You are on page 1of 15

‫متن کامل و بدون سانسور ِ‬

‫هزلیات سعدی‬
‫به کوشش ِ‬
‫حسین جاوید‬

‫نشر الکترونیکی از‪:‬‬

‫وبلگ «کتابلگ»‬
‫‪WWW.KETABLOG.COM‬‬
‫‪WWW.KETABLOG.NET‬‬
‫خرداد ماه ‪ –۱۳۸۶‬تهران‬

‫هدف از تهیه و در دست‌رس قراردادن این نسخه‪ ،‬کمک به علقه‌مندان راستین‬


‫ادبیات ارزش‌مند فارسی به‌خصوص دانش‌جویان رشته‌ی ادبیات است و لغیر‪.‬‬
‫چند کلمه به جای مقدمه‪....‬‬
‫«هزلیات سعدی» از نخستین طبع‌‌های آثار او در ابتدای قرن شمسی حاضر تا‬
‫کنون هم‌واره در محاق حذف و سانسور بوده است‪ .‬زنده‌نام «محمدعلی فروغی»‬
‫به هنگام چاپ «کلیات سعدی» با تصحیح خودش ـ در سال ‪ ۱۳۱۹‬ـ ‪ ،‬این اشعار‬
‫را به بهانه‌ی خلف اخلق بودن کنار گذاشت و همه‌ی نسخه‌هایی که از آن تاریخ‬
‫به بعد منتشر شده‌اند و قریب به اتفاق‌شان بر اساس نسخه‌ی فروغی‌ست‪ ،‬از این‬
‫قاعده تبعیت کرده‌اند؛ گویی همه‌چیز دست به دست هم داده‌ تا این اخگرهای مهم ِ‬
‫شوخ‌طبعی و طنازی ِ شیخ اجل‪ ،‬هر چه بیش‌تر به دست فراموشی سپرده شوند‪،‬‬
‫متاسفانه‪.‬‬

‫این‌جا مجال آن نیست که به‌طور مفصل به بحث و فحص در این‌باره پرداخت‪.‬‬


‫آن‌چه لزم است گفته آید این که پیش از انقلب نسخه‌ای از کلیات سعدی به اهتمام‬
‫زنده‌نام استاد «عباس اقبال» منتشر شد که بخش «هزلیات» را داشت و فقط کلماتی‬
‫مثل کیر‪ ،‬کون و ‪ ...‬به‌صورت نیم‌نقطه‌چین بودند‪ .‬یعنی‪... :‬ر‪... ،‬ن و ‪ ..‬عجب‬
‫آن‌که پس از انقلب‪ ،‬در ابتدای دهه‌ی هفتاد‪ ،‬انتشارات «محمد» هم یک بار «کلیات‬
‫سعدی» را به هم‌راه هزلیات منتشر کرد و البته به هم‌آن‌صورت نسخه‌ی پیش از‬
‫انقلب و با نیم‌نقطه‌چین ِ کلمات ِ ممنوعه از نظر حضرات ِ اخلق‌گرا! حال این‌که‬
‫این هزلیات هم احتمالن همه‌ی هزلیات سعدی نیستند‪ ،‬بماند‪ .‬این دو نسخه‪ ،‬هم‌اکنون‬
‫نایابند و با قیمت‌های گزاف خرید و فروش می‌شوند و در دست‌رس همه هم نیستند‪.‬‬

‫اساس کار من در تهیه‌ی نسخه‌ی حاضر‪ ،‬دو چاپی که از آن‌ها سخن رفت‪ ،‬بوده‌اند‪.‬‬
‫در بیش‌تر موارد‪ ،‬با توجه به فحوای کلم‪ ،‬وزن عروضی و حرف آخری که از‬
‫کلمه‌ی نقطه‌چین شده باقی مانده بود‪ ،‬حدس‌زدن و جای‌گزینی کلمه‌ی سانسورشده‬
‫چندان دش‌وار نبود‪ .‬من این کلمات را جای‌گزین کردم اما برای این‌که شک و‬
‫شبهه‌ای باقی نماند‪ ،‬حروفی را که اضافه کرده‌ام با رنگ قرمز مشخص کرده‌ام تا‬
‫خواننده خود نیز مجال قضاوت داشته باشد‪ .‬در اندک مواردی که به ضرس قاطع‬
‫از کلمه‌ی سانسورشده مطمئن نبودم‪ ،‬قید جای‌گزینی را زدم و آن‌را به هم‌آن‬
‫صورت نقطه‌چین‌دار ضبط کردم‪« .‬المجالس فی‌الهزل و المطایبات» و مختصر‬
‫«مضحکات» سعدی را هم در آینده و پس از به دست آوردن نسخه‌ای منقح از آن‌ها‬
‫منتشر خواهم کرد‪.‬‬

‫پیش از این نیز‪ ،‬نگارنده‌ی این سطور‪ ،‬کتاب الکترونیکی‌ای از هفتاد حکایت‬
‫برگزیده‌ی داستانی گلستان سعدی‪ ،‬به هم‌راه شرح و توضیح کامل آن‌ها‪ ،‬فراهم‬
‫آورده بودم (‪ )http://www.ketablog.com/archives/001202.php‬و حال‬
‫امیدوارم این مختصر نیز در جست‌وجوهای اینترنتی از پی هزلیات سعدی و برای‬
‫مخاطبانی که به‌طور مستقیم به آن دست‌رسی پیدا می‌کنند‪ ،‬سودمند باشد‪ .‬تا چه‬
‫ح‪ .‬ج‬ ‫قبول افتد و چه در نظر آید‪...‬‬
‫بنده از اسب خویش در رنج است‬ ‫مـَرکـَب از بهر راحتی باشد‬
‫راست مانند اسب شطرنج است‬ ‫گوشت قطعن بر استخوان‌اش نیست‬

‫***‬

‫دل‌بند مشک‌بوی چه محتاج لدن است؟‬ ‫گیسوی عنربینه‌ی گردن تمام بود‬
‫هنگام عیش و خنده و بازی و گادنست‬ ‫ام‌شب نه وقت بوی نگار است و رنگ عشق‬
‫ای ماه مهربان‪ ،‬که گه بر نهادن است‬ ‫برنـِه حکایت سر دوران روزه‌گار‬
‫درویش مستحق تو را وقت دادن است‬ ‫آخر زکات ریع جوانی نمی‌دهی؟‬
‫وی کیر خفته وقت به پا ایستادن است‬ ‫ای فتنه‌ی زمانه دمی پیش ما بخفت‬

‫***‬

‫با همه راست است و با من نیست‬ ‫آن‌که سروش به قد و بال نیست‬


‫همه را جای هست‪ ،‬ما را نیست‬ ‫جامه‌دان ِ فراخ و سیمین‌اش‬
‫که نصیب‌ام ز خوان یغما نیست‬ ‫بوالعجب طاعتی که من دارم‬
‫که به جز حسرت‌اش به دریا نیست‬ ‫بخت ماهی‌ی ِ من چون‌آن شور است‬
‫بی‌وفایی مکن که زیبا نیست‬ ‫ای به زیبایی از جهان ممتاز‬
‫دوستان را دل ِ شکیبا نیست‬ ‫گر تو از دوستان‪ ،‬شکیبایی‬
‫که عمودم چو سنگ خارا نیست‬ ‫بی تو بر من شبی نمی‌گذرد‬
‫آب در مَشک هیچ سقا نیست‬ ‫ای که هم‌سنگ دروغ در کون‌ات‬
‫مگرت خاطر تماشا نیست؟‬ ‫بر سر بوق ما چرا نروی؟‬
‫که تو را برگ صحبت ما نیست؟‬ ‫چه گنه کرده‌ام نگارینا‬
‫حسرت‌ام در لب است و یارا نیست‬ ‫بوسه‌ای برگرفتن از دهن‌ات‬
‫که مرا بیش از این تمنا نیست‬ ‫به جماعیم دست‌گیری کن‬

‫***‬

‫تو خوش بخفت که ما را قرار خفتن نیست‬ ‫ز چشم مست تو امید خواب می‌بینم‬
‫حکایتی دگرم هست و جای گفتن نیست‬ ‫به دیدن از تو قناعت نمی‌توانم کرد‬

‫***‬

‫که نداند طریقت زردشت‬ ‫زر به امرد کسی دهد به گزاف‬


‫چشم در وی کن‪ ،‬خیو در مشت‬ ‫هر کجا سروقامتی بینی‬
‫بی‌گناه‌ات کسی نخواهد کـُـشت‬ ‫چون نه کون‌اش دری و نه شلوار‬
‫تا به خاتم فرو کنی انگشت‬ ‫ور جماع آرزوت می‌باشد‬
‫که شود با تو نرم‪ ،‬کنگ و درشت‬ ‫حاصل آن بیش نیست آخر کار‬
‫که خری را خری رود در پشت‬ ‫گر تامل کنی بدان ماند‬

‫***‬

‫می‌گفت و از این حدیث می درنگذشت‬ ‫دی مردکی آب پشت می‌ریخت به دشت‬


‫هم در کف پاک به که در کون پلشت‬ ‫باری چو گناه‌کار می‌باید بود‬

‫***‬

‫تتری را دگر نباید کشت‬ ‫تتری گر کشد مخنث را‬


‫آب در زیر و آدمی در پشت‬ ‫چند باشد چو جسر بغدادش‬

‫***‬

‫خیر در حق او تواند گفت‬ ‫قلتبان تا به یاد دارد جفت‬

‫***‬

‫شوهری دیگر اتفاق افتاد‬ ‫مردکی را که زن طلق افتاد‪،‬‬


‫کیر این در میان طاق افتاد‬ ‫دست آن بر سر از جفای زن‌اش‬

‫***‬

‫آن گنبد سیم‌رنگ بر باد بداد‬ ‫آن شیفته را چو باد در بوق افتاد‬
‫هم‌سایه‌ی بد خدای کـَس را ندهاد‬ ‫از بهر مناره بادیه وقف بکرد‬

‫***‬

‫کز عاشق بی‌چاره نمی‌کردی یاد؟‬ ‫آن عهد به یاد داری و دولت و داد‬
‫وم‌روز بیامدی که کس چون تو مباد‬ ‫آن‌گه بگریختی که کس چون تو نبود‬

‫***‬

‫گفتا که بیار تا چه‌ام خواهی داد‬ ‫گفتم که بیا پیش من ای حورنژاد‬


‫گفتا به دعای مادرم خواهی گاد؟‬ ‫گفتم که دعا کند به تو مادر من‬

‫***‬

‫بازار جمال دل‌فریب‌ات ببرد‬ ‫ترسم که بنفشه آب سیب‌ات ببرد‬


‫منویس که رونق کتیبت ببرد‬ ‫بر حاشیه‌ی دفتر حسن آن خط زشت‬

‫***‬

‫وز طبع گیا خشکی و سردی خیزد‬ ‫از می طرب افزاید و مردی خیزد‬
‫کز خوردن سبزروی‪ ،‬زردی خیزد‬ ‫در باده‌ی سرخ پیچ و در کون سفید‬

‫***‬

‫از بخت سیاه و بدکلمی نرسد‬ ‫هر کس که به بارگاه سامی نرسد‬


‫شک نیست که همگر به امامی نرسد‬ ‫همگر که به‌عمر خود نکرده‌ست نماز‬

‫***‬

‫یا عود و شکر بر سر آتش باشد؟‬ ‫دیوار چه حاجت که منقش باشد؟‬


‫این مطرب اگر نمی‌زند خوش باشد‬ ‫دانی که به عیش ما چه در می‌باید؟‬

‫***‬

‫که مزاج‌اش نه معتدل باشد‬ ‫زر به خر کنده‌ای نباید داد‬


‫ور نه تیمار و درد دل باشد‬ ‫دوستی تا به خایـه نیک بود‬

‫***‬

‫عجوبه‌ای چون‌این‪ ،‬آخرالزمان باشد‬ ‫ندیدم امردی سی ساله چون تو در عالم‬


‫به هفته‌ی دگرت ریش تا میان باشد‬ ‫اگر دو دست تو یک‌ هفته در قفا بندند‬

‫***‬

‫که گه رفتن از جهان آمد‬ ‫دوش گفتم ز عشق توبه کنم‬


‫یاد آن یار دل‌ستان آمد‬ ‫توبه کردم ازین سخن که مرا‬
‫کیر را آب بر دهان آمد‬ ‫بر زبان نام کون او بردم‬
‫***‬

‫به وقت مرگ‪ ،‬پشیمان همی خورد سوگند‪،‬‬ ‫حریف عمر به سر برده در فسق و فجور‬
‫تو خود دگر نتوانی‪ ،‬به ریش خویش مخند‬ ‫که توبه کردم و دیگر گنه نخواهم کرد‬

‫***‬

‫که مرغان در هوا حیران بمانند‬ ‫بر این الحان داوودی عجب نیست‪،‬‬
‫که اقلیمی به خیرت هم‌زبان‌اند‬ ‫تو آمرزیده‌ای‪ ،‬والله اعلم‬

‫***‬

‫برگشت و ارادتی زیادت ننمود‬ ‫چون دید که پیری‌ام سپیدی بفزود‬


‫شکر است که دل هم‌آن است که بود‬ ‫گفتم که اگر سپید شد موی‌ام زود‬

‫***‬

‫لعنت به تو می‌بارد و بر گبر و جهود‬ ‫خلق از تو به رنج‌اند و خدا ناخشنود‬


‫آن خایه که نه مه به تو آبستن بود‬ ‫سر زخم نگوید که چرا می‌زایید‬

‫***‬

‫موی زنخ‌ات به زیر بر می‌آید‬ ‫این ریش تو سخت دیر برمی‌آید‬


‫آب‌ام به دهان کیر بر می‌آید‬ ‫با این هم چون کون تو می‌آرم یاد‬

‫***‬

‫تا گواهی ازو درست آید‬ ‫مردکی صافی از غرض باید‬

‫***‬

‫لعل لب تو مکیده کی خواهم دید؟‬ ‫سرو قد تو خمیده کی خواهم دید؟‬


‫شلوار تو را کشیده کی خواهم دید؟‬ ‫پیراهن تو به تن خیالی دیدم‬

‫***‬

‫که دیر شد که نرفته‌ست در دوات امید‬ ‫قلم به یاد تو در مشت من نمی‌گنجد‬


‫مرا ز چشم قلم می‌رود مداد سپید‬ ‫تو را دوات سیه کرد روزه‌گار و هنوز‬

‫***‬

‫عیش خوش خویش‌تن منغص نکنید‬ ‫ای معشر یاران که رفیقان من‌اید‬
‫زین‌جاش برون کنید و نیک‌اش بزنید‬ ‫این مطرب ما نیک نمی‌داند زد‬

‫***‬

‫بر روی ِ چو زر‪ ،‬اشک چو خون‌آب مریز‬ ‫ای دیده‪ ،‬به هرزه لؤلؤ ِ ناب مریز‬
‫تو هیچ خوشی ندیده‌ای‪ ،‬آب مریز‬ ‫شرط‌ است که از پس خوشی ریزند آب‬

‫***‬

‫پیغم‌برت شفیع همی آورم که بس‬ ‫عمرت دراز باد که کوته کنی نفس‬
‫دردت نمی‌کند سر زوبین چون جرس‬ ‫مغزت نمی‌برد سخن سرد بی‌اصول‬
‫بگشای‪ ،‬یا بکش که بمردیم در قفس‬ ‫خانه‌خدای گو در ِ برج کبوتران‬
‫زندان ازین بتر نکند شحنه یا عسس‬ ‫گر چه شب است و مردم اوباش در کمین‬
‫آن سرکه‌ی کهن که بر ابروی ترش توست گر انگبینش شود‪ ،‬ننشیند بر او مگس‬
‫حج تا گذارده شود از کعبه بازپس‬ ‫گر بشنود کسی که تو پهلوی کعبه‌ای‬

‫***‬

‫در زیر آسمان نبود چون تو هیچ‌کس‬ ‫هم‌جنس خویش می طلبی در جهان کسی‬
‫خوش‌تر ز زنده‌گانی با غیر هم‌نفس‬ ‫سعدی نفس ‌شمردن دانا به وقت نزع‬

‫***‬

‫عرق و عود و رنگ و بوی و هوس‬ ‫روی زیبا و جامه‌ی دیبا‬


‫مرد را کیر و خایه زینت بس‬ ‫این‌همه زینت زنان باشد‬

‫***‬

‫ببرید نماز مومنان و درویش‬ ‫آمد به نماز آن صنم کافرکیش‬


‫ای‌کاش من از پس بـُدمی‪ ،‬وی از پیش‬ ‫می‌گفت امام مستمند دل‌ریش‬

‫***‬
‫با کدخدای خانه همی گفت در وثاق‬ ‫روزی شنیده‌ام که زنی شوخ و جنگ‌جوی‬
‫مُردم ز بوی قلیه‌ی هم‌سایه در رواق‬ ‫کای خالی از مروت و فارغ ز مـَردمی‬
‫جای دگر روی به تماشا و اعتناق‬ ‫جور زمانه پیش من آری و درد دل‬
‫بی‌زاری‌ام بده که نمی‌خواهم‌ات صداق‬ ‫بیش احتمال جور و جفا بردن‌ام نماند‬
‫فتوا نمی‌دهد دل من صبر بر فراق‬ ‫گفتا که یار محترم و جان نازنین‬
‫چون کیر و نان و جامه نباشد‪ ،‬کم از طلق؟ْ‬ ‫گفت ای دغای ابله و قواد قلتبان‬

‫***‬

‫همه‌کس دوست می‌دارند و من هم‬ ‫در منظور موافق روی در هم‬


‫هر آنچ آن ‌را بُـوَد‪ ،‬این را مسلم‬ ‫هر آنچ این‌ را بُـوَد‪ ،‬آن را مهیا‬
‫به صحرا با هم و در خانه بر هم‬ ‫رفیق حجره و گرمابه و کوی‬
‫دگر بار این موخر‪ ،‬آن مقدم‬ ‫مقدم در موخر برده تا ناف‬
‫چون‌آن بر ریش یک‌دیگر‪ ،‬که مرهم‬ ‫نهند از دوستی و مهربانی‬
‫نه دینارت زیان باشد نه دِرهم‬ ‫گر این صرفه نگه ‌داری همه عمر‬
‫ز سرمایه نباشد حبه‌ای کم‬ ‫چون‌آن در خانه باشد کدخدا را‬
‫اگر دشمن شوندم اهل عالم‬ ‫من این پاکیزه‌رویان دوست دارم‬
‫چو انگشتی فرو برده به خاتم‬ ‫بَدَستی را که در مشتی نگنجد‬
‫چو اعرابی به سر در چاه زمزم‬ ‫کـَـل یک چشم عریان اوفتاده‬
‫اگر هیچ‌اش نباشد‪ ،‬گو‪ :‬مخور غم‬ ‫هر آن‌کس را که یاری در کنار است‬
‫عروسی را کنار آور معمم‬ ‫عروسان ِ مقنع بی‌شمارند‬
‫تو پنداری که خرواری‌ست شلغم‬ ‫که چون بیرون کنی شلوارش از پای‬
‫عرق بر عارض‌اش آید چو شبنم‬ ‫دگر باری چو نقب‌اش درسپوزی‬
‫که در زیرم بنالد رخش رستم‬ ‫من آن تازی‌سوار پهلوان‌ام‬
‫به روی دوستان‪ ،‬خوش باش و خرم‬ ‫اگر دانی که دنیا غم نیرزد‬
‫که نتوان خفت بر پشت‌اش مُهندَم‬ ‫نظر بر روی منظوری حرام است‬
‫که محرم کون نپوشاند ز محرم‬ ‫حجاب نام و ننگ از پیش بردار‬
‫حدیث دشمنان باد است و پرچم‬ ‫وصال دوستان میخ است و دیوار‬
‫هنوزت عقد صحبت نیست محکم‬ ‫اگر محکم ببندی بند شلوار‬
‫اگر پشتی به خدمت می‌کنی خم‬ ‫دو دست و هر دو زانو بر زمین نه‬
‫َروَد بر پشت فرزندان آدم‬ ‫هر آنک از پشت آدم‌زاد‪ ،‬ناچار‬
‫ره این است ای برادر تا جهنم‬ ‫طریقت خواهی از سعدی بیاموز‬

‫***‬

‫کان دوست نباشد که برنجد ز سخن‬ ‫بشنو سخن فراخ و دل تنگ مکن‬
‫شاید که فراموش کنی عهد کهن‬ ‫ای کـَنده درخت مهربانی از بُن‬

‫***‬

‫وز بلی کیر من بر جان من‬ ‫تا چه آید بر من از حمدان من‬


‫این کـَل ِ یک‌چشم سرگردان من‬ ‫چند سرگردانی مردم دهد‬
‫گاه کـَنگی بشکند دندان من‬ ‫گه گریبان‌ام بدرد قحبه‌ای‬
‫غافل‌ است از درد بی درمان من‬ ‫درد بی‌درمان‌ام از حد درگذشت‬
‫رحمتی بر دیده‌ی گریان من‬ ‫گویی آن گل‌برگ خندان آورد‬
‫دولت این باشد که گردد آن ِ من‬ ‫گه ببینم این ِ خود در آن ِ او‬
‫گنبدش را تر کند باران من‬ ‫روز حسرت می‌گذارم تا شبی‬
‫سهمگن باشد به بادنجان من‬ ‫دو عنابی در میان پای او‬
‫وان دو دستی فارغ از دستان من‬ ‫روز و شب دستان عشق‌اش می‌زنم‬
‫از بدی و نیکویی در شان من‬ ‫هر چه خواهد هر چه گوید‪ ،‬گو‪ :‬بگو‬
‫این بضاعت بود در انبان من‬ ‫جز متاع خویش‌تن نتوان فروخت‬

‫***‬

‫سرو روزافزون مهرافزای من‬ ‫ماه منظور آن بت زیبای من‬


‫بند بر پای جهان‌پیمای من‬ ‫کاندر این شهر از کمند زلف اوست‬
‫آن ِ من کـَنگی‌ست هم‌بالی من‬ ‫هر کسی با ماه‌رویی سرخوش است‬
‫کاند آن گم می‌شود کالی من‬ ‫جامه‌دانی دارد آن سیمین زَنـَخ‬
‫در جوال وسع او خرمای من‬ ‫گر بیفتد باز نتوان یافتن‬
‫اتفاقن رای با رای من‬ ‫ور به عمری دست در گردن کند‬
‫نازنین‌تر عضوی از اعضای من‬ ‫دوست می‌دارم که بر کون‌اش برم‬
‫کم نخواهد بود استقسای من‬ ‫راضی‌ام با خوی او‪ ،‬کز جوی او‬
‫تا کجا باشد قیامت جای من‬ ‫این قیامت بین که عارف می‌کند‬

‫***‬

‫نه عجب گر بمیرد آن دابه‬ ‫جامع هفت چیز در یک روز‬


‫تخم مرغ و جماع و گرمابه‬ ‫سیر بریان و جوز و ماهی و ماست‬

‫***‬

‫کز غصه تلف شوی و رنجه‬ ‫تا‪ ،‬دل ندهی به خوب‌رویان‬


‫کاراحة ُ اندرون پنجه؟‬ ‫آخر لغت این‌قــَـدَر ندانی‬
‫***‬

‫پای‌ام همه روزه راه آن پیمودی‬ ‫گر خوب‌تر از روی تو باغی بودی‬
‫درویشی از از آن باغ به شفتالودی؟‬ ‫چندان کَـرَم‌ات نیست که خشنود کنی‬

‫***‬

‫ابری ای کیرخواره زن‪ ،‬ابری‬ ‫آفتابی و نور می‌ندهی‬


‫گبری ای کیرخواره زن‪ ،‬گبری‬ ‫مومن‌ات خوانم و نه ای مومن‬
‫ببری ای کیرخواره زن‪ ،‬ببری‬ ‫به جدل هم‌چو روبه و شیری‬
‫صبری ای کیرخواره زن‪ ،‬صبری‬ ‫به مذاق جهانیان تلخی‬

‫***‬

‫ماه‌رویی‪ ،‬مهربانی‪ ،‬مه‌تری‬ ‫خوش بُـوَد دل‌بسته‌گی با دل‌بری‬


‫بر سرش خربندگانه میزری‬ ‫جمجمی مردانه در پای‌اش لطیف‬
‫خوش‌ترست از دختری در چادری‬ ‫امردی کو را پلسی در بر است‬
‫تا برانگیزند مهر شوهری‬ ‫دختران را زر و زیور حاجت است‬
‫در نمی‌باید به حسن‌اش زیوری‬ ‫خط زنگاری و خال مشک‌بوی‬
‫من گلیمی دوست دارم در بری‬ ‫مقنعی گر حورئی بر سر کند‬
‫شرح آن چون من ندان دیگری‬ ‫وان گلیم از پیش بستن بر قفا‬
‫زیر وی گسترده باشد بستری‬ ‫تا چو در روی اوفتد سیمین زنخ‬
‫آفتابی بس بود در کشوری‬ ‫شاهد مطبوع شهری را بسست‬
‫عارفان بر پشت زیبا منظری‬ ‫پادشاهان خواب بر منظر کنند‬
‫بشکند گر آهنین باشد دری‬ ‫این عصا کاندر میان کون توست‬
‫این حکایت را بباید دفتری‬ ‫بیش از این در نامه نتوانم نوشت‬

‫***‬

‫باز گویم نه که صد بار از او نحس‌تری‬ ‫خواستم تا زحلی گویم و منحوس تو را‬


‫که توز گرسنه‌گی تخم ملخ را بخوری‬ ‫ملخ از تخم تو چیزی نتواند که خورد‬

‫***‬

‫هم‌چون شکری لبی و پوزی‬ ‫می‌رفت و هزار دیده با او‬


‫مانند شبی به روی روزی‬ ‫باز آمد و عارض‌اش دمیده‬
‫در من اثری ندید و سوزی‬ ‫چندان که نشاط کرد و بازی‬
‫گفتم نخرم سرت به گوزی‌‬ ‫گفتا شـِکــَرم بیار و بادام‬
‫وم‌سال بیامدی چو یوزی‬ ‫تو پار گریختی چو آهو‬
‫نه هر الف جوال‌دوزی‬ ‫سعدی خط سبز دوست دارد‬

‫***‬

‫در آغوش‌ات کشم تا نیم‌روزی‬ ‫تو را من دوست می‌دارم که یک شب‬


‫وگرنه مادری دارم چو یوزی‬ ‫مراد از عاشق و معشوقی این است‬

‫***‬

‫ارغوان‌روی و یاسمن بدنی‬ ‫خوش بود عیش با شکر دهنی‬


‫در دکان مرد و در سرای زنی‬ ‫روز و شب هم‌سرای و هم‌دکان‬
‫هم‌چو سرو ایستاده در چمنی‬ ‫گاه بر هم نهاده دست ادب‬
‫که دو تن را بسست پیرهنی‬ ‫گه چون‌ان تنگ خفته در آغوش‬
‫که بن ِ شمع در لگنی‬ ‫میل در سرمه‌دان چون‌آن شد سخت‬
‫وز منی در میان پای منی‬ ‫نیم‌گز خورده سیم تن تا ناف‬
‫آن طراوت که پشت سیم‌تنی‬ ‫تخت زرین ِ خسروان را نیست‬
‫نادر است این سخن ز مثل منی‬ ‫من به بوسی رضا دهم؟ هیهات‬
‫به که هفتاد بوسه بر دهنی‬ ‫زخمه‌ای در میان هر دو سرون‬
‫تا بگویند هر یکی سخنی‬ ‫سخن این است‪ ،‬دیگران را گوی‬

‫***‬

‫وی طیره‌ی لعبتان چینی‬ ‫ای فتنه‌ی دل‌بران یغما‬


‫تو سرو روان ِ راستینی‬ ‫خوبان جهان درخت ِ بیدند‬
‫هر گاه که روی بر زمینی‬ ‫بر پشت زمین مقابل‌ات نیست‬
‫با ما به چه جرم‪ ،‬خشم‌گینی؟‬ ‫ای بر همه مهربان و مشفق‬
‫بر خاک نهی ز لطف بینی‬ ‫هر گه که چو دوستان مخلص‬
‫نازت بکشم که نازنینی‬ ‫هر جور و جفا که بینم آن‌گاه‬
‫گر خود همه کوه آهنینی‬ ‫شک نیست که من تو را شکستم‬

‫***‬

‫دروازه‌ی کازرون ببینی‬ ‫گر بر سر بوق من نشینی‬


‫***‬

‫جز جلق‌زدن کار دگر نگزینی‬ ‫ای خواجه اگر با خرد و تمکینی‬
‫تا خایه فرو بری‪ ،‬سرش را بینی‬ ‫چه خوش‌تر از این بود که همگام جماع‬

‫***‬

‫چون کلن شد دهد به خورد دگر‬ ‫هر که در کودکی بخورد ‪....‬ر‬


‫کیر در کون امردی بردی‬ ‫عوض هر چه داده در خردی‬
‫شیخ رفت و به گوشه واصل شد‬ ‫چون‌که پیری و ضعف حاصل شد‬
‫شد به خود واصل آن ز نکبت ‪ ...‬ن‬ ‫گشت درویش کامل آن مأبون‬
‫مرشد کامل آن‌که زیر بود‬ ‫بس اثرها به کون و کیر بود‬
‫جمله از کون شوند شهره‌ی شهر‬ ‫هر چه مرشد تو بینی اندر دهر‬
‫نام مرشد بر او نهادندی‬ ‫هر که کون بیش‌تر بدادندی‬

‫***‬

‫حکایت‬

‫خاطر اندر شکنج مویی داشت‬ ‫عارفی چشم به رویی داشت‬


‫شوخ‌چشمی که بگسلد زنجیر‬ ‫پسر زورمند کشتی‌گیر‬
‫تا شبی خلوتی میسر شد‬ ‫چند روزش به سعی اندر شد‬
‫چند نوبت گرفتار شفتالود‬ ‫دست بردش به سیب مشک‌آلود‬
‫در برد تیر تا به سوفارش‬ ‫خواست تا درون شلوارش‬
‫سخن از تازیانه گفتی و مشت‬ ‫امردی تندخوی بود و درشت‬
‫روی آزاده بر زمین ننهم‬ ‫گفت من تن به ننگ در ندهم‬
‫من غلم توام‪ ،‬بیا و بیار‬ ‫اینک ار قانعی به بوس و کنار‬
‫ای درخت جوان و سرو روان‬ ‫گفت راضی شدم بدین پیمان‬
‫پیش بالی دل‌برت می‌رم‬ ‫این‌قدر بس که در برت گیرم‬
‫آمد اندر کنار و واصل شد‬ ‫این بگفتند و امن حاصل شد‬
‫چون دو مغز اندرون یک بادام‬ ‫لب به لب بر نهاد و کام به کام‬
‫جان حمدان به لب رسید ز شوق‬ ‫دست در گردن آورید به ذوق‬
‫در کنارش گرفت و در کون برد‬ ‫ناگهان سر ز حکم بیرون برد‬
‫تا به دسته درفش غایب شد‬ ‫صبر مغلوب و عشق غالب شد‬
‫این چه نااهلی‌ست و نامردی؟‬ ‫گفت‪ :‬هیهات‪ ،‬خون خود خوردی‬
‫خیره نتوان گذاشت یار از دست‬ ‫دل ز کف رفته بود و کار از دست‬
‫سخت‌بازو به زر توان کشت‌اش‬ ‫درمی چند ریخت بر مشت‌اش‬
‫گفت تا میخ می‌رود‪ ،‬می‌کوب‬ ‫خانه تسلیم کرد شهرآشوب‬
‫تا به منزل برفت و باز آمد‬ ‫عارف اندر نشاط و ناز آمد‬
‫به حریفان دیگرش بسپرد‬ ‫بر ِ یاران و دوستان برد‬
‫شافه‌ای تا به ناف در دادند‬ ‫هر کسی بوسه‌ای‌ش بردادند‬
‫وان دگر دوستی و دل‌داری‬ ‫این یکی کرد دعوی یاری‬
‫که برآمد بر آسمان فریاد‬ ‫فتنه‌ای در میان قوم افتاد‬
‫گردن سبزخواره‌گان نیلی‬ ‫تا شد از سنگ و صعقه و سیلی‬
‫ماجرایی که بود درگفتند‬ ‫بر ِ پیر قلندری رفتند‬
‫سر برآورد و تربیت فرمود‬ ‫سر فرو برد و در تفکر بود‬
‫بیست پا را بس است یک موزه‬ ‫گفت در دین اهل دریوزه‬
‫داروی ریش ِ درمند آمد‬ ‫جمله را این سخن پسند آمد‬
‫بیت گفتند و بر زدند کفی‬ ‫سجده کردند هر یک از طرفی‬
‫عاقبت بر زمین نهاد جبین‬ ‫آن‌که پشت‌اش نیامدی به زمین‬
‫کیر می‌خورد تا به ریش آمد‬ ‫لله‌رخ نیز در حشیش آمد‬
‫صبر بی‌چاره‌گان ُبوَد ناچار‬ ‫بعد از آن توبه کرد و استغفار‬

‫***‬

‫حکایت‬

‫بود مردی بخیل و صاحب‌مال؟‬ ‫آن شنیدی که در بلد شمال‬


‫کز همه‌چیز جامه نیکو داشت‬ ‫دختری زشت‌روی و بدخو داشت‬
‫که ُبوَد بر عروس نازیبا‬ ‫زشت باشد دبیقی و دیبا‬
‫عقد بستش به مبلغی کابین‬ ‫با جوانی چو لعبت سیمین‬
‫عرق عود کرد و مُشک اندود‬ ‫شب ِ خلوت که وقت ِعشرت بود‬
‫عنبرآمیخته به گند بغل‬ ‫نقره اندود بر ُدرُست ِ دغل‬
‫ناگه از روی بی‌صفا برداشت‬ ‫پرده‌ی زنگار بر در داشت‬
‫در دوزخ به روی اهل بهشت‬ ‫فال بد باز بود و طالع زشت‬
‫تا نبایست دیدن‌اش دیدار‬ ‫همه‌شب روی کرده بر دیوار‬
‫دست در دامن‌اش زدی که در آی‬ ‫بارها نوعروس جان‌فرسای‬
‫زهرخندان به زیر لب گفتی‬ ‫پسر از بخت خود برآشفتی‬
‫شهوت من کجا بجنبانی؟‬ ‫تو مناره ز پای بنشانی‬
‫عقرب‌ام گو بزن‪ ،‬تو دست منه‬ ‫ملک‌الموت‌ام از لقای تو به‬
‫دست لحول می‌زدی بر دست‬ ‫تا به صبح از شراب فکرت مست‬
‫که تحمل کند‪ ،‬نه پای گریز‬ ‫بامدادان نه جای‌گاه ستیز‬
‫عمر ضایع در آن مشاهده کرد‬ ‫مدتی صبر بر مجاهده کرد‬
‫نیش فکرت به استخوان برسید‬ ‫عاقبت درد دل به جان برسید‬
‫کای مصالح‌شناس و خیراندیش‬ ‫با پدرزن نمود قصه‌ی خویش‬
‫مهربانی و مردمی کردی‬ ‫تا به ام‌روز بنده پروردی‬
‫نتوانم به شرح گفتن باز‬ ‫شکر فضل‌ات به سال‌های دراز‬
‫پای‌ام از بند غصه بگشایی‬ ‫گر توانی دگر بفرمایی‬
‫که دل‌آویز و مهربان باشند‬ ‫زن و مرد از برای آن باشند‬
‫زحمت ما و خویش‌تن مپسند‬ ‫نه من آسوده‌ام نه او خرسند‬
‫جان بابا سخن دراز مکن‬ ‫سر بر آورد و گفت پیر کهن‪:‬‬
‫یا به زندان شوی به علت مَهر‬ ‫یا بسازی به رنج و راحت دهر‬
‫متحیر بماند و بی‌تدبیر‬ ‫چون جوان این سخن شنید از پیر‬
‫مبلغی مرد و زن شفیع آورد‬ ‫استعانت به کدخدایان برد‬
‫هر چه گفتند هیچ در نگرفت‬ ‫همگنان را به هیچ بر نگرفت‬
‫بحر اندیشه را کناره ندید‪،‬‬ ‫پای‌بند بل چو چاره ندید‬
‫مهر ازو برگفرت و در وی بست‬ ‫خواهرش را دل آورید به دست‬
‫میل در سرمه‌دان عاج‌اش کرد‬ ‫تا شبی پای در دواج‌اش کرد‬
‫به درستی زرش دهان در بست‬ ‫کودک از کودکی فغان دربست‬
‫چون سرش رفت تا به خایه چه باک؟‬ ‫روی بر خاک و جفته بر افلک‬
‫ناف بر ناف و دسته در هاون‬ ‫روی در روی و دست در گردن‬
‫بند شلوار عصمت‌اش بگسست‬ ‫بعد از آن با برادرش پیوست‬
‫گربه برجست و سفره را بدرید‬ ‫خانه خالی و دنبه فربه دید‬
‫هر دو پای‌اش به آسمان برداشت‬ ‫مادرش بی‌نصیب هم نگذاشت‬
‫خاله را نیز شافه‌ای بنهاد‬ ‫عمه را نیز شربتی در داد‬
‫مهربانی نمود و غم‌خواری‪،‬‬ ‫دایه را هم چون‌آن به دل‌داری‬
‫خانه معلوم کرد و راه‌اش را‬ ‫تا بدانست خواب‌گاه‌اش را‬
‫نیم شمعی‌ش در میان پا برد‬ ‫شب ِ آدینه شمعی آن‌جا برد‬
‫بردوانید هم‌چون‌آن کردش‬ ‫نو بلوغی که بود شاگردش‬
‫ی‌المرُ کیف َ ما کانو‬
‫قــُض َ‬ ‫خوابنیدش به لطف در زانو‬
‫بدلگامی و سرکشی می‌کرد‬ ‫نازک‌اندام ناخوشی می‌کرد‬
‫کیر در کون چون بلورش کرد‬ ‫عاقبت رام چون ستورش کرد‬
‫دُر از این خوب‌تر نشاید سُـفت‬ ‫کرد و رفت آن‌چه باز نتوان گفت‬
‫کار او هم به قدر وسع بساخت‬ ‫بعد از آن با کنیزک‌اش پرداخت‬
‫تا نیاید ز دیگران رشک‌اش‬ ‫پاره‌ای درغ ریخت در مشک‌اش‬
‫همه را در قفای و رو انداخت‬ ‫خویش و پیوند‪ ،‬هر که را دریافت‬
‫هم‌چو شمشیر قتل در بغداد‬ ‫بوق رویین در آن قبیله نهاد‬
‫نهی ِ منکر نمی‌توانستند‬ ‫همه همسایه‌گان بدانستند‬
‫شُـنعتی خواست تا جهان ماند‬ ‫چند بانگ دهل نهان ماند؟‬
‫حال پیش پدرزن‌اش گفتند‬ ‫آشنایان و دوستان رفتند‬
‫در ِ دکان ببست و زود برفت‬ ‫بر سر خاک‌سار دود برفت‬
‫بر ِ داماد ِ پهلوان آورد‬ ‫کیسه‌های قباله حاصل کرد‬
‫همه پاک‌ات حلل کردم‪ ،‬خیز‬ ‫گفت کابین و ملک و درخت و جهیز‬
‫متحیر بماند و بی‌تدبیر‬ ‫یار ِ درمانده کاین شنید از پیر‬
‫خویش‌تن را میان شادی دید‬ ‫آب در دیده‌گان بگردانید‬
‫چه گنه کرده‌ام؟ چه فرمایی؟‬ ‫گفت‪ :‬یا سیدی و مولیی‬
‫یا تو باشی در این سرا یا من‬ ‫گفت نی ‌نی‪،‬سخن مگو با من‬
‫کس نمانده‌ست جز من ِ درویش‬ ‫کاندر این خانه از قرایب و خویش‬
‫از جفای تو نا به ‌کار‪ ،‬نرست‬ ‫هر چه ماده در این سرا و نر است‬
‫دیو شهوت‪ ،‬که گیرت دامن؟‬ ‫گر شبی تاختن کنی بر من‬
‫جفت شیرین خود رها نکنم‬ ‫گفت هرگز من این خطا نکنم‬
‫هر یک از گوشه‌ای بر او تازان‬ ‫یاوران آمدند و انبازان‬
‫عاقبت صلح بر طلق افتاد‬ ‫جنگ با هر یک اتفاق افتاد‬
‫که خلص‌اش به جان نبود از قید‬ ‫از کمند بل بجست چو صید‬
‫می‌خرامید و زیر لب می‌گفت‬ ‫گل روی‌اش به تازه‌گی بشکفت‬
‫با گرانان به از گرانی نیست‬ ‫حیف بردن ز کاروانی نیست‬
‫و قنا ربنا عذاب‌النار!‬ ‫زینهار از قرین بد زینهار‬

‫***‬

‫پـــــایـــــان‬

You might also like