You are on page 1of 51

‫دفترھای زندان تقی شھرام ‪١‬‬

‫نويسنده‪ :‬تقى شھرام دوشنبه ‪ ٢۵ ،‬بھمن ‪١٣٨٩‬؛ ‪ ١۴‬فوريه ‪٢٠١١‬‬

‫محمد تقی شھرام‬


‫دفترھای زندان‬
‫يادداشت ھا و تأمالت در زندان ھای جمھوری اسالمی‬
‫دفتر اول‪:‬‬
‫انديشه و پيکار برای نخستين بار منتشر می کند‪:‬‬
‫در پاييز ‪ ٢٠١٠‬دوستی گرامی تلفن زد و گفت‪ :‬مسافری که چندی پيش از ايران آمده‪ ،‬برايت مجموعه ای از اسناد مربوط‬
‫به تقی شھرام آورده است‪ .‬پرسيدم او را می شناسی؟ گفت‪ :‬بله‪ .‬با او دوست ھستم‪ .‬قرار گذاشتيم و در مالقات گرمی که‬
‫داشتيم‪ ،‬يک سی دی که حاوی مجموعه اى از فايل ھاى پ د اف )در ھشتصد و بيست و يک صفحه( بود از ايشان دريافت‬
‫کردم‪ .‬با تشکر فراوان از کس يا کسانی که اين اسناد را فرستاده بودند و نيز از دوستی که حامل اين امانت بود‪ .‬من اين‬
‫اسناد را نداشتم ھرچند از ھمان سال ‪ ١٣۵٨‬می دانستم که نوشته ھايی از اين دست وجود داشته است‪ .‬گفتنی است که اين‬
‫فايل ھاى پ د اف دريافت شده نسخه ای منحصر به فرد نبوده و نسخه ھای ديگری يا بخش ھايی از آن در دست کسان‬
‫ديگری ھم ھست‪.‬‬
‫اين فايل ھا دارای چھار قسمت است‪١ :‬ـ فعاليت ھای خانوادهء گرامی شھرام برای نجات جان او از دست حاکميت‬
‫جمھوری اسالمی که از مدت ھا پيش‪ ،‬کينه توزانه کمر به قتل او بسته بودند‪٢ .‬ـ فعاليت ھای وکيل او آقای دکتر ھادی‬
‫اسماعيل زاده و اسناد حقوقی و قضائی مربوطه‪٣ .‬ـ دفترھای يادداشت خطی محمد تقی شھرام در زندان ھای جمھوری‬
‫اسالمی در فاصلهء ‪ ١۴‬تير تا ‪ ٢۶‬مرداد ‪ -۴ .١٣۵٨‬انعکاس محاکمهء تقی شھرام در روزنامه ھا و نشريات رسمی يا‬
‫ممنوعهء آن زمان‪.‬‬
‫از اينھا آنچه برای ما در درجهء اول اھميت قرار داشت يادداشت ھا و تأمالت او بود که روزانه در شرايط بسيار سخت‬
‫زندان انفرادی با شور و جسارت انقالبی و کمونيستی و نھايت ھشياری و تبحر و عقالنيتی که وی از آن در درجه ای‬
‫ممتاز‪ ،‬برخوردار بود‪ ،‬نوشته )و اين البته غير از نامه به دادستان انقالب و غيره است( و به نحوی بسيار غيرعادی و با‬
‫کمک کسانی که چه بسا با برخی انديشه ھای وی مخالف بودند ولی اھميت تاريخی فکر و عمل او را درک می کردند به‬
‫بيرون از زندان منتقل شده‪ ،‬تا کنون‪ ،‬چون اثری نفيس و گواه بر زمانه ای سراپا ستم و فراموش نشدنی‪ ،‬حفظ گرديده و‬
‫سرانجام به عنوان سندی تاريخی برای جنبش انقالبی و کمونيستی ايران برجا مانده است‪.‬‬
‫صفحات اين يادداشت ھا و تأمالت در مواردی به دشواری خوانده می شد‪ .‬عالوه بر اين‪ ،‬صفحاتی ھم ھمچنان مفقود است‪.‬‬
‫بايستى خاطر نشان كرد كه نويسنده بر ھر دو روى كاغذ مى نوشته و در واقع از ھر گونه كاغذى كه به چنگ مى آورده‬
‫استفاده مى كرده است‪ .‬در اينجا‪ ،‬از دست رفتن يك برگه موجب از دست دادن دو صفحه مى شود‪ .‬از سوى ديگر برخى‬
‫صفحات به دليل جابجايى‪ ،‬از جاى خود خارج شده اند و ما با بررسى و تطبيق دقيق محتواى دست نوشته ھا‪ ،‬آنھا را در‬
‫جاى خودشان قرار داده ايم‪ .‬جمع تنظيم و انتشار آرشيو سازمان پيکار دستخط ھا را بازخوانی و تايپ و ويراستاری کرده‬
‫و انتشارات انديشه و پيکار آن را در کتابی با بيش از ‪ ٢٠٠‬صفحه در آينده منتشر خواھد کرد‪ .‬قبل از انتشار به صورت‬
‫کتاب‪ ،‬بخش ھايی از اين نوشته را‪ ،‬در دفترھای پياپی‪ ،‬به ترتيب تاريخ نوشته ھا‪ ،‬روی سايت منتشر خواھيم کرد‪.‬‬
‫ياد آوری می کنيم که آنچه در کروشه آمده و نيز برخی تغييرات در رسم الخط و نقطه گذاری‪ ،‬از ويراستاری ست‪.‬‬
‫ھمچنين از اينکه طی يک سال بعد از پايان اين يادداشت ھا که وی در زندان بوده‪ ،‬آيا اثری نوشتاری از خود باقی گذاشته‬
‫يا نه و در صورت وجود نوشته ای ديگر‪ ،‬در کجا می تواند باشد‪ ،‬ھيچ نمی دانيم‪.‬‬
‫با گرامی داشت ياد آن رفيق فرزانه )که ھمچون بسياری از شخصيت ھای تاريخی حامل جنبه ھای متضاد بود و صرف‬
‫نظر از اينکه عملکرد ھای او در زمينه ھای ديگر نقد مسؤوالنه و خاص خود را می طلبد( و با سپاسگزاری از ھمهء‬
‫رفقا و دوستان دور و نزديک که ھريک به طريقی اين سند را زنده نگه داشته اند و به تاريخ پررنج و در عين حال‬
‫افتخارآميز بشريت حق طلب و رزمنده در ايران و جھان سپرده اند‪.‬‬

‫از طرف جمع تنظيم و انتشار آرشيو سازمان پيكار در راه آزادى طبقهء كارگر‬
‫تراب حق شناس ــ بھمن ماه ‪١٣٨٩‬‬

‫دفترھای زندان‬
‫محمد تقی شھرام‬
‫يادداشت ھا و تأمالت در زندان ھای جمھوری اسالمی‬
‫دفتر اول‪:‬‬

‫پنج شنبه ‪ ١۴‬تير ‪١٣۵٨‬‬


‫باالخره امروز عصر بعد از چند روز اصرار كاغذ و قلم دادند و از ھمين امروز سعى مى كنم برخى چيزھايی را كه در‬
‫روز مى گذرد يا از فكرم مى گذرد بر روى كاغذ بياورم‪ .‬ھر چند چيز مھمى كه قابل بيان باشد در اين جا اتفاق نمى افتد و‬
‫بنابر اين بيشتر مجبورم افكارم را روى كاغذ بياورم‪.‬‬
‫من در يكى از سلول ھاى انفرادى زندان قصر زندانى ھستم‪ .‬سلولى در حدود يک و ھشتاد در دو و ھشتاد كه براى‬
‫خوابيدن دو نفر در طول سلول جا وجود دارد‪ .‬بدنه سلول مطابق معمول سيمانى است و در ارتفاع يک و ھشتاد مترى‬
‫زمين پنجره اى وجود دارد كه نيمى از آن بوسيله پتوى سياه رنگى پوشانده شده است‪ .‬ھواى اندكى از الى قسمتى از پنجره‬
‫آن طرف كه شيشه اش شكسته و يا در واقع عمدا شكسته شده وارد مى شود و نور ھم در ھمين حدود‪ ،‬البته چراغ پرنورى‬
‫كه مخصوصا شب ھا موقع خواب بسيار آزار دھنده است ھميشه روشن است و فضاى سلول را روشن نگه مى دارد‪ ،‬و‬
‫اين رسم زندان ھاى انفرادى است كه براى ايمنى چراغ را روشن مى گذارند‪.‬‬
‫پنجره از ‪ ۴‬اليه شبكه فلزى و سيمى تشكيل شده و قفل محكمى قسمت اين طرف را نيز به چارچوب فلزى مھار كرده‬
‫است‪ .‬سلول ھيچ روزن ديگرى به بيرون ندارد‪ .‬درست در مقابل پنجره و چسبيده به ديوار مقابل‪ ،‬در آھنى سلول وجود‬
‫دارد‪ .‬البته دريچه كوچكى درباالى در تعبيه شده كه ھميشه به جز مواقعى كه نگھبان كارى داشته باشد و يا من او را صدا‬
‫كنم بسته است‪ .‬در روز معموال سه چھار بار براى توالت به ]محل[ دستشويی كه در انتھاى راھرويی كه سلول ھا در آن‬
‫وجود دارند واقع است‪ ،‬مى روم‪ .‬جالب است كه ھمه سلول ھاى ديگر خالى است و من تنھا زندانى اين بند مجردى ھستم‪.‬‬
‫نمى دانم كسى كه اين نوشته را مى خواند تا به حال به تنھايی در سلول انفرادى زندانى بوده است يا نه‪ .‬چون تنھا براى يك‬
‫چنين كسى قابل درك است كه زمان اينجا چگونه مى گذرد و بر مغز زندانى اى كه مخصوصا اين چنين كمر به قتلش بسته‬
‫باشند چه افكارى ھجوم مى آورد‪.‬‬
‫چگونه خاطرات دانه دانه زنده مى شوند و چگونه آرزو ھا و تخيالت درھم مى آميزند و زندانى دست بسته اميد را به‬
‫سرزمين ھاى ناشناخته اى از تفكر و تخيل و حتى ماليخوليا ]يی؟[ مى كشاند‪ .‬بارى‪ ،‬از لحظه اى كه با حالتى نزار با دستى‬
‫از پشت بسته و چشمانى كه از جلو تا نوك بينى و از عقب تقريبا تا تمام پشت سر به صورت عمامه اى كه آن را در وسط‬
‫سر محكم پيچيده باشند بسته شده بود در سلول افكنده شدم‪ .‬يعنى ساعت حدود ‪ ١٢‬شب‪ ١١ ،‬تيرماه تا اآلن كه ساعت ‪٧ / ۵‬‬
‫شب پنج شنبه ‪ ١۴‬تير است‪ ،‬ھيچكس سراغى از من نگرفته است‪ .‬تنھا سه نگھبان ھستند كه به نوبت و گاه دو نفرى مى‬
‫بينمشان‪ .‬دو نفر آنھا تحقيقا زندانى بوده اند و كال از مذھبى ھاى سفت و سختى ھستند كه مواضع ضد مجاھدينى دارند‪.‬‬
‫ھمه آنھا بخوبى من را مى شناسند و گويا سال ھاى سال‪ ،‬دورادور راجع به من حرف زده و تحقيق كرده اند‪ .‬از اوضاع‬
‫داخلى سازمان ھا و ھمين طور برخى اطالعات و اخبار باخبرند‪ .‬شايد يكى از آنھا "على خدايی صفت" باشد؛ كسى كه قبال‬
‫در سال ‪ ١٣۵٢‬با تشكيالت ما كار مى كرد ولى بعدا با سخت شدن شرايط عقب كشيد و گفت بيشتر مى خواھد كار حاشيه‬
‫اى بكند و بعدش ھم گويا با شريف واقفى تماس ھايی گرفته بود‪ .‬به ھر حال او بعدھا به يكى از بزرگترين بلندگوھاى‬
‫تبليغاتى عليه سازمان ما و عليه تحوالت ايدئولوژيكى آن تبديل شده بود‪ .‬بطور كلى رفتار ھمه آنھا خوب و محترمانه است‬
‫و برخالف كسانى كه روز اول از كميته يا كالنترى ‪ ٨‬مرا چشم بسته به يك محل كه فكر مى كنم دادرسى ارتش بود و بعد‬
‫از مدتى حدود يكى دو ساعت آزار و توھين البته در حالى كه چشم ھا و دست ھايم بسختى و به نحور دردناكى بسته شده‬
‫بود‪ ،‬به اينجا آوردند‪ ،‬من ديگر بدى اى از اين ھا نديده ام‪ .‬من قيافه دو نفرشان را يعنى ھمان دو نفرى كه قبل از بستن‬
‫چشم ھايم ديده بودم‪ ،‬يادم مانده است‪ .‬ولى چند نفرى كه بعدھا به آنھا پيوستند و شروع به مسخره بازى ھاى نوع ساواك‬
‫كردند‪ ،‬ديگر نتوانستم ببينم‪ .‬وقتى كه به يكى از آنھا كه قدى بلند و ھيكلى الغر و قلمى داشت و با فرزى و چاالكى‪ ،‬كپيه‬
‫كارھاى ساواكى ھا را در اين قبيل مواقع انجام مى داد گفتم اين كه ھمان كارھاى ساواكه‪ ،‬چيزى به ھمين مضمون‪ ،‬خيلى‬
‫زشت و با لحنى تحقير آميز در حالى كه چشم ھايم را محكم تر مى بست‪ ،‬با فرياد گفت از ساواك ھم بدتره اين ساواك‬
‫خمينيه!!‬
‫وضع غذا مى شود گفت بسيار خوب است‪ ،‬ھم نسبت به يك زندان معمولى و ھم طبيعتا نسبت به گذشته اما من به شدت از‬
‫خوردن پرھيز مى كنم‪ .‬آنقدر كه شايد از يك دھم غذاى معموليم ھم كمتر مى خورم‪ .‬اين كار را براى دو ھدف انجام مى‬
‫دھم‪ .‬يكى بخاطر حالت سكون و بى تحركى موجود در داخل سلول و اين كه اساسا اشتھايی ھم به غذا ندارم‪ ،‬دوم اين كه به‬
‫ھر حال خودم را بايد براى يك اعتصاب غذاى احتمالى آماده نگھدارم‪ .‬و كم خوردن خودش بھترين زمينه براى آمادگى يك‬
‫اعتصاب غذاى سفت و سخت است‪ .‬دو روز است كه صبح ھا يعنى دم دم ھاى صبح مى بينم كليه ھايم درد مى كند‪ .‬شايد‬
‫از حالت گرماچا باشد‪ .‬داخل سلول گرم است و من ھم به لحاظ گرما‪ ،‬ھم به لحاظ راحتى پيراھنم را معموال نمى پوشم‪ .‬نه‬
‫روزھا و نه موقع خواب‪ ،‬اآلن ھم كه اين سطور را مى نويسم در حقيقت قسمت ھاى پھلوھايم آرام ذق ذق مى كند‪ ،‬شايد ھم‬
‫علت عصبى داشته باشد‪.‬‬
‫صبح ھا معموال خيلى زود از خواب بيدار مى شوم‪ .‬البته در طول شب بارھا و بارھا از خواب مى پرم و غير از شب اول‬
‫كه اصال و ابدا خواب به چشم ھايم نرفت‪ ،‬فكر مى كنم به دليل تشنج عصبى و ھم به دليل پايبند سنگينى كه به پاھايم بسته‬
‫بودند‪ -‬در شب ديگر تقريبا حدود ‪ ۵‬ساعتى خوابيده ام‪ .‬برنامه كار تا كنون اين طور بوده است كه از موقعى كه چشم ھا را‬
‫باز مى كنم تا حدود ساعت ھفت و نيم تا ‪ ٨‬كه براى توالت و شستن دست بيرون بروم‪ ،‬تقريبا دوساعتى وقت ھست‪ .‬بدين‬
‫ترتيب‪ ،‬رشته بى پايان افكار را رھا مى كنم‪ ،‬اين رشته آنقدر طوالنى است و چنان مشغولم مى كند كه گاه فراموش مى كنم‬
‫كه در سلول انفرادى اسير ھستم و كسانى آن پشت‪ ،‬در فضاى باز اطاق ھا و پشت ميزھايشان با خيال راحت نشسته اند و‬
‫نقشه مى كشند كه چگونه صيدى را كه به چنگ آورده اند به قربانگاه بكشانند‪ .‬بعد در مى زنم در ھمين موقع معموال اين‬
‫دوست نگھبانم تازه از خواب بيدار شده و من سعى مى كنم ھمزمان يا موقعى كه صداى پاى او را مى شنوم در بزنم كه‬
‫بى جھت بخاطر من از خواب نپرد‪ .‬به دستشويی مى روم آبى به سر و صورتم مى زنم و بعد از مدتى كه تقريبا ‪ ۴-۵‬دقيقه‬
‫اى طول مى كشد ولى براى من به اندازه يك پياده روى صبحگاھى ارزش دارد‪ ،‬دوباره طول راھرو ‪ ٧-٨‬مترى را طى‬
‫مى كنم و به سلول بر مى گردم‪ .‬در اين موقع حدود ساعت ھشت و نيم‪ ،‬معموالً صبحانه را مى آورند كه شامل نان‪ ،‬كره‪،‬‬
‫مربا و چاى است‪ ،‬سھمى كه من برمى دارم البته تنھا ھمان چاى است و كره و مربا را حتما ً و نان را كه گاھى به اندازه‬
‫نيمى از كف دست از آن را كنده ام بر مى گردانم‪ .‬و بعد دوباره لشكر بى پايان افكار و تخيالت گوناگون در مغزم رژه مى‬
‫روند‪ .‬يكى دوساعتى از اين رژه البته در حالى صورت مى گيرد كه در طول سلول راه مى روم؛ كارى كه معموال در‬
‫موقع فكر كردن به آن عادت دارم‪.‬‬
‫البته يادم رفت اين را بگويم كه تنھا و ھمين ديروز عصر بود كه پايبندم را برداشتند؛ پايبندى كه در مدت ھمين ‪ ۴٨‬ساعتى‬
‫كه به آن بسته شده بودم‪ ،‬قسمتى از قوزك پا و پشت كونه‪ ،‬پاھايم را زخم كرد و قسمت ھاى باالى پايم را حسابى گرفته و‬
‫خسته نموده بود‪ .‬ھر چند كه راه رفتن با آن واقعا ً مشقت آور بود‪ .‬شايد علتش اين بود كه من عليرغم وجود پايبند با اينكه‬
‫حركت با آن بسيار مشكل‪ ،‬و در عين حال به خاطر برخورد زنجير ھا پرسرو صدا ھم بود‪ ،‬از راه رفتن منصرف نمى‬
‫شدم‪ .‬بارى ھمين ديروز يكى از نگھبانان آمد و آن را باز كرد‪ .‬فكر مى كنم در اثر توصيه يكى ديگر از كسانى بود كه در‬
‫اينجا كار مى كند‪ .‬دو سه بار ھم آمده بود و چند دقيقه اى حرف زده بوديم‪ .‬وقتى ]نگھبان[ اولى داشت پايبند را باز مى‬
‫كرد‪ ،‬دومى‪ ،‬يعنى ھمان كه مى گويم بيشتر گرم مى گيرد و پسر واقعا ً سالم و مؤمن و مبارزى به نظر مى رسد‪ ،‬ھم‬
‫ايستاده بود و داشت تماشا مى كرد در اين ضمن با لھجه قشنگ شيرازى گفت‪ :‬مثل اين كه ديگه زياد طاغوتى شده بود!‬
‫بارى‪ ،‬صبح تا ظھر به ھمين ترتيب و عمدتا در سكوت محض مى گذرد‪ ،‬نگھبان داخل معموال نيست‪ .‬نمى دانم به طبقه‬
‫باال يا در يكى از ساختمان ھاى مجاور مى رود و چون عموما ً نيست و وقتى در مى زنم‪ ،‬خيلى از اوقات ھست كه نمى‬
‫شنود و يا گاھى‪ -‬يكى دوبار‪ -‬نگھبان بيرون به او خبر مى دھد كه از تو در مى زنند‪.‬‬
‫حدود ساعت يك ناھار را مى آورند و قبل از آن معموال سرى به دستشويی مى زنم‪ .‬البته فقط براى شستن دست و صورت‬
‫و تجديد قوا! در فضاى بازتر راھرو و اطاق روشويی! )از نظر توالت خيلى كم احتياج پيدا مى كنم‪ ،‬چون آنقدر عرق مى‬
‫كنم كه تقريبا جز روزى يكى دوبار احتياج نيست‪ .‬البته عليرغم اين كه در طول روز دو سه باديه آب مى خورم‪ .‬فكر مى‬
‫كنم به دليل تعرق زياد و ھمين طور بى اشتھايی كه در حين سه روز و سه شب حداقل ‪ ۴-۵‬كيلو كم كرده باشم‪ .‬نمى دانم‬
‫شايد ھم تصور مى كنم‪ .‬ولى به ھر حال احساس مى كنم كه خيلى الغر تر شده ام‪(.‬‬
‫سپس بعدازظھر فرا مى رسد‪ .‬بعداز ظھرى شديدا خسته و كسل كننده‪ ،‬گرم و مرطوب بدون آنكه كمترين نشانه اى از‬
‫خواب در چشمانم پديد آيد‪ .‬تقريبا بيشترين وقت زمان را از اين موقع به بعد حس مى كنم‪ .‬از ساعت حدود دوازده و نيم تا‬
‫يك بعدازظھر به بعد كه باالخره ساعت ھاى پنج و نيم تا شش و نيم كمرش مى شكند‪ .‬حال در اين مدت ‪ ۵-۶‬ساعت در اين‬
‫سكوت محض‪ ،‬كه فقط گاھگاھى صداھاى خفه و عمالً نامفھومى از دوردست از پنجره بدرون مى آيد‪ ،‬چه بر آدم مى‬
‫گذرد‪ ،‬بماند‪ .‬راستى اين صداھاى خفه‪ ،‬گاھى به دليل اين كه تبديل به يك صلوات دسته جمعى مى شود‪ ،‬كامال شنيده مى‬
‫شود‪ .‬ھمين طور صداى بلندى كه جماعت را دعوت به صلوات دادن مى كند‪ ،‬كامال رسا است‪ .‬نمى دانم اين ھا چه كسانى‬
‫ھستند‪ .‬آيا از نگھبانان و كاركنان زندان ھستند يا زندانى ھا؟ ولى به ھر حال تقريبا ھر روز چند مرتبه صداى دسته جمعى‬
‫صلوات از پنجره به درون سلول نفوذ مى كند!‬
‫در اين موقع‪ ،‬يعنى حدود ساعت شش‪ ،‬من براى بار سوم در مى زنم كه بيرون بروم‪ .‬در اين موقع ظرف ناھار را ھمراه‬
‫مى برم كه بشويم و ھمين خودش نوعى تفنن و وقت گذرانى است‪ .‬و سبب مى شود زمان بيشترى مثال ده دقيقه در بيرون‬
‫سلول باشم‪ .‬و بعد آھسته آھسته‪ ،‬غروب غم انگيز سر مى رسد ھمراه با تنھايی و سكوت و باز ھم تنھايی و سكوت‪.‬‬
‫از زمانى كه ھوا تاريك مى شود و البته اين را بايد گفت كه روشنى يا تاريكى ھواى بيرون چندان در داخل سلول مشھود و‬
‫ملموس نيست ولى بطورغريزى و انعكاسى از روى ساعت احساس مى شود كه زمان بھتر و با آرامش بيشترى مى گذرد‬
‫شايد به اين دليل كه ذھن به اندازه كافى خسته شده است و يا اين كه آدمى از روى عادت برايش طبيعى است كه شبھا در‬
‫اتاق بسر ببرد و كمتر به ھوا و فضاى بيرون توجه داشته باشد‪.‬‬
‫اآلن كه اين سطور را مى نويسم ساعت حدود يك ربع به ده است و چند دقيقه اى است كه صداى نامفھوم گوينده راديو را‬
‫كه دارد اخبار مى گويد مى شنوم‪ .‬چند لحظه پيش ھم نگھبان آمد از دريچه سلول پرسيد كه كمى مى خواھم بيرون بروم؟‬
‫گفتم حدود يك ساعت بعد‪ .‬بعدش از او سؤال كردم باالخره روزنامه نمى دھند؟ سرخ شد و اظھار بى اطالعى كرد‪ .‬گفتم‬
‫بيرون اخبار چه خبر؟ سرخ تر شد و باز ھم حركتى به نشانه عدم اطالع كرد‪ .‬بار سوم ھم پرسيدم راستى از ساندنيست ھا‬
‫چه خبر؟ ]آن روزھا مصادف بوده با پيروزى انقالبيون ساندنيست در نيكاراگوئه‪ [.‬اين سؤال را به اين دليل كردم چون چند‬
‫لحظه قبلش يك كلمه كه فكر مى كنم شبيه به ساندنيست ھا بود از ميان آن صداى نامفھوم گوينده فھميده بودم‪ .‬اين بار ھم‬
‫خجالت زده تر گفت نمى دانم و بعدش ھم دريچه را بست و رفت‪.‬‬
‫اين سه روزى كه اينجا ھستم‪ ،‬به كلى از اخبار بيرون بى اطالعم و درست مثل اين مى ماند كه يك سال از اوضاع دور‬
‫بوده ام‪ .‬ديروز ھمان جوان اھل شيراز اين خبر را داد كه روزنامه ھا جريان دستگيرى من را نوشته اند و اين كه اشاره به‬
‫جريان فرار سارى شده است ]منظور‪ ،‬فرار محمد تقى شھرام و حسين عزتى كمره يى ست از زندان سارى در ارديبھشت‬
‫‪ ١٣۵٢‬با ھمكارى ھمه جانبهء ستوان امير حسين احمديان‪ ،‬كه به سازمان مجاھدين خلق ايران پيوست‪ .‬رك‪ .‬باختر‬
‫امروزنشريهء سازمان ھاى جبھهء ملى ايران در خاور ميانه‪ ،‬شماره ‪ ،۴٧‬آبان ‪[١٣۵٢‬‬
‫ھمين و ديگر از چند و چون اين خبر يا خبرھاى ديگر چيز ديگرى نگفت‪ .‬امروز ھم موقعى كه آن نگھبان ديگر آمد‪ ،‬يك‬
‫خبر جديد داد‪ .‬ھمان كه فكر مى كنم على خدايی صفت باشد و گاھگاھى ھم طعنه ھاى كينه آميزى مى زند‪ ،‬بر عكس آن دو‬
‫نفر ديگر كه بسيار مودب و صميمى برخورد مى كنند‪ .‬البته او ھم بى ادب نيست و كال ھمه شان با احترام رفتار مى كنند‬
‫ولى خوب رفتار تا رفتار فرق مى كند‪.‬‬
‫خبر جديدش اين بود كه مالكيت ‪ ۵١‬كارخانه ملى شده است و ضمنا تكميل خبر ديروز حاكى از اين كه در راديو ھم خبر‬
‫دستگيرى من را اعالم كرده اند‪ .‬خوب مى دانم كه چه نقشه ھايی براى استفاده از اين موقعيت و ضربه زدن به نيروھاى‬
‫چپ وجود دارد‪ .‬خوب مى دانم كه ھمين اكنون گروه ھاى مرتجع انحصار طلب چگونه مى خواھند با كشاندن من به‬
‫قربانگاه ضمن انتقام گرفتن از مخالفين شان و از چپ‪ ،‬تبليغات پر سروصدايی ھم عليه ما به راه بيندازند‪ .‬فكر مى كنم اگر‬
‫قادر نباشم تغييرى در سرنوشت خونبارى كه در انتظارم ھست بدھم اما اين اميد و ايمان را به خودم دارم كه اين آرزو را‬
‫يعنى جريان تبليغات عليه چپ را به دل اين قبيل گروه ھا بگذارم‪ .‬البته اين جا‪ ،‬جاى نوشتن اين سطور نيست چون صبح‬
‫معلوم نيست كه آنھا بعدا سراغ كاغذ ھا را نگيرند و يا نخواھند اينجا را تفتيش كنند‪ ،‬مخصوصا اين كه آن نفر آورنده كاغذ‬
‫ھا خيلى حساب شده تنھا ‪ ۴‬ورق كاغذ ھمراه يك خودكار خيلى خراب و داغان آورده بود‪ .‬به ھمين دليل بايد خيلى از اين‬
‫افكارى را كه در اين زمينه در سردارم در اينجا درز بگيرم‪.‬‬
‫ساعت ده و نيم است و من ھنوز مشغول نوشتنم‪ .‬در اين فاصله البته نگھبان آمد‪ ،‬ھمان فرد كه بسيار كم حرف و ساكت‬
‫است و گفتم خجالتى است و پرسيد شام چه مى خورم و اضافه كرد‪ ،‬شام امشب خوراك است‪ .‬ھويج و سيب زمينى و ‪...‬‬
‫البته كره و مربا ھم ھست‪ ،‬ھمين طور پنير‪ .‬البته پنير را به اين دليل گفت كه فكر مى كنم از روى شب ھاى قبل مى‬
‫دانست كه اھل پختنى و يا كره و مربا نيستم‪ .‬گفتم ھمان قدرى پنير بدھيد‪ .‬گفت پس چاى ھم مى آورم‪ .‬بعدا مقدارى ‪) .....‬‬
‫جا افتاده است(‬
‫‪.........................................................‬‬
‫‪.........................................................‬‬

‫يكشنبه ‪ ١٧‬تير‪ ،‬ساعت ‪ ٩‬و ربع صبح‬


‫ً‬
‫اين دو روزه داشتم نامه اى براى دادستان كل مى نوشتم‪ .‬تقريبا تمام وقتم صرف اين كار شد‪ .‬واقعا مسخره است‪ .‬حداقل‬
‫بطورفورماليته ھم شده بود‪ ،‬در رژيم سابق بعد از چند روز مى آمدند‪ ،‬يك ورقه قرار بازداشت كه داليل به اصطالح‬
‫توقيف و نوع اتھام را در آن نوشته بودند به متھم مى دادند‪ .‬اين آقايان حكومت كنندگان جديد مثل اينكه ديگر خيال خودشان‬
‫را ھم از اين فورماليته راحت كرده اند‪ ،‬چون امروز شش روز است كه در اين سلول مسخره زندانى ھستم‪ .‬شش روزى‬
‫كه چھار روزش را با غل و زنجير به پا گذراندم ــ چون البته ديروز آمدند دوباره زنجيرھا را بازكردند و ھيچ كسى ھم‬
‫نيآمد بپرسد كه آقا خرت به چند؟ البته ديروز دو نفر از اين آقايان مسؤولين بسيار متدين زندان كه محاسن مبارك‪ ،‬انگشتر‬
‫عقيق و جاى مھر پيشانى شان خيلى چشم گير بود‪ ،‬آمدند اينجا با دفترى و دستكى در دست كه بعله ‪ ...‬و بعد از اين كه‬
‫مقدارى راجع به آن نيرويى ‪] ...‬االھی؟[ كه با اين ھاست داد سخن دادند كه البته من ھيچكدامشان را نتوانستم به جا بياورم‬
‫و بعد از اين كه چند سؤال نامربوط از اوضاع افراد چپ و سازمان ھاى بيرون كردند كه البته صريح گفتم لزومى به‬
‫جواب نمى بينم‪ ،‬پرسيدند‪ :‬درخواست رفاھى اگر دارى بگو‪ ،‬كه خب چيزى نداشتم بگويم‪ .‬البته منظورشان از خواست‬
‫رفاھى در چارچوب ھمين سلول كذايی بود‪ .‬بعد از اينكه رفتند‪ ،‬يادم افتاد كه بايد دوباره راجع به روزنامه تذكر مى دادم كه‬
‫باالخره مى دھند يا نه؟ يا ھمين طور بعدا فكر كردم راجع به ھواخورى در حياطى كه در مقابل بند براى ھمين منظور‬
‫ساخته شده‪ ،‬مى بايست بھشان تذكر مى دادم‪ .‬مخصوصا از وضع اين بيمارى ھاى مختلفى كه من دارم‪ .‬از بدخوابى و درد‬
‫كليه‪ ،‬تشنج‪ ... ،‬و قلب درد گرفته تا كمر درد‪ .‬به ھر حال فكر مى كنم بازھم اينورھا پيدايشان بشود‪ .‬احتماال شنبه ھا نوبت‬
‫بازديدشان است‪.‬‬
‫راستى راجع به آن سؤاالت بى موردى كه كردند و جواب حسابى و دندان شكنى كه دادم‪ ،‬راجع به فعاليت ھا و اسرار‬
‫درون تشكيالتى سازمان ھاى انقالبى چرا حرفى بزنم؟ آيا صحيح است كه اين اطالعات ھمين طور غير مسؤوالنه پخش‬
‫شود و دھان به دھان بگردد؟ با مقدارى مِن مِن كه نمى شود اين قضيه تمام شود‪ .‬در مملكتى كه شوراى انقالب اش ھنوز‬
‫مخفى است؛ شوراى انقالبى كه ــ در اينجا بايد اضافه كنم ــ يك سپاه پاسدار و يك ارتش‪ ،‬شامل نيروھاى زمينى‪ ،‬دريايى و‬
‫ھوايی ]دارد[‪ ،‬كه تمام نيروى پليس و تمام ژاندارمرى زير نگين آقايى شان ھست‪ ،‬ھر لحظه كه اراده كرده‪] ...‬؟[ چطور‬
‫مى شود اطالعات مربوط به اين سازمان ھاى انقالبى را ھمين طورى پخش و پال كرد؟! كه ديگر خاموش شدند و صحبتى‬
‫در اين باره نكردند‪ .‬ضمنا ً تقريبا تمام كسانى كه حداقل اين قسمت ھاى سياسى زندان را مى گردانند از ھمين مذھبى ھايى‬
‫ھستند كه معموال زندانى ھم بوده اند ــ البته از آن متعصب ھاى دو آتشه اش كه در عين حال خيلى ھم ضد مجاھدين‬
‫ھستند‪ .‬مثال يكى از ھمان آقايان ضمن صحبت ھايش به مجاھدين كنايه زد كه ‪] ...‬نمازشان؟[ از روى عادت است‪ .‬و اين‬
‫كه مثال مجاھدين كه از روى عادت ‪] ....‬؟[ و مزه ھايی از اين قبيل كه جزء فرھنگ اين قبيل مذھبى ھا است‪ .‬ديگر اين‬
‫كه ھمهء اين قبيل افراد ظاھرا من را مى شناسند‪ .‬معلوم مى شود كه بارھا دربارهء من و راجع به اين حقير در مجالس‬
‫مختلف شان بحث داشته اند‪ .‬ھمين طورھمهء آنھا تصور مى كردند كه من ھمين مثال ‪ ۴-۵‬روز پيش پاريس بوده ام‪ ،‬چون‬
‫ھركدام مى رسيدند بعد از اولين سالم و احوالپرسى مى پرسيدند چند روزه از خارج آمده اى؟ يكى از آنھا ھم پرسيد خوب‬
‫آنجا چطور بود؟ عشق ھايت را كردى؟ حاال آمدى؟‬
‫راستى ھنوز فرصت نشده جريان دستگيرى و حوادثى كه بعد پيش آمد را در اينجا بنويسم‪ .‬اما ھمين قدر بايد بگويم كه‬
‫واقعا ً يك تصادف بسيار نادر موجب شد كه اين بار به طور مسخره اى در اين سلول بيفتم و مجبور باشم در مقابل‬
‫دستگاھى قرار بگيرم كه با سوظن كينه توزانه و كور و در عين حال مملو از ذھنى گرايی و تصورات باطل نسبت به ما‬
‫فكر مى كنند‪.‬‬
‫اين ديگر تقريبا مسلم شده است كه آن كسى كه مى گفتم‪ ،‬امكانا على خدايی صفت باشد‪ ،‬خودش باشد و حدسم درست است‪.‬‬
‫ھمان كه فكر مى كنم سخنان و سؤاالتش ھميشه با كينه و زھر ھمراه است‪ .‬نكته مھم اين كه او اينجا نگھبان نيست‪ ،‬بلكه به‬
‫احتمال زياد پرونده نويس‪ ،‬گزارش تھيه كن و شايد ھم بازجو باشد‪ .‬بدليل اطالعات زيادى كه از نيروھاى چپ و مذھبى‬
‫مترقى دارد‪ ،‬خوب نقشى را براى آنھا در پرونده سازى ايفا مى كند‪ .‬چرا كه كافى است فالن اطالع از فالن حادثه را‬
‫قدرى پس و پيش كرد و يك اتھام جديد براى حريف آماده ساخت‪ .‬به ھر صورت او تقريبا ھر روز سرى به اينجا مى زند‪.‬‬
‫آن ھم عموما ً عصر ھا كه كارش در باال تمام شده؛ يعنى اين را اآلن و امروز فھميدم‪ .‬قبال فكر مى كردم مواقعى كه دربند‬
‫نيست‪ ،‬اصالً بيرون زندان بوده و حال معلوم شد كه از صبح بوده‪ ،‬منتھى در قسمت ادارى زندان‪ .‬ضمنا اشاره مى كرد كه‬
‫نامه چاق و چله اى براى دادستان فرستادى كه خودش نشان مى داد ]که[ صبح در قسمت دفتر اين بند بوده است‪ .‬و البته‬
‫خودش ھم به طور ضمنى مى خواست اين را وانمود كند كه نگھبان نيست و كارھاى »مھمترى«! در اينجا دارد‪.‬‬
‫كسى چه مى داند‪ ،‬شايد كسى كه اآلن مشغول ساختن يك پرونده نان و آب دار براى من است‪ ،‬ھمين جناب ايشان باشد كه‬
‫روزگارى كه پاى عمل و كار و فعاليت در تشكيالت پيش مى آمد‪ ،‬ايشان پا پس كشيدند و حاضر نشدند‪ ،‬زندگى علنى و‬
‫درس و مشق دانشكده را رھا كنند و فرمودند بھتر است كه فقط در حاشيه كار كنند‪ .‬در حاشيه ھم بعد ھا كه جريان توطئه‬
‫داخل تشكيالتى آنھا بدون اطالع ما پيش مى رفت‪ ،‬ايشان عالمت سبز داده بودند كه انبارى كه نزدشان گذارده شده بود ــ و‬
‫اين تقريبا ھمه كارى بود كه از او خواسته بوديم ــ به آنھا تحويل بدھد‪ .‬البته بدليل بازھم زرنگى بيش از حد‪ ،‬براى آنھا ھم‬
‫قدرى مس و مس كرده بودند كه ببيند عاقبت قضيه چه مى شود كه بعد از اطالع از وضعيت آنھا‪ ،‬آمدند انبار را تحويل‬
‫دادند! آنچه كه در مورد اين فرد براى من جالب است‪ ،‬دشمنى اش با مجاھدين است كه دقيقا پروسه و جھت طبقاتى او را‬
‫در طى اين سال ھا نشان مى دھد‪ .‬او اينك به طور كامل و دربست از جريان خرده بورژوايی راست حاكم بر جامعه‬
‫حمايت مى كند و خدا عاقبت آن را به خير كند كه با گرايش راست روزافزون تر اين حركت و تمايالت ارتجاعى‬
‫روزافزونى كه نشان مى دھد‪ ،‬تا چند وقت ديگر پشت سر كى قرار بگيرد‪.‬‬

‫دوشنبه ‪ ١٨‬تير ساعت دوازده و ‪ ١٠‬دقيقهء ظھر‬


‫ديشب را خيلى بد خوابيدم ‪ -‬عالوه بر گرما و ناراحتى شديد جا كه دقيقا معناى پرپرزدن را بعينه برايم ملموس كرد‪،‬‬
‫تشنگى شديد ھم مزيد بر علت شده بود‪ -‬تا قبل از اين‪ ،‬رسم بر اين بود كه حدود ساعت ‪ ١١‬شب يا من خودم در مى زدم يا‬
‫نگھبان )البته فقط يكى شان( مى آمد و براى رفتن به دستشويی و آوردن آب‪ ،‬در را باز باز مى كرد‪ .‬اما تقريبا ھمان‬
‫حدودھا خوابم برد و از قضا نگھبان ھم نيامد – يك مرتبه بلند شدم و ديدم ساعت حدود دوازده و نيم است و شديدا ھم تشنه‬
‫ھستم‪ .‬دو سه بار آھسته در زدم اما دلم نيامد محكم تر و بيشتر در بزنم‪ .‬فكر مى كردم اين بيچاره ھم از خواب مى پرد‪ .‬به‬
‫ھرحال از خوردن آب صرف نظر كردم‪ ،‬تا اينكه دومرتبه حدود ساعت ‪ ٣‬بلند شدم‪ -‬تشنگى ديگر خيلى فشار مى آورد –‬
‫البته علت اصلى اش اين است كه اينجا دائم مثل باران از تنم عرق مى ريزد‪ .‬به ھرحال آب گرمى كه ته كاسه بود به ھر‬
‫صورتى بود قورت دادم كه بعدش حدود ‪ ٨-٧‬دقيقه بعد‪ ،‬دل درد شدم‪ .‬فكر كنم علتش ھمان گرمى بيش از حد آب بود كه‬
‫البته با آنكه شكمم را پر كرده بود اما تشنگى را برطرف نكرده بود‪ .‬تا صبح حداقل ‪ ۶-۵‬مرتبه خوابيدم و پريدم‪ .‬ضمنا‪،‬‬
‫اين كه مجبورم پتو را دور شكمم بپيچم كه كليه ھايم درد نگيرد‪ ،‬خودش كلى شب ھا باعث دردسره‪ .‬به ھر صورت شب‬
‫نحس و سگى را گذراندم‪ .‬صبح شروع كردم نامه اى به مقامات زندان درباره اوضاع اسفبار داخل بند نوشتم و تذكر دادم‬
‫كه غير از نبودن شكنجه بدنى و تغيير رفتار نگھبانان‪ ،‬تمامى آن مناسبات ارتجاعى و ضد انسانى يى كه در دوره رژيم‬
‫سابق بر زندان ھا حاكم كرده بودند ھمچنان دست نخورده و بال تغيير باقيمانده‪ .‬در حال پاكنويس نامه بودم كه در باز شد و‬
‫در سلول ظاھر شد‪ .‬البته معلوم بود از آن بازجو ھايی است كه مدتى‬ ‫آقايی كه خودش را بازجو معرفى مى كرد در آستانهء ِ‬
‫پيش‪ ،‬از دادگسترى به دادسراى انقالب اسالمى منتقل شده است‪ ،‬يعنى از طرز صحبت و فرھنگش اين را فھميدم‪ ..‬مقدارى‬
‫صحبت كردم‪ ،‬اظھار ھمدردى مى كرد و قبول داشت كه گروه ھايی پشت سر اين قضيه ھستند‪ .‬البته فكر مى كرد يعنى‬
‫مى پرسيد فكر مى كنى جنبشى ھا ) يعنى مجاھدين خلق( باشند‪ ،‬كه گفتم صد درصد آنھا نيستند‪ .‬به ھر حال قرار گذاشت‬
‫كه بعدازظھر يا خودش و يا كس ديگرى كار را شروع كند‪ .‬البته من يك مقدار عصبانى و يك مقدار ھم احساساتى شدم و‬
‫او تمام مدت به من حق مى داد‪ .‬مخصوصا تكيه من به روى اين موضوع بود كه چرا و به چه دليل سرنوشت انقالب را به‬
‫اينجا مى كشانند و اين كه برايم به ھيچ وجه مسئله فرد خودم مطرح نيست‪ .‬تمام اين ھا را با عالمت قبول‪ ،‬حسن استقبال و‬
‫تاييد مى كرد‪ .‬پرسيد چه كسى را مى خواھم ببينم‪ .‬ازاقوام و كسانى كه دارم‪ ،‬گويا مى خواھند من را به يك نفر نشان بدھند‪،‬‬
‫كه خوب معلوم است كه در اين شرايط چه كسى از ھمه بيشتر در ھول و وال است‪ .‬گفتم فكر مى كنم مادرم االن درحال‬
‫فوت باشد‪ .‬گفت حتما ترتيبش را مى دھد‪ .‬به ھر حال اگر او نمى خواست ظاھر سازى كند كه بعيد مى دانم چنين قصدى‬
‫داشته ]اما[ اظھار ھمدردى داشت بعالوه جز اين كه ‪ ...‬كه خود اين ھا ھستند كه بشدت قدرت و مسؤوليتشان را تحت تأثير‬
‫و جھت خود دارند‪.‬‬
‫* نكته جالبى كه امروز فھميدم اين است كه نگھبان ھا حق ندارند با متھم صحبت كنند!! درست عين ھمان برنامهء قبلى‬
‫رژيم سابق‪ .‬به ھمين دليل‪ ،‬اين جوان خوب و خجالتى نگھبان ما‪ ،‬خيلى با ترس و لرز گاھى چند كلمه حرف مى زد و‬
‫بعدش‪ ،‬روزھا دريچه را مى بندد و مى رود و سر جايش مى نشيند‪ .‬البته براى على و آن دوست شيرازى اش گويا اين‬
‫مخالفت وجود ندارد‪ ،‬چون اوالً اين ھا نگھبان نيستند و به احتمال زياد كارمند دفترى اند‪ .‬ثانيا ً اصالً فكر مى كنم اين على‬
‫را – كه البته من که ھمين طورى مى گويم على‪ ،‬چه خود طرف باشد چه نباشد ــ مشخصا براى ھمين جور كارھا و ھمين‬
‫مراقبت از نگھبان ھا و شايد ھم احتياطا ً براى نظارت بيشتر روى من اينجا گذارده باشند‪.‬‬
‫تا آنجا كه فھميده ام اين جوان خجالتى‪ ،‬اھل گرمسار است‪ .‬بايد امسال سوم نظرى باشد كه مدرسه نرفته و در سال پيش ‪۵‬‬
‫ماه را در زندان سمنان به جرم شركت در تظاھرات گذرانده‪ .‬او تقريبا تمام وقت اينجاست‪ ،‬يعنى استخدام شده و بقول‬
‫خودش بايد يك جورى خرج زندگى را درآورد‪ .‬به او گفتم حيف است ھمه وقت را اينجا صرف مى كنى‪ ،‬اوال درس ات را‬
‫تمام كن‪ ،‬ثانيا نرو توى اين محافل و مجالس سياسى‪ .‬برو دانشگاه‪ ،‬ببين دانشجوھا چه مى گويند‪ ،‬چكار مى كنند‪ ،‬نشرياتشان‬
‫را تھيه كن و اينجا كه بيكار ھستى بخوان‪ .‬در تمام اين مدت كه اين حرف ھا را مى زدم ھمين طورى با تعجب و بھت‪ ،‬به‬
‫من نگاه مى كرد‪ .‬فكر كردم واقعا ً چه نيروھايی براى چه كارھاى احمقانه و ارتجاعى اى بكار گرفته شده و دارد ھرز مى‬
‫رود‪ .‬اين جوان با يك آموزش سياسى سه چھار ماھه‪ ،‬مى توانست برود در ھمان گرمسار خودش كلى كارھاى مفيد سياسى‬
‫و اجتماعى انجام دھد‪ .‬در حالى كه اين جا از ايمان‪ ،‬سادگى و احتياجش‪ ،‬دارند ]تا چه حد[ سوء استفاده مى كنند‪ .‬طفلك ھمه‬
‫اش مى خواھد به نوعى به من محبت كند‪ .‬گويا بطور غريزى‪ ،‬كه البته در مدت چند روز اخير با مقدارى آگاھى ھمراه‬
‫شده‪ ،‬حس كرده است كه آدم ھايی مثل من نبايد ديگر در اين قبيل زندان ھا باشند‪ .‬البته اين كه مى گويم‪ ،‬بطور غريزى‪،‬‬
‫چون تمام مدتى كه على با آن دوست شيرازيش مى آيند اينجا صحبت مى كنند‪ ،‬نمى گذارند او به داخل بند بيايد‪ .‬امروز ھم‬
‫كه بازجو آمده بود‪ ،‬آن دو تا ھمراھش آمده بودند و دو طرف در ايستاده گوش مى دادند و گاھى كه صداى من بلند و‬
‫عصبانى مى شد از الى در سرك مى كشيدند تو‪ ،‬اما اين رفيق خجالتى ما را بيرون بند جا گذارده بودند كه چيزى از‬
‫صحبت ھا دستگيرش نشود! و او تنھا بعد از رفتن بازجو و آن دو نفر بود‪ ،‬كه آمد توى بند و از طريق دريچه سراغى از‬
‫من گرفت‪.‬‬
‫* نكته ديگرى كه بازھم رونوشت برابر اصل كارھاى اين ھا را با سلف نامرد و نامردم شان نشان مى دھد اين است كه‬
‫نامه ھاى زندانى را ھر چند كه پاكت بسته باشند و ھر چند كه نامه خطاب به مقامات قضايی و مثال دادستان و غيره باشد‪،‬‬
‫باز مى كنند‪ ،‬مى خوانند و بعد مى فرستند !! به عبارت ديگر متھم نمى تواند نامه دربسته به ھيچ كجا بفرستد! نامه ديروز‬
‫ت باز گذارده و ارسال كرده اند!!‬ ‫من را ھم كه خطاب به "ھادوى" نوشته بودم باز كرده اند و بعد از خواندن‪ ،‬مجددا در پاك ِ‬
‫البته من روى پاكت عمداً نوشته بودم محرمانه ـ مستقيم‪ ،‬كه اوال اگر مخفيانه خواستند اين كار را بكنند – البته اين را بيشتر‬
‫حدس مى زدم – قدرى ترديد كنند كه مبادا گند قضيه دربيايد و اگر رك و راست اين كار را كردند‪ ،‬الاقل جناب دادستان‬
‫گوشى دستش باشد كه نامه ھاى خطاب به او را ھم باالخره نوعى سانسور مى كنند‪.‬‬
‫* ھنوز ناھار كه چند قاشق برنج به اضافه قدرى كدو سرخ كرده و گوجه فرنگى پخته بود از گلويم پايين نرفته بود كه‬
‫احساس دل پيچه و دل درد شديدى كردم‪ .‬البته عالئمش از صبح نشان داده شده بود ‪ -‬اما به ھر حال دردش اين موقع آمد به‬
‫سراغم – بعداز اين كه رفتم دستشويی به دوستم گفتم كه مريض شده ام و ازش دو تا قرص ضد اسھال گرفتم‪ .‬البته گنجه‬
‫اى آنجا ھست كه داروھاى اوليه را دارد و نوع بيمارى ھمراه داروى مورد نظر روى قفسه چسبانده اند‪ ،‬كه حدود ‪ ٣۵‬قلم‬
‫دارو مى شود‪ ،‬ضد ترشى معده‪] ،‬داروى[ مليّن‪] ،‬داروی[ ضد اسھال‪ .‬اما ھنوز از خوردن قرص اولى فارغ نشده بودم كه‬
‫رفيقمان دريچه را باز كرد‪ ،‬يك كاسه كوچك ماست به اضافه يك ليوان چاى داغ ھم آورده بود‪ .‬اين كار را البته به ابتكار‬
‫خودش انجام داده بود‪ ،‬چون معموال غير از صبح ھا وقت ديگرى چاى نمى دھند و ھمين طور آوردن ماست كامال به‬
‫تصميم خودش بستگى داشت‪ .‬خيلى ازش تشكر كردم اما حيف كه بعدا ليوان چاى را كه در عين حال خيلى ھم ھوايش را‬
‫كرده بودم‪ ،‬نفھميده با پاى خودم واژگون كردم و آرزويش به دلم ماند‪.‬‬
‫* ديشب از على شنيدم كه توى روزنامه ھا نوشته اند‪ ،‬من ضمن دستگيرى اقدام به فرار كرده ام كه موفق نشده ام‪ ،‬ھمين‬
‫طور ‪ ٢‬نفر دختر ) يا زن( ھم با من بودند كه ھر دو]ى[ آنھا فرار كردند‪ .‬واقعا ً چقدر بى شرمى مى خواھد كه كسى خبر‬
‫را به اين گونه به مطبوعات بدھد‪ .‬من نه با دو نفر زن‪ ،‬بلكه تنھا با ‪ M‬بودم و نه تنھا اقدامى براى فرار نكردم بلكه اساسا‬
‫در آن خيابان شلوغ كه در عرض مدت كمتر از ‪ ٢‬ثانيه ‪ ٢٠‬نفر در آن جمع مى شوند‪ ،‬در حالى كه نه مسلح ھستم و نه‬
‫امكانى براى فرار وجود دارد‪] ،‬نمی شود فرار کرد[‪ ،‬ثانيا ً اصوال كسى نمى خواست ‪ M‬را دستگير كند‪ .‬آن دو نفر با من "‬
‫كار"! داشتند و وقتى ديدند‪ ،‬مردم مى گويند آقا شما كه حكم دستگيرى نداريد‪ ،‬حق نداريد ايشان را بگيريد‪ ،‬گفتند از اين آقا‬
‫شكايت داريم و بدين ترتيب من را با پاى خودم‪ ،‬و البته نه اين كه داوطلبانه‪ ،‬ھمراه آنھا به كميته واقع در كالنترى ‪ ٨‬رفتم‪،‬‬
‫تازه آنجا بود كه آنھا با تلفن به يك مركز سرّ ى كه گويا ھمان بخش نيروھاى چپ كميته مركزى يا سپاه پاسداران باشد‪ ،‬آدم‬
‫خواستند كه بيايد مرا دستگير كند‪ .‬رئيس كميته ‪ ٨‬ھم آن موقع نبود و موقعى كه آمد و قضيه را فھميد خيلى اظھار تاسف‬
‫كرد كه آنھا قبل از آمدن او تلفن كرده اند و كارى از دست او در اين ماجرا كه بقول خودش به نفع انقالب و به نفع‬
‫موقعيت كنونى دولت نيست بر نمى آيد‪ .‬بارى اين را بايد به آن آقايی كه يك شب ھمراه دكتر ممكن‪ ،‬معاون وزير به‬
‫اصطالح ارشاد ملى به تلويزيون آمده بود و ھمراه با يك شوى تلويزيونى مى خواست مطبوعات آزاد را لكه دار كند و‬
‫مردم را نسبت به آنھا بدبين نمايد گفت كه جناب‪ ،‬آيا اين از جمله ھمان تيترھايی نيست كه به زعم شما به انقالب خدمت مى‬
‫كند و شايسته تشويق و جايزه است ]؟[ من مطمئن ھستم كه آنھا عمدا اين خبر را خيلى سريع از راديو و ھمين طور‬
‫مطبوعات پخش كرده اند كه اوال پيش دستى كرده و آن را آن طور كه مى خواھند بنويسند‪ ،‬كما اينكه نوشتند‪ .‬ثانيا راه را‬
‫براى آزادى من و براى ھر مقام و مسؤولى كه مى خواھد در اين باره تصميم بگيرد مشكل تر كنند‪.‬‬
‫چون در واقع آنھا كارى را كه از نظر قانونى اجازه انجام آن را نداشتند‪ ،‬يعنى بازداشت من‪ ،‬انجام داده بودند و با پخش‬
‫خبر‪ ،‬مقامات بااليى را در مقابل يك كار انجام شده قرار مى دادند!! در حالى كه اين مقامات ھنوز نه جرات و نه توان‬
‫چون و چرا در بارهء كارھاى آنھا را ندارند‪ ،‬آن وقت معلوم مى شود كه ھدف ھاى آنھا از پخش فورى خبر چه بوده است‪.‬‬
‫من در شرح ريز به ريز واقعه نشان خواھم داد كه متن خبر تا چه اندازه مغرضانه تھيه شده است‪.‬‬

‫سه شنبه ‪ ١٩‬تيرماه ساعت ‪ ٩‬صبح‬


‫* ديروز عصر حدود ساعت ‪ ۵/۵‬آن كسى كه اسمش را گذاشته ام على آمد‪ ،‬پنجره را باز كرد و آن طورى كه گويا يك‬
‫موضوعى اتفاقى و يك پيشنھاد دفعتى است گفت كه راستى نمى خواھى بروى تو حياط قدم بزنى؟ معلوم شد كه بعد از آن‬
‫مالقات صبح با آن آقاى بازجو و ديدن وضع طاقت فرساى داخل سلول و ھمين طور البد بر اثر ھمان نامه اى كه صبح‬
‫برايشان فرستاده بودم‪ ،‬خواسته اند تخفيفى بدھند اما در عين حال خودشان را از تك و تا نيندازند و خالصه اين على اين‬
‫طور وانمود مى كرد‪ ،‬من ھم خيلى خونسرد و ھمان طور كه روى زمين دراز كشيده بودم گفتم اگر اين طورى قراره و‬
‫بيرون ھم ميشه رفت‪ ،‬اشكالى نداره‪ .‬در را باز كرد و من براى اولين بار بعد از يك ھفته نور آفتاب به چشمانم خورد‪.‬‬
‫در لحظه اول درست ]مثل[ موقعى كه فالش دوربين را توى چشم آدم مى زنند‪ ،‬تا مدتى چشمانم را بستم و بعد در عرض‬
‫‪ ۶ -٧‬ثانيه‪ ،‬ديگر چشمم عادت كرد‪ .‬تنفس خوبى بود و حدود يك ساعتى راه رفتم و بعد نگھبان خوب و خجالتى آمد ــ‬
‫منبعد اسمش را مى گذارم حبيب‪ ،‬چون يك بار از دور شنيدم به اسمى شبيه به اين صدايش كردند‪ .‬اما از آن مھمتر‪ ،‬اين‬
‫اسم بامسمايی براى اوست – على و گويا بقيه ھم استثنائا ً نبودند و او از موقعيت استفاده مى كرد‪ .‬آخر نمى دانم اين را گفته‬
‫ام يا نه كه او را مؤكداً از صحبت با زندانى ممنوع كرده اند اما برعكس‪ ،‬او بسيار مشتاق است كه با آدم ھايی از قبيل من‬
‫ــ كه البته در اين مدت‪ ،‬در اين سلول عمدتا از ھمين قبيل بوده اند‪ ،‬صحبت كند‪ .‬پيشنھاد كرد‪ ،‬و قدرى با توپى كه آنجا بود‬
‫واليبال بازى كرديم‪ .‬خيلى زود از نفس افتادم و آمدم نشستم كنار ديوار‪ ،‬گفت شما كه سيگار نمى كشيد چرا اينقدر زود‬
‫خسته شدين؟ به او گفتم تو روزى چقدر سيگار مى كشى؟ گفت دو پاكت اما چون ماه رمضان نزديكه دارم كم مى كنم كه‬
‫ماه رمضان زياد فشار بھم وارد نياد و بعد آرام آرام برايم گفت كه چطورى از ‪ ٧-٨‬سالگى روى زمين پدرش ــ ‪ ...‬كه‬
‫زمين پدرش را اعوان و انصار دربار مى گيرند ــ روى زمين آنھا كار مى كرده و كمك خرج خانواده ‪ ١٢‬نفرى شان )غير‬
‫از پدر و مادر و يك مادربزرگ‪ ٩ ،‬نفر فرزند كه او اولين پسر بزرگ و دو خواھرش اولين بچه ھاى بزرگتر خانواده‬
‫بودند( بوده‪ .‬با اين وصف درس را ھم رھا نكرده و شب ھا درس مى خوانده‪ ،‬تا اين كه يك سال در اول نظرى رد مى شود‬
‫و پدرش به او پيشنھاد مى كند كه به ارتش برود‪ .‬او ھم به آموزشگاه نيروى ھوايی قصر فيروزه مى رود و بعد از يك سال‬
‫تحصيل در آنجا با فرمانده اش دعوا مى كند و از آن به بعد مى زند بيرون و به اصطالح فرارى مى شود‪ .‬در اين ضمن‬
‫از يك تيراندازى در قصر فيروزه و پادگان فرح آباد ھم صحبت مى كرد‪ ،‬كه در ھمين سال ھا گويا‪ ،‬سال ‪ ١٣۵۴‬اتفاق‬
‫افتاده بود‪ ،‬كه حداقل در جريانش ‪ ۵‬نفر كشته شده بودند‪ ،‬اما كيفيت واقعه را نمى دانست و در جريان تظاھرات سال ھاى‬
‫‪ ١٣۵۶-۵٧‬دستگير مى شود و ‪ ۵‬ماه در زندان سمنان مى گذراند و بعد در دوره انقالب به كميته ‪ ٨‬مى پيوندد و مدت ھا‬
‫آنجا كار مى كرده تا اين كه‪ ،‬اين اواخر كميته آنجا را تصفيه مى كنند و از حدود ‪ ٧۵‬نفر در حدود ‪ ١٧-١٨‬نفر را نگه مى‬
‫دارند كه به قسمت ھاى مختلف مى رسند و بقيه را ھم اخراج مى كنند‪ .‬او ھم يكى از ‪ ١٧-١٨‬نفر بود كه اول به بند يك‬
‫ھمان ]زندان[ قصر فرستاده بودند و بعدش ھم اينجا‪ ،‬يعني بند انفرادي منتقل كرده اند‪ ٢٠٠٠ .‬تومان حقوق مى گيرد كه‬
‫ھزار تومانش را براى پدرش به گرمسار مي فرستد و ‪ ١٠٠٠‬تومان بقيه اش را پس انداز مى كند كه موقع عروسى‪ ،‬كه‬
‫انشاﷲ بعد از ماه رمضان است يك مقدار خرج عروسى را داشته باشد‪ .‬عروس خانم ھم از نزديكان و دختر عموى خودش‬
‫است‪ .‬براى ھمين پس انداز بيشتر است‪ ،‬كه حتى از يك روز در ميان مرخصى اش استفاده نمى كند و بالانقطاع در زندان‬
‫كار مى كند‪ ،‬تا مخارج كرايه خانه را در شھر پس انداز كرده باشد‪ .‬مسئولين ھم نامردى نكرده و تمام اين چند روز ھفته‬
‫را ‪ -‬غير از روزھاى جمعه كه بيرون مى رود‪ -‬حسابى از او كار مى كشند‪ .‬مى گفت‪ ،‬اگر بگويم‪ ۵٠ ،‬تومان اضافه كنيد‬
‫مى گويند بفرما بيرون چون اين قدر بيكار وجود دارد كه بالفاصله مى توانند يكى ديگر را بگذارند اينجا‪ .‬پرسيدم خودشان‪،‬‬
‫مثال روساى تو چقدر حقوق مى گيرند! گفت‪ :‬وﷲ نمى دانم‪ -‬معلوم شد كه خيلى چيزھا را از اين ھا كه پايين ھستند‪ ،‬پنھان‬
‫مى كنند‪ .‬البته من مى دانم خيلى از مسئولين جديد‪ ،‬عالوه بر پولى كه در اينجا مى گيرند‪ ،‬بيرون ھم كار و شغل و كاسبى‬
‫خوبى دارند‪ -‬بعضى ھايشان بازارى ھستند‪ ،‬اصال ثروتمندند‪ .‬البته اين طور چيزھا را خيلى با ترس و لرز اينجا مى‬
‫نويسم‪ ،‬چون اگر بدستشان بيافتد‪ ،‬فكر مي كنند‪ ،‬او براى من‪ ،‬اين صحبت ھا را كرده است و طبيعتا حساب اين رفيق ما را‬
‫بايد پاك شده دانست‪ .‬مى بينيد كه ھنوز ترس ھاى نوع " طاغوتى" از دل خيلى از مردم بيرون نرفته‪ ،‬به اضافه آن كه‪،‬‬
‫البته نوع ھاى جديدى ھم دارد جايگزين قبلى ھا مى شود!‬

‫* از عالئم و نوشته ھائی که روی در و ديوار زندان است معموال خيلی چيزھا را می شود فھميد و اين طور معمول است‬
‫که ھر زندانی در طول زندانش معموال حتی برای يکبار که شده چيزی‪ ،‬اسمی و عالمتی روی در و ديوار زندان از‬
‫خودش باقی می گذارد‪ .‬اين شايد جزء خصوصيات بشر باشد که نمی خواھد وجودش به صورت غير قابل حس در بيايد‪.‬‬
‫نمی خواھد زندگی بدون اثر وجودی او‪ ،‬بدون اين که باالخره در جائی به حساب آورده شود‪ ،‬بگذرد‪ .‬شايد روی ھمين‬
‫اصل است که خيلی از زندانی ھا وقتی روزھا و ماه ھا و سال ھای پوچی و بی حاصلی را در زندان می گذرانند ھر از‬
‫چند گاھی روی دری‪ ،‬ديواری‪ ،‬درختی‪ ،‬عالمت و نشانه ای را که می تواند خيلی چيزھا باشد‪ ،‬باقی ميگذارند‪ .‬از اسم و‬
‫تاريخ زندانی و سال ھای محکوميت تا يک بيت شعر‪ ،‬نقاشی صورت کسی که دائما ٌ در جلو نظرش قرار دارد و حتی اگر‬
‫دستش برسد ساختن يک چيز نو که در عين حال يکی از حوايج روزمره اش را رفع کند‪ .‬با اين وصف‪ ،‬اين بند با آن که‬
‫زياد جديد نيست و با آن که می دانم چه در دوره قبل و چه در دوره رژيم جديد زياد مورد استفاده قرار گرفته‪ ،‬اما عالمت‬
‫و نشانه ھای موجود در آن بسيار کم است‪ .‬حاال علتش چيست درست نمی دانم‪ .‬البته رنگی که به ديوارھا زده اند و علی‬
‫القاعده نبايد زمان آن زياد طوالنی باشد‪ ،‬عليرغم آنکه بيشتر از حد کثيف شده‪ ،‬به احتمال زياد بسياری از اين يادگاری ھای‬
‫دوران تنھائی و اسارت را از بين برده است‪ .‬با اين وصف‪ ،‬ھنوز می توان خطوط و عالئم زيادی را که حکايت از‬
‫دردھای جانکاه اسارت انسان ھا در سلول انفرادی می کند‪ ،‬مشاھده کرد ــ البته با کمی دقت و جستجو برای پيدا کردن‬
‫نوشته ھائی که امروز‪ ،‬زمان آنھا را نيمه محو و يا غير خوانا کرده است‪.‬‬
‫فکر می کنم يکی از جديدترين نوشته ھائی که روی ديوار سلول من وجود داشته باشد‪ ،‬مربوط به شخصی است بنام کريمی‬
‫که در تاريخ ‪ ٢٠‬خرداد اينجا بوده‪ .‬او به نحو عاجزانه ای از خدا درخواست کرده که او را آزاد کند‪ ،‬يک جا با چيز تيز و‬
‫محکمی روی سنگ سيمانی اطراف سلول نوشته‪ :‬خدايا خودت آگاھی که من بيگناه ھستم آزادم کن – کريمی ‪. ۵٨ /٣/٢٠‬‬
‫ھمين طور در قسمت ھای ديگر سلول آثار و عالئمی ازاو وجود دارد‪ .‬مجموعه اين آثار‪ ،‬به خوبی نشان می دھند که‬
‫افرادی از نقده در اينجا بازداشت بوده اند‪ .‬به احتمال زياد اين آقای کريمی يکی از آنھا بوده است‪ .‬ھمين طور از برخی از‬
‫قرائن تاکنون فھميده ام که سه تن از رفقای فدائی که در واقعهء خانه مجيديه دستگير شده بودند‪ ،‬حداقل چند روزی اينجا‬
‫بوده اند ــ دو رفيق پسر و يک رفيق دختر‪ ،‬که گويا دو نفرشان ھم اھل شمال بوده اند ــ البته علی‪ ،‬يک روز به اين‬
‫موضوع اشاره کرد‪ ،‬تحت اين عنوان که ما به آنھا خوبی! کرده ايم و حاال در روزنامه ھايشان گفته اند که آزار و اذيت‬
‫شافی دربارهء حق ناشناسی و نمک نشناسی چپ ھا! بگذريم از اين که حداقل حرف او در اين مورد‪،‬‬ ‫شده اند و بعد شرح ک ّ‬
‫ديگر خيلی بی معنی بود؛ چون اين رفقا گويا از ھمان شب اول ورود به اينجا اعتصاب غذا کرده بودند و بعدش ھم سه‬
‫چھار روز بعد‪ ،‬از اينجا برده بودنشان به جائی ديگر‪.‬‬
‫فردی بنام آيت که به جرم ارتباط با فرقان دستگير شده است نيز حداقل يک شب اينجا بوده‪ .‬من قبال که بيرون بودم خبر او‬
‫را ازاوين داشتم و در تکميل آن اين موضوع که کتک مفصلی ھم نوش جان کرده است‪ .‬اين جناب آيت که مرتبا ٌ ھم به‬
‫آيت ﷲ ھای عظام فحش و بد و بيراه نثار می کرده‪ ،‬خيلی ھم يک دنده و کله شق تشريف داشته‪ ،‬به عنوان مثال تا با او با‬
‫زور رفتار نمی کردند و تا متقابال صدايش را در نمی آوردند کاری انجام نمی داده است!‬

‫باری‪ ،‬از قرار معلوم از اوين به اينجا منتقلش کرده اند و باز ھم از قرار برخی قرائن‪ ،‬ھم اکنون در بند ‪ ۶‬قصر است‪ .‬و‬
‫نکتهء آخر اينکه روزھای آخر‪ ،‬تھرانی ]بھمن نادرى پور[ و آرش ]فريدون توانگرى[ ــ شکنجه گران معروف ساواک ــ‬
‫را ھم به ھمين بند آورده بودند‪ .‬اين را البته از ھمان لحظهء ورود به سلول حدس زدم و بعدش ھم برايم وقتی مسجل شد که‬
‫ھمان شب يعنی ھمان اوائل بامداد روز سه شنبه ‪ ١٢‬تير يا صبح سه شنبه بود ‪ -‬درست يادم نيست‪ -‬که علی مطابق‬
‫معمول برای زدن جيرهء نيش اش با خباثت و شيطنتی که از پشت عينک و در ته چشم ھای ريزش کامالً خوانده می‬
‫شد‪ ،‬پرسيد‪ :‬ھيچ می دانی‪ ،‬قبل از تو چه کسی توی اين سلول بوده؟ من ھم برقی جواب دادم‪ ،‬آره يا تھرانی يا آرش!!‬
‫قدری بور شد ولی از رو نرفت و شروع کرد به داد سخن دادن از تغييرات حاصله در جناب تھرانی و اينکه در روزھای‬
‫عکس تھرانی که آدم باھوش و با معلومات بوده‪ ،‬اين آرش آدم خری بوده و‬ ‫ِ‬ ‫آخر خيلی متنبه و آدم شده بود و اينکه بر‬
‫روزھای آخر که علی به او گفته می دانی آرش‪ ،‬تو خيلی ساده و خر ھستی! و ‪...‬‬
‫اتفاقا يک چند روزی که آرش و تھرانی اينجا در سلول بوده اند‪ ،‬رفقای فدائی را ھم می آورند‪ .‬روحيه ای که از آن رفقا‬
‫می شناسم‪ ،‬معلوم است که چقدر ناراحت و دلخور شده اند‪ .‬سر ھمين موضوع ھم کلی اعتراض و گله می کنند که چرا ما‬
‫را با اين قاتل ھا در يک جا زندان کرده ايد‪ .‬به ھر صورت گويا اين رفقا فراموش کرده بودند که عدالت خرده بورژوازی‬
‫يعنی ھمين‪ ،‬يعنی با دست چپش راست را می کوبد و با دست راستش چپ را و با يک مشت بر کله بورژوازی بزرگ می‬
‫کوبد و با مشت ديگر بر کله پرولتاريا‪ .‬او در اين ميان آنقدر به چپ و راست می کوبد که باالخره توسط يکی از اين دو‬
‫طبقه مھار شود‪ .‬حاال‪ ،‬البته کيفيت اين را که با چه شدتی اين طرف می کوبد و با چه قدرتی آن طرف‪ ،‬مساٌله ای است که‬
‫در ھر موقعيت مشخص سياسی فرق خواھد کرد‪ .‬تا به حال يعنی از زمان پيروزی انقالب شدت حمله به آن طرف بوده‪،‬‬
‫گو اين که از اين طرف ھم ھيچ گاه غافل نبوده‪ ،‬اما به مرور‪ ،‬ميرود که حمله به اين طرف ــ به چپ ــ جای اصلی را‬
‫بگيرد و اين را خيلی از شواھد و قرائن غير قابل انکار اثبات ميکند‪.‬‬
‫ٌ‬
‫پشت ديوار بند من‪ ،‬بند شماره ‪ ١‬قرار دارد که عده زيادی از اعوان و انصار رژيم سابق مخصوصا ساواکی ھا در آن‬
‫زندانی اند‪ .‬ھم اکنون که اين سطور را می نويسم – ساعت ‪ ١/١٠‬بعد از ظھر– حدود يک ربع ساعت است که ھياھو و‬
‫شعارھای جمعی‪ ،‬ﷲ اکبر و ھمچنين صدای رسای کسی که مرتب می گويد بيائيد بيرون ترسوھا‪ ،‬بلند است‪ .‬قضيه اينست‬
‫که ديروز عصر به مناسبت ‪ ١۵‬شعبان ] ‪ ٢٠‬تير ماه ‪ ،[١٣۵٨‬تولد امام زمان‪ ،‬عده ای حدود ‪ ١۵٠‬نفر را آزاد کرده اند‪.‬‬
‫حاال بقيهء اينھا دارند به اين ترتيب اعتراض می کنند که چرا ما را آزاد نکرده ايد‪ .‬واقعيت اين است که مسؤولين جديد‬
‫زندان و ھمين طور مسؤولين قضائی کامال سر در گم ھستند که با اينھا چه کنند‪ .‬از يک طرف به داليل زيادی نه می‬
‫توانند و نه می خواھند که آنھا را به زندان ھای طويل المدت محکوم کنند و از طرف ديگر ھر کدام از اينھا در گذشته‬
‫مسؤول کارھا و فجايعی بوده اند که مردم از آنھا به سادگی نمی گذرند‪ ،‬در عين آن که در آينده ھم به ھرحال و بالقوه نمی‬
‫توانند برای رژيم کنونی ــ مخصوصا ٌ برای بخش ھائی از آن ــ منشأ خطر نباشند‪ .‬به ھر صورت‪ ،‬اين مسائل به اضافهء‬
‫شيوهء ادارهء پدرساالری زندان به اينھا اجازه داده که اين چنين به سر و صدا بپردازند‪ .‬از مجموع قضايا ميتوان استنباط‬
‫کرد که اينھا به خوبی به اين بالتکليفی و سردرگمی مقامات پی برده اند و ميخواھند از موقعيت‪ ،‬کامال ٌ استفاده کرده و با‬
‫اتخاذ يک چنين تاکتيک ھايی – از جمله مثال مرتبا‪ ،‬سرود خمينی خواندن و صلوات فرستادن که به ھيچ وجه با توجه به‬
‫طرز فکر مقامات جديد‪ ،‬بی تأثير نيست ھرچه زودتر خودشان را از قفس رھا سازند‪.‬‬
‫امروز تنھا روزی بود که ناھارم را تا آخر و با لذت خوردم‪ .‬ناھا ر‪ ،‬آبدوغ خيار با کشمش بود‪ .‬ماست به اضافه خيار و‬
‫ترهُ خرد کرده‪ ،‬قدری پياز و کشمش و يک سبزی معطر و خوش مزه که سال ھای سال بود ــ يعنی از ھمان موقع که از‬
‫خانهء پدر و مادر در آمدم و آمدم توی کار سازمانی ــ نخورده بودم‪ .‬فکر می کنم اسمش مرزه باشد‪ .‬مزه اش از آن سال‬
‫ھا زير زبانم بود‪ .‬به ھرحال توی اين ھوای گرم ھيچ چيز بيشتر از يک آبدوغ خيار معطر خنک نمی چسبيد‪ .‬البته فقط‬
‫منظورم به قول آن دو نفر مسؤول زندان در چھارچوب سلول است!‬
‫اکنون سعی می کنم جريان دستگيری و وقايع بعد از آن را‪ ،‬بعد از آنکه بارھا و بارھا در ذھنم مرور شده است و ھر‬
‫واقعهء کوچکی دوباره وسه باره آن را برايم تداعی ميکند برای اولين بار روی کاغذ بياورم‪ .‬قبل از نوشتن اين موضوع‪،‬‬
‫ممکن است اين سئوال پيش بيايد که چرا بعد از چندين روز که کاغذ و قلم به دست آورده ام و بسياری از مطالب روزمره‬
‫نوشته ام ھنوز تازه تصميم به نوشتن اين واقعه گرفته ام؟ در حالی که علی القاعده اين اولين چيزی است که ھم از لحاظ‬
‫ترتيب زمانی و ھم از لحاظ اھميت قضيه می بايست زودتر از ھمه آن را ثبت می کردم‪.‬‬
‫جوابش فکر می کنم روشن باشد‪ .‬آيا ديده ايد وقتی از کسی راجع به خاطره بد و ناگواری می پرسيد سعی می کند از‬
‫شرح آن ماجرا فرار کند؟ ھرچند که ھميشه و يا مدتھای مديد ذھنش دائما به آن مشغول باشد‪ .‬وضعيت اين حادثه نيز‬
‫ھمانند بسياری از خاطرات تلخ ايام گذشته برای من ھمين طور است‪.‬‬
‫شکسپير ميگويد‪ :‬يادآوری خاطرات ھميشه دردناک است‪ .‬چه آنھا که يادآور لحظات شيرين زندگی ھستند و چه آنھا که‬
‫لحظات تلخ ودردناک را به ياد می آورند‪ .‬وقتی اکنون به ياد می آوريم چه لحظات شيرين و چه چيزھای نيکو و دوست‬
‫داشتنی داشته ايم که اينک فاقد آنيم و يا بالعکس وقتی به ياد لحظات تلخ و غم انگيز و حوادث دردناک می افتيم که نقاطی‬
‫از زندگی گذشته ما را سياه و تباه کرده است‪ ،‬در ھر دو حال‪ ،‬تلخی زھر خاطرات را در گوشه زبانمان حس می کنيم‪.‬‬
‫با اين وصف‪ ،‬بايد قبول کرد که يادآوری لحظات تلخ و شيرين زندگی به يک اندازه و يک نحو دردناک نيستند‪ .‬بايد قبول‬
‫کرد که خاطرات بد و رنج آور زندگی و لحظات دردناک غم انگيز گذشته ھمچون زخم ھايی که بر رويش کله ای ] كله به‬
‫ضم ك به معنى كبره زخم است[ از زمان بسته شده باشد بر روح و جان آدمی باقی می ماند‪ .‬زخم ھايی که ھميشه آمادگی‬
‫دارند با فشار يا ضربه ای دوباره سر باز کنند و خون تازه و گرم را از زير پوسته سخت زمان جاری سازند‪ .‬بی جھت‬
‫نيست ک انسان ھا ھنگام يادآوری اين خاطرات‪ ،‬غالبا قطرهء اشک آتشينی از گوشه چشم ھايشان فرو می افتد و بغض‬
‫اندوه و درد و حرمان باز آمده از شيارھای پيچ در پيچ زمان مدت ھا در گلويشان خانه می کند‪.‬‬

‫يادداشتھای ‪ ٢١-٢٢‬تير ماه ‪١٣۵٨‬‬


‫جمعه ‪ ٢٢‬تير ماه بود‪ ،‬صبح شروع کرد ه بودم مطالب ديروز را که ناتمام مانده بود بنويسم که در زدند‪ .‬نگھبان بود و‬
‫ھمراه دو سه نفر ديگر‪ ،‬که پاشو وسائل ات را جمع کن بايد بروی‪ .‬يک کيسه پالستيک بود و يک حوله و يک مسواک و‬
‫خمير دندان که ھمان سه چھار روز اول برايم خريده بودند‪ ،‬به اضافه پيژامائی که ازعلی به عاريت گرفته بودم‪ ،‬در آن‬
‫جای دادم‪ .‬نوشته ھا را در جيبم گذاشتم‪ .‬دستبند را زدند و چشمم را البته نه با دقت ويژهء دفعه اول بستند و راه افتاديم‪،‬‬
‫سوار يک پيکان با چھار نفر سرنشين که البته بعداً فھميدم راننده که به اصطالح رئيس آنھا بود‪ ،‬فرمانده عملياتی سپاه‬
‫پاسداران است‪ .‬تقزيبا ً ھمه اشان از اين جوان ھايی ھستند که چه جور بگم‪ ،‬ھفت ھشت کالس درس خوانده اند بعدش‬
‫افتاده اند به ھر کاری که رسيده‪ ،‬کرده اند و در عين حال قدری زبر و زرنگ ھم ھستند و توی اين مدت ھم کليات تو‬
‫خالی ای از مطالب سياسی ــ که چه عرض کنم ــ يک مشت ھذيان ھای سياسی را از بر کرده اند‪ ،‬مانند اين که مثالً مائو‬
‫به انقالب ايران خيانت کرده و ‪ ...‬و اينکه ھمراه اشرف عرق خورده‪ ،‬يا مثالً اون روس تون‪ ،‬آن ھم از چين‪ ،‬از کامبوج‬
‫و الئوس ھم ديگر حرفی نزنيد‪ ،‬بلغارستان و يوگسالوی ھم که فالن طور‪ .‬پس شما چه می گوييد؟ ھمه شان ھم باورشان‬
‫شده است که چپی ھا عامل قضايای کردستان و نقده و گنبد ‪ ...‬ھستند!! و بعد‪ ،‬از ھمه جالبتر اين که می خواھند تالفی اين‬
‫عقده ھا را سر من در بياورند‪ .‬واقعا ً طوری در اين مورد حرف می زدند و خطاب و عتاب می کردند که فکر می کردم‬
‫نکند‪ ،‬روح من بی خبر از جسم رفته در نقده و گنبد و کردستان آتش به پا کرده است‪.‬‬
‫باری‪ ،‬دم زندان قصر‪] ،‬سرنشين[ جلويی پياده شد که برود کاغذ رسيد دريافت زندانی را به دفتر بدھد‪ .‬چند نفری بودند از‬
‫خودشان که می دانستند چه کسی است ولی يک نفر که ھمان جا بود و با راننده سالم و احوالپرسی کرد‪ ،‬پرسيد کيه؟ اونھم‬
‫خيلی خونسرد جواب داد کسی نيست ساواکيه!! که من دادم بلند شد‪ ،‬گفتم کدام نامردی بود که گفت من ساواکی ھستم‪ ،‬و‬
‫اين جمله را چند بار گفتم‪ ،‬تايکيشان منکر شد و بعد راننده حرف تو حرف کشيد‪ .‬بعد از اينکه مقداری از قصر دور شديم‪،‬‬
‫چشم بند را برداشتند و خيابان ھای شلوغ شھر را ھمان ازدحام آدم ھا و ماشين ھا و باالخره زندگی را که در جوش و‬
‫خروش بود ديدم‪ .‬و فقط ديدم‪ .‬آه آزادی!‬
‫اتومبيل به سمت خيابان ھای شمالی شھر حرکت می کرد‪ .‬اول فکر کردم نکند می خواھند ببرند دادرسی ارتش؟ اما‬
‫بالفاصله يادم آمد که امروز جمعه است و بعيد است آنجا ببرند‪ .‬وانگھی محل بازجوئی و بازپرسی دادگاه عمدتا ً ھمان‬
‫قصر است‪ .‬يکيشان در آمد گفت که خودش اين راه را خوب بلد است‪ .‬فھميدم طرف اوين می روند‪ .‬از جادهء دکتر مصدق‬
‫رفت باال‪ ،‬پيچيد توی پارک وی و بعدش سرازير شد به سمت اوين يا به قول "جوان" ] بھمن فرنژاد[ ھتل حسينی ] محمد‬
‫على شعبانى‪ ،‬ھر دو از شكنجه گران ساواك[‪ .‬يکيشان توی جاده پارک وی باز می خواست چشم بند را ببندد که عقبی‬
‫گفت خودش اينجاھا را خوب بلده‪ .‬گفتم آخرين مرتبه صبح روز ‪ ٢٣‬بھمن آمدم‪ ،‬با تعجب گفتند مگر آن موقع ايران بودی؟‬
‫معلوم شد اينھا ھم فکر ميکنند من تازه از خارج آمده ام‪ .‬دم در نيز باز يکی می خواست چشم ھايم را ببندد که گفتند الزم‬
‫نيست‪ .‬اينجاھا را صد دفعه ديده‪ .‬با ماشين آمدند تو‪ ،‬دم در‪ ،‬زه ماشين گير کرد به لنگه چپ در‪ ،‬که داد راننده در آمد و‬
‫يک فحش آبدار‪ ،‬مثل احمق بی شعور نثار نگھبان دم در کرد و نگھبان ھم رنگ و وارنگ شد‪ .‬بعدش راننده باز ھم‬
‫طلبکارانه داد کشيد تو از کجا آمدی ؟ از عشرت آباد؟ زود بعد از ظھر برگرد سر خدمت خودت‪ .‬خالصه نگھبان ديگری‬
‫آمد يک مقدار خشم شازده را بخواباند گفت‪ :‬با با تقصير اون نبود و ‪ ...‬اين جناب راننده و در عين حال فرمانده‪ ،‬ضمنا ً‬
‫خيلی ھم آتششان داغ بود و با پرروئی تمام‪ ،‬اوالً به نيروھای چپ توھين می کرد‪ ،‬مثل اينکه » شما ھا آنقدر احمقيد که‬
‫نمی فھميد اين کارھايتان ــ يعنی مثالً انتقاداتی که به يکه تازی ھای آنھا می شود ــ مستقيما ً بضررتان تمام ميشه« و الخ‪ .‬و‬
‫بعدش ھم خيلی راحت بنده و ]پرويز[ نيکخواه و بعدش ھمه کمونيست ھا را به اضافه سرمايه دارھا توی يک کيسه می‬
‫ريخت و می گفت ھيچ فرقی با ھم نداريد‪ .‬شماھا دالر ھا را از کجا می آورديد؟ معلومه با سرمايه داری جھانی زد وبند‬
‫کرده ايد و‪ ...‬و نمی گذاريد که ما ريشه سرمايه داری را بکنيم! ــ مخصوصا ً اينکه با حمايت تان از دولت نمی گذاريد که‬
‫انقالبی )!( عمل بشه! گفتم‪ :‬دولت را که خود آقا معرفی کرده‪ ،‬اولش چيزی نگفتند‪ .‬بعد تعريف کردند که آقای منتظری طی‬
‫يک مقاله در روزنامه ھا سياست ھای دولت را به زير شالق گرفته و گفته است که اين دولت نه دولت اسالمی است و نه‬
‫دولت انقالبی‪ .‬از مجموعهء صحبت ھا معلوم بود که چقدر با دولت اختالفشان شديد شده است‪ .‬البته جالب اينجاست که‬
‫ھرچه بورژوازی مذھبی به اينھا رکاب می دھد و حاضر است زير پاالنشان برود‪ ،‬باز ھم اينھا راضی نيستند و چيز‬
‫بيشتری را می خواھند‪ .‬يک کالم آنھا منتظر استعفای مھندس بازرگان‪ ،‬آوردن يک دولت دست راستی مذھبی و سرکوب‬
‫مستقيم و بی چون وچرای نيروھای چپ ھستند و به ھيچ چيزی ھم جز قدرت مستقيم راضی نخواھند شد‪ .‬نيروھای متشکل‬
‫آنان در مقايسه با نيروھای متشکل دولت بسيار زيادتر است‪ .‬کميته ھا در دست آنھاست‪ .‬سپاه پاسدار در بست در اختيار‬
‫آنھاست‪ .‬آقا از آنھا حمايت قلبی و حتی علنی می کند و بخش اعظمی از نيروی انسانی و سازمان روحانيت را ھم در‬
‫کنترل خود شان دارند‪ .‬به اضافهء اينکه زندان ھا در بست و دستگاه قضائی انقالب نيز تا حد زيادی باز ھم در حيطه نفوذ‬
‫آنھاست‪ .‬از آن طرف‪ ،‬دولت نه می تواند روی ارتش حساب کند و نه پليس و ژاندارمری ای که در اختيار او باشد وجود‬
‫دارد‪ .‬اينھا تحت تسلط کميته ھا ھستند‪ .‬می ماند دستگاه بوروکراسی که تا حدی در کنترل دولت است اما طبعأ بوروکراسی‬
‫بدون قدرت مسلح چکار می تواند بکند؟ به اضافهء اينکه اين بورژوازی بی خايه و بی مايه تر از آن است که بتواند و‬
‫حاضر باشد با نيروھای دمکرات عليه اين جريان انحصار طلبانهء بسيار خطرناک عقد اتحاد ببندد‪ .‬االن تنھا چيزی که‬
‫دولت بازرگان به آن بند است حمايت ظاھری و زبانی آقای خمينی است و اينکه ھنوز امام‪ ،‬موقع را برای کنار رفتن‬
‫بازرگان مناسب نمی داند‪ .‬او می خواھد به دست اين قبيل ليبرال ھا اساسی ترين کارھای اوليهء دوران گذار را انجام دھد‬
‫و آنگاه بطور قطعی‪ ،‬قدرت را به دست کسانی که واقعا ً مورد اعتماد و اطمينان ايدئولوژيک او ھستند بدھد‪ .‬بنابراين بدون‬
‫شک کابينهء بازرگان رفتنی است و در حاليکه نيروھای چپ نيز دارای ھيچگونه تشکل متحد و يکپارچه نبوده و نفوذ قابل‬
‫اھميتی را در ميان پرولتاريا ھنوز بدست نياورده اند‪ ،‬وقوع فاجعه تقريبا حتمی است‪ .‬در واقع‪ ،‬احساسات عليه دولت‬
‫بازرگان در ميان‪ ،‬اين بخش ازنيروھای خرده بورژوازی‪ ،‬در ميان عناصر و نيروھای متشکل و مسلحش آنقدر زياد شده‬
‫است که من بيم دارم که آنھا حتی تا تشکيل مجلس مؤسسان و تصويب قانون اساسی ھم صبر نکنند؛ چيزی که البته آقا‬
‫خيلی بدان مصر است‪ .‬اما با اين وصف‪ ،‬کامال قابل مشاھده است که اينھا روزبه روز بيشتر ھمان صبر و تحمل ناچيزشان‬
‫را ھم دارند از دست ميدھند‪.‬‬
‫صحبت از جريان انتقال از قصر به اوين بود‪ .‬يک برخورد ديگر بين آقايان پاسدارھا و نگھبانان مسلح زندان که از‬
‫سربازھا و ارتشی ھا ھستند روی داد و آن موقعی بود که اينھا می خواستند با سالح وارد محوطه زندان شوند‪ .‬يک‬
‫گروھبان سوم جوان خيلی جدی جلوی آنھا را گرفت و گفت مطابق دستور فرمانده‪ ،‬بايد سالح ھايتان را تحويل بدھيد‪ .‬اين‬
‫البته از ابتدائی ترين مقررات ادارهء يک زندان است که ھيچ گاه با سالح وارد بند نمی شوند‪ .‬پاسدارھا بھشان برخورد و‬
‫آمدند پايين که مثالً ما پاسداريم و آن راننده حکمش را نشان داد که فرمانده عمليات سپاه پاسداران است و ‪ ...‬گروھبان باز‬
‫ھم خيلی جدی جواب داد ھرکس می خواھيد باشيد‪ .‬بايد سالحتان را تحويل بدھيد‪ .‬باالخره آقايان رفتند‪ ،‬نمی دانم با افرادی‬
‫که در باجه مراقبت نشسته بودند چه صحبتی کردند که گروھبان بنا بدستور باال دستھايش کنار رفت‪ .‬اين نمونه ھا را‬
‫مخصوصا ً از آن نظر می آورم که به نطفه ھای برخورد بين دو نيروی مسلح که ھرکدام از فرماندھانی تبعيت می کنند که‬
‫از نظر سياسی و طبقاتی به دو جريان گوناگون وابستگی دارند اشاره کرده باشم‪ .‬البته اين مثال نيز باالخره تفوق تمايل اين‬
‫پاسدارھا را بر تمام آن قوانين و مقررات ارتشی ثابت کرد‪ .‬چيزی که از جنبهء ديگر بسيار شبيه به کارھای ساواک است‬
‫که عليرغم اينکه اعضايش از نظر سلسله مراتب نظامی يا اداری بسيار پايين تر از مثال يک سرھنگ يا يک مدير کل‬
‫بودند با يک اشاره به موقعيت خاصشان ھمه از مقابلشان کنار می رفتند‪ .‬اين چنين موقعيتی را ھم اکنون اعضاء سپاه‬
‫پاسداران دارند اشغال می کنند‪.‬‬
‫اتومبيل سر باالئی کذايی را طی کرد و اگر کسی اوين آمده باشد ــ ساختمان ھای جديد ــ می داند اگر از کمرکش جاده با‬
‫دور زيادی به طرف چپ بپيچيم‪ ،‬يک در آھنی وجود دارد که محوطه جديدی را از بقيهء قسمت ھا مجزا می کند‪.‬‬
‫از در آھنی بزرگ که وارد می شويم يک طاقی وجود دارد که سمت چپش ساختمانی ھست برای کنترل و غيره است‪،‬‬
‫مستقيما زير اين طاق واقع است‪ .‬از اينجای ساختمان سلول ھای جديد اوين شروع می شود‪ ،‬و در ھمين جا بود که از‬
‫اتومبيل پياده شديم و اينھا ديگر در اين جا مجدداً چشم ھايم را بستند‪ .‬در طبقهء دوم از چند راھرو و در آھنين گذشتيم و به‬
‫پشت در محوطه سلول ھا رسيديم‪ .‬تقريبا به موازات اين در و در يک گوشهء راھرو‪ ،‬دفتر اين قسمت قرار داشت‪ .‬جوان‬
‫شمالی که محافظ اين بند است در آنجا بود‪ .‬با او صحبت کردند و جمعى ما را به يکی از سلول ھا آوردند‪ .‬اين سلول ھا را‬
‫آن زمان که ما در ساختمان کھنهء زندان بوديم‪ ،‬داشتند می ساختند و دائم صدای بولدوزر را از ‪ ۶‬صبح تا ‪ ۶‬عصر غير‬
‫از يک فاصله کوتاه ظھر می شنيديم‪ .‬آن موقع اين طور شايع بود که رژيم دارد در دل کوھھای ساواک تونلی ايجاد می کند‬
‫که دارای بيش از ھزار سلول است و می خواھند بعدا که اينھا ساخته شد زندانيان وابسته به جنبش مسلحانه و به اصطالح‬
‫آن روز خرابکارانی را که زنده می مانند و اعدام نمی شوند به اينجا منتقل کنند‪.‬‬
‫به ھر صورت‪ ،‬من اين سلول ھا را قبال نديده بودم‪ .‬آن روز ‪ ٢٣‬بھمن ھم که آمدم عليرغم جستجوی زيادی ]که[ کردم‪ ،‬اين‬
‫قسمت را نشد ببينيم‪ .‬البته قسمتی از درھا قفل بود يا جوش داده بودند و رفته بودند اکسيژن و استيلن بياورند که آنھا را باز‬
‫کنند‪ .‬ما در آن روز موتورخانه‪ ،‬قسمت مالقاتی ھا که دو طرف در کابين پشت شيشه می نشينند و بوسيله تلفن صحبت می‬
‫کنند‪ ،‬ھمچنين آشپزخانه‪ ،‬انبار مواد غذايی و اطاق ھای استراحت سربازھا را ديديم و بعد به علت اينکه يکی دوتا از رفقا‬
‫عجله داشتند‪ ،‬من ھم ديگر معطل بازديد بقيه جاھا نشدم و زندان را ترک کردم‪ .‬در آن روز چه کسی فکر می کرد زندان‬
‫اوين را به اين سرعت بکار بيندازند آن ھم مخصوصا ً برای انقالبيون و برای مخالفين سياسی شان؟‬
‫البته از ھمان روزھای بعد‪ ،‬بازديد اوين‪ ،‬تحت اين عنوان که ممکن است تپه ھا مين گذاری شده باشد‪ ،‬يا داريم ته زمين را‬
‫می کنيم و ‪ ...‬ممنوع شد و از ھمان موقع با آن قراول و يساولی که از طرف کميته مرکزی برا ی اوين گذارده بودند‪،‬‬
‫معلوم بود که خوب ارزش چنين جائی را برای پيشبرد مقاصد شان تشخيص داده اند‪ ،‬منتھی چيزی که بعيد بود سرعت‬
‫دست زدن به اين کار بود‪ .‬تا اينجا معلوم شده است االن ‪ ٧‬زندانی سياسی در بند ھستند‪ .‬غير از سعادتی که در قسمت پائين‬
‫زندان است‪ ،‬دو رفيق فدائی که تازه سه روز است دستگير شده اند بنام بھمن احمدی و ديگری بنام حبيب ھستند که گويا‬
‫حين جا سازی اسلحه دستگير شده اند‪ .‬چھارمی فردی آذربايجانی است بنام عزيزﷲ که می گويد چپی است و او را ھم به‬
‫داشتن سالح و مھمات دستگير کرده اند‪ .‬در حدود ‪ ١۶‬روز پيش و در ھمان روزھای اول‪ ،‬در کميتهء مرکزی راجع‬ ‫ِ‬ ‫جرم‬
‫به عقايدش پرسيده اند که گفته است کمونيست است‪ .‬من ھنوز از نام بقيهء افراد و اين که در کدام قسمت زندانی ھستند خبر‬
‫ندارم فقط تا به حال توانسته ام اينھا را بفھمم!!‬
‫اما شکل سلول‪ :‬شکل منظمی ندارد‪ ،‬بيشتر به زير زمين ھای قديمی خانه ھای تھران که يک پنجره مشبک به بغل پياده‬
‫رو داشت شبيه است‪.‬‬
‫در ارتفاع ‪ ٣‬متری يک پنجره به عرض ‪ ۵٠‬سانت و به طول ‪ ٧۵‬سانت وجود دارد که البته بوسيله ميله ھای آھنی و تور‬
‫سيمی محافظت می شود‪ .‬از داخل سلول تنھا مستطيل بسيار کوچکتری از آسمان شايد در حدود ‪ ٣۵‬سانتيمتر در ‪٧۵‬‬
‫سانتيمتری که تورھای پنجره اجازه می دھند ديده می شوند و سلول طوری واقع شده است که احساس می کنی باالی‬
‫سرت پشت بام است‪.‬‬
‫يک مستراح فرنگی استيل‪ ،‬يک روشوئی استيل کوچک‪ ،‬يک ھواکش و آفتابه ای‪ ،‬که در کنار مستراح فرنگی گذارده اند‪،‬‬
‫سرويس سرخود‪ ،‬بودن سلول را نشان می دھد‪ .‬با اين ترتيب تو می توانی روزھا و ماه ھا و بلکه سال ھا در اين سلول‬
‫باشی بدون آنکه احتياجی باشد‪ ،‬حتی يکبار در فوالدی دواليه سلولت باز گردد‪ .‬آخر عالوه بر يک دريچه کوچک در باال‪،‬‬
‫برای صحبت و نظارت نگھبان‪ ،‬در ارتفاع ‪ ۵٠‬ـ ‪ ۶٠‬سانتيمتری در سلول‪ ،‬مستطيلی بطول ‪ ٣۵‬ـ ‪ ۴٠‬سانت و به عرض ‪۴‬‬
‫سانتيمتر بريده شده که غذا را از اين روزنه به درون می فرستند‪ .‬البته ھمين روزنه نيز در دارد واز پشت ميتواند بسته‬
‫کرم کرده و فعال ٌ نبسته اند!‬
‫گردد که البته‪َ ،‬‬
‫در ته سلول نيز تشک و دو سه پتو پھن شده به اضافهء بالش که خوب‪ ،‬تنھا امتياز اين سلول است به سلول قبلی‪ .‬نمی دانم‬
‫در قسمت ھای پيش اين را نوشته ام يا نه که زندان ھرچه قديمی تر و با اسلوب و معماری و مصالح کھنه تری ساخته شده‬
‫باشد تحمل آن برای زندانی آسان تر است‪ .‬بر عکس ھرچه زندان مدرن تر و با وسائل و تکنيک ھا و مصالح جديد تری‬
‫ساخته شده باشد تحملش مشکلتر و زندگی در آن کشنده تر است‪ .‬يک مقايسهء ساده بين اوضاع اين سلول که قديم ھا‬
‫مبارزين آنھا را سلول ھای مرگ ناميده بودند با سلول قديم تر قصر نشان ميدھد که اينجا چه امتيازاتی را از دست داده ام‪.‬‬
‫رفتن روزی سه چھار بار برای دستشوئی و توالت به دستشوئی بند‪ ،‬پنجرهء قدری بزرگتر‪ ،‬صدای زندانيان و آدم ھائی که‬
‫پشت حياط بند انفرادی بودند‪ .‬اين دو سه روز آخر اجازهء يکی دو ساعت ھواخوری و قدم زدن در حياط بند انفرادی را‬
‫ھم داده بودند‪ .‬حاال از ھيچيک از اين ھا خبری نيست‪ ،‬البته محبت آن نگھبان خوب و ساده ھم را که از ھمه مھمتر بود از‬
‫دست داده ام!‬
‫ً‬
‫غذای اينجا به مراتب بدتر از آنجا و يک وعده اش را که من ديده ام کامال نامرتب است‪ .‬مثال ساعت ‪ ٣‬ناھار داده اند‪ ،‬يک‬
‫سيخ کباب کوبيدهء ماسيده و قدری برنج سرد شده و درست به عمل نيامده‪ ،‬ھمراه يک کف دست نان بربری از سوراخی‬
‫پايين در‪ ،‬دادند تو‪ .‬ساعت ‪ ۵‬ھم آمدند‪ ،‬آب جوش آورده بودند و فکر می کنم با چای ليپتون که چون من ليوان نداشتم و‬ ‫ِ‬
‫ليوان ھم نه از سوراخی پايين در و نه از دريچه باال‪ ،‬تو نمی آمد ازدادنش منصرف شدند‪.‬‬
‫از ھمه بدتر برای من البته آب است كه متاسفانه ديگر در اينجا از يخ خبری نيست و بايد به ھمان آب شير دستشوئی‬
‫ساخت‪ .‬من چندان رغبتی به خوردن ]نداشتم‪ [.‬غذا نخوردم و تفريبا ٌ يک ھفتم‪ ،‬يک ھشتم از غذای معمول در سلول قبل را‬
‫رد می کردم ــ شايد ھم بيشتر‪ .‬اما بدليل عرق کردن زياد‪ ،‬آب زياد می خورم‪ .‬آنوقت اگر آب گرم باشد ھم تشنگی ام رفع‬
‫نمی شود ھم اين که دلم درد می گيرد‪ .‬ضمنا ٌ يکی ديگر از خصوصيات زندان جديد اين است که گاھی اگر نيم ساعت‪ ،‬يک‬
‫ساعت ھم به در بکوبی کسی سراغی از تو نمی گيرد و معلوم نيست که جناب نگھبان عموما ً کجاست‪ .‬در حالی که آنجا‬
‫مخصوصا در مورد من اين موضوع مشھود بود که نگھبانان بسيار خوبش‪ ،‬منتظر بودند من در بزنم يا چيزی بخواھم که‬
‫در کمال فوريت و با ادب و شوق زياد انجام می دادند‪ .‬با اين وصف‪ ،‬مثل اين که اينجا يک حسن دارد که آنجا نداشت و آن‬
‫اين است که گويا روزنامه حاضر ھستند بدھند‪ .‬البته امروز جمعه است و فردا معلوم ميشود که به من روزنامه خواھند داد‬
‫يا نه‪ ،‬ولی ازقرائن مربوط به ساير زندانی ھا که تلگرافی خبرھائی را رد و بدل کرديم اينطور بر می آيد که روزنامه‬
‫خواھند داد‪.‬‬
‫راستش اين را ھنوز نگفته ام که وقتی آقايان پاسدارھا آمدند توی سلول و من را به اصطالح تحويل زندان جديد دادند‪ ،‬باز‬
‫ھم دست از سر ما بر نداشتند و آقای فرمانده شروع به جستجوی ھمان وسايل اوليه کرد‪ .‬در خمير دندان را باز کرد‪ .‬جعبه‬
‫کلينکس را پاره کرد‪ .‬پاکتی که تکه ای صابون در آن گذارده بودم ورنداز کرد و خطوط بی معنای روی آن را که از ِ‬
‫سر‬
‫بيکاری رسم کرده بودم خواست بخواند و بعد جد کرد که بايد لخت شده و بازرسی بدنيم بکند‪ .‬کاغذ ھا را از جيبم بيرون‬
‫آورد و اعتراض کردم که شما حق نداريد اينھا را برداريد‪ .‬گفت‪ :‬بايد نگھبان زندان بخواند‪ .‬گفتم نامه به دادستان است‪،‬‬
‫گفت باشد‪ .‬خالصه عليرغم ھمه اعتراضات‪ ،‬آنھا را داد دست نگھبان که بخواند! زور است و طبيعتا ٌ کاری ھم نمی شود‬
‫کرد‪ .‬حدود ‪ ۶٠‬صفحه ــ يعنی باندازه يک دفترچهء پر ‪ ۴٠‬برگ‪ ،‬خاطرات اين چند روز را که شامل بسياری از مطالب‬
‫سياسی و ذھنياتم می شد در آنھا وجود داشت‪ .‬به اضافهء يک نامه مفصل بيست صفحه ای به ھادوی و يک نامه ‪ ۴‬صفحه‬
‫ای ديگر به مقامات زندان‪ .‬حاال خدا عالم است که آيا اينھا را بدھند يا نه؟ حقايق و مطالب افشاگرانهء بسيار جالبی در آنھا‬
‫موجود است که می ترسم آنھا را‪ ،‬ثمرهء ساعت ھا قلم زدن در گرما و ھوای دم کردهء سلول را‪ ،‬از بين ببرند‪ .‬من مسلما ً‬
‫اگر بخواھند کوچکترين لطمه ای به آنھا بزنند يا آنھا ]را[ تحويلم ندھند نامه شديداللحن شکايت آميزی برای ھادوی خواھم‬
‫فرستاد‪ .‬ھر چند که بعيد می دانم او ھم کاری بتواند بکند‪ .‬تا آنجا که من فھميده ام‪ ،‬اينھا روی ھمه کس و ھمه چيز چنگ‬
‫انداخته اند و ھمهء مقامات از صدر تا ذيل به آنھا باج می دھند‪ .‬اين موضوع را مخصوصا ً اينجا نوشتم که اگر پس از‬
‫مرگم اين صفحات بدست کسی رسيد بداند که اين نوشته‪ ،‬صفحات خيلی بيشتری از آنچه که ديده می شود‪ ،‬داشته است‪ ،‬و‬
‫اگر توانست سعی کند که آنھا را پيدا نموده و بعنوان خاطرات آخرين روزھای زندگی کمونيستی که ھمه عشق و آرزويش‬
‫پيروزی واقعی انقالب توده ھا و استقرار سوسياليسم و حکومت کارگری در ايران بوده است‪ ،‬به چاپ برساند‪ .‬اگر ھم‬
‫زنده ماندم که مسلما ً دنبال آن را خواھم گرفت و از حلقومشان بيرون خواھم آورد ‪. ...‬‬
‫راستی االن ساعت ‪ ۶‬و بيست دقيقه بعد از ظھر است و ھوای اينجا دارد کم کم تاريک می شود‪ .‬من جايی برای چراغ در‬
‫اين سلول نمی بينم‪ ،‬مگر صفحه ای در باالی ديوار مقابل درب‪ ،‬به طول ‪ ٢۵‬سانتيمتر و به عرض ‪ ١۵‬سانتيمتر که در‬
‫ديوار تعبيه شده و احتماال ٌ علی القاعده بايد پشت آن المپ باشد که شب ھا روشن می شود‪.‬‬
‫ھنوز که ساعت نزديک ‪ ١٢‬شب است‪ ،‬کليد قفل در سلول من پيدا نشده است! اگر در اين فاصله اتفاقی بيفتد و مثال آتش‬
‫سوزی ای رخ بدھد حسابم‪ ،‬حسابی پاک است! نگھبان می گويد که ممکن است پاسدارھا عوضی برده باشند‪.‬‬
‫ياد آن شب اول می افتم که من را ھمين طور دست بسته از پشت رھا کرده و رفته بودند تا مدت ھا بعد ھمه کليدھای‬
‫دستبندھايی که در زندان بود امتحان کردند‪ ،‬نخورد تا اينکه بعد از دو سه بار رفت و آمد‪ ،‬کليد دستبند را آوردند‪ .‬اينجا مثل‬
‫اينکه از اين کوشش ھم خبری نيست‪ ،‬چون نگھبان تا کنون به غير ازيک اظھار معذرت‪ ،‬فکر نمی کنم اقدام ديگری‬
‫کرده باشد‪ .‬البته امروز جمعه است و اينھا منتظر فردا ھستند که مسؤولين اصلی برسند و دنبال قضيه را بگيرند‪.‬‬
‫*راستی‪ ،‬راستی مثل اين که اين سلول ھا در روی تپه واقع شده چون عالوه بر اينکه پنجرهء بيمه سقفی اش رو به آسمان‬
‫دارد‪ ،‬نيمساعت پيش صدای قورقور چيزی که جز موتورسيکلت نمی توانست باشد از ديواره ی بتون سلول به داخل می‬
‫آمد‪.‬‬

‫يکشنبه ‪ ٢۴‬تير ساعت ‪ ١١‬و چھل و پنج دقيقهء صبح‬


‫ديروز را ھمه اش مشغول نوشتن نامهء ديگری برای ھادوی بودم‪ .‬حدود ساعت ‪ ٨‬شب بود که در باز شد‪ .‬ھمان فرمانده‬
‫عمليات کذايی )سپاه پاسداران( بود باضافهء جوان آرام و خوش صورتی که دوربينی داشت‪ ،‬آمده بود عکس بگيرد‪ .‬گفتم‬
‫قضيه چيست؟ فرمانده که گويا اسم کوچکش عبدﷲ باشد گفت‪ :‬وايسا زودتر ازت عکس بگيره‪ .‬پيراھنت را بپوش‪ .‬مردد‬
‫ماندم اين کار را بکنم يا نه‪ .‬در اين حين عبدﷲ شروع کرد باز ھم به متلک گفتن که مثال ٌ عکس سکسی ميخوای بيندازی‬
‫‪ ...‬از اين قبيل مزخرفات؛ که محکم بھش گفتم برو بيرون از سلول‪ .‬تو اينجا چکار می کنی؟ برو بيرون! به ھرحال فکر‬
‫کردم که مقاومت کردن برای عکس گرفتن قدری بی معنا است‪ .‬پيراھن چرک و بو گرفته و سياه شده را پوشيدم و بی‬
‫خيال کنار ديوار ايستادم که طرف چند عکسی گرفت‪ .‬قبال ٌ عبدﷲ گفته بود اگر حرفی‪ ،‬چيزی داری به اين آقا بگو‪ ،‬ايشان‬
‫از طرف دادستانی آمده اند!! جوان عکاس در حدود ‪ ٢٢-٢٠‬سال بيشتر نداشت‪ .‬با کم باوری گفتم شما از طرف دادستانی‬
‫ت آقای ھادوی و قضات ديگر کار ميکنه‪ .‬پرسيد‬ ‫آمده ايد؟ با قدری کمروئی‪ ،‬نوعی جواب داد و نداد و فکر می کنم بغل دس ِ‬
‫وضعتان اينجا چه جوريه؟ که پرخاش کردم که چرا دوباره داريد از اين سلول ھا برای زندان استفاده می کنيد؟ چرا قرار‬
‫بازداشت معين نمی دھيد؟ بعد خيلی آرام وغمگين پرسيد شما فکر می کنيد بيگناه ھستيد؟ گفتم معلوم است‪ .‬اين را طوری‬
‫می گفت که مثال ٌ می خواست بگويد بيچاره‪ ،‬کمترين فکری که برايت کرده اند اعدام است و آنوقت تو فکر می کنی بيگناه‬
‫ھستی؟ بعد گفت "موقعی که خواستم بروم‪ ،‬وقتی کسی نبود" ــ منظورش نگھبان ھا بودند‪ ،‬که ايستاده بودند ــ "چيزی را به‬
‫شما خواھم گفت‪ ".‬به ھر صورت‪ ،‬عکس ھايش را گرفت و من ھم در ھمين حين بود که به عبدﷲ اين طور جواب دادم‪.‬‬
‫بعدش موقع رفتن عبدﷲ نگذاشت او با من تنھا باشد و به طرف گفت برای اين کار بايد اجازه کتبی داشته باشی و ‪ ...‬که او‬
‫ھم دگر حرفی نزد و گفت چيزی نبود‪ ،‬ھمان که گفتم ‪ -‬خالصه فکر می کنم اين طور می خواست بگويد که پروندهء خيلی‬
‫سنگين ورنگينی برايت درست کرده اند و بی خود خوش خيال نباش ــ ضمنا ٌ در حين صحبت ھايش اين را ھم گفت که به‬
‫زودی محاکمهء شما شروع می شه‪.‬‬
‫ساعت حدود ‪ ١٢‬شب بود که يکی از سر نگھبان ھا که پسر خوب و مھربان و قيافه اش شبيه محمد ايگه ای شھيد ]مجاھد[‬
‫است آمد که وسائل و لباس ھايت را بر دار برويم يک سلول بزرگ و جادارتر و خنک! فکر کردم نکند جوان عکاس رفته‬
‫و توصيه ای کرده‪ .‬با اين وصف خوشم نمی آمد که آن موقع شب از جائی به جائی منتقل شوم‪ .‬گفتم باشه صبح‪.‬‬
‫اول سلول را مى بينم‪ ،‬اگر بھتر بود مى روم‪ ،‬راستش پيشتر از اين ھم مى ترسيدم كه به بندى ببرندم كه در آن بند ديگر‪،‬‬
‫زندانى ديگرى نباشد‪ .‬چون آدم ھمين كه حس كند كس ديگرى ھم مثال در ‪ ۴-۵‬سلول آن طرف تر‪ ،‬تا آنور سالن‪ ،‬وجود‬
‫دارد‪ ،‬تا حدى برايش تسكين است‪ .‬به ھر صورت گفتم ترجيح مى دھم ھمين جا باشم‪ .‬دوباره از خوبى آنجا صحبت كرد و‬
‫گفتم اگر دستور است كه حتما بايد برويم كه خوب‪ ،‬آن بحثى است‪ .‬اگر راحتى مرا مى خواھيد فعال اين موقع شب ترجيح‬
‫مى دھم ھمين جا باشم‪ .‬واقعيت اش اين است كه ھر زندان انفرادى در ھمان لحظه اولش سخت براى آدم‪ ،‬غريبه و دلتنگ‬
‫كننده است‪ .‬به ھمين دليل آدم به سلولى كه عادت كرد به اين سادگى ھا دلش نمى خواھد به سلول ديگرى برود؛ حتى ]اگر[‬
‫مثال بعضى امتيازات ھم داشته باشد‪ .‬بارى‪ ،‬اولش چيزى نگفت و من فكر كردم كه قانع شده‪ ،‬ولى بعد از قدرى سكوت‬
‫گفت‪ :‬وسائل خودتو جمع كن ما ھم باقى اش را مى آوريم! در اين ضمن از جا بلند شدم و فھميدم كه موضوع جدى است و‬
‫حتما بايد بروم‪ .‬با اين وصف ھنوز باور داشتم كه جاى بھترى خواھند داد؛ ولى پيش خودم فكر مى كردم اگر آنجا تنھا‬
‫باشم ارزشش را ندارد‪ ،‬چون اينجا الاقل آدم گاھى صداى آواز يا سوت بچه ھاى فدايی را مى شنود‪ .‬در اين موقع ناگھان‬
‫چشمم از دريچه باالى سلول به تفنگ و سرنيزه خورد كه يك بچه نگھبان – واقعا ً بچه بود‪ ،‬حدود ‪ ١۴ -١٣‬سال ــ ]با خود[‬
‫ھمراه آورده بود‪ .‬به ھر حال بلند شدم‪ ،‬خنزر پنزر محقر را ريختم توى يك كيسه و ھمين طور لخت – بدون پيراھن و‬
‫پيژاما ‪ -‬توى يك دستم كيسه و توى دست ديگرم كفش ھا را گرفتم و با سرپايی آمدم بيرون‪.‬‬
‫چشمم را مطابق معمول دم در بستند و من نفھميدم كه بقيه نگھبان ھا دارند پتو ھا و تشك سلول را ھمراھشان مى آورند‪.‬‬
‫بعد از راھپيمايی طوالنى در اطاق ھاى شيك و بزرگ قسمت ھاى مختلف زندان باالخره از طرف يك ساختمان از پله ھا‬
‫آمديم پايين‪ .‬لندرورى را ديدم آماده است – يك مرتبه شك برم داشت كه نكند مى خواھند ببرند بازجويی‪ ،‬يا شايد ھم اصال‬
‫بازجويی را كنار گذاشته‪ ،‬مى خواھند سر ضرب دادگاه را تشكيل بدھند‪ .‬قدرى ترسيدم و بوى مرگ به دماغم خورد‪ .‬با اين‬
‫وصف خودم را نباختم‪ .‬خنديدم و به سرنگھبان گفتم‪ ،‬حاال اگر قضيه چيز ديگرى است بگو‪ .‬گفت نه‪ ،‬وﷲ فقط مى بريم يك‬
‫جاى بھتر‪ .‬لندرور آھسته حركت كرده بود‪ ،‬كه ناگھان صداى ايست بلند شد‪ .‬ايستاديم‪ ،‬اسم شب را گفت و رد شديم‪ .‬فكر‬
‫كردم احتماال ببرند زندان قديم‪ ،‬ھمان جايی كه قبال خودم سال ‪ ١٣۵٠‬بودم‪ .‬باالخره ماشين ايستاد‪ ،‬پياده شديم‪ .‬راه مملو از‬
‫برگ خشك بود و معلوم بود كه به ھيچ وجه زياد استفاده نشده‪ ،‬يعنى در واقع دامى نبود‪ .‬ما از وسط درخت ھا و در قسمت‬
‫متروكه باغ اوين راه مى رفتيم‪ .‬بعد از حدود ‪ ۴-٣‬دقيقه به در زندان رسيديم‪ .‬در بند را باز كردند‪ ،‬فھميدم كجاست‪ .‬سياه‬
‫چال ھاى قديمى اوين‪ .‬اين ھا ھمان سياه چال ھايی بود كه مثال اگر آن موقع مى خواستند كسى را خيلى اذيت كنند مدتى‬
‫آنجا نگاه مى داشتند‪ .‬بند عبارت است از يك راھرو باريك و طوالنى كه در قسمت چپش حدود شايد ‪ ٢۵‬سلول ‪۵x ١ /۴٠‬‬
‫‪ ٢/‬وجود دارد‪ .‬ھر سلول جز يك پنجره قفس مانند به طول و عرض ‪ ۴٠‬سانت كه پشتش المپ قرار دارد و تازه به راھرو‬
‫بند باز مى شود‪ .‬ھيچ منفذ ديگرى ندارد‪ .‬اگر المپ روشن باشد‪ ،‬شب را از روز نمى شود تشخيص داد‪ .‬ضمنا جلوى اين‬
‫به اصطالح پنجرهء مسخره را كه در دست چپ ضلع ديوارى واقع شده كه در سلول وجود دارد‪ ،‬اگر آن را از داخل به در‬
‫نگاه كنيم يك دھانه كولر سد كرده كه نه در گرما مى شود آن را روشن كرد – چون بشدت ھوا دم خواھد كرد‪ ،‬بيشتر از‬
‫ھواى ھميشه دم دار معموليش ــ و نه اين كه مى گذارد ھمان يك ذره نور و ھواى موجود در داخل راھرو باريك‪ ،‬به داخل‬
‫دخمه بيايد‪ .‬خالصه درست و حسابى يك قبر است‪] .‬پاورقی‪ :‬احتماال اين ھمان بند ‪ ٢٠٩‬معروف است[ خوب فكر كردم‬
‫چرا من را به اينجا آورده اند؟ يك شق قضيه البته با احتمال خيلى كم اين بود كه بخواھند مثال نيمه شب ببرند بازجويی‪،‬‬
‫ولى آخر چرا نيمه شب؟ اما احتمال بيشتر اين بود كه آن شازده فرمانده عمليات سپاه پاسداران چغلى كرده و بالفاصله از‬
‫آنجا با تلفن به اوين دستور داده اند كه فالنى را به اينجا منتقل كنيد‪ .‬چون زندان اوين ھم مثل انفرادى قصر و شايد ھمه‬
‫قصر زير نظر سپاه پاسداران اداره مى شود‪.‬‬

‫‪ ‬‬

‫سايت قبلی انديشه و پيکار‬


‫نويسنده‪ :‬تقى شھراميكشنبه ‪ ٨ ،‬اسفند ‪١٣٨٩‬؛ ‪ ٢٧‬فوريه ‪٢٠١١‬‬

‫محمد تقى شھرام‬


‫دفترھاى زندان‬
‫يادداشت ھا و تأمالت در زندان ھاى جمھورى اسالمى‬
‫دفتر دوم‬
‫در اين دفتر مطالبى درباره‪ :‬وضعيت زندان و برخورد با او‪ ،‬موضوع شريف واقفى‪ ،‬خاطره اى از دستگيرى اول وى در اول‬
‫شھريور ‪ ١٣۵٠‬و روحيهء مجاھدين آن سال و تجليل حماسى به ويژه از اصغر بديع زادگان و على باكرى )بھروز(‪ ،‬فرار از زندان‬
‫سارى ‪ ،١٣۵٢‬دستگيرى دوم درتير ‪ ١٣۵٨‬و بحثى دربارهء آن‪ ،‬دربارهء فاشيسم جمھورى اسالمى‪ ،‬دربارهء اينكه مردم شكست‬
‫شعارھا و ھدفھاى رژيم را به پاى شكست اسالم مى نويسند‪ ،‬و باالخره تأملى دربارهء وظيفهء چپ‪...‬‬

‫دوشنبه ‪ ٢۵‬تير ‪ ،١٣۵٨‬ساعت ‪ ٩‬صبح‬


‫مثل اينكه حسابى يك »يھودى سرگردان« شده ام‪ .‬ديروز در ھمان لحظاتى كه آخرين سطرھاى يادداشت يك شنبه را مى نوشتم‪ ،‬يك‬
‫بار صداى چند مرد را كه چيز سنگينى را مى كشيدند شنيدم‪ .‬معلوم شد موتور سمپاشى است‪ .‬موتور را آوردند در راھرو‪ ،‬و من بلند‬
‫شدم كه نگاه كنم‪ .‬ناگھان مرد كارگرى كه بعدا گفت نقاش است و ديوار تمام سلول ھا و اطاق ھاى زندان را رنگ مى كند از الى‬
‫دايرهء كوچك باالى درب سلول قيافهء البد جنگلى شدهء مرا ديد‪ .‬به مجرد اينكه چشمش به من افتاد درست مثل اين كه جن يا غول‬
‫ب بند فرار كرد!‬ ‫وحشتناكى ديده باشد‪ ،‬ھاى و ھوى كنان و در حالى كه به شدت مى دويد از راھرو و سپس در ِ‬
‫رفيق ديگرش البته موضوع را فھميد و او را صدا كرد‪ .‬با ترس و لرز تا نزديك سلول من آمد‪ .‬زبانش بند آمده و رنگش به شدت‬
‫پريده بود‪ .‬گفتم رفيق‪ ،‬ما ھم آدميم‪ ،‬چرا مى ترسى؟ خوب ما ھم آدميم انداختنمون توى زندان‪ .‬با رنگ پريده و لكنت زبان گفت‪،‬‬
‫انشا زود آزاد مى شوى‪ .‬انشا زود آزاد مى شوى‪ .‬با اين وصف ھمچنان خودش را عقب نگاه مى داشت‪ .‬فكر مى كنم بطور كلى‬
‫قدرى داراى وضع غير عادى بود‪ .‬به ھر حال به من گفت كه نقاش است و اين سلول و تمام بند ھا و سلول ھا را دارد رنگ مى زند‪.‬‬
‫بعد يك مرتبه رفيقش موتور را بكار انداخت و بى محابا لوله سمپاشى را از سر بند تا ته بند باز كرد‪ .‬ناگھان بوى گيج كننده سم ھمه‬
‫جا پيچيد‪ .‬خودشان بال فاصله وقتى سم را زدند‪ ،‬از آن بند به حالت دو خارج شدند‪.‬‬
‫ديدم نفسم دارد بيشتر مى گيرد‪ .‬تا كنون ھواى ساكن و نم دار داخل سلول تنفس را سخت مى كرد‪ ،‬حاال بخار سم نيز به آن اضافه شده‬
‫بود‪ .‬از اين ھمه بى احساس مسؤوليتى و بى اعتنايى مسؤولين زندان نسبت به زندانيشان احساس تعجب كردم‪ ،‬بيش از آن كه احساس‬
‫خشم يا دلگيرى نمايم؛ چرا كه معموال زندانبان به زندانيش ھمچون گوسفند پروارى نگاه مى كند كه مى بايست صحيح و سالم ھمان‬
‫طور كه به او تحويل داده اند نگاھش دارد تا به موقع به قربانگاه بفرستد‪ .‬بارى شروع به كوبيدن درب كردم‪ .‬اول بار خود سم پاش ھا‬
‫قضيهء اعتراض مرا فھميدند و رفتند سراغ زندانبان ھا‪ .‬بعد از مدتى يكى از سمپاش ھا آمد كه ما گفتيم كه بيايند‪ ،‬اآلن مى آيند‪ .‬من‬
‫صداى يكى از آنھا را در باغ مى شنيدم كه به كس ديگرى‪ ،‬شايد يكى از نگھبان ھا‪ ،‬مى گفت‪ ،‬بابا بياييد اين سم خطرناكه‪ ،‬بازھم‬
‫نيامدند‪ .‬باز ھم در را كوبيدم‪ .‬نگھبان توى باغ نزديك ديوار بند آمد و داد كشيد كه گفته ام‪ ،‬اآلن مى آيند‪ .‬بعد معلوم شد كليد را گم كرده‬
‫اند! خالصه بعد از حدود نيم ساعت ـ سه ربع بعد از سمپاشى‪ ،‬آقايون آمدند مرا بيرون آوردند‪ .‬يعنى عالوه بر نگھبانان دو نفر مرد‬
‫جديد ھم بودند كه گويا از طرف سپاه تازه براى كار در مديريت زندان منصوب شده بودند‪ .‬ھمه شان من را به اسم و رسم مى‬
‫شناختند‪.‬‬
‫يكى از آنھا كه معلوم بود قدرى ھم در كارھا و سازمان ھاى سياسى وارد است‪ .‬خيلى با اظھار محبت‪ ،‬با من صحبت مى كرد‪ .‬گفت‬
‫من ھمين اآلن وارد اوين شدم و قصد داشتم كه يكسر ھم بيايم شما را ببينم‪ .‬اگر بشود قدرى صحبت كنيم‪ .‬البته اين صحبت مال موقعى‬
‫است كه من را بعد از بستن چشم‪ ،‬پياده از قسمت قديم دوباره به قسمت جديد برد]ه[ در يك اطاق عمومى جاى داده بودند‪ .‬يك سرباز‬
‫تفنگ به دست‪ ،‬سر نگھبانى كه ديشب مرا به ھواى جاى خوب تر آورده بود و آن دو نفر حضور داشتند‪ .‬غير از سرباز ھمگى‬
‫نشستيم و صحبت آغاز شد‪.‬‬
‫مرد سؤاالتى داشت‪ .‬از جريان وقايع درون تشكيالت و قضيهء شريف ]واقفى[ و غيره مى پرسيد‪ .‬قدرى برايشان صحبت كردم‪ .‬آنھا‬
‫ھم صحبت كردند‪ .‬از اوضاع كنونى مجاھدين خيلى دلخور بودند و بدبينى شديدى نسبت به آنھا داشتند‪ .‬نظر من را نسبت به اينكه‬
‫كداميك از اين ھا در بلوك مذھبى بھتر است‪ ،‬پرسيدند! البته مى دانستم كه خودشان مجاھدين انقالب اسالمى ھستند‪ .‬برايشان گفتم كه‬
‫موضوع بھتر و بدتر مطرح نيست‪ .‬موضوع در اختالف بين حرف ھا و خط مشى ھا و برنامه ھا است‪ .‬ھمان فرد اولى مرتبا ً تكرار‬
‫مى كرد كه تا كنون ھيچوقت برخى شايعات و قضاوت ھاى پخش شده در بين مردم درباره من را قبول نكرده و ھميشه مى خواسته‬
‫كه جواب و موضع من )يا درواقع‪ ،‬آن بخش ماركسيست سازمان( را بشنود‪ .‬بعد چند بار پرسيد چرا در مقابل خيل اين نوشته ھاى‬
‫تبليغاتى كه اين ھا – منظورش مجاھدين خلق بود – عليه شما براه انداخته اند و مرتبا ً مى گويند كه شما ايدئولوژى آنھا را منحرف‬
‫كرده ايد‪ ،‬نمى نويسيد‪ .‬بعد خودش جواب مى داد كه من ھميشه فكر مى كردم كه آخر كسى كه خودش منحرف! است چگونه درباره‬
‫كس ديگرى اين طور قضاوت مى كند!!‬
‫به ھر صورت‪ ،‬بعد سرنگھبان‪ ،‬ھمان مرد بسيار محترم و متينى كه شب پيش اش من را به سلول ھاى قديم برده بود‪ ،‬با يك حالت‬
‫خاصى كه وصف ناشدنى است پرسيد كه چيزى را مى پرسم ترا به ھر چه كه اعتقاد دارى اين موضوع را براى من روشن كن‪ .‬گفتم‬
‫دليلى ندارد دروغ بگويم‪ .‬اگر نبايد بگويم صريحا ً مى گويم كه نمى توانم جوابت را بدھم‪ .‬آن دو مرد ديگر به اضافهء سرباز تفنگ به‬
‫دست نيز گوش ھايشان تيز شد كه او چه مى خواھد بپرسد! او بعد از مقدارى مزمزه كردن مطلب‪ ،‬پرسيد‪ :‬آيا راست است كه شريف‬
‫]واقفى[ موقعى كه شما حكم اعدام اش را به او ابالغ كرده ايد گفته است كه من حق ھستم‪ .‬و براى اثبات حقانيتش ضامن نارنجك را‬
‫كشيده و گفته ببينيد نارنجك منفجر نمى شود! ولى شما باز ھم به حرف او اعتنا نكرديد و او را اعدام كرديد؟ واقعا ً داشتنم شاخ در مى‬
‫آوردم كه دامنهء شايعات درباره اين واقعه دارد تا كجاھا باال مى گيرد‪ .‬ديگر فقط مانده بود كه او را صاحب معجزه بدانند كه با اين‬
‫داستان‪ ،‬معجزه ھم به او نسبت مى دھند‪ .‬من خيلى آرام موضوع را تكذيب كردم و آن دو مرد ھم البته با حركتشان نشان دادند كه نبايد‬
‫مذھبى واقعى بود ونه اين كه ماترياليست‬‫ِ‬ ‫اين شايعه درست باشد‪ .‬دوست خوب و ساده ما نمى دانست كه اساسا ً و در حقيقت‪ ،‬شريف نه‬
‫شده بود‪ .‬او مدت ھا در يك حالت پوچى و نيھيليستى بسر مى برد و درست به خاطر ھمين موقعيت متزلزل ايدئولوژيك بود كه به آن‬
‫ھمه اعمال خالف )خالف‪ ،‬چه از جھت عدم انجام صحيح وظايف تشكيالتى‪ ،‬ولنگارى در كار و حتى خالف اخالق( دچار شد و پس‬
‫از اينكه براى حل ھمين موقعيت معلق ايدئولوژيكش و براى برخورد با ضعف ھا و انتقاداتى كه خودش ھم آنھا را قبول داشت و‬
‫بطور كتبى ھم به آن اعتراف كرده بود به كار كارگرى فرستاده شد‪ ،‬شروع كرد به ايجاد روابط مخفى در داخل تشكيالت ــ تشكيل‬
‫گروه مخفى در داخل سازمان‪ ،‬بدبين كردن سمپاتيزان ھا نسبت به مبارزه و سازمان‪ ،‬جلوگيرى از عضوگيرى عناصرى كه ما به‬
‫سراغ آنھا مى رفتيم از طريق قرار دادن اطالعات نادرست در مورد سازمان و ‪ ...‬ــ كه باالخره رازش از طرف ھمسرش ]شھيد ليال‬
‫زمرديان[ كه در تمام اين مدت با او جدال داشت و در ضمن‪ ،‬شريف نتوانسته بود او را نسبت به كارھاى ضد تشكيالتى خود قانع و‬
‫ھمراه سازد‪ ،‬از پرده بيرون افتاد و طى نامهء مفصلى اعتراف كرد كه من ھم بدليل ھمين سكوت چند ماھه ام خيانت كرده ام و‬
‫مستحق اعدامم‪ .‬نامه او مخصوصا ً يك جمله داشت كه فراموش نمى كنم‪ .‬نوشته بود‪ :‬رفقا من خيانتكارم‪ ،‬مرا اعدام كنيد‪ ،‬در حالى كه‬
‫عضو تشكيالت شما بودم و در حالى كه مركزيت و روابط و قوانين جارى سازمان را آگاھانه قبول كرده بودم اما عمال با چشم پوشى‬
‫و سازش با كارھاى ضد تشكيالتى آنھا در جرم آنھا شريك شده ام و ‪ ...‬و تازه ما فھميديم اين ھمه چوب ھايى كه طى اين مدت سه‬
‫چھار ماه الى چرخ كارھاى ما مى رود‪ ،‬اطالعات درون سازمانى بطور تحريف شده اى به ضرر ما به بيرون درز مى كند‪ ،‬برخى‬
‫سمپات ھا ديگر روى خوشى نشان نمى دھند‪ ،‬اعضايى كه آمادهء جذب شده بودند چون و چراھاى عجيب و غريب و غير قابل درك‬
‫مى كنند‪ ،‬از كجا سرچشمه مى گيرد‪ .‬بارى رفيق ما نمى دانست كه شريف در واقع از احساسات مذھبى چند نفر بسيار محدود و‬
‫معدود كه نتوانسته بودند حقانيت راه جديد را قبول كنند استفاده كرده اما خودش به واقع‪ ،‬يك مسلمان مؤمن و معتقد و قرص و پابرجا‬
‫نبود كه ھيچ‪ ،‬حتى ديگر ھرگونه پرنسيب اوليهء ايدئولوژيك‪ ،‬سياسى و تشكيالتى يك مبارزمعمولى را نيز از دست داده بود‪ .‬بارى‪ ،‬اما‬
‫البته اين موضوع ھيچ اين اشتباه غير قابل اجتناب ما را ــ غير قابل اجتناب از نظر اوال شيوه ھاى عمل در خط مشى چريكى و ثانيا‬
‫از نظر موقعيت ويژهء انتقالى سازمان ما و از خيلى نظرات ديگر كه شرحش در اينجا امكان پذير نيست ــ را نبايد بپوشاند كه ما‬
‫بايست اين واقعيت ديالكتيكى را درك مى كرديم كه به ھر حال شكسته شدن ھسته اين التقاط – التقاط ايدئولوژيكى سازمان ما ــ تكه و‬
‫پوسته اى ھم‪ ،‬ھرچند جزئى و با مدد و كوشش ورھبرى مجدانه ما ضعيف و بسيار مغلوب‪ ،‬در آن طرف ايجاد خواھد كرد‪ .‬و درست‬
‫ھمين زمينهء مادى ھر چند جزئى است كه به شريف اجازه داد افرادى مانند صمديه و چند نفر ديگر را در خفا در درون تشكيالت‬
‫دور ھم جمع نمايد‪ .‬اگر چنين درك و تحليلى از مسئله مى داشتيم به سرعت متوجه مى شديم كه چگونه اين شيوهء برخورد حاد ما با‬
‫نقض قوانين انضباطى يك سازمان مسلح انقالبى‪ ،‬چقدر امكان دارد كه به معناى با تفنگ به جنگ انديشهء مخالف رفتن و يا پيروزى‬
‫بر مخالفين فكرى از طريق تفنگ تعبير گردد‪ .‬تعبيرى كه باالخره بدليل ضعف نيروى طبقاتى ما و متقابال قدرت عظيم و وسيع‬
‫طبقاتى حريف در جامعه‪ ،‬در نزد بسيارى از نيروھا جا افتاد و از شريف يك قدّيس و كسى كه بر سر عقيده و فكرش تا پاى جان‬
‫ايستادگى كرده و باصطالح پرچم توحيد و اسالم را تسليم نكرده به وجود آورد‪.‬‬
‫البته اين كه مى گويم در جامعه چنين تعبيرى از مسئله شده اين طور نيست كه حتى ھيچيك از نيروھاى مذھبى ھم به اين حقيقت واقف‬
‫نباشند – مثالً خود مجاھدين و يا كسى كه عصر ھمين ديروز با او صحبت مى كردم‪ ،‬و از مبارزين زندان كشيده سال ھاى ‪ ١٣۵٠‬به‬
‫بعد بود كه حاال بازجو و ھم مسؤول زندان ساواكى ھا است – خير؛ منتھى آنھا مى بايد و بقول معروف حقشان ھم ھست كه از اين‬
‫واقعه استفاده تبليغاتى كنند‪ ،‬چرا كه ديگر شريف زنده نيست تا بتوان نادرستى ادعاھا و نسبت ھاى كاذبى را كه ھركدام از آنھا براى‬
‫پيش برد تبليغات ضد كمونيستى‪ -‬ضد ماركسيستى خود به او نسبت مى دھند اثبات كرد‪.‬‬
‫ھنوز دو سه ساعتى در اين اتاق جديد نمانده بودم كه معاون سرنگھبان آمد‪ .‬جوان شمالى كه اھل بندر انزلى است‪] ... .‬؟[ على‪ ،‬البته‬
‫‪] ... ....‬؟[ بلكه از طريق ايجاد مضيقه و سخت گيرى‪ ،‬نمى دانم تالفى چه چيزى را مى خواھد در بياورد‪ ،‬ھر چند خودش ھم يكبار‬
‫صريحا ً گفت‪ ،‬تو را اينجا ھا‪ ،‬منظورش سلول ھاى سياھچالى بود‪ ،‬مى گذاريم كه زجر بكشى ديگر!! بارى آمد و مطابق معمول مانند‬
‫يھودى سرگردان مى بايست وسايل را جمع مى كردم براى جاى جديد‪ .‬دوباره به قسمت قديم حركت داده شدم‪ .‬با اتومبيل پژو و چشم‬
‫بسته و جوان شمالى با مسلسل پشت سرم ھى گردنم را به جلو فشار مى داد كه سرت را پايين نگاھدار‪ .‬جاى جديد كه البته باز ھم‬
‫سلول بود‪ ،‬منتھى سلول ھاٮى بزرگتر و از نظر تردد ھوا خيلى بھتر از دو سلول جديد و قديم قبل‪ .‬زندان جديد شامل دو بند كه تقريبا‬
‫با قدرى فاصله در مقابل ھم قرار گرفته بودند‪ .‬در ھر بند بداخل راھرو مشتركى باز مى شد كه راھرو ھم بداخل حياط متصل بود‪.‬‬
‫بند اول كه من در آن قرار داشتم شامل ‪ ٧‬سلول‪ ۴ ،‬سلول يك طرف و ‪ ٣‬سلول طرف ديگر بود‪ ،‬و بند دوم شامل ‪ ١۵‬سلول‪ ٨ ،‬سلول‬
‫يك طرف و ‪ ٧‬سلول طرف ديگر‪ .‬رفقاى فداٮى و عزيز ﷲ و ھمين طور چند ساواكى را در بند ‪ ٢‬آورده بودند و من به تنھاٮى در‬
‫يكى از سلول ھاى بند ‪ .١‬ساعت حدود ‪ ۴‬و ‪ ۵‬بود كه يكى از آن دو نفرى كه قبال گفتم‪ ،‬مسؤولين بند انفرادى و بخش سياسى زندان‬
‫قصر بودند سر و كله اش پيدا شد‪ .‬مرد متين‪ ،‬جوان و آرامى است‪ .‬ته لھجه اش معلوم است كه اصفھانى است و بعد خودش ھم تاييد‬
‫كرد كه از اطراف اصفھان است‪ .‬خيلى آرام در را باز كرد‪ ،‬گيوه ھايش را كند و آمد پشت در سلول و بعد از چاق سالمتى مقدار‬
‫زيادى حرف زديم‪ .‬او از زندان كشيده ھاى سال ھاى ‪ ١٣۵٠‬به بعد بود كه تقريبا اطالعات دقيق و ريزى از اوضاع بچه ھا و زندان‬
‫ھاى اين سال ھا داشت‪ .‬با بسيارى از رفقاى مذھبى ما كه در زندان ماركسيست شده بودند آشناٮى و ھم نشينى نزديك در زندان داشته‬
‫و خالصه آدم سياسى و واردى بود‪ .‬در ضمن صحبت معلوم شد كه آن رفيق ھمكارش ھمان جواد منصورى از مبارزين معروف‬
‫است‪ .‬اما غير از اسم خودش كه فھميدم محمد است‪ ،‬چيز قابل شناساٮى ديگرى از او بدست نياوردم‪ .‬به ھر صورت اوبخوبى مى‬
‫دانست كه جريان شريف و اين ھا چيست‪ .‬گرايشى نيھيليستى او را ابتدا خود او بدون اين كه من صحبتى كنم عنوان كرد‪.‬‬
‫او معتقد بود كه مفھوم منافق دقيقا با مجاھدين تطابق دارد‪ .‬ما را ھم از نظر اصطالحات قرآنى مرتد معرفى مى كرد‪ .‬صحبت با او از‬
‫جھات گوناگونى برايم خوشايند بود و گفتم اگر اين طرف ھا آمدى سرى به ما بزنى خوشحال خواھم شد‪ .‬كه گفت مى آيد و حتما سرى‬
‫ھم خواھد زد‪ .‬شب را در اين سلول به صبح رساندم و صبح ھنوز ليوان چاٮى را سرنكشيده بودم كه جوان شمالى پيدايش شد كه بپوش‬
‫برويم جاى ديگر‪ .‬و اين جاى ديگر مجددا ھمان سلولى است كه شبانه آورده بودندم – بوى سم رفته بود و البد بايد مجددا به سلول‬
‫تنبيھى و آزاردھنده بر مى گشتم‪ .‬من تنھا زندانى اين بند ھستم – بندى كه جزقفل ھاى محكم و سنگين و در ھاى آھنين نگھبان ديگرى‬
‫ندارد‪.‬‬

‫سه شنبه ‪ ٢۶‬تير ماه ‪ ،١٣۵٨‬يك ربع به ‪ ٩‬صبح‬


‫مثل اين كه اين چند روز مرتبا ً نوشته ھايم از وقايع عقب است‪ .‬علتش ھمان نقل و انتقاالت متعددى است كه در اين مدت انجام گرفته‪.‬‬
‫ديروز طرف ھاى عصر دوباره مرا به سلول ھاى بزرگ قسمت زنان در زمان ساواك – منتھى بند ‪ ٢‬آن – منتقل كرده اند‪ .‬ھمان جا‬
‫كه ديشب را گذرانده بودم‪ ،‬علت اين تصميم فكر مى كنم عليرغم تمايل و خواست محافل و عناصرى كه مى خواھند نوعى آزار و‬
‫اذيت به من بدھند از جمله جناب نگھبان اھل شمال‪ .‬حال به دستور چه كسى؟ نمى دانم‪] .‬شايد[ توصيه اى باشد كه اوال آن مرد سر‬
‫نگھبان بعد از اطالع از انتقال من به آنجا انجام داده است‪ .‬زيرا كه او ديشب براى خداحافظى آمد و گفت به سپاه براى انجام مأموريت‬
‫جديدى مى رود و در ضمن گفت خدا شاھد است‪ ،‬وقتى فھميدم تو را به آنجا – منظورش دخمه ھا بود – برده اند خيلى ناراحت شدم و‬
‫گفتم كه فورى برگردانيد‪.‬‬
‫ثانيا اين كه اتفاقا ً محمد آقا ھمراه يك نفر ديگر كه براى سركشى بندھا آمده بودند در ھمان طرف ھاى بعد ازظھر – ناگھان من را در‬
‫سلول بند مذكور ديد خيلى تعجب كرد و برگشت به جوان شمالى گفت كه فالنى كه نبايد اينجا بياوريد‪ ،‬اينجا كه جا نيست و بعد جوان‬
‫شمالى صحبت ھاٮى با او كرد ولى به ھر حال او از موقعيت من در آن سلول ناراحت بود و معلوم بود كه حتما توجه خواھد كرد كه‬
‫جايم را عوض ]كنند[‪ - .‬ضمنا اين نكته را فراموش كردم بگويم كه عده اى از ساواكى ھا و عناصر رژيم گذشته را در عرض يكى‬
‫دو روز اخير به اوين آورده اند – علتش تنگى جا در قصر و فشارى است كه دادستانى و دادگسترى به دادستانى و نيروھاى انقالب‬
‫مى آورند كه ھر چه زودتر قصر را تخليه كنند – اين رنگ و روغن ديوارھا‪ ،‬آماده كردن ھاى اين مدت زندان نيز براى ھمين نقشه‬
‫بوده و آمدن محمد آقا به اوين نيز على القاعده بايد بدنبال ھمين نقل و انتقال باشد‪.‬‬

‫* ديروز در ھمان سلول كذاٮى بودم كه درباز شد و مرد تنومند و قد بلند و ريشوٮى كه خيلى ھم اخم كرده بود وارد شد‪ .‬چند تا از بچه‬
‫ھاى نگھبان از جمله مرد شمالى جلو]ى[ در ايستاده بودند‪ .‬مرد ريشو كه در حدود ‪ ٣٠‬سال ھم سن داشت با لحن تندى پرسيد كه خوب‬
‫چند روزه اينجاٮى؟ گفتم‪ .‬از جھتى كيف دستى اش را گرفت روى دستش و روى كاغذى شروع به ياداشت كرد و بعد پرسيد‪ ،‬خوب‬
‫جايت خوب است!! گفتم مى بينى كه‪ .‬و بعد پرسيدم كه شما به چه عنوانى از من سؤال مى كنيد؟ بازجوييد؟ با لحن تندترى جواب داد‬
‫اين ھم مثل بازجوييه‪ ،‬ھم براى اينه كه بعدا بازجوٮى بشم! بعد پرسيد خوب‪ ،‬حوله‪ ،‬لباس ‪ ..‬كه دارى؟ فكر مى كردم منظورش اينه كه‬
‫مالقاتى دارم‪ ،‬گفتم مالقاتى كه نه ولى حوله ھست‪ ،‬پيراھن ھم كه از اول داشتم‪ .‬به تندى پريد توى صحبت من كه مالقاتى مى خواى‬
‫چه كنى؟ و بعد پرسيد روزنامه؟ گفتم روز اول است كه داده اند – آن وقت شروع كرد به پرسيدن انواع بيمارى ھا و مريضى ھاٮى‬
‫كه دارم يا داشته ام‪ ،‬يك مرتبه نگاھش افتاد به بشقاب غذا كه تقريبا پر بود و چون دو سه قاشق از آن بيشتر نخورده بودم‪ ،‬پرسيد كه‬
‫چرا غذا نخوردى‪ ،‬اعتصاب ھستى؟ گفتم نه‪ ،‬فعال اعتصاب نيستم‪ .‬ھمانقدر كه خوردم كافيست‪ .‬گفت پس ممكنه آينده اعتصاب بكنى؟‬
‫اين را با لحن مسخره اى گفت‪ .‬گفتم ھمه چيز ممكنه‪ .‬جواب داد انشاﷲ‪ .‬بعدش ادامه داد كه ھمين خوبه‪ ،‬كم غذا مى خورى كه در‬
‫موقع مردن حالت روحانى داشته باشى و باز اين را با لحن كينه توزانه ]اى[ دو بار تكرار كرد‪ .‬برخالف ھميشه چيزى جوابش را‬
‫ندادم‪ .‬چون من بيش از ھر چه از پيدا شدن ناگھانى يك ھمچون آدمى در سلولم و گفتن يك چنين حرف ھاٮى كه حتى بچه ھاى ‪١٨-١٧‬‬
‫ساله نگھبان زندان ھم ممكن نيست از زبانشان در بيايد تعجب كرده بودم‪ .‬بعد از اين‪ ،‬خيلى بى ادبانه پشتش را كرد و در را به ھم زد‬
‫و رفت‪.‬‬
‫پيش خودم فكر كردم چنين آدم ھاى عقده اى و جاھلى حتى توى دستگاه ساواك ھم بسيار كم بودند و به ندرت ممكن بود يك ساواكى‬
‫جالد حتى براى فريب طرف مقابل و حفظ ظاھر ھم شده اين طور پيش يك زندانى حرف بزند‪ .‬در ھر حال گفتم‪ ،‬خدا عاقبت آن آدم ھا‬
‫و آن مملكت را به خير كند كه اين چنين افرادى برايشان تصميم مى گيرند و برايشان به دادرسى و حكم مى نشينند‪.‬‬

‫]چھار شنبه ‪ ٢٧‬تير ماه ‪[١٣۵٨‬‬


‫من تا به حال دوبار دستگير شده ام و بار دوم درست ‪ ٨‬سال ‪ ۵٢‬روز كم‪ ،‬با اولى فاصله دارد‪ .‬اولى در اول شھريور ‪ ١٣۵٠‬و دومى‬
‫در ‪ ١١‬تيرماه ‪. ١٣۵٨‬‬
‫ھنوز بسيار جوان بودم‪ ١٨-١٩ ،‬ساله كه به كار سياست و مبارزه وارد شدم‪ ،‬وارد شدن به سياست و مبارزه در آن روزھا كار ظاھرا ٌ‬
‫بسيار ساده اى بود اگرچه مثل امروز زياد رايج نبود‪ ،‬كافى بود كتابى مخفى بخوانى و در محفلى دورھم فكرھايت جمع شوى‪ ،‬راجع‬
‫به اوضاع و احوال جامعه ات و دنيا نظر بدھى و نظر بخواھى و براى بدبختى ھا و فالكت ھاى اين مملكت راه چاره جستجو كنى تا‬
‫وارد سياست و مبارزه شده باشى‪ .‬چيزى كه عليرغم سادگى اش به مجرد بو بردن رژيم‪ ،‬حداقل چندين سا ل حبس و مقدمتا ً مدت ھا‬
‫آزار و اذيت و شكنجه برايت حتمى بود‪ .‬و اتفاقا ً سياست و مبارزه ھم واقعا ً ھمان بود و از ھمان محافل و گروه ھاى خودسازى و‬
‫كتاب خوانى و ]غيره[ بود كه كار بدينجا رسيد و رگه ھاى باريك ھزران جوى به ھم پيوست و صدھا نھر به ھم متصل شدند تا عاقبت‬
‫سيل بنيان كن نيروى خلق بساط دشمن وحشى و خونخوار را واژگون ساخت ‪.‬‬
‫بارى‪ ،‬و باز ھنوز جوان بودم و بسيار كم تجربه كه به گروه بزرگتر و متشكل ترى پيوستم‪ ،‬به كسانى كه تجربه اى بيشتر داشتند‪،‬‬
‫مقدارى از راه را كوبيده بودند و ما تازه ساالن دنياى سياست ھمچون تشنه اى كه به چشمه رسيده باشد عاشقانه به اين حلقه ياران‬
‫ھمدل و با وفا پيوستيم و يكى از آنان شديم‪ .‬با سرى به غايت پر شورو دلى ھمچون شير نترس به درياى مشكالت مى زديم و مغزھا‬
‫و دست ھايمان ھمچنان در خفا كار مى كرد تا لحظه درخشش پوالد در فضاى سرد و خاموش آن روزھا فرا رسد‪ .‬باالترين آرزويمان‬
‫مرگ سرخ بود تا با شھاب تيزتك جانمان پرده ضخيم ظلمت را اندكى بدريم و چشم ھاى خفته و وجدان ھاى بى حس شده در‬
‫زمھرير پر اختناق و سازش و ترس را بيدار و ھشيار سازيم‪ .‬بارى‪ ،‬در مقدمات بر افروختن بوديم كه دشمن خونخوارانه تاخت و با‬
‫چنگال تيز‪ ،‬تكه ھاى بزرگ و بزرگترى ازين تن واحد كند و برد‪ .‬من نيز جزو اولين طعمه ھاٮى بودم كه در ھمان شب سياه اول‬
‫شھريور چنگال سياه و تيز دشمن در تنش فرو رفت‪ .‬درست ساعت از ياد نرفتنى ‪ ١١‬شب اول شھريور بود و ما ‪ ۵‬نفر در خانه‬
‫تيمى دور سفرهء شام‪ ،‬منتظر ششمى بوديم كه ناگھان برق لولهء مسلسل ھاٮى كه ما را نشانه گرفته بودند مشاھده كرديم‪ .‬و لحظه اى‬
‫بعد سردى فوالد براق و سفيد دست بندھاٮى كه نو بود و دندانه دار با گرمى مچ ھايمان در ھم آميخت و براى سال ھا و سال ھا جزٮى‬
‫از وجود و تنمان شد‪.‬‬
‫صحن حياط از الشخورھا سياه شده بود‪" .‬جوان" ] بھمن فرنژاد[ بود و "منوچھرى" ] منوچھر وظيفه خواه[ و "عطار" ]رضا عطار‬
‫پور‪ ،‬ھمگى از بازجويان شكنجه گر ساواك[ و خيل تمام قاتالن آدم خوار تربيت شده ديگر‪ .‬ھمگى چون طعمه ھاى ناب و دندان گيرى‬
‫به ما نگاه ميكردند و نيشخند زھرآگين شان مستقيما در قلب پر تالطم ما كه چنين اسارت و شكستى را نمى خواست قبول كند ھمچون‬
‫خنجرى آخته فرو مى رفت‪.‬‬
‫بخوبى به خاطر مى آورم از ھمان لحظه اى كه فشار دستبند ھاٮى كه دستم را از پشت مى فشرد احساس كردم ناگھان نيروى جديدى‬
‫در وجودم به كار افتاد‪ .‬احساس كردم در مدت چند ثانيه به اندازهء يك عمر طوالنى پير شده ام‪ .‬سيالن افكار گوناگون و جريان‬
‫محاسبات مختلف ھمچنانكه مرا به جريان برق يا به يك مركز فرستنده موج متصل كرده باشند با سرعتى شگرف در وجودم‪ ،‬آغاز‬
‫شده بود‪ .‬در يك لحظه ده ھا و ده ھا اشتباه و خطا را پيش چشم آوردم كه تا چند ثابيه پيش حتى يك مورد از آنھا را نمى توانستم‬
‫شمارش كنم‪ .‬ده ھا و ده ھا كارى كه بايد انجام مى داديم وده ھا وده ھا كارى كه به غلط انجام داده بوديم ناگھان در مقابل چشمانم‬
‫ظاھر مى شد‪ .‬گوٮى ناگھان پرده ھا برايم باال رفته بود و اينك كه دشمن را براى اولين بار به عينه در مقابل مى ديديم معماھاٮى كه تا‬
‫چند لحظه پيش براى گشودنش تالش ھاى طوالنى بسيارى كرده بوديم ناگھان حل شده و آسان به نظرم مى رسيدند‪ .‬نگاھى به رفقاى‬
‫دربند مى افكندم‪ ،‬نگاھى به خود و آنگاه دشمن پيروز را مى ديدم كه به قھقھه بر ما نظاره مى كرد و آنگاه ناخودآگاه به خودم و‬
‫رفقاى باالتر بد مى گفتم و ھمگى مان را شماتت مى كردم كه چرا اينطور از دشمن عقب مانده بوديم؟ چرا اينطور غافل و گيج باقى‬
‫مانده بوديم و نمى فھميديم؟ و بعد با آ ه و افسوس در دل نجوا مى كردم كه آه اگر يكبار ديگر به من فرصت داده مى شد! فكر مى‬
‫كردم آتشى از استخوان ھايشان بلند خواھم كرد كه دودش تا ھفت آسمان را پر كند‪.‬‬
‫دستبند ھا كه آمريكاٮى بودند چنان ساخته شده بودند كه با ھر حركت اضافى سفت تر ميشدند و من ناآگاه از پيشرفت تمدن و فن درنده‬
‫سوداگران خونخوار ابزار و وسائل شكنجه و سركوب‪ ،‬در اين مدت آنقدر با آنھا ور رفته بودم كه بكلى بر دست ھايم چفت شدند‪.‬‬
‫يكى از آنھا كه صورت منقبض و وضع آشفته دست ھايم را مشاھده كرد فھميد و ضمن آن كه آن را با كليد شل مى كرد كنايه زد كه‬
‫"ھرچه بيشتر تقال كنى بيشتر سفت ميشود!"‬
‫دو نفر از ما – من و "ن" ]منظور ناصر جوھرى است‪ ،‬بعدھا از مسؤولين راه كارگر[ را با اتومبيل جوان آوردند و بقيه را با‬
‫اتومبيل ھاى ديگر‪ .‬جوان سرم را بزير داشبورت اتومبيل فرو برده تا جائى را نبينم و مقصد را ھتل حسينى ]حسينى نام مستعار محمد‬
‫على شعبانى‪ ،‬شكنجه گر ساواك است[ يعنى جاٮى كه بعدا فھميدم اوين است تعيين كرد‪.‬‬
‫در طى راه و در طول بازجوٮى‪ ،‬گذشت ثانيه ھا و وقوع حوادث جزٮى و كوچك مانند گذشت قرن ھا و اتفاق بزرگترين حوادث برايم‬
‫تجربه داشت و در ھر لحظه اى با خود مى گفتم " آه اگر آن را مى دانستم" و بعد بيشتر افسوس فرصت از دست رفته را مى خوردم‪.‬‬
‫ضربت استخوان سوز كابل ھاى منوچھرى كه آشكارا مى گفت " اگر من امروز تو را به زير كابل نيندازم فردا تو اين كار را با من‬
‫خواھى كرد" چيزھاى باز ھم بيشترى به من آموخت‪.‬‬
‫بارى اين ھا نتايج و تصوراتى بودند كه در ھمان چند روز اول با سرعتى شگرف و حجمى عظيم بر مغزم مى گذشت‪ .‬تصوراتى‬
‫كه شايد در تمامى رزمندگانى كه در طى آن دورهء محدود به اسارت افتاده بودند مشترك باشد‪ ،‬زيرا اين دوره اى بود كه ما‪ ،‬در قبل‬
‫از آن عمدتا ٌ بدليل عدم ادامه كارى گروه ھا وسازمان ھاى سياسى سال ھاى پيش‪ ،‬فاقد ھرگونه تجربه و درك و شناختى عينى و‬
‫نزديك به واقعيت از دشمن‪ ،‬از امكانات و از تاكتيك ھاى او بوديم‪.‬‬
‫آن روز دستگيرى ھاى دسته جمعى پايان گرفت و مدتى بعد نيز بازجوٮى ھاى ما تقريبا به پايان رسيده بود‪ .‬پرونده ھا تكميل مى شد و‬
‫تنھا گاه گاه وقتى رفيق تازه دستگير شده اى را مى آوردند ممكن بود دوباره از ميان جمع ‪ ٧٠ – ۶٠‬نفرى ما كسى را براى تحقيق‬
‫ببرند تا اينكه باالخره درھاى سلول اوين را باز كردند و ھمه ما را بجز محمد )محمد حنيف نژاد‪ ،‬وى را تا لحظه اعدام در سلول‬
‫ھاى انفرادى اوين‪ ،‬كه در گذشته آن را سياھچال و امروز انفرادى ھاى باال مى نامند‪ ،‬نگه داشتند( به دو اطاق بزرگ وعمومى اوين‬
‫فرستادند گوٮى دنيا را به ما داده اند زردى چھره ھاى ماه ھا در سلول مانده را خون سرخ شادى كه به ناگھان با ديدن ياران ھم قسم‬
‫و ھم رزم در رگھا دويده بود سرخ فام مى كرد‪ .‬گل ريزان بوسه بود و مرواريد ريزان اشك ھاى شوق‪ .‬چه كسى فكر مى كرد ديدن‬
‫يارانى كه سال ھا از يك پستان شير نوشيده بودند و شيرهء جانشان با يك ھدف و راه واحد سرشته بود دوباره ميسر گردد؟‬
‫اين نعمتى بزرگ بود ھمچون نزول مائده اى آسمانى در بيابان برھوت بر تشنگان و گرسنگان شيداى آب و نان!‬
‫اما يك تن از اين مائده گذشت و او كه خود كانون محبت و عاطفه بود‪ ،‬از سرزمين عشق و عاطفه و محبت يعنى شيراز‪ ،‬رسول‬
‫)عبدالرسول مشكين فام ( بود‪ .‬او داوطلبانه براى آن كه محمد تنھا نباشد به سلول بازگشت و تا روزھا و لحظات آخر‪ ،‬يعنى تا ھمان‬
‫لحظاتى كه ھردو شيرمرد را به چوبهء اعدام بستند‪ ،‬رنگ زرين و زيباى آفتاب طالع از شرق را در باالى تپه ھاى اوين نديد و از‬
‫ھواى صاف و فضاى باز بيرون سلول تنفس نكرد‪ .‬درود تاريخ و مردم بر آنھا و بر تمام آن فرزندان خلقى كه جان شيرين را برسر‬
‫سوداى آزادى خلق و عشق به رھاٮى ميھن و بر كندن ريشه استثمار خالصانه در طبق اخالص نھادند‪ ،‬و مشتاقانه شھادت در راه‬
‫ھدف مقدس را به ھر گونه ننگ سازش و تسليم ترجيح دادند‪.‬‬
‫دوباره و با سرعت ھمه چيز آغاز شد‪ ،‬جمع ھاى اختصاصى و عمومى براى بازگوٮى بازجوئى ھا و تحليل علل ضربه و شكست‬
‫تشكيل شد‪ .‬اول رفقاى مركزى شروع كردند‪ .‬اشتباھات و نقايص را ھر كس به نظر و فكر خود مطرح مى كرد‪ .‬انتقادات از ھمه سو‬
‫مطرح مى شد‪ .‬بحث داغ و كشدار بود‪ .‬دايرهء محدود انديشه و نظر ھر فرد در تماس با دايرهء فكرى ديگرى قرار مى گرفت و بدين‬
‫ترتيب از تماس و تالقى و تعاطى افكار‪ ،‬قضاوت ھا و تحليل ھاى گوناگون‪ ،‬سطح وسيعى از سؤاالت و مسائل قابل فكر كه ھنوز‬
‫پاسخ قانع كنندهء واحدى براى آنھا يافت نشده بود مطرح مى گرديد‪ .‬ھركس بعد از اين جلسات و گفتگوھاى طوالنى‪ ،‬پيش خود مى‬
‫گفت‪ :‬پس اينطور‪ ،‬پس بايد موضوع را از اين زاويه نگريست‪ ،‬پس قضاوت قبلى من بسيار ناقص و يك جھته بوده است و ‪...‬‬
‫تبادل نظر بين دو اطاق عمومى بند ‪ ١‬عمومى اوين كه در اولى در حدود ‪ ٣٠‬تا ‪ ٣۵‬نفر بودند بطور كامل و مستقيم برقرار بود‪.‬‬
‫روشوئى و راھرو مشترك بود و عالوه بر اين‪ ،‬نگھبانان ديگر مانند دورهء سلول از برخى تماس ھا ممانعت نمى كردند‪.‬‬
‫در ابتداى بحث ھا و تبادل نظرھا بوديم كه اصغر ]اصغر بديع زادگان[ را ھم خود حسينى از سلول آورد‪ .‬درھاى ھردو اطاق را كه‬
‫روبروى ھم بودند‪ ،‬باز كردند كه ھمگى اصغر را ببينند‪ .‬ولوله اى بپا شد‪ .‬او قھرمان و سمبل مقاومت ما بود‪ .‬او كسى بود كه در‬
‫رديف وارطان و شايد ھم بدليل زنده ماندنش بيشتر از آنھا شكنجه ديده بود‪ .‬بعد از شكنجه دوبار روى مھره ھاى آخر ستون فقراتش‬
‫عمل كرده بودند‪ .‬نزديك چھار ماه او نه مى توانست بنشيند و نه اينكه بايستد‪ .‬اما معروف بود كه او در ھمين حالت ھم ورزش روزانه‬
‫اش را رھا نمى كرده است‪.‬‬
‫در‬
‫حسينى با آن صورت كريه و آن خنده كاذبى كه از كشيده شدن عصبى عضالت صورتش حادث ميشد در ميان راھرو در مقابل ِ‬
‫اطاق ايستاده بود ودر حاليكه ھنوز يكى از دست ھاى اصغر را در دست داشت كه گوٮى دژخيم نيز از شناعت عمل خويش به‬
‫وحشت و ترس و پشيمانى گرفتار آمده باشد گفت‪" :‬اين ھم اصغر‪ ،‬حالش خوبه‪ ،‬اما فكر نكنين ھا كه ما اينطورش كرديم‪ .‬توى‬
‫اطالعات شھربانى اين بالھا را سرش آوردند" ‪ .‬بعد براى آنكه از اصغر تصديق بگيرد رو به او كرد و گفت‪" :‬اينطور نيست؟ )او به‬
‫اصطالح مى خواست ساواك را از اين جنايت بزرگ تبرئه كند‪ .‬و اين در زمانى بود كه ھنوز اين دو سازمان جھنمى آدمخوار در يك‬
‫ديگر ادغام نشده بودند و حتى رقابت ھاى شديدى نيز بين آن دو وجود داشت‪ (.‬به آنھا بگو كه آنھا اين كارھا را با تو كرده اند"! و بعد‬
‫چشم نگران اما مھربان و نوازشگر‪ ،‬ھمچون مادرى كه طفل زمين خورده اش را‬ ‫ِ‬ ‫اصغر آرام و متين در حاليكه بيش از ‪ ۵٠‬جفت‬
‫براى ديدن محل زخم بازرسى مى كند از فرق سر تا نوك پاى او را مى كاويدند گفت‪" :‬ھمه تان سر و ته يه كرباسيد"‪ .‬حسينى از‬
‫رو نرفت و با آن صداى زنگ دارش شروع كرد‪ ،‬داد سخن دادن كه ما چقدر براى خوب شدن اصغر زحمت كشيده ايم و ‪ ...‬كه‬
‫ديگر كسى به او گوش نمى داد‪ .‬حاال بحث بر سر اين بود كه اصغر به اطاق ما بيايد و يا به اطاق دوم‪ .‬چون حسينى مخير كرده بود‬
‫كه اصغر ھر اطا قى را كه دلش مى خواھد برود‪ .‬باالخره به اطاق ما آمد‪ .‬بداليل زيادى اينجا مناسب تر بود‪ ،‬اوال عدهء ما ھم بيشتر‬
‫بود و ثانيا عناصر مسؤول بيشتر بودند و وجود اصغر براى اينكه زودتر به نتيجه برسيم در اينجا بيشتر مى توانست مفيد واقع شود‪.‬‬
‫در كنار اين كار و اين وظيفهء جمع بندى وتحليل علل ضربات و شكست و بدست آوردن نتايج الزم سياسى و تاكتيكى‪ ،‬كار ديگرى‬
‫نيز به نحوى خستگى ناپذير در جريان بود‪ .‬اين كار آموزش و تجھيز تئوريك و تجربى آن دسته از رفقاٮى بود كه پرونده اى سبك‬
‫داشتند و معلوم بود كه دشمن نمى تواند با اين پرونده ھا حبس ھاى طويل المدتى به آنھا بدھد‪ .‬از ھمه كوشاتر در اين رشته از كار‪،‬‬
‫يكى از آن سه مرد محبوبم – يعنى بھروز )على باكرى( بود‪ .‬او تمام بعد از ظھر ھاى كسل كنندهء ماه ھاى پائيزى را بيدار مى‬
‫نشست و براى جمعى از كسانى كه اميد مى رفت از ھمه زودتر آزاد شوند آخرين تجارب كار عملى و سياسى را بازگو مى كرد‪ .‬در‬
‫بخش خواب تقريبا ھمهء چشم ھا را مخمور مى كرد و ھركس براى چند دقيقه ھم شده در‬ ‫ِ‬ ‫آن بعداز ظھر ھاى پائيزى نشئهء لذت‬
‫گوشه اى ولو ميشد اما چشم ھاى خسته و سرخ بھروز ھمچنان بيدار بود و با متانت و بردبارى اى كه خاص او و زبانزد ھمه بود‬
‫سياسى انقالبيش را براى نسلى كه فكر مى كرد به زودى عھده دار بزرگترين مسؤوليت ھا‬ ‫ِ‬ ‫آرام آرام آخرين دستمايه ھاى زندگى‬
‫خواھد بود بازگو مى كرد‪.‬‬
‫من نيز يكى از آنھاٮى بودم كه در جمع فراگيرندگان درسھاى او حاضر ميشدم‪.‬‬
‫پرونده ام تقريبا ً بسيار سبك بود‪ .‬ھيچ اعتراف شخصى مھمى نداشتم‪ .‬جزو كادر مركزى نبودم و ھمين طور در فلسطين دورهء نظامى‬
‫نديده بودم و بقيهء مسؤوليت ھا و كارھا نيز تقريبا ً از چشم آنھا پنھان مانده بود – در واقع آنھا ديگر چندان رغبتى ھم به پى جوئى‬
‫بيشتر نشان نمى دادند‪ .‬چه آنھا ھنوز معنا و خاصيت يك تشكيالت انقالبى را نمى فھميدند‪ .‬آنھا به ما به چشم گوسفندان بى فكر واراده‬
‫اى نگاه مى كردند كه تنھا به ھاى و ھوى چند چوپان ناجنس و اغواگر براه افتاده ايم‪ .‬آنھا حتى مركزيت سازمان ما را طبقه بندى‬
‫مى كردند‪] .‬دستهء اول[ سه چھار نفرى كه باصطالح در تاپ ‪ TOP‬ھستند – راس قله و ھمه كارھا با اراده‪ ،‬نظر آنھا صورت مى‬
‫گيرد‪ ،‬دستور دستور آنھاست‪ .‬دستهء دوم كسانى كه بازو و دست اين سه چھار نفرند و دستهء سوم آنھا كه بعضا ً روى مالحظات و‬
‫بعضا ً براى برخى كارھا ھاى حاشيه اى به مركزيت راه يافته اند!! اينھا سياھى لشكر مركزيت را براى آنھا تشكيل مى دادند‪ .‬با اين‬
‫وصف معلوم است كه آنھا به بقيهء اعضاء به چه چشمى نگاه مى كردند‪ :‬پيچ و مھره ھاى بى فكر و ارادهء مركزيت آنھم بخش باالئى‬
‫مركزيت‪ .‬آنھا نمى توانستند تصور كنند كه يك عضو‪ ،‬حتى ساده ترين عضو يك تشكيالت انقالبى با آگاھى كامل به عقايد و راه آن‬
‫تشكيالت‪ ،‬به آن مى پيوندد‪ .‬تا سر حد ايثار جان‪ ،‬خود را موظف به فداكارى در راه تشكيالتش ميداند و از ھمه چيز مى گذرد‪ .‬ھمهء‬
‫وابستگى ھا را در آستانه درب ورودى تشكيالت به جاى مى گذارد و با ايمان كامل به راه و ھدف‪ ،‬بطور ازگانيك‪ ،‬با دگر اعضاء‬
‫سازمان جوش مى خورد‪ .‬و درست به ھمين دليل نيز او مسؤول ھر آن كارى است كه انجام مى دھد‪ .‬به ھمين دليل مسؤوليتش از‬
‫مسؤوليت تشكيالت انفكاك پذير نيست‪ .‬به ھمين دليل نيز او موظف است كه آگاھانه و منتقدانه با وظايف و كارھاى خود و تشكيالتش‬
‫برخورد نمايد‪ .‬آرى آنھا نمى توانستند تصور كنند كه حتى يك عضو يك تشكيالت انقالبى حرفه اى‪ ،‬خود به تنھاٮى يك گروه و يك‬
‫انقالبى متحرك است‪ .‬چه‪ ،‬كافى است در شرايط و زمينهء مناسبى قرار بگيرد تا كيفيت نوينى كه در جريان تربيت سياسى و‬ ‫ِ‬ ‫سازمان‬
‫تشكيالتى خود به دست آورده است به صورت ھدايت و رھبرى متشكل يك جريان مبارزاتى در سينهء جامعه به منصهء ظھور‬
‫برساند‪ .‬آنھا كار نيكان را قياس از خودشان مى گرفتند‪ .‬فكر مى كردند يك عضو ساده يا حتى يك عضو داراى مسؤوليت ھاى نسبتا‬
‫مھم‪ ،‬ھمانند كارمند يكى از مؤسسات و سازمان ھاى بوروكراتيك آنھاست كه به خاطر سير كردن شكم مجبور به كار در آن مؤسسه‬
‫شده باشد و براى باقى ماندن و احيانا ً مقام گرفتن مجبور باشد نوكرمآبانه براى ھركارى بله قربان بگويد و جز براى تملق و چاپلوسى‬
‫نسبت به مافوق و تبختر و افاده به زير دست كالمى از دھانش خارج نشود‪.‬‬
‫ھمين تصور احمقانه بود كه آنھا را وادار ميكرد كه مثال رضا )منظور مجاھد شھيد رضا رضائى است كه توانسته بود به اصطالح‬
‫اعتماد ساواك را جلب كند و ساواك نيز مراحل قانونى آزاد كردن وى را طى نموده معذالك تحت الحفظ و با مراقبت وى را در خيابان‬
‫ھا مى چرخاند تا به اتكاء وعده ھاى رضا‪ ،‬بتواند رفقاى وى را دستگير نمايد‪ .‬شھيد رضا از يك فرصت مناسب استفاده كرد و با قال‬
‫گذاشتن مراقبين به جمع ھمرزمانش پيوست( را آزاد كنند ]براى اطالع بيشتر رك به مقالهء »شرح فرار من« به قلم رضا رضائى‬
‫مندرج در نشريهء باختر امروز‪ ،‬ارگان جبھهء ملى ايران در خاورميانه‪ ،‬شمارهء ‪ ٢٣‬نيمهء دوم بھمن ‪ [١٣۵٠‬تا مگر يك مسلسل و‬
‫چند سالح قراضه افغانى را بتوانند بدست آورند‪ .‬براى آنھا قابل تصور نبود كه يك ھفته انتقال تجربيات داخل زندان به بيرون و به‬
‫تشكيالت توسط رضا‪ ،‬از ھزار قبضه كالشنيكف براى ما اھميتش بيشتر است‪ .‬البته اين تصور به سرعت و ھمزمان با نشان داده شدن‬
‫كيفيت يك سازمان انقالبى حرفه اى و ھمينطور كيفيت يك انقالبى حرفه اى واژگون شد‪ .‬اولين ضربه در اين جھت را مخصوصا ً در‬
‫مورد تشكيالت ما يكى عمل خودكشى قھرمانانه و احياء كننده شھيد احمد رضائى در بھمن ‪ ١٣۵٠‬وارد ساخت و دومى را در دادگاه‬
‫معروف به دادگاه ‪ ١٣‬نفر‪ .‬اين دو ضربه بود كه آنان را از خواب گران بيدار ساخت و متوجه ساخت كه موضوع حيات و بقاى يك‬
‫تشكيالت انقالبى به حيات و بقاى عده اى از رھبران و مسؤولين آن وابسته نيست‪ .‬تشكيالتى كه در بطن مبارزهء انقالبى خلق ريشه‬
‫دارد و وجودش از يك ضرورت تاريخى و اجتماعى و طبقاتى سرچشمه مى گيرد – ھرچند ممكنست دوره اى افول و نشيب داشته‬
‫باشد‪ ،‬ھر چند ممكن است مدتى در محاق فرو رود ــ اما باالخره به اعتبار آن ريشه ھا و مبانى اجتماعى و طبقاتى اش سر بلند‬
‫خواھد كرد و دوباره زنده و شاداب تا لحظه اى كه نيروھاى تغذيه كننده اش زنده و شاداب ھستند‪ ،‬مسؤولين و رھبران جديدى خواھد‬
‫ساخت و ھدفش را مصممانه تر دنبال خواھد كرد‪ .‬آرى درست بعد از شكسته شدن اين تصور باطل‪ ،‬ديگر حتى براى تعقيب و‬
‫دستگيرى و نابودى يك انقالبى حرفه اى لشكرى از قاتالن و مزدوران ساواك و شھربانى را گسيل مى داشتند و براى نابودى چنين‬
‫تشكيالتى دست تمنا به سوى اربابان آمريكائى و اسرائيلشان درازمى كردند‪.‬‬
‫بارى داشتم از بھروز مى گفتم‪ ،‬بارھا شده است وقتى در جمع رفقا از ياران قديم ضحبت مى كرده ام وقتى به ياد بھروز رسيده ام‬
‫بيشتر ازحد معمول ساكت مانده ام‪ ،‬چرا؟ اين براى آدم ھاٮى مثل ما كه تمام حيات آگاھانه و مختارشان در راه مبارزه و ھمراه ده ھا و‬
‫ده ھا و بلكه صدھا شھيدى طى شده است كه از ھر كدام خاطراتى و ياد و يادھاٮى در ذھن دارند و احساسات و عاليق و حتى انديشه‬
‫ھا و آرزوھايشان با احساسات و عاليق و انديشه ھا و آرزوھاى آنان به نحوى پيچيده و غير قابل تفكيك ارتباط پيدا مى كند‪ ،‬وقتى به‬
‫ياد يكى از آنھا ھستند و وقتى دربارهء يكى از آنھا صحبت مى كنند ]باعث مى شود كه[ لختى سكوت بكنند و در اين سكوت‪ ،‬با تمام‬
‫قوا سعى كنند تمام آن لحظات برجسته اى كه در كنار ھريك از آنھا بوده اند‪ ،‬تمام آن حوادث و افكار و خاطراتى كه به نحوى آنھا را‬
‫با يكديگر پيوند مى داده است دوباره و سه باره و صد باره در ذھن و روح خود باز سازى كنند‪ .‬براى من اين بازسازى ھا تا كنون‬
‫لحظات بيشمارى از زمان ھاى تنھائى ام را پر كرده و بارھا در ميان جمع به سكوت و تأملم وادشته است؛ كارى كه ديگر‪ ،‬شايد سال‬
‫ھا جزو زندگى روزمره ام در آمده و بخشى از بھترين و در عين حال غم بارترين لحظات آزاد روزم را به خود اختصاص داده باشد‪.‬‬
‫با اين وصف‪ ،‬ھر گاه به ياد بھروز مى افتم‪ ،‬ميزان اين تأمل و سكوت بيشتر است‪ .‬چرا؟ آيا به خاطر آنكه شخصيت او به نحو شگفت‬
‫آورى چند جانبه و كثيراالضالع بود؟ آيا به خاطر اينكه او به نحو شگفت آورى متانت‪ ،‬صبر‪ ،‬نظم و حوصله را با تحرك و شور‬
‫انقالبى درھم آميخته بود؟ آيا به خاطر اينكه به نحو حيرت آورى در زمينه ھاى متضاد فعاليت ھاى عملى‪ ،‬تئوريك‪ ،‬فنى‪ ،‬نظامى و‬
‫باالخره ھنرى داراى نظر و صاحب تخصص بود؟ به عنوان مثال‪ ،‬اصغر داراى خصائل و خصوصيات برجسته ايدئولوژيك‪ ،‬صاحب‬
‫مھارت و توانائى ھاى قابل تحسين عملى و نظامى بود كه اين خصوصيات و اين توانائى ھا تقريبا در ھمهء ابعاد و عظمت شان از‬
‫ديدهء تيز بين پنھان نمى ماند‪ .‬اصغر موھايش سفيد شده بود‪ ،‬سال ھا در دانشكده فنى كار تدريس و تحقيق كرده بود با اين وصف‪ ،‬به‬
‫سادگى مى توانستى شاھد دوستى او مثال‪ ،‬بازى او با يك بچهء ده ساله باشى؛ در عين حال داراى چنان شجاعت و جسارت عملى و‬
‫قابليت فرماندھى بود كه در ھمان دوران كوتاه مسؤوليت رھبرى نظامى اعضاء ما در فلسطين‪ ،‬ھمرزمانش او را مارشال اصغر مى‬
‫ناميدند‪ .‬با اين توصيف ناقص و يك جانبه‪ ،‬مى خواھم بگويم شخصيت اصغر اگر چه در زمينه ھاى اصلى خود بى كرانه و بى انتھا‬
‫بود اما كمتر چيزى از خصوصيات‪ ،‬عالئق‪ ،‬احساسات و افكار او بود كه در نزد مصاحب و رفيق ھمرزمش پنھان بماند‪ .‬به نظر من‬
‫شخصيت او درست به مثابه دشتى زيبا و در عين حال بى انتھا بود مملو از گلھاٮى خوشرنگ‪ ،‬دشتى كه تا چشمت كار مى كرد و‬
‫توانائى ديدن داشت ھمه چيز را برايت عريان و برھنه به نمايش مى گذارد‪ ،‬اما ھيچگاه كرانه و انتھايش پيدا نبود‪ .‬اما بالعكس‬
‫شخصيت بھروز‪ ،‬او را شايد بتوان به جنگل بزرگى تشبيه كرد كه درختان عظيم و گوناگون آن سر در ھم فرو برده اند در حاليكه‬
‫گياھان باريك و ظريف در اينجا و آنجا بر ھر گوشه زمينش روئيده اند‪ .‬براى برداشتن ھر قدم و بازديد ھر درخت تناور و ھر بوته‬
‫نازك و ظريف بايد با احتياط و دقت قدم بردارى و بعد در حاليكه شايد بسيارى روزھا و روزھا سطح جنگل را زير پا گذارده باشى‬
‫اما ھر لحظه كه نگاه مى كنى تنھا شعاع چند متريت را مى توانى در يك آن مشاھده كنى‪ .‬تو ھرگز قادر نخواھى بود جنگل را به‬
‫تمامى در چنگ نگاھت در آورى‪ ،‬ھمواره قسمتى‪ ،‬گوشه اى و باريكه اى از اين دنياى پر وسعت اما سخت تو در تو و بنھان در‬
‫مقابلت قرار دارد‪ .‬ھمانطور كه گفتم من موظف بودم خود را با آخرين نظرات‪ ،‬تجربيات و رھنمودھاى رفقاٮى كه به خوبى ميدانستيم‬
‫دست تطاول روزگار و يا ديوارھاى بلند زندان به زودى بين ما جدائى خواھد انداخت آشنا سازم زيرا به خوبى مى دانستم كه به مجرد‬
‫خروج از زندان‪ ،‬مسؤوليت ھاى بس بزرگى در انتظارم خواھد بود‪ .‬ما بايد شانه به زير بارھاٮى مى داديم كه حمل كنندگان قبلى آن يا‬
‫در چنگال دژخيم و اسير سر پنجهء فوالدين او بودند و يا خون سرخ و پاكشان در آستانه انقالب مردم ايران بر زمين ريخته مى شد‪.‬‬
‫در گيرو دار ھمين روزھاى پر مباحثه و كار‪ ،‬روزى منوچھرى به اتاق ما آمد‪ .‬خيلى صميمى در ھمان گوشهء اطاق نزديك در‬
‫نشست و بدون مقدمه توضيح داد كه دادگاه اولين دسته شما دارد آماده مى شود و افراد آنھم حدوداً تعيين شده اند‪ .‬ھمه چيز شما‪،‬‬
‫سرنوشت ھمگى شما بستگى به رفتارى كه در اين دادگاه مى شود دارد‪ .‬دادگاه علنى است و اگر افراد آن به اصطالح كوتاه آمدند و‬
‫جلوى دھانشان را گرفتند كه خوب‪ ،‬به ھركدام از شما يك مقدار حبس‪ ،‬حاال يكى قدرى زياد و بقيه يعنى بيشتر قدرى كم داده مى شود‬
‫و قضيه را ختم مى كنيم‪ ،‬واال خود دانيد‪ .‬تقريبا او قول داد كه در صورت راه آمدن ما كسى اعدام نخواھد شد‪ .‬يعنى در واقع اسم مى‬
‫برد و معلوم مى كرد كه فالنى مثال اينقدر‪،‬اما تنھا در مورد بھروز بود‪ ،‬وقتى به او رسيد محيالنه گفت‪ :‬ايشان كه البته تكليفشان معلوم‬
‫است‪ .‬او طورى وانمود مى كرد كه كسانى مانند سعيد محسن و محمد ھم حداكثر ابد خواھند گرفت‪ ،‬اما در مورد بھروز ھيچ كوششى‬
‫نكرد كه اعدام شدن او را الپوشانى كند‪ .‬فكر مى كنم وضع در مورد محمود عسگرى زاده ھم از ھمين قرار بود‪ .‬او را مخصوصا ً‬
‫ثابتى براى اعدام شدن نامزد كرده بود‪ .‬بارى وقتى اين گرگ بى شرم گورش را گم كرد ھمگى خنديديم‪.‬‬
‫جواب آنقدر واضح بود كه اساسا ً احتياجى به بحث و تصميم گيرى نداشت‪.‬‬
‫جايى كه پاى حيثيت انقالب‪ ،‬پاى دفاع از آرمان انقالبى و منافع خلق در ميان است آيا جاى سازش و تسليم‪ ،‬حتى به اندازهء‬
‫سرسوزنى وجود دارد؟ جواب قاطع‪ ،‬پيشاپيش توسط آن انديشه و عمل و اعتماد انقالبى كه ھمه ما را به نزد ھم گرد آورده بود داده‬
‫شده بود‪ .‬ما ھمه ايمان داشتيم كه راه رھاٮى و آزادى مردم و ميھن مان از چنگال رژيم شاه و امپرياليستھا و غارتگران و سرمايه‬
‫داران بين المللى تنھا از طريق انقالب و به وسيلهء دست بردن به سالح و قراردادن قھر انقالبى در مقابل قھر ضد انقالبى ميسر‬
‫است‪ .‬بنابراين سازش و تسليم ھرچند كوچك و جزئى چگونه مى توانست در اين ميان راه پيدا كند؟‬
‫چند روز بعد من وعده اى از ياران را از اوين نخست براى يك شب به قزل حصار و بعدا به زندان موقت شھربانى منتقل كردند‪ .‬در‬
‫آنجا بود كه فھميدم من نيز جزء افراد دستهء اول محاكمه شوندگان قرار گرفته ام‪" .‬متھم رديف ‪ ٧‬در ميان ‪ ١٣‬متھم اين دادگاه"‪ .‬ماده‬
‫اى كه براى متھمين رديف پنج به بعد در نظر گرفته شده بود ھمان ماده معروف اقدام عليه امنيت كشور و تشكيل دسته و گروه ضد‬
‫سلطنتى بود كه مجازاتش حبس بين ‪ ٣‬تا ‪ ١٠‬سال بود و براى چھار نفر اول عالوه بر ماده ھاى فوق ماده ھاى ‪ ٣١٩‬و ‪ ٣٢٠‬قانون‬
‫دادرسى ارتش كه عبارت از تشكيل دستهء اشرار مسلح و توطئه براى بر ھم زدن اساس حكومت بود در نظر گرفته شده بودند كه‬
‫مجارات اين دو قانون آخرى اعدام بود‪.‬‬
‫خوب وظيفه معلوم بود‪ .‬در زندان موقت بود كه فھميدم آرزوى بيرون رفتن و جبران فرصت ھاى از دست رفتهء گذشته را ديگر بايد‬
‫براى مدت ھاى طوالنى كنار بگذارم‪ .‬من تا قبل از اين كه بدانم در اين دادگاه خواھم بود به خوبى مى دانستم كه بيشتر ازيكى دو سال‬
‫و حداكثر اگر ديگر خيلى بخواھند سخت بگيرند سه سال بيشتر محكوم نخواھم شد‪ ،‬حتى عده اى از رفقا مى گفتند تو به آسانى مى‬
‫توانى تبرئه شوى و يا شش ماه تا حداكثر يكسال محكوم شوى‪.‬‬
‫بارى‪ ،‬اما اينك وضع عوض شده بود‪ ،‬امر مھم و تعيين كننده ديگرى در مقابل قرار گرفته بود كه مى بايد بر آن حس سوزان آزاد‬
‫شدن و پيوستن به ياران بيرون كه ھنوز از آثار بسيار سوء ضربات رھائى نيافته بودند فائق مى آمدم؛ ھمان حس سوزانى كه از‬
‫لحظهء احساس سردى دستبند ھا بر مچ ھاى دستم در من جارى شده بود در تمام اين دوران‪ ،‬لحظه اى سرد و خاموش نشده بود‪.‬‬
‫جبران آن غبن و غافلگيرى عظيمى كه فكر مى كردم دشمن بر ھمگى ما تحميل كرده است‪ .‬اين كار چندان مشكل نبود زيرا تقدير و‬
‫مسير وقايع و حوادث چنان نقشى را براى يك دوره و يك برھهء كوتاه بر عھدهء من و ساير ھمرزمانم در اولين دادگاه ما قرار داده‬
‫بود كه ايفاى صحيح آن و پاسخ انقالبى و تمام و كمال به تمام آن ضرورت ھائى كه قرار گرفتن در يك چنين موقعيتى به وجود مى‬
‫آورد چنان حساس و خطير بود كه حتى يك لحظه و يك ثانيه نيز نمى بايست به چيز ديگرى جز انجام صحيح و صادقانهء آنھا فكر‬
‫نمايم‪.‬‬
‫بارى‪ ،‬دادگاه ما تشكيل شد؛ اما ياران رزمندهء ما بيدادگاه شاه جالد را به محاكمهء رژيم او و اربابانش تبديل كردند‪ .‬اخبار دادگاه‬
‫بطور وحشتناكى تحريف شده در مطبوعات منعكس ميگشت با اين وصف حتى كلمات و جمالت كوتاھى كه به حقيقت در ميان آن ھمه‬
‫تحريفات منعكس مى گرديد آتشى در جامعه و در قلب ھا و افكار نيروھاى جوان و پيشرو ايجاد مى كرد‪ .‬ھمه ما به غير از آخرين‬
‫نفر ] منظور محمد غرضى است[ كه در واقع از ما نبود و در طى سال ھاى سال‪ ،‬عليرغم دوستى ھاى قديم دانشگاھى با رفقاى‬
‫مسؤول در تشكيالت ما‪ ،‬ھمچنان خود را از مبارزه و تشكيالت كنار كشيده بود ودرنتيجه‪ ،‬در ادارات رژيم به مديركلى و مقام و‬
‫منصبى رسيده بود‪ ،‬صالحيت دادگاه را رد كرديم‪ .‬رد صالحيت دادگاه خود كافى بود تا پاسخ دندان شكنى به پيشنھادات بى شرمانهء‬
‫آن گرگ ھا و اربابانشان بدھد؛ در حالى كه دفاعيات سياسى و در واقع تھاجمات سياسى و ايدئولوژيكى ياران ما كه ديگر جاى خود‬
‫را داشت‪ .‬در دادگاه اول به ھفت سال محكوم شدم و در دادگاه دوم وقتى كه برخالف توصيه ھاى مكرر ياران‪ ،‬حمله را به نھايت‬
‫رسانيدم‪ ،‬محكوميت ام به حداكثر يعنى ده سال افزايش پيدا كرد‪ .‬متھم رديف آخر باز ھم صالحيت دادگاه را تأييد كرد‪ .‬او ندبه كرد‪،‬‬
‫التماس كرد‪ ،‬قسم خورد – كه احتياجى به قسم ھم نداشت – كه ھيچكاره است و با حالت تضرع آميزى نيز از دادگاه طلب بخشش‬
‫كرد‪ .‬او را تبرئه كردند و عجبا و شايد ھم نه چندان عجيب‪ ،‬بعد از پيروزى انقالب و در رژيم جديد چنين فردى در رأس يك ساواك‬
‫جديد دست تطاول و تعرض روى فرزندان آيت ﷲ طالقانى دراز كرد و در حاليكه دشمن اصلى ھنوز پاى درقلب ميھن دارد و مردم‬
‫ھنوز شايد تنھا يكى از ھزاران رشته ھاى اسارت بار استثمار و بردگى را ازدست و پاى خود پاره كرده باشند و ھزاران ھزار‬
‫رشتهء ديگر ھنوز باقى است‪ ،‬او به توطئه براى رو در رو قرار دادن نيروھاى انقالبى خلق پرداخت‪ .‬بارى‪ ،‬او در آن روز با تأييد‬
‫صالحيت دادگاه نه تنھا به حيثيت سازمانى و سياسى ما لطمه زد و شكل يكپارچهء ما را به نفع تبليغات سوء رژيم مخدوش نمود بلكه‬
‫در واقع صالحيت كسانى را كه دستشان تا آرنج غرقه در خون جوانان و رزمندگان وطن بود و در كشتار باز ھم بيشتر اين مبارزين‬
‫از جمله صدور حكم اعدام چھار نفر ھمرزم متھم رديف اول تاييد مى كرد‪ .‬واقعا ً چه نيكو بود بعد از ھر انقالبى‪ ،‬پروندهء زندگى‬
‫كسانى كه تازه در رأس قدرت قرار مى گيرند آشكارا در مقابل مردم گشوده مى شد و مردم مى فھميدند كه چه كسانى و با چه كارنامه‬
‫اى زمام امور آنھا را به عنوان انقالب در دست گرفته اند‪.‬‬
‫در چند ماھهء بعد ازپيروزى انقالب به كرّ ات ديده ام مثال عفو نامهء يك نويسنده يا نمايشنامه نويس مشھور را از فرح ]ھمسر شاه[‬
‫چاپ كرده و به در و ديوار زده اند يا قسمتى از نامهء يك خبرنگار را كه در فالن سال در تمجيد رژيم نگاشته است‪ .‬ھمهء اينھا‬
‫اشكالى نداشت اگر كسى كه دست به چنين افشاگرى اى مى زد خود در غرقاب سازش و تسليم فرو نرفته بود و از آن بدتر بر خالف‬
‫آن نويسنده و يا آن خبرنگارى كه امروز ھم به ھمان شغل سابق و سادهء خود مشغول است و شايد به جبران اشتباھات گذشته اش‬
‫سعى مى كند در آگاه كردن خلق و ايفاى وظيفه اش ديگر خود را از ھرگونه لغزش در امان نگھدارد‪ ،‬اما فالن آقاٮى كه تا ديروز تا‬
‫ھمين يك ماه پيش از انقالب‪ ،‬در غرقاب قانون اساسى دست و پا مى زد و بھمان آدمى كه اصالً از بيست سال پيش ھيچ ارتباطى با‬
‫مبارزه و بدبختى ھاى مردم اين آب و خاك نداشته و كارنامه اش عبارت از خدمت به دستگاه ھا و ادارات امپرياليستى غرب بوده و‬
‫باالخره فالن آدمى كه ديروز با قول ھمكارى با ساواك آزاد شده بود و يا اصالً سابقه و گذشته اى در پيوستن به صفوف انقالبيون‬
‫نداشته وقتى آنھا دست به چنين به اصطالح افشاگرى ھائى مى زند آن ھم نه از موضع يك آدم عادى اين سرزمين‪ ،‬بلكه از موضع‬
‫مسؤولين و تصميم گيرندگان مملكت‪ ،‬از موضع كسانى كه سرنوشت انقالب به دليل بازى ھاى سرنوشت و مضحكه تاريخ بدست آنھا‬
‫داده شده آنوقت جاى خيلى صحبت ھا و حرفھا بازمى شود‪.‬‬
‫]يادداشت نويسنده‪ :‬اين قسمت فعال حذف شود تا موقع مقتضى‪ [.‬من آدمى را مى شناسم كه به دليل عدم صالحيت ھاى ايدئولوژيكى و‬
‫اخالقى از دو گروه عمده مبارز اين سال ھا اخراج شد ]منظور احمد احمد است‪ ،‬كه ھم از سازمان مجاھدين و ھم از ھستهء مذھبى‬
‫اين سازمان اخراج شد و در تشكيالت نام مستعارش شاپور بود[‪ .‬اين مرد بعدا در حدود نيمهء سال ‪ ١٣۵۵‬در حالى كه داراى يك‬
‫اسلحهء كمرى نيز بود دستگير شد‪ .‬سالى كه ساده ترين آدم ھا را فقط به جرم يك اعالميه‪ ،‬حداقل به حبس ابد محكوم مى كردند و ساده‬
‫ترين افراد مخفى غير مسلح را در ھمان جا باالخره در زير شكنجه به حكم دادگاه به ديار عدم مى فرستادند‪ .‬اين آقا كه در ھمين حال‬
‫داراى دو بار سابقه دستگيرى كوتاه مدت ديگر ھم بود‪ ،‬تنھا چند ماه بعد از دستگيرى سوم آزاد مى شود‪ .‬ھمه جا شايع مى شود كه‬
‫فالنى قول ھمكارى با پليس داده است؛ چرا كه ھمه مى دانند كه اساسا ً بدون وجود يك چنين رابطه اى آزاد شدن به اين سھل و‬
‫سادگى از محاالت است‪ .‬در نتيجه‪ ،‬مبارزين ھمان طور كه از بيمار وباٮى فرار مى كنند از ايشان فاصله مى گيرند‪ .‬باالخره چيزى‬
‫نمى گذرد كه انقالب شعله مى كشد و بعد از مدتى كه به پيروزى مى رسد‪ ،‬ناگھان سرو كله ايشان به عنوان يكى از مسؤولين مھم‬
‫سپاه پاسداران انقالب در تلويزيون ظاھر مى شود! واضح است‪ ،‬يك چنين عناصرى در آن رسوخ كرده باشند و به مقامات باال ھم‬
‫پاسدار چه چيزى به جاى انقالب خواھد بود و لبهء تيز سالحش به جاى سمت گيرى به‬ ‫ِ‬ ‫رسيده باشند‪ ،‬داراى چه معناٮى خواھد بود‪.‬‬
‫سمت دشمنان خلق‪ ،‬به جاى سمت گيرى به سمت استثمارگران بى رحم و مرتجعين و وابسته به امپرياليسم‪ ،‬به كدام سمت متوجه‬
‫افتادن كامل با اصلى ترين‬
‫ِ‬ ‫خواھد گشت‪ ،‬به سمت برآورده شدن و پاسخ مجدد گروھى‪ ،‬فردى و لحظه اى عده اى معدود و الجرم در‬
‫منافع خلق و در تطابق استراتژيك با منافع امپرياليسم و استثمارگران خواھد بود‪.‬‬
‫با اين توصيف‪ ،‬اگر آن روشنفكر يا آن روزنامه نگار بنا بر ضعف ھاى ايدئولوژيكى و سستى پايه ھاى ايمان دچار ضعف و ترديد‬
‫شده و عليرغم خدمات و نقاط مثبت درخشان در زندگى اش به نفع مردم‪ ،‬خطاھا و انحرافاتى را ھم به دليل عدم تحمل كافى شرائط‬
‫مبارزه مرتكب شده است بايد دانست كه او ديگر بر موضع تصميم گيرى دربارهء سرنوشت ‪ ٣۵‬ميليون ننشسته است واى بسا اينك‬
‫كه ديگر چنين فشارھا و مضايقى وجود ندارد و يا او ديگر به نيكى‪ ،‬به زشتى و منفعت جوئى فردى عمل گذشته اش پى برده است‬
‫صميمانه در جبران آن خطاھا و اشتباھات كمر بسته‪ ،‬چه در غير اينصورت مطرود خلق و مورد نفرت آنھا واقع خواھد شد‪ .‬در حالى‬
‫كه به ھمين دليل آنھا خطر عمده اى براى انقالب نيستند‪ ،‬خطر عمده از جانب كسانى است كه حداقل داراى ھمين حد سوابق ضعف‬
‫و سازش و تسليم ھستند ولى نه تنھا آشكار و علنى در مقابل مردم از گذشتهء خود انتقاد نمى كنند‪ ،‬بلكه مقام و موقعيت باالئى را كه‬
‫به نا حق تصاحب كرده اند ھمچون دژى براى دفاع از گذشتهء ناپاك ويا نه چندان پاك خويش به كار گرفته و در پناه اين دژ ودر‬
‫ت مقام موجب فريب مردم و گمراھى آنان ميگردند‪.‬‬ ‫سايهء قدر ِ‬
‫از مسير اصلى بحث قدرى دور افتادم‪ .‬صحبت دادگاه بود و محكوميت ما‪ .‬در آن دادگاه سه نفر خون پاكشان نثار آزادى خلق شد )آن‬
‫سه تن اعضاء مركزيت مجاھدين‪ ،‬مجاھدين شھيد محمد بازرگانى‪ ،‬على ميھن دوست‪ ،‬ناصر صادق بودند و نفر چھارم عضو ديگر‬
‫مركزيت مجاھدين مسعود رجوى مى باشد( و خوشبختانه نفر چھارم توانست به دليل يك پا در ميانى بين المللى توسط ]كورت[‬
‫والدھايم ]دبير كل وقت سازمان ملل متحد[ كه با برادرش آشنائى ھاٮى داشت از يك مرگ حتمى جان سالم بدر ببرد‪.‬‬
‫در تمام طول مدت پرونده خوانى در دادگاه ھاى اول و دوم كار من و ديگر رفقا اين بود كه لحظه اى را براى تبليغ در ميان سربازان‬
‫ژ‪ ٣ -‬به دستى كه براى حمل و نقل و محافظت ما ھمراھمان مى آمدند فرو گذار نكنيم‪ .‬آنھا كه عموما ً روستاٮى بودند با چشم ھاى پر‬
‫از تعجب و با سكوت مرگبارى به گفته ھاى ما و نطق ھاى گاه نيم ساعتهء ما در اتوبوس كامالً سر بستهء پليس گوش مى دادند‪.‬‬
‫تعدادشان زياد بود وگاه به ‪ ٣٠‬نفر ميرسيد‪ .‬با اين وصف‪ ،‬ھيچكدام ھيچوقت چيزى ا ز ما نپرسيد و يا من به ياد ندارم كه آثار سخنان‬
‫تھييج كننده و تبليغى ما تأثيرى در چھره ثابت و خطوط تغيير ناپذير صورت آنھا گذارده باشد‪.‬‬
‫در ھمين دوران به دليل اين قبيل حالت ھا در زندان‪ ،‬يك پروندهء توھين به مقام سلطنت نيز برايم درست شده بود كه قرار بود بعد از‬
‫خاتمهء ده سال بكار بيفتد‪ .‬من بعد از اينكه فھميدم بايد زيادتر از آن ح ِد يكى دو سه سال در زندان بمانم ديگر ھرگونه مالحظه اى را‬
‫كه در اين جور مواقع الزم است‪ ،‬كنار گذاشتم ‪ .‬وقتى قرار است آدم سر موقع به محل قرارش نرسد و در اين فاصله ھم حتما ً طرف‬
‫خودش محل را ترك مى كند ديگر چه فرقى ميكند كه يكساعت دير برسى يا سه ساعت‪ ،‬يا اينكه اصالً نرسى! بارى من در آن موقع‬
‫اينطور استدالل مى كردم‪.‬‬
‫دادگاه ما زنگ خطر را براى ساواك به صدا در آورده بود‪ .‬آنھا تازه تازه داشتند مى فھميدند كه موفقيت فورى و خيلى چشمگيرشان‬
‫به دليل تو خالى بودن حريف نيست‪ .‬اينجا درياٮى از استقامت و كوھى از اراده براى ادامهء مبارزه تا پاى جان وجود دارد‪ .‬بنابراين‪،‬‬
‫چرخ قصابى شان كه تا قبل از ما خون ده ھا نفر از بھترين فرزندان پيشرو و شجاع خلق را از سازما ن چريك ھاى فدائى خلق‬
‫ريخته بود‪ ،‬اين بار پره اش به بدن ما نيز گير كرد‪ .‬نخست در ارديبھشت ماه ‪ ۴‬نفر كه سه نفرشان از دادگاه ما بودند و چھارمى‬
‫بھروز ]مجاھد شھيد على باكرى[ بود و سپس در خرداد ماه ‪ ۵‬نفر ديگر ]مجاھدين شھيد محمد حنيف نژاد‪ ،‬سعيد محسن‪ ،‬اصغر بديع‬
‫زادگان‪ ،‬محمود عسكرى زاده و رسول مشكين فام[‪ .‬بعد‪ ،‬اين چرخ دائما ً حريص تر و خونخوارتر شد‪.‬‬
‫در زندان موقت يك طرح فرار را تا آخرين مراحل شناساٮى و اولين مراحل عملى اش پيش برده بودم كه تغييراتى در محل سكونت‬
‫مان دادند و بعد ھم به زندان قصر منتقل شديم‪ .‬حاال زندان قصر چه بود‪ ،‬چه دنيائى بود و چه قضايائى در آن مى گذشت بايد بماند‬
‫براى بعد‪ .‬ھمينطور مى توانم بگويم كه موج جديد نيروھاى انقالبى كه وارد زندان شدند فضاى مرده و پر از رخوت آنرا يكباره‬
‫دگرگون كردند و در مدت كوتاھى از بند ‪ ٣‬قصر و سپس مدتى بعد‪ ،‬ھمينطور بند ‪ ۴‬اين زندان‪ ،‬يك دانشگاه به تمام معنى ساختند كه‬
‫علوم و فنون مختلف انقالب در آن تدريس ميشد‪ .‬اين دو زندان پرورشگاھى بود براى روحيهء انقالبى جوانان براى آنان كه مى‬
‫خواستند با جلوه ھاى گوناگون و شاخه ھاى مختلف انديشه و تفكر انقالبى آشنا بشوند و مدرسه اى بود كه در آن درس مردانگى و‬
‫شجاعت و عشق به توده ھا و مقاومت و ايستادگى را از سمبل ھاى شھيد يا زندهء اين خصايل عالى و انقالبى‪ ،‬و ھمچنين از زندگى با‬
‫انقالبيونى فرا ميگرفتى كه ھمهء عمرشان را وقف اين راه كرده و در مقابل ھرگونه فشار و شكنجه تا پاى جان ايستادگى مى كردند‪.‬‬
‫بعد از نزديك يكسال اسارت در قصر‪ ،‬در روزى كه افسر اطالعات قصر براى يك حمله غافلگيرانه در وسط روز به ھمراه ‪ ٣٠‬الى‬
‫‪ ۴٠‬پاسبان به بند ‪ ٣‬حمله كرد با او گالويز شدم مى خواست كاغذى را كه روى آن مطالب بى اھميتى راجع به انقالب آمريكاى التين‬
‫نوشته بودم را از دست من بربايد‪ .‬اين كاغذ چيز مھم و اطالعاتى نبود اما من عمداً براى اينكه نيروى او و پاسبان ھايش را متوجه‬
‫خود بكنم و رفقاى ديگر فرصت كنند كه مدارك مھم را در جاسازى ھايشان قرار بدھند مقاومت كردم‪ .‬بطورى كه او وحشيانه داد مى‬
‫كشيد ھمين است‪ .‬ھرچه ھست توى ھمين است! من آنقدر اين بازى را طولش دادم كه گفتند رئيس بند آمد و با خواھش و تمناى آنھا و‬
‫با سالم و صلوات كاغذ بى مصرف را دست آنھا دادم‪ .‬ھمين واقعه موجب شد كه ھمراه رفيق شھيد حسين عزتى ]كمره يى[ به سارى‬
‫تبعيدم كنند‪ .‬در سارى‪ ،‬ما بعد از مدت كوتاھى توانستيم در واقع سكان اوضاع زندان را در دست بگيريم‪ .‬از يك طرف زندانيان عادى‬
‫حامى و طرفدار ما بودند و ما موفق شديم دوبار‪ ،‬يكبار در زندان اطفال دو اعتصاب غذا را سازمان دھيم و ھم با شناساٮى يك افسر‬
‫شرافتمند ]ستوان يكم امير حسين احمديان‪ ،‬افسر شھربانى[ و كار تبليغاتى و سياسى بسيار سنجيده روى او در باال و در ميان خود‬
‫اداره كنندگان زندان نفوذ بدست آوريم‪ .‬شرح برنامه فرار و اينكه ما مطابق چه نقشه اى موفق به انجام اين كار بسيار پيچيده و‬
‫خطرناك شديم مسلما ً در اينجا امكان پذير نيست؛ اما شايد اشاره به اين نكته در اينجا بى فايده نباشد كه بزرگترين نقطهء حساس و‬
‫مشكل اساسى ما در طرح فرار از زندان سارى‪ ،‬بدست آوردن يك فاصله زمانى حدوداً ‪ ٧‬ساعته بود از لحظه اى كه از در زندان‬
‫بيرون مى آمديم تا لحظه اى كه به خيابانھاى تھران مى رسيديم‪ .‬در واقع‪ ،‬كافى بود مثال ٌ سه ساعت بعد از لحظه فرار ما از قضيه‬
‫مطلع شوند تا با چند تلفن و بستن چند جاده ما را باالخره در يكى از جاده ھا به دام اندازند‪ .‬تنھا تھران بود كه مى توانست ما را حفظ‬
‫كند‪ ،‬به خصوص كه ھيچگونه ارتباط قبلى با ھيچ گروه يا سازمانى ھم نداشتيم كه بتوانيم به مجرد خروج از زندان از امكانات آنھا‬
‫استفاده نمائيم‪ .‬بنابراين در ھر طرحى كه مى بايست انجام مى گرفت‪ ،‬اين نكته محورى و اساسى را تشكيل ميداد‪ .‬براى حل ھمين‬
‫مسئله بود كه ما با يك طراحى دقيق و بسيار ھنرمندانه – البته اگر حمل بر خودستائى نشود زيرا حقيقتا ً اگر اين طرح از طرف كسان‬
‫ديگرى اجرا شده بود مسلما ً شخصا ً تحسين و تمجيد بيشتر از طرح و عمل آنھا به عمل مى آوردم – تمام پرسنل حفاظتى‪ ،‬راننده‪،‬‬
‫نگھبانان مسلح چھار برج زندان‪ ،‬مأمور مسلح دم در را خلع سالح و در ھمان بند ما ھمراه زندانيان زندانى كرديم و ھمراه با ‪٢٠‬‬
‫قبضه اسلحه ‪ ٩‬ميليمترى اسپرينگ آمريكاٮى‪ ٩٠٠ ،‬تير فشنگ‪ ،‬يك دستگاه بيسيم ھمراه با شارژ كنندهء آن و مقدارى دست بند و پابند‬
‫از زندان خارج شديم و با تعويض اتومبيل از شاھى در حدود ساعت شش و نيم صبح به تھران رسيديم و خودمان را در درياى‬
‫بيكران جمعيت انداختيم ]براى اطالع بيشتر‪ ،‬رك به اطالعيهء سياسى ـ نظامى شمارهء ‪ ١۵‬سازمان مجاھدين خلق ايران تحت عنوان‬
‫فرار مجاھدين از زندان‪ ،‬مورخ ارديبھشت ‪ ،١٣۵٢‬مندرج در باختر امروز‪ ،‬ياد شده‪ ،‬شماره ‪ ۴٧‬مورخ آبان ‪.[١٣۵٢‬‬
‫اين بيان بسيار فشرده و كامالً بريده بريده آن چيزى است كه ھمراه با كلمهء دستگيرى و زندان به سرعت برق از ذھنم مى گذرد‪ .‬مى‬
‫گويم بسيار فشرده‪ ،‬كامال ٌ بريده بريده‪ ،‬زيرا من در اينجا از بسيارى از چيزھا بدون ھيچگونه اشاره اى گذشته ام چرا كه كتاب نمى‬
‫خواھم بنويسم‪ .‬بارى زندگى دورهء بعد را شايد ھر خواننده اى ديگر اكنون بيشتر با آن آشنا باشد‪ ،‬زندگى در ميان آتش و خون‪،‬‬
‫زندگى اى كه در مدت قريب ‪ ۶‬سال بيش از ‪ ۶٠٠٠‬بار و براستى بيشتر‪ ،‬مرگ را تجربه كنى‪ .‬در عبور از پيچ يك كوچه‪ ،‬از صداى‬
‫پاى عابرى كه از پشت سر تو مى آيد‪ ،‬از برق فالن نگاه مشكوك در خيابان‪ ،‬از خطر عبور ازعرض يك خيابان‪ ،‬از پريدن گربه‬
‫روى شيروانى منزل‪ ،‬از صداى سوت يك پسر بچهء شيطان در كوچه‪ ،‬از صداى ريختن تير آھن در دور دست و تداعى ناگھانى‬
‫صداى رگبار گلوله‪ ،‬از تخليه ھاى دائمى منزل‪ ،‬از قرارھاى مشكوك و خالصه از پس ھر لحظه و ھر ثانيه اى مرگ را در مقابل‬
‫ببينى‪ ،‬قبضهء اسلحه ت را محكم تر در دست بفشارى‪ ،‬از وجود كپسول سيانورت در زير زبان مطمئن شوى و در عين حال لبخند‬
‫زنان بسراٮى كه ‪ :‬زندگى يعنى داشتن عقيده و مبارزه در راه آن‪.‬‬

‫پنجشنبه ‪ ٢٨‬تير ساعت ھشت و ‪ ١٠‬دقيقهء صبح‬


‫ديروز الينقطع نوشتم از صبح تا ساعت ھاى پنج ـ شش بعد از ظھر‪ .‬حال كه نگاه مى كنم مى بينم تاريخ نزده ام‪ .‬بدين ترتيب بدون‬
‫فاصله‪ ،‬مطالب ديروز را به نوشته ھاى روز قبلش وصل كرده ام‪ ،‬با اينكه قصد داشتم فقط يك صحنه از نوار طويل و ممتدى كه در‬
‫مغزم بنام "گذشته" مرتبا ً جريان دارد در اينجا تصوير كنم؛ اما گويا نقاط برجستهء اين صحنه‪ ،‬نقاطى كه به ھرحال براى به دست‬
‫دادن شمائى كلى از آن‪ ،‬يادآوريش ضرورى بود‪ ،‬بيش از اين ميزانى بود كه قبالً حدس مى زدم‪ .‬در واقع من ھنوز به اصل آن‬
‫قسمتى كه وعده داده بودم برايتان بازگو كنم نپرداخته ام‪ .‬بنابراين‪ ،‬واضح است كه بايد خيلى عجله كنم‪ .‬قول مى دھم خيلى خالصه تر‬
‫و فشرده تر داستان دستگيرى دوم را برايتان بنويسم‪.‬‬
‫دم دماى غروب بود و ھرم آفتاب تازه نشسته بود‪ .‬ساعت حدود ‪ ٨‬عصر و البته به وقت جديد‪ ،‬با ‪ M‬از ضلع شرقى خيابان نواب‬
‫شمالى جھت ميدان كندى داشتيم آرام‪ ،‬آرام راه ميرفتيم‪ .‬از بعد از پيروزى انقالب و يا اگر خواسته باشم دقيق تر بگويم از ھمان‬
‫روزھاى آخر رژيم سابق ما ديگر مثل قديم با ھول و ھراس از خيابان ھا عبور نمى كرديم‪ .‬تا پيش از اين‪ ،‬خيابان ھا و پياده روھاى‬
‫آن يعنى جائى كه ميليون ھا آدم بدون ھول و ھراس آرام و يا با عجله اما بى شك بدون احساس منظم خطر مرگ‪ ،‬ھرروز از آن‬
‫عبور مى كردند براى ما چيزى در حد قتلگاه حساب مى شد‪ .‬البته در رژيم سابق ھيچكس از فشار و سركوب عوامل و دستگاه ھاى‬
‫پليسى رژيم در امان نبود‪ .‬به ھمين دليل ھم واقعا ً كمتر كسى از مردم مخصوصا ً مردم شھرى جامعهء ما بود كه با آرامش معمولى يك‬
‫شھروند در ديگر نقاط جھان زندگى كند‪ .‬مثالً كارمندى كه در اداره اى كار مى كرده دائما ً فكر و ذكرش مشغول اين بود كه مبادا‬
‫ادارهء حفاظت مثالً به سعايت فالن ھمكارش كه اختالفاتى با او داشت برايش پاپوشى درست كند يا مثالً اگر تملق و چاپلوسى الزم را‬
‫در حق جناب رئيس انجام نداده باشد به يك نحوى اخراج يا سنگ قالبش كنند‪ ،‬رتبه اش را ندھند يا خالصه ھزار جور پرونده برايش‬
‫نسازند‪ .‬ھمين طور يك معلم در سر كالس يا در حضور ساير ھمكاران دائما ً بايد خودش را جمع و جور بكند تا مبادا كلمه اى بر‬
‫خالف مصالح دستگاه از دھانش بپرد كه فوراً بچهء فالن ساواكى يا گزارش فالن ھمكار بى معرفت كار دستش بدھد‪ .‬ھمينطور‬
‫كارگرى كه تا آخرين رمق و شيرهء جانش استثمار ميشد جرئت اينكه به رئيس يا مدير كارخانه بگويد باالى چشمت ابروست نداشت و‬
‫به اين سادگى ھا جرئت درخواست اضافه حقوق و اعتراض به وضع كارخانه و ‪ ...‬نمى توانست بكند و نه اينكه باز جرئتش را‬
‫داشت كه براى احقاق حقوقش با رفقاى ديگر به چاره جوئى بنشينند و احيانا ً يك اعتراض و اعتصاب دسته جمعى را به وجود آورند‪.‬‬
‫ھمينطور آن دانشجو و آن سرباز و يا درجه دار و افسر شرافتمند‪ .‬و خالصه كسى نبود در اين مملكت كه به نحو ى كار و زندگى اش‬
‫با دستگاه دولت و منافع طبقهء حاكمه برخورد بكند و احساس آرامش داشته باشد‪.‬‬
‫اين وضع البته براى مبارزين و انقالبيون مخصوصا ً آن بخش معينى از آنھا كه به خط مشى عمليات مسلحانهء چريكى ھم پيوسته‬
‫بودند واضح بود كه نه تنھا وجود دارد بلكه شدت و حدّتش نه صد چندان بلكه براستى غير قابل محاسبه بود‪ .‬اگر آن كارمند يا آن‬
‫معلم و كارگر رنجديده الاقل در گوشهء اتاقش پيش زن و بچه اش اندكى احساس‪ ،‬آرامش و راحتى خيال مى كرد‪ ،‬اگر مردم عادى‬
‫الاقل ھنگام راه رفتن در پياده روى خيابان ھا‪ ،‬ھنگام سوار شدن تاكسى و اتوبوس يا رفتن به ايستگاه راه آھن براى مسافرت و يا‬
‫بدرقهء دوستى ديگر داراى اضطراب و تشويش نبودند‪ ،‬چريك مسلح آن روز و مبارز انقالبى آن روزگار كه مجبور به كار مخفى‬
‫بود و ‪ ...‬در ھمهء اين نقاط‪ ،‬در واقع در ھمهء اين دنيا )!( احساس خطر ميكرد‪ .‬در ھمه اين حاالت مترصد صداى ايست و بعد‬
‫رگبار مسلسل و يا ھجوم ناگھانى ھفت يا ھشت نفر آدمخوار ھفت تير به دست بود كه بر سرش ريخته و در مدتى كمتر از چند ثانيه‬
‫طناب پيچش كنند و در اتومبيل ھاى پژو ‪ ۵٠۴‬و يا ولووئى كه خيلى ھايش سبز رنگ و كاھوئى رنگ بود بيندازند و به آنجائى ببرند‬
‫كه به قول معروف عرب نى انداخت ‪.‬‬
‫بى جھت نبود كه در طى اين سال ھا رفقا كوچه ھاى پيچ در پيچ و باريك مناطق مركزى و جنوبى تھران را به شوخى ــ كه البته‬
‫خالى از واقعيت تلخى نبود ــ منطقه آزاد شده چريك مى ناميدند‪ .‬ھر چند كه ھمين مناطق نيز از سال ‪ ١٣۵۵‬به بعد نيز مرتبا ً توسط‬
‫موتور سواران ساواكى چك ميشد تا اگر كمترين نمونهء مشكوكى مشاھده كردند با بيسيم به اكيپ ھا گزارش كنند تا آنھا وارد عمل‬
‫گردند‪ .‬در اثر ھمين موقعيت ويژه بود كه بسيارى از كسانى كه داراى سابقهء بيشترى در كار مخفى بودند ديگر به راحتى مى‬
‫توانستند مثالً فاصلهء ميان حوالى ميدان راه آھن را تا جادهء تھران نو و از آنجا مثالً تا انتھاى نظام آباد و مجيديه را بدون اينكه از‬
‫پياده روى يك خيابان اصلى و حتى نيم اصلى مجبور به راه رفتن باشند‪ ،‬تنھا با قطع كردن چندين خيابان تماما ً در كوچه پس كوچه‬
‫ھاى باريك و پيچ در پيچ طى كنند! ھمانند موشھاى صحرائى كه از اين سر بيابان به آن سر بيابان از طريق البيرنت ھاى زير زمينى‬
‫خودشان طى ميكنند! بارى‪ ،‬درست بھمين دليل بود كه ديگر از ھمان روزھاى قبل از قيام وقتى اينطور آرام و بى خيال در پياده‬
‫روھايى كه عبور در آن مساوى با بدترين ريسك ھاى مرگ و زندگى بود عبور مى كردم‪ ،‬لذت و كيف عجيبى احساس مى كردم‪ .‬فكر‬
‫مى كنم و حتما ً ھم ھمينطور است كه رفقاى ديگرى كه در طى اين سال ھا داراى چنين محظوريت ھاى شديدى مثل من بوده اند نيز‬
‫امروز از چيزھائى لذت مى برند كه براى مردم عادى حائز كمترين اھميت و اثر نيست‪.‬‬
‫گفتم آن روز با ‪ M‬در پياده روى وسيع خيابان نواب شمالى رو به باال حركت مى كردم كه عليرغم گذشت ماھھا از وضع جديد‪ ،‬ھنوز‬
‫اين وضع برايم عادى نشده چرا كه ھنوز وقتى اينطور آزاد و راحت در پياده رو راه مى روم خوشحالى اى كه شايد براى يك آدم‬
‫معمولى مسخره و ديوانه وار باشد احساس ميكنم‪.‬‬
‫نرسيده به ميدان كندى در سمت غرب خيابان دكهء روزنامه فروشى اى ھست‪ .‬روزنامه آيندگان صبح را نخريده بودم فكر مى كردم‬
‫اگر به بعد موكول كنم ممكن است تمام شود يا جديداً كه روزنامه فروشى ھا شب ھا زود مى بندند‪ ،‬موقع بازگشت به خانه تعطيل شده‬
‫باشند‪ .‬به ھمين دليل دفعتا ً تصميم گرفتم كه به آن طرف خيابان بروم بدون اينكه به ‪ M‬چيزى بگويم‪ .‬عرض وسيع خيابان را نه چندان‬
‫سريع – به علت سرعت اتومبيل ھا – طى كردم‪ .‬به دكه رسيدم و روزنامه را خريدم و به قصد عبور مجدد از عرض خيابان در‬
‫پياده روى غرب بطور اوريب به سمت خيابان حركت كردم‪ .‬در اين مدت ‪ M‬آرام آرام ھمان مسير خودش را مى پيمود و معلوم بود‬
‫كه من تا چند لحظه ديگر به او ميرسم ‪ .‬ھنوز از پياده رو وارد خيابان نشده بودم و در حال نيم نگاھى به تيترھاى روزنامه بودم كه‬
‫ناگھان نگاھم با برق نگاه چشمان از حيرت گشاده شده اى تالقى كرد‪ .‬نگاه ھا بھم گره خورد‪ .‬اما ديگر از ھم جدا نگشت تا حاال از او‬
‫رد شده بودم‪ .‬در يك لحظه سلول ھاى مغزم ميليون ھا بار به حركت در آمد تا بفھمم اين نگاه حيرت زده عجيب مال كيست؟ او ھم‬
‫برگشته بود‪ .‬ھمان نگاه‪ ،‬گوئى كه ببر درنده اى را در ميان جماعت مى بيند كه ديگر ھيچكس ديگر قادر به ديدنش نيست‪ .‬احساس‬
‫ميكنم در اين موقع عضالت صورتش كشيده شده بودند‪ .‬در اين موقع ھنوز به عرض خيابان نرسيده بودم كه صدائى از نزديك نام و‬
‫نام فاميل من را صدا كرد‪ .‬برگشتم‪ ،‬دو نفر شده بودند‪ ،‬وآن دومى در حالى كه با عجله تقريبا ً مى دويد خودش را به من رساند‪ .‬دست‬
‫ھاى مرا گرفت‪ .‬ناشناس آشنا نيز رسيد و مرتبا ً اسم و فاميل من را مى گفت و اينكه بايد تو را ببريم‪ .‬از اضطراب و حيرت آشناى‬
‫ناشناس كاسته شده بود و حاال او با ناباورى و از فاصلهء معينى بمن نگاه مى كرد‪ .‬اين دومى بود كه جلوى من را گرفته بود‪.‬‬
‫چشمھاى ريز و قد كوتاه و شكم نسبتا ً گنده اى داشت‪ .‬موھاى جلوى سرش ريخته بود و موھاى صورتش جو گندمى شده بود‪ .‬تقريبا ً‬
‫‪ ۴۶-۴۵‬ساله به نظر ميرسيد‪ .‬بازوان قوى و دستھاى زورمندى داشت‪ .‬مثالً از آن پھلوانھائى كه در گود زورخانه ميل مى گيرند و‬
‫كباده مى كشند‪ .‬از طرز رفتارش معلوم بود كه در اين كارھا يعنى دستگيرى افراد تجربه دارد‪ .‬به آنھا گفتم شما چه مى خواھيد و كه‬
‫ھستيد؟ ھمان دومى گفت من مأمور كميته و مأمور دستگيرى شما ھستم‪ .‬گفتم چه كسى را مى خواھيد دستگير كنيد و حكمتان كو؟ در‬
‫اين ميان در حاليكه جمعيت دور ما را گرفته بودند آھسته آھسته از وسط خيابان به طرف ضلع شرقى براه افتاديم‪.‬‬
‫دومى آنطوركه صيد نابى را به دندان گرفته باشد از من مراقبت ميكرد‪ .‬نرسيده به پياده رو آب‪ M ،‬را ديدم كه با حالت وحشت زده‬
‫اى به اين صحنه نگاه مى كند‪ .‬صورتش يك سره تيره و سياه شده بود‪ ،‬بينى اش تير كشيده و چشمان اش مى خواست ازحدقه در آيد‪.‬‬
‫احساس مى كردم زبان به دھانش خشكيده است‪ .‬مردم در اين موقع بيشتر جمع شده بودند من از آنھا خواستار ارائه حكم دستگيرى و‬
‫ھمينطور كارت شناسائى كميته شدم ‪ .‬مردم ھم كامال تاييد كردند‪ .‬يادم است صاحب مغازه اى كه ما تقريبا ً در "مقابل آن " كنار جوى‬
‫آب ايستاده بوديم‪ ،‬گفت راست ميگويد‪ .‬آقا ھمينطورى كه نمى شود كسى را دستگير كرد؟‬
‫مرد دوم تند و چاالك بود و مى خواست به ھر نحو شده صيدش را از دست جماعت نجات دھد‪ .‬گفت كارت من در اتومبيلم است‪.‬‬
‫بيائيد آنجا نشان بدھم و بعد راجع به حكم دستگيرى ھم گفت‪ ،‬آقا من از ايشان شكايت دارم‪ .‬بايد با من به كميته بيايد‪ .‬ھمه اينھا در‬
‫زمانى كمتر از نيم و شايد از اولش در حدود يك دقيقه طول كشيد‪ .‬ديدم چاره اى نيست واز پس چنين آدم سمجى نمى شود بر آمد‪ .‬گفتم‬
‫خوب برويم كميته ‪ ...‬در اين موقع ‪ M‬كه رفتن مرا قطعى ديد‪ ،‬در حاليكه ھيچ تغييرى در رنگ صورت كبود شده اش بوجود نيامده‬
‫بود گفت پس من ميروم‪ .‬من اصالً صداى او را نشنيدم چون فكر مى كنم او قادر نبود حرف بزند‪ .‬فقط لبھايش اينطور حركت مى‬
‫كرد‪ .‬فھميدم كه مى خواھد برود وخبر بدھد‪ .‬دوباره به طرف غرب پياده رو برگشتيم و من را به داخل مغازهء بزرگى كه شايد فرش‬
‫فروشى‪ ،‬سمسارى ‪ ....‬از اين جور چيزھا بود بردند‪ .‬مغازه اى در حدود ‪ ٢٠ - ١٠‬متر از دكهء روزنامه فروشى باالتر بود‪ .‬مرد‬
‫دوم مرا داخل مغازه كرد‪ ،‬يك جوان دم در به نگھبانى ايستاد‪ ،‬چند نفر داخل مغازه سرگرم صحبت بودند و انگار زياد از اين قبيل‬
‫چيزھا ديده بودند‪ ،‬بى تفاوت به صحبت شان ادامه مى دادند و آن نفر اول در كنار من ايستاد‪ ،‬دومى در اين موقع بيرون رفته بود كه‬
‫اتومبيل بياورد‪ .‬البته ديگر آشناى ناشناس را شناخته بودم‪ .‬اسم او محمد آقا بود او ھمراه شريك اش آقا تقى در مقابل مغازه اى كه من‬
‫از اوايل سال ‪ ١٣۵۴‬تا پائيز ]ھمان سال[ به عنوان مخفى گاه استفاده ميكردم‪ ،‬مغازه خياطى داشت‪ .‬محل اين مخفى گاه مغازه اى بود‬
‫در طبقهء دوم پاساژ سر چھار راه سرچشمه ضلع جنوب غربى چھارراه‪ .‬من تقريبا ً قريب شش ماه در يك پستوى ‪ ١/ ۵‬در ‪٢ /۵‬‬
‫مترى كه با فيبر در انتھاى مغازه درست شده بود شب و روز زندگى مى كردم‪ .‬از ھمانجا تمام كارھاى شاخهء تحت مسؤوليت خودم‬
‫و ھمينطور ديگر كارھاى تشكيالتى را رھبرى مى كردم در ھمين پستو بود كه قسمت اصلى كتاب بيانيه ]اعالم[ مواضع ايدئولوژيك‬
‫را نوشتم‪ .‬مغازه را شھيد مھدى موسوى ]قمى[ با نام وچك جعلى – البته اسم چك جعلى بود ولى شمارهء حساب واقعى بود و ما‬
‫مجبور بوديم اجاره را با چك به صاحب پاساژ پرداخت كنيم – و با سرقفلى در حدود ‪ ١٨‬ـ ‪ ١٧‬ھزارتومان در ابتدا براى انبار مدارك‬
‫و سالح اجاره كرده بود كه بعداً يكى از سمپاتيزان ھاى تحت مسؤوليت خويش را ھم به آنجا برده بود كه او بيشتر به كارھاى محمل‬
‫سازى مغازه برسد‪ .‬ظاھر مغازه عبارت از يك دفتر فروش پروفيل بود‪ .‬با يك ميز تحرير كشودار و چند صندلى‪ ،‬تقويم و قلمى رو‬
‫ميز و البته بدون تلفن! چون قيمت تلفن عليرغم اينكه احتياجات تشكيالتى زيادى را براى ما رفع مى كرد و ھمينطور عليرغم اينكه‬
‫فقدانش محمل كار ما را قدرى سست و آبكى مى كرد‪ ،‬اما در آن منطقه بسيار گران بود و براى ما در آن موقع در مجموع نمى‬
‫صرفيد كه چنين پولى را – بيش از ‪ ٢٠‬ھزار تومان – به اينكار اختصاص بدھيم‪.‬‬
‫رابطين مان با ديگر شاخه ھا و شاخهء تحت مسؤوليت خودم سه نفر بودند‪ ،‬رفيق شھيد مھدى موسوى قمى و رفيقى بنام ‪ X‬كه‬
‫بحمدﷲ زنده است و مشغول فعاليت سياسى است و ديگرى ھمسرم ]فاطمه ميرزاجعفر عالف[ كه بعد ھا در واقعهء خيابان منيريه‬
‫]ھمراه با موسوى قمى و جمال شريف زاده شيرازى[ به شھادت رسيد‪ .‬البته ھمسرم به ندرت و در مواقع اضطرارى و آن ھم از آن‬
‫موقعى كه تقريبا ً در محل جا افتاده بوديم به آنجا مى آمد و على العموم بعد از تصفيه ھاى كامالً دقيق در كوچه ھاى اطراف سر‬
‫چشمه او را من يا يكى از دو نفر رفقا رفته و مى ديديم و پيام ھا و بسته ھاى ارسالى را مى گرفتيم و بسته ھا و پيام ھا را ھمانجا به‬
‫او رد مى كرديم و يا براى مدت كوتاه بعد دو مرتبه قرار مى گذاشتيم تا جواب نامه ھا و پيام ھا را ھمانجا به او بدھيم‪ .‬استفاده از يك‬
‫چنين مخفى گاه ھائى مخصوصا ً از آن موقعى ضرورت پيدا كرده بود كه پليس شروع به خانه گردى ھاى منطقه اى شبانه كرده بود‪.‬‬
‫اولين خانه گردى شبانه را ]به[ خاطرم است‪ ،‬در اواخر پائيز و اوائل زمستان ‪ ١٣۵٣‬در حوالى خيابان ھاى انبار گندم و صاحب جمع‬
‫انجام داد‪) .‬البته الزم به تذكر است كه ھيچكس فكر نمى كرد شب ھا كسانى در پستوى اين مغازه مى خوابند بلكه ما طورى رفتار مى‬
‫كرديم كه گويا صبح ھا آمده و سرى به مغازه مى زنيم و سپس به انبار مى رويم و دوباره بعد از ظھر و عصر بر مى گرديم و در‬
‫اين موقع دو سه ساعتى يكى در پشت ميز مى نشست و به اصطالح خودش را با دفتر مشغول مى كرد و بقيه يعنى دو نفر باقيمانده‬
‫ھم آن پشت كارشان را انجام مى دادند‪ .‬واضح است كه بزرگترين بدبختى ما روزھاى جمعه بود كه پاساژ تعطيل بود و ما‪ ،‬يعنى‬
‫عمدتا ً من‪ ،‬مى بايست از پنجشنبه شب تا صبح شنبه را به ھر فالكتى ھست در پشت ھمان پستو كه البته داراى يك دستشوئى ھم بود‪،‬‬
‫بدون اينكه حتى در صحن داخل مغازه ديده شوم به سرانجام برسانم‪(.‬‬
‫بارى‪ ،‬ما بعد از آنكه پليس اين تاكتيك را چندان مفيد فايده نديد از آن دست برداشت و ما نيز در اين مدت‪ ،‬خانه ھاى مناسب ترى تھيه‬
‫كرده بوديم كه ديگر لزومى به زندگى در آنجا وجود نداشت‪ .‬به عالوه ما مجبور شده بوديم كه به دليل تصفيه سمپاتى كه از اين محل‬
‫اطالع داشت‪ ،‬محل دفتر را نيز تخليه كنيم‪ .‬داستان اين فرد ] منظور احمد احمد است[ كه بعدھا يكى از دشمنان سازمان ما در آمد‬
‫بسيار مفصل است‪ .‬خالصه اش اين است كه بعد از سر و كله زدن ھاى فراوان با او‪ ،‬به دليل گرايشات ماجراجويانه و ھمچنين برخى‬
‫خصائل منفى و عقده ھاى روانى‪ ،‬ما ديگر بكلى از او نا اميد شده بوديم‪ .‬به عالوهء اينكه با وضعيت جديد ايدئولوژيكى سازمان‪،‬‬
‫ديگر ادامهء كار با او به ھيچ وجه به صالح تشكيالت نبود‪ .‬موضوع را با او طرح كرديم كه نظرش را بدھد قرار شد او را به يك‬
‫گروه مذھبى متصل نمائيم‪.‬‬
‫اين كار در حدود اواخر ‪ ١٣۵۴‬انجام شد‪ .‬اما بعد از حدود دو ماه‪ ،‬آنھا او را به عنوان نقض قوانين انضباطى و ساير انتقادات ديگر‬
‫تصفيه كردند‪ .‬تا اينكه باالخره شنيديم در جريان تماس گيرى ھاى بى در و پيكر‪ ،‬او را در حاليكه سالحى ھم ھمراه داشته است گرفته‬
‫اند‪ .‬او تا قبل از اين دو بار سابقهء دستگيرى و زندان كوتاه مدت داشت و اين بار سوم بود كه دستگير مى شد‪ ،‬آنھم در سال ‪١٣۵۵‬‬
‫و ھمراه با يك سالح‪ .‬واضح بود كه حداقل او را به ابد محكوم خواھند كرد‪ .‬اما چندين ماه بعد با كمال تعجب اين خبر ھمه جا پيچيد‬
‫كه فالنى را آزاد كرده اند!! و مقارن با آن‪ ،‬ھمه جا شايع شد كه فالنى با ساواك ھمكارى مى كند‪ ،‬چرا كه ھمه مى دانستند كه بدون‬
‫وجود چنين رابطه اى آزاد شدن با اين سادگى و سھولت‪ ،‬آنھم در سال ‪ ١٣۵۵‬كه افراد را به جرم داشتن يك اعالميهء چريكى به ‪١۵‬‬
‫سال و ابد محكوم مى كردند‪ ،‬از محاالت است‪ .‬در نتيجه‪ ،‬مبارزين ھمانطور كه از بيمار وبائى فرار مى كردند از ايشان ھم كناره‬
‫مى گرفتتند‪ .‬حال حقيقت صد در صد ماجرا چيست من االن بطور قطع و يقين نمى توانم قضاوت كنم ولى به ھر صورت اين موضوع‬
‫شديداً رايج شده بود كه او شديداً دنبال ھمسر قبلى اش كه در جريان ھمين وقايع به دليل عدم تفاھمات اخالقى و ايدئولوژيكى از او‬
‫طالق گرفته بود مى باشد و قصد دارد كه او را بكشد! البته الزم به تذكر است كه ھمسر قبلى او در اين مدت ديگر كامالً مخفى شده‬
‫بود و به متن كار تشكيالتى وارد شده بود‪ .‬اما اين فرد با اين سابقه كه ھمين چند مدت پيش ناگھان در صحنه تلويزيون به عنوان يكى‬
‫از مسؤولين سپاه پاسدار ظاھر شد چه ارتباطى با دستگيرى من داشت‪ .‬اين را ديگر بايد از محمد آقا پرسيد كه مستقيما ً در ھمان‬
‫تماس حضورى به اين موضوع اعتراف كرد كه از طرف او چنين مأموريتى را دارد و در واقع محمد آقا حداكثر مى توانست قيافهء‬
‫من را بشناسد نه اينكه اسم و مشخصاتم را بداند‪ ،‬ھمين كه او به مجرد اينكه نگاھش به صورت من افتاد من را با اسم و اسم فاميل‬
‫شناخت معلوم ميشود كه چقدر روى اين موضوع براى اين فرد به ھرحال زحمتكش اما متعصب مذھبى تاكيد كرده اند كه بتواند دقيقا ً‬
‫قيافهء ديده شده در قبل را با اسم داده شده در بعد كامالً تطبيق دھد‪.‬‬
‫بارى‪ ،‬اين ماجرا وقتى جالب توجه ميشود كه اتفاقا ً كسى كه ھمراه محمد آقا حركت مى كرد از افراد كميته بود و معلوم بود كه به‬
‫مجرد بردن نام من از طرف محمد آقا فھميده كه با چه كسى طرف است و با قاطعيتى كه بالفاصله در عمل نشان داد مجموعا ً روشن‬
‫ميشود كه بھر حال عده اى كه يك سر نخشان در كميته و سر ديگرشان در سپاه پاسداران است بھر حال براى يك چنين كارھائى چه‬
‫آمادگى ھاى ذھنى و سرعت انتقالى دارند‪ .‬قبالً گفتم كه من ھمراه محمد آقا در مغازه بزرگ‪ ،‬گويا سمسارى نزديك ميدان كندى ايستاده‬
‫بوديم و من مشغول صحبت با او بودم كه آخر اين چه حركتى است مگر تو خودت نديدى كه ما در چه شرايطى كار مى كرديم‪ ،‬مگر‬
‫نديدى چه زجر و بدبختى ھائى در آن سال متحمل شديم و ‪ ...‬او ديگر مات و مبھوت شده بود بيشتر گوش مى داد و گاھى مى گفت‬
‫آخر جريان شريف واقفى چى؟ جريان آن ماركسيست شدن شماھا چى؟ در اين موقع‪ ،‬ديگر به مرور اھالى و كسبهء محل جريان را‬
‫حتى با نام و مشخصات صاحب حلٌه فھميده بودند و تك تك و دو نفر سه نفر آھسته مى آمدند دم مغازه و سرك ميكشيدند و من را‬
‫ورانداز مى كردند‪ .‬عاقبت اتومبيل پيكان جناب ھمراه با يك تفنگ چى رسيد‪ ،‬اتومبيل سر يك خيابان فرعى پائين تر از مغازه پارك‬
‫شده بود‪ ،‬ما كه حاال با تفنگ چى جديد چھار نفر شده بوديم از مغازه بيرون آمديم و جمعيت نيز در دو سمت پياده رو به اين منظره‬
‫نگاه مى كردند‪ ،‬ھنوز چند قدم نگذشته بودم كه جوان قد بلند و نازك اندامى كه طرف جوى آب ايستاده بود و معلوم بود از اھالى محل‬
‫يا كسب است بلند‪ ،‬خيلى بلند صدا زد كه فالنى – كه نشنيدم چه اسمى بود ولى مطمئنا ً اسم ھمان نفر دوم بود كه در محله ميشناختندش‬
‫– مواظب باش دارى با دم شير بازى ميكنى ھا ! ديدم حيف است اين احساس پاك جوان را بى جواب بگذارم به خصوص اينكه اگر او‬
‫اين حقيقت را فقط در يك جزءاش يعنى فعالً رفتارى كه با من مى كنند مى ديد من اين را در كل و رفتارى كه فعالً تازه اين ھا مقدمه‬
‫اش ھست مى ديدم و مى بينم‪ .‬به ھمين دليل با ھمان صداى رساى خود او جواب دادم‪ :‬دارند با خودش بازى مى كنند! چند لحظه بعد‬
‫ما به كميته مستقر در كالنترى ‪ ٨‬رسيديم‪ .‬مسؤول كميته كه اسمش را گويا آقاى حسنى آنجا روى پالكى نوشته بودند‪ ،‬نبود‪ .‬حاملين‬
‫من بالفاصله به جائى كه نفھميدم كجاست و شايد بخش چپى ھا در كميته مركزى بود تلفن زدند‪ .‬من در اطاق نشستم و آنھا ھمگى به‬
‫بالكن جلو اطاق رفته و در آن مشغول صحبت شدند‪ .‬پاسبان ھا و افسرھا كه از قضيه مطلع شده بودند ھركدام به بھانه اى مى آمدند‬
‫سرك مى كشيدند و مى رفتند‪ .‬بعد از چند دقيقه اى مسؤول كميته آمد و مردى جوان بسيار مؤدب و در عين حال آدم متين و روشنى به‬
‫نظر مى رسيد‪ ،‬روحانى نبود و ريشش را ھم از ته تراشيده بود‪ .‬او بدون توجه به من بالفاصله مشغول رتق و فتق دعوائى كه منجر‬
‫به جرح شده بود‪ ،‬شد‪ .‬از ميان ھمان صحبت ھا فھميدم كه كرمانشاھى است‪.‬‬
‫بعد از اينكه كارش تمام شد به سراغش رفتم كه قضيه چيست و اينھا به حكم كى و چه مجوزى مرا بازداشت كرده اند‪ .‬او از قضيه‬
‫كامالً اظھار بى اطالعى كرد ورفت بيرون در بالكن كه از آنھا بپرسد ماجرا چيست‪ .‬قبالً در طى دورهء بعد از انقالب‪ ،‬بسيارى از‬
‫رفقا و ھمينطور ‪ M‬بارھا به من گفته بودند كه درست است كه انقالب پيروز شده اما به ھر حال عده اى و گروه ھائى ھستند كه به‬
‫شدت در كمين فرصت اند تا از وقايع دوران گذشته مخصوصا ً قضيهء مربوط به اتفاق شھادت مجيد شريف واقفى پيراھن عثمانى‬
‫بسازند و ضمن فرو نشاندن كينه شان عليه افرادى مانند من كه در رأس تحول ايدئولوژيك سازمان بوديم تبليغات مفصلى ھم عليه‬
‫نيروھاى چپ به راه انداخته و بدين ترتيب يك جريان درون خلقى را تا حد يك برخورد انتقام گرانه و دشمنانه ارتقاء دھند –‬
‫ھمانطوركه در وقايع گنبد و كردستان و ‪ ...‬يك چنين برخورد خونينى را نيز به مردم تحميل نمودند‪ .‬به ھمين دليل به من سفارش مى‬
‫كردند كه مراقبت بيشترى از خودم بكنم ‪ .‬واقعهء فرزند آقاى آيت ﷲ طالقانى و سپس سالگردى كه آنھا عليرغم دعوت مجاھدين خلق‬
‫به طور مجزا در دانشگاه تھران گرفتند و باز عليرغم ھشدار مجاھدين كه يك مسئلهء درون خلقى را به صورت مساله اى كه مرز‬
‫بين خلق و ضد خلق را مخدوش كند در نياوريد و باالخره عليرغم اين ھشدار موسى ]خيابانى[ كه از مجيد ]شريف واقفى[ افسانه‬
‫نسازيد‪ ،‬به راه انداختن آن تبليغات كذائى در تلويزيون ھمگى بر اين امر كه ھشدار رفقا را بايد جدى گرفت داللت داشت‪ .‬با اين‬
‫وصف يك حقيقت ديگر ھم وجود داشت اين حقيقت اوالً عبارت از اين بود كه من به گذشته افتخار آميز خودم و اينكه بھر حال در حد‬
‫يك مبارز جان بر كف صيمانه و صادقانه در راه خلق جنگيده ام ايمان داشتم و ثانيا ً اينكه در تحليل نھائى‪ ،‬اين گروه ھا و باند ھاى‬
‫غير مسؤول ــ ھر چند داراى قدرت – ھستند كه تصميم مى گيرند يا اينكه مملكت باالخره حساب و كتابى دارد و من معتقد بودم‬
‫باالخره نمى شود موش و گربه بازى كرد؛ يا من مثالً بوسيله يك ترور قربانى اعمال قدرت گروه ھاى غير مسؤول اما متعصب و‬
‫كينه جو و نفاق افكن و انحصار طلب مى شوم كه در چنين صورتى ضمن آنكه به ھر حال ھيچ گاه نمى شود از نزول يك چنين‬
‫خطرى صد در صد مطمئن بود‪ ،‬خونم دليل ديگرى بر ماھيت ارتجاعى و بطالن اعمال و عقايد آنھا خواھد شد و يا اينكه باالخره‬
‫مملكت حساب و كتاب دارد و در چنان صورتى مطمئنا ً آنھا نخواھند توانست به بھانه ھاى پوچ و مسخره كسى را كه تمام وجود و‬
‫خميره اش در انقالب و در عمل انقالبى ساخته و پخته شده است‪ ،‬دستگير و محاكمه و يا مجازات نمايند‪.‬‬
‫شِ ق ثالثى ھم وجود داشت )و دارد( و اينكه دولت و ھمان دستگاه ظاھراً با حساب و كتاب عمالً و در باطن در خدمت منافع و‬
‫تمايالت آن باند ھاى ارتجاعى و گروه ھاى فشارى قرار داشته باشد كه ظاھراً بى مسؤوليت اند اما در واقع سياست اصلى را آنھا‬
‫تعيين مى كنند‪ .‬خوب در چنين صورتى بازھم ھيچ چاره اى جز قبول يك ميدان نبرد ديگر براى افشاء اين رابطهء پنھان و دريدن‬
‫ماسك ظاھراً قانونى آن دولت و دستگاه ھاى مختلف اجرائى و قضائى كه عمالً تاييد گر بدترين قانون شكنى ھا و مؤيد گروه ھاى‬
‫فشار مخفى و قانون شكن ھستند نبود‪.‬‬
‫آيا من مى توانستم ھمان شيوه ھاى مبارزه با پليس رژيم شاه را در اينجا به كار گيرم‪ .‬ھم بله و ھم نه‪ ،‬اما چرا؟ واضح است كسى كه‬
‫خود در ارتقاء چشم گير فن بسيار پيچيدهء مبارزه با پليس سياسى در ايران داراى آن ھمه نقش بوده است برايش چندان ھم مشكل‬
‫نبود كه بدست اين رژيم گرفتار نگردد‪.‬‬
‫اما اين در صورتى بود وھست كه ما اساسا ً قائل به ھيچگونه دگرگونى انقالبى در جامعه نشده باشيم و بخواھيم شيوه ھا و ھدفھاى‬
‫مبارزهء دورهء قبل را در ھمين دورهء جديد نيز عينا ً و بطور مكانيكى در پيش گيريم‪ .‬امرى كه به ھر حال با تمام مشخصات نوين‬
‫زندگى و ضروريات جديد ناشى از آن در مبارزهء سياسى در تضاد مى افتد‪ .‬درست است كسانى كه در اين انقالب به قدرت رسيده‬
‫اند از نظر ايدئولوژك بشدت با ما دشمنى مى ورزند اما بھر صورت آگاھى و تمايالت دمكراتيك توده ھاى خلق به اين سادگى ھا به‬
‫آنھا اجازه نخواھد داد كه آنھا ھر كارى را كه خواستند در يك چنين پوشش ھائى و طرح شعارھاى تفرقه افكن و تعصب آلود پيش‬
‫برند‪ .‬باالخره بايد در جائى ايستادگى كرد‪ .‬ھر چند كه به ضايعاتى منجر شود‪ .‬اگر آنھا ميخواھند مرا ظاھراً به جرم اشتباھات و‬
‫اتفاقاًت و رويداد ھائى كه عليرغم تأسف بار بودنشان‪ ،‬به ھر صورت در جريان يك مبارزهء انقالبى صورت گرفته – به ھر صورت‬
‫جزئى از واكنش در مقابل فشار وحشتناك و سركوب كنندهء دشمن بوده و به ھر صورت حادثه و واقعه اى مربوط به مناسبات درون‬
‫خلق است ــ محاكمه و محكوم كنند‪ ،‬بگذار ھمه بدانند كه در پس اين محاكمه‪ ،‬در پس تشكيل چنين پروندهء افتضاح آميزى از اتھامات‬
‫تو خالى‪ ،‬با يك انقالبى شناخته شده و طرح يك چنين دعوى انتقام جويانهء فردى و گروھى اى آن ھم در يك دادگاه انقالبى كه بايد‬
‫عوامل و عناصر وابسته به رژيم سابق و دست نشاندگان و وابستگان امپريالسم را محاكمه كند‪ ،‬چه توطئه ھا‪ ،‬چه دستھاى ناپاك و‬
‫نفاق افكنى‪ ،‬چه تمايالت انحصارگرايانه و ديكتاتورمآبانه و چه آغاز شومى براى محاكمهء عقايد و براى تشكيل دادگاه ھاى تفتيش‬
‫عقايد بعدى است‪ .‬ھمانطور كه قبالً گفتم با شيوهء موش و گربه بازى ديگر نمى شود در اينجا در مقابل حريف عمل كرد‪ .‬حريف يا‬
‫واقعا ً عاقل است و فھميده و با فھم منافع انقالب و حتى منافع خود حاضر نيست خود را در دام توطئه اى كه گروه ھاى متعصب‬
‫انحصار طلب تدارك مى بينند‪ ،‬بيندازد كه پس ترسى وجود ندارد و اما اگر عاقل نيست‪ ،‬اگر خود خادم و بندهء آنھاست‪ ،‬پس ديگر‬
‫روشن است كه نه من بلكه در يك آيندهء بسيار نزديك بسيارى از رزمندگان واقعى خلق‪ ،‬ديگر تأمين و امنيت جانى نخواھند داشت و‬
‫در چنين صورتى بگذار خون من‪ ،‬جان وزندگى من اولين قربانى باشد كه مردم مى بايد براى درك يك چنين حقيقتى بدھند‪ .‬آرى اين‬
‫جواب‪ ،‬جواب به رفقا و ھمرزمانى كه از سر احساس مسؤوليت ممكن است مرا شماتت كنند كه در رعايت مسائل امنيتى و ‪ ...‬دقت‬
‫الزم را نكرده ام و ھمچنين اين پاسخ به نيروھاى متعصب و انحصار طلبى كه از به دام انداختن من در اينجا در عين آنكه قند در‬
‫دلشان آب مى شود اما ھنوز بھت زده و حيران اند‪ ،‬كه چطور يك چنين آدمى كه در آن رژيم و در مقابله با آن نيروى وسيع و مجرب‬
‫پليس توانست خودش را حفظ كند اينطور به چنگ ما افتاده است – شايد جواب مصلحت گرايانه و به تعبيرى واقع گرايانه باشد اما‬
‫آنقدر شجاعانه ھست كه نتوان آنرا ايده آليستى ناميد‪.‬‬
‫مدت چھار پنج دقيقه اى بيشتر نگذشت كه آقاى حسنى مسؤول كميته ‪ ٨‬آمد و با لحن بسيار مؤدبى احساس تأسف كرد كه در موقع‬
‫ورود ما نبوده و اين ھا تلفن كرده اند كه مأمور بيايد‪.‬‬
‫او دوباره پيش آنھا بازگشت اما ھنوز صحبت اش در بالكن حياط با آنھا به پايان نرسيده بود كه صداى خشك ترمز يك اتومبيل سنگين‬
‫از پشت ديوار ھاى كالنترى به گوش رسيد و بعد بال فاصله چند جوان مسلح وارد شدند و يكسر از جلو اتاق عبور كرده و به نزد آنھا‬
‫در بالكن رفتند‪ .‬كمتر از نيم دقيقه طول كشيد كه يكى از تازه واردين داخل اتاق شد‪ .‬الغر و دراز بود‪ ،‬صورت زرد و پوست‬
‫چروكيده اى داشت‪ ،‬به نظر مى رسيد كه در ھمان اوائل جوانى مثالً پيرى زودرس پيدا كرده است‪ .‬يك لحظه تصور كردم او را‬
‫جائى ديده ام‪ ،‬واقعا ً باور كنيد فكر كردم او را در اوين ديده ام‪ .‬او خيلى سريع و چاالك آمد پشت صندلى من و بعد گفت قدرى به چپ‬
‫گردش كن‪ ،‬بالمقدمه دستھايم را از پشت گرفت و دستبند كذائى را بر آنھا قفل كرد و سپس خيلى سريع و انگار كه ھزاران بار اينكار‬
‫را كرده است‪ .‬دو باند سفيد گلوله شدهء سفيد را نمى دانم از كجايش در آورد و به سرعت روى چشمانم گذاشت و دستمال بقچهء‬
‫بزرگى را بطور عمامه‪ ،‬دور كله ام پيچاند‪ .‬دستمال آنقدر بزرگ بود كه چندين تاب بدور سر و چشمانم پيچانده شد‪ ،‬ھمه اينھا باز ھم‬
‫كمتر از ‪ ۴٠‬ثانيه صورت گرفت و من كه در حين اين عمل گفته بودم – اينكه ھمان كار ساواكه يا‪ ،‬بازم كه ھمان برنامهء ساواك‬
‫شروع شده ‪ ...‬چيزى به ھمين مضمون – جواب را اينطور از جناب ساواكى جديد‪ ،‬بزعم و به تعريف خودش گرفتم كه دھان اش را‬
‫آورد بغل گوشم و با لحن تحقير آميزى فرياد زد‪ ،‬از ساواك ھم بدتره اين ساواك خمينى يه‪ .‬بعد دستم را كشيد به سمت در‪ .‬يك مرتبه‬
‫سه يا چھار نفر شدند‪ .‬معلوم بود كه آنھا قبالً براى آنكه قيافه آنھا را نبينم جلو نيامده بودند‪ .‬پيش خود گفتم ساواك كه اينقدر از خودش‬
‫اطمينان داشت كه مأمورينش ده تا ده تا در مقابل چريك ھاٮى كه مى دانستند قاتل جانشان ھستند ظاھر مى شدند به اين روز و حال‬
‫افتاد واى بر شما بدبخت ھا كه از ھمين االن نيز جرأت برداشتن آن نقاب ھاى مسخره تان را نداريد‪.‬‬
‫از در اطاق بيرون آمديم‪ .‬حاال در ھمان بالكن ھستيم كه صداى آن مأمور كميته ھمراه محمد آقا به گوشم خورد كه مانند بچه ھاى ننر‬
‫و احمقى كه با زدن سنگ به آدم شل و ناقصى كه دارد در كوچه شان عبور مى كند مى خواھند ابراز وجود كنند برگشت‪ .‬از ھمان‬
‫فاصلهء نسبتا ً دور داد زد كه "حاال چه كسى با دم شير بازى ميكند؟" بيچاره فكر مى كرد كه منظور آن جوان آزاده محل اينه كه مثالً‬
‫من يك فوت ميكنم و ھمهء اينھا مى روند روى ھوا‪ ،‬يا كارى مى كنم كه اين ھمه آدم قلدر و قلچماق نتوانند دست و چشمھايم را ببندند!‬
‫بارى ھنوز از پله ھا كه به حياط مى رسيد پائين نرفته بوديم كه باز ھم يكى از پشت داد زد »بابا ھمين جا كارش را تموم كن‬
‫ديگه«‪ .‬ديگرى جواب داد »صبر كن‪ .‬ھمين امشب كارش تمومه‪ .‬يه رگبار و بعدش ھم خالص« به كسى كه دست چپم را گرفته بود‬
‫و ھمراه آن موجود مفلوك اولى كه دست راستم را گرفته بود و دو نفرى كمك مى كردند كه از پله ھا پائين برويم گفت ‪ :‬خوب حاال‬
‫آدم ميكشين‪ ،‬ھا؟ مجاھد ميكشين‪ ،‬ھا؟ يك كشتنى نشونتون بديم كه خودتون حظ كنيد‪ .‬به دم در كالنترى رسيده بوديم‪ .‬اتومبيل عقب و‬
‫جلوٮى كرد و ما را به سمت در سمت راست بردند‪ .‬نوعى از آمبوالنس ھاى ساواك بود‪ .‬با اين تفاوت كه معموالً در اين نوع‬
‫آمبوالنسھا‪ ،‬ما آن موقع از ته سوار مى شديم اما اينھا با دست ھا و چشم ھاى بسته ميخواستند از درب جلو‪ ،‬از ميان صندلى رديف‬
‫اول و شايد ھم‪ ،‬دوم بگذرانند‪ .‬از در كوچك موجود بين ديوارهء اطاق پشت و سمت جلو عبور بدھند و روى يك صندلى گرد بنشانند‪.‬‬
‫با مشقت و درد و چند بار خوردن سر و صورت به ديوار‪ ،‬به سقف آھنين آمبوالنس‪ ،‬باالخره به جاى معھود رسيديم‪ .‬يك نفر نشست‬
‫بغل دستم و مرا محكم گرفت كه در حين ترمز كردن و پيچيدن اتومبيل نيافتم‪ .‬نمى دانم چرا صندلى ھاى ثابت كناره اين آمبوالنس را‬
‫برداشته بودند و يك يا چند صندلى كوچك چرخ دار جايش گذارده بودند‪ .‬به ھر حال ھواكش اطاقك روشن شد و اتومبيل به راه افتاد و‬
‫سرعت اتومبيل نسبتا ً زياد بود اما فكرم آنقدر مشغول بود كه نفھميدم چه مدت در راه بوديم‪ .‬به ھر صورت وقتى اتومبيل ايستاد راه‬
‫كمى نرفته بوديم‪ .‬البته اگر اينھا به مصداق آن ضرب المثل قزوينى ھا كه ميگويد "فالنى ايز به گربه گم ميكنه" ايز به خودشان گم‬
‫نكرده باشند‪.‬‬
‫دو باره با ھمان مشقت از درب جلو پياده ام كردند‪ .‬عده زيادترى دورم را گرفته بودند‪ .‬گويا پيشاپيش به استقبالم آمده بودند‪ .‬در‬
‫حاليكه دو نفر زير بازوھاى دست چپ وراستم را گرفته و در مسير طوالنى كه پر از پله ھاى پائين و باال بود و گاه تعداد پله ھا به‬
‫‪ ١٨ – ١٧‬تا ھم مى رسيد جلو مى بردند‪ .‬بقيه ھم يا از جلو يا از پشت ھمراه ما در حركت بودند‪ .‬يكى مى گفت خوب آقاى چريك‪،‬‬
‫اين چند سال چيكار مى كردى؟ بعد صدايش را براى تمسخر ميكشيد و خودش جواب ميداد‪ :‬چريك بازى؟ يكى ديگر مى پرسيد ‪ :‬خوب‬
‫اون سه چھار تا دختر كه باھات بودند كى بودند داشتى آموزششان مى دادى؟ و بعد كرّ ى ميزد زير خنده‪ .‬بغل دستى ام با لحن مثالً‬
‫جدى ميگفت نه بابا‪ ،‬جواب نميده‪ ،‬مقاومتش خوبه! و بعد ھمه شان به مسخره مى خنديدند‪ .‬در اين حين به محلى رسيديم كه چند لحظه‬
‫اى مكث كردند گويا مثالً بايد چيزى را مى پرسيدند‪ .‬در ضمن معلوم بود كه االن كسانى ھم آنجا ھستند كه من را مى بينند ولى نمى‬
‫خواھند حرف بزنند‪ .‬پس از چند لحظه دوباره حركتم دادند‪ .‬اين بار ديگر حرفى نمى زدند‪ .‬ھمه ساكت بودند‪ ،‬بعد از اينكه چند دور پله‬
‫پائين رفتيم در يك زاويه نگاھم داشتند‪ .‬يكى شان گفت خوب ھمينجا بايست‪ .‬بعد ھمه شان از من فاصله گرفتند‪ .‬صداى گلنگدن ژ‪ ٣ -‬به‬
‫گوش رسيد و ھمزمان تلق يك مسلسل را كه خشاب مى گذاشتند شنيدم‪ .‬پچ و پچى با ھم كردند‪ .‬لبخندى از گوشهء لبم گذشت‪ .‬استوار‬
‫تر قدم را راست كردم و به بازى ھاى سرنوشت فكر كردم و ياد اين جمله معروف ھگل افتادم كه "تاريخ دوبار تكرار مى شود" و‬
‫بالفاصله اين تكملهء ھنرمندانهء ماركس را به آن اضافه كردم كه آرى‪ " ،‬تاريخ دوبار تكرار مى شود ‪ .‬يك بار به صورت تراژيك و‬
‫بار دوم بصورت كمدى مسخره‪ ".‬عين ھمين حادثه را شب اول دستگيرى در اوين ديده بودم و حاال كاريكاتور آن را‪ ،‬كمدى‬
‫مسخرهء آن را كه به مراتب براى ملت و انقالب خطرناكتر و بد فرجام تر از اصل خود خواھد بود‪ ،‬برايم بازى مى كردند‪.‬‬
‫آيا اين نمونه ھا و خيل بيشمار حوادث و وقايع دردناك و بعضا ً خونينى كه در مدت كوتاه بعد از قيام به دست نيروھاى مرتجع‪،‬‬
‫انحصار طلب‪ ،‬باند ھاى فشار و ايادى نادان و جاھل و متعصب آنھا كه نا خود آگاه در خدمت منافع ضد انقالب قرار گرفته اند ايجاد‬
‫شده و متقابالً سكوت تاُييد آميز دولت و دستگاھھاى رسمى ادارى و قضائى مملكت در مقابل آنھا كه از ترس نيروھاى واقعا ً پيگير‬
‫انقالب به دامن ارتجاع خرده بورژوازى راست پناه برده اند‪ ،‬ھمگى مؤيد آن نيست كه اندكى ديرتر يا زودتر‪ ،‬ولى به ھر حال جبراً‬
‫با دورهء ديگرى از يك ديكتاتورى‪ ،‬شبيه ديكتاتورى رژيم سابق روبرو خواھيم شد؟ ديكتاتورى ]اى[ كه درست به دليل ھمان ماھيت‬
‫گسترده تر پايگاه طبقاتى اش‪ ،‬درست به دليل ماھيت مردم فريب و اغواگرايانه شعارھاى تو خالى‪ ،‬اما به غايت ارتجاعيش‪ ،‬كه‬
‫معموآلً توده ھا تنھا مى توانند ماھيت ارتجاعى آن را در ضمن زندگى روزمرهء خود و در تجربهء روياروئى مستقيم با آن درك كنند‬
‫خطرناك تر و شوم تر بوده و براى امپرياليسم و ارتجاع بھترين زمينهء نفوذ و تكيه گاه را فراھم مى آورد؟‬
‫وقتى صحبت از بروز يك ديكتاتورى متكى به خرده بورژوازى ميشود بديھى است كه بالفاصله مفھوم فاشيسم متبادر به ذھن گردد‪.‬‬
‫اما فاشيسم چيست؟ فاشيسم را شايد بتوان آخرين حربهء سياسى يا سياست نوميدانهء ھارترين و ارتجاعى ترين بخشھاى بورژوازى‬
‫بزرگ يك كشور – اليگارشى ھاى مالى و كارتلھا و تراست ھاى صنعتى و بازرگانى ــ دانست كه از يك طرف با بحران انقالبى و‬
‫فشار پرولتاريا و توده ھاى زحمتكش روبروست ]و[ شدت بحران اقتصادى و اجتماعى و الجرم سياسى عنقريب است كه مھار كنترل‬
‫جامعه و تسلط بر نيروھا و طبقات ديگر را به كلى از دست او و به سود پرولتاريا خارج نمايد و از طرف ديگر اوضاع بين المللى‬
‫وحدت و شدت رقابت انحصارات بين المللى و وخامت وضع اقتصاد سرمايه دارى در سطح جھانى چنان است كه ھيچ اميدى به اخذ‬
‫مسالمت آميز امتياز از رقباى خارجى و خروج از بحران داخلى بوسيلهء بند و بست ھاى بين المللى‪ ،‬بدون توسل به جنگ وجود‬
‫ندارد‪ .‬در يك چنين شرايط مرگبار و به كلى نوميد كننده اى‪ ،‬بورژوازى بزرگ تنھا يك روزنهء اميد ممكن است پيدا نمايد‪ :‬خرده‬
‫بورژوازى مرفه و بخشھاى وسيعى از قشرھاى ميانى جامعه‪ .‬اگر اين طبقات در چنان اوضاع و احوال اقتصادى و فرھنگى و‬
‫ھمچنين سياسى اى قرار داشته باشند كه بورژوازى بتواند آنھا را به دنبال خود بكشاند‪ ،‬حاال تحت ھر شعار و نيرنگ فريبكارانه اى‬
‫از مبارزه با خطر كمونيزم گرفته تا دفاع از مذھب و خانواده با تقويت و تشديد انگيزه ھاى ناسيو ناليستى و تبليغ شعارھاى شوونيستى‬
‫و نژاد پرستانه ]و غيره[ آنھا‪ ،‬تقريبا ً تمام شرايط براى اعمال يك سياست فاشيستى در جامعه فراھم شده است‪.‬‬
‫تجربه نشان داده است در چنين شرايطى بورژوازى بزرگ با متحد كردن صفوف طبقه خود و ھمچنين ھمراه كردن بخشھاى بزرگى‬
‫از قشرھاى ميانى جامعه به سمت فاشيسم روى مى آورد اما در اينجا ھنوز يك نكته تعيين كننده ديگر وجود دارد‪ .‬اين نكته عبارت از‬
‫اين است كه آيا مجموعه نيروھاى واقعا ً دمكرات جامعه يعنى پرولتاريا و نيمه پرولتاريا داراى چه اندازه قدرت و توان طبقاتى‬
‫ھستند‪ .‬آيا پرولتاريا در آن حدى از آگاھى و تشكل خاص طبقاتى خود ھست كه بتواند با متحد كردن و رھبرى بخش ھاى واقعا ً‬
‫دمكرات پيگير جامعه‪ ،‬نيروى الزم را در مقابل ھجوم بورژوازى بزرگ و اعوان و انصارش كه حتما ً در زير شعارھاى بسيار‬
‫خوشرنگ و عوام فريب گرد آمده اند فراھم آورد و قبل از اينكه مھر درندگى و خونخوارى آنھا بر كرسى حكومت نقش بندد نقشه‬
‫ھاى آنان را نقش بر آب كنند يا خير؟‬
‫تاريخ بروز ھردو احتمال را بروشن ترين وجھى اثبات كرده است‪ .‬فرانسه سالھاى ‪ ١٩٣٣‬درست در ھمان موقعيتى قرار داشت كه‬
‫آلمان و ايتاليا‪ .‬در فرانسه پرولتاريا و نيروھاى آن توانستند با قدرت تشكل و آگاھى جلو فاشيسم را سد نمايند‪ .‬يا حتى انقالبيون‬
‫توانستند در يك مرحله پيروزيھاى چشم گيرى بدست آورند و حكومت تشكيل دھند و شكست مدھش به فاشيسم وارد آورند‪ ،‬اما در‬
‫آلمان و ايتاليا اين چنين كارى امكان پذير نگرديد‪ .‬مجموعهء نيروھاى كيفى طبقهء كارگر‪ ،‬آگاھى‪ ،‬تشكل و رھبرى و ‪ ...‬قادر به‬
‫ايجاد چنين جبھهء متحدى در مقابل فاشيسم نشد و ديديم كه چه شد و چه فجايعى به بارآورد‪.‬‬
‫اما آيا در ايران نيز امكان بروزفاشيسم وجود دارد؟ با توجه به ضعف طبقهء بورژوازى‪ ،‬با توجه به سلطه و نفوذ اقتصادى و پا‬
‫برجاٮى امپريالسيم و با توجه به روند تفرقه و تشتت در ميان خود نيروھاى خرده بورژوازى آيا ميتوان شرايط ايران را براى جمع‬
‫آمدن تمام آن علل و عوامل فاشيسم نوع اروپاٮى الزم و كافى دانست؟‬
‫ديشب فكر مى كردم خط مشى نيروھاى چپ در مقابل اين سيالب انحصار طلبى و سلطه طلبى خرده بورژوازى چه بايد باشد؟ فكر‬
‫مى كردم چقدر الزم است انسان حريف را از نزديك لمس كند‪ .‬واضح است كه اسارت در دست حريف يا جنگ روياروى با آن‪ ،‬يكى‬
‫از بھترين زمينه ھاى مساعد اين لمس است‪ .‬در جنگ نكتهء مھم اين است كه انسان مى تواند قبل از اين كه ضربهء مستقيمى از‬
‫حريف دريافت كرده و قبل از اين كه به جنگ روياروى با او كشيده شده باشد‪ ،‬يك ارزيابى ھر چه بيشتر واقع بينانه اى نسبت به كليه‬
‫خصوصيات‪ ،‬ھدف ھا‪ ،‬امكانات و ويژگى ھاى كار او داشته باشد‪ .‬تجربيات مستقيم من و مشاھدهء بسيارى از چيزھايى كه فقط موقعى‬
‫كه درميان آنھا و در ميان مراكز قدرت پليسى‪ -‬نظامى و قضائى آن ھا باشى امكان پذير است‪ ،‬نشان مى دھد كه در مجموع‪ ،‬نيروھاى‬
‫چپ ديد ھمه جانبه اى از مشخصات‪ ،‬از خط سير و ھدف ھاى اين نيروى از بند گسيخته ندارد‪ .‬چپ در محاسبه اش به نظر مى رسد‬
‫به قدرت افسون كننده‪ ،‬سحر كننده و بسيج كننده اتوپياى مذھب حاكم پى نبرده است‪ .‬شعارھاى اتوپيك مطرح شده اينك ھزاران ھزار‬
‫نيروى جوان مشتاق و فعال و از جان گذشته را در اختيار برگزيدگان و نمايندگان خرده بورژوازى مرفه و سنتى قرار داده است‪.‬‬
‫اين نيروى عظيم چنان آنھا را مغرور و بى محابا ساخته است كه واقعا ً خود را قادر به ھر كارى مى دانند‪ .‬و در درجهء اول اين كار‪،‬‬
‫مشروع ترين عمل را له كردن مخالفين مى دانند كه تصور مى كنند كه سد راه ھدف ھا و ايده آل ھاى آنھا شده اند‪ .‬اين سد تنھا چپ‬
‫نيست بلكه از نظر آنھا حتى بخش ھايى از خود دولت كنونى نيز از آن جمله به شمار مى روند‪ .‬آنھا ھمچون سيالب گل آلود و پر از‬
‫الى و لجنى در بيراھه تنگ و عميقى به راه افتاده اند و با قدرت و خروش خود ھر چيز را از جاى مى كنند و خواھند كند‪ .‬اما مسلما‬
‫نه چندان دير‪ ،‬اين سيالب در پھن دشت زمان محو و نابود خواھد شد‪ .‬شكى نيست لحظه اى فرا خواھد رسيد كه نه تنھا پيروان دو‬
‫آتشه و مؤمن آنھا كه در عين حال عناصر صديق خلقى نيز در ميان آنان كم نيست‪ ،‬پى به بيھودگى و پوچى و خيالى بودن اين ھدف‬
‫ھا خواھند برد و مأيوس و نا اميد آنھا را ترك خواھند گفت‪ ،‬بلكه اختالف منافع و تراكم عظيم اشتباھات مرگبار چنان صفوف ھمان‬
‫رھبران و ھمان سردمداران را از ھم خواھد گسيخت كه تنھا با نابودى و تالشى رژيم شاه يا قدرت فاشيسم ھيتلرى قابل مقايسه خواھد‬
‫بود و جالب اين جاست كه بھاٮى كه آنھا براى اين سلطه طلبى و اين خام انديشى بلھوسانه طبقاتى خود پرداخت خواھند كرد‪ ،‬تنھا يك‬
‫شكست سياسى نيست بلكه ھمانطور كه ذھن ھشيار و بسيار حساس آقا پيشاپيش درك كرده يك شكست سھمگين ايدئولوژيك نيز ھمراه‬
‫آن خواھد بود‪.‬‬
‫آقا مى گويد‪ ،‬شكست ما را نبايد به حساب شكست اسالم بگذاريد‪ .‬اما وقتى آنھا اولين خشت بناى حكومت خود را در تمام زمينه ھا مى‬
‫خواھند با قوانين و ايدئولوژى اسالمى پى ريزى كنند‪ ،‬وقتى آنھا با بلند كردن اين پرچم و استفاده از احساسات مذھبى مردم است كه‬
‫اينطور سھل و آسان بر رقباى سياسى خود فائق آمده اند‪ ،‬وقتى خلق را پشت سر آيات و شعارھاى قرآنى و اسالمى بسيج مى كنند‪،‬‬
‫مگر مى شود پس از شكست اين شعارھا و اين ھدف ھا‪ ،‬مردم آن را به پاى چيز ديگرى بنويسند؟ بارى در اين باره‪ ،‬بحث من بسيار‬
‫مفصل و طوالنى است‪ .‬اما در شرايط روحى كنونى و در موقعيت مسلط داخل زندان‪ ،‬قادر نيستم به شرح و بسط بيشتر بپردازم‪.‬‬
‫با اين حساب واضح است تكليف چپ اين نيست كه با تمام قد و با تمام نيرو و امكان‪ ،‬خود را به ميان اين سيالب وحشتناك بيندازد و‬
‫بخواھد از ھمان ابتدا جلوى آن را بگيرد‪ .‬به نظر من اين خطاى فاحش و خرد كننده اى براى چپ خواھد بود‪ .‬ما بايد از مقابل اين‬
‫سيل عقب نشينى كنيم‪ .‬مجال بدھيم در پھن دشت زمان‪ ،‬در پھن دشت اشتباھات عظيم خود پراكنده و نابود گردد‪ .‬زمان به نفع ماست‪.‬‬
‫ھر چند كه ھم اكنون در بدترين موقعيت مغلوب و دست بستگى بسر مى بريم‪ .‬ھر چند كه ھمه چيز را بر ما تحميل مى كنند‪ ،‬اما‬
‫زمان به نفع ما عمل مى كند اگر ما ضرورت ھا و نيازھاى زمان را به درستى درك نماييم‪ .‬گفتم بايد از مقابل اين سيل عقب نشست!‬
‫اين عقب نشينى مسلما يك عقب نشينى منفعل نيست‪ ،‬عقب نشينى اى نيست كه بدون تأثير‪ ،‬آن ھم تأثيرى فعال و البته سنجيده بر‬
‫حوادث و رويدادھا ]باشد[‪ .‬خير‪ ،‬شايد بھتر باشد لفظ حركت سنجيدهء سانت به سانت را بكار مى بردم و حركت سانت به سانت در‬
‫مقابل جھش در فضاى خالى‪ ،‬جھش در فضايى كه زير آن جز دره اى عميق و پرتگاھى مدھش نيست‪.‬‬
‫ما بايد در چنين شرايطى‪ ،‬فواصل گام ھايمان آنقدر محدود ولى در عين حال قدمگاه بعديمان آنقدر مطمئن باشد كه به ھيچ وجه‬
‫فرصت و موقعيت كله پا بر زمين زدنمان را به حريف ندھيم‪ .‬به نظر مى رسد اين معنا از طرف برخى نيروھاى چپ و دموكرات‬
‫ھاى نسبتا واقعى دارد ناديده گرفته مى شود‪ .‬آنھا بدون ارزيابى قدرت حريف‪ ،‬چپ روى مى كنند‪ .‬به جاى كار آرام و عميق تشكيالتى‬
‫و توده اى‪ ،‬بيشتر تمايل به اتكاء به نمونه ھاى بارز تبليغاتى دارند‪ .‬البته اھميت و تأثير عظيم نمونه ھاى تبليغاتى افشا گرانه را به ھيچ‬
‫وجه نمى توان منكر شد‪ .‬اما اين خطر وجود دارد كه به جاى پرداختن به كار افشاگرانه اى كه اوال مستقيما با منافع اقتصادى و آرمان‬
‫ھاى دموكراتيك اكثريت عظيم مردم و توده ھاى زحمتكش ارتباط داشته باشد و ثانيا مستقيما در ارتباط با درجه و ميزان نفوذ توده اى‬
‫)ظرفيت و پايه توده اى( سازمان ھاى چپ قرار داشته باشد‪ ،‬بيشتر به آن نمونه ھايى از كار افشاگرانه پرداخته شود كه ارتباط درجهء‬
‫اولى با مسائل مستقيم سياسى و اقتصادى اكثريت مردم نداشته و طبيعتا تنھا در خدمت اقناع و ارضاء تمايالت ماجراجويانه و‬
‫ولونتاريستى روشنفكران و جوانان چپ قرار مى گيرد‪ .‬واضح است كه به موازات گسترش ميزان نفوذ توده اى سازمان ھاى چپ‪،‬‬
‫مسلما افشاگرى ھاى سياسى و اقتصادى آنان نيز جنبهء اصيل تر و اساسى ترى پيدا خواھد كرد و پوستهء محدوديت روشنفكرانه اش‬
‫را درھم خواھد شكست‪ .‬ھمان طور كه متقابال انگشت گذاردن روى دردھاى اصلى تودهء وسيع مردم و طبقات زحمتكش‪ ،‬افشاگرى‬
‫حول آنھا و طرح شعارھاى منفى يا اثباتى پيرامون آنھا خود زمينهء مناسبى در اختيار چپ قرار خواھد داد تا پايگاه توده اى خود را‬
‫به نحو چشم گيرى گسترش بخشند‪ .‬نمونه بسيار بارز چنين حركتى ھمانا در مورد كارگران بيكار بود‪.‬‬
‫اصيل ترين نيروھاى چپ‪ ،‬ھمان روزھاى بالفاصله بعد از انقالب به اھميت اين موضوع براى طبقه كارگر پى بردند و از دو جھت‬
‫يكى حمايت تبليغاتى از خواست ھاى آنھا و افشاگرى درباره علل اين بيكارى و ديگر از طريق سازمانى‪ ،‬شركت مستقيم در مجامع‬
‫شان و بعد نفوذ تشكيالت‪ ،‬وارد عمل شدند‪ .‬اشتباھات طبيعى حريف نيز كه با عجله و جھالت مارك ضد انقالبى و مزد بگير اجنبى و‬
‫غيره بر آنھا وارد نمود خود وسيله ديگرى شد كه كارگران را به سمت نيروھايى كه به حقيقت حامى او بوده و مسائل و مشكالت‬
‫دردناك زندگى او را مى فھميدند سوق دھد‪ .‬نتيجه اين اتحاد و اين ازدواج‪ ،‬نمايش عظيم روز اول ماه مه بود‪ .‬مارش پرشكوھى كه از‬
‫ابتداى خانه كارگر آغاز شد و در واقع صالى غرور آميزى بود كه اولين گام ھمبستگى روشنفكران انقالبى چپ و آگاه ترين بخش‬
‫ھاى طبقه كارگر ]را[ در فضايى پر از تھديد ارتجاع اعالم مى نمود‪.‬‬
‫انتخاب نمونه فوق به ھيچ وجه بدين معنا نيست كه پرداختن به افشاگرى و كار تبليغى پيرامون آن دسته از مسائلى كه جنبهء حياتى‬
‫سياسى دارند و يا مطالبات دموكراتيك را براى زحمتكشان تشكيل مى دھند داراى اثر كم و يا غير مفي ِد آگاھى دھنده و تشكل دھنده‬
‫است‪ .‬خير‪ ،‬ايستادگى چپ برروى موضوع تحريم رفراندوم و افشاگرى ماھيت غير دموكراتيك آن‪ ،‬افشاگرى دربارهء فشار محافل‬
‫مرتجع براى محدود كردن آزادى ھاى به دست آمده در اثر انقالب‪ ،‬از حمله به كتابفروشى ھا و مجامع توده اى دموكراتيك گرفته تا‬
‫ايجاد قانون جديد مطبوعات يا به عبارت صحيح تر قانون اختناق مطبوعات و باالخره افشاگرى درباره مسئلهء بسيار حساس مجلس‬
‫مؤسسان و جر زدن ھٮأت ]؟[ حاكمه ــ ھر دو بخش خرده بورژوازى و بورژوازى آن‪ ،‬دست در دست ھم – در مورد قول و قرار‬
‫ھاى قبل و يا ھمين طور پشتيبانى يكپارچهء چپ – البته حزب توده را از چپ بايد منھا كرد – از خواست خودمختارى خلق ھا و‬
‫حمايت از آنان در برابر سركوب خرده بورژوازى و بورژوازى حاكم؛ تمامى اين قبيل فعاليت ھا و افشاگرى ھاى سياسى داراى‬
‫نھايت اھميت و ضرورت بوده و درست به ھمان اندازه كه واكنش توده اى مساعد براى پاسخ به آن دير و طوالنى صورت خواھد‬
‫گرفت ــ به لحاظ موقعيت ايدئولوژيك و طبقاتى رھبرى انقالب و متقابال تركيب طبقاتى جامعه و معادلهء نيروھا در لحظه كنونى ــ به‬
‫ھمان ترتيب نيز ھنگام بروز‪ ،‬از يك محتواى انقالبى و سرنگون سازنده برخوردار خواھد بود‪ .‬به عبارت ديگر طبقات حاكم ايران‪ ،‬با‬
‫پيش گرفتن اين قبيل شيوه ھاى ارتجاعى و ضد دمكراتيك و نقض حقوق اساسى و دمكراتيك مردم‪ ،‬از جمله مسئله بسيار بسيار مھم‬
‫خودمختارى خلق ھا‪ ،‬خود با دست خود پايه و نطفهء يك انقالب ديگر را در ايران به وجود مى آورند‪ .‬مضمون انحصارطلبانهء قانون‬
‫اساسى جديد كه ھمه چيز را در يد قدرت خرده بورژوازى راست و بخش ھايى از بورژوازى قرار مى دھد و روحانيت شيعه را تا‬
‫به عرش اعال ارتقاء مى دھد در واقع خود شيپور آماده باشى است براى يك انقالب ديگر؛ زيرا اگر اين درست است كه مضمون اين‬
‫قانون حقيقتا ً مناسبات نيروھا را به طور صحيح منعكس نمود و آن را با شيوه ھاى من درآوردى مجلس خبرگان و با تحميق مردم‪ ،‬با‬
‫سوء استفاده از باور و ايمان مذھبى آنان به سود خرده بورژوازى راست شيعه و بخش محدودى از بورژوازى تغيير سمت مى دھد و‬
‫اگر اين درست است كه چنين قانون يك جانبه اى بايد به عنوان بنياد قانونى براى تنظيم مناسبات مابين كليه طبقات و نيروھا در جامعه‬
‫به كار انداخته شود‪ ،‬آنگاه واضح خواھد بود كه خلق ھاى خواھان خودمختارى‪ ،‬زحمتكشان و در رأس آنھا طبقه كارگر‪ ،‬كه به ھيچ‬
‫وجه خواست ھا و تمايالت آنان در اين قانون منعكس نشده‪ ،‬به مجرد اينكه بخواھند اين خواست ھا را با تشكل و اراده اى استوار‬
‫محقق سازند‪ ،‬با چارچوب بسيار تنگ قانونى برخورد خواھند كرد كه ھيچ چاره اى جز شكستن آن و انداختن طرحى نو براى قانون‬
‫جديدى كه بتواند اين خواست را جوابگو گردد در مقابل خود نمى بينند‪ .‬واضح است كه اين يعنى انقالب! شايد اين تعريف از انقالب‬
‫قدرى غريب و يا بيش از اندازه قانونى به نظر برسد‪ .‬اما با اين وصف‪ ،‬تعريفى در عين حال رسا به مفھوم دقيق نيز ھست‪ .‬زيرا اگر‬
‫قانون اساسى ھر مملكت و ھر مردمى را انعكاس تعادل منافع و خواست ھاى متضاد طبقات و نيروھاى آن جامعه بدانيم‪ ،‬منافع و‬
‫خواست ھايى كه از طرف ھريك از اين طبقات با آگاھى و تشكل و پيگيرى معينى دنبال مى شود‪ ،‬آنگاه در مورد آن قانون اساسى اى‬
‫كه خواست ھا و منافع فھميده شده و مطالبه شدهء بخش ھاى وسيعى از مردم‪ ،‬مثل خواست خود مختارى اقليت ھاى ملى و ھمچنين‬
‫بسيارى از خواست ھاى كامالً درك شدهء طبقات زحمتكش را ناديده مى گيرد و يا درباره آن سكوت مى كند و يا حتى بعضا در‬
‫موضع مخالف آن قرار مى گيرد – رجوع كنيد به آيين نامه دادگاه ھاى فوق العاده و محكوميت ھايى كه براى اعتصابگران كارخانه‬
‫ھا قائل شد!! – چه مى توان گفت؟ جز اين كه اين قانون گورزادى است كه تنھا براى مردن متولد مى شود؟‬
‫بارى صحبت از ضرورت درك حساسيت بيش از حد شرايط توسط چپ بود و اين كه بايد با درك اين حساسيت‪ ،‬با درك اين كه در‬
‫كوتاه مدت چه نيروھايى با پشتوانهء جھالت و عقب ماندگى و وسعت نفوذ مذھب در مردم‪ ،‬مى توانند بى محابا اسب ھايشان را در‬
‫ميدان حكومت بتازانند و صحنه را حتى با خشونت و فشارى كه بعدھا مورد قبول خيلى ھا قرار خواھد گرفت از ھر گونه رقيب خالى‬
‫سازند بسيار سنجيده و با احتياط عمل كنند و از ھر گونه چپ روى روشنفكرانه و تكيهء يك پايه برروى احساسات و غليان نيروھاى‬
‫جوان و روشنفكرى چپ خوددارى كنند؛ و در عوض تا آنجا كه مى توانند خود را براى يك راه پيمايى طوالنى در عمق اقيانوس آماده‬
‫نمايند‪ .‬اين ساده ترين درسى است كه از يك برخورد روياروى با حريف و ديدن نيرو و امكانات او مى توان به دست آورد؛ نيرو و‬
‫امكاناتى كه البته به دليل عدم سازمان يافتگى يا تشكل‪ ،‬از ھر ‪ ١٠٠‬موردش ‪ ٨٠‬مورد آن ھرز مى رود‪ .‬با اين ھمه‪ ،‬ھمان ‪٢٠‬‬
‫موردش انرژى كوتاه مدت عظيمى را در اختيار او قرار داده است‪.‬‬

‫‪ ‬‬

‫سايت قبلی انديشه و پيکار‬

‫‪‬‬

‫دفترھاى زندان ‪٣‬‬


‫نويسنده‪ :‬تقى شھرام سه شنبه ‪ ١٧ ،‬اسفند ‪١٣٨٩‬؛ ‪ ٠٨‬مارس ‪٢٠١١‬‬
‫دفترھاى زندان‬
‫محمد تقى شھرام‬
‫يادداشت ھا و تأمالت در زندان ھاى جمھورى اسالمى‬
‫دفتر سوم‬
‫در اين دفتر‪ :‬وضعيت زندان و بازجوھا‪ ،‬ديدار با ھادوى دادستان انقالب‪ ،‬شكنجهء روحى مقدمهء شكنجهء جسمى‪ ،‬شكنجهء‬
‫وحشيانهء زندانيان عادى‪ ،‬تحليلى از حكومت مصدق‪ ،‬قيام سى ام تير و مسألهء بورژوازى ملى‪ ،‬باز ھم وضع زندان و‬
‫پرونده سازى عليه او‪...‬‬

‫جمعه ‪ ٢٩‬تير ]‪[١٣۵٨‬‬


‫چندين روز است كه ھيچ چيز ننوشته ام‪ .‬علت اش بازھم تغييرات و حوادث پرسرعتى بوده كه ناگھان كار من پيدا كرده‬
‫است‪ .‬سه شنبه شب ساعت حدود ‪ ٩‬شب بود كه نگھبان آمد‪ ،‬گفت‪ :‬وسائلت را جمع كن! بعدش محمد آقا ھمان زندانى‬
‫سياسى ]زمان شاه[ كه قبال صحبتش را كرده ام – البته فاميلش را ھم فھميده ام ــ دم سلول ظاھر شد كه زودتر بيا كه يك‬
‫راست ببرمت پيش ھادوى‪ .‬من قبال طى نامه ھايى براى آقاى ھادوى ضمن تشريح موقعيتم به دستگيريم اعتراض كرده‬
‫بودم‪ .‬اما مطابق معمول ھيچ خبرى نشده بود‪ .‬اما دو سه روزى بود كه مى فھميدم به اين كار دارند با سرعت بيشترى‬
‫رسيدگى مى كنند‪ .‬با محمد آقا ھم صحبت كرده بودم و به او گفته بودم كه واقعا ً كشيده شدن اين قضيه به دادگاه ھاى انقالب‬
‫با توجه به اين كه من صالحيت اين دادگاه ھا را مطابق قانون و مطابق حق و حقيقت رد خواھم كرد به صالح نيست‪ .‬و‬
‫خالصه ھيچ كس از اين محاكمه‪ ،‬حاكم بيرون نمى آيد و خوشحال كردن چند نفر متعصب شايد ھيچ نتيجه مثبتى نداشته‬
‫باشد‪ .‬محمد آقا ھم حدوداً تأييد كرده بود و قرار شده بود عالوه بر نامه ھايى كه داده بودم شفاھا ً او ھم صحبت كند‪ .‬فاصلهء‬
‫اين صحبت تا آمدنش براى بردن من بسيار كم طول كشيد و اين خود نشانهء خيلى نزديكى ھا ‪ ...‬و غيره بود كه بماند‪ .‬به‬
‫ھر حال او مرا در اتومبيل پژوى خودش نشاند – چشم بازــ بغل دستش ھم جوانى كه بعدا فھميدم از نزديكان ادارى آقاى‬
‫ھادوى و در واقع ھمكار او مى باشد و ھميشه ھمراه اوست‪ ،‬نشست‪ .‬در دو طرف من ھم يك مرد جوان و يك پاسدار بدون‬
‫سالح نشستند‪ .‬آمديم دم درب اوين‪ .‬محمد آقا اتومبيل را نگاه داشت‪ .‬كاغذى به امضاى آقاى ھادوى را تسليم آنھا كرد كه‬
‫چون كاغذ گويا خطاب به كسى بود كه آنجا حضور نداشت معطل شدند كه تلفنى تماس گرفته و اجازه خروج داده شود‪ .‬اين‬
‫كاغذ البته ھمان دستور تحويل من به كس ديگرى بود كه در موقع پايان كار تحويل و تحول‪ ،‬ھمان جوان پيشكار آن را‬
‫امضا كرد‪ ،‬يعنى از اين به بعد تحويل او ھستم و يا به عبارتى كه بعداً فھميدم از آن ھنگام تا كنون مستقيما در زير نظر‬
‫دادستانى كل ھستم‪ .‬محمد آقا از من خداحافظى كرد و ضمنا چيزى را ھم پرسيد كه گفتم بعدا بھت خواھم گفت كه جواب‬
‫داد ديگر مرا نمى بينى! قدرى يكه خوردم‪ .‬آخر مرا كجا مى برند؟ چرا او را دوباره نمى بينم؟ پرسيدم باالخره قضيه‬
‫چيست؟ گفت ھمان كه خودت خواسته بودى! چيزى كه من خواسته بودم اين بود كه بنا به حق و عدالت و بنا به تمام داليل‬
‫و شواھد انكار ناپذير‪ ،‬دادسراھاى انقالب اسالمى بايد در موضوع اين پرونده قرار عدم صالحيت خودشان را در حقيقت‬
‫صادر مى كردند‪ .‬اگر كسى حرف و شكايتى داشت‪ ،‬مى فرستادند به دادگسترى‪ .‬با اين وصف برايم عجيب بود كه آنھا اين‬
‫كار را به اين سادگى انجام بدھند‪ ،‬البته يك معناى آن ھم اين بود كه آقاى ھادوى را خواھم ديد‪ ،‬اما من آقاى ھادوى را براى‬
‫تمام كردن اين قضيه مى خواستم ببينم‪ .‬بارى‪ ،‬از درب زندان و اين بار با اتومبيل مرد جوان آمديم بيرون‪ .‬در دو طرف‬
‫من ھمان دو نفر نشسته بودند با اين تفاوت كه دم درب به نفر دست چپى ام يك تفنگ دادند و بغل گوش من آھسته گفتند كه‬
‫مواظب طرف باش‪ .‬خيلى زرنگه‪ ،‬مواظب بند تفنگ ھم باش‪ ،‬آن دو نفر حاجى معروف كه زندانبان اوين شده اند و‬
‫مخصوصا يكيشان ھى مرتب مى آمد توى ماشين و به چشم ھاى من زل مى زد‪ ،‬گوئى مى خواست مجسمه شيطان را در‬
‫چشم ھاى من تماشا كند! در كنار درب نزديك كيوسك تقريبا ھمه شان جمع بودند و بازار خنده و شوخى رواج داشت‪ .‬يك‬
‫مقدار صحبت ھم راجع به تظاھرات عصر بود‪ .‬يكى از آن حاجى ھا در حالى كه مشت ھايش را به ھوا بلند مى كرد و‬
‫شعارھاى تظاھرات را تكرار مى كرد و بعد‪ ،‬با ‪] ...‬؟[ با حركتى محكم تر و با صداى بلند ترى اضافه مى كرد كه‪» :‬مى‬
‫كشيم‪ ،‬مى كشيم« و منظورش اين بود كه ھر كه با امام مخالفت كند مى كشيمش‪.‬‬
‫يادم نيست ھنوز از درب زندان خارج شده بوديم يا اين كه به مجرد خروج از زندان بود كه چشم ھا]يم[ را با چشم بند قھوه‬
‫اى رنگى كه براى ھمين كار درست شده بود بستند‪ .‬تعجب كردم‪ .‬چون محمد آقا تمام طول زندان را چشم باز آورد و‬
‫معمول اين است كه در داخل زندان چشم ھا را مى بندند و بيرون را ھم كه مى دانستند كه من كامال بلدم‪ ،‬به ھر حال‬
‫اتومبيل با سرعت سرسام آورى به حركت در آمد‪ .‬ما سه نفر عقب نشسته بوديم و مرد جوان حدوداً ‪ ٣٠‬ساله اى كه موھاى‬
‫جلو پيشانى اش كم شده بود رانندگى را به عھده داشت‪ .‬فكر مى كنم تا نيمه ھاى پارك وى به سمت جنوب آمديم بعد يك‬
‫خيابان بسيار طوالنى كه سرباال و سرازيرى زيادى داشت مثل خيابان عباس آباد و به احتمال زياد شرقى ـ غربى بود وارد‬
‫شديم‪ .‬اين خيابان را ھم تا نيمه ھاى آن با سرعت زيادى طى كرديم كه ھمين موقع به بغل دستى ام اشاره كرد كه بگو‬
‫سرش را زير نگه دارد – كه سرم را انداختم پايين ــ اتومبيل سرعتش كم شد اگر از سمت غرب به شرق مى آمديم‪،‬‬
‫پيچيديم به طرف شمال و اندكى بعد اتومبيل متوقف شد‪ .‬بالفاصله وارد خانه اى شديم و مرا به اتاقى در ھمان طبقه ھم كف‬
‫بردند‪ .‬قدرى تنھا چشم بسته ھمانجا نشستم‪ .‬بعد از چند لحظه آمدند چشم بند را باز كردند‪ .‬اتاق عجيبى به نظرم رسيد‪ .‬طول‬
‫اتاق حدود ‪ ۵‬تا ‪ ۶‬متر و عرض آن حدود ‪ ٣‬تا ‪ ۴‬متر كه موكت مستعمل و بسيار كثيفى يكپارچه كف آن را پوشانده بود‪.‬‬
‫اتاقى به اين درازى‪ ،‬يك پنجرهء كوچك ‪ ٢‬در يك و نيم متر در انتھاى يك طولش بيشتر نداشت كه پشت آن را پتو كشيده‬
‫بودند و بدين ترتيب نه بيرون از اتاق معلوم بود و نه نورى به داخل مى آمد‪ .‬ضمنا يك دريچه نيم متر در يك متر كه در‬
‫نبشى آھنى اش شيشهء مشجرى كار گذارده بودند‪ ،‬اين اتاق را به اتاق بغلى متصل مى كرد‪ .‬درب ورود ھم طبيعتا به‬
‫راھرو كه بعدا مى ديدم ھميشه يك اتومبيل جيپ روسى نظامى در آنجا پارك است‪ ،‬باز مى شد كه ديگر كامال بسته شده‬
‫بود‪.‬‬
‫حاال ارتباط من تنھا از اين دريچه با ساكنين آن اتاق بر قرار مى شود؛ ساكنينى كه موقع ظھورشان در مقابل من سر و‬
‫صورتشان را مى پيچند و عينھو چريك ھاى فلسطينى خودشان را پنھان مى كردند‪ .‬من ابتدا فكر كردم اينجا خانهء خود‬
‫ھادوى است و اين ھا نگھبانان او ھستند‪ .‬و اين فكر تقريبا تا فردا صبح ھمچنان بر مغزم مسلط بود‪ .‬ضمنا اين ھا از ھمان‬
‫لحظهء ورود مرتبا ً با سالح ھايشان و دستبند ھا و بيسيم كه داشتند‪ ،‬بازى مى كردند‪ .‬مرتبا ً توپى رولور را مى چرخاندند و‬
‫ماشه را مى چكاندند يا گلنگدن مى كشيدند و يا قژ و قژ دندانه ھاى دستبند را در مى آوردند و يا صداى بوق بى سيم را در‬
‫مى آوردند و گاھى ھم از صداى آن طرف خوب بودن صدا را مى پرسيدند‪ .‬خالصه اين ھا اوالً تا صبح بيدار بودند ثانيا ً‬
‫بطور عمومى به اين كارھا مشغول بودند‪ .‬البته فكر نمى كنم كه قصد آزار و اذيت من را داشتند چون چنان كه در ابتدا ھم‬
‫ديدم بى ھوا و بى خود مرتبا ً به اين طور چيزھا ور مى رفتند‪ .‬بارى حدود ساعت يك بود كه يكى از دريچه با صورت‬
‫پوشانده ظاھرشد كه شما مى توانيد بخوابيد! من خود تا اين موقع فكر مى كردم كه شايد ھادوى بيايد‪ .‬گفتم مالقاتى ندارم؟‬
‫گفت نه‪ .‬قبال دو تا پتوى سربازى نوع زردش را آورده بود‪ .‬يك بالش ابرى ھم گوشه اتاق بود كه آن را داده بود كه من‬
‫تازه مى فھميدم كه ھمان موقع ھم منظورش آماده كردن وسائل اقامت و خواب اينجانب بوده است! آن شب را به دليل‬
‫عوض شدن جا و سرو صداى شديد آنھا كه تا صبح بيدار بودند و شايد ھم پاس مى دادند ھمچنين صداى وحشتناك كولر‬
‫مشترك كه آنھا بيشتر بخاطر خودشان روشن و خاموش مى كردند‪ ،‬مجموعا ً بيش از‪ ١‬تا يك ساعت و نيم نخوابيدم‪ .‬صبح‬
‫ديگرپاھايم از گير رفته بود‪ .‬تازه تازه مى فھميدم كه مثل اين كه اينجا خودش يك زندان جديده! چيزى كه مدتى بعد كشف‬
‫كردم ويژگى قفل پنجره و ھمين طور قفل درب بود‪ .‬اول درب ھاى اينجا از چوب گردو و الك الكل زده شده و به‬
‫اصطالح خيلى لوكس است‪ .‬عمارت ھم از قرار بايد نسبت به سال ساختش خيلى لوكس بوده باشد‪ .‬چون تجھيزات‬
‫زيرزمينش كه بعدا يكى دو بار براى دستشويى و يكبار براى بازجويى چشم بسته رفتم‪ ،‬كامال معلوم بود كه لوكس ساخته‬
‫شده‪ .‬مثالً دستشويى عالوه بر وان بزرگ شايد چينى‪ ،‬مستراح فرنگى‪ ،‬روشويى مدرن داشت و يا اتاق ھاى بزرگى در‬
‫زير زمين خود داشت كه مى شد فھميد در طبقهء ھم كف ھم حتما نظيرش وجود دارد‪ .‬منتھى طرف ديگر ھال است‪ ،‬كه‬
‫من بدليل بسته بودن چشمھايم ھيچگاه نمى توانم آن قسمت را موقع عبور از راھرو ببينم‪ .‬دستگيرهء درھا ھم فوق العاده‬
‫شيك و مدرن است‪ .‬دستگيره ھاى استيل كنده كارى شده توأم با برنج و شايد قيمت يكى از آنھا ‪ ٣٠٠‬تا ‪ ۴٠٠‬تومان بيشتر‬
‫باشد‪ .‬اما نكته جالب اين جاست كه اين دستگيره ھا البته در اتاق من قالبى است و فقط ظاھر دارد‪ .‬قفل اصلى و كليد اصلى‬
‫چيز ديگرى است! مثال دستگيرهء پنجره با آنكه جاى قفل ندارد اما عمال دو اليهء آن به ھم قفل شده‪ ،‬بطورى كه دستگيره‬
‫را بگردانى فقط در حول خود بطور ھرز مى گردد‪ .‬بارى يك فكر من اين است كه اينجا يكى از خانه ھاى امن ساواك بوده‬
‫كه فعال دست دادستانى و يا پاسداران سپاه است‪ .‬و شايد ھم اداره اى‪ ،‬جايى مربوط به ارتش بوده كه اين ھا تصاحب كرده‬
‫اند‪ .‬نكتهء جالب ديگر موقعيت قرار گرفتن خانه است‪ .‬خانه چسبيده به يك ضلع حياط است در حالى كه سه طرف آن باز‬
‫بوده و صحن حياط اش نسبتا وسيع است‪ .‬باغچه ھاى متعددى دارد و از آن جالب تر ديوارھاى سر به فلك كشيدهء سيمانى‬
‫است كه دور تا دور حياط كشيده شده! و ضمنا فراموش كردم از حضور يك سگ بسيار گردن كلفت ھم در اينجا خبر بدھم‬
‫كه البته خيلى كم پارس مى كند اما حتما حواسش خيلى جمع است‪ ،‬چون فھميده ام كه مانند سگ ھاى گله اين تنھا روزھا‬
‫است كه كنار راھرو ولو مى شود و چرت مى زند‪ .‬بنابر اين عالوه بر كسانى كه در اتاق بغلى به نوبت و گاھى دو سه‬
‫نفره بيدارند و كشيك مى دھند‪ ،‬جناب سگ ھم وظيفهء مراقبت تكميلى را به عھده دارد‪ .‬و اما نگھبانان اينجا‪ ،‬فكر مى كنم‬
‫اغلب از رده ھاى باالى سپاه پاسداران ھستند – حتى يكى از آنھا كه باالخره در جريان بازجويى مجبور شد خودش را‬
‫نشان بدھد خارج ]كشور[ بوده و شايد ھم دانشجو‪ .‬به ھر حال اين ھا عموما ً تحصيل كرده در حد ديپلم و شايد گاه بيشتر‬
‫ھستند كه ضمنا مقامى در حد افسر و ‪ ...‬در سپاه دارند‪.‬‬
‫عصر چھارشنبه بود كه از دريچه خبر دادند امروز بازجو مى آيد‪ .‬و حدود نيم ساعت بعدش چشم بسته مرا به زير زمين‬
‫بردند‪ .‬بيخودى و براى به اصطالح رد گم كردن‪ ،‬يكى دوبار توى اتاق ھا چرخاندند‪ .‬بعد روى يك صندلى كه روبروى‬
‫ديوار قرار داشت نشاندند‪ .‬حاال بازجو به اضافه مرد ديگرى كه فكر مى كنم ھمان رانندهء آن شبى باشد كه در ضمن‬
‫داراى موقعيت و نفوذ قابل مالحظه اى ھم در اين دستگاه ھست در اتاق حضور داشتند‪ ،‬اما وانمود مى كردند كه نيستند‪.‬‬
‫بعد از چند لحظه بازجو سينه اش را صاف كرد و گفت‪ ،‬خوب ايشان ھستند؟ بعد گفت ما اآلن يك بازجويى مختصر بطور‬
‫شفاھى از شما مى كنيم كه نتيجه اش را فورى به آقاى دادستان بدھيم بعدا بازجويى مفصل مى ماند براى بعد! بعد‪،‬‬
‫بالفاصله پرسيد خودتان را معرفى كنيد! فكر كردم كه اين ھا واقعا ً شورش را در آورده اند‪ .‬ھمه چيز تقليد از ساواك‪ ،‬آن‬
‫ھم تقليدى كاريكاتوروار‪ ،‬چرا كه اين قبيل مسخره بازى ھا را ساواك ديگر براى ما در نمى آورد‪ .‬يك مرتبه مى بست به‬
‫شالق و خالص‪ .‬من قطعا مى دانستم كه يك ضبط صوت حتما آن دور و برھا مخفى كرده اند و حتى مى توانم حتم داشته‬
‫باشم كه صداى دكمه ميكروفن را كه جناب بازجو خاموش و روشن مى كرد مى شنيدم‪ .‬بارى من بجاى پاسخ‪ ،‬خيلى صريح‬
‫گفتم كه اين طور و با اين وضع پاسخ دادن به سؤاالت برايم مقدور نيست‪ .‬اوال كجاى دنيا متھم را چشم بسته مى نشانند‬
‫روبروى ديوار و بعد در حالى كه حسابى دچار خفقان و ناراحتى است از او بازپرسى مى كنند؟ بازجو‪ ،‬به تندى پرسيد كه‬
‫شما از كجا مى دانيد كه روبروى ديوار نشسته ايد؟ مى خواست به اصطالح مچ بگيرد و ببيند آيا من از زير چشم بند مى‬
‫بينم يا نه؟ گفتم خيلى روشن است‪ ،‬پاھايم كامال به ديوار مى خورد‪ .‬بعد گفت‪ ،‬به ھر حال اين رسم ماست‪ .‬ما مثل‬
‫دادگسترى عمل مى كنيم و تمام ساواكى ھا را ھم ھمينطور چشم بسته بازجويى كرديم‪ .‬خالصه جر و بحث باال گرفت و‬
‫من گفتم كه اينطور‪ ،‬جوابى ندارم كه به سؤاالت شما بدھم‪ .‬او به اصطالح و بطور غير صريح تھديد ميكرد كه اگر جواب‬
‫ندھم دادستان ھم نخواھد آمد و من ھم به او گفتم كه وقتى خشت اول اين طور دارد گذاشته مى شود پس عاقبتش معلوم‬
‫است‪.‬‬
‫خالصه بعد از ھفت ھشت دقيقه بحث گفتم چرا سؤاالتتان را كتبى نمى دھيد من جواب بنويسم؟ گفت نه‪ ،‬فعال ما مى‬
‫خواستيم ھمين طورى يك سرى سؤاالت ابتدايى بكنيم اگر جواب نمى دھيد بفرماييد‪ .‬ما بلند شديم و نگھبان ھا آمدند زير‬
‫بغل ما را گرفتند و بعد از ھمان دور چرخاندن ھاى قالبى و مسخره آوردند باال توى اتاق‪ .‬در طى راه نگھبان مرتب مى‬
‫گفت حال چرا جواب ندادى؟ براى خودت بد مى شود و از اين حرف ھا‪.‬‬
‫توى اين اتاق موضوع را ارزيابى كردم‪ ،‬ديدم از ھمه جھت تصميم صحيحى گرفته ام‪ .‬چرا كه اگر اين ھا مى خواھند از‬
‫حاال ]با[ اين گونه روش واقعا ً غير انسانى با آدم برخورد كنند‪ ،‬واضح است كه در ادامهء كار نتيجه به كجا خواھد رسيد‪.‬‬
‫چيزى كه مطرح نخواھد بود حق و عدالت و رعايت حقوق كسى است كه در دست آنھا به اسارت در آمده‪.‬‬
‫بعد از ھفت‪ ،‬ھشت دقيقه‪ ،‬نگھبانى كه صورتش را ھميشه مى بست – يا اين اواخر موقع لزوم مرا چشم بند مى زد ھم –‬
‫بدون روبند آمد تو و گفت سؤاالت را مى نويسند مى دھند‪ ،‬ھمين جا جواب بده‪ ،‬گفتم بسيار خوب‪ .‬سه صفحه امتحانى‬
‫سؤاالتى كردند راجع به اين كه از موقعى كه از خارج آمدم به چه خانه اى رفتم‪ ،‬در اين مدت بعد از انقالب كجا اقامت‬
‫داشتم‪ ،‬به چه شھرھا و استان ھا و ھمراه چه كسانى مسافرت كرده ام – آيا در سازمان و گروھى عضو ھستم يا تماس‬
‫تشكيالتى دارم يا نه‪ ،‬موقع دستگيرى چه كسى ھمراھم بوده – كه نوشتم خانمى از مبارزين قديم كه با او از طريق‬
‫تشكيالت آشنا شده بودم‪ .‬سؤال بعدى اين بود‪ ،‬مشخصات كامل اين خانم را پرسيد كه بالفاصله نوشتم‪ ،‬من به اين سؤال‬
‫اعتراض دارم‪ ،‬دالئل اعتراض را در مقابل مقامات صالحه قضائى خواھم گفت‪.‬‬
‫اين سه صفحه تمام شد‪ .‬پايين ھر صفحه و انتھاى ھر جواب را امضا كردم و ظاھرا روز اول پايان گرفت‪ .‬مطابق‬
‫محاسبهء من اگر آنھا مى خواستند قرار عدم صالحيت صادر كنند‪ ،‬طبيعتا ھمين سه صفحه كافى بود ولى اگر وارد در‬
‫مسائل گذشته مى شدند‪ ،‬معلوم بود كه قصد ديگرى در كار است‪ .‬تا اينجا اين ھا از ورود به گذشته خوددارى كرده بودند‪.‬‬
‫بعد از چند دقيقه نگھبان از دريچه پرسيد‪ :‬اقاى بازجو مى گويد اگر آمادگى دارى سؤاالت ديگرى ھم ھست و اگرنه‪ ،‬خسته‬
‫ھستى‪ ،‬بگذاريم براى فردا‪ .‬گفتم نه‪ .‬ھمين االن طرح كنيد‪ .‬سؤال اول درباره اين بود كه از بدو فعاليت سياسى در چه‬
‫سازمان و گروه ھايى عضو بوده ام‪ .‬خب معلوم شد كه وارد گذشته دارند مى شوند‪ .‬در جواب نوشتم كه من وارد شدن به‬
‫اين گونه مسائل را در صالحيت دادسراھاى انقالب نمى دانم‪ ،‬ولى در اينجا استثنائا براى نشان دادن حسن نيت فقط به اين‬
‫سؤال پاسخ مى دھم و بعد خيلى مختصر موضوع را نوشتم‪ .‬بعد دوباره در انتھاى جواب نوشتم كه تحقيق و بررسى درباره‬
‫فعاليت سياسى انقالبيون و سازمان ھاى سياسى انقالبى به ھر حال جزء وظايف دادسراھاى انقالب نيست و اقاى بازجو‬
‫بايد به اين موضوع توجه داشته باشد‪.‬‬
‫بازجو جواب را خواند و سؤال بعدى را نوشت‪ :‬در موقعى كه در اروپا بوديد در چه موقع و در چه شھرھايى اقامت‬
‫داشتيد؟ كه در جواب‪ ،‬خيلى صريح نوشتم بررسى و تحقيق اين گونه مسائل به ھيچ وجه در صالحيت دادگاه و دادسراھاى‬
‫انقالب نيست و اگر راجع به گذشتهء سازمان انقالبى يا فرد انقالبى‪ ،‬كسى شكايت يا دعوى داشته باشد بايد به محاكم‬
‫صالحهء خود در دادگسترى مراجعه كند و الخ‪ .‬خوب‪ ،‬بازجو بعد از يك مقدار صحبت شفاھى فھميد كه من واقعا ً روى اين‬
‫مسئله ايستاده ام‪ .‬بازجويى را ختم كرد و با تھديد اين كه به ضرر خودت عمل مى كنى و غيره‪ ،‬گذاشت و رفت‪.‬‬
‫بعد از ظھر پنجشنبه دوست نگھبانم از دريچه آمد تو اتاق وگفت كه اودر اداره دادرسى بوده‪ ،‬وقرار است امروزھم براى‬
‫بازجويى بيايند‪ .‬گفتم بفرمايند‪ .‬پس از يكى دو ساعت‪ ،‬دو مرتبه دريچه را باز كرد و خبر داد كه اقاى ھادوى تا يك ساعت‬
‫ديگر خواھد آمد‪ .‬البته اين خبر را احتماآل از طريق تلفن به او داده بودند و بعد خودشان مشغول شدند يك مقدار آب پاشى‬
‫راھرو و ما ھم رفتيم دستشويى و سرو صورتى شستيم‪ .‬ساعت حدود ھفت بود كه در باز شد و آقاى ھادوى ھمراه ھمان‬
‫مرد جوان راننده وارد اتاق شدند‪ .‬سالم و احوالپرسى گرمى ھمراه روبوسى از ھم به عمل آورديم‪ .‬گفت شما مى دانستيد‬
‫من مى آيم؟ گفتم بله‪ ،‬خبر داده بودند‪ .‬مردى بود الغر اندام در حدود ‪ ۶٠‬سال سن‪ ،‬صورت استخوانى ولى مھربان و خنده‬
‫رو‪.‬‬
‫من از اشتياقى تعريف كردم كه در ھمان ابتدا براى دانستن شرح حال ايشان داشتم و اين كه خيلى از سران كنونى دستگاه‬
‫حاكمه را از قبل مى شناختيم و به عقايد و نظرات و كارھاى آنھا كمابيش آشنا بوديم اما شما را با اين كه در يك چنين پست‬
‫مھمى قرار گرفته بوديد نمى شناختيم ‪ ...‬و اين كه خالصه وقتى مى ديديم كه چطور دشمنان مردم به دست و اراده شما بر‬
‫خاك مى افتند و گذشت و اغماض و سازشى به آنھا نمى شود‪ ،‬تا چه اندازه خوشحال مى شديم‪.‬‬
‫جواب داد كه او در زمان ‪ ١۵‬خرداد ]‪ ،[١٣۴٢‬رئيس دادگسترى قم بوده است و معلوم شد كه آقاى خمينى از ھمان جا بوده‬
‫كه ايشان را مى شناخته است‪ .‬به ھر حال او را از جمله آن قاضيان شريف و پاكدامنى ديدم كه يك عمر با جديت و‬
‫وسواسى نفس گير منطبق با ھمان قوانين حاكم موجود سعى مى كنند در ھر موضوعى ماده به ماده و تبصره به تبصره‬
‫حق و باطل را به نظر خود از ھم تميز بدھند بطورى كه از نظر ھمان قوانين‪ ،‬حكمى كه صادر مى كنند مو الى درزش‬
‫نرود تا عدالت را به اين ترتيب به انجام رسانده باشند‪.‬‬
‫با اين توصيف‪ ،‬خواننده تا اينجا به غالبيت عنصر قضائى و حقوقى بر عنصر سياسى در ايشان پى خواھد برد و متوجه‬
‫خواھد شد كه ايشان چگونه وقايع را از ديدگاه ھمان قوانين حاكم و وضع موجود مورد توجه دقيق قرار مى دھند‪ .‬بارى‬
‫صحبت به اقاى خمينى كشيد‪ .‬من گفتم ايشان فرزند خلف اين مردم و كسى ھستند كه مردم سال ھا و سال ھا و ذره ذره در‬
‫دل پروردند تا امروز در اين انقالب‪ ،‬رھبريشان را در دست گيرد و نفوذ كلمه و قدرت امام ھم در ھمين است‪ .‬آقاى‬
‫برعكس شما من فكر مى كنم اين آقاى خمينى بود كه مردم را به حركت درآورد‪ .‬و اال در ‪١۵‬‬ ‫ِ‬ ‫ھادوى در جواب گفت نه‪،‬‬
‫خرداد‪ ،‬وقتى ايشان حركت را آغاز كرد‪ ،‬مردم ساكت بودند‪ .‬قدرى راجع به اين دو ديدگاه و اين كه به نظر ما شخصيت‬
‫ھاى تاريخى چگونه به وجود مى آيند و چه نقشى بجا مى گذارند توضيح دادم و بسرعت گذشتم‪.‬‬
‫راجع به موضوع مورد بحث اصلى و اين كه طرح اين مسائل در دادگاه ھاى انقالب به دالئل زيادى كه در عين حال شامل‬
‫بر رعايت حق و عدالت و روٮّهء قضائى است صحيح نيست‪ ،‬اشاره كردم به ماھيت سياسى مسئله‪ ،‬اشاره كردم به اوضاع‬
‫روز‪ ،‬اشاره كردم به موقعيت ويژه ايدئولوژيكى مسئله و اين كه در دادگاه شرع اصوال جواب طرح يك چنين دعاوى از‬
‫پيش به دليل حكم فقھى صادر شده در مورد مثال مرتد يا كافر معلوم است‪ .‬كه در اين مورد ايشان پاسخ داد‪ :‬ما در دادگاه‬
‫ارتداد را كه بررسى نمى كنيم! در مورد آن مسائل ديگر به نظر من‪ ،‬ايشان چندان اھميتى بدان ھا نمى داد و شايد ھم اساسا‬
‫مقصود من را درست متوجه نشد‪ .‬بعد پرسيد چگونه و كجا دستگير شدى كه شرح دادم‪ .‬بعد راجع به جريان شريف‬
‫توضيح دادم كه مى گفت اگر اينھا را در دادگاه طرح كنى كه كامال به نفعت ھست‪ .‬من دوباره گفتم كه اصل مسئله كشيده‬
‫شدن آن به دادگاه ھاى انقالب است‪ .‬بعد ايشان گفت ما فعال ذھنمان خالى است‪ .‬بايد تحقيق بكنم‪ .‬تا به حال دو شكايت از‬
‫شما شده است‪ .‬يكى مادر شريف واقفى و ديگرى مادر فرھاد صفا‪ .‬ما بايد تحقيق بكنيم‪ ،‬ببينيم و بعد اين كه آنھا طرح كرده‬
‫اند كه پسرشان در جھت مبارزه با رژيم بوده‪ ،‬در حالى كه شما در جھت رژيم بوده ايد!! اين موضوع را با امثله فراوان و‬
‫ھمچنين توضيح مسئله رد كردم و البته موضوع فرھاد صفا كه خوب واقعا ً مسخره است چون عالوه بر اين‪ ،‬مدعى بايد‬
‫چيزى را كه محال است و واقعيت ندارد اثبات نمايد‪.‬‬
‫خود ساواك در نامه اى كه به بخشھاى خارجش نوشته و در كتاب "اسناد بدست آمده از سفارت ايران در ژنو" چاپ خارج‬
‫درج شده‪ ،‬موضوع ردگيرى فرھاد را كه گويا در نتيجهء ]؟[ تماس با يك سمپات بوده – درست يادم نيست ــ و بعد‬
‫شھادتش را در آنجا توضيح كامل داده و اتفاقا موضوعى كه ھم براى ما و ھم براى اعضاى گروه خودش مجھول بود‪ ،‬يادم‬
‫ھست كه از طريق افشاى اين سند متوجه شديم‪ .‬به ھر حال موضوع فرھاد صفا‪ ،‬نشان مى دھد كه چگونه دارند به نحو‬
‫ناجوانمردانه اى پرونده سازى مى كنند‪.‬‬
‫بارى‪ ،‬صحبت گرم شده بود و آن جوان ھمراه با آقاى ھادوى يكى دوبار ھم تذكر داد كه ساعت فالن بايد مى رفتيد و ‪...‬‬
‫باالخره بلند شديم و من مجددا ضمن ابراز خوشوقتى از ديدار آقاى ھادوى گفتم كه من ھر كمكى براى روشن شدن و‬
‫تحقيق مسئلهء عدم صالحيت باشد‪ ،‬حاضرم بكنم‪ .‬اما اين را بدانيد كه صالحيت دادگاه را به ھيچ وجه تأييد نخواھم كرد‪ .‬در‬
‫واقع آقاى ھادوى ھم ضمن صحبت صريحا ً گفته بود كه چه بسا ما ضمن تحقيق بفھميم كه موضوع در صالحيت ما نيست‬
‫ولى شرطش اين است كه ما موضوع اين شكايات را تحقيق كنيم‪ .‬ضمنا به آقاى ھادوى گفتم كه بگوئيد راجع به اسامى‬
‫افراد سؤالى نكنند چون پاسخى نخواھم داد‪ ،‬كه بالفاصله آن جوان گفت اينكه ديگر آن رژيم نيست و ‪ ...‬ضمنا در طول‬
‫بحث‪ ،‬آن جوان دو سه تا‪] ...‬؟[ داده بود كه فھميدم عميقا و تا مغز جريان داخل شده و يكى از كسانى است كه بطور فعال‬
‫با مسئله تماس دارد‪ .‬به ھر صورت‪ ،‬آقاى ھادوى ضمن اظھار اميدوارى كه بار ديگر من را ببيند‪ ،‬منتھى نه در يك چنين‬
‫مكان ھايى‪ ،‬خداحافظى كرد و روبوسى مجددى كرديم‪.‬‬
‫بعد از رفتن آقاى ھادوى‪ ،‬قدرى قضاياى مورد بحث و ھمين طور مجموعهء حوادث پيش آمده در طى اين مدت را تجزيه‬
‫و تحليل كردم‪ .‬نتايج بدست آمده واقعا ً وحشتناك بود؛ آنقدر وحشتناك كه من فعالً قادر به نگارش آنھا در اينجا نيستم‪ .‬ديگر‬
‫تا حدى و به مرور پرده ھا برايم باال رفته بود و اگر نه ھمهء پشت صحنهء اين نمايشات‪ ،‬الاقل گوشه ھايى از اين بازى‬
‫بسيار پيچيده را بعينه مى ديدم‪ .‬چيزى كه واقعا ً مو بر اندام آدمى راست مى كند‪.‬‬
‫مطابق نتيجه گيرى ھاى من‪ ،‬بازجو مى بايد ھر چه زودتر مى آمد‪ .‬حتى من برايم ھيچ عجيب نبود كه يكى دوساعت بعد‬
‫از رفتن آقاى ھادوى بازجو بيايد‪ .‬اما ديگر شايد دير وقت بود‪ ،‬ولى به ھر حال روز جمعه ايشان وارد شدند و با اين مقدمه‬
‫كه از صحبت ھاى من با آقاى ھادوى مطلع ھستند‪ ،‬حاال طبيعتا حاضرند كه بازجويى را شروع كنند‪ .‬و مطابق قولى كه به‬
‫آقاى ھادوى داده ام‪ ،‬به سؤاالت پاسخ بدھم‪ .‬ــ اين نكته‪ ،‬آخر صريحا ً گفته نشد‪ ،‬اما خوب معلوم بود كه از گفته ھاى من به‬
‫آقاى ھادوى در مورد كوشش براى روشن كردن مقامات براى اين كه پى به عدم صالحيت دادسراھاى انقالب درباره اين‬
‫مسئله ببرند چه نتايجى گرفته شده است ــ ‪ .‬من مقدمتا شروع به بحث با آقاى بازجو كردم و اين بحث كه حدوداً سه ربع‬
‫طول كشيد‪ ،‬باز ھم نتايج جمع بندى من را اثبات نمود‪ .‬من خيلى صريح و رك فھميدم كه آنھا به ھيچ وجه من الوجوه‪ ،‬قصد‬
‫اين كه حقيقت موضوع را مد نظر قرار دھند و در صورت ھر گونه شكايت يا دعوى‪ ،‬آن را به محاكم صالحه احاله بدھند‪،‬‬
‫ندارند‪ .‬در واقع آنھا پيشاپيش حكم نھايى خود را در اين باره صادر كرده اند و فقط احتياج به چند خط اقرار كتبى اينجانب‬
‫دارند‪ .‬چه‪ ،‬در واقع‪ ،‬چگونه آنھا نمى توانستند در باره اين موضوع كه سوابق كار و فعاليت من چيست‪ ،‬اطالع داشته‬
‫باشند؟ چطورآقاى بازجو مى نويسد كه بعد از خروجتان از زندان – و نه فرار از زندان – چند بار و چگونه شريف واقفى‬
‫را ديديد‪ .‬ولى نمى داند كه مثال من در اين رژيم زندانى بوده ام كه از زندان فرار كرده ام و داراى چه فعاليت ھايى در‬
‫طول ھفت سال زندان و زندگى مخفى‪ ،‬بوده ام؟‬
‫باالخره آقاى بازجو كه متوجه شده بود ھر چه بيشتر صحبت كند – البته صحبت من از الى دريچه و بدون رؤيت ايشان‬
‫بود – واقعا ً تصميمات قطعى شدهء آنھا بيشتر آشكار مى گردد‪ ،‬از ادامهء صحبت خوددارى كرد و دو پيشنھاد براى ادامهء‬
‫بازجويى مطرح كرد‪ :‬يكى اين كه من به طور كلى طى يك اليحهء دفاعيه مجموعه جريان ھا را بنويسم!! دوم اين كه ايشان‬
‫طى سؤاالت مجزايى‪ ،‬ھر موضوع را بطور مجزا سؤال نموده‪ ،‬من جواب بگويم‪ .‬نفس ھمين پيشنھاد ھا نشان مى داد كه‬
‫بازھم واقعا ً دادسراى انقالب درصدد بررسى موضوع صالحيت و عدم صالحيت نيست‪ ،‬بلكه مى خواھد ھر چه فورى تر‬
‫زمينهء يك محاكمه ضربتى را فراھم آورد‪ .‬حاال چرا ضربتى و با اين سرعت؟ و چرا ھمهء دستگاه ھا ناگھان به كار افتاده‬
‫بودند كه اين پرونده ھر چه سريعتر آمادهء دادرسى گردد‪ ،‬خود مسئله اى است بسيار بحث انگيز در ارتباط با موضوعات‬
‫سياسى و قضائى روز‪ .‬ھمين جا الزم به تذكر است كه از موقع آمدن به اينجا‪ ،‬روزنامه ھم بنا به دستور بازجو قطع شده‬
‫است‪ .‬من مجموعا ً در ھمين مدت دستگيرى‪ ،‬سه روز توانسته ام روزنامه گير بياورم‪ ،‬كه يك بارش را ھم تازه از سلول‬
‫بغل دستى دريافت كرده ام‪ .‬بارى روشن بود كه من نمى توانستم در حالى كه ھنوز اتھاماتى از طرف يك مرجع صالحه بر‬
‫من وارد نشده بود‪ ،‬اليحهء دفاعيه بنويسم و اين شايد براى اولين بار در تاريخ قضائى دنيا باشد كه قبل از وارد كردن‬
‫اتھام‪ ،‬از متھم بخواھند اليحهء دفاعيه بنويسد!!‬
‫و بنابر اين گفتم كه ھمان شق دوم سؤال بكنيد‪ ،‬ببينم چه ھست‪ .‬سؤال اول ھمان بود كه در چند سطر باالتر اشاره كردم‪.‬‬
‫بعد از خروجتان از زندان چند بار و چه موقع و چگونه شريف واقفى را ديده ايد؟ كه من بطور قاطع و مستدلى ضرورت‬
‫پاسخ به اين سؤال را رد كردم‪ .‬سؤال دوم اين بود كه شما متھم به شركت در قتل شريف واقفى بوده ايد ھر دفاعى كه از‬
‫خود الزم مى بينيد عنوان سازيد‪ .‬فكر من غلط نبود و لحظه به لحظه تأييد مى شد‪ .‬در پاسخ اين سؤال نيز نوشتم مسئله اى‬
‫كه پيش از دفاع از يك اتھام مطرح مى شود اين است كه چه كسى يا چه دستگاھى اين اتھام را وارد مى آورد؟ بعد ھمين‬
‫موضوع را بسط دادم و نشان دادم كه با توجه به عدم صالحيت دادسراھاى انقالب‪ ،‬من كامال محق ھستم به اين سؤال پاسخ‬
‫ندھم‪.‬‬
‫سؤال سوم اين بود كه شما صالحيت دادگاه انقالب را رد مى كنيد‪ ،‬بسيار خوب‪ ،‬ولى بايد به اتھامى كه به شما زده شده در‬
‫بازجويى پاسخ بدھيد‪ .‬كه نوشتم موضوع فقط دادگاه ھا نيستند‪ ،‬بلكه تمام آن دستگاه قضائى مربوطه است و مثال ھايى‬
‫آوردم كه چگونه ھر اتھام و ھر اختالف و دعوايى مرجع صالحيت دار خاص خودش را خواھد داشت و در غير مراجع‬
‫مربوطه متھم به ھيچ وجه ملزم به پاسخگويى نيست‪ .‬مثل يك نظامى اى كه براى جرم نظامى اش در دادگاه عادى محاكمه‬
‫بشود و بالعكس‪.‬‬
‫آقاى بازجو كه نشان مى داد اوقاتش تلخ شده گفت‪ :‬شما طفره مى رويد از پاسخ ]به[ سؤاالت؛ و اين كه اين ھا را مى دھم‬
‫به آقاى دادستان‪ .‬اصال شايد شما را در اختيار آن گروه ھا و سازمان ھايى بگذاريم كه خواھان بازجويى از شما شده اند و‬
‫‪ ...‬الخ‪ .‬گفتم شما مختار و قادر به ھر كارى ھستيد‪ ،‬اما من موظفم كه از آنچه كه حق و عدالت مى دانم دفاع كنم‪ .‬بعد‬
‫پرسيد البد اگر اتھامات ديگر ھم مطرح شود مثل قضيه فرھاد صفا‪ ،‬البد آن را ھم بدون پاسخ خواھيد گذارد كه گفتم به‬
‫اضافه اين كه طرح اين اتھام تازه‪ ،‬يقه شما را گير خواھد انداخت كه واقعا ً به يك چنين بھانه ھاى پوچ و مسخره اى متوسل‬
‫شده ايد‪ .‬نه من كه ھزاربار از خودم اطمينان دارم‪ .‬جواب داد شكايت كرده]اند[‪ ،‬ما نمى گوييم‪ ،‬ما تحقيق مى كنيم‪ .‬بعد گفتم‬
‫اينجا من را محاكمه مى كنيد ولى يك ملتى دارد در اين جريان شما را نظاره مى كند‪ .‬كه گفت اين ھا ھمه اش شعار است‪.‬‬
‫و من براستى ديدم كه قدرت چگونه نشئه و مخمورى مى آورد و چگونه ساده ترين حقايق در چشم قدرتمند ممكن است به‬
‫آسانى قابل نفى و انكار تلقى شود‪ .‬بارى‪ ،‬اين نتيجهء كار امروز بود‪ .‬او رفت و من خسته و وارفته بر روى زمين ولو‬
‫شدم‪ .‬اآلن ساعت ‪ ۶‬عصر است و من درست ھفت روز – يعنى چھار روز در اوين و سه روز اينجا ‪ -‬متوالى است كه‬
‫رنگ آفتاب را نديده ام‪ .‬البته اگر لكه كوچك نورى كه بعد از ظھرى به اندازه دو تا يك تومنى از الى پارگى پتو بروى‬
‫موكت مى افتد‪ ،‬قوس بسيار كوچكى از يك دايره عظيم را براى دو سه ساعتى در روى فرش طى مى كند به من تخفيف‬
‫بدھيد‪.‬‬

‫جمعه ‪ ٢٩‬تير‪ ،‬ساعت ‪ ٩‬شب‪:‬‬


‫نمى دانم چرا اينقدر زمان امروز دير مى گذرد‪ .‬از عصر تا بحال مثل يك قرن گذشته است‪ .‬مثل اين كه راست است كه‬
‫عصر جمعه ھا ھميشه غم انگيزه‪ ،‬راديو با صداى غم انگيزى قرآن مى خواند و اين بر گرفتگى آدم مى افزايد‪ .‬انگار كه‬
‫سر قبر نشسته باشى‪.‬‬
‫امروز باالخره به اين ھا گفتم‪ ،‬شما عصر ھا چاى درست نمى كنين؟ در واقع مى دونستم درست مى كنند ولى معموال اين‬
‫طور ھست كه من يادشان ميروم! جمعشان جمع است و مرتبا ً در حال گفتگو يا رفت و آمد و تلفن كردن و ‪ ...‬ھستند‪ .‬من‬
‫را روزى دو يا سه بار بيرون مى برند‪ ،‬منظورم سه قدمى اتاق است‪ ،‬دستشويى‪ .‬موقع بيرون آمدن از اتاق يك نفر مسلح‬
‫دورادور مرا مى پايد و نفر ديگر زير بازويم را مى گيرد كه چشم بسته زمين نخورم و نفر سوم ھم پشت پنجره دستشويى‬
‫كشيك مى دھد! بعد كه وارد دستشويى مى شوم يك نفر جلوى پنجره دستشويى و يك نفر دم در كشيك مى دھند‪.‬‬
‫امروز ديگر احساس مى كردم پاھايم قدرى سِ ر شده‪ ،‬فكر مى كنم از نديدن آفتاب و بعدش ھواى دم كردهء اتاق و اثر كولر‬
‫باشد‪ .‬ديشب براى اولين بار‪ ،‬ساعت ‪ ٩‬شب خوابم گرفت و خوابيدم و صبح ھم بدنم خيلى كرخت و سست بود‪ .‬مثل آن‬
‫موقع ھايى كه آدم توى زير زمين ھاى قديم مى خوابيد‪.‬‬
‫راستى اينجا كجاست؟ در اينجا چه خبر است؟ اينھا اينجا صبح تا شب‪ ،‬شب تا صبح چكار مى كنند؟ اين ھمه اتاق و وسائل‬
‫خالى افتاده و اينھا توى يك اتاق كوچك بغل اتاق تاريك و دود گرفتهء من جمع شده اند‪ .‬اگر اآلن مأمور نگھبانى من ھستند‪،‬‬
‫قبال چكار مى كردند؟ شكى وجود ندارد كه اتاق من مخصوص ھمين كار آماده شده و باز ھم شكى نيست كه قبال كسان‬
‫ديگرى كه ھمين وضع را داشته اند‪ ،‬در اينجا بسر برده اند‪ .‬با اين وصف‪ ،‬كار موجود ]؟[ در اين خانه نبايد اين باشد كه‬
‫اين عده اينجا جمع بشوند كه ھر ازگاھى يك نفر را بياورند توى اين اتاق‪ .‬البته ممكن است اين خانه اى باشد محل تجمع‬
‫سران شان‪ .‬اتاق ھاى زيرزمين براى اين كار بسيار مساعد است‪ .‬ھمه مفروش و ميز و وسائل كامل‪ .‬ولى اين ھا چرا اينجا‬
‫جمع شده اند؟‬
‫ً‬
‫و اين ھمه آمد و رفت پاسدارھا كه معلوم است عموما از پاسدارھاى باال دست ھستند براى چيست؟ ھمين طور مكانش در‬
‫كجا واقع است؟ شكى نيست قسمت ھاى شمالى شھر است‪ .‬مثال ممكن است توى جردن باشد‪ .‬نمى دانم خالصه جاى احمقانه‬
‫اى است! و كارھاى احمقانه ترى اينجا صورت مى گيرد‪.‬‬
‫در مورد غذا من ھنوز درست سر درنياورده ام كه آيا براى آنھا غذا مى آورند‪ ،‬يا خودشان مى پزند‪ .‬شكى نيست كه گاھى‬
‫خودشان مى پزند‪ .‬مثال ديروز نيمرويى به من دادند كه خودشان آماده كرده بودند‪ ،‬يا صبح براى خودشان كله پاچه خريده‬
‫بودند كه يكيشان به من گفت آيا كله پاچه مى خورم يا ھمان نان و چاى‪ ،‬كه گفتم نان و چاى‪ ،‬اما وعده ھايى ھم بود كه غذا‬
‫شباھتى به غذاى پادگان ھاى نظامى داشته و يا مثال شنيده ام كه يكى به ديگرى گفته كه فالنى را توى غذاخورى ديدم‪.‬‬
‫افراد اينجا بر خالف بروبچه ھاى بسيار صميمى پاسدار در اوين و قصر‪ ،‬بيشتر‪ ،‬يعنى ھميشه‪ ،‬با خودشان ھستند و ھيچ‬
‫كار و صحبتى با من ندارند‪ .‬اگر براى رفتن دستشويى يا آب خواستن ھم صدايشان نزنم‪ ،‬در بيست و چھار ساعت فقط از‬
‫الى دريچه دو سه وعده نان و آب بھم مى رسانند‪ .‬شايد علتش اين است كه در آن زندان ھا‪ ،‬پاسدارھا ھم واقعا ً مثل ما‬
‫نوعى زندانى اند و ھمين زنجير مشترك است كه آنھا را به زندانى نزديك مى كند‪ .‬اما در اينجا اينھا كار و بار ديگرى‬
‫دارند و در ضمن‪ ،‬اين كه خوب‪ ،‬يك نفر ھم بغل گوششان ھست كه بايد مواظبش باشند‪ .‬ظاھرا نه قوانين و مقررات و‬
‫رئيس و مرئوسى در كارشان ھست و نه ضوابطى براى ماندن در خانه و ‪ ...‬البته به احتمال زياد خانه يك مسؤول دارد‪.‬‬
‫ھمان كه با صورت باز پيش من مى آيد و مدتى ھم خارج ]كشور[ بوده بايد مسؤول خانه باشد‪ .‬موقع صحبت آقاى ھادوى‬
‫ھم او آمده بود توى اتاق ايستاده بود‪.‬‬
‫حادثهء جالب توجھى ھم ھمين دو ساعت پيش اتفاق افتاد‪ .‬يك شليك ناخواسته كه به شدت‪ ،‬شليك ھاى ناخواستهء خانه ھاى‬
‫تيمى را به ياد من آورد كه در چنين صورتى به چه بدبختى ھايى كه كمترينش تخليهء فورى خانه و خانه به دوشى عده اى‬
‫بود دچار مى شديم‪ .‬در اينجا تير از اسلحه كلت كاليبر ‪ ۴۵‬اينچ در رفته بود كه لبهء پايينى شيشه را سوراخ كرده‪ ،‬در‬
‫حالت مماس بر لبه آھنى نبشى شيشه عبور كرده و به ديوار اتاق من بفاصله ‪ ۴٠‬سانتيمترى از كف اتاق خورد‪ .‬ديوار را‬
‫كند به بتون سيمانى رسيد و سپس مرمى اش كمانه كرد‪ ،‬پرتاب شد اين سر اتاق و جالب اينجا بود كه من درست در ھمين‬
‫مسير در حال قدم زدن بودم‪ .‬كه با توجه به حالت اوريبى حركت گلوله از باال به پايين‪ ،‬على القاعده اگر به من مى گرفت‬
‫بايد از كمر و حوالى رانم عبور مى كرد كه كمترين اثرش در يك چنين فاصلهء نزديك و از يك چنين اسلحهء قوى اى‪،‬‬
‫خرد كردن استخوان ھاى نقاط برخورد بود‪ .‬بارى‪ ،‬رنگ از روى اين دوست ما پريده بود و معلوم شد كه دسته گل را آن‬
‫رفيقش به آب داده‪ .‬به او گفتم شما مرتب با اسلحه بازى مى كنيد و من خيلى از اوقات به خاطر ترس از ھمين حادثه‬
‫ھميشه در پناه ديوار و دريچه قرار مى گيرم‪ .‬چون ھميشه واقعا ً حدس مى زدم كه احتمال شليك ناخواسته در يك چنين‬
‫شرايطى كه چند نفر دائم با اسلحه ور بروند‪ ،‬ماشه را بچكانند و گلنگدن بزنند چقدر زياد است‪ .‬به او گفتم اگر خانه تيمى ما‬
‫بود طرف را حتما ً حسابى تنبيه مى كرديم‪ .‬گفت ما ھم تنبيه مى كنيم‪ ،‬اما مثل قاعده كار شما شديد نيست‪ .‬پيش خودم گفتم‪،‬‬
‫خوب معلوم است‪ .‬شما ككتان ھم نگزيد وقتى تير به آدمى اصابت نكرد در حالى كه آن موقع ھا تنھا صداى شليك كافى بود‬
‫كه ما يك خانه تيمى را از دست بديم و يا الاقل تا مدتى از ترس اين كه ھمسايه ھا شنيده اند يا نه‪ ،‬آن را نا ايمن بحساب‬
‫آوريم‪.‬‬
‫نمى دانم امشب چطور شد كه برخالف ھميشه موقع اخبار‪ ،‬راديو را كم يا خاموش نكردند‪ .‬البته اين ھا زياد راديو را نمى‬
‫گيرند و ما ھم توانستيم مستفيض بشويم و بفھميم كه اوال كار سوموزا ]ديكتاتور نيكاراگوئه[ باالخره ساخته شد و بعدش ھم‬
‫نھضت آزادى كانديداھاى مجلس مؤسسان اش را معرفى كرده و آقاى طالقانى ھم به پشتيبانى از دعوت آيت ﷲ زنجانى‬
‫براى روز ‪ ٣٠‬تير اعالميه داده است‪.‬‬
‫اما مھمترين خبر براى من پيروزى ساندنيست ھا ]در نيكاراگوئه[ بود‪ .‬پيروزى اى كه مسلما ً سر آغاز تحوالت بزرگى در‬
‫آمريكاى مركزى و جنوبى خواھد شد‪ .‬اما نكتهء جالب براى ايرانى ھا‪ ،‬اين خواھد بود كه بيايند نتايج و آثار اين انقالب و‬
‫دستآوردھايى كه ھر كدام از اين ھا براى ملت شان خواھد آورد‪ ،‬با يكديگر مقايسه كنند‪ .‬بعد فرق بين يك حكومت واقعا ً‬
‫دموكرات و يك مملكت واقعا ً آزاد را با حكومتى كه ما خواھيم داشت و مملكتى كه دارند برايمان درست مى كنند‪ ،‬مشاھده‬
‫كنند‪.‬‬
‫من فقط ھمين تفاوت را اينجا ذكر مى كنم كه اگر پيروزى ساندنيست ھا بتواند تثبيت شود و نيروى امپرياليست ھا در آنجا‬
‫آنچنان خنثى شده باشد كه نتواند انقالب را مواجه با خطرات و درگيرى ھاى تحميلى بكند‪ ،‬آنھا قادر خواھند بود به احتمال‬
‫زياد با يك گذار مسالمت آميز به مرحله سوسياليزم وارد شوند در حالى كه ما بدبخت ھا حتى ھنوز براى ايجاد يك حكومت‬
‫واقعا ً دموكراتيك‪ ،‬يك انقالب ديگر الزم داريم‪ .‬فعال ھمين تفاوت ]جزيى[ را كه مولود تفاوت كامال بارز نيروھاى رھبرى‬
‫كنندهء دو انقالب است‪ ،‬داشته باشيد تا بعد!!‬
‫به عبارت ديگر آنھا فعال به اندازهء يك انقالب از ما جلوترند‪ .‬بى جھت نبود كه امپرياليسم و ارتجاع و بورژوازى بزرگ‬
‫در آنجا خيلى بيشتر از اينجا در مقابل انقالب مقاومت كرد]ند[‪ .‬چرا كه سھولت در پيروزى انقالب ما تنھا به بھاى رقيق‬
‫شدن محتواى انقالب‪ ،‬تنھا به بھاى آن كه عوامل و عناصر ارتجاعى مشخصى را ھمراه داشت‪ ،‬بدست آمد‪ .‬تاوان اين‬
‫سھولت را مسلما ً نيروھاى واقعا ً دموكرات پيگيرى بايد بدھند كه نتوانستند با بدست گرفتن رھبرى انقالب‪ ،‬دموكراسى و‬
‫آزادى را از يك مرگ زودرس و از يك خزان حتمى نجات بدھند‪ .‬توضيح بيشتر در مورد اين موضوع آخرى‪ ،‬رقيق بودن‬
‫محتواى دموكراتيك و ضد امپرياليستى انقالب و ھمراه بودنش با عوامل و عناصر ارتجاعى‪ ،‬مستلزم يك بحث تئوريك‬
‫مفصل است كه در اينجا نه امكانش ھست و نه شرايط زندان اجازه نوشتنش را مى دھد‪.‬‬

‫شنبه ‪ ٣٠‬تير‪ ،‬ھشت و ‪ ۴۵‬دقيقهء صبح‪:‬‬


‫امروز سى ام تير و روز برجستهء ديگرى از تاريخ حماسه آفرين خلق ماست‪ .‬در اين روز مردم با قيام يكپارچه خود‪،‬‬
‫حكومت سركوبگر و دست نشانده قوام ]السلطنه[ را تنھا بعد از ‪ ۴‬روز از تشكيل حكومت‪ ،‬بزير پاھاى مصمم ولگدھاى‬
‫خشمگين خود افكندند و مردى را كه با وقاحت تمام مى گفت‪" :‬كشتيبان را سياستى دگر آمد" يعنى در انتظار اختناق و‬
‫ديكتاتورى باشيد و دوران خوش آزادى به پايان رسيد‪ ،‬به زباله دان تاريخ پرتاب كردند‪ .‬قيام خونين سى ام تير نشان داد كه‬
‫وقتى مردمى اراده كنند‪ ،‬كشتى سرنوشت و زندگى آنھا را ھيچ كشتيبان خائن‪ ،‬جالد و خودفروشى نمى تواند در مھار خود‬
‫قرار دھد‪.‬‬
‫مردم با ايستادگى قھرمانانه در مقابل توطئهء امپرياليزم و ارتجاع و نشان دادن عالى ترين روح فداكارى و از جان‬
‫گذشتگى‪ ،‬حكومت قوام را سرنگون ساخته و مصدق را روى شانه ھاى خونين خود دوباره در سى ام تير ‪ ١٣٣١‬به مسند‬
‫حكومت نشاندند‪ .‬اما چه شد كه چنين حكومتى كه با ارادهء مصمم توده ھا و دست ھاى مصمم و پرتوان آنان بوجود آمده‬
‫بود تنھا يك سال بعد چنين سھل و آسان و بدون ھيچ گونه مقاومت چشمگيرى در مقابل كودتاى مسخره ‪ ٢٨‬مرداد از پاى‬
‫درآمد و پايه ھاى آن كه به نظر مى رسيد از سنگ خارا ساخته شده است ھمچون ستونى مقوايى در ھم ريخت؟ بدون شك‬
‫پاسخ به اين سؤال و تجزيه و تحليل علل اين سقوط و شكست‪ ،‬حاوى درس ھا و نتايج گرانبھايى مخصوصا ً در شرايط‬
‫كنونى ميھن ماست‪.‬‬
‫چرا مصدقى كه در ‪ ٢۶‬تير سال ‪ ١٣٣١‬استعفا داده بود با قيام ‪ ٣٠‬تير مردم‪ ،‬مجددا و تنھا بعد از ‪ ۴‬روز در مقام خود ابقا‬
‫شد‪ ،‬اما ‪ ١٣‬ماه بعد‪ ،‬مصدقى كه حكومتش توسط يك مشت اراذل و اوباش و لومپن با ھمكارى چند تن از افسران و ژنرال‬
‫ھاى خود فروخته در معرض تھديد قرار گرفته بود‪ ،‬مصدقى كه در مقام قانونى نخست وزيرى قرار داشت و شكست اولين‬
‫توطئهء ارتجاع و امپرياليسم كه به خروج شاه خائن منجر شده بود‪ ،‬دست او را براى ھر اقدام مناسبى باز گذارده بود‪،‬‬
‫ناگھان ساقط شد‪ .‬در اين سقوط دست يارى ھيچ كس بسوى او دراز نشد‪ .‬در نتيجه‪] ،‬چرا[ ھمان مردم خشمگين و مصمم‬
‫و باھدف روزھاى تير ‪ ،٣١‬با سكوت و تسليم و ٮأس‪ ،‬شكست خود را در ‪ ٢٨‬مرداد پذيرا شدند؟ به اين سؤال تا كنون‬
‫پاسخ ھاى بسيار و به ھمان اندازه متفاوت و متضاد داده شده است‪ .‬عده اى معتقدند كه علت چنين شكستى را بايد ترس‬
‫حكومت مصدق از مسلح شدن مردم دانست و اين كه اگر مردم را حداقل بعد از شكست كودتاى ‪ ٢۵‬مرداد مسلح كرده‬
‫بودند‪ ،‬چنين واقعه اى اتفاق نمى افتاد‪ .‬عده اى ديگر‪ ،‬گناه را به گردن حزب توده مى اندازند و اين كه او تنھا حزب‬
‫متشكلى بود كه مى توانست از عھدهء رھبرى مبارزه عليه توطئهء امپرياليسم برآيد‪ ،‬ديگرى رفرميسم و سلطنت طلبى و‬
‫نكردن عوامل ارتجاع مطرح مى سازد و‪...‬‬‫ِ‬ ‫ترديد و عدم قاطعيت خود مصدق را در سركوب‬
‫با اين كه ھر يك از موارد فوق تأثيرات گاه شديدى در شكست ‪ ٢٨‬مرداد داشته است‪ ،‬اما ھيچكدام و يا حتى مجموعا ً نمى‬
‫تواند پاسخ اصلى سؤال فوق را روشن نمايد‪.‬‬
‫براى روشن شدن مطلب كافى است‪ ،‬اشاره كنيم كه مردم مگر در قيام سى ام تير مسلح بودند؟ و يا تنھا به شرط آن كه‬
‫مردم مسلح شده باشند مى توانند در مقابل ارتجاع ايستادگى نمايند و يا مگر امكان مسلح شدن توسط خود مردم وجود‬
‫نداشت؟ و باالخره اين كه مگر تجربهء بسيار عظيم انقالب ‪ ۵٧-١٣۵۶‬ايران را اكنون در دست نداريم و به نقش بسيار‬
‫بسيار با اھميت اعتصاب و تظاھرات سراسرى سياسى واقف نيستيم؟ ھمچنين متقابال آيا سياست غلط مسلح نكردن ملت از‬
‫طرف مصدق يك سياست اصلى و يا علت اساسى اشتباه اوست يا اين كه بالعكس‪ ،‬خود اين مسلح نكردن تازه خود معلول‬
‫علل بسيار عميق ترى است كه بايد در سياست و خط مشى اصلى حكومت او جستجو گردد؟‬
‫يا موضوع گناه حزب توده‪ ،‬اين گناه ھر اندازه كه بزرگ و مؤثر باشد كه ھست – البته گناه نه به معناى معمول و مذھبى‬
‫گونه آن در اجتماع و حتى در ميان نيروھاى سياسى و آگاه – با اين وصف ھيچ چيز از اھميت عدم بروز يك مقاومت‬
‫خودبخودى توده اى در مقابل توطئهء كودتا نمى كاھد‪ .‬حزب توده البته به خوبى مى توانست و يا شايد بھتر باشد بگوييم‬
‫بايد مى توانست )!(‪ ،‬يك مقاومت سازمان يافته توده اى در ميان مردم و يك مقاومت بسيار مؤثر نظامى در درون نيروھاى‬
‫آورد‪ ،‬اما اگر چنين حركت آگاھانه و سازمان يافته اى به ظھور نپيوست‪ ،‬عكس العمل خود به خودى توده‬ ‫مسلح به وجود َ‬
‫اى را ھم بايد منتفى شده به حساب آورد؟ مجامع و محافل مترقى كوچه و بازار‪ ،‬ھمان ھا كه بدون تقريبا ھيچگونه رھبرى‬
‫واحد و مركزيت سازمانيافته اى ــ البته به معناى پيشرفته آن‪ ،‬و اال ھر نوع تظاھرات توده اى به ھر حال داراى سطح‬
‫معينى از سازمان يافتگى ھم ھست ــ در سى ام تير عمل كرده بودند و توانسته بودند ميليون ھا نفر از مردم تھران را به‬
‫خيابان ھا بكشانند‪ ،‬اينك كجا بودند؟‬
‫و اما رفرميسم و سلطنت طلبى مصدق‪ .‬مى دانيم كه بورژوازى ملى ايران ــ يعنى نمايندگان بقاياى آن حتى تا ‪ ٢۵‬سال بعد‬
‫ھم كه سلطنت زنده زنده در حال پوسيدن بود‪ ،‬در اوج مبارزهء حاد توده اى و انقالب ھم دست از سلطنت طلبى و‬
‫رفرميسم خود برنداشتند‪ .‬تازه در حدود پاييز ‪ ١٣۵٧‬بود كه آقاى سنجابى قبول كرد كه سلطنت كنونى )!( غير قانونى است‬
‫و براى تعيين نظام آينده بايد به آراى عمومى مراجعه كرد‪ .‬مى بينيد كه باز ھم نفى نيم بند؛ و تازه اين در شرايطى بود كه‬
‫صداى" بگو مرگ بر شاه " فضاى سراسر ايران را پوشانده بود‪ .‬و اما موضع رفرميستى آنھا حتى تا روزى كه مردم به‬
‫ابتكارخود و بدون ھيچگونه دستورى قيام مسلحانه ‪ ٢١‬و ‪ ٢٢‬بھمن را به وجود آوردند‪ ،‬ھمچنان به قوت خود باقى ماند البته‬
‫ھمراه با صد آه و افسوس كه چرا شاه و سپس بختيار نصايح آنھا را ناديده گرفتند و گذاشتند كار به اينجاھاى "باريك و‬
‫خطرناك" برسد‪ .‬بارى‪ ،‬اما مردم مصدق را با ھمين رفرميسم و عليرغم سلطنت طلبى اش انتخاب كرده بودند‪ .‬معادلهء‬
‫نيروھاى طبقاتى جامعه – چه از نظر كمّى و چه از نظر كيفى – يعنى ماھيت و ميزان آگاھى و تشكل اينطور اقتضا كرده‬
‫بود كه بخش ميانى بورژوازى ايران‪ ،‬رھبرى سياسى جامعه را در مقابل ارتجاع فئودالى دست نشانده امپرياليسم انگليس‬
‫در دست بگيرد و بھترين سمبل و گوياترين نماينده اين بورژوازى متوسط نيز مصدق بود‪.‬‬
‫قيام ‪ ٣٠‬تير نشان داد كه اين رھبرى و عليرغم تمام كاستى ھا و ضعف ھايش ھنوز از حمايت وسيع و تا پاى جان مردم‬
‫برخوردار است‪ .‬زيرا اين مصدق نبود كه مردم را به قيام دعوت كرده بود‪ ،‬بلكه اين مردم بودند كه بنا به ابتكار و ارادهء‬
‫خود قصد داشتند زمام امور كشور و سرنوشت خود را ھنوز بدست مردى بسپارند كه به نظر آنھا مى توانست سمبل ايده‬
‫آلھا و برآورنده خواست ھاى سياسى و اقتصادى آنان باشد‪ .‬با اين توصيف اگر از خواست و ارادهء مردم – و در اينجا‬
‫خواست و اراده مشترك طبقات خلقى جامعه – حركت كنيم‪ ،‬مى توانيم سؤال اصلى فوق را به اين صورت تحليل كنيم كه‬
‫در فاصله ‪ ٣٠‬تير ‪ ٣١‬تا مرداد ‪ ٣٢‬چه اتفاقات و چه حوادث و وقايعى رخ داده بود كه ديگر نمى توانست آن حس اعتماد‪،‬‬
‫آن حس فداكارى و از جان گذشتگى را براى دوام حكومت مصدق در مردم بيدار سازد؟‬
‫خوب‪ ،‬اينجا مى رسيم بازھم به يك سؤال ساده تر‪ :‬چه چيزى مصدق را به عنوان نمايندهء پيشرو و مجرب بورژوازى‬
‫متوسط ايران تا سطح يك رھبرملى محبوب ارتقا داده بود؟ جواب كامال روشن است‪.‬‬
‫شعارھا و ھدف ھاى دموكراتيك و ضد امپرياليستى او‪ :‬در دورهء اول‪ ،‬ھدف ضد امپرياليستى عظيمى كه ھمه مردم را‬
‫بدور مصدق متحد كرده بود ھمانا ملى كردن نفت بود و بعد مبارزات و ايده آل ھاى آزاديخواھانهء او در طى سال ھاى‬
‫متمادى كه مى توانست مردم را متقاعد سازد در وجود او كسى را خواھند يافت كه براى ھميشه آنان را از شرّ ظھور و‬
‫بروز مجدد يك ديكتاتورى محافظت خواھد كرد‪.‬‬
‫اين ھدف ھا و اين شعارھا در دوره اول‪ ،‬يعنى از زمان مجلس چھاردھم و نمايندگى مجلس تا ‪ ٣٠‬تير ‪ ١٣٣١‬كه دومين‬
‫دوره نخست وزيرى مصدق آغاز مى شود‪ ،‬تقريبا به نحو رضايت بخشى صورت گرفته بود‪ .‬مردم در مجموع عليرغم‬
‫ھمه كاستى ھا و ضعف ھا و بى ريشگى ھاٮى كه طبيعتا مھر بورژوازى سست بنيه و سازشكار يك كشور تحت سلطه را‬
‫برخود داشت‪ ،‬رضايت خودشان را از اين اقدامات در اين دوره با قيام ‪ ٣٠‬تير اثبات نمودند‪ .‬حاال دوره اى آغاز مى گشت‬
‫كه مى بايد حكومت مصدق؛ حكومتى كه مردم بارھا و بارھا با حمايت و فداكارى‪ ،‬از بحران و شكست و سقوط و توطئهء‬
‫دشمنان نجاتش داده بودند‪ ،‬ثابت مى كرد كه اليق يك چنين فداكارى اى بوده و مى تواند با اقدامات ريشه اى بطور قاطع‪،‬‬
‫ادامهء دموكراسى و مبارزهء ضد امپرياليستى را به نحوى كه بازگشت ديكتاتورى و سلطه بيگانگان ديگر امكان ناپذير‬
‫گردد‪ ،‬تضمين كند‪.‬‬
‫اما واضح بود كه انتظار مردم از حكومتى كه به ھر حال طبقهء متزلزل باطنا ً سازشكار و ھراسان از انقالب و توده ھاى‬
‫زحمتكش را نمايندگى مى كرد انتظارى بجا و صحيح نبود و آنھا مى بايست براى گرفتن اين آموزش تاوانى مى پرداختند‪.‬‬
‫اول از ھمه در جبھهء واحد خود بورژوازى شكاف افتاد و گرايشات راست به شدت روبه تقويت گذاشتند‪ ،‬زيرا كه ديگر‬
‫جبرئيلى آنھا سوخته شود‪ .‬آنھا از تودهء بسيج شده كه آنطور با چنگ و دندان به جنگ‬
‫ِ‬ ‫يك قدم جلوتر رفتن كافى بود تا پر‬
‫ارتجاع رفته بود وحشت داشتند‪ ،‬زيرا كافى بود اين ارتجاع به دست اين توده به طور قاطع به سويى افكنده شود تا تفنگ ھا‬
‫براى خود آنھا از اين دوش به آن دوش بيفتد!‬
‫جناحھاى كاشانى‪ ،‬بقايى‪ ،‬مكى و ‪ ...‬كه مدت ھا بود اين خطر را حس كرده بودند‪ ،‬آشكارا در مقابل مصدق و آن بخشى‬
‫قرار گرفتند كه به اعتبار اتحاد با نيروھاى دموكرات از ترس و جبونى كمترى برخوردار بود‪ .‬بخش اول آشكار و مجددا‬
‫به سمت امپرياليسم و ارتجاع بازگشت‪ ،‬در حالى كه بخش دوم ــ بخش مصدق ــ عمال به دفع الوقت و سياست ھاى كج دار‬
‫و مريز در مقابل دشمن پرداخت‪.‬‬
‫روشن بود كه تضمين دموكراسى يك راه دارد‪ :‬زدن به قلب دشمن‪ .‬و دشمن كه بود؟ فئوداليزم پوسيده و دستگاه حكومتى‬
‫آن كه وابسته به امپرياليزم انگليس بود‪ .‬و زدن به قلب او چگونه امكان پذير مى گشت؟ محروم نمودن اين طبقه از آنچه كه‬
‫شيرهء حيات و مايه زندگيش را تشكيل مى دھد! يعنى زمين‪ .‬اينجا بود كه يك اصالحات ارضى واقعا ً ھمه جانبه و راديكال‬
‫الزم بود كه نه تنھا دموكراسى در ايران تضمين گردد بلكه بزرگترين ضربه به امپرياليسم وارد شود – ضربه اى حتى‬
‫باالتر از ملى شدن نفت و در ادامه تكاملى و منطقى آن – چرا كه او را بدين ترتيب از بزرگترين و وسيع ترين پايگاه‬
‫طبقاتى اش در ايران محروم مى نمود‪.‬‬
‫اما آيا بورژوازى‪ ،‬آن ھم در عصر امپرياليسم‪ ،‬در عصر وابستگى ھاى جھانى سرمايه و در عصر انقالبات پرولترى‪ ،‬مى‬
‫تواند و قادر است كه اين گونه قاطعانه و سازش ناپذير به جنگ فئوداليزم برود؟ واضح است كه جواب منفى است و‬
‫واضح است كه سقوط حكومت مصدق درست بدليل ھمين ناتوانى ھا‪ ،‬دير يا زود ناگزير بود‪.‬‬
‫موضوع يك اصالحات ارضى ريشه اى ديگر چيزى نبود در حد يك اقدام سياسى ھر چند بسيار متھورانه ]مانند[ ملى‬
‫كردن نفت؛ چيزى نبود در حد ايجاد تضمين ھاى قانونى مثل اصالح قانون انتخابات براى دوام دموكراسى‪ .‬اين آنچنان‬
‫اقدامى بود كه حداقل از يك حكومت واقعا ً انقالبى دموكرات بر مى آمد نه از يك حكومت بورژوا ليبرال رفورميست‪.‬‬
‫اين آنچنان اقدامى بود كه تمامى بافت طبقاتى جامعه‪ ،‬تمامى مناسبات اجتماعى و اقتصادى حاكم بر جامعه را به طورى‬
‫عميق و ريشه اى دگرگون مى نمود و درست به ھمين دليل نيز ھم تضمين بازگشت ناپذير براى ادامهء دموكراسى بود و‬
‫ھم باالترين ضربه را به دشمن امپرياليستى وارد مى كرد‪.‬‬
‫اين آنچنان اقدامى بود كه نه تنھا به رفاه و ترقى مادى و فرھنگى روستاھا مى انجاميد و نه تنھا خود بھترين زمينه ھاى‬
‫مادى و اقتصادى براى رونق يك بورژوازى آزاديخواه و حتى االمكان استقالل طلب فراھم مى نمود‪ ،‬بلكه از ھمه اين ھا‬
‫مھمتر انواع فشارھا و اجبارات غير اقتصادى و قيد و بند ھاى ناشى از مناسبات كھن ماقبل سرمايه دارى را از دوش تمام‬
‫طبقات اجتماعى‪ ،‬از دھقانان كه ‪ ٨٠‬درصد جمعيت جامعه را تشكيل مى دادند گرفته تا خرده بورژوازى شھر و طبقه‬
‫كارگر برمى داشت‪ .‬اما چنين اقداماتى را از دست بورژوازى ليبرال انتظار داشتن يا به خواب و رؤيا گرفتار آمدن است و‬
‫يا رجعت به ‪ ١۵٠‬تا ‪ ٣٠٠‬سال قبل اروپا و عنفوان جوانى و شادابى بورژوازى‪.‬‬
‫بارى‪ ،‬يك نگاه كوتاه به كارنامهء سياسى مصدق در دوره بعد از ‪ ٣٠‬تير به خوبى نشان مى دھد كه او چگونه به جاى‬
‫تعميق و گسترش دست آوردھاى گذشته‪ ،‬مجبور بوده است‪ ،‬بنا به ماھيت طبقاتيش‪ ،‬خود را و مردم را با وصله پينه كارى‬
‫ھاى جزيى سياسى و اقتصادى و خرده كارى ھاى نيرو برباد ده و مأيوس كننده مشغول ]كند[‪ .‬او به جاى فرود آوردن‬
‫ضربهء قاطع به فئوداليزم‪ ،‬تنھا به اين بسنده كرد كه ‪ ۵‬درصد از سھم بھرهء مالكانه به عمران روستاھا اختصاص يابد‪،‬‬
‫يعنى بجاى ذبح كردن گاو‪ ،‬حجامت كردن او و الجرم تضمين عمر بيشتر حريف ما‪.‬‬
‫از ھمه اين ھا گذشته‪ ،‬پاى بورژوازى ايران بيشتراز آن در گل و الى زمين فرو رفته بود كه بتواند در يك چنين صحنهء‬
‫خطيرى به كوچكترين مانورى مبادرت ورزد‪ .‬خوب‪ ،‬بحث فوق را خالصه كنم‪:‬‬
‫‪ -١‬بورژوازى ايران در دور دوم حكومت مصدق از نفس مى افتد‪ .‬بخشھاى راست از آن جدا شده عمال در خدمت ارتجاع‬
‫و امپرياليسم درمى آيند و بخش معتدل باقى مانده – مصدق ــ جز يك رشته وصله پينه كارى ھاى سياسى و اقتصادى قادر‬
‫به انجام ھيچ اقدام ريشه اى سياسى و اقتصادى نمى شود‪ .‬دراين دوران‪ ،‬عمال گسترش و تعميق دست آوردھاى گذشته به‬
‫بن بست مى رسد و حتى بروز خطراتى از جمله نفوذ امپرياليسم آمريكا و ھمچنين توطئه ھاى مكرر ارتجاع داخلى و سوء‬
‫استفاده از نابسامانى ھاى اقتصادى مملكت‪ ،‬به شدت آنھا را تھديد مى كند‪.‬‬
‫‪ -٢‬بورژوازى و قشرھاى متوسط شھرى و ھمچنين بخش ھاى وسيعى از زحمتكشان شھر كه تا به حال نيروى محركهء‬
‫نھضت و مشوق و پشتيبان اصلى مصدق بودند‪ ،‬به مرور دچار افسردگى و بى تفاوتى سياسى ناشى از سياست ھاى وقت‬
‫گذرانه و ترديد آميز حكومت مى گردند‪.‬‬
‫‪ -٣‬حكومت مصدق قادر نمى شود به نيروى عظيم نھفته در ميان دھقانان پى ببرد‪ .‬شرط بسيج و كشانيدن اين نيروھا به‬
‫حمايت از نھضت‪ ،‬طرح شعار اصالحات ارضى است؛ شعارى كه دشمن را به پرتگاه نابودى سوق مى دھد و متقابال‬
‫آنچنان نيروى عظيم و دست نخوردهء توده اى در اختيار حكومت مى گذارد كه ھيچ توطئه و قدرتى قادر به شكست آن‬
‫نيست‪ .‬و اين ھمه در شرايطى است كه دشمن از حالت بالتكليفى اوليه خارج شده و انواع نقشه ھاى توطئه آميز را براى‬
‫سرنگونى حكومت مصدق مورد بررسى قرار داده است‪.‬‬
‫‪ -۴‬ھمانطور كه گفته شد‪ ،‬شرط مقابله با دشمن زخم خورده اما ھشيار شده و در حال تشكل و توطئه‪ ،‬اتكا به نيروھاى‬
‫پشتيبان ھر چه بيشترى است‪ .‬اين نيرو بطور طبيعى در ميان ميليون ھا دھقان رنجديده اى قرار داشت كه تا كنون و‬
‫باالخره تا به آخر‪ ،‬چيز زيادى از حكومت مصدق نشنيده و نديده بودند‪ .‬در حالى كه بسيج و كشانيدن اين نيروى عظيم‬
‫براى شكست قطعى ارتجاع و امپرياليسم الزم مى نمود‪ .‬حكومت مصدق ديگر حتى از پشتيبانى فعال و فداكارانهء قشرھاى‬
‫مختلف شھرى نيز بى بھره شده بود‪ .‬و اين بى بھرگى بدون آن كه به معناى پشت كردن به او و يا رو آوردن به دشمن‬
‫تلقى شود بايد به معناى يك بى تفاوتى سياسى‪ ،‬يك آنتراكت سياسى توده ھا در نظر گرفته شود؛ آنتراكتى براى اين كه در‬
‫مغز عظيم اجتماع‪ ،‬در يك نقطه عطف از به پايان رسيدن نقش بورژوازى ملى‪ ،‬موضوع اين اختالف بين انتظارات و‬
‫واقعيات‪ ،‬تجزيه و تحليل و نتايج الزم گرفته شود‪.‬‬
‫‪ -۵‬مى بينيم كه باالخره يكى از تيرھاى توطئه حريف بر بدن در حال ضعف حكومت مصدق كارگر مى افتد و پيكر نيمه‬
‫جان حكومتى كه رسالت تاريخى اش را به انجام رسانيده متأسفانه نه با دست انقالب بلكه به دست ضد انقالب بر زمين مى‬
‫افتد‪.‬‬

‫* ساعت نزديك به ھفت عصر است‪ .‬ساعت ھا است كه فكر ھاى پراكنده مى كنم‪ .‬در دورو برم به شدت بوى يك توطئهء‬
‫ھمه جانبه به مشام مى رسد‪ .‬قضيه چيست؟ چه نقشه اى در سر دارند؟ چرا ناگھان ھمه شان و ھمهء دستگاه ھايشان بكار‬
‫افتاده است كه اين پرونده كذايى را جلو بيندازند؟ آيا موضوع عبارت از دادن يك مانور متقابل در مقابل تھاجمات موجود‬
‫]؟[ در جريان سعادتى نيست؟ آيا صرفا اين ديگ انتقام و تعصب كور است كه اينطور به جوشش افتاده؟ احساس مى كنم‬
‫با تمام قوا دارند پرونده سازى مى كنند‪ .‬از اين ور و آنور شكايت جمع آورى مى كنند‪ .‬آخر‪ ،‬قضيهء شكايت مادر فرھاد‬
‫صفا ديگر خيلى مسخره است‪ .‬با اين توصيف تمام مادر]ان[ شھدايى كه سازمان ھاى مذھبى اين دوره داده اند مى توانند‬
‫بيايند از من شكايت كنند‪ .‬چون ديگر ھيچ وجه مشتركى جز اين كه من در كار تغيير ايدئولوژى سازمان دخالت مؤثر‬
‫داشته ام‪ ،‬در اينجا وجود ندارد‪ .‬فرھاد صفا موقع شھادتش مدت ھا بود كه با گروه اكبرى آھنگر و محمد صادق كه حى و‬
‫حاضر و زنده است كار مى كرد و اصال نه من‪ ،‬بلكه تمام سازمان ما نمى دانست كه ارتباطات و كارھا و خانه و منزل او‬
‫كجاست و چيست‪.‬‬
‫حاال چطور يك چنين اتھام ناجوانمردانه اى عليه تشكيالت ما و بعد آن ھم عليه من كه سينه ام مملو از اسرار مبارزاتى ده‬
‫ھا و ده ھا مبارز معروف و رجال قديمى جنبش بوده ‪ ،...‬فقط خودشان و خدايشان! مى داند‪ .‬به ھر صورت من حقيقتا ھيچ‬
‫باكى از اين حرف ھا ندارم و شايد خنده ام از غصه اى كه از ديدن يك چنين فجايعى كه در اينجا به آدم دست مى دھد‪،‬‬
‫كمتر نباشد‪ .‬به احتمال زياد جرأت نخواھند كرد اين اتھام را مطرح كنند‪ ،‬چون اوال به اين سادگى ھا چسبيدنى نيست‪ .‬ثانيا‬
‫مدرك غير قابل انكار ساواك را بھشان يادآور شدم‪ .‬ثالثا شاھد زنده اى مثل محمد صادق – برادر ناصر صادق – ھست كه‬
‫مى تواند شھادت بدھد‪ .‬رابعا اگر اين طور باشد كه ھر كس ھر اتھامى دلش خواست به كس ديگرى بزند و بعد او را به‬
‫ھمين دليل ھم محاكمه كنند كه سنگ روى سنگ بند نخواھد شد‪ .‬فكر مى كنم خودشان ھم به آبكى بودن اين شكايت پى برده‬
‫باشند‪ .‬به ھر حال آنچه مسلم است اين است كه افراد گروه ھاى متعددى ھم اكنون مأموريت دارند كه آنچه مى توانند عليه‬
‫من مدرك جمع آورى نمايند‪ .‬اين را از قرائن متعددى در اين مدت فھميده ام‪ .‬مثالً پريروز يكى از پاسدارھاى اينجا صحبت‬
‫از نوشته اى مى كرد كه در خارج چاپ شده و انتقاداتى به تشكيالت و رھبرى كرده و اين سؤال كه حاال آن نوشته اينجا‬
‫ھم ھست؟ و طرفش ]؟[ كى بوده! مطرح مى شود‪.‬‬
‫ً‬
‫از قرار‪ ،‬صفحات قطورى از اين نوشته ھا را كه عموما توسط عناصر مذھبى متعصب‪ ،‬البته بدون نام و نشان‪ ،‬چاپ شده‬
‫و ھمگى نيز تكرار يك داستان است در پروندهء من جمع كرده اند‪ .‬با اين وصف براى دليل به اصطالح قانونى محتاج‬
‫شكايت و مدارك ديگرى ھستند‪ ،‬چون اين قبيل نوشته ھا اگر از طرف خود ما باشد‪ ،‬قضيه را تحليل كرده و احيانا نظر‬
‫انتقادى خودش را مطرح كرده و يا اگر از طرف اين عناصر مجھول باشد كه به فحش و بد و بيراه و متلك گفتن پرداخته‬
‫است‪ .‬ولى اين كه اين ھا مى خواھند مرا با يك چنين اتھامات مسخره اى محاكمه كنند طبيعتا بايد كوشش بيشترى براى‬
‫پرونده سازى به خرج بدھند‪ .‬آن روزھاى اول ھمه شان از اول تا آخر سراغ احمديان را مى گرفتند‪ .‬حاال ديگر گويا‬
‫اطمينان پيدا كرده اند كه زنده است به ھمين دليل حرفش را نمى زنند‪ .‬معلوم مى شود كه ــ البته از اول ھم برايم معلوم بود‬
‫كه ــ تمام آن صحبت ھاى درون سلولى با على و رفيقش مستقيما براى تكميل و در واقع ايجاد پرونده گزارش مى شده‬
‫است‪.‬‬
‫به ھر حال از ما كه فعال گذشته است‪ .‬ولى خدا عاقبت اين مردم و مملكت را به خير كند كه ھنوز از چاله درنيامده‪ ،‬دارد‬
‫به چاه مى افتد‪ .‬آن ھم چه چاھى‪ ،‬كه اگر در رژيم گذشته‪ ،‬صرف كار و عمل ضد رژيم باعث تعقيب و دستگيرى و غيره‬
‫بود‪ ،‬اينجا نفس اختالف عقيده و اعتقاد به عقيدهء ديگر وانتشار مطلب و نوشته اى عليه عقايد رايج‪ ،‬گناه و جرم محسوب‬
‫سوزان در ھم كوبيدن مخالفين را در عمل بيان نمايند‪ .‬و در آن‬
‫ِ‬ ‫مى شود‪ .‬منتھا فقط قدرى زمان الزم دارند كه اين احساس‬
‫موقع ملت شاھد خواھد بود كه چه حمام خون و چه زندان ھاى پر و پيمان و چه تخته شالق ھاى مفصلى به راه خواھد‬
‫افتاد‪ .‬ممكن است خواننده تعجب كند كه بعد از اين ھمه رسوايى ساواك و اين ھمه مبارزهء مردم عليه شكنجهء بدنى چطور‬
‫ممكن است حكومتى در آينده بتواند دوباره اين شيوه ھا را پيش بگيرد؟‬
‫جواب من خيلى روشن است‪ .‬خواننده گرامى‪ ،‬ھم اكنون اين شيوه ھا در پيش گرفته شده است‪ .‬در مورد زندانيان سياسى –‬
‫منظورم عمدتا ً نيروھاى اپوزيسيون است – از كمونيست و چپى و دمكرات گرفته تا كرد مبارز يا توده اى يا تركمن حق‬
‫طلب فعال به بدترين وجھى در سلول ھايى كه مخصوصا براى شكنجهء روحى و شكستن مقاومت مبارزين در زمان‬
‫ساواك ساخته شده بود زندانى مى شوند‪ .‬در سلول ھاى واقعا ً احمقانه و مسخره – لغت ديگرى پيدا نكردم ــ‪ .‬در اوين‪ ،‬ھم‬
‫اكنون از اين زندانى ھا وجود دارد‪ .‬ھر كس مى داند كه بى قانونى و شكنجهء روحى مقدمهء شكنجه جسمى خواھد بود‪.‬‬
‫وقتى آنھا به خودشان اجازه مى دھند كسى را بدون داشتن حكم بازداشت‪ ،‬سرخود بازداشت كرده و روزھا و روزھا بدون‬
‫اعالم اتھام‪ ،‬او را در ھمان سلول ھاى انفرادى مسخره به بند بكشند‪ ،‬معلوم مى شود كه اگر ت ّقى به تو ّقى بخورد و قدرى‬
‫شرايط دچار دگرگونى ھاى انقالبى شود يا نارضايتى مردم به نحوى رو به افزايش برود‪ ،‬شكنجه جسمى حتمى خواھد بود‪.‬‬
‫اما ثانيا چرا راه دور برويم و پيش بينى آينده را بكنيم؟ ھم اكنون شكنجهء جسمى به بدترين وجھى در مورد برخى متھمين‬
‫عادى يعنى كسانى كه متھم به لواط‪ ،‬متھم به زناى محصنه و يا از ھمين قبيل اتھامات ھستند كامال رواج دارد‪.‬‬
‫عزيز ﷲ – ھمان زندانى سياسى اوين‪ ،‬رفيق كمونيستى كه به اتھام داشتن سالح ھاى سنگين او را دستگير كرده بودند‪ ،‬كه‬
‫البته منكر بود‪ ،‬ولى آنھا دست بردار نبودند و اصرار ]داشتند[ كه سالح ھاى كشف شده مال اوست ــ تعريف مى كرد كه‬
‫در كميته مركزى به چشم خود دو متھم را ديده كه آنقدر با كابل به پشت و نشيمنگاه آن ]ھا[ زده بودند كه پوست باالى ران‬
‫آنھا كنده شده بدنشان خونى شده بود‪ .‬از قرار يكى از آنھا متھم به لواط بوده و دومى را عزيزﷲ گفت كه من در آن فرصت‬
‫مغتنم كوتاه نفھميدم چه اتھامى بوده است‪ .‬عزيزﷲ تعريف مى كرد‪ ،‬كه به مجرد اينكه فھميدند من آنھا را مى بينم بالفاصله‬
‫آنھا را از معرض ديد من دور كردند‪.‬‬
‫خوب‪ ،‬واضح است‪ .‬وجدان بسيار بسيار پاك و متقى آقايان نمى تواند وجود لواط را در جامعه تحمل كند‪ .‬بنا بر اين براى‬
‫پاك كردن اين گناه از صحنهء جامعه‪ ،‬متھمين به آن را تا سر حد مرگ شكنجه ]مى[ كند تا اعتراف بگيرد و بعد ھم يا به‬
‫چوبه اعدام ببردشان يا به جالد دومى براى انجام حد! واقعا ً روزنامه لوموند چقدر زيبا و بجا موقعيت اين آقايان را كه فكر‬
‫ميكنند رسالت ريشه كن كردن گناه را در جامعه به عھده دارند‪ ،‬ترسيم كرده بود‪ .‬او نوشته بود‪:‬‬
‫سه روسپى ايرانى‪ ،‬براى آنچه كه بودند‪ ،‬تيرباران شدند‪ .‬در پاى جواز تيراندازى جوخهء اعدام‪ ،‬امضاى يكى از دادگاه‬
‫ھاى اسالمى بود؛ يكى از آن دادگاه ھايى كه مأمورند بى رحمانه به تعقيب و شكار گناه‪ ،‬ھر جا كه ھست‪ ،‬بپردازند‪ .‬اين‬
‫دادگاه ھا كارھاى بسيار ديگرى بايد انجام دھند چرا كه در منطق غيرت منزه ساز آنان پس از زدودن اثر گناه ــ يعنى‬
‫روسپى گرى – بايد به انگيزه گناه كه ھمانا ھواى نفس انسان ھا و فقر جنسى است حمله برد‪ .‬اما بيشك اين نيز براى آنان‬
‫بسنده نخواھد بود‪ ،‬بايد تا ريشه ھاى زمان واپس بروند و به لحظه اى برسند كه حوّ ا‪ ،‬آدم را به ورطهء گناه سرنگون‬
‫ساخت و آنگاه تنھا چيزى را كه مى توانند تيرباران كنند‪ ،‬شبح گناه است و آنجاست كه درخواھند يافت آنان كه به قديمى‬
‫ترين حرفه جھان اشتغال دارند‪...‬‬

‫يكشنبه ‪ ٣١‬تير ‪ ١٣۵٨‬ساعت ‪ ١١‬صبح‪:‬‬


‫امروز ھم مثل روزھاى ديگر از ساعت حدود چھار و نيم بيدار شدم‪ .‬نمى دانم اين موقع كه مى شود چرا يك مرتبه اين‬
‫نگھبان ھا به ھم مى ريزند‪ .‬سرو صدا و داد و قالشان بلند مى شود‪ .‬يكى مى خواھد آن ديگرى را كه سر پست خواب رفته‬
‫بيدار كند‪ .‬آن ديگرى راديو را روشن مى كند‪ .‬سومى جيغ و دادش بلند مى شود كه المصب ھا بگذاريد بخوابم و بعد حدود‬
‫نيم ساعت‪ ،‬سه ربع بعد‪ ،‬برنامه بلند كردن اجبارى "برادران" براى نماز پيش مى آيد‪ .‬خنده و شوخى بيدارھا و غروناله‬
‫خوابھا كه بگذارند چند دقيقه ديگرھم بخوابند‪ .‬امروز در ھمين ساعت‪ ،‬دو تا از آنھا كار جالبى كردند و سوار ماشين شان‬
‫شدند رفتند توى خيابان بخوابند! يكى ديگر از آنھا مى پرسيد آيا اسلحه ھم ھمراه برده اند يا خير؟ خالصه تنھا نتيجه كار‬
‫اين است كه حقير كه با ھزار ياعلى مدد مى خوابم و در طول خواب ده ھا بارھم از خواب مى پرم‪ ،‬ديگر مژه بر ھم‬
‫نگذارم‪ .‬از صبح تا به حال حدود ‪ ٢‬تا دو ساعت و نيم در اتاق پياده روى كرده ام‪ .‬اين كار تقريبا به صورت برنامه درآمده‬
‫است واال واقعا ً فلج خواھم شد‪ .‬امروز ده روز است كه از ديدن آفتاب و داشتن ھواخورى در فضاى باز محروم ھستم‪.‬‬
‫پاھايم ديروز عصر كرخت شده بود و در طول روز مرتبا ً دچار يك حالت چرت آلود – آنطور كه گويى كسى مرتبا ً در‬
‫زير زمين زندگى بكند – مى شوم‪ .‬خوب‪ ،‬اين ھم يك نوع حقوق بشر است‪ .‬كتاب و مطالب خواندنى كه ممنوع است‪،‬‬
‫روزنامه و خبر كه ديگر صحبتش را نكنيد‪ .‬روز بروز ھم بر شدت مراقبت مى افزايند و محدوديت جديدى برقرار مى‬
‫كنند‪ .‬باور كنيد حتى در دستشويى ھم آرامش ندارم‪ ،‬چون يك نفر مرتب پشت در قدم مى زند و يك نفر نيز گاه گاھى از‬
‫پنجره سرك مى كشد كه نكند مثال من از طريق سوراخ راه آب ناگھان دود بشوم و به زمين بروم‪ .‬امروز ھم به ناچار مثل‬
‫خيلى روزھاى ديگر نتوانستم تا به آخر‪ ،‬كار نظافت و توالت را ادامه بدھم‪ .‬به ھر حال ھر كارى يك مقدار آرامش و‬
‫تمركز حواس مى خواھد‪ .‬مخصوصا كه در اين جا‪ ،‬يكى بدليل نبودن ھيچگونه ميوه يا مواد تره بار و ديگرى بدليل سكون‪،‬‬
‫مزاج آدم خشك ھم مى شود‪ .‬البته من آنقدر كم غذا مى خورم كه معموال ھر ‪ ٢‬روز يكبار يا ھر ‪ ٣۶‬ساعت يكبار ممكن‬
‫است احتياج پيدا كنم‪ .‬ولى به ھر حال كار امروز شان ديگر كفرم را درآورد‪ .‬نمى دانم به خاطر چه مرضى عالوه بر‬
‫اينكه از پنجره تورى توالت – به توالت زير زمين برده بودند – كه به راھرو طبقه باال باز مى شود مرتبا ً نگاه مى كردند‪،‬‬
‫وسط كار‪ ،‬برق توالت را ھم خاموش كردند‪ .‬به اضافه اين كه ھم موقع رفتن به توالت و ھم موقع برگشتن براى به‬
‫اصطالح رد گم كردن‪ ،‬مرا البته ھمواره در حالت چشم بسته در يك قسمت حياط گرداندند از آن در و در يك ]؟[ زير‬
‫زمين‪ ،‬داخل ساختمان برده و دو سه دور توى ھر اتاق طواف دادند‪ .‬آنگاه به ھمان توالتى كه روزھاى اول مستقيما از‬
‫راھرو كه مى آمديم‪ ،‬توى حياط دست چپ‪ ،‬توى زير زمين قرار داشت بردند! خوب‪ ،‬باشد‪ .‬حسنش اين بود كه در عوض‬
‫فھميدم حياطش استخر نسبتا بزرگى ھم دارد و صحن حياط بالغ بر ‪ ٢۵٠‬يا ‪ ٣٠٠‬متر است‪ .‬نكته جالب تر اين كه ديروز‬
‫ھم موقع رفتن توالت يكى از پاسدارھا ھمراه من آمده بود توى توالت و وقتى من مطابق معمول چشم بند را برداشتم و او‬
‫را ديدم اعتراض كرد كه چرا چشم بند را برداشتى؟! البته زود خودش فھميد و زد بيرون و ديگر صبر نكرد به او بگويم‪،‬‬
‫آخر عموجان‪ ،‬ديگر با چشم بند كه ديگر كسى قضاى حاجت نمى كند!‬
‫بازھم در مورد اين ساختمان بگويم‪ .‬به نظر من مى رسد كه عليرغم بكار بردن بھترين مصالح و زيربناى وسيع‪ ،‬اما‬
‫معمارى آن مطابق با اسلوب جديد نيست‪ .‬مثالش ھمين اتاقھايى كه من و دوستان پاسدار در آن ھستند مى باشد‪ .‬آخر چگونه‬
‫ممكن است اتاقى را با يك چنين مساحتى اينقدر كور و بدون نور از آب درآورد؟ ھمين طور از اين موضوع كه جاى كولر‬
‫در داخل ساختمان تعبيه نشده مى توان فھميد كه ساختمان بايد نسبتا قديمى ــ شايد حدود ‪ ٢٠‬سال پيش – و با اسلوب‬
‫معمارى قديم ايرانى ساخته شده باشد‪ .‬البته گفتم با مواد و مصالح مدرن و گرانقيمت‪ .‬اما نكته جالب اينجاست كه بدليل‬
‫نرسيدن به ساختمان‪ ،‬عموما ً قسمت ھاى مختلف آن بسيار كثيف يا برخى تجھيزات آن خراب و از كار افتاده است‪ .‬مثالً‬
‫اتاق من بطور عجيبى دود گرفته و در گوشه و كنار ديوار و باالى حواشى در‪ ،‬در سطوح وسيعى تار عنكبوت تنيده شده‬
‫است‪ .‬وضعيت اتاق طورى است كه از ابتدا گويا رنگ نخورده و در ھمان حالت گچ كارى اوليه اش باقى است‪ .‬شايد ھم‬
‫اينجا مثال به عنوان آشپزخانه استفاده مى شده‪ ،‬اما بدون آن كه تجھيزات مربوط به آشپزخانه در آن ساخته شده باشد‪ .‬نكته‬
‫بسيار مھم و قابل فكر‪ ،‬اين دريچهء بين دو اتاق است‪ .‬چرا بين دو اتاق به جاى يك درب كامل‪ ،‬يك دريچهء كوچك كار‬
‫گذارده اند؟‬
‫آيا اساسا و از روز اول ساختمان‪ ،‬نقشهء معين و حساب شده اى براى درآوردن يك چنين اتاق ھايى وجود داشته است؟‬
‫ضخامت زياد ديوارھا‪ ،‬مخصوصا اليهء بتونى آنھا و ھمچنين فرم ساختمان اين دريچه كه معلوم است بعدا تعبيه شده و‬
‫ھمين طور موقعيت خفه و بدون نور اتاق‪ ،‬آيا ھمگى داللت برآن ندارند كه از ابتدا مقصود خاصى در اين ساختمان مورد‬
‫نظر بوده؟ يعنى مثالً درست كردن يك زندان خصوصى در يك ساختمان بزرگ!‬
‫آيا اينجا يكى از خانه ھاى امن و مخفى ساواك است كه آنھا به تناسب كارھا و ھدف ھايشان ساختمان آن را مجددا دست‬
‫كارى كرده اند؟ درب بسيار وسيع آھنى آن كه شبيه در زندان ھا است‪ ،‬نيز خود نشان مى دھد كه تا پيش ازاين‪ ،‬از اين‬
‫خانه استفادهء معمولى نمى شده است‪ .‬ھمين طور اين جناب سگ بعيد است كه بعد از انقالب وارد اين خانه شده باشد!! به‬
‫ھر حال خانهء عجيب و غريبى است ھر چند كه اگر به عنوان يك زندانى به آن نگاه نمى كردم‪ ،‬شايد ھيچ چيز عجيب و‬
‫غريبى ھم در آن نمى ديدم!‬

‫* چند لحظه پيش از الى دريچه صحبتى راجع به مالقاتى و اين حرفھا شنيدم‪ .‬ياد اين مادر رنجديده ام افتادم‪ .‬بقول‬
‫ھميشگى خودش ھشت سال قلبش را كف دستش گرفته بود و ھر لحظه اين خطر كه شيشه عمرش بر زمين بيفتد و خرد و‬
‫نابود شود‪ ،‬جسم و جان او را چون منگنه اى پوالدين درھم فشرده بود‪ .‬حاال ماجرا به ابعاد بازھم بزرگترى براى او آغاز‬
‫شده است‪.‬‬
‫فكر مى كنم اگر در اين مدت‪ ،‬ھشت سال اسارت و دربدرى و ھزاران رنج و مصيبت بر من گذشته‪ ،‬او شايد به اندازه‬
‫ھشتاد سال اين رنج و مصيبت را تحمل كرده است‪ .‬بى جھت نيست كه درست ‪ ١٢-١٠‬سال بيش تر از ھم سن ھاى خود‬
‫پيرتر به نظر مى رسد‪ .‬روزى كه او را ترك كردم ھنوز زن جوان و سرزنده و شادابى بود كه مثل گنجشك روى پاھايش‬
‫مى پريد و حاال بعد از ھفت‪ ،‬ھشت سال كه او را مى بينم درست به اندازه بيست سال پيرتر شده است‪ .‬و حاال‪ ،‬حاال ديگر‬
‫چه مى كشد؟ شايد ھيچكس نتواند سنگينى بار درد و غمى كه ژرفاى روح و جسم چنين مادران رنجديده اى را چون خوره‬
‫از ھم مى درد‪ ،‬درك نمايد‪ .‬ياد او و ياد ھمه مادران بالديده و مصيبت كشيده گرامى باد‪.‬‬

‫‪ ‬‬

‫دفترھاى زندان‬
‫يادداشت ھا و تأمالت در زندان ھاى جمھورى اسالمى‬
‫دفتر چھارم‬
‫در اين دفتر‪ :‬زندان و زندانبانان او‪ ،‬تحليلى از سپاه پاسداران‪ ،‬كميته ھا و جايگاه طبقاتى و سياسى آنان‪ .‬تحليلى از تصورات زندانيان عادى يا‬
‫سياسى‪» ،‬تصورات‪ ،‬خياالت و افكار يك اسير ھمواره پلى است بين واقعيت تلخ اسارت و آرزوى شيرين آزادى«‪ ،‬انگيزه ھاى درونى يك اسير و‬
‫اشاره اى به دو داستان از صادق چوبك و صادق ھدايت‪ .‬معناى ‪ ٩٨‬درصد آراء به سود حكومت حضرات! ھادوى دادستان انقالب مجدداً براى‬
‫‪...‬مالقات‪ ،‬به سلول او مى رود‪ .‬ماه رمضان و شكم چرانى رايج‬

‫دوشنبه اول مرداد ‪ ،١٣۵٨‬ساعت ‪ ٨‬و نيم صبح‬


‫يك ھفته است كه در اين اتاق لعنتى دربندم‪ ،‬اتاقى كه حتى يك روزن كوچك به نور و ھواى آزاد بيرون ندارد و شب و روز در آنجا تنھا از سياھى‬
‫يا سفيدى چند سوراخ ريز پتوى سربازى كه به در و پنجره اش كوبيده شده معلوم مى شود‪ .‬آقاى ھادوى تازه منت ھم گذاشت كه بعله چون آنجا‬
‫اوين و ‪ ...‬جاى مناسبى نبود گفتيم شما را به اينجا منتقل كنند‪ .‬ولى چه كسى است كه نداند انتقال من به اينجا‪ ،‬چگونه از نقشه ھا و برنامه ھاى‬
‫خاصى كه ناگھان در مقابلشان قرار گرفت نشأت مى يافت‪ ،‬نه شكايت از سلول ھاى انفرادى آنجا‪ ،‬چرا كه الاقل در اين سلول ھاى آخرى ــ سلول‬
‫ھاى بزرگترى كه موقع خروج از اوين در آنجا بودم و رفقاى فدايى و عزيزﷲ ھم بودند ــ ھواى آزادى از آن پنجره نزديك سقف به درون سلول‬
‫جريان داشت‪ .‬روزنامه نيز مى دادند‪ ،‬نگھبانان جوانان مھربان و گرمى بودند و عالوه بر اين‪ ،‬حداقل صداى چند رفيق و ھمرزم را مى شنيدم‪ .‬اما‬
‫اين اتاق اھدايى آقاى ھادوى بحمدﷲ از ھمه اين تعلقات )!( آزاد است‪ .‬به اضافه آن كه ھمسايگان كامال نامتجانس‪ ،‬نه تنھا با چند كلمه صحبت يا‬
‫حتى احوالپرسى از پشت دريچه خيرى نمى رسانند‪ ،‬بلكه با انواع صداھا و كارھايشان ھمان لحظات باقيماندهء آرامش را در نيمه ھاى شب مختل‬
‫مى كنند‪ .‬ھم اكنون اين دومين بارى است كه نوار صداى عبدالباسط را گذارده اند‪ .‬بار اول از ساعت شش و نيم تا ‪ ٨‬و ‪ ۵‬دقيقه صبح ادامه داشت‪.‬‬
‫در اين مدت شايد ‪ ۴-۵‬بار اين نوار را كه ھمان معروفترين قسمت ھاى ضبط شده صداى عبدالباسط است‪ ،‬يعنى سوره شمس و آيه "لو أنزلنا ھذا‬
‫القرآن على جبل لرأيته خاشعا ً متصدعا ً من خشٮة ﷲ" ]اگر اين قرآن را بر كوھى فرو فرستاده بوديم بى شك آن را از ترس خداوند خاكسار و‬
‫فروپاشيده مى ديدى‪) .‬آيهء ‪ ٢١‬سورهء حشر([ را تكرار كردند‪ .‬ديگر داشت دلم از حلقم بيرون مى آمد و حاال دوباره شروع كرده اند‪ .‬ديروز عصر‬
‫‪.‬ھم سه چھار ساعتى ھمين طور اين نوار و نوار قارى ديگرى را كه آن واقعا ً و حقيقتا صداى يك "سر قبر آقايى" است‪ ،‬روشن كرده بودند‬
‫در عوض‪ ،‬اين جوانان شاخ شمشادى كه پاسداران به اصطالح انقالب ھم ھستند‪ ،‬به چيزى كه عالقه ندارند مسائل سياسى است‪ .‬به ندرت اخبار‬
‫]راديو[ را مى گيرند و تقريبا غير ممكن است كه اگر يكى از آنھا اخبار را روشن كند‪ ،‬غير از خالصهء اخبار به مشروحش ھم گوش بدھد‪ .‬آنھا‬
‫خيلى راحت غذاى فكر و روحشان را از صداى افسون كننده عبدالباسط دريافت مى كنند و غذاى جسمشان ھم كه خوب از پادگان ھا مى آيد! واقعا ً‬
‫جالب است اگر كسى مانند من كه يك ھفته است‪ ،‬به ھر حال‪ ،‬در معرض بسيارى از گفتگوھاى دونفره و چند نفرهء آنھا قرار گرفته است پيش خود‬
‫بپرسد اينھا با چه ديدگاه سياسى‪ ،‬با چه آموزش ايدئولوژيكى مى خواھند انقالب را پاسدارى كنند؟ اين عده كه به اصطالح از رده ھاى متوسط و‬
‫نسبتا باالى سپاه ھم ھستند‪ ،‬حتى از اخبار و وقايع روزمرهء مملكت ھم باخبر نيستند‪ ،‬چه رسد به اين كه داراى معلومات و آموزش سياسى مناسبى‬
‫ھم باشند‪ .‬مجموعهء صحبت ھاى آنھا از چند خبر خارج نمى شود‪ .‬يا مسائل مربوط به پاسدارى و دعواھاى مربوط به خوابيدن و يا نخوابيدن‪ ،‬يا‬
‫مسائل ادارى كه فالن كس امروز فالن مأموريت را دارد يا نه و بعد گفتگوھاى خصوصى يا پيرامون ورزش و خاطرات دوران نوجوانى دور مى‬
‫زند و يا حداكثر اگر بخواھد به نقطه اوج و شيرينش برسد‪ ،‬خاطرات دوران آموزش نظامى و اين كه مثال آقازاده با شليك دو رگبار‪ ،‬پيت نشانه‬
‫روى را از وسط دو تكه كرده است‪ ،‬به ميان كشيده مى شود‪ .‬و بعد‪ ،‬اين دو سه روز آخرھم كه تب حقوق آخر ماه باال رفته بود‪ .‬گويا بحث شان در‬
‫روزھاى معمول ]؟[ اين بوده كه حقوق اين بخش از پاسداران را مطابق معمول‪ ،‬دولت و خود سپاه بپردازد و يا ]اينكه[ از بودجهء دادستانى‬
‫پرداخت گردد‪ .‬تعدادى از مذاكرات تلفنى و بحث ھاى حضورى ھم در اين روزھاى آخر ماه به اين موضوع اختصاص داشت‪ .‬البته گاه گاھى ھم با‬
‫ھم پچ و پچ مى كنند كه البته من نشنوم ولى اين پچ پچ ھا ھر چه باشد‪ ،‬بحث سياسى نيست‪ .‬يا مربوط به مأموريت ھاى ادارى است و يا مثالً راجع‬
‫‪.‬به من يا فرد ديگرى مثل من‬
‫از نظر اخالقى و خلوص ايدئولوژيك‪ ،‬اين دسته به ھيچ وجه به پاى آن رده ھاى پايين كه مثال در اوين يا قصر نگھبانى مى دادند نمى رسند‪ .‬فكر‬
‫وذكر اين ھا بسيار محدود به مسائل و منافع شخصى است‪ .‬و اين حتى در رفتار روزمره شان با خودشان مثالً دعوا بر سر سيگار كه يكى مال‬
‫ديگرى را برداشته و يا اين كه مثال فالن كس گوشت ھاى غذا را خورده و ھمين طور]در رفتارشان[ با من به خوبى نمايان است‪ .‬در حالى كه آن‬
‫جوانان بچه سالى كه در اوين و يا بعضا ً در قصر ديدم واقعا ً از صميم قلب و از جان گذشتگى به خاطر خدمت به انقالب به اين دستگاه پيوسته‬
‫بودند‪ .‬گويا ھمه جا مقدّر اين است كه ھر چه از پايين به باال مى رويم به ھمان اندازه از خلوص و ايمان و فداكارى ھم كمتر مى شود و بر منفعت‬
‫‪.‬طلبى و حسابگرى شخصى افزوده مى گردد‬
‫در واقع با اين كه ھنوز مدت كوتاھى از انقالب نمى گذرد اما بخش ھاى مھمى از رده ھاى باالى اين دستگاه ھاى جديد تا گردن در مناسبات‬
‫بوروكراتيك و ايدئولوژى منفعت طلبانه و سوء استفاده گرانه از قدرت كه بر دستگاه ھاى بوروكراتيك حاكم است‪ ،‬فرو رفته اند‪ .‬تصور من اين‬
‫است كه بمرور و ھمزمان با غلتيدن كامل اين دستگاه ھا به مواضع ضد دموكراتيك و تبديل قطعى شان به آلت ھاى سركوب و خفقان‪ ،‬رده ھاى‬
‫پايينى و صديق آن‪ ،‬مأيوس و واخورده از آن جدا خواھند شد‪ .‬و كارھا بيشتر و بيشتر توسط ھمان قدرت طلبان سوء استفاده گر قبضه شده و قشر‬
‫ميانى اى كه از ھم اكنون به ھواى لفت و ليس و حقوق و مزايا به اين دستگاه پيوسته اند‪ ،‬عليرغم اين كه قبالً داراى آلودگى مھمى نبوده اند‪ ،‬ناچار‬
‫به ماندن در اين دستگاه و جذب و حل در ھدفھا و اقدامات ضد مردمى اش تن خواھند داد‪ .‬نمونه ھاى دسته اول را من در بين نگھبانان سادهء اوين‬
‫ديدم و نمونه ھاى بارز دسته دوم را كه خواه ناخواه قدم در راه فروش خود گذارده اند‪ ،‬مى توان در ميان دسته اخير – در اين خانهء لعنتى –‬
‫‪.‬مشاھده كرد‬
‫و اما اگر از بحث روى افراد و اجزا صرف نظر كنيم‪ ،‬اين سؤال پيدا مى شود كه باالخره اين سپاه پاسدار چه نيروٮى است و داراى چه وظايف و‬
‫چه تشكيالتى است؟ چون ھمان طور كه حتما خواننده‪ ،‬تا اينجاى مطلب دستگيرش شده‪ ،‬اعضاى اين سپاه را در نقش ھاى متفاوت‪ ،‬از اكيپ حمل‬
‫و نقل زندانى‪ ،‬از نگھبان و پاسدار ساده زندان گرفته تا بازجوى دستگاه قضائى انقالب و ھمين طور در نقش تفنگدار و نظامى حرفه اى در جريان‬
‫برخوردھاى داخلى ديده است‪ .‬بنا بر اين‪ ،‬اين سؤال كه ماھيت‪ ،‬ھدف ھا و تشكيالت اين سپاه چيست و اعضا]يشان[ ھم اكنون به چه كارھايى‬
‫مشغولند‪ ،‬از اھميت ويژه اى برخوردار است‪ .‬ھمين طور روشن كردن مناسبات آن با ارتش و تفاوتى كه ھم از نظر ھدف و ھم از نظر محتواى‬
‫طبقاتى با ديگر نيروھاى مسلح كشور دارد بسيار قابل اھميت است‪ .‬واضح است كه پرداختن به اين سؤاالت و تشريح دقيق واقعيات در اينجا‬
‫مخصوصا در موقعيت كنونى من و محدويت ھاى حاد زندان امكان پذير نيست‪ .‬تنھا از روى اشارات كلى مى توانم بگويم كه اگر در شرايط‬
‫كنونى‪ ،‬ارتش فاقد يك ھمگونى در ھدف ھاى سياسى و الجرم فاقد يك محتواى واحد طبقاتى است و اگر گرايشات گوناگون سياسى و طبقاتى در‬
‫ارتش ھم اكنون مشغول نبرد و مبارزهء حاد مرگ و زندگى ھستند – اخبار مربوط به اختالفات موجود بين فرماندھان‪ ،‬استعفاى فربد‪ ،‬انصراف‬
‫رياحى از استعفا و ابقاى مجدد امير رحيمى‪ ،‬تشكيل دسته ھاى مسلح غير رسمى در بطن ارتش مثل سياه جامگان ــ ھمگى مؤيد اين مبارزه حاد مى‬
‫باشند‪ .‬در عوض‪ ،‬سپاه پاسداران يك تشكيالت ھمگون نظامى را تشكيل مى دھد كه دربست در اختيار بخش محدود و معينى از خرده بورژوازى‪،‬‬
‫‪.‬يعنى خرده بورژوازى متوسط و مرفه سنتى است‬
‫اين سپاه در دست نمايندگان مذھبى و سياسى اين طبقه‪ ،‬عمدتا در دست آن بخش از روحانيتى قرار دارد كه امروز سرنخ بسيارى از مواضع مھم‬
‫مملكتى را در دست دارند‪ .‬به عبارت ديگر اگر سازمان مجاھدين انقالب اسالمى را ھستهء سياسى و سازمانى اين طبقه و حزب جمھورى اسالمى‬
‫را چارچوب سازمانى و سياسى توده اى آن بدانيم‪ ،‬آنگاه سپاه پاسداران در كل عبارت خواھد بود از بازوى مسلح اين طبقه‪ .‬و روشن است كه چنين‬
‫ارگان ھايى كه ھر يك به نوعى مستقيما منافع و ايدئولوژى و تشكيالت يك طبقه را منعكس مى سازند در بين خود داراى چه روابط ارگانيك و‬
‫تنگاتنگى باشند‪ .‬البته در بين رھبران و دسته ھاى گوناگون موجود در اين ارگان ھا رقابت ھاى گاه شديدى وجود دارد اما اين رقابت ھا ھنوز به‬
‫ھيچ وجه در شرايطى قرار ندارند كه منجر به گسيختگى در مقابل رقباى پرقدرتى بشوند كه از يك طرف و در سمت راست آن‪ ،‬دو بخش مذھبى و‬
‫غير مذھبى بورژوازى ليبرال قرار دارد‪ .‬يعنى بخش مذھبى آن كه عمدتا در حزب جمھورى خلق مسلمان متجلى مى گردد و بخش غير مذھبى آن‬
‫‪.‬كه در جبھه ملى‪ ،‬نھضت آزادى و بخشى از دولت متبلور شده است‬
‫و از طرف ديگر‪ ،‬در سمت چپ آن‪ ،‬دمكرات ھا‪ ،‬شامل مجاھدين خلق‪ ،‬جبھهء دموكراتيك‪ ،‬عناصر و سازمان ھاى مترقى‪ ،‬نمايندهء اقليت ھاى ملى‬
‫و كليه نيروھاى چپ قرار مى گيرند‪ .‬با توصيف بسيار فشردهء فوق فكر مى كنم موضع سياسى سپاه پاسداران و ماھيت طبقاتى ھدف ھاى آن‬
‫حدودا روشن شده باشد‪ .‬حاال مى رسم به نحوهء سازماندھى اين سپاه و اين كه چگونه دستگاه ھاى حساس قضائى‪ ،‬نظامى‪ ،‬پليس و زندان ھاى‬
‫‪.‬كشور به زير كنترل آنھا و رؤساى آنھا در سازمان ھاى فوق الذكر درآمده است‬
‫اولين بخش اين سپاه عبارت است از ھمان نيروى ضربت نظامى آن كه مخصوص مداخله در حوادث داخلى است و نقش كامال واضح و روشن آن‬
‫را تا كنون در حوادث گنبد‪ ،‬نقده‪ ،‬كردستان و اھواز ديده ايم‪ .‬آن طور كه معروف است افرد اين بخش از سپاه توسط اعضاى يك سازمان ارتجاعى‬
‫و مشكوك لبنانى بنام ا َمل در نقاطى مانند على آباد قم تعليم داده مى شوند‪ .‬گروه امل لبنان كه به اصطالح از شيعيان لبنان تشكيل شده ظاھرا خود را‬
‫حامى فلسطينى ھا و منافع شيعيان لبنان در مقابل اسرائيل مى داند‪ ،‬اما در عمل و تا كنون در توافق كامل با ارتجاع عرب و مخالف با منافع‬
‫انقالبيون فلسطينى عمل نموده است‪ .‬حتى در برخى محافل ‪]...‬گفته ميشود[ كه ]سازمان[ سياى آمريكا در آن نفوذ دارد‪ .‬ماھيت ارتجاعى اين گروه‬
‫تنھا از طرف محافل ترقى خواه چپ يا غير مذھبى فلسطينى و ايرانى عنوان نمى شود‪ ،‬بلكه نيروھاى انقالبى مذھبى نيز اين موضوع را تأييد كرده‬
‫اند‪ .‬در نشريه اى كه به زبان فارسى از طرف يكى از انجمن ھاى اسالمى اروپا چاپ شده‪ ،‬ماھيت وابسته و ارتجاعى اين گروه به شدت افشا شده‬
‫بود‪ .‬در رأس اين گروه از نظر سياسى فرد ايرانى االصلى قرار دارد به نام دكتر]مصطفى[ چمران‪ ،‬كه ھفت ھشت سال پيش از آمريكا به لبنان‬
‫رفته و ]در شكل گيرى اوليهء اين گروه دست داشت[‪ .‬رھبرى مذھبى و عاليهء آن را ھم موسى صدر به عھده داشت كه فعال مفقود االثر است‪ .‬البته‬
‫الزم به يادآورى است كه اين جناب دكتر چمران از ياران قديم و دوستان نزديك جناب ]ابراھيم[ يزدى نيز به شمار مى رود‪ .‬بارى صحبت از‬
‫نيروى ضربت نظامى سپاه بود‪ .‬اين سپاه مجھز به بيسيم دوربرد‪ ،‬سالح ھاى نيمه سنگين‪ ،‬زره پوش و ھلى كوپتر است‪ .‬اما ]از[ اين كه تعداد‬
‫نفرات و كيفيت و كميت تجھيزاتش چگونه است اطالعى در دست نيست‪ .‬ولى از مجموعهء قضايا اين طور بر مى آيد كه ھنوز فاقد قابليت ھاى‬
‫رزمى و مخصوصا فاقد سازماندھى منظم و منضبط مى باشد‪ .‬نيروى رزمى آن را بيشتر و در واقع اساسا ً ايمان و شور آن عده از جوانانى تشكيل‬
‫مى دھد كه فكر مى كنند دارند به انقالب و مستضعفين خدمت مى كنند و در جنگ با زحمتكشان تركمن و اعراب رنجديدهء جنوب و اكراد تحت‬
‫‪.‬ستم ]تصورشان اين است كه اينان[ دشمنان واقعى و دست نشاندگان اصلى امپرياليسم و استعمارند‬
‫دومين بخش سپاه يك نيروى عمليات شھرى است مركب از اكيپ ھايى شبيه گروه ھاى ضربت ساواك‪ ،‬شامل يك فرمانده عمليات‪ ،‬يك معاون‬
‫فرمانده و دو سرنشين‪ .‬وظيفه اين گروه ھاى عملياتى معموال رسيدگى به وقايع درون شھرى‪ ،‬دستگيرى عناصر مورد نظر‪ ،‬حمل و نقل زندانيان‬
‫‪.‬سياسى و خالصه كارھايى است كه شايد در آينده بيشتر در انتظارشان باشد تا اكنون‬
‫سومين بخش اداره و كنترل زندان ھاى سياسى است‪ .‬زندان قصر به اضافه زندان اوين تماما در يد قدرت سپاه پاسداران است‪ .‬البته قسمتى از قصر‬
‫را دارند تحويل دادگسترى مى دھند اما اوين بطور دربست در اختيار آنھاست‪ .‬پرسنل اداره كنندهء اين زندان ھا بر دو دسته اند‪ :‬دسته اول كه سمت‬
‫رياست و سرپرستى و امور غير حفاظتى زندان را دارند‪ ،‬معموال جزء كادر مشخص سپاه نيستند‪ .‬آنھا عموما ً عناصرى سياسى بوده و جزء‬
‫سازمان مجاھدين انقالب اسالمى ھستند‪ .‬در حالى كه كادر حفاظتى زندان ھا از برو بچه ھاى تازه سال و جوان عضو سپاه تشكيل شده است‪ .‬البته‬
‫سر نگھبان ھا كه مسن تر ھستند نيز از سپاه ھستند‪ .‬بين اين دو بخش ھيچگونه تعارض يا اختالفى وجود ندارد چرا كه اساسا ھمگى در اصل‬
‫‪.‬متعلق به يك تشكيالت واحد بزرگتر ھستند‬
‫چھارمين بخش از سپاه پاسداران در قسمت دستگاه ھاى قضائى انقالب مستقر شده اند‪ .‬يعنى مستقيما خدمات جنبى و حاشيه اى مربوط به دادستانى‬
‫و دادسراھاى انقالب اسالمى را به عھده دارند‪ .‬مانند پاسدارانى كه ھمين جا و در اين خانهء مخفى سازمان داده شده اند‪ .‬جالب توجه اينجاست كه‬
‫درست مانند اداره زندان ھا ‪] ...‬؟[‪ ،‬دادرسى انقالب اسالمى نيز عالوه بر اعضاى سپاه پاسداران كه به اصطالح نظامى ھستند از عناصر سيويل‬
‫وابسته به بخش سياسى سپاه يعنى ھمان ھسته سياسى فوق الذكر در امر بازجويى و تشكيل پرونده و ساير كارھاى ادارى استفاده مى كنند! به عنوان‬
‫مثال‪ ،‬يك كرد نقده اى كه در جريان برخورد نظامى با سپاه پاسداران – بخش نظامى آن – به اسارت درآمده‪ ،‬توسط گروه ھاى عملياتى سپاه به‬
‫زندانى منتقل مى شود كه نگھبانانش مستقيما از سپاه ھستند و سرپرستانش از سازمان سياسى سپاه‪ ،‬يعنى مجاھدين انقالب اسالمى و بعد در‬
‫دادسرايى مورد بازجويى واقع مى شود كه بازجوھا و كارمندان ادارى اش را باز ھم اعضاى ھمان ]بخش[ سياسى تشكيل مى دھند‪ .‬به اضافهء اين‬
‫كه به خاطر مصالح امنيتى معموال يا متھم را چشم بسته بازجويى مى كنند و يا خودشان سرو صورت خود را مى پوشانند‪ .‬سپس در دادگاھى‬
‫محاكمه مى شود كه قضاتش از سران و وابستگان اصلى ھمان سازمان اصلى مادر يا ھستهء سياسى آن ھستند و يا داراى ارتباطات درجه اول با‬
‫!!سران و رھبران آن سازمان ھا ھستند!! آنگاه توسط جوخه آتشى تيرباران مى گردد كه آرم سپاه پاسداران را بر بازوى خود دارند‬
‫نكته جالب در اينجا ھماھنگى و تصميم گيرى مشتركى است كه در بين مسؤولين اين ارگان ھاى مختلف وجود دارد‪ .‬به عنوان مثال تا پيش از اين‪،‬‬
‫در رژيم گذشته رئيس زندان قصر كارى به اين موضوع نداشت كه مثال پروندهء اين متھم در دادستانى ارتش در چه مراحلى است و يا ساواك‬
‫برايش چه گزارشى تھيه كرده؛ چرا كه صرف نظر از استقالل ادارى‪ ،‬ھيچ رابطهء منظم سياسى و تشكيالتى‪ ،‬آنھا را به ھم متصل نمى كرد‪ .‬اما‬
‫اينجا درست به خاطر ھمين رابطه منظم سياسى ـ تشكيالتى بين مسؤولين امور‪ ،‬مسؤولينى كه ھمهء منابع اصلى قدرت را در باطن و در پشت پرده‬
‫در دست گرفته اند‪ ،‬ھمه چيز با اطالع و مشورت و توجيه و برنامه ريزى مشترك به اجرا در مى آيد‪ .‬مقامات عاليهء رسمى در مقابل ھمبستگى‬
‫ارادهء سازمانى آنھا بازيچه اى بيش نيستند‪ .‬در واقع اين مقامات عاليه قضائى و مملكتى‪ ،‬محمل و پوششى ھستند براى انجام مقاصد و ارادهء‬
‫سازمانى آنھا‪ ،‬براى انجام مقاصد و اراده رھبرى سياسى سازمان آنھا‪ .‬حاال چه اين مقامات متوجه باشند كه به خاطر منافع خود حاضر به سازش‬
‫وتسليم شده اند و چه متوجه نباشند و با كودنى فكر كنند كه واقعا ً آنھا ھستند كه تصميم مى گيرند‪ .‬كسانى كه از نزديك با دستگاه حكومت تماس‬
‫بگيرند‪ ،‬خواھند فھميد كه بسيارى از مقامات بسيار عالى واقعا ً مانند موم در دست آنھا ھستند‪ .‬حتى به نظر من شوراى انقالب نيز عليرغم تمام‬
‫قدرت و استقاللش از اين نفوذ كه البته ديگر پايگاه اصلى آن در خارج نبوده بلكه از داخل و ازطرف بخشى از آن بر بخشى ديگر اعمال مى شود‬
‫‪.‬بركنار نبوده و خواه ناخواه در تصميماتش تمايل و خواست اين نيرو را در مركز توجھاتش قرار مى دھد‬
‫در اينجا ممكن است گفته شود كه مثال در دادسراى انقالب اسالمى از قضات و كارمندان دادگسترى ھم استفاده مى شود و بنابر اين ھمه چيز يكسره‬
‫در دست يك گروه واحد قرار ندارد‪ .‬من مى گويم بله‪ ،‬ولى استفاده اى كه از آنھا مى شود در چارچوب آن ھدف ھا و تصميماتى كه قبالً گرفته شده‬
‫مى باشد و از تخصص و اطالع آن در مواردى استفاده مى گردد كه به ھيچ وجه لطمه اى به تصميمات و اراده متخذهء آنان وارد نيايد‪ .‬به عنوان‬
‫مثال اين غير ممكن است كه پرونده فردى مانند من يا يك زندانى سياسى ديگر از نيروھاى انقالبى بدست چنين بازپرسى داده شود‪ .‬اين افراد كه تا‬
‫كنون گويا سه چھار بار نيز كارھا را زمين گذارده و بدليل دخالت ھاى مكرر ھمان نيروھا قصد خداحافظى داشته اند‪ ،‬حداكثر مثال در تھيهء‬
‫ادعانامه بلند باال براى محاكمه علنى شيخ االسالم زاده كه جرمش و كارش و‪ ...‬كامال معلوم است شركت مى كنند‪ .‬موضوعى كه از نظر گروه‬
‫‪.‬ھاى قدرتمند فوق الذكر اساسا مسئله اى نبوده و ھيچگونه حساسيتى در ھيچ جاى مملكت نسبت به اين كار وجود ندارد‬
‫بارى‪ ،‬مركز سياسى و فرماندھى سپاه در باغ مھران سلطنت آباد قرار دارد و از آنجاست كه تمام اين ارگان ھاى مختلف ھدايت مى گردند‪ .‬ھمان‬
‫طور كه در گذشته نيز ساواك از ھمين جا بود كه تمام عمليات و برنامه ھاى ضد خلقى و ضد انسانيش را رھبرى مى كرد‪ .‬در اينجا بايد به يك‬
‫نكته مھم ديگر يعنى رابطه سپاه و كميته ھا اشاره كرده‪ ،‬از آنجا به يك ارگان ديگر كه نه رسما ولى عمال در خدمت سپاه پاسداران است اشاره‬
‫‪.‬نمايم‬
‫مى دانيم‪ ،‬كميته ھا عبارت بودند از ابزار كنترل و حاكميت قشرھاى مختلف خرده بورژوازى مذھبى بر جامعه كه بالفاصله براى پركردن خالء‬
‫قدرت ناشى از پيروزى قيام بوجود آمدند‪ .‬اين كميته ھا ھمان طور كه از تركيب رھبرى آنھا معلوم است به ھيچ وجه از نظر گرايش سياسى و‬
‫طبقاتى يك دست نيستند‪ .‬واضح است كه بخش فوق الذكر نفوذ قابل مالحظه اى در رھبرى تعدادى از كميته ھاى تھران و شھرستان ھا دارد اما اين‬
‫مسلم است كه كميته ھايى در تھران و شھرستان ھا وجود دارند كه به ھيچ وجه داراى توافق و تفاھم كامل با نيروى مسلط فوق نيستند‪ .‬مانند كميته‬
‫منطقهء ــ گويا ‪ ٩‬ــ كه تحت سرپرستى آقاى خسروشاھى است يا كميته ھاى واقع در منطقه آذربايجان كه داراى دوگانگى و اختالفات بسيارى بين‬
‫خود از يك طرف و بين بعضى از آنھا و مردم از طرف ديگر ھستند‪ .‬اما به خوبى مى دانيم براى اعمال حاكميت ھمه جانبهء يك گروه يا يك بخش‬
‫از يك طبقه بر ديگر طبقات‪ ،‬آن ھم وقتى كه با يك چنين روش ھا و شيوه ھاى خودكامه‪ ،‬غير دموكراتيك و توطئه گرانه اى ھمراه باشد‪ ،‬ھيچ چاره‬
‫اى نمى ماند جز آن كه آخرين خلل و فرج موجود را به نفع قدرت خود پر نمايد‪ .‬بنابر اين اگر نمى شود ھمهء كميته ھا را فعال در يد اختيار‬
‫گرفت‪ ،‬چارهء ديگرى وجود دارد‪ .‬اين چاره عبارت است از تأسيس يك گروه عملياتى ويژه براى ردگيرى‪ ،‬تعقيب و دستگيرى مخالفين سياسى!!‬
‫مخالفين سياسى البته از ميان اپوزيسيون نه از ميان عناصر و بقاياى رژيم سابق‪ .‬اين گروه عملياتى ويژه كه گاھى "ويژهء چپ" ھم ناميده مى شود‬
‫تنھا در كميته مركزى تشكيل شده و مستقيما از كميته مركزى و در واقع از ھمان دستگاه نيرومند نظامى‪ ،‬سياسى و تشكيالتى موصوف در فوق‬
‫دستور گرفته و به آن وابسته است‪ .‬درست به ھمين دليل است كه ساير كميته ھا به ھيچ وجه حق دخالت در امور مربوط به اپوزيسيون را ندارند و‬
‫به مجرد پيش آمدن حادثه اى در اين زمينه ھا موظفند گروه ويژهء عملياتى مستقر در كميته مركزى را خبر كنند و آنھا ھستند كه فرد يا گروه مورد‬
‫نظر را تحويل گرفته‪ ،‬بازجويى مى كنند و در صورت لزوم تحويل دوستانشان در زندان ھاى سپاه پاسداران داده تا پرونده اش به نزد رفقاى‬
‫ديگرشان كه به بازجويى در دادسرا ھاى انقالب مشغول ھستند فرستاده شود و سپس بعد از تكميل پرونده‪ ،‬رؤسا و رھبران سياسى و سازمانى‬
‫‪.‬شان‪ ،‬آنھا را در دادگاه ھاى انقالب محاكمه نمايند!! اين است طرز ادارهء كنونى اين دستگاه ھا‬
‫نكتهء جالب توجه اين است كه شما در تمام اين مراحل يا چشم تان بسته است و يا با افرادى كه سرو صورتشان پوشيده شده روبرو ھستيد‪ .‬افرادى‬
‫كه ھمه ھمديگر را با اسم كوچك خطاب مى كنند و ظاھراً بسيارى از آنھا با آن كه در مواضع و مسؤوليت ھاى بسيار مختلف و دور از ھم قرار‬
‫دارند يكديگر را مى شناسند‪ .‬مثال كافى است پيش بازجويتان بگوييد كه مرا با فردى به نام عبدﷲ از انفرادى قصر به اوين منتقل كردند تا او‬
‫بالفاصله عبدﷲ را بشناسد و يا ھمين طور به يكى از اين كاركنان قضائى سپاه مانند افراد اين خانه‪ ،‬نام كوچك و احيانا ھٮأت ظاھرى فالن مسؤول‬
‫زندان اوين را بگوييد تا او را به خاطر آورد و بشناسد‪ .‬در تلفن ھايى كه از مراكز مختلف و به افراد و مقامات گوناگون زده مى شود عموما ً از‬
‫افراد يا اسامى كوچك آنھا نام برده مى شود‪ ،‬درست به مثابه يك خانواده يا فاميل بزرگ كه ھمه يكديگر را با اسامى كوچك صدا مى كنند و ھيچگاه‬
‫ھم اشتباھى پيش نمى آيد‪ .‬اين جا نيز رابطه ھا آنقدر نزديك است كه مشاغل و پست ھا ھر چند دور از ھم و غير مرتبط باشند‪ ،‬افراد شاغل آن‬
‫براى مسؤولين ديگر بخوبى شناخته شده ھستند‪ .‬دستگيرى خود من نمونه بسيار خوبى است از عملكرد اين گروه ويژهء چپ در كميته مركزى‪.‬‬
‫ھمانطور كه در يادداشت ھاى قبلى گفته ام‪ ،‬من به ھمراه دو نفرى كه در خيابان نواب شمالى به من حمله كرده و به اصطالح دستگيرم كردند‪ ،‬به‬
‫كميتهء مستقر در كالنترى ‪ ٨‬رفتم‪ .‬آنجا خيلى خوب معلوم بود كه آنھا يعنى مأمورين كميته ھيچ كاره ھستند به ھمين دليل نيز بالفاصله به كميته‬
‫مركزى تلفن زدند و آنھا ھم بالفاصله افراد گروه ويژه را اعزام كردند و بعد خيلى وقيحانه در روزنامه ھا نوشتند كه افراد كميته مركزى فالنى را‬
‫دستگير كرده اند‪ .‬و يا از صحبت آن مرد با شرف و آزاديخواھى كه گويا مسؤول كميته بود و اگر درست به خاطرم مانده باشد‪ ،‬آقاى حسنى نام‬
‫داشت‪ ،‬بازھم به خوبى معلوم بود كه در اين قبيل موارد‪ ،‬ھيچ كارى از دست آنھا برنمى آيد‪ .‬به عبارت ديگر كميته ھا به مرور تا سطح يك‬
‫كالنترى تنزل داده مى شوند و در عوض‪ ،‬سپاه پاسداران عالوه بر يك نيروى كماندويى ضربت‪ ،‬نقش ساواك باضافه دادگاه ھاى نظامى سابق را‬
‫روز بروز بيشتر بر عھده مى گيرد‪ .‬بدين ترتيب نيروى مخوفى كه به تنھايى تمام ابزارآالت و ارگان ھاى سركوب و اختناق را چه نظامى‪ ،‬چه‬
‫پليسى‪ ،‬چه قضائى و باالخره چه سياسى و تشكيالتى در خود گرد آورده است‪ ،‬اينك در حال رشد و نمو و گسترانيدن شاخه ھاى مكنده ھزارگانه اش‬
‫‪.‬بر تمام اعضا و جوارح جامعه است‬

‫سه شنبه ‪ ٢‬مرداد ‪ ،١٣۵٨‬ساعت ‪ ١١٫۴۵‬صبح‬


‫امروز چيز زيادى نداشتم كه بگويم‪ ،‬فقط براى آن كه روز را بدون قلم زدن نگذرانده باشم و حلقه ھاى اين زنجير گسسته نشده باشد‪ ،‬تاريخ زدم و‬
‫‪.‬شروع كردم‬
‫گفتم چيز زيادى براى گفتن ندارم‪ ،‬اما در عين حال چيزھاى بسيارى ھست كه بايد گفته شود‪ .‬چيزھايى كه به سرنوشت اين ملت‪ ،‬به سرنوشت‬
‫آرزوھا و اميدھايش و به سرانجام انقالبش مربوط مى شود‪ .‬با اين وصف امروز نمى خواھم صحبتى درباره اين موضوعات بكنم‪ .‬مى خواھم‬
‫مختصرى از تصورات و تخيالت خودم‪ ،‬نه به عنوان كسى كه داراى موقعيت استثنايى و نادرى شده است و نه به عنوان كسى كه دست تقدير‪،‬‬
‫سرنوشت دائما ً پر مخاطره ولرزاننده اى را در تمام آنات و لحظات زندگى اش براى او رقم زده است‪ ،‬نه‪ .‬تنھا به عنوان يك زندانى و يك اسير‬
‫ساده‪ ،‬كسى كه به ھر دليل و علتى در زنجير اسارت گرفتار آمده است‪ .‬ممكن است بگوييد بر حسب اين كه آدمى به چه دليل و به دنبال كدام ھدف‬
‫و علت به زنجير كشيده ]شده[ باشد‪ ،‬حاالت و روحياتش تفاوت پيدا مى كند‪ .‬ھمين طور بر حسب اين كه آدمى در چه موقعيت اجتماعى و طبقاتى‬
‫‪.‬قرار داشته باشد اين روحيات و تصورات و حاالت بازھم متفاوت تر خواھد بود‬
‫حرف شما را كامال قبول دارم با اين وصف مى خواھم بگويم‪ ،‬رشته ھاى مشترك ھر چند محدود و باريكى ھست كه نمى توان در اين حاالت و‬
‫گوناگون انسان ھاى گوناگونى كه بنابر دالئل مختلف بيك زنجير بسته شده اند پيدا نمود‪ .‬من حتى پا را فراتر گذارده‪ ،‬مى خواھم بگويم‬
‫ِ‬ ‫تصورات‬
‫اگر چيزى بنام روانشناسى حيوانات – حيوانات متكامل االعضا – وجود داشته باشد و يا در آينده قابل تحقيق و بررسى باشد‪ ،‬آن وقت حتى رشته‬
‫ھاى مشتركى بين احساسات و عكس العمل ھاى روانى اين انسان ھا و حيواناتى كه در قيد و بند زنجير گرفتار شده اند مى توان جستجو نمود‪ .‬مى‬
‫‪.‬گوييد نه‪ ،‬اآلن برايتان چند نمونه اى توضيح مى دھم‬
‫چه كسى مى تواند منكر شود كه تصورات‪ ،‬خياالت و افكار يك اسير ھمواره پلى است كه بين واقعيت تلخ اسارت و آرزوى شيرين آزادى بسته مى‬
‫شود؟ اين پل مى تواند در اشكال گوناگون و با ھدف ھاى بسيار مختلف و حتى متضادى ساخته شود‪ ،‬اما ھيچ شكى وجود ندارد كه دنياى تيره و تار‬
‫سلول را به فضاى باز و روشن آزادى متصل مى سازد‪ .‬ھمهء نقشه ھا‪ ،‬ھمهء خياالت و ھمهء تمنا ھا و آرزوھا‪ ،‬گاه تند و تيز‪ ،‬گاه آرام و با‬
‫‪.‬طمأنينه به سوى آن نقطه اى در حركت ھستند كه آزادى نام دارد‬
‫مثال سارق سابقه دارى را تصوركنيد كه براى چندمين بار زندانى شده است‪ .‬تصورات او چه مى تواند باشد؟ او كه به احتمال زياد از زمرهء‬
‫طفيلى ھاى يك نظام بى رحم و استثمارگر اجتماعى است‪ ،‬مثال پيش خود فكر مى كند كه چگونه بايد موقع آزادى‪ ،‬اين شكست و اين اسارت را در‬
‫يك سرقت ماھرانهء آينده‪ ،‬سرقتى كه از ھم اكنون نقشه آن را بارھا و بارھا در ذھن خود مھيا كرده است جبران نمايد‪ .‬او كه زندگى نكبت بار‬
‫گذشته اش‪ ،‬از دوران كودكى تا كنون ھيچ راه و روش ديگرى جز اقدام به سرقت را در مقابل او قرار نداده‪ ،‬اينك تمام فكر و ذكرش‪ ،‬نقشهء يك‬
‫سرقت دقيق و ماھرانه در زمان آزادى است‪ .‬يا شايد ھم ديگر از اين ھمه ھول و ھراس در زندان‪ ،‬از اين حرفه ديگر خسته شده و تصميم گرفته‬
‫است كه موقع آزادى بطور جدى به دنبال يك حرفهء شرافتمندانه برود‪ .‬او پيش خود فكر مى كند ھفتهء ديگر دوباره ھمسر مھربانش را با چشمان‬
‫اشك آلود‪ ،‬پشت ميله ھاى اطاق مالقاتى خواھد ديد‪ .‬التماس و زارى او را خواھد شنيد "كه مگر دفعه پيش قول ندادى دوباره سراغ اين كارھا‬
‫نروى‪ ،‬آخر فكر من نه‪ ،‬حداقل فكر اين سه چھار تا بچه قد و نيم قدت باش‪ .‬ھنوز دوماه نشده بود كه قاليچه مان را از گرو درآورده بوديم‪ ،‬دوباره‬
‫"‪.‬امروز رفتم آنرا گرو گذاشتم‪ .‬آخر بس كن‬
‫بعد مرد فكر مى كند كه قول خواھم‪ ،‬قول خواھم داد‪ ،‬اگر اين بار آزاد شوم‪ ،‬دستم را قلم كنند‪ ،‬به مال مردم نزديك نمى شوم‪ .‬بعد در تصوراتش‬
‫غرق مى شود كه چگونه اشك ھاى گرم زنش را از صورتش پاك مى كند‪ ،‬گونه ھايش را مى بوسد و مى گريد‪ ،‬مى دانم كه من بد ھستم‪ ،‬مى دانم‬
‫كه تو خيلى به خاطر من زجر كشيدى اما قول مى دھم ھمه چيز را جبران كنم‪ .‬اگر شده روزى ‪ ١۶‬ساعت حمالى كنم‪ ،‬اگر شده بخاطر يك لقمه‬
‫نان‪ ،‬شب و روز كوه بكنم‪ ،‬ديگر به سمت اين قبيل كارھا نمى روم‪ .‬آخ اگر اين دفعه گير نيفتاده بودم‪ ،‬بخدا قسم ديگر دزدى را مى گذاشتم كنار‪.‬‬
‫آخر يك عمر تو ھول و ھراس زندگى بكن‪ ،‬يك پايت توى زندان باشد يك پايت زير چك و لگد پاسبان و مفتش‪ ،‬زن و بچه ات ھم ويالن و بى پناه يا‬
‫صاحبخانه بيرونش بكند‪ ،‬يا بقال و چقال محل بخاطر نسيه ھا پاشنهء در اطاقشان را ور بكند؟ نه‪ .‬اين دفعه ديگر مى گذارم كنار‪ ،‬كاش اين دفعه را‬
‫مى بخشيدن‪ ،‬كاش بھم عفو بخوره‪ .‬خدايا خودت شاھدى كه ديگر توبه كردم‪ .‬نگذار زياد تو زندان بمونم‪ ....‬و بعد‪ ،‬پرستوى انديشه از ديوارھاى‬
‫سربه فلك كشيده زندان و ميله ھاى درھاى آھنين آن براحتى پر مى كشد و ساعت ھا و لحظات بى شمارى را در ھواى آزاد و باز بيرون‪ ،‬در كنار‬
‫‪.‬زن و بچه ھا‪ ،‬فاميل و آشنايان و‪ ...‬نقشه ھاى يك زندگى جديد به سيرو سياحت مى پردازد‬
‫بال شك تصورات يك زندانى سياسى موقعى كه به تنھايى در سلول تنگ و تاريك خود نشسته است و يا با پاى زخمدار و بدن درھم كوبيده گذران‬
‫لحظات را در سلول نظاره مى كند‪ ،‬با آن سارق‪ ،‬با آن تاجرى كه ورشكست شده و به زندان افتاده و ‪ ...‬به كلى متفاوت است‪ .‬شايد او فكر مى كند‬
‫كه ديگر كافى است‪ .‬بعد از آزادى‪ ،‬فعاليت سياسى را كنار خواھد گذارد‪ .‬او سھمش را‪ ،‬حتى بيشتر‪ ،‬ادا كرده است‪ .‬بايد ديگر در فكر يك زندگى‬
‫توأم با آرامش باشد و بعد امكاناتى كه براى پيش گرفتن يك چنين راه و روشى وجود دارد در ذھنش بررسى مى كند‪ .‬به لحظاتى كه ديگر آرام و‬
‫فارغ البال خواھد بود فكر خواھد كرد‪ .‬توسن انديشه را رھا خواھد ساخت‪ ،‬تا در دنيايى كه از زنجير و سلول و ترس و وحشت مرگ و شكنجه‬
‫‪.‬اثرى نيست به جوالن درآيد‬
‫اما شايد ھم كه او چنين دنيايى را تنھا براى خود نخواھد‪ .‬بنابر اين فكر مى كند چگونه بايد حريف را گول بزند تا زودتر و با تجربياتى كه بدست‬
‫آورده است به رفقايش بپيوندد‪ .‬او فكر مى كند كه ديگر اشتباھاتى كه منجر به دستگيريش شده است‪ ،‬تكرار نخواھد كرد‪ .‬نقشه ھاى مفصلى براى‬
‫آنكه پليس رد او را در آينده گم بكند و يا نقشه ھاى سياسى جديدى براى ادامهء كار مبارزاتيش در سرش به جوالن در مى آيند‪ .‬ممكن است او حتى‬
‫تصميم بگيرد كه دفعهء ديگر حتى اگر به مرگش منتھى شود‪ ،‬اجازه نخواھد داد كه مجددا دست و پاھايش را در زنجير بگذارند‪ .‬آرى مرگ‪ ،‬اما‬
‫!! پس از آزادى از اين قيد و بند كنونى‬
‫حتى زندانيانى كه اميد كمى به زنده ماندن دارند‪ ،‬زندانيانى كه در رژيم ھاى عقب مانده و وحشى دستگير و مجازات مى شوند و به خوبى مى دانند‬
‫كه چگونه مانند خوردن آب‪ ،‬حكم اعدام انسان ھا از محاكم قضائى اين رژيم ھا صادر مى شود‪ ،‬بازھم از تصورات مربوط به لحظات آزادى‪ ،‬از‬
‫آرزوى سوزان و شيرين آزادى غافل نيستند‪ .‬من شخصا با بسيارى از كسانى ھم زنجير بوده ام كه مى دانستم و مى دانستيم مدتى بعد ديگر آنھا را‬
‫نخواھم ديد‪ .‬زيرا تقدير و از آن باالتر منطق گريزناپذير مبارزهء حاد و خونين طبقاتى‪ ،‬چنين مقدر ساخته بود كه خون پاكشان وثيقهء آزادى و‬
‫رھايى يك ملتى قرار بگيرد‪ .‬با اين وصف ھمهء ما شاھد بوديم كه ھمين افراد پاكباختهء انقالبى‪ ،‬افرادى كه در شور و عشق شھادت و از‬
‫خودگذشتگى شان ھيچ شك و ترديدى وجود نداشت‪ ،‬چگونه اميدھاى زندگى و آزادى‪ ،‬عليرغم تمامى آن فضاھاى تيره و تار حاكم‪ ،‬عليرغم تمامى‬
‫آن غل و زنجيرھاى گرانى كه آنان را تا آماده شدن جوخه ھاى اعدام در قيد و بند نگاه مى داشت‪ ،‬وجود داشت و چگونه گھگاه برقى از آن آرزوى‬
‫سوزان آزادى كه در نھانخانهء قلب ھاى پاكشان النه كرده بود از ميان چشمان ھميشه بيدار و يا از البالى آخرين سخنان روزھاى واپسين جھيدن‬
‫‪.‬مى گرفت‬
‫چنين احساس و آرزويى شايد از آن جھت در انواع گوناگون انسان ھا‪ ،‬با ھدفھا و عقايد و مواضع اجتماعى گوناگون مشترك است كه نه در آگاھى‬
‫بلكه در غريزه و طبيعت آدمى ريشه دارد‪ .‬و درست شايد ھم از اين رو باشد كه بتوان وجه اشتراكى از آن را با برخى از حيوانات مورد قبول‬
‫قرار داد‪ .‬شايد بسيارى از شما در دوران كودكى آن داستان معروف "سرگذشت يك االغ به قلم خودش" را خوانده باشيد‪ .‬االغى كه بعد از يك دوره‬
‫چشيدن نعمت آزادى و چرا در مرغزارى خوش آب و ھوا‪ ،‬گرفتار ارباب بى رحم و خشن و سودجويى مى شود كه شب و روز از او كار مى كشد‬
‫و دھنهء او را لحظه اى رھا نمى كند تا لحظه اى را به ياد دوران نوجوانى‪ ،‬آزاد و راحت گردش كند‪ ،‬بلكه يا در طويلهء بد بو و كثيفى او را حبس‬
‫مى كند و يا با شدت ھرچه تمام تر از او كار مى كشد‪ ...‬سرگذشت يك االغ در واقع سرگذشت آرزوھاى بربادرفتهء انسان ھايى است كه به وسيلهء‬
‫زور و زر به مھميز ستم و استثمار كشيده مى شوند و در نتيجه بھترين و شايد بدترين لحظاتشان در آن موقعى مى گذرد كه ياد روزھاى خوش‬
‫گذشته‪ ،‬ياد روزھاى آزادى مى كنند و در آرزوى بدست آوردن چنين روزھايى آه مى كشند‪ ،‬مى سوزند و رنج مى برند‪ .‬اما نكتهء جالب توجه ما‬
‫در اين داستان‪ ،‬اين احساس و آرزوى آزادى و رھايى مجدد است كه نويسنده به نحوى صادقانه و كامال قابل قبول از زبان خود به االغ موصوف‬
‫نسبت مى دھد‪ .‬نويسنده به نحو شگفت آميزى ما را چنان با دنياى ذھنى درونى االغ كه دنيايى ساده و در عين حال فكورانه است‪ ،‬مرتبط مى سازد‬
‫و چنان ما را در معرض افكار و قضاوت ھا و احساسات آن االغ قرار مى دھد‪ ،‬كه گويى ھيچ چيز مصنوعى‪ ،‬ھيچ چيز غير صميمى يا اغراق‬
‫گويانه و دروغ در آن ميان وجود ندارد‪ .‬انگار و براستى اين خود االغ است كه زبان بازكرده و با صد آه و افسوس رنج ھا و دردھا و آرزوھا و‬
‫‪.‬تخيالتش را صادقانه شرح مى دھد‬
‫چرا نويسنده تا اين حد در بيان افكار و احساسات آن االغ موفق است؟ چرا خواننده‪ ،‬ناخودآگاه‪ ،‬چنان در اين سرگذشت غرق مى شود كه گويى اين‬
‫به راستى خود االغ موصوف است كه براى او سخن مى گويد؟ زيرا به نظر من نويسندهء داستان‪ ،‬بدون آن كه خود توجه داشته باشد‪ ،‬منشأ بسيارى‬
‫از احساسات‪ ،‬آرزوھا و تمنيات بشرى را در غرايز و طبيعت او ــ صرف نظر از مقام و موقعيت اجتماعى و تاريخى او – در نظر مى گيرد و‬
‫دامنهء اين رشته از تمنيات و آرزوھا را چنان تا اعماق پيدايش و تكامل انسان پيش مى برد كه خواه ناخواه رسته ھايى از حيوانات را ھم در بر مى‬
‫گيرد‪ .‬به راستى چه كسى فكر مى كند يا مى تواند اثبات كند كه االغ يا شير و گرگ و روباه و سگ و اسب فكر نمى كنند؟! و يا داراى احساسات و‬
‫تصورات و آرزوھايى خاص خود نيستند؟‬
‫متأسفانه من در اين رشته ھيچ معلوماتى و اطالعاتى ندارم‪ ،‬اما ھمينقدر مى دانم كه پاولف بسيارى از نتايج و قوانين روانشناسانه اش را در مورد‬
‫انسان‪ ،‬از آزمايشاتى كه بر روى حيوانات انجام مى داد به دست آورد و احتماال اين مسئله نيز يكى از مھمترين مسائلى بوده كه انديشه و كار‬
‫تحقيقى او را به خود مشغول داشته است‪ .‬گفتم‪ ،‬جواب سؤال را نمى دانم و در اين بحث ھم الزم نيست كه حتما به اين سؤال پاسخ داده شود‪ ،‬چرا‬
‫كه موضوع مورد بحث ما نه انديشه و تفكر‪ ،‬بلكه آن غرايز و آن احساس ھاى اوليه اى است كه درھر انسان و شايد در بسيارى از حيوانات‬
‫متكامل االعضا مشترك باشد‪ .‬انديشه و تفكر در اين جا شكل و شمايل بروز و تا حدى ھدفمند شدن اين غرائز را تعيين مى كنند‪ ،‬نه نفس وجود و‬
‫حاكميت آنھا را بر جسم و جان‪ .‬من دو مورد ديگر از بيان بسيار شيوا و دقيق اين رابطه مشترك غريزى بين انسان و حيوان و عملكردھاى بسيار‬
‫‪.‬مشابه آن را در ادبيات معاصر خودمان به ياد مى آورم‬
‫مورد اول مربوط به آن داستان معروف صادق چوبك است‪" :‬داستان عنترى كه لوطيش مرده بود" و مورد دوم‪ ،‬داستان بسيار معروف تر صادق‬
‫ھدايت‪ ،‬يعنى »سگ ولگرد« است‪ .‬من ھردوى اين داستان ھا را در زمانى بيش از ‪ ١٨-١٩‬سال پيش خوانده ام‪ .‬يعنى تقريبا در دوران كودكى با‬
‫‪.‬اين وصف شايد اينقدر نقطه ھايى از خط اصلى ھر يك از آنھا در حافظه ام باقى مانده باشد كه بتوانم گريزى ھم به آنھا بزنم‬
‫موضوع مورد اول‪ ،‬بطور عريان و بى پرده‪ ،‬اين ارتباطات مشترك غرايز را بين يك انسان و يك حيوان البته به نحو بسيار خشن و دردآورى‬
‫تصوير مى كند‪ .‬تا آنجا كه به خاطرم مانده‪ ،‬در تكه اى از داستان‪ ،‬لوطى عنتردار سمبل قشرى از مفلوك ترين عناصر جامعه يا لومپن از ھمه جا‬
‫زنجير آن حيوان به زمين متصلش مى سازد‪ ،‬بوسيله عنترش دفع شھوت مى كند و در حالى كه متقابالً عنتر‪ ،‬به‬ ‫ِ‬ ‫رانده و مانده شده اى كه تنھا تكهء‬
‫تقليد از انسان ھايى كه محكوم به فقر جنسى ھستند‪ ،‬بوسيلهء استمنا خود را ارضا مى كند‪ .‬اين بھم پيچيدگى بھت آور و غم انگيز و در عين حال‬
‫منقلب كنندهء غرايز يك انسان و يك حيوان‪ ،‬ممكن است تنھا يك تصوير ناتوراليستى از واقعيات اين غرايز باشد‪ .‬اشكالى ندارد‪ .‬ما از يك نويسنده‬
‫ھمه چيز را در عين حال با ھم نمى خواھيم‪ ،‬چوبك در اين داستان و ھمچنين چند داستان ديگر در مجموعه اى به ھمين نام كه در فوق ذكر شد‪،‬‬
‫نشان مى دھد كه در تصوير ناتوراليستى غرايز‪ ،‬نيروھا و كشش ھا و كوشش ھاى انسانى‪ ،‬استادى چيره دست است‪ .‬او كارى به اين موضوع‬
‫ندارد كه آن ريشه ھا و علل اجتماعى و اقتصادى كه يك انسان را وادار مى كند بوسيله يك عنتر دفع شھوت نمايد و يا اصوال به چنين شغل و حرفه‬
‫اى روى آورد ]كدامند[‪ .‬يا او حاضر نيست نقش آگاھى و شعور تكامل يافتهء بشرى را كه به ھر صورت‪ ،‬غرايز و نيروھاى طبيعى او را مشروط‬
‫و محدود مى سازند‪ ،‬فعال به حساب آورد‪ .‬خير‪ ،‬او عمال به تصوير مستقيم و ناب واقعيت وحشى‪ ،‬خشن و بى رحم نيروھا و غرايز طبيعى مى‬
‫‪.‬پردازد و در اين رشته تا آنجا پيش مى رود كه نوعى ادغام و درھم آميختگى عميق و ريشه دار بين انسان و حيوان را رقم مى زند‬
‫مورد دوم‪ ،‬با آن كه جاى پاى دوم قضيه‪ ،‬يعنى جاى پاى انسان خالى است اما به نحو ھنرمندانه ترى از نظر ادبى‪ ،‬اين تشابه و اين ارتباط را ھر‬
‫چند بطور تجريدى تاكيد مى كند‪ .‬سگى كه در عين ھمهء وابستگى ھا به محيط زندگى و زيست خود‪ ،‬باالخره وقتى بوى جفت مقابل در فصل‬
‫مساعد به مشامش مى خورد و ھمه چيز را‪ ،‬ھمه آن عُلقه ھا و عادات و وابستگى ھاى تربيتى را به يكسو پرتاب مى كند و به ھواى يار‪ ،‬به نيروى‬
‫غريزه گردن مى گذارد و در كوچه باغ ھاى ھوس گم و ناپديد مى گردد‪ .‬اين فشردهء آن چيزى است كه در ذھن من از سگ ولگرد باقى مانده‬
‫است‪ .‬ممكن است داستان زيرو بم ھاى ديگرى ھم داشته باشد اما آنچه من بياد دارم ھمين است وعجيب در اينجا تشابه بسيار نزديكى است كه اين‬
‫داستان با قسمتى از سپيد دندان جك لندن دارد؛ آنجا كه سپيد دندان‪ ،‬زوزه ھاى گرگ ھاى جفت را در ميان برف ھاى قطبى مى شنود و به يكباره‬
‫‪.‬صاحب و يار عزيزش را به ھواى پاسخ به يك نياز گريز ناپذير طبيعى‪ ،‬عليرغم ھمهء دلبستگى ھا و وفاداريھايش ترك مى كند‬
‫خوب‪ ،‬اين نمونه ھا اگر چه ظاھرا ما را قدرى از بحث اصلى دور ساخت‪ ،‬اما الاقل در يك زمينهء مھم‪ ،‬يعنى غرايز و تمناھاى جنسى‪ ،‬مسئله را‬
‫روشن نمود‪ .‬حاال با اتكا به اين نمونه ھا مى توان موارد مشابه و رشته ھاى ديگر از غرايز و احساسھا را نيز به نظر آورد كه ھمين اندازه و يا‬
‫‪.‬دقيق تر بگوييم‪ ،‬قدرى كمتر داراى ھمين شموليت و ھمين وسعت اشتراك باشند‬
‫كمى قبل تر راجع به كوشش و تالش انسان براى رھايى از قيد و بندھايى كه دست و پاھاى او را در خود مى فشرند و آرزوى سوزانى كه ھنگام‬
‫اسارت‪ ،‬براى به دست آوردن آزادى درمغز و روح او شعله مى كشد توضيح دادم و گفتم شموليت و عموميت اين احساس وسيع و ھمه گيراست‪.‬‬
‫صرف نظر از طبقه‪ ،‬نوع‪ ،‬جنس‪ ،‬نژاد‪ ،‬سطح فرھنگى يا درجه تكامل اجتماعى كه مى توان آن را در زمرهء غرايز اوليه تعريف نمود‪ ،‬ھمچون‬
‫غريزهء بقاى نسل‪ ،‬يا غريزه جنسى و‪ ...‬رشته ھاى متعدد ديگرى از اين احساس ھا و از اين‪ ،‬شايد بتوانيم بگوييم‪ ،‬غرايز را در ھنگام اسارت باز‬
‫ھم بيشتر بتوان مشاھده كرد‪ .‬آيا ھيچ به احساس خشم و نفرتى كه به يك انسان‪ ،‬ھنگام اسارت دست مى دھد توجه كرده ايد؟‬
‫بديھى است كه اين خشم و نفرت عمدتا متوجه آن كسان و آن نيروھايى است كه او را به اسارت درآورده اند‪ ،‬زيرا از نظر فرد اسير‪ ،‬اين موضوع‬
‫كه او در نزد زندانبانانش و كسانى كه حكم به اسارت او داده اند مجرم‪ ،‬متھم و يا گناھكار است‪ ،‬فعال در درجهء دوم اھميت قرار مى گيرد‪ .‬چنين‬
‫انسانى ھر چند كه به گناه بزرگ و بسيار زشتى متھم شده باشد‪ ،‬بازھم عموما ً بيشتر از ‪ ٩٩‬درصد از احساس اين كه در قيد و بند گرفتار آمده‬
‫است دچار خشم و نفرت مى شود‪ .‬اين ضرب المثل قديمى كه مى گويند گربه را اگر چند ساعت در يك اتاق حبس كنيد‪ ،‬بعد از مدتى به سان پلنگ‬
‫به رويتان چنگال مى كشد‪ ،‬گواه خوبى است كه چنين احساس خشم و نفرتى مخصوص انسان ھا نيست و بسيارى از حيوانات ھم دچار يك چنين‬
‫حالتى در ھنگام اسارت مى شوند‪ .‬اين احساس خشم گاھى تا به حدى شديد است كه به جنون نزديك مى شود‪ .‬شخص اسير حاضر است جان خود و‬
‫اطرافيان خود را قربانى اين خشم سازد‪ .‬اين وضعيت مخصوصا در بين زندانيان عادى كه بطور طبيعى تر‪ ،‬يعنى از نظر غريزى بطور طبيعى تر‬
‫و نه بطور غير آگاھانه ترى عمل مى كنند‪ ،‬بسيار ديده مى شود‪ .‬من خود در طى اقامت در زندان ھاى مختلفى كه زندانيان عادى نيز بوده اند ــ‬
‫زندان موقت شھربانى و زندان سارى ــ شاھد موارد و نمونه ھاى متعددى از اين نوع جنون افسار گسيخته كه جان خود و اطرافيان را نشانه گرفته‬
‫‪.‬بوده است‪ ،‬بوده ام‬
‫برخى گمان مى كنند كه اين قبيل عكس العمل ھا‪ ،‬صرفا يك صحنه سازى از طرف لومپن ھاى كاركشته اى ست كه يا مى خواھند به اصطالح‪،‬‬
‫گربه را دم در حجله بكشند و در ھمان لحظهء اول از مأمور زندان و مسؤولين و بقيه زندانى ھا چشم زھر بگيرند و يا اين كه شگرد و كوشش‬
‫مذبوحانه اى است براى آزاد شدن‪ ،‬براى رسيدگى فورى تر به كارشان و غيره‪ .‬ممكن است مواردى چنين باشد و ھمين طور ممكن است ھر كدام يا‬
‫خيلى از ھدف ھاى فوق ھنگام مثال خود زنى يك زندانى سابقه دار وجود داشته باشد‪ .‬اما آنچه كه به او امكان مى دھد با اين جرأت و تھور دست به‬
‫عملى بزند كه بتواند مثال از مأمورين زندان و بقيه زندانيان چشم زھر بگيرد و يا چشم ھا را متوجه خود نمايد ھمانا غليان و تراكم آن خشم و آن‬
‫‪.‬احساس مغبونيت و فشارى است كه اسارت در دست حريف در او ايجاد كرده است‬
‫من خود شاھد چند فقره از اين عكس العمل ھاى بسيار خطرناك و جنون آميز بوده ام كه حتى مطمئن ھستم ھمان افرادى كه به اين اعمال دست‬
‫زدند در شرايط عادى‪ ،‬يعنى در شرايط آزادى‪ ،‬ھرگز قادر به انجام آن نمى بودند‪ .‬شما تصور كنيد بكار كسى كه با كله در يك شيشه قدى به‬
‫ضخامت چند ميليمترى فرو مى رود و در حالى كه برندگى ھاى آن شيشه سيالبى از خون را از بدن او جارى ساخته با تكه ھاى خرد شده شيشه به‬
‫سمت پاسبان ھا و افسران زندان حمله مى كند و بعد وقتى با ضربات وحشيانه باتوم آنھا روبرو مى شود مجددا اين تكه ھاى برنده شيشه را با شدت‬
‫و قدرت تمام به سر و روى خود مى كشد‪ ،‬چه نام ديگرى جز جنون ناشى از خشم مى توان داد؟ بله من ھم خودزنى ھاى حساب شدهء بعضى‬
‫لومپن ھا را ديده و مى دانم‪ .‬اما اينجا موضوع خود زنى مصلحتى در كار نيست‪ .‬ھر آدم ساده و ھر طفل ‪ ١۴-١٣‬ساله اى مى فھمد كه گرفتن يك‬
‫تكه از اين شيشه ھا به شاھرگ طرف‪ ،‬ھمان و ساخته شدن كارش ھمان‪ .‬و يا خوردن ضربه اى از اين شيشه به سر و روى يك افسر ھمان و‬
‫‪.‬تحمل بدترين و وحشيانه ترين كتك ھا و ماه ھا و شايد سال ھا زندانى بيشتر ھمان‬
‫در ھمين دورهء كوتاه دو ھفته اى كه در سلول ھاى انفرادى قصر بودم‪ ،‬نمونه ھاى ديگرى از بروز اين خشم را از طرف زندانيان عادى كه آنھا‬
‫را ھم حاال بنا به داليل تنبيھى يا علل ديگر به انفرادى انداخته بودند شاھد بودم‪ .‬البته انفرادى آنھا با انفرادى من فرق مى كرد ولى فاصله آنقدر بود‬
‫كه من فرياد ھاى خشمگينانهء اعتراض را ھمراه با ضربات مستمر مشت ھايى كه بر درب آھنين سلول كوفته مى شد‪ ،‬فريادھايى كه به مرور‬
‫ت از توان رفتن بازوان زنندهء آن‪ ،‬كوتاه تر و كم صدا‬ ‫تبديل به ناله و چه بسا به زارى و ضجه تبديل مى شدند و ضرباتى كه به مرور‪ ،‬به موارزا ِ‬
‫تر مى گرديد‪ ،‬بشنوم‪ .‬جالب توجه اينجاست كه اغلب اين موارد‪ ،‬يعنى بروز شديد و ناگھانى اين خشم‪ ،‬در انتھا و پس از فرو نشستن آتش خشم با‬
‫سر درد‪ .‬زيرا وقتى كه نيروى خشم و حالت تعرض و حمله دردى را دوا نكند‪ ،‬وقتى كه اين بندھاى آھنين با‬ ‫گريه خاتمه مى يابد‪ .‬گريه از ِ‬
‫سرپنجهء قدرت در ھم شكسته شوند‪ ،‬آنگاه است كه انسان به ناله و ضجه‪ ،‬به تسليم و رضا و به افسردگى و القيدى پناه مى برد‪ .‬اين ھمان لحظهء‬
‫‪.‬شومى است كه او شكست را قبول كرده است‬
‫بى جھت نيست كه زندان كشيده ھاى با تجربه‪ ،‬ھيچگاه به تازه واردين جوان اجازه نمى دھند كه يكباره با ھمهء نيرو و توان به مبارزه با پليس‬
‫بروند‪ .‬يك اعتصاب غذاى چپ روانه‪ ،‬يك درگيرى بى جا و كله شقانه‪ ،‬يك گردنكشى بى خردانه وقتى از طرف فرد يا جمعى از زندانيان در پيش‬
‫‪.‬گرفته شود‪ ،‬شكى نيست كه تلفات ھجوم و مقابلهء بعدى پليس به صورت خيل سرخورده ھا و خيل نا اميدھا‪ ،‬خيل شكست پذيرفته ھا رخ مى نمايد‬
‫زندان كشيده ھاى با تجربه به خوبى مى دانند كه چگونه بايد تعادل نيروھا را در مقابله با پليس حساب نمايند‪ .‬آنھا ھمواره نيروى ذخيرهء عمده اى‬
‫را براى عقب نشينى احتمالى نگاه مى دارند تا مبادا شكست در يك اقدام مشخص منجر به شكست روحى مھاجمان گردد‪ .‬چيزى كه تازه واردين‬
‫پرشور به زندان عموما ً بدان بى توجه اند و يا به غلط آن را محافظه كارى و راست روى مى نامند‪ .‬اما زندان كشيده ھاى با تجربه كه موى سياه را‬
‫در زير سنگ اين آسياب سفيد كرده اند‪ ،‬با چشمان خود ناظر چه حوادث و وقايع دردناكى كه نبوده اند‪ .‬آنھا چه بسيار جوانانى را ديده اند كه در‬
‫‪.‬روز اول با ديدن پاسبان زندان بر زمين تف مى انداختند اما چيزى نمى گذشت كه با آب دھان خود چكمه ھاى ھمان جالدان را پاك مى كردند‬

‫چھارشنبه سوم مرداد ‪ ،١٣۵٨‬ساعت ‪ ١٠‬صبح‬


‫صحبت ديروزم ناتمام ماند‪ .‬با اين وصف امروز ھم قصد ندارم آن را ادامه بدھم‪ .‬بدترين و ناگوارترين چيز براى زندانى اى مانند من‪ ،‬دور بودن‬
‫از اخبار و اطالعات محيط و جامعه است‪ .‬با امروز ‪ ٢۴‬روز است كه تقريبا از ھمه جا و ھمه چيز بى خبر ھستم‪ .‬اين كه مى گويم تقريبا‪ ،‬اوال‬
‫بخاطر آن سه شماره روزنامه اى است كه طى اين مدت بدست آورده ام‪ .‬دو شماره اش را مسؤولين زندان اوين بطور معمول دادند و يك شماره‬
‫اش را از طريق ارتباطات ميان سلولى از رفقاى فدايى – حبيب و بھمن – گرفتم‪ .‬و بعد يكى ديگر ھم به خاطر استراق سمع ھاى لحظه اى است‬
‫‪.‬كه البته به ندرت امكان آن فراھم مى شود‬
‫چنين وضعيتى ھر آينه اگر ادامه پيدا بكند واضح است كه چگونه ذھن آدمى را به مرور از ھر گونه فكر زنده و مربوط به مسائل سياسى روز‬
‫جامعه خالى خواھد كرد‪ .‬در واقع بايد اعتراف كنم كه ھمين مدت ‪ ٢۴‬روز تأثير كمى در اين جھت بر روى ذھن من نداشته است‪ .‬روزھاى اول‬
‫بطور كامل و قاطعى احساس مى كردم كه نسبت به ھمهء مسائل سياسى روز مسلط ھستم و چنانچه قرار براين مى شد كه مثال دفاعيه اى براى‬
‫دادگاه تنظيم كنم مواد و مصالح اوليه و كافى در اختيار داشتم‪ .‬اما به مرور‪ ،‬اين مصالح كھنه مى شوند و با گذشت روزھا متوجه مى شوم كه ذھنم‬
‫بايد بجاى نگاه كردن به جلو ھر چه بيشتر در اعماق گذشته ھا به جستجو بپردازد‪ .‬اين حالت و اين موقعيت خطرناكترين چيز براى زندانى سياسى‬
‫مانند من است‪ .‬به ھمين جھت سعى مى كنم به ھر ترتيبى كه ھست با استفاده از تنھا امكان بسيار بسيار ناچيزى كه باقى مانده است‪ ،‬يعنى چسبانيدن‬
‫گوش به دريچه در مواقع اخبار‪ ،‬شايد چيزى دستگيرم شود‪ .‬البته ھمان طور كه قبال گفتم‪ ،‬اين ھا به ندرت به اخبار گوش مى دھند‪ .‬بيشتر نوارھاى‬
‫قرآن است كه مورد توجه آنھاست‪ .‬و بعد مانع ديگر صداى وحشتناك و لوكوموتيووار كولرى است كه از صبح تا شب و از شب تا صبح يك سره‬
‫روشن است؛ كولرى كه نقش مثبت آن براى اطاق من فقط انتقال ھوا و جريان دادن به آن است‪ ،‬اما نقش منفى اش بسيار بسيار زيادتر است‪ .‬اما‬
‫گويا براى آنھا و براى اطاق آنھا مفيد و سرد كننده است‪ .‬و شايد ھم به احتمال زياد در آنجا چنين صدايى از آن بلند نمى شود كه اين طور ھوادار و‬
‫ھواخواھش ھستند‪ .‬ضمنا بر خالف زندان ھا و سلول ھاى ديگر من اينجا تقريبا ھيچ گونه تماسى با زندانبانان خود ندارم و اصوال غير از يكى‪،‬‬
‫ھيچكدام را‪ ،‬غير دستشان را‪ ،‬كه براى دادن غذا و برداشتن ظرف غذا از دريچه دراز مى شود‪ ،‬به قيافه نمى بينم‪ .‬در تمام طول روز شايد فقط‬
‫شش ھفت كلمهء "برادر لطفا دستشويى"‪" ،‬برادر آب خوردن"‪ ،‬بين ما رد و بدل مى شود و ديگر ھيچ‪ .‬آنھا سرگرم كار خودشان و من ھم سرگرم‬
‫زندانى كشيدنى كه با بدترين نوع تنھايى و بى خبرى نيز قرين و ھمراه است ھستم‪ .‬در نتيجه‪ ،‬امكان كسب خبر و اطالع از طريق محاوره و ضمن‬
‫صحبت نيز خود بخود منتفى است‪ .‬به ھمين دليل اگر مخٮّرم مى كردند‪ ،‬حتما زندان اوين را به اينجا و به اين اتاق لعنتى و اين خانه لعنتى ترجيح‬
‫‪.‬مى دادم‬
‫‪ ‬‬

‫‪ ‬‬

You might also like