Professional Documents
Culture Documents
يادمه مدرسه که ميرفتم دقيقا" مثل خونه هيچکس طعم آرامش و آسايشو نمیچشید از
دست من نه معلما و نه بچه ها .انواع و اقسام کرمهارو ميريختم و اگر درسم خوب نبود
مطمئنا" 100باره خانوم مدير اخراجم ميکرد .هر چیم دعوا یا جریمه می کردن آدم
نمی شدم .هفته ای نبود که ماما یا بابا رو از مدرسه نخوان و من تو دفتر ناظم نباشم و
یه بلیی سر یکی از بچه ها یا معلمها نیاورده باشم .شاید یه کمی هم پدرم مقصر بود
چون مدام می گفت این بچه انرژیش زیاده باید یه طوری تخلیه بشه ! درست هم
میگفت من پیش فعال بودم و انرژی چند برابر هم سن و سالم بود اما این راهش نبود .
البته غیر اینکه درسم خوب بود به احترام کمکهای مالی بابایی و چکهاش هم بود که اونا
این تخلیه انرژی و خونه خراب شدن رو می پذیرفتن و فقط به طور نمایشی هی منو
صدا می کردن دفتر مدرسه .کلس سوم بودم که علوه بر آتيش هايی که ميسوزوندم
کم کم رفتم تو نخ یه اکیپ از بچه های سال چهارم و پنجم که خیلی شر بودن و با اهداف
و آرمانهای من در مدرسه و بیرون مدرسه همخونی داشتن ! بیشترشون از اراذل مدرسه
بودن که هر کلس و چند بار درجا زده بودن و قیافشونو میدیدی می فهمیدی به بچه
دبستانی نمی خوره ،از اون قیافه هایی که داد می زنن بیا منو بکن ! اونم رایگان ! در
راه رضای خدا ! که اگه اون موقعها ماما می فهمید من تو جمع اینا می لولم از هستی
ساقطم می کرد .بچه مچه هارو اصل" راه نمیدادن تو خودشون اما از جایی که بنده
خیلی فضول بودم به هر مشقتی بود از کارشون سر درآوردم و اینقدر تلش کردم تا وارد
جمعشون شدم البته در این راه سر زنگ تفریحها ضرر مالی هنگفتی رو متحمل شدم و
به جیب بابایی و بوفه مدرسمون کلی حال دادم .توی جمعشون من از همه کوچیکتر بودم
و بهم می گفتن تربچه که خیلی حرصم میگرفت .خلصه بزور وارد جمعشون شدم وتو
ميزگرد شون که زنگ تفريح شروع ميشد و اکثرا" موضوعش سکس و مسائل زناشويی
بود ( ای جوادای ندید بدید ) شرکت ميکردم و کلی هم نظر ميدادم ! البته معنی خیلی
از حرفهاشون رو نمی فهمیدم و برام تازگی داشت .به هیچکس نگفته بودم که من
سکس پدرو مادرمو ديدم يعنی ميترسيدم يکيشون سوتی بده و اول مدرسه چيزی بفهمه
بعد هم پدرو ماما بعد هم که دیگه خدا رحمت کنه نی نیو .اما گاهی یه لفظ واسشون
میومدم که اونايی که بزرگتر بودنو خيلی ادعاشون ميشد حرفه اي هستن دهنشون باز
ميموند از تعجب که من اینارو از کجا ميدونم !! البته چیزایی که میگفتم همه همون
مواردی بود که طی عملیات سری دیده یا شنیده بودم وگرنه من از جزئیات سکس هیچ
اطلع دقیقی نداشتم .مثل" اصل" نمیدونستم که مامانا چطوری حامله میشن و حتی به
ذهنم خطور نمیکرد که با اون کار یه مامان نی نی دار میشه .چون همیشه مامی بهم
میگفت که خدا تو و خواهرت رو آورد تو دل مامانی بعد که کمی بزرگ شدیین تو دلم ،به
دنیا اومدین ( آخخیییییی ) و من واقعا" اطلعاتم از به دنیا اومدن بچه همین اندازه بود
تا اینکه توی همین همایش های تخصصی من فهمیدم یه زن چطور حامله میشه .البته
بازم ناقص اما کامل تر از قبل .اینو مثال زدم چون خاطره ای و که می خوام براتون
بگم مربوط به همین مسئله هست .زنگ تفريح که ميشد ،يا سره کلس يا تو حياط
ميشستن دوره هم گاهی و صحبت ميکردن البته بیشتر اطلعات کم و سطحی .مثل" يکی
خواهرش ازدواج کرده بودو يه چيزايی از سکس گفته بودو اونم ميومد تعريف ميکرد .یا
اینکه یکی از همون اراذل با دوست پسرش رفته بود خونه و می یومد با آب و تاب زیاد
تعریف می کرد .که البته در بيشتره موارد خالی ميبستن و بقيه هم مثله اوسکل
ميشستن کف ميکردن .یه معلم داشتیم اسمش خانوم مقدسی بود هم خوشگل بود هم
خوش هیکل .وسطای سال بود که دیدیم دلش هی بجگ و بجگ تل میشه و فهمیدیم نی
نی داره تو دلش .توی ماه 7و 8خیلی شکمش بزرگ شده بود یعنی بچه توی پهلوهاش
نبود اصل" و همین شکمش رو بزرگتر نشون میداد .اولین باری که توی اون بحثها خیلی
تعجب کردم وقتی بود که تازه وارد جمعشون شده بودم و یکی از اونا با مسخره بازی
گفت خدا میدونه شوهر مقدسی چطوری این بدبخت و کرده که این شکمش اینقدر
بزرگ شده ! و همه زدن زیر خنده .من خیلی تعجب کردم و تا وقتی رسیدم خونه همش
فکر میکردم به این مسئله و فکر میکردم که اون دختر حتما" شوخی کرده که بچه هارو
بخندونه اما یه علمت سوال گنده توی ذهنم ایجاد شده بود که نی نی چه ربطی به اون
کارا داره ظهر که داشتیم با خواهرمو ماما غذا میخوردیم من طبق معمول همیشه بدون
سانسور صوتی تصویری ،یهو به ماما گفتم :ماما ؟ خدا چطوری ما رو آورد تو دل تو ؟
که ماما چشماش گرد شد لقمه گیر کرد تو گلوش .خواهرمم که خوب بزرگتر از من بود
و بیشتر از من میدونست دیدم به زور خندشو نگه داشته جلوی مامانم .ماما باز
ابروهاشو داد بال ( همونطوریکه من همیشه خندم میگرفت ) با یه ژست آنچنانی
گفت :عزیزم من و بابایی دعا کردیم و از خدا خواستیم و خدا شماهارو آورد تو دل من (
به به چه دعاییم ! مناجات شب جمعه ) باز گفتم خوب چطوری؟ که دیم لبخند ماما
از اون مدلهایی شده که الن قابلمه میاد تو سرم ! که لپم و محکم کندو با لبخند گفت
وقتی خودت بزرگ شدی ،عروس شدی ،نی نی دار شدی میفهمی ،منم مدل خرکی
خجالت کشیدمو با خواهرم غش کردم از خنده ! اما یه جورایی فهمیدم که بلهه ! خدای
اوجگل مهلبون به تنهایی ما نی نی هارو تو دل مامانیمون نذاشته و یه چیزی ! اون وسطا
دست اندر کار بوده به شدت ! که ماما جواب منو اینطوری داده ! این مسئله خیلی
کنجکاوی منو تحریک میکرد و از طرفی چون تو جمع اون بچه ها بخاطر چرت و پرتهایی
که گفته بودم همه فکر می کردن که تربچه خیلی حالیشه و به یکی از اساتید سکس
تبدیل شده بودم ،نمیخواستم از کسی در مورد این مسئله چیزی بپرسم .یه روز که باز
بچه ها داشتن بحث علمی میکردن و منم 4چشمی ذل زده بودم بهشون ،یکیشون که
خواهرشو تو سن کم شوهر داده بودنو زیاد از روابط خواهرش واسه بقیه میگفت ،گفت
خواهرم میگه شوهرش اینقدر اون کارارو دوست داره که اگه خودش حواسش نباشه
شوهرش هر شب آبشو میریزه تو حاملش میکنه ! دیگه من خون جلو چشممو گرفته بود
از فضولی ! می خواستم برم یقشو بگیرم بگم :آب چیه ؟!خواهرت کیه ؟! کدوم تو
! بریزه ؟! یال توضیح بده
اما نمی شد دیگه ! خلصه سرتونو درد نیارم یه مدتی گذشت و من با پشتکاری که شما
عزیزان در من سراغ دارید و مطلع هستید کمابیش فهمیدم که آب چیه و کجا می ریزن و
چی می شه ،اما بازم ناقص .و دردسرها از همونجا شروع شد که من با فهمیدن این
موضوع فکر می کردم هر بار مامان و بابا سکس می کنن بعدش یه نی نی میاد تو دل
مامانیم .یعنی دردسر که چه عرض کنم به یک معضل بزرگ تبدیل شد این مسئله .هر
بار شبا می فهمیدم ماما اینا باز دارن اون کارو می کنن فرداش ما تو خونه فیلم
سینمایی داشتیم .من دیگه به هیچ جا غیر از شکم ماما نگاه نمی کردم و همش فکر می
کردم الن حتما" نی نی داره ،اونقدر نگاه می کردم که ماما قشنگ متوجه می شد و هی
به خودش نگاه می کردو با خنده می پرسید چیه کوچولو ؟! منم با حرص میرفتم تو اتاقم
درو می کوبیدم ،چون ته تغاری بودم و دردونه ! تصور اینکه یکی بخواد بیاد جای منو
بگیره دیوونم می کرد و انواع و اقسام حرکات آکروباتیک رو تو خونه اجرا می کردم و
خونرو به هم می ریختم .با کوچکترین
مسئله ای 1ساعت جیغ می زدم .خواهرمو بیشتر از قبل اذیت می کردم ( چون تا یه
حدیش براشون عادت شده بود و طبیعی بود! ) خلصه هر وقت با خبر می شدم
از سکسشون تا چند روز بساطی داشتیم تو خونه .یادمه همون موقعها یه پنج شنبه شب
بود بابایی یه مشروب حسابی خورد و حسابی شنگول و منگول بود ! البته همینطوریشم
می رو هم زده بودو ! ....دیگه لب و بده بیاد
خیلی سر حال و بگو بخنده دیگه فکر کنید ِ
ساقیا ! کلی سر به سر هممون گذاشت و خندیدیم .مامیم کنارش نشسته بود تا یه
چیزی می گفت و ما می زدیم زیر خنده این هی لچ و لچ مامی و ماچ می کرد ! یا لپشو
محکم می گرفت و خلصه تابلو بازی .مطمئن بودم بازم امشب اون کارو می کنن .
چون مامی خیلی اصرار می کرد که دیر وقته بریم بخوابیم ! دیگه من که هیچی اون
آشغالیه هم که شب اومد دم در ماهیانه بگیره از چشم و چال بابایی فهمید که امشب
می خواد یکی و ! .....خوب پدرو مادرم حتی فکرش روهم نمی کردن که من تا این حد
جلو رفته باشم و آگاه باشم از بعضی مسائل و موقع خواب هم همه رفتیم تو اتاقمونو ،
نیمه شبم که دیگه همه اساتید می دونن چه خبر بود تو اتاق ماما اینا
صبح که نه ظهر بیدار شدم و باز مثل برج زهر مار بود قیافم ،بلند شدم رفتم بیرون
دیدم صدای شیر آب میاد کسیم خونه نیست ..رفتم پشت در داخلی حموم با بی
حوصلگی صدا کردم ماماااااااااااااااااا ؟ که ماما درو باز کرد گفت سلمت کو فسقلی ؟
برو صورتتو بشور بابایی با خواهرت رفتن غذا بگیرن منم الن میام .لی درو باز کرده
بود که سردش نشه .همونطوری اخمو گفتم مامااا ؟ دلتو ببینم ؟ مامانم خندش گرفت
درو باز کرد با تعجب گفت مگه تاحال ندیدی ؟! یه نگاه به دلش کردم و یه دست روش
کشیدم که خیس خیس بود .مامانمم چون گاهی خودمو لوس می کردم
نی نی می شدم براش یا الکی شیر می خوردم از سینش فکر کرد بازم موضوع همونه .
گفت برو کوچولو برو صورتتو بشور .رفتم بیرون و همش به شب قبل فکر می کردم و
حرصم در اومده بود هی نگاه کردم به دورو برم ببینم چیکار کنم که دلم خنک شه .
مامانم تو اون خونمون کلی گلدون داشت گلدون که می گم نه از این معمولیا ،گلدونایی
که سالها زحمت کشیده بود براشون و خیلی رسیده بود بهشون .چون خیلی علقه داره
به گل و گیاه .رفتم توی آشپزخونه یه پارچ کوچیک داشتیم که ماما با اون آب می ریخت
تو سماور برش داشتم و پر آب جوشش کردم یواش اومدم بیرون که نریزه .بعد با
حرص به همه گلدونا آب دادم ! چندین بار ! اونم چه آبی ! و بعد اون روز وقتی همشون
یکی یکی خشک شدنو ماما از تعجب و ناراحتی داشت سکته می کرد مثل اسب کیف
کردمو دلم خنک شد .اما هنوزم که هنوزه کسی نمی دونه که چرا ریشه اون بیچاره ها
خشک شد منم نمی دونم والله
نمی دونم ،شاید بهتر بود نه خیلی کامل اما تا حدی من از طریق ماما روشن می شدم
تو این قضیه تا این رفتارهای نا هنجار رو نشون نمی دادم .چون تا چند وقت بعدش که
من اصل قضیه رو فهمیدم و یکی از بچه ها بهم گفت تا نخوان بچه دار نمی شن هر بار
که متوجه می شدم اونا سکس دارن تو خونه همه امواتشونو میاوردم جلوی چشمشون .
طوری که ماما اینا خودشون فهمیده بودن من یه مرگیم هست
اینم بوس گنده برای همه دوستای اوجگل ناس فعل" بای تا شب