Professional Documents
Culture Documents
میشود
۷۹۲هجری قمری) ،شاعر و غزلسرای بزرگ قرن هشتم ایران و یکی از
بیشتر اشعار حافظ غزل میباشد و بنمایه غالب غزلیات او عشق است.
حافظ به همراه سعدی ،فردوسی و مولنا چهار رکن اصلی شعر و ادبیات
قطعه ،و تعدادی رباعیست ،تا کنون بیش از چهارصد بار به اشکال و
شیوههای گوناگون ،به زبان اصلی فارسی و دیگر زبانهای جهان بهچاپ
رسیده است .شاید تعداد نسخههای خطّی ساده یا تذهیب گردیدهٔ آن در
کتابخانههای ایران ،افغانستان ،هند ،پاکستان ،ترکیه ،و حتی کشورهای غربی
[ویرایش] تولد
در خصوص سال دقیق ولدت او بین مورخین و حافظ شناسان اختلف نظر
است .دکتر ذبیح الله صفا ولدت او را در ( ۷۲۷تاریخ ادبیات ایران) و دکتر
مدخل حافظ) .آنچه مسلم است ولدت او در اوایل قرن هشتم هجری قمری
(از جمله در کتاب مجمل فصیحی نوشته فصیح خوافی(متولد ۷۷۷ه.ق ).که
صراحتا ً این تاریخ به عنوان سال وفات خواجه قید شدهاست) .مولد او
محیالدّین عربی دیده از جهان فروپوشیده بود ،و ۵۰سال قبل ازآن (یعنی
در سال ۶۷۲هق ۱۲۷۳ -م) مولنا جللالدّین محمد بلخی (رومی) درگذشته
بود.
درباره زندگی حافظ اطلعات دقیقی در دست نیست .گفته میشود که پدر
وی بهاءالدّین نام داشته و تاجر بودهاست .حافظ کودکی بیش نبود که پدرش
] [
تعبیریاب ،و تبیینجوی است .او هیچگاه ادعای کشف و غیبگویی نکرده،
[]۱
و طینت فارسیزبانان گردیده است. طلعت
] [
غزلسرایی را باید هنری دانست ادبی ،که درخور سرود و غنا و ترانه
پردازیست.
با آنکه حافظ غزل عارفانهٔ مولنا و غزل عاشقانهٔ سعدی را پیوند زدهاست،
اول).
الفاظ ،اعلم ،مفاهیم کلیدی و ابیات دشوار حافظ ،بخش ّ
حافظ داری
نمونهای از اشعار
یاد باد آن صحبت شبها که با بحث سّر عشق و ذکر حلقهٔ
نوشینلبان ع ّ
شاق بود
پیش ازین کاین سقف سبز و طاق منظر چشم مرا ابروی جانان
سایهٔ معشوق اگر افتاد بر عاشق چه ما به او محتاج بودیم او به ما
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد دفتر نسرین و گل رازینت اوراق
بود
در دیوان حافظ کلمات و معانی دشوار فراوانی یافت میشود که هر یک
عهده دارد .به عنوان نقطهٔ شروع برای آشکارایی و درک این مفاهیم باید با
سیر ورود تدریجی آنها در ادبیات عرفانی آغاز گردیده از قرن ششم و با
آثار سنایی و عطار و دیگران آشنایی طلبید .از جملهٔ مهمترین آن ها میتوان
[ویرایش] رند
شاید کلمهای دشواریاب تر از رند در اشعار حافظ یافت نشود .کتب لغت
آنرا به عنوان زیرک ،بیباک ،لابالی ،و منکر شرح میدهند ،ولی حافظ از
همین کلمه بدمعنی ،واژه پربار و شگرفی آفریده است که شاید در دیگر
اهل کام و ناز را در کوی رندی رهروی باید جهان سوزی نه خامی
بهدست آدمی
[ویرایش] صوفی
حافظ همواره صوفی را به بدی یاد کرده ،و این به سبب ظاهرسازی و
ریاکاری صوفیان زمان او بوده است .آنان به جای آن که به راستی مردان
[]۲
و پای از سرای طبیعت که بویی از عشق نابرده به تندخویی شهرت داشتند
[]۳
بیرون نمینهادند.
ندیدم دُردنوشان
در برابر صوفی ،حافظ از درویش با نیکویی و احترام یادکرده ،و عارف را
[]۴
سالک باش
] [
گستره ،مدل ،و ابعاد تأثیر پیشینیان و همعصران بر هنر و سخن اوست .این
یگانگی ،بی نظیری ،و منحصربهفرد بودن حافظ و اینکه در چه مواردی او
از نظر یکتا بودن ،هر چند حافظ قالبهای شعری استادان پیش از خودش و
سعدی ،امیر خسرو ،خواجوی کرمانی ،و سلمان ساوجی را پیش چشم
داشته ،زبان شعری ،سبک و شیوهٔ هنری ،و نیز اوج و والیی پیامها و
[]۵
آثار پیشینیان او هم وجود دارد
تبحر حافظ در سرودن غزل بوده و با ترکیب اسلوب و شیوه شعرای پیشین
خود سبکی را بنیان نهاده که اگر چه پیرو سبک عراقی است اما با تمایز
ویژه به نام خود او شهرت دارد .برخی از حافظ پژوهان شعر او را پایه گذار
سبک هندی میدانند که ویژگی اصلی آن استقلل نسبی ابیات یک غزل است
] [
بنا به ماهیّت و طبیعتش ،شعر حافظ شرحطلب است .این امر ،به هیچ وجه
حافظ).
فارسی ،یعنی شبه قاّرهٔ هند و امپراتوری عثمانی ،به صورت زیر
.1سودی بسنوی (وفات ۱۰۰۰ :ه.ق ،).نویسندهٔ شرح چهار جلدی بر
دیوان حافظ
[]۶
.4سید محمد قونیوی متخلص به وهبی (وفات ۱۲۴۴ :ه.ق).
رویآوردهاند .تنها از ربع نخست سدهٔ یازدهم هجری تا ربع اوّل سدهٔ
منطقه پنجاب
ٔ دوازدهم (حدود ۱۰۰سال) ۹شرح کوچک و بزرگ در
( ۱۱۰۶ه.ق).
] [
:
تا کنون ،شعر حافظ به دهها زبان در تمامی دنیا ترجمه شدهاست .از جمله
.1تاریخ ۱۶۸۰ :م ،نویسنده ،F. Meninski :نام و نوع اثرLinguarum :
ساقی - ...به
dissertationumاوّلین غزل دیوان حافظ -ال یا ایهاال ّ
.3تاریخ ۱۷۷۱ :م ،نویسنده ،de Reviski :نام و نوع اثرSpecimen :
.4تاریخ ۱۷۷۴ :م ،نویسنده ،J. Richardson :نام و نوع اثرSpecimen, :
] [
آرامگاه حافظ در شمال شهر شيراز ،پايين تر از دروازه قرآن ،در خاك
مصلي (يكي از قبرستان هاي معروف شيراز) قرار دارد و مساحت آن
19116متر مربع است 65 .سال پس از درگذشت حافظ ،در سال 856ه.ق.
1452م .شمس الدين محمد يغمايي وزير ميرزا ابوالقاسم بابر گوركاني
(پسر ميرزا بايسنغر نواده شاهرخ بن تيمور) حاكم فارس ،براي اولين بار
ساختمانی گنبدی شكل را بر فراز مقبره حافظ بنا كرد و در جلو اين
ساختمان ،حوض بزرگي ساخت كه از آب ركن آباد پر مي شد .اين بنا يك بار
در اوايل قرن يازدهم هجري ،در زما حكومت شاه عباس و ديگر بار350 ،
سال پس از وفات حافظ به دستور نادرشاه افشار مرمت شد.در سال 1187
ه.ق .كريم خان زند بر مقبره حافظ ،بارگاهي به سبك بناهای خود،شامل
تالری با چهار ستون سنگی یکپارچه و بلند و باغی بزرگ در جلو آن ساخت و
بر مزارش سنگ مرمری نهاد كه امروز نيز باقي است .بعد از عمارتی که
کریم خان زند بر مقبره حافظ ساخت در طول یکصد و شصت سال
1315به کوشش شادروان علی اصغر حکمت بنای کنونی با بهره گیری از
عناصر معماری روزگار کریم خان زند و یادمانهای حافظیه توسط آندره گدار
فرانسوی طراحی و اجرا شد .در کنار مزار حافظ عرفا و شعرای نامداری
[]۷
به خاک سپرده شده اند.
عامیانه خود اهالی شیراز ،رفتن به حافظیّه معادل با زیارت آرامگاه حافظ
ٔ
بارگاه حسینبن علی ،امام سوّم شیعیان بهکار میرود ،بهخوبی نشانگر
رفتن به آرامگاه او را با آداب و رسومی آیینی همراه میکنند ،از جمله با
وضو به آنجا میروند ،و در کنار آرامگاه حافظ کفش خود را از پای بیرون
خواهد شد:
ه ّّ
مت خواه خواهد بود
ّ
] [
میزدم میزدم
میگرفت میزدم
ل مراد
خوش بود وقت حافظ و فا ِ ت احباب
بر نام عمر و دول ِ
و کام میزدم
ایرانیان طبق رسوم قدیمی خود در روزهای عید ملی یا مذهبی نظیر نوروز
بر سر سفره هفت سین ،و یا شب یلدا ،با کتاب حافظ فال میگیرند .برای
این کار ،یک نفر از بزرگان خانواده یا کسی که بتواند شعر را به خوبی
بخواند یا کسی که دیگران معتقدند به اصطلح خوب فال میگیرد ابتدا نیت
میکوشد بنا به آرزوی خود بیتی را در شعر بیابد که مناسب باشد .اصطلح
خوب فال گرفتن در حالتی گفته میشود که شخصی چندین بار برای افراد
مختلف فال بگیرد و هر بار برای نیتها و آرزوهای متفاوت پاسخی داشته
باشد .کسانی که ایمان مذهبی داشته باشند هنگام فال گرفتن فاتحه ای
] [
رباعیات چندی به حافظ نسبت داده شده است هر چند این رباعیات از
ارزش ادبی والیی همسنگ عزلهای حافظ برخوردار نیستند اما در انتساب
برخی از آنها تردید زیادی وجود ندارد .دکتر پرویز ناتل خانلری در تصحیحی
که از دیوان حافظ ارائه داده است .تعدادی از این رباعیات را آورده است
که ده رباعی در چند نسخهٔ مورد مطالعه خانلری بودهاند و بقیه فقط در یک
[]۸
ندارد و بر قدر و شأن این غزلسرا نمیافزاید».
[]۹
بفرست خفت
[]۱۰
عجب شد
برخي حافظ را لسان غيب مي گويند يعني كسي كه از غيب سخن مي گويد
و بر اساس بيتي از شعر حافظ او معتقد است كه كسي زبان غيب نيست:
قرار گرفته .همچنین از مهمترين خصوصيات شعر حافظ اين است كه
يك غزل از موضوعهای فراوانی حرف می زند .هر بیت شعر حافظ نیز بطور
مستقل قابل تفسیر است .اين خصوصيات شعر حافظ باعث شده كه هر
خود كلمه يا جمله اي در آن غزل می یابد و فرد فكر مي كند كه حافظ نيت
او را خوانده و به وي جواب داده است .غافل از اينكه اين خاصيت شعر
مبارزه حافظ:
روزگار حافظ روزگار زهد فروشی و ریاورزی است و حافظ سرسخت و بی
باک به مبارزه با این مرض پرداخته .حافظ رندانه در هوای پلشت زمان خود
برخاست که دین و قدرت خودرا به عنوان سنگر و سلحی برای تجاوز به
حقوق دیگران مورد استفاده قرار می دادند .حافظ در این مبارزه به کسی
رحم نمی کند شیخ ،مفتی ،قاضی و محتسب همه ازکنایات واشعار اوآسیب
می بینند.
برخی حافظ رامانند نیچه و گوته فیلسوفی حساس به مسائل وجودی انسان
محمد گلندام ،نخستين جامع ديوان حافظ و دوست و همدرس او ،نام و
ولدت حافظ در ربع قرن هشتم هجري در شيراز اتفاق افتاد .بعداز مرگ
با مادر خود ،در شيراز ماند و روزگار آندو ،به تهيدستي ميگذشت تا آنكه
تذكرهي ميخانه آمدهاست ،وي چندگاهي ايام را بين كسب معاش و آموختن
علم درآمد و مجلسهاي درس عالمان و اديبان زمان را در شيراز درك كرد
مشهور به ابنالفقيه نجم ،عالم و فقيه بزرگ عهد خود ديده و غزلهاي او را
زمان خود ،يعني علوم شرعي و علوم ادبي كار ميكرد و چون استاد او،
قوامالدين ،خود عالم به قراآت سبع بود ،طبعا ً حافظ نيز در خدمت او به
حفظ قرآن با توجه به قرائتهاي چهاردهگانه (از شواذ و غير آن) ممارست
اشاره نمودهاست:
عشقـت رسد به فرياد ارخود بهسان حـافظ قـرآن ز بـر بخواني با چـارده
روايت
يا
صبحخيزي و سلمتطلبي چون حافظ هرچه كردم همه از دولت قرآن كردم
گرفتهاست.
شيراز ،در دورهاي كه حافظ تربيت ميشد ،اگرچه وضع سياسي آرام و
ثابتي نداشت ليكن مركزي بزرگ از مركزهاي علمي و ادبي ايران و جهان
اسلمي محسوب ميگرديد و اين نعمت ،از تدبير اتابكان سلغري فارس
هنوز مجمع عالمان و اديبان و عارفان و شاعران بزرگ بود،با تربيت علمي و
ادبي مييافت و با ذكاوت ذاتي و استعداد فطري و تيزبيني شگفتانگيزي كه
813-784هـ .ق ).را مدح كرد .از ميان رجال شيراز ،از حاجي قوامالدين
حسن تمغاچي (م 754هـ ق ).در شعرهاي خود ياد كرده و يكجا هم از
انجو به فارس رسيد ،حافظ راغب ديدار دكن گشت و چون پادشاه بهمني
هند و وزير او را مشتاق سفر خود به دكن يافت ،از شيراز به "هرموز" رفت
كشتي ،باد مخالف وزيدن گرفت و شاعر كشتي را _ظاهرا ً بهقصد وداع با
بعضي از دوستان در ساحل هرموز ،اما در واقع از بيم مخاطرات سفر دريا_
ترك گفت و اين غزل را به ميرفيضالله انجو فرستاد و خود به شيراز رفت:
دمي با غم بهسر بردن جهان يكسر نميارزد به مـي بفروش دلق ما كزين
بهتر نميارزد
بود_ رفت ولي خيلي زود از اقامت در «زندان سكندر» خستهشد و در غزلي
دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت رخت برتندم و تا ملك سليمان بروم
وفات حافظ به سال 792هجري اتفاق افتاد .تو داراي زن و فرزتدان بود.
تخيلهاي بسيار باريك شاعرانه ميداد و او جميع اين موهبتهاي رباني را با
او بهترين غزلهاي مولوي ،كمال ،سعدي ،همام ،اوحدي و خواجو ،و يا
بهترين بيتهاي آنان را مورد استقبال و جوابگويي قرار دادهاست .كلم او
در همهي موارد منتخب و برگزيده ،و مزين به انواع نزيينهاي مطبوع و
بخش دوم ديوان خواجو بسيار شديد است ،و در بسياري از موردها ،واژهها
ي است كه حافظ
غزلهاي خود آوردهاست و اين غيراز استقبالهاي متعدد
علت اين تأثير شديد آن است كه سلمان ساوجي هم مانند خواجو ،از
سرمشق كار خود قرار داد .پاسخها و استقبالهاي حافظ از سعدي و مولوي
و ديگر شاعران استاد پيشاز خود ،كم نيست ،اما ديوان او بهقدري از
علوه براين علو مرتبهي او در تفكرهاي عالي حكمي و عرفاني و قدرتي كه
همهي اين تأثيرپذيريها ،در فوق بسياري از شاعران گذشته قرار داده و
اين نكته را نبايد فراموش كرد كه عهد حافظ با آخرين مرحلهي تحول زبان و
شيوهي سخنوري را ،كه البته در شعر فارسي تازه نبود ،حافظ تكميلكننده
گاه از يك مصراع تجاوز نكند مبالغه نمودند و همين شيوه است كه رفته
رفته به شيوع سبك معرف به “هندي” منجر گرديد .نكتهي ديگر در بيان
در “سهولت” سخن او اثري ندارد ،تا بدان جا كه خواننده ،در بادي امر
(با اين همه ،بلندترين و باشكوهترين مضمون شعر حافظ را بايد در مبارزه با
حافظ از جمله شاعراني است كه در ايام حيات خود شهرت يافت و به
ديگر مقبول سخنشناسان گرديد و خود نيز بر اين امر وقوف داشت.
است تا بدان جاكه بسياري از بزرگان انديشه و تفكر و شعر جهان ،تحت
تأثير او به آفرينش آثاري مانا دست زدند كه از ميان آنان ميتوان به دو
ديوان كليات حافظ مركب است از پنج قصيده و غزلها و مثنوي كوتاهي
نخستين جامع ديوان حافظ ،محمد گلندام است و بنا بر تصريح او ،خود
از اين ميان ،دوران شيخ ابواسحق اينجو (مقتول به سال 758ه.ق ).عهد
بارورتري براي حافظ بود و به همين سبب افول ستارهي اقبال اين پادشاه،
شاعر را آزرده خاطر ساخت ،چنان كه چند بار از واقعهي او اظهار تأسف
از ديوان حافظ به سبب شهرت و رواج بسيار آن نسخههاي فراوان در دست
از مشهورترين شرحهاي ديوان حافظ ،شرح سودي (متوفي در حدود 1000
از آن چه كه انحصارا ً دربارهي ديوان حافظ قابل توجه است ،موضوع رواج
“فال گرفتن” از ديوان حافظ سنتي تازه نيست بلكه از ديرباز در ميان
آشنايان شعر او اعم از فارسيزبانان و غير آنان متداول بوده است و چون
حال تفأل كننده يافت ،بدين سبب سرايندهي ديوان را “لسانالغيب” لقب
دادهاند.
حاج خليفه در كشفالظنون ،از چند رساله كه در قرن دهم و پيش از آن
‘’’’’’’’’’’’’’’’’’’’’
در شعر عربي -تقريبا ً از همان آغاز -با مقوله جنون عشق روبروئيم.
ديوانگي عشاق را نيز مي شناسد .براي نمونه اين بيت از مولنا جلل
الدين که مي فرمايد:
اي بسا کافر شده از عقل خويش /هيچ ديدي کافر از ديوانگي؟!
ن لشکر از ديوانگي
شاد و منصورند و بس با دولتند /فارِسا ِ
به اين ترتيب ،حافظ نيز با ابراز نظرهائي مشابه که درباره ي عشق و
عقل دارد ،متکي به سنتي کهن با شاخه هايي گوناگون است .منظور از
اين زمينه .در اين گفتار ،ما با اشارات تلويحي گوناگوني که با اين
اينکه عشق موضوع اصلي شعر حافظ است ،قاعدتا ً شناخته شده
باري ،رند کسي است که از نام و ننگ در جامعه نمي پرسد و بر خلف
هنجارهاي اجتماعي زندگي مي کند ،و نهايتا ً با در پيش گرفتن اين شيوه
از زندگي ،در خلف عقل متعارف عمل مي کند .بنابراين ،آنجا که
ل عقل و
حافظ در اشعارش عشق و رندي را به هم پيوند مي زند ،تقاب ِ
ي متضمن
در بيت اخير ،رندي در تباين با نفاق ظاهر مي شود تا ديوانگ ِ
در شيوهي رندانه زيستن ،نخستين جنبه ي مثبت خود را بيابد .مي دانيم
که حافظ نه تنها عاشق ،بلکه سراينده ي عشق است و خود معترف
است که او را عشق تعليم سخن داده و شاعر ساخته است و شهرت
آنچه در بيت دوم جلب توجه مي کند ،کلمه «زبور» است که حافظ با
به کارگيري آن ،شعر خود را همطراز متون وحياني قرار مي دهد؛
چه به اين نکته در اينجا تنها به طور ضمني اشاره اي توان کرد.
او در ابياتي بسيار در برابر واعظ همانگونه به ميدان آمده است که در
عبارت کرد
اين موضوع بيانگر همان تقابل ديرين است که ميان طريقت و شريعت
وجود دارد؛ ميان باطن و ظاهر و يا به عبارتي ديگر ،ميان درک باطني
از دين و دنيا و فهم ظاهري از آن .و يا ميان عشق و عقل که در ابياتي
است .بازي عشق ،مکر و تزوير را پذيرا نيست .عشق با قفل نهادن بر
يوزف فان اِس در کتابش درباره «جهان انديشه هاي حارث ابن اسد
3
مدَرس شد
به غمزه مسئله آموز صد ُ
بيت زير به طور آشکار مؤيد اين ادعاست و منظور حافظ را به وضوح
نشان مي دهد:
آن بنياد شده است ،پيش روي ما قرار مي گيرد؛ يعني مراتب وجود
فلسفه اسلمي راه يافته بود و بعدها فيلسوفان متأخر ،به ويژه
فيلسوفان شرق چون ابن سينا ،شهاب الدين سهروردي و نيز ابن
عربي اندلسي ،آن را بسط و توسعه دادند .در اين جهان نگري ،عشق
غلم عشق شو کانديشه اين است /همه صاحب دلن را پيشه اين
است
عشق امر کل ،ما رقعه اي ،او قلزم و ما جرعه اي
از عشق گشته دال الف؛ بي عشق الف چون دال ها
اما نيروي عشق که قادر است جهان را به جنبش درآورد ،در نزد مولنا
شمس الدين تبريزي يا صلح الدين زرکوب و يا حسام الدين نمايان مي
شود .بيت زير نشان مي دهد که حافظ نيز نگاهي مشابه دارد:
عشق ناسوتي رمزي است براي شوق وصال حق .اين انديشه ي در
شعر متأثر از آن بوده است .مثل ً ابن عربي در يکي از اشعار عرفاني -
نظري خود در «فتوحات مکّيه» اين انديشه را به طور واضح بيان مي
دارد:
واژه «رمز» که ريشه در ادبيات کيمياگري دارد ،در اشعار مولنا نيز
راه يافته است و براي او تمام تجليات خلقت ،و طبعا ً پيش از همه
4
عشق ،جنبه نمادي دارند.
اين همه رمز است و مقصود اين بود /که جهان اندر جهان آيد همي
به درد عشق بساز و خوش کن حافظ /رموز عشق مکن فاش پيش
اهل عقول
وصال لزمه ي عشق ناسوتي است .تنها مرگ و يا ترک نفس است که
کاميابي غايي را با خود دارد .اما آموختن اين امر مشکل است؛ آن
چيزي است که عقل حاضر به قبولش نيست .اهميت اين موضوع به
حلج در اين ابيات نمودار عرفان است ،و شافعي نماينده علم کلم و
اجماع فقه .مشکلي که اينجا مطرح است ايثار نفس است از سر
نمايان مي شود:
آنرا در برابر «علم حصولي» عقل قرار مي دهد« .علم حضوري» ،يا
5
اما «خود» که همان نَفْس انسان روح را از قيود جوهر مادي برهاند.
اين «خود» نمي خواهد دريابد که مسئله بيش از عالَم ناسوت و قلمرو
از اين رو که عشق مشکل مي افتد .اما اگر نَفْس را رها کني ،حياتي
و در جاي ديگر:
مرده است:
هر که به عشق زنده نيستُ ،
حافظ چون عارفان ماسبق ،در عشق آن امانت الهي را مي بيند که -
آسمان ها و زمين عرضه کرد و چون آنها از تحمل آن سر باز زدند و بار
چنين است :شعر حافظ تعبير و تصوير موجز حادثههايي است که تحت تاثير
انگيزههاي بيروني و عيني و يا انگيزههاي دروني و ذهني ،در ذهن انساني که
به مقام برزخي خويش در ميان حقيقت و واقعيت شعور بالفعل ،و به حفظ
بر اساس اين تعريف ،صورت و معني شعر حافظ را نميتوان به دقت تجزيه
جايگاه در عالم هستي دريابيم و ساختار و متاع البيت ذهني را که سبب ساز
چنين نظرگاهي است بازشناسيم و آنگاه عناصر اصلي تکوين بخش حادثهاي
را که تحت تاثير انگيزههاي گوناگون ،در چنين ذهني ايجاد ميشود نشان
دهيم و سرانجام با بررسي تعبير و تصوير حافظ از اين حادثه ،هنر وي را
ارزيابي کنيم.
شعري که زائيده جبر نياز روحي شاعر است و نه محصول احتياجات روزمره
در حيطه نام و نان ،از تماميت ذهنيت آگاه و نا آگاه شاعر جدا نيست.
پنهان– آشکار شعر ،به معني افشاي شيوه سلوک و زيست عملي شاعر در
ميکند ،به طوري که موقتا از زندگي آگاه و عادي و نيازهاي ملزم آن،
گسسته ميشود ،زندگي و سلوک عملي شاعر را تنها ميتواند کتمان کند نه
که بگذريم و البته ربطي به شيوه زندگي و سلوک زندگي روزمره و معمول
حافظ ندارد،به دست دادن شيوه زندگي شاعر با توجه به ابياتي از شعر او
در محدوده دللت يک بعدي کلمات به مدلول هاي معين و قراردادي چنان که
در زبان علم و زبان روزمره ،تصويري ناپذيرفتني و گاه نا ممکن از شاعر به
*عشقت رسد به فرياد گر خود بسان حافظ /قرآن زبر بخواني در چارده
روايت
*حافظا در کنج فقر و خلوت شبهاي تار /تا بود وردت دعا و درس قرآن غم
مخور
*من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه /طي اين مرحله با مرغ سليمان
کردم
* صبح خيزي و سلمت طلبي چون حافظ /هر چه کردم همه از دولت قرآن
کردم
*هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ /از يمن دعاي شب و ورد سحري بود
دادند
* بيخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند /باده از جام تجلي صفاتم دادند...
خواهد شد
* من زمسجد به خرابات نه خود افتادم /اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
افتاد
پيمانه شد
من اين مقام به دنيا و آخرت ندهم /اگر چه در پيام افتند هر دم انجمني
* رشته تسبيح اگر بگسست معذورم بدار /دستم اندرساعد ساقي سيمين
ساق بود
در شب قدر ار صبوحي کردهام عيبم مکن /سرخوش آمد يار و جامي بر کنار
طاق بود
* توبه کردم که نبوسم لب ساقي و کنون /ميگزم لب که چرا گوش به
نادان کردم
با توجه به ابياتي که نقل کرديم و در ديوان حافظ ميتوان نمونههاي ديگر
قرآن است ،دعا و درس قرآن ورد شبهاي خلوت اوست ،به راهنمايي مرغ
سليمان به سر منزل عنقا رسيده است ،هر گنج سعادت را به يمن دعاي
شب و درس خدا به او عطا کرده است و نابترين تجربه عرفاني مست از
شعشعه پرتو ذات و تجلي صفات شده است؛ و از طرف ديگر از مسجد به
با لب جام و رخ ساقي سيمين ساق است؛ در شب قدر صبوحي ميکند ،از
اينکه توبه کرده است لب ساقي نبوسد ،پشيمان و لب گزان خود را ملمت
معشوق خوي کرده و خندان و مست در کنج خرابات به سراغ او ميآيد ،در
ما براي پيدا کردن ابياتي که چنين شخصيتي را از نظر سلوک اجتماعي
نشان ميدهد ،حتي لزم نيست که غزل هاي کل ديوان را بررسي کنيم،
چنين چهرهاي را حتي در يک غزل هم گاهي ميتوان ملحظه کرد .به سب
غير عادي بودن چنين شخصيتي است که گهگاه کوشيدهاند با تقسيم فرضي
غزلهاي متعدد ميتوان تناقض مورد بحث را حتي در طول يک غزل مشاهده
کرد .من فکر ميکنم که اگر غزلهاي حافظ داراي تاريخ هم بود ،نميشد اين
اجتماعي او پيش ميکشيم شعر خود آن را نقض ميکند .آيا واقعا ميتوان
از بيت زير نتيجه گرفت که عاشقي و رندي و نظر بازي و مناسبات و
شبابست
اگر پاسخ اين سوال مثبت باشد ،در اين صورت درباره بيتهاي زير چه بايد
بگوييم که در يکي سخن از باده نوشي حافظ بعد از چهل سالگي است و در
* چهل سال رنج و غصه کشيديم و عاقبت /تدبير ما به دست شراب دو
ساله بود.
منم.
هرگز به يمن عاطفت پير ميفروش /ساغر تهي نشد ز مي صاف روشنم.
من زمسجد به خرابات نه خود افتادم /اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
آنجا بود.
و فکر ميکنم همين قدر هم کفايت است که نشان دهد از روي شعر حافظ
است که در ذهن اودر مقام انسان ،يعني مخلوقي دربرزخ فرشته و حيوان،
اتفاق ميافتد .زمينه و اساس و اختلف و تمايز شعر حافظ با شعر ديگران
هم از نظر صورت ،دقيقا ناشي از اين است که او در مقام عدل انساني از
ميدهد ضمن آن که شخصبت خود او نيز براي ما نا شناس است .به همين
تنها در شعر او واقعيت دارد و يک شوخي ناشي از خلق صنعت است در
زبان شعر ،که انعکاسي در عالم واقع ندارد هر چند ار آن متاثر است.
*حافظم در محفلي دردي کشم در مجلسي /بنگر اين شوخي که چون با
بي ترديد حافظ يگانه کسي نيست که اين مقام برزخي انسان را کشف
کرده است و يا درباره آن سخن گفته است .دين اسلم و فلسفه و عرفان
خويش ميتواند دريابد ،به منزله اصل موضوعه خويش پذيرفته اند و به صور
رفتار و شيوه زيست ناشي از تاکيد بر يکي از دوسوي اين مقام و توضيح
نتايج حاصل از آن دست يازيده اند و بر اساس آن احکام ،و اوامر و نواهي
در فرهنگ اسلمي ما بر اين مقام برزخي همه جا تاکيد شده است و اين
تاکيد ناشي از داستان خلقت آدم در قرآن مجيد است .در قرآن کريم آمده
ن»()3 شرا ً ِ
من طي ٍ است که خداوند انسان را از گل ميآفريند «:اِنّي خالِقُ ب َ َ
ن»()4
جدي َ من ُروحي فَقَعوا ل َ ُ
ه سا ِ ت فيه ِ
ه و نَفَخ ُ
سوّيت ُ
در همين آيات به مقام برزخي انسان اشاره اي صريح وجود دارد .انسان از
يک طرف روحاني و آسماني است و از طرف ديگر جسماني و زميني .چنين
جسماني متمايز ميکند .در حديثي از حضرت علي عليه السلم نيز به اين
َ َ
شهوَةٍ و رک ّ َ
ب ن الله رک ّ َ
ب في الملئِکةِ عقل ً بال َ اشاره صريح رفته است«:ا ّ
من غَل َ َ
ب ملئِکَة و َ
ن ال َ
م َ ه فَهُوَ َ
خيٌر ِ ب عَقل ُ ُ
ه َ
شهوَت َ ُ من غَل َ َ
م کِلَيهِما فَ َ
في آد َ
ه فَهوَ شٌّر م َ
ن البَهائِمِ»( )5مولوي ضمن تفسير و ترجمه اين ه عَقل ُ َ
شهوَت ُ ُ
ناشي از تک بعدي بودن خلقت آنان و رنج و عذاب انسان در اين جهان ناشي
از دو بعدي بودن خلقت او ومقام برزخي او در ميان حيوان و فرشته است:
در حديث آمد که يزدان مجيد /خلق عالم را سه گونه آفريد
اين سوم هست آدمي زاد و بشر /نيم او افرشته و نيميش خر...
ابن عربي نيز ميگويد انسان برزخي ميان نور و ظلمت است )7(.و پيشتر
از مولوي و ابن عربي ،نجم الدين رازي ضمن اشاره به اين مقام برزخي
انسان ،حکمت اين دوگانگي وجود را چنين تو ضيح ميدهد «:و حکمت در آن
که قالب انسان از اسفل السافلين و روحش از اعلي عليين است آن است
که چون انسان بار امانت معروف خواهد کشيدن ميبايد که قوت هر دو
عالم به کمال او را باشد» )8(.عطار نيز آدمي را به سبب دارا بودن همين
اين مقام برزخي انسان که به تبع قرآن ،همه عرفا به آن اشاره کرده اند،
چگونگي وظيفه انسان در اين جهان شده است .واقع گرايي دين سب اعتبار
نهادن دين به هر سوي اين مقام با رعايت اعتدال ،و يا به عبارت ديگر قبول
واقع بينانهمقام عدل انساني شده است و آرمان گرايي عرفان سبب ترجيح
آن سوي اين مقام– که مقام حيواني ونيازهاي طبيعي و جسماني است–
گرديده است .پيداست که غفلت از حقيقت يا بعد الهي وجود انسان منجر به
نفس گرايي و غلتيدن در ديگر سوي اين مقام و استغراق در عليق و لذت
هاي مادي و زميني خواهد شد.ابو حامد محمد غزالي به اين نکته که روح،
وي خاکي و سفلي است ،حقيقت روح وي علوي و رباني است واسفل
غضب خلصي يابد )10(».در سخن غزالي به فروگذاشتن جنبه حيواني از
حافظ ترجيح يکي از اين دو جنبه وجود انسان را بر طرف ديگر نميپذيرد.
اگر خدا انسان را چنين آفريده است که ميان فرشته و حيوان باشد و
نميتوان سرزدن گناه ار او را عيب شمرد و نکوهش کرد .اين انديشه حافظ
که هم نتيجه ايمان او به کيفيت آفرينش انسان بر اساس قرآن است وهم
نتيجه گيري طبيعي و منطقي از اين آيات ،علي رغم منطقي بودنش در
فرهنگ عمومي ما تازگي دارد .زيرا آنچه اهل شريعت غالبا از اين برزخيت
مقام انسان نتيجه ميگيرند و در سخن غزالي هم ديديم ،اين است ،که
انسان بايد بکوشد تا از جنبه منفي و حيواني خود دور شود و به جنبه مثبت و
فرشتگي خود بپردازد تا به درجه فرشتگان برسد.
شعر حافظ محصول جهانبيني ناشي از ترجيح يکي از دو سوي اين مقام
انسان است .منع ها و حرمتهاي گونه گون فرهنگي از جمله اسباب و عللي
پذيرفته فرهنگي و مذهبي ماست کتمان کنيم .از نظرگاه ما ،انسانها يا در آن
سوي مقام برزخي انساني خودند يا در اين سو .عادت فرهنگي ما چنان بوده
است که علم و سواد ،و تدين واعتقاد به اصول ديني و اخلقي ومباني عملي
را لزم و ملزوم يکديگر بدانيم .اگر چه اين ملزمت ميان علم و ايمان و
مينموده که وجود داشته است؛ و اگر در غزل صوفيانه خلف اين مينموده
است ،شخصيت عرفاني گوينده سبب ميشده است که براي سخن معني
باورداشتهاي فرهنگي ما بعد منفي هستي را افشا ميکند ،به سبب خلف
عادت بودن تفسير کنيم تا با مقتضيات بعد مثبت هستي ما همساز گردد.
گاهي نيز به اقتضاي حال خود او را در اين سوي ديگر ديده ايم و حضور
آنها به نفع مفاهيم مقابل با آنها پرداخته ايم .ما جهان و پديدههاي مختلف آن
را همواره در دو قطب نيک و بد ومتضاد تصور کرده ايم .يزدان مقابل
اهريمن ،ايران در مقابل توران ،نور در مقابل ظلمت ،خدا در مقابل شيطان،
ملکوت در مقابل جسم ،نفس اماره و خلصه بعد الهي در مقابل بعد
شيطاني.
اين دو قطب انگاري در عالم کبير و صغير که همواره نيز با ترجيح يک قطب
بر قطب ديگر همراه است و متاثر از متافيزيک اعتقادي ماست– که چه بسا
يافته است– و با همان آفرينش آدم آغاز ميشود ودر سراسر فرهنگ ما چه
پيش و چه بعد از اسلم همواره حضور آشنايي دارد ،سبب شده است که
چهره انساني که در شعر حافظ نفس ميکشد براي ما بيگانه و دور از
انتظار نمايد؛ اگر چه خود را صميمانه با آن يگانه احساس ميکنيم .وقتي از
دريچه فرهنگ و عادت و توقع رايج درگذشته به شعر حافظ مينگريم ،توقع
دريچه واقعيتي که در هستي خود احساس ميکنيم ،به انسان شعر حافظ
نگاه ميکنيم ،او را کامل آشنا و يگانه با خويش ميبينيم .همانطور که
دوست داريم پنهان کنيم به ما باز نمايد .جرات و شهامت حافظ که بدون بيم
از موانع فرهنگي و اجتماعي و بدون رعايت احتياط به منظور حفظ مقام و
موقع دنيوي ،حجابهاي ريا و تظاهر را از چهره خود و ما کنار ميزند تا خود
را چنانکه هستيم ببينيم ،دلپذير است .اين کشف حجاب روحي ،مثل اعتراف
به گناه ،مثل افشاي رازي جانگزا تسلي بخش است .به همين سبب ما
چهره حافظ و يا چهره انساني را که در شعر حافظ حضور دارد علي رغم
انگيزهها و عوامل رواني اين دوست داشتن متعدد است و همين تعدد
انگيزهها سبب افزايش تعداد دوستداران نيز ميشود .در واقع چهره طبيعي
انسان در شعر حافظ نه تنها سبب ميشود که با ابعاد دوگانه خود کساني را
که تعلق خاطر و رغبت به يکي از دو بعد انساني دارند ،جذب کند ،بلکه در
چهره که آيينه اي در مقابل آنان قرار ميدهد ،علقه مند شوند .علوه بر اين
هر يک ميتوانند در شعر حافظ آن روي پنهان چهره خود را هم ببينند و آنچه
انسان يا با تحمل رنج جسماني از طريق جهاد با نفس همراه است يا با
شماتت وجداني و اضطراب روحي و رواني .به عبارت ديگر خروج از نفس
کتمان بعد ديگري از هستي انساني است .همين کتمان علي رغم فايدهاي
که ممکن است به ظاهر از نظر اخلقي و تزکيه روحي داشته باشد ،کم و
بيش مايهاي از ريا و تظاهر را با خود همراه دارد .آن کس که فرصتي براي
خويشتن انديشي دارد ،به ميزان حساسيت خود از اين نکته متاثر ميشود.
انسان طبيعي و حقيقي يا «من» حاضر در شعر حافظ چون تاکيد و ادعايي
بر يکي از دو سوي مقام برزخي انسان ندارد ،از ريا و تظاهر عاري است.
کانون تاثرات عاطفي حافظ ريا ستيزي وي است .شخصيت و ساختار ذهني
گويي نمايش تصوير متناقض ودر عين حال طبيعي و واقعي«من» او– که در
ناگزير حاصل از پنهان کردن بعد منفي وجود ما ناشي ميشود .حافظ در
شعرش خود را چنانکه هست مينمايد تا شايبه هيچ ريايي حقيقت جويي و
صداقت گويي اورا مکدر نکند .چهره حافظ در شعرش درست همان