Professional Documents
Culture Documents
قسمت پنجم
بحث غالة
حقايق عريان
در علل و عوامل انحطاط و ارتقاء مسلمانان
ق هللاِ،خْل ِ
شر َ
الة ُّ الغ َ
فإن ُ
ونهُمَّ ، سُد َ الة ال يُْف ِ
ابُكُم الغُ َشبَ ِ
حَذُروا على َ « اِ ْ
شر من
الغالة ٌّ
َ هللا إنَّ
هللا ،وَ ِ
وبيََّة ِلِعَبادِ ِ
الربُ ِ
ون ُّع َ هللا ،وََيَّد ُ
ظَمَة ِ
ع َ
ون َصِّغُر َ
يُ َ
أشَرُكوا»...
الذينَ ْ وس َو ِ المج ِ النصَارى وَ ُ ود وَ َّ
اليَُه ِ
آشنايي با غالة
اين باب را با آياتي از كتاب خدا آغاز ميكنيم كه از غلو نهي نموده و
فرموده است:
ق َواَل تَتَّبِ ُعوا أَ ْه َوا َء قَ ْو ٍم قَ ْد ﴿قُ ْل يَا أَ ْه َل ا ْل ِكتَا ِ
ب اَل تَ ْغلُوا فِي ِدينِ ُك ْم َغ ْي َر َ
الح ِّ
يل﴾ = بگو اي اهل كتاب در سب ِ ِ ضلُّوا عَنْ َ
س َوا ِء ال َّ ضلُّوا َكثِي ًرا َو َ ضلُّوا ِمنْ قَ ْب ُل َوأَ َ
َ
دين خويش به ناروا غلو و زياده روي مكنيد و از هوسها و خواستههاي گروهي
كه پيش از اين گمراه شدند و بسياري [از مردم] را گمراه كردند و از راه راست
به بيراهه رفتند ،پيروي مكنيد( .المائدة)77/
ق = ﴾..اي اهل ب اَل تَ ْغلُوا فِي ِدينِ ُك ْم َواَل تَقُولُوا َعلَى هللا إِاَّل َ
الح َّ ﴿يَا أَ ْه َل ا ْل ِكتَا ِ
كتاب در دين خويش غلو مكنيد و بر خدا جز [سخن] راست و درست مگوييد.
(النساء.)171/
با مطالعة مختصري در تاريخ اديان به روشني معلوم ميشود كه بدترين
آفتي كه حقايق ديني را در هر زمان تهديد ميكند ُمبتال شدن به آفت غلو و
خرافات است و اين آفت از چند جهت و به چند علت متوجه هر دين حقي است:
اولين علت آن ،از جهت توجه شديد پيروان هر ديني است كه با تمام
خلوص و صفا و قدرت خود متوجه آن ميشوند و بالمآل قدرتي عجيب و مهم و
باالخره به قول «برنارد شاو» فيلسوف و شاعر انگليسي بزرگترين نيرو را
تشكيل ميدهند و همين مسأله سبب ميشود كه هر ديني از دو جهت مورد هجوم
غلو و خرافات gقرار گيرد :جهت اول از ناحية پيروان و دوستان آن دين است كه
چون ميخواهند عزت و عظمت آيين خويش را با اقوال و افكار خود بيشتر كنند
لذا بر آن دين و اولياي آن پيرايههايي از افسانهها و خرافات ميبندند تا بدين
وسيله بزرگي و ارجمندي آن دين را كه بالمآل به بزرگي و ارجمندي خودشان
تمام ميشود به رخ ديگران و مخالفين خود بكشند .جهت دوم از ناحية دشمنان
بزرگ و محيل آن دين است كه ميخواهند با توسعة خرافات gو ارتفاع و غلو،
پيروان جدي و فداكار آن دين را از فعاليت و فداكاري دربارة آن دين ،باز داشته
به اعمال و افعالي كه مخالف و مضر و ضد آن دين بوده ،وادارند تا از يك
طرف آن حميت و جديت پيروان را از اثر انداخته و از طرف ديگر به غرور
آن غلو و پشت گرمي به موهومات ،تابعين آن دين را كه معموال احكام و
قواعدش بر خالف مقتضيات نفساني و هواهاي شيطاني است ،به معصيت و
فسق و فجور كه هالك و فناي هر ملت و امتي در اينگونه امور است ،جري و
گستاخ گردانند.
علت دوم ابتالي اديان حقه به غلو و خرافات ،جهل و كوتاهي فكر اكثريت
مردم است كه چون در هر اجتماعي اكثريت ،با طبقة نادان و سطحي است و
حقايق دين همراه و همدوش حقايق جهان هستي و نظام ال يزال طبيعي است و
نزول اين معاني و حقايق ،در ذهن اكثريت امكان ندارد ،مگر به ممارست
تدريجي و تدريب استمراري و از آنجا كه در اكثريت آن حوصله و قدرت و
تحمل مرارت كمتر ديده ميشود از اينرو ميبينيم كه چندان مايل نيست مراحل
كمال را پله پله بپيمايد تا به درجات عالية حقايق ارتقاء يابد بلكه ميخواهد هر
چه زودتر به مطلوب و مقصود خود دست بايد؛ اين است كه معبود خود را هر
چند به صورت گوسالهاي در برابرش مجسم كنند ،بدان ميگرود!! از اين
روست كه در تاريخ اديان ميبينيم دين و آييني در جلب اكثريت توفيق يافتهاست
كه معبود را به صورتي محسوس و ملموس در دسترس مردم گذاشتهاست
چنانكه سامري با ساختن گوسالهاي زرين ،گوي سبقت را در اين توفيق ،از
حضرت هارون (ع) ربود !! به همين سبب افرادي كه مترصداند از نيروي ال
يزال اعتقادات اكثريت بهره برداري نامشروع و سوء استفاده كنند با ساختن
معبوداتي چنين ،همواره موفق و مظفر بودهاند ! و أنبياي بزرگوار و اولياي
عالي مقدار كه به سائقة اخالص و حق جويي در صدد تهذيب و نجات مردم
بودهاند ،هميشه در اين منظور مغلوب و مأيوس گشتهاند زيرا اكثريت را به
سادگي توان دريافت حقايق عالية دين نيست.
علت سوم در ظهور غلو و نشر خرافات gآن است كه أنبياء و برگزيدگان
خدا كه براي هدايت بشر بر انگيخته ميشوند داراي مزاياي خاص و مرجحاتي
باالختصاص ميباشند كه از حيث قدرت فكري و نيروي فهم و دريافت بر ساير
افراد برتري داشته و از جهت امتياز و ارتقاء به مقام نبوت و براي اثبات
پيغمبري از جانب خدا ،تصرفاتي در ممكنات ،از خرق عادات و ظهور
معجزات ميكنند ،در نتيجه مردمي كه از حيث شناخت جهان هستي ،در پايين
ترين طبقات و نازل ترين دركات اند ،نميتوانند رؤيت اين آيات را به نحو
صحيح تحمل نمايند لذا به جاي آنكه به بخشندة اين قدرت و منعم اين نعمت،
ايمان آورده و تسليم شوند كه بندهاي ناتوان را در مقابل اطاعت و عبادت به
چنين رتبه و مقامي ارتقاء داده و قادر است كه بر مطيعان ثواب بي پايان بخشد
و بر عاصيان عذاب فراوان نازل سازد و نيز خواست او از ظهور اين معجزه
آن بوده كه بر بندگان الزام حجت و اتمام نعمت نمايد ،متأسفانه اينان مسحور اين
ديدار و مقهور اين كردار گرديده نتيجة غلط گرفته و استنباط نابجا ميكنند .به
هر صورت اينها علل غلو و خرافات gو غرور و انحرافات gاست.
شايد به همين نظر و از همين رهگذر است كه پروردگار عالم ،عموم اهل
كتاب را كه متدين به دين و شريعت و مؤمن به وحي و رسالت اند از بين جميع
امم از فرزندان آدم مورد عنايت و شايستة خطاب دانسته و ميفرمايد ﴿ :يَا أَ ْه َل
ق« =﴾..اي اهل كتاب در دين ب اَل تَ ْغلُوا فِي ِدينِ ُك ْم َواَل تَقُولُوا َعلَى هللا إِاَّل َ
الح َّ ا ْل ِكتَا ِ
خويش غلو مكنيد و بر خدا جز [سخن] راست و درست مگوييد»( .النساء/
.)171
با مراجعه به تاريخ و مطالعة كتب آسماني ساير اديان ميبينيم كه بسياري
از آنان دچار غلو و خرافات گشتهاند و از آن جمله اولياي هر ديني را به جاي
متابعت مورد عشق و عبادت قرار داده آنان را فرزندان خدا و كارفرمايان
دستگاه خلقت gدانستهاند و با غلو دربارة آنان خود را نيز از ديگران برتر دانسته
و به تدريج هر روز درجهاي از آنان را به خياالت احمقانة خود باال برده و خود
را نيز بالتبع به مقامي عاليتر ارتقاء دادهاند تا سرانجام خود جاي فرزندان خدا را
گرفته و ال بد اولياي دين را به جاي خدا نشانيدهاند !! و يا بر انجام اعمال خدايي
توانا شمردهاند !! و به شهادت «تورات» و «تلمود» اين غلو در مذهب يهود
مشاهده ميشود .چنانكه در سفر تكوين باب ششم ،ميخوانيم« :و واقع شد كه
چون آدميان شروع كردند به زياد شدن بر روي زمين و دختران براي ايشان
متولد گرديد ،پسران خدا دختران آدميان را ديدند كه نيكو منظر اند و از هر كدام
كه خواستند زنان براي خويشتن ميگرفتند .....و بعد از هنگامي كه پسران خدا
بر دختران آدميان در آمدند و آنها فرزندان خدا كه همان مؤمنان اند ،غير آدميان
ديگر اند كه دخترانشان نصيب ايشان شدهاست» .و در باب چهارم از سفر
خروج از آية 22خداوند به موسي گفت ...و به فرعون بگو خداوند چنين
ميگويد« :اسرائيل پسر من ،نخست زادة من است .....الخ»!!
در باب اول كتاب ايوب آية 6آمدهاست« :و روزي واقع شد كه پسران خدا
آمدند تا به حضور خداوند حاضر شوند» ! در آية « : 7هنگامي كه ستارگان
صبح با هم ترنم مينمودند و جميع پسران خدا آواز شادماني دادند ».و در
مزامير داوود ،مزمار دوم آية « :8خداوند به من گفتهاست تو پسر مني امروز
تو را توليد كردم ،از من درخواست كن ».و در باب چهل و سوم كتاب اشعياي
نبي آية « : 6مترس زيرا كه من با تو هستم .....پسران مرا از جاي دور و
دختران مرا از كرانههاي زمين بياور».
پس چنانكه گفتيم هر چند يهود در ابتداي امر« ُع َزيْر» را پسر خدا
دانستهاند ،اما تدريجا ً اين عقيده راه ارتفاع را پيش گرفته سر انجام القاء gكنندگان
و مروجين عقيدة ابن اللّهي ُع َزير ،خود را فرزندان و عزيزان خدا دانستهاند و
چنانكه خواهيم ديد هر غالي در دين ،منظورش از غلو دربارة هر نبي و ولي آن
است كه خود را به او چسپانيده مقام او را تدريجا ً به گزاف باال برد تا خود را در
جايگاه عالي تر بنشاند و از قيد و بند بندگي و عبوديت وا رهاند و به ارضاي
شهوات و خواستههاي دل پردازد.
پس از كيش يهود در كيش مسيح (ع) نيز همين آفت غلو را ميبينيم
خصوصا ً در اين دين ،نسبت دادن فرزند به خدا و انسان را پسر خداي سبحان
دانستن ،رسوخ و شيوع دارد .اگر چه مسيحيان در ابتدا اين مقام را تنها براي
حضرت عيسي (ع) كه داراي امتيازات و مشخصات gخاصي از ديگر آدميان
است قائل شدند ،اما تدريجا ً اين مقام را براي هر يك از معتقدين به اين مذهب
جايز شمردند چنانكه آيات اناجيل در اين مدعا شاهد و دليل است :در انجيل متّي
باب پنجم آية 6ميخوانيم« :همچنين بگذاريد نور شما بر مردم بتابد تا اعمال
نيكوي شما را ديده ،پدر شما را كه در آسمان است تمجيد نمايند».
در آية « : 44اما من به شما ميگويم كه دشمنان خود را محبت نماييد و
براي لعن كنندگان خود بركت طلبيد و به آناني كه از شما نفرت كنند ،احسان
كنيد و به هر كه به شما فحش دهد و جفا رساند دعاي خير كنيد تا پدر خود را كه
در آسمان است پسران شويد» !
و در باب ششم انجيل متّي« : زنهار عدالت خود را پيش مردم بجا نيآوريد
تا شما را ببينند و اال نزد پدر خود كه در آسمان است اجري نداريد ».و در آية 6
ميگويد« : ليكن تو چون عبادت كني به حجرة خود داخل شو و در را بسته ،پدر
خود را كه در نهان است عبادت نما و پدر نهانبين تو ،تو را آشكارا جزا خواهد
داد».
و در آية « : 9پس شما اين طور دعا كنيد :اي پدر ما كه در آسماني نام تو
مقدس باد» ودر آية « :14زيرا هرگاه تقصيرات مردم را بديشان بيآمرزيد پدر
آسماني شما شما را نيز خواهد آمرزيد ».و در آية « :15اگر تقصيرهاي مردم را
نيامرزيد پدر شما هم تقصيرهاي شما را نخواهد آمرزيد».
پس معلوم شد كه اگر در مذهب مسيح عقيدة پسر خدا بودن عيسي (ع) از
باب غلو آمده ،هر چند با توجه به مختصات gوضع آن حضرت ،از جهاتي ظهور
چنين عقيدة سخيفهاي نزد مردم سطحي انديش چندان دور از انتظار نبودهاست
اما علت اصلي در غلو دربارة آن بزرگوار همين بودهاست كه آورندگان چنين
خرافهاي جاي خود را در ميان مردم با چنان امتيازي باز كنند كه آنان نيز
فرزندان خداياند و سزاوار هرگونه احترام!
در دين مبين اسالم كه با صراحت آياتي زهره گداز آمده و به مسلمين از
ابتالء به اين بليه هشدار داده و ميفرمايدَ ﴿ : وقَالُوا اتَّ َخ َذ ال َّر ْح َمنُ َولَ ًدا ( )88لَقَ ْد
ق اأْل َ ْر ُ
ض َوتَ ِخ ُّر ا ْل ِجبَا ُل َه ًّدا س َم َواتُ يَتَفَطَّ ْر َن ِم ْنهُ َوتَ ْن َ
ش ُّ ش ْيئًا إِ ًّدا ( )89تَ َكا ُد ال َّ
ِج ْئتُ ْم َ
( )90أَنْ َد َع ْوا لِل َّر ْح َم ِن َولَ ًدا (َ )91و َما يَ ْنبَ ِغي لِل َّر ْح َم ِن أَنْ يَتَّ ِخ َذ َولَ ًدا﴾ = «و گفتند
كه [خداي] رحمان فرزند گرفتهاست حقا كه چيزي زشت آورديد ،نزديك است
آسمانها از اين سخن پاره پاره شوند و زمين بشكافد وكوهها در افتند از اينكه
براي (خداي) رحمان فرزندي خواندند و براي (خداي) رحمان سزاوار نيست كه
فرزندي گيرد» (مريم .)92-88/و آية 35همين سوره كه ميفرمايدَ ﴿ :ما َك َ
ان
س ْب َحانَهُ﴾= «خداي را نسزد كه فرزندي گيرد ،منزهاست لِـلَّ ِه أَنْ يَتَّ ِخ َذ ِمنْ َولَ ٍد ُ
او».
و دهها آيات ديگر مخصوصا ً سورة مباركة «قل هو هللا أحد» كه مسلمانان
در هر روز بيش از ده مرتبه آن را در نمازهاي واجب خود ميخوانند مشتي
محكم بر دهان كسانياست كه براي خدا فرزند يا فرزنداني قائلاند .لذا در اين
دين مقدس نميتوان انبياء و اولياء را به فرزندي خدا رسانيد ! اما غاليان كه به
طور حتم و يقين اينگونه عقيده را از يهوديت و مسيحيت گرفته و يا خود يهودي
و مسيحي بوده و بعداً به صورت مسلمان در آمدهاند نظير همين عقايد را در دين
اسالم وارد كردهاند تا همچنانكه گفتيم با غلو دربارة پيشوايان دين ،خود را به
مقامي واالتر از ديگران به مردم تحويل داده و تحميل كنند ! پروردگ ار جهان
در آيات شريفة قرآن در همانجا كه ما را نيز در رديف اهل كتاب مورد خطاب
ق = ﴾... ب اَل تَ ْغلُوا فِي ِدينِ ُك ْم َغ ْي َر َ
الح ِّ قرار داده و ميفرمايد ﴿ : قُ ْل يَا أَ ْه َل ا ْل ِكتَا ِ
«در دين خود به نا حق غلو مكنيد» (المائدة .)77/نهي شديد خود را دنبال كرده،
ضلُّوا عَنْ ضلُّوا َكثِي ًرا َو َضلُّوا ِمنْ قَ ْب ُل َوأَ َ ميفرمايدَ ﴿ : واَل تَتَّبِ ُعوا أَه َْوا َء قَ ْو ٍم قَ ْد َ
يل﴾= «يعني در دين خود از راه غير حق غلو مكنيد و هواها و سب ِ ِس َوا ِء ال َّ َ
هوسهاي گروهي كه قبل از شما گمراه شدند و مردم بسياري را نيز گمراه كردند
و خود از راه روشن و راست به بيراهه گراييدند ،متابعت ننماييد» (المائدة.)77/
به احتمال قوي بلكه به يقين حاصل است كه وقوع و شيوع غلو در اسالم،
از ناحية يهود و نصاري است چنانكه تاريخ و كتب ملل و نحل چون «ملل و
نحل» شهرستاني (متوفاي 548هـ) و كتاب «المقاالت و الفرق» سعد ابن عبد
هللا أشعري (متوفاي 301هـ) و تاريخ «فرق الشيعة» أبو محمد حسن بن موسي
نوبختي (متوفاي 310هـ) و «التبصير في الدين» ابو المظفر اسفرايني (متوفاي
471هـ) و كتاب «الفرق بين الفرق» عبد القاهر بغدادي (متوفاي 429هـ) تماما
حاكي است كه وقوع غلو در اسالم به وسيلة «عبد هللا بن سبأ» يهودي دربارة
علي بن ابي طالب – عليه السالم -صورت گرفت .هرچند در زمان ما كساني در
صددند كه وجود «عبد هللا بن سبأ» را منكر شوند و آن را اختراع «سيف بن
عمرو» كه يكي از روات تاريخ طبرياست بشناسانند ،در حالي كه تاريخ طبري
در قرن چهارم هجري نوشته شدهاست و ما داستان او را در كتبي كه در قرنهاي
قبل از تاريخ طبري نوشته شده ،ديدهايم .و اينك شرح ُغ ٰالة را از كتاب
«المقاالت و الفرق» سعد بن عبد هللا أشعري (متوفاي 301هـ) كه خود از
بزرگان علماي شيعة اثني عشري است ،ميآوريم:
وي در صفحة 20آن كتاب مينويسد« : وأ ّول من قال منها بالغل ّو ،وهذه
الفرقة تسمى السبئية أصحاب عبد هللا بن سبأ» = «اولين طائفهاي كه در اسالم
قائل به غلو شدند فرقة سبائيه ،يعني اصحاب gعبد هللا بن سبأ ناميده ميشوند».
آنگاه «عبد هللا بن سبأ» را معرفي كرده و داستان او را و عقايدي كه ابراز
داشته ،شرح ميدهد .سپس فرقههاي غاليان را با عقائدشان تفصيل ميدهد تا در
صفحة 41موضوع تحليل محرمات و تحريم واجبات را توسط غاليان شرح
داده ، مينويسد« :فكان أول ما شرع لهم تحريم الختان!» يعني اول باري كه
توسط مؤسس اين مذهب از دوش غاليان برداشته شده اين بود كه ختنه را حرام
كردهاست !! تا آنجا كه مينويسد« :وزعموا أنه أحل لهم الميتة ولحم الخنزير
« = »....و چنين ميپنداشتند كه او گوشت مردار و گوشت خوك را نيز حالل
كردهاست».!!
اين طوائف غالي در شيعه با عقائد عجيب غاليانة خود اعتقادات اسالمي و
احكام حالل و حرام را متزلزل و ضايع كردند تا آنجا كه در معرفي طائفة
«منصورية» از شيعه مينويسد : ايشان معتقد اند آل محمد آسماناند و شيعه
ق هللا ،عيسي است سپس علي بن ابي طالب عليه السالم!! زميناند و أ ّول ما خل َ
كه اين عقيده به وضوح ميرساند كه مخترع آن مسيحياست .آنگاه در شرح
عقايد ايشان مينويسد« : واستحلَّت جميع ما ح ّرم هللا ،وقالوا لم يح ّرم هللا علينا
شيئا ً تطيب به أنفسنا وتقوى به أجسادنا« = »...آنچه را كه خدا در دين اسالم
حرام كرده اين طائفه از شيعه آن را بر خود حالل شمردند و گفتند چيزي را كه
ما خوش داريم و پيكرمان بدان نيرومند ميشود خدا حرام نكردهاست !!»...آنگاه
فرقة «الخطّابية» را معرفي ميكند و مينويسد« : فرقةٌ منهم قالت أن جعفر بن
نبي مرس ٌل أرسله جعفر وأمر بطاعته! وأباحوا محمد هو هللا وأن أبا الخطاب ٌّ
المحارم كلها من الزنا واللواط والسرقة وشرب الخمور« = » ...فرقهاي از
ايشان گفتند : جعفر بن محمد ،خداست و ابو الخطاب gپيامبري مرسل است .....و
همة محرمات را از زنا و لواط و دزدي و باده نوشي ، حالل شمرده و نماز و
زكات و روزه و حج را ترك كردند ....الخ» آري انگيزة غلو براي همين است
كه معتقد به آن بتواند هرگونه حرام و من َكري را مرتكب شود.
آنان اظهار برائت و بيزاري مينمايند .اما متأسفانه همان عقائد غاليان را با
عباراتي ديگر در خود باقي نگه داشتهاند!!
در زمان ما كه به علت پيدايش مرامها و رژيمهاي مخالف دين ،چون
كمونيسم و اگزيستانسياليزم اساس اديان متزلزل و اكثريت سكنة روي زمين
ظاهرا بنا بر رژيمي كه گرفتهاند ،بي ديناند و علت واقعي آن همين تجاوزات و
تراوشات غاليانة متدينيناست و اگر اين انحرافات gعالج نشود احتمال آن است
كه بنيان اديان يكسره ويران شود .مع هذا هنوز هم علماء و كساني كه خود را
پاسدار دين ميدانند به نشر همان خرافات و عقائد غاليانه حريصاند چنانكه اكثر
كتب ديني از قبيل كتاب «أمرا ِء هستي وتجلي واليت» و «واليت كلّيّه» به
فارسي و پارهاي از كتب عربي كه در اين زمان نشر ميشود به بحث همان
خرافات ميپردازند و مجالس و منابر بسياري براي ترويج و تبليغ اين خرافات،
برپا ميشود !
يكي از علماي زمان ما كتابي نوشتهاست بنام «الزام الناصب في إثبات
الحجة الغائب» و خواستهاست با مندرجات اين كتاب مسألة غيبت و بقاء امام
غائب را ثابت كند و چنانكه ناشر كتاب ادعا كردهاست براي چاپ و نشر اين
كتاب ،بزرگان علماي اين عصر كمك و ياري كردهاند كه اگر ما نام اين بزرگان
را در اينجا ببريم مسلما ً مورد استعجاب خوانندگان خواهد بود .آنگاه در همين
كتاب براي اثبات مدعاي خود مطالبي را آوردهاست كه حتي علماي شيعة زمان
صفويه نيز از آن متنفر اند!!
مثالً يكي از تمسكات« ،خطبة البيان» و«خطبة التَّ ْطنَ ِجيَّة» است كه مرحوم
عالمة مجلسي در جلد هفتم بحار (صفحة )264چاپ كمپاني صريحا ً
مينويسد«: ما ورد من األخبار الدالة على ذلك كخطبة البيان وأمثالها فلم يوجد
إال في كتب الغالة وأشباههم» = «آنچه از اخبار از قبيل خطبة البيان و نظاير آن
كه بر اين معاني داللت دارد ، جز در كتب ُغ ٰالة و امثالشان يافت نميشود»
حال ما فقراتي چند از «خطبة البيان» و«خطبة التَّ ْطنَ ِجيَّة» كه در اين كتاب
براي اثبات امام غائب شيعيان آمده و علماي بزرگ زمان ما به نشر آن كمك
كردهاند (!!) ميآوريم تا دانسته شود كه غاليان عصر ما در خرافت و غلو دست
كمي از غاليان آن زمان كه مورد نفرت و نفرين امامان بودهاند ،ندارند .در اين
خطبه كه بافندگانش ادعا كردهاند حضرت امير المؤمنين – عليه السالم -آن را
در بصره خواندهاست ،ميگويد:
« أنا س ّر الخفيات ...أنا مفيض الفرات ...أنا مظهر المعجزات ،أنا مكلّم
األموات ،أنا مفرّج الكربات ،أنا محلل المشكالت ،»...و پس از آنكه بسياري از
صفات الهي را به خود اختصاص ميدهد ، ميگويد« :أنا أبو المهدي القائم في
آخر الزمان» و از اين جمله به بعد است كه پس از پرسش مالك اشتر كه
ميپرسد يا امير المؤمنين اين قائم از فرزندان تو چه وقت ظهور ميكند؟
مينويسد« :فقال :إذا زهق الزاهق وحقت الحقائق ولحق الالحق ..وذرفت العيون
وأغبن المغبون وشاط النشاط وحاط الهباط ...وقرض القارض ولمض الالمض
.».....اين عبارات بيمعناي كاهنانه را دنبال يكديگر ميآورد تا آنجا كه
ميگويد« :وساهم المستحيح ومنع الفليج وكفكف الترويج وخدخد البلوع وتكلكل
الهلوع وفدفد المذعور وندند الديجور ونكس المنشور وعبس العبوس وكسكس
الهموس وأجلب الناموس ودعدع الشقيق وجرثم األنيق !...الخ» .شما را به خدا
سوگند آيا اينها كلمات و عبارات خطي نهج البالغه است؟ تو گويي فردي ّ
جن
زده در عالم ناهشياري و بيخردي بدون اختيار از وي اين كلمات مهمل و
ناهنجار صادر ميشود!! عجب در اين است كه در صدر اين روايت آن را از
جناب «عبد هللا بن مسعود» كه از بزرگان صحابة رسول خداست نقل ميكند كه
او روايت را به حضرت امير المؤمنين ميرساند كه آن بزرگوار در مسجد
بصره كه بعد از جنگ جمل ،آن حضرت بدان شهر و مسجد آن در آمدهاست اين
خطبه را خواندهاست!! در حالي كه «عبد هللا بن مسعود» در سال 33هجري در
زمان عثمان از دنيا رفت و در مدينه دفن شد و امير المؤمنين در سال 35به
خالفت رسيد و جنگ جمل و ورود او به بصره پس از درگذشت او واقع شد!
پس «عبد هللا بن مسعود» كجا بود كه چنين ال طائالت را – العياذ باهلل -از امير
المؤمنين شنيد و براي ديگران نقل كرد ؟! و چگونه امير المؤمنين – عليه
السالم -را كه مردم بصره بعد از عثمان او را به خالفت قبول نداشتند و بر او
خروج كردند (زيرا آن حضرت را قاتل عثمان يا حامي قاتالن او ميدانستند و
واجب القتال ميشمردند) آنگاه چنين بزرگواري در مسجد بصره آمده و با چنين
جماعتي اينگونه عبارات را برزبان ميآورد ؟ تا آنجا كه در خطبة تطنجيه،
ميبافد« : أنا مدبرها ،أنا بانيها ،أنا داحيها ،أنا مميتها ،أنا محييها ،أنا األول ،أنا
اآلخر ،أنا الظاهر ،أنا الباطن ،أنا مع الكور قبل الكور ...أنا مع اللوح قبل اللوحg،
أنا صاحب gاألزليه األوليه ...أنا مدبر العالم األول حين ال سماؤكم هذه وال
بأمر َربِّي ....أنا أخلق وأرزق وأحيي
ِ الخلق غداً
ِ ي ي َُر ُّد أم ُر
غبراؤكم ...فإل َّ
وأميت ...أنا ...أنا...الخ» ( . )1اگر اينها ادعاي خدايي نيست پس چيست؟ و اگر
معتقدين به اين ادعاها g،غالي نيستند ،پس كيستند ؟ آيا واقعا ً هيچ عقلي ،فكري،
شعوري ،وجداني ،انصافي ،حيائي در دنيا باقي نماندهاست ؟!!
اين كلمات مه ّوع مسجّع را در اين خطبه دنبال ميكند تا آنجا كه ميگويد:
است» (الحـج )17/و عالم را بدان و سعت و عظمت ميستايد كه تمام آسمانها و
زمين در نزد كرسي همچون حلقة انگشتري است در بياباني وسيع و كرسي با
تمام عظمتش در نزد عرش همچون حلقة انگشتري است در بيابان وسيع .و
امروز كه علوم كيهاني هيئت آسماني را آنچنان عظيم و بي نهايت ميداند كه پس
از اختراع راديو تلسكوب «ارسي بوئر» واقع در «پورتوريكو» كه قطر عدسي
آن سيصد متر است و وقتي پشت آن مينشينند براي مطالعة يك «گوادز» (=
جرم آسماني) سر خود را با دو دست ميگيرند كه مبادا عقل از سرشان رفته و
ديوانه شوند ! زيرا از «گوادز»هاي دور دست تا زمين 9ميليا رد سال نوري
فاصلهاست( .)3براي طي مسافتي كه از يك «گوادز» تا عدسي راديو تلسكوب
«ارسي بوئر» فاصلهاست ،نه هزار ميليون سال الزم است كه نور اين مسافت
را طي كند !! و اين در عالمي است كه ميليونها كهكشان هيئت عالم را تشكيل
ميدهند و هر كهكشاني داراي خورشيدهاست كه بسا خورشيدهايي باشند كه
خورشيد ما در مقابل آن چون شمعي در مقابل آفتاب به نظر آيد و مسافت
كهكشاني كه خورشيد ما از خانوادة آن است آن اندازهاست كه خورشيد با چنان
سرعتي كه در حركت انتقالي خود دارد بيش از پانصد ميليون سال الزم است كه
دور اين كهكشان را بپيمايد!!
آري ما در چنين زمان و چنين دنيائي زندگي ميكنيم آيا ننگنيست كه در
چنين زمان كساني از مسامانان يافت شوند كه معتقد باشند كه افرادي از بشر «أنا
ُمبَرِّ ُج األبراج ...ومفتِّح األفراج» )4( بوده و ادعا كردهاند كه« :أنا مدبر العالم
بأمر َربِّي ...أنا
ِ الخلق غداً
ِ ي ي َُر ُّد أم ُر
األول حين ال سماؤكم هذه وال غبراؤكم ...فإل َّ
أخلق وأرزق وأحيي وأميت» = حتي هنگامي كه اين آسمان و زمين شما نبوده
تدبير كنندة عالم من بودهام ...كار همة مخلوقات به من باز ميگردد و من
ميآفرينم و من روزي ميدهم و حيات ميبخشم و ميميرانم» !!! و يا به
اصطالح ،دوستدارانشان دربارة آنها چنين ادعا كنند ؟!
در حالي كه تاريخ زندگاني آنها كه در مرأي و منظر هزاران نفر بوده و
همه ،آنها را ديدهاند كه با افراد ديگر چندان تفاوتي از حيث احتياجات نداشتهاند
و آنان نيز چون ديگران متولد شدهاند و چون ديگران طفل شيرخوار بودهاند و
چون ديگران دچار عوارض حيات گشته ،گ رسنه و تشنه و بيمار شده،
خوابيدهاند و برخاستهاند و به زن و فرزند محتاج و مشغول بودهاند هر چند از
لحاظ فضل و علم و تقوي از سايرين باالتر بودهاند اما چنان نبوده كه در نوع
بشر به هيچ وجه نظيري نداشتهاند و اگر هم فرضا ً بينظر بودهاند باري بشر
بودهاند و به مفاد آيات شريفة قرآن به پيغمبر اسالم كه از تمام آنها بهتر و باالتر
بودهاست خداي متعال فرمان دادهاست كه به مردم ابالغ كند كه او حتي براي
سي نَ ْف ًعا َواَل َ
ض ًّرا خود داراي هيچگونه قدرت و اختياري نيست﴿ :قُ ْل اَل أَ ْملِ ُك لِنَ ْف ِ
إِاَّل َما شَا َء هللاُ« = ﴾..من مالك هيچ نفع و ضرري براي خود نيستم مگر آنچه را
كه خدا خواستهاست» (األعراف )188/و در آية 49سورة يونس همين آيه را با
مقدم داشتن كلمة «ض ّراً» تكرار نمودهاست.
اساسا ً اين چه حماقتاست كه ما بندگان برگزيدة خدا را كه براي هدايت ما
برانگيخته شدهاند تا راه صواب و خطا را به ما بنمايانند و بايد از ايشان در هر
گفتار و كردار متابعت كنيم و گرنه در پيشگاه برانگيزانندة ايشان مسؤول و
معاقب خواهيم بود ،راه متابعت ايشان را گذاشته ،به گزافگويي و غلو بپردازيم
و خود را به منجالب كفر و شرك اندازيم ؟!
هرگاه ايشان داراي چنان قدرت و قوت بودند كه چنين و چنان كنند در آن
صورت از طرف پروردگار عالم امر به متابعت ايشان ظلمي بزرگ و عملي
بسيار قبيح بود .زيرا اگر به طفلي امر كنند كه تو بايد در سرعت سير متابعت
سير اتومبيل يا هوا پيماكني ،بديهي است چنين امري خالف عقل بلكه بسيار
ظالمانهاست ! آيا ميتوان تصور كرد كه پروردگار حكيم و عادل ، ما را امر به
متابعت از امامي كند كه خود گفتهاست« :أنا مدبر العالم األول حين ال سماؤكم
هذه وال غبراؤكم = «من زماني كه زمين و آسمان شما موجود نبود ، مدبر عالم
بودم» !! من خلق ميكنم و من روزي ميدهم و من ميميرانم يا ساير ادعاها كه
در اين خطبهها و بسياري از احاديث مجعول هست .هرگز .هرگز .معاذ هللا معاذ
ون ُعلُ ًّوا َكبِيرًا».
هللا ُ « .سب َْحانَهُ َوتَ َعالَى َع َّما يَقُولُ َ
چنانكه در بخش اول اين كتاب گفتهايم اينگونه افكار و عقايد از جانب
متكبران جاهل است كه عار دراند از اينكه پيغمبر و امامشان بشري باشد كه
ميخورد و ميآشامد و ميخوابد و مقاربت ميكند و مريض ميشود و ميميرد .
لذا مدعياند كه پيشوايان آنان سامع اصوات و قاضي حاجات و شافي عاهات و
محيي اموات و از اين قبيل مزخرفات است و لذا آن بزرگواران از رهبري قابل
پيروي ، به صورت يك معشوق خيالي و معبود ايدهآلي در ميآيند !
شيعيان امروز كه به ظاهر ادعا ميكنند كه ما از ُغ ٰالة و بنانيه و خطابيه و
مغيريه و بشيريه و اسماعيليه و قرامطه نيستيم و حتي از شيخيه و صوفيه ابراز
برائت ميكنند ، متأسفانه عقايد و افكار همان ُغ ٰالة كه مورد لعنت و نفرين
امامان – عليهم السالم -بودهاند در البالي عقايد و افكار اينان ،پنهان بلكه به طو
آشكار در جريان و سريان است.
كار إشاعه و انتشار اينگونه عقايد تا بدانجا كشيدهاست كه چنانكه ديديم همان
خطبههاي البيان و تطنجيه كه حتي علماي شيعة صفوي آنها را نميپذيرفتند ، در
قرن بيستم و زماني كه عقايد صحيح ديني هم مورد طعن و طرد اكثريت مردم
روي زمين است ، به نام الزام خصم و اثبات حجت چاپ كرده و انتشار ميدهند.
و چنانكه ميبينيم قدما و بزرگان شيعه كه هر چه باشد با أئمه – عليهم السالم-
مربوط و محشور بودهاند و بهتر از همه آنها را ديده و شناختهاند مع هذا عقايدي
كه آنان دربارة ايشان داشتهاند ، مورد قبول اين دور افتادهگان از حق و حقيقت
نيست و صريحا ً در كتب خود مينويسند كه آنچه را شيعيان صدر اول دربارة
أئمه (ع) غلو ميپنداشتهاند امروز از ضروريات مذهب شيعهاست !! چنانكه
گفتيم مرحوم شيخ «عبد هللا مامقاني» مؤلف كتاب بزرگ «تنقيح المقال في
أحوال الرجال» در بيش از ده جاي آن كتاب اين مدعي را تأييد و تجديد
كردهاست(.)5
كسي به اين مالي آخر الزمان نگفته و نميگويد كه جناب آقا ! مگر بعد از
پيغمبر اسالم ، پيغمبري آمده و پس از آن امامان ، امامي به پا خاسته يا فرشتهاي
بر شما نازل شده و گفتهاست كه عقايد غلو آميز آن روز كه به فرمايش خود
امامان بدتر از عقايد يهود و نصاري و مجوس و مشركيناست بايد امروز جزو
ضروريات مذهب شود ؟! چرا ؟! براي اينكه چون امروز اساس اديان متزلزل
است بايد با اين چرندها بيشتر آبروي دين ريخته شود و اكنون كه پيشرفت علوم
وسعت عالم و عظمت آفرينندة آن را ميليونها مرتبه بيش از آن زمان معرفي
ميكند و در عين حال نقص و عجز بشر را در برابر دستگاه عظيم آفرينش،
ميليونها مرتبه حقيرتر نشان ميدهد و مطالب كتاب «عيون المعجزات» و
«مدينه المعاجز» و امثال آن بيش از همه وقت مورد مسخره و استهزاء طبقة
فهميده و فاضل قرار گرفته باز هم بايد اصرار داشت كه آن عقايد سخيفه جزو
ضروريات مذهب شيعهاست! ؟ با اينكه در نظر عقل و شرع بزرگترين معصيت
و مصيبتبارترين جنايت شرك است باز هم بايد همان عقائد شركآلود بلكه شرك
صريح و جلي در عقايد ما باقي بماند و از قول امام ادعا شود كه «أنا أخلق وأنا
أرزق وأنا أحيى وأميت« = »...من ميآفرينم و روزي ميدهم و زنده ميكنم و
ميميرانم» كه شرك جاهليت gبه مراتب از اين كمتر بود ، در دين اسالم و به نام
مذهب شيعه ترويج نمود تا طائفة شيعه از تمام طوائف و مذاهب اسالمي در دنيا
خوارتر و بي مقدارتر باشد ؟ تا جايي كه ساير مسلمانان اين طائفه را مشرك
دانسته و خون و مال و ناموس آن را بر خود حالل شمارند و به هر طريقي كه
بتوانند از بدنامي اين گروه استفاده كرده ،زنان و دخترانشان را به عنوان كنيز
در بين خود خريد و فروش كنند ؟ در اصرار به اين گونه عقايد و انتشار آن
شركت با حضرت عباس و امام رضا )! به خدا سوگند هر آينه شما (كه مسلمان
ايد و ميبينيد اينان چنين عمل ميكنند و آنان را از اين عمل باز نميداريد و به
طريق حق هدايت نميكنيد) پرسيده خواهيد شد و در پيشگاه خدا مسؤولايد از
آنچه به دروغ و افتراء ميبافيد».
از ترس همين مسؤوليت است كه ما خود را در چنين زماني كه كفر و
بدعت و شرك و الحاد از هر زماني در ميان جامعة ما بيشتر است ، به زحمت
انداخته و ضربات تهمت و بهتان و حتي ضرب و قتل را بر خود خريدهايم تا در
پيشگاه پروردگار جهان مسؤول اعمال اين تبهكاران نباشيم و از تكفير و تبعيد و
ضرب و تهديد غاليان و حاميان ايشان ، باك نداريم چه يقين داريم كه جهاد
بزرگي را بر عهده گرفتهايم و هرچه ميدان جهاد از لشكر كفر انبوهتر باشد
موجب افتخار و سرافرازي مجاهدياست كه قدم در اين ميدان گذاشته و يقينا ً
اجر او در پيشگاه پروردگارش بسيار بزرگ و عظيم خواهد بود كه ﴿...
ش ُروا بِبَ ْي ِع ُك ُم الَّ ِذي بَايَ ْعتُ ْم بِ ِه َو َذلِكَ ه َُو ا ْلفَ ْو ُز ا ْل َع ِظي ُم﴾ (التوبةَ ...﴿ )111/و َما فَا ْ
ستَ ْب ِ
يب ﴾ (هود.)88/ ت َْوفِيقِي إِاَّل بِاهلل َعلَ ْي ِه ت ََو َّك ْلتُ َوإِلَ ْي ِه أُنِ ُ
اينك ميپردازيم به ذكر غالتي كه مورد نفرين أئمه – سالم هللا عليهم
أجمعين – هستند كه اين مقدمه براي معرّفي آنان بودهاست .
شنَآنِي َعلَى أَنْ يَ ْب َهتَنِي» = «دو كس دربارة من هالك ميشوند يكي دوستدار َ
گزافكار كه دربارة من چيزهايي ميستايد كه در من نيست و ديگري دشمني كه
دشمني وي با من او را وا ميدارد كه به من اهانت كند» .و نيز فرمودهاست« :
الن ُم ِح ٌّب ُم ْف ِرطٌ وبَا ِهتٌ ُم ْفتَ ٍر» و اين مانند آن فرمايش حضرت است يَ ْهلِ ُك فِ َّي َر ُج ِ
ال» = «دوكس در مورد ض قَ ٍ
ال و ُم ْب ِغ ٌالن ُم ِح ٌّب َغ ٍ كه ميفرمايدَ « : هلَكَ فِ َّي َر ُج ِ
من هالك شدند دوست غلو كننده و دشمن بدخواه» (نهج البالغه ،حكمت 117و
.)469مضمون تمام اين فرمايشها يكي است.
-3در اعتقادات صدوق آمدهاست كه حضرت رضا – عليه السالم –
همواره در دعاي خود به خدا عرض ميكرد« : اللهم إني بريء من الحول
والقوة وال حول وال قوة إال بك .اللهم إني أعوذ بك وأبرأ إليك من الذين ادَّعوا لنا
ما ليس لنا بحقّ .اللهم إني أبرأ إليك من الذين قالوا فينا ما لم نقله في أنفسنا.
ست َِعينُ .اللهم أنت خالقنا وخالق اللهم لك الخلق ومنك الرزق وإِيَّا َك نَ ْعبُ ُد َوإِيَّاكَ نَ ْ
آبائنا األولين وآبائنا اآلخرين .اللهم ال تليق الربوبية إال بك وال تصلح اإللهية إال
لك فالعن النصارى الذين صغَّروا عظمتك والعن المضاهئين لقولهم من بريتك.
اللهم إنا عبيدك وأبناء عبيدك ال نملك ألنفسنا نفعا ً وال ضراً وال موتا ً والحياةً وال
أرباب فنحنُ منه بَرا ٌء و َمنْ َز َع َم أن إلينا الخلق وعلينا ٌ نشوراً .اللهم َمنْ َز َع َم أنَّا
الرزق فنحن برا ٌء منه كبراءة عيسى ابن مريم عليه السالم من النصارى .اللهم
إنا لم ندعهم إلى ما يزعمون فال تؤاخذنا بما يقولونـ واغفر لنا ما ي َّدعُون
ض منهم َديَّاراً إِنَّ َك إِنْ تَ َذ ْر ُه ْم يُ ِ
ضلُّوا ِعبا َد َك َوال يَلِدُوا إِاَّل فا ِجراً وال تَ َد ْع على األر ِ
َكفَّاراً» = «خدايا من بيزارم از جهت حول و قوه به سوي تو و هيچ حول و
قوهاي نيست مگر با تو ، خداوند من بيزاري ميجويم به سوي تو از كساني كه
دربارة ما چيزيهايي را ادعا ميكنند كه ما را در آن حقي نيست و خود را در آن
به حق نميدانيم ، خدايا من بيزارم از كساني كه چيزهايي دربارة ما ميگويند كه
ما از آن در خود مان ،اطالع نداريم ،خدايا آفرينش و امر هر دو مرتو راست و
ما تنها تو را عبادت ميكنيم و فقط از تو ياري ميجوييم .خداوند تو آفرينندة ما
و آفرينندة پدران نخستين و پدران آخرين ما هستي ،خداوند پروردگاري جز
براي تو شايسته نيست و خدايي جز ترا نميشايد.
خداوند نصاري را كه عظمت تو را كوچك شمردهاند (زيرا كار خدايي را
براي خلق خدا قائل شدند) لعنت كن و نيز لعنت نما كساني از آفريدگان خود را
كه قائل به گفتاري شبيه گفتار آنان شدند ، خدايا ما بندگ ان و فرزندان بندگان تو
هستيم كه براي خود (تا چه رسد به ديگران) مالك هيچگونه سود و زيان و مرگ
و زندگي و رستخيز نيستيم .خدايا كساني را كه دربارة ما چنان تصور ميكنند
كه آفرينش و روزي دادن به دست ماست ، ما از آنان بيزاريم چنانكه عيسي –
مفوضه مشرك اند (غالي كسي است كه أئمه را از حد بشريت باالتر ببرد و
مفوضه كسي است كه معتقد باشد أمر خلق و رزق به دست أئمه است يعني آن
نسبتهايي كه كتاب أمراء هستي به أئمه دادهاست) كسي كه با ايشان همنشيني يا
آميزش يا همخوراكي يا هم نوشي يا مواصلت كند يا به ايشان زن دهد يا از
ايشان زن بگيرد يا آنان را امين و يا قبول امانت ايشان كند ،يا گفتههاي آنان را
تصديق كند يا به نيم كلمه ايشان را كمك و ياري نمايد از دوستي خداي عز و جل
و دوستي ما خارج ميشود.
عجب اين است كه در زمان ما هر كس به چنين گفتاري يعني واليت
تكويني و تصرف أئمه – عليهم السالم – در تدابير أمور قائل نباشد ، واليت او
را ناقص بلكه او را سنّي و وهابي و بدتر از آن ناصبي ميدانند!!!
خدايا ما اكنون گ رفتار چنين مردمانيم كه از كفريات و شركيات ايشان
همچون امامان خود – سالم هللا عليهم أجمعين -بيزاريم و أئمه خود را جز هاديان
راه خدا و راويان صدوق گفتار رسول هللا نميدانيم و همان دعاي حضرت رضا
(ع) را دربارة اينان عرض ميكنيمَ « : ربَّنَا ال تَ َذ ْر َعلَى األَ ْر ِ
ض ِم ْن ُه ْم َديَّاراً».
-7رجال كشي از ابو حمزة ثمالي از حضرت علي بن الحسين زين العابدين
-عليه السالم – روايت كردهاست كه فرمود« : لعن هللا من كذب علينا ،إني
ذكرت عبد هللا بن سبإ فقامت كل شعرة في جسدي ،لقد ا َّد َعى أمراً عظيماًَ ،ما َلُه
امةَ صالحاً ،أخو رسول هللا َ ،ما َنالَ َ
الكَر َ علي uوهللاِ عبداً لِـلَّ ِه َ ٌّ َلَعَنُه هللا؟ كان
ول هللاِ الكرامةَ ِم َن هللا إال س ُ ال َر ُ سولِِهَ ،وَما َن َ اعِتِه لِـلَّ ِه وَِلَر ُ
ِم َن هللا إال ِبطَ َ
اعِتِه لَهُ» = «خدا لعنت كند كساني را كه دروغ بر ما ميبندند من عبد هللا بن ِبطَ َ
سبأ را يادآور شدم هر مويي كه در بدن من بود سيخ شد و واقعا ً اين شخص امر
بزرگي را ادعا كرد ! خدا او را لعنت كند ، علي بندة صالح خدا بود و برادر
رسول خدا بود وي بدين كرامت نائل نشد مگر به فرمانبرداري و اطاعتش از
خدا و رسول او ، و رسول خدا – صلي هللا عليه وآله -نيز به آن همه كرامت
نائل نشد مگر به اطاعتش از خدا»(.)7
اين فرمايش حضرت علي بن الحسين – عليهما السالم -سنگي است به دهان
آية هللا العظمي كه در صفحة 24كتاب خود نوشتهاست : كمال نهائي از نظر
باصطالح واليت در اهل بيت عصمت كه سرشت آنها از نور پاك است كسبي
نبوده بلكه ذاتي و موهوبي است !! و يا در صفحة 35مينويسد : بر خالف
اولياي خدا كه اين مقام و موقعيت را به وسيلة ممارست و تمرين و طي مراحل
مقدماتي پيدا نميكنند بلكه چنانكه گوشزد نمودهايم ، موهوباتي است إلهي كه از
بدو وجودشان بنا بر تقدير و مشيت سبحاني در آنان نهفتهاست!!
اينان چون از صراط مستقيم و از شاهراه عقل و قرآن دور افتادهاند هر
موهومي را مستمسك عقيدة خود قرار ميدهند از قبيل قرائت قرآن علي – عليه
السالم -در حين والدت و حال اينكه ده دوازده سال بعد از والدت آن حضرت،
قرآن بر پيغمبر نازل شده و به صراحت gميفرمايد ...﴿ : بِ َما أَ ْو َح ْينَا إِلَ ْيكَ َه َذا
ين﴾ = «با آنچه از اين قرآن به تو وحي ا ْلقُ ْرآَ َن َوإِنْ ُك ْنتَ ِمنْ قَ ْبلِ ِه لَ ِم َن ا ْل َغافِلِ َ
كرديم كه همانا پيش از اين از بي خبران بودي» (يوسف )3/و ميفرمايدَ ﴿ :و َما
ون ﴾ = «تو پيش طهُ بِيَ ِمينِكَ إِ ًذا اَل ْرت َ
َاب ال ُم ْب ِطلُ َـ ب َواَل ت َُخ ُّ ُك ْنتَ تَ ْتلُو ِمنْ قَ ْبلِ ِه ِمنْ ِكتَا ٍ
از اين قرآن هيچ چيز نميخواندي و به دست خود نمينوشتي كه [اگرنه چنين
بود] أهل باطل ترديد و شبهه ميكردند» (العنكبوت )48/و ميفرمايدَ ﴿ : ما
َاب َواَل اإْل ِ ي َمانُ « = ﴾...تو نميدانستي كتاب آسماني و ايمان چيست» ا ْل ِكت ُ
(الشورى .)52/اينها آياتي است كه صريحا ً بي اطالعي پيغمبر را از قرآن ، قبل
از وحي ميرساند.
اما اين شوربختان گمراه با يك حديث چرند كه معلوم نيست ساخته و
پرداختة كدام غالي بي ايمان يا معاون شيطان است ، در موضوع والدت علي –
عليه السالم – آوردهاند كه پيغمبر خدا فرمودهاست« : علي در هنگام والدت أذان
گفت( : و حال اينكه أذان در سالهاي بعد از هجرت تشريع شد) و كتب آسماني
انبياي سلف را خواند و سپس قرآن را از اول تا آخر خواند همچنانكه من امروز
حافظم» ! شما ميبينيد كه با قبول اين چرندها انسان در چه چالهها و درِّ ههاي
ضاللت ميافتد كه نجات از آنها ممكن نيست .ما چون متن اين حديث را بر
خالف عقل صريح و آيات روشن قرآن ميدانيم متعرض سند و ضعف آن
نميشويم زيرا اين حديث كه در «روضة الواعظينـ» ابن فتال آمدهاست ، به
قدري چرند است كه انسان حتي از بيان آن شرم ميكند ، زيرا در اين كتاب
حديثي نقل شده كه مضمون آن اين است كه پيغمبر خدا قابلة فاطمة بنت أسد در
هنگام والدت أمير المؤمنين بوده كه جبرئيل به آن حضرت گفتهاست اي محمد
دست خود را دراز كن و آن حضرت چنين كردهاست ! در حالي كه در همين
«روضة الواعظينـ» حديثي بر خالف آن هست كه أمير المؤمنين در خانة كعبه
متولد شدهاست و احاديث ديگر از داستان مثرم عابد و رفتن ابو طالب به نزد
وي .و موهوماتي كه در اين حديث ديده ميشود صرف نظر از سند حديث كه
راويان آن ، همه مجهولين و غالت اند .متن آن بر بطالنش بهترين شاهد است .با
مطالعة اين احاديث مخالف يكديگر در يك كتاب ، معلوم نميشود كه أمير
المؤمنين (ع) در خانة كعبه متولد شدهاست يا در خانة أبو طالب و قابلة أمير
المؤمنين (ع) چهار زن بهشتي بودهاند يا رسول خدا ؟!( .)8اين غاليان أحمق
اين قبيل مطالب بي سروته را جزو فضايل موال شمردهاند!! و ميخواهند با اين
چرندها و مزخرفات موضوع تصرف علي را در كون و مكان ثابت كنند!! ؟
نتيجة قبول اين احاديث چه خواهد بود؟ جز اينكه بگوييم با قرآن خواندن علي در
حين والدت كه چندين سال قبل از بعثت رسول هللا بوده ، علي اگر خدا
نبودهاست حد أقل أفضل از رسول هللا است !! زيرا قرآن ، ناداني و بي اطالعي
رسول خدا و اعراب جاهليت gرا در مطالب قرآني ، يكسان ميشمارد ، آنجا كه
وحي َها إِلَ ْيكَ َما ُك ْنتَ تَ ْعلَ ُم َها أَ ْنتَ َواَل قَ ْو ُم َك ِمنْ ميفرمايد﴿ : تِ ْلكَ ِمنْ أَ ْنبَا ِء ا ْل َغ ْي ِ
ب نُ ِ
قَ ْب ِل َه َذا« = ﴾ ...همانا آن از اخبار غيب است كه به سويت وحي ميكنيم كه پيش
از اين نه تو ميدانستي و نه قومت» (هود )49/و چنين عقيدهاي كه علي را
أفضل از رسول خدا بدانند كفر يا مساوي و مساوق كفر است و هرگاه علي
قبل از نزول آيات براي رسول خدا قرآن خوانده باشد ، از جملة آيات قرآن
داستان إفك عايشهاست كه در صفحات gقبل آورديم .پس پيغمبر قبل از وقوع آن
قضيه ، آيات سورة نور را در تزكيه و تطهير عايشه از علي شنيدهاست و بي
گناهي عايشه بر وي مسلّم شدهاست .پس ديگر آن حيرت و فكرت آن جناب در
اين موضوع چه بودهاست؟ و از اين خيمه شب بازي چه ميخواستهاست؟! و
خود علي كه در اين پيشامد طالق عايشه را به رسول خدا پيشنهاد ميكرد و حتي
كنيز عايشه را براي ابراز حقيقت تهديد نمود ، براي چه بود؟ و صدها قضاياي
ديگر كه قرآن كريم حاوي آن است .از همة اينها گذشته صدور اين اعمال كه ال
بد اسمش معجزهاست چه فايدهاي داشتهاست؟! علي -عليه السالم – چرا اين
معجزهها را به پيغمبر ، نشان ميدادهاست پيغمبر كه منكر فضائل علي نبود؟!
ديگر آنكه داللت دارد قرآن پيش از نزول بر قلب مبارك پيامبر أكرم (ص) بر
علي نازل شده بود !! و بر آن حضرت از زمان والدت وحي نازل ميشد كه
صريحا ً بر خالف اجماع علماي شيعهاست !
شما را به خدا هيچ احمقي حاضر ميشود اين قبيل مطالب را به عنوان
عقيدة ديني بپذيرد و اساس اعتقادات خود را بر پاية چنين موهوماتي بگذارد ؟!
خدا ما و جميع مسلمانان را از اين موهومات و خرافات و از شر ُغ ٰالة كه
بدترين آفات اند ، نجات بخشد و به دين صحيح و صراط مستقيم إلهي كه دين
اسالم و پيروي قرآن است ، هدايت فرمايد.
گفتگو در آفات ُغ ٰالة بود كه اين گروه بدمآل آن قدر در آزار رسول و آل او
– عليهم السالم -كوشيدند كه به كرات از جانب آن بزرگواران مورد طعن و
نفرين قرار گرفتند .اينكه به روايت ذيل توجه فرماييد:
-8شيخ كشي – رحمه هللا عليه -در رجال خود (ص )452و عالمه مجلسي
در جلد هفتم بحار األنوار (ص )220چاپ كمپاني مينويسند« : قال أبو الحسن
علي بن محمد بن قتيبة ومما وقع عبد هللا بن حمدويه البيهقي و َكتَ ْبتُهُ من رقعته:
أن أهل نيسابور قد اختلفوا في دينهم وخالفـ بعضهم بعضا ً ويكفر بعضهم بعضا ً
وبها قو ٌم يقولونـ إن النبي عرف جميع لغات أهل األرض ولغات الطيور
وجميع ما خلق هللا وكذلك ال بد أن يكون في كل زمان من يعرف ذلك ويعلم ما
يضمر اإلنسان ويعلم ما يعمل أهل كل بالد في بالدهم و منازلهم ،وإذا لقي طفلين
فيعلم أيهما مؤمن وأيهما يكون منافقاً ،وأنه يعرف أسماء جميع من يتواله في
الدنيا وأسماء آبائهم وإذا رأى أحدهم عرفه باسمه من قبل أن يكلمه .ويزعمون
ُج ِع ْلتُ فِداكَ أن الوحي ال ينقطع والنبي لم يكن عنده كمال العلم وال كان عند
أحد من بعده وإذا حدث الشيء في اي زمان كان ولم يكن علم ذلك عند صاحب
الزمان أوحى هللا إليه وإليهم! فقال :كذبوا لعنهم هللا وافتروا إثما ً عظيما ً» = «ابو
الحسن علي بن محمد بن قتيبه ميگويد :از جمله توقيعاتي كه دربارة «عبد هللا بن
حمدويه بيهقي» صادر شده و من از آن رونويسي كردهام آن است كه اهل
نيشابور در دين خود اختالف كرده و با يكديگر مخالفت gنموده به تكفير يكديگر
پرداختند ، در نيشابور جماعتي هستند كه قائل اند به اينكه پيغمبر (ص) جميع
لغات مردم روي زمين و زبان پرندگان و جميع آفريدگان خدا را ميداند و ناچار
در هر زماني بايد كسي باشد كه اينها را بداند و بايد آن كس آنچه در ضمير هر
كس ميگنجد و اهل هر شهر و بلدي آنچه در شهر خود و منزل خود ميكنند،
بداند و همچنين هرگاه با دو طفل مالقات ميكند بداند كه كدام يك از آن دو مؤمن
و كدام يك منافق خواهد بود و بايد نام كساني را كه او را دوست ميدارند بداند و
نام پدرانشان را نيز بداند و چون هر يك از آنها را ديد او را پيش از آنكه با وي
سخن گويد به نام بشناسد .فدايت شوم اينان ميپندارند كه وحي هيچ گاه منقطع
نميشود و در نزد پيغمبر كمال علم نيست و در نزد هيچ كس كه بعد از اوست
نيز چنين علمي نيست ، و هرگاه در زماني پيشامدي رخ دهد كه علم آن در نزد
صاحب الزمان نباشد خدا همان وقت به او وحي خواهد كرد .در جواب اين
پرسشها توقيعي از امام صادر شد كه چنين بود : دروغ ميگويند خدا ايشان را
لعنت كند .اينان افتراء بافته و گناه عظيمي مرتكب شدند» .اين توقيع و نفرين
شامل تمام كسانياست كه در بارة امام يا پيغمبر اينگونه عقيده دارند و به چند
حديث ضعيف كه از غاليان در كتبي مانند «بصار الدرجات »gو «كافي» و عموم
مردم و حتي آيات عظام (!!) را گمراه كردهاند!
-9در رجال كشي (ص )196از عبد الرحمن بن كثير روايت است كه
ن هللاُ
روزي حضرت صادق – عليه السالم -به اصحاب gخود فرمودَ« : لَع َ
سعيد ولعن يهودية كان يختلف إليها يتعلم منها السحر والشعبذة ٍ المغيرة بنَ
َ
قوما كذبوا عليَّ ً كذب على أبي فسلبه هللا اإليمان ،وإنَ والمخاريق ،إن المغيرة
عبيد الذي خلقنا واصطفانا ما ُ حر الحديد ،فوهللا ما نحن إال
ما لهم أذاقهم هللا َّ
نقدر على ضر وال نفع إن رحمنا فبرحمته وإن عذبنا فبذنوبنا ،وهللا ما لنا على
هللا من حجة وال معنا من هللا براءة وإنا لميتون ومقبورون ومنشرون ومبعوثون
صلَّىوموقوفون ومسئولون،ـ ويلهم ما لهم لعنهم هللا فلقد آذوا هللا وآذوا رسوله ( َ
هللاُ َعلَيه َوآلِ ِه) في قبره وأمير المؤمنين وفاطمة والحسن والحسين وعلي بن
الحسين ومحمد بن علي (صلوات هللا عليهم) ،وها أنا ذا بين أظهركم لحم رسول
مرعوبا ،يأمنون وأفزع
ً هللا وجلد رسول هللا أبيت على فراشي خائفاً وجالً
وينامون على فرشهم وأنا خائف ساهر وجل ،أتقلقل بين الجبال والبراري ،أبرأ
إلى هللا مما قال في األجدع البراد عبد بني أسد أبو الخطاب لعنه هللا ،وهللا لو
ابتلوا بنا وأمرناهم بذلك لكان الواجب أال يقبلوه فكيف وهم يروني خائفاً وجالً
وأتبرُأ إلى هللا منهم ،أشهدكم أني امرؤ ولدني رسول هللا َّ أستعدي هللاَ عليهم،
حَمني وإن عصيته صلَّى هللاُ َعلَيه َوآلِ ِه) وما معي براءة من هللا ،إن أطعته َر ِ
( َ
أشد عذابه» = «خدا لعنت كند مغيره بن سعيد را و خدا شديدا أو َّ
ً ً عذابا عذبنيَّ
لعنت كند آن زن يهودي را كه مغيره با او آمد و شد ميكرد و از او سحر و
شعبده ميآموخت ، همانا مغيره بر پدر من (= حضرت باقر) دروغ بست پس
خدا ايمانش را از وي سلب كرد ، گروهي هم بر من دروغ بستند اينان چرا چنين
ميكنند؟ خدا حرارت آهن را به ايشان بچشاند به خدا سوگند ما جز بندگان خدايي
كه ما را آفريد و برگزيد ، نيستيم .ما قادر به هيچ نفع و ضرري نيستيم .اگر ما
را رحمت كند از رحمت خود اوست و اگر ما را عذاب كند به سبب گناهان خود
ماست .به خدا سوگند ما را بر خدا چنين حجتي نيست و با ما از جانب خدا هيچ
برائت و برات آزادي نيست .ما نيز چون ديگران ميميريم و در قبر افكنده
ميشويم ، و محشور و بر انگيخته ميشويم و در نزد پروردگار بازداشته
ميشويم ، و از اعمالي كه انجام دادهايم ، پرسش ميشويم ، واي بر ايشان خدا
آنان را لعنت كند هرآينه موجب ناخرسندي خدا است و رسول خدا را در قبرش
آزردند و امير المؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و محمد بن علي را نيز .اينك
من در ميان شما هستم از گوشت و پوست رسول خدا هستم در فراش خود
ترسان و بيمناك و هراسان ميخوابم و آنان ايمن اند در حالي كه من ميترسم و
آنان بر فراش خود آسوده ميخوابند در حالي كه من بيمناك و بيدار و هراسان
در ميان كوهها و بيابانها مضطرب و سرگردان .به سوي خدا بيزاري ميجويم
از آنچه اين مرد أجدع (= دماغ بريده) أسدي يعني أبو الخطاب دربارة من
ميگويد ، خدا لعنت كند او را ، به خدا سوگند اگر ايشان به وسيلة ما آزمايش
ميشدند و ما آنها را أمر ميكرديم بدين گونه اعتقادات ، بر ايشان واجب بود كه
يهود دربارة او گفتندُ « :ع َز ْير ابن هللا» در سينهاش چيزي خطور كرد خدا نام او
را از رديف پيغمبران محو كرد ،بخدا سوگند اگر عيسي بدآنچه نصاري دربارة
او گفتند« :مسيح پسر خداست» اقرار ميكرد خدا تا روز قيامت كري و گمنامي
نصيب او ميكرد ، به خدا سوگند اگر من نيز اقرار كنم بدآنچه اهل كوفه
ميگويند« :امام خداي روي زمين است» زمين مرا فرو خواهد برد ، همانا من
نيستم جز بندة مملوكي كه قادر بر ضرر چيزي يا نفع چيزي نيستم».
النبوة» = «خداوند نامش را از َّ در اين جملة شريفة «فمحا هللا اسمه من
زمرة انبياء محو فرمود» يك معناي دقيق و عالي نيز خفتهاست و آن اينكه معناي
عصمت كه غاليان دربارة إمامان و به تبعيت از اين عقيده دربارة پيغمبران قائل
اند ، نيز صحيح نيست زيرا جناب ُع َزير به علت آنچه دربارة خود تصور نمود،
نامش از رديف پيغمبران محو شد .پس عصمت آنچناني نيز پايهاي از عقل و نقل
ت «و اگر عيسي چنين ميكرد خدا او را چنان ميكرد !» ندارد .و همچنين عبار ِ
نيز رسانندة همين معني است.
-11در كتاب احتجاج gطبرسي (ج /2ص )234از حضرت رضا (ع)
حديثي است دربارة قائلين به الوهيت أمير المؤمنين كه در پايان حديث ميفرمايد:
علي كان آكالً في اآلكلين وشاربا ً في الشاربين وناكحا ً في الناكحين
ٌّ «أوليس
ومحدثا ً في المحدثين وكان مع ذلك مصليا ً خاضعا ً بين يدي هللا ذليالً وإليه أ َّواها ً
منيباً؟ أفمن هذه صفته يكون إلها؟؟ فإن كان هذا إلها ً فليس منكم أح ٌد إال وهو إلهٌ
لمشاركته له في هذه الصفات الداالت على حدوث كل موصوف بها» = «مگر
علي (ع) نبود كه مانند ديگران ميخورد و مانند ديگران ميآشاميد و چون
ديگران با زنان نكاح و مقاربت ميكرد و همچون ديگران ُجنُب ميشد ، و با
تمام اين احوال نمازگذاري خاضع بود كه در مقابل خدا ذليالنه و با آه و افسوس
و انابه ميايستاد پس اگر كسي كه صفاتش چنين باشد ، خدا ميشود هيچ كدام از
شماها نيست جز اينكه خداست ! زيرا در اين صفاتي كه داللت دارند كه هر
موصوفي كه بدين صفات است حادث است شما هم شركت داريد (پس شما هم
خداييد!! ؟) .ميبينيد كه چگونه جنابش ، جد بزرگوارش حضرت علي (ع) را به
صفاتي ميستايد كه در افراد بشر ممكن است نظاير بسياري داشته باشد».
باز در رجال كشي (ص )100آوردهاست كه پارهاي از دانشمندان گفتهاند
كه عبد هللا بن سبأ يهودي بود و اسالم آورد و اظهار واليت علي ميكرد اما در
واقع بر يهوديت خود باقي بود .او آنچه كه دربارة يوشع بن نون قائل بود در حال
اسالمش نيز بعد از وفات رسول خدا دربارة علي قائل شد .وي نخستين
كسياست كه عقيده به وجوب امامت علي (ع) را شهرت داد و از دشمنان او
اظهار برائت كرد و مخالفان او را به كفر نسبت داد .از اينجاست كه مخالفين
شيعه ميگويند كه اصل تشيع و رفض از يهوديت اخذ شدهاست( .پايان فرمايش
كشي).
-12در بحار األنوار (ج /7ص )332چاپ كمپاني به نقل از «عيون اخبار
الرضا» (باب ،28فيما جاء من األخبار المتفرقة) از ابراهيم بن ابي محمود
روايت ميكند كه « : قال : قلت للرضا :uيا ابن رسول هللا! إن عندنا أخباراً في
فضائل أمير المؤمنين uوفضلكم أهل البيت وهي من رواية مخالفيكم وال نعرف
مثلها عنكم أفندين بها؟؟ فقال :يا ابن أبي محمود! لقد أخبرني أبي عن أبيه عن
جده uأن رسول هللا قالَ :منْ أصغى إلى ناطق فقد عبده فإن كان الناطق عن
هللا عز وجل فقد عبد هللا وإن كان الناطق عن إبليس فقد عبد إبليس يا ابن أبي
محمود! إن مخالفينا وضعوا أخباراً في فضائلنا وجعلوهاـ على أقسام ثالثة أحدها
الغلو وثانيها التقصير في أمرنا وثالثها التصريح بمثالب أعدائنا فإذا سمع الناس
الغلو فينا كفروا شيعتنا ونسبوهم إلى القول بربوبيتنا وإذا سمعوا التقصير
اعتقدوه فينا وإذا سمعوا مثالب أعدائنا بأسمائهم ثلبونا بأسمائنا وقد قال هللا عز
ُون هللاِ فَيَ ُ
سبُّوا هللاَ َعدْواً بِ َغ ْي ِر ِع ْل ٍم يا ابن أبي ُون ِمنْ د ِ سبُّوا الَّ ِذ َ
ين يَ ْدع َ وجل وال تَ ُ
محمود إذا أخذ الناس يمينا ً وشماالً فالزم طريقتنا فإنه من لزمنا لزمناه ومن
فارقنا فارقناه إن أدنى ما يخرج الرجل من اإليمان أن يقول للحصاة هذه نواة ثم
يدين بذلك ويبرأ ممن خالفه يا ابن أبي محمود احفظ ما حدثتك به فقد جمعت لك
فيه خير الدنيا واآلخرة» = «ابراهيم بن ابي محمود گفت : به حضرت رضا –
عليه السالم -عرض كردم اي فرزند رسول خدا در نزد ما اخباري از فضائل
أمير المؤمنين (ع) و فضيلت شما اهل بيت موجود است كه آن اخبار از روايت
مخالفان شماست و ما مانند آنها را در نزد شما نشناخته و ندانستهايم ، آيا به آنها
معتقد باشيم ؟ حضرت فرمود : اي پسر ابي محمود پدرم مرا خبر داد از جدم كه
رسول خدا (ص) فرمود : هركه گوش دل به گويندهاي دهد در حقيقت او را
پرستيدهاست پس اگر گوينده سخن از خدا بگويد ، اين شنونده ، خدا را
پرستيدهاست و اگر آن گوينده سخن از ابليس بگويد اين شنوندهابليس را
پرستيدهاست ! آنگاه حضرت فرمود : اي پسر ابي محمود همانا مخالفان ما
اخباري در فضائل ما وضع كردند و آن را بر سه قسمت كردند يكي از آن سه
قسمت غلو است (كه ما را از حد بشري باال بردند) و قسمت دوم آن كوتاهي در
أمر ماست (ما را از حد يك مسلمان هم پايين تر آوردند) و قسمت سوم آن
تصريح به بدگوئي از دشمنان ماست .پس هرگاه مردم اخبار غلو دربارة ما را
بشنوند ، شيعيان ما را تكفير ميكنند و آنان را به اعتقاد به ربوبيت ما نسبت
ميدهند و هرگاه تقصير دربارة ما را بشنوند آن را دربارة ما معتقد ميشوند و
هرگاه مثالب دشمنان ما را با نام و نشان بشنوند ما را بانام و نشان دشنام دهند
در حالي كه خداي – عز و جل -ميفرمايد : كساني را كه غير خدا را ميپرستند
دشنام مدهيد تا آنان خدا را از روي دشمني و ناداني دشنام ندهند (االنعام.)108 /
اي پسر ابي محمود همين كه مردم راه راست وچپ را گرفتند تو مالزم طريقة
ما باش به جهت اينكه هركس مالزم ما باشد ما نيز مالزم او هستيم و كسي كه از
ما مفارقت جويد ما نيز از او مفارقت جوييم ، همانا كمترين چيزي كه شخص را
از ايمان خارج ميكند آن است كه به سنگريزه بگويد كه اين هستهاست ، آنگاه
بدان معتقد شود و از مخالف خود بيزاري جويد .اي پسر ابي محمود حفظ كن
آنچه تو را حديث كردم .بدان ، هر آينه خير دنيا و آخرت را در آن برايت جمع
كردم».
مي بينيد كه امام (ع) چگونه ميترساند كسي را كه ميگويد سنگريزه
هستهاست و بدان معتقد شود يعني قائل شود به اينكه انسان فوق انسان است و
بشر كار ملك ميكند ، تا چه رسد كه كار خدا كند ؟!
-13در خصال صدوق (ص )64چاپ اسالميه آمدهاست « : قال أبي عبد
هللا جعفر بن محمد الصادق عليهما السالمْ :أَدْنى ما يخ ُر ُج به الرج ُل عن اإليمان
غال فيستمع إلى حديثه ويص ِّدقُهُ على قوله ،إن أبي حدَّثني عن أن يجلس إلى ٍ
أبيه عن جدِّه عليه السالم أن رسول هللا قال :صنفان من أمتي ال نصيب لهما
في اإلسالم ،ال ُغالةُ والقد ِريَّةُ» = «حضرت صادق (ع) فرمود : كمترين چيزي
كه شخص را از ايمان خارج ميكند آن است كه در كنار فردي غالي بنشيند و به
حديث او گوش دهد و گفتار او را تصديق كند ، همانا پدرم حديث كرد از پدرش
و آن جناب از جدش (ع) كه رسول خدا (ص) فرمود : دو صنف از امت من
بهرهاي از ايمان ندارند -1 : غاليان -2 ، قدريان».
-14عالمة مامقاني در كتاب «مقباس الهدايه» (ص )89حديثي از حضرت
أبو الحسن – عليه السالم -آوردهاست كه حضرت صادق (ع) فرمود« : ما أنزل
هللا سبحانه وتعالى آيةً في المنافقين إال وهي فيمن ينتحل التشيع» = «خداي
سبحانه هيچ آيهاي در مورد منافقين نازل نكردهاست مگر اينكه شامل كساني
ميشود كه خود را در رديف شيعيان در آوردهاند».
پس با اين همه احاديث كه در مذمت ُغ ٰالة آمدهاست و مذاهب باطلهاي كه به
نام طوائف شيعه پيدا شدهاست چون مذهب َكيْسانِيَّه ،و إسماعيليه ،و حربيِّه،
وهاشميه ،و رزاميه ، و فطحيه ، و سمطيه ، و ناووسيه ، و واقفه ،و زيديه ،و
بتريه ،و جاروديه ،وسليمانيه ،و صالحيه ،و خطابيه ، و بيانيه ،و بنانيه،
صيْريّه ،و شريفيه ،و مف ِّوضه ،وامثال آنها( ...براي و مخ ِّم َسه ،و عليائيه ،و نُّ َ
تفصيل و اطالع بر مذاهب آنها بايد به كتب ملل و نحل رجوع كرد) هر چند از
اين فرقهها امروز جمعيت مشهوري جز فرقة زيديه و اسماعيليه در روي زمين
نيست .اما هر چه باشد آثار و اقوال آن فرقههاست .زيرا گذشته از اينكه اختالط
و امتزاج فرقههاي شيعه با يكديگر امري ممكن بلكه ناگزير بودهاست و بسياري
از رجال شيعه مدتها در مذاهب مختلف بوده و اخيراً به مذهب تشيع گرويدهاند و
يا از مذهب حق منصرف و به مذهب باطل روي آوردهاند چنانكه في المثال
دربارة معلّي بن ُخنَيس گفتهاند كه او أول مغيري مذهب بوده يعني از اصحابg
«مغيره بن سعيد» بوده كه نفرين امام دربارة او گذشت( .)9سپس دعوت به
«محمد بن عبد هللا نفس زكيه» (ره) مينمود و به همين اتهام مأخوذ و مقتول شد.
اين شخص را شيخ طوسي از اصحاب gحضرت صادق – عليه السالم-
شمردهاست و معلّي احاديث از آن حضرت روايت كردهاست و همچنين كسان
ديگري كه قبالً داراي مذاهب باطله بودهاند و اخيراً به مذهب حق گرويدهاند يا
بالعكس .عالوه بر اينها صاحبان مذاهب باطله سعي داشتهاند كه مذهب حق را
نيز آلوده به عقايد خود كنند چنانكه در رجال كشي (ص )196از يونس از هشام
بن الحكم روايت شدهاست كه او از حضرت صادق (ع) شنيدهاست كه
ميفرمود« : كان المغيرةُ بن سعيد يتع َّمد الكذب على أبي ،ويأخذ كتب أصحابه،
وكان أصحابه المستترون بأصحاب أبي يأخذون الكتب من أصحاب أبي
يدس فيها الكفر والزندقة ويسندها إلى أبي ثم يدفعها ُّ فيدفعونها إلى المغيرة فكان
إلى أصحابه فيأمرهم أن يبثُّوها في الشيعة ،فكلما كان في كتب أصحاب أبي من
الغل ّو فذاك ما دسه المغيرة بن سعيد في كتبهم» = «مغيره بن سعيد عمداً دروغ
بر پدرم (= حضرت باقر) ميبست و اصحاب او در ميان اصحاب gپدرم مستتر
و مخفي بودند ، اصحاب او كتب اصحاب پدرم را ميگرفتند و به مغيره ميدادند
او در آنها هرچه از جنس كفر و زندقه بود وارد كرده و سند آن را به پدرم
متصل ميكرد ، آنگاه آن كتابها را به اصحاب gخود رد مينمود و دستور ميداد
كه آنها را در بين شيعه بپراكنند ، پس آنچه را كه در كتب اصحاب پدرم از
مطالب غل ّوآميز هست همانهايياست كه مغيره بن سعيد در كتابهاي آنها دس و
جعل كردهاست».
پس منشأ و منبع اينگونه احاديث معلوم شد كه از كجاست و چه اشخاص
آنها را ساخته و پرداختهاند .از سوي ديگر شيعيان نيز از كثرت و شدت ارادتي
كه به خاندان نبوت و أهل بيت پيامبر داشتهاند هر سخني كه به نام آنان گفته
ميشد ، پذيرفتهاند و كمتر اتفاق افتاده كه در صحت و سقم احاديث منسوبه به
ائمه – عليهم السالم -دقت كرده باشند و در صدد تنقيح و تصحيح آن بر آمده
باشند و چنانكه خود آن بزرگواران پيش بيني كردهاند ، گويي خدا عقل را از آنان
گرفتهاست! چنانكه در رجال كشي (ص )179در ذيل احوال «أسلم م ّكي» موالي
محمد بن الحنفيه آوردهاست كه حضرت امام محمد باقر – عليه السالم-
ش َّكا َكا ً والربع
ميفرمود « : لو كان الناس كلهم لنا شيعة لكان ثالثة أربَاعهم لنا ُ
اآلخر أحمقا ً» = «اگر همة مردم شيعة ما بودند هر آينه سه چهارم آنان نسبت به
ما شكاك بودند و يك چهارم ديگر احمق بودند» !!! دقت در حديث شريف
بسياري از مجهوالت را روشن ميكند.!!
چنين مردم خوشباوري كه هرچه را بشنوند همين كه نام امامي را بر روي
آن گذاشته باشند باور كنند و آن را مالك عقيده و اعمال خود قرار دهند ، هر چند
مخالف صريح قرآن باشد ، بديهي است كه در نزد امامان كه از زيركان و
زبدگان عقالي جهان اند هرگز مقبول نخواهند بود و چنين كساني هرگز مورد
محبت و عالقة آن بزرگواران نخواهند شد زيرا آنان خود اعقل عقال بوده و به
عاقالن عالقمندند .چنانكه در «مشكوة األنوار» طبرسي (ص )214اين حديث
شريف آمدهاست « : عن أبي عبد هللا :uإنا لنحب من شيعتنا من كان عاقالً
فهيما ً حليما ً مداريا ً صدوقا ً وفيا ً» = «ما از شيعيان خود كساني را دوست
ميداريم كه عاقل و فهميده و دانشمند و بردبار و سازگار و راستگو و وفادار
باشند» .در امالي شيخ مفيد (ص ، 133مجلس )23نيز چنين حديثي با عبارت
ذيل از حضرت صادق – عليه السالم -روايت شدهاست كه فرمود « : إنا لنحب
من شيعتنا من كان عاقالً فهما ً فقيها ً حليما ً مداريا ً صبوراً صدوقا ً وفيّاً .ثم قال:
خص األنبياء عليهم السالم بمكارم األخالق فمن كانت فيه َّ إن هللا تبارك وتعالى
فليحمد هللا على ذلك ومن لم تكن فيه فليتض َّرع إلى هللا تبارك وتعالى وليسأله.
قالُ :ج ِعلت فداك! وما هي؟ قال « :uالورع والقنوعـ والصبر والشكر والحلم
والحياء والسخاء والشجاعة والغيرة واألمانة» = «من از شيعيانمان كسي را
دوست دارم كه عاقل ، فهميده ، دانا ، بردبار ، پايدار ، شكيبا ، راستگو ، و فادار
بوده باشد ، همانا خداي تبارك و تعالي پيغمبران را به مكارم اخالق اختصاص
داد پس كسي كه در او اينگونه اخالق بود بايد خدا را بر آن سپاس گذارد و آن
كسي كه در او نيست بايد به خداي تعالي تضرع كرده و از وي درخواست كند،
راوي گفت فدايت شوم آن اخالق كدام است ؟ حضرت فرمود : پرهيزكاري و
قناعت و صبر و شكر و بردباري و حيا و سخاوت و شجاعت و غيرت و
امانت».
چنانكه قبالً هم در ذيل بحث واليت و مودت مؤمنان با يكديگر گفتيم:
محبت و مودت مؤمنين با يكديگر همان سنخيتياست كه در اعمال حسنه با
يكديگر دارند .و محبت علي و اوالد علي (ع) در حقيقت همان محبت و عالقه به
حقايق دين و اعمال حسنه و خصائل فاضلهاست كه علي و فرزندانش مظهر
بارز آن اند .پس حب علي يعني حب ايمان به خدا ، زيرا علي از بزرگترين
مؤمنين به خدا بود و حضرتش مظهر أت ّم ايمان بود .حب علي (ع) از بزرگترين
مؤمنين به قيامت بود .چنانكه خدا دربارة او و خانوادهاش و نظاير ايشان
ستَ ِطي ًرا ﴾= «آنان ميترسند از روزي
ان ش َُّرهُ ُم ْ ميفرمايدَ ...﴿ : ويَ َخافُ َ
ون يَ ْو ًما َك َ
كه شرش همه را فراگيرندهاست»( .اإلنسان ،)7 /و باالخره حب علي يعني حب
صاله و زكات و مساوات و نصرت مظلوم و سركوبي ظالم و حب عدالت و
فضايل عالية انساني كه علي (ع) بزرگترين مظهر اين صفات gعاليه بود .و گرنه
دوستي موهومي كه و هم پرستان و خيال پروران مدعي آن اند ، منشأ هيچ
خيري نخواهد بود.
سنخيّت و تجانس ، افراد را محبوب حقيقي يكديگر ميكند و ساير محبوبيتها
چيزي نيست و بسا كه منشأش ماديت باشد .شيعيان علي يعني دوستداران عدالت
و أمانت و عفت و تقوي و .....چنانكه طبرسي در «مشكوة األنوار» از حضرت
صادق (ع) روايت كردهاست كه آن حضرت ميفرمود پدرم براي من حديث
كرده كه شيعيان ما اهل بيت ، هميشه از بهترين مردم بودند اگر فقيهي بود از
ايشان بود و اگر مؤذني بود از ايشان بود و اگر امامي بود از ايشان بود و اگر
سرپرست يتيمي بود از ايشان بود و اگر صاحب gامانتي بود از ايشان بود و
اگر .....و اگر .....پس چنين باشيد تا ما را نزد مردم محبوب كنيد نه آن چنان كه
ما را در نزد مردم مبغوض نماييد!.
در جلد يازدهم بحار األنوار به نقل از «إرشاد» مفيد از ابن شهاب از
زهري روايت كردهاست كه « : حدثنا علي بن الحسين uوكان أفضل هاشمي
أدركناه قال :أحبونا حب اإلسالم فما زال حبُّكم لنا حتى صار شينا ً علينا» = «ما
را چنان دوست داريد كه اسالم دستور داده كه مسلمانان را دوست بداريد تا
پيوسته دوستي شما نسبت به ما زينت ما باشد نه اينكه از ح ّد بگذرد و ننگي شود
بر ما».
در مناقب ابن شهرآشوب (ج ،4ص )162از «حلية األولياء» آوردهاست كه
يحيي بن سعيد گفت « : سمعت علي بن الحسين uيقول واجتمع عليه أناس
فقالوا له ذلك القول يعني اإلمامة فقال :أحبونا حب اإلسالم فإنه ما برح بنا حبكم
حتى صار علينا عاراً ،و في رواية الزهري :ما زال حبكم لنا حتى صار شينا ً
علينا» = «شنيدم حضرت علي ابن الحسين – عليه السالم -را كه سخن ميگفت
در حالي كه مردم در پيرامون آن حضرت اجتماع كرده بودند و گفتگو موضوع
امامت بود پس آن حضرت فرمود : ما را دوست داشته باشيد آنگونه دوستي كه
سببش اسالم است (يعني همانگونه كه مسلمانان بايد يكديگر را دوست داشته
باشند چنانكه در بحث واليت گذشت) ، اينگونه دوستي پايان ناپذير است تا وقتي
كه از ح ّد بگذرد و بر ما ننگي شود» .هم چنانكه دوستي ُغ ٰالة ننگي است براي
آن بزرگواران.
و نيز از آن بزرگوار در كتاب رجال كشي (ص )111از خالد كابلي روايت
شدهاست كه ميگفت « : سمعت علي بن الحسين (ع) يقول :إن اليهود أحبوا
عزيراً حتى قالوا فيه ما قالوا فال عزير منهم وال هم من عزير ،وإن النصارى
أحبوا عيسى حتى قالوا فيه ما قالوا فال عيسى منهم وال هم من عيسى ،وأنا على
سنَّ ٍة من ذلك إن قوما ً من شيعتنا سيح ُّبونا حتى يقولوا فينا ما قالت اليهود في ُ
عزير وما قالت النصارى في عيسى ابن مريم فال هم منا وال نحن منهم» =
«همانا يهود ُعزير را دوست داشتند تا اينكه دربارة او گفتند آنچه گفتند پس نه
ُعزير از ايشان است و نه ايشان از عزير اند و نصاري عيسي را دوست داشتند
تا اينكه دربارة او گgفتند آنچه گفتند پس نه عيسي از ايشان است و نه ايشان از
عيسي .ما اهل بيت نيز بر چنين سنتيم همانا به زودي گروهي از شيعيان ما را
دوست خواهند داشت تا اينكه دربارة ما بگويند آنچه يهود دربارة ُعزير و
نصاري دربارة عيسي م ّدعي شدند ، پس نه ايشان از ما هستند و نه ما از
ايشان».
يهود دربارة ُعزير گ فتند كه او پسر خدا ست و نيز نصاري دربارة عيسي
چنين ادعائي كردند .بديهي است در ميان مسلمانان چنين ادعائي دربارة كسي
نخواهد شد كه بگويند فالن پسر خداست .زيرا آيات قرآن به صراحت gاينگونه
ادعاها را رد كردهاست و مسلمانان در هر شبانه روزي حد اقل پنج مرتبه در
ركعات نماز ميخوانند ﴿ لَ ْم يَلِ ْد َولَ ْم يُولَ ْد﴾ = «خدا فرزندي ندارد و فرزندكسي
نيست» .پس آنچه ممكن است دربارة أئمه (ع) بگويند همين عقائد سخيفهاست كه
آنان را مدبر كون و مكان و متصرف در عالم امكان خوانند و به حقيقت اين ادعا
بدتر و زشتتراست از آنچه يهود و نصاري دربارة ُعزير و عيسي گفتند .چنانكه
خود آن بزرگواران هم به اين معني توجه داشتهاند كه فرمودهاندَ « : وهللاِ إنَّ
ين أش َْر ُكوا» = «غاليان از يهود س َوال ِذ َ
المجو ِ
صارى َو ُ الغالةَ ش ٌّر من اليَ ُهو ِد َوالنَّ َ
و نصاري و مجوس و كساني كه مشرك شدند ، بدتر اند» .پس آن كسي كه به
خداي واحد ايمان داشته و به نبوت انبياء معتقد است و از روز حساب انديشه
دارد و به اهل بيت پيغمبر اقتداء كرده و به آنها ارادت ميورزد و از عقل و
وجدان بهرهاي دارد هرگز به چنين كلماتي كه از عقايد ُغ ٰالة است ، تفوه
نميكند ، سهل است انديشة چنين خيال باطل وشرك محض را در قلب راه
فهرست مطالب
آشنايي با غالة3................................................................................
ُغالة بزرگتـرين آفات و خبيثتـرين ن َكبات19..............................................
فهرست مطالب39.............................................................................