Professional Documents
Culture Documents
شاید نسل جوان ما با کمتر کسی چون رییس جمهور خود درددل و رابطهی انتقادی داشته است. یکی از بزرگتـرین سرمایههای دوران مسوولیتم، نامهها، جزوهها، نقاشیها، سرودهها، پیامها، ستایشها و نقـدهایی اسـت کـه از سـوی نوجوانان و جوانان برومند این مرز و بوم برای من آمده است و جابجا تا آن جا که میسر بوده است، کوتاه یـا مفصـل، به آنها پاسخ دادهام. اگر قادر به رسم یك منحنی در مورد گرایشها، انگارهها و انگیزههای جوانان باشم، مـیتـوانم نشـان دهـم کـه سـیر منحنی امید ابتدا سریعا صعودی بوده و اندك اندك به نزول میل کـرده اسـت. امـری کـه بررسـی جامعـهشـناختی و روانشناختی آن به عهدهی صاحبنظران پژوهشگر است. به نظر من بخشی از این مسأله طبیعی و بخش عمدهی آن ناشی از عواملی است که میتوانست نباشد و متاسفانه بود. من به یاری خداوند روزی خواهم کوشید تا همه نامههـا و اثرها را منتشر کنم که در واقع نماد یکی از حساسترین لحظههای تاریخی ایـن مـرز و بـوم اسـت، ولـی اینـك و در فضای کنونی الزم دانستم خطاب به همهی فرزندان عزیزم که مهر و خشمشان هر دو برای من قیمتی است، نامـهای بنویسم و عنوان آن را »نامهای برای فردا« بگذارم و اینك که به پایان دوران مسوولیت رسمی خود نزدیـك مـیشـوم، باب این مراوده و تبادلنظر را باز کنم. این نامه نه در برگیرندهی همه گفتنیهای من است، نه درصدد پاسخ گفتن به همهی پرسشـها و نقـدها. فـتح بـابی برای گفتوگو و بازاندیشی است، چرا که همواره دل کوچکم به یاد روح بزرگ جوانان این سـرزمین و همـه جوانـان تپیده است.
١
کویر، در نگاه اول، تجلی خشونت، خشکی، بیآبی و پژمردگی است. پهنهی گستردهای که ریگزارهای بیحد و مـرز آن، زندگی را در کام خود فرو میبرد. از آسمان کویر، باران آفتاب میبارد و از متن آن طوفانهای سـهمگین شـن برمیخیزد. اما کویر را من مظهر زندگی، تالش، صبوری و سازندگی میدانم؛ که نومیـدی در دل دریـایی مـردان و زنانش غرق و هضم میشود و از ناممکنها امکان شگفتانگیز زندگی پویا برمیخیزد. مبارزهی آرام با طبیعیت سخت و خشن و ناآرام، مردان و زنان کویری را چنان پـرورده اسـت کـه لحظـهای از زنـدگیشـان تهـی از آفریننـدگی و امیدآفرینی نیست. روز کویر سوزان است؛ از آتش آفتاب در تابستان و سرمای استخوانسوز در زمستان. روز بیسایه و آتشزای کویر اما، شبی را در پی دارد که همهی لطافتها و زیباییها را در خود جای داده است. وقتی شب، حجاب خورشید از چهره برمیدارد، آسمان را در همسایگی خود میبینی! چه میگویم؟ در شب کویر، زمین و آسمان یکی میشوند. آسمان به زاللی و شفافی دریای آب شیرین است که فقط در وهم تو وجود دارد و ستارگان به تو نزدیكاند، آن قدر کـه بـا دستانت میتوانی آنها را صید کنی. شب کویر با زبان ستاره با تو شاعرانهترین گفتوگوها را دارد و چنان جانت را از امید و زیبایی پر میکند که سختی و سوز روز کویر نیز راحت و دلپذیر میشود. میجنبی، میکاوی و از ژرفای دهها و صدها متر زمین، آب زندگی را برمیآوری و در رشتهای به درازای دهها کیلومتر در زیر زمین آن را جاری میسازی و به لب تشنهی کویر میرسانی. به همین دلیل است که نام کاریز و قنات در گوش جان تو آهنگ زنـدگی و شـعر دارد. مرد و زن کویر، هنگامی که گونهی آفتاب سوختهی خود را در معرض نوازش خنکای نسـیم شـامگاهی قـرار میدهند، به آسمان مینگرند، ستاره میچینند و شعر میسرایند؛ زندگی را با همـهی جـالل و جمـال خـود تکـرار میکنند. دل انسان کویری آسمانی است و به همین جهت به خدا نزدیكتر است. ایمان ناب را نه عبوس و ظاهربین، که ژرف و عرفانی، در متن جان خود جا داده است. ٢
کویر صبور است و بیادعا، امیدوار و پرتالش؛ همهی شبهایش شب قدر است و همهی روزهایش سرشار از تالش و ناآرامی در جستوجوی آرامش پایدار. من هم از کویر آمدهام؛ با همان امید و شکیبایی و ایمان. اما خود را چون بید مجنونی که تنها در گسترهی کویر ایستاده است، لرزان میبینم، بر سر ایمان خود، و نگران که مبادا ناتوان از عمل به عهدی باشم که با خدای خود و با زنان و مردان بزرگوار این مرز و بوم بستهام، ولی امیدوارم، به آیندهای امید بستهام که دل و دماغ و بازو و همت فرزندان این کشور در کار ساختن آن است. فرزندان امروز ایران، میراثداران زنان و مردان مومن و با فرهنگ و فـداکاری هسـتند کـه دیـروز، سـرود پیـروزی مردمیترین انقالب ایمانی و آزادیخواهی و سربلندی را نواختند و مبادا کـه توطئـههـا و ترفنـدها و کژتـابیهـا و کجاندیشیها آنان را مایوس کند. من که درس امید را از مدرسهی کویر آموختهام، سخت امیدوارم که شور و شعور و توان تشخیص واالی این نسل، او را مشتاق به پیمودن راه دشوار، ولی مطمئنی خواهد کرد که آغاز کرده است. فضیلت تمدنسازی در عهد قدیم و پیشتازی این قوم در تاسیس جامعهی مدنی سازگار با دین و فرهنـگ خـود در عرصهی جدید تاریخ این مرز و بوم، و برپایی مردمیترین انقالب قرن حاضر، هیچگـاه در دسـت نسـل امـروز تبـاه نخواهد شد، بلکه او را قادر خواهد کرد که الگویی نو از زندگی ارائه دهد، برای انسانی که از بـیایمـانی، دنیـابینی، بیعدالتی، استبداد و استعمار به تنگ آمده است. این نامهای است از انسانی که اگر فاقد هر فضیلتی باشد، فضیلت دوستداری عدالت و ایمان و آزادی را دارد؛ نامهای به نسلی که باید بار سنگین میراث همهی فداکاریها، آفرینندگیها و آزادگیها را بر دوش بکشد. هیچ قومی نمیتواند فارغ از آنچه بر او گذشته است، آیندهی خود را برگزیند و آیندهی هر قومی نیز در گرو آگاهی، اختیار، انتخاب و اعمال ارادهی اوست. گذشتهی ما گذشتهای استبدادزده است و استبدادزدگی درد مزمن و مشترك جامعه ما است. عدم تامل در این درد بزرگ تاریخی همهی ما را به بیراهه خواهد برد. استبداد، خوداندیشی و خودباوری را از مردم میگیرد و جان و جهان آنان را پر از ترس میکند. در فضای استبداد، هرکس در پی بیرون کشیدن گلیم خود از آب است. دروغ، نفاق و ریا در جامعه رواج مییابد. آنچه بر جان و جهان انسان استبدادزده غلبه میکند، غفلت از حق خود و احساس تکلیف در برابر آن است که قدرت دارد. حتی خـدا در چهرهی جبار خود تجلی مییابد که فقط باید از او ترسید و اسم جالل حضرت حق، اسم جمال او را تحتالشعاع قرار میدهد. در باور فرد نمیگنجد که »جمع« یك واقعیت است و اگر افراد در کنار همدیگر قرار گیرند، عقل جمعـی و ارادهی جمعی بوجود میآید که میتواند سرنوشت را عوض کند.
٣
فشار نظام استبدادی، انسانها را کالفه میکند و اجازه نمیدهد که نیروی معجزهگر درونی افراد را که در جمع تجلی مییابد، بشناسد. آنان گرچه وضع موجود را برنمیتابند و همواره خواستار تغییرنـد، ولـی منتظـر نیرویـی خـارج از ارادهی خویشند که بیاید و دیو استبداد را از پی درآورد؛ در عینحال سراسر وجودشان دلهره است که نیروی بعدی با مردم چه خواهد کرد. به همین دلیل با همهی ستمی که نظام حاکم دارد، اغلب وجود آن را از ترس ناامنی بیشتر و آشفتگی افزونتر تحمل میکنند. مگر تاریخ سیاسی ما، تاریخ ترجیح امنیت استبداد بنیاد بر آشتفگی آزادیمدار نیست؟ در مقابل استبداد نفسگیر گرچه حرکتها و نهضتهای بزرگی نیز دیدهایم، اما طبع جامعـهی اسـتبدادزده، حتـی مبارزان را نیز به این پندار میرساند که زور را جز با زور نباید یا نمیتـوان پاسـخ داد. روی آوردن بـه تشـکلهـای پنهانی و زیرزمینی و اقدام به ترور در برابر سرکوب، و آشوب در برابر اختناق باز هم بخشی از سرگذشت تلخ تاریخ ما است. به هر حال زندگی در جوامع استبدادزده با ناامنی، خودناباوری، دلهره و بیاعتمادی به دیگران توأم است. آنچـه در این میان بیش و پیش از همهچیز آسیب میبیند، تامل و اندیشه در سرنوشت تلخ جامعه است و آنچه غلبه مییابد، نه فکر، که احساس نفرت و آرزو است. ما قرنها محکوم خودکامگی بودهایم، که حتی گاه با دین و فلسفه نیز توجیه شده است. فره ایزدی - که در ریشهی خود نشانهی هوشمندی و حکمت واالی ایرانی است و معتقد است که حکومت از آن خرد و عدالت یا فضیلت است و آن که برخوردار از فره ایزدی است، شایستهی حکمرانی - در فضای استبدادزده، دچار تحریف بزرگ شده و به ایـن صورت درآمده است که هرکس و ناکس که با زور و شمشیر و سرکوب بر جامعه مسلط شد، هم او صاحب فره ایزدی است؛ همین تحریف در فرهنگ اسالمی نیز بروز کرد، آنجا که سلطان را سایهی خدا میدانست و جامعه را خـدایی میخواست. در نتیجه، چنان شد که هر جبار خونخواری »ظلالله« نام گرفت و به نام خدا، بندگان خدا را به بردگی کشاند. جامعهی ما طی قرنها و سالیان بسیار در چنبرهی استبداد گرفتار بوده است، استبدادی که در دو سدهی اخیر بـه جای اتکا به عصبیت قبیلهای و سلحشوری عشیرهای، بر قدرت چپاولگر بیگانه متکی بوده است. ما از مـتن چنـین نظامی، با فرهنگ و اقتصاد و آداب ویژه خود، با غرب تماس گرفتهایم؛ غربی که کوشیده بود از جباریـت کلیسـا در عرصهی جان و فئودالیسم در عرصهی جهان با شعار آزادی، برادری و برابری رهایی یابد و نظام یا نظامهای مدرن را بوجود آورد و روز به روز شگفتی بیافرینند.
۴
ما در متن نظامهای استبدادی که حاصل آن عقبماندگی، فالکت و تحقیر بوده است، با دو احساس با غرب روبهرو شدهایم؛ احساس حقارت و احساس ترس. حقارت و ترس، شیدایی و نفرت میآفرینند و هرجا این دو بیایند، جا را بر اندیشه و ارادهی مستقل و پویا تنگ میکنند. سنتپرستان استبدادزدهی جامعهی ما تحول جوامع را نمیدیدند و به آنچه طی قرنها عادت کرده بودند، دلخوش میداشتند و حتی به آن رنگ تقدس میدادند و غربی را برهمزنندهی آن سامان فکری و ایمانی و عاطفی میدیدند. عشق کور به عادتهای فسیلشده که رنگ دین و فرهنگ گرفته بود و ترس از نابودی سنت، سبب نفرت نسبت به غربی میشد که آمده بود تا آن را به هم بزند، به خصوص که وجههی استعماری، خشن و غیرانسانی غرب واقعیـت مدنی آن را میپوشاند. در مقابل، کسانی که عقبماندگی مزمن خود را در برابر پیشرفتهای غرب مـیدیدنـد، در خـود احسـاس حقـارت میکردند و هرچه را که خودی بود، حقیر میدیدند و در نتیجه به جـای شـناخت درسـت غـرب، شـیدا و شـیفته میشدند. چون آشنایی آنان با غرب سطحی بود و شیفتگی به غرب هـم از سـطح ظـواهر و مظـاهر زنـدگی فراتـر نمیرفت، میپنداشتند که اگر این ظواهر را بپذیرند، غربی و در نتیجه پیشرفته خواهند شد. در واقع نه به سیر تطور فرهنگ غرب و تاریخ آن آشنا بودند، نه تاریخ خود را میشناختند، و نه متذکر این نکتهی ظریف بودند که وضـع و حال مدنی و اجتماعی هر قوم باسابقه تاریخی و سیر تطور آن مناسبت دارد. آنـان شـیدا بودنـد و در سـایهی ایـن شیدایی، راه برونرفت از بحران جهل و عقبماندگی و ادبار تاریخی را ترك سنت و بیرون آوردن جامهی آن از اندام جان و از مغز سر تا ناخن پا »فرنگی شدن« میپنداشتند. نفرت و شیدایی درد بزرگ دورهی اخیر تاریخ ما است و چالش نافرجام سنت و تجدد که سرنوشت یکصد و پنجـاه سالهی ما را تحت تاثیر قرار داده است، بیشتر ناشی از این دو احساس و کمتر متاثر از اندیشه است. البته همواره در این میان اصالحطلبانی بودهاند که بر هویت دینی و ملی و بازگشت به خویشتن به عنوان پایهی تحـول و پیشـرفت تاکید میکردهاند و خواستار نوسازی و نوآوری هم در فرهنگ، هم در سیاست و هم در اقتصاد بودهاند و با سازمان و سامان خودکامهی وابسته مخالفت میورزیدهاند. از عقبماندگی علمی، اقتصادی و سیاسی کشور رنج میبردهانـد و جامعهای میخواستهاند آزاد، برخوردار از حقوق اساسی و تولیدکننده و مستقل. اما آنان نیز همواره گرفتار دو مشکل بودهاند: یکی این که کمتر تعریف روشن و راهبردی از آزادی و حقوق اساسی جامعه و پیشرفت و استقالل داشتهاند،
۵
لذا عمدتا مقهور مشهورات زمانه بودهاند. دیگر این که در هیاهوی جنگ سنت و تجـدد، بیشـترین فشـار را تحمـل میکردهاند، کالم مرحوم دکتر شریعتی در این باب گویا است: »در میان دینداران متهم به بیدینی و در میان بیدینان متهم به دینداری و در ورای این دو، خارجی مذهبی که سر از اطاعت امیرالمؤمنین برتافته است« این است وصفالحال روشنفکران اصالحطلبی که هم به دین و فرهنگ ملی وفادار بودهانـد، هـم خواسـتار تحـول و پیشرفت. در ورای این همه، مردمی بودهاند و هستند که همواره به نام آنان سـخن گفتـه شـده اسـت و برجسـتگان همـهی جریانهای فکری و سیاسی خود را مدافع و نمایندهی ایمان و مطالبات و سخنگوی آنان دانستهاند. ولی خود مردم از یك سو دچار خودکامگی و از سوی دیگر در بند وابستگی حکومتها و در نتیجه، گرفتار فقر و جهل و ستم طبقانی بودهاند. در عین حال این مردم همیشه فطرتی شفاف داشتهاند که در عمق جان، غالبا دینـدار و خواسـتار عـزت و زندگی آبرومندانه بوده و هستند. پیشترها گفتهام و باز تکرار میکنم خواست تاریخی ملت ما، که دست کم طی حدود دو قرن گذشته، که بارهـا در صورت حرکتها و جریانها و نهضتهای دینی و اجتماعی و سیاسی تجلی یافته در این سـه شـعار متجلـی اسـت: »آزادی، استقالل و پیشرفت« در چنین فضای ذهنی، تاریخی و اجتماعی و با چنین پیشینهای است که انقالب اسالمی رخ مینمایـد و آرزوهـای فروخفته و حرکتهای بارها به شکست انجامیده را جهت میدهد. انقالب اسالمی بر بستر دین حرکت کرد و به همین دلیل این چنین عمق اجتماعی یافت و از آنجا که بر خواستها و مطالبات تاریخی ملـت، یعنـی آزادی، اسـتقالل و پیشرفت و در حقیقت بر عدالت - که جمع متعادل همه اینهاست - تکیه داشت، توانست هم تودهای مردم و هـم نخبگان را جلب کند. چون پایگاه انقالب اسالمی دین بود، بنابراین با هویت تاریخی جامعه سـازگار شـد و چـون همگـان را بـه آزادی و استقالل و پیشرفت فراخواند، در نتیجه با خواست تاریخی مردم همسو بود. وقتی هویت تاریخی با مطالبات تاریخی در یك جهت قرار گیرد، واقعهای پدید میآید که در جهت سلبی مـیتوانـد زنجیر سنگین و قطور استبداد وابسته به بیگانه را پاره کند و در وجه ایجابی، این استعداد را دارد که منشأ و مبـدأ تاریخ نوینی شود که در آن، برای اولین بار، ملت طعم آزادی، حاکمیت بر سرنوشت خود و به کارگیری امکاناتش را در جهت پیشرفت بچشد.
۶
بعد از نهضت مشروطیت - که گام بلند ملت ما در جهت مهار استبداد و رهایی از وابستگی و استقرار جامعهی مدنی و با تأسف فراوان دولت مستعجل بود - در سایهی انقالب اسالمی در سطحی بسیار گستردهتر و عمیقتر میزان »رأی ملت« شد؛ نه تنها در شعار، که در متن قانونی که تصویب آن نیز به رأی مردم واگذار گردید. آزادیهای اساسی به رسمیت شناخته شد و همتای امنیت که مهمترین پایهی جامعهی پویا و باثبات است، قرار گرفت و اعالم شد که نه به بهانهی امنیت میتوان آزادیها را محدود کرد، نه به نام آزادی میتوان امنیت را از میان برداشت. همهی افراد در برابر قانون مساوی به حساب آمدند، مجلس در رأس امور قرار گرفت، نقد قدرت نه تنها حق مسلم، که وظیفهی همه شهروندان قلمداد شد و در کنار این تحوالت راه برای رفع تنگناهای ناشی از بینشهای تنگ سنتی در برابر دیـن و جامعه، به خصوص با برخوردهای خردمندانه و شجاعانه امام خمینی )قده( گشوده شد. جامعه امید و حیات تازهای پیدا کرد؛ ارادهی استوار مردان و زنان و به ویژه جوانان معجزهگـر ایـن مـرز و بـوم، در همهی عرصههای آفرینندگی، سازندگی و پایداری تجلی یافت. اما باز باید در همان درد و دغدغه پیشین تأمل کنیم. عدم توجه به زمینههای بیماریهای تاریخی، ما را از تشخیص راه مستقیم دور میکند. تذکر به وضع و حال فرهنگی و اجتماعی جامعه، شرط توفیق در حرکت اجتماعی ملت ایران است. در تاریخ معاصر ما، دو جریان سـنتپرسـت و غربپرست، حتی آنجا که هم که فرصتی فراهم آمده است، نه تنها عرصه را بر ملت تنگ کردهاند، کـه مـانع رشـد طبیعی و تکامل درست جریان اصالحی نیز شدهاند. بعد از مشروطیت و نـزاع سـنت و تجـدد و آشـفتگی فکـری و اجتماعی و دخالت پیدا و ناپیدای بیگانه، زمینه برای روی کار آمدن پهلوی به عنوان نجاتدهندهی ایران از آشفتگی با رویکرد دینستیزی و غربزدگی به لحاظ زندگی اجتماعی - و استبداد - به لحاظ سیاسـی فـراهم شـد، و فریـاد بزرگانی چون مدرس اصالحطلب به خاموشی گرایید. پس از شهریور ۰۲، به ویژه در آغاز دههی ۰۳ با پیدایش وضعیت جدیدی که نهایتا منجر به نهضت ملـی شـدن نفت و حضور همآغوش دین و آزادی شد، امیدهای تازهای در کشور بوجود آمد. متأسفانه در این نهضـت همکـاری کاشانی و مصدق دیری نپایید؛ عدهای غربزده تحت نام مصدق و عدهای فرصتطلب و آزادیستیز زیر نام کاشـانی حرکت اصیل مردم را دزدیدند و رهبران را نیز از صحنه خارج کردند. مصدق متهم به تسلیم و کرنش در برابر دربار و وابستگی به آمریکا و خودکامگی شد و کاشانی متهم به آزادیستیزی و ضدیت با پیشرفت و وابستگی به بیگانه؛ و منافع ملی نهایتا فدای زمانناشناسیها و بلندپروازیها، توهمها و لفاظیهـا منعفـتطلبـیهـا و تنـگنظـریهـا و درگیریهای بدفرجام و فراهم کردن زمینهای شد که در آن انگلیس و آمریکا حتی به سادگی موفق به انجام کودتای ننگین ۸۲ مرداد ۲۳ شدند.
٧
اندیشهی مارکسیستی در قالب حزب توده، با رواج دادن رفتارهای تخریبی و ادبیات تند و ناسازگار با منـافع ملـی، اندیشههای غربگرا و غیردینی با اصرار بر جنبههای اختالفانگیز و باالخره طیف خطرناکی به بهانهی مخالفت با هر دو، فضای اجتماعی را آشفته و مردم را دلسرد و مأیوس کردند و جریان نهضت ملی را به شکست کشانیدند. جالب توجه این که هر سه طیف نقطهی فشار خود را مصدق قرار دادند کـه تردیـدی در آزادیخـواهی و اندیشـهورزی و تالشش در مسیر منافع ملی نیست، ولو این که مثل هر انسان دیگر دچار اشتباهاتی شده باشد. انقالب اسالمی هم عالوه بر توطئهها و فشارهای خارجی با چنین وضعی در داخل مواجه شد.از یکسو برخـی جـرم انقالب و رهبری آن را طرفداری از اسالم دانستند و از سوی دیگر بعضی انقالب را ویرانگر بنیاد دین سنت زده دیدند و در سنگر ارتجاع خود با آن به مقابله برخاستند، بازماندگان جریان دههی ۰۳ نیز بیکار ننشستند و میراثخواران همان جریان خطرناك، این بار نه در پوشش دفاع از کاشانی، که با عنوان دروغـین دفـاع از والیـت فقیـه دعواهـای کهنهی سیاسی خود را زنده کردند. باالخره رواج امواج سهمگین تروریسم هم بر این موانع افزود و در برابـر پایـدار شدن فرآیند درست مردمساالری ایستاد. فرایندی که از مهمترین اهداف و دستاوردهای انقالب اسالمی بود. جنگ و ترور به طور جبری حکومت را به سختگیری بیشتر وادار کرد و شگفتانگیز این که برای عدهای، این وضعیت - که ناشی از ضرورتهای تحمیل شده بود - یك قاعده به حساب آمد؛ تو گویی انقالب برای مهار کردن آزادی و حاکمیت مردم بر سرنوشت و در جهت زنده کردن عادتهای ذهنی و کژتابیهای تاریخی رخ داده است.
بگذارید اندکی از مظلوم بزرگ تاریخ انقالب یعنی امام خمینی )قده( سخن بگویم. خمینی مظهر عزتخواهی ملت و زندهکنندهی حس اعتماد به نفس و خودباوری در مردمی بود که مشتاق آزادی و رهایی بودند. ولی سلطهی استعمار و ویرانگری استبداد و بیاعتمادی به جریانهای سیاسی آنان را در آستانهی یأس تاریخی قرار داده بود. رنگ معنوی و صبغهی دینی انقالب اسالمی به رهبری امام در کام مردمی که در عین آزادیخواهی به هویـت مسـتقل دینـی و سیاسی خود نیز دلبسته بودند، شیرین افتاد و نهضت را با نشاطتر و پویاتر کرد و مردمیترین انقالب قرن بیستم را بوجود آورد و برای اولین بار کالم بر سالح و لبخند بر خشم و گل بر خشونت پیروز شد. اینك صاحب هر نظر و عقیدهای که باشیم، اگر انصاف را رعایت کنیم، امام را شخصیتی ممتاز و بزرگ خواهیم دید. شخصیت امام خمینی )ره( همچون همه رهبران فرهمند تاریخی، با موجی از ستایشهای شورانگیز و ناسزاگوییهای هذیان گونه روبهرو بوده است. مطمئنا در میان ستایشگران امام، انسانهای صادق و پاكباخته فراواناند؛ از جنس و سنخ همان جوانان فداکاری که ایران عزیز و انقالب را از گزند مهاجمان کینتوز و بیآزرم مصون نگاه داشتند. نباید
٨
انکار هم کرد که امام منتقدان صادقی داشته و دارد که نظر یا روش او را نمیپسندیدهانـد. در عـین حـال بایـد در بسیاری از حمالت تند علیه امام، یا ستایشهای غلوآمیز دربارهی این بزرگوار تأمل کرد. فرزندان دردمند و آگاه این کشور خود به خوبی واقفاند که بسیاری از ناسزاگوییها، یا از جانب کسانی کـه در اثـر انقالب مناصب و امتیازات غیرمشروع خود را از دست دادهاند یا کسانی که بـا اندیشـههـای دور از حقیقـت دیـن و واقعیت جامعه میخواسته و میخواهند حرکت آزادیبخش دینمدار امام را تخطئه کنند. طبیعی است که با وجود کینهی کور و خودمداری نمیتوان از صاحب آن انتظار انصاف و منطق داشت. در عینحال باید بدانیم که بسیاری از ستایشها نیز نه از سر صدق، که وسیلهای برای رسیدن به اهدافی است کـه هرگز امام آنها را نپذیرفت. بسیاری از ستایشگران، امام را مطلق میکنند، نه برای عظمت شخصیت او - که بـه هـر حال یك شخصیت انسانی است - بلکه تا در غیاب او اشتباهات یا موضعگیریهای ناگزیر و خالف قاعدهای را که بـه حکم ضرورت پیش آمده است، به صورت قاعدهای را که به حکم ضرورت پـیش آمـده اسـت، بـه صـورت قاعـدهای غیرقابل تغییر درآورند. این در حالی است که به شهادت رخدادهای انکارناپذیر، امام خود شهامت و ظرفیـت نقـد و اصالح کار خویش را بیش از همه داشت. گروهی در پناه شخصیت او میکوشند تا تمـام معـارف دینـی را در وجـه فقهی، آن هم از نوع عوامزده و سنتی آن که عرصه را بر اندیشه و عمل دیگران میبندد خالصه کنند. در حـالیکـه روشنبینی و شخصیت عرفانی، فلسفی، اجتماعی و سیاسی امام مورد غفلت یا تغافل قرار میگیرد. در این رویکـرد تاکید میشود که امام مدافع فقه، آن هم از نوع سنتی آن بود. این مطلبی درست است، اما تاکید شجاعانه امام بـر لزوم تحول در فقه و نقش زمان و مکان در اجتهاد پویای شیعی را نادیده میگیرند. اگرچه در این نگاه امام ستایش میشود، اما گویا به یاد نمیآورند که در مجلس دوم، وقتی پیشنهاد عدم حضور زنان در مجلس مطرح شد، با چه عکسالعمل تندی از سوی امام روبهرو شدند، یا وقتی پیشنهاد تقلید همهی بخشـهای جامعه - از جمله دانشجویان - را از روحانیت در تصمیمگیریهای سیاسی دادند، اما چگونه فریاد زد که این نظر از نظریهی لزوم عدم دخالت روحانیون در سیاست خطرناكتر است. چرا که در مورد اخیـر فقـط بخشـی از جامعـه از تصمیمگیری در سرنوشت خود منع میشد، ولی اینان میخواهند به نام اسالم همهی مردم را از تفکر آزاد و انتخاب بر اساس تشخیص خود محروم کنند. کسانی حمایت به حق امام را از نهاد شورای نگهبان مطلـق مـیکننـد، ولـی خطابهای عتابآلود و صریح آن بزرگ را به شورای نگهبان مخفی نگه میدارند تـا نقـش نظـارتی منطقـی را بـه قیمومیت بر مردم رشید و آگاه تبدیل کنند.
٩
باید تأمل کرد و واقعیتها را با تحلیل درست دریافت و راه را به سوی آیندهای امیدبخش گشود. چشمها را نمیتوان بر تحوالت بست و پدیدههای نو را در قالبهای ذهنی استبدادزده و خودمدار که با نوعی سرسختی و انعطافناپذیری همراه است، ریخت. اندیشهای که در جریان انتخابات ریاست جمهوری ۶۷ مطرح شد و مورد اقبال بینظیر و غیرمنتظـره مـردم و بـه خصوص نسل جوان و فرهیختگان جامعه قرار گرفت بازتابی از یك ظرفیت جدید در جهت این بازاندیشی بود. دوم خرداد از دل انقالب اسالمی و باوفاداری به آرمانهای اصیل آن و به ویژه بر جنبهی مردمساالرانه نظام و تاکید بر تن دادن به لوازم آن و نگاهداشت حق و حرمت مردم و راهگشا به سوی آزادیهای اساسی و اصـالحات در همـه عرصهها و ساختارهای اقتصادی، علمی، اجتماعی و روابط خارجی، برآمد. دوم خرداد علیرغم جفاهایی که به آن شد و سوء استفادههایی که از هر طرف از آن به عمل آمد و فشارهای آشکار و پنهانی که برای مأیوس کردن مردم از راهی که برگزیده بودند اعمال گردید، چیزی نبود جز »حدیث« یا »گفتمان« بیداری و دینداری و آزادیخواهی و استقاللطلبی و پیشرفتجویی ملت، آنچه بیش از یك قرن از سوی مـردم ابـراز شده بود و آنچه از جمله در انقالب شکوهمند پیروز در بهمن ۷۵ تجلی شگفتانگیز داشت. این حدیث که در عمق وجدان بیدار ملت ما وجود داشت، باز در کام جان مـردم، شـیرین افتـاد و صـمیمانه آن را پذیرفتند. طبعا این رویداد و رویکرد تازه، توقعاتی را ایجاد کرد، اما موانع ذهنی و عینی نیز در راه برآوردن آنها فراوان بود. آن چه روی داد، از یکسو دامن زدن بیحساب یا ایستادگی سرسختانه در برابر آنها بود و از سـوی دیگـر اشـتیاق و احساس فراوان نسبت به آزادی و آبادی و انتظار برآورده شدن سریعتر آن مطالبات، بیآنکه چندان به تنگناها توجه شود. شتابزدگی در استفاده یا سوء استفاده از این حدیث که به قصد رفع سریع و ناگهانی همهی موانع صـورت گرفـت، نتیجهای جز صلب و سختتر شدن موانع نداشت. طرفه این که برخی از کسانی که خود باعث تشدید موانـع شـده بودند، طلبکارانه از اصالحات میخواستند که به هیات معارض )اپوزیسیون( ولی در دل دولت عمل کند که چنـین امری نه تنها به مصلحت نبود، بلکه میتوانست یکی از طنزهای بزرگ همهی دورانهای تاریخ باشد. البته بسیاری از این شتابزدگیها و شالودهشکنیها، خود محصول و معلول سرسختیها و تنگنظریهایی بود که متاسـفانه در راه پیشبرد مردمساالری در کشور ظاهر شده بود. فرجام این رویداد، برآورده نشدن بخـشهـایی از مطالبـات بـه حـق جامعه، به خصوص نسل جوان و تحصیلکرده و بدتر از آن، ایجاد و تقویت پنـدار عـدم موفقیـت و بـرآورده نشـدن
٠١
خواستههای عمومی بود. انگارهسازیها و آشفتگیها تا به آن جا رسید که تصویر ذهنی جامعه به مراتب تیـرهتـر از حتی کاستیهای عینی شد و بسیاری از دستاوردهای عمیق بزرگ این دوران نادیده گرفته شد. در این مسیر عوامل مختلف در درون و بیرون، از جمله با عملیات روانی و حسابشده، کوشیدند و میکوشند که بخـشهـای مهمـی از جامعه را به زدگی از سیاست و سیاستمداران و باالتر از آن به نوعی دیگر از یأس ویرانگر تاریخی مبتال کنند. جبههگیری جریان ارتجاع سطحینگر، با تکیه بر ظواهر و شعارهای دینی و انقالبی و ارزشی و نیز جهتگیری جریان اصطالحات روشنفکری بیحوصلهی ناآشنا به بنیاد دینی و سیر تاریخی جامعهی ما، با ارائهی تصویری مخـدوش از شعار آزادی و حرکت به سوی سکوالر کردن حکومت و جامعه، از ویژگیهای مـورد انتظـار ایـن دوران بـود کـه بـا خواست تاریخی و رأی مردم بزرگوار ما در دوم خرداد تفاوتهای اساسی داشت، در واقع این رخدادها نوعی آشفتگی فکری و عاطفی را در جامعه بوجود آورد و برخی از آنها بهانهی سرکوب حرکت آزادیخواهانهی وفادار بـه آرمانهـای انقالب را با ادعای حفظ انقالب و استقالل کشور، به جبههی سطحینگر واپسگرا داد. طبیعی اسـت در ایـن میـان، بزرگترین حمالت متوجه اندیشهای شود که میخواست درك از دین را با درد زمانه همراه کند و تجربههای دیرین و پرهزینهی این ملت را دوباره نیازماید. به رغم همه دشواریها باید برای این که کمتر اشتباه کنیم، دیدهها را تیزتر و سینهها را فراختر از گذشته کنیم. امروز بیش از همیشه نیاز به حافظه و پیوستگی تاریخی داریم، پس بیآنکه عنان پایداری از کف دهیم یا در گذشته بمانیم، باید موقعیتهای گذشته را بازشناسیم و وضع حال و آینده را از آن میان استخراج کنیم. گروهی که خود موجبات نارضایتی جامعه و به حاشیه راندن بسیاری از روشنفکران و متخصصان و جوانان از عرصه انقالب شده بودند، از آغاز حضور، خاتمی را منشأ از میان رفتن انقالب، لطمه دیدن امنیت کشور و استیالی فرهنگ غربی بر کشور دانستند و بر طبل انکار کوبیدند و هرچه توانستند، کردند. بـه خصـوص بـا کشـف و حـذف غـدهی سرطانی جاخوش کرده در نهادهای امنیتی - که قتلهای زنجیرهای نمونـهای مهلـك از آن بـود - از مـتن دسـتگاه رسمی اطالعات و امنیت کشور و تبدیل آن دستگاه به نهادی بیـدار و هوشـیار و مـدافع امنیـت پایـدار و نقطـهی اطمینان ملت و خنثیکنندهی توطئههای دشمنان ایران و معارضان تروریست و کینهتوز انقالب و جامعه، آن فعالیت به صورتی دیگر و ریشهایتر ادامه داشته و دارد. چراکه حذف غدهی سرطانی به معنی نابودی بینشی کـه بـه ایـن جریان خطرناك منجر میشود، نبود. اصرار بر روشهای تنـگنظرانـه و سـازمانیافتـه بـرای تخریـب ذهـن جامعـه بهخصوص دینداران نسبت به دوم خرداد از یك سو و رفتارهای بعضا نادرست و شتابزدهای که به نام اصالحات صورت
١١
گرفت، از سوی دیگر، به عنوان دو پدیدهی تلخ تاریخی در این دوران باز بروز کرد و این بار نیز این دو عامل دسـت به دست هم دادند تا زمینهی عدم توفیق حرکت شکوهمند ملت را فراهم آورند. در دورانی که رشد »رونـد توقعـات فزاینـده« مشخصـهی بـارز آن و »سرسـختی« در مسـیر بـرآوردن بسـیاری از خواستههای بهحق و قانونی مردم و نخبگان ـ آن هم به هر بها و بهانهای ـ مشخصه مشـهود دیگـر آن اسـت، درك درست این رویدادها و داوری واقعبینانه نسبت به آنها دشوار میشود؛ چنانکه شد. بعضا گفته شد: خاتمی سازشکار و تسلیم در برابر اقتدارگرایان است. خاتمی سوزانندهی همهی فرصتهایی معرفی شد که تاریخ و ملت در پیش روی او نهاده بود و خاتمی عامل اصلی عدم تحقق همهی وعدهها شناخته شد. سخن بر سر درست انگاشتن و مطلق کردن فهم و کارکرد خود و قادر دانستن خویش به برآوردن همهی خواستهها و تحقق برنامهها نیست. سخن بر سر درستی رویکردهای سیاسی و اجتماعی و شناخت منابع و موانع مردمسـاالری به طور واقعی است. برای این منظور باید به راستی بر ضرورت »فهم« مسایل برای »نقد« آنهـا تاکیـد کـرد وگرنـه روشن است وقتی سیاستمدار آگاه و دلسوزی چون دکتر مصدق اشتباه میکند، هنگامی که عارف و فقیه و رهبری آگاه و شجاع چون امام خمینی )قده( بارها به صراحت از اشتباهات خود سخن میگوید، ایـن بنـدهی خـدا بسـیار کوچكتر از آن است که ادعا کند که خطا و کوتاهی نداشته است. اما آیا همهی وعدههایی که گفته میشود خاتمی داده بود، واقعا من وعده داده بودم یا میتوانستم وعده بدهم؟ هریك از ما ایرانیان، از تنگناهایی که با آنها مواجه بودهایم، به فراخور حد و حال خویش تاثیر پذیرفتهایم؛ پس همه باید در این باب تامل کنیم و بکوشیم در عمل برای رهایی بینش و منش خود از چنبـرهی اسـتبدادزدگی تـاریخی راهی بیابیم. همهی ما متاسفانه از این بیماری جانکاه آسیب دیدهایم. پس نبایـد خـود را از آن مصـون بـدانیم. در فضای استبدادزده ذهنها آشفته میشود و صداهای واقعی به خوبی به گوش نمیرسد. این بیماری عـام و خطربـار است و برای درمان واقعی آن باید آزادی و مردمساالری را به جد پاس داشت و هزینهی تحقق آنها را پرداخت. آنگاه که بپذیریم با همدیگر بهتر میفهمیم و کمتر اشتباه میکنیم، به راهبرد و رویکرد درست دست یافتهایم. با این نگاه است که میتوان حتما پیروز شد، نه بر مخالف، که با مخالف و نه در عرصـهی سیاسـت کـه در همـهی عرصههای جامعه. این جوهر حرکت و حدیثی است که از دوم خرداد برآمد و در متن جامعه جریان یافـت. نقطـهی امید من در این راه پایداری، آگاهی و تداوم حضور جوانان و آحاد شهروندان کشور در قالـب نهادهـا و تشـکلهـای مدنی در عرصهی تعیین سرنوشت است. اینگونه مشارکت است که میتواند خطاها و کمبودهـای سیاسـتمداران و دولتمردان را جبران کند.
٢١
گفتمان اصالحات توانست با طرح شعار استقرار جامعهی مدنی، تکیـه بـر رای مـردم و انتخابـات آزاد، تـوام بـودن اسالمیت و جمهوریت در نظام سیاسی و مالزم بودن حق و تکلیف شهروندان و حکومت، پیشاهنگ تحول در منطقه باشد و باز نام ایران را در این دوران بلندآوازه کند. آنچه بعدها نام اصالحات بر خود گرفت، فرصت ملی و سرمایهی جدید اجتماعی برای کشور بود. در حقانیت و اصالت اصالحات و گفتمان آن همین بس که امروز نه تنها جریانهای سنتی جامعه و اکثر قریـب بـه اتفاق نیروهای سیاسی در داخل و خارج از کشور، بلکه حتی مخالفان فکری و سیاسـی ایـن نظـام هـم از ضـرورت استقرار دموکراسی سخن میگویند. در منطقه نیز سخن اول انجام اصالحات است و حتی اعمال فشار خارجی برای اجرای صورتی خاص از آن وجود دارد اما بهرغم آن ملت ما مفتخر است که خود آغازگر اصالحاتی برآمده از هویت و خواست تاریخی خویش بوده و سه سال پیش از وقوع جنایت ۱۱ سپتامبر )۰۲ شهریور ۰۸۳۱( و قطببندیها و آرایشهای جدید بینالمللی، تحولی بزرگ را در کشور سامان داده است. در عین حال از یاد نبریم که میان آن امید و آغاز، با آنچه در فضای سیاسی کشور رخ داده، فاصلهها افتاد، برخـی سرخوردگیها در روند پیشبرد اصالحات رخ داد و برخی واقعیتها، باز در دایرهی ابهامآمیز انگارههای تیره محبوس و مغشوش ماند. در فضای پیش آمده، بخشهای مهمی از جامعه بعد از ۷ سال تالش دولت برآمـده از حماسـهی دوم خـرداد، در ذهن خود چنین دیدند که گویا جمهوری اسالمی بر سر دوراهی بازگشت به سوی اقتـدارگرایی و نادیـده انگاشـتن همهی دستاوردهای مردمساالرانهی انقالب و یا گذر به سوی الئیسیته و جمهوری سکوالر قرار دارد. بدیهی است که از این آشفتگی ذهنی و روانی، دشمنان آزادی و مردساالری نیز غافل نشوند و با پشتوانهی حمایت از سوی منابع و مراکز قدرت و اقتصاد و تبلیغات جهانی، صدای جمعهای محدود و مطرود خود را به عنوان صـدای ملت در جهان تبلیغ کنند. اما جریان اصیل دوم خرداد با توجه به ضعفها و ناکـامیهـای گذشـته، هـمچنـان بـر شعارهای اصلی خود پا فشرده و میفشارد و مردم را به پیمودن این راه به عنوان تنها راهی که به سـرمنزل امـن و مطمئن منتهی خواهد شد فرامیخواند. تصور اینکه با حذف جمهوری اسالمی، یك جمهوری مردمی غیروابسته پدید خواهد آمد، تصوری باطـل اسـت کـه شواهد تاریخی، سیاسی و اجتماعی بطالن آن فراوان است. تصور اعمال حاکمیت دین از راه اجبار واستبداد و نادیدن خواست و رای مردم نیز، نادرست و نامیسر است. بنیـاد و پشتوانهی هر نظامی مردمند و مردم ما خواستار جمهوری بیگانه با دین و الئیك نبـوده و نیسـتند. متاسـفانه حتـی
٣١
مفاهیم غربی هم، وقتی به یك فضای استبدادزده پا مینهند، تحریف هم میشوند و اینکه در این مسیر سکوالریسم نیز مبدل به دینستیزی میشود، از این قاعده برکنار نیست. برای بهروزی ملت ما تنها یك راه وجود دارد: استوار کردن مردمساالری بر پایهی اعتقاد و فرهنگ مردم، و نوسـازی فرهنگ دینی و اجتماع در جهت سازگاری با مردمساالری و تقویت بنیادهای مردمساالرانه که در انقـالب اسـالمی بوده و در قانون اساسی نیز منعکس شده است. بر این اساس همـهی قـدرتهـا مسـتقیم و غیرمسـتقیم برآمـده از مردمند و هیچ قدرت غیرمسوولی، مورد پذیرش و مشروع نیست و ساز و کارهای تامین و اعمال این مسوولیت نیـز در قانون مشخص است. آنجا که اشکالی هست، بیشتر در تفسیر و برداشت از قانون و نحوهی اعمال درست این سـاز و کارهـا اسـت. پـس اشکال در وهلهی نخست ناشی از انحراف از روح قانون اساسی است، هرچند که هیچ قانون بشری مصون از اشتباه یا عقب افتادن از زمانه نیست. هنوز بر این اعتقادم که اصالحطلبی به منزلهی حدیث دل ملت ایران همچنان پابرجا است. اما این نگرانی هست که کجاندیشیها و نابردباریها و کمحوصلگیها این گفتمان را به بیرون نظام جهت بدهد؛ تا کنون تمام تالش این بوده و هست که چنین نشود. دوم خرداد بروز مقبولیت حدیث سازگاری »دینداری و آزادی« و »اسالم و مردمساالری« بـود و معتقـدان بـه ایـن سازگاری از دو سو مورد تهاجم قرار گرفتند: یکی آنکه میگفت برای اینکه دیندار بمـانیم، آزادی را رهـا کنـیم و متاسفانه بسیاری از نهادهایی را که میباید در فراز و ورای همهی جبههبندیها بمانند، بـه اسـتخدام خـود درآورد، بیآنکه تکلیف مسوولیت آنها معلوم باشد. دیگری آنکه خواستار قربانی کردن دین در پای آزادی بود و ابزار جنگ روانی را نیز در اختیار داشت و میکوشید از میان جوانان و تحصیلکردگان سربازگیری کنـد. در واقـع ایـن هـر دو برخالف جهت آب شنا کردهاند و میکنند. بیش از یکصد سال اسـت کـه ایـن ملـت خواسـتار آزادی و اسـتقالل و پیشرفت است و این همه را سازگار با هویت دینی و ملی خود میخواهد و با اینکه بارها در معرکه شکست خورده، از مطالبهی اساسی خود دست برنداشته است. انقالب اسالمی هم از آن جهت شگفتیساز است که حدیث دل مردم و مطالبات مردمساالرنهی آنان را با دین و هویت تاریخی این قوم سازگار دانسته است. در همان مسیر است که ما از آزادی دفاع کرده و میکنیم و دین را نیز با آزادی سازگار میدانیم و بیاستقالل، آزادی را نیز سرابی بیش نمیدانیم و گل پیشرفت را در بوستان آزادی و استقالل شکوفا میبینیم. ما تقابل میان انسـان و خدا را باور نداریم و خدایی را میپرستیم که انسان را آزاد آفریده و او را بر سرنوشت خود حاکم گردانیده است.
۴١
دوم خرداد چیزی نبود جز تشخیص گفتمان و حدیث فکری و عاطفی جامعهای که به صورت فزایندهای جـوانتـر، باسوادتر، مشارکتجوتر و متوقعتر میشود. بر این اساس من اندیشه و راهی را موفق میدانم که واقعیت این تحول را درك کند، خود را با آن هماهنگ نماید و از عهدهی عمل به تعهدات خویش برآید. گفتمان مردمساالری، آزادی و تعامل با جهان ـ نه تقابل با آن ـ که گفتمان غالب روزگار ما است، بازتاب این دگرگونی و خواست بوده و هست. شاهد این مدعا رویکردهای اساسی و فراگیر به این گفتمان در داخل و خارج کشور است. اینکه ایدهی گفت و گوی تمدنها علیرغم میل خشونتآفرینان و جنگطلبان و تروریستها، مقبولیت عام جهانی یافته است. هرچند در ایران در سطح رسمی چندان مورد اقبال قرار نگرفت و جز این هم انتظاری نبود ـ آیا توجه به حقوق اساسی و نهادهـای مدنی امروز سطوح زیرین جامعه را در بر گرفته است ـ معانی ویژهای دارند. بهرغم آنکه امروز هفت سال از واقعهی دوم خرداد گذشته، روشن است که ملت ما خواست خود را در جامعه پایدار کرده است. از شعار ذوب در والیت که شعار محوری رقبای دوم خرداد در درون حکومت بود تا شعار ایران آزاد، آباد و شاد و تاکید بر دموکراسی، آزادی و حقوق بشر راه درازی طی شده است. این معجزهی روح اصالحطلب ملـت مـا است که باید بازشناخته شود. در واقع خواست مردم تغییر نکرده، بلکه بیشتر تجلی یافته است. صدای مـردم را تـا حدودزیادی میتوان شنید و آنان که به هر حال با افکار عمومی سر و کار دارند آگاهانه یا ناآگاهانه بـه راهـی گـام مینهند که میپندارند مقبول مردم است. عزیزی که دیروز به جبههها میرفت و عشق به امام را پشتوانهی حرکت خود داشت، پدر و مادری کـه بـدن قطعـه قطعه شدهی فرزندش او را از پای درنمیآورد، همسری که در غیبت شوهر شهیدش سرود بیـداری و دلیـری را در گوش فرزند خود میخواند، شهروندان شهری و روستایی، متفکران دانشگاهی و حـوزوی زنـان و مـردان، صـاحبان صنعت و سرمایه، کارگران و کشاورزان، فرهنگیان و همهی آحاد و بخشهای جامعهی ما، مگر خواستی جز دستیابی به ایرانی آزاد و آباد و شاد داشته و دارند؟ اگر اهل والیت هم بودند، والیت را پشتوانهی حرکـت بـرای رسـیدن بـه سربلندی، آزادی، آبادانی و پیشرفت میدانستند. امروز در چشمانداز اصالحات و پذیرش موازنی و ضرورتهـای آن، کسانی باید پاسخگو باشند که والیت را در برابر آزادی، و ارزشها را در برابر پیشرفت، و خشونت را در برابر منطـق قرار دادند. به هر حال طرح و پذیرش شعارهای اصالحات را از هر سو باید به فال نیك گرفت ولـی بایـد بـه جـد از طرحکنندگان آن خواست که به درستی منظور خود را از این مفاهیم بیان کنند تا جامعه دچار سوءتفاهم نشود. مگر گروهی همواره در برابر دعوت مردم به آزادی فریاد برنمیآورند که دعوتکنندگان به آزادی یا »نفـاق جدیـد« خواستار بی بند و باری، ولنگاری، غربزدگی و بر هم خوردن هنجارهای دینی و اخالقی جامعهانـد؟ در حـالی کـه
۵١
وقتی ما شعار آزادی را میدادیم ـ و میدهیم ـ مرادمان آزادیهای سیاسی، آزادیهای مشروع و مدنی و آزادیهای فکری است و در همان حال از انضباط اخالقی و حفظ هنجارهایی که با هویت دینی و فرهنگی جامعهی ما سازگار است دفاع کرده و میکنیم. ما دین خدا را شریعت سمحه و سـهله و دیـن رواداری و گذشـت مـیشناسـیم و فکـر نمیکنیم وقتی نوجوان و جوان عزتمند ایرانی آزادی را مطالبه میکند، مرادش ولنگاریهای اخالقی است. در نظامهای خودکامه برای سرکوب اندیشه و آزادی سیاسی و اراده، به بی بندوباریهای اخالقی و بـیقیـدیهـای اجتماعی دامن زده میشود. نتیجهی طبیعی چنین نظامهایی سقوط اخـالق اسـت. خـوب اسـت نگـاهی شـود بـه کشورهایی که دیروز در بلوك شرق قرار داشتند یا امروز راه و رسم تمرکزگرایی و تمامیتطلبی را طی میکننـد تـا معلوم شود که برای سرکوب آزادیهای سیاسی و فکری، جامعه را دچار چه انحطاط اخالقی و معنوی و ناهنجـاری در روابط فردی و اجتماعی کردهاند. بنابراین آنکه شعار آزادی میدهد تا نظر آزادیخواهان را که اکثریت قاطع ملتند به خود جلب کند، نبایـد از یـاد ببرد که درد جانکاه ملت ما خودکامگی و استبداد بوده است؛ ولی به هر حال توجه به ایران آزاد، گـامی بـه جلـو و شاهدی بر پیروزی اندیشه اصالحات در ایران است. اما آبادی نیز در سایهی علم و تحقیق و بهکارگیری مدیریت درست و جلب مشارکت نخبگان جامعه به دست میآید و کشور آباد نخواهد شد، مگر آنکه وهمانگاری را رها کنیم و به خردورزی بپردازیم و اهل علم و اندیشـه در عمـل حرمت ببینند نمیشود بیش از نود درصد دانشگاهیان را به انحراف دینی و فکری متهم کرد و هرگونه ستمی را بـر اهل دانش و اندیشه روا دانست و اندیشهورزی و نقد قدرت را جرم به حساب آورد و باز هم انتظار ایران آباد داشت. نمیتوان از آبادی و توسعه سخن گفت، اما از دموکراسی و حقوق بشر غافل بود. توسعهی مطلوب و ممکن، توسعهی »حقوقمدار« و »مشارکتجو« است. شرط اول برای رسیدن به ایران آباد این است که این حقوق و ضرورتها عمال به رسمیت شناخته شود و در همهی مراحل و مراجع تصمیمگیری و اجرا، در مجلس و دولت، در مجمع تشـخیص مصلحت و در جمع خبرگان شاهد حضور انسانهای عالم، کارشناس، شجاع و وظیفهشناس باشیم. ایران آباد و آزاد مطمئنا ایران شاد هم خواهد بود، یعنی رضایت شهروندان عاقل، باسواد، برخـوردار، آزاد و صـاحب حق و حرمت، در ایران آباد و آزاد تامین میشود. یقینا مشکالت، نارساییها، تنگنظریها و موانع در جهت تحقق خواست ملت و رسیدن به آرمانهـای انقـالب کـم نیست، ولی برای رسیدن از وضع موجود به وضع مطلوب چارهای جز تـداوم راه اصـالحات، بـا اعتـدال و انعطـاف و
۶١
خردورزی و شکیبایی نیست. بهخصوص نسل جوان و شایستهی ما باید هوشیار باشد که شعار اصالحات را راهزنـان در هر جامعه و زیر هر نقابی که باشند، نربایند.
اکنون اگر حقیقتجویان از سر انصاف و واقعبینی به امور بنگرند، بـهرغـم بسـیاری کاسـتیهـا خواهنـد دیـد کـه دستاوردهای اصالحات برای کشور کم نبوده است. شاید در جهانی که تا دیروز جهان سوم نامیـده مـیشـد، غالبـا دولتها بریده از مردم و دشمن آزادی و حقوق اساسی مردم بوده و هستند. در این حال این دولت اگر نگویم تنهـا دولت، اما میتوانم بگویم از معدود دولتهایی بوده که با همهی وجود مـدافع آزادی اندیشـه و حقـوق اجتمـاعی و سیاسی مردم بوده و به خاطر آن هزینههای سنگینی هم داده است. هنوز تا رسیدن به مرحلهای که رفتارهای همـهی بخـشهـای حکومـت قـانونی و سـازگار بـا معیارهـای عـدالت و مردمساالری باشد و هیچ مرکز و دستگاهی نتواند فارغ از مسوولیت قانونی و با مصونیتهای نابهجـا منـافع ملـت و کشور را نادیده بگیرد، راه درازی پیش رو داریم؛ اما امروز نهانخانهها و پستوهایی که دور از هر چشم ناظری، خود را مجاز به انجام همه گونه اقدامات خالف قانون و مغایر شرع میدانستند و در محکمهای که داور و بازجو و مـدعی و مجری یکی بود، به تشخیص مینشستند، در بخش مهمی از دستگاه امنیتی کشور برچیده شده است. به هـر حـال اکنون این مفروض است که هرگونه برخوردی باید وجههی قانونی به خود بگیرد و برخوردکننده خود را موظف بداند که به درستی در برابر افکار عمومی توجیه قانونی از کار خود ارایه کند، در همین حال هم، اولین معترض رفتارهای غیرقانونی یا ناسازگار با روح قانون و انصاف، دولت بوده و هست. این در وضـعی اسـت کـه نهـاد سـنتی دولـت در کشورهایی نظیر ما همواره با آزادی و آزادیخواهی رویارویی ستیزآمیز داشته است. این دولت مفتخر است که منادی آن بود که قداست منصب به اباحهی نقد و انتقاد از قدرت که امانتی از مـردم در دست برگزیدگان مردم است مبدل شود؛ و قدرت و منصب را به عنوان امری زمینی در معرض نقد و نظر قـرار داد. هرچند به علت سابقهی استبدادزده، حتی در بسیاری از موارد در مقام نقد نیز منصف نبودهایم، اما جامعه بهخصوص نخبگان و فرهیختگان نباید در بامداد استقرار مردمساالری، وقتی آزادی به سرقت میرود بیتفاوت بنشینند. غصب عناوینی که در مالکیت معنوی جریانی است که ویژگیهای روشن خود را دارد، یك عمل ضدآزادی است. من زمانی در پاسخ گروهی که از من انتقاد تند کرده بودند که مشکل خاتمی این است که هنوز به کـارآیی دیـن بـاور دارد، در حالی که راه نجات ملت رها کردن آزادی و مردمساالری از قید دین است نوشتم:
٧١
»از نقد و نظر، از سوی هرکس و با هر محتوا استقبال میکنم و خوشوقتم که با زبان تند از رییسجمهوری که مظهر ارادهی ملی است انتقاد میشود، بیآنکه انتقاد و اعتراضکننده کوچكترین دغدغهای از برخورد حکومت با خود به خاطر این اعتراض داشته باشد، اما ایراد من به شما نه به خاطر اعتراضتان به رییسجمهور، بلکه در اعتراض به شما است که چرا تحت عنوان و اسمی که در مالکیت معنـوی مومنـان و معتقـدان بـه اسـالم اسـت چنـین ادعاهـایی میکنید.« اما این نکته را نیز یادآوری میکنم که باید امکان آن را فراهم کنیم و اجازه دهیم که هرکس با صراحت و بی نقاب حرف خود را بگوید، نه سخن دیگری را به نفع خود مصادره کند و نه قصد خود را در لفاف مواضع دیگری بپیچد. در این راه هم حکومت باید راه را بر انجام فعالیتهای قانونی بـرای گـرایشهـای متفـاوت و گونـاگون بگشـاید و هـم کوشندگان عرصهی سیاست و اندیشه بنای کار خویش را بر صداقت و صراحت نهند. اگر ما نظر امام را در آستانهی پیروزی انقالب میپذیرفتیم که اعالم کردند حتی احزاب و گروههای غیراسـالمی تـا وقتی به توطئه و اقدام عملی براندازانه علیه نظام دست نزدهانـد در فعالیـت و بیـان نظـر خـود آزادنـد، بـه جـایی نمیرسیدیم که حتی مومنان به اسالم و راه امام، فقط به جرم اینکه روش و سلیقهی گروهی را نمیپسـندند، ولـو حاضر به عمل در چارچوب قانون اساسی باشند نیز حذف و دفع شوند؛ اگر هر مخالفی را معارض و هر معارضـی را برانداز به حساب نمیآوردیم و اگر در برخورد با متهمان امنیتی و قضایی ابتداییترین موازنی قانونی، مبنی بر رعایت حقوق شهروندان از جمله متهمان را رعایت میکردیم، دیگر زمینهای برای ربودن عناوین مجاز و انجام فعالیتهای غیرمجاز تحت نام عناوین مجاز فراهم نمیآمد. ولی به هر حال، اشکال در کار بخشهایی از حکومت یـا گروههـای فشار دارای مصونیت، توجیهگر رفتار خالف مدعیان آزادی و زیر پا نهادن اخالق انسانی و موازین مردمساالری نیـز نمیشود. اینك به شما عزیزان مخاطب نامه خود میگویم: تامل کنید که اگر رفتار حکومت در بسیاری از موارد متاثر از تاریخ استبدادزدهی ما است، همین حکم در مورد منتقد و روشنفکر و اپوزیسیون ما هـم صـادق اسـت، هرچنـد سـهم و دایرهی اثرشان یکسان نبوده و نخواهد بود. سیر به سوی نظام مردمساالر، نیازمند پا گرفتن فرهنگ مـردمسـاالری است. در کشور ما، این فرهنگ میتواند با تکیه بر اخالق، انصاف و ادب اسالمی که رواداری را برای بشریت به ارمغان آورد و با ایجاد و تقویت مناسبات اجتماعی دموکراتیك و فرآیندهای سیاسی مردمساالر پا بگیرد و پیش برود. این بر عهدهی نسل جوان ما است که با تأمل و تذکر نسبت به وضعیت تاریخی موجود، خواست شجاعانهی خود را در جهت استقرار مردمساالری سازگار و با دین و فرهنگ خود با تدبیر و تحمل پیگیری کند؛ همهی منابع و موانع
٨١
آن را بشناسد و با آنها مدبرانه رو به رو شود. مردمساالری هم یك اندیشه، هم یك راه، و هم یك روش اسـت. همـهی اینها را باید بیاموزیم و بیاموزانیم و با هم به کار گیریم. امروز حتی آنان که به قانونی نیز اعتقادی ندارند، در فضای آفریده شدهی کنونی ناچارند دم از قانون بزنند و کار خود را توجیه قانونی کنند، پس در پـی کـارآیی و کارآمـدی »قانون« در همهی سطوح باشیم. امروز گرچه هنوز نقد و نظر هزینههای سنگینی دارد، ولی دیگر منتقد، دشمن پیغمبر قلمداد نمیشود. امروز گرچه هنوز این درد و مصیبت را داریم که انسانی دانشمند که شاید سابقهی حضورش در انقالب و جبهه، بیش از سابقهی تصدی فالن قاضی بیتجربهای باشد که گشاد دستانه حکم ارتداد صادر میکند و مبارزی که پا و سـالمت خـود را برای انقالب داده و همواره از موضع دین خواستار اعتالی آزادی بوده است ـ ولو در برداشت و نظر خود دچار خطـا شده باشد ـ به ناحق به ارتداد متهم و بر اساس آن محکوم میشود، ولی این نیز دستاورد کمی بر جامعهی ما نیست که جز معدودی افراد، هیچکس از حوزههای علمیه گرفته تا دانشگاهها و تا سطح مسووالن، این برخورد و حکـم را پذیرا نمیشوند. امروز دخالت در امور و احوال شخصی افراد به مراتب کمتر از گذشته شده است. گرچه حتی یك مورد آن نیز ناحق و نابهجاست. امروز گرچه در برابر قانونی کردن حدود و ثغور جرم سیاسی در عمل بـه نـص قـانون اساسـی مقاومـت میشود، ولی مقاومتکنندگان در اقلیت شکنندهای قرار گرفتهاند؛ همانگونه که همپیمانان دیروز آنها نیز ناچارند با شعار اصالحات در صحنه حضور یابند و از انتساب بیپرده به گرایشهای تنگنظرانه پرهیز کنند. امروز در ورای تغییرات بنیادینی که در مناسبات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی رخ داده و بازگشت به دوران پیش از اصالحات را ناممکن کرده است، میتوان از روندها و چشماندازهای روشنی در عرصه اقتصاد کشور نیز سخن گفـت. هرچند ثمرات کار اصالحات در قلمرو اقتصاد نیز از همان داوریهای ناصواب در امان نمانده است و چنان وانمود شد که چون صبغهی دفاع از آزادیها و حقوق مردم در این چند سال پررنگتر بوده، پس توجـه بـه مسـایل اقتصـادی جامعه و سازندگی کشور در اولویت نبوده است. اینکه کشور در این دوران توانست از یك ثبات نسـبی و شـکوفایی اقتصادی برخوردار شود، به یقین متاثر از همان روند اصالحی است که همهی عرصههای جامعه را در بر گرفته بود. کاستن از شکافهای تاریخی میان جامعه و حکومت، حمایت از تاسیس و تقویت نهادهای مدنی، دفاع از حقوق ملت و جلب مشارکت مردم، بیش و پیش از هر چیز نتایج اقتصادی دارد. آثار عمیق این حرکت را نمیتوان به سادگی از صحنهی جامعه زدود. حتی نتایج بسیاری از اصالحات بنیادین اقتصادی را بایـد در سـالهـای آینـده دیـد. دولـت توانست متوسط رشد تولید ناخالص داخلی در سال را از ۸/۳ درصـد در برنامـهی دوم توسـعه بـه ۲/۵ درصـد در
٩١
برنامهی سوم برساند. به طوری که اکنون اقتصاد ایران رشد ۴/۷ درصد را از سالهای ۱۸۳۱ به بعد تجربه میکند. متوسط نرخ تورم از ۱/۵۲ درصد در برنامهی دوم به ۲/۳۱ درصد در برنامهی سوم کاهش یافته است. متوسط رشد سرمایهگذاری از ۹/۷ درصد در برنامهی دوم به ۷/۰۱ درصد در برنامهی سوم رسیده است. ایجاد ساالنه حدود ۰۰۷ هزار فرصت شغلی موجب شده است که بهرغم افزایش روزافزون سطح تقاضای اجتماع برای کار، روند ایجاد اشتغال آهنگ مثبتی بیابد. دولت تا کنون با بردباری و خویشتنداری، حرکتهـای سـازندهای را در جهـت انجـام اصـالحات گسـترده اداری و ساختاری، حفظ قدرت خرید حقوقبگیران، تداوم سیاستهای تمرکززدایی، اتخاذ سیاستهـای ویـژه بـرای تـامین منابع مالی برای طرحهای اشتغالزا، جلب مشارکت بخش خصوصی، فراهم آوردن زمینههای توسعه سرمایهگـذاری داخلی و خارجی، افزایش رفاه اجتماعی و توزیع درآمد، سیاست تثبیت اقتصادی و شفافسازی بودجه، یکسانسازی نرخ ارز و کاهش تصدیگری به انجام رسانده است و خود نیز همواره منتقد کاستیهای خود بوده است. دستاوردهایی همچون تدوین و اجرای الیحه برنامـهی سـوم توسـعه، شـکلدهـی حسـاب ذخیـره ارزی و انباشـت میلیاردها دالر در طی ۴ سال در آن و برداشتهای قانونی از آن توانسته است آثار ملموسی در اقتصاد کشور به جا گذارد. حدود یك سوم از این حساب به لحاظ اتخاذ راهبرد مهم و تعیینکنندهی یکسانسازی نرخ ارز برداشت و به سپردههای بانك مرکزی اضافه شد که نتیجهی آن کـاهش نـرخ ریسـك و افـزایش اعتبـار اقتصـادی کشـور در نـزد موسسات مالی و پولی دنیا بوده است. حدود یك سوم از این میزان ذخیرهی ارزی نیـز بـرای جهـش در طـرحهـای عمرانی کشور، بهویژه بخش آب، شبکههای آبرسانی، راه و حمل و نقل، کشاورزی و معادن اختصاص یافت که ثمرهی آن تسریع در اتمام طرحهای عمرانی و ایجاد رشد و اشتغال بیشتر بوده است. بیش از یك سوم از این مبلغ یعنی ۶/۸ میلیارد دالر هم برای شکوفایی تولید، فناوری کارآفرینی در اختیار بخش خصوصی قرار گرفته است. عالوه بر این زیرساختهای اقتصادی، امـروز کشـور مـا برخـوردار از ظرفیـتهـای علمـی جدیـد، نیـروی انسـانی تحصیلکرده و ماهر و کارآمد شده است. ظرف ۷ سـال گذشـته )۳۸۳۱-۶۷۳۱( بـر اسـاس شاخصـههـای معتبـر بینالمللی ایران توانسته است از رشد تولید علمی ۰۰۴ درصدی برخوردار باشد. پیشرفتهـای عظـیم در عرصـهی اکتشاف، استخراج و بهره برداریهای بهتر از نفت و گاز، تحرك همـهجانبـه در گسـترش فنـاوریهـای ارتباطـات و اطالعات، به خوبی در سطح کشور قابل مشاهده است.
٠٢
امروز حرکت سدسازی، تولید برق و انرژی، رشد کشاورزی و صنعت و ... همگی با شـتاب و گسـتردگی بیشـتری از گذشته در جریان است. بر این اساس به روشنی میتوان دید که پشتوانهی اقتصاد کشور قویتر از هر زمـان دیگـر است و محوریت علم و فناوری نیز شاکلهی برنامههای توسعهی همهجانبهی کشور شده است. امروز تنشزدایی و رابطهی منطقی با جهان، نه یك انحراف، از اصول که یك سیاست اصلی و مقبول است. هرچند در عمل بهتر و مناسبتر میتوان رفتار کرد. تعامل با جهان دیگر نه سازش و کاری ضدارزش، که عین حکمت و تدبیر به حساب میآید و در جهان به هم پیوستهی امروز، راه اصـلی تـداوم انقـالب اسـالمی و دسـتیابی بـه پیشـرفت و استقالل محسوب میشود. در هر حال من همچنان بر سه اصل آزادی در اندیشه، منطق درگفتار و قانون در عمل تاکیـد مـیکـنم و آن را راه حقیقی اسالم و راه امام و مورد قبول وجدان عمیق اکثریت قاطع مردم و بهخصوص نخبگان منصف میدانم. ممکن است ما در نمایندگی از ملت، در عمل به این سه اصل در بسایری از موارد ناموفق بوده باشیم؛ مدعی نیستم که حاصل تالشهای ما در دفاع از حقوق ملت در همهی زمینهها به فرجام رسـیده و در نتیجـه ملـت بـه همـهی آرمانهای خود دست یافته است، مدعی آنم که اما راه اصیل مردمساالری و تحقق آرمانهای تاریخی ملـت توقـف نخواهد داشت و مردم ما راه اصالحات را ادامه خواهند داد بیآنکه از دین جدا شوند. ملت مـا آزادی و اسـتقالل و پیشرفت را نه در خروج از جمهوری اسالمی که به قیمت گرانی به دست آورده است، و نه در بازگشت به خودکامگی به هر نام، بلکه در سازگار کردن هرچه بیشتر این جمهوری با خواستهای تـاریخی خـود و اسـتقرار همـهجانبـهی مردمساالری دینی میجوید. آنکس در صحنه خواهد ماند که با مطالبات واقعی مردم همگام شود؛ و واقعیت زمانه بسیاری را همگام خواهد کرد. امروز ملت ایران در عرصهی جهان، با سابقهی درخشان مدنی و فرهنگی خود، به عنوان ملتی نامآور شده است که بر پایهی دین اسالم، خواستار استقرار نوعی از مردمساالری است که در آن معنویت با آزادی و پیشرفت با اخالق همراه باشد. این دستاورد میتواند در صورت انقالب و جمهوری اسالمی ـ آنگونه که مردم میخواسـتند و مـیخواهنـد ـ برای همهی جهان اسالم و بهخصوص نسل جوان و فرهیختهی این جهان الگوآفرین باشد. نسلی که از وابستگی بـه بیگانه آزرده است و خود را مستحق آزادی و حاکمیت بر سرنوشت خود، بدون بریدن از فرهنگ ملی و دینی خویش میداند و از حرکتهای افراطی و تنگنظر که میکوشند خشونت و قیمومیت متعصبان را بر جوامع تحمیل کننـد، سخت نگران و بیزار است. مبادا کجاندیشیها، تنگنظریها و توهمگراییها، این فرصت مغتنم را از مـا و انقـالب و ملت بزرگ ما بگیرد.
١٢
در پایان باز بر این نکته تاکید میکنم که همهی ما و شما جوانان عزیز باید این پندار غلط را که حاصل یك بیماری تاریخی است از ذهن خود بزدایم که: برای رهایی باید منتظر قهرمان بود. "قهرمان شمایید و مسووالنی شایسـتهی شمایند که خواست شما را درك و در جهت آن حرکت کنند" کالم بلند خداوند جل و علی را از یاد نبریم که: »خداوند سرنوشت هیچ قومی را دگرگون نخواهد کرد مگر که آن قوم، جان خود را دگرگون کند« صحنهی شگفتانگیزی را که اندیشه و دست هنرمند آلمانی، »برشت« آفریده است همواره در نظر داشته باشید که: چون گالیله در برابر کلیسای متعصب و سختگیر مجبور شد از نظریهی علمی خود توبه کند، پـارهای از شـاگردان پرحرارت او پرخاشگرانه بر استاد نکته گرفتند که: »وای بر قـومی کـه قهرمـان آن تـو باشـی« و گالیلـه بـا کمـال خونسردی پاسخ داد که: »وای به قومی که نیاز به قهرمان داشته باشد« نیاز جدی امروز ما، تأمل و بازاندیشی همگانی در احوال خویش برای عبور از کلیشهها و قالـبهـای اسـتبدادزدهی ناکارآمد و گشودن راه گفت و گوی همدالنهی انتقادی در همهی سطوح و الیههای اجتماعی است. ایمان به خداوند، امید به آینده و اعتماد به خویش هم مبنا و هم حاصل این کار است. به یاری خدا در این راه باز هم با شـما سـخن خواهم گفت و همچنان نیازمند نظرهای شما خواهم بود. ما در آغاز راه نو اصالحگری و نه در پایان آن هستیم. تداوم آن با شما و آیندهی روشن آن از آن شما است، شما سازندگان اصلی فردای روشن ایرانید، پس: گمان مبر که به آخر رسید کار مغان هزار بادهی ناخورده در رگ تاك است
والسالم
٢٢