Professional Documents
Culture Documents
در يکصد سال اخير يکي از مسايل جنجال برانگيز در دنياي اسلم مسئله حجاب بوده ،که در محافل علمي و
روشنفکري بحث و جدلهاي زيادي را برانگيخته ،و موجب شده آراء ونظرات ضد و نقيضي در ميان علماء و
روشنفکران پديد آيد ،اين بحث و جدلها با رويکرد قريب به اتفاق کشورهاي اسلمي به سمت مدرنيته والگوپذيري
از غرب شدت گرفت
شايد بتوان گفت اولين جرقه اين جريان توسط قاسم أمين)وفات ۱۹۰۸م( نويسنده مصري فارغ التحصيل دانشگاه
سوربن با انتشار کتاب “تحرير المرأة”يا “آزادي زن” در سال ۱۸۹۸م و سپس با کتاب “المرأة الجديدة” يا “زن
نو” در سال ۱۹۰۰م زده شد ،اين جريان بعدًا توسط خانم هدی الشعراوي)وفات ۱۹۴۷م( يکي از رهبران
جنبشهاي زنان در مصر پي گرفته شد.
در ايران خودمان مدتهاست اين بحثها جريان دارد ،ولي أخيرا به علت اقدامات نيروي انتظامي در برخورد با
بدحجابي ،اين بحثها شدت يافته و شکل تازه اي بخودگرفته است.
در واکنش به اين اقدامات ،برخي از نويسندگان وطني بجاي اعتراض به نحوه عملکرد مقامات مسئول ،سعي نموده
اند با استدلل به آيات قرآني اصل حجاب را زير سؤال ببرند ،ومشروعيت آنرا نفي نمايند ،ونهايتًا آنرا از اعتبار
بيندازند.
يکي از اين افراد آقاي علي طهماسبي است که با انتشار مقاله اي در سايت خودشان تحت عنوان”کند وکاوي در
مسئله ي حجاب” سعي نموده اند با استدلل به آيات قرآني وشواهد تاريخي اثبات نمايند که پوشش موي سر زن،
جزيي از حجاب محسوب نمي شود ،وپوشش زن امري نسبي است ،ونهايتا نتيجه گيري مي کنند که حجاب زن
بيشتر در رفتار وبرخورد اوست ،ونه در لباس ظاهري.
در اين مقاله قصد بر آن نيست تا شخص آقاي طهماسبي مورد حمله وانتقاد قرار گيرد ،چون بنده هيچگونه آشنايي
دور يا نزديک با ايشان ندارم ،بلکه قصد بر آن است تا نقطه نظرات مطرح شده درمقاله ايشان ،به روشي علمي و
مستدل مورد نقد و بررسي قرار گيرد ،ونارسائيها وکاستي هاي آن براي خوانندگان تبيين شود.
البته لزم به ذکر است که نگارش اين نقدنامه بيشتر مديون الطاف يکي از بازديد کنندگان محترم اين وبلگ بنام
آقاي محمد است ،که در ستون نظرات وبلگ ،مرا در جريان اين مقاله درسايت آقاي طهماسبي قرار دادند ،و مرا
به نوشتن اين نقدنامه تشويق نمودند.
با اين مقدمه کوتاه مي رويم سر اصل مطلب:
آقاي طهماسبي مقاله خود را بر چند اصل بنا کرده اند:
يعباس مربوط باشد در دست اصل اول :جز متن قرآن ،هيچ اثر مكتوب و مستندي كه تدوين آن به پيش از دوره بن
ن فقهي ،فلسفي ،كلمي ،عرفاني و… بيشتر متناسب با ساختاِر يتوان احتمال داد كه همه متو ِ نداريم .از اين جهت م
امپراطوري اسلمي شكل گرفته است و نه آنچه قبل در حجاز و در زمان پيامبر به عنوان اسلم مطرح شده است.
ي همان روزگار بعثت در يتوان بهدرستي فهميد مگر با شناخت معيارهاي زبان ِ ن قرآن را نيز نم اصل دوم :مت ِ
حجاز ،كه البته اين نيز كار چندان آساني نيست زيرا بسياري از واژگان در طول تاريخ ،وبهويژه در دوره پانصد و
ل خود پيدا كردهاند.
قهاي متفاوتي از اص ِ پنجاه ساله امپراطوري عباسيان ،معناها و مصدا
يدانند با دقت ،وبا همان معيارهاي زباني دوره بعثت اصل سوم :اينكه اگر آياتي را كه امروزه مربوط به حجاب م
چكجاي قرآن نيامده است كه زنان بايد موي سرخود را بپوشانند ،اما اين هست ييابيم كه در هي مطالعه شود ،در م
كه زنان مؤمن سعي كنند تا پوشش ورفتارشان بهگونهاي باشد كه مردانِ بيگانه در آنان طمع نكنند.
يآيد كه
اصل چهارم :از بررسي آيات قرآن و با توجه به شرايط زماني ومكاني حجاز در هنگام بعثت چنين برم
ت شدهاي نداشته است بلكه بستگي داشته به موقعيت زنان در برابر مردا ِ
ن لباس براي زنان ،يك شكل ويژهي تثبي
تها را تشخيص داده و متناسب باآن ،جاذبههاي جنسي يتوانسته اين موقعي متفاوت .همچنين مهمترين كسي كه م
يتوان گفت كه پوشش براي زن امري نسبي بوده است و خود را پوشيده نگاه دارد ،خود زن بوده است .بنا براين م
هنوز هم مي تواند باشد.
در اينجا با توکل بر خداوند متعال به ترتيب به نقد اين چهار اصل مي پردازيم:
نقد اصل اول :آقاي طهماسبي مدعي شده اند که “جز متن قرآن ،هيچ اثر مكتوب و مستندي كه تدوين آن به پيش از
يعباس مربوط باشد در دست نداريم!!” دوره بن
در باره نکته اول بايد عرض کنم که نكته اي كه در اينجا آقاي طهماسبي از آن غفلت کرده اند اين است که فرق
است بين اينکه ايشان شخصًا هيچ اثر مکتوب قبل از عصر بني عباس سراغ ندارند ،وبين اينکه هيچ اثر مکتوبي
واقعًا وجود ندارد.واقعيت اين است که آثار مکتوب هم وجود داشته ،وهم جود دارد.
اوًل :آثار مکتوب وجود داشته است ،هم در زمينه سيرت رسول ال صلی ال عليه وسلم وهم در زمينه احاديث
رسول ال صلی ال عليه وسلم وهمينطور در زمينه ي تفسير قرآن.
در رابطه با سيرت)زندگينامه( رسول ال صلی ال عليه وسلم ،تدوين آن بطور رسمي در زمان معاويه شروع شد،
در آن زمان کساني مثل عبد ال بن عباس رضي ال عنهما )وفات ۶۸هـ( وعبد ال بن عمرو بن عاص رضي ال
عنهما )وفات ۶۳هـ(هـ وبراء بن عازب رضي ال عنه )وفات ۷۴هـ( به دانش آموزانشان در باره نسب وغزوات
پيامبر صلی ال عليه وسلم درس مي دادند ،وآنها آنرا يادداشت مي کردند.
در عصر تابعين -معاصرين صحابة-تأليف در سيرت بطور جدي شروع شد براي مثال عروة بن زبير بن عوام
)وفات ۹۳هـ( كتاب )مغازي رسول ال صلى ال عليه وسلم ( را تأليف نمود .مهمترين تأليف تابعين در سيرت،
كتاب أبان بن عثمان بن عفان )وفات ۱۰۵هـ( در سيرت ومغازي است ،كه آنرا قبل از سال )( ۸۳هـ به اتمام
رساند ،همچنين كتاب وهب بن منبه)وفات ۱۱۰هـ( بنام )المغازي ( که بخشي از اين كتاب در شهر هيدلبرگ آلمان
يافت مي شود .وهمچنين مغازي موسى بن عقبة )وفات ۱۴۱هـ( که نسخه اي از اين كتاب در كتابخانه برلين در
آلمان قرار دارد ،اين افراد همگي معاصر با صحابه بوده ومعلومات خود را از آنها گرفته اند.
در رابطه با احاديث رسول ال صلی ال عليه وسلم ،بسياري از صحابه وتابعين بخش زيادي از احاديث آن
بزرگوار را در زمان حيات آنحضرت در نزد خود ثبت مي کرده اند ،وهر کدام براي خود صحيفه اي از احاديث
داشته اند .مانند صحيفه عبد ال بن عمرو بن عاص وصحيفه جابر عبدال أنصاري وصحيفه حضرت علي.
دكتر محمد مصطفى أعظمي يكي از پژوهشگران معروف مسلمان متخصص درزمينه قرآن وسنت ،تعداد
نويسندگان احاديث پيامبر اکرم صلی ال عليه وسلم از ميان صحابه را بالغ بر پنجاه ودو صحابي ذکر نموده است،
ودر ميان تابعين که نوشتن احاديث بشکل گسترده تر شيوع يافت ،ايشان تعداد آنها را بالغ بر يکصد و پنجاه دو
تابعي ياد کرده اند( ) .
تدوين وجمع آوري احاديث بطور رسمي ،در زمان بني أميه ودقيقًا در زمان حضرت عمر بن عبد العزيز)۹۹هـ -
۱۰۱هـ( شروع شد.
جالب اينجاست که بسياري از صحابه تا اواخر قرن اول در قيد حيات بوده اند ،مانند أبو الطفيل عامر بن واثلة
رضي ال عنه )وفات ۱۰۱هـ( ومحمود بن الربيع رضي ال عنه )وفات ۹۹هـ(ـ وعبد ال بن بسر المازني رضي ال
عنه )وفات ۹۶هـ( وأنس بن مالك رضي ال عنه )ت ۹۳هـ(.
بنابراين مي توان چنين نتيجه گيري نمود ،که در بين عصر نبوت وعصر تدوين انقطاعي رخ نداده است.
ثانیًا :آثار مکتوب آن دوره هنوزهم وجود دارد ،ودر دسترس ماست ،گرچه بسياري از کتابهاي مذکور بدست ما
نرسيده است ،ولي بسياري از آنها که تأليفشان مربوط به قبل از دوره عباسيان)۱۳۲هـ تا ۶۵۶هـ( مي شود ،در
حال حاضر در دسترس همگان قرار دارد ،از جمله:
عکاظ همايش يا مسابقه شعر سرايي برگزار ميکردند ،و قبل از اسلم عربها عادت داشتند هر ساله در بازار ُ
بهترين شعر را انتخاب نموده ،وآنرا در خانه کعبه آويزان مي کردند ،به همين خاطر به آنها معلقات)آويزانها( مي
گفتند .اين جريان با ظهور اسلم ومات و مبهوت شدن عربها در مقابل فصاحت و بلغت قرآني متوقف شد] .مقدمه
ابن خلدون ،ص [۳۷۷اين معلقات امروزه حي وحاضر در دسترس ماست ،و مرجع بسيار مناسبي براي درک
واژگان زبان عربي است.
اين مشت نمونه اي از آثار مکتوب پيش از عصر بني عباس است ،وبا اين حساب ادعاي آقاي طهماسبي مبني بر
يعباس مربوط باشد ،در دست اينکه “جز متن قرآن ،هيچ اثر مكتوب و مستندي كه تدوين آن به پيش از دوره بن
نداريم” درست ومنطقي بنطر نمي رسد.
وانگهي اگر فرض کنيم که تنها کانال ما براي درک شرايط زمان پيامبر صلی ال عليه وسلم ،فقط قرآن کريم باشد،
اين کتاب مي تواند جامع ترين وموثق ترين کتابي باشد که شرايط آنزمان را براي ما منعکس کند ،وما را از آثار
ديگر بي نياز نمايد.
ن فقهي ،فلسفي ،كلمي ،عرفاني آقاي طهماسبي سپس از مقدمه بال چنين نتيجه گيري کرده اند که “كه همه متو ِ
و… بيشتر متناسب با ساختاِر امپراطوري اسلمي شكل گرفته است ونه آنچه قبل در حجاز و در زمان پيامبر به
عنوان اسلم مطرح شده است!!”.
متأسفانه آقاي طهماسبي براي اثبات اين ادعاي خود هيچ دليل ومدركي ارائه نداده اند ،وحتى نمونه اي را هم ذکر
نکرده اند که صدق ادعاي ايشان را تأييد نمايد ،ولي وقتي نادرستي مقدمه ايشان در بال ثابت گشت ،خودبخود
نادرستي نتيجه هم ثابت مي گردد.
ل فرضيه ايشان را بپذيريم ،مشکلي که پيش مي آيد اين است ايشان در اينجا دانسته يا ندانسته، با اين حال اگر ما جد ً
دچار يک تناقض گويي شده اند ،زيرا از طرفي ايشان مدعي شدند ،كه “هيچ اثر مكتوب جز قرآن پيش از دوره
ن قرآن نيزبهدرستي قابل فهم نيست ،مگر با شناخت معيارهاي زباني زمان يعباس در دست نداريم ،بعلوه مت ِ بن
بعثت” واين بدان معناست كه درک درست مفاهيم قرآن در عصر رسالت در هاله اي از ابهام قرار دارد ،از طرف
ن فقهي ،فلسفي ،كلمي ،عرفاني و… بيشتر متناسب با ساختاِر امپراطوري ديگر ايشان مدعي شده اند که متو ِ
عباسي ونامتناسب با اسلم زمان پيامبر بوده است!!
ن فقهي ،فلسفي ،كلمي ،عرفاني و… را متأثر از امپراطوري عباسي مي دانند، تناقض اينجاست كه اگر ايشان متو ِ
ونه از روح قرآن وسنت ،ودرک شرايط زمان پيامبر صلی ال عليه وسلم را بخاطر عدم آثار مکتوب مشکل مي
دانند ،حال ايشان چگونه توانستند شرايط زمان پيامبر صلی ال عليه وسلم را درک کنند؟ وانگهي از کجا دانستند که
شرايط زمان پيامبر صلی ال عليه وسلم با شرايط زمان عباسيان همخواني نداشته است؟ اين مثل اين است که كسي
بگويد :حسن وحسين هيچ شباهتي به هم ندارند ،در حالي که او فقط حسن را ديده است ،اما حسين را نديده است!!
-۱معلقات عشر )آويزانهاي دهگانه( که عبارت بودند از ده قطعه ي شعري که ده نفر از برجسته ترين شعراي
عرب ،پيش از ظهور اسلم آنرا سروده بودند ،اين شعرا عبارت بودند از-۱ :اْمرؤ القيس بن حجر -۲نابغه ِذبياني
حّلَزة -۹
شى -۸الحارث بن ِ عْمرو بن ُکلثوم َ -۷أع َ
عنَترة بن شّداد -۵طرَفة بن العبد َ -۶
سلمى َ -۴ ُ -۳زَهير بن أبي ُ
عَبْيد بن الْبَرص) -۲ .فضائل مکه( حسن بن يسار البصري)۲۱هـ ۱۱۰-هـ( ) -۳الناسخ َلِبيد بن َربيَعة ُ -۱۰
والمنسوخ( قتادة بن دعامة السدوسى ) ۶۰هـ ۱۲۴-هـ( ) -۴تنزيل القرآن( ابن شهاب الزهري )ت ۱۲۴هـ( -۵
صحيفه همام بن منبه الصنعاني متوفاي ۱۳۲هـ ) -۶موطأ( امام مالک بن انس )۹۳هـ ) -۷ (۱۷۹ -السير
والمغازي( محمد بن إسحاق متوفاى سال ۱۵۱هـ ) -۸مسانيد فراس المکتب( فراس بن يحيى الهمدانى الخارفى
متوفاي ۱۲۹هـ ) -۹فوائد( الليث بن سعد بن عبد الرحمن الفهمى )۹۴هـ ۱۷۵ -هـ(
نقد اصل دوم :در اصل دوم که البته ادامه اصل اول وبي شباهت به اصل اول نيست ،آقاي طهماسبي مدعي شده
ي همان روزگار بعثت در حجاز، يتوان بهدرستي فهميد مگر با شناخت معيارهاي زبان ِ ن قرآن را نيز نم
اند ،که مت ِ
كه البته اين نيز كار چندان آساني نيست زيرا بسياري از واژگان در طول تاريخ ،وبهويژه در دوره پانصد و پنجاه
ل خود پيدا كردهاند.
قهاي متفاوتي از اص ِ
ساله امپراطوري عباسيان ،معناها و مصدا
يتوان بهدرستي فهميد مگر با شناخت معيارهاي زباني همان روزگار بعثت در ن قرآن را نم
اين مقدمه که “مت ِ
حجاز” درست است ،ولي بقول حضرت علي کرم ال وجهه :کلمة حق يراد بها الباطل )سخن حقي است که مقصود
از آن باطل است( زيرا:
ل :اين تغيير و تحول باعث نمي شود که يک واژه معني ودللت اوليه خود را از دست بدهد ،براي مثال کلماتي او ً
مثل :صلة ،زکاة ،صيام ،جهاد حجاب وغيره قبل از اسلم در نزد عربها استعمال مي شده است ،اما اين کلمات با
پيدايش اسلم ،مفهوم ومعناي خاص خود را پيدا کردند ،ولي با اين وجود هنوز معني ومفهوم اوليه خود را از دست
نداده اند.
-۱غالب متون اساسي اسلم از قبيل ،احاديث ،تفسير ،اصول فقه ،فقه ،سيره ،لغت و… در صد سال اول خلفت
عباسي تدوين و آماده شدند ،لذا اين روند ،بر خلف گفته آقاي طهماسبي ۵۵۰سال طول نکشيده است-۲ .واژگان
در هر زباني واز جمله در زبان عرب دستخوش تغيير وتحول مي گردند ،اما ثانيًا :يکي از ويژگيهاي زبان قرآن
اين است که با گذشت بيش از ۱۵قرن دستخوش تغييراتي که زبانهاي ديگر به آن دچار مي شوند ،نشده است ،بقول
يكي از خاور شناسان :اگر محمد صلی ال عليه وسلم زنده شود ،وبراي امت خود سخنراني کند ،همه مسلماناني که
عربي بلدند ،قادرند براحتی زبان او را بفهمند ،در حالي که مثل اگر اسکندر مقدوني يا خسرو پرويز زنده شود،
وبراي ملت خود سخنراني کند ،بايد سخنراني او را براي ملتش ترجمه کنند!!
علت اين امر آن است که قرآن وسنت دو عامل اساسي حفظ ونگهداري زبان عربي در بين مسلمانان بوده اند ،و
اين دو منبع بعنوان دو عامل مؤثر در زندگي مسلمانان بوده اند ،ونه دو عامل متأثر به تغيير و تحولت زباني که
قهاي متفاوتي از اصل خود پيدا كرده باشند.
در طول تاريخ معناها و مصدا
اگر مسئله آنطور که آقاي طهماسبي تصور کرده اند باشد ،وبسياري از واژگان در طول پانصد و پنجاه ساله
ل خود پيدا كرده باشند ،لزمه اش آن است که الن يعني بعد از امپراطوري عباسيان ،معناهاي متفاوتي از اص ِ
ل چنين ۱۴۴۱سال )از بعثت تاکنون( ،ديگر هيچکس قادر به فهم يک عبارت از قرآن هم نباشد ،در حالي که عم ً
نيست ،وما هنوز بعد از ۱۵قرن ،قرآن را مي خوانيم ،ومعانيش را مي فهميم.
جواب اين سؤالت واضح است؛ با نگاهي به مقاله کند وکاوي در مسئله ي حجاب در مي يابيم که آقاي طهماسبي
نه به اين معيارها دست يافته اند ،ونه بر اساس آن آيات حجاب را تفسير کرده اند ،متأسفانه ايشان براي درک
شرايط زمان پيامبر صلی ال عليه وسلم وشناخت معيارهاي آنزمان متوسل به گمانه زني وحساب احتمالت شده
اند ،حتی براي فهم دللت واژه هاي قرآني ،از مراجعه به فرهنگهاي لغت رايج زبان عربي هم دريغ کرده اند ،ودر
موارد زيادي تير در تاريکي انداخته اند) .به آن خواهيم پرداخت(
براي نمونه ايشان در خلل مقاله شان براي درک شرايط زمان پيامبر صلی ال عليه وسلم وتفسير آيات حجاب،
ل” يک بار از عبارت “محتمل است” ويک بار از يرسد ” ۴بار از واژه ي “احتما ً ۹بار از عبارت ” بهنظر م
عبارت “احتمال دارد”)جمعًا ۱۵بار( استفاده کرده اند ،تا به گمان خود گره کور آيات حجاب را بگشايند .ولي آيا با
گمانه زني واعتماد بر احتمالت مي توان به جواب قابل اطمينان ،منطقي وعقل پسند دست يافت؟ -۳اگر شناخت
معيارهاي زباني روزگار بعثت درحجاز كار چندان آساني نيست ،آقاي طهماسبي چگونه به اين معيارها دست يافته
اند؟ وبر چه اساسي آيات حجاب را تفسير آنچناني کرده اند؟ آيا واقعًا برداشت ايشان از آيات حجاب ،منطبق بر
معيارهاي زباني زمان بعثت است؟
نقد اصل سوم :آقاي طهماسبي دراصل سوم مدعي شده اند که “اينكه اگر آياتي را كه امروزه مربوط به حجاب
چكجاي قرآن نيامده است ييابيم كه در هي يدانند با دقت ،وبا همان معيارهاي زباني دوره بعثت مطالعه شود ،در م م
كه زنان بايد موي سرخود را بپوشانند ،اما اين هست كه زنان مؤمن سعي كنند تا پوشش ورفتارشان بهگونهاي باشد
ن بيگانه در آنان طمع نكنند!” كه مردا ِ
قسمت اول اين اصل تكرارهمان تناقض گويي اصل سوم است که به آن اشاره کردم ،يعني اگر شناخت معيارهاي
زباني دوره بعثت آسان نيست ،چگونه آقاي طهماسبي آيات حجاب را با معيارهاي زباني دوره بعثت مطالعه كرده
اند؟
چكجاي قرآن نيامده است كه زنان بايد موي سرخود را بپوشانند”.وسپس آقاي طهماسبي در ادامه مي گويند ”:درهي
براي اثبات اين ادعا شروع به تفسير آيات نور و احزاب بقول خودشان بر اساس معيارهاي زباني دوره بعثت کرده
اند!!!
نهاي خود بزنند( مي گويند: خمارهاي خود را برگريبا ن« )و ِ جُيوِبِه ّ
عَلى ُ ن َ خُمِرِه ّ ن ِب ُضِرْب َ
ايشان در تفسير آيه ي»َوْلَي ْ
خمر« گرفته شده است .مسكرات را به آن دليل خمر گفتهاند كه خمار از ريشه » َ خمار است .كلمه ِ خُمر« جمع ِ “» ُ
يپوشاند همچنين هر پارچه ،يا پوست دباغي شده كه پوششي براي چيزي يا جايي محسوب شود هوشياري را م
خمار« به معناي »مقنعه= روسري« يا چادر نيست ،مگر آنكه آن را يشود .بهتعبير ديگرِ » ، خمار« ناميده م »ِ
برسر نهند ،آنگاه طبعا نامش » مقنعه= روسري« خواهد بود”.
اينكه عرض كردم آقاي طهماسبي براي فهم دللت واژه هاي قرآني ،حتی از مراجعه به فرهنگهاي لغت رايج زبان
عربي دريغ کرده اند ،از اينجا معلوم مي شود.
بله! درست است که خمار از ريشه خمرگرفته شده ،وخمر بمعناي پوشاندن است ،وخمار از آن جهت به اين نام
خمار به معناي »مقنعه= معروف شده که سر را مي پوشاند ،ولي عجيب است که ايشان ادعا نموده اند که ِ
روسري« يا چادر نيست و…!!!.
خيلي عجيب است!! گويا آقاي طهماسبي تصور کرده اند که در زبان عربي تنها يک واژه بمعناي روسري وجود
دارد ،وآن هم مقنعه است ،وهيچ کلمه ديگري به اين معنا در زبان عرب يافت نمي شود.
در اينجا براي روشن شدن مطلب ابتدا معني خمار را از چند قاموس )فرهنگ لغت( معروف ومعتبر زبان عربي
براي خوانندگان نقل مي کنم ،وسپس به کلمات معادل آن مي پردازم:
مرتضى زبيدي )ت ۸۱۶هـ( در فرهنگ لغت )تاج العروس من جواهر القاموس( در تعريف خمار مي
خُمٌر .يعني :هر چيزي که خِمَرةٌ و ُ
سها ،ج َأ ْطي به َرْأ َخَماُر الَمْرَأِة ُتَغ ّ
خَماُره ومنه ِ شْيئًا َفْهو ِ سَتَر َ
ل ما َ خَماُرُ :ك ّ
گويد:ال ِ
چيز ديگر را بپوشاند خمار آن محسوب مي شود ،واز آن جمله است خمار زن که سرش را مي پوشاند ،وجمع آن
خُمر است].ر.ک .ماده خ م ر[ أخمرة و ُ
همچنين ابن منظور در فرهنگ )لسان العرب( وأحمد فيومي صاحب قاموس )المصباح المنير( در تعريف خمار مي
خُمٌر .يعني :خمار لباسي است که زن سرش را با آن مي جْمُع ُ سَهاَ ،واْل َطي ِبِه اْلَمْرَأُة َرْأ َب ُتَغ ّ
خَماُر َثْو ٌ
گويند :اْل ِ
خُمر است]. .ر.ک .ماده خ م ر[ پوشاند ،وجمع آن ُ
خمار: اتفاقًا ابن ُدَريد )ت ۳۲۱هـ( صاحب قاموس )جمهرة اللغة( خمار را با مقنعه يکي مي داند ،ومي گويد”:ال ِ
الِمْقَنَعة ونحوها” .يعني :خمار بمعناي مقنعه ومانند آن است.
اما در مورد کلمات معادل خمار بايد عرض کنم که در زبان عربي کلمات بسياري براي پوشش سر زنان وجود
داشته که ثعالبي در کتاب )فقه اللغة( به ترتيب از آنها چنين ياد کرده است:
في ترتيب الخمار
يعني:بخنق خرقه اي است که زن با آن جلو و عقب سرش را مي پوشاند ،بجز وسط سرش
ب ،الَفْرَوُة، با اين وجود کلمات ديگري معادل خمار در زبان عربي وجود دارد که برخي ار آنها عبارتند از :الِمْعَق ُ
صداَرة )ر.ک.المحيط في اللغة ،صاحب بن عباد( ع ،ال ّ الّلفا ُ
با توجه به تعريفات فوق معلوم مي شود که خمار پارچه اي بوده است که فقط سر را مي پوشانده ،اما گردن و سينه
را نمي پوشانده است ،در واقع خمار براي زنان در حکم عمامه براي مردان بوده است ،که فقط سر را مي
پوشاند“.ابن منظور” در لسان العرب به اين مطلب اشاره مي کند ومي گويد“ :الرجل يغطي بها )العمامة( رأسه،
كما َأن المرَأة تغطيه بخمارها” يعني :مرد سرش را با عمامه مي پوشاند ،همانطور که زن سرش را با خمار مي
پوشاند.
نهاي خود بزنند( را خمارهاي خود را برگريبا ن« )و ِ جُيوِبِه ّ
عَلى ُن َخُمِرِه ّ
ن ِب ُ
ضِرْب َ
اين موضوع رازو رمز آيه ي»َوْلَي ْ
براي ما روشن مي کند :يعني از آنجا که خمار اساسًا گردن وگريبان را نمي پوشاند ،لذا خداوند از زنان مؤمنه
خواسته است ،تا خمارهايشان را به گريبانشان بزنند ،تا گردن و سينه آنان نيز پوشيده شود.
چكجاي قرآن نيامده است كه زنان بايد موي با اين حساب تمام استدللهاي آقاي طهماسبي مبني بر اينکه در هي
سرخود را بپوشانند ،وخمار بمعناي مقنعه نيست ،و اينکه چرا در آيه بجاي »علي« از کلمه ي »إلي« استفاده نشده
است ،وغيره ،خودبخود نقش بر آب مي شود.
غْيِر ُأْوِلي
ن َ اشتباه ديگر آقاي طهماسبي در همين زمينه ،توضيحي است که ايشان در باره آيه کريمه )َأِو الّتاِبِعي َ
ل( داده اند ،وگفته اندِ»“ :اربه« از ريشه »ريب« به معناي مشكوك و ناپسند است” .که اين اشتباه جا ِ
ن الّر َ
لْرَبِة ِم َا ِْ
دستوري از ايشان بسيار بعيد وعجيب است ،چرا که نه از لحاظ ريشه ي صرفي ونه از لحاظ معنا ،إربة هيچ
ربطي به ريبه ندارد ،از لحاظ صرفي ريبة أجوف ،وإربة مهموز است ،واز لحاظ معنوي إربة بمعناي حاجت يا
نياز ،و ريبة به معناي شک وشبهه است.
ي ميانهاي پديد آمده است كه جالب است كه ايشان در مقدمه مقاله شان خاطر نشان کرده اند که”:امروز طبقه فرهنگ ِ
ينويسم، تها را بفهمد؛ بنا براين آنچه م يخواهد جداي از فتاوى ،و جداي از مسئله تقليد ،خودش هم معناي حرم م
ن كند وكاو پژوهشگري است كه با متن قرآن سروكار نه حكمي شرعي ،ونه استنباطي فقهي است؛ بلكه بهعنوا ِ
دارد”.
تها را بفهمد؛ وبه متن هيچ ايرادي ندارد که کسي جداي از فتاوى ،و جداي از مسئله تقليد ،خودش هم معناي حرم
قرآن مراجعه نمايد ،چرا که دين اسلم مانند ديگر اديان در احتکار طبقه رجال دين يا طبقه کهنوت نيست ،ولي
براي درک صحيح ودقيق قرآن ،به ابزارهاي گوناگوني نياز است ،که يکي از آنها آشنايي با زبان وادبيات عرب
است ،اگر آقاي طهماسبي آنطور که خودشان گفته اند پژوهشگري هستند كه با متن قرآن سروكار دارند ،چگونه
نکات بديهي زبان وادبيات عرب را ناديده گرفته اند؟
شهايي از تاري ِ
خ آقاي طهماسبي سپس برداشت عجيب تري را از آيه ارائه مي دهند و مي گويند”:بنا به گزار
ب قبل از اسلم ،نقل تذكرهها و سيرهها ،تا هنگام بعثت وهمچنين در زمان زنده بودن پيامبر ،اغلب ادبيات عر ِ
ن بلند خود را داشتند .بنا براين شايد بتوان گفت كه آنچه در ميان مرد وزن تفاوت عمدهاي براي نشا ِ
ن مردان گيسوا ِ
ي بخشي از اندام زن يشده ،موي سر نبوده است بلكه برجستگ ِ يكرده و زينت ويژه زن محسوب م جنسيت ايجاد م
يكرده است واحتمال به همين سبب استفاده از ي آن زمان وبههنگام راه رفتن جلب توجه م بوده كه با لباس معمول ِ
ش بيشتري ت ويژه زن را پوش ِ يتوانسته اين زين ِ
خمار« و بستن آن روي گريبان وسينهها م پوششي اضافي بهنام » ِ
دهد و از تحريكات جنسي در برابر نگاههاي ديگران بكاهد!!”
من نمي دانم آيا آقاي طهماسبي خودشان واقعًا اين نوع برداشت را قبول دارند ،يا فقط خواسته اند آيات را بهر
صورت ممکن در راستاي ديدگاه خود توجيه نمايند؟
بله! در تاريخ آمده است که مردان در زمان پيامبر صلی ال عليه وسلم موهاي بلند داشته اند ،حتی بر طبق روايات
موهاي رسول اکرم صلی ال عليه وسلم تا نرمه گوش ودر بعضي روايات تا دوش مبارکشان بوده است ،ولي اين
بلندي به آن اندازه نبوده که مانند زنان گيسوان بلند داشته باشند.
حال فرض کنيم که مردان آنزمان مثل زنان گيسو داشته اند ،ولي مگر وجه تفاوت بين مرد و زن تنها در
برجستگي سينه است؟ پس ريش وسبيل در اين وسط چکاره اند؟ پس لباس زنانه ومردانه براي چست؟ لبد آقاي
طهماسبي تصور کرده اند که مردان آنزمان همه کوسه بوده اند ،يا اينکه ريش و سبيل خود را چهار تيغه مي زده
اند ،ويا شايد هم مردان وزنان درآنزمان مثل هم لباس مي پوشيده اند ،لذا تشخيص آنها از زنان مشکل بوده مگر با
برجستگي روي سينه!!!
وانگهي درکجاي دنيا ودر نزد کدام ملت ،برجستگي روي سينه از صورت و موي زن تحريک کننده تر است؟
بعلوه با وجود اينکه برجستگي سينه با پيراهن پوشيده مي شود ،انداختن يک پارچه بر روي برجستگي سينه -
ل تنها کمکي که مي کند اين بدون انداختن آن بر روي سر يا صورت -چه کمکي به مخفي کردن آن مي کند؟ احتما ً
است که آنرا برجسته تر مي کند! بالخره نتيجه گمانه زني واحتمالت هم همين است.
طَهُر ِلُقُلوِبُكْم
ب َذِلُكْم َأ ْ
جا ٍ
حَ
ن ِمن َوَراء ِ
سَأُلوُه ّ
ن َمَتاعًا َفا ْ
سَأْلُتُموُه ّ
آقاي طهماسبي در تفسير آيه ۵۳سوره احزاب »َوِإَذا َ
ن« مي گويند”:در آيه ۵۳سوره احزاب خطاب به مومنان در مورد خانه ي پيامبر آمده است ،كه بي اجازه َوُقُلوِبِه ّ
وارد خانه رسول نشوند ،و اگر از زنان پيامبر چيزي خواستند ،از همان پس پرده )من وراء حجاب( حاجت خود
را بگويند ”.سپس افزوده اند“ :نكته جالب توجه در اين آيه آن است كه مردان بايد از پس حجاب با زنان سخن
يشد كه حجاب خود را حفظ يبود ،طبعا به زنان توصيه م گويند ،به تعبير ديگر ،اگر حجاب پوششي براي زنان م
يشود”. كنند ،در حالي كه در قرآن چنين چيزي ديده نم
اشتباه آقاي طهماسبي در اينجا از دو چيز ناشي مي شود:
حجاب درلغت -همانطور که خودايشان هم اشاره کرده اند -بمعناي ساتر يا پرده است ،و در قرآن كريم در هر هفت
مورد ،بدين معنا استفاده شده است ،اما اين که چرا ما کلمه حجاب را به عنوان پوشش زن استفاده مي کنيم ،علتش
اين است که اين يک معناي اصطلحي است ،که با معناي لغويش بي ارتباط نيست ،يعني همانطور که پرده يا ساتر
چيزي را مي پوشاند ،پوشش زن هم او را از ديد نامحرمان مي پوشاند.
وانگهي حجاب عامتر از خمار يا روسري است ،يعني هر خماري حجاب است ،اما هر حجابي خمار نيست.بعبارت
ديگر حجاب فقط شامل پوشيدن سر نمي شود ،بلکه علوه برپوشيدن سر ،شامل ستر عورت ،فروکاستن نگاه
وغيره هم مي شود.
آقاي طهماسبي سپس در تلش براي درک صحيح معناي »جلباب« در سوره أحزاب آيه ۵۹در عصر نبوت گفته
اند“ :نكتههاي مبهمي در اين آيه براي ما هست كه گشودن آن شايد چندان كار آساني نباشد .از جمله اينكه »جلباب«
يشده است؟ ” آنگاه در تکمله کند وکاوي در مسئله حجاب براي حل اين معما در آن روزگار به چه چيزي گفته م
چنين گفته اند ”:شايد جلباب در اين جا تركيبي از لباس و همچنين نوع رفتار زنان باشد به گونه اي كه نگاه بيننده
را از جاذبه هاي زنانه و جنسيت باز بدارد .به تعبير ديگر ،واژه »جلباب« صرفا به پوششي از نوع مادي آن گفته
نمي شود ،مانند هنگامي كه مي گوييم »لباس تقوی« در اين تركيب منظور از »لباس تقوی« انواع پيراهن و ديگر
پوشيدني ها نيست بلكه نوع رفتار و نگاه مطرح است واشارهاي نيست که زنان موي سر خود را بپوشانند يا
نپوشانند!!”
شايد اگر آقاي طهماسبي به مقدمات علم بلغت در زبان عرب آشنايي داشتند ،چنين چيزي نمي گفتند ،زيرا که در
زبان عربي الفاظ از لحاظ دللت به دو گونه اند:حقيقي ومجازي
قاعده اي وجود دارد مبني بر اينکه تا زماني که معناي حقيقي يک لفظ قابل درک و فهم است ،نيازي نيست به معني
ل وقتي به کسي مي گوييم )لباس بپوش( منظورمان از لباس ،همان لباس مادي معروف مجازي آن متوسل شويم ،مث ً
است ،ونيازي نيست لباس را در معناي مجازي آن فرض کنيم ،مگر اينکه قرينه اي وجود داشته باشد .ولي وقتي به
کسي مي گوييم )لباس تقوی بپوش( در اينجا منطقي به نظر نمي رسد که منظورمان لباس مادي معروف باشد،
چون لباسي بنام تقوی براي پوشيدن وجود ندارد ،اينجاست که مجبوريم معني مجازي لباس را در نظر بگيريم.
عاملي که باعث شد ما از معني حقيقي لباس صرف نظر کنيم ،و به معني مجازي متوسل شويم قرينه ي لفظي
“تقوی” بود ،واگر اين قرينه نمي بود ،لباس را به همان معناي لباس مادي معنا مي کرديم.
در مورد جلباب هم همين امر صادق است ،در قرآن کريم در سوره أحزاب آيه ۵۹از واژه جلباب استفاده شده
است ،وجلباب در زبان عرب آنطور که خليل بن أحمد در کتاب معروف “العين” مي گويد عبارتست از»:ثو ٌ
ب
طي به المرأة رأسها وصدرها« يعني جلباب لباسي گشادتر از خمار و کوچکتر از خمار دون الرداءُ ،تغ ّ
أوسع من ال ِ
رداء است ،که زن با آن سر و سينه اش را مي پوشاند ،ولي در آيه هيچگونه قرينه ي لفظي يا معنوي دال بر اينکه
معني مجازي جلباب مراد است ،وجود ندارد.
گرچه آقاي طهماسبي هيج دليل ومدرک لغوي يا تاريخي ارائه نداده اند تا ثابت نمايند که جلباب سر را نمي پوشاند،
وطبق معمول به گمانه زني متوسل شده اند ،ولي با اين وجود فرض کنيم که جلباب سر را نمي پوشاند ،حال سؤال
اين است که ايشان با استفاده از کدام قرينه لفظي يا معنوي برداشت کرده اند که جلباب صرفا به پوششي از نوع
مادي آن گفته نمي شود بلكه منظور نوع رفتار ونگاه است؟
ق :خرقة تلبسها المرأة فتغطي بها رأسها ما قبل منها وما دبر غير وسط رأسها-۲ .الِغفاَرة :فوقها ودون خُن ُ
-۱الُب ْ
خمار :أكبر منها .يعني :خماربزرگتر از غفاره الخمار .يعني :غفاره بزرگتر از بخنق وکوچکر از خمار است -۳ .ال ِ
است-۴ .النصيف :وهو كالنصف من الرداء .يعني:نصيف مانند نيم رداء است -۵ .الِمقَنَعة .از نصيف بزرگتر است
جز :وهو أصغر من الرداء وأكبر من المقنعة.يعني :معجزکوچکتر از رداء و بزرگتر از مقنعه است -۷ -۶الِمع َ
الرداء :همان عباي زنانه است که سر و تمام بدن را مي پوشاند -۱ .در اين آيه ايشان حجاب را پوشش زنان تصور
کرده اند ،در حالي که در هيچ جاي قرآن حجاب به معناي پوشش زنان نيامده است ،توضيح اينکه در قرآن هفت
بار کلمه حجاب استعمال شده است)] ،العراف) (۴۶ :السراء) (۴۵ :مريم) (۱۷ :الحزاب) (۵۳ :ص(۳۲ :
)فصلت) (۵ :الشورى [(۵۱ :ولي هيچکدام از آنها به معناي پوشش زنان نيست - -۲ .اگر به سياق آيه نگاه کنيم
ل :آيه خطاب به مؤمنان است نه خطاب به زنان پيامبر صلی ال عليه وسلم ،لذا خيلي متوجه مي شويم که أو ً
طبيعي است که آيه دارد براي مؤمنان تعيين تکليف مي کند ،نه براي زنان پيامبر ونه براي زنان مؤمنه ،بلکه دارد
وظيفه مؤمنان را در قبال زنان رسول خدا صلی ال عليه وسلم بيان مي کند ،لذا توجيهي ندارد که به زنان توصيه
کند كه حجاب خود را حفظ كنند .ثانيًا :آيه خاص زنان پيامبر صلی ال عليه وسلم است ،ونه همه زنان .مثالي هم که
از نهج البلغه آورده اند» :سترني عنكم جلباب الدين« )جلباب دين سبب شد شما از من باز بمانيد( ومثال )لباس
تقوی( ،مراد ايشان را برآورده نمي کند ،زيرا در اولي جلباب با قرينه لفظي »الدين« همراه است ،ودر مثال
دومي ،لباس تقوی با قرينه لفظي »تقوی« همراه است ،لذا ما آنرا به معناي مجازي تعبير نموديم ،در حالي که
جلباب درآيه أحزاب هيچ قرينه لفظي ومعنوي بهمراه ندارد.
آقاي طهماسبي در بخش ديگري از مقاله گفته اند كه “مسلمانان نخستين كه در برخي موارد و آداب زندگي ديني
مانند نماز و روزه و زكوة و حجاب كه هنوز آيه اي و دستوري نداشتند موقتًا همان آداب و دستوري را عمل می
کردند ،كه مسيحيت و يهود به نقل از رسولن خود عمل مي كردند ”.وسپس برای نمونه از روزه روز عاشوراء
وسنگسار کردن زناکار مثال آورده اند ،آنگاه اضافه کرده اند ”:بنظر مي رسد در ميان اعراب حجاز تا قبل از
اسلم حجاب وجود نداشته است ،تا آنجا كه زنان و مردان برخي از قبايل عرب در آن روزگار مناسك طواف كعبه
يآوردند ،اما نوعي از حجاب در ميان يهوديان و مسيحيان مطرح را كامل عريان و بدون هيچ پوششي به جاي م
ينمايد كه مسلمانان هم تا قبل از نزول آيات مشهور به آيات حجاب ،از همان نمونههايي كه در ميان بود ،ودور نم
يهود و مسيحيت بود پيروي كرده باشند”.
يهاي هنگام طواف بوده ،و هم آنگاه نتيجه گيري مي كنند كه “احكام قرآن ،از يكسو هم محدود كردن آن عريان
يهاي زنان عرب ،در عين حال در قرآن تساهل بيشتري نسبت به آن يها وخودنماي يبند و بار محدود كردن ب
تهايي كه در آيين يهود و مسيحيت رسم و سنت شده بوده است ،ديده مي شود”. يها و محدودي تگير سخ
مفاد اين نتيجه گيري آن است که حجاب به شکل امروزي ميراث دين يهوديت و مسيحيت است ،که مسلمانان تا قبل
از نزول آيات حجاب ،از شريعت آنان پيروي مي كردند ،ولي بعد از نزول آيات حجاب ،اين سختگيريها برطرف
شد ،وزنان مسلمان اجازه يافتند ،که موها وسرهايشان را بيرون کنند!!!
البته ايرادی ندارد که حجاب در اسلم ميراث دين يهوديت و مسيحيت باشد ،چرا که اين امر بيانگر اين است که
اين سه دين توحيدی ،در اصل منشأ واحدی دارند ،ولی نتيجه گيري ايشان چند اشکال دارد:
أول اينکه :اين نتيجه گيري مبني بر حدس وگمان است ،ونه دليل تاريخي مستند .وطبق فرموده قرآن حدس و
گمان انسان را به حق نمي رساند.
دوم اينکه :ايشان ازتاريخ طبري نقل کرده اند که روزه ي عاشوراء در نزد يهوديان رايج بوده ،ورسول اکرم
صلی ال عليه وسلم آنرا تأييد کرده ،وياران خود را به گرفتن روزه آنروز امر فرمودند .ولي مگر خيلي مشکل بود
که آقاي طهماسبي براي اثبات پيروي مسلمانان از يهوديان ومسيحيان در مسئله حجاب ،بمانند روزه ي عاشوراء،
دليلي ،مدرکي ،روايتي ،حديثي و… ازتاريخ طبری يا کتب تاريخي ديگر يا سيره پيامبر ارائه دهند ،تا معلوم کنند
که نتيجه گيری شان مستند ومستدل است ،وخواننده متقاعد شودکه اين اتفاق واقعًا افتاده است؟ البته قاعدتًا آقاي
طهماسبي نبايد به تاريخ طبري استناد نمايند ،چرا که تاريخ طبري هم محصول قرن سوم وچهارم در زمان
ن فقهي ،فلسفي ،كلمي ،عرفاني و… بيشتر متناسب با ساختاِر عباسيان است ،وبگفته خود ايشان همه متو ِ
امپراطوري اسلمي شكل گرفته است ،و نه آنچه قبل در حجاز و در زمان پيامبر به عنوان اسلم مطرح شده
است!!!
سوم اينکه :اگر آنطور که آقای طهماسبی می گويند که قرآن کريم در مسئله حجاب تساهل بيشتري نسبت به
يهاي آيين يهود ومسيحيت بخرج داده است ،بايد در مقام امتنان در خلل آيات حجاب يا در آيات ديگر، تگير سخ
لاقل به آن اشاره ای شده باشد ،در حالی که هيچ اشاره ای به اين مطلب نشده است.
برای مثال خداوند در سوره انعام از آيه ۱۴۲تا آيه ،۱۴۶بر مؤمنان منت می نهد که به خاطر طغيان و سرکشی
يهوديان ،خوردن گوشت برخی از حيوانات را بر آنها حرام کرده بود ،ولی خوردن گوشت همان حيوانات را برای
ل اشارهمسلمانان حلل کرده است)از باب تخفيف وتسهيل( ،در حالی که درقرآن در باره حجاب به اين مسئله اص ً
ای نشده است.
تهايي را برای زن ايجاد می کند ،که اسلم ي ها و محدودي
تگير چهارم اينکه :مگر حجاب به شکل فعلی چه سخ
بخواهد آنرا آسان تر نمايد؟ اينکه زن برای عرض اندام وخودنمايي در مقابل ديگران ،دو ساعت مقابل آينه با انواع
لوازم آرايش وكرم وماتيك وپودر و…كشتي بگيرد ،مشکل تر است ،يا انداختن يک روسری بر روی سر؟
نقد اصل چهارم :آقاي طماسبي در اصل چهارم مدعي شده اند که ” :از بررسي آيات قرآن و با توجه به شرايط
ت شدهاي نداشته است يآيد كه لباس براي زنان ،يك شكل ويژهي تثبي زماني ومكاني حجاز در هنگام بعثت چنين برم
تها يتوانسته اين موقعي ن متفاوت .همچنين مهمترين كسي كه م بلكه بستگي داشته به موقعيت زنان در برابر مردا ِ
يتوان را تشخيص داده و متناسب باآن ،جاذبههاي جنسي خود را پوشيده نگاه دارد ،خود زن بوده است .بنا براين م
گفت كه پوشش براي زن امري نسبي بوده است و هنوز هم مي تواند باشد!!”
آنگاه در پي نوشت مقاله افزوده اند :امروز كه در افغانستان حكومت طالبان رخت بربسته ورفته و حجاب براي
يبينند از برقع استفاده كنند زنان آزاد است ،بازهم شايد حدود نود درصد زنان افغان درآن وليت خود را ناگزير م
يكنند تا از گزند اين وآن و از نگاه هيِز مردان محفوظ بمانند در حالي كه برخي از همان زنان وقتي به اروپا سفر م
يكنند زيرا موردي براي آزار ديدن از يكنند حتی از روسري هم استفاده نم و در شهرهاي اروپايي رفت وآمد م
نگونه نگاه وجود ندارد!! آ
-۱هنوزبراي من مشخص نيست که آقاي طهماسبي از کجا وچگونه وبر اساس کدام مرجع وکتاب تاريخي معتبر يا
غير معتبر ،شرايط زماني ومكاني حجاز در هنگام بعثت را بررسي كرده وبه آن دست يافته اند ،وآنگاه به چنين
نتايج درخشاني رسيده اند؟ -۲من هم با آقاي طهماسبي موافقم که قرآن کريم براي زنان ،يك شكل ويژهي تثبي
ت
ن متفاوت ،واين بدان شدهاي از لباس را تعيين نكرده است ،بلكه بستگي داشته به موقعيت زنان در برابر مردا ِ
معناست که حجاب زن در مقابل مردان نامحرم ،باحجاب زن در مقابل مردان محرم ،وزنان همجنس وشوهر
تفاوت دارد ،همچنين قرآن کريم شکل ،نوع ،جنس ،رنگ وپارچه خاصي را براي حجاب زنان تعيين نکرده است،
ولي در آيه نور وأحزاب چار چوب و معيار براي حجاب تعيين کرده است ،يعني حجاب بايد بدن زن را بپوشاند،
در عين اينکه تنگ وتحريک کننده نباشد.
تها را تشخيص داده وجاذبههاي جنسي خود را پوشيده نگاه دارد ،ودر يتوانسته اين موقعي
اما اينکه “خود زن م
نتيجه پوشش براي زن امري نسبي بوده است و هنوز هم مي تواند باشد” .درست به نظر نمي رسد ،زيرا:
تها را تشخيص داده ،وجاذبههاي جنسي خود را پوشيده نگاه دارد ،ديگرچه يتوانسته اين موقعي
أ -اگر خود زن م
نيازي به نزول آيات حجاب وجود داشت؟
ب -از آيات قرآني فهميده مي شود که شدت و ضعف حجاب زن ،هم بستگي به کساني دارد که خود زن در مقابل
آنها ظاهر مي شود ،وهم بستگي به شرايط سني زن دارد.
لْرَبِة غْيِر ُأْوِلي ا ِْ
براي مثال در مقابل مردان محرم وزنان همجنس وحتی مرداني که بهر دليلي ميل جنسي ندارند) َ
ل( ،قرآن کريم حجاب را آسان گرفته است ]النور [۳۱ :وهمچنين از لحاظ سني براي پيرزناني که از جا ِِمنَ الّر َ
ازدواج قطع اميد کرده اند ،وکسي به آنها به چشم طمع نگاه نمي کند ،نيز آسان گرفته است ]النور[۶۰ :
ولي بر خلف ادعاي آقاي طهماسبي حجاب به شرايط زماني ومكاني بستگي ندارد ،يعني اينطور نيست که حجاب
ل درافغانستان واجب باشد ،اما در اروپا نه ،يا در زمان پيامبر صلی ال عليه وسلم واجب باشد ،ودر زمان ما نه. مث ً
آقاي طهماسبي براي اثبات نسبي بودن حجاب ،وتأثر آن به شرايط زماني ومكاني ،در پي نوشت مقاله شان به
حجاب زنان افغانستان اشاره کرده اند ،وتأکيد نموده اند که برقع زنان افغان بخاطر اين است که از گزند نگاه هيِز
يكنند و در شهرهاي اروپايي رفت مردان محفوظ بمانند در حالي كه برخي از همان زنان وقتي به اروپا سفر م
نگونه نگاه وجود ندارد!! يكنند زيرا موردي براي آزار ديدن از آ يكنند حتی از روسري هم استفاده نم وآمد م
البته من نمي دانم كه آقاي طهماسبي خودشان به اروپا يا امريکا سفر کرده اند يا نه؟ البته چندان هم لزومي ندارد که
سفر کرده باشند )نگارنده هم سفر نکرده است( ،دنياي امروز کوچکتر از آن است که نياز به سفر باشد ،کافي است
در صفحه انترنت در سايت گوگل کلمه rapeيعني تجاوز جنسي يا زناي به عنف ،يا عبارت rape statisticيعني
آمار تجاوز جنسي را تايپ کنند و منتظر نتيجه بمانند ،تا با سيل نتايج تکان دهنده در اروپا وامريکا مواجه
شوند.براي راحتی خوانندگان عزيز من فقط آدرس سه سايت را در اينجا ذکر مي کنم:
http://www.paralumun.com/issuesrapestats.htm
http://thehathorlegacy.info/rape-statistics
http://www.ibiblio.org/rcip//stats.html
اشتباه بسياري از ما آنجاست که فکر مي کنيم ،اگر زنان بي حجاب باشند ،پس از مدتي بي حجابي بصورت عادي
در مي آيد ،و ديگر کسي نگاه هيز به زنها نمي کند ،وهمه برادروار و خواهروار در کنار هم زندگي مي کنند!!
ولي با وجود حجاب ،عطش زن ومرد نسبت به هم زيادتر مي شود ،و امنيت زنان به مخاطره مي افتد.
اين طرز تفکر هم از لحاظ تئوري نادرست است ،وهم از لحاظ عملي.
از لحاظ تئوري نادرست است ،چون غريزه جنسي در انسان بطور غير ارادي نسبت به جنس مخالف حساس است،
وهر چه نزديکي بين و زن و مرد زيادتر مي شود ،و پرده ها کنارتر مي رود ،عطش جنسي انسان زيادتر مي
گردد ،بعبارتي غريزه جنسي بسان آب درياست ،که هر چه بيشتر نوشيده مي شود ،تشنگي انسان بيشتر مي شود،
در واقع ايندو با هم رابطه مستقيم دارند.
بنابراين امکان ندارد ،بي حجابي در جامعه براي مردم عادي شود ،مگر اينکه همه زنان و مردان خود را عقيم
نمايند ،و غريزه حنسي خود را ريشه کن سازند.
از لحاظ عملي هم نادرست است ،چرا که تجربه کشورهايي که بي حجابي در آنجا ممنوعيتي ندارد ،ثابت کرده
است که بي حجابي و عرياني نه تنها از نگاه هيز مردان نکاسته است ،بلکه منجر به تجاوزات جنسي در سطح
وسيع گرديده است ،اگر در ايران يا افغانستان بقول آقاي طهماسبي نگاههاي هيز و آزار دهنده مردان وجود دارد،
در آنجا نه تنها نگاههاي آزار دهنده ،بلکه تجاوزهاي آزار دهنده مردان وجود دارد.
در يکي از سايتهاي بال ،بر طبق آمار وزارت دادگستري امريکا آمده بود که هر دو دقيقه يک زن در امريکا مورد
تجاوز جنسي قرار مي گيرد ،يک زن امريکايي در طول زندگيش ۲۵ ،تا ۲۶درصد احتمال دارد که مورد تجاوز
قرار گيرد) ۱از ،(۴طبق برآورد اف بي آي )پليس فدرال امريکا( تنها %۳۷از کساني که مورد تجاوز جنسي
قرار مي گيرند ،به پليس گزارش مي کنند ،وبقيه يا آنرا مسئله شخصي مي دانند ،ويا ترجيح مي دهند از ترس
حملت انتقامجويانه سکوت کنند).بعبارت ديگر آمار واقعي سه برابر اين رقم است ،يعني هر دو دقيقه ۶نفر يا هر
دقيقه ۳نفر(
چند سال پيش در خبرها خواندم که در امريکا براي کاهش تجاوزات جنسي وامنيت بيشتر زنان ،بعضي ازشرکتها
آدمکهاي پلستيکي بشکل مرد ساخته اند ،وزنهايي که مي خواهند شبها دير وقت به تنهايي از خانه خارج شوند،
آنرا پراز باد مي کنند ،وبر روي صندلي بغل در اتومبيل مي نشانند ،تا ديگران از بيرون فکر کنند که مردي همراه
اوست ،و کسي به او تعرض نکند.
در اينجا لزم است براي روشن شدن مطلب به يک نکته مهم در باره آمارهاي بال اشاره کنم وآن تفاوت ميان زنا
و تجاوز جنسي در عرف غرب است ،به عبارت ديگر آمار بال ،آمار حوادث زنا در امريکا نيست) ،آمار زنا از
حد وحساب خارج است( ،بلکه آمار تجاوز جنسي )زناي با زور( است.
از ديدگاه حقوقي در غرب ،تجاوز جنسي ) (rapeبه آن عمل جنسي گفته مي شود که بدون رضايت يکي از طرفين
ن شوهر داري با رضايت خود با مرد صورت گيرد ،حتی اگر طرفين زن وشوهر باشند .به زبان ديگر؛ اگر ز ِ
ديگري ارتباط جنسي برقرار کند ،اينکار قانونًا جرم محسوب نمي شود ،وحتی شوهر يا پدر آن زن قانوناً حق
اعتراض ندارند ،چون با رضايت طرفين صورت گرفته است.
عکس اين قضيه هم صادق است ،يعني اگر شوهري بدون رضايت همسرش ،با او ارتباط جنسي برقرار کند،
اينکار او تجاوز جنسي ) (rapeمحسوب مي شود ،و زن قانونًا مي تواند در دادگاه به اتهام تجاوز جنسي ،بر عليه
شوهر خود شکايت کند .وهمينطور شوهر .به همين خاطر درصدي از آمارهاي تجاوز جنسي در غرب ،مربوط به
همين مورد است.
شايد بگوييد در کشور ما هم تجاوز جنسي وجود دارد ،اما دولت آمار نمي دهد!
بله درست است ،ولي سؤال اينجاست که اين تجاوزات جنسي بيشتر دامن چه کساني را مي گيرد؟ آيا بيشتر دامن
زنان ودختران کم حجابي که در کنار خيابانها ايستاده ،وبا ترمز زدن هر خودرو سواري ،سوار آن مي شوند ،يا
دامن زنان با وقار وبا حجابي که با عفت وپاکدامني خود ،راه تجاوز را بر تجاوز گران بسته اند؟
با اين حساب آيا مي توان ادعا کرد که بي حجابي براي زنان غربي آزادي وامنيت به ارمغان آورده ،وحجاب براي
زنان ما محدوديت ،ناامني ونگاه آزار دهنده هيِز مردان؟ آيا ما چنين نوع آزادي را براي زنان ،دختران
وخواهرانمان مي پسنديم؟
آزادي زن مرا به ياد گفته ي يکي از فرهيخگان انداخت ،که گفته بود :کساني که داعيه آزادي زن را سر مي دهند،
در واقع نه بدنبال آزادي زن ،بلکه بدنبال آزادي رسيدن به زن هستند.
اين نقد نامه را با اين دعا تمام می کنم:
ل وارزقنا اجتنابه .آمين
إللهم أرنا الشياء كما هي ،وأرنا الحق حقًا وارزقنا اتباعه ،وأرنا الباطل باط ً
پروردگارا! اشياء را آنچنان که هست به ما نشان بده ،وحق را به ما نشان بده ،وپيروی آن را روزيمان کن ،و باطل
را به ما نشان بده و دوری از آن را روزيمان بگردان.
جوابیه آقای طهماسبی
سلم آقای سيد احمد هاشمی :آنچه در باره ی مقاله ی »کند و کاوی در مسئله حجاب« نوشته بوديد ،به دقت
خواندم ،چندين بار .بعد هم به دليلی که همينجا خواهم نوشت ترديد داشتم که پاسخی در برابر نوشته ی شما بنويسم
يانه ،به ويژه اينکه سفری هم در پيش بود و مدتی دور از شهر و ديار خود بودم .اما به هرحال بر اين گمانه هستم
که شما هم دغدغه ی دين داريد ،دغدغه ی سلمت روانی جامعه ی اسلمی و مسلمانان را داريد ،و علوه بر آن
رشته ی علوم قرآنی را در سطح عالی گذرانيده ايد و حتما از دانش بيشتری نسبت به بسياری از مدعيان دين
برخوردار هستيد ،همين است که نوشته ی شما ارج می نهم و بر ترديدم فائق می شوم که آن دقت و زحمت را که
در نوشتن نقدی بر مقاله ی من داشته ايد بی پاسخ نگذارم .اما ترديدم در نوشتن ،يا ننوشتن ،از اين رو بود که در
تاريخ دينی ما» ،نقد« جايی نداشته است .مضمون »نقد« در ادب و فرهنگ ما معياري دارد ،از اين دست كه سره
يها را آينه باشد تا نويسنده يا خواننده ی متنشها و نادرست
يها را اعتباري ببخشد و لغز
از ناسره بازنمايد ،درست
مورد نقد ،نکات قوت و ضعف متن را تشخيص دهد .يعني كه تفاوتي هست ميان »نقد« و »نفی«.درست تر اينکه،
دفاع و حمله ،به سبک عالمان علم کلم که در ميان دينداران رايج است ،با مفهوم »نقد« متفاوت است .عالمان دينی
ما ،اغلب وظيفه ی شرعی خود می دانند که به هر تقدير از مضامين دينی که به آن اعتقاد يافته اند دفاع کنند .اين
گونه دفاع کردن به ويژه در روزگاران گذشته در برابر اديان ديگر صورت می گرفت .اگر عالم دينی اسلمی
تورات يا انجيل را مورد مطالعه قرار می داد صرفا برای آن بود تا نکته های منفی و تحريفات احتمالی آن را
کشف و برمل کند تا تاييدی بر حقانيت اسلم و باطل بودن ديگر اديان بيابد .معمول در متون اسلمی گذشته نمی
بينيد که عالمی اسلمی و اهل کلم ،نقدی )به معنای واقعی نقد( از ديگر کتب وحيانی به دست داده باشد].[۱شايد
همين باشد که اهل کلم اغلب نه تنها نقد پذير نيستند که از نقد درست مطالب ديگران هم طفره می روند و احتمال
به همين دليل است که در گذشته واژه ی »نقد« در عرصه ی مضامين دينی و کلمی کاربردی نداشته است و تنها
در عرصه ی ادبيات و شعر مورد استفاده قرار می گرفته است مانند کتاب »نقدالشعر« که در بلغت و صنايع
بديعی زبان عرب توسط قدامه نوشته شده است.به تعبير ديگر ،به گمان من ،برای نقد درست و علمی ،ابتدا ناگزير
هستيم تا آنجا که برای ما مقدور است مضامين مورد نقد را به مثابه ی امری پژوهشی و انسانی مورد تامل قرار
دهيم و حب و بغض ناشی از اعتقادات و باورهای دينی را که داريم در اين کار کمتر دخالت دهيم .اما آنجا که
يها ،و جامهي ديگران سياه اعتقادات و باورهای از پيش ساخته خود را به ميانه ی نقد می افکند ،طبعا پيش داور
يآورد و نه آشتي ،نه كردن و دلق خود ازرق نمودن ،پديد می آيد و اين نه نقد است ،نه بشارت و انذار .نه مهر م
هدايت و نه صلح .و بسا كه ايمان آدمي را به پاكي و صداقت هم از ميان بردارد .مگر آتش زنهي فتنهها و
تها و نبردها چيزهايي از همين دست نيست؟ مگر جنگ های صليبی ميان مسلمانان و مسيحيت ريشه در خصوم
همين تحقير کردن های متقابل نداشت؟برای عزيزی نوشته بودم هيچ انديشيده ای چرا خدايی که در متن مقدس
برتر از چارچوب ذهنی آدميان توصيف شده ،در ذهن و خيال بسياری از ما مسلمانان به گونه ی خدايی تعٌين يافته،
شخصی شده ،و حتی با خصلت های روانی انسان واره طرح می شود؟ اين آيا برای مسلط شدن بر معبود و برای
به تملک درآوردن خداوند نيست؟ برای اين نيست که اول خداوند را مطيع خود کرده باشيم و سپس با پشتوانه ای
قدسی ،ديگران را به اطاعت خويش واداريم؟همين است که نقد کلم ديگران کار آسانی نيست ،شرح صدر می
خواهد ،دقت و تواضع علمی می طلبد ،اما دشمني پديد آوردن چه آسان است ،نه بردباري ،نه حوصلهي شنيدن
يخواهد نه ظرافت در گفتن.به گمان من و تا آنجا که من از چند و چون »نقد« می دانم ،نوشته ی شما با همه ی م
نکات مثبتی برای آن قايل هستم ،چندان هم با معيارهای نقد همخوانی ندارد .اگر فرض را بر اين بگذاريم که همه
ی آنچه شما در باره ی عيوب مقاله ی من نوشته ايد واقعا درست باشد آيا هيچ نقطه قوتی در آن مقاله نيست؟ آيا من
واقعا مغرضانه آن را نوشته ام؟ ترديدم در نوشتن و ننوشتن از همين جهت بود .اما اکنون فکر می کنم بی مناسبت
نباشد به چند نکته ،و فقط چند نکته در باره ی نوشته ی شما اشاره کنم.
-۱اين مقاله را حدود سه يا چهار سال پيش در پاسخ به نشريه پيام هاجر نوشته بودم و آن گونه که شما نوشته ايد
در واکنش اخير به عملکرد نيروی انتظامی نبوده است .از همان زمان هم در سايت های مختلف و برخی نشريات
ديگر منتشر شده است .با يک جستجوی ساده در گوگل سوابق و وسعت انتشار آن را می توانيد ببينيد.
-۲هنوز هم غير از متن قرآن هيچ متن مکتوب مستند ديگری که مربوط به قبل از دوره بنی عباس و به ويژه
مربوط به زمان بعثت باشد سراغ ندارم)من سراغ ندارم اينکه واقعا هست يا نيست خدا عالم است( معلقات عشر يا
به گفته ی برخی پژوهشگران ديگر ،معلقات سبع هم که شما به عنوان اسناد مکتوب قبل از اسلم به آن اشاره کرده
ايد آن گونه نيست که اصل آن مکتوبات روزگار جاهلی در دست رس باشد ،هيچ موزه ای هم سراغ ندارم که آن
معلقات را داشته باشد .بلکه همه مبتنی بر روايات کسانی همچون ابوالفرج اصفهانی و ديگران است .همين امر
سبب شده تا برخی پژوهشگران عرب همه ی آن اشعار را جعلی بشمارند .البته من به دليلی زبان شناختی ،برخی
از اين اشعار را واقعا مربوط به قبل از اسلم می دانم به ويژه اشعار کسانی چون زهير و عنتره .همچنين در
نخستين کتاب هايی که در باره زندگی پيامبر تدوين شده است و به روزگار ما رسيده گاه وقايعی مکتوب است که
نه با متن قرآن سازگار است و نه با عقل ،به عنوان مثال نگاه کنيد به باب شانزدهم »در معراج پيامبر« در کتاب
محمدبن اسحاق )متوفی به سال (۱۵۰در روايات اين کتاب نه می توان به ديده قبول و نه به ديده رد نگريست بلکه
نياز به نقدی جدی و اساسی دارد تا درست از نادرست و سره از ناسره باز نموده شود.
-۳در باره تفاوت ميان روزگار صدر اسلم و روزگار امپراطوری بنی عباس ،اتفاقا اکثر نوشته های اخير من که
در سايت هم منتشر می شود در هرکدام به نحوی به همين مسئله پرداخته ام .به ويژه نگاه کنيد به بخش سوم از
»تاملی در معنا شناسی متن مقدس« که با ذکر چند نمونه نيز همراه است .در بخش های اول و دوم همان مقالت به
دگرگونی معناها با ذکر مثال اشاره کرده ام.
-۴در مقاله ی حجاب ،منظورم از »شناخت معيارهاي زباني زمان بعثت« صرفا بسنده نمودن به همه ی آن چيزی
نيست که علمای لغت و تفسير گفته اند ،اين درست است که ما بی نياز از اين کتب لغت نيستيم اما اين بسنده نيست
بلکه هر متنی خواه ناخواه می تواند آيينه ی روزگاری باشد که در آن تدوين شده است ،همچنين شناخت زبان هر
دوره ای و حتی شناخت نسبی زبان قرآن ،با امکاناتی ديگر هم ميسر می شود ،از جمله امکاناتی که زبانشناسی
جديد به ويژه » زبانشناسی در زمانی«) )diachronicدر اختيار پژوهشگر قرار می دهد تا بتواند تحولت تاريخی
زبان )اعم از هر زبانی( را تشخيص دهد .يکی از شايسته ترين مردانی که قبل در اين راه گام موثری برداشته
است مرحوم ايزتسو بود که برخی از واژگان کليدی قرآن را با همين امکانات زبانشناسی مورد تحقيق و پژوهش
قرار داد و چندين کتاب در اين زمينه منتشر کرد .اشاره به اين نکته نيز ضروری به نظر می رسد که زبان دانی
غير از زبان شناسی است .ممکن است کسی زبان عربی را خوب بداند و بر قواعد صرف و نحو زبان عرب هم
مسلط باشد اما اين به معنای زبانشناسی نيست.
-۵اشتراک لفظی ميان الفاظ قرآن در روزگار بعثت ،با همان الفاظ در روزگار عباسيان ،دليلی بر اشتراک معنايی
نيست .واژگان متن مقدس به دليل اهميتی که در نزد همگان دارد ،ممکن است به لحاظ آوايی و فنوتيک زبان تغير
نکند ،اما يک پژوهش نسبتا ساده می تواند نشان دهد که معنای بسياری از اين واژگان متناسب با تغيرات ساختاری
که در جوامع رخ می دهد تغير می کند .به عنوان مثال نگاه کنيد به واژگان »صراط«» ،عقل«» ،روح«» ،نفس«،
»حدود«» ،قسط« و برخی واژگان ديگر که شرح هرکدام را در بخش فرهنگ واژگان آورده ام.
-۶به گمان من انصاف در پژوهش ،يکی هم اين است که پژوهشگر در باره ی يافته های خود حکم قطعی صادر
نکند .زيرا حکم قطعی صادر کردن به معنای بستن يا مسدود کردن افق های تازه ی انديشه است .همچنين حکم
قطعی در يافته های پژوهشی ،معنای ديگرش شايد اين باشد که» :اين است و جز اين نيست« در چنين وضعيتی،
ناگزير می بايد يافته های ديگران را که مخالف با يافته های ما باشد ،تخطئه کرد و مردود شمرد .و بسا جدال ها و
نبردها که برخاسته از همين احکام قطعی باشد .بر همين گمانه بوده ام و هستم که در يافته هايی که دارم ،معمول
از اصطلحات »احتمال«» ،شايد«» ،به نظر می رسد« استفاده می کنم و آنجا که سخنم برای خودم قريب به يقين
باشد »بسی محتمل است« را می آورم .اما شما به اين رويکرد اشکال وارد کرده و نوشته ايد که»:طبق فرموده
قرآن حدس و گمان انسان را به حق نمي رساند« دوست دارم به اين نکته اشاره کنم که نه هر حدس و گمانی ،و
شما احتمال بهتر از من می دانيد که »ظن« متناسب با شرايط نفسانی و نيت قلبی صاحب ظن ،می تواند منفی يا
مثبت باشد .برای کسی که خدا و قيامت و آخرت را به ظن و گمان نفی کند و ناديده بگيرد آمده است »ان الظن ل
يغنی من الحق شيأ«] [۲و برای کسی که با صبوری و فروتنی به آينده ای روشن و استوار اميد بسته باشد و ظن و
گمان ملقات با پروردگار را داشته باشد آمده است»:الذين يظنون انهم ملقوا ربهم وانهم اليه راجعون«][۳
-۷در مقاله توضيح داده بودم که واژه ی »حجاب« به پرده ای گفته می شد که بر درگاه خانه ها می آويختند و در
قرآن اين واژه برای پوشش زنان به کار گرفته نشده است .بنا بر اين منظور شما را از اين نوشته متوجه نشدم که):
ايشان )طهماسبی( حجاب را پوشش زنان تصور کرده اند ،در حالي که در هيچ جاي قرآن حجاب به معناي پوشش
زنان نيامده است ،توضيح اينکه در قرآن هفت بار کلمه حجاب استعمال شده است)] ،العراف) (۴۶ :السراء:
) (۴۵مريم) (۱۷ :الحزاب) (۵۳ :ص) (۳۲ :فصلت) (۵ :الشورى [(۵۱ :ولي هيچکدام از آنها به معناي پوشش
زنان نيست .حجاب درلغت -همانطور که خود ايشان هم اشاره کرده اند -بمعناي ساتر يا پرده است ،و در قرآن
كريم در هر هفت مورد ،بدين معنا استفاده شده است ،اما اين که چرا ما کلمه حجاب را به عنوان پوشش زن استفاده
مي کنيم ،علتش اين است که اين يک معناي اصطلحي است ،که با معناي لغويش بي ارتباط نيست ،يعني همانطور
که پرده يا ساتر چيزي را مي پوشاند ،پوشش زن هم او را از ديد نامحرمان مي پوشاند(
-۸در مورد واژه »جلباب« در مقاله آورده بودم که]:واژه جلباب از ريشه ي »جلب« است ،جلب يعني كسي را از
راهي كه مي رود باز داشتن و به راه ديگري كشاندن .و شايد جلباب در اين جا تركيبي از لباس و همچنين نوع
رفتار زنان باشد به گونه اي كه نگاه بينند را از جاذبه هاي زنانه و جنسيت باز بدارد .به تعبير ديگر ،واژه
»جلباب« صرفا به پوششي از نوع مادي آن گفته نمي شود ،مانند هنگامي كه مي گوييم »لباس تقوي« در اين
تركيب منظور از »لباس تقوي« انواع پيراهن و ديگر پوشيدني ها نيست بلكه نوع رفتار و نگاه مطرح است مانند
آنچه در رساله ي پولس مي بينيم[…:اشکالی که بر اين بخش وارد دانسته ايد اينکه):قاعده اي وجود دارد مبني بر
اينکه تا زماني که معناي حقيقي يک لفظ قابل درک و فهم است ،نيازي نيست به معني مجازي آن متوسل شويم،
ل وقتي به کسي مي گوييم )لباس بپوش( منظورمان از لباس ،همان لباس مادي معروف است ،ونيازي نيست مث ً
لباس را در معناي مجازي آن فرض کنيم ،مگر اينکه قرينه اي وجود داشته باشد .ولي وقتي به کسي مي گوييم
)لباس تقوی بپوش( در اينجا منطقي به نظر نمي رسد که منظورمان لباس مادي معروف باشد ،چون لباسي بنام
تقوی براي پوشيدن وجود ندارد ،اينجاست که مجبوريم معني مجازي لباس را در نظر بگيريم)…(.حال سؤال اين
است که ايشان)طهماسبی( با استفاده از کدام قرينه لفظي يا معنوي برداشت کرده اند که جلباب صرفا به پوششي از
نوع مادي آن گفته نمي شود بلكه منظور نوع رفتار ونگاه است؟(.برای توضيح بی مناسبت نخواهد بود که به آيه
۱۸۷سوره بقره نگاه کنيد و اين قسمت که خطاب به مردان می گويد»هن لباس لکم و انتم لباس لهن« واژه لباس
ظاهرا بدون قرينه ی لفظی آمده است.
-۹در مورد آن اشتباه لغوی که واژه » اربه« را از ريشه »ريب« گرفته بودم ،می پذيرم که اشتباهی لغوی
صورت گرفته بود .اين به معنای ندانستن زبان نيست ،اگر چه خود را علمه نمی دانم و چندان هم عربی دان نيستم
اما هرکسی با هراندازه اطلعات بيش از اين هم از اين گونه اشتباهات لفظی می تواند داشته باشد و کاشکی می
توانستم اشاره ی شما را به اين نکته تذکری مشفقانه تلقی کنم و نه عيب جويی .در عين حال بيان اين نکته را بی
مناسبت نمی دانم که اين اشتباه ،کليت مطلب را تغير نمی دهد)البته در اين متن و با توجه به فرعی بودن موضوع
نسبت به اصل(
**********************
آنچه در اين نامه نوشتم نقدی بر نوشته ی شما نيست که آن خود مهتاب شبی خواهد و آسوده سری ،تنها به سبب
اصرار محمد عزيز که شما را نيز به نوشتن اين نقد تحريض کرده بود ،و برای روشن شدن چند نکته بود که
بيشتر به نوشته های خودم مربوط می شد .اميد دارم سعی شما با حسن ظن نيز همراه شود.
زنده باشيد :علی طهماسبی ،دوشنبه نوزدهم شهريور ۱۳۸۶مشهد
چند توضیح:
آنچه تا اينجا مطاله نموديد مربوط به جوابيه آقای طهماسبی بود .در اينجا لزم می دانم که از جناب آقای علی
طهماسبی که علی رغم مشغوليتهای خود ،زحمت نوشتن اين جوابيه را کشيده اند ،تشکر کنم ،وجسارتًا از ايشان
کسب اجازه نموده ودر باره جوابيه شان توضيحاتی عرض نمايم ،باشد که اين توضيحات قدمی در راه نزديک تر
شدن ديدگاههای طرفين باشد ،ونه ديواری برای دورشدن.
۱-فرموده بودند“ :که اهل کلم اغلب نه تنها نقد پذير نيستند که از نقد درست مطالب ديگران هم طفره می روند و
احتمال به همين دليل است که در گذشته واژه ی »نقد« در عرصه ی مضامين دينی و کلمی کاربردی نداشته
است” .توضيحًا بايد عرض کنم که در تاريخ اسلم نقد به عاليترين مفهوم خود در بين مسلمين رواج داشته است،
بعنوان مثال در زمان مأمون خليفه عباسی -آنطور که ويل دورانت در تاريخ تمدن می گويد -مرکزی بنام ” بيت
الحكمة ” برای ترجمه ی كتابهاي سرياني ،يوناني ،پهلوي وسانسكريتي تأسيس گرديد .مسلمانان محتويات اين
کتابها را با اعتماد براعتقادات اسلمی خود نقد وغربال نمودند ،يعنی جنبه های مفيد آن را گرفتند ،و جنبه های
شرک آميز آنرا کنار گذاشتند ،و آنقدر در اين دو زمينه پيش رفتندکه بوعلی سينا و فارابی وديگران را به جهان
تقديم نمودند .با اين حساب اين عبارت ايشان که )عالمان دينی ما ،اغلب وظيفه ی شرعی خود می دانند که به هر
تقدير از مضامين دينی که به آن اعتقاد يافته اند دفاع کنند .اين گونه دفاع کردن به ويژه در روزگاران گذشته در
برابر اديان ديگر صورت می گرفت .اگر عالم دينی اسلمی تورات يا انجيل را مورد مطالعه قرار می داد صرفا
برای آن بود تا نکته های منفی و تحريفات احتمالی آن را کشف و برمل کند تا تاييدی بر حقانيت اسلم و باطل
بودن ديگر اديان بيابد( شايد مورد داشته باشد ،اما عموميت دادن به آن چندان منصفانه بنظر نمی آيد .وانگهی وقتی
اعتقادات انسان مورد تاخت وتاز قرار می گيرد ،ومهاجم به خود حق حمله را می دهد ،حق طبيعی و مسلم هر
انسان است تا از خود دفاع کند .سپس ايشان نقد درست و علمی را اينچنين معرفی نموده اند”:به گمان من ،برای نقد
درست و علمی ،ابتدا ناگزير هستيم تا آنجا که برای ما مقدور است مضامين مورد نقد را به مثابه ی امری پژوهشی
و انسانی مورد تامل قرار دهيم و حب و بغض ناشی از اعتقادات و باورهای دينی را که داريم در اين کار کمتر
يها،دخالت دهيم .اما آنجا که اعتقادات و باورهای از پيش ساخته خود را به ميانه ی نقد می افکند ،طبعا پيش داور
و جامهي ديگران سياه كردن و دلق خود ازرق نمودن ،پديد می آيد و اين نه نقد است ،نه بشارت و انذار ”.با
عرض معذرت بايد عرض کنم که اين سخن بيشتر ايده آليستی)آرمانگرايانه( است تا رئاليستی)واقعگرايانه( ،اين
عمل نه مقدور است ونه ممکن ،زيرا که لزمه اش آن است که انسان از جلد خود بيرون آيد ،و صاف و بي آليش
وبدور از تأثيرات خارجی ،وتداعيات ذهنی ،ورسوبات باورهای پيشين ،قضايا را تجزيه وتحليل وبررسی کند ،که
ل ُفرَمت کند ،وتمام
اين امر ممکن نيست مگر اينکه انسان بتواند ذهن خود را مانند هارد ديسک کامپيوتر کام ً
اطلعات پيشين آنرا پاک نمايد .برای مثال خود ايشان وقتی در مقاله ی »کند و کاوی در مسئله حجاب« حجاب را
به نقد می کشند ،آيا واقعًا اعتقادات و باورهای از پيش ساخته خود را به ميانه ی نقد نمی افکنند؟ واقعيت آن است
ل خلص کند ،چرا که انسان فرزند محيط که انسان نمی تواند از باورهای پيش ساخته ذهنی ،خود را کام ً
وباورهای محيطی خود است .البته اين مسئله با نگرش تعصب آميز تفاوت دارد ،تعصب آن است که انسان علی
رغم تبيين حقيقت و برطرف شدن همه اشکالت وشبهه ها ،بدليل گوناگون بر موضع خود پافشاری نمايد ،و به
سينه ی عقل و منطق دست رد بزند ،واز قبول حقيقت سر باز زند ،که اين خصلت در هر شکلی نکوهيده است
-۲ .با وجود اينکه بنده در نقد مقاله ايشان منابع مکتوب متعددی را قبل از عصر بنی عباس إرائه داده بودم ،ولی
باز هم ايشان اصرار داشتند که) :من )طهماسبی( هنوز هم غير از متن قرآن هيچ متن مکتوب مستند ديگری که
مربوط به قبل از دوره بنی عباس و به ويژه مربوط به زمان بعثت باشد سراغ ندارم( .بعلوه در مقاله هم عرض
کرده بودم که فرض کنيم که متن مکتوبی وجود نداشته باشد ،آيا وجود خود قرآن کريم برای شناخت معيارهای
زبانی دوران بعثت کافی نيست؟ در باره کتب تاريخ و سيره ،من با ايشان موافقم که در آنها صحيح و ضعيف و
جعلی وجود دارد ،ولی اين پديده به قطعيت قرآن لطمه ای وارد نمی کند.
-۳در باره ظن و گمان بايد عرض کنم که کلمه ظن آنطور که علمای لغت می گويند از کلمات اضداد است ،که هم
بر خود و هم بر ضد خود دللت می کند ،يعنی هم بر شک و هم بر يقين دللت می کند .در آنجا که قرآن کريم ظن
ن{ ]بقرة [۴۶ :به معنای جُعو َلُقوا َرّبِهْم َوَأّنُهْم ِإَلْيِه َرا ِ ن َأّنُهم ّم َ
ظّنو َ
ن َي ُوگمان را ستايش می کند ،ومی فرمايد}:اّلِذي َ
يقين يابه معنای اميد قريب به يقين داشتن است ،ودر آنجا که ظن و گمان را نکوهش می کند و می فرمايدَ}:وَقاُلوا
ن{ ]الجاثية [۲۴ :ويا : ظّنو َ
ل َي ُ
ن ُهْم ِإ ّ
عْلٍم ِإ ْن ِ ك ِم ْل الّدْهُر َوَما َلُهم ِبَذِل َ
حَيا َوَما ُيْهِلُكَنا ِإ ّ
ت َوَن ْ
حَياُتَنا الّدْنَيا َنُمو ُ
ل َ
ي ِإ ّ
َما ِه َ
شْيئًا{ ]النجم [۲۸ :به معنای شک و حدس و ق َ حّ ن اْل َ
ل ُيْغِني ِم َن َ ظّن ال ّ ن َوِإ ّ ظّل ال ّن ِإ ّعْلٍم ِإن َيّتِبُعو َ
ن ِ
}وََما َلُهم ِبِه ِم ْ
تخمينهای مبنی بر جهل وهوی وهوس است .حال بايد ديد گمانه زنی های ايشان در زير کداميک می گنجد؟
-۴در مقاله در باره جلباب از ايشان پرسيده بودم که ):با استفاده از کدام قرينه لفظي يا معنوي برداشت کرده اند که
جلباب صرفا به پوششي از نوع مادي آن گفته نمي شود بلكه منظور نوع رفتار ونگاه است؟ (.وايشان در جواب
فرموده بودند):برای توضيح بی مناسبت نخواهد بود که به آيه ۱۸۷سوره بقره نگاه کنيد و اين قسمت که خطاب به
ن« واژه لباس ظاهرا بدون قرينه ی لفظی آمده است (.توضيحًا عرض س ّلُه ّ
س ّلُكْم َوَأنُتْم ِلَبا ٌ
ن ِلَبا ٌ
مردان می گويد»ُه ّ
کنم که لزم نيست که قرينه دائما لفظی باشد ،زيرا گاهی قرينه حالی يا معنوی است .مثل وقتی می گوييم ):علی
شير است( عليرغم اينکه هيچ قرينه لفظی وجود ندارد ،از قرينه معنوی در می يابيم که علی مانند شير حيوان
ن« نيز از همين باب است ،يعنی به قرينهس ّلُه ّ
س ّلُكْم َوَأنُتْم ِلَبا ٌ
ن ِلَبا ٌ
نيست ،بلکه فقط مانند شير شجاع استُ» .ه ّ
معنوی دريافته ايم که زن و شوهر نه از لحاظ مادی بلکه از لحاظ معنوی لباس همديگرند).برای توضيحات بيشتر
رجوع کنيد به مقاله :زن و شوهر لباس همديگرند( ،اما ظاهرا برای جلباب چنين قرينه ای وجود ندارد ،مگر اينکه
بخواهيم آيات را تفسير باطنی کنيم ،که آن مقوله ديگريست .در پايان از ايشان بابت اين جسارت پوزش می خواهم.
موفق وپيروز باشيد