Professional Documents
Culture Documents
مشهدي جعفسر و آسسيه خانسم يعنسي رسسول چشسم بسه جهان گشود .آسسيه خانسم يکسي از گريسه
کنان روضه امام حسين (ع) ،با عشق و محبتي که به مول داشت فرزند خود را بزرگ کرد
ولي بازيهاي روزگار از رسسسول ،جوانسسي خلفکار و لابالي بارآورد .بعسسد از سسسنين بيسسست و
چهار پنج سالگي ،رسول شهر و ديار خود را رها کرد و به تهران آمد .از آنجايي که رسول
آذري زبان بود در تهران بسه رسسول ترک شهرت يافست .يکسي از شبهاي دهسه اول محرم بود
و رسسول ترک دهانسش را از نجاسستي کسه خورده بود بسا آب کشيدن بسه خيال خود پاک کرد
چرا که باز مي خواست به همان هيأتي برود که شبهاي گذشته نيز در آن شرکت داشت.
ولي ايسن بار گويسا فرق مسي کرد .پسچ پسچ مسسئولن هيأت کسه بسا نيسم نگاهسي او را زيسر نظسر
داشتنسسد برايسسش ناخوشاينسسد بود .رسسسول يکسسي از قلدرهاي شروري بود کسسه حتسسي مأموران
کلنتريهاي تهران از اينکسه بخواهنسد بسا او برخورد جدي داشتسه باشنسد بيسم و هراس داشتنسد.
مي شود گفت که رسول از انجام هيچ گناهي مضايقه نکرده بود و اين به زعم هيأتي ها
کسه او در مجلسسشان بود ،گران تمام مسي شسد .بالخره يکسي از ميان آنهسا برخواسست و در
مقابسل رسسول قسد راسست کرد و در برابر لبخنسد رسسول ،از او بسا لحنسي تنسد خواسست کسه
ازمجلس بيرون رود .رسسول سساکت بود و فقسط بسا ناراحتسي بسه حرفهاي او گوش مسي داد.
خيلي ناراحست و عصسباني شسد ولي چيزي نمسي گفست .همسه جسا را سسکوت فراگرفتسه بود .بسه
گمان بعضسي هسا و طبسق عادت رسسول مسي بايسست دعوايسي راه مسي افتاد امسا او بدون هيسچ
شکايتي و با دلي شکسته آنجا را ترک کرد و رو به سوي خانه حرکت کرد .هرچند رسول
آدمي بسيار قلدر و شرور بود ولي اعتقادش به آقاامام حسين (ع) به اندازه اي بود که به
او اجازه نمسي داد تسا از خادمان حسسيني (ع) کينسه و عقده اي بسه دل بگيرد و دعوا کنسد .آن
شب نيز مثل شبهاي ديگر گذشت .صبح خيلي زود بود و هنوز شهر هياهوي روزانه خود را
شروع نکرده بود که در يکي از خانه ها باز شد و مردي بيرون آمد .از حالتش پيدا بود که
براي انجام امري عادي و روزمره نمسي رود .او بسه سسوي خانسه رسسول ترک مسي رفست .بسه
جلوي درخانه رسيد و شروع به در زدن کرد .رسول با شنيدن صداي در ،خود را به پشت
در رسساند و در را باز کرد .پشست در کسسي را مسي ديسد کسه بسه طور ناخودآگاه نمسي توانسست
از او راضسي باشسد ،بله ،حاج اکسبر ناظسم مسسئول هيأت ديشسبي بود .همان هيأتسي کسه رسسول
ديگر حق نداشت به آنجا برود .اما برخورد گرم و صميمي حاج اکبر حکايت از چيز دگيري
داشت .بعد از کلي معذرت خواهي ،از رسول خواست تا در شبهاي آينده در جلسات آنها
شرکت کند اما چرا؟ مگر چه شده؟ ناظم ديگر بيش از اين نمي خواست توضيح دهد ولي
اصرار رسول پرده از رازي عجيب برداشت.
مرحوم حاج اکسسبر ناظسسم در شسسب گذشتسسه در عالم خواب ديده بود کسسه در شسسبي تاريسسک در
صحراي کربلست .او تصميم مي گيرد که به طرف خيمه هاي امام حسين (ع) برود ولي
متوجه مي شود که سگي در حال پاسباني از آنجاست و به هيچ کس اجازه نزديسک شدن
به آن خيمه ها را نمي دهد .ناظم زماني که مي خواهد به آنجا نزديکتر شود ،سگ به او
حمله مسي کنسد .وقتسي کسه مسي خواهسد خود را از چنگال آن سسگ رهسا کنسد متوجسه منظره اي
عجيسسب مسسي شود ،بله ،چهره آن سسسگ همان چهره رسسسول ترک بود .مسسسئول پاسسسباني از
خيمسه هسا ي امام حسسين (ع) را رسسول ترک برعهده داشست .ايسن همان چيزي بود کسه در
رسسول انقلبسي عظيسم ايجاد کرد و بسه يکباره از رسسول ترک ،حربسن يزيسد رياحسي ديگري
سساخت .بله ،رسسول بسه يکباره اسسير زلف يار شده بود و ديگسر هسر چسه بر زبان مسي آورد
شهسد و شکري سسوزان بود؛ دوش وقست سسحر از غصسه نجاتسم دادنسد واندر آن ظلمست شسب
آب حياتسسم دادنسسد او از آن روز بسسه بعسسد يکسسي از شيداتريسسن و دلسسسوخته تريسسن دلداده هسسا و
ارادتمندان بسه امام حسسين (ع) مسي شود بسه گونسه اي کسه هسر سسخني کسه از او درباره آقسا
بيرون مسي آمسد ،هسر شنونده اي را گريان و منقلب مسي سساخت و از ايسن رو بسه حاج رسسول
ديوانه شهرت يافت و داستانهاي شگفت انگيزي از او نقل مي شود که ارادت او را به اين
خاندان عزيسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسز اثبات مسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسي کنسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسد.
سرانجام در شب نهم دي ماه سال 1339شمسي مصادف با پانزدهم رجب سال 1380
قمري درحالي که او حاج اکبر ناظم را بر بالين خود مي بيند با گفتن مکرر »آقام گلدي ،
آقام گلدي« روح بزرگش از بدنش خارج و به ديار باقي مي شتابد .جنازه مطهرش را در
قسسسم ،در کنار تربسسست پاک خانسسسم فاطمسسسه معصسسسومه (س) در قبرسسسستان حاج آقاي حائري
(قبرستان نو) به خاک مي سپارند .روحش همنشين ابدي موليش باد.