Professional Documents
Culture Documents
از طرف جمع تنظيم و انتشار آرشيو سازمان پيكار در راه آزادى طبقهء كارگر
تراب حق شناس ــ بھمن ماه ١٣٨٩
دفترھای زندان
محمد تقی شھرام
يادداشت ھا و تأمالت در زندان ھای جمھوری اسالمی
دفتر اول:
* از عالئم و نوشته ھائی که روی در و ديوار زندان است معموال خيلی چيزھا را می شود فھميد و اين طور معمول است
که ھر زندانی در طول زندانش معموال حتی برای يکبار که شده چيزی ،اسمی و عالمتی روی در و ديوار زندان از
خودش باقی می گذارد .اين شايد جزء خصوصيات بشر باشد که نمی خواھد وجودش به صورت غير قابل حس در بيايد.
نمی خواھد زندگی بدون اثر وجودی او ،بدون اين که باالخره در جائی به حساب آورده شود ،بگذرد .شايد روی ھمين
اصل است که خيلی از زندانی ھا وقتی روزھا و ماه ھا و سال ھای پوچی و بی حاصلی را در زندان می گذرانند ھر از
چند گاھی روی دری ،ديواری ،درختی ،عالمت و نشانه ای را که می تواند خيلی چيزھا باشد ،باقی ميگذارند .از اسم و
تاريخ زندانی و سال ھای محکوميت تا يک بيت شعر ،نقاشی صورت کسی که دائما ٌ در جلو نظرش قرار دارد و حتی اگر
دستش برسد ساختن يک چيز نو که در عين حال يکی از حوايج روزمره اش را رفع کند .با اين وصف ،اين بند با آن که
زياد جديد نيست و با آن که می دانم چه در دوره قبل و چه در دوره رژيم جديد زياد مورد استفاده قرار گرفته ،اما عالمت
و نشانه ھای موجود در آن بسيار کم است .حاال علتش چيست درست نمی دانم .البته رنگی که به ديوارھا زده اند و علی
القاعده نبايد زمان آن زياد طوالنی باشد ،عليرغم آنکه بيشتر از حد کثيف شده ،به احتمال زياد بسياری از اين يادگاری ھای
دوران تنھائی و اسارت را از بين برده است .با اين وصف ،ھنوز می توان خطوط و عالئم زيادی را که حکايت از
دردھای جانکاه اسارت انسان ھا در سلول انفرادی می کند ،مشاھده کرد ــ البته با کمی دقت و جستجو برای پيدا کردن
نوشته ھائی که امروز ،زمان آنھا را نيمه محو و يا غير خوانا کرده است.
فکر می کنم يکی از جديدترين نوشته ھائی که روی ديوار سلول من وجود داشته باشد ،مربوط به شخصی است بنام کريمی
که در تاريخ ٢٠خرداد اينجا بوده .او به نحو عاجزانه ای از خدا درخواست کرده که او را آزاد کند ،يک جا با چيز تيز و
محکمی روی سنگ سيمانی اطراف سلول نوشته :خدايا خودت آگاھی که من بيگناه ھستم آزادم کن – کريمی . ۵٨ /٣/٢٠
ھمين طور در قسمت ھای ديگر سلول آثار و عالئمی ازاو وجود دارد .مجموعه اين آثار ،به خوبی نشان می دھند که
افرادی از نقده در اينجا بازداشت بوده اند .به احتمال زياد اين آقای کريمی يکی از آنھا بوده است .ھمين طور از برخی از
قرائن تاکنون فھميده ام که سه تن از رفقای فدائی که در واقعهء خانه مجيديه دستگير شده بودند ،حداقل چند روزی اينجا
بوده اند ــ دو رفيق پسر و يک رفيق دختر ،که گويا دو نفرشان ھم اھل شمال بوده اند ــ البته علی ،يک روز به اين
موضوع اشاره کرد ،تحت اين عنوان که ما به آنھا خوبی! کرده ايم و حاال در روزنامه ھايشان گفته اند که آزار و اذيت
شافی دربارهء حق ناشناسی و نمک نشناسی چپ ھا! بگذريم از اين که حداقل حرف او در اين مورد، شده اند و بعد شرح ک ّ
ديگر خيلی بی معنی بود؛ چون اين رفقا گويا از ھمان شب اول ورود به اينجا اعتصاب غذا کرده بودند و بعدش ھم سه
چھار روز بعد ،از اينجا برده بودنشان به جائی ديگر.
فردی بنام آيت که به جرم ارتباط با فرقان دستگير شده است نيز حداقل يک شب اينجا بوده .من قبال که بيرون بودم خبر او
را ازاوين داشتم و در تکميل آن اين موضوع که کتک مفصلی ھم نوش جان کرده است .اين جناب آيت که مرتبا ٌ ھم به
آيت ﷲ ھای عظام فحش و بد و بيراه نثار می کرده ،خيلی ھم يک دنده و کله شق تشريف داشته ،به عنوان مثال تا با او با
زور رفتار نمی کردند و تا متقابال صدايش را در نمی آوردند کاری انجام نمی داده است!
باری ،از قرار معلوم از اوين به اينجا منتقلش کرده اند و باز ھم از قرار برخی قرائن ،ھم اکنون در بند ۶قصر است .و
نکتهء آخر اينکه روزھای آخر ،تھرانی ]بھمن نادرى پور[ و آرش ]فريدون توانگرى[ ــ شکنجه گران معروف ساواک ــ
را ھم به ھمين بند آورده بودند .اين را البته از ھمان لحظهء ورود به سلول حدس زدم و بعدش ھم برايم وقتی مسجل شد که
ھمان شب يعنی ھمان اوائل بامداد روز سه شنبه ١٢تير يا صبح سه شنبه بود -درست يادم نيست -که علی مطابق
معمول برای زدن جيرهء نيش اش با خباثت و شيطنتی که از پشت عينک و در ته چشم ھای ريزش کامالً خوانده می
شد ،پرسيد :ھيچ می دانی ،قبل از تو چه کسی توی اين سلول بوده؟ من ھم برقی جواب دادم ،آره يا تھرانی يا آرش!!
قدری بور شد ولی از رو نرفت و شروع کرد به داد سخن دادن از تغييرات حاصله در جناب تھرانی و اينکه در روزھای
عکس تھرانی که آدم باھوش و با معلومات بوده ،اين آرش آدم خری بوده و ِ آخر خيلی متنبه و آدم شده بود و اينکه بر
روزھای آخر که علی به او گفته می دانی آرش ،تو خيلی ساده و خر ھستی! و ...
اتفاقا يک چند روزی که آرش و تھرانی اينجا در سلول بوده اند ،رفقای فدائی را ھم می آورند .روحيه ای که از آن رفقا
می شناسم ،معلوم است که چقدر ناراحت و دلخور شده اند .سر ھمين موضوع ھم کلی اعتراض و گله می کنند که چرا ما
را با اين قاتل ھا در يک جا زندان کرده ايد .به ھر صورت گويا اين رفقا فراموش کرده بودند که عدالت خرده بورژوازی
يعنی ھمين ،يعنی با دست چپش راست را می کوبد و با دست راستش چپ را و با يک مشت بر کله بورژوازی بزرگ می
کوبد و با مشت ديگر بر کله پرولتاريا .او در اين ميان آنقدر به چپ و راست می کوبد که باالخره توسط يکی از اين دو
طبقه مھار شود .حاال ،البته کيفيت اين را که با چه شدتی اين طرف می کوبد و با چه قدرتی آن طرف ،مساٌله ای است که
در ھر موقعيت مشخص سياسی فرق خواھد کرد .تا به حال يعنی از زمان پيروزی انقالب شدت حمله به آن طرف بوده،
گو اين که از اين طرف ھم ھيچ گاه غافل نبوده ،اما به مرور ،ميرود که حمله به اين طرف ــ به چپ ــ جای اصلی را
بگيرد و اين را خيلی از شواھد و قرائن غير قابل انکار اثبات ميکند.
ٌ
پشت ديوار بند من ،بند شماره ١قرار دارد که عده زيادی از اعوان و انصار رژيم سابق مخصوصا ساواکی ھا در آن
زندانی اند .ھم اکنون که اين سطور را می نويسم – ساعت ١/١٠بعد از ظھر– حدود يک ربع ساعت است که ھياھو و
شعارھای جمعی ،ﷲ اکبر و ھمچنين صدای رسای کسی که مرتب می گويد بيائيد بيرون ترسوھا ،بلند است .قضيه اينست
که ديروز عصر به مناسبت ١۵شعبان ] ٢٠تير ماه ،[١٣۵٨تولد امام زمان ،عده ای حدود ١۵٠نفر را آزاد کرده اند.
حاال بقيهء اينھا دارند به اين ترتيب اعتراض می کنند که چرا ما را آزاد نکرده ايد .واقعيت اين است که مسؤولين جديد
زندان و ھمين طور مسؤولين قضائی کامال سر در گم ھستند که با اينھا چه کنند .از يک طرف به داليل زيادی نه می
توانند و نه می خواھند که آنھا را به زندان ھای طويل المدت محکوم کنند و از طرف ديگر ھر کدام از اينھا در گذشته
مسؤول کارھا و فجايعی بوده اند که مردم از آنھا به سادگی نمی گذرند ،در عين آن که در آينده ھم به ھرحال و بالقوه نمی
توانند برای رژيم کنونی ــ مخصوصا ٌ برای بخش ھائی از آن ــ منشأ خطر نباشند .به ھر صورت ،اين مسائل به اضافهء
شيوهء ادارهء پدرساالری زندان به اينھا اجازه داده که اين چنين به سر و صدا بپردازند .از مجموع قضايا ميتوان استنباط
کرد که اينھا به خوبی به اين بالتکليفی و سردرگمی مقامات پی برده اند و ميخواھند از موقعيت ،کامال ٌ استفاده کرده و با
اتخاذ يک چنين تاکتيک ھايی – از جمله مثال مرتبا ،سرود خمينی خواندن و صلوات فرستادن که به ھيچ وجه با توجه به
طرز فکر مقامات جديد ،بی تأثير نيست ھرچه زودتر خودشان را از قفس رھا سازند.
امروز تنھا روزی بود که ناھارم را تا آخر و با لذت خوردم .ناھا ر ،آبدوغ خيار با کشمش بود .ماست به اضافه خيار و
ترهُ خرد کرده ،قدری پياز و کشمش و يک سبزی معطر و خوش مزه که سال ھای سال بود ــ يعنی از ھمان موقع که از
خانهء پدر و مادر در آمدم و آمدم توی کار سازمانی ــ نخورده بودم .فکر می کنم اسمش مرزه باشد .مزه اش از آن سال
ھا زير زبانم بود .به ھرحال توی اين ھوای گرم ھيچ چيز بيشتر از يک آبدوغ خيار معطر خنک نمی چسبيد .البته فقط
منظورم به قول آن دو نفر مسؤول زندان در چھارچوب سلول است!
اکنون سعی می کنم جريان دستگيری و وقايع بعد از آن را ،بعد از آنکه بارھا و بارھا در ذھنم مرور شده است و ھر
واقعهء کوچکی دوباره وسه باره آن را برايم تداعی ميکند برای اولين بار روی کاغذ بياورم .قبل از نوشتن اين موضوع،
ممکن است اين سئوال پيش بيايد که چرا بعد از چندين روز که کاغذ و قلم به دست آورده ام و بسياری از مطالب روزمره
نوشته ام ھنوز تازه تصميم به نوشتن اين واقعه گرفته ام؟ در حالی که علی القاعده اين اولين چيزی است که ھم از لحاظ
ترتيب زمانی و ھم از لحاظ اھميت قضيه می بايست زودتر از ھمه آن را ثبت می کردم.
جوابش فکر می کنم روشن باشد .آيا ديده ايد وقتی از کسی راجع به خاطره بد و ناگواری می پرسيد سعی می کند از
شرح آن ماجرا فرار کند؟ ھرچند که ھميشه و يا مدتھای مديد ذھنش دائما به آن مشغول باشد .وضعيت اين حادثه نيز
ھمانند بسياری از خاطرات تلخ ايام گذشته برای من ھمين طور است.
شکسپير ميگويد :يادآوری خاطرات ھميشه دردناک است .چه آنھا که يادآور لحظات شيرين زندگی ھستند و چه آنھا که
لحظات تلخ ودردناک را به ياد می آورند .وقتی اکنون به ياد می آوريم چه لحظات شيرين و چه چيزھای نيکو و دوست
داشتنی داشته ايم که اينک فاقد آنيم و يا بالعکس وقتی به ياد لحظات تلخ و غم انگيز و حوادث دردناک می افتيم که نقاطی
از زندگی گذشته ما را سياه و تباه کرده است ،در ھر دو حال ،تلخی زھر خاطرات را در گوشه زبانمان حس می کنيم.
با اين وصف ،بايد قبول کرد که يادآوری لحظات تلخ و شيرين زندگی به يک اندازه و يک نحو دردناک نيستند .بايد قبول
کرد که خاطرات بد و رنج آور زندگی و لحظات دردناک غم انگيز گذشته ھمچون زخم ھايی که بر رويش کله ای ] كله به
ضم ك به معنى كبره زخم است[ از زمان بسته شده باشد بر روح و جان آدمی باقی می ماند .زخم ھايی که ھميشه آمادگی
دارند با فشار يا ضربه ای دوباره سر باز کنند و خون تازه و گرم را از زير پوسته سخت زمان جاری سازند .بی جھت
نيست ک انسان ھا ھنگام يادآوری اين خاطرات ،غالبا قطرهء اشک آتشينی از گوشه چشم ھايشان فرو می افتد و بغض
اندوه و درد و حرمان باز آمده از شيارھای پيچ در پيچ زمان مدت ھا در گلويشان خانه می کند.
* ديروز در ھمان سلول كذاٮى بودم كه درباز شد و مرد تنومند و قد بلند و ريشوٮى كه خيلى ھم اخم كرده بود وارد شد .چند تا از بچه
ھاى نگھبان از جمله مرد شمالى جلو]ى[ در ايستاده بودند .مرد ريشو كه در حدود ٣٠سال ھم سن داشت با لحن تندى پرسيد كه خوب
چند روزه اينجاٮى؟ گفتم .از جھتى كيف دستى اش را گرفت روى دستش و روى كاغذى شروع به ياداشت كرد و بعد پرسيد ،خوب
جايت خوب است!! گفتم مى بينى كه .و بعد پرسيدم كه شما به چه عنوانى از من سؤال مى كنيد؟ بازجوييد؟ با لحن تندترى جواب داد
اين ھم مثل بازجوييه ،ھم براى اينه كه بعدا بازجوٮى بشم! بعد پرسيد خوب ،حوله ،لباس ..كه دارى؟ فكر مى كردم منظورش اينه كه
مالقاتى دارم ،گفتم مالقاتى كه نه ولى حوله ھست ،پيراھن ھم كه از اول داشتم .به تندى پريد توى صحبت من كه مالقاتى مى خواى
چه كنى؟ و بعد پرسيد روزنامه؟ گفتم روز اول است كه داده اند – آن وقت شروع كرد به پرسيدن انواع بيمارى ھا و مريضى ھاٮى
كه دارم يا داشته ام ،يك مرتبه نگاھش افتاد به بشقاب غذا كه تقريبا پر بود و چون دو سه قاشق از آن بيشتر نخورده بودم ،پرسيد كه
چرا غذا نخوردى ،اعتصاب ھستى؟ گفتم نه ،فعال اعتصاب نيستم .ھمانقدر كه خوردم كافيست .گفت پس ممكنه آينده اعتصاب بكنى؟
اين را با لحن مسخره اى گفت .گفتم ھمه چيز ممكنه .جواب داد انشاﷲ .بعدش ادامه داد كه ھمين خوبه ،كم غذا مى خورى كه در
موقع مردن حالت روحانى داشته باشى و باز اين را با لحن كينه توزانه ]اى[ دو بار تكرار كرد .برخالف ھميشه چيزى جوابش را
ندادم .چون من بيش از ھر چه از پيدا شدن ناگھانى يك ھمچون آدمى در سلولم و گفتن يك چنين حرف ھاٮى كه حتى بچه ھاى ١٨-١٧
ساله نگھبان زندان ھم ممكن نيست از زبانشان در بيايد تعجب كرده بودم .بعد از اين ،خيلى بى ادبانه پشتش را كرد و در را به ھم زد
و رفت.
پيش خودم فكر كردم چنين آدم ھاى عقده اى و جاھلى حتى توى دستگاه ساواك ھم بسيار كم بودند و به ندرت ممكن بود يك ساواكى
جالد حتى براى فريب طرف مقابل و حفظ ظاھر ھم شده اين طور پيش يك زندانى حرف بزند .در ھر حال گفتم ،خدا عاقبت آن آدم ھا
و آن مملكت را به خير كند كه اين چنين افرادى برايشان تصميم مى گيرند و برايشان به دادرسى و حكم مى نشينند.
* ساعت نزديك به ھفت عصر است .ساعت ھا است كه فكر ھاى پراكنده مى كنم .در دورو برم به شدت بوى يك توطئهء
ھمه جانبه به مشام مى رسد .قضيه چيست؟ چه نقشه اى در سر دارند؟ چرا ناگھان ھمه شان و ھمهء دستگاه ھايشان بكار
افتاده است كه اين پرونده كذايى را جلو بيندازند؟ آيا موضوع عبارت از دادن يك مانور متقابل در مقابل تھاجمات موجود
]؟[ در جريان سعادتى نيست؟ آيا صرفا اين ديگ انتقام و تعصب كور است كه اينطور به جوشش افتاده؟ احساس مى كنم
با تمام قوا دارند پرونده سازى مى كنند .از اين ور و آنور شكايت جمع آورى مى كنند .آخر ،قضيهء شكايت مادر فرھاد
صفا ديگر خيلى مسخره است .با اين توصيف تمام مادر]ان[ شھدايى كه سازمان ھاى مذھبى اين دوره داده اند مى توانند
بيايند از من شكايت كنند .چون ديگر ھيچ وجه مشتركى جز اين كه من در كار تغيير ايدئولوژى سازمان دخالت مؤثر
داشته ام ،در اينجا وجود ندارد .فرھاد صفا موقع شھادتش مدت ھا بود كه با گروه اكبرى آھنگر و محمد صادق كه حى و
حاضر و زنده است كار مى كرد و اصال نه من ،بلكه تمام سازمان ما نمى دانست كه ارتباطات و كارھا و خانه و منزل او
كجاست و چيست.
حاال چطور يك چنين اتھام ناجوانمردانه اى عليه تشكيالت ما و بعد آن ھم عليه من كه سينه ام مملو از اسرار مبارزاتى ده
ھا و ده ھا مبارز معروف و رجال قديمى جنبش بوده ،...فقط خودشان و خدايشان! مى داند .به ھر صورت من حقيقتا ھيچ
باكى از اين حرف ھا ندارم و شايد خنده ام از غصه اى كه از ديدن يك چنين فجايعى كه در اينجا به آدم دست مى دھد،
كمتر نباشد .به احتمال زياد جرأت نخواھند كرد اين اتھام را مطرح كنند ،چون اوال به اين سادگى ھا چسبيدنى نيست .ثانيا
مدرك غير قابل انكار ساواك را بھشان يادآور شدم .ثالثا شاھد زنده اى مثل محمد صادق – برادر ناصر صادق – ھست كه
مى تواند شھادت بدھد .رابعا اگر اين طور باشد كه ھر كس ھر اتھامى دلش خواست به كس ديگرى بزند و بعد او را به
ھمين دليل ھم محاكمه كنند كه سنگ روى سنگ بند نخواھد شد .فكر مى كنم خودشان ھم به آبكى بودن اين شكايت پى برده
باشند .به ھر حال آنچه مسلم است اين است كه افراد گروه ھاى متعددى ھم اكنون مأموريت دارند كه آنچه مى توانند عليه
من مدرك جمع آورى نمايند .اين را از قرائن متعددى در اين مدت فھميده ام .مثالً پريروز يكى از پاسدارھاى اينجا صحبت
از نوشته اى مى كرد كه در خارج چاپ شده و انتقاداتى به تشكيالت و رھبرى كرده و اين سؤال كه حاال آن نوشته اينجا
ھم ھست؟ و طرفش ]؟[ كى بوده! مطرح مى شود.
ً
از قرار ،صفحات قطورى از اين نوشته ھا را كه عموما توسط عناصر مذھبى متعصب ،البته بدون نام و نشان ،چاپ شده
و ھمگى نيز تكرار يك داستان است در پروندهء من جمع كرده اند .با اين وصف براى دليل به اصطالح قانونى محتاج
شكايت و مدارك ديگرى ھستند ،چون اين قبيل نوشته ھا اگر از طرف خود ما باشد ،قضيه را تحليل كرده و احيانا نظر
انتقادى خودش را مطرح كرده و يا اگر از طرف اين عناصر مجھول باشد كه به فحش و بد و بيراه و متلك گفتن پرداخته
است .ولى اين كه اين ھا مى خواھند مرا با يك چنين اتھامات مسخره اى محاكمه كنند طبيعتا بايد كوشش بيشترى براى
پرونده سازى به خرج بدھند .آن روزھاى اول ھمه شان از اول تا آخر سراغ احمديان را مى گرفتند .حاال ديگر گويا
اطمينان پيدا كرده اند كه زنده است به ھمين دليل حرفش را نمى زنند .معلوم مى شود كه ــ البته از اول ھم برايم معلوم بود
كه ــ تمام آن صحبت ھاى درون سلولى با على و رفيقش مستقيما براى تكميل و در واقع ايجاد پرونده گزارش مى شده
است.
به ھر حال از ما كه فعال گذشته است .ولى خدا عاقبت اين مردم و مملكت را به خير كند كه ھنوز از چاله درنيامده ،دارد
به چاه مى افتد .آن ھم چه چاھى ،كه اگر در رژيم گذشته ،صرف كار و عمل ضد رژيم باعث تعقيب و دستگيرى و غيره
بود ،اينجا نفس اختالف عقيده و اعتقاد به عقيدهء ديگر وانتشار مطلب و نوشته اى عليه عقايد رايج ،گناه و جرم محسوب
سوزان در ھم كوبيدن مخالفين را در عمل بيان نمايند .و در آن
ِ مى شود .منتھا فقط قدرى زمان الزم دارند كه اين احساس
موقع ملت شاھد خواھد بود كه چه حمام خون و چه زندان ھاى پر و پيمان و چه تخته شالق ھاى مفصلى به راه خواھد
افتاد .ممكن است خواننده تعجب كند كه بعد از اين ھمه رسوايى ساواك و اين ھمه مبارزهء مردم عليه شكنجهء بدنى چطور
ممكن است حكومتى در آينده بتواند دوباره اين شيوه ھا را پيش بگيرد؟
جواب من خيلى روشن است .خواننده گرامى ،ھم اكنون اين شيوه ھا در پيش گرفته شده است .در مورد زندانيان سياسى –
منظورم عمدتا ً نيروھاى اپوزيسيون است – از كمونيست و چپى و دمكرات گرفته تا كرد مبارز يا توده اى يا تركمن حق
طلب فعال به بدترين وجھى در سلول ھايى كه مخصوصا براى شكنجهء روحى و شكستن مقاومت مبارزين در زمان
ساواك ساخته شده بود زندانى مى شوند .در سلول ھاى واقعا ً احمقانه و مسخره – لغت ديگرى پيدا نكردم ــ .در اوين ،ھم
اكنون از اين زندانى ھا وجود دارد .ھر كس مى داند كه بى قانونى و شكنجهء روحى مقدمهء شكنجه جسمى خواھد بود.
وقتى آنھا به خودشان اجازه مى دھند كسى را بدون داشتن حكم بازداشت ،سرخود بازداشت كرده و روزھا و روزھا بدون
اعالم اتھام ،او را در ھمان سلول ھاى انفرادى مسخره به بند بكشند ،معلوم مى شود كه اگر ت ّقى به تو ّقى بخورد و قدرى
شرايط دچار دگرگونى ھاى انقالبى شود يا نارضايتى مردم به نحوى رو به افزايش برود ،شكنجه جسمى حتمى خواھد بود.
اما ثانيا چرا راه دور برويم و پيش بينى آينده را بكنيم؟ ھم اكنون شكنجهء جسمى به بدترين وجھى در مورد برخى متھمين
عادى يعنى كسانى كه متھم به لواط ،متھم به زناى محصنه و يا از ھمين قبيل اتھامات ھستند كامال رواج دارد.
عزيز ﷲ – ھمان زندانى سياسى اوين ،رفيق كمونيستى كه به اتھام داشتن سالح ھاى سنگين او را دستگير كرده بودند ،كه
البته منكر بود ،ولى آنھا دست بردار نبودند و اصرار ]داشتند[ كه سالح ھاى كشف شده مال اوست ــ تعريف مى كرد كه
در كميته مركزى به چشم خود دو متھم را ديده كه آنقدر با كابل به پشت و نشيمنگاه آن ]ھا[ زده بودند كه پوست باالى ران
آنھا كنده شده بدنشان خونى شده بود .از قرار يكى از آنھا متھم به لواط بوده و دومى را عزيزﷲ گفت كه من در آن فرصت
مغتنم كوتاه نفھميدم چه اتھامى بوده است .عزيزﷲ تعريف مى كرد ،كه به مجرد اينكه فھميدند من آنھا را مى بينم بالفاصله
آنھا را از معرض ديد من دور كردند.
خوب ،واضح است .وجدان بسيار بسيار پاك و متقى آقايان نمى تواند وجود لواط را در جامعه تحمل كند .بنا بر اين براى
پاك كردن اين گناه از صحنهء جامعه ،متھمين به آن را تا سر حد مرگ شكنجه ]مى[ كند تا اعتراف بگيرد و بعد ھم يا به
چوبه اعدام ببردشان يا به جالد دومى براى انجام حد! واقعا ً روزنامه لوموند چقدر زيبا و بجا موقعيت اين آقايان را كه فكر
ميكنند رسالت ريشه كن كردن گناه را در جامعه به عھده دارند ،ترسيم كرده بود .او نوشته بود:
سه روسپى ايرانى ،براى آنچه كه بودند ،تيرباران شدند .در پاى جواز تيراندازى جوخهء اعدام ،امضاى يكى از دادگاه
ھاى اسالمى بود؛ يكى از آن دادگاه ھايى كه مأمورند بى رحمانه به تعقيب و شكار گناه ،ھر جا كه ھست ،بپردازند .اين
دادگاه ھا كارھاى بسيار ديگرى بايد انجام دھند چرا كه در منطق غيرت منزه ساز آنان پس از زدودن اثر گناه ــ يعنى
روسپى گرى – بايد به انگيزه گناه كه ھمانا ھواى نفس انسان ھا و فقر جنسى است حمله برد .اما بيشك اين نيز براى آنان
بسنده نخواھد بود ،بايد تا ريشه ھاى زمان واپس بروند و به لحظه اى برسند كه حوّ ا ،آدم را به ورطهء گناه سرنگون
ساخت و آنگاه تنھا چيزى را كه مى توانند تيرباران كنند ،شبح گناه است و آنجاست كه درخواھند يافت آنان كه به قديمى
ترين حرفه جھان اشتغال دارند...
* چند لحظه پيش از الى دريچه صحبتى راجع به مالقاتى و اين حرفھا شنيدم .ياد اين مادر رنجديده ام افتادم .بقول
ھميشگى خودش ھشت سال قلبش را كف دستش گرفته بود و ھر لحظه اين خطر كه شيشه عمرش بر زمين بيفتد و خرد و
نابود شود ،جسم و جان او را چون منگنه اى پوالدين درھم فشرده بود .حاال ماجرا به ابعاد بازھم بزرگترى براى او آغاز
شده است.
فكر مى كنم اگر در اين مدت ،ھشت سال اسارت و دربدرى و ھزاران رنج و مصيبت بر من گذشته ،او شايد به اندازه
ھشتاد سال اين رنج و مصيبت را تحمل كرده است .بى جھت نيست كه درست ١٢-١٠سال بيش تر از ھم سن ھاى خود
پيرتر به نظر مى رسد .روزى كه او را ترك كردم ھنوز زن جوان و سرزنده و شادابى بود كه مثل گنجشك روى پاھايش
مى پريد و حاال بعد از ھفت ،ھشت سال كه او را مى بينم درست به اندازه بيست سال پيرتر شده است .و حاال ،حاال ديگر
چه مى كشد؟ شايد ھيچكس نتواند سنگينى بار درد و غمى كه ژرفاى روح و جسم چنين مادران رنجديده اى را چون خوره
از ھم مى درد ،درك نمايد .ياد او و ياد ھمه مادران بالديده و مصيبت كشيده گرامى باد.
دفترھاى زندان
يادداشت ھا و تأمالت در زندان ھاى جمھورى اسالمى
دفتر چھارم
در اين دفتر :زندان و زندانبانان او ،تحليلى از سپاه پاسداران ،كميته ھا و جايگاه طبقاتى و سياسى آنان .تحليلى از تصورات زندانيان عادى يا
سياسى» ،تصورات ،خياالت و افكار يك اسير ھمواره پلى است بين واقعيت تلخ اسارت و آرزوى شيرين آزادى« ،انگيزه ھاى درونى يك اسير و
اشاره اى به دو داستان از صادق چوبك و صادق ھدايت .معناى ٩٨درصد آراء به سود حكومت حضرات! ھادوى دادستان انقالب مجدداً براى
...مالقات ،به سلول او مى رود .ماه رمضان و شكم چرانى رايج