی شاعر را در دھک تھمل کنند و کاری کردند که فرمان او به
قلعه سو داده شد.
به سمت جنوب مشرق دھک ،به فاصله ده کيلومتردره بسيار تنگی است محل جغرافيايی سو)
که) سوکوه( نام دارد و باالی اين کوه خرابه زاری است که محبس سالطين آل ناصر در آن بود
بود
(.
مسعود سعد در اين باره می گويد :حصار به حدی مرتفع بود که م توانستم با ستارگان راز دل
عفن و مردم بی سامان خود را بگويم .در اين زندان زنجير آھنين بر پای او بستند و از ھوای
شکوه ھا داشت وتنھا مايع دل خوشی او وجود پيرمرد منجمی به نام بھرامی بود و علم نوجوم
را در حد کمال از او آموخت.
و سو ھفت سال بود و سپس او را به قلعه نای برند. مجموع گرفتاری شاعر در دھک
ار نای
حصاردر حص
که سر نشات عالم دارند پيوسته به نای ،طبع خرم دارند آنان
غم دارند توآن نايی کز پی ماتم دارند ای نای زتو ھمه جھان
سعد است ،چنان که نام سای زندان ھا را تحت ل مشھورترين زندان مسعود سعد ودليل
نای به د ودلي قلعه نای
تر بوده است
است بيشترالشعاع قرار داده است .يکی اين که در اين زندان عذاب روحی و جسمی شاعر بيش
با ساز معروف جناس تام دارد و شاعر ايھام ھا و تناسبات بديھی از آن نای که با و ديگر خود لفظ نای
ساخته است.
محل جغرافيايی اين زندان در سمت غرب شھر غزنين ،مايل به زاويه جنوب ،در فاصله حدود
موثرترين و پر سوزترين حبسيات مسعود ھشتاد کيلومتری ،دردل قله ای سر به فلک کشيده.
در ھمين زندان سروده شده است
شادی نديد ھيچ کس از نای بی نوا چون نای بی نوايم از اين نای بی نوا
است و صباھم ھمه مسا شد ديده تيره و نخرم غم زبھر آنک روزم ھمه شب
پس سه سال گرفتاری در نای و جمعا ده سال در دھک و سو و نای از زندان رھائی يافت شاعر
که با يک فرمان پادشاه در اثر يک سوء ظن به زندان افتاده بود ،بدون آنکه جرم خود را بداند،
: با فرمانی ديگر آزادی خود را باز يافت
عفو سلطان نامدار رضی بر شب من فکند نور قمر
رھائی
سعد،پس از رھائی از زندان به ال ھور با زگشت و به سرپرستی امالک پدر خود سعد مسعود
سلمان که تا اين زمان ھنوز زنده بود پرداخت ابونصرکه اھل ادب بود از قديم با مسعود آشنا
کرد. ديمان خاص عضد الدوله شيرزاد ل ديوانی کشاند و او را از ننديمان عمل
ار ديگربه عم اعررا ببار
شاعررا ود ش
ببود
وصب شاعر در مجالس بزم شيرزاد درکنار نديمان و عمله طرب به شعرخواندن می پرداخت و
اين مجالس را در )) مثنوی ارشکال((
سنائی در سرود ن کارنامه بلخ است ،به تفصيل که به لھنی طنز آميزسروده شده و سرمشق
بيان کرده است.
از بخشش دست من زسيم و زرپرس وزخوی خوشمزمشکوازعنبرپرس
بازوی من ازخنجر پرس وز ھيبت من زراه چا لندر پرس از قوت
ثروت از دسته رفته را باز يافت قصری درالھوربنا کرد در اين مسعود سعد بار ديگر شوکت و
چالندر قيام کردند و بونصر پارسی با لشکر کشی گران بر آنھا تاخت و ايام ھندوان در شھر
کرد. قيامشان را سرکوب
ديگر به مسعود سعد نيز در اين جنگ در کنار بونصر بود ،دوران کامروای و رھائی او بار
عود را نيز به جرم ھمدستی با مسعود پارسی متھم و گرفتار گرديد و مس اين بار بونصر پارسی سرانجام رسيد .اين
او به زندان افکندند ،چنان که در يکی از قطعه ھای خود می گويد:
بوالفرج شرم نايدت که به جھد در چنين حبس و بند افکندی؟
ھمی به غم گريم تو به شادی ز دور می خندی تا من اکنون
شناخته اند.
مسعود سعد شناخته والفرجی عامل گرفتاری بونصر و ببوالفرجی
در زندان مرنج
بر سر تو باشد ای حصن مرنج وای آن کس کاو چون من
تو مادر دوزخی بگو راست ! يا دوزخ مادر تو باشد ؟
پايش را به زنجير آھنين کشيدند ،اين زندانی کردند و دست و پايش ه مرنج زندانی قلعه
اين بار شاعر را در قلع
نمی توانست خود را به رار داشت وراه دشواری داشت که ھيچکس نمی قلعه نيز بر سر کوھی بلند ققرار
باالی آن برساند.
شاعر که در اين ھنگام نيروی جوانی را پشت سر گذاشته و بياد جوانی چنين مويه می کند:
بنشاند تاری از موی من سپيد نبود چون به زندان مرا فلک
ماندم اندر بال و غم چندان که يکی موی من سپيد نماند
زندان ،از ضعف و بيماری و کم نوری چشم نيز شکوه ھادارد. عالوه بر رنج
فرزند مرگ
به ممدوح می بزرگترن اندوه شاعر در زندان مرنج دوری از کسان و فرزندانش بود چنانکه
گفت:
نيک دانی که از قرابت من چن گريان و پارسا باشد
منی را روا مدار امروز که زفرزندگان جدا باشد چون
سلطان او را انقدر در مرنج نگاه داشتند تا خبر مرگ فرزند اما از بخت واژگون و سنگ دلی
باعث شد مراثی جانگدازی ،بويژه در قالب رباعی بسرايد ،که از جوانش صالح به او رسيد و
اوست. آثار جا ودان
درحبس مرنج با چنين آھن ھا صا لح بی تو چگونه باشم تنھا
گريم به مرگ تو دامن ھا گه پاره کنم زدرد پيراھن ھا گه خون
اين زندان ھيچ جای شکری برای شاعر درد کشيده نداشته است ، البته نبايد پنداشت که
نما يان است: بزرگترين مايه در اين بيت
شکر ايزد را که اندر اين حبس از ديدن سفلگان مصونم
و در دوران عالالدوله طلب شفاعت و قصايدی خطاب به سلطان سرود ،تا آنکه بخشوده شد و
ت.
يافت
رھائی ياف
کشيد .اين چنين می گويد مدت گرفتاريش در زندان مرنج سه سال طول
در سال اول:
جمله اعيان دشمن و دوست ديده بود که من پار بودم ز
در سال دوم:
پيرار حسرت
رت گريم ز حس
اد کنم زار گريم
امسال و پار يياد
چون ز امسال
درسال سوم:
جای و دوزخ
چو ن چ
اين
به بندم در اي
ه به
بود ککه
سال بود
سه سال
کنون سه
در مرنجم کنون
حبس مسعود سعد سلمان جمعا نوزده سال طول کشيد و در اين باره می گويد:
درحصار من بنده سال نوزده مبحوس مانده ام جان کنده ام ز محنت در حبس و
دوران بھرام شاه ،پايان عمر
خود را در دربار بھرام شاه با عزت و حرمت به سر برد و مسعود سعد سالھای پايانی عمر
قصايدی در مدح او سرود.
جھان عاقبت به قيد احتمال و به اصح اقوال مسعود سعد در سال 515ھجری و قمری ديده از
فرو بست از اين رو تربت اونيز قاعدتا بايد در غزنين باشد و به رغم تصور قالب نبايد آن را در
الھور جستجو کرد.
و نا سودمند ماند پنجاه و ھفت رفت ز تاريخ عمر من شد سودمند مدت
چند ماند وامروز بريقين و گمانم زعمرخويش دانم که چند رفت و ندانم که
ماند فھرست حال من ھمه بارنج وبندبود ازحبس ماند عبرت واز بند پند
ماند از قصد بد سگاالن و زغمز حاسدان جان در بال فتاد و تن اندر گزند
زار بيت بديع بلند ماند ھزار دين ھ
چندين تو چن
ه از طبع پاک تو ه شکر کوش ککه ليکن ببه
مسعود سعد شعر
،حکمت و ديوان مسعود سعد مجمع مطنوع و رنگارنگی است از توصيف ،تغزل مدح ،رثا
درجه نخست از طنز و برتر از ھمه حسب حال .شھرت ،ارزش و اعتبار شعر مسعود سعد در
ت.
است
مايه گرفته اس
حبسيات او مايه
لمس کرده است: او درد ورنج را با تمام ذرات وجود خود
استخوان اندر تنم ز سرما بفسرد خون تن بگداخت بازم آتش دل مغز
است .چيستان مسعود سعد باريک بينی خود را در وصف ،در چيستان ھای متعدد نشان داده
کتاب
چو تو معشوقه و چو تو دلبر نبود خلق را به عالم در
طبع را توی استاد به خرد روح را توی رھبر به ھنر
مسعود سعد نيز از آن بر کنار نيست: غلو و اغراق از لوازم مديحه سرای است و
رسيدی ھرگز به باختر گر طول و عرض ھمت او داردی سپھر خورشيد کی
ديده می شود: وگاھی زبونی و چابلوسی پيش اندازه در مدايحه او
ھر جا که سم ستور تو آيد من قبله خويش خاک آن سازم
مسعود سعد معيار شعر درست و استوار اما ھنر مرد خردمند است: در نظر
سخن به وزن درست آيدونظم قوی چو باشدش ھنر مرد پر خرد معيار.
مسعودی مروزی :چامه سرای سده سوم و چھارم ھجری بود.او نخستين کسی بود که
دست به سرودن شاھنامه زد.
معروفی بلخی :ابوعبد dمحمد پسر حسن معروفی بلخی چامهسرای است .او زاده شھر
بلخ بود .او ھمدوره با رودکی و شھيد بلخی بوده است.
زی در گذشته به سال 520ھجری چامه سرای معزی :اميرابوعبد dمحمد پسر عبدالملک ُم ِع ّ
پارسی گو بود.او چامه سرای بزرگ دربار ملکشاه سلجوقی بود و از سوی اين پادشاه لقب امير
گرفت.چامه ھايش بيشتر در قالب قصيده يا غزل ھستند.
شعرھايش بيشتر جنبه منجيک ترمذی :چامهسرای نيمه دوم سده چھارم ھجری است.
شاعر نبوده است و برای اندام ريز و زبان نيش دارش بدو راستين اين شاعر
ھزل دارند .منجيک نام راستين
لقب منچيک داده اند؛ ُمنج در پارسی معنای زنبور عسل را میدھد با پسوند ـيک به معنای
زنبوری و به مانند زنبور میباشد.
منوچھری :اَبوال َّنجم اح َمدبن قوصبن احمد منوچھری از شاعران و قصيده سرايان قرن
پنجم بود که به سال 432ھجری درگذشت .وی ھمدوره با پادشاھی سلطان مسعود غزنوی
میزيست و از چامهسرايان )شاعران( دربار او بود .بيشتر چامهھای )اشعار( او درباره طبيعت
است .او در شعر عربی ھم چيرگی داشت.
مھستی گنجوی :بانوی شاعر بود که در سده دوم ھجری میزيسته است .وی ھمدوره با
است.ولی گذشت زمان و بی
داشته و چامه ھای بسيار سروده بوده است
غزنويان بود.او ديوانی داشته
انگاری کسان ھمه آنھا را به باد فراموشی سپرده است.
مک الشعرا ( 1311 – 1228 ) :محمود ملک الشھعرا فرزند محمد حسين خان عند ليب و
ملک الشعرا در نقاشی و منبت کاری و مجسمه سازی استاد بود ه است .
حکيم فرزانه نظامی گنجوی
رحمن جامی ) ٢٣شعبان ١٨ – ٨١٧محرم ٨٩٨ه ق( ) ١٨اوت ١٩ – ١۴١۴ ّ نورالدّين عبد ال
نوامبر ١۴٩٢م( از شعرای قرن نھم و معاصر سالطين تيموری که او را خاتم الشعرالقب دادند
شاعر و عارف بزرگ در خرجرد جام متو ّلد شد .جامی سرانجام در سن ٨١سالگی در شھر
ھرات درگذشت .آرامگاه او در حال حاضر معروف به تخت مزار است .از جامی دهھا کتاب و
رساله از نظم و نثر به زبانھای فارسی و عربی به يادگار مانده است -١آثار منظوم :جامی
اشعار خود را در دو مجموعه بزرگ گردآوری کرده است :ديوانھای سه گانه شامل قصايد و
غزليات و مقطعات و رباعيات -جامی ديوان خود را در اواخر عمر به تقليد از امير خسرو
دھلوی در سه قسمت زير مدون نمود :الف( فاتحة الشباب )دوران جوانی( -ب( واسطة العقد
)اواسط زندگی( -ج( خاتمة الحياة )اواخر حيات( و ھفت اورنگ که خود مشتمل بر ھفت کتاب
در غالب مثنوی است -1تحفة االحرار -2 -سبحة االبرار – -3يوسف و زليخا -4 -ليلی و
مجنون -5-خردنامه اسکندری -6-سالمان و ابسال -7-سلسلة الذھب و -٢آثار منثور :که
برخی از آنان عبارتاند از :بھارستان ،رساله وحدت وجود ،شرح مثنوی ،نفحات االنس و
منشآت.
رضای سبزواری :شرف الدين رضای سبزواری شاعر در سده نھم ھجری است.او از
سادات سبزوار بود.شعرھايش بيشتر در قالب غزل است.
زراتشت بھرام :زراتشت بھرام پور پژدو چامه سرای پارسی گوی بود که ھمدوره با
فرمانروايی خوارزمشاھيان میزيست.وی دين زرتشتی داشت.چامه ھايش برگردان نوشتهھای
دينی زرتشتی به زبان شعر بود.
سعدی
ابومحمد ُمصلِح بن َعبدُ dمشھور به سعدی شيرازی ) ۶٩١ – ۶٠۶ھجری قمری( شاعر و
خن دادهاند.
سخن
نويسند ٔه پارسیگوی است .مقامش نزد اھل ادب تا بدانجاست که به وی لقب استاد س
آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نيز غزليات وی است.
سعدی در شيراز متولد شد .پدرش در دستگاه ديوانی اتابک سعد بن زنگی ،فرمانروای فارس
شاغل بود.
سعدی ھنوز طفل بود که پدرش در گذشت .در دوران کودکی با عالقه زياد به مکتب میرفت و
مقدمات علوم را میآموخت .ھنگام نوجوانی به پژوھش و دين و دانش عالقه فراوانی نشان داد.
ران در پايان دوران سلطان محمدخوارزمشاه و بخصوص حمله سلطان غياث ايران
اع نابسامان اي
اوضاع
اوض
الدين ،برادر جالل الدين خوارزمشاه به شيراز )سال (۶٢٧سعدی راکه ھوايی جز کسب دانش
سعدی در حدود ۶٢٠يا ۶٢٣قمری از ار خود را ترک نمايد .سعدی
ديار
برآن داشت دي
در سر نداشت برآن
شيراز به مدرس ٔه نظامي ٔه بغداد رفت و در آنجا از آموزهھای امام محمد غزالی بيشترين تأثير را
پذيرفت )سعدی در گلستان غزالی را »امام مرشد« مینامد( .غير از نظاميه ،سعدی در مجلس
درس استادان ديگری از قبيل شھابالدين عمر سھروردی نيز حضور يافت و در عرفان از او
راق ،يحيي سھروردي،اشتباه اشراق،
ا شيخ اش
دين عمر سھروردي را نبايد ببا
الدين
ن شھاب ال
اين
تأثير گرفت.اي
گرفت.معلم احتمالی ديگر وی در بغداد ابوالفرج بن جوزی )سال درگذشت (۶٣۶بودهاست که در
ھويت اصلی وی بين پژوھندگان )از جمله بين محمد قزوينی و محيط طباطبايی( اختالف وجود
دارد.
پس از پايان تحصيل در بغداد ،سعدی به سفرھای متنوعی پرداخت که به بسياری از اين سفرھا
در آثار خود اشاره کردهاست .در اين که سعدی از چه سرزمينھايی ديدن کرده ميان پژوھندگان
اختالف نظر وجود دارد و به حکايات خود سعدی ھم نمیتوان چندان اعتماد کرد و به نظر
میرسد که بعضی از اين سفرھا داستانپردازی باشد )موحد ،١٣٧۴ص ،(۵٨زيرا بسياری از
آنھا پايه نمادين و اخالقی دارند نه واقعی .مسلم است که شاعر به عراق ،شام و حجاز سفر
کرده است]نيازمند منبع[ و شايد از ھندوستان ،ترکستان ،آسيای صغير ،غزنين ،آذربايجان ،فلسطين،
چين ،يمن و آفريقای شمالی ھم ديدار کرده باشد.
سعدی در حدود ۶۵۵قمری به شيراز بازگشت و در خانقاه ابوعبد dبن خفيف مجاور شد .حاکم
فارس در اين زمان اتابک ابوبکر بن سعد زنگی) (۶٢٣-۶۵٨بود که برای جلوگيری از ھجوم
مغوالن به فارس به آنان خراج میداد و يک سال بعد به فتح بغداد به دست مغوالن )در ۴صفر
(۶۵۶به آنان کمک کرد .در دوران ابوبکربن سعدبن زنگی شيراز پناھگاه دانشمندانی شده بود
مقامی ارجمند در دربار به
رده بودند .در دوران وی سعدی مقامی که از دم تيغ تاتار جان سالم بدر ببرده
دست آورده بود .در آن زمان وليعھد مظفرالدين ابوبکر به نام سعد بن ابوبکر که تخلص سعدی
ھم از نام او است به سعدی ارادت بسيار داشت .سعدی بوستان را که سرودنش در ۶۵۵به
پايان رسيد ،به نام بوبکر سعد کرد .ھنوز يکسال از تدوين بوستان نگذشته بود که در بھار سال
۶۵۶دومين اثرش گلستان را بنام وليعھد سعدبن ابوبکر بن زنگی نگاشت و خود در ديباچه
گلستان میگويد .ھنوز از گلستان بستان يقينی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد.
بر اساس تفسيرھا و حدسھايی که از نوشتهھا و سرودهھای خود سعدی در گلستان و بوستان
میزنند ،و با توجه به اين که سعدی تاريخ پايان نوشته شدن اين دو اثر را در خود آنھا مشخص
کردهاست ،دو حدس اصلی در تاريخ تولد سعدی زده شدهاست .نظر اکثريت مبتنی بر بخشی از
ديباچ ٔه گلستان است )با شروع »يک شب تأمل ايام گذشته میکردم«( که بر اساس بيت »ای که
پنجاه رفت و در خوابی« و ساير شواھد اين حکايت ،سعدی را در ۶۵۶قمری حدوداً پنجاهساله
حدود ۶٠۶قمری میگيرند .از طرف ديگر ،عدهای ،از جمله ه تولد وی را در حدود نتيجه
میدانند و در نتيج
محيط طباطبايی در مقال ٔه »نکاتی در سرگذشت سعدی« ،بر اساس حکايت مسجد جامع کاشغر از
باب پنجم گلستان )با شروع »سالی محمد خوارزمشاه ،رحمت dعليه ،با ختا برای مصلحتی
اه که در حدود سال ۶١٠بودهاست اشاره میکند خوارزمشاه
صلح محمد خوارزمش به صلح
که به
صلح اختيار کرد«( که
و سعدی را در آن تاريخ مشھور مینامد ،و بيت »بيا ای که عمرت به ھفتاد رفت« از اوائل باب
نھم بوستان ،نتيجه میگيرد که سعدی حدود سال ۵٨۵قمری ،يعنی ھفتاد سال پيش از نوشتن
بوستان در ۶۵۵قمری ،متولد شدهاست .اکثريت محققين )از جمله بديعالزمان فروزانفر در مقال ٔه
»سعدی و سھروردی« و عباس اقبال در مقدمه کليات سعدی( اين فرض را که خطاب سعدی در
آن بيت بوستان خودش بودهاست ،نپذيرفتهاند .اشکال بزرگ پذيرش چنين نظری آن است که سن
سعدی را در ھنگام مرگ به ١٢٠سال میرساند .حکايت جامع کاشغر نيز توسط فروزانفر و
اين باره
ر مشخصی در اين
نظر
ا محمد قزوينی نظ
اما
ت ،ام
است،
وی داستانپردازی دانسته شدهاس مينوی
مجتبی مين
صادر نمیکند و مینويسد »حکايت جامع کاشغر فیالواقع الينحل است« .محققين جديدتر ،از
جمله ضياء موحد )موحد ،١٣٧۴صص ٣۶تا ،(۴٢کالً اين گونه استدالل در مورد تاريخ تولد
کالسيک ايران اھل »حديث نفس« نبودهاند
اعران کالسيک
شاعراند که ش
دارند
سعدی را رد میکنند و اعتقاد دارن
بنابراين نمیتوان درستی ھيچيک از اين دو تاريخ را تأييد کرد.
بن عبد dسعدی
مصلح الدين بن
سعدی ( 694 – 610 ) :ابو عبد dشيخ مشرف الدين بن مصلح
شيرازی از شعرا و سخنگويان دربار اتابک مظفرالدين سعد بن زنگی و مؤلف گلستان و بوستان
و طيبات است .ساير آثار او ملمعات بعربی و فارسی – نصيحه الملوک و خواتيم است وی آثار
ديگری به شکل غزل ،قصيده ،قطعه ،و غيره نيز در دست است .
از سعدی ،آثار بسياری در نظم و نثر برجای ماندهاست:
بوستان :کتابیاست منظوم در اخالق.
گلستان :به نثر مسجع
ديوان اشعار :شامل غزليات و قصايد و رباعيات و مثنويات و مفردات و ترجيعبند و غيره )به
فارسی( و چندين قصيده و غزل عربی .صاحبيه :مجموعه چند قطعه فارسی و عربیاست که
سعدی در ستايش شمسالدين صاحب ديوان جوينی،وزير اتابکان سرودهاست.
بيت است که بيشتر محتوای آن غنا ،مدح، ھفتصد بيت
عدی حدود ھفتصد
سعدیی س
عربی
ايد عرب
قصايد
قصايد سعدی :قص
دح و اندرز و نصيحت بزرگان و مدح
فارسی در ستايش پروردگار و م
اندرز و مرثيهاست .قصايد فارسی
پادشاھان آمدهاست.
مراثی سعدی:قصايد بلند سعدی است که بيشتر آن در رثای آخرين خليفه عباسی المستعصم با
ت و در آن ھالکوخان مغول را به خاطر قتل خليفه عباسی نکوھشاست
سروده شدهاس
کردهاست.سعدی چند چکامه نيز در رثای برخی اتابکان فارس و وزرای ايشان سرودهاست.
مفردات سعدی:مفردات سعدی شامل مفردات و مفردات در رابطه با پند و اخالق است.
رسائل نثر:
کتاب نصيحةالملوک
رساله در عقل و عشق
الجواب
در تربيت يکی از ملوک گويد
مجالس پنجگانه.
نعمت dولی
تولد وحشی گويا در اواسط نيمه اول قرن دھم در بافق که بر سر راه يزد و کرمان واقع است،
اتفاق افتاد و چون بافق را گاھی از توابع کرمان و گاه از توابع يزد به حساب می آورند ،وحشی اتفاق
. را گاھی يزدی و گاھی کرمانی گفته اند
زادگاھش سپری شد .وحشی در اين مدت به جز برادرش در خدمت دوره اول زندگی وحشی در
. کسب دانش و ادب مشغول بود شرف الدين علی بافقی نيز به
وحشی بعد از فراگيری مقدمات علوم ادبی ،از بافق به يزد و از آنچه به کاشان رفت و مدتی را
ت و در ھمانجا ساکن شد و برگشت
مدتی ،به يزد برگش در آن شھر به مکتب داری مشغول بود .بعد از
. تا اينکه در سال 991ھجری در گذشت به شعر و مدح پادشاھان ان شھر مشغول بود
متوسط بافق بود .برادر بزرگترش ،مرادی خانواده وحشی از نظر ثروت ،جزو خانواده ھای
بافقی ھم يکی از شاعران آن عھد بود که تاثير زيادی در تربيت و آشنايی وحشی با محفل ھای
ادبی داشت ،اما پيش از آنکه وحشی در شعر به شھرت برسد در گذشت .وحشی در اشعار خود
. چند بار نام برادرش را آورده است
وحشی شاعری بلند ھمت ،حساس ،وارسته و گوشه گير بود با وجود اينکه شاعران ھم عصر
ھند او برای برخورداری از نعمتھای دربار گورکانی ھند ،اميران و بزرگان اين دولت ،به
مھاجرت می گردند؛ وحشی نه تنھا از ايران بيرون نرفت بلکه حتی از بافق تنھا مدتی به کاشان
. رفت و پس از آن تمام عمرش را در يزد اقامت کرد
او شاعری را تنھا برای بيان انديشه ھا و احساسات خود به کار می گرفت و نه برای کسب مال
. و زراندوزی
و دوره کمالش در شاعری را در يزد گذراند و برای به دست آوردن روزی خود ،تنھا رجال
تاريخی بزرگان يزد و کرمان را مدح کرد .در ديوانش يک قصيده در مدح شاه تھماسب و ماده
درباره وفاتش ديده می شود اما حامی واقعی او ميرمران ،حاکم يزد بود .کليات وحشی بافقی
شامل قصيده ،ترکيب بند ،ترجيع بند ،غزل ،قطعه ،رباعی و بيشتر از نه ھزار بيت است که شامل
مثنوی می شود .ترکيب بند ھا و ترجيع بندھايش به خصوص مربع و مسدس آنھا ،ھمگی از
جمله نظمھای دل انگيز دوره صفوی است .
ساقی نامه ی طوالنی او که به شکل ترجيع بند سروده ،در نوع خود کم نظير است که بعد از
قرار وحشی توسط شاعران ديگر با ھمان وزن و ھمان مضمون بارھا مورد تقليد و جوابگويی
است و در گرفت .به ھمين اندازه مسدس ترکيبھا و مربع ترکيبھای او در شعر غنايی ارزشمند
ام يا قسمتی از آن را به خاطر نسپرده تمام
ه تم
کمتر کسی است ککه که کمتر ده که
شدهايی چنان ساخته ش زيبايی ت زيب نھايت
نھاي
بر تمام شعرای اما در اين شيوه بند نيست ،اما
وع ترکيب بند ن ننوع اين
چه وحشی مبتکر اي اگر چه
باشند .اگر
به آنھا برنيامده ام استقبال و جوابگويی مقام
ه کسی در مق به طوری ککه غنايی برتری دارد ،به شعرھای غنايی
. است
جزو رتبه ھای اول شعر غنايی غزلھای او سرآمد اشعارش است و از نظر ارزش و مقام،
تألم درونی شاعر با زبانی ساده فارسی است .در اکثر آنھا ،احساسات و عواطف شديد و درد و
و روان و دلپذير با نيرومندی ھر چه تمامتر بيان شده است .مثنويھای وحشی بيشتر به استقبال
و در مقام جوابگويی به نظامی سروده شده است .دو مثنوی او به نامھای ناظر و منظور و
است .مثنوی اول او در 1569بيت و در به استقبال خسرو و شيرين نظامی فرھاد و شيرين
. سال 996ھجری به پايان رسيد
اھکارھای ادبيات در دراماتيک فارسی است که در ھمان زمان شاھکارھای ی از ش يکی
او بی شک يک مثنوی دوم
شھرت بسيار يافت؛ اما وحشی نتوانست بيش از 1070بيت از آن را بسرايد و کار حيات شاعر
او را شاعر معروف قرن سيزدھم ھجری ،وصال شيرازی با افزودن 1251بيت به پايان ناتمام
رساند و بعد از وصال ،شاعر ديگری به نام صابر304 ،بيت ديگر بر اين منظومه افزوده ديگر
. است
وحشی ھمچنين مثنوی معروف ديگری به نام خلد برين دارد که باز ھم به پيروی از نظامی و بر
کوتاه ديگری در مدح و ھجو و مانند وزن مخزن االسرار است .ھمچنين از وحشی ،مثنويھای
آنھا باقی مانده که ارزش مثنويھای ديگر او را ندارد .وحشی بافقی بی شک يکی از شاعران
صفوی است که اھميت او در سبک خاص بيان اوست .مضمونھا و ظرايف نام آور عھد صفوی ارز و نام ببارز
با زبانی ساده و روان بيان خيالھای او آنچنان با
نازک خيالھایاحساسات و عواطف و نازک شاعرانه و بيان
ان می کند و گاھی چنان است که گويی حرفھای روزمره بيان محاوره بي
ان محاوره زبان
ا زبشده که گاه آنھا را ببا
اش را می زند و ھمين به شاعری او ارزش و اعتبار فراوان می دھد .او سعی می کند از
انديشه
ود را برای بيان انديشه خود کوشش خ
عوض کوشش شاعری دوری کند و در عوض اختيارات شاعری
استفاده بيش از حد اختيارات
احساسات و عواطف گرم است به کار می گيرد .او ه ھمراه احساسات عالی خود که بيشتر ببه تفکرات عالیھا و تفکرات
خود به عنوان زبانی ساده و پر از صداقت را بر می گزيند و ھمين دليلی است که در عھد
تواناترين شاعر مکتب وقوع محسوب می شود.
در اشعار وحشی ،واژه ھای مشکل و ترکيب ھای عربی بسيار کم ديده می شود؛ اما به جای آن
. از واژه ھا و ترکيب ھای رايج زمان خود بسيار استفاده کرده است
وحشی ھمچنين به صنايع و آرايه ھای لفظی نيز توجه نمی کرد؛ جز آنکه برای استواری کالمش
نام نظامی و در غزل از غزلسرايان مثنويھايش بيشتر از نظامی چه وحشی در مثنويھايش ر چهضروری بوده باشد .گگر
داشت چنانکه اکثر غزلھای او بعدھا توسط ز طبعی مبتکر داشت نيز
گذشته استقبال می گرد اما خود ني آور گذشته
شاعران ديگر مورد استقبال واقع شد.
شعري ازبافقي
سپھر قصد من زار ناتوان دارد
کھکشان دارد که بر ميان کمر کين ز
جفاى چرخ نه امروز می رود بر من
ميان دارد به ما عداوت ديرينه در
به کنج بی کسى و غربتم من آن مرغى
دارد که سنگ تفرقه دورش ز آشيان
منم خرابه نشينى که گلخن تابان
به پيش کلبه ى من حکم بوستان دارد
منم که سنگ حوادث مدام در دل سخت
به قصد سوختنم آتشى نھان دارد
کسى که کرد نظر بر رخ خزانى من
سرشک دمبدم از ديده ھا روان دارد
چه سازم آه که از بخت واژگونه من
بعکس گشت خواصى که زعفران دارد
دال اگر طلبى سايه ى ھماى شرف
ناتوان دارد
چرخ ناتوان
ول گرت چرخ
ملول
و مل
مشو
مش
ضعف خويش برآ خوش از آن جھت که ھماى ز
ز ھر چه ھست توجه به استخوان دارد
گرت دھد به مثل زال چرخ گرده ى مھر
چو سگ بر آن ندوى کان ترا زيان دارد
بدوز ديده ز مکرش که ريزه ى سوزن
پى ھالک تو اندر ميان نان دارد
کسى ز معرکه ھا سرخ رو برون آيد
که سينه صاف چو تيغ است و يک زبان دارد
چو کلک تيره نھادى که می شود دو زبان
ھميشه روسيھى پيش مردمان دارد
ز دستبرد اراذل مدام دربند است
چو زر کسى که دل خلق شادمان دارد
کسى که مار صفت در طريق آزار است
مدام بر سر گنج طرب مکان دارد
خود آن که پشت بر اھل زمانه کرد چو ما
رخ طلب به ره صاحب الزمان دارد
شه سرير واليت محمد بن حسن
که حکم بر سر ابناى انس و جان دارد
کفش که طعنه به لطف و سخاى بحر زند
دلش که خنده به جود و عطاى کان دارد
به يک گداى فرومايه صرف می سازد
به يک فقير تھى کيسه در ميان دارد.
شرفالدين رامی :حسن پسر محمد شرف الدين رامی نويسنده و چامهسرای سده ھشتم
شاق و منظوم ٔه ده فصل. ھجری است .آثار او انيس الع ّ
ّين مح ّمدبن مح ّمد انوری
اوحدالدّدين
اوحدال
حجةالحق« از جمل ٔه شاعران و اوحدالدّين مح ّمدبن مح ّمد انوری معروف بھانوری ابيوردی و » ّ
سرای شعر پارسی و
دانشمندان سده ۶قمری در دوران سلجوقيان است .انوری استاد قصيده سرای
آراسته به ھنرھای خوشنويسی و موسيقی بودهاست .او از دانشھای رياضيات ،فلسفه و
موسيقی بھرهور و در دستورات اخترشناسی به زبان خود مرجع بودهاست .وجود گواهھا و
نشانهھايی در شعر انوری سخن از آگاھی او از موسيقی دارد و ھمين امر برخی از پژوھندگان
را برانگيخته تا او را موسيقیدانی تحصيل کرده بدانند.
انوری از مردم روستای بازنه )بدنه( ابيورد و پدرش از کارگزاران درباری و به گفتهای
خود ميراث فراوانی به جا گذاشت که انوری ھمه را صرف برای پسر خود
سرپرست ميھنه بود .او برای
خوشگذرانی و عياشی کرد و پس از مدتی از فرط تھیدستی ،ناچار به شاعری در دربار شاھان
شد.
به گفته دولتشاه سمرقندی ،او در جوانی ،چندی در مدرسه منصوريه توس به دانش آموختن
علمھا پرداخت و دانشھای عقلی و نقلی از قبيل فلسفه ،اخترشناسی ،موسيقی ،رياضيات ،طب،
منطق و ادبيات عرب را فرا گرفت .در شعرھای او اشارهای است که بر اثر عالقه به آثار
پورسينا ،عيون الحمة او را به خط خود کتابت کردهاست.
نيشابور و فرارود کردهاست ،ولی در دوران کمال خ ،مرو ،نيشابور
بلخ،
موصل ،بغداد ،بل
به موصل،
سفرھايی به
انوری سفرھايی
شاعری اقامتگاھش مرو ،تختگاه سلطان سنجر سلجوقی بود .ھنگامی که قطعهای در ھجو مردم
آنجا کشيد که
ار به آنجا
غوغايی در مردم بلخ برانگيخت و ککار
انوری منتشر شد ،خشم و غوغايی
به نام انوری
بلخ به
قصد کشتنش را کردند ،اما جمعی از بزرگان بلخ به شفاعت از او برخاستند و انوری جان سالم
به در برد .بيشتر ،سال ۵٨٣را سال درگذشت او میدانند .انوری دارای طبعی قوی بوده ،در
بيان معانی مشکل به صورتی روان مھارت داشت ،و چيرهدستی خود در قصيده و غزل را به
اثبات رسانيد .آرامگاه وی در بلخ است.
ديوان شعرھايش را کسانی چون سعيد نفيسی و مدرس رضوی تصحيح و بازنگری کردهاند.
انوری در قصيده و قطعه اعجاز میکند و از تلميح گويان چيره دست است .از حيث روانی الفاظ
و کلمات و ترکيبھا به متنبی و سيد حميری و ابوالعتاھيه شبيهاست در زبان عرب .از لحاظ
عقيدتی بسياری چون قاضی تستری صاحب مجالس و االمين العاملی صاحب اعيان الشيعه و
طھرانی مولف الذريعه و افندی و غيرھم قائل به تشيع وی ھستند .از کتابھايی که درباره وی
کيميا فروش شفيعی کدکنی میتوان اشاره کرد .مدفن وی را گرچه ت به مفلس کيميا
است
نگاشته شدهاس
بعضی تبريز دانستهاند اما بهظاھر گفتار درستتر در مورد محل دفنش ،بلخ میباشد.
دايرهالمعارف بزرگ اسالمی در پيرامون دانش انوری چنين مینويسد:
انوری از دانشمندان نامور روزگار خود به شمار میرود و اشعارش ،در بردارند ٔه دانشھا و
معارف آن دوران است .اشارات ،تلميحات ،تصويرسازی و مضمونآفرينیھايش ،ھمه از استادی
او در منطق ،موسيقی ،ھيأت ،رياضی ،علوم طبيعی ،نجوم و حکمت حکايت دارد ...انوری به
ابن سينا اعتقادی تام داشت ...وی ھمچنين کتابی در شرح اشارات ابن سينا با عنوان البشارات
فی شرح االشارات تأليف کرده بود...
کتابی در حکمت يا نجوم نيز توسط انوری نوشته شدهاست که به شاه قطبالدين ،صاحب موصل،
تقديم کرده بود .به گمان شفيعی کدکنی اين کتاب ،احتماالً ھمان کتاب مفيد است که دولتشاه
سمرقندی بدان اشاره کردهاست.
شيخ اطعمه :شيخ بُسحاق حالجی نويسنده چامه سرای که بيشتر به نام شيخ اطعمه)سرور
خوردنيھا( شناخته میشود در سال ٨١۴ھجری برابر با ١۴١۶ترسايی درگذشته است.پيکر وی
د.او ديوانی دارد که امروز بسيار کمياب است.بيشتر اند
را در تکيه چھل تنان به خاک سپرده ان
چامهھای او تضمين شعر ديگران است که موضوع ثابت در آنھا خوراکيھاست.
عبيد زاكاني
در قزوين زاده شد .لقب عبيد زاكاني شاعر ونويسنده طنز پرداز و شوخ طبع سده ھشتم
زاكانيان ،تيره اي از اعراب بني خفاجه ، »زاكاني « را از آن جھت به وي داده اند كه از خاندان
بود كه پس از مھاجرت به ايران در نواحي قزوين سكونت اختيار كرده بودند .عبيد با امراي آل
وقصايد و قطعاتي در ستايش آنان در ديوان وي موجود است اينجو در فارس پيوند نزديك داشت
.بعد ھم كه فارس به دست آل مظفر افتاد ،عبيد به آن عالقه نشان داد .وي به سال 772ه .در
گذشت .جلوه درخشان ذوق و ھنر عبيد در نكته يابي و انتقاد ھاي ظريف اجتماعي اوست كه در
آثار و شيوه طنز اغلب آثارش در لباس طنز و لطيفه ھاي دلنشين جلوه گري كرده است .
اعي پس از حمله مغول در عصري كه عبيد پرورده آن اجتماعي
پردازي عبيد:پيامد ھاي اخالقي و اجتم
گوناگون بود ،به صورت فرو پاشي نظام تمدني پيشين و دگرگوني معيارھا و ارزشھا در طبقات
گزاران جامعه ،از ديوانيان و قضات و اھل شريعت گرفته تا صوفيان و پيشه وران و كار
حكومتي ،ظاھر شده بود .او مردي بود بيدار وآگاه كه اوضاع زمانه ر ا ابداً نمي پسنديد و از
سخنان طنز آميز عبيد ،اغلب خنده آور و گاھي ركيك است ،است ، آن خاطري آزرده داشت .
از چشم روشن بينان پنھان اما در پس آن پيامي اصالح جويانه و خير خواھانه نھفته است كه
نمي ماند.
عبيد dمعروف به عبيد زاکانی قزوينی ملقب به نظامالدين از دانشمندان و از صاحبان صدور
خاندان زاکان است و اشعار خوب دارد و رسائل بی نظير .منتقد اجتماعی قرن ھفت ھجری که
دست حکام ظالم وقت به شعر پارسی در آورده است موش و گربه از آثار شکايات خود را از
منظوم اوست .
عرفی ) :وفات ( 999جمال الدين محمد عرفی از شعرای معروف بود او گوينده قصايد بسيار
شيوا به تقليد نظامی است.
عصمت بخارائی :عصمة dبخارايی معروف به عصمت بخارائی و درگذشته به سال
٨٢٩قمری شاعر بود.
فخرالدين عراقی :شيخ فخرالدين ابراھيم بن شھريار بزگمھر بن عبدالغفار جوالقی
متخلص به عراقی از شعرا و نويسندگان و غزلسرايان معروف قرن ھفتم است به سال 610
ھجری در دھی به نام کمجان متولد شد در سال 688در اثر بيماری در گذشت مزارش در
صالحيه دمشق پشت مرقد شيخ الدين محبی الدين عربی بودالبته تا نيمه اول قرن دھم ھجری
معلوم بود اما اينک از آن قبر اثری نمانده ديوان عراقی شامل غزليات و رباعيات شورانگيز
رين اثر او عشاق
مھمترين
روده او مثنوی و قصيده نيز دارد اما مھمت
سروده است که در حال جذبه و شوق س
است
نامھمخلوتی از مثنوی و غزل است .
قاسم انوار :سيد علی پسر نصير پسر ھارون شناخته شده به قاسم انوار در گذشته به سال
٨٣٧ھجری شاعر و عارف است.
خواجه شمس الدين محمد بن محمد حافظ شيرازی
٧٢٧-٧٩٢ھجری قمری( ،شاعر خواجه شمس الدين محمد بن محمد حافظ شيرازی )حدود ٧٩٢
بزرگ قرن ھشتم و يکی از سخنوران نامی جھان است .اغلب اشعار حافظ غزل میباشد.
در خصوص سال دقيق والدت او بين مورخين و حافظشناسان اختالف نظر وجود دارد .دکتر ذبيح
dصفا والدت او را در ٧٢٧و دکتر قاسم غنی آن را در ) ٧١٧تاريخ عصر حافظ( میدانند.
برخی ديگر از محققين ھمانند عالمه دھخدا بر اساس قطعه ای از حافظ والدت او را قبل از اين
سالھا و حدود ٧١٠ھجری قمری تخمين میزنند )لغتنامه دھخدا ،مدخل حافظ( .آنچه مسلم است
د از ٧١٠واقع شده و به گمان غالب بين ٧٢٠ بعد
قمری و بع
والدت او در اوايل قرن ھشتم ھجری قمری
تا ٧٢٩روی دادهاست.
سال وفات او به نظر اغلب مورخين و اديبان ٧٩٢ھجری قمری است) .از جمله در کتاب مجمل
نوشته فصيح خوافی )متولد ٧٧٧ه.ق (.که معاصر حافظ بوده و ھمچنين نفحات االنس فصيحی نوشته
تاليف جامی )متولد ٨١٧ه.ق (.صراحتا ً اين تاريخ به عنوان سال وفات خواجه قيد شدهاست(.
مولد او شيراز بوده و در ھمان شھر نيز وفات يافته است.
نزديک به يک قرن پيش از تو ّلد او )يعنی در سال ۶٣٨هق ١٢۴٠ -م( محیالدّين عربی ديده
از جھان فروپوشيده بود ،و ۵٠سال قبل ازآن )يعنی در سال ۶٧٢هق ١٢٧٣ -م( موالنا
جاللالدّين محمد بلخی )رومی( درگذشته بود.
ت نيست .حتی به مقدار يک خط منبعی که ھم
دست
ات دقيقی در دس
اطالعات
دگی حافظ ھيچ اطالع
زندگی
اره زن
درباره
درب
عصر او باشد و خاطره ای از حافظ نقل کرده باشد وجود ندارد .اولين شرح حال ھای مکتوب
در مورد حافظ مربوط به بيش از 100سال بعد از وفات او است .تمام شرح حال ھايی که در
ی شود بر اساس برداشت شخصی نويسنده از اشعار او و می
ورد حافظ نوشته م
مورد
حال حاضر در م
بعضی نشانه ھای تاريخيست که مستقيم ربطی به حافظ ندارد .
ديوان حافظ که مشتمل بر حدود ۵٠٠غزل ،چند قصيده ،دو مثنوی ،چندين قطعه ،و تعدادی
رباعی است ،تا کنون بيش از چھارصد بار به اشکال و شيوهھای گوناگون ،به زبان اصلی
فارسی و ديگر زبانھای جھان بهچاپ رسيده است .شايد تعداد نسخهھای خ ّطی ساده يا تذھيب
گرديد ٔه آن در کتابخانهھای ايران ،افغانستان ،ھند ،پاکستان ،ترکيه ،و حتی کشورھای غربی از
ھر ديوان فارسی ديگری بيشتر باشد.
ھمچون ھم ٔه ھنرھای راستين و صادق ،شعر حافظ پرعمق ،چندوجه ،تعبيرياب ،و تبيينجوی
غيبگويی نکرده ،ولی ازآنجا که به ژرفی و با پرمعنايی زيسته ای کشف و غيب ادعای
است .او ھيچگاه ادع
است و چون سخن و شعر خود را از عشق و صدق تعليم گرفته است ،کار بزرگ ھنری او
آينهدار طلعت و طينت فارسیزبانان گرديده است.
يکی از بابھای عمده در حافظشناسی مطالع ٔه کمی و کيفی ميزان ،گستره ،مدل ،و ابعاد تأثير
سخن اوست .اين نوع پژوھش را از دو ديدگاه عمده دنبالر ھنر و سخن
پيشينيان و ھمعصران ببر
کردهاند :يکی از منظر استقالل ،يگانگی ،بینظيری ،و منحصربهفرد بودن حافظ ،و اينکه در چه
دوم از ديدگاه تشابھات و ھمانندیھای آشکار و نھانی که مابين اشعار مواردی او اينگونه استّ .
حافظ و ديگران وجود دارد.
از نظر يکتا بودن ،ھر چند حافظ قالبھای شعری استادان پيش از خودش و شاعران معاصرش
ھمچون خاقانی ،نظامی ،سنايی ،عطار ،مولوی ،عراقی ،سعدی ،امير خسرو ،خواجوی کرمانی،
و سلمان ساوجی را پيش چشم داشته ،زبان شعری ،سبک و شيو ٔه ھنری ،و نيز اوج و وااليی
پيامھا و انديشهھای بيان گرديده با آنھا چنان باال و ارفع است که او را نمیتوان پيرو ھيچکس
به ساب آورد .
کاتبی ترشيزی :موالنا محمد پسر عبد dکاتبی ترشيزی ،شاعر در گذشته به سال ٨٣٩
ھجری بود.آثار او -1منظومه حسن و عشق -2ناظر و منظور -3بھرام و گلاندام
کما الدين اسمعيل :خالق المعانی کما الدين اسمعيل فرزند جمال الدين محمد عبد الرزاق از
شاعران و قصيده سرايان معروف عراق در قرن ھفتم که اتابکان و خوارزمشاھيان را در اشعار
خود ستوده و بسال 635طعمه شمشير مغول شد.
عبدالرزاق و دارای لقب َخ ّ
الق المعانی ّ پسر جمالالدين محمد
ِ کمالالدينَ :کمالالدين اسماعيل
چامهسرای بود که به سال ۶٣۵ھجری درگذشت.او از قصيدھسرايان نامدار است و بيشتر
چکامه ھايش در ستايش دو خاندان آل خجند و اتابکان بوده است.
کمال خجندی :شيخ کمال الدين مسعود خجندی شاعر فارسیزبان در منطقه تاريخی خجند
در کنار رود سيحون بدنيا آمد .شيخ کمال بسال ٨٠٣ھجری بدرود حيات گفت.
نظامالدين محمود قاری :نظامالدين محمود قاری چامهسرای سده نھم ھجری است.او در
شعرھايش به پوشاک مردم زمان خود پرداخته است ھمانگونه که شيخ اطعمه به خوراکھای
زمان.
صار تبريزی )درگذشته٧٩٢ : محمد عصار تبريزی :حاجی شمسالدين محمد َع ّ
ھجری ١٣٨٩/ميالدی( از قصيدهسرايان سده ھشتم ھجری است .محمد عصار در رياضيات و
اخترشناسی نيز دستی داشته و در اين زمينه شاگرد موالنا عبدالصمد بوده است ،ھمچنين در
زمينه تصوف از مريدان شيخ مجدالدين اسماعيل سيسی بشمار می آمد .محمد عصار در تبريز
درگذشت و در گورستان چرنداب اين شھر در کنار گور استاد خود موالنا عبدالصمد به خاک
سپرده شد آثار او :مثنوی مھر و مشتری -وافی فی تعداد القوافی )در فنون ادبی فارسی(
محمود شبستری :سعدالدّين محمودبن امينال ّدين عبدالکريمبن يحيی شبستری يکی از عارفان و
شاعران سدۀ ھشتم ھجریست .سال تو ّلد او را گوناگون و از جمله 687ه.ق .دانستهاند .مح ّل
تو ّلد اين عارف نامآور قصبۀ شبستر است .او در سال 720ه.ق .در سنّ 33سالگی وفات يافته
و در ھمان زادگاھش -شبستر -مدفوناست .آثار او :آثار منظوم )به شعر( :گلشن راز ،و
سعادت نامه -آثار منثور )به نثر( :حقّ اليقين ،مرآةالمح ّققين ،و شاھد )يا شاھدنامه(
مغربی تبريزی :مال محمد شيرين مغربی تبريزی در گذشته به سال 890ھجری صوفی و
شاعر است.
ھاللی جغتائی ( 939 ) :از شاعران معاصر است .
ھمام تبريزی :محمد پسر فريدون ھمام تبريزی ) ٧١۴-۶٣۶ق (.شاعر سده ھشتم ھجری
است .او در غزل از خود توانائی بسيار نشان داده .ھمام شديدا دوستدار سعدی شيرازی بوده و
با او مکاتبه داشته شماری از غزليات او بر مبنای غزلھائی از سعدی ،بر ھمان وزن و قافيه و
تبريز و آذربايجان يعنی زبان آذری
رديف ساخته شدهاند .ھمام تبريزی به زبان بومی آنزمان تبريز
نيز اشعار و ابياتی دارد منظومه ای بنام صحبت نامه از او باقی است .
بيدل دھلوی
در سال 1054ھـ.ق در ساحل جنوبي رودخانه »گنگ« در شھر عظيم آباد پتنه »ميرزا
عبدالخالق« صوفي سالخورده قادري صاحب فرزند پسري شد ،ميرزا به عشق مراد معنوي
سلسله طريقت خود يعني »عبدالقادر« نام فرزندش را »عبدالقادر« گذاشت .دوست و ھم مسلک
رياضي و
» ميرزا عبدالخالق « » ،ميرزا ابوالقاسم ترمذي « كه صاحب ھمتي واال در علوم رياضي
نجوم بود براي طفل نورسيده آينده درخشاني را پيشگويي كرد و به ميمنت اين ميالد خجسته دو نجوم
ماده تاريخ » فيض قدس « و »انتخاب« را كه به حروف ابجد معادل تاريخ والدت كودک ميشد،
ساخت .نسبت ميرزا به قبيله » ارالس« ميرسيد ،قبيلهاي از مغول با مرداني جنگاور .اين كه
كي ،چرا و چگونه نياكانش به سرزمين ھند مھاجرت كرده بودند ،نامعلوم و در پردهاي از ابھام
است.
»عبدالقادر« ھنگامي كه ھنوز بيش از چھار سال و نيم نداشت پدرش را از دست داد و در سايه
سرپرستي و تربيت کاکايش » ميرزا قلندر « قرار گرفت ،به مكتب رفت و در زماني كوتاه قرائت
قرآن كريم را ختم كرد ،بعد از مدتي كوتاه مادرش نيز درگذشت و او در سراي مصيبت تنھا ماند.
» عبدالقادر « پس از مدتي به توصيه »ميرزا قلندر« ـ كه خود از صوفيان باصفا بود ـ مكتب و
مدرسه را رھا كرد و مستقيما ً تحت آموزش معنوي وي قرار گرفت ،ميرزا قلندر معتقد بود كه
اگر علم و دانش وسيله كشف حجاب براي رسيدن به حق نباشد خود تبديل به بزرگترين حجابھا
در راه حق ميگردد و جز ضاللت و گمراھي نتيجهاي نخواھد داشت.
»عبدالقادر« در كنار وي با مباني تصوف آشنايي الزم را پيدا كرد و ھمچنين در اين راه از امداد
و دستگيري »مولينا كمال« دوست و مراد معنوي پدر بھرهھا برد .از ھمان روزھا عبدالقادر به
شوق حق ،ترانه عشق ميسرود و چون بر حفظ و اخفاي راز عشقش به حق مصر بود »
رمزي« تخلص ميكرد تا اين كه بنابر قول يكي از شاگردانش ھنگام مطالعه گلستان سعدي از
مصراع » بيدل از بينشان چه گويد باز« به وجد آمد و تخلص خود را از » رمزي « به » بيدل
« تغيير داد .بيدل در محضر شاھان اقليم فقر » :شاه ملوک « » شاه يكه آزاد « و » شاه فاضل
« روح عطشانش را از حقايق وجود سيراب ميكرد و از مطالعه و تتبع در منابع عرفان اسالمي
و شعر غني پارسي توشهھا برميگرفت .وي در كتاب » چھار عنصر « از كرامات شگفت
انگيزي كه خود از بزرگان فقر و عزلت مشاھده كرده بود سخن ميگويد » .بيدل « ھنگامي كه
سيزده سال بيشتر نداشت به مدت سه ماه با سپاه » شجاع « يكي از فرزندان شاه جھان در
ترھت ) سرزميني در شمال پتنه ( به سر برد و از نزديک شاھد درگيريھاي خونين فرزندان
شاه جھان بود ،پس از آن كه نزاع ھاي خونين داخلي فروكش كرد و اورنگ زيب فرزند ديگر »
شاه جھان « صاحب قدرت اول سياسي در ھند شد ،بيدل ھمراه با ماماي خوش ذوق و مطلعش
» ميرزا ظريف « در سال 1017به شھر » كتک « مركز اوريسه رفت .ديدار شگفت » شاه
قاسم ھواللھي « و بيدل در اين سال از مھمترين وقايع زندگياش به شمار ميرود .بيدل سه سال
در اوريسه از فيوضات معنوي شاه قاسم بھره برد.
بيدل چھرهاي خوشآيند و جثهاي نيرومند داشت ،فن كشتي را نيک ميدانست و ورزشھاي طاقت
فرسا از معمولي ترين فعاليتھاي جسمي او بود .در سال 1075ھـ.ق به دھلي رفت ،ھنگام
اقامت در دھلي دايم الصوم بود و آن چنان كه خود در چھار عنصر نقل كرده است.
به سبب تزكيه درون و تحمل انواع رياضتھا و مواظبت بر عبادات درھاي اشراق بر جان و
دلش گشوده شده بود و مشاھدات روحاني به وي دست ميداد ،در سال 1076با » شاه كابلي «
كه از مجذوبين حق بود آشنا شد ،ديدار با شاه كابلي تأثيري عميق بر او گذاشت.
و در ھمين سال در فراق اولين مربي معنوياش ميرزا قلندر به ماتم نشست ،وي در سال 1078
ھـ.ق سرايش مثنوي » محيط اعظم « را به پايان رساند ،اين مثنوي درياي عظيمي است لبريز
از تأمالت و حقايق عرفاني .دو سال بعد مثنوي » طلسم حيرت « را سرود و به نواب عاقل خان
راضي كه از حاميان او بود ھديه كرد .تالش معاش او را به خدمت در سپاه شھزاده » اعظم شاه
« پسر اورنگ زيب بازگرداند .اما پس از مدت كوتاھي ،چون او از تقاضاي مديحه كردند ،از
خدمت سپاھي استعفا كرد.
بيدل در سال 1096ھـ.ق به دھلي رفت و با حمايت و كمك نواب شكر dخان داماد عاقل خان
راضي مقدمات يک زندگي توأم با آرامش و عزلت را در دھلي فراھم كرد ،زندگي شاعر بزرگ
در اين سالھا به تأمل و تفكر و سرايش شعر گذشت و منزل او ميعادگاه عاشقان و شاعران و
اھل فكر و ذكر بود ،در ھمين سالھا بود كه بيدل به تكميل مثنوي » عرفان « پرداخت و اين
مثنوي عظيم عرفاني را در سال 1124ھـ .ق به پايان رساند ،با وجود تشنج و درگيريھاي
سياسي در بين سران سياسي ھند و شورشھاي منطقهاي و آشفتگي اوضاع ،عارف شاعر تا
آخرين روز زندگي خود از تفكرات ناب عرفاني و آفرينشھاي خالقه ھنري باز نماند .بيدل آخرين
آينه تابان شعر عارفانه پارسي بود كه نور وجودش در تاريخ چھارم صفر 1133ھـ.ق به
خاموشي گراييد .از بيدل غير از ديوان غزليات آثار ارزشمند ديگري در دست است كه مھمترين
آنھا عبارتند از:
1ـ مثنوي عرفان
2ـ مثنوي محيط اعظم
3ـ مثنوي طور معرفت
4ـ مثنوي طلسم حيرت
5ـ رباعيات
6ـ چھار عنصر ) زندگينامه خود نوشت شاعر (
7ـ رقعات
ـ نكات و ...زبان بيدل براي كساني كه براي اولين بار با شعر وي آشنايي به ھم ميزنند اگر
شگفت انگيز جلوه نكند تا حد زيادي گنگ و نامفھوم مينمايد ،اين امر مبتني بر چند علت است:
سال
الوسيعي از ادب و فرھنگ پارسي است كه بيش از ھزار س ميراث دار حوزه وسيعي
الف :شعر بيدل ميراث
پشتوانه و قدمت دارد .ادب و فرھنگي كه در ھر دوره با تالش شاعران و نويسندگان آن دوره،
نسبت به دوره پيشين فنيتر و عميقتر و متنوعتر شده است و تا به دست بيدل و ھمگنانش
برسد تا حد بسيار زيادي چه در عرصه زبان و شعر و ادب و چه در حوزه انديشه و عرفان و
از طرفي چون در حوزه شعر سنتي ھمواره اندوخته پيشينيان ھمچون تفكر گرانبار شده است.
گوھري گرانبھا مدنظر آيندگان بود و خالقيت و آفرينش در بستر سنت اتفاق ميافتد و نوآوري
شكستن سنتھا نبود بلكه آراستن و افزودن به سنتھا بود ) در عين توجه به اصول سنتي ( ،در
شعر بيدل بار ادبي و معنايي كلمات و دايره تداعي معاني موتيوھا به سرحد كمال خود رسيده
است و ھمچنين موارد جديدي نيز به آن افزوده شده و زبان نيز در عين ايجاز و اجمال است .به
كه فھم درستي از شعر وي داشته باشد الزم است به اندازه شعر او براي آن كه
ه خواننده شعرگونهاي ككه
كافي از سنت شعر پارسي مطلع و به اصول اساسي عرفاني اسالمي آگاه باشد.
ب :بيدل شاعري است با تخيل خالق ،كشف روابط باريک در بين موضوعات گوناگون و طرح
مسائل پيچيده عرفاني به شاعرانهترين زبان ،و ھمچنين نوآوري شاعر در مسائل زباني و
سبكي ،دقتي ويژه و ذھني ورزيده را از مخاطب براي فھم دقيق و درک لذت از شعر وي طلب
ميكند.
ج :شعر بيدل ھمچون جنگلي بزرگ و ناشناخته است كه در اولين قدم به بيننده آن حس حيرت و
شگفتي دست ميدھد و چون پا به داخل آن ميگذارد دچار غربت و اندوه و ترس ميشود و در
واقع مدتي طول ميكشد تا با شاخ و برگ و انواع درختان و پرندگان و راھھايي كه در آن است
آشنا شود اما چون مختصر انس و الفتي با آن پيدا ميكند ،به شور و اشتياق در صدد كشف
تفكر
رد انس پيدا كرد تا ...بيدل شاعري با حكمت و تفك بايد
شعر بيدل باي
ا شعر
ناشناختهھايش برميآيد ،ببا
قدسي است ،وي از تبار شاعران عارفي چون حكيم سنايي ،عطار ،موالنا و حافظ و ...است،
شاعراني كه شعر شان گرانبار از انديشه و معناست در افق اين بزرگان ،شعر زبان راز و نياز
است و شاعري شأني خاص و ويژه دارد ،ھمه آنان به زبان شعر نيک آشنايند و در اين زبان
سرآمد روزگاران به شمار ميروند و ھمچنين در عرصه معني و حكمت الھي نھنگاني يگانهاند،
در دستكار اينان صورت و معناي شعر چنان درھم سرشته ميشود كه تشخيص يكي از ديگري
سخت و ناممكن به نظر ميرسد به گونهاي كه ميتوان گفت انديشه آنان عين شعر و شعرشان
عين انديشه آنان ميگردد ،غزليات شمسي موالنا و غزليات بيدل و حافظ آيا سخني غير از شعر
ناب است و باز ھم آيا آثار ھمه اينان ،غير از بيت الغزل معرفت و عرفان است؟ بيھيچ اغراقي
فھم تبيين و توضيح انديشهھاي ژرف و باريک بينانه عرفاني بيدل به زبان تفصيل عمر گروھي
از زبدهترين آگاھان را به سر خواھد آورد و اين نيست مگر جوشش فيض ازلي از جان و دل و
زبان اين شاعر بزرگ و شاعران عارف ديگري كه حاصل عمر كوتاه و اندكشان ،جھاني راز و
معناست...
بيدل غير از غزلياتش كه ھر يک آينهاي مجسم از شعر نابند ،در مثنويھاي » محيط اعظم «،
»عرفان« » ،طلسم حيرت « و » طور معرفت « به تبيين انديشهھاي عرفاني خود پرداخته است
مثنويھا دو مثنوي » محيط اعظم « و »عرفان« از قدر و شأن ويژهاي
ميان اين مثنوي
در ميان
برخوردارند ،مثنوي محيط اعظم را شاعر در روزگار جواني خود سروده است بررسي سبک
شناختي و معنا شناختي اين اثر نشان ميدھد كه شاعر بزرگ در عھد شباب نه تنھا به زباني
تفكري
ري ه با تفك
انديشه
ه شاعري صاحب انديش بلكه
يافته ،بلك
دست يافته،
شاعرانه دست
بياني شاعرانه
اي بياني
ظرفيتھاي
غني از ظرفيتھ
نوآئين و غني
متعالي است .مثنوي »عرفان« كه به مرور در طي سي سال از عمر شاعر سروده شده است در
برگيرنده يک دوره كامل از جھان شناسي ،انسان شناسي و خداشناسي عرفاني بيدل است ،اين
مثنوي از آثار ارجمند شعر عرفاني زبان فارس است كه در آن نور حكمت الھي با زبان شيفته
شاعرانه يكي شده است و بيھيچ تعصبي ميتوان آن را به لحاظ عمق و ژرفاي انديشه و زبان
پرداخته و نوآئينش ھم وزن و ھمسنگ آثاري چون مثنوي معنوي و حديقه الحقيقه سنايي به
حساب آورد.
در يک نگاه گذرا به مثنوي عرفان و محيط اعظم ميتوان به مشابھت و مقارنت بسيار آرا و
افكار بيدل با انديشهھاي ابن عربي ) عارف مغرب ( پي برد ،با اين ھمه و به يقين بيدل خود
صاحب تفكري خاص است كه مشي فكري او را از بزرگان ديگري ھمچون ابن عربي جدا ميكند
توضيح دقيق اين نكته مستلزم صرف وقت و دقت نظر در آرا و افكار ابن عربي و بيدل است.
انديشه بيدل ،انديشه وحدت و يكانگي است ،در منظر او عالم عالم جلوه حق است و انسان
آينهاي كه حيران به تماشا چشم گشوده است ،به تماشاي تجلي حق در عالم وجود ،بيدل حق را
تنھا حقيقت ھستي ميداند ،در نگاه خود نيز ھمه موجودات قائم به حق ميباشند و بدون فيض
وجوديي كه حق به آنھا ميبخشد محكوم به فنا و نيستياند و ھمه موجودات و اشياء را ھمچون
ميباشند كه
آنھا حضرت حق مي
خيال و وھم تصور ميكند كه تنھا صورتي از وجود دارند و حقيقت آنھا
از چشم غافالن ھميشه اين نكته پوشيده ميماند .در نگاه شاعر ذره تا خورشيد چشم به سوي
حق است :ذره تا خورشيد عشقي ازلي در جستجوي حق حق دارند و تمام ھستي ،پرشكوه و پاک به عشقي
امكان ،جمله ،حيرت زادهاند جز به ديدار تو چشم ھيچ كس نگشادهاند.
تقريبا ھمه اديبان و شاعران و نويسندگان معتقدند كه ھيچ شاعري نيست كه تمام اشعارش يک
دست وھم طراز باشد .ھر شاعري در طول عمر شاعريش و در طي رشد آرام و ناگزير
انديشهاش ،شعرھايي سروده كه به دليل شرايط گوناگون دروني و بيروني حاكم بر او ،با يكديگر
متفاوتند و بيدل ھم از اين امر مستثني نيست .حجم زياد غزليات او و تفاوتھاي ساختاري و
ن دست مايهھا حاصل چندين دوره زندگي پرفراز و نشيب او اين
محتواييشان بيانگراين است كه اي
بوده است.
به گفته اقبال الھوري:
» كرم شبتاب است شاع ،در شبستان وجود
در پر و بالش ،فروغي گاه ھست و گاه نيست«
اگر باور داشته باشيم كه بيدل مانند دريا ژرف و وسيع است بايد اين راھم بپذيريم كه دريا و ھم
كف دارد و ھم گوھر و اما از بيدل بشنويم كه ميگويد:
عيب و ھنر و رنگ و صفا بسيار است در پرده ســاز ما ،نوا بسـيار اســت
ما درياييم و موج ما بســـــيار اســت خواھي كف گير و خواه ،گوھر بردار
اشعاربيدل صرفنظر ازبعضي پيچيدگيھايش و در كنار درونمايه ارزندهاش سرشار از
قابليتھاي موثر زبان شعر است و بيدل با صراحت واژهھا مانند دوم درشت تخ ّيل خود ميگيرد و
به آن شكلي گيرا ميبخشد:
داغم از كيفيّت آگاھي و اوھـــام ،ھـــم
جنس ،بسيار است و نقد فرصت ناكام،ھم
آنچه ما در حلقه داغ محبــــّت ديده ايم
ني سكندر ديد در آئينه ،ني در جام ،جم
از زندگي بيدل چه ميدانيم؟
بيدل شاعري دير آشناست و ھنوز سالھاي زيادي از شھرت محدود او در کشور ما نگذشته
است .محبوبيت بيدل در ھند و افغانستان و تاجيكستان و ازبكستان ،در حد محبوب ّيت حافظ و
موالنا است .معموالً چنين است كه خواننده با خواندن چند اثر اصيل ،مشتاق دانستن زندگي
صاحب اثر ميشود و اگر خالق اثر ،شاعر بلند انديشي چون بيدل دھلوي باشد به منش و روش
زندگي سراينده اشعاري چون:
ادب ،نه كسب عبادت ،نه سعي حق طلبي است
به غير خاک شدن ،ھرچه ھست ،بيادبي اســت
عالقمند ميشويم.
نبوغ بيدل از كسي پنھان نبود تا آنجا كه» شاھزاده محمداعظم « او را به دربار آورد .اما زماني
كه از او خواست تا در مدحش شعري بسرايد از دربار بيرون آمد و ھرگز به آنجا بازنگشت.
بيدل بعد از سفرھا و تجربهھاي بيشمار به شاه جھان آباد رفت و پس از مدتي رخت اقامت در
دھلي افكند و آثار بسياري از نظم و نثر را به مردمان ھديه كرد .از آنجا كه بيدل ساليان درازي
كه ملھم از شعر سعدي است خود دھلوي معروف شد و تخلص خود را كه به دھلوي
زندگي كرد به
ي زندگي
دھلي
در دھل
اختيار كرد:
بر نيـــايد ز كشــتگان آواز عاشـقـان كشتگان معشوقند
بيدل ازبي نشان چه گويد باز؟ گركسي وصف او ز من پرسد
ه جان آفرين تسليم كرد و به وصيت
وصيت جان ببه
پنته جان
اد پنته
آباد
به روايتي در عظيم آب
بيدل دھلوي در دھلي به
خود در صحن خانهاي كه در آن ميزيست دفن شد و اين رباعي آخرين شعر اوست كه در بستر
بيماري سرود:
تشويش گلوي نوحه گويي نشــوي بيدل! كلف سـياه پوشــــــي نشـوي
مرگت سبک است ،بار دوشي نشوي بر خاک بميـر و ھمچنـان رو بربـاد
بيدل با اين رباعي ،پاسخ اين پرسش را كه چرا وصيت كرده بود در صحن خانهاش دفن شود
صراحتا ً بيان ميكند؛ براي اينكه بعد از مرگ بار به دوش كشيدن تابوتش را به كسي تحميل
نكند ،و خواسته بود تا با استقالل از مرگي سبک ،جسم او را ھمان جايي كه زيسته بود دفن
كنند.
رمز آشناي معني ،ھر خيره سر نبـــاشد
گريهاي عين تماشـا ،حيرت سرشار باش
طبع سليم ،فضل است ،ارث پدر نبـاشـد
سر به سر دلدار ،يا آيينه دلـدار باش
بر آسمان رسيديم ،راز درون نديديــــم
يا ھجوم عيش شو ،چون نغمه ذوق وصال
اين حلقه ،شبھه دارد ،بيرون در نباشـد
يا سرا پا درد دل ،چون ناله بيمار باش
خلق و ھزار سودا ،ما و جنون و دشتي
بال و پر و فرسوده دام فلک ،نتوان شدن
كانجا ز بي كسيھا ،خاكي به سر نباشــد
گر ھمه مركز شوي ،بيرون از اين پرگار باش
امروز قدر ھر كس ،مقدار مال و جاه اسـت
گر ھمه بويي ز افســون حد دارد دلـت
آدم ،نمي توان گفت ،آنرا كه خرد نباشـد
بردم عقرب نشين ،يا بر دھان مار باش
نقد حيات تاكي ،در كيسه تـــوھــــــم؟
سير چشمي ،ذره از مھر قناعت بودن اســت
آھي كه ما نداريم گو در جگر نبـاشــد
پيش مردم اندكي ،در چشم خود ،بسيار باش
آن به كه برق غيرت بنياد ما بســـوزد
بي نيازي ھاي عشق آخر به ھيچت مي خرد
آيينه ايم و ما را تــــــــاب نظر نبـاشـــد
جنس موھومــي ،دو روزي بر سر بازار باش
پيداست از ندامت ،عذر ضعيفي مــــا
يك قدم راه است)بيدل( از تو تا دامان خاک
شبنم چه وا نمايد ،گر چشم تر نباشـــد؟
بر سر مژگان ،چو اشک استادهاي ،ھشيارباش .
کليم ) :وفات ( 1061ابوطالب کليم ملک الشعرای شاه جھان بود و اشعارشدر ھند شھرت
داشت و بسبک ھندی شعر می سرود .
فوقی يزدی :فوقالدين احمد يزدی تفتی شاعر سده يازدھم است.شعرھايش بيشتر در قالب
ھزلاند.
قدسی :
محتشم کاشانی :کمالالدين علی محتشم کاشانی دارای لقب شمس الشعرای کاشانی چامه
سرای در آغاز سده ده ھجری و ھم دوره با پادشاھی شاه طھماسب در کاشان زاده شد ،و در
ھمين شھر ھم در ربيع االول سال 996ھجری درگذشت محتشم كاشانی به عنوان نام آورترين
شاعر عاشورايی به شمار میرود .مجموعه آثار اين شاعر بزرگ پس از مرگ او توسط يكي
ازشاگردانش در شش كتاب جمع شد كه مشتمل بر غزليات ،قصايد ،قطعات ،رباعيات،مثنويات و
تركيب بندھاي محتشم ميباشد.
ابوالفضل رشيدالدين ميبدي
از زندگي او اطالع زيادي در دست نيست .شھرت او به خاطر تفسير عرفاني او بر قرآن كريم به
انصاري را اساس كار خود نام "كشف االسرار و عده االبرار" است .او تفسير خواجه عبدd
قرار داده و آن را به پارسي شرح كرده است .ميبدي در نوبت اول به تفسير ھر سوره -كه در
اين تفسير آمده -مانند ھمه تفسيرھاي قديم پارسي ،از نظر لغوي پرداخته است .در نوبت دوم،
نوبت احكام ،اخبار و آثار و نوادري را كه در آن باره ميان مفسران شھرت داشته ،آورده و در
سوم به تاويالت صوفيان درباره آيات پرداخته است.
ابوالحسن علي بن عثمان بن ابي علي جالبي غزنوي
ھجويري
غزنوي ھجويري" ،نام كامل اوست .وي از ابوالحسن علي بن عثمان بن ابي علي جالبي
است .نسبت او به غزنين -مشرق قمری نويسندگان و مشايخ متصوفه در قرن پنجم ھجری
ختلي -از شاگردان ابوالحسن بصري،- خراسان -است .ھجويري نزد ابوالعباس شقاني ،ابوالفضل
آموخت و براي درك محضر مشايخ به ابوالحسن گرگاني و ابوالقاسم قشيري ،رموز طريقت
عراق ،شام ،فارس ،خراسان ،ھند و مناطقي ديگر سفر كرد و در ھند درگذشت .معروفترين اثر
كتابھاي بسيار معتبر و مفيد عرفان و تصوف اسالمي او كتاب "كشف المحجوب" است كه از
است .ھجويري ديوان شعري نيز داشته است كه در دست نيست .از ديگر آثار اوست :كتاب "فنا
است" ،منھاج الدين"" ،كتاب البيان الھل العيان"" ،نحو القلوب"، و بقا" كه به جا نمانده
"ايمان"" ،فرق فرق "و "الرعايت بحقوق dتعالي.
آذر بيگدلی 1195 -1123) :ه.ق( حاجی لطقعلی بيگ آذر شاعر که در غزلسرايی و قصيده
گويی مھارت داشت .کتابی به نام "آتشکده " دارد که در آن شرح حال بسياری از شعرای
معروف را ذکر کرده است .منظومه معروفی ھم دارد به نام "يوسف و زليخا" که به تقليد از
"يوسف و زليخا"ی جامی سروده است.
فتحعلی خان صبا ( 1238 ) :از قصيده سرايان نامی بود که لقب ملک الشعرا داشت .
خواجه محمد پارسا
خواجه جالل الدين )يا شمس الدين( محمد بن محمد بن محمود الحافظ البخاری از بزرگان سلسله
بھاءالدين محمد نقشبند و از رجال معروف و منتقد نقشبنديه و از اصحاب و خلفای خواجه
بود با
بخارا زاده شد و چون از پيشروان نقشبنديه بود سال ٧۶۵در
دوران تيموری است .او به سال
را پير و مرشدش خواجه بھاءالدين به او داد .خواجه عنوان خواجه خوانده شد و لقب پارسا
منقول بود و پس از مرگ خواجه بھاءالدين تا مدتي رياست محمد از عالمان جامع معقول و
سال ٨٢٢در ھنگام بازگشت از مکه در مدينه در گذشت و در نقشبنديان با او بود .وي در
ھمانجا مدفون شد .از خواجه پارسا آثار متعددي به پارسي در شرح مسايل عرفاني بنابر طريقت
مانده است که معروفترين آنھا عبارتند از :فصل الخطاب -کتابي در شرح کقامات نقشبنديان باقي
- بھاءالدين نقشبند بنام انيس الطالبين و عده السالکين -رساله قدسيه -کتاب تحقيقات خواجه
نثر تفسير سوره فاتحه الکتاب -رساله کشفيه -شرح فصول الحکم و جر آن .ھمه اين آثار به
خوب و روان پارسي نوشته شده است.
يمی :عمادالدين نسيمی ،شاعر و متفکّر حروفی بود .وی به ترکی و فارسی نسيمی عمادالدين نس
شعر سرودهاست .سازمان بينالملی يونسکو به خاطر کوششھای وی در اشعار انسانی و صلح
جھانی در سال 1937اين سال را سال نسيمی اعالم کرد
نشاط( 1175 – 1244 ) :ميرزا عبدالوھاب نشاطِ ملقب به ميرزا عبدالباقی طبيب
معتمدالدوله و در ذوق و قريحه شاعری بی نظير و در علوم حکمت بی مانند بود چامهسرای
سده سيزدھم ھجری است .اثر او ديوان و منشآت نشاط و يا به گنجينه نشاط معروف است .
نظام وفا ( 1285 ) :از دانشمندان بوده در شاعری خوش طبع بوده مثنوی حبيب و رباب –
پيوند دل – معراج روح او بسيار شيرين است .
وصال :ميرزا شفيع معروف به ميرزا کوچک وصال از شعرای معروف بود آثار او :
غزلھای وصال و مثنوی بزم وصال و مثنوی فرھاد وشيرين .
ھاتف اصفھانی :شاعر نامدار قرن 12ھجری سيد احمد ھاتف ديوان او مرکب از قصائد و
غزليات » مقطعات « رباعيات و در غزل نيز استاد بود ترجيح بندھای ھاتف شھرت بسزا دارد .
يغما جندقی :ابوالحسن يغما جندقي به سال 1196ھـ.ق .در »خور« مركز بخش جندق و
بيابانك متولد شد .نام نخستين او »رحيم« بود .بعدھا نام خود را به ابوالحسن تغيير داد و
ه سال 1276ھـ .بعد از ھشتاد سال زندگاني در تخلص » مجنون« را براي خود برگزيد يغما ببه
خور وفات يافت و در بقعه مدفون گرديد .آثار او به صورت کلی شامل قاضینامه -خالصه
االفتضاح ) نظومه( .
اديب صابر :شھابالدين اديب صابر شاعر بود که ظاھراً بدربار آتسز راه يافته بود غزليات
شيرين و موزون دارد و با شعرای مشھور آن زمان مانند رشيد وطواط و خاقانی و عروضی و
سنائی و انوری دوستی داشته به سال ۵۴۶ھجری درگذشت.گفته اند که او را در رود جيحون
غرق کردند او در زمان سلجوقيان میزيست.اثر او ديوان قصايد اديب صابر می باشد.
سلطان رضيه
سلطان رضيه دختر شمس الد ين التمش غوری می باشد که در سنه 607ھجری در دھلی بر
تخت سلطنت جلوس نموده بيست و شش سال پادشاھی کرد .التمش رضيه را از ھمه اطفال
خويش بيشتر دوست داشت و در تعليم و تربيه او کوشش زيار کرد .در اثر توجه پدر خود رضيه
ل سلطان التمش در اسپ سواری ميل
برآن حسب مي
تمام علوم متداوله آن عصر را آموخت عالوه برآن
تمام
ه مھارت بسزاھی داشت ،طوريکه از تصاويرش معلوم ميشود . مردانه
شمشير زنی وغيره فنون مردان
خيلی قشنگ و دلربا بود گويند صدای بسيار جذابی داشت که به دلرباھی اش می افزود .زيباھی
معنوی رضيه او را محبوبه تمام اطرافيانش گرا نيد ه بود .خالصه رضيه دارای تمام صفاتيکه
الزم پادشاھان بوده دا شته ا ست ،از ھر نقطه نظر لياقت سلطنت را داشت وقتی که پدرش
مجبور می شد دھلی را ترک کند تمام امور دولتی را به عھده رضيه ميگذاشت .او ھم آنرا به
عقل و فراست اجرا می نمود طرف تعريف و تحسين بزرگان عصر خود قرار گرفت.
چون پدرش حسن اداره او را ديده به تاج المللک محمود ياور خود امر نمود تا فرمان واليت
عھدی رضيه را صادر نمايد ولی باوجود اين فرمان ،وقتيکه التمش در سنه 633وفات نمود
بزرگان دربار و صدر اعظم و پسر التمش رکن الد ين فيروز شاه را بر تخت سلطنت نشاند ند .
سلطنت فيروز شاه طولی نکشيد چه اين پادشاه خيلی کم اراده و ضعيف المغزو عياش بود رفتار
ت ماه سلطنت بعضی از ملوک و درباريان او ھفت
مند ا نه اش سبب اغتشاش شده بعد از ھف بی حر د مند
را بزندان انداختند و رضيه را بجای او بر تحت شاھنشاھی بلند کرد ند.مراسم تاجگذاری رضيه
بتاريخ 16ربيع االول سنه) (634ھه صورت گرفت ،اين د ختر شاھنشاه قاره بزرگ ھند شد.
نظام المللک جنيدی که در عھد شمس الد ين التمش سمت صدارت داشت ،لشکر ی بر خالف
سلطنت ترتيب داده دھلی را محاصره نمود .اين محاصره بسيار طول کشيد ولی باالخره چند تن
از طرفدارانش بر او خيانت نموده به رضيه پيوستند و اين امر سبب شد که سلطانه درين گير و
دار پيروز گرد د.
بعد از انکه صلح و آرامش بر قرار شد رضيه به نظم و نسق امور داخلی د ست يا فته ،خواجه
معذ ب را به صدارت خويش مقرر و شروع به فعاليت نمود ،تا اين فرصت ر ضيه در حجا ب
بود ولی برای آنکه در کارھای کشوری بھتر رسيد گی بتواند ترک چادر گفت و مطابق سجايای
مردانه خويش لبا س مردانه پوشيد .در ماه رمضان 637ھه به سلطان خبر رسيد که والی تبر
ھند ،ملک تونيا شورش نموده رضيه با لشکر خود رھسپار تبر ھند گرديد چون بدروازه شھر
رسيد ،ملک تونيا بر او دفعتآ حمله برده فرمانده قشون رضيه را بکشت و خود سلطا نه را
اسير گرفت .ولی بزودی دلباخته جمال ملکه گرديد ه با او تکليف ازدواج نمود ،رضيه نيز
رای انکه به زد و خورد ھای داخلی خاتمه دھد پيشنھاد او را قبول کرد ،بعد از عروسی ھر دو ببرای
بطرف دھلی روانه شدند ،اما بزرگان و اکابر راضی نشدند که شھر را بد شمن تسليم نمايد
ولوکه شوھر ملکه شان ھم باشد ،بنا بر ان با لشکر ملک تونی مجادله نموده آنھا را شکست
دادند و مجبور به فرار ساختند .ملک تونيا و ملکه رضيه بزودی اسير دست ھندوان گرد يد ند
بتاريخ 24ربيع الا خر سنه 637ھه به قتل رسيد ند.
سلطان رضيه عالوه بر فضايل ديگری که داشت شاعره نيز بود و اگر چه ا کثر اشعارش از بين
رفته اينک چند شعر او که در کتاب مشاھير نسوان ثبت بود با ھم ميخو ا نيم:
در دھان خود دارم عند ليب خوش ا لحان
پيش من سخن گويان زاغ در دھن دارند
***
از ما ست که برما ست چه تقصير دل زار
آن کشته اند از غم بی سبب ماست
***
کنم به برکت با چرخ تخت سلطانی
دھم بر بال ھما خد مت مگس رانی
***
باز آ شيرين من در راه ا لفت گام خويش
ھان ولی نشنيده باشی قصه فرھا د را.
جھان ملک خاتون
ناگھان در اين ميانه ،در قرن ھشتم زنی ظھور می کند به نام جھان ملک خاتون که سرشار
است از روانی شاعرانه .او بی اعتنا به ھمه ی آنچه که در دوره ی خود با آن روبروست،
سراسر عمرش را شعر می سرايد و شعر می سرايد و شعر می سرايد .حدود ۶٠٠سال از
خاتون – شاعره ی قرن ھشتم -می گذرد ،به زنان شاعر پيش از او که کم و جھان ملک خاتون زمان جھان زمان
بيش اشعاری از آنھا باقی مانده؛ از قبيل رابعه قزداری و مھستی گنجوی کاری نداريم ،چرا که
اگر در مقام مقايسه برآييم ،شعرھای رابعه بسيار شورمند تر از شعر ھای اوست ،و نيروی خيال
تی قابل قياس باجھان ملک خاتون نيست. مھستی م در شعر مھس ھمھ
آنچه اين نوشتار را به پيش می راند ،فقط جسارت او در قرن ھشتم است که در آن زمان ھای
وانی فراھم آورد و ديوانی بط کند و از آنھا دي ضبط ه شعر ھايش را ثبت و ض واداشته ککه
ر آن واداشته دور و دير وی ببر
که او اين سد را با دشواری بسيار شکسته است .و ديگر اين تأسف که چرا بعد از صد البته که
اينکه او اين دشوار را از پيش پا برداشته ،شاعره ھای بعدی ،از او پيروی نکرده اند ،راه او را
ادامه نداده اند و باز ھم ھمچنان در پرده و حجاب شعر سروده اند و تا دوران فعلی ھيچيک از
آنان اقدام به جمع آوری اشعار خود نکرده و ديوانی از خود برای آيندگان به ميراث نگذاشته
اند.
بيشتر زبان شناسان بر اين باورند که زبان فارسی يکی از زبان ھای شگفت انگيز و آھنگين
جھان است و پر واضح است که چنين زبانی می تواند شاعران بسياری را در دامان خود
بپروراند و با اينکه در ميان اين شاعران ،تعداد شاعران زن ھم کم نبوده ،اما معلوم نيست که
چرا از آنان رد پايی روشن و در خور اعتنا باقی نمانده و چرا کتاب ھای تاريخ ادبيات و تذکره
شاعر پر کرده اند؟
شاعران را انبوھی از مردان شاعر ھای شاعران
ھای
با نگاھی دوباره به تاريخ شعر فارسی از آغاز در می يابيم که تعداد زنان شاعر _ آنان که کم و
بيش به آوازه ای رسيده اند ،بسيار اندک و به قولی انگشت شمار است .در اين ميان فقط می
توان به رابعه و مھستی نخستين شاعره ھا اشاره داشت و بعد با فاصله ی بسيار از عالمتاج
فراھانی) ژاله قائم مقامی ١٢٣٣شمسی( نام برد ،سپس به پروين ) (١٢٨۵زسيدو بعد ھم
ازقرھالعين)(١٢٩٢ياد کرد و حساب بعد از آنھم که به دوره ی جديد شعر فارسی می رسيم،
ديگر جداست .ترديدی نيست که در اين ميان ،زنان شاعر ديگری ھم بوده اند اما يا از آنھا
چيزی باقی نمانده ،يا بجز دو سه خطی از يک غزل ناقص يا دوسه تک بيتی چيزی باقی نمانده
که اگر ھم نمی ماند سنگين تر بود و راستش را بخواھيد از رابعه و مھستی ھم بجز يکی دو
غزل و يا تعدادی رباعی چيزی در دست نيست .از شعر ھای شور انگيز طاھره ھم ،با اينکه با
زمان امروز چندان فاصله ای ندارد بجز مجموعه ای مخدوش چيزی ضبط نشده ،چرا که در
مورد اشعاری که به قرھالعين منسوب است ،نظرھای مختلفی داده شده و بعضی از تذکره
نويسان شعرھای او را به شاعرانی از قبيل»صحبت الری«» ،ام ھانی«» ،عشرت شيرازی« و
ديگران نسبت داده اند و اصال ً چرا راه دور برويم از شمس کسمايی ھم که از پيشگامان شعر نو
به حساب ميآيد و مرگش در سال ١٣۴٠خورشيدی اتفاق افتاده ،بجز چند قطعه ی پراکنده در
اينجا و آنجا چيزی باقی نمانده و به روايتی ديوانش گم شده است.
باز جای شکرش باقی است که از پروين اعتصامی مجموعه ی کاملی برای ما به ميراث رسيده،
ھر چند که به نقل قول از دکتر محمد جواد شريعت » :پدر پروين تا قبل از ازدواج با طبع ديوان
شاعره ی عزيز ما موافقت نمی فرمود ،زيرا اختمال می داد که در اين مورد سو ءتعبير شود و
دست آوردن شوھر کنند«. وان را تبليغی برای به دست ديوان طبع دي
و جای شکر بيشتر ھم اينکه پژمان بختياری فرزند خلف ژاله اقدام به جمع آوری اشعار مادر
ه به
جانانه
البته جا دارد که در اينجا درودی جانان وده و آنھا را از آسيب ھای زمان حفظ کرده است .البته نموده نم
روان حبيب يغمايی ،مدير ماھنامه يغما فرستاد ،زيرا ھم او بود که پژمان را به اين
کاربرانگيخت .در باره ی تاريخچه ی آن روايت است که پژمان بختياری که يکی از ھمکاران و
ھمراھان ماھنامه ی يغما بوده ،روزی در دفتر مجله ی يغما شعری از مادر می خواند ،حبيب
يغمايی با پافشاری از او می خواھد که چندی از اشعار مادر را که تا آن زمان جايی به چاپ
اين ترتيب قصيده می پذيرد و به اين نرسيده بوده ،در اختيار ماھنامه ی يغما بگذارد .پژمان می
١٣۴٣و شعر »تصوير ھستی« ١ ی»شوھر« در ،١٣۴٣و قطعه ی »پس از مرگ شوھر« در
در ١٣۴٣چاپ می شوند و خوانندگان را بسيار شگفت زده کرده و وادار به نوشتن نامه ھای
ستايش آميز می کند ،چنانکه يغمايی در اين مورد می نويسد » :اشعار ژاله سخت مورد پسند و
ستايش دانشمندان واقع شده و حق ھم ھمين است .تصور می رود که پژمان بعضی از کلمات
که مصراع اول اين قصيده بوده است می رسد که ه به نظر می جمله
تغيير داده از جمل قصيده ی »شوھر« را تغيير
ھم بستر من طرفه شوھری است نه ھمصحبت من و امکان دارد چند بيتی را ھم حذف کرده باشد
که اگر اين حدس صائب باشد ،خوب نکرده است«.
اما از جمله خوانندگانی که به ستايش برمی خيزند دکتر باستانی پاريزی و نيز شخصی است به
نام محمد جواد شريعت ،که قطعه شعری بدين مضمون می سرايد:
دوش خواندم ز نامه ی يغما
چامه ای نغز و شعر چون شکری
لفظ و معنی ز غايت خوبی
ھر يکی بود بھتر از دگری
لفظ در حد اعتدال و کمال
معنی اش سوی ذوق و عشق دری
چامه ای سخت استوار چنانک
خوبی اش را نبود حد و مری
وين عجب بين که چامه ای چونان،
بود از بانوی لچک به سری
شعری از بانويی ،ولی خواھم
از يکی مرد ھمچو آن اثری
بود از »ژاله« مادر »پژمان«
که او شاعری است با ھنری
که
کاش »يغما« ھميشه اينسان بود
گرچه اينگونه ھست بيشتری
شاد بادا ھميشه »يغمايی«
که کند ياد صاحب ِ نظری
خوان يغمای او بود جاويد
که ورا ھست نيک ما حضری
رحمت حق به مادر پژمان
که بدين خوان نھاد نقل تری
اين است که سراسر تذکره ھای زنان ،از قبيل » از رابعه تا پروين« پر است از نام ھای عاريتی
درنگ به
ھا ی نامشخص منسوب است که درنگ ن نام ھا اينکدام از ايبه ھر کدام بيتی که به محقرانه و يکی ،دوبيتی
شاعر و بطور کلی موقعيت زن را در آن دوران موقعيت زن شاعر کامال ً موقعيت تواند کامال
می تواند
روی اين مسأله می
آشکار سازد .از اين گذشته بسياری از اين بيت ھای پراکنده ھم فاقد زنانگی شاعرانه است ،زيرا
بعضی از اين شاعران برای پنھان کردن حال و ھوای زنانه ،دست به سرودن شعر ھای مردانه
زده ،بدينگونه که خود را مرد پنداشته و معشوق خود را زن .مثال ًشاعره ای با تخلص ھمدمی
خود را در مقام مجنون و معشوق را ليلی می انگارد و می گويد:
مجنون صفت از عشق بتان زار و نزارم /ديوانه ی ليلی صفتانم چه توان کرد؟
يا شاعره ای به نام حيات يزدی در قرن دھم چون مجنون و فرھاد به دنبال عشق ليلی و شيرين
است:
صحبت شيرين لبی ،ليلی عذاری کرده ام پيدا /در اين ايام خوشحالم که ياری کرده ام پيدا
ه ياد لعل شيرين می کنم چون کوه کن جايی /چو فرھاد از برای خويش کاری کرده ام پيدا ببه
و شاعره ای ديگر به نام سلطان معشوق خود را به صورت حوری بھشتی متجلی می کند:
با خيال تو و کوی تو نخواھيم بھشت /حور چون تو و چون کوی تو کی ھست بھشت؟
بعضی از زنان ھم که شور شاعرانه داشتند ،اما جسارت زنانه نداشتند ،شعر را به شعار بدل
کردند و به شعر ھای
اما ناگھان در اين ميانه ،در قرن ھشتم زنی ظھور می کند به نام جھان ملک خاتون که سرشار
است از روانی شاعرانه .او بی اعتنا به ھمه ی آنچه که در دوره ی خود با آن روبروست،
سراسر عمرش را شعر می سرايد و شعر می سرايد و شعر می سرايد ...و از آنجا که می داند
بعد از او ممکن است اين سروده ھا انکار شود و يا از ميان برود و يا چون از آن زنی است به
دور ريخته شود ،در سال ھای پايانی زندگی اش بر آن می شود که آنھا را با دست خود
گردآوری کند .از اين رو اشعار خود را که مجموعه ای از قصيده و قطعه و ترجيع بند و غزل و
رباعی است ،ظاھرا ً با ھراس و پوزش و عذر خواھی از اين جسارتی که مرتکب می شود ،اما
را »ان النساء راحين خلقن زھرابه شاعری فاطمه زھ پابرجا،با استناد به استوار و پابرجا،با با عزمی استوار در باطن با
لکم /و کلکم تشتھی شم الرياحی« و نيز با آوردن يک رباعی از عايشه مقربه که شايد منظور
ھمان رابعه سمرقندی باشد و نيز تأکيد بر شاعری قتلغ ترکان و دخترش پادشاه خاتون ،به قول
خودش ملزم به اين جسارت) جسارت جمع آوری اشعارش( می گردد ،و آثارش را در دفتری گرد
می آورد که:
که گر اھل دلی روزی بخواند
به آتش ،آتش دردی نشاند
وجودی عاقل از وی پند گيرد
دل داناش آسانی پذيرد
دن به اين کار با ھم مرور می کنيم: يازيدن
واھی او را از دست يازي خواھی بخشی از پوزش خ
»نزد ارباب علم و خداوندان عقل و ادب واضح و اليح باشد که اگر شعر فضيلتی خاص و منقبتی
برخواص نبودی ،صحابه ی کبار و علمای نامدار در طلب آن مساعی مشکور و اجتھاد موفور
ت مخدرات و خواتين عجم مکرر در اين قلت غايت به واسطه ی قل ا غايت به تقديم نرساندندی ،اما چون تتا
مشھود شد ،اين ضعيف نيز برحسب تقليد شھرت اين قسم را نوع را نقصی تصور می کرد و
عظيم از آن مجتنب و محترز بودمی ،اما به تواتر و توالی معلوم و مفھوم گشت که که کبری
خواتين و مخدرات نسوان ھم در عرب و ھم در عجم به اين فن موسوم شده اند ،چه اگر منھی
بودی جگر گوشه ی حضرت رسالت ،خاتون قيامت ،فاطمه زھرا رضی dعنھا تلفظ نفرمودی
به اشعار «...
جھان ملک خاتون فرزند جالل الدين مسعود شاه اينجو ،از سالله ی خواجه رشيدالدين فضل d
و غياث الدين محمد وزير و به قولی نسب او از سوی مادر به خواجه عبد dانصاری عارف و
شاعر معروف می رسد .به روايتی مادر وی سلطان بخت نام داشته و به روايت ديگر سلطان
بخت نام زن پدر او بوده که جھان ملک با او احساس ھمدلی و نزديکی بسيار می کرده ،اما
اساسا ً اين موضوع از آن جھت دارای اھميت است که جھان ملک بخاطر احساس ھمدلی
با»سلطان بخت« نامی ،اين اسم را به روی فرزندش گذاشته که اين فرزند در نوجوانی از دست
می رود .ضربه ی اين مرگ آنچنان سنگين می نمايد که شاعر تا سال ھای سال سوگوار و
غمگين بر جای می ماند و مرثيه ھای سوزناک می سرايد:
دردا و حسرتا که مرا کام ِ جان برفت
وان جان نازنين جوان ،از جھان برفت
بلبل بگو که باز نخواند ميان باغ
کان روی ھمچو گل ز در ِ بوستان برفت
ای دل بگو به منزل جانان تو کی رسی؟
کارام جان من ز پی کاروان برفت
»سلطان بخت« ِ من به سر تخت وصل بود
آخر چرا به بخت من او ناگھان برفت؟
در مرثيه ی موثر و جانگداز ديگری ،مادرانه از ژرفای جان می گريد و می گويد:
گلبن روضه ی دل ،سرو گلستان روان
غنچه ی باغ طرب ،ميوه ی شايسته ی جان
طفل محروم ِ شکسته دل بيچاره ی من
کام ناديده به ناکام برون شد ز جھان
گر کنم گريه مکن عيب که بی يوسف مصر
وب بود روز و شب از غم گريان
يعقوبچشم يعق
ه جز گريه ندارد مرھم؟ اين چه زخمی است ککه
دارد درمان؟
ه دردی است که جز ناله نندارد چه
اين چ
آنچه از تذکره ھا بر می آيد جھان خاتون بانويی بوده است حساس ،خوش گفتار ،نژاده و دارای
جوھره ی شاعرانه و افزون بر اين زيبايی معنوی از زيبايی ظاھر ھم به نحوی چشمگير بھره
مند بوده و دل آرام و خوش چھره می نموده است .چنانکه خود در پيرانه سری غزلی می سرايد
و در آن با حسرت از زيبايی و جوانی از دست رفته ياد می آورد:
رخی داشتم چون گل اندر چمن
راست چون سرو ناز
تم راست
داشتم
قدی داش
محراب دل
ه بودی چو محر
دو ابرو ککه
ا ببستند در وی نماز
ھا
که جان ھ
که
دو چشمم به نوعی که نرگس به باغ
يقينش به ديدار بودی نياز
دو گيسو که بودی بسان کمند
به دستان دو راھم ُبدی جمله ساز
صبا گر گذشتی به راھم دمی
به گوشم سخن نرم گفتی به راز
دو لب ھمچو شکر ،دو رخ ھمچو گل
به درد دل عاشقان چاره ساز
اينگونه که به نظر می رسد ،جھان ملک در زندگانی خويش دو بار ھمسر گرفته .بار نخست به
ھمراه ھمسر خود راھی کرمان و مقيم آنجا شده است که خود در قطعه ای به روشنی اعتراف
می کند مدتی را که در کرمان بوده ،به تکرار روز و شب گذرانده .وی پس از از دست دادن
فرزند دلبندش سلطان بخت و نيز درگذشت ھمسرش )که ھويت اين ھمسر نخستين مشخص
نيست( ،دوباره به شيراز بر می گردد و چون در شيراز ھم پدر و مادر خود را از دست داده و
ويش» شيخ ابو اسحاق اينجو« برايش نمانده ،به او پناھنده عمويش ز عم
جز
اوندی نزديک ج خويشاوندی ديگر خويش
شده و به دربار او می رود .و اين شيخ ابو اسحاق اينجو ،ھمان است که حافظ بارھا در شعر ش
از او به نيکی ياد کرده و او را ستوده است ،چرا که او سلطانی بسيار ادب دوست و شعر پرور
و شاعر نواز و دربار او ھمواره محل آمد و رفت و نشست و برخاست شاعران بزرگی چون
حافظ بوده است.
پر واضح است جھان خاتون ھم که به شعر عشق می ورزيده ،به اين نشست ھای شاعرانه جذب
شده و در اين شب ھای شعر -البته از پشت پرده -شرکت می کرده و ھماورد حافظ گرديده ،
بطوريکه در ديوان وی بسياری از غزل ھاست که به تأثير حافظ سروده شده و بسياری از غزل
ھا ھم ھست که در پاسخ حافظ سروده شده و پيداست که ميان جھان ملک خاتون و حافظ داد و
مندان از جمله روانشاد سعيد نفيسی، انديشمندان ستد ھايی شاعرانھبوده است .از اين رو بعضی از انديش ستد
جھان خاتون را ھمان شاخ نبات حافظ دانسته اند .ھمان زنی که حافظ به او عشق می ورزيده و
در شعرش عاشقانه از او نام برده و ما ھم ھنگام تفأل از ديوان حافظ او را به شاخ نباتش
سوگند می دھيم و می گوييم :حافظ! قسم به شاخ نباتت به من بگو /او کی به سيل اشک ره
خواب می زند؟
در اين نشست ھای شاعرانه ،بجز شاعران ،اميران و وزيران نيز حضور داشتند که يکی از آنان
خواجه امين الدين جھرمی ،وزير ابواسحاق بود که شاه او را بسيار گرامی می داشت.
خواجه امين الدين پس از چندی شيفته ی احساسات پر شور و روان پر مايه و سخنوری پر مايه
جھان خاتون می شود او را به ھمسری از عمويش خواستگاری می کند ،اما جھان خاتون به ی جھان
می نمايد و سرانجام با پا پافشاری می
دھد .امين الدين در درخواست خود پافشاری ن ھمسری تن در نمی دھد اين اي
در ميانی شاه ابواسحاق ،و بعد از درنگ و ناز بسيار ،جھان ملک خاتون اين وصلت را می
پذيرد و بخشی از زندگانی خويش را در کنار وی سپری می نمايد.
يکی از شاعران نام آوری که در اين مجالس شاعرانه حضور می يافته،عبيد زاکانی شاعر طنز
پرداز ھمدوره ی جھان ملک است ،که دو بار به حقارت اين زن زبان ھرزه می گشايد و به کژ
راھی ،طنز را با ياوه گويی اشتباه می گيرد .يک بار ھنگامی که از شعر او سخن به ميان می آيد
و عبيد شعرھای او را که سرشار از عشق و زنانگی است ،به بيراھه قضاوت می کند .اين
موضوع در تاريخ ادبيات دکتر صفا جلد سوم بدينگونه عنوان شده است »:مطايبه ی ديگری از
عبيد درباره ی جھان خاتون و زنانه بودن اشعارش در تذکره الشعراء دولتشاه آمده است که از
نقل عين آن معذورم و مفھوم آن چنين است که اگر روزی غزل ھای جھان را به ھند برند روح
خسرو با حسن دھلوی خواھد گفت که اين سخن از شرم زن برآمده است! اين اظھار نظر عبيد
که البته با لحن طيبت ادا شده درست است ،زيرا بيشتر غزل ھای جھان در ذکر احساسات
ا گله کرده است) «.تاريخ وفا
چند غزل ،شاعر از مردی بی وف حتا در چند ت و حتا اوستعاشقانه ی زنانه ی اوس
ادبيات دکتر صفا /جلد سوم /بخش /٢ص (١٠۴٨ديگر بار ھنگام ھمسری اش با خواجه امين
الدين جھرمی که عبيد رباعی بسيار زشتی با کاربرد جناس در کلمه ی »جھان« می سرايدکه
عرق شرم بر پيشانی می آورد که صد البته با اين ھجو گويی زننده بيشتر به حيثيت شاعرانه ی
خويش آسيب رساند و نه به مقام جھان ملک خاتون که اين زن ھمواره در جايگاه باال بلند
خويش ايستاده است.
در مورد بخش پايانی زندگی جھان خاتون تاريخ ادبيات ھا چيزی به دست نمی دھند ،اما آنچه
مسلم است ،اين است که با بر افتادن اعتبار آل اينجو – چنانکه رسم روزگار است ،جھان خاتون
ھم به رنج و بدبختی و تنگدستی و بی کسی گرفتار می آيد و فرومايگان بويژه زنان حسود از
ھيچگونه ظلم و ستمی به وی پرھيز نمی کنند ،چنانکه خود در شعری ،به زنی دون صفت که به
او ستم بسيار روا داشته ،نفرين می فرستد و او را بجای »خاتون« » ،خاکِ تون« می خواند
)خاک تون به معنای خاک در آتشدان گرمابه ھا و محل ھايی از اين دست(
بی نسق شد جھان ز مردم دون
خاک در چشم مردم دون باد!
خاک ِ تون است او ،نه خاتون است
م خاتون باد!
چشم
خاک ِ تون در دو چش
وانکه از غصه جان من خون کرد،
دلش از جور چرخ پر خون باد!
اخترش تيره باد و طالع نحس
عشرتش تلخ و بخت وارون باد!
در شعر ديگری که در زمان تنھايی و تنگدستی خود سروده ،می گويد با اينکه قناعت گزيده ام و
ردم دست از سرم ببر
ر مردم را اين م چرانشين شده ام ،باز نمی دانم چ ويرانه ای گوشه نشين در کنار مدرسه ی ويرانه
د:
پردازند
نمی دارند و به آزارم می پردازن
نمی
کنج مدرسه ای کز دلم خراب تر است، به کنج
به
نشسته ام من مسکين و بی کس و درويش
ھنوز از سخن خلق رستگار نی ام،
به بحر فکر فرو رفته ام ز طالع خويش
دلم ھميشه از آن روی پر ز خوناب است،
که می رسد نمک جور بر جراحت ريش
جاه و نه حرص مال و منال مرا نه رغبت جاه
گرفته ام به ارادت قناعتی در پيش
ندانم از من ِخسته جگر چه می خواھند
چو نيست با کم و بيشم ،حکايت از کم و بيش
در مورد شعر جھان ملک خاتون بايد گفت که شعر اين شاعر بخاطر داد و ستدھا و ھمنشينی
ھای شاعرانه ای که با حافظ داشته ،از نظر ساختمان بيرونی) از قبيل وزن ،رديف ،قافيه( و نه
از نظر درونمايه ی فلسفی ،بسيار زير تأثير غزل ھای حافظ است .برای نمونه می توان به
موارد زير اشاره داشت:
حافظ :يوسف گم گشته باز آيد به کنعان غم مخور /کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
جھان ملک:ای دل ار سر گشته ای از جور دوران غم مخور /باشد احوال جھان افتان و خيزان
غم مخور
حافظ :ما ز ياران چشم ياری داشتيم /خود غلط بود آنچه ما پنداشتيم
جھان ملک :ما تو را دلدار خود پنداشتيم/وز تو چشم مردمی ھا داشتيم
حافظ :تا ز ميخانه و می نام و نشان خواھد بود /سر ما خاک ره پير مغان خواھد بود
جھان ملک :تا مدار فلک و دور زمان خواھد بود /دل من طالب وصل تو به جان خواھد بود
محقق است که او حاصل بصر دارد ط دوست در نظر دارد /محقق خط ه حسن خ ی ککه
کسیحافظ :کس
جھان ملک:کسی که شمع جمال تو در نظر دارد /ز آتش دل پروانه کی خبر دارد
حافظ:ای صبا نکھتی از کوی فالنی به من آر /زار و بيمار غمم راحت جانی به من آر
جھان ملک:ای صبا بويی از آن زلف پريشان به من آر/مژده ای زان گل سيراب به سوی چمن
آر
و از اين دست نمونه ھا که بسيار است.
خاتون زنانه بودن آن است .اين شعر بی ملک خاتون ويژگی شعر جھان ملک ترين ويژگی مھم ترين از جھت درونمايه ،مھم
ھيچ پرده پوشی آنچه را که احساس حکم می کند ،به رشته ی کالم در می آورد و چون اين
احساس از روی روانی زنانه و شيدا عبور دارد ،سرشار از شور و شيدايی است و گو اينکه در
آن زمان ھا ،باز گو کردن احساسات زنانه برای زنان ،بسيار دور از ذھن و به بھای ننگين
شدن شاعر تمام می شده ،اما جھان خاتون توجھی به آن نداشته و بيان حال درونی خود را
مقدم بر سخن درشت ديگران می دانسته است ،چنانکه در غزلی می گويد:
گر مدعی به منعم ھر لحظه بر سر آيد،
وسع من نباشد ،از يار دل بريدن
در وسع
در غزلی ديگر سيری ناپذيری خود را از عشق و عيش در نھايت سادگی اعالم می دارد:
بيا که بی رخ خوبت نظر به کس نکنم
بغير کوی تو جای دگر ھوس نکنم
دال مرا به جھان تا که جان بود در تن
ز عشق سير نگردم ،زعيش بس نکنم
يا در غزلی ديگر با بی پروايی بسيار فقط پيراھن را حجاب ميان خود و دلدار می بيند و رازگونه
معشوق را به برھنگی بدن ھا دعوت می کند:
در ميان من و تو پيرھنی مانده حجاب/با کنار آی ....که آن ھم ز ميان برخيزد
)فروغ فرخزاد ھم با زبانی مدرن تر اين مضمون را در مثنوی عاشقانه ی خود بيان کرده است:
ای تشنج ھای لذت در تنم /ای خطوط پيکرت پيراھنم(
کالم جھان ملک در بيان احساسات آنقدر بی دغدغه است که گزارش ساده ترين چيزھايی که بر
او می رود ،در شعرش وارد می شود ،مثال ً بيخوابی شب ھای دراز زمستانی ،يا زشتی معشوق:
شب ھای دراز تا سحر بيدارم
نزديک سحر ،روی به بالين آرم
می پندارم که ديده بی ديدن دوست
در خواب رود ....خيال می پندارم
آن دوست که آرام دل ما باشد
گويند که زشت است ،بھل تا باشد
به چشم کس نه زيبا باشد، شايد که به
شايد
تا باری از آن ِ من ِ تنھا باشد
بطور کلی شعرجھان ملک خاتون ساده و بدور از تصنع است و خواننده فقط گاھگاھی با بعضی
از اصطالحات در آن بر می خورد و اين نه از آن جھت است که شاعردر مورد آنھا درنگ کرده
باشد بلکه ھمان اصطالحاتی است که در آن روزگار معمول بوده است ،از جمله رويش سرو در
کنار جويباريا بطور کلی آب) که اصال ً از خصوصيات درخت سرو است که در کنار آب می
رويد(.
تفاده کرده و در بيت زير ،قامت سرو معشوق را در کنار جويبار استفاده ن ويژگی اس اين ک از اي ملک جھان مل
اشک خود نشانده است:
ده ی من است
ديده تو در دي
د تو
ال ققد
خيالدايم خي
زيرا که جای سرو بود در کنار ما
ه اين زمينه را حافظ و عبيد و نيز شاعران پيش از آنھا ھم در شعر به کار برده اند.به عنوان البته
البت
نمونه می توان به دو بيت از حافظ اشاره داشت:
قد تو تا بشد از جويبار ديده ی من /به جای سرو جز آب روان نمی بينم
آبی دارد
ر گوشه روان سيل سرشک /تا سھی سرو تو را تازه به آبی ھرچشم من کرد به ھ
ايھام در شعر ،که دربعضی از شعر ھای جھان ملک به چشم می خورد).ايھام صنعتی است که
نمونه کلمه ی»باری« که در د( به عنوان نمونه برند
به کار برن عر به
شعر ا يا بيشتر در ش معنا
يک کلمه را با دو معن
رباعی زير از جھان ملک به سه معنی به کار رفته:
تا بر درت ای دوست مرا باری نيست،
مشکل تر از اين بر دل من باری نيست
گر نيست تو را شوق ،مرا ،باری ھست
ور ھست تو را صبر ،مرا ،باری نيست ...
بيت زير و ايھام در کلمه ی پيچاندن:
در مصراع اول به معنی پذيرش ،اجازه ی ورود؛ در مصراع دوم به معنی باری که حمل می
شود و در مصراع سوم و چھارم به معنی حتما ًو بی گمان
يا پيچاندن در بيت زير با دو معنی :پيچاندن نامه)= طومار کردن،لوله کردن و در اصل خماندن
نامه( – ٢پيچاندن)= سرگشته داشتن .چنانکه مسعود سعد می گويد:کارم ھمه بخت بد بپيچاند/
در کام زبان ھمی چه پيچانم(
بر مثال نامه بر خود چند پيچانی مرا
چون قلم تا کی به فرق سر بگردانی مرا
کاربرد صفاتی که کمتر به کار گرفته شده اند ،مثل صفت »بی نظير« در مورد معشوق:
خوبان روزگار بديدم به چشم سر
آن بی نظير در دو جھانش نظير نيست
خالف آمد عادت(
برخالف قانون معتاد)خالف کاربرد واژگان برخالف
خالف آمد عادت يا آشنايی زدايی شگردی شگفت انگيز در شعر و بطور کلی ھنر است ،در ميان
شعرای زبان فارسی حافظ به صورت توانمندی خالف آمد عادت را در شعرھای خود به کار می
گيرد:
روزی که چرخ از ِگل ما کوزه ھا کند/،زنھار کاسه ی سر ما پر شراب کن
اينجا در حالی که انتظار فعل»مکن« می رود ،چون زنھار ھميشه بايد با فعل نفی يا نھی بيايد،
خواننده بافعل»کن« روبرو می شود و احساس غرابت و شگفتی می کند .در مورد جھان ملک
خاتون ھم می توان به بيت زير اشاره داشت
کدام درد بگويم که از جفا چه نکرد
به حال زار دلم جور بی شمار جھان
عادت بر اين است که ھميشه کلمه ی جفا با فعل مثبت بيايد )جفا کردن( اما در بيت مورد نظر با
فعل منفی آمده و نتيجه ی مثبت از آن گرفته شده.
کاربرد شخصيت ھای اسطوره ای در شعر:
خوش باش و شادی و غم دنيا عدم شمر
رستم ز پی چه وا زد و کاووس کی چه برد؟
کاربرد نمادھايی از قبيل چھار عنصر)آتش،خاک،باد،آب( در يک بيت ،بر اساس چگونگی حاالت
عاشقانه:
بر مثال نامه بر خود چند پيچانی مرا
چون قلم تا کی به فرق سر بگردانی مرا
ز آتش دل ھمچو خاکی چند بر بادم دھی
وز دو ديده در ميان آب بنشانی مرا
از ديوان جھان ملک خاتون دو نسخه در کتابخانه ی ملی پاريس محفوظ است و چه بھتر که
آنجاست ،چرا که ميراث ملی ما را ديگران بھتر از خود ما حفظ می کنند .از اين دو ،نسخه ی
٧٣۶suppl.که از مجموع نسخ خطی فارسی کتابخانه ی مذکور است ،تحت نظر خود شاعر
کتابت شده است و آن ديگر به نشانی ١١٠٢suppl.از مجموع نسخ خطی فارسی اين کتابخانه،
از روی نسخه ی نخستين نوشته شده است.
دوصدو بيست)= (٢٢٠غزل از اين ديوان به ھمت ھانری ماسه شرق شناس پر آوازه به فرانسه
برگردان شده و فرانسويان بعد از خواندن اين اشعار احساس شاعرانه ی جھان ملک خاتون را
Valmore Marceline Desbordes به شاعره ی خودشان مارسلين دبوردو – والمور
١٨۵٩ - ١٧٨۶نزديک يافته و جھان ملک خاتون را مارسلين ايرانی ناميده اند .و اينک با نام
جاودانگی نوشتار را با يکی از غزل ھای زيبای اين شاعر به پايان می بريم:
پيش روی تو دلم از سر جان برخيزد
جان چه باشد؟ ز سر ھر دو جھان برخيزد
گر گذاری قدمی بر سر خاک عاشق،
از دل خاک سيه رقص کنان بر خيزد
چند در خواب رود بخت من شوريده چند
وقت آن است که از خواب گران برخيزد
فتنه برخيزد و آن گلبن نو بنشيند
ر خيزد
بنشيند و آن سرو روان ببر
رو بنشيند
سرو س
در ميان من و تو پيرھنی مانده حجاب،
با کنار آی ....که آن ھم ز ميان برخيزد
نم شرح پريشانی احوال جھان گر ککنم
گر
ای بسا نعره که از پير و جوان بر خيزد .
بااستفاده ازپژوھش نويسنده گرامي پيرايه يغمايی درروزنه .
احمد گلچين معانی
تذكره نويسی ظاھرن كاريست كه مايه نمیخواھد ،ھمچنان كه از قرن ھا پيش تا كنون عدهای
اد كرده و استناد
اعتماد
ه ی آنان اعتم
گفته
به گفت
نسنجيده به
ديگر نسنجيده
كار زدهاند و عدهای ديگر
مايه دست بدين كار
بیمايه
جستهاند ،ولی اگر بنا باشد كه كسی يك تذكره ی سودمند و درخور اعتماد بنويسد افزون بر
اسباب جمع ،اطالعات و معلومات زيادی ھم درين زمينه بايد كسب كرده باشد.
درباره ی روش كار تذكرهنويسان و ارزيابی اثر ھر يك از ايشان آن چه به نظر بنده رسيده
است ،در دو مجلد »تاريخ تذكرهھای فارسی« نوشتهام و درين مختصر اجمالن عرض میكنم اين
كه پژوھشگران برای آگاھی يافتن از احوال و آثار ھر شاعری ناگزيرند ديوان او را از آغاز تا
انجام بخوانند .كسانی كه تذكره ی عمومی نوشتهاند غالبن درباره ی شاعران پيش از خود
اطالعات دقيقی در اختيار ما نگذاشتهاند .ھر يك از عبارت ھای زير به اصطالح ترجمه ی حال
شاعريست كه صاحب رياضالشعراء زحمت نگارش آن را به خود داده است:
ناقد ھروی دھانش كج بوده.
مالنثاری تونی در رياضی رياضت بسيار كشيده.
ناقد گيالنی راست.
موالنا نجمی شاعر بوده.
نديمی بدخشانی در ھند بوده.
موالنا ضياء نزھتی راست.
و در زير نام شاعران فخری تخلص نوشته است:
فخری بغدادی راست.
فخری ديگری بوده كه اين دو بيت اوراست.
فخری ديگری بوده كه صاحب اين رباعی است.
موالنا فخری كاشفی ولد موالنا حسين واعظ سبزواريست.
)اين يك نامش علی و لقبش فخرالدين و تخلصش صفی بوده است ،بنابراين در حرف صاد
بايستی ذكر می شد(.
فخری بنارسی از شاعران ھندوستان بوده به اقسام سخن قادر.
موالنا فخری از شاعران ھندوستان بوده و به اقسام سخن قادر.
موالنا فخری از سخنوران مملكت ھندوستان بوده و صاحب ديوانست ،غالبن كه ھمان فخری
اولست) ،شعرھايی را كه در زير نام فخری اخير درج كرده از فخری ھروی است(.
و در بخش شاعران معاصر خود نيز خالی از حب و بغض نبودهاند ،بدين معنی كه اگر با صاحب
ور بودهاند چندان دربارهاش غلو كردهاند كه دريافت محشور
ترجمه دوستی داشته و با ھم معاصر و محش
چنان چه از وی كدورت خاطری وار شده است ،و چنان
دشوار
ت از خالل الفاظ تملقآميز ايشان دش
حقيقت
حقيق
داشتهاند ،در ترجمه ی حال او آن چنان از راه صواب منحرف شدهاند كه نوشته ی آنان باعث
گمراھی ديگران شده است.
بد نيست كه برای نمونه بخشی از دو ترجمه به قلم يك تذكرهنويس را بياورم:
»كامل رشيد ،فاضل سعيد ،عالمه ی علمای زمان ،ف ّھامه ی فضالی دوران ،سر دفتر افاضل
كامكار ،برگزيده ی اكابر نامدار ،افصح فصحای عرصه ی سخندانی ،ابلغ بلغای كشور معانی،
موالنا حزنی اصفھانی ،نام وی تقیالدين محمد است والحق دستور فضال و شعرا ،استاد علما و
عرفاست ،نھال گلشن كماالت ازرشحات سحاب طبعش چون نخل قد دلبران شاداب و سيراب،
سراب باديه ی دانش و حاالت از فيض قطرات فطرتش چون گوھر ديده ی عشاق خوشاب و
پرآب ،گوھر وجودش در درج ادراك ،چون گوھر يتيم يگانه ،اختر عروجش در برج افالك چون
تابش خورشيد در ميانه ،دانشمندی متبحر در غايت تنقيح ،متتبعی متصرف در نھايت توضيح،
غوامض رسوم و عقايد علوم در مرآت خاطرش كه جام گيتینما بود با حسن وجھی جلوهكردی،
حل عقده ی ما الينحل مشكالت علمی و دقت خيالی جز بسرانگشت خامه ی ادراكش كه
مدرس عقل بود در مدرس بيان نگشودی «. گرھگشای ّ
ھمين تذكرهنويس كه تقیالدين محمد اوحدی مؤلف عرفاتالعاشقين باشد در ترجمه ی حال عتابی
ت ّكلو كه شاعری عالم و عارف و زاھد بوده است چنين مینويسد» :در طفوليت ھر دو چشمش
از آبله قصوری بھم رسانيده ،اما يكی در اصل بحدقه خشك شده ،و وی اشعار بسيار گفته حاصل
مزرعه ی طبعش از كشته و ناكشته بسيارست اعم از نارسيده و رسيده و سخنان خوب ھم در
كالم وی وافی ،فرھاد و شيرينی باتمام رسانيده و از ھر كتاب چند بيت گفته در پيش داشت،
الحق بغايت بیحيا ،نادرهگو ،متھ ّتك ،ھميشه در ھمه فنی رندانه زيستی « .ناگفته نماند كه چنان
چه از پارهای غقلت ھای مؤلف عرفات بگذريم تذكره ی عظيم او از تذكرهھای عمومی خوب به
شمار می رود.
برخی از تذكرهنويسان بیمايه كه از ُجنگ ھا و بياضھا بيش تر استفاده كردهاند و از منابع
عمده و اصيل كم تر ،اگر به نام ھايی از قبيل :حجابی ،ھمدمی ،عصمت ،و مانند اين ھا
برخوردهاند ،در نتيجه ی بیاطالعی و كم تتبعی آنان را زن پنداشتهاند و در عالم خيال حسن و
جمال و غنج و دالل ھم به ايشان ارزانی داشتهاند .بدبختانه اين غلطكاری ھا در طی قرون و
اعصار از تذكرهای به تذكره ی ديگر راه يافته است و اصالح شدنی ھم نيست.
حجابی گلپايگانی
در تذكره ی روز روشن آمده است كه» :حجابی جربادقانی از زمره ی اناث بود و در حسن
صورت و موزونی طبيعت شھره ی آفاق.
حفظ ناموس تو شد مانع رسوايی من /ورنه مجنون تو رسواتر ازين ميبايست
* * *
به عمر خويش كسی كز تو يك سخن نشنود /اگر كند گلهای از تو ،شرمسار تو نيست«
در تذكره ی اختر تابان آمده است كه:
»حجابی جربادقانيه شعر به آب و تاب می گفت ،تو گويی گوھر میسفت ،قولھا الخ«.
محمد حسنخان اعتمادالسطنه در تذكره ی "خيرات حسان" كه ترجمه ی كتاب "مشاھيرالنساء"
تأليف محمد ذھنی افندی است و اضافاتی ھم از خود وی دارد می نويسد:
»حجابی از نسوان گلپايگان و شاعرهای صبيحالمنظر بوده «.
در تذكرهالخواتين كه به خود نسبت دادن خيرات حسان است به تردستی ميرزامحمد ملكالكتاب
شيرازی ،ذكر حجابی با ھمان عبارت در آمده است .مرحوم مشير سليمی در تذكره ی زنان
سخنور و كشاورز صدر در كتاب از رابعه تا پروين نيز نام حجابی را در شمار زنان سخنور
آورده و با ترديد تذكار دادهاند كه :مؤلف عرفاتالعاشقين او را در شمار مردان دانسته است و
موالنا حجابی نوشته است.
ماگه ی رحمانی در تذكره ی "پردهنشينان سخن گوی" ذيل نام حجابی از شاعرات مجھولالزمان
می نويسد:
»اين شاعره از گلپايگان است و در سرودن اشعار مھارت به سزا داشت ،دو بيت ذيل را در
تذكرهھا به نام او آوردهاند « .شيخ ذبيح محالتی نيز در كتاب "رياحين الشريعه" عبارت خيرات
حسانرا نقل كرده است .تقیالدين اوحدی صاحب تذكره ی "عرفاتالعاشقين" )تاليف شده در
١٠٢٢-١٠٢۴ھـ .ق( از حجابی اطالع زيادی در دست نداشته ،چنان كه نوشته است» :محرم
پرده ی بیحجابی موالنا حجابی مولد و منشاء وی جربادقانست ،خوش طبيعت خوش كالم و دو
سه حجابی ديگر بوده و ھستند و اين شعر اوراست «
به قلم آورده است، معاصر بوده و ترجمه ی حال دقيقی از وی به
كه با اين شاعر معاصر
تنھا تذكرهنويسی كه
تقیالدين محمد ذكری كاشانی صاحب خالصهالشعار و زبدهاالفكار است كه در خاتمه ی آن كتاب
كه مخصوص معاصرانست ،ضمن پيوست دوم از اصل دھم چنين نوشته است» :موالنا حجابی
– اصل وی از قصبه ی جرفادقان است و از جمله شاعران نورسيده ی اين زمان ،در اوايل حال
كه به حسن صورت و صفای طلعت آراسته بود ،و دل ھای اھل ذوق را به خود رام ساخته،
اقوال و افعالش مقبول می نمود ،و در آن اثناء به واسطه ی موزونيت به شعر گفتن میپرداخت،
و با وجود حالت معشوقی ابيات عاشقانه از بحر خاطر به ساحل ظھور میانداخت چنانچه بيتی
چند مستعدان از منظومات وی در سفاين خود ثبت نمودند .آخراالمر به واسطه ی وقوف در
عمل ديوان ،به مصاحبت و مالزمت سالطين تركمان افتاد ،و نزد عمدهاالمراء ابوالمعصوم
تقرب
ّ سلطان كه يكی از خويشان نزديك پادشاه جمجاه ابوالمؤيد سلطان محمد پادشاه بود راه
يافته وزير سلطان مشاراليه گرديد ،چون الكای جرفادقان به تيول وی مقرر بود ،رتق و فتق
مفوض و مرجوع شد. مھمات ديوان و تصدی محصوالت و مستغالت سركار نواب سلطانی باو ّ
القصه موالنا به واسطه ی جمع مال و حرص اموال ،دل رعايا و تركانی را كه در آن نواحی
ساكنند از خود رنجانيد ،و در اندك زمانی مضرّ ت بسيار به ايشان رسانيد ،مجملن چون به اندك
چيزی قناعت نمی كرد و طلب مرتبه ی زياد از حد می نمود ،آن جماعت تاب تسلط وی نياوردند،
ھمراه پيك اجل
يكی از اكابر طغائيه او را به زخم تيغ جانستان از پای درآورده ھمراه
و به امر يكی
ساختند ،و كان ذلك فی شھور سنه ثمان و ثمانين و تسعمائه ) 988ھـ (.
شعر :
جھان سرای غرورست ،نه سرای سرور /طمع مدار سرور اندرين سرای غرور
به عاقبت به حسام ھوان شود مجروح /دلی كه آن به حطام جھان شود مسرور
اما اشعار غزل وی آنچه به فقير فرستاده بود ،ھمين است كه انتخاب نموده درين اوراق ثبت
گرديد ،والحق در شاعری سليقهاش بد نبود ،و اگر ثبات قدم می نمود در طريق شاعری گوی
يكن چون بخت مساعدت نكرد ،در آن وادی نيز چندان كاری بقت از اقران خود میربود ،لليكن
سبقتس
نساخت«.
انتخاب غزلياته:
جانب او نتوان ديد ،ز بيم نگھش /الحذر الحذر از فتنه ی چشم سيھش
كشدم بیگنه آن شوخ و ازين خوشحالم /ز آنكه طفلست و مكافات ندارد گنھش.
ز اعجاز محبت در دلش جاكردهام نوعی /كه يكدل گشته با من با وجود بد گمانی ھا.
حفظ ناموس تو شد باعث رسوايی من /ورنه مجنون تو رسواتر ازين می بايست.
پر زور بود ساغر عشق تو در دلم /مستانه ساغری زد و خود را دگر نيافت
به عمر خويش كسی كز تو روی لطف نديد /اگر كند گلهای از تو ،شرمسار تو نيست .
با ھر نگاه بلھوس از راه ميروی /ھرگز نديده كس ز تو عاشق نديدهتر.
تو دشمن دوست دايم داشتی قصد ھالكمن /دل خود را ز كينم عاقبت پرداختی ،رفتی.
امروز چون رسيد به من منفعل گذشت /از بس كه شب حمايت اغيار كرده بود
شب زان ھجوم مدعيان ،بی كسی خود /شد روشنم كه در دل او كار كرده بود
رنجيده بود يار حجابی ز شكوهات /كز دست تو شكايت بسيار كرده بود.
دل داشت شب به ياد تو آسايشی ،ولی /آسايشی كه باعث صد اضطراب بود
شب كز فراق او به لبم ميرسد جان /بلخی روز مرگ ،كجا در حساب بود.
گر بخواھند از تو چون از عھده میآيی برون /روز محشر انتقام آنچه با ما كردهای.
گر رشك قرب غير ،ھالكمكند رواست /تا خود ترا به غير ،چرا آشنا كنم .
باز دوش انجمن آرای حريفان بودی /صبر غارتكن دل ھای پريشان بودی
صبر كنم ،مدت ھجران تو بیاندازه /كاشكی صبر ،به اندازه ی ھجران بودی.
نكرد ياد من ار يار ،من بدين خود را /دھم فريب ،كه بر قاصد اعتماد نكرد .
فريبم ميدھد ھر لحظه يا راز وعده یديگر /كمال سادگی ھای مرا فھميده پنداری.
ھرگز نظر به حال حجابی نمیكنی /دانستهای كه از تو شكايت نمیكند .
عاشقكشی از نرگس فتان تو سر زد /ھر فتنه كه ديدم،زچشمان تو سرزد
گفتی كه تو كی پرده ی ناموس دريدی /آن روز كه عصمت ز گريبان تو سر زد .
خاكم به سر كه گذشت يقين اين زمان مرا /كز اختالط ناخوشم آزار می كشد.
ز مزرع دل ما جز گياه نمیرويد /گياه خرمی از خاك ما نمیرويد
شھيد گشت حجابی و بر سرخاكش /به غير الله ی حسرت گياه نمیرويد«
در روزگار ما نيز يكی از كانونھای بانوان دفتری نشر داد و در آن دفتر عدهای از شاعران
د dاز نعمت حيات و تن
بحمدd
شاعران زن آورد ،چون آن افراد بحم
مار شاعران
شمار
معاصر را در ش
سرشناس معاصر
درستی برخوردارند درين مبحث متعرض نام آنان نمی شوم.
عصمت بخارايی
خواجه عصمت dبن خواجه مسعود بخارايی ،از شاعران مشھور نيمه ی اول سده ی نھم
ھجری است كه در قصيده »نصيری« تخلص میكرد و در غزل »عصمت« و اختيار تخلص
نصيری به مناسبت انتساب وی به دربار سلطان نصيرالدين خليل بن ميرانشاه بن تيمور گوركان
بوده است كه پس از مرگ تيمور )از ٨٠٧تا ٨١٢ھجری( در ماوراءالنھر سلطنت داشت.
رم بود و به وی عالقه ی زايدالوصفی داشت، محترم ّ
معزز و محت عصمت در دربار سلطان خليل بسيار
و چون سلطان خليل بر اثر عصيان اركان دولتش به بھانه ی اين كه اختيار ملك را به دست
محبوبه ی خود شادملكآغا سپرده بود به زندان افتاد ،عصمت از اين واقعه سخت دلتنگ شد و
به ياد ايام صحبت غزلی سرود كه برخی از بيت ھای آن اينست:
كاش فرمودی به شمشير جدايی كشتنم /تا به خواری در چنين روزی نديدی دشمنم
باغبان گو در ته ديوار گلزارم بكش /بیوجودش گر كشد خاطر به سرو و سوسنم
شھسوارم كی خرامد باز ،تا ديوانهوار /خاك و خون آلوده خود را بر سر راه افگنم
تازه عصمت كی شود آثار دوران خليل /كاين بتانی را كه ناحق میپرستم بشكنم
بخش بزرگ تر عمر عصمت به ستايشگری فرزندان و نوادگان تيمور و اميران و صدور زمان
ت از مداحی ارباب دولت كشيده و دامن خاندان عصمت دست
آخر كتاب دس
ايشان گذشته است .ولی در آخر
را گرفته و به مدح و ستايش آنان پرداخته است.
وی شيعه ی پاك نھاد و نيك اعتقادی بود و چون در ميان مردمی حنفیمذھب به سر می برد،
مدت ھا تقيه می كرد و مذھب خود را پنھان می داشت ،ولی سرانجام كاسه ی صبرش لبريز شد
و تشيع خود را آشكار كرد ،چنان كه در اين باب گفته است:
دست در فتراك آل مصطفی بايد زدن /ھر دو عالم را به ھمت پشتپا بايد زدن
اين سرا و آن سرا جای فريبست و ھوی /كوس مھر خواجه ی ھر دو سرا بايد زدن
تا به كی طبل ارادت ميزنی زير گليم /بعد از اين كوس محبت برمال بايد زدن
عصمت از ّحب علی چون مست گشتی ،دمبدم /تا قيامت گرد اين گلشن نوا بايد زدن
مرگ عصمت در سال ٨۴٠ھجری روی داده و سند آن گفته ی مورخ نام دار خواندمير است در
نقل ماده ی تاريخ زير :
تاريخ وفات خواجه عصمت -ھر كس كه شنيد ،گفت :ت ّمت .
برای اطالع از نسخهھای خطی ديوان عصمت نگاه کنيد به فھرست نسخهھای خطی فارسی .
اکنون ببينيم كه تذكرهنويسان چه بر سر او آوردهاند:
در تذكره ی اختر تابان و تذكرهالخواتين و از رابعه تا پروين زير نام »عصمتی سمرقنديه« و
در تذكره ی زنان سخنور زير نام »حياتی بیبیعصمتی« و نيز در ھمان تذكره زير نام
»عصمت سمرقنديه« اين مطلع ذكر شده است:
تا فگنده است مرا بخت بد از يار جدا /غم جدا می ُكشدم ،چرخ ستمكار جدا
بقيه ی بيت ھای غزل اينست و از خواجه عصمت بخارايی است:
آنچه اين بار كشيدم ز جفاھای فراق /گر كشندم نشوم از تو دگر بار جدا
بی تو ھر قطره ی خونی كه فتاد از نظرم /پارهای بود كه گشت از دل افگار جدا
يارم از ھجر به درد و غم ايام افگند /او جدا كرد ستم ،چرخ ستمكار جدا
عصمت از بخت بدو طالع سرگشته به خويش /گشت از يار و كام دل اغيار جدا
صاحب تذكره ی زنان سخنور در زير نام »عصمت بخارايی« نوشته است:
»بيت ھای زير در خيرات حسان از زنی به نام عصمت بخارايی گرد آمده بدون آنكه در مقام
معرفی وی برآمده باشد كه كی و از كجا و چه زمانيست )كذا( به ھر گونه از سرودهھای او به
خوبی نمايانست كه سخنسرای توانا و با ذوقی بوده است« .و ھشت بيت از غزليات خواجه
عصمت را درج كرده است در صورتی كه مؤلف خيرات حسان مطلقن عصمت بخارايی را در
شمار نسوان نياورده و گفته ی زنان سخنور دروغ محض است.
سپس افزوده است :چامه ی زيبا و دلنشين زير از اين بانوی سخنور در سال دوازدھم مجله ی
ارمغان به چاپ رسيده است:
سرخوش از كوی خرابات گذر كردم دوش /به طلبكاری ترسا بچه ی باده فروش
پيشم آمد به سر كوچه پری رخساری /كافری ،عشوهگری ،زلف چو ز ّنار بدوش
گفتم اين كوی چه كويست و ترا خانه كجاست /ای مه نو خم ابروی ترا حلقه به گوش
گفت تسبيح به خاك افكن و ز ّنار ببند /سنگ در شيشه ی تقوی زن و پيمانه بنوش
بعد از آن پيش من آ ،تا به تو گويم سخنی /راه اينست اگر بر سخنم داری گوش
دل ز كف داده و مدھوش دويدم در پيش /تا رسيدم به مقامی كه نه دين ماند و نه ھوش
ديدم از دور گروھی ھمه ديوانه و مست /و ز تف باده ی عشق آمده در جوش و خروش
بیدف و ساقی و مطرب ھمه در رقص و سماع /بی می و جام و صراحی ھمه در نوشانوش
چون سر رشته ی ناموس برفت از دستم /خواستم تا سخنی پرسم ازو ،گفت خموش
اين نه كعبه است كه بی پا و سر آيی به طواف /وين نه مسجد كه درو بی ادب آيی به خروش
اين خرابات مغانست و درو مستانند /از دم صبح ازل تا به قيامت مدھوش
گر ترا ھست درين شيوه سر يك رنگی /دين و دنيا به يكی جرعه چو عصمت بفروش
و توجه نكرده است كه اگر گوينده از نسوان میبود در مجله ی ارمغان مذكور میشد.
و نيز وی در ھمان تذكره زير نام )عصمت سمرقندی( نوشته است:
»خيرات حسان شعرھای زير را از بانوی سخنوری به نام عصمت سمرقندی نمونهآورده بدون
آن كه از چه گونگی سرگذشت او چيزی نوشته باشد ولی از شيوه ی سخن و مايه ی توانايی او
در سخنوری پيداست كه سخنسرای با ذوق و مايهداری بوده است:
آنكه دايم ھوس سوختن ما میكرد /كاش میآمد و از دور تماشا میكرد
سخت دلتنگ شدم ،خانه ی صياد خراب /كاش روی قفسم جانب صحرا میكرد
اين ھمان وادی عشق است كه ھر لحظه فلك /بھر مجنون ستمی تازه مھيا میكرد
خويشتن را به سر كوی شھادت می ديد /عصمت آن روز كه وصل تو تمنا میكرد.
كوكب خراسانی
رباعی زير به ضبط عوفی در لبابااللباب از امير ابواحمد محمدبن سلطان محمود غزنوی است
كه به سال ۴٠٩ھجری در مرثيت ھمسر خود سروده است:
ای حال دل خسته مشوش بی تو /عيش خوش من شدهست ناخوش بی تو
تو رفتهای و آمده من بیتو به جان /تو در خاكی و من در آتش بی تو
اين رباعی در تذكره ی روز روشن )صفحه (٢٦٩و اختر تابان )صفحه (١٧و تذكرهالخواتين
)صفحه (١٣٩و زنان سخنور )ج ١صفحه (٢١٨با تحريفی به )زبيده ی بغدادی( زن
ھارونالرشيد نسبت داده شده و نوشتهاند كه در مرگ پسر خود امينعباسی گفته است.
كلوعلی
كلوعلی كه برخی از تذكرهنويسان تخلص او را )كلبی( نوشتهاند ،در آتشكده ی آذر ذكرش چنين
آمده است:
»ك ّلوعلی -گويند در شيراز به امر سرتراشی اوقات میگذرانيده ،اين مطلع به نام او ديده شد،
چون ديگری ادعای گفتن اين شعر نكرد ناچار به اسم او نوشته شد ،واال گويا قابليت گفتن اين
شعر نداشته و تصرف جزيی در مصراع اول آن شده :برسينهات ايكاش نھم سينه ی خودرا /تا
دل به تو گويد غم ديرينه ی خود را
و تذكرهنويسان ديگر مطلع كلوعلی را بدون دخل و تصرف و به صورت اصلی ذكر كردهاند كه
چنين است:
خواھم كه بر آن سينه نھم سينه خود را .از مطلع مزبور در تذكره ی حسينی )صفحه (٣۵۴و
شمعانجمن )صفحه (۴۵۵شاعرهای به نام )نھانی قاينی( پديد آمده است.
حاكمی خوافی
صاحب جواھرالعجايب در زير نام )مسماه بیبی عصمتی( كه اين مطلع را بدو منسوب داشته
است:
از پا شكستگان طلب كعبه مشكل است /آن كعبهای كه دست دھد كعبه ی دل است
نوشته است كه» :از واليت خواف بوده و برادری داشته است كه آن جا چند گاھی حاكم بوده و
بدان مناسبت تخلص كرده است و ديوان او در ميان مردم ھست ،اين مطلع از اوست كه:
كمان ابروی من فكر من زار بالكش كن /فكن بر سينهام تيری و پيكانش در آتش كن
چاپ لكھنو )صفحه (١۴و چاپ كراچی )صفحه (١٣٢
ابوالقاسم محتشم بھوپالی در تذكره ی اختر تابان كه به سال ١٢٩٩ھ .ق ،.تأليف كرده است
حاكمی برادر عصمتی را در رديف نسوان آورده است كه:
»حاكمی حاكمه ی شھر خواف بود و سخن نغز میفرمود :كمان ابروی من «.
تذكرهنويسان بعدی نيز از وی تبعيت كردهاند و رفتهرفته حاكمی )خاكی( شده است .و در ھمان
تذكره )صفحه ھای (٣۴ -٣٣مطلعی كه منسوب به )عصمتی خوافی( خواھر حاكمی است ،در
زير نام )عصمت بيگم( دختر سيفالملك تورانی كه كالمش خوش تر از ياقوت ر ّمانی است ثبت
شده است.
گاھی بيت ھايی از شاعران معروف نيز در تذكرهھا به نام شاعران زن ضبط شده است ،از
جمله :عليقلیخان واله داغستانی در تذكره ی رياضالشعراء ضمن ترجمه ی حال نورالدين محمد
جھانگير پادشاه )١٠٣٧ -١٠١۴ھ .ق (.از عشق و عالقه ی وافر او نسبت به ھمسرش ملكه
نورجھان بيگم نيز سخن به ميان آورده و در پايان مقال افزوده است:
»ھرچند نوشتن شعر نورجھان بيگم درين محل خارج از سياق كتاب بود ،ليكن خاطرم به تفرقه
ی آن عاشق و معشوق راضی نشده و در ھمين جا ذكر كردم ،اين شعر را نورجھان بيگم به
مناسبت وقت بديھه گفته و به آن پادشاه خوانده است :ترا نه تكمه ی لعل است بر لباس حرير /
شدهست قطره ی خون منت گريبانگير
آذر بيگدلی صاحب آتشكده نيز در )شرح حاالت و مقاالت نسوان عفت توأمان( زير نام نورجھان
بيگم نوشته است:
»حرم سلطان جھانگير پادشاه ھندوستانست ،بديھه به سلطان گفته :ترا نه تكمه ی لعل
است..الخ«
بيت مزبور مطلع غزليست از بنايی ھروی شاعر مشھور نيمه ی دوم سده ی نھم و اوايل سده ی
دھم ھجری كه چندی در دربار سلطان يعقوب آقو قويونلو در تبريز به سر برده و پس از
درگذشت او دوباره به ھرات بازگشته و از آن جا به ماوراءالنھر رفته است ،بنايی در اواخر
عمر )حالی( تخلص می كرد ،شوخی او با اميرعليشير نوايی مشھور و بخشی از آن در
لطايفنامه )ترجمه ی فارسی تذكره ی مجالسالنفائس( صفحه ھای ٢٣٣ -٢٣٢آمده است.
وی در لشكركشی اميرنجم ثانی وزير شاه اسماعيل اول به ماوراءالنھر و قتلعام بلده ی قارشی
كه در سال ٩١٨ھجری به دستور وی صورت گرفت در آن جا بوده و كشته شده است.
مقداری از شعرھای او را مرحوم فكری سلجوقی ھروی به سال ١٣٣٦شمسی در ھرات چاپ
كرده و غزل زير در )صفحه (۴٣اين ديوان مندرجست:
ترا نه تكمه ی لعل است بر لباس حرير /شدهست قطره ی خون منت گريبانگير
اسير زلف كند بیگناه ،دل ھا را /چنانكه اھل گنه را كشند در زنجير
نهتير اوست به خون كرده سرخ پيكان را /كهخون گرفته دلم سر نھاده در پی تير
ز كوهحسن ،ز چشمم قدم دريغ مدار /كه مستحق زكوتند مردمان فقير
گھی به صومعهام می كشند و گاه به دير /كسی چه چاره كند با كشاكش تقدير
بنايی آن شه خوبان مگر ز راه رسيد /اھل درد ز ھر گوشه میكشند نفير.
در تذكره ی اختر تابان دو بيت زير به زيبالنساء بيگم دختر اورنگزيب عالم گير پادشاه
)١١١٨ -١٠٦٩ھ .ق (.نسبت داده شده است:
بسكه بر سر زدم ز فرقت يار /كارم از دست رفت و دست از كار.
نھال سركش و گل بیوفا و الله دو رو /درين چمن به چه اميد آشيان بنديم
بيت نخستين مطلع قصيدهايست از مير رضی آرتيمانی صاحب ساقینامه ی معروف )درگذشته در
١٠٣٧ھ .ق (.و در ديوان چاپی او درج شده است.
بيت دوم از يك غزل ابوطالب كليم ھمدانی است كه در ديوانش )برگ (٢٧٨چاپ شده است.
مطلع و مقطع غزل كليم اينست :ز سوز عشق چه ھنگامه ی فغان بنديم /چو شمع كشته ازين
ماجری زيان بنديم.
كليم سايه ی شاه جھان چو بر سر ماست /به پشت چرخ دگر دست كھكشان بنديم.
قاآني
ميرزا حبيب ،متخلص به " قاآني " ،روز 29شعبان از سال 1223ه .ق ،.متولد شد .پدرش،
ميرزا محمد علي گلشن ،اصال از طايفه زنگنه بود که در شيراز بدنيا آمده و ھمانجا پرورش
يافته بود .گلشن نيز شعر مي سرود و به قافيه پردازي معروف بود.
قاآني در ھفت سالگي به مکتب رفت و يازده ساله بود که پدرش را از دست داد .و با خانواده
خود به فقر و تنگدستي افتاد .شاعر در ترجمه حالي که از خود نوشته گويد " :از نعيم دنيا جز
ري ھيچ نداشتم .احتياجم بر آن داشت که خود پدر خويش شده راھي خميري
رش حصير و قرص خمي ففرش
پيش گيرم .طريق اسالف شايسته ديدم .بي تشويق و تحريک احدي به مدرسه بابله ،که يکي از
مدارس شيراز است ،رفته حجره گرفته و به درس و مشق مشغول شدم .از آنجا که طبعي
موزون داشتم ،به يک دو قصيده فرمانرواي فارس را بستودم ،مرسوم قليلي ،که قوت اليموت
ت را گرم جوالن ھمت
ن ھم
سن
وم چنان در آن س علوم
شود ،مقرر داشت .به ھمان قناعت کردم و در تحصيل عل
مي کرد و با
س مي ديد شگفتيھا مي به نوعي که ھر ککس
ي گرفتم ،به
پيشي
ران پيش
اقران
بر اق
ه سالي دو بر
که ببه
کرده که
آنکه منظرم زشت بود ،در نظر ھمه زيبا شدم".
قاآني چند سال ھم در اصفھان به تحصيل رياضي و معارف اسالمي گذراند و بعد به شيراز
بازگشت و به تدريس عروض و شرح ديوان خاقاني و انوري پرداخت ،تا آنکه در سال 1239
ه .ق .شاھزاده حسنعلي ميرزا ،شجاع السلطنه ،به شيراز آمد و در تربيت وي اقدام کرد و انواع
مالطفت و مھرباني به جاي آورد.
در اواخر ھمان سال شاھزاده حسنعلي ميرزا از طرف پدر فرمانفرماي خراسان شد و قاآني را به
ھمراه برد .شاعر در مشھد تحت حمايت و تربيت آن شاھزاده به تحصيل رياضي و حساب
مشغول شد و بنا به ميل و اراده او تخلص خود را ،که تا آن زمان » حبيب « بود ،به قاآني) به
نام اکتاي قاآن فرزند شاھزاده حسنعلي ميرزا ( تبديل کرد.
رد و چون گـشايشي در کارش پيدا به شعـر و شاعري پـيدا ککرد
قاآني در خراسـان رغبـت بيشتـر به
شده ،و بـه گـفـتـه خود » بختش قوي ،کيسه اش فربه ،خواسته اش زياد ،سيم و زرش از
قطمير به قنطار و دراھم و دينارش از آحاد به الوف « رسيده بود ،مبالغ زيادي براي گرد آوردن
دواوين استادان قديم صرف کرد و کتب بسيار از ادبي و غير ادبي فراھم آورد و به تعليم و تعلم
مشغول شد.
شاعر در سال 1270به بيماري ماليخوليا و پريشان گويي مبتال شد و روز چھارشنبه پنجم
شعبان ھمان سال درگذشت.
زبان قاآني غني و شيوا است .او تسلط بي نظيري بر الفاظ دارد .کلمات را فخيم و فاخر انتخاب
مي کند و در نشاندن ھر کلمه به جاي خود توانايي و چيره دستي عجيبي نشان مي دھد و در اين
کار ،يعني ربودن و بکار بستن کلمات ،ھيچ شاعر فارسي زبان به پاي او نمي رسد.
قاآني قدر سيم و زر را خوب مي دانست و در قصيده اي آن را چنين توصيف مي کند:
کز مھر تو فرزند کشد کينه مادر اي سيم ندانم تو به اقبال که زادي؟
بي مھر تو واعظ ننھد پاي به منبر بي ياد تو زاھد نکند روي به محراب
پيش تو سجود آرد و بر خاک نھد سر شوخي که به ديھيم شھان ننگرد از کبر
اينک حکايتي از پريشان قاآني:
قضا را پس از ھفته اي که خاک عمارتھا شکافتند ،پيمانه شرابي چون پيمان عاشقان و ايمان
صادقان در زير گل درست يافتند.
به زير خاک ،چو پيمان اھل عشق، مر آن خداي که پيمانه را نگه دارد
درست
به رھروان طريقت قسم که حافظ تست. ز روي صدق دال گر به کام شير روي
عايشه افغان
عايشه بنت يعقوب عليخان بار کزاھی ،شاعره بزرگ افغان در نيمه دوم قرن دوازدھم در کايل
تولد يافته علوم متداوله آن عصر را از قبيل صرف و نحو ،معانی ،بيان ،تجويد و ادبيات را
در محله ايکه بنام )محله توپچيھا( شھرت داشت بپايان رسانيد و بعمر بيست سالگی شروع به
سرود ن اشعار نمود.
طوريکه روايت ميکنند اولين شعر را در حضور تيمور شاه درانی در تعريف افق گلفام گفته
است:
تيمور شاه از قريحه شعر سراھی او حمايت نمود ،ا نعا م و بخششھای زيادی به او تقديم می
کرد و مقام بلندی برای او داده بود .از حصه اول د يوان خطی او بخوبی محسوس می گردد که
ختی بر او نواخته تمام خوشی راسختی راضی بود ولی قضا ضربت س
خوشنود و راضی
خود خوشنودحيات خود
شاعره از حيات
شاعره
از او ربود ،چه يگانه پسر او که فيض طلب نام داشت و مانند پد رعا يشه توپچی باشی بود .در
1227با محمود شاه درانی و وزير فتح خان بار کزاھی بسمت مير آتشی مقد مه کشمير که در 227
بدانجا رفته بود بعمر 25سالگی کشته شد و مادر را مبتالی غم و غصه ساخت .خود عايشه
در تاريخ وفات پسر خويش چنين می نويسد:
سپاه اجل حمله آورد بر او
به تيغ قضا سينه را کرد سپر
بدی خانه سال او بيست و پنج
که چون برق کرد رخش عمرش گذر
زھجرت بد الف و دوصد بيست و ھفت
چو زد غطه در موج خو ن بی خبر
نماند بجز ذات ايزد کسی
صبوری گزين قصه کن مختصر
اشعار قسمت دوم ديوان قلمی عا يشه مملو از احساسات تلخ و اند وه با ر است و اکثر آن را
در مرثيه پسر دلبند خود گفته .خود مادر داغد يده ھشت سال ديگر زنده بود و در سنه 1235
در گذشت.
عايشه دارای د يوان مکملی که آنرا بتاريخ 26رجب سنه 1232تمام نموده است ميباشد و
خوشبختانه ديوان او از بين نرفته ،در سال 1305ھه به ا مر امير عبدالرحمن خان بطبع
رسيد ه ولی ديوان مطبوع او با ديوان خطی بعضی اختالفات دارد .شعر ذ يل را عايشه در تا ريخ
اختتام ديوان خود نگاشته:
يک غزل از عا يشه ا فغا ن :
حالتی عجب دارم خويش را نميدانم
کيستم کجا بودم در تفکر حيرانم
گاه مست و مدھوشم گه ز سر رود ھوشم
گه ببزم عشاقان گه چو گل پريشانم
گه چو صبح نورانی گه چو شام ظلمانی
گه بتخت سلطانی گه فقير و حيرانم
گه روم به ميخانه گه روم به بتخانه
گه روم سوی مسجد گه بذ کر قر آنم
گاه عشق ميورزم گه چو شمع ميسوزم
گه به مجلس راندن گه چو ابر نيسانم
گه شوم چو ديوانه گه شوم چو فرزانه
گه چو ابر گريانم گه چو غنچه خندانم
گه دليل افالطون گاه می شوم مجنون
گه پی شفای خويش گاه ترک درمانم
گه روم سوی صحرا ،گه نشسته ام تنھا
گه چو عاشق مجنون گه بسلک رندانم
گه بحيرت ) عايشه( گه بفکر و انديشه
گه زغم جگر ريشم گه زخود گريزانم.
مستوره غوری
نام او حورالنسا ،و دختر مير سيد اعظم است .مشار اليھا در سنه 1211ھجری شمسی در
قريه ) پرچمن( غور پا بعرصه وجود نھاد و تا پايان عمر در انجا بسر برده به ) بی بی سفيد
پوش ( شھرت داشت .خود ش راجع بخود چنين ميگويد :نسب از خواجه زورم بود حورالنسا
تخلص گشت مستوره بملک غور ما وايم نامم
وه )زور( دفن
ات نمود و در ککوه
وفات
ری شمسی وف
ھجری
نکرد و در سنه 1245ھج آخر شوھر نکرد
تا آخر
حورالنسا تا
شد .اين شاعره د يوان مکملی بنام ) تحفت الھاشقين و مفرح المسلمين ( که دارای سه و نيم
ھزار بيت است دارد.
اينک يک غزل او:
بتی دارم که با ناز و ادا گسيو رھا کرده
ميان چون نيشکر بسته دھان چون غنچه وا کرده
فرو بسه نقاب در رو مکحل کرده دو جادو
کشيده وسمه برابر و سرانگشتان حنا کرده
پری روھی جفا جوھی بسا ن خويش بد خوھی
به تير غمزه ھندوی چه خونريزی بپا کرده
بھر جا ميروم غايب زچشم من نميگردد
بسان مردمک گويا درون ديده جا کرده
بحال عاشق مسکين جفا چندان چرا داری ؟
که مسکين عمر خود را بر سر کوی وفا کرد
فلک بوھی ندارد از مروت ای پری پيکر
و با دوران نصيب من غم و رنج و جفا کرده
بگو )مستوره( اين دنيا نباشد جای آسايش
و گرنه ا بن مريم از چه رو در سما کرده.
گوھر کابلی
گوھر بيگم دختر يک رساله کابلی بود و در اواسط قرن سيزده وقتيکه بعضی سد وزای ھا و
بارگزا ی ھا بھند مھاجرت نمود با خويشاوندان خود به آنجا رفته ،و در لود يانه و امر تسر
اقامت ورزيد.
اين شاعره در دری ،پشتو ،و اردو شعر ميسرود و تا سنه 1212ھجری قمری حيات د ا شته
ا ست .
آمنه فدوی
اين شاعره بتاريخ 17ربيع االول سنه 1276ھجری قمری د رکابل تولد يافته پدرش سردار
نور محمد خان
و مادرش دختر سردار محمد اکرم خان پسر امير دوست محمد خان بود .نور محمد خان که در
زمان سلطنت امير عبد الرحمن خان نايب الحکومت قندھار بود ،به تعليم و تربيه اطفال خود
توجه خاصی داشت طوريکه آ منه خانم
ا ز طفوليت دری و قرآن شريف آموخت و مفسر و محد ث خوبی بود ،عالوه بر ان استعد اد
شعری نيز داشت و از جوانی شروع به سرودن اشعار نمود.
روايت ميکند که آمنه خانم خيلی با حوصله بود ،چنانچه وقتيکی 7ساله بود گوليش غد وی پيدا
شد و حکيمان آن زمان آنرا بدون دوای بيھوشی جراحی کردند ،ولی مريضه کوچک با وجود
درد طاقت فرسا آه ھم نکشيد وحتی از ھوش ھم نرفت .وقتيکه آمنه خانم به سن رشد رسيد با
سردار محمد سرور خان نواب خيل ازدواج نمود ،ولی بعد از چند سال شوھرش وفات کرد و
آمنه خانم بعد از چندی به نکاح سردار عبدالحبيب خان پسر سردار عبالقيوم خان از بت خاک در
آمد .از چھار طفل اين خانم که دو از محمد سرور خان و دو از عبدالحبيب خان بودند ولی يکی
ھم بسن بلوغ نرسيد و ھمه در طفوليت دنيا را وداع کردند .بعد از وفات شوھر دوم خويش آمنه
خانم بکلی تنھا مانده در يک جا بسر نمی برد و گاه در خانه برادر خود گاھی ھم در خانه نايب
السلطنه و يا يکی ار خويشاوندان و دوستان متعد د خود می بود .امير عبدالرحمن خان بنا بر
احترامی که نسبت باو داشت در سال 500روپيه کابلی معاش برايشی مقرر کرد.
آمنه خانم به سه تن از خانمھای ھمعصر خويش دوستی زيادی داشت که يکی آغا جان ،د ختر
امير دوست محمد خان و زوجه سردار محمد عليخان ،دومی عليا جناب خانم امير حبيب d
خان و سومی عاليه بيگم ،خانم نايب السلطنه بود.اين خانم در آواخر عمر خود بسيار عابده و
تھجد گذار گرديد و به
ا ستشنای روز ھای عيد ھا ھر وقت روزه ميگرفت ،در ماه رمضان اعتکاف داشت .آ منه
خانم در گنبد زيارت شاه اوليا اطاق مخصوص داشته ،اکثر اوقات خود را در آ نجا ميگذ شتاند و
بعضی وقت حتی يکی دو ماه در آن جا می ماند .خيلی سخی بود و بپول خود دو يا سه چاه
کشيد و دو مسجد آباد کرد ،يکی در باغ علی مردان که اکنون به نام مسجد ميرزا قمر الد ين
ذکر ميشود و دومی در ده پوستين دوزھا .آمنه خانم دو بار بسفر حج رفت وقتيکه بعد از ادای
مراسم حج دوم و زيارت مد ينه منوده و بيت المقد س با ديگر حجاج بعزم مراجعه وطن در شھر
اخير الذ کردر موتر سرويس نشست ،در حينيکه موتر ميخواست حرکت کند به آواز بلند صدا
کرد:
" خدايا! من مرگ خودرا در مکه معظمه و مدينه منوره ميخواستم باز وقتيکه به بيت المقد س
رسيد م خيال کردم دراينجا خواھم مرد ،چود در اين سه سرزمين بمرگ خود نايل نشد م از اين
جا نا اميد ميروم ! "
چند لحظه بعد موتر چپه چپه می شود ،ولی به ھيچ کس آسيبی نرسيد جز آمنه خانم که در اثر
صدمه ايکه برايش وارد گرديد فوری جان داد .مسافرين نميدانستند که با نعش وی چه کند و
بعد از مشوره مختصر فيصله کردند که او را ھمانجا دفن نمايند .دو سه خانمی که با او بودند
ميدانستند که کفن و ھمه اسباب تد فين در خورجين اين مرحومه موجود است لذا نعش او را
شسته ،برای دفن آماده ساختند ،درين وقت شخصی از بيت المقدس رسيد و گفت:
" امشب خواب د يد م که خانمی را از جمله حجاج افغان وفات کرد و من او را در کنار قبر
ب بحيرت افتادند و نعش مرحومه را بجای عجيب
الل دفن می کنم ".ھمه از چنين تصادف عجي حضرت ببالل
موصوف نقل داده در آنجا بخاک سپردند.
وفات آمنه خانم در سنه 1303يا 1304اتفاق افتاد.
چنانچه در باال ذ کر شد آمنه خانم از زنان تعليم يافته و فاضله زمان خود بود و به شعر و
ادبيات عالقه مفرطی داشته ،خود نيز شعر ميسرود و ) فدوی( تخلص ميکرد و اين غزل نمونه
طبع وی است:
تا نظر در چمن وضع جھان وا کردم
ستمی بود که بر ديده بينا کردم
نه چمن رنگ وفا داشت نه گل بوی بقا
حيرت آلوده بھر سو که تما شا کردم
شوخ چشمی چو مگس کردم و بس شرميدم
ھر متاعی که ا ز اين سفله تمنا کردم
گر بمحشر زمن از حاصل دنيا پرسند
گويم افسوس ھمه خواھش بيجا کردم
ذره نيست بکف ز ين سفر دورو دراز
عفو خواھم زخدا آنچه خطا ھا کردم
) فدوی( بار خجا لت بکشی روز جزا
زآنکه در عالم فا نی چه مھيا کردم؟
ببو جان
نام او حليمه و در سنه 1280يا 1282در بارانه کابل تولد يافته پدرش مير عتيق dخان از
اوالده مير واعظ و مادرش دختر امير دوست محمد خان بود .بی بی حليمه در خانه پدر علوم
متداوله را آموخته ،در ادب و شعر معلومات خوبی داشت و از جوانی بسرودن اشعار ميل پيدا
کرد .در سنه 1296وقتيکه امير عبدالرحما ن خان بطرف کابل آمد ،شب در باغ بلند توقف کرد
يوسف خان
سردار محمد يوسف
ات نمود در ضمن صحبت با سردارمالقات
ان دولت مالق
ارکان
و در آنجا با عيان و ارک
پرسيد :که آيا کدام سردار زاده يا خواھرزاده ايکه لياقت ھمسری را با او داشته باشد سراغ
دارد؟ سردار محمد يوسف خان فورآ بی بی حليمه را که در آن زمان 15يا 16ساله و در
حسن و جمال د لفريبی داشت بخاطر آورده او را به امير عبدالرحمان خان معرفی نمود و چند
روز بعد از ورود مشاراليه بکابل نکاح اوبا بی بی حليمه بسته شد.
بود و چند روز بعد به امير عبد الرحمن خان بود
ويش به
خويش
نکاح ،بخشيد ن مھر خ کار او بعد از نکاح
اولين کار
از آن بدون اجازه شوھر به بنديخانه رفته حکم داد تا تمام محبو سين را رھا کنند.وقتيکه ا مير
عبدالرحمن خان از ين قضيه آگاھی يافت بر آشفت ولی نظر به عالقه و محبتی که بخانم جوان
خود داشت او را بخشيد از او قول گرفت که دوباره بدون مشوره و نصيحت او بچنين کار ھا
اقدام ننمايد.
بی بی حليمه يک زن نھايت سخی و مھمان نواز بوده خانه او ھرگز از مھمان و فقرا خالی نبود
ذ شت ،
ميگذ
بخوشی ميگ
وھرش بسيار بخوشیشوھرش بود .حيات او با ش
بينوايان بود
ا و بينوايان غربا
ه در صدد کمک با غرب ھميشه
و ھميش
چه طوريکه قبآل گفته شد امير عبدالرحمن خان او را از صميم قلب دوست داشت ،خرسندی او
را ا زھر چيز باالتر ميشمرد .محبت او به اندازه بود که اگر چه شاعر نبود و گاھی شعر
نميسرود تنھا در وصف بی بی حليمه که بر او لقب) ببو جان ( را گذاشته بود ،قطعه ذيل را
گقت:
مھد عليا صدر کبيری بی بی عفت شيم
زآنکه از عزت شھش خوانده عيال محترم
الحق از مادر نزاده دختری امزاد او
صاحب حليم و جاه و مايه جود و کرم
ه برف زمين را زمانيکه
ال از اول بھار تا زمانيک سال
ت داشت ،و ھر س
دوست
ردش و ميله را بسيار دوس ببو جان گگردش
شتاند .در آن ھنگام خودش و آ ھر روز بباغی رفته ،روز را در آنجا ميگذ شتاند نقريبآ
می پوشاند ،نقريب
مصاحبين و نوکران زنانه لباس مردانه پوشيده باالی آن پاالن سياه دراز می انداختند و چھره را
با نقاب سياه عينک دار ميپوشانيدند .چون ببو جانی به شعر و ساز عالقه مفرطی داشت ،ھر
شب بھترين نوازندگان و خوانندگان آن زمان را نزد خود خواسته تا نيمه شب بخواند ن آنھا
گوش ميداد و از مھارت ايشان لذ ت می برد .
وقتيکه امير عبدالرحمن خان از کابل عزيمت می نمود ،ببو جان جانشين او بوده تمام امور
دولتی را اداره ميکرد و چون صاحب ھوش و تدبير خدا داد بودبخوبی از اين عھده بير ون می
گرد يد .
ببو جان صاحب دو پسر گرديد ،ولی اولی در طفوليت از دنيا رفت .بعد از وفات امير
سرا ی کابل سکونت داشت ولی در تان سرا
گلستان
دين سال در گلس
چندين
وفا چن
ملکه با وفا
ن ملکه
اين
ان اي
خان
عبدالرحمن خ
اواخر حيات خود آنرا برای مکتب مستورات واگذار شده در قلعه ھاشم خان اقامت گرديد .وفات
ببو جان ساعت چھار و نيم صبح روز چھار شنبه 20جوزا سته 1304ھجری شمسی واقع شد
و در جوار تميم انصار رحمتا عليه مدفون است.
چنانچه قبآل گفته شده ببو جان طبع موزون داشت و گاھی شعر ميسرود ولی متاسفانه اکثر ا
شعارش از بين رفته و جز چند بيتی که در اخبار )ارشاد النسوان( بطبع رسيده ،چيری بافی نما
نده .
گويند روزی ضيا الملته والدين امير عبدالرحمن خان يکد سته نرگس برای او فرستاد و او برای
ادای تشکر فرد ذيل را نوشت:
نرگس صد برگ از د ست شھنشاھم رسيد
بر سر خود ماند م و بر چشم تر ماليد مش
اين بيت نيز از اوست:
استقالل
از برای خدا بلند کنيد
بر سر خود لوای استقالل
باد شيرين دھان ملت ما
يا رب از ميوه ھای استقالل
ميکشم بعد از اين بديده خود
سرمه از خاک پای استقالل.
حياتی
حياتی از اھل ھرات و زوجه نور عليشاه بامی بود .اصل نامش ) بی بی جانی( است و ) حياتی
( تخلص ميکرد .مشاراليھا خيلی ذ کی بود و قواعد شعری و عروض را از شوھر خود آموخت
.بعد از وفات نور عليشاه بی بی جانی با مال محمد خراسانی ازدواج نمود .حياتی اشعار خوبی
ميگفت و اگر مبالغه نباشد کليات او بده ھزار بيت ميرسد.
اين يک غزل از جمله اشعار اوست:
عجب شيرين لب ليلی عذاری کرده ام پيدا
درين ايام خوشحالم که ياری کرده ام پيدا
بياد لعل شيرين ميکنم چون کوھکن جانی
چو فرھاد از برای خويش کاری کرده ام پيدا
زپا افتادم از اندوه ھجران چون کنم يا رب
که اين اند وه از د ست نگاری کرده ام پيدا
چو مجنون می نھم رو بر کف پای سگ کويش
که من ديوانه ،نيکو غمگساری کرده ام پيدا
بيکد م صرف راه آن بت بيگانه وش کردم
"حياتی" آنچه من در روزگاری کرده ام پيدا.
من******ابع م******ورد اس******تفاده :داي******رة المع******ارف آريان******ا ،داي******رة المع******ارف زري******ن ،کلکيس******ون مجل******ه ژون******دون دھ******ه شص******ت ،
زن*******ان س*******خنور،ھنرومردم )بھن*******ام( ،گس*******ترش زب*******ان فارس*******ي ،پايگ*******اه ت*******اريخ وفرھن*******گ اي*******ران ،فرھنگ سرا،
ويکیپديا .تبيان ومقاله ھاي انترنيتي واثرھاي چاپي وآرشيف شخصي نويسنده.