You are on page 1of 35

‫عنوان کتاب ‪ :‬اورازان‬

‫نويسنده ‪ :‬جلل آل احد‬

‫تاريخ نشر ‪ :‬اسفند ماه ‪82‬‬

‫تايپ ‪ :‬ليل اکبی‬

‫اورازان‬
‫‪1‬‬
‫مقدمه‬

‫گرچه در عرف و سياست و فرهنگ و مطبوعات معاصر ملکت ما يک ده در هيچ مورد بيچ حساب نی‬

‫آيد ولی برصورت هسته اصلی تشکيلت اجتماعی اين سرزمي و زمينه اصلی قضاوت درباره تدن آن‬

‫هي دهات پراکنده است که نه کنجکاوی متتبعان را می انگيزد و نه حتی علقمندی خريداران‬

‫رای وسياستمدراران و صاحبان امر را‪.‬چرا ‪ -‬گاهی اتفاق افتاده است که مستشرقی يا لجه‬

‫شناسی بعنوان تقيق د لجه دورافتاده ای سری بدهات هم زده است و مموعه ای نيز گرد آورده‬

‫است ولی غي از آنچه مربوط بورد علقه اوست ‪ ،‬نه از مردم اين دهات و نه از آداب و‬

‫رسومشان و نه از وضع معيشتشان چيزی در اينگونه مموعه ها می توان يافت بسيار گذرا و‬

‫سرسری است‪.‬تقصي هم از کسی نيست ‪.‬ناشناخته های اين سرزمي آنقدر فراوان است که کمت کسی‬

‫حوصله می کند به چني موضوع حقيی بپردازد و وقت عزيز خود را درباره يک ده ‪ -‬يک ده بی‬

‫نام و نشان ‪ -‬که در هيچ نقشه ای نشانه ای از آن نيست و حتی در جغرافياهای بزرگ و دقيق‬

‫نيز بيش از دو سه سطر بآن اختصاص داده نی شود ‪ ،‬صرف کند ‪.‬با اينهمه اين متصر درباره‬

‫چني موضوع حقيی فراهم شده است‪.‬نويسنده اين متصر نه لجه شناسی است و نه درين صفحات‬

‫بامردمشناسی و قواعد ‪ -‬و يا با اقتصاد سر و کاری دارد و نه قصد اين را دارد که قضاوتی‬

‫درباهر امری بکند که مقدماتش درين جزوه آمده است ‪ .‬بلکه سعی کرده است با صف دقتی که‬

‫اندکی از حد متعارف بيشت است يک ده دورافتاده را با تام مشخصات آن ببيند و از آنچه‬

‫ديده است مموعه متصری فراهم بياورد ‪ ،‬حاوی تکاپوی زندگی روزمره مردم آن ده و نشان بدهد‬

‫‪.‬که موضوع هرچه خلصه تر وحقيتر باشد مال دقت و تقيق گشاده تر خواهد بود‬

‫شايد گمان برده شود که آنچه درين مموعه آمده است بر آنچه در ديگر دهات ايران می گذرد‬

‫امتيازی دارد و مثل بمي علت جلب نظر نويسنده را کرده است ‪.‬البته چني گمانی به خطاست ‪.‬‬

‫«اورازان» ده مورد بث اين متصر ‪ -‬دهی است مثل هزاران ده ديگر ايران که زمينش را با خيش‬

‫شخم می زنند و بر سر تقسيم آبش هيشه دعوا برپاست و مردمش به ندرت حام دارند و چايی شان‬

‫را با کشمش و خرما می خورند‪ .‬و اگر نويسنده اين سطور آنرا برگزيده بعلت عليقی بوده است‬

‫که بآنا داشته‪«.‬اورازان» مولد اجداد او بوده است و از نظر وابستگی های مادی و معنوی‬

‫بصوصی که دري« گونه موارد انگيزه رفت و آمدهای ازده به شهر و از شهر به ده می شود ‪ ،‬تا‬

‫کنون پنج شش باری اتفاق سفری بآن ناحيه برای او دست داده است که آخرين آنا در تابستان‬
‫‪ 1326‬بوده ‪ .‬مموع مدت اقامت نويسنه در آنا ضمن اين مسافرتای موسی و متناوب به بيش از‬

‫يکسال رسيده و تيه اين يادداشت ها مشغوليـت ايام اقامت او در آنا بوده است‪.‬و اکنون که‬

‫ترتيبی به آنا داده می شود و برای انتشار آماده می گردد خود نويسنده نيز نی داند که‬

‫آنرا از چه مقوله بداند؟آيا سفرنامه است ؟ تقيقی از آداب و رسوم اهالی است ؟ يا بثی‬

‫درباره لجه ای است؟ چون وقتی اين يادداشتها فراهم می شده است هيچ قصدی در کار نبوده ‪.‬‬

‫حتی قصد انتشار آن‪.‬و هانطور که گذشت فقط مشغوليتی بوده است در ايام فراغتی ‪ .‬و برای‬

‫‪.‬ديگران نيز اگر بيچ کاری نورد دست کم مشغوليتی برای ساعات فراغتشان خواهد بود‬

‫بر صورت «اورازان» (بروزن جوکاران) ده کوهستانی از تدن شهری دور افتاده ايست در منتهای‬

‫شرقی کوهپايه های طالقان که نه تنها از دبستان و ژاندارمری و بداری در آن خبی نيست‬

‫بلکه اغلب اهالی هنوز با سنگ چخماق و «قو» چپق های خودشان را آتش می کنند و برای روشن‬

‫کردن اجاق ها و تنورها از چوبايی که پنج شش برابر يک چوب کبيت بلندی دارد و سر آن‬

‫‪ .‬آغشته بگوگرد است استفاده می کنند‬

‫گرچه در کتابای رسی جغرافيايی سکنه آنرا در حدود ‪700‬نفر تمي زده اند ولی در حدود‬

‫صدخانوار در آن سکونت دارند که بنا بگفته کدخدای مل در سال ‪ 1326‬جعا چهارصد و شصت نفر‬

‫می شده اند ‪.‬اورازان از قسمت «بالطالقان» بساب می آيد ‪.‬اين قسمت با دو قسمت ديگر ميان‬

‫و پايي طالقان رويهمرفته در حدود ‪ 80‬پارچه آبادی وجود دارد ه هر کدام به نسبت آب و‬

‫‪.‬آبادانی زمي و اطراف خود پرجعيت تر و يا سوت و کورترند‬

‫خود طالقان دره بزرگی است که امتداد طولی آن از شال شرقی به جنوب غربی است ‪.‬در ته اين‬

‫دره از شالی ترين نقاط آن رودخانه ملی يعنی «شاهرود» با جريانی تند و آبی کف کرده روان‬

‫است و پس از پيمودن تام طالقان در حدود طارم با «قزل اوزن » می پيوندد و بصورت سفيد‬

‫‪.‬رود از گيلن می گذرد و بدريای خزر می ريزد‬

‫در دو دامنه جنوبی و شالی هي رودخانه ‪ ،‬دهات طالقان پراکنده است ‪.‬بال طالقان کوهستانی‬

‫تر و سردسيتر است و هرچه بپايي طالقان نزدي بشويد بلگه نزديک تر می شويد ‪ .‬طالقان از‬

‫شال و مغرب به تنکابن و الوت مدود است و از جنوب به ساوجبلق ‪ .‬کوههای شرقی طالقان متصل‬

‫است به کوههای غربی جاده کرج به چالوس‪.‬در چني ناحيه ای است که اورازان قرار گرفته ‪ .‬در‬

‫دوره بيست ساله‪...‬کوشش هاي برای اياد جاده شوسه برای طالقان شد که از آن ببعد متوک‬

‫مانده است‪.‬راهها مالرو است و هنوز «شاهرود » بزرگتين وسيله حل و نقل است ‪.‬باين معنی که‬

‫در اواخر تابستان تام چوبايی را که در تام طالقان قطع می کنند برودخانه می اندازند و‬

‫‪ .‬بوسيله جريان تند آب حل می کنند‬

‫اين بود متصری درباره موقع و مل جغرافيايی ناحيه ای که ده مورد بث يکی از آبادی های آن‬

‫است‪.‬تام طالقانيها زبان خود را «تاتی» می دانند‪.‬توجه آنا چه در امور مادی و اقتصادی‬

‫وچه د رمسايل مربوط به زبان و فرهنگ به مازندران است‪ .‬نونه های کوتاهی که درين مورد‬

‫داده شده است مويد اين مدعاست‪.‬برای اينکه دقت بيشتی بکار برده شده باشد لغات و اصطلحات‬
‫‪.‬ملی بروف لتي نيز ضبط شده است‬

‫عکس ها و نقشه ها «دست پخت شس است‪.‬طرح نقشه ها و اشکال و ظروف ملی را آقای بمن مصص‬

‫کشيده اند‪.‬گذشته از ايشان بايد از زن عزيزم تشکر کنم که زحت ترجه اين مقدمه را به‬

‫انگليسی برخود هوار ساخته ‪ .‬و بيش از هه مرهون تشويق ها و قدردانی های دوست فاضل خويش‬

‫‪.‬آقای ايران پرست هستم‬

‫‪.‬آن خاکست می پاشند و گرچه با زمي چندان سر بسر نی گذارند هي کود مزارع آناست‬

‫از مراتع اطراف ده که پوشيده است از «کما » و «گون» که اولی خوراک زمستانی گاو و‬

‫گوسفند آناست و دومی هيزم اجاق ها و تنوری هاشان‪.‬در سراسر فصل کار ‪ ،‬علف می چينند و‬

‫بده می آورند و روی بام خانه ها تل انباری بلند می سازند که از دور هچون گنبدی بچشم می‬

‫خورد ‪« .‬کما» بقدری خوشبو است که آدم آرزو می کند کاش می توانست از آن بورد‪.‬حتی پنيی‬

‫که در مل می سازند اين بو را حفظ می کند ‪.‬و بوته های گون گاهی بقدری بلند می شود که يک‬

‫در‬ ‫قاطر با بارش می تواند در آن فرو برود و چنان تند می سوزد و شعله می افرازد که‬

‫تاريکی شب تپه های اطراف را نيز روشن می سازد‪.‬و بتين وسيله راه جويی برای چارپادارانی‬

‫است که در زمستان سفر می کنند‪.‬خيلی ساده بايد برف بوته را بکناری زد و سنگ چخماق بکار‬

‫برد‪.‬با هان يک جرقه می گيد‪.‬و تازگی ها نيز آموخته اند که از ساقه های هي گون کتيا‬

‫بگيند‪.‬کوليها اين هنر را به آنان آموخته اند ‪ .‬کوليها فقط تابستانا پيدايشان می شود ‪.‬‬

‫نه رقصی می دانند و نه آوازی می خوانند‪.‬چندتا خر دارندو دو برابر آن سگ ‪ -‬سياه چادر‬

‫خود را که علم کردند کوره کوچکی هم بر پا می کنند ‪ .‬زناشان به خوشه چينی و دريوزگی و‬

‫‪.‬مردها به آهنگری ‪.‬يک ماهی اطراق می کنند‬

‫چلينگر»نامی است که اهالی باين کوليها می دهند ‪.‬فقط گاهی آواز نی آنان بگوش می رسد که«‬

‫چوپانای ده خيلی از آنان آموخته ترند‪.‬اما در خود ده از رقص و آواز خبی نيست ‪ .‬مگر‬

‫عروسی بکنند تا هلهله ای براه بيفتد و دستی بکوبند و پايی بيفشانند ‪ .‬عروسی ها را بفصل‬

‫بيکاری مول می کنند‪.‬يعنی به اوايل پاييز که خرمن ها برداشته شده و کشت سال آينده نيز‬

‫‪.‬آماده گشته است و حتی گردوها را نيز از درختها چيده اند و انبار کرده اند‬

‫اطاقی که تابستانا در آن بسر می برند انبار زمستانی آناست که خشک است و روزنه بيشت‬

‫دارد‪.‬سقف خانه ها را تي می پوشانند و کاهگل می کنند و ديوارها تا کمر از سنگ و باقی‬

‫باچينه است ‪ .‬درخانه هايی که تازه تر است خشت هم بکار رفته ‪ .‬درون خانه ها را باگل می‬

‫اندايند و اگر خواسته باشند تفننی بکار برند بای گل عادی برای اندودن گل سفيد بکار می‬

‫‪.‬برند ‪ .‬و بآن «دون»می گويند‬

‫اما در امامزاده ده که اهالی «معصوم زاده »اش می نامند برای سفيد کاری گچ بکار برده‬

‫اند‪.‬بناهای عمومی ده يکی هي معصوم زاده است که بايد مرم و صفری در پيش باشد تا رفت و‬

‫آن‬ ‫روبش کنند ؛ و بعد حام ده که با گون گرمش می کنند و گون انباری که بر بربام‬

‫انباشته اند از گنبد امامزاده نيز بلندتر است ‪.‬دو تاهم مسجد دارند طکی که اطاقکی بيش‬
‫نيست و تنها مسجد است و ديگری مسجد بزرگی که مل اجتماعات است و حسينيه است‪.‬هم حياط‬

‫و هم «نل» مرم در آنست‬ ‫‪.‬دارد هم سرپوشيده‬

‫تنها زينتی که در تام ساختمانای ده می توان ديد يکی توفال سقفهاست که نايت تفنن و دقت‬

‫در آن بکار رفته است به آن «پردو» می گويند ‪ .‬و ديگر گاهی پنجره های مشبکی که از قدي‬

‫هنوز سال مانده است و ديگر سرتيهايی که از سرپوشيده ايوان ها بيون می گذارند و تراشی‬

‫‪.‬به آن می دهند و به آن «نکاس» می گويند‬

‫‪2‬‬
‫معصوم زاده» طبق روايت اهالی مقبه مشتک سيد علءالدين و سيد اشرف الدين است که اجداد«‬

‫اصلی اهالی هستند ‪.‬يعنی اولي کسانی که درين ناحيه سکونت گزيده اند ‪ .‬و نيز روايت می‬

‫کنند که اين دو نفر فرزند امامزاده سيد ناصرالدينی هستند که مقبه اش در تران است ‪ .‬در‬

‫‪ :‬مله ای بمي نام و درين باره داستانی هم بر سر زبان اهاليست که نقل آن بی فايده نيست‬

‫سيد علءالدين و سيد شرف الدين از مدينه به اين ديار آمده اند ‪.‬در زمانی که املک بال «‬

‫طالقان از آن «ممود»نامی بوده است که گب بوده ولی چوپانی مسلمان داشته ‪ .‬اين دو برادر‬

‫پنهان از صاحب املک در هي مل درغاری (اسکول)دور افتاده سکونت می کنند ‪.‬چوپان مسلمان هر‬

‫روز گوسفندها را به کوه می برده است ‪ .‬هر روز دو بز قرمز از گله جدا می شده اند و به‬

‫آن سو می رفته اند و شب که برمی گشته اند شي بيشتی داشته اند‪ .‬چوپان اين مطلب را می‬

‫دانسته ولی نی دانسته که چرا اين اتفاق هر روز تکرار می شود و چرا شي بزها زياد می‬

‫شود‪.‬تا روزی تصميم می گيد دنبال بزها برود و راز آنا را کشف کند در نتيجه بغاری می رسد‬

‫که دو برادر در آن بوده اند و از شي بزها می خورده اند و در ضمن به بزها برکت می داده‬

‫»‪ .‬اند‬

‫دو برادر از ديدن چوپان می ترسند ولی او اطمينان می دهد که پنهان از ارباب ‪ ،‬مسلمان «‬

‫است و زن مسلمانی هم دارد‪.‬زن نيز بعدا بديدن دو برادر می رود و در تيه آذوقه به آنا‬

‫کمک می کند ‪ .‬گذشته ازينکه به کمک شوهرش ذهن ممود گب را آماده می سازد و زمينه را طوری‬

‫می چينند که ممود گب برخورد آبرومندانه ای با اين دو برادر بکند‪.‬ممود گب ناچار طلب‬

‫معجزه می کند ‪ .‬و آن دو نيز مشتی ريگ در جيب خود می ريزند و به صورت طل و نقره بيون می‬

‫آورند ‪ .‬ممود نيز به آنان ايان می آورد و در حضورشان اسلم می پذيرد و املک «اورازان» و‬

‫«گيليارد» و «خودکاوند» را به آنا می بشد ‪ .‬آن دو نفر به آبادی مل می پردازند و زاد و‬

‫ولد می کنند و هر دسته از فرزندان خود را در يکی از اين سه مل سکونت می دهند ‪.‬به اين‬

‫دليل است که اورازان سيد نشي است و گيليارد و خودکاوند نيز تا اين اواخر که چند‬

‫خانواده عام در آن سکنا کرده اند سيد نشي است و گيليارد و خودکاوند نيز تااين اواخر که‬

‫»‪ .‬چند خانواده عام در آن سکنا کرده اند سيد نشي بوده است‬

‫سيد تقی ‪ -‬يکی از اهالی ‪ -‬که جدش صد و پنجاه سال عمر کرده بوده است نقل می کند که از‬

‫جدش شنيده بوده که او وقتی را بياد داشته که در اورازان فقط ‪7‬خانوار می زيسته اند‪.‬به‬
‫اين مناسبتها اعتقاد عمومی اهالی شده است که در اورازان مرد عام بند نی شود و چهل روزه‬

‫می ترکد يا می ميد‪.‬و بسيار ساده است اگر به اين طريق اهالی هه خود را خويشاوند‬

‫بدانند‪.‬و پسرعمو يا دخت عمو خطاب کنند‪.‬البته زنانی که عام هستند و به ازدواج اهالی‬

‫درآيند مستثنی هستند‪.‬ازين گذشته اهالی معتقدند که سگ در ده بند نی شود ‪ .‬و غي از چند‬

‫سگ ديگری در ده نيست ‪ .‬گذشته ازينکه در ده کاری هم از سگ برنی‬ ‫سگی که برای گله دارند‬

‫آيد‪.‬نه کسی به فکر دزدی است و نه اگر هم باشد موفقيتی خواهد داشت ‪ .‬به اين دليل فقط‬

‫خانه هايی که ماور کوچه ها است ديوار دارد و ديگر خانه ها يا اصول بم مربوط است و يا‬

‫‪ .‬با پرچينی از هم مزا می شود‬

‫سيد بودن و اصيل بودن اورازانيها نه تنها د رهه طالقان حتی در ساوجبلغ و تنکابن نيز‬

‫شهرت دارد ‪.‬و اوارازانيهای زيادی هستند که پراکنده در نواحی اطراف ازين اعتقاد عمومی‬

‫‪.‬معيشت خود را می گذرانند‬

‫حتی دعانويسی هم می کنند‪ .‬خانواده های زيادی هستند که سلسله نسب خود را پشت قرآنا حفظ‬

‫‪ .‬کرده اند‪ .‬از يکی ازين سلسله نسبها که در اختيار پدرم است عکس برداشته ام‬

‫خانواده های ده بر حسب مل سکونتی که در ده دارند به «جوآر مله» و «ميان مله » و «جيمله‬

‫» منسوبند‪.‬جوآر مله ايهای مشتخص ترند و نسبت غايی دارند و آن ديگران احتامی برای ايشان‬

‫قايلند‪ .‬کدخدا هيشه از جوار مله ايها انتخاب می شود ‪.‬آنچه برای يک مسافر جالب به نظر‬

‫می رسد اينست که «معصوم زاده» صورت يک امامزاده معمولی را ندارد ‪ .‬اهالی ‪ ،‬نه از نظر‬

‫قدسی که درين موارد موجب احتام است بلکه هچون مقبه دو تن از پدران خود با آن رفتار می‬

‫کنند‪.‬نه چراغی در آن می سوزند و نه شعی دارند که بيفروزند‪.‬فقط اگر پيمردی باشد که‬

‫حوصله زيارت اهل قبور را داشته باشد سری هم بامامزاده می زند‪.‬ازين گذشته هر پيمردی در‬

‫‪.‬اورازان با اين خيال باطنی جهان را بدرود می گويد که خود معصوم زاده ای است‬

‫اما معصوم زاده روی تپه کوچکی قرار گرفته است و رو بقبله آن نيز قبستان کوچکی در دامنه‬

‫تپه هست ‪ ،‬غي از قبستان بزرگ ده که مزاست و سراغش خواهم رفت ‪ .‬ست غرب امامزاده حام ده‬

‫است و بعد خانه ها و فاصله حام با اين تپه نر کوچکی است که از آب چشمه بالی حسينيه‬

‫زمزمه ای دارد ‪ .‬دور تا دور معصوم زاده ايوانی است با ستونای چوبی و در ميان ‪ ،‬بنای‬

‫گرد مقبه است ‪ .‬قطر گردی مقبه از بيون نزديک به شش مت و از درون مقبه چهار مت است ‪.‬‬

‫ديوار ضخيم و سفيد شده مقبه نشان می دهد که از گل و سنگ بنا شده است ‪.‬گنبد هرمی شکل‬

‫روی هي ديوار ها بنا شده که از درون و بيون با گچ سفيد گشته ‪.‬بنای گرد مقبه دودرقرينه‬

‫به ايوان دورا دور دارد‪.‬يکی از شال و ديگری از جنوب ‪ .‬غي ازين نه پنجره ای و نه روزنه‬

‫ای و نه سوراخ بالی گنبدی ‪ .‬درها کوتاه است و نه زينتی بر روی ديوار ‪.‬فقط در ست شال‬

‫برآمدگجی کوچکی به ديوار هست ‪.‬و از دوده ای که بالی آن به ديوار نشسته پيداست که جای‬

‫چراغ است ‪ .‬ضريح يک صندوق مکعب چوبی بی زينت است‪.‬حتی شبکه هم ندارد ‪ .‬يک پارچه از چوب‬

‫است ‪.‬و روپوش سبزی بروی آن افتاده ‪ .‬فقط هر طرف از لبه های شرقی و غربی ضريح با ‪ 6‬قبه‬
‫چوبی زينت شده است ‪ .‬فرش معصوم زاده دو تکه پوست آهو يا بز کوهی است و يک حصي برنی ‪.‬‬

‫دو زيارت نامه «وارث» به ديواراست و يک «اذن دخول» و يک زيارت نامه مصوص با اشاره باسم‬

‫و رسم و حسب و نسب معصوم زادگان ‪ .‬زيارت نامه ها را روی کاغذی نوشته اند و کاغذها را‬

‫روی قطعه چوبی که متصری منبت کاری بربالی آنست چسبانده اند و آويته اند ‪ .‬از درز‬

‫به يک اندازه و‬ ‫صندوقچه چوبی ضريح که به درون بنگری زير آن دو سنگ قب از سنگ معمولی‬

‫به ارتفاع چند سانتيمت از زمي ديده می شود ‪ .‬چيزهايی بر روی سنگهای منقور بود که‬

‫خواندن آنا در نور باريکی که از درز صندوقچه می تابيد غي مکن بود و صندوقچه را هم نی‬

‫شد تکان داد و از جا کند ‪ .‬اما ميان دو قب حفره ای بود پر از اوراق خطی و کتابای اوراق‬

‫‪ -‬که پيدا بود قرآنای خطی کهنه است ‪.‬کنار ديوار شرقی مقبه قرآنی اوراقی افتاده بود به‬

‫قطع ‪ 9/5×15‬که پاره های آن پخش شده بود ‪.‬صفحه دوم جلد آن با مانده بود که رنگ و روغنی‬

‫بودو پس از سوره های کوچک و دعای «صدق ال العلی العظيم ‪...‬ال» تاريخ کتابت آن چني ذکر‬

‫شده بود «سنه ‪ 1244‬تام شد در ماه ربی الخر (کذا) در روز چهارشنبه در بيست و هشتم ماه‪».‬‬

‫از اول قرآن نزديک به دو جزوه افتاده بود ولی از آن پس تقريبا کامل بود ‪ .‬کاغذ کلفت‬

‫زرد شده ای داشت‪.‬با قلم نسخ مشکی نوشته شده بود و علمات آيات با مرکب قرمز گذاشته شده‬

‫بود ‪ .‬سر سوره ها بی زينت بود و تنها اسم سوره ها با هان مرکب قرمز ضبط شده بود حاشيه‬

‫‪.‬صفحات يک خط قرمز و دو خط سياه بود و کنار اين خط دو ميليمت مطل بود‬

‫قرآنای خطی در خانواده های اورازان کم نيست و با اينکه مکتب خانه ده نيز چندان برو‬

‫بيايی ندارد اغلب اهالی گرچه خواندن فارسی را هم ندانند قرآن را می خوانند و حتی‬

‫متفاضلنه تفسي و تعبيش می کنند ‪ .‬گذشته ازينکه اغلب پيمردهای ده مساله دان هم هستند و‬

‫‪ .‬موارد طهارت و ناست را از يک آخوند بت توضيح می دهند‬

‫سيد ابوالفضل چهل و پنجساله يکی از هي نوانده ملها بود ‪ .‬اضافه بر اينکه سندی هم برای‬

‫اثبات قدمت علم و فضل در خانواده خويش نشان می داد ‪ .‬يک روز به خانه اش رفتم تا اين‬

‫سند را ببينم ‪ .‬منزلش نزديک قبستان ده مشرف به آن بود ‪ .‬می گفتند قطعه ای از پوست آهو‬

‫که به خط حضرت سجاد آياتی بر آن نوشته در اختيار اوست ‪ .‬وقتی فهميد برای چه آمده ام‬

‫رفت وضو ساخت و با آداب هر چه تامت بسته پارچه پيچی را درآورد و روی زانوی خود گذاشت ‪.‬‬

‫اش به‬ ‫دعايی خواند و پارچه را گشود ‪ .‬يک قاب عکس ‪ 19×28‬بود که پشت شيشه دو نيمه شده‬

‫آسانی می شد پوست آهو را تشخيص داد خيلی به زحت راضی شد که قاب را به دست من بدهد‪.‬‬

‫پوست در امتداد طولی خود در اثر تاخوردن از وسط شکسته بود و چند جای شکستگی آن بر اثر‬

‫ساييدگی رفته بود و سوراخ شده بود ‪ .‬از عرض نيز جای سه تا خوردگی بر آن نايان بود ‪.‬‬

‫سرتاسر ورقه از ترکهای ريز و چروکهای ريزتر پوشيده بود‪.‬آيه اين بود «و هم يملون‬

‫اوزارهم علی ظهورهم ‪.‬الساء مسايزرون ‪.‬و ماالياه الدنيا ال لعب و لو و اللدار» و به هي‬

‫جا تام می شد‪ .‬قبل ازينکه بفرک خواندنش بيفتم خود او آن را خواند و افزود که از سوره‬

‫انعام است ‪ .‬خط کوفی کهنه ای داشت ‪ .‬با مرکب قهوه ای نوشته بود ‪ ،‬يا بر اثر گذشت زمان‬
‫به اين رنگ درآمده بود ‪ .‬سرپيچ ها و آخر کشيده ها مرکب رويهم انباشته تر بود که گاهی‬

‫ترک برداشته بود و تکه ای از آن ريته بود ‪ .‬مثل لعابی که از گوشه کاشی های قديی می‬

‫پرد‪ .‬پنای قلم معمول ‪ 3‬ميليمت بود ‪ .‬کشيده «يملون» و «ظهورهم» ‪ 9/5‬سانت و و کشيده «لو»‬

‫‪ 7‬سانت وبلندی الف ها و لم ها ‪ 2‬سانت بود ‪ .‬آنچه بقول سيد ابوالفضل مسلم بود اين بود‬

‫‪ .‬که از سه نسل به اين طرف اين قطعه قرآن در خاندان آنا به مياث مانده بود‬

‫‪2‬‬
‫‪ -‬تنها آبی که در دستس اهاليست آب چشمه‬ ‫اشاره شد که چه در ده و چه در مزارع اطراف آن‬

‫هاست ‪.‬تقريبا در مرکز ده بروبروی در حسينه چشمه بزرگی هست که بيش از دو سنگ آب می‬

‫دهد‪.‬هيچکس ازين آب نی خورد‪.‬اما اطراف چشمه را کنده اند و سنگ چيده اند و چاله بزرگی‬

‫بوجود آورده اند که مل شستشوی ظرف و لباس و فرش اهاليست ‪ .‬گاو و گوسفندهای خود را هم‬

‫در آن می شويند حتی برای شست مرده های خود نيز از آن استفاده می کنند ‪ .‬تنها حوضی که‬

‫در تام ده می توان سراغ کرد هي است‪.‬آب آن پس از اينکه از چند باغ گذشت به رودخانه می‬

‫افتد و می رود ‪.‬ازين بزرگت آب «کهريز»است ‪ .‬به فتح کاف و حذف هاء در موقع تلفظ ‪ .‬چشمه‬

‫های ديگر هرکدام آنقدر آب دارند که مزرعه کوچکی را سياب سازند و يا آب آشاميدنی‬

‫خانواده ای را تامي کنند ‪ .‬اما کهريز بيش از شش سنگ آب دارد‪.‬گرچه قناتی در کار نيست‬

‫ولی پيداست که «کاريز» به صورت کهريز درآمده است ‪.‬از کوه های شال شرقی و دره های آن‬

‫جويی به طرف ده می آيد که آب برف قله ها در آن جاريست و طبيعی است که در بار بيشت است‬

‫و آخر تابستان تا دو سنگ هم تقليل می يابد ‪ .‬اين نر در راه خود به تپه ای برمی خورد که‬

‫مشرف بر اوارازان است ‪.‬تپه را معلوم نيست در چه تاريی شکافته اند و در حدود چهل مت‬

‫تونل زده اند و آب را به اين سو آورده اند ‪ .‬دهانه ای که آب به آن وارد رو بشرق است و‬

‫پايي تر از دهانه خروجی قرار گرفته است ‪ .‬اهالی عقيده دارند که کهريز يکی از معجزات‬

‫ائمه است ‪ .‬به قولی در زمان هان دو سيد مدفون در معصوم زاده و به قول ديگر در زمان‬

‫فرزندان بلفصل آنا احداث گرديده است ‪ .‬برای اينکه از چند و چون کار سر در بياورم‬

‫فانوسی با خودم برداشتم و کفش ها را کندم و شلوارم را بال زدم و از دهانه خروجی تونل‬

‫که مشرف به ده است وارد تونل شدم ‪ .‬آب خيلی سرد بود و پاهاي را می آزرد ‪ .‬ولی کم کم‬

‫عادت کردم ‪ .‬فقط لزم بود شانه هاي را بپاي و مواظب باشم شتک آب به لوله فانوس نرسد‬

‫‪.‬وگرنه ارتفاع تونل يک برابر و نيم قد آدم متوسط بود ‪ .‬کف پاي روی شن های تيز می نشست‬

‫‪ .‬دست کردم و چندتايش را درآوردم ‪.‬شن نبود ‪ .‬سنگريزه هايی بود که از دم کلنک حفر‬

‫کنندگان تونل پريده بود و هنوز ته نر نشسته بود ‪.‬تونل را به شکل گلبی کنده بودند ‪.‬‬

‫بالی آن تنگ بود ولی به هر صورت به آسانی می گذشتم ‪ .‬با قدم های شرده و آرام چهل قدم‬

‫که برداشتم به آخر تونل رسيده بودم که حوضچه ای بود و آب از آن می جوشيد و پيدا بود که‬

‫بقيه تونل در سطح پايي تری قرار دارد و آب آن از سوراخی بال می آيد ‪ .‬ولی نه دستم به‬
‫سوراخ زير آب رسيد نه پاي ‪ .‬در سرتاسر راه روی ديواره تونل دو قسمت متمايز از هم بنظر‬

‫می رسيد ‪ .‬سقف و قسمت بالی آن تيزتر کنده شده بود وجاهای کلنگ ريز و مرتب در نور فانوس‬

‫برق می زد و قسمت پايي ‪-‬از ده پانزده سانت به سطح آب مانده تا کف مرا‪ -‬زمت تر و‬

‫ناهواريها و تيزيهای سنگ بر آن نودارتر بود ‪ .‬و قسمت باليی از حدود حوضچه هم گذشته بود‬

‫و يک متی در درون کوه پيش رفته بود و پيدا بود که مرای اصلی اين بود ه و چون به جايی‬

‫نرسيده بوده است رها گرديده است و پايي تر را کنده اند‪ .‬بعد بدهانه ورودی تونل هم‬

‫سرکشی کردم که پشت تپه بود و نری که به آن می رسيد بيش از يک مت گود بود و آب در آن‬

‫رويهم ايستاده بود و بر صورت پيدا بود که موقع حفر تونل چون وسايل اندازه گيی دقيق‬

‫نداشته اند يا از دو طرف تپه با اندکی اختلف سطح شروع بفر کرده اند و يا آنا که دهانه‬

‫خروجی را می کنده اند کمی سربال رفته اند و در نتيجه تونل از دو ست بم نرسيده و ناچار‬

‫‪.‬شده اند با نقب کوتاهی دو قسمت شرقی و غربی تونل را بم مرتبط سازند‬

‫در اينکه اهالی در کندن کوه مهارتی دارند نی شد ترديد کرد‪ .‬کهريز نونه قديی تری بود‬

‫ولی تنورهايی که برای آسياب ها کنده بودند نونه های تازه تری ‪«.‬سيد لطفعلی» درين کار‬

‫متخصص بود که پيمردی بود نيمه گوژپشت و کوتاه قد و مدعی بود که مهندس های ترانی هم‬

‫قادر به کندن چني تنوره هايی در شکم کوه نيستند ‪ .‬دشواری کارشان اينست که کوه را بايد‬

‫طوری باروت بدهند که ديواره های تنوره شکاف برندارد و آب از آن نشت نکند ‪ .‬تنوره آسياب‬

‫ها باينصورت است که چاله ای به عمق ‪ 5‬تا ‪ 10‬مت در کوه می کنند که آب نروبآن مييزد و‬

‫انباشته می شود و از سوراخی که ته تنوره کنده اند با فشار به سوی پره های چرخ آسياب‬

‫‪ .‬هدايت می شود ‪ .‬در حقيقت يک توربي ساده است‬

‫از چهار آسيابی که در ده هست دو تای آن تنوره ای و دو تای ديگر ناودار است ‪ .‬يعنی آب‬

‫نر بوسيله ناوی چوبی به سوی پره های چرخ که در اصطلح اهال «چل»ناميده می شود هدايت می‬

‫گردد‪ .‬آسيابای شخصی به نام صاحبان آن ها و دو آسياب عمومی باسامی « يزدان بشی قبی دي »‬

‫(نزديک قب يزدان بش) و «کله آسيو» است ‪ .‬اولی از آن «جوار مله » ايها و دومی ا ز «ميان‬

‫مله ايها » ‪ .‬در آسياب های عمومی هر کس به اندازه آب و ملکی که موروثی از پدران به او‬

‫رسيده است يک يا چند هنگام‪«.‬بکسر هاء ملفوظ» حق استفاده از اجازه اسياب را دارد ‪ ،‬هر‬

‫هنگام يک نيمه شبانروز است ‪ .‬و مبنای شبانروز ظهر نيست ‪ ،‬غروب است و سر آفتاب ‪ .‬حق‬

‫آسيا به يک دهم است ‪ .‬از هر ده من گندم يا جوی که آرد می شود طک من آن مزد آسيابان است‬

‫‪ .‬آسيابا معمول در کوتاه تری دارد (تام درها ده کوتاه است )‪.‬از در به فضای بارانداز‬

‫وارد می شوند که در عي حال طويله زمستانی چارپايانی است که بارها را آورده اند ‪ .‬از ين‬

‫موطه به راهرو بلند يا کوتاهی می روند که به فضای آسياب منتهی می شود ‪ .‬و در آن هه چيز‬

‫از گرد سفيد آرد پوشيده است ‪ .‬روزنه آسياب کوچکتين روزنه هايی بود که ديدم و در نور بی‬

‫رمقی که ازين تنها روزنه می تافت هه چرخ و گردش سنگها برويهم و ريزش مداوم دانه های‬

‫گندم مموعه مقر ولی زيبايی فراهم آورده بود ‪.‬چپقی که با آسيابان چاق کردم و حقله های‬
‫دود که ميان گرد آرد در فضا مو می شد و هه چيز ديگر آن گوشه دنج آنقدر مرا گرفت که‬

‫‪.‬آرزو کردم کاش سالا آسيابان اين ده دورافتاده بودم‬

‫‪4‬‬
‫تشريفاتی که در اورازان برای عزا قايل می شوند حتی از تشريفات عروسی نيز مفصل تر است ‪.‬‬

‫به خصوص اگر آدم سرشناسی مرده باشد ‪ .‬وقتی کسی مرد از خانواده او يا هسايه او يا هسايه‬

‫ها کسی به بام می رود و مناجات می کند و به فارسی و عربی اشعار و دعاهايی می خواند ‪.‬‬

‫مردهايی که در ده هستند يا در مزارع اطراف کار می کنند صدای مناجات را می شنوند و جع‬

‫می شوند و با هم به قبستان می روند و دسته جعی قب را می کنند ‪ .‬کندن قب به نيمه که‬

‫رسيد عده ای به ده برمی گردند و به خانه مرده می روند و مرده را برای شست می برند‪.‬‬

‫غسالانه هان چشمه بزرگ جلوی حسينيه است ‪ .‬اگر زن باشد پرده ای به دور چشمه می کشند ‪.‬‬

‫بعد ميت را کفن می کنند و هان دم حسينيه ‪ -‬اگر زن باشد در داخل ‪ -‬بر و ناز می خوانند ؛‬

‫و در ميان پيمردها هيشه کسی هست که امام جاعت بشود و کار لنگ ناند ‪ .‬تابوت ندارند ‪.‬ميت‬

‫را با طناب روی نردبانی می بندند و به دوش می گيند ‪ .‬بقيه مراسم هان است که در ساير‬

‫نقاط هم ديده می شود ‪ .‬تشييع جنازه و تلقي ميت و دفن ‪ .‬روی ميت اول سنگ می چينند ‪ .‬بعد‬

‫روی سنگ خاک می ريزند ‪ .‬دفن که تام شد دسته جعی به خانه صاحب عزا می روند ‪ .‬و در اطاقی‬

‫جع می شوند و فاته می گذارند و قرآن می خوانند ‪ .‬هرکدام برای خود و با صدای بلند و‬

‫ههمه ای برمی خيزد ‪ .‬سه روز يا بيشت صبح و عصر کارشان هي است ؛ و درين چند روز از در و‬

‫هسايه برای صاحب عزا خوراک می فرستند و آنرا «تله کاسه » می گويند ‪ .‬روز سوم صاحب عزا‬

‫ناهار ناهار می دهد‪ .‬آش کشک وارزن و اگ ر دستش به دهانش برسد آبگوشت‪.‬ديگر شب هفت و چله‬

‫و سال ندارند ‪ .‬فقط عيد نوروز و عيد فطر به گورستان می روند و سرقب خويشان فاته می‬

‫خوانند و نان و حلوا می برند ‪ .‬حلوای مصوصی هم دارند که «زيله » به آن می گويند ‪ .‬کره‬

‫را که آب می کنند و روغن می گيند به درد و ناصافی ته آن آرد می زنند و روی آتش می‬

‫‪ .‬گذارند تا آرد قهوه ای بشود‪ .‬ديگر حتی شيينی هم به آن نی زنند‬

‫در تابستان ‪ 1324‬که دوماهی در اورازان بسر می بردم خب مرگ يکی از روحانيون اورازانی که‬

‫ساکن تران بود ولی در هان فصل برای تبليغ مذهب به مازندران رفته بود به ده رسيد ‪ .‬خب‬

‫دو سه هفته بعد رسيد ‪ .‬يکی از خويشان مرده ‪ ،‬سيد جعفر نام ‪ ،‬که در سفر مازندران با او‬

‫بود و قتی به ده برگشت خب را آورد ‪ .‬سيد جعفر که صاحب عزا هم بشمار می رفت استطاعتی‬

‫‪ .‬نداشت تا مراسم عزارا آبرومند برگزار کند ‪ .‬ناچار هه اهالی در عزا شرکت کردند‬

‫‪ ،‬و‬ ‫چيزی گذاشت ‪ .‬بيست و چهارمن (‪180‬کيلوگرم) گندم و چهار گوسفند فراهم شد‬ ‫هرکسی‬

‫توتون و تنباکو و قهوه ملس را نيز دکاندار ده بعهده گرفت‪ .‬از روز ورود سيد جعفر در‬

‫خانه اش قرآن خوانی برپا شد ‪ .‬در تام ساعات روز غي از موقع شام و ناها رکه اهالی به‬

‫خانه های خود می رفتند ملس داير بود ‪ .‬در طول اين مدت زنا نيز در ملس ديگری در هسايگی‬

‫جع می شدند و زمزمه و نوحه سرايی می کردند ‪ .‬البته اينجا ديگر از قراءت قرآن خبی نبود‬
‫‪ .‬شرکت در ملس عزا در سه روز اول اختياری بود ولی روز سوم از يکی دوساعت قبل از ظهر‬

‫تام اهالی از زن و مرد و بچه هرکدام د رملس جداگانه ای حاضر شده بودند ‪ .‬و سرظهر در‬

‫ملس مردها قاری «الرحن» خواند ‪ .‬و در جواب هر «فبای آلءربکما تکذبان» قاری ‪ ،‬يک بار هه‬

‫با هم «لبشیء » گفتند ‪ .‬بعد آخوندی را که از گيليد دعوت کرده بودند به منب فرستادند که‬

‫پس از خطبه مرسوم ‪ ،‬خطاب به اهالی اين طور اظهار ارادت کرد ‪« :‬والسلم عليکم ايها‬

‫جوابش دادند که «والسلم عليکم و رحه‬ ‫الاضرون الالسون فی هذالعزا‪ »...‬و تام حضار با هم‬

‫ال و برکاته » ؛ وبعد خطيب در مناقب مرده و صاحب عزا مطالبی گفت و گريزی هم در آخر کار‬

‫زد و بع ناهار دادند ‪ .‬برای هر کسی د ر کاسه جداگانه ای آبگوشت با نان ‪ .‬در آن روز تام‬

‫اهل ده در مالس جداگانه جع بودند ‪ .‬در ملس بچه ها درست مثل مکتب خانه مردی چوب به دست‬

‫در ميان ايستاده بود و مواظبت می کرد که کسی به سهم ديگری دست دراز نکند ‪ .‬مردها و زنا‬

‫گيوه هاشان را دم ملس کنده بودند و تو رفته بودند اما بچه ها هرکدام کفشهای خود را با‬

‫خودشان داشتند و زير پا گذاشته بودند ‪ .‬اگر روز سوم عزاداری به جعه تصادف کند تا جعه‬

‫طر عزا را ادامه می دهند ‪.‬وقتی قاری مشغول خواندن الرحن بود و حضار «لبشیء» می گفتند‬

‫سلمانی ده سر صاحب عزا و يکی از خويشان نزديک او را فی اللس تراشطد و به اين طريق‬

‫عزاداری ختم شده تلقی کردند‪ .‬به عنوان عزاداری سياه نی پوشند ‪ .‬قبهای مردگان خود را به‬

‫ندرت پامی گيند و بسيار نادرند کسانی که سنگی برای روی قب يکی از خويشان خود تطه کننند‬

‫‪ .‬دستشان نيم رسيد ‪ .‬سنگرتاش هم دور است ‪ .‬مگر فصل بيکاری باشد و از خود اهالی بربيايد‬

‫‪ .‬ولی در گورستان عمومی ده سنگاهی خوش تراش زطاد است ‪ .‬حتی سنگ مر مر هم ديده می شود‬

‫که پيداست د رجای ديگری تراشيدهاند و به مل آورده اند ‪ .‬در قسمت شالی و غربی گ‪.‬گورستان‬

‫روی قبها بيشت سنگهای تراشيده می توان دطد و در قسمتهای ديگر که‬ ‫که به ده نزديک است‬

‫به جاده نزديکت است و از ده بدور اتفاده تر ‪ ،‬کمت ‪ .‬شايد در آن قسمت سنگ قبها دم پا‬

‫رفته است و شايد هم خرد شده است ‪ .‬کسی چه می داند شايد هم غريبه ها به غارت برده اند ؟‬

‫قبها غالبا از جای خود درآمده ‪ ،‬کج وکوله شده ‪ ،‬يکوری و حتی دمر بر روی خاک‬ ‫سنگ‬

‫افتاده ‪ .‬حتی بعضی از آنا ا زامتداد شرقی و غربی نيز بدر آمده اند ‪ .‬سنگ های مر مر‬

‫اغلب کوچک است ‪ .‬روی يکی ازين سنگهای مرمر که رنگ کرم داشت به خط نستعليق بسيار زيبا‬

‫‪ :‬اين اشعار حک شده بود‬

‫ناخورده بری زباغ دوران موسی «‬

‫» ناچيده گلی ازين گلستان موسی‬

‫پژمرده شد از صر صر هجران موسی «‬

‫» گرديده به خاک تيه يکسان موسی‬

‫و بعد يک دوبيتی که مصراع اول آن ساييده شده بود و کلمات «سر سروران جهان‪...‬موسی » از‬
‫‪ .‬آن هويدا بود و بعد‬
‫‪« .......‬‬
‫» به عقبی بدل شد چو دنيای او‬

‫خرد بر تاريخ فوتش بگفت «‬

‫«سنه ‪1040‬‬ ‫»‬ ‫»بشت برين باد ماوای او‬

‫از آيات و کلمات عربی روی اين سنگ مرمر کوچک و زيبا هيچ خبی نبود ‪ .‬قطع آن ‪21×65‬‬

‫سانتيمت ‪ .‬و اين اشعار هه در حاشيه سنگ بود و در ميان سنگ نقش و نگاری با گلهای درشت‬

‫کنده شده بود ‪ .‬سنگ مر مر ديگری بود با خط بسيار بد که تنها «وفات مي ممد حسن ولد‬

‫ميهدايت » را روی آن کنده بودند‪ .‬زيرا اين وشته شکل مصوصی شبيه به چليپا کنده بودند و‬

‫بقيه سنگ خالی مانده بود ‪ .‬تاريخ نداشت ‪ .‬اين علمت چليپا روی يک سنگ ديگر هم ديده شد‬

‫که مرمر نبود و باز فقط حاوی وفات «ميفلن‪ »...‬بود‪ .‬يک سنگ مرمر ديگر باندازه ‪ 23×31‬با‬

‫خط نستعليق زيبا حکايت از «وفات مرحوم مي ممد مهدی ولد ميممد حسي ‪ 4‬شهر رجب سنه ‪»1141‬‬

‫می کرد و در زير نوشته مطابق معمول دهات تصوير يک تسبيح و يک رحل قرآن و مهر و انگشت و‬

‫شانه کنده شده بود ‪ .‬و اين تصاوير روی سنگهای متلف بارها تکرار شده بود ‪ .‬شايد به‬

‫نشانه اينکه متوفی از عالان دين بوده ‪ .‬باز سنگ مرمر کرم رنگ ديگری به عرض و طول ‪50×21‬‬

‫سانتيمت و به ضخامت ‪ 20‬سانت از خاک بيون افتاده روی زمي بود و با خط نسخ زيبايی در‬

‫حاشيه باليش نوشته بود «مي ممد صال بن مي موسی» و در حاشيه طرف راست «دل ديدی که آن‬

‫فرزانه فرزند ‪ »...‬و بقيه شعر‪.‬و دري»ان هي سنگ به طرف بال ‪ .‬اين تارطخ به عربی حک شده‬

‫بود « فی تاريخ شهر مرم سنه سته و ثاني و تسعمائه » و اين بتين و قديی ترين سنگ‬

‫گورستان بود ‪ .‬به اين طريق می شود استنباط کرد که مسلما از اواخر قرن نم آن ناحيه‬

‫‪ .‬مسکون بوده است‬

‫‪5‬‬
‫عموما پرخورند شايد از اين نظر که مواد غذايی خوراکشان بسيار کم است ‪.‬گوشت خيلی کم می‬

‫خورند ‪ .‬مگر گوسفندی يا بزی از کوه پرت شود و سنگ پايش را بشکند و مبور بشوند سرش را‬

‫ببند و حللش کنند تا گوشتی بم برساند ‪ .‬در اينگونه موارد صاحب گوشت روی بام می رود و‬

‫گوشتی را که کشته است جار می زند ‪ .‬گوشت بز يا گاو يا هرچيز ديگر ‪ .‬و اين اتفاق بيشت‬

‫تابستان ها می افتد ‪ .‬غي ازين کمت اتفاق می افتد که قصابی کنند ‪.‬بعضی ها هم که تکنی‬

‫‪.‬دارند يکی دوتا گوسفند يا بز می کشند و قرمه می کنند و برای زمستان نگهميدارند‬

‫اگر گاهی گوشت داشته باشند و آبگوشت بورند گوشت آن را نی کوبند ‪ .‬گوشت را با بنشنی که‬

‫به هراه آن پخته اند در بشقاب جداگانه ای می ريزند و بعد از تريد می خورند ‪ .‬اما شي و‬

‫ماست و دوغ و کشک و پني و مصولت ديگری که از شي می گيند فراوان است ‪ .‬غي از اينها‬

‫خوراک غالب اهالی نباتی است ‪ .‬هيشه ارزن و گندم ‪ -‬گاهی برنج و خيلی به ندرت حبوبات‬
‫ديگر ‪ .‬سبزی هم می خورند ‪ .‬البته فقط پخته و سبزی آنا بيشت عبارت از سبزيهای خودروی‬

‫کوهی است ‪« .‬شورک» و «والک» و «آبشن» بيش از هه در دستسشان است ‪ .‬چوپان که دنبال چارپا‬

‫بکوه می رود در تابستان اين سبزيها را هم می چيند و در کولباره خود به ده می آورد و غي‬

‫از او زنا هستند که سبزی خود را از کوه و دره می چينند‪.‬هيچ روزی نيست که در هر خانواده‬

‫اورازانی ديگ آش بپا نباشد ‪.‬آش را روان و آبکی می پزند که سبزی در ميانش شناور است ‪.‬‬

‫حتی آنرا هر روز به عنوان چاشت می خورند ‪ .‬صبح ها از چايی خبی نيست ‪.‬چايی را روزی‬

‫‪ .‬يکبار عصر که از کار برمی گردند می خورند‬

‫تابستان ها که مردها خيلی زود از سر کار می روند نی رسند که در خانه چاشت کنند ‪.‬‬

‫نازشان را که خواندند اول طلوع فجر راه می افتند و چون مزارع دور است تا به مل درو يا‬

‫به آن «ابزار » می‬ ‫شخم برسند آفتاب سرزده است ‪ .‬از راه که رسيدند سفره کمری خود را‬

‫گويند باز می کنند و با نان و پني ی جزيی سد جوع می کنند و بکار می پردازند ‪ .‬دو سه‬

‫ساعتی که کار کردند زنا ديگ به سر ‪ ،‬چاشت آنا را از ده می آورند‪.‬نان و پني که در خيک‬

‫نگاهش می دارند و آش ؛ با قاشقهای چوبی بزرگ که يک شهری به زحت می تواند آنرا به دهان‬

‫ببد ‪.‬و يک سطل دوغ‪.‬به هر آشی دوغ می زنند ‪ .‬و گاهی کشک‪.‬زنا هانا سر کوه با مردهای خود‬

‫چاشت می کنند و به ده برمی گردند و اين چاشت که در حوالی يکی دو ساعت ظهر خورده می شود‬

‫ناهار هم هست‪ .‬بعد مردها نزديک غروب که می خواهند دست از کار بکشند يک بار ديگر نيز سد‬

‫‪» .‬جوع کرده اند و اين بار فقط با نان و پني و گاهی «زيله‬

‫غروب که به خانه برگشتند شام حاضر است ‪ .‬باز هم آش‪ .‬و بعد می خوابند ‪ .‬يکساعت از شب‬

‫گذشته کمت جانداری در ده بيدار ست و هيچ پنجره ای نيست که از آن نوری به بيون بتابد ‪.‬‬

‫ولی د رفصل بی کاری يعنی وقتيکه برف و بوران اجازه نی دهد بيون بروند غذا سه وعده است‬

‫‪ .‬صبح و ظهر و شام‪.‬ولی آش صبح حتی يکروز هم فراموش نی شود ‪ .‬آش ها متلف ‪ :‬آش گندم ؛‬

‫گندم است که پوست می کنند و می کوبند و با چغندر و عدس می پزند و با دوغ می خورند ‪.‬‬

‫بلغور آش ؛ چيز ديگری شبيه به آش گندم است ‪ .‬آردين آش ؛ تقريبا آش رشته است ‪ .‬مغز گردو‬

‫و کشمش و آلوچه را با رشته و چغندر می پزند و با کشک يا «سج» يعنی قره قروت می خورند و‬

‫اگر سرکه بم برسد با سرکه ‪.‬گوروس آش ؛ آش ارزن است که بازبا عدس و چغندر می پزند ‪.‬‬

‫ارزن هم شوست کنده است ‪ .‬و چاشنی آن دوغ است ‪ .‬سچ آش ؛ را با بلغور و برنج و چغندر می‬

‫پزند و به آن شي می زنند و می خورند ‪ .‬بعضی وقت ها قرمه هم به آن می زنند ‪ .‬چغندر را‬

‫با برگ و درسته توی ديگ می پزند ‪.‬چغندرهای ريزی دارند ‪ .‬دو سه نوع غذا هم با شي درست‬

‫می کنند ‪«:‬گوره ماست » يکی از آناست ‪.‬کاسه های چوبی مصوصی دارند که از مازندران می‬

‫آورند و به آن کچول می گويند ‪ .‬شي را در آن می دوشند و کمی ماست به آن می زنند و می‬

‫خورند ‪ .‬شيپت يکنوع ديگر از ين غذاست که فقط شي است ولی تشريفات مصوصی دارد ‪ .‬شي را در‬

‫هان کچول می دوشند و تکه سنگ هايی را که در آتش گون داغ کرده اند توی آن می ريزند که‬

‫شياز حرارتشان بچوش می آيد ‪ ،‬بعد آنرا با نان می خورند ‪ .‬خودشان عقيده دارند که زهراب‬
‫شي را می گيند ‪ .‬اين دو غذا بيشت خوراک چوپانايی است که هراه گله به کوه می روند ‪ .‬شي‬

‫‪.‬حاضر ‪ ،‬گون هم حاضر و در انبازشان نان و ماست وپني هم حاضر دارند‬

‫پلو هم می خورند ‪ .‬اغلب به جای برنج ‪ ،‬ارزن را پلو می کنند ‪ .‬ارزن پوست کنده را با آب‬

‫تنها می پزند و به آن ماس تو شي می زنند ‪ .‬کمی نرم می شود و آنرا شي گوروس می گويند ‪.‬‬

‫کاچی نوع ديگری از پلوهای آناست که بلغور نرم د رآب پخته است با ماست يا آغز ‪ .‬مثل‬

‫ترانی ها هم پلو می خورند ‪ .‬برنج پخته با خورش که اغلب قيمه يا فسنجان است ‪ .‬و پيداست‬

‫که اين خوراک اغنياست ‪ .‬دمک هم می پزند ‪ .‬برنج و بلغور و ارزن را با کمی شورک در تنور‬

‫می پزند دمی مانند می کنند ‪ .‬حليم هم می پزند ‪ .‬زمستانا ‪ .‬و با قرمه ‪ .‬و تابستانا اگر‬

‫اجبارا گوشت فراوانی به هان صورت که گذشت درخانه بم رسيده باشد ‪ .‬درست مثل حليمی که در‬

‫تران می پزند ‪ .‬زيله را به صورت ديگر هم تيه می کنند و به آن آرداله می گويند ‪ .‬آرد را‬

‫‪ .‬بی روغن برشته می کنند بعد به آن شي می زنند‬

‫اما نانايی که می خورند ‪ .‬غي از گندم و جو با ارزن هم نان می پزند ‪ .‬و در ين صورت خي‬

‫را به تنور نی زنند ‪ ،‬روی ساک می پزند ‪ .‬نان معمولی شان دو نوع است ‪ :‬بالی نان که هان‬

‫نان لواش نازک و بزرگ است و ديگری جو کلس که نان جو است و گرده نانی کلفت و کوچک وسياه‬

‫رنگ است ‪ .‬معمول با ته مانده خي گندم نيز که نازک نی شود چن« نان سفت و سقطی درست می‬

‫کنند‪ .‬نانی که در آش يا شي يا دوغ نرم می کنندو می خورند هي نان است ‪ .‬لواش را با پني‬

‫می خورند و قاتق است ‪ .‬معمول در هر خانه هفته ای يکبار نان می بندند و تان نان هفته را‬

‫می پزند و نگهميدارند ‪ .‬نانای ديگری هم دانرد که جزو تفنن های خانوادگی است ‪ .‬اگر‬

‫مهمانی برسد يا اگر سفری در پيش باشد ‪ .‬پنجه کش يکنوع ازين تفنن هاست که دراز و باريک‬

‫خي می کنند و زرده تم مرغ رويش می مالند ‪ .‬گاهی هم‬ ‫است و با آرد گندم می پزند و با شي‬

‫شيه ‪ .‬يکنوع ديگر گرت است که با شي خي می کنند و مغز گردو ليش می گذارند و روی آن نيز‬

‫مغز گردوی کوبيده می پاشند که برشته تر می شود ‪ .‬يکنع ديگر اين نوع نان شي مالا ترکلس‬

‫استک ه به جای گردو ‪ ،‬سبزی کوهی تازه به خي آن می زنند ‪ .‬سوغات ده بذای خانوده ما هيشه‬

‫يا پني بده است يا عسل با هي يکی دو نوع شيمال ‪ .‬گاهی هم والک و آبشن برايان می آورده‬

‫‪ .‬اند‬

‫‪6‬‬
‫لباس اهالی معمول ساده است و در مل تيه می شود ‪.‬با پشمی که از گوسفندهای خود می گيند و‬

‫می تابند ‪ ،‬پارچه زمستانی ‪ ،‬جوراب پشمی و به ندرت قاليچه و خيلی بيشت از آن جاجيم می‬

‫بافند ‪ .‬جاجيم های خوبی که در سراسر طالقان معروف است ‪ .‬روی کرسی می اندازند ‪ ،‬با آن‬

‫رختخواب می پيچند و حتی برای فروش به شهر می برند ‪ .‬کرباس را که بيشت برای پياهن و‬

‫شلوار از خارج می خرند در مل رنگ کمی کنند ‪ .‬رنگ آبی ثابت و سيی که لباس ‪ ،‬پاره پاره‬

‫و شلوار آبی ‪ .‬وليان‬ ‫هم که بشود باز خود را حفظ می کند ‪ .‬مردها پياهن سفيد می پوشند‬
‫که از دهات ساوجبلغ است و دو فرسخ بيشت با اورازان فاصله ندارد (پايي اورازان است ) ‪،‬‬

‫چون راه ماشي رو دارد ‪ ،‬خيلی زود آداب شهری را در لباس پوشيدن اقتباس کرده است ‪ .‬کله‬

‫لگنی ‪ ،‬کت ‪ ،‬شلوار ‪ ،‬و پياهن های بلند زنانه در اين چند بار که رفت و آمدی از آنسو‬

‫داشته ام هر بار بيشت از پيش به چشمم خورده است ‪ .‬اما در اورازان کمت اثری از پوشاک‬

‫شهری هست ‪ .‬جوانايی که از نظام وظيفه برمی گردند ‪ ،‬مردهايی که در فصل بيکاری به معادن‬

‫ذغال آبيک و هيو می روند يا زنايی که مدتی در تران به خدمتگاری می گذرانند ‪ .‬هه وقتی‬

‫به مل برگشتند خيلی به ندرت آداب شهری را حفظ می کنند و باز هان کرباس آبی و هان گيوه‬

‫های تت کلفت و هان شلوار و شليته می پوشند ‪ .‬مردها روی سر تراشيده شده شان کله ندی‬

‫معمولی می گذارند ‪ .‬زيرچانه و روی گونه های خود را می تراشند و ريش انبوهی می گذارند‬

‫که در ميان دو خط موازی ازين گوش تا آن گوش ادامه دارد و بتين حافظ صورتای آن ها در‬

‫قبال گرما و سرمااست ‪ .‬پياهن کرباسی که در زير می پوشند يه اش از طرف راست باز می شود‬

‫و از بغل گردن تا پلو دکمه می خورد ‪.‬دکمه های نی مصوصی که زناشان از قيطان درست می‬

‫کنند ‪ .‬دکمه ساخته شده بکار نی رود ‪ .‬استي ها يکسره است و مج و دکمه ندارد ولی بای آن‬

‫با ريسمان باريکی که به لباس دوخته شده مچ دست را می بندند ‪ .‬روی پياهن ‪ ،‬قبا بت می‬

‫کنند ‪ .‬قبای سه چاکگ ‪ .‬کمی از کت های شهری بلندتر ‪ .‬تا بالی زانو ‪ ،‬و از کرباس آبی که‬

‫يه اش باز است و آستي هايش را فقط موقع کار با ريسمان می بند ند ‪ .‬پي مردها قباشان‬

‫بلند تر است و اين خود يکی از علي ريش سفيد است ‪ .‬روی قبا کمر می بندند ‪ .‬گاهی با شال‬

‫پشمی و گاهی با يک طناب سياه و بيشت با يک تسمه چرمی ‪ .‬شلوار زير و رو ندارند ‪ .‬يک‬

‫شلوار کرباس آبی سرو ته يکی و نه چندان گشاد ‪ ،‬می پوشند که با بند تنبان بسته می شود ‪.‬‬

‫معمول در هر خانواده ای يک کپنک هم دارند که بآن شول می گويند و آنرا از ند می مالند و‬

‫موقع سفر يا هروقت آبياری يا نوبت چوپانی دارند هراه می برند و بدوش می اندازند ‪.‬‬

‫کليجه از شولکمی کوتاه تر است و بمان شکل است ‪ .‬با آستينهايی که راست می ايستد و نی‬

‫خوابد و دامن آن رويهم نی آيد ‪ .‬جوراب پشمی و شال گردن هم دارند ‪ .‬دستکش هايی که‬

‫زمستانا می پوشند دو جای انگشت دارد ‪ .‬يکی برای شست و يکی ديگر که پن است برای چهار‬

‫انگشت ديگر ‪ .‬زنا آنرا با کرک می بافند ‪ .‬دستکش ديگری بمي شکل دارند برای مواقع درو که‬

‫از پوست می سازند ‪ .‬گيوه های خود را مل می کشند ‪ .‬تت آنرا با کهنه پاره های کرباس آبی‬

‫تيه می کنند و با سوزنای بلند زه از ميانش می گذرانند و روی آنرا ‪ -‬بيشت مردها و کمت‬

‫زنا ‪ -‬با نخ پرک می بافند ‪ .‬تت گيوه هاشان کلفت است و بافت روی آن درشت ‪ .‬هه اهالی‬

‫گيوه کشی نی دانند ‪ .‬يعنی کشيدن تت آنرا ‪ .‬چند نفر بصوص اينکاره اند ولی اغلبشان‬

‫بلندند که روی گيوه را ببافند ‪ .‬گيوه را زمستان نی پوشند ‪ .‬در برف و سرما اگر بيون‬

‫پشمی که می پوشند پوست کلفتی را با زه بپا‬ ‫بروند و چارق بپا می کنند ‪ .‬يعنی روی جوراب‬

‫می بندند که اتام کف و نيمه ای از روی پا را می گيد ‪ .‬و خود اهالی به آن «چرم » می‬

‫گويند ‪ .‬شلوارهای شهری که به ندرت ديده می شود «تنبان پولکی » اسم دارد ‪ .‬بندرت‬
‫‪ .‬پالتوهای شهری نيز در آنا ديده ام‬

‫اما زنا ‪ .‬پياهنشان از زير گلو تا روی شکم چاک دارد و دکمه می خورد ‪ .‬مج آستينهای آن‬

‫نيز‪ .‬پياهن مصوصی دارند ‪ .‬نه ببلندی پياهن زنانه شهری و نه بکوتاهی پياهن های مردانه ‪.‬‬

‫و دامن آن قسمت بالی شليطه شان را می پوشاند ‪ .‬زيرا اين پياهن چيز ديگری به تن ندارند‬

‫ولی روی آن جليقه ای می پوشند که دکمه هايش هيشه باز است و آنچه زينت با خود دارند به‬

‫اين جليقه می آويزند ‪ .‬اغلب حاشيه آنرا مليله دوزيهای ساده يا قيطان بندی می کنند ‪.‬‬

‫دکمه های اغلب اين جليقه ها از سکه های نقره است ‪ .‬پياهن و جليقه زنان از چيت های‬

‫رنگارنگ است ‪ .‬شلواری که می پوشند از مال مردها تنگ تر و از پارچه سياه است و تا مچ‬

‫پايشانرا می پوشاند ‪ .‬روی اين شلوار شليطه را می پوشانند که تابالی زانوست و خيلی چي‬

‫می خورد و از پارچه های رنگارنگ می دوزند ‪ .‬پيزنان درعوض شلوار و شليطه فقط يک شليطه‬

‫بپا دارند که جلو و عقب دامن آن از ميان دو پا بم دوخته است و در حقيقت شلوار بزرگ و‬

‫بلندی و چي داری است که پاچه های آن به هم وصل است ‪ .‬کلهی که زنا بسر می گذارند کله‬

‫پارچه ای گرد و کوتاهی است که روی پيشانی آن نقره کوب است و آنرا تا بالی ابرو پايي می‬

‫کشند و زير آن سربندی از پارچه سفيد بسر می کنند وکه دسته هايش را دور گردن می پيچند ‪.‬‬

‫موهای خود را از عقب در يک رشته می بافند و آنرا با سربند به دور گردن می پيچند ‪ .‬هيچ‬

‫زنی نی توانيد ببينيد که گوشه ای از موهايش از زير اين سربند بيون مانده باشد‪ .‬کله خود‬

‫را کله پيچ می گويند ‪ .‬موقع خواب سربند و کله را بازمی کنند ‪ .‬پيزنا فقط سربند دارند و‬

‫‪ .‬کله کمت می گذارند ‪ .‬جليقه هم نی پوشند‬

‫کفش زنا اغلب هان گيوه هايی است که در مل تت می کشند و می بافند و در زمستان ارسی هايی‬

‫است که از شهر می آورند ‪ .‬بچه های بزرگت اگر پسر باشند مثل پدرها و اگر دخت باشند مثل‬

‫مادرها لباس می پوشند و کودکان خرد قاعده ای برای لباس پوشيدن ندارند ‪ .‬هرچه بدست پدر‬

‫و مادر رسيد تنشان می کنند‪ .‬در مالس سوگ و سرور تنها تغييی که در لباس زنا ديده می شود‬

‫‪ .‬چادر نازهايی است که تک و توک به چشم می خورد ‪ .‬وگرنه فقط لباس شسته يا نو می پوشند‬

‫فقط زنای جوان هستند که گاهی دستی به صورت خود می برند ‪ .‬يعنی دور چشمهای خود را‬

‫سياهالی می مالند ‪ .‬هسته يک گياه کوهی را می سوزانند و سوخته اش را با روغن آميخته می‬

‫کنند و به چشم می مالند ‪ .‬غي از اين بزک اسباب ديگری ندارند ‪ .‬مگر در مورد عروس که‬

‫سرخاب و سفيدابی هم بکار می برند ‪ .‬شکرت مستقيم زنا در کار روزانه اجازه تفننی بيشت‬

‫ازين را نی دهد ‪ .‬اهالی اصطلحی دارند که در مورد کارهای سخت زنا بسيار گوياست‬

‫‪«:‬مردکانی خدا زنکانند‪ ».‬تنها کارهای خانه نيست که به عهده زناست ‪ .‬موقع درو و خرمن‬

‫کوبی و علف چينی و در صيفی کاری و هر کار ديگری با مردها دوش بدوشند‪ .‬بچه های شيی خود‬

‫را با چادر شبی به پشت می بندند و راه می افتند و پابه پای مردان کار می کنند ‪ .‬فقط‬

‫شخم و آبياری شبانه کار تنها مردان است ‪ .‬غي ازين هيچ استثنايی برای زنا قايل نيستند‪.‬‬

‫مدرسه که در ده نيست ‪ .‬بچه ها به مض اين که راه افتادند کار هم می کنند ‪ .‬اول کارهای‬
‫بنزل رساندن و بعد درو و بعد هم کارهای‬ ‫سبک ‪ ،‬بعد دنبال چارپا راه افتادن و بار را‬

‫ديگر ‪ .‬بيماری بچه ها بيشت چشم درداست و اغلب چشم هاشان ناسور می ماند ‪ .‬غي از دوا و‬

‫درمانای پيزنانه معاله ديگری هم ندارند ‪ .‬ولی هي بچه ها وقتی بزرگ می شوند از يک فرسخی‬

‫‪ .‬تشخيص می دهند که روی کوه مقابل گوسفندی است که می چرد يا بزی‬

‫‪7‬‬
‫در عي حال که ساده و فقيانه است تشريفاتی دارد ‪ .‬در فصولی که آنا بوده ام‬ ‫مراسم عروسی‬

‫(تابستانا)فقط يکبار شاهد مراسم عروسی بوده ام ‪ .‬هيچ فراموشم نی شود که داماد از سر‬

‫درخانه خود يک تکه بزرگ قند را چنان به طرف کاروان عروس ‪ ،‬که به خانه اش می آوردند ‪،‬‬

‫انداخت که اگر بسر کسی می خورد حتما می شکست ‪ .‬و نی دان چرا عروس را سورا بر قاطر و‬

‫بازينت هايی که از پارچه و جاجيم از اطرافش آويته بودند شبيه به حضرت قاسم يافتم که در‬

‫‪ .‬دسته ها و تعزيه ها ديده بودم‬

‫معمول از ايام کودکی بچه ها را برا ی هم شيينی می خورند ‪ .‬و با اينکه (اگر خويشاوندی‬

‫تام اهالی صحت داشته باشد‪ ).‬اغلب ازدواجها در ميان افراد فاميل است نشانه ای از انطاط‬

‫نسل در ميان آنا نيست ‪ .‬کور چندان کم نيست ‪ .‬دنباله هان چشم دردهای کودکی ‪ .‬اما افليج‬

‫و ناقص ‪ ،‬اصل در ده نی شود پيدا کرد ‪ .‬عروسی ها بمان سادگی راه می افتد که آسياب ده و‬

‫مقدمات آن بقدری بسرعت می گذرد که اصل فرصت بگفتگوهای خاله زنکی نی دهد ‪ .‬مبلغ مهر‬

‫‪ .‬بسيار کم است ‪ .‬حداکثر پنجاه تومان ‪ .‬و از جهيز و ساير ملفات خبی نيست‬

‫شب عروسی چند نفر از جوانان می آيند و داماد را به حام می برند و نو پوشانده بيونش می‬

‫آورند ‪ .‬اول به زيارت معصوم زاده بعد به خانه ‪ .‬و داماد دست پدر يا ولی خود را می بوسد‬

‫‪ .‬قبل ازينکه داماد از حام بيايد روی بام را فرش کرده اند و يک کرسی مفروش در ميانه‬

‫گذاشته اند که داماد را رويش می نشانند‪ .‬در ضمن جار زده اند و مردان ده جع شده اند و‬

‫غلغله ای بپاست و تازه غروب شده است ‪ .‬داماد که به کرسی نشست دو تاشع به دو دستش می‬

‫چوب و چارپايه ای بدست می گيد و کنار‬ ‫دهند و پيمردی بيان می افتد و چوب و تته ای يا‬

‫داماد می ايستد و هدايای اهالی را جار می زند ‪«:‬سيد مشهدولی ‪ ،‬ای گوهادا ‪ ،‬خانه آبادان‬

‫» و به چوبی می کوبد ‪ .‬حضار با هم فرياد می زنند ‪«:‬خانه آبادان» ‪.‬و هر يک از اهالی‬

‫بقدر طاقت خود هدايايی می دهند ‪ .‬يعنی هريک اعلم می کنند که چه خواهند داد ‪ .‬و تا قبل‬

‫از بردن عروس هديه خود را می فرستند و رويهمرفته برای زندگپی تازه سرمايه ای گرد می‬

‫آيد ‪ .‬تقدي هدايا که تام شد شام می دهند‪ .‬هان اوايل شب‪ .‬آش کشکی يا دوغی ‪ .‬و بعد تا سه‬

‫ساعت از شب رفته می نشينند ‪ .‬سه ساعت که از شب گذشت از خانه داماد برای عروس حنا می‬

‫فرستد ‪ .‬با توت و سنجد وسيب و کشمش و تم مرغ رنگ کرده وشيينی های طبيعی ديگری که بم‬

‫عروس می برند ‪ .‬يک طبق ديگر نيز‬ ‫برسد‪ .‬زنا بساط را در مموعه ای بسر می گذارند و بانه‬

‫از هي بساط بجلس می آورند و جلوی داماد می گذارند ودست داماد را تا مچ حنا می بندند ‪.‬‬

‫ساقدوش ها نيز دست های خود را حنا می بندند ‪ .‬اين مراسم که گذشت پيمرد ها ملس را برای‬
‫جوانان خالی می کنند و به خانه های خود می روند ‪ .‬اما جوانا بيست نفری هستند که تا صبح‬

‫بيدار می مانند ‪ .‬هريک پولی می گذارند ‪ ،‬گوسفندی و برنی و روغنی می خرند‪ .‬هان شبانه ‪.‬‬

‫و زنا شبانه می پزند و می خورند ‪ .‬چايی هم براه است ‪ .‬گاهی هم يکی آواز می خواند يا‬

‫يکی نی می زند و ديگری می رقصد ‪ .‬تا صبح باين صورت سر می کنند‪ .‬هي عده صبح که شد داماد‬

‫را با خود به خانواده های اقوام ببازديد می برند و هرجا شيينی و چای می خورند تا نزديک‬

‫ظهر که بانه داماد برمی گردند‪ .‬پيمردها برمی خيزند و بنزل عروس سری می زنند ‪ .‬و اگر‬

‫جهيزی در کار باشد صورت برميدارند و شهادت می دهند ‪ .‬متبصر لباسی برای عروس و داماد و‬

‫يک صندوق ‪ .‬اما کيسته توتون ‪ ،‬بند تنبان و سفره کمری جزء لينفک جهيز است ‪ .‬اگر هيچ چيز‬

‫‪ .‬ديگری هم در کار نباشد اينها مسلما هست‬

‫از طرف ديگر عروس را نيز روز قبل به حام برده اند و لباس نو پوشانده اند و زينت و بزک‬

‫برداری از جهيزيه که تام شد آن را در صندوق می گذارند ‪.‬‬ ‫کرده اند و آماده است‪ .‬صورت‬

‫بندرت اتفاق می افتد که جهيز يک عروس دو صندوق باشد ‪ .‬صندوق را اگر يکی باشد بکول کسی‬

‫می گذارند و اگر دو تا ‪ ،‬روی قاطر می بندند و جلوی عروس را ه می اندازند ‪ .‬عروس نطز‬

‫سوار قاطر ديگری می شود که از آن زيور و زينت آويته است ‪ .‬سر قاطر را با حنا رنگ کرده‬

‫اند و منگوله زده اند ‪ .‬دهنه قاطر را برادر عروس يا يکی از مرداغن نزدطک باو می گيد و‬

‫براداران ديگرش يآ خويشاندان مرد بازوان عروس می گيند و از دو طرف قاطر می آيند ‪ .‬خيلی‬

‫آهسته ‪ .‬و صلوات می فرستند ‪ .‬و يکی در پيش قافله چاوشی می کنند ‪ .‬پيمدرها بدنبال و زنا‬

‫نيبز از پی آنا می آيند ‪.‬صد قدمی خانه داماد قافله می ايستد‪ .‬داماد ساقدوش هاکه در‬

‫و داماد سه بار قند يا انار يا‬ ‫اصطلح اهالی «زامادست برار» نام دارند ببام می روند‬

‫سيب بطرف عروس و قافله اش می اندازد‪ .‬اگر به عروس خورد يا از بالی سرش گاذشت معتقدند‬

‫که داماد در شب زفاف موفق خواهد بود وگرنه فال بد می زنند ‪ .‬صد قدم فاصله چندانی نيست‬

‫و معمول هه دامادها موفقند ‪ .‬بعد عروس را پيش می آورند و دم خانه داماد می رسانند ‪.‬‬

‫پدر داماد يا ولی او قآن بر ميدارد و سوره هايی از آن می خواند و قرآن را دور سر عروس‬

‫می گرداند ‪ .‬بعد عروس را بغل می زند و پياده می کند ‪ .‬اما داماد هنوز بربام است و‬

‫مقداری جو برشته و کشمش و گاهی پول خرد در دامن قبا دارد که وقتی عروس بزير در رسيد‬

‫نثارش می کند ‪ .‬بعد عروس را وارد می کنند و در اطاقی بروی تت می ايستانند و شع به دستش‬

‫می دهند ‪ .‬مردها از هان دم در پی کار خود رفته اند و ديگر ملس زنانه است‪ .‬عروس يکی دو‬

‫ساعت شع به دست ايستاده است و زنا دورش حلقه می زنند و می رقصند و کف می زنند و هنوز‬

‫بعد از ظهر است که ملس تام می شود و عروس و داماد خلوت می کنند ‪ .‬زفاف شب نيست‪.‬‬

‫عصرهاست ‪ .‬موفقيت داماد راهنوز آفتاب غروب نکرده با طبل بر سر بام می کوبند ‪ .‬و بعد‬

‫زنان عروس را و مردان داماد را بمام می برند ‪ .‬عروس تا سه روز روزه صمت می گيد ‪ .‬با‬

‫هيچکس هيچ حرفی نی زند ‪ .‬در اين سه روز از درو هيسايه برای عروس و داماد غذا می فرستند‬

‫‪ .‬و آن را «در زن سری » می گويند ‪ .‬عروس در اين سه روز دست به سياه و سفيد هم نی زند‬
‫‪8‬‬
‫خانه ها معمول مطبخ جداگانه ندارد ‪ .‬در گوشه ای از ايوان که از سه طرف پوشيده است و يک‬

‫بر آن رو به شرق يا جنوب بازست ‪ ،‬اجاقی ناده اند که بآن «کله ‪ ،‬به کسر کاف و لم» می‬

‫گويند ‪ .‬و هانا پخت و پز می کنند ‪ ،‬و گر زمستان باشد روی تنورها ‪ .‬هيچ اطاقی حتی پستو‬

‫ها و زير زمي های ده نيز بی «تندور» تنور؛ نيست ‪ .‬تام اطاقها اگر بتازگی اندود نشده‬

‫باشد از کمر به بالسياه است و اگر هم شده باشد تيگی دود از زير اندود به چشم می خورد ‪.‬‬

‫خانه ها يا حياط ندارد و يا اگر دارد بسيار کوچک است که در آن نه می شود چيزی کاشت و‬

‫نه فضايی دارد و در حقيقت راهرو چارپايان است ‪ .‬به اسطبل ‪ .‬در تام ده فقط روزنه های‬

‫گنبد طاق حام شيشه دارد ‪ .‬غي ازين کمت شيشه ای به پنجره ای افتاده است ‪ .‬کوزه گلی يا‬

‫سبو کمت بکار می برند ‪ .‬فقط يک نوع قلقلک کوچک از ساوجبلغ می خرند که در آن آب برای‬

‫آشاميدن به سر کار می برند ‪« .‬قره آفتوه» را که مشربه بسيار بزرگ و بی لوله ای است‬

‫برای آب از چشمه آوردن و بردن دارند ‪ .‬اگر قرمه ای برای زمستان می پزند ‪ ،‬اگر پنيی می‬

‫خواهند نگهدارند ‪ ،‬و اگر شيه ای يا عسلی يا هرچيز ديگری باشد آنرا در خيک می کنند ‪.‬‬

‫اغلب کيسه ها نيز از پوست است ‪ .‬بتين انبان ها را در آنا ديده ام ‪ .‬در پسينه (پستوی‬

‫خانه ها ) تنورهای بزرگی را روی زمي ناده اند که هرکام انبار جداگانه ای برای گندم يا‬

‫جو يا ارزن است که به آن «پالفه» می گويند ‪ .‬پرش که کردند سرش را گل می گيند ‪ .‬و از‬

‫دارد هر چه می خواهند درمی آورند ‪ .‬توپی کوچکی را بيون می آورند و‬ ‫سوراخی که به پايي‬

‫گندم و جو يا ارزن بيون می ريزند ‪ .‬درين پستوها اغلب چاله های نساجی را نيز می توان‬

‫ديد ‪ .‬با تيکهای کار گذاشته شده و ديگر لوازم آن ‪ ،‬که بيشت زمستان ها را به راهش می‬

‫اندازند و اگر پيزنی در خانه باشد که کار سنگي نتواند ‪ ،‬حتی در تابستان ها ‪ .‬عسل را‬

‫خيلی خوب می پرورانند و خيلی زياد می خورند ‪ .‬با موم هم می خورند ‪ .‬غي از پستو و ايوان‬

‫و زيرزمي ‪ ،‬اطاق ديگری دارند که مهمانانه مانند است و طاقچه ها و رف های آن مزين است‬

‫به تام اثاث گرانبهای خانه و آنچه به يادگار در خانواده مانده است ‪ .‬از ساور و چينی و‬

‫؛و گاهی قليان ‪ .‬گرچه هه از زن و مرد چپق می کشند ولی پيمردها و‬ ‫لوک و چيزهای ديگر‬

‫ريش سفيد ها گاهی نيز قليانی زير لب می گيند ‪ .‬غي از «گون» که هيزم غالب اهاليست سوخت‬

‫ديگری هم دارند و آن فضولت چارپايانست که در تام فصل سرما در آغل زير پايشان ريته و به‬

‫ضخامت نيم مت بالآمده ‪ .‬برفها که آب شد و چارپا را به کوه فرستادند با بيلهای نوک تيز‬

‫اين فضولت دله شده را می برند و لوزی شکل در می آورند و در آفتاب خشک می کنند و می‬

‫سوزانند ‪ .‬در فصل سرما کمت در آغل را با زمی کنند ‪ .‬از سوراخی که به سقف آن است هر روز‬

‫صبح و عصر علوفه چارپا را پايي می اندازند و فقط روزی يکبار برای آب دادنشان به کنار‬

‫‪ .‬چشمه بزرگ جلوی حسينيه می برند ‪ .‬يک ماه که از عيد گذشت چارپا را به کوه می فرستند‬

‫گذشته از گله کوچکی که از اين پس هر روز به چرا می فرستند و غروب به ده برمی گردانند ‪،‬‬

‫تاشي و پني روزانه شان را تامي کند ‪ ،‬قسمت اعظم چارپای اهالی به اين طريق تام فصل گرما‬
‫سر کوه می ماند و يک ما ه از پاييز گذشته برمی گردد‪ .‬به هراه گله ای که روی کوه است‬

‫پنج شش نفری هستند که به نوبت سرکوه می مانندد و در چادری که به پا کرده اند می خوابند‬

‫و هرروز شيها را می دوشند و پني می کنند و از هانا بارقاطر برای فروش به اطراف می‬

‫فرستند ‪ .‬اين رمه را که به کوه منزل کرده است حتی شبهات نيز به چرا می برند ‪ .‬غروب که‬

‫رمه برگشت و دور چادر اطراق کرد دو سه ساعتی استاحت می کند و باز برای چرا می رود ‪ .‬تا‬

‫يک ساعت به آفتاب مانده ‪ ،‬و تاسر آفتاب باز استاحت است و دوباره چرا‪.‬عجله دارند ‪ .‬چون‬

‫علفهای خوشبويی هست که اگر چريده نشود خشک می ماند ‪ .‬چه در مورد رمه ای که هر روز به‬

‫کوه می رود و شب برمی گردد و چه درمورد رمه بزرگ که تام فصل در کوه است ‪ .‬برای دوشيدن‬

‫شي قانون بوصی «تراز»دارند ‪ .‬هرکس به نسبت تعداد چارپای دوشان خود در ماه چند روز معي‬

‫تام شي گله را می دوشد ‪ .‬به اين طريق حتی فقيترين خانواده ها نيز که به زحت ده بزوميش‬

‫دارند ‪ ،‬می توانند با مصول شي يک روزه تام گله نه تنها آذوقه لبنياتی يک ماه خود را‬

‫تيه کنند بلکه پني برای فروش هم فراهم کنند‪ .‬چوپان به اين مناسبت گله را که از کوه‬

‫برمی گرداند هر روز به در خانه ای که بايد می برد و پی کار خود می رود و وقتی چارپا‬

‫‪ .‬دوشيده شد به طرف خانه صاحب خود روانه می گجردد‬

‫در اوايل ماه دوم تابستان که منتهای گرماست يک روز تام اهالی برای چيدن پشم رمه خود به‬

‫کوه می روند و تقريبا ده خالی می ماند ‪ .‬تنها پيان و آنا که در مزارع کاری واجب دارند‬

‫غايب اند ‪ .‬مراسم بزرگی است ‪ .‬چند چارپا می کشند و آبگوشت مفصليب به پا می کنند و از‬

‫روز پيش کله ها را نيز پخته اند و کله پاچه هم هست و صبح تا غروب با قيچی های مصوص ‪،‬‬

‫پشم تام رمه را می چينند ‪ .‬هه باهم کمک می کننند ‪ .‬ولی در آخر کار هر کسی پشم چارپای‬

‫‪ .‬خود را برمی دارد و می برد ‪ .‬و د راوقات بی کاری ‪ ،‬دوک به دست ‪ ،‬هي پشم را می ريسد‬

‫چوپانی که رمه کوچک را هر روز به کوه می برد و برمی گرداند يک نفر است ‪ ،‬و در هر سال‬

‫برای هرچارپا يک چارک گندم مزد چوپانی می گيد ‪ .‬اما آنا که رمه بزرگ را تابستانا در‬

‫کوه نگه می دارند ثابت نيستند و از خانواده صاحبان رمه نوبت می دهند ‪ .‬مزدی هم ندارند‬

‫‪ .‬کدخدا به معرفی پيمردان ده از طرف بشداری که در شهرک است هر جهارس ال يکبار معطن می‬

‫شد ‪ .‬تا کار کدخدا معرفی جوانای بيست ساله است که به خدمت وظيفه اعزام بشوند ‪ .‬غي از‬

‫‪.‬اين کمت کاری دارد‬

‫تام املک ده از خانه وباغ و مزرعه و چراگاه وقف است و قابل فروشی نيست ‪ .‬نه به‬

‫بيگانگان و نه در ميان خود اهالی ‪ .‬هيچکس زمينی را نی تواند بفروشد ‪ .‬اما معاوضه می‬

‫شده است ‪ .‬بزرگتين‬ ‫کنند و آنم خود اهالی با هم ‪ .‬تام املک مزروعی ده به ‪ 48‬چارک تقسيم‬

‫مالک ده بيش از يک چارک ملک ندارد ‪ .‬خرده مالکند ‪ .‬با مالکيتی که تعلق خاطر اياد نی‬

‫کند ‪ .‬کسانی از اهالی که به شهر رفته اند و يا کوچ کرده اند چونی توانسته اند املک خود‬

‫را بفروشند ناچار بيکی ازبستگان خود در ده اجاره اش داده اند ‪ .‬زمينی بيش از قدرت کشت‬

‫اهاليست و باين علت بيکاره مانده است ‪ .‬زمي مناسبی هم نيست ‪ .‬کوهپايه است ‪ .‬کار چارپا‬
‫نيز اجازه رسيدگی بيشتی به مزارع نی دهد ‪ .‬ناچار اغلب زمينها را بنوبت می کارند هر‬

‫قطعه زمينی را دوسال يا سه سال يکبار‪.‬اجاره ای ‪....‬که از زمي های اجاری گرفته می شود‬

‫و تم و گاو از مستاجر‪.‬اما اگر موجر‬ ‫«سه کوت » است ‪ .‬فقط آب و ملک از موجر است و کار‬

‫در تم و گاو نيز شريک باشد نصفا نصف سهم می برد ‪ .‬اما املک از هرکسی باشد منافع علف‬

‫چينی آن مال رعيت است‪ .‬يعنی کسيکه در آن کشت کرده ‪ .‬و هرچه کاه پس از خرمن بدست بيايد‬

‫‪ .‬از آن «ورزو» (گاو نری) است که شخم کرده ‪ .‬ناچار به کسی می رسد که ورزو از اوست‬

‫در موقع تقسيم عوايد اشتاکی ده از قبيل باج چرای مراتع اطراف ده (که در سال ‪ 1324‬مثل‬

‫به دويست تومان رسيد ) مبنای عمل مقدار چارک ملکی است که هر کس دارد ‪ .‬کدخدا ناظر‬

‫‪ .‬تقسيم اين عوايد است‬

‫هر يک از مردان سالی يک تومان بای سر تراشی به سلمانی ده می دهند که کيفی دارد و هفته‬

‫ای يکبار به تام خانه سر می زند و سيار است ‪ .‬و هر يک از اهالی از زن و مرد و بچه در‬

‫سال سه چارک گندم به حامی می دهند که در تام سال حام را بگرداند و گرم نگهدارد‪ .‬منتهی‬

‫هر خانواده ای نيز مواظب است که در سال به نسبت تعداد افراد خانواده برای حام هيزم‬

‫بياورد ‪ .‬يعنی از کوه «گون» بکند و ببام حام بريزد‪ .‬انبار کردن گون ها ‪ ،‬آب انداخت ‪،‬‬

‫کوره سوزاندن و ديگر کارها از خود حامی است ‪ .‬شايد هي دو نفر يعنی حامی و سلمانی باشند‬

‫که کار ديگری غي از شغل خود ندارند ‪ .‬حتی چوپان نيز در زمستان بيکار می ماند و بيون از‬

‫ده کاری می گيد ‪ .‬ديگران از زن و مرد اغلب در هه کارهای ديگر دست دارند‪ .‬از علف چينی‬

‫‪.‬تا گيوه کشی‪ .‬و از درو تا شي دوشيدن‬

‫‪9‬‬
‫فرهنگ لغات اورازانی‬

‫در ضبط لغات رعايت اين نکته شده است که از ذکر اصطلحات مشابه با فارسی و يا لغات دخيل‬

‫از زبان رسی خودداری بشود و برای رعايت دقت نسبی بيشت ضبط لغات به الفبای لتي نيز داده‬

‫شده است ‪ :‬متاسفانه چون حروف مصوص باينگونه موارد در دستس نبود بمي اندازه اکتفا شده‬

‫که از حروف موجود در چاپخانه بدالکثر امکان استفاده بشود ‪ .‬ناچار بايد قبل ذکر بشود که‬

‫‪ :‬چه حروفی از الفبای ما قرار داده شده است‬

‫به جای س ‪ - s‬به جای ز ‪ - z‬به جای خ ‪ - x‬به جای ح ‪ - h‬به جای چ ‪ - c‬به جای ج ‪j‬‬ ‫به ‪- sh‬‬

‫‪ :‬به جای گ ‪ .‬اما در مورد حروف صدادار ‪ - g‬به جای ق ‪ - q‬جای ش‬

‫به جای نوعی از واو مهول که در لجه ملی فراوان به کار می رود ‪ .‬مثل ‪ - ow‬به جای آ ‪a‬‬

‫‪ .‬اورازان ‪ -‬افتو ‪ -‬او ‪ -‬پوجار ‪ .‬اما در مورد بقيه حروف و صداها احتياج بقرار داد نيست‬
‫*‬ ‫*‬ ‫*‬
‫آبا ‪ -‬جد‬

‫آبست ‪ -‬آبست‬

‫‪ .‬آردگی ‪ -‬فضای دور سنگ آسياب که آرد در آن جع می شود‬


‫اچي واچان ‪ -‬اين چني و آن چنان‬

‫اراداس ‪ -‬اره داس‬

‫ارس ‪ -‬آرنج‬

‫اريان ‪ -‬در آسياب مفظه ای است که حبوبات را در آن می ريزند تا از سوراخ پايي آن کم کم‬

‫‪ .‬ا زراه ناوک بوسط چرخ آسياب بريزد‬

‫‪ .‬اسپرک ‪ -‬جا پای چوبی که پايي دسته بيل می گذارند‬

‫اسبج ‪ -‬شپش‬

‫اسبی ‪ -‬سفيد‬

‫استون ‪ -‬ستون‬

‫استه ‪ -‬استخوان‬

‫اسکول ‪ -‬غار‬

‫اشکم ‪ -‬شکم‬

‫اشکمبه ‪ -‬شکمبه‬

‫اشناقک ‪ -‬سوت‬

‫افتو ‪ -‬آفتاب‬

‫‪ .‬البه ‪ -‬چوب درازی که با آن گردو را از درخت پايي می کنند‬

‫اليجه ‪ -‬کرباس رنگي‬

‫الک کردن ‪ -‬پرتاب کردن‬

‫انگل ‪ -‬پستان گاو و گوسفند‬

‫اميج ‪ -‬مايه ماست‬

‫اهر ‪ -‬سنگچي دستی‬

‫او ‪ -‬آب‬

‫اوسال ‪ -‬افسار‬

‫اول ‪ -‬تيه‬

‫ايزار‪ -‬سفره کمری‬

‫ايسه ‪ -‬الن‬

‫بال ‪ -‬ساعد دست ‪ -‬آستي لباس‬

‫بالبند ‪ -‬النگو‬

‫ببه ‪ -‬کودک خردسال‬

‫بپتی ين ‪-‬پخت‬

‫بتکاندن ‪ -‬کوبيدن ‪ ،‬زدن‬

‫بچی ين ‪ -‬چيدن‬

‫بوردی ين ‪ -‬خوردن‬
‫برار ‪ -‬برادر‬

‫بربی ين ‪ -‬بريدن‬

‫بربی جی ين ‪ -‬برشته کردن‬

‫برسی ين ‪ -‬رسيدن‬

‫بروتن ‪ -‬فروخت‬

‫برکر‪-‬ديگ بزرگ‬

‫بزاست‪-‬زاييدن‬

‫بدوست‪-‬دويدن‬

‫بسپيجی ين‪-‬مکيدن‬

‫بسويی ين‪-‬ساييدن‬

‫بشکاجی ين‪-‬شکافت‪ ،‬سوراخ کردن‬

‫بشوردی ين ‪-‬شست‬

‫بشي ‪ -‬رفت‬

‫بغله‪-‬تنگه‬

‫بلگ‪-‬برگ‬

‫ب‪-‬بام‬

‫بردی ين ‪-‬مردن‬

‫بن جی ين ‪-‬خرد کردن‬

‫پاچال‪-‬گودال پای دستگاه نساجی‬

‫)پارس‪-‬چوبی که سرعت سنگ آسياب را با آن کم و زياد ميکنند (مانند دنده ماشي‬

‫‪.‬پالفه‪-‬جعله بزرگ کندو مانندی که در پستوها بعنوان انبار حبوبات بکار ميود‬

‫پردو‪-‬توفال سقف ‪.‬چوبای يک اندازه که روز تي می اندازند وروی آن را با خاک و کاهگل می‬

‫‪.‬پوشانند‬

‫پسينه ‪-‬پستوی خانه‬

‫پف‪-‬کف سفيدرنگی که جگر گوسفند را پوشانده‬

‫پني ‪-‬پني‬

‫پوچول‪-‬کفش بطور عام‪.‬پای افزار‬

‫پولک‪-‬دکمه‬

‫پيشينه‪-‬خوراک عصر‬

‫پی سر ‪ -‬پشت سر‬

‫پی ير ‪-‬پدر‬

‫تيله ‪ -‬طويله‬

‫تالن تالنی ‪ -‬هرج و مرج ‪.‬خر تو خر‬


‫تته ‪-‬سبد بزرگ‬

‫تراز‪-‬مقدار شي سالنه چارپا‬

‫ترفند‪-‬ترفن‪.‬حيله‬

‫تلم ‪ -‬گاو دوساله که هنوز نزاييده‬

‫تله ‪-‬گاودانه ‪.‬تلخه‬

‫تله کاسه‪-‬خوراکی که در ايام عزا به خانه عزادار هديه می فرستند‬

‫تليت ‪-‬ملوط‪.‬قاطی‬

‫تان‪-‬تام‬

‫‪.‬تنبان پولکی‪-‬شلوار دکمه دار شهری‬

‫تنبوره‪-‬استخوان دنده‬

‫تنچه ‪-‬روغن داغکن بی دسته و لبه دار‬

‫تندور ‪-‬تنور‬

‫تندوره شون ‪-‬چوبی که تنور را با آن بم می زنند‬

‫تنقول ‪ -‬شکم‬

‫‪.‬توره ‪-‬تکه آهنی که سنگ رويي آسياب را ميگرداند و خود ش به «ساز»متسصل است‬

‫تور‪-‬ديوانه‬

‫توکن‪-‬روغن داغ کن‬

‫تيخ ‪-‬تيغ‬

‫تيهان ‪-‬تيون‬

‫جد ‪ -‬چوبی که بگردن گاوهای نر ميگذارند و چپرکش را بآن می بندند‬

‫جوار‪-‬بال‬

‫جورب‪-‬جوراب‬

‫جوز‪-‬گردو‬

‫جون ‪-‬جوان‬

‫جي‪-‬زير‬

‫جيف‪-‬جيب‬

‫چاشت ‪ -‬سرظهر‪ ،‬موقع ناهار‬

‫چپر ‪-‬چارچوبی که با آن خرمن را ميکوبند‬

‫چپش‪-‬بزغاله دوساله‬

‫چخماخ‪-‬چخماق‬

‫چرخه‪-‬چرخ ريس‬

‫چرخه زی‪ -‬زه چرخ ريس‬

‫چرنل‪-‬جوهر ‪ ،‬مرکب رنگي‬


‫چرم ‪-‬چارخ ‪ ،‬چارق‬

‫چکبند‪-‬شکسته بند‬

‫‪ .‬چل‪-‬چرخ ‪.‬بصوص بچرخ آسياب اطلق می شود‬

‫چوش‪-‬کفش چرمی ‪ ،‬ارسی‬

‫چو ‪ -‬چوب‬

‫چوچک‪-‬گنجشک‬

‫چوقا ‪ -‬يک نوع پارچه پشمی زمستانی‬

‫خالک ‪-‬خاله‬

‫‪.‬خان ‪-‬تته ای که پايه کوتاهی دارد و خي را روی آن پن می کنند‬

‫خجي ‪-‬خوب‬

‫‪،‬خرمن گاه‬ ‫خربن‪-‬زمينی که خرمن را در آن بپا می کنند‬

‫خسته ‪ -‬هسته ميوه‬

‫‪.‬خس‪-‬علف کوهی است که نود وحشی دارد‬

‫خوآر‪-‬خواهر‬

‫‪ .‬خوينه ‪-‬کپه گندم خردشده و آماده برای باددان‬

‫خوتی ين ‪ -‬خوابيدن‬

‫مل ‪:‬چوبی را کج می کنند و روی آن پوست می کشند و دسته ای هم بان ن‬ ‫خيوه ‪-‬پاروی ساخت‬

‫‪.‬می دهند‬

‫‪.‬دار‪-‬زمينی که دارند شخمش می کنند ‪ .‬بمطن ضبط بعمنی درخت‬

‫درزن‪-‬سوزن‬

‫‪.‬درشتی ين‪-‬دررفت‬

‫دروش ‪-‬درفش‬

‫)دخاله‪-‬شانه دودندانه (ابزار باددان خرمن‬

‫دشانی ين‪-‬تکان دادن‬

‫‪.‬دفدين‪-‬چوب هوار کننده عرض کرباس‬

‫دل‪-‬وسط ‪.‬ميان‬

‫دم بست ‪-‬بست‬

‫دمی جار‪-‬دي زار‬

‫دمرقول‪-‬داس سنگي دسته آهنی‬

‫دم سرگردانی ‪-‬عقرب ‪ ،‬کژدم‬

‫دو‪-‬دوغ‬

‫‪.‬دوال‪-‬زوال باريکی که تت گيوه را با آن می کشند‬

‫‪.‬دون ‪-‬گل برای اندود کردن‬


‫ديزندان‪-‬سه پايه روی تنور‬

‫دي ‪-‬صورت ‪.‬رو‬

‫دينج‪-‬آرام ‪ ،‬بی سرو صدا‬

‫رانی ‪-‬ران پوش قاطر‬

‫رب‪-‬رف‬

‫روخانه‪-‬رودخانه‬

‫ريکلو‪-‬گوجه ريز‬

‫زاغ‪-‬زرد‬

‫زاما‪-‬داماد‬

‫زفان‪-‬زبان‬

‫زيله‪-‬حلوای بی شيينی‬

‫زله ‪-‬زهر‬

‫زن پی ير ‪-‬پدر زن‬

‫‪.‬ساز ‪ -‬ميله آهنی آسياب که با چرخ می گردد و سنگ رويي را می گرداند‬

‫ساق‪ -‬سال‬

‫سج‪-‬قروقوروت‬

‫سرارون‪-‬جاروی بزرگ‬

‫سر‪-‬تاپاله هايی که در طول زمستان کف آغل انباشته می شود بعد آنرا لوزی شکل ميبند و‬

‫‪ .‬ميسوزانند‬

‫سرخ‪-‬سرخ‬

‫سرنه ‪-‬در تنور‬

‫سلت‪-‬سطل‬

‫سگ رو ‪-‬گربه روی کف حام‬

‫‪ .‬سچو‪-‬حلقه چوبينی که در موقع شخم و خرمن کوبی بگردن گاو می اندازند‬

‫سواله ‪-‬پوست سبز روی گردو‬

‫سولخ ‪ -‬سوراخ‬

‫سيف ‪ -‬سيب‬

‫سينه زل ‪ -‬زنگ و زينت سينه قاطر‬

‫شانه ميگ ‪-‬شانه نساجی‬

‫شفر‪-‬گزن‪ -‬آلت بريدن چرم‬

‫شلت ‪ -‬درختی است شبيه تبيزی ‪.‬سفيدار‬

‫شلم ‪ -‬شلغم‬

‫شو ‪ -‬شب‬
‫شوپرک‪-‬شب پره‬

‫‪ .‬شوشک‪-‬شاخه های باريک بد که با آن سبد می سازند‬

‫شوکن ‪ -‬شبانه‬

‫‪.‬شيانگن ‪-‬علف شيداری که از شي آن برای زخم بندی استفاده می کنند‬

‫شرپت‪-‬غذايی از شي‬

‫شيلنک‪-‬زردآلو‬

‫صب‪-‬صبح‬

‫صفره‪-‬صرفه‬

‫صو‪-‬صاف‬

‫فينی‪ -‬بينی‬

‫قاب‪-‬قوزک پا‬

‫قار‪-‬قهر‬

‫قاچی لی‪ -‬برهنه‬

‫قاطر‪-‬است‬

‫قبقه‪-‬استخوان کنف ‪ ،‬کعب‬

‫‪ ،‬نااميد شدن‬ ‫قته ميت ‪ -‬قطع اميد‬

‫قرت ‪ -‬گلو ‪ ،‬حلقوم‬

‫قرته بنی ‪ -‬سنجاق زير گلو‬

‫قرمز‪-‬قرمز‬

‫قره افتو‪ -‬دولچه مسی بزرگ‬

‫قزان‪-‬ديگ‬

‫قسر‪-‬چارپای نازا‪ ،‬يا تاکنون نزاييده‬

‫قلچ‪-‬کلغ‬

‫قلبال‪-‬غربال‬

‫قليون ناهار‪-‬صبحانه ‪ ،‬چاشت‬

‫‪.‬قو‪ -‬چوب پوسيده مصوص که برای آتش گيانه بکار می بردند‬

‫‪.‬قياق‪-‬يک نوع سرشي است که از روی ماست تازه می گيند‬

‫کاچه ليس‪-‬قاشق بزرگ چوبی گود ‪ ،‬چچه‬

‫کارتن ‪ -‬عنکبوت‬

‫کاهار ‪ -‬بزغاله سه ساله‬

‫کاوی ‪ -‬ميش آبست‬

‫کبود ‪ -‬آبی‬

‫کتاه ‪ -‬کوتاه‬
‫کت ‪ -‬کبوتر‪ ،‬اسم بسياری از زنان اهالی‬

‫کته ‪ -‬قاشق چوبی صاف و بزرگ‬

‫کتی‪ -‬قوری مسی‬

‫کرس‪-‬اسطبل بره و بزغاله‬

‫کشی ‪ -‬تنک قاطر‬

‫کشکوروت ‪-‬کلغ سياه ‪ ،‬سفيد و دراز دم‬

‫کلب‪-‬سوراخ هواکش تنور‬

‫کلتوک ‪ -‬سرشي‬

‫کلشک‪ -‬کوپای گندم نکوبيده‬

‫کله پچ‪ -‬ديزی مسی‬

‫کله ‪-‬اجاق‬

‫کله کولی‪-‬بز نر‬

‫کليجه ‪ -‬شول ی نيم تنه‬

‫کليک ‪ -‬يک نوع تيغ است ‪ ،‬علف‬

‫)کم ‪ -‬زنبور زرد کوچک (گته کم ‪ ،‬زنبور قرمز بزرگ‬

‫‪ .‬کما ‪ -‬علف خوشبويی است شبيه شبت که علوفه چارپا است‬

‫کندس ‪ -‬ازگيل‬

‫کنديل ‪ -‬کندو‬

‫‪.‬کوپا‪ -‬کوپای علف يا گندم‬

‫کوس ‪ -‬فشار ‪ ،‬زور‬

‫کولی ‪ -‬بز‬

‫کولچيه ‪ -‬چباته‬

‫)کوک ‪ -‬کبک(در لجه اهالی نسا‪ -‬دزج‬

‫کيچيک ‪ -‬کوچک‬

‫کيشکه ‪ -‬آدم نيف و ريزه‬

‫کيلی ‪ -‬قفل ‪ ،‬کلون در‬

‫کي تلق ‪ -‬در کونی‬

‫)گافه ‪ -‬ويرانه(؟‬

‫گپ‪ -‬حرف ‪ ،‬سخن‬

‫گت ‪ -‬بزرگ‬

‫گت ننه ‪ -‬مادر بزرگ‬

‫گدوک ‪ -‬راه پيج و خم دار روی کوه‬

‫گردست ‪ -‬شدن‬
‫گرچلک ‪ -‬سبد‬

‫گرز ‪ -‬علف خوسبوی کوهی است‬

‫گسنه ‪ -‬گرسنه‬

‫) گل ‪ -‬خاک ( فقط در مورد زيارت اموات ‪ -‬سرخاک رفت بکار می رود‬

‫‪.‬گنگ‪ -‬ناوکوچکی که ته تنوره آسياب ميگذارند‬

‫)‪ .‬گوآلو‪ -‬آلوی کوهی(اهالی نسا آلو را هيلو می گويند‬

‫گور ‪ -‬تاريکی زياد‬

‫گورس ‪-‬ارزن‬

‫‪ .‬گوره ماس ‪ -‬غذايی است از شي و ماست‬

‫گوزور‪ -‬تاپاله‬

‫گوهان ‪-‬گاوآهن‬

‫گون ‪ -‬تيغ کوهی صمغ دار تندسوز‬

‫گيل داس ‪ -‬داس سنگي هيزم شکنی‬

‫لر‪ -‬چن پرپشت‬

‫لنگری ‪ -‬بشقاب بزرگ و گود مسی‬

‫لوچه ‪ -‬لب‬

‫ليله ‪ -‬نی نی ‪ ،‬کودک خردسال‬

‫ماچکول‪ -‬سوسار بزرگ‬

‫مار ‪ -‬مادر‬

‫مارزله دار‪-‬سوسار باريک و کوچک‬

‫مرجو‪-‬عدس‬

‫مرغانه ‪ -‬تم مرغ‬

‫مزار ‪ -‬گورستان‬

‫مشت ‪ -‬مشتی ‪ ،‬خريدار‬

‫مکو ‪ -‬ماکو‬

‫مگس ‪ -‬زنبور عسل‬

‫مهل ‪ -‬مهلت‬

‫مورچانه‪-‬مورچانه‬

‫ميجک ‪-‬مژه‬

‫ناهار ‪ -‬قبل از ظهر‬

‫نظامی ‪-‬شلوار شهردوز‬

‫نازير ‪ -‬عصر‬

‫)اهالی نسا از دهات ماور اورازان ناشدير گويند(‬


‫‪ .‬نره‪ -‬کوزه سفالی بزرگی که يک دسته دارد و در آن ماست ميزنند و کره می گيند‬

‫نو ‪ -‬ناو ‪ ،‬دره‬

‫نومزا‪-‬نامزد‬

‫واش‪ -‬علوفه ‪ ،‬علف‬

‫‪.‬وجار ‪ -‬بوته ای کوهی که دامنه های ريز قرمز می دهد‬

‫وز‪ -‬پلو‬

‫ورده ‪ -‬غلطک نان پخت‬

‫ورزو‪ -‬گاو نر‬

‫وره ‪ -‬بره‬

‫وره کولی ‪ -‬بزغاله‬

‫ول ‪ -‬کج ‪ .‬ضد راست‬

‫ولگ ‪-‬برک‬

‫ولک ‪ -‬قلوه‬

‫وند ‪ -‬بند‬

‫وی ‪ -‬بد‬

‫ويدار‪ -‬درخت بيد‬

‫ويگيت ‪ -‬گرفت‬

‫هاخری ين ‪ -‬خريدن‬

‫هاداين ‪ -‬دادن‬

‫هاکشيدن‪ -‬کشيدن‬

‫هيم ‪ -‬نرم ‪(.‬برای اينکه زمي را بشخم بزنند قبل در آن آب می بندند ‪ .‬اين عمل هيزم است‬
‫)‪.‬‬
‫هيمه ‪ -‬هيزم‬

‫يال ‪ -‬کودک ‪.‬بچه‬

‫‪10‬‬
‫الف‪ -‬چند تعبي و جله و مثل اوارازانی‬

‫افتوی دل ‪ -‬ميان آفتاب‬

‫ايسه مينی ديه ‪ -‬حال می بينی ديگر ‪ ،‬الن می بينی ديگر‬

‫) اينجه کتيه ‪ -‬اينجا افتاده (اينديا بکته ‪ -‬اينجا افتاده‬

‫) خانه کی يی شينه ؟ خانه مال کيست ؟(شکی کيا ‪ -‬اينجا مال کيست‬

‫اينه تندوری ميان دشاني ‪ -‬اينرا مطان تنور بتکانيد‬

‫) باروله ‪ -‬بارکج است ‪(.‬باريانه ‪ -‬بارکج است‬


‫)‪.‬بدادروابو‪ -‬بگذار در باز باشد‪ (.‬بدر برآ چردبی ‪ -‬بگذار در باز باشد‬

‫بشيم خاکی سر‪ -‬بروي سر قبستان‬

‫بيومنی وربنشي ‪ -‬بيا پلوی من بنشي‬

‫بوسسته به ‪ -‬گسيخته بود‬

‫‪ .‬پامی بن تيخ بگنيه ‪ -‬کف پاي تيغ رفته است‬

‫پايست ‪ -‬پاشو ‪ .‬بايست‬

‫) پدرسوته ‪ -‬پدر سوخته ‪(.‬بروی پدر تکيه می کنند‬

‫) پيش ميکوه ‪ -‬جلو می افتد ‪( .‬پرونی ميجينه ‪ -‬جلو می زند‬

‫)‪ .‬تان گردی ‪ -‬تام شد ‪( .‬تونی آکر ‪ -‬تام کرد‬

‫تنقولی بزيه ‪ -‬شکمش را پر کرده ‪ .‬سي و پر خورده‬

‫‪.‬چاقوره صوبدا ‪ -‬چاقوش را تيز کرد‬

‫چبه اوی پيش استای ‪-‬چرا پيش او ايستاده ای؟‬

‫خادر گلو خادر پلو ‪ -‬خواه در گلو خواه در پلو‬

‫) دل شو‪ -‬برو بيون ‪ .‬برو ميان برو تو ‪(.‬بشه بر‪ -‬برو بيون‬

‫‪ .‬در کيليه ‪ -‬در قفل است‬

‫دهوا مرفه می کنی ؟ ‪ -‬دعوا مرافعه می کنی ؟‬

‫‪ .‬دييتی بشو ‪ -‬صورتت را بشوی‬

‫‪ .‬ردآبه پرون چشماها ‪ -‬از جلوی چشمم دور شو‬

‫راه انگن ‪ -‬راه بينداز‬

‫)ريش کفن پيت ‪ -‬ريش بکفن پيچيده (فحش است‬

‫قرت انگن ‪ -‬قورت بده‬

‫)‪ .‬کل بند ‪ -‬کله مانده ‪ .‬يعنی بيی و کلهت بی صاحب باند (فحش است‬

‫‪.‬کوس صبت مينی ‪ -‬حرف زور می زنی‬

‫کوهستان کمگستانه ‪ -‬کوهستان کمکستان است‬

‫‪ .‬کيبا نو پسينه د در ميشو ‪ -‬کدبانو از پستوی پر در ميآيد‬

‫‪.‬مردگانی خدا زنکانن ‪ -‬خدای مردان زنانند‬

‫‪ .‬ميخاس نيلی ‪ -‬ميخواستی نگذاری‬

‫‪ .‬نکن اچان ‪ -‬آنطور نکن‬

‫‪ .‬وسه ‪ -‬بس است‬

‫‪ .‬ويشه ‪ -‬پس ميآيد‬

‫ب ‪ -‬دو لليی‬

‫لللل حبيب من‬

‫خدا کرده نصيب من‬


‫دخت دارم فاطمه سلطان‬

‫پسردارم ممد نام‬

‫لللل حبيب من‬

‫خدا کرده نصيب من‬

‫ورونده هاش نقره داره‬

‫اشکم پيچش قلمکاره‬

‫لللل حبيب من‬

‫خدا کرده نصيب من‬

‫دخت دارم سه و چاهار‬

‫گت ترينش منی يادگار‬

‫کيچيکينش منی به بدار‬

‫لللل حبيب من‬

‫خدا کرده نصيب من‬

‫‪2‬‬
‫لللل گل قالی‬

‫بابات رفته جايش خالی‬

‫لللل گل گندم‬

‫ترا گهواره می بندم‬

‫لللل گل فندق‬

‫ننت رفته سر صندوق‬

‫لللل گل خوينه‬

‫گدا آمد در خونه‬

‫لللل گل زيره‬

‫ببات رفته زن بگيه‬

‫ننت از غصه می ميه‬

‫لللل می مهپاره‬

‫پلنگ سرکوه چه ميناله‬

‫ج ‪ -‬دو بازی بچگانه‬

‫دمداری ‪ -‬در حدود پانزده تا از دخرها (بازی تنها دختان است ) دنبال هم رديف می شوند و‬

‫پشت هم را می گيند ‪ .‬جلويی آنا جلودار است و جواب گو‪.‬غي از اين عده يکنفر گرگ می شود و‬

‫مثل بسراغ گله می آيد در حاليکه ميگويد «گرگم و گله می برم » و جلودار از عده خود‬

‫حفاظت می کند که «چوپانان نی گذارند » البته دست آخر گرگ قايق می شود و يکی يکی عده را‬
‫می گيد و از صف جدا می کند و بگوشه ای می برد و مينشاند ‪ .‬وقتی هه بآن گوشه برده شدند‬

‫دست يکديگر را می گيند و باز يکيشان پيش می افتد ‪ .‬پرسان پرسان که «راه مازندران کجاست‬

‫؟» ديگری جواب می دهد «از اين جاست » بعد هه با هم می گويند «سلقم ‪ -‬سلقم » و بعد‬

‫هرکدام سر جای خود چرخی می زنند و دوباره دست يکديگر را می گيند اين سر و آن سر صف را‬

‫می کشند و زورآزمايی می کنند‪ .‬هرکدام از بازيکنان که دستش رها شد باخته است وبايد‬

‫‪.‬درکونی (کي تلق) بدهد‬

‫خرپشت خرواز ‪ -‬مثل بازی کنان ده نفرند (بازی هم پسرانه است و هم دختانه اما متلط نيست)‬

‫بدو دسته پنج نفری تقسيم می شوند و بوسيله طاق يا جفت معي می کنند که کدام دسته سوار‬

‫باشد و کدام دسته پياده ‪ .‬يا کدام دسته «خرواز» و کدام دسته «خرپشت» ‪ .‬بعد در اطراف‬

‫کوچه يا ميدان خرپشت ها دور از هم کنار ديوار خم می شوند و دستشان را بديوار می گذارند‬

‫و پنج نفر ديگر روی کول آنا سوار می شوند ‪ .‬سوار اولی کلهش را بر می دارد و برای سوار‬

‫ديگر پرتاب می کند ‪ .‬و می گويد «شنبه» واو کله را برای نفر بعدی پرتاب می کند و ميگويد‬

‫«يکشنبه » و او برای بعدی و می گويد «دوشنبه » هينطور کله را برای هم پرتاب ميکنند و‬

‫روزهای هفته را يک بيک نام ميبند تا جعه ‪ .‬و بعد دسته ها عوض می شود ‪ .‬اما اگر از دسته‬

‫سوار کسی نتواند کلهی را که برايش پرتاب شده در هوا بگيد قبل از اينکه بمعه برسد بازی‬

‫برميگردد‪ .‬يعنی سوارها پياده می شوند و پياده ها که تا بال سواری ميداده اند بدوش آنا‬

‫‪.‬بال می روند ‪ .‬و هينطور بازی ادامه دارد تا خسته شوند يا دلشان را بزند‬

‫د ‪ -‬قصه‬

‫‪ .‬درکه باز شد گفت‬ ‫‪ :‬پيمرد مسافری از راه رسيد و در خانه پيزنی را زد‬

‫»دبی اما ‪ -‬دبی شا ‪ -‬مهمون نی خاد خونه شا ؟«‪-‬‬

‫پيزن گفت ‪ :‬بسم ال و پيمرد را برد توی اطاق نشاند و آب برد که پاهايش را بشويد ‪ .‬پيمرد‬

‫‪ :‬پاهايش را که شست و استاحت کرد بصدا درآمد که‬

‫»دبی اما ‪ -‬دبی شا ‪ -‬قليون نی خاد مهمون شا؟«‪-‬‬

‫پيزن رفت و قليان خودش را چاق کرد آورد و نشست با هم درد دل کردند تا مدتی از شب گذشت‬

‫‪ :‬و پيزن برخاست که برود و بوابد ‪ .‬باز پيمرد درآمد که‬

‫»دبی اما ‪ -‬دبی شا ‪ -‬قاتق نی خاد مهمون شا ؟ «‪-‬‬

‫و نان و قاتقی برای مهمان گذاشت ‪ .‬پيمرد شامش را که خورد‬ ‫پيزن شنيد و رفت سفره آورد‬

‫‪ :‬صاحبخانه سفره را جع کرد و رفت که بوابد ‪ .‬باز پيمرد بصدا درآمد که‬

‫»دبی اما ‪ -‬دبی شا ‪ -‬ورخست (بغل خواب)نی خاد مهمون شا؟ «‪-‬‬

‫پيزن اين را که شنيد عصبانی شد رفت سيخ تنور را برداشت و آمد و پيمرد را از خانه بدر‬

‫‪.‬کرد‬

‫»‪ .‬اين قصه را سيده گلزار پيزن ‪ 65‬ساله گفته«‬


‫‪11‬‬
‫چند نکته ی دستوری‬

‫الف ‪ -‬وضع صفت و موصوف‬

‫در لجه اهاليب اوارازان صفت هيشه قبل از موصوف می آيد ‪ .‬با اين وضع که آخر صفت هيشه‬

‫)مفتوح است ‪ .‬قرمزبز= بز قرمز‪ .‬گته قزان = ديگ بزرگ ‪ .‬تله کاسه = کاسه تلخ (تلخ کاسه‬

‫ب ‪ -‬وضع مضاف و مضاف اليه‬

‫نيز مضاف اليه هيشه قبل از مضاف درميآيد ‪ .‬با اين فرق که کسره مضاف بصورت اشباع شده‬

‫(ياء) در آخر مضاف اليه در ميآيد ‪ .‬مثل ‪ :‬يزدان بشی قبی دي = نزديک قب يزدان بش‪.‬‬

‫‪ .‬اسکولی ميان = ميان غار ‪ .‬پايی بن = بن پا ‪ .‬بزانی شي = شيبزها ‪ .‬اوری پيش = پيش او‬

‫) ج ‪ -‬علمت مفعول صريح (را‬

‫را) علمت مفعول صريح در لجه ملی بصورت راء مفتوح خلصه ميشود نه بصورت راء مضموم که در(‬

‫لجه تران است ‪ .‬و در اغلب موارد نيز (ر) حذف می گردد و مفعول صريح فقط بعنوان علمت‬

‫مشخص (فتح)ای را حفظ می کند ‪ .‬مثل ‪ :‬چاقوره صوبدا= چاقو را تيز کرد ‪ .‬اينه تندوری ميآن‬

‫‪ .‬دوشاني = اينرا ميآن تنور بتکانيد‬

‫)د‪ -‬حرف اضافه (از‬

‫حرف اضافه (از) بصورت (دی) و در دنبال کلمه می آيد نه پيش از کلمه ‪ .‬چه در مورد مفعول‬

‫بواسطه و چه در موارد ديگر‪ .‬مثل ‪ :‬پيه رش صحرا دی بيومه = پدرش از صحرا آمد ‪ .‬اوره‬

‫‪ .‬خودی راست کرد = او را از خواب بيدار کرد‬

‫ه ‪ -‬مل حرف نفی‬

‫در افعالی که پيشوند دارند مثل ‪ :‬هاکشي = کشيدن ‪ .‬هاکتی ين = افتادن ‪ .‬هاخرين = خريدن‬

‫‪ .‬دمبست = بست ‪ .‬دمی نی ين = گذاشت ‪ .‬ويگی تن = گرفت ‪ .‬حرف نفی پس از پيشوند درميايد‬

‫‪.‬مثل ‪ :‬هانکشی = نکشيد ‪ .‬هانری =نريد ‪ .‬دنی بنده =نی بندد ‪ .‬دنی نن = نيگذارد ‪ .‬و نی‬

‫گيه = نی گيد‪ .‬اما افعالی که با حرف اضاف «ب» استعمال می شوند از اين قاعده مستثنی‬

‫‪ .‬هستند ‪ .‬و نيز در فعل نی اين قاعده مرعی نيست‬

‫)و‪ -‬فعل(است‬

‫فعل معي «است» که در آخر کلمات درلجه تران بصورت کسره خلصه می شود (مثل سفيده =سفيداست‬

‫) درلجه ملی بصورت فتحه خلصه می شود ‪.‬مثل ‪:‬باروله=بار کج است ‪ .‬کوهستان کمکستانه =‬

‫‪ .‬کوهستان کمکستان است‬

‫)ز‪ -‬جع فقط با (ان‬

‫تقريبا بدون استثنا تام انواع اسامی در لجه ملی با (ان) جع بسته می شوند ‪ .‬در تام‬
‫ايامی که راقم اين سطور در آن نواحی بسر برده است حتی يکبار باطر ندارد که اسی با علمت‬

‫يالن = بچه‬ ‫جعی غي از (ان) جع بسته شده باشد ‪ .‬مثل‪ :‬ريکان= ريگها ‪ .‬داران= درخت ها ‪.‬‬

‫‪.‬ها ‪ .‬سيفان = سيب ها و ال‬

‫ح ‪ -‬علمت نسبت‬

‫ای» علمت نسبت درز بان رسی است مثل ترانی و پايينی ‪ .‬گرچه گاهی «اين» هم در اينمورد«‬

‫بکار می رود ‪ .‬اما در لجه اوارازان علمت نسبت هشه «اين» است ‪ .‬در اخر کلمه ‪ .‬حتی اگر‬

‫اسم منسوب هم جع بسته شود باز چيزی از اين پسوند نی افتد ‪ .‬مثل ‪ :‬جوارين =باليی ‪ .‬جيين‬

‫‪ =.‬زيری‪ .‬نسايي = تراني = ترانی و ال‬

‫چند نکته مربوط به صوت شناسی‬

‫الف‪ -‬قلب و تريف کلمات عربی‬

‫اغلب کلمات عربی مورد استعمال در لجه ملی بصورت مصوصی نرمش يافته يا قلب و تريف می‬

‫شود ‪ .‬در مثال های زير ‪ ،‬بعنوان مثال در اغلب موارد (ع) يا افتاده است يا بصورت (ه) در‬

‫‪ .‬آمده‬

‫دهوا‬ ‫دعوا‬

‫صو‬ ‫صاف‬

‫صفره‬ ‫صرفه‬

‫مزرعا‬ ‫مزرعه‬

‫ساهت‬ ‫ساعت‬

‫قته ميت‬ ‫قطع اميد‬

‫ب‪ -‬تبديل حروف‬

‫‪ .‬حروف «غ‪ -‬ق» در لجه ملی اغلب بصورت «خ» درميآيد ‪1-‬‬

‫‪ :‬مثل در لغات زير‬

‫‪ .‬تيخ ‪ -‬وخت ‪ -‬چخماخ که بتتيب بای تيغ ‪ -‬وقت ‪ -‬چخماق بکار می رود‬

‫‪ :‬حرف «ز» در لجه ملی اغلب بصورت «ج» درمی آيد و گاهی بصورت «ک» در لغات زير ‪2-‬‬

‫جي ‪ -‬پوجار ‪ -‬دميجار ‪ -‬ريک ‪ ،‬که به ترتيب بای زير ‪ -‬پاافزار ‪ -‬ديی زار ‪ -‬ريز ‪ ،‬می آيد‬
‫‪.‬‬
‫‪ :‬تبديل حرف «ب» است به «ف» ‪ .‬در لغات زير ‪3-‬‬

‫سيف ‪ -‬جيف ‪ -‬فينی ‪ -‬زفان ‪ ،‬که به ترتيب به جای سيب و جيب و بينی و زبان ‪ ،‬می آيد و‬

‫‪ .‬بالعکس «رف» در لجه ملی «رب» می شود‬

‫‪ :‬معادل حرف «ر» کلمات فارسی در کلمات ملی اغلب «ل» بکار می رود ‪ .‬در لغات زير ‪4-‬‬

‫چل ‪ -‬غلبال ‪ -‬چبله ‪ -‬اصطل ‪ -‬بلگ ‪ -‬اوسال ‪ ،‬که بتتيب به جای چرخ ‪ -‬غربال ‪ -‬چبه ‪ -‬استخر‬
‫‪ - .‬برک و افسار می آيد‬

‫ه» غي ملفوظ در آخر کلمات فارسی در لجه ملی در برخی موارد به صورت «ک» می آيد ‪5- «.‬‬

‫گاهی ماقبل مضموم و گاهی ماقبل مفتوح ‪.‬اما اين «ک» هيچوقت ما قبل مکسور نيست ‪ .‬مثل در‬

‫‪ :‬لغات زير‬

‫‪ .‬خالک ‪ -‬شوپرک ‪ -‬اسپرک ‪ ،‬که بتتيب بای خاله ‪ -‬شب پره ‪ -‬اسپره می آيد‬

‫ج‪ -‬تشديد حروف‬

‫در لجه مل حرف «چ» اگر ميان دو حرف صدادار قرار گرفته باشد بشرط اينکه مصوت دومی ‪1-‬‬

‫‪ :‬بلند ‪ ،‬يعنی «آ‪-‬او‪-‬ای» باشد ‪ ،‬مشدد است ‪ .‬در کمات‬

‫‪...‬قاچی لی ‪ -‬گورا چان ‪-‬اچي واچان ‪ -‬بواچال ‪ -‬کولچيه و غيه‬

‫‪.‬پايان‬

You might also like