Professional Documents
Culture Documents
زادگاه مولن:
جللالدين محمد دششم ربيعالول سال ۶۰۴هجري دشهربلخ تولد يافت .سبب شهرت او ب رومي ومولني روم ،طول اقمتش و وفتش دشهرقونيه ازبلد روم بوده
است .بناب نوشته تذكرهنويسان وي دهنگامي ك پدرش بهاءالدين از بلخ هجرت ميكرد پنجسال بود .اگر تري عيمت بهاءالدين رااز بلخ د سال ۶۱۷هجري بدانيم ،سن
جللالدين محمد دآن هنگام قريب سيزده سال بوده است .جللالدين د ب راه د نيشابور ب خدمت شيخ عطار رسيد و مدت كوتهي دك محضر آن عارف برگ را
كرد.
چون بهاءالدين ب بغدادسيدب ازس روزدآن شهراقمت نكرد و روز چهارم بار سفر ب عم زيارت بیتالالحرام ب بست .پس از بازگشت ازخان خدا ب سوي شام
روان شد و مدت نمعلومي دآن نواحي بسر بد و سپس ب ارزنجان رفت .ملك ارزنجان آن زمان اميري ازخاندان منكوجك بودوفخرالدين بهرامشاهنم داشت ،واو
همان پادشاهي است حكيم نظامي گنجوي كتاب خمزنالسرار را ب نم وي ب نظم آورده است .مدت توقف مولن د ارزنجان قريب يكسال بود.
بازب قول افلكي ،جللالدين محمددهفده سالگي دشهرلرنده بامرپدر ،گوهخاتون دخترخواج للي سمرقندي را ك مردي محترم و معتبر بود ب زني گرفت و اينواقعه بايستي د
سال ۶۲۲هجري اتفاق افتاده باشد و بهاءالدين محمد ب سلطان ولد و علءالدين محمد دو پسر مولن از اين زن تولد يافت هاند.
مولنو خانواده او :
مولن جلل الدين محمد مولوي د سال ۶۰۴روز ششم ريبع الول هجري قمري متولد شد.ه چند او د اث خود فيه مافيه اشاره ب زمان پ تي مي كند ؛ يعني د مقام شاهدي
عیني از محاصره و فتح سمرقند ب دست خوارزمشاه سخن مي گويد .د شهر بلخ زادگاه او بود و خان آنها مثل يك معبد كهنه آكنده از روح ،انباشته از فرشته سر شار از تقدس
بود .كودك خاندان خطيبان محمد نم داشت اما د خان با محبت و علق اي آميخته ب تكريم و اعد او را جلل الدين مي خواندند –جلل الدين محمد .پدرش بهاء ولد ك يك
خطيب برگ بلخ ويك واعظ و مدرس پ آوازه بود از روي دوستي و برگي او را ))خداوندگار(( مي خواند خداوندگار باي او همه اميده و تمام آرزوهيش را تجسم مي داد .با آنكه
از يك زن ديگر ـدختر قضي شرف – پسري برگتر ب نم حسين داشت ،ب اين كودك نو رسيده ك مادش مومنه خاتون از خاندان فقيهان وسادات سرخس بود ـ ود خان بي
بي علوي نم داشت -ب چشم ديگري مي ديد.خداوندگار خردسال باي بهاءولد ك د اين سالها از تمام ددهي كلنسالي رنج مي بد عبارت از جتسم جميع شاديها و آرزوه
بود .ساي اهل خان هم مثل خطيب سالخورده بلخ ،ب اين كودك هشيار ،انديشه ور و نم و نار با ديده علق مي نگريستند .حتي خاتون مهيمنه مادبهاء ولد ك د خان ))مامي(( خوانده
مي شد و زني تند خوي،بد زبان ونسازگار بود ،د مورد اين نواده خردسال نزك اندام و خوش زبان نفرت وكینه اي ك نسبت ب ماد او داشت از ياد مي بد .شوق پواز د
نخ
ماوراي ابه از ستين سالهاي كودكي د خاطر اين كودك خاندان خطيبان شكفته بود .عوج روحاني او از همان سالهاي كودكي آغاز شد –از پواز د دنياي فرشته ه ،دنياي ارواح ،
و دنياي ستاره ه ك سالهاي كودكي او را گرم وشاداب و پ جاذب مي كرد .د آن سالها رؤياهيي ك جان كودك را ت آستان عش خدا عوج مي داد ،چشمهاي كنجكاوش را د نوري
وصف نپذي ك اندام اثيري فرشتگان را د هل خيره كننده اي غق مي كرد مي گشود .ب روي دختهاي د شكوف نشسته خان فرشته ه را ب صورت گلهاي خندان مي ديد .د پواز
پوان هي بي آرام ك ب فراز سبزه هي مواج باغچه يكديگررا دنبال مي كردند آنچه را برگتره د خان ب نم روح مي خواندند ب صورت ستاره هي از آسمان چكيده مي يافت .فرشته
ه ،ك از ستاره ه پائين مي مدند با روحها ك د اطراف خان بودند از بام خان ب آسمان بال مي رف طي روزه وشبها با نجوايي ك د گوش او مي كردند او را باي سرنوشت عالي خويش ،
پواز ب آسمانها ،آماده مي كردند –پواز ب سوي خدا .
موقعيت خانواده و اجتماع د زمان رشد مولن :
-پدر مولن بهاء ولد پسر حسين خطيبي د سال ) (۵۴۶يا )(۵۴۲هجري قمري د بلخ خراسان آنمان متولد شد.خانواده اي مورد توج خاص و عام و ن بي بهره از مال و منال
و همه شرايط مهياي ساختن انساني متعالي .كودكي را پشت سر مي گذارد و د هنگام بلوغ انواع علوم و حكم را فرا مي گيرد .محمد بن حسين بهاء الدين ولد ملقب ب سلطان
العلما )متولد حدود ۵۴۲ق۱۱۴۸/ميا كمي دي ت (از متكلمان الهي ب نم بود .بنا ب روايت نوه اش ؛شخص پمبر )ص(اين اقب را د خوابي ك همه عالمان بلخ د يك شب
ديده بودند ؛ب وي اعطا كرده است .بهاء الدين عارف بود و بنا ب بخي روايات ؛او از نظر روحاني ب مكتب احمد غالي )ف۵۲۰.ق۱۱۲۶/م(وابسته است .با اين
حال نمي توان قضاوت كرد ك عشق لطيف عفني ؛ آن گون ك احمد غالي د سوانح خود شرح مي دهد ؛چ اندازه ب بهاءالدين و از طريق او ب شكل گيري روحاني فرزندش
جلل الدين تثير داشتهاست .اگر عقيده افلكي د باره فتوايي بهاء الدين ولد ك :زنءالعيون النظر صحت داشته باشد ؛ م است ك انتساب او ب مكتب عشق عارفن
غالي را باور كرد حال آنكه وابستگي نديك او ب مكتب نجم الدين كبري ؛موسس طريقه كبروي ب حقيقت نديكتر است .بعضي مدعي شده اند ك خانواده پدري بهاءالدين از
م
احفاد ابو بكر ؛خليفه اول اسلم هستند .اين ادعا چ حقيقت داشته باشد و چ نداشته باشد دباره پيشینه قومي اين خانواده ه اطلع سلمي د دست نيست .نيز گفته شده ك زوج
بهاءالدين ؛از خاندان خوارزمشاهيان بوده است ك د وليات خاوري حدود سال ۴۷۲-۳ق۱۰۸۰/م حكومت خود را پاي گذاري كردند ولي اين داستان را هم مي توان
جعلي دانست و رد كرد .او با فردوس خاتون ازدواج مي كند ،ك بخي ب علت اشكال زماني د اين ازدواج ش نموده اند .
او باي دومين بار ب گفته اي ازدواج مي كند .همسر او بي بي علوي يا مومنه خاتون است ك او را از خاندان فقيهان و سادات سرخسي مي دانند .
از اين بانو ،علو الدين محمد د سال ۶۰۲و جلل الدين محمد د سال ۶۰۴روز ششم ريبع الول هجري قمري متولد شدند.بهاء الدين از جهت معيشت د زحمت نبود خالنه
اجدادي و ملك ومكنت داشت .د خان خود د صحبت دوزن ك ب ه دو عشق مي ورزيد ود صحبت مادش))مامي((و فرزندان از آسايش نسبي ب خورداربود ذكر نم ال
ً
دايم ب زبانش بود وياد ال ب ندرت از خاطرش محو مي شد با طلوع مولن بادش حسين و خواهانش ك ب زاد از وي برگتر بودند د خانواده تدريجا د ساي افتادندوبعده د بيرون
از خانواده هم نم وياد آنها فراموش شد .جلل ك ب وفق آنچه بعده از افواه مريدان پدرش نقل ميشد ؛ از جانب پدر نادش ب ابوبكر صديق خليفه رسول خدا مي رسيد و از
جانب ماد ب اهل بیت پمبر نسب ميرسانيد .
پدر مولن:
پدرش محمدبن حسين خطيبي معروف ب بهاءالدين ولدبلخي وملقب ب سلطانالعلماءاست ك ازبرگان صوفيه بود و ب روايت افلكي احمد دده د مناقبالعارفين ،سلسله او
د تصوف ب امام احمدغالي ميپست و مردم بلخ ب وي اعدي بسيار داش و ب اث همين اقبال مردم ب او بود ك حمسود و مبغوض سلطان محمد خوارزمشاه شد.
گويند سبب عمده وحشت خوارزمشاه ازاوآن بودك بهاءالدين ولدهمواره بمنبرب حكيمان وفيلسوفن دشنام ميداد و آنن را بدعتگذار ميخواند.
گفتههي اوب سر منبر ب امام خفرالدين رازي ك سرآمد حكيمان آن روزگار و استاد خوارزمشاه نيز بود گران آمد و پادشاه را ب دشمني با وي بانگيخت.
بهاءالدين ولد از خصومت پادشاه خود را د خطر ديدو باي رهنيدن خويش از آن مهلكه ب جلء وطن تن د داد و سوگندخوردك ت آن پادشاه بتخت سلطنت نشسته است بدان
شهر باز نگردد .گويندهنگاميكه اوزادگاه خود شهر بلخ را تك ميكرد از عمر پسر كوچكش جللالدين ب از پ سال نگذشته بود.
افلكي د كتاب مناقبالعارفين د حكايتي اشاره م يكند ك كدورت خفر رازي با بهاءالدين ولداز سال ۶۰۵هجري آغاز شدومدت يك سال اين رنجيدگي ادام يافت و
چون امام فخر رازي د سال ۶۰۶هجري از شهر بلخ مهاجرت كرده است ،بنابايننميتوان خبردخالت فخررازي راددشمني خوارزمشاه با بهاءالدين دست دانست.
ظاها ر جنش بهاءالدين ازخوارزمشاه ت بدان حدك موجب مهاجرت وي از بلد خوارزم و شهر بلخ شود مبتني ب حقايق تريخي نيست.
تنها چيزي ك موجب مهاجرت بهاءالدين ولدوبرگاني مانند شيخ نجمالدين رازي ب بيرون از بلد خوارزمشاه شده است ،اخباروحشت آثرقت لعامها و نهب و غارت و
تكتازي لشكريان مغول و تتر د بلد شرق و ماوراءالنهر بوده است ،ك مردم دورانديشي را چون بهاءالدين ب تك شهر و ديار خود واداشته است.
اين نظري را اشعار سلطان ولد پسر جللالدين د مثنوي ولدنم تأي ميكند .چنانكه گفته است:
كرد از بلخ عم سوي حجاز زانكه شد كارگر د او آن راز
بود د رفتن و رسيد و خبر ك از آن راز شد پديد اث
كرد تتر قصد آن اقلم منهزم گشت لشكر اسلم
بلخ را بستد و ب رازي راز كشت از آن قوم بيحد و بسيار
شهرهي برگ كرد خراب هست حق را هار گون عقاب
اين تنها دليلي متقن است ك رفتن بهاءالدين از بلخ د پ از ۶۱۷هجري ك سال هجوم لشكريان مغول و چنگيز ب بلخ است بوقوع پست و عيمت او از آن شهر د
حوالي همان سال بوده است.
جواني مولن:
پس از مرگ بهاءالدين ولد ،جللالدين محمدك دآن هنگام بيست و چهار سال داشت بنا ب وصيت پدرش و يا ب خواهش سلطان علءالدين كيقباد ب جاي پدر ب مسند ارشاد
بنشست و متصدي شغل فتوي و امور شريعت گرديد .يكسال بعدبهنالدين محقق تمذي ك از مريدان پدرش بود ب وي پست .جللالدين دست ارادت ب وي
داد و اسرار تصوف وعفن را ازاوفرا گرفت .سپس اشارت اوب جانب شام وحلب عيمت كردت د علوم ظاه ممارست نمايد .گويند ك بهنالدين ب حلب رفت
تح
وب تعليم علوم ظاه پداخت و د مدرس حلوي مشغول صيل شد .د آن هنگام تدريس آن مدرس ب عهده كلالدين ابوالقاسم عمربن احمد معروف ب ابنالعديم قرار
ي صپ ت تح ي صتح
داشت و چون كلالدين از فقهاي مذهبي حنفي بودنچاربايستي مولن دند او ب ل فقه ن مذ ب ول شده باشد .س از مد ي ل د ب ولن رد ق
مش سف م لح غمش ه آ
كردواز چهار ت هفت سال د آن نحيه اقمت داشت و ب اندوختن علم ودانش مشغول بودوهمه علوماسلمي زمان خودا فرا گرفت .مولندهمين شهربخدمت شيخ
محييالدين محمدبن علي معروف ب ابنالعربي )۵۶۰ـ (۶۳۸ك ازبرگان صوفيه اسلم وصاحب كتاب معروف فصوصالحكم است رسيد .ظاها توقف مولن د دمشق
ب از چار سال ب طول نيانجاميده است ،زيا وي د هنگام مرگ بهنالدين محقق تمذي ك د سال ۶۳۸روي داده د حلب حضور داشته است.
مولن پس از گذراندن مدتي دحلب وشام ك گويامجموع آن ب هفت سال نميرسد ب اقمتگاه خود ،قونيه رهسپار شد .چون بشهرقيصري رسيدصاحب شمسالدين
اصفهانيميخواست ك مولنراب خان خودبداماسيد بهنالدين تمذي ك همراه او بود نپذيفت و گفت سنت مولي برگ آن بوده ك د سفرهي خود ،د مدرس منزل
م يكرده است.
سيدبهنالديندقيصري دگذشت وصاحب شمسالدين اصفهاني مولنراازاين حادث آگاه ساخت ووي ب قيصري رفت و كتب و مرده ريگ او را ب گرفت و بعضي را ب
يادگار ب صاحب اصفهاني داد و ب قونيه باز آمد.
پس ازمرگ سيدبهنالدين مولن بالستقلل بمسندارشادو تدريس بنشست و از ۶۳۸ت ۶۴۲هجري ك قريب پ سال ميشود ب سنت پدر و نياكان خود ب تدريس علم فقه و
علوم دين ميپداخت.
د داستان غم انگيزي ك د خلل سالهاي بعد ،ب تمام خاور نديك .و دور كشيده شد ،بازي كرد .دليل سفر بهاءالدين ب سرزمینهاي بیگان ه چ بود او همراه مريدانش )ك
سپهسالر ،تعداد سان را ۳۰۰نفر مي گويد(د زماني ك مغولن شهر را غارت كردند ،از موطن خود بسيار فصله گرفته بودند.بلخ د سال ۶۱۷ق۱۲۲۰/م ب ويان هيي بدل شد و
هاران نفر ب قتل رسيدند .
چون تو د بلخي روان شو سوي بغداد اي پدر
ت ب هدم دورت باشي ز مرو و ازهي
مقارن اين احوال قلمرو سلطان خاص د حدود سمرقند و بخارا و نواحي مجاور سيحون بشدت دستخوش تلزل و بي ثباتي وبود .از وقتي قراختائيان و سلطان سمرقند ؛قدرت و
نفوذ خود را د اين نواحي از دست داده بودند .اهلي بسياري از شهرهي آن حدود ب الزام عمال خوارزم شاه شهر وديار خود را ره كرده بودند و خان هي خود را ب دست وياني
سپرده بودند.د چنين احوالي شايعه احتمال يا احساس قريب الوقوع يك هجوم خمرب و خونين از جانب اقوام تتر اذهن عام را ب شدت مظطرب مي كرد .بهاءولد ك
سالها د اكثر بلد ماوراءالنهر و تكستان شاهد نخرسندي عام از غلبه مهاجمان بود و سقوط آن بلد را د مقابل هجوم احتمالي تتر امري محقق مي يافت خروج از قلمرو خوارزمشاه را
باي خود و ياران مقرون ب مصلحت و موجب نيل ب امنیت تلقي مي كرد .د آن ايام بلخ ی از چهار شهر برگ خراسان محسوب مي شد ك مثل س شهر ديگر آن مرو و
هات و نيشابور باره تختگاه فرمانوايان وليت گشته بود .با آنكه طي نيم قرن د آن ايام ؛ معروض ويانيهاي بسيار شده بود د اين سالها هنوز از بهترين شهرهي خراسان و
آبادتين پآوازه تين آنها ب شمار مي آمد غله آن چندان زياد بود ك از آنجا ب تمام خراسان و حتي خوارزم غله مي بدند .مساجد و خانقاهها ي متعدد د انجا جلب نظر مي
كرد .مجالس وعظ وحديث د آنجا رونق داشت وشهر ب سبب كثرت مدارس و علما وزهد ))قبة السلم ((خوانده مي شد .از وقتي بلخ ب دست غوريان افتاد و سپس ب قلمرو
خوارزمشاهيان الحاق گشت شدت اين حتریكات عامل عمده اي د نخرسندي بهاء ولد از اين زاد بوم ديينه نياكان خويش بود.د قلمرو خوارزمشاه ك مولن آن راپشت سر
گذاشت همه جا از جنگ سخن د ميان بود .از جنگهاي سلطان با ختائيان ،از جنگهاي سلطان با خليفه و از جنگهاي سلطان د بلد تك و كاشغر .تختها مي لرزيد و سلل هيي
فرمانوايي منقرض ميگشت .آوازه هجوم قريب الوقوع تتر همه جا وحشت مي پاكند و شبح خان جهانگشاي از افقهاي دور دست شرق پ مي آمد و رفته رفته خوازمشاه
جنگجوي مهيب را هم ب وحشت مي انداخت .از وقي غلبه ب گور خان ختايي ) (۶۰۷قلمرو وي را با سرزمینهاي تحت فرمان چگيز خان مغول همساي كرده بود وحشت از اين
طوايف وحشي و كافر د اذهن عا م خلق خاص د نواحي شرقي ماوراء النهر احساس مي شد .حتي د نيشابور ك از غیبترين وليات خراسا ن محسوب ميشد د اين اوقت
دلنگراني هي پ از وقت بود ك بعده از جانب مدعيان اشراف ب آينده ب صورت يك پيشگوئي شاعان ب وجود آمد و ب سالها ي قبل از وقوع حادث منسوب
گشت.آوازه خا ن جهانگشاي ،چنگيز خان مغول تمام ماوراءالنهر وخراسان را ب طور مبهم و مرموزي د آن ايام غق وحشت مي داشت .جنگهاي خوارزمشاه هم تمام
تكستان وماوراءالنهر را د آن ايام د خون و وحشت فرو مي بد .مدتها بعد جاده ه آكنده از خون وغبار بود و سواران تك و تجيك مانند اشباح سرگردان د ميان اين خون
وغبار دايم جاب جا مي شدند.خشم ونخرسندي ك مردم اطراف از همه جا از خوارزميان غارتگر و نپواي سلطان داش از نفرت و وحشتي ك آوازه ح كرت تتر يا وصول
طلي مغول ب نواحي مجاور ب ايشان القا ميكرد كمتر نبود .اين جنگجويان سلطاني ك ب تكان فنقلي واز منسوبان ماد سلطان بودند د كرو فر دايم خويش ،كول بار ه و فتراكهاشان
همواره از ذخيره نچيز سياه چاد ه ي ب راه يا پس انداز محقر آنها د جاده ه و حوالي مرزه آؤامس روستاه ،امنیت شهر ه و حتي آرامش شبانن بيابانها را ب شدت متزلزل مي
ساخت .تمام قلمرو سلطان طي سالها تخت وتز خوارزميان و تكان فنقلي د چنگال بيرحمي و ن امني و جنگ و غارت دست وپا ميزد .د خوارزم نفوذ تكان خاتون ماد
سلطان و مداخله دايم اود كاره مردم را دستخوش تعدي تكان فنقلي مي داشت .خود سلطان جنون جنگ داشت و جز جنگ ك هوس شخصي او بود تقريبا تمام كارهي ملك
را ب دست مادش تكان خاتون و اطرافيان ن ليق سپرده بود .د سالهايي ك خانواده بهاء ولد ب سبب نخرسندي از سلطان خوارزم يا ب ضرورت تشويش از هجوم تتر ،د
دنبال خروج از خراسان مراحل يك مهاجرت نگزي را د نواحي شام وروم طي مي كرد خانواده سلطان خوارزم هم سالهاي محنت و اضطراب دشواري را پشت سر مي
گذاشت .
علء الدين محمد خوارزمشاه برگ و سلطان مقتر عصر آخر ين سالهاي سلطنت پماجراي خويشرا د كشمكش روحي ب حالتي از جنگبارگي لجاجت آميز و جنگ تسي بيمارگون
و ماليخوليايي سر ميكرد.بيست ويك سال فرمانايي او از مرده ريگ پدرش علء الدين تكش تدريجا يك امپراطوري فوق العاده وسيع را بوجود آورد پس از او پسرش
جلل الدين مینكبرني ك باي نجات ملك از دست رفته پدرش طي سالها همچنان دبدر با مغول ميجنگيد موفق ب اعاده سلطنت از دست رفته نشد .عادت ب عيش ومستي او
را از تمل د كاره مانع مي امد .بدين سان از سي سال جنگهاي او وپدرش جز بدبختي پدر و قتل يا دويشي پسر چيزي حاصل نشد .دوازه روم هم ك با شكست ياسي چمن ب
روي خوارزمشاه بسته ماند ب روي واعظ بلخ ك با حسرت قلمرو پادشاه خوارزم را تك كرده بودگشوده ماند .د همان اوقت ك خوارزمشاه جوان د آنسوي مرزهي روم طعمه گرگ
شد يا ب دويشي گمنام تبديل گشت مولني جوان ك او هم مثل شاهاده خوارزم جلل الدين خوانده مي شد ،د دنبال مرگ پدر د تمام قلمرو روم ب عنوان مفتي و واعظ نم
آوري مورد تعظيم و قبول عام واقع بود و بعده نيز ك طريقه صوفيه را پ گرفت دويشي پ آوازه شد ووقتي سلل سلطان محمد خوارزم شاه د غبار حوادث ايام محو شد سلل بهاء
ولد د روشني تري با چهره نوراني مجال جلوه يافت.
دارد .مولن داراي بياني گرم و نغماني خسته و د مقام بيان تحقيقات عفني مطالب را تنزل مي دهد ت ب فهم نديك شود و د عذوبت بيان و گرمي سخن آدمي را جذب مي
كند و شور و حالي خاص مي خبشد.مولن نيك آگاه بود ك همه مظاه جز اسطرلبهاي ضعيفي كراه ب سوي آفتاب الهي را نشان ميدهند ،ن .اما اگر غباري ب نمي خاست و يا
بگهاي باغ ب رقص د نمي آمد ند ،جنبش نسيم پنهان ك جهان را زنده ميدارد گچون قبل رءيت مي شد ؟ه چيز بيرون از اين رقص نيست:
عالم همه مظهر تجلي حق است
مولوي مردي پخته و عارفي جامع و د عين شوريدگي داراي متانت و از لحاظ جامعيت و تبحر د علوم ادبي ،عبي و فرسي و احاط ب دواين شعرا و تسلط ب حديث و قران و علم
ي سب تب شم حي ئ ي مع حن تص ي صتح
ي ب ل م م س ا تس ه ا ا ا ف مه ف
كلم و ل عفن و وف ب و ق ،و ا زون ب ه ض ل د ر ي وش و ا عد د رت آور ا ت ولن عارف كا ي ود ك با س الد ن ریي ب ل
اتفاق مواج شد و آنچنان استعداد ذاتي ومقام و حال او مستعد از باي جهش و جذب آماده از باي جرق اي بود ك خرمن وجود او را بسوزاند و تبديل ب شعله تبناك كرد .و چ بسا
ند مولن نيز حقايقي بود ك شمس بعد از انقلب احوال دوست ومريد حود مي توانست از آن تثير پذيد .
زهي خورشيد بي پايان ك ذاتت سخن گويان
تو نور ذات الهي ،تو الهي ،نمي دانم
آنچه را مولوي مي ستايد ،تنها خورشيد دخشان وفيض بخش نيست ،بلكه آن نور مشفقي است ك ثمره ب بار مي آورد و عالم را سرشار مي سازد.
ندبان روحاني:
مولوي حيات را حركت بي وقفه ب سوي تعالي مي داند .استكل تمامي آفرینش از فروتين تظاه ت بتين تجلي ،و سير تكاملي فرد ،هدو را مي توان د رتو اين نور لحاظ
كرد.ندباني ك انسان را رو ب آسمان مي بد پير راشد د مراحل منظم ،مرد سفر را ب سوي حقايق عالي ت ارشاد مي كندت آنكه دهي حق گشوده مي شود و ديگر د عشق نياز ب ندبان
صم
نيست ،سماع نيز ندباني ب سوي آسمان است سلمت نفس و صفا و يميت دميدن حيات و روحيه نشاطواميد د ارواح و نفوس از خواص بارز مولنست.
روحيه مريدداري و جلب نفوس و تريق عبوديت نسبت ب او د مريدان د روح بلند آن رادمرد وجود نداشته است .مطالعه آثر مولن و پوهش د افكار او از موجبات عدم
ابتلء انسانها ب الحاد و بد آموزي و سبب دك مباني و عقايد ديني و ارجاع نفوس ب توحيد و ايجاد شوق د پي گيري مباحث اصول وعقايد است.او د نل دادن مباني
صعب عفني و القاء آن ب صاحبان ذوق بي اندازه ماه و موفق بوده است و د كلمات او شطحيات ديده نمي شود.مولن د جنب بيان حقايق با بياني جذاب ب ادبيات
فرسي خدمت وصف نپذي كرده است .
تواضع و مردم آميزي مولن د ميان بازاريان و بازرگانن و حتي رنود عياران شهر هم علق مندان بسيار باي او فراهم آورده بود.وي ك د موكب مريدان خاص و طالب
مح
علمان مشتاق با هیبت و جلل عالمان ب ل دس يا وعظ ميرفت د كوي وبازار با شرم وفروتني انساني ح كرت مي كرد ،با طبقات گون گون مردم از مسلمان ونصارا ،سلوك
دوستان داشت .عبوس رويي زهد فروشان وخودنگري عالم نمايان ب او وكساني ك مجذوب احوال و اقوالش مي شدند فصله ب وجود نمي آورد .د بخورد با آنها تواضع ميكرد ،
ب دكان آنها مي رفت ،دعوت آنها را مي پذيفت ،واز عيادت بيمارانشان غافل نمي ماند .حتي از صحبت رندان وعياران هم عار نداشت و نسبت ب نصاراي شهر نيز با
طلف و رفق بخورد مي كرد و ب كشيشان آنها تواضع مي كرد و اگر گ گاه با طنز ومزاح سر بسرشان مي گذاشت نظر ب تحقير آنها نبود نظر ب تنبيه و ارشاد آنها داشت.
حت
از كثرت مريدان زياده مغرور نمي شد و اگر از سين و تملق آنها لذت مي بد ،از اينكه آن گون سخنان را د حق خود باور كند پهيز داشت و اگر گ گاه سخنانش از دعوي خالي
ب نظر نمي آمد نظر ب تقري حال اوليا بود ،د مورد خود چنان دعويها را جدي نمي گرفت .با اين مريدان ،هگز از روي تفع و استعل سخن نمي گفت ،نسبت ب آنها مهر و دوستي
بي شائبه مي ورزيد و از تحقير و ايذاي آنها ،ك رسم بعضي مشاي عصر بود ،خودداري داشت.د خلوت و جلوت ب سوالهاشان جوابهاي ساده ،روشنگر وعاري از ابهام مي
داد .آنها را د مقابل تجاوز و تعدي ظالمان حمايت مي كرد ،د مواردي ك خطاهشان خشم ارباب قدرت را ب از د استحقاق بي مي انگيخت از آنها شفاعت مي
نمود .دباره آنها ه جا ضرورت مي ديد نم توصيه ب ارباب مي نوشت و ه جا ميان آنها با عمال سلطان م پ مي آمد د رفع آن اهتمام و عنايت خاص مي ورزيد.
او ه اصراري د جلب عوام نداشت ،خواص شهر هم مثل عوام مجذوب او مي شدند و د ب طبقات امرا و اعيان هم مثل طبقات محترق و اصناف دوستداران بسيار
داشت .د عبور از كوي وبازار حتي منسوبان دگاه سلطان وقر و استغناي محجوبان او را با نظر توفير مي ديدند و د اداي احترام ب وي از مريدان و طالب علماني ك د ركابش
ح كرت مي كردند واپس نمي ماندند .د تمام مسير او هكس فتوايي شرعي مي خواست ،ه كس م د شريعت يا طريقت بايش پ مي آمد ،وحتي ه كس مورد تعقيب يا
آزار حاكمي يا ظالمي بود عنان او را مي گرفت ،از او سوال مي كرد ،با او مي گفت و مي ش ،و از او ياري وراهنمائي مي جست .
معهذا خار انديشه اي مبهم و ن حمسوس اين غو ر ونخرسندي او را منغض مي كرد .بيحاصلي علم ،بيحاصلي جاه فقيهان و بي حاصلي شهرت عام ه روز ب از پ د خاطرش
روشن مي شد .دس ،فتوا و تمام آنچه وي آن را ب قول مريدان باي نيل ب اكمليت جستجو كرده بود ه روز ب از پ نمود سراب ونقش ب آب ب نظرش مي
رسيد .كداميك از اينها بودك انسان را از حقيقت ،از انسانیت و از خدا دور نمي ساخت ؟
با اين ماي شهرت و اين اندازه حیثیت انسان مي توانست قضي و حاكم شود،مستوفي و كاتب شود ،والي ووزي شود ،د اموال یتيمان و املك محرومان ب ه بهان اي تصرف نمايد
،اوقف و وصايا و حسبت و مظالم را قبضه كند ،امابا آنچه از اين همه بايش حاصل ميشد جز آنكه ه روز ب از پ د حيات بهيمي مستغرق گردد و ه روز ب از پ از
حقيقت انساني ،از كل نفس و از راه خدا فصله پيدا كند چ حاصل ديگر عايدش ميشد .ب اعد وي ت آنجا ك سلوك روحاني سير الي ال بود ضرورت پيروي از شريعت را از
سالك را از ه گون بدعتگرايي و ا حنراف پذيي باز مي داشت .مولن ك ه گون تجاوز و عدول از احكام شريعت را د اين سلوك از جانب سالك موجب ضلل و د خور
مت
تقبيح مي دانست رعايت اين احكام را ن فقط لزم تسليم ب حكم حق بلكه د عين حال ضمن مصلحت خلق نيز تلقي مي كرد .از جمله يك جا ك باي علماي اهل ديانت
ب تقري علل غايي اجكام شريعت مي پداخت خاطر نشان كرد ك ايمان نظر ب تطهيراز شرك بود،نماز توج ب تنزي از كبر ،زكات باي تسبیب رزق منظور شد،جنانكه هدف
از منكر ب جهت تقويت دين بود،امر ب معروف ب رعايت مصلحت عام بود و نهي از منكر ب جهت بازداشت بي خردان از نروا يها ضرورت داشت.بدين گون حكم
مت مش
شريعت را هم تمل ب ضرورت و هم ضمن مصلت نشان مي داد ..
بود .د حوصله ه سلسله اي نمي گنجيد و با طريقه هيچيك از مشاي عصر وآی معمول د ه خانقاه زمان انطباق پيدا نمي كرد .مولن ن قلند بود،ن اهل طريقت اهل صحورا مي
وزيد ن د طريق اهل سكر ت حد نفي ظاه پ مي رفت ،ن اهل چله نشیني و الزام رياضات شاق ب مريدان بود ن مثل مشاي مكتب ابن عبي طامات را با نصوف دفتري ب
هم مي آميخت .وسعت نظر مولن ب از آن بود ك تصوف را ب ه آداب و تتیب خاص محدود كند.او دنيارا يك خانقاه برگ مي شمرد ك شيخ آن حق است و لو خود
جز خادم اين خانقاه نيست .آستینهايش را چنانكه خودش يكبار ب يك تن از يارانش گفته بود ،ب همين جهت د مجالس سما بال ميزد ت همه او را ب چشم خادم بنگرند ،ن ب چشم
شيخ .اين طرز تلقي از خانقاه عالم از خادم وقت ك مولن بود مي خواست ب تمام واردان خانقاه وساكنان آن ب چش مهمان عی نظر كند ،د عين حال از واردان وساكنان
خانقاه ك همه طالب خدمت شايق صحبت يك شيخ واحد بودند طلب مي كرد ك ه جا ميرسند د ه مقام و مرتبه ك هستند ،ب ه قوم و ه امت ك تلق دارند ددون خانقاه ب
خاطر شيخ ب خاطر شيخ يكديگر را ب چشم باد بنگرند .تفاوت د زبان وتفاوت د كيش را دستاوی تفوق جويي يابهان زيادت طلبي نسازندچون ب ه حال همه طالبان يك مقصد
وعاشقان يك مقصد بودندو اجازه ندهند اختلف د نم ،اختلف د نعبير د ب آنها مجوس را با مسلمان،يهود را با نصراني و نصراني را با مجوس ب تنازع وادارد.نگذارند
محبت ك لزم بادي است د ب آنهاب نفرت ك جانماي دشمني است تبديل شود،وبا وجود معبود واحد عباد و بلد آنها ب بهان جنگهاي صلیبي ب نم ستيزه هي قومي
وكشمكشهاي مربوط ب بازرگاني پامال تجاوزهي جبران نپذي گردد.
تصوف مولن دس عشق بود ،دس تبتل و فنا بود ،تجرب از خود رهيي بود از اين رو ب كتاب ومدرس و دس نيازي نداشت.از طالب فقط سلوك روحاني مي خواست –
سلوك روحاني باي عوج ب ماوراي دنياي نيازه وتعلقها.بدين گون سلوك صوفيان ك ند مولن ازقطع تلق آزاد ميشد ت وقتي ب نقطه نهايي ك فناي از خودي است منتهي نمي
گشت ب هدف سلوك ك اتصال با كل كاينات ،اتصال با دنياي غيب ،و اتصال با مبدا هستي بود نمي رسيد .اما تبتل ك قطع پند با خودي بود ند مولن ب معني ت ك دنيا د مفهوم
عاميان آن نبود .مولن رهبانیت و فقر ديوزه گران را ك عوام صوفيه از كشيشان روم گرفته بودند تي نمي كرد.قطع تعلق ب اين معني بود ك روح را از دغدغ وتشويش بيهوده
ميرهنيد و بي تعلقيرا شرط سلوك روحاني سالك نشان ميداد .مولن ديانت الهي را د نور اوحدي ميديد ك از چراغهاي مختلف مي تفت و لبته ب نور آنها فرق واقعي نمي
مت
ديد .اين ب معني ه چند قول ب تساوي اديان را بالظروره ضمن نبود باري لزوم تسامح با اصحاب ديانت را قبل توجيه مي ساخت .
با آنكه تصوف مولن با آنچه د ند مشاي خانقاه و ارباب سلسل تعليم ميشد تفاوت داشت جوه فكر و تعبير او از خط سير تصوف معمول عصر جدا نبود.تصوف او مثل
آنچه امثال بایيد و ذوالفنون و شبلي د خط آن بدوند مجرد سلوك بود ،او طالب عمل و سلوك مجاهده آميز و بدون وقفه بود.
مولن وقتي از اوج قله حكمت و همت ك موضع روحاني او بود ب دنياي عصر مینگريست حرص و شوق فوق العاده خلق را د جمع مال ومنال با نظر حيرت وتسف ميديد .د
مشاهده احوال مردم دنيا مي ديد ايشان ب هچ تعلقي ب از حد دارند با نظر عشق و تعظيم مي نگرند،بنده آن مي شوند و د اين عشق و بندگي همه چيز را از ياد مي بند .اما او رهيي
مت
از اين بند را باي ه كس د ه مرتبه اي ك بود ماي آسايش مي شناخت .سلوك اخلقي د ند او ضمن اعتدال و مرادف حكمت واقعي بود .ب همين سبب توكل را ت حدي
ك د عمل ب نفي كل اسباب منجر نشود توصيه ميكرد .جبر را ت جايي ك منافي دك وجدان د احساس مسئوليت نباشد مبناي عمل مي شناخت .خير وشر را ند عام با لذات و
آلم حيات ملزم پنداشته مي شد امور نسبي مي خواند.عقل را ك د احاط ب اسرار الهي عاجزش مي يافت د فهم نيك و بد حيات عادي قبل اعتماد تلقي ميكرد .
خود او با آنكه شوق و عشق او را با ال انس مي داد با نمازهي آكنده از خضوع و نياز ،روزه هي طولني ومجاهدتهاي جانكاه لوازم خوف و هیبت را هم د اين انس و شوق
روحاني ب خود الزام ميكرد .خوف و وحشت گ گاه ب از انس و محبت نقد حال او مي شد .عشق ال ب قلمرو روح او غالب بود ،عشق بي تبش مي كرد و خوف جسم و
جانش را مي گداخت .د غلبات عشق وجد و شور او را ب رقص سماعوا مي داشت ،و د غلبات خوف شبزنده داري و رياضت او را ب خشوع وخشیت مي كشاند.انس او
با ل مثل انس شبان قصه موسي بود .با اين حال د مقام تعظيم و تنزي نيز مثل موسي ه دقيقه اي از اداب و تتیب را د عبادت او نمرعي نمي گذاشت.
رهيي! رهيي از آنچه سالك را تسليم ب جاذب اشتياق ،ب جاذب بازگشت ب مبدأ ،و ب جاذب اتصال با جناب حق مانع مي آيد تمام تعليم مولن د سلوك روحاني است.خط سير
اين سلوك ،اين ح كرت از تبتل ت فنا ك صوفي از آن ب دو گام _خطوتن _هم تعبير مي كند ،طقع پند با خودي را ب سالك الزام مي كند اين امر آسان نيست و باي كساني
ك د تعلقات خودي پهـ اند عبث يا غير ممكن هم ب نظر مي آيد.اما ند مولن ك اين خط سير جترب حيات اونيز هست اين كار ن نياز ب علت دارد ،ن محتاج التزام آن
است .اما عشقي ك از احساس اين نياز روحاني ب ميخيزد د تعبير مولن صفت حق است لجرم نسبت ب بنده مجاز است.چون د همه حال هم نظر ب كل است،البته آنجا
ك متوج ب كل مطلق است د حد نهايت كل هم هست و از اينجاست ك عشق الهيرا عشق حقيقي خوانده اند .
ن فقط تعليم مولن د غل و مثنوي اين رهيي از تعلقات خودي را خط سير تكامل روح عارف نشان مي دهد بلكه حيات خود او نيز طي كردن اين مقامات را مراحل خود او فرا مي
نمايد .باي انقطاع از دس و وعظ آغاز مرحله تبتل بود ك وي را از تعلقات خودي و از سوداهي جاه فقيهان رهيي داد.عشق شمس انحلل خودي مظهر الهي بود –ك منجر ب
آزمون فنايش گشت .فقر تك اعتماد ب اسباب ،رقص جترب رهيي از وقر و حشمت ب خود ب بسته و سماع و شعر نفوذ د دنياي ماوراي حس –دنياي غيب –بود و اين همه سير از
تبتل ت فنا را باي او ب جترب شخصي د سلوك الي ال مبدل كرد .زندگي او دسالهاي آرامش تبتل او را ب مقام فنا منجر ساخت –دو قدم ك شصت و هشت سال مجاهده باي
طي كردنش ضرورت داشت.
رحلت مولن:
دسال ۶۷۲وجودمولن ب نتواني گرائيد ود بستر بيماري افتاد و ب تبي سوزان و لزم دچار گشت و ه چ طبیبان ب مداواي او كوشيدند و اكملالدين و عضنفري ك از پشكان
معروف آن روزگاربودند ب معالجت او سعي كردند ،سودي نبخشيدتد روزسكشنبه پنچم ماه جماديالخر سال ۶۷۲روان پاكش از قلب تن بدرآمد و جان بجان آفرين
تسليم كرد.
اهل قونيه ازخردوبرگ دتشييع جنازه او حاضرشدند و حتي عيسويان و يهوديان د ماتم او شيون و افغان م يكردند .شيخ صدرالدين قونوي بمولن نماز خواند و سپس جنازه او ا
ت
بگرفته و با جليل بسيار د تبت مبارك ب سر گور پدرش بهاءالدين ولد ب خاك سپردند.
پس از وفت مولن،علمالدين قيصر ك از برگان قونيه بود با مبلعي بالغ ب سيهار دهم ب آن شد ك بنائي عظيم ب سر تبت مولن بسازد .معينالدول سليمان پوان ك از
اميران زمان بود،او را ب هشتاد هار دهم نقد مساعدت كردوپنجاه هارديگرب حوالت بدو بخشيد و بدينتتیب تبت مبارك ك آنا قبه خضراء گويند بنا شد و عليالرسم پسته
چند مثنوي خوان و قري ب سر قبر مولن بودند.
مولندند پدرخود سلطانالعلماء بهاءالدين ولدمدفون است واز خاندان و كسان وي ب از پنجاه تن د آن بارگاه ب خاك سپرده شد هاند.
بنا ب بعضي از روايات،ساحت اين مقبره پ ازآمدن بهاءالدين ولد ب قونيه ب نم باغ سلطان معروف بود و سلطان علءالدين كيقباد آن موضع را ب وي بخشيد و سپس
آنا ار مباغچه ميگ.
مج
افلكي د مناقبالعارفين مينويسد ك»:افضلالمتأخرين نجمالدين طشتي روزي د مع اكاب لزيفه م يفرمودند ك د جميع عالم س چيز عام بوده چون ب حضرت مولن منسوب
مس
شد خاص گشت و خواص مردم تحسن داش :اولكتاب مثنوياست ك هدومصراع رامثنوي ميگ،داين زمان چوننم مثنوي گويند عقل ب بديهه حكم م يكند ك
مثنوي مولنست.دوم:همة علمارا مولن ميگ،دين خال چون نم مولن ميگويند حضرت او مفهوم ميشود .هكورخا نراتبت ميگ،بعداليومچون يادتبت
ميكنندوتبت م يگويند،مرقدمولنكتبت است معلوم ميشود«.
پس از رحلت مولنحسامالدين چلبي جا نشين وي گشت .چلبي يا چالبي كلمهاي است تكي ب معني آق وخواج ومولي من ،واصل آن چلب يا چالب ب معني
معبود ومولوخدااست دتكيه غالبأاين لغت عنوان ب پوست تخت نشینان وجانشینان مسندنشیني مولن اطلق ميشود حسام ا لدين د ۶۸۳هجري د گذشت وسلطان
ولد پسر مولن با لقب چلبي جانشين وي گشت .سلطان ولدك مردي دانشمد وعارفي متتبع بود تشكيلت دويشان مريد پدرش را نظموتتیبي تزه دادوبارگاه
مولنرامركزتعلیيمات آن طايفه ساخت .پس ازمرگ ود ۷۱۰هجري پسرش اولو عارف چلبي جانشين اوشد .پس ازوي دسال ۷۲۰هجري بادش شمسالدين
اميرعالم پيشوايداويش مولوي گشت .وي دسال ۷۳۴هجري د گذشت .دزمان اوخانقاههي فراواني داطراف واكناف آنطولي باي داويش مولوي ساخته شد،
وبارگاه مولن ب صورت مدرسومركزتعليمات صوفياندآمدوزيارتهـ اهل معرفت ازتكوعب وعجم گرديد .شمار چلبياني ك پس ازمولن پپي بتخت پوست دويشي
اونشستهاند ت ۱۹۲۷ب سي و دو تن ميرسد .داين اين سال اين بارگاه تبديل ب موزه شد وموزه مولن نم گرفت.
تبت و مقبره مولن
تبیت مولندشهر قوانيه است .قوانيه ك اصلكلمه يونني است دآن زبان ايكونيوم Iconiumآمده ودآثر مورخان اثجنگهاي صلیبي ب صور ايكونيوم
Yconiumو كونيوم Coniumو استانكون Stanconaذكر شده است وآن اسلم ب شكل قونيه تعريب گرديده است .قونيه ك
يج
خودنم ايالتيدرمركز آنطولي است از طرف مشرق ب نيغده واز جنوب ب ا ل وآنتاليا واز مغرب ب اسپرت وافيونواز جنوبغبي باسكي شهرواز شمالبآنكارا محدوداست
مقبره مولن م ازچندعمارت است ك بعضي ازآنها دعصرسلجوقي وبخيدزمان سلطين عثماني بناگرديده است .دآنجا تییناتي از چوب و فلز و خطاطيهاي زيبا و قليها
و پارچهي قيمتي ديده ميشود .مقبره مولن عبادتهي است ك دآن قبور بسياري ازكسان مولنومريدان او قرار گرفته است .جحرات داويش و مطبخ مولن وكتابخان نيز
ملحق ب اين بناست ومجموع آن ب چندرواق ت ميشود ك سبك همه رواقها گنبدي وشبيه يبگديگراست .صورت قبره يي ك آن مشاهده ميشودهمه باكاشي فرش شده
سقرارداردكخودازشاهكاري هنرياست موزه مولننسبتاغني است
باپارچهي زربفت مفروش گرديده است .بروي صورت قبر پدر مولنصندوقيازآبنو
مش
وپازاشياوآثرعصر سلجوقي وعثماني م يباشد اين موزه تمل ب مقبره مولن و مسجد كوچكي و جحرات دويشان و رواقهايي پاز پارچهي زربفت وقلي است .بعضي ازاين
رواقها ب نسخههي خطي قديم اختصاص داده شده است .
مدخل برگ تبت مولن:
مح
بارگاه مولن راد اصطلح ل»دگاه« ميگويند اين بناد ۱۹۲۶ب صورت موزه اشياء عتيقه قونيه دآمدو د ۱۹۵۴موزه مولن نم گرفت مساحت آن ۶۵۰۰مترمربع
است .د طول قسمت غبي آن جحرات دويشان قرار دارد وديگر اطراف آناديوارهاحاط كرده است.مدخل موزه برگ ياباب دويشانازطرف مغرب بسوي
حياط موزه باز ميشود )شماره ۱دنقشه (.دب ديگر ب سوي حديقةالرواح گشاده ميشودك سابقا گورستان بوده وامروزدوازه خاموشان نم دارد.دي نديك حياط چلبيان ب
طرف شمال باز ميشود ك ب باب چلبي معروف است .مدخل بارگاه مولن از حياطي ميگذردك بامرمرفرش شده وداراي حوض و فواره و متوضا )وضوگاهي( است ك
دورآنا نده كشيده ود وسط آن فوارهاي اززمان پادشاهن سلجقه روم مانده استكه ازاطراف آن آب ميریددآن طرف صحن حياط مولن دست مقابل بارگاه
اوحجرههيي وجودداشته ك بابداشتن ديوارهي ب آن ،آنها راتبديل ب تلرهي طولني كرده وموزهاي زيبا تتیب داده اند ك د آنها كتابهاي خطي بسياروآلت وافرار
دويشان و جامهي ايشان موجود است .داين موزه قليچهاي ب شكل يك صحفه روزنم ديدم ك از روي يك شماره روزنم ك د قونيه ب بهاي پ ليره تك
مح
منتشرميشدزردوزي كرده بودند.ببالي اين قليچه روزنم عنوانروزنمقونيه چنينآمدهاست).نومرو ،(۱ل ادارسي آقشهر نسخه سي بش لير) ،ده محرم (۱۳۱۹ب
بالي قسمت غبي دب دويشان اين س بیت ب تكي آمده ك مربوط ب سلطان مرادخان بن سليم خان است:
شي سلطان مرادخان بن سلي مخان يا پوب بوخانقلهي اوردي بنياد
اوللر مولويلر بونده ساك ـ ــن اوقونيه ه سحر ورد اول ارشاد
گورب دل بو بناي ديد تري ـ ــخ بيوت جنت اسا اولدي آباد
د نقرهاي:
تخان ميتوان ازدنقرهاي ب بارگاه مولن واردشد .جناحين اين دب قسمتهاي چهارگوش ت ميشودواز چوب گردواست ك بروي آن روكشي از طل و نقره
ازقرائ
كوبيد هاند .بنا ب كتیبهاي ك د آنجا موجود است اين د ب امر حسن پاشا پسر سوقولو محمدپاشا وزي اعظم دوره عثماني د ۱۵۹۹ميلدي ساخته شده است.
قبةالحضراء :
قبةالخضراء يا گنبد سبز ببالي رواق مقبره مولن قرار گرفته است .چنانكه د پ گفتيم بارگاه مولن د جايي بنا شده ك سابقاقسمتي ازباغ علءالدين كيقباد بودك آنا ب پدرمولن
بخشيد و چون بهاءالدين ولد را د آنجا ب خاك سپردند آنا »ارم باغچه« نميدند .ساختمان اين بارگاه بعد ازوفت مولن آغاز شد ،و د سال ۱۲۷۴ميلدي مطابق با ۶۷۳هجري
ب پايان رسيد .اين بنا ب نقطه گورجو خاتون زن سليمان پوان ،واميرعلءالدين قيصر ،و سلطان ولد ،و ب دست معماري هنرمندب نم بدرالدينتبریي ساخته شده بودويك
شبستان ويك بامهمي داشت .سپس د حدود سال ۱۳۹۶ميلدي ابنيه ديگري ب آن افزوده شد .دزمان بایيد دوم )۱۴۸۱ـ (۱۵۱۲ديوارهي شرقي و غبي آنا ب داشته و
بناهيي ب آن افرودند و گنبد خضراء را بافراش .امروز اين بارگاه بنايي مربع و داراي ۲۵مترارتفاع است .گنبد اصلي اين بارگاه پوشيده از كاشيهاي لجوردي است و از
آنجهت آنا گنبد سبز يا قبةالخضراء نمند .اين گنبد د پائين ب صورت استوان و د بال خمروطي كثيرالضلع است ك ب عش آن ميلهاي از طلوجقهاي هللي نصب
كردهاند .اين گنبد ب تعداد ائمه اثنيعشر داراي دوازده تك است و شباهت بسياري ب كلهـ صوفيان قزلباش دارد ،و ظاها معمار آن مردي شيعي مذهب بوده است .س
مناره د طرفين اين گنبد قرار گرفته ك منارههي چپ متعلق ب مسجد سليميه و مناره طرف راست ب مسجد كوچك تبت مولن است.
بديوارشرقيزيپنجرهگنبدمولنباخطكوفي اين عباراتآمده است» :اعوذبال منالشيطانالرجيم بسمالالرحمنالرحيم نقشتالقبةالخضراء في ايام
دولالسلطانالمؤيد بتابيد الالمستعان بایيدبن محمدخان علي يدالعبد الضعيف المولوي عبدالرحمن بن محمدالحلبي وانشد في تريخه هذينالبیتين :
ه ك خدمت كرد او مخدوم شد ه ك خودرا ديد او حمروم شد زي گنبد،
قبر مرمرين مولن و پسرش سلطان ولد قرار دارد.
قبر مولن پوشيده ازاطلس سياهي است ك توس طسلطان عبدالحميد دوم د ۱۸۹۴هدي شده است .باين اطلس آياتي از قرآن با مهر پادشاهي نقش گرديده و خطاط آن حسن
سري بوده است .ضريح اصلي مولن از چوب بود و دقرن شاندهم آنا ازآنجا بداشته وب قبر پدرش بهاءالدين ولد قرار دادند .ضريح بلندمولنشاهكاري ازمنب
تكاري
دوران سلجوقيان روم است و آن توسط دو هنرمند ی ب نم سليم پسر عبدالواحد وديگري ب نم حسامالدين محمد پسر كنك كندهكاري شده و د پيشاني و پهلو و عقب اي
ضريح آياتي قرآني و اشعاري عفني از مولن آمده است .
سپس اين ده بیت از قسمت جلوي صندوق آغاز شده و پشت سر اشعار فوق آمده است ،و آن ابيات نيز از ديوان كبير م يباشند:
از آن گر نن پي مستي خزايد ـ زخاك من اگر گندم ب آيد
تنورش بیت مستان سرايد ـ خمير و ننوا ديوان گردد
تا خر پشتهام رقصان نمايد ـ اگر ب گور من آيي زيارت
ك د بم خدا غمگين نمايد ـ ميابي دف بگورم اي باد
دهن افيون آن دلدار خايد ـ ز نخ ب بسته ودگورخفته
خراباتي ز جانت د گشايد ـ بدر يزانكفن بسینه بندي
گچنگوچنگبستان ز ه كاري بل بد كار زايد ـ زهسوبان
ـ مراحق ازمي عش قآفريدست همان عشقم اگر م گرم بسايد
ـ منم مستي واصلم نم يعشق بگو از مي بجز مستي چ آيد
ـ زبجرو حشمسالدينتبری بنزد روح من يكدم بتابد
د عقب صندوق قبر مولن د قسمت هللي و وت صندوق باز اين ابيات از ديوان كبير آمده است:
ـ چون جان تو ميستاني چون شكرست مردن با تو ز جان شيرين شيرين تست مردن
ـ ب دار اين طبق را زيا خليل حق را باغست و آب حيوان گر آرزوست مردن
ـ اين سر نشان مردن و آن سر نشان زادن
د دور ت دور قعده صندوق مولن ابياتي از جاب جاي مثنوي ب گزيده شده و آنها را دنبال هم نوشت هاند:
ـ باز سلطانم گشتم نيكو پيم فرغ از مردارم و ك كرس نيم
ـ باز جانم باز صد صورت تند زخم ب نق ن ب صالح زند
ـ حال صالح گر ب آرد يك شكوه صد چنان نق بايد متن كوه
روح شد منصورانالحق ميكند ـ چشم دولت سحر مطلق م يكند
رفتوشدبامعني معشوق جفت ـ صورت معشوقچونشددنهفت
ـ جسم ظاهعاقبت خودفتنيست ت ابد معني بخواهد شاديست
ـ آنعتاباررفت همبپوسترفت دوستبيآزارسويدوسترفت
ـ من شدم عيان ز تن او از خيال ميخرامم د نهايت الوصال
ن
تچيستـ كارگاه گنج حق د يستيست غههست يچدانينيس
ـ جمله استادان پي اظهار كار نيستي جويند و جاي انكسار
كارگاهش نيستي و ل بود ـ ل جرم استاد استادان صمد
ـ هكجااين نيست يافزونتاست كارحق و كارگاهش آن سراست
ـ نيستي چون هست بالت طبق ب همه بدند دويشان سبق
نج
ـ زانكه كان و خمزن سر خدا نيست غير نيستي د ا ل
ـ چو ننشير يهينمنهتوپايپ كاناج لگرگستوجانتستميش
ـ ور ز ابدالي و ميشت شير شد ايمن آگ گرگ تو سر زي شد
تابدالآنكه اومبدل شود خمرشاز تبديل یدان خلشود
ـ كيس
نيستگشتهوصف اودوصف هو ـ هست از روي بقاي ذات او
ـ چون زبان شمع پ آفتاب نيس
تباشد هست باشددحساب
ـ ميپد چون آفتاب اندر افق باعوسصدقوصورتچون تق
جز ك یدانشان نداند آزمون ـ انهم تحت قباني كامنون
ـ دخور ديا نشدجزمرغ آب ختم كن و ال اعلم بالصواب
د جبهه راست صندوق قبر مولن دو منبتكاري بطورعمودي چهارضلعي دمقابل هم قرارگرفته ك ب سبك رومي تئين يافته و نم صنعتگر آن چنين آمده است» :عمل
همامالدين محمدبن كنكالقنوي«.
كتیبهاي ديگر د مقابل آن است ك ب آن اين عبارت ب عبي آمده است» :ان وعدال حق ول تغرنكم حيوةالدنيا ول يغرنكم بالالغرور«.
كتیبهاي د قعده صندوق قبر مولن ب خط كوفي نوشته شده و اين كلمات از آن قبل خواندن است:
ـ واحد………….
ـ عليك باخوان……… ..علینا
ـ ان……………….
ـ ………… قلنا اذا اموالك من زمانك
د قسمت جنوبي مرقد مولن اطاقي ايت م نم دايه چلبي و اكنون كتابخان است.
ب روي پنجرهاي ك آنا پنجره نياز ميخوانند اين اشعار نوشته شده است:
ده همه بست هاند ال د تو ت ره نبرد غيب ال ب تو
اي دكرم عت نورافشاني خورشيدو موستارگان چاكرتو
قبور ديگر:
دمغرب قبةالخضراء ونديك بال سرمولن قبركراخاتون زن مولن جاي دارد ك ب صندوق قبرش چنين نوشته شده است:
ـ الالباقي.
ـ انتقلتالمخدرهالمصوف ثقيةالذات.
ـ مرضيةالصفات رفيعةالقدر مشروحالصدر.
ـ ذيالهمةالعاليه والمناقبالمعاليه عصمة.
لم
ـ الدينا خصوص بصفاتالعاملين مريمالثاني.
ـ حبرالمعاني مقبولالحق محمودةالخلق والخلق.
ـ صاحبة مولن قدسال سره.
ـ كراخاتون رضيال عنها و ارخلها الي.
ـ حظائالقدس اواه من دارالهوان.
لخ
الي جوارالرحمن اخير يوما ميسالثالث عشر.
من شهر رمضان من شهور سنة احدي و تسعون و ستمائ.
صندوق قبر ملكه خاتون دختر مولن نيز د همانجا جاي دارد و ب آن چنين نوشته شده است:
ـ الالباقي.
ـ هذه تبتالستالزننيه افتخار مخدرات.
ـ العالم تج مستورات بنيآدم مكله خاتون.
ـ ابنة سلطانالمشاي والعارفين قطبالوتد.
لمح
ـ وا ققين وارثالنبياء والمرسلين.
ـ جللالحق والملة والدين قدسال.
ـ سر هما فيثني عشر شعبان سن ةثلث و سبعمائ.
مرقد مظفرالدين چلبي امير عالم پسر مولن )دگذشته د (۶۷۶نيز د آنجا قرار دارد ك كتیبه آن چنين است:
ـ هذه تب شمس.
ـ مشارقالمعالي تج مفارقالعالي.
ـ مظفرالدين امير عال مبن.
لم
ـ مولن سلطانا حبوب جلل.
لح
ـ الحق والدين محمدبن محمدبن ا سين.
ـ البلخي قدس.
ـ ال سر هم نقله من دارالغرور.
ـ اليدارالسرور في سادس جمادي.
ـ الول سنة ست و سبعين.
ـ وستمائ غفرال لهم.
ديگر قبر جلل خاتون نوه مولن ك ب كتیبه صندوق قبرش چنين نوشته شده است:
هذه قبر الست
الزاهدة الدار الطاهة
جلل خاتون حفيدة سلطان
لم
العلماء وا حققين جللال ةمل
والدين قدسال روحهما
ديگر صندوق قبر ملكه خاتون دختر قضي ت جالدين ك د سال ۷۳۰كشته شده قرار دارد و كتیبه آن چنين است:
ال الباقي
انتقلت الست المحرحوم المظلوم السعيدة
الشهيدة مقتول الولياء تجالمخدرات افتخار
المستورات ملكه خاتون نور ال ضريحها
ديگر صندوق قبر نوه حسامالدين چلبي )دگذشته د (۷۴۷است ك ب كتیبه آن چنين آمده است:
انتقل من دارالفناء الي دارالبقاء
حسامالدين حس نبن صدرالدين محمد
ب نچلبي حسامالحق والملة والدين نورال
مضج
عهم في يوم السبت التاسع و العشرين
شوال سنة سبع و اربعين و سبعمائ
قبورعدهاي چلبيان ك ازخويشان مولنبودندودختران ايشان نيز دمعرب قبةالخضراء قرار دارد)شماره ۸د نقشه(.ب طرف مشرق قبةالخضرا قبور ذيل مشاهده ميشود:
بهاءالدين ولد پدر مولن ك د عقب صندوق قبر مولن قرار داردوبروي صندوق قبرش اين كتیبه نوشته شدهاست:
ال الباقي
هذه تب مولن و سيدن
صدرالشريعة منبع الحكمه
مح يالسنة قمعالبدع و قدوة
العالم العالمالعامل الرباني سلطان العلماء
مفتيالشرق و الغرب بهاءالملة والدين
شيخالسلم والمسلمين محمد نب
حل
ا سي نبن احمد البلخي رضيال عنه و عن
اسلف توفي في ضحوة يومالجمعه الثامن
غشر شهر ربيعالخر سنة ثمان عشرين و ستمائ
شيخ صلحالدين زركوب)دگذشته د (۶۵۷ك د بالي صندوق قبرش چنين نوشته شده:
ال الباقي هذه تب شيخنا
بك
شيخ كريمالدين تيموراوعلو ی ا زمريدان مولن ك استا دسلطان ول دبود)دگذشته د (۶۹۱ك ب كتیبه صندوق قبر او چنين آمده است:
هذه تب الشريفة خفرالصحاب العارفين
الفائقالعاشق والصادق شيخ كريمالدين
بك
ابنالحاج تيمور المولوي رجمةال عليه
قي تري شهر ذيالحجة سنة احدي و تسعين و ستمائ
ديگر علءالدين چلبي پسر مياني مولن)دگذشته د (۶۶۰است ك ب كتیبه صندوق قبر او چنين نوشته شده است:
ال الباقي هذه تب
الصدر المرحوم علءالدين محمدبن شيخالمشاي
سلطانالعلماء والعارفين جلالحق والدين محمد
لح
ي نمحمدبن ا سين البلخي افضال بكات
لم
عليا سلمين و خصص ولده بمزيد كل عن يا