Professional Documents
Culture Documents
1
جايگاه روانكاوي در تاريخ روان شناسي
روانكاوي يا روان تحليل گري و نام زيگموند فرويد در سرتاسر دنياي
نوين براي بيشتر مردم آشناست .گر چه ساير چهره هاي پيشرو در تاريخ
روان شناسي ،مانند فخنر ،وونت و تيچنر خارج از روان شناسي حرفه اي
كمتر شناخته شده اند ،فرويد در ميان عامه مردم از شهرت فوق العاده
اي برخوردار است .بيش از چهل سال پس از مرگ فرويد نيوزويك
نوشت كه بدون او تفكر قرن بيستم به دشواري قابل تصور است .او
يكي از معدود افرادي است كه در تغيير شيوه تفكر ما درباره خودمان
نقش اساسي داشته است.
روانكاوي با ساير مكاتب روان شناسي همزمان است .وضعيت را در
سال 1985در نظر بگيريد ،سالي كه فرويد نخستين كتابش را انتشار داد
و آغاز رسمي جنبش نوين خود را مشخص كرد .وونت در ان زمان 63
سال داشت .تيچنر كه تازه 28ساله شده بود فقط دو سال پيش از ان به
دانشگاه رفته بود و تدوين نظام ساخت گرايي اش را به تازگي آغاز مي
كرد .روح ساخت گرايي در آمريكا در حال رشد بود .روان شناسي رفتار
گرايي و روان شناسي گشتالت هيچ كدام شروع نشده بود .واتسون در
ان هنگام 17سال و ورتايمر 15سال داشتند.
با وجود اين در هنگام مرگ فرويد در سال ، 1939چشم انداز كلي
روان شناسي تغيير يافته بود .روان شناسي وونت ،رفتارگرايي و
كاركردگرايي به صورت تاريخ درآمده بودند .روان شناسي گشتالت از
سوي آلمان به سوي ايالت متحده ريشه مي دوانيد ،و رفتارگرايي شكل
مسلط رفتار در آمريكا شده بود.
بر عكس ديگر مكاتب ،روانكاوي نه محصول پژوهش هاي دانشگاهي
بود نه محصول علم محض ،بلكه از درون روانپزشكي برخاست كه تلش
مي كرد كساني را كه جامعه به آنان برچسب بيماران رواني مي زد،
درمان كند .بدينسان روانكاوي يك مكتب فكري روان شناسي كه به طور
مستقيم با ساير مكاتب قابل قياس باشد نبود ،و هنوز هم نيست.
روانكاوي از نظر هدف ،موضوع مطالعه ،و روش از همان ابتدا از
خط فكري روان شناسي دور شد .موضوع مورد مطالعه آن رفتار
نابهنجار است ،كه تا اندازه اي از سوي مكاتب مورد غفلت قرار گرفته
بود ،روش اوليه آن به جاي آزمايش كنترل شده آزمايشگاهي ،مشاهده
باليني است .همچنين روانكاوي با ناهشياري سرو كار دارد ،موضوعي كه
از سوي ساير مكاتب فكري در روان شناسي اساسا ً ناديده گرفته شده
بود.
تبيين روانكاوي فرويد
2 با اين وجود روانكاوي ويژگي هاي زمينه اي مشتركي با
كاركردگرايي و رفتارگرايي دارد .همه آنها از روح ماشين گرايي ،از
كارهاي فخنر در پسيكوفيزيك و از افكار انقلبي داروين تأثير پذيرفته
بودند(.داون پي شولتز ،سيدني الن شولتز )1384
اهميت مطالعه روانكاوي:
بانظر به اين كه روانكاوي اولين نظامي است كه به طور كامل به
بررسي نيروي انگيزشي و شخصيت پرداخته است وهمچنين اين تئوري
مسائلي را كه تا زمان پيدايش آن به صورت تابو به آن نگريسته مي شد
ولي در عين حال در تكوين شخصيت ،مبين چگونگي رابطه فرد با
ديگران و احتمال ً نيرومند ترين نيروي انگيزشي انسان يعني مسائل
جنسي را به دقت مورد بررسي قرار داد و بر آن تاكيد كرد كه به علت
همين تاكيد مخالفتهاي جدي با اين نظريه صورت گرفت .اين مسائل
چيزي جز امر جنسي نبود كه بنا برمدل روانكاوي مسائل جنسي از بدو
تولد تاثير چشم گيري بررشد شخصيت دارد .
علوه بر اين ،مكاتب بعد از نظام روانكاوي كه فرويد آغاز گر آن بود،
به نحو چشم گيري تحت تاثير روانكاوي بوده اند .همچنين ،اين نظريه به
دليل ارائه تصوير جديدي از انسان ،روانشناسي را دستخوش انقلب و
مسير آينده آن را تا حد زيادي تحت تاثير قرار داده است .به دليل اين
حقيقت كه اين تصوير تفاوت بسياري با تصوير مورد قبول عام داشت،
روانكاوي نه تنها روان شناسي را ،كه بسياري از حوزه هاي ديگر انديشه
و حيات انساني را تحت تاثير قرار داد ،به ويژه حوزه هايي از قبيل
ادبيات ،هنر ،تعليم و تربيت ،اخلق ،جامعه شناسي ،انسان شناسي
والهيات.
جدا شدند .آدلر پايه تحريك شخصيت انساني را ميل به توانايي قرار
داد .يونگ چنانچه در متن كتاب ديده خواهد شد ،از " ضير ناخودآگاه احتماعي"
سخن گفت.
فرويد در سالهاي آخر عمر از بيم دستگاه هيتلري به انگلستان
مهاجرت كردو در سال 1939در آن كشور درگذشت .اما روانكاوي در
كشورهاي متمدن جهان رشد و تحول بسيار يافته و از آن شعب مختلفي
منشعب شده اند .در خود روانكاوي سه تمايل مهم و اصلي مي توان
تشخيص داد:
)1روانكاواني كه در درمان مي كوشند به اعماق دور ضمير
ناخودآگاه مراجعه كنند .اين روانكاوان براي سال اول زندگي نقش اصلي
را در شخصيت قائلندو توضيح برخوردهاي عاطفي بعدي مانند اوديپ و
اضطراب اختگي و غيره را توضيحات سطحي مي شمارند .مظهر اين
تمايل ملني كلين انگليسي است.
)2روانكاوي كه تقريبا خطي مشي فرويد را مي پيمايند و پيرو وفادار
او مانده اند نمونه آنها دختر فرويد به نام آنا فرويد است.
)3روانكاوي كه به روشهاي دفاع بيمار در برخورد با حالت فعلي اش
توجه دارند .سر دسته هاي آنها را مي توان رانك و كارن هورناي معرفي
كرد(.جرالد اس.بلوم.)1352،
مقايسه روانكاوي و روانشناسي
چنانچه ديده شد روانكاوي و روانشناسي علمي شانه به شانه هم در
آخر قرن نوزدهم به وجودآمدند و در قرن بيستم رشد كردند.با اينهمه اين
دو دانش ،كه باهم ارتباط بسيار دارند ،هم موضوعشان از هم مختلف
است هم طرز تحقيقاتشان.
روانكاوي با تفسير تداعي افكار ،تفسير روياها ،تفسير اعمال سهوي
و شخصيت ،انسان بيمار را به منظور معالجه او مورد تحقيق قرار مي
دهد .لذا روانكاوي در اصل يكي از شعبه هاي روانپزشكي است .معهذا
تبيين روانكاوي فرويد
اطلعاتي كه ضمن اين روش درمان بدست آمده وارد روانشناسي6
و هنر شناسي شده است .روانكاوي به نمايلت ناخودآگاه انسان
دسترسي دارد .آزمونهاي برون افكن كه بعد در روانشناسي ساخته شده
اند ملهم از نظيه هاي روانكاوي اند .تا كنون تنها روانكاوي توانسته است
ساختمان و طرز رشد جنبه عاطفي شخصيت انسان را توضيح دهد.
ابداع روانكاوي
تبيين روانكاوي فرويد
7 هيچگونه شرح تاريخي يا جامعه شناختي از پيشرفت علم قادر
نيست ظهور ناگهاني روانكاوي و كشفيات آن در مورد جريانات ناخودآگاه
روانشناتسي را تشريح كند .در بخش نهايي قرن نوزدهم بسياري از
مردماني كه در وين يا شهرهاي مهم ديگر اروپايي رشد يافته بودن و
تعليمات پزشكي را گذرانده بودند ،در جهت روانشناسي فيزيولوژيك
سنتي گام برداشته بودند ولي فقط فرويد بود كه به كار در عصب
شناسي پرداخت ،بعد درمان با خواب مغناطيسي را در موارد هيستري به
كار گرفت و در تهايت روانكاوي را ابداع كرد .تغيير جهت فكري او بخشي
به دليل شرايط اجتماعي و موقعيت دانش علمي زمان او بود ولي از
سويي هم نبوغ او و مشكلت خصوصي او بود كه او را نسبت به
مشكلت مشابه در ديگران حساس كرده بود .
فرويد اولين گام كوچك خود را به سوي ابداع روانكاوي نه به صورت
طراحي آن بلكه در پاسخ به درخواست يكي از بيمارانش برداشت .اين
بارونس فني موزر بيوه چهل ساله اي بود كه فرويد در كتاب مطالعات
راجع به هيستري او را خانم امي فون ان ناميده است.اين خانم در سال
1889هنگامي كه از پرش عضلت چهره ،او مارهاي پرپيچ و تاب و موش
هاي مرده ،خواب هاي ترسناكي در مورد كركس ها و حيوانات وحشي
درنده ،قطع پي درپي كلمش به وسيله سرو صداهايي كه با دهانش ايجاد
مي كرد ،ترس از اجتماع و نفرت از بيگانگان در رنج بود به دنبال فرويد
فرستاد .
فرويد به مرور زمان با استفاده از روش روان پاك سازي بروئراو
رااز بسياري از عوارضش رهانيد-اين خانم اولين بيماري بود كه فرويد
اين روش را در باره اش به كار برد-او همچنين از روش نانسي در نظريه
پس از خواب مغناطيسي نيز بهره گرفت .همان گونه كه بعد ها در
مطالعات نوشت:
موفقيت درماني در مجموع قابل توجه بود ،ولي پايا نبود .تمايل بيمار
به درگير شدن در بيماري با روش مشابه و بر اثر آسيب رواني جديد از
بين نرفته است .هركس بخواهد درمان قطعي چنين مواردي از هيستري
را به عهده بگيرد ،بايد خيلي بيشتر از آنچه من سعي داشتم وارد آن
پديده پيچيده بشوم.ولي او از خانم امي چيز بسيار پر اهميت تري را ياد
گرفت .وقتي از او خواست تا ان ماجراي آسيب زا را كه در او عوارضي
ايجاد كرده بود به ياد بياورد ،خانم امي اغلب با خستگي و مكررگويي،
بدون بازگويي چيزي مربوط به قضيه ،وقت كشي مي كرد .يك روز
فرويد از او پرسيد كه چرا مشكلت سوء هاضمه دارد و اينها از كجا ايجاد
شده است :
پاسخ او كه با قدري تمجمج همراه بود اين بود كه نمي داند .و من از
او درخواست كردم كه فدا جواب بدهد .او سپس با لحني حاكي از
تبيين روانكاوي فرويد
8 اعتراض و غرولند به من گفت كه من نمي بايستي مداماز او
سئوال كنم كه اينها از كجا آمده اند بلكه مي بايستي بگذارم آنچه را مي
خواهد بگويد .
اين به نفع فرويد بود و او احساس كرد اين مسئله درخواست مهمي
بوده و اجازه داد او طبق ميلش عمل كند.آن خانم راجع مرگ همسرش
صحبت كرد و درآن مرحله قدري سرگردان شد،بالخره به تهمت هاي
رسيد كه به وسيله افراد خانواده همسرش و يك((روزنامه نويس
مجهول))مبني بر اين كه او همسرش را مسموم كرده است بر سر زبان
افتاده بود.با اين كه اين ماجرا با مشكلت سوءهاضمه او هيچ ارتباطي
نداشت،براي فرويد مشخص شد كه چرا او اين قدر منزوي و غير
اجتماعي است.و چرا اين همه از بيگانگان نفرت دارد؛اصرارهاي قبلي
اين افكار مهم را بيرون نياورده بود ولي وقتي بيمار آزاد گذاشته شد،اين
نتيجه به دست آمد.او تشخيص داد كه به رغم ظاهر خسته كننده اي كه
دارد ،اگر بگذارد بيمار هرچه به ذهنش مي رسد بگويد،راه موثر تري
براي نفوذ به خاطرات پنهان شده است تا ترغيب و كاوش كردن،اين امر
در نهايت او را به سوي استفاده از روش ((تداعي آزاد))كه هم براي
درمان و هم درتحقيق بسيار پر اهميت است راهنمايي كرد.
فرويد همچنين تشخيص داد كه اين شيوه شايد او را از استغاده از
خواب مغناطيسي در بيماراني كه نمي توانستند به خواب مغناطيسي
بروند،برهاند.او از بيمارش درخواست مي كرد -و بعد از چندي از چندي
از همه بيمارانش -كه در دفتر كار او روي كاناپه اي دراز بكشند،
چشمانشان را ببندند،براي يادآوري افكارشان را متمركز كنند،و هر آنچه
به ذهنشان مي رسد به زبان بياورند.
اغلب اوقات ذهنشان بي خواب بود؛هيچ چيزي به ذهن خطور نمي
كرد،يا اگر هم چيزي به ذهن مي رسيد نامربوط بود .دليل آن هم
مشخص بود،فرويد متوجه شده بود كه خاطرات فراموش شده كه تنها با
اشكال بسيار زياد باز مي گشتند،همان هايي بودند كه شخص تشخيص
مي داد فراموش كند -خاطراتي كه حاوي شرمساري ،سرزنش كردن
خود((،دردهاي جسماني))،يا صدمات حقيقي بودند.
آن زمان او درمان دختر هجده ساله اي را آغاز كرده بود كه
درگزارش هايش از او به نام دورا نام برده است.آن دو باهم عوارض
هيستريك او را زماني برگرداندند كه دورا به وسيله همسايه اش آقاي ك
سوء استفاده جنسي قرار گرفته بودولي دورا بعد از سه ماه درست
وقتي كه داشت به پيشرفت خوبي مي رسيد،درمان را قطع كرد.فرويد
كه سخت يكه خورده بود ،مدتي طولني و با تعمق فكر كرد كه او چرا
بايد اين كار را كرده باشد.هنگامي كه يكي از روياهاي اورا درمورد ترك
كردن درمان -كه قياسي از فرار كردن او از خانه آقاي ك در زمان
پيشروي جنسي بوده مورد بررسي قرار داد-فرويد به اين نتيجه رسيد كه
چون خود او زياد سيگار مي كشيد و نفسش بوي تنباكو مي داد او را به
ياد آقاي ك انداخته كه او هم سيگاري بودو احتمال دورا احساساتي را كه
نسبت به آقاي ك داشته به فرويد انتقال مي داده است.اگر غير از اين
بود،او اساسا به شكست مواجه شده بود.فرويد چنين بيان مي كند:
من مي بايستي به هشدارهايي كه احساس مي كردم گوش مي
دادم.مي بايستي به او مي گفتم((حال تو از آقاي ك به من نقل مكان
كرده اي.آيا تو متوجه چيزي شده اي كه باعث سوءظن تو شده كه
ممكن است من هم مقاصد شيطاني مشانهي داشته باشم(چه به وضوح
و چه پوشيده)كه شبيه آقاي ك باشد؟يا ايا در من متوجه چيزي شده اي
يا مي خواهي چيزي درباره من بداني كه با روياي تو مطابقت كندو قبل
از اين مورد آقاي ك داشته اي ؟))
تبيين روانكاوي فرويد
11 فرويد مي گويد يك چونين كاري مي توانست دورا را در
اصطلح احساساتش نسبت به فرويد كمك كند تا درمان را ادامه بدهد و
در خودش عميق تر بنگرد و ساير خاطراتش را هم پيدا كند.فرويد نتيجه
گرفت كه انتقال را نمي توان متوقف كرد؛پيدا كردن چاره كار مشكل
ترين بخش كار است ولي گامي اساسي است در شكستن مقاومت تا
ضمير ناخودآگاه را به آگاه تبديل كند:
فقط بعد از اين كه مسئله انتقال حل شد ،بيمار به مرحله پذريفتن
اعتبار ارتباطي مي رسد كه در طول زمان تحليل شكل گرفته شده
است"...در درمان"تمامي تمايلت بيمار،از جمله تميلت خصمانه بيدار
مي شوند،سپس آنها از طريق ايجاد آگاهي به جانب مقاصد مورد نظر
تحليل سوق پيدا مي كند
را انتقادي پوشيده دانسته بود به اين معني كه درمان ايرما فقط
مقداري موفقيت كسب كرده است.او در خواب حقيقت را پوشيده نگاه
داشت و اسكار راي را به اوتو تبديل كردو بقاي عوارض عصبي ايرما را
به عوارض جسماني مبدل نمود و او تو را مسئول وضعيت او قرار داد-
به عكي خود او كه همواره در مورد سوزن هايي كه مصرف مي كرد
خيلي وسواس به خرج مي داد.نتايج فرويد از اين قرار بود:
اوتو در حقيقت با تذكراتش در مورد درمان ناقص ايرما مرا ناراحت
كرده بود،و اين رويا برگرداندن آن ملمت به سوي او،براي من انتقام
جويي كرد.اين خواب مرا از مسئوليت وضع ايرما به وسيله نشان دادن
ساير عوامل موثر،مبرا كرد...اين خواب حالت خاصي از امور را متجلي
مي كرد كه من آرزو داشتم آنگونه باشد.بنابرين محتويات آن براورده
شدن يك آرزو بود و انگيزش هم آرزو بود.
فرويد از طريق خودآزمايي بي رحمانه و اعتبار دادن به انگيزه هاي
كم اعتبارش در رويا شيوه اي را كشف كردكه ارزش آن قياس كردني
نيست.او در طي پنج سال بعد حدود هزار روياي بيمارانش را تحليل كرد
و در تعبير رويا گزارش نمود كه اين روش يكي از مفيدترين ابزار درمان
به وسيله روانكاوي و تحقيق بر روي كاركرد ذهن ناخودآگاه است.
استفاده از جريانات روانكاوي به منظور تحقيق بسيار مورد انتقاد
قرار گرفته است چون آن را از جهت روش شناسي نامطمئن مي
دانند.تداعي آزاد بيمار و روانكاو را به تغيير رويا راهنمايي مي كند ولي
شخص چگونه مي تواندثابت كند كه تعبير صحيح است؟در بعضي موارد
ممكن است شواهد تاريخي مبني بر وجود آسيب كه از يك نماد رويا
بازسازي شده است ديده شود كه در حقيقت رخ داده است ولي در
اغلب موارد مثل روياي فرويد درباره ايرماهيچ دليلي وجود ندارد تا عينا
اثبات گردد كه تعبير واقعا محتواي حقيقي رويا را آشكار كرده است.
با وجود اين همان گونه كه هركس كه روياهايش در روانكاوي تعبير
شده است مي داند،درضمن تلش لحظه اي پيش مي آيد كه شخص دچار
حيرت شناسايي مي شود،يك تجلي ،يك احساس لغزيدن بر روي حقيقي
احساس .در پايان ،تحليل خواب به وسيله پاسخگويي خود تحليل شونده-
بعد خلف آن مشخص گرديده بود ،بارها به مرحله توقف كامل رسيده
بودو براي پيشرفت كار جنگيده بود -و بالخره همانطور كه در نامه مي
گويد ،موفق شد:
من حال دارم چيزهايي را تجربه مي كنم كه به عنوان سوم شخص
شاهد انجام شدنش در بيمارانم بوده ام -روزهايي هست كه من به حالت
افسرده اين طرف و آن طرف مي روم چون هيچ چيزي در مورد روياها،
اوهام يا حالت آن روز يا سار روزها در نيافته ام تا اين كه 1رتوي از نور،
وابستگي هارا مي نماياندو آنچه در گذشته رخ داده است براي امروز
تمهيدي مي گردد.
بدون شك كار سختي بود .او داشت از ميان آنگونه كه خودش مي
گويد"انبوهي از پهن" خاطراتي را كه عميقا پنهان مانده بودند بيرون مي
كشيد چون آنها دافع بودند و گناه مي آفريدند،مثل حسادت دوران كودكي
او به برادر كوچكترش (كه در كودكي درگذشت و آثار دائمي احساس
گناه را در فرويد باقي نهاد) ،احساسات در هم ستيز او از محبت و نفرت
نسبت به پدرش و يخصوص در زماني كه در دوسال و نيمگي مادرش
مادرش را لخت ديده بودو از نظر جنسي برانگيخته شده بود.
ارنست جونز در زندگينامه ماندنيش از فرويد گفته است كه تحليل او
از خود هيچ گونه نتايج سحرآميزي ايجاد نكردو عوارض عصبي فرويد و
وابستگي او به فليس در سال اول يا دوم كه مطلب آزاردهنده اي افشا
مي شود شدت بيشتري يافت .ولي تا سال 1899عوارض فرويد
تبيين روانكاوي فرويد
17 بهبودبيشتري يافته بودو او خيلي بيش از چهار يا پنج سال قبل
احساس عادي بودن داشت .در سال 1900اين كار عمدتا كامل شده بود
ولي او تا آخر عرش همواره نيم ساعت آخر هر روزش را به تحليل
حالت و تجاربش مي گذارنيد.
تحليل از خود ،با اينكه چندان كامل نبود ،فوايد شخصي قابل ملحظه
اي داشت ،ولي طبق نظر بسياري از شاگردان فرويد يك نتيجه خيلي
بزرگ تر هم ارائه داد .فرويد از طريق اين اقدام به بسياري از نظريه
هايش در مورد طبيعت انسان دست يافت و بسياري از نظريه هاي را كه
از راه تجربه با ساير بيمارانش به دست آورده بود ،تاكيد نمود.
مهمترين اين نظريه ها اين بود كه كودكان حتي در ساله هاي اوليه
زندگي احساسات قوي جنسي دارند بخصوص گرايش جنسي را به پدريا
مادر كه معمول بايد جنس مخالف باشند برانگيز.
مي تواند گيج كننده باشد ،زيرا مفاهيم آتن عميقا ً دز هم تنيده اند .به اين
دليل سخن گفتن از هر يك از جنبه هاي نظريه جداي از ساير نظريه جنبه
ها
امر دشواري است ،به هر حال شايد بهترين نقطه آغاز ،نظر فريد
در مورد چگونگي سازمان بندي ذهن باشد كه الگوي مكان نگر ذهن
ناميده مي شود.
الگوي مكان نگار ذهن
توصيف رايج ذهن اين است كه ذهن دو حوزه يا دو منطقه دارد .يك
منطقه تجربه هشيار را در بر مي گيرد ،يعني افكار ،احساسها ،و
رفتارهايي كه در حال حاضر از آن آگاهيد .منطقه هاي ديگر تجربه هايي
را در دارد كه طرفين به انتظار ايستاده اند – در حال حاضر خارخ از
اگاهي هستند اما به آساني قادرند وارد آگاهي شوند .فريد در پي آشنايي
با كار ساير نطريه پردازان عصر خود حوزه سومي نيز به اين فهرست
افزود .اين سه منطقه از ذهن در مجموع آن چيزي را تشكيل مي دهندكه
فرويد آن را مكان نگاري يا شكل بندي ظاهري آن مي پنداشت.
استفاده فرويد از اصطلح هشيار بسيار شبيه طريقي ايست كه
ما امروزه آن را به كار مي گيريم -يعني جزِ ي از مغز را كه فرد در حال
حاضر از ان آگاه است در بر مي گيرد .افراد نوعا ً مي توانند درباره
تجربه هوشيار خودشان سخن بگويند و مي توانند به طريقي منطقي و
عقلني به آن بينديشند .جزيي از ذهن كه نماينگر حافظه معمولي است
پنيمه هوشيار ناميده مي شود .عناصر موجود در نيمه هوشيار گر چه
اكنون خارج از آگاهي است ،به آساني مي تواند به اگاهي آورده شود .به
عنوان مثال اگر شما به شماره تلفن يك دوست و يا نام آخرين فيلمي كه
ديديد فكر كنيد ،شما در واقع آن اطلعات را از ضمير نيمه هوشيارتان به
.ضمبر هوشيارتان مي آوريد
فرويد اصطلح نيمه هوشيار را به طريقي به كار مي برد كه بسيار
متفاوت از طريقي است كه در زبان روزمره به كار مي رود .او اين واژه
را براي اين كه بيانگر بخشي از ذهن باشد كه به طور فعال و به اجبار از
ضمير هوشيار دور نگهداشته شده ،اختصاص دارد .انديشه ها يا
تكانشهايي كه به نا هوشيار انتقال داده شده اند به اين دليل در آنجا
نگهداشته مي شوند با اضطراب ،تعارض ،يا درد تداعي مي شوند .آنها
فقط به شكلي تحريف شده مي توانند پديدار شوند(كه چون براي شخص
غير
تبيين روانكاوي فرويد
19
قابل تشخيص است تهديد آميز به شمار نمي رود) .بر طبق نظر
فرويد ،نا هوشيا به عنوان مخزني براي بخش وسيعي از اميال ،احساس
ها ،و انديشه هاي فرد عمل مي كن .اين عنصر تأثيري بي پايان ،هر چند
.غير مستقيم ،بر اعمال و تجارب آگاخانه بعدي مي گذارد
فرويد اغلب ذهن را به توده يخ شناور تشبيه مي كند(انديشه اي كه
از تئودور ليپس وام گرفته است) رأس اين توده يخ با آگاهي هوشيارانه
مقايسه شده است .بخش بسيار بزگتر ان ،بخشي كه زير آب است نيمه
هوشيار را تشكيل مي دهد .به هر حال ،بخش عمده آن نمابانگر نا
هوشيار است .گر چه پديده هاي هوشيار و نيمه هوشيار بر رفتار فرد
تأثيز مي گذارند ،فرويد معتقد بود كه اهميت اين تأثير كمتر از رويدادهاي
درون نا هوشياراست .در واقع در ضمير نا هوشيار بود كه فرويد مي
.پنداشت كه علم مكانيك شخصيت را بايستي درك كرد
اين سه سطح از هوشياري بر روي هم تأثير الگوي مكان نگار ذهن را
تشكيل مي دهند .مطالب به آساني مي توانند از هوشيار به نيمه هوشيار
و بالعكس عبور كند .مطالب از هر دوي اينها مي توانند به درون نا
هوشيار انباشته شود .با اين حال مطالب واقعا ً ناهوشيار از ورود به
هوشياري نيروهاي رواني كه براي پنهان نگهداشتن آن عمل مي كنند،
منبع مي شود .اين سه منطقه ذهن صحنه اي را تشكيل مي دهد كه
.پويشهاي شخصيت در اآن به نمايش در مي آيند
اجزاي شخصيت
فرويد همچنين يك الگوي ساختاري از شخصيت به وجود آورد كه
مكمل اين الگوي مكلن نگار ذهن است .او بر اين باور بود كه شخصيت
داراي سه جزء است ،كه براي ايجاد مجموعه وسيعي از رفتارهاي انسان
با هم تعامل مي كنند .اين سه جزء كليت هاي فيزيكي نيستند ،بلكه بر
چسب هايي خلصه براي سهجنبه از عملكرد شخصيت ب شمار مي
روند .اين اجزا نهاد ،من و فرا من ناميده مي شوند.
نهاد .ايد بخشي از شخصيت است كه فرويد در انتدا ناخودآگاه
ناميد .و حاوي بازتاب ها و انگيزه هاي اساسي زيست شناختي مي
باشد.فرويد ايد را به گودالي پر از هيجانات جوشان تشبيه كرده است كه
همه براي خروج از آن گودال فشار مي آورند(ويليام ،سي كرين.)1383،
نهاد جزء
آغازين شخصيت و اولين جزء موجود در هنگام تولد است .نهاد همه جنبه
هاي موروثي ،غريزي و ابتدايي شخصيت را در بر مي گيرد .نهاد تماما ً در
ضمير نا هشيار عمل مي كند و ارتباط نزديكي با فرآيندهاي زيستي-
غريزي ،كه نيروي خود را ار آنها مي گيرد ،دارد .بدين ترتيب نهاد موتور
شخصيت است (چارلز اس.كارور ومايكل اف .شي ير.)1375،
تبيين روانكاوي فرويد
نهاد با آنچه اصل لذت ناميده مي شود همنوايي دارد.اصل لذت 20
عبارت از اين است كه يك مقصود واقعي در زندگي شما ارضاي آني
نيازهايتان است(فرويد .)1949،1940بنا بر اين نهاد از لحاظ انگيزش تحت
تسلط اصل لذت است كه هدف آن به رسانيدن بالترين درجه لذت و
كاستن از رنج ممكن است.ازديد فرويد در اصل ،مربوط به كاهش تنش
استبه طوركلي نهاد مي كوشد كه همه هيجانات را برطرف كندو به
وضعيت آرامي برگردديعني به خواب عميق پر آرامش(ويليام ،سي كرين،
.)1383
نيازهايي كه ارضا نمي شوند حالت تنش نا گواري را به وجود مي
آورندكه فرد جوياي اجتناب از آن است .از اين رو افراد بر انگيخته مي
شوند تا نيازهايشان را فورا ً ارضا كنند .بر طبق اين اصل ،حتي كمترين
افزايش در گرسنگي بايستي موجب تلش براي خوردن شود .در ظاهر
اصل لذت فريبنده است .وانگهي چه كسي مي خواهد نياز هايش ارضا
نشده باقي بماند؟ با اين حال يك مسئله وجود دراد .اصل لذت نمي تواند
به هيچ وجه چگونگي ارضا شدن نيازها را محدود يا محصور كند .اين اصل
مي گويد كه نيازها بايد سريعا ً ارضا شوند .نمي گيد كه نيازها بايد به
طريقي معقول و مناسب ارضا شونديا به طريقي كه خطرات و مسائل
بالقوه را در نظر بگيرد.
افرادي كه كل ً تحت سيطره اصل لذت هستند طولي نمي كشد كه
خود را كه دچار درد سر زيادي مي كنند .در واقع محيطي پيچيده و اغلب
تهديد آميزي به وجود مي آيدكه بايد با آن مواجه شد .براي به دست
اوردن غذا يك فرد نمي توانند كوركورانه از عرض خياباني پر از اتومبيل
عبور كند .يك كودك خرد سال كه وقت نامناسبي را براي آزاد كردن
فشار از روي مثاته اش انتخاب مي كند با خطر سرزنش از سوي
والدينش مواجه است .يك هم اتاقي كه شيشه نوشابه فرد ديگري را از
يخچال همگاني بر مي دارد ممكن است با خطر سر زنش بسيار بيشتري
مواجه باشد.
همان طور كه قبل ً اشاره شد نهاد بر طبق اصل لذت عمل مي كند.
در عمل اين بدان معناست كه فرآيند هاي نهاد هر گاه تنشي تجربه شود
فعال مي شوند ،خواه منشاء آن دروني باشد مثل گرسنگي يا بيروني
باشد مثل دوستي كسل كننده .هرگاه تنش انباشته شود ،نهاد وارد عمل
مي شود تا تنش را از بين ببرد ،و اين كار را نيز به سرعت انجام مي
دهد .نهاد از دو راه تنش را بر طرف مي كند .راه اول مجموعه اي از
واكنش هاي ذاتي موسوم به اعمال بازتابي است ،كه به طور خود كار و
سرسعا ً اتفاق مي افتد .نمونه اين قبيل واكنش ها سرفه كردن در پاسخ
تحريك گلو ،و اشك ريختن در پاسخ ا رفتن خاك در چشم .اعمال بازتابي
تبيين روانكاوي فرويد
21 با منشاء تحريك ،نا خوشايندي ،يا تنش مقابله مي كند يا آن را بر
طرف مي كند.
اما اعمال بازتابي هميشه در كاهش تنش مؤفق نيستند .به عنوان
مثال هيچ عمل باز تابي به نوزادي گرسنه امكان نخواهد داد غذا به دست
آورد .هنگامي كه عمل بازتابي نتواند تنش را كاهش دهد ،دومين عمل
كرد نهاد ،به نام فرآيند اوليه ،اتفاق مي افتد .نهاد تصويري ذهني از شيئ
كه مي تواند نياز را ارضا كند تشكيل مي دهد .در مورد نوزاد گرسنه،
فرآيند اولي ممكن است تصويري از سينه مادريا شيشه شير ابداع كند.
به همين ترتيب نيز از كسي كه دو ستش مي داريد جدا مي افتيد ،فرآيند
اوليه تصويري ذهني از آن شخص به وجود مي آورد .تجربه خلق تصويري
ذهني از شئ مورد نظر كامروايي نا ميده مي شود.
كاهش تنش توسط فرايند اوليه داراي يك اشكال عمده است.چون
فرايند اوليه تنها با واقعيت ذهني سرو كار دارد ،نمي تواند بين
تصويرذهني و خود شئ تمايز قايل شود .در نتيجه گر چه فرايند اوليه
ممكن است در كوتاه مدت تنش را كاهش دهد ،در دراز مدت قادر به اين
كار نخواهد بود .نوزاد گرسنه اي كه تصور مي كند كه پستان مادرش را
مي مكد به مدت زيادي راضي نخواهد ماند .فردي كه فرد مورد علقه
اش را از دست مي دهد با خاطرات خرسند نخواهد بود ،هر چند كه آن
خاطرات واقعي به نظر برسند.
نهاد دستگاهي انعكاسي است كه تمام هيجان هاي حسي را از طريق
ركتي دفع مي كند .ناكامي ها و ناراحتي هايي كه طفل در راه ارضي
تنش ها با ان مواجه مي شود عامل تحريك كننده اي براي
نمو نهاد است .نهاد بر خلف خود و فرا خود از تشكيلت خاصي بر
خوردار نيست و چون با دنياي خارج تماس ندارد ،از طريق تجربه نمي
توان آن را تغيير دا؛ بلكه به وسيله خود مي توان آنرا تعديل يا مهار
كردچون نهاد فقط در پي ارضاي نياز هاي غريزي و تابع اصل لذت است،
پايبند ارزش ها و اصول اخلقي نست و از هيچ گونه عقل و منطقي
پيروي نمي كند .به عبارت ديگر ،بيقراري ،عدم تعقل ،خود خواهي و لذت
طلبي و حفظ مشخصات كودكانه در سر تاسر عمر ،از صفات بارز نهاد
است .به نظر فرويد ،نهاد واقعين رواني حقيقي است و قبل از اينكه فرد
دنياي خارج را تجربه كند ،به طور دروني در او وجود دارد .نهاد زيربناي
شخصيت هر فرد را تشكيل مي دهد(شفيع آبادي.)1383 ،
.من بخش سازنده شخصيت است و از نهاد سر چشمه
مي گيرد و رشد مي كند(شفيع آبادي.)1384 ،اگر بنا بود كه ايد ما را اداره
كنددر آن صورت نمي توانستيم مدت زيادي زندگي كنيم .شخص براي
زنده ماندن نم يتواند تنها بر اساس توهات يا پيروي از تكانه هاي خود
تبيين روانكاوي فرويد
22 عمل كند .ما بايد بياموزيم چگونه با واقعيت كنار بياييم(ويلييام،
سي كرين.)1383،
از آنجا كه نهاد نمي تواند با واقعيت ذهني به طور مؤثري برخورد
كند ،مجموعه دومي از فرايند هاي رواني ،موسوم به من به وجود مي
آيد .فرويد معتقد بود كه من از نهاد تكامل مي يابد وبخشي از نيروي نهاد
را براي مقاصد خودش تحت كنترل در مي آورد .از اين رو به ناچار به
وسيله نيروهاي ناهشيلر كاهش تنش سائق هاي جنسي و پرخاشگري بر
انگيخته مي شود(تامپسون پروت و داگلس براونف )1383فرايند هاي من
به تضمين اين امر كمك مي كند كه تكانش هاي نهاد با در نظر گرفتن
مقتضيات جهان خارج به طور مؤثري ابراز شوند .به خاطر اهميت اين
تبادلت با جهان خارج ،بخش عمده عملكرد من با نهاد ،من مي تواند در
سطحي ناهشيار نيز عمل كند (چارلز اس.كارور ومايكل اف .شي ير،
.)1375
به گفته فرويد در حالي كه ايد از عواطف رام نشده و وحشي
طرفداري مي كند ،ايگو نماينده منطق و احساس درست است .چون
ايگو به واقعيت توجه دارد گفته مي شود كه ايگو از"اصل
مختلف ارتباط دارنددر نظز بگيريد .اگر خطرات يك مسير عمل بسيار
بال به نظر برسد ما راه ديگري را براي ارضاي نيازتان در نظر خواهيد
گرفت .اگر نتوانيد هيچ راه مطمئني براي كاهش فوري تنش پيدا كنيد،
ارضاي نياز را به زماني ديرتر ،مطمئن تر يا معقولتر به تدخير خواهيد
انداخت( .چارلز اس.كارور ومايكل اف .شي ير)1375،
من ،كه عمدتا ً تحت نظر اصل واقعيت و با استفاده از فزايند فكر
ثانويه عمل مي كند ،جايگاه فرايند هاي عقلي ومسئله گشايي است.
استعداد تفكر واقعگرايانه به من امكان مي دهد كه طرح هايي عملي
براي ارضائ نيازها صورت بندي كند و سپس آن طرح ها را مي آزمايد
تاآيا كارگر خوهند افتد يا نه .اين فرايند واقعيت آزمايي ناميده مي شود.
من اغلب به اين عنوان كه نقشي اجرايي در عملكر شخصيت و در
ميانجيگري بين خواست هاي نهاد غريزي و قيد و بند هاي دنياي خارج ايفا
مي كند ،در نظر گرفته شده است( .چارلز اس.كارور ومايكل اف .شي
ير)1375،
از تعيين كننده هاي موقتي تأخير ارضاء .به عنوان مثال ترجيح دادن
پاداش هاي تأخيري در صورتي افزايش مي يابد كه كودك بتور كند به
تدخير افتاده را به دست خواهد آورد – يعني ميل او واقعا ً ارضاء خواهد
شد .جاي تعجب است كه قرار دادن اشياي مورد علقه در مقابل كودكان
تأخير را براي كودكان آسانتر نمي كند(ميشل ،ابسن .)1970،در عوض
احتمال تأخير را كم مي كند .با اين حال اگر كودكان بتوانند از نظر
شناختي موقعيت را تغيير شكل بدهند تا به نظر برسد كه اشياء واقعاً
آنجا نيستند ،رابطه فوق مي تواند تغيير يابد(مثل ً با تصور كردن اينكه
اشياي واقعي در مقابل آنها تنها تصاويري ذهني در ذهنشان است به
مفهومي كلي تر اينكه به نظر مي رسد كه تأخير ارضاء هنگامي افزايش
مي يابد كه كودكان با تكنيك هاي حواس پرتي ،توجهشان از پاداش هاي
مطلوب به سوي ديگر معطوف شود .در عمل ،من نهاد را با درگير كردن
در عملي ديگر آن را فريب مي دهد(چارلز اس.كارور ومايكل اف .شي
ير.)1375،
دومين خط تحقيق در مورد ارضاء همبستگي هاي مربوط به توانايي
تأخير را مورد توجه قرار داده است .به نظر مي رسد كه توانيي تأخير با
برخي جنبه هاي هوش ارتباط داشته باشد ،شايد به اين دليل كه كودكان
باهوشتر بهتر قادرند كه موقعيت را از نظر ذهني تغيير شكل دهند .به
نظر مي رسد كه كودكاني كه بهتر اقادر به تأخير هستند بيشتر به
پيشرفت و مسؤليت اجتماعي توجه داشته باشند ،كه اين امر همساز با
اين تصور است كه آنها داراي من هاي كامل ً تعريف شده اي هستند.
تحقيق طولي طولني تر فاندر بلكو بلك()1983حاكي از آن است كه
مبتاي تأخير در پسر ها اندكي متفاوت از دختر هاست .به نظر مي رسد
كه تأخير ميان پسرها رابطه نزديكي با كنترل تكانش هاي هيجاني
وانگيزشي ،با تمرگز عميق ،و با آگاه و محتاط بودن در عمل ،داشته
باشد .اين موضوع هماهنگ با اين وضوع روانكاوانه است كهتأخير
ارضاءنوعي عملكرد من است كه هدفش كنترل آگاهانه تجلي تكانش نهاد
است .بر عكس ،تأخير ميان دختران با هوش ،كارداني و شايستگي
ارتباط دارد .بر طبق نظر فاندر و ديگران( )1983اين اختلف جنسي
تبيين روانكاوي فرويد
25 تاشي از روش متفاوتي است كه پسران و دختران در طي آن
پرورش اجتماعي پيدا مي كنند.
آسان مي توان ديد كه چطور اصل لذت و اصل واقعيت ،و در نتيجه
نهاد و من ،مي توانند با يكديگر به تضاد برخيزند(شكل) .اصل لذت حكم
مي كند كه نيازها هم اكنون برآورده شوند؛ اصل واقعيت تأخير را تشويق
مي كند .اصل لذت افراد را به سمت حالت تنشي درونشان سوق مي
دهد ،اصل لذت آنهارا به سمت محيط نيز سوق مي دهد .به مفهومي
بسيار واقعي عملكرد من در كوتاه مدت اين است كه نهاد را از عمل
بازدارد-او را طوري تحت كنترل در آورد نيازها بتوانند به شيوه اي
واقعگرايانه و معقول برآورده شوند .اين تصور كه نيروي بالقوه وسيعي
براي تعارض دز درون شخصيت وجود دارد مضموني است كه ريشه در
درون نظريه روانكاوي دارد
نهاد من
اصل اصل
لذت واقعيت
تعار
بازنمايي نگاره اي توانايي بالقوه براي تعارض بين نهاد(كه از اصل لذت پيروي مي كند)و من
(كه از اصل واقعيت پيروي مي كند)
ارضاي ارضاي نياز
فوري در وقت
تياز ،جهت مناسب،
گيري به گيري تبيين روانكاوي جهت
فرويد
سمت26 به سمت
درون و
درون،
فرامن شخصيت كه رشد مي كند فرا من است.
فرا من.آخرين جزء بيرون،
بي توجهي
اتقاق شخصيت
ايمني به تعارض خاصي كه در طول رشد
به عنوان راهي براي حلتوجه به
ايمني
مي افتدبه وجود مي آيد .درباره اين تعرض در طول همين فصل بحث
خواهيم كرد.
فرا من تجسم ارزش هاي والديني و اجتماعي است .همين جزء
است كه تعيين مي كند كه چيز درست است و چه چيز غلط است ،و
بيشتر در پي تكامل است تا در پي لذت .الگوي دقيق قواعد در فرامن
شما از نظام پاداش هايتان و تنبيه هايي كه والدينتان به كار مي برند
سرچشمه مي گيرد .كودك براي جلب محبت و علقه والدينش مي
كوشد از آنچه والدينش آنرا درست مي پندارند متابعت كند .كودك براي
اجتناب از درد ،تنبيه ،و طرد شدن از آنچه كه والدينش آنرا خطا مي
پندارند اجتناب مي كند .گرچه ساير مراجع قدرت نيز مي توانند تأثيري
ثانوي بر رشد فرامن داشته باشند ،فرويد معتقد است كه فرامن عمدتاً
از والدين سرچشمه مي گيرد .فرايند پذيرش يا جذب ارزش هاي والدين
و جامعه بزرگتر درون فكني ناميده مي شود.
فرامن باز هم مي توان به دو دستگاه فرعي تقسيم كرد -يكي پاداش
دهنده ،يكي تنبيه كننده .آن جنبه از فرامن كه به رفتار پاداش مي دهد
من آرماني ناميده مي شود .هر آنجه كه والدين آن را تأييد كنند يا ارج
نهند ،به درون من آرماني جذب مي شود .بدين ترتيب من آرماني به
شما به خاطر رفتارهايي كه مناسب با آن معيارها باشد به وسيله وادار
كردن شما به احساس غرور پاداش مي دهد .جنبه تنبيه كننده فرامن
وجدان ناميده مي شود .آنچه كه والدين آنرا رد كنند يا به خاطر آن تنبيه
كنند جذب وجدان مي شود وجدان با ايجاد احساس گناه در شما ،شما را
به خاطر اعمال و افكار بد تنبيه مي كند.
فرامن داراي سه نقش به هم پيوسته است .اول ،مي كوشد هر نوع
تكانش نهادي را كه جامعه ( يعني والدين شما محكوم مي كند كامل منع
كند .دوم ،مي كوشد من را مجبور سازد كه بيشتر با در نظر گرفتن
ملحظات اخلقي عمل كند تا با ملحظات عقلي .سعي مي كند فرد را به
سمت كمال مطلق در انديشه ،كلم و عمل هدايت كند .از اين توضيح
بايستي روشن شود كه فرامن بسيار دور از
واقع گرايي است .گر چه تأثيري متمدن كننده بر شخص مي بخشد ،
اما كمال گرايي آن جدا ً دور از واقعيت است.
فرامن ،مانند من در تمامي سه سطح هوشياري عمل مي كند اين
موضوع مفاهيم ضمني مهمي را در مورد چگونگي تجربه كردن آثار
فرامن در بر دارد .هنگامي كه فرايندهاي من برتر هوشيارانه اتفاق مي
افتد شما از احساس هايتان و اينكه آنها از كجا سرچشمه مي گيرند آگاه
تبيين روانكاوي فرويد
27 هستيد .تصور كنيد به كسي اهانت كرديد ،هر چند كه معتقيد كه
اهانت به افراد غير قابل بخشش است در اين صورت سرچشمه هاي
احساس هاي گناه شما آشكار است .هنگامي كه فرامن ناهشيارانه عمل
مي كند ،نتيجه كامل ً متفاوتي به بار مي آيد .شما احساس گناه مي كنيد،
اما هيچ تصوري نداريد كه چرا چنين احساسي مي كنيد .از آنجا كه
احساس ها را مي توان با تفكر فرايند اوليه جاري ساخت ،اين احساس
ها كه ناهشيارانه اتفاق مي افتند حتي ممكن است كامل ً نامعقول باشند .
توانايي بالقوه براي تعارض .هنگامي كه فرامن رشد مي كند ،من راه
دشواري ر ا براي طي كردن درپيش دارد .من به طورهمزمان بايستي با
خواست هاي نهاد ،دستورات اخلقي فرامن ،وقيد و بند هاي واقعيت
سروكار داشته باشد .براي ارضاي همه اين خواسته ها ،من مجبور است
فورا ً راهي براي تخليه تمامي تنش ها به طريقي كه از نظر اجتماعي
قابل قبول و هم واقع گرايانه باشد ،پيدا كند .البته اين كار بسيار نا
محتمل است .احتمال بيشتر اين است كه در ميان اين نيروها تعارض ها
ي مكرر به وجود آيد .برطبق ديدگاه روانكاوي ،چنين تعارض هايي جزء
ذاتي زندگي هر كسي است.
اصطلح قدرت من براي اشاره به توانايي من براي عملكرد مؤثربه
رغم خواست ها و توقعات اين نيروهاي متعارض ،به كار مي رود .با
سطوح پايين من ،فرد در ميان فشارهاي رقابت آميز از هم مي پاشدو
باقسدرت من بيشتر فرد مي تواند از عهده آن فشارها بدون مشكلي
جدي برآيد.
به هر حال با يد به اين نكته اشاره كنيم كه براي من اين امكان وجود
دارد كه بيش از حد قوي باشد .فردي كه بيش از من اش قوي است به
شدت عمل گرا و خردگرا و در عين حال نيز ملل آور هست .فرويد
تصور نمي كردكه هر يك از سه جزء شخصيت ذاتا ً بهتر از بقيه است.
بلكه بايستي در
بين آنها بايد تعادلي وجود داشته باشد .فردي كه داراي فرامني بيش
حد قوي است ممكن است در همه حال احساس گناه كند يا اينكه ممكن
است به شيوه اي غير قابل تحمل قديس وار رفتار كند .فردي كه داراي
نهادي بيش از حد قوي است ممكن است چنان پايبند ارضاي خويشتن
باشد كه نسبت به ساير افراد كاملًبي علقه باشد .سالمترين شخصيت
آن است كه در آن تأثيرات سه جزء كامل ً متعادل باشد.
اكنون به بررسي دقيق تر نيروهاي انگيزشي كه افراد را وادار به
عمل مي كند مي پردازيم.
انگيزش :غريزه ها
فرويد در تفكردر باره انگيزش مطالب زيادي را از نظرات حاكم در
درون علوم زيست شناختي و فيزيكي وام گرفت .او معتقد بود كه افراد
تبيين روانكاوي فرويد
28 دستگاه هاي انرژي پيچيده اي هستند كه در آنها انرژي لزم براي
كارهاي رواني( تفكر ،ادراك،يادآوري ،رؤيا)از طريق فرايندهاي زست
شناختس رها مي شود .به سخني دقيق تر،او معتقد بود كه انرژي رواني
از طريق غريزه هاي ذاتي ،يا سائق ها توليد مي شود .اين غريزه ها از
طريق نهاد بيان مي شوند.
يك غريزه داراي دو عنصر به هم پيوسته است :يك حالت نياز زيستي
و باز نمايي رواني ذاتي آن(يا ميل) .به عنوان مثال،حالت نيازي كه به
تجربه تشنگي مربوط مي شود نوعي عدم تعادل در تركيب شيميايي
ياخته ها در درون بدن است .تشنگي از نظر رواني به منزله ميل به آب
بازنمايي مي شود .اين عناصر با هم تركيب مي شوند تا هنگامي كه آب
مورد نياز است غريزه اي براي نوشيدن اب تشمكيل مي شود.
غريزه ها داراي چهار مشخصه هستند :يك منبع ،يك موضوع ،يك
نيروي محرك ،و يك هدف .منبع موقعيت يا نياز زير ببنايي زييست
شناختي است كهغريزه بر آن مبتني است .مقصود (همسان با اصل
لذت) عبارت است از كاهش آني تنشي كه اين نياز زيربنايي به
وجودآورده است .نيروي محرك اندازه يا فشاري است كه توسط قدرت
نياز زيربنايي تععين مي شود .هدف يك غريزه چند چيز
مختلف است .در يك سطح ،عبارت از هر چيزي استكه نياز را ارضاء كند-
به عنوان مثال آب براي فردي تشنه .هدف همچنين اعمالي را شامل مي
شود كه به منظور به دست آوردن آنچه مورد نياز
است بايد انجام شود .بنا بر اين هدف تشنگي مي تواند آب ،عمل
نوشيدن ،گامهايي كه براي به دست آوردن آب برداشته مي شود(مثلً
برداشتن ليوان ،باز كردن شير و از اين قبيل)را شامل مي شود.
در مورد بسياري از جنبه هاي كار فرويد بايد گفت كه تصورات او
درباره ماهيت و تعداد غريزه ها در طي زمان تغيير كرد .در نهايت او قانع
شدهمه غريزه هاي اساسي را مي توان در يكي از دو طبقه اختصاص
داد .اوليت طبقه عبارت است از غريزه هاي زندگي و غريزه هاي
جنسي(كه در مجموع شهوت ناميده مي شود)شهوت مجموعه اي از
غرتيز صيانت نفس و جنسي است -غرايزي كه با بقا ،توليد مثل ولذت
سرو كار دارند .اجتناب از گرسنگي و درد-و نيز ميل جنسي -غريزه هاي
زندگي هستند .در مجموع كه نيروي رواني كه با غرايز توليد مي شود به
ليبيدو معروف است.
/http://eshghegol.blogfa.com
گرچه همه غرايز زندگي به طور آشكاري جنسي نيستند ،ميل جنس
واقعا ً نقش مهمي در نظريه روانكاوي ايفا مي كند .بر طبق نظر فرويد
نه يك بلكه تعداد فراواني غريزه جنسي وجود دارد .هر يك از آنها با ناحيه
تبيين روانكاوي فرويد
29 متفاوتي از بدن،به بام ناحيه شهوتزا ارتباط دارد.سه ناحيه شهوتزا
كه در نظريه فرويد تشخيص داده شده عبارت است از :دهان ،مقعد ،و
اندامهاي تناسلي .ناحيه هاي شهوتزا منابع بالقوه اي از تنش به شمار مي
روند .دستكاري اين ناحيه تنش را كاهش مي دهدو ايجاد لذت مي كند .از
اين رو مكيدن و دود كردن لذت دهانبي ايجاد مي كند،عمل دفع لذت
مقعدي ايجاد مي كند،و تحريك مهبل و احليل موجب لذت تناسلي مي
شود.
در مقبل شهوت ،طبقه دوم غريزه ها وجود دارد كه غريزه هاي مرگ
ناميده مي شود .نظر فرويد در مورد غريزه مرگ در اين جمله او خلصه
شده استكه هدف تمامي زندگي مرگ است .فريودئ معتقد بود كه
زندگي به مفهومي صرفا ً وسيله اي نقليه براي مرگ فراهم مي آوردو
اين كه افراد به طور ناهشياري مايلند كه به حالت غير آلي اي كه از آن
آمده اند بازگردند .فرضا ً غريزه هاي مرگ دائما ً
در حال عمل هستند اما غريزه هاي زندگي آنها را مهار مي كنند .فرويد
هرگز اصطلح خاصي براي نيرويي كه بع غرايز مرگ مربوط مي شود
ابداع نكرد .همچنين هزگز يك غريزه مرگ را به يكي از
ناحيه هاي بدن ،چنان كه در مورد غرايز شهواني قائل بود ،ارتباط نداد .تا
حودي با اين دليل ،غريزه مرگ كمتر از شهوت مورد توجه قرار گرفته
است.
يكي از جنبه هاي غريزه مرگ كه واقعا ً مورد توجه قرار گرفته است
به پرخاشگري مربوط مي شود .فرويد معتقد بود كه افراد داراي سائقي
پرخاشگرانه هستند .اين سائق غريزه اي اساسي نيست ،بلكه از ناكامي
غريزه هاي مرگ ناشي مي شود .به عبارت ديگر شهوت معمولًمانع
ازتجلي مسمتقيم غريزه هاي مرگ مي شود ،و بدن ترتيب نيروي غريزي
را بل مصرف ميگذارد .اين انرژي ميتواند به صورت پرخاشگرانه يا
ويرانگر عليه ديگران صرف شود .بدين ترتيب در نظريه روانكاوي اعمال
پرخا شگرانه تجلي اميال خود ويرانگر است كه به سمت ديگران تغيير
جهت داده است.
پاليش و پرخاش
اين تصور كه انرژي پرخاشگرانه برانگيزنده اي در شخصيت به
شمار مي آيديكي از ادعاهاي مهم نظريه روانكاوي به شمار مي رود.
فرويد تصور مي كرد كه انرژي رواني به طور مداوم بايد استفاده شود،
زيرا موجود زنده به طور مستمر آن را مي سازد .اگر اين انرژي مصرف
نشود ،شاري كه اعمال مي كند همواره بيشتر و بيشتر مي شود ،درست
همانگونه كه فشار در يم ديگ بخار در صورتي كه بخار ان خارج نشود
افزايش مي يابد .در يم نقطه ،تركم انرژي پرخاشگرانه چنان زياد مي
تبيين روانكاوي فرويد
30 شودكه ديگر نمي توان آن را مهار كرد .در اين مرحله كنترل تكانه
از دست مي رود و شخص اقدام به پرخاشگري مي كند.
اين تحليل به دو پيش بيني منتهي مي شود .اول پرداختن به
پرخاشگري بايد باعث شودافراد احساس بهتري پيدا كند -يعني سطوح
پايين تري از تنش يا برانگيختگي داشته باشند .زيرا سائق پرخاشگرانه
ديگر ناكام گذارده نمي شود .دوم ،چون تكانش ابراز شده است ،انرژي
پشت آن نيز تحليل رفته است وفرد كمتر احتمال مي رود كه در آينده اي
نزديك دوباره پرخاشگري كند .اين دو