Professional Documents
Culture Documents
نقد و بررسي
روايات مهدي
م -عبد اللهى
مقدمه
بعد از رحلت رسول اكرم (ص) فرقههاي خمتلفي در اسالم پديد آمد كه ما به ذكر بعضي
از فرقي كه خود را دوستدار علي بن ايب طالب ميدانسته ميپردازمي .البته اگر متام اختالفات را
در اينمورد خبواهيم بنگارمي ;,خود چندين كتاب ميشود .و براي اطالع بيشرت خوانندگان عزيز
ميتوانند به كتب خمتلفي منجمله كتاب (فرق الشيعة) نوخبيت و (مقاالت االسالميني و اختالف
املصلني) اشعري ,و كتاب (ملل و حنل) شهرستاين ,و (املقاالت و الفرق) اشعري مراجعه منايند.
بعد از پيغمرب (ص) مسلمانان در مورد جانشيين سعد بن عباده و ابو بكر بن قحافه
اختالف كردند كه سراجنام ابو بكر جانشني پيغمرب (ص) شد.
بعد از او عمر و سپس عثمان ,و بعد از كشته شدن عثمان ,علي جباي او نشست.
عدهاي منجمله معاويه با علي خمالفت كردند كه به آهنا اصحاب صفني گويند .عدهاي ديگر
منجمله عايشه و طلحه و زبري با علي خمالفت كردند كه به آهنا اصحاب مجل گويند .عدهاي
مانند اسامه بن زيد ,عبد اهلل بن عمر ,سعد بن ايب وقاص ,خود را يب طرف نشان دادند كه به
آهنا معتزله گويند .بعدها چون علي به حكمني راضي شد .عدهاي علي را مشرك دانستند كه به
آهنا ما رقني گويند .چون علي كشته شد ,عدهاي گفتند كه وي منرده و منريد تا اينكه دنيا را
پراز عدل و داد كند .و سردستة اينها يكنفر يهودي مسلمان شده بنام عبد اهلل بن سبا بود .واو
اولني كسي است كه در اسالم ناسزا به ابو بكر و عمر و عثمان را شروع كرد .و در حق علي
غلو منود ,و به اينگروه سبائيه گويند .علي چند پسر داشت منجمله :حسن و حسني و حممد بن
حنفيه ,بعد از مرگ علي عدهاي قائل به امامت; حممد بن حنفيه شدند كه به اينها كيسانيه
گويند .گروهي نيز با حسن بن علي بيعت كردند هرچند كه علي ,حسن را جانشني خود
نساخت چنانكه در كتاب( :مروج الذهب) مسعودي ,كه از كتب شيعه ميباشد و در كتاب
(تاريخ طربي) و ديگر كتب آمده كه در هنگام; مرگ علي از او سؤال شده كه« :آيا پس از
تو حسن را انتخاب كنيم؟» ,گفت« :در اين باره نه ميگومي انتخاب كنيد و نه ميگومي كه
انتخاب نكنيد»;.
بعد از حسن بن علي عدهاي با برادرش حسني بن علي ,بيعت كردند ,بعد از كشته شدن
حسني ,شيعيانش در شك افتاند ,گفتند :كه عمل حسني با عمل حسن جور در منيآيد .حسن
با زيادي سپاه كه با او بود ,با معاويه صلح كرد و از او مستمري در يافت ميداشت و حسني
با كمي يار جنگيد و كشته شد ,پس قائل به امامت حممد بن حنفيه شدند .بعد از مرگ حممد
بن حنفيه ,عدهاي گفتند كه او منردهاست; و در كوه رضوي پنهان; است ,و هرگز خنواهد مرد,
صبحگاهان آهوان نزد او ميآيند و او از شري آنان ميآشامد ,و يك شري در مست راست او و
پلگين در مست چپ اوست ;.گروهي ديگر گفتند كه :حممد بن حنفيه مرد و پس از وي امامت;
به پسرش ابو هاشم عبد اهلل بن حممد كه بزرگرتين فرزند اوست ;,مريسد ,و به اين فرقه هامشيه
گويند.
بعد از مرگ ابو هاشم عبد اهلل به حممد ,عدهاي گفتند كه عبد اهلل بن حممد درگذشت و
برادرش علي بن حممد را جانشني خود ساخت ,عدهاي ديگر گفتند كه ابو هاشم عبد اهلل بن
حممد وصيت كرد كه پس از وي حممد بن علي بن عبد اهلل بن عباس بن عبد املطلب جانشني
وي شود.
و چون عبد اهلل بن معاويه بدست ابو مسلم كشته شد ,ياران وي سه دسته شدند گروهي
گفتند كه عبد اهلل بن معاويه منرده است ,و زندهاست; و در كوههاي اصفهان جاي دارد.
گروهي گفتند كه او مرد ,و پس از خود كسي را جانشني خود نكرد .گروه ديگر معتقد به
تناسخ روح در مورد وي شدند .فرقهاي ديگر قائل به امامت ابو جعفر حممد بن علي بن
احلسني (امام باقر) شدند .ويل چون امام باقر به سؤال عمرو بن رياح جوايب داد و به مهان
سؤال در سايل ديگر جوايب ديگر داد ,عمرو بن رياح و ديگر كسان ,از او كناره گرفتند و
گفتند :چرا به يك سؤال دو جواب متضاد دادهاست.
فرقهاي ديگر گفتند كه ابو بكر و عمر و عثمان و علي و حممد بن حنفيه و غريه ,مهه بر
باطل بودند و خالفت از آن عباس بن عبد املطلب عمو و وارث پيغمرب است ,و وي مهه كس,
به پيغمرب (ص) نزديكرت بودهاست .پس از عباس بسرش عبد اهلل بن عباس را امام دانستند و پس
از عبد اهلل بن عباس پسرش علي بن عبد اهلل سپس ابراهيم بن حممد را امام دانستند .سپس
برادرش عبد اهلل بن جعفر منصور را امام دانستند .و ابو العباس در روزگار خويش ,ابو جعفر
(منصور) و برادر زادهاش عيسى بن موسى بن حممد بن علي بن (عبد اهلل) بن عباس را جانشني
خويش ساخت ,عبد اهلل بن علي بن عبد اهلل با منصور از در ناسازگاري درآمد ,و دعوي
امامت و جانشيين ابو العباس (السفاح) را كرد .پس ابو مسلم با وي جنگيد و او را شكست
داد ،و....
فرقهاي ديگر گفتند كه امام آنستكه با مششري قيام كند ,و علي و حسني امام بودهاند و
بعد از آهنا «زيد بن علي بن احلسني» امام است ,و پس از او پسرش حيىي و پس از او عيسى و
پس از او حممد بن عبد اهلل معروف به نفس زكيه امام است.
بعد از مرگ حممد بن عبد اهلل معروف به نفس زكيه عدهاي گفتند كه او منرده و پنهان;
است و بزودي قيام كند ,فرقهاي نيز قائل به امامت; جعفر بن حممد (امام صادق) شدند .او در
زمان خودش پسرش امساعيل را جانشني خود منود و امساعيل قبل از وي از دنيا رفت .عدهاي
گفتند امساعيل منرده زيرا امام صادق او را جانشني خود ساخته و اينها فرقة امساعيليه را تشكيل
دادند .چون امام صادق درگذشت ,عدهاي گفتند كه وي منرده و منريد و پنهان; گشته و بزودي
قيام كند .عدهاي ديگر گفتند كه نوة او يعين حممد بن امساعيل جانشني وي است .عدهاي
حديث آورند كه امام صادق گفته كه امامت; نرد بزرگرتين فرزند امام است .پس به امامت
عبد اهلل بن جعفر ملقب به افطح كه بزرگرتين فرزند امام صادق بود ,قائل شدند ,و فرقية
فطحيه را بوجود آورند.
عدهاي ديگر گفتند كه پس از امام صادق پسرش موسى جانشني وي است ,چون موسى
بن جعفر كشته شد پريوانش پنج دسته شدند :عدهاي گفتند كه موسى بن جعفر منرده و
زندهاست .و از زندان فرار كرده و بزودي ميان مشا باز خواهد گشت .عدهاي ديگر گفتند كه
جانشني موسى بن جعفر علي بن موسى الرضا ميباشد .فرقهاي ديگر گفتند كه امامي بعد از
موسى بن جعفر نباشد ,و امامت متام شده كه به اينها واقفه گويند .فرقهاي گفتند كه موسى بن
جعفر مرده ويل دوباره بزودي زنده ميشود .گروهي ديگر گفتند ما ندانيم مرده يا زنده است,
زيرا اخبار زيادي است كه او بزودي در ميان ما خواهد بود و بر ظاملني قيام خواهد كرد.
گروه ديگر گفتند كه موسى بن جعفر پنهان گشته و بزودي قيام ميكند و سردستة اينها حممد
بن بشري ميباشد .كه فرقة بشرييه را بوجود آورد.
چون علي بن موسى الرضا درگذشت عدهاي گفتند كه جانشينش برادرش امحد بن
موسى بن جعفر ملقب به شاهچراغ است .عدة ديگر از امامت; امام رضا دوري گزيدند ,و به
فرقة زيديه گراييدند ،عدهاي ديگر گفتند كه پسرش حممد بن علي جانشني وي است و چون
حممد بن علي كودك خردسايل بود ,عدهاي او را قبول نكردند ,چون حممد بن علي درگذشت,
ياران وي به امامت; پسرش علي بن حممد ملقب به امام هادي قائل شدند.
گروه ديگري از پريوان; حممد بن علي به امامت; مردي بنام حممد بن نصري منريي
بگرويدند ,و پس از وي به امامت; مردي بنام امحد بگرويدند ,چون امام هادي پسرش را بنام
سيد حممد جانشني خود كرد و وي قبل از او فوت شد ,مردم دچار اختالف شدند ,برخي
گفتند وي منرده ,زيرا پدرش او را جانشني خود كرد ,برخي ديگر به امامت پسر ديگر امام
هادي يعين حسن بن علي ملقب به حسن عسكري گرويدند .عدهاي به امامت پسر ديگر امام
هادي يعين جعفر گرويدند.
چون حسن عسكري درگذشت ,و فرزند نداشت ,شيعيانش; متفرق شدند و به چهارده
زندهاست ,و غيب شده و دسته تقسيم گرديدند :عدهاي گفتند كه حسن عسكري منرده و
ظهور خواهد كرد ,هفت فرقة ديگر گفتند كه وي اصالً فرزندي نداشته ,و ما هرچه جستجو
كردمي در زمان زنده بودن و مرگش فرزندي از او نيافتيم .فرقهاي از اين چهارده فرقه گفتند
كه جعفر برادر حسن عسكري جانشني اوست ;,فرقة ديگر از اين چهارده فرقه گفتند :ما
منيدانيم حسن عسكري فرزندي دارد يا خير؟ فرقهاي ديگر از اين چهارده فرقه گفتاري مانند
فطحيه گفتهاند و ثابت كردند كه جعفر برادر حسن عسكري جانشني وي ميباشد .و فقط
يك فرقه گفتند كه حسن عسكري فرزندي داشته و نامش حممد بوده است ,و او غيب
شدهاست .و در مورد وي روايايت ساختند .كه ما به فضل إهلي آن روايات را بررسي كرده در
اين كتاب آوردهامي ;.و اميدوارمي خبواست; خدايتعاىل اين كتاب دروغهائي را كه به اسالم
بستهاند برمال كند و مردم روشن گردند ,و خداپرست شوند ,و فكر و وقت و مالشان را در
راه ترويج حق يعين قرآن صرف گردانند ,و از اوهام و بت پرسيت و دروغهاي گمراه كنندهاي
كه به اسالم بستهاند كه يكي از بزرگرتين آهنا مسئلة امامت; شيعه و مهديگري است دوري
گزينند .و حقري را از دعاي خري فراموش نكنند.
در خامتة اين مقدمه بايد عرض كنم كه كتايب كه مشاهده ميفرمائيد نقدي است بر كتاب
«بحار االنوار» مجلسي جلد سيزدهم كه جملسي در اين كتاب ً
تقريبا متام روايات را از كتب
ديگر شيعه منجمله اكمال الدين صدوق و غيبت شيخ طوسي و ديگر كتب آورده و مطليب
فروگذار ننموده جز چند روايت كه ما آن روايات را هم حتت عنوان; حديث لوح جابر
آوردهامي ;.اميداست كه كوشش ما مورد قبول خداي متعال قرار گريد و ما و مشا را در راه
ياري دينش كمك كند.
إن أريد اال االصالح ما استطعت و ما توفيقي; إال باهلل.
م عبد اللهي
بخش اول
نگاهي به رواياتي در بارة مهدي
«مادر امام»
-1مجلسي در كتاب بحار االنوار آورده :صدوق در اكمال الدين از استادش ابن وليد
قمي و او از حممد بن عطار از حسني بن رزق اهلل از موسى بن حممد بن القاسم بن محزه بن
االمام موسى بن جعفر و او از حكيمه خاتون دخرت امام حممد تقي روايت منوده كه گفت :امام
حسن عسكري مرا خواست و فرمود :عمه ,امشب نيمة شعبان است نزد ما افطار كن كه
خداوند در اين شب فرخنده كسي به وجود ميآورد كه حجت خود در روى زمني است,
عرض كردم :مادر اين نوزاد كيست؟ فرمود :نرجس ,گفتم :فدايت گردم ,اثري از حاملگي
در نرجس نيست ...پس مناز شام را گذاردم و افطار كردم و خوابيدم سحرگاه براي اداء مناز
برخاستم ,بعد از مناز ديدم نرجس خوابيده و از وضع محل او خربي نيست.
-2روايتي ديگر ضد اين روايت :جملسي در كتاب حبار االنوار از غيبت; شيخ طوسي; از
حكيمه خاتون نقل ميكند كه در نيمة شعبان سال ,255امام حسن عسكري براي من پيغام
فرستاد كه افطار را امشب نزدما صرف كن تا خداوند تو را به ميالد مسعود ويل و حجت
خود و جانشني خود و جانشني من مسرور گرداند ,من بسي شادمان گشتم ,مهان وقت لباس
پوشيده ,به خدمتش رسيدم ,ديدم آقا در صحن خانه نشسته و كنيزان; اطرافش را گرفتهاند.
گفتم قربانت گردم فرزند مشا از چه زين خواهد بود؟ فرمود :از سوسن ,من كنيزان; را
نگريستم و در هيچكدام به غري از سوسن اثر آبستين نديدم.
توضيح :مهانطور كه ديدمي ,در حديث اول ,گفته بود ,نام كنيز نرجس است ,و اثري از
حاملگي در او نبود .ويل در اين حديث گفته شده كه نام كنيز سوسن است ,و اثر حاملگي
در او بود!
بسيار كردم تا به مهان مبلغ كه امام به من داده بود راضي شد .منهم پول را به وي تسليم منودم
و با كنيز كه خندان و شادان بود به حملي كه در بغداد اجاره كرد بودمي ,آمدمي ,در مهان حال,
با بيقراري زياد نامة امام را از جيب بريون آورده بوسيد و روي ديدگان ميهناد و بر بدن خود
ميماليد ,من گفتم عجبا ,نامهاي را ميبوسي كه نويسندة; آنرا منيشناسي؟ گفت :اي درماندة
كم معرفت ,گوش فرادار و دل سوي من بدار من «مليكه» دختر يشوعا پسر قيصر روم
هستم....
و بقية داستان چنين است:
بشر ميگويد ,چون او را به سامره خدمت امام علي النقي در آوردم ,حضرت از وي
پرسيد :عزت اسالم و ذلت نصارى و شرف خاندان پيغمرب را چگونه ديدي؟
گفت :در بارة چيزي كه مشا داناتر ميباشيد چه عرض كنم؟
فرمود :ميخواهم ده هزار دينار يا مژدة مسرت انگيزي به تو دهم كدام را انتخاب
ميكين؟
عرض كرد :به من مژدة فرزندي دهيد!
فرمود :تو را مژده به فرزندي ميدهم كه شرق و غرب عامل را مالك شود ,و جهان را از
عدل و داد پركند ,از آن پس كه ظلم و جور شده باشد.
عرض كرد :اين فرزند از چه شوهري خواهد بود؟
فرمود :از آنكس كه پيغمرب اسالم در فالن شب و فالن ماه و فالن سال رومي تو را
براي او خواستگاري منود ,در آن شب عيسى بن مرمي و وصي او تو را به كي تزويج كردند؟
گفت :به فرزند دلبند مشا,
فرمود :او را ميشناسي؟
عرض كرد :از شيب كه بدست حضرت فاطمة زهرا اسالم آوردم ,شيب نيست كه او
بديدن من نيامده باشد.
در اين هنگام; امام هنم به «كافور» خادم فرمود :خواهرم حكيمه را بگو نزد من بيايد
10 اين محتوا از وبگاه اجتهادات داونلود شده است
www.ijtehadat.com
نقد وبررسي روايات مهدي
چون آن بانوي حمرتم آمد ,فرمود :خواهر ,اين زن مهان است كه گفته بودم ,حكيمه خاتون,
آن بانورا مديت در آغوش گرفت و از ديدارش شادمان گريد ,آنگاه; امام علي النقي; فرمود:
عمه ,او را به خانه برب فرايض ديين و اعمال مستحبه را به او بياموز كه او مهسر فرزندم حسن
و مادر قائم آل حممد است.
توضيح :در اين روايت ,اوالً نام كنيز «مليكه» گفته شده كه با دو روايت قبل فرق
دارد .ثانياً ,در دو روايت قبل ,حكيمه از امام حسن عسكري ميپرسد كه مادر قائم كيست؟
و او ميگويد نرجس.
ويل در اين روايت معلوم است كه پيش از اينكه; حسن عسكري با كنيزك ازدواج كند,
حكيمه ميدانسته كه مادر قائم كيست ,چون امام دهم او را به حكيمه معريف كرده و گفته او
مادر قائم آل حممد است .و اين هم تناقضي; ديگر.
حديث چهارم و اختالف آن با احاديث قبل:
جملسي در كتاب حبار االنوار; به نقل از اكمال الدين از حممد بن عبد اهلل مظهري آورده
كه گفت :بعد از رحلت امام حسن عسكري به خدمت حكيمه خاتون رسيدم تا دربارة امام
زمان كه مردم اختالف نظر داشتند ,سؤال كنم ,چون به خدمتش رسيدم ,فرمود :اي حممد,
خداوند زمني را از وجود حجت ناطق يا صامت خايل منيگذارد ,و اين منصب بزرگ را بعد
از امام حسن و امام حسني به دو برادر نداد و اين خباطر فضيلت و امتياز آنان است كه در
روي زمني نظري ندارند .با اين وصف خداوند اين منصب; بزرگ را فقط اختصاص به فرزندان
دادهاست ,چنانكه فرزندان هارون را جباي اوالد حضرت موسى به مقام نبوت امام حسني
برگزيد ,هرچند موسى بر هارون حجت بود ,معهذا اين فضيلت تا روز قيامت براي فرزندان
هارون مباند .در اين امت هم ناچار بايد امتحاين پيش آيد تا بدانوسيله پريوان; باطل و طالبان;
حق متيز داده شوند و در سراي ديگر مردم را از خدا باز خواسيت نباشد و الزم بود كه اين
امتحان بعد از رحلت امام حسن عسكري واقع گردد .گفتم اي بانوي من امام حسن عسكري
فرزندي دارد؟ تبسمي كرد و گفت اگر امام حسن عسكري فرزندي ندارد ,پس بعد از او
حجت خدا كيست؟ مگر نگفتم بعد از امام حسن و امام حسني امامت; براي دو برادر منيتواند;
باشد؟ گفتم :اي بانوي من چگونگي; والدت و غيبت آحنضرت را براي من شرح دهيد...
فرمود :من كنيزي داشتم كه نامش نرجس بود ,روزي پسر برادرم امام حسن عسكري به ديدن
من آمد و سخت به وي نظر دوخت ،گفتم :اگر ميل به او داريد ,او را نزد مشا روانه ميكنم,
فرمود :نه عمه جان ,ويل من از وي در شگفتم ,گفتم :از چه چيز تعجب ميكنيد؟ فرمود:
عنقريب فرزند بزرگواري از وي به وجود ميآيد كه زمني را بوسيلة او پر از عدل و داد
ميكند و پس از آن كه پر از ظلم شده باشد ,گفتم من او را نزد مشا ميفرستم .فرمود :در اين
خصوص از پدرم اجازه بگري ,من هم لباسي پوشيدم و به منزل امام علي النقي; رفتم و سالم
كردم ,حضرت ابتداء به سخن كرد و فرمود :حكيمه! نرجس را نزد فرزندم بفرست ,عرض
كردم آقا من براي مهني مطلب نزد مشا آمدهام .فرمود :خدا ميخواهد تو را در ثواب آن شريك
يبدرنگ به خانه برگشتم و نرجس را زينت كرده و در گرداند و از اين خرب هبره ور گرداند .
خانة خودم وسيلة زفاف آهنا را فراهم منودم سپس چند روز بعد باتفاق نرجس نزد پدر
بزرگوارش رفتم ,بعد از رحلت امام علي النقي ;,آحنضرت جباي پدر نشست من هم كه مانند
سابق كه به ديدن امام علي النقي; نائل ميگشتم ,به مالقات او نيز ميرفتم ,نرجس آمد كفش
از پامي درآورد گفت:اي بانوي من بگذار كفش مشا را بردارم ,گفتم :بانو و سرور من تو
هسيت خبدا قسم كه منيگذارم ,چون امام گفتگوي; ما را شنيد ,فرمود :عمه! خدا پاداش نيك به
تو مرمحت منايد .من تا غروب آفتاب خدمت امام بودم و با نرجس صحبت ميداشتم ,آنگاه بر
خاستم كه لباس بپوشم و بروم...
توضيح :از اين رواييت كه ذكر شد معلوم ميشود كه حكيمه قبل از اينكه امام حسن
اصال خودش وسيلة زفاف آهنا را فراهم
عسكري با آن كنيز ازدواج كند جريان را ميدانسته و ً
كرده ,ويل از روايات مشارة 1و 2معلوم ميشود كه در هنگام; حاملگي كنيز نيز حكيمه
منيدانسته جريان چيست ,اين يك تناقض آشكار.
دوم اينكه; در اين روايت آمده كه« :بعد از رحلت امام علي النقي آحنضرت جباي پدر
نشست ,من هم مانند سابق كه به ديدن امام علي النقي; نائل ميگشتم ,به مالقات او نيز
رفتم» ،يعين حكيمه اتفاقي به منزل امام حسن عسكري رفته ,ويل در روايت اول و دوم
ميگويد« :امام حسن عسكري نزد من فرستاد و گفت عمه امشب نيمة شعبان; است افطار را
نزد ما بكن» ,معلوم ميشود كه امام حسن عسكري دنبال او فرستاده است ,اين هم يك تناقض
آشكار ديگر.
سوم آنكه ,از اين روايت معلوم ميشود كه نرجس كنيز حكيمه بوده و قبل از ازدواج با
حسن عسكري ,حكيمه از مسئلة مادر قائم بودنش خرب ندارد ,ويل در روايت سوم ديدمي كه
امام دهم كنيز را به حكيمه معريف كرده بود و گفته بود كه :اين مادر قائم است .اين نيز يك
تناقض ديگر.
روايت پنجم :جملسي در حبار االنوار; از كتاب اكمال الدين از ابو علي خيزراين و او از
خادمة امام حسن عسكري روايت منوده كه گفت :من موقع والدت امام زمان حاضر بودم,
مادر آقا نامش صيقل بود .امام حسن عسكري ماجراي آن بانوي معظمه را برامي نقل فرمودكه
از حضرت خواسته بود دعا فرمايد مرگ او پيش از وفات امام فرارسد ,و مهينطورهم شد.
چگونگي والدت آنحضرت
توضيح :اين روايايت كه آورده ميشود بقية روايايت است كه در مورد مادر امام آورده شد
كه نيمه كاره آهنا را رها كردمي چون در آن مبحث ،مقصود ديدن تناقضها; در مورد نام مادر
امام و اوصاف ديگر بود:
بقية حديث مشارة 1كه قبال ذكر شد :پس از تعقيب; مناز دو باره خوابيدم و پس از
حلظهاي با اضطراب بيدار شدم ,ديدم نرجس نيز بيدار است ويل هيچگونه عالميت در وي
مشهود نيست ,از اينرو داشتم در بارة وعدة امام ترديد ميكردم كه ناگهان حضرت از جائيكه
تشريف داشتند با صداي بلند مرا صدا زدند فرمودند :عمه! تعجب مكن كه وقت نزديك
است ,چون صداي امام را شنيدم ,شروع به خواندن سورة امل سجده و يس منودم ,در اين
وقت نرجس با حال مضطرب از خواب برخاست ,من به وي نزديك شدم و نام خدا را بر
زبان جاري كردم و پرسيدم آيا در خود چيزي احساس ميكين؟ گفت :آري گفتم :ناراحت
مباش و دل قوي دار ,اين مهان مژدهاست; كه به تو دادم ,سپس هر دو به خواب رفتيم ,اندكي
بعد برخاستم ديدم بچه متولد شده روي زمني با اعضاء هفتگانه خدا را سجده ميكند ,آن ماه
پاره را در آغوش گرفتم ,ديدم بعكس نوزادان ديگر ,از آاليش والدت پاك و پاكيزهاست .در
اين هنگام; امام حسن عسكري صدا زد عمه جان! فرزندم را نزد من بيآور ,چون او را نزد پدر
بزرگوارش بردم ,امام دست به زير ران و پشت بچه گرفت ,پاهاي او را به سينة مبارك
چسپانيد و زبان در دهانش گذارد و دست بر چشم و گوش و بندهاي او كشيد و فرمود:
فرزندم با من حرف بزن ,آن مولود مسعود گفت :أشهد أن ال إله إال اهلل وحده ال شريك له و
أشهد أن حممداً رسول اهلل ,آنگاه بر امري مؤمنان و ائمة طاهرين درود فرستاد و چون بنام پدرش
رسيد ديدگان گشود و سالم كرد ,امام فرمود :عمه جان ,او را نزد مادرش برب تا با او نيز
سالم كند و باز نزد من بياور ,چون او را پيش امام حسن عسكري برگردانيدم ,حضرت
فرمود :عمه! روز هفتم والدتش نيز بچه را نزد من بياور ,صبح روز نيمة شعبان كه به خدمت
امام رسيدم سالم كرده ,روپوش از روي او برداشتم ويل بچه را نديدم ,عرض كردم فدايت
گردم بچه چه شد؟ فرمود :عمه جان ,او را به كسي سپردم كه مادر موسى فرزند خود را به
او سپرد ,چون روز هفتم به حضور امام شرفياب شدم ,فرمود :عمه فرزندم را بياور ,او را در
قنداقه پيچيده ,نزد حضرت بردم ,حضرت بار اول فرزند دلبندش را نوازش فرمود و زبان مبارك
در دهان او مينهاد ,سپس فرمود :اي فرزندم با من سخن گو .گفت :أشهد أن ال إله إال اهلل,
آنگاه بر پيغمرب خامت و امري املؤمنني و يك يك ائمه تا پدر بزرگوارش درود فرستاد تا آخر...
توضيح :چنانكه عرض شد اين قسمت از روايت ,بقية روايت مشارة 1است كه ما در
دو قسمت آنرا ذكر كردمي كه در واقع يك روايت است كه جملسي در حبار االنوار; آورده ,از
اين روايت معلوم ميشود كه حكيمه نديده طفل چه شده ,ديگر اينكه در روز هفتم والدت,
بچه را نزد امام حسن عسكري برده ,حاال ما بقية روايت چهارم را كه در مورد چگونگي
تولد امام زمان ساختگي است و آنرا نيمه كاره رها كردمي تا نقد كنيم از كتاب حبار االنوار
جملسي ميآورمي ...:امام فرمود ,امشب را نزد ما بسربرب كه در اين شب ,مولود مباركي متولد
ميشود كه زمني مرده را زنده ميگرداند ,گفتم اين مولود مبارك از چه زين خواهد بود؟ من
كه چيزي در نرجس منيبينم؟ فرمود :با اين اوصاف فقط از نرجس خواهد بود ,سپس من
نزديك نرجس رفتم و او را نگريستم ,اثري از محل در وي نديدم ,لذا موضوع را هم به امام
اطالع دادم ,حضرت تبسمي فرمود و گفت :عمه موقع طلوع فجر اثر محلش آشكار ميشود
چه او مانند مادر موسى است كه اثر آبستين در وي مشهود نبود ،وتا موقع تولد موسى
هيچكس اطالع نداشت( ,)1زيرا فرعون براي دست يافنت به موسى شكم زنان باردار را
ميشكافت ,اين هم مانند موسى است ,حكيمه ميگويد :تا هنگام; طلوع فجر پيوسته; مراقب
نرجس بودم ,او جنب من خوابيده و گاه هپلو به هپلو ميگشت ,نزديك طلوع فجر ناگهان
برخاستم و به سوي او شتافتم و او را به سينه چسپاندم و نام خدا را بر او خواندم ,امام با
صداي بلند فرمود :عمه! سورة إنا أنزلناه بر او قرائت كن ,از وي پرسيدم :حالت چطور
است؟ گفت :آنچه آقا فرمود ,ظاهر گرديد .چون به قرائت سورة إنا أنزلناه پرداختم ,آن جنني
نيز در شكم مادر با من ميخواند ,بعدا به من سالم كرد ,من چون صداي او را شنيدم وحشت
كردم ,امام حسن عسكري صدا كرد :عمه! از كار خداوند تعجب مكن! كه ذات حق ما را
از كوچكي با حكمت گويا و در روي زمني حجت خود ميگرداند ,هنوز سخن امام متام
نشده بود كه نرجس از نظرم ناپديد گشت ,مثل اينكه; ميان من و او پردهاي آوخيتند ,از اينرو
فرياد كنان به سوي امام شتافتم ,حضرت فرمود :عمه برگرد كه او را در جاي خود خواهي
ديد ,چون مراجعت كردم ,چيزي نگذشت كه پرده برداشته شد و ديدم نوري از وي
ميدرخشد كه ديدگامن را خريه ميكند ,سپس ديدم طفل سجده ميكند بعد روي زانو نشست
و در حاليكه انگشتان; به سوي آمسان داشت گفت :أشهد أن ال إله إال اهلل و أن جدي رسول
اهلل و أن أيب امري املؤمنني .آنگاه متام امامان را نام برد تا به خودش رسيد ,سپس گفت آنچه
خداوندا به من وعده فرمودهاي مرمحت كن و سرنوشتم را به اجنام رسان ,قدمهامي را ثابت بدار
و بوسيلة من زمني را پر از عدل و داد كن ,در اين وقت امام حسن عسكري با صداي بلند
فرمود :عمه ,او را بگري و نزد من بيآور ,چون او را بغل گرفتم نزد پدر بزرگواش بردم ,به پدر
سالم كرده ,حضرت هم او را دربرگرفت ,ناگهان ديدم مرغاين چند به دور سر او در
پروازند.
1
() در اينكه در روايت است كه در مادر حضرت موسى اثر آبستىن نبود صحيح نيست ,و روايت دروغ است
و اگر ما به كتاب تورات ,سفر خروج آية 16به بعد نگاه كنيم سبب زنده ماندن حضرت موسى را ترس
قابلهها از خداوند آورده نوشته شده" :و پادشاه مصر به قابلههاي عمراين كه يكي را شفره و ديگري را نوعه
قابلهگري براي زنان عرباين كنيد و بر شكمها نگاه كنيد اگر پسر باشد او را
نام بود امر كرده گفت :چون
بكشيد و اگر دخرت بود زنده مباند ,لكن قابلهها از خدا ترسيدند و آنچه پادشاه مصر به ايشان فرمود نكردند,
بلكه پسران را زنده گذاردند ".
امام حسن عسكري يكي از مرغان را صدا زد و فرمود :اين طفل را برب نگهداري كن و
در سر چهل روز به ما برگردان :مرغ او را برداشت و پروازي منود و ساير مرغان نيز به دنبال
او به پرواز در آمدند ,ميشنيدم; كه امام حسن عسكري ميفرمود :تو را به خدائي ميسپارم كه
مادر موسى فرزند خود را به او سپرد .نرجس خاتون بگريست ,امام فرمود آرام باش كه جز از
پستان تو شري منيمكد ,عنقريب او را نزد تو بياورند ,مهانطور كه موسى را به مادرش
برگردانيدند( .)2خداوند در قرآن ميفرمايدَ ﴿ :ف َر َد ْدناهُ إِلى أ ُِّم ِه َك ْي َت َق َّر َع ْينُها وال تَ ْح َز َن﴾ يعين
موسى را به سوي مادرش بر گردانيدمي تا ديدهاش آرام گردد و حمزون نگردد .حكيمه ميگويد
از امام پرسيدم آن مرغ چه بود؟ فرمود :او روح القدس بود كه مراقب ائمهاست; و به امر
خداوند آهنا را در كارها موفق و حمفوظ ميدارد و با علم و معرفت پرورش ميدهد ,بعد از
چهل روز آقا زاده را به امام برگردانيدند ,حضرت مرا خواست ,چون به خدمتش رسيدم ديدم
جلوي پدر راه مريود ,عرضكردم آقا اين طفل دو ساله است ,امام ,تبسمي فرمود و گفت:
فرزندان انبياء و اولياء كه داراي منصب; امامت و خلافت هستند نشو و منو آنان با ديگران فرق
دارد ,كودكان يكماهة ما مانند بچة يكساله ميباشند....
توضيح :از اين روايت معلوم ميشود كه بچه را به مرغي سپردهاند و چهل روز او را
بردهاست; و اين سپردن بچه به مرغ از مهان ابتداي تولدش بوده ,در صورتيكه در روايت قبل
گفته شد ,حكيمه گفت روز هفتم تولد رفتم و بچه را ديدم ,و اين مطلب متناقض آشكار
ميباشد بني اين دو روايت.
اكنون; رواييت ديگر ,بقية روايت :2جملسي در حبار االنوار; به نقل از غيبت شيخ طوسي
از حكيمه خاتون نقل ميكند كه در نيمة شعبان سال 255امام حسن عسكري براي من پيغام
فرستاد كه افطار امشب را نزد ما صرف كن تا خداوند تو را به ميالد مسعود ويل و حجت
خود و جانشني من مسرور گرداند ,من بسي شادمان گشتم و مهان وقت لباس پوشيده به
2
() بايد توجه داشت مطابق آيات قرآن و آيات تورات ,حضرت موسى را مادرش در صندوقي گذاشت و به
رودخانه انداخت و فرعونيان او را ديدند و از رود گرفتند و به خانة فرعون آوردند ,و خداوند ترتييب داد كه
مادر موسى به او شريدهد ,و صحبت از اين نيست كه مادر موسى او را به مرغي سپرده باشد ,مرغي دركار
نبوده است.
خدمتش رسيدم ,ديدم آقا در صحن خانه نشسته و كنيزان اطرافش را گرفتهاند .گفتم :قربانت
گردم فرزند مشا از چه فرزندي خواهد بود؟ فرمود :از «سوسن» من كنيزان; را نگريستم در
هيچكدام جز سوسن اثر آبستين نديدم .بعد از امتام مناز مغرب و عشاء با سوسن افطار كردمي و
در يك اطاق با هم خوابيدمي ,حلظة بعد برخاستم و مديت دربارة آنچه امام فرموده بود
انديشيدم ,سپس پيش از وقت هر شب برخاستم و مناز شب را خواندم ,سوسن هم ناگهان از
خواب پريد و بريون رفت و وضو گرفت و مشغول مناز شب شد ,تا به مناز وتر رسيد ,در اين
موقع به دمل خطور كرد كه صبح نزديك است ,پس برخاستم و نگاه كردم ديدم فجر اول
طلوع منوده ,يف احلال از وعدة امام به شك افتادم .ناگاه صداي حضرت را شنيدم كه از اطاق
خودش ميفرمود :عمه شك مكن ,مهني حاال آنچه گفتم آشكار ميشود ,ان شاء اهلل آنرا
خواهي ديد .از آنچه در دمل نسبت به حضرت خطور كرده بود حيا داشتم ناچار به اطاق
برگشتم در حاليكه پيش خود خجل بودم ,ديدم سوسن مناز وتر را متام كرده و سراسيمه بريون
ميآيد ,دم درب او را ديدم ,گفتم ,پدر و مادرم فدايت; آيا چيزي در خود احساس ميكين؟
گفت :آري امر سخيت احساس ميكنم ,گفتم خبواست خدا چيزي نيست ,بعد بالش را ميان
اطاق هنادم و روي آن نشاندم و خود در جائيكه قابلهها براي وضع محل زن مينشينند نشستم,
او دست مرا گرفت و بر خود سخت فشار ميآورد و ناله ميكرد و شهادت به زبان جاري
ميكرد ,در اين موقع نگاه كردم ديدم امام زمان سجده ميكند ,او را برداشتم و در دامن
گذارم ,ديدم پاك و پاكيزهاست .امام صدا زد :عمه! فرزندم را بياور ,او را نزد پدرش بردم
حضرت نور ديدهاش را گرفت و زبان مبارك بر روي چشمهاي او ماليد تا ديده گشود ,سپس
زيان در دهان و گوشهاي طفل هناد و او را در دست چب گذارد و بدينگونه; مهدي در دست
پدر نشست ,و حضرت دست بر سرا و كشيد و فرمود فرزند ,بقدرت إهلي با من سخن گو,
﴿ونُ ِري ُد أَ ْن نَ ُم َّن
آن نوزاد عزيز گفت :أعوذ باهلل من الشيطان الرجيم ,بسم اهلل الرمحن الرحيمَ ,
ينَ ،ونُ َم ِّك َن لَ ُـه ْم فِي األ َْر ِِ ِ ض ِع ُفوا فِي األ َْر ِ َّ ِ
ض ض َونَ ْج َعلَ ُه ْم أَئ َّمةً َونَ ْج َعلَ ُه ُم ال َْوا ِرث َ استُ ْ
ين ْ َعلَى الذ َ
ود ُه َما ِم ْن ُه ْم َما َكانُوا يَ ْح َذ ُرو َن﴾ يعين« :اراده كردمي بر كساين (از ي فِ ْر َع ْو َن َو َه َاما َن َو ُجنُ ََونُ ِر َ
قوم موسى) كه در آن زمني (سر زمني مصر) مورد استضعاف قرار گرفتند ,آهنا را پيشوايان و
وارثان قرار دهيم ,و در آن سرزمني براي ايشان مكنت قرار دهيم ,و به فرعون و هامان و
لشكريانشان مهان را كه از آن ميترسيدند نشان دهيم» .آنگاه بر پيغمرب اكرم و امري مؤمنان و
مهة ائمه تا پدرش درود فرستاد .امام حسن عسكري او را به من داد و فرمود :عمه او را به نزد
مادرش برب تا ديدگانش آرام گريد و حمزون نگردد و بدانكه وعدة خداوند حق است ,هرچند
اغلب مردم باور ندارند .چون بچه را نزد مادرش برگرداندم صبح صادق دميده بود ,من هم
مناز صبح گذاردم و تا طلوع آفتاب به تعقيب پرداختم آنگاه خدا حافظي كردم و به خانه
بازگشتم ,تا روز سوم كه به شوق ديدار ويل خدا باز سري به آهنا زدم ,خنست وارد اطاقي كه
سوسن جاي داشت رفتم ويل بچه را نديدم ,پس به خدمت امام حسن عسكري رسيدم ,اما
خنواستم ابتدا به سخن كنم ,امام فرمود :عمه! بچه در كنف محايت خداست.
توضيح :چنانچه در روايت دوم گفته شد ,در اين روايت نام مادر «سوسن» است و اثر
حاملگي در وي ميباشد ,در صورتيكه در روايت ديگر كه نام مادر «نرجس» آمده بود اثري
از حاملگي يافت منيشد ,اين يك تناقض ,تناقض ديگري كه با روايت قبل دارد اينست; كه اين
روايت ميرساند ,بچه از روز سوم غيب شده ,در صورتيكه در روايت قبل آمده بود ,از
ابتداي تولدش بچه را به مرغ سپردهاند و تا چهل روز مرغ او را نياوردهاست ;.در روايت قبل
از آن هم آمده بود كه بچه را روز هفتم ديدهاند .و اين تناقض اين روايت با دو روايت قبل در
اينمورد ميباشد.
روايتي ديگر :جملسي در حبار االنوار; به نقل از غيبت شيخ طوسي روايت ميكند كه
حممد بن ابراهيم از حكيمه خاتون روايت ميكند كه حكيمه خاتون گفت :امام حسن
عسكري در نيمة شعبان; سال دويست و پنجاه و پنج مرا خواست ,و ميگويد :به حضرت
گفتم يا ابن رسول اهلل مادر اين مولود كيست؟ فرمود :نرجس ,چون روز سوم شد ,شوق
ديدار امام زمان در دمل افزون گشت ,پس به خانة آهنا شتافتم و يكراست به اطاق نرجس رفتم
ديدم بعادت زناين كه وضع محل كردهان;د نشسته و لباس زردي پوشيده و سرش بستهاست,
سالم كردم و به گوشة خانه نظر افكندم ,ديدم گهوارهاي هنادهاند ,و پارچهاي سبز روي
يبقنداق به پشت خوابيده تا مرا ديد,
آنست ,پيش رفتم و پارچه را برداشتم ,ديدم امام زمان
ديده گشود و خنديد و با حركت دستها مرا طلب ميكرد ,او را گرفتم و نزديك دهان بردم
كه ببوسم چنان بوي خوشي از وي به مشامم رسيد كه هيچگاه استشمام نكرده بودم ,در اين
موقع امام حسن عسكري صدا زد عمه! پسرم را بياور ,نزد آقا بردم ,فرمود :فرزندم با من
حرف بزن...
توضيح :چنانكه ديدمي در اين روايت آمده كه روز سوم به ديدار بچه رفتم و به اطاق
نرجس رفتم و بچه در گهواره بود ,ويل در روايت قبل آمده بود كه روز سوم كه براي ديدار
بچه به اطاق مادرش رفتم بچه را نديدم و امام حسن عسكري گفته بود بچه در كنف محايت
خداست ,اين هم يك تناقض.
ما تقريباً متام روايات را در مورد مادر امام زمان و چگونگي تولدش از كتاب حبار االنوار;
جملسي آوردمي .حال در پايان اين قسمت به مطاليب از منت اين روايات كه مورد قبول شيعه
است ,دقت ميكنيم و در بارة آن سخن ميگوئيم:
از روايت مشارة 3برميآيد كه امام علي نقي آينده را ميداند ,و به كانور ,خادمش گفته
كه چنني و چنان بكن و آن كنيز را كه در كشيت ميبيين ,چنني و چنان ميشود ,در صورتيكه
ِ
ب غَ ًدا ﴿و َما تَ ْد ِري َن ْف ٌ
س َما َذا تَ ْكس ُ اين مطلب اشتباه; است ,زيرا خداوند در قرآن ميفرمايدَ :
وت﴾ (لقمان .)34/هيچكس منيداند كه فردا چه كسب ميكند س بِأ ِّ
َي أ َْر ٍ
ض تَ ُم ُ َو َما تَ ْد ِري َن ْف ٌ
و هيچكس منيداند به كدام زمني ميمريد.
اگر هم مثالً در قرآن ميبينيم كه خداوند فرموده 3تا 9سال ديگر در جنگ ميان ايران
و روم ,رومبان پريوز ميشوند ,دليلش اينست كه خداوند كه خالق آيندهاست; و از آن خرب
دارد ,پيغمربش را آگاه كردهاست ;.يا مثالً در آية 25تا 28سورة جن خداوند ميفرمايد:
وع ُدو َن أ َْم يَ ْج َع ُل لَهُ َربِّي أ ََم ًدا( ﴾.......اجلن( )25/اي حممد) بگو: يب َما تُ َ ﴿قُ ْل إِ ْن أَ ْد ِري أَقَ ِر ٌ
من منيدامن كه نچه به مشا وعده داده شده نزديك است يا پروردگارم براي آن مديت دور قرار
ضى ِم ْن ر ُس ٍ
ول فَِإنَّهُ ِ
ب فَال يُظْ ِه ُر َعلَى غَْيبِه أ َ
َح ًدا إِالَّ َم ِن ْارتَ َ ﴿عالِ ُم الْغَْي ِ
داده .بعد ميفرمايدَ :
َ
ِِ ِ ِ يسلُ ُ ِ
ص ًدا﴾ (اجلن.)27-26/ ك م ْن َب ْي ِن يَ َديْه َوم ْن َخلْفه َر َ َْ
يعين :داناي غيب فقط خداست و بر غيبش احدى را آگاه منيكند ,مگر كسي از رسويل
را كه مورد رضايش باشد ,پس او در ميان دو دست رسول و پشت سرش مراقيب قرار ميدهد,
تا آنكه علم خدا قرار گريد كه پيامهاي خدا را آن رسول رسانده و خدا به آنچه نزد ايشان
كتاهبا و گفتارشان.
ديگر اينكه; در خطبة 90هنج البالغة معروف به خطبه االشباح آمده كه(( :فَأ َْهبَطَهُ [أي
اد ِه ولَ ْم يُ ْخلِ ِه ْم َب ْع َد ضهُ بِنَسلِ ِه ولِي ِقيم الح َّجةَ بِ ِه َعلَى ِعب ِ ِِ
َ آدم عليه السالم] َب ْع َد الت َّْوبَة لَي ْع ُم َر أ َْر َ ْ ُ َ ُ
ِ ِِ ِ أَ ْن َقب َ ِ
الح َج ِج اه َد ُه ْم بِ ُ وب ْي َن َم ْع ِرفَتِه بَ ْل َت َع َ
ضهُ م َّما ُي َؤ ِّك ُد َعلَْي ِه ْم ُح َّجةَ ُربُوبِيَّته ويَص ُل َب ْيَن ُه ْم َ َ
ومتَ َح ِّملِي َو َدائِ ِع ِر َساالتِِه َق ْرناً َف َق ْرناً َحتَّى تَ َّم ْ
ت بِنَبِِّينَا ُم َح َّم ٍد ِِ ِ ِِ
ْس ِن الْخَي َرة م ْن أَنْبِيَائه ُ َعلَى أَل ُ
الم ْقطَ َع ُع ْذ ُرهُ ونُ ُذ ُرهُ)).
وبلَ َغ َ (صلى اهلل عليه وآله) ُح َّجتُهُ َ
يعين بعد از توبه و بازگشت آدم ,خداوند آدم عليه السالم را به زمني فرود آورد تا با
نسل او زمني خود را آباد گرداند و براي بندگانش او را ُح َّجت و راهنما قرار داد .بعد از آنكه
قبض روحش كرد ,مردم را در باب ربوبيت; و معرفت و شناسائي; خود كه حجت و دليل بر
آن استوار; ميماند ,رها نكرده ,حبال خود و انگذاشت ,بلكه بسبب حجتها و دليلهائي كه بر
زبان بر گزيدگان از پيغمربانش فرستاد هدايت كرد .مهة آنان يكي بعد از ديگري آورندة
پيغامهاي او بودند ,از ايشان پيمان گرفت ,تا اينكه بوسيلة پيغمرب ما حممد (ص) حجتش را متام
كرده و جاي عذري باقي نگذاشت; و بيم دادن او به پايان رسيد...
أما از جهت عقلي :اگر بگوئيم حجت خدا در ميان مسلمانان كتاب خدا (قرآن) است,
ِ ِ ِ
اب َوال ِْم َيزا َن لَي ُق َ
وم صحيح است ,و طبق آية﴿ :لََق ْد أ َْر َسلْنَا ُر ُسلَنَا بِالَْبِّينَات َوأَْن َزلْنَا َم َع ُه ُم الْكتَ َ
َّاس بِال ِْق ْس ِط( ﴾......احلديد ,)25/ما فرستادگامنان را با دالئل روشن فرستادمي و مهراه الن ُ
ايشان كتاب ميزان حق و باطل قرار دادمي تا مردم به قسط قيام منايند.
حال ,اگر كسي بگويد امام زمان حجت است ,ميگوئيم ;,آيات و روايات خالف اين را
ميگويند ,اما از جهت عقلي خدا چرا حجتش را از نظرها پنهان كرده ,مگر روشش طبق
آيات قرآن اين نيست كه با روشين و آشكاري امتام حجت كند؟ و إمتام حجت را با انبياء;
خمتلف آغاز و با حضرت حممد (ص) به امتام رسانيدهاست ;.ديگر اينكه; چگونه انساهنا را از
اينكه به حجتش اميان منيآورند عذاب كند ,در صورتيكه مردم ميتوانند بگويند ;,خدايا حجتت
غيب بود ما از كجا بدانيم كه آيا او وجود داشت يانه؟ و مشا ديديد كه متام روايات در
اينمورد از حكيمه عمة امام حسن عسكري نقل شده و آنرا هم ديديد كه متاماً با يكديگر ضد
و نقيض بود و خالف قرآن ,حال چگونه خدا كسي را براي اينكه به حجت او اميان نياورده
مؤاخذه كند ,در صوريت كه ميدانيم چنانكه در كتاب فرق الشيعه كه نويسندة آن سه امام
شيعه را درك كرده و مهزمان با امام حسن عسكري بوده ,و در سال 301وفات يافته نقل
ميكند كه :شيعيان امام حسن عسكري بعد از او چند دسته شدند:
-1فرقهاي گفتند حسن عسكري زندهاست و منردهاست و او غايب شده و او قائم
است زيرا جايز نيست او مبريد در حاليكه فرزندي ندارد.
-2فرقهاي گفتند :حسن عسكري مرد ,پس امامت منقطع شد و ديگر امامي نيست
چنانكه پيغمربي نيست و او پسري نداشت.
-3فرقهاي گفتند :حسن عسكري مرد و امامت منقطع شد تا وقتيكه; خدا از آل حممد
قائمي بعث كند ,حال خود حضرت حسن عسكري باشد يا غري او ,زيرا او پسري
نداشت.
-4فرقهاي گفتند :حسن عسكري وفات يافت و فرزندي نداشت و امام پس از او جعفر
برادرش ميباشد مانند فطحيه.
-5فرقهاي گفتند مانند فطحيه كه حسن عسكري امام بود :امامت جز در فرزند بزرگرت
نيست ,و امام پس از حسن عسكري جعفر است ,زيرا حسن فرزندي نداشت و
برادري نيز جز جعفر نداشت.
-6فرقهاي گفتند :اصال حسن بن علي فرزندي نداشتهاست زيرا با متام وسائل جستجو
كردمي چه در زمان حسن عسكري و چه بعد از او و از آن نشاين نيافتيم اگر جايز
باشد كه حسن عسكري فرزندي داشته باشد كه مستور باشد براي هركسي چنني
ادعايي جايز است كه مبريد و بگويند او را فرزندي است چنانكه اين ادعا در بارة
رسول خدا (ص) نيز جايز است و مهچنني بر فطحيه در عبد اهلل بن جعفر.
-7فرقهاي گفتند :ما منيدانيم در اين باره چه بگوئيم؟ امر بر ما مشتبه است ,ما منيدانيم
حسن بن علي فرزند داشت يانه؟ منكر فوت او نيستيم و بر رجعت او نيز قائل
چون روز چهلم شد ,به حضور امام حسن عسكري رسيدم ,ديدم امام زمان در خانه راه
مريود ,صوريت نيكوتر از رخسار او و زباين هبرت از گفتار او نديدم ,امام حسن عسكري فرمود:
عمه اين مولود پيش خدا بسيار عزيز است ,عرض كردم آقا آنچه بايد ببينيم از چهل روزة او
ميبينيم ,امام تبسمي كرد و گفت :عمه جان! منيداين كه رشد يكروزة ما ائمه برابر با رشد
يكسالة ديگران است.
روايات زيادي شبيه به اينها نيز در اين خصوص وارد شده كه از تكرار مكرر آن
خودداري ميكنم.
و أما جواب :اگر به تورات نگاه كنيم ,ميبينيم كه در سفر خروج ,باب دوم آية 1
آمده :و شخصي از خاندان الوي رفته يكي از دخرتان الوي را به زين گرفت و آن زن حامله
شده پسري بزاد و چون او را نيكو; منظر ديد وي را سه ماه هنان داشت.
از اين مجلة تورات ,معلوم ميشود كه حضرت موسى پيش از هناده شدن در صندوق و
انداخته شدن در رود نيل سه ماه نزل مادرش بوده ,پس اگر دو روايت را قبول كنيم ,بايد,
مطابق روايت اول ,رشدش مطابق كودك سه ساله شده باشد ,و مطابق روايت دوم مانند مرد
20ساله باشد .حاال ,ما كمرت را حساب ميكنيم ,وقيت موسى به در بار فرعون رسيده باشد
بايد مطابق كودك سه ساله و چند روزه باشد ,در اين صورت احتياج به شري مادر ندارد ,در
صوريت كه ميدانيم خداوند ترتييب داد كه مادرش به او شري دهد ,يعين بعد از اينكه به در بار
فرعون رسيده بود ,پس حد اكثر رشدش بايد مانند بچههاي عادي بوده باشد ,پس معلوم
ميشود كه رشد حضرت موسى ,رشد معمويل بوده و روايت غلط است.
دليلي ديگر بياورمي :ميدانيم امام حسن سال سوم هجري به دنيا آمد ,و امام حسني سال
چهارم هجري و جريان مباهله آنطور كه شيعيان ميگويند; سال دهم هجري صورت گرفته,
يعين در آن هنگام امام حسن بايد هفت ساله و امام حسن شش ساله بايد باشند .حال به ببينيم
رشدشان چطور است؟ آيا مطابق روايت مانند مردان سي چهل ساله رشد كرده بودند؟ يا
كودك بودند؟
اگر به كتاب منتهي; االمال شيخ عباس قمي كه شيعه ميباشد مراجعه كنيم ,داستان
مباهله را چنني ميآورد« :پس بامداد حضرت رسول به خانة علي درآمد و دست امام حسن را
گرفت و امام حسني را بغل كرد ,و حضرت امري پيش روي آحنضرت روان شد ,و حضرت
فاطمه از عقب سر »...ديگر اينكه از اين شواهد بسيار است ,و داستان مباهله در هر صورت
مورد قبول شيعهاست; و ما برايشان از آنچه مورد قبولشان است دليل ميآورمي.
يا مثالً ,شيخ عباس قمي در كتاب منتهى; الآمال در باب وفات حضرت حممد (ص) از
ابن عباس رواييت آورده كه نشان ميدهد حسن و حسني در هنگام وفات پيغمرب ,كودك بودند,
يعين از جهت ظاهر نيز مهان كودك 7-6سالهاي كه بايد ,ميبودند ,نه كودكي كه آن روايت
كذائي در حبار االنوار; ميگويد.
و نيز شيخ عباس قمي آورده است كه :هنگام; مرگ پيغمرب گفت :اي على نزديك بيا ,تا
آنكه دو دست او را گرفت و نزديك بالني خود نشاند و باز مدهوش شد ,پس در اينحال
حسن جمتيب و حسني از درب برآمدند و چون نظر ايشان به مجال پيغمرب افتاد و آحنضرت را
بداحنال مشاهده كردند فرياد واجداه واحممدا برآوردند ,و فغان كنان خود را به سينة آحنضرت
افكندند ,حضرت امري خواست آهنا را دور كند ,در آحنالت حضرت حممد به هوش آمد و
گفت يا علي بگذار من دو گل بوستان خود را ببومي .از اين دو روايت معلوم ميشود كه
حسن و حسني كودك بودهاند ,و رشدشان مانند سايرين بوده است ,پس روايات در مورد
رشد غري طبيعي; مهدي ,متاما ساختگي است.
مسئلة رجعت
يكي از مسائلي كه شيعه بدان معتقداست ;,مسئلة رجعت ميباشد ,و آن اينست; كه قبل
از قيامت در زمان ظهور مهدي مردگان به دنيا باز ميگردند .ما از كتاب حبار االنوار; مطاليب
ميآورمي و سپس به نقد آن ميپردازمي:
جملسي در حبار االنوار ,در باب سي و سوم ,جلد سيزدهم از مفضل بن عمر رواييت
طوالين در اينمورد آورده كه ما متام روايت را مطابق ترمجة كتاب مهدي موعود ميآورمي ,تا
وقيت آنرا نقد كردمي و براي خوانندة عزيز معلوم شد دروغ است ,معلوم شود كه دروغگويان
چگونه مطالب را طوالين كرده و دروغ به هم ميبافتند تا خواننده خيال كند راست
ميگويند.
در يكي از تأليفات شيعه بسلسلة سند از مفضل بن عمر روايت شدهاست; كه گفت :از
آقامي حضرت صادق پرسيدم :آيا مأموريت مهدي منتظر وقت معيين دارد كه مردم بدانند كي
خواهد بود؟ فرمود :حاشا كه خداوند شيعيان ما را آگاه نكند ,و خداوند ميفرمايد:
اع ِة أَيَّا َن ُم ْرساها الَ يُ َجلِّ َيها لَِوقْتِ َها إِالَّ ُه َو﴾ (األعراف )187/اي پيغمرب از ك َع ِن َّ
الس َ ﴿يَ ْسَئلُونَ َ
تو سؤال ميكنند آن ساعت كي خواهد بود؟ بگو :علم آن نزد خداست ,آگاه منيكند براي
هيچكس مگر خودش (خدا)...
توضيح :الزم ديدمي پيش از اينكه; بقية داستان را بگوئيم اين قسمت را توضيح دهيم :در
مهني قسمت دروغ و تناقض راوي را ديدمي:
اوالً ,آيه در مورد قيامت كربى است ,زيرا خداوند در مورد قيامت در قرآن صحبت
فرموده كه مردم سؤال ميكنند كه چه موقع قياميت كه ميگوئي برپا ميشود .ثانيا ,در اين آيه
خدا ميفرمايد وقت آنرا خدا به هيچكس آگاه منيكند ,ويل ديدمي روايت ميگويد شيعيان را
آگاه ميكند.
اع ِة ك َع ِن َّ
الس َ أما بقية داستان :و نيز اين مهان ساعيت است كه خداوند فرمود﴿ :يَ ْسَئلُونَ َ
أَيَّا َن ُم ْرساها﴾ (األعراف )187/سؤال ميكنند از تو اي پيغمرب كي آن ساعت واقع ميشود
اع ِة﴾ [لقمان ]34/علم آن ساعت نزد خداوند ِ ِ
الس َ
ْم َّ (قيامت)« ,و هم فرمود كه﴿ :ع ْن َدهُ عل ُ
ِ است (قيامت)» .و در آية ديگر فرمودهَ ﴿ :ف َه ْل َي ْنظُُرو َن إِال َّ
اعةَ أَ ْن تَأْتَي ُه ْم َب ْغتَةً َف َق ْد َ
جاء الس َ
ش َّق ال َق َم ُر﴾ [القمر ]1/و اعةُ َوانْ َ الس َ
ت َّ أَ ْشراطُها ...اآليةَ ﴾ [حممد ]18/و نيز فرموده﴿ :اقَْترب ِ
ََ َ
ِ ِ َّ ِ ِ ِ َّ ِ هم فرموده﴿ :ما يُ ْد ِر َ
ين
ين ال ُي ْؤمنُو َن بها َوالذ َ اعةَ تَ ُكو ُن قَ ِريباً يَ ْسَت ْعج ُل ب َها الذ َ
الس َ
يك لَ َع َّل َّ
الل ب ِع ٍ اع ِة لَِفي َ مارو َن فِي َّ َّ ِ ِ ِ
يد﴾ ض ٍ َ الس َ ين يُ ُالح ُّق أَال إِ َّن الذ َ
آمنُوا ُم ْشف ُقو َن م ْنها َو َي ْعلَ ُمو َن أ ََّن َها َ
َ
[الشورى]18-17/
توضيح :چنانكه عرض شد متام كلمههاي ساعت در مورد قيامت است و با رجوع به
آيات قرآن در اينمورد ,مطلب خبويب روشنتر ميشود.
بقية داستان :عرض كردم :معىن «ميارون» چيست؟ فرمود :يعين مردم ميگويند :قائم كي
متولد شده و كي او را ديده ,و حاال كجاست و چه وقت آشكار ميشود؟ اينها مهه عجله در
امر خدا و شك در قضاي اهلي و دخالت در قدرت اوست ;.اينان; كساين هستند كه در دنيا
زيان ميبرند و پايان بد براي كافران است.
توضيح :معىن «ميارون» كه در آية 16سورة شورى است اوالً ,ميدانيم كه صحبت از
قيامت است و معناي «ميارون» اينست كه مردم ميگويند قيامت كي خواهد بود.
عرضكردم :آيا وقيت براي آن تعيني نشده؟ فرمود :اي مفضل ,نه من وقيت براي آن معني
ميكنم و نه هم وقيت براي آن تعيني شده است ,هركس براي ظهور مهدي ما وقت تعيني كند
خود را در علم خداوند شريك دانسته و ادعا كرده كه توانستهاست بر اسرار خدا آگاهي يابد.
مفضل گفت :آقا ابتداي ظهور مهدي چگونهاست; و چطور بايد تسليم او شد؟ فرمود:
اي مفضل ,او در وضع و شكل شبهه ناكي آشكار ميشود ,تا آنكه وضعش باالخره روشن
ميشود و نامش باال گريد و كارش آشكار گردد ,و نام و كنيه و نسبش برده شود و آوازة او
در زبان پريوان حق و باطل و موافقني و خمالفني زياد برده شود تا اينكه بواسطة شناخنت او
حجت بر مردم متام شود .بعالوه; ما داستان ظهور او را براي مردم نقل كردهامي و نشان دادهايم
همكنية اوست; تا و نام و نسب و كنية او را بردهامي و گفتهامي كه :او مهنام جدش پيغمرب خدا و
مبادا مردم بگويند اسم و كنية او را نشناختيم .به خدا سوگند كه كار او بواسطة روشن شدن
نام و نسب و كنيهاش; بر زباهناي مردم باال گرفته و حمقق ميشود ,بطوريكه آنرا براي يكديگر
بازگو ميكنند ,مهة اينها براي امتام حجت بر آهناست .آنگاه; مهانطور كه جدش وعده داده,
الح ِّق لِيُظْ ِه َرهُ ِ ِ
﴿ه َو الَّذي أ َْر َس َل َر ُسولَهُ بِ ُ
اله َدى َودي ِن َ خداوند او را ظاهر ميگرداند قوله تعاىلُ :
ِ
الم ْشـ ِر ُكو َن﴾ (التوبة .)33/او خدائي استكه فرستاد رسول خود را با َعلَى الدِّي ِن ُكلِّه َولَ ْو َك ِر َه ُ
هدايت و دين حق تا اينكه آنرا بر متام اديان غالب گرداند و اگر چه مشركني خنواهند.
ِ ِ
مفضل گفت آقا تأويل﴿ :ليُظْ ِه َرهُ َعلَى الدِّي ِن ُكلِّه َولَ ْو َك ِر َه ُ
الم ْشـ ِر ُكو َن﴾ چيست؟
فرمود :يعين چندان از مشركان بكشيد كه ديگر فتنهاي در عامل نباشد و مهة دين براي خدا
باشد.
اي مفضل به خدا قسم ,اختالف را از ميان ملل و اديان بر ميدارد و مهة دينها يكي
غايب ميشود حممد بن نصري منريي ,خود را باب او معريف ميكند ,آنگاه (بعد از غيبت; طوالين)
در مكه آشكار ميشود.
اي مفضل :گويا او را ميبينم; كه وارد شهر مكه شده و لباس پيغمرب را پوشيده و عمامة
زردي را بر سر گذاشتهاست; و نعلني وصله شدة پيغمرب را به پا كرده و عصاي آحنضرت را
بدست گرفته ,چند بز الغر را جلو انداخته و بدينگونه به طرف خانة خدا مريود بدون اينكه;
كسي او را بشناسد .و به سن جواين آشكار ميشود.
مفضل گفت :آيا بصورت جوان بر ميگردد يا با حالت پريي ظهور ميكند؟ فرمود:
سبحان اهلل ,مگر از حاال كسي ميداند؟ وقيت خدا فرمان ظهورش را صادر كند هر طور كه او
خبواهد و به هر صوريت كه او صالح بداند ظاهر ميشود.
مفضل گفت :آقا از كجا ظاهر ميشود و چگونه آشكار ميگردد؟ فرمود :اي مفضل او
به تنهائي; آشكار ميگردد و تنها به طرف خانة خدا ميآيد و تنها داخل كعبه ميشود و چون
كامال تاريك شد ,جربئيل ً شب فرارسد ,مهچنان تنهاست ;,وقيت چشمها به خواب رفت و شب
و ميكائيل دسته دسته فرشتگان بر وي فرود ميآيند و در آن ميان جربئيل به وي ميگويد :اي
آقاي من هرچه بفرمائي ,پذيرفتهاست و فرمانت رواست ,او (قائم) هم دست بر رخسار خود
ْجن َِّة َح ْي ُ ِ ِِ ِ
ث ض َنتََب َّوأُ م َن ال َ ْح ْم ُد لـلَّه الَّذي َ
ص َد َقنَا َو ْع َدهُ َوأ َْو َر َثنَا األ َْر َ ميكشد و ميگويد :ال َ
ِِ
ين (الزمر ,)74 /خدا را سپاس ميگذارمي كه وعدهاش; دربارة ما راست شاءُ فَنِ ْع َم أ ْ
َج ُر ال َْعامل َ نَ َ
درآمد و زمني (هبشت را) به ما واگذار كرد و هر جاي هبشت را خبواهيم منزل ميكنيم ,پس
چه نيكوست پاداش عمل كنندگان به فرمان اهلي( ,شرح و تفسري اين آيه در قسمت آيات
خواهد آمد).
آنگاه در بني ركن و مقام ميايستد و با صداي رسا ميگويد :اي نقبا و مردمي كه به
من نزديك هستيد ,و اي كسانيكه خداوند مشا را پيش از ظهور من در روي زمني براي ياري
من ذخريه كرده است ,براي اطاعت; از من به سوي من بيائيد ,صداي او به اين افراد مريسد و
آهنا در شرق و غرب عامل بعضي در حمراب عبادت خوابيدهاند ,و با اين وصف با يك صدا
ميشنوند و با يك چشم هبم زدن در ميان ركن و مقام نزد او خواهند بود .سپس خداوند به
نور دستور ميدهد كه بصورت عمودي از زمني تا آمسان جلوه كند و هركه ساكن زمني است
از آن نور استفاده كند و نور از ميان خانهاش بدرخشد و از اين نور دهلاي مؤمنني مسرور
گردد ,در حاليكه هنوز آهنا منيدانند كه قائم ما اهل بيت ظهور كرده ,ويل چون صبح شود مهه
در برابر قائم خواهند بود آهنا سيصد و سيزده مرد بتعداد لشكر پيغمرب در روز جنگ بدر
هستند.
مفضل گفت :آقا ,آيا آن هفتاد و دو نفر كه با امام حسني در كربال شهيد شدند هم با
آهنا ظهور ميكنند؟ فرمود :فقط ابا عبد اهلل حسني بن علي با دوازده هزار نفر از شيعيان; امري
املؤمنني در حاليكه حضرتش عمامة سياه پوشيده است ,ظهور ميكند ,عرض كردم :آقا ,آيا
مردم به غري روش و سنت قائم قبل از ظهورش و قيامش با امام حسني بيعت ميكنند؟ فرمود:
اي مفضل ,هر بيعيت قبل از ظهور قائم كفر و نفاق و نرينگ است ,خداوند بيعت كننده و
بيعت گريندگان آنرا لعنت كند ,بلكه اي مفضل! تكيه به خانة خدا ميدهد و دستش را دراز
ميكند و نوري از آن ميجهد و ميگويد اين دست خدا و از جانب خدا و به امر خداست
اهلل َف ْو َق أَيْ ِدي ِه ْم فَ َم ْن نَ َك َ
ث ك إِنَّما يبايِعو َن اهلل ي ُد ِ
ََ ُ ُ ين يُبايِعُونَ َ َّ ِ
سپس اين آيه را ميخواند﴿ :إِ َّن الذ َ
ث َعلى َن ْف ِس ِه ....اآليَةَ﴾ (الفتح( )10/اي پيامرب) كساين كه با تو بيعت; ميكنند در فَِإنَّما َي ْن ُك ُ
حقيقت با خدا بيعت; ميكنند ,دست خدا باالي دستهاي آهناست ,پس هركس آن بيعت را
بشكند ,كاري به زيان خود كرده است ,اول ,كسي كه دست او را ميبوسد ,جربئيل است و
سپس ساير فرشتگان و جنباء من و بعد از آهنا نقبا با وي متابعت; ميكنند :مردم در مكه فرياد
ميزنند و ميگويند :اين مرد كيست و اين مجاعت كه با او هستند ,كيانند و اين عالمت كه
ديشب ديدمي و نظريش ديده نشده چيست؟ بعضي; به بعض ديگر ميگويند ;:اين مرد مهان
صاحب بزهاست .عدة ديگر ميگويند ;:نگاه كنيد ببينيد; كسي از مهراهان او را ميشناسيد
مردم ميگويند ;:ما جز چهار نفر از مردم مكه و چهار نفر كه از اهل مدينه هستند و فالين و
فالين ميباشند هيچكدام از آهنا را منيشناسيم .اين واقعه در آغاز طلوع آفتاب آنروز خواهد
بود ,موقعيكه آفتاب طالع شود ,گويندهاي از چشمة خورشيد به زبان عريب فصيح صدا ميزند
كه اهل آمساهنا و زمني آنرا ميشنوند ,وي گويد :اي مردم عامل! اين مهدي آل حممد است و او
را با نام و كنية جدش پيغمرب ميخواند و به پدرش حسن امام يازدهم به حسني بن علي نسبت
ميدهد .آنگاه گويندهاي; ميگويد :با وي بيعت كنيد كه رستگار ميشويد و خمالفت امر او
ننمائيد كه گمراه خواهيد شد .پس به ترتيب فرشتگان; و جن و نقباء دست او را ميبوسند و
ميگويند :شنيدمي و اطاعت; ميكنيم ,هيچ صاحب روحي در ميان خملوق خدا منيداند جز اينكه
آن صدا را ميشنود ,و كسانيكه در جاهاي دور و نزديك و دريا و خشكي ميباشند ميآيند و
براي يكديگر نقل ميكنند كه با گوش خود چنني صدائي; را شنيدمي .هنگاميكه; آفتاب خواست
غروب كند ,كسي از مست مغرب زمني فرياد ميزند ,اي مردم دنيا! خداوند مشا در بيابان;
خشكي از سرزمني فلسطني بنام عثمان بن عنبثة اموى از اوالد يزيد بن معاويه ,ظهور كرده,
برويد و با او بيعت كنيد تا رستگار شويد ,و با وي سر به خمالفت برنداريد كه گمراه
ميشويد ,در آنوقت فرشتگان و جن و نقباء (پريوان مهدي) گفتة او را رد كرده تكذيب
ميكنند و به آن گوينده ميگويند شنيدمي و نافرماين ميكنيم ,هركس شك و ترديدي به دلش
راه يافته باشد و هر منافق و كافري ,با اين صداي دوم گمراه ميگردد ,در آنوقت آقاي ما
قائم تكيه به خانة خدا ميدهد و ميگويد :أال اي اهل عامل ,هركس ميخواهد آدم و شيث را
ببيند ,بداند كه من مهان آدم و شيث هستم ,هركس ميخواهد ,نوح و پسرش سام را بنگرد,
بداند كه من مهان نوح و سام ميباشد ,هركس ميخواهد ابراهيم و امساعيل را ببيند ,بداند ,من
مهان ابراهيم و امساعيل هستم ,هركس ميخواهد موسى و يوشع را ببيند ,بداند كه من مهان
موسى و يوشع هستم ,هركس ميخواهد عيسى و مشعون را ببيند ,بداند كه من مهان عيسى و
مشعون هستم ,هركس ميخواهد حممد و امري املؤمنني را ببيند بداند كه من مهان حممد و علي
هستم ,هركس ميخواهد حسن و حسني را ببيند بداند كه من مهان حسن و حسني ميباشم,
هركس ميخواهد امامان اوالد حسني را ببيند ,بداند كه من مهان ائمه اظهار هستم ,دعوت مرا
بپذيريد و به نزد من مجع شويد كه هر چه خواهيد به مشا اطالع دهم ,هركس كتاهباي آمساين و
صحف إهلي را خوانده است ,اينك از من ميشنود ,آنگاه شروع ميكند به قرائت صحفي كه
خداوند بر آدم و شيث عليهما السالم نازل فرمود ,پريوان; آدم و شيث ميگويند :به خدا قسم
اين صحف حقيقي آدم و شيث است ,اين مرد آنچه را ما از صحف آدم و شيث منيدانستيم و
بر ما پوشيده بود و يا از آن افتاده بود و يا تبديل و حتريف شده بود ,به ما ياد ميدهد ,سپس
صحف نوح و ابراهيم و تورات و اجنيل و زبور را ميخواند ,پريوان تورات و اجنيل و زبور
ميگويند :خبدا قسم! اين مهان صحف حقيقي نوح و ابراهيم است كه چيزي او آن سقط نشده
و تبديل و حتريف نگرديده ,خبدا قسم ,تورات جامع و زبور متام و اجنيل كامل مهني است و اين
بيش از كتب مزبورهاي است كه آنرا خواندهامي ;,سپس قرآن ميخواند ,مسلمانان ميگويند;:
خبدا قسم اين مهان قرآن حقيقي است كه خداوند بر پيغمرب نازل كرده است ,چيزي از آن كم
نشده و حتريف و تبديل نگرديدهاست.
آنگاه دابة االرض در بني ركن و مقام ظاهر ميشود و در صورت مؤمنني كلمة «مؤمن»
و در صورت كافران كلمة «كافر» را مينويسد .سپس مردي كه صورتش به عقب و پشتش
به سينه برگشته است ,به نزد قائم آمده جلوي او ميايستد و ميگويد :آقا ,من بشر هستم,
يكي از فرشتگان; به من دستور داده كه به خدمت مشا برسم و نابودي لشكر سفياين را در
بيابان مكه و مدينه به مشا اطالع; دهم ,قائم به وي ميگويد :داستان خود و برادرت را شرح
بده ,آمنرد ميگويد :من با برادرم در لشكر سفياين بودمي ,از دمشق تا زوراء هرجا آبادي بود
ويران ساختيم ,و به حال خراب گذاشتيم ,سپس كوفه و مدينه را نيز خراب كردمي و منرب
پيغمرب را شكستيم و قاطران خود را در مسجد بستيم و آهنا هم در آجنا سرگني انداختند ,آنگاه
از آجنا خارج شدمي در حاليكه نفرات ما سيصد هزار لشكر بود ,و ميخواستيم به مكه بيائيم و
خانة خدا را ويران سازمي و اهل مكه را به قتل رسانيم ,ويل چون به سر زمني بيداء رسيدمي در
آجنا منزل كردمي ناگاه صدائي شنيدمي كه گفت :اي بيابان ;,اين ظاملان; را در كام خود فروبر ,با
اين صدا زمني شكاف برداشت و متام لشكر را بلعيد ,خبدا قسم از متام آن لشكر جز من و
برادرم حىت بندي كه با آن زانوي شرت را ميبندند هم باقي مناند ,در آن هنگام فرشتهاي را
ديدمي كه سيلي بصورت ما زد و رويهاي ما به پشت برگشت چنانكه ميبيين ,سپس آن فرشته
به برادرم گفت :برو به شام نزد سفياين ملعون و او را از ظهور مهدي آل حممد برتسان ,و به
وي اطالع بده كه خداوند لشكر او را در سرزمني نابود گردانيد ,آنگاه به من گفت :تو هم
برو به مكه و قائم را به نابودي ستمگران بشارت بده و بر دست وي توبه كن كه او توبة تو
را قبول ميكند .قائم هم دست روي صورت او ميكشد و به صورت خنست بر ميگرداند ,و
با وي بيعت; منوده و مهراه او مينامد.
مفضل گفت :آقا آيا جن و فرشتگان; براي بشر آشكار ميشوند؟ فرمود :آري و اهلل
آشكار ميشوند و با آهنا سخن ميگويند ,مانند يكنفر آدمي كه با بستگان خود سخن بگويد,
عرضكردم آقا! آيا فرشتگان; و طايفة جن مهراه قائم مهه جا مريوند؟ فرمود :آري ,و اهلل آهنا در
زمني هجرت واقع در كوفه و جنف فرود ميآيند و عدد ياران او در آن موقع چهل و شش
هزار نفر فرشته و شش هزار جن است ,خداوند هم قائم را پريوز ميگرداند.
مفضل عرض كرد :قائم باهل مكه چه ميكند؟ فرمود :آهنا را دعوت به حكمت و
موعظة حسنه ميكند آهنا هم از وي اطاعت ميكنند ,قائم مردي از خاندان خود را در آجنا به
نيابت خود منصوب داشته و مكه را به قصد مدينه ترك ميگويد .مفضل عرض كرد :آقا! با
خانة خدا چه ميكند؟ فرمود :آن را ميشكند و بر مهان پايهاي كه روز خنست در عهد حضرت
ميدارد .و آنچه كه بعد از آن
آدم براي مردم بنا شده و ابراهيم و امساعيل باال برده بودند برپا
در مسجد احلرام تعمري شده ,نه پيغمربي و نه جانشني پيغمربي آنرا ساخته است ,او مهانطور
كه خدا ميخواهد ,آنرا ميسازد و هم آثاري كه در مكه و مدينه و عراق و ساير جاها از
ستمگران باقي مانده باشد ,مهه را ويران ميكند و مسجد كوفه را نيز خراب كرده و بر اساس
اويل آن بنا ميكند ,و مهچنني قصر عتيق را نيز ويران ميكند ,خدا لعنت كند سازندة آن را,
خدا لعنت كند او را.
مفضل عرض كرد :آقا ,آيا قائم در مكه اقامت ميكند؟ فرمود :نه ,بلكه نائب خود را
در آجنا ميگذارد ,پس چون اهل مكه ديدند قائم از ميان آهنا رفته است ,هجوم آورده نائب او
را ميكشند .قائم به سوي آهنا بر ميگردد و آهنا بطور سرشكسته و ذليل و گريه كنان نزد
وي ميآيند و التماس ميكنند و ميگويند ;:اي مهدي آل حممد! توبه كردمي! قائم آهنا را موعظه
ميكند و از غضب خدا ميترساند ,و شخصي از اهل مكه را به نيابت خود انتخاب ميكند و
از مكه خارج ميشود .اين بار هم اهل مكه هجوم آورده نائب او را ميكشند ,قائم هم ياران
خود از طايفة جن را به سوي مكه فرستاده و سفارش ميكند كه جز افراد با اميان يكنفر از آهنا
را باقي نگذاريد ,اگر مبالحظة رمحت پروردگار نبود كه مهة اشياء را فرا گرفته ,و مظهر
رمحتش نيز من ميباشم ,خودم با مشا بد سوي آهنا باز ميگشتم ,زيرا آهنا بكلي از خداوند و
من فاصله گرفته و هرگونه پيوندي را قطع كردهاند .لشكر مهدي هم به سوي اهل مكه باز
ميگردد ,به خدا قسم از هر صد نفر آهنا بلكه از هر هزار نفر آنان يكنفر را باقي منيگذارد.
مفضل گفت :آقا خانة مهدي در كجا خواهد بود و مؤمنني در كجا مجع ميشوند؟ فرمود:
مقر سلطنت وي شهر كوفهاست; و حمل حكومتش مسجد جامع كوفه و بيت املال و حمل تقسيم
غنائمش مسجد سهله ميباشد ,صفهها و زمنيهاي صاف و مسطح و روشن جنف و
كوفهاست .عرض كرد :آقا ,مهة اهل اميان در كوفه خواهند بود؟ فرمود :آري و اهلل ,در آنروز
متام مؤمنني يا در كوفه و يا در حوايل كوفه ميباشند و مبساحت يك جوالنگاه زمني آن به دو
هزار درهم ميرسد ,و اكثر مردم آرزو دارند كه كاش ميتوانستند يك وجب از زمني «سبع»
را به يك وجب مشش طال خبرند و «سبع» از مضافات مهدان است ,در آنروز طول شهر كوفه,
به پنچاه و چهار ميل مريسد بطوريكه كاخهاي آن جماور كربال ميباشد و خداوند در آنروز
كربال را حمل آمد و رفت فرشتگان و مؤمنني خواهد منود و در آنروز ارزشي بسزا دارد و چنان
بركت به او روي ميآورد كه اگر مؤمين از روي حقيقت در آجنا بايستد و يكدفعه از خداوند
طلب روزي كند ,خداوند هزار برابر دنيا به او عطاء ميفرمايد ,آنگاه حضرت صادق آهي
كشيد و فرمود :اي مفضل متام اماكن روي زمني بر يكديگر فخر ميكردند از مجله كعبه
مسجد احلرام بر زمني كربال فخر منود ,خداوند وحي فرستاد كهاي كعبه ساكت باش و بر
كربال فخر مكن زيرا كربال بقعة مباركي است كه در آجنا از درخت به موسى بن عمران از
جانب خداوند وحي شد و مهان تلي است كه مرمي و عيسى منزل كردند و حملي است كه سر
حسني را در آن شستشو دادند و مرمي ,عيسى را شست و خودش هم بعد از والدت وي غسل
كرد كربال هبرتين سرزمينهاست ,پيغمرب هنگام; غيبتش ,از آجنا به آمسان رفت و آجنا تا موقع
ظهور قائم خري و بركت زيادي براي شيعيان; ما دارد.
مفضل گفت :آقا سپس مهدي به كجا ميرود؟ فرمود :مريود به مدينة جدم رسول خدا,
پس وقيت به مدينه در آمد مقامي بس عجيب خواهد داشت كه باعث مسرت مؤمنني و نقمت
كفار ميباشد .مفضل گفت :آقا ,آن مقام عجيب چيست؟ فرمود :ميآيد كنار قرب پيغمرب و
صدا ميزند :اي مردم ,آيا اين قرب جد من است؟ مردم ميگويند ;:اي مهدي آل حممد ,آري,
اين قرب پيغمرب جد تو ميباشد ,ميپرسد :چه كساين با وي در اينجا مدفون هستند؟ ميگويند;:
دو نفر اصحاب و انيس او ميباشند ,با اينكه; او از هركس هبرت آن دو را ميشناسد در حاليكه
مردم مهه گوش ميدهند ,سؤال ميكند :آهنا كيانند؟ چطور شد كه در ميان متام مردم فقط اين
دو نفر با جد من پيغمرب خدا در اينجا دفن شدند شايد كساين ديگر مدفون باشند؟ مردم
ميگويند :اين مهدي آل حممد ,كسي غري از اين دو نفر در اينجا مدفون نيست ,از اين جهت
در اينجا دفن شدند كه خليفة پيغمرب و پدر زن او هستند ,مهدي سه بار اين سؤال را تكرار
ميكند ,سپس دستور ميدهد كه آن دو نفر را از قرب بريون آورند ,مردم هم آهنا را بريون
ميآورند در حاليكه بدنشانتر و تازه است ,و اصال نپوسيده ;,و تغيري نكردهاند سپس مهدي
ميپرسد :آيا كسي در ميان مشا هست كه اينان را بشناسد؟ مردم ميگويند :ما آهنا را به
اوصافشان ميشناسيم ,اينان; انيس جد مشا هستند .ميپرسد :آيا در ميان مشا كسي هست كه
جز اين بگويد دربارة اينان شك كند؟ مردم ميگويند :نه! مهدي بريون آوردن آهنا را سه روز
تأخري مياندازد ,و اين خرب در ميان مردم منتشر ميشود ,سپس مهدي به آجنا آمده و روي
قربهاي آهنا را بر ميدارد و به نقباى خود ميگويد قربهاي اينان; را بشكانيد و آهنا را جستجو
كنيد .نقبا هم با دستهاى خود آهنا را جستجو كرده تا آنكه آهنا را ترو تازه مانند روز خنست
بريون ميآورند ,دستور ميدهد كفنهاي آهنا را بريون آورده و آهنا را بر درخت پوسيده و
خشكي بر دار كشند (خلت مادرزاد) ,يف احلال ,درخت سر سبز و پرشاخ و برگ و خرم
ميشود ,با مشاهدة اين وضع عجيب دوستداران وي كه شكي به دل دارند ,ميگويند ,خبدا
قسم اين شرافت حقيقيت است كه اينها دارند ,و ما هم به دوسيت اينان; فائز شدمي ,كساين كه
جزئي حمبت از آهنا در دل داشته باشد ,ميآيند و آن منظره را مينگرند و باديدن آن فريفته
ميگردند .در اين هنگام; جارچي مهدي صدا ميزند :هركس دو صحابة پيغمرب و انيس او را
دوست دارد در يك مست بايستد ,پس مردم دو دسته ميشوند :يك دسته دوست آهنا و يك
دسته دمشن آهنا .مهدي به دوستان آهنا تكليف ميكند كه از آهنا بيزاري جويند ,آهنا ميگويند:
اي مهدي آل پيغمرب ما پيش از آنكه بدانيم اينان; در نزد خدا و تو چنني مقامي دارند از آهنا
بيزاري جنستيم ,اكنون كه فضل و مقام آهنا با اين وصف براي ما ظاهر شده ,چگونه باديدن
بدن تر و تازة آهنا و سبز شدن درخت پوسيده ,از آنان بيزاري جبوئيم؟ بلكه به خدا قسم ما از
تو و كساين كه عقيده به تو دارند و آهنا كه به اينان; اميان ندارند و آهنا را بر دار زدند و از قرب
بريون آوردند ,بيزاري ميجوئيم ,در اين وقت جارچي مهدي به امر خدا دستور ميدهد باد
سياهي بوزد و آنان را مانند ريشههاي پوسيدة درخت خنل از ميان بربد .سپس دستور ميدهد
آهنا را از باالي دار پائني بياورند و به امر خداوند زنده ميگرداند ,دستور ميدهد ,متام مردم
مجع شوند ,آنگاه اعمال آهنا را در هر كوره و دورهاي شرح ميدهد تا آنكه داستان كشته
شدن هابيل فرزند آدم و بر افروخنت آتش براي ابراهيم و انداخنت يوسف در چاه و زنداين
شدن يونس در شكم ماهي و قتل حيىي و صليب كشيده شدن عيسى و شكنجه دادن جرجيس
و دانيال پيغمرب و زدن سلمان فارسي و آتش زدن در خانة امري املؤمنني و فاطمة زهرا و حسن
و حسني و تازيانه زدن به بازوي صديقة كربى فاطمة زهرا و درب به هپلو زدن او و سقط
شدن حمسن بچة او و سم دادن به امام حسن و كشنت امام حسني و اطفال و عموزا دگان و
ياوران آحنضرت و اسري كردن فرزندان پيغمرب و رخينت خون آل حممد و هر خوين كه بنا حق
رخيته شد ,و هر زين كه مورد جتاوز قرار گرفته ,و هر خيانت و اعمال زشت و گناه و ظلم و
ستم كه از زمان حضرت آدم تا موقع قيام قائم از بين آدم سرزده ,مهه و مهه را به گردن ابو
بكر و عمر انداخته!!!....
ما در اينجا قصه را نامتام ميگذارمي ,اين قصه طوالين است ,و به نقد آن ميپردازمي.
نقد خبر مفضل بن عمر
ما در ابتداي داستان چند جاي آن را نقد كردمي ،حاال بقية آنرا نقد ميكنيم.
اين راوي كه اينهمه قصة دروغ سرهم كرده اطالعاتش; بسيار كم بوده ،و مرتكب اشتباه
شده ،مثالً در مهني اواخر داستان ميگويد(( :و قتل يحيي و صليب كشيده شدن عيسي و
شكنجه دادن جرجيس و ،)).....در صورتيكه متام مسلمانان ميدانند كه حضرت عيسي طبق
آية قرآن به صليب كشيده نشد و كشته هم نشد ،خداوند در آية 156سورة نساء ميفرمايد:
صلَبُوهُ َولَ ِك ْن ُشبِّهَ لَـ ُه ْم ﴿و َقولِ ِهم إِنَّا َقَتلْنَا الم ِسيح ِعيسى ابْن مريم رس َ ِ
ول اهلل َو َما َقَتلُوهُ َو َما َ َ َ َ َ َْ ََ َ ُ َ ْ ْ
اع الظَّ ِّن َو َما َقَتلُوهُ يَِقينًا بَ ْل ِ ِ وإِ َّن الَّ ِذين ا ْختلَ ُفوا فِ ِيه لَِفي َش ٍّ ِ
ك م ْنهُ َما لَـ ُه ْم بِ ِه م ْن عل ٍْم إِال ِّاتبَ َ َ َ َ
ِ ِ
يما﴾ (النساء .)157/يعين( :يهوديان) گفتارشان چنني َر َف َعهُ اهللُ إِلَْيه َو َكا َن اهللُ َع ِز ًيزا َحك ً
است كه ما عيسي بن مرمي را كشتيم ،در صورتيكه كشته نشد و به صليب هم كشيده نشد و
ليكن امر بر آنان مشتبه شده ،و كساين كه در اين مسئله اختالف كردند در مورد آن در شك
هستند و جبز گمان پريوي منيكنند ،در صورتيكه يقينا عيسي را نكشتند ،بلكه خدا او را به
ديگر اينكه; در مهني داستان ،ميگويد كه عيسي مسيح نيز به دنيا رجعت ميكند.
و أما جواب :در اين مورد نيز مهچون گذشته باختصار جواب ميدهيم ،و از قرآن و هنج
بالغه كه مورد دسرتسي عموم است دليل ميآورمي.
در قرآن كرمي نشانهاي از رجعت اموات قبل از قيامت وجود ندارد ،بلكه خالف آن
ت َوإَِّن ُه ْم َميِّتُو َن ثُ َّم إِنَّ ُك ْم َي ْو َم وجود دارد :خداوند در آية 30سورة زمر ميفرمايد﴿ :إِنَّ َ
ك َميِّ ٌ
ص ُمو َن﴾ (الزمر( .)30/اي حممد) تو ميمريي ،و ايشان نيز خواهند ال ِقيام ِة ِع ْن َد ربِّ ُكم تَ ْختَ ِ
َ ْ ََ
مرد ،سپس مشا روز قيامت نزد پروردگارتان به حبث و گفتگو; پردازيد.
پس معلوم شد كه بعد از مرگ ،در قيامت است كه پيغمرب با كفار حبث خواهد كرد.
الم
الس ُ
ديگر اينكه خداوند در قرآن آية 33سورة مرمي از قول حضرت عيسي ميگويدَ ﴿ :و َّ
ث َحيًَّا﴾ (مريم( .)33/يعين عيسي گفت) :سالم بر من
وت َو َي ْو َم أ ُْب َع ُ َعلَ َّي َي ْو َم ُولِ ْد ُ
ت َو َي ْو َم أ َُم ُ
(عيسي) روزي كه متولد شدم و رزوي كه ميمريم; و روزيكه زنده مبعوث ميشوم .پس معلوم
ميشود كه حضرت عيسي به يكبار متولد شده و يكبار مرده ،و روز قيامت مبعوث ميشود.
جملسي در حبار االنوار از شيخ حسن بن سليمان در كتاب «منتخب البصائر» از موسي
كاظم روايت آورده كه گفت(( :مردمي كه مردهاند ،به دنيا بازگشت خواهند كرد (در زمان
رجعت) ،و انتقام خود را ميگريند ،به هركس آزاري رسيده باشد مبثل آن قصاص ميكند و
هركس خشمي ديده ،مبانند آن انتقام; ميگريد ،و هركس كشته شده قاتل خود را قصاص
ميكند و براي اين منظور دمشنان آهنا نيز به دنيا بر ميگردند تا خون رخيته شدة خود را تاليف
كنند و بعد از كشنت آهنا سي ماه زنده سپس مهگي در يك شب ميمريند ،در حاليكه انتقام;
خود را گرفته و دهلايشان شفا يافته است)).
َح َد ُه ُم
اء أ َو أما جواب :خداوند در آية 100سورة مؤمنون ميفرمايدَ ﴿ :حتَّى إِذَا َج َ
ت َكال إَِّن َها َكلِ َمةٌ ُه َو قَائِلُ َها َو ِم ْن يما َت َر ْك ُ ون لَعلِّي أَ ْعمل ِ ِ
صالحاً ف َ
َُ َ
ال ر ِّ ِ ِ
ب ْارجعُ َ ت قَ َ َ الم ْو َُ
اءلُو َنسَ
ٍِ
اب َب ْيَن ُه ْم َي ْو َمئذ َوالَ يتَ َس َ خ إِلَى َي ْوِم ُي ْب َعثُو َن فَِإذَا نُِف َخ فِي ُّ
الصو ِر فَال أَنْ َ َو َرائِ ِه ْم َب ْر َز ٌ
الم ْفلِ ُحو َن﴾ (المؤمنون(.)101-99/يعني :تا آنكه يكي از ك ُه ُم ُ ت َم َوا ِزينُهُ فَأُولَئِ َ فَ َم ْن َث ُقلَ ْ
كفار مرگش فرا مريسد ،ميگويد پروردگارم مرا به دنيا بازگردان تا عمل صاحل اجنام دهم از
آنچه باقي گذاشتم ،نه چنني است ،ديگر منيشود برگشت ،وجلوي آهنا برزخ است تا روزي
كه مبعوث شوند ،پس هنگامي; كه در صور دميده شود ،خويشي بر ايشان فايده ندارد و از
خويشي يكديگر سؤال منيكنند ،پس هر كس موازينش سنگني باشد آهنا رستگارانند)).
اين آيه رجعت را رد ميكنند.
آيات ديگري نيز در قرآن در اين مورد آمده مانند آيات 46تا 47سورة مؤمن كه
اعةُ أَ ْد ِخلُوا آ َ
َل فِ ْر َع ْو َن الس َ
وم َّ ِ
ضو َن َعلَْي َها غُ ُد ًّوا َو َعشيًّا َو َي ْو َم َت ُق ُ
َّار ُي ْع َر ُ
خداوند ميفرمايد﴿ :الن ُ
اب﴾ (غافر( .)46/يعين :ايشان بر جهنم (برزخي) شان صبحگاهان وشامگاهان; أَ َش َّد ال َع َذ ِ
عرضه ميشوند و روزي كه قيامت شود آل فرعون در شديدترين عذاب قرار خواهند
گرفت)).
اين آيه نيز رجعت را رد ميكند.
أما در هنج البالغه در نامههاي حضرت علي ،در نامة 31كه در آن حضرت علي ،به
الم ِخ ُّ
ف ك َع َقبَةً َكئُوداًُ ، امام حسن وصيت كرده ،در قسميت از آن مينويسد(( :وا ْعلَ ْم أ َّ
َن أ ََم َام َ
ك بِ َها ال
َن َم ْهبِطَ َ
الم ْس ِر ِع ،وأ َّ ِ ِ فِيها أَحسن حاالً ِمن ِ
والم ْبط ُئ َعلَْي َها أَقْبَ ُح َحاالً م َن ُ المثْق ِل ُ َ ُ َ ْ َُ َ
ك،الم ْن ِز َل َق ْب َل ُحلُولِ َ
ووطِّ ِئ َ كَ ، ك َق ْب َل ُن ُزولِ ََم َحالَةَ إِ َّما َعلَى َجن ٍَّة أ َْو َعلَى نَا ٍر ،فَ ْارتَ ْد لَِن ْف ِس َ
ف))( .يعين :بدانكه در جلوي تو گردنة ص َر ٌ ب ،وال إِلَى ُّ ِ
الد ْنيَا ُم ْن َ الم ْوت ُم ْسَت ْعتَ ٌ
س َب ْع َد َ َفلَْي َ
بسيار دشواري است كه در آن سبكبار از گرانبار خورسندتراست ;،و كند رفتار از تندرو
زشت و درمانده تراست ،وفرودگاه تو در آن ناچار هبشت است يا بر آتش ،پس پيش از
رسيدن (به آنسرا) براي خود پيشروي بفرست ،و پيش از رفتنت منزيل آماده ساز ،كه بعد از
مرگ وسيلة خشنود گرداندن نيست و كسي به دنيا باز منيگردد)).
ديدمي كه در نامة فوق حضرت علي هم ميفرمايد :كسي بعد از مرگ به دنيا باز
منيگردد.
قرآن و عترت از شيخين بخوبي ياد ميكنند
چون در خرب مفضل بن عمر كه در گذشته ياد كردمي ،از ابو بكر و عمر به بدي يا
دشده بود ،زيبندهاست; اكنون از آنان طبق قرآن و احاديث ياد كنيم ،اگر چه اين خمتصر را
41 اين محتوا از وبگاه اجتهادات داونلود شده است
www.ijtehadat.com
نقد وبررسي روايات مهدي
جمال آن نيست كه در اين باره بطور مبسوط حبث شود ،طالبني ميتوانند به كتاب «بررسي
نصوص امامت» كه توسط آقاي حيدر علي قلمداران تأليف شده مراجعه فرمايند ،در آن
كتاب مسئلة امامت را مورد بررسي قرار دادهاست ;.و ما بطور خمتصر آنچنان كه در كتاب
آمساين و كتب ديگر آمده ،عرض ميمنائيم:
ِ ِ خداوند در آية 100سورة توبه ميفرمايد﴿::و َّ ِ
الم َهاج ِر َ
ين الساب ُقو َن ال ََّولُو َن م َن ُ َ
َع َّد لَـ ُهم جن ٍ ان ر ِ
وهم بِِإ ْح ٍ َّ ِ
َّات تَ ْج ِري ضوا َع ْنهُ َوأ َ ْ َ ض َي اهللُ َع ْن ُه ْم َو َر ُ س َ ين َّاتَبعُ ُ ْ َ صا ِر َوالذ َ
َواألَنْ َ
يم﴾ (التوبة( .)100/يعني :پيش گريندگان ِ ين فِ َيها أَبَ ًدا َذلِ َ تَحَتها األَْنه ِ ِ
ك ال َف ْو ُز ال َعظ ُ ار َخالد َ
َُ ْ َ
اولني از مهاجرين و انصار و كساين كه از آهنا تبعيت در كارهاي نيك ميكنند ،خدا از آهنا
خشنود است و آنان نيز از خدا خشنودند و خدا بر ايشان هبشتهايي; كه از زير آهنا هنرها
جاري است آماده كرده و مهيشه در آن خواهند بود ،و اينست رستگاري بزرگ)).
سين و شيعه ميدانند كه ابو بكر و عمر جزو مهاجرين اولني بودهاند.
ِ ِ ِ
الم َهاج ِر َ
ين ديگر اينكه; خداوند در آيات 8تا 11سورة حشر ميفرمايد﴿ :ل ْل ُف َق َراء ُ
ضالً ِمن ِ ِ ِ ِ ِ َّ ِ
ص ُرو َن اهللَ َو َر ُسولَهُ اهلل َو ِر ْ
ض َوانًا َو َي ْن ُ ين أُ ْخ ِر ُجوا م ْن ديَا ِره ْم َوأ َْم َوال ِه ْم َي ْبَتغُو َن فَ ْ َ
الذ َ
اج َر إِلَْي ِه ْم َوال ِ ِ ِ َّ ِ ك ُهم َّ ِ ِ
يما َن م ْن َق ْبل ِه ْم يُحبُّو َن َم ْن َه َ الد َار َوا ِإل َ
ين َتَب َّوءُوا َّ
الصادقُو َن َوالذ َ أُولَئ َ ُ
ِ ِ ي ِج ُدو َن فِي ص ُدو ِر ِهم ح ِ
اصةٌ َو َم ْنص َ اجةً م َّما أُوتُوا َو ُي ْؤث ُرو َن َعلَى أَْن ُفس ِه ْم َولَ ْو َكا َن بِ ِه ْم َخ َ ْ َ َ ُ َ
ين َجاءُوا ِم ْن َب ْع ِد ِه ْم َي ُقولُو َن َر َّبنَا ا ْغ ِف ْر لَنَا َّ ِ ك هم ِ
الم ْفل ُحو َنَ ،والذ َ
ِِ ِ
يُو َق ُش َّح َن ْفسه فَأُولَئ َ ُ ُ ُ
ك رء ٌ ِ ِ ِ ِِ ِ و ِإل ْخوانِنَا الَّ ِذين سب ُقونَا بِا ِإل ِ
يم
وف َرح ٌ ين آ ََمنُوا َر َّبنَا إِنَّ َ َ ُ يمان َوال تَ ْج َع ْل في ُقلُوبنَا غالً للَّذ َ َ َ ََ َ َ
﴾ (الحشر( .)10-8 /يعين ،يفء) براي مهاجرين است كه از سرزمني و اموالشان; اخراج
شدند ،بدنبال روزي از سوي خدا و هبشتش ميباشند ،و خدا و رسولش را ياري ميكنند و
آهنا راستگويانند ،وكساين كه قبل از هجرت مهاجران فوق هم در شهر مدينه سكونت; گرفته
بودند ،و هم در اميان صحيح اسالمي ;،كما كسانريا كه به سوي ايشان هجرت كردند ،دوست
دارند و در دل خود احتياجي منيبينند كه چيزي از اينگونه غنيمت كه به آهنا داده شده بگريند
بلكه آنان را بر خود ترجيح ميدهند ،اگر چه خود فقري بودهاند ،آري چنني كساين كه خود را
از حسد نسبت به ديگران نگه ميدارند ،مؤمنان; واقعي هستند ،و كساين كه بعد از ايشان
او را ياري ميكنند و آهنا در اميان راستگو هستند))؟ گفتند :نه ،امام فرمود :آيا مشا از زمرة
انصار هستيد كه خدا درحقشان فرموده(( :پيش از مهاجران در سراي هجرت جاي گرفتند و
در اميان استوار شدند و كساين را كه به سوي آهنا مهاجرت كردند دوست ميدارند و
هيچگونه حسدي از آنچه به مهاجرين داده شده در دل خود منييابند و هرچند نياز داشته
باشند آهنا را بر خودشان مقدم ميدارند))....؟ آهنا گفتند :نه! ما از انصار هم نيستيم! ،سپس
امام عليه السالم فرمود :مشا خود انكار كرديد كه در زمرة يكي از اين دو دسته باشيد من نيز
گواهي ميدهم كه مشا از دستة (سوم) هم نيستيد كه خداي عز وجل در بارة ايشان فرموده
است(( :و كساين كه پس از ايشان (مهاجر و انصار) آمدند ،ميگويند :خداوند ما و برادرامنان
را كه در اميان برما پيشي گرفتند بيامرز و در دل ما نسبت به مؤمنان كينهاي قرار مده ،خداوند
تو رؤوف و مهربان هسيت)) ،بريون رويد مشا كه خدا هر چه (سزاوار آن هستيد) با مشا بكند.
نظر امام چهارم شيعيان; را كه امام علي بن احلسني است در بارة ابو بكر وعمر ديدمي،
مهچنني زيد بن علي بن احلسني كه فرزند امام چهارم شيعيان است وعلماي رجال شيعه مانند
عالمة حلي و شوشرتي وممقاين و غريهم در رجال خود از مناقب و فضائل او ذكر كردهاند و
امام صادق و امام رضا هر كدام بنابر مدارك معترب اماميه ،زيد را بسيار ستودهاند ،در كتاب
((عيون اخبار الرضا)) آمده كه امام علي بن موسي الرضا در بارة زيد بن علي فرمود(( :فإنه
كان من علماء آل محمد ،غضب لِـلَّ ِه فجاهد أعداءه حتى قُتل في سبيل اهلل))( .يعين :زيد بن
علي از دانشمندان آل حممد بود و براي خدا خشم كرد و بادمشنان خدا نربد منود تا در راه خدا
كشته گرديد)) .مشهور است كه زيد بن علي وقيت از او سؤال شده كه(( :رحمك اهلل ،ما
قولك في أبي بكر وعُ َمر؟؟ (يعين :خداي رمحتت كند ،نظر تو در بارة ابو بكر و عمر
چيست؟)) ،زيد بن علي در پاسخ فرمود(( :رحمهما اهلل و غفر لهما ،ما سمعت أحداً من أهل
بيتي يتبرأ منهما وال يقول فيهما إال خيراً)) (يعين خدا آندو را رمحت كند و بيامرزد ،نشنيدم
هيچك از افراد خانوادهام از آهنا بيزاري جبويد و جز نيكي دربارة آهنا چيزي بگويد))!!.
حضرت علي در نامهاي كه توسط قيس بن سعد بن عباده فرماندار مصر براي اهل مصر
فرستاد ،بنابر نقل الغارات ثقفي; شيعي /ص ،210و جلد 1الدرجات الرفيعه سيد عليخان
شوشرتي /ص ،336و تاريخ طربي جلد سوم /ص ،550ميفرمايد ..(( :فلما قضى من ذلك
ما عليه قبضه اهلل عز و جل صلى اهلل عليه ورحمته وبركاته ثم إن المسلمين استخلفوا به
سنـَّتِ ِه ثم توفّاهما اهلل عز ِ
أميرين صالحين عمال بالكتاب والسنة وأحسنا السيرة ولم يع ُد َوا ل ُ
و جل رضي اهلل عنهما))( .يعين :چون رسول خدا اجنام داد از فرائض آنچه بر عهدة بود،
خداي عز وجل او را وفات داد ،صلوات خدا و رمحت و بركات او بر او باد ،سپس مسلمني،
دو نفر امري شايسته را جانشني او منودند و آندو امري به كتاب و سنت عمل كرده و سرية خود
را نيكو منوده و از سنت و روش رسول خدا جتاوز نكردند ،پس خداي عز وجل ايشان را قبض
منود ،خشنود باشد خدا از ايشان).
در هنج البالغة; فيض االسالم; در خطبة 219علي عليه السالم از عمر رضي اهلل عنه،
السنَّةَ َو َخلَّ َ متجيد ميكند و ميفرمايد(( :لِـلَّ ِه بِ ُ ٍ
ف ام ُّ الع َم َد َوأَقَ َ
الد فُالن َفلَ َق ْد َق َّو َم األ ََو َد َو َد َاوى َ
ب أَصاب َخ ْير َها وسب َق َش َّر َها .أَدَّى إِلَى ِ ِ ِ الف ْتنَةَ َذه ِ
ِ
اعتَهُ َو َّات َقاهُ
اهلل طَ َ الع ْي ِ َ َ َ َ َ َ يل َ ب نَق ُّي الث َّْوب قَل َ
َ َ
الم ْهتَ ِدي))( .يعين: ِ ُّ ِ ِ
ش ِّعبَة ال َي ْهتَدي ب َها الضَّال َوال يَ ْسَت ْيق ُن ُ
بِح ِّق ِه رحل وَتر َكهم فِي طُر ِق متَ َ ٍ
ُ ُ َ ََ َ َ َ ُْ
كجي را راست منود و بيماري را معاجله كرد ،و سنت را بپا داشت ،و تباهكاري را پشت سر
انداخت ،پاك جامه و كم عيب از دنيا رفت ،نيكويي; خالفت را دريافت ،و از شر آن پيشي
گرفت .طاعت خدا را جبا آورده از نافرماين او پرهيز كرده حقش را ادا منود.))....
ديگر اينكه ;،رواييت است از حسن مثين بن حسن جمتيب كه گفت(( :لو كان النبيُّ أراد
خالفته لقال :أيها الناس! هذا وليُّ أمري والقائم عليكم بعدي ،فاسمعوا له وأطيعوا( ،مث
كرم اهلل أضاف) :أقسم باهلل سبحانه أن اهلل تعالى لو آثر عليّاً ألجل هذا األمر ولم ُي ْق ِـدم ٌّ
علي َّ
وجهه لكان أعظم الناس خطأً)) .يعين ،حسن مثين نؤه امام حسن جمتيب فرمود :اگر به فرض
حمال ،پيغمرب (ص) ميخواست; جانشني براي خود انتخاب كند بايد ميگفت :اي مردم ،اين
ويل امر من است و قائم بر مشا بعد از من است ،پس بشنويد و اطاعت كنيد ،قسم به خدا اگر
پيغمرب (ص) علي را انتخاب كرده بود ،و علي براي خالفت جلو نيافتاده بود ،خطاكارترين
انساهنا بود)) .از اين روايت هم معلوم ميشود كه پيغمرب ،علي را انتخاب نكردهاست;.
ديگر اينكه; در مكتوب ششم هنج البالغه ،علي عليه السالم ،در نامهاي ،به معاويه
وه ْم َعلَْي ِه َفلَ ْم َّ ِ ِ
مينويسد(( :إِنَّهُ بَ َاي َعني ال َق ْو ُم الذ َ
ين بَ َايعُوا أَبَا بَ ْك ٍر وعُ َم َر وعُثْ َما َن َعلَى َما بَ َايعُ ُ
پس جز اين نبوده كه علي با عمر دوست بوده و عمر مؤمن ميبوده و حق علي را
غصب نكرده ،و اين هم كه ميگويند علي خليفة بعد از پيغمرب بوده ،روايات دروغي است كه
درست كردهاند ،تا اختالف بوجود آورند ،و يهوديان نيز در اين امر كوتاهي نكردهاند .تاريخ
نشان ميدهد كه عبد اهلل بن سباي يهودي در بارة علي روايات زيادي جعل كرده و گروه
سبئيه از او بوجود آمدند.
ديگر اينكه; راويان احاديث تفرقه انگيز در اين باره متاما يا غايلاند يا كذاب.
مطلب ديگر اينست; كه ميدانيم حضرت علي ،وقيت فاطمه را داشت زين ديگر نگرفت،
وبعد از مرگ او زن گرفت ،پس چندي از فرزندانش در زمان ابو بكر و عمر و عثمان به دنيا
آمدند .از فرزندان او كه در زمان خالفت 3خليفه به دنيا آمدند بعضي بنامهاي ابو بكر بن
علي ،عمر بن علي ،و عثمان بن علي هستند .مثال در كتاب منتهي; اآلمال شيخ عباس قمي كه
شيعة اماميهاست ،ميخوانيم ;:ابو بكر بن علي عليه السالم مادرش ليلي ،بنت مسعود بن خالد
است ،و نيز :از پسران امري املؤمنني عليه السالم پنج آوردند ،امام حسن و امام حسني و حممد
بن احلنفيه و عباس و عمر اكرب ،و نيز در مهان كتاب از عثمان بن علي ذكري به ميان
آوردهاست;.
واقعاً عجيب ميمنايد كه ،ابو بكر ،عمر و عثمان خالف راه خدا بروند ،حق علي را
غصب كنند ،بعد ،علي ،نام آهنا را روي فرزندانش بگذارد ،آيا اسم قحطي بود؟! آيا شيعيان
حاضرند اسم يزيد روي فرزندانشان بگذراند؟ چطور علي نام سه تن از فرزندانش را ابو بكر و
عمر وعثمان گذاشته؟ آيا جز اين است كه او عالقه به سه خليفه داشته و احتمال ميداده در
آينده مردم روايات دروغ بسازند و تفرقه اجياد كنند و براي رفع تفرقه اين كار را كرده
است؟! تا دوسيت خود را با آن خلفاء ثابت كند ،و نظرش در بارة آنان نظر خويب بودهاست;.
چنانكه دانشمند شيعي; سيد بن طاووس در كتاب (كشف المحجه) آورده و حممد بن يعقوب
كليين در كتاب ((الرسائل)) نگاشته ،علي عليه السالم ضمن نامة خود دربارة رفتار ابو بكر
فولي أبو بكر فقارب واقتصد( ))..يعين :ابو بكر واليت را با صدق
چنني فرموده استَ ..(( :
نيت بدست گرفت و به راه اعتدال رفت)) ،و دربارة عمر بن اخلطاب چنني فرموده است:
((وكان عمر مرضي السيرة من الناس عند الناس( ))..يعين :رفتار عمر از ميان اشخاص در
نظر عموم مردم پسنديده و موجب رضايت بود)) .در اين مورد داليل زياد است كه ما براي
اختصار از ذكر آهنا خودداري ميكنيم و مهان طور كه در مقدمه عرض شد به روايات مورد
استشهاد شيعه در مورد امام زمان ميپردازمي.
روايت ديگري كه شيعه در مورد امام زمان به آن استناد ميكند :از رسول خدا (ص)
ات ِميتةً ج ِ
اهلِيَّة)) (يعين :هر كس مبريد و ِِ
ف إِ َم َ
ام َز َمانه َم َ َ َ ات َو لَ ْم َي ْع ِر ْ
روايت شده كهَ (( :م ْن َم َ
امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليّت ُمردهاست);.
أما جواب :معلوم نيست تا چه حد اين روايت صحيح باشد ،ويل در هر صورت معلوم
است ،مقصود از امام زمان در اين روايت ،امام و پيشوائي; است كه در هر زماين ،قدرت را در
دست دارد كه خواه اين امام مؤمن باشد يا فاجر ،اگر مؤمن باشد الزم است انسان در امور
سياسي نقش داشته باشد و او را تقويت; كند ،و اگر فاجر باشد الزم است كه مسلمان از او
پريوي نكند .پس مقصود از اين روايت اين است كه مسلمان بايد از اوضاع كشورش با خرب
باشد ،و روايايت ديگر نيز مؤيد گفتة ما است.
در مستدرك الوسائل جلد سوم از اختصاص شيخ مفيد از عمر بن يزيد از حضرت امام
ات ِميتةً ج ِ
اهلِيَّةً إِ َم ٍام َح ٍّي َي ْع ِرفُهُُ .قل ُ
َس َم ْع
ْت :لَ ْم أ ْ ات بِغَْي ِر إِ َم ٍام َم َ َ َ
موسي كاظم آوردهَ (( :م ْن َم َ
اهلل صلى اهلل عليه ول ِ ك َر ُس ُ ال ذَلِ َ ال (ع) :قَ ْد و ِ
اهلل قَ َ َ اك يَ ْذ ُك ُر َه َذا َي ْعنِي إِ َماماً َحيّاً! َف َق َ
أَبَ َ
س لَهُ إِ َم ٌ
ام يَ ْس َم ُع لَهُ َو ول ِ
ات َو لَْي َ
اهلل صلى اهلل عليه وسلمَ :م ْن َم َ ال َر ُس ُ ال َو قَ َ وسلم قَ َ
اهلِيَّةً)) .عمر بن يزيد ميگويد از حضرت موسي بن جعفر شنيدم كه ات ِميتةً ج ِ ِ
يع َم َ َ َ يُط ُ
ميفرمايد :كسيكه بدون امام مبريد مبردن جاهليت مردهاست ;،امام زندهاي كه او را بشناسد،
عرض كردم از پدر بزرگوارت اين قيد را كه امام بايد زنده باشد نشنيدم :حضرت فرمود :خبدا
سوگند پيغمرب خدا چنني فرمود ،آنگاه حضرت فرمود رسول خدا (ص) فرموده است :هر كس
مبريد و پيشوائي; نداشته باشد كه از او بشنود و اطاعت كند مبردن جاهليت مردهاست; (كلمة
امام زنده كه از او بشنود و اطاعت كند قابل دقت است ،ومعلوم ميشود ،مقصود امامي است
كه بايد مردم او را ببينند; و سخنان او را بشنوند ،نه امام زمان ساختگي و غايب شيعه) .و
بعضي گفتهاند مقصود از شناخنت امام ،شناخت و آگاهي به آيات قرآن است يعين ،مقصود از
امام قرآن است ،زيرا يكي از مصاديق امام ،كتب آمساين و قرآن است ،و خود پيغمرب و ائمه نيز
48 اين محتوا از وبگاه اجتهادات داونلود شده است
www.ijtehadat.com
نقد وبررسي روايات مهدي
دوم
فصل ّ
آياتي كه به آنها استشهاد ميكنند
پيش از اينكه; آيات را ذكر كنيم از مشا خوانندة عزيز ميخواهم اگر قرآن را حفظ نيسيت
يا اگر به عريب آشنانيسيت ،ترمجة قرآن را با كن و آيايت را كه ذكر ميشود با دقت مطالعه كن:
-1يكي از آيايت كه دربارة مهدي بدان استشهاد ميكنند آية 105سورة انبياء است
ِ ِ الزبُو ِر ِم ْن َب ْع ِد ِّ
الذ ْك ِر أ َّ كه خداوند ميفرمايدَ ﴿ :ولََق ْد َكتَْبنَا فِي َّ
ض يَ ِر ُث َها عبَاد َ
ي َن األ َْر َ
الصالِ ُحو َن﴾ (األنبياء( .)105;/يعين :در زبور بعد از ذكر نوشتيم كه زمني را بندگان صاحل من َّ
به ارث ميبرند).
ميگويند; صاحلان زمني دنيا را در زمان ظهور مهدي به ارث خواهند برد.
و أما جواب :عجيب است آية به اين روشين را چگونه از موضعش حتريف ميكنند و به
أمري پوچ و دروغ نسبت ميدهند ،خدا لعنت كند كساين را كه روايات دروغ در اسالم وارد
كردند و باعث كجروي در اسالم فرستاده شده از طرف خدا گشتند.
حال بهبينيم مقصود از اين آيه چيست؟ بايد دنبال آدرس برومي كه خداوند در اين آيه
دادهاست ;،يعين بايد برومي بهبينيم در زبور حضرت داود چه نوشته شده( ،در آية 29مزامري
)37آمده كه(( :صاحلان وارث خواهند شد و در آن تا ابد سكونت; خواهند كرد)) .از اين
آية كتاب زبور كه ذكر صاحلان كرده ،و وارث زمني شدنشان است ،معلوم ميشود مهان
آيهاي است كه خداوند آدرس داده و معلوم است كه منظور از ارض ،يعني زمين بهشت .زيرا
اگر مقصود زمني دنيا بود ،زمني دنيا كه تا ابد پابرجا نيست و صاحلان در دنيا كه تا ابد زنده
ض ِزل َْزالَ َها
ت األ َْر ُخنواهند بود و باالخره قيامت ميشود ،و خداوند ميفرمايد﴿ :إِ َذا ُزلْ ِزلَ ِ
ان َو َي ْب َقى ض أَْث َقالَ َها﴾ (الزلزلة .)2-1/و خداوند ميفرمايدُ ﴿ :ك ُّل من َعلَْي َها فَ ٍ وأَ ْخرج ِ
ت األ َْر ُ
َْ َ ََ
الل َوا ِإل ْك َر ِام﴾ (الرمحن( .)26/يعين :هر كس روي زمني است فاين الج ِ
ك ذُو َ َو ْجهُ َربِّ َ
ميشود ،و فقط خداي صاحب جالل و اكرام باقي ميماند).
در آيات ديگر از قرآن ارض مبعناي ارض هبشت نيز آمده ،مثال آية 74سورة زمر
الجن َِّة َح ْي ُ ِ ِِ ِ
شاءُ فَنِ ْع َم أ ْ
َج ُر ث نَ َ ض َنتََب َّوأُ م َن َ الح ْم ُد لـلَّه الَّذي َ
ص َد َقنَا َو ْع َدهُ َوأ َْو َر َثنَا األ َْر َ ﴿ َوقَالُوا َ
ين﴾ (الزمر( .)74/يعين :هبشتيان ميگويند ;،ستايش خدائي را كه و عدهاش وفا كرده و ِِ
ال َعامل َ
زمني هبشت را به ارث داد ،هرجا خبواهيم در آن برومي پس چه خوب است مزد عمل
كنندگان) .مضافا بر اينكه; ((صاحلون)) در آية مورد استناد حُمَلّي به الف والم است و متام
صاحلان را شامل ميشود نه فقط صاحلان آخر زمان را كه اينها ميگويند.
-2يكي ديگر از آيايت كه به آن استشهاد ميكنند ،آية 5سورة قصص ميباشد كه
ض ِع ُفوا فِي األ َْر ِ
ض َونَ ْج َعلَ ُه ْم أَئِ َّمةً َونَ ْج َعلَ ُه ُم استُ ْ َّ ِ
خداوند ميفرمايدَ ﴿ :ونُ ِري ُد أَ ْن نَ ُم َّن َعلَى الذ َ
ين ْ
ِ
ين﴾ (القصص( .)5/يعين :ما اراده ميكنيم كه منت هنيم بر كساين كه مورد استضعاف ال َوا ِرث َ
در زمني قرار گرفتند كه آهنا را پيشوايان; و وارثان قرار دهيم).
اين آيه را دليل بر اثبات مهدويت گرفته و به آن استشهاد ميكنند ،چنانكه روشن است
در تفسري هر آيه از قرآن بايد به قبل و بعد آن نيز توجه داشت ،آيات ديگري كه آيه را تفسري
ميكند مد نظر داشت ،به مكي يا مدين بودن آيه توجه داشت....
حال تو خوانندة عزيز توجه كن كه ما قبل و ما بعد آيه چيست؟ خداوند قبل از اين آيه
ف طَائَِفةً ِم ْن ُه ْم يُ َذبِّ ُح ض َو َج َع َل أ َْهلَ َها ِشيَعاً يَ ْستَ ْ
ض ِع ُ ميفرمايد﴿ :إِ َّن فِ ْر َع ْو َن َعال فِي األ َْر ِ
ِِ ِ ِ ِ
ين﴾ (القصص( .)4/يعين :فرعون در آن الم ْفسد َ اء ُه ْم إِنَّهُ َكا َن م َن ُ
سَ اء ُه ْم َويَ ْستَ ْحيي ن َ
أ َْبنَ َ
سرزمني برتري جست و اهايل آنرا گروه ،گروه كرد ،تا آهنا را ضعيف كند ،پسران آهنا را سر
ميبريد ،و زنانشان را زنده ميگذاشت ;،و از مفسدين بود) ،سپس خداوند ميفرمايد(( :ما
اراده كردمي بر مهان مستضعفان آن سرزمني منت هنيم ،و آنان را پيشوايان; و وارثان منائيم))
(يعين مستضعفان; بين اسرائيل را) در زمان موسي ،و مفسرين سين و شيعه نيز اين مطلب را
گفتهاند .حال اگر كسي اشكال كند كه چرا ((منن)) ،فعل مضارع است ،پاسخ آنست كه
خداوند در اينجا لفظ مضارع بكار برده تا نشان دهد ارادة او به پريوزي موسي بعد از
ي فِ ْر َع ْو َن َو َه َاما َن استضعاف فرعون بوده ،چنانكه در آية بعد بال فاصله ميفرمايدَ ﴿ :ونُ ِر َ
ود ُه َما ِم ْن ُه ْم َما َكانُوا يَ ْح َذ ُرو َن﴾ (القصص .)6/كه كلمة ((نري)) نيز به لفظ مضارع َو ُجنُ َ
آمدهاست ،با آنكه فرعون و هامان قبل از حممد (ص) بودهاند ،پس خداوند لفظ ((نري)) كه
51 اين محتوا از وبگاه اجتهادات داونلود شده است
www.ijtehadat.com
نقد وبررسي روايات مهدي
فعل مضارع است ،آورده و ((أرينا)) كه فعل زمان گذشتهاست ;،نياورده ،يعين بعد از
استضعاف آهنا اراده كردمي به آهنا نشان دهيم آن عذايب را كه اليق آن بودهاند.
-3آية ديگري كه به آن استشهاد ميكنند و پوسرتهائي; از آن درست كرده و برروي
پارچه با خط درشت مينويسند و هزينة زيادي را كه بايد صرف تبليغات اسالم راستني شود
صرف گمراه منودن مردم ميكنند ،آية 85سورة هود است ،كه ميفرمايد﴿ :ب ِقيَّةُ ِ
اهلل َخ ْي ٌر َ
ِِ
ين﴾ (هود .)86/كه شيعيان ميگويند منظور از ((بقية اهلل)) ،امام زمان لَ ُك ْم إِ ْن ُك ْنتُ ْم ُم ْؤمن َ
است!!! اين آيه نيز با توجه به ما قبل و ما بعدش بروشين معلوم است كه مربوط به قوم شعيب
است كه پيغمرب آنان ميفرمود :كم فروشي نكنيد ،و آنچه خدا از روزي هاي حالل باقي
گذاشته از آهنا سود جبوئيد ،و مقصود از ((بقية اهلل)) ،سود حاليل است كه از راه كسب
بدست ميآيد ،و طرف صبحت قوم شعيب هستند ،مفسرين اهل سنت ،اين آيه را در مورد
قوم شعيب; و ((بقية اهلل)) را در اين آيه سود حاليل كه از راه كسب بدست ميآيد ،دانستهاند
و از طريق مفسران شيعه ،ما قول يكي از بزرگرتينشان ;،يعين صاحب ((جممع البيان)); را نقل
ميكنيم ،كه وي اين آيه را در مورد قوم شعيب; ميداند و مقصود از ((بقية اهلل)) را در اين آيه
سود حاليل كه از كسب بدست ميآيد ،ميداند و ميگويد«(( :البقية» بمعنى الباقي ،أي ما
أبقى اهلل تعالى لكم من الحالل بعد إتمام الكيل والوزن خير من البخس والتطفيف .وشرط
اإليمان في كونه خيراً لهم ألنهم إن كانوا مؤمنين باهلل عرفوا صحة هذا القول))( .يعين :بقيه
در اين آيه مبعناي باقي ،منظور آن چيزي استكه; خداي تعايل از حالل براي مشا باقي گذارد،
پس از آنكه مشا كيل و ترازو را كامل و متام منائيد و هبرت است براي مشا از كم دادن و
كمفروشي ،و منظور از شرط اميان كه در آيه ،آنرا ذكر كرده يعين متام دادن پيمانه و ترازو
براي ايشان هبرت است اگر به خدا اميان داشته و صحت اين قول را بفهمند).
و مفسرين ديگر شيعه نيز بر اين مطلب هستند ،و مقصود از بقية اهلل را سود حالل از
كسب در اين آيه ميدانند ،و اين آيه را در مورد قوم شعيب; ميدانند ،حال اگر مفسري از
شيعه از رواييت ضعيف استفاده كرده باشد و حريف زده باشد ،نظرش طبق آية قرآن و روايات
زياد در اين مورد و نظر مفسرين سين و شيعه ،صحيح منيباشد.
و بعالوه; بايد گفت خدا اجزاء ندارد كه امام زمان باقي آن اجزاء باشد.
52 اين محتوا از وبگاه اجتهادات داونلود شده است
www.ijtehadat.com
نقد وبررسي روايات مهدي
كرده ،يا اميان به مهدي كه يادي از او و نامي از او در قرآن نيست؟ و بعالوه; خدا در اين آيه،
از بشر اميان به غيب را خواسته و دستور داده به غيب اميان آورند ،در حاليكه اگر منظور از
غيب ،امام زمان شيعه باشد ،پس از ظهور او اين آيه لغو ميشود ،زيرا ظاهر شده و ديگر،
غيب نيست تا مردم به غيب اميان آورند.
ش ْو َن َر َّب ُه ْم بِالْغَْي ِ َّ ِ
ب لَـ ُه ْم )4خداوند در آية 12سورة ملك ميفرمايد﴿ :إِ َّن الذ َ
ين يَ ْخ َ
َج ٌر َكبِ ٌير﴾ (امللك( .)12/يعين :كساين كه خداوند را با آنكه در غيب است در ِ
َم ْغف َرةٌ َوأ ْ
مقابلش خاشع هستند براي آهنا آمرزش و اجر كرمي است)) .و در سورة يس آية 11فرموده:
ب﴾ (يس ،)11/و در سورة ق آيات 31تا الذ ْك َر َو َخ ِش َي َّ
الر ْح َم َن بِالْغَْي ِ ﴿إِنَّ َما ُت ْن ِذ ُر َم ِن َّاتبَ َع ِّ
يظ َم ْن َخ ِش َي اب ح ِف ٍ ِ ت الجنَّةُ لِلْمت َِّقين غَير ب ِع ٍ 33ميفرمايد ﴿وأُ ْزلَِف ِ
وع ُدو َن ل ُك ِّل أ ََّو ٍ َ يد َه َذا َما تُ َ َ ُ َ َْ َ َ
يب﴾ (ق.)31/ ْب ُمنِ ٍ اء بَِقل ٍ
ب َو َج َ الر ْح َم َن بِالْغَْي ِ َّ
)5مقصود از غيب در آن آيه ،قيامت هم نيست ،چون در آخر آية 4مهان سوره (بقره)
ميفرمايد﴿ :وبِاآْل ِ
َخ َر ِة ُه ْم يُوقِنُو َن﴾ (البقرة ،)4/يعين ،متقني به آخرت يقني دارند ،اگر مقصود َ
از غيب ،قيامت باشد ،تكرار مكرر ميشود ،و بعيد است كه خداوند اميان به خودش را جزء
صفات متقني نياورد و در بارة اميان به آخرت در مورد صفات متقني بيان كند.
-5آية ديگري كه به آن استشهاد ميكنند آية 9سورة صف است كه در آية 33سورة
الح ِّق لِيُظْ ِه َرهُ ِ ِ
توبه نيز شبيه به آن آمده و آن ايناستُ ﴿ :ه َو الَّذي أ َْر َس َل َر ُسولَهُ بِ ُ
اله َدى َودي ِن َ
ِ
الم ْشـ ِر ُكو َن﴾ (التوبة( .)33;/يعين :خداست كه پيامربش را با هدايت َعلَى الدِّي ِن ُكلِّه َولَ ْو َك ِر َه ُ
و آئني درست به سوي مردم فرستاد تا آئني وي را بر متام آئنيها پريوز گرداند ،هرچند
مشركان را خوش آيند نباشد).
جملسي اين آيه را مهچون آيات قبل در حبار آورده كه اين آيه دربارة قائم آل حممد است و
او امامي; است كه خداوند او را بر مهة كيشها غالب گرداند.
و اما جواب :در مورد اين آيه ،برخي از علماي شيعه ،اين آيه را حتقيق يافته در صدر
اسالم ميدانستند كه پيغمرب اصحابش بر متام جهان آنروز مسلط شدند و اسالم بر مهه جا غلبه
كرد ،من مجله آيت اهلل ابو القاسم خوئي ،در كتاب ((البيان)); در حبث اعجاز قرآن اين آيه را
حتقق يافته در صدر اسالم ميداند .و برخي ميگويند اسالم در ميداهناي جنگ بر يهود و
نصاري و زرتشتيان و كفار غلبه يافت ،حال ما روشن ميسازمي كه اين آيه در چه موردي
است؟
)1در اين آيه قيد ((أرسل رسوله)) ،آمده يعين خداوند رسولش را فرستاد تا آئني خود
را بر آئني هاي ديگر غالب گرداند ،پس معلوم ميشود ،غلبة آئني حق بوسيلة رسول يعين حممد
(ص) اجنام شد ،و بدين معين است كه برخي گفتهاند ،حممد (ص) در ميداهناي جنگ بر كفار
و اهل كتاب غلبه منود ،ويل به نظر ما صحيحتر اين است كه بوسيلة براهني و دالئلي كه در
قرآن است بر روش هاي غلط و آئنيها غلبه منود ،و در سورة صف ،آية 14ميفرمايد﴿ :يَا
ال ِعيسى ابْن مريم لِلْحوا ِريِّين من أَنْصا ِري إِلَى ِ ِ َّ ِ
اهلل ص َار اهلل َك َما قَ َ َ ُ َ ْ َ َ َ َ َ َ ْ َ ين آ ََمنُوا ُكونُوا أَنْ َأ َُّي َها الذ َ
ين َّ ِ ت طَائَِفةٌ ِمن بنِي إِ ْسرائِيل و َك َفر ْ ِ ال الحوا ِريُّو َن نَ ْحن أَنْصار ِ
ت طَائ َفةٌ فَأَيَّ ْدنَا الذ َ َ ََ َ َْ اهلل فَآ ََمنَ ْ ُ َُ قَ َ َ َ
ِ ِ
ين﴾ (الصف( .)14/يعين :اي كسانيكه اميان آوردهايد، َصبَ ُحوا ظَاه ِر َ آ ََمنُوا َعلَى َع ُد ِّوه ْم فَأ ْ
ياران خدا باشيد چنانكه عيسي بن مرمي به حواريني گفت چه كسي مرا در راه خدا ياري
ميكند؟ حواريون گفتند :مائيم ياران خدا ،پس طائفهاي از بين اسرائيل اميان آوردند و طائفهاي;
كفر و ورزيدند ،پس ما كساين را كه اميان آوردند بردمشنانشان غالب گردانيدمي) ;.از مجله
كساين كه گفتهاند اين غلبة پريوان; عيسي بر دمشنانشان با حجت بوده ،زيد بن علي است كه
چنني گفته ،و صاحب كشاف نيز نظري اين قول را آوردهاست.
)2خود قرآن در چندين آيه تصريح منوده و خرب داده كه يهود و نصاري تا قيامت هستند
وهيچوقت حمو خنواهندشد ،و اگر ما بگوئيم; اين آيه ميگويد متام اديان از بني ميروند و فقط
مهه مسلمان ميشوند با آن آيات شريفه كه در سورة مائده آمده و ما قبالً بيان كردمي ،منطبق
منيشود .و بعالوه در اين آيه يعين آية 14از سورة صف ،خدا نفرموده رسول را فرستادمي تا
اديان ديگر را حمو منايد ،بلكه فرموده بر آهنا غالب باشد .ديگر آنكه خداوند در آية 21سورة
ب اهللُ أَل َ ْغلِبَ َّن أَنَا َو ُر ُسلِي﴾(اجملادلة .)21/خدا مقرر داشتد كه او و
جمادله فرمودَ ﴿ :كتَ َ
رسوالنش غالب و پريوز خواهند گشت) .و ما ميدانيم كه برخي از رسوالن خدا را كشتند.
پس منظور از غلبه در اين آيه ،غلبة معنوي ميباشد.
-6از آيات ديگري كه به آن استشهاد ميكنند آية 54سورة نور است كه خداوند
55 اين محتوا از وبگاه اجتهادات داونلود شده است
www.ijtehadat.com
نقد وبررسي روايات مهدي
ف
استَ ْخلَ َ َّه ْم فِي الأ َْر ِ ِ الصالِح ِ ِ ِ
ض َك َما ْ ات لَيَ ْستَ ْخل َفن ُ ميفرمايدَ ﴿ :و َع َد اهللُ آ ََمنُوا م ْن ُك ْم َو َعملُوا َّ َ
َّه ْم ِم ْن َب ْع ِد َخ ْوفِ ِه ْم أ َْمنًا ِ ِ الَّ ِذ ِ ِ
ين م ْن َق ْبل ِه ْم َولَيُ َم ِّكنَ َّن لَـ ُه ْم د َين ُه ُم الَّذي ْارتَضـَى لَـ ُه ْم َولَيُبَ ِّدلَن ُ
َ
اس ُقو َن﴾ (النور.....)54/ ك هم ال َف ِ ي ْعب ُدونَنِي اَل ي ْشـ ِر ُكو َن بِي َش ْيئًا ومن َك َفر ب ْع َد َذلِ َ ِ
ك فَأُولَئ َ ُ ُ ََ ْ َ َ ُ َُ
(يعين :خدا به كساين از مشا كه اميان آورده و عملهاي صاحل را پيشه كردهاند وعده داده كه
آهنا را در زمني خليفه گرداند ،مهان طوريكه كسانيكه قبل از ايشان بودند در زمني خليفه
گردانيد ،و ثابت ميدارد براي آنان دينشان را كه بر ايشان برگزيد ،و ترس آهنا را بعد از
خوفشان تبديل به امنيت گرداند تا اينكه; مرا عبادت كنند و شريكي برامي قرار ندهند ،و هر
كس بعد از اين كافر شود ،جزء فاسقان خواهد بود) ،ميگويند ;،اين آيه در بارة مهدي نازل
شدهاست.
و أما جواب:
)1در اين آيه ذكر(( :آ ََمنُوا ِم ْن ُك ْم)) بطور خطاب است كه معلوم ميشود دربارة كساين
استكه اين آيه را از پيغمرب شنيدهاند.
ين ِم ْن َق ْبلِ ِه ْم ))....يعين ،مشا را جانشني )2در اين آيه ،قيد شدهَ (( :كما استَ ْخلَ َ َّ ِ
ف الذ َ َ ْ
منايد مهان طوريكه قبل از مشا را جانشني گرداند .و اگر ما در قرآن نگاه كنيم ميبينيم كه
خداوند سابقني را در متام كرة زمني خالفت و سلطنت نداد ،مثالً در سورة ص آية 26
َّاس بِ َ
الح ِّق( ﴾...ص،)26/ اح ُك ْم َب ْي َن الن ِ اك َخلِي َفةً فِي الأ َْر ِ
ض فَ ْ ود إِنَّا َج َعلْنَ َ
ميفرمايد﴿ :يَا َد ُاو ُ
يعين اي داود ما تو را خليفهاي در زمني قرار دادمي ،پس ميان مردم به حق حكم كن ،از اين آيه
معلوم ميشود خليفه بر متام زمني نيست چون حضرت داود برگوشهاي از زمني حكومت
منوده ،و بر متام اهل آن حكومت منيكرد ،حال اگر كسي اشكال كند از كجا حضرت داود
بر متام اهل زمني حكومت نكرده باشد ،ميگوئيم; از قرآن معلوم ميشود ،حضرت سليمان كه
پسر داود بود بعد از داود ،از حال اهايل سبا كه خورشيد پرست بودند ،با خرب نبود و هدهد
براي او خرب آورد ،يعين متام اهل زمني در زمان داود تسليم خدا و دين داود نشده بودند ،و از
آن خربي نداشتند ،و در زمان داود خورشيد پرستاين در زمني بودند كه داود خرب نداشت و
آهنا نيز از داود خرب نداشتند ،بعدا در زمان پسرش سليمان كه جانشني داود شد با خرب شدند،
و چه بسا كساين كه در زمني ميبودند كه سليمان هم از آهنا خرب نداشت و از آيات 23تا
56 اين محتوا از وبگاه اجتهادات داونلود شده است
www.ijtehadat.com
نقد وبررسي روايات مهدي
و أما جواب :در مورد آية اول (يعين آية ،)82بايد گفت :اوالً كلمة ((دابه)) در قرآن
به معين جنبندگان پست آمده ،ثانياً در مورد اين آيه ( 82منل) بايد به ما قبل آن توجه كرد،
در آية 66مهني سوره (منل) در بارة شك كفار است كه به آخرت شك داشتند ،آية 67در
مورد صحبت كفار است كه ميگفتند آيا اگر استخوان; شومي و خاك گردمي ،روز قيامت
برانگيخته ميشومي؟ در آية 71ميگفتند ;:وعدة عذاب آخرت چه موقع است؟ در آية 80
ميفرمايد(( :تو مردگان را منيتواين بشنواين و تو هدايت كنندة كوران نيسيت)) ،بعد در آية
82مورد حبث است ،ميفرمايد(( :وقيت كه وعدة عذاب بر آهنا حمقق شود (يعين بر كفار) ،از
زمني جنبندهاي خارج ميكنيم كه با آهنا صحبت ميكند ،اين مردم به آيات ما يقني نداشتند)).
از عبارت ((به آيات ما يقني نداشتند)) ،معلوم است در موردي است كه در آية 66خداوند
فرمود(( :كفار در مورد آخرت در شك بودند)) ،پس با توجه به آيات قبل ،معلوم ميشود
مقصود قيامت كربي است كه كفار به آن شك داشتند ،ديگر اينكه اصالً در قرآن صحبت از
مهدي نيست كه در مورد او و ظهورش صحبيت شده باشد ،تا بعضي در شك باشند و قبول
نكنند)) ،ديگر اينكه روايات زيادي نيز تأييد ميكند كه اين آيه دربارة جهان آخرت و قيامت
است .ديگر اينكه منظور از ((ارض)) در اين آيه مهان ((ارض)) هبشت است كه در گذشته به
آن اشاره شد.
و أما آية 83سورة منل :با توجه به آيات كه گفته شد و در ارتباط با آهنا ،اين آيه نيز در
بارة قيامت بايد باشد و أما چرا گفتنه شده كه از هراميت دسته كساين را كه تكذيب آيات ما
را كردند ،حمشور ميكنيم؟ جواب آنستكه اگر به آيات 103 ،102 ،101 ،100سورة طه
ين فِ ِيه ِِ ِ ِ ِ
ض َع ْنهُ فَِإنَّهُ يَ ْحم ُل َي ْو َم القيَ َامة ِو ْز ًرا َخالد َ
توجه شود ،خداوند ميفرمايدَ ﴿ :م ْن أَ ْع َر َ
ين َي ْو َمئِ ٍذ ُز ْرقاً ﴾ (طه/ ِ الصو ِر َونَ ْح ُ اء لَـ ُه ْم َي ْو َم ال ِقيَ َام ِة ِح ْمالًَ .ي ْو َم ُي ْن َف ُخ فِي ُّ
الم ْج ِرم َ
شـ ُر ُ َو َس َ
.)101-100يعين هر كس از ذكر (قرآن) روي برگرداند ،روز قيامت را محل ميكند،
وجاويد در محل وزر خواهد بود ،و محل كردن آن ،در روز قيامت برايش بد خواهد بود،
قيامت روزي است كه در صور دميده ميشود و جمرمني در آن روز چشم سفيد حمشور
ميشوند (كنايه از كوري آنان است).
از اين آيات كه در مورد قيامت است ،معلوم ميشود :با اينكه در قيامت متام موجودات
و انساهنا حمشور ميشوند ،ويل خداوند ميفرمايد در آن جمرمني را كور حمشور ميكنيم ،چون
طرف صحبت جمرمني هستند ،و معلوم است كه غري جمرمني بلكه مؤمنني نيز در قيامت حمشور
ميشوند ،و ما منيتوانيم بگوئيم چون در اين آيه صحبت از غري جمرمني نشده ،پس فقط جمرمني
حمشور ميشوند ،و بقول معروف اثبات شيء نفي ما عدا منيكند.
ديگر اينكه; اگر به آية مورد استشهاد در حبث ،يعين آية 84توجه كنيم ،ميبينيم
ال أَ َك َّذ ْبتُ ْم بِآَيَاتِي﴾ (النمل( .)84/يعين :تا اينكه بيايند ،به آنان
ميفرمايدَ ﴿ :حتَّى إِذَا َجاءُوا قَ َ
خدا خواهد گفت :آيا آيات مرا تكذيب كرديد) ،پس معلوم ميشود منظور از آمدن آهنا،
آمدن در صحراي حمشر قيامت كربي است كه خداوند با آهنا صحبت خواهد كرد ،چون زمان
مهدي كه اينها چنني ميگويند; كه خدا با كسي صحبت منيكند ،و اين قيامت است كه
خداوند با خالئق صحبت خواهد كرد.
ديگر اينكه; از اين آيات ( 82و )83منل معلوم ميشود ،مسافيت را بايد كفار در قيامت
طي كنند تا آهنا را به آتش اندازند ،و أما تكليف ديگران چه ميشود ،يعين مؤمنني و ضالني؟،
در آيات ديگر به آهنا اشاره شده و آيات 82و 83سورة منل در مقام وصف حال تكذيب
كنندگان پيامربان; در قيامت است.
-8آيات ديگري كه به آن استشهاد ميكنند :علي بن ابراهيم از عبد اهلل بن عباس
َّها ِر إِ َذا َجاَّل َها﴾(الشمس ،)3/فرمودند كه
روايت كرده كه پيغمرب (ص) در تفسري آية ﴿ َوالن َ
مقصود از روشين در اين آيه ،امامان; ما اهل بيت هستند كه در آخر الزمان به سلطنت ميرسند
و زمني را پر از عدل و داد ميكنند.
جواب :خداوند در قرآن به عصـر ـ روز ـ شب ـ ماه ـ خورشيد ـ زيتون ـ اجنري و غري اينها
قسم خورده كه معلوم ميشود مهان خملوقات اوست ;،بنابر اين روز كه در اين آيه خدا به آن
قسم خورده مهني روز است كه خورشيد از افق ظاهر ميشود ،و اگر ما مقصود از روز را
روشين و امام بگريمي ;،پس مقصود از ليل (يعين شب كه خدا به آن قسم خورده و فرموده:
(( َواللَّْي ِل)) را چه بگريمي؟ ميگويند; مقصود از ((ليل)) كه خدا به آن قسم خورده عمر است،
و مقصود از ((مشس)) ،علي است ،بايد ايشان گفت خداوند به چيز مهم و مقدس و مانند آن
قسم ميخورد ،اگر مقصود از ((ليل)) عمر باشد ،خدايتعايل چگونه به آن قسم ياد منوده با
اينكه بايد بر چيزهاي خوب و انساهناي شريف قسم ميخورد ،چرا به ليل كه به قول مشا مبعين
عمر است قسم ياد منوده است؟!!!.
تذكر :عمر را مسلمان پاكي ميدانيم و استدالل باال را از جهت مطابقت با زبان شيعيان;
و الزام خصم ذكر منودم تا اينكه به زبان ايشان صحبت كرده باشيم.
-9آية ديگري كه به آن استشهاد ميكنند آية 11سورة مؤمنون است كه كفار
وج ِم ْن
َحَي ْيَتنَا ا ْثنََت ْي ِن فَا ْعَت َر ْفنَا بِ ُذنُوبِنَا َف َه ْل إِلَى ُخ ُر ٍ
ميگويند﴿ :قَالُوا َر َّبنَا أ ََمتَّنَا ا ْثنََت ْي ِن َوأ ْ
يل؟﴾ (غافر( .)11/يعين كفار در جهنم خواهند گفت :پروردگارا دو بار ما را مرياندي و َسبِ ٍ
دو بار ما را زنده منودي ،پس اعرتاف منودمي به گناهامنان پس آيا براي خروج از جهنم راهي
وجود دارد؟.
اين آيه را دليل آورده ،ميگويند كه مقصود از دو بار مرياندن يكي هنگام مردن در اين
دنيا ميباشد ،و مرگ دومي ،مردن بعد از رجعت است.
و أما جواب :اين آيه دالليت بر رجعت ندارد و آيه چنني مقصودي را منيرساند ،زيرا اگر
منظور رجعت باشد و ما به فرض حمال بگوئيم قبل از قيامت رجعيت باشد ،در اين صورت
براي كساين كه به دنيا رجعت ميكنند ،سه حيات ميباشد و دو مرگ ،زيرا يك حيات در
اين دنيا و بعد از آن مرگ ،حيات ديگر ،در رجعت و بعد از آن مرگ و حيات سوم در
قيامت ،و ميشود سه بار زنده شدن و دو بار مردن .و با آيه جور درمنيآيد ،زيرا كفار
ميگويند دو بار ما را زنده كردي و مرياندي .حال اگر فرض كنيم كه در رجعت كفار
منيمريند و وارد قيامت ميشوند ،در اين صورت دو بار حيات و يك بار مرگ ميشود كه باز
هم با آيه جور در منيآيد .پس معلوم ميشود آيه در مورد رجعت نيست ،و حال ببينيم; در چه
موردي است؟
با توجه به خود آيه ،معلوم ميشود كه دوزخيان ميگويند ،خدايا ما را دو بار مرياندي و
دو بار زنده كردي آيا راهي براي خروج هست؟ مقصود عذاب آهنا در دوزخ است كه دو
باره به حالت بيهوشي افتادند و دو باره به حالت اصلي بازگشتند ،ميگويند راهي هست ما را
از جهنم جنات دهي؟ چون عذاب چشيدهاند ،ويل اگر صحبت آهنا را در بارة مرگ و زندگي
در دنيا بگريمي ،حرفشان يب ربط ميشود ،چون اقرار به زندگي و مرگ چه ارتباط باتقاضاي
آهنا در مورد رهائي از آتش دارد .حال اگر كسي بگويد كفار در جهنم منيمريند طبق آية:
وت فِ َيها َواَل يَ ْحيَى﴾ (طه ،)74/ميگومي كفار به نظر خودشان صحبت ميكنند ،به ﴿اَل يَ ُم ُ
نظرشان ميآيد كه آن حالت بيهوشي ناشي از عذاهبا ،مرگ است ،و آية 16ابراهيم نيز مؤيد
عرض ماست كه ميفرمايدِ ﴿ :من ورائِِه جهنَّم ويس َقى ِمن م ٍاء ص ِد ٍ
اد يُ ِسيغُهُ
يد َيتَ َج َّرعُهُ َواَل يَ َك ُ ْ َ َ ْ ََ ََ ُ َُ ْ
اب غَلِي ٌ ِ ان وما هو بِميِّ ٍ ِ
ٍ ويأْتِ ِيه المو ُ ِ
ظ﴾ (إبراهيم( .)16/يعين: ت َوم ْن َو َرائِه َع َذ ٌ ت م ْن ُك ِّل َم َك َ َ ُ َ َ َْ ََ
جايگاه هر جبار عنيدي جهنم است و در آن آب سوزان چشانده ميشود و جرعه جرعه داده
ميشود و از شدت سوزان بودنش خنواهد خورد و از هر طرف مرگ ميآيد و او منيمريد و از
باالي او عذايب دردناك است).
از مهني آية اخري ،معلوم ميشود كه مقصود از اينكه از هر طرف مرگ ميآيد ويل
وت فِ َيها َواَل يَ ْحيَى﴾
منيمريد ،اينست كه منيمريد براي مهيشه كه راحت شود ،و از آية ﴿اَل يَ ُم ُ
(طه( ،)74/يعين :نه در جهنم ميمريد و نه زنده ميشود) ،نيز معلوم ميشود براي مهيشه
منيمريد و براي مهيشه زنده منيماند ،بلكه حاليت بني تبديل شدن مرگ به زندگي و بعكس كه
نوعي عذاب است ،و كفار آنرا در جهنم ذكر ميكنند.
و بعالوه; خداوند در قرآن از قول اهل هبشت چنني ميآورد كه ايشان ميگويند﴿ :أَفَ َما
ين إِاَّل َم ْوَتَتنَا الأُولَى﴾ (الصافات( .)58/آيا ما در اين جا ديگر منيمريمي مگرمهانِ ِ
نَ ْح ُن ب َميِّت َ
يكبار مرگي كه در دنيا مردمي) كه معلوم ميشود ،ايشان فقط يكبار مرگ را چشيدهاند ،آهنم
در دنيا .و در سورة بقره نيز براي انسان دو بار مرگ و دو بار حيات آمده كه ميتواند
ف
توضيح آية مورد حبث (آية 11سورة مؤمنون); باشد ،در آية 28سورة بقره ميفرمايدَ ﴿ :ك ْي َ
َحيَا ُك ْم ثُ َّم يُ ِميتُ ُك ْم ثُ َّم يُ ْحيِي ُك ْم﴾ (البقرة .)28/چگونه به خدا تَ ْك ُفرو َن بِ ِ
اهلل َو ُك ْنتُ ْم أ َْم َواتًا فَأ ْ ُ
كافر ميشويد و حال آنكه مشا مرده بوديد ،خدا مشا را زنده منود ،سپس مشا را ميمرياند ،سپس
مشا را زنده ميكند) ،در اين آيه براي سري انسان دو موت و دو حيات ذكر منوده ،موت و
حيات اول را بصورت ماضي آورده يعين ،موت و حيايت به مشا داده كه از حالت مجادي خارج
و به حيات دنيوي ،نائل شده ايد ،و موت و حيات ديگر در مستقبل به مشا عطا خواهد شد و
آن مردن به اجل دنيوي و حيات اخروي است .پس اين آيه در مورد هر چه باشد ،در بارة
رجعت منيتواند; باشد.
سوم
فصل ّ
حديث لوح جابر
ما در فصول قبل از كتاب حبار االنوار جملسي روايات مهمي را كه در اثبات مهدويت به
آن استشهاد ميكنند ،آوردمي و آهنا را نقد منودمي .اكنون; الزم ديدمي ،احاديث مهمة ديگري را
كه شيعه به آن در اثبات امامت; ومن مجله امام زمان به آن استشهاد ميكند ،و جملسي در حبار
االنوار نياوردهاست; بياورمي ،و چون اين احاديث تقريبا مهگي شبيه به هم است ،به نقد يكي از
آهنا كه بني شيعه بسيار مهم است ،اكتفاء ميمنائيم ،و سپس نقد و بررسي و داليل بطالن اين
حديث را بيان خواهيم كرد ،كه داليل بطالن اين حديث احاديث ديگر از اين قبيل را نيز رد
ميكند ،و البته طالبني براي بطالن احاديث ديگر بايد به كتاب «بررسي از نصوص امامت»
مراجعه منايند.
اينك به اين حديث معروف به حديث لوح جابر است ،ميپردازمي :در كتاب «اكمال
الدين» صدوق و نيز در كتاب «عيون; اخبار الرضا» ،اين حديث با اين سند آمده:
اعيل َعن س ِع ِ ِ ِ
يد بْ ِن س ِن بْ ِن إِ ْس َم َ ْ َ بن اسحقَ الطَّالََقان ُّي َع ِن َ
الح َ ((َحدَّثنا محمَُّد بنُ إبراهيمَ ِ
الر ِح ِيم َع ْن ُم َح َّم ِد
السلَ ِم ِّي َع ْن ُم َح َّم ِد بْ ِن َع ْب ِد َّ
اهلل بْ ِن ُم َح َّم ٍد ُّ
ان َعن ُعب ْي ِد ِ
ِ
ص ٍر ال َقطَّ ْ َ
ِ
ُم َح َّمد بْ ِن نَ ْ
وسى َع ْن أَبِي نَ ْ ٍ ِِ
ال:ض َرةَ قَ َ ص َدقَةَ بْ ِن أَبِي ُم َ اس بْ ِن أَبِي َع ْم ٍرو َع ْن َالعبَّ ِ
بْ ِن َسعيد بْ ِن ُم َح َّمد َع ِن َ
اد ِق (ع) الص ِالوفَ ِاة َد َعا بِابْنِ ِه َّ ِ ِ ِ لَ َّما ْ ِ
احتُض َر أَبُو َج ْع َف ٍر ُم َح َّم ُد بْ ُن َعل ٍّي البَاق ُر (ع) ع ْن َد َ
س ْي ِن لََر َج ْو ُ
ت س ِن َوال ُ
ْح َ الح َ
ال َ ْت فِ َّي بِ ِمثَ ِ ال لَهُ أَ ُخوهُ َزيْ ُد بْ ُن َعلِ ٍّي :لَ ِو ْامتََثل َ لَِي ْع َه َد إِلَْي ِه َع ْهداً َف َق َ
ت بِال ِْمثَ ِ ِ ِ
ود
ال َواَل العُ ُه ُ س ْ س ْي ِن! إ َّن األ ََمانَات لَْي َ الح َ
ال لَهُ :يَا أَبَا ُ ت ُم ْن َكراًَ .ف َق َ أَ ْن اَل تَ ُكو َن أََت ْي َ
اهلل َع َّز و ج َّل .ثُ َّم َد َعا بِجابِ ِر بْ ِن َع ْب ِد ِ وم و إِنَّما ِهي أُمور سابَِقةٌ َعن حج ِج ِ ِ
ال لَهُ: اهلل َف َق َ َ َ َ ْ َُ الر ُس َ َ َ ُ ٌ َ بِ ُّ
ْت إِلَى َم ْواَل تِي ال لَهُ َجابٌِرَ :ن َع ْم يَا بَا َج ْع َف ٍر! َد َخل ُ ت ِم َن َّ
الص ِحي َف ِةَ .ف َق َ يَا َجابُِر! َح ِّد ْثنَا بِ َما َع َاي ْن َ
س ِن (ع) فَِإذَا بِيَ ِد َها ِِ أِل ت مح َّم ٍد رس ِ ِ ِ ِ
الح َول اهلل صلى اهلل عليه وسلم َُهنَِّئ َها بِ َم ْولد َ فَاط َمةَ بِْن ُ َ َ ُ
ت: ك؟ قَالَ ْ ان! َما َه ِذ ِه َّ
الص ِحي َفةُ الَّتِي أ ََر َاها َم َع َ ْت :يا سيِّ َدةَ النِّسو ِ ٍ ص ِحي َفةٌ بي َ ِ
َْ ضاءُ م ْن ُد َّرة َف ُقل ُ َ َ َْ َ
تَّه ُي لَ ُك ْن ُ ت :يَا َجابُِر لَ ْو اَل الن ْ ْت :لَ َها نَا ِولِينِي أِل َنْظَُر فِ َيها؟ قَالَ ْ َس َماءُ األَئِ َّم ِة ِم ْن ُول ِْديُ .قل ُ ف َيها أ ْ
ِ
ك أَ ْن ت نَبِ ٍّي َو لَ ِكنَّهُ َمأْذُو ٌن لَ َ ص ُّي نَبِ ٍّي أَو أ َْهل ب ْي ِ
ْ َُ
س َها إِاَّل نَبِ ٌّي أَو و ِ
ْ َ أَ ْف َع ُل لَ ِكنَّهُ قَ ْد َن َهى أَ ْن يَ َم َّ
ِ ِ ِ ال َجابٌِرَ :ف َق َرأْ ُ اطنِها ِمن ظَ ِ ِ
صطََفى الم ْت فَِإ َذا أَبُو ال َقاس ِم ُم َح َّم ُد بْ ُن َع ْبد اهلل ُ اه ِر َها! قَ َ َت ْنظَُر إِلَى بَ َ ْ
اش ِم ب ِن َعب ِد منَ ٍ ِ تأ ِ ِ س ِن َعلِ ُّي بْ ُن أَبِي طَالِ ٍ ِ
اف َسد بْ ِن َه ْ ْ َ ضى أ ُُّمهُ فَاط َمةُ بِْن ُ َ الم ْرتَ َب ُ الح َ
أ ُُّمهُ آمنَةُ أَبُو َ
ت ُم َح َّم ٍد اهلل الحسين بن َعلِي الت َِّق ُّي أ ُُّمهما فَ ِ ِ
اط َمةُ بِْن ُ َُ الب ُّر أَبُو َع ْب ِد ِ ُ َ ْ ُ ْ ُ ٍّ س ُن بْ ُن َعل ٍّي َ الح َ
ٍ
أَبُو ُم َح َّمد َ
ت َي ْز َد َج ْر َد أَبُو َج ْع َف ٍر ُم َح َّم ُد بْ ُن َعلِ ٍّي
الع ْد ُل أ ُُّمهُ َش ْه َربَا ُن َويْ ِه بِْن ُ
س ْي ِن َالح َ
ٍ ِ
أَبُو ُم َح َّمد َعل ُّي بْ ُن ُ
الص ِاهلل َج ْع َف ُر بْ ُن ُم َح َّم ٍد َّ ب أَبو َع ْب ِد ِ ِ ِ الباقِر أ ُُّمهُ أ ُُّم َع ْب ِد ِ
اد ُق س ِن بْ ِن َعل ِّي بْ ِن أَبِي طَال ٍ ُ الح َ
ت َ اهلل بِْن ُ َ ُ
ِ ِ ِ ِ أ ُُّمهُ أ ُُّم َفروةَ بِْن ُ ِ
اس ُم َهاوسى بْ ُن َج ْع َف ٍر أ ُُّمهُ َجا ِريَةٌ ْ يم ُم َ ت ال َقاس ِم بْ ِن ُم َح َّمد بْ ِن أَبي بَ ْك ٍر أَبُو إ ْب َراه َ َْ
اس ُم َها نَ ْج َمةُ أَبُو َج ْع َف ٍر ُم َح َّم ُد بْ ُن َعلِ ٍّي ضا أ ُُّمهُ َجا ِريَةٌ َو ْ الر َ
وسى ِّ ِ
س ِن َعل ُّي بْ ُن ُم َ الح َ
َحمي َدةُ أَبُو َ
ِ
ٍ ِ ِ َّ ِ
اس ُم َها َس ْو َس ُن ين أ ُُّمهُ َجا ِريَةٌ ْ س ِن َعل ُّي بْ ُن ُم َح َّمد األَم ُ الح َاس ُم َها َخ ْي ُز َرا ُن أَبُو َ الزك ُّي أ ُُّمهُ َجا ِريَةٌ ْ
اس ِميق أ ُُّمهُ جا ِريةٌ اسمها سمانَةُ و تُ َكنَّى أ َُّم الحس ِن أَبو ال َق ِ
ََ ُ َ َ ْ َُ َ َ َ س ُن بْ ُن َعلِ ٍّي َّ
الرقِ ُ الح َ
ٍ
أَبُو ُم َح َّمد َ
اهلل َعلَي ِهم أ ِ
ين)). َج َمع َ ات ِ ْ ْ ْ صلَ َو ُ س َ
ِ
اس ُم َها َن ْرج ُ اهلل ال َقائِ ُم أ ُُّمهُ َجا ِريَةٌ ْ مح َّم ُد بْن الحس ِن ُهو ح َّجةُ ِ
َُ ُ ََ َ ُ
مضمون اين حديث ،اين است كه چون حضرت باقر حمتضر شد در هنگام فوت خود
پسرش صادق را خواست و عهد امامت; را به او سپرد ،برادرش زيد بن علي بن احلسني به او
گفت ،اگر مهانگونه كه امام حسن امامت; را به برادرش حسني بن علي واگذار كرد ،تو نيز
چنني ميكردي ،گمان ميكنم در اين صورت كار بدي نكرده بودي (يعين :زيد ميخواست;
كه امامت را حضرت باقر به او واگذارد) ،حضرت باقر به او فرموده :اي ابو احلسني امانات
چون خبشش مال و اموال نيست كه هر كس به هر كس خبواهد بدهد ،و عهود اهلي چون
رسوم نيست كه هر كس هر چه خبواهد بكند ،اينها اموري است با سابقه از طرف حجتهاي
خدا ،آنگاه براي اتباع; و اسكات زيد ،جابر بن عبد اهلل را خواست ،و فرمود :اي جابر آنچه
را در صحيفة معاينه ديدهاي ،براي ما حديث كن ،جابر عرض كرد :آري اي ابو جعفر ،من
وارد شدم بر خامن بزرگوار خود فاطمه عليها سالم تا او را به والدت حسن هتنيت و مباركباد
گومي ،ناگاه صحيفهاي در دست آن حضرت ديدم از در سفيد ،گفتم :اي يبيب زهناي جهان
اين صحيفه كه با مشا ميبينم ;،چيست؟ فرمود :در آن امساء امامان از فرزندان من است ،عرض
كردم آنرا به من بدهيد تا ببينم ،فرمود :اي جابر اگر هني نبود اين كار را ميكردم ،ليكن هني
است از اينكه كسي آنرا بدست گريد ،مگر كسي كه پيغمرب يا وصي پيغمرب يا از خاندان
پيغمرب باشد ليكن تو مأذوين كه از ظاهر آن به باطنش نظر كين ،جابر گفت :من خواندم آنرا
كه چنني نوشته بود :حممد مصطفي كه مادرش آمنهاست و مهچنني نام دوازده امام با مادران
آنان تا آخر ،كه در آن لوح نوشته شده بود.)).....
أما جواب:
در اين حديث ميبينيم كه زيد بن علي بن احلسني از امام حممد باقر ميخواسته كه امامت;
را به او واگذارد در صورتيكه چنانكه در قبل گفته شد زيد بن علي از مؤمنني بوده كه شيعه او
را قبول دارد ،و زيد برادر امام حممد باقر بوده ،اگر قرار بود واقعاً لوحي وجود داشته باشد كه
در آن نام دوازده امام است ،چرا زيد ميخواهد كه امامت به او واگذار شود؟ ديگر اينكه; ا
اين لوح نزد امام باقر نبوده و زيد از آن خربي نداشته؟
ديگر اينكه; چرا فقط جابر بن عبد اهلل انصاري او را ديده ،و دالئل بسيار ديگر ،من مجله
نام مادران ائمه را اشتباه; گفته ،مثال لوحي كه از مهني جابر است كه در كتاب اثبات الوصيه
آمده نام مادر حضرت علي بن احلسني را جهانشاه گفته در حاليكه در اينجا شهربانو ذكر
شده ،و در آجنا مهني جابر نام مادر حضرت رضا را تكتم گفته ،ويل در اينجا جنمهاست .و
مهچنني امساء ديگران ،عيب ديگر اين حديث اين است كه فاطمه عليها سالم فرموده :در اين
لوح ،نام امامان; از فرزندان من است ،و حال اينكه; نام پيغمرب و علي در آن است ،و آن
حضرت مادر اينها نيست.
ديگر اينكه; از هيچيك از روات اين حديث از سعيد بن حممد بن نصر القطان تا ابو نصره،
نامي در كتب رجال نيست .صدوق اين راويان را از كجا آورده و از كه گرفته؟ و اين روايت
را از كجا آورده؟ اما در حاشية كتاب اكمال الدين نوشته ،ابو بصره ،اگر ابو بصره باشد،
حممد بن قيس اسدي است و حممد بن قيس اسدي كسي است كه شهيد ثاين او را در كتاب
الدراية ((ضعيف)) مشرده وفرموده(( :كلما كان فيه حممد بن قيس عن أيب جعفر فهو مردود)).
أما يقيناً او حممد بن قيس نيست ،و اگر او باشد از قول او چنني دروغي را بافتهاند .و نيز در
حاشية مهني كتاب گفتهاست :اگر ابو بصره باشد ،اسم او محيل بضم حاء و هبر صورت
((جمهول)) است ،و اصالً خود حديث بقدري رسوا است كه ما هيچگونه احتياجي به صحت
و سقم حديث از جهت رجال آن ندارمي.
ديگر اينكه; وفات امام باقر بر طبق متام تواريخ از سال 114تا 118ذكر شده ،براي
حتقيق بيشرت به كتب ذيل مراجعه شود :املقاالت و الفرق سعد بن عبد اهلل االشعري /ص .72
فرق الشيعة حسن بن موسي نوخبيت /ص .82در اين دو كتاب وفات آن حضرت سال 117
ميباشد ،وفيات االعيان ابن خلكان /ص ،23و حبار االنوار ج /12ص 44چاپ تربيز،
تاريخ يعقويب /ص .52منتهي; اآلمال چاپ علمي ،تتمة املنتهي /ص ،86االصابه /ج /1ص
.215
اما وفات جابر بن عبد اهلل انصاري ـ از سال 73هجري تا 77است .رجوع شود به
كتب ذيل :هتذيب /ج /9ص 77چاپ جنف ج /1ص ،215االستيعاب /ج /1ص ،213
اسد الغابه /ج /1ص .258تتمة املنتهي /ص .69
پس فاصلة بني وفات حضرت باقر و جابر بن عبد اهلل حد متوسط چهل سال است و
كمرت نيست ،كسي به اين حديث ساز نگفته كه هنگاميكه حضرت ابو جعفر حممد باقر حمتضر
بود ،جابر كجا بود كه تو از قول او حديث لوح را آوردي؟ و اثبات امامت اثين عشر با نام
ونشان مادر كردي؟ جابر كه چهل سال قبل از احتضار حضرت باقر از دنيا رفته ،چگونه آمد
و زيد بن علي را به امامت حضرت صادق قانع كرد؟
اما دليل روشنتري كه اين حديث و احاديث مشاهبي را كه تعدادشان انگشت مشار است
و در آن نام امامان; آمده دروغ بودنشان را آشكار ميكند ،اينست; كه چنانچه در تاريخ آمده
و شيعة اماميه و اهل سنت نيز قبول دارند ،امام صادق ،امساعيل پسرش را جانشني خودش منود،
و بسياري از شيعيان; در بارة امساعيل نص صريح از او شنيده بودند و معتقد گشتند كه پس از
آن حضرت جانشني وي امساعيل خواهد بود ،ويل امساعيل قبل از امام صادق از دنيا رفت .بايد
گفت اگر لوحي وجود داشت و نام دوازده امام شيعه ،در آن بود ،هرگز امام صادق ،امساعيل
را جانشني خود منيكرد .و مشابه چنني جانشيين ،داستان فوت حممد بن علي بن حممد اجلواد
معروف به سيد حممد است كه وي از طرف امام علي النقي به جانشيين انتخاب شد و در زمان
امام علي النقي; فوت شد ،بايد گفت اگر لوحي وجود داشت و نام دوازده امام شيعه در آن
بود كه امام علي النقي; سيد حممد را جانشني خودش منيكرد.
ديگر اينكه; قيام سادات علوي ،نيز دليل بر اينست كه نصوص; اماميت وجود نداشته ،مثالً
بيعت اهل كوفه با زيد بن علي بن احلسني و خروج آن جناب بدين نام و عنوان از مسلمات
تاريخ است ،و عقيدة آن جناب اين بوده كه امام از فرزندان علي و فاطمه ،آن كسي است كه
براي امر به معروف و هني از منكر و دفاع از دين به امر جهاد پرداخته و با مششري قيام كند ،و
اين از واضحرتين حجت آن حضرت است كه آن حضرت اصالً منكر نص امامت; در خاندان
نبوت بودهاست.
ديگر اينكه; از قضاياي مسلمة تاريخ ،امامت حممد بن عبد اهلل بن احلسن بن احلسن اجملتيب
معروف به نفس زكيه كه از بزرگان خاندان نبوت است ،و بيعت مردم خمصوصاً بين هاشم با
آن حضرت تا جائيكه خود حضرت صادق كه اكثر اين احاديث نصيه منسوب به آن حضرت
است ،به بيعت; با او دعوت شد.
ديگر اينكه; اگر حديثي وجود داشت كه از جانب خدا نام دوازده امام تعيني شده ،بايد
حضرت علي يا امام حسن به چنني احاديثي براي امامت; خود استناد كنند ،يا از ياران آهنا حد
اقل پنج نفر باشند كه با خربت باشند ،ويل ميبينيم نه آهنا به چنني احاديثي استناد كرده و نه
ياران آن حضرات از آنها خرب داشتند ،و چنانكه گفتهاند جعفر بن حممد پسرش را جانشني
خود كرد و پسر قبل از او فوت شد ،و يا علي النقي ،سيد حممد را جانشني خود كرد ،و او
قبل از او از دنيا رفت.
امام حسن عسكري فرزند نداشت
در يكي از كتب معترب كه در نيمة دوم قرن دوم هجرت نوشته شده يعين ،نويسندة آن،
ابو حممد ،حسن بن موسي (نوخبيت) است و علماي شيعه ،چون جناشي و شيخ طوسي ،او را
شيعه دانستهاند ،در مورد فرزند امام حسن عسكري اقوايل آورده كه ما اكثر آنرا مينويسيم ،و
آن كتاب بنام ((فرق الشيعه)) ميباشد:
-1بعد از امام حسن عسكري عدهاي از پريوانش گفتند كه(( :حسن عسكري منرده و
زنده و مهدي قائم است و او را هيچ پسر نبود و غايب شد و نشايد مبريد ))...بنابر اين:
چنانكه مالحظه ميشود يارانش گفتند كه او پسر نداشت و خود او را قائم ميگفتند.
-2گروه ديگري از يارانش گفتند كه حسن عسكري درگذشت ،و پس از مرگ،
زندگي را از سر گرفت و او مهدي قائم است ،زيرا بنا به رواييت كه رسيده ،قائم آن است كه
پس از مرگ برخيزد و قيام كند و فرزندي از وي منانده باشد ،حسن بن علي درگذشت و در
مردن او گفتگوئي نيست ،و او را فرزندي نبود ،و از وي كسي باز مناند و جانشيين نداشت.
و كسي را به جاي خود برنگزيد ،ويل پس از مرگ زندگي از سر گرفت و يب گمان مهدي
است.....
بنابر اين :از اين مطلب معلوم ميشود كه برخي از پريوان; حسن عسكري دنبال رواييت
بودند كه در آن گفته شده كه قائم آن است كه پس از مرگ برخيزد و قيام كند ،و اينها
ميگفتند كه حسن عسكري چون مرده ،بعدا بر ميخيزد و قيام ميكند ،ديگر اينكه اين دسته
نيز ميگفتند كه حسن عسكري پسري ندارد.
-3گروه ديگري گفتند كه حسن بن علي درگذشت و برادرش جعفر پس از وي به
امامت نشست ،زيرا كه حسن عسكري وي را جانشني خود ساخت ،و او نيز اين امر را
بپذيرفت ،و امامت به وي رسيد......
توضيح ـ از اين گفته نيز معلوم ميشود كه پريوانش قائل به فرزند براي او نبودند.
-4گروه ديگري گفتند كه اصالً حسن عسكري را فرزندي نبود ،زيرا پس از آزمايش
و جستجوي بسيار ،او را پسري نيافتيم ،اگر بگوئيم كه او مبرد و وي را در هنان فرزندي بود،
الزم آيد كه چنني سخين را دربارة هر مرد يبفرزندي كه مرده باشد بتوان; گفت .نيز ممكن
است ادعا كنيم كه پيغمرب را پسري بوده كه پس از وي به جاي او نشستهاست.
-5گروه ديگري گفتند كه حسن عسكري و پدر و نياكان وي در گذشتهاند ،و بنا به
اخباري كه رسيده مردن ايشان به راسيت پيوستهاست ،و اين اخبار را به دروغ نتوان; داشت.
مهچنني صحيح است كه امامي پس از حسن عسكري نبود ،زيرا مهان سان كه پيغمربي پس از
حممد قطع گشت ،روا بود كه امامت نيز قطع شده رشتة آن بگسلد...
-6گروه ديگر گفتند كه ابو جعفر حممد بن علي كه در روزگار پدرش درگذشت ،به
وصيت پدر ،امام بود ،و به اسم و رسم او را به امامت; معني كرده بودند ،و جايز نيست امامي
كه امامتش ثابت شده و بدرسيت پيوسته بر كسي جز امام اشارت كند ،ويل چون هنگام مردن
حممد فرا رسيد ،بر آن شد كه براي جانشيين خود كسي را پيدا كند تا امامت; را به وي سپارد،
و منيدانست كه امامت; را دو باره به پدرش واگذار كند ،و او را جانشني خود سازد ،زيرا
امامت وي از طرف پدر وجدش تثبيت شده بود ،ديگر اينكه جايز نبود با وجود پدرش امر
وهني كند وكسي را برگزيند كه او در امر و هني شريك باشد ،زيرا امامت بر وي پس از در
گذشت پدرش ثابت ميگشت ،ناچار از امامت با غالمي خرد سال و استوار و زينهارداري
كه نفيس نام داشت و خدمتگزار او بود ،در ميان گذاشت ،و كتاهبا ،و دانشها ،و افزار جنگ
و آنچه را كه (از روا و ناروا) امت بدان نيازمند بود ،به وي سپرد ،و به او وصيت كرد،
هرگاه پدرش را مرگ فرا رسيد مهة آن چيزها را به برادرش جعفر سپارد ،كسي بر اين راز جز
پدرش آگاه نشد .اين كار را از آن روي كرد تا به وي هتميت نبندند ،و آن راز پوشيده ماند،
چون ابو جعفر حممد درگذشت ،اهل خانه و كساين كه به ابو حممد حسن بن علي گرايشي
داشتند ،از آن داستان آگاه شده ،راز او را دريافتند .از روي رشك و بدسگايل به نفيس دشنام
دادند و در پي آزار او برآمدند .نفيس برخويشنت برتسيد ،و از تباهي وصيت و بطالن امر
امامت هبراسيد ،جعفر را خبواند و وصيت حممد را با وي در ميان گذاشت و چنانكه فرموده
بود راز امامت را به وي بازگفت و آنچه را كه ابو جعفر حممد بن علي بدو سپرده بود ،به وي
باز داد .....اين گروه امامت حسن عسكري را باور نداشته ،گفتند پدرش او را جانشني خود
نساخته ،و وصيت خويش را دربارة حممد تغيري نداده ،و نامزدي وي به امامت; درست
بودهاست ،و بدين روش جعفر را امام دانسته و در آن باره به گفتگو برخاستند ،اين گروه
جعفر را قائم دانستهاند.
-7گروه ديگر به سخين مانند فطحيه پرداختند ،از فقيهان و پارسايان ايشان عبد اهلل بن
بكري بن اميين و مهگنان او بودند ،و چنان پنداشتند كه حسن عسكري پس از پدرش امام بود و
درگذشت و بعد از وي جعفر به امامت; نشست و گفتند چون امام حسن عسكري فرزند
نداشت جايز است امام بعد از او برادرش باشد.
-8گروه ديگر كساين بودند كه چون از ايشان پرسيده شد ،آيا جعفر يا كس ديگر را
امام ميدانند ،گفتند ما منيدانيم در اين باره چه گوئيم....
توضيح :اين گروه نيز اگر ميدانستند كه حسن عسكري فرزندي داشته و او قائم بوده
در شك منيافتادند ،در حبار االنوار; نيز ياد شده كه حسن عسكري فرزند نداشته ،و در تاريخ
طربي كه از تواريخ معترب ميباشد آمده كه بيست و پنج سال بعد از فوت حسن عسكري
مردي پيدا شد و گفت فرزند حسن عسكري هستم ،چرا اموال پدرم را بني برادرش جعفر و
مادر بزرگم سوسن خاتون تقسيم كردهايد و سهم مرا نداديد؟؟ دولت وقت متام افراد خانواده
را گرد آورد ،و پسر را عرضه كرد و مهه گفتند دروغ ميگويد و رئيس خانواده گفت كه ما
مهسران حسن عسكري را در عدة وفات شوهرشان ،حتت نظر قرار دادمي و او فرزندي نداشته،
و مرياث او مهان طور كه گفته شد ،بايد تقسيم شود و آن شخص دروغگو را در زندان
حمبوس كردند.
و دالئل زيادتري و روايات زيادي در كتب آمده كه براي خمتصر شدن موضوع از ذكر
آهنا خودداري ميكنيم.
مسلمانان متأسفانه از مهان قرن اول فرقه فرقه شدند و بيش از سيصد فرقه بوجود آمده،
و براي حقانيت خود يا براي پيشربد ،سياستشان; روايات دروغي را جعل كردند كه يكي از
وها فَِإ َّن فِ َيها َخلِي َفةَ السود قَ ْد جاء ْ ِ روايات اينست(((( ;:إِ َذا رأ َْيتُم َّ ِ
اسا َن فَأْتُ َ
ت م ْن ُخ َر َ الرايَات ُّ َ َ َ َ ْ
ي فيهم))( ،يعين :هرگاه پرچمهاي سياه را از جانب خراسان ديديد ،مهدي در ميان الم ْه ِد َّ ِ
اهلل َ
آهناست و به آهنا ملحق شويد) .اين حديث را علي الظاهر پريوان; ابو مسلم خراساين كه
پرچمهاي سياه داشتند جعل كردند تا مسلمانان را با خود مهراه كنند ،يا در مورد امامت نيز
اين سيصد فرقه هر كدام پيشوائي; براي خود قائل بوده و با يكديگر خمالف بودند ،و آن پيشوا
را به مقام پيغمربي رسانيدهاند ،كه براي اطالع بيشرت به كتاب ((فرق الشيعه)) و ((ملل و
حنل)) و ((مقاالت االسالميني و اختالف املصلني)) مراجعه شود.
و از اين پيشوايان; كه ،مريد ايشان آهنا را به مقام پيغمربي رسانيدهاند ،گروه (مغرييه)
است ،كه پريوان; مغريه بن سعيد او را پيغامربي ميدانند كه اسم اعظم داند ،سراپا نور است،
فهرست مندرجات
مقدمه 3.............................................................................................
بخش اول نگاهي به رواياتي در بارة مهدي «مادر امام» 8............................................
حديث چهارم و اختالف آن با احاديث قبل11..................................................... :
چگونگي والدت آنحضرت 13....................................................................
تاريخ والدت 23..................................................................................
چگونگي رشد 23................................................................................
مسئلة رجعت 25.................................................................................
نقد خبر مفضل بن عمر 38........................................................................
باطل بودن رجعت 39............................................................................
قرآن و عترت از شيخين بخوبي ياد ميكنند 41.....................................................
مهدي همه را مسلمان ميكند! 48..................................................................
دوم آياتي كه به آنها استشهاد ميكنند 50........................................................
فصل ّ
سوم حديث لوح جابر 62.......................................................................
فصل ّ
امام حسن عسكري فرزند نداشت 66...............................................................
فهرست مندرجات 72................................................................................