You are on page 1of 52

‫شيعيگری‬

‫‪ ‬‬
‫پروردگارا! به گمراهيها خواهم رزميد‪,‬‬
‫با آز و ستم خواهيم جنگيد‪,‬‬
‫بتخانه‪  ‬ها خواهيم برانداخت‪,‬‬
‫و آن پشتيباني و راهنمائيهاي توست‬
‫که ما را فيروز خواهد گردانيد‪.‬‬
‫(نيايش يکم آذر)‬
‫‪ ‬مقدمه شيعيگری‬
‫‪ ‬‬
‫چنانکه بس ياري از خوانن دگان ميدانن د‪ ,‬چه ار م اه پيش کت ابي درب اره کيش ش يعي به چ اپ‬
‫رسانيديم‪ ,‬و آن کتاب بدانسان که پيش‪ ‬بيني کرده بوديم ماية هاي هوي گرديد‪ .‬ب دخواهان بج اي آنکه‬
‫به ايرادها و پرسشهاي ما پاسخي دهند‪ ,‬يا اگر پاسخي نمي‪ ‬دارند‪ ,‬از آميغ پژوهي درآمده گفت ه‪ ‬ه اي‬
‫ما را بپذيرند‪ ,‬به هايهوي برخاستند‪ .‬دولت بهانه پيدا کرده کتاب را بازداشت و داستان را «ج رمي»‬
‫پنداشته به دادسرا فرستاد تا پرونده‪ ‬اي پديد آيد و در دادگاه کيفري داوري شود‪.‬‬
‫ما از اين پيشامد اندوه نخورديم‪ .‬زيرا هاي‪ ‬هوي شوند آن شد که کسان بسياري که از کوششهاي‬
‫ما آگاهي نمي‪ ‬داشتند‪ ,‬آگاهي يافتند و کتابهاي ما را جُسته و يافته و هوشيارانه به خوان دن پرداختن د‪.‬‬
‫دشمنان ما با ب ديهاي خ ود به ما ي اري کردن د‪ .‬از آنسو ما دوست مي داريم همه س خنان ما به داوري‬
‫گزارده شود‪ .‬ما خود خواهان همان مي‪ ‬باشيم‪ .‬براي شناخته شدن راست از کج و استوار از سُس ت‪,‬‬
‫يگانه راه داوري ميباشد‪.‬‬
‫ولي جاي پرسش است‪ ,‬داوران اين کار چه کس اني ش ايند ب ود؟‪ ...‬رس يدگي از روي چه ق انوني‬
‫تواند ب ود؟‪ ...‬آيا سه تن يا پنج تن «دادرس» از کارکن ان وزارت دادگس تري ش اينده اين داوري‬
‫ميباش ند؟‪ ...‬آيا در قانونه اي اي ران چ يزي که راست يا کج ب ودن گفت ه‪ ‬ه اي ما را نش ان دهد توانند‬
‫يافت؟‬
‫بي گفتگوست که «دادرسان» وزارت دادگستري شاينده چنان داوري نمي‪ ‬باشند‪ ,‬و در قانونهاي‬
‫ايران نيز چيزي که دستاويز آن داوري باشد يافته نمي‪ ‬شود‪.‬‬
‫آنچه ما مي‪ ‬دانيم اين داوري از دو راه توانستي بود‪:‬‬
‫يکي آنکه دولت چون از چاپ شدن چنين کتابي آگ اه گرديد نشس تي از مالي ان برپا گرداند و از‬
‫آن ان پاسخ خواه د‪ .‬اگر دول تي نيکخ واه و دلس وز ب ودي اين ک ار ک ردي‪ .‬زي را آن کت اب درب اره‬
‫گرفتاريهاي ايران است و يک رشته سخناني از ارجدارترين گفته‪ ‬ها به مي ان آورده ش ده‪ .‬آن کت اب‬
‫در اين زمينه است که م ردم اي ران نافهمي ده و نادانس ته گرفت ار يک رش ته گم راهي‪ ‬ه اي بس يار‬
‫زيانمندي گرديده‪ ‬اند‪ ,‬و تا اين گمراهي‪ ‬ها هست حال توده بهتر از اين نخواهد ب ود‪ .‬در چ نين زمينه‬
‫بسيار بزرگ و ارجداري سخن رانده شده و دليلهاي بسيار روشن ياد گرديده‪.‬‬
‫به چ نين س خناني دولت بايس تي بيش از ديگ ران دلبس تگي نمايد و ارج گ زارد و از ي اوري و‬
‫پش تيباني به ما ب از نايس تد‪ ,‬ب راي آنکه ه وده بس يار نيک و ب زرگي بدست آيد گ ام پيش گ زارده از‬
‫مالي ان پاسخ خواه د‪ ,‬و آنگ اه انجم ني از دانش مندان و نيکخواه ان برپا گرداني ده از آن ان داوري‬
‫خواهد‪ ,‬و بدينسان به يک کار تاريخي بزرگي برخاسته نام خ ود را در ت اريخ ج اودان گردان د‪ .‬ولي‬
‫افسوس که چنان دولتي نمي‪ ‬بود و چنين کاري کرده نشد‪.‬‬
‫ديگ ري آنکه خردمن دان و نيکخواه ان جه ان‪ ,‬از ايراني ان و ديگ ران که در اين کش ور کم‬
‫نمي‪ ‬باشند‪ ,‬گفته‪ ‬هاي ما را بخوانند و خود در ميانه داور باشند‪.‬‬
‫بخوانند و نخست بدانند آن ه اي‪ ‬ه وي‪ ‬ها در برابر چه ب وده‪ ,‬ما چه گفته ب وديم که در پاس خش‬
‫دچار وحشيگري‪ ‬ها گرديديم‪ .‬چه مي‪ ‬خواستيم که گرفتار دادسرا شديم‪.‬‬
‫دوم بدانند به چه ش وند اين ت وده بدينس ان ب دبخت و ت يره‪ ‬روز گردي ده‪ .‬به چه ش وند اين کش ور‬
‫چنين ويرانه افتاده‪ .‬به چه شوند دسته‪ ‬هاي بزرگي از مردم با کشور و پيشرفت آن دشمني مي‪ ‬نمايند‬
‫و هميشه بدبختي آنرا مي‪ ‬خواهند‪.‬‬
‫س وم بدانند ما در چه راه ميکوش يم و بهر چه اين همه رنج و گزند مي‪ ‬کش يم‪ .‬بهر چه اين همه‬
‫بدزباني و بي‪ ‬فرهنگي از بدخواهان مي‪ ‬بينيم‪.‬‬
‫اينها را بدانند و آنچه شاينده خردمندي و پاکدلي ايشانست داوري کنند‪ ,‬و آنچه باينده م ردانگي و‬
‫غيرت ايشانست ياوري دريغ ندارند‪.‬‬
‫داوري در اين زمينه يا آنگونه بايستي يا اينگونه‪ ,‬و چون آن يکي نب ود ما ناچ ار ش ديم اين يکي‬
‫را درخواست کنيم‪ ,‬و بهتر دانستيم گفته‪ ‬ه اي خ ود را در اين ب اره با زب ان روش ن‪ ‬تر و به تري‪ ,‬به‬
‫رشته نوشتن کشيم و نسخه‪ ‬هاي کمي از آن به چاپ رسانيده به کساني که به خردمندي و نيکخواهي‬
‫آنان اميد توان بست براي خواندن فرستيم‪ .‬اينست داستان نوشتن اين کتاب و چاپ آن‪.‬‬
‫نکت ه‪ ‬اي را که مي‪ ‬بايد در اينجا ي ادآوري ک نيم آنست که اين کت اب چ ون درب اره يک رش ته‬
‫جستارهاي ارجداريست‪ ,‬و آنگاه از خواننده داوري طلبيده ش ده‪ ,‬اينست هرکسي بايد آن را با انديشه‬
‫خواند و هر سخني را با دليلهايي که ب رايش آورده ش ده نيک س نجد و خ رد را به داوري وادارد‪ ,‬و‬
‫پس از اين باشد که از آن گذشته به سخن ديگري پس از آن‪ ,‬پردازد‪.‬‬
‫چ ون بارها دي ده ش ده‪ ,‬کس انيکه کتابه اي ما را مي‪ ‬خوانند چ ون با س خناني ناش نيده روب رو‬
‫ميگردن د‪ ,‬در ب ار يکم دل آزرده ميش وند و به آس اني آنها را نمي‪ ‬توانند پ ذيرفت‪ ,‬و از آنجا که هر‬
‫گفته‪ ‬اي دليل استواري همراه ميدارد ناپذيرفتن نيز نمي‪ ‬توانند‪ ,‬و اينست دو دل مي‪ ‬مانن د‪ .‬اين کس ان‬
‫بايد به يکبار خواندن بس نک رده کت اب را دو ب ار و سه ب ار بخوانند که بيگم ان آنچه را که در ب ار‬
‫يکم پذيرفتن نتوانسته‪ ‬اند در بار دوم و سوم خواهند توانست‪.‬‬
‫بهر حال ما هيچ سخني را بي‪ ‬دليل نگفته‪ ‬ايم و اين نمي‪ ‬خواهيم که کسي نافهميده و ب اور نک رده‬
‫سخني را از ما بپذيرد‪.‬‬
‫ما چنانکه خواهش کرده‪ ‬ايم دوست ميداريم هر خواننده‪ ‬اي راستي را داور باشد‪ .‬هيچ س خني را‬
‫از ما بي‪ ‬دليل نپذيرد و از هيچ سخني که با دليلست چشم نپوشد‪ .‬چنان داند که يک دادگ اه بزرگيست‬
‫که او داورش مي‪ ‬باشد و رفتاري کند که شاينده چنان جايگاه باشد‪.‬‬
‫اگر کساني از آن ان پس از خوان دن بتوانند به داوري خ ود رويه ک ار دهن د‪ ,‬بدينس ان که فهمي ده‬
‫خ ود را بنويس ند و يا گفت اري پرداخته به روزنام ه‪ ‬ها فرس تند و يا کت ابي در همين زمينه به چ اپ‬
‫رسانند‪ ,‬اين کاريست که بسيار سودمند خواهد افتاد و هوده‪ ‬هاي بسيار نيکي را دربر خواهد داشت‪.‬‬
‫‪ ‬‬
‫‪                                                                   ‬احمـد کسـروي‬
‫‪                                                                     ‬تهران ‪1323‬‬
‫‪ ‬‬

‫‪ ‬‬
‫گفتار يکم‬
‫‪ ‬‬
‫شيعيگري چگونه پيدا شده؟‬
‫‪ ‬‬
‫‪ ‬‬
‫شيعيگري تاريخچه بس يار درازي مي دارد‪ ,‬بلکه خ ود ت اريخي ميباش د‪ .‬ولي ما در اينجا آن را به‬
‫کوتاهي ياد خواهيم کرد‪.‬‬
‫شيعيگري به اين معني که خواست ماست از زمان بني اميه آغاز يافته‪ .‬چون معاويه به دستاويز‬
‫کشته شدن عثمان با امام علي بن ابيطالب به جنگ برخاست و پس از م رگ او خالفت را با زور و‬
‫نيرنگ‪ ,‬بدست آورده در خان دان خ ود‪  ‬ارثي گرداني د‪ .‬اين رفت ار او به بس ياري از مس لمانان گ ران‬
‫افتاد‪ ,‬و کسان بسياري آرزوي خالفت کرده چنين خواستند که آنرا از دست بني اميه بيرون آورند‪.‬‬
‫ليکن تا معاويه زن ده مي‪ ‬ب ود کسي نيارست بجنب د‪ .‬پس از م رگ او حس ين بن علي به کوشش‬
‫برخاست ولي از ناپايداري پيروانش کاري از پيش نبرد‪ ,‬و بدانسان که همگي ميدانند‪ ,‬کشته گردي د‪.‬‬
‫سپس چون يزيد پسر معاويه ُمرد و پسر او معاويه نام‪ ,‬پس از چهل روز خالفت از آن کن اره جست‬
‫و ب رخي آش فتگيها به مي ان افت اد‪ .‬عبدهللا بن زب ير در مکه و محمد بن حنفيه در مدينه به دع وي‬
‫خالفت پرداختند‪ ,‬و مختار در کوفه برخاست که او نيز در نهان به خالفت ميکوش يد‪ .‬ولي اينها ن يز‬
‫کاري نتوانستند و يکايک از ميان رفتند‪.‬‬
‫سپس دو خان دان ب زرگي با ب ني‪ ‬اميه به ن برد برخاس تند‪ :‬يکي عباس يان (پس ران عب اس عم وي‬
‫بنيادگزار اسالم)‪ ,‬و ديگري علويان (پسران علي)‪ .‬عباسيان بنياد کار خ ود را به زمينه چي ني نه اده‬
‫چ ون ناخرس ندي ايراني ان را از ب ني‪ ‬اميه ميدانس تند و از آم ادگي آن ان به ش ورش آگ اه مي‪ ‬بودن د‪,‬‬
‫نمايندگاني به ايران فرستادند که در اينجا نهاني به کوششهايي پردازند و دسته‪ ‬هايي از پ يروان پديد‬
‫آورن د‪ .‬ليکن علوي ان بس ادگي برميخاس تند و جنگ ميکردند و کش ته ميش دند (چنانکه زيد بن علي‪,‬‬
‫يحيي پسر او‪ ,‬محمد نفس زکي ه‪ ,‬ب رادرش اب راهيم‪ ,‬حس ين ص احب فخ و ديگ ران کش ته ش دند)‪ .‬از‬
‫اينرو بني‪ ‬عباس کار را پيش بردند و با دست ابومسلم بنياد بني‪ ‬اميه را برانداخته خود بج اي ايش ان‬
‫خليفه گرديدند‪.‬‬
‫کوتاه سخن آنکه از نيمه دوم سده نخست تاريخ هجري کشاکش هاي بس يار س ختي بر سر خالفت‬
‫پي دا ش ده ن برد و جنگ بس يار م يرفت‪ .‬آرزومن دان خالفت از هيچگونه کوشش در راه آرزو ب از‬
‫نمي‪ ‬ايستادند‪ .‬خونها از هم مي‪ ‬ريختند‪ .‬خاندانها برمي‪ ‬انداختند‪ .‬دروغ و نيرنگ بکار ميبردند‪.‬‬
‫در اين کشاکش‪ ‬ها پيروان علويان «شيعه» ناميده مي‪ ‬شدند که بهمان معني «پيروان» مي‪ ‬باش د‪.‬‬
‫«شيعيگري» از همانجا آغاز گرديده‪.‬‬
‫اين شيعيگري نخست يک کوشش سياسي بي‪ ‬آاليشي‪ ,‬و شيعيان بيشترشان مردان ستوده و نيکي‬
‫مي‪ ‬بودند و پاکدالنه و غيرتمندانه در آن راه مي‪ ‬کوش يدند‪ .‬چه بي‪ ‬گفتگوست که علوي ان به خالفت‬
‫بهتر و سزنده‪ ‬تر ميبودند‪ .‬در ميان اينان م ردان پ اک و پارسا بيش تر يافته ميش دي‪ .‬ب ويژه در برابر‬
‫بني‪ ‬اميه که بيشترشان مردان ناپاک مي‪ ‬بودند‪.‬‬
‫چيزي که هست شيعيگري در اين سادگي خود نايستاد و هر زمان رنگ ديگ ري به آن زده ش د‪.‬‬
‫از همان زمانهاي پيش يکدسته به تندروي برخاسته چنين گفتند که در زمان ابوبکر و عمر و عثمان‬
‫ن يز علي به خالفت س زنده‪ ‬تر ب ود و آن سه تن س تم ک رده‪ ‬اند که به جلو افت اده‪ ‬ان د‪ .‬اي نرا گفته از‬
‫ابوبکر و عمر و عثمان ناخشنودي نمودند‪.‬‬
‫اين نخست آلودگي بود که شيعيگري پيدا کرد‪ .‬چه راس تي آنکه پس از م رگ بني ادگزار اس الم‪,‬‬
‫ياران او که سران مسلمانان شمرده مي‪ ‬شدند‪ ,‬نخست به ابوبکر و س پس به عمر و س پس به عثم ان‬
‫خالفت داده بودند و علي ناخشنودي از خود نشان نداده بود و نبايس تي ده د‪ .‬در آن زم ان که اس الم‬
‫در شاهراه خود مي‪ ‬بود به هوس خالفت افتادن و دوتيرگي به ميان مسلمانان ان داختن‪ ,‬ب يرون رفتن‬
‫از اسالم شمرده ميشدي‪ ,‬و پيداست که چنين کاري از امام علي بن ابيطالب نسزيدي‪ .‬هم ان ام ام در‬
‫زمان خالفت خود به معاويه مي‪ ‬نويسد‪:‬‬
‫«آن گ روهي که به اب وبکر و عمر و عثم ان دست داده بودن د‪ ,‬به من دست دادند و کسي را‬
‫نرسيدي که نپذيرد و گ ردن نگ ذارد‪ .‬برگزي دن خليفه مه اجران و انص ار راس ت‪ .‬اين ان ه رکس را‬
‫برگزيده امام ناميدند خشنودي خدا نيز در آن خواهد بود»[‪.]24‬‬
‫اين را نوشته مي‪ ‬خواهد معاويه را بنکوهد که در برابر خليفه ايستاده‪ ,‬و گناه او – يا بهتر گويم‪:‬‬
‫بيرون شدنش را از اسالم – به رُخش کشد‪.‬‬
‫کس يکه اين نامه را نوش ته چگونه توانس تي در زم ان اب وبکر و ديگ ران ناخش نودي نمايد و‬
‫ايستادگي نشان دهد؟!‬
‫از آنسو تاريخ نيک نش ان ميدهد که علي با آن سه تن با مهر و خش نودي زيس ت‪ .‬چنانکه دخ تر‬
‫دوازده ساله خود ام‪ ‬کلثوم را به زني به عمر داد‪ ,‬در کشتن عثمان نيز در آشکار ناخشنودي نم ود و‬
‫پسر خود حسن را براي نگهداري عثمان به درون خانه او فرستاد‪.‬‬
‫ولي تُندروان شيعه پس از پنجاه شصت سال‪ ,‬به هوس و ناداني‪ ,‬دشمني به ميانه او با ابوبکر و‬
‫عمر و عثمان مي‪ ‬انداختند و از بدگويي به آن سه تن باز نمي‪ ‬ايستادند‪ ,‬که چنانکه گفتيم نخست‬
‫آلودگي بود که شيعيگري پيدا ميکرد‪ .‬مي‪ ‬بايد گفت اين تُندروان نه همگي شيعيان‪ ,‬بلکه يکدسته از‬
‫آنان مي‪ ‬بودند‪ ,‬و از همان زمانها در نتيجه يک داستاني – يک داستاني که خود نمونه‪ ‬اي از بدي و‬
‫ناپاکي ايشان مي‪ ‬باشد – نام «رافضي» پيدا کردند‪.‬‬
‫چگونگي آنکه در آخرهاي امويان زيدبن علي بن حسين(نوة امام س وم ش يعيان) از مدينه بکوفه‬
‫آمد‪ ,‬و چون ميخواست بازگردد شيعيان نگزاردند و پانزده هزار تن با او دست دادند (بيعت کردند)‪,‬‬
‫که بش ورد و خالفت را بدست آورد‪ .‬زيد ف ريب ايش ان را خ ورده به ک ار برخاس ت‪ ,‬ولي چ ون‬
‫هنگامش رسيد و بايستي آماده جنگ گردد دسته انبوهي از ش يعه (که هم ان تُن دروان مي‪ ‬بودن د) به‬
‫نزدش آمده چنين پرسيدند‪« :‬شما درباره ابوبکر و عمر چه ميگوييد؟!» زيد از آنان خش نودي نم ود‬
‫و ستايش سرود‪ .‬شيعيان همين را دس تاويز گرفته زيد را رها ک رده پراکن ده ش دند‪ .‬زيد گفت‪« :‬م را‬
‫در سخت‪ ‬ترين هنگام نياز رها کرديد»‪ .‬از اينجا آن دسته «رافضه» (رها کنندگان) نامي ده ش دند‪ ,‬و‬
‫به شوند اين نامردي آنان بود که زيد کاري را پيش نبرده کشته گرديد‪.‬‬
‫چنانکه گفتيم عباسيان در اي ران دس ته‪ ‬ها پديد مي‪ ‬آوردند و زمينه مي‪ ‬چيدند و س رانجام با دست‬
‫ابومسلم خالفت را به چنگ آوردند‪ .‬پيداست که آنان نيز با علويان دش مني مي‪ ‬نمودن د‪ .‬ب ني اميه از‬
‫ميان رفته اين زمان کش اکش ميانه علوي ان و عباس يان افت اده‪ ,‬و در زم ان اين ان ب ود که محمد نفس‬
‫زکيه و برادرش ابراهيم و يحيي بن زيد و حسين صاحب فخ و کسان ديگري کشته شدند‪ .‬اينان چون‬
‫با شمشير برميخاستند ناچار زود از ميان ميرفتند‪.‬‬
‫در آن زم ان يکي از کس اني که دع وي خالفت ميداشت جعفر بن محمد بن علي بن الحس ين‬
‫مي‪ ‬بود (برادر زادة زيد و امام ششم شيعيان)‪ .‬اين مرد که پيرواني مي‪ ‬داشت يک راه نوين ديگ ري‬
‫پيش گرفته چنين ميگفت‪« :‬خليفه بايد از نزد خدا برگزيده شود‪ ,‬و کسي که از نزد خدا برگزيده ش ده‬
‫خليفه است چه توانا باشد و سررشته کارها را بدست گ يرد و چه توانا نباشد و در خانه نش يند‪ .‬آن ان‬
‫که از م ردم ميخواهند رس تگار گردند بايد به اين برگزي ده خ دا گ ردن گزارند و فرم ان او برند و‬
‫خمس و مال امام پردازند»‪.‬‬
‫بدينس ان در گوشه نشس ته‪( ,‬بي دردس ر) دع وي خالفت ميک رد و پ يروانش گ ردن به دع وي‬
‫گزارده گفته‪ ‬هاي او را مي‪ ‬پذيرفتند‪ .‬ولي همانا از ترس بردن نام «خليفه» نيارسته خواسته خ ود را‬
‫در زير نام «امام» پوشيده ميداشت‪ .‬تا اين زمان «خليفه» و «امام» به يک معني مي‪ ‬بودي و هم ان‬
‫خليفه را امام ن يز ناميدن دي[‪ .]25‬ولي در اين زم ان و در زب ان اين دس ته ان دک ج دايي در ميانه آنها‬
‫پديد مي‪ ‬آمد‪ .‬اينان امام را به معني «برگزيده شده از سوي خدا» ميگرفتند‪.‬‬
‫اين داس تان بس يار ش گفتي ب ود‪ .‬زي را ديگر ني ازي به آنکه در راه خالفت به جنگ و کوشش‬
‫برخاسته شود باز نمي‪ ‬ماند و يک کسي مي‪ ‬توانست در خانه نش يند و دع وي خالفت کند و گ روهي‬
‫را‪ ,‬بيش يا کم‪ ,‬بسر خود گرد آورد‪ .‬از آنسوي خالفت يا ام امت ن يز ارج خ ود را از دست داده يک‬
‫چيز بسيار کوچک ميگرديد‪.‬‬
‫اين دوم رنگي ب ود که ش يعيگري پي دا ميک رد و يک جنبش سياسي رويه کيش ميگ رفت‪ .‬از‬
‫آنسوي معني خالفت نيز ديگر شده چنانکه گفتيم خليفه (يا بگفتة خودش ان‪ :‬ام ام) يک پيش واي دي ني‬
‫مي‪ ‬بود نه يک سررشته‪ ‬دار سياسي‪.‬‬
‫پيروان اين امام که همان تُندروان (يا رافض يان) مي‪ ‬بودند مي دان پي دا ک رده و در تُن دروي گ ام‬
‫بزرگ ديگري برداشته چنين ميگفتند‪« :‬امام علي بن ابيطالب از سوي خ دا ب راي جانش يني پيغم بر‬
‫برگزيده شده و پيغمبر او را جانشين گردانيده بود‪ .‬اب وبکر و عمر با زور او را به کن ار زدن د‪ ,‬و با‬
‫زور او را واداشتند که به خالفت ابوبکر گردن گ زارد»‪ .‬ب دين دس تاويز زب ان نف رين و ب دگويي به‬
‫اب وبکر و عمر و عثم ان و بس ياري از ي اران پيغم بر مي‪ ‬گش ادند‪ .‬به دروغ ب افي گس تاخ گردي ده‬
‫مي‪ ‬گفتن د‪« :‬عمر چ ون رف تي علي را بِ ِکشد و بي اورد که به اب وبکر بيعت کند دخ تر پيغم بر در را‬
‫نمي‪ ‬گشاد‪ .‬عمر او را ميانه لنگه در و ديوار گذاشت و او «محسن» نام بچ ه‪ ‬اي را س قط ک رد و از‬
‫همين گزند ب ود که از جه ان درگذش ت»‪ .‬از اينگونه داس تانها که ت اريخ آگ اهي نمي‪ ‬داشت بس يار‬
‫مي‪ ‬گفتند‪.‬‬
‫چون بنيا ِد کار را به گزاف‪ ‬گويي وتُندروي گ زارده بودند رفته رفته از اين ان دازه هم گذش تند و‬
‫اينزمان سخنان ديگ ري به مي ان آوردن د‪« :‬هرکه بم يرد و ام ام زم ان خ ود را نشناسد بي دين م رده‬
‫اس ت»[‪« ,]26‬خ دا ما را از آب و ِگل واالت ري آفري ده و ش يعيان ما را از بازمان ده آن آب و ِگل پديد‬
‫آورده»[‪« ,]27‬خ دا دوس تي و پ يروي ما را به زمينها نش انداد‪ ,‬آنها که پذيرفتند ب ارده ش دند و آنها که‬
‫نپذيرفتند شوره زار گرديدند؛ به کوهها نشان داد‪ ,‬آنها که پذيرفتند بلند شدند و آنها که نپذيرفتند پَست‬
‫شدند؛ به آبها نشان داد‪ ,‬آنها که پذيرفتند شيرين شدند و آنها که نپذيرفتند ش ور گرديدن د»‪« ,‬کاره اي‬
‫شما هر روزه به ما نشان داده مي‪ ‬شود که اگر نيکو کرده‪ ‬ايد شاد باشيم و اگر بد کرده‪ ‬ايد اندوهناک‬
‫گ رديم»‪« ,‬مع ني ق رآن را جز ما کسي ندان د‪ .‬همه بايد از ما بپرس ند»‪ ...‬از اينگونه س خنان بس يار‬
‫است که جز الف زدن و گزافه گفتن ش مرده نش ود‪ ,‬و گوين ده‪ ‬اش بيگم ان بي دين و خداناش ناس‬
‫مي‪ ‬بوده‪ ,‬و ما نمي‪ ‬دانيم اينها را که گفته است و آيا راست است و يا دروغ و ساخته مي‪ ‬باشد‪.‬‬
‫بدينسان يک راه جداي ديگري در اسالم پيدا شده و گروهي خود را از مسلمانان جدا گردانيدن د‪.‬‬
‫اينان دشمني سخت با دسته‪ ‬هاي ديگر نشان ميدادند و پسران اسالم از اب وبکر و عمر و ديگ ران را‬
‫نفرين و دشنام دريغ نمي‪ ‬گفتن د‪ .‬در پن دار اين ان ديگ ران همگي بي دين مي‪ ‬بودند و تنها اين دس ته از‬
‫شيعيان دين مي‪ ‬داشتند‪ .‬ديگران همگي به دوزخ خواس تندي رفت و تنها اين ان در بهشت خواس تندي‬
‫بود‪ .‬خود را «فرقه ناجيه» ناميده ديگران را همگي گمراه و تباه مي‪ ‬ش ماردند‪ .‬چيزيکه هست با اين‬
‫کينه‪ ‬جويي و پافشاري‪ ,‬با دستور پيشوايانشان باورها و سهش‪ ‬هاي خود را پوشيده داش ته با «تقي ه»‬
‫راه ميرفتند‪.‬‬
‫جعفربن محمد که ما او را بني ادگزار اين کيش مي‪ ‬شناس يم‪ ,‬پسر خ ود اس ماعيل را به جانش يني‬
‫نامزد گردانيده بود‪ .‬ولي اس ماعيل پيش از وي ُم رد (و اين م رگ او داس تاني پي دا ک رد که خ واهيم‬
‫نوشت)‪ .‬و اين بود پس از وي پسر ديگرش موسي الکاظم جانشين گرديد‪.‬‬
‫در زم ان اين ام ام خليفه عباسي ب دگمان گردي ده او را از مدينه به بغ داد آورد و بيست و هفت‬
‫سال در زندان نگه داشت تا درگذشت‪.‬‬
‫پس از وي پسرش علي الرضا جانشين مي‪ ‬ب ود و اين همانست که م أمون به وليعه ديش برگزيد‬
‫و به خراسانش خواست‪ ,‬و اين خود پرسشي است که کسي که خود را از سوي خ دا برگزي ده ب راي‬
‫خالفت مي‪ ‬شناخت و خليفه عباسي را «جائر و غاصب» ميدانست چگونه وليعهدي او را پذيرفت؟!‬
‫پس از وي پسرش محمد التقي که دختر مأمون را نيز گرفته بود امام شد‪.‬‬
‫پس از وي پسرش علي النقي جانشين گرديد‪ .‬پس از وي پسرش حسن العسگري‪ ,‬که به شمارش‬
‫خود شيعيان امام يازدهم مي‪ ‬بود‪ ,‬جايش را گرفت‪ .‬ولي چون اين نيز ُمرد‪ ,‬يک داستان شگفت‪ ‬ت ري‬
‫در تاريخچه شيعيگري رُخ داد و شيعيگري بار ديگر رنگي به خود گرفت‪.‬‬
‫چگ ونگي آنکه اين ام ام ي ازدهم را فرزن دي ش ناخته نش ده ب ود‪ .‬از اي نرو چ ون ُم رد به مي ان‬
‫پيروانش پراکندگي افتاد‪ .‬يک دسته گفتند‪« :‬امامت پاي ان پ ذيرفت»‪ .‬يکدس ته ب رادر او جعفر را (که‬
‫شيعيان جعفر ک ّذاب مي‪ ‬نامن د) به ام امي پذيرفتن د‪ .‬يک دس ته هم چ نين گفتن د‪« :‬آن ام ام را پس ري‬
‫پنجساله هست که در سرداب نهان مي‪ ‬باشد و امام اوست»‪ .‬سردسته اينان و گوينده اين سخن عثمان‬
‫در ام ام) نامي ده ميگفت‪ « :‬آن ام ام م را ميانه خ ود و‬
‫بن سعيد نامي مي‪ ‬بود که خود را «ب اب» (يا ِ‬
‫م ردم مي انجي گرداني ده‪ .‬ش ما هر س خني ميداريد به من بگوييد و هر پ ولي ميدهيد به من دهي د» و‬
‫گاهي نيز پيغامهايي از سوي آن امام ناپيدا ( به گفته خودش‪ :‬توقيع) به مردم ميرسانيد‪.‬‬
‫دوباره ميگ ويم‪ :‬داس تان بس يار ش گفتي مي‪ ‬ب ود آن بچ ه‪ ‬اي که اين ان مي‪ ‬گفتند کسي ندي ده و از‬
‫بودنش آگاه نشده ب ود و اين نپ ذيرفتني است که کسي را فرزن دي باشد و هيچکس ندان د‪ .‬آنگ اه ام ام‬
‫چرا رو مي‪ ‬پوشيد؟! چرا از س رداب ب يرون نمي‪ ‬آم د؟!‪ ..‬اگر پيشواست بايد در مي ان م ردم باشد و‬
‫آنان را راه برد‪ .‬نهفتگي بهر چه مي‪ ‬بود؟!‪...‬‬
‫ليکن در شيعيگري دليل خواستن و يا چيزي را به داوري ِخ َرد سپاردن از نخست نبوده و کنون‬
‫هم نبايس تي ب ود‪ .‬آنگ اه ش يعيان با آن پافش اري که در کيش خ ود مي‪ ‬داش تند و با آن دوري که از‬
‫مسلمانان (يا ُسنّيان) پيدا کرده بودند اين نشدني بود که از راه خود بازگردن د‪ ,‬و ناچ ار مي‪ ‬بودند که‬
‫هرچه پيش مي‪ ‬آيد بپذيرند و گردن گزارند‪.‬‬
‫با اينحال چون کار عثمان بن سعيد و جايگاه وااليي که براي خود بازکرده و به ش يعيان فرم ان‬
‫ميران د‪ ,‬به کس ان بس ياري ب ويژه به آنانکه هوش يار مي‪ ‬بودند و پي به راز ک ار مي‪ ‬بردن د‪ ,‬گ ران‬
‫مي‪ ‬افتاد‪ ,‬از اينرو کشاکشهاي بسياري برخاست و ما نامهاي ده تن بيشتر در کتابها مي‪ ‬يابيم که آنان‬
‫نيز به دعوي ميانجيگري از امام ناپيدا برخاسته و همچون عثمان بن سعيد خود را «در» ناميده‪ ‬اند‪.‬‬
‫و عثمان يا جانشينانش آنان را دروغگو خوانده از امام «توقي ع» درب اره ب يزاري از ايش ان ب يرون‬
‫آورده‪ ‬اند‪.‬‬
‫پس از عثمان پسرش محمد دعوي دري داشت‪ .‬او نيز «توقيعها» از «ناحيه مقدسه» ام ام ناپي دا‬
‫ب يرون مي‪ ‬آورد و پولها از م ردم گرفته به گفته خ ودش در ت وي خيک روغن به خانه ام ام‬
‫مي‪ ‬فرس تاد‪ .‬پس از او ن وبت به حس ين بن روح ن امي رس يد‪ ,‬پس از او محمد بن علي س يمري که‬
‫همانا از ايرانيان مي‪ ‬بوده «در» گرديد‪.‬‬
‫هفتاد سال کمابيش اين داستان در ميان مي‪ ‬بود‪ .‬لکن چون سيمري را م رگ ف را رس يد کسي را‬
‫جانش ين نگرداني ده «توقي ع» از ام ام ب يرون آورد که ديگر دري نخواهد ب ود و ام ام بيکب ار ناپي دا‬
‫خواهد بود‪ .‬دانسته نيست اين کار او چه رازي ميداشت‪.‬‬
‫از آن زمان شيعيان به يکبار بي امام گرديدند و بيسر ماندند ليکن چ ون «ح ديثهايي» از امام ان‬
‫در ميان مي‪ ‬ب ود‪ ,‬بدينس ان‪« :‬در رخ دادها به آنانکه گفت ه‪ ‬ه اي ما را ي اد گرفت ه‪ ‬اند بازگردي د‪ .‬آن ان‬
‫«حجت» من به شمايند و من «حجت» خ دا به آن ان مي‪ ‬باش م»‪ ,‬مالي ان [‪]28‬و فقها به همين دس تاويز‬
‫خود را جانشين امام خواندند و به شيعيان پيشوايي آغاز کردند‪.‬‬
‫به گفته خودشان آن چهار تن جانشينان ويژه «نواب خاصّه» مي‪ ‬بودند و اين ان جانش ينان همگي‬
‫«نواب عا ّمه» مي‪ ‬باشند‪.‬‬
‫اين که ام روز مالي ان آن جايگ اه را ب راي خودش ان ب ازکرده‪ ‬اند و م ردم را زير دست خ ود‬
‫ميشمارند و از آنان «خمس و مال امام» مي‪ ‬گيرند‪ ,‬بلکه سررشته‪ ‬داري (يا حکومت) را از آن خود‬
‫شناخته دولت را «غاصب» و «جائر» مي‪ ‬شمارند‪ ,‬اين دس تگاه به اين ب زرگي ريشه و بني ادش جز‬
‫آن دو «حديث» نمي‪ ‬باشد‪.‬‬
‫از آنسوي در زمان عثمان بن سعيد و جانشينانش از داستان «مهديگري» ن يز س ود جس ته ام ام‬
‫ناپيداي خود را «مهدي» نيز شناخته‪ ‬اند و بدينسان رنگ ديگري به شيعيگري افزوده ش ده اس ت‪ ,‬و‬
‫چون مهديگري خود تاريخچه‪ ‬اي مي دارد مي‪ ‬بايد نخست آن را ب از نم وده س پيس به سر س خن خ ود‬
‫آييم‪.‬‬
‫اينکه در آينده کسي پيدا خواهد شد و با يک رشته کارهاي بيرون از آيين (خ ارق الع اده) جه ان‬
‫را به نيکي خواهد آ ورد پنداري است که در بسياري از کيشها پيدا شده‪ :‬جهودان چشم به راه مس يح‬
‫مي‪ ‬دارند‪ ,‬زردشتيان شاه به رام را ميبيوس ند‪ ,‬مس يحيان به ف رود آم دن عيسي از آس مان اميدمندن د‪,‬‬
‫مسلمانان چشم به راه مهدي مي‪ ‬دارند‪.‬‬
‫چنانکه دار مس تتر (ش رق ش ناس جه ود ن ژاد فرانس ه) در اينب اره گفته[‪ ]29‬اين پن دار از باس تان‬
‫زمان در ميان ايرانيان و جهودان مي‪ ‬بوده‪.‬‬
‫ايراني ان که به اه ريمن ب اور داش ته کاره اي بد جه ان را از او مي‪ ‬دانس ته‪ ‬ان د‪ ,‬چ نين‬
‫مي‪ ‬پنداشته‪ ‬اند که روزي خواهد آمد و کسي از ن ژاد زردشت بن ام «سااوش يانت» پي دا خواهد شد و‬
‫او اهريمن را کشته جهان را از همه بديها خواهد پيراست‪ .‬اما جهودان چ ون آزادي کش ور خ ود را‬
‫از دست هشته به بندگي آشور و کلده افتاده بودن د‪ ,‬يکي از پيغمبرانش ان چ نين نويد داده که در آين ده‬
‫پادشاهي (مسيحي) از ميان جهان خواهد برخاست و جه ودانرا دوب اره به آزادي خواهد رس انيد‪ ,‬که‬
‫جهودان از آن هنگام مسيح را بيوسيده‪ ‬اند و کنون هم مي‪ ‬بيوسند‪.‬‬
‫اين پندارها در ميان جهودان و ايرانيان مي‪ ‬بوده و هرچه زمان بيشتر مي‪ ‬گذشته در دلها بيش تر‬
‫ريشه مي‪ ‬دوانيده و در انديشه‪ ‬ها بارج و بزرگي مي‪ ‬افزود‪ .‬س پس در آغ از اس الم‪ ,‬بدانس ان که دار‬
‫مستتر از روي دليل نوشته و ما نيز در جاي ديگري[‪ ]30‬به گشادي سخن رانديم‪ ,‬با دست ايرانيان‪ ,‬به‬
‫ميان مسلمانان راه‪ ‬يافته و در اندک زماني رواج بسيار پي دا ک رده‪ ,‬که کس اني که به آرزوي خالفت‬
‫افتاده و مي‪ ‬کوشيده‪ ‬اند بيشترش ان از آن س ودجويي ک رده‪ ,‬ه ريکي خ ود را مه دي مي‪ ‬نامي ده‪ ‬اند و‬
‫نويدها درباره نيکي جهان مي‪ ‬داده‪ ‬اند‪ ,‬و براي پيش رفت ک ار خ ود از دروغ‪ ‬س ازي ن يز نپرهيزي ده‬
‫هريکي «حديثي» يا «حديثهائي» از زبان پيغمبر يا امام علي بن ابيطالب مي‪ ‬ساخته‪ ‬اند‪.‬‬
‫محمد بن حنفيه که گفتيم در مدينه به دعوي خالفت برخاست نخست کسي بود که پيروانش او را‬
‫مه دي ناميدن د‪ ,‬و چ ون ُم رد گفتند نم رده است و در ک وه رض وي زن ده مي‪ ‬باشد و روزي ب يرون‬
‫خواهد آمد‪.‬‬
‫زيد بن علي که در کوفه برخاست پ يروانش او را ن يز مه دي ناميدند و نوي دها از نيکي ح ال‬
‫اسالم با دست او به مردمان دادند‪.‬‬
‫علويان که در مدينه گرد آمده به محمد نفس زکيه بيعت کردند ايشان نيز او را مهدي ش ناختند و‬
‫با اين نام در همه جا شناخته گردانيده‪ ‬اند‪.‬‬
‫عباسيان که گفتيم نمايندگان به خراسان فرستاده زمينه بزرگي براي خود مي‪ ‬چيدند‪ ,‬اينان نيز از‬
‫مهديگري به سودجويي پرداختند و خيزش خود را همان پيدايش مهدي وانمودند‪.‬‬
‫بدينسان نام مهدي از صده نخست اسالم در ميان مي‪ ‬بوده‪ .‬چنين پيداست که اين شيعيان جعف ري‬
‫نيز از آن سود مي‪ ‬جسته‪ ‬اند چون گروه ناتواني مي‪ ‬بودند که در زير پرده «تقيه» مي‪ ‬زيس تند همانا‬
‫به خود نويد داده مي‪ ‬گفته‪ ‬اند‪« :‬مهدي از ما خواهد ب ود‪ .‬کينه ما را از دش منان خواهد جُس ت‪ .‬ما را‬
‫به چيرگي و توانايي خواهد رسانيد»‪...‬‬
‫اين شعر را در کتاب ها به نام همان جعفر نوشته‪ ‬اند‪:‬‬
‫[‪]31‬‬
‫‪   ‬لکل الناس دوله يرقبونها‪                      ‬و دولتنا آخر الدهر يظهر‬
‫سپس که داستان امام ناپيدا پيش آمده و ناچار شده‪ ‬اند که چشم به راهش دارند همانرا مه دي ن يز‬
‫گردانيده‪ ‬اينبار به سودجويي درس تي از آن افس انه پرداخت ه‪ ‬ان د‪ .‬اگر ديگ ران يک ح ديث س اختندي‬
‫اينها صد حديث س اخته بني اد پن دار خ ود را بس يار اس توار گرداني ده‪ ‬ان د‪ .‬چ يزي که هست اين ان به‬
‫مهديگري نيز رنگهايي اف زوده به س خنان ش گفتي برخاس ته‪ ‬ان د‪ :‬پيش از مه دي دج الي پديد خواهد‬
‫گرديد‪ .‬روز پيدايش مهدي آفتاب بازگشته از سوي مغرب خواهد درآمد‪ .‬ياران امام که ‪ 313‬تن بوده‬
‫از ش هرهاي ش يعه نش ين (ش يعه نش ين آن روزي) از طالق ان و قم و س بزوار و کاش ان و مانند اينها‬
‫خواهند برخاست‪ ,‬با «طي االرض» خود را به مکه خواهند رسانيد‪ .‬امام شمشير کشيده «يا الث ارات‬
‫الحس ين» گفته به گ رفتن خ ون حس ين خواهد پ رداخت‪ ,‬هرچه ب ني‪ ‬اميه و ب ني‪ ‬عب اس است خواهد‬
‫ُکش ت‪ ,‬چن دان خواهد ُکشت که پ يرامون کعبه دري اي خ ون گ ردد‪ ,‬م ردم خواهند گفت‪« :‬در خ ون‬
‫ريزي اندازه نمي‪ ‬شناسد»‪ ,‬در پاسخ ايشان امام به منبر رفته با چشمهاي اشک آل ود لنگه کفش پ اره‬
‫خ ون آل ودي را (که لنگه کفش علي اک بر اس ت) بدست گرفته خواهد گفت‪« :‬من اگر همة جه ان را‬
‫ب ُکشم کيفر اين کفش نخواهد بود»‪.‬‬
‫از اينگونه سخنان چندان است که اگر بنويسم بايد همچون مجلسي و ديگران يک کت اب جداگانه‬
‫پردازم‪.‬‬
‫اين است تاريخچه پي دايش کيش ش يعي (کيش ش يعي که ام روز هس ت)‪ .‬بدينس ان از ص ده دوم‬
‫هجري پيدايش يافته و در بغداد و ديگر ش هرهاي ع راق و همچ نين در ب رخي از ش هرهاي اي ران‪,‬‬
‫پيرواني داشته‪ .‬چون بنياد آن به گزافه و پندار گزارده شده بود‪ ,‬هرچه زمان مي‪ ‬گذشته چيزها به آن‬
‫افزوده ميشده‪.‬‬
‫امامان دانشهاي گذشته و آينده را مي‪ ‬دانسته‪ ‬اند‪ ,‬زبان چهارپاي ان و مرغ ان را مي‪ ‬ش ناخته‪ ‬ان د‪,‬‬
‫از ناپيدا آگاه مي‪ ‬بوده‪ ‬اند‪ ,‬رش ته کاره اي جه ان را در دست مي‪ ‬داش ته‪ ‬ان د‪ ,‬آرامش زمين و آس مان‬
‫بسته به بودن يک امام است‪ ,‬روزي خوردن مردم به پاس هستي او مي‪ ‬باشد[‪.]32‬‬
‫همچنين در دشمني با سه خليفه و ديگر سران اسالم که پايه ديگ ري از آن کيش مي‪ ‬باشد ان دازه‬
‫نشناخته روز بروز پافشارتر ميگرديده‪ ‬اند‪ .‬در قرآن هر چه ستايش هست از آن امامان خود دانس ته‬
‫هرچه نکوهش هست درباره آن سه خليفه مي‪ ‬شمارده‪ ‬اند‪.‬‬
‫در اين مي ان دو چ يز به پيش رفت اين کيش مي‪ ‬اف زوده‪ .‬يکي ن ام نيک ام ام علي بن ابيط الب‪,‬‬
‫ديگري داستان دلسوز کربال‪.‬‬
‫امام علي بن ابيطالب‪ ,‬مرد بزرگي مي‪ ‬ب وده و س تودگي‪ ‬ه اي بس يار مي‪ ‬داش ته‪ ,‬ش يعيان از ن ام‬
‫نيک او سود جسته چنين وامي‪ ‬نمودند که پيروان اويند‪ .‬آن مرد بزرگ را بنيادگزار شيعيگري نشان‬
‫داده و چ نين مي‪ ‬فهمانيدند که ج دايي ُس ني از ش يعي از زم ان آن ام ام‪ ,‬و بر سر خليفه ب ودن او با‬
‫ابوبکر و عمر آغاز يافته‪ ,‬و اين کشاکش ها و دش مني‪ ‬ها به پ اس او مي‪ ‬باش د‪ .‬از آنس وي درب اره آن‬
‫امام نيز به گزافه‪ ‬سرايي برخاسته او را هم از جايگاهش بيرون مي‪ ‬بردن د‪« :‬پيغم بر گفته با دوست‬
‫داري علي هيچ گناهي زيان نتواند رس انيد»[‪« ,]33‬خ دا گفته دوس ت‪ ‬داري علي دژ من است و هرکه‬
‫به دژ من درآيد از خشم من ايمن خواهد بود»[‪ .]34‬در اينباره سخناني هست که اگر نوشته شود کتاب‬
‫بسيار بزرگي گردد‪.‬‬
‫اما داستان دلسوز کربال‪ :‬اين داستان از روزي که روي داد مايه خشم و افسوس بيشتر مسلمانان‬
‫گرديد و کسان بسياري به خونخواهي برخاس تند و خونها ريخته ش د‪ .‬ولي ش يعيان جعف ري از آن به‬
‫بهره‪ ‬جويي سياسي پرداخته با برپا کردن بزم‪ ‬هاي سوگواري ياد آنرا تازه نگه داشتند و در اين باره‬
‫سخنان شگفتي به ميان آوردند‪« :‬هرکسي بگريد يا بگرياند و يا خود را گريان وانمايد بهشت برايش‬
‫بايا باشد»‪.‬‬
‫برسر خاکه اي ام ام علي بن ابيط الب و حس ين بن علي و ديگ ران گنب دها افراش تند و آنها را‬
‫زيارتگاه گردانيدند‪ .‬به هر يکي زيارتنامه پديد آوردند‪« :‬هرکه حسين را در کربال زي ارت کند مانند‬
‫کسي است که خدا را در عرشش زيارت کرده»‪.‬‬
‫اينها – اين گزافه‪ ‬گوييها – اگر هم از زمان جعفر بن محمد و جانشينان او و از زبان آن ان ب وده‬
‫بي‪ ‬گمان چيزها به آن افزوده گرديده‪ .‬بي‪ ‬گمان روزبروز در رويِش و بالِش مي‪ ‬بوده‪.‬‬
‫گذشته از اينها‪ ,‬آن سبکباري که در شيعيگري از باياهاي سخت اسالم مي‪ ‬ب ود‪ ,‬و يک ش يعي از‬
‫جه اد و نم از آدينه و مانند اينها آس وده مي‪ ‬گرديد و بلکه مي‪ ‬توانست نم ازي نخواند و روزه‪ ‬اي‬
‫نگيرد و از هيچ بدي نپرهيزد و با رفتن به زي ارت حس ين و با گريس تن به او همه گناه ان خ ود را‬
‫بيامرزان د‪ ,‬آن نوي دهايي که درب اره مي انجيگري امام ان در روز رس تاخيز و رفتن همه ش يعيان به‬
‫بهشت داده شده بود‪ ,‬آن برتري از گوهر و آفرينش که شعيان‪  ‬درباره خود ب اور مي‪ ‬داش تند و خ ود‬
‫را از سرشت بهتر و پاکتري مي‪ ‬پنداشتند‪ ,‬آن دستگاه جانشين امام و سررش ته داري و فرم انروايي‬
‫که ماليان شيعه براي خود ساخته بودند‪ ,‬هريکي انگ يزه ديگ ري ب راي کش اندن م ردم س اده درون‪,‬‬
‫بسوي شيعيگري و پايداري آنان در اين کيش مي‪ ‬بوده‪.‬‬
‫يک چ يز ديگ ري که مي‪ ‬بايد در اينجا ي اد ک نيم‪ ,‬آنست که ب اطنيگري که پديد آم ده از همين‬
‫شيعيگري مي‪ ‬بود‪ ,‬و باطنيان در دشمني با مسلمانان و در بهم زدن يگانگي و همدستي آنان چند گام‬
‫باالتر از شيعيان گزارده بودند‪ .‬در زمانهاي ديرت ر‪ ,‬ش يعيگري چيزه اي بس ياري را از ب اطنيگري‬
‫گرفته است‪ .‬از اين گذشته کوششهايي که باطني ان در راه بدست آوردن خالفت کردن د‪ ,‬و نيروه ايي‬
‫که اندوختند‪ ,‬و فرمانروائيه ايي که در مصر و يمن و اي ران و ديگر جاها بني اد گزاردن د‪ ,‬در رواج‬
‫ش يعيگري و در گس تاخي و بيب اکي ش يعيان ک ارگر ب وده اس ت‪ .‬ولي ما چ ون در اين کت اب از‬
‫باطني‪ ‬گري سخن نرانديم‪ ,‬اينست از آميختگي ش يعيگري با آن ن يز س خن نمي‪ ‬رانيم‪ .‬اين را بايد در‬
‫کتاب جداگانه‪ ‬اي نوشت‪.‬‬
‫اما رواج شيعيگري در ايران‪ :‬اين خود تاريخ درازي داشته که ما ناچاريم در اينجا فهرست آنرا‬
‫ياد کنيم‪.‬‬
‫بايد دانست از روزي که عرب به ايران دست يافت انبوهي از ايرانيان چيرگي آن ان را برنتافته‬
‫براي رهايي به کوششهايي ب رمي‪ ‬خاس تند‪ ,‬ب ويژه در زم ان ب ني‪ ‬اميه که چ ون فش ار ايش ان بيش تر‬
‫مي‪ ‬بود‪ ,‬دشمني ايرانيان با عرب بيشتر شده بود‪ ,‬و علويان که با ب ني‪ ‬اميه نبرديدند و مي‪ ‬کوش يدند‪,‬‬
‫ايرانيان «اللحب علي بل لبغض معاويه» هوادار علوي ان مي‪ ‬بودن د‪ .‬از اي نرو ش يعيگري در اي ران‬
‫زمينه آم اده ميداشت و کس اني از علوي ان که گريخته به اينجا درآمدند در مازن دران و گيالن‬
‫فرمانروائيها بنياد گزاردند‪.‬‬
‫سپس آل بويه که پادشاهي بنياد نه اده تا بغ داد پيش رفتن د‪ ,‬اين ان چه از روي ب اور و چه از راه‬
‫سياست‪ ,‬هواداري از شيعيگري نمودند و در عراق و ايران به رواج اين کيش بسيار افزودند‪.‬‬
‫در زمان سلجوقيان‪ ,‬چون پادشاهان آن خاندان ُسنّي مي‪ ‬بودند‪ ,‬از رواج شيعيگري کاست‪ ,‬س پس‬
‫در زمان مغول‪ ,‬چون خاندان چنگيز به يک دين پابسته نمي‪ ‬بودند بار ديگر ش يعيگري در اي ران به‬
‫رواج افزود‪ ,‬و يکي از پادشاهان بزرگ ايش ان (س لطان محمد خدابن ده) خ ود ش يعي گرديد و س که‬
‫بنام دوازده امام زد‪.‬‬
‫پس از برافتادن مغوالن سربداران که در خراسان برخاستند‪ ,‬و مرعشيان که در مازن دران پي دا‬
‫شدند‪ ,‬و قره قويونلويان که به بخش بزرگي از ايران فرمان راندند‪ ,‬کيش شيعي ميداشتند و پيش رفت‬
‫آن را در اي ران بيش تر گردانيدن د‪ .‬س يد محمد مشعشع در خوزس تان که دع وي مه ديگري مي‪ ‬داشت‬
‫شيعيگري را با باطنيگري در هم آميخته بدآموزي‪ ‬هاي نويي را به ميان مردم انداخت‪.‬‬
‫پس از همگي نوبت به ش اه اس ماعيل رس يد که چ ون برخاست به ُس نّي ُکشي پرداخته با زور و‬
‫شمشير شيعيگري را به همه جاي اي ران رس انيده نف رين و دش نام به اب وبکر و عمر و ديگر ي اران‬
‫پيغمبر را پيشه ايرانيان گردانيد‪.‬‬
‫از اين زمان شيعيگري کيش رسمي ايراني ان گرديد و سياست کيش و کش ور بهم آميخت‪ ,‬ب ويژه‬
‫که اين رفتار اسماعيل و سُني‪ُ  ‬کشي‪ ‬هاي او پادکاري پيدا ک رده س لطان س ليم پادش اه عثم اني هم در‬
‫کش ور خ ود به ش يعه‪ُ  ‬کشي برخاس ته چهل ه زار تن را‪ ,‬از ب زرگ و کوچک و زن و م رد‪ ,‬ن ابود‬
‫گردانيد‪ .‬سپس از علماي س نّي «فت وي» گرفته به جنگ ش اه اس ماعيل ش تافت و در چال دران او را‬
‫شکسته گريزانيد‪.‬‬
‫از اينجا دشمني سختي ميانه ايران و عثماني پديد آمد و پادش اهان عثم اني هر زم ان که فرصت‬
‫يافتند به ايران تاختند‪ .‬سپس در زمان شاه طهماسب (پسر اس ماعيل) و س لطان س ليمان (پسر س ليم)‬
‫ن يز جنگها و خونريزيها رفت‪ .‬اس ماعيل دوم (پسر طهماس ب) خواست ش يعيگري را از اي ران‬
‫براندازد و يا جلوگيري از نفرين و دشنام کند‪ ,‬زمانش فرصت نداده از ميان رفت‪.‬‬
‫پس از وي در زمان سلطان محمد و شاه عباس و شاه صفي بار ديگر جنگهاي بسياري در ميانه‬
‫رفت‪ ,‬و اين بار عثمانيان از علماشان فتوي گرفته و کشتار و تاراج هم ميکردند‪ ,‬و زنان و دخ تران‬
‫را برده گرفته و با خود برده در بازارهاي استانبول و صوفيا و بلگراد مي‪ ‬فروختند‪.‬‬
‫در پايان در زمان صفويان‪ ,‬چون افغانان به شوند دوتيرگي سنّي و ش يعه به نافرم اني برخاس ته‬
‫پس از جنگهايي به اس پهان دست يافتند و ش يرازه کاره اي اي ران از هم گس يخت‪ ,‬عثماني ان ب ازهم‬
‫فرصت يافتند و به آذربايج ان و کردس تان و هم دان لش گر آورده‪ ,‬چ يره ش دند و در ميانه خونه اي‬
‫بسيار ريخته گرديد‪.‬‬
‫سپس چون نادر برخاست اين شاه غيرتمند از يکسو به سر عثماني ان تاخته ايش ان را از سراسر‬
‫خاک ايران بيرون راند‪ ,‬و بارها لش گرهاي انب وه آن ان را از هم پراکن د‪ ,‬و از يکسو به کن دن ريشه‬
‫کينه و دش مني کوش يده چ نين خواست که ش يعيگري را از نف رين و دش نام پيراس ته و از باوره اي‬
‫گزافه آم يز پ اک گرداني ده آن را يک راهي از راهه اي «فقهي» وانماي د‪ ,‬و ش يعيان (يا به تر گ ويم‪:‬‬
‫جعفري ان) را با مالکي ان و حنفي ان و حنبلي ان و ش افعيان در يک رده نش اند‪ ,‬و ميانه آن ان مهر و‬
‫دوس تي پديد آورد‪ ,‬و در اين راه به کوشش هاي بس ياري برخاس ته بارها علم اي س نّي و ش يعي را‬
‫پهل وي هم نش انده به گفتگو واداشت و بارها به عثماني ان فرس تادگان فرس تاده با اين ش رط پيش نهاد‬
‫آشتي کرد‪ ,‬و در مغان چون پادشاهي را مي‪ ‬پذيرفت از ايرانيان در اين باره پيم ان گ رفت‪ .‬ولي اين‬
‫کوششها بيهوده درآمد و آن پادشاه غيرتمند کشته گرديده از ميان رفت‪ .‬شيعيگري به حال خود مانده‬
‫تا به اينجا رسيد که امروز است‪ .‬داستان آن را با مش روطه ن يز همگي مي‪ ‬دانيم‪ .‬اينست فهرس تي از‬
‫تاريخچه رواج شيعيگري در کشور ايران‪.‬‬
‫‪ ‬‬

‫‪ ‬‬
‫گفتار دوم‬
‫‪ ‬‬
‫خرده هائي که به شيعيگري توان گرفت‬
‫‪  ‬‬
‫چنانکه دي ديم ش يعيگري نخست يک کوشش سياسي مي‪ ‬ب وده س پس کيشي گردي ده‪ .‬اکن ون‬
‫مي‪ ‬خواهيم از اين کيش به سخن پرداخته خرده‪ ‬هاي بسياري را که به آن توان گرفت‪ ,‬هريکي را به‬
‫کوتاهي ياد کنيم‪:‬‬

‫نخست‪ :‬چنانکه گفتيم بنياد شيعيگري بر آن است که خليفه بايستي از سوي خدا برگزي ده ش ود‬
‫نه از سوي مردم‪ .‬ما مي‪ ‬پرسيم‪« :‬دليل اين سخن چه مي‪ ‬بوده‪ ,‬کتاب اسالم‪ ,‬قرآن مي‪ ‬بود‪ ,‬آيا کج اي‬
‫ق رآن چ نين گفت ه‪ ‬اي هس ت؟!‪ ...‬چگونه تواند ب ود که چ نين چ يزي باشد و در ق رآن ي ادي از آن‬
‫نباشد؟!‪...‬‬
‫از آنسوي رفتار سران اسالم که پس از مرگ پاکمرد عرب ف راهم نشس تند و به گفتگو پرداختند‬
‫و نخست ابوبکر‪ ,‬و پس از مرگ او عمر‪ ,‬و پس از مرگ او عثمان و پس از کشته ش دن او علي را‬
‫به خالفت برداشتند‪ ,‬اين رفتار دليل روشني به بيپائي آن سخن مي‪ ‬باشد‪.‬‬
‫کسانيکه در آن هنگام ناتواني اسالم پاکدالنه به آن گرويده‪ ,‬و در راه پيشرفت آن گزن دها دي ده و‬
‫جنگها کرده بودند‪ ,‬چه باور کردني است که همان که پاکمرد عرب ُمرد همه چيز را کنار گزارند و‬
‫به دلخواه و هوس يکي را خليفه گردانند؟!‪...‬‬
‫شيعيان مي‪ ‬گويند‪« :‬همگي از دين ب از گش تند مگر سه تن»[‪ ,]35‬ولي آيا اين س خن ب اور ک ردني‬
‫اس ت؟!‪ ...‬چه ب وده که همگي به يکب ار از دين بازگردن د؟!‪ ...‬گ رفتم که اب وبکر و عمر خالفت‬
‫مي‪ ‬خواستند و به آن هوس از دين رو گردانيده‪ ‬اند‪ ,‬ديگران را چه سودي در ميان مي‪ ‬بوده؟!‪ ...‬اين‬
‫شيوه شيعيان است که در راه پيشرفت سخن خود از دروغ باز نايستند‪.‬‬
‫آنگاه ما نامه امام علي بن ابيطالب را که به معاويه نوشته است‪ ,‬آورديم‪ .‬در آنجا ميگويد‪« :‬مردم‬
‫به من دست دادند بدانسان که به ابوبکر و عمر و عثمان دست داده بودند»‪ .‬به خالفت خ ود دليل اين‬
‫را مي‪ ‬آورد و هيچ نمي‪ ‬نويسد‪« :‬خدا مرا برگزي ده ب ود» يا «پيغم بر آگ اهي داده ب ود»‪ .‬در آن نامه‬
‫آشکاره مي‪ ‬گويد‪« :‬برگزيدن خليفه مهاجران و انصار را است که هرکه را برگزيدند و ام ام ناميدند‬
‫خشنودي خدا در آن خواهد بود»‪ .‬نمي‪ ‬دانم اين گفته آن امام کجا و آن سخن شيعيان کجاست؟!‪...‬‬
‫ماليان دليل آورده مي‪ ‬گويند‪« :‬خليفه بايستي گناه نک رده باش د‪ ,‬دل يرترين و دان اترين و برت رين‬
‫مردم ان باش د‪ ,‬و چ نين کسي جز با برگزي دن خ دا نتواند ب ود»‪ .‬مي‪ ‬گ ويم‪« :‬اين راز را از کجا‬
‫ميگوييد؟!‪ ...‬اگر اين سخن راست بودي بايس تي بني ادگزار اس الم گوي د‪ ,‬نه اينکه ش ما به دلخ واه به‬
‫بافندگي پردازيد»‪.‬‬
‫از دليلهايي که در اين باره ياد مي‪ ‬کنن د‪ ,‬يکي داس تان غ دير خم و ديگ ري داس تان کاغذ و خامه‬
‫خواستن پيغمبر اسالم در دم مرگش مي‪ ‬باشد‪ ,‬و چ ون م را در اين ب اره داس تاني هست و گفتگ ويي‬
‫رفته بهتر ميدانم همان را در اينجا بازگويم‪.‬‬
‫در ديماه سال ‪ 1321‬براي ديدار ياران قزوين با آق اي واعظپ ور س فري به آن ش هر ک رديم‪ .‬در‬
‫يکي از نشستها در خانه آقاي نصري‪ ,‬آقاي پ اکروان چ نين آغ از س خن کردن د‪« :‬کس اني از علما و‬
‫ديگران چ ون ش نيده بودند ش ما خواهيد آمد با من مي‪ ‬گفتند با او مباحث ه‪ ‬ه ايي داريم‪ .‬من پاسخ دادم‬
‫آق اي کس روي مباحثه نمي‪ ‬کند ولي اگر چيزه ايي پرس يدند پاسخ ده د‪ .‬گفتند پس خواهش منديم اين‬
‫پرسشهاي ما را برسانيد و پاسخ خواهيد‪ .‬ايشان که از سنّي‪ ‬ها هواداري مي‪ ‬کنند آيا به داستان غ دير‬
‫خم چه پاسخ ميدهند؟ در آنروز پيغمبر علي را به خالفت برگزيده گفت‪« :‬من کنت م واله فه ذا علي‬
‫م واله» همچ نين به داس تان خامه و کاغذ خواس تن پيغم بر و جلوگ يري ک ردن عمر چه ميگوين د؟‬
‫پيغمبر در بستر مرگ خواست امام علي بن ابيطالب را به خالفت برگزيند که ج ايي ب راي کش اکش‬
‫ديگران باز نماند‪ .‬اين بود که گفت‪« :‬ائتوني بقلم و قرطاس اکتب لکم کتابا لن تضلوا بع ده اب دا»[‪,]36‬‬
‫عمر چ ون داس تان را فهميد نگذاشت و چ نين گفت‪« :‬ان الرجل ليهجر حس بنا کت اب هللا»[‪ ,]37‬به‬
‫پيغمبر نسبت هذيان‪ ‬گويي داد‪ .‬من نيک ميدانم که شما اينها را از دين نمي‪ ‬شماريد و راس تي هم دين‬
‫اينگونه گفتگوها نيست‪ .‬ولي چون اينها در دل‪ ‬هاي مردم جا گرفته و هر زماني‪ ‬که نام دين به مي ان‬
‫مي‪ ‬آيد بي‪ ‬درنگ به ياد اين سخنان مي‪ ‬افتند و مي‪ ‬پرسند و ما تا به اينها پاسخي ن دهيم دست ب ردار‬
‫نخواهند بود‪ .‬از اينرو من پرسش‪ ‬هاي آنانرا رسانيدم که شما پاسخهايي بدهيد»‪.‬‬
‫اين سخناني بود که پاکروان گفتند‪ .‬چون در نشست جز از ياران کسان ديگري ن يز مي‪ ‬بودند به‬
‫پاسخ پرداخته گفتم‪« :‬بسيار راست است که اين گفتگوها از دين نيست‪ .‬در هزار و سيصد سال پيش‬
‫از اين کشاکشهايي درباره خالفت رخ داده و هرچه بوده پايان يافته و گذشته‪ ,‬ام روز از گفتگوه اي‬
‫آنان چه سودي تواند بود؟!‪ ...‬اينها نه تنها دين نيست‪ ,‬خود بي‪ ‬ديني‪ ‬است‪ .‬راستي را دين براي آنست‬
‫که مردمان چندين بيخرد و نافهم نگردند که زندگي خود را رها کنند و به داستانهاي ه زار و سيصد‬
‫سال پيش پردازند و در ميان مردگان کشاکش اندازند‪ .‬کس اني که اينها را از دين مي‪ ‬ش مارند مع ني‬
‫دين را ندانسته‪ ‬اند‪.‬‬
‫دين شناختن معني جهان و زندگاني و زيستن به آئين خرد اس ت‪ .‬دين آنست که ام روز ايراني ان‬
‫بدانند که اين سرزميني که خدا به ايشان داده چگونه آباد گردانند و از آن س ود جويند و همگي با هم‬
‫آس وده زيند و خان دانهايي به بين وايي نيفتند و کس اني گرس ته نمانند و دهي ويرانه نماند و زمي ني‬
‫بي‪ ‬بهره نباشد‪ .‬دين آنست که امروز توانگران ايران س رمايه‪ ‬ه اي خ ود را در راه کش يدن جويها و‬
‫پديد آوردن چشمه‪ ‬ها و آباد گردانيدن ديه‪ ‬ها بکار اندازند که هم اين ويرانيها از مي ان برخ يزد و هم‬
‫هزاران و صد هزاران خاندانهاي گرسته و بين وا از ب دبختي رها گردن د‪ .‬دين اينس ت‪ .‬از اينست که‬
‫خدا خشنود خواهد بود‪ .‬گفتگو از کشاکش علي و ابوبکر چيست که خ دا آن را خ وش دارد و به کسي‬
‫به اين نام مزدي دهد؟!‪ ...‬اينها را ميگويم تا‪  ‬اين آقايان نيز بدانند و معني درست دين را دريابند‪.‬‬
‫از آنسوي اين نيز راست است که اين س خنان در دله اي ايراني ان جا گرفته و ما تا در پ يرامون‬
‫آنها سخن نرانيم از دلهاشان بيرون نخواهد کرد‪ .‬اينست من نيز به پرسشهاي آنها پاسخ مي‪ ‬گويم‪:‬‬
‫اما داستان «غدير خم»‪ ,‬بسيار شگفت است که مالي ان مع ني اين جمله را نمي‪ ‬دانن د‪ .‬مگر آن ان‬
‫کتابه اي فقه را نمي‪ ‬خوانند که «والء» خ ود يک «ب ابي» از بابه اي فقه مي‪ ‬باش د؟!‪ ...‬اين يک‬
‫وصيت خاندانيست‪ ,‬پيغمبر را با کساني رش ته «والء» در مي ان مي‪ ‬ب وده و اينست ميگوي د‪« :‬من با‬
‫کس اني که والء مي‪ ‬داش تم علي در اين زمينه جانش ين من خواهد ب ود»‪ .‬آخر در کجا «م ولي» به‬
‫معني خليفه است؟!‪...‬‬
‫از اين گذشته اگر خواست پيغمبر بر گماردن «خليفه» بودي بايستي نخست در اين زمينه س خن‬
‫راند که بايد برگزيدن و گماردن خليفه از سوي خ دا باشد نه از س وي م ردم‪ ,‬پس از آنکه اين زمينه‬
‫را روشن گردانيد با يک زب ان آش کاري بگوي د‪« :‬اينک نخس تين خليفه من علي است که خ دا او را‬
‫برگزيده»‪ .‬داستان به آن بزرگي را چه معني ميداشت که با يک جمله ناروشن و کوتاهي برس اند‪ ,‬و‬
‫آن جمله را بگويد و بگذرد و به چيزهاي ديگري پردازد؟!‪...‬‬
‫از اينها هم گذش ته‪ ,‬مگر ي اران پيغم بر که س الها با وي بسر ب رده و در راه او جانبازيها ک رده‬
‫ب ودن زب ان او را نمي‪ ‬فهميدن د؟!‪ ...‬يا دلبس تگي آن ان به پيغم بر و دس تورهاي او کم تر از ش يعيان‬
‫قزوين مي‪ ‬بوده؟!‪ ...‬اين چه باور کردنيست که پيغمبر علي را خليفه گرداند و ي ارانش آن را ناش نيده‬
‫گيرند و به گرد سر ابوبکر درآيند؟!‪ ...‬پس چرا با ديگر دستورهاي پيغمبر اين کار را نکردند؟!‪...‬‬
‫اما داستان مرگ پيغمبر و جلوگيري عمر‪ :‬من نمي‪ ‬دانستم اين داس تان تا چه ان دازه راست است‬
‫و آيا رخ داده يا نه‪ ,‬در اين باره جستجويي نک رده‪ ‬ام‪ .‬ليکن‪  ‬اگر راست است رفت ار عمر بس يار بجا‬
‫بوده‪ .‬اين دليل آنست که عمر معني اسالم را به تر از ديگ ران ميدانس ته‪ .‬دليل است که آن م رد يک‬
‫باور بسيار استوار به خدا و اسالم مي‪ ‬داش ته‪ .‬اينکه اي راد مي‪ ‬گيرند که به پيغم بر «نس بت ه ذيان»‬
‫داده راست نيس ت‪ .‬گفته اس ت‪« :‬ان الرجل ليهج ر»‪« .‬هج ر» به مع ني سرس ام اس ت‪ ,‬نه به مع ني‬
‫ه ذيان‪ .‬ه ذيان از کمي خ رد برخ يزد ولي سرس ام نتيجه بيم اري باش د‪ .‬عمر گفته اين م رد سرس ام‬
‫مي‪ ‬گويد و اين گفته به پيغمبر بر نخواهد خورد زيرا يک پيغمبري چنانکه بيمار گ ردد‪ ,‬الغر ش ود‪,‬‬
‫رنگش زردي گيرد‪ ,‬همچنان سرس ام گوي د‪ .‬سرس ام دنباله بيم اري باشد و به کس نخواهد برخ ورد‪.‬‬
‫اگر برانگيختگ ان از اين چيزها برکن ار بودن دي بايس تي پيش از همه از بيم اري برکن ار باش ند و‬
‫هيچگاه بيمار نگردند‪ .‬يک پيغمبري که بيمار شده سرسام نيز تواند گرفت و جاي شگفتي نيست‪.‬‬
‫از آنسوي شما مي‪ ‬گوييد پيغمبر بي‪ ‬سواد مي‪ ‬بود و نوشتن و خوان دن نمي‪ ‬توانس ت‪ ,‬پس چگونه‬
‫نامه و کاغذ مي‪ ‬خواس ته که چ يزي نويس د؟!‪ ...‬از اين گذش ته چگونه در بيست و سه س ال زم ان‬
‫پيغمبري خود درباره جانشين گفتني را نگفته بوده که مي‪ ‬خواسته در بستر مرگ بگويد؟!‪ ...‬چگونه‬
‫داستان به اين ب زرگي را با بي‪ ‬پ روايي گذراني ده ب وده؟!‪ ...‬از اين هم مي‪ ‬گ ذريم‪ :‬مگر ش ما ج دايي‬
‫ميانه س خنان راهنمايانه و پيغمبرانه يک برانگيخته با ديگر س خنانش نمي‪ ‬گذاري د؟!‪ ...‬مگر پيغم بر‬
‫اسالم هرچه گفتي و هر زمان که گفتي فره (وحي) بودي؟!‪ ...‬ش ما مي‪ ‬بينيد که پيغم بر اس الم خ ود‬
‫جدايي ميانه سخنانش مي‪ ‬گزارده و آنچه را که بنام فره مي‪ ‬بوده از قرآن مي‪ ‬گرداني ده‪ .‬در اين ب اره‬
‫نيز اگر سخني از راه فره داشتي بايستي از قرآن باشد نه آنکه در بستر مرگ يک سخناني گويد‪.‬‬
‫گذش ته از همه اينها از کجا که خواست پيغم بر نوش تن چ يزي درب اره جانش ين مي‪ ‬ب وده؟!‪ ...‬و‬
‫آنگاه از کجا که مي‪ ‬خواسته علي را به جانشيني برگزيند؟!‪ ...‬با اينها چه دليل هست؟‪...‬‬
‫پس از همه اينها باز ميگويم چه شد که دلبستگي شيعيان ق زوين به اس الم و دس تورهاي پيغم بر‬
‫اسالم بيش تر از دلبس تگي ي اران پيغم بر گردي د؟‪ ...‬آن م رداني که در راه پيغم بر و دين او از ج ان‬
‫گذشته و آن همه گزندها ديده بودن د‪ ,‬چه شد که به ان دازه مالي ان ش کم‪ ‬پرست اي ران به دس تورهاي‬
‫پيغمبر ارج نمي‪ ‬گذاردند؟!‪...‬‬
‫چه شد که عمر به گفته شما آن توهين را به پيغمبر کرد و کسي به او ايراد نگرفت؟!‪...‬‬
‫فردا که آق اي پ اکروان اينها را گفته بودند يکي چ نين پاسخ داده ب وده‪« :‬راست است که پيغم بر‬
‫بي‪ ‬سواد مي‪ ‬بوده ولي مي‪ ‬خواست خامه و کاغذ بياورند که او بگويد و ديگري بنويسد»‪.‬‬
‫شب ديگر ب از گفتگو م يرفت و آق اي پ اکروان اين پاسخ را ي اد کردن د‪ .‬گفتم‪« :‬پيغم بر اس الم‬
‫بهاءهللا نمي‪ ‬بود که عربي نداند و در دست آن زبان درماند‪ .‬پيغمبر توانستي هر خواس تي که داش تي‬
‫به آساني به زبان آورد‪ .‬اگر خواستش اين بودي که ديگران نويسند‪ ,‬گفتي‪« :‬ائتوني به قلم و قرطاس‬
‫املي عليکم‪ »...‬و نگفتي‪« :‬اکتب لکم‪ .»...‬اين دوتا از هم جداست»‪.‬‬
‫ش گفت‪ ‬تر آن ب ود که يکي در هم ان نشست س خن آغ از ک رد و چ نين گفت‪« :‬پيغم بر چ ون‬
‫ميدانست که اگر در زم ان زن دگاني خ ود خالفت اميرالمؤم نين را آش کار گرداند کس اني نخواهند‬
‫پذيرفت و در ميانه دو سخني و پراکندگي پديد خواهد آمد از اي نرو آن را نگ ه‪ ‬ميداشت که در آخ رين‬
‫ساعات زندگاني‪»...‬‬
‫يکي از باشندگان سخن او را بريده و خ ودش آن را بدينس ان به پاي ان رس انيد‪« :‬دو س خني را به‬
‫ميان اندازد و در برود»‪ .‬از اين گفته همگي خنديديم و ديگر به پاسخي نياز نيامد‪.‬‬
‫تا اينجاست داستان‪ ,‬شگفت تر آنکه برخي از مالي ان اين داس تان را که در مهنامه پ رچم نوش ته‬
‫بوديم خوانده‪ ‬اند‪ ,‬و بجاي آنکه بخود آيند و بدانند تا چه اندازه گمراه و نادانند آخرين ت ير خ ود را به‬
‫کم ان گ زارده چ نين مي‪ ‬گوين د‪« :‬پس چ را اميرالمؤم نين هميشه از غصب حق خ ود ش کايت‬
‫ميکرد؟!‪ »...‬مي‪ ‬گويم آنچه ما ميدانيم امام علي بن ابيطالب به چنان کاري برنخاسته است‪ .‬اين تواند‬
‫بود که او خود را ش اينده‪ ‬تر از اب وبکر و عمر ميدانس ته و در دل خ ود گل ه‪ ‬مند مي‪ ‬ب وده (و خطبه‬
‫شقش قه ن يز اگر از آن ام ام ب وده بيش از اين ان دازه را نميرس اند)‪ ,‬ولي اينکه آن دو خليفه را‬
‫«غاصب» بداند و با آنان دشمني کند يا در برابر ايستد هرگز نبوده است و نتوانستي ب ود‪ .‬با اينح ال‬
‫اگر دليلي بدست آيد و دانسته شود که او بدانسان که گفتة شيعيانست خود را برگزيده خ دا ب راي امر‬
‫خالفت ميدانسته و به کارهايي مي‪ ‬کوشيده ما او را نيز همچ ون ديگ ران گم راه ش مرده و ب زرگش‬
‫نخواهيم گ رفت‪ .‬ما او را دوست مي داريم نه ب راي اينکه ن امش علي مي‪ ‬ب وده يا دام ادي پيغم بر را‬
‫ميداشته‪ ,‬بلکه براي اينکه مردي سراپا پاکي ميبوده و گردن به خواهش‪ ‬هاي تني نمي‪ ‬گزارده است‪.‬‬
‫اين يک گستاخي بزرگي از شيعيانست که براي پيشرفت سياست خ ود چ نين کاره ايي را از آن‬
‫امام پاک باز گفته‪ ‬اند‪ .‬گستاخي بزرگي از ايشانست که به چنين دروغهايي برخاسته‪ ‬اند‪.‬‬

‫دوم‪ :‬اگر چنين انگاريم که در اسالم بايستي خليفه از سوي خدا برگزيده شود‪ ,‬در آنحال بايستي‬
‫اين برگزيدة خ دا خ ود را به م ردم نش ان دهد و دليله اي خ ود را بازگويد و از هر راه بکوشد تا به‬
‫خالفت رسيده رشته کارها را بدست گيرد‪ ,‬و توده‪ ‬هاي مسلمان را راه برد و کش ورهاي اس المي را‬
‫از دش منان نگه دارد‪ .‬خالفت ب راي اين کارها مي‪ ‬ب وده و بي اين کارها معن ايي نمي‪ ‬داش ته‪ .‬اينکه‬
‫کسي در خانه نشيند و خود را نهاني خليفه خواند و دسته کمي را به سر خود گ رد آورده به آن ان هم‬
‫س پارد که به کسي نگوييد و «تقي ه» کنيد چيزيست که من نمي‪ ‬دانم چه ن امي بر روي آن گ زارم‪.‬‬
‫بهرحال اين کار جز پراکندگي به ميان مسلمانان انداختن و از نيروي ايشان کاستن نتيجه‪ ‬اي نميداده‬
‫و نتوانستي داد‪.‬‬
‫خواهند گفت‪« :‬گناه مردم بوده که خليفه خدا را نمي‪ ‬پذيرفتند»‪ ,‬مي‪ ‬گويم‪« :‬خليفه خدايي بايس تي‬
‫بکوشد و خود را به مردم بپذيراند‪ .‬بايستي با گمراهان آن رفتار را کند که پيغم بر ک رده و آن انرا به‬
‫راه آورده بود‪ .‬آنگاه خليفه خدايي که خود را پنهان دارد و گاهي نيز به يکبار انکار کند‪ ,‬گن اه م ردم‬
‫در نپذيرفتن او چه مي‪ ‬بوده است؟!‪»...‬‬
‫شگفت است که يازده تن امام که بوده‪ ‬اند کسي جز امام علي بن ابيط الب خالفت نک رده و کسي‬
‫جز حسين بن علي به طلب آن نکوشيده‪ .‬از بازمانده حسن بن علي کيست که به خالفت رسيد و آن را‬
‫نگه نداشت‪ .‬علي بن الحسين چندان گوشه‪ ‬گير و آسايشخواه و چن دان گري زان از اين ک ار ميب ود که‬
‫چون در سال ‪ 63‬هجري مردم مدينه به يزيد شوريدند او خود را کنار کشيده از شهر بيرون رفت و‬
‫به يزيد نامه نوشته از همدستي با مردم بيزاري جُس ت‪ .‬س پس چ ون يزيد ُم رد و کس ان بس ياري در‬
‫راه خالفت مي‪ ‬کوش يدند‪ ,‬او نه تنها نکوش يد‪ ,‬مخت ار که در کوفه به کوشش برخاس ته ب ود چ ون‬
‫فرس تاده به ن زد وي فرس تاد و پ رک خواست که م ردم را به خالفت او بخواند نپ ذيرفت و مخت ار‬
‫ناچ ار ش ده م ردم را به محمد حنفيه خوان د‪ .‬از محمد الب اقر من جز گوشه نش يني س راغ نمي‪ ‬دارم‪.‬‬
‫جعفر الصادق را گفتم که خالفت را مي‪ ‬خواست ولي به هيچ کوشش در آن کار برنخاس ته از ت رس‬
‫ج ان به يکب ار آن را نه ان ميداش ت‪ .‬پسر او موسي الک اظم گذش ته از آنکه همچ ون پ درش آرزوي‬
‫خالفت را بس يار نه ان ميداش ت‪ ,‬دس تگير هم شد و بيست و هفت س ال در زن دان بسر ب رد‪ .‬پسر او‬
‫علي‪ ‬الرضا را م أمون وليعهد گردانيد و با اينح ال به خالفت نرس يد‪ .‬ديگ ران جز خانه نش يني و‬
‫خوش‪ ‬گذراني کاري نداشتند‪ .‬آيا اين است معني برگزيده شدن براي خالفت؟!‪...‬‬

‫س وم‪ :‬اين گفته ها که «خ دا ما را از آب و ِگل واالت ري آفري ده»‪ ,‬يا «خ دا جه ان را به پ اس‬


‫هس تي ما پديد آورده»‪« ,‬کاره اي ش ما هر روز به ما نش ان داده ش ود» و مانن دهاي اينها که در‬
‫کتابهاي شيعي فراوانست‪ ,‬آيا چه دليلي همراه داشته؟!‪ ...‬کس يکه به چ نين س خناني ب رمي‪ ‬خاس ته آيا‬
‫نبايس تي دليل ي اد کن د؟!‪ ...‬آيا به چ نين دع وي‪ ‬ه ايي بي‪ ‬دليل برخاس تن راه الف‪ ‬گ ويي را بر روي‬
‫فريبکاران و هوسبازان باز کردن نمي‪ ‬بوده؟!‪ ...‬مثالً بهاءهللا که دعوي خ دايي ک رده آيا نت وان گفت‬
‫که مايه گستاخيش اينگونه سخنان مي‪ ‬بوده؟!‪...‬‬
‫از آنس وي آيا آن امام ان چه ج دايي با م ردم ميداش ته‪ ‬ان د؟!‪ ...‬آيا نه آنست که ه ريکي همچ ون‬
‫ديگران ناخواهان به اين جه ان آم ده و ناخواه ان ميرفت ه‪ ,‬و همچ ون ديگ ران خ ورده و خوابي ده و‬
‫بيمار گرديده و آسيب ديده و هيچگونه برتري در ميان نبوده؟!‪ ...‬با اينحال‪  ‬آن گزافه‪ ‬ها سرودن چه‬
‫معنايي داشته؟!‪...‬‬
‫در جائيکه بنيادگزار اسالم با آن جايگاه و با آن برگزي دگيش‪ ,‬خ ود را يک تن همچ ون ديگ ران‬
‫مي‪ ‬خوانده به بازماندگان او چه ميرسيده که به چنين سخناني زبان گشايند؟!‪...‬‬
‫اين سخنان گذش ته از آنکه دروغس ت‪ ,‬گس تاخي با خ دا مي‪ ‬ب وده‪ .‬ما نيک نمي‪ ‬دانيم اين س خنان‬
‫کدام يکي از خود آنان سرزده و کدام يکي را پ يروان س اخته و به ايش ان بس ته‪ ‬ان د‪ .‬بهرح ال چ نين‬
‫دعويهايي را جز بيديني و خدا ناشناسي نتوانيم شمرد‪.‬‬
‫ما يکي از هوده‪ ‬هايي که از دين مي‪ ‬خ واهيم آنس تکه مردم ان مع ني جه ان و زن دگاني را نيک‬
‫شناخته بدانند که خ دا همگي را يکس ان آفري ده و تنها در س ايه نيکوکاريست که يکي را به ديگ ران‬
‫برت ري تواند ب ود‪ .‬يکي از ه وده‪ ‬هاييکه مي‪ ‬خ واهيم آنس تکه کسي به چ نين الفه اي ناس زا نتواند‬
‫برخاست و مردمان به چن ان گزاف ه‪ ‬ه ايي نتوانند گروي د‪ .‬به اينگونه الفه ايي برخاس تن و يا آنها را‬
‫پذيرفتن جز بيديني نتواند بود‪.‬‬

‫چه ارم‪ :‬ش يعيان با آن باوره ايي که درب اره امامانش ان مي‪ ‬داش ته‪ ‬اند آن انرا در پهل وي‬
‫برانگيختگان نشانيده‪ ,‬بلکه باالتر از آنان گردانيده‪ ‬اند‪ .‬زيرا در نزد آنان امام برگزيده خدا مي‪ ‬ب وده‪,‬‬
‫همه دانش ها را ميدانس ته‪ ,‬همه زبانها را ميش ناخته‪ ,‬از ناپي دا آگ اه ميش ده‪ .‬هرکسي مي‪ ‬بايس ته از او‬
‫فرم ان ب رد‪ ,‬آس مان و زمين با هس تي او آرام مي‪ ‬گرفت ه‪ ,‬مع ني ق رآن و دين را کسي جز آن ان‬
‫نمي‪ ‬دانس ته‪ .‬با اين ستايش ها که از ام ام مي‪ ‬کنند او را ب االتر از برانگيختگ ان مي‪ ‬گردانن د‪ .‬ما‬
‫مي‪ ‬پرسيم‪ :‬دليل اين باورها چيست؟!‪ ...‬پس چرا از چنين امامان در قرآن يادي نشده بود؟!‪...‬‬
‫بس يار ش گفت است که پيغم بر اس الم آش کاره مي‪ ‬گفت ه‪« :‬من از ناپي دا آگ اه نيس تم[‪ ,]38‬اين ان‬
‫مي‪ ‬گويند امامانشان آگاه مي‪ ‬بوده‪ ‬اند و داستانها از ناپيدا داني آنان مي‪ ‬آورند‪.‬‬
‫بسيار شگفت است که پيغمبر اسالم از نتوانستني (معج زه) ن اتواني مي‪ ‬نم وده[‪ ,]39‬ولي اين ان از‬
‫امامانشان نتوانستي‪ ‬ها ياد مي‪ ‬کنند و داستانهاي بسيار مي‪ ‬نويسند‪.‬‬
‫شگفت‪ ‬تر از همه آنکه در سالهاي آخر که دانشهاي اروپائي در ش رق ش ناخته گرديد کس اني از‬
‫ماليان چنين مي‪ ‬گويند که امامانشان همه آنها را ميدانسته‪ ‬اند و اين دانشها در حديثها هس ت‪ .‬ب رخي‬
‫از آن ان جمل ه‪ ‬ه ايي را از اين ح ديث و آن ح ديث گرفته و آغ از و انج امش را انداخته با زور‬
‫معني‪ ‬هايي درمي‪ ‬آورند و آنها را به رخ دانشمندان مي‪ ‬کش ند‪ ,‬و من نمي‪ ‬دانم به اين ک ار ايش ان چه‬
‫نامي دهم‪.‬‬
‫در همان حديثها هزارها سخن‪ ,‬درب اره آس مان و زمين و ابر و ب اران و س تاره و زمين ل رزه و‬
‫ديگر مانندهاي اينها‪ ,‬از زبان امامانشان آورده‪ ‬ان د‪ ,‬و ش ما چ ون نيک نگريد بيش تر آنها بي‪ ‬ارج‪ ‬تر‬
‫از افس انه‪ ‬ه اي پ يره‪ ‬زنانه اس ت‪« :‬آدم چ ون از بهشت به زمين افت اد‪ ,‬جبرئيل کمي گن دم از بهشت‬
‫برايش آورد که بکارد و گرسنه نماند‪ .‬از آن گندم آنچه آدم کاشت گندم درآمد‪ ,‬و آنچه حوا کاشت جو‬
‫درآمد» ‪« .‬اهل شام پرسيدند از جزر و مد‪ ,‬پاسخ داد فرشته‪ ‬ايست بنام رومان گماشته شده به درياها‬
‫چون پايش را به دريا گزارد باال آيد و چ ون ب يرون آورد پ ائين رود»‪« .‬پرس يدم زمين بر چه چ يز‬
‫است؟ گفت بر م اهي‪ .‬پرس يدم م اهي بر چيس ت؟ گفت بر آب‪ .‬گفتم آب بر چيس ت؟ گفت بر س نگ‪.‬‬
‫گفتم سنگ بر چيس ت؟ گفت بر ش اخ گ او ميش‪ .]40[»...‬آيا اينهاست دانش هاي گذش ته و آين ده؟!‪ ...‬آيا‬
‫شرم‪ ‬آور نيست که کساني به اينگونه سخنان بنازند و آنها را به رُخ دانشمندان کشند؟‪ ...‬آيا شرم‪ ‬آور‬
‫نيست که بگويند امامان ما اين دانشها را ميدانستند؟!‪...‬‬
‫ما آشکاره مي‪ ‬بينيم امامان هيچيکي از آن ستايشها را که گفته شده نمي‪ ‬داشته‪ ‬اند‪ .‬اگر ام ام علي‬
‫بن ابيطالب را به کنار گزاريم‪ ,‬بازمانده مرداني بوده‪ ‬اند همچون ديگران‪ .‬مثالً همان جعفر بن محمد‬
‫پسرش اسماعيل را به جانشيني خود برگزيد ولي اسماعيل پيش از خ ود او ُم رد‪ .‬آيا چه دليلي به تر‬
‫از اينکه آينده را نميدانسته است‪.‬‬
‫آري در اين باره داستاني هس ت‪ ,‬و آن اينکه در کتابهايش ان مي‪ ‬نويس ند‪« :‬چ ون اس ماعيل ُم رد‬
‫پدرش چنين گفت‪ :‬خدا از گزير خود درباره اسماعيل بازگشت»[‪.]41‬‬
‫ولي همين داس تان درخ ور گفتگوس ت‪ .‬اين س خن معن ايش آنست که خ دا که اس ماعيل را به‬
‫جانشيني از پدرش برگزيده بود پشيمان گرديده و آنرا زودتر از جهان برده‪ .‬آيا چنين سخني درب اره‬
‫خدا گستاخي نيست؟!‪ ...‬آيا اين نشان خداناشناسي گوينده‪ ‬اش نمي‪ ‬باشد؟!‪...‬‬
‫خوانندگان مي‪ ‬دانند که ما درباره برانگيخته (يا بگفته اينان‪ :‬پيغمبر) به چه سخناني برخاس ته‪ ,‬و‬
‫چگونه اين زمينه را روشن گردانيده‪ ‬ايم‪ .‬در زماني که دانشها تکان س ختي به جه ان داده و پ يروان‬
‫م اديگري که انب وه دانش مندانند‪ ,‬نه تنها به برانگيختگ ان‪ ,‬به خ دا ن يز ب اوري نميدارند ما روشن‬
‫گردانيده‪ ‬ايم که برانگيختگي با دانشها ناسازگار نيست‪ ,‬بلکه خود رازي از رازهاي سپهر است‪.‬‬
‫همچنان خوانندگان مي‪ ‬دانند که ما براي بنيادگزار اسالم چه جايگاهي باز کرده و به آن پ اکمرد‬
‫چه پاسي مي‪ ‬گزاريم‪.‬‬
‫ولي اينکه در پي او يکدسته اماماني بوده‪ ‬اند و اينان نيز نيروهاي خدايي داشته برگزي دگان خ دا‬
‫مي‪ ‬بوده‪ ‬اند‪ ,‬به يکبار بي‪ ‬دليل است و درخود پذيرفتن نمي‪ ‬باشد‪.‬‬
‫اينکه ما بنيادگزار اسالم را به برانگيختگي ستوده به رخ جهاني ان مي‪ ‬کش يم زورگ ويي نيس ت‪,‬‬
‫بلکه دليلها ب رايش مي‪ ‬آوريم‪ .‬هنگ امي‪ ‬که جهاني ان گم راه مي‪ ‬ب وده‪ ‬ان د‪ ,‬آن پ اکمرد برخاس ته و با‬
‫بت‪ ‬پرستي و ديگر نادانيها به نبر پرداخته‪ ,‬خردها را به تکان آورده‪ ,‬يک شاهراهي ب راي زن دگاني‬
‫باز کرده در سايه اين کارهاست که ما او را برانگيخته خدا دانسته به روي جهانيانش مي‪ ‬کشيم‪.‬‬
‫اما درب اره آن امام ان‪ ,‬نخست بايد پرس يد‪ :‬پس از پيغم بر به آن ان چه ني ازي مي‪ ‬ب وده؟! مگر‬
‫پيغمبر کار خ ود را نا انج ام گ زارده ب وده که اين ان به انج ام رس انند؟!‪ ...‬دوم کاره ايي که از آن ان‬
‫سرزده کدامست که ما آنها را به روي جهانيان کشيم؟!‪ ...‬کدام گمراهي را از پيش برداش ته‪ ‬ان د؟!‪...‬‬
‫کدام تکاني را پديد آورده‪ ‬اند؟!‪ ...‬کدام برگزيدگي يا برتري را از خود نشان داده‪ ‬اند؟!‪...‬‬
‫آري محمد بن علي و جعفر بن محم د‪ ,‬پ در و پسر در «فق ه» دانشي داش ته‪ ‬اند ولي آن دانش در‬
‫مالک و ابوحنيفه و شافعي و احمد بن حنبل نيز بوده است‪.‬‬

‫پنجم‪ :‬شيعيان آن امامان را گرداننده جهان مي‪ ‬شمارند‪« .‬چهارده معصوم» هم ه‪ ‬ک اره دس تگاه‬
‫خدايند و در گردانيدن جهان ياوران او مي‪ ‬باشند‪.‬‬
‫از خود آن امامان س خناني در اين زمين ه‪ ,‬در کتابها آورده ش ده که اگرچه نت وان دانست ک دامها‬
‫گفته ايشان است و کدامها را ديگران افزوده‪ ‬اند‪ ,‬ولي رويهم رفته پيداست که سرچش مه از خودش ان‬
‫بوده‪ .‬هرچه هست باور انبوه شيعيان به همين است و در سختي‪ ‬ها به آن ان رو مي‪ ‬آورند و گش ايش‬
‫کار مي‪ ‬خواهند‪ .‬امامان بمانند‪ ,‬که خويشاوندان آنانرا – از «حضرت عباس» و «جناب علي اک بر»‬
‫و «زينب» و «ام‪ ‬کلث وم» و «س کينه» و ديگ ران‪ – ‬دس ت‪ ‬ان درکارهاي جه ان و ي اوران خ دا‬
‫مي‪ ‬پندارند‪ .‬بلکه در انديشه شيعيان هر گنبدي گ ره از ک ار تواند گش اد‪ ,‬و هر س قاخانه‪ ‬اي «م راد»‬
‫تواند داد‪.‬‬
‫اين همه گنب دها که از ب زرگ و کوچک برپاست جز ب راي اين ک ار نيس ت‪ .‬روند و در بر آنها‬
‫ايستند و گشايش کار خواهند‪ ,‬آهن‪ ‬پاره‪ ‬ها را با دست گيرند و تکان دهند و نيازمن ديهاي خ ود را از‬
‫آنها طلبند‪.‬‬
‫اين س خنان در هم ه‪ ‬جا بر سر زبانهاس ت‪« :‬توسل به ائمه کن»‪« ,‬دست به دامن ام ام حس ين‬
‫بزن»‪« ,‬اگر نجات مي‪ ‬خواهي در اين در است»‪.‬‬
‫اکن ون در ته ران بيش از چند ه زار گداس ت‪ ,‬و اين ان کوچ ه‪ ‬ها را ميگردند و در جلو درها‬
‫مي‪ ‬ايستند و پياپي به زبان مي‪ ‬آورند‪« :‬حضرت عباس دردت دوا کند»‪« ,‬امام حسين ذليلت نکن د»‪,‬‬
‫«امام بيمار به بستر بيم اري نين دازدت»‪« ,‬ام ام غ ريب قرض هايت را ادا کن د»‪ ...‬و م ردم به پ اس‬
‫همين گفته‪ ‬ها نان و پول به ايشان مي‪ ‬دهند‪.‬‬
‫پارسال در تهران مرد پاشکسته لنگي شال سبز بر سر بسته گدايي مي‪ ‬کرد و همه دعاه ايش از‬
‫ام امزاده داود مي‪ ‬ب ود‪« :‬ام امزاده داود م رادت ده د‪ ,‬ام امزاده داود قرضت ادا کن د»‪ . ...‬در چند‬
‫فرس نگي ته ران در يک ديه ناپ اکيزه‪ ‬اي گنب دي بن ام ام امزاده داود هست که همه س اله تابس تان‬
‫تهرانيان رو به آنجا آورند و گوسفندها ُکشند و «مرادها» خواهند‪ .‬به تازگي که در تهران نماين دگان‬
‫براي مجلس برگزيده مي‪ ‬شده‪ ‬اند‪ ,‬يک مرد فريبکاري نوشته‪ ‬اي چاپ کرده و پراکنده ب ود که چ ون‬
‫به نمايندگي برگزيده شود از ماهانه‪ ‬هاي خود راه امامزاده داود را شوسه خواهد گردانيد‪.‬‬
‫اکنون مي‪ ‬بايد پرسيد‪« :‬آيا مردمي با اين باورها گمراه نيستند؟‪ ...‬چه گم راهي ب االتر از اين که‬
‫مردگان هيچکاره را همکار خدا شناسند؟‪ . ...‬مي‪ ‬بايد پرسيد‪« :‬چه دليلي هست که امامانتان ي اوران‬
‫خدايند؟‪ ...‬شما خدا را چه دانسته‪ ‬ايد که نيازمند ياورش مي‪ ‬شماريد؟!‪. ...‬‬
‫اکنون اگر از مالي ان بپرس يم نخست خواهند گفت‪« :‬آري آن ان ام ام مي‪ ‬بودن د‪ ,‬خ دا ايش انرا از‬
‫«نور» آفريده بود»‪ .‬س پس که اي راد گ يريم و دليل خ واهيم و درمانن د‪ ,‬اين ب ار چ نين خواهند گفت‪:‬‬
‫«اينها عقيده عوام است»‪ .‬اين شيوه ايشان است که نخست درباره گمراهيه اي خ ود به گفتگو درآيند‬
‫و به چخش پردازند و چون درماندند به يکبار بازگشته گناه را به گردن «عوام» اندازند‪.‬‬
‫ولي ما ميدانيم که اين باورها از کتابها سرچشمه گرفته‪ ,‬بلکه چنانکه گفتم «حديثها» در اين باره‬
‫هست[‪.]42‬‬
‫بهرح ال راهنم اي «ع وام» ماليانند و اين باوره اي بي‪ ‬دينانه را آن ان ي اد داده‪ ‬اند و اکن ون هم‬
‫مي‪ ‬دهن د‪ .‬همين ام روز اگر کسي بيم ار باشد و ن زد ماليي ن ام پزشک ب رد در زم ان خواهد گفت‪:‬‬
‫«طبيب چيست؟!‪ ...‬شفاي خود را از ائمه طاهرين بخواه»‪.‬‬

‫شش م‪ :‬برگزي ده پنداش تن ش يعيان و از آب و ِگل واالت ري نش ان دادن ايش ان خ ود اي راد‬


‫جداگانه‪ ‬ايست‪ .‬سران شيعه که خود را از گوهر واالتري پنداشته‪ ‬اند‪ ,‬ش يعيان را از بازمان ده آن آب‬
‫و گل وانموده‪ ‬اند[‪ .]43‬کسيکه شيعي ميگردد و «واليت علي» را مي‪ ‬پذيرد از آنست که گ وهي پ اکي‬
‫مي‪ ‬دارد و آنکه نمي‪ ‬پذيرد از آنست که گوهرش ناپاک مي‪ ‬باشد‪ .‬شيعيان گروه برگزيده‪ ‬اي هستند و‬
‫در آن جهان يکسره به بهشت خواهند رفت‪.‬‬
‫اين س خنان چن دان نابجا ب وده که ب رخي از خ ود ش يعيان زب ان به اي راد گش اده‪ ‬ان د‪ .‬ما در‬
‫کتابهايش ان مي‪ ‬بي نيم که ص فوان جم ال که خ ود يکي از ش يعيان مي‪ ‬ب وده به بني ادگزار ش يعيگري‬
‫خرده گرفته و چنين گفته‪« :‬شما مي‪ ‬گوييد شيعيان ما در بهشت خواهند بود درحاليکه مي ان ش يعيان‬
‫گروههايي هستند که گناهکارند و به هر بدي مي‪ ‬پردازن د» و او به س خن مع ني ديگر داده و چ نين‬
‫پاسخ گفته که‪« :‬شيعي از جهان نرود مگر آنکه به بيم اري افتد و يا گرفت ار زن ب درفتار و همس ايه‬
‫دژکردار گردد و اينها کفاره گناهان او باشد و اگر اينها نب ود ج ان کن دنش دش وار باشد تا از جه ان‬
‫بي‪ ‬گناه رود»‪ .‬ص فوان دوب اره خ رده گرفته و گفت ه‪« :‬پس س تمهايي که به م ردم مي‪ ‬کند و پوله اي‬
‫ايشان مي‪ ‬خورد چه خواهد بود؟!‪ ...‬پاسخ داده‪« :‬چون حساب مردم روز رستاخيز با ماست اينها را‬
‫نيز از «خمس» پذيرفته او را از وامداري بيرون خواهيم آورد[‪.»]44‬‬
‫در ب رخي کتابها اين را به زمينه ديگ ري انداخته چ نين گفت ه‪ ‬ان د‪« :‬روز رس تاخيز که به‬
‫کارنامه‪ ‬هاي مردم يکايک رسيدگي خواهند کرد‪ ,‬آنچه گناه شيعيانست به گ ردن ُس نّيان و آنچه کرفة‬
‫ُسنّيان است به شيعيان داده اينان را به بهشت و آنانرا به دوزخ خواهند فرستاد»‪.‬‬
‫اين گفته‪ ‬ها از يکسو مردم را فريفتن و آنان را از راه بردن‪ ,‬و از يکسو با خدا گس تاخي نم ودن‬
‫و دستگاه او را آبدارخانه خود پنداشتن مي‪ ‬بوده که راستي را گن اه بس يار بزرگيس ت‪ .‬به گفته ق رآن‬
‫«ستمگرترين مردم کسيست که به خدا دروغ بندد[‪.»]45‬‬
‫اينکه خ دا گ روهي را از آب و ِگل واالت ري آفري ده از هر راه که بس نجيد دروغ آشکاريس ت‪.‬‬
‫اينکه خدا گروهي را ويژه خود گردانيده از بديهاي آن ان چشم پوشد و پاداش هاي گ زاف دهد س خني‬
‫سراپا زيانست‪ .‬اين گفته‪ ‬ها ريشه اسالم را برانداختن و رنجهاي پاکمرد ع رب را بيه وده گرداني دن‬
‫بوده است‪.‬‬

‫هفتم‪ :‬آن بارگاهها که در مش هد و قم و عب دالعظيم و بغ داد و س امره و ک ربال و نجف و ديگر‬


‫شهرهاست و ش يعيان به زي ارت روند خ ود جداگانه داس تاني اس ت‪ .‬اگر دي ده‪ ‬ايد ه ريکي بتخانه‬
‫باشکوهي مي‪ ‬باشد‪ .‬از صدها فرسنگ راه به زيارت مي‪ ‬آيند‪ ,‬با گردنهاي کج و چشمهاي نمناک در‬
‫برابر در مي‪ ‬ايس تند‪ ,‬س يدي يا ماليي پيش افت اده بانگ برمي دارد‪« :‬أأدخل يا هللا‪ ,‬أأدخل يا رس ول‬
‫هللا‪ »...‬س پس‪  ‬به درون ميرون د‪ ,‬گ رد ص ندوق آه نين يا س يمين مي‪ ‬گردن د‪ ,‬آنها را مي‪ ‬بوس ند‪ ,‬سر‬
‫پائين آورده مي‪ ‬نيايند‪ .‬آيا اين بت‪ ‬پرستي نيست؟؟‬
‫اين به آنان برميخورد که ما اين بارگاهها را بت مي‪ ‬خ وانيم‪ ,‬چه بايد ک رد که راس تي همينس ت‪.‬‬
‫هرچيزي که جز خدا بپرستند و دست اندرکار جهانش دانند بُت باشد‪.‬‬
‫گفتگو ميانه خدا پرستي و بت پرستي بر سر آنست که آيا جز خ دا کسي را در اين جه ان دس تي‬
‫هست؟!‪ ...‬خدا پرستي مي‪ ‬گويد نيست‪ ,‬بت‪ ‬پرستي ميگويد هس ت‪ .‬آنگ اه خداپرس تي (يا به تر گ ويم‪:‬‬
‫دين) ميگويد خدا اين جه ان را از روي آئي ني ميگرداند و هرک اري در اين جه ان راهي مي دارد که‬
‫جز از آنراه نتواند بود‪ :‬کسي که بيمار است بايد در پي درمان باش د‪ ,‬کسي اگر بي‪ ‬چ يز است بايد به‬
‫کاري يا پيشه‪ ‬اي پردازد و چيزدار گردد‪ ,‬کسي اگر خش نودي خ دا را مي‪ ‬خواهد بايد به نيکوک اري‬
‫کوشد‪ .‬همچنين در ديگر کارها‪ ,‬گفتگو بر سر اينهاست نه بر سر آنکه تنديسه‪ ‬ه اي چ وبين و آه نين‬
‫پرستند يا گنبدهاي سيمين و زرين‪ .‬اگر مردمان يک کس زنده‪ ‬اي را دست اندرکارهاي خدا شمارند‬
‫و از او بهب ود بيم اري يا گش ايش ک ار يا مانند آن خواهن د‪ ,‬ن يز بت خواهد ب ود اگرچه آدم يي زن ده‬
‫مي‪ ‬باشد‪.‬‬
‫شگفت آنکه درباره اين زي ارت رفتن «ح ديثها» از پيشوايانش ان ميدارن د‪« :‬ه رکس به زي ارت‬
‫رود همه گناه انش آمرزي ده ش ود‪ ,‬بهشت به او بايا گ ردد‪ ,‬بهر گ امي ک اخي از زر و س يم و بل ور‬
‫ب رايش س ازند‪ ,‬صد ح وري به ن امش نويس ند‪ .»...,‬از بس س رگرم سياست ب وده‪ ‬اند از گفتن هيچ‬
‫گزافه‪ ‬اي باز نايستاده‪ ‬اند‪.‬‬
‫يکي نپرسيده رفتن به ديدن بارگاهي چيست و چه س ودي دارد که خ دا اين پاداش ها را ده د؟!‪...‬‬
‫آخر پ اداش در برابر يک ک ار س ودمند تواند ب ود‪ .‬به يک ک ار بيه وده‪ ‬اي پ اداش از خ دا چه‬
‫سزاست؟!‪ ...‬گفتن چنين دروغهايي بنام خدا‪ ,‬آيا نشان خدانشناسي نيست؟!‪ ...‬آيا گفتن «هرکه حس ين‬
‫را در ک ربال زي ارت کند خ دا را در ع رش زي ارت ک رده[‪ ,»]46‬با خ دا گس تاخي و بي‪ ‬ف رهنگي‬
‫نيست؟!‪...‬‬
‫ش گفت‪ ‬تر اينکه از آن بارگاهها نتوانس تني (معج زه) ن يز چشم دارند و داس تانها پديد آورن د‪:‬‬
‫«فالن کور را بينا گردانيد‪ ,‬و بَهمان بيمار را تندرست ساخت‪ ,‬فالن دشمن را ُکشت و بَهمان ب دخواه‬
‫را سنگ گردانيد‪: ...‬‬
‫شاهي که به ضربت دو انگشت‪                 ‬از معجزه ابن قيس را ُکشت»‬
‫بني ادگزار اس الم با آن جايگ اه وااليي که ميداشت و با آن ک ار خ دايي که پيش مي‪ ‬ب رد‪ ,‬چ ون‬
‫جهودان و ترسايان فشار آورده نتوانستني مي‪ ‬خواستند در پاسخش ان مي‪ ‬گفت‪« :‬من نت وانم»‪ .‬ق رآن‬
‫پر از اينگونه پاسخهاست‪ .‬ولي نوادگان هيچ‪ ‬کاره او در زندگي نتوانس تني ميک رده‪ ‬اند بج اي خ ود‪,‬‬
‫پس از مرگشان نيز مي‪ ‬کنند‪ .‬افسوس از اين ناداني!‬
‫اگر تاريخ را نگريم تاکنون بارها در پيرامون آن گنبدها کشتار رخ داده و ه زاران کس ان کش ته‬
‫شده‪ ‬اند و هيچ کاري از آنها ديده نشده (و نبايستي ديده شود)‪ .‬در زمان شاه عب اس در س ال ‪ 988‬که‬
‫عبدالمؤمن خان ازبک با جنگ و خونريزي به مشهد دست يافت‪ ,‬انبوه م ردم از مالي ان و س يدها و‬
‫ديگران به «آستانه مق ّدسه» پناه برده چ نين مي‪ ‬دانس تند که از کش تار خواهند رهي د‪ .‬ولي ازبک ان با‬
‫شمشيرهاي آخته به درون درآمدند و دست به کشتار گش ادند و به کسي دريغ نگفته زن ده نگذاردن د‪.‬‬
‫در ع الم آرا مي‪ ‬نويس د‪« :‬از ص حيح الق ولي‪  ‬اس تماع رفت که م ير محمد حس ين مش هور به‬
‫مير‪ ‬باالي‪ ‬سر که از سادات مشهد مق ّدس و در صالح و تقوي و عبادت درجه عالي داشت در باالي‬
‫سر ضريح مبارک به نماز طاعت و تالوت قيام نموده کمتر از آن مق ام ش ريف ح رکت ک ردي‪ .‬در‬
‫روز هولن اک بدس تود معت اد در ب االي سر نشس ته به تالوت مش غول ب ود‪ .‬يکي از ازبک ان از خ دا‬
‫بيخبر دست در کمر او زده بيرون ميکشيد‪ .‬مير بيچاره از هول ج ان و کش اکش و اض طراب دست‬
‫بر پنج ره ض ريح مب ارک زده محکم گ رفت‪ .‬ازبک ديگ ري شمش يري انداخته قطع يد او نم ود و‬
‫دستش در محجر مانده او را کشيدند و پاره پاره کردند»‪.‬‬
‫در همان مشهد از اينگونه داستانها بسيار رخ داده‪ :‬در سال ‪ 1324‬که جنبش مشروطه در مي ان‬
‫مي‪ ‬بود در مشهد گروهي از طلبه‪ ‬ها و ديگران از کمي نان به شورش برخاس تند و در ص حن گ رد‬
‫آمدند و ح اجي محمدحسن ن امي که ن ان و گوشت ش هر را در کن ترات ميداشت تفنگچي بسر آن ان‬
‫فرستاد و چهل تن در همان صحن کشته شده از ميان رفتند‪.‬‬

‫در س ال ‪ 1330‬که س يد محمد ي زدي با گ روهي در ص حن بست نشس ته بازگش تن محم دعلي‬
‫ميرزا را ميخواستند روسيان براي پراکن دن ايش ان ت وپ و شصت ت ير به آنجا بس تند و س الداتها به‬
‫درون رفته کساني را کشتند و سيد محمد را گرفته بيرون کشيدند‪ .‬جاهاي گلوله ت وپ در گنبد تا چند‬
‫سال نمايان مي‪ ‬بود‪.‬‬
‫آخرين داستان کشتار زمان رضاشاه است که گروه انب وهي در آنجا گ رد آم ده از دس تور دولت‬
‫درب اره ش اپو و روب از ک ردن زن ان س رپيچيدند‪ ,‬و چ ون دولت س پاه فرس تاد چنانکه مي‪ ‬گويند چند‬
‫هزار تن کشته شده از ميان رفتند‪.‬‬
‫در کربال بارها کشتار و تاراج سختي رو داده و بارها آن صندوق را شکسته و کنده‪ ‬اند‪.‬‬
‫در سال ‪ 858‬موال علي پسر سيد محمد مشعشع به آنجا دست يافت و تاراج و کشتار سختي ک رد‬
‫و کسان بسياري بند کرده با خود برد‪.‬‬
‫در سال ‪ 1216‬چون وهابيان به آهنگ تاراج و کشتار به عراق تاخته بودند در روز عاش ورا به‬
‫آن شهر ريخته و در شهر در پيرامون بارگاهها به کشتار پرداختند و به خانه‪ ‬ها آمده دست به زن ان‬
‫و دختران يازيدند و بچگان ش يرخوار را سر بريدند و ص ندوقها را شکس تند و گورها را کندند ودر‬
‫چند ساعت نزديک به هفت هزار تن را از مجته دان و س ادات و ديگ ران کش ته بارگاهها را ت اراج‬
‫کرده فيروزانه بازگشتند‪.‬‬
‫ب ار ديگر در س ال ‪ 1260‬نجيب پاشا والي بغ داد لش گر بسر آن ش هر آورد که با ت وپ و تفنگ‬
‫آنجا را بگشادند و سه ساعت به کش تار پرداخته نه ه زار تن را بخ اک انداختن د‪ .‬در ناسخ الت واريخ‬
‫مي‪ ‬نويسد‪« :‬در بقعه سيدالش هداء و حض رت عب اس نهرها از خ ون ن اس براندند و در اين دو بقعه‬
‫مبارکه اسب و شتر بستند و هر مال و خزانه که در آن بلد يافتند به غارت برگرفته و الواحي که در‬
‫روضه مطهره ب ود خ رد و در هم شکس تند»‪ .‬در کت ابي مي‪ ‬نويس د‪« :‬از س ردابي که در زير رواق‬
‫عباس عليه‪ ‬السالم است بيش از سيصد تن کشته بيرون آمد»‪.‬‬
‫در نجف در همان سال ‪ 858‬م وال علي پسر س يد محمد مشعشع دست به آنجا ي افت و بارگ اه را‬
‫ويران گردانيد و سپاهيانش چوب صندوق را در پختن خوراک بکار بردند‪.‬‬
‫يکي نمي‪ ‬پرس د‪« :‬پس چ را در اين خ ونريزي‪ ‬ها معج زه‪ ‬اي از آن گنب دها دي ده نش ده؟!‪ ...‬آيا‬
‫بيش رمي نيست که با اين داس تانهاي ت اريخي ش ما هر زم ان دروغ ديگ ري درب اره معج زه س اخته‬
‫بيرون ريزيد؟!‪»...‬‬
‫شگفت است که وهابيان در آن تاخت خ ود به ع راق‪ ,‬نخست آهنگ نجف کردن د‪ ,‬ولي چ ون اين‬
‫شهر بارويي استوار مي‪ ‬داشت دست يافتن نتوانس تند و آنجا را گ زارده آهنگ ک ربال کردند و به آن‬
‫کش تار و ت اراج مي‪ ‬پرداختن د‪ .‬ش يعيان از هم ان داس تان نجف عن واني بدست آورده «معج زه»اي‬
‫ساختند‪« :‬يکي از صلحا در خواب اميرالمؤمنين را ديد که کفهاي دس تش س ياه ش ده و چگ ونگي را‬
‫پرسيد‪ ,‬پاسخ داد‪ :‬پس آن توپها را از شهر که باز مي‪ ‬گردانيد؟»‬
‫ببينيد ان دازه ن اداني را‪ .‬بج اي آنکه ببينند که نجف چ ون ب ارو ميداشت از آس يب دور مان د‪ ,‬و‬
‫ک ربال چ ون نميداشت آن آس يب را ي افت‪ ,‬و از همينجا پي به آميغها ب رده بدانند که در اين جه ان‬
‫هرکاري جز از راهش نتواند بود و از آن گورها و گنبدها هوده‪ ‬اي نتواند برخاس ت‪ ,‬بدانس ان ک ور‬
‫دروني نشان داده دروغي به آن رسوايي ساخته بيرون داده‪ ‬اند‪.‬‬
‫اکن ون س خن در آنست که اگر درب اره همين زي ارت با مالي ان و ديگ ران به گفتگو پ ردازيم‪,‬‬
‫نخست ايس تادگي خواهند نم ود و به پاسخ خواهند برخاست و س پس که درماندن د‪ ,‬يک س نگر پس‬
‫نشسته چنين خواهند گفت‪« :‬ما امامان را خدا نميدانيم‪ .‬آنان در نزد خدا ارجمندند و ما به آنان ّ‬
‫توس ل‬
‫مي‪ ‬کنيم(ميانگي ميگردانيم)»‪.‬‬
‫مي‪ ‬گويم‪« :‬بت‪ ‬پرستي جز همين نيست‪ .‬بت‪ ‬پرستان قريش نيز در برابر بني ادگزار اس الم همين‬
‫بهانه را آورده مي‪ ‬گفتند ما به اينها بندگي مي‪ ‬کنيم که به خ دا نزديک تر ش ويم[‪ ,]47‬يا مي‪ ‬گفتند «اينها‬
‫مي انجي ه اي مايند[‪ .»]48‬مي‪ ‬بايد گفت‪« :‬بت‪ ‬پرس تان همگي يک گروهند و بهان ه‪ ‬هاش ان هميشه‬
‫يکيست»‪.‬‬
‫چون اين را هم ش نيدند ب از يک س نگر پس نشس ته چ نين خواهند گفت‪« :‬ب االخره آنها بزرگ ان‬
‫مايند‪ ,‬مگر ش ما به سر خ اک بزرگانت ان نمي‪ ‬روي د؟!» بدينس ان در يک نشست چند رنگي به کيش‬
‫خود خواهد داد‪.‬‬
‫مي‪ ‬گويم‪« :‬آري آنها بزرگان شمايند‪ .‬بنيادگزاران کيشتان بوده‪ ‬ان د‪ .‬ولي اين در کج اي جهانست‬
‫که ب راي ب زرگي گنب دهاي زرين و س يمين افرازند و آن دس تگاه را چينند و از ص دها فرس نگ به‬
‫ديدنش رفته به آن کارها پردازند؟!‪ ...‬آنگاه مگر ما از کتابهاي شما و از زيارتنامه‪ ‬هاتان آگاه نيستيم‬
‫و نمي‪ ‬دانيم که چه ستايشهاي گزافه‪ ‬آميز از مردگان هيچکاره مي‪ ‬کنيد؟!‪ ...‬نمي‪ ‬دانيم که آن مردگان‬
‫را ياوران خدا و گردانندگان جان مي‪ ‬شناسيد؟!‪»...‬‬

‫هش تم‪ :‬داس تان گريه و زاري به کش تگان ک ربال اي راد ب زرگ ديگر مي‪ ‬باش د‪ .‬يک داس تان‬
‫بايستي رخ نده د‪ .‬پس از آنکه رخ داده از گريس تن چه س ود تواند ب ود؟!‪ ...‬يک داس تاني را عن وان‬
‫کردن و بزم‪ ‬هاي سوگواري برپا گردانيدن‪ ,‬گريستن و گريانيدن با خرد چه مي‪ ‬سازد؟!‪...‬‬
‫اينکه گفته‪ ‬اند «هرکه بگريد يا بگرياند و خود راگري ان وانمايد بهشت بر او بايا گ ردد» بايس تي‬
‫پرسيد‪« :‬چرا؟ گريستن يا گريانيدن چيست که خدا به آنها چنين پ اداش ب زرگي ده د؟!‪ ...‬آنگ اه ش ما‬
‫اين سخن را از کجا مي‪ ‬گوييد؟!‪ ...‬شما را به خدا چه راهي بوده؟!‪ ...‬اي بيخردان مگر خدا اسکندر‬
‫مق دوني است که يک هفس تيوني را دوست دارد و چ ون او ُم رد‪ ,‬م ردم را چند م اه به س وگواري‬
‫وادارد؟!‬
‫حس ين بن علي به طلب خالفت برخاست و نتوانست ک اري از پيش ب رد‪ ,‬ليکن م ردانگي بس يار‬
‫ستوده‪ ‬اي از خود نشان داد‪ ,‬و آن اينکه زبوني ننموده کشته شدن خ ود و فرزن دان و ي ارانش را‪ ,‬از‬
‫گ ردن گ زاردن به يزيد و ابن زي اد به تر دانس ته مردانه پافش اري ک رد و خ ود و پ يروانش کش ته‬
‫گرديدند‪.‬‬
‫اين کار او بس يار س توده ب وده‪ ,‬ولي هرچه ب وده ب وده‪ .‬ه زار و سيصد س ال گريس تن چه مع ني‬
‫دارد؟!‪ ...‬به آن نمايشهاي بسيار بيخردانه محرم و صفر چه توان گفت؟!‪...‬‬
‫اين داس تانهاي زي ارت و گريه با آن حديثهاش ان از راه ديگ ري ن يز درخ ور اي راد اس ت‪ .‬اينها‬
‫ريشه دين را کندن و آنرا از ميان بردن است‪ .‬در جائيکه با يک زيارت همه گناهان آمرزيده شود و‬
‫با يک گريه بهشت بايا گردد‪ ,‬کسي چرا از خوشيهاي سزا و ناس زا بازايس تد؟!‪ ...‬چ را فالن ح اجي‬
‫آزمندانه انبارداري نکند؟!‪ ...‬چرا بَهم ان س تمگر خونها نري زد؟!‪ ...‬چ را آزمن دان به پ ول ان دوزي‬
‫نکوشند؟!‪ ...‬چرا مردان دنب ال زن ان بيگانه نيفتن د؟!‪ ...‬س ران ش يعه در آن کوشش هاي سياسي خ ود‬
‫پ رواي هيچي نک رده هرچه خواس ته گفته و هرچه خواس ته ک رده‪ ‬اند ولي ما آيا مي‪ ‬ت وانيم چشم از‬
‫کارهاي سراپا زيان ايشان پوشيم؟!‪...‬‬

‫نهم‪ :‬درباره آن جهان سخنان بسياري در کتابهاي شيعي هس ت‪ .‬به اين جه ان بس نک رده از آن‬
‫جهان ميدان ديگري براي گزافه‪ ‬بافي‪ ‬هاي خود بازکرده‪ ‬اند‪« :‬روز رستاخيز خ دا به داوري نشس ته‬
‫پيغمبران از اينسو و آنسو رده خواهند بست‪ .‬علي «لواء محمد» را که پرچمش از مش رق تا مغ رب‬
‫و بلنديش هزار س اله راهست بدست خواهد گ رفت‪ .‬امام ان به ش يعيان ه وادار درآم ده مي انجيگري‬
‫خواهند کرد‪ .‬گناههاي اينانرا به ُسنّيان داده ثوابهاي ايشان را به اين ان خواهند داد‪ .‬آن ان را به دوزخ‬
‫و اين ان را به بهشت روانه خواهند گرداني د‪« .‬ح وض ک وثر» در دست علي ب وده‪  ‬و او آب جز به‬
‫شيعيان نخواهد داد‪ .‬در آن گرماي سوزان دلهاي ُسنّيان کباب شده و آبي نخواهند يافت»‪.‬‬
‫از اين گزافه‪ ‬هاي سياسي چندان بافته‪ ‬اند که اگر گرد آورده ش ود کت ابي ب زرگ باش د‪ .‬س خن ما‬
‫درباره ميانجيگري است‪ .‬اين يک پايه‪ ‬اي از کيش شيعيست‪ .‬حسين بن علي کش ته نش ده مگر ب راي‬
‫آنکه روز رستاخيز به شيعيان هوادار درآيد و گناههاي ايش ان را بيامرزان د‪ .‬روز «الس ت» پيم اني‬
‫ميانه او با خدا بسته شده که حسين در راه خدا از جان و داراک و فرزندان درگزرد و خدا نيز روز‬
‫رستاخيز «شفاعت» او را درباره شيعه بپ ذيرد‪ .‬آن پن داري را که مس يحيان درب اره مس يح و کش ته‬
‫شدنش ميدارند و کشته ش دن او را کفّ اره گناه ان فرزن دان آدم مي‪ ‬شناس ند‪ ,‬ش يعيان هم ان پن دار را‬
‫درباره حسين و کشته‪ ‬شدنش ميدارند‪ ,‬و بي‪ ‬گمان از مسيحيان گرفته‪ ‬اند‪.‬‬
‫بهرح ال اين يکي از ايراده اي آن کيشس ت‪ .‬اين ان خ دا را همچ ون يکي از پادش اهان خودکامه‬
‫تاريخ پنداشته‪ ‬اند‪ ,‬و اينست ب رايش «گ رامي داش تگاني» بس يجيده ي اوراني آم اده گرداني ده‪ ‬ان د‪ .‬اين‬
‫سخن بارها از ماليان شنيده شده‪« :‬اين پادشاهان که وزي راني دارند خ دا نبايد داش ته باش د؟!‪ »...‬از‬
‫همينجا به اندازه ناداني و خدا ناشناسي اين گروه پي توان برد‪.‬‬
‫يکي بگويد‪« :‬اي بيخردان‪ ,‬خدا کجا و پادش اهان خودکامه کج ا؟!‪ »...‬بگوي د‪« :‬مي انجيگري جز‬
‫در برابر ناداني يا خشم راني نتواند بود‪ .‬يک پادشاهي که بجان و داراک مردم چيره مي‪ ‬ب وده و چه‬
‫بسا که با يک خشم آتش به هستي مردم ميزده‪ ,‬و چه بسا که بي‪ ‬گناهي را گناهکار شناخته و فرم ان‬
‫کشتنش ميداده‪ ,‬در دستگاه چنين پادش اهي کس اني ميبايس ته که در چن ان پيش آمدهايي به پ اي پادش اه‬
‫افتند و با چاپلوس ي‪ ‬ها خشم او را فرونش انده گرفت ار بيگن اه را رها گردانن د‪ .‬مي انجيگري در چ نين‬
‫دستگاهي مي‪ ‬سزيده‪ .‬در دستگاه سراپا دادگري و راستي چه نياز به مي انجي مي‪ ‬باش د؟!‪ »...‬من از‬
‫شما مي‪ ‬پرسم آيا در دادگاه و ديگر اداره‪ ‬هاي قانوني ميانجيگري تواند بود؟!‪...‬‬

‫دهم‪ :‬نف رين و دش نام درب اره ي اران پيغم بر که آن را «ت بري» نامي ده‪ ‬اند پايه ديگ ري از کيش‬
‫شيعيست و اين خ ود زش تکاري ننگ آوري ميباش د‪ .‬بي هيچ ش وندي با مردگ ان دش مني نم ودن و‬
‫دروغها بستن و به دشنام و نفرين برخاستن جز نشان تيره دروني گروهي نتواند بود‪.‬‬
‫چنانکه گفتمي اين کار ناستوده از پيش از زمان جعفر بن محمد آغازيده بوده‪ .‬ولي از زم ان اين‬
‫ام ام رويه رس مي به خ ود گرفته و به س ختي اف زوده‪ .‬م را ش گفت افت اده که زيد بن علي در برابر‬
‫رافض يان از ص ديق و ف اروق ه واداري کند و آن پاسخ پاکدالنه و مردانه را ده د‪ ,‬و ب رادرزاده او‬
‫(جعفر صادق) بدينسان نفت به آتش رافضيان ري زد و آن ان را در رفت ار زشتش ان هرچه گس تاختر‬
‫گرداند‪.‬‬
‫کتابهاي شيعي پر از جمله‪ ‬هاي نفرين و دشنام است‪ .‬خواجه نصير‪ ,‬آن م رد بي دين ش کم‪ ‬پرست‬
‫که گاهي باطني مي‪ ‬بوده‪ ,‬و گاهي شيعي ميگرديده‪« ,‬لعنت‪ ‬نامه»اي ساخته‪ .‬بسياري از ماليان کتاب‬
‫«در کفر شيخين» نوشته‪ ‬اند‪.‬‬
‫به گمان شيعه اگر عمر و ابوبکر علي را از خالفت باز نداشتندي و خالفت در خاندان او مان ده‬
‫جعفر بن محمد وديگران بهره از آن يافتندي‪ ,‬در جهان هيچ ب دي رخ ن دادي‪ .‬اينست همه گناه ان به‬
‫گردن آن دو تن ميباشد‪ .‬برخي از اين اندازه هم گذشته چ نين پنداش ته‪ ‬اند که همه گناه ان پيش از آن‬
‫زمان نيز به گ ردن آنانس ت‪ .‬روز رس تاخيز که قابيل را درب اره کش تن ب رادرش هابيل به بازپرسي‬
‫خواهند کشيد او دليلها خواهد آورد‪  ‬که شوند آن برادرکشي نيز عمر و ابوبکر بوده‪ ‬اند‪ .‬گناه آن ن يز‬
‫به گ ردن اين ان خواهد ب ود‪ .‬اينها سخنانيست که مالي ان نوش ته و گفته و در دله اي م ردم ع امي‬
‫ج ا‪ ‬داده‪ ‬ان د‪ .‬بي‪ ‬ش وند نب وده که مس لمانان «رافض ي» را ب يرون از اس الم ش مارده خ ونش را‬
‫مي‪ ‬ريخته‪ ‬اند‪ .‬بي‪ ‬شوند نبوده که امامان به پيروان خود دستور «تقيه» مي‪ ‬داده‪ ‬اند‪.‬‬
‫چنانکه گفتيم يکي از کارهاي شاه اسماعيل رواج دادن شيعيگري در ايران مي‪ ‬بود‪ .‬اين ش اه که‬
‫دلش پر از کينه ُسنّيان مي‪ ‬بود شيوه زشت دشنام و نفرين را ن يز به رواج گذاش ت‪ .‬از زم ان ايش ان‬
‫درويشاني بن ام «ت برايي» پي دا ش دند که به جلو اسب فالن وزير و بَهم ان ام ير افتادن دي و نامه اي‬
‫سران اسالم را يکايک برده نفرين و دش نام گوي ان گ ام برداش تندي‪ .‬اس ماعيل م يرزا ن واده آن ش اه‬
‫زشتي اين کار را دريافته خواست جلو‪ ‬گيرد‪ ,‬ولي ش يعيگري تا آن زم ان در اي ران ريشه دواني ده و‬
‫داستان «تبري» در دله اي ت يره مالي ان و درويش ان و پيروانش ان جا ب راي خ ود ب از ک رده ب ود و‬
‫کوششهاي اسماعيل ميرزا هوده‪ ‬اي نداد‪.‬‬
‫سپس در زمان نادرشاه يک رشته کوششهاي بهتر و بزرگ تري رفت‪ .‬آن ش اه غيرتمند آس ودگي‬
‫ايران را‪ ,‬بي برانداختن آن زشتکاري‪ ,‬نشدني مي‪ ‬ش مرد و از اي نرو از يکسو با عثماني ان به گفتگو‬
‫پرداخته پيشنهادها ميک رد و از يکسو در اي ران به بران داختن آن زش تکاري مي‪ ‬کوش يد و بارها از‬
‫ماليان ُسنّي و شيعي نشس تها برپا ميگرداني د‪ .‬ولي اين کوشش ها ن يز ناانج ام ماند و آن ش اه غيرتمند‬
‫کشته شده آرزوهاي خود را به گور برد‪.‬‬
‫در زمان زنديان و قاجاريان ماليان ميدان ب ازي مي‪ ‬داش تند و اين زش تکاري همچن ان در مي ان‬
‫مي‪ ‬بود‪ .‬تا پيش از زمان مشروطه همه ساله در ربيع‪ ‬االول مالها وس يدها و طلب ه‪ ‬ها پيش افت اده به‬
‫يک رشته بازيچه‪ ‬هاي دژخويانه پس تي برخاس تندي‪ .‬درويش ان ت برايي که گف تيم بازماندگانش ان در‬
‫ت بريز و ديگر ش هرها مي‪ ‬بودند و بن ام «لعنتچي» در کوچ ه‪ ‬ها و بازارها گردي ده زب ان بک ار‬
‫انداختن دي و از اين و از آن پ ول گرفتن دي‪ .‬اين يکي از نيکي‪ ‬ه اي جنبش مش روطه ب ود که آن‬
‫زشتکاريها را از شهرهاي ايران برانداخت‪.‬‬
‫چنانکه گفتيم همين زش تکاري مايه ريخته ش دن ميليونها خ ون گردي ده‪ ,‬ش وند برافت ادن هزارها‬
‫خاندان شده‪ ,‬به شومي آن صدهزاران دختران و زنان ايران بدست ازبک ان و ترکمان ان و عثماني ان‬
‫افت اده که به کن يزي نگه داش ته و يا در بازاره اي بخ ارا و خي وه و اس تانبول و ص وفيا و بلگ راد‬
‫فروخته‪ ‬اند‪ .‬در زم ان نادرش اه چند ه زارتن از اين زن ان در گرفت اري مي‪ ‬بودند و آن ش اه بيش از‬
‫همه به آزاد گردانيدن ايشان ميکوشيد‪.‬‬
‫اين هم گف تيم که داس تانهايي که در کتابه اي ش يعي‪ ,‬درب اره کش اکش ام ام علي بن ابيط الب با‬
‫ابوبکر و عمر نوشته‪ ‬اند همه دروغ و همه ساخته است‪ .‬خدا روي سياست را سياه گرداناد!‪...‬‬
‫ابوبکر را ياران پيغمبر به خالفت برگزيده بودند‪ ,‬و پس از او نيز عمر را برگزيدن د‪ .‬اين دو تن‬
‫از برگزيدگان ياران پيغمبر بوده‪ ‬اند‪ .‬پس از عمر نيز عثمان را برگزيدند‪ .‬ولي از اين مرد در پاي ان‬
‫کار بديهايي رخ نمود و يک دسته از مسلمانان به او بش وريدند و چنانکه در تاريخها نوش ته ش ده او‬
‫را کشتند‪ .‬اين سزاي او بوده‪.‬‬
‫اينکه ياران پيغمبر نخست بار علي را به خالفت برنگزيده‪ ‬اند ش وندش را در کتابها نوش ته‪ ‬ان د‪.‬‬
‫علي در آن هنگام جوان مي‪ ‬بود و با همه ستودگيهايي که مي‪ ‬داشت اب وبکر به خالفت ش اينده‪ ‬تر از‬
‫او مي‪ ‬ب ود‪ .‬ب ويژه با خونه ايي‪ ‬که علي در راه اس الم ريخته و دش مني خ ود را در دله اي بس يار‬
‫جايگزين گردانيده بود‪ .‬بهرح ال برنگزي دن او از روي ب دخواهي نب وده و کشاکشي در آن ب اره رخ‬
‫نداده است‪.‬‬
‫داستان رفتن عمر به در خانه علي و گزاردن او دختر پيغم بر را در مي ان در و دي وار که با آن‬
‫آب و تاب سروده مي‪ ‬ش ود از ريشه دروغ اس ت‪ .‬ميگويند دخ تر پيغم بر «محس ن» ن ام بچ ه‪ ‬اي را‬
‫«سقط» کرد‪ .‬يکي نمي‪ ‬پرسد‪ :‬اي بيخردان بچه زائيده نشده به نام چه نيازي ميداشت؟!‪ ...‬که دانسته‬
‫بودي آن بچه پسر است تا نام «محسن» به او گزارد؟!‪...‬‬
‫کوتاه سخن‪ :‬ابوبکر و عمر مردان ارجداري مي‪ ‬بوده‪ ‬اند‪ .‬ما چنانکه ستودگيهاي علي را به ديده‬
‫گرفته پاسش مي‪ ‬داريم و بزرگش مي‪ ‬شماريم‪ ,‬همچنان بايد ستودگيهاي اين دو تن و ديگ ران را ن يز‬
‫بديده گيريم و پاسشان داريم‪ .‬اين شيوه شيعيگري بهترين نمونه از آلودگي آن ميباشد‪.‬‬

‫يازدهم‪ :‬داستان «تقيه» يکي ديگر از ايرادهاست‪ .‬شيعيگري اگر سياستي مي‪ ‬ب وده بايس تي به‬
‫آشکار افتد و همه مردم آنرا بدانند‪ .‬اگر هم چندي در آغاز بکار‪ ,‬پنهان ماندن نياز مي‪ ‬ب وده نبايس تي‬
‫براي هميشه در نهان مان د‪ .‬اگر دين و راهنم ايي مي‪ ‬ب وده ب از بايس تي به آش کار افتد تا م ردم آن را‬
‫بدانند و بهره جويند‪.‬‬
‫جاي بسيار افسوس است که کساني م ردم را از يکسو به باوره اي گ زاف و بي‪ ‬پا وادارند و به‬
‫بدزباني به پيشروان اسالم انگيزند‪ ,‬و آنگاه دستور دهند که کيش خود را نه ان داريد و به کسي ب از‬
‫ننمائيد‪ .‬جاي بسيار افسوس است که چنان کنند و چنين باشد‪ .‬شگفت‪ ‬تر آنکه سران ش يعه «تقي ه» را‬
‫يک باياي هميشگي به شيعيان ش مارده دس تور داده‪ ‬اند که تا پي دايش ام ام ناپي دا کسي آن را به کن ار‬
‫نگذارد[‪ ]49‬و اين ميرساند که به پيشرفت شيعيگري و اينکه روزي رسد و شاهاني برخيزند و آنرا با‬
‫شمشير رواج دهند اميد نميداشته‪ ‬اند و چنان پيشرفتي را نمي‪ ‬خواسته‪ ‬اند‪.‬‬
‫«تقيه» يا نهان داشتن کيش‪ ,‬گذشته از آنکه خود گونه‪ ‬اي از فريبک اري و دروغگوئيست هميشه‬
‫با فريبک اري‪ ‬ها و دروغگ وئي‪ ‬ه اي ديگر ت وأم ب وده اس ت‪ .‬در اين ب اره داس تانهايي هست که ي اد‬
‫نکردنش بهتر ميباشد و من براي آنکه زشتي اين رفتار و بديهايي را که با آن توأم تواند بود برس انم‬
‫داستان پائين را مي‪ ‬آورم‪:‬‬
‫قصص العلما که کتابيست بارها چاپ يافته نويسنده آن ميرزا محمد تنکابني در ستايش از اس تاد‬
‫خود سيد ابراهيم قزويني (صاحب ضوابط) که يکي از مجتهدان ب زرگ ک ربال در زم ان محمدش اه‬
‫مي‪ ‬بوده چنين مي‪ ‬نويسد‪:‬‬
‫«و آن جناب حاکم کربال را که‪  ‬دين تسنّن داشت شيعه نمود تفضيل اين مقال اينکه پادش اه بغ داد‬
‫پس از محاصره و قتال ش هر ک ربال را به تص رّف درآورد و رش يد‪ ‬بيک ن امي را که م ذهب عامه‬
‫داشت‪  ‬ح اکم ک ربال نم ود‪ .‬اس تاد با ح اکم در کم ال محبت و مالطفت برآمد و ه روقت که ح اکم بر‬
‫استاد وارد ميشد آن جناب بدست مبارک مروحه‪  ‬و ب ادزن برميداشت و ح اکم را ب اد م يزد و او را‬
‫مشايعت و استقبال ميکرد تا کار بجايي رسيد و عقله محبت و موأنست از طرفين بنحوي انجاميد که‬
‫حاکم اغلب اوقات در خدمت آن بزرگوار مشرّف ميشد و شبها را بعد از خوابيدن مردم مي‪ ‬آمد و تا‬
‫نصف شب در خدمت استاد مي‪ ‬بود‪ .‬پس صحبت آنان در سر مذهب درآمد‪ .‬چ ون ح اکم ع امي ب ود‬
‫اس تاد بق در عقل او در حقيقت م ذهب س خن مي‪ ‬راند و هر شب س طري از فس اد م ذهب ُس نّيان و‬
‫حقيقت مذهب شيعيان صحبت ميداشت تا اينکه حاکم را مايل به مذهب تش يع ديد پس بر او اس تدالل‬
‫کرد که علي چنانکه از کلمات جمع کث ير از عامه و آي ات‪  ‬الهيه و اخب ار نبويه ب رمي‪ ‬آمد افضل از‬
‫جميع صحابه بود و تو بعقل خود رج وع ک ني اگر يکي از تالم ذه م را در مقابل من در مق ام مقابله‬
‫نگهداري و مرا خانه‪ ‬نشين و دست کوتاه کني آيا عمل حسن و زيبا ک رده و يا فعل ق بيح و زشت از‬
‫تو صادر شده؟ حاکم گفت البته عقالً فعل قبيح است‪ .‬آنجناب فرمود که خالفت اب وبکر در ن زد عامه‬
‫به نص نيست بلکه به بيعت و اختيار و اجماع است پس اصحاب علي را که افضل و اعلم و ازهد و‬
‫اتقي و اشجع و اسخي و اعبدو و اسبق در اسالم ب ود و اق رب به رس ول خ دا او را در زواي اي خفا‬
‫مهجور و خانه نشين کنند و اب وبکر را که بمنزله تالم ذه او ب ود بج اي پيغم بر بنش انند فعل ق بيح و‬
‫زشت نم وده‪ ‬اند پس آن ح اکم از اس تماع اين دليل و س اير داليل و مط اعن ش يعه گشت ليکن اس تاد‬
‫مي‪ ‬فرم ود که از هر جهت م ذهب تش يع اختي ار ک رد ليکن من لعن خلفا را به او تلقين ننم ودم و از‬
‫ش دت تقيه که اس تاد را ب ود اين مطلب را به او آش کار نس اخت‪ .‬مجمالً اين حک ايت ش يوع ي افت تا‬
‫اينکه وشات و ساعين به پاشاه اين کيفيات را رسانيده پاشاه بغداد آن حاکم را معزول ساخت و حاکم‬
‫ديگر فرستاد ميان حاکم ثاني و استاد مراوده و مواده نشد و آن حاکم ن يز به جهت عمل ح اکم س ابق‬
‫با استاد چندان آميزش نداشت تا کار بجايي رس يد که اس تاد در ن زد او هيچ نمي‪ ‬رفت و از قض اياي‬
‫اتفاقيه روزي يکي از شيعيان در بازار با کسي منازعه کرد آن ش يعه خليفه ث اني را لعن ک رد‪ .‬يکي‬
‫از مالزمان حاکم استماع نمود‪ ,‬او را گرفته به نزد حاکم ب رده ح اکم حکم به حبس او ک رد که او را‬
‫به بغداد‪  ‬فرستاده باشد تا پاشاه او را سياست کند‪ .‬پس کسان آن ش يعه آگ اه ش دند و به خ دمت اس تاد‬
‫رسيدند و کيفيت واقعه را معروض داشتند‪ .‬آن جناب فرمود که ام روز ش ما همانق در به او برس انيد‬
‫که اگر خود حاکم او را بخواهد و سؤال کند چرا لعن ک ردي او در ج واب بگويد ما خليفه را مط اع‬
‫مي‪ ‬دانيم و هرگز لعن نمي‪ ‬کنيم‪ ,‬بلکه مراد عمر بن سعد است که قاتل امام‪ ‬حسين عليه السالم اس ت‪.‬‬
‫پس کس ان آن ش خص در محبس به او الق اء اين مطلب کردن د‪ .‬چ ون ص باح شد اس تاد بعد از نم از‬
‫ص بح و بعد از طل وع آفت اب عب اء خ ود را بر سر ان داخت و بج انب يکي از کوچ ه‪ ‬ه اي ج انب‬
‫خيمه‪ ‬گاه روان شد و نگذاشت که کسي بهمراه او رود‪ .‬چون بمنزل حاکم رس يد که آن غرفه ب ود که‬
‫بجانب کوچه و راه عبور درش باز بود حاکم خ ود نشس ته و بج انب کوچه و عب ور ع ابرين نظ اره‬
‫داشت‪ .‬استاد عبا را بدوش انداخت و خواست از آنجا بگذرد‪ .‬چنان وانمود کرد بجايي ديگر م يرود‪.‬‬
‫حاکم سبقت در سالم کرد و ع رض ک رد ب اال بفرم اي و قه وه و قلي ان ص رف بفرمائي د‪ .‬آن جن اب‬
‫اجابت کرد و نشست‪ .‬بعد از صرف تحّيات حاکم عرض ک رد که دي روز کسي را از اهل ملّت ش ما‬
‫آورده‪ ‬اند که بر خليفه ثاني سّب ک رده ب ود او را محب وس س اختيم که ب نزد پادش اه بفرس تيم تا او را‬
‫سياست کند‪ .‬استاد فرمود چنين چيزي واقع نشده زيرا ما خليفه ثاني را خوب و صحابه رس ول خ دا‬
‫و پدر همخوابه او مي‪ ‬دانيم و سّب او را حرام ميدانيم وعوام شيعه ما را تقليد مي‪ ‬نمايند‪ .‬اين دع وي‬
‫افتراء و بهتان است‪ .‬حاکم عرض کرد بعضي ش هادت دادند که اين عب ارت را از او ش نيدند‪ .‬اس تاد‬
‫در جواب گفت که استماع اين کالم از آن ش خص ع وام اگر راست باشد البته عمر بن س عد را قصد‬
‫ک رده که قاتل فرزند پيغم بر و کش نده مي وه دل حي در و ظ الم ش بل زه راء ازهر اس ت‪ .‬اکن ون آن‬
‫شخص را احضار کنيد و اين مطلب را مشافهه از او استعالم کرده باشيد‪ .‬ح اکم حکم به احض ار آن‬
‫محبوس گرفتار نمود‪ .‬پس از حضور حاکم از تفصيل آن امر استفسار نمود‪ .‬آن م رد درج واب گفت‬
‫که من عمر بن سعد را که قاتل ريحانه خاتم پيغمبران و سيد جوانان اهل جنان است لعنت کرده‪ ‬ام و‬
‫ما خليفه ثاني را لعن نمي‪ ‬کنيم و لعن او را علما حرام مي‪ ‬دانند و ما تقليد ايشان را مي‪ ‬نمائيم‪ .‬ح اکم‬
‫گفت‪ :‬الحمدهللا که از اين شبهه بيرون آمديم و خون مسلماني بي‪ ‬تقصير ريخته نشد‪ .‬استاد فرم ود که‬
‫من به شما آنچه اصل واقعه و صدق بود گفتم پس حاکم به اطالق آن مرد فرم ان داد و در اين واقعه‬
‫استاد مصداق يکي از مضامين آيه شريفه من احياء نفسا فقد احياء الناس جميعا واقع شد‪.‬‬

‫دوازدهم‪ :‬يک ايراد بسيار بزرگي به ش يعيگري ناپاسداريست که با ق رآن نم وده آن را بس يار‬
‫خوار داشته‪ ‬اند‪ .‬پيشروان شيعه چند بدرفتاري بزرگي با قرآن کرده‪ ‬اند‪:‬‬
‫‪ – 1‬قرآن که کتابي براي خواندن و فهميدن و رس تگار گردي دن مي‪ ‬ب ود‪ ,‬اين ان گفت ه‪ ‬اند معن اي‬
‫آنرا جز امامان ندانند‪ ,‬و بدينسان آن کتاب را از هنايش بلکه از ارج انداخته‪ ‬اند‪ .‬علماي ش يعه ق رآن‬
‫را «ظني الدالله» دانسته‪« ‬احاديث» را به آن برتري دهند‪.‬‬
‫‪ – 2‬گزارش (يا بگفته خودشان‪ :‬تأويل) را از باطنيان ياد گرفته و بيشتري از آيه‪ ‬ه اي ق رآن را‬
‫از معني‪ ‬هاي آشکار خود بيرون برده‪ ‬اند‪ .‬تو گفتي قرآن ديوان شاعري مي‪ ‬بوده که هرچه آي ه‪ ‬ه اي‬
‫نويد و پاداش است درباره امامان خود‪ ,‬و هرچه آيه‪ ‬ه اي بيم و کيفر است درب اره اب وبکر و عمر و‬
‫ديگران شمارده‪ ‬اند‪ .‬بجاي آنکه از ق رآن پ يروي نمايند و رس تگار گردن د‪ ,‬آن را اف زاري ب راي پيش‬
‫بردن گمراهيهاي خود ساخته‪ ‬اند‪.‬‬
‫‪ – 3‬ب رخي از ايش ان در گس تاخي گ ام ب االتر گ زارده واژه‪ ‬ها يا جمل ه‪ ‬ه ايي که با خواستش ان‬
‫س ازنده است به آي ه‪ ‬ه اي ق رآن اف زوده[‪ ]50‬و دو س وره جداگانه ن يز يکي بن ام «س وره الن ورين» و‬
‫ديگري بنام «سوره الواليه» ساخته‪ ‬اند‪ ,‬و به نام اينکه در قرآن مي‪ ‬بوده و اب وبکر و عمر و عثم ان‬
‫انداخته‪ ‬اند قرآن ديگري پديد آورده‪ ‬اند‪.‬‬
‫قرآن درست در نزد ص احب االمر است که چ ون ظه ور ک رد با‬ ‫ِ‬ ‫شگفت تر آنکه گفته‪ ‬اند‪« :‬اين‬
‫خود خواهد آورد» و با اينحال‪  ‬دانسته نيست از کجا نسخه‪ ‬اش بدست اينها افتاده‪.‬‬
‫هرچه هست چنين قرآني در ميان شيعيان بوده و هست که چون نسخه‪ ‬اي از آن بدست کشيش ان‬
‫پروتستان افتاده که درباره‪ ‬اش س خنها ران ده‪ ‬اند و مهنامه «جه ان‪ ‬اس الم»[‪ ]51‬انگليسي پيک ره آن دو‬
‫سوره جداگانه را بچاپ رسانيده که ما نيز يکي را برداشته‪ ‬اين و در اينجا به چاپ ميرسانيم‪.‬‬

‫سيزدهم‪ :‬در داستان امام ناپيدا سخن فراواني هست و ايرادهاي بسياري توان گرفت‪:‬‬

‫‪ – 1‬چگونه تواند بود که يکي فرزندي زائيده شود و کسي آگاه نگ ردد؟!‪ ...‬چگونه تواند ب ود که‬
‫پنجسال گذرد و شناخته نشود؟!‪ ...‬مگر حسن العس گري در س امرا در مي ان م ردم نمي‪ ‬زيس ته؟!‪...‬‬
‫مگر کسي به خانه او آمد و شد نمي‪ ‬کرده؟!‪ ...‬آيا با گفته عثمان بن سعيد چنين چيزي را ب اور ت وان‬
‫کرد؟!‬
‫آنگ اه نهفتگي چه رازي ميداش ته؟!‪ ...‬اگر نهفته نب ودي چه گزن دي دي دي؟!‪ ...‬مي‪ ‬گوين د‪ :‬از‬
‫دشمنان خود مي‪ ‬ترسيد‪ .‬مي‪ ‬گويم‪ :‬پس چ را پ درانش نترس يده بودن د؟!‪ ...‬آنگ اه گ روهي که «تقي ه»‬
‫توانند ک رد و باوره اي خ ود را از ديگ ران پوش يده توانند داشت چه ج اي ترسي ب راي ايش ان‬
‫بازماند؟!‪...‬‬
‫‪ – 2‬امام اگر پيشواست بايد در مي ان م ردم باشد و آن ان را راه ب رد‪ .‬ام ام ناپي دا چه مع ني تواند‬
‫داشت؟!‪ ...‬پاسخ داده مي‪ ‬گويند‪ :‬امام ناپيدا همچ ون خورش يد پشت ابر اس ت‪ .‬مي‪ ‬گ ويم‪َ :‬مثَل بس يار‬
‫غلطي اس ت‪ .‬خورش يد در پشت ابر زم ان کمي ماند و ب يرون آي د‪ .‬آنگ اه خورش يد در پشت ابر‬
‫روشنائيش و‪  ‬گرمايش پيداست‪ ,‬از آن امامتان چيزي پيدا نمي‪ ‬باشد‪.‬‬
‫‪ – 3‬ه زار س ال زن دگي ب اور ک ردني نيس ت‪ ,‬مي‪ ‬گوين د‪ :‬از ق درت خ دا چه بعيد اس ت؟!‪...‬‬
‫مي‪ ‬گويم‪ :‬همين پاسخ نمونه‪ ‬اي از ناآگاهي شما از معني دين است‪ .‬شما اگر معني دين را دانس تيدي‬
‫اين دانستيدي که خدا براي کاره اي خ ود آيي ني گ زارده است و هيچگ اه آن آيين را ديگر نگردان د‪.‬‬
‫دانستيد که اين را همان خدا گزارده است که کسي بيش از صد و بيست سال و صدو چهل سال زنده‬
‫نماند و نتواند بود‪.‬‬
‫مي‪ ‬گويند‪ :‬در قرآن گفته‪« :‬نوح نهصد و پنج اه س ال در مي ان م ردم خ ود مان د»‪ ,‬پس به آن چه‬
‫پاسخ دهيد؟!‪ ...‬مي‪ ‬گويم‪ :‬آن خ ود ج اي اي راد اس ت‪ .‬اين گونه چيزها در ق رآن از «متش ابهات» آن‬
‫مي‪ ‬باشد و بايد بحال خود بماند و گفتگويي از آنها نرود‪.‬‬
‫‪ – 4‬خدا را چه نيازي بوده است که کسي را از هزار س ال پيش نگاه دارد و در بيابانها بگرداند‬
‫تا روزي او را بيرون آورد و با دستش جهانرا نيک گرداند؟!‪ ...‬مگر خدا نتوانستي او را در زماني‬
‫که بيرون خواهد آمد به جهان آورد و بک ار انگ يزد؟!‪ ...‬اينکه م ردم چ يزي را اندوخته ب راي آين ده‬
‫نگاه دارند در سايه نياز و ناتواني است(مثالً بادمجان چون در زمس تان نباشد و م ردم نتوانند داشت‬
‫از تابستان اندوخته کرده نگاهش دارند)‪ .‬آيا درباره خدا چه نياز و ناتواني پنداشت؟!‪...‬‬
‫‪ – 5‬مهديگري جز افسانه‪ ‬اي نيست‪ .‬اينکه کسي برخيزد و با يک رشته کاره اي ب يرون از آيين‬
‫(فوق العاده) جهان را به نيکي آورد جز سمردي نمي‪ ‬باشد‪ .‬دوباره مي‪ ‬گوييم‪ :‬خ دا اين جه ان را از‬
‫روي آييني مي‪ ‬گرداند و آن آيين هيچگاه ديگر نشود‪.‬‬
‫آري خدا راهنماياني برانگيزد و با دست آنان به مردم راه نمايد‪ .‬ولي هيچگاه به کارهاي ب يرون‬
‫از آيين ني از نباش د‪ .‬خ دا هر زم اني که خواست يکي را از مي ان مردم ان برگزيند و پ رده از جلو‬
‫بينش او برداش ته به آميغها بين ايش گردان د‪ ,‬آن برگزي ده يا برانگيخته به کوشش پرداخته با‬
‫گمراهي‪ ‬ها نبرد آغازد‪ ,‬و با گفتن آمي غ‪ ‬ها خردها را به تک ان آورد‪ ,‬و در س ايه کوشش و پافش اري‬
‫خردمندان و پاکدالن را پشتيبان خ ود گردان د‪ ,‬و با بي‪ ‬خ ردان و ناپاک ان درافت اده از مي ان ب ردارد‪.‬‬
‫اينست آيين خدا‪ .‬اينست آنچه ت اکنون ب وده و پس از اين هم خواهد ب ود‪ .‬مه ديگري بدانس ان که گفته‬
‫مي‪ ‬شود هيچگاه نتواند بود‪.‬‬
‫مي‪ ‬گويند‪ :‬چنين باوري در کيشهاي ديگر نيز هست‪ :‬جهودان مسيح را مي‪ ‬بيوسند‪ ,‬عيس ويان به‬
‫فرود آم دن عيسي از آس مان اميدمندن د‪ ,‬زردش تيان چشم به راه ش اه بهرامن د‪ .‬مي‪ ‬گ ويم‪ :‬چه خ وش‬
‫دليلي پيدا کرده‪ ‬ايد؟‪ ...‬آيا شناخته بودن يک افس انه در مي ان اين گ روه و آن گ روه نش ان راس تي آن‬
‫باشد؟‬
‫مي‪ ‬گويند‪ :‬پيغمبر از مهدي آگاهي داده‪ .‬مي‪ ‬گويم‪ :‬پيغمبر که آشکاره مي‪ ‬گفت «من ناپيدا ن دانم»‬
‫چگونه از آينده آگاهي داده است؟!‪ ...‬چرا داستان به اين شگفتي و بزرگي در قرآن نيامده است؟!‪...‬‬
‫‪ –6‬چنانکه گفتيم شيعيان مهديگري را که گرفته‪ ‬اند آنرا در س ادگي نگ زارده چيزه ايي از خ ود‬
‫به آن افزوده‪ ‬اند‪« :‬پيش از مهدي دجالي بيرون خواهد آم د‪ ,‬آفت اب از مغ رب سر خواهد زد‪ ,‬آوازي‬
‫از آس مان ش نيده خواهد ش د‪ ,‬ي اران ام ام با «طي االرض» به ن زد او خواهند ش تافت»‪ ...‬اينها همه‬
‫گزافه است‪ .‬همه بيرون از آيين خداست‪.‬‬
‫اينکه گفته‪ ‬اند‪« :‬خون حس ين را خواهد گ رفت»‪ ,‬ب ني‪ ‬اميه يا ب ني‪ ‬عب اس را خواهد کش ت‪ ,‬اينها‬
‫نشانست که جز سودجوئي‪ ‬هاي سياسي در ميان نب وده‪ ,‬و به اين نويد مي‪ ‬خواس ته‪ ‬اند پ يروان را از‬
‫نوميدي بازدارند و از پراکنده شدن جلوگيرند‪.‬‬
‫اکنون که نه بني‪ ‬اميه مانده و نه بني‪ ‬عباس‪ ,‬دانسته نيست مهدي چه کساني را خواهد ُکشت و آيا‬
‫به اين نويدها که آشکاره دروغ درآمده چه بايد گفت؟!‪...‬‬
‫‪ –7‬در کتابه اي ش يعه در پشت سر اين گزاف ه‪ ‬ها يک گزافه ش گفت‪ ‬تر ديگ ري دي ده مي‪ ‬ش ود‪:‬‬
‫«مهدي چون کار خود را کرد و زمانش به پايان آم ده با دست زن ريش داري کش ته گردي ده‪ ,‬پس از‬
‫او امامان يکايک به جهان بازگشته به فرمانروايي و کامراني خواهند پ رداخت‪ ,‬و ي اران و دش منان‬
‫هريکي نيز زنده خواهند شد‪ .‬هر امامي دشمنان خود را کشته و کينه جس ته و با ي اران خ ود آس وده‬
‫روز خواهد گزاشت»‪.‬‬
‫ببينيد در گزاف ه‪ ‬ب افي تا کجا پيش رفت ه‪ ‬ان د! ببينيد با دس تگاه آف رينش به چه ريش خندهايي‬
‫برخاسته‪ ‬اند! ببينيد با خد ا چه گستاخي‪ ‬ها کرده‪ ‬اند؟!‪...‬‬
‫امامان از جهان سير نشده‪ ‬اند و آتش کينه در دلهاشان فرو ننشسته‪ .‬ب از خواهند گشت که به ک ام‬
‫دل فرم ان رانند و از‪  ‬دش منان کينه جُس ته آتش دله اي خ ود را ف رو نش انند‪ .‬رويت ان س ياه ب ادا اي‬
‫دروغگويان! يکي نپرسيده‪ :‬اينها را از کجا مي‪ ‬گوييد؟!‪ ...‬آخر چه دليلي ميداريد؟!‪...‬‬
‫از همين افسانه مهدي تا کنون صد آشوب برپا گرديده و يک نمونه از آنها آشوب بابيگري بوده‪.‬‬
‫يک سيد شيرازي به هوس مهديگري افتاده و آوازي برآورده و م ردم چ ون چشم به راه مي‪ ‬بودن د‪,‬‬
‫يکدسته گرد او را گرفته‪ ‬اند‪ ,‬و آن بي‪ ‬مايه به عربي‪ ‬بافي‪ ‬ه اي خنک و بي‪ ‬معن ايي پرداخت ه‪ ,‬و پس‬
‫از کشاکشها و خونريزيها که خود او يکي از کشته ش دگان ب ود‪ ,‬اکن ون نتيجه آنس تکه گ روهي بن ام‬
‫بهايي يا ازلي که در تيره‪ ‬مغ زي و گم راهي ب االتر از ش يعيانند پديد آم ده‪ ‬اند و با صد ب دي زن دگي‬
‫بسر مي‪ ‬برند‪ .‬اين يکي از ميوه‪ ‬هاي تلخ آن درخت سياست بوده‪.‬‬

‫‪ ‬گفتار سوم‬
‫‪ ‬‬
‫زيانهايي که از اين کيش برميخيزد‬
‫‪ ‬‬
‫ش يعيگري گذش ته از آنکه با خ رد ناس ازگار است و از اين راه ايراده اي بس ياري به آن ت وان‬
‫گ رفت‪ ,‬به زن دگاني ن يز زيانه اي ف راوان مي‪ ‬دارد‪ ,‬و ما اينک ب رخي از آنها را در اين گفت ار ي اد‬
‫خواهيم کرد‪:‬‬

‫نخست‪ :‬اين کيش پيروان خود را به گمراهي انداخته و از دين دور مي‪ ‬گردان د‪ .‬ش يعيان خ ود‬
‫را «فرقه ناجيه» ناميده دين را جز همان کيش خ ود نشناس ند‪ ,‬ولي راس تي به آخش يخ آن مي‪ ‬باشد و‬
‫اينان به يکباره از دين بيرونند‪.‬‬
‫دين چيست؟‪ ...‬مردم معني دين را نمي‪ ‬دانند و آنرا يک چيز بي‪ ‬ارجي وا‪ ‬مي‪ ‬نمايند‪ .‬ولي ما دين‬
‫را به يک معناي بسيار وااليي مي‪ ‬شناسيم‪ .‬دين يک چيز است‪« :‬شناختن معني جه ان و زن دگاني و‬
‫زيس تن به آيين خ رد»‪ .‬ليکن از آن‪ ,‬دو نتيجه بدست آي د‪ .‬يکي «خ دا را ش ناختن و به خواست او‬
‫پي‪ ‬بردن و آيين او را دا نستن»‪ ,‬ديگري «آميغهاي زندگي را شناختن و آنها را بکار بستن و جه ان‬
‫را آباد گردانيدن و از آسايش و خرسندي بهره يافتن»‪.‬‬
‫اين دو رش ته است ه وده‪ ‬ه ايي که از دين بدست آي د‪ .‬ولي ش يعيگري به وارونه همه اينهاس ت‪.‬‬
‫آنچه شناختن خ دا و آيين اوس ت‪ ,‬ما نش ان داديم که س ران اين کيش خ دا را نش ناخته و او را بس يار‬
‫خوار داشته‪ ‬اند‪ .‬نشان داديم که چه گستاخي‪ ‬ها با خدا ک رده‪ ‬ان د‪ .‬چه دروغه ايي به او بس ته‪ ‬ان د‪ ,‬چه‬
‫ريشخندهايي سزا شمارده‪ ‬اند‪ .‬گاهي خدا را پادشاه مغولي پنداشته‪ ‬اند که به نزدش مي انجي بايد ب رد‪.‬‬
‫گاهي اسکندر مقدوني‪ ‬اش دانسته‪ ‬اند که بهر چند تن کشته‪ ,‬هزار سال سوگواري مي‪ ‬خواه د‪ .‬گ اهي‬
‫خود را ياوران او گردانيده‪ ‬اند‪ .‬گاهي آفرينش را به پاس هستي خود ش مارده‪ ‬ان د‪ .‬از هرب اره خ دا و‬
‫دستگاهش را افزاري براي پيشرفت کار خود گردانيده‪ ‬اند‪.‬‬
‫ببينيد گستاخي را تا به کجا رسانيده‪ ‬اند‪« :‬هر که حسين را در کربال زيارت کند مانند کسي است‬
‫که خدا را در عرش زيارت کرده»‪« ,‬با هستي امامست که زمين و آسمان پايدار مي‪ ‬باشد و به پ اس‬
‫اوست که مردم روزي مي‪ ‬خورند»‪« ,‬هرکه بگريد و بگرياند و يا خود را گري ان نمايد بهشت به او‬
‫بايا ش ود»‪ .‬بايد پرس يد‪ :‬چ را؟!‪ ...‬مگر گريس تن به کش تگاني چه کاريست و چه س ودي از آن تواند‬
‫برخاست که خدا چان مزدي دهد؟!‪ ...‬چنين گزافه دهي از خدا سزاست؟!‪...‬‬
‫«هرکه به زيارت رود همه گناهانش آمرزي ده گ ردد»‪ .‬بايد پرس يد‪ :‬پس دين چه مي‪ ‬بايس ته؟!‪...‬‬
‫سخن از نيک و بد و حالل و ح رام چه مي‪ ‬س زيده؟!‪ ...‬در ج ايي که با گريس تن يا به زي ارت رفتن‬
‫هر گناهي آمرزيده شود و بهشت بايا گردد چ را کسي از گن اه ب از ايس تد؟! چ را در بند نيک و بد و‬
‫حالل و حرام باشد؟!‪...‬‬
‫داستان مرگ اسماعيل فراموش نشدني است‪« :‬خدا از گريز خ ود درب اره اس ماعيل بازگش ت»‪.‬‬
‫براي آنکه پرده به لغزش خود کشند به خدا نام پش يماني نه اده‪ ‬ان د‪ .‬گس تاخي ب االتر از اين چه تواند‬
‫بود؟!‪...‬‬
‫چنانکه گف تيم داس تان ام ام ناپي دا و هرچه درب اره زن دگاني هزارس اله‪ ,‬و درب اره پي دايش او‪ ,‬و‬
‫درباره بازگشت امامان گفته‪ ‬اند سراپا بيرون از آيين خداست‪.‬‬
‫آمديم به شناختن آميغهاي زندگاني و کوشيدن به آباداني جه ان که رش ته ديگ ري از نتيج ه‪ ‬ه اي‬
‫دين است‪ .‬شيعيگري به يکب ار از آنها بيگانه اس ت‪ ,‬در اين کيش نه س خن از نيکي زن دگاني رود و‬
‫پروائي به آبادي جه ان ش ود‪ .‬آم وزاک(آم وزش)ه اي آن جز اينها مي‪ ‬باش د‪ :‬جه ان به پ اس هس تي‬
‫«چهارده معصوم» آفريده ش ده‪ ,‬هرکسي بايد آن انرا بشناس د‪ ,‬و ي اوران خداش ان دان د‪ ,‬نامهاش ان از‬
‫زبان نيندازد‪ ,‬به دشمنانشان نفرين و دشنام دريغ نگويد‪ ,‬به کشتگانشان سوگواري کند‪ ,‬هر زم ان که‬
‫توانست به زي ارت گنبدهاش ان رود‪ ,‬در آن جه ان اميدمند به مي انجيگري‪ ‬ش ان باش د‪ ...‬اينهاست‬
‫آموزاکهاي ش يعيگري‪ .‬اينست دس تورهاي آن کيش‪ ,‬و ما که در اي رانيم و در مي ان ش يعيان زن دگي‬
‫مي‪ ‬کنيم هوده اين دستورها را در بيرون با ديده مي‪ ‬بينيم‪ .‬يکي شيعي که در کيش خ ود پاي دار است‬
‫او را آرزويي جز روضه‪ ‬خواني برپا کردن و يا به زيارت رفتن نمي‪ ‬باشد‪ .‬ديگر کارها در دي ده او‬
‫بي ارجست‪.‬‬
‫اين را در جاهاي ديگري نيز نوش ته‪ ‬ام‪ :‬در س ال ‪ 1336‬که جنگ جه انگير در مي ان مي‪ ‬ب ود و‬
‫گ راني ن يز پيش آمد و مي‪ ‬ت وان گفت بيش از سه يک م ردم را ن ابود گرداني د‪ ,‬در آن س ال من در‬
‫ت بريز مي‪ ‬ب ودم و آش کاره مي‪ ‬دي دم که بيش تر ت وانگران دست بينواي ان نمي‪ ‬گرفتن د‪ ,‬خويش ان و‬
‫همسايگانشان که از گرس نگي مي‪ُ  ‬مردند پ روا نمي‪ ‬داش تند‪ ,‬مردگ ان که از بي‪ ‬کف ني ب رروي زمين‬
‫مي‪ ‬ماندند به روي خود نمي‪ ‬آوردند‪ .‬بسياري از آنان گندم يا خوارب ار که مي‪ ‬داش تند نه ان ک رده به‬
‫بهاي بسيار گراني فروخته پول مي‪ ‬اندوختند‪ ,‬در آن مي ان تنها ک اري که رواج مي‪ ‬داشت ب زم‪ ‬ه اي‬
‫روضه‪ ‬خواني برپا کردن مي‪ ‬بود‪ .‬سپس نيز که بهار رسيد و راه ع راق که از س الها بس ته مي‪ ‬ب ود‬
‫باز گرديد آن ان با يک ش ادماني به تک ان آمدند و به آهنگ زي ارت به بس يج پرداختند و کاروانه اي‬
‫انبوه پديد آورده راه افتادند‪.‬‬

‫بدتر از آن دو سال پيش رخ داد‪ .‬در سال ‪ 1320‬خورشيدي که روسها و انگليس سپاه به ايران‬
‫آوردند و رضاشاه برافتاده سخت‪ ‬گيري‪ ‬هايي که او درباره رفتن به عراق مي‪ ‬داشت از مي ان رفت‪,‬‬
‫ش يعيان اي ران همه چ يز را فرام وش ک رده‪ ,‬در چن ان هنگ امي که س پاه بيگانه به کش ور آم ده و‬
‫س رزمين اي ران به مي دان جنگ نزديک تر ش ده (بلکه خ ود مي دان جنگ گردي ده) و بيم‪ ‬ها در مي ان‬
‫مي‪ ‬ب ود‪ ,‬با صد خرس ندي و ش ادماني‪ ,‬از هرسو رو به ته ران آوردند و بيست و يک ه زار تن‪,‬‬
‫پاوندي ‪ 140‬لاير ارز خريده روانه کربال و نجف شدند‪.‬‬
‫همين امس ال آزم ايش ديگ ري در ک ار اس ت‪ :‬س الها در اي ران گن دم و جو کم‪ ‬بها مي‪ ‬ب ود و‬
‫کشاورزان سختي مي‪ ‬کشيدند و زيان مي‪ ‬بردند‪ .‬پارس ال به ش وند جنگ و در س ايه کمي غلّه به اي‬
‫آن بسيار باال رفت و امس ال با همه ف راواني باالس ت‪ .‬اکن ون کش اورزان که غلّه را به بيست برابر‬
‫به اي س الهاي پيش مي‪ ‬فروش ند‪ ,‬بج اي آنکه ارج اين پيش امد را بدانند و از پوله ائي که بدست‬
‫آورده‪ ‬اند کشتزارهاي خود را بيشتر و بهتر گردانند‪ ,‬باغها پديد آورند‪ ,‬چشمه‪ ‬هاش ان پ اک گرداني ده‬
‫به آب بيفزايند‪ ,‬براي زنان و فرزندان خود رخت خرند‪ ,‬به چشمهاي ت راخمي بچگ ان خ ود پرداخته‬
‫به ن زد پزشک برن د‪ ,‬همه اينها را فرام وش ک رده تنها زي ارت را به ي اد مي‪ ‬آورن د‪ .‬از هر ديهي‬
‫گروهي کاروان بسته و مالي خودشان را همراه برداشته شادان و «صلوات» کشان راه مي‪ ‬افتند‪.‬‬
‫همچنين بازاريان که در سايه باال رفتن نرخها‪ ,‬در اين دو سال پولهايي اندوخته‪ ‬اند‪ ,‬و بازرگانان‬
‫که در س ايه انب ارداري و گرانفروش ي‪ ,‬به ت وانگري اف زوده‪ ‬ان د‪ ,‬يگانه آرزوش ان رفتن به ک ربال و‬
‫نجف (و يا به مکه) مي‪ ‬باشد‪ ,‬بسياري از آنان از دادن ماليات به دولت سرپيچيده با نيرنگ و رش وه‬
‫گريبان خود را رها گردانيده به راه مي‪ ‬افتند‪.‬‬
‫اکن ون خيابانه اي ته ران پُر از روس تائيان خراس ان و مازن دران و ديگر جاهاست که به آهنگ‬
‫کربال به اينجا آمده‪ ‬اند‪ ,‬و با آن رختهاي پاره و چرک‪ ‬آل ود دس ته دس ته در خيابانها مي‪ ‬گردن د‪ .‬ک ار‬
‫بجائي رس يده که دولت ع راق که س االنه س ود ب زرگي از آم دن و رفتن اين دس ته‪ ‬ها ب رد‪ ,‬از دادن‬
‫«ويزا» خودداري مي‪ ‬کند‪ .‬اينست بس ياري از ايش ان بي‪ ‬گذرنامه ب راه مي‪ ‬افتند و در م رز گرفت ار‬
‫مي‪ ‬ش وند و کس اني ن يز گذرنامه مي‪ ‬س ازند که اکن ون يک دس ته‪ ‬ش ان در ش هرباني در زير‬
‫بازپرسي‪ ‬اند‪.‬‬
‫اينست آرم ان ش يعيان‪ .‬آنچه در آن ان نت وان ي افت به نيکي کش اورزي يا بازرگ اني يا چيزه اي‬
‫ديگر کوشيدن‪ ,‬و يا دلبستگي به توده و کشور داشتن است‪.‬‬
‫يکي از آميغهاي ارج‪ ‬داري که دين ياد مي‪ ‬دهد آنست که در جهان بيرون از آيين سپهري کاري‬
‫نتوان بود‪ .‬نتواند بود که کسي در اين جه ان باشد و هيچکس او را نبين د‪ ,‬نتواند ب ود که کسي ه زار‬
‫س ال زن ده بمان د‪ .‬نتواند ب ود که آفت اب از فرودگ اه خ ود برآي د‪ .‬نتواند ب ود که مردگ ان به جه ان‬
‫بازگردند‪ ...‬ولي ديديم که شيعيگري پُر از اينگونه کارهاي بيرون از آئين است‪.‬‬
‫ديگري از آميغهاي ارج‪ ‬دار آنست که به هر ک اري بايد از راهش کوش يد‪ .‬بيم ار را بايد به ن زد‬
‫پزشک بُرد و درمان خواس ت‪ ,‬به ت وانگري بايد از راه کوشش رس يد‪ ,‬ارجمن دي در مي ان م ردم را‬
‫بايد به نيکوکاري يافت‪ ...‬ولي شيعيگري همه به آخشيج اين مي‪ ‬گويد‪.‬يک شيعي هر «مرادي» دارد‬
‫از گنبدها تواند گرفت‪ .‬از امامزاده داود‪ ,‬از شاه عب دالعظيم‪ ,‬از معص ومه قم‪ ,‬تواند گ رفت‪ .‬چه رسد‬
‫به گنبدهاي امامان که واالتر و تواناتر مي‪ ‬باشند‪.‬‬

‫دوم‪ :‬يک گم راهي ب زرگي در ش يعيگري آنست که پنداش ته‪ ‬اند خ دا جه انرا به پ اس هس تي‬
‫«چهارده معصوم» آفريده‪ .‬اين خود گزافه بي‪ ‬پائي‪ ‬است‪ .‬خدا جهانرا به پ اس هس تي کسي نيافري ده‪.‬‬
‫خدا باالتر از آنست که با آفريدگان خود مهر ورزد‪ .‬بزرگتر از آنست که همچون پادشاهان هوش مند‬
‫«گرامي داشتگاني» برگزيند‪ .‬چنين گفته‪ ‬اي از هر کسي سرزده بي‪ ‬دين و دروغگو مي‪ ‬بوده و ن زد‬
‫خدا روسياه خواهد بود‪.‬‬
‫بنيادگزار اسالم يک تن همچون ديگران مي‪ ‬ب ود‪ .‬خ دايش برگزيد و به راهنم ائيش ب رانگيخت‪.‬‬
‫برتري که پيدا ک رد از اين راه ب ود و برت ري ديگ ري نمي‪ ‬داش ت‪ .‬اين درب اره آن پ اکمرد است که‬
‫برانگيخته خدا مي‪ ‬بود‪ ,‬چه رسد به نوادگانش که هيچکاره مي‪ ‬بودند‪.‬‬
‫آنچه کس ان پرس تي‪ ‬است يک ش يعي بايد دلش پر از مهر امام ان خ ود باشد و به هيچ چ يز ارج‬
‫نگزارد‪ .‬اگر شما نيک سنجيد اينان به پيغمبر نيز آن ارج را نمي‪ ‬گزارند‪.‬‬
‫پيغمبر در چهل سالگي به پيغمبري رسيده‪ ,‬آنهم بايستي پي اپي جبرائيل بيايد و ب رود و دس تورها‬
‫را بياورد‪ .‬ولي امام ان از ک ودکي ام ام مي‪ ‬ب وده‪ ‬اند و بي‪ ‬آنکه نيازمند جبرائيل باش ند همه چ يز را‬
‫مي‪ ‬دانسته‪ ‬اند‪ ,‬در ياوري به خ دا و گرداني دن جه ان ن يز آن توان ايي و کوش ايي که از امام ان و از‬
‫«حضرت عباس» نمايانست از پيغمبر نمايان نمي‪ ‬باشد‪.‬‬
‫در انديشه يک شيعي گلهاي ب اغ آف رينش دوازده ام ام ب وده‪ ‬اند و ديگ ران در برابر آن ان داراي‬
‫ارجي يا ارزشي نمي‪ ‬باش ند و نخواهند ب ود‪ .‬يک کسي هر چند نکوک ار باشد و در راه خ دا به‬
‫کوششها پردازد و جانفش اني‪ ‬ها کند به پايه امام ان نتواند رس يد‪ ,‬در ج اي خ ود که به پايه س لمان و‬
‫اباذر و مقداد نتواند رسيد‪ .‬نيکي را در آنان دريافته‪ ‬اند و جايي براي ديگران باز نمانده‪.‬‬
‫نيکان در جاي خود‪ ,‬که بدان نيز چنين‪ ‬ان د‪ .‬يک ش يعي س تمکاري‪ ,‬جز يزيد و ابن‪ ‬زي اد و ش مر‬
‫نشناسد‪ .‬چنگيز که آنهمه خونها ريخته و تيمور که آن کشتارها را کرده‪ ,‬صمدخان که آن بدنهادي‪ ‬ها‬
‫را نم وده‪ ,‬هيچ‪ ‬يکي به پايگ اه يزيد و ش مر يا ابن زي اد نرس يده است و نتوانس تي رس يد‪ .‬جايگ اه‬
‫ستمگري را يزيد و ابن زياد گرفته‪ ‬اند و جا براي ديگران ب از نمان ده اس ت‪ .‬پس از ه زار و سيصد‬
‫سال هنوز به يزيد «لعن» مي‪ ‬خوانند‪ ,‬ولي چنگيز و تيمور که آن همه خونها ريخته‪ ‬اند نامي از آنان‬
‫در ميان نمي‪ ‬باشد‪.‬‬
‫يک شيعي بايد از هرچيزي ستايشي براي امامان خود‪ ,‬و يا نکوهشي ب راي دش منان ايش ان پديد‬
‫آورد و هيچ فرصتي را در اين باره از دست ندهد‪ .‬اين باياي ش يعيگري اوس ت‪ .‬مثالً اب وبکر چ ون‬
‫خليفه شده و به منبر رفته و پاکدالنه به مردم چنين گفته‪« :‬وليتکم ولست بخير منکم» (من سررش ته‬
‫دارت ان گردي دم درحاليکه به تر از ش ما نمي‪ ‬باش م)‪ ,‬ش يعي بايد فرصت از دست ندهد و به آن گفته‬
‫اب وبکر «و علي فيکم» بيفزايد تا دانس ته گ ردد که اب وبکر با همه دش مني که با علي ميداشت به‬
‫بزرگ تري و برت ري او مي‪ ‬خس تويد و اين به پ اس جايگ اه او ب وده که گفت ه‪« :‬من به تر از ش ما‬
‫نمي‪ ‬باشم»‪.‬‬
‫يک جمل ه‪ ‬اي در کتابهاس ت‪ :‬خ دا به پيغم بر اس الم گفت ه‪« :‬ل والک لما خلقت االفالک» (اگر تو‬
‫نبودي اين فلک‪ ‬ها را نيافريدمي)‪ .‬اين جمله غلطست و همانا آنرا يکي از ايرانيان عربي‪ ‬دان ساخته‬
‫است‪ .‬در عربي بايستي گفت‪« :‬لوال انت‪« ,»...‬ل والک‪ »...‬غلط است و جز بن ام «س جع س ازي» با‬
‫«افالک» آورده نشده‪ .‬چنين جمله دروغ و غلطي‪ ,‬شيعه آن را ن يز بح ال خ ود نگ زارده و به آن ن يز‬
‫افزوده‪« :‬و لوال علي لما خلقتک» (و اگر علي نبودي تو را هم نيافريدمي)‪.‬‬
‫چنانکه گفتيم در اين باره به آيه‪ ‬هاي قرآن نيز دست برده و هرکجا که زمينه‪ ‬اي دي ده‪ ‬اند به آنها‬
‫افزوده‪ ‬اند‪.‬‬
‫هر تکاني که در جهان پيش آيد و هر داستان بزرگي که رخ دهد شيعي بايد بگردد و حديثي پيدا‬
‫کند تا نشان دهد که امامان آنرا از پيش آگاهي داده‪ ‬اند‪ .‬اين باياي شيعيگري اوست‪.‬‬
‫در سالهاي اخير که دانشهاي اروپايي در ايران رواج يافت‪ ,‬ماليان شيعه تنها به ره‪ ‬اي که از آن‬
‫دانشها بردند اين بود که بگردند و حديثهايي پيدا کنند و آنها را به رُخ جهانيان ِکشند و چ نين گوين د‪:‬‬
‫«اين را فالن امام آگاهي داده»‪.‬‬
‫به نوشته هبه الدين (وزير فرهنگ ع راق) س تاره شناسي ن وين ت ازگي نمي‪ ‬دارد و همه آنها در‬
‫آيه‪ ‬هاي قرآن فهمانيده و در حديثها يادش رفته است‪.‬‬
‫به نوش ته خالصي زاده «ن يروي کش ش» (يا ق وه جاذب ه) را امام ان مي‪ ‬دانس ته‪ ‬اند و در‬
‫گفت ه‪ ‬هايش ان ب ازنموده‪ ‬اند و بس يار دور از دادگريست که اروپائي ان آن را از ني وتن انگليسي‬
‫نوشته‪ ‬اند‪.‬‬
‫در اين ده س ال که ما به کوشش برخاس ته‪ ‬ايم و س خناني در زمينه زن دگاني مي‪ ‬نويس يم‪ ,‬در‬
‫سالهاي نخست بسياري از طلبه‪ ‬ها و ديگ ران مي‪ ‬آمدند و چ نين مي‪ ‬گفتن د‪« :‬اينها که در ح ديثها هم‬
‫هست‪ .‬شما چ را ح ديث ذکر نمي‪ ‬کنيد که م ردم هم زودتر بپذيرن د»‪ .‬س پس چ ون از ما نوميد ش دند‬
‫خودش ان بک ار پرداختند بدينس ان که ما هرچه نوش تيم آن ان کتابها را گردي ده از مي ان صد ح ديث‬
‫بي‪ ‬معني يکي را‪ ,‬که بيش يا کم‪ ,‬مانندگي به گفته‪ ‬ه اي ما ميداشت پي دا ک رده به رخ ما مي‪ ‬کش يدند‪.‬‬
‫مثالً ما که در زمينه ِخ َرد‪ ,‬هم با کيش ها و هم با ص وفيگري و خراب اتيگري‪ ,‬و هم را روانشناسي‬
‫ن وين در چخش مي‪ ‬ب وديم و در برابر همه آنها گفت ه‪ ‬ه اي خ ود را با دليله اي اس توار روشن‬
‫مي‪ ‬گردانيديم‪ ,‬آنان حديثي را به رخ ما مي‪ ‬کشيدند‪« :‬خدا چون خرد را آفريد به او گفت جلو بيا‪ ,‬آمد‬
‫گفت پس برو‪ ,‬رفت گفت با توست که کيفر خواهم داد‪ ,‬با توست که پاداش خواهم داد»‪.‬‬
‫اين خود جُستاريست که آيا دين بهر مردم است يا مردم بهر دين مي‪ ‬باشند‪ .‬اگر راستش بخواهيم‬
‫دين بهر مردم است‪ .‬دين بهر آنست که آميغ‪ ‬هاي زندگاني را به م ردم ي اد دهد و آن انرا از گم راهي‬
‫بيرون آورد‪ .‬خدا چنين خواسته است که هرچند گاهي يکبار کسي را از ميان مردمان برانگيزد و با‬
‫دست او ش اهراهي ب راي زن دگاني ب روي م ردم بگش ايد‪ .‬دين بهر اينست ولي در انديشه ش يعيان‬
‫وارونه اين مي‪ ‬باشد‪ .‬در انديشه آنان م ردم بهر دينن د‪ .‬به اين مع ني که خ دا «چه ارده معص وم» را‬
‫آفريده و آنان را بسيار گرامي داشته‪ ,‬و اين جه ان و مردم ان را‪  ‬آفري ده که آن گ رامي‪ ‬داش تگان را‬
‫بشناسند و جايگاه آنان را در نزد خدا بدانند و براي خشنودي خدا هميشه نامهاي آن ان به زب ان رانند‬
‫و درودها فرستند‪ ,‬و به روي گورهاشان گنبد روند‪ ,‬سرگذشتهاي آنانرا فراموش نساخته هميشه تازه‬
‫نگهدارن د‪ ,‬با دش منان ايش ان هميشه دش من باش ند و نف رين و دش نام دريغ نگوين د‪ ,‬و پيداست که به‬
‫پ اداش اين کارها در آن‪  ‬جه ان به بهشت خواهند رفت و آب ک وثر خواهند آورد‪ .‬هر گن اهي که‬
‫کرده‪ ‬اند به پاس ميانجيگري آن گراميان آمرزيده خواهد شد‪ .‬اينست فهميدة شيعيان‪.‬‬
‫در زمانه اي باس تان چ ون خواس تندي از پهلوان اني ارجشناسي نش ان دهند به يک نم ايش‬
‫برخاستندي‪ .‬بدينسان که يک کاروان بزرگي پديد آوردندي که دسته‪ ‬هايي در پيش رو‪ ,‬و دسته‪ ‬هايي‬
‫در پشت سر و آن ان پهلوان ان در ميانه جا گرفتن دي‪ ,‬و به هم ان ح ال با موزيک و س رود به راه‬
‫افتادندي‪ ,‬و همگي ستايش آن پهلوانان کردندي‪ ,‬و بدينسان سراسر شهر را گرديدندي‪.‬‬
‫در انديشه ش يعه دس تگاه آف رينش يک چن ان نمايشي ب راي نش ان دادن ارج و جايگ اه «چه ارده‬
‫معص وم» ميباش د‪ .‬دس ته‪ ‬ه ايي از پيش رو رفته و در ميانه آن ان چه ارده‪ ‬تن و بس تگان و‬
‫پيرامونيانشان آمده‪ ‬اند و از پشت سر نيز دسته‪ ‬هايي در کار آمدن و گذشتند‪.‬‬
‫در سايه همين باور است که شيعيان زمان آن چهارده تن (ص ده‪ ‬ه اي نخست اس الم) را به ترين‬
‫زمانها شناسند‪ ,‬و در پندار ايشان زمان هرچه ميگذرد بدتر و بي‪ ‬ارجتر مي‪ ‬گردد‪.‬‬
‫در سايه همين باور است که به زم ان خ ود و پيش امدهاي اين زم ان ارج نگزارند و همه در بند‬
‫زمان آن چهارده تن و پيشامدهاي آن زمان باشند‪.‬‬
‫مثالً ام روز جنگ بس يار ب زرگي در مي ان دولته اي اروپا م يرود و هر ت وده بايد از پيش امد به‬
‫تکان آيد و در راه آينده خود به کوششهايي پردازد‪ .‬ولي شيعي پروايي به اينها ندارد و چه بسا که به‬
‫داستانش نيز گوش ندهد‪ .‬ليکن ش ما اگر از جنگ ص فين بگوييد يا داس تان مخت ار س راييد آنها را با‬
‫دلخواه و خوبي بشنود و خرسندي نمايد‪.‬‬
‫دولتهاي آزمند اروپا آن همه چ يرگي به ش رقيان مي‪ ‬نمايند و سراسر کش ورهاي ش رقي به زير‬
‫دست آنان افتاده‪ .‬شيعي را به اينها کاري نيست و پروا نيز ننماي د‪ .‬ولي پس از ه زار و سيصد س ال‬
‫هنوز داستان فدک را فرام وش نک رده است و هر زم ان که پ ايش افتد به گفتگو از آن پ ردازد و به‬
‫ابوبکر و عمر و ديگران از بدگويي باز نايستد‪.‬‬

‫در س ال ‪ 1320‬که در ت بريز با س پاه روس جنگ رفت و روس يان چ يره در آم ده ش ادروان‬
‫ثقه‪ ‬االسالم را با هشت تن ديگر‪ ,‬به گناه دلبستگي به کشور و توده خودش ان‪ ,‬دس تگير کردند و روز‬
‫عاشورا در سربازخانه به دار کشيدند‪ ,‬در هم ان هنگ ام که آن هشت تن را ب االي دار مي‪ ‬فرس تادند‬
‫پيروان جعفر بن محمد در بازارها زنجير مي‪ ‬زدند و فرياد مي‪ ‬کشيدند‪« :‬داد از ظلم يزيد»‪.‬‬

‫در ش هريور ‪ 1320‬خورش يدي که س پاهيان روس و انگليس م رز اي ران را شکس ته به اين‬
‫کشور درآمدند‪ ,‬در همان روزها من ناچار بودم به شيراز و بوش هر روم‪ ,‬و در اتوب وس که نشس تيم‬
‫يک دسته نيز «زوّار» نشستند که از مشهد بازمي‪ ‬گش تند‪ .‬در مي ان راه نادانيه ايي از آن ان دي دم که‬
‫ن اگفتني‪ ‬اس ت‪ .‬با آن همه گزن دي که به کش ور رس يده ب ود کم ترين پ روايي نمي‪ ‬داش تند و همه‬
‫سخنانشان از س فر خودش ان و يا از سرگذش تهاي راست و دروغ امامانش ان مي‪ ‬ب ود‪ ,‬و پي اپي آواز‬
‫برداشته «صلوات» مي‪ ‬کش يدند‪ .‬تنها يکب ار س خن از پيش امد کش ور رفت که يکي چ نين پاسخ داد‪:‬‬
‫«اينها خواهند رفت‪ .‬روسها در مشهد مي‪ ‬گفتند اينجا مملکت امام رضاست‪ ,‬ما نخواهيم ماند»‪.‬‬
‫از شيراز تا بوشهر با دسته ديگري دچار بودم که اگر نادانيهاي ايشان را بنويسم سخن به درازا‬
‫خواهد کشيد‪ .‬يک مدير دبستاني به ديگ ران دس تور مي داد‪« :‬شش قل هوهللا بخوانيد و به شش س وي‬
‫خ ود بدميد و از بمب و از هيچ چ يز نترس يد»‪ .‬در مي ان راه جز «ص لوات» ک اري نمي‪ ‬داش تند و‬
‫گاهي نيز بدنهادي نشان داده آواز برمي‪ ‬داشتند‪« :‬به هر سه خليفه ناحق‪.»...‬‬
‫از گفتن بي‪ ‬ني از است که چ نين م ردمي‪ ,‬با اين بي‪ ‬پ روايي به آميغه اي زن دگاني و بيگ انگي به‬
‫زم ان خ ود‪ ,‬سرنوش تي جز درمان دگي و ب دبختي نتوانند داش ت‪ ,‬و اين س زاي ن اداني و گم راهي‬
‫ايشانست که هميشه ت وي س ري خ ور بيگانگ ان باش ند‪ .‬اگر راس تي را بخ واهيم ش يعيان با اين‬
‫گرفتاريهاش ان م ردم زم ان خ ود نيس تند‪ ,‬بلکه مردگ ان ه زار و سيصد س اله‪ ‬اند که به زن دگان‬
‫درآميخته‪ ‬اند‪ .‬اينست راه زندگاني را نمي‪ ‬شناسند‪.‬‬
‫اگر مثلي خ واهيم بايد گفت داس تان اين ان داس تان آن م ردي است که چش مش نادرست باشد که‬
‫پيرامون خود و زير پ ايش را نبيند ولي در يک فرس خي ديهي را تواند ديد و به کاره اي آنجا تماشا‬
‫تواند کرد‪ .‬پيداست که چنين مردي با آن چشم شگفت زندگي نتواند کرد‪ ,‬زيرا چون پيرامون خود را‬
‫نمي‪ ‬بيند به هنگامي که در يک فرسخي به تماشاي آن ديه سرگرم است‪ ,‬ناگهان لغزي ده از پا خواهد‬
‫افتاد و يا به چاهي فروخواهد رفت‪ .‬اين بدبختي‪ ‬ها که امروز گريبانگير شرقيان مي‪ ‬باشد و آن ان را‬
‫به زير دستي غربيان کشانيده نتيجه همين ناداني و ماننده‪ ‬هاي آنهاست‪.‬‬
‫مي‪ ‬دانم کساني ايراد گرفته خواهند گفت در زم ان ص فويان که ايراني ان همگي در کيش ش يعي‬
‫مي‪ ‬بودند پس چگونه به آن جنگه اي ب زرگ برخاس تند و کش ور را نگه داش تند؟!‪ ...‬چگونه به آن‬
‫فيروزيها رسيدند؟!‪...‬‬
‫مي‪ ‬گويم‪ :‬نخست در زمان صفويان شيعيان شيفته روض ه‪ ‬خ واني و زي ارت تنها نمي‪ ‬بودن دد‪ ,‬و‬
‫به کاره اي کش ور ن يز مي‪ ‬پرداختند و دليلش همانست که در راه نگه داري آن به جانفش اني‬
‫برمي‪ ‬خاستند‪.‬‬
‫دوم‪ :‬زمان صفويان جز از زمان ماست‪ .‬در آن زمانها ت وده‪ ‬ها را اختي اري نب ودي و پادش اهان‬
‫توانستندي آنان را چنانکه مي‪ ‬خواهند راه برند و به هر کاري وادارن د‪ .‬در آن زم ان ن يز جرب زه و‬
‫غ يرت ش اه اس ماعيل و ش اه تهماسب و ش اه عب اس مي‪ ‬ب ود که از ايراني ان ش يعي جنگجوي ان پديد‬
‫مي‪ ‬آورد‪ .‬آنگاه چنانکه در جاي ديگ ري به گش ادي نوش ته‪ ‬ايم‪ ,‬ش اه اس ماعيل و جانش ينان او‪ ,‬نه از‬
‫ايرانيان‪ ,‬بلکه از ايلهاي ترک سود مي‪ ‬جستند که مردان بياباني جنگجوي غيرتمن دي مي‪ ‬بودند و از‬
‫شيعيگري جز جنگ با ُسنّيان را ياد نگرفته بودند‪.‬‬
‫سوم‪ :‬در زمان صفويان ايرانيان در برابر خود عثمانيان و ازبک ان را ميداش تند که چن دان برتر‬
‫نمي‪ ‬بودند‪ .‬ولي امروز در برابرشان اروپائيان را ميدارند که بسيار برتري پيدا کرده‪ ‬اند‪.‬‬
‫چهارم‪ :‬در زمان صفويان جهان حال ديگري مي‪ ‬داشت و امروز حال ديگري مي‪ ‬دارد‪ .‬ام روز‬
‫زندگاني تنها با جنگ و شمشير زدن نيست و هر توده‪ ‬اي بايد در همه کارهاي زن دگي دلبس تگي از‬
‫خود نشان دهد و همه هوش و پرواي خود را در راه نيکي زندگاني بکار اندازد‪ ,‬وگرنه از ديگ ران‬
‫پس افتاده نابود خواهد گرديد‪ .‬زمان صفويان با اين زمان از هر باره جداست‪.‬‬

‫س وم‪ :‬يک زي ان ش يعيگري که مي‪ ‬بايد جداگانه ش مارم‪ ,‬گس تاخي پ يروان آن کيش به‬
‫دروغگوئيست‪ .‬دروغگ ويي که از ب دترين گناهانست اين ان در راه کيش خ ود پره يز ندارند و آن را‬
‫گناه نش مارند‪ .‬از نخست چ نين مي‪ ‬ب وده و اکن ون ن يز چنانس ت‪ .‬مثالً درب اره ام ام ناپي دا گذش ته از‬
‫دروغهاي ديگر‪ ,‬چنين گفته‪ ‬اند‪« :‬دو شهري هست به نام جابلقا و جابلسا‪ ,‬يکي در مشرق و ديگ ري‬
‫در مغرب‪ ,‬و امام ناپيدا در آن دو شهر مي‪ ‬باشد»‪ .‬اکنون که همه‪ ‬جاي کرة زمين ش ناخته ش ده ش ما‬
‫از ماليان بپرسيد جابلقا و جابلسا کجاست؟!‪ ...‬از شهرهاي کدام کشورهاست؟!‬
‫امام ناپيدا که ميدانيم داستانش چيست کسان بسياري گفته‪ ‬اند که او را ديده‪ ‬اند و هريکي داستاني‬
‫سروده‪ ‬اند‪ .‬يکي از مالي ان ن يز (ح اجي م يرزا حس ين ن وري) آنها را گ رد آورده و کت ابي س اخته‪,‬‬
‫کتابي که سراپا دروغ است‪.‬‬
‫از گنبدهاي امامان در کربال و نجف و مشهد بارها دع وي «معج زه» ک رده‪ ‬ان د‪ .‬پيش از زم ان‬
‫مشروطه‪ ,‬در هر چند سال يکبار‪ ,‬از کربال يا نجف آگاهي رس يدي‪ :‬فالن شب نورب اران ش ده‪ ,‬فالن‬
‫کور نابينا گرديده‪ ,‬فالن لنگ پا گرفت ه‪ ...,‬اينها را با تلگ راف آگ اهي دادن دي و در ش هرهاي اي ران‬
‫چراغ ان رف تي‪ ,‬بايد از جنبش مش روطه‪ ‬خ واهي در اي ران و عثم اني‪ ‬خش نود ب ود که جلو اين‬
‫«معجزه» سازيها را گفت‪.‬‬
‫هرکسي از ايرانيان يا ديگران به کربال رود و بيايد کمتر رخ دهد که دروغهايي همراه ني اورد‪.‬‬
‫زماني که خردسال مي‪ ‬بودم بارها ش نيده ب ودم‪ :‬در ک ربال م رغي هست آش کاره گوي د‪« :‬کش ته شد‬
‫حسين»‪ .‬دروغي به اين آشکاري به سر زبانها بوده و کنون هم هست‪.‬‬
‫در مشهد بارها ديده شده دو سه تن خودشان سنگي را غلطانيده به صحن آورده و آنگاه گفته‪ ‬اند‪:‬‬
‫«سنگ به زيارت آمده» اين بازي را بارها به ميان آورند و کسي از ماليان و ديگران ايراد نگ يرد‪,‬‬
‫زيرا چنين گويند‪« :‬باعث استحکام عقيده عوامست»‪.‬‬
‫در سال ‪ 1307‬خورشيدي که يکماه در مشهد مي‪ ‬زيستم بارها اين بازي را با ديده دي دم‪ .‬روزي‬
‫پرسيدم‪« :‬اين سنگ خودش آمده اس ت؟» پاسخ دادن د‪« :‬آري خ ودش به زي ارت آم ده‪ .‬خيلي س نگها‬
‫مي‪ ‬آين د»‪ .‬گفتم‪« :‬از ک دام در آم ده؟!‪ ...‬آيا به زمين مي‪ ‬غلطيد يا در ه وا مي‪ ‬پري د؟!‪ .»...‬در اينجا‬
‫درماندند و يکي از ايش ان چ نين گفت‪« :‬ما آنه اش ندي ديم‪ .‬اينجا دي ديم به زي ارت آم ده»‪ .‬چ ون‬
‫ژاندارمري در پشت سرم مي‪ ‬ايستاد چنين پاسخي دادند‪ ,‬وگرنه رفتار ديگري کردندي‪.‬‬
‫اين ش يوه ايشانست که «معج زه» س ازند و اگر کسي نپ ذيرفت و به چ ون و چ را پ رداخت‪,‬‬
‫«ايمان» او را سُست دانند و يا نام بابي به رويش گزارند و به آزارش کوشند‪ .‬در انديشه آنان هرچه‬
‫درباره امامان گفته شود‪ ,‬بايد پذيرفت‪ .‬باياي شيعيگري درست همين است‪.‬‬

‫در سال ‪ 1330‬که روسيان توپ به گنبد مش هد بس تند و جاه اي گلوله تا ديرگ اهي مي‪ ‬ماند که‬
‫من خود آنها را ديدم در بسياري از ش هرها چ نين مي‪ ‬گفتن د‪« :‬گلول ه‪ ‬ها برگش ته به مي ان خودش ان‬
‫افتاده است»‪ ,‬هنوز اين دروغ از ميان نرفته است و بازهم توان شنيد‪.‬‬
‫تا کنون بارها اين دروغ را به ميان انداخته‪ ‬اند‪« :‬روز عاشورا يا فالن شب قتل‪ ,‬فالن مرد که با‬
‫بَهمان زن در آميخته بود به هم چسبيده‪ ‬اند و ج دا نمي‪ ‬توانند ش د‪ .‬اين را کوششي در راه کيش خ ود‬
‫مي‪ ‬پندارند که چنين دروغهايي را بس ازند و بپراکنن د‪ .‬آنچه من به ي اد مي دارم يکب ار اين دروغ را‪,‬‬
‫در محرم در باکو به ميان انداختند‪ .‬من خردسال ميبودم‪ ,‬داستانش را در تبريز ش نيدم «ح اجي رضا‬
‫نامي با يک زن روسي روز عاشورا در آميخته و هر دو بهم چسبيده‪ ‬اند»‪ .‬شيعيان به هم ديگرمژده‬
‫ميدادند و داستان را با پر و بال بيشتري باز ميگفتند‪ .‬ش کوهي مراغ ه‪ ‬اي همين داس تان را به ش عر‬
‫کشيده و چاپ‪  ‬ک رده اس ت‪ .‬يکب ار ن يز امس ال در رمض ان در ته ران آن را به مي ان آوردن د‪« :‬يک‬
‫سرباز هندي يا آمريکايي در شهرنو با يک زن بدکار شب بيست و يکم رمض ان درآميخته و بام داد‬
‫که بيدار شده‪ ‬اند هردو بهم چسبيده بوده‪ ‬اند که ناچار به بيمارستان برده‪ ‬اند»‪.‬‬
‫اين دروغ را چندان پراکندند که در روزنامه‪ ‬ها نوشته شد و گروه انب وهي در برابر بيمارس تان‬
‫گرد آمدند و چه گفته ميشد دروغست و چنان چيزي نبوده باور نمي‪ ‬کردند‪ .‬بدتر از همه اين مي‪ ‬بود‬
‫که بيشتر کس اني که از جلو بيمارس تان ب ازمي‪ ‬گش تند اگر کسي مي‪ ‬پرس يد‪ ,‬مي‪ ‬گفتن د‪« :‬آري ب وده‬
‫است‪ .‬من خودم ديدم»‪ .‬دروغي به اين آشکاري را مي‪ ‬گفتند و شرمنده نمي‪ ‬شدند‪.‬‬
‫چون در پندار شيعيان امامان همه ک اره دس تگاه خداين د‪ ,‬هرگونه گزاف ه‪ ‬گ ويي و گزاف ه‪ ‬انديشي‬
‫درباره آنان سزاست‪ .‬هرکاري از آنان شدنيست (به گفته مالي ان ممکن الوق وع اس ت)‪ .‬اينس تکه هم‬
‫رخ ن داده باشد دروغ ش مرده نخواهد ش د‪ ,‬اين شدنيست که ام ام ک وري را بينا گردان د‪ .‬اينست اگر‬
‫چنان معجزه‪ ‬اي ساختند و پراکندند دروغ نخواهد بود‪ .‬بلکه چ ون «نشر فض ايل ائمه است و ب اعث‬
‫استحکام عقيده عوام باشد مستحسن است»‪.‬‬
‫در ع الم آراي عباسي درب اره ش اه تهماسب يکم مي‪ ‬نويس د‪« :‬موالنا محتشم کاش اني قص يده در‬
‫مدح آن حضرت‪ ...‬به نظم آورده از کاشان فرستاده بود‪ ...‬فرمودند که من راضي نيستم شعرا زب ان‬
‫به مدح مي‪ ‬آاليند قص ايد در ش أن حض رت ش اه واليت پن اه و ائمه معص ومين عليهم الس الم بگويند‬
‫ص له اول را از ارواح مقدسه حض رات و بعد از آن از ما توقع نماين د‪ .‬زي را که به فکر دقيق و‬
‫معاني بلند و اس تعاره‪ ‬ه اي دور از ک ار در رش ته بالغت درآورده به مل وک نس بت مي‪ ‬دهند که به‬
‫مضمون (از احسن اوست اک ذب او) اک ثر در موض وع خ ود نيس ت‪ .‬اما اگر به حض رات مقدس ات‬
‫نسبت نمايند شأن معالي نشان ايشان باالتر از آنست و محتمل الوقوع است‪.‬‬
‫اينست راز آن دروغگوئيها و معجزه سازيها‪ .‬از آنسوي کيشي که بيپاست پيروان آن ناچارند که‬
‫با دورغها آن را نگه دارند‪ .‬در اين باره بهائيگري و صوفيگري با شيعيگري هم راه اس ت‪ .‬بهائي ان‬
‫و صوفيان ن يز به دروغ‪ ‬س ازي گس تاخ باش ند دي واري که بي‪ ‬بني اد است بايد آن را با س تونهايي از‬
‫اينور و آنور سرپا نگهدارند‪.‬‬
‫ش ما اگر با يک ش يعي (يک ش يعي که ع امي نباش د) به گفتگو پردازي د‪ ,‬خواهيد ديد همه به آن‬
‫مي‪ ‬کوشد که شکست نخورد و پش تش به زمين نياي د‪ ,‬و اينست که پي اپي دروغ مي‪ ‬گوي د‪ .‬مثالً ش ما‬
‫اگر بگوئيد علي با ابوبکر و عمر راه رفت و به دشمني برنخاست‪ ,‬گويد تقيه مي‪ ‬ک رد‪ .‬اگر گوئيد با‬
‫عمر خويشاوندي ک رد و دخ تر خ ود را به او داد‪ ,‬گويد جنبه فرس تاد‪ .‬اگر گوئيد اب وبکر و عمر در‬
‫زمان ناتواني اسالم به او گرويدند و اين دليليست که از روي پاکدلي مسلمان بودن د‪ ,‬گويد آن ان پيش‬
‫کاهني رفته و از او شنيده بودند که اسالم پيشرفت خواهد داشت و به آن اميد به اسالم گروش نش ان‬
‫دادن د‪ .‬اگر گوئيد حسن بن علي با داش تن ن يرو خالفت را از دست داد و حس ين بن علي با نداش تن‬
‫نيرو به طلب آن برخاست‪ ,‬گويند به هر يکي از امامان لوحي از آسمان آمده بود که بايستي از روي‬
‫آن رفتار کنند‪ .‬هرچه گوئي پاسخ دهد و در هيچ جا نايستد‪ .‬يک ش يعي بايد پافش ارد و کيش خ ود را‬
‫نگه دارد‪.‬‬
‫روزي با يکي مي‪ ‬گفتم داستان رفتن عمر به در خانه علي و گ زاردن او دخ تر پيغم بر را ميانه‬
‫در و ديوار که روضه خوانها مي‪ ‬سرايند و مردم را مي‪ ‬گريانند از ريشه دروغ است‪ ,‬و دليل آورده‬
‫مي‪ ‬گفتم بچه‪ ‬اي که در شکم م ادر مي‪ ‬ب وده چه ني از به ن ام مي‪ ‬داش ته؟! آنگ اه که دانس ته ب ود پسر‬
‫است تا «محسن» نام دهد؟ سخنم به پايان نرسيده پاسخ داد و چنين گفت‪« :‬پيغم بر خ بر داده و خ ود‬
‫او نامش را محسن نهاده ب ود»‪ .‬گفتم اين در هيچ کت ابي نيس ت‪ ,‬ش ما از کجا مي‪ ‬گوئي د؟! گفت‪« :‬در‬
‫کتاب نباشد‪ ,‬من از عقل خودم مي‪ ‬گويم»‪.‬‬

‫چهارم‪ :‬مي‪ ‬بايد از داستان گريه و روضه خ واني ن يز جداگانه س خن رانيم‪ .‬اين ن يز زيانه اي‬
‫بسياري را در پي دارد‪.‬‬
‫چنانکه گفتيم نخست از اين راه س ودجويي سياسي مي‪ ‬ک رده‪ ‬ان د‪ ,‬به کسي که س تم رس يده م ردم‬
‫دلهاشان سوزد و خواهان و ناخواهان هواداري از او نماين د‪ .‬از اين رو س ران ش يعه از س تمديدگي‬
‫حسين بن علي به پيشرفت کار خود مي‪ ‬افزوده‪ ‬اند‪.‬‬
‫چ يزي که هست در آن زم ان‪ ‬ها ک ار تنها «ش عرهايي خوان دن و گريس تن» مي‪ ‬ب وده که س الي‬
‫يکبار و دوبار به آن مي‪ ‬پرداخته‪ ‬اند‪ .‬در زمان خود امامان بيش از اين س راغ نمي‪ ‬داريم‪ .‬س پس در‬
‫تاريخ‪ ‬ها مي‪ ‬بينيم که در زمان خاندان بويه در بغ داد روزه اي عاش ورا تک اني هم در ش يعيان پديد‬
‫مي‪ ‬آمده و نمايشي ميرفته‪.‬‬
‫پس از آن يادي درکتابها در اين باره نمي‪ ‬بينيم تا از زمان صفويان دوباره آغاز يافته اس ت‪ .‬مال‬
‫حسين کاشفي کتابي درباره داستان کربال بنام «روضه‪ ‬الشهدا» نوشته بود‪ ,‬و کساني که در‪  ‬نشس تها‬
‫از آن خوانده مردم را مي‪ ‬گريانيده‪ ‬اند و همانا «روضه‪ ‬خوان» از همانجا پيدا شده است‪.‬‬
‫گويا نخست نشستهاي ساده‪ ‬اي از سوي مردم برپا ميشده‪ ,‬ولي سپس ش اه و پيراموني ان او بک ار‬
‫برخاس ته‪ ‬اند و ت وان گفت که در روزه اي عاش ورا ب رخي نمايش ها از جمله ش بيه س ازي مي‪ ‬رفته‬
‫است‪.‬‬
‫از آن زم ان آگ اهي کم تر اس ت‪ ,‬ولي چ ون به زم ان قاجاري ان ميرس يم که در نوش ته‪ ‬ه اي‬
‫جهانگردان اروپايي در دست است مي‪ ‬بينيم دستگاه بزرگي در مي ان م ردم مي‪ ‬ب وده و در اي ران و‬
‫هندوستان قفقاز و ديگر جاها در دوازده روز محرم روضه خوانيه اي بس يار ميش ده و س ينه زني و‬
‫قمه زني و شاه حسيني از همان زمانها شناخته مي‪ ‬بوده‪.‬‬
‫هرچه هست در زم ان ما روضه خ واني و نمايش هاي مح رمي يک گرفت اري ب زرگي ب راي‬
‫ايرانيان گرديده و اين ميدان بي‪ ‬اندازه پهناور شده ب ود‪ .‬در ش هرهاي ب زرگ ش ماره روضه خوانها‬
‫از دويست و سيصد گذشتي‪ ,‬و بسياري از آن ان از آن راه داراک(دارائي) اندوخته ت وانگر بودن دي‪.‬‬
‫برخي ن يز به درب ار بس تگي داش ته لقبه ايي – از س لطان ال ذاکرين‪ ,‬ملک ال ذاکرين و مانند اينها –‬
‫يافتن دي‪ .‬در سراسر س ال روضه خوانيها رف تي‪ .‬اگر کسي در گذش تي‪ ,‬و يا از س فر آم دي و يا‬
‫عروسي کردي‪ ,‬و يا خانه تازه خريدي‪ ,‬و يا فرزندي پيدا ک ردي‪ ,‬در خانه خ ود روضه خواناني دي‪.‬‬
‫هر ت وانگري س االنه ده روز يا بيش تر نشست برپا ک ردي و در خان ه‪ ‬اش را ب روي م ردم گش ادي‪.‬‬
‫کمتر نشست بودي که روضه‪ ‬اي خوانده نشود‪.‬‬
‫شيعي با فهم و باور‪ ,‬کسي بودي که اگر پدرش مرده به حسين گريد‪ ,‬اگر برادرش درگذش ته ي اد‬
‫عباس برادر حسين کن د‪ ,‬اگر پسر ج واني از دس تش رفته علي اک بر را بي اد آورد‪ ,‬اگر عروسي کند‬
‫روضه از عروسي قاسم خوانان د‪ .‬يک زن ش يعه بايس تي هميشه ي اد از زينب و ام‪ ‬کلث وم کند و هر‬
‫ان دوهي که رخ دهد آن را به کن ار گ زارده به ان دوه خ واهران و زن ان حس ين گري د‪ .‬اين دس توري‬
‫مي‪ ‬بود که پيشوايانشان داده بودند «و علي الحسين و فليبک‪  ‬الباکون ليتدب النادبون»‪.‬‬
‫از آنسوي چون محرم رسيدي بسياري از مردم رخت سياه پوش يدندي و از هم ان روز نخس تين‬
‫در تيمچه‪ ‬ها و کاروانسراها و در خانه‪ ‬هاي مجتهدان و بزرگ ان دس تگاه س وگواري درچي ده ش دي‪,‬‬
‫در همه‪ ‬جا روضه خواني‪ ‬ها آغاز يافتي‪ .‬بازار روضه‪ ‬خوانان بسيار گرم ش ده ه ريکي س وار اسب‬
‫يا خر از اينجا درآمده به آنجا شتافتي‪ .‬در هرجايي روضه خوانان همينکه يکي از منبر پ ائين آم دي‬
‫آن ديگري باال رفتي‪.‬‬
‫در همان هنگام از هر کويي دسته‪ ‬اي راه افتادي‪ .‬سينه زنه ا‪ ,‬عربه ا‪ ,‬زنجيرزن ان‪ ,‬هر گ روهي‬
‫دنبال ديگري را گرفته‪ ,‬درفشهاي بسيار جلو انداخته‪ ,‬با طبل و شيپور (و يا بي آنها) ناالن و موي ان‬
‫به راه افتادندي‪ .‬در بازارها گرديده و به تيمچ ه‪ ‬ها و خان ه‪ ‬ه اي مجته دان و بزرگ ان رفته بدينس ان‬
‫روز را به پايان رسانيدندي‪.‬‬
‫هنگام شام در هر کويي و کوچ ه‪ ‬اي دس ته ش اه حس يني راه افت ادي‪ .‬س پس ن يز در هر مس جدي‬
‫روضه خواني رفتي‪.‬‬
‫از روز هشتم يا نهم «شبيه» نيز درآمدي‪ .‬شمر و يزيد و حس ين و عب اس و علي اک بر و قاسم و‬
‫زين العابدين بيمار و زينب و ام‪ ‬کلثوم و سکينه برروي اسبها در بازارها گرديدندي‪ .‬در تبريز روز‬
‫نهم شير آوردندي که خود داستاني داشتي‪.‬‬
‫روز دهم عاشورا ديوانگي باال گرفتي‪ .‬از آغاز روز صد دس ته ش اه‪ ‬حس يني راه افت ادي‪ .‬از هر‬
‫کوي و کويچه قمه زنان با سرهاي شکافته و کفنهاي سفيد خون آلود بيرون آمدندي‪ .‬م ردم ق ره‪ ‬ب اغ‬
‫در ت بريز و ته ران «قفل بتن ان» آوردن دي‪ .‬در اين روز مالي ان و بازرگان ان و ت وانگران ن يز‬
‫خودداري ننموده با پاهاي برهنه و سرهاي باز‪ ,‬گل به رو ماليده به جلو دسته افتادندي‪ ,‬به سرهاشان‬
‫خاکستر و کاه ريختندي‪ .‬کساني چندان گريستندي و بسر کوفتندي که از خود رفته افتادندي بدينس ان‬
‫دس ته‪ ‬ه اي گون اگون از اينسو و از آنسو راه افتادن دي و در بازارها بهم رس يدندي‪ .‬انب وه زن ان و‬
‫مردان به تماشا ايستاده گريه کردندي‪ .‬بسيار از قمه زن ان به خودنم ايي چن دان زدن دي که افت اده از‬
‫خود رفتندي و ساالنه چند کس با اين آسيب درگذشتندي‪.‬‬
‫در بسياري از شهرها روز عاشورا «نخل» گردانيدن دي‪ .‬يک چ يز بس يار ب زرگ و س نگين از‬
‫چوب س اخته «نخ ل» ناميدن دي‪ .‬هر ک ويي نخلي داش تي و در آن روز بيست و سي تن يا بيش تر به‬
‫زيرش رفته آنرا برداشتندي و در کوچه ها گردانيدندي و چ ون دو نخل بهم رس يدي به يک ديگر راه‬
‫نداده به پيکار برخاستندي و سر و روي همديگر را خستندي‪ .‬گاهي نيز خون ريختندي‪.‬‬
‫در شهرهايي که دو تيرگي حيدري و نعمتي از ميان نرفته بود‪ ,‬هرساله در روز عاشورا پيک ار‬
‫به ميان افتادي و سرها شکسته و تن ها کوفته شدي‪.‬‬
‫از اين نادانيها چن دان ب ودي که اگر کسي بش مارد و داس تان همه را بنويسد يک کت اب ب زرگي‬
‫باشد‪ .‬اين نادانيها در ايران رواج ميداشت تا رضاشاه پهلوي جلو گرفت که ده سال بيشتر‪ ,‬کم نشاني‬
‫از اين نمايش ها دي ده ش دي‪ .‬ولي چنانکه مي دانيم پس از رفتن او دولت به جلوگ يري نمي‪ ‬کوشد و‬
‫ماليان ميکوشند که ب ار ديگر آنها را رواج دهند و چنانکه مي‪ ‬ش نويم در بس ياري از ش هرها آغ از‬
‫يافته در محرم همان نمايشها به ميان مي‪ ‬آيد‪.‬‬
‫چنانکه گف تيم اين کارها زيانه ايي را در پي ميداشت و اينک آنها را فهرس ت‪ ‬وار به کوت اهي‬
‫مي‪ ‬شماريم‪:‬‬
‫‪ – 1‬داس تاني که ه زار و سيصد س ال پيش رخ داده به آن پ رداختن و به گريه و س وگواري‬
‫برخاستن از خرد رو گردانيدن و آنرا لگدمال ساختن است‪ .‬اينکه پنداش ته‪ ‬اند که خ دا از اين گريه و‬
‫زاري خشنود گردد و پاداشها دهد ناداني ديگري از آنان مي‪ ‬باش د‪ .‬خ دا از ک اري خش نود گ ردد که‬
‫بخردانه باشد و سودي از آن برخيزد‪ .‬گريه و مويه به يک داس تان کهن هزارس اله چه س ودي تواند‬
‫داد؟! چرا خدا به آن پاداش دهد؟!‬
‫شگفت است که بازماندگان حسين خودشان‪ ,‬پس از يکي دو سال‪ ,‬پيش امد را فرام وش س اختند و‬
‫به زندگي پرداختند‪ .‬چنانکه گف تيم علي بن الحس ين با يزيد آش تي ک رد و با او دوس تي نم ود‪ .‬س کينه‬
‫دختر حسين که به گفته روضه خوانان در ويرانه شام مرده است‪ ,‬و باشد که شيعيان به اين مرگ او‬
‫خروارها اشک ريخته‪ ‬اند سالها پس از آن زيسته و زن مصعب بن زبير شده بود که س پس ن يز زن‬
‫عبدالملک بن مروان گرديد و با خوشيها زندگي بسر داد‪.‬‬
‫ولي شيعيان پس از هزار و سيصد سال آن داس تان را فرام وش نمي‪ ‬کنند و آيا اين دليل روش ني‬
‫به سبک مغزي و بي‪ ‬خردي يک مردمي شمرده نخواهد بود؟!‬
‫‪ – 2‬س ينه زدن‪ ,‬زنج ير به تن ک وفتن‪ ,‬گل به رو مالي دن‪ ,‬خ اک بر سر ريختن‪ ,‬سر خ ود را‬
‫شکافتن‪ ,‬جستن و افت ادن‪ ,‬نع ره کش يدن‪ ,‬و اينگونه کارها جز نش ان دژخ ويي و بياب انيگري نيس ت‪.‬‬
‫ش يعيان اينها را ه نري پنداش تند و اگر در مي ان تماش اچيان يک يا چند تن اروپ ائي ب ودي به ن ام‬
‫خودنمايي بيشتر کوفتندي و زدندي و بلن دتر نع ره کش يدندي‪ .‬ولي راس تي آنست که همين نادانيها و‬
‫مانندهاي آن دستاويز بدست اروپائيان داده که ايرانيان و ديگر شرقيان را «نيمه وحشي» ش مارند و‬
‫به زندگاني آزاد شاينده ندانند‪.‬‬
‫اروپائيان از سالها کوشيده‪ ‬اند که شرقيان را در ن اداني‪ ‬ها و دژخ وئي‪ ‬ه ايي که مي‪ ‬داش ته‪ ‬اند و‬
‫مي‪ ‬دارند پاي دار گردانند و از اين رفت ار دو نتيجه خواس ته‪ ‬ان د‪ .‬يکي آنکه ش رقيان در س ايه همين‬
‫ناداني‪ ‬ها ناتوان و درمانده باشند و به آساني گردن به يوغ چيرگي آنان گزارن د‪ .‬ديگ ري اينکه بهانه‬
‫در دست باشد و به «نيکخواهان جهان» که در اروپا نيز فراوانند پاسخي توانند داد‪.‬‬
‫اينکه از صد سال باز اروپائيان که به ايران و هند آمده‪ ‬اند داس تانها از اين نمايش ها و نادانيه اي‬
‫ش يعيان در کتابهايش ان نوش ته‪ ‬اند و پيک ره‪ ‬ها برداش ته به چ اپ رس انيده‪ ‬ان د‪ ,‬اينکه ب رخي از‬
‫شرقشناسان به ستايشهايي از شيعيگري و از اين نمايشها پرداخته‪ ‬اند همه از اين را ه بوده است‪.‬‬
‫دو تن از شرق شناسان که يکي مسيو ماربين آلماني و ديگري دکتر جوزف فرانسه‪ ‬اي بوده‪ ,‬در‬
‫کتابهاي خود از کيش شيعي و از اين نمايشهاي ش يعيان ستايش ها نوش ته‪ ‬ان د‪ ,‬و اينها عن واني بدست‬
‫ماليان داده که آن دو نوشته را که به فارسي ترجمه شده در دفتري بنام «سياست الحسينيه» به چاپ‬
‫رسانيده‪ ‬اند ولي ما نيک ميدانيم که اين شرق شناسان از کارکنان سياسي مي‪ ‬باشند و نوش ته‪ ‬هاش ان‬
‫جز از راه فريبکاري نيست‪.‬‬
‫به گفته مسيو ماربين‪ ,‬نصيرالدين طوسي کار بسيار نيکي کرده که در زمان تاخت مغوالن و در‬
‫چنان هنگام گرفتاري‪ ,‬کينه شيعي و سنّي را فراموش نساخته و مغوالن را به سر بغداد ب رده و کينه‬
‫از دشمنان خاندان‪  ‬علي جسته است‪ .‬اين بوده آرزويش که شيعيان هميشه چنان باشند و هيچگاه کينه‬
‫سنّيان را از دل بيرون نکرده به کارهاي ديگري نپردازند‪.‬‬
‫به گفته دکتر جوزف‪ ,‬شيعيگري در نتيجه روضه خواني پيش رفت بس ياري ک رده و او آرزومند‬
‫مي‪ ‬بوده که شيعيان در اين راه پيش رفت را از دست ندهند و به ش ماره ش يعيان (که به ک ار سياست‬
‫اروپائي نيک مي‪ ‬خورند) بيفزايند‪.‬‬
‫‪ – 3‬گذشته از آنکه گريه و ناله سهش‪ ‬ها فرو نش اند و آتش غ يرت را خ اموش گردان د‪ ,‬آن همه‬
‫روضه خواني‪ ‬ها و دسته‪ ‬بندي‪ ‬ها که مردم را س رگرم مي‪ ‬س اخت بي‪ ‬گفتگوست که از پ رداختن به‬
‫کار زندگاني بازمي‪ ‬داشت‪ .‬بدبختي‪ ‬هايي که گريبانگير ايرانيان شده و بدينسان درمان ده و زبونش ان‬
‫گردانيده شوندهاي بسيار داشته و بي‪ ‬گم ان يکي از آنها اين ب وده‪ .‬م ردم بج اي آنکه از پيش امدهاي‬
‫جهان و از پيشرفتهايي که در دانشها و ديگر زمينه‪ ‬ها رخ داده بود آگاه باش ند و يا به انديشه کش ور‬
‫و توده پردازند به آن نمايشهاي بيهوده پرداخته‪ ‬اند‪ ,‬اين نتيجه آن س رگرمي‪ ‬است که مي‪ ‬بي نيم که از‬
‫دست آزمندان اروپا مشت مي‪ ‬خورند و از ستم يزيد مي‪ ‬نالند‪.‬‬
‫زنان ايران که از همه‪ ‬جا ناآگاهند و کمترين دلبستگي به کشور و زندگاني ت وده‪ ‬اي نمي‪ ‬دارن د‪,‬‬
‫و از درس خوانندگان نيز هوش و فهمي در اين باره ديده نمي‪ ‬شود‪ ,‬شوندش جز اين نبوده که بيشتر‬
‫زمان را در روضه خواني‪ ‬ها بسر برده و هوش و جربزه خود را در آن راهها بکار انداخته‪ ‬اند‪.‬‬
‫‪ – 4‬اين داستان گريه و زيارت با آن پاداش‪ ‬هائي که نويد داده شده زيان بس يار ب زرگ ديگ ري‬
‫را دربر مي‪ ‬دارد‪ ,‬و آن اينکه شيعيان به بدکاري گستاخ باشند‪.‬‬
‫بايد دانست که م ردم ع امي درب اره نيک و بد فهم و بينشي را که مي‪ ‬بايست ندارند و يک چ يز‬
‫که بد است (مثالً دزدي) آنان درباره‪ ‬اش تنها اين را دانند که گناهست و مايه خشم خدا باشد و بدکار‬
‫(يا دزد) به دوزخ خواهد رفت‪ ,‬و يگانه جلوگيرشان همان ترس دوزخ مي‪ ‬باشد‪.‬‬
‫از اينکه بديها زيان به زندگاني رس اند و مايه نابس اماني آن گ ردد چ يزي است به انديشه ايش ان‬
‫نرسيده‪ .‬اينست چون مي‪ ‬شنوند که کسي که گريه به حسين کرد و يا به زي ارت بارگ اه او رفت همه‬
‫گناهانش آمرزيده گردد و بهشت به او بايا باشد‪ ,‬از ترسي که مي‪ ‬داش ته‪ ‬اند ايمن ش ده به هر ب دي پا‬
‫ميگزارند‪.‬‬
‫اين چيزيست که از نخست آزموده بود و در اين چند سال که به شوند جنگ در ايران خواروبار‬
‫کم شد و نرخها باال رفت آزمايش ديگري بدست آمد‪ ,‬زيرا ديده شد که کساني که انبارداري کردند يا‬
‫پي اپي به نرخها افزودند و هزارها خان دان از پا انداختند بيش تر حاجي ان «مق ّدس» و مش هديان لب‬
‫جنبان مي‪ ‬بودند‪ ,‬نيز ديده شد که همان پولهائي را که از راه برانداختن خاندانها بدست آورده بودن د‪,‬‬
‫برداشتند و با پيشاني باز روانه کربال و نجف شدند که زيارت کنند و به ماليان پولهايي دهند‪.‬‬
‫اين ن امردان که بهانه در دست مي‪ ‬دارند و به کش ور و ت وده پ روايي نمي‪ ‬نمايند و به ميهن‬
‫پرستي ريشخند مي‪ ‬کنند‪ ,‬بدينس ان از ب دکاري ن يز نمي‪ ‬پرهيزند و در س ايه کيش بيپ ايي که ميدارند‬
‫خود را به هر دلخواهي آزاد مي‪ ‬شمارند‪.‬‬
‫ش ما اگر زم اني به ت وده ع امي پردازيد و باوره اي آن ان را نيک س نجيد خواهيد ديد در س ايه‬
‫س خناني که هميشه از مالي ان و روضه خوان ان ش نيده‪ ‬اند چ نين مي‪ ‬پندارند که آدمي در اين جه ان‬
‫ناچ ار از گناهست و چ اره ک ار هم ان گريس تن به ام ام حس ين و رفتن به زي ارت او و ديگ ران‬
‫مي‪ ‬باشد‪ .‬اينست خدا روز «الست» با امام حسين آن پيمان را بسته است‪.‬‬
‫اگر شما با يک شيعي که به کربال مي‪ ‬رود به سخن پرداخته بپرس يد چ را به ک ربال مي‪ ‬روي د؟!‬
‫پاسخ خواهد داد‪« :‬آقا‪ ,‬ما گناهک اريم‪ ,‬بايد ب رويم و از گناه ان پ اک ش ويم»‪ .‬اگر بگوئيد به تر است‬
‫گن اهي نک ني تا نيازمند پ اک ش دن نباشي با ش گفتي پاسخ خواهد داد‪« :‬مگر آدم مي‪ ‬تواند گن اه‬
‫نکند؟!»‬
‫در تبريز س خني هست و بارها از زبانهاش ان ش نيده‪ ‬ام‪ .‬مي‪ ‬گوين د‪« :‬سگ که ناپاکست چ ون به‬
‫نمکزار افتاد و نمک گرديد پاک ش ود‪ .‬ما گناهک اريم و ناپ اکيم و خ ود را به نمک زار مي‪ ‬ان دازيم تا‬
‫پ اک ش ويم»‪ .‬اگر نيک انديش يد در اين ب اره باوره اي ش يعيان بي‪ ‬مانن دگي به باوره اي مس يحيان‬
‫(درباره گناه و کفاره) نمي‪ ‬باشد‪.‬‬
‫اين نکته را ميتوان با زبان ديگري نيز ب از نم ود‪ .‬چنانکه مي دانيم آدمي داراي دو گ وهر اس ت‪:‬‬
‫يکي گوهر جان که خواهان بديهاست‪ ,‬و ديگري گوهر روان که خواهان نيکيهاست‪ .‬در بس ياري از‬
‫مردم گوهر ج ان بس يار چ يره باشد و اينست ايش ان خ ودداري از ب ديها نتوانن د‪ .‬ليکن در همانح ال‬
‫روانشان بيکار نمانده آن انرا نک وهش کند و فرجادش ان هميشه ناآس وده باش د‪ .‬چ نين کس اني همانکه‬
‫بشنوند اگر کسي به امام حسين گريست يا به زيارت رفت گناهانش آمرزيده شود‪ .‬همچ ون تش نه‪ ‬اي‬
‫که به آب رسد با خشنودي و شادماني پذيرند‪ ,‬و اين را يک پاسخي به نک وهش ه اي فرج اد گرفت ه‪,‬‬
‫خود را آسوده گردانند‪ .‬به گفته عامي ان‪« :‬ک ور از خ دا چه خواه د؟! دو چش م!»‪ .‬يک آدمکش‪ ,‬يک‬
‫انباردار‪ ,‬يک دزد‪ ,‬يک زن بدکاره‪ ,‬يک آخوند فريبکار به چه نيازمند است؟ به يک دستگاه آنچناني‬
‫که بي‪ ‬رنج و کوشش گناهان خود را بيامرزاند‪.‬‬
‫از همينجاست که ش ما مي‪ ‬بينيد تيم ور لنگ با آن خونخ واري و ت يره‪ ‬دلي که در اس پهان در‬
‫يک روز هفت اد ه زار آدم ُکشت و در بغ داد از س رهاي کش تگان من اره‪ ‬ها برافراش ت‪ ,‬هميشه در‬
‫جس تجوي پ يران ص وفي مي‪ ‬ب وده و چ ون يکي را مي‪ ‬يافته دست به دامنش‪ ,‬مي‪ ‬يازي ده‪ .‬مي‪ ‬بينيد‬
‫صمدخان با آن پليديش که افزار سياست نکوال گرديد و کس ان بس ياري از آزاديخواه ان غيرتمند را‬
‫ُکشت روضه مي‪ ‬خوانانيده و هرساله چهار صد تومان پول شمع به کربال مي‪ ‬فرس تاده‪ .‬اينها رازش‬
‫همانست که باز نموديم‪.‬‬

‫پنجم‪ :‬داستان امام ناپيدا گذشته از ايرادهايش زيانهايي نيز به زندگاني دارد‪ .‬ش ما با هر ش يعي‬
‫گفتگو از گرفتاريها کنيد يا آرزوي نيکي جه ان به مي ان آوري د‪ ,‬بي‪ ‬درنگ به پاسخ پرداخته خواهد‬
‫گفت‪« :‬بايد خ ودش بيايد و کارها را درست کن د»‪ .‬در ت بريز گوين د‪« :‬ف دا اول وم‪ ,‬گ رگ اوزي‬
‫گلسون»‪.‬‬
‫مي‪ ‬بايد روشن گردانم که چيزهائي که ما گرفتاري مي‪ ‬شماريم در پيش شيعيان گرفتاري نيست‪.‬‬
‫مثالً پس ماندن توده‪ ,‬چيرگي بيگانگان‪ ,‬ن اتواني دولت‪ ,‬نابس اماني کش ور‪ ,‬پس تي خيمها و سهش ها و‬
‫مانند اينها‪ ,‬نه چيزهائيست که شيعيان پاک دارند و گرفتاري شمارند‪ .‬يکي شيعي تا راه کربال ب از و‬
‫روضه خ واني آزاد است و دست به کاله و رخت او زده نمي‪ ‬ش ود‪ ,‬به هيچ چ يز ارج نگ زارد‪ .‬در‬
‫نزد شيعي بيگانگان که به ايشان آزادي در کيش ميدهن د‪ ,‬به تر از يک دولت ايرانيست که آزادي از‬
‫دستشان بگيرد‪ .‬اين چيزيست که بارها به زبان آورده‪ ‬اند‪.‬‬
‫در پيش آنان گرفتاري آنست که مي‪ ‬بينند بسياري از جوانان و ديگران سُست باور ش ده‪ ‬اند و به‬
‫روضه نمي‪ ‬رون د‪ ,‬و در آرزوي زي ارت نمي‪ ‬باش ند‪ ,‬و به مالي ان ارجي نمي‪ ‬گزارن د‪ .‬اينهاست که‬
‫آنان گرفتاري مي‪ ‬شمارند و در اين باره يا در هر باره ديگري که گفتگو شود همان پاسخ گذش ته را‬
‫دهند‪.‬‬
‫ب دتر از اين آنکه در اين ده س ال که ما به کوشش برخاس ته‪ ‬ايم و به خواست خ دا در برابر‬
‫ماديگري و بي‪ ‬ديني ايستاده دين را به روي بنياد بسيار استواري نه اده‪ ‬ايم و با يکايک گم راهي‪ ‬ها‬
‫و ناداني‪ ‬ها نبرديده تيشه‪ ‬ها به ريشه هرکدام ف رو مي‪ ‬آوريم‪ ,‬اين ک ار ما به ش يعيان گ ران مي‪ ‬افت د‪.‬‬
‫زيرا در انديشه ايش ان بايد اين ک ار را ام ام ناپي دا کن د‪ .‬چنانکه گف تيم ش يعيان کس ان پرس تند‪ ,‬اين ان‬
‫آرزومندند امام ناپيدا پيدا ش ود و جه ان را به نيکي آورد‪ ,‬آن نيکي جه ان را چن دان نمي‪ ‬خواهند که‬
‫بودنش را با دست امامشان مي‪ ‬خواهند‪ .‬اينست از کارهاي ما دلتنگ مي‪ ‬باشند‪.‬‬
‫داستان اينان داستان آن کودک نادانيست که به لجنزاري افتاده بود و يکي که مي‪ ‬خواست دستش‬
‫را گيرد و بيرون آورد تن در نمي‪ ‬داد و فري اد م يزد‪« :‬بايد م ادرم بياي د» درح الي که م ادرش ن يز‬
‫نمي‪ ‬بود و نتوانستي آمد‪.‬‬
‫فرام وش نمي‪ ‬کنم روزي که با يکي از مالي ان گفتگو مي‪ ‬داش تم و چ نين گفتم‪« :‬ش ما مي‪ ‬گوئيد‬
‫مهدي خواهد آمد و يکي از کاره ايش اين خواهد ب ود که همه کيش‪ ‬ها و دينها را بران دازد و همگي‬
‫مردم را به يکراه آورد‪ .‬من مي‪ ‬پرسم‪ :‬اين کار را چگونه خواهد کرد؟! آيا با «معجزه» خواهد ک رد‬
‫که مردمان شب بخوابند و بامدادان که بيدار شدند همگي شيعي گرديده باشند‪ ,‬يا با کيش ها و دينها به‬
‫نبرد پرداخته با دليلها مردمان را بسوي يک دين خواهد خواند‪ .‬آيا ک دام يکي از اينهاس ت؟!» چ ون‬
‫چيزي نمي‪ ‬دانست از پاسخ درماند‪ ,‬و من دنباله س خن را گرفته گفتم‪« :‬اگر بگوئيد با معج زه خواهد‬
‫کرد‪ ,‬دروغ است‪ ,‬زيرا چنان کاري بيرون از آئين خداست‪ .‬شما مي‪ ‬بينيد که پيغمبر اسالم که ب االتر‬
‫از مه دي پن داري مي‪ ‬ب ود‪ ,‬به بران داختن گمراهيها جز از راه دليل آوردن و نبردي دن نکوش يد‪ .‬اگر‬
‫بگوئيد با دليلها مردم ان را به يک راه خواهد خوان د‪ ,‬اين کاريست که ما به آن برخاس ته‪ ‬ايم و‬
‫گامه ايي ن يز پيش رفت ه‪ ‬ايم و ج اي ش گفت است که ش ما خش نودي نمي‪ ‬نماييد و به همدس تي‬
‫نمي‪ ‬شتابيد‪ .‬جاي شگفتي است که نتيجه‪ ‬اي را که بدست آمده نمي‪ ‬پذيريد و دنبال يک پندار بي‪ ‬پ ائي‬
‫را مي‪ ‬گيريد»‪.‬‬
‫مرد تيره‪ ‬مغز بجاي آنکه به پرسش من پاسخ دهد با تندي چنين گفت‪« :‬پس ش ما دع وي مه ديت‬
‫مي‪ ‬کنيد؟!»‬
‫گفتم‪« :‬من دع وي مه ديگري نمي‪ ‬کنم‪ ,‬بلکه هيچ دع وي نمي‪ ‬کنم‪ .‬من کجا و دع وي کج ا؟!‪ .‬من‬
‫بجاي دعوي به کار پرداخته‪ ‬ام و آنچه مي‪ ‬بايست کنم کرده‪ ‬ام‪ ,‬شما به پرسش من پاسخ دهيد»‪ .‬چون‬
‫پاسخي نتوانست به درهم‪ ‬گويي پرداخت‪ ,‬و من جلوش را گرفته گفتگو را به پايان رسانيدم‪.‬‬
‫اينست نمونه‪ ‬اي از زيانهاي آن افسانه‪ ,‬به هر زبوني تن در ميدهند و يوغ بيگانگان را به گ ردن‬
‫مي‪ ‬گيرند و اين برنمي‪ ‬تابند که يک راه رهايي به رويشان باز شود‪ ,‬چرا که دستگاه ام ام ناپي دا بهم‬
‫نخورد‪.‬‬
‫شگفت است که دکتر جوزف از اين پندار نيز ستايشها نوش ته و به يک رش ته فريبک اري‪ ‬ه ائي‬
‫برخاسته‪ .‬به گفته او ش يعيان که همگي پي دا ش دن ام ام زم ان را مي‪ ‬بيوس ند و هر روز چشم به راه‬
‫مي‪ ‬باشند‪ ,‬چنين مردمي هميشه آم اده جنگ و م ردانگي باش ند که همانکه ام ام پي دا شد به ي اري او‬
‫شتابند‪ .‬مي‪ ‬گويد شيعيان همگي اميدمندند که روزي به سراسر جه ان دست خواهند ي افت و م ردمي‬
‫با اين اميد «ال‪ ‬محاله روزي اسباب طبيعي براي آنان فراهم خواهد آمد»‪.‬‬
‫به گمان دکتر جوزف شيعيان با آن کوشش که در راه رواج کيش خ ود مي‪ ‬کنند و با اين اميد که‬
‫به پي دايش ام ام زم ان مي‪ ‬دارن د‪ ,‬در آين ده «ترقّي ات مح يرالعقول» خواهند ک رد و از هر ب اره‬
‫بزرگترين توده جهان خواهند بود‪.‬‬
‫اين پندار بافيهاي دکتر جوزف عنواني بدست ماليان داد‪ .‬چند سال پيش يکي از ماليان تبريز به‬
‫من چنين نوشته بود‪« :‬شما مي‪ ‬گوئيد امام زمان دليل ن دارد‪ ,‬دليل آن را از ف رنگي بايد پرس يد»‪ .‬يک‬
‫رشته جمله‪ ‬هاي پوچي را که به نام سياست بازي نوشته شده بدينسان پيش مي‪ ‬کشيد‪.‬‬
‫بايد پرسيد آيا نوشته‪ ‬هاي جوزف درباره آمادگي و جنگجويي ش يعيان راست اس ت؟! آيا علم اي‬
‫نجف و کربال و سامرا و قم و طلبه‪ ‬هاي ايش ان و اين ح اجي‪ ‬ها و مش هدي‪ ‬ه اي ته ران و ت بريز و‬
‫کاشان و قزوين به چنان آمادگي مي‪ ‬کوشند؟! آيا شدسيده‪ ‬هاي ما وارونه گفته‪ ‬هاي دک تر فرانس ه‪ ‬اي‬
‫را نشان نمي‪ ‬دهد؟! آيا ما با ديده نمي‪ ‬بينيم که به هر پستي تن در ميدهند و دلهاش ان خ وش است که‬
‫«خ ودش خواهد آمد و کارها را درست خواهد گرداني د»؟! اينها را که با دي ده مي‪ ‬بي نيم‪ ,‬آيا ب از هم‬
‫بايد فريب گفته‪ ‬هاي دکتر جوزف را بخوريم؟! آنگاه گرفتيم که سخن دکتر راست است و شيعيان به‬
‫اميد آنکه امام زمان خواهد آمد به آمادگي هاي جنگي مي‪ ‬کوشند‪ .‬آيا نه آنست که آنان مي‪ ‬گويند امام‬
‫زمان با شمشير جنگ خواهد کرد و ت وپ و تفنگ و تانک و همه اين چيزها از ک ار خواهد افت اد؟!‬
‫با چنين پنداري آمادگي‪ ‬هاي آنان چه خواهد بود؟!‬
‫افسوس ا‪ ,‬اگر اين افس انه‪ ‬ها مايه ب زرگي و برت ري م ردمي توانس تي ب ود بايس تي جه ودان که‬
‫هزارها سالست چشم به راه «ماشيا» مي‪ ‬باش ند و بني ادگزار اين افس انه ايش انند پيش از ديگ ران به‬
‫بزرگي و برتري رسيده باشند‪.‬‬
‫آنگاه چنانکه شيعيان به پيدا شدن مهدي اميدمندند مسيحيان ن يز به ف رود آم دن عيسي از آس مان‬
‫اميدمند مي‪ ‬باشند‪ ,‬و ما نمي‪ ‬دانيم چرا دکتر جوزف اين دلسوزي و راهنم ايي را که به م ردم اي ران‬
‫مي‪ ‬کند‪ ,‬به توده خود نمي‪ ‬کند؟! چرا کشيشان فرانسه را ب رنمي‪ ‬انگ يزد که به کوشش هائي برخاس ته‬
‫اميد مردم را به آمدن عيسي بيشتر گردانند و راه برتري و بزرگي را به روي آن کشور باز کنن د؟!‬
‫پس چه شده که مردم فرانسه بايد لشگرها آرايند و افزارها سازند و به کوشش هاي سياسي پردازند و‬
‫برت ري و ب زرگي را از آن راه طلبن د‪ ,‬ولي ايراني ان از راه افس انه پرس تي پيش رون د؟! آيا م رگ‬
‫خوبست ولي براي همسايه؟!‬
‫همين سخن را به مسيو ماربين هم توان گفت‪ ,‬اين فريبکار آلماني با آن آگاهي کمي که از اس الم‬
‫و تاريخ آن داشته به بافن دگي‪ ‬ه ايي پرداخته چ نين مي‪ ‬گوي د‪« :‬حس ين دانس ته به س وي کش ته ش دن‬
‫ت او‪ ,‬ستم بني‪ ‬اميه را پذيرفتن و از همان راه ريشه آن خاندان را کندن مي‪ ‬بود»‪ .‬همين‬‫رفت‪ .‬خواس ِ‬
‫را سياست ب زرگي از حس ين ش مرده به ش يعيان راهنم ائي ميکند که هم ان راه روض ه‪ ‬خ واني و‬
‫سوگواري را که پيش گرفته‪ ‬اند رها نکنند و از همان راه نشان دادن ستمديدگي پيش وايان خ ود پيش‬
‫روند‪.‬‬
‫ما مي‪ ‬گوييم پس چرا مسيو ماربين اين راهنمايي را به آلماني ان نک رده اس ت؟! چ را آن سياست‬
‫بزرگ حس يني را به آن ان ي اد ن داده اس ت؟! چ را آلماني ان هنگ امي که آن س ختي‪ ‬ها را از ن اپلئون‬
‫کشيدند اين سياست را بکار نبستند؟! چرا اين نکردند که پادشاهانشان خود را به کشتن دهند و ت وده‬
‫آلم اني کش ته ش دن آن ان را دس تاويزي س ازند و همچ ون ايراني ان روضه خوانيها برپا کنند و به‬
‫نمايش هاي گون اگون پردازن د؟! چ را در س ال ‪ 1918‬که آن شکست را از فرانسه و انگليس خ ورده‬
‫ناخواهان گردن به پيمان ورساي گزاردند به اين فلسفه کار نبستند؟! چرا به جاي برخاس تن هيتلر و‬
‫کارهايش از ستمديدگي خود سودجويي نکردند؟!‬
‫اکنون هم دير نشده‪ ,‬اگر از اين جنگ شکست خورده بيرون آمدند و نيروش ان بهم خ ورد بج اي‬
‫کوشش هاي ديگر فلس فه مس يو م اربين را بک ار بندند و اگر ني ازي به روضه خ وان و قمه زن و‬
‫شمشير زن و مانند اينها پيدا کردند خواهند توانست از ايرانيان بخواهند و کار خود را راه اندازند‪.‬‬
‫چنانکه گفتيم اين نوشته‪ ‬هاي ماربين و جوزف جداگانه بنام «سياست الحس ينيه» چ اپ ش ده‪ ,‬اين‬
‫دف تر تاريخچ ه‪ ‬اي داش ته که من بايد در اينجا بنويس م‪ :‬در س ال ‪ 1328‬که در اي ران ش ور‬
‫آزادي‪ ‬خ واهي بس يار نيرومند مي‪ ‬ب ود و آزاديخواه ان پس از يکس ال و بيش تر جنگ با محمد علي‬
‫ميرزا و ماليان فيروز درآم ده ته ران را هم گش اده بودن د‪ ,‬و دش منان آزادي‪ ,‬که بيشترش ان روضه‬
‫خوان ان و مالي ان و پ يروان ايش ان مي‪ ‬بودند پس از ايس تادگي‪ ‬ها و جنگها نوميد ش ده و آتش‬
‫سينه‪ ‬هاشان رو به خاموشي نهاده ب ود‪ .‬و از آنس وي دولت خ ود کامه روس س پاه به اي ران آورده و‬
‫آذربايجان و ديگر شهرها را گرفته به کاستن از نيروي آزاديخواهان مي‪ ‬کوشيد‪ ,‬ناگهان اين دفترچه‬
‫به ميان افتاد[‪ .]52‬تو گفتي نفت برروي آتش ريختند‪ .‬ماليان و روضه خوانان و بس ياري از م ردم به‬
‫تکان آمده‪ ,‬و با آزاديخواه ان که به کاس تن از روضه خ واني مي‪ ‬کوش يدند‪ ,‬پرخ اش آغازي ده چ نين‬
‫گفتند‪« :‬پس فرنگي‪ ‬ها امام حسين را مي‪ ‬شناسند و شما نمي‪ ‬شناس يد‪ ,‬اي بي‪ ‬دين ه ا؟!» اين را گفته‬
‫به تکان آمدند‪.‬‬
‫بيش از همه در ت بريز ش وري برخاست و نتيجه آن ب ود که همگي روضه خوان ان که بيش از‬
‫دويست تن مي‪ ‬بودند دست بهم داده چنين نهادند که در بازارها و کويها روضه خواني‪ ‬هاي همگاني‬
‫برپا گردانن د‪ .‬نخست در بازارها اين ک ار را کردن د‪ .‬يک ب ازار را مي‪ ‬گرفتند و از اين سر تا آنسر‬
‫ف رش مي‪ ‬گس تردند و در ميانه من بر مي‪ ‬گزاردن د‪ ,‬و جلو آمد و شد را بس ته آنجا را انجمن‬
‫ميگردانيدند و روضه خوانها ه ريکي با پيروانش ان مي‪ ‬آمدند و ف راهم مي‪ ‬نشس تند و يکي پس از‬
‫ديگري به منبر رفته مردم را گريانيده پائين مي‪ ‬آمدند‪ .‬سه روز و چهار روز بدينسان بسر برده چند‬
‫روز ديگ ري ب ازار ديگ ري را ب رمي‪ ‬گزيدن د‪ ,‬و در همه اين کارها دش مني خ ود را با مش روطه‬
‫فراموش نمي‪ ‬کردند‪.‬‬
‫پس از ديري رو به کوي‪ ‬ها آوردند‪ .‬در تبريز هفده و هيجده ک وي از ب زرگ و کوچک ش مرده‬
‫ميشد‪ .‬نوبت به ن وبت آنها را گرديدند که در هر يکي چند روزي با گ رد آم دن و روضه خوان دن و‬
‫دروغها س رودن و به مش روطه نيش زدن به سر مي‪ ‬بردن د‪ .‬دي دني مي‪ ‬ب ود که از نوش ته‪ ‬ه اي دو‬
‫اروپائي چه شور و تکاني برخاسته و چه کارهايي کرده ميشد‪.‬‬
‫يک نتيجة ديگر «سياسته الحسينيه» پيدايش دسته‪ ‬هايي به نام «انتظ اريون» ب ود‪ .‬چنانکه گف تيم‬
‫دکتر جوزف از پندار شيعيان درباره امام ناپيدا ستايش نوشته و چنين گفته که اميد بس تن به پي دايش‬
‫چنان کسي و چشم به راه او دوختن مايه زندگي يک توده باشد‪ .‬ب رخي از مالي ان همين را دس تاويز‬
‫گرفته در مشهد و تبريز و ديگر جاها دسته‪ ‬هاي «انتظاريون» (بيوس ندگان) پديد آوردن د‪ .‬ص دتن و‬
‫دويست تن و ه زار تن ف راهم مي‪ ‬نشس تند‪ ,‬دع اي «ندب ه» مي‪ ‬خواندن د‪ ,‬از دير ک ردن ام ام ناپي دا‬
‫ميناليدند‪ ,‬مي‪ ‬گريستند‪ ,‬کم‪ ‬کم به ش يون ک ردن و به س رو روي خ ود ک وفتن مي‪ ‬رس انيدند و کس اني‬
‫افتاده از خود مي‪ ‬رفتند‪ ,‬و از بامداد تا شامگاه با اين کارها به سر مي‪ ‬بردن د‪ .‬همي‪ ‬خواس تند با زور‬
‫و ناله و گريه امام ناپيدا را به بيرون آمدن وادارند‪.‬‬
‫در تبريز داستان ديگري هم پيش آمد‪ ,‬و آن اينکه چون از نالي دنها و گريس تنها و به سر و روي‬
‫خ ود کوفتنها س ودي بدست نيام د‪ ,‬س يد روضه خ واني که پيش واي بيوس ندگان مي‪ ‬ب ود چ نين گفت‪:‬‬
‫«همه با هم رو به کربال آوريم‪ ,‬برويم آيفت خود را از آن درگاه خواهيم»‪ .‬اين پيشنهاد را پذيرفتند و‬
‫انبوهي از توانگر و کمچيز‪ ,‬و از سواره و پياده به راه افتادند‪ .‬نمي‪ ‬دانم چند ه زار تن به راه افتادند‬
‫و چه اندازه از ايشان در راه از پا افتاده نابود شدند‪ .‬اين مي‪ ‬دانم که صد خاندان به گدايي افتاد‪ .‬نيک‬
‫به ياد مي‪ ‬دارم که در آن سال گدايان تازه‪ ‬اي در کوچ ه‪ ‬ها پي دا ش ده و ب راي آنکه از م ردم آس انتر‬
‫پول بگيرند‪ ,‬چنين مي‪ ‬گفتند‪« :‬ما پدرمان به کربال رفته»‪.‬‬
‫اينست تاريخچة «سياسته الحسينيه»‪ ,‬اينست نمونه‪ ‬اي از آمادگي ش يعيان به نمايش هاي بيه وده و‬
‫بيخردانه‪.‬‬

‫ششم‪ :‬يکي از زشتکاريهاي شيعيگري بردن استخوانهاي مردگان (مردگان پولدار) به کربال و‬
‫نجف و قم و مشهد مي‪ ‬باش د‪ .‬اين ک ار چن دان زشت و بيخردانه است که من نمي دانم چه ن امي به آن‬
‫دهم و با چه زب اني بنک وهم‪ .‬کسي که م رده است بايد تن او را س وزانند و يا در زير خ اک نه ان‬
‫گردانند که از بوي بدش آزاري به مردم نرسد‪ ,‬ولي آنان مرده را در يک قوطي بر روي زمين نگه‬
‫مي‪ ‬دارن د‪ ,‬و الن ه‪ ‬اي ب رايش چن ان ميس ازند که ب ويش ب يرون آيد و بدينس ان مايه آزار م ردم‬
‫مي‪ ‬گردند‪ ,‬و چو يک‪ ‬سال – بيش يا کم – گذشت استخوانهاي او را در يک ق وطي ديگ ري گ ذارده‬
‫بار مي‪ ‬کنند و رو به «عتبات مقدسه» راه مي‪ ‬افتند‪.‬‬
‫اين کار گذشته از آنکه مردم آزاريست و چه بسا مايه پراکندن بيماريهايي باش د‪ ,‬خ ود نش اني از‬
‫نافهمي و دژآگاهي شيعيان و ماليان است‪ .‬خ دا مي‪ ‬داند تا کن ون چه رس وائيها از اين راه برخاس ته‬
‫است‪ .‬در زمانهاي پيش که عثمانيان گاهي به جلوگيري پرداختن دي بارها رخ داده که اس تخوانها را‬
‫خرد کرده و در توبره اسب ريخته خواسته‪ ‬اند پنهاني از مرز گذرانند و دانسته شده و مايه رس وايي‬
‫گرديده[‪.]53‬‬
‫اين ک ار را چ را ميکنن د؟! به آن اس تخوانها چه ک اري هست که از اين ش هر به آن ش هر‬
‫مي‪ ‬کش ند؟! اگر از خودش ان بپرس يد يکي خواهد گفت‪ :‬يک در بهشت از ک ربال يا از نجف يا از قم‬
‫است و م رده‪ ‬اي که در آنجا خوابي ده همانکه ب وق دمي ده ش ود و برخ يزد يکس ره به بهشت خواهد‬
‫رفت‪ .‬ديگري خواهد گفت‪ :‬مرده‪ ‬اي را که در قوطي گذارده‪ ‬اند و به نجف يا به ک ربال خواهد رفت‪,‬‬
‫از فش ار گ ور ايمن باش د‪ .‬ديگ ري خواهد گفت‪ :‬ما گناهک اريم و به آن آس تان پناهن ده مي‪ ‬ش ويم‪ .‬يا‬
‫خواهد گفت‪ :‬ما سگيم و خود را به نمکزار مي‪ ‬اندازيم‪.‬‬
‫با اين بهانه‪ ‬هاي سُستي به کاري به آن زشتي و زيان آوري برمي‪ ‬خيزند و آبروي يک ت وده‪ ‬اي‬
‫را به باد مي‪ ‬دهند‪ .‬اروپائي ان که ايراني ان را دژآگ اه و بياب اني مي‪ ‬خوانند آيا اين دليل اس تواري در‬
‫دست آنان نخواهد ب ود؟! اروپائي ان ن ه‪ ,‬خودم ان اگر ش نيديمي که م ردمي با اس تخوانهاي مردگ ان‬
‫چنان رفتاري مي‪ ‬کنند آيا دژآگاه و پستشان نشمارديمي؟!‬
‫کوتاه سخن‪ :‬ش يعيگري چنانکه از دي ده دين و خداشناسي درخ ور نک وهش بس يار است از دي ده‬
‫زن دگاني هم درخ ور نک وهش مي‪ ‬باش د‪ .‬ش يعيان که در دين به بت پرس تي افت اده‪ ‬اند در زن دگاني‬
‫پست‪ ‬تر از بت‪ ‬پرستانند‪ ,‬براي روشني سخن مي‪ ‬نويسم‪ ,‬امروز زندگاني به چند گونه تواند بود‪:‬‬
‫يکي زندگاني که اروپائيان پيش گرفته‪ ‬اند‪ ,‬بدينسان که توده‪ ‬ها با يکديگر در کش اکش و نبردن د‪.‬‬
‫جنگها مي‪ ‬کنند و خونها مي‪ ‬ريزند و شهرها را وي ران ميگردانن د‪ .‬در مي ان خ ود ن يز آئين بخردانه‬
‫نداشته با نبرد و کشاکش‪  ‬مي‪ ‬زيند ولي در همانحال معني ميهن پرستي را ميدانن د‪ ,‬به آزادي کش ور‬
‫و س رافرازي ت وده خ ود دلبس تگي ميدارن د‪ ,‬همگي دست بهم داده به آب ادي کش ور و به نيرومن دي‬
‫دولت خود ميکوشند‪ ,‬در دانشها پيش مي‪ ‬روند‪.‬‬
‫ديگ ري زن دگاني که دين ي اد مي‪ ‬دهد و ما خواه ان آنيم‪ .‬بدينس ان که ت وده‪ ‬ها با يک ديگر بج اي‬
‫کشاکش همدستي کنند و بجاي جنگيدن و ويراني رسانيدن‪ ,‬به آبادي جهان کوشند و در ميان توده‪ ‬ها‬
‫آئين بخردانه باش د‪ ,‬هر چ يزي از کش اورزي و داد و س تد و بازرگ اني و فرهنگ زناش ويي و‬
‫سررشته داري به معني راست خود شناخته ش ده به مع ني راست خ ود بک ار بس ته ش ود‪ .‬به دانش ها‬
‫بيشتر از اين ارج گزارده گردد[‪.]54‬‬
‫زندگاني شيعيان هيچ يکي از اينها نيست و بسيار پس ت‪ ‬تر از اينهاست و اين به چند ش وند است‬
‫که در پائين فهرست وار ياد مي‪ ‬کنيم‪:‬‬
‫‪ – 1‬شيعيان مردگاني را گرداننده جهان مي‪ ‬پندارند و پيشرفت کارها را از آنان چشم ميدارند‪ ,‬و‬
‫بجاي آنکه هرک اري را از راهش پي کنند و به نتيجه رس انند‪ ,‬انج امش را از مردگ ان مي‪ ‬خواهن د‪.‬‬
‫اين جهان از روي يک آئيني مي‪ ‬گردد و هرک اري نتيجه ک ار ديگ ري مي‪ ‬باش د‪ .‬مثالً يک ت وده‪ ‬اي‬
‫چون به کشور و توده خود دلبستگي مي‪ ‬دارد و براي نگهداري آن سپاه مي‪ ‬آرايد و ت وپ و تانک و‬
‫هواپيما و ديگر افزارها آم اده مي‪ ‬گردان د‪ ,‬نتيجه اين کارها نيرومن دي و س رافرازي آن ش ود‪ ,‬و‬
‫کشورش ان از افت ادن به دست بيگانگ ان ايمن گ ردد‪ .‬ولي ش يعيان اين را نفهمي ده و پ روائي به اين‬
‫کارها نمي‪ ‬دارند‪ .‬باور آنان اينست که اين کشور را ام ام رضا يا ص احب‪ ‬الزم ان نگه مي‪ ‬دارد‪ ,‬در‬
‫ديگر کارها نيز چنينند‪ .‬فالن زن پسر خود را از رفتن به سربازي يا از ي اد گ رفتن هوان وردي ب از‬
‫ميدارد و به اين انديشه است که اگر روزي جنگي براي اين کشور پيش آمد و بمب‪ ‬اندازهاي دش من‬
‫به سر شهر رسيدند او خود را و خاندانش را با «توسل به حضرت عباس» و «نذر قرباني گفتن» و‬
‫مانند اينها نگه دارد‪ .‬فالن سبزي فروش و بَهمان پينه‪ ‬دوز دکان خود را برچي ده و س رمايه خ ود را‬
‫برداشته روانه کربال مي‪ ‬شود و به اين ب اور است که ام ام حس ين به او س رمايه خواهد رس انيد‪ .‬از‬
‫اين گونه چندان است که به شمار نيايد‪.‬‬
‫‪ – 2‬چ ون آن مردگ ان را «گ رامي داش تگان» خ دا ش ناخته دس تگاه آف رينش را به سر آن ان‬
‫ميگردانند‪ ,‬همه به زمان آنان پرداخته و به زمان خود ارج نمي‪ ‬گزارند‪ .‬در پندار شيعيان دوره بهتر‬
‫جهان گذشته و آنچه بازمانده دوره‪ ‬هاي بي‪ ‬ارج آن مي‪ ‬باشد‪ .‬خدا به جه ان آنچه بايس تي بکند ک رده‬
‫اس ت‪ :‬پيغمبره ايش را برانگيزي ده‪ ,‬علي و حسن و حس ين و جعفر را که گله اي سرس بد آف رينش‬
‫بوده‪ ‬اند آورده‪ ,‬دستگاه کرباليش را راه انداخته‪ ,‬ب راي روز رس تاخيز ميانجي اني اندوخته گرداني ده‪,‬‬
‫امام زمانش را در جابلقا و جابلسا آماده نگه داشته ديگر کاري که بکند نمان ده و اين دوره‪ ‬ه ايي که‬
‫مي‪ ‬گذرد زمانهاي بيهوده جهانست که هيچ ارجي نبايد گذاشت و تنها کاري که بايد کرد آنست که به‬
‫زي ارت رفت‪ ,‬گريه ک رد‪ ,‬داس تان ف دک را فرام وش نس اخت‪ ,‬دست از گريب ان اب وبکر و عمر‬
‫برنداش ت‪ ,‬تا بدينس ان امام ان را از خ ود خش نود گردانيد و روز رس تاخيز از مي انجيگري آن ان‬
‫بي‪ ‬بهره نماند‪ .‬در نتيجه همين است که هر بدبختي که به ت وده و کش ور پيش آيد و هر گرفت اري که‬
‫رخ دهد شيعيان پروا ننمايند بجاي خود‪ ,‬که از همان ن يز معج زه‪ ‬اي ب راي امام ان خ ود پديد آورده‬
‫چنين گويند‪« :‬اينها عالمت آخرالزمان است‪ ,‬خودشان خبر داده‪ ‬بودند»‪.‬‬
‫جه ان که هميشه در پيش رفت است و آين ده به تر از گذش ته مي‪ ‬باشد پن دار ش يعيان به وارونه‬
‫آنست‪ .‬در پن دار ايش ان گذش ته به تر از اکن ون و آين ده ب وده‪ ,‬مگر آنکه ام ام زم ان پي دا ش ود و آن‬
‫روزگار نويني خواهد بود‪.‬‬
‫‪ – 3‬شيعيان از روي کيش خود با سررشته داري (حک ومت) ب دخواه‪ ‬اند و تا مي‪ ‬توانند با دولت‬
‫دشمني مي‪ ‬کنند و از پرداختن ماليات و دادن س رباز خ ودداري مي‪ ‬نمايند و چ ون اين را در گفت ار‬
‫آينده به گفتگو خواهيم گذاشت در اينجا با آن نمي‪ ‬پردازيم‪.‬‬
‫اينها انگيزه‪ ‬هائي است که زندگي شيعيان را بسيار پست گردانيده‪ .‬حال ام روزي اي ران که يک‬
‫ت وده بيست ميلي وني در جه ان سياست کم ترين ارجي را نمي‪ ‬دارند و رش ته کارهاش ان بدست‬
‫بيگانگان افتاده چند شوندي مي‪ ‬دارد که بزرگترين و هناينده‪ ‬ترين آنها کيش شيعيس ت‪ .‬ص وفيگري‪,‬‬
‫خراباتيگري‪ ,‬باطنيگري‪ ,‬علي‪ ‬اللهيگري‪ ,‬بهائيگري و مانند اينها هرکدام زيانهاي بسياري به کش ور‬
‫رسانيده‪ ,‬ليکن شيعيگري که کيش انبوه مردم است زيانش بسيار بيشتر بوده‪.‬‬
‫ما از گمراهيه اي ش يعيان و از نادانيه اي آن ان داس تانهاي بس يار مي‪ ‬شناس يم و در اينجا چند‬
‫داستاني را ياد خواهيم کرد‪:‬‬
‫‪ – 1‬چنانکه نوشتيم در س ال ‪ 1216‬وهابي ان به س رکردگي س عودبن عب دالعزيز به ک ربال دست‬
‫يافته شش ساعت به کشتار پرداختن د‪ .‬به خان ه‪ ‬ها درآم ده کودک ان و بچگ ان را کش تند و به زن ان و‬
‫دخ تران دست يازيدن د‪ .‬بارگاهها را ويرانه گرداني ده ص ندوقهاي س يمين و آه نين را شکس تند و‬
‫هيچگونه ناپاسداري دريغ نداشتند‪ .‬به نوشته خود شيعيان هفت هزار تن کشته گرديدند که چند تن از‬
‫ايشان از مجتهدان بزرگ مي‪ ‬بودند‪.‬‬
‫از داس تاني به اين ش ومي‪ ,‬ش يعيان بايس تي به خ ود آيند و اين بدانند که آن گنب دها توان اي هيچ‬
‫کاري نمي‪ ‬باشند‪ .‬بايس تي بي دار گردي ده اين را دريابند که مردگ اني که دس تگاه خ ود را نگ ه‪ ‬داري‬
‫نتوانستند ديگران را هم نخواهند توانست‪ .‬ولي آنان بجاي اينها به گمراهي افزوده از يکسو همان را‬
‫دستاويز ديگري براي ناليدن و زاريدن گرفته شعرها گفتند و مرثيه‪ ‬ها سرودند‪:‬‬
‫‪   ‬لـم ادراي رزا يـاهم اعـج لها‪                  ‬لـذبـح اصبيـه ام هنـک نسـوان‬
‫‪   ‬و من رأي يوم تشريق بغير مني‪                ‬و هـديه العـز مـن ابنـأ عـدنان‬
‫[‪]55‬‬
‫‪   ‬سـن ابـن سعد سبيال و اقتدي‪                 ‬ابن سعود الشقي به ضل الشقيان‬
‫از سوي ديگر به دروغ پردازي برخاسته معجزه‪ ‬اي ساختند‪« :‬وهابيان چون قبر امام حس ين را‬
‫شکافتند ديدند که آنحضرت با بدن پاره بر سر بوريايي نهاده‪ .‬به ناگاه هوا بهم خورده و ب اد ش ديدي‬
‫[‪]56‬‬
‫وزيدن گرفت‪ .‬وهابيان از ترس رو به گريز نهاده بيرون رفتند‪»...‬‬
‫از اينها گذش ته « ّخ دام ح رم» که در آزمن دي و پ ول دوس تي کم مانند مي‪ ‬دارن د‪ ,‬از پيش امد به‬
‫سودجويي پرداخته تسبيح‪ ‬هاي چوبي ساختند و بنام آنکه از چوب صندوقهاي شکسته است به ايران‬
‫و ديگر جاها بردند و به توانگران به بهاي بسيار گزاف فروختند‪ .‬نويسنده «قصص العلما» که يکي‬
‫از ماليان بنام مي‪ ‬بوده چنين مي‪ ‬نويسد‪« :‬چند عدد از آن بدست والد افت اده که چند دانه را من دارم‪.‬‬
‫اميد که آنرا در ميان کفنم گزارند که بدان سبب نجات از درکات يابم چه آن ص ندوق را انبي اء مسح‬
‫کردند و ائمه تقبيل نمودند و مالئکه پرهاي خود را علي‪ ‬الدوام به آن سودند‪.‬‬
‫شما نيک انديشيد که اين گروه تا چه اندازه در گمراهيها فرو رفته‪ ‬اند! نيک انديشيد که هيچ‬
‫چيزي نمي‪ ‬تواند آنان را به تکان آورد! نيک انديشيد که تا چه اندازه با خدا و آئين او دشمنند! نيک‬
‫انديشيد که چگونه به دروغ سازي دليرند و چگونه در ناداني پافشار مي‪ ‬باشند!‬

‫‪ – 2‬چنانکه گفتيم در سال ‪ 1320‬روسيان در مشهد توپ به گنبد آنجا بستند و سالداتها بدرون‬
‫رفته سيد محمد يزدي و ديگران را دستگير گردانيدند و در ميانه چند تن از مردم کشته شده‬
‫کاالهاي بسيار به تاراج رفت‪ .‬اين کار به شيعيان بسيار گران افتاد و با اينحال در ايران از ترس‬
‫روسيان به خاموشي گراييده و به شيوه «تقيه» رفتار کردند‪ .‬بويژه که امپراطور روس مشروطه‬
‫ايران را برانداخته و ماليان و پيروانشان بسيار خشنود از او مي‪ ‬بودند‪ .‬ولي در هندوستان شيعيان‬
‫به جوش و خروش برخاستند و انجمنها برپا گردانيده از دولت انگليس خواستار شدند که از‬
‫روسيان کينه آن کار را جويد‪.‬‬
‫دارنده حبل المتين که از بيرق داران شيعيگري مي‪ ‬بود گفتارهاي بسيار در اين زمينه نوشت و‬
‫در يکي از آنها چنين گفت‪« :‬مسئله خراسان را قياس به تبريز نتوان نمود»‪ .‬ببينيد کودني يک‬
‫روزنامه نويس را‪ :‬در تبريز که روسيان آن بيدادگريها را کردند و هفتاد تن کمابيش مردان‬
‫ارجمندي را از ثقه‪ ‬االسالم و شيخ سليم و ميرزا علي واعظ و ميرکريم و ديگران به دار کشيدند و‬
‫ريشه آزادي‪ ‬خواهي را از آن شهر کنده آزادي ايران را از بين بردند‪ ,‬نويسندة کودن سوراخ شدن‬
‫چند جاي گنبدي را بزرگتر از آن مي‪ ‬شمارد و درخور سنجش نمي‪ ‬داند‪.‬‬
‫بدينسان شيعيان مي‪ ‬سوختند و مي‪ ‬ساختند تا دوسال ديگر جنگ جهانگير ‪ 1914‬برخاست‪ ,‬و‬
‫چون در آغاز کار آلمانها فيروزمند مي‪ ‬بودند روسيان شکستهاي بسيار مي‪ ‬خوردند شيعيان فرصتي‬
‫يافتند و آنرا «معجزه‪ ‬اي» از امام رضا دانستند و نابودي روس راپيشگويي کردند‪ .‬شاعران را‬
‫«مضموني» بدست افتاده و از واژه‪ ‬هاي «توس»‪« ,‬روس» و «پروس» که قافيه‪ ‬هاي آماده‪ ‬اي‬
‫مي‪ ‬بود سود جسته دوبيتي‪ ‬ها سرودند‪« :‬سلطان توس جواب اولتيماتوم روس را پس از دو سال با‬
‫توپ پروس داده بود»‪.‬‬
‫سپس که در خاک روس شورشي برخاست و امپراتور نکوال از تخت افتاده خودش و خاندانش‬
‫کشته شدند و سالها آشوب در ميان روسيان مي‪ ‬بود زبان شيعيان درازتر گرديد و داستان کشته شدن‬
‫نکوال و خاندانش را به رخ همگي کشيدند‪« :‬ديديد امام رضا او را گرفت! با آل علي هرکه درافتاد‬
‫برافتاد»‪.‬‬
‫ببينيد نافهمي تا چه اندازه است‪ :‬دولتهاي اروپا که از چهل سال پيش در برابر يکديگر دسته به‬
‫دسته براي يک‪ ‬چنان جنگي آماده گرديده و صدها افزار بسيجيده بودند تا با آن جنگ برخاستند‪ ,‬و‬
‫دسته سوسيال دموکرات روسي که از ساليان دراز رنجها کشيده و گزندها ديده و نيرويي اندوخته‬
‫بود تا فرصت يافت و به آن شورش برخاست‪ .‬همه اينها را هيچ مي‪ ‬شمارند و کارهايي را که‬
‫درنتيجه آنها رخ داده بود به نام «امام رضا» مي‪ ‬خواندند‪.‬‬
‫تو گويي همه جهانيان بايد بکوشند و رنج ببرند ولي هوده کوششها و رنجهاي ايشان به نام‬
‫امامان اينان خوانده شود‪.‬‬
‫شگفت‪ ‬تر آنکه هنوز از روس دست برنداشته‪ ‬اند و در آغاز اين جنگ باز هم پيشگويي از‬
‫نابودي روس مي‪ ‬کردند‪ ,‬ديگران بمانند‪ .‬در تبريز روزي در ميان افسران گفتگو مي‪ ‬رفته يک‬
‫سرهنگي چنين گفته‪« :‬من يقين ميدانم که روسيه شکست خورده نابود خواهد شد‪ .‬امام رضا آنها را‬
‫گرفته»‪.‬‬
‫‪ – 3‬پيرارسال که سپاهيان دو دولت به ايران آمدند و رشته کارهاي کشور را بدست گرفته از‬
‫جمله خواربار براي خود خريدند و يا از بارکردن خواربار از شهري به شهر ديگر جلو گرفتند‪ ,‬در‬
‫نتيجه اين رفتار ايشان ناگهان نرخها باال رفت و چون کشت خوبي نيز نکرده بودند‪ ,‬در تهران و‬
‫ديگر شهرها گرسنگي آغاز گرديد‪ .‬در تهران کوچه‪ ‬ها پر از گدايان شد‪ .‬صدها بلکه هزارها کس‬
‫از گرسنگي مردند و يا دچار بيماريها گرديده نابود شدند‪.‬‬
‫در چنان هنگامي ماليان بجاي آن که به خود آمده ببينند که آن گرسنگي و بدبختي نتيجه ويراني‬
‫کشور و ناتواني دولت‪ ,‬و ويراني کشور و ناتواني دولت نيز نتيجه بدآموزيهاي ايشانست و به گناه‬
‫خود پي برده پشيماني نمايند‪ ,‬تيره‪ ‬دالنه از پيشامد به سودجويي برخاسته در همه‪ ‬جا در منبرها و‬
‫نشستها چنين گفتند‪« :‬ديديد اي المذهب‪ ‬ها! نماز را ترک کرديد‪ ,‬روزه نگرفتيد‪ ,‬روضه خواني‪ ‬ها‬
‫برچيده شد‪ ,‬زيارت غدغن گرديد‪ ,‬زنها بي‪ ‬حجاب شدند‪ ,‬خدا به غضب آمده اين بال را فرستاد»‪ .‬اين‬
‫بود سخناني که در همه‪ ‬جا به زبان آورده انبوهي مردان و زنان را به گزاردن عمامه و کالههاي‬
‫بي‪ ‬لبه و بسر کردن چادر واداشتند و بار ديگر روضه خواني‪ ‬ها فزوني يافت‪.‬‬
‫روزي به يکي گفتم معني اين سخن آنست که خدا در آسمان نشسته و همه جا را رها کرده تنها‬
‫ايران را مي‪ ‬پايد که همانکه از مردم يک نافرماني ديد به خشم آيد و پتياره فرستد و سپس که‬
‫پشيمان شدند و بازگشتند‪ ,‬به سر خشنودي آيد و پتياره بازگرداند‪ .‬اينست نمونه‪ ‬اي از خداناشناسي‬
‫شما‪.‬‬
‫شما مي‪ ‬گوييد چون زنهاي ايران رو باز کردند خدا اين گرسنگي را فرستاد‪ .‬من مي‪ ‬پرسم خدا‬
‫چه کرده که گرسنگي فرستاده؟! آيا باران از آسمان نباريده؟! آيا سنبل از زمين نروئيده؟! آيا ملخ و‬
‫ِسن گندمها را تباه گردانيده؟! درجائي که هيچ يکي از اينها نيست پس چگونه مي‪ ‬گوئيد خدا‬
‫گرسنگي فرستاده؟! شما با ديده مي‪ ‬بينيد که خواربار را بيگانگان کشيده مي‪ ‬برند! مي‪ ‬بينيد که مايه‬
‫آن‪ ,‬ناتواني دولت و مايه ناتواني دولت بدآموزي‪ ‬هاي بيخردانه شماست‪ .‬با اينحال گناه را به گردن‬
‫خدا مي‪ ‬اندازيد‪ .‬واي به شما! واي به شما!‬
‫اي بيخردان! خدا از رو باز کردن زنان تهران کينه مي‪ ‬جويد‪ ,‬آنهم از بچگان و زنان بوشهر و‬
‫بندر عباس؟! اينان رو باز مي‪ ‬کنند و خدا به آنان خشم مي‪ ‬گيرد؟‪ ...‬پس چرا زنهاي اروپا و آمريکا‬
‫که هميشه رو بازند خدا به آنان خشم نگرفته تنها از رو باز کردن زنان ايران خشم مي‪ ‬گيرد؟!‬
‫خاک بر سرتان اي نادانان!‬
‫در برابر اين سخنان چنين گفت‪« :‬باالخره مگر کارها در دست خدا نيست؟» گفتم‪« :‬اين پاسخ‬
‫پرسشهاي من است؟! آنگاه چرا تاکنون ندانسته‪ ‬ايد که در اين جهان هيچ کاري بي‪ ‬شوند و انگيزه‬
‫نتواند بود؟! چرا با اينهمه ناداني و کودني به مردم پيشوايي مي‪ ‬کنيد؟!»‬
‫‪ – 4‬از چند سال باز‪ ,‬در تهران مردي خود را «سيدمحمدعلي» مي‪ ‬نامد و به دعوي آنکه نابينا‬
‫مي‪ ‬بوده و «حضرت عباس» بينايش گردانيده به اداره‪ ‬ها و به خانه‪ ‬ها ميرود و پولها از مردم‬
‫مي‪ ‬گيرد‪ .‬بي‪ ‬شرميش تا آنجاست که ميگويد‪« :‬استکاني پر آب کنيد و بياوريد من تبرکش کنم و‬
‫بخوريد و از بيماريها در امان باشيد» و چون مي‪ ‬آورند آب دهان خود را به آن ريخته به مردم‬
‫خورانَد‪ .‬کسي تاکنون نجسته که دعويش راست يا دروغ است‪ .‬يکي نپرسيده تو کجايي هستي و که‬
‫ميداند که تو نابينا بودي؟! که ديد که «حضرت عباس» تو را بينا گردانيد؟ آنگاه چرا پي کار‬
‫نميروي؟! چرا با تن درست و گردن کلفت گدايي ميکني؟! مگر کسيکه با «معجزه» بينا شد بايد به‬
‫گدايي پردازد؟! به هر اداره‪ ‬اي که ميرود با پول بسياري بيرون مي‪ ‬آيد‪.‬‬
‫اين بدتر که بسياري از سران اداره‪ ‬ها پشتيبانش مي‪ ‬باشند و سپارشنامه به دستش داده‪ ‬اند‪.‬‬
‫روزي در وزارت فرهنگ ديدم در جلو ميز يکي از کارکنان ايستاده و او پولي درآورده مي‪ ‬دهد‪.‬‬
‫من چون خرده گرفتم و گفتم‪« :‬چرا به اين مفتخوار پول ميدهيد؟» با يک افسوسي چنين گفت‪:‬‬
‫«چکنيم؟! آقاي مدير کل توصيه نوشته بدستش داده»‪.‬‬
‫ببينيد‪ :‬وزارت فرهنگ که بايد به دشمني با پندارهاي بيپا نبرد کند و جوانان را بکار و کوشش‬
‫برانگيزد‪« ,‬مدير کل» شيعي آن پشتيباني از مفتخوار گردن کلفت و گداي دروغساز مي‪ ‬کند و‬
‫سپارشنامه بدست او ميدهد‪.‬‬
‫روزي ديگر شنيدم به دانشکده افسري رفته و يکي از افسران به جلوش افتاده او را در اطاقها‬
‫گردانيده که در همه جا سرگذشت ساخته خود را بازگفته و از جوانان پولهايي گرفته‪ .‬تنها از يک‬
‫اطاقي ‪ 1500‬لاير به دستش آمده است‪.‬‬
‫ببينيد‪ :‬وزارت جنگ که بايد پندارهاي بيپاي بيهوده را از دلهاي جوانان بيرون گرداند و از آنان‬
‫افسراني غيرتمند پديد آورد‪ ,‬بدينسان پندارپرستي را در دلهاي آنان ريشه دارتر مي‪ ‬کند و زشتي‬
‫گدايي و مفتخواري را در ديده آنان کم مي‪ ‬گرداند‪ .‬اينها همه نتيجه کيشيست که افسران و ديگران‬
‫مي‪ ‬دارند و سراپا آلوده پندار و گمراهي مي‪ ‬باشند‪.‬‬
‫شنيدني‪ ‬تر از همه داستان دين آموزي به مردگان (به گفته خودشان تلقين است)‪ .‬کسي که مرد و‬
‫به گورش گزارند بايد ماليي باالي سرش ايستند و با زبان عربي چنين گويد‪« :‬بشنو و بفهم اي بنده‬
‫خدا‪ ,‬هرگاه که دو فرشته به نزد تو آمدند و از تو پرسيدند کيست پروردگارت؟ بگو خدا پروردگار‬
‫منست و محمد پيغمبر منست و علي و حسن و حسين و‪ ...‬امامان منند‪ ,‬بگو بهشت راست است‪,‬‬
‫آتش راست است‪ ,‬ترازو راست است‪ ,‬پل صراط راست است»‪ .‬ببينيد در همين يک کار چند ناداني‬
‫گرد آمده است‪:‬‬
‫يکم‪ :‬کسي که مرد تن او الشه‪ ‬اي بيش نيست که پس از چند روز از هم خواهد پاشيد و ديگر با‬
‫آن کاري نيست و هرکاري که خواهد بود با روان است‪ .‬اينکه تن را به زير خاک ميکنند براي‬
‫آنست که در زير خاک از هم پاشد و آزارش به زندگان نرسد‪.‬‬
‫چيزي به اين آشکاري‪ ,‬تو گويي آنان نميدانند و از نافهمي چنين مي‪ ‬پندارند که همه کارها با آن‬
‫تن خواهد بود و گور‪ ,‬خانه‪ ‬اي بهر او مي‪ ‬باشد‪ ,‬و اينست چون به گورش گزاردند دو فرشته‪ ‬اي‬
‫بنام «نکير» و «منکر» با گرزهاي آتشين به نزدش خواهند آمد و پرسشهايي خواهند کرد که اگر‬
‫پاسخ نتوانست گرزهاي آتشين را به سرش خواهند کوفت و گور پر از آتش خواهد گرديد‪.‬‬
‫دوم‪ :‬دين دستور زندگانيست و کسي بايد آنرا در زندگيش دارد نه در مردگيش‪ .‬کسي اگر در‬
‫زندگيش دين داشته که نيازي به ياد دادنش نخواهد بود‪ ,‬و اگر نداشته سودي از ياددادنش پس از‬
‫مرگ بدست نخواهد آمد‪ .‬پس آنان دين را چه مي‪ ‬پندارند که به چنين رفتاري مي‪ ‬پردازند؟!‬
‫پيداست که آنان از معني راست دين بسيار دور مي‪ ‬باشند‪ ,‬و چنانکه گفته‪ ‬ايم دين در نزد آنان‬
‫همان دلبستگي به «چهارده معصوم» و پرستش آنهاست‪ ,‬چنين مي‪ ‬پندارند که خدا جز همان‬
‫دلبستگي را نمي‪ ‬خواهد‪ ,‬و اينست کسي اگر پس از مرگ‪ ,‬آن دلبستگي را نمود مايه خشنودي خدا‬
‫خواهد بود و او را به بهشت خواهد برد‪.‬‬
‫سوم‪ :‬در پندار آنان زبان دستگاه خدا عربي است‪ ,‬و اينست پرسشهايي که دو فرشته از مرده‬
‫خواهند کرد به عربي خواهد بود و مرده بايد به عربي پاسخ دهد‪ ,‬و جاي گفتگوست که فالن ترک‬
‫و بَهمان ُکرد که مي‪ ‬ميرد آيا در زمان عربي‪ ‬دان ميگردد؟!‬

‫گفتار چهارم‬
‫‪ ‬‬
‫زورگوئي هايي که ماليان مي کنند‬
‫‪ ‬‬
‫از شيعيگري چندانکه مي‪ ‬شايست سخن رانديم و اکن ون مي‪ ‬خ واهيم از مالي ان و زورگوييه اي‬
‫آنان سخن رانيم‪ .‬شيعيگري که خود دستگاهي بوده ماليان به روي آن دستگاهي چيده‪ ‬اند‪.‬‬
‫شيعيگري با آن پيچ‪ ‬هائي که خ ورده و آن رنگه ايي که گرفته به اين نتيجه رس يده که سررش ته‬
‫داري يا فرمانروايي در اين زمان از آن امام ناپيداست‪ .‬مالي ان آن را گرفته مي‪ ‬گوين د‪« :‬ما جانش ين‬
‫آن اماميم و فرمانروايي امروز ازآن ماست»‪.‬‬
‫با همين عنوان مردم را زير دست خ ود مي‪ ‬پندارند و از ايش ان زک وه و م ال ام ام ميگيرن د‪ .‬از‬
‫آنس وي دولت را «ج ائر» و «غاص ب» ش ناخته به م ردم چ نين مي‪ ‬آموزند که تا توانند مالي ات‬
‫نپردازند و فرزندان خود را به سربازي نفرستند‪ ,‬اگر پول دولت بدستش ان افت اد «با اج ازة علم اء»‬
‫بدزدند‪.‬‬
‫اکنون که ايران مشروطه پذيرفته و از روي قانونها زن دگي مي‪ ‬کن د‪ ,‬مالي ان با اين ن يز دش مني‬
‫مي‪ ‬نمايند و مردم را به بدخواهي و کارشکني واميدارند‪.‬‬
‫اين يک دع وي بس يار بزرگيست که مالي ان مي‪ ‬کنند و زي ان آن ن يز بس يار بزرگس ت‪ .‬خ ود‬
‫شيعيگري با زيانهايش يکسو‪ ,‬و اين دعوي ماليان و زيانهايش يکسوست‪.‬‬
‫سررشته‪ ‬داري (حکومت) رکن سهنده زندگاني توده ايست‪ .‬از اينرو از دويست س ال ب از که در‬
‫ميان توده‪ ‬هاي‪ ‬اروپا و آمريکا تکاني پي دا ش ده‪ ,‬گفتگوها در اين زمينه رفته و شورش ها پديد آم ده و‬
‫خونها ريخته شده‪ .‬بي‪ ‬شوند نمي‪ ‬گوييم‪« :‬دعوي ماليان بسيار بزرگ است»‪.‬‬
‫از آنسو نتيجه اين دعوي دو دلي مردم و سرگرداني ايشانست‪ .‬زي را مالي ان که سررش ته داري‬
‫را از آن خ ود مي‪ ‬ش مارند‪ ,‬آن را بدست نمي‪ ‬گيرند (و خ ود نتوانند گ رفت)‪ .‬پس ناچاريست که‬
‫سررشته داري ديگر باشد و مردم نيز به آن خوشبين نباشند‪ .‬دول تي باشد که م ردم آن را «س تمکار»‬
‫(ج ائر) شناس ند و از ب دخواهي و کارش کني ب از نايس تند‪ .‬به گفته يکي از ي اران‪« :‬از درون به‬
‫چيزهايي باور دارند که نتوانند بکار بست‪ ,‬و در بيرون به کارهايي برخيزند که باور ندارند‪.‬‬
‫مالي ان با دولت اي ران هم ان رفت ار را ميکنند که امامانش ان با خالفت‪  ‬اس المي ک رده بودن د‪.‬‬
‫چنانکه امام جعفر صادق به خالفت نمي‪ ‬کوشيد و آنرا بدست نمي‪ ‬آورد‪ ,‬و به ديگ ران که کوش يده و‬
‫بدست آورده بودند گ ردن نمي‪ ‬گذاشت و بلکه پ يروان خ ود را به دش مني و کارش کني واميداش ت‪,‬‬
‫همچنان ماليان خودشان رشته کارها را بدست نمي‪ ‬گيرند و به ديگران که گرفته‪ ‬اند گردن نگزارده‬
‫مردم را به بدخواهي و دشمني برمي‪ ‬انگيزند‪ ,‬بلکه ميت وان گفت که زورگ ويي اين ان بيش تر است تا‬
‫زورگويي آنان زيرا به جعفربن محمد اگر خالفت را دادندي بيگمان آنرا پذيرفتي (چنانکه نواده‪ ‬اش‬
‫علي بن موسي وليعهدي مأمون را پذيرفت)‪ ,‬ليکن به ماليان اگر سررش ته‪ ‬داري داده ش ود نخواهند‬
‫پ ذيرفت و نخواهند پيش آم د‪ ,‬زي را ايش ان گذش ته از اينکه گ روهي بي‪ ‬سروس امانند و پيداست که‬
‫سررش ته‪ ‬داري نتوانن د‪ ,‬خ ود ايش ان به تر مي‪ ‬ش مارند که در نجف يا قم يا ش هر ديگ ري نش ينند و‬
‫بي‪ ‬تاج و تخت فرمان رانند‪ ,‬و پولهاي مفت گيرند و بي‪ ‬رنج و آسوده به خوشي پردازند‪.‬‬
‫سررشته‪ ‬داري يا فرمانروايي به سپاه نياز دارد‪ ,‬شهرباني و شهرداري يا ديگر اداره‪ ‬ها خواه د‪,‬‬
‫سررشته‪ ‬دار بايد پاسخده آرامش شهرها و آسايش م ردم و آب ادي کش ور باش د‪ .‬مالي ان نمي‪ ‬خواهند‬
‫اين کارها را به گ ردن گيرن د‪ .‬دوست مي‪ ‬دارند که بي‪ ‬هيچ رنجي ب اج گيرند و بي‪ ‬هيچ پاس خدهي‬
‫فرمان رانند‪.‬‬
‫آنان سود خود را در اين ميشناسند که بدانسان که امروز هست دولتي باشد که کشور را راه برد‬
‫و کارهاي سررشته‪ ‬داري را انجام دهد‪ ,‬ولي در همانحال در پيش مردم «جائر» شناخته ش ده م ردم‬
‫از درون علماء را پيشوا و فرمانروا شناسند و پولهاشان به آنان پردازند‪ .‬رنج را دولت کشد و س ود‬
‫را آنان برند‪.‬‬
‫دولت که سپاه مي‪ ‬گيرد‪ ,‬پاسبان و ژاندارم نگاه ميدارد‪ ,‬اداره‪ ‬ها برپا ميکند‪ ,‬هرچه بگ يرد ح رام‬
‫باش د‪ ,‬ولي آنانکه به هيچ ک اري نمي‪ ‬پردازند و هيچ پاس خدهي به گ ردن نمي‪ ‬گيرند هرچه بگيرند‬
‫حالل شمرده شود‪ .‬دولتيان همگي به دوزخ روند و آخوندها يکسره رو به بهشت آورن د‪ .‬پاس بان که‬
‫در گرما و س رما ش بها را بي داري ميکشد و به خان دانها نگهب اني مي‪ ‬کن د‪ ,‬گناهک ار باش د‪ ,‬ولي‬
‫مالزادگان و سيد بچگان ولگرد و مفتخ وار نيکوک ار باش ند‪ .‬کوت اه س خن‪ :‬يک «حک ومت ع رفي»‬
‫باشد ب دنام و بي‪ ‬ارج‪ ,‬و «حک ومت ش رعي» باشد ارجمند و نيکن ام‪ .‬رنج را آن کشد و س ود را اين‬
‫برد‪.‬‬
‫اين آرزوئيست که مالي ان ميدارند و ت اکنون پيش ب رده‪ ‬ان د‪ .‬ولي بي‪ ‬گفتگوست که اين آرزو‬
‫يکسره به زيان توده است‪ .‬چنانکه گف تيم اين نتيج ه‪ ‬اش دودلي م ردم اس ت‪ ,‬و نتيجه دودلي ن يز جز‬
‫درماندگي و بدبختي يک توده نتواند بود‪.‬‬
‫مردمي که بيست ميليون‪ ,‬يا بيشتر و کمتر‪ ,‬توده‪ ‬اي پديد آورده‪ ‬اند و در يکجا ميزيند‪ ,‬بايد همگي‬
‫ايشان به کارهاي توده‪ ‬اي ارج گزارند و دلبستگي دارند‪ ,‬هريکي خود را پاسخده پيش رفت آن کارها‬
‫دانس ته به ان دازه توان ائيش کوشش دريغ نگوي د‪ .‬آن کش ور خانه ايشانس ت‪ ,‬سرچش مه زن دگاني‬
‫ايشانست‪ ,‬بايد به نگهداري آن کوشند و سربازي در آن راه را باياي خ ود دانن د‪ .‬از اين راه است که‬
‫يک توده فيروزمند تواند بود و با سرافرازي آزاد تواند زيست‪.‬‬
‫مردمي که به کشور خود دلبستگي ندارند و به کاره اي ت وده‪ ‬اي ارج نگزارند ج اي هيچ گفتگو‬
‫نيست که بيگانگان به ايشان چيره خواهند گرديد و يوغ بندگي را به گردن ايشان خواهند گذاشت‪.‬‬
‫اينست نتيجه آن رفتار ماليان‪ ,‬بيست ميليون توده را دچار ب دبختي مي‪ ‬گردانن د‪ .‬از اينجاست که‬
‫مي‪ ‬گوييم‪« :‬دعوي ماليان بسيار بزرگست و زيان آن نيز بسيار بزرگ ميباشد»‪.‬‬
‫يک نمونه از رفتار ماليان و از نتيجه آنها‪ ,‬داستان مشروطه است‪ .‬مشروطه (يا سررشته‪ ‬داري‬
‫توده) به ترين گونه سررش ته‪ ‬داري‪ ‬هاس ت‪ .‬اگر در زم ان اس الم جه ان را خالفت شايس تي ام روز‬
‫مشروطه مي‪ ‬شايد‪ .‬اين نشان پيشرفت جه ان است که ت وده‪ ‬ها خودش ان رش ته کاره اي ت وده‪ ‬اي را‬
‫بدست گيرند و آنرا راه برند‪.‬‬
‫مشروطه در زمانهاي باستان در يونان و روم پديد آمده ولي نپائي ده ب ود‪ .‬تا س پس در اروپا پديد‬
‫آمد و بيش تر کش ورها آن را پذيرفتن د‪ .‬در اي ران ن يز غيرتمن داني خواه ان آن ميبودند و س الها‬
‫مي‪ ‬کوش يدند تا ش ادروانان‪ ,‬س يد عبدهللا بهبه اني و س يد محمد طباطب ائي پيش افت اده جنبشي پدي د‪ ‬‬
‫آوردند و بدانسان که در تاريخ نوشته شده از مظفرالدينشاه فرمان مشروطه گرفتند و مجلس شوراي‬
‫در تهران گشاده گرديد‪.‬‬
‫با آنکه پيشواي اين جنبش دو سيد مي‪ ‬بودند و سه تن از علماي بزرگ نجف که آخوند خراساني‬
‫و حاجي ميرزا حسين طهراني و حاجي شيخ مازندراني باش ند‪ ,‬مردانه پش تيباني‪ ‬ها مي‪ ‬نمودن د‪ ,‬در‬
‫ميانه با ماليان نبرد سختي پديد آمد‪.‬‬
‫در آغ از ک ار اين ان چ ون مع ني مش روطه را نميدانس تند و چ نين مي‪ ‬پنداش تند که م ردم که‬
‫ش وريده‪ ‬اند رش ته کارها را از دست درب ار گرفته و بدست آن ان خواهند س پرد‪ ,‬از اي نرو با آن‬
‫هم راهي مي‪ ‬نمودن د‪ .‬ولي بيش از هفت ي ا‪  ‬هشت م اه نگذشت که راس تي را دريافت ه‪ ,‬دانس تند که‬
‫مش روطه نه به س ود آن ان‪ ,‬بلکه به زي ان ايش ان مي‪ ‬باشد و اين ب ود که به دش مني پرداختن د‪,‬‬
‫دسته‪ ‬بنديها کردند‪ ,‬با دربار همدست شده کوشش ها بک ار بردن د‪ ,‬در ميانه جنگها رفت‪ ,‬خونها ريخته‬
‫شد‪ ,‬چون در انج ام ک ار مش روطه خواه ان چ يره درآمدند و ته ران را گش اده محم دعلي م يرزا را‬
‫برانداختند‪ ,‬اين بار ماليان دست به دامن دولت بي دادگر روس زده نک وال را پش تيبان خ ود گرفتند و‬
‫ده سال که سپاه روس در شهرهاي ايران مي‪ ‬بود از هيچگونه پستي و نامردي باز نايستادند‪.‬‬
‫پس از همه اينها چون نکوال نيز برافتاد اينب ار به خاموشي و کن اره‪ ‬گ يري گرائيدن د‪ ,‬و کم‪ ‬کم با‬
‫مش روطه به آش تي و دوس تي پرداخته از مش روطه به س ودجويي برخاس تند‪ .‬فرزن دان خ ود را به‬
‫دبستانها فرستادند‪ ,‬در اداره‪ ‬ها کار براي بستگان خود گرفتن د‪ ,‬از هر راهي توانس تند از س ودجويي‬
‫باز نايستادند‪ .‬يک دسته «متجّدد» گرديده مشروطه را با شيعيگري سازش دادند‪« :‬امام ان هميشه با‬
‫ظالم و مستبدين در جنگ بودند‪ .‬مگر امام حسين در راه ع دالت کش ته نش ده؟!» از اينگونه س خنان‬
‫ف راوان به مي ان‪  ‬آوردند و ب ازار خ ود را گ رم گردانيدن د‪ .‬بس ياري از آن ان خودش ان را به ادارات‬
‫انداخته يا دفتر اسناد رسمي گرفته از دولت کار پذيرفتند‪.‬‬
‫ليکن در هم ان ح ال دش مني خ ود را با مش روطه فرام وش نکردن د‪ .‬آن دع وي را که درب اره‬
‫فرمانروايي مي‪ ‬داشتند‪ ,‬رها نکردند‪ .‬باز دولت را «جائر» خوانده مالي ات دادن و به س ربازي رفتن‬
‫را حرام ستودند‪ ,‬باز نويد بهشت دادند‪ ,‬باز حور و غلمان فروختند‪ .‬از هر راه که توانس تند م ردم را‬
‫به دلس ردي از مش روطه واداش تند‪ .‬هر گ امي که در راه پيش رفت برداش ته شد از ه ايهوي ب از‬
‫نايستادند‪ .‬از بيشرمي و خيره‪ ‬رويي‪ ,‬يکسو از اداره‪ ‬هاي قانوني بهره جس تند و يکسو از حاجي ان و‬
‫مشهديان زکوه و مال ام ام و «رد‪ ‬مظ الم» گرفتن د‪ .‬به گفته عامي ان‪« :‬هم از ت وبره خوردند و هم از‬
‫آخور»‪.‬‬
‫اکنون که در تهران تکاني برپاست و براي مجلس چهاردهم نماين دگاني برگزي ده مي‪ ‬ش ود‪ ,‬چند‬
‫تن از ماليان مي‪ ‬کوشند که پسران يا برادران خ ود را برگزينانند و با صد بيش رمي «بياني ه»‪ ‬ها به‬
‫چاپ ميرسانند و مردم را به گرفتن «تعرفه» و دادن «رأي» واميدارند‪ .‬در همان ح الي که اين ک ار‬
‫را مي‪ ‬کنند‪ ,‬در پشت سر چنين مي‪ ‬گويند‪« :‬حاال که اين المذهب‪ ‬ها کار خود را پيش ب رده‪ ‬ان د‪ ,‬بايد‬
‫علماء را انتخاب کرد تا بتوانند از بدعتها جلوگيري کنند»‪.‬‬
‫از اين ماليان داستانهايي هست که اگر نوشته شود کتابي گردد‪ .‬رفتار اينان دليل برن ده‪ ‬اي است‬
‫که گروهي بي‪ ‬دينند و جز درپي خوشگذراني‪ ‬هاي خود نمي‪ ‬باشند‪ ,‬و اين پيشه را بهترين راه ب راي‬
‫آن مي‪ ‬شناسند‪ .‬راستي هم آنست که پيش از زم ان مش روطه در مي ان مالي ان نيک ان و ب دان ه ردو‬
‫مي‪ ‬بودند‪ ,‬ولي چون مشروطه برخاست و ناسازگاري ماليي با آن دس تگاه روشن گرديد کس اني که‬
‫به ره از پاک دلي و نيکخ واهي مي‪ ‬داش تند‪ ,‬خ ود را به کن ار کش يدند‪ ,‬و نماندند در ماليي مگر‬
‫تيره‪ ‬دروناني که از زندگي جز شکم‪ ‬پرستي و کامگزاري را نفهميده‪ ‬اند و از نيکخواهي و دلسوزي‬
‫به مردم به يکبار بي‪ ‬بهره‪ ‬اند‪.‬‬
‫يکي که از ماليان آذربايجان مي‪ ‬بوده‪ ,‬در س ال نخست جنبش مش روطه به نماين دگي از علما به‬
‫مجلس شوراي فرستاده شد‪ ,‬و در آن مجلس که قانون اساسي گزارده ميشد و کشاکشهاي ب زرگي در‬
‫ميان ميبود‪ ,‬اين مرد به همدستي دو سيد و ديگران‪ ,‬هواداري بسيار از آن قانون ک رده از هم ان راه‬
‫جايگاهي در مي ان مش روطه خواه ان ي افت و از بزرگ ان به ش مار رفت‪ ,‬و زيرکانه از آن فرصت‬
‫سود جسته «مستمري» گزافي از گنجينه دولت براي خ ود گ رفت‪ ,‬و فرزن دان خ ود را که بس يارند‬
‫(جز يکي) به اروپا فرستاد و يا در آموزشگاههاي ايران به درس خواندن گذاشت که چون بازگشتند‬
‫و يا از آموزشگاه بيرون آمدند هريکي در اداره‪ ‬اي جا گرفته ماهانه‪ ‬هاي گ زافي دريافتند (و اکن ون‬
‫هم در مي‪ ‬يابند)‪.‬‬
‫پس از همه اينها خ ود او دس تگاه «حجه االس المي» را رها نک رد و در اين سي و هشت س ال‬
‫هميش ه‪ ,‬هم از مش روطه س ود جس ته و هم از آخون دي‪ .‬از آنسو در گ زاردن ق انون اساسي دست‬
‫داش ته‪ ,‬از اينسو در خانه خ ود درس «فق ه» گفت ه‪ .‬هيچ نينديش يده که اگر مش روطه است پس اين‬
‫دس تگاه آخون دي چيست که من مي‪ ‬دارم؟! اگر کش ور با ق انون اساسي راه خواهد رفت ديگر اين‬
‫«فقه جعف ري» به چه ک ار خواهد خ ورد؟! آيا از روي ق انون اساسي من چک اره‪ ‬ام و چه عن واني‬
‫توانم داشت؟! تنها آن خواسته که در هردو بازار گرمي دارد و سود جويد‪ ,‬و با آنکه اکن ون بيش از‬
‫هشتاد سال ميدارد با همان دورنگي و زيرکي روز مي‪ ‬گزارد‪.‬‬
‫از همين مال داس تان ديگ ري هس ت‪ .‬يکي از آذربايجاني ان چ نين ميگوي د‪ :‬در س الهاي نخست‬
‫مشروطه با چند تني به تهران رفته بوديم‪ .‬روزي گفتم به ديدن فالن آقا رويم‪ .‬چ ون رف تيم دي ديم در‬
‫ت االر ب زرگي «مجلس درس ي» برپاس ت‪ .‬طلب ه‪ ‬ها ت االر را پر ک رده‪ ‬اند و آقا س رگرم «تقرير و‬
‫تحقي ق» اس ت‪ .‬گفتگو از اين م يرود‪« :‬آيا ص ورت کسي را کش يدن ج ائز است يا ن ه؟! (هل يج وز‬
‫التصوير ام ال؟)» ما چون نشستيم آقا «صبحکم هللا بالخير» گفت و به سر سخن رفت‪ .‬ما هم نشس ته‬
‫گوش داديم‪ .‬آقا گفت و طلبه‪ ‬ها گفتند‪ ,‬حديثها خواندند و دليلها آوردن د‪ .‬س رانجام به آنجا رس يد که آقا‬
‫گفت‪« :‬االحوط ترکه (بهتر است که پرهيزيده شود)»‪.‬‬
‫ما چون برخاستيم‪ ,‬در بيرون چنين گفتن د‪« :‬فالن پسر آقا که به اروپا ب راي درس خوان دن رفته‬
‫ب ود بازگش ته»‪ .‬گفتم به ن زد او هم رويم‪ .‬چ ون رف تيم دي ديم در آنجا دس تگاه ديگريس ت‪ .‬به ش يوه‬
‫اروپ ائي ص ندلي و م يز گ زارده ش ده‪ ,‬آق ازاده با سر ب از و رخت ف رنگي به ما دست داد‪ ,‬چند ب ار‬
‫« ِمغسي» گفت‪ .‬چون نشستيم و سخن آغاز شد پرسيديم‪« :‬خوب آقا در چه رشته‪ ‬ها درس خواندي د؟‪.‬‬
‫آقا زاده چون درسهاي خود را شمرد يکي هم «رسم و نقاشي» را نام برد‪.‬‬
‫ما در ش گفت ش ديم که پ در در آنجا چن ان گفتگ ويي مي‪ ‬داشت و پسر در اينجا چ نين پاس خي‬
‫ميدهد‪ .‬پدر به طلب ه‪ ‬ها مي‪ ‬گفت‪« :‬کش يدن ص ورت کسي ج ائز نيس ت»‪ ,‬پسر مي‪ ‬گوي د‪« :‬من آن را‬
‫درس خوانده‪ ‬ام و «نقاش» خوبي مي‪ ‬باشم»‪.‬‬
‫اينها نمونه‪ ‬هائي از حال و رفتار ماليان ايرانست‪ .‬ماليان نجف و کربال رفتارشان ديگر است‪:‬‬
‫نخست بيشتر آنان پسر فالن سبزي فروش يا فالن گلکار با بَهمان کش اورز روس تايي مي‪ ‬ب وده‪,‬‬
‫در آغاز جواني براي گريز از کار رو به مدرسه آورده در آنجا با تنبلي و مفتخواري زيس ته و آن را‬
‫خوش داشته‪ ,‬و پس از سالهايي با پول فالن حاجي «مقدس» به نجف يا کربال رفته و در آنجا ن يز با‬
‫مفتخ واري روز گ زارده و س الها بدانس ان زيس ته تا بج ايي رس يده که «مجته د» ش مرده ش ود و‬
‫«حجه‪ ‬االسالم» خوان ده ش ود‪ .‬ب رخي ن يز آقازادگ اني‪ ‬اند که پدرانش ان دس تگاه «حج ه‪ ‬االس المي»‬
‫داشته‪ ‬اند‪ ,‬و اينان چشم باز کرده آنرا ديده و جز آن نشناخته‪ ‬اند‪.‬‬
‫به هر ح ال ايش ان م ردان بيدانشي هس تند که از جه ان و کاره اي آن به ان دازه ک ودک دهس اله‬
‫آگاهي نميدارند و چ ون مغزهاش ان انباش ته از فقه و ح ديث و از بافن دگيهاي دور و دراز و اص ول‬
‫فلسفه است جايي براي دانش يا آگاهي باز نمي‪ ‬باشد‪ .‬در جهان اين همه تکانها پيدا ش ده‪ ,‬دانش ها پديد‬
‫آمده‪ ,‬ديگرگونيها رخ داده‪ ,‬آنان يا ندانسته‪ ‬اند و نفهميده‪ ‬اند‪ ,‬و يا فهمي ده پ روايي ننم وده‪ ‬ان د‪ .‬در اين‬
‫زمان مي‪ ‬زيند و جهان را جز با ديده هزار و سيصد سال پيش نمي‪ ‬بينند‪.‬‬
‫ب واجب است يا ن ه؟!» سي س ال و چهل‬ ‫بي‪ ‬دردانيند که شش ماه درس خوانند که «مقدمه واج ِ‬
‫سال سختي به خود دهند که روزي رسد و «حجه‪ ‬االسالم» ناميده ش وند‪ .‬بزرگ ترين آرزوش ان رسد‬
‫بردن از پول هند و گرد آوردن «مقلداني» از بازرگانان «مقدس» ايران باشد‪.‬‬
‫دوم‪ :‬آن ان خ ود را به يکب ار از مش روطه بيگانه گرفته و هم ان دس تگاهي را که پيش از زم ان‬
‫مش روطه ميب وده نگه داش ته‪ ‬ان د‪ .‬در اي ران آن همه تکانها پديد آمد و جنگها رفت و ق انون اساسي‬
‫گزارده شد و اکنون سي و هشت سال است که دستگاه مشروطه برپاس ت‪ ,‬آن ان در نجف و ک ربال و‬
‫همه اينها را ناديده گرفته‪ ‬اند و از مردم جز آن چشم نمي‪ ‬دارند که در هرکاري فرمان ايشان برند و‬
‫زک وه و م ال ام ام به ايش ان فرس تند‪ ,‬و اگر دولت جنگي خواست «فت وي» از ايش ان طلب د‪ .‬هن وز‬
‫درسهاي فقه و اصول را که دانسته نيست به چه کار خواهد آمد سخت دنبال مي‪ ‬کنند‪ .‬هنوز س رگرم‬
‫«رساله‪ ‬هاي علمي» مي‪ ‬باشند‪.‬‬
‫در زمان آخوند خراساني و آن دوتن ديگر فروغ مشروطه خواهي به نجف و کربال نيز ت افت و‬
‫تکانه ايي در آنجا ن يز پديد آم د‪ .‬ولي هم ان که آن سه تن يکايک ُمردند آن ت ابش و ف روغ از مي ان‬
‫رفت و نشاني باز نماند‪ .‬ش نيدني است که م يرزا‪  ‬حس ين ن ائيني که از ش اگردان آخوند مي‪ ‬ب وده در‬
‫زمان زندگي او کتابچه‪ ‬اي درباره مشروطه و سودمندي آن نوشته و چاپ کرده ب ود‪ ,‬س پس پش يمان‬
‫گرديد و نسخه‪ ‬هاي آنرا يکايک جُسته و از دستها باز گرفته‪ ,‬و چنانکه گفته ميشود بج اي آن کت ابي‬
‫درباره روضه خواني و سينه زني و آن نمايشها نوشته و بيرون داده است‪.‬‬
‫اين نمون ه‪ ‬اي از پ رواي ايش ان به س ود خودش ان‪ ,‬و از بي‪ ‬پروائيش ان به س ود کش ور و ت وده‬
‫مي‪ ‬باشد‪ .‬يک جمله مي‪ ‬بايد گفت‪ :‬تيره دالنه در راه نگهداري دستگاه خود به بدبختي بيست ميليونها‬
‫مردم خرسندي مي‪ ‬دهند‪.‬‬
‫اما روزي خواري ايشان از دو راه است‪ :‬يکي از پول هند که ساالنه با دست نماين دگان انگليس‬
‫به «حجج اسالم» رسد و آنان هريکي خود رسدي برداشته بازمانده را به طلبه‪ ‬ه اي پ يرامون خ ود‬
‫بخشند‪ .‬ديگري از پولهايي که بازرگانان وتوانگران «مقدس» ايران فرستند و يا با خود برند‪.‬‬
‫از پ ول هند که چن دان آگ اهي نمي‪ ‬داريم س خن نمي‪ ‬رانيم‪ ,‬ولي از پ ول ت وانگران و بازرگان ان‬
‫ايران مي‪ ‬بايد به گفتگو پردازيم‪:‬‬
‫اين بازرگانان و توانگران‪ ,‬يا حاجيان مقدس ايران گروهي اند که با مشروطه دشمنند و به ت وده‬
‫و به کش ور ب دخواه مي‪ ‬باش ند‪ .‬هم ان که ن ام ميهن پرس تي يا قا ن ون يا مانند آن ش نوند گس تاخانه‬
‫ريشخند کنند‪ ,‬مشروطه خواهان را «المذهب» ناميده از بي‪ ‬فرهنگي باز نايستند‪ .‬در اين کشور زيند‬
‫و با هرگونه نيکي درباره آن دشمني نمايند‪.‬‬
‫اين ان نخست مش روطه را با کيش خ ود ناس ازگار يافته دش من ش ده‪ ‬اند و کينه از همانجا ريشه‬
‫گرفته‪ .‬سپس نيز جدايي از‪  ‬توده و برتري فروشي به مردم و ريش خند و ب دگويي را دوست ميدارند‬
‫و خود خواهانه از اين کارها لذت ميبرند‪ .‬اگر در نشستهاشان باش يد خواهيد ديد که چگونه پي اپي از‬
‫دولت و ت وده و کش ور و مش روطه و ق انون بد مي‪ ‬گويند و ريش خند مي‪ ‬کنند و مي‪ ‬خندند و ل ذت‬
‫مي‪ ‬يابند‪.‬‬
‫اين به آنان خ وش مي‪ ‬افتد که در مي ان ت وده‪ ,‬ت وده‪ ‬اي پديد آورده‪ ‬ان د‪ ,‬خ وش مي‪ ‬افتد که گ ردن‬
‫مي‪ ‬کشند و از قانونها سرمي‪ ‬پيچند‪ ,‬خوش مي‪ ‬افتد که به همگي زبان درازي مي‪ ‬کنند‪.‬‬
‫از آنس وي اين به س ود ايشانست که از دادن مالي ات خ ودداري مي‪ ‬کنند و ب راي پ رده کشي به‬
‫درآمدهاي گزاف خود دو دفتر نگاه مي‪ ‬دارن د‪ .‬خ وش مي‪ ‬افتد که با دادن رش وه پس ران خ ود را از‬
‫رفتن به سربازي آزاد مي‪ ‬گردانند‪ .‬خوش مي‪ ‬افتد که از همه چيز کش ور برخ وردار مي‪ ‬گردند و با‬
‫خوشي بسيار مي‪ ‬زيند و به هيچ بايايي درباره آن گردن نمي‪ ‬گزارند‪.‬‬
‫اين رفتار سرکشانه را ميکنند و دستاويزشان کيش شيعي‪ ,‬و پشت گرميش ان به مالي ان و ب ويژه‬
‫به دستگاه نجف و کربال مي‪ ‬باشد‪.‬‬
‫آنگ اه چنانکه گف تيم آن ان نه تنها با مش روطه و کش ور دش منند و از ق انون گ ردن مي‪ ‬کش ند‪ ,‬از‬
‫نيکوکاري نيز گريزان و به هر بدي گستاخ مي‪ ‬باشند‪ ,‬و چنانکه گفتيم از آن راه ن يز به کيش ش يعي‬
‫نيازمندند‪.‬‬
‫بيش تر آن ان کس اني اند که از دست بدست گرداني دن کااله ا‪ ,‬و از انب ارداري و گرانفروشي‬
‫داراک(دارائی) مي‪ ‬اندوزند‪ .‬کساني‪ ‬اند که ديديم به نابودي خاندانها ننگريس ته با کم ترين بهانه روز‬
‫به روز به روي نرخها مي‪ ‬کشند‪ .‬اينست به آن کيش نيازمندند‪  .‬کيش شيعي که به اين کاره اي آن ان‬
‫ايراد نمي‪ ‬گيرد‪ ,‬و بلکه با يک زيارت نويد بهشت مي‪ ‬ده د‪ ,‬ب راي آن ان همچ ون آب ب راي تش نگان‬
‫ميباشد‪.‬‬
‫از اي نرو بايد ارج آن را بدانند و با دادن پ ول به مالي ان نگ اهش دارن د‪ .‬بايد نگزارند دس تگاه‬
‫ک ربال و نجف و س امرا بهم خ ورد‪ .‬اينست راز بهم بس تگي ميانه اين ت وانگران با مالي ان نجف و‬
‫کربال‪ .‬راستي را اينان با آنان پشتيبان يکديگرند‪ .‬آنان اينان را نگاه ميدارند و اينان آنان را‪.‬‬
‫در اين ب اره ن يز داس تانهاي بس ياري هست و من تنها يکي از آنها را مي‪ ‬نويس م‪ :‬در زنج ان‬
‫کارخان ه‪ ‬اي هست که دارن دگانش تبريزيانن د‪ .‬م دير آنجا يک تن از ح اجي‪ ‬ه اي بس يار «مق دس»‬
‫مي‪ ‬باشد‪ .‬اين مرد با آنکه بازرگانست از يکي از مجتهدان نجف «ني ابت» گرفته که «م ال ام ام» و‬
‫«رد مظالم» و اينکه پولها را که بايد به علما داده ش ود بگ يرد و گ رد آورد و در هر دو س ال و سه‬
‫سال يکبار به نجف رفته به او بپردازد‪ .‬آنگاه اين مرد براي کارخانه دو دفتر نگهداش ته‪ :‬يکي ب راي‬
‫دولت که جز درآمد کمي را نش ان نمي‪ ‬ده د‪ ,‬و ديگ ري ب راي خودش ان که درآمد گ زافي را نش ان‬
‫ميدهد‪ ,‬و چنانکه دانسته‪ ‬ايم ساالنه مقدار گزافي پول بنام «خمس و م ال ام ام» ج دا ميگرداند و بن ام‬
‫نجف نگه ميدارد‪.‬‬
‫اينست نمونه اي از کاره اي حاجي ان «مق دس»‪ .‬اينست نش انه‪ ‬اي از ب دخواهي آن ان با دولت‪.‬‬
‫ده‪ ‬هزارها مانند اين حاجي را در ميان بازرگانان و بازاريان توانيد يافت‪.‬‬
‫از سخن خود دور نيفتيم‪ :‬اين دعوي ماليان درب اره سررش ته‪ ‬داري و درس دش مني با دولت که‬
‫به مردم ميدهند‪ ,‬بس يار زيانمند اس ت‪ .‬دوب اره مي‪ ‬گ ويم‪ :‬بس يار زيانمند اس ت‪ .‬همين به تنه ايي مايه‬
‫بدبختي توده‪ ‬ها تواند بود‪ .‬چنانکه در نتيجه همان دع وي‪ ,‬انب وهي از م ردم به دولت و کش ور ت وده‬
‫بدخواه گرديده‪ ‬اند‪ ,‬که نه تنها به باياهاي توده‪ ‬اي خود نمي‪ ‬پردازند‪ ,‬از دشمني و کارشکني ن يز ب از‬
‫نمي‪ ‬ايستند‪ ,‬ديگران بمانند‪ .‬در اداره‪ ‬هاي دولتي کسان بسياري هستند که کوش يدن به س ود دولت را‬
‫ح رام مي‪ ‬دانن د‪ ,‬و به ک ار بس تن قانونها و روان گرداني دن آنها را گن اه مي‪ ‬ش مارند‪ ,‬و پ ولي که‬
‫مي‪ ‬گيرند «با اجازه علماء» به خود حالل ميگردانند‪ ,‬و همان کسان اگر پول دولت در دستشان باشد‬
‫از دزديدن آن بنام «تقاص» باکي نخواهند داشت‪ ,‬و از شکس تن هر ق انوني به ن ام کين ه‪ ‬ج ويي ب از‬
‫نخواهند ايستاد‪.‬‬
‫چند سال پيش‪ ,‬در قزوين بازپرسي را ديدم که آشکاره ميگفت‪« :‬اين ق انون را دولت ج ائري به‬
‫ما تحميل ک رده اس ت‪ .‬من تا بت وانم بايد از اج راي آن خ ودداري کنم»‪ .‬ببيني د‪ :‬سياست بازيه اي‬
‫آرزومندان خالفت در عربستان‪ ,‬پس از ه زار و دويست س ال در اي ران چه مي وه‪ ‬ه اي زهرآل ودي‬
‫پديد مي‪ ‬آورد‪ .‬آيا مردمي با اين باورهاي شوم روي رستگاري توانند ديد؟‪ ...‬آيا به چ نين ن اداني در‬
‫جاي ديگر جهان نيز توان برخورد؟!‬
‫اينکه در ايران مشروطه به نتيج ه‪ ‬اي نرس يد و ام روز به اين ح ال نن گ‪ ‬آور افت اده‪ ,‬اينکه يک‬
‫ت وده بيس ت‪ ‬ميلي وني ب دبخت ش ده و در ک ار خ ود درمان ده‪ ,‬اينکه فرزن دان آنگلوساکس ون از آن ور‬
‫اقيانوسها برخاسته ب راي راه بردن اين کش ور مي‪ ‬آين د‪ ,‬اينها ش وندهايش يکي دو تا نيست و بس يار‬
‫است‪ ,‬ولي بزرگترين همه آنها خود شيعيگري و اين دعوي ماليان مي‪ ‬باشد‪.‬‬
‫يکي از کارهاي بزرگي که بايد در ايران به انجام رسد آنست که بيپايي آن دعوي روشن گ ردد‪,‬‬
‫و اين انديشه‪ ‬هاي شوم و زهرآلود از دلهاي م ردم ب يرون آي د‪ .‬بايد در اين ب اره به نبرده اي س ختي‬
‫پ ردازيم و از هيچ کوششي ب از نايس تيم‪ .‬من در اينجا آن دع وي را به گفتگو گ زارده مي‪ ‬خ واهم‬
‫ماليان را به داوري کشم‪ .‬مي‪ ‬خواهم به يک رشته پرسشهايي از آنان پردازم‪.‬‬
‫چنانکه گفتيم دستاويز ماليان در اين دع وي س خني (ح ديثي) است که از زب ان ام ام ناپي دا گفته‬
‫شده‪« :‬در رخداده‪ ‬ها به بازگويندگان س خنان ما بازگرديد چه آن ان حجت من به ش مايند و من حجت‬
‫خدا به ايشان مي‪ ‬باشم[‪ .»]57‬از اينگونه از امامان نيز گفته‪ ‬هايي آورده‪ ‬اند‪ .‬يک دعوي به آن بزرگي‬
‫بنيادش اين سخنانست‪.‬‬
‫اکنون من از ماليان مي‪ ‬پرسم‪:‬‬
‫نخس ت‪«:‬گوين دگان آن س خنان چک اره ميب وده‪ ‬اند و چه ش ايندگي مي‪ ‬داش ته‪ ‬ان د؟»‪ ...‬مي‪ ‬دانم‬
‫خواهند گفت‪« :‬امام مفترض الطاعه مي‪ ‬بودند»‪ .‬مي‪ ‬گويم ناميست که خودتان گ زارده‪ ‬ايد و خ دا از‬
‫آن بيزار است‪ .‬به گفتة قرآن‪« :‬ان هي اال اسماء سميتموها انتم و آباءکم ما انزل هللا بها من سلطان»‪.‬‬
‫پس چرا اين داستان «امام مفترض الطاعه» در قرآن نب وده؟ پس چ را ام ام علي بن ابيط الب به‬
‫معاويه مي‪ ‬نويسد‪« :‬هر آينه شوري مهاجران و انصار راست که اگر به سر م ردي گ رد آمدند و او‬
‫را امام گرفتند خشنودي خدا همان خواهد ب ود[‪ »]58‬و هيچ نمي‪ ‬نويسد «خ دا م را برگزي ده يا پيغم بر‬
‫آگاهي داده؟!»‪ .‬آيا علي هم با آن شمشير آهيخته به دست «تقيه» ميکرد؟‬
‫آنگاه شما به ايراده ايي که درب اره «ام ام ناپي دا» هست و ما آن را در اين کت اب ب از نم وديم چه‬
‫مي‪ ‬گوييد‪ .‬آيا به آنها پاسخي مي‪ ‬داريد؟! نخست بايد بودن چنان چيزي با دليل روشن گردد تا دعوي‬
‫شما عنواني پيدا کند‪ .‬ولي چه دليل در آن باره در ميان است؟! آن حديثهايي که در کتابهات ان نوش ته‬
‫شده کدام يکي در خور پذيرفتن مي‪ ‬باشد؟!‬
‫دوم‪ :‬آن «حديث» اين معني را که شما مي‪ ‬خواهيد نمي‪ ‬رساند‪ .‬در آنجا مي‪ ‬گويد اگر داستاني به‬
‫شما رخ داد (که ندانستيد چکار کنيد و حکم آنرا ندانستيد) از کس اني که به س خنان ما آش نايند و آنها‬
‫را باز مي‪ ‬گويند بپرس يد‪ .‬اين س خن کجا و دع وي سررش ته‪ ‬داري کج ا؟! اين دو از هم بس يار دور‬
‫است‪.‬‬
‫مي‪ ‬دانم خواهند گفت‪« :‬ام ام ما را حجت خ ود گرداني ده»‪ .‬مي‪ ‬گ ويم‪« :‬حجت واژه‪ ‬ايست که ما‬
‫در فارسي براب رش را نمي‪ ‬داريم‪ .‬حجت کسي است که بايد س خنش را بپذيرن د‪ .‬اين مع ني کجا و‬
‫رشته کارهاي کشوري را بدست گرفتن و به مردم فرم ان ران دن کجاس ت؟! بس يار روشن است که‬
‫در آن حديث سخن از سررشته‪ ‬داري يا فرمانروايي نمي‪ ‬رود‪.‬‬
‫داري گ روهي بيش مار و بيس امان چگونه تواند ب ود؟!‪ ...‬ش ما‬
‫ِ‬ ‫س وم‪ :‬فرم انروايي يا سررش ته‪ ‬‬
‫هزارها و ده‪ ‬هزارها کس انيد که در ش هرها پراکن ده مي‪ ‬باش يد و هيچ يکي‪ ‬ت ان گ ردن به ديگ ري‬
‫نمي‪ ‬گزاري د‪ .‬با اينح ال چه ک اري توانيد ک رد؟! سررش ته‪ ‬داري اگر خودکامانه است بايد يک تن‬
‫بيشتر نباشد و ديگ ران همگي از او فرم ان برن د‪ ,‬و اگر به آئين س کالش است بايد انجم ني باشد که‬
‫همگي در آن گ رد آيند و با هم بس کالند‪ ,‬و آنچه را که دس تة بيش تر گزينن د‪ ,‬پذيرفته گ ردد‪ .‬با آن‬
‫پراکندگي و بي‪ ‬سري که شما راست سررشته‪ ‬داري چه معني تواند داد؟!‬
‫چهارم‪ :‬از همه اينها چشم مي‪ ‬پوش يم‪ .‬سررش ته‪ ‬داري از آن شماست و ش ما توانيد که آن را راه‬
‫بريد‪ .‬پس چرا نمي‪ ‬خواهيد بدست گيريد؟! چرا نمي‪ ‬خواهيد «شريعت را اجرا» کنيد؟! چه چيز جلو‬
‫شما را مي‪ ‬گيرد؟! اگر از دولت مي‪ ‬ترس يد با آن همه پ يرواني که ش ما راست اگر به ک ار برخيزيد‬
‫بي‪ ‬گمان دولت در برابر شما نخواهد ايستاد‪ .‬تا کنون شما ِکي خواس تيد که بگ وييم نتوانس تيد؟‪ِ ...‬کي‬
‫برخاستيد که بگ وييم پيش نبردي د؟‪ ...‬چ را بج اي آنکه م ردم را دودل گردانيد و آواره گزاريد بک ار‬
‫برنمي‪ ‬خيزيد؟!‬
‫آمديم که شما نمي‪ ‬توانيد‪ ,‬پس گناه مردم چيست که آواره‪ ‬شان مي‪ ‬گردانيد؟! «نه‪ ‬خود کوشم و نه‬
‫ديگري را گذارم‪ ,‬بايد اين مردم لگدمال گردن د‪ .‬بايد بيگانگ ان بيايند و به اين ان توس ري زنن د»‪ .‬اين‬
‫مردم‪ ‬آزاري را از کدام استاد ياد گرفته‪ ‬ايد؟!‬
‫مي‪ ‬دانيم چون پاسخي نمي‪ ‬داريد خواهيد گفت‪« :‬حکومت عرفي باشد ولي از ما اجازه بگ يرد»‪.‬‬
‫مي‪ ‬گويم‪« :‬براي چه؟! اگر از آن شما نيست چه نياز به اجازه است؟! آنگاه «حکومت ع رفي» اگر‬
‫«جائر» است چه سزاست که شما «اجازه» دهيد؟! شما که ميگوييد‪« :‬مردم بايد فقه جعفري به ک ار‬
‫بندند و اين قانونها خالف ش رع اس ت‪ ,‬تنها از راه «اج ازه» چه نتيجه تواند ب ود؟! اگر خواس تتان‬
‫آنست که همچنانکه هست باشد و يک توده بزرگي قرباني مفتخوري شما گردند‪ ,‬بهتر آنست آشکاره‬
‫بگوييد و سخن را کوتاه گردانيد‪.‬‬
‫پس از همه اينها‪ ,‬شما که يک تن و دو تن نيس تيد‪ .‬دولت از ک دام يکي‪ ‬ت ان اج ازه گ يرد؟! آيا نه‬
‫آنست که اگر يکيتان اجازه داد ديگران گردن نخواهند گذاشت و نتيجه‪ ‬اي بدست نخواهد آمد؟!‬
‫در پايان همه چنين انگاريم که دولت از همگي علماي بنام اجازه گرفت‪ ,‬آيا شما از گرفتن زکوه‬
‫و مال امام چشم پوشيده دستور خواهيد داد که م ردم آنها را به دولت پردازن د؟! اگر با اج ازه دولت‬
‫از «جائري» بيرون تواند آمد‪ ,‬آيا شما خود را کنار کشيده مردم را به او بازخواهيد گذاشت؟! آيا از‬
‫دودل گردانيدن مردم دست خواهيد برداشت؟!‬
‫پنجم‪ :‬زکوه در اسالم بجاي ماليات مي‪ ‬بوده‪ ,‬اسالم خواسته بود که يک کشور ب زرگي پديد آورد‬
‫که در زير سررش ته داري يک خليفه بسر برن د‪ ,‬و آن خليفه بايس تي پاس خده آس ايش م ردم باشد و‬
‫هميشه به پيش رفت اس الم کوش د‪ .‬بايس تي يک دولت نيرومند و توان ايي پديد آورد که در مرزها‬
‫دسته‪ ‬هاي مجاهدان گمارد‪ ,‬براي آسايش و ايم ني م ردم به ش هرها «قض ات» فرس تد‪ ,‬و «ش رطه»‬
‫(اداره شهرباني) برپا گرداند‪ .‬براي اين کارها درآمدي بايستي‪ .‬امروز دولتها ماليات مي‪ ‬گيرند و آن‬
‫روز اس الم زک وه را گ زارده ب ود‪ .‬به هر ح ال زک وه از‪  ‬آن خ ود خليفه و ب راي «ص رف جيب»‬
‫نبودي‪.‬‬
‫خود قرآن جاهاي درفت زکوه را نشان داده‪ :‬بايستي از آن به بي‪ ‬چيزان و درماندگان داده ش ود‪,‬‬
‫وامهاي وامداران پرداخته گردد‪ ,‬از «کافران» براي «جهاد» مزدور گرفته شود(المولفه قل وبهم) از‬
‫بازمان ده هم بخش ب زرگي در راه جنگ با دش منان و ب راي س پاه آرايي و افزارخ ري و مانند اينها‬
‫بکار رود‪.‬‬
‫همچنين «مال امام» که به نام خود امام است به امامي سزيدي که‪  ‬امامت يا خالفت را در دست‬
‫داشته آن را راه برد‪ .‬اين خود م زدي به او‪ ,‬که ش بان و روزان خ ود را در آس ايش کش ور اس المي‬
‫بسر دادي‪ ,‬شمرده شدي‪ .‬کوتاه سخن آنکه چه زکوه و چه مال امام در برابر کار و کوشش مي‪ ‬بوده‪,‬‬
‫براي مفتخواري و مفتخوار پروري نمي‪ ‬بوده‪.‬‬
‫اکن ون پرسش پنجم من آنست که ش ما مالي ان که به ک ار کش ورداري ب رنمي‪ ‬خيزيد و به يکب ار‬
‫خود را به کنار گرفته گامي پيش نمي‪ ‬گزاريد‪ ,‬زکوه و مال امام را به چه نام مي‪ ‬گيري د؟! گ رفتم که‬
‫«خالفت اسالمي» يا سررشته‪ ‬داري يا فرمانروايي يا هر نامي که مي‪ ‬گزاريد‪ ,‬از آن شماس ت‪ ,‬ولي‬
‫تا به کار نپردازيد زکوه و مال امام چگونه توانيد گرفت؟! شما زکوه و مال امام را در چه راه بکار‬
‫مي‪ ‬بريد؟! آيا کشورداري مي‪ ‬کنيد؟! آيا به جهاد مي‪ ‬پردازيد؟ آيا «مؤلفه القل وب» مي‪ ‬بس يجيد؟! آيا‬
‫به شهرها «قضات» و «شرطه» مي‪ ‬فرستيد؟! زکوه و م ال ام ام ب راي اين کارهاست که ش ما هيچ‬
‫يکي را نمي‪ ‬کنيد‪ ,‬و من نميدانم به چه نامي پول از مردم درمي‪ ‬يابيد؟! از خودتان مي‪ ‬پرسم‪ :‬آيا اين‬
‫«اکل بسحت» نيست؟!‬
‫مي دانم خواهيد گفت‪ :‬ما به م ردم دين ي اد مي‪ ‬دهيم‪ .‬مي‪ ‬گ ويم‪ :‬دروغ اس ت‪ ,‬ش ما چ يزي ي اد‬
‫نمي‪ ‬دهي د‪ ,‬آنچه را که م ردم خودش ان ميدارند ش ما به نگه داري مي‪ ‬کوش يد‪ .‬يک دستگاهيست که‬
‫ساخته شده و شما پاسباني مي‪ ‬نمائيد شما تا آن اندازه سودجوئيد که تاکنون به مردم نگفته‪ ‬اي د‪« :‬قمه‬
‫زني حرام است»‪ ,‬نگفته‪ ‬ايد‪« :‬استخوانهاي مردگان را از اين شهر به آن شهر نکشيد»‪ ,‬نگفته‪ ‬ايد که‬
‫مبادا چند تني برنجند و از شما رو گردانند‪.‬‬
‫آنگاه گرفتم که سخنتان راست است‪ ,‬که گفته زک وه و م ال ام ام ب راي دين ي اد دادن اس ت؟! در‬
‫کجا چنين چيزي نوشته شده؟!‬
‫ششم‪ :‬آن دعوي شما درباره سررشته داري و هر سخني که مي‪ ‬داريد در زمينه اسالم مي‪ ‬ب وده‪.‬‬
‫اکنون که اسالم نمانده به آن دعوي شما چه معنايي توان داد؟!‬
‫اين به شما گران خواهد افتاد که مي‪ ‬گويم اسالم نمانده و معناي آن را نخواهيد دانست‪ .‬شما با آن‬
‫ناآگاهي اين را چگونه خواهيد دانست؟! اين است شما را به کتاب «در پيرامون اسالم» که به چ اپ‬
‫رس يده راه مي‪ ‬نم ايم‪ .‬آن را بخوانيد تا بدانيد اس الم به يکب ار از مي ان رفت ه‪ ,‬و آنچه مان ده جز‬
‫گمراهي‪ ‬ها نيست که بايد از ميان برخيزد‪.‬‬
‫امروز کشوري به نام‪  ‬اسالم نمانده تا شما دعوي فرمانروايي کنيد‪ .‬امروز مس لمانان هر ن ژادي‬
‫جدا گرديده و به نام همان نژاد کشوري پديد آورده‪ .‬در همين ايران مردم به ن ام ايرانيگ ري ميزين د‪,‬‬
‫نه به نام مسلماني‪ ,‬و اين است که عراقيان و مص ريان و جه ودان و زردش تيان را که در ايرانند از‬
‫خودش ان مي‪ ‬ش مارند‪ .‬آنگ اه از سالهاست که در اي ران قانونه اي ف رنگي روان است و قانونه اي‬
‫اسالمي به کنار گزارده شده‪ .‬آيا اينها دليل از ميان رفتن اسالم نمي‪ ‬باشد؟‬
‫آري اگر ش ما توانيد اس الم را بازگردانيد و کش وري به ن ام آن دين برپا کني د‪ ,‬دع وي‬
‫سررشته‪ ‬داري يا فرمانروايي نيز توانيد کرد‪.‬‬
‫هفتم‪ :‬پس از همه اينها از دويست س ال پيش در اروپا و آمريکا مش روطه (يا سررش ته‪ ‬داري‬
‫توده) که بهترين گونه سررشته‪ ‬داريست آغ از يافت ه‪ .‬من نمي‪ ‬خ واهم در اينجا از مش روطه س تايش‬
‫کنم و يا معني راست آن را که نمي‪ ‬دانيد به شما باز نمايم‪ .‬اين چيزيست که در اينجا بيجاست‪ .‬همين‬
‫اندازه مي‪ ‬گويم‪ :‬اين سررشته‪ ‬داري در سراسر جهان شناخته گرديده و ايران نيز با خونريزي‪ ‬ه اي‬
‫بس ياري با ش ما و با درب ار آن را پذيرفته اس ت‪ .‬اکن ون اين دع وي ش ما با آن چه سازشي تواند‬
‫داشت؟! شما درباره آن چه مي‪ ‬انديشيد؟!‬
‫آيا چشم مي‪ ‬داريد که ايراني ان سررش ته‪ ‬داري ت وده را که پس از کوشش هاي بس يار بدست‬
‫آورده‪ ‬اند رها کرده به پاس دعوي بسيار خنک و پوچ ش ما ب ار ديگر به زير فرم انروايي خودکامه‬
‫روند؟! آيا چنين چشم‪ ‬داشتي بسيار بيخردانه نيست؟!‬
‫اينهاست پرسشهايي که من از ماليان مي‪ ‬کنم‪ .‬اينهاست ايرادهايي که به دعوي آنان مي‪ ‬گيرم‪.‬‬
‫کوتاه سخن آنکه دعوي ماليان درباره سررشته‪ ‬داري‪:‬‬
‫نخست‪ :‬به يکبار بيپاست و بنيادي جز زورگويي نميدارد‪.‬‬
‫دوم‪ :‬چيزيست که نتواند بود و نشدنيست‪.‬‬
‫سوم‪ :‬خود ماليان تنها به دعوي بس کرده بيش از اين نمي‪ ‬خواهند که يکسو زکوه و مال امام از‬
‫مردم مي‪ ‬گيرند و به دستگاه مفتخواري خود رونق دهند‪ ,‬و يکسو دولت را هميشه ناتوان نگاه داشته‬
‫جلو نيرومندي آن را مي‪ ‬گيرند‪.‬‬
‫بس ياري از آن ان ن يز راهي را نافهمي ده پيش گرفته کورکورانه مي‪ ‬پيماين د‪ ,‬و از بس ناآگ اه و‬
‫نفهمند زيان آن را‪ ,‬که به اين بزرگي و به اين آشکاري است‪ ,‬درنمي‪ ‬يابند‪.‬‬
‫يک جمله گ ويم‪ :‬دع وائي است که پايه آن زورگ ويي و بيش رمي و نتيج ه‪ ‬اش م ردم‪ ‬آزاري و‬
‫بدخواهي مي‪ ‬باشد‪.‬‬
‫نمي‪ ‬دانم مالي ان به اين ايرادها چه خواهند گفت؟! نمي‪ ‬دانم آيا به خ ود آم ده زش تي کارش ان را‬
‫خواهند دريافت؟‪ ...‬نمي‪ ‬دانم آيا خدا را بياد آورده شرمي خواهند کرد؟!‬
‫بارها ديده‪ ‬ايم که در چنين هنگامي به هياهوي برخاسته مردم ع امي و پ يره‪ ‬زن ان ت يره‪ ‬مغز را‬
‫برآغانيده بک ار مي‪ ‬اندازن د‪ ,‬يا به دولت رو آورده داد مي‪ ‬خواهن د‪ ,‬يا به يکب ار خ ود را به خاموشي‬
‫زده ناديده و ناشنيده مي‪ ‬انگارند‪ ,‬و همانا در اين هنگام نيز به آن رفتارها خواهند برخاست‪.‬‬
‫اين است مي‪ ‬نويسم که هيچ يکي از آنها س ودي نخواهد داش ت‪ .‬ما را چه ه ايهوي ش ما و چه‬
‫قارقار کالغان‪ ,‬به دولت نيز روي آوردن نابجا و بيهوده است‪ .‬دولت را در اين باره کاري يا سخني‬
‫نتواند ب ود‪ .‬ق انون به او راه ن داده‪ ,‬ما به کسي دش نام ن داده و «توهي ني» نک رده‪ ‬ايم‪ .‬ايراده ايي‬
‫گرفته‪ ‬ايم و پاسخهايي خواسته‪ ‬ايم‪ ,‬دولت را در اين زمينه چکار است‪.‬‬
‫آنگاه گرفتيم که هايهوي بزرگي راه انداختيد‪ ,‬گرفتم که پاي دولت را به ميان کش يديد‪ ,‬گ رفتم که‬
‫چندگاهي رفتيد و آمديد‪ ,‬گفتيد و شنيديد و به خودنمائي‪ ‬ها پرداختيد‪ ,‬آيا با اينها ايراده اي ما از مي ان‬
‫خواهد رفت؟! آيا به پرسشهاي ما پاسخي خواهد بود؟! آيا همان رفتارها دليل ديگري به بيپايي کيش‬
‫و دعوي شما شمرده نخواهد شد؟! آيا همانها نشانه ديگري از زورگويي شما نخواهد ب ود؟! چ را آن‬
‫نمي‪ ‬کنيد که بنشينيد و با هم بسکاليد و يک راه بخردانه پيش گيريد؟‪ ...‬چ را آن نمي‪ ‬کنيد که نشس تها‬
‫برپا گردانيده سخنان ما را بخوانيد و بفهميد و بينديشيد و به داوري خرد سپاريد که اگر راست است‬
‫بپذيريد‪ ,‬و اگر راست نيست هر پاسخي مي‪ ‬توانيد بنويسيد؟!‬
‫به هرحال ما به شما آگاهي دهيم‪:‬‬
‫زوري به آن آشکاري را نتوان برتافت‪ .‬بيست ميلي ون م ردم را قرب اني آز و ه وس ش ما نت وان‬
‫دي د‪ .‬ما ش ما را به داوري خوان ده‪ ‬ايم‪ .‬اگر پاس خهايي مي‪ ‬داريد بگويي د‪ ,‬اگر نمي‪ ‬داريد به گم راهي‬
‫خود خستوان گرديده به راه آييد و از خدا آمرزش طلبيد‪ .‬اگر مي‪ ‬گويي د‪« :‬نه پاس خهايي مي‪ ‬داريم و‬
‫نه به راه خواهيم آمد» پيداست که زورگوئيست و پيداست که پاسخ زورگوئي چه تواند بود‪.‬‬
‫چ يزي را که مي‪ ‬بايد در پاي ان بنويسم آنست که ب رخي از اين مالي ان آرزومندند که ما را‬
‫«تکفير» کنند و «شريعت» خود را به «اجرا» گزارند‪« .‬يکي را به ديه راه نمي‪ ‬دادند‪ ,‬خانه دهب ان‬
‫را مي‪ ‬پرسيد»‪.‬‬
‫ما صد اي راد ريشه کن به کيش آن ان مي‪ ‬گ يريم که به يکي پاسخ نمي‪ ‬توانند داد و ب از با چ نين‬
‫خيره‪ ‬رويي پيش مي‪ ‬آيند‪ .‬ما مي‪ ‬گوييم کيش شما از ريشه تباه است و آنان مي‪ ‬خواهند با همان کيش‬
‫ما را «کافر» خوانند‪ .‬در اينجاست که بايد هرکسي به اندازه ناداني آنان پي‪ ‬برد‪.‬‬
‫بايد به آنان گفت‪« :‬بسيار دوريد‪ .‬ش ما مع ني ک افر يا بي‪ ‬دين را ن يز نمي‪ ‬داني د‪ .‬بي‪ ‬دين کسيست‬
‫که خ داي زن ده را گ زارده مردگ ان هزارس اله را پرس تد‪ .‬بي‪ ‬دين کسيست که خ داي آفري دگار را‬
‫نشناخته رشته کارهاي جهان را بدست «حضرت عباس» و «جناب علي اکبر» و «ام امزاده داود»‬
‫دهد‪ .‬بي‪ ‬دين کسيست که در برابر يک گنبدي گردن کج کند و به يک زني که در زندگيش هيچ کاره‬
‫مي‪ ‬ب وده و در م ردگيش جز ن ام و نش اني از او در مي ان نيس ت‪ ,‬رو گرداند و بانگ ب ردارد‪« :‬يا‬
‫فاطمه اشفعي لنا عندهللا»‪ .‬بي‪ ‬دين آن کس انيند که ن ام پ اک آفري دگار را با صد ناپاس داري برند ولي‬
‫چون نام امام ناپيداي پنداري به ميان آيد همگي بپاخيزند‪ .‬بي‪ ‬دين آن کسانيند که پيشوايانشان «ان هللا‬
‫خلقنا من اعلي عليين و خلق شيعتنا منا» گويند و آنان چنين گزافه‪ ‬اي را ب اور دارند و به م ردم ن يز‬
‫ياد دهند‪ .‬کوتاه سخن‪ :‬شما چون معني دين را نمي‪ ‬دانيد معني بي‪ ‬ديني را نيز ندانسته‪ ‬ايد‪.‬‬
‫در هنگام چاپ کت اب چ ون در روزنامه پ رچم نامه ام ام علي ابن ابيط الب را به معاويه بچ اپ‬
‫رس انيده و از مالي ان در آن ب اره پاسخ خواس ته ب وديم‪ ,‬از دوتن از ايش ان پاس خي رس يده‪ .‬يکي از‬
‫توحيدي نام از تبريز‪ ,‬ديگري از آقاي محمد خالصي زاده از کاشان‪.‬‬
‫توحيدي مي‪ ‬نويسد‪« :‬در آن نامه حضرت امير (ع) با پذيرش و دريافت دشمن (مسلمات خصم)‬
‫سخن رانده‪ .‬يعني مي‪ ‬گويد‪ :‬اي معاويه باور تو اينست که برگزيدن خليفه مهاجرين و انص ار راست‬
‫و آنان هرکسي را برگزينند خشنودي خدا در آن خواهد ب ود‪ .‬پس م را ن يز هم ان کس ان برگزي ده و‬
‫بدانسان که به ابوبکر و عمر بيعت کرده بودند به من نيز بيعت کرده‪ ‬ان د‪ .‬اي معاويه تو را نرسد که‬
‫نپذيري‪ .‬خواست آن حضرت آن نبوده که راستي يا کجي برگزيدن را روشن گرداند بلکه مي‪ ‬خواهد‬
‫معاويه را به باور خود پاسخ دهد»‪.‬‬
‫آق اي خالصي زاده مي‪ ‬نويس د‪« :‬حض رت ام ير معاويه را ال زام ميکن د‪ .‬چ ون معاويه دليلي بر‬
‫خالفت اب وبکر و عمر و عثم ان بجز اجتم اع مه اجر و انص ار و ش وري ن دارد و به همين در‬
‫مکاتبات خود به حضرت امير اس تدالل ک رد حض رت ام ير الزام ا ً فرمودند هم ان ک اري که ب راي‬
‫خالفت ابوبکر و عمر و عثمان شد در خالفت من جاري گردي د‪ .‬بن ابراين معاويه به ق ول خ ود حق‬
‫مخالفت با من ندارد در صورتيکه اعتراف به صحت خالفت ابوبکر و عثمان ميکند»‪.‬‬
‫اين نمونه‪ ‬ايست از پاسخهائي که ماليان به نوش ته‪ ‬ه اي ما توانند داد‪ .‬ما مي‪ ‬پرس يم‪ :‬به چه دليل‬
‫سخني را از مع ني آش کار خ ود ب رمي‪ ‬گرداني د‪ ,‬و چ را ب رمي‪ ‬گرداني د؟! س خني به آن آش کاري و‬
‫روشني چه شده که شما آن را نمي‪ ‬پذيريد و ب راي آنکه دست از گم راهي خ ود برنداريد معن ايش را‬
‫ديگر مي‪ ‬گردانيد؟!‬
‫يکي از کجرويهاي پيشروان شيعه همين داستان گزارش (يا تأويل) مي‪ ‬باشد‪ .‬اينان هر سخني را‬
‫که با خواست خود ناسازگار يافتند از معني آشکارش بيرون برند و به معناهاي ديگ ري پيچانند اين‬
‫از شيوه‪ ‬هاي کهن ايشانست و خود يکي از ايرادهاي بزرگ مي‪ ‬باشد‪.‬‬
‫اين يکي از چيزهائيست که از باطني ان گرفت ه‪ ‬ان د‪ ,‬و ما چ ون در اين کت اب از باطني ان س خني‬
‫نرانده بوديم‪ ,‬از اين ايراد نيز به شيعيان چشم پوشيديم‪.‬‬
‫آخر به چه دليل شما سخني را که ام ام علي بن ابيط الب گفته از مع ني خ ود ب يرون مي‪ ‬بري د؟!‬
‫امام علي بن ابيطالب س يد ب اب يا بهاءهللا نمي‪ ‬ب وده که ع ربي را نيک نداند و در فهماني دن خواست‬
‫خود درماند؟! آيا امام علي بن ابيطالب نمي‪ ‬توانست همان جمله‪ ‬ه ايي را که توحي دي «فض والً» از‬
‫زبان او ساخته خودش بگويد؟!‬
‫اگر خواست آن امام چنان بودي بايستي چنين بنويسد‪« :‬انک يا معاويه تزعم ان ابابکر و عمر و‬
‫عثمان کانوا علي الحق و قد با يعني القوم ال ذين ب ايعوهم علي ما ب ايعوهم و انک ت زعم ان الش وري‬
‫للمهاجرين و االنصار و هم قد اختاروني و يا يعوني‪ »...‬پس چه بوده چنين نوشته؟!‬
‫داس تان شگفتيس ت‪ :‬ام امي به خالفت رس يده به يکي از فرمانرواي ان زيردست که در انديشه‬
‫نافرمانيست نامه ميفرستد و با يک زب ان س اده‪ ‬اي چ نين مي‪ ‬نويس د‪« :‬هم ان کس انيکه به اب وبکر و‬
‫عمر و عثم ان دست داده بودند به من دست دادند[‪ .»]59‬س پس از اين گفته خ ود نتيجه گرفته‬
‫مي‪ ‬نويس د‪« :‬پس باش نده را نميرسد که ديگ ري را برگزيند و نباش نده را نمي‪ ‬رسد که نپ ذيرد[‪.»]60‬‬
‫سپس به استواري آن سخنان کوش يده مي‪ ‬نويس د‪« :‬ش وري مه اجران و انص ار راس ت‪ .‬آن ان به هر‬
‫کسي گرد آمدند و امامش ناميدند خشنودي خ دا ن يز در آن خواهد ب ود[‪ .»]61‬پس از آن به يک س خن‬
‫ديگ ري پرداخته مي‪ ‬نويس د‪« :‬اگر آن برگزي ده از س خن مه اجر و انص ار ب يرون رفت و يک‬
‫«ب دعت» پديد آورد بايد او را به راه بازگردانند و اگر نپ ذيرفت جنگ کنند[‪ .»]62‬س خناني به اين‬
‫سادگي و روشني چ ون با خواست خ ود س ازنده نمي‪ ‬يابند به يک ب ار چشم پوش يده مي‪ ‬گوين د‪« :‬به‬
‫پذيرش و يا دريافت دشمن سخن رانده!» ما دوباره مي‪ ‬پرسيم‪ :‬به چه دليل سخناني به آن روشني را‬
‫از معني خود بيرون مي‪ ‬بريد و بهر چه بيرون مي‪ ‬بريد؟!‬
‫اينکه آقاي خالصي زاده مي‪ ‬نويسد‪« :‬چون معاويه دليلي بر خالفت ابوبکر و عمر و عثمان بجز‬
‫اجتماع مه اجر و انص ار و ش وري ن دارد و به همين در مکاتب ات خ ود به حض رت ام ير اس تدالل‬
‫کرد‪ »...‬که مي‪ ‬خواهد بگويد امام علي بن ابيطالب اين سخنان را در پاسخ نامه معاويه نوشته است‪,‬‬
‫چيزيست که از پندار خود پديد آورده‪.‬‬
‫در نهج البالغه که اين نامه هست در عن وانش مي‪ ‬نويس د‪« :‬من کت اب له الي معاوي ه» که‬
‫مي‪ ‬فهماند نخست آن ام ام به نام ه‪ ‬نويسي برخاس ته و اين نامه را نوش ته‪ .‬از خ ود نامه هم جز اين‬
‫بدست نمي‪ ‬آيد‪ .‬همين نامه را در تاريخها نيز آورده‪ ‬اند و من آنچه بي اد مي دارم از‪  ‬آنها هم جز همين‬
‫فهميده نمي‪ ‬شود‪ .‬به هر حال آقاي خالصي‪ ‬زاده به شيوه ديگران از پن دار خ ود س خن ران ده‪ .‬هرچه‬
‫هست اين نامه‪ ,‬چه نامه نخست ب وده و چه در پاسخ نا مه معاويه نوش ته ش ده‪ ,‬به آن معن ايي که اين‬
‫دوتن بعنوان گزارش گفته‪ ‬اند‪ ,‬نتوان بود و نيست‪.‬‬
‫اين پاسخ دهن دگان ه ردو خطبه شقش قيه را پيش کش يده آن را دليلي ب راي خ ود ش مارده‪ ‬ان د‪.‬‬
‫مي‪ ‬گويند در آن خطبه امام علي بن ابيطالب از خالفت ابوبکر و ديگران ناخشنودي نموده‪.‬‬
‫مي‪ ‬گويم‪ :‬آن خطبه در تاريخها ديده نشده و راست بودنش درخور باور نيست‪ .‬اگر هم باور کنيم‬
‫بيش از گل ه‪ ‬گ ذاري نب وده و جز اين را نمي‪ ‬رس اند که ام ام علي‪ ‬بن ابيط الب در دلش خ ود را به‬
‫خالفت شاينده‪ ‬تر از ديگران مي‪ ‬شمارده‪ ,‬و اين جز از سخنانيست که شيعيان مي‪ ‬دارند‪.‬‬
‫آنگ اه چنانکه ش ما آن نامه را به گ زارش کش يده مي‪ ‬گوييد ب راي «ال زام خص م» نوش ته اس ت‪,‬‬
‫ديگران هم توانند آن خطبه را به گزارش کشيده بگويند‪« :‬امام آنرا براي «ت أليف قل وب» رافض يان‬
‫که در کوفه بسيار مي‪ ‬بودند گفته است»‪.‬‬
‫اگر کسي به چنين گزارشي در آن باره پردازد ش ما را هيچ پاس خي به او نخواهد ب ود‪ .‬راهيست‬
‫که خودتان باز کرده‪ ‬ايد‪ .‬به گفته عرب‪« :‬فلم بانک تجروبائي التجر؟!‪»...‬‬
‫در پاي ان ناچ اريم ب ار ديگر ي ادآوري ک نيم که اين گفتگوها از دين نيس ت‪ .‬در دين ج ايي ب راي‬
‫گفتگو از رخ داده‪ ‬ه اي گذش ته و آين ده گش اده نمي‪ ‬باش د‪ .‬در دين ن امي از اين کس و آن کس ب رده‬
‫نمي‪ ‬ش ود‪ .‬اگر راس تي را بخواهند اين خ ود بي‪ ‬دينيست که کس اني زن دگاني خ ود را رها ک رده از‬
‫رخداده‪ ‬هاي هزار و سيصد سال پيش سخن رانند و ميان مردگان دو تيرگي‪  ‬انداخته به هواداري از‬
‫اينسو و آنسو به کشاکش پردازند‪ .‬دين براي آنست که آدميان تا به اين ان دازه از ِخ رد دور نباش ند و‬
‫به اين کارهاي بيهوده نپردازند‪.‬‬
‫دين چنانکه گفته‪ ‬ايم «شناختن معني جهان و زندگاني و زيستن به آئين خ رد اس ت»‪ .‬ه رکس که‬
‫مي‪ ‬خواهد در اين باره نيک آگاه گردد کتاب «ورجاوند بنياد» و ديگر کتابهاي ما را بخواند‪.‬‬
‫آنچه ما را به اين گفتگو در اينجا ناچ ار گرداني ده آنست که چنانکه گفت ه‪ ‬ايم مالي ان دع وي‬
‫سررشته‪ ‬داري مي‪ ‬کنند و صد آشفتگي در زندگاني اين توده پديد مي‪ ‬آورند و چ ون دس تاويز ايش ان‬
‫برگزيدگي امام علي بن ابيط الب به خالفت از س وي خ دا و ديگر اينگونه س خنها ميباش د‪ ,‬ما ب راي‬
‫آنکه بيپايي دعوي آنان را روشن گردانيم ناچار شده به اين گفتگوها درآمده‪ ‬ايم‪.‬‬
‫‪                                                                               ‬پايان‬

You might also like