Professional Documents
Culture Documents
ص1
نشر اخلق
قم 1380
ص2
در مربع
128ص.
1380
نشر اخلق
یک خط ممتد
قم ،خیابان ارم ،پاساژ قدس ،پلک – 108تلفن 7231947 -7743635 :
تایپیست برای این نسخه ی الکترونیکی از ناشر اجازه گرفته است .
ص3
خاطرات
مستر همفر
ص4
الدکتور ج .خ
ص5
ص6
پیشگفتار
اصل این کتاب ،به تدریج در هفت شماره ،در یک مجله ی فرانسوی منتشر گردیده
است .نظر به اهمیت و محتوای کتاب بر آن شدیم ،آن را به فارسی تر جمه کنیم ،تا
مورد استفاده ی فارسی زبانان نیز قرار گیرد .
تذکر اینکه :پاورقی هائی که به نام ( مترجم ) می باشد از استاد علی کاظمی است و
بقیه پاورقی ها که به نام ( لنکرانی ) آمده ،عبارت است از توضیحات و تعلیقات دانشمند
محترم :شیخ حسین لنکرانی .
ناشر
ص7
فصل اول
مقدمه
دولت بریتانیای کبیر از مدتها پیش در این فکر بود که امپراطوری خود را – همانگونه که
هم اکنون هست – دارای عظمت و اقتدار هر چه بیشتر سازد ،بطوریکه خورشید سر از
در یای انگلستان در آورده و مجددا در دریاهای او غروب کند .
درست است که ما عمل بر قسمتهای عمده ای از این کشورها تسلط نداشتیم ،زیرا این
کشورها عمدتا در دست اهالی آن بود ،ولی سیاست ما در این بلد سیاستی پیروز و
فعال بود و تمامی این کشورها در شرف سقوط در دست ما بودند و لذا بر ما لزم بود
که در دو مرحله فکر کنیم :
-2مرحله ی دوم به منظور ضمیمه ساختن قسمتهائی که هنوز تسلط کامل بر آن
نداریم ،به مستعمرات و متملکات خود .
1
برای هر بخشی از بخشهای این کشور ها کمیسیونهای -3وزارت مستعمرات
ص9
مخصوصی بمنظور مطالعه و بررسی این دو هدف مقرر ساخته بود و من از شانس
خوبی که داشتم از ابتدای ورودم به وزارت مستعمرات مورد توجه و اعتماد شخص وزیر
قرار گرفتم .
وزیر مسئولیت شرکت هند شرقی را به من سپرد و هدف این شرکت در ظاهر ،تنها
بازرگانی بود ،اما در باطن هدفش راهیابی بمنظور سیطره هر چه بیشتر و دست یافتن
بر این شبه قاره بود .
حکومت انگلیس ،از لحاظ ملیتهای مختلف و ادیان پراکنده و زبانهای گوناگون مصالح ضد
و نقیضی که در هند وجود داشت ،نسبت به این کشور اطمینان کای داشت که برای
همیشه زیر بار تسلط انگلیس خواهد ماند ،زیرا هیچ زمینه ای برای رهایی یافتن از
تسلط خارجی و دست یافتن به یک استقلل حقیقی دیده نمی شد .
و نیز بهمین ترتیب نسبت به چین هم اعتماد کافی داشت ،زیرا مذهب بودائیت و
کنفوسیون که در این کشور حکومت داشت طوری نبود که ترس قیامی در بین باشد ،
زیرا این دو مذهب مرده اند و تنها هدفشان جنبه های روحانی است و رابطه ای با زندگی
ندارند و لذا بعید بنظر می رسید که روزی در میان اهالی این دو منطقه حس وطن
دوستی سرایت کند و این دو منطقه موجب نمی شد که
ص 10
- 1وزارت مستعمرات ،نام وزارتخانه ای مستقل بود که هدف و ماموریت آن ،اداره کردن کشورهای
زیر سلطه انگلستان بود .و در اوائل قرن بیستم بر اثر بیدار شدن و رشد فکری برخی از ملتها ،این
نام – در ظاهر – محو شد و این وزارتخانه به وزارت امور خارجه ی انگلستان منضم گردید و هم اکنون
نیز همان هدف و ماموریت را ادامه می دهد .
فکر دولت بریتانیای کبیر آشفته گردد ،با این حال از امکانات یک تحول در آینده هیچ گاه
غفلت نداشتیم و لذا برنامه های دراز مدتی بمنظور سیطره ی تفرقه و جهل و فقر ،
گاهی هم ایجاد امراض اجراء می کردیم .
ما معمول منویات خود را با پوششهایی از مشتهیات نفسانی مردم این بلد پیاده می
کردیم و با مشکلی مواجه نمی شدیم و پوششهای ما ،در ظاهر بسیار خیره کننده و در
واقع هم بسیار متین و استوار بود و بدین ترتیب مثل بودایی قدیمی که می گت « :هر
چند دوا تلخ مزه است ،ولی کاری کن که بیمار دارویش را دوست داشته باشد » را مو
به مو اجرا می کردیم .
ص 11
اما آنچه که بسیار فکر ما را پریشان می کرد کشورهای اسلمی بود ،زیرا ما هر چند با
آن مرد مریض 2قرار دادهایی بسته بودیم که همه ی آنها به نفع ما بود و اگر چه طبق
پیش بینی های کارشناسان وزارت مستعمرات ،دولت عثمانی در مدتی کمتر از یک قرن
آخرین نفس خود را خواهد کشید و نیز به همین ترتیب با حکومت ایران نیز ،قرارداد های
محرمانه ای بسته بودیم و در این کشور ،جاسوسها و دست نشانده هایی کاشته بودیم و
رشوه و فساد اداری و سرگرمی پادشاهان با زنان زیبا ،پیکر این دو کشور را فرسوده
بود ،اما باز هم ما به چند جهت ،اعتمادی به نتایج مورد نظر خود نداشتیم :
-1نیروی فوق العاده ای که اسلم در میان پیروان خود داشت ،زیرا یک فرد
مسلمان به تمام معنی تسلیم اسلم است ،بطوریکه انسان می بیند نفوذ اسلم
در یک فرد عادی مسلمان به اندازه ی نفوذ مسیحیت در یک فرد کشیش معتقد
می باشد ،بطرزیکه جان می دهند اما مسیحیت را از دست نمی دهند .
بویژه مسلمانان شیعه در ایران خطر مهمی برای ما داشتند ،زیرا شیعیان ،
مسیحیان را مانند کثافت می دانند و همچنانکه اگر دست ما آلوده به کثافتی
ص 12
باشد می کوشیم تا آنرا بر طرف کنیم ،شیعیان هم همینطور ،از مسیحیان اجتناب و
دوری می کنند .
روزی از یک نفر شیعه پرسیدم :شما شیعیان چرا با این خشم به مسیحیان نگاه می
کنید ؟
گفت :پیامبر اسلم مردی حکیم بوده ،و خواسته که هر کافری را در یک محاصره
قرار دهد تا این که همین امر ،موجب شود که درباره ی اسلم تحقیق به عمل آورد و
از تقلید کورکورانه ی پدران خود دست بر دارد و به سوی خدا و دین صحیح هدایت
گردد ،همانگونه که می بینیم دولت ها نیز هر گاه از طرف شخصی احساس خطر
کنند او را در محاصره ای قرار می دهند ،تا مجبود شود عاقبت مطیع و منقاد گردد .
البته کثافتی که از آن یاد شد مخصوص مسیحیان نیست ،بلکه شامل هر کافری حتی
مجوسیان که فارسی زبانهای قدیم هستند می شود ،در منطق اسلم آنها نیز نجس
هستند .
اول – برای آنکه مسیحیان منکر پیامبری حضرت محمد هستند و این عمل به معنی آن
است که می گویند حضرت محمد دروغ می گوید ،ما نیز در برابر این اتهام می گوییم
:شما مسیحیان نجس هستید ،زیرا عقل حکم می کند به
ص 13
ثانیا – مسیحیان به پیامبران نسبت های نا شایستی می دهند مثل آنکه می گویند :
حضرت عیسی شراب می خورد ،و ملعون بود زیرا به چوبه ی دار آویخته شد 3 .با
تعجب فوق العاده گفتم :مسیحیان اینطور عقیده ای ندارند .
گفت :تو نمی دانی ،مسیحیان در کتاب مقدس ،این حرفها را می زنند .
من ساکت شدم در حالیکه یقین داشتم این شخص شیعه گر چه در قسمت اول
راست می گوید ،در قسمت دوم دروغ می گوید ،ولی نمی خواستم زیاد با او بحث و
گفتگو کنم ،چون می ترسیدم درباره ی من ایجاد شبهه ای بشود ،زیرا من سر و
وضع اسلمی به خود گرفته بودم و همیشه از بحثهای تند و سخت پرهیز می کردم .
-2اینکه اسلم روزی دین زندگی بوده ،در جهان تسلط داشته است و برای
انسانهایی که آقا بوده اند بسیار سخت است به آنها گفته شود :شما بنده اید ،
زیرا غرور آقایی ،انسان را هر چند هم که در ضعف باشد به برتری طلبی سوق
می دهد و این را هم نمی توانستیم که تاریخ اسلم را تحریف کنیم تا به
مسلمانان اینطور بفهمانیم که این آقایی که به دست آورده اند به خاطر
ص 14
موقعیتهای ویژه ای بود که آن موقعیتها برای همیشه به آنان پشت کرده است ،
آنچنان که دیگر بازگشتی برای آن نیست .
-3هیچ نوع اطمینانی در مورد آل عثمان و حکام فارس نداشتیم که روزی هشیار
شوند و با یک نهضت ،نقشه های سیطره ی ما را بر هم زنند ،درست است که
این دو حکومت همانگونه که بدان اشاره کردیم به منتهی درجه ی ضعف رسیده
بودند ،ولی وجود یک حکومت مرکزی که مردم همگی تحت سرپرستی آن باشند
و آقایی و مال و اسلحه نیز در دستشان باشد انسان را نگران می سازد .
-4ما از علمای مسلمین سخت نگران بودیم ،زیرا علمای ازهر ،علمای عراق و
علمای ایران بزرگترین سد در راه تحقق بخشیدن به آرمانهای ما بودند ،زیرا آنان
از برنامه های زندگی معاصر کامل بی اطلع بودند و تنها بهشتی را که قرآن به
آنان وعده داده است در مد نظر داشتند ،لذا سر مویی حاضر نبودند از افکار و
عقائد خود دست بردارند ،مردم هم از آنان پیروی می کردند و حکومتها نیز
همنگونه که موش از گربه بترسد از علماء وحشت داشتند .
- 3در انجیل ،رساله ی پولس بغلطیان ،باب ، 3شماره ی 13آمده « :مسیح ،ما را از لعنت
شریعت فدا کرد ،چون که در راه ما لعنت شد ،چنانکه مکتوب است :ملعون است هر که بر دار
آویخته شود » .
-5درست است که اهل سنت هم سلطان را ولی امر می دانند و هم از روحانیت
خود پیروی می کنند ،اما شیعیان بیشتر از هر کس و هر چیز از علمای خود
پیروی می کنند ،زیرا آنان حق حکومت و ولیت را تنها منحصر به عالم می دانند
و چندان اهمیتی به سلطان نمی دهند ،ولی این تفاوت و فرق بین این دو طائفه
نمی توانست آن نگرانی عمیقی که بر وزارت مستعمرات ،بلکه
ص 15
بر تمام حکام بریتانیای کبیر سایه افکنده بود ،تخفیف دهد .
ما کنفرانسهای بسیار زیادی تشکیل می دادیم تا راه حلهایی برای پیروزی بر این
مشکلت سخت پیدا کنیم ،ولی در پایان هر جلسه ای با بن بست روبرو می شدم و
گزارشاتی که از جاسوسها و دست نشانده های ما می رسید مرتب مایوس کننده بود
همانگونه که نتایج کنفرانسها همیشه صفر یا حتی پایین تر از صفر بود ،ولی ما
هیچگاه نمی گذاشتیم که روح یأس بر ما چیره گردد ،زیرا خودمان را عادت داده
بودیم که همیشه امیوار بوده و بی نهایت صبر داشته و پر حوصله باشیم .
به یاد دارم روزی جلسه ای تشکیل دادیم و در این جلسه وزیر مستعمرات ،شخصا و
بزرگترین کشیش حضور داشتند ،و نیز عده ای از کارشناسان بودند که جمعا تعداد
افراد جلسه به بیست نفر می رسید و گفتگوی ما بیش از سه ساعت ادامه یافت و
جلسه پایان یافت بی آنکه به نتیجه ای مثثبت رسیده باشیم ،اما کشیش گفت :
ناراحت نشوید ،زیرا مسیح به حکومت نرسید مگر پس از 300سال ستم دیدن و
تبعید و قتل نسبت به خودش و پیروانش ،امیدوارم مسیح نظری به سوی ما کند تا
بتوانیم کفار { را } از مراکزشان بیرون کنیم ،ولو بعد از 300سال دیگر ،بنابراین
بر ما لزم است که با ایمان راسخ تر و صبر طولنی ،مسلح شویم و از تمامی
وسائل و امکانات به منظور تسلط و نشر مسیحیت در ممالک پیروان محمد استفاده
کنیم ،هر چند ممکن است پس از قرنها به نتیجه برسیم ،زیرا پدران برای فرزندان
می کارند .
ص 16
من تمام گفتگوهایی را که در این جلسه رد و بدل شده است در کتابم بنام بسوی
ملکوت یادداشت کرده ام .
آری بسیار مشکل است درختی که از شرق تا غرب ریشه دوانده است آن را از بیخ
و بن ریشه کن ساخت ،ولی بر انسان لزم است به هر قیمت که شده و هر اندازه
که می تواد نا همواریها را هموار سازد .
ص 17
مسیحیت نیامده است مگر برای آنکه منتشر گردد و حضرت مسیح خودش این
مطلب را به ما وعده داده است .
اما محمد موقعیت خاصی – که عبارت بود از انحطاط شرق و غرب – به او کمک داد
تا پیشرفت کند و هر گاه انحطاط از بین رفت ،راه و روش او نیز خود به خود از بین
4
خواهد رفت .
امروزه ورق برگشته است و پیروان محمد رو به سقوط و انحطاط هستند ،بنابراین
هم اکنون وقت خونخواهی و انتقام است و وقت آن رسیده است که گمشده ی
قرنهای خود را بیابیم ،مخصوصا آنکه یک دولت نیرومند معاصر – که بریتانیای کبیر
باشد – رهبری این نهضت مقدس را به دست گرفته است .
ص 18
فصل دوم
ص 19
وزارت مستعمرات ،از نظر مالی پول و امکانات فراوانی در اختیار ما گذاشت ،
معلومات لزمه و نقشه هایی که راهنما و راهگشای ما بود و اسامی حکام و علماء و
رؤساء قبایل را نیز به ما دادند .
آخرین سخن دبیر کل را فراموش نمی کنم که بهنگام خداحافظی بنام مسیح با ما
وداع کرده و گفت :
« آینده کشور ما در گرو پیروزی شماست ،هر چه نیرو دارید در این راه بکار گیرید .
»
ص 20
من به سوی آستانه – مرکز خلفت اسلمی – رهسپار شدم ،در این سفر اول لزم
بود که من زبان ترکی را – که زبان مسلمانان آن منطقه بود – تکمیل کنم ،البته قبل
- 4این سخن در صورتی درست است که اسلم سهمی در پیشرفت تمدن شرق و غرب نمی داشت ،
ولی در صورتی که محققین بی طرف ثابت کرده اند ترقی جهان مرهون علوم اسلمی است ،جایی
برای این مغلطه بازی ها باقی نخواهد ماند ( .مترجم )
- 5منظور از آستانه :دربار سلطین عثمانی در اسلمبول دیروزی و استانبول بعد از انقلب آتاتورک
است ( .لنکرانی )
در لندن مقداری زبان ترکی و عربی و فارسی آموخته بودنم ،ولی آموختن زبان
مطلبی است و تسلط بر آن زبان – بطوریکه انسان بتواند بوسیله ی آن زبان با اهالی
مثل خودشان حرف بزند – چیز دیگری است ،در عین حال که فرا گرفتن یک زبان
چند سالی بیش طول نخواهد کشید ،اما تسلط یافتن بر آن زبان چندین برابر وقت
لزم دارد و آنجا بر من لزم بود که زبان ترکی را با تمام ریزه کاریهایش یاد بگیرم ،
بطوریکه درباره ی من ایجاد شبهه نشود .
ولی من از این جهت چندان نگرانی نداشتم ،زیرا مسلمان – همانگونه که پیامبرشان
به آنان یاد داده است – دارای روح گذشت و آقایی و خوش گمانی بسیاری هستند ،
بنابراین مسلمانان نسبت به دیگران به اندازه ی ما بد گمان نیستند ،از طرفی هم
حکومت ترکها از نظر کش جاسوسها و کار گزاران اجانب آنقدر ها شایستگی ندارند ،
زیرا حکومتی رو به سقوط و ناتوانی بود ،که همین امر موجب آرامش فکر ما بود .
پس از یک مسافرت خسته کننده ،به آستانه رسیدم و خودم را محمد نامیدم ،بطور
مداوم در مسجد – محل اجتماع مسلمانان – حاضر می شدم و از نظام و نظافت و
عبادتی که در میان آنان دیدم تحت تأثیر قرار گرفتم و با خود گفتم :ما با این انسانها
چرا می جنگیم ؟ و چرا فعالیت می کنیم تا در میان آنان تفرقه اندازیم و نعمت اتحاد
را از آنان سلب کنیم ؟! آیا مسیح به ما چنین وصیت کرده است ؟ ولی فورا به خود
آمدم و از این فکر شیطانی تنفر جستم و دوباره تصمیم گرفتم که پیاله آخر را تا آخر
سر کشم .
در این کشور با عالمی مسن بنام احمد آقا برخورد کردم ،این عالم آنقدر خوش
نفس و با صفا و بزرگوار و خیر دوست بود که نمونه ی آنرا در میان بهترین رجال
دینی خودمان ندیده بودم و این پیرمرد ،شب و روز در این فکر بود که خودش را به
محمد – پیغمبر مسلمانان – شبیه سازد و محمد را عالیترین نمونه و الگو برای خود
می دانست و هر وقت یادی از محمد می کرد چشمانش پر از اشک می شد و
خوشبختانه حتی برای یک بار هم از اصل و نسب من نپرسید و همیشه مرا محمد آقا
صدا می زد و هر چه از او می پرسیدم به من یاد می داد و نسبت به من بسیار زیاد
محبت می کرد ،زیرا او مرا بعنوان میهمانی در کشور خود می شناخت که آنجا رفته
ام تا کار کنم و زیر سایه سلطانی که نماینده و جانشین محمد است زندگی کنم – و
بهانه ی اقامت من در آستانه نیز همین سخن بود ! . -
و به شیخ احمد آقا – گفته بودم :من جوانی هستم که پدر و مادرم مرده اند ،برادر
هم ندارم و ثروتی به من ارث رسیده ،فکر کردم کار کنم و درس بخوانم تا قرآن و
سنت را بیاموزم ،لذا حرکت کردم و به مرکز اسلم آمدم تا هم تحصیل دین کنم و
هم کسب مال .
پس از این سخن ،شیخ نسبت به من بسیار خوشرفتاری کرد و به من گفت :
ص 22
-2و برای آنکه تو مهمان هستی و رسول خدا فرموده اند :مهمان را احترام
کنید .
-3برای آنکه تو طالب علم هستی و اسلم در مورد احترام طلب علوم ،
تاکید و سفارشات بسیاری نموده است .
-4برای آنکه تو می خواهی کسب کنی و در روایت است که « :کاسب
دوست خدا است » .
من از این تعلیمات سخت در شگفت شدم و با خود گفتم :ای کاش مسیحیت نیز
اینگونه حقایق درخشانی داشت ،ولی باز در تعجب شدم از اینکه اسلم – با این همه
عظمت – چرا باید به دست این حکام مغرور و این علمایی که نسبت به زندگی
معاصر بی اطلع هستند دچار ضعف و انحطاط شود ؟!
به شیخ گفتم :من دلم می خواهد قرآن مبین را بیاموزم ،وی از درخواست من
بسیار خرسند شد و شروع کرد به تعلیم دادن .او از اول قرآن – سوره ی حمد – به
من درس می داد و معانی آنرا نیز برای من توضیح می داد .
تلفظ بعضی از الفاظ قرآن برای من بسیار مشکل بود ،به یاد دارم که نمی توانستم
جمله ی « :و علی امم ممن معک » را – آنطور که باید – یاد بگیرم ،مگر پس از
آنکه ده ها مرتبه آنرا ظرف یک هفته تکرار کردم ،چونکه شیخ به من می گفت :
6
لزم است ادغام کنی تا هشت میم در این جمله تلفظ کنی .
ص 23
به هر حال در ظرف مدت دو سال ف تمام قرآن را از اول تا آخر نزد شیخ خواندم ،
وی هر وقت می خواست درس قرآن به من بدهد وضو می گرفت آنطور که برای
نماز وضو می گیرند و به من نیز دستور می داد که مثل او وضو بگیرم و می بایست
ما رو به قبله بنشینیم .نا گفته نماند وضو – از نظر مسلمانان – نوعی شستشو است
که اول صورت را می شویند بعد دست راست را از سر انگشتان تا آرنج 7و سپس
دست چپ را از نوک انگشتان تا آرنج می شویند و سپس سر و پشت گوش و گردن
8
را مسح می کنند و سپس هر دو پا را می شویند .
و مخصوصا از مسواک آنها سخت ناراحت بودم ،مسواک قطعه چوبی است
ص 24
- 6از این هشت میم شش میم ،در لفظ موجود است ،دو میم هم ،در اثر بر خورد تنوین « امم » با
میم « ممن » و برخورد نون ساکنه ی « ممن » با میم « معک » تولید می شود که هر دو ادغام می
شوند و نوع ادغام آن ،ادغام یرملون است ( .مترجم )
- 7اهل سنت از پایین به بال وضو می گیرند ،اما شیعه از آرنج شروع می کند و به سر انگشتان ختم
می کند .
- 8شیعه فقط مقداری از سر را مسح می کند و روی پاها را نیز مسح می کند ( .مترجم )
- 9آب در دهان گرداندن را مضمضه می گویند ،که مستحب است پیش از وضو سه مرتبه انسان آب
در دهان بچرخاند و آب به بینی کشیدن را استنشاق گویند که انسان سه بار آب از بینی خود بال می
کشد و سپس بیرون می ریزد .
که مسلمانها – به منظور تنظیف دندانهایشان – پیش از وضو وارد دهان می کنند 10و
من معتقد بودم که این چوب ،برای دندانها زیان آور است ،و گاهی هم دهانم را زخم
می کرد و خون می انداخت ،ولی من مجبور بودم که این عمل را انجام دهم ،زیرا
مسواک زدناز نظر آنها دستوری اکید بود ،که پیامبرشان محمد به آن امر کرده و
مسلمانان برای آن فضائل بسیاری می شمارند .
من در ایام اقامتم در آستانه ،نزد خادم مسجد بودم و در عوض به او پول می دادم ،
خادم مسجد مردی عصبانی مزاج بوده و نامش مروان بود و مروان نام یکی از یاران
محمد – پیامبر اسلم – بوده است .او همیشه به این اسم افتخار می کرد و آنرا
مبارک می دانست و همیشه به من می گفت :اگر خداوند به تو فرزندی داد نامش را
11
مروان بگذار ،زیرا مروان از شخصیتهای بزرگ و مجاهد در اسلم بوده است .
- 10مسواک ،یکی از مستحبات قبل وضو است که به منظور نظافت دهان و دندانها انجام می گیرد ،
سابق که فورچه نبود ،پیامبر اسلم نوعی چوب را از درخت مخصوصی به نام اراک برای این منظور
انتخاب فرمودند که این چوب ،هم نقش فورچه را ایفا می نماید و هم دارای فوائد بهداشتی بسیاری
است ،که ما را از خمیر دندان بی نیاز می کند .امتیاز این چوب آن است که اگر مقداری رطوبت به
آن برسد و مقداری فشار بر آن وارد شود به حالت فورچه ای در می آید و به وسیله ی آن می توان
تمام زوایای دندانهارا نظافت کرد .
مستر همفر – مانند بسیاری از مسلمانان – طرز و کیفیت استفاده ازمسواک چوبی را نمی دانسته و یا
می دانسته ،اما چونکه این اعمال را صرفا به منظور فریب و تظاهر به مسلمانی انجام می داده است
،این اندازه حوصله و دقت نداشته که چوب مسواک خودش را قبل بصورت فورچه در بیاورد و بعد ،از
آن استفاده کند ،لذا ناراحت می شده است ( .مترجم )
- 11مروان حکم :مردی بود سرا پا ننگ و پلیدی و پستی .او شخصی بود که پیغمبر اسلم صلی الله
علیه و آله و سلم او را از شهر مدینه منوره -برای همیشه – تبعید کردند و او و تمام نسل و ذریه اش
را – تا روز قیامت – لعنت نمودند .وی سرا پا دشمن پیغمبر و خاندان عصمت و طهارت بود و تحت
فشار شرایط – در ظاهر – ادعای اسلم می نمود .وقتی عثمان به قدرت رسید ،مروان را به مدینه
برگرداند و وی را همه کاره خود ساخت .مدارک تاریخی گواهی می دهد که :مروان ،فرزند زنی
بدکاره بود که در انجام کار منافی عفت – خود فروشی – رکورد شکن بود ( .ناشر )
- 12خالد بن ولید :مردی بی ایمان و خشن بود .در ماجرای حمله به خانه ی حضرت فاطمه ی زهرا
( علیها السلم ) ،خالد یکی از شش نفری بود که آن حضرت را کتک زدند .بعد از وفات پیغمبر ،
ابوبکر قدرت را به دست گرفت ،و عده از مسلمانان ،در اطرفا شهر مدینه به خلفت نا مشروع
ابوبکر اعتراف نکردند و حاضر نشدند زکات اموالشان را به مامور جمع زکات بدهند ،آنان می گفتند :
تنها خلیفه ی پیغمبر علی ابن ابی طالب است و ما زکاتمان را به غیر او نمی دهیم .ابوبکر ،خالد بن
ولید را فرستاد تا با آن جماعت بجنگد ،آن گروه عبارت بودند از :مالک بن نویره و قبیله اش .مالک
شخصی بود که پیامبر ،او را بشارت به بهشت داده بودند و فرموده بودند « :هر کس بخواهد شخصی
از اهل بهشت را ببیند ،به مالک ابن نویره نگاه کند ».خالد بن ولید آمد و ا مالک جنگید و او و عده از
مردان قبیله اش را – نا جوانمردانه – به قتل رساند و سر های بریده ی آنان را – به جای آجر و سنگ –
زیر دیگ گذاشته و خود و لشکرش از آن دیگها غذا خوردند و همان شب خالد بن ولید ،با همسر مالک
بن نویره – عنفا – زنا کرد و با غنیمت های جنگی به طرف شهر مدینه باز گشت تا خبر پیروزی را به
ابوبکر بدهد !! اکنون به برخی از مدارک تاریخی ،که تفاصیل این جریان را بیان نموده توجه فرمایید :
-1تاریخ ابو الفداء ج 1ص 158
-2تاریخ طبری ج 3ص 241
-3تاریخ ابن اثیر ج 3ص 149
-4تاریخ ابن عساکر ج 5ص 105
-5تاریخ ابن کثیر ج 6ص 321
ص 26
خالد بسیار بد اخلق و بی اندازه عصبی مزاج بود ،ولی نمی دانم به چه جهت نسبت
به من اعتماد داشت ؟! شاید به این علت بوده است که من از او کامل اطاعت می
کردم و هیچگاه در امور مذهبی اش با او گفتگو و بحثی نمی کردم و نیز در امور
دکانش با او کاری نداشتم .این مرد هر وقت مرا در خلوت می دید ،از من در
خواست می کرد که بامن لواط کند ! و این عمل در نظر مسلمانان از سخت ترین
محرمات بحساب می آید – همانگونه ککه شیخ احمد به من می گفت – ولی خالد در
باطن امر ،اهمیتی به امور شرعیه نمی داد ،اما در ظاهر امر ،دقت داشت که پیش
رفقایش تظاهر به دین داری کند و همیشه در نماز جمعه هم حاضر می شد ،اما
روزهای دیگر نمی دانم نمازش را می خواند یا نه ؟
ص 27
ولی من حاضر نبودم خواسته اش را عملی کنم و فکر می کنم خالد این عمل را با
بعضی از شاگردانش انجام می داد ،چن یکی از شاگردانش که جوان زیبایی از
سلنیک و یهودی بود که مسلمان شده بود ،همیشه با خالد پشت مغازه در قسمت
انبار چوب ها می رفتند و اظهار می کردند که آنجا می روند تا به وضع انبار رسیدگی
کنند ،ولی من فکر می کنم که آنجا برای انجام عمل لواط می رفته اند !
نهارم را در دکان می خوردم ،سپس برای نماز خواندن مسجد می رفتم و همچنان
در مسجد بودم تا وقت نماز عصر می رسید .بعد از آنکه نماز عصر تمام می شد ،
روانه ی منزل شیخ احمد می شدم و دو ساعت نزد او درس قرآن می خواندم ،زبان
ترکی و عربی نیز می آموختم و هر جمعه زکات درآمد هفتگی خودم را به او می
پرداختم اما در حقیقت ،زکات رشوه ای بود ،تا بتوانم با او رابطه داشته باشم و هر
چه بهتر و بیشتر بهمن تعلیم دهد ،به راستی شیخ در تعلیم قرآن و مبانی اسلم و
دقایق زبان عربی و ترکی نسبت به من کوتاهی نداشت .
پس از مدتی ،شیخ متوجه شد که من ازدواج نکرده ام ،به من پیشنهاد کرد که یکی
از دخترهایش را بگیرم ،ولی من از قبول پیشنها او خودداری می کردم و می گفتم :
من عنین هستم و مردانگی ندارم ،البته این عذر را به او نگفتم مگر پس از آنکه
اصرار زیادی کرد بطوریکه نزدیک بود روابط ما به هم بخورد ،زیرا شیخ می گفت :
ازدواج سنت پیامبر است و رسول خدا فرموده است « :هر
ص 28
کس از سنت مر رو گردان شود ،از من نیست » اینجا بود که چاره ای جز این ندیدم
که این مرض دروغین را اظهار کنم ،شیخ هم قانع شد و رابطه ی ما با همان دوستی
و صفائی که بود دوباره ادامه یافت .
پس از آنکه دو سال در آستانه اقامت نمودم ،از شیخ احمد اجاه خواستم که به
وطنم باز گردم ،ولی شیخ به من اجازه نمی داد و می گفت :بازگشت به وطن برای
چیست ؟ در آستانه هر نوع نعمتی فراوان است و خداوند در آن نعمت دنیا و دین را
جمع کرده است .
و نیز به من گفت :تو اول می گفتی ؛ پدر و مادرت مرده و برادری هم نداری ،پس
آستانه را وطن خودت قرار بده و شیخ اصرار زیادی داشت که آنجا بمانم .زیرا به
من بسیار انس داشت ،من نیز براستی شیخ را بسیار دوست داشتم و با او انس
گرفته بودم ،ولی وظیفه ی میهنی من ایجاب می کرد که به لندن باز گردم ،تا به
طور مفصل و مشروح ،اوضاع مرکز خلفت را گزارش دهم و دستورات تازه ای در
تعقیب هدفم دریافت کنم .
برنامه ی من اینطور بود که :هر ماه گزارش حالت خودم را و پیشرفتهایی که داشتم
،برای وزارت مستعمرات ،ارسال می کردم .یکبار یادم هست گزارشی فرستادم و
ضمن آن ،پیشنهاد استاد نجار را در مورد لواط کردن با من نوشتم ،در جواب من از
طرف وزارت مستعمرات نامه ای رسید که در آن نوشته بودند « :اگر این عمل ،تو
را برای رسیدن به هدف کمک می کند اشکال ندارد ،خواسته اش را عملی کن » .
ص 29
همینکه جواب را خواندم آسمان و زمین بر سرم دور زد و تعجب کردم که این
رؤسای من چرا از چنین دستور شنیعی شرم ندارند ؟! ولی چاره ای جز این نداشتم
که کارم را ادامه دهم و همچنان به کار خودم ادامه دادم بی آنکه در این مورد حرفی
13
بزنم .
روزی که می خواستم با شیخ وداع کنم ،اشک از چشمانش سرازیر شد ،وی در
حالیکه یم گفت :خدا پشت و پناهت فرزندم ،با من وداع کرد و می گفت :اگر بار
دیگر هم عبورت به این شهر افتاد و دیدی که من مرده ام ،مرا یاد کن و بزودی در
قیامت خدمت رسول خدا یکدیگر را ملقات خواهیم نمود .و در واقع من نیز سخت
تحت تأثیر قرار گرفتم ،و اشک داغی از چشمانم سرازیر شد ،اما وظیفه بالتر از
عواطف بود .
ص 30
فصل سوم
ص 31
نه مامور دیگر ،که همزمن با من از وزارت مستعمرات اعزام شده بودند ،نیز
همزمان با من ،دستور باز گشت را دریافت کردند ولی بدبختانه از ما ده نفر ،تنها
شش نفر بازگشت نمودیم .
اما علت باز نگشتن چهار مامور دیگر ،این بود :
-1یک نفر از آنان – طبق گفته ی دبیر کل وزارت – مسلمان شده و در
مصر مانده بود ،ولی دبیر کل خوشحال بود از اینکه این شخص سر
جاسوسی خودش را فاش نکرده است .
-2یک نفر دیگر از آنها که نژادا روسی بود ،به روسیه بازگشته بود و دبیر
کل یخت درباره ی این شخص نگران بود – نه از آن جهت که به وطنش
بازگشته است – بلکه از آن جهت که چه بسا از طرف روسیه در وزارت
مستعمرات جاسوسی می کرده و حال که به هدفش رسیده بازگشت
نموده است .
- 13ای کاش مستر همفر آن روزی که تا این حد از جواب موافق دولت انگلستان در این باره ناراحت
شده ،امروز زنده بود و می دید که بریتانیای کبیر آن روزش به وضعی دچار شده ،کا از لحاظ تامین
اقتصادش قانون جواز لواط و مشروعیت آن را ،در مجلس می گذراند تا منحرفین جنسی دنیا ،روی
به انگلستان آورده ،و از این طریق ،نان شب ملت انگلستان را تامین کند .
-3مامور سوم در عماره – که شهری است در عراق – در اثر وبایی که در
آن بلد شیوع پیدا کرده بود ،مرده بود – به طوریکه دبیر کل می گفت –
ص 32
وزارت مستعمرات ،از دست دادن چهار نفر از ده نفر را مصیبتی بسیار بزرگ
می دانست ،زیرا ما روی یک یک از این ده مامور محاسبات دقیقی کرده بودیم و
ما گروهی اندک بودیم ،اما دارای اهمیت فوق العاده ای بودیم و لذا از دست
دادن یک انسان از یک گروه را مصیبتی بسیار نا گوار می دانستیم .
پس از آنکه دبیر کل ،گزارشهای اولیه مرا شنید ،مرا به کنفرانسی فرستاد که
به منظور شنیدن گزارشات ما شش نفر تشکیل شده بود .در این کنفرانس ،
جمعیت زیادی از وزارت مستعمرات به ریاست خود وزیر ،اجتماع کرده بودند تا
به گزارشات ما گوش فرا دهند و همکاران من نیز گزارشاتی از ماموریتهایی که
به آنان داده شده بود دادند ،همانگونه که من گزارش دادم .
وزیر و دبیر کل و جمعی از حاضران ،از کارهای من بسیار تقدیر کردند ،ولی من
دیدم که از لحاظ درجه و ارزیابی فعالیتها ،من در درجه سوم بودم ،زیرا دو
همکار دیگرم ژرژ بلکود و هنری ونس از از لحاظ ارزش کار ،در درجه ی اول و
دوم قرار داشتند .
من در یاد گرفتن ترکی و عربی و فرا گرفتن قرآن و تعلیمات شریعت اسلم ،
پیشرفت بسیاری کرده بودم ،ولی از لحاظ گزارشاتی که وزارت مستعمرات را
به نقاط ضعف دولت عثمانی آگاه کند ،پیروزی نداشتم .
ص 33
پس از پایان مجلس ،که شش ساعت تمام ادامه داشت ،دبیر کل این نقطه ی
ضعف را برایم بیان کرد .
در پاسخ دبیر کل گفتم :هدف اساسی من در این مدت یاد گرفتن زبان و
تعلیمات دینی مسلمانان بود ،لذا وقت مهمی به منظور گزارشات دیگر صرف
نمی کردم ،ولی در سفر آینده اگر به من اعتماد کردید نظرتان را بهتر تأمین
خواهم کرد .
ای مستر همفر ! در سفر آینده دو هدف اساسی در پیش داری :
ص 34
از رسیدن این دستورات اکید در موقعیتی که من انتظار آمدن فرزندم را
داشتم متاثر شدم ،ولی اهمیتی که من به وطنم می دادم و علقه ای که به
شهرت یافتن میان همکارانم داشتم ،بر عواطف زوجیت و فرزند چیره بود ،
لذا بر خلف اصرار شدید زنم که می خواست سفرم را عقب اندازم تا فارغ
شود ،در پذیرش این دستورات ،تردیدی به خودم راه نمی دادم و روزی که
از او جدا شدم ،هم من و هم زنم ،سخت به گریه افتادیم .به من گفت :در
نامه نوشتن کوتاهی نکن ،من نیز ضمن نامه هایی که برایت خواهم نوشت ،
تو را در جریان زندگی طلیی جدید خواهم گذاشت .
پس از شش ماه ،خودم را در بصره از شهر های عراق دیدم .این شهر ،
شهری است عشایری و اهالی آن مختلط از شیعه و سنی و نیز این شهر
مختلط است از اعراب و فرس و عده ی کمی هم مسیحی در این شهر وجود
دارد .
ص 35
شیعه چه می گوید ؟
این اولین باری بود که من در طول زندگیم با شیعه روبرو می شدم اینک بد
نیست مختصری درباره شیعه و سنی بگویم :
شیعه خودش را منسوب به علی بن ابی طالب می داند ،که او داماد رسول
مسلمانان و شوهر دخترش فاطمه است ،که در عین حال ،پسر عموی
پیامبر هم بوده است .
ولی من در این تردید دارم که فرزندان نه گانه ی حسین را نیز پیامبر ،
بعنوان
ص 36
جانشین برای خود تعیین کرده باشد ،زیرا چگونه پیامبر از آینده خبر دارد ،با
اینکه هنگامی او مرده است که حسن و حسین کودک بوده اند ،چگونه خواهد
دانست که برای حسین فرزندانی خواهد شد و بطور مسلسل نه نفر خواهند
شد ؟
بله اگر محمد رسول بر حق باشد ،ممکن است بگوییم با ارشاد الهی ،این
مطالب را می دانسته است ،همانگونه که مسیح از آینده خبر می داده است
،ولی نبوت محمد از نظر ما مسیحیان مشکوک است .
مسلمانان می گویند :قرآن دلیل نبوت محمد است ،ولی من قرآن را
خوانده ام و در آن دلیلی نیافته ام .
بدون شک قرآن کتابی است عالی ،بلکه قرآن از تورات و انجیل بالتر است
.در قرآن قوانین ،تعلیمات ،اخلقیات و غیره دیده می شود ،ولی آیا تنها
همین ،برای دللت بر صدق محمد کافی است ؟
من در کار محمد سخت متحیر هستم ،مردی بدون اینکه نه می خوانده و نه
می نوشته است ،چگونه می تواند کتابی به این عظمت بیاورد ؟ و خودش
هم شخصا دارای اخلق و هوش سرشار بوده است که مانند آن در هیچ فرد
عرب درس خوانده دیده نشده است ،چه رسد به عربهای بدوی که نه سواد
خواندن دارند ،نه سواد نوشتن .این از یک طرف ،از طرف دیگر آیا همین
اندازه کافی است در دللت بر نبوتش ؟
من همیشه در فکر بودم تا این حقیقت را کشف کنم و یکبار هم این موضوع
را با یکی از کشیشها در لندن مطرح کردم ،او نیز جواب درستی به من نداد
و از روی تعصب و عناد حرف می زد ،همانگونه که چندین بار از این بحث را
با شیخ احمد در ترکیه نمودم ،او نیز جوابی قانع کننده به من نداد ،ولی
حقیقت مطلب آن است که من نمی توانستم با صراحت کامل با شیخ گفتگو
کنم ،زیرا ترس از این داشتم که جریان من برایش کشف شود ،یا آنکه
درباره ی من به شک بیفتد .به هر حال من محمد را بسیار عظیم می دانم و
بدون شک از نمونه ی پیامبرای الهی بوده است که در باره ی آنان در کتب
آسمانی چیزهایی می خوانیم ،ولی من تا به حال هم در نبوت او تردید دارم
و به فرض که پیامبر هم نبوده است ،ولی انسان با وجدان نمی تواند او را
همانند دیگر نوابغ جهان بداند ،بدون شک او ما فوق آنها و برتر از هوشمندان
بزرگ بوده است .
ص 38
نظیر این نزاع و اختلف ،در هر دینی مشاهده می شود ،بخصوص در
مسیحیت ،ولیمن نمی دانم که باقی ماندن این نزاع دیگر چه فایده ای دارد .
علی و عمر هر دو مرده اند ،هم اکنون اگر مسلمانان عاقل باشند باید در
فکر امروز خود باشند نه به فکر گذشته ها .
یه همین مناسبت ،دبیر کل روزی در یکی از جلسات ،که پیش از حرکت به
سوی عراق با من داشت به من گفت :همفر بدان از وقتیکه خداوند هابیل و
قابیل را خلق کرده است ،این نزاعها بطور طبیعی میان بسر بوده است و
این نزاعها همچنان خواهد ماند تا مسیح بیاید .
عمده هدف تو در این سفر ،آن است که به این نوع نزاعها در میان مسلمین
پی ببری ،نقطه های انفجار این نزاعها را به دست بیاوری و معلومات دقیق
و کافی در این باره به وزارت مستعمرات برسانی و هر جا هم که توانستی
فتنه ای براه اندازی عالی ترین خدمت را به انگلستان کرده ای .
زیرا ما انگلیسیها نمی توانیم زندگی راحتی داشته باشیم ،مگر از راه فتنه
انگیختن و ایجاد نزاع در تمامی مستعمراتی که داریم و نیز نمی توانیم قدرت
- 14مستر همفر ،این تصریح را به عنوان یک مطلب مسلم ،برای آگاهی ملت خود نوشته است که :
مقام علی علیه السلم اعلم شده از طرف پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده است و هیچ
مسلمانی حق تخلف از پیامبر اسلم را نداشته و ندارد ( .ندارد )
و سلطنت دولت عثمانی را از بین ببریم مگر از راه ایجاد فتنه میان ملتهای
مسلمان و گرنه ملتی مانند ما ،با این کمی عدد چگونه می تواند بر ملتهای
بسیار و پر جمعیت ،تسلط پیدا کند ؟
ص 40
بنابراین ،با تمام نیرو کوشش کن که راهی برای رخنه کردن پیدا کنی و از آن
راه به میان مسلمانان ضربه وارد کنی .
ضمنا بر تو مخفی نماند کهقدرت ترک و قدرت فرس ضعیف شده است و
چیزی برای از بین رفتن آنان باقی نمانده ،جز اینکه تو – همفر – ملتها را بر
ضد حکومت هایشان بر انگیزی ،همانگونه که در تاریخ ،مردمی بر ضد
حکومتهای انقلب کرده اند ،اگر مسلمانان اتحاد کلمه را از دست دادند و
نیروهایشان متفرق شد ،ما به بهترین راهی می توانیم آنان را به سادگی
استعمار کنیم .
ص 41
فصل چهارم
ص 42
به شهر بصره که رسیدم رفتم تا اینکه در یکی از مساجد شرکت کنم ،این
مسجد که من انتخاب کردم مربوط به عالمی از علمای اهل سنت بود که
اصل عرب بود و نامش شیخ عمر الطائی بود ،با او آشنا شدم و گرم گرفتم ،
ولی او در اولین برخورد من با او ،به من شک کرد و شروع کرد درباره ی
اصل و نسب و دیگر خصوصیات من تحقیق کردن ،فکر می کنم که رنگ
پوست و لهجه ی من بود که شیخ را درباره ی من مشکوک کد ،ولی من
توانستم بزودی از این تنگنا بیرون بیایم ،زیرا خودم را معرفی کردم که من
از اهالی شهر اغدیر در ترکیه هستم و جزء شاگردان شیخ احمد می باشم و
درکارگاه شخصی به نام خالد شاگر نجار بوده ام و خلصه تماام اطلعاتی که
از کشور ترکیه به دست آورده بودم بیان کردم ،تا اینکه از شک و شبهه دور
باشم و مقداری هم برای او به زبان ترکی حرف زدم و متوجه شدم شیخ
آهسته زیر چشمی به یکی از حاضرین اشاره کرده ،از او خواست که ببیند
آیا آنچه صحبت کردم واقعا به زبان ترکی صحیح بوده ،یا نه ؟ و طرف نیز با
حرک چشم اشاره کرد که بله او به زبان ترکی کامل وارد است .
من از اینکه توانستم نظر شیخ را جلب کنم بسیار خوشحال شدم ولی گمان
من
ص 33
سرابی فریبنده بود ،زیرا پس از مدتی دانستم که شیخ با نظری مشکوک به
من می نگرد و خیال می کند که من جاسوس ترکیه هستم ،زیرا بعدا برایم
روشن شد که شیخ با استاندار بصره که از طرف سلطان عثمانی تعیین شده
است اختلف دارد و میان آنان اتهامات و سوء ظن هایی رد و بدل شده .
به هر حال چاره ای ندیدم جز اینکه از مسجد شیخ عمر بیرون آمده ،وارد
کاروانسرایی که محل غرباء و مسافرین بود شوم .در این کاورانسرا اتاقی
اجاره کردم و صاحب کاورانسرا مردی احمق بود که هر روز صبح – اول فجر
– پشت درب اتاق منن حاضر می شد و درب را می زد و استراحت مرا سلب
می کرد و آنقدر درب اتاق را محکم می زد که مجبور می شدم برخیزم و به
منظور مدارا و همرنگ بودن با او ،نماز صبح را بخوانم ،سپس صاحب
کاروانسرا به من دستور می داد که باید تا اول آفتاب قرآن بخوانم .
به او گفتم :قرآن خواندن واجب نیست ،چرا اینقدر اصرار می کنی ؟ گفت :
هر کس در این وقت بخوابد موجب فقر و نکبت کاورانسرا و اهل آن خواهد
شد .من چون چاره ای جز اطاعت او نداشتم – زیرا مرا تهدید می کرد در
غیر اینصورت بیرونم خواهم کرد – اجبارا اول اذان بیدار می شدم و نماز می
خواندم و سپس هر روز بیش از یک ساعت قرآن می خواندم .
مشکل من به همین جا خاتمه نمی یافت ،زیرا یک روز صاحب کاروانسرا که
اسمش مرشد افندم بود پیش من آمد و گفت :از وقتی تو این اتاق را اجاره
کرده ای من دچار مشکلتی شدم و این مشکلت را فقط از طالع تو می بینم
و
ص 44
گفتم :من پولی ندارم که با آن ازدواج کنم – البته این دفعه نتوانستم بگویم
که من مردانگی ندارم ،زیرا هیچ بعید نمی دانستم که اگر این عذر را بیاورم
عورت مرا مورد آزمایش قرار دهد که ببیند راست می گویم یا نه ؟ زیرا
مرشد افندم اینطور آدمی بود ! -افندم گفت :ای ضعیف الیمان مگر این آیه
را در قرآن نخوانده ای که خداوند می فرماید « :ان یکونوا فقراء یغنهم الله
من فضله » 15یعنی « :اگر فقیر باشند ،خداوند آنان را از فضل خود بی نیاز
می سازد » ؟
در این مورد سخت متحیر شدم که چه کار کنم و چه پاسخی به او بدهم ؟
عاقبت به او گتم :بسیار خوب من بدون پول چگونه ازدواج کنم ؟ آیا حاضر
هستی مقداری پول به من قرض بدهی ،یا اینکه می توانی زنی بدون مهریه
برایم پیدا کنی ؟
افندم مقداری فکر کرده ،سپس سرش را بلند کرده گفت :من نمی فهمم
تو چه می گویی و ترا مخیر می کنم ،یا تا اول ماه رجب ازدواج می کنی ،یا
آنکه از کاروانسرای من بیرون می روی .
و تا اول ماه رجب بیست و روز بیشتر نمانده بود ،زیرا ما در آنوقت در روز
پنجم ماه جمادی الثانیه بودیم ،بی مناسبت نیست که برای شما نامهای
ماههای اسلمی را یاد کنم ،ماههای اسلمی بدین ترتیب است :محرم ،
سفر ،
ص 45
و ماههای مسلمانان طبق رؤیت هلل است و یچگاه از 30روز بیشتر نمی
شود و از 29روز هم کمتر نمی شود .
در نهایت از دستور افندم اطاعت نموده ،رفتم نجاری پیدا کردم و با او قرار
گذاشتم که مثل یک کارگر پیش او کار کنم ،اجرتی مختصر برایم تعیین کرد ،
به اضافه ی اینکه خورد و خوراک و خوابم پیش او باشد ،و پیش از آنکه ماه
به آخر برسد از کاروانسرا بیرون رفتم تا بساطم را پیش نجار بگذارم .
این نجار مردی شریف و با شهامت بود و با من مانند یکی از فرزندانش رفتار
می کرد ،نامش عبد الرضا و دارای مذهب تشیع و ایرانی و از اهالی خراسان
بود .
هر روز عصر ،شیعیان ایرانی نزد این مرد اجتماع می کردند و از هر دری
سخن می گفتند .از سیاست ،از اقتصاد و بیشتر اوقات ،از حکومت ایران
سخت انتقاد می گردند ،همانگونه که از خلیفه ی عثمانی در آستانه نیز
انتقاد می کردند ،ولی هر وقت مشتری ناشناسی می آمد فورا حرف خود را
قطع کرده ،شروع می کردند به بحث کردن درباره ی قضایای شخصی
خودشان .
من نمی دانم چه شده بود که این اندازه نسبت به من اعتماد کرده بودند ،
ولی من اخیرا اینطور فهمیدم که اینان فکر کرده اند من از اهالی آذربایجان
هستم ،
ص 46
چون فهمیده بودند ککه من زبان ترکی را خوب بلد هستم ،بخصوص که رنگ
بدن من هم ثل بدن اغلب اهالی آذربایجان مایل به سفیدی بود .
ص 47
اینجا – در مغازه ی این نجار ایرانی – با جوانی آشنا شدم که در این دکان
رفت و آمد ماشت و هر سه زبان ترکی ،فارسی و عربی را می دانست و در
لباس طلب علوم دینی بود ،و به نام محمد بن عبدالوهاب نامیده می شد .
این شخص جوانی سخت مغرور و متکبر و عصبی مزاج بود و نسبت به
حکومت عثمانی سخت بدبین بود ،اما نسبت به حکومت فارس بی تفاوت
بود و علت توستی اش با صاحب نجاری عبدالرضا این بود که هر دو با خلیفه
ی عثمانی دشمن بودند ،ولیمن نمی دانستم که این جوان با این که از اهل
سنت می باشد ،زبان فارسی را از کجا یاد گرفتته است ؟ و چطور با
عبدالرضای شیعه دوست شده بود ؟ ولی این دو امر هیچ تازگی نداشت ،
چون در بصره شیعه و سنی گاهی مثل دو برادر با هم تماس داشتند و نیز
بیشتر مردم بصره هم فارسی بلد هستند و هم عربی و خیلی از افراد هم
هستند که زبان ترکی را نیز می دانند .
محمد بن عبدالوهاب جوانی آزاد بود ،که اصل بر ضد شیعه تعصبی نداشت ،
بر عکس بیشتر اهل سنت که می بینیم بر ضد شیعه سخت تعصب دارند ،
بطوریکه بعضی از بزرگان اهل سنت شیعه را کافر می دانند و می گویند :
شیعیان جزء