You are on page 1of 37

‫زندگینام مولن‬

‫زادگاه مولن‪:‬‬
‫جلل‌الدين محمد دششم ربيع‌الول سال ‪ ۶۰۴‬هجري دشهربلخ تولد يافت‪ .‬سبب شهرت او ب رومي ومولني روم‪ ،‬طول اقمتش‌ و وفتش دشهرقونيه ازبلد روم بوده‬
‫است‪ .‬بناب نوشته تذكره‌نويسان وي دهنگامي ك پدرش بهاءالدين از بلخ هجرت مي‌كرد پنجسال بود‪ .‬اگر تري عيمت بهاءالدين رااز بلخ د سال ‪ ۶۱۷‬هجري بدانيم‪ ،‬سن‬
‫جلل‌الدين محمد دآن هنگام قريب سيزده سال بوده است‪ .‬جلل‌الدين د ب راه د نيشابور ب خدمت شيخ عطار رسيد و مدت كوتهي دك محضر آن عارف برگ را‬

‫كرد‪.‬‬
‫چون بهاءالدين ب بغدادسيدب ازس روزدآن شهراقمت نكرد و روز چهارم بار سفر ب عم زيارت بیت‌ال‌الحرام ب بست‪ .‬پس از بازگشت ازخان خدا ب سوي شام‬
‫روان شد و مدت نمعلومي دآن نواحي بسر بد و سپس ب ارزنجان رفت‪ .‬ملك ارزنجان آن زمان اميري ازخاندان منكوجك بودوفخرالدين بهرامشاه‌نم داشت‪ ،‬واو‬
‫همان پادشاهي است حكيم نظامي گنجوي كتاب خمزن‌السرار را ب نم وي ب نظم آورده است‪ .‬مدت توقف مولن د ارزنجان قريب يكسال بود‪.‬‬
‫بازب قول افلكي‪ ،‬جلل‌الدين محمددهفده سالگي ‌دشهرلرنده ب‌امرپدر‪ ،‬گوهخاتون دخترخواج للي سمرقندي را ك مردي محترم و معتبر بود ب زني گرفت و اينواقعه بايستي د‬
‫سال ‪ ۶۲۲‬هجري اتفاق افتاده باشد و بهاءالدين محمد ب سلطان ولد و علءالدين محمد دو پسر مولن از اين زن تولد يافت ‌هاند‪.‬‬
‫مولنو خانواده او ‪:‬‬
‫مولن جلل الدين محمد مولوي د سال ‪ ۶۰۴‬روز ششم ريبع الول هجري قمري متولد شد‪.‬ه چند او د اث خود فيه مافيه اشاره ب زمان پ تي مي كند ؛ يعني د مقام شاهدي‬
‫عیني از محاصره و فتح سمرقند ب دست خوارزمشاه سخن مي گويد ‪.‬د شهر بلخ زادگاه او بود و خان آنها مثل يك معبد كهنه آكنده از روح ‪،‬انباشته از فرشته سر شار از تقدس‬
‫بود ‪.‬كودك خاندان خطيبان محمد نم داشت اما د خان با محبت و علق اي آميخته ب تكريم و اعد او را جلل الدين مي خواندند –جلل الدين محمد ‪.‬پدرش بهاء ولد ك يك‬
‫خطيب برگ بلخ ويك واعظ و مدرس پ آوازه بود از روي دوستي و برگي او را ))خداوندگار(( مي خواند خداوندگار باي او همه اميده و تمام آرزوهيش را تجسم مي داد ‪.‬با آنكه‬
‫از يك زن ديگر ـدختر قضي شرف – پسري برگتر ب نم حسين داشت ‪،‬ب اين كودك نو رسيده ك مادش مومنه خاتون از خاندان فقيهان وسادات سرخس بود ـ ود خان بي‬
‫بي علوي نم داشت‪ -‬ب چشم ديگري مي ديد‪.‬خداوندگار خردسال باي بهاءولد ك د اين سالها از تمام ددهي كلنسالي رنج مي بد عبارت از جتسم جميع شاديها و آرزوه‬
‫بود ‪.‬ساي اهل خان هم مثل خطيب سالخورده بلخ ‪،‬ب اين كودك هشيار ‪،‬انديشه ور و نم و نار با ديده علق مي نگريستند ‪.‬حتي خاتون مهيمنه مادبهاء ولد ك د خان ))مامي(( خوانده‬
‫مي شد و زني تند خوي‪،‬بد زبان ونسازگار بود ‪،‬د مورد اين نواده خردسال نزك اندام و خوش زبان نفرت وكینه اي ك نسبت ب ماد او داشت از ياد مي بد‪ .‬شوق پواز د‬
‫نخ‬
‫ماوراي ابه از ستين سالهاي كودكي د خاطر اين كودك خاندان خطيبان شكفته بود ‪.‬عوج روحاني او از همان سالهاي كودكي آغاز شد –از پواز د دنياي فرشته ه ‪،‬دنياي ارواح ‪،‬‬
‫و دنياي ستاره ه ك سالهاي كودكي او را گرم وشاداب و پ جاذب مي كرد ‪ .‬د آن سالها رؤياهيي ك جان كودك را ت آستان عش خدا عوج مي داد ‪،‬چشمهاي كنجكاوش را د نوري‬
‫وصف نپذي ك اندام اثيري فرشتگان را د هل خيره كننده اي غق مي كرد مي گشود ‪.‬ب روي دختهاي د شكوف نشسته خان فرشته ه را ب صورت گلهاي خندان مي ديد ‪ .‬د پواز‬
‫پوان هي بي آرام ك ب فراز سبزه هي مواج باغچه يكديگررا دنبال مي كردند آنچه را برگتره د خان ب نم روح مي خواندند ب صورت ستاره هي از آسمان چكيده مي يافت ‪.‬فرشته‬
‫ه ‪،‬ك از ستاره ه پائين مي مدند با روحها ك د اطراف خان بودند از بام خان ب آسمان بال مي رف طي روزه وشبها با نجوايي ك د گوش او مي كردند او را باي سرنوشت عالي خويش ‪،‬‬
‫پواز ب آسمانها ‪،‬آماده مي كردند –پواز ب سوي خدا ‪.‬‬
‫موقعيت خانواده و اجتماع د زمان رشد مولن ‪:‬‬
‫‪-‬پدر مولن بهاء ولد پسر حسين خطيبي د سال )‪ (۵۴۶‬يا )‪(۵۴۲‬هجري قمري د بلخ خراسان آنمان متولد شد‪.‬خانواده اي مورد توج خاص و عام و ن بي بهره از مال و منال‬
‫و همه شرايط مهياي ساختن انساني متعالي ‪.‬كودكي را پشت سر مي گذارد و د هنگام بلوغ انواع علوم و حكم را فرا مي گيرد ‪.‬محمد بن حسين بهاء الدين ولد ملقب ب سلطان‬
‫العلما )متولد حدود ‪۵۴۲‬ق‪۱۱۴۸/‬ميا كمي دي ت (از متكلمان الهي ب نم بود ‪ .‬بنا ب روايت نوه اش ؛شخص پمبر )ص(اين اقب را د خوابي ك همه عالمان بلخ د يك شب‬
‫ديده بودند ؛ب وي اعطا كرده است ‪.‬بهاء الدين عارف بود و بنا ب بخي روايات ؛او از نظر روحاني ب مكتب احمد غالي )ف‪۵۲۰.‬ق‪۱۱۲۶/‬م(وابسته است ‪.‬با اين‬
‫حال نمي توان قضاوت كرد ك عشق لطيف عفني ؛ آن گون ك احمد غالي د سوانح خود شرح مي دهد ؛چ اندازه ب بهاءالدين و از طريق او ب شكل گيري روحاني فرزندش‬
‫جلل الدين تثير داشتهاست ‪.‬اگر عقيده افلكي د باره فتوايي بهاء الدين ولد ك‪ :‬زنءالعيون النظر صحت داشته باشد ؛ م است ك انتساب او ب مكتب عشق عارفن‬
‫غالي را باور كرد حال آنكه وابستگي نديك او ب مكتب نجم الدين كبري ؛موسس طريقه كبروي ب حقيقت نديكتر است ‪.‬بعضي مدعي شده اند ك خانواده پدري بهاءالدين از‬
‫م‬
‫احفاد ابو بكر ؛خليفه اول اسلم هستند ‪.‬اين ادعا چ حقيقت داشته باشد و چ نداشته باشد دباره پيشینه قومي اين خانواده ه اطلع سلمي د دست نيست ‪.‬نيز گفته شده ك زوج‬
‫بهاءالدين ؛از خاندان خوارزمشاهيان بوده است ك د وليات خاوري حدود سال ‪۴۷۲-۳‬ق‪۱۰۸۰/‬م حكومت خود را پاي گذاري كردند ولي اين داستان را هم مي توان‬
‫جعلي دانست و رد كرد ‪.‬او با فردوس خاتون ازدواج مي كند ‪،‬ك بخي ب علت اشكال زماني د اين ازدواج ش نموده اند ‪.‬‬
‫او باي دومين بار ب گفته اي ازدواج مي كند ‪.‬همسر او بي بي علوي يا مومنه خاتون است ك او را از خاندان فقيهان و سادات سرخسي مي دانند ‪.‬‬
‫از اين بانو ‪،‬علو الدين محمد د سال ‪ ۶۰۲‬و جلل الدين محمد د سال ‪ ۶۰۴‬روز ششم ريبع الول هجري قمري متولد شدند‪.‬بهاء الدين از جهت معيشت د زحمت نبود خالنه‬
‫اجدادي و ملك ومكنت داشت ‪.‬د خان خود د صحبت دوزن ك ب ه دو عشق مي ورزيد ود صحبت مادش))مامي((و فرزندان از آسايش نسبي ب خورداربود ذكر نم ال‬
‫ً‬
‫دايم ب زبانش بود وياد ال ب ندرت از خاطرش محو مي شد با طلوع مولن بادش حسين و خواهانش ك ب زاد از وي برگتر بودند د خانواده تدريجا د ساي افتادندوبعده د بيرون‬
‫از خانواده هم نم وياد آنها فراموش شد ‪.‬جلل ك ب وفق آنچه بعده از افواه مريدان پدرش نقل ميشد ؛ از جانب پدر نادش ب ابوبكر صديق خليفه رسول خدا مي رسيد و از‬
‫جانب ماد ب اهل بیت پمبر نسب ميرسانيد ‪.‬‬
‫پدر مولن‪:‬‬
‫پدرش محمدبن حسين خطيبي معروف ب بهاءالدين ولدبلخي وملقب ب سلطان‌العلماءاست ك ازبرگان صوفيه بود و ب روايت افلكي احمد دده د مناقب‌العارفين‪ ،‬سلسله او‬
‫د تصوف ب امام احمدغالي مي‌پست و مردم بلخ ب وي اعدي بسيار داش و ب اث همين اقبال مردم ب او بود ك حمسود و مبغوض سلطان محمد خوارزمشاه شد‪.‬‬
‫گويند سبب عمده وحشت خوارزمشاه ازاوآن بودك بهاءالدين ولدهمواره بمنبرب حكيمان وفيلسوفن دشنام مي‌داد و آنن را بدعت‌گذار مي‌خواند‪.‬‬
‫گفته‌هي اوب سر منبر ب امام خفرالدين رازي ك سرآمد حكيمان آن روزگار و استاد خوارزمشاه نيز بود گران آمد و پادشاه را ب دشمني با وي بانگيخت‪.‬‬
‫بهاء‌الدين ولد از خصومت پادشاه خود را د خطر ديدو باي رهنيدن خويش از آن مهلكه ب جلء وطن تن د داد و سوگندخوردك ت آن پادشاه بتخت سلطنت نشسته است بدان‬
‫شهر باز نگردد‪ .‬گويندهنگاميكه اوزادگاه خود شهر بلخ را تك مي‌كرد از عمر پسر كوچكش جلل‌الدين ب از پ سال نگذشته بود‪.‬‬
‫افلكي د كتاب مناقب‌العارفين د حكايتي اشاره م ‌يكند ك كدورت خفر رازي با بهاءالدين ولداز سال ‪ ۶۰۵‬هجري آغاز شدومدت يك سال اين رنجيدگي ادام يافت و‬
‫چون امام فخر رازي د سال ‪ ۶۰۶‬هجري از شهر بلخ مهاجرت كرده است‪ ،‬بناباين‌نمي‌توان خبردخالت فخررازي راددشمني خوارزمشاه با بهاءالدين دست دانست‪.‬‬
‫ظاها ر جنش بهاءالدين ازخوارزمشاه ت بدان حدك موجب مهاجرت وي از بلد خوارزم و شهر بلخ شود مبتني ب حقايق تريخي نيست‪.‬‬
‫تنها چيزي ك موجب مهاجرت بهاءالدين ولدوبرگاني مانند شيخ نجم‌الدين رازي ب بيرون از بلد خوارزمشاه شده است‪ ،‬اخباروحشت آثرقت ‌لعامها و نهب و غارت و‬
‫تكتازي لشكريان مغول و تتر د بلد شرق و ماوراءالنهر بوده است‪ ،‬ك مردم دورانديشي را چون بهاءالدين ب تك شهر و ديار خود واداشته است‪.‬‬
‫اين نظري را اشعار سلطان ولد پسر جلل‌الدين د مثنوي ولدنم تأي مي‌كند‪ .‬چنانكه گفته است‪:‬‬
‫كرد از بلخ عم سوي حجاز زانكه شد كارگر د او آن راز‬
‫بود د رفتن و رسيد و خبر ك از آن راز شد پديد اث‬
‫كرد تتر قصد آن اقلم منهزم گشت لشكر اسلم‬
‫بلخ را بستد و ب رازي راز كشت از آن قوم بيحد و بسيار‬
‫شهرهي برگ كرد خراب هست حق را هار گون عقاب‬
‫اين تنها دليلي متقن است ك رفتن بهاءالدين از بلخ د پ از ‪ ۶۱۷‬هجري ك سال هجوم لشكريان مغول و چنگيز ب بلخ است بوقوع پست و عيمت او از آن شهر د‬
‫حوالي همان سال بوده است‪.‬‬

‫جواني مولن‪:‬‬
‫پس از مرگ بهاءالدين ولد‪ ،‬جلل‌الدين محمدك دآن هنگام بيست و چهار سال داشت بنا ب وصيت پدرش و يا ب خواهش سلطان علءالدين كيقباد ب جاي پدر ب مسند ارشاد‬
‫بنشست و متصدي شغل فتوي و امور شريعت گرديد‪ .‬يكسال بعدبهن‌الدين محقق تمذي ك از مريدان پدرش بود ب وي پست‪ .‬جلل‌الدين دست ارادت ب وي‬
‫داد و اسرار تصوف وعفن را ازاوفرا گرفت‪ .‬سپس اشارت اوب جانب شام وحلب عيمت كردت د علوم ظاه ممارست نمايد‪ .‬گويند ك بهن‌الدين ب حلب رفت‬
‫تح‬
‫وب تعليم علوم ظاه پداخت و د مدرس حلوي مشغول صيل شد‪ .‬د آن هنگام تدريس آن مدرس ب عهده كل‌الدين ابوالقاسم عمربن احمد معروف ب ابن‌العديم قرار‬
‫ي‬ ‫ص‬‫پ ت تح‬ ‫ي‬ ‫ص‬‫تح‬
‫داشت و چون كل‌الدين از فقهاي مذهبي حنفي بودنچاربايستي مولن دند او ب ل فقه ن مذ ب ول شده باشد‪ .‬س از مد ي ل د ب ولن رد ق‬
‫مش‬ ‫سف‬ ‫م‬ ‫ل‬‫ح‬ ‫غ‬‫مش‬ ‫ه‬ ‫آ‬

‫كردواز چهار ت هفت سال د آن نحيه اقمت داشت و ب اندوختن علم ودانش مشغول بودوهمه علوم‌اسلمي زمان خودا فرا گرفت‪ .‬مولندهمين شهرب‌خدمت شيخ‬
‫محيي‌الدين محمدبن علي معروف ب ابن‌العربي )‪۵۶۰‬ـ ‪(۶۳۸‬ك ازبرگان صوفيه اسلم وصاحب كتاب معروف فصوص‌الحكم است رسيد‪ .‬ظاها توقف مولن د دمشق‬
‫ب از چار سال ب طول نيانجاميده است‪ ،‬زيا وي د هنگام مرگ بهن‌الدين محقق تمذي ك د سال ‪ ۶۳۸‬روي داده د حلب حضور داشته است‪.‬‬
‫مولن پس از گذراندن مدتي دحلب وشام ك گويامجموع آن ب هفت سال نمي‌رسد ب اقمتگاه خود‪ ،‬قونيه رهسپار شد‪ .‬چون ب‌شهرقيصري رسيدصاحب شمس‌الدين‬
‫اصفهاني‌مي‌خواست ك مولنراب خان خودبداماسيد بهن‌الدين تمذي ك همراه او بود نپذيفت و گفت سنت مولي برگ آن بوده ك د سفرهي خود‪ ،‬د مدرس منزل‬
‫م ‌يكرده است‪.‬‬
‫سيدبهن‌الدين‌دقيصري دگذشت وصاحب شمس‌الدين اصفهاني مولنراازاين حادث آگاه ساخت ووي ب قيصري رفت و كتب و مرده ريگ او را ب گرفت و بعضي را ب‬
‫يادگار ب صاحب اصفهاني داد و ب قونيه باز آمد‪.‬‬
‫پس ازمرگ سيدبهن‌الدين مولن بالستقلل بمسندارشادو تدريس بنشست و از ‪ ۶۳۸‬ت ‪ ۶۴۲‬هجري ك قريب پ سال مي‌شود ب سنت پدر و نياكان خود ب تدريس علم فقه و‬
‫علوم دين مي‌پداخت‪.‬‬

‫اوضاع اجتماع و حكومت د دوره مولن‬


‫مولن د عصر سلطان محمد خوارزمشاه ب دنيا آمد ‪ .‬خوارزمشاه د سال ‪۶۰۲-)۳‬ق( موطن جلل الدين را ك د تصرف غوريان بود تسخير كرد ‪.‬مولوي خود د اشعارش ‪،‬آنجا ك‬
‫كوشيده است شرح دهد ك جهران چگون او را غق د خون ساخته است ‪...‬ب خونیي جنگ ميان خوارزمشاهيان و غوريان اشاره مي كند‪ .‬د آن هنگام ك خداوندگار خاندان‬
‫بهاء ولد هفت سال شد )‪ (۶۰۴-۶۱۱‬خراسان وماوراء النهر از بلخ ت سمرقند و از خوارزم ت نيشابور عص كروفر سلطان محمد خوارزم شاه بود ‪.‬ايلك خان د ماوراءالنهر‬
‫وشنسبيان د وليت غور با اعتلي او محكوم ب انقراض شدند‪.‬اتبكان د عاق و فرس د مقابل قدرت وي سر تسليم فر‪.‬د آوردند ‪.‬د قلمرو زبان فرسي ك از كاشغر ت‬
‫ً‬
‫شيراز و از خوارزم ت همدان و ان سو ت امتداد داشت جز محروس سلجوقيان روم تقريبا ه جا از نفوذ فزاينده او ب كنار نمانده بود ‪ .‬حتي خليفه بغداد الناصرين ال باي آنكه از‬
‫تهديد وي د امان ماند نچار شد دايم پنهان و آشكار ب ضد او ب تجريك و توطئه بپردازد ‪ .‬توسعه روز افزون قلمرو او خشونت و استبدادش را همراه تكان و خوارزميانش همه جا‬
‫بد‪.‬‬
‫يك لشكر كشي او ب ضد خليفه ت همدان و حتي ت نواحي مجاور قلمرو بغداد پ رفت فقط حوادث ن بيوسيده و حساب نشده اورا ب عقب نشیني واداشت ‪.‬لشكر كشي هي ديگرش‬
‫د ماوراء النهر وتكستان د اندك مدت تمام ماوراءالنهر وتكستان د اندك مدت تمام اوراءالنهر و تكستان را ت آنجا ك ب سرزمين تتر مي پست مقهور قدرت فزاينده او‬
‫كرد ‪.‬قدرت او د تمام اين وليات خمرب ومخوف بود و تكان فنقلي ك خويشان مادش بودند ستيزه خويي وبي رحمي و جنگاوري خود را پن آن كرده بودند ‪.‬مادش تكان‬
‫خاتون ‪،‬ملكه مخوف خوارزميان ‪،‬اين فرزند مستبد اما عشرتجوي ووحشي خوي خويش را همچون بازيچه يي د دست خود مي گردانيد ‪.‬خاندان خوارزمشاه د طي چندين نسل‬
‫فرمانوايي ‪،‬خوارزم و توابع را ك از جانب سلجوقيان برگ ب آنها واگذار شده بود ب يك قدرت برگ تبديل كرده بود نياي قديم خاندان قطب الدين طشت دار سنجر ك‬
‫خوارزم را ب عنوان اقطاع ب دست آورده بود ‪،‬بده ايي تك بود و د دستگاه سلجوقيان خدمات خود را از مراتب بسيار نزل آغاز كرده بود ‪.‬د مدت چند نسل اجداد جنگجوي‬
‫سلطان اقطاع كوچك اين نياي بي نم و نشان را توسعه تمام بخشيدند و قبل از سلطان محمد پدرش علءالدين تكش قدرت پورندگان خود ـسلجوقيان ـرا د خراسان و عاق‬
‫پايان داده بود ‪.‬خود شاه با پادشاه غور و پادشاه سمرقند جنگيده بود‪.‬حتي با قراختائيان ك يك چند حامي و متحد خود وپدرش د مقابل غوريان بودند نيز كارش ب جنگ كشيده بود‪.‬‬
‫تج‬ ‫مح‬
‫تختگاه او ل نشو ونماي فرق هي گونگون ومهد پيدايش مذاهب متنازع بود‪ .‬معتزل ك اهل تنزي بودند د يك گوش اين قلمرو وسيع با كراميه ك اهل سيم بودند د گوش ديگر ‪،‬دايم‬
‫دگيري داش ‪.‬صوفيه هم بازارشان گرم بود و از جمله د ب آنها پيروان شيخ كبري نفوذشان د ب عام موجب توهم و ن خرسندي سلطان بود ‪.‬اشعريان ك ب علت‬
‫ً‬
‫اشتغال ب ریه كاريهاي مباحث مربوط ب الهيات كلم ب عنوان فلسفه خوانده مي شدند هم ند معتزل و كراميه و هم ند اكثريت اهل سنت ك د اين نواحي غالباحنفي‬
‫هم‬
‫مذهب بودند و چنين ند صوفيه نيز ك طرح اين گون مسائل را د مباحث الهي ماي بوز ش و گمراهي تلقي مي كردند مورد اند شديد بودند ‪.‬وعاظ صوفي و فقهاي حنفي ك‬
‫متكلمان اشعري و ائمه معتزلي را موجب ا حنراف و تشويش اذهن عام مي ديدند از علق اي ك سلطان ب چنين مباحثي نشان ميداد ن خرسند بودند و گ گاه ب تصريح يا كناي ن‬
‫خرسندي خود را آشكار مي كردند‪.‬‬
‫دبار سلطان عص بازيهاي سياسي قدرتجويان لشكري از يك سو و صحنه رقبت ارباب مذاهب كلمي از سوي ديگر بود ‪.‬د زمان نياكان او وجود اين منازعات ب‬
‫نخ‬
‫روساي عوام د دسته بندي هي سياسي هم تثير گذاشته بود چنانكه خوارزمشاهن ستين ظ ًاها كوشيده بودند از طريق وصلت با خانواده هي متنفذ مذهبي احساسات عوام را پن‬
‫خود سازند ونسبت خويشي ك بعده ب خاندان بهاء ولد با سلل خوارزمشاهيان ادعا شد ظ ًاها از همين طريق بوجود آمده بود ‪.‬با آنكه صحت اين ادعا هگز ازلحاظ تري مسلم‬
‫نشد احتمال آنكه كثرت مريدان بهاءولد ؛موجب توهم سلطان و داعي الزام غير مستقيم او ب تك قلمرو سلطان شده باشد هست ‪.‬‬
‫معهذا غير از سلطان تعدادي از فقها ئ قضات و حكام وليات هم ؛ ب سبب طعنهايي ك بهاءولد د مجالس خويش د حق آنها اظهار مي كرد بدون ش د تهيه موجبات‬
‫نرضايتي او از اقمت د قلمرو سلطان عامل موث بود‪.‬‬
‫د قلمرو سلطان محمد خوارزمشاه ك بلخ هم كوت زماني قبل از ولدت خداوندگار ب آن پسته بود ) ‪ (۶۰۳‬تعداد واعظان بسيار بود ‪.‬و بهاءولد از واعظاني بود ك از ارتباط با حكام و‬
‫فرمانوايان عصر تفع مي ورزيد و حتي قرابت سببي را ك ب موجب بعضي از روايات با خاندان سلطان داشت _اگر داشت‪-‬وسيله اي باي تقرب ب سلطان نمي‬
‫كرد ‪.‬از سلطان ب سبب گرايشهاي فلسفي وي نخرسند بود ‪.‬فلسفه بدان سبب ك با چون و چرا سر وكار داشت با ايمان ك تسليم و قبول را الزام مي كرد مغاي مي ديد ‪.‬لشكر‬
‫كشي سلطان ب ضد خليفه بغداد بي اعتنايي او د حق شيخ الشيوخ شهاب الدين عمر سهروردي ك از جانب خليفه ب سفارت ند او آمده بود ؛ و اقدام او ب قتل شيخ الشيوخ شهاب‬
‫الدين عمر سهروردي ك از جانب خليفه ب سفارت ند او آمده بود ؛ و اقدام او ب قتل شيخ مجد الدين بغدادي صوفي محبوب خوارزم ك حتي ماد سلطان را نخرسند كرد ؛ د نظر‬
‫وي انعكاس همين مشرب فلسفي و بي اعدي او د حق اهل زهد و طريقت بود ‪ .‬د آن زمان بلخ ی از مراكز علمي اسلمي بود ‪.‬اين شهر باستاني د دوره پيدايش تصوف‬
‫خن‬
‫شرق سهم مهمي را ايفا كرده ‪،‬موطن بسياري از علماي مسلمان د ستين سده هي هجري بوده است ‪.‬ازآنجائيكه اين شهر پ از اين مركز آی بودا بوده است احتمال دارد‬
‫ساكنانش _يا جوش_واسطه انل پاره اي از عقايد بودايي ك د افكار صوفيان اوليه منعكس است قرار گرفته باشد‪:‬مگر اباهيم بن ادهم ))شاهاده فقير روحاني((از ساكنان‬
‫پاكژاد بلخ نبوده ك داستان تغیير كيش او د هيأت افسان بودا نقل شده است ؟‬
‫فخر الدين رازي فيلسوف و مفسر قرآن ك ند محمد خوارزمشاه محبوبیتي عظيم داشت ‪،‬د دوران كودكي جلل الدين ی از علماي عمده شهر بود‪.‬گفته مي شد ك او حكمران را عليه‬
‫صوفيان تحريك كرد و سبب شد ك مجد الدين عاقي عارف را د آموديا )سبيحون(غق كنند )‪۶۱۶‬ق‪۱۲۱۹/‬م(بهاءالدين ولد نيز همان گون ك از نوشته هيش ب مي آيد ظ ًاها‬
‫ً‬
‫با خفرالدين رازي مناسبات دوستان نداشته است‪:‬اين متكلم الهي پهيزگار و عارف ك )‪..‬از كثرت تجليات جللي ‪،‬مزاج مباركش تند و باهیبت شده بود‪(...‬قلبا با فلسفه و‬
‫ندی معقولت با دين مخالف بود اين نگرش را ك پ از اين ‪،‬د يك سده قبل ‪،‬د اشعار سنايي آشكارگشته بود ‪ ،‬جلل الدين هم ب ارث بد ‪ .‬دوستش شمس الدين‬
‫رازي را ))كافر سرخ((مي خواند ‪،‬اين طرز فكر را قویتر ساخت ‪.‬نيم سده بعد از مرگ رازي مولن جلل الدين از سرودن اين بیت پهيز نكرد ك‪:‬‬
‫اندر اين بحث ار خرد ره ب بدي‬
‫خفر رازي راز دار دين بدي‬
‫ب ه تقدي تعريض و اند بهاءولد د حق خفر رازي)تعرضهاي گزنده واندهي تندي ك او د مجالس وعظ از خفررازي و حاميان تجدار او مي كرد البته خصومت انن را ب‬
‫مي انگيخت( و اصحاب وي شامل سرزنش سلطان د حمايت آنها نيز بود ‪.‬از اين رو مخالفان از نخرسنديي ك سلطان از وي داشت استفاده كردند و با انواع تحريك و‬
‫ً‬
‫ايذا ؛زندگي د بلخ ؛ د وخش ؛د سمرقند و تقريبا د سراسر قلمرو سلطان را باي وي دشوار كردند‪.‬بدين سان توقف او د قلمرو سلطان موجب خطر و خروج وي را از بلخ و‬
‫خوارزم متضمن مصلحت ملك نشان دادندد آن زمان تهديد مغولن د آسياي مركزي احساس مي شده است خوارزمشاه خود با كتن چند تجر مغول مهلك تين نقش را‬

‫د داستان غم انگيزي ك د خلل سالهاي بعد ‪،‬ب تمام خاور نديك ‪.‬و دور كشيده شد ‪،‬بازي كرد ‪.‬دليل سفر بهاءالدين ب سرزمینهاي بیگان ه چ بود او همراه مريدانش )ك‬
‫سپهسالر ‪،‬تعداد سان را ‪۳۰۰‬نفر مي گويد(د زماني ك مغولن شهر را غارت كردند ‪،‬از موطن خود بسيار فصله گرفته بودند‪.‬بلخ د سال ‪۶۱۷‬ق‪۱۲۲۰/‬م ب ويان هيي بدل شد و‬
‫هاران نفر ب قتل رسيدند ‪.‬‬
‫چون تو د بلخي روان شو سوي بغداد اي پدر‬
‫ت ب هدم دورت باشي ز مرو و ازهي‬
‫مقارن اين احوال قلمرو سلطان خاص د حدود سمرقند و بخارا و نواحي مجاور سيحون بشدت دستخوش تلزل و بي ثباتي وبود ‪.‬از وقتي قراختائيان و سلطان سمرقند ؛قدرت و‬
‫نفوذ خود را د اين نواحي از دست داده بودند ‪.‬اهلي بسياري از شهرهي آن حدود ب الزام عمال خوارزم شاه شهر وديار خود را ره كرده بودند و خان هي خود را ب دست وياني‬
‫سپرده بودند‪.‬د چنين احوالي شايعه احتمال يا احساس قريب الوقوع يك هجوم خمرب و خونين از جانب اقوام تتر اذهن عام را ب شدت مظطرب مي كرد ‪.‬بهاءولد ك‬
‫سالها د اكثر بلد ماوراءالنهر و تكستان شاهد نخرسندي عام از غلبه مهاجمان بود و سقوط آن بلد را د مقابل هجوم احتمالي تتر امري محقق مي يافت خروج از قلمرو خوارزمشاه را‬

‫باي خود و ياران مقرون ب مصلحت و موجب نيل ب امنیت تلقي مي كرد ‪.‬د آن ايام بلخ ی از چهار شهر برگ خراسان محسوب مي شد ك مثل س شهر ديگر آن مرو و‬
‫هات و نيشابور باره تختگاه فرمانوايان وليت گشته بود ‪.‬با آنكه طي نيم قرن د آن ايام ؛ معروض ويانيهاي بسيار شده بود د اين سالها هنوز از بهترين شهرهي خراسان و‬
‫آبادتين پآوازه تين آنها ب شمار مي آمد غله آن چندان زياد بود ك از آنجا ب تمام خراسان و حتي خوارزم غله مي بدند ‪.‬مساجد و خانقاهها ي متعدد د انجا جلب نظر مي‬
‫كرد ‪.‬مجالس وعظ وحديث د آنجا رونق داشت وشهر ب سبب كثرت مدارس و علما وزهد ))قبة السلم ((خوانده مي شد ‪.‬از وقتي بلخ ب دست غوريان افتاد و سپس ب قلمرو‬
‫خوارزمشاهيان الحاق گشت شدت اين حتریكات عامل عمده اي د نخرسندي بهاء ولد از اين زاد بوم ديينه نياكان خويش بود‪.‬د قلمرو خوارزمشاه ك مولن آن راپشت سر‬
‫گذاشت همه جا از جنگ سخن د ميان بود ‪.‬از جنگهاي سلطان با ختائيان ‪،‬از جنگهاي سلطان با خليفه و از جنگهاي سلطان د بلد تك و كاشغر ‪.‬تختها مي لرزيد و سلل هيي‬
‫فرمانوايي منقرض ميگشت ‪.‬آوازه هجوم قريب الوقوع تتر همه جا وحشت مي پاكند و شبح خان جهانگشاي از افقهاي دور دست شرق پ مي آمد و رفته رفته خوازمشاه‬
‫جنگجوي مهيب را هم ب وحشت مي انداخت ‪.‬از وقي غلبه ب گور خان ختايي ) ‪(۶۰۷‬قلمرو وي را با سرزمینهاي تحت فرمان چگيز خان مغول همساي كرده بود وحشت از اين‬
‫طوايف وحشي و كافر د اذهن عا م خلق خاص د نواحي شرقي ماوراء النهر احساس مي شد ‪.‬حتي د نيشابور ك از غیبترين وليات خراسا ن محسوب ميشد د اين اوقت‬
‫دلنگراني هي پ از وقت بود ك بعده از جانب مدعيان اشراف ب آينده ب صورت يك پيشگوئي شاعان ب وجود آمد و ب سالها ي قبل از وقوع حادث منسوب‬
‫گشت‪.‬آوازه خا ن جهانگشاي ‪،‬چنگيز خان مغول تمام ماوراءالنهر وخراسان را ب طور مبهم و مرموزي د آن ايام غق وحشت مي داشت ‪ .‬جنگهاي خوارزمشاه هم تمام‬
‫تكستان وماوراءالنهر را د آن ايام د خون و وحشت فرو مي بد ‪.‬مدتها بعد جاده ه آكنده از خون وغبار بود و سواران تك و تجيك مانند اشباح سرگردان د ميان اين خون‬
‫وغبار دايم جاب جا مي شدند‪.‬خشم ونخرسندي ك مردم اطراف از همه جا از خوارزميان غارتگر و نپواي سلطان داش از نفرت و وحشتي ك آوازه ح كرت تتر يا وصول‬
‫طلي مغول ب نواحي مجاور ب ايشان القا ميكرد كمتر نبود ‪.‬اين جنگجويان سلطاني ك ب تكان فنقلي واز منسوبان ماد سلطان بودند د كرو فر دايم خويش ‪ ،‬كول بار ه و فتراكهاشان‬
‫همواره از ذخيره نچيز سياه چاد ه ي ب راه يا پس انداز محقر آنها د جاده ه و حوالي مرزه آؤامس روستاه ‪ ،‬امنیت شهر ه و حتي آرامش شبانن بيابانها را ب شدت متزلزل مي‬
‫ساخت ‪.‬تمام قلمرو سلطان طي سالها تخت وتز خوارزميان و تكان فنقلي د چنگال بيرحمي و ن امني و جنگ و غارت دست وپا ميزد ‪ .‬د خوارزم نفوذ تكان خاتون ماد‬
‫سلطان و مداخله دايم اود كاره مردم را دستخوش تعدي تكان فنقلي مي داشت ‪.‬خود سلطان جنون جنگ داشت و جز جنگ ك هوس شخصي او بود تقريبا تمام كارهي ملك‬
‫را ب دست مادش تكان خاتون و اطرافيان ن ليق سپرده بود ‪ .‬د سالهايي ك خانواده بهاء ولد ب سبب نخرسندي از سلطان خوارزم يا ب ضرورت تشويش از هجوم تتر ‪،‬د‬
‫دنبال خروج از خراسان مراحل يك مهاجرت نگزي را د نواحي شام وروم طي مي كرد خانواده سلطان خوارزم هم سالهاي محنت و اضطراب دشواري را پشت سر مي‬
‫گذاشت ‪.‬‬
‫علء الدين محمد خوارزمشاه برگ و سلطان مقتر عصر آخر ين سالهاي سلطنت پماجراي خويشرا د كشمكش روحي ب حالتي از جنگبارگي لجاجت آميز و جنگ تسي بيمارگون‬
‫و ماليخوليايي سر ميكرد‪.‬بيست ويك سال فرمانايي او از مرده ريگ پدرش علء الدين تكش تدريجا يك امپراطوري فوق العاده وسيع را بوجود آورد پس از او پسرش‬
‫جلل الدين مینكبرني ك باي نجات ملك از دست رفته پدرش طي سالها همچنان دبدر با مغول ميجنگيد موفق ب اعاده سلطنت از دست رفته نشد ‪.‬عادت ب عيش ومستي او‬
‫را از تمل د كاره مانع مي امد ‪.‬بدين سان از سي سال جنگهاي او وپدرش جز بدبختي پدر و قتل يا دويشي پسر چيزي حاصل نشد ‪.‬دوازه روم هم ك با شكست ياسي چمن ب‬
‫روي خوارزمشاه بسته ماند ب روي واعظ بلخ ك با حسرت قلمرو پادشاه خوارزم را تك كرده بودگشوده ماند ‪.‬د همان اوقت ك خوارزمشاه جوان د آنسوي مرزهي روم طعمه گرگ‬
‫شد يا ب دويشي گمنام تبديل گشت مولني جوان ك او هم مثل شاهاده خوارزم جلل الدين خوانده مي شد ‪ ،‬د دنبال مرگ پدر د تمام قلمرو روم ب عنوان مفتي و واعظ نم‬
‫آوري مورد تعظيم و قبول عام واقع بود و بعده نيز ك طريقه صوفيه را پ گرفت دويشي پ آوازه شد ووقتي سلل سلطان محمد خوارزم شاه د غبار حوادث ايام محو شد سلل بهاء‬
‫ولد د روشني تري با چهره نوراني مجال جلوه يافت‪.‬‬

‫اخلق وافكار مولن‪:‬‬


‫د اينجا سخن از پارساي عاشق پيشه و پاكباز ؛ مجذووب و سرانداز و سوخته بلخ است ك سالها اسير بي دلن بود و ب بكت عشق تك اختيار كرد و سوزش جان را ن از طريق كلم‬
‫بلكه بوسيله نغمه هي ني بگوش جهانيان رسانيد؛ نواي بي نوايي سر داد و بلجويان را ب دنياي پجاذب و عطرانگيز عشق دعوت كرد و د گوش هوششان خواند ك د اين وادي مقدس‬
‫مح‬
‫؛عقل ودانش را باعشق سوداي بابي نيست‪.‬جلل الدين محمد مولوي ‪،‬جان باخته دلبسته تشمي است ك بي پوا جام جهان نما ي عشق را از محبوبي بنام شمسملك داد تبری‬
‫د دست گرفت و ت آخرين قطره آنرا مشتاقن نوشيد و سپس گرم شد ‪،‬روحش بپرواز د آمد بوي بالهاي گسترده آواهي دل انگيز موسيقي نشست وصل د داد ‪:‬‬
‫جان من كوره است و با آتش خوش است‬
‫كوره راه اين یبس ك خان آتش است‬
‫خوش بسوز اين خان را اي شير مست‬
‫خان عاشق چنين اولي ت است‬
‫اوست ك د عص الهام و اشراق پو بال گشود مفهوم عشقرا ب شيوهي نظري و عملي باي صاحبدلن توجيه كرد وخواننده كنجكاو اشعارش را از محدود ب نمحدود سير داد او از خود‬
‫تس‬
‫واراسته و بوح ازلي پسته بود موج گرم و خروشان عشق پسر بهاء ولد صاحب تعینات خاصرا پيشان و آشفته كرد خرق و بيح رابسويي گذاشت و گفت‪:‬‬
‫آن شد ك مي نشستم چون زاهدان ب خلوت‬
‫عنقا چگون گنجد د كنج آشيان‬
‫منبعد با حريفان دور مدام دارم‬
‫د گوش خرابات با زخمه چغان‬
‫مولن د لحظات و آنت شور و شيدايي ك با عتراف خودش »رندان همه جمعند د اين دي مغان« چ زيبا آتش سوزان را باب ديدگان وارستگان بكمك كلمات موزون الهامي‬
‫جمسم مي كند بطوريكه خواننده صاحبدل لهيب اين اسطر لب اسرار حقايق را د جان عاشق پ خود احساس مي نمايد شمس تبریي ك بود ك چنين آتشي د تر و پود فقيه بلخ‬
‫افروخته بود ك وادارش كرد مانند چنگ ‪ .‬رباب مترنم شود و بگويد‪:‬‬
‫همچو پوان شرر را نور ديد‬
‫احمقان د فتاد از جان بيد‬
‫ليك شمع عشق آن شمع نيست‬
‫روشن اندر روشن اندر روشني است‬
‫او ب عكس شمعهاي آتشي است‬
‫مي نمايد آتش و جمله خوشي است‬
‫جلل الدين محمد مديحه سراي صفا وف وانسانیت توجيه تزه ظريف و دقيقي از عشق دارد ك ت كنون د فرهنگنام هي دارالعلم جهاني عشق دباره آن چنين سخني نيامده و توجيه‬
‫نشده است مكالمه و مناظره عقل با عشق د ديوان كبير و ديوان معرفت »مثنوي« بحث انگيز و خواندني است مولني عاشق بلكشان صبور آتش خواري را د وادي عشق‬
‫تح‬
‫مي طلبد ووارستگاني را دعوت مي كند ك د باب نمليمات نشي از مهجوري و مشتاقي دامن مل و توكل از دست ندهد و سوز طلب را از بل باز شناسد‪.‬‬
‫بيقراري ن آرامي جلل الدين محمد مولود حدت ‪ .‬شدت ‪ .‬غيرت و صداقت د عشق شمس اسیت ك همه كاينات را دوجود معشوق مي ديد و خود را ديوان عشق مي دانست‬
‫شف‬
‫چ بسيار روزان و سرشباني سركشتگي و آ تگيش را د سماع و پايكوبي مي گذرانيد واستمرار د چرخندگي بيانگر طبيعت ن آرامش بود ظاه بيان قونيه مي گ مدرس بلمنازع روم‬
‫شرقي را از دد عشق ديوان شده است ‪.‬‬
‫پنج‬
‫مولن با اينكه د سي و مين بهار زندگيش بود عشق شمس كهنسال طوفني د روح و جانش بانگيخت ولي جلالدين محمد از اين طوفن ك چون نيزك يا شهاب تقب د آسمان‬
‫دلش جهيد و سراسر پيكرش يكباره گرم كرد شادمان بود و رندان مي گفت ‪:‬‬
‫من ذوق و نور شده ام اين پيكر مجسم نيستم‬
‫سه‬
‫باي دك عظمت منشور عفن ويهـ جلل الدين محمد ك د آثرش پنهانست بايد شناگر باد تجرب اي بود از دياهي مواج و مگين ديوان كبير شش دفتر مثنوي و رسال مافيه‬
‫نهراسيد و شناوري كرد ت صدفهاي حامل دهي یتيم را فراچنگ آورد‪ .‬بمراتب دين سير و سلوك ك هفت وادي يا هفت منزل و بقولي هفت خوان نصوف است‬
‫توجهي نداشته فقط مداح عظمت و مقام و مرتب انسان و حضورش د كاينات بوده و معرفت صوفيان را از خويشتن شناسي آغاز كرده و معتقد است ه سالك مومني وقتيكه‬
‫صفحات كتابي وجود تكويني خود را با خلوص نیت مطالعه و محتواي آنا بخوبي دك نمود بي ش پوردگار خود را بهتر شناخته است پس مفاتح عفن جلل الدين محمد خود شناسي‬
‫است ‪.‬‬
‫اخلق ‪،‬افكار وعقايد مولوي ديايي بس عطيم و پهناور است ك د اين گفتار ب از يك قطره آن ر ا نمي توان ارائ داد‪،‬بايد سالها د عفن غور كرد ت توفيق دك مطالب اث‬
‫عظيم مولن را ب دست آورد و توانست پيرامون افكار او شرح و تعليق نوشت‪.‬مولن جلل الدين رومي يا مولن محمد بلخي خراساني د بيان اطوار عشق ‌‌‪ ،‬زبان خاص خود را‬

‫دارد ‪ .‬مولن داراي بياني گرم و نغماني خسته و د مقام بيان تحقيقات عفني مطالب را تنزل مي دهد ت ب فهم نديك شود و د عذوبت بيان و گرمي سخن آدمي را جذب مي‬
‫كند و شور و حالي خاص مي خبشد‪.‬مولن نيك آگاه بود ك همه مظاه جز اسطرلبهاي ضعيفي كراه ب سوي آفتاب الهي را نشان ميدهند ‪،‬ن ‪.‬اما اگر غباري ب نمي خاست و يا‬
‫بگهاي باغ ب رقص د نمي آمد ند ‪،‬جنبش نسيم پنهان ك جهان را زنده ميدارد گچون قبل رءيت مي شد ؟ه چيز بيرون از اين رقص نيست‪:‬‬
‫عالم همه مظهر تجلي حق است‬
‫مولوي مردي پخته و عارفي جامع و د عين شوريدگي داراي متانت و از لحاظ جامعيت و تبحر د علوم ادبي ‌‪،‬عبي و فرسي و احاط ب دواين شعرا و تسلط ب حديث و قران و علم‬
‫ي‬ ‫سب‬ ‫تب‬ ‫شم‬ ‫حي‬ ‫ئ‬ ‫ي‬ ‫م‬‫ع‬ ‫ح‬‫ن‬ ‫تص‬ ‫ي‬ ‫ص‬‫تح‬
‫ي‬ ‫ب‬ ‫ل‬ ‫م‬ ‫م‬ ‫س‬ ‫ا‬ ‫ت‬‫س‬ ‫ه‬ ‫ا‬ ‫ا‬ ‫ا‬ ‫ف‬ ‫م‬‫ه‬ ‫ف‬
‫كلم و ل عفن و وف ب و ق ‪،‬و ا زون ب ه ض ل د ر ي وش و ا عد د رت آور ا ت ولن عارف كا ي ود ك با س الد ن ریي ب ل‬
‫اتفاق مواج شد و آنچنان استعداد ذاتي ومقام و حال او مستعد از باي جهش و جذب آماده از باي جرق اي بود ك خرمن وجود او را بسوزاند و تبديل ب شعله تبناك كرد ‪.‬و چ بسا‬

‫ند مولن نيز حقايقي بود ك شمس بعد از انقلب احوال دوست ومريد حود مي توانست از آن تثير پذيد ‪.‬‬
‫زهي خورشيد بي پايان ك ذاتت سخن گويان‬
‫تو نور ذات الهي ‪،‬تو الهي ‪،‬نمي دانم‬
‫آنچه را مولوي مي ستايد ‪،‬تنها خورشيد دخشان وفيض بخش نيست ‪،‬بلكه آن نور مشفقي است ك ثمره ب بار مي آورد و عالم را سرشار مي سازد‪.‬‬

‫ندبان روحاني‪:‬‬
‫مولوي حيات را حركت بي وقفه ب سوي تعالي مي داند ‪.‬استكل تمامي آفرینش از فروتين تظاه ت بتين تجلي ‌‪،‬و سير تكاملي فرد ‪،‬هدو را مي توان د رتو اين نور لحاظ‬
‫كرد‪.‬ندباني ك انسان را رو ب آسمان مي بد پير راشد د مراحل منظم ‪،‬مرد سفر را ب سوي حقايق عالي ت ارشاد مي كندت آنكه دهي حق گشوده مي شود و ديگر د عشق نياز ب ندبان‬
‫صم‬
‫نيست ‪،‬سماع نيز ندباني ب سوي آسمان است سلمت نفس و صفا و يميت دميدن حيات و روحيه نشاطواميد د ارواح و نفوس از خواص بارز مولنست‪.‬‬
‫روحيه مريدداري و جلب نفوس و تريق عبوديت نسبت ب او د مريدان د روح بلند آن رادمرد وجود نداشته است ‪.‬مطالعه آثر مولن و پوهش د افكار او از موجبات عدم‬
‫ابتلء انسانها ب الحاد و بد آموزي و سبب دك مباني و عقايد ديني و ارجاع نفوس ب توحيد و ايجاد شوق د پي گيري مباحث اصول وعقايد است‪.‬او د نل دادن مباني‬
‫صعب عفني و القاء آن ب صاحبان ذوق بي اندازه ماه و موفق بوده است و د كلمات او شطحيات ديده نمي شود‪.‬مولن د جنب بيان حقايق با بياني جذاب ب ادبيات‬
‫فرسي خدمت وصف نپذي كرده است ‪.‬‬
‫تواضع و مردم آميزي مولن د ميان بازاريان و بازرگانن و حتي رنود عياران شهر هم علق مندان بسيار باي او فراهم آورده بود‪.‬وي ك د موكب مريدان خاص و طالب‬
‫مح‬
‫علمان مشتاق با هیبت و جلل عالمان ب ل دس يا وعظ ميرفت د كوي وبازار با شرم وفروتني انساني ح كرت مي كرد ‪،‬با طبقات گون گون مردم از مسلمان ونصارا ‪،‬سلوك‬
‫دوستان داشت ‪.‬عبوس رويي زهد فروشان وخودنگري عالم نمايان ب او وكساني ك مجذوب احوال و اقوالش مي شدند فصله ب وجود نمي آورد ‪.‬د بخورد با آنها تواضع ميكرد ‪،‬‬
‫ب دكان آنها مي رفت ‪،‬دعوت آنها را مي پذيفت ‪،‬واز عيادت بيمارانشان غافل نمي ماند ‪.‬حتي از صحبت رندان وعياران هم عار نداشت و نسبت ب نصاراي شهر نيز با‬
‫طلف و رفق بخورد مي كرد و ب كشيشان آنها تواضع مي كرد و اگر گ گاه با طنز ومزاح سر بسرشان مي گذاشت نظر ب تحقير آنها نبود نظر ب تنبيه و ارشاد آنها داشت‪.‬‬
‫حت‬
‫از كثرت مريدان زياده مغرور نمي شد و اگر از سين و تملق آنها لذت مي بد ‪ ،‬از اينكه آن گون سخنان را د حق خود باور كند پهيز داشت و اگر گ گاه سخنانش از دعوي خالي‬
‫ب نظر نمي آمد نظر ب تقري حال اوليا بود ‪،‬د مورد خود چنان دعويها را جدي نمي گرفت ‪.‬با اين مريدان ‪،‬هگز از روي تفع و استعل سخن نمي گفت ‪،‬نسبت ب آنها مهر و دوستي‬
‫بي شائبه مي ورزيد و از تحقير و ايذاي آنها ‪ ،‬ك رسم بعضي مشاي عصر بود ‪،‬خودداري داشت‪.‬د خلوت و جلوت ب سوالهاشان جوابهاي ساده ‪،‬روشنگر وعاري از ابهام مي‬
‫داد ‪.‬آنها را د مقابل تجاوز و تعدي ظالمان حمايت مي كرد ‪ ،‬د مواردي ك خطاهشان خشم ارباب قدرت را ب از د استحقاق بي مي انگيخت از آنها شفاعت مي‬
‫نمود ‪.‬دباره آنها ه جا ضرورت مي ديد نم توصيه ب ارباب مي نوشت و ه جا ميان آنها با عمال سلطان م پ مي آمد د رفع آن اهتمام و عنايت خاص مي ورزيد‪.‬‬
‫او ه اصراري د جلب عوام نداشت ‪،‬خواص شهر هم مثل عوام مجذوب او مي شدند و د ب طبقات امرا و اعيان هم مثل طبقات محترق و اصناف دوستداران بسيار‬
‫داشت ‪.‬د عبور از كوي وبازار حتي منسوبان دگاه سلطان وقر و استغناي محجوبان او را با نظر توفير مي ديدند و د اداي احترام ب وي از مريدان و طالب علماني ك د ركابش‬
‫ح كرت مي كردند واپس نمي ماندند ‪.‬د تمام مسير او هكس فتوايي شرعي مي خواست ‪،‬ه كس م د شريعت يا طريقت بايش پ مي آمد ‪،‬وحتي ه كس مورد تعقيب يا‬
‫آزار حاكمي يا ظالمي بود عنان او را مي گرفت ‪،‬از او سوال مي كرد ‪ ،‬با او مي گفت و مي ش ‪،‬و از او ياري وراهنمائي مي جست ‪.‬‬
‫معهذا خار انديشه اي مبهم و ن حمسوس اين غو ر ونخرسندي او را منغض مي كرد ‪.‬بيحاصلي علم ‪،‬بيحاصلي جاه فقيهان و بي حاصلي شهرت عام ه روز ب از پ د خاطرش‬
‫روشن مي شد ‪.‬دس ‪،‬فتوا و تمام آنچه وي آن را ب قول مريدان باي نيل ب اكمليت جستجو كرده بود ه روز ب از پ نمود سراب ونقش ب آب ب نظرش مي‬
‫رسيد ‪.‬كداميك از اينها بودك انسان را از حقيقت ‪،‬از انسانیت و از خدا دور نمي ساخت ؟‬
‫با اين ماي شهرت و اين اندازه حیثیت انسان مي توانست قضي و حاكم شود‪،‬مستوفي و كاتب شود ‪،‬والي ووزي شود ‪،‬د اموال یتيمان و املك محرومان ب ه بهان اي تصرف نمايد‬
‫‪،‬اوقف و وصايا و حسبت و مظالم را قبضه كند ‪،‬امابا آنچه از اين همه بايش حاصل ميشد جز آنكه ه روز ب از پ د حيات بهيمي مستغرق گردد و ه روز ب از پ از‬
‫حقيقت انساني ‪،‬از كل نفس و از راه خدا فصله پيدا كند چ حاصل ديگر عايدش ميشد‪ .‬ب اعد وي ت آنجا ك سلوك روحاني سير الي ال بود ضرورت پيروي از شريعت را از‬
‫سالك را از ه گون بدعتگرايي و ا حنراف پذيي باز مي داشت ‪.‬مولن ك ه گون تجاوز و عدول از احكام شريعت را د اين سلوك از جانب سالك موجب ضلل و د خور‬
‫مت‬
‫تقبيح مي دانست رعايت اين احكام را ن فقط لزم تسليم ب حكم حق بلكه د عين حال ضمن مصلحت خلق نيز تلقي مي كرد ‪.‬از جمله يك جا ك باي علماي اهل ديانت‬
‫ب تقري علل غايي اجكام شريعت مي پداخت خاطر نشان كرد ك ايمان نظر ب تطهيراز شرك بود‪،‬نماز توج ب تنزي از كبر ‪،‬زكات باي تسبیب رزق منظور شد‪،‬جنانكه هدف‬
‫از منكر ب جهت تقويت دين بود‪،‬امر ب معروف ب رعايت مصلحت عام بود و نهي از منكر ب جهت بازداشت بي خردان از نروا يها ضرورت داشت‪.‬بدين گون حكم‬
‫مت‬ ‫مش‬
‫شريعت را هم تمل ب ضرورت و هم ضمن مصلت نشان مي داد ‪..‬‬

‫از مقامات تبتل ت فن ‪:‬ا‬


‫زندگي مولن باي يارانش ك د آن هگز ب چشم عیبجويي نمي ديدند نمون كل و سرمشق كامل سلوك انساني بود ‪ .‬با آنكه د سلوك با اعيان و اكاب ادب را با غور و دلسوزي را با‬
‫گستاخي مي آميخت ‪،‬د معامله با فقرا و ضعيفان هگز تواضع و شفقت را از خاطر نمي بد ‪.‬با ياران خويش هماره با دوستي ودلنوازي سلوك مي كرد و جز ب ضرورت تنبيه و ارشاد ‪،‬از‬
‫آنها رنجيدگي نشان نمي داد ‪.‬ه كس ب اندازه او قدر دوستي را نمي دانست و ه كس مثل او با دوستان خويش يكرنگ وعاري از ريب و ريا نمي زيست ‪.‬دوستي باي او‬
‫عين حيات و د واقع عين روح بود ‪.‬بدون دوستي انسان د ظلمت خودي مي ماند ‪.‬اين چيزي بود ك انسان را از خودي مي رهند ‪،‬او را طاه مي كرد ‪.‬از خودنگري مي رهنيد و‬
‫غير نگري را باي او وسيله رهيي از خودي ـكه د اوج حيات حيواني بود تعليم مي نمود ‪.‬خود او د سلوك با دوستان هگز از لزم ادب تجاوز نمي كرد‪.‬ادب باي او سنگ‬
‫بناي تبیت روحاني بود ‪.‬د نظام تبیتي او‪،‬ك ب عملي بود ت نظري ‪،‬ادب د عين حال هم مصلحت محسوب مي شد و هم ضرورت ‪.‬اخلقي ك او آن را مبناي تبیت‬
‫وسلوك ياران مي كرد از تواضع ادب شروعمي شد ‪.‬تواضع خالي از مذلت و ادب مبني ب شناخت حق ‪.‬د واقع ه گون سلوك روحاني از مجاهده با نفس آغاز مي شود و غلبه ب‬
‫نفس بدون اجتناب از غیه تجاوز جويي حيواني ممكن نيست ‪،‬لجرم ه گون سلوك د خط سير رهيي از خود تواضع انسان را مطالبه ميكند ‪.‬تواضع نشان جلوه عشق و محسوب است‬
‫د واقع صورت تجلي او عبارت بود از عظمت كبريا‪-‬كبريا و عظمت سلطان العلمايي‪.‬‬
‫هم‬
‫اين طرز تلقي از انسان و عالم جهان ب مولن را ب غايت انسان ـدر واقع غايت انديشه ك جوه انساني است‪.‬و چنين ب تقدم آنچه مجرد انديشه اوست ب جميع عالم مبتني‬
‫نشان ميدهدود عين حال اشارت ب تحولي ك دايم غير جمرد را جمرد و واقعيت محدود را ب واقعيت مطلق تبديل مي كند ب جهان هستي مولن صبغه معني گرايي شديد و پويايي‬
‫ديالكتيك قبل ملحظه مي خبشد‪.‬بعضي صاحبنظران حتي كوشيده اند اين تحول ديالكتيك گون مولن را تقريي مشاب از انديشه يي ك د تعليم هگل آلماني هست فرا نمايند‪.‬‬
‫اينكه هگل با چيزي از انديشه مولن پاره هي آشنايي داشته است نكته ايي ست ك لاقل داية المعارف فلسفي خود او د اين باب جاي تديد باقي نمي گذارد ‪،‬اما قول مولن د‬
‫مقدم و ن ب از آن با تعليم هگل فصله دارد ك تصور ارتباطي ب آنها را قبل تأي نشان دهد ‪.‬‬
‫دنيايي ك مولن سير روحاني خود را‪،‬وتمام عالم تكامل مستمر و تحول بي وقفه خود را د آن طي مي كنند دنياي تحول است ‪،‬دنياي تنازع ب اضداد و تضد ب آكل ومأكول‬
‫است ‪.‬پس ه جند سلوك روحاني از تبتل حاصل مي شود ‪،‬لزم آن قطع پند با عالم نيست با تعلقات است ‪.‬سالك طريق اگر ملك عالم را هم د تسخير خويش دارد با‬
‫چنان بي تعلقي بدان مي نگرد ك ملك عالم را لشي مي يابد و از دست دادنش ذه اي دغدغ ونگراني د وي ب وجود نمي آورد‪.‬‬
‫مولن عشقي را ك خود د آن غق بود د تمام ذات عالم ساري مي ديد از اين رو ب همه ذات عالم عشق مي ورزيد نگاه او گرم وگيرا بود ود چشمهايش خورشيد پاره ه لمعان‬
‫تح‬
‫داشت‪.‬كمتر كسي مي توانست اين چشمهاي دخشان وان نگاه سوزان را مل كند ‪.‬ب كساني ك با اين حال‪،‬عاشقان محو ديدار او ميشدند و چشم د چشم وي مي دوختند خاطر نشان‬
‫مي كرد ك او همين جسم ظاه نيست چيز ديگراست و لجرم او آن جسمي ك ب چشم ياران د مي آيد نيست ذوقي است ك د سخنان او مواعظ وامثال او ود غلهاي عاشقان‬
‫اوست و اين همه د باطن يارانش پتو مي اندازد‪.‬‬
‫خط سير و سلوك مولن وخط سير حيات او تعبيري از تصوف بود اما اين تصوف با آنكه از بسياري جهات با آنچه د ب صوفيه عصر او هم رايج بود شباهت داشت از آنها جدا‬

‫بود ‪.‬د حوصله ه سلسله اي نمي گنجيد و با طريقه هيچيك از مشاي عصر وآی معمول د ه خانقاه زمان انطباق پيدا نمي كرد ‪.‬مولن ن قلند بود‪،‬ن اهل طريقت اهل صحورا مي‬
‫وزيد ن د طريق اهل سكر ت حد نفي ظاه پ مي رفت ‪،‬ن اهل چله نشیني و الزام رياضات شاق ب مريدان بود ن مثل مشاي مكتب ابن عبي طامات را با نصوف دفتري ب‬
‫هم مي آميخت ‪.‬وسعت نظر مولن ب از آن بود ك تصوف را ب ه آداب و تتیب خاص محدود كند‪.‬او دنيارا يك خانقاه برگ مي شمرد ك شيخ آن حق است و لو خود‬
‫جز خادم اين خانقاه نيست ‪ .‬آستینهايش را چنانكه خودش يكبار ب يك تن از يارانش گفته بود ‪،‬ب همين جهت د مجالس سما بال ميزد ت همه او را ب چشم خادم بنگرند ‪،‬ن ب چشم‬
‫شيخ ‪.‬اين طرز تلقي از خانقاه عالم از خادم وقت ك مولن بود مي خواست ب تمام واردان خانقاه وساكنان آن ب چش مهمان عی نظر كند ‪،‬د عين حال از واردان وساكنان‬
‫خانقاه ك همه طالب خدمت شايق صحبت يك شيخ واحد بودند طلب مي كرد ك ه جا ميرسند د ه مقام و مرتبه ك هستند ‪،‬ب ه قوم و ه امت ك تلق دارند ددون خانقاه ب‬
‫خاطر شيخ ب خاطر شيخ يكديگر را ب چشم باد بنگرند ‪.‬تفاوت د زبان وتفاوت د كيش را دستاوی تفوق جويي يابهان زيادت طلبي نسازندچون ب ه حال همه طالبان يك مقصد‬
‫وعاشقان يك مقصد بودندو اجازه ندهند اختلف د نم ‪،‬اختلف د نعبير د ب آنها مجوس را با مسلمان‪،‬يهود را با نصراني و نصراني را با مجوس ب تنازع وادارد‪.‬نگذارند‬
‫محبت ك لزم بادي است د ب آنهاب نفرت ك جانماي دشمني است تبديل شود‪،‬وبا وجود معبود واحد عباد و بلد آنها ب بهان جنگهاي صلیبي ب نم ستيزه هي قومي‬
‫وكشمكشهاي مربوط ب بازرگاني پامال تجاوزهي جبران نپذي گردد‪.‬‬
‫تصوف مولن دس عشق بود ‪،‬دس تبتل و فنا بود ‪،‬تجرب از خود رهيي بود از اين رو ب كتاب ومدرس و دس نيازي نداشت‪.‬از طالب فقط سلوك روحاني مي خواست –‬
‫سلوك روحاني باي عوج ب ماوراي دنياي نيازه وتعلقها‪.‬بدين گون سلوك صوفيان ك ند مولن ازقطع تلق آزاد ميشد ت وقتي ب نقطه نهايي ك فناي از خودي است منتهي نمي‬
‫گشت ب هدف سلوك ك اتصال با كل كاينات ‪،‬اتصال با دنياي غيب ‪،‬و اتصال با مبدا هستي بود نمي رسيد ‪.‬اما تبتل ك قطع پند با خودي بود ند مولن ب معني ت ك دنيا د مفهوم‬
‫عاميان آن نبود ‪.‬مولن رهبانیت و فقر ديوزه گران را ك عوام صوفيه از كشيشان روم گرفته بودند تي نمي كرد‪.‬قطع تعلق ب اين معني بود ك روح را از دغدغ وتشويش بيهوده‬
‫ميرهنيد و بي تعلقيرا شرط سلوك روحاني سالك نشان ميداد ‪.‬مولن ديانت الهي را د نور اوحدي ميديد ك از چراغهاي مختلف مي تفت و لبته ب نور آنها فرق واقعي نمي‬
‫مت‬
‫ديد ‪.‬اين ب معني ه چند قول ب تساوي اديان را بالظروره ضمن نبود باري لزوم تسامح با اصحاب ديانت را قبل توجيه مي ساخت ‪.‬‬
‫با آنكه تصوف مولن با آنچه د ند مشاي خانقاه و ارباب سلسل تعليم ميشد تفاوت داشت جوه فكر و تعبير او از خط سير تصوف معمول عصر جدا نبود‪.‬تصوف او مثل‬
‫آنچه امثال بایيد و ذوالفنون و شبلي د خط آن بدوند مجرد سلوك بود ‪،‬او طالب عمل و سلوك مجاهده آميز و بدون وقفه بود‪.‬‬
‫مولن وقتي از اوج قله حكمت و همت ك موضع روحاني او بود ب دنياي عصر مینگريست حرص و شوق فوق العاده خلق را د جمع مال ومنال با نظر حيرت وتسف ميديد ‪.‬د‬
‫مشاهده احوال مردم دنيا مي ديد ايشان ب هچ تعلقي ب از حد دارند با نظر عشق و تعظيم مي نگرند‪،‬بنده آن مي شوند و د اين عشق و بندگي همه چيز را از ياد مي بند ‪.‬اما او رهيي‬
‫مت‬
‫از اين بند را باي ه كس د ه مرتبه اي ك بود ماي آسايش مي شناخت ‪ .‬سلوك اخلقي د ند او ضمن اعتدال و مرادف حكمت واقعي بود ‪.‬ب همين سبب توكل را ت حدي‬
‫ك د عمل ب نفي كل اسباب منجر نشود توصيه ميكرد ‪.‬جبر را ت جايي ك منافي دك وجدان د احساس مسئوليت نباشد مبناي عمل مي شناخت ‪.‬خير وشر را ند عام با لذات و‬
‫آلم حيات ملزم پنداشته مي شد امور نسبي مي خواند‪.‬عقل را ك د احاط ب اسرار الهي عاجزش مي يافت د فهم نيك و بد حيات عادي قبل اعتماد تلقي ميكرد ‪.‬‬
‫خود او با آنكه شوق و عشق او را با ال انس مي داد با نمازهي آكنده از خضوع و نياز ‪،‬روزه هي طولني ومجاهدتهاي جانكاه لوازم خوف و هیبت را هم د اين انس و شوق‬
‫روحاني ب خود الزام ميكرد ‪.‬خوف و وحشت گ گاه ب از انس و محبت نقد حال او مي شد ‪.‬عشق ال ب قلمرو روح او غالب بود ‪،‬عشق بي تبش مي كرد و خوف جسم و‬
‫جانش را مي گداخت ‪.‬د غلبات عشق وجد و شور او را ب رقص سماعوا مي داشت ‪،‬و د غلبات خوف شبزنده داري و رياضت او را ب خشوع وخشیت مي كشاند‪.‬انس او‬
‫با ل مثل انس شبان قصه موسي بود ‪.‬با اين حال د مقام تعظيم و تنزي نيز مثل موسي ه دقيقه اي از اداب و تتیب را د عبادت او نمرعي نمي گذاشت‪.‬‬
‫رهيي! رهيي از آنچه سالك را تسليم ب جاذب اشتياق ‪،‬ب جاذب بازگشت ب مبدأ ‪،‬و ب جاذب اتصال با جناب حق مانع مي آيد تمام تعليم مولن د سلوك روحاني است‪.‬خط سير‬
‫اين سلوك ‪ ،‬اين ح كرت از تبتل ت فنا ك صوفي از آن ب دو گام _خطوتن _هم تعبير مي كند ‪ ،‬طقع پند با خودي را ب سالك الزام مي كند اين امر آسان نيست و باي كساني‬
‫ك د تعلقات خودي پهـ اند عبث يا غير ممكن هم ب نظر مي آيد‪.‬اما ند مولن ك اين خط سير جترب حيات اونيز هست اين كار ن نياز ب علت دارد ‪،‬ن محتاج التزام آن‬
‫است ‪.‬اما عشقي ك از احساس اين نياز روحاني ب ميخيزد د تعبير مولن صفت حق است لجرم نسبت ب بنده مجاز است‪.‬چون د همه حال هم نظر ب كل است‪،‬البته آنجا‬

‫ك متوج ب كل مطلق است د حد نهايت كل هم هست و از اينجاست ك عشق الهيرا عشق حقيقي خوانده اند ‪.‬‬
‫ن فقط تعليم مولن د غل و مثنوي اين رهيي از تعلقات خودي را خط سير تكامل روح عارف نشان مي دهد بلكه حيات خود او نيز طي كردن اين مقامات را مراحل خود او فرا مي‬
‫نمايد‪ .‬باي انقطاع از دس و وعظ آغاز مرحله تبتل بود ك وي را از تعلقات خودي و از سوداهي جاه فقيهان رهيي داد‪.‬عشق شمس انحلل خودي مظهر الهي بود –ك منجر ب‬
‫آزمون فنايش گشت ‪.‬فقر تك اعتماد ب اسباب ‪،‬رقص جترب رهيي از وقر و حشمت ب خود ب بسته و سماع و شعر نفوذ د دنياي ماوراي حس –دنياي غيب –بود و اين همه سير از‬
‫تبتل ت فنا را باي او ب جترب شخصي د سلوك الي ال مبدل كرد‪ .‬زندگي او دسالهاي آرامش تبتل او را ب مقام فنا منجر ساخت –دو قدم ك شصت و هشت سال مجاهده باي‬
‫طي كردنش ضرورت داشت‪.‬‬
‫رحلت مولن‪:‬‬
‫دسال ‪۶۷۲‬وجودمولن ب نتواني گرائيد ود بستر بيماري افتاد و ب تبي سوزان و لزم دچار گشت و ه چ طبیبان ب مداواي او كوشيدند و اكمل‌الدين و عضنفري ك از پشكان‬
‫معروف آن روزگاربودند ب معالجت او سعي كردند‪ ،‬سودي نبخشيدتد روزسكشنبه پنچم ماه جمادي‌الخر سال ‪ ۶۷۲‬روان پاكش از قلب تن بدرآمد و جان‌ ‌بجان آفرين‬
‫تسليم كرد‪.‬‬
‫اهل قونيه ازخردوبرگ دتشييع جنازه ‌او حاضرشدند و حتي عيسويان و يهوديان د ماتم او شيون و افغان م ‌يكردند‪ .‬شيخ صدرالدين قونوي بمولن نماز خواند و سپس جنازه او ا‬
‫ت‬
‫بگرفته و با جليل بسيار د تبت مبارك ب سر گور پدرش بهاءالدين ولد ب خاك سپردند‪.‬‬
‫پس از وفت مولن‪،‬علم‌الدين قيصر ك از برگان قونيه بود با مبلعي بالغ ب سي‌هار دهم ب آن شد ك بنائي عظيم ب سر تبت مولن بسازد‪ .‬معين‌الدول سليمان پوان ك از‬
‫اميران زمان بود‪،‬او را ب هشتاد هار دهم نقد مساعدت كردوپنجاه هارديگرب حوالت بدو بخشيد و بدين‌تتیب تبت مبارك ك آنا قبه خضراء گويند بنا شد و علي‌الرسم پسته‬
‫چند مثنوي خوان و قري ب سر قبر مولن بودند‪.‬‬
‫مولندند پدرخود سلطان‌العلماء بهاءالدين ولدمدفون است واز خاندان و كسان وي ب از پنجاه تن د آن بارگاه ب خاك سپرده شد ‌هاند‪.‬‬
‫بنا ب بعضي از روايات‪،‬ساحت اين مقبره پ ازآمدن بهاءالدين ولد ب قونيه ب نم باغ سلطان معروف بود و سلطان علءالدين كيقباد آن موضع را ب وي بخشيد و سپس‬
‫آنا ار ‌مباغچه مي‌گ‪.‬‬
‫مج‬
‫افلكي د مناقب‌العارفين مي‌نويسد ك‪»:‬افضل‌المتأخرين نجم‌الدين طشتي روزي د مع اكاب لزيفه م ‌يفرمودند ك د جميع عالم س چيز عام بوده چون ب حضرت مولن منسوب‬
‫مس‬
‫شد خاص گشت و خواص مردم تحسن داش‪ :‬اول‌كتاب مثنوي‌است ك هدومصراع رامثنوي مي‌گ‪،‬داين زمان چون‌نم مثنوي گويند عقل ب بديهه حكم م ‌يكند ك‬
‫مثنوي مولنست‪.‬دوم‪:‬همة علمارا مولن مي‌گ‪،‬دين خال چون نم مولن مي‌گويند حضرت او مفهوم مي‌شود‪ .‬هكورخا ‌نراتبت مي‌گ‪،‬بعداليوم‌چون يادتبت‬
‫مي‌كنندوتبت م ‌يگويند‪،‬مرقد‌مولنك‌تبت است معلوم مي‌شود«‪.‬‬
‫پس از رحلت مولنحسام‌الدين چلبي جا نشين وي گشت‪ .‬چلبي يا چالبي كلمه‌اي است تكي ب معني آق وخواج ومولي من‪ ،‬واصل آن چلب يا چالب ب معني‬
‫معبود ومولوخدااست دتكيه غالبأاين لغت عنوان ب پوست تخت نشینان وجانشینان مسندنشیني مولن اطلق مي‌شود حسام ا لدين د ‪ ۶۸۳‬هجري د گذشت وسلطان‬
‫ولد پسر مولن با لقب چلبي جانشين وي گشت ‪.‬سلطان ولدك مردي دانشمد وعارفي متتبع بود تشكيلت دويشان مريد پدرش را نظم‌وتتیبي تزه دادوبارگاه‬
‫مولنرامركزتعلیيمات آن طايفه ساخت‪ .‬پس ازمرگ ود ‪ ۷۱۰‬هجري پسرش اولو عارف چلبي جانشين اوشد‪ .‬پس ازوي دسال ‪۷۲۰‬هجري بادش شمس‌الدين‬
‫اميرعالم پيشواي‌داويش مولوي گشت ‪.‬وي دسال ‪ ۷۳۴‬هجري د گذشت‪ .‬دزمان اوخانقاه‌هي فراواني داطراف واكناف آنطولي باي داويش مولوي ساخته شد‪،‬‬
‫وبارگاه مولن ب صورت مدرس‌ومركزتعليمات صوفيان‌دآمدوزيارتهـ اهل معرفت ازتك‌وعب وعجم گرديد ‪.‬شمار چلبياني ك پس ازمولن پپي بتخت پوست دويشي‬
‫اونشسته‌اند ت ‪ ۱۹۲۷‬ب سي و دو تن ميرسد ‪.‬داين اين سال اين بارگاه تبديل ب موزه شد وموزه مولن نم گرفت‪.‬‬
‫تبت و مقبره مولن‬
‫تبیت مولندشهر قوانيه است ‪.‬قوانيه ك اصلكلمه يونني است دآن زبان ايكونيوم ‪ Iconium‬آمده ودآثر مورخان اثجنگهاي صلیبي ب صور ايكونيوم‬
‫‪ Yconium‬و كونيوم‪ Conium‬و استانكون‪ Stancona‬ذكر شده است وآن اسلم ب شكل قونيه تعريب گرديده است ‪.‬قونيه ك‬
‫يج‬
‫خودنم ايالتيدرمركز آنطولي است از طرف مشرق ب نيغده واز جنوب ب ا ل وآنتاليا واز مغرب ب اسپرت وافيون‌واز جنوب‌غبي ب‌اسكي شهرواز شمال‌ب‌‌آنكارا محدوداست‬
‫مقبره مولن م ازچندعمارت است ك بعضي ازآنها دعصرسلجوقي وبخي‌دزمان سلطين عثماني بناگرديده است ‪.‬دآنجا تییناتي از چوب و فلز و خطاطيهاي زيبا و قليها‬

‫و پارچ‌هي قيمتي ديده مي‌شود ‪.‬مقبره مولن عبادتهي است ك دآن قبور بسياري ازكسان مولنومريدان او قرار گرفته است‪ .‬جحرات داويش و مطبخ مولن وكتابخان نيز‬
‫ملحق ب اين بناست ومجموع آن ب چندرواق ت مي‌شود ك سبك همه رواقها گنبدي وشبيه يبگديگراست‪ .‬صورت قبره يي ك آن مشاهده مي‌شودهمه باكاشي فرش شده‬
‫سقرارداردك‌خودازشاهكاري هنري‌است موزه مولننسبتاغني است‬
‫باپارچ‌هي زربفت مفروش گرديده است‪ .‬بروي صورت قبر پدر مولنصندوقي‌ازآبنو ‌‬
‫مش‬
‫وپازاشياوآثرعصر سلجوقي وعثماني م ‌يباشد اين موزه تمل ب مقبره مولن و مسجد كوچكي و جحرات دويشان و رواقهايي پاز پارچ‌هي زربفت وقلي است‪ .‬بعضي ازاين‬
‫رواقها ب نسخه‌هي خطي قديم اختصاص داده شده است ‪.‬‬
‫مدخل برگ تبت مولن‪:‬‬
‫مح‬
‫بارگاه مولن راد اصطلح ل»دگاه« مي‌گويند اين بناد ‪ ۱۹۲۶‬ب صورت موزه اشياء عتيقه قونيه دآمدو د ‪ ۱۹۵۴‬موزه مولن نم گرفت مساحت آن ‪ ۶۵۰۰‬مترمربع‬
‫است‪ .‬د طول قسمت غبي آن جحرات دويشان قرار دارد وديگر اطراف آناديوارهاحاط كرده است‪.‬مدخل موزه برگ ياباب دويشان‌ازطرف مغرب ب‌سوي‬
‫حياط موزه باز مي‌شود )شماره ‪ ۱‬دنقشه (‪.‬دب ديگر ب سوي حديقة‌الرواح گشاده مي‌شودك سابقا گورستان بوده وامروزدوازه خاموشان نم دارد‪.‬دي نديك حياط چلبيان ب‬
‫طرف شمال باز مي‌شود ك ب باب چلبي معروف است‪ .‬مدخل بارگاه مولن از حياطي مي‌گذردك بامرمرفرش شده وداراي حوض و فواره و متوضا )وضوگاهي( است ك‬
‫دورآنا نده كشيده ود وسط آن فواره‌اي اززمان پادشاهن سلجقه روم مانده استكه ازاطراف آن آب مي‌ریددآن طرف صحن حياط مولن دست مقابل بارگاه‬
‫اوحجره‌هيي وجودداشته ك بابداشتن ديوارهي ب آن‪ ،‬آنها راتبديل ب تلرهي طولني كرده وموزه‌اي زيبا تتیب داده اند ك د آنها كتابهاي خطي بسياروآلت وافرار‬
‫دويشان و جام‌هي ايشان موجود است‪ .‬داين موزه قليچه‌اي ب شكل يك صحفه روزنم ديدم ك از روي يك شماره روزنم ك د قونيه ب بهاي پ ليره تك‬
‫مح‬
‫منتشرمي‌شدزردوزي كرده بودند‪.‬ببالي اين قليچه روزنم عنوان‌روزنم‌قونيه چنين‌آمده‌است‪).‬نومرو ‪ ،(۱‬ل ادارسي آقشهر نسخه سي بش لير‪) ،‬ده محرم ‪ (۱۳۱۹‬ب‬
‫بالي قسمت غبي دب دويشان اين س بیت ب تكي آمده ك مربوط ب سلطان مرادخان بن سليم خان است‪:‬‬
‫شي سلطان مرادخان بن سلي ‌مخان يا پوب بوخانقلهي اوردي بنياد‬
‫اوللر مولويلر بونده ساك ـ ــن اوقونيه ه سحر ورد اول ارشاد‬
‫گورب دل بو بناي ديد تري ـ ــخ بيوت جنت اسا اولدي آباد‬

‫تصاوي مقبره مولن‪:‬‬


‫كتابخان‌هيي چندد گرداگرد رواق مولن قرار دارد ك از جمله كتابخان دانشمند شهير و معاصر تك عبدالباقي گل ـ پینارلي‪ ،‬و ديگر كتابخان محقق معروف تك جناب آقي محمداندر‬
‫‪ Onder‬معاون نخست‌وزي و مدي كل اداره و سازمان فرهنگ و هنر كشور تكيه است‪.‬‬
‫تخان مولن )شماره ‪ ۳‬دنقشه( كتابهاي دست‌نويس ومرقعاتي ب خط خوش وجود دارد ك آنها را د جعبه آي‌هي بلندگذارد ‌هاند‪ .‬ازجمله نسخه‌هيي ك‌دآنجا مشاهده كردم‬
‫د قرائ ‌‬
‫چندنسخه مذهب ب قطع‌رحل ‌يمربوط ب سالهاي ‪۱۳۷۶،۱۳۷۱ ،۱۳۲۳ ،۱۲۸۸ ،۱۲۷۸‬ميلد ‌يبودك‌نسخه‌اول‌مقارن با ‪۶۷۶‬هجري‌دقديمترين‌نسخ مثنوي‌ك‌ب‌خط خطاطي ب نم‬
‫محمدبن عبدال م ‌يباشد‪ .‬ديگرديوان كبيرمثنوي ب قطع رحلي مربوط ب سال ‪۱۳۶۶‬ميلدي و ديوان سلطان ولد مربوط ب سال ‪ ۱۳۲۳‬ميلدي را د آنجا مشاهده كردم‪.‬‬
‫نس‬
‫دبالي مدخل حرم مولن ب خط خوش تعليق بروي تبلويي نوشته شده»ياحضرت مولن«‪.‬سپس ببالي مدخل رواقي ك ب حرم وارد مي‌شود اين بیت پارسي از ملعبدالرحمن‬
‫جامي نوشته شده است‪:‬‬
‫كعبة العشاق آمد اين مقام ه ك نقص آمد اينجا شد تمام‬
‫بدولنگه دورودي بارگاه مولن ك از چوب ساخته شده و ب سبك رومي منبت‌كاري گرديده عبارت »سلطان ولد«‪ ،‬و عبارت »الدعاء سلح‌المومن«‪ ،‬و »الصلة‬
‫نورالمومن« نقر گرديده است‪.‬‬

‫د نقره‌اي‪:‬‬
‫تخان مي‌توان ازدنقره‌اي ب بارگاه مولن واردشد‪ .‬جناحين اين دب قسمتهاي چهارگوش ت مي‌شودواز چوب گردواست ك بروي آن روكشي از طل و نقره‬
‫ازقرائ ‌‬
‫كوبيد ‌هاند‪ .‬بنا ب كتیبه‌اي ك د آنجا موجود است اين د ب امر حسن پاشا پسر سوقولو محمدپاشا وزي اعظم دوره عثماني د ‪ ۱۵۹۹‬ميلدي ساخته شده است‪.‬‬

‫شبستان بارگاه مولن ‪:‬‬


‫از د نقره‌اي ب تلر مركزي بارگاه مولن )شماره ‪ ۵‬د نقشه( وارد مي‌شوند ك آنا »حضور پير«‌خوانند‪ .‬اين تلر با گنبدهيي پوشيده شده و قبور بسياري بصفه بلندي دآن قراردارد‪.‬‬
‫قبة‌الخضراء يا گنبدسبز مولن بآن است )شماره ‪۷‬دنقشه(‪ .‬اين گنبددست بالي قبرمولن قرارگرفته است‪ .‬روي‌صفه دطرف چپ تلرزيطاقديسهايي ك محوط راب‬
‫دوقسمت سما ‌عخان ومسجدت مي‌كند‪ ،‬شش قبراست ك ددورديف قراردارند‪ .‬اين قبورمتعلق ب خراسانيان ودويشاني است ك همراه مولن وپدرش از بلخ ب قونيه آمد ‌هاند‪.‬‬
‫گنبدي ك بالي قبرمولن است ازداخل مقرنس و ب نم قبه كرسي يا پست قبسي )شماره ‪ ۹‬د نقشه( خوانده مي‌شود‪ .‬د سمت راست ب طرف مقاب برگان خراسان‬
‫وحسام‌الدين چلبي حمرابي قراردارد ب ارتفاع ‪ ۲‬مترونيم ك بروي آن ب زمینه سياه ب خط طليي نوشته شده‪» :‬ومن دخله كان آمنا«‪،‬ودومترپائين‌تكتیبه‌اي كوچكترازچوب‬
‫ي‬ ‫ل‬‫خ‬ ‫لغلي ل‬
‫ب شكل حمراب نهاده‌اندك بروي‌آن نوشته شده‪» :‬شفاء‌ا ل لقاء‌ا ل«‪.‬‬
‫بديوارتبت مولن تبلويي ب خط خوش وجوددارد ك بروي آن نوشته شده‪» :‬يا حضرت نعما ‌نبن ثبت رحمة‌ال« ك مقصود امام ابو حنيفه است‪.‬‬

‫قبة‌الحضراء ‪:‬‬
‫قبة‌الخضراء يا گنبد سبز ببالي رواق مقبره مولن قرار گرفته است‪ .‬چنانكه د پ گفتيم بارگاه مولن د جايي بنا شده ك سابقاقسمتي ازباغ علءالدين كيقباد بودك آنا ب پدرمولن‬
‫بخشيد و چون بهاء‌الدين ولد را د آنجا ب خاك سپردند آنا »ارم باغچه« نميدند‪ .‬ساختمان اين بارگاه بعد ازوفت مولن آغاز شد‪ ،‬و د سال ‪ ۱۲۷۴‬ميلدي مطابق با ‪ ۶۷۳‬هجري‬
‫ب پايان رسيد‪ .‬اين بنا ب نقطه گورجو خاتون زن سليمان پوان‪ ،‬واميرعلءالدين قيصر‪ ،‬و سلطان ولد‪ ،‬و ب دست معماري هنرمندب نم بدرالدين‌تبریي ساخته شده بودويك‬
‫شبستان ويك بام‌همي داشت‪ .‬سپس د حدود سال ‪ ۱۳۹۶‬ميلدي ابنيه ديگري ب آن افزوده شد‪ .‬دزمان بایيد دوم )‪۱۴۸۱‬ـ ‪ (۱۵۱۲‬ديوارهي شرقي و غبي آنا ب داشته و‬
‫بناهيي ب آن افرودند و گنبد خضراء را بافراش‪ .‬امروز اين بارگاه بنايي مربع و داراي ‪ ۲۵‬مترارتفاع است‪ .‬گنبد اصلي اين بارگاه پوشيده از كاشيهاي لجوردي است و از‬
‫آنجهت آنا گنبد سبز يا قبة‌الخضراء نمند‪ .‬اين گنبد د پائين ب صورت استوان و د بال خمروطي كثيرالضلع است ك ب عش آن ميله‌اي از طلوجقه‌اي هللي نصب‬
‫كرده‌اند‪ .‬اين گنبد ب تعداد ائمه اثني‌عشر داراي دوازده تك است و شباهت بسياري ب كلهـ صوفيان قزلباش دارد‪ ،‬و ظاها معمار آن مردي شيعي مذهب بوده است‪ .‬س‬
‫مناره د طرفين اين گنبد قرار گرفته ك مناره‌هي چپ متعلق ب مسجد سليميه و مناره طرف راست ب مسجد كوچك تبت مولن است‪.‬‬
‫بديوارشرقي‌زيپنجره‌گنبدمولنباخط‌كوفي اين عبارات‌آمده است‪» :‬اعوذبال من‌الشيطان‌الرجيم بسم‌ال‌الرحمن‌الرحيم نقشت‌القبة‌الخضراء في ايام‬
‫دول‌السلطان‌المؤيد بتابيد ال‌المستعان بایيدبن محمدخان علي يدالعبد الضعيف المولوي عبدالرحمن بن محمدالحلبي وانشد في تريخه هذين‌البیتين ‪:‬‬
‫ه ك خدمت كرد او مخدوم شد ه ك خودرا ديد او حمروم شد زي گنبد‪،‬‬
‫قبر مرمرين مولن و پسرش سلطان ولد قرار دارد‪.‬‬
‫قبر مولن پوشيده ازاطلس سياهي است ك توس ‌طسلطان عبدالحميد دوم د ‪۱۸۹۴‬هدي شده است‪ .‬باين اطلس آياتي از قرآن با مهر پادشاهي نقش گرديده و خطاط آن حسن‬
‫سري بوده است‪ .‬ضريح اصلي مولن از چوب بود و دقرن شاندهم آنا ازآنجا بداشته وب قبر پدرش بهاءالدين ولد قرار دادند‪ .‬ضريح بلندمولنشاهكاري ازمنب ‌‬
‫تكاري‬
‫دوران سلجوقيان روم است و آن توسط دو هنرمند ی ب نم سليم پسر عبدالواحد وديگري ب نم حسام‌الدين محمد پسر كنك كنده‌كاري شده و د پيشاني و پهلو و عقب اي‬
‫ضريح آياتي قرآني و اشعاري عفني از مولن آمده است ‪.‬‬

‫كتیبه ه و نوشتهاي مقبره مولن ‪:‬‬


‫نخست كتیبه‌اي است ب قبر مولن ك ب آن آي‌الكرسي را نوشت ‌هاند‪.‬‬
‫ديگر ب جبهه صندوق قبر مولن كتیبه‌اي است ك اين عبارات ب عبي ب آن نوشته شده است ‌‪:‬‬
‫لل‬
‫ـ بسم‌ال‌الرحمن‌الرحيم و ب نستعينوالعاقب ‌ة متقين و ل عدوان الي علي‌الظالمين‪.‬‬
‫مق‬
‫قد صعد من‌زار هذالمرقد و هو بل مولن سلطان علما ‌ء‌المشارق والمغارب‪.‬‬
‫ـ نورال‌الزه في‌الغياهب‌المام بن‌المام بن‌المام اسطوان‌السلم هدي‪.‬‬
‫ـ النم الي حضرة عة‌ذي‌الجلل والكرام موضع معالم‌الدين بعد‪.‬‬
‫اندراس آياتها منير مناهيج‌اليقين بعد انطماس علماتها مفتاح خزائن‪.‬‬
‫ـ العرش بحال مظهر كنوزالفرش بقال منمم بساتين ضمائالخلئق بازاهيرالحقائق‪.‬‬
‫ـ نور مقل ‌ةالكل مهجة صورت‌الجمال قرة‌اطباق احداق‌العشاق محلي اعناق‪.‬‬
‫ـ عارفي الفق باطواق محبة‌الخلق محيط اسرارالفرقنيه مدارالمعارف‌الربانيه‪.‬‬
‫پس ازآن كتیبه‌اي است ك دقسمت پائين آمده و نم عبدالرحمن بن سليم معمار سازنده آن ضريح ب پايان آن آمده است‪:‬‬
‫ـ قطب‌العالمين محيي نفوس‪.‬‬
‫ـ العالمين جلل‌الحق والمله‪.‬‬
‫والدين وارث‌النبياء والمرسلين‪.‬‬
‫ل‬
‫ـ خاتم‌الولياء‌ا مكملين ذي‌المراتب‪.‬‬
‫ـ والمنازل‌العليه والمناقب والفضائل‪.‬‬
‫لح‬
‫ـ السنيه محمدبن محمدبن‌ا سين‪.‬‬
‫ـ البلخي عليه تحية‌الرحمن وسلم‪.‬‬
‫ـ و قد ا تقل قدس‌ال‪.‬‬
‫ـ نفسه ور وح رمسه‪.‬‬
‫ـ في خامس جمادي‌الخر‪.‬‬
‫ـ سنة اثنين و سبعين و ستمائ‪.‬‬
‫ـ هذا ضريح من صنعة‪.‬‬
‫ـ عبدالرحمن بن سليم‪.‬‬
‫ـ المعمار عفاال عنه‪.‬‬
‫د قسمت جلوي صندوق قبر مولن اين ن بیت از ديوان كبير او يعني ديوان شمس آمده است‪:‬‬
‫ـ بوز مرگ چو تبوت من روان باشد گن مبر ك مرا دد اين جهان باشد‬
‫ـ باي من مگري و مگو ديغ ديغ بيوغ ديو د افتي ديغ آن باشد‬
‫ـ جنازه‌ام چو ببیني مگو فراق فراق مرا وصال ملقت آن زمان باشد‬
‫ـ مرا بگور سپاري مگو وداع وداع ك گور پده جمعيت جنان باشد‬
‫ـ فرو شدن چو بديدي ب آمدن بنگر غوب شمس وقمررا چرازيان باشد‬
‫ـ تا غوب نمايد ولي شروق بود لحدچوبحس نمايدخل ‌‬
‫صجان باشد‬
‫ـ كدام‌دان‌فرورفت دزمين‌ك نست چرا بدن انسانیت اين گن باشد‬
‫ز چاه يوسف جان را فغان آمد‬ ‫ـ كدام دلو فرو رفت و پ بون نمد‬
‫ـدهن‌چوبستي‌ازين‌سوي‌آن‌طر ‌‬
‫فبگشا ك هي وهوي تودجولمكان باشد‬

‫سپس اين ده بیت از قسمت جلوي صندوق آغاز شده و پشت سر اشعار فوق آمده است‪ ،‬و آن ابيات نيز از ديوان كبير م ‌يباشند‪:‬‬
‫از آن گر نن پي مستي خزايد‬ ‫ـ زخاك من اگر گندم ب آيد‬
‫تنورش بیت مستان سرايد‬ ‫ـ خمير و ننوا ديوان گردد‬
‫تا خر پشته‌ام رقصان نمايد‬ ‫ـ اگر ب گور من آيي زيارت‬
‫ك د بم خدا غمگين نمايد‬ ‫ـ ميابي دف بگورم اي باد‬
‫دهن افيون آن دلدار خايد‬ ‫ـ ز نخ ب بسته ودگورخفته‬
‫خراباتي ز جانت د گشايد‬ ‫ـ بدر ‌يزان‌كفن بسینه بندي‬
‫گچنگ‌وچنگ‌بستان ز ه كاري بل بد كار زايد‬ ‫ـ زهسوبان ‌‬
‫ـ مراحق ازمي عش ‌قآفريدست همان عشقم اگر م گرم بسايد‬
‫ـ منم مستي واصل‌م ‌نم ‌يعشق بگو از مي بجز مستي چ آيد‬
‫ـ زبج‌رو ‌حشمس‌الدين‌تبری بنزد روح من يكدم بتابد‬

‫د عقب صندوق قبر مولن د قسمت هللي و وت صندوق باز اين ابيات از ديوان كبير آمده است‪:‬‬
‫ـ چون جان تو مي‌ستاني چون شكرست مردن با تو ز جان شيرين شيرين تست مردن‬
‫ـ ب دار اين طبق را زيا خليل حق را باغست و آب حيوان گر آرزوست مردن‬
‫ـ اين سر نشان مردن و آن سر نشان زادن‬
‫د دور ت دور قعده صندوق مولن ابياتي از جاب جاي مثنوي ب گزيده شده و آنها را دنبال هم نوشت ‌هاند‪:‬‬
‫ـ باز سلطانم گشتم نيكو پيم فرغ از مردارم و ك كرس نيم‬
‫ـ باز جانم باز صد صورت تند زخم ب نق ن ب صالح زند‬
‫ـ حال صالح گر ب آرد يك شكوه صد چنان نق بايد متن كوه‬
‫روح شد منصورانالحق مي‌كند‬ ‫ـ چشم دولت سحر مطلق م ‌يكند‬
‫رفت‌وشدبامعني معشوق جفت‬ ‫ـ صورت معشوق‌چون‌شددنهفت‬
‫ـ جسم ظاهعاقبت خودفتنيست ت ابد معني بخواهد شاديست‬
‫ـ آن‌عتاب‌اررفت هم‌بپوست‌رفت دوست‌بي‌آزارسوي‌دوست‌رفت‬
‫ـ من شدم عيان ز تن او از خيال مي‌خرامم د نهايت الوصال‬
‫ن‬
‫تچيست‬‫ـ كارگاه گنج حق د يستيست غه‌هست ‌يچ‌داني‌نيس ‌‬
‫ـ جمله استادان پي اظهار كار نيستي جويند و جاي انكسار‬
‫كارگاهش نيستي و ل بود‬ ‫ـ ل جرم استاد استادان صمد‬
‫ـ هكجااين نيست ‌يافزون‌تاست كارحق و كارگاهش آن سراست‬
‫ـ نيستي چون هست بالت طبق ب همه بدند دويشان سبق‬
‫نج‬
‫ـ زانكه كان و خمزن سر خدا نيست غير نيستي د ا ل‬
‫ـ چو ‌نن‌شير ‌يهين‌منه‌توپاي‌پ كان‌اج ‌لگرگست‌وجان‌تست‌ميش‬
‫ـ ور ز ابدالي و ميشت شير شد ايمن آگ گرگ تو سر زي شد‬
‫تابدال‌آنكه اومبدل شود خمرش‌از تبديل یدان خل‌شود‬
‫ـ كيس ‌‬
‫نيست‌گشته‌وصف اودوصف هو‬ ‫ـ هست از روي بقاي ذات او‬
‫ـ چون زبان شمع پ آفتاب نيس ‌‬
‫تباشد هست باشددحساب‬
‫ـ مي‌پد چون آفتاب اندر افق باعوس‌صدق‌وصورت‌چون‌ تق‬
‫جز ك یدانشان نداند آزمون‬ ‫ـ انهم تحت قباني كامنون‬
‫ـ دخور ديا نشدجزمرغ آب ختم كن و ال اعلم بالصواب‬
‫د جبهه راست صندوق قبر مولن دو منبت‌كاري بطورعمودي چهارضلعي دمقابل هم قرارگرفته ك ب سبك رومي تئين يافته و نم صنعتگر آن چنين آمده است‪» :‬عمل‬
‫همام‌الدين محمدبن كنك‌القنوي«‪.‬‬

‫كتیبه‌اي ديگر د مقابل آن است ك ب آن اين عبارت ب عبي آمده است‪» :‬ان وعدال حق ول تغرنكم حيوة‌الدنيا ول يغرنكم بال‌الغرور«‪.‬‬

‫كتیبه‌اي د قعده صندوق قبر مولن ب خط كوفي نوشته شده و اين كلمات از آن قبل خواندن است‪:‬‬
‫ـ واحد…………‪.‬‬
‫ـ عليك باخوان………‪ ..‬علینا‬

‫ـ ان………………‪.‬‬
‫ـ ………… قلنا اذا اموالك من زمانك‬
‫د قسمت جنوبي مرقد مولن اطاقي ايت م نم دايه چلبي و اكنون كتابخان است‪.‬‬
‫ب روي پنجره‌اي ك آنا پنجره نياز مي‌خوانند اين اشعار نوشته شده است‪:‬‬
‫ده همه بست ‌هاند ال د تو ت ره نبرد غيب ال ب تو‬
‫اي دكرم عت نورافشاني خورشيدو م‌وستارگان چاكرتو‬
‫قبور ديگر‪:‬‬
‫دمغرب قبة‌الخضراء ونديك بال سرمولن قبركراخاتون زن مولن جاي دارد ك ب صندوق قبرش چنين نوشته شده است‪:‬‬
‫ـ ال‌الباقي‪.‬‬
‫ـ انتقلت‌المخدره‌المصوف ثقية‌الذات‪.‬‬
‫ـ مرضية‌الصفات رفيعة‌القدر مشروح‌الصدر‪.‬‬
‫ـ ذي‌الهمة‌العاليه والمناقب‌المعاليه عصمة‪.‬‬
‫لم‬
‫ـ الدين‌ا خصوص بصفات‌العاملين مريم‌الثاني‪.‬‬
‫ـ حبرالمعاني مقبول‌الحق محمودة‌الخلق والخلق‪.‬‬
‫ـ صاحبة مولن قدس‌ال سره‪.‬‬
‫ـ كراخاتون رضي‌ال عنها و ارخلها الي‪.‬‬
‫ـ حظائالقدس اواه من دارالهوان‪.‬‬
‫لخ‬
‫الي جوارالرحمن اخير يوم‌ا ميس‌الثالث عشر‪.‬‬
‫من شهر رمضان من شهور سنة احدي و تسعون و ستمائ‪.‬‬
‫صندوق قبر ملكه خاتون دختر مولن نيز د همانجا جاي دارد و ب آن چنين نوشته شده است‪:‬‬
‫ـ ال‌الباقي‪.‬‬
‫ـ هذه تبت‌الست‌الزننيه افتخار مخدرات‪.‬‬
‫ـ العالم تج مستورات بني‌آدم مكله خاتون‪.‬‬
‫ـ ابنة سلطان‌المشاي والعارفين قطب‌الوتد‪.‬‬
‫لمح‬
‫ـ وا ققين وارث‌النبياء والمرسلين‪.‬‬
‫ـ جلل‌الحق والملة والدين قدس‌ال‪.‬‬
‫ـ سر هما في‌ثني عشر شعبان سن ‌ةثلث و سبعمائ‪.‬‬

‫مرقد مظفرالدين چلبي امير عالم پسر مولن )دگذشته د ‪ (۶۷۶‬نيز د آنجا قرار دارد ك كتیبه آن چنين است‪:‬‬
‫ـ هذه تب شمس‪.‬‬
‫ـ مشارق‌المعالي تج مفارق‌العالي‪.‬‬
‫ـ مظفرالدين امير عال ‌مبن‪.‬‬
‫لم‬
‫ـ مولن سلطان‌ا حبوب جلل‪.‬‬
‫لح‬
‫ـ الحق والدين محمدبن محمدبن ا سين‪.‬‬
‫ـ البلخي قدس‪.‬‬
‫ـ ال سر هم نقله من دارالغرور‪.‬‬
‫ـ الي‌دارالسرور في سادس جمادي‪.‬‬
‫ـ الول سنة ست و سبعين‪.‬‬
‫ـ وستمائ غفرال لهم‪.‬‬

‫ديگر قبر جلل خاتون نوه مولن ك ب كتیبه صندوق قبرش چنين نوشته شده است‪:‬‬
‫هذه قبر الست‬
‫الزاهدة الدار الطاهة‬
‫جلل خاتون حفيدة سلطان‬
‫لم‬
‫العلماء وا حققين جلل‌ال ةمل‬
‫والدين قدس‌ال روحهما‬

‫في عة محرم سنة اثني و ثمانين و ستمائ‬

‫ديگر صندوق قبر ملكه خاتون دختر قضي ت ‌ج‌الدين ك د سال ‪ ۷۳۰‬كشته شده قرار دارد و كتیبه آن چنين است‪:‬‬
‫ال الباقي‬
‫انتقلت الست المحرحوم المظلوم السعيدة‬
‫الشهيدة مقتول الولياء تج‌المخدرات افتخار‬
‫المستورات ملكه خاتون نور ال ضريحها‬

‫ابنة اقضي القضاة مولن تج‌الملة والدين‬


‫ادام‌ال فضائله من دارالعرور الي دارالسرور‬
‫ليلة‌الربعاء سادس عشر جمادي‌الخر سنة ثلثين و سبعمائ‬
‫بالخره قبر حسام‌الدين چلبي است ك ب صندوق قبرش چنين آمده‪:‬‬
‫هذه تب شيخ‌المشاي قدوة العارفين امام‬
‫الهدي واليقين مفتاح خزائن العرش امين كنزالفرش‬
‫جنيدالزمان بایيد الدوران ابوالفضائل ضياءالحق‬
‫لح‬
‫حسام‌الدين حس ‌نبن محمدبن ا سين المعروف باخي تك‬
‫رضي‌ال عنه و عنهم الرموي الصل بماقل اميست كرديأ‬
‫واصبحت عبيأ قدس‌ال روح في تري يوم‌الربعاء‬
‫في ثمن عشرمن شهر سغبان سنة ثلث و ثمانين و ستمائ‬

‫ديگر صندوق قبر نوه حسام‌الدين چلبي )دگذشته د ‪ (۷۴۷‬است ك ب كتیبه آن چنين آمده است‪:‬‬
‫انتقل من دارالفناء الي دارالبقاء‬
‫حسام‌الدين حس ‌نبن صدرالدين محمد‬
‫ب ‌نچلبي حسام‌الحق والملة والدين نورال‬
‫مضج‬
‫عهم في يوم السبت التاسع و العشرين‬
‫شوال سنة سبع و اربعين و سبعمائ‬

‫قبورعده‌اي چلبيان ك ازخويشان مولنبودندودختران ايشان نيز دمعرب قبةالخضراء قرار دارد)شماره ‪ ۸‬د نقشه(‪.‬ب طرف مشرق قبةالخضرا قبور ذيل مشاهده مي‌شود‪:‬‬
‫بهاءالدين ولد پدر مولن ك د عقب صندوق قبر مولن قرار داردوبروي صندوق قبرش اين كتیبه نوشته شده‌است‪:‬‬
‫ال الباقي‬
‫هذه تب مولن و سيدن‬
‫صدرالشريعة منبع الحكمه‬
‫مح ‌يالسنة قمع‌البدع و قدوة‬
‫العالم العالم‌العامل الرباني سلطان العلماء‬
‫مفتي‌الشرق و الغرب بهاءالملة والدين‬
‫شيخ‌السلم والمسلمين محمد نب‬
‫حل‬
‫ا سي ‌نبن احمد البلخي رضي‌ال عنه و عن‬
‫اسلف توفي في ضحوة يوم‌الجمعه الثامن‬
‫غشر شهر ربيع‌الخر سنة ثمان عشرين و ستمائ‬
‫شيخ صلح‌الدين زركوب)دگذشته د ‪(۶۵۷‬ك د بالي صندوق قبرش چنين نوشته شده‪:‬‬
‫ال الباقي هذه تب شيخنا‬

‫شمس‌العارفين علم‌الهدي و اليقين ملك‌البدال كامل‌الحال و‬


‫القال امن‌القلوب الطالب المطلوب نورال العظم بهن القوم‬
‫سلطان البصيرة طاهالسيرة والسرة حبرالسرار اللهيه تجمان الرموز‬
‫لعیبة امام‌التقوي محرم عائب‌النجوي بایيدالعصر جنيدالزمان‬
‫صلح‌الحق والدين ابوالمفاخر فريدو ‌نبن ياعیبسان‬
‫خم‬
‫القونوي الذهبي قدس‌ال سره في عة شهرال حمرم سنة سبع و سين و ستمائ‬

‫بك‬
‫شيخ كريم‌الدين تيمور‌اوعلو ی ا ‌زمريدان مولن ك استا ‌دسلطان ول ‌دبود)دگذشته د ‪(۶۹۱‬ك ب كتیبه صندوق قبر او چنين آمده است‪:‬‬
‫هذه تب الشريفة خفرالصحاب العارفين‬
‫الفائق‌العاشق والصادق شيخ كريم‌الدين‬
‫بك‬
‫ابن‌الحاج تيمور المولوي رجمةال عليه‬
‫قي تري شهر ذي‌الحجة سنة احدي و تسعين و ستمائ‬
‫ديگر علءالدين چلبي پسر مياني مولن)دگذشته د ‪(۶۶۰‬است ك ب كتیبه صندوق قبر او چنين نوشته شده است‪:‬‬
‫ال الباقي هذه تب‬
‫الصدر المرحوم علءالدين محمدبن شيخ‌المشاي‬
‫سلطان‌العلماء والعارفين جل‌الحق والدين محمد‬
‫لح‬
‫ي ‌نمحمدبن ا سين البلخي افض‌ال بكات‬
‫لم‬
‫علي‌ا سلمين و خصص ولده بمزيد كل عن يا‬

‫اواخر شوال سنة ستين و ستمائ‬


‫ديگر شمس‌الدين يحيي باد مادي)فرزند خوانده(مولن است ك كتیبه صندوق قبر او چنين است‪:‬‬
‫تب امير شمس‌الدين يحيي‬
‫ب ‌نمحمد شاه باد مادي يا او‬
‫لد مولن قدس‌ال سره العزی‬
‫د تري هفتم ربيع‌الخر سنه اثني و تسعين و ستمائ‬
‫ديگر قبور نجم‌الدين فريدون سپهسالر ‪،‬و اولو عارف چلبي ‪،‬وبيوك زاهد چلبي‪،‬و شمس‌الدين عابد چلبي ‪ ،‬وواجد چلبي پسر سلطان ولد و ديگر چلبيان و ساي دختران ايشان‬
‫است‪.‬‬
‫رويهم ‪ ۶۵‬صورت قبر د بارگاه مولن وجود دارد ك بالي قبر مردان عمام‌اي گذاشت ‌هاند‪،‬ولي قبر زنن بدون عمام است‪.‬دورمقبره مولن شمعها وشمعدانها واشياء نفيس‬
‫نهاده‌اندك همه آنها توسط مشتاقن و عشاق زيارت آن برگوار تقديم شده است‪.‬مقبره مولن د قرن شاندهم توسعه يافت و سما ‌عخان و مسجد كوچك ب آن افزوده گشت‪.‬‬

You might also like