Professional Documents
Culture Documents
پروردگارا! به گمراهيها خواهم رزميد,
با آز و ستم خواهيم جنگيد,
بتخانه ها خواهيم برانداخت,
و آن پشتيباني و راهنمائيهاي توست
که ما را فيروز خواهد گردانيد.
(نيايش يکم آذر)
مقدمه شيعيگری
چنانکه بس ياري از خوانن دگان ميدانن د ,چه ار م اه پيش کت ابي درب اره کيش ش يعي به چ اپ
رسانيديم ,و آن کتاب بدانسان که پيش بيني کرده بوديم ماية هاي هوي گرديد .ب دخواهان بج اي آنکه
به ايرادها و پرسشهاي ما پاسخي دهند ,يا اگر پاسخي نمي دارند ,از آميغ پژوهي درآمده گفت ه ه اي
ما را بپذيرند ,به هايهوي برخاستند .دولت بهانه پيدا کرده کتاب را بازداشت و داستان را «ج رمي»
پنداشته به دادسرا فرستاد تا پرونده اي پديد آيد و در دادگاه کيفري داوري شود.
ما از اين پيشامد اندوه نخورديم .زيرا هاي هوي شوند آن شد که کسان بسياري که از کوششهاي
ما آگاهي نمي داشتند ,آگاهي يافتند و کتابهاي ما را جُسته و يافته و هوشيارانه به خوان دن پرداختن د.
دشمنان ما با ب ديهاي خ ود به ما ي اري کردن د .از آنسو ما دوست مي داريم همه س خنان ما به داوري
گزارده شود .ما خود خواهان همان مي باشيم .براي شناخته شدن راست از کج و استوار از سُس ت,
يگانه راه داوري ميباشد.
ولي جاي پرسش است ,داوران اين کار چه کس اني ش ايند ب ود؟ ...رس يدگي از روي چه ق انوني
تواند ب ود؟ ...آيا سه تن يا پنج تن «دادرس» از کارکن ان وزارت دادگس تري ش اينده اين داوري
ميباش ند؟ ...آيا در قانونه اي اي ران چ يزي که راست يا کج ب ودن گفت ه ه اي ما را نش ان دهد توانند
يافت؟
بي گفتگوست که «دادرسان» وزارت دادگستري شاينده چنان داوري نمي باشند ,و در قانونهاي
ايران نيز چيزي که دستاويز آن داوري باشد يافته نمي شود.
آنچه ما مي دانيم اين داوري از دو راه توانستي بود:
يکي آنکه دولت چون از چاپ شدن چنين کتابي آگ اه گرديد نشس تي از مالي ان برپا گرداند و از
آن ان پاسخ خواه د .اگر دول تي نيکخ واه و دلس وز ب ودي اين ک ار ک ردي .زي را آن کت اب درب اره
گرفتاريهاي ايران است و يک رشته سخناني از ارجدارترين گفته ها به مي ان آورده ش ده .آن کت اب
در اين زمينه است که م ردم اي ران نافهمي ده و نادانس ته گرفت ار يک رش ته گم راهي ه اي بس يار
زيانمندي گرديده اند ,و تا اين گمراهي ها هست حال توده بهتر از اين نخواهد ب ود .در چ نين زمينه
بسيار بزرگ و ارجداري سخن رانده شده و دليلهاي بسيار روشن ياد گرديده.
به چ نين س خناني دولت بايس تي بيش از ديگ ران دلبس تگي نمايد و ارج گ زارد و از ي اوري و
پش تيباني به ما ب از نايس تد ,ب راي آنکه ه وده بس يار نيک و ب زرگي بدست آيد گ ام پيش گ زارده از
مالي ان پاسخ خواه د ,و آنگ اه انجم ني از دانش مندان و نيکخواه ان برپا گرداني ده از آن ان داوري
خواهد ,و بدينسان به يک کار تاريخي بزرگي برخاسته نام خ ود را در ت اريخ ج اودان گردان د .ولي
افسوس که چنان دولتي نمي بود و چنين کاري کرده نشد.
ديگ ري آنکه خردمن دان و نيکخواه ان جه ان ,از ايراني ان و ديگ ران که در اين کش ور کم
نمي باشند ,گفته هاي ما را بخوانند و خود در ميانه داور باشند.
بخوانند و نخست بدانند آن ه اي ه وي ها در برابر چه ب وده ,ما چه گفته ب وديم که در پاس خش
دچار وحشيگري ها گرديديم .چه مي خواستيم که گرفتار دادسرا شديم.
دوم بدانند به چه ش وند اين ت وده بدينس ان ب دبخت و ت يره روز گردي ده .به چه ش وند اين کش ور
چنين ويرانه افتاده .به چه شوند دسته هاي بزرگي از مردم با کشور و پيشرفت آن دشمني مي نمايند
و هميشه بدبختي آنرا مي خواهند.
س وم بدانند ما در چه راه ميکوش يم و بهر چه اين همه رنج و گزند مي کش يم .بهر چه اين همه
بدزباني و بي فرهنگي از بدخواهان مي بينيم.
اينها را بدانند و آنچه شاينده خردمندي و پاکدلي ايشانست داوري کنند ,و آنچه باينده م ردانگي و
غيرت ايشانست ياوري دريغ ندارند.
داوري در اين زمينه يا آنگونه بايستي يا اينگونه ,و چون آن يکي نب ود ما ناچ ار ش ديم اين يکي
را درخواست کنيم ,و بهتر دانستيم گفته ه اي خ ود را در اين ب اره با زب ان روش ن تر و به تري ,به
رشته نوشتن کشيم و نسخه هاي کمي از آن به چاپ رسانيده به کساني که به خردمندي و نيکخواهي
آنان اميد توان بست براي خواندن فرستيم .اينست داستان نوشتن اين کتاب و چاپ آن.
نکت ه اي را که مي بايد در اينجا ي ادآوري ک نيم آنست که اين کت اب چ ون درب اره يک رش ته
جستارهاي ارجداريست ,و آنگاه از خواننده داوري طلبيده ش ده ,اينست هرکسي بايد آن را با انديشه
خواند و هر سخني را با دليلهايي که ب رايش آورده ش ده نيک س نجد و خ رد را به داوري وادارد ,و
پس از اين باشد که از آن گذشته به سخن ديگري پس از آن ,پردازد.
چ ون بارها دي ده ش ده ,کس انيکه کتابه اي ما را مي خوانند چ ون با س خناني ناش نيده روب رو
ميگردن د ,در ب ار يکم دل آزرده ميش وند و به آس اني آنها را نمي توانند پ ذيرفت ,و از آنجا که هر
گفته اي دليل استواري همراه ميدارد ناپذيرفتن نيز نمي توانند ,و اينست دو دل مي مانن د .اين کس ان
بايد به يکبار خواندن بس نک رده کت اب را دو ب ار و سه ب ار بخوانند که بيگم ان آنچه را که در ب ار
يکم پذيرفتن نتوانسته اند در بار دوم و سوم خواهند توانست.
بهر حال ما هيچ سخني را بي دليل نگفته ايم و اين نمي خواهيم که کسي نافهميده و ب اور نک رده
سخني را از ما بپذيرد.
ما چنانکه خواهش کرده ايم دوست ميداريم هر خواننده اي راستي را داور باشد .هيچ س خني را
از ما بي دليل نپذيرد و از هيچ سخني که با دليلست چشم نپوشد .چنان داند که يک دادگ اه بزرگيست
که او داورش مي باشد و رفتاري کند که شاينده چنان جايگاه باشد.
اگر کساني از آن ان پس از خوان دن بتوانند به داوري خ ود رويه ک ار دهن د ,بدينس ان که فهمي ده
خ ود را بنويس ند و يا گفت اري پرداخته به روزنام ه ها فرس تند و يا کت ابي در همين زمينه به چ اپ
رسانند ,اين کاريست که بسيار سودمند خواهد افتاد و هوده هاي بسيار نيکي را دربر خواهد داشت.
احمـد کسـروي
تهران 1323
گفتار يکم
شيعيگري چگونه پيدا شده؟
شيعيگري تاريخچه بس يار درازي مي دارد ,بلکه خ ود ت اريخي ميباش د .ولي ما در اينجا آن را به
کوتاهي ياد خواهيم کرد.
شيعيگري به اين معني که خواست ماست از زمان بني اميه آغاز يافته .چون معاويه به دستاويز
کشته شدن عثمان با امام علي بن ابيطالب به جنگ برخاست و پس از م رگ او خالفت را با زور و
نيرنگ ,بدست آورده در خان دان خ ود ارثي گرداني د .اين رفت ار او به بس ياري از مس لمانان گ ران
افتاد ,و کسان بسياري آرزوي خالفت کرده چنين خواستند که آنرا از دست بني اميه بيرون آورند.
ليکن تا معاويه زن ده مي ب ود کسي نيارست بجنب د .پس از م رگ او حس ين بن علي به کوشش
برخاست ولي از ناپايداري پيروانش کاري از پيش نبرد ,و بدانسان که همگي ميدانند ,کشته گردي د.
سپس چون يزيد پسر معاويه ُمرد و پسر او معاويه نام ,پس از چهل روز خالفت از آن کن اره جست
و ب رخي آش فتگيها به مي ان افت اد .عبدهللا بن زب ير در مکه و محمد بن حنفيه در مدينه به دع وي
خالفت پرداختند ,و مختار در کوفه برخاست که او نيز در نهان به خالفت ميکوش يد .ولي اينها ن يز
کاري نتوانستند و يکايک از ميان رفتند.
سپس دو خان دان ب زرگي با ب ني اميه به ن برد برخاس تند :يکي عباس يان (پس ران عب اس عم وي
بنيادگزار اسالم) ,و ديگري علويان (پسران علي) .عباسيان بنياد کار خ ود را به زمينه چي ني نه اده
چ ون ناخرس ندي ايراني ان را از ب ني اميه ميدانس تند و از آم ادگي آن ان به ش ورش آگ اه مي بودن د,
نمايندگاني به ايران فرستادند که در اينجا نهاني به کوششهايي پردازند و دسته هايي از پ يروان پديد
آورن د .ليکن علوي ان بس ادگي برميخاس تند و جنگ ميکردند و کش ته ميش دند (چنانکه زيد بن علي,
يحيي پسر او ,محمد نفس زکي ه ,ب رادرش اب راهيم ,حس ين ص احب فخ و ديگ ران کش ته ش دند) .از
اينرو بني عباس کار را پيش بردند و با دست ابومسلم بنياد بني اميه را برانداخته خود بج اي ايش ان
خليفه گرديدند.
کوتاه سخن آنکه از نيمه دوم سده نخست تاريخ هجري کشاکش هاي بس يار س ختي بر سر خالفت
پي دا ش ده ن برد و جنگ بس يار م يرفت .آرزومن دان خالفت از هيچگونه کوشش در راه آرزو ب از
نمي ايستادند .خونها از هم مي ريختند .خاندانها برمي انداختند .دروغ و نيرنگ بکار ميبردند.
در اين کشاکش ها پيروان علويان «شيعه» ناميده مي شدند که بهمان معني «پيروان» مي باش د.
«شيعيگري» از همانجا آغاز گرديده.
اين شيعيگري نخست يک کوشش سياسي بي آاليشي ,و شيعيان بيشترشان مردان ستوده و نيکي
مي بودند و پاکدالنه و غيرتمندانه در آن راه مي کوش يدند .چه بي گفتگوست که علوي ان به خالفت
بهتر و سزنده تر ميبودند .در ميان اينان م ردان پ اک و پارسا بيش تر يافته ميش دي .ب ويژه در برابر
بني اميه که بيشترشان مردان ناپاک مي بودند.
چيزي که هست شيعيگري در اين سادگي خود نايستاد و هر زمان رنگ ديگ ري به آن زده ش د.
از همان زمانهاي پيش يکدسته به تندروي برخاسته چنين گفتند که در زمان ابوبکر و عمر و عثمان
ن يز علي به خالفت س زنده تر ب ود و آن سه تن س تم ک رده اند که به جلو افت اده ان د .اي نرا گفته از
ابوبکر و عمر و عثمان ناخشنودي نمودند.
اين نخست آلودگي بود که شيعيگري پيدا کرد .چه راس تي آنکه پس از م رگ بني ادگزار اس الم,
ياران او که سران مسلمانان شمرده مي شدند ,نخست به ابوبکر و س پس به عمر و س پس به عثم ان
خالفت داده بودند و علي ناخشنودي از خود نشان نداده بود و نبايس تي ده د .در آن زم ان که اس الم
در شاهراه خود مي بود به هوس خالفت افتادن و دوتيرگي به ميان مسلمانان ان داختن ,ب يرون رفتن
از اسالم شمرده ميشدي ,و پيداست که چنين کاري از امام علي بن ابيطالب نسزيدي .هم ان ام ام در
زمان خالفت خود به معاويه مي نويسد:
«آن گ روهي که به اب وبکر و عمر و عثم ان دست داده بودن د ,به من دست دادند و کسي را
نرسيدي که نپذيرد و گ ردن نگ ذارد .برگزي دن خليفه مه اجران و انص ار راس ت .اين ان ه رکس را
برگزيده امام ناميدند خشنودي خدا نيز در آن خواهد بود»[.]24
اين را نوشته مي خواهد معاويه را بنکوهد که در برابر خليفه ايستاده ,و گناه او – يا بهتر گويم:
بيرون شدنش را از اسالم – به رُخش کشد.
کس يکه اين نامه را نوش ته چگونه توانس تي در زم ان اب وبکر و ديگ ران ناخش نودي نمايد و
ايستادگي نشان دهد؟!
از آنسو تاريخ نيک نش ان ميدهد که علي با آن سه تن با مهر و خش نودي زيس ت .چنانکه دخ تر
دوازده ساله خود ام کلثوم را به زني به عمر داد ,در کشتن عثمان نيز در آشکار ناخشنودي نم ود و
پسر خود حسن را براي نگهداري عثمان به درون خانه او فرستاد.
ولي تُندروان شيعه پس از پنجاه شصت سال ,به هوس و ناداني ,دشمني به ميانه او با ابوبکر و
عمر و عثمان مي انداختند و از بدگويي به آن سه تن باز نمي ايستادند ,که چنانکه گفتيم نخست
آلودگي بود که شيعيگري پيدا ميکرد .مي بايد گفت اين تُندروان نه همگي شيعيان ,بلکه يکدسته از
آنان مي بودند ,و از همان زمانها در نتيجه يک داستاني – يک داستاني که خود نمونه اي از بدي و
ناپاکي ايشان مي باشد – نام «رافضي» پيدا کردند.
چگونگي آنکه در آخرهاي امويان زيدبن علي بن حسين(نوة امام س وم ش يعيان) از مدينه بکوفه
آمد ,و چون ميخواست بازگردد شيعيان نگزاردند و پانزده هزار تن با او دست دادند (بيعت کردند),
که بش ورد و خالفت را بدست آورد .زيد ف ريب ايش ان را خ ورده به ک ار برخاس ت ,ولي چ ون
هنگامش رسيد و بايستي آماده جنگ گردد دسته انبوهي از ش يعه (که هم ان تُن دروان مي بودن د) به
نزدش آمده چنين پرسيدند« :شما درباره ابوبکر و عمر چه ميگوييد؟!» زيد از آنان خش نودي نم ود
و ستايش سرود .شيعيان همين را دس تاويز گرفته زيد را رها ک رده پراکن ده ش دند .زيد گفت« :م را
در سخت ترين هنگام نياز رها کرديد» .از اينجا آن دسته «رافضه» (رها کنندگان) نامي ده ش دند ,و
به شوند اين نامردي آنان بود که زيد کاري را پيش نبرده کشته گرديد.
چنانکه گفتيم عباسيان در اي ران دس ته ها پديد مي آوردند و زمينه مي چيدند و س رانجام با دست
ابومسلم خالفت را به چنگ آوردند .پيداست که آنان نيز با علويان دش مني مي نمودن د .ب ني اميه از
ميان رفته اين زمان کش اکش ميانه علوي ان و عباس يان افت اده ,و در زم ان اين ان ب ود که محمد نفس
زکيه و برادرش ابراهيم و يحيي بن زيد و حسين صاحب فخ و کسان ديگري کشته شدند .اينان چون
با شمشير برميخاستند ناچار زود از ميان ميرفتند.
در آن زم ان يکي از کس اني که دع وي خالفت ميداشت جعفر بن محمد بن علي بن الحس ين
مي بود (برادر زادة زيد و امام ششم شيعيان) .اين مرد که پيرواني مي داشت يک راه نوين ديگ ري
پيش گرفته چنين ميگفت« :خليفه بايد از نزد خدا برگزيده شود ,و کسي که از نزد خدا برگزيده ش ده
خليفه است چه توانا باشد و سررشته کارها را بدست گ يرد و چه توانا نباشد و در خانه نش يند .آن ان
که از م ردم ميخواهند رس تگار گردند بايد به اين برگزي ده خ دا گ ردن گزارند و فرم ان او برند و
خمس و مال امام پردازند».
بدينس ان در گوشه نشس ته( ,بي دردس ر) دع وي خالفت ميک رد و پ يروانش گ ردن به دع وي
گزارده گفته هاي او را مي پذيرفتند .ولي همانا از ترس بردن نام «خليفه» نيارسته خواسته خ ود را
در زير نام «امام» پوشيده ميداشت .تا اين زمان «خليفه» و «امام» به يک معني مي بودي و هم ان
خليفه را امام ن يز ناميدن دي[ .]25ولي در اين زم ان و در زب ان اين دس ته ان دک ج دايي در ميانه آنها
پديد مي آمد .اينان امام را به معني «برگزيده شده از سوي خدا» ميگرفتند.
اين داس تان بس يار ش گفتي ب ود .زي را ديگر ني ازي به آنکه در راه خالفت به جنگ و کوشش
برخاسته شود باز نمي ماند و يک کسي مي توانست در خانه نش يند و دع وي خالفت کند و گ روهي
را ,بيش يا کم ,بسر خود گرد آورد .از آنسوي خالفت يا ام امت ن يز ارج خ ود را از دست داده يک
چيز بسيار کوچک ميگرديد.
اين دوم رنگي ب ود که ش يعيگري پي دا ميک رد و يک جنبش سياسي رويه کيش ميگ رفت .از
آنسوي معني خالفت نيز ديگر شده چنانکه گفتيم خليفه (يا بگفتة خودش ان :ام ام) يک پيش واي دي ني
مي بود نه يک سررشته دار سياسي.
پيروان اين امام که همان تُندروان (يا رافض يان) مي بودند مي دان پي دا ک رده و در تُن دروي گ ام
بزرگ ديگري برداشته چنين ميگفتند« :امام علي بن ابيطالب از سوي خ دا ب راي جانش يني پيغم بر
برگزيده شده و پيغمبر او را جانشين گردانيده بود .اب وبکر و عمر با زور او را به کن ار زدن د ,و با
زور او را واداشتند که به خالفت ابوبکر گردن گ زارد» .ب دين دس تاويز زب ان نف رين و ب دگويي به
اب وبکر و عمر و عثم ان و بس ياري از ي اران پيغم بر مي گش ادند .به دروغ ب افي گس تاخ گردي ده
مي گفتن د« :عمر چ ون رف تي علي را بِ ِکشد و بي اورد که به اب وبکر بيعت کند دخ تر پيغم بر در را
نمي گشاد .عمر او را ميانه لنگه در و ديوار گذاشت و او «محسن» نام بچ ه اي را س قط ک رد و از
همين گزند ب ود که از جه ان درگذش ت» .از اينگونه داس تانها که ت اريخ آگ اهي نمي داشت بس يار
مي گفتند.
چون بنيا ِد کار را به گزاف گويي وتُندروي گ زارده بودند رفته رفته از اين ان دازه هم گذش تند و
اينزمان سخنان ديگ ري به مي ان آوردن د« :هرکه بم يرد و ام ام زم ان خ ود را نشناسد بي دين م رده
اس ت»[« ,]26خ دا ما را از آب و ِگل واالت ري آفري ده و ش يعيان ما را از بازمان ده آن آب و ِگل پديد
آورده»[« ,]27خ دا دوس تي و پ يروي ما را به زمينها نش انداد ,آنها که پذيرفتند ب ارده ش دند و آنها که
نپذيرفتند شوره زار گرديدند؛ به کوهها نشان داد ,آنها که پذيرفتند بلند شدند و آنها که نپذيرفتند پَست
شدند؛ به آبها نشان داد ,آنها که پذيرفتند شيرين شدند و آنها که نپذيرفتند ش ور گرديدن د»« ,کاره اي
شما هر روزه به ما نشان داده مي شود که اگر نيکو کرده ايد شاد باشيم و اگر بد کرده ايد اندوهناک
گ رديم»« ,مع ني ق رآن را جز ما کسي ندان د .همه بايد از ما بپرس ند» ...از اينگونه س خنان بس يار
است که جز الف زدن و گزافه گفتن ش مرده نش ود ,و گوين ده اش بيگم ان بي دين و خداناش ناس
مي بوده ,و ما نمي دانيم اينها را که گفته است و آيا راست است و يا دروغ و ساخته مي باشد.
بدينسان يک راه جداي ديگري در اسالم پيدا شده و گروهي خود را از مسلمانان جدا گردانيدن د.
اينان دشمني سخت با دسته هاي ديگر نشان ميدادند و پسران اسالم از اب وبکر و عمر و ديگ ران را
نفرين و دشنام دريغ نمي گفتن د .در پن دار اين ان ديگ ران همگي بي دين مي بودند و تنها اين دس ته از
شيعيان دين مي داشتند .ديگران همگي به دوزخ خواس تندي رفت و تنها اين ان در بهشت خواس تندي
بود .خود را «فرقه ناجيه» ناميده ديگران را همگي گمراه و تباه مي ش ماردند .چيزيکه هست با اين
کينه جويي و پافشاري ,با دستور پيشوايانشان باورها و سهش هاي خود را پوشيده داش ته با «تقي ه»
راه ميرفتند.
جعفربن محمد که ما او را بني ادگزار اين کيش مي شناس يم ,پسر خ ود اس ماعيل را به جانش يني
نامزد گردانيده بود .ولي اس ماعيل پيش از وي ُم رد (و اين م رگ او داس تاني پي دا ک رد که خ واهيم
نوشت) .و اين بود پس از وي پسر ديگرش موسي الکاظم جانشين گرديد.
در زم ان اين ام ام خليفه عباسي ب دگمان گردي ده او را از مدينه به بغ داد آورد و بيست و هفت
سال در زندان نگه داشت تا درگذشت.
پس از وي پسرش علي الرضا جانشين مي ب ود و اين همانست که م أمون به وليعه ديش برگزيد
و به خراسانش خواست ,و اين خود پرسشي است که کسي که خود را از سوي خ دا برگزي ده ب راي
خالفت مي شناخت و خليفه عباسي را «جائر و غاصب» ميدانست چگونه وليعهدي او را پذيرفت؟!
پس از وي پسرش محمد التقي که دختر مأمون را نيز گرفته بود امام شد.
پس از وي پسرش علي النقي جانشين گرديد .پس از وي پسرش حسن العسگري ,که به شمارش
خود شيعيان امام يازدهم مي بود ,جايش را گرفت .ولي چون اين نيز ُمرد ,يک داستان شگفت ت ري
در تاريخچه شيعيگري رُخ داد و شيعيگري بار ديگر رنگي به خود گرفت.
چگ ونگي آنکه اين ام ام ي ازدهم را فرزن دي ش ناخته نش ده ب ود .از اي نرو چ ون ُم رد به مي ان
پيروانش پراکندگي افتاد .يک دسته گفتند« :امامت پاي ان پ ذيرفت» .يکدس ته ب رادر او جعفر را (که
شيعيان جعفر ک ّذاب مي نامن د) به ام امي پذيرفتن د .يک دس ته هم چ نين گفتن د« :آن ام ام را پس ري
پنجساله هست که در سرداب نهان مي باشد و امام اوست» .سردسته اينان و گوينده اين سخن عثمان
در ام ام) نامي ده ميگفت « :آن ام ام م را ميانه خ ود و
بن سعيد نامي مي بود که خود را «ب اب» (يا ِ
م ردم مي انجي گرداني ده .ش ما هر س خني ميداريد به من بگوييد و هر پ ولي ميدهيد به من دهي د» و
گاهي نيز پيغامهايي از سوي آن امام ناپيدا ( به گفته خودش :توقيع) به مردم ميرسانيد.
دوباره ميگ ويم :داس تان بس يار ش گفتي مي ب ود آن بچ ه اي که اين ان مي گفتند کسي ندي ده و از
بودنش آگاه نشده ب ود و اين نپ ذيرفتني است که کسي را فرزن دي باشد و هيچکس ندان د .آنگ اه ام ام
چرا رو مي پوشيد؟! چرا از س رداب ب يرون نمي آم د؟! ..اگر پيشواست بايد در مي ان م ردم باشد و
آنان را راه برد .نهفتگي بهر چه مي بود؟!...
ليکن در شيعيگري دليل خواستن و يا چيزي را به داوري ِخ َرد سپاردن از نخست نبوده و کنون
هم نبايس تي ب ود .آنگ اه ش يعيان با آن پافش اري که در کيش خ ود مي داش تند و با آن دوري که از
مسلمانان (يا ُسنّيان) پيدا کرده بودند اين نشدني بود که از راه خود بازگردن د ,و ناچ ار مي بودند که
هرچه پيش مي آيد بپذيرند و گردن گزارند.
با اينحال چون کار عثمان بن سعيد و جايگاه وااليي که براي خود بازکرده و به ش يعيان فرم ان
ميران د ,به کس ان بس ياري ب ويژه به آنانکه هوش يار مي بودند و پي به راز ک ار مي بردن د ,گ ران
مي افتاد ,از اينرو کشاکشهاي بسياري برخاست و ما نامهاي ده تن بيشتر در کتابها مي يابيم که آنان
نيز به دعوي ميانجيگري از امام ناپيدا برخاسته و همچون عثمان بن سعيد خود را «در» ناميده اند.
و عثمان يا جانشينانش آنان را دروغگو خوانده از امام «توقي ع» درب اره ب يزاري از ايش ان ب يرون
آورده اند.
پس از عثمان پسرش محمد دعوي دري داشت .او نيز «توقيعها» از «ناحيه مقدسه» ام ام ناپي دا
ب يرون مي آورد و پولها از م ردم گرفته به گفته خ ودش در ت وي خيک روغن به خانه ام ام
مي فرس تاد .پس از او ن وبت به حس ين بن روح ن امي رس يد ,پس از او محمد بن علي س يمري که
همانا از ايرانيان مي بوده «در» گرديد.
هفتاد سال کمابيش اين داستان در ميان مي بود .لکن چون سيمري را م رگ ف را رس يد کسي را
جانش ين نگرداني ده «توقي ع» از ام ام ب يرون آورد که ديگر دري نخواهد ب ود و ام ام بيکب ار ناپي دا
خواهد بود .دانسته نيست اين کار او چه رازي ميداشت.
از آن زمان شيعيان به يکبار بي امام گرديدند و بيسر ماندند ليکن چ ون «ح ديثهايي» از امام ان
در ميان مي ب ود ,بدينس ان« :در رخ دادها به آنانکه گفت ه ه اي ما را ي اد گرفت ه اند بازگردي د .آن ان
«حجت» من به شمايند و من «حجت» خ دا به آن ان مي باش م» ,مالي ان []28و فقها به همين دس تاويز
خود را جانشين امام خواندند و به شيعيان پيشوايي آغاز کردند.
به گفته خودشان آن چهار تن جانشينان ويژه «نواب خاصّه» مي بودند و اين ان جانش ينان همگي
«نواب عا ّمه» مي باشند.
اين که ام روز مالي ان آن جايگ اه را ب راي خودش ان ب ازکرده اند و م ردم را زير دست خ ود
ميشمارند و از آنان «خمس و مال امام» مي گيرند ,بلکه سررشته داري (يا حکومت) را از آن خود
شناخته دولت را «غاصب» و «جائر» مي شمارند ,اين دس تگاه به اين ب زرگي ريشه و بني ادش جز
آن دو «حديث» نمي باشد.
از آنسوي در زمان عثمان بن سعيد و جانشينانش از داستان «مهديگري» ن يز س ود جس ته ام ام
ناپيداي خود را «مهدي» نيز شناخته اند و بدينسان رنگ ديگري به شيعيگري افزوده ش ده اس ت ,و
چون مهديگري خود تاريخچه اي مي دارد مي بايد نخست آن را ب از نم وده س پيس به سر س خن خ ود
آييم.
اينکه در آينده کسي پيدا خواهد شد و با يک رشته کارهاي بيرون از آيين (خ ارق الع اده) جه ان
را به نيکي خواهد آ ورد پنداري است که در بسياري از کيشها پيدا شده :جهودان چشم به راه مس يح
مي دارند ,زردشتيان شاه به رام را ميبيوس ند ,مس يحيان به ف رود آم دن عيسي از آس مان اميدمندن د,
مسلمانان چشم به راه مهدي مي دارند.
چنانکه دار مس تتر (ش رق ش ناس جه ود ن ژاد فرانس ه) در اينب اره گفته[ ]29اين پن دار از باس تان
زمان در ميان ايرانيان و جهودان مي بوده.
ايراني ان که به اه ريمن ب اور داش ته کاره اي بد جه ان را از او مي دانس ته ان د ,چ نين
مي پنداشته اند که روزي خواهد آمد و کسي از ن ژاد زردشت بن ام «سااوش يانت» پي دا خواهد شد و
او اهريمن را کشته جهان را از همه بديها خواهد پيراست .اما جهودان چ ون آزادي کش ور خ ود را
از دست هشته به بندگي آشور و کلده افتاده بودن د ,يکي از پيغمبرانش ان چ نين نويد داده که در آين ده
پادشاهي (مسيحي) از ميان جهان خواهد برخاست و جه ودانرا دوب اره به آزادي خواهد رس انيد ,که
جهودان از آن هنگام مسيح را بيوسيده اند و کنون هم مي بيوسند.
اين پندارها در ميان جهودان و ايرانيان مي بوده و هرچه زمان بيشتر مي گذشته در دلها بيش تر
ريشه مي دوانيده و در انديشه ها بارج و بزرگي مي افزود .س پس در آغ از اس الم ,بدانس ان که دار
مستتر از روي دليل نوشته و ما نيز در جاي ديگري[ ]30به گشادي سخن رانديم ,با دست ايرانيان ,به
ميان مسلمانان راه يافته و در اندک زماني رواج بسيار پي دا ک رده ,که کس اني که به آرزوي خالفت
افتاده و مي کوشيده اند بيشترش ان از آن س ودجويي ک رده ,ه ريکي خ ود را مه دي مي نامي ده اند و
نويدها درباره نيکي جهان مي داده اند ,و براي پيش رفت ک ار خ ود از دروغ س ازي ن يز نپرهيزي ده
هريکي «حديثي» يا «حديثهائي» از زبان پيغمبر يا امام علي بن ابيطالب مي ساخته اند.
محمد بن حنفيه که گفتيم در مدينه به دعوي خالفت برخاست نخست کسي بود که پيروانش او را
مه دي ناميدن د ,و چ ون ُم رد گفتند نم رده است و در ک وه رض وي زن ده مي باشد و روزي ب يرون
خواهد آمد.
زيد بن علي که در کوفه برخاست پ يروانش او را ن يز مه دي ناميدند و نوي دها از نيکي ح ال
اسالم با دست او به مردمان دادند.
علويان که در مدينه گرد آمده به محمد نفس زکيه بيعت کردند ايشان نيز او را مهدي ش ناختند و
با اين نام در همه جا شناخته گردانيده اند.
عباسيان که گفتيم نمايندگان به خراسان فرستاده زمينه بزرگي براي خود مي چيدند ,اينان نيز از
مهديگري به سودجويي پرداختند و خيزش خود را همان پيدايش مهدي وانمودند.
بدينسان نام مهدي از صده نخست اسالم در ميان مي بوده .چنين پيداست که اين شيعيان جعف ري
نيز از آن سود مي جسته اند چون گروه ناتواني مي بودند که در زير پرده «تقيه» مي زيس تند همانا
به خود نويد داده مي گفته اند« :مهدي از ما خواهد ب ود .کينه ما را از دش منان خواهد جُس ت .ما را
به چيرگي و توانايي خواهد رسانيد»...
اين شعر را در کتاب ها به نام همان جعفر نوشته اند:
[]31
لکل الناس دوله يرقبونها و دولتنا آخر الدهر يظهر
سپس که داستان امام ناپيدا پيش آمده و ناچار شده اند که چشم به راهش دارند همانرا مه دي ن يز
گردانيده اينبار به سودجويي درس تي از آن افس انه پرداخت ه ان د .اگر ديگ ران يک ح ديث س اختندي
اينها صد حديث س اخته بني اد پن دار خ ود را بس يار اس توار گرداني ده ان د .چ يزي که هست اين ان به
مهديگري نيز رنگهايي اف زوده به س خنان ش گفتي برخاس ته ان د :پيش از مه دي دج الي پديد خواهد
گرديد .روز پيدايش مهدي آفتاب بازگشته از سوي مغرب خواهد درآمد .ياران امام که 313تن بوده
از ش هرهاي ش يعه نش ين (ش يعه نش ين آن روزي) از طالق ان و قم و س بزوار و کاش ان و مانند اينها
خواهند برخاست ,با «طي االرض» خود را به مکه خواهند رسانيد .امام شمشير کشيده «يا الث ارات
الحس ين» گفته به گ رفتن خ ون حس ين خواهد پ رداخت ,هرچه ب ني اميه و ب ني عب اس است خواهد
ُکش ت ,چن دان خواهد ُکشت که پ يرامون کعبه دري اي خ ون گ ردد ,م ردم خواهند گفت« :در خ ون
ريزي اندازه نمي شناسد» ,در پاسخ ايشان امام به منبر رفته با چشمهاي اشک آل ود لنگه کفش پ اره
خ ون آل ودي را (که لنگه کفش علي اک بر اس ت) بدست گرفته خواهد گفت« :من اگر همة جه ان را
ب ُکشم کيفر اين کفش نخواهد بود».
از اينگونه سخنان چندان است که اگر بنويسم بايد همچون مجلسي و ديگران يک کت اب جداگانه
پردازم.
اين است تاريخچه پي دايش کيش ش يعي (کيش ش يعي که ام روز هس ت) .بدينس ان از ص ده دوم
هجري پيدايش يافته و در بغداد و ديگر ش هرهاي ع راق و همچ نين در ب رخي از ش هرهاي اي ران,
پيرواني داشته .چون بنياد آن به گزافه و پندار گزارده شده بود ,هرچه زمان مي گذشته چيزها به آن
افزوده ميشده.
امامان دانشهاي گذشته و آينده را مي دانسته اند ,زبان چهارپاي ان و مرغ ان را مي ش ناخته ان د,
از ناپيدا آگاه مي بوده اند ,رش ته کاره اي جه ان را در دست مي داش ته ان د ,آرامش زمين و آس مان
بسته به بودن يک امام است ,روزي خوردن مردم به پاس هستي او مي باشد[.]32
همچنين در دشمني با سه خليفه و ديگر سران اسالم که پايه ديگ ري از آن کيش مي باشد ان دازه
نشناخته روز بروز پافشارتر ميگرديده اند .در قرآن هر چه ستايش هست از آن امامان خود دانس ته
هرچه نکوهش هست درباره آن سه خليفه مي شمارده اند.
در اين مي ان دو چ يز به پيش رفت اين کيش مي اف زوده .يکي ن ام نيک ام ام علي بن ابيط الب,
ديگري داستان دلسوز کربال.
امام علي بن ابيطالب ,مرد بزرگي مي ب وده و س تودگي ه اي بس يار مي داش ته ,ش يعيان از ن ام
نيک او سود جسته چنين وامي نمودند که پيروان اويند .آن مرد بزرگ را بنيادگزار شيعيگري نشان
داده و چ نين مي فهمانيدند که ج دايي ُس ني از ش يعي از زم ان آن ام ام ,و بر سر خليفه ب ودن او با
ابوبکر و عمر آغاز يافته ,و اين کشاکش ها و دش مني ها به پ اس او مي باش د .از آنس وي درب اره آن
امام نيز به گزافه سرايي برخاسته او را هم از جايگاهش بيرون مي بردن د« :پيغم بر گفته با دوست
داري علي هيچ گناهي زيان نتواند رس انيد»[« ,]33خ دا گفته دوس ت داري علي دژ من است و هرکه
به دژ من درآيد از خشم من ايمن خواهد بود»[ .]34در اينباره سخناني هست که اگر نوشته شود کتاب
بسيار بزرگي گردد.
اما داستان دلسوز کربال :اين داستان از روزي که روي داد مايه خشم و افسوس بيشتر مسلمانان
گرديد و کسان بسياري به خونخواهي برخاس تند و خونها ريخته ش د .ولي ش يعيان جعف ري از آن به
بهره جويي سياسي پرداخته با برپا کردن بزم هاي سوگواري ياد آنرا تازه نگه داشتند و در اين باره
سخنان شگفتي به ميان آوردند« :هرکسي بگريد يا بگرياند و يا خود را گريان وانمايد بهشت برايش
بايا باشد».
برسر خاکه اي ام ام علي بن ابيط الب و حس ين بن علي و ديگ ران گنب دها افراش تند و آنها را
زيارتگاه گردانيدند .به هر يکي زيارتنامه پديد آوردند« :هرکه حسين را در کربال زي ارت کند مانند
کسي است که خدا را در عرشش زيارت کرده».
اينها – اين گزافه گوييها – اگر هم از زمان جعفر بن محمد و جانشينان او و از زبان آن ان ب وده
بي گمان چيزها به آن افزوده گرديده .بي گمان روزبروز در رويِش و بالِش مي بوده.
گذشته از اينها ,آن سبکباري که در شيعيگري از باياهاي سخت اسالم مي ب ود ,و يک ش يعي از
جه اد و نم از آدينه و مانند اينها آس وده مي گرديد و بلکه مي توانست نم ازي نخواند و روزه اي
نگيرد و از هيچ بدي نپرهيزد و با رفتن به زي ارت حس ين و با گريس تن به او همه گناه ان خ ود را
بيامرزان د ,آن نوي دهايي که درب اره مي انجيگري امام ان در روز رس تاخيز و رفتن همه ش يعيان به
بهشت داده شده بود ,آن برتري از گوهر و آفرينش که شعيان درباره خود ب اور مي داش تند و خ ود
را از سرشت بهتر و پاکتري مي پنداشتند ,آن دستگاه جانشين امام و سررش ته داري و فرم انروايي
که ماليان شيعه براي خود ساخته بودند ,هريکي انگ يزه ديگ ري ب راي کش اندن م ردم س اده درون,
بسوي شيعيگري و پايداري آنان در اين کيش مي بوده.
يک چ يز ديگ ري که مي بايد در اينجا ي اد ک نيم ,آنست که ب اطنيگري که پديد آم ده از همين
شيعيگري مي بود ,و باطنيان در دشمني با مسلمانان و در بهم زدن يگانگي و همدستي آنان چند گام
باالتر از شيعيان گزارده بودند .در زمانهاي ديرت ر ,ش يعيگري چيزه اي بس ياري را از ب اطنيگري
گرفته است .از اين گذشته کوششهايي که باطني ان در راه بدست آوردن خالفت کردن د ,و نيروه ايي
که اندوختند ,و فرمانروائيه ايي که در مصر و يمن و اي ران و ديگر جاها بني اد گزاردن د ,در رواج
ش يعيگري و در گس تاخي و بيب اکي ش يعيان ک ارگر ب وده اس ت .ولي ما چ ون در اين کت اب از
باطني گري سخن نرانديم ,اينست از آميختگي ش يعيگري با آن ن يز س خن نمي رانيم .اين را بايد در
کتاب جداگانه اي نوشت.
اما رواج شيعيگري در ايران :اين خود تاريخ درازي داشته که ما ناچاريم در اينجا فهرست آنرا
ياد کنيم.
بايد دانست از روزي که عرب به ايران دست يافت انبوهي از ايرانيان چيرگي آن ان را برنتافته
براي رهايي به کوششهايي ب رمي خاس تند ,ب ويژه در زم ان ب ني اميه که چ ون فش ار ايش ان بيش تر
مي بود ,دشمني ايرانيان با عرب بيشتر شده بود ,و علويان که با ب ني اميه نبرديدند و مي کوش يدند,
ايرانيان «اللحب علي بل لبغض معاويه» هوادار علوي ان مي بودن د .از اي نرو ش يعيگري در اي ران
زمينه آم اده ميداشت و کس اني از علوي ان که گريخته به اينجا درآمدند در مازن دران و گيالن
فرمانروائيها بنياد گزاردند.
سپس آل بويه که پادشاهي بنياد نه اده تا بغ داد پيش رفتن د ,اين ان چه از روي ب اور و چه از راه
سياست ,هواداري از شيعيگري نمودند و در عراق و ايران به رواج اين کيش بسيار افزودند.
در زمان سلجوقيان ,چون پادشاهان آن خاندان ُسنّي مي بودند ,از رواج شيعيگري کاست ,س پس
در زمان مغول ,چون خاندان چنگيز به يک دين پابسته نمي بودند بار ديگر ش يعيگري در اي ران به
رواج افزود ,و يکي از پادشاهان بزرگ ايش ان (س لطان محمد خدابن ده) خ ود ش يعي گرديد و س که
بنام دوازده امام زد.
پس از برافتادن مغوالن سربداران که در خراسان برخاستند ,و مرعشيان که در مازن دران پي دا
شدند ,و قره قويونلويان که به بخش بزرگي از ايران فرمان راندند ,کيش شيعي ميداشتند و پيش رفت
آن را در اي ران بيش تر گردانيدن د .س يد محمد مشعشع در خوزس تان که دع وي مه ديگري مي داشت
شيعيگري را با باطنيگري در هم آميخته بدآموزي هاي نويي را به ميان مردم انداخت.
پس از همگي نوبت به ش اه اس ماعيل رس يد که چ ون برخاست به ُس نّي ُکشي پرداخته با زور و
شمشير شيعيگري را به همه جاي اي ران رس انيده نف رين و دش نام به اب وبکر و عمر و ديگر ي اران
پيغمبر را پيشه ايرانيان گردانيد.
از اين زمان شيعيگري کيش رسمي ايراني ان گرديد و سياست کيش و کش ور بهم آميخت ,ب ويژه
که اين رفتار اسماعيل و سُنيُ کشي هاي او پادکاري پيدا ک رده س لطان س ليم پادش اه عثم اني هم در
کش ور خ ود به ش يعهُ کشي برخاس ته چهل ه زار تن را ,از ب زرگ و کوچک و زن و م رد ,ن ابود
گردانيد .سپس از علماي س نّي «فت وي» گرفته به جنگ ش اه اس ماعيل ش تافت و در چال دران او را
شکسته گريزانيد.
از اينجا دشمني سختي ميانه ايران و عثماني پديد آمد و پادش اهان عثم اني هر زم ان که فرصت
يافتند به ايران تاختند .سپس در زمان شاه طهماسب (پسر اس ماعيل) و س لطان س ليمان (پسر س ليم)
ن يز جنگها و خونريزيها رفت .اس ماعيل دوم (پسر طهماس ب) خواست ش يعيگري را از اي ران
براندازد و يا جلوگيري از نفرين و دشنام کند ,زمانش فرصت نداده از ميان رفت.
پس از وي در زمان سلطان محمد و شاه عباس و شاه صفي بار ديگر جنگهاي بسياري در ميانه
رفت ,و اين بار عثمانيان از علماشان فتوي گرفته و کشتار و تاراج هم ميکردند ,و زنان و دخ تران
را برده گرفته و با خود برده در بازارهاي استانبول و صوفيا و بلگراد مي فروختند.
در پايان در زمان صفويان ,چون افغانان به شوند دوتيرگي سنّي و ش يعه به نافرم اني برخاس ته
پس از جنگهايي به اس پهان دست يافتند و ش يرازه کاره اي اي ران از هم گس يخت ,عثماني ان ب ازهم
فرصت يافتند و به آذربايج ان و کردس تان و هم دان لش گر آورده ,چ يره ش دند و در ميانه خونه اي
بسيار ريخته گرديد.
سپس چون نادر برخاست اين شاه غيرتمند از يکسو به سر عثماني ان تاخته ايش ان را از سراسر
خاک ايران بيرون راند ,و بارها لش گرهاي انب وه آن ان را از هم پراکن د ,و از يکسو به کن دن ريشه
کينه و دش مني کوش يده چ نين خواست که ش يعيگري را از نف رين و دش نام پيراس ته و از باوره اي
گزافه آم يز پ اک گرداني ده آن را يک راهي از راهه اي «فقهي» وانماي د ,و ش يعيان (يا به تر گ ويم:
جعفري ان) را با مالکي ان و حنفي ان و حنبلي ان و ش افعيان در يک رده نش اند ,و ميانه آن ان مهر و
دوس تي پديد آورد ,و در اين راه به کوشش هاي بس ياري برخاس ته بارها علم اي س نّي و ش يعي را
پهل وي هم نش انده به گفتگو واداشت و بارها به عثماني ان فرس تادگان فرس تاده با اين ش رط پيش نهاد
آشتي کرد ,و در مغان چون پادشاهي را مي پذيرفت از ايرانيان در اين باره پيم ان گ رفت .ولي اين
کوششها بيهوده درآمد و آن پادشاه غيرتمند کشته گرديده از ميان رفت .شيعيگري به حال خود مانده
تا به اينجا رسيد که امروز است .داستان آن را با مش روطه ن يز همگي مي دانيم .اينست فهرس تي از
تاريخچه رواج شيعيگري در کشور ايران.
گفتار دوم
خرده هائي که به شيعيگري توان گرفت
چنانکه دي ديم ش يعيگري نخست يک کوشش سياسي مي ب وده س پس کيشي گردي ده .اکن ون
مي خواهيم از اين کيش به سخن پرداخته خرده هاي بسياري را که به آن توان گرفت ,هريکي را به
کوتاهي ياد کنيم:
نخست :چنانکه گفتيم بنياد شيعيگري بر آن است که خليفه بايستي از سوي خدا برگزي ده ش ود
نه از سوي مردم .ما مي پرسيم« :دليل اين سخن چه مي بوده ,کتاب اسالم ,قرآن مي بود ,آيا کج اي
ق رآن چ نين گفت ه اي هس ت؟! ...چگونه تواند ب ود که چ نين چ يزي باشد و در ق رآن ي ادي از آن
نباشد؟!...
از آنسوي رفتار سران اسالم که پس از مرگ پاکمرد عرب ف راهم نشس تند و به گفتگو پرداختند
و نخست ابوبکر ,و پس از مرگ او عمر ,و پس از مرگ او عثمان و پس از کشته ش دن او علي را
به خالفت برداشتند ,اين رفتار دليل روشني به بيپائي آن سخن مي باشد.
کسانيکه در آن هنگام ناتواني اسالم پاکدالنه به آن گرويده ,و در راه پيشرفت آن گزن دها دي ده و
جنگها کرده بودند ,چه باور کردني است که همان که پاکمرد عرب ُمرد همه چيز را کنار گزارند و
به دلخواه و هوس يکي را خليفه گردانند؟!...
شيعيان مي گويند« :همگي از دين ب از گش تند مگر سه تن»[ ,]35ولي آيا اين س خن ب اور ک ردني
اس ت؟! ...چه ب وده که همگي به يکب ار از دين بازگردن د؟! ...گ رفتم که اب وبکر و عمر خالفت
مي خواستند و به آن هوس از دين رو گردانيده اند ,ديگران را چه سودي در ميان مي بوده؟! ...اين
شيوه شيعيان است که در راه پيشرفت سخن خود از دروغ باز نايستند.
آنگاه ما نامه امام علي بن ابيطالب را که به معاويه نوشته است ,آورديم .در آنجا ميگويد« :مردم
به من دست دادند بدانسان که به ابوبکر و عمر و عثمان دست داده بودند» .به خالفت خ ود دليل اين
را مي آورد و هيچ نمي نويسد« :خدا مرا برگزي ده ب ود» يا «پيغم بر آگ اهي داده ب ود» .در آن نامه
آشکاره مي گويد« :برگزيدن خليفه مهاجران و انصار را است که هرکه را برگزيدند و ام ام ناميدند
خشنودي خدا در آن خواهد بود» .نمي دانم اين گفته آن امام کجا و آن سخن شيعيان کجاست؟!...
ماليان دليل آورده مي گويند« :خليفه بايستي گناه نک رده باش د ,دل يرترين و دان اترين و برت رين
مردم ان باش د ,و چ نين کسي جز با برگزي دن خ دا نتواند ب ود» .مي گ ويم« :اين راز را از کجا
ميگوييد؟! ...اگر اين سخن راست بودي بايس تي بني ادگزار اس الم گوي د ,نه اينکه ش ما به دلخ واه به
بافندگي پردازيد».
از دليلهايي که در اين باره ياد مي کنن د ,يکي داس تان غ دير خم و ديگ ري داس تان کاغذ و خامه
خواستن پيغمبر اسالم در دم مرگش مي باشد ,و چ ون م را در اين ب اره داس تاني هست و گفتگ ويي
رفته بهتر ميدانم همان را در اينجا بازگويم.
در ديماه سال 1321براي ديدار ياران قزوين با آق اي واعظپ ور س فري به آن ش هر ک رديم .در
يکي از نشستها در خانه آقاي نصري ,آقاي پ اکروان چ نين آغ از س خن کردن د« :کس اني از علما و
ديگران چ ون ش نيده بودند ش ما خواهيد آمد با من مي گفتند با او مباحث ه ه ايي داريم .من پاسخ دادم
آق اي کس روي مباحثه نمي کند ولي اگر چيزه ايي پرس يدند پاسخ ده د .گفتند پس خواهش منديم اين
پرسشهاي ما را برسانيد و پاسخ خواهيد .ايشان که از سنّي ها هواداري مي کنند آيا به داستان غ دير
خم چه پاسخ ميدهند؟ در آنروز پيغمبر علي را به خالفت برگزيده گفت« :من کنت م واله فه ذا علي
م واله» همچ نين به داس تان خامه و کاغذ خواس تن پيغم بر و جلوگ يري ک ردن عمر چه ميگوين د؟
پيغمبر در بستر مرگ خواست امام علي بن ابيطالب را به خالفت برگزيند که ج ايي ب راي کش اکش
ديگران باز نماند .اين بود که گفت« :ائتوني بقلم و قرطاس اکتب لکم کتابا لن تضلوا بع ده اب دا»[,]36
عمر چ ون داس تان را فهميد نگذاشت و چ نين گفت« :ان الرجل ليهجر حس بنا کت اب هللا»[ ,]37به
پيغمبر نسبت هذيان گويي داد .من نيک ميدانم که شما اينها را از دين نمي شماريد و راس تي هم دين
اينگونه گفتگوها نيست .ولي چون اينها در دل هاي مردم جا گرفته و هر زماني که نام دين به مي ان
مي آيد بي درنگ به ياد اين سخنان مي افتند و مي پرسند و ما تا به اينها پاسخي ن دهيم دست ب ردار
نخواهند بود .از اينرو من پرسش هاي آنانرا رسانيدم که شما پاسخهايي بدهيد».
اين سخناني بود که پاکروان گفتند .چون در نشست جز از ياران کسان ديگري ن يز مي بودند به
پاسخ پرداخته گفتم« :بسيار راست است که اين گفتگوها از دين نيست .در هزار و سيصد سال پيش
از اين کشاکشهايي درباره خالفت رخ داده و هرچه بوده پايان يافته و گذشته ,ام روز از گفتگوه اي
آنان چه سودي تواند بود؟! ...اينها نه تنها دين نيست ,خود بي ديني است .راستي را دين براي آنست
که مردمان چندين بيخرد و نافهم نگردند که زندگي خود را رها کنند و به داستانهاي ه زار و سيصد
سال پيش پردازند و در ميان مردگان کشاکش اندازند .کس اني که اينها را از دين مي ش مارند مع ني
دين را ندانسته اند.
دين شناختن معني جهان و زندگاني و زيستن به آئين خرد اس ت .دين آنست که ام روز ايراني ان
بدانند که اين سرزميني که خدا به ايشان داده چگونه آباد گردانند و از آن س ود جويند و همگي با هم
آس وده زيند و خان دانهايي به بين وايي نيفتند و کس اني گرس ته نمانند و دهي ويرانه نماند و زمي ني
بي بهره نباشد .دين آنست که امروز توانگران ايران س رمايه ه اي خ ود را در راه کش يدن جويها و
پديد آوردن چشمه ها و آباد گردانيدن ديه ها بکار اندازند که هم اين ويرانيها از مي ان برخ يزد و هم
هزاران و صد هزاران خاندانهاي گرسته و بين وا از ب دبختي رها گردن د .دين اينس ت .از اينست که
خدا خشنود خواهد بود .گفتگو از کشاکش علي و ابوبکر چيست که خ دا آن را خ وش دارد و به کسي
به اين نام مزدي دهد؟! ...اينها را ميگويم تا اين آقايان نيز بدانند و معني درست دين را دريابند.
از آنسوي اين نيز راست است که اين س خنان در دله اي ايراني ان جا گرفته و ما تا در پ يرامون
آنها سخن نرانيم از دلهاشان بيرون نخواهد کرد .اينست من نيز به پرسشهاي آنها پاسخ مي گويم:
اما داستان «غدير خم» ,بسيار شگفت است که مالي ان مع ني اين جمله را نمي دانن د .مگر آن ان
کتابه اي فقه را نمي خوانند که «والء» خ ود يک «ب ابي» از بابه اي فقه مي باش د؟! ...اين يک
وصيت خاندانيست ,پيغمبر را با کساني رش ته «والء» در مي ان مي ب وده و اينست ميگوي د« :من با
کس اني که والء مي داش تم علي در اين زمينه جانش ين من خواهد ب ود» .آخر در کجا «م ولي» به
معني خليفه است؟!...
از اين گذشته اگر خواست پيغمبر بر گماردن «خليفه» بودي بايستي نخست در اين زمينه س خن
راند که بايد برگزيدن و گماردن خليفه از سوي خ دا باشد نه از س وي م ردم ,پس از آنکه اين زمينه
را روشن گردانيد با يک زب ان آش کاري بگوي د« :اينک نخس تين خليفه من علي است که خ دا او را
برگزيده» .داستان به آن بزرگي را چه معني ميداشت که با يک جمله ناروشن و کوتاهي برس اند ,و
آن جمله را بگويد و بگذرد و به چيزهاي ديگري پردازد؟!...
از اينها هم گذش ته ,مگر ي اران پيغم بر که س الها با وي بسر ب رده و در راه او جانبازيها ک رده
ب ودن زب ان او را نمي فهميدن د؟! ...يا دلبس تگي آن ان به پيغم بر و دس تورهاي او کم تر از ش يعيان
قزوين مي بوده؟! ...اين چه باور کردنيست که پيغمبر علي را خليفه گرداند و ي ارانش آن را ناش نيده
گيرند و به گرد سر ابوبکر درآيند؟! ...پس چرا با ديگر دستورهاي پيغمبر اين کار را نکردند؟!...
اما داستان مرگ پيغمبر و جلوگيري عمر :من نمي دانستم اين داس تان تا چه ان دازه راست است
و آيا رخ داده يا نه ,در اين باره جستجويي نک رده ام .ليکن اگر راست است رفت ار عمر بس يار بجا
بوده .اين دليل آنست که عمر معني اسالم را به تر از ديگ ران ميدانس ته .دليل است که آن م رد يک
باور بسيار استوار به خدا و اسالم مي داش ته .اينکه اي راد مي گيرند که به پيغم بر «نس بت ه ذيان»
داده راست نيس ت .گفته اس ت« :ان الرجل ليهج ر»« .هج ر» به مع ني سرس ام اس ت ,نه به مع ني
ه ذيان .ه ذيان از کمي خ رد برخ يزد ولي سرس ام نتيجه بيم اري باش د .عمر گفته اين م رد سرس ام
مي گويد و اين گفته به پيغمبر بر نخواهد خورد زيرا يک پيغمبري چنانکه بيمار گ ردد ,الغر ش ود,
رنگش زردي گيرد ,همچنان سرس ام گوي د .سرس ام دنباله بيم اري باشد و به کس نخواهد برخ ورد.
اگر برانگيختگ ان از اين چيزها برکن ار بودن دي بايس تي پيش از همه از بيم اري برکن ار باش ند و
هيچگاه بيمار نگردند .يک پيغمبري که بيمار شده سرسام نيز تواند گرفت و جاي شگفتي نيست.
از آنسوي شما مي گوييد پيغمبر بي سواد مي بود و نوشتن و خوان دن نمي توانس ت ,پس چگونه
نامه و کاغذ مي خواس ته که چ يزي نويس د؟! ...از اين گذش ته چگونه در بيست و سه س ال زم ان
پيغمبري خود درباره جانشين گفتني را نگفته بوده که مي خواسته در بستر مرگ بگويد؟! ...چگونه
داستان به اين ب زرگي را با بي پ روايي گذراني ده ب وده؟! ...از اين هم مي گ ذريم :مگر ش ما ج دايي
ميانه س خنان راهنمايانه و پيغمبرانه يک برانگيخته با ديگر س خنانش نمي گذاري د؟! ...مگر پيغم بر
اسالم هرچه گفتي و هر زمان که گفتي فره (وحي) بودي؟! ...ش ما مي بينيد که پيغم بر اس الم خ ود
جدايي ميانه سخنانش مي گزارده و آنچه را که بنام فره مي بوده از قرآن مي گرداني ده .در اين ب اره
نيز اگر سخني از راه فره داشتي بايستي از قرآن باشد نه آنکه در بستر مرگ يک سخناني گويد.
گذش ته از همه اينها از کجا که خواست پيغم بر نوش تن چ يزي درب اره جانش ين مي ب وده؟! ...و
آنگاه از کجا که مي خواسته علي را به جانشيني برگزيند؟! ...با اينها چه دليل هست؟...
پس از همه اينها باز ميگويم چه شد که دلبستگي شيعيان ق زوين به اس الم و دس تورهاي پيغم بر
اسالم بيش تر از دلبس تگي ي اران پيغم بر گردي د؟ ...آن م رداني که در راه پيغم بر و دين او از ج ان
گذشته و آن همه گزندها ديده بودن د ,چه شد که به ان دازه مالي ان ش کم پرست اي ران به دس تورهاي
پيغمبر ارج نمي گذاردند؟!...
چه شد که عمر به گفته شما آن توهين را به پيغمبر کرد و کسي به او ايراد نگرفت؟!...
فردا که آق اي پ اکروان اينها را گفته بودند يکي چ نين پاسخ داده ب وده« :راست است که پيغم بر
بي سواد مي بوده ولي مي خواست خامه و کاغذ بياورند که او بگويد و ديگري بنويسد».
شب ديگر ب از گفتگو م يرفت و آق اي پ اکروان اين پاسخ را ي اد کردن د .گفتم« :پيغم بر اس الم
بهاءهللا نمي بود که عربي نداند و در دست آن زبان درماند .پيغمبر توانستي هر خواس تي که داش تي
به آساني به زبان آورد .اگر خواستش اين بودي که ديگران نويسند ,گفتي« :ائتوني به قلم و قرطاس
املي عليکم »...و نگفتي« :اکتب لکم .»...اين دوتا از هم جداست».
ش گفت تر آن ب ود که يکي در هم ان نشست س خن آغ از ک رد و چ نين گفت« :پيغم بر چ ون
ميدانست که اگر در زم ان زن دگاني خ ود خالفت اميرالمؤم نين را آش کار گرداند کس اني نخواهند
پذيرفت و در ميانه دو سخني و پراکندگي پديد خواهد آمد از اي نرو آن را نگ ه ميداشت که در آخ رين
ساعات زندگاني»...
يکي از باشندگان سخن او را بريده و خ ودش آن را بدينس ان به پاي ان رس انيد« :دو س خني را به
ميان اندازد و در برود» .از اين گفته همگي خنديديم و ديگر به پاسخي نياز نيامد.
تا اينجاست داستان ,شگفت تر آنکه برخي از مالي ان اين داس تان را که در مهنامه پ رچم نوش ته
بوديم خوانده اند ,و بجاي آنکه بخود آيند و بدانند تا چه اندازه گمراه و نادانند آخرين ت ير خ ود را به
کم ان گ زارده چ نين مي گوين د« :پس چ را اميرالمؤم نين هميشه از غصب حق خ ود ش کايت
ميکرد؟! »...مي گويم آنچه ما ميدانيم امام علي بن ابيطالب به چنان کاري برنخاسته است .اين تواند
بود که او خود را ش اينده تر از اب وبکر و عمر ميدانس ته و در دل خ ود گل ه مند مي ب وده (و خطبه
شقش قه ن يز اگر از آن ام ام ب وده بيش از اين ان دازه را نميرس اند) ,ولي اينکه آن دو خليفه را
«غاصب» بداند و با آنان دشمني کند يا در برابر ايستد هرگز نبوده است و نتوانستي ب ود .با اينح ال
اگر دليلي بدست آيد و دانسته شود که او بدانسان که گفتة شيعيانست خود را برگزيده خ دا ب راي امر
خالفت ميدانسته و به کارهايي مي کوشيده ما او را نيز همچ ون ديگ ران گم راه ش مرده و ب زرگش
نخواهيم گ رفت .ما او را دوست مي داريم نه ب راي اينکه ن امش علي مي ب وده يا دام ادي پيغم بر را
ميداشته ,بلکه براي اينکه مردي سراپا پاکي ميبوده و گردن به خواهش هاي تني نمي گزارده است.
اين يک گستاخي بزرگي از شيعيانست که براي پيشرفت سياست خ ود چ نين کاره ايي را از آن
امام پاک باز گفته اند .گستاخي بزرگي از ايشانست که به چنين دروغهايي برخاسته اند.
دوم :اگر چنين انگاريم که در اسالم بايستي خليفه از سوي خدا برگزيده شود ,در آنحال بايستي
اين برگزيدة خ دا خ ود را به م ردم نش ان دهد و دليله اي خ ود را بازگويد و از هر راه بکوشد تا به
خالفت رسيده رشته کارها را بدست گيرد ,و توده هاي مسلمان را راه برد و کش ورهاي اس المي را
از دش منان نگه دارد .خالفت ب راي اين کارها مي ب وده و بي اين کارها معن ايي نمي داش ته .اينکه
کسي در خانه نشيند و خود را نهاني خليفه خواند و دسته کمي را به سر خود گ رد آورده به آن ان هم
س پارد که به کسي نگوييد و «تقي ه» کنيد چيزيست که من نمي دانم چه ن امي بر روي آن گ زارم.
بهرحال اين کار جز پراکندگي به ميان مسلمانان انداختن و از نيروي ايشان کاستن نتيجه اي نميداده
و نتوانستي داد.
خواهند گفت« :گناه مردم بوده که خليفه خدا را نمي پذيرفتند» ,مي گويم« :خليفه خدايي بايس تي
بکوشد و خود را به مردم بپذيراند .بايستي با گمراهان آن رفتار را کند که پيغم بر ک رده و آن انرا به
راه آورده بود .آنگاه خليفه خدايي که خود را پنهان دارد و گاهي نيز به يکبار انکار کند ,گن اه م ردم
در نپذيرفتن او چه مي بوده است؟!»...
شگفت است که يازده تن امام که بوده اند کسي جز امام علي بن ابيط الب خالفت نک رده و کسي
جز حسين بن علي به طلب آن نکوشيده .از بازمانده حسن بن علي کيست که به خالفت رسيد و آن را
نگه نداشت .علي بن الحسين چندان گوشه گير و آسايشخواه و چن دان گري زان از اين ک ار ميب ود که
چون در سال 63هجري مردم مدينه به يزيد شوريدند او خود را کنار کشيده از شهر بيرون رفت و
به يزيد نامه نوشته از همدستي با مردم بيزاري جُس ت .س پس چ ون يزيد ُم رد و کس ان بس ياري در
راه خالفت مي کوش يدند ,او نه تنها نکوش يد ,مخت ار که در کوفه به کوشش برخاس ته ب ود چ ون
فرس تاده به ن زد وي فرس تاد و پ رک خواست که م ردم را به خالفت او بخواند نپ ذيرفت و مخت ار
ناچ ار ش ده م ردم را به محمد حنفيه خوان د .از محمد الب اقر من جز گوشه نش يني س راغ نمي دارم.
جعفر الصادق را گفتم که خالفت را مي خواست ولي به هيچ کوشش در آن کار برنخاس ته از ت رس
ج ان به يکب ار آن را نه ان ميداش ت .پسر او موسي الک اظم گذش ته از آنکه همچ ون پ درش آرزوي
خالفت را بس يار نه ان ميداش ت ,دس تگير هم شد و بيست و هفت س ال در زن دان بسر ب رد .پسر او
علي الرضا را م أمون وليعهد گردانيد و با اينح ال به خالفت نرس يد .ديگ ران جز خانه نش يني و
خوش گذراني کاري نداشتند .آيا اين است معني برگزيده شدن براي خالفت؟!...
چه ارم :ش يعيان با آن باوره ايي که درب اره امامانش ان مي داش ته اند آن انرا در پهل وي
برانگيختگان نشانيده ,بلکه باالتر از آنان گردانيده اند .زيرا در نزد آنان امام برگزيده خدا مي ب وده,
همه دانش ها را ميدانس ته ,همه زبانها را ميش ناخته ,از ناپي دا آگ اه ميش ده .هرکسي مي بايس ته از او
فرم ان ب رد ,آس مان و زمين با هس تي او آرام مي گرفت ه ,مع ني ق رآن و دين را کسي جز آن ان
نمي دانس ته .با اين ستايش ها که از ام ام مي کنند او را ب االتر از برانگيختگ ان مي گردانن د .ما
مي پرسيم :دليل اين باورها چيست؟! ...پس چرا از چنين امامان در قرآن يادي نشده بود؟!...
بس يار ش گفت است که پيغم بر اس الم آش کاره مي گفت ه« :من از ناپي دا آگ اه نيس تم[ ,]38اين ان
مي گويند امامانشان آگاه مي بوده اند و داستانها از ناپيدا داني آنان مي آورند.
بسيار شگفت است که پيغمبر اسالم از نتوانستني (معج زه) ن اتواني مي نم وده[ ,]39ولي اين ان از
امامانشان نتوانستي ها ياد مي کنند و داستانهاي بسيار مي نويسند.
شگفت تر از همه آنکه در سالهاي آخر که دانشهاي اروپائي در ش رق ش ناخته گرديد کس اني از
ماليان چنين مي گويند که امامانشان همه آنها را ميدانسته اند و اين دانشها در حديثها هس ت .ب رخي
از آن ان جمل ه ه ايي را از اين ح ديث و آن ح ديث گرفته و آغ از و انج امش را انداخته با زور
معني هايي درمي آورند و آنها را به رخ دانشمندان مي کش ند ,و من نمي دانم به اين ک ار ايش ان چه
نامي دهم.
در همان حديثها هزارها سخن ,درب اره آس مان و زمين و ابر و ب اران و س تاره و زمين ل رزه و
ديگر مانندهاي اينها ,از زبان امامانشان آورده ان د ,و ش ما چ ون نيک نگريد بيش تر آنها بي ارج تر
از افس انه ه اي پ يره زنانه اس ت« :آدم چ ون از بهشت به زمين افت اد ,جبرئيل کمي گن دم از بهشت
برايش آورد که بکارد و گرسنه نماند .از آن گندم آنچه آدم کاشت گندم درآمد ,و آنچه حوا کاشت جو
درآمد» « .اهل شام پرسيدند از جزر و مد ,پاسخ داد فرشته ايست بنام رومان گماشته شده به درياها
چون پايش را به دريا گزارد باال آيد و چ ون ب يرون آورد پ ائين رود»« .پرس يدم زمين بر چه چ يز
است؟ گفت بر م اهي .پرس يدم م اهي بر چيس ت؟ گفت بر آب .گفتم آب بر چيس ت؟ گفت بر س نگ.
گفتم سنگ بر چيس ت؟ گفت بر ش اخ گ او ميش .]40[»...آيا اينهاست دانش هاي گذش ته و آين ده؟! ...آيا
شرم آور نيست که کساني به اينگونه سخنان بنازند و آنها را به رُخ دانشمندان کشند؟ ...آيا شرم آور
نيست که بگويند امامان ما اين دانشها را ميدانستند؟!...
ما آشکاره مي بينيم امامان هيچيکي از آن ستايشها را که گفته شده نمي داشته اند .اگر ام ام علي
بن ابيطالب را به کنار گزاريم ,بازمانده مرداني بوده اند همچون ديگران .مثالً همان جعفر بن محمد
پسرش اسماعيل را به جانشيني خود برگزيد ولي اسماعيل پيش از خ ود او ُم رد .آيا چه دليلي به تر
از اينکه آينده را نميدانسته است.
آري در اين باره داستاني هس ت ,و آن اينکه در کتابهايش ان مي نويس ند« :چ ون اس ماعيل ُم رد
پدرش چنين گفت :خدا از گزير خود درباره اسماعيل بازگشت»[.]41
ولي همين داس تان درخ ور گفتگوس ت .اين س خن معن ايش آنست که خ دا که اس ماعيل را به
جانشيني از پدرش برگزيده بود پشيمان گرديده و آنرا زودتر از جهان برده .آيا چنين سخني درب اره
خدا گستاخي نيست؟! ...آيا اين نشان خداناشناسي گوينده اش نمي باشد؟!...
خوانندگان مي دانند که ما درباره برانگيخته (يا بگفته اينان :پيغمبر) به چه سخناني برخاس ته ,و
چگونه اين زمينه را روشن گردانيده ايم .در زماني که دانشها تکان س ختي به جه ان داده و پ يروان
م اديگري که انب وه دانش مندانند ,نه تنها به برانگيختگ ان ,به خ دا ن يز ب اوري نميدارند ما روشن
گردانيده ايم که برانگيختگي با دانشها ناسازگار نيست ,بلکه خود رازي از رازهاي سپهر است.
همچنان خوانندگان مي دانند که ما براي بنيادگزار اسالم چه جايگاهي باز کرده و به آن پ اکمرد
چه پاسي مي گزاريم.
ولي اينکه در پي او يکدسته اماماني بوده اند و اينان نيز نيروهاي خدايي داشته برگزي دگان خ دا
مي بوده اند ,به يکبار بي دليل است و درخود پذيرفتن نمي باشد.
اينکه ما بنيادگزار اسالم را به برانگيختگي ستوده به رخ جهاني ان مي کش يم زورگ ويي نيس ت,
بلکه دليلها ب رايش مي آوريم .هنگ امي که جهاني ان گم راه مي ب وده ان د ,آن پ اکمرد برخاس ته و با
بت پرستي و ديگر نادانيها به نبر پرداخته ,خردها را به تکان آورده ,يک شاهراهي ب راي زن دگاني
باز کرده در سايه اين کارهاست که ما او را برانگيخته خدا دانسته به روي جهانيانش مي کشيم.
اما درب اره آن امام ان ,نخست بايد پرس يد :پس از پيغم بر به آن ان چه ني ازي مي ب وده؟! مگر
پيغمبر کار خ ود را نا انج ام گ زارده ب وده که اين ان به انج ام رس انند؟! ...دوم کاره ايي که از آن ان
سرزده کدامست که ما آنها را به روي جهانيان کشيم؟! ...کدام گمراهي را از پيش برداش ته ان د؟!...
کدام تکاني را پديد آورده اند؟! ...کدام برگزيدگي يا برتري را از خود نشان داده اند؟!...
آري محمد بن علي و جعفر بن محم د ,پ در و پسر در «فق ه» دانشي داش ته اند ولي آن دانش در
مالک و ابوحنيفه و شافعي و احمد بن حنبل نيز بوده است.
پنجم :شيعيان آن امامان را گرداننده جهان مي شمارند« .چهارده معصوم» هم ه ک اره دس تگاه
خدايند و در گردانيدن جهان ياوران او مي باشند.
از خود آن امامان س خناني در اين زمين ه ,در کتابها آورده ش ده که اگرچه نت وان دانست ک دامها
گفته ايشان است و کدامها را ديگران افزوده اند ,ولي رويهم رفته پيداست که سرچش مه از خودش ان
بوده .هرچه هست باور انبوه شيعيان به همين است و در سختي ها به آن ان رو مي آورند و گش ايش
کار مي خواهند .امامان بمانند ,که خويشاوندان آنانرا – از «حضرت عباس» و «جناب علي اک بر»
و «زينب» و «ام کلث وم» و «س کينه» و ديگ ران – دس ت ان درکارهاي جه ان و ي اوران خ دا
مي پندارند .بلکه در انديشه شيعيان هر گنبدي گ ره از ک ار تواند گش اد ,و هر س قاخانه اي «م راد»
تواند داد.
اين همه گنب دها که از ب زرگ و کوچک برپاست جز ب راي اين ک ار نيس ت .روند و در بر آنها
ايستند و گشايش کار خواهند ,آهن پاره ها را با دست گيرند و تکان دهند و نيازمن ديهاي خ ود را از
آنها طلبند.
اين س خنان در هم ه جا بر سر زبانهاس ت« :توسل به ائمه کن»« ,دست به دامن ام ام حس ين
بزن»« ,اگر نجات مي خواهي در اين در است».
اکن ون در ته ران بيش از چند ه زار گداس ت ,و اين ان کوچ ه ها را ميگردند و در جلو درها
مي ايستند و پياپي به زبان مي آورند« :حضرت عباس دردت دوا کند»« ,امام حسين ذليلت نکن د»,
«امام بيمار به بستر بيم اري نين دازدت»« ,ام ام غ ريب قرض هايت را ادا کن د» ...و م ردم به پ اس
همين گفته ها نان و پول به ايشان مي دهند.
پارسال در تهران مرد پاشکسته لنگي شال سبز بر سر بسته گدايي مي کرد و همه دعاه ايش از
ام امزاده داود مي ب ود« :ام امزاده داود م رادت ده د ,ام امزاده داود قرضت ادا کن د» . ...در چند
فرس نگي ته ران در يک ديه ناپ اکيزه اي گنب دي بن ام ام امزاده داود هست که همه س اله تابس تان
تهرانيان رو به آنجا آورند و گوسفندها ُکشند و «مرادها» خواهند .به تازگي که در تهران نماين دگان
براي مجلس برگزيده مي شده اند ,يک مرد فريبکاري نوشته اي چاپ کرده و پراکنده ب ود که چ ون
به نمايندگي برگزيده شود از ماهانه هاي خود راه امامزاده داود را شوسه خواهد گردانيد.
اکنون مي بايد پرسيد« :آيا مردمي با اين باورها گمراه نيستند؟ ...چه گم راهي ب االتر از اين که
مردگان هيچکاره را همکار خدا شناسند؟ . ...مي بايد پرسيد« :چه دليلي هست که امامانتان ي اوران
خدايند؟ ...شما خدا را چه دانسته ايد که نيازمند ياورش مي شماريد؟!. ...
اکنون اگر از مالي ان بپرس يم نخست خواهند گفت« :آري آن ان ام ام مي بودن د ,خ دا ايش انرا از
«نور» آفريده بود» .س پس که اي راد گ يريم و دليل خ واهيم و درمانن د ,اين ب ار چ نين خواهند گفت:
«اينها عقيده عوام است» .اين شيوه ايشان است که نخست درباره گمراهيه اي خ ود به گفتگو درآيند
و به چخش پردازند و چون درماندند به يکبار بازگشته گناه را به گردن «عوام» اندازند.
ولي ما ميدانيم که اين باورها از کتابها سرچشمه گرفته ,بلکه چنانکه گفتم «حديثها» در اين باره
هست[.]42
بهرح ال راهنم اي «ع وام» ماليانند و اين باوره اي بي دينانه را آن ان ي اد داده اند و اکن ون هم
مي دهن د .همين ام روز اگر کسي بيم ار باشد و ن زد ماليي ن ام پزشک ب رد در زم ان خواهد گفت:
«طبيب چيست؟! ...شفاي خود را از ائمه طاهرين بخواه».
در س ال 1330که س يد محمد ي زدي با گ روهي در ص حن بست نشس ته بازگش تن محم دعلي
ميرزا را ميخواستند روسيان براي پراکن دن ايش ان ت وپ و شصت ت ير به آنجا بس تند و س الداتها به
درون رفته کساني را کشتند و سيد محمد را گرفته بيرون کشيدند .جاهاي گلوله ت وپ در گنبد تا چند
سال نمايان مي بود.
آخرين داستان کشتار زمان رضاشاه است که گروه انب وهي در آنجا گ رد آم ده از دس تور دولت
درب اره ش اپو و روب از ک ردن زن ان س رپيچيدند ,و چ ون دولت س پاه فرس تاد چنانکه مي گويند چند
هزار تن کشته شده از ميان رفتند.
در کربال بارها کشتار و تاراج سختي رو داده و بارها آن صندوق را شکسته و کنده اند.
در سال 858موال علي پسر سيد محمد مشعشع به آنجا دست يافت و تاراج و کشتار سختي ک رد
و کسان بسياري بند کرده با خود برد.
در سال 1216چون وهابيان به آهنگ تاراج و کشتار به عراق تاخته بودند در روز عاش ورا به
آن شهر ريخته و در شهر در پيرامون بارگاهها به کشتار پرداختند و به خانه ها آمده دست به زن ان
و دختران يازيدند و بچگان ش يرخوار را سر بريدند و ص ندوقها را شکس تند و گورها را کندند ودر
چند ساعت نزديک به هفت هزار تن را از مجته دان و س ادات و ديگ ران کش ته بارگاهها را ت اراج
کرده فيروزانه بازگشتند.
ب ار ديگر در س ال 1260نجيب پاشا والي بغ داد لش گر بسر آن ش هر آورد که با ت وپ و تفنگ
آنجا را بگشادند و سه ساعت به کش تار پرداخته نه ه زار تن را بخ اک انداختن د .در ناسخ الت واريخ
مي نويسد« :در بقعه سيدالش هداء و حض رت عب اس نهرها از خ ون ن اس براندند و در اين دو بقعه
مبارکه اسب و شتر بستند و هر مال و خزانه که در آن بلد يافتند به غارت برگرفته و الواحي که در
روضه مطهره ب ود خ رد و در هم شکس تند» .در کت ابي مي نويس د« :از س ردابي که در زير رواق
عباس عليه السالم است بيش از سيصد تن کشته بيرون آمد».
در نجف در همان سال 858م وال علي پسر س يد محمد مشعشع دست به آنجا ي افت و بارگ اه را
ويران گردانيد و سپاهيانش چوب صندوق را در پختن خوراک بکار بردند.
يکي نمي پرس د« :پس چ را در اين خ ونريزي ها معج زه اي از آن گنب دها دي ده نش ده؟! ...آيا
بيش رمي نيست که با اين داس تانهاي ت اريخي ش ما هر زم ان دروغ ديگ ري درب اره معج زه س اخته
بيرون ريزيد؟!»...
شگفت است که وهابيان در آن تاخت خ ود به ع راق ,نخست آهنگ نجف کردن د ,ولي چ ون اين
شهر بارويي استوار مي داشت دست يافتن نتوانس تند و آنجا را گ زارده آهنگ ک ربال کردند و به آن
کش تار و ت اراج مي پرداختن د .ش يعيان از هم ان داس تان نجف عن واني بدست آورده «معج زه»اي
ساختند« :يکي از صلحا در خواب اميرالمؤمنين را ديد که کفهاي دس تش س ياه ش ده و چگ ونگي را
پرسيد ,پاسخ داد :پس آن توپها را از شهر که باز مي گردانيد؟»
ببينيد ان دازه ن اداني را .بج اي آنکه ببينند که نجف چ ون ب ارو ميداشت از آس يب دور مان د ,و
ک ربال چ ون نميداشت آن آس يب را ي افت ,و از همينجا پي به آميغها ب رده بدانند که در اين جه ان
هرکاري جز از راهش نتواند بود و از آن گورها و گنبدها هوده اي نتواند برخاس ت ,بدانس ان ک ور
دروني نشان داده دروغي به آن رسوايي ساخته بيرون داده اند.
اکن ون س خن در آنست که اگر درب اره همين زي ارت با مالي ان و ديگ ران به گفتگو پ ردازيم,
نخست ايس تادگي خواهند نم ود و به پاسخ خواهند برخاست و س پس که درماندن د ,يک س نگر پس
نشسته چنين خواهند گفت« :ما امامان را خدا نميدانيم .آنان در نزد خدا ارجمندند و ما به آنان ّ
توس ل
مي کنيم(ميانگي ميگردانيم)».
مي گويم« :بت پرستي جز همين نيست .بت پرستان قريش نيز در برابر بني ادگزار اس الم همين
بهانه را آورده مي گفتند ما به اينها بندگي مي کنيم که به خ دا نزديک تر ش ويم[ ,]47يا مي گفتند «اينها
مي انجي ه اي مايند[ .»]48مي بايد گفت« :بت پرس تان همگي يک گروهند و بهان ه هاش ان هميشه
يکيست».
چون اين را هم ش نيدند ب از يک س نگر پس نشس ته چ نين خواهند گفت« :ب االخره آنها بزرگ ان
مايند ,مگر ش ما به سر خ اک بزرگانت ان نمي روي د؟!» بدينس ان در يک نشست چند رنگي به کيش
خود خواهد داد.
مي گويم« :آري آنها بزرگان شمايند .بنيادگزاران کيشتان بوده ان د .ولي اين در کج اي جهانست
که ب راي ب زرگي گنب دهاي زرين و س يمين افرازند و آن دس تگاه را چينند و از ص دها فرس نگ به
ديدنش رفته به آن کارها پردازند؟! ...آنگاه مگر ما از کتابهاي شما و از زيارتنامه هاتان آگاه نيستيم
و نمي دانيم که چه ستايشهاي گزافه آميز از مردگان هيچکاره مي کنيد؟! ...نمي دانيم که آن مردگان
را ياوران خدا و گردانندگان جان مي شناسيد؟!»...
هش تم :داس تان گريه و زاري به کش تگان ک ربال اي راد ب زرگ ديگر مي باش د .يک داس تان
بايستي رخ نده د .پس از آنکه رخ داده از گريس تن چه س ود تواند ب ود؟! ...يک داس تاني را عن وان
کردن و بزم هاي سوگواري برپا گردانيدن ,گريستن و گريانيدن با خرد چه مي سازد؟!...
اينکه گفته اند «هرکه بگريد يا بگرياند و خود راگري ان وانمايد بهشت بر او بايا گ ردد» بايس تي
پرسيد« :چرا؟ گريستن يا گريانيدن چيست که خدا به آنها چنين پ اداش ب زرگي ده د؟! ...آنگ اه ش ما
اين سخن را از کجا مي گوييد؟! ...شما را به خدا چه راهي بوده؟! ...اي بيخردان مگر خدا اسکندر
مق دوني است که يک هفس تيوني را دوست دارد و چ ون او ُم رد ,م ردم را چند م اه به س وگواري
وادارد؟!
حس ين بن علي به طلب خالفت برخاست و نتوانست ک اري از پيش ب رد ,ليکن م ردانگي بس يار
ستوده اي از خود نشان داد ,و آن اينکه زبوني ننموده کشته شدن خ ود و فرزن دان و ي ارانش را ,از
گ ردن گ زاردن به يزيد و ابن زي اد به تر دانس ته مردانه پافش اري ک رد و خ ود و پ يروانش کش ته
گرديدند.
اين کار او بس يار س توده ب وده ,ولي هرچه ب وده ب وده .ه زار و سيصد س ال گريس تن چه مع ني
دارد؟! ...به آن نمايشهاي بسيار بيخردانه محرم و صفر چه توان گفت؟!...
اين داس تانهاي زي ارت و گريه با آن حديثهاش ان از راه ديگ ري ن يز درخ ور اي راد اس ت .اينها
ريشه دين را کندن و آنرا از ميان بردن است .در جائيکه با يک زيارت همه گناهان آمرزيده شود و
با يک گريه بهشت بايا گردد ,کسي چرا از خوشيهاي سزا و ناس زا بازايس تد؟! ...چ را فالن ح اجي
آزمندانه انبارداري نکند؟! ...چرا بَهم ان س تمگر خونها نري زد؟! ...چ را آزمن دان به پ ول ان دوزي
نکوشند؟! ...چرا مردان دنب ال زن ان بيگانه نيفتن د؟! ...س ران ش يعه در آن کوشش هاي سياسي خ ود
پ رواي هيچي نک رده هرچه خواس ته گفته و هرچه خواس ته ک رده اند ولي ما آيا مي ت وانيم چشم از
کارهاي سراپا زيان ايشان پوشيم؟!...
نهم :درباره آن جهان سخنان بسياري در کتابهاي شيعي هس ت .به اين جه ان بس نک رده از آن
جهان ميدان ديگري براي گزافه بافي هاي خود بازکرده اند« :روز رستاخيز خ دا به داوري نشس ته
پيغمبران از اينسو و آنسو رده خواهند بست .علي «لواء محمد» را که پرچمش از مش رق تا مغ رب
و بلنديش هزار س اله راهست بدست خواهد گ رفت .امام ان به ش يعيان ه وادار درآم ده مي انجيگري
خواهند کرد .گناههاي اينانرا به ُسنّيان داده ثوابهاي ايشان را به اين ان خواهند داد .آن ان را به دوزخ
و اين ان را به بهشت روانه خواهند گرداني د« .ح وض ک وثر» در دست علي ب وده و او آب جز به
شيعيان نخواهد داد .در آن گرماي سوزان دلهاي ُسنّيان کباب شده و آبي نخواهند يافت».
از اين گزافه هاي سياسي چندان بافته اند که اگر گرد آورده ش ود کت ابي ب زرگ باش د .س خن ما
درباره ميانجيگري است .اين يک پايه اي از کيش شيعيست .حسين بن علي کش ته نش ده مگر ب راي
آنکه روز رستاخيز به شيعيان هوادار درآيد و گناههاي ايش ان را بيامرزان د .روز «الس ت» پيم اني
ميانه او با خدا بسته شده که حسين در راه خدا از جان و داراک و فرزندان درگزرد و خدا نيز روز
رستاخيز «شفاعت» او را درباره شيعه بپ ذيرد .آن پن داري را که مس يحيان درب اره مس يح و کش ته
شدنش ميدارند و کشته ش دن او را کفّ اره گناه ان فرزن دان آدم مي شناس ند ,ش يعيان هم ان پن دار را
درباره حسين و کشته شدنش ميدارند ,و بي گمان از مسيحيان گرفته اند.
بهرح ال اين يکي از ايراده اي آن کيشس ت .اين ان خ دا را همچ ون يکي از پادش اهان خودکامه
تاريخ پنداشته اند ,و اينست ب رايش «گ رامي داش تگاني» بس يجيده ي اوراني آم اده گرداني ده ان د .اين
سخن بارها از ماليان شنيده شده« :اين پادشاهان که وزي راني دارند خ دا نبايد داش ته باش د؟! »...از
همينجا به اندازه ناداني و خدا ناشناسي اين گروه پي توان برد.
يکي بگويد« :اي بيخردان ,خدا کجا و پادش اهان خودکامه کج ا؟! »...بگوي د« :مي انجيگري جز
در برابر ناداني يا خشم راني نتواند بود .يک پادشاهي که بجان و داراک مردم چيره مي ب وده و چه
بسا که با يک خشم آتش به هستي مردم ميزده ,و چه بسا که بي گناهي را گناهکار شناخته و فرم ان
کشتنش ميداده ,در دستگاه چنين پادش اهي کس اني ميبايس ته که در چن ان پيش آمدهايي به پ اي پادش اه
افتند و با چاپلوس ي ها خشم او را فرونش انده گرفت ار بيگن اه را رها گردانن د .مي انجيگري در چ نين
دستگاهي مي سزيده .در دستگاه سراپا دادگري و راستي چه نياز به مي انجي مي باش د؟! »...من از
شما مي پرسم آيا در دادگاه و ديگر اداره هاي قانوني ميانجيگري تواند بود؟!...
دهم :نف رين و دش نام درب اره ي اران پيغم بر که آن را «ت بري» نامي ده اند پايه ديگ ري از کيش
شيعيست و اين خ ود زش تکاري ننگ آوري ميباش د .بي هيچ ش وندي با مردگ ان دش مني نم ودن و
دروغها بستن و به دشنام و نفرين برخاستن جز نشان تيره دروني گروهي نتواند بود.
چنانکه گفتمي اين کار ناستوده از پيش از زمان جعفر بن محمد آغازيده بوده .ولي از زم ان اين
ام ام رويه رس مي به خ ود گرفته و به س ختي اف زوده .م را ش گفت افت اده که زيد بن علي در برابر
رافض يان از ص ديق و ف اروق ه واداري کند و آن پاسخ پاکدالنه و مردانه را ده د ,و ب رادرزاده او
(جعفر صادق) بدينسان نفت به آتش رافضيان ري زد و آن ان را در رفت ار زشتش ان هرچه گس تاختر
گرداند.
کتابهاي شيعي پر از جمله هاي نفرين و دشنام است .خواجه نصير ,آن م رد بي دين ش کم پرست
که گاهي باطني مي بوده ,و گاهي شيعي ميگرديده« ,لعنت نامه»اي ساخته .بسياري از ماليان کتاب
«در کفر شيخين» نوشته اند.
به گمان شيعه اگر عمر و ابوبکر علي را از خالفت باز نداشتندي و خالفت در خاندان او مان ده
جعفر بن محمد وديگران بهره از آن يافتندي ,در جهان هيچ ب دي رخ ن دادي .اينست همه گناه ان به
گردن آن دو تن ميباشد .برخي از اين اندازه هم گذشته چ نين پنداش ته اند که همه گناه ان پيش از آن
زمان نيز به گ ردن آنانس ت .روز رس تاخيز که قابيل را درب اره کش تن ب رادرش هابيل به بازپرسي
خواهند کشيد او دليلها خواهد آورد که شوند آن برادرکشي نيز عمر و ابوبکر بوده اند .گناه آن ن يز
به گ ردن اين ان خواهد ب ود .اينها سخنانيست که مالي ان نوش ته و گفته و در دله اي م ردم ع امي
ج ا داده ان د .بي ش وند نب وده که مس لمانان «رافض ي» را ب يرون از اس الم ش مارده خ ونش را
مي ريخته اند .بي شوند نبوده که امامان به پيروان خود دستور «تقيه» مي داده اند.
چنانکه گفتيم يکي از کارهاي شاه اسماعيل رواج دادن شيعيگري در ايران مي بود .اين ش اه که
دلش پر از کينه ُسنّيان مي بود شيوه زشت دشنام و نفرين را ن يز به رواج گذاش ت .از زم ان ايش ان
درويشاني بن ام «ت برايي» پي دا ش دند که به جلو اسب فالن وزير و بَهم ان ام ير افتادن دي و نامه اي
سران اسالم را يکايک برده نفرين و دش نام گوي ان گ ام برداش تندي .اس ماعيل م يرزا ن واده آن ش اه
زشتي اين کار را دريافته خواست جلو گيرد ,ولي ش يعيگري تا آن زم ان در اي ران ريشه دواني ده و
داستان «تبري» در دله اي ت يره مالي ان و درويش ان و پيروانش ان جا ب راي خ ود ب از ک رده ب ود و
کوششهاي اسماعيل ميرزا هوده اي نداد.
سپس در زمان نادرشاه يک رشته کوششهاي بهتر و بزرگ تري رفت .آن ش اه غيرتمند آس ودگي
ايران را ,بي برانداختن آن زشتکاري ,نشدني مي ش مرد و از اي نرو از يکسو با عثماني ان به گفتگو
پرداخته پيشنهادها ميک رد و از يکسو در اي ران به بران داختن آن زش تکاري مي کوش يد و بارها از
ماليان ُسنّي و شيعي نشس تها برپا ميگرداني د .ولي اين کوشش ها ن يز ناانج ام ماند و آن ش اه غيرتمند
کشته شده آرزوهاي خود را به گور برد.
در زمان زنديان و قاجاريان ماليان ميدان ب ازي مي داش تند و اين زش تکاري همچن ان در مي ان
مي بود .تا پيش از زمان مشروطه همه ساله در ربيع االول مالها وس يدها و طلب ه ها پيش افت اده به
يک رشته بازيچه هاي دژخويانه پس تي برخاس تندي .درويش ان ت برايي که گف تيم بازماندگانش ان در
ت بريز و ديگر ش هرها مي بودند و بن ام «لعنتچي» در کوچ ه ها و بازارها گردي ده زب ان بک ار
انداختن دي و از اين و از آن پ ول گرفتن دي .اين يکي از نيکي ه اي جنبش مش روطه ب ود که آن
زشتکاريها را از شهرهاي ايران برانداخت.
چنانکه گفتيم همين زش تکاري مايه ريخته ش دن ميليونها خ ون گردي ده ,ش وند برافت ادن هزارها
خاندان شده ,به شومي آن صدهزاران دختران و زنان ايران بدست ازبک ان و ترکمان ان و عثماني ان
افت اده که به کن يزي نگه داش ته و يا در بازاره اي بخ ارا و خي وه و اس تانبول و ص وفيا و بلگ راد
فروخته اند .در زم ان نادرش اه چند ه زارتن از اين زن ان در گرفت اري مي بودند و آن ش اه بيش از
همه به آزاد گردانيدن ايشان ميکوشيد.
اين هم گف تيم که داس تانهايي که در کتابه اي ش يعي ,درب اره کش اکش ام ام علي بن ابيط الب با
ابوبکر و عمر نوشته اند همه دروغ و همه ساخته است .خدا روي سياست را سياه گرداناد!...
ابوبکر را ياران پيغمبر به خالفت برگزيده بودند ,و پس از او نيز عمر را برگزيدن د .اين دو تن
از برگزيدگان ياران پيغمبر بوده اند .پس از عمر نيز عثمان را برگزيدند .ولي از اين مرد در پاي ان
کار بديهايي رخ نمود و يک دسته از مسلمانان به او بش وريدند و چنانکه در تاريخها نوش ته ش ده او
را کشتند .اين سزاي او بوده.
اينکه ياران پيغمبر نخست بار علي را به خالفت برنگزيده اند ش وندش را در کتابها نوش ته ان د.
علي در آن هنگام جوان مي بود و با همه ستودگيهايي که مي داشت اب وبکر به خالفت ش اينده تر از
او مي ب ود .ب ويژه با خونه ايي که علي در راه اس الم ريخته و دش مني خ ود را در دله اي بس يار
جايگزين گردانيده بود .بهرح ال برنگزي دن او از روي ب دخواهي نب وده و کشاکشي در آن ب اره رخ
نداده است.
داستان رفتن عمر به در خانه علي و گزاردن او دختر پيغم بر را در مي ان در و دي وار که با آن
آب و تاب سروده مي ش ود از ريشه دروغ اس ت .ميگويند دخ تر پيغم بر «محس ن» ن ام بچ ه اي را
«سقط» کرد .يکي نمي پرسد :اي بيخردان بچه زائيده نشده به نام چه نيازي ميداشت؟! ...که دانسته
بودي آن بچه پسر است تا نام «محسن» به او گزارد؟!...
کوتاه سخن :ابوبکر و عمر مردان ارجداري مي بوده اند .ما چنانکه ستودگيهاي علي را به ديده
گرفته پاسش مي داريم و بزرگش مي شماريم ,همچنان بايد ستودگيهاي اين دو تن و ديگ ران را ن يز
بديده گيريم و پاسشان داريم .اين شيوه شيعيگري بهترين نمونه از آلودگي آن ميباشد.
يازدهم :داستان «تقيه» يکي ديگر از ايرادهاست .شيعيگري اگر سياستي مي ب وده بايس تي به
آشکار افتد و همه مردم آنرا بدانند .اگر هم چندي در آغاز بکار ,پنهان ماندن نياز مي ب وده نبايس تي
براي هميشه در نهان مان د .اگر دين و راهنم ايي مي ب وده ب از بايس تي به آش کار افتد تا م ردم آن را
بدانند و بهره جويند.
جاي بسيار افسوس است که کساني م ردم را از يکسو به باوره اي گ زاف و بي پا وادارند و به
بدزباني به پيشروان اسالم انگيزند ,و آنگاه دستور دهند که کيش خود را نه ان داريد و به کسي ب از
ننمائيد .جاي بسيار افسوس است که چنان کنند و چنين باشد .شگفت تر آنکه سران ش يعه «تقي ه» را
يک باياي هميشگي به شيعيان ش مارده دس تور داده اند که تا پي دايش ام ام ناپي دا کسي آن را به کن ار
نگذارد[ ]49و اين ميرساند که به پيشرفت شيعيگري و اينکه روزي رسد و شاهاني برخيزند و آنرا با
شمشير رواج دهند اميد نميداشته اند و چنان پيشرفتي را نمي خواسته اند.
«تقيه» يا نهان داشتن کيش ,گذشته از آنکه خود گونه اي از فريبک اري و دروغگوئيست هميشه
با فريبک اري ها و دروغگ وئي ه اي ديگر ت وأم ب وده اس ت .در اين ب اره داس تانهايي هست که ي اد
نکردنش بهتر ميباشد و من براي آنکه زشتي اين رفتار و بديهايي را که با آن توأم تواند بود برس انم
داستان پائين را مي آورم:
قصص العلما که کتابيست بارها چاپ يافته نويسنده آن ميرزا محمد تنکابني در ستايش از اس تاد
خود سيد ابراهيم قزويني (صاحب ضوابط) که يکي از مجتهدان ب زرگ ک ربال در زم ان محمدش اه
مي بوده چنين مي نويسد:
«و آن جناب حاکم کربال را که دين تسنّن داشت شيعه نمود تفضيل اين مقال اينکه پادش اه بغ داد
پس از محاصره و قتال ش هر ک ربال را به تص رّف درآورد و رش يد بيک ن امي را که م ذهب عامه
داشت ح اکم ک ربال نم ود .اس تاد با ح اکم در کم ال محبت و مالطفت برآمد و ه روقت که ح اکم بر
استاد وارد ميشد آن جناب بدست مبارک مروحه و ب ادزن برميداشت و ح اکم را ب اد م يزد و او را
مشايعت و استقبال ميکرد تا کار بجايي رسيد و عقله محبت و موأنست از طرفين بنحوي انجاميد که
حاکم اغلب اوقات در خدمت آن بزرگوار مشرّف ميشد و شبها را بعد از خوابيدن مردم مي آمد و تا
نصف شب در خدمت استاد مي بود .پس صحبت آنان در سر مذهب درآمد .چ ون ح اکم ع امي ب ود
اس تاد بق در عقل او در حقيقت م ذهب س خن مي راند و هر شب س طري از فس اد م ذهب ُس نّيان و
حقيقت مذهب شيعيان صحبت ميداشت تا اينکه حاکم را مايل به مذهب تش يع ديد پس بر او اس تدالل
کرد که علي چنانکه از کلمات جمع کث ير از عامه و آي ات الهيه و اخب ار نبويه ب رمي آمد افضل از
جميع صحابه بود و تو بعقل خود رج وع ک ني اگر يکي از تالم ذه م را در مقابل من در مق ام مقابله
نگهداري و مرا خانه نشين و دست کوتاه کني آيا عمل حسن و زيبا ک رده و يا فعل ق بيح و زشت از
تو صادر شده؟ حاکم گفت البته عقالً فعل قبيح است .آنجناب فرمود که خالفت اب وبکر در ن زد عامه
به نص نيست بلکه به بيعت و اختيار و اجماع است پس اصحاب علي را که افضل و اعلم و ازهد و
اتقي و اشجع و اسخي و اعبدو و اسبق در اسالم ب ود و اق رب به رس ول خ دا او را در زواي اي خفا
مهجور و خانه نشين کنند و اب وبکر را که بمنزله تالم ذه او ب ود بج اي پيغم بر بنش انند فعل ق بيح و
زشت نم وده اند پس آن ح اکم از اس تماع اين دليل و س اير داليل و مط اعن ش يعه گشت ليکن اس تاد
مي فرم ود که از هر جهت م ذهب تش يع اختي ار ک رد ليکن من لعن خلفا را به او تلقين ننم ودم و از
ش دت تقيه که اس تاد را ب ود اين مطلب را به او آش کار نس اخت .مجمالً اين حک ايت ش يوع ي افت تا
اينکه وشات و ساعين به پاشاه اين کيفيات را رسانيده پاشاه بغداد آن حاکم را معزول ساخت و حاکم
ديگر فرستاد ميان حاکم ثاني و استاد مراوده و مواده نشد و آن حاکم ن يز به جهت عمل ح اکم س ابق
با استاد چندان آميزش نداشت تا کار بجايي رس يد که اس تاد در ن زد او هيچ نمي رفت و از قض اياي
اتفاقيه روزي يکي از شيعيان در بازار با کسي منازعه کرد آن ش يعه خليفه ث اني را لعن ک رد .يکي
از مالزمان حاکم استماع نمود ,او را گرفته به نزد حاکم ب رده ح اکم حکم به حبس او ک رد که او را
به بغداد فرستاده باشد تا پاشاه او را سياست کند .پس کسان آن ش يعه آگ اه ش دند و به خ دمت اس تاد
رسيدند و کيفيت واقعه را معروض داشتند .آن جناب فرمود که ام روز ش ما همانق در به او برس انيد
که اگر خود حاکم او را بخواهد و سؤال کند چرا لعن ک ردي او در ج واب بگويد ما خليفه را مط اع
مي دانيم و هرگز لعن نمي کنيم ,بلکه مراد عمر بن سعد است که قاتل امام حسين عليه السالم اس ت.
پس کس ان آن ش خص در محبس به او الق اء اين مطلب کردن د .چ ون ص باح شد اس تاد بعد از نم از
ص بح و بعد از طل وع آفت اب عب اء خ ود را بر سر ان داخت و بج انب يکي از کوچ ه ه اي ج انب
خيمه گاه روان شد و نگذاشت که کسي بهمراه او رود .چون بمنزل حاکم رس يد که آن غرفه ب ود که
بجانب کوچه و راه عبور درش باز بود حاکم خ ود نشس ته و بج انب کوچه و عب ور ع ابرين نظ اره
داشت .استاد عبا را بدوش انداخت و خواست از آنجا بگذرد .چنان وانمود کرد بجايي ديگر م يرود.
حاکم سبقت در سالم کرد و ع رض ک رد ب اال بفرم اي و قه وه و قلي ان ص رف بفرمائي د .آن جن اب
اجابت کرد و نشست .بعد از صرف تحّيات حاکم عرض ک رد که دي روز کسي را از اهل ملّت ش ما
آورده اند که بر خليفه ثاني سّب ک رده ب ود او را محب وس س اختيم که ب نزد پادش اه بفرس تيم تا او را
سياست کند .استاد فرمود چنين چيزي واقع نشده زيرا ما خليفه ثاني را خوب و صحابه رس ول خ دا
و پدر همخوابه او مي دانيم و سّب او را حرام ميدانيم وعوام شيعه ما را تقليد مي نمايند .اين دع وي
افتراء و بهتان است .حاکم عرض کرد بعضي ش هادت دادند که اين عب ارت را از او ش نيدند .اس تاد
در جواب گفت که استماع اين کالم از آن ش خص ع وام اگر راست باشد البته عمر بن س عد را قصد
ک رده که قاتل فرزند پيغم بر و کش نده مي وه دل حي در و ظ الم ش بل زه راء ازهر اس ت .اکن ون آن
شخص را احضار کنيد و اين مطلب را مشافهه از او استعالم کرده باشيد .ح اکم حکم به احض ار آن
محبوس گرفتار نمود .پس از حضور حاکم از تفصيل آن امر استفسار نمود .آن م رد درج واب گفت
که من عمر بن سعد را که قاتل ريحانه خاتم پيغمبران و سيد جوانان اهل جنان است لعنت کرده ام و
ما خليفه ثاني را لعن نمي کنيم و لعن او را علما حرام مي دانند و ما تقليد ايشان را مي نمائيم .ح اکم
گفت :الحمدهللا که از اين شبهه بيرون آمديم و خون مسلماني بي تقصير ريخته نشد .استاد فرم ود که
من به شما آنچه اصل واقعه و صدق بود گفتم پس حاکم به اطالق آن مرد فرم ان داد و در اين واقعه
استاد مصداق يکي از مضامين آيه شريفه من احياء نفسا فقد احياء الناس جميعا واقع شد.
دوازدهم :يک ايراد بسيار بزرگي به ش يعيگري ناپاسداريست که با ق رآن نم وده آن را بس يار
خوار داشته اند .پيشروان شيعه چند بدرفتاري بزرگي با قرآن کرده اند:
– 1قرآن که کتابي براي خواندن و فهميدن و رس تگار گردي دن مي ب ود ,اين ان گفت ه اند معن اي
آنرا جز امامان ندانند ,و بدينسان آن کتاب را از هنايش بلکه از ارج انداخته اند .علماي ش يعه ق رآن
را «ظني الدالله» دانسته« احاديث» را به آن برتري دهند.
– 2گزارش (يا بگفته خودشان :تأويل) را از باطنيان ياد گرفته و بيشتري از آيه ه اي ق رآن را
از معني هاي آشکار خود بيرون برده اند .تو گفتي قرآن ديوان شاعري مي بوده که هرچه آي ه ه اي
نويد و پاداش است درباره امامان خود ,و هرچه آيه ه اي بيم و کيفر است درب اره اب وبکر و عمر و
ديگران شمارده اند .بجاي آنکه از ق رآن پ يروي نمايند و رس تگار گردن د ,آن را اف زاري ب راي پيش
بردن گمراهيهاي خود ساخته اند.
– 3ب رخي از ايش ان در گس تاخي گ ام ب االتر گ زارده واژه ها يا جمل ه ه ايي که با خواستش ان
س ازنده است به آي ه ه اي ق رآن اف زوده[ ]50و دو س وره جداگانه ن يز يکي بن ام «س وره الن ورين» و
ديگري بنام «سوره الواليه» ساخته اند ,و به نام اينکه در قرآن مي بوده و اب وبکر و عمر و عثم ان
انداخته اند قرآن ديگري پديد آورده اند.
قرآن درست در نزد ص احب االمر است که چ ون ظه ور ک رد با ِ شگفت تر آنکه گفته اند« :اين
خود خواهد آورد» و با اينحال دانسته نيست از کجا نسخه اش بدست اينها افتاده.
هرچه هست چنين قرآني در ميان شيعيان بوده و هست که چون نسخه اي از آن بدست کشيش ان
پروتستان افتاده که درباره اش س خنها ران ده اند و مهنامه «جه ان اس الم»[ ]51انگليسي پيک ره آن دو
سوره جداگانه را بچاپ رسانيده که ما نيز يکي را برداشته اين و در اينجا به چاپ ميرسانيم.
سيزدهم :در داستان امام ناپيدا سخن فراواني هست و ايرادهاي بسياري توان گرفت:
– 1چگونه تواند بود که يکي فرزندي زائيده شود و کسي آگاه نگ ردد؟! ...چگونه تواند ب ود که
پنجسال گذرد و شناخته نشود؟! ...مگر حسن العس گري در س امرا در مي ان م ردم نمي زيس ته؟!...
مگر کسي به خانه او آمد و شد نمي کرده؟! ...آيا با گفته عثمان بن سعيد چنين چيزي را ب اور ت وان
کرد؟!
آنگ اه نهفتگي چه رازي ميداش ته؟! ...اگر نهفته نب ودي چه گزن دي دي دي؟! ...مي گوين د :از
دشمنان خود مي ترسيد .مي گويم :پس چ را پ درانش نترس يده بودن د؟! ...آنگ اه گ روهي که «تقي ه»
توانند ک رد و باوره اي خ ود را از ديگ ران پوش يده توانند داشت چه ج اي ترسي ب راي ايش ان
بازماند؟!...
– 2امام اگر پيشواست بايد در مي ان م ردم باشد و آن ان را راه ب رد .ام ام ناپي دا چه مع ني تواند
داشت؟! ...پاسخ داده مي گويند :امام ناپيدا همچ ون خورش يد پشت ابر اس ت .مي گ ويمَ :مثَل بس يار
غلطي اس ت .خورش يد در پشت ابر زم ان کمي ماند و ب يرون آي د .آنگ اه خورش يد در پشت ابر
روشنائيش و گرمايش پيداست ,از آن امامتان چيزي پيدا نمي باشد.
– 3ه زار س ال زن دگي ب اور ک ردني نيس ت ,مي گوين د :از ق درت خ دا چه بعيد اس ت؟!...
مي گويم :همين پاسخ نمونه اي از ناآگاهي شما از معني دين است .شما اگر معني دين را دانس تيدي
اين دانستيدي که خدا براي کاره اي خ ود آيي ني گ زارده است و هيچگ اه آن آيين را ديگر نگردان د.
دانستيد که اين را همان خدا گزارده است که کسي بيش از صد و بيست سال و صدو چهل سال زنده
نماند و نتواند بود.
مي گويند :در قرآن گفته« :نوح نهصد و پنج اه س ال در مي ان م ردم خ ود مان د» ,پس به آن چه
پاسخ دهيد؟! ...مي گويم :آن خ ود ج اي اي راد اس ت .اين گونه چيزها در ق رآن از «متش ابهات» آن
مي باشد و بايد بحال خود بماند و گفتگويي از آنها نرود.
– 4خدا را چه نيازي بوده است که کسي را از هزار س ال پيش نگاه دارد و در بيابانها بگرداند
تا روزي او را بيرون آورد و با دستش جهانرا نيک گرداند؟! ...مگر خدا نتوانستي او را در زماني
که بيرون خواهد آمد به جهان آورد و بک ار انگ يزد؟! ...اينکه م ردم چ يزي را اندوخته ب راي آين ده
نگاه دارند در سايه نياز و ناتواني است(مثالً بادمجان چون در زمس تان نباشد و م ردم نتوانند داشت
از تابستان اندوخته کرده نگاهش دارند) .آيا درباره خدا چه نياز و ناتواني پنداشت؟!...
– 5مهديگري جز افسانه اي نيست .اينکه کسي برخيزد و با يک رشته کاره اي ب يرون از آيين
(فوق العاده) جهان را به نيکي آورد جز سمردي نمي باشد .دوباره مي گوييم :خ دا اين جه ان را از
روي آييني مي گرداند و آن آيين هيچگاه ديگر نشود.
آري خدا راهنماياني برانگيزد و با دست آنان به مردم راه نمايد .ولي هيچگاه به کارهاي ب يرون
از آيين ني از نباش د .خ دا هر زم اني که خواست يکي را از مي ان مردم ان برگزيند و پ رده از جلو
بينش او برداش ته به آميغها بين ايش گردان د ,آن برگزي ده يا برانگيخته به کوشش پرداخته با
گمراهي ها نبرد آغازد ,و با گفتن آمي غ ها خردها را به تک ان آورد ,و در س ايه کوشش و پافش اري
خردمندان و پاکدالن را پشتيبان خ ود گردان د ,و با بي خ ردان و ناپاک ان درافت اده از مي ان ب ردارد.
اينست آيين خدا .اينست آنچه ت اکنون ب وده و پس از اين هم خواهد ب ود .مه ديگري بدانس ان که گفته
مي شود هيچگاه نتواند بود.
مي گويند :چنين باوري در کيشهاي ديگر نيز هست :جهودان مسيح را مي بيوسند ,عيس ويان به
فرود آم دن عيسي از آس مان اميدمندن د ,زردش تيان چشم به راه ش اه بهرامن د .مي گ ويم :چه خ وش
دليلي پيدا کرده ايد؟ ...آيا شناخته بودن يک افس انه در مي ان اين گ روه و آن گ روه نش ان راس تي آن
باشد؟
مي گويند :پيغمبر از مهدي آگاهي داده .مي گويم :پيغمبر که آشکاره مي گفت «من ناپيدا ن دانم»
چگونه از آينده آگاهي داده است؟! ...چرا داستان به اين شگفتي و بزرگي در قرآن نيامده است؟!...
–6چنانکه گفتيم شيعيان مهديگري را که گرفته اند آنرا در س ادگي نگ زارده چيزه ايي از خ ود
به آن افزوده اند« :پيش از مهدي دجالي بيرون خواهد آم د ,آفت اب از مغ رب سر خواهد زد ,آوازي
از آس مان ش نيده خواهد ش د ,ي اران ام ام با «طي االرض» به ن زد او خواهند ش تافت» ...اينها همه
گزافه است .همه بيرون از آيين خداست.
اينکه گفته اند« :خون حس ين را خواهد گ رفت» ,ب ني اميه يا ب ني عب اس را خواهد کش ت ,اينها
نشانست که جز سودجوئي هاي سياسي در ميان نب وده ,و به اين نويد مي خواس ته اند پ يروان را از
نوميدي بازدارند و از پراکنده شدن جلوگيرند.
اکنون که نه بني اميه مانده و نه بني عباس ,دانسته نيست مهدي چه کساني را خواهد ُکشت و آيا
به اين نويدها که آشکاره دروغ درآمده چه بايد گفت؟!...
–7در کتابه اي ش يعه در پشت سر اين گزاف ه ها يک گزافه ش گفت تر ديگ ري دي ده مي ش ود:
«مهدي چون کار خود را کرد و زمانش به پايان آم ده با دست زن ريش داري کش ته گردي ده ,پس از
او امامان يکايک به جهان بازگشته به فرمانروايي و کامراني خواهند پ رداخت ,و ي اران و دش منان
هريکي نيز زنده خواهند شد .هر امامي دشمنان خود را کشته و کينه جس ته و با ي اران خ ود آس وده
روز خواهد گزاشت».
ببينيد در گزاف ه ب افي تا کجا پيش رفت ه ان د! ببينيد با دس تگاه آف رينش به چه ريش خندهايي
برخاسته اند! ببينيد با خد ا چه گستاخي ها کرده اند؟!...
امامان از جهان سير نشده اند و آتش کينه در دلهاشان فرو ننشسته .ب از خواهند گشت که به ک ام
دل فرم ان رانند و از دش منان کينه جُس ته آتش دله اي خ ود را ف رو نش انند .رويت ان س ياه ب ادا اي
دروغگويان! يکي نپرسيده :اينها را از کجا مي گوييد؟! ...آخر چه دليلي ميداريد؟!...
از همين افسانه مهدي تا کنون صد آشوب برپا گرديده و يک نمونه از آنها آشوب بابيگري بوده.
يک سيد شيرازي به هوس مهديگري افتاده و آوازي برآورده و م ردم چ ون چشم به راه مي بودن د,
يکدسته گرد او را گرفته اند ,و آن بي مايه به عربي بافي ه اي خنک و بي معن ايي پرداخت ه ,و پس
از کشاکشها و خونريزيها که خود او يکي از کشته ش دگان ب ود ,اکن ون نتيجه آنس تکه گ روهي بن ام
بهايي يا ازلي که در تيره مغ زي و گم راهي ب االتر از ش يعيانند پديد آم ده اند و با صد ب دي زن دگي
بسر مي برند .اين يکي از ميوه هاي تلخ آن درخت سياست بوده.
گفتار سوم
زيانهايي که از اين کيش برميخيزد
ش يعيگري گذش ته از آنکه با خ رد ناس ازگار است و از اين راه ايراده اي بس ياري به آن ت وان
گ رفت ,به زن دگاني ن يز زيانه اي ف راوان مي دارد ,و ما اينک ب رخي از آنها را در اين گفت ار ي اد
خواهيم کرد:
نخست :اين کيش پيروان خود را به گمراهي انداخته و از دين دور مي گردان د .ش يعيان خ ود
را «فرقه ناجيه» ناميده دين را جز همان کيش خ ود نشناس ند ,ولي راس تي به آخش يخ آن مي باشد و
اينان به يکباره از دين بيرونند.
دين چيست؟ ...مردم معني دين را نمي دانند و آنرا يک چيز بي ارجي وا مي نمايند .ولي ما دين
را به يک معناي بسيار وااليي مي شناسيم .دين يک چيز است« :شناختن معني جه ان و زن دگاني و
زيس تن به آيين خ رد» .ليکن از آن ,دو نتيجه بدست آي د .يکي «خ دا را ش ناختن و به خواست او
پي بردن و آيين او را دا نستن» ,ديگري «آميغهاي زندگي را شناختن و آنها را بکار بستن و جه ان
را آباد گردانيدن و از آسايش و خرسندي بهره يافتن».
اين دو رش ته است ه وده ه ايي که از دين بدست آي د .ولي ش يعيگري به وارونه همه اينهاس ت.
آنچه شناختن خ دا و آيين اوس ت ,ما نش ان داديم که س ران اين کيش خ دا را نش ناخته و او را بس يار
خوار داشته اند .نشان داديم که چه گستاخي ها با خدا ک رده ان د .چه دروغه ايي به او بس ته ان د ,چه
ريشخندهايي سزا شمارده اند .گاهي خدا را پادشاه مغولي پنداشته اند که به نزدش مي انجي بايد ب رد.
گاهي اسکندر مقدوني اش دانسته اند که بهر چند تن کشته ,هزار سال سوگواري مي خواه د .گ اهي
خود را ياوران او گردانيده اند .گاهي آفرينش را به پاس هستي خود ش مارده ان د .از هرب اره خ دا و
دستگاهش را افزاري براي پيشرفت کار خود گردانيده اند.
ببينيد گستاخي را تا به کجا رسانيده اند« :هر که حسين را در کربال زيارت کند مانند کسي است
که خدا را در عرش زيارت کرده»« ,با هستي امامست که زمين و آسمان پايدار مي باشد و به پ اس
اوست که مردم روزي مي خورند»« ,هرکه بگريد و بگرياند و يا خود را گري ان نمايد بهشت به او
بايا ش ود» .بايد پرس يد :چ را؟! ...مگر گريس تن به کش تگاني چه کاريست و چه س ودي از آن تواند
برخاست که خدا چان مزدي دهد؟! ...چنين گزافه دهي از خدا سزاست؟!...
«هرکه به زيارت رود همه گناهانش آمرزي ده گ ردد» .بايد پرس يد :پس دين چه مي بايس ته؟!...
سخن از نيک و بد و حالل و ح رام چه مي س زيده؟! ...در ج ايي که با گريس تن يا به زي ارت رفتن
هر گناهي آمرزيده شود و بهشت بايا گردد چ را کسي از گن اه ب از ايس تد؟! چ را در بند نيک و بد و
حالل و حرام باشد؟!...
داستان مرگ اسماعيل فراموش نشدني است« :خدا از گريز خ ود درب اره اس ماعيل بازگش ت».
براي آنکه پرده به لغزش خود کشند به خدا نام پش يماني نه اده ان د .گس تاخي ب االتر از اين چه تواند
بود؟!...
چنانکه گف تيم داس تان ام ام ناپي دا و هرچه درب اره زن دگاني هزارس اله ,و درب اره پي دايش او ,و
درباره بازگشت امامان گفته اند سراپا بيرون از آيين خداست.
آمديم به شناختن آميغهاي زندگاني و کوشيدن به آباداني جه ان که رش ته ديگ ري از نتيج ه ه اي
دين است .شيعيگري به يکب ار از آنها بيگانه اس ت ,در اين کيش نه س خن از نيکي زن دگاني رود و
پروائي به آبادي جه ان ش ود .آم وزاک(آم وزش)ه اي آن جز اينها مي باش د :جه ان به پ اس هس تي
«چهارده معصوم» آفريده ش ده ,هرکسي بايد آن انرا بشناس د ,و ي اوران خداش ان دان د ,نامهاش ان از
زبان نيندازد ,به دشمنانشان نفرين و دشنام دريغ نگويد ,به کشتگانشان سوگواري کند ,هر زم ان که
توانست به زي ارت گنبدهاش ان رود ,در آن جه ان اميدمند به مي انجيگري ش ان باش د ...اينهاست
آموزاکهاي ش يعيگري .اينست دس تورهاي آن کيش ,و ما که در اي رانيم و در مي ان ش يعيان زن دگي
مي کنيم هوده اين دستورها را در بيرون با ديده مي بينيم .يکي شيعي که در کيش خ ود پاي دار است
او را آرزويي جز روضه خواني برپا کردن و يا به زيارت رفتن نمي باشد .ديگر کارها در دي ده او
بي ارجست.
اين را در جاهاي ديگري نيز نوش ته ام :در س ال 1336که جنگ جه انگير در مي ان مي ب ود و
گ راني ن يز پيش آمد و مي ت وان گفت بيش از سه يک م ردم را ن ابود گرداني د ,در آن س ال من در
ت بريز مي ب ودم و آش کاره مي دي دم که بيش تر ت وانگران دست بينواي ان نمي گرفتن د ,خويش ان و
همسايگانشان که از گرس نگي ميُ مردند پ روا نمي داش تند ,مردگ ان که از بي کف ني ب رروي زمين
مي ماندند به روي خود نمي آوردند .بسياري از آنان گندم يا خوارب ار که مي داش تند نه ان ک رده به
بهاي بسيار گراني فروخته پول مي اندوختند ,در آن مي ان تنها ک اري که رواج مي داشت ب زم ه اي
روضه خواني برپا کردن مي بود .سپس نيز که بهار رسيد و راه ع راق که از س الها بس ته مي ب ود
باز گرديد آن ان با يک ش ادماني به تک ان آمدند و به آهنگ زي ارت به بس يج پرداختند و کاروانه اي
انبوه پديد آورده راه افتادند.
بدتر از آن دو سال پيش رخ داد .در سال 1320خورشيدي که روسها و انگليس سپاه به ايران
آوردند و رضاشاه برافتاده سخت گيري هايي که او درباره رفتن به عراق مي داشت از مي ان رفت,
ش يعيان اي ران همه چ يز را فرام وش ک رده ,در چن ان هنگ امي که س پاه بيگانه به کش ور آم ده و
س رزمين اي ران به مي دان جنگ نزديک تر ش ده (بلکه خ ود مي دان جنگ گردي ده) و بيم ها در مي ان
مي ب ود ,با صد خرس ندي و ش ادماني ,از هرسو رو به ته ران آوردند و بيست و يک ه زار تن,
پاوندي 140لاير ارز خريده روانه کربال و نجف شدند.
همين امس ال آزم ايش ديگ ري در ک ار اس ت :س الها در اي ران گن دم و جو کم بها مي ب ود و
کشاورزان سختي مي کشيدند و زيان مي بردند .پارس ال به ش وند جنگ و در س ايه کمي غلّه به اي
آن بسيار باال رفت و امس ال با همه ف راواني باالس ت .اکن ون کش اورزان که غلّه را به بيست برابر
به اي س الهاي پيش مي فروش ند ,بج اي آنکه ارج اين پيش امد را بدانند و از پوله ائي که بدست
آورده اند کشتزارهاي خود را بيشتر و بهتر گردانند ,باغها پديد آورند ,چشمه هاش ان پ اک گرداني ده
به آب بيفزايند ,براي زنان و فرزندان خود رخت خرند ,به چشمهاي ت راخمي بچگ ان خ ود پرداخته
به ن زد پزشک برن د ,همه اينها را فرام وش ک رده تنها زي ارت را به ي اد مي آورن د .از هر ديهي
گروهي کاروان بسته و مالي خودشان را همراه برداشته شادان و «صلوات» کشان راه مي افتند.
همچنين بازاريان که در سايه باال رفتن نرخها ,در اين دو سال پولهايي اندوخته اند ,و بازرگانان
که در س ايه انب ارداري و گرانفروش ي ,به ت وانگري اف زوده ان د ,يگانه آرزوش ان رفتن به ک ربال و
نجف (و يا به مکه) مي باشد ,بسياري از آنان از دادن ماليات به دولت سرپيچيده با نيرنگ و رش وه
گريبان خود را رها گردانيده به راه مي افتند.
اکن ون خيابانه اي ته ران پُر از روس تائيان خراس ان و مازن دران و ديگر جاهاست که به آهنگ
کربال به اينجا آمده اند ,و با آن رختهاي پاره و چرک آل ود دس ته دس ته در خيابانها مي گردن د .ک ار
بجائي رس يده که دولت ع راق که س االنه س ود ب زرگي از آم دن و رفتن اين دس ته ها ب رد ,از دادن
«ويزا» خودداري مي کند .اينست بس ياري از ايش ان بي گذرنامه ب راه مي افتند و در م رز گرفت ار
مي ش وند و کس اني ن يز گذرنامه مي س ازند که اکن ون يک دس ته ش ان در ش هرباني در زير
بازپرسي اند.
اينست آرم ان ش يعيان .آنچه در آن ان نت وان ي افت به نيکي کش اورزي يا بازرگ اني يا چيزه اي
ديگر کوشيدن ,و يا دلبستگي به توده و کشور داشتن است.
يکي از آميغهاي ارج داري که دين ياد مي دهد آنست که در جهان بيرون از آيين سپهري کاري
نتوان بود .نتواند بود که کسي در اين جه ان باشد و هيچکس او را نبين د ,نتواند ب ود که کسي ه زار
س ال زن ده بمان د .نتواند ب ود که آفت اب از فرودگ اه خ ود برآي د .نتواند ب ود که مردگ ان به جه ان
بازگردند ...ولي ديديم که شيعيگري پُر از اينگونه کارهاي بيرون از آئين است.
ديگري از آميغهاي ارج دار آنست که به هر ک اري بايد از راهش کوش يد .بيم ار را بايد به ن زد
پزشک بُرد و درمان خواس ت ,به ت وانگري بايد از راه کوشش رس يد ,ارجمن دي در مي ان م ردم را
بايد به نيکوکاري يافت ...ولي شيعيگري همه به آخشيج اين مي گويد.يک شيعي هر «مرادي» دارد
از گنبدها تواند گرفت .از امامزاده داود ,از شاه عب دالعظيم ,از معص ومه قم ,تواند گ رفت .چه رسد
به گنبدهاي امامان که واالتر و تواناتر مي باشند.
دوم :يک گم راهي ب زرگي در ش يعيگري آنست که پنداش ته اند خ دا جه انرا به پ اس هس تي
«چهارده معصوم» آفريده .اين خود گزافه بي پائي است .خدا جهانرا به پ اس هس تي کسي نيافري ده.
خدا باالتر از آنست که با آفريدگان خود مهر ورزد .بزرگتر از آنست که همچون پادشاهان هوش مند
«گرامي داشتگاني» برگزيند .چنين گفته اي از هر کسي سرزده بي دين و دروغگو مي بوده و ن زد
خدا روسياه خواهد بود.
بنيادگزار اسالم يک تن همچون ديگران مي ب ود .خ دايش برگزيد و به راهنم ائيش ب رانگيخت.
برتري که پيدا ک رد از اين راه ب ود و برت ري ديگ ري نمي داش ت .اين درب اره آن پ اکمرد است که
برانگيخته خدا مي بود ,چه رسد به نوادگانش که هيچکاره مي بودند.
آنچه کس ان پرس تي است يک ش يعي بايد دلش پر از مهر امام ان خ ود باشد و به هيچ چ يز ارج
نگزارد .اگر شما نيک سنجيد اينان به پيغمبر نيز آن ارج را نمي گزارند.
پيغمبر در چهل سالگي به پيغمبري رسيده ,آنهم بايستي پي اپي جبرائيل بيايد و ب رود و دس تورها
را بياورد .ولي امام ان از ک ودکي ام ام مي ب وده اند و بي آنکه نيازمند جبرائيل باش ند همه چ يز را
مي دانسته اند ,در ياوري به خ دا و گرداني دن جه ان ن يز آن توان ايي و کوش ايي که از امام ان و از
«حضرت عباس» نمايانست از پيغمبر نمايان نمي باشد.
در انديشه يک شيعي گلهاي ب اغ آف رينش دوازده ام ام ب وده اند و ديگ ران در برابر آن ان داراي
ارجي يا ارزشي نمي باش ند و نخواهند ب ود .يک کسي هر چند نکوک ار باشد و در راه خ دا به
کوششها پردازد و جانفش اني ها کند به پايه امام ان نتواند رس يد ,در ج اي خ ود که به پايه س لمان و
اباذر و مقداد نتواند رسيد .نيکي را در آنان دريافته اند و جايي براي ديگران باز نمانده.
نيکان در جاي خود ,که بدان نيز چنين ان د .يک ش يعي س تمکاري ,جز يزيد و ابن زي اد و ش مر
نشناسد .چنگيز که آنهمه خونها ريخته و تيمور که آن کشتارها را کرده ,صمدخان که آن بدنهادي ها
را نم وده ,هيچ يکي به پايگ اه يزيد و ش مر يا ابن زي اد نرس يده است و نتوانس تي رس يد .جايگ اه
ستمگري را يزيد و ابن زياد گرفته اند و جا براي ديگران ب از نمان ده اس ت .پس از ه زار و سيصد
سال هنوز به يزيد «لعن» مي خوانند ,ولي چنگيز و تيمور که آن همه خونها ريخته اند نامي از آنان
در ميان نمي باشد.
يک شيعي بايد از هرچيزي ستايشي براي امامان خود ,و يا نکوهشي ب راي دش منان ايش ان پديد
آورد و هيچ فرصتي را در اين باره از دست ندهد .اين باياي ش يعيگري اوس ت .مثالً اب وبکر چ ون
خليفه شده و به منبر رفته و پاکدالنه به مردم چنين گفته« :وليتکم ولست بخير منکم» (من سررش ته
دارت ان گردي دم درحاليکه به تر از ش ما نمي باش م) ,ش يعي بايد فرصت از دست ندهد و به آن گفته
اب وبکر «و علي فيکم» بيفزايد تا دانس ته گ ردد که اب وبکر با همه دش مني که با علي ميداشت به
بزرگ تري و برت ري او مي خس تويد و اين به پ اس جايگ اه او ب وده که گفت ه« :من به تر از ش ما
نمي باشم».
يک جمل ه اي در کتابهاس ت :خ دا به پيغم بر اس الم گفت ه« :ل والک لما خلقت االفالک» (اگر تو
نبودي اين فلک ها را نيافريدمي) .اين جمله غلطست و همانا آنرا يکي از ايرانيان عربي دان ساخته
است .در عربي بايستي گفت« :لوال انت« ,»...ل والک »...غلط است و جز بن ام «س جع س ازي» با
«افالک» آورده نشده .چنين جمله دروغ و غلطي ,شيعه آن را ن يز بح ال خ ود نگ زارده و به آن ن يز
افزوده« :و لوال علي لما خلقتک» (و اگر علي نبودي تو را هم نيافريدمي).
چنانکه گفتيم در اين باره به آيه هاي قرآن نيز دست برده و هرکجا که زمينه اي دي ده اند به آنها
افزوده اند.
هر تکاني که در جهان پيش آيد و هر داستان بزرگي که رخ دهد شيعي بايد بگردد و حديثي پيدا
کند تا نشان دهد که امامان آنرا از پيش آگاهي داده اند .اين باياي شيعيگري اوست.
در سالهاي اخير که دانشهاي اروپايي در ايران رواج يافت ,ماليان شيعه تنها به ره اي که از آن
دانشها بردند اين بود که بگردند و حديثهايي پيدا کنند و آنها را به رُخ جهانيان ِکشند و چ نين گوين د:
«اين را فالن امام آگاهي داده».
به نوشته هبه الدين (وزير فرهنگ ع راق) س تاره شناسي ن وين ت ازگي نمي دارد و همه آنها در
آيه هاي قرآن فهمانيده و در حديثها يادش رفته است.
به نوش ته خالصي زاده «ن يروي کش ش» (يا ق وه جاذب ه) را امام ان مي دانس ته اند و در
گفت ه هايش ان ب ازنموده اند و بس يار دور از دادگريست که اروپائي ان آن را از ني وتن انگليسي
نوشته اند.
در اين ده س ال که ما به کوشش برخاس ته ايم و س خناني در زمينه زن دگاني مي نويس يم ,در
سالهاي نخست بسياري از طلبه ها و ديگ ران مي آمدند و چ نين مي گفتن د« :اينها که در ح ديثها هم
هست .شما چ را ح ديث ذکر نمي کنيد که م ردم هم زودتر بپذيرن د» .س پس چ ون از ما نوميد ش دند
خودش ان بک ار پرداختند بدينس ان که ما هرچه نوش تيم آن ان کتابها را گردي ده از مي ان صد ح ديث
بي معني يکي را ,که بيش يا کم ,مانندگي به گفته ه اي ما ميداشت پي دا ک رده به رخ ما مي کش يدند.
مثالً ما که در زمينه ِخ َرد ,هم با کيش ها و هم با ص وفيگري و خراب اتيگري ,و هم را روانشناسي
ن وين در چخش مي ب وديم و در برابر همه آنها گفت ه ه اي خ ود را با دليله اي اس توار روشن
مي گردانيديم ,آنان حديثي را به رخ ما مي کشيدند« :خدا چون خرد را آفريد به او گفت جلو بيا ,آمد
گفت پس برو ,رفت گفت با توست که کيفر خواهم داد ,با توست که پاداش خواهم داد».
اين خود جُستاريست که آيا دين بهر مردم است يا مردم بهر دين مي باشند .اگر راستش بخواهيم
دين بهر مردم است .دين بهر آنست که آميغ هاي زندگاني را به م ردم ي اد دهد و آن انرا از گم راهي
بيرون آورد .خدا چنين خواسته است که هرچند گاهي يکبار کسي را از ميان مردمان برانگيزد و با
دست او ش اهراهي ب راي زن دگاني ب روي م ردم بگش ايد .دين بهر اينست ولي در انديشه ش يعيان
وارونه اين مي باشد .در انديشه آنان م ردم بهر دينن د .به اين مع ني که خ دا «چه ارده معص وم» را
آفريده و آنان را بسيار گرامي داشته ,و اين جه ان و مردم ان را آفري ده که آن گ رامي داش تگان را
بشناسند و جايگاه آنان را در نزد خدا بدانند و براي خشنودي خدا هميشه نامهاي آن ان به زب ان رانند
و درودها فرستند ,و به روي گورهاشان گنبد روند ,سرگذشتهاي آنانرا فراموش نساخته هميشه تازه
نگهدارن د ,با دش منان ايش ان هميشه دش من باش ند و نف رين و دش نام دريغ نگوين د ,و پيداست که به
پ اداش اين کارها در آن جه ان به بهشت خواهند رفت و آب ک وثر خواهند آورد .هر گن اهي که
کرده اند به پاس ميانجيگري آن گراميان آمرزيده خواهد شد .اينست فهميدة شيعيان.
در زمانه اي باس تان چ ون خواس تندي از پهلوان اني ارجشناسي نش ان دهند به يک نم ايش
برخاستندي .بدينسان که يک کاروان بزرگي پديد آوردندي که دسته هايي در پيش رو ,و دسته هايي
در پشت سر و آن ان پهلوان ان در ميانه جا گرفتن دي ,و به هم ان ح ال با موزيک و س رود به راه
افتادندي ,و همگي ستايش آن پهلوانان کردندي ,و بدينسان سراسر شهر را گرديدندي.
در انديشه ش يعه دس تگاه آف رينش يک چن ان نمايشي ب راي نش ان دادن ارج و جايگ اه «چه ارده
معص وم» ميباش د .دس ته ه ايي از پيش رو رفته و در ميانه آن ان چه ارده تن و بس تگان و
پيرامونيانشان آمده اند و از پشت سر نيز دسته هايي در کار آمدن و گذشتند.
در سايه همين باور است که شيعيان زمان آن چهارده تن (ص ده ه اي نخست اس الم) را به ترين
زمانها شناسند ,و در پندار ايشان زمان هرچه ميگذرد بدتر و بي ارجتر مي گردد.
در سايه همين باور است که به زم ان خ ود و پيش امدهاي اين زم ان ارج نگزارند و همه در بند
زمان آن چهارده تن و پيشامدهاي آن زمان باشند.
مثالً ام روز جنگ بس يار ب زرگي در مي ان دولته اي اروپا م يرود و هر ت وده بايد از پيش امد به
تکان آيد و در راه آينده خود به کوششهايي پردازد .ولي شيعي پروايي به اينها ندارد و چه بسا که به
داستانش نيز گوش ندهد .ليکن ش ما اگر از جنگ ص فين بگوييد يا داس تان مخت ار س راييد آنها را با
دلخواه و خوبي بشنود و خرسندي نمايد.
دولتهاي آزمند اروپا آن همه چ يرگي به ش رقيان مي نمايند و سراسر کش ورهاي ش رقي به زير
دست آنان افتاده .شيعي را به اينها کاري نيست و پروا نيز ننماي د .ولي پس از ه زار و سيصد س ال
هنوز داستان فدک را فرام وش نک رده است و هر زم ان که پ ايش افتد به گفتگو از آن پ ردازد و به
ابوبکر و عمر و ديگران از بدگويي باز نايستد.
در س ال 1320که در ت بريز با س پاه روس جنگ رفت و روس يان چ يره در آم ده ش ادروان
ثقه االسالم را با هشت تن ديگر ,به گناه دلبستگي به کشور و توده خودش ان ,دس تگير کردند و روز
عاشورا در سربازخانه به دار کشيدند ,در هم ان هنگ ام که آن هشت تن را ب االي دار مي فرس تادند
پيروان جعفر بن محمد در بازارها زنجير مي زدند و فرياد مي کشيدند« :داد از ظلم يزيد».
در ش هريور 1320خورش يدي که س پاهيان روس و انگليس م رز اي ران را شکس ته به اين
کشور درآمدند ,در همان روزها من ناچار بودم به شيراز و بوش هر روم ,و در اتوب وس که نشس تيم
يک دسته نيز «زوّار» نشستند که از مشهد بازمي گش تند .در مي ان راه نادانيه ايي از آن ان دي دم که
ن اگفتني اس ت .با آن همه گزن دي که به کش ور رس يده ب ود کم ترين پ روايي نمي داش تند و همه
سخنانشان از س فر خودش ان و يا از سرگذش تهاي راست و دروغ امامانش ان مي ب ود ,و پي اپي آواز
برداشته «صلوات» مي کش يدند .تنها يکب ار س خن از پيش امد کش ور رفت که يکي چ نين پاسخ داد:
«اينها خواهند رفت .روسها در مشهد مي گفتند اينجا مملکت امام رضاست ,ما نخواهيم ماند».
از شيراز تا بوشهر با دسته ديگري دچار بودم که اگر نادانيهاي ايشان را بنويسم سخن به درازا
خواهد کشيد .يک مدير دبستاني به ديگ ران دس تور مي داد« :شش قل هوهللا بخوانيد و به شش س وي
خ ود بدميد و از بمب و از هيچ چ يز نترس يد» .در مي ان راه جز «ص لوات» ک اري نمي داش تند و
گاهي نيز بدنهادي نشان داده آواز برمي داشتند« :به هر سه خليفه ناحق.»...
از گفتن بي ني از است که چ نين م ردمي ,با اين بي پ روايي به آميغه اي زن دگاني و بيگ انگي به
زم ان خ ود ,سرنوش تي جز درمان دگي و ب دبختي نتوانند داش ت ,و اين س زاي ن اداني و گم راهي
ايشانست که هميشه ت وي س ري خ ور بيگانگ ان باش ند .اگر راس تي را بخ واهيم ش يعيان با اين
گرفتاريهاش ان م ردم زم ان خ ود نيس تند ,بلکه مردگ ان ه زار و سيصد س اله اند که به زن دگان
درآميخته اند .اينست راه زندگاني را نمي شناسند.
اگر مثلي خ واهيم بايد گفت داس تان اين ان داس تان آن م ردي است که چش مش نادرست باشد که
پيرامون خود و زير پ ايش را نبيند ولي در يک فرس خي ديهي را تواند ديد و به کاره اي آنجا تماشا
تواند کرد .پيداست که چنين مردي با آن چشم شگفت زندگي نتواند کرد ,زيرا چون پيرامون خود را
نمي بيند به هنگامي که در يک فرسخي به تماشاي آن ديه سرگرم است ,ناگهان لغزي ده از پا خواهد
افتاد و يا به چاهي فروخواهد رفت .اين بدبختي ها که امروز گريبانگير شرقيان مي باشد و آن ان را
به زير دستي غربيان کشانيده نتيجه همين ناداني و ماننده هاي آنهاست.
مي دانم کساني ايراد گرفته خواهند گفت در زم ان ص فويان که ايراني ان همگي در کيش ش يعي
مي بودند پس چگونه به آن جنگه اي ب زرگ برخاس تند و کش ور را نگه داش تند؟! ...چگونه به آن
فيروزيها رسيدند؟!...
مي گويم :نخست در زمان صفويان شيعيان شيفته روض ه خ واني و زي ارت تنها نمي بودن دد ,و
به کاره اي کش ور ن يز مي پرداختند و دليلش همانست که در راه نگه داري آن به جانفش اني
برمي خاستند.
دوم :زمان صفويان جز از زمان ماست .در آن زمانها ت وده ها را اختي اري نب ودي و پادش اهان
توانستندي آنان را چنانکه مي خواهند راه برند و به هر کاري وادارن د .در آن زم ان ن يز جرب زه و
غ يرت ش اه اس ماعيل و ش اه تهماسب و ش اه عب اس مي ب ود که از ايراني ان ش يعي جنگجوي ان پديد
مي آورد .آنگاه چنانکه در جاي ديگ ري به گش ادي نوش ته ايم ,ش اه اس ماعيل و جانش ينان او ,نه از
ايرانيان ,بلکه از ايلهاي ترک سود مي جستند که مردان بياباني جنگجوي غيرتمن دي مي بودند و از
شيعيگري جز جنگ با ُسنّيان را ياد نگرفته بودند.
سوم :در زمان صفويان ايرانيان در برابر خود عثمانيان و ازبک ان را ميداش تند که چن دان برتر
نمي بودند .ولي امروز در برابرشان اروپائيان را ميدارند که بسيار برتري پيدا کرده اند.
چهارم :در زمان صفويان جهان حال ديگري مي داشت و امروز حال ديگري مي دارد .ام روز
زندگاني تنها با جنگ و شمشير زدن نيست و هر توده اي بايد در همه کارهاي زن دگي دلبس تگي از
خود نشان دهد و همه هوش و پرواي خود را در راه نيکي زندگاني بکار اندازد ,وگرنه از ديگ ران
پس افتاده نابود خواهد گرديد .زمان صفويان با اين زمان از هر باره جداست.
س وم :يک زي ان ش يعيگري که مي بايد جداگانه ش مارم ,گس تاخي پ يروان آن کيش به
دروغگوئيست .دروغگ ويي که از ب دترين گناهانست اين ان در راه کيش خ ود پره يز ندارند و آن را
گناه نش مارند .از نخست چ نين مي ب وده و اکن ون ن يز چنانس ت .مثالً درب اره ام ام ناپي دا گذش ته از
دروغهاي ديگر ,چنين گفته اند« :دو شهري هست به نام جابلقا و جابلسا ,يکي در مشرق و ديگ ري
در مغرب ,و امام ناپيدا در آن دو شهر مي باشد» .اکنون که همه جاي کرة زمين ش ناخته ش ده ش ما
از ماليان بپرسيد جابلقا و جابلسا کجاست؟! ...از شهرهاي کدام کشورهاست؟!
امام ناپيدا که ميدانيم داستانش چيست کسان بسياري گفته اند که او را ديده اند و هريکي داستاني
سروده اند .يکي از مالي ان ن يز (ح اجي م يرزا حس ين ن وري) آنها را گ رد آورده و کت ابي س اخته,
کتابي که سراپا دروغ است.
از گنبدهاي امامان در کربال و نجف و مشهد بارها دع وي «معج زه» ک رده ان د .پيش از زم ان
مشروطه ,در هر چند سال يکبار ,از کربال يا نجف آگاهي رس يدي :فالن شب نورب اران ش ده ,فالن
کور نابينا گرديده ,فالن لنگ پا گرفت ه ...,اينها را با تلگ راف آگ اهي دادن دي و در ش هرهاي اي ران
چراغ ان رف تي ,بايد از جنبش مش روطه خ واهي در اي ران و عثم اني خش نود ب ود که جلو اين
«معجزه» سازيها را گفت.
هرکسي از ايرانيان يا ديگران به کربال رود و بيايد کمتر رخ دهد که دروغهايي همراه ني اورد.
زماني که خردسال مي بودم بارها ش نيده ب ودم :در ک ربال م رغي هست آش کاره گوي د« :کش ته شد
حسين» .دروغي به اين آشکاري به سر زبانها بوده و کنون هم هست.
در مشهد بارها ديده شده دو سه تن خودشان سنگي را غلطانيده به صحن آورده و آنگاه گفته اند:
«سنگ به زيارت آمده» اين بازي را بارها به ميان آورند و کسي از ماليان و ديگران ايراد نگ يرد,
زيرا چنين گويند« :باعث استحکام عقيده عوامست».
در سال 1307خورشيدي که يکماه در مشهد مي زيستم بارها اين بازي را با ديده دي دم .روزي
پرسيدم« :اين سنگ خودش آمده اس ت؟» پاسخ دادن د« :آري خ ودش به زي ارت آم ده .خيلي س نگها
مي آين د» .گفتم« :از ک دام در آم ده؟! ...آيا به زمين مي غلطيد يا در ه وا مي پري د؟! .»...در اينجا
درماندند و يکي از ايش ان چ نين گفت« :ما آنه اش ندي ديم .اينجا دي ديم به زي ارت آم ده» .چ ون
ژاندارمري در پشت سرم مي ايستاد چنين پاسخي دادند ,وگرنه رفتار ديگري کردندي.
اين ش يوه ايشانست که «معج زه» س ازند و اگر کسي نپ ذيرفت و به چ ون و چ را پ رداخت,
«ايمان» او را سُست دانند و يا نام بابي به رويش گزارند و به آزارش کوشند .در انديشه آنان هرچه
درباره امامان گفته شود ,بايد پذيرفت .باياي شيعيگري درست همين است.
در سال 1330که روسيان توپ به گنبد مش هد بس تند و جاه اي گلوله تا ديرگ اهي مي ماند که
من خود آنها را ديدم در بسياري از ش هرها چ نين مي گفتن د« :گلول ه ها برگش ته به مي ان خودش ان
افتاده است» ,هنوز اين دروغ از ميان نرفته است و بازهم توان شنيد.
تا کنون بارها اين دروغ را به ميان انداخته اند« :روز عاشورا يا فالن شب قتل ,فالن مرد که با
بَهمان زن در آميخته بود به هم چسبيده اند و ج دا نمي توانند ش د .اين را کوششي در راه کيش خ ود
مي پندارند که چنين دروغهايي را بس ازند و بپراکنن د .آنچه من به ي اد مي دارم يکب ار اين دروغ را,
در محرم در باکو به ميان انداختند .من خردسال ميبودم ,داستانش را در تبريز ش نيدم «ح اجي رضا
نامي با يک زن روسي روز عاشورا در آميخته و هر دو بهم چسبيده اند» .شيعيان به هم ديگرمژده
ميدادند و داستان را با پر و بال بيشتري باز ميگفتند .ش کوهي مراغ ه اي همين داس تان را به ش عر
کشيده و چاپ ک رده اس ت .يکب ار ن يز امس ال در رمض ان در ته ران آن را به مي ان آوردن د« :يک
سرباز هندي يا آمريکايي در شهرنو با يک زن بدکار شب بيست و يکم رمض ان درآميخته و بام داد
که بيدار شده اند هردو بهم چسبيده بوده اند که ناچار به بيمارستان برده اند».
اين دروغ را چندان پراکندند که در روزنامه ها نوشته شد و گروه انب وهي در برابر بيمارس تان
گرد آمدند و چه گفته ميشد دروغست و چنان چيزي نبوده باور نمي کردند .بدتر از همه اين مي بود
که بيشتر کس اني که از جلو بيمارس تان ب ازمي گش تند اگر کسي مي پرس يد ,مي گفتن د« :آري ب وده
است .من خودم ديدم» .دروغي به اين آشکاري را مي گفتند و شرمنده نمي شدند.
چون در پندار شيعيان امامان همه ک اره دس تگاه خداين د ,هرگونه گزاف ه گ ويي و گزاف ه انديشي
درباره آنان سزاست .هرکاري از آنان شدنيست (به گفته مالي ان ممکن الوق وع اس ت) .اينس تکه هم
رخ ن داده باشد دروغ ش مرده نخواهد ش د ,اين شدنيست که ام ام ک وري را بينا گردان د .اينست اگر
چنان معجزه اي ساختند و پراکندند دروغ نخواهد بود .بلکه چ ون «نشر فض ايل ائمه است و ب اعث
استحکام عقيده عوام باشد مستحسن است».
در ع الم آراي عباسي درب اره ش اه تهماسب يکم مي نويس د« :موالنا محتشم کاش اني قص يده در
مدح آن حضرت ...به نظم آورده از کاشان فرستاده بود ...فرمودند که من راضي نيستم شعرا زب ان
به مدح مي آاليند قص ايد در ش أن حض رت ش اه واليت پن اه و ائمه معص ومين عليهم الس الم بگويند
ص له اول را از ارواح مقدسه حض رات و بعد از آن از ما توقع نماين د .زي را که به فکر دقيق و
معاني بلند و اس تعاره ه اي دور از ک ار در رش ته بالغت درآورده به مل وک نس بت مي دهند که به
مضمون (از احسن اوست اک ذب او) اک ثر در موض وع خ ود نيس ت .اما اگر به حض رات مقدس ات
نسبت نمايند شأن معالي نشان ايشان باالتر از آنست و محتمل الوقوع است.
اينست راز آن دروغگوئيها و معجزه سازيها .از آنسوي کيشي که بيپاست پيروان آن ناچارند که
با دورغها آن را نگه دارند .در اين باره بهائيگري و صوفيگري با شيعيگري هم راه اس ت .بهائي ان
و صوفيان ن يز به دروغ س ازي گس تاخ باش ند دي واري که بي بني اد است بايد آن را با س تونهايي از
اينور و آنور سرپا نگهدارند.
ش ما اگر با يک ش يعي (يک ش يعي که ع امي نباش د) به گفتگو پردازي د ,خواهيد ديد همه به آن
مي کوشد که شکست نخورد و پش تش به زمين نياي د ,و اينست که پي اپي دروغ مي گوي د .مثالً ش ما
اگر بگوئيد علي با ابوبکر و عمر راه رفت و به دشمني برنخاست ,گويد تقيه مي ک رد .اگر گوئيد با
عمر خويشاوندي ک رد و دخ تر خ ود را به او داد ,گويد جنبه فرس تاد .اگر گوئيد اب وبکر و عمر در
زمان ناتواني اسالم به او گرويدند و اين دليليست که از روي پاکدلي مسلمان بودن د ,گويد آن ان پيش
کاهني رفته و از او شنيده بودند که اسالم پيشرفت خواهد داشت و به آن اميد به اسالم گروش نش ان
دادن د .اگر گوئيد حسن بن علي با داش تن ن يرو خالفت را از دست داد و حس ين بن علي با نداش تن
نيرو به طلب آن برخاست ,گويند به هر يکي از امامان لوحي از آسمان آمده بود که بايستي از روي
آن رفتار کنند .هرچه گوئي پاسخ دهد و در هيچ جا نايستد .يک ش يعي بايد پافش ارد و کيش خ ود را
نگه دارد.
روزي با يکي مي گفتم داستان رفتن عمر به در خانه علي و گ زاردن او دخ تر پيغم بر را ميانه
در و ديوار که روضه خوانها مي سرايند و مردم را مي گريانند از ريشه دروغ است ,و دليل آورده
مي گفتم بچه اي که در شکم م ادر مي ب وده چه ني از به ن ام مي داش ته؟! آنگ اه که دانس ته ب ود پسر
است تا «محسن» نام دهد؟ سخنم به پايان نرسيده پاسخ داد و چنين گفت« :پيغم بر خ بر داده و خ ود
او نامش را محسن نهاده ب ود» .گفتم اين در هيچ کت ابي نيس ت ,ش ما از کجا مي گوئي د؟! گفت« :در
کتاب نباشد ,من از عقل خودم مي گويم».
چهارم :مي بايد از داستان گريه و روضه خ واني ن يز جداگانه س خن رانيم .اين ن يز زيانه اي
بسياري را در پي دارد.
چنانکه گفتيم نخست از اين راه س ودجويي سياسي مي ک رده ان د ,به کسي که س تم رس يده م ردم
دلهاشان سوزد و خواهان و ناخواهان هواداري از او نماين د .از اين رو س ران ش يعه از س تمديدگي
حسين بن علي به پيشرفت کار خود مي افزوده اند.
چ يزي که هست در آن زم ان ها ک ار تنها «ش عرهايي خوان دن و گريس تن» مي ب وده که س الي
يکبار و دوبار به آن مي پرداخته اند .در زمان خود امامان بيش از اين س راغ نمي داريم .س پس در
تاريخ ها مي بينيم که در زمان خاندان بويه در بغ داد روزه اي عاش ورا تک اني هم در ش يعيان پديد
مي آمده و نمايشي ميرفته.
پس از آن يادي درکتابها در اين باره نمي بينيم تا از زمان صفويان دوباره آغاز يافته اس ت .مال
حسين کاشفي کتابي درباره داستان کربال بنام «روضه الشهدا» نوشته بود ,و کساني که در نشس تها
از آن خوانده مردم را مي گريانيده اند و همانا «روضه خوان» از همانجا پيدا شده است.
گويا نخست نشستهاي ساده اي از سوي مردم برپا ميشده ,ولي سپس ش اه و پيراموني ان او بک ار
برخاس ته اند و ت وان گفت که در روزه اي عاش ورا ب رخي نمايش ها از جمله ش بيه س ازي مي رفته
است.
از آن زم ان آگ اهي کم تر اس ت ,ولي چ ون به زم ان قاجاري ان ميرس يم که در نوش ته ه اي
جهانگردان اروپايي در دست است مي بينيم دستگاه بزرگي در مي ان م ردم مي ب وده و در اي ران و
هندوستان قفقاز و ديگر جاها در دوازده روز محرم روضه خوانيه اي بس يار ميش ده و س ينه زني و
قمه زني و شاه حسيني از همان زمانها شناخته مي بوده.
هرچه هست در زم ان ما روضه خ واني و نمايش هاي مح رمي يک گرفت اري ب زرگي ب راي
ايرانيان گرديده و اين ميدان بي اندازه پهناور شده ب ود .در ش هرهاي ب زرگ ش ماره روضه خوانها
از دويست و سيصد گذشتي ,و بسياري از آن ان از آن راه داراک(دارائي) اندوخته ت وانگر بودن دي.
برخي ن يز به درب ار بس تگي داش ته لقبه ايي – از س لطان ال ذاکرين ,ملک ال ذاکرين و مانند اينها –
يافتن دي .در سراسر س ال روضه خوانيها رف تي .اگر کسي در گذش تي ,و يا از س فر آم دي و يا
عروسي کردي ,و يا خانه تازه خريدي ,و يا فرزندي پيدا ک ردي ,در خانه خ ود روضه خواناني دي.
هر ت وانگري س االنه ده روز يا بيش تر نشست برپا ک ردي و در خان ه اش را ب روي م ردم گش ادي.
کمتر نشست بودي که روضه اي خوانده نشود.
شيعي با فهم و باور ,کسي بودي که اگر پدرش مرده به حسين گريد ,اگر برادرش درگذش ته ي اد
عباس برادر حسين کن د ,اگر پسر ج واني از دس تش رفته علي اک بر را بي اد آورد ,اگر عروسي کند
روضه از عروسي قاسم خوانان د .يک زن ش يعه بايس تي هميشه ي اد از زينب و ام کلث وم کند و هر
ان دوهي که رخ دهد آن را به کن ار گ زارده به ان دوه خ واهران و زن ان حس ين گري د .اين دس توري
مي بود که پيشوايانشان داده بودند «و علي الحسين و فليبک الباکون ليتدب النادبون».
از آنسوي چون محرم رسيدي بسياري از مردم رخت سياه پوش يدندي و از هم ان روز نخس تين
در تيمچه ها و کاروانسراها و در خانه هاي مجتهدان و بزرگ ان دس تگاه س وگواري درچي ده ش دي,
در همه جا روضه خواني ها آغاز يافتي .بازار روضه خوانان بسيار گرم ش ده ه ريکي س وار اسب
يا خر از اينجا درآمده به آنجا شتافتي .در هرجايي روضه خوانان همينکه يکي از منبر پ ائين آم دي
آن ديگري باال رفتي.
در همان هنگام از هر کويي دسته اي راه افتادي .سينه زنه ا ,عربه ا ,زنجيرزن ان ,هر گ روهي
دنبال ديگري را گرفته ,درفشهاي بسيار جلو انداخته ,با طبل و شيپور (و يا بي آنها) ناالن و موي ان
به راه افتادندي .در بازارها گرديده و به تيمچ ه ها و خان ه ه اي مجته دان و بزرگ ان رفته بدينس ان
روز را به پايان رسانيدندي.
هنگام شام در هر کويي و کوچ ه اي دس ته ش اه حس يني راه افت ادي .س پس ن يز در هر مس جدي
روضه خواني رفتي.
از روز هشتم يا نهم «شبيه» نيز درآمدي .شمر و يزيد و حس ين و عب اس و علي اک بر و قاسم و
زين العابدين بيمار و زينب و ام کلثوم و سکينه برروي اسبها در بازارها گرديدندي .در تبريز روز
نهم شير آوردندي که خود داستاني داشتي.
روز دهم عاشورا ديوانگي باال گرفتي .از آغاز روز صد دس ته ش اه حس يني راه افت ادي .از هر
کوي و کويچه قمه زنان با سرهاي شکافته و کفنهاي سفيد خون آلود بيرون آمدندي .م ردم ق ره ب اغ
در ت بريز و ته ران «قفل بتن ان» آوردن دي .در اين روز مالي ان و بازرگان ان و ت وانگران ن يز
خودداري ننموده با پاهاي برهنه و سرهاي باز ,گل به رو ماليده به جلو دسته افتادندي ,به سرهاشان
خاکستر و کاه ريختندي .کساني چندان گريستندي و بسر کوفتندي که از خود رفته افتادندي بدينس ان
دس ته ه اي گون اگون از اينسو و از آنسو راه افتادن دي و در بازارها بهم رس يدندي .انب وه زن ان و
مردان به تماشا ايستاده گريه کردندي .بسيار از قمه زن ان به خودنم ايي چن دان زدن دي که افت اده از
خود رفتندي و ساالنه چند کس با اين آسيب درگذشتندي.
در بسياري از شهرها روز عاشورا «نخل» گردانيدن دي .يک چ يز بس يار ب زرگ و س نگين از
چوب س اخته «نخ ل» ناميدن دي .هر ک ويي نخلي داش تي و در آن روز بيست و سي تن يا بيش تر به
زيرش رفته آنرا برداشتندي و در کوچه ها گردانيدندي و چ ون دو نخل بهم رس يدي به يک ديگر راه
نداده به پيکار برخاستندي و سر و روي همديگر را خستندي .گاهي نيز خون ريختندي.
در شهرهايي که دو تيرگي حيدري و نعمتي از ميان نرفته بود ,هرساله در روز عاشورا پيک ار
به ميان افتادي و سرها شکسته و تن ها کوفته شدي.
از اين نادانيها چن دان ب ودي که اگر کسي بش مارد و داس تان همه را بنويسد يک کت اب ب زرگي
باشد .اين نادانيها در ايران رواج ميداشت تا رضاشاه پهلوي جلو گرفت که ده سال بيشتر ,کم نشاني
از اين نمايش ها دي ده ش دي .ولي چنانکه مي دانيم پس از رفتن او دولت به جلوگ يري نمي کوشد و
ماليان ميکوشند که ب ار ديگر آنها را رواج دهند و چنانکه مي ش نويم در بس ياري از ش هرها آغ از
يافته در محرم همان نمايشها به ميان مي آيد.
چنانکه گف تيم اين کارها زيانه ايي را در پي ميداشت و اينک آنها را فهرس ت وار به کوت اهي
مي شماريم:
– 1داس تاني که ه زار و سيصد س ال پيش رخ داده به آن پ رداختن و به گريه و س وگواري
برخاستن از خرد رو گردانيدن و آنرا لگدمال ساختن است .اينکه پنداش ته اند که خ دا از اين گريه و
زاري خشنود گردد و پاداشها دهد ناداني ديگري از آنان مي باش د .خ دا از ک اري خش نود گ ردد که
بخردانه باشد و سودي از آن برخيزد .گريه و مويه به يک داس تان کهن هزارس اله چه س ودي تواند
داد؟! چرا خدا به آن پاداش دهد؟!
شگفت است که بازماندگان حسين خودشان ,پس از يکي دو سال ,پيش امد را فرام وش س اختند و
به زندگي پرداختند .چنانکه گف تيم علي بن الحس ين با يزيد آش تي ک رد و با او دوس تي نم ود .س کينه
دختر حسين که به گفته روضه خوانان در ويرانه شام مرده است ,و باشد که شيعيان به اين مرگ او
خروارها اشک ريخته اند سالها پس از آن زيسته و زن مصعب بن زبير شده بود که س پس ن يز زن
عبدالملک بن مروان گرديد و با خوشيها زندگي بسر داد.
ولي شيعيان پس از هزار و سيصد سال آن داس تان را فرام وش نمي کنند و آيا اين دليل روش ني
به سبک مغزي و بي خردي يک مردمي شمرده نخواهد بود؟!
– 2س ينه زدن ,زنج ير به تن ک وفتن ,گل به رو مالي دن ,خ اک بر سر ريختن ,سر خ ود را
شکافتن ,جستن و افت ادن ,نع ره کش يدن ,و اينگونه کارها جز نش ان دژخ ويي و بياب انيگري نيس ت.
ش يعيان اينها را ه نري پنداش تند و اگر در مي ان تماش اچيان يک يا چند تن اروپ ائي ب ودي به ن ام
خودنمايي بيشتر کوفتندي و زدندي و بلن دتر نع ره کش يدندي .ولي راس تي آنست که همين نادانيها و
مانندهاي آن دستاويز بدست اروپائيان داده که ايرانيان و ديگر شرقيان را «نيمه وحشي» ش مارند و
به زندگاني آزاد شاينده ندانند.
اروپائيان از سالها کوشيده اند که شرقيان را در ن اداني ها و دژخ وئي ه ايي که مي داش ته اند و
مي دارند پاي دار گردانند و از اين رفت ار دو نتيجه خواس ته ان د .يکي آنکه ش رقيان در س ايه همين
ناداني ها ناتوان و درمانده باشند و به آساني گردن به يوغ چيرگي آنان گزارن د .ديگ ري اينکه بهانه
در دست باشد و به «نيکخواهان جهان» که در اروپا نيز فراوانند پاسخي توانند داد.
اينکه از صد سال باز اروپائيان که به ايران و هند آمده اند داس تانها از اين نمايش ها و نادانيه اي
ش يعيان در کتابهايش ان نوش ته اند و پيک ره ها برداش ته به چ اپ رس انيده ان د ,اينکه ب رخي از
شرقشناسان به ستايشهايي از شيعيگري و از اين نمايشها پرداخته اند همه از اين را ه بوده است.
دو تن از شرق شناسان که يکي مسيو ماربين آلماني و ديگري دکتر جوزف فرانسه اي بوده ,در
کتابهاي خود از کيش شيعي و از اين نمايشهاي ش يعيان ستايش ها نوش ته ان د ,و اينها عن واني بدست
ماليان داده که آن دو نوشته را که به فارسي ترجمه شده در دفتري بنام «سياست الحسينيه» به چاپ
رسانيده اند ولي ما نيک ميدانيم که اين شرق شناسان از کارکنان سياسي مي باشند و نوش ته هاش ان
جز از راه فريبکاري نيست.
به گفته مسيو ماربين ,نصيرالدين طوسي کار بسيار نيکي کرده که در زمان تاخت مغوالن و در
چنان هنگام گرفتاري ,کينه شيعي و سنّي را فراموش نساخته و مغوالن را به سر بغداد ب رده و کينه
از دشمنان خاندان علي جسته است .اين بوده آرزويش که شيعيان هميشه چنان باشند و هيچگاه کينه
سنّيان را از دل بيرون نکرده به کارهاي ديگري نپردازند.
به گفته دکتر جوزف ,شيعيگري در نتيجه روضه خواني پيش رفت بس ياري ک رده و او آرزومند
مي بوده که شيعيان در اين راه پيش رفت را از دست ندهند و به ش ماره ش يعيان (که به ک ار سياست
اروپائي نيک مي خورند) بيفزايند.
– 3گذشته از آنکه گريه و ناله سهش ها فرو نش اند و آتش غ يرت را خ اموش گردان د ,آن همه
روضه خواني ها و دسته بندي ها که مردم را س رگرم مي س اخت بي گفتگوست که از پ رداختن به
کار زندگاني بازمي داشت .بدبختي هايي که گريبانگير ايرانيان شده و بدينسان درمان ده و زبونش ان
گردانيده شوندهاي بسيار داشته و بي گم ان يکي از آنها اين ب وده .م ردم بج اي آنکه از پيش امدهاي
جهان و از پيشرفتهايي که در دانشها و ديگر زمينه ها رخ داده بود آگاه باش ند و يا به انديشه کش ور
و توده پردازند به آن نمايشهاي بيهوده پرداخته اند ,اين نتيجه آن س رگرمي است که مي بي نيم که از
دست آزمندان اروپا مشت مي خورند و از ستم يزيد مي نالند.
زنان ايران که از همه جا ناآگاهند و کمترين دلبستگي به کشور و زندگاني ت وده اي نمي دارن د,
و از درس خوانندگان نيز هوش و فهمي در اين باره ديده نمي شود ,شوندش جز اين نبوده که بيشتر
زمان را در روضه خواني ها بسر برده و هوش و جربزه خود را در آن راهها بکار انداخته اند.
– 4اين داستان گريه و زيارت با آن پاداش هائي که نويد داده شده زيان بس يار ب زرگ ديگ ري
را دربر مي دارد ,و آن اينکه شيعيان به بدکاري گستاخ باشند.
بايد دانست که م ردم ع امي درب اره نيک و بد فهم و بينشي را که مي بايست ندارند و يک چ يز
که بد است (مثالً دزدي) آنان درباره اش تنها اين را دانند که گناهست و مايه خشم خدا باشد و بدکار
(يا دزد) به دوزخ خواهد رفت ,و يگانه جلوگيرشان همان ترس دوزخ مي باشد.
از اينکه بديها زيان به زندگاني رس اند و مايه نابس اماني آن گ ردد چ يزي است به انديشه ايش ان
نرسيده .اينست چون مي شنوند که کسي که گريه به حسين کرد و يا به زي ارت بارگ اه او رفت همه
گناهانش آمرزيده گردد و بهشت به او بايا باشد ,از ترسي که مي داش ته اند ايمن ش ده به هر ب دي پا
ميگزارند.
اين چيزيست که از نخست آزموده بود و در اين چند سال که به شوند جنگ در ايران خواروبار
کم شد و نرخها باال رفت آزمايش ديگري بدست آمد ,زيرا ديده شد که کساني که انبارداري کردند يا
پي اپي به نرخها افزودند و هزارها خان دان از پا انداختند بيش تر حاجي ان «مق ّدس» و مش هديان لب
جنبان مي بودند ,نيز ديده شد که همان پولهائي را که از راه برانداختن خاندانها بدست آورده بودن د,
برداشتند و با پيشاني باز روانه کربال و نجف شدند که زيارت کنند و به ماليان پولهايي دهند.
اين ن امردان که بهانه در دست مي دارند و به کش ور و ت وده پ روايي نمي نمايند و به ميهن
پرستي ريشخند مي کنند ,بدينس ان از ب دکاري ن يز نمي پرهيزند و در س ايه کيش بيپ ايي که ميدارند
خود را به هر دلخواهي آزاد مي شمارند.
ش ما اگر زم اني به ت وده ع امي پردازيد و باوره اي آن ان را نيک س نجيد خواهيد ديد در س ايه
س خناني که هميشه از مالي ان و روضه خوان ان ش نيده اند چ نين مي پندارند که آدمي در اين جه ان
ناچ ار از گناهست و چ اره ک ار هم ان گريس تن به ام ام حس ين و رفتن به زي ارت او و ديگ ران
مي باشد .اينست خدا روز «الست» با امام حسين آن پيمان را بسته است.
اگر شما با يک شيعي که به کربال مي رود به سخن پرداخته بپرس يد چ را به ک ربال مي روي د؟!
پاسخ خواهد داد« :آقا ,ما گناهک اريم ,بايد ب رويم و از گناه ان پ اک ش ويم» .اگر بگوئيد به تر است
گن اهي نک ني تا نيازمند پ اک ش دن نباشي با ش گفتي پاسخ خواهد داد« :مگر آدم مي تواند گن اه
نکند؟!»
در تبريز س خني هست و بارها از زبانهاش ان ش نيده ام .مي گوين د« :سگ که ناپاکست چ ون به
نمکزار افتاد و نمک گرديد پاک ش ود .ما گناهک اريم و ناپ اکيم و خ ود را به نمک زار مي ان دازيم تا
پ اک ش ويم» .اگر نيک انديش يد در اين ب اره باوره اي ش يعيان بي مانن دگي به باوره اي مس يحيان
(درباره گناه و کفاره) نمي باشد.
اين نکته را ميتوان با زبان ديگري نيز ب از نم ود .چنانکه مي دانيم آدمي داراي دو گ وهر اس ت:
يکي گوهر جان که خواهان بديهاست ,و ديگري گوهر روان که خواهان نيکيهاست .در بس ياري از
مردم گوهر ج ان بس يار چ يره باشد و اينست ايش ان خ ودداري از ب ديها نتوانن د .ليکن در همانح ال
روانشان بيکار نمانده آن انرا نک وهش کند و فرجادش ان هميشه ناآس وده باش د .چ نين کس اني همانکه
بشنوند اگر کسي به امام حسين گريست يا به زيارت رفت گناهانش آمرزيده شود .همچ ون تش نه اي
که به آب رسد با خشنودي و شادماني پذيرند ,و اين را يک پاسخي به نک وهش ه اي فرج اد گرفت ه,
خود را آسوده گردانند .به گفته عامي ان« :ک ور از خ دا چه خواه د؟! دو چش م!» .يک آدمکش ,يک
انباردار ,يک دزد ,يک زن بدکاره ,يک آخوند فريبکار به چه نيازمند است؟ به يک دستگاه آنچناني
که بي رنج و کوشش گناهان خود را بيامرزاند.
از همينجاست که ش ما مي بينيد تيم ور لنگ با آن خونخ واري و ت يره دلي که در اس پهان در
يک روز هفت اد ه زار آدم ُکشت و در بغ داد از س رهاي کش تگان من اره ها برافراش ت ,هميشه در
جس تجوي پ يران ص وفي مي ب وده و چ ون يکي را مي يافته دست به دامنش ,مي يازي ده .مي بينيد
صمدخان با آن پليديش که افزار سياست نکوال گرديد و کس ان بس ياري از آزاديخواه ان غيرتمند را
ُکشت روضه مي خوانانيده و هرساله چهار صد تومان پول شمع به کربال مي فرس تاده .اينها رازش
همانست که باز نموديم.
پنجم :داستان امام ناپيدا گذشته از ايرادهايش زيانهايي نيز به زندگاني دارد .ش ما با هر ش يعي
گفتگو از گرفتاريها کنيد يا آرزوي نيکي جه ان به مي ان آوري د ,بي درنگ به پاسخ پرداخته خواهد
گفت« :بايد خ ودش بيايد و کارها را درست کن د» .در ت بريز گوين د« :ف دا اول وم ,گ رگ اوزي
گلسون».
مي بايد روشن گردانم که چيزهائي که ما گرفتاري مي شماريم در پيش شيعيان گرفتاري نيست.
مثالً پس ماندن توده ,چيرگي بيگانگان ,ن اتواني دولت ,نابس اماني کش ور ,پس تي خيمها و سهش ها و
مانند اينها ,نه چيزهائيست که شيعيان پاک دارند و گرفتاري شمارند .يکي شيعي تا راه کربال ب از و
روضه خ واني آزاد است و دست به کاله و رخت او زده نمي ش ود ,به هيچ چ يز ارج نگ زارد .در
نزد شيعي بيگانگان که به ايشان آزادي در کيش ميدهن د ,به تر از يک دولت ايرانيست که آزادي از
دستشان بگيرد .اين چيزيست که بارها به زبان آورده اند.
در پيش آنان گرفتاري آنست که مي بينند بسياري از جوانان و ديگران سُست باور ش ده اند و به
روضه نمي رون د ,و در آرزوي زي ارت نمي باش ند ,و به مالي ان ارجي نمي گزارن د .اينهاست که
آنان گرفتاري مي شمارند و در اين باره يا در هر باره ديگري که گفتگو شود همان پاسخ گذش ته را
دهند.
ب دتر از اين آنکه در اين ده س ال که ما به کوشش برخاس ته ايم و به خواست خ دا در برابر
ماديگري و بي ديني ايستاده دين را به روي بنياد بسيار استواري نه اده ايم و با يکايک گم راهي ها
و ناداني ها نبرديده تيشه ها به ريشه هرکدام ف رو مي آوريم ,اين ک ار ما به ش يعيان گ ران مي افت د.
زيرا در انديشه ايش ان بايد اين ک ار را ام ام ناپي دا کن د .چنانکه گف تيم ش يعيان کس ان پرس تند ,اين ان
آرزومندند امام ناپيدا پيدا ش ود و جه ان را به نيکي آورد ,آن نيکي جه ان را چن دان نمي خواهند که
بودنش را با دست امامشان مي خواهند .اينست از کارهاي ما دلتنگ مي باشند.
داستان اينان داستان آن کودک نادانيست که به لجنزاري افتاده بود و يکي که مي خواست دستش
را گيرد و بيرون آورد تن در نمي داد و فري اد م يزد« :بايد م ادرم بياي د» درح الي که م ادرش ن يز
نمي بود و نتوانستي آمد.
فرام وش نمي کنم روزي که با يکي از مالي ان گفتگو مي داش تم و چ نين گفتم« :ش ما مي گوئيد
مهدي خواهد آمد و يکي از کاره ايش اين خواهد ب ود که همه کيش ها و دينها را بران دازد و همگي
مردم را به يکراه آورد .من مي پرسم :اين کار را چگونه خواهد کرد؟! آيا با «معجزه» خواهد ک رد
که مردمان شب بخوابند و بامدادان که بيدار شدند همگي شيعي گرديده باشند ,يا با کيش ها و دينها به
نبرد پرداخته با دليلها مردمان را بسوي يک دين خواهد خواند .آيا ک دام يکي از اينهاس ت؟!» چ ون
چيزي نمي دانست از پاسخ درماند ,و من دنباله س خن را گرفته گفتم« :اگر بگوئيد با معج زه خواهد
کرد ,دروغ است ,زيرا چنان کاري بيرون از آئين خداست .شما مي بينيد که پيغمبر اسالم که ب االتر
از مه دي پن داري مي ب ود ,به بران داختن گمراهيها جز از راه دليل آوردن و نبردي دن نکوش يد .اگر
بگوئيد با دليلها مردم ان را به يک راه خواهد خوان د ,اين کاريست که ما به آن برخاس ته ايم و
گامه ايي ن يز پيش رفت ه ايم و ج اي ش گفت است که ش ما خش نودي نمي نماييد و به همدس تي
نمي شتابيد .جاي شگفتي است که نتيجه اي را که بدست آمده نمي پذيريد و دنبال يک پندار بي پ ائي
را مي گيريد».
مرد تيره مغز بجاي آنکه به پرسش من پاسخ دهد با تندي چنين گفت« :پس ش ما دع وي مه ديت
مي کنيد؟!»
گفتم« :من دع وي مه ديگري نمي کنم ,بلکه هيچ دع وي نمي کنم .من کجا و دع وي کج ا؟! .من
بجاي دعوي به کار پرداخته ام و آنچه مي بايست کنم کرده ام ,شما به پرسش من پاسخ دهيد» .چون
پاسخي نتوانست به درهم گويي پرداخت ,و من جلوش را گرفته گفتگو را به پايان رسانيدم.
اينست نمونه اي از زيانهاي آن افسانه ,به هر زبوني تن در ميدهند و يوغ بيگانگان را به گ ردن
مي گيرند و اين برنمي تابند که يک راه رهايي به رويشان باز شود ,چرا که دستگاه ام ام ناپي دا بهم
نخورد.
شگفت است که دکتر جوزف از اين پندار نيز ستايشها نوش ته و به يک رش ته فريبک اري ه ائي
برخاسته .به گفته او ش يعيان که همگي پي دا ش دن ام ام زم ان را مي بيوس ند و هر روز چشم به راه
مي باشند ,چنين مردمي هميشه آم اده جنگ و م ردانگي باش ند که همانکه ام ام پي دا شد به ي اري او
شتابند .مي گويد شيعيان همگي اميدمندند که روزي به سراسر جه ان دست خواهند ي افت و م ردمي
با اين اميد «ال محاله روزي اسباب طبيعي براي آنان فراهم خواهد آمد».
به گمان دکتر جوزف شيعيان با آن کوشش که در راه رواج کيش خ ود مي کنند و با اين اميد که
به پي دايش ام ام زم ان مي دارن د ,در آين ده «ترقّي ات مح يرالعقول» خواهند ک رد و از هر ب اره
بزرگترين توده جهان خواهند بود.
اين پندار بافيهاي دکتر جوزف عنواني بدست ماليان داد .چند سال پيش يکي از ماليان تبريز به
من چنين نوشته بود« :شما مي گوئيد امام زمان دليل ن دارد ,دليل آن را از ف رنگي بايد پرس يد» .يک
رشته جمله هاي پوچي را که به نام سياست بازي نوشته شده بدينسان پيش مي کشيد.
بايد پرسيد آيا نوشته هاي جوزف درباره آمادگي و جنگجويي ش يعيان راست اس ت؟! آيا علم اي
نجف و کربال و سامرا و قم و طلبه هاي ايش ان و اين ح اجي ها و مش هدي ه اي ته ران و ت بريز و
کاشان و قزوين به چنان آمادگي مي کوشند؟! آيا شدسيده هاي ما وارونه گفته هاي دک تر فرانس ه اي
را نشان نمي دهد؟! آيا ما با ديده نمي بينيم که به هر پستي تن در ميدهند و دلهاش ان خ وش است که
«خ ودش خواهد آمد و کارها را درست خواهد گرداني د»؟! اينها را که با دي ده مي بي نيم ,آيا ب از هم
بايد فريب گفته هاي دکتر جوزف را بخوريم؟! آنگاه گرفتيم که سخن دکتر راست است و شيعيان به
اميد آنکه امام زمان خواهد آمد به آمادگي هاي جنگي مي کوشند .آيا نه آنست که آنان مي گويند امام
زمان با شمشير جنگ خواهد کرد و ت وپ و تفنگ و تانک و همه اين چيزها از ک ار خواهد افت اد؟!
با چنين پنداري آمادگي هاي آنان چه خواهد بود؟!
افسوس ا ,اگر اين افس انه ها مايه ب زرگي و برت ري م ردمي توانس تي ب ود بايس تي جه ودان که
هزارها سالست چشم به راه «ماشيا» مي باش ند و بني ادگزار اين افس انه ايش انند پيش از ديگ ران به
بزرگي و برتري رسيده باشند.
آنگاه چنانکه شيعيان به پيدا شدن مهدي اميدمندند مسيحيان ن يز به ف رود آم دن عيسي از آس مان
اميدمند مي باشند ,و ما نمي دانيم چرا دکتر جوزف اين دلسوزي و راهنم ايي را که به م ردم اي ران
مي کند ,به توده خود نمي کند؟! چرا کشيشان فرانسه را ب رنمي انگ يزد که به کوشش هائي برخاس ته
اميد مردم را به آمدن عيسي بيشتر گردانند و راه برتري و بزرگي را به روي آن کشور باز کنن د؟!
پس چه شده که مردم فرانسه بايد لشگرها آرايند و افزارها سازند و به کوشش هاي سياسي پردازند و
برت ري و ب زرگي را از آن راه طلبن د ,ولي ايراني ان از راه افس انه پرس تي پيش رون د؟! آيا م رگ
خوبست ولي براي همسايه؟!
همين سخن را به مسيو ماربين هم توان گفت ,اين فريبکار آلماني با آن آگاهي کمي که از اس الم
و تاريخ آن داشته به بافن دگي ه ايي پرداخته چ نين مي گوي د« :حس ين دانس ته به س وي کش ته ش دن
ت او ,ستم بني اميه را پذيرفتن و از همان راه ريشه آن خاندان را کندن مي بود» .همينرفت .خواس ِ
را سياست ب زرگي از حس ين ش مرده به ش يعيان راهنم ائي ميکند که هم ان راه روض ه خ واني و
سوگواري را که پيش گرفته اند رها نکنند و از همان راه نشان دادن ستمديدگي پيش وايان خ ود پيش
روند.
ما مي گوييم پس چرا مسيو ماربين اين راهنمايي را به آلماني ان نک رده اس ت؟! چ را آن سياست
بزرگ حس يني را به آن ان ي اد ن داده اس ت؟! چ را آلماني ان هنگ امي که آن س ختي ها را از ن اپلئون
کشيدند اين سياست را بکار نبستند؟! چرا اين نکردند که پادشاهانشان خود را به کشتن دهند و ت وده
آلم اني کش ته ش دن آن ان را دس تاويزي س ازند و همچ ون ايراني ان روضه خوانيها برپا کنند و به
نمايش هاي گون اگون پردازن د؟! چ را در س ال 1918که آن شکست را از فرانسه و انگليس خ ورده
ناخواهان گردن به پيمان ورساي گزاردند به اين فلسفه کار نبستند؟! چرا به جاي برخاس تن هيتلر و
کارهايش از ستمديدگي خود سودجويي نکردند؟!
اکنون هم دير نشده ,اگر از اين جنگ شکست خورده بيرون آمدند و نيروش ان بهم خ ورد بج اي
کوشش هاي ديگر فلس فه مس يو م اربين را بک ار بندند و اگر ني ازي به روضه خ وان و قمه زن و
شمشير زن و مانند اينها پيدا کردند خواهند توانست از ايرانيان بخواهند و کار خود را راه اندازند.
چنانکه گفتيم اين نوشته هاي ماربين و جوزف جداگانه بنام «سياست الحس ينيه» چ اپ ش ده ,اين
دف تر تاريخچ ه اي داش ته که من بايد در اينجا بنويس م :در س ال 1328که در اي ران ش ور
آزادي خ واهي بس يار نيرومند مي ب ود و آزاديخواه ان پس از يکس ال و بيش تر جنگ با محمد علي
ميرزا و ماليان فيروز درآم ده ته ران را هم گش اده بودن د ,و دش منان آزادي ,که بيشترش ان روضه
خوان ان و مالي ان و پ يروان ايش ان مي بودند پس از ايس تادگي ها و جنگها نوميد ش ده و آتش
سينه هاشان رو به خاموشي نهاده ب ود .و از آنس وي دولت خ ود کامه روس س پاه به اي ران آورده و
آذربايجان و ديگر شهرها را گرفته به کاستن از نيروي آزاديخواهان مي کوشيد ,ناگهان اين دفترچه
به ميان افتاد[ .]52تو گفتي نفت برروي آتش ريختند .ماليان و روضه خوانان و بس ياري از م ردم به
تکان آمده ,و با آزاديخواه ان که به کاس تن از روضه خ واني مي کوش يدند ,پرخ اش آغازي ده چ نين
گفتند« :پس فرنگي ها امام حسين را مي شناسند و شما نمي شناس يد ,اي بي دين ه ا؟!» اين را گفته
به تکان آمدند.
بيش از همه در ت بريز ش وري برخاست و نتيجه آن ب ود که همگي روضه خوان ان که بيش از
دويست تن مي بودند دست بهم داده چنين نهادند که در بازارها و کويها روضه خواني هاي همگاني
برپا گردانن د .نخست در بازارها اين ک ار را کردن د .يک ب ازار را مي گرفتند و از اين سر تا آنسر
ف رش مي گس تردند و در ميانه من بر مي گزاردن د ,و جلو آمد و شد را بس ته آنجا را انجمن
ميگردانيدند و روضه خوانها ه ريکي با پيروانش ان مي آمدند و ف راهم مي نشس تند و يکي پس از
ديگري به منبر رفته مردم را گريانيده پائين مي آمدند .سه روز و چهار روز بدينسان بسر برده چند
روز ديگ ري ب ازار ديگ ري را ب رمي گزيدن د ,و در همه اين کارها دش مني خ ود را با مش روطه
فراموش نمي کردند.
پس از ديري رو به کوي ها آوردند .در تبريز هفده و هيجده ک وي از ب زرگ و کوچک ش مرده
ميشد .نوبت به ن وبت آنها را گرديدند که در هر يکي چند روزي با گ رد آم دن و روضه خوان دن و
دروغها س رودن و به مش روطه نيش زدن به سر مي بردن د .دي دني مي ب ود که از نوش ته ه اي دو
اروپائي چه شور و تکاني برخاسته و چه کارهايي کرده ميشد.
يک نتيجة ديگر «سياسته الحسينيه» پيدايش دسته هايي به نام «انتظ اريون» ب ود .چنانکه گف تيم
دکتر جوزف از پندار شيعيان درباره امام ناپيدا ستايش نوشته و چنين گفته که اميد بس تن به پي دايش
چنان کسي و چشم به راه او دوختن مايه زندگي يک توده باشد .ب رخي از مالي ان همين را دس تاويز
گرفته در مشهد و تبريز و ديگر جاها دسته هاي «انتظاريون» (بيوس ندگان) پديد آوردن د .ص دتن و
دويست تن و ه زار تن ف راهم مي نشس تند ,دع اي «ندب ه» مي خواندن د ,از دير ک ردن ام ام ناپي دا
ميناليدند ,مي گريستند ,کم کم به ش يون ک ردن و به س رو روي خ ود ک وفتن مي رس انيدند و کس اني
افتاده از خود مي رفتند ,و از بامداد تا شامگاه با اين کارها به سر مي بردن د .همي خواس تند با زور
و ناله و گريه امام ناپيدا را به بيرون آمدن وادارند.
در تبريز داستان ديگري هم پيش آمد ,و آن اينکه چون از نالي دنها و گريس تنها و به سر و روي
خ ود کوفتنها س ودي بدست نيام د ,س يد روضه خ واني که پيش واي بيوس ندگان مي ب ود چ نين گفت:
«همه با هم رو به کربال آوريم ,برويم آيفت خود را از آن درگاه خواهيم» .اين پيشنهاد را پذيرفتند و
انبوهي از توانگر و کمچيز ,و از سواره و پياده به راه افتادند .نمي دانم چند ه زار تن به راه افتادند
و چه اندازه از ايشان در راه از پا افتاده نابود شدند .اين مي دانم که صد خاندان به گدايي افتاد .نيک
به ياد مي دارم که در آن سال گدايان تازه اي در کوچ ه ها پي دا ش ده و ب راي آنکه از م ردم آس انتر
پول بگيرند ,چنين مي گفتند« :ما پدرمان به کربال رفته».
اينست تاريخچة «سياسته الحسينيه» ,اينست نمونه اي از آمادگي ش يعيان به نمايش هاي بيه وده و
بيخردانه.
ششم :يکي از زشتکاريهاي شيعيگري بردن استخوانهاي مردگان (مردگان پولدار) به کربال و
نجف و قم و مشهد مي باش د .اين ک ار چن دان زشت و بيخردانه است که من نمي دانم چه ن امي به آن
دهم و با چه زب اني بنک وهم .کسي که م رده است بايد تن او را س وزانند و يا در زير خ اک نه ان
گردانند که از بوي بدش آزاري به مردم نرسد ,ولي آنان مرده را در يک قوطي بر روي زمين نگه
مي دارن د ,و الن ه اي ب رايش چن ان ميس ازند که ب ويش ب يرون آيد و بدينس ان مايه آزار م ردم
مي گردند ,و چو يک سال – بيش يا کم – گذشت استخوانهاي او را در يک ق وطي ديگ ري گ ذارده
بار مي کنند و رو به «عتبات مقدسه» راه مي افتند.
اين کار گذشته از آنکه مردم آزاريست و چه بسا مايه پراکندن بيماريهايي باش د ,خ ود نش اني از
نافهمي و دژآگاهي شيعيان و ماليان است .خ دا مي داند تا کن ون چه رس وائيها از اين راه برخاس ته
است .در زمانهاي پيش که عثمانيان گاهي به جلوگيري پرداختن دي بارها رخ داده که اس تخوانها را
خرد کرده و در توبره اسب ريخته خواسته اند پنهاني از مرز گذرانند و دانسته شده و مايه رس وايي
گرديده[.]53
اين ک ار را چ را ميکنن د؟! به آن اس تخوانها چه ک اري هست که از اين ش هر به آن ش هر
مي کش ند؟! اگر از خودش ان بپرس يد يکي خواهد گفت :يک در بهشت از ک ربال يا از نجف يا از قم
است و م رده اي که در آنجا خوابي ده همانکه ب وق دمي ده ش ود و برخ يزد يکس ره به بهشت خواهد
رفت .ديگري خواهد گفت :مرده اي را که در قوطي گذارده اند و به نجف يا به ک ربال خواهد رفت,
از فش ار گ ور ايمن باش د .ديگ ري خواهد گفت :ما گناهک اريم و به آن آس تان پناهن ده مي ش ويم .يا
خواهد گفت :ما سگيم و خود را به نمکزار مي اندازيم.
با اين بهانه هاي سُستي به کاري به آن زشتي و زيان آوري برمي خيزند و آبروي يک ت وده اي
را به باد مي دهند .اروپائي ان که ايراني ان را دژآگ اه و بياب اني مي خوانند آيا اين دليل اس تواري در
دست آنان نخواهد ب ود؟! اروپائي ان ن ه ,خودم ان اگر ش نيديمي که م ردمي با اس تخوانهاي مردگ ان
چنان رفتاري مي کنند آيا دژآگاه و پستشان نشمارديمي؟!
کوتاه سخن :ش يعيگري چنانکه از دي ده دين و خداشناسي درخ ور نک وهش بس يار است از دي ده
زن دگاني هم درخ ور نک وهش مي باش د .ش يعيان که در دين به بت پرس تي افت اده اند در زن دگاني
پست تر از بت پرستانند ,براي روشني سخن مي نويسم ,امروز زندگاني به چند گونه تواند بود:
يکي زندگاني که اروپائيان پيش گرفته اند ,بدينسان که توده ها با يکديگر در کش اکش و نبردن د.
جنگها مي کنند و خونها مي ريزند و شهرها را وي ران ميگردانن د .در مي ان خ ود ن يز آئين بخردانه
نداشته با نبرد و کشاکش مي زيند ولي در همانحال معني ميهن پرستي را ميدانن د ,به آزادي کش ور
و س رافرازي ت وده خ ود دلبس تگي ميدارن د ,همگي دست بهم داده به آب ادي کش ور و به نيرومن دي
دولت خود ميکوشند ,در دانشها پيش مي روند.
ديگ ري زن دگاني که دين ي اد مي دهد و ما خواه ان آنيم .بدينس ان که ت وده ها با يک ديگر بج اي
کشاکش همدستي کنند و بجاي جنگيدن و ويراني رسانيدن ,به آبادي جهان کوشند و در ميان توده ها
آئين بخردانه باش د ,هر چ يزي از کش اورزي و داد و س تد و بازرگ اني و فرهنگ زناش ويي و
سررشته داري به معني راست خود شناخته ش ده به مع ني راست خ ود بک ار بس ته ش ود .به دانش ها
بيشتر از اين ارج گزارده گردد[.]54
زندگاني شيعيان هيچ يکي از اينها نيست و بسيار پس ت تر از اينهاست و اين به چند ش وند است
که در پائين فهرست وار ياد مي کنيم:
– 1شيعيان مردگاني را گرداننده جهان مي پندارند و پيشرفت کارها را از آنان چشم ميدارند ,و
بجاي آنکه هرک اري را از راهش پي کنند و به نتيجه رس انند ,انج امش را از مردگ ان مي خواهن د.
اين جهان از روي يک آئيني مي گردد و هرک اري نتيجه ک ار ديگ ري مي باش د .مثالً يک ت وده اي
چون به کشور و توده خود دلبستگي مي دارد و براي نگهداري آن سپاه مي آرايد و ت وپ و تانک و
هواپيما و ديگر افزارها آم اده مي گردان د ,نتيجه اين کارها نيرومن دي و س رافرازي آن ش ود ,و
کشورش ان از افت ادن به دست بيگانگ ان ايمن گ ردد .ولي ش يعيان اين را نفهمي ده و پ روائي به اين
کارها نمي دارند .باور آنان اينست که اين کشور را ام ام رضا يا ص احب الزم ان نگه مي دارد ,در
ديگر کارها نيز چنينند .فالن زن پسر خود را از رفتن به سربازي يا از ي اد گ رفتن هوان وردي ب از
ميدارد و به اين انديشه است که اگر روزي جنگي براي اين کشور پيش آمد و بمب اندازهاي دش من
به سر شهر رسيدند او خود را و خاندانش را با «توسل به حضرت عباس» و «نذر قرباني گفتن» و
مانند اينها نگه دارد .فالن سبزي فروش و بَهمان پينه دوز دکان خود را برچي ده و س رمايه خ ود را
برداشته روانه کربال مي شود و به اين ب اور است که ام ام حس ين به او س رمايه خواهد رس انيد .از
اين گونه چندان است که به شمار نيايد.
– 2چ ون آن مردگ ان را «گ رامي داش تگان» خ دا ش ناخته دس تگاه آف رينش را به سر آن ان
ميگردانند ,همه به زمان آنان پرداخته و به زمان خود ارج نمي گزارند .در پندار شيعيان دوره بهتر
جهان گذشته و آنچه بازمانده دوره هاي بي ارج آن مي باشد .خدا به جه ان آنچه بايس تي بکند ک رده
اس ت :پيغمبره ايش را برانگيزي ده ,علي و حسن و حس ين و جعفر را که گله اي سرس بد آف رينش
بوده اند آورده ,دستگاه کرباليش را راه انداخته ,ب راي روز رس تاخيز ميانجي اني اندوخته گرداني ده,
امام زمانش را در جابلقا و جابلسا آماده نگه داشته ديگر کاري که بکند نمان ده و اين دوره ه ايي که
مي گذرد زمانهاي بيهوده جهانست که هيچ ارجي نبايد گذاشت و تنها کاري که بايد کرد آنست که به
زي ارت رفت ,گريه ک رد ,داس تان ف دک را فرام وش نس اخت ,دست از گريب ان اب وبکر و عمر
برنداش ت ,تا بدينس ان امام ان را از خ ود خش نود گردانيد و روز رس تاخيز از مي انجيگري آن ان
بي بهره نماند .در نتيجه همين است که هر بدبختي که به ت وده و کش ور پيش آيد و هر گرفت اري که
رخ دهد شيعيان پروا ننمايند بجاي خود ,که از همان ن يز معج زه اي ب راي امام ان خ ود پديد آورده
چنين گويند« :اينها عالمت آخرالزمان است ,خودشان خبر داده بودند».
جه ان که هميشه در پيش رفت است و آين ده به تر از گذش ته مي باشد پن دار ش يعيان به وارونه
آنست .در پن دار ايش ان گذش ته به تر از اکن ون و آين ده ب وده ,مگر آنکه ام ام زم ان پي دا ش ود و آن
روزگار نويني خواهد بود.
– 3شيعيان از روي کيش خود با سررشته داري (حک ومت) ب دخواه اند و تا مي توانند با دولت
دشمني مي کنند و از پرداختن ماليات و دادن س رباز خ ودداري مي نمايند و چ ون اين را در گفت ار
آينده به گفتگو خواهيم گذاشت در اينجا با آن نمي پردازيم.
اينها انگيزه هائي است که زندگي شيعيان را بسيار پست گردانيده .حال ام روزي اي ران که يک
ت وده بيست ميلي وني در جه ان سياست کم ترين ارجي را نمي دارند و رش ته کارهاش ان بدست
بيگانگان افتاده چند شوندي مي دارد که بزرگترين و هناينده ترين آنها کيش شيعيس ت .ص وفيگري,
خراباتيگري ,باطنيگري ,علي اللهيگري ,بهائيگري و مانند اينها هرکدام زيانهاي بسياري به کش ور
رسانيده ,ليکن شيعيگري که کيش انبوه مردم است زيانش بسيار بيشتر بوده.
ما از گمراهيه اي ش يعيان و از نادانيه اي آن ان داس تانهاي بس يار مي شناس يم و در اينجا چند
داستاني را ياد خواهيم کرد:
– 1چنانکه نوشتيم در س ال 1216وهابي ان به س رکردگي س عودبن عب دالعزيز به ک ربال دست
يافته شش ساعت به کشتار پرداختن د .به خان ه ها درآم ده کودک ان و بچگ ان را کش تند و به زن ان و
دخ تران دست يازيدن د .بارگاهها را ويرانه گرداني ده ص ندوقهاي س يمين و آه نين را شکس تند و
هيچگونه ناپاسداري دريغ نداشتند .به نوشته خود شيعيان هفت هزار تن کشته گرديدند که چند تن از
ايشان از مجتهدان بزرگ مي بودند.
از داس تاني به اين ش ومي ,ش يعيان بايس تي به خ ود آيند و اين بدانند که آن گنب دها توان اي هيچ
کاري نمي باشند .بايس تي بي دار گردي ده اين را دريابند که مردگ اني که دس تگاه خ ود را نگ ه داري
نتوانستند ديگران را هم نخواهند توانست .ولي آنان بجاي اينها به گمراهي افزوده از يکسو همان را
دستاويز ديگري براي ناليدن و زاريدن گرفته شعرها گفتند و مرثيه ها سرودند:
لـم ادراي رزا يـاهم اعـج لها لـذبـح اصبيـه ام هنـک نسـوان
و من رأي يوم تشريق بغير مني و هـديه العـز مـن ابنـأ عـدنان
[]55
سـن ابـن سعد سبيال و اقتدي ابن سعود الشقي به ضل الشقيان
از سوي ديگر به دروغ پردازي برخاسته معجزه اي ساختند« :وهابيان چون قبر امام حس ين را
شکافتند ديدند که آنحضرت با بدن پاره بر سر بوريايي نهاده .به ناگاه هوا بهم خورده و ب اد ش ديدي
[]56
وزيدن گرفت .وهابيان از ترس رو به گريز نهاده بيرون رفتند»...
از اينها گذش ته « ّخ دام ح رم» که در آزمن دي و پ ول دوس تي کم مانند مي دارن د ,از پيش امد به
سودجويي پرداخته تسبيح هاي چوبي ساختند و بنام آنکه از چوب صندوقهاي شکسته است به ايران
و ديگر جاها بردند و به توانگران به بهاي بسيار گزاف فروختند .نويسنده «قصص العلما» که يکي
از ماليان بنام مي بوده چنين مي نويسد« :چند عدد از آن بدست والد افت اده که چند دانه را من دارم.
اميد که آنرا در ميان کفنم گزارند که بدان سبب نجات از درکات يابم چه آن ص ندوق را انبي اء مسح
کردند و ائمه تقبيل نمودند و مالئکه پرهاي خود را علي الدوام به آن سودند.
شما نيک انديشيد که اين گروه تا چه اندازه در گمراهيها فرو رفته اند! نيک انديشيد که هيچ
چيزي نمي تواند آنان را به تکان آورد! نيک انديشيد که تا چه اندازه با خدا و آئين او دشمنند! نيک
انديشيد که چگونه به دروغ سازي دليرند و چگونه در ناداني پافشار مي باشند!
– 2چنانکه گفتيم در سال 1320روسيان در مشهد توپ به گنبد آنجا بستند و سالداتها بدرون
رفته سيد محمد يزدي و ديگران را دستگير گردانيدند و در ميانه چند تن از مردم کشته شده
کاالهاي بسيار به تاراج رفت .اين کار به شيعيان بسيار گران افتاد و با اينحال در ايران از ترس
روسيان به خاموشي گراييده و به شيوه «تقيه» رفتار کردند .بويژه که امپراطور روس مشروطه
ايران را برانداخته و ماليان و پيروانشان بسيار خشنود از او مي بودند .ولي در هندوستان شيعيان
به جوش و خروش برخاستند و انجمنها برپا گردانيده از دولت انگليس خواستار شدند که از
روسيان کينه آن کار را جويد.
دارنده حبل المتين که از بيرق داران شيعيگري مي بود گفتارهاي بسيار در اين زمينه نوشت و
در يکي از آنها چنين گفت« :مسئله خراسان را قياس به تبريز نتوان نمود» .ببينيد کودني يک
روزنامه نويس را :در تبريز که روسيان آن بيدادگريها را کردند و هفتاد تن کمابيش مردان
ارجمندي را از ثقه االسالم و شيخ سليم و ميرزا علي واعظ و ميرکريم و ديگران به دار کشيدند و
ريشه آزادي خواهي را از آن شهر کنده آزادي ايران را از بين بردند ,نويسندة کودن سوراخ شدن
چند جاي گنبدي را بزرگتر از آن مي شمارد و درخور سنجش نمي داند.
بدينسان شيعيان مي سوختند و مي ساختند تا دوسال ديگر جنگ جهانگير 1914برخاست ,و
چون در آغاز کار آلمانها فيروزمند مي بودند روسيان شکستهاي بسيار مي خوردند شيعيان فرصتي
يافتند و آنرا «معجزه اي» از امام رضا دانستند و نابودي روس راپيشگويي کردند .شاعران را
«مضموني» بدست افتاده و از واژه هاي «توس»« ,روس» و «پروس» که قافيه هاي آماده اي
مي بود سود جسته دوبيتي ها سرودند« :سلطان توس جواب اولتيماتوم روس را پس از دو سال با
توپ پروس داده بود».
سپس که در خاک روس شورشي برخاست و امپراتور نکوال از تخت افتاده خودش و خاندانش
کشته شدند و سالها آشوب در ميان روسيان مي بود زبان شيعيان درازتر گرديد و داستان کشته شدن
نکوال و خاندانش را به رخ همگي کشيدند« :ديديد امام رضا او را گرفت! با آل علي هرکه درافتاد
برافتاد».
ببينيد نافهمي تا چه اندازه است :دولتهاي اروپا که از چهل سال پيش در برابر يکديگر دسته به
دسته براي يک چنان جنگي آماده گرديده و صدها افزار بسيجيده بودند تا با آن جنگ برخاستند ,و
دسته سوسيال دموکرات روسي که از ساليان دراز رنجها کشيده و گزندها ديده و نيرويي اندوخته
بود تا فرصت يافت و به آن شورش برخاست .همه اينها را هيچ مي شمارند و کارهايي را که
درنتيجه آنها رخ داده بود به نام «امام رضا» مي خواندند.
تو گويي همه جهانيان بايد بکوشند و رنج ببرند ولي هوده کوششها و رنجهاي ايشان به نام
امامان اينان خوانده شود.
شگفت تر آنکه هنوز از روس دست برنداشته اند و در آغاز اين جنگ باز هم پيشگويي از
نابودي روس مي کردند ,ديگران بمانند .در تبريز روزي در ميان افسران گفتگو مي رفته يک
سرهنگي چنين گفته« :من يقين ميدانم که روسيه شکست خورده نابود خواهد شد .امام رضا آنها را
گرفته».
– 3پيرارسال که سپاهيان دو دولت به ايران آمدند و رشته کارهاي کشور را بدست گرفته از
جمله خواربار براي خود خريدند و يا از بارکردن خواربار از شهري به شهر ديگر جلو گرفتند ,در
نتيجه اين رفتار ايشان ناگهان نرخها باال رفت و چون کشت خوبي نيز نکرده بودند ,در تهران و
ديگر شهرها گرسنگي آغاز گرديد .در تهران کوچه ها پر از گدايان شد .صدها بلکه هزارها کس
از گرسنگي مردند و يا دچار بيماريها گرديده نابود شدند.
در چنان هنگامي ماليان بجاي آن که به خود آمده ببينند که آن گرسنگي و بدبختي نتيجه ويراني
کشور و ناتواني دولت ,و ويراني کشور و ناتواني دولت نيز نتيجه بدآموزيهاي ايشانست و به گناه
خود پي برده پشيماني نمايند ,تيره دالنه از پيشامد به سودجويي برخاسته در همه جا در منبرها و
نشستها چنين گفتند« :ديديد اي المذهب ها! نماز را ترک کرديد ,روزه نگرفتيد ,روضه خواني ها
برچيده شد ,زيارت غدغن گرديد ,زنها بي حجاب شدند ,خدا به غضب آمده اين بال را فرستاد» .اين
بود سخناني که در همه جا به زبان آورده انبوهي مردان و زنان را به گزاردن عمامه و کالههاي
بي لبه و بسر کردن چادر واداشتند و بار ديگر روضه خواني ها فزوني يافت.
روزي به يکي گفتم معني اين سخن آنست که خدا در آسمان نشسته و همه جا را رها کرده تنها
ايران را مي پايد که همانکه از مردم يک نافرماني ديد به خشم آيد و پتياره فرستد و سپس که
پشيمان شدند و بازگشتند ,به سر خشنودي آيد و پتياره بازگرداند .اينست نمونه اي از خداناشناسي
شما.
شما مي گوييد چون زنهاي ايران رو باز کردند خدا اين گرسنگي را فرستاد .من مي پرسم خدا
چه کرده که گرسنگي فرستاده؟! آيا باران از آسمان نباريده؟! آيا سنبل از زمين نروئيده؟! آيا ملخ و
ِسن گندمها را تباه گردانيده؟! درجائي که هيچ يکي از اينها نيست پس چگونه مي گوئيد خدا
گرسنگي فرستاده؟! شما با ديده مي بينيد که خواربار را بيگانگان کشيده مي برند! مي بينيد که مايه
آن ,ناتواني دولت و مايه ناتواني دولت بدآموزي هاي بيخردانه شماست .با اينحال گناه را به گردن
خدا مي اندازيد .واي به شما! واي به شما!
اي بيخردان! خدا از رو باز کردن زنان تهران کينه مي جويد ,آنهم از بچگان و زنان بوشهر و
بندر عباس؟! اينان رو باز مي کنند و خدا به آنان خشم مي گيرد؟ ...پس چرا زنهاي اروپا و آمريکا
که هميشه رو بازند خدا به آنان خشم نگرفته تنها از رو باز کردن زنان ايران خشم مي گيرد؟!
خاک بر سرتان اي نادانان!
در برابر اين سخنان چنين گفت« :باالخره مگر کارها در دست خدا نيست؟» گفتم« :اين پاسخ
پرسشهاي من است؟! آنگاه چرا تاکنون ندانسته ايد که در اين جهان هيچ کاري بي شوند و انگيزه
نتواند بود؟! چرا با اينهمه ناداني و کودني به مردم پيشوايي مي کنيد؟!»
– 4از چند سال باز ,در تهران مردي خود را «سيدمحمدعلي» مي نامد و به دعوي آنکه نابينا
مي بوده و «حضرت عباس» بينايش گردانيده به اداره ها و به خانه ها ميرود و پولها از مردم
مي گيرد .بي شرميش تا آنجاست که ميگويد« :استکاني پر آب کنيد و بياوريد من تبرکش کنم و
بخوريد و از بيماريها در امان باشيد» و چون مي آورند آب دهان خود را به آن ريخته به مردم
خورانَد .کسي تاکنون نجسته که دعويش راست يا دروغ است .يکي نپرسيده تو کجايي هستي و که
ميداند که تو نابينا بودي؟! که ديد که «حضرت عباس» تو را بينا گردانيد؟ آنگاه چرا پي کار
نميروي؟! چرا با تن درست و گردن کلفت گدايي ميکني؟! مگر کسيکه با «معجزه» بينا شد بايد به
گدايي پردازد؟! به هر اداره اي که ميرود با پول بسياري بيرون مي آيد.
اين بدتر که بسياري از سران اداره ها پشتيبانش مي باشند و سپارشنامه به دستش داده اند.
روزي در وزارت فرهنگ ديدم در جلو ميز يکي از کارکنان ايستاده و او پولي درآورده مي دهد.
من چون خرده گرفتم و گفتم« :چرا به اين مفتخوار پول ميدهيد؟» با يک افسوسي چنين گفت:
«چکنيم؟! آقاي مدير کل توصيه نوشته بدستش داده».
ببينيد :وزارت فرهنگ که بايد به دشمني با پندارهاي بيپا نبرد کند و جوانان را بکار و کوشش
برانگيزد« ,مدير کل» شيعي آن پشتيباني از مفتخوار گردن کلفت و گداي دروغساز مي کند و
سپارشنامه بدست او ميدهد.
روزي ديگر شنيدم به دانشکده افسري رفته و يکي از افسران به جلوش افتاده او را در اطاقها
گردانيده که در همه جا سرگذشت ساخته خود را بازگفته و از جوانان پولهايي گرفته .تنها از يک
اطاقي 1500لاير به دستش آمده است.
ببينيد :وزارت جنگ که بايد پندارهاي بيپاي بيهوده را از دلهاي جوانان بيرون گرداند و از آنان
افسراني غيرتمند پديد آورد ,بدينسان پندارپرستي را در دلهاي آنان ريشه دارتر مي کند و زشتي
گدايي و مفتخواري را در ديده آنان کم مي گرداند .اينها همه نتيجه کيشيست که افسران و ديگران
مي دارند و سراپا آلوده پندار و گمراهي مي باشند.
شنيدني تر از همه داستان دين آموزي به مردگان (به گفته خودشان تلقين است) .کسي که مرد و
به گورش گزارند بايد ماليي باالي سرش ايستند و با زبان عربي چنين گويد« :بشنو و بفهم اي بنده
خدا ,هرگاه که دو فرشته به نزد تو آمدند و از تو پرسيدند کيست پروردگارت؟ بگو خدا پروردگار
منست و محمد پيغمبر منست و علي و حسن و حسين و ...امامان منند ,بگو بهشت راست است,
آتش راست است ,ترازو راست است ,پل صراط راست است» .ببينيد در همين يک کار چند ناداني
گرد آمده است:
يکم :کسي که مرد تن او الشه اي بيش نيست که پس از چند روز از هم خواهد پاشيد و ديگر با
آن کاري نيست و هرکاري که خواهد بود با روان است .اينکه تن را به زير خاک ميکنند براي
آنست که در زير خاک از هم پاشد و آزارش به زندگان نرسد.
چيزي به اين آشکاري ,تو گويي آنان نميدانند و از نافهمي چنين مي پندارند که همه کارها با آن
تن خواهد بود و گور ,خانه اي بهر او مي باشد ,و اينست چون به گورش گزاردند دو فرشته اي
بنام «نکير» و «منکر» با گرزهاي آتشين به نزدش خواهند آمد و پرسشهايي خواهند کرد که اگر
پاسخ نتوانست گرزهاي آتشين را به سرش خواهند کوفت و گور پر از آتش خواهد گرديد.
دوم :دين دستور زندگانيست و کسي بايد آنرا در زندگيش دارد نه در مردگيش .کسي اگر در
زندگيش دين داشته که نيازي به ياد دادنش نخواهد بود ,و اگر نداشته سودي از ياددادنش پس از
مرگ بدست نخواهد آمد .پس آنان دين را چه مي پندارند که به چنين رفتاري مي پردازند؟!
پيداست که آنان از معني راست دين بسيار دور مي باشند ,و چنانکه گفته ايم دين در نزد آنان
همان دلبستگي به «چهارده معصوم» و پرستش آنهاست ,چنين مي پندارند که خدا جز همان
دلبستگي را نمي خواهد ,و اينست کسي اگر پس از مرگ ,آن دلبستگي را نمود مايه خشنودي خدا
خواهد بود و او را به بهشت خواهد برد.
سوم :در پندار آنان زبان دستگاه خدا عربي است ,و اينست پرسشهايي که دو فرشته از مرده
خواهند کرد به عربي خواهد بود و مرده بايد به عربي پاسخ دهد ,و جاي گفتگوست که فالن ترک
و بَهمان ُکرد که مي ميرد آيا در زمان عربي دان ميگردد؟!
گفتار چهارم
زورگوئي هايي که ماليان مي کنند
از شيعيگري چندانکه مي شايست سخن رانديم و اکن ون مي خ واهيم از مالي ان و زورگوييه اي
آنان سخن رانيم .شيعيگري که خود دستگاهي بوده ماليان به روي آن دستگاهي چيده اند.
شيعيگري با آن پيچ هائي که خ ورده و آن رنگه ايي که گرفته به اين نتيجه رس يده که سررش ته
داري يا فرمانروايي در اين زمان از آن امام ناپيداست .مالي ان آن را گرفته مي گوين د« :ما جانش ين
آن اماميم و فرمانروايي امروز ازآن ماست».
با همين عنوان مردم را زير دست خ ود مي پندارند و از ايش ان زک وه و م ال ام ام ميگيرن د .از
آنس وي دولت را «ج ائر» و «غاص ب» ش ناخته به م ردم چ نين مي آموزند که تا توانند مالي ات
نپردازند و فرزندان خود را به سربازي نفرستند ,اگر پول دولت بدستش ان افت اد «با اج ازة علم اء»
بدزدند.
اکنون که ايران مشروطه پذيرفته و از روي قانونها زن دگي مي کن د ,مالي ان با اين ن يز دش مني
مي نمايند و مردم را به بدخواهي و کارشکني واميدارند.
اين يک دع وي بس يار بزرگيست که مالي ان مي کنند و زي ان آن ن يز بس يار بزرگس ت .خ ود
شيعيگري با زيانهايش يکسو ,و اين دعوي ماليان و زيانهايش يکسوست.
سررشته داري (حکومت) رکن سهنده زندگاني توده ايست .از اينرو از دويست س ال ب از که در
ميان توده هاي اروپا و آمريکا تکاني پي دا ش ده ,گفتگوها در اين زمينه رفته و شورش ها پديد آم ده و
خونها ريخته شده .بي شوند نمي گوييم« :دعوي ماليان بسيار بزرگ است».
از آنسو نتيجه اين دعوي دو دلي مردم و سرگرداني ايشانست .زي را مالي ان که سررش ته داري
را از آن خ ود مي ش مارند ,آن را بدست نمي گيرند (و خ ود نتوانند گ رفت) .پس ناچاريست که
سررشته داري ديگر باشد و مردم نيز به آن خوشبين نباشند .دول تي باشد که م ردم آن را «س تمکار»
(ج ائر) شناس ند و از ب دخواهي و کارش کني ب از نايس تند .به گفته يکي از ي اران« :از درون به
چيزهايي باور دارند که نتوانند بکار بست ,و در بيرون به کارهايي برخيزند که باور ندارند.
مالي ان با دولت اي ران هم ان رفت ار را ميکنند که امامانش ان با خالفت اس المي ک رده بودن د.
چنانکه امام جعفر صادق به خالفت نمي کوشيد و آنرا بدست نمي آورد ,و به ديگ ران که کوش يده و
بدست آورده بودند گ ردن نمي گذاشت و بلکه پ يروان خ ود را به دش مني و کارش کني واميداش ت,
همچنان ماليان خودشان رشته کارها را بدست نمي گيرند و به ديگران که گرفته اند گردن نگزارده
مردم را به بدخواهي و دشمني برمي انگيزند ,بلکه ميت وان گفت که زورگ ويي اين ان بيش تر است تا
زورگويي آنان زيرا به جعفربن محمد اگر خالفت را دادندي بيگمان آنرا پذيرفتي (چنانکه نواده اش
علي بن موسي وليعهدي مأمون را پذيرفت) ,ليکن به ماليان اگر سررش ته داري داده ش ود نخواهند
پ ذيرفت و نخواهند پيش آم د ,زي را ايش ان گذش ته از اينکه گ روهي بي سروس امانند و پيداست که
سررش ته داري نتوانن د ,خ ود ايش ان به تر مي ش مارند که در نجف يا قم يا ش هر ديگ ري نش ينند و
بي تاج و تخت فرمان رانند ,و پولهاي مفت گيرند و بي رنج و آسوده به خوشي پردازند.
سررشته داري يا فرمانروايي به سپاه نياز دارد ,شهرباني و شهرداري يا ديگر اداره ها خواه د,
سررشته دار بايد پاسخده آرامش شهرها و آسايش م ردم و آب ادي کش ور باش د .مالي ان نمي خواهند
اين کارها را به گ ردن گيرن د .دوست مي دارند که بي هيچ رنجي ب اج گيرند و بي هيچ پاس خدهي
فرمان رانند.
آنان سود خود را در اين ميشناسند که بدانسان که امروز هست دولتي باشد که کشور را راه برد
و کارهاي سررشته داري را انجام دهد ,ولي در همانحال در پيش مردم «جائر» شناخته ش ده م ردم
از درون علماء را پيشوا و فرمانروا شناسند و پولهاشان به آنان پردازند .رنج را دولت کشد و س ود
را آنان برند.
دولت که سپاه مي گيرد ,پاسبان و ژاندارم نگاه ميدارد ,اداره ها برپا ميکند ,هرچه بگ يرد ح رام
باش د ,ولي آنانکه به هيچ ک اري نمي پردازند و هيچ پاس خدهي به گ ردن نمي گيرند هرچه بگيرند
حالل شمرده شود .دولتيان همگي به دوزخ روند و آخوندها يکسره رو به بهشت آورن د .پاس بان که
در گرما و س رما ش بها را بي داري ميکشد و به خان دانها نگهب اني مي کن د ,گناهک ار باش د ,ولي
مالزادگان و سيد بچگان ولگرد و مفتخ وار نيکوک ار باش ند .کوت اه س خن :يک «حک ومت ع رفي»
باشد ب دنام و بي ارج ,و «حک ومت ش رعي» باشد ارجمند و نيکن ام .رنج را آن کشد و س ود را اين
برد.
اين آرزوئيست که مالي ان ميدارند و ت اکنون پيش ب رده ان د .ولي بي گفتگوست که اين آرزو
يکسره به زيان توده است .چنانکه گف تيم اين نتيج ه اش دودلي م ردم اس ت ,و نتيجه دودلي ن يز جز
درماندگي و بدبختي يک توده نتواند بود.
مردمي که بيست ميليون ,يا بيشتر و کمتر ,توده اي پديد آورده اند و در يکجا ميزيند ,بايد همگي
ايشان به کارهاي توده اي ارج گزارند و دلبستگي دارند ,هريکي خود را پاسخده پيش رفت آن کارها
دانس ته به ان دازه توان ائيش کوشش دريغ نگوي د .آن کش ور خانه ايشانس ت ,سرچش مه زن دگاني
ايشانست ,بايد به نگهداري آن کوشند و سربازي در آن راه را باياي خ ود دانن د .از اين راه است که
يک توده فيروزمند تواند بود و با سرافرازي آزاد تواند زيست.
مردمي که به کشور خود دلبستگي ندارند و به کاره اي ت وده اي ارج نگزارند ج اي هيچ گفتگو
نيست که بيگانگان به ايشان چيره خواهند گرديد و يوغ بندگي را به گردن ايشان خواهند گذاشت.
اينست نتيجه آن رفتار ماليان ,بيست ميليون توده را دچار ب دبختي مي گردانن د .از اينجاست که
مي گوييم« :دعوي ماليان بسيار بزرگست و زيان آن نيز بسيار بزرگ ميباشد».
يک نمونه از رفتار ماليان و از نتيجه آنها ,داستان مشروطه است .مشروطه (يا سررشته داري
توده) به ترين گونه سررش ته داري هاس ت .اگر در زم ان اس الم جه ان را خالفت شايس تي ام روز
مشروطه مي شايد .اين نشان پيشرفت جه ان است که ت وده ها خودش ان رش ته کاره اي ت وده اي را
بدست گيرند و آنرا راه برند.
مشروطه در زمانهاي باستان در يونان و روم پديد آمده ولي نپائي ده ب ود .تا س پس در اروپا پديد
آمد و بيش تر کش ورها آن را پذيرفتن د .در اي ران ن يز غيرتمن داني خواه ان آن ميبودند و س الها
مي کوش يدند تا ش ادروانان ,س يد عبدهللا بهبه اني و س يد محمد طباطب ائي پيش افت اده جنبشي پدي د
آوردند و بدانسان که در تاريخ نوشته شده از مظفرالدينشاه فرمان مشروطه گرفتند و مجلس شوراي
در تهران گشاده گرديد.
با آنکه پيشواي اين جنبش دو سيد مي بودند و سه تن از علماي بزرگ نجف که آخوند خراساني
و حاجي ميرزا حسين طهراني و حاجي شيخ مازندراني باش ند ,مردانه پش تيباني ها مي نمودن د ,در
ميانه با ماليان نبرد سختي پديد آمد.
در آغ از ک ار اين ان چ ون مع ني مش روطه را نميدانس تند و چ نين مي پنداش تند که م ردم که
ش وريده اند رش ته کارها را از دست درب ار گرفته و بدست آن ان خواهند س پرد ,از اي نرو با آن
هم راهي مي نمودن د .ولي بيش از هفت ي ا هشت م اه نگذشت که راس تي را دريافت ه ,دانس تند که
مش روطه نه به س ود آن ان ,بلکه به زي ان ايش ان مي باشد و اين ب ود که به دش مني پرداختن د,
دسته بنديها کردند ,با دربار همدست شده کوشش ها بک ار بردن د ,در ميانه جنگها رفت ,خونها ريخته
شد ,چون در انج ام ک ار مش روطه خواه ان چ يره درآمدند و ته ران را گش اده محم دعلي م يرزا را
برانداختند ,اين بار ماليان دست به دامن دولت بي دادگر روس زده نک وال را پش تيبان خ ود گرفتند و
ده سال که سپاه روس در شهرهاي ايران مي بود از هيچگونه پستي و نامردي باز نايستادند.
پس از همه اينها چون نکوال نيز برافتاد اينب ار به خاموشي و کن اره گ يري گرائيدن د ,و کم کم با
مش روطه به آش تي و دوس تي پرداخته از مش روطه به س ودجويي برخاس تند .فرزن دان خ ود را به
دبستانها فرستادند ,در اداره ها کار براي بستگان خود گرفتن د ,از هر راهي توانس تند از س ودجويي
باز نايستادند .يک دسته «متجّدد» گرديده مشروطه را با شيعيگري سازش دادند« :امام ان هميشه با
ظالم و مستبدين در جنگ بودند .مگر امام حسين در راه ع دالت کش ته نش ده؟!» از اينگونه س خنان
ف راوان به مي ان آوردند و ب ازار خ ود را گ رم گردانيدن د .بس ياري از آن ان خودش ان را به ادارات
انداخته يا دفتر اسناد رسمي گرفته از دولت کار پذيرفتند.
ليکن در هم ان ح ال دش مني خ ود را با مش روطه فرام وش نکردن د .آن دع وي را که درب اره
فرمانروايي مي داشتند ,رها نکردند .باز دولت را «جائر» خوانده مالي ات دادن و به س ربازي رفتن
را حرام ستودند ,باز نويد بهشت دادند ,باز حور و غلمان فروختند .از هر راه که توانس تند م ردم را
به دلس ردي از مش روطه واداش تند .هر گ امي که در راه پيش رفت برداش ته شد از ه ايهوي ب از
نايستادند .از بيشرمي و خيره رويي ,يکسو از اداره هاي قانوني بهره جس تند و يکسو از حاجي ان و
مشهديان زکوه و مال ام ام و «رد مظ الم» گرفتن د .به گفته عامي ان« :هم از ت وبره خوردند و هم از
آخور».
اکنون که در تهران تکاني برپاست و براي مجلس چهاردهم نماين دگاني برگزي ده مي ش ود ,چند
تن از ماليان مي کوشند که پسران يا برادران خ ود را برگزينانند و با صد بيش رمي «بياني ه» ها به
چاپ ميرسانند و مردم را به گرفتن «تعرفه» و دادن «رأي» واميدارند .در همان ح الي که اين ک ار
را مي کنند ,در پشت سر چنين مي گويند« :حاال که اين المذهب ها کار خود را پيش ب رده ان د ,بايد
علماء را انتخاب کرد تا بتوانند از بدعتها جلوگيري کنند».
از اين ماليان داستانهايي هست که اگر نوشته شود کتابي گردد .رفتار اينان دليل برن ده اي است
که گروهي بي دينند و جز درپي خوشگذراني هاي خود نمي باشند ,و اين پيشه را بهترين راه ب راي
آن مي شناسند .راستي هم آنست که پيش از زم ان مش روطه در مي ان مالي ان نيک ان و ب دان ه ردو
مي بودند ,ولي چون مشروطه برخاست و ناسازگاري ماليي با آن دس تگاه روشن گرديد کس اني که
به ره از پاک دلي و نيکخ واهي مي داش تند ,خ ود را به کن ار کش يدند ,و نماندند در ماليي مگر
تيره دروناني که از زندگي جز شکم پرستي و کامگزاري را نفهميده اند و از نيکخواهي و دلسوزي
به مردم به يکبار بي بهره اند.
يکي که از ماليان آذربايجان مي بوده ,در س ال نخست جنبش مش روطه به نماين دگي از علما به
مجلس شوراي فرستاده شد ,و در آن مجلس که قانون اساسي گزارده ميشد و کشاکشهاي ب زرگي در
ميان ميبود ,اين مرد به همدستي دو سيد و ديگران ,هواداري بسيار از آن قانون ک رده از هم ان راه
جايگاهي در مي ان مش روطه خواه ان ي افت و از بزرگ ان به ش مار رفت ,و زيرکانه از آن فرصت
سود جسته «مستمري» گزافي از گنجينه دولت براي خ ود گ رفت ,و فرزن دان خ ود را که بس يارند
(جز يکي) به اروپا فرستاد و يا در آموزشگاههاي ايران به درس خواندن گذاشت که چون بازگشتند
و يا از آموزشگاه بيرون آمدند هريکي در اداره اي جا گرفته ماهانه هاي گ زافي دريافتند (و اکن ون
هم در مي يابند).
پس از همه اينها خ ود او دس تگاه «حجه االس المي» را رها نک رد و در اين سي و هشت س ال
هميش ه ,هم از مش روطه س ود جس ته و هم از آخون دي .از آنسو در گ زاردن ق انون اساسي دست
داش ته ,از اينسو در خانه خ ود درس «فق ه» گفت ه .هيچ نينديش يده که اگر مش روطه است پس اين
دس تگاه آخون دي چيست که من مي دارم؟! اگر کش ور با ق انون اساسي راه خواهد رفت ديگر اين
«فقه جعف ري» به چه ک ار خواهد خ ورد؟! آيا از روي ق انون اساسي من چک اره ام و چه عن واني
توانم داشت؟! تنها آن خواسته که در هردو بازار گرمي دارد و سود جويد ,و با آنکه اکن ون بيش از
هشتاد سال ميدارد با همان دورنگي و زيرکي روز مي گزارد.
از همين مال داس تان ديگ ري هس ت .يکي از آذربايجاني ان چ نين ميگوي د :در س الهاي نخست
مشروطه با چند تني به تهران رفته بوديم .روزي گفتم به ديدن فالن آقا رويم .چ ون رف تيم دي ديم در
ت االر ب زرگي «مجلس درس ي» برپاس ت .طلب ه ها ت االر را پر ک رده اند و آقا س رگرم «تقرير و
تحقي ق» اس ت .گفتگو از اين م يرود« :آيا ص ورت کسي را کش يدن ج ائز است يا ن ه؟! (هل يج وز
التصوير ام ال؟)» ما چون نشستيم آقا «صبحکم هللا بالخير» گفت و به سر سخن رفت .ما هم نشس ته
گوش داديم .آقا گفت و طلبه ها گفتند ,حديثها خواندند و دليلها آوردن د .س رانجام به آنجا رس يد که آقا
گفت« :االحوط ترکه (بهتر است که پرهيزيده شود)».
ما چون برخاستيم ,در بيرون چنين گفتن د« :فالن پسر آقا که به اروپا ب راي درس خوان دن رفته
ب ود بازگش ته» .گفتم به ن زد او هم رويم .چ ون رف تيم دي ديم در آنجا دس تگاه ديگريس ت .به ش يوه
اروپ ائي ص ندلي و م يز گ زارده ش ده ,آق ازاده با سر ب از و رخت ف رنگي به ما دست داد ,چند ب ار
« ِمغسي» گفت .چون نشستيم و سخن آغاز شد پرسيديم« :خوب آقا در چه رشته ها درس خواندي د؟.
آقا زاده چون درسهاي خود را شمرد يکي هم «رسم و نقاشي» را نام برد.
ما در ش گفت ش ديم که پ در در آنجا چن ان گفتگ ويي مي داشت و پسر در اينجا چ نين پاس خي
ميدهد .پدر به طلب ه ها مي گفت« :کش يدن ص ورت کسي ج ائز نيس ت» ,پسر مي گوي د« :من آن را
درس خوانده ام و «نقاش» خوبي مي باشم».
اينها نمونه هائي از حال و رفتار ماليان ايرانست .ماليان نجف و کربال رفتارشان ديگر است:
نخست بيشتر آنان پسر فالن سبزي فروش يا فالن گلکار با بَهمان کش اورز روس تايي مي ب وده,
در آغاز جواني براي گريز از کار رو به مدرسه آورده در آنجا با تنبلي و مفتخواري زيس ته و آن را
خوش داشته ,و پس از سالهايي با پول فالن حاجي «مقدس» به نجف يا کربال رفته و در آنجا ن يز با
مفتخ واري روز گ زارده و س الها بدانس ان زيس ته تا بج ايي رس يده که «مجته د» ش مرده ش ود و
«حجه االسالم» خوان ده ش ود .ب رخي ن يز آقازادگ اني اند که پدرانش ان دس تگاه «حج ه االس المي»
داشته اند ,و اينان چشم باز کرده آنرا ديده و جز آن نشناخته اند.
به هر ح ال ايش ان م ردان بيدانشي هس تند که از جه ان و کاره اي آن به ان دازه ک ودک دهس اله
آگاهي نميدارند و چ ون مغزهاش ان انباش ته از فقه و ح ديث و از بافن دگيهاي دور و دراز و اص ول
فلسفه است جايي براي دانش يا آگاهي باز نمي باشد .در جهان اين همه تکانها پيدا ش ده ,دانش ها پديد
آمده ,ديگرگونيها رخ داده ,آنان يا ندانسته اند و نفهميده اند ,و يا فهمي ده پ روايي ننم وده ان د .در اين
زمان مي زيند و جهان را جز با ديده هزار و سيصد سال پيش نمي بينند.
ب واجب است يا ن ه؟!» سي س ال و چهل بي دردانيند که شش ماه درس خوانند که «مقدمه واج ِ
سال سختي به خود دهند که روزي رسد و «حجه االسالم» ناميده ش وند .بزرگ ترين آرزوش ان رسد
بردن از پول هند و گرد آوردن «مقلداني» از بازرگانان «مقدس» ايران باشد.
دوم :آن ان خ ود را به يکب ار از مش روطه بيگانه گرفته و هم ان دس تگاهي را که پيش از زم ان
مش روطه ميب وده نگه داش ته ان د .در اي ران آن همه تکانها پديد آمد و جنگها رفت و ق انون اساسي
گزارده شد و اکنون سي و هشت سال است که دستگاه مشروطه برپاس ت ,آن ان در نجف و ک ربال و
همه اينها را ناديده گرفته اند و از مردم جز آن چشم نمي دارند که در هرکاري فرمان ايشان برند و
زک وه و م ال ام ام به ايش ان فرس تند ,و اگر دولت جنگي خواست «فت وي» از ايش ان طلب د .هن وز
درسهاي فقه و اصول را که دانسته نيست به چه کار خواهد آمد سخت دنبال مي کنند .هنوز س رگرم
«رساله هاي علمي» مي باشند.
در زمان آخوند خراساني و آن دوتن ديگر فروغ مشروطه خواهي به نجف و کربال نيز ت افت و
تکانه ايي در آنجا ن يز پديد آم د .ولي هم ان که آن سه تن يکايک ُمردند آن ت ابش و ف روغ از مي ان
رفت و نشاني باز نماند .ش نيدني است که م يرزا حس ين ن ائيني که از ش اگردان آخوند مي ب وده در
زمان زندگي او کتابچه اي درباره مشروطه و سودمندي آن نوشته و چاپ کرده ب ود ,س پس پش يمان
گرديد و نسخه هاي آنرا يکايک جُسته و از دستها باز گرفته ,و چنانکه گفته ميشود بج اي آن کت ابي
درباره روضه خواني و سينه زني و آن نمايشها نوشته و بيرون داده است.
اين نمون ه اي از پ رواي ايش ان به س ود خودش ان ,و از بي پروائيش ان به س ود کش ور و ت وده
مي باشد .يک جمله مي بايد گفت :تيره دالنه در راه نگهداري دستگاه خود به بدبختي بيست ميليونها
مردم خرسندي مي دهند.
اما روزي خواري ايشان از دو راه است :يکي از پول هند که ساالنه با دست نماين دگان انگليس
به «حجج اسالم» رسد و آنان هريکي خود رسدي برداشته بازمانده را به طلبه ه اي پ يرامون خ ود
بخشند .ديگري از پولهايي که بازرگانان وتوانگران «مقدس» ايران فرستند و يا با خود برند.
از پ ول هند که چن دان آگ اهي نمي داريم س خن نمي رانيم ,ولي از پ ول ت وانگران و بازرگان ان
ايران مي بايد به گفتگو پردازيم:
اين بازرگانان و توانگران ,يا حاجيان مقدس ايران گروهي اند که با مشروطه دشمنند و به ت وده
و به کش ور ب دخواه مي باش ند .هم ان که ن ام ميهن پرس تي يا قا ن ون يا مانند آن ش نوند گس تاخانه
ريشخند کنند ,مشروطه خواهان را «المذهب» ناميده از بي فرهنگي باز نايستند .در اين کشور زيند
و با هرگونه نيکي درباره آن دشمني نمايند.
اين ان نخست مش روطه را با کيش خ ود ناس ازگار يافته دش من ش ده اند و کينه از همانجا ريشه
گرفته .سپس نيز جدايي از توده و برتري فروشي به مردم و ريش خند و ب دگويي را دوست ميدارند
و خود خواهانه از اين کارها لذت ميبرند .اگر در نشستهاشان باش يد خواهيد ديد که چگونه پي اپي از
دولت و ت وده و کش ور و مش روطه و ق انون بد مي گويند و ريش خند مي کنند و مي خندند و ل ذت
مي يابند.
اين به آنان خ وش مي افتد که در مي ان ت وده ,ت وده اي پديد آورده ان د ,خ وش مي افتد که گ ردن
مي کشند و از قانونها سرمي پيچند ,خوش مي افتد که به همگي زبان درازي مي کنند.
از آنس وي اين به س ود ايشانست که از دادن مالي ات خ ودداري مي کنند و ب راي پ رده کشي به
درآمدهاي گزاف خود دو دفتر نگاه مي دارن د .خ وش مي افتد که با دادن رش وه پس ران خ ود را از
رفتن به سربازي آزاد مي گردانند .خوش مي افتد که از همه چيز کش ور برخ وردار مي گردند و با
خوشي بسيار مي زيند و به هيچ بايايي درباره آن گردن نمي گزارند.
اين رفتار سرکشانه را ميکنند و دستاويزشان کيش شيعي ,و پشت گرميش ان به مالي ان و ب ويژه
به دستگاه نجف و کربال مي باشد.
آنگ اه چنانکه گف تيم آن ان نه تنها با مش روطه و کش ور دش منند و از ق انون گ ردن مي کش ند ,از
نيکوکاري نيز گريزان و به هر بدي گستاخ مي باشند ,و چنانکه گفتيم از آن راه ن يز به کيش ش يعي
نيازمندند.
بيش تر آن ان کس اني اند که از دست بدست گرداني دن کااله ا ,و از انب ارداري و گرانفروشي
داراک(دارائی) مي اندوزند .کساني اند که ديديم به نابودي خاندانها ننگريس ته با کم ترين بهانه روز
به روز به روي نرخها مي کشند .اينست به آن کيش نيازمندند .کيش شيعي که به اين کاره اي آن ان
ايراد نمي گيرد ,و بلکه با يک زيارت نويد بهشت مي ده د ,ب راي آن ان همچ ون آب ب راي تش نگان
ميباشد.
از اي نرو بايد ارج آن را بدانند و با دادن پ ول به مالي ان نگ اهش دارن د .بايد نگزارند دس تگاه
ک ربال و نجف و س امرا بهم خ ورد .اينست راز بهم بس تگي ميانه اين ت وانگران با مالي ان نجف و
کربال .راستي را اينان با آنان پشتيبان يکديگرند .آنان اينان را نگاه ميدارند و اينان آنان را.
در اين ب اره ن يز داس تانهاي بس ياري هست و من تنها يکي از آنها را مي نويس م :در زنج ان
کارخان ه اي هست که دارن دگانش تبريزيانن د .م دير آنجا يک تن از ح اجي ه اي بس يار «مق دس»
مي باشد .اين مرد با آنکه بازرگانست از يکي از مجتهدان نجف «ني ابت» گرفته که «م ال ام ام» و
«رد مظالم» و اينکه پولها را که بايد به علما داده ش ود بگ يرد و گ رد آورد و در هر دو س ال و سه
سال يکبار به نجف رفته به او بپردازد .آنگاه اين مرد براي کارخانه دو دفتر نگهداش ته :يکي ب راي
دولت که جز درآمد کمي را نش ان نمي ده د ,و ديگ ري ب راي خودش ان که درآمد گ زافي را نش ان
ميدهد ,و چنانکه دانسته ايم ساالنه مقدار گزافي پول بنام «خمس و م ال ام ام» ج دا ميگرداند و بن ام
نجف نگه ميدارد.
اينست نمونه اي از کاره اي حاجي ان «مق دس» .اينست نش انه اي از ب دخواهي آن ان با دولت.
ده هزارها مانند اين حاجي را در ميان بازرگانان و بازاريان توانيد يافت.
از سخن خود دور نيفتيم :اين دعوي ماليان درب اره سررش ته داري و درس دش مني با دولت که
به مردم ميدهند ,بس يار زيانمند اس ت .دوب اره مي گ ويم :بس يار زيانمند اس ت .همين به تنه ايي مايه
بدبختي توده ها تواند بود .چنانکه در نتيجه همان دع وي ,انب وهي از م ردم به دولت و کش ور ت وده
بدخواه گرديده اند ,که نه تنها به باياهاي توده اي خود نمي پردازند ,از دشمني و کارشکني ن يز ب از
نمي ايستند ,ديگران بمانند .در اداره هاي دولتي کسان بسياري هستند که کوش يدن به س ود دولت را
ح رام مي دانن د ,و به ک ار بس تن قانونها و روان گرداني دن آنها را گن اه مي ش مارند ,و پ ولي که
مي گيرند «با اجازه علماء» به خود حالل ميگردانند ,و همان کسان اگر پول دولت در دستشان باشد
از دزديدن آن بنام «تقاص» باکي نخواهند داشت ,و از شکس تن هر ق انوني به ن ام کين ه ج ويي ب از
نخواهند ايستاد.
چند سال پيش ,در قزوين بازپرسي را ديدم که آشکاره ميگفت« :اين ق انون را دولت ج ائري به
ما تحميل ک رده اس ت .من تا بت وانم بايد از اج راي آن خ ودداري کنم» .ببيني د :سياست بازيه اي
آرزومندان خالفت در عربستان ,پس از ه زار و دويست س ال در اي ران چه مي وه ه اي زهرآل ودي
پديد مي آورد .آيا مردمي با اين باورهاي شوم روي رستگاري توانند ديد؟ ...آيا به چ نين ن اداني در
جاي ديگر جهان نيز توان برخورد؟!
اينکه در ايران مشروطه به نتيج ه اي نرس يد و ام روز به اين ح ال نن گ آور افت اده ,اينکه يک
ت وده بيس ت ميلي وني ب دبخت ش ده و در ک ار خ ود درمان ده ,اينکه فرزن دان آنگلوساکس ون از آن ور
اقيانوسها برخاسته ب راي راه بردن اين کش ور مي آين د ,اينها ش وندهايش يکي دو تا نيست و بس يار
است ,ولي بزرگترين همه آنها خود شيعيگري و اين دعوي ماليان مي باشد.
يکي از کارهاي بزرگي که بايد در ايران به انجام رسد آنست که بيپايي آن دعوي روشن گ ردد,
و اين انديشه هاي شوم و زهرآلود از دلهاي م ردم ب يرون آي د .بايد در اين ب اره به نبرده اي س ختي
پ ردازيم و از هيچ کوششي ب از نايس تيم .من در اينجا آن دع وي را به گفتگو گ زارده مي خ واهم
ماليان را به داوري کشم .مي خواهم به يک رشته پرسشهايي از آنان پردازم.
چنانکه گفتيم دستاويز ماليان در اين دع وي س خني (ح ديثي) است که از زب ان ام ام ناپي دا گفته
شده« :در رخداده ها به بازگويندگان س خنان ما بازگرديد چه آن ان حجت من به ش مايند و من حجت
خدا به ايشان مي باشم[ .»]57از اينگونه از امامان نيز گفته هايي آورده اند .يک دعوي به آن بزرگي
بنيادش اين سخنانست.
اکنون من از ماليان مي پرسم:
نخس ت«:گوين دگان آن س خنان چک اره ميب وده اند و چه ش ايندگي مي داش ته ان د؟» ...مي دانم
خواهند گفت« :امام مفترض الطاعه مي بودند» .مي گويم ناميست که خودتان گ زارده ايد و خ دا از
آن بيزار است .به گفتة قرآن« :ان هي اال اسماء سميتموها انتم و آباءکم ما انزل هللا بها من سلطان».
پس چرا اين داستان «امام مفترض الطاعه» در قرآن نب وده؟ پس چ را ام ام علي بن ابيط الب به
معاويه مي نويسد« :هر آينه شوري مهاجران و انصار راست که اگر به سر م ردي گ رد آمدند و او
را امام گرفتند خشنودي خدا همان خواهد ب ود[ »]58و هيچ نمي نويسد «خ دا م را برگزي ده يا پيغم بر
آگاهي داده؟!» .آيا علي هم با آن شمشير آهيخته به دست «تقيه» ميکرد؟
آنگاه شما به ايراده ايي که درب اره «ام ام ناپي دا» هست و ما آن را در اين کت اب ب از نم وديم چه
مي گوييد .آيا به آنها پاسخي مي داريد؟! نخست بايد بودن چنان چيزي با دليل روشن گردد تا دعوي
شما عنواني پيدا کند .ولي چه دليل در آن باره در ميان است؟! آن حديثهايي که در کتابهات ان نوش ته
شده کدام يکي در خور پذيرفتن مي باشد؟!
دوم :آن «حديث» اين معني را که شما مي خواهيد نمي رساند .در آنجا مي گويد اگر داستاني به
شما رخ داد (که ندانستيد چکار کنيد و حکم آنرا ندانستيد) از کس اني که به س خنان ما آش نايند و آنها
را باز مي گويند بپرس يد .اين س خن کجا و دع وي سررش ته داري کج ا؟! اين دو از هم بس يار دور
است.
مي دانم خواهند گفت« :ام ام ما را حجت خ ود گرداني ده» .مي گ ويم« :حجت واژه ايست که ما
در فارسي براب رش را نمي داريم .حجت کسي است که بايد س خنش را بپذيرن د .اين مع ني کجا و
رشته کارهاي کشوري را بدست گرفتن و به مردم فرم ان ران دن کجاس ت؟! بس يار روشن است که
در آن حديث سخن از سررشته داري يا فرمانروايي نمي رود.
داري گ روهي بيش مار و بيس امان چگونه تواند ب ود؟! ...ش ما
ِ س وم :فرم انروايي يا سررش ته
هزارها و ده هزارها کس انيد که در ش هرها پراکن ده مي باش يد و هيچ يکي ت ان گ ردن به ديگ ري
نمي گزاري د .با اينح ال چه ک اري توانيد ک رد؟! سررش ته داري اگر خودکامانه است بايد يک تن
بيشتر نباشد و ديگ ران همگي از او فرم ان برن د ,و اگر به آئين س کالش است بايد انجم ني باشد که
همگي در آن گ رد آيند و با هم بس کالند ,و آنچه را که دس تة بيش تر گزينن د ,پذيرفته گ ردد .با آن
پراکندگي و بي سري که شما راست سررشته داري چه معني تواند داد؟!
چهارم :از همه اينها چشم مي پوش يم .سررش ته داري از آن شماست و ش ما توانيد که آن را راه
بريد .پس چرا نمي خواهيد بدست گيريد؟! چرا نمي خواهيد «شريعت را اجرا» کنيد؟! چه چيز جلو
شما را مي گيرد؟! اگر از دولت مي ترس يد با آن همه پ يرواني که ش ما راست اگر به ک ار برخيزيد
بي گمان دولت در برابر شما نخواهد ايستاد .تا کنون شما ِکي خواس تيد که بگ وييم نتوانس تيد؟ِ ...کي
برخاستيد که بگ وييم پيش نبردي د؟ ...چ را بج اي آنکه م ردم را دودل گردانيد و آواره گزاريد بک ار
برنمي خيزيد؟!
آمديم که شما نمي توانيد ,پس گناه مردم چيست که آواره شان مي گردانيد؟! «نه خود کوشم و نه
ديگري را گذارم ,بايد اين مردم لگدمال گردن د .بايد بيگانگ ان بيايند و به اين ان توس ري زنن د» .اين
مردم آزاري را از کدام استاد ياد گرفته ايد؟!
مي دانيم چون پاسخي نمي داريد خواهيد گفت« :حکومت عرفي باشد ولي از ما اجازه بگ يرد».
مي گويم« :براي چه؟! اگر از آن شما نيست چه نياز به اجازه است؟! آنگاه «حکومت ع رفي» اگر
«جائر» است چه سزاست که شما «اجازه» دهيد؟! شما که ميگوييد« :مردم بايد فقه جعفري به ک ار
بندند و اين قانونها خالف ش رع اس ت ,تنها از راه «اج ازه» چه نتيجه تواند ب ود؟! اگر خواس تتان
آنست که همچنانکه هست باشد و يک توده بزرگي قرباني مفتخوري شما گردند ,بهتر آنست آشکاره
بگوييد و سخن را کوتاه گردانيد.
پس از همه اينها ,شما که يک تن و دو تن نيس تيد .دولت از ک دام يکي ت ان اج ازه گ يرد؟! آيا نه
آنست که اگر يکيتان اجازه داد ديگران گردن نخواهند گذاشت و نتيجه اي بدست نخواهد آمد؟!
در پايان همه چنين انگاريم که دولت از همگي علماي بنام اجازه گرفت ,آيا شما از گرفتن زکوه
و مال امام چشم پوشيده دستور خواهيد داد که م ردم آنها را به دولت پردازن د؟! اگر با اج ازه دولت
از «جائري» بيرون تواند آمد ,آيا شما خود را کنار کشيده مردم را به او بازخواهيد گذاشت؟! آيا از
دودل گردانيدن مردم دست خواهيد برداشت؟!
پنجم :زکوه در اسالم بجاي ماليات مي بوده ,اسالم خواسته بود که يک کشور ب زرگي پديد آورد
که در زير سررش ته داري يک خليفه بسر برن د ,و آن خليفه بايس تي پاس خده آس ايش م ردم باشد و
هميشه به پيش رفت اس الم کوش د .بايس تي يک دولت نيرومند و توان ايي پديد آورد که در مرزها
دسته هاي مجاهدان گمارد ,براي آسايش و ايم ني م ردم به ش هرها «قض ات» فرس تد ,و «ش رطه»
(اداره شهرباني) برپا گرداند .براي اين کارها درآمدي بايستي .امروز دولتها ماليات مي گيرند و آن
روز اس الم زک وه را گ زارده ب ود .به هر ح ال زک وه از آن خ ود خليفه و ب راي «ص رف جيب»
نبودي.
خود قرآن جاهاي درفت زکوه را نشان داده :بايستي از آن به بي چيزان و درماندگان داده ش ود,
وامهاي وامداران پرداخته گردد ,از «کافران» براي «جهاد» مزدور گرفته شود(المولفه قل وبهم) از
بازمان ده هم بخش ب زرگي در راه جنگ با دش منان و ب راي س پاه آرايي و افزارخ ري و مانند اينها
بکار رود.
همچنين «مال امام» که به نام خود امام است به امامي سزيدي که امامت يا خالفت را در دست
داشته آن را راه برد .اين خود م زدي به او ,که ش بان و روزان خ ود را در آس ايش کش ور اس المي
بسر دادي ,شمرده شدي .کوتاه سخن آنکه چه زکوه و چه مال امام در برابر کار و کوشش مي بوده,
براي مفتخواري و مفتخوار پروري نمي بوده.
اکن ون پرسش پنجم من آنست که ش ما مالي ان که به ک ار کش ورداري ب رنمي خيزيد و به يکب ار
خود را به کنار گرفته گامي پيش نمي گزاريد ,زکوه و مال امام را به چه نام مي گيري د؟! گ رفتم که
«خالفت اسالمي» يا سررشته داري يا فرمانروايي يا هر نامي که مي گزاريد ,از آن شماس ت ,ولي
تا به کار نپردازيد زکوه و مال امام چگونه توانيد گرفت؟! شما زکوه و مال امام را در چه راه بکار
مي بريد؟! آيا کشورداري مي کنيد؟! آيا به جهاد مي پردازيد؟ آيا «مؤلفه القل وب» مي بس يجيد؟! آيا
به شهرها «قضات» و «شرطه» مي فرستيد؟! زکوه و م ال ام ام ب راي اين کارهاست که ش ما هيچ
يکي را نمي کنيد ,و من نميدانم به چه نامي پول از مردم درمي يابيد؟! از خودتان مي پرسم :آيا اين
«اکل بسحت» نيست؟!
مي دانم خواهيد گفت :ما به م ردم دين ي اد مي دهيم .مي گ ويم :دروغ اس ت ,ش ما چ يزي ي اد
نمي دهي د ,آنچه را که م ردم خودش ان ميدارند ش ما به نگه داري مي کوش يد .يک دستگاهيست که
ساخته شده و شما پاسباني مي نمائيد شما تا آن اندازه سودجوئيد که تاکنون به مردم نگفته اي د« :قمه
زني حرام است» ,نگفته ايد« :استخوانهاي مردگان را از اين شهر به آن شهر نکشيد» ,نگفته ايد که
مبادا چند تني برنجند و از شما رو گردانند.
آنگاه گرفتم که سخنتان راست است ,که گفته زک وه و م ال ام ام ب راي دين ي اد دادن اس ت؟! در
کجا چنين چيزي نوشته شده؟!
ششم :آن دعوي شما درباره سررشته داري و هر سخني که مي داريد در زمينه اسالم مي ب وده.
اکنون که اسالم نمانده به آن دعوي شما چه معنايي توان داد؟!
اين به شما گران خواهد افتاد که مي گويم اسالم نمانده و معناي آن را نخواهيد دانست .شما با آن
ناآگاهي اين را چگونه خواهيد دانست؟! اين است شما را به کتاب «در پيرامون اسالم» که به چ اپ
رس يده راه مي نم ايم .آن را بخوانيد تا بدانيد اس الم به يکب ار از مي ان رفت ه ,و آنچه مان ده جز
گمراهي ها نيست که بايد از ميان برخيزد.
امروز کشوري به نام اسالم نمانده تا شما دعوي فرمانروايي کنيد .امروز مس لمانان هر ن ژادي
جدا گرديده و به نام همان نژاد کشوري پديد آورده .در همين ايران مردم به ن ام ايرانيگ ري ميزين د,
نه به نام مسلماني ,و اين است که عراقيان و مص ريان و جه ودان و زردش تيان را که در ايرانند از
خودش ان مي ش مارند .آنگ اه از سالهاست که در اي ران قانونه اي ف رنگي روان است و قانونه اي
اسالمي به کنار گزارده شده .آيا اينها دليل از ميان رفتن اسالم نمي باشد؟
آري اگر ش ما توانيد اس الم را بازگردانيد و کش وري به ن ام آن دين برپا کني د ,دع وي
سررشته داري يا فرمانروايي نيز توانيد کرد.
هفتم :پس از همه اينها از دويست س ال پيش در اروپا و آمريکا مش روطه (يا سررش ته داري
توده) که بهترين گونه سررشته داريست آغ از يافت ه .من نمي خ واهم در اينجا از مش روطه س تايش
کنم و يا معني راست آن را که نمي دانيد به شما باز نمايم .اين چيزيست که در اينجا بيجاست .همين
اندازه مي گويم :اين سررشته داري در سراسر جهان شناخته گرديده و ايران نيز با خونريزي ه اي
بس ياري با ش ما و با درب ار آن را پذيرفته اس ت .اکن ون اين دع وي ش ما با آن چه سازشي تواند
داشت؟! شما درباره آن چه مي انديشيد؟!
آيا چشم مي داريد که ايراني ان سررش ته داري ت وده را که پس از کوشش هاي بس يار بدست
آورده اند رها کرده به پاس دعوي بسيار خنک و پوچ ش ما ب ار ديگر به زير فرم انروايي خودکامه
روند؟! آيا چنين چشم داشتي بسيار بيخردانه نيست؟!
اينهاست پرسشهايي که من از ماليان مي کنم .اينهاست ايرادهايي که به دعوي آنان مي گيرم.
کوتاه سخن آنکه دعوي ماليان درباره سررشته داري:
نخست :به يکبار بيپاست و بنيادي جز زورگويي نميدارد.
دوم :چيزيست که نتواند بود و نشدنيست.
سوم :خود ماليان تنها به دعوي بس کرده بيش از اين نمي خواهند که يکسو زکوه و مال امام از
مردم مي گيرند و به دستگاه مفتخواري خود رونق دهند ,و يکسو دولت را هميشه ناتوان نگاه داشته
جلو نيرومندي آن را مي گيرند.
بس ياري از آن ان ن يز راهي را نافهمي ده پيش گرفته کورکورانه مي پيماين د ,و از بس ناآگ اه و
نفهمند زيان آن را ,که به اين بزرگي و به اين آشکاري است ,درنمي يابند.
يک جمله گ ويم :دع وائي است که پايه آن زورگ ويي و بيش رمي و نتيج ه اش م ردم آزاري و
بدخواهي مي باشد.
نمي دانم مالي ان به اين ايرادها چه خواهند گفت؟! نمي دانم آيا به خ ود آم ده زش تي کارش ان را
خواهند دريافت؟ ...نمي دانم آيا خدا را بياد آورده شرمي خواهند کرد؟!
بارها ديده ايم که در چنين هنگامي به هياهوي برخاسته مردم ع امي و پ يره زن ان ت يره مغز را
برآغانيده بک ار مي اندازن د ,يا به دولت رو آورده داد مي خواهن د ,يا به يکب ار خ ود را به خاموشي
زده ناديده و ناشنيده مي انگارند ,و همانا در اين هنگام نيز به آن رفتارها خواهند برخاست.
اين است مي نويسم که هيچ يکي از آنها س ودي نخواهد داش ت .ما را چه ه ايهوي ش ما و چه
قارقار کالغان ,به دولت نيز روي آوردن نابجا و بيهوده است .دولت را در اين باره کاري يا سخني
نتواند ب ود .ق انون به او راه ن داده ,ما به کسي دش نام ن داده و «توهي ني» نک رده ايم .ايراده ايي
گرفته ايم و پاسخهايي خواسته ايم ,دولت را در اين زمينه چکار است.
آنگاه گرفتيم که هايهوي بزرگي راه انداختيد ,گرفتم که پاي دولت را به ميان کش يديد ,گ رفتم که
چندگاهي رفتيد و آمديد ,گفتيد و شنيديد و به خودنمائي ها پرداختيد ,آيا با اينها ايراده اي ما از مي ان
خواهد رفت؟! آيا به پرسشهاي ما پاسخي خواهد بود؟! آيا همان رفتارها دليل ديگري به بيپايي کيش
و دعوي شما شمرده نخواهد شد؟! آيا همانها نشانه ديگري از زورگويي شما نخواهد ب ود؟! چ را آن
نمي کنيد که بنشينيد و با هم بسکاليد و يک راه بخردانه پيش گيريد؟ ...چ را آن نمي کنيد که نشس تها
برپا گردانيده سخنان ما را بخوانيد و بفهميد و بينديشيد و به داوري خرد سپاريد که اگر راست است
بپذيريد ,و اگر راست نيست هر پاسخي مي توانيد بنويسيد؟!
به هرحال ما به شما آگاهي دهيم:
زوري به آن آشکاري را نتوان برتافت .بيست ميلي ون م ردم را قرب اني آز و ه وس ش ما نت وان
دي د .ما ش ما را به داوري خوان ده ايم .اگر پاس خهايي مي داريد بگويي د ,اگر نمي داريد به گم راهي
خود خستوان گرديده به راه آييد و از خدا آمرزش طلبيد .اگر مي گويي د« :نه پاس خهايي مي داريم و
نه به راه خواهيم آمد» پيداست که زورگوئيست و پيداست که پاسخ زورگوئي چه تواند بود.
چ يزي را که مي بايد در پاي ان بنويسم آنست که ب رخي از اين مالي ان آرزومندند که ما را
«تکفير» کنند و «شريعت» خود را به «اجرا» گزارند« .يکي را به ديه راه نمي دادند ,خانه دهب ان
را مي پرسيد».
ما صد اي راد ريشه کن به کيش آن ان مي گ يريم که به يکي پاسخ نمي توانند داد و ب از با چ نين
خيره رويي پيش مي آيند .ما مي گوييم کيش شما از ريشه تباه است و آنان مي خواهند با همان کيش
ما را «کافر» خوانند .در اينجاست که بايد هرکسي به اندازه ناداني آنان پي برد.
بايد به آنان گفت« :بسيار دوريد .ش ما مع ني ک افر يا بي دين را ن يز نمي داني د .بي دين کسيست
که خ داي زن ده را گ زارده مردگ ان هزارس اله را پرس تد .بي دين کسيست که خ داي آفري دگار را
نشناخته رشته کارهاي جهان را بدست «حضرت عباس» و «جناب علي اکبر» و «ام امزاده داود»
دهد .بي دين کسيست که در برابر يک گنبدي گردن کج کند و به يک زني که در زندگيش هيچ کاره
مي ب وده و در م ردگيش جز ن ام و نش اني از او در مي ان نيس ت ,رو گرداند و بانگ ب ردارد« :يا
فاطمه اشفعي لنا عندهللا» .بي دين آن کس انيند که ن ام پ اک آفري دگار را با صد ناپاس داري برند ولي
چون نام امام ناپيداي پنداري به ميان آيد همگي بپاخيزند .بي دين آن کسانيند که پيشوايانشان «ان هللا
خلقنا من اعلي عليين و خلق شيعتنا منا» گويند و آنان چنين گزافه اي را ب اور دارند و به م ردم ن يز
ياد دهند .کوتاه سخن :شما چون معني دين را نمي دانيد معني بي ديني را نيز ندانسته ايد.
در هنگام چاپ کت اب چ ون در روزنامه پ رچم نامه ام ام علي ابن ابيط الب را به معاويه بچ اپ
رس انيده و از مالي ان در آن ب اره پاسخ خواس ته ب وديم ,از دوتن از ايش ان پاس خي رس يده .يکي از
توحيدي نام از تبريز ,ديگري از آقاي محمد خالصي زاده از کاشان.
توحيدي مي نويسد« :در آن نامه حضرت امير (ع) با پذيرش و دريافت دشمن (مسلمات خصم)
سخن رانده .يعني مي گويد :اي معاويه باور تو اينست که برگزيدن خليفه مهاجرين و انص ار راست
و آنان هرکسي را برگزينند خشنودي خدا در آن خواهد ب ود .پس م را ن يز هم ان کس ان برگزي ده و
بدانسان که به ابوبکر و عمر بيعت کرده بودند به من نيز بيعت کرده ان د .اي معاويه تو را نرسد که
نپذيري .خواست آن حضرت آن نبوده که راستي يا کجي برگزيدن را روشن گرداند بلکه مي خواهد
معاويه را به باور خود پاسخ دهد».
آق اي خالصي زاده مي نويس د« :حض رت ام ير معاويه را ال زام ميکن د .چ ون معاويه دليلي بر
خالفت اب وبکر و عمر و عثم ان بجز اجتم اع مه اجر و انص ار و ش وري ن دارد و به همين در
مکاتبات خود به حضرت امير اس تدالل ک رد حض رت ام ير الزام ا ً فرمودند هم ان ک اري که ب راي
خالفت ابوبکر و عمر و عثمان شد در خالفت من جاري گردي د .بن ابراين معاويه به ق ول خ ود حق
مخالفت با من ندارد در صورتيکه اعتراف به صحت خالفت ابوبکر و عثمان ميکند».
اين نمونه ايست از پاسخهائي که ماليان به نوش ته ه اي ما توانند داد .ما مي پرس يم :به چه دليل
سخني را از مع ني آش کار خ ود ب رمي گرداني د ,و چ را ب رمي گرداني د؟! س خني به آن آش کاري و
روشني چه شده که شما آن را نمي پذيريد و ب راي آنکه دست از گم راهي خ ود برنداريد معن ايش را
ديگر مي گردانيد؟!
يکي از کجرويهاي پيشروان شيعه همين داستان گزارش (يا تأويل) مي باشد .اينان هر سخني را
که با خواست خود ناسازگار يافتند از معني آشکارش بيرون برند و به معناهاي ديگ ري پيچانند اين
از شيوه هاي کهن ايشانست و خود يکي از ايرادهاي بزرگ مي باشد.
اين يکي از چيزهائيست که از باطني ان گرفت ه ان د ,و ما چ ون در اين کت اب از باطني ان س خني
نرانده بوديم ,از اين ايراد نيز به شيعيان چشم پوشيديم.
آخر به چه دليل شما سخني را که ام ام علي بن ابيط الب گفته از مع ني خ ود ب يرون مي بري د؟!
امام علي بن ابيطالب س يد ب اب يا بهاءهللا نمي ب وده که ع ربي را نيک نداند و در فهماني دن خواست
خود درماند؟! آيا امام علي بن ابيطالب نمي توانست همان جمله ه ايي را که توحي دي «فض والً» از
زبان او ساخته خودش بگويد؟!
اگر خواست آن امام چنان بودي بايستي چنين بنويسد« :انک يا معاويه تزعم ان ابابکر و عمر و
عثمان کانوا علي الحق و قد با يعني القوم ال ذين ب ايعوهم علي ما ب ايعوهم و انک ت زعم ان الش وري
للمهاجرين و االنصار و هم قد اختاروني و يا يعوني »...پس چه بوده چنين نوشته؟!
داس تان شگفتيس ت :ام امي به خالفت رس يده به يکي از فرمانرواي ان زيردست که در انديشه
نافرمانيست نامه ميفرستد و با يک زب ان س اده اي چ نين مي نويس د« :هم ان کس انيکه به اب وبکر و
عمر و عثم ان دست داده بودند به من دست دادند[ .»]59س پس از اين گفته خ ود نتيجه گرفته
مي نويس د« :پس باش نده را نميرسد که ديگ ري را برگزيند و نباش نده را نمي رسد که نپ ذيرد[.»]60
سپس به استواري آن سخنان کوش يده مي نويس د« :ش وري مه اجران و انص ار راس ت .آن ان به هر
کسي گرد آمدند و امامش ناميدند خشنودي خ دا ن يز در آن خواهد ب ود[ .»]61پس از آن به يک س خن
ديگ ري پرداخته مي نويس د« :اگر آن برگزي ده از س خن مه اجر و انص ار ب يرون رفت و يک
«ب دعت» پديد آورد بايد او را به راه بازگردانند و اگر نپ ذيرفت جنگ کنند[ .»]62س خناني به اين
سادگي و روشني چ ون با خواست خ ود س ازنده نمي يابند به يک ب ار چشم پوش يده مي گوين د« :به
پذيرش و يا دريافت دشمن سخن رانده!» ما دوباره مي پرسيم :به چه دليل سخناني به آن روشني را
از معني خود بيرون مي بريد و بهر چه بيرون مي بريد؟!
اينکه آقاي خالصي زاده مي نويسد« :چون معاويه دليلي بر خالفت ابوبکر و عمر و عثمان بجز
اجتماع مه اجر و انص ار و ش وري ن دارد و به همين در مکاتب ات خ ود به حض رت ام ير اس تدالل
کرد »...که مي خواهد بگويد امام علي بن ابيطالب اين سخنان را در پاسخ نامه معاويه نوشته است,
چيزيست که از پندار خود پديد آورده.
در نهج البالغه که اين نامه هست در عن وانش مي نويس د« :من کت اب له الي معاوي ه» که
مي فهماند نخست آن ام ام به نام ه نويسي برخاس ته و اين نامه را نوش ته .از خ ود نامه هم جز اين
بدست نمي آيد .همين نامه را در تاريخها نيز آورده اند و من آنچه بي اد مي دارم از آنها هم جز همين
فهميده نمي شود .به هر حال آقاي خالصي زاده به شيوه ديگران از پن دار خ ود س خن ران ده .هرچه
هست اين نامه ,چه نامه نخست ب وده و چه در پاسخ نا مه معاويه نوش ته ش ده ,به آن معن ايي که اين
دوتن بعنوان گزارش گفته اند ,نتوان بود و نيست.
اين پاسخ دهن دگان ه ردو خطبه شقش قيه را پيش کش يده آن را دليلي ب راي خ ود ش مارده ان د.
مي گويند در آن خطبه امام علي بن ابيطالب از خالفت ابوبکر و ديگران ناخشنودي نموده.
مي گويم :آن خطبه در تاريخها ديده نشده و راست بودنش درخور باور نيست .اگر هم باور کنيم
بيش از گل ه گ ذاري نب وده و جز اين را نمي رس اند که ام ام علي بن ابيط الب در دلش خ ود را به
خالفت شاينده تر از ديگران مي شمارده ,و اين جز از سخنانيست که شيعيان مي دارند.
آنگ اه چنانکه ش ما آن نامه را به گ زارش کش يده مي گوييد ب راي «ال زام خص م» نوش ته اس ت,
ديگران هم توانند آن خطبه را به گزارش کشيده بگويند« :امام آنرا براي «ت أليف قل وب» رافض يان
که در کوفه بسيار مي بودند گفته است».
اگر کسي به چنين گزارشي در آن باره پردازد ش ما را هيچ پاس خي به او نخواهد ب ود .راهيست
که خودتان باز کرده ايد .به گفته عرب« :فلم بانک تجروبائي التجر؟!»...
در پاي ان ناچ اريم ب ار ديگر ي ادآوري ک نيم که اين گفتگوها از دين نيس ت .در دين ج ايي ب راي
گفتگو از رخ داده ه اي گذش ته و آين ده گش اده نمي باش د .در دين ن امي از اين کس و آن کس ب رده
نمي ش ود .اگر راس تي را بخواهند اين خ ود بي دينيست که کس اني زن دگاني خ ود را رها ک رده از
رخداده هاي هزار و سيصد سال پيش سخن رانند و ميان مردگان دو تيرگي انداخته به هواداري از
اينسو و آنسو به کشاکش پردازند .دين براي آنست که آدميان تا به اين ان دازه از ِخ رد دور نباش ند و
به اين کارهاي بيهوده نپردازند.
دين چنانکه گفته ايم «شناختن معني جهان و زندگاني و زيستن به آئين خ رد اس ت» .ه رکس که
مي خواهد در اين باره نيک آگاه گردد کتاب «ورجاوند بنياد» و ديگر کتابهاي ما را بخواند.
آنچه ما را به اين گفتگو در اينجا ناچ ار گرداني ده آنست که چنانکه گفت ه ايم مالي ان دع وي
سررشته داري مي کنند و صد آشفتگي در زندگاني اين توده پديد مي آورند و چ ون دس تاويز ايش ان
برگزيدگي امام علي بن ابيط الب به خالفت از س وي خ دا و ديگر اينگونه س خنها ميباش د ,ما ب راي
آنکه بيپايي دعوي آنان را روشن گردانيم ناچار شده به اين گفتگوها درآمده ايم.
پايان