You are on page 1of 155

‫عایشه همسر‪ ،‬همراه‬

‫و همراز پیامبر‬

‫تأليف‪:‬‬
‫رفیده الحبش‬
‫ترجمه و نگارش‪:‬‬
‫داود نارویی‬

‫فهرست مطالب‬ ‫شمار‬
‫ه‬
‫‪ .1‬فهرست‬
‫‪ .2‬مقدمه مؤلف‬
‫‪ .3‬بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬
‫‪ .4‬خانواده عایشه‬
‫‪ .5‬پدر‬
‫‪ .6‬ابوبکر‪ :‬نخستین دعوتگر‬
‫‪ .7‬مادر‬
‫‪ .8‬خواستگاری مبارک‬
‫‪ .9‬مهاجر کوچک‬
‫‪ 1‬عروس جوان‬
‫‪.0‬‬

‫‪ 1‬عشق جاودان‬
‫‪.1‬‬

‫سایهسار غم‬
‫‌‬ ‫‪1‬‬
‫‪.2‬‬

‫‪ 1‬هووها‬
‫‪.3‬‬

‫‪ 1‬عایشه در چشم و دل پیامبر‬


‫‪4‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫‪ 1‬حادثه افک‬
‫‪.5‬‬

‫لحظههای جدایی‬
‫‌‬ ‫‪1‬‬
‫‪.6‬‬

‫‪ 1‬بخش دوم ‪ :‬پس از پیامبر‬


‫‪.7‬‬

‫‪ 1‬دوران ابوبکر صدیق و عمر فاروق؛ آرامش برای‬


‫‪ .8‬اندیشیدن‬
‫‪ 1‬آرامش برای اندیشیدن‬
‫‪.9‬‬

‫‪ 2‬دوران عثمان و علی؛ حرکت برای ماندن‬


‫‪.0‬‬

‫لرزههای سیاست‬
‫‌‬ ‫‪ 2‬پس‌‬
‫‪.1‬‬

‫‪ 2‬بخش سوم ‪ :‬در حوزه اندیشه و حرکت‬


‫‪.2‬‬

‫‪ 2‬شکوه عایشه‬
‫‪.3‬‬

‫‪ 2‬عایشه در عرصه پزشکی‬


‫‪.4‬‬

‫‪ 2‬عایشه در عرصه شعر‬


‫‪.5‬‬
‫اخلق اجتماعی برای همه‬ ‫‪5‬‬

‫‪ 2‬تعهدات اخلقی زن مسئول‬


‫‪.6‬‬

‫‪ 2‬عایشه در عرصه دعوت و فعالیت دینی‬


‫‪.7‬‬

‫‪ 2‬مرحله نخست‪ :‬در حیات پیامبرصلى الله عليه و‬


‫‪ .8‬آله وسلم‬
‫‪ 2‬حفظ نمودن‬
‫‪.9‬‬

‫‪ 3‬پرسش و ژرف‌نگری در کسب علم‬


‫‪.0‬‬

‫‪ 3‬حضور در مجالس علمی پیامبر همراه با سایر‬


‫‪ .1‬زنان‬
‫‪ 3‬حضور در مناسبت‌های عمومی‬
‫‪.2‬‬

‫‪ 3‬امر به معروف و نهی از منکر‬


‫‪.3‬‬

‫‪ 3‬اجتهاد‬
‫‪.4‬‬

‫‪ 3‬مرحله دوم‪ :‬پس از پیامبرصلى الله عليه و آله‬


‫‪ .5‬وسلم‬
‫‪ 3‬تشریح اصول عبادات‬
‫‪.6‬‬

‫‪ 3‬ادبیات‬
‫‪6‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫‪ 3‬تفسیر قرآن‬
‫‪.8‬‬

‫‪ 3‬ناسخ و منسوخ‬
‫‪.9‬‬

‫‪ 4‬تاریخ‬
‫‪.0‬‬
‫مقدمه مؤلف‬
‫نقل است که‪ :‬جماعتی بر او )رابعه( در شدند و خواستند‬
‫فضیلتها بر سر‬
‫‌‬ ‫که بر او سخنی بگیرند‪ .‬پس گفتند همه‬
‫کردهاند و تاج نبوت بر سر مردان نهاده‌اند و‬
‫‌‬ ‫مردان نثار‬
‫بستهاند و هرگز پیغمبری بر‬
‫‌‬ ‫کمر کرامت بر میان مردان‬
‫هیچ زنی نیامده است!‬
‫رابعه گفت‪ :‬این همه هست‪ ،‬ولکن منی و خودپرستی »…‬
‫انا ربکم العلی«‪ 1‬از گریبان هیچ زن برنیامده است و …‬
‫‪2‬‬
‫اینها در مردان وادید آمده‌اند‪.‬‬
‫‌‬
‫یشککماری بککر بشککر گذشککته‪ ،‬کککه زن‬ ‫ههککای ب ‌‬ ‫قرون و بلکککه هزار ‌‬
‫نتر از مرد داشته و از سطح فکری کمتری برخککوردار‬ ‫پایگاهی پایی ‌‬
‫بوده است‪ .‬این انحطاط فکککری و ضککعف رفتککاری را چککه بککه جککبر‬
‫تاریخ و اجتمککاع برگردانیککم و چککه بککه زورگککویی و جککبروت مککردان‬
‫)مردسالری( مربوط بدانیم‪ ،‬بککه صککورت یککک پدیککده عینککی وجککود‬
‫هاند از‬ ‫داشککته اسککت و بککه جکز زنکان نکادر و اسکتثنایی ککه توانسکت ‌‬
‫موقعیت و امکانککات خاصککی برخککوردار شککوند‪ ،‬ضککعف و انحطککاط‬
‫فکری زن به شکل یک قاعده مسلم‪ ،‬از طرف جامعه به رسککمیت‬
‫هاند ایککن‬ ‫شناخته شده بوده است‪ .‬اما آن عده از زنان کککه توانسککت ‌‬
‫قاعکککده را بشککککنند‪ ،‬نیکککز در اثکککر عوامکککل گونکککاگون و شکککرایط‬
‫یای بکوده ککه در خکانواده و گکاه در جکامعه آنکان را دربکر‬ ‫اسکتثنای ‌‬
‫گرفته است‪ .‬اما جریان قاعده‪ ،‬یک حالت ثابت و یکنواخت داشککته‬
‫فناپککذیر اسککت و تککا تاریککخ وجککود‬ ‫یآمده کککه تخل ‌‬ ‫و چنین به نظر م ‌‬
‫دارد و بشر هست‪ ،‬زنان محکوم آنند‪ .‬طبیعی اسککت کککه در چنیککن‬
‫ههایی‪ ،‬فاصککله عمیکق و ژرفکی میکان زن و‬ ‫شرایط و در چنین دور ‌‬
‫شوهر وجود داشته اسککت‪ .‬بککه خصککوص در شککرایطی کککه مککرد از‬
‫چگککاه‬‫های برخککوردار بککوده‪ ،‬زن و مککرد هی ‌‬ ‫نبککوغ و اسککتعداد ویککژ ‌‬
‫هاند بککرای همککدیگر قابککل درک باشککند‪ .‬بککدین جهککت‪،‬‬ ‫یتوانسککت ‌‬ ‫نم ‌‬
‫یشده اسککت‪ .‬آنککان هرچنککد از‬ ‫قتر و گودتر م ‌‬ ‫هرفته فاصله عمی ‌‬ ‫رفت ‌‬
‫هانککد و زیککر یککک سککقف بککه سککر‬ ‫نظککر جسککمی بککا هککم نزدیککک بود ‌‬

‫‪ .-‬سوره نازعات )‪ ،(79‬آیه ‪.24‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪.-‬تذکره الولیاء‪ ،‬ص ‪ ،75‬انتشارات منوچهری‪.1370 ،‬‬ ‫‪2‬‬


‫‪8‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫هاند‪ ،‬اما از نظر روحی و فکری بیابان گسککترده ای آنککان را‬ ‫یبرد ‌‬ ‫م ‌‬
‫یکککرده اسککت‪ .‬داسککتان سککقراط و زنککش بککه‬ ‫از همککدیگر جککدا م ‌‬
‫صراحت گویای شرایطی است که در آن زمان بر زن و مرد حاکم‬
‫بوده و بیانگر جوی است ککه آن دو از نظکر فککری در آن بکه سکر‬
‫یزنککد‬ ‫هاند‪» .‬روزی زن سقراط با داد و فغان بر او فریاد م ‌‬ ‫یبرد ‌‬ ‫م ‌‬
‫یدهککد‪:‬‬ ‫یکنی؟ سککقراط پاسککخ م ‌‬ ‫که‪ :‬چرا بیکار نشسته و کاری نم ‌‬
‫یزند کککه‪ :‬آخککر مککرد!‬ ‫یکنم‪ ...‬زن با عصبانیت فریاد م ‌‬ ‫دارم فکر م ‌‬
‫یگوید‪ :‬آخر‪...‬‬ ‫خجالت بکش‪ ،‬فکر کردن هم شد کار! سقراط م ‌‬
‫‪1‬‬
‫فکر کردن کار مرد است«‪.‬‬
‫در جوامع آن دوران‪ ،‬مشکلتی از این دست مدام میان مککردان‬
‫مفکر‪ ،‬که تنها به ظاهر خککود‬ ‫برخوردار از نبوغ و زنان سطحی و ک ‌‬
‫یاندیشند و همه چیز را در آراستن جسم و چهککره خککود خلصککه‬ ‫م ‌‬
‫یافتاده که زنی نککابغه و‬ ‫هگاه نیز اتفاق م ‌‬ ‫یدانند‪ ،‬وجود داشته‪ ،‬گ ‌‬ ‫م ‌‬
‫یافتاده‪ ،‬کککه تنهککا در‬ ‫یمسئولیت م ‌‬ ‫یفکر و ب ‌‬ ‫خلق به چنگ مردی ب ‌‬
‫سهای زودگذر خود بککوده و از زن‪ ،‬صککرفا ً بککرآوردن‬ ‫پی ارضای هو ‌‬
‫یخواسته و از تمام وجود او‪ ،‬تنهککا بککا‬ ‫شهوات و امیال خویش را م ‌‬
‫تهای روح و‬ ‫جسککم ظریککف و نککازکش آشککنا بککوده و بککا حساسککی ‌‬
‫هاش هیککچ نزدیکککی و سککنخیتی نداشککته اسککت‪.‬‬ ‫جهککای اندیشکک ‌‬ ‫مو ‌‬
‫ههایی از این قبیککل را در جوامککع بسککته و سککنتی امککروزی بککه‬ ‫نمون ‌‬
‫کثرت شاهده هستیم‪ :‬جوامعی که پدر‪ ،‬هم برای پسر و هم بککرای‬
‫یرسکد‪،‬‬ ‫ینمایکد و چکون هنگکام ازدواج فکرا م ‌‬ ‫دختر تعیین تکلیف م ‌‬
‫یکنککد و بککرای‬ ‫یخواهککد‪ ،‬انتخککاب م ‌‬ ‫برای پسر‪ ،‬دخککتری را کککه او م ‌‬
‫یگزینککد؛ بککدون‬ ‫یدانککد‪ ،‬برم ‌‬
‫دختر نیز پسری را کککه وی مصککلحت م ‌‬
‫هها و‬ ‫نکه بککه نظککر و علقککه ایککن دو اهمیککت بدهککد و بککه خواسککت ‌‬ ‫ای ‌‬
‫نجا است که پسر یککا دخککتر را شککروع‬ ‫آرزوهایشان تن در بدهد‪ .‬ای ‌‬
‫یکننکد‪ ،‬امکا ککدام زنکدگی؟ تنهکا چیکزی ککه در آن معنکی نکدارد‪،‬‬ ‫م ‌‬
‫نجاسککت کککه دو نفککر )زوج(‪،‬‬ ‫زنککدگی اسککت و اشککتراک نظککر از ای ‌‬
‫هانککد ک ک یککک جهنککم‬ ‫هاند اما دل نداد ‌‬ ‫زندگی خود را ک که بدان تن داد ‌‬
‫یسککوزند‬ ‫یبینند که دو موجود متضاد و متنککاقض در آن م ‌‬ ‫سوزان م ‌‬
‫و نهایت آن نیز یا جدایی است و سرنوشت و آینده مبهم فرزندان‬

‫مشناسی(‪ ،‬ص ‪.460‬‬


‫‪ .-‬مجموعه آثار دکتر علی شریعتی‪ ،‬ج ‪) 30‬اسل ‌‬ ‫‪1‬‬
‫پیشگفتار‬ ‫‪9‬‬

‫و یا تن دادن به زندگی است که سرانجام آن‪ ،‬فرسودن‪ ،‬له شککدن‬


‫و از پا درآمدن است‪.‬‬
‫***‬
‫یافتککاده کککه زن و‬ ‫اما در همین جوامکع منحککط‪ ،‬گهگککاه اتفکاق م ‌‬
‫شوهز کامل ً متجانس و همگون ک که در بیشککتر مککوارد همککدیگر را‬
‫یکنند و با هم اشتراک نظر دارند ک خککود را در یککک زنککدگی‬ ‫درک م ‌‬
‫هانککد‪ ،‬حکککم‬ ‫هاند‪ .‬امککا ایککن مککوارد از بککس نککادر بود ‌‬
‫یدید ‌‬
‫مشترک م ‌‬
‫هاند‪ .‬گویی ایککن سرنوشککت بککوده کککه در ایککن مککورد‬ ‫استثنا را داشت ‌‬
‫خاص دست به کار شده و این دو تا را در کنار هککم قککرار داده‪ ،‬تککا‬
‫همککدیگر را درک کننککد و بفهمنککد و چککرخ زنککدگی را بککه حرکککت‬
‫ههککایی عینککی از ایککن‬ ‫درآورنککد‪ .‬در زنککدگی حضککرت محمککدص نمون ‌‬
‫دست وجود دارد‪ .‬هنگامی که نزول وحی آغاز شککد و محمککدص از‬
‫غاز حراء با مسئولیتی سنگین بیرون رفککت و پککا بککه خککانه خککدیجه‬
‫گذاشککت‪ ،‬او را کککامل ً در مسککئولیت خککود شککریک یککافت‪ .‬حضککرت‬
‫محمککدص و خککدیجهب در فکککر‪ ،‬اندیشککه و احسککاس کککامل ً بککا هککم‬
‫متجانس و همگون بودنککد‪ .‬بککه همیککن سککبب‪ ،‬سککالی کککه خککدیجهب‬
‫درگذشت‪ ،‬به »سال غم و اندوه« شهرت یافت‪ .‬حضرت محمدص‬
‫یخککورد‪ .‬امککا پککس از او‬ ‫نیز تا پایان عمککر‪ ،‬حسککرت خککدیجهب را م ‌‬
‫عایشه صدیقهب با نبوغ و استعداد خاص خککود‪ ،‬توانسککت خلئی را‬
‫که مرگ خدیجهب پدید آورده بود‪ ،‬پر کند‪ .‬هرچند سککایر همسککران‬
‫پیامبر در این زمینه‪ ،‬با جان و دل‪ ،‬قککدم در راه حضککرت محمککدص‬
‫یگذاشتند‪ ،‬اما قدرت فهم و نبوغ سرشار و استثنایی و منحصککر‬ ‫م ‌‬
‫به فرد عایشه صدیقه‪ ،‬غیرقابل انکار است‪.‬‬
‫جایگاه عایشهب نزد حضرت محمدص و اهمیت او برای پیککامبر‬
‫جای انکار ندارد‪ .‬محبتی که در دل پیامبر نسبت به عایشهب مککوج‬
‫یزد‪ ،‬نیز از کسی پوشیده نیست‪ .‬عایشه‪ ،‬تنها پناهگاهی بود کککه‬ ‫م ‌‬
‫یکککرد‪ .‬او تنهککا زنککی بککود کککه در‬ ‫بهتر از هککر زنککی پیککامبر را آرام م ‌‬
‫گرماگرم زندگی متلطم و پرجنب ‌وجوش پیامبر‪ ،‬مدام خستگی و‬
‫یزدود‪ .‬به گفته دکتر شریعتی‪» :‬محمد بککا‬ ‫تنهایی را از زندگی او م ‌‬
‫یهای بسککیار‬ ‫یها و خسککتگ ‌‬ ‫دیککدار او )عایشککه ب( و بککا او‪ ،‬سککخت ‌‬
‫یداد‪ .‬هرگککاه کککه در زیککر فشککار‬ ‫زنککدگی سیاسککیش را تسکککین م ‌‬
‫یآمککد و از‬ ‫ههای بسککیار و تککأملت سککنگین‪ ،‬بککه سککتوه م ‌‬ ‫اندیشکک ‌‬
‫‪10‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫یطککاقت‬ ‫جهککای بلنککد افکککارش ب ‌‬ ‫مهککای دشککوار روح و معرا ‌‬ ‫تلط ‌‬


‫‪1‬‬
‫یخواند ‪«...‬‬ ‫یشد‪ ،‬عایشه را م ‌‬ ‫م ‌‬
‫***‬
‫عظمت عایشه در این است که او بککرخلف بسککیاری از زنککان و‬
‫ههای‬ ‫یگریزنکد و خکود را از صککحن ‌‬ ‫مدار ککه از مخکاطره م ‌‬ ‫مردان نا ‌‬
‫یانککداخت‬ ‫یدارند‪ ،‬همواره خود را به خطر م ‌‬ ‫خطربار به دور نگه م ‌‬
‫ً‬
‫یرفککت‪ .‬مسککلما عظمککت در‬ ‫ههای خطرناک فرو م ‌‬ ‫و در عمق صحن ‌‬
‫این نیست که فرد‪ ،‬راه سکوت و انزوا را در پیککش بگیککرد و مککدام‬
‫تهای سککنگین بگریککزد؛ چککون در ایککن صککورت‪،‬‬ ‫از پذیرش مسئولی ‌‬
‫یآید‪ .‬قطعا اگر شخصی بدون مخککاطره و ریسککک‬ ‫ً‬ ‫عظمتی پدید نم ‌‬
‫مدار و عظیم جلوه کند‪،‬‬ ‫تهای سنگین‪ ،‬نا ‌‬ ‫نمودن و پذیرش مسئولی ‌‬
‫یشود که توسککط برخککی‬ ‫پوچ و یاوه خواهد بود و چنین استنباط م ‌‬
‫هواداران خود‪ ،‬در برابر عظمت دیگران‪ ،‬برای رفع عقککده حقککارت‬
‫های‬ ‫خویش‪ ،‬بزرگ و عظیم نمایانده شده است‪ .‬کسی کشککف تککاز ‌‬
‫های گذاشککته باشککد‪:‬‬ ‫یآورد‪ ،‬که قدم در میککدان ناشککناخت ‌‬ ‫به دست م ‌‬
‫چکسی در آن پا نگذاشککته باشککد‪ .‬پیداسککت‬ ‫میدانی که قبل از او هی ‌‬
‫که در چنین صورتی امکان اشتباه نیز وجود دارد‪ .‬کسی که دسککت‬
‫یکنککد‪ .‬دسککتی کککه حرکککت‬ ‫چگککاه اشککتباه نم ‌‬ ‫یزنککد‪ ،‬هی ‌‬‫بککه کککاری نم ‌‬
‫یکند‪ ،‬سود و زیانی در بر ندارد‪ .‬اما کسی کککه دسککت بککه ککاری‬ ‫نم ‌‬
‫ییابککد‪،‬‬‫مچنان که به نتایککج و سککودهای هنگفککت دسککت م ‌‬ ‫یزند‪ ،‬ه ‌‬ ‫م ‌‬
‫گهگاه نیز ممکن است دچار اشتباه شککود‪ .‬امککا ایککن اشککتباه بککا آن‬
‫نتایج و سودها اصل ً قابل مقایسه نیست‪.‬‬
‫عظمککت عایشککهب نیککز در همیککن اسککت‪ .‬شخصککیت مسککتقل و‬
‫ییابد‪ .‬او در زندگی‬ ‫هلی همین حوادث تبلور م ‌‬ ‫مسئول او نیز در لب ‌‬
‫خود مخاطره نمود‪ ،‬اما این مخاطره بیش از آن که به شخصیتش‬
‫نگککونه خطککر‬ ‫لطمه بزند‪ ،‬بککه او بزرگککی بخشککید‪ .‬علمککه اقبککال‪ ،‬ای ‌‬
‫یداند‪:‬‬‫نمودن را‪ ،‬مترادف با حیات م ‌‬
‫از این پس در حرم گیرم‬ ‫غزالی با غزالی درد دل‬
‫کنامی‬ ‫گفت‬
‫به کام آهوان صبحی نه‬ ‫به صحرا صیدبندان در‬
‫شامی‬ ‫ناند‬
‫کمی ‌‬

‫مشناسی‪ ،‬ج ‪..30‬‬


‫‪ .-‬مجموعه آثار دکتر علی شریعتی‪ ،‬ج ‪ ،30‬اسل ‌‬ ‫‪1‬‬
‫پیشگفتار‬ ‫‪11‬‬

‫هی صیاد خواهم‬ ‫امان از فتن ‌‬


‫هها آزاد خواهم‬
‫دلی زاندیش ‌‬
‫اگر خواهی حیات‪ ،‬اندر‬ ‫رفیقش گفت‪ :‬ای یار‬
‫خطر زی‬ ‫خردمند‬
‫زتیغ پاک گوهر تیزتر زی‬ ‫دمادم خویش را بر فسان‬
‫زن‬
‫خطر تاب و توان را امتحان است‬
‫عیار ممکنات جسم و جان است‬

‫کلیات‪ ،‬ص ‪233‬‬


‫در زندگی وی ک به گفت عقاد ک یک معیار راستین برای سنجش‬
‫یشککود در هککر‬ ‫حقوق زنان در عصر او وجود دارد‪ .‬با ایککن معیککار م ‌‬
‫عصری معیار راستین حقوق زنان را سنجید و ارزیابی نمود‪ .‬بدین‬
‫جهت است که شناختن عایشه و آگاهی از سیر حوادث زنککدگی او‬
‫ییابککد‪ .‬عایشککه در‬ ‫در مراحل مختلف‪ ،‬بککرای زن معاصککر اهمیککت م ‌‬
‫ههای مختلف زندگی‪ ،‬قدم گذاشته و بککه ایفککای‬ ‫زمان خود در صحن ‌‬
‫شآفرینکککی بکککه تناسکککب‬ ‫نقکککش پرداختکککه اسکککت‪ .‬البتکککه‪ ،‬ایکککن نق ‌‬
‫بهای زمانی خاصی صورت گرفته اسککت‪ .‬زن امککروز نیککز‬ ‫چهارچو ‌‬
‫ههای گوناگون زندگی قدم گذاشککته و دوشککادوش مککردان‬ ‫در عرص ‌‬
‫شآفرینککی در‬ ‫درصدد ایفای نقش است‪ .‬البته‪ ،‬پیداست که ایککن نق ‌‬
‫تهای گذشککته‬ ‫شککرایط زمککانی متفککاوت بککا قککرون گذشککته و سککن ‌‬
‫هاند‪.‬‬‫فهککای قککدیمی شکسککته شککد ‌‬ ‫تها وعر ‌‬ ‫یگیککرد‪ .‬سککن ‌‬
‫صورت م ‌‬
‫موانع و سدها در برابر امواج بککزرگ تمککدن جدیککد و دنیککای جدیککد‪،‬‬
‫نککه موانکع و سکدهای‬ ‫یآ ‌‬
‫فرو ریخته اند‪ .‬بدین جهکت زن امکروز‪ ،‬ب ‌‬
‫یآن ککککه از‬‫پیشکککین‪ ،‬پیکککش پکککای او وجکککود داشکککته باشکککند و ب ‌‬
‫مهککایی کککه در‬ ‫تهای وجدانی و اخلقی رنککج بککبرد‪ ،‬در حری ‌‬ ‫حساسی ‌‬
‫یشود‪.‬‬‫هاند‪ ،‬داخل م ‌‬ ‫گذشته برایش جزو مناطق ممنوعه بود ‌‬
‫در این میان‪ ،‬شاید زندگی پردامنه و پرفراز و نشیب عایشه که‬
‫شهای‬ ‫جهای پرتکان و کش ‌‬ ‫با وجود همه موانع قرون پیشین‪ ،‬از مو ‌‬
‫های برخوردار است‪ ،‬بتواند برای زن امککروز‪ ،‬الگککو قککرار‬ ‫هکنند ‌‬‫خیر ‌‬
‫تهای گذشککته و هککم دربرگیرنککده‬ ‫گیرد‪ .‬الگویی که هم حککافظ سککن ‌‬
‫تحککولت بککزرگ کنککونی باشککد‪ .‬پککس بایککد عایشککه را شککناخت و‬
‫شناساند؛ چون وی در بستر سنت اسککلمی رشککد نمککوده و بالیککده‬
‫‪12‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫یبیننککد‪،‬‬‫است‪ ،‬برای زنانی که نسبت به این سنت خود را متعهد م ‌‬


‫شناخت عایشه‪ ،‬بیش از یک ضرور است‪.‬‬
‫***‬
‫فانیگز است‪ ،‬این که به زبککان فارسککی‪ ،‬منککابع در‬ ‫چیزی که تأس ‌‬
‫‪1‬‬
‫مککورد عایشککه بسککیار کککم وجککود دارد‪ .‬از ایککن رو فراهککم نمککودن‬
‫های کککه بتوانککد تمککام جککوانب زنککدگی وی را در بککر گیککرد و‬ ‫نوشککت ‌‬
‫یزبانان بشناسککاند‪ ،‬یککک ضککرورت‬ ‫یاش را به فارس ‌‬ ‫شخصیت واقع ‌‬
‫های کککه در دسککت داریککد‪،‬‬ ‫یشککود‪ .‬نوشککت ‌‬
‫بناپککذیر احسککاس م ‌‬ ‫اجتنا ‌‬
‫گامی است در همین راستا که زیر نظر دکتر محمد حبش توسککط‬
‫بانو ُرَفیده حبش نوشته شده است‪ .‬هنگامی که دست بککه ترجمککه‬
‫شهایی به آن افزوده شککود‪ .‬بککه‬ ‫کتاب زدم‪ ،‬احساس کردم باید بخ ‌‬
‫همین جهت صرفا ً به ترجمه کتاب بسنده نکردم‪ ،‬بلکه بخش هایی‬
‫ههککا بنککابر ضککروت و‬ ‫یدیدم‪ ،‬به آن افککزودم‪ 2 .‬ایککن افزود ‌‬
‫که لزم م ‌‬
‫جهککت پربککار نمککودن و غنککای مطککالب منککدرج در کتککاب صککورت‬
‫عتری بکا شخصککیت‬ ‫هاند‪ ،‬تا خوانندگان بتوانند بککه صککورت جککام ‌‬‫گرفت ‌‬
‫شهککا‪،‬‬‫عایشککهب آشککنا شککوند‪ .‬بککرای همیککن هککدف در برخککی بخ ‌‬
‫های‬ ‫هاند‪ .‬بککه گککون ‌‬
‫ههای مترجم‪ ،‬از حجم بالیی برخوردار شد ‌‬ ‫افزود ‌‬
‫‪ .- 1‬البته به زبان فاری چند نوشته وجود دارد‪:‬‬
‫مچنککان کککه از‬‫الف‪ -‬عایشه در حیات محمد؛ نوشککته سککپهروز مولککودی‪ .‬امککا ه ‌‬
‫عنککوانش پیداسککت‪ ،‬در ایککن کتککاب زنککدگی عایشککه صککرفا ً در زمککان حیککات‬
‫محمدص بررسی شده است‪.‬‬
‫حاللککه‬
‫ب‪ -‬عایشککه بعککد از پیغمککبرص؛ نوشککته کککورت فیشککلتر و ترجمککه ذبی ‌‬
‫منصککوری‪ .‬ایککن کتککاب هرچنککد قطککور و پرحجککم اسککت‪ ،‬امککا تنهککا بککه درد‬
‫یتواند به عنوان یک منبع‬ ‫یخورد و نم ‌‬ ‫یهای فیشلر و منصوری م ‌‬ ‫لپرداز ‌‬ ‫خیا ‌‬
‫نگونه که هسککت معرفککی نمایککد‪ ،‬قککرار‬ ‫تاریخی‪ ،‬که شخصیت خایشه‪ ‬را آ ‌‬
‫گیرد‪.‬‬
‫ج‪ -‬عایشککه‪ ،‬بککانوی دانشککمند اسککلم؛ توشککته عبدالحمیککد طهمککاز و ترجمککه‬
‫عبدالرحمن حریری‪ .‬این کتاب جزو منابع نویسنده بوده است‪.‬‬
‫د‪ -‬ام المؤمنین عایشه‪ ،‬نوشته محلتی‪.‬‬
‫هاند‪ ،‬عبارتند از ‪:‬‬
‫شهایی که توسط مترجم افزوده شد ‌‬ ‫‪.- 2‬بخ ‌‬
‫‪ -1‬هووها ‪ -2‬عایشه در چشم و دل پیامبرص ‪ -3‬دوران ابوبکر صدیق و عمککر‬
‫فاروق؛ آرامککش بککرای اندیشککیدن ‪ -4‬دوران عثمککان و علککی؛ حرکککت بککرای‬
‫شها نیز‬ ‫ههای سیاست ‪ -6‬ادبیات ‪ -7‬تربیت در برخی بخ ‌‬ ‫سلرز ‌‬
‫ماندن ‪ -5‬پ ‌‬
‫ههایی صورت گرفت که عبارتند از‪:‬‬ ‫افزود ‌‬
‫‪ -1‬مهاجر کوچک ‪ -2‬عروس جوان ‪ -3‬حادثه افلک‬
‫پیشگفتار‬ ‫‪13‬‬

‫که در مجموع‪ ،‬تقریبا ً نصف کتککاب را تشکککیل م ‌‬


‫یدهنککد؛ بککه همیککن‬
‫سککبب‪ ،‬کتککاب شکککل ترجمککه و نگککارش بککه خککود گرفتککه اسککت‪.‬‬
‫دیککن خککود را نسککبت بککه‬‫امیدوارم بکا ایکن نوشککته توانسککته باشکم‪َ ،‬‬
‫لها اندیشه و احساسم را به خککود مشککغول داشککته‪،‬‬ ‫بانویی که سا ‌‬
‫گتریککن‬
‫ادا نموده باشم‪ .‬بانویی که به حق ک البته به نظر من ک بزر ‌‬
‫یرود‪.‬‬
‫عترین بانوی تاریخ اسلم به شمار م ‌‬ ‫و شجا ‌‬
‫و ما توفیقی ال بالله علیه توکللت و الیه انیب‬
‫داود ناروئی‬
‫‪ 5‬شهریورماه ‪1379‬‬
‫یالول ‪1421‬‬ ‫مصادف با ‪ 25‬جماد ‌‬
‫بخش یکم ‪:‬‬
‫با پیامبر‬
‫در عرصه زندگی و‬
‫مسئولیت‬
‫خانواده عایشه‬
‫ام المؤمنین عایشه بدرست چهارسال پککس از بعثککت پیککامبرص‬
‫یاش را غیرمسلمان بککه‬ ‫در مکه به دنیا آمد‪ .‬او هیچ روزی از زندگ ‌‬
‫کترین انسان به قلب پیامبرص‪،‬‬ ‫سر نبرده است‪ .‬وی در خانه نزدی ‌‬
‫ابوبکر صدیق‪ ،‬رشد نمککود و اسککتعدادها و مککواهبش بککرای زنککدگی‬
‫لهککا و‬
‫شکوفا شد‪ :‬یعنی درست در زمانی که شرک و جهل بر عق ‌‬
‫ههای سککران و رهککبران قریککش خیمککه زده بککود و نخسککتین‬ ‫اندیش ک ‌‬
‫یها از طرف رهبران‬ ‫هها و سخت ‌‬‫خترین شکنج ‌‬‫گروه مسلمانان با تل ‌‬
‫ههککای کفککر و دشککمنان اسککلم‪ ،‬دسککت و پنجککه نککرم‬ ‫قدرتمنککد و پای ‌‬
‫یکردند‪.‬‬‫م ‌‬
‫در آن زمان عایشه به دور از هیاهو و غوغای شککرکت و بککه دور‬
‫های به دنیا آمککد کککه عشککق و‬
‫از فشارهای شکنجه و سختی در خان ‌‬
‫خوشککبختی بککر آن خیمککه و ایمکان در پیرامککون آن حلقکه زده بکود‪.‬‬
‫مچنان که سخن خود عایشه بر این مطلب دللت دارد‪:‬‬ ‫ه ‌‬
‫»من‪ ،‬زمانی صاحب عقل و درک شدم‪ ،‬که پککدر و مککادرم پیککرو‬
‫‪1‬‬
‫دین بودند«‪.‬‬

‫پدر‬
‫پدر عایشه‪ ،‬ابوبکر صککدیق اسککت‪ .‬نککامش عبککدالله‪ ،‬نککام پککدرش‬
‫یباشککد‪.‬‬‫عثمان معروف به ابوقحافه پسر عامر از قبیله بنی تیم م ‌‬
‫ابککوبکر صککدیق‪ ،‬پیککش از مسککلمان شکدن بکه سکخاوت‪ ،‬شکجاعت‪،‬‬
‫شفکری‪ ،‬خککوش اخلقککی‪ ،‬همزیسککتی دوسککتانه و‬ ‫امانتککداری‪ ،‬خککو ‌‬
‫نزد همککه بککود‪ .‬مککردان قککبیله نککزد او‬
‫زندگی پاکیزه‪ ،‬مشهور و زبککا ‌‬
‫یآمدند و به خاطر علم فراوان‪ ،‬آگاهی دقیق‪ ،‬همنشینی خوب و‬ ‫م ‌‬
‫‪2‬‬
‫یگرفتند‪.‬‬‫هاش با او انس م ‌‬ ‫اخلق پسندید ‌‬

‫‪ .-‬صحیح بخاری‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.331‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬السیره النبویه از ابن کثیر‪ ،‬ج ‪ ،‬ص ‪437‬‬ ‫‪2‬‬


‫‪16‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫بشناسککی نیککز از همککه مککاهرتر‬ ‫او یک تاجر ثروتمند بود‪ .‬در نس ‌‬


‫بود‪ .‬همین امر سبب شده بود‪ ،‬کککه قریککش نسککبت بککه او مباهککات‬
‫قنظر دارنککد‬ ‫خنگاران عککرب و مسککلمان اتفککا ‌‬ ‫کند‪ .‬در این مورد تاری ‌‬
‫‪1‬‬
‫هتر بوده است‪.‬‬ ‫که او در مورد نسب قریش از همه آگا ‌‬
‫علوه بر همه این خصوصیات‪ ،‬او تاج پیشی گرفتن به اسککلم را‬
‫‪2‬‬
‫نیز بککر سککر داشککت‪ .‬او نخسککتین مککردی بککود کککه مسککلمان شککد‪.‬‬
‫کتر بود‪ .‬تا جایی کککه‬ ‫مچنین از بقیه مردم به قلب پیامبرص نزدی ‌‬ ‫ه ‌‬
‫پیامبرص درباره او فرموده بود‪:‬‬
‫ً‬
‫یگرفتککم‪ ،‬مسککلما ابککوبکر را‬ ‫»اگر از امتم کسی را به دوستی م ‌‬
‫‪3‬‬
‫یگزیدم«‪.‬‬
‫برم ‌‬
‫ایککن نیسککت جککز‪ ،‬بککه خککاطر ایمککان راسککتین‪ ،‬اخلص بککزرگ و‬
‫شهای مداوم وی و بخشکیدن دارایکی خکود بککه پیککامبرص‪ ،‬تککا‬ ‫کوش ‌‬
‫جایی که پیامبرص درباره او گفته است‪:‬‬
‫»کسی ککه از همککه مککردم در همراهککی و دارایککی خککود بککر مکن‬
‫‪4‬‬
‫بیشتر منت دارد‪ ،‬ابوبکر است«‪.‬‬
‫ههککای‬ ‫عایشه زیر سایه این پدر بزرگوار رشد کککرد و بالیککد‪ .‬از پل ‌‬
‫عشق و ایمان قدسی او بال رفت و با خصوصیات و امتیازات ایککن‬
‫پدر مهربان خو گرفت‪.‬‬

‫ابوبکر‪ :‬نخستین دعوتگر‬


‫ابوبکر صدیق ک ‪ ‬ک از زمانی که مسلمان شده بود و قلبش به‬
‫اسککلم آرام گرفتککه بککود و شککیرینی اسککلم را چشککیده بککود‪ ،‬همککه‬
‫یخوانککد‪ .‬در‬
‫کسانی را که مورد اعتمادش بودنککد بککه اسککلم فککرا م ‌‬
‫همان نخستین روزها در مکه بزرگان اصحاب ک ک ن ک ک بککه دسککت او‬
‫مچون عثمان‪ ،‬طلحککه‪ ،‬زبیککر‪ ،‬سککعد بککن‬ ‫مسلمان شدند‪ :‬بزرگانی ه ‌‬
‫ابی وقاص‪ ،‬عبدالرحمن بن عوف‪ ،‬عثمککان بککن مظعککون‪ ،‬ابوعبیککده‬
‫‪5‬‬
‫بن جراح‪ ،‬ابوسلمه بن عبدالسد و ارقم بن ابی ارقم‪.‬‬

‫‪ -‬الصابه فی تمییز الصحابه‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪342‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪.-‬همان‬ ‫‪2‬‬

‫‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬ج ‪ ،2‬صص ‪ 289‬و ‪331‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪331‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪ -‬ابن کثیر‪ ،‬السیره النبویه‪ ،‬ج ‪ ،1‬صص ‪437-439‬‬ ‫‪5‬‬


‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪17‬‬

‫هاش را در راه دعککوت‬ ‫مچنین تمام سرمای ‌‬ ‫ابوبکر صدیق ک ‪ ‬ک ه ‌‬


‫اسککلمی بککه مصککرف رسککاند‪ .‬او بککا سککخاوتمندی و بخشککندگی‬
‫یگوید‪:‬‬ ‫ینمود‪ .‬ام المؤمنین عایشه م ‌‬ ‫یمانندی انفاق م ‌‬ ‫ب ‌‬
‫»پیامبر که مبعوث گردید‪ ،‬پدرم چهل هککزار سککرمایه داشککت‪ .‬او‬
‫ینمککود و از مسککلمانان‬ ‫یخرید و آزاد م ‌‬ ‫لها برده م ‌‬ ‫مرتب با این پو ‌‬
‫یکرد‪ ،‬تا این که چون به مککدینه آمککد‪ ،‬تنهککا پنککج هککزار‬ ‫سرپرستی م ‌‬
‫یکرد ‪ ...‬زمانی که درگذشت‪،‬‬ ‫داشت‪ .‬در مدینه نیز همین کار را م ‌‬
‫‪1‬‬
‫هیچ درهم و دیناری از خود به جا نگذاشت«‪.‬‬
‫یدید که به سبب مسککلمان‬ ‫ابوبکر چون بردگان مستضعف را م ‌‬
‫یشککوند‪ ،‬کنککترلش را از‬ ‫شدن به وسککیله صککاحبان خککود شکککنجه م ‌‬
‫یداد؛ چککون سککخت بککه آنککان علقککه و محبککت داشککت‪.‬‬ ‫دسککت م ‌‬
‫یخریکککد و در راه خکککدا آزاد‬ ‫سکککرانجام بکککا پکککول خکککود آنکککان را م ‌‬
‫یساخت‪ .‬به همین صورت هفت برده را آزار نمود؛ بلل حبشی‪،‬‬ ‫م ‌‬
‫عامر بککن فهیککره‪ ،‬زنیککره‪ ،‬نهککدیه و دخککترش کنیککز بککن مؤمککل و ام‬
‫‪2‬‬
‫عبیس‪.‬‬
‫مچنککان کککه ابککوبکر نخسککتین‬ ‫یتککوانیم بگککوییم‪ :‬ه ‌‬ ‫بککدین سککبب م ‌‬
‫مسلمان بود‪ ،‬نخستین دعوتگر نیز بود‪ .‬او برای برادرانککش از هیککچ‬
‫ینمود‪ .‬او دستان آنان را‬ ‫نصیحت و خیرخواهی ارزشمندی دریغ نم ‌‬
‫یکشاند‪ .‬اموال و دارایی خود را در‬ ‫یگرفت و به سوی هدایت م ‌‬ ‫م ‌‬
‫یداد و در ایککن راه بککا روح و جسککم خککود انککواع‬ ‫اختیار آنان قرار م ‌‬
‫نسان او همزمان‪ ،‬هم با‬ ‫ینمود‪ .‬بدی ‌‬ ‫ههای قریش را تحمل م ‌‬ ‫شکنج ‌‬
‫یکرد و هم با جان و مال‪.‬‬ ‫زبان جهاد م ‌‬
‫یشککمارند‪ .‬او را همیکن‬ ‫مناقب ابوبکر صدیق بس شکککوهمند و ب ‌‬
‫هاش فرموده است‪:‬‬ ‫بس که پیامبر دربار ‌‬
‫»اگر ایمان ابوبکر با ایمان دیگر مردمککان مقایسککه گککردد‪ ،‬کفککه‬
‫یشود«‪.‬‬ ‫نتر م ‌‬ ‫ایمان او سنگی ‌‬

‫مادر‬
‫مادر عایشه‪ ،‬ام رومان دختر عامر کنانی‪ ،‬از زنان بزرگ صحابه‬
‫است‪ .‬در دوران جاهلیت با عبدالله بن حارث اسککدی ازدواج نمککود‬

‫‪ -‬الصابه فی تمییز الصحابه‪ ،‬ج ‪ ،2‬صص ‪242-243‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬ابن کثیرف السیره النبویه‪ ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪493‬؛ الصابه‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪343‬‬ ‫‪2‬‬
‫‪18‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫و برای او طفلی را به دنیککا آورد‪ ،‬امککا عبککدالله درگذشککت‪ .‬پککس از‬


‫مرومککان ازدواج نمککود‪ .‬ام رومککان‪ ،‬عایشککه و‬ ‫عبککدالله‪ ،‬ابککوبکر بککا ا ‌‬
‫عبدالرحمن را برای ابوبکر به دنیا آورد‪ .‬پککس از آن ام رومککان بککه‬
‫مککدینه هجککرت نمککود و پککس از حککادثه افک‪ 1‬در حیککات پیککامبر‬
‫یداشت و به شکدت‬ ‫درگذشت‪ .‬وی )ام رومان( پیامبر را دوست م ‌‬
‫یگذاشت‪ .‬پیامبرص به قبرش فرود آمککد و برایککش‬ ‫به او احترام م ‌‬
‫آمرزش خواست و فرمود‪:‬‬
‫»خدایا! بر تو پوشیده اسککت کککه ام رومککان در راه تککو و در راه‬
‫‪2‬‬
‫یها دیده است«‪.‬‬ ‫پیامبرت چه سخت ‌‬
‫ام رومککان همسککر ابککوبکر صککدیق و مککادر عایشککه اسککت‪ .‬او در‬
‫یها بککرای دخککترش مکادری مهربککان و خیرخکواه بککود‪.‬‬ ‫زمکان سککخت ‌‬
‫ایمککان‪ ،‬امانتککداری‪ ،‬مهربککانی و خککوش اخلقککی از تمککام وجککودش‬
‫های که در آن دختری رشد کککرد و بالیککد‬ ‫یبارید‪ .‬این است خانواد ‌‬ ‫م ‌‬
‫که بعدها در دل پیامبرص آشیانه نمود‪.‬‬

‫خواستگاری مبارک‬
‫پیامبرص عادت داشت‪ ،‬که هر روز به خانه ابککوبکر صککدیق سککر‬
‫تها‬‫بزند‪ .‬ابوبکر صدیق همراه و همراز باوفایی بود که در مسئولی ‌‬
‫یکککرد‬ ‫و وظایف دعوت‪ ،‬شریک پیامبرص بود‪ .‬دردها را از او کم م ‌‬
‫ینمود‪.‬‬
‫یدید‪ ،‬سبک م ‌‬ ‫و آزارهایی را که از کفار مکه م ‌‬
‫ینشست‪ .‬او در این‬ ‫پیامبرص تا لحظات طولنی نزد دوستش م ‌‬
‫یکککرد‪ ،‬بککا شککادمانی خککود را‬ ‫یدیککد کککه بککازی م ‌‬
‫میان دخترش را م ‌‬
‫یشد‪ .‬مسلما ً در ایککن‬ ‫قزده م ‌‬ ‫ینمود و از دیدن پیامبر ذو ‌‬‫سرگرم م ‌‬
‫میان سیمای زیرک و هوشیاریی که از چهره عایشه پیدا بککود و در‬
‫یشککد‪ ،‬بککر پیککامبر پوشککیده‬ ‫حرکات درست و عاقلنه اش نمودار م ‌‬
‫تزده شککد‪ .‬ایککن‬ ‫یماند‪ .‬پیامبرص از خوابی که دید‪ ،‬سخت شگف ‌‬ ‫نم ‌‬
‫مچنان که عایشه‪ ‬از پیامبرص نقل نمککوده از ایککن قککرار‬ ‫خواب ه ‌‬
‫است‪:‬‬
‫های‬ ‫»تککو را دوبککاره در خککواب دیککدم‪ .‬تککو را دیککدم کککه در پککارچ ‌‬
‫یگفککت‪ :‬ایککن زن تککو اسککت‪.‬‬ ‫ابریشککمین بککودی‪ .‬فرشککته بککه مککن م ‌‬

‫‪ -‬به زودی درباره حادثه افک سخن خواهیم گفت‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬تراجم سیدات بیت النبوه‪ ،‬ص ‪255‬‬ ‫‪2‬‬


‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪19‬‬

‫یگفتککم‪:‬‬ ‫یدیدم تککویی‪ .‬بککا خککود م ‌‬ ‫یکردم م ‌‬ ‫هات را که ظاهر م ‌‬ ‫چهر ‌‬


‫‪1‬‬
‫یشود«‪.‬‬ ‫اگر از طرف خداوند باشد‪ ،‬حتما ً عملی م ‌‬
‫تزده شده بود‪ .‬آخککر چگککونه ایککن کککودک‬ ‫پیامبرص سخت شگف ‌‬
‫همسر او خواهد شد! ولی در نهایت او قضیه را به خداوند واگککذار‬
‫یشود«‪.‬‬ ‫نمود‪ ،‬فرمود‪» :‬اگر از طرف خداوند باشد‪ ،‬حتما ً عملی م ‌‬
‫یداشککت‪.‬‬ ‫پیامبرص در قلب خود موضوع خواب عایشه را نهفتککه م ‌‬
‫یکرد‪ ،‬حضرت نزد ام‬ ‫هرگاه عایشه از مادرش به پیامبر شکایت م ‌‬
‫یکرد‪ :‬ام رومککان! مگککر بککه تککو‬ ‫یرفت و او را سرزنش م ‌‬ ‫رومان م ‌‬
‫سفارش نکرده بودم در مورد عایشه سفارشککم را بککه یککاد داشککته‬
‫‪2‬‬
‫باش؟«‬
‫یگفکت‪» :‬او فلن ککار و فلن ککار را‬ ‫ام رومان نیکز در پاسککخ م ‌‬
‫انجام داد و ابوبکر را بر ما عصبانی نمود«‪.‬‬
‫شهککای‬‫پیامبرص نیز با قلبی آکنککده از محبککت و گذشککت از لغز ‌‬
‫یگفت‪:‬‬ ‫کودک معصوم م ‌‬
‫»اگرچککه آن کککار را کککرده باشککد‪ ،‬بککاز هککم نبایککد او را سککرزنش‬
‫‪3‬‬
‫کنی«‪.‬‬
‫‪4‬‬
‫یرسکد‪ .‬پیکامبرص در یکک زمکان هکم عمکویش‪:‬‬ ‫سال غم فرا م ‌‬
‫یدهککد‪.‬‬ ‫یعنی ابوطالب و هم همسرش‪ :‬یعنی خدیجه را از دست م ‌‬
‫خدیجه نخستین همسر او بود‪ .‬زنی باوفا و راسکتین کککه هککم بککرای‬
‫خود پیامبر و هم برای اسلم بهترین یاور بود‪ .‬او سرمایه‪ ،‬مقککام و‬
‫یاش را در راه پیککامبرص صککرف نمککوده‬ ‫نیروهای روحککی و جسککم ‌‬
‫بود‪.‬‬
‫این زن پاک و با ایمان به سوی خدای خویش شتافت؛ سرشککار‬
‫از رضایت و خشنودی کامل‪ .‬ولی دوست و همسککرش‪ ،‬محمککدص‪،‬‬
‫یکککس گذاشککت‪ .‬او‪ ،‬پککس از خککدیجه دیگککر‬ ‫را پس از خود تنهککا و ب ‌‬
‫همسککری نداشککت کککه برایککش دلککش بسککزود و همککدمش باشککد‪.‬‬
‫مچنیککن چهککار دخککترش‪،‬‬ ‫محمدص پس از خدیجه تنهای تنهکا بککود‪ .‬ه ‌‬
‫مادر خود را از دست دادند‪ :‬مککادری مهربککان و دلسککوز پککس از او‬
‫‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪329‬؛ منتخککب کنزالعمککال‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪117‬؛ صککیح‬ ‫‪1‬‬

‫مسلم‪ ،‬حدیث شماره ‪2438‬‬


‫‪ -‬منتخب کنزالعمال‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪118‬؛ الطبقات الکبری‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص ‪78‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪ -‬سیره ابن هشام‪.‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪» -‬عاام الحزن«‪.‬‬ ‫‪4‬‬


‫‪20‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫کسی نبود که دست سرشار از محبت مادرانه خود را بر سر آنان‬


‫بکشد‪ ،‬آنان تنهای تنها بودند‪.‬‬
‫تیار خککویش را از‬ ‫با درگذشت خدیجه‪ ،‬پیککامبرص نخسککتین دس ک ‌‬
‫یکککرد‪ .‬وی‬ ‫دست داد و به شدت جای خالی او )خدیجه( را حس م ‌‬
‫یدید که در میدان دعوت‪ ،‬جای خدیجه به شدت خالی اسککت‪ .‬از‬ ‫م ‌‬
‫هوار از مسککلمانان دفکاع کنککد و بککا‬ ‫این پس‪ ،‬کسی نیست که خدیج ‌‬
‫روح گرم خویش به کار و دعوت پیامبرص لطککافت بدهککد و زمینککه‬
‫را برای هرچه بیشتر کوشیدن و جستن افراد جدید‪ ،‬فراهم نماید‪.‬‬
‫یدید‪ ،‬از قلبککش‬ ‫مهایی را که پیامبرص در راه دعوت م ‌‬ ‫خدیجه غ ‌‬
‫یشست‪ ،‬اما پس از خدیجه کسی نبود که ایککن خل را پککر کنککد و‬ ‫م ‌‬
‫تنهایی و سکوتی را که پس از خدیجه به وجود آمکده بکود‪ ،‬بزدایکد‪.‬‬
‫یدیککد‪ ،‬خککاطره‬ ‫پیامبرص تمامی چیزهایی را که در پیرامون خود م ‌‬
‫ینمککود‪ .‬در چنیککن‬ ‫خککدیجه و جهککاد و عشککق او را برایککش تککازه م ‌‬
‫یکرد با او در مورد ازدواج صککحبت کنککد‪.‬‬ ‫وضعیتی کسی جرأت نم ‌‬
‫البته‪ ،‬زنان ک که به حکم فطرت خاص خود‪ ،‬بیشتر قدرت داشتند ک‬
‫در این مورد سر سخن را با او باز کردند‪ .‬خککوله دخککتر حکیککم‪ ،‬زن‬
‫ینمککود‪ .‬او‬ ‫عثمان بن مظعون‪ ،‬این موضوع را به خوبی احساس م ‌‬
‫تصمیم گرفت تنهکایی و سککوت پیکامبرص را بشککند‪ .‬بنکابراین پکا‬
‫یبینککم بککا از دسککت دادن‬ ‫پیش گذاشت و گفت‪ :‬ای پیککامبر خککدا! م ‌‬
‫یکنی‪.‬‬‫خدیجه احساس تنهایی م ‌‬
‫پیامبر پاسککخ داد‪ :‬درسککت اسککت‪ ،‬او مککادر فرزنککدان و کککدبانوی‬
‫خانه بود‪.‬‬
‫یکنی؟‬ ‫خوله گفت‪ :‬ازدواج نم ‌‬
‫پیامبرص فرمود‪ :‬با چه کسی؟‬
‫چگاه به ذهن پیامبر نگذشته بود‪ ،‬که بایککد بککرای خککدیجه‬ ‫انگار هی ‌‬
‫جانشینی بیاورد‪ .‬خوله با شتاب پاسخ داد‪:‬‬
‫دختر یا بیوه؟‬
‫پیامبرص فرمود‪ :‬دختر کیست و بیوه کدام است؟‬
‫بترین مخلککوق نککزد تککو‪ ،‬عایشککه‪،‬‬ ‫خوله گفت‪ :‬دختر‪ ،‬دختر محبو ‌‬
‫دختر ابوبکر و بیککوه‪ ،‬سککوده‪ ،‬دخککتر زمعککه اسککت‪ .‬او بککه تککو ایمککان‬
‫آورده و تو را باور نموده است‪.‬‬
‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪21‬‬

‫پیککامبر بککا او مککوافقت نمککود و فرمککود‪ :‬بککرو و هککر دو را برایککم‬


‫‪1‬‬
‫خواستگاری کن‪.‬‬
‫همنککد بککود‪ ،‬تککا‬
‫پیککامبر خککداص بککرای ایککن بککه سککیده سککوده علق ‌‬
‫کدبانوی خانه و سرپرست دخترانش باشد‪ .‬به عایشه صککدیقه نیککز‬
‫بکرای ایکن مایکل بکود‪ ،‬تکا جانشکین خکدیجه باشکد و در راه تبلیکغ و‬
‫گسترش دعککوت‪ ،‬یککار و یککاور او باشککد‪ .‬پیککامبرص در نهککاد عایشککه‬
‫مچککون زیرکککی‪،‬‬ ‫سککنی(‪ ،‬خصوصککیات بککارزی ه ‌‬ ‫کوچککک )از نظککر ِ‬
‫قالعکاده و برخکورداری از یکک شخصکیت قدرتمنکد و‬ ‫هوشکیاری فو ‌‬
‫مستقل را یافته بود‪ .‬او‪ ،‬با فراست خود‪ ،‬در عایشککه اسککتعدادهایی‬
‫یتوانسککتند از او یککک همسککر خککوب و‬ ‫را کشککف نمککوده بککود کککه م ‌‬
‫کاردان برای پیامبرص بسازند‪.‬‬
‫جای تعجب هم نیست‪ .‬نبوغ‪ ،‬دارای مظککاهری اسککت کککه افککراد‬
‫یهککا‪ ،‬سککخنان‪ ،‬ادب و اخلق‬ ‫یتوانند آنها را در باز ‌‬‫آگاه و هوشیار م ‌‬
‫کودکان لمس نمایند‪.‬‬
‫خوله با یک مژده خوشحال کننده‪ ،‬به خانه ابوبکر رفت و بککه ام‬
‫یدانی که خداوند چه خیر و برکتی به شما ارزانی‬ ‫رومان گفت‪ :‬نم ‌‬
‫نموده است! پیامبر خداص‪ ،‬عایشه را یاد نموده و او را برای خود‬
‫خواسته است‪.‬‬
‫ام رومان غرق در شادی شد و گفت‪ :‬این خکبر‪ ،‬از قلککب خکودم‬
‫یتر است‪ ،‬اما منتظر بمان تا ابوبکر بیاید‪.‬‬ ‫برایم دوست داشتن ‌‬
‫ابوبکر صدیق که آمد‪ ،‬خوله موضوع را با او در میککان گذاشککت‪.‬‬
‫ابککوبکر گفککت‪ :‬مگککر عایشککه صککلحیت او را دارد‪ .‬آخککر بککرادرزاده‬
‫اوست؟ مگر نه این اسکت ککه اسکلم همکه مکردم را بکرادر دینکی‬
‫همدیگر قرار داده است؟‬
‫خکوله بازگشکت و موضکوع را بکه اطلع پیکامبر خکداص رسکاند‪.‬‬
‫پیامبرص فرمود‪ :‬به او بگو تو برادر دینی من و دخککترت صککلحیت‬
‫‪2‬‬
‫مرا دارد‪.‬‬
‫از سوی دیگر‪ ،‬ابوبکر صدیق به مطعم بن عدی وعده داده بود‪،‬‬
‫که عایشه را به عقد پسرش جکبیر درآورد‪ .‬عایشککه بکا وجکود سکن‬

‫‪ -‬ابککن کککثیر‪ ،‬السککیره النبککویه‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪142‬؛ اعلم النسککاء‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪10‬؛‬ ‫‪1‬‬

‫مچنین مسند احمد‪ ،‬ج ‪ ،6‬ص ‪211‬؛ الصابه‪.‬‬ ‫ه ‌‬


‫‪ -‬سیره ابن کثیر‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.142‬‬ ‫‪2‬‬
‫‪22‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫اندکش‪ ،‬یک زن کامل بود‪ .‬از نظر جسککمی تنومنککد بککود و از سککن‬
‫مهای خواستگاران بککه‬ ‫ینمود‪ .‬به همین خاطر‪ ،‬چش ‌‬ ‫گتر م ‌‬
‫خود بزر ‌‬
‫او خیره شده بود‪ .‬همین امر نیز مطعککم را وادار کککرده بککود‪ ،‬او را‬
‫برای پسرش بخواهد‪.‬‬
‫ابوبکر صدیق‪ ‬کوشید از قول خککویش خککود را خلص گردانککد‪.‬‬
‫بنابراین به دیدن مطعم رفت و از او پرسید‪:‬‬
‫یگویی؟‬ ‫در مورد موضوع این دخترک ک عایشه ک چه م ‌‬
‫زن مطعم به ابوبکر صدیق پاسخ داد‪:‬‬
‫یترسیم اگر عایشه را به عقد پسرمان دربیککاوریم‪ ،‬او‬ ‫ابوبکر! م ‌‬
‫یدین کند و به دین تو درآورد‪.‬‬ ‫را ب ‌‬
‫یگویی؟‬ ‫ابوبکر نگاهی به مطعم انداخت و گفت‪ :‬تو چه م ‌‬
‫یگوید!!‬ ‫یشنوی که زنم چه م ‌‬ ‫مطعم گفت‪ :‬م ‌‬
‫خوشحالی و شادمانی ابوبکر صدیق‪ ،‬قابل وصف نیسکت؛ چکون‬
‫های را که بککه مطعککم داده بککود‪ ،‬بشکککند‪ .‬خککود بککه‬ ‫مجبور نشد وعد ‌‬
‫هاش خارج دید‪ .‬حضککرت محمککدص‪ ،‬پیککامبر‬ ‫خود‪ ،‬خویش را از وعد ‌‬
‫یزد‪.‬‬‫خدا بود؛ او تنها کسی بود که قلب ابوبکر از محبتکش مکوج م ‌‬
‫یتر از وصکلت بکا پیککامبرص‬ ‫تداشتن ‌‬‫چچیز دوس ‌‬ ‫برای او )ابوبکر( هی ‌‬
‫نبککود‪ :‬وصککلتی کککه بتوانککد دو خککانواده را بککا هککم پیونککد دهککد‪ ،‬ایککن‬
‫کترین چیزی است که ممکن است وجود اشته باشد؛ ازدواج‬ ‫مبار ‌‬
‫دخترش عایشه‪ ،‬با محمدص‪ ،‬پیامبر خداص و سرور جهانیان‪.‬‬
‫هاش بازگشت‪ ،‬پیامبرص را خواست و عقد‬ ‫ابوبکر صدیق به خان ‌‬
‫او را بککا عایشککه بسککت‪ .‬بککدین ترتیککب ایککن خواسککتگاری مبککارک و‬
‫های بککه مقککدار چهارصککد‬ ‫میمون به پایان رسید‪ .‬پیامبر خداص مهری ‌‬
‫درهکم نقکره بکه عایشکه‪ ‬داد‪ .‬سکن عایشکه صکدیقه در آن زمکان‬
‫هاند‪ ،‬بنککابر نظککر‬
‫بهککای سککیره یکادآور شککد ‌‬ ‫نطور که برخی از کتا ‌‬ ‫آ ‌‬
‫ارجح‪ ،‬شش یا هفت سال بوده است‪ .‬این حادثه سه سال قبککل از‬
‫هجرت در ماه شوال رخ داده است‪.‬‬
‫نجا محل طرح موضوع تفاوت سن پیامبرص و عایشه در این‬ ‫ای ‌‬
‫یکنیم کککه ایککن ازدواج در‬ ‫ازدواج نیست‪ ،‬ولی به این نکته اشاره م ‌‬
‫مکان )محیط( و زمانی صورت گرفته که تفاوت سککن در عککروس‬
‫یشد که یک زن جککوان و‬ ‫به کلی دارای اهمیت نبوده است‪ .‬گاه م ‌‬
‫مسن و سال‪ ،‬با یک مرد مسن ازدواج کند‪ .‬این ازدواج به معنککی‬ ‫ک ‌‬
‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪23‬‬

‫تها و رسوم آن زمان نیست؛ چککرا کککه قضککیه کککامل ً‬ ‫شکستن سن ‌‬


‫یشد که یک مرد جوان بککا یککک‬ ‫طبیعی و معمولی است‪ .‬گاه نیز م ‌‬
‫زن سالخورده ازدواج کند‪ .‬این قضیه نیز در محیط مردم قریککش‪،‬‬
‫رایج و شناخته شده بود‪.‬‬
‫پیامبرص در زمانی با خدیجه ازدواج کرد که سنش از بیسککت و‬
‫یکرد‪ ،‬در حالی که خدیجه‪ ،‬چهککل سککال سککن‬ ‫پنج سال تجاوز نم ‌‬
‫داشت‪.‬‬
‫ً‬
‫مسککلما اگککر ایککن ازدواج بککه نسککبت پیککامبرص عیککب بککه شککمار‬
‫مچنان که دشمنان اسلم امروزه دوسککت دارنککد آن را‬ ‫یرفت‪ ،‬ه ‌‬ ‫م ‌‬
‫به عنوان یک عیب تلقی کنند‪ ،‬بدون تردید مشرکین آن زمان ک کککه‬
‫از هیچ کوششی برای جستن راهی برای انتقاد بککه پیککامبرص و یککا‬
‫عککاملی بککرای خککرده گرفتککن در رفتککار و عملکککرد او فروگککذار‬
‫یگرفتنککد‪ .‬ولککی در‬ ‫یکردند ک در این موضوع نیککز بککر او خککرده م ‌‬ ‫نم ‌‬
‫بهای تاریککخ نیامککده کککه کسککی ایککن ازدواج را بککر او‬ ‫چیک از کتا ‌‬ ‫هی ‌‬
‫خرده گرفته باشککد‪ .‬آخککر چگککونه بککر او خککرده بگیرنککد؟ قضککیه کککه‬
‫یآید؟ حارث بککن عککوف‬ ‫برایشان طبیعی است و عیب به شمار نم ‌‬
‫مککری بککا وجککود سککن زیککادش در زمککان جنککگ عبککس و ذبیککان بککا‬
‫کترین دختر اوس بن حارث طائی ازدواج نمود‪ .‬این دخککتر بککا‬ ‫کوچ ‌‬
‫وجود سن اندکش‪ ،‬او را به عنوان شککوهر پککذیرفت‪ .‬البتککه‪ ،‬نککاگفته‬
‫نماند که این دختر تنهکا زمکانی راضکی شککد بککا او ازدواج کنککد‪ ،‬ککه‬
‫حارث برای ایجاد صلح میان دو قبیله فعالیت نمککود و بککا هککرم بککن‬
‫‪1‬‬
‫هشدگان را متحمل گردید‪.‬‬ ‫نبهای کشت ‌‬ ‫سنان خو ‌‬
‫یتککوانیم از مرزهککا و ابعککاد زمککان و مکککان‬ ‫در ایککن صککورت نم ‌‬
‫بگذریم و چندین سده را پشت سر بگذاریم و عینیت جککامعه آنککان‬
‫را با عینیت جامعه خودمان مقایسه نمککاییم‪ .‬میککان مککا و آنککان یککک‬
‫عامل زمانی به مدت چهارده قرن وجود دارد‪ .‬علوه بر این‪ ،‬غالبا ً‬
‫یکننککد و‬ ‫زنان حجاز و مناطق گرمسیر از نظر جسمی زود رشد م ‌‬
‫یشککود آنککان پککس از بیسککت‬ ‫یشوند‪ .‬همین پدیده سبب م ‌‬ ‫بزرگ م ‌‬
‫‪2‬‬
‫سالگی با پیری روبرو شوند‪.‬‬

‫‪ -‬نساء انزل الله فیهم قرآنا ً‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬تراجم سیدات بیککت النبککوه‪ ،‬ص ‪ 258‬برگرفتککه از کتککاب »الرسککول« اثککر‬ ‫‪2‬‬

‫دبولی‪.‬‬
‫‪24‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫مسککأله دیگککر ایککن کککه‪ ،‬عایشککه قبککل از پیککامبرص بککرای فرزنککد‬


‫مطعم بن عدی خواستگاری شککده بککود‪ .‬ایککن موضککوع بیککانگر ایککن‬
‫نکته است که عایشه پککا بککه سککن ازدواج گذاشککته بککود‪ .‬عایشککه‪‬‬
‫زمانی که پیامبر خداص از او خواستگاری نمود‪ ،‬شش سککاله بککود‪.‬‬
‫این سککن‪ ،‬بیشککتر بککه سککن کودکککان نزدیککک اسککت‪ ،‬امکا او از نظککر‬
‫جسمی رشد کرده بود و بنککابراین یککک زن کامککل بککود‪ .‬زمککانی کککه‬
‫پیامبرص با او ازدواج ککرد‪ُ ،‬نکه سکاله بکود‪ .‬از نظکر جسکمی رشکد‬
‫کرده بود و به زیبکاترین شککلی ککه یکک دوشککیزه در دوره جککوانی‬
‫یکنیم ایککن ازدواج‪ ،‬نککوعی سککتم‬ ‫یبالد‪ ،‬راستی‪ ،‬آیا گمان م ‌‬ ‫بدان م ‌‬
‫یتوانست در آینده با‬ ‫نکه عایشه م ‌‬ ‫در حق عایشه بوده است‪ ،‬یا ای ‌‬
‫مردی بهتر از پیامبر خداص ازدواج کند؟‬
‫پیککامبر خککداص پنجککاه سککاله بککود‪ .‬بککا ایککن وجککود‪ ،‬او پیرمککری‬
‫سالخورده و فرتوت و از نظر جسمی ناتوان و به هم ریخته نبککود‪،‬‬
‫بلکه جسمی کامل ً با نشاط‪ ،‬قدرتمند و سرزنده داشت‪ .‬در صککحنه‬
‫ه‪ ،‬از شککجاعت‪ ،‬شککهامت و قککدرت بیشککتری‬ ‫بککزرگ از همککه صککحاب ‌‬
‫کتکر بکود‪ .‬حکتی بکراء بکن‬ ‫برخوردار بود و بکه دشکمن از همکه نزدی ‌‬
‫یشد‪،‬‬ ‫عازب گفته است‪ :‬به خدا سوگند زمانی که تنور جنگ داغ م ‌‬
‫یبردیم‪ .‬در میان ما شجاع کسککی بککود‪ ،‬کککه‬ ‫به پیامبر خداص پناه م ‌‬
‫در کنار پیامبرص باشد‪.‬‬
‫یگرفککت‬ ‫از علی نیز نقل شده است‪» :‬زمانی که جنگ شدت م ‌‬
‫یگردیککد‪ ،‬خککود را در پنککاه پیککامبر خککداص حفککظ‬ ‫و تنور جنگ داغ م ‌‬
‫‪1‬‬
‫کتر نبود«‪.‬‬‫یکردیم‪ .‬هیچ یک از ما به دشمن از او نزدی ‌‬ ‫م ‌‬
‫این ازدواج برای عایشه‪ ‬عزت‪ ،‬شرافت و خوشککبختی بککه بککار‬
‫آورد‪ .‬در شوهرش خصوصککیات مثبککت جسککمی و روحککی بککه طککور‬
‫عتر‪،‬‬‫بها از همککه زیبککاتر‪ ،‬شککجا ‌‬
‫کامل وجود داشتند‪ .‬او در میان عر ‌‬
‫قدرتمندتر‪ ،‬سخاوتمندتر و از نظر خلق و خو از همه برتککر بککود‪ .‬از‬
‫بها و سرور همه فرزندان آدم و از ایکن‬ ‫متر‪ ،‬او سرور عر ‌‬ ‫همه مه ‌‬
‫متر او پیامبر خداص بود‪.‬‬ ‫مه ‌‬
‫یکنم در جهان اسلم دختری وجود داشته باد‪ ،‬جز ایککن‬ ‫تصور نم ‌‬
‫که آرزو کند ای کاش همسر محمدص‪ ،‬پیامبر خداص بککود‪ ،‬هرچنککد‬
‫تفاوت سنی میانشان زیاد باشد!‬

‫‪ -‬مناهل العرفان فی علوم القرآن‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.371‬‬ ‫‪1‬‬


‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪25‬‬

‫مهاجر کوچک‬
‫خواستگاری تمام شد و عایشه بکه عقکد پیکامبرص درآمکد‪ .‬او از‬
‫این پس همسر عقد کرده پیامبرص بود‪ ،‬اما با این وجککود در خککانه‬
‫پدر باقی ماند‪ .‬در همین زمان‪ ،‬پیامبرص با سوده دختر زمعککه کککه‬
‫چندی پیش شوهرش‪ ،‬سکران بککن عمککرو‪ ،‬درگذشککته بککود‪ ،‬ازدواج‬
‫نمود‪.‬‬
‫یشدند‪ .‬عایشه در برابر چشککم و دل‬ ‫روزها به سرعت سپری م ‌‬
‫یشد و قلب کوچکش در کنککار آیککات‬ ‫گتر م ‌‬ ‫محمدص‪ ،‬بزرگ و بزر ‌‬
‫مانداز ککه‬ ‫یگردید‪ .‬این چشک ‌‬ ‫هتر م ‌‬‫ملکوتی غیب‪ ،‬گسترده و گسترد ‌‬
‫ههککای آلککوده مشککرکان در حککال‬ ‫پیامبر را در کنککار کعبککه‪ ،‬زیککر چکم ‌‬
‫یداد‪ ،‬روح حساس عایشه را سخت آشککفته‬ ‫شکنجه شدن نشان م ‌‬
‫هها بککود‬ ‫یسککاخت‪ .‬در ایککن صککحن ‌‬ ‫و پریشان‪ ،‬اما نیرومند و مقتدر م ‌‬
‫هپر عقل و احسککاس او بککه فراسککوهای دوردسککت ایمککانی و‬ ‫که ش ‌‬
‫یآمد‪.‬‬‫یگشود و به پرواز در م ‌‬ ‫ههای دست نیافتنی غیب پر م ‌‬ ‫کران ‌‬
‫یشککد‪ .‬از زمکان خواسککتگاری سککه‬ ‫عایشه‪ ‬بزرگ و بزر ‌‬
‫گتککر م ‌‬
‫ههای مشککرکین‬ ‫سال پیاپی گذشت‪ .‬در این مدت‪ ،‬آزارهککا و شکککنج ‌‬
‫به پیامبرص و مسلمانان بککه اوج سککختی و خشککونت رسککیده بککود‪.‬‬
‫های جز ترک خاک‪ ،‬خانه و سککرزمین خککود‬ ‫سرانجام مسلمانان چار ‌‬
‫ندیدنککد‪ .‬بککه همیککن سککبب شککهر مککدینه کککه از چنککدی پیککش گککروه‬
‫یشماری از مردم آن مسلمان شده بودند و یار جککوان پیککامبرص‬ ‫ب ‌‬
‫مصعب بن عمیر به عنوان معلم و راهنما نزد آنککان رفتککه بککود‪ ،‬بککه‬
‫مثابه مقصد هجرت تعیین گردید‪ .‬مسلمانان به صککورت گروهککی و‬
‫کتک‪ ،‬راه هجرت را در پیش گرفتنککد‪ .‬پککس از مککدتی تنهککا مقککدار‬ ‫ت ‌‬
‫اندکی از مسلمانان در مکه باقی مانده بود‪ .‬در نهایت خداونککد بککه‬
‫هتوزانه‬ ‫ههای کین ‌‬ ‫پیامبرص نیز اجازه هجرت داد‪ .‬او در برابر دسیس ‌‬
‫مردم مکه‪ ،‬مجبور بککه تککرک خککانه و کاشککانه شککد‪ .‬ابککوبکر‪ ،‬پککدر‬
‫عایشه‪ ،‬دوست و برادر محمدص در این سفر خطرنککاک و در ایککن‬
‫تآور‪ ،‬در کنککار محمککدص اسککت‪ .‬تککدارکات سککفر را بککا‬ ‫گریز وحشک ‌‬
‫یرسککد‪ .‬در‬ ‫یکند‪ .‬لحظه میعککاد فککرا م ‌‬ ‫مآوری تهیه م ‌‬ ‫سرعت سرسا ‌‬
‫نیمه شب پیامبرص به اتفاق دوسککت خککود‪ ،‬ابککوبکر‪ ،‬مکککه را تککرک‬
‫‪26‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫یرساند و از آسککیب‬ ‫یگوید و پس از چند روز خود را به مدینه م ‌‬ ‫م ‌‬


‫یگردد‪.‬‬ ‫دشمنان ایمن م ‌‬
‫همه این اتفاقات و رویدادها در برابر چشککمان کنجکککاو و بیککدار‬
‫یموقککع در‬ ‫یدیککد کککه محمککدص ب ‌‬ ‫یگرفت‪ .‬او م ‌‬ ‫عایشه‪ ‬صورت م ‌‬
‫های کککه خورشککید از سککینه‬ ‫ساعات سوزان گرما‪ ،‬درسککت در لحظ ‌‬
‫یسککوزاند‪ ،‬در خککانه ابککوبکر را‬ ‫آسککمان‪ ،‬دل و دمککاغ آدمککی را م ‌‬
‫یدهککد‪ .‬او پککدر‬ ‫یکوبد و فرا رسیدن زمان هجرت را به او خکبر م ‌‬ ‫م ‌‬
‫یدیککد کککه چککون از مککاجرا اطلع یککافت‪ ،‬از خوشککحالی‬ ‫خککود را م ‌‬
‫گریست؛ چکون پکی بکرد ککه در راه مکدینه‪ ،‬تنهکا رفیکق و همسکفر‬
‫یگفت‪:‬‬ ‫پیامبرص خواهد بود‪ .‬بعدها م ‌‬
‫نکککه در آن‬ ‫یگرید‪ ،‬تککا ای ‌‬ ‫یدانستم کسی از خوشحالی نیز م ‌‬ ‫»نم ‌‬
‫یگریست«‪.‬‬ ‫روز ابوبکر را دیدم که م ‌‬
‫یکککرد و از‬ ‫هها را با زیرکی اسکتثنایی خکود تماشکا م ‌‬ ‫او این صحن ‌‬
‫یگرفککت‪ .‬او بککا مشککاهده ایککن‬ ‫سهککا برم ‌‬ ‫هاش در ‌‬ ‫آنهککا بککرای آینککد ‌‬
‫یشککد و شخصککیت‬ ‫ههایی هماننککد آن‪ ،‬آب دیککده م ‌‬ ‫هها و صککحن ‌‬ ‫صککحن ‌‬
‫یگردیککد و اسککتعدادهای‬ ‫یکککرد و بککارور م ‌‬ ‫خلق و بککدیعش رشککد م ‌‬
‫نسان یک شخصیت مستقل با یککک‬ ‫یشدند‪ .‬بدی ‌‬ ‫هاش شکوفا م ‌‬ ‫نهفت ‌‬
‫یآمد‪.‬‬ ‫هویت مستقل به بار م ‌‬
‫بامداد دوشنبه عایشککه کککه از خککواب بیککدار گردیککد‪ ،‬ایکن خککبر را‬
‫دریافت نمود که پدرش به اتفاق پیککامبرص دوسککت خککود و نککامزد‬
‫هانککد‪ .‬او‬ ‫عزیز و ارزشمند وی )عایشه( راه مدینه را در پیککش گرفت ‌‬
‫شککب را در حککالی سککپری نمککود کککه تککرس‪ ،‬قلککب بککا احسککاس و‬
‫نکه سرانجام اطمینککان‬ ‫یکرد‪ .‬تا ای ‌‬ ‫یفشرد و پاره م ‌‬ ‫کوچکش را م ‌‬
‫هاند و‬ ‫یافت‪ ،‬آنان از میان گرگان هار قریش‪ ،‬سالم به مدینه رسید ‌‬
‫هاند‪ .‬در همیککن زمککان کککه ابککوبکر رفتککه بککود‪،‬‬ ‫نجا مستقر شککد ‌‬ ‫در آ ‌‬
‫پدرش ابوقحافه در خانه در حالی که افسرده بود‪ ،‬رو به اسککماء و‬
‫مچنککان ککه شککما را بککا‬ ‫یکنم ابککوبکر ه ‌‬ ‫عایشه کرد و گفت‪ :‬خیال م ‌‬
‫هرو کرده‪ ،‬مکالی هکم برایتکان نگذاشکته اسکت‪.‬‬ ‫غم جدایی خود ر‌وب ‌‬
‫لهککا را‬ ‫های که معمول ً پدرش پو ‌‬ ‫شدستی کرد و در طاقچ ‌‬ ‫اسماء پی ‌‬
‫گریزه ریخککت و روی‬ ‫های مقککداری سککن ‌‬ ‫یگذاشت‪ ،‬در کیسک ‌‬ ‫نجا م ‌‬ ‫آ ‌‬
‫نطککور‬ ‫های کشید‪ .‬پس از آن بککه پککدربزرگ خککود گفککت‪ :‬ای ‌‬ ‫آن پارچ ‌‬
‫نیست‪ .‬پدرم برایمان پول زیککاد گذاشککت‪ .‬دسککتش را گرفککت و بککه‬
‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪27‬‬

‫لهککا بگککذارد‪.‬‬‫سوی طککاقچه بککرد و گفککت‪ :‬پککدر! دسککتت را روی پو ‌‬


‫لهککا گذاشککت خوشککحال شککد و‬ ‫ابوقحافه که دست خود را روی پو ‌‬
‫گفت‪ :‬اگر واقعا ً این مقدار پول گذاشته‪ ،‬پس اشکال ندارد‪ .‬او کار‬
‫خوبی کرده است«‪.‬‬
‫چند روز گذشت‪ :‬چند روزی که برای عایشه برابر با چنککد سککال‬
‫های سکنگین بکر‬ ‫یشکدند‪ .‬انگکار وزن ‌‬ ‫بود‪ .‬روزها بکه کنکدی سکپری م ‌‬
‫یداد بککا سککرعت بیشککتری‬ ‫چرخ زمان آویزان شده بود و اجککازه نم ‌‬
‫هجککا‬ ‫یتابید‪ .‬اما به کنککدی جاب ‌‬ ‫حرکت کند‪ .‬خورشید در دل آسمان م ‌‬
‫یشککد‪ .‬سککرانجام پیککامبرص زیککد بککن حککارثه را بککه اتفککاق بککرده‬ ‫م ‌‬
‫هاش را بککه مککدینه‬ ‫هاش‪ ،‬ابورافع‪ ،‬به مکه فرستاد تا خککانواد ‌‬ ‫آزا‌دشد ‌‬
‫‪1‬‬
‫بیاورد‪ .‬ابوبکر نیککز عبککدالله بککن اریقککط دیلی را بککا آنککان بککه مکککه‬
‫های به فرزندش عبدالله نوشت و از او خواست که‬ ‫فرستاد‪ .‬او نام ‌‬
‫ام رومان‪ ،‬عایشه و خواهرش اسماء را به مدینه بفرستد‪.‬‬
‫همه از مکه خارج شدند‪ .‬جز آذوقه سفر‪ ،‬چیککز دیگککری بککا خککود‬
‫تزده آنان به کعبه دوخته شده بود که دستان‬ ‫نداشتند‪ .‬چشمان به ‌‬
‫ستمگر و عصیانگری‪ ،‬آن را بازیچه خود قرار داده بودند و برای به‬
‫دست آوردن سرمایه و حفظ نام‪ ،‬نککان و شککرف خککویش‪ ،‬خککدایان‬
‫کهای دروغین‬ ‫سنگی را در گرداگرد کعبه جمع نموده بودند‪ .‬با تیر ‌‬
‫نسان‪ ،‬تسلط و جبروت خککود را‬ ‫یگرفتند و بدی ‌‬ ‫برای مردم سهم م ‌‬
‫بککر خککانه سککاخته شککده بککا دسککتان توحیککدی ابراهیککم و اسککماعیل‪،‬‬
‫ینمودند‪.‬‬‫تضمین م ‌‬
‫راه سککفر بککرای ایککن شککش زن )فککاطمه و ام کلثککوم دو دخککتر‬
‫پیامبر‪ ،‬سککوده همسککر پیککامبر‪ ،‬عایشککه نککامزدش‪ ،‬ام رومککان مککادر‬
‫عایشه و اسماء دختر ابوبکر‪ ،‬که از شککوهرش زبیککر بککن عککوام ن ُککه‬
‫تفرسککا و طککولنی بککود‪ .‬در‬ ‫ماهه حامله عبدالله بککود( سککخت طاق ‌‬
‫میان راه‪ ،‬شککتر عایشککه و مککادرش رم کککرد‪ .‬مککادر بککرای دخککترش‬
‫ترسید‪ .‬برای همین فریاد زد‪:‬‬
‫ای وای دخترم! ای وای عروسم! اما سرانجام صدایی شنید که‬
‫‪2‬‬
‫یگفت‪» :‬مهارش را رها کن«‪ .‬مهار شتر را رها کرد‪ ،‬ایستاد‪.‬‬ ‫م ‌‬
‫‪ -‬او از بنی دیل بن بکر بوده است‪ .‬ندوی‪ ،‬السیره النبویه‪ ،‬ص ‪.139‬‬ ‫‪1‬‬

‫مچنین مجمککع الککزوائد‪ ،‬ج ‪،9‬‬


‫‪ -‬طبرانی با سند حسن روایت نموده است‪ .‬ه ‌‬ ‫‪2‬‬

‫ص ‪228‬؛ السکککتیعاب‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪433‬؛ البکککدایه و النهکککایه‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪221‬؛‬
‫السیره الحلبیه‪ ،‬ج ‪.274 ،2‬‬
‫‪28‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫گویی توجه خاص خداوند‪ ،‬متککوجه عایشککه شککده بککود‪ ،‬تککا در راه‬
‫تفرسای هجرت از هرگونه آسککیبی در امککان باشککد‪.‬‬ ‫سخت و طاق ‌‬
‫تفرسککا‪ ،‬ایککن کککاروان کوچککک در‬ ‫پس از این سککفر دشککوار و طاق ‌‬
‫امنیککت و آرامککش کامککل بککه مککدینه رسککید‪ .‬عایشککه‪ ‬بککا مککادر و‬
‫خواهرش در کنار پدر خود ابوبکر صککدیق در محلککه سککنح در خککانه‬
‫یکی از پسران حکارث بکن خککزرج منککزل نمککود‪ .‬و بکه ایکن ترتیککب‪،‬‬
‫عایشه صدیقه که هنوز ُنه ساله نشککده بککود‪ ،‬راه پرفککراز و نشککیب‬
‫هجرت را طی نمود‪ .‬خانه و کاشانه خود را ترک نمود‪ ،‬تککا در دیککار‬
‫غربت از ایمان خود دفاع کند‪ .‬او هجرت کرد و عنوان مهاجر را به‬
‫دست آورد‪ :‬یک مهاجر کوچک در راه یک هدف بزرگ‪ .‬او در آینککده‬
‫یک مجاهد کوچک نیز خواهد بود‪ ،‬تککا در راه ایمککان بککزرگ خککود بککه‬
‫کتر‬‫جهاد بپردازد‪ .‬در میککان همسککران پیککامبرص نیککز از همککه کککوچ ‌‬
‫های نککه‬‫بود‪ :‬یک همسر کوچک برای یک مرد بزرگ‪ .‬امککا او در آینککد ‌‬
‫چندان دور‪ ،‬یک مهاجر بزرگ‪ ،‬یک مجاهد بزرگ و یک همسر بزرگ‬
‫خواهد شد‪.‬‬

‫عروس جوان‬
‫پیامبرص در مدینه استقرار یافته و مسجدش را ساخته بود‪ .‬در‬
‫کنار مسجد دو اتاق به عنککوان محککل سکککونت وجککود داشککت‪ .‬ایککن‬
‫محل سکونت‪ ،‬دیوارهایی کوتاه و حیاطی کوچک داشت‪ 1 .‬یکککی از‬
‫این دو اتاق به عایشه صدیقه اختصاص داشت‪ .‬این اتاق از خشت‬
‫و چککوب درخککت خرمککا سککاخته شککده بککود‪ .‬در درون اتککاق بسککتری‬
‫ساخته شده از پوست گذاشته شککده کککه از الیککاف پککر شککده بککود‪.‬‬
‫یکککرد‪ .‬در شکککاف در‬ ‫حصککیری نیککز ایککن بسککتر را از زمیککن جککدا م ‌‬
‫‪2‬‬
‫های مویین آویخته شده بود‪.‬‬ ‫پرد ‌‬
‫هاش همیکن بکود‪.‬‬ ‫های که برای عروس آمکاده شککده بککود‪ ،‬هم ‌‬ ‫خان ‌‬
‫یتوانست کاخی بزرگ و باشکوه باشد؛ چرا که حککاوی‬ ‫این خانه نم ‌‬
‫زیککورآلت گرانبهککا نبککود‪ .‬البتککه‪ ،‬بککه حککد کککافی از فککروغ و تککابش‬
‫برخوردار بود‪ .‬صدها بار از وحی آسمانی اسککتقبال نمککود‪ .‬هککدایتی‬
‫ههای هستی را فرا گرفت‪ ،‬این خککانه بککه عنککوان مرکککز آن‬ ‫که کران ‌‬

‫‪ -‬السیره‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪.313‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬تراجم سیدات بیت النبوه‪ ،‬ص ‪.270‬‬ ‫‪2‬‬


‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪29‬‬

‫یشککد‪ .‬ده سککال پککس از ایککن تاریککخ‪ ،‬ایککن خککانه پیکککر‬ ‫محسککوب م ‌‬
‫عزیزترین فرزنککد آدم‪ ،‬محمککد بککن عبککدالله‪ ،‬را در خککود جککای داد و‬
‫سپس در آن بسته شد‪ ،‬تا بککرای همیشککه تاریککخ زیارتگککاه فرخنککده‬
‫همه مسلمانان از گوشه و کنار جهان باشد‪ .‬راستی کککه چککه خککانه‬
‫شگفتی اسککت! در زمککان حیککات پیککامبرص بککرای کلیککه نماینککدگان‬
‫نکه‬ ‫اعزامی‪ ،‬محل گسترش نور و هدایت و دانش بود و پس از ای ‌‬
‫لانگیککز‬‫درهایش همراه با پیکر محمدص بسته شککد‪ ،‬بککوی پککاک و د ‌‬
‫ینمود‪.‬‬‫لهایشان را زنده م ‌‬ ‫یپاشاند و د ‌‬‫خود را بر زائران م ‌‬
‫پیامبرص در مدینه استقرار یافت‪ .‬مسجد خککود را سککاخت و در‬
‫های را نیککز بککه پایککان رسککاند‪.‬‬‫پیرامون مسجد‪ ،‬ساختمان چنککد اتککاق ‌‬
‫یشککدند‪.‬‬ ‫قهککا بککه طککرف حیککاط مسککجد بککاز م ‌‬ ‫درهای همه ایککن اتا ‌‬
‫قهککا اسکککان داد‪ ،‬تککا بککه ککار‬
‫سوده بنت زمعه را در یکی از این اتا ‌‬
‫منککزل بپککردازد و شککؤون خککانه را کنککترل کنککد و جهککت آسککایش‬
‫پیامبرص و دو دخترش‪ ،‬ام کلثوم و فاطمه‪ ،‬بیداری بکشد‪.‬‬
‫در ماه شوال سال دوم هجرت‪ ،‬آن شب مبککارک و میمککون فککرا‬
‫گتریککن‬‫رسککید‪ .‬شککبی کککه عایشککه بککه خککانه نبککوت وارد شککد و بزر ‌‬
‫شرفی را که ممکن است یکی از زنان جهان کسب کند‪ ،‬به دست‬
‫آورد‪ .‬او همسر محمدص و مادر همه مؤمنان گردید‪.‬‬
‫ام رومان دختر خوشبخت خود‪ ،‬عایشه‪ ،‬را بککه پیککامبرص تقککدیم‬
‫نمود‪ .‬عایشه تنها ُنه سال داشت‪ ،‬اما از نظر رشد جسمی یک زن‬
‫کامل بود و از عقل و ذهنی قوی و مسککتعد برخککوردار بککود‪ .‬روزی‬
‫عایشه روی ریسمانی که به دو درخت خرما بسته شده بود‪ ،‬تاب‬
‫یخورد‪ .‬ام رومان مادر عایشککه آمککد و او را از روی تککاب‪ ،‬پککایین‬ ‫م ‌‬
‫آورد‪ .‬نخست صورت عایشککه را بککا آب شسککت؛ موهککای پرپشککت و‬
‫انبوه و به هم چسبیده سرش را صکاف و شکانه ککرد و سکپس او را‬
‫سزدن عایشککه تمککام‬ ‫برد‪ ،‬تا به در خککانه رسککید‪ .‬ایسککتاد تککا نفککس نف ‌‬
‫شود‪ ،‬چون آرام گرفت‪ ،‬او را دربککاره جمعککی از زنککان انصککار داخککل‬
‫خانه برد‪ .‬زنان گفتند‪:‬‬
‫به خیر و برکت ‪!...‬‬
‫ام رومان دختر را به زنان سپرد‪ ،‬تا او را آرایش کنند و سپس بککه‬
‫پیامبرص بسپارند‪ .‬پیامبرص در عروسی خود بکا عایشکه‪ ،‬نکه شکتری‬
‫کشککت و نککه گوسککفندی سککر بریککد‪ .‬تنهککا سککعد بککن عبککاده‪ ،‬صککحابی‬
‫بزرگوار و سردار قبیله خزرج‪ ،‬طبق عادت همیشگی خود یک کاسککه‬
‫‪30‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫هاش فرستاد‪ .‬این کاسه را چهککار نفککر‬ ‫بزرگ برای پیامبرص و خانواد ‌‬
‫یکردنکککد‪ .‬کاسکککه حکککاوی خکککوراک تریکککد و گوشکککت‬ ‫مکککرد حمکککل م ‌‬
‫مچنیککن شککیر نوشککیدنی بککرای پیککامبرص‬ ‫ندار بککود‪ .‬سککعد ه ‌‬ ‫اسککتخوا ‌‬
‫‪1‬‬
‫فرستاد‪.‬‬
‫خوراک و آشامیدنی عروسی همیککن بککود و بککس‪ .‬در اوج سککادگی‬
‫گترین مرد برده شد‪ .‬دختر ابوبکر ‪‬‬ ‫تترین زن به خانه بزر ‌‬ ‫خوشبخ ‌‬
‫یکرد تا حامل علککوم و برکککات‬ ‫از همان نخستین روز خود را آماده م ‌‬
‫نبوت باشد و در طول پنجاه و هفککت سککال پککس از ایککن مککاجرا‪ ،‬بککه‬
‫شهای خانه نبککوت را در میککان همککه مککردم‬ ‫عنوان نخستین منبع‪ ،‬دان ‌‬
‫گسترش دهد‪.‬‬
‫عایشه در ماه شوال به خانه پیامبرص برده شد‪ .‬این ماه در تمام‬
‫زندگی برایش از ارزش و لطافت خاصی برخوردار بود‪ .‬ماه شوال‪،‬‬
‫ماه خاطرات بود‪ .‬به همین خککاطر از صککمیم قلککب دوسککت داشککت‪،‬‬
‫زنان فامیلش در همین ماه به خانه بخت بروند‪ .‬بککا مباهککات خاصککی‬
‫یگفت‪» :‬در ماه شوال پیامبرص مرا به عقد خود درآورد و همیککن‬ ‫م ‌‬
‫مککاه بککا مککن زفککاف نمککود‪ .‬کککدام یککک از زنککانش بیشککتر از مککن‪،‬‬
‫‪2‬‬
‫ششانس بوده است؟«‬ ‫خو ‌‬
‫***‬
‫عایشه به خانه پیامبرص رفت تا زندگی دیگککری را شککروع کنککد‪.‬‬
‫او با این ازدواج‪ ،‬تولکدی دوبکاره یککافت و انسککانی دیگکر شکد‪ .‬ایکن‬
‫هدار گردیککد‪.‬‬‫ازدواج برای او منجر به عشقی پایدار‪ ،‬عمیککق و ریشک ‌‬
‫یشوند و منجککر بککه‬ ‫هور م ‌‬‫قهایی که ابتدا شعل ‌‬ ‫درست برخلف عش ‌‬
‫یشککوند‪ .‬خککانه‬ ‫یگردند‪ ،‬اما در آسککتانه حجلککه خککاموش م ‌‬ ‫ازدواج م ‌‬
‫یککرد‪ .‬جبرئیکل بکا‬ ‫های نامریی با آسمان متصل م ‌‬ ‫پیامبرص را رشت ‌‬
‫یآمککد‪ .‬رسککالت خککدایی‬ ‫پیام های خدایی‪ ،‬همواره نککزد پیککامبرص م ‌‬
‫ینمود‪ .‬در این فضککا‪ ،‬عایشککه‪ ‬در زیککر بککاران‬ ‫مردم را مشخص م ‌‬
‫یشککد و ایمککانش‬ ‫گتر م ‌‬ ‫تند وحی قرار داشت‪ .‬روحش بزرگ و بزر ‌‬
‫ههای نککاب بککه‬ ‫مکککم اندیش ک ‌‬ ‫نجککا بککود کککه ک ‌‬‫ییککافت‪ .‬از ای ‌‬
‫تکامککل م ‌‬

‫‪ -‬السیره النبوه ک التراجم‪ ،‬ص ‪.270‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬مسککند امککام احمککد‪ ،‬ج ‪ ،6‬صککص ‪ 54‬و ‪206‬؛ مسککلم‪ ،‬شککماره ‪1423‬؛‬ ‫‪2‬‬

‫ترمذی‪ ،‬شماره ‪1093‬؛ نسائی‪ ،‬ج ‪ ،6‬صص ‪ 70‬و ‪130‬؛ ابن ماجه‪ ،‬شککماره‬
‫‪1900‬؛ ابن سعد‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص ‪59‬؛ المصنف‪ ،‬ج ‪ ،6‬ص ‪) 190‬مترجم(‪.‬‬
‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪31‬‬

‫یآوردند و مغز ککوچکش را زیکر حملت تنککد خکود‬ ‫مغزش هجوم م ‌‬


‫یدادند تا در آینده از او شخصیتی قوی و مستقل بسازند‪.‬‬ ‫قرار م ‌‬
‫پیامبر با فراست ایمانی خود دریافته بککود کککه در وجککود عایشککه‬
‫یشککود‪.‬‬ ‫چیککزی وجککود دارد کککه بککه نککدرت در دیگککر زنککان یککافت م ‌‬
‫بنابراین با او ازدواج کرد و او را به خانه خککود آورد و بککه اصککلح و‬
‫تربیتش پرداخت‪ .‬درست مثل یک غنچه تکازه شکککفته یکا بکه ماننکد‬
‫یکرد‪ .‬گیاهان هرز را از‬ ‫یک شاخه تازه جوانه زده‪ ،‬او را نوازش م ‌‬
‫یزدود تککا مبککادا مککانع رشککد و ترقککی او بشککوند‪.‬‬ ‫دور و بککرش م ‌‬
‫نسان عایشه نوجوان در سککایه وحککی‪ ،‬تربیککت گردیککد‪ .‬سککیمای‬ ‫بدی ‌‬
‫ببندی شد‪ .‬خطککوط خلقککی او مشککخص گردیککد و‬ ‫شخصیتش‪ ،‬قال ‌‬
‫هاش شکل گرفت و هویت یافت‪.‬‬ ‫فکر و اندیش ‌‬
‫هاش‬ ‫رفته رفته این تکامل اوج گرفت و پیشرفت کرد و بر دامن ‌‬
‫ندهنککده و‬ ‫افزوده شد‪ .‬در نهایت خداونککد بککا صککراحت در آیککتی تکا ‌‬
‫قاطع بیان داشت‪:‬‬
‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪  ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫‪‬احزاب )‪(6 / (33‬‬
‫)‬ ‫‪‬‬
‫»پیککامبر از خککود مؤمنککان نسککبت بککه آنککان اولککویت دارد و‬
‫همسرانش مادران مؤمنانند«‪.‬‬
‫نجاست که عایشه در کنار دیگککر همسککران پیککامبرص »مککادر‬ ‫ای ‌‬
‫یشود‪ .‬مؤمنان‪ ،‬آنانی هستند که باور و اعتقادشان بککه‬ ‫مؤمنان« م ‌‬
‫بها فراتککر رفتککه و بککه‬
‫مبدأ هستی و یگانه مطلق‪ ،‬از مظاهر و قال ‌‬
‫ههککای دلشککان نفککوذ یککافته اسککت و‬ ‫فتریککن لی ‌‬
‫یترین و ژر ‌‬
‫بککاطن ‌‬
‫عایشهب »مادر« چنین کسانی است‪.‬‬

‫عشق جاودان‬
‫عایشککه صککدیقهبدر ایککن سککن انککدک وارد خککانه یککامبرص شککد‪.‬‬
‫یاش را بککه‬ ‫یشود که عایشه زندگ ‌‬ ‫حکمت خداوند در این آشکار م ‌‬
‫عنوان یک همسر در چنین سنی آغاز نماید‪ ،‬تا در دامککان پیککامبرص‬
‫هاش‬ ‫رشد کند و ببالد و شخصیتش تکوین و عقل و دانش و اندیش ‌‬
‫‪32‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫زیر نظر پیامبرص تکامل یابد‪ .‬پیامبرص به عایشه تککوجه و عنککایت‬


‫ینمود‪ .‬ایککن تککوجه درسککت از زمککانی شککروع شککد کککه او‬ ‫خاصی م ‌‬
‫دخترکی پرناز و طناز بود و تا زمانی کککه بککه یککک زن کامککل مبککدل‬
‫های پخته شد و قککدرت کسککب‬ ‫گردید و صاحب عقل کامل و اندیش ‌‬
‫دانش و گسترش آن را میان مردم بککه دسککت آورد‪ ،‬ادامککه یککافت‪.‬‬
‫شآموز نجیب و آرامککی بککود کککه‬ ‫عایشه برای پیامبرص به سان دان ‌‬
‫یگرفککت‪ .‬تککا در آینککده بکه مثکابه‬ ‫در محضر او کلیه علکوم را فکرا م ‌‬
‫گترین و برترین آموزگار مطرح شود‪.‬‬ ‫بزر ‌‬
‫درست از زمانی که او قدمش را بککر آسککتانه ایککن خککانه مبککارک‬
‫یگذشککت بککه حککافظه خککود‬ ‫نچککه را کککه در آن م ‌‬ ‫گذاشککت‪ ،‬همککه آ ‌‬
‫یکند که چگونه در کنککار همسککن‬ ‫چگاه فراموش نم ‌‬ ‫یسپرد‪ .‬او هی ‌‬ ‫م ‌‬
‫یکرد‪ .‬او لبخند زیبای پیککامبرص را‬ ‫کها بازی م ‌‬‫و سالنش با عروس ‌‬
‫که بازتابننده تمامی عشککق‪ ،‬عطککوفت و محبککتی بککود کککه در قلککب‬
‫یکککرد‪ .‬ایککن‬
‫یزد فرامککوش نم ‌‬ ‫پیامبرص نسبت بککه عایشککه مککوج م ‌‬
‫لبخند زمککانی بککر لبککان پیککامبرص شکککفت کککه از عایشککه در مککورد‬
‫کهایش پرسید‪:‬‬ ‫عروس ‌‬
‫این چیست؟‬
‫پاسخ داد‪ :‬یک اسب است‪.‬‬
‫لدار!‬ ‫پیامبرص فرمود‪ :‬سبحان الله‪ ،‬اسب با ‌‬
‫عایشه با هوشیاری فطری خککود کککه حککاکی از شککهامت او بککود‪،‬‬
‫پاسخ داد‪:‬‬
‫لدار داشته است؟‬ ‫های که سلیمان اسب با ‌‬ ‫مگر نشنید ‌‬
‫یهای ظریف پیکامبر خکداص در کنکار‬ ‫یها و شوخ ‌‬‫شطبع ‌‬ ‫این خو ‌‬
‫مزیستی مهربانانه و مهرورزانه او با عایشه سبب شده بود‪ ،‬کککه‬ ‫ه ‌‬
‫عایشککه نسککبت بککه پیککامبرص عشککقی شکککوهمند در دل بپرورانککد‪.‬‬
‫یتککوانیم‬
‫عشقی کککه نظیککر آن را بسککیار کککم در دیگککر همسککران م ‌‬
‫ببینیم‪.‬‬
‫این عشق و دوستی باشکوه در طول زندگی در عایشه صکدیقه‬
‫یآموخت که در عشککق ورزیککدن بککه‬ ‫یزد‪ .‬او به دیگر زنان م ‌‬‫موج م ‌‬
‫همسران خویش و آرایش نمودن خود برای آنان‪ ،‬چگونه خلوص و‬
‫شفافیت داشته باشند‪ .‬او به زنی گفت‪» :‬اگککر شککوهری داشککتی و‬
‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪33‬‬

‫یتوانستی دو چشمت را برایش دربیاوری و دو چشم زیبککاتر بککه‬ ‫م ‌‬


‫‪1‬‬
‫جای آنها بگذاری‪ ،‬این کار را بکن«‪.‬‬
‫تدار پیککامبرص نباشککد‪ ،‬مگککر هککم او‬ ‫آخر چگونه عاشککق و دوسک ‌‬
‫نبود که به وی چنان توجه و عنایتی نمود که حتی از پکدر خکود نیکز‬
‫یکنند که پیامبرص روزی با او درباره موضوعی‬ ‫ندیده بود؟ نقل م ‌‬
‫مجادله نمود‪ ،‬اما عایشه خودداری کرد‪ .‬یامبرص به او گفت‪:‬‬
‫دوست داری چه کسی میان من و تو داوری کنککد؟ آیککا مککوافقی‬
‫که عمر‪ ‬داوری کند؟‬
‫عایشه گفت‪» :‬دوست ندارم عمر داور باشد«‪.‬‬
‫پیامبرص فرمود‪ :‬دوست داری پدرت باشد؟‬
‫گفت‪ :‬بله‪.‬‬
‫پیامبرص شخصی را دنبال ابوبکر صدیق فرسککتاد‪ .‬ابککوبکر آمککد‪.‬‬
‫پیامبرص به حرف آمد و فرمود‪ :‬این‪...‬‬
‫عایشه حرف پیامبرص را قطع کرد و گفکت‪ :‬از خکدا بکترس و بکه‬
‫جز حق چیزی نگو ‪...‬‬
‫ابوبکر سراسیمه شد‪ .‬آخککر چگککونه دخککترش بککه پیککامبر خککداص‬
‫یگویککد؟ ابککوبکر‬ ‫چنین بگوید؟ مگر پیامبر جز حککق‪ ،‬چیککز دیگککری م ‌‬
‫صدیق دستش را بلند کرد و یک سککیلی بککر گککونه عایشککه نککواخت‪.‬‬
‫بهککایش‬ ‫بینی عایشه زخمی شد و خون از آن جاری گردید و بککر ل ‌‬
‫ریخت‪ .‬عایشه از کنار پدر گریخت و به پیککامبر خککداص پنککاه بککرد و‬
‫نهککا‬
‫پشت سر او ایستاد‪ .‬پیامبرص برخاست و با دسککتان خککود خو ‌‬
‫را از لباسش شست و بککه ابککوبکر فرمککود‪» :‬تککو را بککه خککدا قسککم‬
‫برو ‪ ...‬ما که تو را برای این نخواسته بودیم ‪«...‬‬
‫ابوبکر صدیق که خارج شد‪ ،‬عایشه برخاست و خود را از پیامبر‬
‫خداص دور کرد‪ .‬پیامبرص به او گفت‪ :‬بیا کنار من ‪...‬‬
‫عایشه سر باز زد‪ ،‬پیامبرص لبخندی زد و گفت‪:‬‬
‫»چنککد لحظککه پیککش بککه سککختی خککود را پشککت سککر مککن پنهککان‬
‫‪2‬‬
‫یکردی«‪.‬‬
‫م ‌‬
‫یورزیکد تکا جکایی‬ ‫ینهایت عشکق م ‌‬ ‫عایشه صدیقه به پیامبرص ب ‌‬
‫یککرد و غیرتکش‬ ‫که به وزیدن نسیم بکر پیکامبرص نیکز حسکادت م ‌‬

‫‪ -‬ابن سعد‪ ،‬الطبقات الکبری‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص ‪71‬؛ التراجم‪ ،‬ص ‪.271‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬اعلم النساء‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪15‬؛ منتخب کنزالعمال‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪.119‬‬ ‫‪2‬‬
‫‪34‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫یدیککد بککرای‬ ‫یجوشید‪ .‬نوازشی که صورت پیککامبرص از نسککیم م ‌‬ ‫م ‌‬


‫عایشه‪ ‬سخت بود‪ .‬چون دوست داشت تنها با دستان او نوازش‬
‫یپرسککید‪ :‬عایشککه‪ ،‬تککو را چککه شککده‪.‬‬ ‫شود‪ .‬هرگاه پیامبرص از او م ‌‬
‫های؟‬ ‫غیرت کرد ‌‬
‫مچون تو دچککار‬ ‫یداد‪ :‬چرا کسی مانند من برای کسی ه ‌‬ ‫پاسخ م ‌‬
‫‪1‬‬
‫غیرت و حسادت نشود؟‬
‫یدانککد‬‫آخر چرا نسبت به پیامبرص دچار غیککرت نشکود‪ ،‬او ککه م ‌‬
‫پیامبرص برترین انسان است! آخر چگککونه بککرای پیککامبرص دچککار‬
‫یورزد‪ ،‬کککه آرزو‬ ‫حسادت نشود؟ او تا حدی به پیککامبرص عشککق م ‌‬
‫ههککای‬ ‫یگذاشککت و مژ ‌‬ ‫یکنککد کککاش او را روی چشککمان خککود م ‌‬ ‫م ‌‬
‫ینمود تا دیگر هیچ کسی در پیککامبر بککا او‬ ‫خویش را بر او آویزان م ‌‬
‫شریک نباشد!‬
‫راستی‪ ،‬او چگونه نسبت بککه پیککامبرص دچککار غیککرت و حسککادت‬
‫نشود‪ ،‬مگر نه این که پیامبرص با تقسیم عادلنه خود‪ ،‬به او ماننککد‬
‫یدهد؟ عاشق به عدالت بسنده‬ ‫بقیه زنان تنها یک روز اختصاص م ‌‬
‫چکککس‬ ‫یخواهد معشوق تمامکا ً از آن او باشککد و هی ‌‬ ‫یکند‪ ،‬بلکه م ‌‬ ‫نم ‌‬
‫جز او به معشوق دسترسی نداشته باشد‪.‬‬
‫ایککن عشککق باشکککوه عامککل غیککرت شککدید عایشککه نسککبت بککه‬
‫پیامبرص بود و سرانجام این عشق باشکوه عاملی اساسی بود تا‬
‫یگفککت بککه‬ ‫یداد یککا م ‌‬‫نچککه را کککه‪ ،‬دوسککت انجککام م ‌‬ ‫عایشه همککه آ ‌‬
‫حککافظه خککود بسککپارد تککا در آینککده بککا قلککب‪ ،‬روح و عقککل خککود‬
‫هالمعارف زنده و سیار او باشد‪.‬‬ ‫دایر ‌‬
‫یورزیککد‪ ،‬پیککامبرص‬ ‫مچنان که او نسبت به پیککامبرص عشککق م ‌‬ ‫ه ‌‬
‫یداد‪ .‬عایشه‪ ،‬زمان خردسالی در‬ ‫نیز عشق او را با عشق پاسخ م ‌‬
‫خانه عزیزترین دوستش بود و پس از آن‪ ،‬زمانی که یک جوان بود‬
‫یکرد؛‬ ‫چگاه خواسته او را رد نم ‌‬ ‫یورزید‪ .‬پیامبرص هی ‌‬ ‫به او عشق م ‌‬
‫هاش را‬ ‫یپوشاند تککا او گککون ‌‬ ‫یایستاد و با ردای خود او را م ‌‬ ‫پیامبر م ‌‬
‫هپوسککتی بنگککرد کککه در‬ ‫بر گونه پیامبرص بگذارد و بککه بردگککان سیا ‌‬
‫یشککد و‬ ‫یکردنککد‪ .‬تککا خککود او خسککته نم ‌‬ ‫مسککجد بککازی و تمریککن م ‌‬
‫‪2‬‬
‫یایستاد‪.‬‬‫مچنان م ‌‬ ‫یگشت‪ ،‬پیامبرص ه ‌‬ ‫برنم ‌‬

‫‪ -‬اعلم النساء‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.15‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.266‬‬ ‫‪2‬‬


‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪35‬‬

‫عککزت نفککس و خودبککاوری آزادانککه عایشککه بککرای پیککامبرص‬


‫یهای عایشککه صککدیقه‬ ‫عگیر ‌‬‫تداشککتنی و خوشکایند بکود‪ .‬موضک ‌‬ ‫دوس ‌‬
‫مالمککؤمنین‬ ‫تانگیز بودنککد‪ .‬نقککل شککده کککه‪ :‬ا ‌‬ ‫برای پیککامبرص شککگف ‌‬
‫زینکب بنکت جحککش‪ ،‬هکووی عایشککه‪ ،‬روزی نککزد عایشککه آمککد و بکه‬
‫هگیری از عایشککه پرداخککت‪ .‬عایشککه‪ ‬سککاکت‬ ‫فخرفروشی و خرد ‌‬
‫بود و با احترام و شکوه خاصی بککه چشککمان پیککامبر خککداص خیککره‬
‫یآیککد کککه‬‫شده بککود‪ .‬همیککن کککه احسککاس کککرد پیککامبرص بککدش نم ‌‬
‫عایشه از خود دفاع کند‪ ،‬برخاست و پاسخ زینب را داد‪ .‬مرتککب بککا‬
‫نکککه سککرانجام زینککب را بککه‬ ‫او حرف زد و از خود دفاع نمود‪ ،‬تا ای ‌‬
‫سکوت واداشت‪ .‬در این زمان پیامبر خداص با شگفتی به عایشککه‬
‫‪1‬‬
‫خیره شد و فرمود‪ :‬او‪ ،‬دختر ابوبکر است‪.‬‬
‫پیامبرص به خاطر عشقی کککه عایشککه نسککبت بککه او داشککت و‬
‫یکرد‪ ،‬بککه‬ ‫احترامی که برای او قایل بود و قدرشناسی که از او م ‌‬
‫یگفککت‪ :‬پیککامبر ص کفشککش‬ ‫ینمود‪ .‬عایشه صدیقه م ‌‬ ‫او محبت م ‌‬
‫یریسککیدم‪ .‬بککه‬ ‫یزد و مککن نشسککته بککودم و پشککم م ‌‬ ‫را وصککله م ‌‬
‫یاش عککرق سککرازیر‬ ‫پیامبرص نگاه کردم‪ .‬به ناگاه دیککدم از پیشککان ‌‬
‫یکننککد‪ .‬مککن مککات و‬ ‫قها از خود نککور تولیککد م ‌‬ ‫یشود و سپس عر ‌‬ ‫م ‌‬
‫مبهوت شدم‪ .‬پیامبرص نگاهی به من کرد و فرمککود‪ :‬چککرا مککات و‬
‫های؟‬‫مبهوت شد ‌‬
‫یات‬ ‫یکککردم‪ .‬دیککدم پیشککان ‌‬ ‫گفتم‪» :‬ای پیامبر خدا! به تو نگککاه م ‌‬
‫ً‬
‫یکننککد‪ .‬مسککلما اگککر‬ ‫قهککا نککور تولیککد م ‌‬
‫یکنککد و سککپس عر ‌‬ ‫عککرق م ‌‬
‫یدانسککت کککه تککو بککه شککعرش‬ ‫یدیککد م ‌‬
‫ابوکککبیر هککذالی تککو را م ‌‬
‫سزاوارتری ‪«...‬‬
‫یگوید؟‬ ‫پیامبرص فرمود‪ :‬مگر ابوکبیر هذلی چه م ‌‬
‫گفتم‪ :‬او این دو شعر را گفته است‪:‬‬
‫و مککبرأ مککن کککل و فسکککاد مرضکککعه‬
‫وداء مغیل‬ ‫غبر حیضه‬
‫و اذا نظککرت الککی برقکککککت ککککککبرق‬
‫العارض المتهلل‬ ‫أسره وجهه‬
‫یدهککد‬ ‫»او از هرگونه زخم زمان قاعدگی و فسادزنی که شیر م ‌‬
‫یآید‬‫و دردی که در اثر شیر دادن بچه در زمان بارداری به وجود م ‌‬

‫‪ -‬البدایه و النهایه‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص ‪.93‬‬ ‫‪1‬‬


‫‪36‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫هاش بنگککری‪،‬‬ ‫سککالم و تندرسککت اسککت‪ .‬هرگککاه بککه خطککوط چهککر ‌‬


‫یزند«‪.‬‬ ‫یدرخشد و بوق م ‌‬ ‫مچون ابر درخشنده و برق زننده‪ ،‬م ‌‬ ‫ه ‌‬
‫یگوید‪ :‬پیامبر خککداص چیککزی را کککه در دسککت داشککت‬ ‫عایشه م ‌‬
‫گذاشککت و برخاسککت و بککه سککوی مککن آمککد و میککان دو چشککمم را‬
‫بوسید و گفت‪:‬‬
‫نقککدر از خککودم خوشککحال‬ ‫»عایشه‪ ،‬خدا به تو جزای خیر دهد‪ ،‬آ ‌‬
‫نشدم که از تو خوشحال شدم«‪.‬‬
‫بنابراین باتوجه به هوش و ذکاوت و طبیعت شککادی کککه خداونککد‬
‫به او داده بود و نیز با توجه به علقه شدید او به خشککنود سککاختن‬
‫شوهر‪ ،‬عایشه نزد پیامبرص نککه تنهککا از همککه زنککان‪ ،‬بلکککه از همککه‬
‫بتر بود‪ .‬در بخاری روایت شده که‪ :‬عمرو بن عاص ‪‬‬ ‫مردم محبو ‌‬
‫گفته است‪» :‬گفتم‪ :‬ای رسککول خککدا! کککدام یککک از مککردم نککزد تککو‬
‫بتر است؟«‬ ‫محبو ‌‬
‫فرمود‪ :‬عایشه‪.‬‬
‫گفتم‪ :‬از مردان؟‬
‫‪1‬‬
‫فرمود‪ :‬پدرش ‪...‬‬
‫تهای زیبایی کککه خداونککد در او‬ ‫عایشه صدیقه‪ ‬به خاطر خصل ‌‬
‫قرار داده بود‪ ،‬برترین مقام را در قلب پیامبرص بککه دسککت آورده‬
‫مالمؤمنین خدیجه‪ ‬ک را استثناء کنیم‪.‬‬ ‫بود ک البته اگر ا ‌‬
‫مسلما ً هرگاه خداوند بنای چیزی را بگککذارد‪ ،‬ابزارهککایش را نیککز‬
‫یکند‪ .‬خداوند برای عایشه صدیقه ایککن تصککمیم را گرفتککه‬ ‫فراهم م ‌‬
‫بود که سرمشق و الگوی دیگر زنان مسلمان باشککد‪ .‬از پیککامبرص‬
‫دانش نبوت را فرا بگیرد و به دیگران بیاموزد‪.‬‬
‫مچککون‬ ‫بککدین جهککت خداونککد بککه او اسککتعدادهای گونککاگونی ه ‌‬
‫هوشیاری‪ ،‬فصاحت‪ ،‬بلغت و حافظه قوی و زنده داده بککود‪ .‬علوه‬
‫بککر ایککن کککه بککه او توفیککق هککدایت‪ ،‬عبککادت و تقککوا نیککز داده بککود‪.‬‬
‫یباشککند‪ .‬مسککلما ً‬ ‫نها از لطف و عنککایت خداونککد م ‌‬ ‫یتردید همه ای ‌‬ ‫ب ‌‬
‫یکند‪.‬‬‫خداوند هرگونه که بخواهد‪ ،‬لطف م ‌‬

‫‪ -‬صحیح بخاری؛ منتخب کنزالعمال؛ السیره النبویه‪ ،‬ابککن هشککام؛ الطبقککات‬ ‫‪1‬‬

‫الکبری‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص ‪.67‬‬


‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪37‬‬

‫همه این عنایات برای آن بود تا عایشه‪ ‬گنجینککه امککانتی باشککد‬


‫که همه علوم نبوت یا حداقل اکثر آنها را به حافظه خود بسپارد و‬
‫سپس آنها را برای جویندان علم طرح نماید‪.‬‬
‫آخر چگونه پیامبرص اورا دوسککت نداشککته باشککد‪ ،‬مگککر نککه ایککن‬
‫است که خداوند او را فراهم نموده تا در خوشی و ناخوشی‪ ،‬مایه‬
‫تسلی دل و آرامش خیککال پیککامبرص باشککد؟ چگککونه بککه او عشککق‬
‫بترین مردم نزد اوست؟ مگر‬ ‫نکه او دختر محبو ‌‬ ‫نورزد‪ ،‬مگر نه ای ‌‬
‫او پاره تن پدر خویش نیست؟‬
‫عایشه تنها نسب را از پدر خویش نگرفته بود‪ ،‬بلکه به اخلق او‬
‫نیز آراسته شده بود و هوشیاری‪ ،‬رسایی سخن‪ ،‬فصاحت و آگاهی‬
‫متککر عشککق پیککامبر‬ ‫بهای اعککراب و از همککه مه ‌‬ ‫از رویککدادها و نسک ‌‬
‫خداص را هم از او به ارث برده بود‪.‬‬
‫***‬
‫تهای زیبککایی کککه‬ ‫پیککامبر عایشککه را بککه خککاطر مجمککوع خصککل ‌‬
‫یداشککت‪ .‬عشککق‬ ‫شخصککیت وی را شکککل داده بودنککد‪ ،‬دوسککت م ‌‬
‫پیامبرص به عایشه بککرای ایککن نبککود کککه او در میککان زنککانش‪ ،‬تنهککا‬
‫یتوانسککت‬ ‫های بود که با او ازدواج کرده بود‪ .‬این قضککیه نم ‌‬ ‫دوشیز ‌‬
‫او را محبوب ترین زن در قلب پیامبرص قرار دهد‪ .‬پیامبرص پیش‬
‫یداشککت‪ ،‬بککا ایککن کککه‬ ‫از این خدیجه را بیککش از عایشککه دوسککت م ‌‬
‫ینمککود‪:‬‬‫دوشیزه نبود‪ .‬عایشه خود مدام به این حقیقت اعککتراف م ‌‬
‫هام از هیچ زنککی نسککبت بککه‬ ‫نطور که از خدیجه دچار غیرت شد ‌‬ ‫»آ ‌‬
‫هام‪ .‬آخککر پیککامبرص مککدام از او یککاد‬ ‫پیککامبرص دچککار غیککرت نشککد ‌‬
‫‪1‬‬
‫یستود«‪.‬‬ ‫یکرد و او را زیاد م ‌‬ ‫م ‌‬
‫نقل شده که‪ :‬هاله خواهر خدیجه به مدینه آمد‪ .‬پیکامبرص پیکش‬
‫نکه او را ببیند از حیاط خانه صککدایش را شکنید‪ .‬صکدای او بکا‬ ‫از ای ‌‬
‫صدای خدیجه شباهت زیادی داشت؛ بنابراین در حکالی ککه قلبککش‬
‫یتپید فریاد زد‪ :‬خدایا! هاله!‬ ‫م ‌‬
‫عایشه صدیقه نتوانست خود را کنترل کند‪ .‬بککرای همیککن گفککت‪:‬‬
‫یکنککی‪ :‬پیرزنککی‬ ‫چرا پیرزنی از پیرزنان قریککش را ایککن همککه یککاد م ‌‬
‫یدندان که دیرزمانی است هلک شده و خداوند کسی بهتر از او‬ ‫ب ‌‬
‫را به تو داده است؟‬

‫‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.265‬‬ ‫‪1‬‬


‫‪38‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫پیامبرص عصبانی شد و فرمود‪» :‬نه به خدا‪ .‬خدا کسی بهککتر از‬


‫یورزیدنککد‪ ،‬او بککه‬ ‫او را به من نداده است‪ .‬زمانی که مردم کفککر م ‌‬
‫مککن ایمککان آورد‪ ،‬زمککانی کککه مککردم مککرا تکککذیب مککی نمودنککد‪ ،‬او‬
‫هچیککز محککروم‬ ‫تصککدیقم نمککود‪ .‬هنگککامی کککه مککردم مککرا از هم ‌‬
‫ینمود‪ .‬به علوه‪ ،‬خداونککد در میککان‬ ‫یکردند‪ ،‬او با من همدردی م ‌‬ ‫م ‌‬
‫‪1‬‬
‫بقیه زنان تنها از او به من فرزند داده است«‪.‬‬
‫تهای‬ ‫مچنککان کککه خککدیجه را بککه خککاطر خصککل ‌‬ ‫پیککامبر خککداص ه ‌‬
‫هانککد دوسککت‬ ‫های از آنهککا در همیککن روایککت آمد ‌‬ ‫بزرگککی کککه پککار ‌‬
‫تهای دیگککری از قبیککل‬ ‫یداشت‪ ،‬عایشه را نیککز بککه خککاطر خصککل ‌‬ ‫م ‌‬
‫یداشت‪.‬‬ ‫هوشیاری‪ ،‬ایمان‪ ،‬عبادت‪ ،‬عقل و حلوت وی دوست م ‌‬
‫علت عشق و محبت پیامبرص به عایشه زیبایی کامککل او نبککود‪.‬‬
‫هرچند این که پیامبر زیبایی را دوست داشککته باشککد‪ ،‬عیککب و ننککگ‬
‫یشود؛ چرا که او نیز همانند دیگککر مککردم یککک انسککان‬ ‫محسوب نم ‌‬
‫است‪ ،‬ولی در میان زنان پیامبرص عایشه تنهککا کسککی نبککود کککه از‬
‫زیبایی برخوردار بود‪ .‬ام سلمه‪ ‬از زیباترین زنان عرب به شککمار‬
‫یگویککد‪» :‬زمککانی کککه پیککامبر خککداص بککا ام‬ ‫یرفککت‪ .‬عایشککه‪ ‬م ‌‬ ‫م ‌‬
‫سلمه ازدواج نود‪ ،‬سخت اندوهگین و افسرده شدم‪ ،‬چون دربککاره‬
‫زیبایی او زیاد شنیده بککودم‪ .‬روزی زرنگککی بککه خککرج دادم تککا او را‬
‫نچه برایم گفته شده بود‪ ،‬او‬ ‫ببینم‪ .‬چون او را دیدم‪ ،‬چند برابر از آ ‌‬
‫‪2‬‬
‫را زیباتر یافتم«‪.‬‬
‫مچنیککن زینککب بنککت جحککش همسککر پیککامبرص‪ ،‬جککوانی زیبککا و‬ ‫ه ‌‬
‫اشرافی بود که در میککان مککردم بککه زیبککایی خککود شککهرت داشککت‪.‬‬
‫مچنککان کککه عایشککه‬ ‫جویریه بنت حارث‪ ‬همسر دیگر پیککامبرص ه ‌‬
‫یدیکد‪،‬‬ ‫خککود گفتککه‪ ،‬زنکی شکیرین و بانمکک بککود و تکا کسکی او را م ‌‬
‫یشد‪ .‬بنابراین عشق و محبت پیامبرص به عایشه بککه‬ ‫هاش م ‌‬ ‫شیفت ‌‬
‫سبب زیبایی او نبوده است؛ چرا که پیککامبرص زنککانی زیبککاتر از او‬
‫نیز داشته است‪.‬‬

‫‪ -‬روایت فوق در صحیح بخاری آمده‪ ،‬اما قسمت اخیر آن که پیامبر عایشه‬ ‫‪1‬‬

‫یدهد‪ :‬نه به خدا‪ ،‬کسی بهتر از او را به من نداده‪،‬‬‫را با این کلمات پاسخ م ‌‬


‫در بخککاری نیامککده اسککت‪ ،‬بلکککه ایکن قسکمت در روایککت امکام احمکد آمککده‬
‫است ‪ :‬ابن کثیر درباره سندش گفته ‪» :‬ل باس به«‪ .‬مترجم‬
‫‪ -‬تراجم سیدات بیت النبوه‪ ،‬ص ‪.319‬‬ ‫‪2‬‬
‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪39‬‬

‫عشق او به عایشه به سبب جوانی او هم نبود‪ .‬با این که بککدون‬


‫مسن و سال بود‪ ،‬ولی تنها او نبککود کککه ایککن‬ ‫تردید عایشه جوانی ک ‌‬
‫خصلت را داشت‪ .‬پیامبر خداص با حفصککه‪ ‬زمککانی ازدواج نمککود‬
‫که او جوانی بود هیجده ساله و سرشار از سککرزندگی‪ ،‬شککادابی و‬
‫جوانی‪ .‬زینب بنت جحش نیز جوان بکود‪ .‬جککویریه بنککت حکارث نیکز‬
‫ی بکن اخطکب‪ ،‬زمکانی کککه پیککامبر‬ ‫حی َ ّ‬‫بیست ساله بود‪ .‬صفیه دختر ُ‬
‫خداص با او ازدواج نمود‪ ،‬بیش از هفده سال نداشت‪.‬‬
‫***‬
‫بترین‬ ‫ً‬
‫م سال بککود‪ ،‬لزوم کا محبککو ‌‬ ‫بنابراین عایشه چون جوانی ک ‌‬
‫بترین‬ ‫مردم نزد پیکامبرص نبکود‪ .‬در نهکایت‪ ،‬چکون او دخکتر محبکو ‌‬
‫بترین و‬ ‫یتوانسککت محبککو ‌‬ ‫مککردم در قلککب پیککامبرص بککود‪ ،‬نیککز نم ‌‬
‫یترین زن باشد‪ .‬عایشه دختر ابوبکر صدیق بود و بککه‬ ‫تداشتن ‌‬‫دوس ‌‬
‫مچنککان کککه پیککامبر خککدا صککداقت ابککوبکر‬ ‫حق دختر پککدرش بککود‪ .‬ه ‌‬
‫یداشت‪ ،‬صداقت و ایمککان راسککتین عایشککه را‬ ‫صدیق را دوست م ‌‬
‫شها و از‬ ‫مچنککککان کککککه بخشکککک ‌‬ ‫یداشککککت‪ ،‬و ه ‌‬ ‫نیککککز دوسککککت م ‌‬
‫یهای ابوبکر صدیق را در راه عشق و خککدمات پیککامبر‬ ‫خودگذشتگ ‌‬
‫یهای‬ ‫تهککا و فککداکار ‌‬‫شها‪ ،‬محب ‌‬ ‫یداشککت‪ ،‬بخشک ‌‬ ‫خککداص دوسککت م ‌‬
‫یداشت‪.‬‬ ‫عایشه را در راه رضایت پیامبر خداص دوست م ‌‬
‫نقل شده که‪ :‬چون آیه تخییککر‪ 1‬نکازل گردیککد‪ ،‬مبنککی بککر ایکن ککه‬
‫زنان پیامبرص مختار باشند زندگی دشوار با پیامبرص را برگزیننککد‬
‫یا طلق را‪ ،‬پیامبرص نزد عایشه صدیقه‪ ‬آمد و فرمود‪:‬‬
‫یگککذارم‪ ،‬تککا بککا پککدر و مککادرت‬‫های را با تو در میککان م ‌‬ ‫من مسأل ‌‬
‫مگیری عجلککه نکککن‪ .‬عایشککه صککدیقه‬ ‫های در تصککمی ‌‬ ‫مشککورت نکککرد ‌‬
‫گفت‪ :‬این مسأله چیست؟ پیامبر خداص این آیه را تلوت نمود‪:‬‬
‫‪  ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫‪ ‬‬
‫‪‬‬

‫‪ -‬تفسیر ابن کثیر‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.479‬‬ ‫‪1‬‬


‫‪40‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫‪      ‬‬


‫‪        ‬‬
‫‪    ‬‬ ‫‪    ‬‬ ‫‪  ‬‬
‫‪    ‬‬ ‫‪    ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪  ‬‬
‫‪  ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬
‫)احزاب ‪(29-28 /‬‬ ‫‪  ‬‬
‫تهککای آن را‬
‫»ای پیامبر! به زنانت بگو‪ :‬اگر شککما دنیککا و زین ‌‬
‫های مناسکب بکدهم و بککه‬ ‫یخواهید‪ ،‬بیاییککد تکا بککه شککما هکدی ‌‬
‫م ‌‬
‫زیبایی رهایتان سازم و اگر خککدا‪ ،‬پیککامبر و سککرای آخککرت را‬
‫یخواهیککد‪ ،‬خداونککد بککرای نیکوکککاران شککما پککاداش بزرگککی‬ ‫م ‌‬
‫تدارک دیده است«‪.‬‬
‫عایشه صککدیقه بککه سککرعت پاسککخ داد‪ :‬ای رسککول خککدا! آیککا در‬
‫یدانم پدر و مادرم به‬ ‫مورد تو با پدر و مادرم مشورت کنم؟ من م ‌‬
‫یدهنککد از تککو جککدا شککوم ‪ ...‬مککن‪ ،‬خککدا‪ ،‬پیککامبرص و‬ ‫من دستور نم ‌‬
‫یخواهم«‬ ‫سرای آخرت را م ‌‬
‫های که به او داشککت و انککدوهی کککه‬ ‫پیامبر خداص به خاطر علق ‌‬
‫یکرد‪ ،‬از عایشه صدیقه خواسککت پیککش از‬ ‫از جدایی او احساس م ‌‬
‫پاسککخ عجککولنه‪ ،‬بککا پککدر و مککادر خککویش مشککورت نمایککد‪ .‬چککون‬
‫یدهنککد کنکار پیککامبرص‬ ‫یدانست پککدر و مکادرش بکه او دسکتور م ‌‬ ‫م ‌‬
‫بماند‪ .‬اما عایشککه بیشککتر علقمنککد بککود کنککار پیککامبرص بمانککد و از‬
‫یترسید‪.‬‬ ‫جدایی او بیشتر م ‌‬
‫***‬
‫تهایی بود که سبب شده بککود‬ ‫های از خصل ‌‬ ‫نچه ذکر گردید پار ‌‬ ‫آ ‌‬
‫عایشه صدیقه‪ ‬بیش از دیگر زنان پیامبرص‪ ،‬قلب او را بککه خککود‬
‫اختصاص دهد‪.‬‬
‫هاند یا از او و یا دربککاره او‬
‫همه کسانی که عایشه صدیقه را دید ‌‬
‫یدهنککد‪ .‬عککروه‬ ‫هاند‪ ،‬به فضیلت و برتککری او شککهادت م ‌‬ ‫چیزی شنید ‌‬
‫یگوید‪» :‬در مورد قرآن و احکامش و نیز درباره حلل و‬ ‫بن زبیر م ‌‬
‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪41‬‬

‫حرام و شعر و رویککدادهای اعککراب و انسککاب کسککی را از عایشککه‬


‫‪1‬‬
‫هام«‪.‬‬
‫داناتر ندید ‌‬
‫یگوید‪ :‬در زمینه سه رشککته از علککوم‪ ،‬عایشککه‬ ‫ابن عبدالبر نیز م ‌‬
‫‪2‬‬
‫صدیقه‪ ،‬یگانه روزگار خود بود؛ فقه‪ ،‬پزشکی و شعر‪.‬‬
‫آخر چگککونه چنیککن نباشککد؟ معلککم و آموزگککار او محمککدص بککوده‬
‫است‪ .‬زمانی که به خانه پیامبرص آمد‪ ،‬دخترکی کککم سککن و سککال‬
‫بود؛ به فراگیری علوم و تطبیق دستورات دینی سخت علقمنککد و‬
‫نکه به جککر و بحککث بپککردازد‪ ،‬بککدون وقفککه سککئوال‬ ‫یآ ‌‬
‫شیفته بود‪ .‬ب ‌‬
‫یکرد‪ .‬روزی از پیامبرص پرسید‪ :‬ای رسول خداص! به من بگککو‬ ‫م ‌‬
‫اگر بدانم چه شبی شب قدر است‪ ،‬در آن چه بگویم؟‬
‫پیامبر فرمود بگو‪» :‬اللهم انک عفو کریم تحککت العفککو‬
‫فاعف عنی«‪ :‬خدایا! تو بخشنده و بزرگوار هستی و گذشت را‬
‫‪3‬‬
‫دوست داری‪ ،‬از من درگذر«‪.‬‬
‫علقه شدید عایشه به فراگیککری علککوم‪ ،‬سککخنوری و هوشککیاری‬
‫تها‪،‬‬‫وی و عشق او نسبت بککه پیککامبرص‪ ،‬همککه و همککه ایککن خصککل ‌‬
‫تها جککوانی‪،‬‬ ‫ینمککود‪ .‬بایککد بککه ایککن خصککل ‌‬
‫هاش م ‌‬ ‫پیامبرص را شیفت ‌‬
‫مسن و سالی و مجالست شیرین و گرم او را نیککز افککزود‪ .‬تمککام‬ ‫ک ‌‬
‫یرساند و هم این را کککه خداونککد‬ ‫این خصوصیات هم کمال او را م ‌‬
‫به او لطف و عنایت خاصی داشته است‪.‬‬
‫یدانستند‪ .‬برای همین منتظککر‬ ‫صحابه نیز ارزش این عشق را م ‌‬
‫روز نوبت عایشه بودند‪ ،‬تا هدایای خود را به سوی پیککامبر خککداص‬
‫سکرازیر کننکد ‪ ....‬بکه همیکن جهکت سکرانجام غیکرت زنکان پیکامبر‬
‫خککداص جوشککید‪ .‬روزی در خککانه ام سککلمه‪ ‬گککرد آمدنککد و بککه او‬
‫یدهنککد هککدایای خککود را روز نککوبت عایشککه‬ ‫گفتند‪» :‬مردم ترجیح م ‌‬
‫بیاورند‪ .‬ولی ما هم مانند عایشه دوست داریم چیزی به ما برسککد‪.‬‬
‫بنابراین تو با پیامبر خداص حرف بکزن تکا بکه مکردم دسکتور دهکد‪،‬‬
‫هرکجا که بود‪ ،‬یا نوبت هر زنی که بود‪ ،‬هدایای خود را بیاورند«‪.‬‬
‫ام سکلمه موضکوع را بکا پیکامبر خکداص در میکان گذاشکت‪ .‬امکا‬
‫پیامبرص از او روی برگرداند‪ .‬ام سلمه دوباره حرف زد‪ ،‬پیامبرص‬

‫‪ -‬أعلم النساء‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.105‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬الستیعاب فی معرفه الصحاب‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪ -‬تفسیر ابن کثیر‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪.535‬‬ ‫‪3‬‬


‫‪42‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫فرمود‪» :‬ام سلمه! در مورد قضککیه عایشککه آزارم مککده‪ .‬چککون بککه‬
‫‪1‬‬
‫خدا‪ ،‬در بستر کسی جز او‪ ،‬وحی بر من نازل نشده است«‪.‬‬
‫یکنککد کککه چککرا‬ ‫گویی پیککامبر خککداص بککرای ام سککلمه تشککریح م ‌‬
‫یگویککد‪ :‬وحککی در بسککتر‬ ‫عایشه را بیش از دیگران دوسککت دارد‪ .‬م ‌‬
‫یخواهککد بککه او بگویککد‪ :‬او‬ ‫کسی جز او بر من نازل نشده‪ ،‬انگککار م ‌‬
‫نزد خدا هم از شما برتر است‪ .‬بنکابراین چگکونه نکزد مکن از شکما‬
‫برتر نباشد؟ اما زنان پیامبرص بککه انگیککزه غیککرت و حسککادت‪ ،‬بککاز‬
‫فاطمه‪ ‬را نزد پدر فرستادند‪ .‬فاطمه اجازه خواسککت‪ .‬پیککامبرص‬
‫در لحافی با عایشه خوابیککده بککود‪ .‬بککه فککاطمه اجککازه داد‪ .‬فککاطمه‬
‫هاند‪ .‬آنکان از‬ ‫گفت‪» :‬ای پیامبر خداص! زنانت مرا نزد تکو فرسککتاد ‌‬
‫یخواهند در مورد دخککتر ابوقحککافه بککا آنککان بککه عککدالت رفتککار‬ ‫تو م ‌‬
‫کنی«‪.‬‬
‫یگفککت‪ .‬پیککامبر‬ ‫در ایککن میککان عایشککه سککاکت بککود و چیککزی نم ‌‬
‫خداص به فاطمه فرمود‪ :‬دخترکم! مگر کسی را کککه مککن دوسککت‬
‫دارم تو دوست نداری؟ گفت‪ :‬چرا‪ .‬پیامبرص فرمود‪ :‬پککس تککو هککم‬
‫‪2‬‬
‫او را دوست بدار‪.‬‬
‫یسککاخت‬ ‫این عشق جاودان و متقابل‪ ،‬مدام آن دو را سیراب م ‌‬
‫ینمککود‪ .‬روزی‬ ‫و در طول زنککدگی‪ ،‬آنککان را بککا نشککاط و سککرحال م ‌‬
‫عایشه صدیقه از پیامبرص پرسید‪ :‬عشق تو نسبت به من چگککونه‬
‫است؟ پاسخ داد‪ :‬مانند گره ریسککمان از آن پککس عایشککه مککدام از‬
‫یپرسککید‪ :‬ای پیککامبر خککداص! آن گککره چگککونه اسککت؟‬ ‫پیامبرص م ‌‬
‫‪3‬‬
‫یفرمود‪ :‬بر همان حالت همیشگی است‪.‬‬ ‫پیامبرص م ‌‬
‫عایشه در طول زندگی‪ ،‬یاور‪ ،‬رازدار و منبع شادمانی پیککامبرص‬
‫گها همراهش بود‪ .‬پیامبرص از حرف زدن بککا‬ ‫بود‪ .‬در سفرها و جن ‌‬
‫یگرفککت‪ .‬هرگککاه عایشککه بککا او همککراه نبککود‪ ،‬چککون‬ ‫او انککس م ‌‬
‫یکککرد‪ .‬روزی‬ ‫یگشت به سککرعت مککاجرا را برایککش تعریککف م ‌‬ ‫برم ‌‬
‫هاش‬ ‫خوشحال و شادمان به خانه آمد‪ .‬از خوشحالی خطککوط چهککر ‌‬
‫های مککوقعی کککه مککرد مککدلجی‬ ‫درخشید‪ .‬به عایشککه فرمککود‪ :‬شککنید ‌‬

‫‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪308‬؛ متخب کنزالعمککال‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪117‬؛ البککدایه‬ ‫‪1‬‬

‫و النهایه‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص ‪.93‬‬


‫‪ -‬اعلم النساء‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.13‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪ -‬اعلم النساء‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.15‬‬ ‫‪3‬‬


‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪43‬‬

‫پاهککای زیککد‪ 1‬و اسککامه را دیککد چککه گفککت؟ او گفککت‪ :‬ایککن پاهککا از‬
‫‪2‬‬
‫همدیگرند‪.‬‬
‫مدرد و شککریک پیککامبرص بککود‪.‬‬ ‫یها ه ‌‬‫مهککا و شککاد ‌‬ ‫عایشککه در غ ‌‬
‫روزی از پیامبرص پرسید‪:‬‬
‫تتر از روز جنککگ احککد بککر تککو‬ ‫ای رسول خداص! آیا روزی سککخ ‌‬
‫گذشته است؟‬
‫تتر‬‫پیامبرص جواب داد‪ :‬بله ای عایشه! روز طککائف از آن سککخ ‌‬
‫بود‪ .‬زمانی کککه از مسککلمان شککدن کفککار قریککش نومیککد شککدم بککه‬
‫نجککا را دعککوت کنککم‪ .‬آنهککا بککه صککورت‬ ‫طایف پناه بردم تککا مککردم آ ‌‬
‫زشت و ناخوشایندی مرا از خود راندنککد و کودکانشککان را بککر مککن‬
‫شهککایم پککر از‬ ‫مسلط نمودند تا با سککنگ مککرا بزننککد‪ .‬سککرانجام کف ‌‬
‫‪3‬‬
‫خون شد ‪....‬‬
‫مچنککان‬ ‫این عشق متقابل برای همیشه جککاودان بککاقی مانککد و ه ‌‬
‫رشد کرد و بالید‪ .‬درست به سان یک درخت تنومند کککه مرتککب در‬
‫حال رشد و شکوفایی است‪ .‬درخت عشق و دوستی آنها همککواره‬
‫نکککه از جهککان‬ ‫یگشککودند‪ .‬تککا ای ‌‬‫ههایش پککر م ‌‬ ‫یزد و شککاخ ‌‬ ‫جککوانه م ‌‬
‫زنکدگی بگذرنکد و بکه جهکان آخکرت قکدم بگذارنکد‪ .‬پیکامبرص آرزو‬
‫یاش بککوده در‬ ‫مچنککان کککه عایشککه در دنیککا شککریک زنککدگ ‌‬ ‫یکرد ه ‌‬‫م ‌‬
‫یفرمککود‪ :‬عایشککه را در‬ ‫آسککمان نیککز شککریک زنککدگی او باشککد‪ .‬م ‌‬
‫نسان مرگککم بککر مککن آسککان شککود‪ .‬انگککار دارم‬ ‫بهشت دیدم تا بدی ‌‬
‫‪4‬‬
‫یبینم‪.‬‬
‫سفیدی دستانش را م ‌‬
‫لحظه جدایی فرا رسید‪ .‬پیامبرص به سوی دوست برتر خککویش‬
‫پرواز نمود‪ .‬عایشه‪ ‬در این دواع جانسوز‪ ،‬عشق پیککامبرص را در‬
‫دل خود پرورد و پس از او‪ ،‬از آن نگهداری نمود‪ .‬ایککن حراسککت از‬
‫ینمود و روح‬ ‫شکوفه عشق در نهاد عایشه گرما و حرارت تولید م ‌‬
‫یبخشید‪ .‬عایشه با عشق محمدص و با امید‬ ‫و روانش را زندگی م ‌‬
‫پیوستن به او‪ ،‬چهل و هشت سال پککس از پیککامبرص زیسککت‪ .‬تنهککا‬
‫ینمککود‪ ،‬آرزوی عمیککق‬ ‫عاملی کککه ایککن زیسککتن را تککوأم بککا امیککد م ‌‬
‫‪ -‬زید همان زید بن حارثه است‪ .‬اسامه نیز فرزند او )زید( است‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.273‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪ -‬ابن کثیر‪ ،‬السیره النبویه‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪152‬؛ سیره ابن هشام‪.‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ -‬ابن سعد‪ ،‬الطبقات الکککبری‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص ‪66‬؛ منتخککب کنزالعمککال‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص‬ ‫‪4‬‬

‫‪117‬؛ البدایه و النهایه‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص ‪.92‬‬


‫‪44‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫نسبت به فردا بود‪ :‬فردای روز رستاخیز‪ .‬آن روز که به محمککد ص‬


‫بپیوندد و در بهشت برین در کنار او بمانککد‪ .‬هنگککامی کککه در دوران‬
‫خلفت عمر بن خطاب‪ ‬و پس از او خیککرات‪ ،‬برکککات و ثرو ‌‬
‫تهککا‬
‫به سوی مسلمانان سرازیر شد و مقادیر زیادی به عنوان سککهمیه‬
‫به عایشه رسید )دوازده هزار درهم(‪ .‬او همه آنهککا را صککدقه داد و‬
‫چچیز برای خود نگه نداشت‪.‬‬ ‫هی ‌‬
‫تنها خواسته و آرزوی او این بود که در روز قیامت خداوند او را‬
‫با دوستش جمع کند‪ .‬برای همین دوست نداشت پس از پیککامبرص‬
‫همند شککود‪ .‬او مککدام در پیککش روی‬ ‫تهای دنیا بهر ‌‬‫تها و لذ ‌‬
‫از نعم ‌‬
‫یگذاشککت‪» :‬ای عایشککه! اگککر‬ ‫خککود ایککن سککفارش پیککامبرص را م ‌‬
‫یخواهی به من بپیوندی‪ ،‬باید دنیا به اندازه آذوقککه یککک سککوارکار‬ ‫م ‌‬
‫‪1‬‬
‫تو را کفایت کند«‪.‬‬
‫بنابراین بهره او از این دنیا همان مقدار بود کککه پیککامبرص او را‬
‫سککفارش کککرده بککود‪ ...‬سرشککار از امیککد دیککدار پیککامبرص در روز‬
‫شهای‬ ‫ینمککود‪ .‬بککه کشک ‌‬‫قیامت‪ ،‬روزهای سخت زندگی را سپری م ‌‬
‫قتککر و‬
‫ینهککاد‪ .‬چککون کششککی عمی ‌‬ ‫زیبنده دنیککا و ثککروت‪ ،‬وقعککی نم ‌‬
‫گواراتر او را به خود جذب نموده بود‪ :‬کشش پایدار ایمان‪.‬‬

‫هسار غم‬
‫سای ‌‬
‫عایشککه صککدیقه در خککانه پیککامبرص برخککوردار از خوشککبختی و‬
‫یپایان بود‪ .‬مظهر این خوشبختی‪ ،‬آرامش روحی‬ ‫سعادتی ابدی و ب ‌‬
‫یککرد و بکه‬‫و روانی و امنیکتی بکود ککه در وجکود خکود احسکاس م ‌‬
‫یکککرد‪.‬‬
‫زندگی خشن و سختی که او را در بر گرفته بککود‪ ،‬تککوجه نم ‌‬
‫ینمککود‪ ،‬بککا ایککن وجککود‬
‫یهای فراوانی را تحمککل م ‌‬ ‫جها و سخت ‌‬
‫او رن ‌‬
‫نسبت به سرنوشتی که خداوند برایش رقم زده بککود‪ ،‬خشککنودی و‬
‫یداد‪.‬‬
‫شکیبایی نشان م ‌‬
‫زمانی که به مدینه هجرت نمود‪ ،‬سخت بیمککار گردیککد‪ .‬او در آن‬
‫زمان که دختری کوچک بود‪ ،‬به »تب مککدینه« مبتل شککد‪ .‬تککب او را‬
‫نگیر کرد‪ .‬در آن زمان مدینه به بیماری واگیککردار وبککا مشککهور‬ ‫زمی ‌‬
‫بود‪.‬‬

‫‪ -‬الطبقات الکبری‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص ‪.76‬‬ ‫‪1‬‬


‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪45‬‬

‫هاش رفتم‪ .‬به ناگاه دیدم عایشککه‬ ‫یگوید‪ :‬با ابوبکر به خان ‌‬‫براء م ‌‬
‫ههایش را‬ ‫به پهلو افتاده و تب دارد‪ .‬چشمم به پدرش افتاد که گون ‌‬
‫یگفت‪ :‬چطوری دختر عزیزم!‬ ‫یبوسید و م ‌‬‫م ‌‬
‫عایشه شکر خدا را به جای آورد و از او ستایش نمککود‪ .‬پککس از‬
‫ینهایت نککزار‬ ‫نکه تب و دردش برطرف گردید‪ ،‬از نظر جسمی ب ‌‬ ‫ای ‌‬
‫و تکیده شده بود‪ .‬مککادرش او را بککا خیککار چنککبر و خرمککای نککورس‬
‫یاش‬ ‫درمان نمود‪ .‬سرانجام عایشه به طور کامل جککوانی و بهبککود ‌‬
‫را به دست آورد‪.‬‬
‫یشککود‪.‬‬ ‫نها و سختی های فراوان دچار م ‌‬ ‫عایشه صدیقه با بحرا ‌‬
‫نکککه‬‫یآ ‌‬ ‫یگیککرد‪ .‬امککا او ب ‌‬‫از نظککر مککال و ثککروت در تنگنککا قککرار م ‌‬
‫افسککوس بخککورد و خشککمناک بشککود‪ ،‬شکککیبایی و چککالکی از خککود‬
‫یدهد‪.‬‬‫نشان م ‌‬
‫او در زندگی خود با پیامبرص مانند زنان شاهان نبککود‪ ،‬در برابککر‬
‫یداد و روی حصککیر شککب را‬ ‫فقر و گرسنگی و شکککیبایی نشککان م ‌‬
‫هام! به خدا خککانواده‬ ‫ینمود‪ .‬به عروه گفته بود‪ :‬خواهرزاد ‌‬ ‫سپری م ‌‬
‫ینمککود‪ ،‬امککا در خککانه پیککامبر خککداص‬ ‫محمدص یک ماه را سپری م ‌‬
‫یشککد‪ .‬تنهککا دو چیککز زیککاد وجککود‬ ‫آتشی )جهت تهیه غذا( روشککن نم ‌‬
‫نمان چند خانه و خککانواده‬ ‫داشت‪ :‬آب و خرما‪ 1 .‬البته در در پیرامو ‌‬
‫از انصار بودند که خداوند به آنان جزای خیر دهد‪.‬‬
‫چگاه در پی متاع دنیا نبککود‪ .‬روزی پیککامبر‬ ‫قلب عایشه صدیقه هی ‌‬
‫خداص پیش او آمککد‪ .‬دیککد سککخت شککیفته لبککاس جدیککد خککود شککده‬
‫است‪ .‬پیامبر از او روی گرداند‪ .‬عایشه شتابان به پیامبرص گفککت‪:‬‬
‫پدر و مادرم فدایت ای رسول خداص! چرا از من روی گرداندی؟‬
‫یگردان است‪ .‬آخر تککو‬ ‫پیامبرص فرمود‪» :‬چون خداوند از تو رو ‌‬
‫های«‪.‬‬
‫شیفته لباست شد ‌‬
‫عایشه در همان لحظه لباس را از تنش درآورد و صدقه نمود‪.‬‬
‫یبککرد‬ ‫برای او مادام که زیر یک سقف با پیامبر خداص به سر م ‌‬
‫و رضایت و خشنودی خداوند بر آنککان سککایه افکنککده بککود‪ ،‬اهمیککت‬
‫ههککایی‬ ‫نکککه چکه پرد ‌‬ ‫یخوابککد‪ ،‬یککا ای ‌‬‫نداشت که روی چکه بسککتری م ‌‬
‫نسان حدود ده سککال در پنککاه و در‬ ‫پیرامونش آویزان است‪ .‬او بدی ‌‬
‫یهای سککختی‬ ‫کنار پیککامبرص زیسککت‪ .‬در ایککن مککدت او بککا دشککوار ‌‬

‫‪ -‬مسند امام احمد بن حنبل‪ ،‬ج ‪ ،6‬ص ‪.108‬‬ ‫‪1‬‬


‫‪46‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫یها حادثه افک بککود‪.‬‬ ‫تترین این دشوار ‌‬ ‫هرو گردید‪ .‬یکی از سخ ‌‬ ‫روب ‌‬
‫های که در اثر آن مدینه منوره به مدت یک ماه کامککل آشککفته‬ ‫حادث ‌‬
‫گردید و نهایتا ً به برائت عایشه انجامید‪.‬‬
‫یها‬
‫نسان‪ ،‬عایشه صدیقه در خانه پیامبرص در برابککر خوش ک ‌‬ ‫بدی ‌‬
‫یداد‬‫یها شکککیبایی نشککان م ‌‬ ‫ینمود و در برابر سخت ‌‬‫سپاسگذاری م ‌‬
‫تهککا و‬
‫تها‪ ،‬حکم ‌‬ ‫یگشود تککا همککه هککدای ‌‬‫و گوش و دل خویش را م ‌‬
‫یشککود‪ ،‬بککه خککاطر‬‫رهنمودهایی را که بر زبککان پیککامبرص جککاری م ‌‬
‫بسپارد‪.‬‬

‫هووها )هم زلفها(‬


‫َ‬
‫جایگاه و منزلت عایشه نزد پیامبرص برای کسی پوشیده نبککود‪.‬‬
‫یدانستند که عایشه در دل محمککدص منککزل دارد‪ .‬اصککحاب‬ ‫همه م ‌‬
‫یکوشیدند هدایای خود را در روز‬ ‫یدانستند‪ ،‬م ‌‬‫که این موضوع را م ‌‬
‫ً‬
‫نوبت عایشه برای پیامبرص بیاورند‪ .‬ظاهرا خود پیامبرص این جککو‬
‫را فراهم آورده بود‪ ،‬تا مردم برای عایشه حسابی خاص باز کننککد‪.‬‬
‫روزی یکککی از همسککایگان پیککامبرص غککذایی پخککت و از پیککامبرص‬
‫هاش برود‪ .‬پیامبرص اشاره به عایشه کککرد و‬ ‫دعوت کرد که به خان ‌‬
‫گفت‪ :‬این یکی هم؟ مرد گفت‪ :‬نه‪ .‬پیامبرص گفت‪ :‬پککس مککن هککم‬
‫هاش بککرود‪ .‬بککاز‬ ‫یآیم‪ .‬مرد دوباره از پیامبرص خواسککت بککه خککان ‌‬ ‫نم ‌‬
‫هم پیامبرص با اشاره بککه عایشککه گفککت‪ :‬ایککن هککم؟ مککرد بککاز هککم‬
‫نپذیرفت‪ .‬پیامبرص نیز از رفتن خودداری ورزیککد‪ .‬بککرای بککار سککوم‬
‫مرد باز هم خواسته خود را تکرار کرد و پیامبرص موافقت خود را‬
‫مشروط به همراه بودن عایشه نمود‪ .‬مرد کک کککه بککه ظککاهر غککذای‬
‫اندکی تنها برای پیامبرص پخته بود کک بککه ناچککار مککوافقت کککرد کککه‬
‫عایشه هم در دعوت شرکت کند‪ .‬پیامبرص و عایشککه برخاسککتند و‬
‫های که گاه همدیگر‬ ‫به سرعت به سوی خانه آن مرد رفتند‪ .‬به گون ‌‬
‫‪1‬‬
‫نکه سرانجام به خانه وی رسیدند‪.‬‬ ‫یزدند‪ .،‬تا ای ‌‬
‫را شانه م ‌‬
‫یشد حسادت بقیه زنان پیامبرص‬ ‫اما این قضیه‪ ،‬گهگاه سبب م ‌‬
‫یگذاشککت کککه‬ ‫برانگیخته شود و زبان شکوه بگشایند‪ .‬اما دیری نم ‌‬
‫مچنککان کککه‬ ‫یخوابیککد‪ .‬امککا ه ‌‬‫با پا در میانی خود پیامبرص‪ ،‬هیککاهو م ‌‬
‫یدادنککد‪ ،‬سککایر‬ ‫اصحاب به جایگاه عایشه نککزد پیککامبرص اهمیککت م ‌‬

‫‪ -‬مسلم‪ ،‬حدیث شماره )‪.(2037‬‬ ‫‪1‬‬


‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪47‬‬

‫ینمودنککد‪ .‬عایشککه‬ ‫همسران پیامبرص نیککز ناچککار بککه آن اعککتراف م ‌‬


‫یکوشید دل بقیه را به دست آورد‪.‬‬ ‫خود نیز م ‌‬
‫تهای زنانه‪ ،‬گاه و بیگاه اوضاع را متشککنج و‬ ‫با این وجود‪ ،‬حساد ‌‬
‫یشکد یکک نکوع دو‬ ‫یداد سکبب م ‌‬ ‫ینمود‪ .‬حوادثی که رخ م ‌‬ ‫آشفته م ‌‬
‫یگویککد‪:‬‬ ‫دستگی میان زنان به وجود آید‪ .‬عایشه خود با صککراحت م ‌‬
‫زنان پیامبرص دو حزب بودند‪ :‬یک حزب از عایشه‪ ،‬حفصه‪ ،‬صککفیه‬
‫یشککد و حککزب دیگککر را ام سککلمه و بقیککه زنککان‬ ‫و سوده تشکیل م ‌‬
‫‪1‬‬
‫یدادند‪.‬‬
‫تشکیل م ‌‬
‫با این که عایشه توانسته بود بککا شخصککیت قککوی خککود در قلککب‬
‫یشد که تا پیامبرص در حق‬ ‫پیامبرص جای بگیرد‪ ،‬اما این سبب نم ‌‬
‫زنان خود عدالت را رعایت نکند‪ .‬حقوق زنان از ناحیه پیامبرص به‬
‫یرسید‪ .‬عایشه‪ ‬به این حقیقککت اعککتراف دارد‬ ‫صورت مساوی م ‌‬
‫‪2‬‬
‫یداد‪ .‬با ایککن وجککود‪،‬‬ ‫که پیامبرص هیچ زنی را بر دیگری ترجیح نم ‌‬
‫یگرفککت و در نهککایت‬ ‫یزد و با آنککان انککس م ‌‬ ‫هر روز به همه سر م ‌‬
‫چگاه در نوبت یککک زن‪ ،‬شککب‬ ‫یماند که نوبتش بود‪ .‬هی ‌‬ ‫نزد کسی م ‌‬
‫یککرد‪ .‬تنهککا ایکن اواخکر‪ ،‬سکوده کککه پیککر و‬ ‫را نزد دیگری سپری نم ‌‬
‫ناتوان شده بود‪ ،‬نوبت خود را به عایشککه بخشککیده بککود‪ .‬روی ایککن‬
‫ینمود‪.‬‬
‫حساب‪ ،‬پیامبرص نزد عایشه‪ ،‬دو شب را سپری م ‌‬
‫***‬
‫چگاه حاضککر نبودنککد‪ ،‬بپذیرنککد کککه وی نککزد‬ ‫همسران پیامبرص هی ‌‬
‫‪3‬‬
‫نخاطر هرگاه متککوجه‬ ‫یکی از آنان بیشتر رفت و آمد کند‪ .‬به همی ‌‬
‫یشدند که پیامبرص به یکککی از آنککان بیشککتر تککوجه دارد؛ یککا نککزد‬ ‫م ‌‬
‫یشکدند تکا‬ ‫یدرنگ در پی آن م ‌‬ ‫یماند‪ ،‬ب ‌‬
‫یکی مدت زمان بیشتری م ‌‬
‫های که شده از آن کار منصرف کنند‪ .‬پیککامبرص‬ ‫وی را به هر وسیل ‌‬

‫‪ -‬صحیح بخاری‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬بخاری‪ ،‬مسلم‪ ،‬ابوداود‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪ -‬در صحیح بخاری از عایشه روایککت شککده کککه‪ :‬چککون ایککن آیککه نککازل شککد‪:‬‬ ‫‪3‬‬

‫»ترجی من تشاء ‪) «...‬سوره احککزاب )‪ ،339‬آیکه ‪ .51‬نککوبت هککر زنکی ککه‬


‫یگرفککت‪ .‬از‬‫یخواسککت نککزد دیگککری بککرود از او اجککازه م ‌‬ ‫بود‪ ،‬پیامبر اگککر م ‌‬
‫یگرفککت تکا نککزد دیگککری‬ ‫عایشه پرسیده شد که هنگامی که از تکو اجکازه م ‌‬
‫یگفتم؛ یا رسول الله! اگر ایککن حککق‬ ‫یگفتی؟ پاسخ داد‪ :‬به او م ‌‬ ‫برود چه م ‌‬
‫یخککواهم کسکی را بکر تککو ترجیککح دهکم‪ .‬بخکاری‪ ،‬تفسکیر‬ ‫من است‪ ،‬مککن نم ‌‬
‫سوره احزاب‪.‬‬
‫‪48‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫عموما ً عادت داشت عصککرها بککه همککه همسککران خککود سککر بزنککد‪.‬‬
‫یکرد‪ ،‬امککا‬ ‫یآمد که نزد یکی بیشتر مکث م ‌‬ ‫گهگاه عواملی پیش م ‌‬
‫برای بقیه این قضیه قابل تحمل نبود‪ .‬برای همین بلفاصله به فکر‬
‫یافتادند‪ .‬زینب دختر جحش همسر و دختر عمه پیامبر کککه‬ ‫چاره م ‌‬
‫یرفککت‪ ،‬از قککرب و‬ ‫در حقیقت رقیککب اصککلی عایشککه بککه شککمار م ‌‬
‫منزلتی‪ ،‬نزدیک به عایشه برخوردار بود‪ .‬چون از یک نظر جککوان و‬
‫زیبا بود و از طرف دیگر خویشاوندی تنگاتنگی با پیامبرص داشت؛‬
‫چرا که دختر عم وی بود‪ .‬مدتی بود پیککامبرص عصککرها کککه نککزد او‬
‫یمانککد‪ .‬ایکن واقعکه سکبب شکد تکا سککایر‬ ‫یرفت مدت بیشتری م ‌‬ ‫م ‌‬
‫همسران پیامبرص به کنجکاوی بیفتند‪ .‬سرانجام کشف نمودند که‬
‫یدهد‪ .‬برای همین نزد او بیشککتر مکککث‬ ‫زینب به پیامبرص عسل م ‌‬
‫یکند‪ .‬عایشه که ماجرا را کشف نموده بود‪ ،‬با دوسککت صککمیم و‬ ‫م ‌‬
‫همراز همیشگی خود حفصککه موضککوع را در میککان گذاشککت‪ .‬آنککان‬
‫های کشککیدند‪.‬‬ ‫نکه پیامبرص دست از این کار بکشککد‪ ،‬نقش ک ‌‬ ‫برای ای ‌‬
‫موضوع از این قرار بود که پیامبرص از بوی بککد بککه شککدت متنفککر‬
‫یخورد‪ .‬حتی اگککر در غککذایی وجککود‬ ‫بود‪ .‬برای همین سیر و پیاز نم ‌‬
‫یکککرد‪ .‬تصککمیم گرفتنککد از همیککن‬ ‫داشت از خوردن آن خودداری م ‌‬
‫کانال وارد شوند‪ ،‬تا به مقصود خود دسکت یابنکد‪ .‬بنکابراین شکد تکا‬
‫نزد هر کدام که آمد به او بگوید‪:‬‬
‫یبینم«‪.‬‬ ‫های‪ .‬در تو بوی مغافیر م ‌‬ ‫»مغافیر خورد ‌‬ ‫‪-‬‬
‫شمزه امککا بککدبو بککود‪ .‬آن روز نککوبت‬ ‫مغککافیر نککوعی صککمغ خککو ‌‬
‫حفصککه بککود‪ .‬حفصککه طبککق نقشککه بککه پیککامبرص گفککت‪» :‬مغککافیر‬
‫یبینکم«‪ .‬پیکامبر ککه ایکن سکخن را‬ ‫های‪ ،‬در تو بوی مغکافیر م ‌‬ ‫خورد ‌‬
‫شنید فرمود‪:‬‬
‫هام و پس از این هرگز‬ ‫»نه‪ ،‬من نزد زینب عسل خورد ‌‬ ‫‪-‬‬
‫نخواهم خورد«‪.‬‬
‫نجا بود که این آیات نازل گردید‪:‬‬ ‫ای ‌‬
‫‪  ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪49‬‬

‫‪    ‬‬


‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪ ‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪  ‬‬
‫‪  ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪  ‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫)تحریم‪(4-1 /‬‬ ‫‪ ‬‬
‫»ای پیامبر! چرا چیزی را که خداوندبر تو حلل کرده اسکت‪،‬‬
‫یکنککی؟‬ ‫به خاطر راضی کردن همسرانت‪ ،‬بککر خککود حککرام م ‌‬
‫خداونککد آمرزگککار مهربککان اسککت * خداونککد حلل نمککودن‬
‫سککوگندهایتان را بککرای شککما مقککررا نمککوده اسککت‪ .‬خداونککد‬
‫دوست شماست و او دانا و فرزانه است * به یاد آور زمانی‬
‫را که پیامبر با یکی از همسرانش رازی را در میان گذاشککت‬
‫و او آن راز را افشککا نمککود و خداونککد پیککامبر خککود را از ایککن‬
‫عمکل آگکاه سکاخت‪ .‬پیکامبر برخکی از آن را بکازگو ککرد و از‬
‫برخی دیگر خودداری نمودو‪ .‬چون همسرش را از آن مطلککع‬
‫کرد او گفت‪ :‬این را چه کسی به تو خبر داده است؟ پیککامبر‬
‫فرمود‪ :‬خداوند دانا و آگاه مرا باخبر نموده اسککت * اگککر بککه‬
‫‪50‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫یپککذیرد(؛ چککرا کککه‬


‫سوی خدا برگردید و توبه کنید )خداوند م ‌‬
‫دلهایتان منحرف شده است و اگر بر ضد او همدست شوید‬
‫خداوند یاور اوسککت و جبرئیککل‪ ،‬مؤمنککان خککوب و فرشککتگان‬
‫پشتیبان او هستند«‪.‬‬
‫پیامبرص موقعی که خوردن عسل را بککر خککود تحریککم نمککود‪ ،‬از‬
‫حفصککه خواسککت موضککوع را پنهککان نگککه دارد‪ .‬امککا او بککه ایککن‬
‫یبند نماند و عایشه را اطلع داد‪ .‬هنگککامی کککه وحککی‬ ‫درخواست پا ‌‬
‫نککازل گردیککد‪ ،‬پیککامبرص از تصککمیم خککود دایککر بککر تحریککم عسککل‪،‬‬
‫منصرف شد‪.‬‬
‫هاند و‬ ‫یبینیم که یک طرف ماجرا حفصه و عایش ‌‬ ‫در این ماجرا م ‌‬
‫در طرف دیگر آن زینب قرار دارد‪ .‬به ظکاهر مکاجرایی شکبیه ایکن‬
‫ماجرا اتفکاق افتکاده ککه یکک طکرف آن حفصکه و طکرف دیگکرش‬
‫یباشککند‪ .‬در آن مککاجرا عایشککه‪ ،‬سککوده و‬ ‫عایشه‪ ،‬سوده و صفیه م ‌‬
‫یکنند تا پیامبرص را از مانککدن نککزد حفصککه‬ ‫صفیه دست به یکی م ‌‬
‫ً‬
‫بازدارند‪ .‬شکل‪ ،‬مضمون و پایان دو ماجرا تقریبا یکسان است‪ .‬از‬
‫یکنیم‪.‬‬
‫نرو از ذکر آن خودداری م ‌‬ ‫ای ‌‬
‫یدهند کککه همسککران پیککامبرص‬ ‫این ماجراها و رویدادها نشان م ‌‬
‫چوجه حاضککر نبودنککد وی نککزد یکککی از آنککان بیشککتر بمانککد‪ .‬یککا‬ ‫به هی ‌‬
‫نکه توجه خاصی به او بنماید‪ .‬البته‪ ،‬ایککن امککر یککک پدیککده کککامل ً‬ ‫ای ‌‬
‫طکککبیعی اسکککت‪ .‬طکککبیعت مخصکککوص زنکککان‪ ،‬مقتضکککی چنیکککن‬
‫لهایی است‪ .‬به ویژه که چند زن نزد یککک مککرد باشککند‪،‬‬ ‫سالعم ‌‬‫عک ‌‬
‫هککر یککک دوسککت دارد بیشککتر از او برخککوردار شککود‪ .‬امککا بککه طککور‬
‫یدهند‪ .‬چون با خککود فکککر‬ ‫های به وی نم ‌‬ ‫طبیعی سایرین چنین اجاز ‌‬
‫یتوانند برخورداری بیشتری از او به دست آورنککد‪،‬‬ ‫یکنند‪ ،‬اگر نم ‌‬ ‫م ‌‬
‫حداقل به دیگری یا به دیگران اجازه ندهند چنین حقی بککرای خککود‬
‫های بککرای برخککورداری بیشککتر فراهککم‬ ‫قایککل شککوند‪ ،‬یککا چنیککن زمین ‌‬
‫نمایند‪.‬‬
‫در یک سفر طبق قرعه عایشه و حفصه همراه پیامبرص بودند‪.‬‬
‫یرسککاند و بکا او‬ ‫یشککد پیکامبرص خککود را بکه عایشکه م ‌‬ ‫شب ککه م ‌‬
‫یدیککد روزی بککه‬ ‫یزد‪ .‬حفصه که اوضاع را بککه نفکع خکود نم ‌‬ ‫حرف م ‌‬
‫عایشه پیشنهاد کرد‪ :‬امشب تو شتر مرا سوار شو و من شککتر تککو‬
‫های ببینیم‪ .‬عایشه که غافککل از‬ ‫ههای تاز ‌‬ ‫یشوم تا منظر ‌‬ ‫را سوار م ‌‬
‫همه چیز بود‪ ،‬پیشنهاد حفصککه را پککذیرفت‪ .‬شککب شککد‪ ،‬عایشککه بککر‬
‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪51‬‬

‫شتر حفصه سوار شد و حفصه بککر شککتر عایشککه‪ .‬پیککامبرص طبککق‬


‫معمول خود را به شتر عایشه رساند‪ ،‬اما به ناگاه حفصه را در آن‬
‫نکککه سککرانجام‬ ‫دید‪ .‬به او سلم کرد و در کنارش به راه افتاد‪ .‬تا ای ‌‬
‫نجککا‬‫اتراق نمودند‪ .‬اما عایشه هرچه منتظر مانککد‪ ،‬خککبری نشککد‪ .‬ای ‌‬
‫بود که دانست از طرف حفصه نارو خورده است‪ .‬پاهایش را زیککر‬
‫بوته گیاهی نمود و گفت‪» :‬خدایا! مار یا عقربی بر من مسلط کن‬
‫‪1‬‬
‫تا مرا بگزد«‪.‬‬
‫شهای جککدی‬ ‫شهککای تنککد و کشککمک ‌‬ ‫تها گهگاه بککه واکن ‌‬ ‫این رقاب ‌‬
‫سالعمککل فیزیکککی‬ ‫های که در برخی مواقع به عک ‌‬ ‫یکشید‪ .‬به گون ‌‬ ‫م ‌‬
‫های موارد حرکککات دوسککتانه و نککرم‬ ‫یشد‪ .‬البته‪ ،‬در پار ‌‬ ‫نیز منجر م ‌‬
‫های دیگر‪ ،‬تند و خشن‪.‬‬ ‫بودند و در پار ‌‬
‫روزی سککوده بککه خککانه عایشککه آمککد‪ .‬پیککامبرص میککان سککوده و‬
‫عایشه نشست‪ .‬یک پای خود را در دامن سوده و پککای دیگککرش را‬
‫در دامن عایشه گذاشت‪ .‬عایشککه غککذایی درسککت کککرد و بککه سککود‬
‫گفت بخککور‪ .‬سککوده از خککوردن خککودداری کککرد‪ .‬عایشککه گفککت‪ :‬یککا‬
‫یمالم!‬ ‫هات م ‌‬ ‫یخوری‪ ،‬یا این که به چهر ‌‬ ‫م ‌‬
‫باز هککم سککوده خککودداری نمککود‪ .‬عایشککه کاسککه را گرفککت و بککه‬
‫های کککه چهککره سککوده آلککوده بککه غککذا شککد‪.‬‬ ‫هاش مالید‪ .‬به گون ‌‬ ‫چهر ‌‬
‫یزد‪ ،‬پککای خککود‬ ‫یکرد و لبخنککد م ‌‬ ‫پیامبرص که نشسته بود و نگاه م ‌‬
‫را از دامن سککوده برداشککت تککا در برابککر عایشککه بککه کمککک سککوده‬
‫بپردازد‪ .‬عایشه را نگه داشکت و بکه سکوده فرمککود‪ :‬بککه چهرهککاش‬
‫بمال‪.‬‬
‫سوده نیز کاسه را برداشت و به چهره عایشه مالید‪ .‬پیککامبرص‬
‫‪2‬‬
‫یزد‪.‬‬
‫یکرد و لبخند م ‌‬ ‫نگاه م ‌‬
‫در مککاجرایی شککبیه بککه مککاجرای فککوق‪ ،‬یکککی از هککم همسککران‬
‫یدهککد‪.‬‬ ‫یکند و به وی م ‌‬ ‫پیامبرص زودتر از عایشه غذایی درست م ‌‬
‫یبیند یک نفر جلککوتر از او‬ ‫یکند‪ ،‬م ‌‬ ‫عایشه‪ ‬که غذایش را آماده م ‌‬
‫یشکککند‪.‬‬ ‫یشککود و کاسککه را م ‌‬ ‫غککذا درسککت کککرده‪ ،‬عصککبانی م ‌‬
‫یدهد‪.‬‬‫یگیرد و به او م ‌‬ ‫پیامبرص کاسه عایشه را م ‌‬
‫***‬

‫‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬کتاب النکاح‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬نسائی در عشره النساء‪.‬‬ ‫‪2‬‬


‫‪52‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫در خککانه پیککامبرص‪ ،‬عایشککه گککل سرسککبد مجلککس بککه شککمار‬


‫های حضککور داشککت‪ .‬شخصککیت حسککاس و‬ ‫یرفککت‪ .‬در هککر حککادث ‌‬ ‫م ‌‬
‫تهای ضککعیف‪،‬‬ ‫یداد‪ .‬شخصککی ‌‬ ‫پویککای وی‪ ،‬بککه او اجککازه سکککوت نم ‌‬
‫یکوشند دست به کاری نزنند کککه‬ ‫یگریزند و م ‌‬ ‫مدام از مخاطره م ‌‬
‫تهای قوی و نیرومنککد‪ ،‬مککدام خککود‬ ‫های مبهم دارد‪ .‬اما شخصی ‌‬ ‫نتیج ‌‬
‫یاندازنککد‪.‬‬ ‫ههای سر به فلک کشککیده مخککاطرات م ‌‬ ‫را در میان شعل ‌‬
‫از نتیجه هم هیچ باک و گریزی ندارند‪ .‬اگر نککتیجه خککوب بککود از آن‬
‫یدهنککد‪.‬‬ ‫یکننککد و اگککر ناخوشککایند بککود نیککز بککه آن تککن م ‌‬ ‫استقبال م ‌‬
‫عایشککه‪ ‬چنیککن شخصککی اسککت و از چنیککن شخصککیتی برخککوردار‬
‫یکند خود را در کککوران‬ ‫یباشد‪ .‬شخصیت مقتدرش او را وادار م ‌‬ ‫م ‌‬
‫حککوادث بینککدازد‪ .‬فکککر‪ ،‬اندیشککه و نبککوغ سرشککار بککه وی اجککازه‬
‫یدهد‪ .‬بدین جهت است که جامعه نیز به‬ ‫یطرفی نم ‌‬ ‫یتفاوتی و ب ‌‬ ‫ب ‌‬
‫شخصککیت وی اعککتراف کککرده و تککن داده اسککت‪ .‬خککانه او مرکککز‬
‫یهاسککت‪ .‬زنککان و مککردان مککدینه و اطککراف بککرای حککل‬ ‫مگیر ‌‬
‫تصمی ‌‬
‫ههککایی‬ ‫یداننککد‪ .‬نمون ‌‬ ‫مشکلت خویش‪ ،‬خانه او را کعبه آمال خود م ‌‬
‫هاند‪ ،‬بککه‬ ‫از این قضیه یا قضایا که در خانه عایشه حل و فصل شککد ‌‬
‫یخککورد‪ .‬زنککان‬ ‫نککدرت در خککانه سککایر زنککان پیککامبرص بککه چشککم م ‌‬
‫یترین مسکککائل خکککود را بکککا وی در میکککان‬ ‫یآمدنکککد و خصوصککک ‌‬ ‫م ‌‬
‫یگذاشتند تککا او واسککطه میککان آنککان و پیککامبرص باشککد‪ .‬دخککتری‬ ‫م ‌‬
‫یگفت‪ :‬پککدرم بککه اجبکار مککرا بککه عقکد کسکی کککه او را‬ ‫یآمد و م ‌‬ ‫م ‌‬
‫یخواهم‪ ،‬درآورده تا بدین وسیله نقککص خککود را‬ ‫دوست ندارم و نم ‌‬
‫یهککای جسککمی خککود‬ ‫یآمککد و از بیمار ‌‬‫برطککرف کنککد‪ .‬زنککی دیگککر م ‌‬
‫ینالید‪ .‬یک شب بیش از هفتاد زن به خانه پیککامبرص آمدنککد و از‬ ‫م ‌‬
‫یزننککد‪ .‬صککبح پیککامبرص‬ ‫شوهران خود شکایت کردند که آنککان را م ‌‬
‫سخنرانی کرد و به مردم گفت‪» :‬دیشب هفتاد زن به خانه محمککد‬
‫یکرد‪ .‬اینان که زنان خککود را‬ ‫آمده‪ ،‬هر زنی از شوهرش شکایت م ‌‬
‫‪1‬‬
‫یزنند‪ ،‬خوبان شما نیستند«‪.‬‬ ‫م ‌‬
‫گتریککن‬‫یآمدنککد و بککا پیککامبرص در خصککوص بزر ‌‬ ‫مککردان نیککز م ‌‬
‫یکردنککد و دربککاره سرنوشککت جککامعه و‬ ‫قضایای حاکم مشککورت م ‌‬
‫مچنککان کککه از یککک‬ ‫یگرفتنککد‪ .‬ایککن مسککائل ه ‌‬ ‫آینده مردم تصککمیم م ‌‬

‫‪ -‬ابن ماجه‪ ،‬شماره ‪.1985‬‬ ‫‪1‬‬


‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪53‬‬

‫یدهد‪ ،‬از طککرف دیگککر‬ ‫طرف کانونی بودن خانه عایشه را نشان م ‌‬
‫یدهد‪.‬‬
‫محوریت شخصیت وی را نیز نشان م ‌‬
‫گذشته از این‪ ،‬همسران پیامبرص نیز به ناچککار شخصککیت قککوی‬
‫وی را قبککول داشککتند و بککه منزلککت و جایگککاه وی نککزد پیککامبرص‪،‬‬
‫معترف بودند‪ .‬بدین جهت آنان برای حل مشکلت خود‪ ،‬عایشککه را‬
‫یشککد‪،‬‬ ‫ینمودند‪ .‬حتی اگر رابطه آنان با پیامبرص تیره م ‌‬ ‫واسطه م ‌‬
‫ییافت تککا ایککن تیرگککی را بککه روشککنی مبککدل‬ ‫عایشه‪ ‬مأموریت م ‌‬
‫های از صفیه قهر کرد‪ .‬صککفیه‬ ‫کند‪ .‬یک بار پیامبرص‪ ،‬به خاطر قضی ‌‬
‫دست به دامن عایشه شد و به او گفت‪ :‬عایشککه! نککوبتم را بککه تککو‬
‫یکنی؟‬ ‫یدهم‪ ،‬آیا پیامبر خداص را از من راضی م ‌‬ ‫م ‌‬
‫عایشه گفت‪ :‬بله‪.‬‬
‫یدرنگ چارقدی زعفرانکی را آب زد تکا بکویش پخکش‬ ‫پس از آن ب ‌‬
‫شود‪ .‬سپس کنار پیامبر خداص نشست‪ .‬پیامبرص فرمود‪:‬‬
‫»عایشه! از من دور شو‪ .‬امروز نوبتت نیست«‪.‬‬ ‫‪-‬‬
‫عایشه‪ ‬گفت‪» :‬این لطف خداوند است‪ ،‬به هککر کسککی بخواهککد‬
‫یدهد«‪.‬‬ ‫م ‌‬
‫سپس مککاجرا را بککه طککور مفصککل بککرای پیککامبرص تعریککف کککرد‪.‬‬
‫‪1‬‬
‫پیامبرص نیز از صفیه راضی گردید‪.‬‬
‫یدهد عایشه در قلب پیککامبرص چککه جایگککاهی‬ ‫این ماجرا نشان م ‌‬
‫یشکود ککه‬ ‫داشته اسکت‪ .‬بکه علوه از آن ایکن نکتکه نیکز اسکتنباط م ‌‬
‫تها‪ ،‬بککا سککایر همسککران پیککامبرص‬ ‫عایشککه بککا وجککود همککه حسککاد ‌‬
‫های دوستانه و صمیمی و عمیق داشته است‪.‬‬ ‫رابط ‌‬
‫***‬
‫یآمکد ککه عایشکه بکا برخکی از‬ ‫در برخی مواقع‪ ،‬عکواملی پیکش م ‌‬
‫تهایی‬ ‫یشد‪ .‬این رویارویی خود زاده حسککاد ‌‬ ‫ه رو م ‌‬ ‫هووهای خود روب ‌‬
‫ینمود‪ .‬روزی زینککب بنککت‬ ‫بود که گاه و بیگاه در فضای خانه دندان م ‌‬
‫یشککود‪ .‬پیککامبرص هککم نشسککته‬ ‫جحش ناگهککان وارد خککانه عایشککه م ‌‬
‫یآید که سکخت عصکبانی و آشکفته اسکت‪.‬‬ ‫است‪ .‬از ظاهر زینب برم ‌‬
‫یگویند‪ :‬ای رسول خککداص! همیککن تککو را‬ ‫یکند و م ‌‬ ‫رو به پیامبرص م ‌‬
‫بس است که دخترک ابوبکر برایت آغوش باز کند؟‬

‫‪ -‬ابن ماجد‪ ،‬شماره ‪.1973‬‬ ‫‪1‬‬


‫‪54‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫یگردانککد‪.‬‬‫یکنککد‪ .‬عایشککه‪ ‬روی م ‌‬ ‫پککس از ان رو بککه عایشککه م ‌‬


‫یگوید‪» :‬او را مگذار‪ ،‬از خودت دفاع کن!«‬ ‫پیامبرص به عایشه م ‌‬
‫یکنککد‪ ،‬بککا زینککب‬
‫در این لحظه کککه از پیککامبرص مجککوز دریککافت م ‌‬
‫یزند که آب‬ ‫نقدر حرف م ‌‬ ‫یکند و آ ‌‬ ‫یشود و از خود دفاع م ‌‬ ‫هرو م ‌‬ ‫روب ‌‬
‫یتواند پاسخ عایشه را بدهد‪ .‬چهککره‬ ‫یشود و نم ‌‬ ‫دهان زینب خشک م ‌‬
‫‪1‬‬
‫یکند‪.‬‬
‫پیامبرص از خوشحالی‪ ،‬شروع به درخشیدن م ‌‬
‫یآمد که عایشککه ناخواسککته خککود را بککا‬ ‫موارد دیگری نیز پیش م ‌‬
‫یدید‪ .‬شککب نوبککتی هککر زنکی‬ ‫هرو م ‌‬ ‫زینب یا یکی دیگر از هووها روب ‌‬
‫یشکدند‪ .‬یککک شکب‬ ‫هاش جمع م ‌‬ ‫که بود‪ ،‬همه زنان پیامبرص در خان ‌‬
‫نوبت عایشه بود‪ .‬طبق معمول همه زنان در خانه او جمککع شککدند‪.‬‬
‫زینب نیز آمد‪ .‬پیامبرص دستش را به سوی او دراز کککرد‪ .‬احتمککال ً‬
‫یدانسته که چه کسککی اسککت‪.‬‬ ‫چون خانه تاریک بوده‪ ،‬پیامبرص نم ‌‬
‫یدرنگ گفت‪» :‬او زینب است«‪.‬‬ ‫عایشه‪ ‬که متوجه شد‪ ،‬ب ‌‬
‫یداد که‪ ،‬در این شککب کسککی دیگککر‬ ‫نوبت عایشه بود و اجازه نم ‌‬
‫خککود را بککه پیککامبرص نزدیککک کنککد‪ .‬پیککامبرص دسککتش را کشککید‪.‬‬
‫مشاجره لفظی بین عایشه و زینب درگرفت‪ .‬صککدا بلنککد و صککداها‬
‫یخواسککت‬ ‫درهم آمیخت‪ .‬هنگام نماز عشا فرا رسید‪ .‬ابوبکر کککه م ‌‬
‫به نماز برود از جلوی خانه رد شد‪ .‬صدای بلند زینککب و عایشککه را‬
‫شنید‪ .‬بلفاصله صککدایش را بلنککد کککرد و از پیککامبرص خواسککت بککه‬
‫نماز بیاید؛ چون مردم منتظر بودند و افزود‪» :‬توی دهانشان خککاک‬
‫بریز«‪.‬‬
‫پیامبرص خکارج شککد‪ .‬عایشککه کککه اوضکاع را بککرای خکود سککخت‬
‫یاش را چنیکن بیکان ککرد‪» .‬الن نمکاز‬ ‫یدیکد‪ ،‬نگکران ‌‬ ‫نکننکده م ‌‬‫نگرا ‌‬
‫یآیککد و بککا مککن چنیککن و چنککان‬
‫یشککود و ابککوبکر م ‌‬ ‫پیامبرص تمام م ‌‬
‫‪2‬‬
‫یکند«‪.‬‬ ‫م ‌‬
‫***‬
‫یهککا زودگککذر بودنککد‪ .‬در همککان مجلککس چنککد‬ ‫البتککه ایککن رویاروی ‌‬
‫های نسبت به‬ ‫یشد و سپس دو طرف هیچ کین ‌‬ ‫های رد و بدل م ‌‬ ‫کلم ‌‬
‫یکردند‪ .‬با این وجککود‪ ،‬هنگککامی کککه پیککامبرص‬ ‫همدیگر احساس نم ‌‬
‫یزد‪ ،‬بککاز دوبککاره آتککش عواطککف زنککانه‬ ‫دست به ازدواج جدیککدی م ‌‬

‫‪ -‬ابن ماجه‪ ،‬شماره ‪.1981‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬صحیح مسلم‪ ،‬با نووی‪ ،‬ج ‪ ،9-10‬ص ‪.300‬‬ ‫‪2‬‬


‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪55‬‬

‫یشد‪ .‬زنان و به خصوص عایشککه بککا ایککن کککه ناچککار بککه‬ ‫هور م ‌‬ ‫شعل ‌‬
‫یکردنککد‪ ،‬امکا همکه از سککر ناچکاری‬ ‫حضور عروس جدید اعتراف م ‌‬
‫بککود‪ ،‬وگرنککه در عمککق وجودشککان بککه هیککچ صککورت‪ ،‬حضککور وی را‬
‫یپذیرفتند‪ .‬پس از فتح خیبر پیامبرص با صفیه ازدواج کرد‪ .‬ایککن‬ ‫نم ‌‬
‫ازدواج نرسیده به مدینه در مسیر حرکککت سککپاه صککورت گرفککت‪.‬‬
‫پیامبرص که به مدینه آمد‪ ،‬او را به خانه حارثه بن نعمککان انصککاری‬
‫نجکا او را منککزل داد‪ .‬مککردم مککدینه بککه اسککتقبال سککپاه‬ ‫بککرد و در آ ‌‬
‫رزمنده شتافتند‪ .‬زنان خانه پیامبرص نیز خود را آمککاده کردنککد‪ ،‬تککا‬
‫هتر و به استقبال پیامبر بروند‪ .‬در این میککان‪ ،‬عایشککه‬ ‫هرچه باشکو ‌‬
‫صدیقه همسر محبوب و جوان پیامبر‪ ،‬چون از مککاجرای ازدواج بککا‬
‫صفیه‪ ،‬دختر جوان و زیبای هفده ساله آگاه شد‪ ،‬غیرت و حسادت‬
‫زنانه بر سراپای وجودش خیمه زد‪ .‬عایشه صدیقه با احتیاط کامل‬
‫روبنده )نقاب( زد تا شککناخته نشککود و سککپس جهککت دیککدن هککووی‬
‫جدید و جوان خککود‪ ،‬از خککانه خککارج شککد و راه منککزل حککارثه را در‬
‫هاش خود را به موج بلند زنککان سککپرد‬ ‫پیش گرفت‪ .‬عایشه با روبند ‌‬
‫و بککه هککووی تککازه از راه رسککیده خککود خیککره شککد‪ .‬عایشککه‪‬‬
‫یشناسد‪ .‬اما پیامبرص‪ ،‬تا چشمان نافذ‬ ‫یپنداشت کسی او را نم ‌‬ ‫م ‌‬
‫هاش را از میان روبنده دید؛ او را شناخت‪ .‬منتظرم اند‪.‬‬ ‫تزد ‌‬‫و حیر ‌‬
‫عایشه خارج شد؛ با دلی افسرده و روحی نگران‪ ،‬تنککد و هراسککان‬
‫یداشت‪ .‬پیامبرص نیز به دنبال او خانه را تککرک کککرد و در‬ ‫گام برم ‌‬
‫میان شلوغی و هیاهوی مردم به عایشه رسید‪ .‬از پشت با لبخندی‬
‫معنادار از او پرسید‪ :‬عایشه‪ ،‬او را چگونه دیدی؟‬
‫عایشه کوشید در برابر عواطف خککود مقککاومت کنککد و غیککرت و‬
‫حسادت خود را زیرپا بگذارد‪ ،‬ولی به ناگاه گفت‪ :‬رهایم کن‪ .‬او را‬
‫مانند بقیه زنککان یهککودی یککافتم‪ 1 .‬پیککامبرص فرمککود‪ :‬ایککن حککرف را‬
‫‪2‬‬
‫نزن‪ .‬آخر او مسلمان شده است‪.‬‬
‫قصه ازدواج پیامبرص با جکویریه نیکز چنیکن اسکت‪ :‬او در غکزوه‬
‫بین مصطلق اسیر و سهم یکی از مسلمانان شده بود‪ .‬با صککاحب‬
‫خانه خود قرار گذاشته بود خود را از او بازخرید کند‪ .‬مقداری پول‬
‫یشککود‪ .‬امککا‬‫یپردازد و آزاد م ‌‬ ‫یکنند‪ ،‬م ‌‬
‫که دو طرف با هم توافق م ‌‬

‫‪ -‬ابن ماجه‪ ،‬شماره ‪.1980‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬طبقات ابن سعد‪ ،‬الصابه‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪.347‬‬ ‫‪2‬‬


‫‪56‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫پولی که صاحب وی از او درخواست کرده بود‪ ،‬زیاد بود‪ .‬بککه خککانه‬


‫یاش کمککک خواسککت‪ .‬پیککامبرص در‬ ‫پیامبرص آمد‪ .‬از او بککرای آزاد ‌‬
‫خانه نبود‪ .‬تا عایشه او را دید‪ ،‬دلش ریخت‪ .‬قلبش به تپککش افتککاد‪.‬‬
‫هاش‬ ‫یدیککد شککیفت ‌‬ ‫جویریه زنی بود زیبککا و جککذاب‪ ،‬هرکسککی او را م ‌‬
‫یگفت‪» :‬تا او را دم در خانه دیدم‪ ،‬از او چندشم‬ ‫یشد‪ .‬عایشه م ‌‬ ‫م ‌‬
‫شد‪ .‬دانستم که پیامبرص نیز در او همان چیزی را خواهد دیککد کککه‬
‫من دیده بودم«‪.‬‬
‫پیامبرص آمککد‪ .‬جککویریه از او درخواسککت کمککک کککرد‪ .‬پیککامبرص‬
‫یکنم«‪.‬‬ ‫یپردازم و با تو ازدواج م ‌‬ ‫یات را م ‌‬ ‫فرمود‪» :‬پول آزاد ‌‬
‫حدس عایشه درست بود‪ .‬پیامبرص به جککویریه پیشککنهاد ازدواج‬
‫یترسککید‪ .‬او‬ ‫کککرد‪ .‬جککویریه نیککز پککذیرفت‪ .‬عایشککه نیککز از همیککن م ‌‬
‫هاش‬ ‫دوسککت نداشککت‪ ،‬پیککامبرص جککویریه را ببینککد؛ چککون شککیفت ‌‬
‫یکرد‪ .‬چون سککبب آزادی‬ ‫یشود‪ .‬با این وجود از جویریه تمجید م ‌‬ ‫م ‌‬
‫کتر از‬ ‫هاش مبار ‌‬ ‫یگفت‪» :‬زنی که برای قبیل ‌‬ ‫هاش شده بود‪ ،‬م ‌‬ ‫قبیل ‌‬
‫‪1‬‬
‫هام«‪.‬‬ ‫جویریه باشد‪ ،‬ندید ‌‬
‫یتکافته‪ ،‬امکا چنیککن‬ ‫با ایکن ککه وجککود هیکچ تکازه واردی را بککر نم ‌‬
‫یشود که قضاوت او را در مورد زنان‪ ،‬بککرای پیککامبرص‬ ‫استنباط م ‌‬
‫از اهمیت خاصی برخوردار بوده است‪ .‬بدین جهککت مککدام نظککر او‬
‫یجسته است‪ .‬در قضیه صفیه دیدیم که پیککامبرص‬ ‫نباره م ‌‬‫را در ای ‌‬
‫چگونه از او نظرخواهی نمود‪ .‬گذشته از این‪ ،‬گهگاه کککه پیککامبرص‬
‫یفرسککتاد‪ ،‬تککا زن یککا دخککتر‬ ‫یخواسککته ازدواج کنککد‪ ،‬عایشککه را م ‌‬ ‫م ‌‬
‫یخواسته‬ ‫یشود‪ :‬پیامبرص م ‌‬ ‫موردنظر را ببیند و نظر دهد‪ .‬گفته م ‌‬
‫یفرسککتد تککا‬ ‫با اشراف خواهر دحیه کلبی ازدواج کند‪ .‬عایشککه را م ‌‬
‫‪2‬‬
‫او را ببیند‪.‬‬
‫***‬
‫سهککای‬ ‫هها و هو ‌‬ ‫هها‪ ،‬وسوس ک ‌‬ ‫باری‪ ،‬عایشه یک زن بود‪ .‬با اندیش ‌‬
‫یک زن‪ .‬بنابراین باید او را در این مقیاس سنجید‪ :‬یعنی نخست به‬
‫انسان بودن و زن بودن وی اعتراف نمود و به لوازم این اعککتراف‬
‫گردن نهاد‪ ،‬سپس به تحلیل و بررسککی شخصککیت وی پرداخککت‪ .‬او‬
‫مچنککان کککه از‬ ‫انسانی است کککه در خککانه پیککامبرص بالیککده بککود‪ .‬ه ‌‬

‫‪ -‬اسدالغابه‪ ،‬ج ‪ ، 6‬ص ‪.59‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬ر‪ .‬ک ‪ :‬الصابه‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪.341‬‬ ‫‪2‬‬


‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪57‬‬

‫محیط این خانه تأثیر پذیرفته بود‪ ،‬خصوصککیات انسککانی خککویش را‬
‫نیز حفظ نموده بود‪ .‬منطقی نیست که خصوصککیات بشککری وی را‬
‫نادیککده بگیریککم‪ .‬ایککن هککم درسککت نیسککت کککه اثککرات جککو خککانه و‬
‫شخصیت پیامبرص را در وی فراموش نماییم‪ .‬به گفته بانو عایشه‬
‫هاند عایشککه را از خصوصککیات‬ ‫بنککت الشککاطی‪ :‬آنککانی کککه کوشککید ‌‬
‫سهای حوا او را برتر قککرار دهنککد و از‬ ‫انسانی مجرد نمایند‪ ،‬از هو ‌‬
‫هاند‪ ...‬عایشه‬ ‫فطرت زنانه او را تبرئه کنند‪ ،‬سخت دچار توهم شد ‌‬
‫یک زن بود‪ :‬دارای فطککرت سککلیم یککک زن‪ .‬میککراث عککاطفه کککه از‬
‫نکه بککه تکلککف‬ ‫یآ ‌‬
‫یخواند و او ب ‌‬‫حواء داشت‪ ،‬او را به سوی خود م ‌‬
‫یگفککت ‪...‬‬ ‫از خود نفاق و تظاهر نشان دهد‪ ،‬به این دعوت لبیک م ‌‬
‫غیرت مشتعل‪ ،‬گرم و خروشان وی‪ ،‬مظهر عشق عمیقی بود کککه‬
‫نسبت به تنها مرد خود داشت‪ .‬این غیرت‪ ،‬دلیل محکمی است بککر‬
‫پیوندی که او با پیامبرص داشککت و تمایککل غیرقابککل مقککاومتی کککه‬
‫جهت اختصاص دادن پیککامبرص بککه خککود‪ ،‬در عمککق وجککود خککویش‬
‫ینمود‪ ....‬ما هرگاه این غیرت را در او منتفی کنیککم بککه‬ ‫احساس م ‌‬
‫مچککون‬ ‫هایم‪ ...‬آخر چککرا شخصککی ه ‌‬ ‫او و پیامبر عزیزمان ستم نمود ‌‬
‫‪1‬‬
‫مچون محمدص دچار غیرت نشود!‬ ‫عایشه نسبت به شخصی ه ‌‬

‫عایشه در چشم و دل پیامبر‬


‫های برخککوردار‬ ‫در میان همسران پیامبر‪ ،‬عایشککه از جایگککاه ویککژ ‌‬
‫یهای فکری عایشه سبب شده بککود تککا وی‬ ‫بود‪ .‬استعدادها و توانای ‌‬
‫های بود که‬ ‫هرچه بیشتر در قلب پیامبر جای بگیرد‪ ..‬او تنها دوشیز ‌‬
‫پیامبرص با او ازدواج کرده بککود‪ .‬بقیککه زنککان بیککوه بودنککد و برخککی‬
‫حتی چنککدین فرزنککد از شککوهر یککا شککوهران پیشککین خککود داشککتند‪.‬‬
‫عایشه مدام این قضیه را به رخ پیامبرص مککی کشککید‪ ،‬تککا بککه ایککن‬
‫ه و منزلت خود را نزد وی بالتر ببرد‪ ،‬یا حداقل حفظ‬ ‫وسیله جایگا ‌‬
‫لهای‬ ‫لهککای مختلککف و اسککتدل ‌‬ ‫نمایککد‪ .‬گهگککاه بککا تشککبیهات و تمثی ‌‬
‫یکرد که‪ ،‬این حقیقت را بیشتر تثبیت کند‪ .‬روزی‬ ‫گوناگون سعی م ‌‬
‫های‬‫بککه پیککامبرص گفککت‪ :‬ای رسککول خککداص! اگککر زمککانی وارد در ‌‬
‫بشوی که در آن درختی وجود داشته باشد کککه قبل ً جککانوری از آن‬
‫خورده است‪ ،‬درخت دیگری هم وجود داشته باشد کککه جککانوری از‬

‫‪ -‬نساء النبی‪ ،‬صص ‪.110-111‬‬ ‫‪1‬‬


‫‪58‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫یگککذاری؟‬ ‫آن نخورده است‪ ،‬شترت را کنار کدام یک بککرای چککرا م ‌‬


‫پیککامبرص پاسککخ داد‪» :‬کنککار درخککتی کککه قبل ً هیککچ جککانوری از آن‬
‫‪1‬‬
‫نخورده است«‪.‬‬
‫منظور عایشه‪ ‬این بود که وی مانند درختی است که قبل ً هیچ‬
‫یاند که لمس‬ ‫مچون درخت ‌‬ ‫دستی آن را لمس نکرده و بقیه زنان ه ‌‬
‫های اسککت‬ ‫هاند‪ .‬او تنهکا دوشککیز ‌‬ ‫هاند و مورد استفاده قرار گرفت ‌‬ ‫شد ‌‬
‫های بککه وی نخککورده‪ ،‬امککا‬ ‫که قبل از پیامبرص دست هیچ مرد بیگان ‌‬
‫نطور نیستند‪ .‬چون قبل از پیامبرص یک یککا چنککد شککوهر‬ ‫دیگران ای ‌‬
‫هاند‪.‬‬
‫داشت ‌‬
‫برای پیامبرص نیز این موضوع محککرز بککود‪ .‬امکا بکا ایکن وصککف‪،‬‬
‫مشککان را‬ ‫نکککه حککق و سه ‌‬ ‫یخواست دل بقیککه را برنجانککد‪ ،‬یککا ای ‌‬ ‫نم ‌‬
‫یکرد و‬ ‫زیرپا بگذارد‪ .‬در برخی مواقع‪ ،‬عایشه با پیامبرص محفل م ‌‬
‫یکرد‪ .‬قصککه ام زرع مشککهور اسککت‬ ‫نهای قدیم تعریف م ‌‬ ‫از داستا ‌‬
‫که عایشه بککرای پیککامبرص تعریککف نمککوده اسککت‪ .‬داسککتان از ایکن‬
‫یگذارنککد‬ ‫یشککوند و قککرار م ‌‬ ‫قرار است که‪ :‬روزی یازده زن جمع م ‌‬
‫یدانند برای همدیگر تعریف کننککد‪،‬‬ ‫هر رازی که از شوهران خود م ‌‬
‫نکککه چیککزی را پنهککان کننککد‪ .‬هککر کککدام خصوصککیات اخلقککی و‬ ‫یآ ‌‬ ‫ب ‌‬
‫یکننککد‪ ،‬تککا ایککن کککه نککوبت بککه نفککر‬ ‫رفتاری شوهر خککود را بککازگو م ‌‬
‫یگویککد‪» :‬شککوهرم‬ ‫یرسد‪ .‬زنی به نکام ام زرع‪ .‬ام زرع م ‌‬ ‫یازدهم م ‌‬
‫شهککایم را بککا زیککورآلت آراسککته اسککت‪ .‬بککازوانم را از‬ ‫ابککوزرع‪ ،‬گو ‌‬
‫چربی سرشار نموده است‪ .‬او شادم کرده و من شککاد هسککتم )یککا‬
‫نکه او به من ارج نهاده و مککن دارای ارج و منزلککت هسککتم(‪ .‬او‬ ‫ای ‌‬
‫هام یکافت ککه صکاحب گوسکفند بودنکد‪.‬‬ ‫مرا در »شق« نزد خکانواد ‌‬
‫هکش‪ ،‬شککتر‬ ‫بنککابراین مککرا نککزد خککود بککرد کککه صککاحب اسککب شککیه ‌‬
‫یکوبنککد و غککذاهای پککاک و الککک‬ ‫صدادار‪ ،‬حیواناتی که مزرعککه را م ‌‬
‫شده بود‪ .‬موقعی که نککزد وی حکرف بزنککم‪ ،‬مککورد سککرزنش واقککع‬
‫یخکوابم‬ ‫بها تکا چاشکت م ‌‬ ‫یشود‪ .‬شک ‌‬ ‫یشوم و حرفم پذیرفته م ‌‬ ‫نم ‌‬
‫یدهنککد( و آن قککدر شککراب‬ ‫)چون خدمتکارها‪ ،‬کارهککایم را انجککام م ‌‬
‫یماند‪ .‬اما ام زرع )منظور خککود وی اسککت(‬ ‫ینوشم که اضافه م ‌‬ ‫م ‌‬
‫گهای مخصوص غذا و ظروف کالهایش بزرگند و خکانه فراخکی‬ ‫ُتن ‌‬
‫مچون شاخه خرما اسککت و بککا بککازوی‬ ‫دارد‪ .‬بستر فرزند ابوزرع‪ ،‬ه ‌‬

‫‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬کتاب النکاح‪.‬‬ ‫‪1‬‬


‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪59‬‬

‫یشود‪ .‬دختر ابوزرع‪ ،‬مطیع پدر و مادرش است‪ .‬او‬ ‫بزغاله‪ ،‬سیر م ‌‬
‫یشود‪ .‬کنیز‬ ‫هاش م ‌‬ ‫چاق و فربه است و سبب خشم و کینه همسای ‌‬
‫یکند و غذاها و آذوقه ما را فاسد و تباه‬ ‫ابوزرع‪ ،‬راز ما را برمل نم ‌‬
‫یکند«‪.‬‬ ‫ینماید و خانه ما را از زباله و کثافت ُپر نم ‌‬ ‫نم ‌‬
‫کهککا پککر از شککیر‬ ‫ام زرع در ادامه گفت‪» :‬روزی در حالی که خی ‌‬
‫یشدند‪ ،‬ابوزرع از خککانه خککارج شککد‪ .‬او زنککی دیککد کککه دو فرزنککد‬ ‫م ‌‬
‫یکردنککد‬ ‫مچون ببر داشت کککه زیککر تهیگککاه او بککا دو انککار بککازی م ‌‬ ‫ه ‌‬
‫ابککوزرع مککرا طلق داد و بککا او ازدواج کککرد‪ .‬پککس از او بککا مککرد‬
‫هاش را بککه‬ ‫بزرگواری ازدواج کردم کککه بککر اسککب سککوار شککد‪ .‬نیککز ‌‬
‫دست گرفت و شب هنگام حیوانککات زیککادی نککزد مککن آورد‪ .‬از هککر‬
‫هات‬ ‫نوع آنها جفتی به من داد و گفککت‪ :‬بخککور ام زرع و بککه خککانواد ‌‬
‫نچککه را کککه او بککه مککن داده بککود‪ ،‬جمککع‬ ‫هککم بککده‪ .‬امککا اگککر همککه آ ‌‬
‫یرسیدند«‪.‬‬ ‫کترین ظرف ابوزرع نم ‌‬ ‫یکردم‪ ،‬به کوچ ‌‬ ‫م ‌‬
‫هنگامی که داستان تمککام شککد‪ ،‬پیککامبرص رو بککه عایشککه گفککت‪:‬‬
‫‪1‬‬
‫هام«‪.‬‬ ‫مچون ابوزرع برای ام زرع بود ‌‬ ‫»من در حق تو‪ ،‬ه ‌‬
‫***‬
‫ینهککایت‬ ‫یکککرد‪ ،‬ب ‌‬ ‫پیوندی که عایشه و پیامبرص را با هم یکککی م ‌‬
‫حساس و لطیف بود‪ .‬به خاطر همیککن حساسککیت بککود کککه عایشککه‬
‫کترین تغییری را که در رفتار و برخککورد پیککامبرص بککا وی رخ‬ ‫کوچ ‌‬
‫یدید‪ .‬گویی بر روحش سنگ‬ ‫یداد‪ ،‬بر روح خود سخت سنگین م ‌‬ ‫م ‌‬
‫یداد‪ .‬روح عایشه‪،‬‬ ‫بزرگی نهاده شده بود که به او اجازه تنفس نم ‌‬
‫آیینه پاک و روشنی بود که رفتارها و برخوردهککای پیککامبرص در آن‬
‫ییافت‪.‬‬ ‫انعکاس م ‌‬
‫های‬ ‫سترین شیش ‌‬ ‫به گفته دکتر علی شریعتی‪ :‬به نظر من‪ ،‬حسا ‌‬
‫فترین رنکگ مهکری را کککه‬ ‫کترین موج عشق و حتی ضکعی ‌‬ ‫که کوچ ‌‬
‫یکنککد‬ ‫یآید در خود منعکککس م ‌‬ ‫در عمق پنهانی قلب محمدج پدید م ‌‬
‫یدهککد‪ ،‬قلککب عایشککه‬ ‫گتر و تندتر نشان م ‌‬ ‫و آن را صدها برابر بزر ‌‬
‫‪2‬‬
‫است ‪....‬‬
‫یبینیککم کککه عایشککه ابتککدا از موضککوع آگککاه‬ ‫در ماجرای »فک« م ‌‬
‫یکنککد‪ ،‬برخککورد‬ ‫یشود‪ ،‬اما تنها چیزی کککه وی را دچککار تردیککد م ‌‬ ‫نم ‌‬

‫‪ -‬مسلم؛ فضائل الصحابه‪ ،‬بخاری‪ ،‬کتاب النکاح‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫مشناسی‪ ،‬مشهد(‪.‬‬ ‫‪ -‬مجموعه آثار‪ ،‬ج ‪ ،30‬ص ‪) 533‬اسل ‌‬ ‫‪2‬‬


‫‪60‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫سرد پیامبرص است‪ .‬پیامبرص برخلف عادت همیشگی که هرگاه‬


‫یداد و‬ ‫یشد‪ ،‬وی را مورد لطککف و نککوازش قککرار م ‌‬ ‫عایشه بیمار م ‌‬
‫یفرمککود‪ :‬ایشککان‬ ‫یآمککد و م ‌‬ ‫نبار صککرفا ً م ‌‬
‫یکرد‪ ،‬ای ‌‬ ‫از او دلجویی م ‌‬
‫چطور است؟‬
‫این برخککورد سککرد‪ ،‬در روح عایشککه تردیککدهایی بککه وجککود آورده‬
‫بود‪ .‬اما نباید فراموش کککرد کککه ایککن پیونککد عمیککق و مسککتحکم تککا‬
‫اواخر عمر پیامبرص ادامه داشت‪ .‬به گفته خود عایشه؛ پیککامبرص‬
‫یگفته که سککبب‬ ‫یشده چیزی م ‌‬ ‫عموما ً که از جلوی خانه وی رد م ‌‬
‫یشکده اسکت‪ .‬امکا روزی از جلککوی خکانه رد‬ ‫خوشککحالی عایشکه م ‌‬
‫یگوید‪ .‬بار دوم و سوم نیز همین حالت تکککرار‬ ‫یشود و چیزی نم ‌‬ ‫م ‌‬
‫یگویککد دم در‬ ‫یشککود‪ .‬بککه کنیککز خککود م ‌‬ ‫یشود‪ .‬عایشه ناراحت م ‌‬ ‫م ‌‬
‫یپیچککد‪.‬‬ ‫برایککش متکککایی بگککذارد و خککودش بانککدی بککه سککر خککود م ‌‬
‫یفرماید‪ :‬عایشه!‬ ‫یبیند م ‌‬‫پیامبرص که عایشه را در این وضعیت م ‌‬
‫چی شده است؟‬
‫یکند‪.‬‬‫یگوید‪ :‬سرم درد م ‌‬ ‫عایشه م ‌‬
‫‪1‬‬
‫یگوید‪ :‬من هم‪ ،‬ای وای سرم!‬ ‫پیامبرص م ‌‬
‫این سردرد پیامبر‪ ،‬آغاز بیماریی بککود کککه سککرانجام وی را از پککا‬
‫درآورد‪ .‬پیامبرص از شککدت درد نتوانسککته بککود هنگککام رد شککدن از‬
‫کنار در‪ ،‬چیزی بگوید‪ .‬اما این موضوع برای عایشه‪ ‬قابل تحمککل‬
‫نبود‪ .‬بدین جهت کوشید توجه پیامبرص را به خود جلککب کنککد تککا از‬
‫حقیقت ماجرا اطلع یابد‪.‬‬
‫البتککه ایککن پییونککد عمیککق میککان عایشککه و پیککامبرص بککه صککورت‬
‫کترین تغییککر را در‬ ‫مچنان که عایشه کککوچ ‌‬ ‫متقابل و دوجانبه بود‪ .‬ه ‌‬
‫یداد‪،‬‬ ‫یکرد و نسبت به آن واکنش نشان م ‌‬ ‫رفتار پیامبرص حس م ‌‬
‫یبرد‬ ‫پیامبرص نیز حتی از لحن گفتار و نحوه حرکات عایشه پی م ‌‬
‫یگذرد و چه آتشی در اعمال نهککان وجککود او‬ ‫که در قلب وی چه م ‌‬
‫برپاسکککت‪ .‬آهنکککگ سککرد یککا تنکککدی کککه از تککار سککخنان عایشکککه‬
‫یآورد‪.‬‬ ‫یکرد یا به وجککد م ‌‬ ‫یخاست‪ ،‬قلب پیامبرص را آشفته م ‌‬ ‫برم ‌‬
‫در زندگی مشترک پیامبرص و عایشه حوادث مختلفی وجککود دارد‬
‫مچککون آینککه در خککود بازتابانککده اسککت‪ .‬روزی‬ ‫که این حقیقککت را ه ‌‬

‫‪ -‬البدایه و النهایه‪.‬‬ ‫‪1‬‬


‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪61‬‬

‫یدانم چه زمانی از مککن راضککی‬ ‫یفرماید‪ :‬من م ‌‬ ‫پیامبر به عایشه م ‌‬


‫هستی و چه زمانی نسبت به من خشمناکی‪.‬‬
‫یدانی؟‬‫یگوید‪ :‬از کجا این چیز را م ‌‬ ‫عایشه با تعجب م ‌‬
‫یگویی‪ :‬نه به خککدای‬ ‫یگوید‪» :‬هرگاه راضی باشی م ‌‬ ‫پیامبرص م ‌‬
‫یگککویی ‪ :‬نککه بککه خککدای‬ ‫محمککدص و هرگککاه خشککمناک باشککی م ‌‬
‫ابراهیم«‪.‬‬
‫یگوید‪» :‬درست است‪ .‬اما به خککدا‪ ،‬بککه جککز نککامت چیککز‬ ‫عایشه م ‌‬
‫‪1‬‬
‫یکنم«‪.‬‬ ‫دیگری را ترک نم ‌‬
‫عشق محمدص بر سراپای وجود عایشککه خیمککه زده بککود‪ .‬قلبککش‬
‫ضهککا وجککود‬
‫مالمال عشق محمدص بود‪ .‬جایی برای دیگر حب و بغ ‌‬
‫نداشککت‪ .‬در اوج خشککم و انککدوه‪ ،‬تنهککا بککه جککای نککام محمککدص‪ ،‬نککام‬
‫مچنان فرمانروای مطلکق و‬ ‫یبرد‪ .‬اما عشق محمدص ه ‌‬ ‫ابراهیم را م ‌‬
‫یچون و چرای قلکب عایشکه بکود‪ .‬تنهکا از ایکن فرمکان روا دسکتور‬ ‫ب ‌‬
‫ینهککاد‪.‬‬
‫ههای ایککن حککاکم گککردن م ‌‬ ‫ً‬
‫یگرفککت و صککرفا بککه خواسککت ‌‬ ‫م ‌‬
‫یچون و چرا‪ ،‬در پس خود همیشکه ذخیکره نیرومنکدی‬ ‫فرمانبرداری ب ‌‬
‫از عشق دارد‪:‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫‪  ‬‬
‫)آل عمران )‪(31 / (3‬‬
‫»بگککو‪ :‬اگککر واقعککا ً خککدا را دوسککت داریککد )و بککه وی عشککق‬
‫یورزید( فرمانبردار من باشکید تکا خکدا نیکز شکما را دوسکت‬ ‫م ‌‬
‫بدارد«‪.‬‬
‫به هر میزان که از این ذخیره کاسته شکود‪ ،‬بکه همکان میکزان راه‬
‫ههای فککراوان و چکون و چراهکای فکراوان‬ ‫لهای فراوان‪ ،‬توجی ‌‬ ‫استدل ‌‬
‫یهای عقککل جککایی‬ ‫یشود‪ .‬منتها الیه قلمرو عقککل و فضککول ‌‬ ‫گشوده م ‌‬
‫های‬‫یشککود‪ .‬از آخریککن نقط ‌‬‫نجا سرزمین عشق آغاز م ‌‬ ‫است که از آ ‌‬
‫یچون و چرا و پهنککه وسککیع‬ ‫ییابد‪ ،‬قدرت ب ‌‬
‫که سرزمین عقل پایان م ‌‬
‫یشود‪ .‬در ماوراء این قسمت‪ ،‬هیچ مککرز‬ ‫یمرز عشق تازه آغاز م ‌‬ ‫وب ‌‬
‫نمنککدی مفهککوم‬‫یشککوند‪ .‬کرا ‌‬ ‫دیگری وجود ندارد‪ .‬مرزهککا شکسککته م ‌‬
‫یکران عشق‪ ،‬در امواج متلطم‬ ‫یدهد‪ .‬اقیانوس ب ‌‬ ‫خود را از دست م ‌‬

‫‪ -‬بخاری‪ ،‬کتاب النکاح‪.‬‬ ‫‪1‬‬


‫‪62‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫یشکند و نابود میکند‪ .‬تنها زورقککی‬ ‫قهای کوچک عقل را م ‌‬ ‫خود‪ ،‬زور ‌‬
‫یتواند در این اقیانوس شناور شود‪ ،‬زورق عشق است و بککس‬ ‫که م ‌‬
‫و ایککن چنیککن اسککت کککه محمککدص و عایشککه‪ ‬بککا زورق عشککق در‬
‫هاند‪.‬‬
‫یکران ایمان‪ ،‬شناور شد ‌‬ ‫اقیانوس ب ‌‬
‫***‬
‫یرساند‪ .‬امککا‬ ‫محمدص یک پیامبر بود‪ .‬پیام خداوند را به مردم م ‌‬
‫مچککون یککک‬ ‫هاش در کنار خککانواده ه ‌‬ ‫در زندگی خود‪ ،‬زیر سقف خان ‌‬
‫مهککای‬ ‫ههای یککک انسککان را داشککت‪ .‬غ ‌‬ ‫یبرد‪ .‬دغککدغ ‌‬‫انسان به سر م ‌‬
‫یدادنککد‪ .‬امککا‬‫یهای بشری‪ ،‬گاه و بیگاه به او دست م ‌‬ ‫بشری و شاد ‌‬
‫یها در مسککیر‬ ‫مهککا و شککاد ‌‬‫تمککام کوشککش او ایککن بککودکه تککا ایککن غ ‌‬
‫نها و اهداف بلند وی قرار داشته باشند‪ .‬با همسران خود‪ ،‬در‬ ‫آرما ‌‬
‫یزیسککت‪ .‬بککه کارهککای شخصککی و‬ ‫مچککون یککک انسککان م ‌‬ ‫هاش ه ‌‬ ‫خان ‌‬
‫یکرد‪ .‬به‬ ‫یکرد‪ .‬بند کفشش را درست م ‌‬ ‫خانگی خود را مشغول م ‌‬
‫هاش بود‪ .‬شککوخی و خککوش طبعککی‬ ‫یرسید و به فکر خانواد ‌‬ ‫خانه م ‌‬
‫یاش وجود داشککت‪ .‬روزی بککه ییککک از همسککرانش لبککاس‬ ‫در زندگ ‌‬
‫گشاد پوشاند و به او گفت‪ :‬بپوش و خدا را ستایش کککن و دامنککت‬
‫‪1‬‬
‫مچون دامان یک عروس‪ ،‬روی زمین بکشان‪.‬‬ ‫را ه ‌‬
‫در سفری چند تن از همسککران پیککامبرص بککا وی همککراه بودنککد‪.‬‬
‫یکردند‪ .‬ساربانی بککه‬ ‫آنان روی چند شتر جلوی پیامبرص حرکت م ‌‬
‫یخواند‪ ،‬تا هم مسافران خسته نشوند‬ ‫نام انجشه برایشان شعر م ‌‬
‫و هم شتران نشاط داشته باشند‪ .‬پیککامبرص رو بککه انجشککه کککرد و‬
‫‪2‬‬
‫هها باش‪.‬‬ ‫گفت‪ :‬انجشه! وای بر تو‪ ،‬مواظب شیش ‌‬
‫در اوایککل ازدواج‪ ،‬پیککامبرص بککه سککفر رفککت‪ .‬عایشککه نیککز بککا او‬
‫مجککان و‬ ‫مسن و سال بود و هم ک ‌‬ ‫همراه بود‪ .‬در این زمان او هم ک ‌‬
‫لغککر‪ .‬در اثنککای راه پیککامبرص از بقیککه افککراد خواسککت پیشککایش‬
‫حرکت کنند‪ .‬پس از آن به عایشه‪ ‬فرمود‪ :‬بیا تککا بککا تککو مسککابقه‬
‫بدهم‪.‬‬
‫مسککابقه دادنککد‪ ،‬امککا عایشککه از پیککامبرص جلککو زد و او را بککرد‪.‬‬
‫لها گذشککت‪ .‬امککا مککاجرای بککردن عایشککه‬ ‫مسابقه تمککام شککد‪ .‬سککا ‌‬
‫مچنان در خاطر پیامبرص بود‪ .‬ولی عایشه ماجرا را از یاد بککرده‬ ‫ه ‌‬

‫‪ -‬ابن عساکر‪ ،‬کنز العمال؛ حیاه الصحابه‪ ،‬ج ‪3‬؛ ‪.114‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬بخاری؛ مسلم؛ مسند احمد؛ بخاری در ادب المفرد با الفاظ متفاوت‪.‬‬ ‫‪2‬‬
‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪63‬‬

‫بود‪ .‬در این فاصله‪ ،‬عایشه از نظر جسمی گوشککت گرفتککه و چککاق‬
‫شده بود‪ .‬در سفری دیگر این دو نفککر کک پیککامبر و عایشککه کک بککا هککم‬
‫همراه شدند‪ .‬پیامبرص از مردم خواست جلوتر بروند‪ .‬پس از آن به‬
‫عایشه فرمود‪ :‬بیا تا مسابقه بدهیم‪.‬‬
‫مسابقه دادند‪ .‬اما برخلف انتظار‪ ،‬پیامبرص که پا به سن گذاشته‬
‫بود‪ ،‬برد و عایشه که در اوج نشاط و جوانی بککود‪ ،‬بککاخت‪ .‬پیککامبرص‬
‫‪1‬‬
‫خندید و فرمود‪ :‬این در عوض آن‪.‬‬
‫چگاه بر آن‬ ‫این دوستی‪ ،‬همیشه وجود داشت‪ .‬گذر شب و روز‪ ،‬هی ‌‬
‫ینشاند‪ .‬گهگاه ممکن بود مقداری کککدورت میانشککان‬ ‫گرد کهنگی نم ‌‬
‫یشد‪ .‬حل شدن قضیه نیز عمومککا ً‬ ‫یدرنگ حل م ‌‬ ‫به وجود بیاید‪ ،‬اما ب ‌‬
‫یگری یکک شکخص سکوم صکورت‬ ‫به وسیله خکود طرفیکن یکا میکانج ‌‬
‫یگرفت‪ .‬گفته شده است‪ :‬روزی ابوبکر صدیق به خککانه پیککامبرص‬ ‫م ‌‬
‫یزد‪ .‬وارد‬ ‫آمد‪ .‬صدای بلند عایشه را شنید که بککا پیککامبرص حککرف م ‌‬
‫یخواسککت عایشککه را بزنککد‪ .‬امککا گفککت‪ :‬از ایککن پککس نککبینم و‬ ‫شد‪ ،‬م ‌‬
‫نشنوم که صدایت را بر پیامبر خداص بلند کنی!‬
‫پیامبرص نگذاشت ابوبکر ادامه دهد‪ .‬ابوبکر‪ ‬خشککمناک از خککانه‬
‫خارج شد‪ .‬ابوبکر که بیرون شد‪ ،‬پیامبر رو به عایشه کککرد و فرمککود‪:‬‬
‫دیدی چگونه تو را از دست او نجات دادم!‬
‫چند روز گذشت‪ .‬پس از چندی باز ابوبکر به خانه پیککامبرص آمککد‪.‬‬
‫هاند‪ .‬خوشحال شد و گفککت‪:‬‬ ‫دید که عایشه و پیامبر با هم آشتی کرد ‌‬
‫نطور که مرا شریک جنگ خود کردید‪ ،‬حککال در آشککتی خککود هککم‬ ‫هما ‌‬
‫مرا شریک کنید‪.‬‬
‫‪2‬‬
‫پیامبرص فرمود‪» :‬نمودیم‪ ،‬تو را شریک نمودیم«‪.‬‬

‫حادثه افک‬
‫های اسککت کککه در زنککدگی عایشککه‬ ‫حادثه افک‪ 3‬بزر ‌‬
‫گتریککن حککادث ‌‬
‫صدیقه‪ ‬رخ داده است‪ .‬اگر لطف خداوند شامل حال مسککلمانان‬
‫یگردید‪ ،‬احتمال داشت در پی آن وحدت و انسجام آنان از هککم‬ ‫نم ‌‬
‫بپاشد‪ .‬اما این حادثه سککرانجام بککه بککرائت و پککاکی عایشککه منتهککی‬

‫‪ -‬مسند احمد‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬ابوداود‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪ -‬افک ‪ :‬اوج دروغ و تهمت‪.‬‬ ‫‪3‬‬


‫‪64‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫گترین مفاخر و خصوصککیات او بککه شککمار‬ ‫گردید‪ .‬برائتی که از بزر ‌‬


‫یرود‪.‬‬‫م ‌‬
‫نجککا شککروع شککد کککه در سککال ششککم‬ ‫مککاجرای »افککک« از آ ‌‬
‫‪1‬‬
‫)هجرت( در غزوه بنی مصطلق عایشه صککدیقه همککراه پیکامبرص‬
‫بود‪ 2 .‬در راه بازگشت به مدینه‪ ،‬سپاه در جایی نزدیک مدینه منزل‬
‫نمود‪ .‬عایشه صدیقه برای حاجت خود از میککان سککپاه برخاسککت و‬
‫هاش دسککتی کشککید و‬ ‫از محدوده آن گذشت‪ .‬چون برگشت به سین ‌‬
‫نبندش نیسککت‪ .‬بنککابراین بککرای پیککدا کککردن آن دوبککاره‬ ‫دید که گرد ‌‬
‫توجو‪ ،‬مککدتی او را بککه خککود سککرگرم نمککود؛ چککون‬ ‫بازگشت‪ .‬جسک ‌‬
‫‪3‬‬
‫نرو دوسککت نداشککت گککم‬ ‫ههککای ظفککار بککود‪ .‬از ای ‌‬ ‫نبند از مهر ‌‬
‫گرد ‌‬
‫بشود‪ .‬سرانجام چون به محل اتککراق سککپاه بازگشککت‪ ،‬دیککد کسککی‬
‫نکه نبودن او را احساس کنند‪ ،‬محککل‬ ‫نجا نیست‪ .‬همه سپاه بی آ ‌‬ ‫آ ‌‬
‫ینشسککته‪،‬‬ ‫را ترک نموده بودند؛ چون معمول ً عایشککه در کجککاوه م ‌‬
‫هانککد کککه هنگککام‬‫افککراد مشخصککی از طککرف پیککامبرص مککأمور بود ‌‬
‫حرکت کجاوه را روی شتر بگذارند‪ .‬ایککن افککراد در لحظککه حرکککت‬
‫سپاه بدون آن که پی ببرنککد عایشککه در کجککاوه وجککود دارد یککا نککه‪،‬‬
‫یگذارنککد‪ .‬عایشککه در ایککن زمککان کوچککک و‬ ‫کجککاوه را روی شککتر م ‌‬
‫مجان بوده و به این جهت از بس سککبک بککوده اسککت کککه‪ ،‬افککراد‬ ‫ک ‌‬
‫یکنند‪ .‬بنابراین به امیککد ایککن کککه زمککانی‬ ‫فقدان وی را احساس نم ‌‬
‫نبودن او را احساس کنند و به دنبککالش بازگردنککد‪ ،‬سککر جککای خککود‬
‫نشسککت‪ .‬از سککویی سککپاه نیککز راه خککود را ادامککه داد و کسککی بککه‬
‫فقدان او پی نبرد‪ .‬سرانجام سفوان بن معطل سلمی آمککد‪ .‬او بککه‬
‫عآوری چیزهایی که ممکن بود افراد‬ ‫دستور پیامبر خداص جهت جم ‌‬
‫سککپاه فرامککوش کننککد یککا جککا بگذارنککد‪ ،‬پشککت سککر سککپاه حرکککت‬
‫یکرد‪ .‬به ناگاه عایشه را دید که تکیه داده است‪ .‬گفت‪:‬‬ ‫م ‌‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫)بقره‪(156 /‬‬
‫یشود‪.‬‬ ‫مَریسیع نیز نامیده م ‌‬
‫‪ -‬این غزوه‪ُ ،‬‬
‫‪1‬‬

‫‪ -‬صککحیح بخککاری‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪7‬؛ البککدایه و النهککایه؛ ج ‪ ،4‬ص ‪160‬؛ السککیره‬ ‫‪2‬‬

‫النبویه؛ تفسیر ابن کثیر؛ تاریخ طبری‪.‬‬


‫نجا نسبت دارند‪.‬‬ ‫هها به آ ‌‬‫‪ -‬ظفار ‪ :‬شهری در یمن‪ .‬مهر ‌‬ ‫‪3‬‬
‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪65‬‬

‫عایشه با صدای صفوان بیککدار شککد‪ .‬صککفوان پرسککید‪ :‬همسککر و‬


‫های؟ خدا به تو رحم کند!‬ ‫همسفر رسول خدا؟ چرا عقب ماند ‌‬
‫عایشه هیچ نگفت‪ .‬صفوان شتر را نزدیک نمود و خودش عقککب‬
‫رفت‪ .‬عایشه سوار شد‪ .‬صفوان مهار شتر را گرفت و به سرعت‬
‫نجککا‬ ‫نکه سرانجام بککه سککپاه رسککیدند‪ .‬ای ‌‬ ‫دنبال سپاه راه افتاد تا ای ‌‬
‫بککود کککه منافقککان اختیککار زبککان خککود را از دسککت دادنککد و هرچککه‬
‫خواستند در مورد عایشه گفتند و او را متهم به زنا نمودند‪.‬‬
‫***‬
‫سپاه تکان خککورد؛ گککویی طوفککانی برپککا گردیککده اسککت‪ .‬برخککی‬
‫ینمودند؛ نفاق سبب رسوایی این گروه گردیککد‪.‬‬ ‫موضوع را تأیید م ‌‬
‫یکردند؛ ایمان‪ ،‬سبب حفاظت ایککن‬ ‫برخی دیگر نیز آن را تکذیب م ‌‬
‫دسته شکده بکود‪ .‬سککران نفکاق‪ ،‬بکه همدسکتی و همکککاری تعکدادی‬
‫یاسککاس‬ ‫هپراکنی زدند و ماجرای یک تهمت ب ‌‬ ‫دیگر‪ ،‬دست به شایع ‌‬
‫را میان توده مردم پخش کردند‪ .‬در نهایت سپاه به مککدینه رسککید‪.‬‬
‫یدرنگ پس از بازگشت بیمار شد‪ .‬یککک مککاه تمککام‬ ‫عایشه صدیقه ب ‌‬
‫بیمککاری ادامککه یککافت‪ .‬در ایککن مککدت او از موضککوع شککایعه هیککچ‬
‫اطلعی نداشت‪.‬‬
‫مچون سیل وارد جریان شککایعه »افککک« شککدند‪ ،‬امککا در‬ ‫مردم ه ‌‬
‫یگوید‪:‬‬ ‫یرسید‪ .‬خود او م ‌‬ ‫این مورد به عایشه هیچ خبری نم ‌‬
‫به مدینه که آمدیم به مدت یک ماه تمام بیمار شککدم‪ .‬مککردم در‬
‫یشدند‪ .‬اما مککن هیککچ‬ ‫توگو م ‌‬
‫هپراکنان وارد گف ‌‬ ‫مورد سخنان شایع ‌‬
‫اطلعککی نداشککتم‪ .‬ولککی چیککزی کککه در ایککن بیمککاری دچککار تردیککدم‬
‫یهکایم از پیکامبرص‬ ‫ینمود‪ ،‬ایکن ککه آن لطفکی ککه قبل ً در بیمار ‌‬ ‫م ‌‬
‫یشککد‪،‬‬ ‫ً‬
‫یدیدم‪ .‬پیامبرص صرفا وارد خککانه م ‌‬ ‫یدیدم‪ ،‬این مرتبه نم ‌‬ ‫م ‌‬
‫یفرمود‪ :‬ایشان چطور است؟ پککس از آن‬ ‫یداد و م ‌‬ ‫به من سلم م ‌‬
‫های‬ ‫یشد‪ ،‬اما در مورد فتن ‌‬ ‫یگشت‪ .‬همین چیز سبب تردیدم م ‌‬ ‫بازم ‌‬
‫یرفتند هیچ اطلعی نداشتم‪.‬‬ ‫که مردم در آن فرو م ‌‬
‫هام‪،‬‬ ‫پس از آن که دوره نقاهت را سپری نمککودم‪ ،‬شککبی بککا خککال ‌‬
‫مادر مسطح بن اثککاثه‪ ،‬بیککرون رفتککم‪ .‬او از مککاجرای »افککک« خککبر‬
‫یرفیتم‪ .‬چون‬ ‫بها بیرون م ‌‬ ‫داشت‪ .‬ما برای قضای حاجت فقط ش ‌‬
‫تهای وسککیع‬ ‫ههای وسیع پیرامون )دش ک ‌‬ ‫دستشویی نداشتیم‪ ،‬به پهن ‌‬
‫‪66‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫یرفتیم‪ .‬پای مادر مسطح به دامنش گیککر کککرد و‬ ‫اطراف( مدینه م ‌‬


‫لغزید‪ .‬به ناگاه گفت‪ :‬وای بر مسطح!‬
‫گفتم‪ :‬حرف بدی زدی‪ .‬کسی را کککه در جنککگ بککدر بککا پیککامبرص‬
‫یکنی؟‬
‫شرکت داشته‪ ،‬پرخاش م ‌‬
‫هانککد؟ و پککس از آن ریککز و‬ ‫های کککه چککه گفت ‌‬‫گفککت‪ :‬مگککر نشککنید ‌‬
‫درشت ماجرا را برایم تعریف کرد‪ .‬رنگ پریککده و گریککان بککه خککانه‬
‫بازگشتم‪ .‬از پیامبر خداص اجازه گرفتم که نزد پدر و مادرم بروم‪.‬‬
‫به من اجازه داد‪ .‬مدتی نزد آنان ماندم‪ .‬در این مدت نه اشکم بند‬
‫یربود‪.‬‬ ‫یآمد و نه چشمانم را خواب م ‌‬ ‫م ‌‬
‫یدانست چه کار کند‪.‬‬ ‫یک ماه تمام وحی نیامد‪ .‬پیامبر خداص نم ‌‬
‫یکند‪:‬‬‫مالمؤمنین عایشه صدیقه خود صحنه را چنین ترسیم م ‌‬ ‫ا ‌‬
‫یک ماه تمام در همین وضعیت ماندم‪ .‬در این مککدت اشکککم بنککد‬
‫هام سکرانجام جگکرم‬ ‫یککردم از بکس گریکه نمکود ‌‬ ‫یآمد‪ .‬خیال م ‌‬
‫نم ‌‬
‫‪1‬‬
‫شکافته خواهد شد‪ .‬روزی رسول خدا نزد من آمد‪ .‬پککدر و مککادرم‬
‫یگریسککتم و او‬ ‫نجا بودند‪ .‬یک زن انصار هم نزد مککن بککود‪ .‬مککن م ‌‬ ‫آ ‌‬
‫نیز با من اشک مککی ریخککت‪ .‬پیککامبرص نشسککت‪ .‬خککدا را سککتایش‬
‫یدانککی کککه مککردم چککه‬ ‫نمود و او را سککتود و گفککت‪ :‬عایشککه! تککو م ‌‬
‫های ککه مکردم‬ ‫یگویند‪ .‬از خدا بکترس‪ .‬اگکر مرتککب گنکاهی شکد ‌‬ ‫م ‌‬
‫یگویند توبه کن و به خدا بازگرد؛ چون خداوند توبه بنککدگانش را‬ ‫م ‌‬
‫یپذیرد‪.‬‬ ‫م ‌‬
‫به خدا‪ ،‬تا پیامبرص این حرف را زد‪ ،‬اشکم بند آمککد‪ .‬دیگککر هیککچ‬
‫یکردم‪ .‬منتظر ماندم تا پدر و مککادرم از جککانب‬ ‫اشکی احساس نم ‌‬
‫من به پیامبر خداص جواب دهند‪ .‬اما آنککان چیککزی نگفتنککد‪ .‬امککا بککه‬
‫یدانسکتم ککه خداونکد در مکورد‬ ‫کتر از آن م ‌‬
‫خدا من خودم را کوچ ‌‬
‫من آیاتی از قککرآن نککازل کنککد‪ ،‬کککه مککردم آنهککا را تلوت کننککد و در‬
‫نمازهای خود بخوانند‪ .‬البتککه‪ ،‬مککن امیککدوار بککودم کککه پیککامبرص در‬
‫خواب چیزی ببیند که خداوند در آن ایککن شککایعه را تکککذیب نمایککد‪،‬‬
‫یآید که عایشه ‪ ‬در این مدت سخت تحت فشار بوده است و‬ ‫‪ -‬چنین برم ‌‬ ‫‪1‬‬

‫یتوجهی قرار گرفته است‪ .‬در روایتی که انس‬ ‫یمهری و ب ‌‬‫به شدت مورد ب ‌‬
‫یگوید‪ :‬خویشاوند و بیگانه همه مرا طرد نمودنککد‪ .‬حککتی گریککه‬ ‫نقل نموده م ‌‬
‫بها گرسککنه‬‫یداد‪ .‬شک ‌‬ ‫نیز رهایم کرد! کسی به من خوردنی و آشامیدنی نم ‌‬
‫یخوابیککدم‪ .‬روایککت از ابککن النجککار در تاریککخ بغککداد؛ سککیوطی در‬‫و تشککنه م ‌‬
‫الدرالمنثور؛ به نقل از روح المعانی‪ ،‬ج ‪ ،18‬صص ‪) .132-3‬مترجم(‬
‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪67‬‬

‫یدانسککت‪ .‬چککون دیککدم پککدر و مککادرم‬ ‫چون او پککاکی و برائتککم را م ‌‬


‫یدهید؟‬‫یزنند به آنان گفتم‪ :‬جواب پیامبر خداص را نم ‌‬ ‫حرف نم ‌‬
‫یدانیم چه جواب دهیم!‬ ‫گفتند‪ :‬به خدا سوگند ما نم ‌‬
‫نگیر خککانواده‬‫یکنککم مصککیبتی کککه در آن روزهککا گریبککا ‌‬ ‫فکککر نم ‌‬
‫ابوبکر شده بود‪ ،‬هیچ خانوادن دیگری دچار آن شککده باشککد‪ .‬چککون‬
‫آنها ساکت شدند‪ ،‬اشکم جاری شد و گریسککتم‪ .‬پککس از آن گفتککم‪:‬‬
‫یکنککم‪ .‬مککن‬‫چگککاه تککوبه نم ‌‬ ‫نچه گفککتی هی ‌‬ ‫به خدا سوگند نسبت به آ ‌‬
‫یگویند‪ ،‬اعتراف کنم ک در حککالی کککه‬ ‫نچه مردم م ‌‬ ‫یدانم اگر به آ ‌‬ ‫م ‌‬
‫یگنککاهم کک بککه چیککزی کککه نشککده اعککتراف‬ ‫یداند من پاک و ب ‌‬ ‫خدا م ‌‬
‫فهککایم‬
‫فهای مردم شوم شککما حر ‌‬ ‫هام و اگر منکر صحت حر ‌‬ ‫کرد ‌‬
‫یکنید‪.‬‬ ‫را باور نم ‌‬
‫هام جسککتم‪ ،‬ولککی نیککافتم‪.‬‬ ‫پککس از آن نککام یعقککوب را در حککافظ ‌‬
‫یگویم که پدر یوسف گفته بککود‪﴿ :‬‬ ‫گفتم‪ :‬بنابراین همان چیزی را م ‌‬
‫ن﴾ صککبر نمککودن‬ ‫فو َ‬
‫صک ُ‬
‫علککى مککا ت َ ِ‬ ‫ن َ‬ ‫سَتعا ُ‬‫م ْ‬‫ه ال ْ ُ‬
‫ل وَ الل ّ ُ‬
‫جمي ٌ‬ ‫فَ َ‬
‫صب ٌْر َ‬
‫یگوییککد از خداونککد کمککک‬ ‫نچککه شککما م ‌‬ ‫زیباسککت و نسککبت بککه آ ‌‬
‫یخواهم‪.‬‬ ‫م ‌‬
‫سرانجام خداوند به عایشککه و پیککامبر یکاری رسککاند؛ سککوره نککور‬
‫نازل گردید‪ .‬در این سوره ده آیه در مورد پاکی عایشه وجود دارد‪.‬‬
‫یاساس را شایع‬ ‫مچنین در این آیات کسانی که سخنان دروغ و ب ‌‬ ‫ه ‌‬
‫هاند‪ .‬خداونکد نککام »افککک« را بککر ایککن شککایعه‬ ‫یکننکد‪ ،‬تهدیککد شککد ‌‬ ‫م ‌‬
‫یگنککاه و آن شککخص مککؤمن‬ ‫گذاشت؛ چون درحق عایشککه پککاک و ب ‌‬
‫یاسککاس بککود‪ :‬کسککی‬ ‫یعنی صفوان بن معطل یک تهمککت دروغ و ب ‌‬
‫که جز خوبی چیز دیگری از او دیده نشده است‪.‬‬
‫نسان محنت »افک« سپری گردید‪ .‬عایشککه صککدیقه‪ ،‬پککاک و‬ ‫بدی ‌‬
‫شکیبا از آن عبور کرد‪ .‬خداونککد پککاکی او را در قککرآن ابککدی نمککود‪:‬‬
‫یفرماید‪:‬‬ ‫درست به ابدیت قرآن‪ .‬خداوند م ‌‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪  ‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪68‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬


‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫)نور ‪(11 /‬‬ ‫‪    ‬‬
‫هاند‪ ،‬گروهککی از‬ ‫»کسانی که این تهمت بزرگ را سرهم کرد ‌‬
‫خود شما هستند‪ .‬اما گمان نکنید که ایککن واقعککه برایتککان بککد‬
‫است‪ ،‬بلکه برایتان خوب است‪ .‬هککر کککدام از آنککان بککه گنککاه‬
‫یشککود‪ .‬و کسککی کککه بخککش‬ ‫کاری که کرده است‪ ،‬گرفتککار م ‌‬
‫عظیمی از آن را به عهده داشته‪ ،‬عذاب بزرگی دارد‪.«...‬‬
‫***‬
‫های که ساخته و پرداختککه شککده بککود‪ ،‬ماننککد آتشککی کککه در‬ ‫شایع ‌‬
‫یسوزاند‪ .‬مسککلمانان پککاک و‬ ‫خرمنی افتاده باشد‪ ،‬تر و خشک را م ‌‬
‫مؤمن‪ ،‬از این حادثه تلخ‪ ،‬بککه شککدت افسککرده و نگککران بودنککد‪ .‬بککه‬
‫یدانسککتند کککه ایککن اتهککام‪ ،‬در پککس خککود از هیککچ واقعیککتی‬ ‫یقیککن م ‌‬
‫برخوردار نیست‪ ،‬اما راهی برای اثبات نظر خود نداشتند‪ .‬این بککود‬
‫نسککان‬ ‫یقرار‪ ،‬در انتظار وحی بودند‪ .‬تککا مگککر بدی ‌‬ ‫که مشتاقانه و ب ‌‬
‫غائله تمام شود و غوغا و هیاهوی ساختگی بخوابد‪.‬‬
‫روزی زن ابککو ایککوب انصککاری بککه او گفککت‪ :‬ابککو ایککوب! مگککر‬
‫یگویند؟‬‫یشنوی مردم در مورد عایشه چه م ‌‬ ‫نم ‌‬
‫هاش دروغ اسککت‪ .‬ام‬ ‫یشککنوم‪ .‬امککا هم ‌‬ ‫ابو ایککوب گفککت‪ :‬بلککه‪ ،‬م ‌‬
‫یکردی؟‬ ‫ایوب! اگر تو بودی این کار را م ‌‬
‫یشدم‪.‬‬ ‫چگاه مرتکب چنین عملی نم ‌‬ ‫گفت‪ :‬نه به خدا سوگند هی ‌‬
‫‪1‬‬
‫ابو ایوب گفت‪ :‬مسلما ً عایشه از تو بهتر است!‬
‫مچون ابو ایوب انصاری که‬ ‫یشود که کسانی ه ‌‬ ‫چنین استنباط م ‌‬
‫از ایمان واقعی و پاکی برخوردار بودنککد‪ ،‬از ذکککر شککایعه‪ ،‬حککتی در‬
‫یکردنککد‪ .‬تککا‬
‫خککانه خککود بککا زن و فرزنککد خککویش نیککز خککودداری م ‌‬
‫نوسیله ایمان خود را از هرگونه تزلزل و فرسایشی نگهدارند‪،‬‬ ‫بدی ‌‬
‫هرفتککه‪ ،‬حساسککیت قلککب را ضککعیف‬ ‫چککون ذکککر چنیککن وقککایعی رفت ‌‬
‫یکند و به مرور زمان‪ ،‬هیجان و حککرارت ایمککان دچککار بککرودت و‬ ‫م ‌‬
‫یشود‪.‬‬‫مرنگی م ‌‬ ‫ک ‌‬

‫‪ -‬ابن هشام‪ ،‬السیره النبویه ج ‪.315 : 3‬‬ ‫‪1‬‬


‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪69‬‬

‫یدیککد‪.‬‬
‫پیامبرص در این مدت‪ ،‬خککود را در تنگنککای وحشککتناکی م ‌‬
‫یکوشید به هر نحوی که شده‪ ،‬قضیه را حل کند‪ .‬بدین جهت‬ ‫وی م ‌‬
‫به یک تحقیق گسترده پرداخت‪ .‬از همکه کسکانی ککه بکه نحکوی بکا‬
‫عایشه سروکار داشتند‪ ،‬اعم از زن و مرد و برده و آزاده‪ ،‬در ایککن‬
‫سوجککو کککرده و در مککورد وی )عایشککه( تحقیککق نمککود‪ .‬از‬ ‫زمینه پر ‌‬
‫جمله کسانی که از وی در این زمینه کمک خواسککت‪ ،‬تککا پیشککینه و‬
‫های بککرای حککادثه‬ ‫سابقه عایشه را به دست آورد و بدین سان قرین ‌‬
‫»افک« کسب کند‪ ،‬اسامه‪ ،‬برده آزاد شده و پسرخوانده پیامبرص‬
‫بککود‪ .‬اسککامه در پاسککخ بککه پرسککش پیککامبرص گفککت‪ :‬ای رسککول‬
‫خداص! او خانواده توست‪ .‬به خدا سوگند جز خککوبی چیککز دیگککری‬
‫یدانیم‪.‬‬‫نباره نم ‌‬‫در ای ‌‬
‫از علی بن ابیطالب نیز پرسید‪ .‬او پاسخ داد‪ :‬ای رسول خداص!‬
‫خداوند تو را در تنگنا قرار نداده‪ .‬زنان زیادی غیر از او وجود دارد‪،‬‬
‫اما از کنیزک در این زمینه بپرس تا به تو حقیقت را بگوید‪.‬‬
‫پیامبرص کنیزک را خواست و از او پرسید‪ :‬آیا در عایشه چیککزی‬
‫های که تو را دچار شک و تردید کند؟‬ ‫دید ‌‬
‫گفت‪ :‬نه‪ ،‬قسم به خدایی کککه تککو را بککه حککق برانگیختککه اسککت‪،‬‬
‫مپوشی کنککم‪ .‬جککز ایککن کککه او دخککتری‬ ‫هام که چش ‌‬ ‫چیزی از او ندید ‌‬
‫یبککرد‪ .‬بنککابراین‬‫مسککن و سککال اسککت‪ .‬در کنککار آرد خککوابش م ‌‬ ‫ک ‌‬
‫یخورد‪.‬‬‫یآمد و آرد را م ‌‬ ‫گوسفند م ‌‬
‫از زینب همسر خود که نزد پیامبرص منزلتی نزدیک بککه عایشککه‬
‫های؟‬ ‫یدانی‪ ،‬چه دید ‌‬
‫داشت‪ ،‬نیز پرسید‪ :‬زینب! چه م ‌‬
‫زینب پاسککخ داد‪ :‬ای رسککول خککداص! چشککم و گوشککم را حفککظ‬
‫هام‪.‬‬‫یکنم‪ .‬به خدا سوگند به جز خوبی چیز دیگری از او ندید ‌‬ ‫م ‌‬
‫از عمککر پرسککید‪ .‬پاسککخ داد‪ :‬خداونککد او را بککه عقککد تککو درآورده‬
‫یخواسته عیب او را ک اگر داشته ک از تو بپوشاند‪.‬‬ ‫است‪ .‬مسلما ً نم ‌‬
‫تحقیقککات پیککامبرص کامککل شککد‪ .‬اکنککون مطمئن شککده بککود کککه‬
‫شککایعه هیککچ اساسککی نککدارد‪ .‬بککه مسککجد رفککت و در میککان انبککوه‬
‫جمعیت سخن گفت‪:‬‬
‫یآورد کککه‬ ‫»چه کسی مرا در مککورد مککردی معککذور بککه شککمار م ‌‬
‫هام بککه‬
‫هام رسیده است‪ .‬به خدا سوگند از خانواد ‌‬ ‫آزارش به خانواد ‌‬
‫هام‪ .‬ضمنا ً در مورد مردی این شایعه را‬ ‫جز خوبی چیز دیگری ندید ‌‬
‫‪70‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫هاند که به جز خوبی چیز دیگری از او سراغ نککدارم‪ .‬او بککه جککز‬ ‫گفت ‌‬
‫‪1‬‬
‫یآمد«‪.‬‬
‫هام نم ‌‬
‫همراه با من‪ ،‬به خان ‌‬
‫در اوج این تنگنا بود که وحی آمد و قضیه فیصله یافت‪ .‬قرآن با‬
‫هسازان و نیز کسانی را که ناآگاهانه تحت تککأثیر‬ ‫صراحت‪ ،‬به شایع ‌‬
‫جو تبلیغاتی دشمن قرار گرفته بودند‪ ،‬هشدار داد‪:‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫)‬ ‫‪)   ‬نور‬
‫‪(16 / (24‬‬
‫»چرا وقتی این شایعه را شنیدید نگفتید‪ :‬سزاوار مککا نیسککت‬
‫که زبان بککه ایککن تهمککت گشککاییم‪ .‬سککبحان اللککه! ایککن بهتککان‬
‫بزرگی است ‪.«...‬‬
‫در ادامه همین سلسله آیات آمده است‪:‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪ ‬‬
‫‪ ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪ ‬‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫)نور )‪(26 / (24‬‬ ‫‪ ‬‬
‫»زنان ناپاک از آن مردان ناپاکند و مردان ناپاک از آن زنککان‬
‫ناپاکند و زنان پاک‪ ،‬متعلق بککه مککردان پاکنککد و مککردان پککاک‪،‬‬
‫‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬کتاب الشهادات‪.‬‬ ‫‪1‬‬
‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪71‬‬

‫تهککای نککاروا‪ ،‬پاکنککد‪.‬‬


‫متعلق به زنان پاکند‪ .‬اینککان از ایککن تهم ‌‬
‫اینان از مغفرت الهی برخوردار و دارای روزی ارزشمندند«‪.‬‬
‫نوریان مر نوریان ناریان مککر ناریککان‬
‫را جاذبند‬ ‫را طالبن‬
‫کسانی که دست بککه اشککاعه چنیککن اراجیفککی زدنککد‪ ،‬بککا ایککن کککه‬
‫یدانستند دامان ناموس نبوت از این لکه واهککی پککاک و پیراسککته‬ ‫م ‌‬
‫است‪ ،‬اما بکا شکیطنت و خبکائث‪ ،‬جکامعه مسکلمانان را در حیرتکی‬
‫ههککای سیاسککی و‬ ‫یپایان و ابدی فککرو بردنککد؛ چککون دیدنککد در جبه ‌‬ ‫ب ‌‬
‫خهککای باورهایشککان‪ ،‬مککدام‬ ‫یخورنککد و کا ‌‬‫رزمی‪ ،‬مرتب شکسککت م ‌‬
‫یریزنککد و‬ ‫قآسای وحی‪ ،‬فرو م ‌‬ ‫یکی پس از دیگری‪ ،‬زیر ضربات بر ‌‬
‫یشوند‪ ،‬دست به توطئه زدند و از مرزهای‬ ‫به تلی از خاک تبدیل م ‌‬
‫های سخت محکم و هولناک کککه‬ ‫اخلقی و روانی رخنه کردند؛ ضرب ‌‬
‫یسککاخت و دیککن و دل را بککه لککرزه در‬ ‫روح و روان را آشککفته م ‌‬
‫یآورد‪.‬‬ ‫م ‌‬
‫هگویان غافکل از ایکن بودنکد ککه‬ ‫هسازان و یاو ‌‬ ‫با این وجود‪ ،‬شایع ‌‬
‫ههککا‪ ،‬پککاک و‬ ‫نگککونه پیرای ‌‬‫ههای زنککدگی یککک پیککامبرص از ای ‌‬ ‫عرصکک ‌‬
‫هتر از آن اسککت کککه‬ ‫یباشد‪ .‬دامن یک پیککامبرص پیراسککت ‌‬ ‫پیراسته م ‌‬
‫ههایی آن را آلوده سازد‪ .‬عایشه کسی اسککت کککه چککون‬ ‫چنین پیرای ‌‬
‫یگردیککده‬ ‫پیامبرص در بستر او قککرار داشککته‪ ،‬وحککی بککر او نککازل م ‌‬
‫‪1‬‬
‫است‪.‬‬
‫یگویککد‪» :‬شککما دربککاره پیغمککبر و نککاموس‬ ‫مرتضککی مطهککری م ‌‬
‫یزنید؟ محکال و ممتنکع اسکت ککه چنیکن‬ ‫پیغمبر دارید چه حرفی م ‌‬
‫یهایی در خاندان یک پیغمبر راه پیدا کند‪ .‬کفککر ممکککن اسککت‬ ‫ناپاک ‌‬
‫در خاندان یک پیغمبر راه پیدا کند‪ ،‬یا پسر یک پیغمبر کککافر بشککود‪،‬‬
‫‪2‬‬
‫ولی فسق محال است«‪.‬‬
‫با این که پدید آمدن این شککایعه‪ ،‬پیککامبرص و خانککدان ابککوبکر را‬
‫ینهایت خوشککایند خککاتمه یککافت‪.‬‬ ‫سخت تکان داد‪ ،‬اما با یک پیامد ب ‌‬
‫نازل شدن آیککات وحککی در خصککوص بککرائت عایشککه‪ ‬بزر ‌‬
‫گتریککن‬
‫پاداشککی بککود کککه در نککتیجه صککبر‪ ،‬شکککیبایی و تحمککل بککه او تعلککق‬
‫گرفت‪ .‬آیاتی که تا روز قیامت و تکا زمکانی ککه قککرآن وجکود دارد‪،‬‬

‫‪ -‬ر‪ .‬ک ‪ :‬سنن ترمذی‪ ،‬ابواب المناقب‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬ر‪ .‬ک ‪ :‬آشنایی با قرآن‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪ ،65‬انتشارات صدرا‪.‬‬ ‫‪2‬‬


‫‪72‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫یشود و آن خاطره تلخ را تککازه‬ ‫یگردد و خوانده م ‌‬


‫زبان به زبان م ‌‬
‫یکند‪.‬‬
‫م ‌‬
‫با خوابیدن غائله این شایعه‪ ،‬اوضاع آرام شککد‪ .‬منافقککان در لک‬
‫متر شد‪ .‬حوادث‪ ،‬سککیر طککبیعی‬ ‫تها کم و ک ‌‬
‫خود فرو رفتند‪ .‬شیطن ‌‬
‫هچیککز را در‬
‫و همیشککگی خککود را در پیککش گرفککت و زمککان کککه هم ‌‬
‫مشت خود دارد‪ ،‬حرکت مداوم خود را آغاز نمود‪.‬‬

‫ههای جدایی‬
‫لحظ ‌‬
‫مانگیککز »افککک« سککپری شککد‪ .‬گذشککت روزهککا آن را در‬ ‫حککادثه غ ‌‬
‫هلی خود در هم پیچید‪ .‬صفا‪ ،‬امنیت و آرامش بار دیگر به خککانه‬ ‫لب ‌‬
‫پیامبرص بازگشت‪ .‬روزها سپری شدند‪ .‬عایشه صککدیقه از زنککدگی‬
‫یکککرد‪ .‬هککر‬‫ساده خود در کنار پیامبر خداص احساس خوشبختی م ‌‬
‫یکوشککید‬ ‫ینمککود و م ‌‬
‫یتوانست از پیامبرص استفاده م ‌‬ ‫اندازه که م ‌‬
‫طبککق رضککایت پیککامبرص عمککل کنککد‪ .‬امککا قطککار زنککدگی شککتابان‬
‫گذشت‪ .‬پیامبرص شصت و سه پاییز از عمر خود را سپری نمککود‪.‬‬
‫لهای سرخ شککگفته شککده‬ ‫راستی که بهار این زندگی چه قدر از گ ‌‬
‫بود‪ ،‬تابستانش چه قدر پربار از میوه شککده بککود و زمسککتانش چککه‬
‫قدر لبریز از خیرات و برکات گردیده بود!‬
‫وظیفککه محمککدص بککه پایککان رسککید‪ .‬او بککه مککردم همککه چیککز را‬
‫بها را متحد و منسجم نمود و کلیککدهای جهککان را بککه‬ ‫آموخت‪ .‬عر ‌‬
‫آنان سپرد‪ .‬اکنککون وظیفککه او روی زمیککن بککه پایککان رسککیده بککود و‬
‫یشد‪ .‬آنان بایککد مسککئولیت دعککوت را بککه‬ ‫وظیفه اصحاب او آغاز م ‌‬
‫یکوشیدند و به سککان او بککا حکمککت و‬ ‫یگرفتند‪ ،‬مانند او م ‌‬‫دوش م ‌‬
‫یپرداختند‪.‬‬
‫فرزانگی به جهاد و مبارزه م ‌‬
‫بیماری راه خود را به سوی پیکر پیامبر خداص گشود‪ .‬پیامبر از‬
‫همسککرانش اجککازه گرفککت تککا در خککانه همسککر محبککوبش عایشککه‬
‫پرستاری شود‪ .‬زنککان بککه او اجککازه دادنککد‪ .‬سککرانجام پیککامبرص در‬
‫سهای خککود را در‬ ‫خانه و کنار همسر عزیزش‪ ،‬عایشه‪ ،‬واپسین نف ‌‬
‫یگوید‪:‬‬ ‫این جهان کشید‪ .‬عایشه صدیقه‪ ‬م ‌‬
‫پیامبر خداص در حالی درگذشت که در آغوشم بود‪ .‬شخصی از‬
‫بستگان ابوبکر در دست مسککواکی سککبز داشککت‪ ،‬وارد خککانه شککد‪.‬‬
‫پیامبرص به دستان او طوری خیره شد که من دریککافتم‪ ،‬مسککواک‬
‫بخش یکم ‪ :‬با پیامبر در عرصه زندگی و مسئولیت‬ ‫‪73‬‬

‫یخواهککد‪ .‬مسککواک را از او گرفتککم‪ .‬نرمککش کککردم و بککه‬ ‫او را م ‌‬


‫چگککاه‬ ‫پیامبرص دادم‪ .‬پیامبرص با آن چنان شدید مسواک زد که هی ‌‬
‫قبل از آن ندیده بککودم‪ .‬مسککواک را زمیککن گذاشککت‪ .‬دیککدم پیککامبر‬
‫هاش را نگاه کککردم‪،‬‬ ‫یشود‪ .‬تا چهر ‌‬ ‫خداص در آغوش من سنگین م ‌‬
‫یگوید‪ :‬بلکککه‪ ،‬رفیککق برتککر را از‬ ‫هاند و م ‌‬ ‫دیدم چشمانش خیره شد ‌‬
‫یخواهم‪.‬‬‫بهشت م ‌‬
‫پیامبر خداص درست در برابر چشمان عایشه و در دامان او بککا‬
‫جهان وداع نمود‪ .‬قبل ً وصیت کرده بود که هر کجا درگذشت همان‬
‫جا به خاک سپرده شککود‪ .‬اتککاق عایشککه برایککش آمککاده شککد‪ .‬در آن‬
‫کترین پیکککری کککه خورشککید بککر آن تابیککده‪ ،‬آرام گرفککت‪.‬‬ ‫اتککاق پککا ‌‬
‫عایشه برای عزیز از دست رفته و همسر مهربککانش گریسککت‪ .‬او‬
‫هاش از همه بهتر بود اشک ریخت‪.‬‬ ‫برای کسی که نسبت به خانواد ‌‬
‫او بککرای کسککی گریسککت کککه‪ ،‬آخریککن سفارشککش چنیککن بککود‪:‬‬
‫‪1‬‬
‫»سفارش مرا در مورد خوبی کردن با زنان بپذیرید«‪.‬‬
‫او برای کسی اشک ریخت که در حجککه الککوداع گفتککه بککود‪» :‬در‬
‫مورد رعایت حقوق زنان از خدا بترسید‪ .‬چون آنان نزد شما معلق‬
‫‪2‬‬
‫هستند‪ .‬و برای خود مالک چیزی نیستند«‪.‬‬
‫عایشه اندوه درد را فرو بلعید و در خانه قلب خود را ک که بککا از‬
‫دست دادن عزیزش زخمی و مجروح شده بککود کک بسککت‪ .‬عزیککزی‬
‫یتککابی‬ ‫که او را در اعماق قلب خود جای داده بود؛ غبککار واویل و ب ‌‬
‫را از خککود دور نمککود‪ .‬بککه سککوی زنککدگی خیککز برداشککت و جهککت‬
‫هپککای‬‫گسترش هدایت گامی فرا پیش نهاد‪ .‬او در مسیر دعوت‪ ،‬پاب ‌‬
‫یکککرد‪ .‬پیشککوای او در ایککن زمینککه پیککامبرص ‪:‬‬ ‫پیککامبرص حرکککت م ‌‬
‫مهای خویش را ترسککیم‬ ‫لها بود‪ .‬مسیر گا ‌‬ ‫یعنی آموزگار بزرگ نس ‌‬
‫ینمککود‪ .‬تنهککا هککدف او در ایککن‬ ‫ینمککود و از او کسککب هککدایت م ‌‬ ‫م ‌‬
‫راستا‪ ،‬کسب رضایت خداوند و خدمت به دین او بود‪.‬‬

‫‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.257‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬مسند امام احمد بن حنبل‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪.73‬‬ ‫‪2‬‬


‫بخش دوم ‪:‬‬
‫پس از پیامبر‬
‫دوران ابوبکر صدیق و عمر فاروق؛‬
‫آرامش برای اندیشیدن‬
‫پیککامبرص درگذشککت‪ .‬پککس از او رویککدادهای مختلفککی رخ داد‪.‬‬
‫یدرنگ ابوبکر‪ ،‬پدر عایشه‪ ،‬را پس از پیککامبرص بککرای‬ ‫مسلمانان ب ‌‬
‫خلفت انتخاب نمودند‪ .‬ابوبکر‪ ‬چیککزی بیککش از دو سککال خلفککت‬
‫کرد‪ .‬خلفککت ابککوبکر‪ ‬مصککادف بککا مراحککل آغککازین رویککارویی بککا‬
‫های از اعککراب‬ ‫ایرانیان و رومیان بود‪ .‬با درگذشککت پیککامبرص‪ ،‬عککد ‌‬
‫شها را ک ک کککه مبنککای فکککری‬ ‫مرتد شدند‪ .‬ابوبکر نخست‪ ،‬این شور ‌‬
‫شها در‬ ‫داشتند ک خوابانککد‪ .‬سککپس )بعککد از خفککه کککردن ایککن شککور ‌‬
‫یدرنگ حملت مسلمانان به حوزه قدرت حکومت ایککران‬ ‫نطفه(‪ ،‬ب ‌‬
‫ههای ایککن دو کشککور را ک ک کککه‬ ‫ر ‌‬
‫و روم آغاز گردید‪ .‬نخست مسککتعم ‌‬
‫یشدند ک از یوغ‬ ‫نواحی قابل توجهی از سوریه و عراق را شامل م ‌‬
‫این دو استعمارگر پیر و قدرتمند خککارج نمودنککد‪ .‬سککپس سککپاهیان‬
‫مسلمان به درون قلمرو این دو حکومت حملککه بردنککد‪ .‬در کککوران‬
‫یگوید‪:‬‬
‫گها‪ ،‬ابوبکر درگذشت‪ .‬عایشه م ‌‬ ‫این جن ‌‬
‫نجککا شککروع شککد کککه در روز دوشککنبه هفتککم‬ ‫بیماری ابککوبکر از آ ‌‬
‫جمادی الخر ک یک روز بسیار سرد ک غسل کرد‪ .‬پکانزده روز کامکل‬
‫یتوانست برای نماز برود‪ .‬این بککود کککه‬ ‫بیمار شد‪ .‬در این مدت نم ‌‬
‫یکرد تا برای مردم نمککاز بگککذارد‪ .‬مککردم مرتککب بککه‬ ‫به عمر امر م ‌‬
‫یشد‪ .‬در ایککن‬ ‫یآمدند‪ ،‬اما هر روز مریضی وی بیشتر م ‌‬ ‫عیادتش م ‌‬
‫یبرد که پیامبرص بککه وی داده بککود ک ک‬ ‫های به سر م ‌‬ ‫زمان او در خان ‌‬
‫که امروزه کنار خانه عثمان قککرار دارد ک ک در ایککن بیمککاری‪ ،‬عثمککان‬
‫هشنبه بیست و دوم جمادی‬ ‫مدام در کنارش بود‪ .‬سرانجام شب س ‌‬
‫الخر در سال سیزدهم درگذشت‪ 1 ....‬در همان شب او را به خاک‬
‫سپردند‪.‬‬

‫‪ -‬اسدالغابه‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪229‬؛ الطبقات الکبری؛ ابن سعد‪ ،‬ج ‪ ،3‬صص ‪-144‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪.143‬‬
‫‪76‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫***‬
‫پس از ابوبکر‪ ،‬عمر‪ ‬سر کککار آمککد‪ .‬مککردی نیرومنککد‪ ،‬مقتککدر و‬
‫بااراده که از حساسیت و وسواس خاصی برخوردار بود‪ .‬عمر بککن‬
‫گهککا‬
‫خطاب به عنوان خلیفه انتخاب گردید‪ .‬در این زمککان مککوج جن ‌‬
‫به حرکت درآمده بود و او بر این موج سککوار شککد‪ .‬او بیککش از ده‬
‫سال خلفت کرد‪ .‬در این مدت‪ ،‬بیشترین قسمت ایران بککه دسککت‬
‫مسککلمانان افتککاد‪ .‬حکککومت روم‪ ،‬نخسککت در تنگنککا قککرار گرفککت‪.‬‬
‫یهککایی گذشککت کککه‬ ‫دوران خلفککت عمککر در تککداوم همککان رویاروی ‌‬
‫زمان ابوبکر صدیق آغاز شده بود‪ .‬در اینمیان‪ ،‬عایشه با روح بلنککد‬
‫و روحیککه حسککاس خککود‪ ،‬بککه دقککت اوضککاع را زیرنظککر داشککت‪.‬‬
‫سرانجام عمر بن خطاب توسط فیروز مجوسی )ابولؤلککؤ( ‪ 1‬مککورد‬
‫سوء قصد قرار گرفت‪ .‬بامداد روز چهارشنبه بکود‪ .‬عمکر بکا مکردم‬
‫یخواند که در محکراب‪ ،‬فیکروز بکا یکک چکاقوی دو لبکه‬ ‫نماز صبح م ‌‬
‫چند ضربه به او وارد نمود‪ .‬خلیفه را بککه خککانه بردنککد‪ .‬نوشککیدنی و‬
‫شیر به وی نوشاندند‪ .‬از محل زخم‪ ،‬خارج شد‪ .‬دانستند کککه زنککده‬
‫یآمدنککد‪ .‬سککخت از اوضککاع نگککران‬ ‫نخواهد ماند‪ .‬مرد و زن همککه م ‌‬
‫بودند‪ .‬پرده سیاهی بر مدینه کشیده شده بود‪ .‬در آسککمان مککدینه‪،‬‬
‫یتابید‪ .‬حفصه با گروهی از زنان به خانه پککدر‬ ‫هیچ ستاره امیدی نم ‌‬
‫های کنار پدر مجروح اشک ریخت‪ .‬عمر که دید زنده‬ ‫آمد‪ .‬چند لحظ ‌‬
‫نخواهد ماند‪ ،‬پسرش‪ ،‬عبدالله‪ ،‬را خواست‪ .‬به او گفت ککه نکزد ام‬
‫یرسککاند‪،‬‬‫المؤمنین عایشه برود و به او بگوید‪ :‬عمر به تو سککلم م ‌‬
‫اما نگوید امیرالمؤمنین‪ ،‬چئ اکنون دیگر امیرالمؤمنین نیست و از‬
‫یخواهد که کنار دو دستش دفن شود‪.‬‬ ‫تو م ‌‬
‫عبدالله رفت‪ .‬سلم کرد و اجازه ورود خواست‪ .‬داخل که شککد‪،‬‬
‫یریککزد‪ .‬عبککدالله درخواسککت عمککر را‬ ‫دید عایشه نشسته و اشک م ‌‬
‫مطرح نمود‪ .‬عایشه‪ ‬که پیام عمربن خطاب را شنید‪ ،‬گفت‪ :‬این‬
‫امکان را برای خودم در نظککر داشککتم‪ ،‬امککا اکنککون او را بککر خککودم‬
‫یدهم‪.‬‬
‫ترجیح م ‌‬
‫عبدالله برگشت‪ .‬عمربن خطاب که از بازگشت پسککرش بککاخبر‬
‫شد‪ ،‬گفت‪ :‬مرا بلند کنید‪.‬‬

‫‪ -‬البدایه و النهایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪.141‬‬ ‫‪1‬‬


‫بخش دوم ‪ :‬پس از پیامبر‬ ‫‪77‬‬

‫مردی او را به خود تکیه داد‪ .‬عمر رو به پسرش‪ ،‬عبدالله کرد و‬


‫گفت‪ :‬با خود چه داری؟‬
‫عبدالله گفت‪ :‬همان چیزی که دوست داری‪ .‬او اجازه داد‪.‬‬
‫چچیککز بیشککتر از ایککن موضککوع‬ ‫عمر گفت‪ :‬خدا را شکر‪ .‬برایم هی ‌‬
‫نجکا ککه‬ ‫اهمیت نداشت‪ .‬هرگاه فوت نمودم‪ ،‬مرا حمل کنیکد‪ .‬بکه آ ‌‬
‫رسیدید‪ ،‬عبدالله! به عایشککه سککلم بککده و بگککو‪ :‬عمککر بککن خطککاب‬
‫یخواهد‪ .‬اگر اجازه داد‪ ،‬مرا وارد نمایید و اگر اجککازه نککداد‬ ‫اجازه م ‌‬
‫‪1‬‬
‫مرا به گورستان مسلمانان بازگردانید‪.‬‬
‫***‬
‫در نهایت عمر بن خطاب درگذشت‪ .‬مسلمانان او را در کنار دو‬
‫ینهککایت‬ ‫دستش به خاک سپردند‪ .‬شخصککیت عمککر بککرای عایشککه ب ‌‬
‫یگذاشککت و بککه شخصککیت قککوی و‬ ‫اهمیت داشت‪ .‬به او احککترام م ‌‬
‫یدیککد‪،‬‬‫یگفککت‪ :‬هرکسککی عمککر را م ‌‬ ‫بککااراده وی متعککرف بککود‪ .‬م ‌‬
‫ینیاز ساختن اسلم آفریده شککده اسککت‪.‬‬ ‫یدانست که او جهت ب ‌‬ ‫م ‌‬
‫به خدا سوگند او شخصی باکفایت و منحصر به فرد بود‪ .‬برای هککر‬
‫‪2‬‬
‫کاری متخصص آن کار را در اختیار داشت‪.‬‬
‫در زمککان عمککر و پککس از او حککوادث مختلفککی رخ داد‪ .‬در ایککن‬
‫شآفریککن‬ ‫میان‪ ،‬عایشه در برخی از این حوادث‪ ،‬خککود بککازیگر و نق ‌‬
‫بود و در برخی دیگر‪ ،‬تماشاگر و ناظر‪ .‬با توجه بکه علکم و دانشکی‬
‫یرفککت‪ .‬در‬ ‫که داشت‪ ،‬برای مککردم‪ ،‬یککک مرجککع مهککم بککه شککمار م ‌‬
‫بنظر در مسککائل‬ ‫زمان ابوبکر وعمر‪ ،‬او به عنوان یککک فککرد صککاح ‌‬
‫یکردنککد و مشکککلت‬ ‫یگردید‪ .‬مردم بککه او مراجعککه م ‌‬ ‫دینی تلقی م ‌‬
‫ینمودند‪ .‬فهم عمیقی که او از متون و منابع دینی‬ ‫خویش را حل م ‌‬
‫داشت‪ ،‬از او یک وزنه دینی ساخته بود‪ .‬عمککر بککن خطککاب شخصکا ً‬
‫یافتکاد‪ ،‬فککردی را نکزد عایشککه‪‬‬ ‫اگر در برخی مسکائل در تنگنککا م ‌‬
‫ینمکود‪ .‬نظکر‬ ‫نبسکت خکارج م ‌‬ ‫نسان خکود را از ب ‌‬ ‫یفرستاد و بدی ‌‬ ‫م ‌‬
‫یشکد‪ .‬چکون او‬ ‫عایشه بکه عنکوان اولیکن و آخریکن حکرف تلقکی م ‌‬
‫ینمککود‪ ،‬دلیککل گسککترده و‬ ‫علوه بر این که نظر خککود را مطککرح م ‌‬
‫تهای‬ ‫فنگری وی در منککابع دینککی و سککن ‌‬ ‫عمیق آن را که زاییده ژر ‌‬
‫یکرد‪ .‬همراهی ممتککد‬ ‫اجتماعی بودند‪ ،‬نیز با قاطعیت تمام ارائه م ‌‬

‫‪ -‬اسد الغابه‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.672‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬عیون الخبار‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪337‬؛ العقد الفرید‪ ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪.53‬‬ ‫‪2‬‬
‫‪78‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫با پیامبر و زیر باران تند وحی قرار گرفتن‪ ،‬این امکککان را بککرای او‬
‫فراهم نموده بود تا در هر موردی نظری خککاص و مسککتدل کسککب‬
‫کند‪ .‬در دوران حکومت ابوبکر صدیق و عمککر فککاروق بککا تککوجه بککه‬
‫یهای فکری عمیقی برخککوردار بککود‪ ،‬از وی‬ ‫این که عایشه از ویژگ ‌‬
‫یک مرجع فتوا بکرای عمککوم مککردم‪ ،‬سککاخته شککده بکود‪ .‬ککاری ککه‬
‫یداد‪ ،‬عموما ً فکری و‬ ‫عایشه در دوران خلفت این دو نفر انجام م ‌‬
‫فرهنگککی بککود‪ .‬در ایککن دو مقطککع زمککانی در شککرایط اجتمککاعی‪،‬‬
‫سیاسی و دینی جامعه هیچ تحولی پدید نیامده بود‪ .‬بککه ایککن جهککت‬
‫هیککچ تفککاوتی در عملکککرد عایشککه در ایککن دو مقطککع بککه چشککم‬
‫یخورد‪.‬‬‫نم ‌‬

‫دوران عثمان و علی؛ حرکت برای ماندن‬


‫سککرانجام دوران خلفککت خلیفککه راشککد‪ ،‬عثمککان بککن عفکان فککرا‬
‫رسید‪ .‬عمربن خطاب که مجروح گردیککد‪ ،‬شککش نفککر را بککه عنککوان‬
‫نامزد خلفت به مردم معرفی نمود‪ .‬این شش نفر عبارت بودند از ‪:‬‬
‫یوقاص‪ ،‬زبیر‪ ،‬طلحه‬ ‫علی بن ابیطالب‪ ،‬عثمان بن عفان‪ ،‬سعد بن اب ‌‬
‫و عبدالرحمن بن عوف‪ .‬عمر درگذشت‪ .‬به قولی خانه عایشه مرکز‬
‫رایزنی و مشورت بود‪ 1 .‬شش نفر نامزد خلفت در این خانه جمککع‬
‫شککدند و سککرانجام بککا نظککر مککردم‪ 2‬عثمککان را بککه خلفککت انتخککاب‬
‫نمودند‪.‬‬
‫ینمودند‪ .‬فتوحککات‬ ‫در آغاز‪ ،‬جریانات سیر طبیعی خود را طی م ‌‬
‫در همان کانالی قرار داشت که در زمان شیخین )ابککوبکر و عمککر(‬
‫یشککد‪ .‬شککش‬ ‫بود‪ .‬در مدینه نیز هیچ تغییر محسوسککی مشککاهده نم ‌‬
‫سککال‪ ،‬بککه همیککن منککوال گذشککت‪ .‬پککس از ایککن شککش سککال‪،‬‬
‫شهایی در نواحی مختلف حکومت اسککلمی صککورت گرفککت‪.‬‬ ‫شور ‌‬
‫هرفتکه‪،‬‬‫شها از مصکر زبکانه کشکید‪ .‬امکا رفت ‌‬ ‫نخست آتش این شور ‌‬
‫شهای مزبککور کککه تبلککور‬ ‫کککوفه و بصککره را نیککز درنوردیککد‪ .‬شککور ‌‬
‫ههای نهفته ایرانی و رومی بودند‪ ،‬به عنککوان تلشککی مککذبوحانه‬ ‫کین ‌‬
‫تها و ناکککامی هککای سیاسککی کک نظککامی دو‬ ‫برای انتقککام از شکسک ‌‬

‫‪ -‬البداییه و النهایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪.150‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬برای تفصیل میزان دخالت و تأثیر مردم در انتخاب عثمان بن عفان ‪ ‬ر‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫ک ‪ :‬البدایه و النهایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪ 150‬به بعد‪.‬‬


‫بخش دوم ‪ :‬پس از پیامبر‬ ‫‪79‬‬

‫حکومت ایران و روم در مقابککل سککپاه سککراپا مسککلح بککه ایمککان و‬


‫ههایی که در امتککداد حکککومت ابککوبکر‬ ‫یگرفتند‪ .‬کین ‌‬ ‫اسلم‪ ،‬شکل م ‌‬
‫صدیق و عمر فاروق‪ ،‬زمینه ظهور نیافته بودند‪ ،‬اینک متفرق شدن‬
‫ههای مختلککف حکککومت پهنککاور‬ ‫ارتککش اسککلم بککه نککواحی و گوش ک ‌‬
‫نجککا کککه‬‫های بککرای نمککود و ظهککور یافتنککد‪ .‬از آ ‌‬ ‫اسککلمی را روزن ‌‬
‫یمانند و نفوذ ناپذیر جککامعه اسککلمی مککانعی‬ ‫انسجام و استحکام ب ‌‬
‫بککزرگ در برابککر بککه فعلیککت درآمککدن آرزوهککا و اهککداف شککوم‬
‫های دیگکر اسکتفاده‬ ‫یشکد‪ ،‬ناچکار از تکوطئ ‌‬ ‫هگران محسکوب م ‌‬ ‫توطئ ‌‬
‫کردند‪.‬‬
‫ههککای دینککی موجککود در بککدنه‬ ‫آنان به منظور جککذب برخککی از لی ‌‬
‫هلوحی خطربککاری‬ ‫یگری و سککاد ‌‬ ‫جککامعه اسککلمی کککه از قشکککر ‌‬
‫برخککوردار بودنککد‪ ،‬از جککانب سککران و بزرگککان و رهککبران فکککری‬
‫ههایی مبنی بر عدم رضککایت از حکککومت و کککارگزاران‬ ‫جامعه‪ ،‬نام ‌‬
‫شهککای تککاریخی چنیککن‬ ‫عثمان‪ ،‬ساخته و پرداختککه نمودنککد‪ .‬از گزار ‌‬
‫تهای مهم جککامعه‪ ،‬یکککی از‬ ‫یآید که‪ ،‬جعل نامه به نام شخصی ‌‬ ‫برم ‌‬
‫مهای مهم و کارآمد شورشیان بوده اسککت‪ .‬آنککان توسککط ایککن‬ ‫اهر ‌‬
‫تهای مهم نوشته شده بودند‪ ،‬توانسککتند‬ ‫هها که به زبان شخصی ‌‬ ‫نام ‌‬
‫افراد زیادی را پیرامون خود جمع کنند‪ .‬با توجه به کمبود امکانککات‬
‫وسککایل ارتبککاطی در آن عصککر‪ ،‬ایککن عمککل توفیککق خاصککی حاصککل‬
‫یشککدند‪ ،‬از‬ ‫مهای آنان نوشته م ‌‬ ‫هها به نا ‌‬‫نمود‪ .‬چون کسانی که نام ‌‬
‫یشدند‪ ،‬امکان‬ ‫ً‬
‫یکردند و اگر فرضا نیز مطلع م ‌‬ ‫نها اطلع پیدا نم ‌‬ ‫آ ‌‬
‫هها و آگاه نمودن افکار عمومی وجود نداشت‪ .‬در رأس‬ ‫تکذیب نام ‌‬
‫ههککای‬ ‫یگردیککد‪ ،‬نام ‌‬‫کسککانی کککه نککامه هککا بککه اسککم آنککان جعککل م ‌‬
‫یخورد‪.‬‬ ‫مالمؤمنین عایشه‪ ،‬علی‪ ،‬طلحه و زبیر به چشم م ‌‬ ‫ا ‌‬
‫هگران در شهرهای مختلف به صورت هماهنگ‪ ،‬افککرادی را‬ ‫توطئ ‌‬
‫تها آنککان را‬ ‫نگاه تا مککد ‌‬ ‫یکردند‪ .‬آ ‌‬ ‫تا چند روز از دید مردم پنهان م ‌‬
‫یدادند‪ .‬در نهایت این افراد‪ ،‬شب هنگککام از‬ ‫در برابر آفتاب قرار م ‌‬
‫شهر خارج گشته و سپس در روز‪ ،‬در برابر دید مککردم‪ ،‬وارد شککهر‬
‫تهای کلیککدی‬ ‫ههایی را که به نام بزرگان و شخصککی ‌‬ ‫یشدند و نام ‌‬ ‫م ‌‬
‫‪1‬‬
‫ههککا‬
‫یدادند‪ .‬ایککن نام ‌‬ ‫و مهم جعل گردیده بودند‪ ،‬به مردم تحویل م ‌‬
‫هگیری از حکککومت عثمککان و کککارگزاران وی‬ ‫سرشاز ار نقد و خرد ‌‬

‫‪ -‬صادق عرجون )عثمان بن عفان(‪ ،‬صص ‪.132-133‬‬ ‫‪1‬‬


‫‪80‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫های که به نام عایشه‪ ‬جعل کرده بودند‪ ،‬آمککده‬ ‫بودند‪ .‬حتی در نام ‌‬
‫بود‪ :‬این کفتار پیر را بکشید‪.‬‬
‫ههکککا‬‫یخکککبر در برابکککر تنکککدباد ایکککن نام ‌‬ ‫هلوح و ب ‌‬ ‫مکککرده سکککاد ‌‬
‫سالعملی جز نفرت و کینه نسککبت بککه عثمککان و کککارگزاران او‬ ‫عک ‌‬
‫ههککا همککه‬ ‫یدادند‪ ،‬اما سیر حوادث مشخص نمککود کککه نام ‌‬ ‫نشان نم ‌‬
‫هاند‪.‬‬
‫جعلی بود ‌‬
‫روایت است که‪ :‬روزی عایشککه گفککت‪ :‬از تازیککانه خککوردن شککما‬
‫خشمناک شدم‪ .‬آیا از شمشیر خککوردن عثمککان خشککمناک نشککوم؟‬
‫نکه چککون قنککد تصککفیه شککده گردیککد‪.‬‬ ‫نخست او را توبه دادید‪ ،‬تا ای ‌‬
‫مچککون‬ ‫نکککه ه ‌‬ ‫مچون ظرف او را با انگشتان خککود شسککتید‪ ،‬تککا ای ‌‬ ‫ه ‌‬
‫لباس تمیز و بدون چرک شد‪ ،‬او را کشتید‪.‬‬
‫مسروق‪ ،‬تابعی بزرگ که از شککاگردان عایشککه بککود گفککت‪ :‬کککار‬
‫خودت بود‪ .‬به مردم نامه نوشتی و به آنان امر کردی تا بر عثمان‬
‫بشورند‪.‬‬
‫هانککد و‬ ‫عایشه گفت‪ :‬نه به خدایی که مؤمنککان بککه او ایمککان آورد ‌‬
‫نجککا هسککتم‪ ،‬هیککچ‬ ‫هاند تا همین حال کککه ای ‌‬ ‫کافران به او کفر ورزید ‌‬
‫‪1‬‬
‫هام‪.‬‬‫خط سیاهی روی صفحه سفیدی ننوشت ‌‬
‫تهای پشککت پککرده‬ ‫گروهی از شورشیان ککه از تحرکککات و دسک ‌‬
‫اطلعی نداشتند‪ ،‬هنگامی که عدم تمایککل علککی را بککه همکککاری بککا‬
‫خود مشاهده نمودند‪ ،‬معترضانه گفتند‪:‬‬
‫پس چرا به ما نامه نوشتی؟‬ ‫‪-‬‬
‫هام‪.‬‬ ‫های به شما ننوشت ‌‬ ‫علی پاسخ داد‪ :‬به خدا سوگند هیچ نام ‌‬
‫یداد از‬ ‫شورشیان متعجبککانه بککه هککم نگککاه کردنککد‪ ،‬کککه نشککان م ‌‬
‫‪2‬‬
‫هاند‪.‬‬
‫ماجرا اطلع نداشت ‌‬
‫ً‬
‫مردمی کککه از شککهرهای گونککاگون و عمومکا از بصککره‪ ،‬کککوفه و‬
‫یشدند‪:‬‬ ‫مصر به مدینه گرد آمده بودند‪ ،‬به دو دسته تقسیم م ‌‬
‫هگر و شورشی‪.‬‬ ‫گروه توطئ ‌‬ ‫‪-1‬‬
‫بخورده‪ ،‬اما مذهبی و قشری‪.‬‬ ‫گروه فری ‌‬ ‫‪-2‬‬
‫‪ -‬البککدایه و النهککایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪ ،204‬بککرای تفصککیل بیشککتر ر‪ .‬ک ‪ :‬وثککائق‪،‬‬ ‫‪1‬‬

‫ههای حضرت ختمی مرتبت و خلفای راشککدین‪ ،‬تککألیف پرفسککور محمککد‬ ‫نام ‌‬
‫حمیدالله‪ ،‬ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی‪ ،‬صص ‪.394-98‬‬
‫مچنیککن ر‪ .‬ک‪ :‬وثککائق تککألیف پرفسککور محمککد‬
‫‪ -‬الطککبری‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪108‬؛ ه ‌‬ ‫‪2‬‬

‫حمیدالله‪.‬‬
‫بخش دوم ‪ :‬پس از پیامبر‬ ‫‪81‬‬

‫شورشیان از بصره‪ ،‬کوفه و مصر در مدینه جمع شدند‪ .‬عثمککان‬


‫بن عفان‪ ،‬خلیفه مسلمانان‪ ،‬بککه هکر شککل ممکککن آنکان را راضکی‬
‫نمود تا به شهرها و ولیات خود برگردند‪ .‬شورشیان برگشتند‪ ،‬امککا‬
‫سرانشان در مککدینه ماندنککد‪ .‬شورشککیان مصککر‪ ،‬پککس از چنککدی بککا‬
‫های مبنی بر ایککن کککه عثمککان در آن نککامه بککه کککارگزار خککود در‬ ‫نام ‌‬
‫مصر دستور داده که‪ :‬شورشیان را بلفاصککله بکه قتکل رسکاند‪ ،‬بککه‬
‫مدینه بازگشتند‪ .‬در همین اثنا‪ ،‬شورشیان بصره و کککوفه هککم خککود‬
‫های را‬ ‫را به مدینه رساندند‪ .‬شورشیان مدعی بودن که عثمان نککام ‌‬
‫نوشککته و بککه بککرده خککود داده تککا آن را بککه کککارگزار وی در مصککر‬
‫تگیر و نککامه را کشککف‬ ‫برسککاند‪ .‬امککا آنککان او را در میککان راه دسک ‌‬
‫ههای آنان را شنید گفت‪ :‬اگر مصریان نامه‬ ‫هاند‪ .‬علی چون یاو ‌‬ ‫کرد ‌‬
‫هاند‪ ،‬مردم بصره و کککوفه چککرا و چگککونه بککه مککدینه‬ ‫را کشف نمود ‌‬
‫بازگشتند؟ بککه خککدا سککوگند ایککن موضککوع در مککدینه شکککل گرفتککه‬
‫‪1‬‬
‫است‪.‬‬
‫علی با این سککخن‪ ،‬بکه ایکن مطلککب اشککاره داشکت ککه‪ :‬سکران‬
‫هانککد و آنککان ایککن نمککایش را درسککت‬ ‫شورشککیان در مککدینه ماند ‌‬
‫یخواهید فکر کنید‪ .‬مککا بککه ایککن‬ ‫هاند‪ .‬آنان پاسخ دادند‪ :‬هرچه م ‌‬ ‫کرد ‌‬
‫‪2‬‬
‫هگیری کند‪.‬‬ ‫مرد )عثمان( نیازی نداریم‪ .‬باید از حکومت کنار ‌‬
‫شورشیان به مدینه هجوم آوردند و در کککوچه و بککازار و مسککجد‬
‫های از شککهر گروهککی از شورشککیان‬ ‫ولو )پخش( شدند‪ .‬در هر ناحی ‌‬
‫وجککود داشککتند‪ .‬عرصککه بککر مککردم تنککگ شککده بککود‪ .‬خککانه عثمککان‬
‫محاصره شد‪ .‬به مردم اعلم گردید‪ :‬هر کسی دست نگه دارد‪ ،‬در‬
‫ههایشککان پنهککان شککدند‪ .‬شورشککیان بککه‬ ‫امان اسککت‪ .‬مککردم در خان ‌‬
‫های؟‬ ‫عثمان گفتند‪ :‬چرا نامه را نوشت ‌‬
‫هام و نککه از آن‬ ‫هام‪ ،‬نه دسککتور داد ‌‬ ‫گفت‪ :‬به خدا سوگند نه نوشت ‌‬
‫اطلع دارم‪ .‬علی و دیگر بزرگان صحابه که حضور داشتند‪ ،‬گفتند‪:‬‬
‫یگوید‪ 3 .‬اما شورشیان که تصمیم داشتند به هککر‬ ‫»عثمان راست م ‌‬
‫قیمتی که شده عثمان را برکنار کننککد‪ ،‬قککانع نشککدند‪ .‬ایککن بککود کککه‬
‫گتر کردنککد‪ .‬در نهککایت او را از حضککور‬ ‫گ و تن ‌‬ ‫محاصره را بر وی تن ‌‬

‫‪ -‬طبری‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.105‬‬ ‫‪1‬‬

‫مچنین ر‪ .‬ک ‪ :‬اتمام الوفاء فی سیره الخلفاء‪ ،‬ص ‪.195‬‬


‫‪ -‬طبری؛ ه ‌‬ ‫‪2‬‬

‫‪ -‬اتمام الوفاء‪ ،‬صص ‪.195-96‬‬ ‫‪3‬‬


‫‪82‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫در مسجد و نمازگزاردن بککا مککردم منککع کردنککد‪ .‬ایککن حککالت ادامککه‬
‫داشت‪ ،‬تا این که آب را از او نیز گرفتنککد‪ .‬در ایککن مککدت برخککی از‬
‫مالمککؤمنین‬ ‫یکوشیدند‪ ،‬آب را رد خانه عثمان برسانند‪ .‬ا ‌‬ ‫اصحاب م ‌‬
‫ام حبیبه سوار بر استر بود‪ .‬مشک آبی بککا خککود همککراه داشککت تککا‬
‫برای عثمان بککبرد‪ .‬شورشککیان بککر چهککره اسککترش زدنککد‪ .‬ام حککبیه‬
‫ههای بنی امیه پیش عثمان است‪ .‬دوست دارم از‬ ‫تنام ‌‬
‫گفت‪ :‬وصی ‌‬
‫هزنان ضایع و تباه نگردد‪.‬‬ ‫او بپرسم‪ ،‬تا سهم یتیمان و بیو ‌‬
‫یگوید‪ .‬سپس مهککار اسککتر را بریدنککد‪ .‬حیککوان رم‬ ‫گفتند‪ :‬دروغ م ‌‬
‫ُ‬
‫کرد‪ .‬نزدیک بود ام حبیه از استر بیفتد که مردم او را گرفتند و بککه‬
‫‪1‬‬
‫هاش بردند‪ .‬چیزی نمانده بود که کشته شود‪.‬‬ ‫خان ‌‬
‫نکننده دید‪ ،‬تصمیم گرفککت‬ ‫عایشه صدیقه نیز که اوضاع را نگرا ‌‬
‫به حج برود‪ .‬مردم که از تصمیم وی اطلع یافتنککد‪ ،‬گفتنککد‪ :‬اگککر در‬
‫مدینه بمانی بهتر است‪ .‬شاید اینان از تو بترسند‪.‬‬
‫یترسم اگککر بککه آنککان پیشککنهادی بککدهم بککه مککن آسککیب‬ ‫گفت‪ :‬م ‌‬
‫هام‬ ‫مچنان که به ام حبیبه آسیب رساندند‪ .‬تصمیم گککرفت ‌‬ ‫برسانند ه ‌‬
‫‪2‬‬
‫به حج بروم‪.‬‬
‫عایشه هنگام رفتن به حج از محمد بن ابوبکر‪ ،‬برادر خود که بککا‬
‫شورشیان مصر همدست شده بود خواسککت کککه همککراه او بککرود‪،‬‬
‫امککا محمککد نپککذیرفت‪ .‬عایشککه بککه او گفککت‪ :‬بککه خککدا سککوگند اگککر‬
‫نچککه کککه قصککد‬ ‫یتوانستم کاری کنککم کککه خداونککد ایشککان را از آ ‌‬ ‫م ‌‬
‫یکردم‪.‬‬ ‫هاند محروم کند‪ ،‬م ‌‬ ‫کرد ‌‬
‫حنظله کاتب نیز به محمککد بککن ابککوبکر گفککت‪ :‬ای محمککد! مککادر‬
‫یپککذیری‪ .‬در‬ ‫یخواهد که همراهککش باشککی و تککو نم ‌‬ ‫مؤمنان از تو م ‌‬
‫یخواننککد و تککو‬‫حالی که گرگان عرب تککو را بکه ککاری نکاروا فکرا م ‌‬
‫هجویی تبککدیل‬ ‫یتردید اگر مسأله خلفت به سلط ‌‬ ‫یکنی؟ ب ‌‬ ‫پیروی م ‌‬
‫‪3‬‬
‫شود‪ ،‬بنی عبد مناف بر تو چیره خواهند شد‪.‬‬
‫زمان‪ ،‬زمان حج بود‪ .‬مردم از هر طرف به سوی مکککه سککرازیر‬
‫بودند‪ .‬این گروه شورشی نیز ابتدا از شهرهای خود بککه بهککانه حککج‬
‫یدانستند که مردم در این ایام مشککغول‬ ‫خارج شده بودند‪ ،‬چون م ‌‬

‫‪ -‬نهایه الرب‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪81‬؛ طبری‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.417‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬البدایه و النهایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪.196‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪ -‬نهایه الرب‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪81‬؛ طبری‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.417‬‬ ‫‪3‬‬
‫بخش دوم ‪ :‬پس از پیامبر‬ ‫‪83‬‬

‫ادای مناسک حج هستند‪ ،‬مدینه و شهرهای دیگر خلوتند‪ .‬بنککابراین‪،‬‬


‫فرصت برای ارتکاب یک جنایت هولناک‪ ،‬بس اماده است‪ .‬عثمککان‬
‫یتوانسککت طبککق‬ ‫به سختی در محاصره قککرار داشککت‪ .‬طبعکا ً او نم ‌‬
‫روال همیشگی‪ ،‬امسال با مردم حج بگذارد‪ .‬بککدین جهککت عبککدالله‬
‫بن عباس را به نمایندگی از طرف خود مأمور کرد‪ ،‬تا با مردم حج‬
‫مچنیککن نککامه بلنککدبالیی نوشککت و بککه‬‫بگذارد‪ .‬عثمککان بککن عفککان ه ‌‬
‫عبدالله بن عباس داد تا در موسم حککج آن را بککرای مککردم قککرائت‬
‫کند‪ ،‬عثمککان در ایککن نککامه اوضککاع وخیککم خککود را بککه اطلع مککردم‬
‫یکردنککد‪ .‬ایککام‬
‫مکککم مناسککک حککج را تمککام م ‌‬ ‫یرسککاند‪ 1 .‬مککردم ک ‌‬
‫م ‌‬
‫یدرنککگ بککه مککدینه‬‫یشد‪ .‬حج که تمام شد‪ ،‬مردم ب ‌‬ ‫داشت سپری م ‌‬
‫آمدند تا از خلیفه خود دفاع کنند‪ .‬شورشیان نیز از موضککوع اطلع‬
‫داشتند‪ .‬از طرفی دیگر‪ ،‬به شورشیان خبر رسککید کککه معککاویه بککن‬
‫ابوسفیان‪ ،‬حبیب بن مسلمه را در رأس یک سپاه‪ ،‬عبدالله بن ابی‬
‫سرح‪ ،‬معاویه بن خدیج را در رأس یک سپاه‪ ،‬مردم کککوفه قعقعکاع‬
‫بن عمرو و مردم بصککره مشککاجع را در رأس سککپاهیانی بککه سککوی‬
‫هاند‪ ،‬تا از حریککم خلفککت دفککاع کننککد‪ .‬شورشککیان‬ ‫مکه گسیل داشت ‌‬
‫سخت نگران شدند‪ .‬بدین جهت با دستپاچگی و آشفتگی‪ ،‬به خککانه‬
‫عثمان حمله بردند‪ .‬تعدادی از فرزندان صحابه مشغول نگهبانی از‬
‫عثمان بودند‪ .‬شورشیان از پشت بام‪ ،‬خود را بککه عثمککان رسکاندند‬
‫یگناهش را در ماه حرام و در شهر حرام ریختنککد‪ .‬عثمککان‬ ‫وخون ب ‌‬
‫در این لحظه روزه بود و مشغول تلوت قرآن بککود‪ .‬خککون عثمککان‬
‫روی این ایه قرآن ک که در بردارنده مفهو خاصی ک بود ریخته شد‪:‬‬
‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪)   ‬بقره )‪(137 / (2‬‬
‫»خداوند از طرف تو آنان را بسنده خواهد بککود و او شککنوا و‬
‫داناست«‪.‬‬
‫***‬
‫مالمؤمنین عایشه سرگرم ادای مناسککک حککج بککود‪ .‬بقیککه ازواج‬‫ا ‌‬
‫پیامبر نیز چون اوضاع آشفته مدینه را دیده بودند‪ ،‬به بهانه حککج از‬
‫مدینه خارج شده بودند‪ .‬مناسک حج بککه پایککان رسککید‪ .‬عایشککه راه‬
‫‪ -‬این نامه مفصل را در اتمام الوفاء‪ ،‬صص ‪ 199-204‬بخوانید‪.‬‬ ‫‪1‬‬
‫‪84‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫مدینه را در پیش گرفت‪ .‬در مسکیر راه بکه ناگکاه بکا مکردی ککه از‬
‫یآمککد روبککرو شککد‪ .‬از او پرسککید کککه‪ ،‬در مککدینه چککه خککبر‬ ‫مککدینه م ‌‬
‫است؟ پاسخ داد‪ :‬عثمان کشته شد‪ .‬مردم بر علی گرد آمدند و بککا‬
‫مچنان آشفته و به هم ریخته است‪.‬‬ ‫او بیعت کردند‪ ،‬اما اوضاع ه ‌‬
‫عایشه گفت‪ :‬مرا بازگردانید‪.‬‬
‫به مکه که بازگشت‪ ،‬عبدالله بن عامر حضرمی‪ ،‬امیر شهر‪ ،‬نزد‬
‫مالمککؤمنین! چککرا بازگشککتی؟ گفککت‪ :‬عثمککان‬ ‫وی آمد و گفککت‪ :‬یککا ا ‌‬
‫مظلومانه کشته شد‪ .‬به خاطر این برگشتم‪ .‬کارها راست نخواهککد‬
‫شد‪ .‬این اوباشان در پی مقصککدی هسککتند‪ .‬بککه خونخککواهی عثمککان‬
‫‪1‬‬
‫برخیزید‪ ،‬تا اسلم عزت بیابد‪.‬‬
‫مردم از هر طرف به سوی مکه سرازیر شدند‪ .‬بزرگان صحابه‬
‫به مکه آمدند‪ .‬طلحه و زبیر‪ ،‬که شورشککیان بکه زور از آنکان بیعککت‬
‫گرفته بودنکد نیککز بکه مککه آمدنککد‪ .‬یعلککی بکن امیکه‪ ،‬امیکر یمکن‪ ،‬بکا‬
‫یشککماری‬ ‫ششصد شتر و ششصد هزار درهم به مکه آمد‪ .‬گروه ب ‌‬
‫از مردم در مکه جمککع شککدند‪ .‬تصککمیم گرفتککه شککد‪ ،‬کککه از قککاتلن‬
‫عثمککان انتقککام گرفتککه شککود‪ .‬عایشککه در مکککه در حجککر اسککماعیل‬
‫ینشست و برای مککردم سککخن مککی گفککت‪ .‬او مککردم را تشککویق‬ ‫م ‌‬
‫یکرد که به خونخواهی عثمان برخیزند‪:‬‬ ‫م ‌‬
‫هنشککین و‬ ‫بهککای بادی ‌‬ ‫‪» -‬ای مردم! اراذل و اوباش شهرها و عر ‌‬
‫بردگان مردم مدینه بر این کسی که مظلومانه کشته شککده‪ ،‬جمککع‬
‫شدند و بهانه گرفتند که جوانان کم ‌سن و سککال را بککه کککارگزاری‬
‫منصوب کرده است‪ .‬در حالی که کسانی که پیش از او بودند‪ ،‬نیز‬
‫امثال آنکان را بکه ککارگزاری و فرمانکداری منصککوب کککرده بودنکد‪.‬‬
‫دیگر بهانه آنان این بود که بعضی از مناطق را ُقرق کککرده اسککت‪.‬‬
‫این عمل هم سککابقه داشککت و جککز آن صککلح نبککود‪ .‬بککا ایککن وجککود‬
‫عثمان از آنان پیروی کرد و برای این که آنان اصلح شککوند‪ ،‬از آن‬
‫کارها دست برداشت‪ .‬چون حجت و عذری نیافتند‪ ،‬منحرف شککدند‬
‫و به ستمگری پرداختند‪ .‬کردارشان از گفتارشان بککدتر شککد‪ .‬خککون‬
‫مردم را در ماه حرام و در حرم مککدینه ریختنککد و امککوال مککردم را‬
‫تصرف کردند‪ .‬به خدا سوگند یک انگشت عثمان از یک دنیا امثککال‬

‫‪ -‬برای تفصیل چگونگی شککهادت عثمککان‪ ‬ر‪ .‬ک ‪ :‬البککدایه و النهککایه‪ ،‬ج ‪،7‬‬ ‫‪1‬‬

‫صص ‪.192-97‬‬
‫بخش دوم ‪ :‬پس از پیامبر‬ ‫‪85‬‬

‫آنان بهتر است‪ .‬شما بر ضد آنان گرد هم آیید و نابودشان کنید‪ ،‬تککا‬
‫دیگران از آنان درس عبرت بگیرند‪ .‬به خدا قسم اگر چیزهایی که‬
‫بککه دسککتاویز آنهکا عثمکان را کشکتند‪ ،‬گنکاه بکود‪ ،‬از آنهکا پکاک شکد‪.‬‬
‫مچککون پککارچه و‬ ‫یشککود و ه ‌‬ ‫مچنککان کککه طل از آلککودگی پککاک م ‌‬ ‫ه ‌‬
‫یشککود‪ ،‬او را هککم پککاک کردنککد و بککا‬ ‫های کککه از چککرک پککاک م ‌‬ ‫جککام ‌‬
‫یشککویند و‬ ‫مچنککان کککه جککامه را بککا آب م ‌‬‫انگشتان خود فشککردند‪ ،‬ه ‌‬
‫‪1‬‬
‫یفشرند«‪.‬‬ ‫م ‌‬
‫هنگککامی کککه طلحککه و زبیککر از مککدینه آمدنککد‪ ،‬عایشککه‪ ‬از آنککان‬
‫پرسید‪ :‬با خود چه خبری دارید؟‬
‫گفتنکد‪ :‬از دسکت اوبکاش و اعکراب بکدوی‪ ،‬از مکدینه گریخکتیم‪ .‬از‬
‫یشناختند و نککه از‬ ‫مردمی جدا شدیم که سرگردان بودند‪ ،‬نه حقی م ‌‬
‫یتوانستند از خود دفاع کنند‪.‬‬ ‫یگردان بودند و نه م ‌‬ ‫باطلی رو ‌‬
‫های‬ ‫عایشککه‪ ‬گفککت‪ :‬بپاخیزیککد و بککر ضککد ایککن شورشککیان چککار ‌‬
‫‪2‬‬
‫بیندیشید‪.‬‬
‫یهکای فکراوان تصکمیم گرفتنکد بکه بصکره‬ ‫سرانجام پس از رایزن ‌‬
‫بروند‪ .‬همسران پیامبر هم همراه عایشه‪ ‬بودند‪ .‬آنان همککه قصککد‬
‫برگشتن به مدینه داشتند‪ .‬چککون عایشککه تصککمیم گرفککت بککه بصککره‬
‫برود‪ ،‬از او جدا شدند‪ .‬در این میان‪ ،‬حفصه نخست موافقت کرد تا‬
‫همراه عایشه باشد‪ ،‬ولی بککرادرش عبککدالله بککن عمککر بککه او اجککازه‬
‫چنین کاری را نداد‪ .‬یعلی بن امیه‪ 3‬ششصککد شککتر و ششصککد هککزار‬
‫درهم را در اختیارشان گذاشت‪ .‬عبدالله بن عامر هم مال فراوانککی‬
‫به آنککان داد‪ .‬هنگککام حرکککت‪ ،‬منککادی عایشککه‪ ‬نککداد داد کککه‪ ،‬مککادر‬
‫مؤمنککان و طلحککه و زبیککر‪ ،‬آهنککگ رفتککن بککه بصککره دارنککد‪ .‬هرکککس‬
‫یخواهد اسلم را عزت دهد و با منحرفان از دین بجنگد و انتقککام‬ ‫م ‌‬
‫مرکب و لوازم ندارد‪ ،‬بیاید‪ .‬ششصد نفککر را‬ ‫خون عثمان را بگیرد و َ‬
‫بر ششصد شتر سوار کردنککد‪ .‬در مجمککوع ن ُککه صککد و یککا هککزار نفککر‬
‫بودند‪ ،‬همگی هم اهل مکه و مدینه‪ .‬چون حرکککت کردنککد‪ ،‬مردمککان‬
‫دیگری هم به آنان پیوسکتند ککه در مجمکوع سکه هکزار نفکر شکدند‪.‬‬
‫مالمؤمنین عایشه‪ ‬بر هودجی ک که روی شتری به نککام )عسکککر(‬ ‫ا ‌‬

‫‪ -‬نهایه الرب‪ ،‬ج ‪ ،5‬صص ‪115-116‬؛ طبری‪ ،‬ج ‪ ،‬ص ‪.468‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬نهایه الرب‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪.116‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪ -‬یا‪ :‬یعلی بن منیه‪.‬‬ ‫‪3‬‬


‫‪86‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫یشد‪ .‬این شککتر را بککه قککولی هشککتاد و یککا بککه‬ ‫قرار داشت ک حمل م ‌‬
‫های دویست دینار از مردی از قبیله عرینه خریده بودند‪ .‬عایشه‬ ‫گفت ‌‬
‫‪ ‬از مکه خارج شککد‪ .‬همسککران پیککامبرص تککا »ذات عککرق« او را‬
‫‪1‬‬

‫نجا همککه ازواج از عایشککه جککدا شککدند‪ .‬هنگککام‬ ‫همراهی کردند‪ .‬از آ ‌‬
‫وداع همه گریستند‪ .‬مردم نیز اشککک ریختنککد‪ .‬سککپاه راه خککود را بککه‬
‫بهککای‬ ‫یشککود‪ :‬چککون شککبانگاه بککه آ ‌‬‫سوی بصره ادامه داد‪ .‬گفتککه م ‌‬
‫گها پارس نمودند‪ .‬عایشه پرسککید‪ :‬نککام ایککن آب‬ ‫یعامر رسید‪ ،‬س ‌‬ ‫بن ‌‬
‫چیست؟‬
‫گفتند‪ :‬آب حوأب است‪.‬‬
‫یگردم‪ .‬چون شنیده بککود کککه‪،‬‬ ‫ً‬
‫عایشه گفت‪ :‬پس من حتما باز م ‌‬
‫یدانستم کدام‬ ‫روزی پیامبرص خطاب به زنانش گفته بود‪ :‬کاش م ‌‬
‫یشود و سگان‬ ‫یک از شما صاحب شتر پشمالود است که خارج م ‌‬
‫یکنند‪.‬‬‫حوأب بر او پارس م ‌‬
‫یگککردی!‬ ‫زبیر‪ ‬که دید عایشه بنای بازگشککتن دارد‪ ،‬گفککت‪ :‬برم ‌‬
‫‪2‬‬
‫امید است که خداوند توسط تو میان مردم صلح برقرار کند‪.‬‬
‫یها که در آن محککل‬ ‫‪ -‬نام جایی ده ده منزلی مکه قرار دارد و میقات عراق ‌‬ ‫‪1‬‬

‫یبندند‪.‬‬
‫برای حج احرام م ‌‬
‫هاند‪ .‬ابککن عربککی و‬ ‫یاسککاس و جعلککی دانسککت ‌‬ ‫‪ -‬برخککی ایککن روایککت را ب ‌‬ ‫‪2‬‬

‫هانککد‪ .‬بککه همیککن جهککت دوسککت دارم در ایککن‬ ‫بالدین خطیب از این جمل ‌‬ ‫مح ‌‬
‫قسمت حقیقی را که علمه ناصرالدین البانی )رح( در مککورد روایککت فککوق‬
‫یگوید‪ :‬این حدیث را امککام احمککد در‬ ‫نموده‪ ،‬به طور خلصه ذکر کنم‪ .‬وی م ‌‬
‫المسککند‪ ،‬ج ‪ ،5‬صککص ‪ 52‬و ‪ 97‬از یحیککی بککن سککعید و در‪ ،‬ج ‪ ،6‬ص ‪ 97‬از‬
‫مچنین ابواسحاق حربی در »غریب الحدیث‪ ،‬ج ‪ «5/78/1‬از عبککده‬ ‫شعبه‪ ،‬ه ‌‬
‫و ابن حبان در صحیح خود )‪ (1831‬از طریق وکیع و علی بن مسهر و ابککن‬
‫عدی در »الکامل ‪ «/223‬و ابویعلی )‪ (4868‬از ابن فضککیل و حککاکم‪ ،‬ج ‪،3‬‬
‫ص ‪ 120‬از یعلی بککن عبیککد و بککزار )‪ (3275‬از ابومعککاویه‪ ،‬همککه از طریککق‬
‫هاند‪ .‬سند روایت کامل ً‬ ‫اسماعیل بن خالد و قیس بن ابی حازم روایت نمود ‌‬
‫صککحیح اسککت‪ .‬رجککال آن ثقککه و مککورد اعتمککاد و از رجککال صککحاح سککته‬
‫یباشند‪.‬‬
‫م ‌‬
‫یگوید‪ :‬برایککن اسککاس‪ ،‬حککدیث‬ ‫وی پس از بررسی درجه برخی از راویان م ‌‬
‫کامل ً صحیح اسککت‪ .‬بککدین جهککت ائمککه حککدیث در گذشککته و حککال بککه طککور‬
‫هاند‪:‬‬
‫پیوسته آن را تصحیح نمود ‌‬
‫یکم‪ :‬ابن حبان که در صحیح خود آن را تخریج نموده است‪.‬‬
‫دوم‪ :‬حاکم کککه در »المسککتدرک« آن را درج کککرده اسککت البتککه‪ ،‬در نسککخه‬
‫مچنیککن ذهککبی در مککورد تصککحیح آن وجککود‬ ‫چاپی موجود‪ ،‬صراحت حاکم و ه ‌‬
‫بخش دوم ‪ :‬پس از پیامبر‬ ‫‪87‬‬

‫***‬
‫یشککد‪.‬‬‫مکککم بککه بصککره نزدیککک م ‌‬
‫سپاه شش هزار نفری مکه‪ ،‬ک ‌‬
‫عمیر بن عبککدالله تمیمککی نککزد عایشککه‪ ‬رفککت و گفککت‪ :‬ای مککادر‬
‫چکس را‬ ‫یدهم که پیش مردمی که قبل ً هی ‌‬ ‫مؤمنان! تو را سوگند م ‌‬
‫های‪ ،‬نروی‪ .‬اکنون پیشاپیش‪ ،‬عبدالله بن عامر را که‬ ‫نجا نفرستاد ‌‬
‫آ ‌‬
‫تپروردگانی دارد‪ ،‬بفرست‪ .‬حتما ً هم او برود‪.‬‬ ‫در بصره دس ‌‬
‫عایشه ابن عامر را فرستاد تا بککه مککردم بصککره‪ ،‬مقککدم خککود را‬
‫مچککون احنککف‬ ‫ههایی برای بزرگان بصره ه ‌‬ ‫مچنین نام ‌‬ ‫اطلع دهد‪ .‬ه ‌‬

‫ندارد‪ .‬به ظاهر این قسمت توسط چاپ کننده یا کاتب افتاده است؛ چرا که‬
‫حافظ ابن حجر در فتح الباری ج ‪ ،13‬ص ‪ 45‬تصحیح حدیث را از حاکم نقل‬
‫نموده است‪.‬‬
‫سککوم‪ :‬ذهککبی‪ ،‬در کنککاب بککزرگ »سککیر أعلم النبلء‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪ «177‬در‬
‫یگوید‪ :‬این حدیث دارای سککند صککحیحی اسککت‪.‬‬ ‫ینامه سیره عایشه م ‌‬ ‫زندگ ‌‬
‫هاند‪.‬‬‫اما ائمه آن را تخریج ننمود ‌‬
‫یگویککد‪ :‬ایککن‬ ‫چهارم‪ :‬حافظ ابن کثیر در البککدایه و النهککایه‪ ،‬ج ‪ ،6‬ص ‪ 212‬م ‌‬
‫هاند‪.‬‬‫سند مطابق با شرایط شیخین است‪ .‬اما ائمه آن را تخریج ننمود ‌‬
‫یگوید‪ :‬ابن حبان‪ ،‬و حاکم‪ ،‬حککدیث را‬ ‫حالباری م ‌‬‫پنجم‪ :‬حافظ بن حجر در فت ‌‬
‫هاند و سندش مطابق با شرایط شیخین است‪.‬‬ ‫تصحیح نمود ‌‬
‫یباشد‪ ،‬و در متن آن نیز اشکالی‬ ‫نکه‪ ،‬حدیث دارای سند صحیح م ‌‬ ‫خلصه ای ‌‬
‫های که در آن وجود دارد‪ ،‬این کککه‪ ،‬عایشککه‪ ‬چککون‬ ‫وجود ندارد‪ ....‬البته نکت ‌‬
‫یگشت‪ .‬اما از حککدیث‬ ‫دانست که در محدوده »حوأب« است‪ ،‬بایستی بازم ‌‬
‫یاید که او چنین نکرده است‪ .‬بدیهی است که چنمین نسککبتی شایسککته‬ ‫برم ‌‬
‫نهای کامل‬ ‫نچه از انسا ‌‬‫مالمؤمنین نیست؛ ولی پاسخ این است که تمام آ ‌‬ ‫ا ‌‬
‫یگیرد‪ ،‬لزوما ً شایسته و برازنده آنان نیست‪ .‬چون معصوم کسی‬ ‫صورت م ‌‬
‫است که خداوند او را مصککون داشککته اسککت‪ .‬مککا تردیککد نککداریم کککه خککروج‬
‫مالمؤمنین از اساس اشتباه بود‪ .‬برای همین هنگککامی کککه در کنککار حککوأب‬ ‫ا ‌‬
‫شگویی پیامبر را تحقق یافته دید‪ ،‬تصمیم به بازگشت گرفت‪ .‬اما زبیر ‪‬‬ ‫پی ‌‬
‫او را به عدم بازگشت قانع نمود و گفت‪ :‬امید است که خداوند توسککط تککو‬
‫یکند که ناچار بایکد بکه یککی از‬ ‫میان مردم صلح برقرار نماید‪ .‬عقل حکم م ‌‬
‫دو طرف جنگ را‪ ،‬که صدها کشته برجای گذاشت‪ ،‬خطاکککار بککدانیم‪ .‬بککدون‬
‫یشککمار و دلیکل روشکنی ککه در دسکت هسککت‪،‬‬ ‫تردید‪ ،‬به خکاطر عوامکل ب ‌‬
‫عایشه‪ ‬دچار اشتباه شده بود‪ .‬از جمله این دلیککل‪ ،‬پشککیمانی خککود وی از‬
‫این عمل است ‪. ...‬‬
‫بککرای تفصککیل بیشککتر ر‪ .‬ک ‪ :‬سلسککله الحککادیث الصککحیحه‪ ،‬المجلککد الول‪،‬‬
‫القسککم الثککانی‪ ،‬صککص ‪ 846-55‬حککدیث شککماره ‪ ،474‬مکتبککه المعککارف‪،‬‬
‫‪ 1995-1415‬م‪.‬‬
‫‪88‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫بن قیس و ‪ ،...‬فرستاد و خود در حفیره‪ 1‬توقف کرد‪ .‬خبر در شهر‬


‫مچککون انفجککار بمککب تولیککد صککدا کککرد‪ .‬عثمککان بککن‬ ‫بصره پیچید‪ .‬ه ‌‬
‫حنیف امیر شهر از طرف علککی‪ ،‬عمککران بککن حصککین و ابوالوسککد‬
‫دئلی را فراخواند و به آنان گفت‪ :‬پیش عایشه بروید و بپرسید که‬
‫هاند؟‬‫یخواهند و برای چه آمد ‌‬ ‫او همراهانش چه م ‌‬
‫آنککان رفتنککد‪ .‬چککون نککزد عایشککه رسککیدند‪ ،‬گفتنککد‪ :‬امیککر مککا را‬
‫فرستاده که از علت آمکدنت بپرسکیم‪ .‬آیکا علکت آمکدنت را بکه مکا‬
‫یگویی؟‬ ‫م ‌‬
‫یرود‪.‬‬ ‫های نم ‌‬ ‫مچون من به کککار پوشککید ‌‬ ‫عایشه ‪ ‬گفت‪ :‬کسی ه ‌‬
‫اوباش قبایل و شهرها به شهر و حرم رسول خداص حمله کردند‪.‬‬
‫هجویککان را پنککاه دادنککد و بککا ایککن کککار‬‫هها را پدید آوردنککد‪ .‬حادث ‌‬ ‫حادث ‌‬
‫مستوجب نفریککن خککدا و رسککولص شککدند‪ .‬پیشککوای مسککلمانان را‬
‫های در بیککن باشککد‪ ،‬کشککتند‪ .‬خککون حککرام را‬ ‫نکه قصاص و بهان ‌‬ ‫یآ ‌‬
‫ب ‌‬
‫حلل دانستند و ریختنککد‪ .‬مککالی را کککه بککر آنککان حککرام بککود‪ ،‬غککارت‬
‫کردند‪ .‬حرمت ماه حرام و شهر حککرام را رعککایت نکردنککد‪ .‬آبککروی‬
‫مردم را ریختند و آنان را مجروح ساختند‪ .‬اکنون هم بدون رضایت‬
‫یرسانند و هیککچ سککود‬ ‫هاند‪ .‬زیان م ‌‬ ‫ههایشان مقیم شد ‌‬ ‫مردم در خان ‌‬
‫یتواننککد از خککود دفککاع کننککد و نککه در‬ ‫های ندارند‪ .‬مردم نککه م ‌‬ ‫و بهر ‌‬
‫هام تا محنت و دردی را کککه مککردم گرفتککار آننککد‪ ،‬اعلن‬ ‫امانند‪ .‬آمد ‌‬
‫نچککه را کککه بککرای اصککلح ایککن قضککیه لزم اسککت گوشککزد‬ ‫کنم و آ ‌‬
‫کنم ‪ ...‬و این آیه را تلوت کرد‪:‬‬
‫‪            ‬‬
‫‪  ‬‬ ‫‪   ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪  ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫)نساء )‪(114 / (4‬‬ ‫‪   ‬‬
‫نککس ککه‬ ‫»در بسیاری از نجواهایشان خیری نیست‪ ،‬مگکر آ ‌‬
‫به صدقه دادن امر کنککد‪ ،‬یککا امککر بککه معککروف کنککد‪ ،‬یککا میککان‬
‫مردم اصلح نماید«‪.‬‬

‫‪ -‬حفیره ‪ :‬نام چاهی که ابوموسی اشککعری‪ ،‬میککان راه بصککره و مکککه حفککر‬ ‫‪1‬‬

‫کرده و آب آن بسیار گوارا و شیرین بوده است‪.‬‬


‫بخش دوم ‪ :‬پس از پیامبر‬ ‫‪89‬‬

‫یخواهیم در مورد اجرای فرمان خدا و پیامبرص برای اصلح‪،‬‬ ‫م ‌‬


‫کوچک و بزرگ و زن و مرد را برانگیزیککم‪ .‬کککار مککا ایککن اسککت کککه‬
‫شککما را بککه کککار پسککندیده فرابخککوانیم و بککه آن واداریککم و از کککار‬
‫ناپسندیده بازداریم و شما را به تغییر آن تشویق کنیم‪.‬‬
‫عمران و ابوالسود پس از آن نزد طلحه رفتنککد و گفتنککد‪ :‬بککرای‬
‫های؟‬ ‫چه آمد ‌‬
‫گفت‪ :‬برای خونخواهی عثمان‪.‬‬
‫های؟‬
‫گفتند‪ :‬مگر با علی بیعت نکرد ‌‬
‫گفت‪ :‬چرا‪ ،‬امککا شمشککیر روی سککرم بککود‪ .‬اگککر علککی از قککاتلن‬
‫عثمککان قصککاص نگیککرد و میککان مککا و آنککان حککائل شککود‪ ،‬بیعککت او‬
‫ارزشی نخواهد داشت‪.‬‬
‫خهای طلحه‬ ‫خهایی شبیه پاس ‌‬ ‫هر دو نزد زبیر رفتند‪ .‬زبیر نیز پاس ‌‬
‫داد‪ .‬عمران و ابوالسود نزد عایشه برگشتند‪ ،‬تا بککا او خککداحافظی‬
‫کنند‪ .‬عایشه‪ ‬با عمران وداع کرد و به ابوالسود گفت‪:‬‬
‫‪ -‬بپرهیز که هوی و هوس تو را به دوزخ نکشاند‪ .‬و این آیه را‬
‫خواند‪:‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪‬‬
‫‪)  ‬مائده )‪(8 / (5‬‬
‫مکنندگان باشید و به انصاف گواهی دهید«‪.‬‬
‫»برای خدا قیا ‌‬
‫دو نفر نزد عثمان بککن حنیککف برگشککتند‪ .‬ابوالسککود بککرای تشککریح‬
‫اوضاع این شعر را خواند‪:‬‬
‫یا ابکن الحنکف قکد و طککاعن القککوم و‬
‫جالد و اصبر‬ ‫أتیت فانفر‬
‫و اخرج لهم مستلثما و شمر‬
‫»ای پسر احنف! غافلگیر شدی و دشمن به سراغت آمد‪ ،‬آماده‬
‫شو‪ .‬با قوم پیکار کن و چابک و پایککدار بککاش‪ .‬رویککارویی شککو‪ ،‬زره‬
‫بپوش و دامن به کمر بزن«‪.‬‬
‫عثمان بن حنیف انا الله و انا الیککه راجعککون گفککت و افککزود‪ :‬بککه‬
‫خدای کعبه سوگند که جنککگ میککان مسککلمانان آغککاز شککد‪ 1 .‬سککپس‬
‫‪ -‬اشاره به حدیثی است که ابوداود در کتاب الفتن از ابککن مسککعود روایککت‬ ‫‪1‬‬

‫نموده ‪ :‬عن النبی ص قال ‪ :‬تدور رحی السلم بخمس و ثلثیککن‬


‫‪90‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫مردم بصره را دعوت نمود تا برای جنککگ آمککاده شککوند‪ .‬عایشککه‪‬‬


‫مرَبد‪ 2‬نزدیک بصره توقف نمودند‪.‬‬ ‫هم با همراهان خود آمد و بالی ِ‬
‫عثمان بن حنیف هم با همراهان خود بیرون آمد‪ .‬هککر دو گککروه در‬
‫مربد ایستادند‪ .‬عایشه و همراهانش در طرف راست و عثمان بن‬
‫حنیف و همراهانش در سمت چپ مستقر شدند‪ .‬نخست طلحکه و‬
‫سپس زبیر سخنانی گفتند‪ .‬پککس از آن‪ ،‬عایشککه کککه صککدای بلنککدی‬
‫داشت به سخن گفتن پرداخت‪:‬‬
‫یکردنککد و بککر کککارگزاران او اعککتراض‬ ‫مردم‪ ،‬عثمان را متهککم م ‌‬
‫یآمدنککد‪ .‬دربککاره اخبککاری کککه از‬
‫یگرفتند‪ .‬بککه مککدینه پیککش مککا م ‌‬ ‫م ‌‬
‫یکردنککد و از مککا سککخنان‬ ‫عککاملن او داشککتند بککا مککا مشککورت م ‌‬
‫یشککنیدند‪ .‬در ایککن میککان مکا‬‫پسندیده درباره اصلح میککان مککردم م ‌‬
‫یگنککاه و پرهیزگککار و وفککادار و آنککان را‬‫دقت کردیککم و عثمککان را ب ‌‬
‫هگر و دروغگو دیدیم‪ .‬آنان در پی چیککزی غیککر از‬ ‫مردمی بدکار‪ ،‬حیل ‌‬
‫یکردند‪ ،‬بودند‪ .‬چون نیرومند شدند‪ ،‬عرصککه را بککر‬ ‫آن چه اظهار م ‌‬
‫هاش ریختنککد و خککون و مککال حککرام و شککهر‬ ‫او تنگ کردند‪ .‬بککه خککان ‌‬
‫های حلل دانسککتند‪ .‬پککس چیککزی کککه‬ ‫حرام را بدون هیچ عذر و بهان ‌‬
‫شما باید انجام دهید و غیر از آن را انجککام ندهیککد‪ ،‬ایککن اسککت کککه‬
‫خون عثمان را از قاتلن او بگیریککد و احکککام قککرآن را اجککرا کنیککد‪.‬‬
‫سپس این آیه را خواند‪:‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪ ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪ ‬‬

‫او لست و ثلثیککن او سککبع و ثلثیککن ‪ ...‬معککالم السککنن‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص‬


‫‪.312‬‬
‫ههککای فککراوان‬
‫گترین محله بصککره کککه بازارهککای متعککدد و کوچ ‌‬
‫‪ -‬مربد‪ ،‬بزر ‌‬ ‫‪2‬‬

‫داشته است‪.‬‬
‫بخش دوم ‪ :‬پس از پیامبر‬ ‫‪91‬‬

‫)آل عمران ‪(23 /‬‬


‫های از کتککاب )تککورات(‬
‫یبینککی کسککانی را کککه بهککر ‌‬
‫»مگککر نم ‌‬
‫یشوند‪ ،‬تکا میکان آنکان داوری‬ ‫هاند‪ ،‬به کتاب فراخوانده م ‌‬ ‫یافت ‌‬
‫یکنند ‪.«...‬‬
‫یگردانند و پشت م ‌‬ ‫کند‪ ،‬گروهی از آنان روی م ‌‬
‫در ایککن هنگککام همراهککان عثمککان بککن حنیککف دو گککروه شککدند‪.‬‬
‫یگویککد و بککرای کککار‬ ‫گروهی گفتند‪ :‬به خدا سوگند عایشه راست م ‌‬
‫مچنککان بککا‬
‫نیک آمده است‪ .‬بنابراین به او پیوستند‪ .‬گروهی دیگککر ه ‌‬
‫ینظمککی پدیککد‬ ‫جومککرج و ب ‌‬ ‫عثمان باقی ماندند‪ .‬در سپاه عثمککان هر ‌‬
‫آمد‪ .‬طرفداران عثمان و عایشه شککروع بککه خککاک پاشککیدن و ریککگ‬
‫پرتاب کردن به سوی یکدیگر کردند‪ .‬عایشه چون اوضاع را چنیککن‬
‫دید‪ ،‬حرکت کرد‪ .‬مککردم هککم کککه در سککمت راسککت بودنککد حرکککت‬
‫کردند و در محله دباغان فرود آمدند‪ .‬یاران عثمان بککن حنیککف هککم‬
‫‪1‬‬
‫مچنان با یکدیگر بگومگو داشتند‪.‬‬ ‫ه ‌‬
‫حکیم بن جبله که فرمانده سککوارکاران عثمککان بککن حنیککف بککود‪،‬‬
‫ههای خود را‬ ‫پیش ‌آمدو جنگ را آغاز کرد‪ .‬طرفداران عایشهب نیز ‌‬
‫به دسککت گرفتنککد‪ ،‬امککا از جنگیککدن خککودداری کردنککد‪ .‬عایشککه نیککز‬
‫یخواست دست نگهدارند و از درگیککری خککودداری‬ ‫مرتب از آنان م ‌‬
‫‪2‬‬ ‫ً‬
‫کنند ودر صورت اجبار صرفا به دفاع بپردازند‪ .‬اما در دهانه یکککی‬
‫ههککا جنککگ درگرفککت‪ .‬حکیککم بککا افککراد خککود مرتککب حملککه‬ ‫از کوچ ‌‬
‫تبام رفتند و هرکس به گروهی که‬ ‫هها بر پش ‌‬‫یکرد‪ .‬صاحبان خان ‌‬‫م ‌‬
‫یکککرد‪ .‬در ایککن میککان عایشککه بککه‬ ‫مخککالفش بککود‪ ،‬سککنگ پرتککاب م ‌‬
‫همراهان خود دستور داد که خککود را بککه سککمت راسککت بکشککانند‪.‬‬
‫همراهککان‪ ،‬خککود را بککه سککمت راسککت کشککاندند‪ ،‬تککا ایککن کککه بککه‬
‫یکشید تا‬ ‫مچنان زبانه م ‌‬ ‫گورستان بنی مازن رسیدند‪ .‬آتش جنگ ه ‌‬
‫این که شب فرا رسید و دو گروه دست از جنگ کشیدند‪.‬‬
‫تبردار نبود؛ چون‬ ‫روز دوم تنور جنگ دوباره داغ شد‪ .‬حکیم دس ‌‬
‫یدانست که اگر شهر بککه تصککرف‬ ‫وی از جمله شورشیان بود‪ 3‬و م ‌‬
‫‪ -‬نهایه الرب‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪.121‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬البدایه و النهایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪243‬؛ اتمام الوفککاء‪ ،‬ص ‪216‬؛ نهککایه الرب‪ ،‬ج‬ ‫‪2‬‬

‫‪ ،5‬ص ‪.122‬‬
‫‪ -‬حکیم اصالتا ً از عمان بککود‪ .‬او در شککرق همککراه سککپاهیان اسکلم بککود‪ .‬در‬ ‫‪3‬‬

‫کوششکی ککه زمکان عثمکان بکرای کشکف هنکد صکورت گرفکت‪ ،‬او حضکور‬
‫یگشککت و در ایککران بککه‬
‫یگشککتند‪ ،‬او برنم ‌‬
‫داشت‪ .‬زمانی کککه سککپاهیان برم ‌‬
‫‪92‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫نیروهای عایشه‪ ‬درآید‪ ،‬عاقبت وخیمی در انتظککار اوسککت‪ .‬بککدین‬


‫یکککرد‪ .‬در ایککن‬‫هورتر م ‌‬ ‫یتوانسککت آتککش جنککگ را شککعل ‌‬ ‫جهککت تککا م ‌‬
‫میان‪ ،‬عثمان فرمانده شهر‪ ،‬چنککدان تمککایلی بککه درگیککری نداشککت‪.‬‬
‫های نوشکت ککه تکا‬ ‫ننکام ‌‬ ‫حتی به گفتکه یعقکوبی در همکان آغکاز پایا ‌‬
‫زمان ورود علی‪ ،‬دو طرف اقدام بککه جنککگ نکننککد و همککدیگر را در‬
‫یدید‪ .‬صککبح‬ ‫کیم این امر را به مصلحت خود نم ‌‬ ‫ح َ‬
‫امان بدانند‪ 1 .‬اما ُ‬
‫مچنان ادامه‬ ‫کیم آغاز گردید‪ .‬تا ظهر جنگ ه ‌‬ ‫ح َ‬‫زود‪ ،‬جنگ به وسیله ُ‬
‫متککر شککد‪ .‬شککمار فراوانککی از‬ ‫ظهر )وسککط روز( جنککگ گر ‌‬ ‫داشت ‪ُ .‬‬
‫نیروهای حکیم کشککده شککدند‪ .‬گککروه زیککادی نیککز از هککر دو طککرف‬
‫یداد کککه‬‫زخمی شدند‪ .‬منککادی عایشککه مرتککب مککردم را سککوگند م ‌‬
‫یداد‪ .‬سرانجام‪ ،‬پس از‬ ‫دست از جنگ بردارند‪ ،‬اما کسی گوش نم ‌‬
‫این که بسیاری از مردم زیر نیککش جنککگ خککورد شککدند‪ ،‬دو طککرف‬
‫خواستار توقف جنگ و برقراری صلح شدند‪ .‬مقرر شد کککه فککردی‬
‫به مدینه بفرستند تا تحقیکق کنکد ککه‪ :‬آیکا طلحکه و زبیکر بکه اجبکار‬
‫هاند یا نه؟ کعب بن سور‪ ،‬قاضی بصره‪ ،‬مأمور شد راهی‬ ‫بیعت داد ‌‬
‫مدینه شود‪ .‬روز جمعککه بککود ککه کعککب بککه مککدینه رسککید‪ .‬در میککان‬
‫مردم اعلم کرد‪:‬‬
‫هاند تا از شما بپرسم‪:‬‬ ‫هام‪ .‬مرا فرستاد ‌‬ ‫من فرستاده مردم بصر ‌‬
‫هاند یا به رضا و اختیار؟‬ ‫آیا طلحه و زبیر به زور و اجبار بیعت داد ‌‬
‫کسی پاسخ نداد‪ .‬اسامه بن زید برخاست و گفت‪ :‬که آنان برای‬
‫هاند‪ .‬گروهککی از مککردم بککه سککوی اسککامه‬ ‫بیعککت دادن مجبککور شککد ‌‬
‫مچون ‪ :‬صهیب‪ ،‬ابو‬ ‫شتافتند‪ ،‬تا او را بزنند‪ .‬اما گروهی از صحابه ه ‌‬
‫ایوب ‪ ،‬محمد بن مسلمه و تعدادی دیگر به سوی اسامه جسککتند و‬
‫یگوید‪ .‬قاضککی بککه بصککره‬ ‫نجاتش داند و گفتند که اسامه درست م ‌‬
‫های‬‫بازگشت‪ .‬از سویی علی نیز که از ماجرا اطلع یافته بود‪ ،‬نککام ‌‬
‫برای عثمان فرمانده خود نوشته و از او خواسته بود که در مقابل‬
‫آنان بایستد‪ 2 .‬کعب که به بصره آمد‪ ،‬طلحه و زبیر‪ ،‬طبق قککرارداد‪،‬‬
‫یداد‪ .‬هککرج و مککرج بککه وجککود‬
‫یپرداخت‪ .‬ذمیان را آزار م ‌‬
‫سعایت و فساد م ‌‬
‫یداد‪ .‬گروهککی از ذمیککان‬‫یخواست‪ ،‬انجام م ‌‬ ‫یآورد و هر کاری که دلش م ‌‬
‫م ‌‬
‫و مسلمانان از وی به عثمان شکایت کردند‪ .‬ر‪ .‬ک ‪ :‬طبری‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪.90‬‬
‫‪ -‬ر‪ .‬ک ‪ :‬تاریخ یعقوبی‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.79‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬نامه این چنین بود‪ :‬انهما لم یکرها علی فرقه و لکن أکرها علی جماعه و‬ ‫‪2‬‬

‫فضل‪ ،‬فأن کانا یریدان الخلع فل عذر لهما‪ ،‬و أن کانا یریدان غیر ذلک نظرا‬
‫بخش دوم ‪ :‬پس از پیامبر‬ ‫‪93‬‬

‫از عثمان خواستار شدند که شهر را به آنان بسپارد‪ ،‬اما عثمان بککا‬
‫یاعتبککار دانسککت و گفککت‪:‬‬ ‫تکیه بر نککامه علککی‪ ،‬قککرارداد قبلککی را ب ‌‬
‫‪1‬‬
‫نچه ما قبل ً قرار داد بست ‌‬
‫هایم«‪.‬‬ ‫قضیه طوری دیگر شده غیر از آ ‌‬
‫زمینه درگیری دوباره فراهم شد‪ .‬عثمان قرارداد صلح را ملغککی‬
‫یدانست و طلحه و زبیر خواستار عملی شککدن آن بودنککد‪ .‬بککدین‬ ‫م ‌‬
‫هرو شکدند‪ ،‬در شکبی‬ ‫جهت چکون بکا امتنکاع عثمکان بکن حنیکف روب ‌‬
‫تاریککک و بککارانی مککردان را جمککع نمودنککد‪ .‬پککس از یککک درگیککری‬
‫مختصر‪ ،‬نیروهای عثمان شکست خوردند و خود وی دستگیر شککد‪،‬‬
‫اما به پیشنهاد عایشه‪ ،‬آزاد گردید‪ .‬از طرفی‪ ،‬حکیم بن جبله چککون‬
‫از ماجرا اطلع یافت‪ ،‬با افراد خود به یاری عثمان شککتافت‪ .‬جنککگ‬
‫سختی درگرفت‪ .‬در گرماگرم جنگ‪ ،‬حکیم و تعدادی از نزدیکککانش‬
‫کشککته شککدند‪ .‬کسککانی را کککه در شککورش مککدینه شککرکت داشککتند‬
‫گرفتند و همه را قصاص نمودند‪ .‬تنها حرقوص بن زهیر گریخککت و‬
‫هاش پناهنککده شککد‪ .‬ایککن حککادثه زمککانی اتفککاق افتککاد کککه از‬ ‫به قککبیل ‌‬
‫‪2‬‬
‫عالثانی سال سی و ششم تنها پنج روز مانده بود‪.‬‬ ‫ربی ‌‬
‫***‬
‫بصره تصرف شککد‪ .‬عایشککهب و همراهککانش در بصککره مانککدگار‬
‫یکرد و در بطن خود آبستن حوادث تلخککی‬ ‫شدند‪ .‬زمان‪ ،‬حرکت م ‌‬
‫بود‪ .‬علی‪ ‬در مدینه بود و بنا داشت به شککام بککرود‪ .‬اطلع یککافته‬
‫بود که معککاویه درصککدد اسککت بککه خونخککواهی عثمککان برخیککزد‪ .‬در‬
‫یشککماری‬ ‫همین اثنا خبر یافت که عایشه و طلحه و زبیر با گروه ب ‌‬
‫یدرنککگ بککه سککوی بصککره حرکککت کککرد‪.‬‬ ‫هاند‪ .‬ب ‌‬
‫راهککی بصککره شککد ‌‬
‫فرمانده مدینه‪ ،‬تمام بن عباس و فرمانککده مکککه‪ ،‬قثککم بککن عبککاس‬
‫بود‪ .‬خود با نهصد نفر از مدینه خارج گردیککد‪ .‬بککه ربککذه کککه رسککید‪،‬‬

‫و نظرنککا‪ .‬البککدایه و النهککایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬صککص ‪ .243-44‬از مفککاد نککامه چنیککن‬


‫هانککد‪ ،‬امککا بایککد‬
‫یآید که بککه نظککر علککی‪ ،‬هرچنککد آنککان بککه زور بیعککت داد ‌‬
‫برم ‌‬
‫اطاعت کنند‪ ،‬چون این اجبار در جهت وحدت و انسجام جامعه و به منظور‬
‫جلوگیری از اختلف و دودستگی صورت گرفته است‪ .‬اما طلحه و زبیر بککر‬
‫هاند‪ ،‬بنابراین نسککبت بککه آن هیککچ‬ ‫این باور بودند که چون به اجبار بیعت داد ‌‬
‫تعهد و مسئولیتی نزد خدا و مردم ندارند‪.‬‬
‫‪ -‬البدایه و النهایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪.244‬‬ ‫‪1‬‬

‫بهای تاریخی نحوه حرکت سپاه‬ ‫‪ -‬نهایه الرب‪ ،‬ج ‪5‬؛ ص ‪ ،123‬در کلیه کتا ‌‬ ‫‪2‬‬

‫از مکه و تصرف بصره به همین شکل آمده‪ .‬البته‪ ،‬با اندکی تفاوت‪.‬‬
‫‪94‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫افرادی را به کوفه فرستاد تا نیرو بیاورند‪ُ 1 .‬نه هزار نفککر از کککوفه‬


‫یقار که رسیدند‪،‬‬ ‫نیروی امدادی رسید‪ .‬از ربذه حرکت کردند‪ .‬به ذ ‌‬
‫علی توقف نمود‪ .‬قعقاع بن عمککرو‪ 2‬را بککه بصککره فرسککتاد و بککه او‬
‫گفت‪ :‬برو و آنان را به الفت و وحدت دعککوت کککن و خطککر بککزرگ‬
‫تفرقه را به آنان گوشزد کن‪.‬‬
‫یدرنگ حرکت کرد‪ .‬بککه بصککره کککه رسککید‪ ،‬نخسککت نککزد‬ ‫قعقاع ب ‌‬
‫عایشه رفککت‪ .‬سککلم کککرد و گفککت‪ :‬مادرجکان! چککرا بککه ایککن شکهر‬
‫های؟‬‫آمد ‌‬
‫هام‪.‬‬‫عایشهب گفت‪ :‬پسرکم! برای اصلح میان مردم آمد ‌‬
‫قعقاع گفت‪ :‬دنبال طلحه و زبیر بفرست‪ ،‬تا بیایند و تو نیز‪ ،‬هککم‬
‫سخنان مرا بشنوی و هم سخنان آنان را‪.‬‬
‫عایشهب کسی دنبال آن فرستاد‪ .‬آمدنککد‪ .‬قعقککاع گفککت‪ :‬مککن از‬
‫نجککا آمککده و او گفککت کککه بککرای‬‫مالمؤمنین پرسیدم که چرا به ای ‌‬ ‫ا ‌‬
‫یگوییکد؟ بکا او‬ ‫اصلح میکان مکردم آمکده‪ ،‬امکا شکما دو نفکر چکه م ‌‬
‫موافقید یا مخالف؟‬
‫گفتند‪ :‬موافقیم‪.‬‬
‫قعقاع گفت‪ :‬به من بگویید که‪ :‬روش اصککلح چیسککت و بککه چککه‬
‫های اصلح ممکککن اسککت؟ بککه خککدا سککوگند اگککر آن را خککوب‬ ‫وسیل ‌‬
‫یکنیم و اگر نادرست بککدانیم‪ ،‬بککا هککم آشککتی‬ ‫بدانیم‪ ،‬با هم آشتی م ‌‬
‫یکنیم‪.‬‬‫نم ‌‬
‫گفتند‪ :‬موضوع‪ ،‬قاتلن عثمان است؛ چون رهایی آنککان مسککاوی‬
‫با ترک دستورات قرآن است‪.‬‬
‫قعقاع گفت‪ :‬شما قاتلن عثمککان را کککه از مککردم بصککره بودنککد‪،‬‬
‫کشتید‪ .‬اما اوضاع شما قبل از کشتن آنان به نسککبت اکنککون بهککتر‬
‫بود‪ .‬ششصد تن را کشتید‪ .‬شککش هککزار نفککر برآشککفتند و از شککما‬
‫کناره گرفتند و از میان شما رفتند‪ .‬حرقککوص بککن زهیککر را تعقیککب‬
‫نمودید‪ .‬شش هزار نفر به حمایت او برخاست‪ .‬حال اگر حرقککوص‬
‫هاید‪ .‬اگر‬‫را رها کنید‪ ،‬به قول خودتان دستورات قرآن را ترک نمود ‌‬
‫یتوانید به کتککاب نهککایه الرب‪ ،‬ج ‪،5‬‬ ‫‪ -‬درباره این که در کوفه چه گذشت م ‌‬ ‫‪1‬‬

‫صص ‪ 126-36‬و البدایه والنهایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬صص ‪ 245-48‬رجوع کنید‪.‬‬


‫نکه‬‫‪ -‬از شجاعان صحابه بود‪ .‬در قادسیه جانفشانی از خود نشان داد‪ .‬با ای ‌‬ ‫‪2‬‬

‫در سپاه علککی بککود‪ ،‬امککا صککمیمانه خواسککتار صککلح و آشککتی بککود‪ .‬در جمککل‬
‫یکند‪ ،‬اما ‪. ...‬‬
‫یبینیم که چقدر دو طرف را به صلح نزدیک م ‌‬ ‫م ‌‬
‫بخش دوم ‪ :‬پس از پیامبر‬ ‫‪95‬‬

‫هانکد‪ ،‬بجنگیکد و بکر شکما پیکروز‬ ‫هم با آنان که از شکما کنکاره گرفت ‌‬
‫شوند‪ ،‬در آن صورت نتیجه کککار بککدتر از آن خواهککد بککود کککه از آن‬
‫مچنان که شما از گرفتن خون عثمان از حرقوص بن‬ ‫یترسید‪ .‬ه ‌‬ ‫م ‌‬
‫یکننککد‬‫هاید‪ ،‬چون شش هزار نفر از او حمایت م ‌‬ ‫زهیر درمانده شد ‌‬
‫یگذارند کشته شود‪ ،‬علی نیککز اکنککون در رهککا نمککودن قککاتلن‬ ‫و نم ‌‬
‫عثمان‪ ،‬معذور است‪ .‬او کشتن قاتلن عثمان را به تأخیر انککداخته‪،‬‬
‫تا بتواند بر آنان دست بیابد؛ چون در همه شهرها اختلف به وجود‬
‫‪1‬‬
‫آمده است ‪. ...‬‬
‫یگویی؟‬ ‫عایشهب گفت‪ :‬تو چه م ‌‬
‫گفککت‪ :‬مککن معتقککدم درمککان ایککن درد توسککط آرامککش صککورت‬
‫یگیرد؛ چون اگر آرامش به وجود بیاید‪ ،‬آنان تکان خواهند خورد‪.‬‬ ‫م ‌‬
‫یتککوان‬ ‫اگر شما با ما بیعت کنید ک که نشانه خیر و برکت است ک م ‌‬
‫انتقام خون عثمان را گرفککت‪ .‬اگککر از بیعککت خککودداری کنیککد و بککه‬
‫ستیز برخیزید نشانه شککر و بککدی خواهککد بککود و خککون عثمککان هککم‬
‫توجوی عافیت باشید‪ ،‬تا خداونککد شککما‬ ‫پایمال خواهد شد‪ .‬در جس ‌‬
‫نطور ککه در گذشککته کلیککد خیکر و‬ ‫همنککد گردانککد‪ .‬همکا ‌‬ ‫را از آن بهر ‌‬
‫مچنان باشید‪ .‬ما را در معرض بل قرار‬ ‫هاید‪ ،‬اکنون نیز ه ‌‬ ‫برکت بود ‌‬
‫ندهید که خودتان هم گرفتار خواهید شد و خداوند ما و شما را بککه‬
‫یگویم‬ ‫زمین خواهد زد‪ .‬به خدا سوگند به این دلیل این سخن را م ‌‬
‫یخوانم‪ ،‬که بیم دارم کککار بککه سککامان‬ ‫و شما را به سوی آن فرا م ‌‬
‫نرسد و خداوند این امت را ک که کارش آشککفته شککد ک ک بککه محنککت‬
‫یشککود‬ ‫های که پیش آمده بککس بککزرگ اسککت و نم ‌‬ ‫اندازد‪ .‬این قضی ‌‬
‫سر و ته آن را‪ ،‬هم آورد‪ .‬چنان نیست که یک نفر کسککی را کشککته‬
‫های یک نفر را کشته باشند‪.‬‬ ‫باشد یا گروه مشخصی یا قبیل ‌‬
‫گفتند‪ :‬راست گفتی‪ .‬برگرد که اگر علی هم همین عقیککده تککو را‬
‫‪2‬‬
‫داشته باشد‪ ،‬کار اصلح خواهد شد‪.‬‬
‫***‬
‫قعقاع نزد علککی‪ ‬برگشککت‪ .‬موضککوع را بککه او گککزارش داد‪ .‬او‬
‫پسندید‪ .‬مردم نیز غرق شادی شدند‪ .‬صککلح در شککرف وقککوع بککود‪.‬‬
‫عایشه نیز شخصی نزد علی فرستاد‪ ،‬تا به او اطلع دهد که صرفا ً‬

‫‪ -‬البدایه و النهایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬صص ‪.248-49‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬البدایه و النهایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬صص ‪248-49‬؛ نهایه الرب‪ ،‬ج ‪ ،5‬صص ‪.134-35‬‬ ‫‪2‬‬
‫‪96‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫در پی صلح و آشتی اسککت‪ .‬مککردم خوشککحال شککدند‪ .‬علککی‪ ‬نیککز‬


‫های ایککراد نمککود‪ .‬نخسککت‬ ‫خوشککحال گردیککد‪ .‬بککه پککا خاسککت و خطب ‌‬
‫یهای آن و‬ ‫خداوند را ستایش نمود‪ .‬سپس دوره جککاهلیت و بککدبخت ‌‬
‫یهای آن را یادآور شد و افزود ککه خداونکد پکس از‬ ‫اسلم و کامیاب ‌‬
‫پیامبرص‪ ،‬آنان را بر ابوبکر صدیق‪ ،‬پس از او بر عمربن خطککاب و‬
‫نگاه بر عثمان بن عفان جمع نمود‪ .‬اما این حادثه پیش آمد‪ .‬ایککن‬ ‫آ ‌‬
‫توجوی دنیا بودند و نسبت به‬ ‫حادثه را کسانی آفریدند که در جس ‌‬
‫قشان لطککف کککرده بککود‪ ،‬حسککادت ورزیدنککد‪.‬‬ ‫آنان که خداوند در ح ‌‬
‫هچیککز را بکه عقککب برگرداننکد‪ ،‬امکا‬ ‫یخواسکتند اسککلم و هم ‌‬ ‫اینان م ‌‬
‫خداوند کار خودش را خواهد کرد‪ .‬سپس افزود‪ :‬من فککردا حرکککت‬
‫یکنم‪ ،‬شما هم حرکت کنید‪ .‬هرکس که به هر صورت در تحریک‬ ‫م ‌‬
‫مردم بر عثمان و ریختن خون او دست داشته‪ ،‬نباید با مککا حرکککت‬
‫‪1‬‬
‫کند‪.‬‬
‫***‬
‫یقار بکود‪ .‬سکخنان او هیجکانی را پدیکد آورده‬ ‫مچنان در ذ ‌‬ ‫علی ه ‌‬
‫های دیگر مککرگ را در یککک قککدمی‬ ‫بود‪ .‬گروهی شاد بودند‪ ،‬اما دست ‌‬
‫یدیدند‪ .‬این دسته کسانی جز شورشیان و قاتلن عثمان‬ ‫خویش م ‌‬
‫یکردنککد علکی بکا آنککان همفککر اسککت‪ ،‬امکا‬ ‫نبودند‪ .‬تکا حکال فکککر م ‌‬
‫سخنان پرگداز علی‪ ،‬پرده از حقیقت برداشت‪ .‬دیگککر دانسککتند کککه‬
‫علی با آنان نیست‪ .‬در مجموع حدود دوهزار و پانصککد نفککر بودنککد‪.‬‬
‫نشککان جمککع‬ ‫نکاه در سپاه افتاده بودو‪ .‬سران و بزرگا ‌‬ ‫های جا ‌‬‫ولول ‌‬
‫شدند‪ .‬در این اندیشه بودند که چگونه خو را از ایککن مهلکککه خککارج‬
‫کنند‪ .‬رایزنی آغاز شد‪:‬‬
‫چاره چیست؟ این علی است که از همه خونخواهان عثمان بککه‬
‫یکنککد‪.‬‬
‫کتاب خدا داناتر است و از همه بیشتر به کتاب خدا عمل م ‌‬
‫اما شنیدید که چه گفت؟ فککردا مککردم علیککه شککما دسککت بککه یکککی‬
‫یکنند‪ .‬همه در پی شما هستند‪ .‬تعداد اندک شککما در جمککع انبککوه‬ ‫م ‌‬
‫آنان با چه سرنوشتی دچار خواهد شد؟‬
‫هر یک از آنان نظری داد‪ .‬یکی گفت‪ :‬نظککر طلحککه و زبیککر را در‬
‫یدانستیم‪ .‬اما تا بککه امککروز از نظککر علککی دربککاره‬‫مورد خودمان م ‌‬
‫خودمان اطلع نداشتیم‪ .‬اگر با آنان آشتی کند در واقع بککر ریختککن‬

‫‪ -‬البدایه و النهایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪.249‬‬ ‫‪1‬‬


‫بخش دوم ‪ :‬پس از پیامبر‬ ‫‪97‬‬

‫خون ما آشتی کرده است‪ .‬اگر قضیه از این قرار باشککد‪ ،‬او را بککه‬
‫یکنیم‪ .‬مردم نیز ناچار سکوت خواهند کرد‪.‬‬ ‫عثمان ملحق م ‌‬
‫یقککار از‬ ‫ایککن نظککر پککذیرفته نشککد؛ چککون تعککداد شورشککیان در ذ ‌‬
‫یکرد‪ .‬در حالی که تنهککا سککپاه بصککره‬ ‫دوهزار و پانصد تن تجاوز نم ‌‬
‫یصککبری‬ ‫یشد‪ .‬همه هم بککا ب ‌‬ ‫از حدود پانزده هزار جنگجو تشکیل م ‌‬
‫یکنند‪ .‬کسی دیگر نظر‬ ‫هشماری م ‌‬ ‫برای کشتن قاتلن عثمان لحظ ‌‬
‫داد که‪ :‬کناره بگیرند و به جایی دیگر بروند‪ .‬این نظر هککم پککذیرفته‬
‫کجا جمککع بودنککد‪ .‬بنککابراین بککه‬ ‫نشد؛ چون در این صورت همه در ی ‌‬
‫یشککدند‪ .‬نظککری دیگککر از ایککن قککرار‬ ‫سادگی توسط دشمن نابود م ‌‬
‫بود‪» :‬مککردم! عککزت و پیککروزی شککما در هککرج و مککرج و آشککفتگی‬
‫هرو شدند‪ ،‬شککما آتککش جنککگ‬ ‫مردم است‪ .‬فردا که مردم با هم روب ‌‬
‫هاندیشی مدهید‪،‬‬ ‫را روشن کنید و به آنان فرصت فکر کردن و چار ‌‬
‫تا کسی که شما با او هستید‪ ،‬ناچار به شککما پنککاه بککرد و مقککاومت‬
‫نسان خداوند علی‪ ،‬طلحه‪ ،‬زبیر و همفکرانشان را از آن‬ ‫کند و بدی ‌‬
‫‪1‬‬
‫چه دوست ندارید‪ ،‬بازدارد«‪.‬‬
‫این نظر از طرف همه پذیرفته شککد‪ .‬همککه پراکنککده شککدند‪ ،‬امککا‬
‫یقککار حرکککت‬ ‫مردم هیچ اطلعی نداشتند‪ .‬علی صبح روز بعد از ذ ‌‬
‫نکککه‬‫مچنککان پیککش رفککت تککا ای ‌‬ ‫کرد‪ .‬مردم هم راه افتادند‪ .‬سککپاه ه ‌‬
‫نزدیک بصره رسید‪ .‬طلحه و زبیر نیز با همراهان خککود‪ ،‬در مقابککل‬
‫نجککا درنککگ کردنککد‪ .‬در ایککن‬ ‫سککپاه علککی اردو زدنککد‪ .‬سککه روز در ای ‌‬
‫مچنککان‬ ‫یآید ه ‌‬ ‫یکردند‪ .‬به نظر م ‌‬ ‫کها مرتب رفت و آمد م ‌‬ ‫مدت‪ ،‬پی ‌‬
‫که در سپاه علی کسانی به صلح رضایت نداشتند‪ ،‬گروهی نیککز در‬
‫هروز که‬ ‫سپاه بصره خواهان جنگ بودند‪ .‬در فاصله همین سه شبان ‌‬
‫دو سپاه در مقابل هم اردو زده بودند‪ ،‬کسانی مرتب بککه طلحککه و‬
‫یدادنککد‪ ،‬امککا آنهککا‬ ‫زبیر پیشنهاد شککبیخون زدن بککه سککپاه علککی را م ‌‬
‫یدادند‪:‬‬‫پاسخ م ‌‬
‫مکیش مککا هسککتند‪ .‬ایککن‬ ‫یدانیم‪ ،‬اما آنان ه ‌‬ ‫»ما امور جنگی را م ‌‬
‫های است که تاکنون سابقه نداشته است‪ .‬هرکسی بککه‬ ‫موضوع تاز ‌‬
‫نباره عذری نداشته باشد‪ ،‬در روز قیامت‬ ‫پیشگاه خدا برود و در ای ‌‬
‫معذور نخواهد بود‪ .‬وانگهی فرستاده ایشان با برقراری از پیش ما‬

‫‪ -‬البککدایه و النهککایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬صککص ‪249-50‬؛ نهککایه الرب‪ ،‬ج ‪ ،5‬صککص ‪-38‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪.137‬‬
‫‪98‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫رفته است‪ .‬امیدواریم که کار صککلح‪ ،‬سروسککامان بگیککرد‪ .‬بنککابراین‬


‫‪1‬‬
‫شدل باشید«‪.‬‬ ‫شکیبایی کنید و خو ‌‬
‫یکوشککیدند‬ ‫کها مداوم در آمککد و رفککت بودنککد‪ .‬کسککانی هککم م ‌‬ ‫پی ‌‬
‫آتش جنگ را برافروزند‪ .‬اما هوشیاری رهککبران ایککن فرصککت را از‬
‫یگرفت‪ .‬در همین زمان شخصی از علی پرسید که‪ :‬چرا به‬ ‫آنان م ‌‬
‫بصره آمککده؟ پاسککخ داد‪» :‬بککرای اصککلح و خککاموش سککاختن دائره‬
‫جنگ و این که شاید خداونککد جمککع ایککن امککت را پراکنککده نسکازد و‬
‫‪2‬‬
‫جنگ را از دوش آنان بردارد«‪.‬‬
‫ابوسلم والنی هم برخاست و گفت‪ :‬ای علی! اگر این جماعت‬
‫در مطککالبه خککون عثمککان‪ ،‬خککدا را در نظککر داشککته باشککند‪ ،‬معککذور‬
‫خواهند بود؟‬
‫گفت‪ :‬آری‪.‬‬
‫‪ ...‬پرسید‪ :‬اگر فردا گرفتار جنگ شدیم‪ ،‬حال ما و آنککان چگککونه‬
‫خواهد بود؟‬
‫گفت‪ :‬امیدوارم هرکسککی از مککا و آنککان کککه قلبککش را خالصککانه‬
‫برای خداوند پالوده و تصفیه نموده باشد و در جنککگ کشککته شککود‪،‬‬
‫‪3‬‬
‫خداوند او را وارد بهشت کند‪.‬‬
‫مچنین حکیم بن سلم و مالک بن حبیب را نککزد طلحککه و‬ ‫علی ه ‌‬
‫زبیر فرستاد و پیام داد کککه‪ :‬اگککر بککر همککان سککخنی کککه بککا قعقککاع‬
‫هاید باقی هستید‪ ،‬دست از ما بدارید و بگذارید تا فککرود آییککم و‬ ‫گفت ‌‬
‫در این قضیه بیندیشیم‪.‬‬
‫هایم؛ ما‬‫پاسخ دادند‪ :‬ما بر همان نظری هستیم که به قعقاع گفت ‌‬
‫‪4‬‬
‫خواهان صلح میان مردم هستیم‪.‬‬
‫***‬
‫مردم آرام گرفتند‪ .‬صلح تنها چیزی بود کککه همککه خیرخواهککان و‬
‫کاندیشان دو طرف در پی آن بودند‪ .‬شککب هنگککام علککی دوبککاره‬ ‫نی ‌‬
‫عبدالله بن عباس را نزد آنان فرستاد‪ .‬آنان نیز محمککد بککن طلیحککه‬
‫لانگیز را در‬ ‫سجاد را نزد علی فرستادند‪ .‬مکردم شکبی آرام و خیکا ‌‬
‫پیش گرفتند‪ ،‬اما قاتلن عثمان‪ ،‬انگار پککا بککر آتککش گذاشککته بودنککد‪.‬‬
‫نهایه الرب‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪.139‬‬ ‫‪-‬‬ ‫‪1‬‬

‫نهایه الرب‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪.140‬‬ ‫‪-‬‬ ‫‪2‬‬

‫البدایه و النهایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪250‬؛ نهایه الرب‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪.140‬‬ ‫‪-‬‬ ‫‪3‬‬

‫البدایه و النهایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪.250‬‬ ‫‪-‬‬ ‫‪4‬‬


‫بخش دوم ‪ :‬پس از پیامبر‬ ‫‪99‬‬

‫آشفتگی و اضطراب بر تمام وجودشان خیمه زده بود‪ .‬نسککبت بککه‬


‫هبازی‬ ‫آینده خود سخت نگران بودند‪ .‬شککب را بککا رایزنککی و دسیسک ‌‬
‫سکپری نمودنکد‪ .‬در نهکایت تصکمیم گرفتنکد از تکاریکی شکب سکوء‬
‫یداننکد اوضککاع از چکه قککرار‬ ‫استفاده کننککد؛ هنگکامی کککه مککردم نم ‌‬
‫یخککبر در خککواب خوشککی‬ ‫است‪ ،‬به آتش جنگ دامن بزنند‪ .‬مردم ب ‌‬
‫غنوده بودند‪ .‬هنوز سپیده ندمیده بود‪ .‬شورشیان بیش از دو هککزار‬
‫لآلککود کننککد‬
‫یخواستند آب را گ ‌‬ ‫نفر درصدد آشفتن اوضاع بودند‪ .‬م ‌‬
‫کباره حملککه شککروع شککد‪.‬‬ ‫تا ماهی بگیرند‪ ،‬یا خود را نجات دهند‪ .‬ی ‌‬
‫یگفتنککد‪ :‬کوفیککان‬ ‫غوغا و هیاهو در دو سپاه برپا گردید‪ .‬بصککریان م ‌‬
‫یگفتند‪ :‬بصریان بر ما شککبیخون‬ ‫هاند و کوفیان م ‌‬ ‫بر ما شبیخون زد ‌‬
‫یدانسککت چککرا چنیککن شککده اسککت‪ .‬هککر گککروه‬ ‫چکس نم ‌‬ ‫هاند‪ .‬هی ‌‬‫زد ‌‬
‫یکشککتند‬ ‫یکرد‪ .‬در این میان‪ ،‬شورشیان م ‌‬ ‫طرف مقابل را متهم م ‌‬
‫یشککد‪ .‬شورشککیان نیککز‬ ‫غتر م ‌‬ ‫غتر و دا ‌‬
‫یرفتند‪ .‬تنور جنگ دا ‌‬ ‫و جلو م ‌‬
‫یانداختند‪ .‬انگار‪ ،‬خرمنی آتش گرفته بود و تککر‬ ‫در این تنور هیزم م ‌‬
‫خککس و‬ ‫یسوزاند‪ .‬سیلی بود که در مسککیر خککود هککر َ‬ ‫و خشک را م ‌‬
‫یبرد‪ .‬سی هککزار سککپاه بصککره و بیسککت‬ ‫خاشاک و ‪ ،...‬را با خود م ‌‬
‫هزار سپاه علی‪ .‬در ایککن میککان شورشککیان یککک نفککر را کنککار علککی‬
‫یخواهنککد‪ ،‬بککه او‬‫نطککور کککه آنککان م ‌‬ ‫گذاشته بودند تا اطلعککات را آ ‌‬
‫‪1‬‬
‫برساند‪.‬‬
‫یکردنککد و علککی‬ ‫شورشیان مرتب مککردم را بککه جنککگ تحریککک م ‌‬
‫یآورد کککه‪ :‬دسککت برداریککد‪ ،‬تمککام کنیککد و آرام بگیریککد‪.‬‬ ‫فریککاد بککرم ‌‬
‫چیزی که سکران سکپاه بکه آن عقیکده داشکتند‪ ،‬ایکن بکود ککه نبایکد‬
‫یخواسککتند‬ ‫شروع به جنگ کنند تا طرف مقابل شروع کند؛ چون م ‌‬
‫مچنین متعهد شککده بودنککد‬ ‫حجت را بر یکدیگر تمام کرده باشند‪ .‬ه ‌‬
‫یها را نکشند‪ .‬اموال را به غککارت نبرنککد و در‬ ‫یها و زخم ‌‬ ‫که‪ :‬فرار ‌‬
‫صورت فتح بصره‪ ،‬سلح‪ ،‬لباس‪ ،‬مرکب و کال‪ ،‬به غنیمت نگیرنککد‪.‬‬
‫‪2‬‬

‫حککدان در‬‫یکککرد‪ .‬عایشککه در مسککجد ُ‬


‫داس جنککگ همککه را درو م ‌‬
‫یبرد‪ .‬کعب بن سور‪ ،‬قاضککی بصککره‪ ،‬نککزد‬ ‫محله قبیله ازد به سر م ‌‬

‫‪ -‬نهایه الرب‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪.145‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬نهایه الرب‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪.145‬‬ ‫‪2‬‬


‫‪100‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫مالمؤمنین! مککردم را دریککاب! شککاید خداونککد‬ ‫وی آمد و گفت‪ :‬ای ا ‌‬


‫توسط تو میان مردم صلح برقرار کند‪.‬‬
‫عایشه‪ ‬در هودج روی شتر نشست‪ .‬بککر هککودج زره پوشککاندند‬
‫از شهر خارج شککد و سککوار بککر شککتر بککه جککایی رسککید کککه صککدای‬
‫یدید‪ .‬مردم سککخت‬ ‫یشنید و حرکات مردم را م ‌‬ ‫هیاهوی جنگ را م ‌‬
‫یشماری به وسیله جنککگ از بیککن رفتنککد‪.‬‬ ‫درگیر جنگ بودند‪ .‬افراد ب ‌‬
‫راهی بککه پشککت سککر نبککود‪ .‬بایککد هرطککور کککه شککده کک خواسککته یککا‬
‫ناخواسته ک به پیش رفت‪ .‬دردمندان دو سپاه از شککدت غککم خککون‬
‫یگریستند‪ .‬علی رو به فرزنککدش‪ ،‬حسککن‪ ،‬کککرد و گفککت‪ :‬حسککن!‬ ‫م ‌‬
‫کاش پدرت بیست سال پیش مرده بود!‬
‫حسن گفت‪ :‬پدر! تو را قبل ً از این وضع منع کردم‪.‬‬
‫‪1‬‬
‫نجا بکشد‪.‬‬‫یکردم قضیه به ای ‌‬ ‫علی گفت‪ :‬فکر نم ‌‬
‫زبیر در اوج گرمای جنگ صحنه را ترک کرد؛ علتش این بود کککه‬
‫یدهککم مگککر از پیککامبر‬‫علی به او گفته بود‪ :‬تو را به خدا سککوگند م ‌‬
‫یجنگککی و ظکالم هکم‬ ‫های‪ ،‬ککه گفتککه بکود‪ :‬تکو بکا مکن م ‌‬ ‫خدا نشنید ‌‬
‫هستی؟‬
‫زبیر گفت‪ :‬آری‪ .‬آن را فرامککوش کککرده بککودم و همیککن حککال بککه‬
‫یادم آمد‪ .‬سپس دست از جنگ کشید و برگشت‪ 2 .‬شخصی به نککام‬
‫عمرو بن جرموز او را تعقیب کرد‪ .‬زیبر که به جایی به نام »وادی‬
‫السباع« رسید‪ ،‬برای استراحت خوابید‪ .‬ابککن جرمککوز در خککواب او‬
‫را کشت و شمشیر را نزد علی آورد‪ ،‬اما علی گفت‪ :‬این شمشیر‬
‫یها را از پیککامبر خکداص دور ککرده اسککت‪.‬‬ ‫جهکا و دشکوار ‌‬ ‫بارهککا رن ‌‬
‫پیامبرص فرموده است‪ :‬به قاتل فرزند صفیحه‪ ،‬زبیر‪ ،‬مژده آتککش‬
‫جهنم بده‪.‬‬
‫یجنگید‪ .‬در گرماگرم جنگ تیری ناشککناس بککه او‬ ‫مچنان م ‌‬ ‫طلحه ه ‌‬
‫خورد پایش را به پهلوی اسب دوخت‪ .‬صحنه جنگ را ترک نمود و به‬
‫‪3‬‬
‫نجا درگذشت‪.‬‬ ‫بصره رفت‪،‬اما هم‌ا ‌‬
‫***‬
‫‪ -‬البدایه و النهایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪.251‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬روایککت را حککافظ ابککویعلی موصککلی و بیهقککی نقککل نمککوده انککد‪ .‬البککدایه و‬ ‫‪2‬‬

‫النهایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪252‬؛ علت دیگر انصراف زبیر از جنگ این بود کککه عمککار‬
‫هاش گفتککه بککود‪» :‬تقتلککک الفئه‬ ‫پسر یاسر در سپاه علی بککود‪ .‬پیککامبر دربککار ‌‬
‫یترسید مبادا عمار کشته شود و او جزو باغیان قرار گیرد‪.‬‬ ‫الباغیة« ‪ :‬م ‌‬
‫بخش دوم ‪ :‬پس از پیامبر‬ ‫‪101‬‬

‫زبیر‪ ‬شهید شککد‪ .‬طلحککه هککم شککهید شککد‪ .‬نیروهککای بصککره دو‬
‫مکککم‬‫فرمانده اصلی و کلیدی خود را از دست دادند‪ .‬سپاه بصره ک ‌‬
‫یداد‪ .‬شکسککت در سککپاه بصککره‬ ‫داشت روحیه خککود را از دسککت م ‌‬
‫بنشککینی کردنککد‪.‬‬ ‫یکککرد‪ .‬افککراد شککروع بککه عق ‌‬ ‫داشککت رخنککه م ‌‬
‫یخواستند به بصره پناه ببرند‪ ،‬اما همین کککه شککتر عایشککه را در‬ ‫م ‌‬
‫حله سواران دیدند‪ ،‬برگشتند و جنگ را از سککر گرفتنککد‪ .‬عایشککه‪‬‬
‫به کعب بن سور که افسار شترش را گرفتککه بککود‪ ،‬گفککت‪ :‬افسککار‬
‫شتر را رها کند‪ .‬قرآن به دست بگیککر و مککردم را بککه پیککروی از آن‬
‫فرابخوان‪.‬‬
‫از درون هودج قرآنی بککه او داد‪ .‬مککردم بککه قککرآن روی آوردنککد‪.‬‬
‫یکردنککد‪ ،‬ترسککیدند‬ ‫شورشیان که پیشاپیش سپاه مهاجم حرکککت م ‌‬
‫که صلح شود‪ .‬بنابراین همگی کعب بککن سککر را تیربککاران کردنککد و‬
‫کشککتند‪ .‬هککودج عایشککه را هککم تیربککاران کردنککد‪ .‬عایشککه‪ ‬فریککاد‬
‫برآورد‪ :‬خدایا! خدایا! به یاد روز حساب باشید‪ .‬سپس دستانش را‬
‫بلند کرد و قاتلن عثمان را نفریککن نمککود‪ .‬ضککجه مککردم بلنککد شککد‪.‬‬
‫یکردنککد‪ .‬صککدای ضککجه بککه علککی‬ ‫همککه قککاتلن عثمککان را نفریککن م ‌‬
‫رسید‪ .‬پرسید‪ :‬چیست؟‬
‫مالمؤمنین‪ ،‬عایشه‪ ،‬قککاتلن عثمککان و هککواداران آنککان را‬ ‫گفتند‪ :‬ا ‌‬
‫یکند‪.‬‬ ‫نفرین م ‌‬
‫علی نیز گفت‪ :‬خدایا! قاتلن عثمان را نفرین کن!‬
‫یکردند‪ ،‬تا این‬‫مچنان هودج عایشه‪ ‬را تیرباران م ‌‬ ‫شورشیان ه ‌‬
‫مچنککان مککردم را‬ ‫هتیغی درآمککد‪ .‬امککا عایشککه ه ‌‬‫کککه بککه شکککل جککوج ‌‬
‫یخواست که جلو مهاجمککان را بگیرنککد‪.‬‬ ‫یکرد و از آنان م ‌‬ ‫تحریک م ‌‬
‫نجا بود که حمیت )مردانگی( داغ سپاه بصککره نسککبت بککه حککرم‬ ‫ای ‌‬
‫های از جنگ نبود‪ .‬مدافعان هودج به پیککش‬ ‫پیامبرص برخاست‪ .‬چار ‌‬
‫ً‬
‫قراولن مهاجم ک که عموما از شورشیان بودند ک ک یککورش بردنککد و‬
‫بنشککینی کردنککد‪ .‬چیککزی‬ ‫چنان بر آنان ضککربه زدنککد کککه نککاگزیر عق ‌‬
‫یطکالب‪ ‬برسکند‪ .‬دو سکپاه بیکن‬ ‫نمانکده بکود ککه بکه علکی بکن اب ‌‬
‫پیروزی و شکسککت در نوسکان بودنکد‪ .‬گکاه سککپاه بصکره پیشکروی‬
‫تها و‬ ‫یشماری کشته شدند‪ .‬دس ‌‬ ‫یکرد و گاه سپاه علی‪ .‬تعداد ب ‌‬ ‫م ‌‬

‫یشود‪ :‬کسی که تیر را به او زده‪ ،‬مروان بن حکم بوده اسککت‪ .‬ر‪.‬‬ ‫‪ -‬گفته م ‌‬ ‫‪3‬‬

‫یداند‪.‬‬
‫ک ‪ :‬البدایه و النهایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪253‬؛ اما خداوند بهتر م ‌‬
‫‪102‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫مچنکان سکپاه را تحریککک‬ ‫پاهای زیکادی نیکز قطکع شککدند‪ .‬عایشککه ه ‌‬


‫یکرد‪ ،‬تا قاتلن عثمان را ک که در پیشککاپیش سکپاه علکی حرکککت‬ ‫م ‌‬
‫یگرفتنککد‬ ‫یکردند ک نابود کنند‪ .‬شجاعان و دلیران مهار شککتر را م ‌‬ ‫م ‌‬
‫یشککماری در همیککن حککال کشککته‬ ‫یکردنککد‪ .‬گککروه ب ‌‬ ‫و از آن دفاع م ‌‬
‫یدانستند مادام که شتر در صککحنه اسککت‪ ،‬افککراد‬ ‫شدند‪ .‬بصریان م ‌‬
‫برای جنگیدن روحیه خواهند داشت‪ .‬اما همین که شتر از پا درآمد‬
‫یکردنککد‬ ‫خود را خواهند باخت‪ .‬این بود که به سختی از آن دفککاع م ‌‬
‫یشکد‪ ،‬دیگکری‬ ‫یمردنکد‪ .‬هرگکاه یککی کشکته م ‌‬ ‫و جانانه به پایش م ‌‬
‫یگرفت‪ .‬پرچم و افسار مرتککب میککان شککجاعان و‬ ‫افسار شتر را م ‌‬
‫یشد‪ .‬سپاه کوفه نیز پشت سککر هککم بککه‬ ‫دلیران دست به دست م ‌‬
‫یکردند‪ .‬علی نیز که اوضاع را چنین دید گفککت‪ :‬شککتر‬ ‫شتر حمله م ‌‬
‫هانککد‪،‬‬
‫یترسید تیرهایی که هودج را هککدف گرفت ‌‬ ‫را پی کنید‪ .‬چون م ‌‬
‫مالمؤمنین اصابت کنند‪ .‬شتر را پی کردنککد‪ .‬شککتر کککه بککر‬ ‫مبادا به ا ‌‬
‫زمین افتککاد‪،‬مککردم پیرامککونش متفککرق شککدند‪ .‬شکسککت بککر سککپاه‬
‫بصره سایه افکند‪ .‬مردم پا به فرار گذاشتند‪ .‬علی دسککتور داد کککه‬
‫ههکا داخکل‬ ‫فراریان را تعقیب نکننکد‪ ،‬مجروحکان را نکشکند‪ ،‬بکه خان ‌‬
‫نشوند‪ .‬هم چنین دستور داد‪ :‬هودج ک که از بس تیرباران شده بککود‬
‫یمانست ک از میان کشتگان حمل شود‪ .‬به محمد‬ ‫به جوجه تیغی م ‌‬
‫های به خواهرت رسیده است؟‬ ‫بن ابوبکر گفت‪ :‬بنگر‪ ،‬آیا صدم ‌‬
‫ههای آهنککی هککودج‬ ‫گفت‪ :‬بازویش در اثر تیری کککه از لی صککفح ‌‬
‫‪1‬‬
‫گذاشته‪ ،‬خراشی برداشته است‪.‬‬
‫های بزننککد‪.‬‬ ‫به محمد بن ابوبکر و عمار دستور داد‪ :‬بککه هککودج قب ‌‬
‫عمار به عایشه سلم داد و گفت‪ :‬ای مادر! حالت چطور است؟‬
‫گفت‪ :‬من مادرت نیستم‪.‬‬
‫‪2‬‬
‫عمار گفت‪ :‬چرا‪ ،‬هرچند دوست نداشته باشی‪.‬‬
‫علککی نیککز آمککد‪ .‬بککه عایشککه‪ ‬سککلم داد و گفککت‪ :‬مادرجککان‬
‫چطوری؟‬
‫گفت‪ :‬سالمم‪.‬‬
‫علی گفت‪ :‬خداوند تو را بیامرزد!‬

‫‪ -‬الخبار الطوال‪ ،‬ص ‪.188‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬البدایه و النهایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪.255‬‬ ‫‪2‬‬


‫بخش دوم ‪ :‬پس از پیامبر‬ ‫‪103‬‬

‫‪3‬‬
‫عایشه هم گفت‪ :‬خداوند تو را هم بیامرزد!‬
‫سران و اعیان نیز نزد عایشه‪ ‬آمدند و به او سلم دادند‪ .‬علی‬
‫یرسککید‪ .‬عایشککه نیککز‬ ‫پککس از جنککگ‪ ،‬تکیککده و آشککفته بککه نظککر م ‌‬
‫ینمود؛ چون هر دو صککمیمانه خواهککان صککلح‬ ‫مآلود م ‌‬
‫اندوهگین و غ ‌‬
‫بودند‪ ،‬اما جنگ بر آنان تحمیل شد‪ .‬علی از بس افسرده بود‪ ،‬پس‬
‫یخواند‪.‬‬ ‫یزد و این اشعار را م ‌‬ ‫از این جنگ پرسه م ‌‬
‫الیک اشکو عجری و معشر نفسی علی‬
‫بصری‬ ‫و بجری‬
‫شیفت نفسی و‬ ‫قتلت منهم مضری‬
‫قتلت معشری‬ ‫بمضری‬
‫یکنم و نیککز از‬ ‫خدایا! از تمام غم و اندوه خودم به تو شکایت م ‌‬
‫این گروه که دنیا را در دیده من تیره و تار کردنککد‪ .‬مضککریان آنککان‬
‫را با مضریان خود کشتم‪ .‬دلکم آرام گرفکت‪ ،‬ولکی گکروه خکودم را‬
‫کشتم‪.‬‬
‫یزد‪ .‬هنگامی که جسد کعب‬ ‫هها پرسه م ‌‬ ‫در میان مردگان و لش ‌‬
‫یکردید نادانان با آنان‬ ‫بن سور‪ ،‬قاضی بصره را دید گفت‪ :‬خیال م ‌‬
‫یبینیککد‪ .‬کنککار‬‫هاند‪ .‬در حالی که ایککن مککرد دانشککمند را م ‌‬ ‫بیرون شد ‌‬
‫کهککا را از‬ ‫هاش نمایککان بککود‪ .‬خا ‌‬ ‫طلحککه آمککد‪ .‬آثککار غککم در چهککر ‌‬
‫هاش سترد و گفت‪ :‬دریغا بر تو ابو محمد! انککا للککه و انککا الیککه‬ ‫چهر ‌‬
‫راجعون‪ .‬به خدا سوگند دوست نداشتم قریش را مغلوب ببینم‪ .‬تو‬
‫همانند این سخن شاعر بودی‪:‬‬
‫اذا ما هو استغنی و‬ ‫فتی کان درنیه‬
‫یبعده الفقر‬ ‫الغنی من صدیقه‬
‫و افزود‪ :‬بر من دشککوار اسککت کککه تککو را افتککاده زیککر سککتارگان‬
‫آسمان ببینم‪.‬‬
‫علی شخصا بر کشککتگان دو گککروه نمککاز گککزارد‪ .‬شککب کککه فککرا‬ ‫ً‬
‫رسید‪ ،‬محمد بن ابوبکر عایشه را به بصره برد و در خانه عبککدالله‬
‫بن خلف خزاعککی او را اسکککان داد‪ .‬ایککن عبککدالله در کنککار عایشککه‬
‫کشته شده بود‪ .‬در حککالی کککه بککرادرش عثمککان کنککار علککی کشککته‬
‫گتریککن خککانه بصککره بککود و صککفیه مککادر‬ ‫شده بود‪ .‬ایککن خککانه‪ ،‬بزر ‌‬
‫یهککا نیککز خککود را بککه بصککره‬ ‫یکککرد‪ .‬زخم ‌‬ ‫عبککدالله در آن زنککدگی م ‌‬

‫‪ -‬البدایه و النهایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪255‬؛ نهایه الرب‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪.152‬‬ ‫‪3‬‬
‫‪104‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫رسککاندند‪ .‬امککوال و وسککایلی کککه در لشکککرگاه ریختککه شککده بککود‪،‬‬


‫عآوری و به مسجد بصره فرستاده شد‪ .‬علککی گفککت‪ :‬هرکسککی‬ ‫جم ‌‬
‫یشناسد‪ ،‬بردارد‪.‬‬ ‫اموال خود را م ‌‬
‫مچنان که در زمان‬ ‫گروهی از شورشیان زبان طعنه گشودند‪ ،‬ه ‌‬
‫یزدنککد‪ .‬ایککن شورشککیان گفتنککد‪:‬‬ ‫پیامبرص کسککانی بککه وی طعنککه م ‌‬
‫چگونه خونشان بر ما روا و اموالشان بر ما نارواست؟‬
‫سخن به گوش علی رسککید‪ .‬گفککت‪ :‬کککدام یککک از شککما دوسککت‬
‫مالمؤمنین سهمیه او بشود؟‬ ‫دارد‪ ،‬ا ‌‬
‫‪1‬‬
‫همه شرمنده و ساکت شدند‪.‬‬
‫علی که در بصره مسککتقر شککد و اوضککاع آرام گردیککد‪ ،‬بککه خککانه‬
‫عبدالله بن خلف خزاعی به دیدن عایشه‪ ‬رفت‪ .‬بکه او سکلم داد‬
‫شآمد گفت‪ .‬بیرون که رفت مردی آمد و گفت‪ :‬دو نفر کنککار‬ ‫و خو ‌‬
‫یگویند‪.‬‬‫هاند و به عایشه ناسزا م ‌‬ ‫در ایستاد ‌‬
‫یدهند؟‬ ‫علی گفت‪ :‬یعنی به عایشه دشنام م ‌‬
‫گفت‪ :‬آری‪.‬‬
‫علی به قعقاع بن عمرو دستور داد هر دو نفر را برهنه کردند و‬
‫مالمککؤمنین عایشککه‪ ‬در مککورد‬ ‫به هر یک صککد تازیککانه زدنککد‪ 2 .‬از ا ‌‬
‫کسانی که در دو لشکر کشته شده بودند‪ ،‬سئوال شد‪ .‬هککر کسککی‬
‫یگفت‪ :‬خدا او را بیامرزد!‬ ‫یبردند‪ ،‬م ‌‬ ‫از دو طرف را که نام م ‌‬
‫عایشه‪ ،‬چند روزی در بصره مانککد‪ .‬سککرانجام تصککمیم گرفککت‬
‫بصره را ترک گوید‪ .‬علی‪ ،‬خود وسایل حرککت او را فراهککم نمککود؛‬
‫مرکب و آذوقه سفر‪ .‬همراهککانش را نیککز آزاد گذاشککت؛ بماننککد یککا‬
‫بروند‪ .‬برای همراهکی عایشککه چهککل تککن از زنکان اصککیل و شککریف‬
‫بصره را انتخاب کرد و برادرش‪ ،‬محمد بکن ابکوبکر‪ ،‬را نیکز مکامور‬
‫کرد تا با او همراه شود‪ .‬سرانجام روز حرکت فرا رسید‪ .‬علی نزد‬
‫عایشه آمد و ایستاد‪ .‬مردم هم جمع شدند‪ .‬عایشه‪ ‬بیرون آمککد‪.‬‬
‫مککردم بککا او وداع کردنککد‪ .‬او نیککز بککا مککردم وداع کککرد و گفککت‪:‬‬
‫فرزندانم! مبادا همدیگر را سرزنش کنید‪ .‬به خدا سوگند میان من‬
‫و علی کدورتی جز آن چه میان زن و بستگان شوهرش پیش آمد‪،‬‬
‫نبوده است‪.‬‬

‫‪ -‬البدایه و النهایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪.256‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬البدایه و النهایه‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪257‬؛ نهایه الرب‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪.155‬‬ ‫‪2‬‬
‫بخش دوم ‪ :‬پس از پیامبر‬ ‫‪105‬‬

‫علی‪ ‬نیز گفت‪ :‬درسککت م ‌‬


‫یگویککد؛ میککان مککن و او چیککزی جککز‬
‫همیککن نبککوده اسککت و عایشککه در دنیککا و آخککرت‪ ،‬همسککر پیککامبر‬
‫‪1‬‬
‫شماست‪.‬‬
‫عایشه در روز شنبه اول ماه رجب سال سی و ششم از بصره‬
‫خارج شککد‪ .‬علککی چنککد کیلومککتر او را بککدرقه نمککود‪ .‬پککس از آن بککه‬
‫فرزندان خود دستور داد‪ ،‬که یک روز در طککول راه او را همراهککی‬
‫نجا ماند‪ .‬سپس‬ ‫کنند‪ .‬عایشه‪ ،‬نخست به مکه رفت‪ .‬تا زمان حج آ ‌‬
‫‪2‬‬
‫به مدینه رفت‪.‬‬

‫ههای سیاست‬
‫سلرز ‌‬
‫پ ‌‬
‫جها و پیامدهای دردنککاکش‪ ،‬پایککان یککافت‪ .‬عایشککه‬ ‫جنگ با همه رن ‌‬
‫مدینه را به عنوان محل سکونت خود برگزید‪ .‬با این وجود‪ ،‬پیوندی‬
‫مچنککان محکککم و‬ ‫ینمککود‪ ،‬ه ‌‬
‫کککه او را بککا دیگککر مؤمنککان وابسککته م ‌‬
‫یهایش نتوانسککت رشککته‬ ‫استوار باقی ماند‪ .‬جنگ جمل با همه تلخ ‌‬
‫ایمان را بگسلد‪ ،‬چون دو سوی جنگ در پی اصلح کار امت بودند‪.‬‬
‫لها را آلوده سازد‪ .‬زنگاری که پککس‬ ‫بنابراین لوث کینه نتوانست د ‌‬
‫ینشکیند‪ ،‬ایکن بکار بکا‬ ‫بهکا م ‌‬‫تهای متعکارف بکر قل ‌‬ ‫از همه خصکوم ‌‬
‫صیقل ایمان سترده شکد‪ .‬کسکی نکزد عمکار بکن یاسکر‪ ،‬عایشکه را‬
‫پرخاش نمود‪ .‬عمار گفت‪ :‬گم شو‪ ،‬خدا کند زشت و رانده شککوی!‬
‫‪3‬‬
‫یرسانی؟‬ ‫محبوبه رسول خداص را آزار م ‌‬
‫یدانیم که عمار در جمل از عناصر مهم سپاه علی‪ ‬بککود‪ .‬بککا‬ ‫م ‌‬
‫این وجود از اعتراف به حقیقت خودداری نکرد‪ .‬عایشه نیز متقاب ً‬
‫ل‬
‫یشککد‪.‬‬ ‫به افرادی که در سپاه مقابل قرار داشتند‪ ،‬احککترام قایککل م ‌‬
‫حتی سخنانی را که پیککامبرص در مککورد برخککی از آنککان گفتککه بککود‬
‫یکککرد کککه‪:‬‬‫یکککرد‪ .‬از جملککه عایشککه نقککل م ‌‬ ‫بککرای دیگککران نقککل م ‌‬
‫چگاه میککان دو قضککیه‬ ‫پیامبرص در مورد عمار گفته است‪ :‬عمار هی ‌‬
‫‪4‬‬
‫یگزیند‪.‬‬
‫تترین آنها را برم ‌‬‫نکه درس ‌‬ ‫یشود‪ ،‬مگر ای ‌‬ ‫مخیر نم ‌‬

‫‪ -‬همان‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬همان‪.‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪ -‬ترمذی‪ ،‬ابواب المناقب‪ ،‬فضل عایشه‪.‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ -‬ترمذی‪ ،‬کتاب المناقب‪ ،‬مناقب عمار بن یاسکر؛ ابکن مکاجه شکماره ‪148‬؛‬ ‫‪4‬‬

‫حاکم‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.388‬‬


‫‪106‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫رشته عمیق ایمان‪ ،‬گسستی نبود‪ .‬اصحاب با چنککگ و دنککدان بککه‬


‫یگذاشککتند کسککی آن را بگسککلد‪.‬‬ ‫این رشته چسبیده بودند‪ .‬آنان نم ‌‬
‫مچنکان اسکتوار بکود‪ .‬عایشکه‪‬‬ ‫جنگ که تمام شد رشکته ایمکانی ه ‌‬
‫پس از جنگ در مدینه ماندگار شد‪ ،‬اما برخلف تصککور عمککومی از‬
‫سیاست سرخورده نشد‪ .‬با این که مستقیما ً وارد عرصه سیاسککت‬
‫نبککاره‬ ‫چگاه از اظهارنظر در ای ‌‬ ‫یشد ک چنان که در جمل ک اما هی ‌‬ ‫نم ‌‬
‫ینمککود‪ .‬او خککود را در قبککال امککت اسککلمی مسککئول‬ ‫کوتککاهی نم ‌‬
‫های‬ ‫ینمککود‪ .‬سرنوشککت امککت برایککش از اهمیککت ویککژ ‌‬ ‫احسککاس م ‌‬
‫برخوردار بود‪ .‬این که زمام امت را چه کسی به دست گرفته و بر‬
‫ینهایت اهمیککت‬ ‫یکند‪ ،‬برایش ب ‌‬ ‫سرنوشت آن چه کسی حکومت م ‌‬
‫یداد و‬ ‫داشت‪ .‬حوادثی که گاه و بیگاه در پهنه جهککان اسککلم رخ م ‌‬
‫یداشککت‪ .‬او‬ ‫رنگ و بوی سیاسی داشت‪ ،‬او را بککه اظهککارنظر وا م ‌‬
‫پس از جمل‪ ،‬به این باور متمایل شده بود که اوضاع جهان اسککلم‬
‫رو به وخامت نهاده است‪ .‬بدین معنی که هر تلشی برای اصککلح‪،‬‬
‫پیامدی وخیم و ناخوشایند دارد‪ .‬پس باید اوضاع را به حالت عادی‬
‫گذاشت‪ ،‬تا جریانات‪ ،‬سیر طبیعی خود را طی نمایند‪ .‬هر تغییککری‪،‬‬
‫یکنکد و هکر کوششکی بکرای‬ ‫بکه هکرج و مکرج و آشکفتگی کمکک م ‌‬
‫یانجامد‪ .‬پس باید احتیاط نمککود و جککانب‬ ‫دگرگونی به نابسامانی م ‌‬
‫ً‬
‫حزم را در پیش گرفت‪ 1 .‬مسلما این دیدگاه محصول تجربیاتی بود‬
‫که وی از جمل آموخته بود‪ .‬حوادث آینده نیککز نشککان داد کککه نظککر‬
‫شهایی ککه در طکول‬ ‫شها و کشکمک ‌‬ ‫وی درست بوده است‪ .‬شککور ‌‬
‫دوران حکککومت امویککان در جهککان اسککلم صککورت گرفککت و بککه‬
‫های دست نیافت‪ ،‬بر این نظر صحه گذاشتند‪ .‬بدین سبب بککود‬ ‫نتیج ‌‬
‫یکککرد‪ .‬امککا‬‫که وی از حضور عملی در عرصه سیاست خودداری م ‌‬
‫چگککاه خککودداری‬ ‫از اظهککارنظر و تککبیین دیککدگاه صککحیح خککود هی ‌‬
‫مهککای فرهنگککی بککر‬ ‫یخواست بککا اسککتفاده از اهر ‌‬ ‫یکرد‪ .‬انگار م ‌‬ ‫نم ‌‬
‫جریانات سیاسی تأثیر بگذارد‪ .‬عایشه درباره اوضاع اجتماعی نیککز‬
‫چنین نظری داشت مثل ً در باب زنان معتقد بود که زنان نسبت به‬
‫هاند‪ .‬به همین جهت تصککور‬ ‫یبندوبار شد ‌‬ ‫زمان پیامبرص‪ ،‬مبتذل و ب ‌‬

‫‪ -‬درباره قتل حجر گفته بود‪ :‬لول انا لم نغیر شککیئا قککط ال الککت بنککا المککور‬ ‫‪1‬‬

‫الی اشد مما کنا فیه لغیرنا قتل حجر‪ ...‬الغانی‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪.154‬‬
‫بخش دوم ‪ :‬پس از پیامبر‬ ‫‪107‬‬

‫ینمود‪ ،‬زنان را از‬


‫یکرد که اگر پیامبر زمان کنونی را مشاهده م ‌‬
‫م ‌‬
‫یکرد‪.‬‬
‫حضور در مساجد منع م ‌‬
‫یخواند‪:‬‬
‫در برخی مواقع این شعر لبید را م ‌‬
‫ذهب الذین یعاش فی اکتافهم‬
‫و بقیت فی خلف کجلد الجرب‬
‫یشککد رفتنککد و در میککان‬ ‫هشککان زیسککته م ‌‬ ‫آنککان کککه در زیککر شان ‌‬
‫مچون پوست مبتل به گری هستند‪.‬‬ ‫بازماندگانی ماندم که ه ‌‬
‫یگفت‪ :‬خدا لبید را رحمت کند! اگر مردمککی را کککه در‬ ‫سپس م ‌‬
‫‪1‬‬
‫یگفت؟‬ ‫یدید‪ ،‬چه م ‌‬
‫یبریم م ‌‬ ‫میانشان به سر م ‌‬
‫یدهککد کککه او از اوضککاع موجککود رضککایت‬ ‫این سخن وی نشان م ‌‬
‫ینمککوده‬ ‫چنککدانی نداشککته اسککت و نسککبت بککه آن ابککراز نگرانککی م ‌‬
‫یخککورد‬‫است‪ .‬در زندگی عایشه پس از جمل‪ ،‬حوادثی به خشککم م ‌‬
‫یهای صریح و آشکار وی نسبت بککه مسککائل‬ ‫عگیر ‌‬‫که نشانگر موض ‌‬
‫سیاسی است‪ .‬در سال پنجاه و یک هجری حجر بن عدی در عراق‬
‫مالمؤمنین عایشه کککه از‬ ‫دستگیر و به سوی شام فرستاده شد‪ 2 .‬ا ‌‬
‫یدرنگ عبدالرحمن بن حارث را با نککامه ای‬ ‫موضوع اطلع یافت‪ ،‬ب ‌‬
‫به شام نزد معاویه پسر ابوسفیان فرستاد‪ .‬در نامه آمده بود‪ :‬خدا‬
‫را‪ .‬خدا را! درباره حجر و دوستانش!‬
‫امککا عبککدالرحمن زمککانی بککه شککام رسککید کککه حجککر و برخککی از‬
‫مچنککان در حککافظه‬ ‫دوستانش کشته شده بودند ‪ ،3‬ولککی موضککوع ه ‌‬
‫عایشهب باقی ماند‪ ،‬تا این که معککاویه پسککر ابوسککفیان بککرای حککج‬
‫یدرنککگ‬ ‫نجا نککزد عایشککه رفککت‪ .‬عایشککهب تککا او را دیککد ب ‌‬ ‫آمد‪ .‬از آ ‌‬
‫گفت‪ :‬معاویه! حجر را کشتی؟‬
‫گفککت‪ :‬حجککر را بکشککم‪ ،‬برایککم بهککتر از آن اسککت کککه همککراه او‬
‫‪4‬‬
‫صدهزار نفر را بکشم‪.‬‬
‫یشککود‪ :‬پاسککخ معککاویه چنیککن بککوده اسککت‪ :‬یککا‬ ‫مچنیککن گفتککه م ‌‬
‫ه ‌‬
‫مالمؤمنین! من چنین دیدم که کشتن آنککان سککبب صککلح اسککت و‬ ‫ا ‌‬
‫‪5‬‬
‫یشود‪.‬‬ ‫باقی گذاشتن ایشان مایه فساد امت م ‌‬
‫الغانی‪ ،‬ج ‪ ،17‬ص ‪.65‬‬ ‫‪-‬‬ ‫‪1‬‬

‫برای تفصیل موضوع ر‪ .‬ک ‪ :‬اسدالغابه‪ ،‬ج ‪ ،1‬صص ‪.525-26‬‬ ‫‪-‬‬ ‫‪2‬‬

‫الغانی‪ ،‬ج ‪ ،7‬ص ‪154‬؛ اسدالغابه‪ ،‬ج ‪ ،1‬صص ‪.525-26‬‬ ‫‪-‬‬ ‫‪3‬‬

‫مختصر تاریخ دمشق‪ ،‬ج ‪ ،6‬ص ‪.241‬‬ ‫‪-‬‬ ‫‪4‬‬

‫همان‪.‬‬ ‫‪-‬‬ ‫‪5‬‬


‫‪108‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫منظور معاویه ک که خلیفه وقت مسککلمانان بککود ک ک ایککن بککود کککه‬


‫یماند‪ ،‬با توجه به این که کسانی پیرامککونش‬ ‫نچه حجر باقی م ‌‬ ‫چنا ‌‬
‫گرد آمده و از شخصکیت وی در جهکت اهکداف سیاسکی و تحریکک‬
‫یکردند‪ ،‬جنگ و درگیککری و هککرج‬ ‫عواطف عمومی سوء استفاده م ‌‬
‫یآمد‪ .‬بنابراین کشتن وی بهتر از مانککدن او بککود‪.‬‬ ‫و مرج به وجود م ‌‬
‫مالمؤمنین به عنوان یک شخصیت مسککئول و مهککم در جککامعه‬ ‫اما ا ‌‬
‫یداد‪ ،‬مسککئول و متعهککد‬ ‫اسلمی خود را در قبال حوادثی کککه رخ م ‌‬
‫تدهککی ایککن حککوادث در راسککتای‬ ‫یدید و بنابراین بایسککتی در جه ‌‬ ‫م ‌‬
‫ینمود‪.‬‬
‫صلح و خوبی امت اقدام م ‌‬
‫مالمؤمنین نامه نوشت و از‬ ‫یشود‪ :‬زمانی معاویه برای ا ‌‬ ‫گفته م ‌‬
‫وی خواست تا او را هدایت و راهنمککایی کنککد‪ .‬عایشککهب در پاسککخ‬
‫چنین نوشت‪:‬‬
‫یفرمککود‪:‬‬ ‫سلم بر تو‪ .‬باری‪ ،‬من از پیامبر خداص شککنیدم کککه م ‌‬
‫کسی که خشنودی خداوند را با ناخرسندی مککردم بجویککد‪ ،‬خداونککد‬
‫او را از رنج مردم کافی خواهد بود و هرکس که خشککنودی مککردم‬
‫را از طریق ناخرسندی خداوند بجویککد‪ ،‬خداونککد او را بککه مککردم وا‬
‫‪1‬‬
‫یگذارد و سلم بر تو!‬ ‫م ‌‬
‫مچنان راه خود را ادامه می داد‪ .‬در طککول حیککات‬ ‫مالمؤمنین ه ‌‬ ‫ا ‌‬
‫یشککدند‪ .‬در اواخککر‬ ‫یدادنککد و سککپری م ‌‬ ‫وی‪ ،‬حوادث گوناگون رخ م ‌‬
‫روزهای زندگی وی‪ ،‬معاویه پسر ابوسککفیان از مسککلمانان منککاطق‬
‫مختلف خواست تا با فرزندش یزیککد بککه عنککوان جانشککین او بیعککت‬
‫کنند‪ .‬برخی از مسلمانان با این موضککوع مککوافقت و برخککی دیگککر‬
‫مخالفت نمودنککد‪ .‬در ایککن میککان سککند روشککن و مککوثقی در دسککت‬
‫نداریم که از موضع عایشه‪ ‬نسبت به موضوع آگاه شککویم‪ .‬البتککه‬
‫یخواسککت‬ ‫روایتی در صحیح بخاری‪ 2‬وجود دارد که چون معککاویه م ‌‬
‫یزید را جانشین خود سککازد‪ ،‬از مککروان خواسککت تککا موضککع مککردم‬
‫مدینه را در این زمینه برای او روشککن کنککد‪ .‬مککروان بککن حکککم کککه‬
‫فرماندار مدینه بود در مسجد برای مردم به سخنرانی پرداخت‪.‬‬
‫در اثنای سخنرانی‪ ،‬موضوع جانشینی یزید را بکه میکان کشککید و‬
‫از مردم خواست تکا بکا او بیعککت کننکد‪ .‬عبکدالرحمن بکن ابکوبکر‪‬‬

‫‪ -‬ترمذی‪ ،‬کتاب الزهد‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬بخاری‪ ،‬کتاب التفسیر‪ ،‬تفسیر سوره احقاف‪.‬‬ ‫‪2‬‬


‫بخش دوم ‪ :‬پس از پیامبر‬ ‫‪109‬‬

‫یخواهیککد سککنت هرقککل و قیصککر را احیکا‬


‫برخاسککت و گفککت‪ :‬آیکا م ‌‬
‫نمایید؟‬
‫هاش‬ ‫مروان گفت‪ :‬مگر تو همان کسی نیستی که خداوند دربککار ‌‬
‫گفته‪:‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬
‫)احقاف ‪(17 /‬‬ ‫‪ ‬‬
‫»کسی که به پدر و مادرش گفت‪ :‬اف بر شما!«‪.‬‬
‫پکککس از آن دسکککتور داد ککککه عبکککدالرحمن را دسکککتگیر کننکککد‪.‬‬
‫یدرنگ وارد خانه عایشه شد‪ .‬بنککابراین نتوانسککتند او‬ ‫عبدالرحمن ب ‌‬
‫را بگیرنککد‪ .‬عایشککهب کککه سککخن مککروان را شککنید گفککت‪ :‬خداونککد‬
‫نچککه دربکاره بککرائت مکن‬ ‫های از قککرآن بککه جککز آ ‌‬
‫درباره مککا هیککچ آی ‌‬
‫هست‪ ،‬نازل نکرده است‪.‬‬
‫مچنیککن گفتککه اسککت‪ :‬مککروان‬ ‫طبق روایککت نسککائی‪ ،‬عایشککهب ه ‌‬
‫دروغ گفته‪ ،‬به خدا سوگند درباره عبدالرحمن نککازل نشککده اسککت‪.‬‬
‫یتوانم کسی را که درباره او نازل شده‪ ،‬نککام بککبرم‪.‬‬ ‫اگر بخواهم م ‌‬
‫اما خداوند پدر مروان را زمانی که مروان به پشت او بود‪ ،‬نفریککن‬
‫های از نفرین خداوند است‪.‬‬ ‫کرده است‪ .‬پس مروان قطع ‌‬
‫‪1‬‬
‫مروان که این سخنان را شنید‪ ،‬برگشت‪ .‬ایککن قضککیه تککا جککایی‬
‫های دیگککر کککه‬ ‫که به عایشهب مربوط بود‪ ،‬تمام شد‪ .‬بککاز در صککحن ‌‬
‫یدرخشککد‪.‬‬ ‫یبینیم اسککم عایشککه م ‌‬ ‫سیاست چنگ و دندان نموده‪ ،‬م ‌‬
‫غالبا ً در سال چهل و نهم هجری‪ 2‬حسن بن علی‪ ‬هنگامی کککه در‬
‫حال نزع بود‪ ،‬از عایشه خواست در خانه او در کنککار پیککامبرص بککه‬
‫خاک سپرده شود‪ .‬حسن که موافقت عایشهب را مشاهده نمککود‪،‬‬
‫برادرش حسین را خواست و به او گفت‪:‬‬
‫هاش کنککار‬ ‫مردم اجازه دهد در خان ‌‬ ‫از عایشه خواستم که هرگاه ُ‬
‫پیامبر خداص بککه خککاک سککپرده شککوم‪ .‬او هککم مککوافقت کککرد‪ .‬امککا‬
‫یدانم شاید موافقت از روی شرم و حیا بککوده اسککت‪ .‬بنککابراین‬ ‫نم ‌‬

‫‪ -‬صحیح بخاری؛ سنن نسائی‪ ،‬سیرت عایشه ‪.164 :‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬چهل و شش و چهل و هفت هم گفته شده ر‪ .‬ک ‪ :‬الستیعاب فی معرفه‬ ‫‪2‬‬

‫مچنین پنجاه‪ ،‬پنجاه و یک‪ ،‬چهل و چهار و پنجاه‬


‫الصحاب‪ ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪ .376‬ه ‌‬
‫و هشت نیز گفته شده‪ .‬ر‪ .‬ک ‪ :‬الصابه‪ ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪.331‬‬
‫‪110‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫مردم دوباره از او این چیز را بخواه‪ .‬اگر قلبا ً موافقت کککرد‬ ‫هرگاه ُ‬
‫یکنم که قوم )منظور قککوم‬ ‫هاش دفن کن‪ .‬اما گمان نم ‌‬ ‫مرا در خان ‌‬
‫یامیه است( به تو اجازه این کار را بدهند‪ .‬اگر ممانعت کردنککد‪،‬‬ ‫بن ‌‬
‫با آنان در نیفت و مرا در بقیع دفن کن‪.‬‬
‫حسککن‪ ‬کککه درگذشککت‪ ،‬حسککین‪ ‬نککزد عایشککه‪ ‬آمککد و از او‬
‫هاش دفککن کنککد‪ .‬عایشککه‬ ‫خواست اجککازه دهککد تککا حسککن را در خککان ‌‬
‫گفت‪ :‬باعث سربلندی است‪.‬‬
‫یدرنگ در مقابل حسککین ایسککتاد و‬ ‫مروان از ماجرا باخبر شد‪ .‬ب ‌‬
‫‪1‬‬
‫یشککود‬ ‫اجازه نککداد حسککن را در خککانه عایشککه دفککن کننککد گفتککه م ‌‬
‫عایشه‪ ‬تصمیم گرفت که خود عمل ً وارد صحنه شود و در مقابل‬
‫هاش‪ ،‬قاسم بن محمد‪ ،‬از او خواست‬ ‫مروان بایستد‪ ،‬اما خواهرزاد ‌‬
‫‪2‬‬
‫این کار را نکند‪ .‬بنابراین منصرف شد‪.‬‬
‫سرانجام ناگزیر حسن را در بقیع کنار مادرش‪ ،‬فاطمهب‪ ،‬دفککن‬
‫نمودند‪.‬‬
‫***‬
‫گذشککته از مسککائل سیاسککی‪ ،‬عایشککهب از قضککایای مربککوط بککه‬
‫گهای زندگی وی مصادف‬ ‫حوزه اندیشه نیز غافل نبود‪ .‬واپسین بر ‌‬
‫یکردند و‬ ‫مکم داشتند رشد م ‌‬ ‫ههای جدید ک ‌‬ ‫با زمانی بود‪ ،‬که اندیش ‌‬
‫یگری در‬ ‫یگری و خککارج ‌‬ ‫ههایی نظیر جبر ‌‬ ‫یگرفتند‪ .‬اندیش ‌‬ ‫پروبال م ‌‬
‫زمان او پدید آمدند‪ .‬به ویژه نحله خوارج در اوج فعککالیت سیاسککی‬
‫او در زمککان علککی‪ ،‬پککس از جنککگ صککفین )‪ .37‬هککک( ظککاهر شککدند‪.‬‬
‫مگرایککی و‬ ‫یشککناخت و از جز ‌‬ ‫عایشه‪ ،‬تفکر خککوارج را بککه خککوبی م ‌‬
‫یکشید‪ .‬روزی زنی نککزد‬ ‫طگرایانه آنان زجر م ‌‬ ‫یهای افرا ‌‬ ‫تگیر ‌‬‫سخ ‌‬
‫عایشه آمد و از او پرسید‪ :‬آیا زن باید نمازهککای زمککان قاعککدگی را‬
‫قضا نماید؟‬
‫عایشه‪ ‬گفت‪» :‬مگر تو از حروراء هستی؟ ما زمان پیککامبرص‬
‫‪3‬‬
‫یشدیم‪.‬‬‫به قضا نمودن نمازهای زمان قاعدگی امر نم ‌‬
‫حککروراء شککهری بککود نزدیککک کککوفه و مقککر خککوارج بککه شککمار‬
‫یرفت‪ .‬گروهی از خوارج معتقد بودند‪ ،‬بایککد زن نمازهککای زمککان‬ ‫م ‌‬

‫‪ -‬الستیعاب فی معرفه الصحاب )همراه با اصابه(‪ ،‬ج ‪ ،1‬صص ‪.376-77‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬ر‪ .‬ک ‪ :‬تاریخ یعقوبی‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.155‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪ -‬ترمذی‪ ،‬ابواب الطهاره‪.‬‬ ‫‪3‬‬


‫بخش دوم ‪ :‬پس از پیامبر‬ ‫‪111‬‬

‫مگرایککی و‬ ‫قاعککدگی را قضککا نمایککد‪ .‬ایککن عقیککده ناشککی از جز ‌‬


‫مالمککؤمنین معترضککانه‬ ‫یشد‪ .‬به خاطر همیککن ا ‌‬ ‫طگرایی آنان م ‌‬ ‫افرا ‌‬
‫یآید کککه‬‫یپرسد که‪ :‬مگر تو از خوارج هستی؟ چنین بر م ‌‬ ‫از زن م ‌‬
‫ههای زمککان خککود بککه خککوبی اطلع و آگککاهی‬ ‫وی از افکار و اندیش ک ‌‬
‫داشته است‪ .‬آگاهی وی به افکار مطرح در مککدینه و مکککه خلصککه‬
‫ههایی بوده که در گوشککه و‬ ‫نمی شده‪ ،‬بلکه مشتمل بر کلیه اندیش ‌‬
‫هاند‪ .‬وجود وی در مککدینه کککه در آغککاز‬ ‫کنار جهان اسلم مطرح بود ‌‬
‫مرکز سیاسی و بعدها مرکز فکری مسلمانان بود‪ ،‬بککه وی امکککان‬
‫یداد تا از همه تحولت فکری جهان اسلم آگککاه شککود‪ .‬در مککورد‬ ‫م ‌‬
‫ههککای موجککود آن‬ ‫یهای تند خوارج و برخی دیگککر از فرق ‌‬ ‫عگیر ‌‬ ‫موض ‌‬
‫یگفت‪:‬‬ ‫زمان با ناراحتی به عروه م ‌‬
‫ای خواهرزاده من! به آنان دستور داده شده که بککرای اصککحاب‬
‫‪2‬‬
‫یدهند‪.‬‬‫پیامبرص آمرزش بخواهند‪ ،‬اما به آنان دشنام م ‌‬
‫یکننککد‪،‬‬
‫یشنید که مصریان بککه عثمککان پرخککاش م ‌‬ ‫یدید و م ‌‬ ‫او م ‌‬
‫یراه‬‫یگوینکد و خکوارج بکه همکه بکد و ب ‌‬ ‫شامیان بکه علکی ناسکزا م ‌‬
‫یگفت و بککا سککخن خککود ایککن آیککه را در‬ ‫یگویند‪ .‬بنابراین چنین م ‌‬ ‫م ‌‬
‫نظر داشت‪:‬‬
‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪ ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫)حشر ‪(10 /‬‬ ‫‪  ‬‬
‫یگوینککد‪ :‬خککدایا! مککا و‬
‫»و آنککان کککه پککس از آنککان آمدنککد‪ ،‬م ‌‬
‫هاند‪،‬‬‫بککرادران مککا را کککه پیککش از مککا بککا ایمککان درگذشککت ‌‬
‫بیامرز‪.«...‬‬
‫***‬
‫عایشه حدود ده سال با پیامبرص زیست‪ .‬پیامبرص درگذشت و‬
‫عایشه نزدیک به پنجاه سال با خاطره وی به سککر بککرد‪ .‬سککرانجام‬
‫زمان مرگ یا شاید هنگامه پیوستن به دوست فرا رسککید‪ .‬عایشککه‬

‫‪ -‬صحیح مسلم‪ ،‬کتاب التفسیر )‪ (3022‬با شرح نووی‪.‬‬ ‫‪2‬‬


‫‪112‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫‪ ‬بیمار شد‪ .‬نزدیک به هفتککاد سککال سککن داشککت‪ .‬رمضککان سککال‬


‫پنجاه و هشت که ک شصت و شش سککاله بککود ک ک عککوارض بیمککاری‬
‫یکککرد کککه ابککن عبککاس‬ ‫ظاهر گردید‪ .‬با مرگ دست و پنجککه نککرم م ‌‬
‫یترسم از من سککتایش‬ ‫اجازه ورود خواست‪ .‬اجازن نداد‪ .‬گفت‪ :‬م ‌‬
‫کند‪.‬‬
‫با این حال گفته شد‪ :‬پسرعموی پیککامبرص و از بزرگککان اسککلم‬
‫است‪ ،‬اجازه داد‪ .‬ابن عباس گفت‪ :‬چه طوری؟‬
‫گفت‪ :‬خوبم‪.‬‬
‫ابن عباس گفت‪ :‬اگر خدا بخواهد خوب خواهی شد‪ .‬تککو همسککر‬
‫های دیگککر ازدواج نکککرده‬ ‫پیامبر خداص هستی‪ ،‬به جز تو با دوشککیز ‌‬
‫است‪ .‬برائت تو نیز از آسمان نازل گردیده است‪.‬‬
‫هاش‪ ،‬ابن زبیر‪ ،‬آمد‪ .‬عایشه گفت‪:‬‬ ‫ابن عباس رفت‪ .‬خواهرزاد ‌‬
‫‪» -‬ابن عباس آمد و از من سککتایش نمککود‪ ،‬امککا دوسککت دام کککه‬
‫‪1‬‬
‫های بودم«‪.‬‬ ‫یارزش فراموش شد ‌‬ ‫من‪ ،‬چیز ب ‌‬
‫شب‪ ،‬چادر سیاه خود را بر شهر مدینه گسترانده بود‪ .‬تاریکی و‬
‫سکککوت مطلککق بککر همککه جککا سککایه افنککده بککود‪ .‬آن شککب یکککی از‬
‫بهای رمضان ‪ :‬یعنی شب هفدهم سال پنجاه و هشت بککود ککه‬ ‫ش ‌‬
‫بهایی که بککا ذکککر و نیککایش و‬ ‫عایشه چشم از جهان فرو بست‪ .‬ل ‌‬
‫نهککا‬
‫یجنبید‪ ،‬بسته شد‪ .‬چشککمانی کککه از آ ‌‬ ‫آموزش دین به مردم م ‌‬
‫یدرخشید‪ ،‬روی هم گذاشککته شککدند‪ .‬جسککم از‬ ‫برق ‌ایمان و نبوغ م ‌‬
‫لها در تقل و‬ ‫تها و پاهککایی کککه سککا ‌‬‫حرکککت ایسککتاده اسککت‪ .‬دس ک ‌‬
‫هانککد‪ ،‬آرام گرفتنککد‪ .‬انگککار هسککتی نیککز بککه احککترام او‬
‫کوشککش بود ‌‬
‫سکوت کرد‪ .‬گویی زمان از حرکت بازایستاد‪ ،‬تا به حرمت همسککر‬
‫عزیز پیامبرص در سوگ مدینه شریک شود‪ .‬عایشه درگذشککت‪ .‬او‬
‫یخواسککت‪،‬‬ ‫برای کوچ نمودن به آن جهان‪ ،‬شب را برگزید‪ .‬شاید م ‌‬
‫فریاد مرگ او تنها صدایی باشد که آرامش زمان را آشفته سککازد‪.‬‬
‫هها ماه رمضان را انتخاب نمککود‪ :‬مککاهی کککه مککدینه بککه‬ ‫در میان ما ‌‬
‫پاس حرمت آن ماه خدا‪ ،‬از خوردن‪ ،‬آشامیدن و لب تر کککردن بککه‬
‫یکنکد‪ .‬گکویی عایشکه‬ ‫لهکا را برنجانکد‪ ،‬خکودداری م ‌‬ ‫سکخنانی ککه د ‌‬
‫مچکون‬ ‫یخواست زمانی به سوی دوست پرواز کند ککه قلبکش ه ‌‬ ‫م ‌‬
‫مهای بدن وی از هر آلودگی و لوثی پاک و زلل باشککد و‬ ‫سایر اندا ‌‬

‫‪ -‬بخاری‪ ،‬احمد‪ ،‬حاکم‪ ،‬ابن سعد و ابونعیم‪.‬‬ ‫‪1‬‬


‫بخش دوم ‪ :‬پس از پیامبر‬ ‫‪113‬‬

‫شیشه قلبش تمام وجود وی را در خود‪ ،‬بی آن که هیچ گککردی بککر‬


‫آن نشسته باشد‪ ،‬منعکس نماید‪ .‬در سکوت مطلق و ابککدی شککب‪،‬‬
‫کهککای خککود را بککرای همیشککه تاریککخ روی هککم گذاشککت‪.‬‬ ‫عایشه پل ‌‬
‫کسککپاری‬ ‫سفارش کرده بود شب او را به خاک بسپارند‪ .‬گویی خا ‌‬
‫در شب‪ ،‬یک سنت عربی بود‪ .‬خبر مرگ عایشککه در مککدینه پیچیککد‪.‬‬
‫کباره برخاست و به سوی مسجد پیامبرص هجککوم بککرد‪.‬‬ ‫شهر به ی ‌‬
‫زن‪ ،‬مککرد‪ ،‬کککودک و بککزرگ‪ ،‬همککه و همککه گککرد آمککده بودنککد‪ ،‬تککا در‬
‫سکوت ابدی عایشه اشک بریزند و پیکر او را به خککاک بسککپارند و‬
‫نگونه که با محمدص‬ ‫برای واپسین بار با او وداع کنند‪ .‬درست هما ‌‬
‫و دیگر یاران او وداع کرده بودنککد‪ .‬وداع بککا عزیککزان‪ ،‬بککرای انصککار‬
‫مدینه که روزی با تمام وجود از آنان استقبال نموده بودند‪ ،‬به یککک‬
‫سنت تلخ و ناگزیر مبدل شده بود‪ .‬هککم مککردم جمککع شککده بودنککد‪.‬‬
‫یخواسککتند بککا‬‫چکس در خانه خود نمانده بککود‪ .‬همککه فرزنککدان م ‌‬ ‫هی ‌‬
‫مادر خویش وداع کننککد‪ .‬او را بککه بقیککع سککپردند‪ ،‬تککا در کنککار دیگککر‬
‫همرزمان خود‪ ،‬پس از یک زندگی سراسککر هیجککان و حرکککت آرام‬
‫ههایشان بازگشتند‪ .‬شب‪ ،‬شکسککت و بککه پایککان‬ ‫گیرد‪ .‬مردم به خان ‌‬
‫نبار چشککمان عایشککه‪ ‬را در برابککر‬ ‫رسید و خورشید برای نخستی ‌‬
‫خویش بسککته دیککد‪ .‬چشککمانی ککه همیشککه قبککل از خورشکید بیککدار‬
‫یشدند‪ ،‬این بار با گرمای خورشید هم بیدار نشدند‪.‬‬ ‫م ‌‬
‫بخش سوم ‪:‬‬
‫در حوزه اندیشه و‬
‫حرکت‬
‫شکوه عایشه‬
‫در مورد خصوصیات ظککاهری عایشککه آن چککه بککه صککورت قطککع‬
‫یدانیم‪ ،‬این که وی زیبا و سفیدپوست بککوده؛ چککون پیککامبرص او‬ ‫م ‌‬
‫را به »حمیراء« ملقب نموده بود‪ .‬از نظر قد متوسط و چهارشانه‬
‫هقد‬ ‫و اندکی متمایل به درازی بوده است‪ .‬چون به کسانی که کوتا ‌‬
‫مچنان که در واقعه صفیه ک در کککودکی‪،‬‬ ‫یگرفت ک ه ‌‬ ‫بودند‪ ،‬خرده م ‌‬
‫لغراندام و تکیده بود‪ .‬حتی کسانی کککه هککودج وی را خککالی حمککل‬
‫یکردنککد او در آن قککرار دارد‪ .‬چندسککال بعککد‬ ‫ینمودنککد‪ ،‬خیککال م ‌‬ ‫م ‌‬
‫اندکی گوشت گرفت و چاق شد‪.‬‬
‫یبریککم ککه او یککک مرتبکه بیمککار‬
‫هلی سخنان خود او پکی م ‌‬ ‫از لب ‌‬
‫های که موهایش ریزش نمودند‪ .‬از ماجرای جمل نیککز‬ ‫شده‪ ،‬به گون ‌‬
‫یبریم ککه او دارای صککدایی بککم و بلنکد بکوده‪ ،‬تکا‬ ‫به این نکته پی م ‌‬
‫ینموده و مککردم هککم بککه‬ ‫جایی که از هودج خود به سپاه خطاب م ‌‬
‫هاند‪ .‬دارای طبیعککتی زیبککا و شککاد و‬ ‫یشککنید ‌‬‫راحککتی صککدایش را م ‌‬
‫جسککمی بانشککاط و فعککال بککوده اسککت‪ .‬پککدرش نیککز دارای چنیککن‬
‫‪1‬‬
‫طبیعتی بود‪.‬‬
‫مچنیککن انککدامی زیبککا و متناسککب داشککته اسککت‪ .‬لباسککی کککه‬ ‫ه ‌‬
‫یافزوده است‪ .‬گهگککاه نیککز لبککاس نککو و‬ ‫یپوشیده به زیبایی او م ‌‬ ‫م ‌‬
‫یگوید‪:‬‬‫یپوشید‪ .‬در بخاری آمده که ایمن م ‌‬ ‫زیبا م ‌‬
‫های و درشت به قیمت پنککج درهککم‬ ‫نزد عایشه رفتم‪ .‬پیراهنی پنب ‌‬
‫یگفکت‪» :‬چشککمت را بکه کنیکزک بینکداز و‬ ‫پوشیده بکود‪ .‬بکه مکن م ‌‬
‫نگککاهش کککن‪ .‬از ایککن کککه آن پیراهککن را در خککانه بپوشککد بککه خککود‬
‫یبالد‪ .‬من در زمان پیامبرص پیراهنی داشتم کککه هرگککاه زنککی را‬ ‫م ‌‬

‫‪ -‬ر‪ .‬ک‪ :‬الصککدیقه بنککت الصککدیق‪ ،‬صککص ‪ 185-86‬در المجمککوعه الکککامله‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫عباس محمود عقاد‪.‬‬


‫‪116‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫یفرسککتادند و از مککن عککاریه‬ ‫یآراستند‪ ،‬دنبالش م ‌‬ ‫برای عروسی م ‌‬


‫‪1‬‬
‫یگرفتند«‪.‬‬ ‫م ‌‬
‫***‬
‫بخشی از صفات مهم و اساسی عایشه را که او به آنها متصف‬
‫بوده و خداوند با لطف و کرم خویش به او ارزانی داشککته‪ ،‬یککادآور‬
‫شککدیم‪ .‬پیککامبر خککداص نیککز بککه بزرگککی و عظمککت عایشککه‪ ‬ارج‬
‫ینهاد‪ .‬بدین جهت او را در قلب خود جای داده بود‪ .‬کسککی دیگککر‬ ‫م ‌‬
‫منزلککت عایشککه را نککزد پیککامبر نداشککت‪ .‬خداونککد نیککز بککه سککبب او‬
‫یشماری به مسلمانان عنایت نمود‪.‬‬ ‫خیرات و برکات ب ‌‬
‫یکند‪ :‬گردنبنککدی کککه از اسککماء بککه عککاریه گرفتککه‬ ‫خود او نقل م ‌‬
‫بودم‪ ،‬در راه بازگشت از سفری که همراه پیامبرص رفته بککود‪ ،‬در‬
‫محلی به نام »ابواء« گم شد‪ .‬پیامبر خداص چنککد نفککر از اصککحاب‬
‫خود را برای پیدا کردن آن فرستاد‪ .‬سپاه نیککز از حرکککت خککود بککاز‬
‫ایستاد‪ ،‬تا آنان بازگردند‪.‬‬
‫توقف سپاه طولنی گشته‪ ،‬آب تمام شده و وقت نماز نیککز فککرا‬
‫رسید‪ .‬گردنبند هنوز پیدا نشده بود‪ .‬مردم از خستگی و درمانککدگی‬
‫خود به ابوبکر صدیق‪ ‬شکایت نمودند‪.‬‬
‫ابوبکر صدیق نزد عایشه رفت و او را سرزنش نمککود و از بککس‬
‫از دست او و گردنبندش خشمناک بود‪ ،‬تلنگککری بککه او زد‪ .‬عایشککه‬
‫یداد؛ چککون‬ ‫مچنان ساکت بککود و هیککچ حرکککتی از خککود نشکان نم ‌‬ ‫ه ‌‬
‫پیامبر خداص خواب بود و سرش را روی پای او گذاشته بود‪.‬‬
‫دیری نگذشت که پیامبر خداص بیدار گردیککد‪ .‬او تنگنککایی را کککه‬
‫هحککل‬ ‫یدرنککگ را ‌‬
‫هرو بککود دیککد‪ .‬ب ‌‬
‫سپاه در اثککر کمبککود آب بککا آن روب ‌‬
‫موضککوع از آسککمان نککازل گردیککد‪ .‬آیککه جککواز تیمککم نککازل شککد‪.‬‬
‫مسلمانان بسیار شاد و خوشحال شدند و به حکمکت موضکوع پکی‬
‫ضیر از کنار عایشه رد شد و گفت‪ :‬این نخستین‬ ‫ح َ‬ ‫بردند‪ .‬ا ُ َ‬
‫سید بن ُ‬
‫برکت شما نیست ای آل ابوبکر! خداوند به شما جزای خیککر دهککد‪.‬‬
‫به خدا سوگند‪ ،‬هیچ موضوعی برای تو پیش نیامده‪ ،‬مگککر ایککن کککه‬
‫هحلی در نظر گرفتککه و آن را بککرای مسککلمانان‬ ‫خداوند برای آن را ‌‬
‫‪2‬‬
‫مبارک نموده است‪.‬‬

‫‪ -‬بخاری‪ ،‬کتاب الهبه و فضلها‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬ج ‪ ،2‬صص ‪.308-291‬‬ ‫‪2‬‬


‫بخش سوم ‪ :‬در حوزه اندیشه و حرکت‬ ‫‪117‬‬

‫سرانجام سپاه آهنگ حرکت نمککود‪ .‬شککتر عایشککه برخاسککت‪ .‬بککه‬


‫ناگاه دیدند گردنبند زیر پای شتر اسککت‪ .‬تعییککن ایککن حکککم خککدایی‬
‫نعمت بزرگی از سوی خدا بود و در حق عایشه و خانواده ابککوبکر‪،‬‬
‫یآمد‪.‬‬ ‫یک لطف بزرگ به شمار م ‌‬
‫یگفت‪ :‬به ده چیککز بککر‬ ‫یفروخت و م ‌‬ ‫او بر همسالن خود فخر م ‌‬
‫هام‪» : 1‬جبرئیل عکسککم را در کککف دسککت‬ ‫دیگران برتری داده شد ‌‬
‫های جز من‬ ‫خود نزد پیامبر خداص آورد تا او را نگاه کند‪ .‬با دوشیز ‌‬
‫ازدواج ننموده است‪ .‬هیچ زنی به جککز مککن پککدر و مککادرش مهککاجر‬
‫نیستند‪ .‬خداوند برائتم را از فراز آسمان نازل کرده است‪ .‬زمککانی‬
‫یشککد‪ .‬مککن و او از یککک‬ ‫که پیامبرص با من بود‪ ،‬وحی بر او نازل م ‌‬
‫یکردیکم‪ .‬در حکالی ککه مکن جلکوی او دراز کشکیده‬ ‫ظرف غسل م ‌‬
‫یخواند‪ .‬پیامبر روی سینه من در خانه من و در شب‬ ‫بودم‪ ،‬نماز م ‌‬
‫نوبت من درگذشت و سرانجام در خانه من به خاک سپرده شد«‪.‬‬
‫این ده خصلتی است که عایشه در آنهککا بککر دیگککر زنککان برتککری‬
‫گتر از این ده خصلت دارد‪ .‬ایککن فضککیلت‬ ‫دارد‪ .‬اما او فضیلتی بزر ‌‬
‫شهای مداوم و خستگی ناپککذیرش‬ ‫به علم و دانش فراوان و کوش ‌‬
‫یگردد‪.‬‬ ‫در راه دین اسلم برم ‌‬
‫گتریککن زن‬ ‫یکران او را سزاوار لقب بزر ‌‬ ‫این دانش فراوان و ب ‌‬
‫محدث در عصر خکود بکه گکواهی اصکحاب و تکابعین بکزرگ نمکوده‬
‫اسککت‪ .‬مسککروق گفتککه اسککت‪» :‬شککیوخ بککزرگ اصککحاب محمککد را‬
‫‪2‬‬
‫یکردند«‪.‬‬
‫یدیدم که در مورد فرایض از او سئوال م ‌‬ ‫م ‌‬
‫یگفت‪»:‬بککه مککن حککدیث‬ ‫یکرد‪ ،‬م ‌‬ ‫مسروق هرگاه از او روایت م ‌‬
‫گفت‪ ،‬صدیقه دخککتر صککدیق‪ ،‬محبککوبه رسککول خککداص کککه از فککراز‬
‫هفت آسمان به عقد او درآمده است«‪.‬‬
‫یکنککد کککه پیککامبرص فرمککود‪» :‬ای‬ ‫عایشککه صککدیقه خککود نقککل م ‌‬
‫یگوید‪ .‬مککن گفتککم‪ :‬بککر‬ ‫عایشه! این جبرئیل است که به تو سلم م ‌‬
‫او نیککز سککلم و رحمککت و برکککات خداونککد بککاد‪ .‬امککا )ای پیککامبر!(‬
‫‪3‬‬
‫یبینم«‪.‬‬ ‫یبینی که من نم ‌‬ ‫چیزهایی م ‌‬

‫‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪ 94‬ک سیره ابن هشام‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪ 655‬ک ک منتخککب‬ ‫‪1‬‬

‫کنزالعمال‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪ 117‬ک الصابه ک الستیعاب‪.‬‬


‫‪ -‬اعلم النساء‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.105‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪ -‬مسند امام احمد بن حنبل‪.‬‬ ‫‪3‬‬


‫‪118‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫در طبقات ابن سعد آمده که عایشه یک بککار جبرئیککل را دیککده و‬


‫یگویککد‪:‬‬ ‫به خاطر همین بر دیگر زنان مباهات می نمککود‪ 1 .‬عککروه م ‌‬
‫کسککی را کککه بککه قککرآن‪ ،‬احکککام قککرآن‪ ،‬حلل و حککرام‪ ،‬شککعر‪،‬‬
‫‪2‬‬
‫هام‪.‬‬
‫رویدادهای عرب و انساب از عایشه داناتر باشد‪ ،‬ندید ‌‬
‫تابعی بزرگ‪ ،‬عطاء بن ربککاح در مککورد او گفتککه اسککت‪ :‬عایشککه‪،‬‬
‫مترین مککردم بککود و در مککورد مسککائل عمککومی از‬ ‫هترین و عککال ‌‬‫فقی ‌‬
‫‪3‬‬
‫همه نظر بهتری داشت‪.‬‬
‫امام زرکشی نیز در »المعتبر« گفته است‪ :‬عمککر بککن خطککاب و‬
‫یطالب ک ك ک ک در مککورد مسککائل گونککاگون فقهککی از او‬ ‫علی بن اب ‌‬
‫‪4‬‬
‫یکردند‪.‬‬ ‫سئوال م ‌‬
‫ینهایت فقیه بود‪ .‬حتی گفتککه‬ ‫در فتح الباری نیز آمده‪» :‬عایشه ب ‌‬
‫‪5‬‬
‫شده‪ :‬ربع احکام شرعی از او نقل شده است«‪.‬‬
‫هتریککن زن امککت اسککت‪ .‬او‬ ‫یگویککد‪ :‬عایشککه‪ ،‬فقی ‌‬ ‫ذهککبی نیککز م ‌‬
‫فضیلت جهاد در راه خدا را نیز کسب کرده اسککت‪ .‬در غککزوات بککا‬
‫یکککرد‪.‬‬ ‫گها خود شککرکت م ‌‬ ‫یشد و در برخی جن ‌‬ ‫پیامبرص همراه م ‌‬
‫یکنککد‬‫در جنگ احد چون مسلمانان شکست خوردند‪ ،‬انککس نقککل م ‌‬
‫که‪ :‬عایشه و ام سلیم )مادر انس( را دیککدم کککه دامککن را بککال زده‬
‫کها‬ ‫یشد‪ ،‬آنان مش ‌‬ ‫بودند‪ ،‬به گونه ای که خلخال پاهایشان دیده م ‌‬
‫یآوردنککد و آب را در دهککان‬ ‫یکردنککد و م ‌‬ ‫را بر پشککت خککود حمککل م ‌‬
‫یگشککتند‪،‬‬ ‫یریختنککد‪ .‬پککس از آن دوبککاره برم ‌‬ ‫مککردم )مجروحیککن( م ‌‬
‫یآوردنککد و در دهککان مککردم‬ ‫یکردنککد و م ‌‬ ‫کها را از آب پککر م ‌‬ ‫مشکک ‌‬
‫‪6‬‬
‫یریختند‪.‬‬ ‫)مجروحین( م ‌‬
‫او زنککدگی خککود را در راه کوشککش و تحقیککق و جسککتن سککپری‬
‫نمککود‪ .‬حککافظ »مککزی« گفتککه اسککت‪» :‬او )عایشککه( هرگککاه چیککزی‬
‫یکرد تا آن‬ ‫یگشت و تحقیق م ‌‬ ‫یدانست‪ ،‬برم ‌‬ ‫یشنید که آن را نم ‌‬ ‫م ‌‬
‫یخاسککت و بککه مککردم ابلغ‬ ‫یگرفککت‪ ،‬برم ‌‬ ‫را یاد بگیرد‪ .‬چون یککاد م ‌‬
‫یکوشید«‪.‬‬ ‫ینمود و در راه نشر آن م ‌‬ ‫م ‌‬
‫الطبقات الکبری از ابن سعد ج ‪ ،8‬ص ‪ 67‬ک کنز العمال‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪.119‬‬ ‫‪-‬‬ ‫‪1‬‬

‫اعلم النساء‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.105‬‬ ‫‪-‬‬ ‫‪2‬‬

‫همان‪ ،‬ص ‪.106‬‬ ‫‪-‬‬ ‫‪3‬‬

‫همان‪.‬‬ ‫‪-‬‬ ‫‪4‬‬

‫اعلم النساء‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.106‬‬ ‫‪-‬‬ ‫‪5‬‬

‫اعلم النساء‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.127‬‬ ‫‪-‬‬ ‫‪6‬‬


‫بخش سوم ‪ :‬در حوزه اندیشه و حرکت‬ ‫‪119‬‬

‫هداری‬ ‫او )عایشه( زنککدگی خککود را صککرف عبککادت‪ ،‬تهجککد و روز ‌‬


‫یگرفت‪ .‬بککه جککز روزهککای عیککدفطر و عیککد‬ ‫ینمود‪ .‬مدام روزه م ‌‬ ‫م ‌‬
‫یایسککتاد و آن را در راز‬ ‫یخورد‪ .‬شب را به نماز م ‌‬ ‫قربان‪ ،‬روزه نم ‌‬
‫ینمود‪ .‬او از خداوند هیککچ‬ ‫و نیاز و نیایش با خدای خویش سپری م ‌‬
‫گترین آرزوی او این بود کککه خداونککد‬ ‫یخواست‪ .‬بزر ‌‬ ‫چیز دنیوی نم ‌‬
‫یگفت‪» :‬اگر شب قدر را بیابم‪ ،‬به جککز گذشککت و‬ ‫او را بیامرزد‪ .‬م ‌‬
‫یخواهم«‪.‬‬ ‫سلمتی چیزی نم ‌‬
‫یکند که روزی نزد عایشه رفت‪ .‬ناگاه دیککد کککه بککه‬ ‫عروه نقل م ‌‬
‫یکنککد و اشککک‬ ‫یخوانککد‪ ،‬نیککایش م ‌‬ ‫یگوید‪ ،‬م ‌‬ ‫نماز ایستاده‪ ،‬تسبیح م ‌‬
‫نکه سرانجام از ایستادن خسته شککد‪.‬‬ ‫یریزد‪ .‬عروه ایستاد‪ ،‬تا ای ‌‬ ‫م ‌‬
‫در پی کاری که داشت به بازار رفت و دوباره برگشت‪ .‬باز دید که‬
‫یگرید‪.‬‬ ‫مچنان به نماز ایستاده و م ‌‬ ‫عایشه ه ‌‬
‫یداد‪ .‬نسککبت بککه فقیککران و‬ ‫عایشککه صککدیقه‪ ‬صککدقه بسککیار م ‌‬
‫مهککا را پککرورش مککی داد و‬ ‫بینوایککان مهربککان و دلسککوز بککود‪ .‬یتی ‌‬
‫ینمککود‪ .‬او‪ ،‬بککانو صککمیمه لیککثی را در دامککن خککود‬ ‫برایشان انفاق م ‌‬
‫‪2‬‬ ‫‪1‬‬
‫تربیت نموده بود که بعدها یکی از راویان حدیث گردید‪ .‬بریره و‬
‫سلمیه بنت مالک )ام قرفه الصغری(‪ 3‬را آزاد نموده بود‪.‬‬
‫هاش عبدالله بن زبیر حککرف‬ ‫روزی سوگند خورد که با خواهرزاد ‌‬
‫نزند‪ .‬چون جدایی میان آنان طکولنی گردیکد‪ ،‬عبکدالله از مسکور و‬
‫یگری کننککد‪ .‬ایککن دو‬ ‫عبدالرحمن خواست میان او و عایشه میککانج ‌‬
‫نکه سرانجام عایشککه‪ ‬بککا عبککدالله‬ ‫نقدر اصرار کردند‪ ،‬تا ای ‌‬ ‫نفر آ ‌‬
‫حرف زد و برای نذر خود چهککل بککرده را آزاد سککاخت‪ .‬بعککدها او از‬
‫‪4‬‬
‫یگریست‪.‬‬ ‫یکرد و م ‌‬ ‫این نذر خود یاد م ‌‬
‫سخاوت‪ ،‬بخشندگی و صدقه دادن مککداوم او بککه جککایی رسککیده‬
‫بود که روزی عبدالله بن زبیر در زمان امارت خود‪ ،‬صدهزار درهم‬
‫برایککش فرسککتاد‪ .‬عایشککه کککه در آن روز روزه بککود‪ ،‬یککک سککینی‬
‫مهککا را میککان مککردم توزیککع نمککود‪ .‬چککون شککب فککرا‬ ‫خواست و دره ‌‬
‫یام را بیاور«‪.‬‬ ‫رسید به کنیزش‪ ،‬ام ذره‪ ،‬گفت‪» :‬کنیز! افطار ‌‬

‫الصابه‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪.351‬‬ ‫‪-‬‬ ‫‪1‬‬

‫الصابه؛ تفسیر ابن کثیر‪ ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪.474‬‬ ‫‪-‬‬ ‫‪2‬‬

‫الصابه‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪.332‬‬ ‫‪-‬‬ ‫‪3‬‬

‫اعلم النساء‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.126‬‬ ‫‪-‬‬ ‫‪4‬‬


‫‪120‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫یتوانستی به وسککیله یککک‬ ‫مالمؤمنین! مگر نم ‌‬


‫ام ذره گفت‪ :‬ای ا ‌‬
‫لهایی که انفاق نمودی مقدار گوشت بخککری تککا بککا آن‬ ‫درهم از پو ‌‬
‫افطار کنی؟‬
‫یآوردی ایککن‬ ‫عایشه‪ ‬گفت‪ :‬با من تندی مکن‪ .‬اگککر بککه یککادم م ‌‬
‫‪1‬‬
‫یکردم‪.‬‬‫کار را م ‌‬

‫عایشه در عرصه پزشکی‬


‫یگوید‪ :‬عایشه‪ ‬در عرصه علککم پزشکککی‪ ،‬یگککانه‬ ‫ابن عبدالبر م ‌‬
‫یگویککد‪» :‬مککادرم! از فقککاهت تککو تعجککب‬ ‫روزگککارش بککود‪ .‬عککروه م ‌‬
‫یگککویم‪ :‬همسککر پیککامبر خککداص و دخککتر‬ ‫یکنم؛ چون با خککودم م ‌‬ ‫نم ‌‬
‫یات نسبت به شعر و رویککدادهای عککرب نیککز‬ ‫ابوبکر است‪ .‬از آگاه ‌‬
‫یگویم‪ :‬او دختر ابوبکر اسککت کککه‬ ‫یکنم؛ چون با خودم م ‌‬ ‫تعجب نم ‌‬
‫هتر بککود‪ .‬ولککی چیککزی کککه مککرا بککه‬‫از همه مردم در این زمینککه آگککا ‌‬
‫یدارد‪ ،‬آگاهی تو از علم طلب است‪ .‬آخککر چگککونه و از‬ ‫تعجب وا م ‌‬
‫کجا؟«‬
‫عایشه‪ ‬روی شانه عروه زد و گفت‪ :‬ابککوعریه! پیککامبر خککداص‬
‫تهای عرب از هر طرف نزد‬ ‫یشد‪ .‬هیأ ‌‬ ‫در اواخر عمر خود بیمار م ‌‬
‫یکردند‪ .‬و مککن‬ ‫ههای گوناگون تجویز م ‌‬ ‫یآمدند و برای او نسخ ‌‬ ‫او م ‌‬
‫نجککا نسککبت بککه طبککابت آگککاهی پیککدا‬ ‫نیز او را درمککان کککردم‪ .‬از ای ‌‬
‫‪2‬‬
‫هام‪.‬‬‫کرد ‌‬
‫او با هوشیاری و استعداد سرشار و حافظه نیرومندش‪ ،‬داروهککا‬
‫یکردنککد‪ ،‬بککه خککاطر‬ ‫بها برای پیامبر تجککویز م ‌‬ ‫و گیاهانی را که عر ‌‬
‫یگفت ک کککه‬ ‫یسپرد‪ .‬چیزهایی را که پیامبرص در زمینه درمان م ‌‬ ‫م ‌‬
‫نسککان او در‬ ‫یکرد و بدی ‌‬
‫بعدها طب النبی نامیده شد ک نیز حفظ م ‌‬
‫زمینه پزشکی دانشمند گردید‪.‬‬
‫یخورد که مبککادا‬ ‫عبدالله بن زبیر‪ ،‬خواهرزاده عایشه افسوس م ‌‬
‫یگویککد‪:‬‬ ‫عایشه از دنیا برود و مردم این علم او را کسب نکننککد‪ .‬م ‌‬
‫یرفتنککد تککا در مککورد فقککه از او سککئوال کننککد‪.‬‬ ‫مردم نزد عایشککه م ‌‬
‫یشککد کککه در زمینککه طبککابت از او‬ ‫اشتغال به این موضوع سککبب م ‌‬
‫سئوال نکنند‪ .‬از جمله احادیثی که او در زمینه طب روایت نموده‪،‬‬

‫‪ -‬اعلم النساء‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪ 361‬و ج ‪ ،3‬ص ‪.126‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬اعلم النساء‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.105‬‬ ‫‪2‬‬


‫بخش سوم ‪ :‬در حوزه اندیشه و حرکت‬ ‫‪121‬‬

‫یفرمککود‪:‬‬
‫یگویککد‪ :‬از پیککامبر خککداص شککنیدم کککه م ‌‬
‫این است که م ‌‬
‫»سیاه دانه )شونیز = الحبه السوداء(‪ ،‬بکه جکز مکرگ‪ ،‬درمکان هکر‬
‫‪1‬‬
‫دردی است«‪.‬‬

‫عایشه در عرصه شعر‬


‫هتر بککود‪ .‬هرچنکد او خکود‬ ‫در زمینککه شکعر‪ ،‬او از همکه مکردم آگکا ‌‬
‫یکککرد و‬‫شاعری نبود که شعر بسراید‪ ،‬ولی شککعر بسککیار حفککظ م ‌‬
‫یداد بککه مناسککبت آن‬ ‫های کککه برایککش رخ م ‌‬ ‫ینمود‪ .‬هر حادث ‌‬ ‫نقل م ‌‬
‫‪2‬‬
‫یگفت‪.‬‬ ‫شعری م ‌‬
‫یگویکد‪ :‬گهگکاه‪ ،‬عایشکه یکک چککامه را ککه از‬ ‫محمد بن عمکر م ‌‬
‫‪3‬‬
‫یخواند‪.‬‬‫یشد‪ ،‬م ‌‬‫شصت یا صد بیت تشکیل م ‌‬
‫یگوید‪ :‬کسی از اصحاب رسول خداص را‬ ‫مقداد بن اسود نیز م ‌‬
‫‪4‬‬
‫یشناسم‪.‬‬ ‫که در زمینه شعر و احکام از عایشه داناتر باشد‪ ،‬نم ‌‬
‫یگفککت‪ :‬بککه فرزنککدانتان شککعر بیاموزیککد‪ ،‬تککا زبانشککان‬ ‫خودش م ‌‬
‫‪5‬‬
‫شیرین شود‪.‬‬
‫گتریکن شکهادت‬ ‫ینهایت فراواننکد‪ .‬شکاید بزر ‌‬ ‫فضایل عایشه‪ ‬ب ‌‬
‫در مورد فضیلت او‪ ،‬ایککن سککخن پیککامبر باشککد‪» :‬از میککان مککردان‪،‬‬
‫کسان زیادی کامل شدند‪ ،‬اما از زنان به جز مریکم دخکتر عمکران‪،‬‬
‫خدیجه دختر خویلد و آسیه زن فرعون‪ ،‬کسی دیگر کمککال نیککافت‪.‬‬
‫مچککون برتکری غکذای‬ ‫ولی فضل و برتری عایشه بر دیگکر زنکان‪ ،‬ه ‌‬
‫کها است«‪ 6.‬ترید‪ ،‬غذایی است کککه از گوشککت‬ ‫ترید بر دیگر خورا ‌‬
‫بها بود‪.‬‬
‫و نان تشکیل شده و در آن زمان فاخرترین خوراک عر ‌‬
‫بککا همیککن حککدیث‪ ،‬بسککیاری از عالمککان‪ ،‬بککر فضککیلت عایشککه بککر‬
‫هاند‪ .‬به این مطلب بایککد علککم و‬ ‫خدیجه و دیگر زنان استدلل نمود ‌‬
‫دانش فراوان او را ک که از پیامبر خداص آمککوخته بککود و در طککول‬
‫یآموخت ک نیز افزود‪.‬‬ ‫زندگی خویش به دیگران م ‌‬

‫‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪.10‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬الصابه‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪.360‬‬ ‫‪2‬‬

‫‪ -‬اعلم النساء‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.106‬‬ ‫‪3‬‬

‫‪ -‬همان‪.‬‬ ‫‪4‬‬

‫‪ -‬اعلم النساء‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.120‬‬ ‫‪5‬‬

‫‪ -‬صککحیح بخککاری‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪ 308‬ککک منتخککب کنزالعمککال ج ‪ ،5‬ص ‪ 117‬ککک‬ ‫‪6‬‬

‫الصابه‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪.360‬‬


‫‪122‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫در حالی که گروهی دیگر از عالمان بر این باورند که خدیجه بر‬


‫عایشه فضیلت دارد‪ ،‬چون امام احمد روایت نموده کککه عایشککه‪‬‬
‫نسبت به خدیجه‪ ‬دچار غیرت گردید‪ ،‬و به پیککامبر خککداص گفککت‪:‬‬
‫خداوند در عوض او کسی بهتر را به تو داده است‪ .‬پیککامبر خککداص‬
‫فرمود‪ :‬خداوند در عوض او کسی بهتر را به من نداده است‪.‬‬
‫در هر صورت این دو زن )خدیجه و عایشه(‪ ،‬جایگککاهی بککزرگ و‬
‫هاند‪ .‬آنککان هککر دو از زبککان‬ ‫نقشککی مهککم در دعککوت اسککلمی داشککت ‌‬
‫یتکوانیم بکه‬
‫هانکد‪ ،‬ولکی نم ‌‬ ‫جبرئیل‪ ،‬مکژده بهشکت را دریکافت نمود ‌‬
‫طور قطع بیان کنیم که یکی از دیگری برتر و بهتر است‪ .‬چون هر‬
‫یباشکند و تنهکا خداونکد در‬ ‫یشکماری م ‌‬ ‫یک از آنان دارای فضکایل ب ‌‬
‫این مورد آگاه است‪.‬‬
‫لها بککه گسککترش و‬ ‫یبینیم کککه بککانو عایشککه در طککول نسک ‌‬‫اگر م ‌‬
‫روایت علککومی پرداختککه کککه خککدیجه ننمککوده‪ ،‬بککرای آن اسککت کککه‬
‫عایشه پس از پیامبر خداص زندگی طولنی نمککوده‪ ،‬در حککالی کککه‬
‫بکانو خککدیجه در زمکان حیکات پیکامبرص درگذشککته اسکت‪ .‬امکا کککه‬
‫یزیسکت‪ ،‬بکه انکدازه‬ ‫یداند؟ شاید اگر خدیجه به اندازه عایشه م ‌‬ ‫م ‌‬
‫ینمود‪. ...‬‬ ‫او یا شاید بیشتر از او‪ ،‬حدیث روایت م ‌‬

‫تعهدات اخلقی زن مسئول‬


‫عایشه صدیقه‪ ،‬پیش از آن که وارد خانه پیامبرص شود‪ ،‬عشککق‬
‫هدار‬
‫خداوند در قلب او جای گرفته بود؛ ایمکانش مسکتحکم و ریشک ‌‬
‫شده بود‪ .‬حقیقت در برابر چشککم بصککیرتش روشککن گشککته بککود و‬
‫یقین کرده بود که خداوند مردمان را برای هدفی بزرگ و متعککالی‬
‫یها و اموری که برای‬ ‫آفریده است؛ آبادانی زمین با خیرات و خوب ‌‬
‫یکند‪ .‬ایککن آبککادانی زمیککن‪،‬‬ ‫بشر سودمند هستند و آنان را اصلح م ‌‬
‫به طور عموم بایککد در اطککاعت و فرمککانبرداری از خداونککد‪ ،‬تجلککی‬
‫یابد‪.‬‬
‫او بککرای جسکتن و یککافتن الگککو و آموزگکار خکویش‪ ،‬رنککج زیکادی‬
‫کتککر بککود و در‬‫متحمل نگشت؛ چون ایککن الگککو از همککه بککه او نزدی ‌‬
‫ههکای او و‬ ‫بتر‪ .‬بنککابراین بکه جسککتجوی آموز ‌‬ ‫قلبش از همکه محبکو ‌‬
‫عملی سککاختن دسککتوراتش پرداخککت ‪ . ...‬آخککر چگککونه ایککن چنیککن‬
‫بخش سوم ‪ :‬در حوزه اندیشه و حرکت‬ ‫‪123‬‬

‫نباشککد‪ .‬او کککه همسککر عزیککزش و فرسککتاده خداونککد بککود‪ .‬عایشککه‬


‫‪1‬‬
‫صدیقه از پیامبر شنیده بود‪» :‬عالم باش یا متعلم«‪.‬‬
‫بنابراین در حیات پیکامبرص زنککدگانی خکویش را بککه فراگیککری و‬
‫پس از درگذشت او‪ ،‬به آموزش دیگران متمرکککز نمککود‪ .‬او در هککر‬
‫یک از ادوار زندگی خود‪ ،‬از رهبران بارز میدان فککر و اندیشکه بکه‬
‫یرفککت‪ .‬و در اوج دعککوت اسککلمی قککرار داشککت‪ .‬تککا‬ ‫شککمار م ‌‬
‫یتوانست همه توان خود را در راه فراگیری دین‪ ،‬بیان حقککایق و‬ ‫م ‌‬
‫ینمود‪.‬‬
‫آموزش مردم صرف م ‌‬
‫مالمککؤمنین عایشککه بپردازیککم‪،‬‬ ‫نکه بککه شککیوه دعککوت ا ‌‬‫پیش از آ ‌‬
‫ناگزیر باید مطالبی دربککاره اخلق دعککوتگران درج کنیککم‪ .‬نخسککتین‬
‫خصلتی که انسککان دعککوتگر بایککد دارای آن باشککد‪ ،‬اخلق خککوب یککا‬
‫یتککوان گفککت کککه دیککن اسککلم در دو‬ ‫خوش اخلقی است؛ چککون م ‌‬
‫ییابد؛ یکم‪ ،‬رابطه خوب با خداوند‪ :‬یعنی عبادت و‬ ‫موضوع تجلی م ‌‬
‫خلوص نیت به خداوند‪ .‬دوم‪ ،‬رابطه خوب با مردم‪ :‬یعنککی برخککورد‬
‫نیک با بندگان خدا‪.‬‬
‫یخواند‪ ،‬مادام کککه‬ ‫کسی که مردم را به سوی دین اسلم فرا م ‌‬
‫یاش بککه‬ ‫این دو خصلت در او تجلی نیافته باشند و در تمککام زنککدگ ‌‬
‫صکککورت دو شکککاخص جدانشکککدنی و لینفکککک در نیامکککده باشکککند‪،‬‬
‫یتواند یک دعوتگر واقعی باشد‪.‬‬ ‫نم ‌‬
‫عایشککه صککدیقه‪ ،‬آن بککانوی بککا ایمککانی کککه از زمککان کککودکی و‬
‫نوجوانی در سایه اطاعت و بنککدگی خداونکد‪ ،‬رشککد ککرده و بالیکده‬
‫بود‪ ،‬شایستگی آن را دارد که از خصککلت رابطککه خککوب بککا خداونککد‬
‫بترین مخلوق خداونککد بککه‬ ‫برخوردار باشد‪ .‬او به این طریق‪ ،‬محبو ‌‬
‫مچنککان کککه پیککامبرص فرمککوده بککود‪» :‬از جملککه‬ ‫یرفککت‪ .‬ه ‌‬‫شمار م ‌‬
‫مسککن و سککال و‬ ‫بترین مخلوقککات خداونککد‪ ،‬جککوانی اسککت ک ‌‬ ‫محبو ‌‬
‫دارای صورتی زیبا‪ ،‬که جوانی و زیبایی خود را به خداوند و طاعت‬
‫او اختصاص داده است«‪.‬‬
‫ههککای‬‫عایشه صدیقه‪ ،‬در خانه بهترین صحابه‪ :‬یعنی ابککوبکر از پل ‌‬
‫ایمان و عبادت بال رفت‪ .‬پس از آن به خانه بهترین انسان ‪ :‬یعنکی‬
‫چگککاه لککوث کفککر و شککرک او را‬ ‫حضرت محمککدص منتقککل شککد‪ .‬هی ‌‬

‫‪ -‬روایت دارمی‪.‬‬ ‫‪1‬‬


‫‪124‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫هاش‬ ‫آلوده نساخت‪ .‬ایمانش به خداوند‪ ،‬زلل و شفاف بود و رابط ‌‬


‫هدار بود‪.‬‬
‫نیز با او مدام عمیق‪ ،‬نیرومند و ریش ‌‬
‫یپرداخککت‪.‬‬ ‫هداری م ‌‬ ‫هداری و روز ‌‬ ‫بزند ‌‬
‫او همواره به عبادت و ش ‌‬
‫یگرفککت‪ .‬بککه نمککاز کککه‬ ‫پیش از ایککن گفککتیم کککه او پیوسککته روزه م ‌‬
‫یگریسکت و نیککایش‬ ‫یماند‪ ،‬مرتککب م ‌‬ ‫تها ایستاده م ‌‬‫یایستاد‪ ،‬مد ‌‬ ‫م ‌‬
‫ینمککود‪.‬‬‫یرسید‪ ،‬صککدقه م ‌‬ ‫یکرد‪ .‬همه اموالی را که به دستش م ‌‬ ‫م ‌‬
‫ینمود«‪.‬‬ ‫یگوید‪» :‬عایشه را دیدم که هفتاد هزار صدقه م ‌‬ ‫عروه م ‌‬
‫معاویه پسر ابوسفیان‪ ،‬زمانی که خلیفه بود یک سککینی طل کککه‬
‫مشتمل بر یک جوهر به ارزش صدهزار بود‪ ،‬برای عایشه فرستاد‪.‬‬
‫صدیقه همککه آنهککا را میککان همسککران پیککامبرص توزیککع نمککود‪ .‬او از‬
‫پیامبرص شنیده بود که خطاب بککه زنککان فرمککوده بککود‪» :‬جهککادکن‬
‫الحج« ‪:‬‬
‫‪1‬‬
‫»جهادتان حج است«‪.‬‬
‫یگککزارد‪ .‬عبکادات‬ ‫بنککابراین بکه طککور تقریککبی همککه سککاله حکج م ‌‬
‫مداوم عایشه صدیقه‪ ،‬دللت بر رابطککه عمیککق او بککا خداونککد دارد‪.‬‬
‫برای همین پیامبر خداص او را شاد نمککوده و بککه او مککژده بهشککت‬
‫داده است‪:‬‬
‫»انه لیهون علی انی رأی بیاض کف عائشه فی الجنة«‬
‫هام‪ ،‬مرگ‬ ‫»از این که سفیدی کف دست عایشه را در بهشت دید ‌‬
‫‪2‬‬
‫بر من آسان شده است«‪.‬‬
‫مالمؤمنین عایشککه‬ ‫دومین خصلت‪ ،‬رابطه خوب با مردم است‪ .‬ا ‌‬
‫درست مانند پدر خود‪ ،‬همزیستی و معاشرت شیرینی داشت و از‬
‫های برخوردار بود‪.‬‬ ‫روح بزرگواران ‌‬
‫نخستین جایی که ایککن خصککلت در آن تجلککی یککافت‪ ،‬اطککاعت از‬
‫شوهر‪ ،‬عشق ورزیدن به او و اظهار شادمانی کردن نزد وی بککود‪.‬‬
‫پس از آن این خصلت در تمککاس برقککرار نمککودن بککا خویشککاوندان‬
‫یآمد‪ ،‬به گرمی استقبال‬ ‫ظهور یافت‪ .‬او از هر کسی که نزد وی م ‌‬
‫یداد و فضککل هیکچ کسکی را‬ ‫ینمود‪ .‬وظیفه میزبککانی را انجکام م ‌‬ ‫م ‌‬
‫یکرد‪.‬‬‫انکار نم ‌‬

‫‪ -‬اعلم النساء‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.127‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬مسند امام احمد بن حنبل؛ البدایه و النهایه‪ ،‬ج ‪ ،8‬صص ‪.92-93‬‬ ‫‪2‬‬
‫بخش سوم ‪ :‬در حوزه اندیشه و حرکت‬ ‫‪125‬‬

‫یگفککت‪ .‬از‬ ‫تداری ویژه دعوتگران سخن م ‌‬ ‫او با وسواس و امان ‌‬


‫یکککرد و بککه فضککل و‬ ‫اقککوام و خویشککاوندان شککوهرش سککتایش م ‌‬
‫یداد‪ .‬در مککورد فککاطمه‪ ،‬دخککتر هککوویش‬ ‫برتککری آنککان گککواهی م ‌‬
‫خدیجهب که بارها نسبت به او دچار غیرت و حسککادت شککده بککود‪،‬‬
‫یگفت‪» :‬ما رأیت قط افضل من فاطمه غیر أبیها«‬ ‫م ‌‬
‫‪1‬‬
‫هام«‪.‬‬‫»هرگز کسی بهتر از فاطمه به جز پدرش ندید ‌‬
‫یبینیم او به فاطمه پککس از پیککامبرص‪ ،‬در فضککیلت و برتککری‪،‬‬ ‫م ‌‬
‫یدهکد‪ .‬گذشککته از ایکن‪ ،‬او‬ ‫جایگاه نخست را به فاطمه اختصاص م ‌‬
‫مالمؤمنین خدیجه نیز سخن گفته و مطالبی در فضککیلت‬ ‫در مورد ا ‌‬
‫و محبککت پیککامبرص نسککبت بککه او نقککل نمککوده کککه دیگککران نقککل‬
‫هاند‪ .‬با این که او نخستین هووی عایشه بوده و بارهککا نسککبت‬ ‫نکرد ‌‬
‫به عشق پیامبرص به خدیجه دچار غیرت و حسادت شده اسککت و‬
‫یتوانسته کوشیده است قلب پیککامبرص را از خککدیجه منصککف‬ ‫تا م ‌‬
‫کند و مجذوب زیبایی و جوانی خود گرداند‪.‬‬
‫یکند که خدیجه از او بهتر بوده است‪.‬‬ ‫عایشه صدیقه اعتراف م ‌‬
‫او این موضوع را ک هرچند برایککش دردنکاک اسککت کک خکود از زبکان‬
‫پیامبرص نقل نموده است‪ ،‬اما امانتداری و ایمان زن مسئول‪ ،‬نزد‬
‫یگککذارد‪.‬‬
‫شهای نفککس‪ ،‬بککاقی نم ‌‬ ‫سها و کش ک ‌‬ ‫او جایگاهی برای هو ‌‬
‫مالمؤمنین عایشه مطلبی را که پیامبرص در مککورد خککدیجه گفتککه‬ ‫ا ‌‬
‫یکند‪» :‬به خدا‪ ،‬خداوند کسی بهککتر از او را جککایگزین وی‬ ‫روایت م ‌‬
‫ننمککوده اسککت‪ .‬زمککانی کککه مککردم کفککر ورزیدنککد او ایمککان آورد‪.‬‬
‫هنگامی که تکذیبم کردند‪ ،‬او باورم نمککود و چککون مککردم محرومککم‬
‫هاش با من همککدردی کککرد و خداونککد از میککان‬ ‫ساختند‪ ،‬او با سرمای ‌‬
‫همسرانم تنها از او به من فرزند داده است«‪.‬‬
‫یکنککد‪ ،‬گککویی‬‫عایشه صدیقه زمانی که ایککن حککدیث را روایککت م ‌‬
‫یکند‪ :‬درست است کککه مککن نسککبت بککه‬ ‫برای عموم چنین اعلم م ‌‬
‫یشوم‪ ،‬اما این غیرت و حسککادت‬ ‫خدیجه دچار غیرت و حسادت م ‌‬
‫مرا از گفتن این حقیقت که او از مککن بهککتر اسککت و مککال و جککان‬
‫خود را فدای پیامبرص نموده‪ ،‬او را تصدیق کرده و با او همککدردی‬
‫یدارد‪.‬‬
‫نموده باز نم ‌‬

‫‪ -‬الصابه‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪.318‬‬ ‫‪1‬‬


‫‪126‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫عظمت روح عایشه و اخلق خوب او‪ ،‬در روابطش بککا هووهککای‬
‫نجا درنگ کنککم تکا روان و‬ ‫ییابد‪ .‬دوست دارم اندکی ای ‌‬ ‫وی تجلی م ‌‬
‫اخلق عایشه را از نظرگاه خودمان ک نظرگککاه مککا زنککان کک بکککاوم‪.‬‬
‫یدهککم تککا ادعاهککای خاورشناسککان و‬ ‫این عمل را برای آن انجککام م ‌‬
‫یکننککد‪ ،‬رد کنککم؛‬ ‫دیگر نویسندگانی را که پا به پککای آنککان حرکککت م ‌‬
‫هانککد‪ ،‬کککه‬‫چون این گروه عایشه را بککه صککورت زنککی ترسککیم نمود ‌‬
‫سهای خود است‪ .‬غیرت و حسادت او را به نارو و‬ ‫صرفا ً دنبال هو ‌‬
‫نیرنگ زدن به هووهایش و خرده گرفتکن بککر آنکان و ضکایع نمککودن‬
‫یدارد‪ .‬تمام چیزی ککه در زنککدگی او وجککود دارد و‬ ‫قشان وا م ‌‬ ‫حقو ‌‬
‫تمام هم و غم او همین است و بس‪.‬‬
‫من هرگز منکر این حقیقت نیستم که او دچار غیرت و حسادت‬
‫شده است؛ چرا که غیرت و حسادت‪ ،‬قلککب جککوان و عاشککق او را‬
‫یگزید‪ .‬این یک پدیده طبیعی و بدیهی برای دخککتران‬ ‫یفشرد و م ‌‬ ‫م ‌‬
‫های‬ ‫مچککون عایشککه کککه دارای عککاطف ‌‬ ‫یباشککد‪ :‬دخککترانی ه ‌‬ ‫حککوا م ‌‬
‫سرشکککار‪ ،‬احساسکککاتی لطیکککف و لکککبریز از نشکککاط‪ ،‬طکککراوت و‬
‫یباشککند‪ .‬گهگکاه همیکن حسکادت و عشکق نسککبت بککه‬ ‫سرزندگی م ‌‬
‫یداشت‪.‬‬ ‫پیامبرص او را به ارتکاب اشتباه وا م ‌‬
‫مالمکؤمنین حفصکه هماهنکگ نمکود تکا پیکامبرص را از‬ ‫یک بار با ا ‌‬
‫نوشیدن عسل نزد زینب ک هوو و رقیککب عایشککه ک ک بککاز بدارنککد‪ ،‬تککا‬
‫‪1‬‬
‫بیش از دیگران نزد زینب نماند‪.‬‬
‫اما به راستی‪ ،‬آیا در زندگی و همراهی طولنی ایککن دو همسککر‬
‫ییابیم؟ اگر عایشککه‬ ‫پیامبرص به جز داستان عسل‪ ،‬چیز دیگری نم ‌‬
‫صککدیقه‪ ‬یکککی دو روز پیککامبر را از نوشککیدن عسککل نککزد زینککب‬
‫محروم نموده‪ ،‬ولی بارها و بارهککا بککه فضککیلت زینککب گککواهی داده‬
‫است‪ ،‬در مورد او گفته است‪:‬‬
‫مچنیککن‬ ‫ندارتر‪ ،‬باتقواتر و راستگوتر از زینب و ه ‌‬ ‫»هرگز زنی دی ‌‬
‫کسککی کککه از او بیشککتر رابطککه خویشککاوندی را برقککرار نمایککد‪،‬‬
‫‪2‬‬
‫هام«‪.‬‬‫تدارتر باشد و بیشتر صدقه دهد‪ ،‬ندید ‌‬ ‫امان ‌‬

‫‪ -‬صحیح البخاری‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪205‬؛ تفسیر القرآن العظیککم‪ ،‬ابککن کککثیر‪ ،‬ج ‪،4‬‬ ‫‪1‬‬

‫ص ‪.387‬‬
‫‪ -‬الطبقات الکبری‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص ‪108‬؛ البدایه و النهایه‪ ،‬چ ‪ ،10‬ص ‪.104‬‬ ‫‪2‬‬
‫بخش سوم ‪ :‬در حوزه اندیشه و حرکت‬ ‫‪127‬‬

‫مچنین روایکت نمککوده اسککت‪» :‬پیکامبرص فرمککوده‬ ‫در مورد او ه ‌‬


‫یپیونککدد کککه دسککتش‬ ‫است‪ :‬از میان شما کسککی زودتککر بککه مککن م ‌‬
‫درازتر باشد«‪ .‬پککس از درگذشککت پیککامبرص هرگککاه در خکانه یکککی‬
‫یکردیم‪،‬‬ ‫تهایمان را پای دیوار دراز م ‌‬ ‫یشدیم‪ ،‬دس ‌‬ ‫کنار هم جمع م ‌‬
‫یکردیککم تکا‬ ‫تا درازی آنها را مشخص کنیم‪ .‬ما مککدام ایکن ککار را م ‌‬
‫هقد بود و از مککا درازتککر نبککود‪.‬‬ ‫این که زینب درگذشت‪ .‬او زنی کوتا ‌‬
‫در این زمان دانستیم ککه منظککور پیککامبرص از دراز بککودن دسککت‪،‬‬
‫یگرفککت‪.‬‬ ‫صککدقه دادن اسککت‪ .‬او زنککی صککالح بککود‪ .‬مککدام روزه م ‌‬
‫تها را دباغی‬ ‫یساخت‪ .‬پوس ‌‬ ‫یماند‪ ،‬صنایع دستی م ‌‬ ‫بها بیدار م ‌‬ ‫ش ‌‬
‫یساخت و سپس همه آنها را در راه خدا صدقه‬ ‫یکرد و مشک م ‌‬ ‫م ‌‬
‫‪1‬‬
‫ینمود‪.‬‬ ‫م ‌‬
‫مالمککؤمنین عایشککه صککدیقه در تصککویر احساسککات و‬ ‫بنککابراین ا ‌‬
‫عواطف و ابراز غیرت خویش نسبت به زینب که بککا او همدوشککی‬
‫ینمککود‪ ،‬کککامل ً‬
‫همندی از پیامبرص بکا او رقککابت م ‌‬ ‫یکرد و در بهر ‌‬ ‫م ‌‬
‫صادق است‪.‬‬
‫مچنین در حق زینب صادق بود و زمانی‪ ،‬پس از مککرگ وی‬ ‫او‪ ،‬ه ‌‬
‫)زینب( به فضیلت و تقوای او اعتراف نمود‪» :‬آن کسی کککه مککورد‬
‫یپرداخت‪ ،‬و پناهگککاه یتیمککان‬ ‫ستایش مردم بود‪ ،‬مدام به عبادت م ‌‬
‫و بیوگان بود‪ ،‬رفت ‪.«...‬‬
‫نرو ما حق نداریم قصه غیککرت و حسککادت را ذکککر کنیککم و‬ ‫از ای ‌‬
‫رشککته سککخن را در مککورد آن بککه درازا بکشککیم و در کنککار آن از‬
‫شهای عایشه نسبت به هووی خویش‪ ،‬چشم بپوشیم‪.‬‬ ‫ستای ‌‬
‫بککا هککر زنککی‪ ،‬آتککش غیککرت و حسککادت مشککتعل شککده از عشککق‬
‫خالصککانه و پککاک و زلل نسککبت بککه شککوهر بککزرگ بککه کشککمکش‬
‫یپردازد‪ .‬اما او با اخلق ایمانی و داعیککانه خککود‪ ،‬بککه هککر صککاحب‬ ‫م ‌‬
‫یدهد‪ .‬او نسبت بککه هککووی خککود دچککار غیککرت و‬ ‫حقی‪ ،‬حقش را م ‌‬
‫یگککذرد کککه در قلبککش را بککرای او‬ ‫یشود‪ ،‬امککا دیککری نم ‌‬ ‫حسادت م ‌‬
‫هگر‬‫یگشاید و برایکش بکه منزلکه یکک خکواهر و یکک همکراز جلکو ‌‬ ‫م ‌‬
‫یشود‪ .‬با وجود تداوم یافتن غیرت و حسادت‪ ،‬خککوش اخلقککی و‬ ‫م ‌‬
‫نسان بککه منککادی‬ ‫ییابد و بدی ‌‬‫هپای آن حرکت نمودن نیز تداوم م ‌‬ ‫پاب ‌‬
‫یگوید‪.‬‬‫ایمان‪ ،‬تزکیه‪ ،‬تطهیر و تعالی روح‪ ،‬لبیک م ‌‬

‫‪ -‬الطبقات الکبری‪ ،‬ج ‪ ،8‬ص ‪.108‬‬ ‫‪1‬‬


‫‪128‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫ینمککود‪،‬‬ ‫هرگاه غیککرت و حسککادت او را از راسککتای راه خککارج م ‌‬


‫یشنید‬ ‫یخواست‪ .‬از پیامبرص م ‌‬ ‫یکرد و آمرزش م ‌‬ ‫یدرنگ توبه م ‌‬ ‫ب ‌‬
‫یستود‪ .‬روزی گفت‪ :‬در مورد صفیه همین تککو‬ ‫که مدام صفیه را م ‌‬
‫را بس که قدکوتاه است‪.‬‬
‫پیامبر خداص خشمناک شد و فرمککود‪» :‬عایشککه! سککخنی گفککتی‬
‫‪1‬‬
‫یکند«‪.‬‬
‫که اگر در دریا انداخته شود‪ ،‬آن را آلوده و بدبو م ‌‬
‫عایشه گفت‪ :‬ای پیامبر خداص! من چیزی گفتم که در او وجود‬
‫دارد!‬
‫یگفتی کککه در او وجککود نداشککت‪،‬‬ ‫پیامبرص فرمود‪ :‬اگر چیزی م ‌‬
‫در واقع به او تهمت زده بودی‪.‬‬
‫یکنککم‪ .‬برایککم‬‫عایشه صدیقه گفت‪ :‬ای رسول خدا! مککن تککوبه م ‌‬
‫آمرزش بخواه‪.‬‬
‫یدانسککت کککه غیککرت و حسککادت عایشککه‪ ،‬چیککزی‬ ‫پیککامبرص م ‌‬
‫نیرومنککدتر از اراده او اسککت‪ .‬بنککابراین او را معککذور بککه شککمار‬
‫یآورد؛ چککون خداونکد طککبیعت او را بککر همیکن اسکاس‪ ،‬سرشکته‬ ‫م ‌‬
‫است‪.‬‬
‫روایت شده که‪ :‬شبی پیامبرص از خانه عایشه خارج شککد و بککه‬
‫بقیککع بککرای زیککارت قبرهککا رفککت‪ .‬عایشککه صککدیقه گمککان کککرد کککه‬
‫پیامبرص نزد یکی دیگر از همسران خود رفتککه اسککت‪ .‬بنککابراین او‬
‫را دنبال نمود‪ .‬چککون پیککامبر را کنککار قبرسککتان بقیککع دیککد از گمککان‬
‫نادرسککت خککود نسککبت بککه پیککامبرص پشککیمان شککد و گفککت‪» :‬ای‬
‫رسول خداص! پدر و مادرم فدایت‪ ،‬من دنبال حاجت خودم هستم‬
‫و تو در پی خواسته پروردگارت هستی«‪.‬‬
‫در همین حال یکی از اصحاب او را دید و رو به پیامبرص گفت‪:‬‬
‫»این عایشه است«‪.‬‬
‫یتوانسککت ایککن کککار را‬ ‫پیامبر خککداص گفککت‪ :‬وای بککر او! اگککر م ‌‬
‫‪2‬‬
‫یکرد‪.‬‬‫نم ‌‬
‫این جمله‪ ،‬نوعی تأیید است از سوی پیککامبرص‪ ،‬مبتنککی بککر ایککن‬
‫یزنککد‪ ،‬بککا‬
‫که غیرتی که به طککور ناگهککانی در قلککب عایشککه مککوج م ‌‬
‫قصد و اراده خود او نیست‪ ،‬بلکککه چیککزی فراتککر از اراده او اسککت‬

‫‪ -‬روایت ابوداود و ترمذی‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬مسند امام احمد بن حنبل‪.‬‬ ‫‪2‬‬


‫بخش سوم ‪ :‬در حوزه اندیشه و حرکت‬ ‫‪129‬‬

‫یتوانککد آن را پککس‬ ‫که خداوند در فطرت او نهاده و بنککابراین او نم ‌‬


‫بزند و از خود دور کند‪.‬‬
‫این تعادل شخصیت عایشه از یک سو میان غیرت و حسککادت و‬
‫از سوی دیگر میان ستایش و اعتراف به فضیلت دیگککران‪ ،‬صککرفا ً‬
‫در خصوص زینب نبود‪ ،‬بلکه نسبت به دیگر زنان پیامبرص جریککان‬
‫داشت‪.‬‬
‫بککه عنککوان نمککونه‪ ،‬جککویریه بنککت حککارث بککزرگ بککانوی »بنککی‬
‫یکند‪ ،‬تا از او کمککک مککالی‬ ‫مصطلق« خود را به پیامبرص نزدیک م ‌‬
‫دریافت نماید و خود را از اسارت بردگی آزاد سازد‪ .‬اما تا عایشککه‬
‫یدهککد و از ایککن بککانوی زیبککا و‬ ‫یبیند غیککرت بککه او دسککت م ‌‬ ‫او را م ‌‬
‫عزیز‪ ،‬نسبت به پیککامبرص‪ ،‬دوسککت عزیککز و گرانبهککای خککود دچککار‬
‫یشود‪ .‬درباره جویریه می گوید‪» :‬او زنی ملیککح و‬ ‫ترس و دلهره م ‌‬
‫یشککد‪ .‬روزی نککزد‬ ‫هاش م ‌‬ ‫یدید‪ ،‬شککیفت ‌‬ ‫شیرین بود‪ .‬تا کسی او را م ‌‬
‫پیامبر خداص آمد‪ ،‬تا از او برای فدیه خود کمککک بخواهککد‪ .‬بککه خککدا‬
‫سوگند تا او را دم در اتاقم دیدم‪ ،‬از او چندشم آمد‪ .‬چون دانسککتم‬
‫پیککامبر خککداص در وجککود او همککان چیککزی را خواهککد دیککد کککه مککن‬
‫‪1‬‬
‫هام«‪.‬‬ ‫دید ‌‬
‫مالمؤمنین عایشه‪ ،‬بیانگر اوج و نهایت اظهار تعککادل‬ ‫این سخن ا ‌‬
‫یسککتاید و بککا بیککانی بککدیع و‬ ‫ً‬
‫در روحیککه او اسککت؛ چککون اول او را م ‌‬
‫نسان صداقت خککود را‬ ‫یکند‪ .‬بدی ‌‬ ‫یاش را توصیف م ‌‬ ‫لانگیز‪ ،‬زیبای ‌‬ ‫د ‌‬
‫یدهد‪ .‬ثانیا احساسکات و عواطککف خکود را‬ ‫ً‬ ‫در حق جویریه نشان م ‌‬
‫یدارد کککه در غککم و انککدوه‬ ‫یکند و اظهکار م ‌‬ ‫نسبت به او نیز بیان م ‌‬
‫این کککه مبکادا پیککامبرص او را بککر عایشککه ترجیککح دهککد‪ ،‬از جککویریه‬
‫متنفککر شککده اسککت‪ .‬بنککابراین در حککق خککود نیککز صککداقت دارد‪ ،‬و‬
‫یگذرد که برای عموم مردم فضیلت‬ ‫روراست است‪ .‬اما دیری نم ‌‬
‫یگویککد‪» :‬چککون پیککامبر بککا او‬ ‫یکند و م ‌‬ ‫و برکات جویریه را اعلم م ‌‬
‫ازدواج نمود ک او از بین مصطلق بککود ک ک مککردم اسککیرانی را کککه از‬
‫این قبیله در دست داشتند‪ ،‬آزاد نمودند‪ .‬خداوند به وسیله جککویریه‬
‫یشناسم که برای قککوم و‬ ‫صد خانواده را آزاد نمود‪ .‬هیچ زنی را نم ‌‬
‫‪2‬‬
‫تتر باشد«‪.‬‬ ‫هاش از او بابرک ‌‬ ‫قبیل ‌‬

‫‪ -‬تراجم سیدات بیت النبوه‪ ،‬ص ‪.355‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬الستیعاب فی معرفه الصحاب؛ الصابه؛ سیره ابن هشام‪.‬‬ ‫‪2‬‬


‫‪130‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫زنان پیامبرص نیز منزلت و جایگاهی را کککه عایشککه نککزد پیککامبر‬


‫داشت‪ ،‬دریافته بودند‪ .‬بدین جهت برخی به خاطر عشککق و علقککه‬
‫و احترامی که نسبت به پیککامبرص داشککتند و برخککی دیگککر از روی‬
‫اطاعت و فرمانبرداری‪ ،‬به این قضیه تن در داده بودند‪.‬‬
‫مالمککؤمنین سککوده بنککت زمعککه‪ ،‬هنگککامی کککه‬ ‫به عنککوان مثککال‪ ،‬ا ‌‬
‫سالخورده شد و سنش بککال رفککت‪ ،‬شککب خککود را تنهککا بککه عایشککه‬
‫بخشید نه به دیگران‪ .‬عایشه خود نیککز از روحککی متعککالی و بککزرگ‬
‫برخوردار بود‪ .‬نسبت به محبت و دوستی سوده سپاسککگزار بککود و‬
‫یگفککت‪» :‬دوسککت‬ ‫ینمککود و مککدام م ‌‬‫به این کار خوب او اعتراف م ‌‬
‫ندارم روز قیامت در پوست کسی باشم )یعنی هنگککام حسککاب در‬
‫‪1‬‬
‫کنار او باشم( به جز سوده«‪.‬‬
‫یکند‪ .‬بنابراین دست به‬ ‫روزی صفیه پیامبر خداص را عصبانی م ‌‬
‫یگویککد‪» :‬ممکککن‬ ‫یبککرد و م ‌‬
‫یشککود و بککه او پنککاه م ‌‬‫دامن عایشککه م ‌‬
‫است پیامبر را از من راضی کنی و در عککوض روزم )نککوبتم( مککال‬
‫تو باشد؟«‬
‫یگوید‪ :‬بله‪ .‬و پس از آن شککاد و خوشککحال راه‬ ‫عایشه صدیقه م ‌‬
‫یشود تا ایککن شککب را بکا‬ ‫هرو م ‌‬ ‫یافتد و با دوست خود پیامبر روب ‌‬ ‫م ‌‬
‫یکنککد کککه از پیککامبر بخواهککد از‬
‫او خوش باشد‪ .‬ولککی فرامککوش نم ‌‬
‫‪2‬‬
‫یدهد‪.‬‬‫صفیه گذشت کند و پیامبر هم جواب مثبت م ‌‬
‫یبینیم که در بستر مککرگ قککرار‬ ‫مالمؤمنین ام حبیبه را م ‌‬ ‫اکنون ا ‌‬
‫دارد‪ .‬بککرای واپسککین دیککدار و آخریککن وداع‪ ،‬عایشککه صککدیقه را‬
‫یگویکد‪» :‬ام حکبیبه در لحظکه مکرگ مکرا‬ ‫یخواهد‪ .‬عایشه خود م ‌‬ ‫م ‌‬
‫فرا خواند و گفت‪ :‬ممکن است مسککائلی کککه معمککول ً بیککن هووهککا‬
‫یافتد میان ما هم اتفاق افتاده باشد‪ .‬بنابراین حللککم کککن‪.‬‬ ‫اتفاق م ‌‬
‫من حللش کردم و برایش آمرزش خواستم‪ .‬به من گفکت‪ :‬شکادم‬
‫کردی‪ .‬خدا شادت کند! پککس از آن بککرای همیککن منظککور دنبککال ام‬
‫سلمه فرستاد«‪.‬‬
‫یبینیم که عایشه این طور نبوده که در زندگی هککم و‬ ‫بنابراین م ‌‬
‫غمی جز حسککادت نداشککته باشککد‪ .‬او در عشککق ورزیککدن خککود‪ ،‬در‬

‫‪ -‬الستیعاب فی معرفه الصحاب‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪ .324‬منظور عایشه این است‬ ‫‪1‬‬

‫های که گویی در پوسککت او‬


‫که سلوک و رفتار سوده را داشته باشد‪ ،‬به گون ‌‬
‫قرار دارد‪.‬‬
‫‪ -‬منتخب کنز العمال‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪.121‬‬ ‫‪2‬‬
‫بخش سوم ‪ :‬در حوزه اندیشه و حرکت‬ ‫‪131‬‬

‫احساسات و عواطککف خککود و در غیککرت و حسککادت خککود یککک زن‬


‫یداد‪.‬‬‫معیار بود و با هووهای خود یک خانواده را تشکیل م ‌‬ ‫تما ‌‬
‫یکنککد کککه همککه زنککان پیککامبرص نزدیکککی جمککع‬ ‫خککود او نقککل م ‌‬
‫یپرداختنککد‪ .‬پککس‬ ‫بنشینی م ‌‬ ‫یشدند و در کنار پیامبر با هم به ش ‌‬ ‫م ‌‬
‫یرفتنککد و پیککامبر در کنککار کسککی کککه‬ ‫ههایشککان م ‌‬ ‫از آن همه به خان ‌‬
‫یماند‪.‬‬ ‫شب نوبت او بود‪ ،‬باقی م ‌‬
‫آنان‪ ،‬همککه زنککانی نیککک‪ ،‬عابککد و پرهیزگککار بودنککد‪ .‬گککاه غیککرت و‬
‫یداشککت و گککاه نیککز مصککالح دیککن و‬ ‫حسادت آنان را به حرکت وام ‌‬
‫نرو بود که گهگککاه‬ ‫ینمود‪ .‬از ای ‌‬ ‫دعوت آنان را به جستجو تحریک م ‌‬
‫یدادنککد و گهگککاه نیککز سککخنان و‬ ‫همه در مورد روایککتی یککک نظککر م ‌‬
‫ینمودند‪.‬‬ ‫روایات همدیگر را تصحیح م ‌‬
‫روایت شده که‪ :‬عبدالله بن زبیر پککس از نمککاز عصککر دو رکعککت‬
‫یخواند‪ .‬از او در ایککن مککورد سککئوال شککد‪ ،‬گفککت‪» :‬عایشککه‬ ‫نماز م ‌‬
‫برایککم روایککت نمککوده کککه پیککامبر خککداص ایککن کککار را انجککام داده‬
‫است«‪ .‬کسانی که از عبدالله بن زبیککر سککئوال نمککوده بودنککد نککزد‬
‫عایشه رفتند و از او پرسیدند‪ .‬عایشه در جککواب گفککت‪ :‬ام سککلمه‬
‫چوقککت‬ ‫نطور برایم روایت نمده اسککت‪ ،‬ولککی بککه خککدا مککن هی ‌‬ ‫همی ‌‬
‫هام پیککامبر ایککن دو رکعککت را خوانککده باشککد‪ .‬بنککابراین نککزد ام‬ ‫ندید ‌‬
‫سلمه رفتند و از او پرسیدند‪ .‬ام سککلمه چنیککن پاسککخ داد‪ :‬خککدا بککه‬
‫هام که پیامبر در آغاز این دو رکعت‬ ‫عایشه رحم کند! من به او گفت ‌‬
‫یخواند‪ ،‬اما بعدا ً مردم را از آن منع نمود«‪.‬‬ ‫را م ‌‬
‫تهای زیبککایی کککه شخصککیت او‬ ‫بککدین سککال عایشککه‪ ‬بککا خصککل ‌‬
‫برخوردار بود‪ ،‬کانون توجه همسران پیامبرص بود‪ .‬آنان دیافتند که‬
‫چرا پیامبر خداص در قلب خود چنین جایگاه بلندی به او اختصاص‬
‫داده است‪.‬‬
‫صککحابه‪ ‬نیککز فضککیلت‪ ،‬اخلق و رسککایی و زیبککایی سککخن او را‬
‫یدادند هدایای خود را در نکوبت‬ ‫شناختند‪ .‬به همین خاطر‪ ،‬ترجیح م ‌‬
‫عایشه برای پیامبرص بیاورند‪ .‬بیشتر کسانی که دوست داشتند در‬
‫مورد برخی از مسائل از پیامبرص سئوال کنند؛ چه مرد‪ ،‬چککه زن‪،‬‬
‫یآمدند‪ .‬آنان اگککر پیککامبر‬ ‫به جای دیگران‪ ،‬به اتاق عایشه صدیقه م ‌‬
‫یگذاشتند و او با‬ ‫ییافتند‪ ،‬مشکل خود را با عایشه در میان م ‌‬ ‫را نم ‌‬
‫یگفت‪ :‬منتظر‬ ‫یداد یا این که م ‌‬ ‫یدانست و جواب م ‌‬ ‫پاسخ آن را م ‌‬
‫باشید تا پیامبر بیاید‪. ...‬‬
‫‪132‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫نجا که او همسر پیامبر بککود و زنککدگی شککیرینی داشککت‪ ،‬در‬ ‫از آ ‌‬


‫همه مناسبات میان زنان جایگاه خاصی داشککت و یککا شککاید جایگککاه‬
‫یبینیککم او در عروسککی فککارعه بککن‬‫نخست به او اختصاص داشت‪ .‬م ‌‬
‫أبککی امککامه )اسککعد بککن زراره( بککر خککانواده عککروس مقککدم اسککت‪.‬‬
‫یگوید « »دختر یتیمی از انصککار را بککه خکانه شککوهر بردیککم‪ .‬چککون‬‫م ‌‬
‫بازگشتیم پیامبر خداص گفت‪ :‬چه گفتید؟‬
‫گفتم‪ :‬او را تحویل دادیم و برگشتیم‪.‬‬
‫پیککامبرص فرمککود‪ :‬انصککار‪ ،‬مردمککانی شککیفته سککرگرمی و غککزل‬
‫هستند‪ .‬عایشه! چرا نگفتی )چرا ابیات زیر را نخواندی؟(‬
‫فحیونا نحییکم‬ ‫أتیناکم‬
‫أتیناکم‬
‫ما حلت‬ ‫لول الذهب‬
‫بوادیکم‬ ‫الحمر‬
‫ما سنت‬ ‫ولول الحنطه‬
‫‪1‬‬
‫عذرایکم‬ ‫السمراء‬
‫هاش با خداوند‬ ‫یبینیم که عایشه همزمان هم رابط ‌‬ ‫بدین سان م ‌‬
‫هاش بککا مککردم خککوب و دوسککتانه‬‫خوب و عمیق اسککت و هککم رابط ‌‬
‫است‪ .‬بنابراین او تجسم کامل یک زن مسئول است که با اعمککال‬
‫یدهد ‪. ...‬‬
‫و اخلق خود به مردم آموزش م ‌‬

‫عایشه در عرصه دعوت و فعالیت دینی‬


‫ینهککایت دوسککت داشککت‪ .‬دعککوت‬ ‫عایشه صدیقه‪ ،‬پیککامبرص را ب ‌‬
‫مککردم بککه سککوی دیککن خککدا کککه بککه وسککیله پیککامبر خککداص انجککام‬
‫نرو آن را‬
‫تداشککتنی بککود‪ .‬از ای ‌‬
‫یگرفککت‪ ،‬بککرای او بسککی دوس ‌‬ ‫م ‌‬
‫اساس زندگی خود قرار داد و در راه ابلغ و رساندن آن به مردم‪،‬‬
‫تمککام کوشککش خککود را صککرف نمککود‪ .‬دعککوت در زنککدگانی عایشککه‬
‫یشود‪:‬‬ ‫صدیقه به دو مرحله تقسیم م ‌‬
‫مرحله یکم‪ :‬در حیات پیامبرص‬
‫مرحله دوم‪ :‬پس از درگذشت او‪.‬‬

‫‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪253‬؛ الصابه‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪374‬؛ بیت دوم و سککوم‬ ‫‪1‬‬

‫را طبرانی در »الوسط« آورده است‪.‬‬


‫بخش سوم ‪ :‬در حوزه اندیشه و حرکت‬ ‫‪133‬‬

‫های‬
‫صها و خصوصککیات ویککژ ‌‬
‫هر یککک از ایککن دو مرحلککه از شککاخ ‌‬
‫برخوردار است‪.‬‬

‫مرحله نخست‪ :‬در حیات پیامبرص‬


‫این مرحله با کسککب علککم از پیککامبرص نسککبت بککه مرحلککه بعککد‬
‫یشود‪ .‬علم و دانش نککه تنهکا توشکه‪ ،‬بلککه عنصککر اصکلی‬ ‫متمایز م ‌‬
‫یدهد‪ .‬بدین جهت عایشه صدیقه از چندین کال‬ ‫دعوت را تشکیل م ‌‬
‫یپرداخت‪:‬‬‫به کسب علم م ‌‬

‫‪ -1‬حفظ نمودن‬
‫یگفککت‪،‬‬ ‫شآموز زیرک و زرنگ بود! هرچه پیامبرص م ‌‬ ‫او یک دان ‌‬
‫یسپرد‪ .‬تا جایی کککه‬ ‫یکرد و به خاطر خود م ‌‬ ‫یداد‪ ،‬حفظ م ‌‬ ‫انجام م ‌‬
‫یدرنگ سخن یا عمل پیامبر را بککه‬ ‫یآمد‪ ،‬ب ‌‬
‫های پیش م ‌‬ ‫هرگاه مسأل ‌‬
‫ینمککود‪.‬‬ ‫یآورد‪ .‬او بعدها چیزهای زیادی را از حفظ روایککت م ‌‬ ‫یاد م ‌‬
‫از پیامبرص )‪ (2210‬حدیث روایککت کککرده اسککت‪ .‬در مککورد قککرآن‬
‫یشککد‪،‬‬‫گفته است‪» :‬چون یک آیه در زمان پیککامبر خککداص نککازل م ‌‬
‫یکردیم و خکود آن آیککه را‬ ‫حلل و حرام و امر و نهی آن را حفظ م ‌‬
‫‪1‬‬
‫یکردیم«‪.‬‬ ‫حفظ نم ‌‬
‫یشود که الفاظ و کلمات همه آیات را‬ ‫از این سخن او روشن م ‌‬
‫یکرده‪ ،‬بکله مفککاهیم اساسککی آیکات و اهککداف مککوردنظر‬ ‫حفظ نم ‌‬
‫یآمککده‪،‬‬‫آنها و نیز احکککام و دسککتوراتی را کککه از آنهککا بککه دسککت م ‌‬
‫ینموده است‪.‬‬ ‫حفظ م ‌‬

‫فنگری در کسب علم‬ ‫‪ -2‬پرسش و ژر ‌‬


‫مالمؤمنین عایشه در مورد مطلبی که برایککش پوشککیده مانککده‬ ‫ا ‌‬
‫یدانسککت از‬ ‫یپرسککید‪ .‬بنککابراین هرگککاه چیککزی را نم ‌‬‫بود‪ ،‬مرتککب م ‌‬
‫یکرد‪ .‬عشق بککه علککم و دانککش او را‬ ‫جستن و پرسیدن کوتاهی نم ‌‬
‫شیفته خود نموده بود‪ .‬مدام در پی کسب میزان بیشککتری از علککم‬
‫یکنککد‪ :‬رسککول خککداص فرمککود‪ :‬کسککی کککه در روز‬ ‫بککود‪ .‬روایککت م ‌‬
‫یگردد‪.‬‬
‫قیامت محاسبه شود‪ ،‬هلک م ‌‬
‫یگوید‪ :‬من گفتم‪:‬‬ ‫عایشه صدیقه م ‌‬

‫‪ -‬اعلم النساء‪ ،‬ج ‪3‬ريال ص ‪.106‬‬ ‫‪1‬‬


‫‪134‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫یفرمایککد‪:‬‬ ‫»ای رسول خداص! مگر نه این اسککت کککه خداونککد م ‌‬


‫انسان به زودی به آسانی محاسبه خواهد شد«‪.‬‬
‫پیککامبرص فرمککود‪ :‬عایشککه! ایککن عرضککه )ی اعمککال و گناهککان(‬
‫یتردیککد‬‫است‪ ،‬اما کسی که در حساب مورد مناقشه قرار گیکرد‪ ،‬ب ‌‬
‫‪1‬‬
‫یشود‪.‬‬ ‫هلک م ‌‬
‫یدانسککت کککه جسککتن و پرسککیدن چیزهککایی کککه انسککان‬ ‫او م ‌‬
‫تهای زیبا و نیکوی انسان مسئول اسککت‪.‬‬ ‫یداند‪ ،‬از جمله خصل ‌‬ ‫نم ‌‬
‫یشکود ککه انسکان‬ ‫جهالت و نادانی نیز یک عیب زشت محسوب م ‌‬
‫یتواند با جستن و فراگیری آن را از خود بزدایککد و پککاک کنککد‪ .‬او‬ ‫م ‌‬
‫تترین عیب‪ ،‬این اسککت کککه انسککان از‬ ‫یدانست که زش ‌‬ ‫مچنین م ‌‬ ‫ه ‌‬
‫جستن و پرسیدن‪ ،‬خجالت بکشد و بدین جهت در برابککر جهککالت و‬
‫مچنان جاهل و نککادان‬ ‫نادانی خود در بزرگ غرو و تکبر را ببندد و ه ‌‬
‫نکه روزی جهالت او برای مردم برمل شود‪ .‬در اثر نیککز‬ ‫بماند‪ ،‬تا ای ‌‬
‫یتوانککد علککم حاصککل کنککد‪ .‬بککه خککاطر‬ ‫آمده‪ :‬آدم خجول و متکبر نم ‌‬
‫یگفت‪:‬‬ ‫یستود و م ‌‬ ‫همین زنان انصار را م ‌‬
‫خدا رحمت کند زنان انصار را‪ .‬حیا و شرم‪ ،‬آنککان را از تفقککه در‬
‫یداشت‪.‬‬ ‫دین باز نم ‌‬
‫عایشه صدیقه‪ ‬در زمان نوجوانی به خانه پیامبرص داخل شد‪.‬‬
‫او در این زمان‪ ،‬هم از نظر سنی کوچک بود و هم از نظککر علمککی‬
‫در سطح پایینی قرار داشت‪ُ .‬نه سال با پیامبر به سر برد‪ .‬بککا ایککن‬
‫که در این ُنه سال از نظر سنی کوچک بود‪ ،‬باز هم چیزهای زیادی‬
‫متر‪ ،‬بککه فهککم و درک آنهککا‬ ‫به خاطر سپرد و حفظ نمود و از آن مه ‌‬
‫کوشید‪ .‬پس از آن به لطف هوشیاری و آگاهی سرسختانه خککود و‬
‫یگیککر و مککداومش نسککبت بککه‬ ‫یهای پ ‌‬ ‫توجوگر ‌‬ ‫نها و جسکک ‌‬ ‫جسککت ‌‬
‫نچه را کککه پیککامبرص گفتککه بککود یککا‬ ‫یدانست همه آ ‌‬ ‫مطالبی که نم ‌‬
‫جلوی او انجام داده بود‪،‬به دیگران منتقل نمود‪.‬‬
‫یگوید‪ :‬زنی سالخورده به نام حسانه مزنی نزد پیامبرص آمد‪،‬‬ ‫م ‌‬
‫پیامبر به او گفت‪ :‬تو که هستی؟‬
‫یام‪.‬‬‫گفت‪ :‬من جثامه مزن ‌‬
‫های‪ .‬چطککوری؟ پککس از مککا چطککور‬ ‫پیامبر گفککت‪ :‬نککه‪ ،‬تککو حسککان ‌‬
‫بودید؟‬

‫‪ -‬مسند امام احمد بن حنبل‪ ،‬ج ‪ ،6‬صص ‪.108-206‬‬ ‫‪1‬‬


‫بخش سوم ‪ :‬در حوزه اندیشه و حرکت‬ ‫‪135‬‬

‫زن گفت‪ :‬خوبیم‪ .‬پدر و مادرم فدایت! ای رسول خداص!‬


‫چون زن خارج شد به پیامبرص گفتم‪ :‬چرا بککه یککک عجککوزه ایککن‬
‫یکنی؟‬ ‫همه توجه م ‌‬
‫یآمد‪ .‬دوستی با آشنایان‬ ‫پیامبر گفت‪ :‬زمان خدیجه او نزد من م ‌‬
‫‪1‬‬
‫قدیمی جزو ایمان است‪.‬‬
‫یکنککد کککه‪ :‬مککردی اجککازه ورود خواسککت‪،‬‬ ‫مچنیککن روایککت م ‌‬
‫ه ‌‬
‫پیامبرص گفت‪ :‬اجازه دهید بیاید‪ .‬آدم بسککیار بککدی اسککت‪ .‬شککخص‬
‫چون وارد شد پیامبر به نرمی با او صحبت کرد‪ .‬چککون رفککت‪ ،‬مککن‬
‫فها را در مورد‬ ‫به پیامبرص گفتم‪ :‬ای رسول خداص! ابتدا آن حر ‌‬
‫او زدی و پس از آن با این نرمی با او صحبت کردی!‬
‫پیامبر فرمود‪ :‬عایشه! کسی کککه مککردم او را از تککرس بککدزبانی‬
‫‪2‬‬
‫اش رها کرده باشند‪ ،‬نزد خداوند بدترین جایگاه را دارد‪.‬‬
‫یکککرد‪.‬‬
‫او در مورد تفسیر قرآن نیز از پیککامبر خککداص سککئوال م ‌‬
‫روزی گفت‪ :‬ای رسول خداص! در این آیه‪:‬‬
‫‪      ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪ ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪   ‬‬
‫)مؤمنون ‪(60 /‬‬
‫یدهنککد‪ ،‬در حککالی کککه‬‫نچککه را م ‌‬
‫یدهنککد‪ ،‬آ ‌‬
‫»آنککانی کککه م ‌‬
‫دلهایشککان لککرزان و هراسککان اسککت از ایککن کککه بککه سککوی‬
‫یگردند«‪.‬‬‫پروردگارشان باز م ‌‬
‫ای رسول خداص! آیا منظککور همککان شخصککی اسککت کککه دزدی‬
‫یخککورد‪ ،‬در حککالی کککه از خککدا‬
‫یکنککد شککراب م ‌‬
‫یکنککد‪ ،‬زنککا م ‌‬‫م ‌‬
‫یترسد؟‬ ‫م ‌‬

‫‪ -‬منتخب کنزالعمال‪ ،‬ج ‪ ،5‬ص ‪116‬؛ الستیعاب فی معرفه الصحاب‪ ،‬ج ‪،4‬‬ ‫‪1‬‬

‫ص ‪.279‬‬
‫‪ -‬مسند امام محمد بن حنبل‪ ،‬ج ‪ ،6‬ص ‪.159‬‬ ‫‪2‬‬
‫‪136‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫فرمود‪» :‬نه‪ ،‬دختر ابوبکر صدیق! او همککان شخصککی اسککت کککه‬


‫یگیکرد و بکاز هکم از خداونکد کک عزوجکل کک‬
‫یخوانکد‪ ،‬روزه م ‌‬
‫نماز م ‌‬
‫‪3‬‬
‫یترسد«‪.‬‬‫م ‌‬

‫‪ -3‬حضور در مجالس علمی پیامبر همراه با سایر زنان‬


‫مالمکؤمنین عایشکه همکراه بکا سکایر زنکان بکه مجکالس علمکی‬ ‫ا ‌‬
‫یکککرد و بککا‬‫شهایشان اسککتفاده م ‌‬
‫یشد‪ .‬از پرس ‌‬ ‫پیامبرص حاضر م ‌‬
‫یبخشککید‪.‬‬ ‫خهای پیامبر خداص به فهم خککود‪ ،‬عمککق بیشککتری م ‌‬ ‫پاس ‌‬
‫یگوید‪ :‬پیامبر خداص زنان مؤمنی را کککه بککه سککوی او مهککاجرت‬ ‫م ‌‬
‫یداد‪:‬‬‫یکردندن‪ ،‬با این آیه مورد آزمایش قرار م ‌‬ ‫م ‌‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪  ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪    ‬‬
‫‪  ‬‬
‫)ممتحنه ‪(12 /‬‬
‫‪ -‬مسند امام احمد بن حنبل‪ ،‬ج ‪ ،6‬ص ‪.159‬‬ ‫‪3‬‬
‫بخش سوم ‪ :‬در حوزه اندیشه و حرکت‬ ‫‪137‬‬

‫»ای پیامبر! هرگاه زنان مؤمن نزد تو آمدند تککا بککا تککو بیعککت‬
‫کنند که چیککزی را شککریک خککدا نسککازند و دزدی نکننککد و زنککا‬
‫نکنند و فرزندان خود را نکشند و به دروغ فرزنید را به خککود‬
‫و شوهر خود نسبت ندهنککد و در کککار نیکککی از تککو نافرمککانی‬
‫نکنند‪ ،‬پککس بککا آنککان بیعککت کککن و برایشککان از خککدا آمککرزش‬
‫بخواه که خدا آمرزنده مهربان است«‪.‬‬
‫یگوید‪ :‬هریک از زنان مؤمن که به این شرایط‬ ‫عایشه صدیقه م ‌‬
‫یفرمود‪ :‬با تو بیعت کککردم‪.‬‬ ‫یکرد‪ ،‬پیامبر خداص به او م ‌‬ ‫اعتراف م ‌‬
‫یگرفککت‪ ،‬امککا بککه خککدا‬ ‫ً‬
‫این عمل صرفا به وسیله سککخن صککورت م ‌‬
‫چوقت در هنگام بیعت گرفتن دست پیامبر با دسککت‬ ‫سوگند که‪ ،‬هی ‌‬
‫زنی برخورد نکرده است‪ .‬پیامبرص تنها با این سخن خود بککا آنککان‬
‫‪1‬‬
‫ینمود‪» :‬بر این چیز با تو بیعت کردم«‪.‬‬ ‫بیعت م ‌‬
‫یکنکد ککه‪ :‬هنکد دخکتر عتبکه زن‬ ‫مچنیکن روایکت م ‌‬ ‫مالمکؤمنین ه ‌‬ ‫ا ‌‬
‫ابوسفیان نککزد پیککامبر خککداص آمککد و گفککت‪» :‬ای رسککول خککداص!‬
‫یدهد که مککن‬ ‫نقدر خرجی به من نم ‌‬ ‫ابوسفیان آدم بخیلی است‪ .‬آ ‌‬
‫و فرزندانم را کفایت کند‪ .‬اگر بککدون اطلع او مقککداری از پککول او‬
‫یشوم؟‬ ‫را بردارم‪ ،‬آیا گناهکار م ‌‬
‫نقدر که تو و فرزندانت را ککافی باشکد‪،‬‬ ‫پیامبر خداص فرمود‪ :‬آ ‌‬
‫‪2‬‬
‫از مال او بردار‪.‬‬
‫سیده عایشه به حکم زن بودن خود‪ ،‬در خصوص شناخت احکام‬
‫مخصککوص زنککان کککه بککه نککدرت ممکککن اسککت جلککوی مککردان از‬
‫پیامبرص در مورد آنها سککئوال شککود‪ ،‬بککه نسککبت سککایر صککحابه از‬
‫کتری برخوردار بود‪ .‬زنان به خککانه عایشککه‪‬‬ ‫موقعیت برتر و نزدی ‌‬
‫یآمدنکککد و در مکککورد احککککام حیکککض و نفکککاس از پیکککامبرص‬ ‫م ‌‬
‫یپرسیدند‪ .‬عایشه بکه هنگکام پرسکیدن حضکور داشکت‪ .‬بنکابراین‬ ‫م ‌‬
‫یکند که‪ :‬روزی فاطمه بنککت‬ ‫یسپرد‪ .‬روایت م ‌‬ ‫پاسخ را به خاطر م ‌‬
‫أبی حبیش از پیامبر خداص پرسید‪:‬‬
‫یشوم‪.‬‬ ‫یشوم و بنابراین پاک نم ‌‬ ‫من زنی هستم که استحاضه م ‌‬
‫آیا نماز خواندن را رها کنم؟‬

‫‪ -‬تفسیر القرآن العظیم‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪ 353‬از ابن کککثیر؛ صککحیح بخککاری‪ ،‬ج ‪،3‬‬ ‫‪1‬‬

‫ص ‪220‬؛ سیره ابن کثیر‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.604‬‬


‫‪ -‬سیره ابن کثیر‪ ،‬ج ‪ ،‬ص ‪ ،604‬البخاری‪ ،‬ج ‪ ،2‬ص ‪.316‬‬ ‫‪2‬‬
‫‪138‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫پیامبر فرمود‪ :‬این خونریزی )در اثکر پکارگی یکک رگ( بکه وجکود‬
‫یآید‪ .‬بنابراین چیزی جککدای از خککود حیککض اسککت‪ .‬هرگککاه زمککان‬ ‫م ‌‬
‫عادت ماهانه فرا رسید‪ ،‬نماز مخوان و چون بککه مقککدار آن‪ ،‬مککدت‬
‫‪1‬‬
‫زمان سپری گردید‪ ،‬خونها را شستشو بده و نماز بخوان‪.‬‬
‫یداد بککا زنککان بککه جزئیککات ایککن‬ ‫گاه شرم به پیامبرص اجککازه نم ‌‬
‫نجککا بککود کککه سککیده عایشککه بککه صککحنه‬ ‫قبیککل مسککائل بپککردازد‪ .‬ای ‌‬
‫یگرفت و مطلبی راکه خککودش‬ ‫یآمد‪ ،‬مهار سخن را به دست م ‌‬ ‫م ‌‬
‫با هوش و استعداد زیرکانه خود از سخنان پیامبرص دریککافته بککود‪،‬‬
‫یداد‪.‬‬ ‫به صورت مفصل برای زن توضیح م ‌‬
‫زنی نزد پیامبرص آمد و در مورد قاعدگی از او پرسککید‪ :‬چگککونه‬
‫بعد از قاعدگی غسل کند؟ پیامبرص گفت‪ :‬یک قطعه پشم یا پنبککه‬
‫بازدارنده بگیر و با آن وضو بگیر‪.‬‬
‫زن گفت‪ :‬ای رسول خداص‪ ،‬چگونه با آن وضو بگیرم؟‬
‫فرمود‪ :‬با آن وضو بگیر‪.‬‬
‫زن دوباره گفت‪ :‬ای رسول خداص چگونه با آن وضو بگیرم؟‬
‫پیامبرص فرمود‪ :‬با آن وضو بگیر‪.‬‬
‫یگوید‪ :‬من به مقصود پیامبر پی بردم‪ ،‬بنابراین‬ ‫عایشه صدیقه م ‌‬
‫‪2‬‬
‫آن زن را به سوی خود کشیدم و به او یاد دادم‪.‬‬
‫یآمدنککد و از‬ ‫چگاه از زنککانی کککه م ‌‬ ‫مالمؤمنین عایشه‪ ‬هی ‌‬ ‫خانه ا ‌‬
‫یتردیککد‪ ،‬ایککن قضککیه بککه‬
‫یکردند‪ ،‬خککالی نبککود‪ .‬ب ‌‬ ‫پیامبرص سئوال م ‌‬
‫جایگاه خاص عایشه نککزد زنکان دللککت دارد؛ چککون بککه جکای سککایر‬
‫یآمدند‪ .‬عایشه نیز از زنککان‬ ‫همسران پیامبرص اغلب به خانه او م ‌‬
‫ینمود‪ .‬حتی گاه سرگرم آلت ریسندگی یا کککار دیگککری‬ ‫استقبال م ‌‬
‫بود‪ .‬با این وجود‪ ،‬مشغولیت او را از پی بردن به سئوال یککا حفککظ‬
‫یکنککد کککه‬‫یداشککت‪ .‬روایککت م ‌‬ ‫پاسخ پیامبرص به آن شخص‪ ،‬باز نم ‌‬
‫خککوله دخککتر ثعلبککه زن اوس بکن صککامت بککه خککانه پیککامبرص آمککد‪.‬‬
‫عایشه مشککغول شسککتن یککک قسککمت سککر پیککامبرص بککود‪ .‬زن بککا‬
‫فرزندان خود آمد و گفت‪ :‬ای رسول خککداص‪ ،‬شککوهر مککن نابینککا و‬
‫فقیر است‪ .‬چیزی ندارد‪ .‬پس از آن به شکوه و گلیه از شککوهرش‬

‫‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪.65‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪.270‬‬ ‫‪2‬‬


‫بخش سوم ‪ :‬در حوزه اندیشه و حرکت‬ ‫‪139‬‬

‫پرداخت و این که با او ظهار نموده است‪ 1 .‬در این لحظککه عایشککه‬


‫چرخید و به شستن قسمت دیگر سر پیککامبر مشککغول شککد‪ .‬خککوله‬
‫نیز چرخشی زد و داسکتان خکود را دوبکاره از سکر گرفکت‪ .‬پیکامبر‬
‫یدانم که بر‬ ‫خداص سر خود را بلند کرد و گفت‪ :‬من تنها این را م ‌‬
‫های‪.‬‬
‫او حرام شد ‌‬
‫های که به من و فرزندانم رخ داده اسککت بککه‬ ‫زن گفت‪ :‬از فاجع ‌‬
‫یکنم‪.‬‬‫خداوند شکایت م ‌‬
‫در این زمان عایشه مشاهده نمود که چهره پیامبر دگرگون شد‬
‫و به زن گفت‪ :‬برو عقب‪ ،‬برو عقب‪.‬‬
‫یهوشی به سککر بککرد‪.‬‬ ‫یحالی و ب ‌‬‫زن دور شد‪ .‬پیامبر مدتی در ب ‌‬
‫چون وحی به پایان رسید‪ ،‬گفت‪ :‬عایشه‪ ،‬زن کجاست؟‬
‫عایشه زن را صدا زد‪ .‬پیامبر این آیه را بر او خواند‪:‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪ ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫‪  ‬‬
‫‪   ‬‬
‫)مجادله ‪(1 /‬‬
‫»محقق کا ً خداونککد سککخن آن زن را شککنید کککه بککا تککو دربککاره‬
‫ینمایککد و‬
‫یکنککد و بککه خککدا شکککایت م ‌‬ ‫شککوهرش مجککادله م ‌‬
‫یشنود‪ .‬خداوند شنوا و بیناست«‪.‬‬ ‫خداوند گفتگوی شما را م ‌‬
‫یکرد و آنککان‬ ‫سیده عایشه در مجالس پیامبرص به زنان تأکید م ‌‬
‫یشککنوند‪ ،‬حفککظ‬ ‫یداد که مطککالبی را کککه از پیککامبرص م ‌‬ ‫را تذکر م ‌‬
‫‪2‬‬
‫یکنککد کککه‪ :‬نککزد‬
‫کنند و بفهمنککد‪ .‬حککبیبه دخککتر ابوسککفیان روایککت م ‌‬
‫عایشه بودم؛ پیامبرص آمد و فرمود‪ :‬هر زن و مرد مسککلمانی کککه‬

‫یگوید‪ :‬تو بککر مککن ماننککد پشککت‬


‫‪ -‬ظهار‪ ،‬این است که شخص به زن خود م ‌‬ ‫‪1‬‬

‫یکنم‪.‬‬‫مادرم حرام هستی‪ .‬بنابراین با تو مقاربت نم ‌‬


‫‪ -‬این ابوسفیان غیر از ابوسفیان بن حرب است‪ .‬دخترش حبیبه نیز غیر از‬ ‫‪2‬‬

‫مالمؤمنین ام حبیبه است‪ .‬این حبیبه خدمتکار سیده عایشه بوده است‪.‬‬ ‫ا ‌‬
‫‪140‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫یشود‪ :‬به بهشت وارد‬ ‫سه کودک از آنان بمیرد‪ ،‬به کودکان گفته م ‌‬
‫یگویند‪ :‬باید پدر و مادرمان داخل شوند‪ .‬در مرتبککه سککوم‬ ‫شوید‪ .‬م ‌‬
‫یشککود‪ :‬شککما و پککدرانتان داخککل شککوید‪ .‬عایشککه‬
‫یا چهککارم گفتککه م ‌‬
‫صدیقه به من گفت‪ :‬شنیدی؟‬
‫گفتم‪ :‬بله‪.‬‬
‫‪1‬‬
‫گفت‪ :‬پس آن را حفظ کن‪.‬‬

‫تهای عمومی‬ ‫‪ -4‬حضور در مناسب ‌‬


‫مالمؤمنین عایشه در مدینه‪ ،‬مجاور مسجد و چسککبیده بککه‬ ‫خانه ا ‌‬
‫آن بود‪ .‬از منبر پیامبرص فاصله چندانی نداشت‪ .‬این پدیده سککبب‬
‫شده بود از بیشتر رویدادها و حککوادث جککاری بککه آسککانی آگککاهی و‬
‫شناخت کسب کند؛ چون مسکجد پیکامبرص در آن روزگکار‪ ،‬صکحنه‬
‫یرفکت؛ قانونگککذاری و صکدور حکککم در‬ ‫کلیه رویدادها بککه شککمار م ‌‬
‫تهککا و‬
‫یشککد‪ .‬هیأ ‌‬
‫نجککا نککازل م ‌‬ ‫نجککا صککورت م ‌‬
‫یگرفککت‪ .‬قککرآن در آ ‌‬ ‫آ ‌‬
‫یآمدند‪ .‬همککه ایککن مسککائل در برابککر دیککدگاه‬ ‫نجا م ‌‬ ‫نمایندگان قبایل به آ ‌‬
‫هاش بککا مسککجد‪ ،‬اسککتقرار خککود او در‬ ‫عایشه قرار داشتند‪ .‬نزدیکی خککان ‌‬
‫های‬ ‫ً‬
‫خانه به حکم حجاب‪ ،‬فرود آمدن جبرئیل غالبا در خانه او ک ک بککه گککون ‌‬
‫نها بککه او کمککک‬ ‫یشد ک همه و همه ای ‌‬ ‫هاش مهبط وحی نامیده م ‌‬ ‫که خان ‌‬
‫کرد‪ ،‬تا بیشترین مقدار از علم و دانش را از پیامبر خداص دریافت کند‪.‬‬
‫حتی که بعدها نسبت به همه صحابه از پیامبرص مقدار بیشتری از علم‬
‫های بودنککد کککه از بقیککه‬ ‫دریافت نموده بود‪ ،‬چون برخی از صحابه به گون ‌‬
‫ینمودند‪ .‬اما عایشه بککه نککدرت دسککت‬ ‫یکردند‪ ،‬و روایت م ‌‬ ‫علم کسب م ‌‬
‫یزد‪.‬‬
‫به چنین کاری م ‌‬
‫یافتادنککد‪ ،‬بایککد‬‫در خصوص رویدادهایی کککه خککارج از مککدینه اتفککاق م ‌‬
‫گها اگر قرعه به نام او بلند‬ ‫گفت که عایشه در بسیاری از سفرها و جن ‌‬
‫یشد‪ .‬به همین جهت او شاهد فتککح مکککه‪،‬‬ ‫یشد‪ ،‬با پیامبرص همراه م ‌‬ ‫م ‌‬
‫حجه الوداع و سایر حوادث بزرگ بوده است‪.‬‬
‫یبینیم که عایشه صدیقه پا به پای کلیه رویدادهای دعوت‪،‬‬ ‫بنابراین م ‌‬
‫یکککرد‪،‬‬‫شآفرینککی م ‌‬ ‫یکککرده اسککت‪ .‬او‪ ،‬یککا عمل ً در حککوادث نق ‌‬ ‫حرکت م ‌‬
‫هالوداع‪ ،‬یا این که از دور نککاظر بککر امککور بککود‪،‬‬ ‫مچون غزوه احد و حج ‌‬ ‫ه ‌‬
‫‪2‬‬
‫شهای حککوادثی کککه از‬ ‫نکه حداقل گزار ‌‬ ‫مچون غزوه خندق و یا ای ‌‬ ‫ه ‌‬

‫‪ -‬الصابه‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪.270‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬تفسیر ابن کثیر‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.480‬‬ ‫‪2‬‬


‫بخش سوم ‪ :‬در حوزه اندیشه و حرکت‬ ‫‪141‬‬

‫مچککون غککزوات بککدر‪ ،‬مککؤته و‬ ‫یرسید‪ ،‬ه ‌‬ ‫آنها فاصله داشت‪ ،‬به او م ‌‬
‫خیبر‪.‬‬
‫‪ -5‬امر به معروف و نهی از منکر‬
‫عایشه صدیقه‪ ‬در زمکان حیکات پیککامبرص بککه مقککوله امککر بککه‬
‫ییازیککد‪ .‬او کلیککه لککوازم از قبیککل‬
‫معروف و نهی از منکککر دسککت م ‌‬
‫یشناخت‪ .‬به‬ ‫یدانست و م ‌‬ ‫احکام حلل و حرام و نیکی و بدی را م ‌‬
‫همین جهت با خود عهد نموده بود‪ ،‬که آنها را به مردم برساند‪.‬‬
‫یگرفککت و سککاکت‬ ‫چگککاه آرام نم ‌‬ ‫یدیککد‪ ،‬هی ‌‬
‫او اگککر منکککری م ‌‬
‫یداد و او از‬ ‫ینشست‪ .‬بلکه شتابان و سریع به آن فککرد تککذکر م ‌‬ ‫نم ‌‬
‫یداشت‪ .‬روایت است که‪ :‬یک بار همراه با ام مسطح‬ ‫کارش باز م ‌‬
‫بیرون رفت‪ .‬ام مسلح لغزید و گفت‪ :‬مرگ بر مسطح!‬
‫عایشه صدیقه‪ ‬گفت‪ :‬حرف بدی زدی‪ .‬مردی را کککه در جنککگ‬
‫‪1‬‬
‫یدهی!‬‫بدر حاضر بوده‪ ،‬دشنام م ‌‬
‫روزی خنساء‪ ،‬شاعره معروف با موهایی که از جلککو‪ ،‬سککرزده و‬
‫ظاهر شده بودند‪ ،‬نزد عایشه‪ ‬آمد‪ .‬عایشه به او گفت‪:‬‬
‫‪2‬‬
‫ای خنساء‪ ،‬رسول خداص از این چیز نهی نموده است‪.‬‬

‫‪ - 1‬الصابه‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪.496‬‬


‫‪ - 2‬الصککابه‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪289‬؛ البتککه داسککتان از ایککن قککرار اسککت کککه ‪ :‬چککون‬
‫یدانستم‪ .‬امککا‬‫مالمؤمنین عایشه به او این سخن را گفت‪ ،‬پاسخ داد که نم ‌‬ ‫ا ‌‬
‫این عمککل سرگذشککتی دارد‪ .‬پککدرم مککرا بککه عقککد مککردی درآورد کککه هرچککه‬
‫یاش تمام شد‪ .‬نزد برادرم صخر‬ ‫یداد‪ .‬دارای ‌‬
‫یکرد و بر باد م ‌‬ ‫داشت تلف م ‌‬
‫لهایش را به دو قسمت تقسیم نمود و قسمت بهتر را بکه مککن‬ ‫آمدم‪ .‬او پو ‌‬
‫داد‪ .‬باری دیگر شوهرم پول را به همان سرنوشت همیشککگی دچککار نمککود‪.‬‬
‫لهایش را با من قسمت نمود و قسککمت بهککتر را بککه مککن‬ ‫دوباره برادرم پو ‌‬
‫داد‪ .‬زنش به او گفت‪ :‬این بس نیست که نصکف پککولت را بکه او بکدهی کککه‬
‫یدهی؟ صخر گفت‪:‬‬ ‫قسمت بهتر را م ‌‬
‫وللله ل امنحها شرارها و هی التی ادحض عنی عارها‬
‫واتخذت من شعر صدارها‬ ‫و لو هلکت خرقت خمارها‬
‫یدهم‪ ،‬در حالی که او لکه ننگ مال را از مککن‬ ‫به خدا قسمت بدتر را به او نم ‌‬
‫یکنکد و قسکمتی از‬ ‫شسته است‪ .‬اگر تباه شوم او خمار خکویش را پکاره م ‌‬
‫یدارد )به علمت عزا(‪.‬‬ ‫موهایش را جلو نگه م ‌‬
‫بنابراین او به خاطر عزای برادرش‪ ،‬موهای سر خود را از جلو ظککاهر نمککوده‬
‫بود‪) .‬مترجم(‬
‫‪142‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫یداد کککه‬
‫مچنان که پیش از ایککن گذشککت‪ ،‬بککه حککبیبه دسککتور م ‌‬
‫ه ‌‬
‫احادیث پیامبرص را حفظ نماید‪ .‬راستی‪ ،‬چه معروفککی سککودمندتر‬
‫از حفظ احادیث پیامبرص و عمل به آنها است؟‬

‫‪ -6‬اجتهاد‬
‫مالمؤمنین در حضور پیامبر خداص با استناد به مطلبی کککه‬ ‫گاه ا ‌‬
‫یدانسککت کککه‬ ‫یپرداخککت‪ .‬او م ‌‬ ‫از او فراگرفتککه بککود‪ ،‬بککه اجتهککاد م ‌‬
‫وظیفه زن در قبال شوهر‪ ،‬آرایش خویشتن اسککت‪ .‬بنککابراین‪ ،‬اگککر‬
‫یتوانککد تزییککن و آرایککش خککود را تککرک دهککد‪.‬‬ ‫زنی شککوهر نککدارد‪ ،‬م ‌‬
‫یکند‪:‬‬‫روایت م ‌‬
‫روزی خویله بنت حکیککم بککه خککانه آمککد‪ .‬پیککامبر خککداص فرمککود‪:‬‬
‫شکل و قیافه خویله چقدر نامرتب و ژولیده است؟‬
‫بها بککه‬
‫یگیککرد و شک ‌‬ ‫یشوهر‪ .‬روزهککا روزه م ‌‬ ‫گفتم‪ :‬زنی است ب ‌‬
‫های کهنککه و منککدرس‬ ‫مچککون پککارچ ‌‬‫یپککردازد‪ .‬بنککابراین او ه ‌‬ ‫نمککاز م ‌‬
‫‪1‬‬
‫است‪.‬‬
‫یکند‪:‬‬ ‫مالمؤمنین عایشه نقل م ‌‬ ‫امام بخاری از ا ‌‬
‫رسول خداص به خانه آمد‪ ،‬دیگی روی آتش بککود‪ .‬مقککداری نککان و‬
‫خورشککت بککه او تقککدیم شککد )یعنککی غیککر از گوشککتی کککه در دیککگ‬
‫یجوشید(‪ .‬فرمود‪ :‬مگر در دیگ گوشت نبود؟‬ ‫م ‌‬
‫سیده عایشه گفت‪ :‬مقککداری گوشککت‪ ،‬کسککی بککه بریککره صککدقه‬
‫داده و سپس او آنها را به ما هدیه داده است‪ .‬تککو هککم کککه صککدقه‬
‫یخوری‪.‬‬ ‫نم ‌‬
‫‪2‬‬
‫فرمود‪ :‬برای او صدقه و برای ما هدیه است‪.‬‬
‫یدانست که گوشت به بریره صدقه شده اسککت‪،‬‬ ‫مالمؤمنین م ‌‬ ‫ا ‌‬
‫یخورد‪ .‬بنابراین گوشت را تقدیم پیکامبرص‬ ‫پیامبرص هم صدقه نم ‌‬
‫ً‬
‫یکرد‪ ،‬گوشت کامل و برای همه صدقه است‪.‬‬ ‫ننمود؛ چون گمان م ‌‬
‫یآمدند و مشکلت خککود‬ ‫مالمؤمنین عایشه صدیقه م ‌‬ ‫زنان‪ ،‬نزد ا ‌‬
‫ً‬
‫یگذاشکتند‪ .‬متقکابل او اگکر خکودش بکه موضکوع‬ ‫را با او در میان م ‌‬
‫ینمککود وگرنککه منتظککر‬ ‫آگاهی داشت‪ ،‬مشکل آن را حل و فصککل م ‌‬
‫یشد‪ .‬روزی حولء به خانه آمد و گفت‪:‬‬ ‫پیامبر خداص م ‌‬
‫‪ -‬الصابه‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪.291‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪243‬؛ مسلم‪ ،‬ج ‪ ،9-10‬صص ‪ 401-402‬با شرح‬ ‫‪2‬‬

‫نووی‪.‬‬
‫بخش سوم ‪ :‬در حوزه اندیشه و حرکت‬ ‫‪143‬‬

‫یکنککم و‬‫مالمؤمنین! من هر شب از خوشککبویی اسککتفاده م ‌‬ ‫ای ا ‌‬


‫یشککود‪ ،‬خککودم را‬ ‫مچون عروسی که به خانه شککوهر فرسککتاده م ‌‬ ‫ه ‌‬
‫یشوم‪ .‬با این کار‪،‬‬ ‫یآیم و داخل بستر شوهرم م ‌‬ ‫یکنم‪ .‬م ‌‬ ‫آرایش م ‌‬
‫هاش را از مککن‬ ‫خواهان خشنودی پروردگککارم هسککتم‪ .‬امککا او چهککر ‌‬
‫یگردانککد‪.‬‬‫یروم و او از مککن روی م ‌‬ ‫یگرداند‪ .‬من بککه جلککوی او م ‌‬ ‫م ‌‬
‫یکنم او از من نفرت و کینه دارد«‪.‬‬ ‫فکر م ‌‬
‫عایشه صدیقه پاسخ داد‪ :‬سر جایت بمان تا پیامبر خداص بیابد‪.‬‬
‫پیککامبرص بککه محککض آمککدن فرمککود‪ :‬مککن بککوی حککولء را حککس‬
‫‪1‬‬
‫هاید؟‬
‫نجا آمده است؟ از او چیزی خرید ‌‬ ‫یکنم‪ .‬ای ‌‬ ‫م ‌‬
‫عایشه صدیقه گفت‪ :‬نه‪ ،‬ولی او آمده‪ ،‬تا از شککوهرش شکککایت‬
‫کند‪.‬‬
‫پیامبرص به او گفت‪ :‬چه شده حولء؟‬
‫مطالبی را که بککا عایشککه صککدیقه در میککان گذاشککته بککود‪ ،‬بککرای‬
‫پیامبرص تکرار کرد‪ .‬پیامبر ص فرمود‪ :‬برو زن‪ ،‬به حرف شوهرت‬
‫گوش کن و از او اطاعت نما‪.‬‬
‫یگیرد؟‬‫حولء گفت‪ :‬آیا پاداشی به من تعلق م ‌‬
‫پیامبرص مطالبی درباره حقوق شکوهر بکر زن و حقکوق زن بکر‬
‫شوهر و پاداشی که به خاطر بارداری‪ ،‬زایمان و گرفتککن کککودک از‬
‫‪2‬‬
‫یگیرد بیان نمود‪.‬‬
‫شیر‪ ،‬به او تعلق م ‌‬
‫یکوشککید‬ ‫ههککا‪ ،‬م ‌‬‫بدین سان عایشه صدیقه با توسککل بککه همککه را ‌‬
‫نچه را از آموزگار نخستین خود‪ ،‬محمد حککبیب خککدا‪،‬‬ ‫فرا بگیرد و آ ‌‬
‫فرا گرفته بود‪ ،‬به دیگران بیاموزد‪.‬‬

‫مرحله دوم‪ :‬پس از پیامبرص‬


‫عایشه صدیقه در این مرحله از زنککدگی خککود‪ ،‬نقککش خککویش را‬
‫در عرصه دعوت‪ ،‬نشان داد‪ .‬او کعبه آمال و میعادگککاه جوینککدگانی‬
‫یشککدند‪ .‬امککا او‬
‫های سرازیر م ‌‬ ‫بود که برای کسب علم از هر گوش ‌‬
‫ینمود‪ .‬حافظه قککوی و نیرومنککدش‪،‬‬ ‫چگاه علم را کتمان نم ‌‬‫خود‪ ،‬هی ‌‬
‫یهای مناسککب پیککامبر‬ ‫مگیر ‌‬‫در امر یادآوری مطالبی که او از تصمی ‌‬
‫یداد‪ .‬راسککتی‪ ،‬او از پیککامبر‬
‫ص به خاطر سپرده بککود او را یککاری م ‌‬
‫یکرد؟‬‫خداص چه مطالبی را روایت م ‌‬

‫‪ -‬حولء‪ ،‬زنی مشکل فروش )عطار( بود‪.‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬الصابه‪ ،‬ج ‪ ،4‬ص ‪.278‬‬ ‫‪2‬‬


‫‪144‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫یتککوانیم کلیککه احککادیثی را کککه او روایککت نمککوده‪ ،‬یککا بککه‬ ‫طبعا ً نم ‌‬


‫یتککوانیم از‬ ‫نجککا ذکککر کنیککم‪ .‬البتککه ایککن قککدر م ‌‬
‫مردم آموخته‪ ،‬در ای ‌‬
‫ههایی برچینیکککم‪:‬‬ ‫درخکککت تنومنکککد مجمکککوعه روایکککات او‪ ،‬خوشککک ‌‬
‫ههایی که فرزانگی‪ ،‬آگککاهی و خلککوص او را در راه گسککترش‬ ‫خوش ‌‬
‫نچنان که از پیامبر خداص آمککوخته بککود‪ ،‬متبلککور‬ ‫دعوت اسلمی‪ ،‬آ ‌‬
‫یسازد‪.‬‬ ‫م ‌‬

‫‪ -1‬تشریح اصول عبادات‬


‫او با بیان چگونگی عمککل پیککامبرص روش عبککادات را بککه مککردم‬
‫یشککماری روایککت نمککوده‪ ،‬از‬ ‫یآموخت‪ .‬در مورد نماز‪ ،‬احککادیث ب ‌‬ ‫م ‌‬
‫جمله‪:‬‬
‫»پیامبر خداص نماز را با الله اکبر گفتن و خوانککدن الحمککد اللککه‬
‫یرفت‪ ،‬سرش را‬ ‫ینمود‪ .‬هرگاه به رکوع م ‌‬ ‫رب العالمین ‪ ...‬آغاز م ‌‬
‫یبرد و نه زیاد پایین‪ ،‬بلکه معتدل بککود‪ .‬چککون سککرش‬ ‫نه زیاد بال م ‌‬
‫ینمود‪ ،‬تا هنگامی که راسککت نایسککتاده بککود )بککه‬ ‫را از رکوع بلند م ‌‬
‫یرفککت ‪ .‬بعککد از هککر دو‬ ‫ینمککود( بککه سککجده نم ‌‬‫طور کامل قیام نم ‌‬
‫مچککون‬ ‫یخوند‪ .‬دوسککت نداشککت بککازوان خککود را ه ‌‬ ‫رکعت‪ ،‬تشهد م ‌‬
‫یگستراند و پای راستش را‬ ‫درندگان بگستراند‪ .‬پای چپ خود را م ‌‬
‫های که در تشککهد‬ ‫ینمود‪ .‬از نشستن روی پاشنه پا )به گون ‌‬ ‫نصب م ‌‬
‫روی انگشتان پا بنشیند و در حدیث به عقب شککیطان تعککبیر شککده‬
‫‪1‬‬
‫یرساند«‪.‬‬ ‫ینمود‪ .‬نماز را با سلم گفتن به پایان م ‌‬ ‫است(‪ ،‬منع م ‌‬
‫در خصوص روزه‪ ،‬عایشه صککدیقه ثککابت نمککوده کککه بککرای روزه‬
‫نفلی )مستحب(‪ ،‬نیت کردن در شککب لزومککی نککدارد و فککردی کککه‬
‫یتوانککد آن را‬ ‫روزه نفلی )مستحب( دارد‪ ،‬هر وقککت کککه بخواهککد م ‌‬
‫هام آمد و فرمککود‪ :‬آیککا‬ ‫یگوید‪ :‬روزی پیامبر خداص به خان ‌‬ ‫بخورد‪ .‬م ‌‬
‫نزد شما چیزی )خوردنی( هست؟‬
‫گفتیم‪ :‬نه‪.‬‬
‫هام‪.‬‬
‫فرمود‪ :‬در این صورت من روز ‌‬
‫روزی دیگر نککزد مککا آمککد‪ ،‬گفککتیم‪ :‬ای رسککول خککداص‪ ،‬مقککداری‬
‫خرمای روغنی به ما هدیه شککده‪ ،‬مقککداری از آن را بککرای تککو نگککه‬
‫هایم‪.‬‬
‫داشت ‌‬

‫‪ -‬مسند امام احمد‪ ،‬ج ‪ ،6‬ص ‪.194‬‬ ‫‪1‬‬


‫بخش سوم ‪ :‬در حوزه اندیشه و حرکت‬ ‫‪145‬‬

‫فرمود‪ :‬آن را نزدیک کن )برای خوردن(‪ .‬صبح نیککت روزه کککرده‬


‫‪1‬‬
‫بودم‪ .‬بنابراین از آن خورد‪.‬‬
‫در زمینه حج با روایت عملکرد رسول خداص و حضور خککود وی‬
‫یگفککت‪ :‬در حککالی کککه‬ ‫یآموخت‪ .‬م ‌‬ ‫در صحنه به مردم مناسک را م ‌‬
‫‪2‬‬
‫احرام بسته بودیم‪ ،‬با پیامبر خداص خارج شدیم‪.‬‬
‫ههای دیگککر روایککت‬ ‫یشمار دیگری در این زمینه و زمین ‌‬ ‫احادیث ب ‌‬
‫یآمد‪ ،‬اعم از تککابعین یککا صککحابه و‬ ‫نموده است‪ .‬هر کسی نزد او م ‌‬
‫یکرد‪.‬‬‫زن و مرد‪ ،‬برایشان حدیث روایت م ‌‬
‫‪ -2‬ادبیات‬
‫یسکرود‪ ،‬امکا در‬ ‫عایشه یک ادیب کامل بکود‪ .‬بکه نکدرت شکعر م ‌‬
‫های از شککعر داشککت‪ .‬ایککن اشککعار متعلککق بککه‬ ‫حککافظه خککود‪ ،‬گنجین ‌‬
‫شاعران بزرگ دوران جاهلیت بود‪ .‬تسلط کامل وی بککر شککعر‪ ،‬در‬
‫سخنوری به او استعداد خاصککی داده بککود‪ .‬هنگککامی کککه بککه سککخن‬
‫گترین شاعران و ادیبان عصککر‪ ،‬خککود را در‬ ‫یپرداخت‪ ،‬بزر ‌‬ ‫گفتن م ‌‬
‫یدیدنککد‪ .‬البتککه‪ ،‬ایککن امککر شککگفت نیسککت‪ ،‬چککون‬ ‫برابرش کوچک م ‌‬
‫بستر زندگی عایشککه را در مراحککل مختلککف‪ ،‬ادیبککان بککزرگ شکککل‬
‫ههککای ادبککی را کسککب‬ ‫هاند‪ .‬نخست در خانه پککدر‪ ،‬همککه زمین ‌‬ ‫یداد ‌‬
‫م ‌‬
‫نمود‪ .‬پدر در اعککراب یککک تبارشککناس کامکل بکود‪ .‬بکر تاریککخ عکرب‬
‫یهای ادبی پدر‪ ،‬به طور کامککل بککه‬ ‫تسلط خاصی داشت‪ .‬این ویژگ ‌‬
‫دختر منتقل شدند‪ .‬پس از آن که پککا بککه خککانه محمککدص گذاشککت‪،‬‬
‫این حرکت ادبی تداوم یککافت‪ .‬حضککرت محمککدص خککود یککک ادیککب‬
‫یگفت‪ ،‬اما زبانی رسا و بلیغ داشت‪ .‬در‬ ‫کامل بود‪ .‬هرچند شعر نم ‌‬
‫ینمود )جوامع کلککم(‪ .‬عایشککه‬ ‫جملتی کوتاه‪ ،‬مفاهیم بلند را بیان م ‌‬
‫یدید‪ .‬وانگهککی‪،‬‬ ‫‪ ‬در خانه شوهر‪ ،‬خود را آماج یک حرکت ادبی م ‌‬
‫قرآن‪ ،‬کلم خداوند‪ ،‬صبحگاهان و شامگاهان‪ ،‬در خککانه و در بسککتر‬
‫گترین ادیبان در برابرش به کرنش‬ ‫یامد‪ .‬کلمی که بزر ‌‬ ‫او فرود م ‌‬
‫ینمودنکد‪.‬‬ ‫یافتادنکد و ناچکار بکه عظمکت و اعجکاز آن اعکتراف م ‌‬ ‫م ‌‬
‫گذشککته از ایککن‪ ،‬خککانه وی مرکککز تجمعککات و رفککت و آمککدها بککود‪.‬‬
‫یآمدنکد‪.‬‬‫تهای اعراب از گوشه و کنکار عربسکتان بکه مکدینه م ‌‬ ‫هیأ ‌‬
‫یتوانسککت سککخنانی‬ ‫هاش بود و او به راحککتی م ‌‬ ‫مسجد نیز کنار خان ‌‬

‫‪ -‬مسند امام احمد بن حنبل‪ ،‬ج ‪ ،6‬ص ‪.207‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬مسند امام احمد بن حنبل‪ ،‬ج ‪ ،6‬ص ‪.207‬‬ ‫‪2‬‬


‫‪146‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫مشد‪ ،‬بشنود و بککه خککاطر بسککپارد‪ .‬ایککن‬ ‫را که در مسجد رد و بدل ‌‬


‫یآمدنککد‪ ،‬بککرای دیککدار حضککرت‬ ‫تهککا هنگککامی کککه بککه مککدینه م ‌‬‫هیأ ‌‬
‫یشتافتند‪ .‬مسلما ً در آغاز‪ ،‬سخنوران توانککای‬ ‫محمدص به مسجد م ‌‬
‫هاند و میزان خلوص و فرمانبرداری‬ ‫یپرداخت ‌‬
‫آنان به سخن گفتن م ‌‬
‫خود را نسبت به پیامبر در قالب سککخنانی شککورانگیز و رسکا بیککان‬
‫هاند‪ .‬عایشه نیز با حساسیت فراوان به این سخنان گوش‬ ‫ینمود ‌‬ ‫م ‌‬
‫یسپرده است‪.‬‬ ‫یداده و آنها را به خاطر م ‌‬ ‫فرا م ‌‬
‫یزیسککته‬ ‫باید دانست‪ ،‬کککه عایشککه‪ ‬در یککک فرهنککگ شککفاهی م ‌‬
‫اسککت بککدین معنککی کککه کتککابت و خوانککدن در آن فرهنککگ‪ ،‬قککرب و‬
‫منزلتی نداشته و افراد باسواد از وجهه اجتماعی خاصی برخوردار‬
‫توگوهککا و‬ ‫هاند‪ .‬در چنین فرهنگی‪ ،‬مغز مردم برای انتقککال گف ‌‬ ‫نبود ‌‬
‫مکالمات روزمره به حافظه‪ ،‬از قککدرت شککایانی برخککوردار اسککت‪.‬‬
‫عایشه نیز در این سنت‪ ،‬گوی سبقت را از همه ربککوده اسککت‪ .‬بککه‬
‫یشککد ‪ ،‬یککا موضککوعی‬ ‫ندرت از حافظه نیرومندش‪ ،‬مطلککبی گککم م ‌‬
‫یگردید‪.‬‬‫فراموش م ‌‬
‫کهای‬ ‫نبوغ و توانایی او در زمینه زبان و بلغت و احاطه بر سککب ‌‬
‫ههای‬ ‫بیانی مختلف و تسککلط بککر ادبیککات دوران جککاهلیت در ‌عرص ک ‌‬
‫گوناگون شککعر‪ ،‬نککثر‪ ،‬خطککابه و امثککال آن از او یککک ادیککب صککاحب‬
‫سبک سکاخته بکود‪ .‬او زبکانی رسکا و گفتکاری نافکذ و بلیکغ داشکت‪.‬‬
‫یکرد‪ .‬بککر‬ ‫ینمود‪ ،‬توجه مردم را به خود جلب م ‌‬ ‫هرگاه سخنرانی م ‌‬
‫یتپیدنککد و‬ ‫لها م ‌‬
‫یشدند‪ .‬د ‌‬ ‫مها خیره م ‌‬ ‫یانداخت‪ .‬چش ‌‬ ‫لها چنگ م ‌‬ ‫د ‌‬
‫یافتادند‪ .‬احنف بن قیس یککک ادیککب مشککهور‬ ‫هها به جولن م ‌‬ ‫اندیش ‌‬
‫یگوید‪:‬‬ ‫است‪ .‬او م ‌‬
‫»سخنرانی ابوبکر‪ ،‬عمر بن خطاب‪ ،‬عثمان بن عفان‪ ،‬علککی بککن‬
‫هام‪ ،‬امکا سکخن هیککچ‬ ‫یطالب و سایر خلفا را تا بکه امکروز شکنید ‌‬ ‫اب ‌‬
‫مخلککوقی گیراتککر‪ ،‬رسککاتر و زیبککاتر از سککخنی نیسککت کککه از زبککان‬
‫‪1‬‬
‫یشد«‪.‬‬ ‫عایشه خارج م ‌‬
‫هنگامی که معاویه پسر ابوسفیان در زمان خلفت خود نزد وی‬
‫آمد‪ ،‬برخاست‪ .‬خداوند را ستود‪ .‬از رسول خداص و ابوبکر و عمر‬
‫یاد نمود و سپس از معاویه خواست که به آنان اقتدا کنککد و پککا بککه‬
‫پای آنان حرکت نماید‪ .‬پس از آن خاموش شککد‪ ،‬امککا معککاویه پسککر‬

‫‪ -‬اعلم النساء‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.112‬‬ ‫‪1‬‬


‫بخش سوم ‪ :‬در حوزه اندیشه و حرکت‬ ‫‪147‬‬

‫مچون او سخن بگویککد‪ ،‬از‬ ‫ابوسفیان از ترس این که مبادا نتواند ه ‌‬


‫یالبککداهه و بککه صککورت‬ ‫سخنرانی کککردن خککودداری نمککود‪ ،‬بلکککه ف ‌‬
‫ارتجالی‪ ،‬به سخن گفتن پرداخت‪ .‬چون از خانه خککارج شککد گفککت‪:‬‬
‫به خدا سوگند پس از رسول خداص تا به امروز سخنرانی رسککاتر‬
‫‪1‬‬
‫هام‪.‬‬
‫غتر از عایشه ندید ‌‬ ‫و بلی ‌‬
‫زیاد بن ابیه از سخنوران مشهور بود‪ .‬روزی معاویه بککا تأکیککد از‬
‫غتککر و رسککاتر‬ ‫او پرسید‪ :‬زیککاد‪ ،‬زبککان چککه کسککی از همککه مککردم بلی ‌‬
‫است؟‬
‫های‪ ،‬پس بدان که زبککان‬ ‫زیاد گفت‪ :‬یا امیر! حال که سوگندم داد ‌‬
‫غتر و رساتر است‪.‬‬ ‫مالمؤمنین عایشه دختر ابوبکر از همه بلی ‌‬ ‫ا ‌‬
‫معاویه به عنوان تأیید نظر زیاد افزود‪ :‬درست است‪ ،‬به خدا هر‬
‫یبست‪ .‬و هککر‬ ‫یخواست آن را ببندد م ‌‬ ‫یگشود‪ ،‬اگر م ‌‬ ‫دری را که م ‌‬
‫‪2‬‬
‫یگشود‪.‬‬ ‫یخواست آن را بگشاید‪ ،‬م ‌‬ ‫یبست اگر م ‌‬ ‫دری را که م ‌‬
‫این سخنوری عایشه‪ ،‬به ویککژه در مککاجرای شککهادت عثمککان بککه‬
‫خوبی قابل مشاهده است‪ .‬ردپای این پدیده در صککدای بککم و بلنککد‬
‫یشود‪ .‬عایشککه در فککاجعه قتککل عثمککان‪ ،‬از ایککن امتیککاز‬ ‫وی دیده م ‌‬
‫یهای وی در امککاکن‬ ‫هبرداری نمود‪ .‬سخنران ‌‬ ‫خدادادی‪ ،‬به خوبی بهر ‌‬
‫یآورد‪ .‬اما رد‬ ‫و شرایط مختلف‪ ،‬در شنوندگان هیجانی گرم پدید م ‌‬
‫یتکوانیم بگیریکم‪ .‬در جکایی‬ ‫این سخنوری را در جاهای دیگکر نیکز م ‌‬
‫پدرش را چنین توصیف نموده است‪:‬‬
‫هاند‪ ،‬تو دیککن‬ ‫پدر! خدا به تو رحم کند! اگر دیگران به دنیا پرداخت ‌‬
‫ههککای دیککن سسککت‬ ‫های‪ .‬به خصوص زمککانی کککه پای ‌‬ ‫را استوار نمود ‌‬
‫ههایش لرزید و تککان خککورد‪.‬‬ ‫فهایش فراخ گردید و کنار ‌‬ ‫شد‪ ،‬شکا ‌‬
‫نچه دیگران بکدان متمایکل شکدند‪ ،‬تکو خکودداری نمکودی و بکه‬ ‫از آ ‌‬
‫سوی آن چه دیگران سستی و درماندگی نشان دادند‪ ،‬آسککتین بککال‬
‫زدی‪ .‬از دنیا آن چه را که آنان بزرگ شمردند‪ ،‬تو کوچک شمردی‪.‬‬
‫دینت را بر دیگر چیزهککا ترجیککح دادی‪ .‬آنککان بککه سککوی مهککار امککور‬
‫سرکشککیدند و تکو بککر مرکککب احتیککاط نشسکتی‪ .‬بنککابراین دینکت را‬
‫نشکستی و فراموش ننمودی‪ .‬این بود که در مسابقه‪ ،‬تیر قمار تو‬

‫‪ -‬اعلم النساء‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.123‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬صفه الصفوه‪ ،‬به نقل از نساء اهل البیت‪ ،‬ص ‪.159‬‬ ‫‪2‬‬
‫‪148‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫یکردند‪ ،‬سکبک‬ ‫برنده شد‪ .‬تو از آن چه دیگران احساس سنگینی م ‌‬


‫‪1‬‬
‫دوش شدی‪.‬‬
‫باری دیگر کنار قبر پدر ایستاد و گفت‪:‬‬
‫شهای نیکت را بپذیرد! تککو بککا روی‬ ‫»خدا تازه رویت کند و کوش ‌‬
‫برتافتن از دنیا‪ ،‬آن را خوار نمودی و با اقبال خویش به آخرت‪ ،‬بککه‬
‫گتریککن‬ ‫آن عزت دادی‪ .‬اگر پککس از رسککول خککداص‪ ،‬در برابککر بزر ‌‬
‫تها نیستی‪ ،‬امککا‬ ‫گترین مصیب ‌‬ ‫رویدادها وجود نداری و در برابر بزر ‌‬
‫بدون تردید‪ ،‬کتککاب خداونککد مککایه تسککلی مککا و جککایگزین خککوب تککو‬
‫خواهککد بککود‪ .‬مککن بککا شکککیبایی نمککودن در فقککدان تککو‪ ،‬از خداونککد‬
‫هاش را عملی نماید و با دعا نمودن برای‬ ‫یخواهم وعد ‌‬ ‫صمیمانه م ‌‬
‫یتردید ما از آن خداییم و بککه‬ ‫یطلبک‪ .‬ب ‌‬ ‫تو از او جایگزینی برایت م ‌‬
‫سوی خدا خواهیم رفت‪ .‬سلم و رحمت خداوند بر تو بککاد! مککا بککه‬
‫خاطر از دست دادن تو هیچ نفرتککی نککداریم و تقککدیر را بککه خککاطر‬
‫‪2‬‬
‫یکنیم«‪.‬‬ ‫فقدانت سرزنش نم ‌‬
‫عایشه انبوهی از واژگان را با خود به همراه داشککت‪ .‬ایککن گنجینککه‬
‫یهای خود را به هر صورت کککه‬ ‫یداد‪ ،‬سخنران ‌‬ ‫لغوی به او امکان م ‌‬
‫یخواهد‪ ،‬شکککل دهککد‪ .‬بککه خککاطر ایککن بککود کککه در برخککی مواقککع‬ ‫م ‌‬
‫نانگیز و شورانگیز و در برخی مواقع آرام و‬ ‫سخنانش سخت هیجا ‌‬
‫ینمایند‪ .‬در پدید آمدن این گنجینه لغککوی‪ ،‬اشککعار شککاعران‬ ‫روان م ‌‬
‫های داشتند‪ .‬از لبید حدود هککزار بیککت شککعر‬ ‫پیش از وی نقش عمد ‌‬
‫ً‬
‫حفظ داشت‪ .‬لبید تقریبا معاصر وی بود‪ .‬از شککاعران قبکل از لبیکد‬
‫هاش عککروه‬ ‫نیککز اشککعار فراوانککی در حککافظه داشککت‪ .‬خککواهرزاد ‌‬
‫هاش شککعر‬ ‫یافتککاد‪ ،‬عایشککه دربککار ‌‬
‫یگویککد‪ :‬هککر اتفککاقی کککه م ‌‬ ‫م ‌‬
‫یگفت‪.‬‬‫م ‌‬
‫یکرد به فرزندان خود شککعر بیاموزنککد‪ ،‬تککا‬ ‫به مردم نیز سفارش م ‌‬
‫زبانشان شیرین بشود‪ .‬این نکته را نیز باید در نظر داشت‪ ،‬کککه او‬
‫یزیسککته اسککت‪ .‬در ایککن‬ ‫در یک جامعه انقلبککی و سککراپا هیجککان م ‌‬
‫جککامعه یککک جنککگ روانککی مککداوم وجککود داشککته اسککت؛ دشککمنان‬
‫‪ -‬عباس محد عقاد‪ ،‬الصدیقه‪ ،‬بن الصدیق در المجمکوعه الککامله‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص‬ ‫‪1‬‬

‫‪.194‬‬
‫‪ -‬عباس محد عقاد‪ ،‬الصدیقه‪ ،‬بن الصدیق در المجمکوعه الککامله‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص‬ ‫‪2‬‬

‫‪.195‬‬
‫بخش سوم ‪ :‬در حوزه اندیشه و حرکت‬ ‫‪149‬‬

‫یسککرودند‪ .‬ایککن دشککمنان از‬‫پیککامبرص مرتککب در هجککو او شککعر م ‌‬


‫گترین ادیبان زمککان خککود بودنککد‪ .‬از طرفککی پیککامبر در مقابککل‬
‫بزر ‌‬
‫یکردنککد‪ .‬خککود‬‫آنان‪ ،‬شاعران بککه نککامی داشککت کککه از وی دفککاع م ‌‬
‫ینشسککت و ایککن شککاعران و بککه خصککوص‬ ‫پیککامبرص در مسککجد م ‌‬
‫یایسککتادند و مشککرکان را هجککو‬ ‫حسککان بککن ثککابت در کنککار وی م ‌‬
‫ینمودند‪ .‬مسلما ً عایشه از ایککن مککوقعیت بهککترین بهککره را بککرده‬‫م ‌‬
‫است‪ .‬این نکته را نیز باید افزو‌د که در زبککان عربککی‪ ،‬وی از لهجککه‬
‫های که قرآن به آن نازل شده است‪.‬‬ ‫قریش برخوردار بوده‪ :‬لهج ‌‬

‫‪ -3‬تفسیر قرآن‬
‫از جمله اصول مهم و کلیدی تفسککیر قککرآن‪ ،‬آشککنایی بککا ادبیککات‬
‫عرب و برخورداری از میککزان قابککل تککوجهی از واژگککان ایککن زبککان‬
‫یباشککد‪ .‬عایشککه‪ ،‬آشککنایی عمیقککی بککا ادبیککات عککرب داشککت‪ .‬در‬‫م ‌‬
‫حافظه خود نیز انبوهی از واژگان زبان عربی را پنهان ساخته بود‪.‬‬
‫این آشنایی با ادبیات عرب و سخنوری ماهرانه‪ ،‬به عایشه در فهم‬
‫یرسککاند‪ .‬از او در مککورد ایککن آیککه‬
‫و تفسککیر آیککات قککرآن کمککک م ‌‬
‫پرسیدند‪:‬‬
‫‪   ‬‬
‫‪)    ‬نساء ‪(127 /‬‬
‫یپرسند«‪.‬‬
‫»و از تو در مورد زنان م ‌‬
‫روایت شده که گفت‪:‬‬
‫»منظور دختر یتیمی است که تحککت کفککالت مککردی قککرار دارد‪.‬‬
‫این دختر در اموال آن شخص شریک شده است‪ .‬فرد که ولککی او‬
‫هاش را بپککردازد‪ ،‬بککا او‬
‫یخواهد بککدون ایککن کککه مهککری ‌‬‫نیز هست‪ ،‬م ‌‬
‫ازدواج نماید‪ .‬خداوند چنین کسانی را از ازدواج با چنین دخککترانی‪،‬‬
‫‪1‬‬
‫جز از طریق عدالت‪ ،‬منع نموده است«‪.‬‬
‫در مورد این آیه‪:‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪ ‬‬
‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫)نور ‪(31 /‬‬ ‫‪  ‬‬

‫‪ -‬صحیح بخاری‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪249‬؛ تفسیر ابن کثیر‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.450‬‬ ‫‪1‬‬
‫‪150‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫تهایشان را آشکار نکنند‪ ،‬جز آن چه خککود آشکککار‬


‫»زنان زین ‌‬
‫است«‪.‬‬
‫نچککه خککود آشکککار اسککت( چهککره و دو‬ ‫گفته است‪ :‬منظککور )از آ ‌‬
‫‪1‬‬
‫دست است‪.‬‬
‫خهایی‬ ‫عموما ً عایشه صدیقه مورد سئوال قرار م ‌‬
‫یگرفککت‪ .‬پاسک ‌‬
‫یداد‪.‬‬
‫یداد‪ ،‬استنباط شده از قرآن بودند‪ .‬نخست پاسککخ م ‌‬ ‫که او م ‌‬
‫ینمود‪ .‬این استنباط با مهارت‬ ‫سپس منبع استنباط پاسخ را ذکر م ‌‬
‫ههککای گونککاگون قککرآن‬
‫خاصی که مخصوص خود عایشککه بککود‪ ،‬از آی ‌‬
‫یگرفت‪ .‬روزی شخصی به نام سعد بککن هشککام نککزد وی‬ ‫صورت م ‌‬
‫یخواهم از تو در مورد اخته کردن بپرسککم‪ .‬نظککرت‬ ‫آمد و گفت‪ :‬م ‌‬
‫در این باره چیست؟‬
‫یدرنگ پاسخ داد‪ :‬این کار را مکن‪ .‬مگککر سککخن‬ ‫عایشه صدیقه ب ‌‬
‫های؟‬‫خداوند را نشنید ‌‬
‫‪  ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪  ‬‬
‫‪‬‬
‫)رعد ‪(38 /‬‬
‫هایم و برای آنان‪ ،‬همسککران و‬
‫»پیش از تو پیامبرانی فرستاد ‌‬
‫هایم«‪.‬‬
‫فرزندانی قرار داد ‌‬
‫‪2‬‬
‫پس اخته مکن‪.‬‬
‫یبود‪ ،‬پیککامبران‬ ‫منظور وی این است که اگر اخته کردن جایز م ‌‬
‫یزدنککد؛ چککون اختککه کککردن بککا هککدف پرهیککز از‬‫دست به این کار م ‌‬
‫تشکل خانواده و تقبل مسئولیت خانوادگی و پرداختککن مککداوم بککه‬
‫یگیککرد‪ .‬در ایکن میککان پیککامبران از همککه‬‫عبادت خداونککد صککورت م ‌‬
‫همند بوده اند‪ .‬با این وجود مطابق فرمککوده‬ ‫بیشتر به این کار علق ‌‬
‫یشککود کککه ایککن‬
‫هاند‪ .‬پککس اسککتنباط م ‌‬ ‫قرآنی دست به این کار نزد ‌‬
‫عمل درست نیست‪.‬‬

‫‪ -‬تفسیر ابن کثیر‪ ،‬ج ‪ ،3‬ص ‪.283‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬سنن نسائی‪ ،‬شماره ‪.3212‬‬ ‫‪2‬‬


‫بخش سوم ‪ :‬در حوزه اندیشه و حرکت‬ ‫‪151‬‬

‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪ ‬‬
‫‪‬‬
‫)نساء‪(6 /‬‬ ‫‪ ‬‬
‫نکککه پککا بککه سککن ازدواج گذاشککتند‪،‬‬
‫»یتیمان را بیازمایید‪ .‬تا ای ‌‬
‫اگر در آنان رشد و آگاهی را احسککاس کردیککد‪ ،‬اموالشککان را‬
‫به آنان واگذار کنید«‪.‬‬
‫عایشه صدیقه گفته است‪ :‬پیککامبرص فرمککود‪ :‬قلککم از سککه نفککر‬
‫برداشته شده است‪ :‬کودک تا به سن بلوغ برسد‪ ،‬یا پککانزده سککال‬
‫او تکمیل شود‪ .‬فرد خوابیککده تککا بیککدار شککود و دیککوانه تککا هوشککیار‬
‫‪1‬‬
‫شود«‪.‬‬
‫عایشه در تفسیر قرآن از یک ویژگی مهم برخوردار بود؛ وی در‬
‫صحنه گرم حوادث و نزول مداوم قرآن حضور داشت‪ .‬بدین جهت‬
‫او از علت نزول آیات )شأن نککزول( بککه خککوبی آگککاهی داشککت‪ .‬از‬
‫جمله اصول مهم تفسیر قرآن یکی همین اسککت‪ .‬بککر ایککن اسککاس‬
‫یبینیککم کککه وی در مککورد زمککان و مکککان نککزول آیککات‪ ،‬از آگککاهی‬‫م ‌‬
‫منحصر به فردی برخوردار است‪ .‬این آگاهی از جککو نککزول قککرآن‪،‬‬
‫به او در فهم آیات و برداشت درست از آنها کمک شککایان تککوجهی‬
‫ینمود‪ .‬در مورد این آیه‪:‬‬‫م ‌‬
‫‪    ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪  ‬‬
‫‪ ‬‬ ‫‪‬‬
‫‪ ‬‬
‫‪)  ‬احزاب‪(10 /‬‬
‫بتان‬
‫»به یاد آورید آن زمان را )که دشمنان( از فراز و نشککی ‌‬
‫لها به گلو رسیدند«‪.‬‬
‫مها خیره شدند و د ‌‬
‫آمدند‪ .‬چش ‌‬
‫‪ -‬ابن کثیر در تفسیر‪ ،‬ج ‪ ،1‬ص ‪.451‬‬ ‫‪1‬‬
‫‪152‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫گفته است‪ :‬این امر در جنگ خندق به وجود آمد‪.‬‬


‫به این آیه نیز دقت کنید‪:‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪  ‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫)نساء‪(128 /‬‬ ‫‪  ‬‬
‫»اگر زنی از شککوهرش ترسککید کککه بککه او جفککا کنککد یککا از او‬
‫اعراض نماید«‪.‬‬
‫عایشه صدیقه در مورد این آیه گفتککه اسککت‪ :‬ایککن آیککه در مککورد‬
‫زنی نازل شده که در کنار مردی بوده است‪ .‬همراهی ایککن زن بککا‬
‫یخواهد او را طلق دهککد‪.‬‬ ‫یکشد‪ .‬بنابراین مرد م ‌‬ ‫شوهر به درازا م ‌‬
‫یگوید طلقم مکده و نگکاهم بکدار‪ .‬تکو از نکاحیه مکن حللکی‪.‬‬ ‫زن م ‌‬
‫‪1‬‬
‫بنابراین‪ ،‬این آیه نازل شد‪.‬‬
‫با این کککه وی از نظکر سکنی کوچکک بککود‪ ،‬امکا آیککاتی ککه زمکان‬
‫یشککدند‪ ،‬نیککز در حککافظه وی وجککود‬ ‫کککودکی وی در مکککه نککازل م ‌‬
‫یدانست که چه زمانی و در چه شرایطی نازل شککده‬ ‫داشتند‪ .‬او م ‌‬
‫یگوید‪:‬‬
‫م ‌‬
‫یکردم‪ ،‬بککر‬‫در مکه زمانی که من دختری کوچک بودم و بازی م ‌‬
‫محمدص این آیات نازل شد‪:‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫‪‬‬
‫‪‬‬ ‫‪‬‬
‫)قمر ‪(46 /‬‬ ‫‪ ‬‬
‫ختر‬
‫تتر و تل ‌‬
‫»بلکه قیامت میعادگاه آنان است و قیامت سخ ‌‬
‫است«‪.‬‬
‫با این که ابن عباس بککه ترجمککان قککرآن مشککهور اسککت‪ ،‬امککا در‬
‫مواردی که عایشه درباره آیات اظهارنظر کرده‪ ،‬از دقککت و عمککق‬
‫های برخوردار است‪ .‬او در خانه پیامبر بود و از نزدیک حککوادث‬ ‫ویژ ‌‬
‫یدیککد‪ .‬در حککالی کککه ابککن عبککاس در تفسککیر‪ ،‬از دیگککر صککحابه‬
‫را م ‌‬
‫یپرسید؛ چون زمان پیامبرص وی از نظر سنی کوچک بککود‪ ،‬امککا‬ ‫م ‌‬
‫عایشه خود ناظر صحنه بود و در حوادث نقش داشت‪.‬‬
‫‪ -‬صحیح مسلم با شرح نووی‪ ،‬ج ‪ ،17-18‬ص ‪.364‬‬ ‫‪1‬‬
‫بخش سوم ‪ :‬در حوزه اندیشه و حرکت‬ ‫‪153‬‬

‫‪ -4‬ناسخ و منسوخ‬
‫عایشه صدیقه‪ ‬به مطالبی که در قرآن و سنت نسخ شد ‌‬
‫هاند‪،‬‬
‫یگوید‪ :‬عاشورا )دهککم محککرم(‪ ،‬روزی‬ ‫توجه خاصی نموده است‪ .‬م ‌‬
‫یگرفت‪.‬‬ ‫بود که پیامبر خداص در زمان جاهلیت آن روز را روزه م ‌‬
‫یگرفتنککد؛ چککون‬
‫قریش نیککز در زمککان جککاهلیت در آن روز‪ ،‬روزه م ‌‬
‫یگرفککت و بککه مککردم‬‫پیامبرص به مدینه آمد‪ ،‬در ایککن روز‪ ،‬روزه م ‌‬
‫ینمود تا روزه بگیرنککد‪ .‬امککا چککون حکککم مککاه رمضککان نککازل‬
‫امر م ‌‬
‫گردید‪ ،‬ماه رمضان به عنوان فریضه تلقی گردیککد و روزه عاشککورا‬
‫‪1‬‬
‫ترک داده شد‪.‬‬

‫‪ -5‬تاریخ‬
‫عایشه صدیقه در زمینه تاریخ دعوت اسلمی و دوران جککاهلیت‬
‫های مککوارد شککاهد صککحنه نبککوده‪ ،‬مطککالب‬ ‫با این کککه خککود‪ ،‬در پککار ‌‬
‫فراوانککی نقککل نمککوده اسککت‪ .‬او بککدین وسککیله نقککش اسککلم را در‬
‫یکپارچه و منسجم نمودن اعراب زیر سایه یک پرچم تککبیین کککرده‬
‫است‪ .‬اعراب پیش از ایککن مجمککوعه قبایککل متخاصککمی بودنککد کککه‬
‫یگوید‪:‬‬‫جنگ آنها را از پا درآورده بود‪ .‬م ‌‬
‫»خداوند چنین مقدر نموده بود که جنکگ بعکاث پیکش از رسکول‬
‫خداص‪ ،‬صورت بگیرد‪ .‬زمانی پیامبر خداص به مدینه آمد که تجمع‬
‫انصار از هم پاشیده بود و سرانشان کشته و زخمی شککده بودنککد‪.‬‬
‫خداوند مقررا نموده بود‪ ،‬تا بعککاث پیککش از آمککدن رسککول خککداص‬
‫‪2‬‬
‫صورت بگیرد و به این شکل سبب دخول آنان در اسلم بشود«‪.‬‬
‫آشنایی عایشککه بککا تاریککخ یککک امککر مسککلم اسککت‪ .‬او نککه تنهککا از‬
‫نها نیکز‬‫گذشته اعراب آگاهی داشت‪ ،‬بلکه با تاریکخ سکایر سکرزمی ‌‬
‫آشککنا بککود‪ .‬او ایککن آشککنایی و آگککاهی خککود را مککدیون حککافظه و‬

‫‪ -‬مسند امام احمد بن حنبل‪ ،‬ج ‪ ،6‬ص ‪.162‬‬ ‫‪1‬‬

‫های اسکت در‬ ‫‪ -‬طککبری؛ صککحیح بخکاری‪ ،‬ج ‪ ،2‬صکص ‪309-32‬؛ بعکاث‪ ،‬نقط ‌‬ ‫‪2‬‬

‫اطراف مدینه‪ ،‬آخرین و مشهرترین جنککگ میککان اوس و خککزرج در آنجککا رخ‬
‫داد‪ .‬این جنگ به تحریک یهودیان صورت گرفت‪ .‬چهل روز قبل از جنککگ بککه‬
‫نگاه جنگ شروع شد‪ .‬ابتدا ابتکار عمل بککه‬ ‫تهیه و تدارک سلح پرداختند‪ .‬آ ‌‬
‫دست خزرج بود‪،‬اما سپس اوس بر آنان چیککره شککدند‪ .‬بسککیاری از آنککان را‬
‫ههایشککان را سککوزاندند‪ .‬ایککن جنککگ پنککج سککال قبککل از هجککرت‬
‫کشتند و خان ‌‬
‫صورت گرفت‪) .‬مترجم(‬
‫‪154‬‬ ‫عایشه؛ همسر‪ ،‬همراه و همراز پیامبر‬

‫مککوقعیت خاصککی بککود کککه خداونککد بککه او داده بککود‪ .‬هککم از نبککوغ‬
‫های قککوی بککرای‬ ‫سرشاری برخککوردار بککود و هککم خککانه پیککامبر زمین ‌‬
‫آگاهی او از تاریخ و رویدادهای دور و نزدیک جهان بود‪.‬‬

‫‪ -6‬اصلح خطاهای صحابه )استدراکات(‬


‫یشککنید‪ ،‬کککه از‬ ‫یشد کککه او از یکککی از صککحابه مطلککبی م ‌‬ ‫گاه م ‌‬
‫یکککرد‪ ،‬امککا نسککبت بککه موضککوع برداشککت‬ ‫پیککامبر خککداص نقککل م ‌‬
‫یدرنککگ بککه تصککحیح و‬ ‫ینمککود‪ .‬عایشککه صککدیقه ب ‌‬‫نادرسککتی ارائه م ‌‬
‫یپرداخت‪.‬‬ ‫اصلح آن م ‌‬
‫امام احمد در مسند خود از ابن عمر‪ ‬نقل نموده که‪ :‬میت در‬
‫یبیند‪ .‬عایشه صککدیقه‪ ‬گفتککه‬ ‫اثر گریستن زندگان بر او‪ ،‬عذاب م ‌‬
‫است‪:‬‬
‫مچنککان کککه‬ ‫»ابوعبدالرحمن )کنیه ابن عمر( دچار توهم شککده‪ ،‬ه ‌‬
‫در مورد چاه کهنه بدر دچار توهم شده بود‪ .‬پیامبر خداص در واقع‬
‫یبینککد‪ ،‬در حککالی کککه‬ ‫چنیککن فرمککوده اسککت‪ :‬آن شککخص عککذاب م ‌‬
‫‪1‬‬
‫یگریند‪ .‬منظور او شخص کافر بود«‪.‬‬ ‫هاش بر او م ‌‬ ‫خانواد ‌‬
‫مچنین گفته اسککت‪ :‬فککرود آمککدن در محصککب )اسککم جککایی در‬ ‫ه ‌‬
‫نجا فککرود آمککد تککا‬‫مکه( سنت نیست‪ .‬پیامبر خداص برای این در آ ‌‬
‫‪2‬‬
‫نتر باشد‪.‬‬ ‫نجا برایش آسا ‌‬ ‫بیرون شدن از آ ‌‬
‫یکرد مبنککی بککر ایککن کککه آن چککه‬ ‫یکی از صحابه حدیثی روایت م ‌‬
‫یشود‪ ،‬سگ‪ ،‬خر و زن است‪.‬‬ ‫سبب قطع نماز م ‌‬

‫‪‬‬ ‫‪‬‬ ‫‪‬‬


‫‪)    ‬السراء ‪(70 /‬‬
‫هايم«‪.‬‬
‫»به راستي ما فرزندان آدم را گرامي داشت ‌‬

‫‪ -‬المسند‪ ،‬ج ‪ ،6‬صص ‪.107-209‬‬ ‫‪1‬‬

‫‪ -‬المسند‪ ،‬ج ‪ ،6‬ص ‪.107‬‬ ‫‪2‬‬


‫بخش سوم ‪ :‬در حوزه اندیشه و حرکت‬ ‫‪155‬‬

‫‪3‬‬

‫‪-‬‬ ‫‪3‬‬

You might also like