You are on page 1of 58

‫حافظ‬

‫موزه لندن نگهداری‬


‫ٔ‬ ‫تصویری از تذهیبی از نسخهٔ خطی دیوان حافظ که در‬

‫می‌شود‬

‫خواجه شمس الدین محمد بن محمد حافظ شیرازی (حدود ‪-۷۲۷‬‬

‫‪ ۷۹۲‬هجری قمری)‪ ،‬شاعر و غزلسرای بزرگ قرن هشتم ایران و یکی از‬

‫سخنوران نامی جهان است‪.‬‬

‫بسیاری حافظ شیرازی را بزرگ‌ترین شاعر ایرانی تمام دوران ها می‌دانند‪.‬‬

‫بیشتر اشعار حافظ غزل می‌باشد و بن‌مایه غالب غزلیات او عشق است‪.‬‬

‫حافظ به همراه سعدی‪ ،‬فردوسی و مولنا چهار رکن اصلی شعر و ادبیات‬

‫فارسی را شکل داده‌اند‪.‬‬


‫دیوان حافظ که مشتمل بر حدود ‪ ۵۰۰‬غزل‪ ،‬چند قصیده‪ ،‬دو مثنوی‪ ،‬چندین‬

‫قطعه‪ ،‬و تعدادی رباعی‌ست‪ ،‬تا کنون بیش از چهارصد بار به اشکال و‬

‫شیوه‌های گوناگون‪ ،‬به زبان اصلی فارسی و دیگر زبان‌های جهان به‌چاپ‬

‫رسیده است‪ .‬شاید تعداد نسخه‌های خطّی ساده یا تذهیب گردیدهٔ آن در‬

‫کتابخانه‌های ایران‪ ،‬افغانستان‪ ،‬هند‪ ،‬پاکستان‪ ،‬ترکیه‪ ،‬و حتی کشور‌های غربی‬

‫از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر باشد‪( .‬ص ص ‪،۲۶۷ - ۲۶۵‬‬

‫)حافظ به زبان عربی یعنی نگه دارنده و به کسی گفته می‌شود‬

‫که بتواند قرآن را از حفظ بخواند‪.‬‬

‫[ویرایش] تولد‬

‫در خصوص سال دقیق ولدت او بین مورخین و حافظ شناسان اختلف نظر‬

‫است‪ .‬دکتر ذبیح الله صفا ولدت او را در ‪( ۷۲۷‬تاریخ ادبیات ایران) و دکتر‬

‫قاسم غنی آن را در ‪( ۷۱۷‬تاریخ عصر حافظ) می‌دانند‪ .‬برخی دیگر از‬

‫محققین همانند علمه دهخدا بر اساس قطعه ای از حافظ ولدت او را قبل‬

‫از این سال‌ها و حدود ‪ ۷۱۰‬هجری قمری تخمین می‌زند(لغتنامه دهخدا‪،‬‬

‫مدخل حافظ)‪ .‬آنچه مسلم است ولدت او در اوایل قرن هشتم هجری قمری‬

‫و بعد از ‪ ۷۱۰‬واقع شده و به گمان غالب بین ‪ ۷۲۰‬تا ‪ ۷۲۹‬روی داده‌است‪.‬‬


‫سال وفات او به نظر اغلب مورخین و ادیبان ‪ ۷۹۲‬هجری قمری می‌باشد‪.‬‬

‫(از جمله در کتاب مجمل فصیحی نوشته فصیح خوافی(متولد ‪ ۷۷۷‬ه‪.‬ق‪ ).‬که‬

‫معاصر حافظ بوده و همچنین نفحات النس تالیف جامی(متولد ‪ ۸۱۷‬ه‪.‬ق‪).‬‬

‫صراحتا ً این تاریخ به عنوان سال وفات خواجه قید شده‌است)‪ .‬مولد او‬

‫شیراز بوده و در همان شهر نیز وفات یافته‌ است‪.‬‬

‫نزدیک به یک قرن پیش از تولّد او (یعنی در سال ‪ ۶۳۸‬ه‌ق ‪ ۱۲۴۰ -‬م)‬

‫محی‌الدّین عربی دیده از جهان فروپوشیده بود‪ ،‬و ‪ ۵۰‬سال قبل ازآن (یعنی‬

‫در سال ‪ ۶۷۲‬ه‌ق ‪ ۱۲۷۳ -‬م) مولنا جلل‌الدّین محمد بلخی (رومی) درگذشته‬

‫بود‪.‬‬

‫درباره زندگی حافظ اطلعات دقیقی در دست نیست‪ .‬گفته می‌شود که پدر‬

‫وی بهاءالدّین نام داشته و تاجر بوده‌است‪ .‬حافظ کودکی بیش نبود که پدرش‬

‫را از دست می‌دهد‪.‬‬

‫]‬ ‫[‬

‫همچون همهٔ هنرهای راستین و صادق‪ ،‬شعر حافظ پرعمق‪ ،‬چندوجه‪،‬‬

‫تعبیریاب‪ ،‬و تبیین‌جوی است‪ .‬او هیچ‌گاه ادعای کشف و غیب‌گویی نکرده‪،‬‬

‫ولی ازآن‌جا که به ژرفی و با پرمعنایی زیسته ‌است و چون سخن و شعر‬


‫خود را از عشق و صدق تعلیم گرفته ‌است‪ ،‬کار بزرگ هنری او آینه‌دار‬

‫[‪]۱‬‬
‫و طینت فارسی‌زبانان گردیده ‌است‪.‬‬ ‫طلعت‬

‫مرا تا عشق تعلیم سخن‬


‫نکته هر محفلی بود‬
‫ٔ‬ ‫حدیثم‬
‫کرد‬

‫مگو دیگر که حافظ‬ ‫که ما دیدیم و محکم‬

‫نکته‌دان‌ست‬ ‫جاهلی بود‬

‫صفحه ‪ ۳۶‬حافظ‌نامه‪ ،‬شرح الفاظ‪ ،‬اعلم‪ ،‬مفاهیم کلیدی و ابیات دشوار‬


‫ٔ‬ ‫(‬

‫حافظ‪ ،‬بخش اوّل‪).‬‬

‫]‬ ‫[‬

‫حافظ را چیره‌دست‌ترین غزل سرای زبان فارسی دانسته‌اند (صفحهٔ ‪۲۲۴‬‬

‫‪ )Arthur Arberry‬موضوع غزل وصف معشوق‪ ،‬می‪ ،‬و مغازله‌است و‬

‫غزل‌سرایی را باید هنری دانست ادبی‪ ،‬که درخور سرود و غنا و ترانه‬

‫پردازی‌ست‪.‬‬

‫با آنکه حافظ غزل عارفانهٔ مولنا و غزل عاشقانهٔ سعدی را پیوند زده‌است‪،‬‬

‫نوآوری اصلی به‌سبب تک بیت‌های درخشان‪ ،‬مستقل‪ ،‬وخوش‌مضمون‬

‫فراوانی ست که ایجاد کرده‌است‪ .‬استقللی که حافظ از این راه به غزل‬


‫داده به میزان زیادی از ساختار سوره‌های قرآن تأثیر گرفته‌است‪ ،‬که آن را‬

‫انقلبی در آفرینش اینگونه شعر دانسته‌اند (صفحهٔ ‪ ۳۴‬حافظ‌نامه‪ ،‬شرح‬

‫اول‪).‬‬
‫الفاظ‪ ،‬اعلم‪ ،‬مفاهیم کلیدی و ابیات دشوار حافظ‪ ،‬بخش ّ‬

‫ندیدم خوشتر از شعر تو‬ ‫به قرآنی که اندر سینه‬

‫حافظ‬ ‫داری‬

‫نمونه‌ای از اشعار‬

‫پیش ازاینت بیش ازاین اندیشه‌ی‬


‫شهره آفاق بود‬
‫ٔ‬ ‫مهرورزی تو با ما‬
‫ع ّ‬
‫شاق بود‬

‫یاد باد آن صحبت شبها که با‬ ‫بحث سّر عشق و ذکر حلقهٔ‬

‫نوشین‌لبان‬ ‫ع ّ‬
‫شاق بود‬

‫پیش ازین کاین سقف سبز و طاق‬ ‫منظر چشم مرا ابروی جانان‬

‫مینا برکشند‬ ‫طاق بود‬

‫سایهٔ معشوق اگر افتاد بر عاشق چه‬ ‫ما به او محتاج بودیم او به ما‬

‫شد‬ ‫مشتاق بود‬

‫حسن مهرویان مجلس گرچه دل‬ ‫بحث ما در لطف طبع و خوبی‬

‫می‌برد و دین‬ ‫اخلق بود‬

‫شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد‬ ‫دفتر نسرین و گل رازینت اوراق‬
‫بود‬

‫‌‬ ‫]‬ ‫[‬

‫در دیوان حافظ کلمات و معانی دشوار فراوانی یافت می‌شود که هر یک‬

‫نقش اساسی و عمده‌ای را در بیان و انتقال پیام‌ها و اندیشه‌های عمیق بر‬

‫عهده دارد‪ .‬به عنوان نقطهٔ شروع برای آشکارایی و درک این مفاهیم باید با‬

‫سیر ورود تدریجی آن‌ها در ادبیات عرفانی آغاز گردیده از قرن ششم و با‬

‫آثار سنایی و عطار و دیگران آشنایی طلبید‪ .‬از جملهٔ مهم‌ترین آن ها می‌توان‬

‫به رند و صوفی و می اشاره داشت‪:‬‬

‫[ویرایش] رند‬

‫شاید کلمه‌ای دشوار‌یاب ‌تر از رند در اشعار حافظ یافت نشود‪ .‬کتب لغت‬

‫آن‌را به عنوان زیرک‪ ،‬بی‌باک‪ ،‬لابالی‪ ،‬و منکر شرح می‌دهند‪ ،‬ولی حافظ از‬

‫همین کلمه بد‌معنی‪ ،‬واژه پربار و شگرفی آفریده است که شاید در دیگر‬

‫فرهنگ‌ها و در زبان‌های کهن و نوین جهان معادلی نداشته باشد‪.‬‬

‫اهل کام و ناز را در کوی رندی‬ ‫رهروی باید جهان سوزی نه خامی‬

‫راه نیست‬ ‫بی‌غمی‬


‫آدمی در عالم خاکی نمی‌آید‬ ‫عالمی دیگر بباید ساخت وز نو‬

‫به‌دست‬ ‫آدمی‬

‫[ویرایش] صوفی‬

‫حافظ همواره صوفی را به بدی یاد ‌کرده‪ ،‬و این به سبب ظاهر‌سازی و‬

‫ریا‌کاری صوفیان زمان او بوده است‪ .‬آنان به‌ جای آن که به ‌راستی مردان‬

‫خدا باشند و روندگان راه حقیقت‪ ،‬اغلب خرقه‌داران و پشمینه‌پوشانی بودند‬

‫[‪]۲‬‬
‫و پای از سرای طبیعت‬ ‫که بویی از عشق نابرده به تند‌خویی شهرت داشتند‬

‫[‪]۳‬‬
‫بیرون نمی‌نهادند‪.‬‬

‫درین صوفی‌وشان دَردی‬ ‫که صافی باد عیش‬

‫ندیدم‬ ‫دُرد‌نوشان‬

‫نقد صوفی نه همه صافی‬ ‫ای بسا خرقه که مستوجب‬

‫بیغش باشد‬ ‫آتش باشد‬

‫در برابر صوفی‪ ،‬حافظ از درویش با نیکویی و احترام یاد‌کرده‪ ،‬و عارف را‬

‫اغلب همان صوفی راستین با کردار و سیمایی رندانه دانسته است‪.‬‬

‫در خرقه چو آتش زدی ای عارف‬ ‫جهدی کن و سرحلقۀ رندان جهان‬

‫[‪]۴‬‬
‫سالک‬ ‫باش‬
‫]‬ ‫[‬

‫یکی از باب‌های عمده در حافظ‌شناسی مطالعهٔ کمی و کیفی میزان‪،‬‬

‫گستره‪ ،‬مدل‪ ،‬و ابعاد تأثیر پیشینیان و هم‌عصران بر هنر و سخن اوست‪ .‬این‬

‫نوع پژوهش را از دو دیدگاه عمده دنبال کرده‌اند‪ :‬یکی از منظر استقلل‪،‬‬

‫یگانگی‪ ،‬بی نظیری‪ ،‬و منحصربه‌فرد بودن حافظ و اینکه در چه مواردی او‬

‫اینگونه‌ است‪ .‬دوّم از دیدگاه تشابهات و همانندی‌های آشکار و نهانی که‬

‫مابین اشعار حافظ و دیگران وجود دارد‪.‬‬

‫از نظر یکتا بودن‪ ،‬هر چند حافظ قالب‌های شعری استادان پیش از خودش و‬

‫شاعران معاصرش همچون خاقانی‪ ،‬نظامی‪ ،‬سنایی‪ ،‬عطار‪ ،‬مولوی‪ ،‬عراقی‪،‬‬

‫سعدی‪ ،‬امیر خسرو‪ ،‬خواجوی کرمانی‪ ،‬و سلمان ساوجی را پیش چشم‬

‫داشته‪ ،‬زبان شعری‪ ،‬سبک و شیوهٔ هنری‪ ،‬و نیز اوج و والیی پیام‌ها و‬

‫ن گردیده با آن‌ها چنان بال و ارفع است که او را نمی‌توان پیرو‬


‫اندیشه‌های بیا ‌‬

‫هیچ‌کس به ‌حساب ‌آورد (صفحهٔ ز‪ ،‬پش‌گفتار در دیوان حافظ با ترجمه و‬

‫شرح اردو توسط عبادالله اختر)‪.‬‬


‫از منظر تأثیر آثار دیگران بر حافظ و اشعارش‪ ،‬پیش‌زمینهٔ (‪)background‬‬

‫بسیاری از افکار‪ ،‬مضامین‪ ،‬صنایع و نازک‌خیالی‌های هنری و شعری حافظ در‬

‫[‪]۵‬‬
‫آثار پیشینیان او هم وجود دارد‬

‫‌‬ ‫]‬ ‫[‬

‫تبحر حافظ در سرودن غزل بوده و با ترکیب اسلوب و شیوه شعرای پیشین‬

‫خود سبکی را بنیان نهاده که اگر چه پیرو سبک عراقی است اما با تمایز‬

‫ویژه به نام خود او شهرت دارد‪ .‬برخی از حافظ پژوهان شعر او را پایه گذار‬

‫سبک هندی می‌دانند که ویژگی اصلی آن استقلل نسبی ابیات یک غزل است‬

‫(حافظ نامه‪ ،‬خرمشاهی)‪.‬‬

‫]‬ ‫[‬

‫بنا به ماهیّت و طبیعتش‪ ،‬شعر حافظ شرح‌طلب است‪ .‬این امر‪ ،‬به هیچ وجه‬

‫ناشی از دشواری یا دیریابی آن نیست‪ ،‬بلکه‪ ،‬در چندپهلویی‪ ،‬پرمعنایی‪ ،‬و‬

‫فرهنگ‌مندی شعر حافظ نشان‌دارد (صفحهٔ یک‪ ،‬شرح عرفانی غزل‌های‬

‫حافظ‪).‬‬

‫مطرب عشق عجب ساز و‬ ‫زیر هر نغمه که زد‪ ،‬راه به‬

‫نوایی دارد‬ ‫جایی دارد)‬


‫همین ویژگی کم‌همانند‪ ،‬و نیز عالَم‌گیری و رواج بی‌مانند شعر اوست‪ ،‬که از‬

‫دیرباز شرح‌نویسان زیادی را برآن داشته‌است که بر دیوان اشعار حافظ‬

‫شرح بنویسند‪ .‬بیشتر شارحان حافظ از دو قلمرو بزرگ زبان و ادبیّات‬

‫فارسی‪ ،‬یعنی شبه قاّرهٔ هند و امپراتوری عثمانی‪ ،‬به صورت زیر‬

‫برخاسته‌اند‪ .‬از جملهٔ مشهورترین آنها عبارت‌اند از‪:‬‬

‫[ویرایش] شارحان ترک‬

‫‪.1‬سودی بسنوی (وفات‪ ۱۰۰۰ :‬ه‪.‬ق‪ ،).‬نویسندهٔ شرح چهار جلدی بر‬

‫دیوان حافظ‬

‫‪.2‬سروری (وفات‪ ۹۶۹ :‬ه‪.‬ق‪).‬‬

‫‪.3‬شمعی (وفات‪ ۱۰۰۰ :‬ه‪.‬ق‪).‬‬

‫[‪]۶‬‬
‫‪.4‬سید محمد قونیوی متخلص به وهبی (وفات‪ ۱۲۴۴ :‬ه‪.‬ق‪).‬‬

‫[ویرایش] حافظ پژوهان شبه قاره‬

‫این گروه بیشتر از دستهٔ پیشین به شعر حافظ و شرح‌نگاری برآن‬

‫روی‌آورده‌اند‪ .‬تنها از ربع نخست سدهٔ یازدهم هجری تا ربع اوّل سدهٔ‬

‫منطقه پنجاب‬
‫ٔ‬ ‫دوازدهم (حدود ‪ ۱۰۰‬سال) ‪ ۹‬شرح کوچک و بزرگ در‬

‫نوشته‌شده‌است‪ .‬به‌عنوان نمونه می‌توان این دو را ذکرکرد‪:‬‬


‫سط ختمی لهوری در سال ‪ ۱۰۲۶‬ه‪.‬ق‪.‬‬
‫‪.1‬مرج‌البحرین تو ّ‬

‫‪.2‬مولنا عبدالله خویشگی قصوری که ‪ ۴‬شرح بر دیوان خواجه نوشت‬

‫(‪ ۱۱۰۶‬ه‪.‬ق‪).‬‬

‫]‬ ‫[‬

‫‪:‬‬

‫بگذر ز کبر و ناز که دیدست‬


‫چین قبای قیصر و طرف کله کی‬
‫روزگار‬

‫حافظ حدیث سحرفریب‬ ‫تا حد ّ مصر و چین و به اطراف‬

‫خوشت رسید‬ ‫روم و ری‬

‫تا کنون‪ ،‬شعر حافظ به ده‌ها زبان در تمامی دنیا ترجمه شده‌است‪ .‬از جمله‬

‫قدیمی‌ترین این ترجمه‌ها می‌توان موارد زیر را بر‌شمرد ( ‪Wilberforce‬‬

‫‪ Clarke, The Divan-I- Hafiz‬صفحه ‪:)xviii‬‬

‫‪.1‬تاریخ‪ ۱۶۸۰ :‬م‪ ،‬نویسنده‪ ،F. Meninski :‬نام و نوع اثر‪Linguarum :‬‬

‫ساقی ‪ - ...‬به نثر‬


‫‪ Orientalium‬اوّلین غزلدیوان حافظ ‪ -‬ال یا ایهاال ّ‬

‫لتین ترجمه شد‪ ،‬محل انتشار‪ :‬وین‬


‫‪.2‬تاریخ‪ ۱۷۶۷ :‬م‪ ،‬نویسنده‪ ،T. Hyde :‬نام و نوع اثر‪Syntagma :‬‬

‫ساقی ‪ - ...‬به‬
‫‪ dissertationum‬اوّلین غزل دیوان حافظ ‪ -‬ال یا ایهاال ّ‬

‫نثر لتین ترجمه شد‪ ،‬محل انتشار‪ :‬آکسفورد‬

‫‪.3‬تاریخ‪ ۱۷۷۱ :‬م‪ ،‬نویسنده‪ ،de Reviski :‬نام و نوع اثر‪Specimen :‬‬

‫‪ poeseos Persicae‬شانزده غزل از ابتدای دیوان حافظ به نثر لتین‬

‫ترجمه شد‪ ،‬محل انتشار‪ :‬ذکر نشده‬

‫‪.4‬تاریخ‪ ۱۷۷۴ :‬م‪ ،‬نویسنده‪ ،J. Richardson :‬نام و نوع اثر‪Specimen, :‬‬

‫‪ Persian Poetry‬شانزده غزل از ابتدای دیوان حافظ به انگلیسی‬

‫ترجمه شد‪ ،‬محل انتشار‪ :‬لندن‬

‫]‬ ‫[‬

‫آرامگاه حافظ در شیراز‪.‬‬

‫آرامگاه حافظ در شمال شهر شيراز‪ ،‬پايين تر از دروازه قرآن‪ ،‬در خاك‬

‫مصلي (يكي از قبرستان هاي معروف شيراز) قرار دارد و مساحت آن‬
‫‪ 19116‬متر مربع است‪ 65 .‬سال پس از درگذشت حافظ‪ ،‬در سال ‪ 856‬ه‪.‬ق‪.‬‬

‫‪ 1452‬م‪ .‬شمس الدين محمد يغمايي وزير ميرزا ابوالقاسم بابر گوركاني‬

‫(پسر ميرزا بايسنغر نواده شاهرخ بن تيمور) حاكم فارس‪ ،‬براي اولين بار‬

‫ساختمانی گنبدی شكل را بر فراز مقبره حافظ بنا كرد و در جلو اين‬

‫ساختمان‪ ،‬حوض بزرگي ساخت كه از آب ركن آباد پر مي شد‪ .‬اين بنا يك بار‬

‫در اوايل قرن يازدهم هجري‪ ،‬در زما حكومت شاه عباس و ديگر بار‪350 ،‬‬

‫سال پس از وفات حافظ به دستور نادرشاه افشار مرمت شد‪.‬در سال ‪1187‬‬

‫ه‪.‬ق‪ .‬كريم خان زند بر مقبره حافظ‪ ،‬بارگاهي به سبك بناهای خود‪،‬شامل‬

‫تالری با چهار ستون سنگی یکپارچه و بلند و باغی بزرگ در جلو آن ساخت و‬

‫بر مزارش سنگ مرمری نهاد كه امروز نيز باقي است‪ .‬بعد از عمارتی که‬

‫کریم خان زند بر مقبره حافظ ساخت در طول یکصد و شصت سال‬

‫تعمیرات زیادی به وسیله اشخاص خیرخواه انجام گرفت تا آنکه در سال‬

‫‪ 1315‬به کوشش شادروان علی اصغر حکمت بنای کنونی با بهره گیری از‬

‫عناصر معماری روزگار کریم خان زند و یادمانهای حافظیه توسط آندره گدار‬

‫فرانسوی طراحی و اجرا شد‪ .‬در کنار مزار حافظ عرفا و شعرای نامداری‬

‫[‪]۷‬‬
‫به خاک سپرده شده اند‪.‬‬

‫آرامگاه حافظ در منطقهٔ حافظیّه و در فضایی آکنده از عطر و زیبایی‬


‫جان‌پرور گل‌های شیراز درهم‌آمیخته با شور اشعار خواجه واقع شده‌است‪.‬‬

‫م توریستی هم به‌شمار می‌رود‪ ،‬و در زبان‬


‫این مکان یکی از جاذبه‌های مه ّ‬

‫عامیانه خود اهالی شیراز‪ ،‬رفتن به حافظیّه معادل با زیارت آرامگاه حافظ‬
‫ٔ‬

‫گردیده‌است‪ .‬اصطلح زیارت که بیشتر برای اماکن مقدّسی نظیر کعبه و‬

‫بارگاه حسین‌بن علی‪ ،‬امام سوّم شیعیان به‌کار می‌رود‪ ،‬به‌خوبی نشان‌گر‬

‫آن‌ست که حافظ چه چهرهٔ مقدّسی نزد ایرانیان دارد‪ .‬معتقدان به حافظ‬

‫رفتن به آرامگاه او را با آداب و رسومی آیینی همراه می‌کنند‪ ،‬از جمله با‬

‫وضو به آنجا می‌روند‪ ،‬و در کنار آرامگاه حافظ کفش خود را از پای بیرون‬

‫می‌آورند که در فرهنگ مذهبی ایران نشانهٔ احترام و قدسی بودن مکان‬

‫است‪ .‬آرامگاه حافظ هم‌چنین مکانی فرهنگی‌ست‪ .‬به‌عنوان مثال‪،‬‬

‫برنامه‌های مختلف شعرخوانی شاعران مشهور یا کنسرت خوانندگان‬

‫بخصوص سبک موسیقی ایرانی و عرفانی در کنار آن برگزار می‌شود‪ .‬حافظ‬

‫شیرازی در شعری پیش‌بینی کرده‌ است که مرقدش پس از او زیارت‌گاه‬

‫خواهد شد‪:‬‬

‫بر سر تربت ما چون گذری‪،‬‬ ‫که زیارت‌گه رندان جهان‬

‫ه ّّ‬
‫مت خواه‬ ‫خواهد بود‬
‫ّ‬
‫]‬ ‫[‬

‫دیشب به‌سیل اشک ره خواب‬ ‫نقشی به‌یاد خ ّ‬


‫ط تو بر آب‬

‫میزدم‬ ‫میزدم‬

‫چشمم به‌روی ساقی و گوشم‬ ‫فالی به چشم و گوش درین‬

‫به‌قول چنگ‬ ‫باب میزدم‬

‫ساقی به صوت این غزلم کاسه‬ ‫میگفتم این سرود و می ناب‬

‫میگرفت‬ ‫میزدم‬

‫ل مراد‬
‫خوش بود وقت حافظ و فا ِ‬ ‫ت احباب‬
‫بر نام عمر و دول ِ‬

‫و کام‬ ‫میزدم‬

‫دو دختر در حال خواندن اشعار حافظ در کنار مزار او‬

‫مشهور است که امروز در خانهٔ هر ایرانی یک دیوان حافظ یافت می‌شود‪.‬‬

‫ایرانیان طبق رسوم قدیمی خود در روزهای عید ملی یا مذهبی نظیر نوروز‬

‫بر سر سفره هفت سین‪ ،‬و یا شب یلدا‪ ،‬با کتاب حافظ فال می‌گیرند‪ .‬برای‬

‫این کار‪ ،‬یک نفر از بزرگان خانواده یا کسی که بتواند شعر را به خوبی‬
‫بخواند یا کسی که دیگران معتقدند به اصطلح خوب فال می‌گیرد ابتدا نیت‬

‫می‌کند‪ ،‬یعنی در دل آرزویی می‌کند‪ .‬سپس به طور تصادفی صفحه‌ای را از‬

‫کتاب حافظ می‌گشاید و با صدای بلند شروع به خواندن می‌کند‪ .‬سپس‬

‫می‌کوشد بنا به آرزوی خود بیتی را در شعر بیابد که مناسب باشد‪ .‬اصطلح‬

‫خوب فال گرفتن در حالتی گفته می‌شود که شخصی چندین بار برای افراد‬

‫مختلف فال بگیرد و هر بار برای نیت‌ها و آرزوهای متفاوت پاسخی داشته‬

‫باشد‪ .‬کسانی که ایمان مذهبی داشته باشند هنگام فال گرفتن فاتحه ای‬

‫می‌خوانند و سپس کتاب حافظ را می‌بوسند‪ ،‬آنگاه با ذکر اورادی آن را‬

‫می‌گشایند و فال خود را می‌خوانند‪.‬‬

‫]‬ ‫[‬

‫رباعیات چندی به حافظ نسبت داده شده است هر چند این رباعیات از‬

‫ارزش ادبی والیی هم‌سنگ عزل‌های حافظ برخوردار نیستند اما در انتساب‬

‫برخی از آن‌ها تردید زیادی وجود ندارد‪ .‬دکتر پرویز ناتل خانلری در تصحیحی‬

‫که از دیوان حافظ ارائه داده است‪ .‬تعدادی از این رباعیات را آورده است‬

‫که ده رباعی در چند نسخهٔ مورد مطالعه خانلری بوده‌اند و بقیه فقط در یک‬

‫نسخه ثبت شده‌اند‪ .‬خانلری در باره رباعیات حافظ می‌نویسد‪«:‬هیچ یک از‬


‫رباعیات منسوب به حافظ چه در لفظ و چه در معنی ارزش و اعتبار چندانی‬

‫[‪]۸‬‬
‫ندارد و بر قدر و شأن این غزلسرا نمی‌افزاید‪».‬‬

‫امشب ز غمت میان خون‬ ‫و ز بستر عافیت برون خواهم‬

‫خواهم خفت‬ ‫خفت‬

‫باور نکنی خیال خود را‬ ‫تا درنگرد که بی تو چون خواهم‬

‫[‪]۹‬‬
‫بفرست‬ ‫خفت‬

‫هر دوست که دم زد از وفا‬ ‫هر پاک روی که بود تردامن‬

‫دشمن شد‬ ‫شد‬

‫گویند شب آبستن غیب است‬ ‫چون مرد ندید از که آبستن‬

‫[‪]۱۰‬‬
‫عجب‬ ‫شد‬

‫متن پررنگفال حافظ‪:‬‬

‫برخي حافظ را لسان غيب مي گويند يعني كسي كه از غيب سخن مي گويد‬

‫و بر اساس بيتي از شعر حافظ او معتقد است كه كسي زبان غيب نيست‪:‬‬

‫کدام محرم دل ره‬ ‫زسرغیب کس آگاه نیست قصه مخوان‬

‫دراین حرم دارد‬


‫یکی از صنایع شعری ایهام است بدین معنی که از یک کلمه معانی متفاوتی‬

‫برداشت می شود‪ .‬ایهام در اشعار حافظ بصورت گسترده مورد استفاده‬

‫قرار گرفته‪ .‬همچنین از مهم‌ترين خصوصيات شعر حافظ اين است كه‬

‫غزليات او گستردگی مطالب ذکر شده در یک غزل می باشد بگونه ای که در‬

‫يك غزل از موضوعهای فراوانی حرف می زند‪ .‬هر بیت شعر حافظ نیز بطور‬

‫مستقل قابل تفسیر است‪ .‬اين خصوصيات شعر حافظ باعث شده كه هر‬

‫كس با هر نيتي ديوان حافظ را بگشايد و غزلي از آن بخواند در مورد نيت‬

‫خود كلمه يا جمله اي در آن غزل می یابد و فرد فكر مي كند كه حافظ نيت‬

‫او را خوانده و به وي جواب داده است‪ .‬غافل از اينكه اين خاصيت شعر‬

‫حافظ است و در بقيه غزليات او نيز كلمات يا جملتي همخوان با نيت‬

‫صاحب فال وجود دارد‪.‬‬

‫حافظ زمانی که درمانده می شود به فال روی می آورد‪:‬‬

‫از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش‬

‫زده ام فالی و فریاد رسی می آید‬

‫مبارزه حافظ‪:‬‬
‫روزگار حافظ روزگار زهد فروشی و ریاورزی است و حافظ سرسخت و بی‬

‫باک به مبارزه با این مرض پرداخته‪ .‬حافظ رندانه در هوای پلشت زمان خود‬

‫جهانی آرمانی و انسانی آرمانی آفریده‪ .‬آشنایی حافظ با ادبیات فارسی و‬

‫عرب بر آشنایی او از دین اسلم که کتاب اصلی آن (قرآن) به زبان عربی‬

‫است افزود و او را تبدیل به یک رند آزاد اندیش کرد به گونه ای که بخش‬

‫زیادی از دیوان حافظ به مبارزه با رياكاران اختصاص دادهشده است‪:‬‬

‫فدای پیرهن چاک ماهرویان باد‬

‫هزارجامه تقواوخرقه پرهیز‬

‫به کوی می فروشانش ز جامی بر نمی گیرند‬

‫زهی سجاده تقوی که یک ساغر نمی ارزد‬

‫او تعصبات را کنار کذاشته و فارغ ازهرقید و بندی به مبارزه با کسانی‬

‫برخاست که دین و قدرت خودرا به عنوان سنگر و سلحی برای تجاوز به‬

‫حقوق دیگران مورد استفاده قرار می دادند‪ .‬حافظ در این مبارزه به کسی‬
‫رحم نمی کند شیخ‪ ،‬مفتی‪ ،‬قاضی و محتسب همه ازکنایات واشعار اوآسیب‬

‫می بینند‪.‬‬

‫مي خور كه شيخ و حافظ و مفتي و محتسب‬

‫چون نيك بنگري همه تزوير مي كنند‬

‫حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی‬

‫دام تزویر مکن چون دگران قرآن را‬

‫او باده نوشی را برتر از زهدفروشی رياکاران می داند‪:‬‬

‫باده نوشی که دراوروی و ریایی نبود‬

‫بهتراز زهد فروشی که در او روی و ریاست‬


‫می خورکه صد گناه زاغیار در حجاب‬

‫بهتر ز طاعتی که ز روی ریا کنند‬

‫برخی حافظ رامانند نیچه و گوته فیلسوفی حساس به مسائل وجودی انسان‬

‫می دانند که آزاداندیش است و دروغ ستیز و خرافات ستیز‪.‬‬

‫خواجه شمس‌الدين محمد‪ ،‬حافظ شيرازي‪ ،‬يكي از بزرگ‌ترين شاعران‬

‫نغزگوي ايران و از گويندگان بزرگ جهان است كه در شعرهاي خود‬

‫«حافظ» تخلص نموده‌است‪ .‬در غالب مأخذها نام پدرش را بهاءالدين‬

‫نوشته‌اند و ممكن است بهاءالدين _علي‌الرسم_ لقب او بوده‌باشد‪.‬‬

‫محمد گلندام‪ ،‬نخستين جامع ديوان حافظ و دوست و همدرس او‪ ،‬نام و‬

‫عنوان‌هاي او را چنين آورده‌است‪ :‬مولناالعظم‪ ،‬المرحوم‌الشهيد‪،‬‬

‫مفخرالعلماء‪ ،‬استاد نحاريرالدباء‪ ،‬شمس‌المله‌ والدين‪ ،‬محمد حافظ شيرازي‪.‬‬

‫تذكره‌نويسان نوشته‌اند كه نياكان او از كوهپايه‌ اصفهان بوده‌اند و نياي او در‬

‫روزگار حكومت اتابكان سلغري از آن جا به شيراز آمد و در اين شهر‬


‫متوطن شد‪ .‬و نيز چنين نوشته‌اند كه پدرش «بهاءالدين محمد» بازرگاني‬

‫مي‌كرد و مادرش از اهالي كازرون و خانه‌ي ايشان در دروازه كازرون‬

‫شيراز‪ ،‬واقع بود‪.‬‬

‫ولدت حافظ در ربع قرن هشتم هجري در شيراز اتفاق افتاد‪ .‬بعداز مرگ‬

‫بهاءالدي‪ ،‬پسران او پراكنده شدند ولي شمس‌الدين محمد كه خردسال بود‬

‫با مادر خود‪ ،‬در شيراز ماند و روزگار آن‌دو‪ ،‬به تهيدستي مي‌گذشت تا آن‌كه‬

‫عشق به تحصيل كمالت‪ ،‬او را به مكتب‌خانه كشانيد و به تفصيلي كه در‬

‫تذكره‌ي ميخانه آمده‌است‪ ،‬وي چندگاهي ايام را بين كسب معاش و آموختن‬

‫سواد مي‌گذرانيدو بعداز آن زندگاني حافظ تغيير كرد و در جرگه‌ي طالبان‬

‫علم درآمد و مجلس‌هاي درس عالمان و اديبان زمان را در شيراز درك كرد‬

‫و به تتبع و تفحص در كتاب‌هاي مهم ديني و ادبي از قبيل‪ :‬كشاف زمخشري‪،‬‬

‫مطالع‌النوار قاضي بيضاوي‪ ،‬مفتاح‌العلوم سكاكي و امثال آن‌ها پرداخت‪.‬‬

‫محمد گلندام‪ ،‬معاصر و جامع ديوانش‪ ،‬او را چندين‌بار در مجلس درس‬

‫قوام‌الدين ابوالبقا‪ ،‬عبدالله‌بن‌محمودبن‌حسن اصفهاني شيرازي (م ‪772‬هـ ق‪).‬‬

‫مشهور به ابن‌الفقيه نجم‪ ،‬عالم و فقيه بزرگ عهد خود ديده و غزل‌هاي او را‬

‫در همان محفل علم و ادب شنيده‌است‪.‬‬


‫چنان‌كه از سخن محمد گلندام برمي‌آيد‪ ،‬حافظ در دو رشته از دانش‌هاي‬

‫زمان خود‪ ،‬يعني علوم شرعي و علوم ادبي كار مي‌كرد و چون استاد او‪،‬‬

‫قوام‌الدين‪ ،‬خود عالم به قراآت سبع بود‪ ،‬طبعا ً حافظ نيز در خدمت او به‬

‫حفظ قرآن با توجه به قرائت‌هاي چهارده‌گانه (از شواذ و غير آن) ممارست‬

‫مي‌كرد و خود در شعرهاي خويش چندين‌بار بدين اشتغال مداوم به كلم‌الله‬

‫اشاره نموده‌است‪:‬‬

‫عشقـت رسد به فرياد ارخود به‌سان حـافظ قـرآن ز بـر بخواني با چـارده‬

‫روايت‬

‫يا‬

‫صبح‌خيزي و سلمت‌طلبي چون حافظ هرچه كردم همه از دولت قرآن كردم‬

‫و به تصريح تذكره‌نويسان اتخاذ تخلص «حافظ» نيز از همين اشتغال‪ ،‬نشأت‬

‫گرفته‌است‪.‬‬

‫شيراز‪ ،‬در دوره‌اي كه حافظ تربيت مي‌شد‪ ،‬اگرچه وضع سياسي آرام و‬

‫ثابتي نداشت ليكن مركزي بزرگ از مركزهاي علمي و ادبي ايران و جهان‬

‫اسلمي محسوب مي‌گرديد و اين نعمت‪ ،‬از تدبير اتابكان سلغري فارس‬

‫براي شهر سعدي و حافظ فراهم‌آمده‌بود‪ .‬حافظ در چنين محيطي كه شيراز‬

‫هنوز مجمع عالمان و اديبان و عارفان و شاعران بزرگ بود‪،‬با تربيت علمي و‬
‫ادبي مي‌يافت و با ذكاوت ذاتي و استعداد فطري و تيزبيني شگفت‌انگيزي كه‬

‫داشت‪ ،‬ميراث‌دار نهضت علمي و فكري خاصي مي‌شد كه پيش‌از او در‬

‫فارس فراهم‌آمد و اندكي بعداز او به نفرت گراييد‪.‬‬

‫حافظ از ميان اميران عهد خود چند تن را در شعرش ستوده و يا به‬

‫معاشرت و درك صحبت آن‌ها اشاره كرده‌است‪ ،‬مانند‪ :‬ابواسحق اينجو‬

‫(مقتول به سال ‪758‬هـ ق‪ ،).‬شاه‌شجاع (م ‪786‬هـ‪.‬ق‪ ،).‬و شاه‌منصور (م‬

‫‪795‬هـ‪.‬ق‪ ).‬و در همان‌حال با پادشاهان ايلكاني (جليريان)كه در بغداد‬

‫حكومت داشتند نيز مرتبط بود و از آن ميان سلطان احمدبن‌شيخ‌اويس (‬

‫‪813-784‬هـ‪ .‬ق‪ ).‬را مدح كرد‪ .‬از ميان رجال شيراز‪ ،‬از حاجي قوام‌الدين‬

‫حسن تمغاچي (م ‪754‬هـ ق‪ ).‬در شعرهاي خود ياد كرده و يك‌جا هم از‬

‫سلطان غياث‌الدين‌بن‌سلطان سكندر‪ ،‬فرمانرواي بنگال هنگامي كه شهرت‬

‫شاعرنوازي سلطان محمود دكني (‪799-780‬هـ ق‪ ).‬و وزيرش ميرفيض‌الله‬

‫انجو به فارس رسيد‪ ،‬حافظ راغب ديدار دكن گشت و چون پادشاه بهمني‬

‫هند و وزير او را مشتاق سفر خود به دكن يافت‪ ،‬از شيراز به "هرموز" رفت‬

‫و در كشتي محمودشاهي كه از دكن آمده‌بود‪ ،‬نشست اما پيش‌از روانه‌شدن‬

‫كشتي‪ ،‬باد مخالف وزيدن گرفت و شاعر كشتي را _ظاهرا ً به‌قصد وداع با‬

‫بعضي از دوستان در ساحل هرموز‪ ،‬اما در واقع از بيم مخاطرات سفر دريا_‬

‫ترك گفت و اين غزل را به ميرفيض‌الله انجو فرستاد و خود به شيراز رفت‪:‬‬
‫دمي با غم به‌سر بردن جهان يك‌سر نمي‌ارزد به مـي بفروش دلق ما كزين‬

‫بهتر نمي‌ارزد‬

‫يك‌بار حافظ از شيراز به يزد _كه در دست شعبه‌اي از شاهزادگان آل‌مظفر‬

‫بود_ رفت ولي خيلي زود از اقامت در «زندان سكندر» خسته‌شد و در غزلي‬

‫بازگشت خود را به فارس بدين‌گونه آرزو كرد‪:‬‬

‫دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت رخت برتندم و تا ملك سليمان بروم‬

‫(هرچند كه عده‌اي سبب به يزد رفتن حافظ را تبعيد وي در دوران دوم‬

‫حكومت شاه‌شجاع به مدت ‪22‬ماه دانسته‌اند‪).‬‬

‫وفات حافظ به سال ‪ 792‬هجري اتفاق افتاد‪ .‬تو داراي زن و فرزتدان بود‪.‬‬

‫چندبار در شعرهاي حافظ‪ ،‬به اشاراتي كه به مرگ فرزند خود دارد‬

‫بازمي‌خوريم و از آن‌جمله است اين دو بيت‪:‬‬

‫دل ديـدي كه آن فـرزانه فـرزند چه ديد اندر خم اين طاق رنگين‬

‫بـه‌جاي لوح سيمين در كنـارش فلك بر سر نهـادش لـوح سيمين‬

‫درباره‌ي عشق او به دختري «شاخ‌نبات»نام‪ ،‬افسانه‌هايي رايج است و بنابر‬

‫همان داستان‌ها‪ ،‬حافظ آن دختر را به عقد مزاوجت درآورد‪ .‬گروهي نيز‬

‫شاخ‌نبات را معشوق معنوي و روحاني‪ ،‬عده‌اي نيز شاخ‌نبات را استعاره‌اي از‬

‫قريحه‌ي شاعري و گروهي ديگر استعاره از كلك و قلم دانسته‌اند‪).‬‬


‫حافظ مردي بود اديب‪ ،‬عالم به دانش‌هاي ادبي و شرعي و مطلع از‬

‫دقيقه‌هاي حكمت و حقيقت‌هاي عرفان‪.‬‬

‫استعداد خارق‌العاده‌ي فطري او به وي مجال تفكرهاي طولني‪ ،‬همراه با‬

‫تخيل‌هاي بسيار باريك شاعرانه مي‌داد و او جميع اين موهبت‌هاي رباني را با‬

‫ذوق لطيف و كلم دلپذير استادانه‌ي خود درمي‌آميخت و از آن ميان‬

‫شاهكارهاي بي‌بديل خود را به‌صورت غزل‌هاي عالي به‌وجود مي‌آورد‪.‬‬

‫او بهترين غزل‌هاي مولوي‪ ،‬كمال‪ ،‬سعدي‪ ،‬همام‪ ،‬اوحدي و خواجو‪ ،‬و يا‬

‫بهترين بيت‌هاي آنان را مورد استقبال و جواب‌گويي قرار داده‌است‪ .‬كلم او‬

‫در همه‌ي موارد منتخب و برگزيده‪ ،‬و مزين به انواع نزيين‌هاي مطبوع و‬

‫مقرون به ذوق و شامل كلماتي‌ست كه هريك با حساب دقيق‪ ،‬انتخاب و‬

‫به‌جاي خود گذارده شده‌است‪.‬‬

‫تأثر حافظ از شيوه‌ي خواجو‪ ،‬مخصوصا ً از غزل‌هاي «بدايع‌الجمال»‪ ،‬يعني‬

‫بخش دوم ديوان خواجو بسيار شديد است‪ ،‬و در بسياري از موردها‪ ،‬واژه‌ها‬

‫و مصراع‌ها و بيت‌هاي خواجو را نيز به وام گرفته‌ و با اندك تغييري در‬

‫ي است كه حافظ‬
‫غزل‌هاي خود آورده‌است و اين غيراز استقبال‌هاي متعدد ‌‬

‫از خواجو كرده‌است‪.‬‬


‫در ميان شاعراني كه حافظ از آن‌ها استقبال كرده‌ و يا تأثير پذيرفته‌است‪،‬‬

‫بعداز خواجو‪ ،‬سلمان را بايد نام برد‪.‬‬

‫علت اين تأثير شديد آن است كه سلمان ساوجي هم مانند خواجو‪ ،‬از‬

‫معاصران حافظ و از جمله‌ مشاهيري بود كه شاعر شيراز‪ ،‬اشعارش را‬

‫سرمشق كار خود قرار داد‪ .‬پاسخ‌‌ها و استقبال‌هاي حافظ از سعدي و مولوي‬

‫و ديگر شاعران استاد پيش‌از خود‪ ،‬كم نيست‪ ،‬اما ديوان او به‌قدري از‬

‫بيت‌هاي بلند و غزل‌هاي عالي و مضمون‌هاي نو پر است كه اين تقليدها و‬

‫تأثرها در ميان آن‌ها كم و ناچيز مي‌نمايد‪.‬‬

‫علوه براين علو مرتبه‌ي او در تفكرهاي عالي حكمي و عرفاني و قدرتي كه‬

‫در بيان آن‌ها به فصيح‌ترين و خوش‌آهنگ‌ترين عبارت‌ها داشته‪ ،‬وي را با‬

‫همه‌ي اين تأثيرپذيري‌ها‪ ،‬در فوق بسياري از شاعران گذشته قرار داده و‬

‫ديوانش را مقبول خاص و عام ساخته‌است‪.‬‬

‫اين نكته را نبايد فراموش كرد كه عهد حافظ با آخرين مرحله‌ي تحول زبان و‬

‫ادبيات فارسي و فرهنگ اسلمي ايران مصادف بود و از اين‌روي زبان و‬

‫انديشه‌ي او در مقام مقايسه با استادان پيش‌از وي به ما نزديك‌تر و دل‌هاي‬

‫ما با آن مأنوس‌تر است و به اين سبب است كه ما حافظ را زيادتر از‬

‫شاعران خراسات و عراق درك‌ مي‌كنيم و سخن او را بيشتر مي‌پسنديم‪.‬‬


‫از اختصاص‌هاي كلم حافظ آن است كه او معني‌هاي دقيق عرفاني و حكمي‬

‫و حاصل تخيل‌هاي لطيف و تفكرهاي دقيق خود را در موجزترين كلم و‬

‫روشن‌ترين و صحيح‌ترين آن‌ها بيان كرده‌است‪ .‬او در هر بيت و گاه در هر‬

‫مصراع‪ ،‬نكته‌اي دقيق دارد كه از آن به «مضمون» تعبير مي‌كنيم‪ .‬اين‬

‫شيوه‌ي سخنوري را ‪ ،‬كه البته در شعر فارسي تازه نبود‪ ،‬حافظ تكميل‌كننده‬

‫و درآورنده‌ي آن به پسنديده‌ترين وجه و مطبوع‌ترين صورت است و بعد از‬

‫او شاعران در پيروي از شيوه‌ي او در آفرينش “نكته”هاي دقيق و ايراد‬

‫“مضمون”هاي باريك و گنجاندن آن‌ها در موجزترين عبارت‌ها‪ ،‬كه از يك بيت‬

‫گاه از يك مصراع تجاوز نكند مبالغه نمودند و همين شيوه است كه رفته‬

‫رفته به شيوع سبك معرف به “هندي” منجر گرديد‪ .‬نكته‌ي ديگر در بيان‬

‫اختصاص‌هاي شعر حافظ‪ ،‬توجه خاص او است به ايراد صنعت‌هاي مختلف‬

‫لفظي و معنوي در بيت‌هاي خود به نحوي كه كمتر بيتي از شعرهاي او را‬

‫مي‌توان خالي از نقش و نگار صنايع يافت‪ ،‬اما نيرومندي او در استخدام‬

‫الفاظ و چيره دستي‌اش در به كار بردن صنعت‌ها به حدي است كه “صنعت”‬

‫در “سهولت” سخن او اثري ندارد‪ ،‬تا بدان جا كه خواننده‪ ،‬در بادي امر‬

‫متوجه مصنوع بودن سخن حافظ نمي‌شود‪.‬‬

‫(با اين همه‪ ،‬بلندترين و باشكوه‌ترين مضمون شعر حافظ را بايد در مبارزه با‬

‫تزوير و رياكاري و كاربرد مفهوم رندي او دانست كه به شعر و انديشه‌ي او‬


‫جايگاهي ويژه مي‌دهد‪).‬‬

‫حافظ از جمله شاعراني است كه در ايام حيات خود شهرت يافت و به‬

‫سرعت در دورترين شهرهاي ايران و حتي در ميان پارسي‌گويان كشورهاي‬

‫ديگر مقبول سخن‌شناسان گرديد و خود نيز بر اين امر وقوف داشت‪.‬‬

‫انديشه‌ي جهان شمول و انسان دوستانه‌ي خواجه به او شهرتي جهاني داده‬

‫است تا بدان جاكه بسياري از بزرگان انديشه و تفكر و شعر جهان‪ ،‬تحت‬

‫تأثير او به آفرينش آثاري مانا دست زدند كه از ميان آنان مي‌توان به دو‬

‫انديشمند بزرگ شرق و غرب‪ ،.‬يعني يوهان ولفگانگ گوته (آلماني) و‬

‫رابيندرانات تاگور (هندي) اشاره كرد‪.‬‬

‫ديوان كليات حافظ مركب است از پنج قصيده و غزل‌ها و مثنوي كوتاهي‬

‫معروف به “آهوي وحشي” و “ساقي‌نامه” و قطعه‌ها و رباعي‌ها‪.‬‬

‫نخستين جامع ديوان حافظ‪ ،‬محمد گلندام است و بنا بر تصريح او‪ ،‬خود‬

‫حافظ به جمع‌آوري غزل‌هاي خويش رغبتي نشان نمي‌داد‪ .‬ظاهرا ً حافظ‪،‬‬

‫صوفي خانقاه‌نشين نبود و با آن كه مشرب عرفان داشت‪ ،‬در حقيقت از‬

‫زمره‌ي عالمان عصر و مخصوصا ً در شمار عالمان علوم شرعي بود و‬

‫هيچ‌گاه به تشكيل مجلس درس نپرداخت‪ ،‬بلكه از راه وظيفه‌ي ديواني‬

‫ارتزاق مي‌نمود و گاه نيز به مدح پادشاهان در قصيده‌ها و غزل‌ها و‬


‫قطعه‌هاي خود همت مي‌گماشت و از صله‌ها و جايزه‌هايي كه به دست‬

‫مي‌آورد‪ ،‬برخوردار مي‌شد‪.‬‬

‫از اين ميان‪ ،‬دوران شيخ ابواسحق اينجو (مقتول به سال ‪ 758‬ه‪.‬ق‪ ).‬عهد‬

‫بارورتري براي حافظ بود و به همين سبب افول ستاره‌ي اقبال اين پادشاه‪،‬‬

‫شاعر را آزرده خاطر ساخت‪ ،‬چنان كه چند بار از واقعه‌ي او اظهار تأسف‬

‫كرد‪ .‬از جمله در غزلي با مطلع زير‪:‬‬

‫ياد باد آن كه سر كوي توام منزل بود‬

‫ديده را روشني از خاك درت حاصل بود‬

‫تا به اين بيت مي‌رسيم كه به اين موضوع اشاره مي‌كند‪:‬‬

‫راستي خاتم فيروزه‌ي بواسحاقي‬

‫خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود‬

‫و طبعا ً با چنين ارادتي كه به شيخ داشت‪ ،‬نمي‌توانست قاتل او را به ديده‌ي‬

‫محنت بنگرد‪ ،‬خاصه كه آن قاتل‪ ،‬يعني امير مبارزالدين محمدبن‌مظفر‪( ،‬كه‬

‫به قتل شيخ جانشين او شد و سلسله‌ي آل‌مظفر را بنيانگذاري كرد)‪ .‬مردي‬

‫درشت‌خوي و رياكار و محتسب‌ پيشه بود وشاعرآزاده ي ماچند جاي از‬

‫شعرهاي خود‪ ،‬رفتار او را به تعرض و يا به تصريح به باد انتقاد گرفته است‪،‬‬

‫به ويژه در بيت‪:‬‬

‫محتسب شيخ شد و فسق خود از ياد ببرد‬


‫قصه‌ي ماست كه بر هر سر بازار بماند‬

‫از ديوان حافظ به سبب شهرت و رواج بسيار آن نسخه‌هاي فراوان در دست‬

‫است كه اغلب در معرض دستبرد ناسخان و متذوقان قرار گرفته درباره‌ي‬

‫بسياري از بيت‌هاي حافظ به سبب اشتمال آن‌ها بر مضمون‌ها دقيق‪ ،‬ميان‬

‫اهل ادب تفسيرهاي خاص رايج است‪.‬‬

‫از مشهورترين شرح‌هاي ديوان حافظ‪ ،‬شرح سودي (متوفي در حدود ‪1000‬‬

‫ه‪.‬ق‪ ).‬به تركي و شرح مصطفي بن‌شعبان متخلص به سروري (م ‪ 969‬ه‪.‬ق‪).‬‬

‫و شمعي (م حدود ‪ 1000‬ه‪.‬ق‪ ).‬و از متأخرين‪ ،‬شرح دكتر حسينعلي هروي و‬

‫حافظ‌ نامه بها‌ءالدين خرمشاهي و ‪ .‌..‬را مي‌توان نام برد‪.‬‬

‫از آن چه كه انحصارا ً درباره‌ي ديوان حافظ قابل توجه است‪ ،‬موضوع رواج‬

‫تفأل بدان است‪.‬‬

‫“فال گرفتن” از ديوان حافظ سنتي تازه نيست بلكه از ديرباز در ميان‬

‫آشنايان شعر او اعم از فارسي‌زبانان و غير آنان متداول بوده است و چون‬

‫در هر غزلي از ديوان حافظ مي‌توان به هر تأويل و توجيه بيتي را حسب‬

‫حال تفأل كننده يافت‪ ،‬بدين سبب سراينده‌ي ديوان را “لسان‌الغيب” لقب‬

‫داده‌اند‪.‬‬
‫حاج خليفه در كشف‌الظنون‪ ،‬از چند رساله كه در قرن دهم و پيش از آن‬

‫درباره‌ي تفأل در ديوان حافظ نوشته شده‪ ،‬ياد كرده است‬

‫‘’’’’’’’’’’’’’’’’’’’’‬

‫عقل و عشق در نگاه حافظ‪:‬یوهان کریستف بورگل‬

‫آن که با شعر فارسي و يا عرفان اسلمي آشناست‪ ،‬تضاد ميان عشق‬

‫و عقل را مي‌شناسد؛ تحقيري را مي شناسد که سرايندگان عشق‬

‫ناسوتي و لهوتي در اسلم با آن از عقل سخن مي‌گويند‪.‬‬

‫در شعر عربي ‪ -‬تقريبا ً از همان آغاز ‪ -‬با مقوله جنون عشق روبروئيم‪.‬‬

‫مجنون در سرتاسر شعر عاشقانه ي اسلمي به شخصيتي اسطوره اي‬

‫و به يکي از رموز کليدي تبديل مي گردد‪ .‬عرفان اسلمي که قالب‬

‫زباني شعر غنايي را تقريبا ً به طور کامل از آن خود ساخته است‪،‬‬

‫ديوانگي عشاق را نيز مي شناسد‪ .‬براي نمونه اين بيت از مولنا جلل‬

‫الدين که مي فرمايد‪:‬‬

‫دور بادا عاقلن از عاشقان ‪ /‬دور بادا بوي گلخن از صبا‬

‫مولنا در شعري ديگر ديوانگي را همچون راه رسيدن عاشقان به‬

‫رستگاري چنين مي ستايد‪:‬‬


‫چاره اي کو بهتر از ديوانگي؟! ‪ /‬بُسکلدصد لنگر از ديوانگي‬

‫اي بسا کافر شده از عقل خويش ‪ /‬هيچ ديدي کافر از ديوانگي؟!‬

‫رنج فربه شد‪ ،‬برو ديوانه شو ‪ /‬رنج گردد لغر از ديوانگي‬

‫در خراباتي که مجنونان روند ‪ /‬زور بِستان لغر از ديوانگي‬

‫اه چه محرومند و چه بي بهره ان؟! ‪ /‬کيقباد و سنجر از ديوانگي‬

‫ن لشکر از ديوانگي‬
‫شاد و منصورند و بس با دولتند ‪ /‬فارِسا ِ‬

‫بر َروي بر آسمان همچون مسيح ‪ /‬گر تو را باشد پَر از ديوانگي‬

‫شمس تبريزي! براي عشق تو ‪ /‬برگشادم صد در از ديوانگي‬

‫به اين ترتيب‪ ،‬حافظ نيز با ابراز نظرهائي مشابه که درباره ي عشق و‬

‫عقل دارد‪ ،‬متکي به سنتي کهن با شاخه هايي گوناگون است‪ .‬منظور از‬

‫توضيحاتي نيز که در پي مي آيد‪ ،‬روشنتر نمودن نظرگاه حافظ است در‬

‫اين زمينه‪ .‬در اين گفتار‪ ،‬ما با اشارات تلويحي گوناگوني که با اين‬

‫مضمون مرکزي شعر حافظ ملزمت دارد‪ ،‬آشنا خواهيم شد تا احتمالً‬

‫در آخر کار به رهنمودهايي براي تفسير غزليات او دست يابيم‪.‬‬

‫اينکه عشق موضوع اصلي شعر حافظ است‪ ،‬قاعدتا ً شناخته شده‬

‫است‪ .‬او بارها گفته است که سرشت و سرنوشت يک عاشق را دارد‪.‬‬

‫حافظ در ابياتي بيشمار‪ ،‬عشق را در کنار «رندي» مي نهد؛ شيوه اي‬


‫معرف شاعران فارسي زبان است‪ .‬اين بيت به‬
‫ديگر از زندگي که ُ‬

‫بهترين وجه معناي رندي را نشان مي دهد‪:‬‬

‫ن بدنام رند لابالي‬


‫کجا يابم وصال چون تو شاهي ‪ /‬م ِ‬

‫باري‪ ،‬رند کسي است که از نام و ننگ در جامعه نمي پرسد و بر خلف‬

‫هنجارهاي اجتماعي زندگي مي کند‪ ،‬و نهايتا ً با در پيش گرفتن اين شيوه‬

‫از زندگي‪ ،‬در خلف عقل متعارف عمل مي کند‪ .‬بنابراين‪ ،‬آنجا که‬

‫ل عقل و‬
‫حافظ در اشعارش عشق و رندي را به هم پيوند مي زند‪ ،‬تقاب ِ‬

‫عشق را نيز در نظر دارد‪.‬‬

‫عاشق و رند و نظر بازم و مي گويم فاش‬

‫تا بداني که به چندين هنر آراسته ام‬

‫نفاق و زرق نبخشد صفاي دل حافظ‬

‫طريق رندي و عشق اختيار خواهم کرد‬

‫ي متضمن‬
‫در بيت اخير‪ ،‬رندي در تباين با نفاق ظاهر مي شود تا ديوانگ ِ‬

‫در شيوه‌ي رندانه زيستن‪ ،‬نخستين جنبه ي مثبت خود را بيابد‪ .‬مي دانيم‬

‫که حافظ نه تنها عاشق‪ ،‬بلکه سراينده ي عشق است و خود معترف‬
‫است که او را عشق تعليم سخن داده و شاعر ساخته است و شهرت‬

‫شاعري خود را نيز مديون همين آموزش است‪:‬‬

‫مرا تا عشق تعليم سخن داد‬

‫حديثم نکته ي هر محفلي شد‬

‫زبور عشق نوازي نه کار هر مرغيست‬

‫بيا و نوگل اين بلبل غزلخوان باش‬

‫آنچه در بيت دوم جلب توجه مي کند‪ ،‬کلمه «زبور» است که حافظ با‬

‫به کارگيري آن‪ ،‬شعر خود را همطراز متون وحياني قرار مي دهد؛‬

‫همچنانکه در ابيات ديگري‪ ،‬حتي از الهام گرفتن از جبرئيل‪ ،‬روح القدس‬

‫و يا سروش‪ ،‬فرشته ي پيام رسان آئين زرتشتي‪ ،‬سخن مي گويد‪ .‬گر‬

‫چه به اين نکته در اينجا تنها به طور ضمني اشاره اي توان کرد‪.‬‬

‫به هر حال حافظ مدعي است که بيشتر از «واعظ» از عشق مي داند‪.‬‬

‫او در ابياتي بسيار در برابر واعظ همانگونه به ميدان آمده است که در‬

‫برابر زاهدان قشري‪.‬‬

‫حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ ‪ /‬اگر چه صنعت بسيار در‬

‫عبارت کرد‬
‫اين موضوع بيانگر همان تقابل ديرين است که ميان طريقت و شريعت‬

‫وجود دارد؛ ميان باطن و ظاهر و يا به عبارتي ديگر‪ ،‬ميان درک باطني‬

‫از دين و دنيا و فهم ظاهري از آن‪ .‬و يا ميان عشق و عقل که در ابياتي‬

‫از اين دست مشاهده مي کنيم‪.‬‬

‫چنانکه پيشتر شنيديم‪ ،‬نکوهش نفاق و زرق هم متضمن اين نظرگاه‬

‫است‪ .‬بازي عشق‪ ،‬مکر و تزوير را پذيرا نيست‪ .‬عشق با قفل نهادن بر‬

‫باب دل منافقان و مزوران‪ ،‬کين خود از آنان مي ستاند و ‪ -‬آنچنانکه‬

‫يوزف فان اِس در کتابش درباره «جهان انديشه هاي حارث ابن اسد‬

‫محاسبي» به آن اشاره دارد ‪ -‬راه آنان را به «ژرفاي معنوي» مي بندد‪.‬‬

‫‪3‬‬

‫صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت‬

‫عشقش به روي دل در معني فراز کرد‬

‫باري‪ ،‬عشق دربرگيرند ي همه ي آن ليه هاي عميقي است که در‬

‫اشعار مولنا در واژه هاي «معني» و «معاني» و «معنوي» نهفته‬

‫است؛ و اين بسيار بيش از پُرگويي هاي علماست و «وراي مدرسه و‬

‫قال و قيل مسئله»‪ .‬چنانکه در غزلي از حافظ که گوته نيز ابيات‬

‫نخستين آن را در «ديوان غربي ‪ -‬شرقي» خود با تعبيري ديگر به نظم‬

‫کشيده‪ ،‬آمده است‪:‬‬


‫به کوي ميکده يارب سحر چه مشغله بود‬

‫که جوش شاهد و ساقي و شمع و مشغله بود‬

‫حديث عشق که از حرف و صوت مستغنيست‬

‫به ناله ي دف و ني در خروش و ولوله بود‬

‫مباحثي که در آن مجلس جنون مي رفت‬

‫وراي مدرسه و قال و قيل مسئله بود‬

‫سي قرار مي دهد‪،‬‬


‫مدر ّ‬
‫ابياتي که حافظ در آنها عشق را فراتر از علم َ‬

‫طنيني بي گزند و شوخ دارند‪:‬‬

‫نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت‬

‫مدَرس شد‬
‫به غمزه مسئله آموز صد ُ‬

‫البته منظور حافظ در اينجا بيش از آن است که نگاري زيبا را که‬

‫خواندن و نوشتن نتواند‪ ،‬فراتر از صف مدرسان قرار دهد‪ .‬ابياتي نظير‬

‫بيت زير به طور آشکار مؤيد اين ادعاست و منظور حافظ را به وضوح‬

‫نشان مي دهد‪:‬‬

‫حريم عشق را درگه بسي بالتر از عقل است‬

‫کسي آن آستان بوسد که جان در آستين دارد‬


‫اينجا براي نخستين بار بازتاب آن جهان نگري که تمام شعر حافظ بر‬

‫آن بنياد شده است‪ ،‬پيش روي ما قرار مي گيرد؛ يعني مراتب وجود‬

‫نوافلطوني که از زمان ابويوسف يعقوب کندي و ابونصر فارابي به‬

‫فلسفه اسلمي راه يافته بود و بعدها فيلسوفان متأخر‪ ،‬به ويژه‬

‫فيلسوفان شرق چون ابن سينا‪ ،‬شهاب الدين سهروردي و نيز ابن‬

‫عربي اندلسي‪ ،‬آن را بسط و توسعه دادند‪ .‬در اين جهان نگري‪ ،‬عشق‬

‫همچون بالترين اصل جهان و فراتر از «جان انديشمند» (‪ )nous‬است‬

‫و برتر از عقل است با مراتب گوناگونش‪.‬‬

‫آنچه جهان را به جنبش مي آورد و ادامه حرکت آن را ممکن مي سازد‪،‬‬

‫و در اساس وجود جهان را به اثبات مي رساند‪ ،‬عشق است؛ اشتياق‬

‫بازگشت به مبداء و غم غربت ملکوتي است‪ .‬نغمه ي ستايش عشق‪،‬‬

‫همچون اساس و نيروي محرکه ي کل عالم وجود‪ ،‬بسيار پيشتر از‬

‫حافظ در شعر فارسي يافت مي شد‪ .‬براي مثال در پيشگفتار «خسرو‬

‫و شيرين» نظامي با عنوان «کلمي چند درباره ي عشق» مي خوانيم‪:‬‬

‫ک عشق آبي ندارد‬


‫فلک جز عشق محرابي ندارد ‪ /‬جهان بي خا ِ‬

‫غلم عشق شو کانديشه اين است ‪ /‬همه صاحب دلن را پيشه اين‬

‫است‬

‫جهان عشقست و ديگر زرق سازي ‪ /‬همه بازي است ال عشقبازي‬


‫ن عالم‬
‫اگر نه عشق بودي جان عالم ‪ /‬که بودي زنده در دَورا ِ‬

‫از جلل الدين محمد رومي نيز اشعاري مشابه مي خوانيم‪:‬‬

‫عشق امر کل‪ ،‬ما رقعه اي‪ ،‬او قلزم و ما جرعه اي‬

‫او صد دليل آورده و ما کرده استدلل ها‬

‫از عشق گردم مؤتلف‪ ،‬بي عشق اختر منخسف‬

‫از عشق گشته دال الف؛ بي عشق الف چون دال ها‬

‫اما نيروي عشق که قادر است جهان را به جنبش درآورد‪ ،‬در نزد مولنا‬

‫از آنجا که اغلب در رفيق طريق متجلي مي گردد‪ ،‬بيشتر در مدح‬

‫شمس الدين تبريزي يا صلح الدين زرکوب و يا حسام الدين نمايان مي‬

‫شود‪ .‬بيت زير نشان مي دهد که حافظ نيز نگاهي مشابه دارد‪:‬‬

‫ن فاني و باقي فداي شاهد و ساقي‬


‫جها ِ‬

‫ي عالم را طفيل عشق مي بينم‬


‫که سلطان ّ‬

‫و يا در جاي ديگر مي گويد‪:‬‬

‫ي و پري ‪ /‬ارادتي بنما تا سعادتي ببري‬


‫ي عشقند آدم ّ‬
‫طفيل هست ِ‬

‫عشق ناسوتي رمزي است براي شوق وصال حق‪ .‬اين انديشه ي در‬

‫نهايت نوافلطوني‪ ،‬بسيار پيشتر از حافظ جزئي از فرهنگ عرفاني و‬

‫شعر متأثر از آن بوده است‪ .‬مثل ً ابن عربي در يکي از اشعار عرفاني ‪-‬‬
‫نظري خود در «فتوحات مکّيه» اين انديشه را به طور واضح بيان مي‬

‫دارد‪:‬‬

‫و اذا قلت هويت زينبا‬

‫أو نظاما او عنانا فاحکموا‬

‫انّه رمز بديع حسن‬

‫تحته ثوب رفيع معلم‬

‫و انا الثواب علي لبسه‬

‫والّذي يلبسه مايعلم‬

‫واژه «رمز» که ريشه در ادبيات کيمياگري دارد‪ ،‬در اشعار مولنا نيز‬

‫راه يافته است و براي او تمام تجليات خلقت‪ ،‬و طبعا ً پيش از همه‬

‫‪4‬‬
‫عشق‪ ،‬جنبه نمادي دارند‪.‬‬

‫اين همه رمز است و مقصود اين بود ‪ /‬که جهان اندر جهان آيد همي‬

‫بيت زير از حافظ را نيز بر همين اساس بايد دريافت‪:‬‬

‫به درد عشق بساز و خوش کن حافظ ‪ /‬رموز عشق مکن فاش پيش‬

‫اهل عقول‬

‫عشق ناسوتي گذراست و مشخصه ي آن ناکامي؛ ناکام ماندن شوق‬

‫وصال لزمه ي عشق ناسوتي است‪ .‬تنها مرگ و يا ترک نفس است که‬
‫کاميابي غايي را با خود دارد‪ .‬اما آموختن اين امر مشکل است؛ آن‬

‫چيزي است که عقل حاضر به قبولش نيست‪ .‬اهميت اين موضوع به‬

‫حدي است که ديوان حافظ آشکارا با اين مشکل آغاز مي شود‪:‬‬

‫ال يا ايهاالساقي ادرکأسا ً و ناولها‬

‫که عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکلها‬

‫شعر ديگري با همين مضمون گمان ما را تأئيد مي کند و دوباره با‬

‫الفاظي مشابه از مشکلت عشق سخن مي گويد؛ همزمان اما توضيح‬

‫بيشتري در معناي آن مي دهد‪:‬‬

‫تحصيل عشق و رندي آسان نمود اول‬

‫آخر بسوخت جانم در کسب اين فضايل‬

‫حلج بر سر دار اين نکته خوش سرايد‬

‫از شافعي نپرسيد امثال اين مسايل‬

‫حلج در اين ابيات نمودار عرفان است‪ ،‬و شافعي نماينده علم کلم و‬

‫اجماع فقه‪ .‬مشکلي که اينجا مطرح است ايثار نفس است از سر‬

‫عشق؛ درخواستي که در بيت پاياني نخستين غزل ديوان حافظ نيز‬

‫نمايان مي شود‪:‬‬

‫حضوري گر همي خواهي از و غايب مشو حافظ‬

‫متي ماتلق من تهوي دع الدنيا و اهملها‬


‫«حضور» اشاره اي مي تواند باشد به «علم حضوري» که سهروردي‬

‫آنرا در برابر «علم حصولي» عقل قرار مي دهد‪« .‬علم حضوري»‪ ،‬يا‬

‫معرفت شهودي و اشراق حضوري‪ ،‬تنها آنگاه حاصل مي شود که‬

‫‪5‬‬
‫اما «خود» که همان نَفْس‬ ‫انسان روح را از قيود جوهر مادي برهاند‪.‬‬

‫باشد‪ ،‬مانع راه است‪:‬‬

‫ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست‬

‫ب خودي حافظ‪ ،‬از ميان برخيز‬


‫تو خود حجا ِ‬

‫اين «خود» نمي خواهد دريابد که مسئله بيش از عالَم ناسوت و قلمرو‬

‫جهان ماده است‪:‬‬

‫اي که دايم به خويش مغروري‬

‫گر ترا عشق نيست‪ ،‬معذوري‬

‫گِرد ديوانگان عشق نگرد‬

‫که به عقل عقيله مشهوري‬

‫مستي عشق نيست در سر تو‬

‫رو که تو مست آب انگوري‬

‫از اين رو که عشق مشکل مي افتد‪ .‬اما اگر نَفْس را رها کني‪ ،‬حياتي‬

‫تازه و زندگي حقيقي پاداش توست‪:‬‬

‫ن شکسته ي بدحال زندگي يابم‬


‫م ِ‬
‫در آن زمان که به تيغ غمت شوم مقتول‬

‫و در جاي ديگر‪:‬‬

‫طبيب عشق مسيحا دمست و مشفق ليک‬

‫چو درد در تو نبيندکه را دوا بکند‬

‫مرده است‪:‬‬
‫هر که به عشق زنده نيست‪ُ ،‬‬

‫هر آن کس که در اين حلقه نيست زنده به عشق‬

‫بَرو نمرده به فتواي من نماز کنيد‬

‫حافظ چون عارفان ماسبق‪ ،‬در عشق آن امانت الهي را مي بيند که ‪-‬‬

‫آنچنان که در سورهء احزاب آيه ‪ 72‬آمده است ‪ -‬خداوند نخست بر‬

‫آسمان ها و زمين عرضه کرد و چون آنها از تحمل آن سر باز زدند و بار‬

‫اين امانت بر دوش نتوانستن کشيد‪ ،‬آنگاه به انسان عرضه داشت‪:‬‬

‫آسمان بار امانت نتوانست کشيد‬

‫قرعه ي کار به نام من بيچاره زدند‬

‫و در جاي ديگر مي گويد‪:‬‬

‫عاشقان زمره ي ارباب امانت باشند‬

‫لجرم چشم گهربار همانست که بود‬

‫شخصیت حافظ و مقام برزخی انسان‪:‬دکتر تقی پور نامداریان‬


‫اگر بخواهم پيش از هر شرح تفضيلي‪ ،‬شعر حافظ را معرفي کنم‪ ،‬تصورم‬

‫چنين است‪ :‬شعر حافظ تعبير و تصوير موجز حادثه‌هايي است که تحت تاثير‬

‫انگيزه‌هاي بيروني و عيني و يا انگيزه‌هاي دروني و ذهني‪ ،‬در ذهن انساني که‬

‫به مقام برزخي خويش در ميان حقيقت و واقعيت شعور بالفعل‪ ،‬و به حفظ‬

‫تعادل انسان در اين مقام اصرار دارد‪ ،‬برانگيخته مي‌شود‪.‬‬

‫بر اساس اين تعريف‪ ،‬صورت و معني شعر حافظ را نمي‌توان به دقت تجزيه‬

‫و تحليل کرد مگر آن که ابتدا نظرگاه حافظ را نسبت به انسان و تقدير و‬

‫جايگاه در عالم هستي دريابيم و ساختار و متاع البيت ذهني را که سبب ساز‬

‫چنين نظرگاهي است بازشناسيم و آنگاه عناصر اصلي تکوين بخش حادثه‌اي‬

‫را که تحت تاثير انگيزه‌هاي گوناگون‪ ،‬در چنين ذهني ايجاد مي‌شود نشان‬

‫دهيم و سرانجام با بررسي تعبير و تصوير حافظ از اين حادثه‪ ،‬هنر وي را‬

‫ارزيابي کنيم‪.‬‬

‫شعري که زائيده جبر نياز روحي شاعر است و نه محصول احتياجات روزمره‬

‫در حيطه نام و نان‪ ،‬از تماميت ذهنيت آگاه و نا آگاه شاعر جدا نيست‪.‬‬

‫بنابراين شعر انديشيده و نيديشيده او را نسبت به عالم و آدم و هستي جهان‬

‫و انسان فاش مي‌کند‪ .‬افشاي اين روحيات و نظرگاهها در بيان ناگريز و‬

‫پنهان– آشکار شعر‪ ،‬به معني افشاي شيوه سلوک و زيست عملي شاعر در‬

‫زندگي روزمره و در ميان مردم نيست‪ .‬شعري که بي اختيار شاعر او را‬


‫غافلگير مي‌سازد و جبر حضور عيني بخشيدن به خويش را بر شاعر تحميل‬

‫مي‌کند‪ ،‬به طوري که موقتا از زندگي آگاه و عادي و نيازهاي ملزم آن‪،‬‬

‫گسسته مي‌شود‪ ،‬زندگي و سلوک عملي شاعر را تنها مي‌تواند کتمان کند نه‬

‫آشکار‪ .‬بنابراين از بعضي اشارات صريح به گوشه‌هايي از تاريخ زندگي حافظ‬

‫که بگذريم و البته ربطي به شيوه زندگي و سلوک زندگي روزمره و معمول‬

‫حافظ ندارد‪،‬به دست دادن شيوه زندگي شاعر با توجه به ابياتي از شعر او‬

‫در محدوده دللت يک بعدي کلمات به مدلول هاي معين و قراردادي چنان که‬

‫در زبان علم و زبان روزمره‪ ،‬تصويري ناپذيرفتني و گاه نا ممکن از شاعر به‬

‫نمايش در مي‌آورد که در فضاي باور و جامعه نمي‌گنجد‪ .‬کافي است به دو‬

‫گروه ابيات زير دقت کنيم‪)1(:‬‬

‫*عشقت رسد به فرياد گر خود بسان حافظ‪ /‬قرآن زبر بخواني در چارده‬

‫روايت‬

‫*حافظا در کنج فقر و خلوت شبهاي تار‪ /‬تا بود وردت دعا و درس قرآن غم‬

‫مخور‬

‫*من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه‪ /‬طي اين مرحله با مرغ سليمان‬

‫کردم‬

‫* صبح خيزي و سلمت طلبي چون حافظ‪ /‬هر چه کردم همه از دولت قرآن‬

‫کردم‬
‫*هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ‪ /‬از يمن دعاي شب و ورد سحري بود‬

‫* دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند‪ /‬وندر آن ظلمت شب آب حياتم‬

‫دادند‬

‫* بي‌خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند‪ /‬باده از جام تجلي صفاتم دادند‪...‬‬

‫* گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگير‪/‬مجلس وعظ درازاست وزمان‬

‫خواهد شد‬

‫* من زمسجد به خرابات نه خود افتادم‪ /‬اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد‬

‫آن شد اي خواجه که در صومعه بازم بيني‪ /‬کار ما با رخ ساقي و لب جام‬

‫افتاد‬

‫* زخانقاه به ميخانه مي‌رود حافظ ‪ /‬مگرزمستي زهد ريا به هوش آمد‬

‫* حافظ خلوت نشين دوش به ميخانه شد ‪ /‬از سر پيمان گذشت بر سر‬

‫پيمانه شد‬

‫* دو يار نازک و از باده کهن دو مني‪ /‬فراغتي و کتابي و گوشه چمني‬

‫من اين مقام به دنيا و آخرت ندهم‪ /‬اگر چه در پي‌ام افتند هر دم انجمني‬

‫* رشته تسبيح اگر بگسست معذورم بدار‪ /‬دستم اندرساعد ساقي سيمين‬

‫ساق بود‬

‫در شب قدر ار صبوحي کرده‌ام عيبم مکن‪ /‬سرخوش آمد يار و جامي بر کنار‬

‫طاق بود‬
‫* توبه کردم که نبوسم لب ساقي و کنون‪ /‬مي‌گزم لب که چرا گوش به‬

‫نادان کردم‬

‫با توجه به ابياتي که نقل کرديم و در ديوان حافظ مي‌توان نمونه‌هاي ديگر‬

‫نيز از هر نوع به دست داد‪ ،‬حافظ را آدمي مي‌بينيم که از يک طرف حافظ‬

‫قرآن است‪ ،‬دعا و درس قرآن ورد شبهاي خلوت اوست‪ ،‬به راهنمايي مرغ‬

‫سليمان به سر منزل عنقا رسيده است‪ ،‬هر گنج سعادت را به يمن دعاي‬

‫شب و درس خدا به او عطا کرده است و نابترين تجربه عرفاني مست از‬

‫شعشعه پرتو ذات و تجلي صفات شده است؛ و از طرف ديگر از مسجد به‬

‫خرابات‪ ،‬از صومعه و خانقاه و خلوت نشيني به ميخانه مي‌رود و سروکارش‬

‫با لب جام و رخ ساقي سيمين ساق است؛ در شب قدر صبوحي مي‌کند‪ ،‬از‬

‫اينکه توبه کرده است لب ساقي نبوسد‪ ،‬پشيمان و لب گزان خود را ملمت‬

‫مي‌کند و آرزويش دو من باده کهن است و دو يار نازک و گوشه چمن‪...‬‬

‫چنين شخصيتي با اين رفتار عجيب و غريب که حتي نيمه‌هاي شب هم‬

‫معشوق خوي کرده و خندان و مست در کنج خرابات به سراغ او مي‌آيد‪ ،‬در‬

‫شرايط اجتماعي قرن هشتم هجري‪ ،‬شيخ و زاهد و مفتي و محتسب و‬

‫صوفي را هم به صور گوناگون به نيش زبان مي‌آزرد و دست آخر‪ ،‬ظاهرا‬

‫سرزنده هم به گور مي‌برد‪.‬‬

‫ما براي پيدا کردن ابياتي که چنين شخصيتي را از نظر سلوک اجتماعي‬
‫نشان مي‌دهد‪ ،‬حتي لزم نيست که غزل هاي کل ديوان را بررسي کنيم‪،‬‬

‫چنين چهره‌اي را حتي در يک غزل هم گاهي مي‌توان ملحظه کرد‪ .‬به سب‬

‫غير عادي بودن چنين شخصيتي است که گهگاه کوشيده‌اند با تقسيم فرضي‬

‫دورهپيري و رسيدن به يک جهان بيني و انديشه‪ ،‬مساله تناقض حرفها و نيز‬

‫سلوک اجتماعي او را حل کنند‪ )2(.‬اگر شعرهاي حافظ تاريخ سرايش داشت‬

‫مي‌شد از اين طريق به جايي رسيد‪ .‬اما متاسفانه نه ما مي‌توانيم تاريخ‬

‫غزلهاي حافظ را تعيين کنيم و نه غزلهاي او از روي مضمون و سبک امکان‬

‫طبقه بندي موضوعي مطمئن و تاريخي را فراهم مي‌آورد‪ .‬بخصوص که در‬

‫غزلهاي متعدد مي‌توان تناقض مورد بحث را حتي در طول يک غزل مشاهده‬

‫کرد‪ .‬من فکر مي‌کنم که اگر غزلهاي حافظ داراي تاريخ هم بود‪ ،‬نمي‌شد اين‬

‫تناقض را حل کرد هر چند فايده‌هاي متعدد ديگري بر آن مترتب بود‪ .‬هر‬

‫فرضي را که به استناد شعرهاي حافظ درباره شيوه زندگي واقعي و‬

‫اجتماعي او پيش مي‌کشيم شعر خود آن را نقض مي‌کند‪ .‬آيا واقعا مي‌توان‬

‫از بيت زير نتيجه گرفت که عاشقي و رندي و نظر بازي و مناسبات و‬

‫ملزمات آن به دوران جواني حافظ مربوط است؟‬

‫حافظ چه شد ار عاشق و رندست و نظرباز ‪ /‬بس طور عجب لزم ايام‬

‫شبابست‬

‫اگر پاسخ اين سوال مثبت باشد‪ ،‬در اين صورت درباره بيتهاي زير چه بايد‬
‫بگوييم که در يکي سخن از باده نوشي حافظ بعد از چهل سالگي است و در‬

‫ديگري به ادامه آن تا چهل سالگي و لبد بعد از آن است؟‬

‫* چهل سال رنج و غصه کشيديم و عاقبت ‪ /‬تدبير ما به دست شراب دو‬

‫ساله بود‪.‬‬

‫* چل سال رفت و بيش که من لف مي‌زنم ‪ /‬کز چاکران پير مغان کمترين‬

‫منم‪.‬‬

‫هرگز به يمن عاطفت پير مي‌فروش‪ /‬ساغر تهي نشد ز مي صاف روشنم‪.‬‬

‫آيا از مسجد به خرابات افتادن دليل آن مي‌شود که ازنظر زماني به خرابات‬

‫رفتن حافظ بعد از دورهمسجد رفتن او اتفاق افتاده باشد؟‬

‫من زمسجد به خرابات نه خود افتادم‪ /‬اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد‬

‫در اين صورت بيت زير عکس آن را ثابت مي‌کند‪:‬‬

‫ياد باد آن که خرابات نشين بودم و مست‪/‬وآنچه در مسجدم امروز کم است‬

‫آنجا بود‪.‬‬

‫البته من قصد آوردن نمو‪.‬نه‌هاي متعدد را – که در ديوان بسياراست– ندارم‬

‫و فکر مي‌کنم همين قدر هم کفايت است که نشان دهد از روي شعر حافظ‬

‫نمي‌توان شيوه زندگي اجتماعي او را تعيين و ترسيم کرد و علتش هم‬

‫همانطور که متذکر شدم آن است که شعر حافظ انعکاس مستقيم زندگي‬


‫روزمره و واقعي او نيست بلکه انعکاس غير مستقيم زندگي و تجربه در‬

‫حيات روحي و نفساني‪ ،‬يعني انديشه‌ها‪ ،‬خيال‪ ،‬وسوسه‪ ،‬واقعه و حوادثي‬

‫است که در ذهن اودر مقام انسان‪ ،‬يعني مخلوقي دربرزخ فرشته و حيوان‪،‬‬

‫اتفاق مي‌افتد‪ .‬زمينه و اساس و اختلف و تمايز شعر حافظ با شعر ديگران‬

‫هم از نظر صورت‪ ،‬دقيقا ناشي از اين است که او در مقام عدل انساني از‬

‫احوال روحي انسان در اين مقام تعبيري شاعرانه و چشمگير به دست‬

‫مي‌دهد ضمن آن که شخصبت خود او نيز براي ما نا شناس است‪ .‬به همين‬

‫سبب«حافظ بودن» حافظ در محفلي و «دردي کش بودن» وي در مجلسي‪،‬‬

‫تنها در شعر او واقعيت دارد و يک شوخي ناشي از خلق صنعت است در‬

‫زبان شعر‪ ،‬که انعکاسي در عالم واقع ندارد هر چند ار آن متاثر است‪.‬‬

‫*حافظم در محفلي دردي کشم در مجلسي ‪ /‬بنگر اين شوخي که چون با‬

‫خلق صنعت مي‌کنم‬

‫بي ترديد حافظ يگانه کسي نيست که اين مقام برزخي انسان را کشف‬

‫کرده است و يا درباره آن سخن گفته است‪ .‬دين اسلم و فلسفه و عرفان‬

‫اسلمي اين مقام برزخي انسان را که هر کس با تامل دراحوال نفساني‬

‫خويش مي‌تواند دريابد‪ ،‬به منزله اصل موضوعه خويش پذيرفته اند و به صور‬

‫گوناگون به تحليل و تفسير آن پرداخته اند و به اشکال مختلف به تصوير‬

‫رفتار و شيوه زيست ناشي از تاکيد بر يکي از دوسوي اين مقام و توضيح‬
‫نتايج حاصل از آن دست يازيده اند و بر اساس آن احکام ‪ ،‬و اوامر و نواهي‬

‫ديني و حکمت عملي خود را طرح و نظام بخشيده اند‪.‬‬

‫در فرهنگ اسلمي ما بر اين مقام برزخي همه جا تاکيد شده است و اين‬

‫تاکيد ناشي از داستان خلقت آدم در قرآن مجيد است‪ .‬در قرآن کريم آمده‬

‫ن»(‪)3‬‬ ‫شرا ً ِ‬
‫من طي ٍ‬ ‫است که خداوند انسان را از گل مي‌آفريند‪ «:‬اِنّي خالِقُ ب َ َ‬

‫و از روح خود در او مي‌دمد که به سبب آن مسجود فرشتگان مي‌شود‪«:‬فَاذا‬

‫ن»(‪)4‬‬
‫جدي َ‬ ‫من ُروحي فَقَعوا ل َ ُ‬
‫ه سا ِ‬ ‫ت فيه ِ‬
‫ه و نَفَخ ُ‬
‫سوّيت ُ‬

‫در همين آيات به مقام برزخي انسان اشاره اي صريح وجود دارد‪ .‬انسان از‬

‫يک طرف روحاني و آسماني است و از طرف ديگر جسماني و زميني‪ .‬چنين‬

‫مقام و مرتبه اي انسان را هم از آسمانيان روحاني و هم از زمينيان‬

‫جسماني متمايز مي‌کند‪ .‬در حديثي از حضرت علي عليه السلم نيز به اين‬

‫مقام برزخي انسان که او را موجودي در ميان فرشته و حيوان قرار مي‌دهد‬

‫َ‬ ‫َ‬
‫شهوَةٍ و رک ّ َ‬
‫ب‬ ‫ن الله رک ّ َ‬
‫ب في الملئِکةِ عقل ً بال َ‬ ‫اشاره صريح رفته است‪«:‬ا ّ‬

‫من غَل َ َ‬
‫ب‬ ‫ملئِکَة و َ‬
‫ن ال َ‬
‫م َ‬ ‫ه فَهُوَ َ‬
‫خيٌر ِ‬ ‫ب عَقل ُ ُ‬
‫ه َ‬
‫شهوَت َ ُ‬ ‫من غَل َ َ‬
‫م کِلَيهِما فَ َ‬
‫في آد َ‬

‫ه فَهوَ شٌّر م َ‬
‫ن البَهائِمِ»(‪ )5‬مولوي ضمن تفسير و ترجمه اين‬ ‫ه عَقل ُ‬ ‫َ‬
‫شهوَت ُ ُ‬

‫حديث به اين نکته اشاره مي‌کند که آسودگي و آرامش فرشتگان و حيوانات‬

‫ناشي از تک بعدي بودن خلقت آنان و رنج و عذاب انسان در اين جهان ناشي‬

‫از دو بعدي بودن خلقت او ومقام برزخي او در ميان حيوان و فرشته است‪:‬‬
‫در حديث آمد که يزدان مجيد‪ /‬خلق عالم را سه گونه آفريد‬

‫يک گره‌راجمله عقل وعلم و جود‪/‬آن فرشته است و نداند جز سجود‪...‬‬

‫يک گروه ديگر از دانش تهي‪ /‬همچو حيوان ازعلف در فربهي‪...‬‬

‫اين سوم هست آدمي زاد و بشر‪ /‬نيم او افرشته و نيميش خر‪...‬‬

‫آن دو قوم آسوده از جنگ و خراب‪ /‬وين بشر با دو مخالف در عذاب(‪)6‬‬

‫ابن عربي نيز مي‌گويد انسان برزخي ميان نور و ظلمت است‪ )7(.‬و پيشتر‬

‫از مولوي و ابن عربي‪ ،‬نجم الدين رازي ضمن اشاره به اين مقام برزخي‬

‫انسان‪ ،‬حکمت اين دوگانگي وجود را چنين تو ضيح مي‌دهد‪ «:‬و حکمت در آن‬

‫که قالب انسان از اسفل السافلين و روحش از اعلي عليين است آن است‬

‫که چون انسان بار امانت معروف خواهد کشيدن مي‌بايد که قوت هر دو‬

‫عالم به کمال او را باشد»‪ )8(.‬عطار نيز آدمي را به سبب دارا بودن همين‬

‫دو جنبه بلند و پست اعجوبه اسرار مي‌شمارد‪)9(.‬‬

‫اين مقام برزخي انسان که به تبع قرآن‪ ،‬همه عرفا به آن اشاره کرده اند‪،‬‬

‫هم بر اساس پرسش ها و جستجوي پاسخ هايي درباه علت آن و هم‬

‫چگونگي وظيفه انسان در اين جهان شده است‪ .‬واقع گرايي دين سب اعتبار‬

‫نهادن دين به هر سوي اين مقام با رعايت اعتدال‪ ،‬و يا به عبارت ديگر قبول‬

‫واقع بينانهمقام عدل انساني شده است و آرمان گرايي عرفان سبب ترجيح‬

‫آن سوي اين مقام– که مقام حيواني ونيازهاي طبيعي و جسماني است–‬
‫گرديده است‪ .‬پيداست که غفلت از حقيقت يا بعد الهي وجود انسان منجر به‬

‫نفس گرايي و غلتيدن در ديگر سوي اين مقام و استغراق در عليق و لذت‬

‫هاي مادي و زميني خواهد شد‪.‬ابو حامد محمد غزالي به اين نکته که روح‪،‬‬

‫علوب و رباني و جسم‪ ،‬خاکي و سفلي است اشاره مي‌کند و‬

‫مي‌نويسد‪«:‬بدان که آدمي را به بازي و هرزه نيافريده اند‪ ...‬و اگر چه کالبد‬

‫وي خاکي و سفلي است‪ ،‬حقيقت روح وي علوي و رباني است واسفل‬

‫السافلين وي آن است که به درجه ملک رسد چنانکه از دست شهوت و‬

‫غضب خلصي يابد‪ )10(».‬در سخن غزالي به فروگذاشتن جنبه حيواني از‬

‫وجود انسان سفارش مي‌شود که چنين سفارشي در عرفان عموميت دارد‪.‬‬

‫حافظ ترجيح يکي از اين دو جنبه وجود انسان را بر طرف ديگر نمي‌پذيرد‪.‬‬

‫اگر خدا انسان را چنين آفريده است که ميان فرشته و حيوان باشد و‬

‫طبيعت برزخي او ايجاب مي‌کند که هر دو جنبه وجود را داشته باشد‪ ،‬پس‬

‫نمي‌توان سرزدن گناه ار او را عيب شمرد و نکوهش کرد‪ .‬اين انديشه حافظ‬

‫که هم نتيجه ايمان او به کيفيت آفرينش انسان بر اساس قرآن است وهم‬

‫نتيجه گيري طبيعي و منطقي از اين آيات‪ ،‬علي رغم منطقي بودنش در‬

‫فرهنگ عمومي ما تازگي دارد‪ .‬زيرا آنچه اهل شريعت غالبا از اين برزخيت‬

‫مقام انسان نتيجه مي‌گيرند و در سخن غزالي هم ديديم‪ ،‬اين است‪ ،‬که‬

‫انسان بايد بکوشد تا از جنبه منفي و حيواني خود دور شود و به جنبه مثبت و‬
‫فرشتگي خود بپردازد تا به درجه فرشتگان برسد‪.‬‬

‫شعر حافظ محصول جهانبيني ناشي از ترجيح يکي از دو سوي اين مقام‬

‫برزخي انسان نيست‪ .‬توضيح و تفسير منطقي آن مقام عدل هم هست‪.‬‬

‫دوگانگي و خلوص و صميميت او در مواجهه با حقيقت ماهيت خويش و‬

‫انسان است‪ .‬منع ها و حرمتهاي گونه گون فرهنگي از جمله اسباب و عللي‬

‫است که ما را بخصوص در گذشته بر آن داشته است تا همواره جنبه اي از‬

‫ماهيت وجودي خود را که در عين طبيعي بودن معارض با ارزشهاي غالب و‬

‫پذيرفته فرهنگي و مذهبي ماست کتمان کنيم‪ .‬از نظرگاه ما‪ ،‬انسانها يا در آن‬

‫سوي مقام برزخي انساني خودند يا در اين سو‪ .‬عادت فرهنگي ما چنان بوده‬

‫است که علم و سواد‪ ،‬و تدين واعتقاد به اصول ديني و اخلقي ومباني عملي‬

‫را لزم و ملزوم يکديگر بدانيم‪ .‬اگر چه اين ملزمت ميان علم و ايمان و‬

‫عمل چه بسا در عمل و زندگي خصوصي همه باسوادان و عالمان وجود‬

‫نداشته است‪ ،‬حداقل به ظاهر در عمل و زندگي و نيز در سخن چنان‬

‫مي‌نموده که وجود داشته است؛ و اگر در غزل صوفيانه خلف اين مي‌نموده‬

‫است‪ ،‬شخصيت عرفاني گوينده سبب مي‌شده است که براي سخن معني‬

‫ديگري قائل شويم‪.‬‬

‫چهره اي که حافظ از خود در شعرهايش نشان مي‌دهد‪ ،‬چهره اي بيگانه با‬

‫سخن و عادتهاي ظاهري غالب ماست‪ .‬هم از اين روست که ما بيشتر‬


‫کوشيده ايم که آن بخش از شعرهاي او را که در چشم انداز اعتقادات و‬

‫باورداشتهاي فرهنگي ما بعد منفي هستي را افشا مي‌کند‪ ،‬به سبب خلف‬

‫عادت بودن تفسير کنيم تا با مقتضيات بعد مثبت هستي ما همساز گردد‪.‬‬

‫گاهي نيز به اقتضاي حال خود او را در اين سوي ديگر ديده ايم و حضور‬

‫مفاهيم ديني و عرفاني را در شعر او نديده گرفته ايم و به تفسير و تاويل‬

‫آنها به نفع مفاهيم مقابل با آنها پرداخته ايم‪ .‬ما جهان و پديده‌هاي مختلف آن‬

‫را همواره در دو قطب نيک و بد ومتضاد تصور کرده ايم‪ .‬يزدان مقابل‬

‫اهريمن‪ ،‬ايران در مقابل توران‪ ،‬نور در مقابل ظلمت‪ ،‬خدا در مقابل شيطان‪،‬‬

‫ملکوت در مقابل جسم‪ ،‬نفس اماره و خلصه بعد الهي در مقابل بعد‬

‫شيطاني‪.‬‬

‫اين دو قطب انگاري در عالم کبير و صغير که همواره نيز با ترجيح يک قطب‬

‫بر قطب ديگر همراه است و متاثر از متافيزيک اعتقادي ماست– که چه بسا‬

‫مثل يا حقيقت و عالم مادي يا مجاز سرچشمه‬


‫از عقيده افلطون به دو عالم ُ‬

‫گرفته و در فرهنگ وزبان بشري راه يافته و در ماجراي آفرينش انعکاس‬

‫يافته است– و با همان آفرينش آدم آغاز مي‌شود ودر سراسر فرهنگ ما چه‬

‫پيش و چه بعد از اسلم همواره حضور آشنايي دارد‪ ،‬سبب شده است که‬

‫چهره انساني که در شعر حافظ نفس مي‌کشد براي ما بيگانه و دور از‬

‫انتظار نمايد؛ اگر چه خود را صميمانه با آن يگانه احساس مي‌کنيم‪ .‬وقتي از‬
‫دريچه فرهنگ و عادت و توقع رايج درگذشته به شعر حافظ مي‌نگريم‪ ،‬توقع‬

‫داريم که در آن انساني ايده آل و فرشته خو ببينيم که نمي‌بينيم؛ اما وقتي از‬

‫دريچه واقعيتي که در هستي خود احساس مي‌کنيم‪ ،‬به انسان شعر حافظ‬

‫نگاه مي‌کنيم‪ ،‬او را کامل آشنا و يگانه با خويش مي‌بينيم‪ .‬همانطور که‬

‫واقعيت در شعر حافظ تبديل به صورت و ساختاري مجرد از مصاديق واقعي‬

‫و عيني مي‌گردد‪ ،‬ماهيت متوقع ما برهنه مي‌گردد تا تصوير حقيقي ما را که‬

‫دوست داريم پنهان کنيم به ما باز نمايد‪ .‬جرات و شهامت حافظ که بدون بيم‬

‫از موانع فرهنگي و اجتماعي و بدون رعايت احتياط به منظور حفظ مقام و‬

‫موقع دنيوي‪ ،‬حجابهاي ريا و تظاهر را از چهره خود و ما کنار مي‌زند تا خود‬

‫را چنانکه هستيم ببينيم‪ ،‬دلپذير است‪ .‬اين کشف حجاب روحي‪ ،‬مثل اعتراف‬

‫به گناه‪ ،‬مثل افشاي رازي جانگزا تسلي بخش است‪ .‬به همين سبب ما‬

‫چهره حافظ و يا چهره انساني را که در شعر حافظ حضور دارد علي رغم‬

‫خلف عادت و انتظار بودنش‪ ،‬دوست داريم‪.‬‬

‫انگيزه‌ها و عوامل رواني اين دوست داشتن متعدد است و همين تعدد‬

‫انگيزه‌ها سبب افزايش تعداد دوستداران نيز مي‌شود‪ .‬در واقع چهره طبيعي‬

‫انسان در شعر حافظ نه تنها سبب مي‌شود که با ابعاد دوگانه خود کساني را‬

‫که تعلق خاطر و رغبت به يکي از دو بعد انساني دارند‪ ،‬جذب کند‪ ،‬بلکه در‬

‫عين حال سب مي‌شود که گروه غالب انسانها که در حد اعتدال در ميان اين‬


‫دو بعد مي‌زيند– هر چند که بعد منفي هستي خود را پنهان کنند– نيز به اين‬

‫چهره که آيينه اي در مقابل آنان قرار مي‌دهد‪ ،‬علقه مند شوند‪ .‬علوه بر اين‬

‫از آنجا که هم عارف از دغدغه‌ها و وسوسه‌هاي نفس به کلي فارغ نيست و‬

‫هم عامي مستغرق در لذات دنيوي از انديشه‌ها و نداهاي روحي و وجداني‪،‬‬

‫هر يک مي‌توانند در شعر حافظ آن روي پنهان چهره خود را هم ببينند و آنچه‬

‫اقتضاي موقعيت اجتماعي و شخصي و زماني و مکاني رخصت بروز يا زمينه‬

‫قبول آن را در عالم واقع نمي‌دهد در جهان شعر به عيان مشاهده کنند و‬

‫آرامش ناشي از افشاي راز را تجربه کنند‪.‬‬

‫خروج از وضع طبيعي و تقيد جبري يا اختياري به يکي از دو بعد هستي‬

‫انسان يا با تحمل رنج جسماني از طريق جهاد با نفس همراه است يا با‬

‫شماتت وجداني و اضطراب روحي و رواني‪ .‬به عبارت ديگر خروج از نفس‬

‫لوامه و صعود به مرتبه نفس مطمئنه و يا سقوط به مرتبه نفس اماره‪،‬‬

‫خروج از زيستن به اقتضاي طبيعت است‪ .‬اين خروج به هر حال مستلزم‬

‫کتمان بعد ديگري از هستي انساني است‪ .‬همين کتمان علي رغم فايده‌اي‬

‫که ممکن است به ظاهر از نظر اخلقي و تزکيه روحي داشته باشد‪ ،‬کم و‬

‫بيش مايه‌اي از ريا و تظاهر را با خود همراه دارد‪ .‬آن کس که فرصتي براي‬

‫خويشتن انديشي دارد‪ ،‬به ميزان حساسيت خود از اين نکته متاثر مي‌شود‪.‬‬

‫انسان طبيعي و حقيقي يا «من» حاضر در شعر حافظ چون تاکيد و ادعايي‬
‫بر يکي از دو سوي مقام برزخي انسان ندارد‪ ،‬از ريا و تظاهر عاري است‪.‬‬

‫کانون تاثرات عاطفي حافظ ريا ستيزي وي است‪ .‬شخصيت و ساختار ذهني‬

‫و رواني حافظ بيش از هر صفت نبايسته‌اي‪ ،‬نسبت به ريا حساس است‪.‬‬

‫گويي نمايش تصوير متناقض ودر عين حال طبيعي و واقعي«من» او– که در‬

‫حقيقت«من» ماست– در شعرش‪ ،‬خود از همان حساسيت او نسبت به رياي‬

‫ناگزير حاصل از پنهان کردن بعد منفي وجود ما ناشي مي‌شود‪ .‬حافظ در‬

‫شعرش خود را چنانکه هست مي‌نمايد تا شايبه هيچ ريايي حقيقت جويي و‬

‫صداقت گويي اورا مکدر نکند ‪ .‬چهره حافظ در شعرش درست همان‬

‫چهره«پير مغان» است که محبوبترين و ارجمندترين شخصيت اوست‪.‬‬

You might also like