Professional Documents
Culture Documents
اورازان
1
مقدمه
گرچه در عرف و سياست و فرهنگ و مطبوعات معاصر ملکت ما يک ده در هيچ مورد بيچ حساب نی
آيد ولی برصورت هسته اصلی تشکيلت اجتماعی اين سرزمي و زمينه اصلی قضاوت درباره تدن آن
هي دهات پراکنده است که نه کنجکاوی متتبعان را می انگيزد و نه حتی علقمندی خريداران
رای وسياستمدراران و صاحبان امر را.چرا -گاهی اتفاق افتاده است که مستشرقی يا لجه
شناسی بعنوان تقيق د لجه دورافتاده ای سری بدهات هم زده است و مموعه ای نيز گرد آورده
است ولی غي از آنچه مربوط بورد علقه اوست ،نه از مردم اين دهات و نه از آداب و
رسومشان و نه از وضع معيشتشان چيزی در اينگونه مموعه ها می توان يافت بسيار گذرا و
سرسری است.تقصي هم از کسی نيست .ناشناخته های اين سرزمي آنقدر فراوان است که کمت کسی
حوصله می کند به چني موضوع حقيی بپردازد و وقت عزيز خود را درباره يک ده -يک ده بی
نام و نشان -که در هيچ نقشه ای نشانه ای از آن نيست و حتی در جغرافياهای بزرگ و دقيق
نيز بيش از دو سه سطر بآن اختصاص داده نی شود ،صرف کند .با اينهمه اين متصر درباره
چني موضوع حقيی فراهم شده است.نويسنده اين متصر نه لجه شناسی است و نه درين صفحات
بامردمشناسی و قواعد -و يا با اقتصاد سر و کاری دارد و نه قصد اين را دارد که قضاوتی
درباهر امری بکند که مقدماتش درين جزوه آمده است .بلکه سعی کرده است با صف دقتی که
ديده است مموعه متصری فراهم بياورد ،حاوی تکاپوی زندگی روزمره مردم آن ده و نشان بدهد
.که موضوع هرچه خلصه تر وحقيتر باشد مال دقت و تقيق گشاده تر خواهد بود
شايد گمان برده شود که آنچه درين مموعه آمده است بر آنچه در ديگر دهات ايران می گذرد
امتيازی دارد و مثل بمي علت جلب نظر نويسنده را کرده است .البته چني گمانی به خطاست .
«اورازان» ده مورد بث اين متصر -دهی است مثل هزاران ده ديگر ايران که زمينش را با خيش
شخم می زنند و بر سر تقسيم آبش هيشه دعوا برپاست و مردمش به ندرت حام دارند و چايی شان
را با کشمش و خرما می خورند .و اگر نويسنده اين سطور آنرا برگزيده بعلت عليقی بوده است
که بآنا داشته«.اورازان» مولد اجداد او بوده است و از نظر وابستگی های مادی و معنوی
بصوصی که دري« گونه موارد انگيزه رفت و آمدهای ازده به شهر و از شهر به ده می شود ،تا
کنون پنج شش باری اتفاق سفری بآن ناحيه برای او دست داده است که آخرين آنا در تابستان
1326بوده .مموع مدت اقامت نويسنه در آنا ضمن اين مسافرتای موسی و متناوب به بيش از
يکسال رسيده و تيه اين يادداشت ها مشغوليـت ايام اقامت او در آنا بوده است.و اکنون که
ترتيبی به آنا داده می شود و برای انتشار آماده می گردد خود نويسنده نيز نی داند که
آنرا از چه مقوله بداند؟آيا سفرنامه است ؟ تقيقی از آداب و رسوم اهالی است ؟ يا بثی
درباره لجه ای است؟ چون وقتی اين يادداشتها فراهم می شده است هيچ قصدی در کار نبوده .
حتی قصد انتشار آن.و هانطور که گذشت فقط مشغوليتی بوده است در ايام فراغتی .و برای
.ديگران نيز اگر بيچ کاری نورد دست کم مشغوليتی برای ساعات فراغتشان خواهد بود
بر صورت «اورازان» (بروزن جوکاران) ده کوهستانی از تدن شهری دور افتاده ايست در منتهای
شرقی کوهپايه های طالقان که نه تنها از دبستان و ژاندارمری و بداری در آن خبی نيست
بلکه اغلب اهالی هنوز با سنگ چخماق و «قو» چپق های خودشان را آتش می کنند و برای روشن
کردن اجاق ها و تنورها از چوبايی که پنج شش برابر يک چوب کبيت بلندی دارد و سر آن
گرچه در کتابای رسی جغرافيايی سکنه آنرا در حدود 700نفر تمي زده اند ولی در حدود
صدخانوار در آن سکونت دارند که بنا بگفته کدخدای مل در سال 1326جعا چهارصد و شصت نفر
می شده اند .اورازان از قسمت «بالطالقان» بساب می آيد .اين قسمت با دو قسمت ديگر ميان
و پايي طالقان رويهمرفته در حدود 80پارچه آبادی وجود دارد ه هر کدام به نسبت آب و
خود طالقان دره بزرگی است که امتداد طولی آن از شال شرقی به جنوب غربی است .در ته اين
دره از شالی ترين نقاط آن رودخانه ملی يعنی «شاهرود» با جريانی تند و آبی کف کرده روان
است و پس از پيمودن تام طالقان در حدود طارم با «قزل اوزن » می پيوندد و بصورت سفيد
در دو دامنه جنوبی و شالی هي رودخانه ،دهات طالقان پراکنده است .بال طالقان کوهستانی
تر و سردسيتر است و هرچه بپايي طالقان نزدي بشويد بلگه نزديک تر می شويد .طالقان از
شال و مغرب به تنکابن و الوت مدود است و از جنوب به ساوجبلق .کوههای شرقی طالقان متصل
است به کوههای غربی جاده کرج به چالوس.در چني ناحيه ای است که اورازان قرار گرفته .در
دوره بيست ساله...کوشش هاي برای اياد جاده شوسه برای طالقان شد که از آن ببعد متوک
مانده است.راهها مالرو است و هنوز «شاهرود » بزرگتين وسيله حل و نقل است .باين معنی که
در اواخر تابستان تام چوبايی را که در تام طالقان قطع می کنند برودخانه می اندازند و
اين بود متصری درباره موقع و مل جغرافيايی ناحيه ای که ده مورد بث يکی از آبادی های آن
است.تام طالقانيها زبان خود را «تاتی» می دانند.توجه آنا چه در امور مادی و اقتصادی
وچه د رمسايل مربوط به زبان و فرهنگ به مازندران است .نونه های کوتاهی که درين مورد
داده شده است مويد اين مدعاست.برای اينکه دقت بيشتی بکار برده شده باشد لغات و اصطلحات
.ملی بروف لتي نيز ضبط شده است
عکس ها و نقشه ها «دست پخت شس است.طرح نقشه ها و اشکال و ظروف ملی را آقای بمن مصص
کشيده اند.گذشته از ايشان بايد از زن عزيزم تشکر کنم که زحت ترجه اين مقدمه را به
انگليسی برخود هوار ساخته .و بيش از هه مرهون تشويق ها و قدردانی های دوست فاضل خويش
.آن خاکست می پاشند و گرچه با زمي چندان سر بسر نی گذارند هي کود مزارع آناست
از مراتع اطراف ده که پوشيده است از «کما » و «گون» که اولی خوراک زمستانی گاو و
گوسفند آناست و دومی هيزم اجاق ها و تنوری هاشان.در سراسر فصل کار ،علف می چينند و
بده می آورند و روی بام خانه ها تل انباری بلند می سازند که از دور هچون گنبدی بچشم می
خورد « .کما» بقدری خوشبو است که آدم آرزو می کند کاش می توانست از آن بورد.حتی پنيی
که در مل می سازند اين بو را حفظ می کند .و بوته های گون گاهی بقدری بلند می شود که يک
در قاطر با بارش می تواند در آن فرو برود و چنان تند می سوزد و شعله می افرازد که
تاريکی شب تپه های اطراف را نيز روشن می سازد.و بتين وسيله راه جويی برای چارپادارانی
است که در زمستان سفر می کنند.خيلی ساده بايد برف بوته را بکناری زد و سنگ چخماق بکار
برد.با هان يک جرقه می گيد.و تازگی ها نيز آموخته اند که از ساقه های هي گون کتيا
بگيند.کوليها اين هنر را به آنان آموخته اند .کوليها فقط تابستانا پيدايشان می شود .
خود را که علم کردند کوره کوچکی هم بر پا می کنند .زناشان به خوشه چينی و دريوزگی و
چلينگر»نامی است که اهالی باين کوليها می دهند .فقط گاهی آواز نی آنان بگوش می رسد که«
چوپانای ده خيلی از آنان آموخته ترند.اما در خود ده از رقص و آواز خبی نيست .مگر
عروسی بکنند تا هلهله ای براه بيفتد و دستی بکوبند و پايی بيفشانند .عروسی ها را بفصل
بيکاری مول می کنند.يعنی به اوايل پاييز که خرمن ها برداشته شده و کشت سال آينده نيز
.آماده گشته است و حتی گردوها را نيز از درختها چيده اند و انبار کرده اند
اطاقی که تابستانا در آن بسر می برند انبار زمستانی آناست که خشک است و روزنه بيشت
باچينه است .درخانه هايی که تازه تر است خشت هم بکار رفته .درون خانه ها را باگل می
اندايند و اگر خواسته باشند تفننی بکار برند بای گل عادی برای اندودن گل سفيد بکار می
اما در امامزاده ده که اهالی «معصوم زاده »اش می نامند برای سفيد کاری گچ بکار برده
اند.بناهای عمومی ده يکی هي معصوم زاده است که بايد مرم و صفری در پيش باشد تا رفت و
آن روبش کنند ؛ و بعد حام ده که با گون گرمش می کنند و گون انباری که بر بربام
انباشته اند از گنبد امامزاده نيز بلندتر است .دو تاهم مسجد دارند طکی که اطاقکی بيش
نيست و تنها مسجد است و ديگری مسجد بزرگی که مل اجتماعات است و حسينيه است.هم حياط
تنها زينتی که در تام ساختمانای ده می توان ديد يکی توفال سقفهاست که نايت تفنن و دقت
در آن بکار رفته است به آن «پردو» می گويند .و ديگر گاهی پنجره های مشبکی که از قدي
هنوز سال مانده است و ديگر سرتيهايی که از سرپوشيده ايوان ها بيون می گذارند و تراشی
2
معصوم زاده» طبق روايت اهالی مقبه مشتک سيد علءالدين و سيد اشرف الدين است که اجداد«
اصلی اهالی هستند .يعنی اولي کسانی که درين ناحيه سکونت گزيده اند .و نيز روايت می
کنند که اين دو نفر فرزند امامزاده سيد ناصرالدينی هستند که مقبه اش در تران است .در
:مله ای بمي نام و درين باره داستانی هم بر سر زبان اهاليست که نقل آن بی فايده نيست
سيد علءالدين و سيد شرف الدين از مدينه به اين ديار آمده اند .در زمانی که املک بال «
طالقان از آن «ممود»نامی بوده است که گب بوده ولی چوپانی مسلمان داشته .اين دو برادر
پنهان از صاحب املک در هي مل درغاری (اسکول)دور افتاده سکونت می کنند .چوپان مسلمان هر
روز گوسفندها را به کوه می برده است .هر روز دو بز قرمز از گله جدا می شده اند و به
آن سو می رفته اند و شب که برمی گشته اند شي بيشتی داشته اند .چوپان اين مطلب را می
دانسته ولی نی دانسته که چرا اين اتفاق هر روز تکرار می شود و چرا شي بزها زياد می
شود.تا روزی تصميم می گيد دنبال بزها برود و راز آنا را کشف کند در نتيجه بغاری می رسد
که دو برادر در آن بوده اند و از شي بزها می خورده اند و در ضمن به بزها برکت می داده
» .اند
دو برادر از ديدن چوپان می ترسند ولی او اطمينان می دهد که پنهان از ارباب ،مسلمان «
است و زن مسلمانی هم دارد.زن نيز بعدا بديدن دو برادر می رود و در تيه آذوقه به آنا
کمک می کند .گذشته ازينکه به کمک شوهرش ذهن ممود گب را آماده می سازد و زمينه را طوری
می چينند که ممود گب برخورد آبرومندانه ای با اين دو برادر بکند.ممود گب ناچار طلب
معجزه می کند .و آن دو نيز مشتی ريگ در جيب خود می ريزند و به صورت طل و نقره بيون می
آورند .ممود نيز به آنان ايان می آورد و در حضورشان اسلم می پذيرد و املک «اورازان» و
ولد می کنند و هر دسته از فرزندان خود را در يکی از اين سه مل سکونت می دهند .به اين
دليل است که اورازان سيد نشي است و گيليارد و خودکاوند نيز تا اين اواخر که چند
خانواده عام در آن سکنا کرده اند سيد نشي است و گيليارد و خودکاوند نيز تااين اواخر که
» .چند خانواده عام در آن سکنا کرده اند سيد نشي بوده است
سيد تقی -يکی از اهالی -که جدش صد و پنجاه سال عمر کرده بوده است نقل می کند که از
جدش شنيده بوده که او وقتی را بياد داشته که در اورازان فقط 7خانوار می زيسته اند.به
اين مناسبتها اعتقاد عمومی اهالی شده است که در اورازان مرد عام بند نی شود و چهل روزه
می ترکد يا می ميد.و بسيار ساده است اگر به اين طريق اهالی هه خود را خويشاوند
بدانند.و پسرعمو يا دخت عمو خطاب کنند.البته زنانی که عام هستند و به ازدواج اهالی
درآيند مستثنی هستند.ازين گذشته اهالی معتقدند که سگ در ده بند نی شود .و غي از چند
سگ ديگری در ده نيست .گذشته ازينکه در ده کاری هم از سگ برنی سگی که برای گله دارند
آيد.نه کسی به فکر دزدی است و نه اگر هم باشد موفقيتی خواهد داشت .به اين دليل فقط
خانه هايی که ماور کوچه ها است ديوار دارد و ديگر خانه ها يا اصول بم مربوط است و يا
سيد بودن و اصيل بودن اورازانيها نه تنها د رهه طالقان حتی در ساوجبلغ و تنکابن نيز
شهرت دارد .و اوارازانيهای زيادی هستند که پراکنده در نواحی اطراف ازين اعتقاد عمومی
حتی دعانويسی هم می کنند .خانواده های زيادی هستند که سلسله نسب خود را پشت قرآنا حفظ
.کرده اند .از يکی ازين سلسله نسبها که در اختيار پدرم است عکس برداشته ام
خانواده های ده بر حسب مل سکونتی که در ده دارند به «جوآر مله» و «ميان مله » و «جيمله
» منسوبند.جوآر مله ايهای مشتخص ترند و نسبت غايی دارند و آن ديگران احتامی برای ايشان
قايلند .کدخدا هيشه از جوار مله ايها انتخاب می شود .آنچه برای يک مسافر جالب به نظر
می رسد اينست که «معصوم زاده» صورت يک امامزاده معمولی را ندارد .اهالی ،نه از نظر
قدسی که درين موارد موجب احتام است بلکه هچون مقبه دو تن از پدران خود با آن رفتار می
کنند.نه چراغی در آن می سوزند و نه شعی دارند که بيفروزند.فقط اگر پيمردی باشد که
حوصله زيارت اهل قبور را داشته باشد سری هم بامامزاده می زند.ازين گذشته هر پيمردی در
.اورازان با اين خيال باطنی جهان را بدرود می گويد که خود معصوم زاده ای است
اما معصوم زاده روی تپه کوچکی قرار گرفته است و رو بقبله آن نيز قبستان کوچکی در دامنه
تپه هست ،غي از قبستان بزرگ ده که مزاست و سراغش خواهم رفت .ست غرب امامزاده حام ده
است و بعد خانه ها و فاصله حام با اين تپه نر کوچکی است که از آب چشمه بالی حسينيه
زمزمه ای دارد .دور تا دور معصوم زاده ايوانی است با ستونای چوبی و در ميان ،بنای
گرد مقبه است .قطر گردی مقبه از بيون نزديک به شش مت و از درون مقبه چهار مت است .
ديوار ضخيم و سفيد شده مقبه نشان می دهد که از گل و سنگ بنا شده است .گنبد هرمی شکل
روی هي ديوار ها بنا شده که از درون و بيون با گچ سفيد گشته .بنای گرد مقبه دودرقرينه
به ايوان دورا دور دارد.يکی از شال و ديگری از جنوب .غي ازين نه پنجره ای و نه روزنه
ای و نه سوراخ بالی گنبدی .درها کوتاه است و نه زينتی بر روی ديوار .فقط در ست شال
برآمدگجی کوچکی به ديوار هست .و از دوده ای که بالی آن به ديوار نشسته پيداست که جای
چراغ است .ضريح يک صندوق مکعب چوبی بی زينت است.حتی شبکه هم ندارد .يک پارچه از چوب
است .و روپوش سبزی بروی آن افتاده .فقط هر طرف از لبه های شرقی و غربی ضريح با 6قبه
چوبی زينت شده است .فرش معصوم زاده دو تکه پوست آهو يا بز کوهی است و يک حصي برنی .
دو زيارت نامه «وارث» به ديواراست و يک «اذن دخول» و يک زيارت نامه مصوص با اشاره باسم
و رسم و حسب و نسب معصوم زادگان .زيارت نامه ها را روی کاغذی نوشته اند و کاغذها را
روی قطعه چوبی که متصری منبت کاری بربالی آنست چسبانده اند و آويته اند .از درز
به يک اندازه و صندوقچه چوبی ضريح که به درون بنگری زير آن دو سنگ قب از سنگ معمولی
به ارتفاع چند سانتيمت از زمي ديده می شود .چيزهايی بر روی سنگهای منقور بود که
خواندن آنا در نور باريکی که از درز صندوقچه می تابيد غي مکن بود و صندوقچه را هم نی
شد تکان داد و از جا کند .اما ميان دو قب حفره ای بود پر از اوراق خطی و کتابای اوراق
-که پيدا بود قرآنای خطی کهنه است .کنار ديوار شرقی مقبه قرآنی اوراقی افتاده بود به
قطع 9/5×15که پاره های آن پخش شده بود .صفحه دوم جلد آن با مانده بود که رنگ و روغنی
بودو پس از سوره های کوچک و دعای «صدق ال العلی العظيم ...ال» تاريخ کتابت آن چني ذکر
شده بود «سنه 1244تام شد در ماه ربی الخر (کذا) در روز چهارشنبه در بيست و هشتم ماه».
از اول قرآن نزديک به دو جزوه افتاده بود ولی از آن پس تقريبا کامل بود .کاغذ کلفت
زرد شده ای داشت.با قلم نسخ مشکی نوشته شده بود و علمات آيات با مرکب قرمز گذاشته شده
بود .سر سوره ها بی زينت بود و تنها اسم سوره ها با هان مرکب قرمز ضبط شده بود حاشيه
قرآنای خطی در خانواده های اورازان کم نيست و با اينکه مکتب خانه ده نيز چندان برو
بيايی ندارد اغلب اهالی گرچه خواندن فارسی را هم ندانند قرآن را می خوانند و حتی
متفاضلنه تفسي و تعبيش می کنند .گذشته ازينکه اغلب پيمردهای ده مساله دان هم هستند و
سيد ابوالفضل چهل و پنجساله يکی از هي نوانده ملها بود .اضافه بر اينکه سندی هم برای
اثبات قدمت علم و فضل در خانواده خويش نشان می داد .يک روز به خانه اش رفتم تا اين
سند را ببينم .منزلش نزديک قبستان ده مشرف به آن بود .می گفتند قطعه ای از پوست آهو
که به خط حضرت سجاد آياتی بر آن نوشته در اختيار اوست .وقتی فهميد برای چه آمده ام
رفت وضو ساخت و با آداب هر چه تامت بسته پارچه پيچی را درآورد و روی زانوی خود گذاشت .
اش به دعايی خواند و پارچه را گشود .يک قاب عکس 19×28بود که پشت شيشه دو نيمه شده
آسانی می شد پوست آهو را تشخيص داد خيلی به زحت راضی شد که قاب را به دست من بدهد.
پوست در امتداد طولی خود در اثر تاخوردن از وسط شکسته بود و چند جای شکستگی آن بر اثر
ساييدگی رفته بود و سوراخ شده بود .از عرض نيز جای سه تا خوردگی بر آن نايان بود .
سرتاسر ورقه از ترکهای ريز و چروکهای ريزتر پوشيده بود.آيه اين بود «و هم يملون
اوزارهم علی ظهورهم .الساء مسايزرون .و ماالياه الدنيا ال لعب و لو و اللدار» و به هي
جا تام می شد .قبل ازينکه بفرک خواندنش بيفتم خود او آن را خواند و افزود که از سوره
انعام است .خط کوفی کهنه ای داشت .با مرکب قهوه ای نوشته بود ،يا بر اثر گذشت زمان
به اين رنگ درآمده بود .سرپيچ ها و آخر کشيده ها مرکب رويهم انباشته تر بود که گاهی
ترک برداشته بود و تکه ای از آن ريته بود .مثل لعابی که از گوشه کاشی های قديی می
پرد .پنای قلم معمول 3ميليمت بود .کشيده «يملون» و «ظهورهم» 9/5سانت و و کشيده «لو»
7سانت وبلندی الف ها و لم ها 2سانت بود .آنچه بقول سيد ابوالفضل مسلم بود اين بود
.که از سه نسل به اين طرف اين قطعه قرآن در خاندان آنا به مياث مانده بود
2
-تنها آبی که در دستس اهاليست آب چشمه اشاره شد که چه در ده و چه در مزارع اطراف آن
هاست .تقريبا در مرکز ده بروبروی در حسينه چشمه بزرگی هست که بيش از دو سنگ آب می
دهد.هيچکس ازين آب نی خورد.اما اطراف چشمه را کنده اند و سنگ چيده اند و چاله بزرگی
بوجود آورده اند که مل شستشوی ظرف و لباس و فرش اهاليست .گاو و گوسفندهای خود را هم
در آن می شويند حتی برای شست مرده های خود نيز از آن استفاده می کنند .تنها حوضی که
در تام ده می توان سراغ کرد هي است.آب آن پس از اينکه از چند باغ گذشت به رودخانه می
افتد و می رود .ازين بزرگت آب «کهريز»است .به فتح کاف و حذف هاء در موقع تلفظ .چشمه
های ديگر هرکدام آنقدر آب دارند که مزرعه کوچکی را سياب سازند و يا آب آشاميدنی
خانواده ای را تامي کنند .اما کهريز بيش از شش سنگ آب دارد.گرچه قناتی در کار نيست
ولی پيداست که «کاريز» به صورت کهريز درآمده است .از کوه های شال شرقی و دره های آن
جويی به طرف ده می آيد که آب برف قله ها در آن جاريست و طبيعی است که در بار بيشت است
و آخر تابستان تا دو سنگ هم تقليل می يابد .اين نر در راه خود به تپه ای برمی خورد که
مشرف بر اوارازان است .تپه را معلوم نيست در چه تاريی شکافته اند و در حدود چهل مت
تونل زده اند و آب را به اين سو آورده اند .دهانه ای که آب به آن وارد رو بشرق است و
پايي تر از دهانه خروجی قرار گرفته است .اهالی عقيده دارند که کهريز يکی از معجزات
ائمه است .به قولی در زمان هان دو سيد مدفون در معصوم زاده و به قول ديگر در زمان
فرزندان بلفصل آنا احداث گرديده است .برای اينکه از چند و چون کار سر در بياورم
فانوسی با خودم برداشتم و کفش ها را کندم و شلوارم را بال زدم و از دهانه خروجی تونل
که مشرف به ده است وارد تونل شدم .آب خيلی سرد بود و پاهاي را می آزرد .ولی کم کم
عادت کردم .فقط لزم بود شانه هاي را بپاي و مواظب باشم شتک آب به لوله فانوس نرسد
.وگرنه ارتفاع تونل يک برابر و نيم قد آدم متوسط بود .کف پاي روی شن های تيز می نشست
.دست کردم و چندتايش را درآوردم .شن نبود .سنگريزه هايی بود که از دم کلنک حفر
کنندگان تونل پريده بود و هنوز ته نر نشسته بود .تونل را به شکل گلبی کنده بودند .
بالی آن تنگ بود ولی به هر صورت به آسانی می گذشتم .با قدم های شرده و آرام چهل قدم
که برداشتم به آخر تونل رسيده بودم که حوضچه ای بود و آب از آن می جوشيد و پيدا بود که
بقيه تونل در سطح پايي تری قرار دارد و آب آن از سوراخی بال می آيد .ولی نه دستم به
سوراخ زير آب رسيد نه پاي .در سرتاسر راه روی ديواره تونل دو قسمت متمايز از هم بنظر
می رسيد .سقف و قسمت بالی آن تيزتر کنده شده بود وجاهای کلنگ ريز و مرتب در نور فانوس
برق می زد و قسمت پايي -از ده پانزده سانت به سطح آب مانده تا کف مرا -زمت تر و
ناهواريها و تيزيهای سنگ بر آن نودارتر بود .و قسمت باليی از حدود حوضچه هم گذشته بود
و يک متی در درون کوه پيش رفته بود و پيدا بود که مرای اصلی اين بود ه و چون به جايی
نرسيده بوده است رها گرديده است و پايي تر را کنده اند .بعد بدهانه ورودی تونل هم
سرکشی کردم که پشت تپه بود و نری که به آن می رسيد بيش از يک مت گود بود و آب در آن
رويهم ايستاده بود و بر صورت پيدا بود که موقع حفر تونل چون وسايل اندازه گيی دقيق
نداشته اند يا از دو طرف تپه با اندکی اختلف سطح شروع بفر کرده اند و يا آنا که دهانه
خروجی را می کنده اند کمی سربال رفته اند و در نتيجه تونل از دو ست بم نرسيده و ناچار
.شده اند با نقب کوتاهی دو قسمت شرقی و غربی تونل را بم مرتبط سازند
در اينکه اهالی در کندن کوه مهارتی دارند نی شد ترديد کرد .کهريز نونه قديی تری بود
ولی تنورهايی که برای آسياب ها کنده بودند نونه های تازه تری «.سيد لطفعلی» درين کار
متخصص بود که پيمردی بود نيمه گوژپشت و کوتاه قد و مدعی بود که مهندس های ترانی هم
قادر به کندن چني تنوره هايی در شکم کوه نيستند .دشواری کارشان اينست که کوه را بايد
طوری باروت بدهند که ديواره های تنوره شکاف برندارد و آب از آن نشت نکند .تنوره آسياب
ها باينصورت است که چاله ای به عمق 5تا 10مت در کوه می کنند که آب نروبآن مييزد و
انباشته می شود و از سوراخی که ته تنوره کنده اند با فشار به سوی پره های چرخ آسياب
از چهار آسيابی که در ده هست دو تای آن تنوره ای و دو تای ديگر ناودار است .يعنی آب
نر بوسيله ناوی چوبی به سوی پره های چرخ که در اصطلح اهال «چل»ناميده می شود هدايت می
گردد .آسيابای شخصی به نام صاحبان آن ها و دو آسياب عمومی باسامی « يزدان بشی قبی دي »
(نزديک قب يزدان بش) و «کله آسيو» است .اولی از آن «جوار مله » ايها و دومی ا ز «ميان
مله ايها » .در آسياب های عمومی هر کس به اندازه آب و ملکی که موروثی از پدران به او
رسيده است يک يا چند هنگام«.بکسر هاء ملفوظ» حق استفاده از اجازه اسياب را دارد ،هر
هنگام يک نيمه شبانروز است .و مبنای شبانروز ظهر نيست ،غروب است و سر آفتاب .حق
آسيا به يک دهم است .از هر ده من گندم يا جوی که آرد می شود طک من آن مزد آسيابان است
.آسيابا معمول در کوتاه تری دارد (تام درها ده کوتاه است ).از در به فضای بارانداز
وارد می شوند که در عي حال طويله زمستانی چارپايانی است که بارها را آورده اند .از ين
موطه به راهرو بلند يا کوتاهی می روند که به فضای آسياب منتهی می شود .و در آن هه چيز
از گرد سفيد آرد پوشيده است .روزنه آسياب کوچکتين روزنه هايی بود که ديدم و در نور بی
رمقی که ازين تنها روزنه می تافت هه چرخ و گردش سنگها برويهم و ريزش مداوم دانه های
گندم مموعه مقر ولی زيبايی فراهم آورده بود .چپقی که با آسيابان چاق کردم و حقله های
دود که ميان گرد آرد در فضا مو می شد و هه چيز ديگر آن گوشه دنج آنقدر مرا گرفت که
4
تشريفاتی که در اورازان برای عزا قايل می شوند حتی از تشريفات عروسی نيز مفصل تر است .
به خصوص اگر آدم سرشناسی مرده باشد .وقتی کسی مرد از خانواده او يا هسايه او يا هسايه
ها کسی به بام می رود و مناجات می کند و به فارسی و عربی اشعار و دعاهايی می خواند .
مردهايی که در ده هستند يا در مزارع اطراف کار می کنند صدای مناجات را می شنوند و جع
می شوند و با هم به قبستان می روند و دسته جعی قب را می کنند .کندن قب به نيمه که
رسيد عده ای به ده برمی گردند و به خانه مرده می روند و مرده را برای شست می برند.
غسالانه هان چشمه بزرگ جلوی حسينيه است .اگر زن باشد پرده ای به دور چشمه می کشند .
بعد ميت را کفن می کنند و هان دم حسينيه -اگر زن باشد در داخل -بر و ناز می خوانند ؛
و در ميان پيمردها هيشه کسی هست که امام جاعت بشود و کار لنگ ناند .تابوت ندارند .ميت
را با طناب روی نردبانی می بندند و به دوش می گيند .بقيه مراسم هان است که در ساير
نقاط هم ديده می شود .تشييع جنازه و تلقي ميت و دفن .روی ميت اول سنگ می چينند .بعد
روی سنگ خاک می ريزند .دفن که تام شد دسته جعی به خانه صاحب عزا می روند .و در اطاقی
جع می شوند و فاته می گذارند و قرآن می خوانند .هرکدام برای خود و با صدای بلند و
ههمه ای برمی خيزد .سه روز يا بيشت صبح و عصر کارشان هي است ؛ و درين چند روز از در و
هسايه برای صاحب عزا خوراک می فرستند و آنرا «تله کاسه » می گويند .روز سوم صاحب عزا
ناهار ناهار می دهد .آش کشک وارزن و اگ ر دستش به دهانش برسد آبگوشت.ديگر شب هفت و چله
و سال ندارند .فقط عيد نوروز و عيد فطر به گورستان می روند و سرقب خويشان فاته می
خوانند و نان و حلوا می برند .حلوای مصوصی هم دارند که «زيله » به آن می گويند .کره
را که آب می کنند و روغن می گيند به درد و ناصافی ته آن آرد می زنند و روی آتش می
در تابستان 1324که دوماهی در اورازان بسر می بردم خب مرگ يکی از روحانيون اورازانی که
ساکن تران بود ولی در هان فصل برای تبليغ مذهب به مازندران رفته بود به ده رسيد .خب
دو سه هفته بعد رسيد .يکی از خويشان مرده ،سيد جعفر نام ،که در سفر مازندران با او
بود و قتی به ده برگشت خب را آورد .سيد جعفر که صاحب عزا هم بشمار می رفت استطاعتی
.نداشت تا مراسم عزارا آبرومند برگزار کند .ناچار هه اهالی در عزا شرکت کردند
،و چيزی گذاشت .بيست و چهارمن (180کيلوگرم) گندم و چهار گوسفند فراهم شد هرکسی
توتون و تنباکو و قهوه ملس را نيز دکاندار ده بعهده گرفت .از روز ورود سيد جعفر در
خانه اش قرآن خوانی برپا شد .در تام ساعات روز غي از موقع شام و ناها رکه اهالی به
خانه های خود می رفتند ملس داير بود .در طول اين مدت زنا نيز در ملس ديگری در هسايگی
جع می شدند و زمزمه و نوحه سرايی می کردند .البته اينجا ديگر از قراءت قرآن خبی نبود
.شرکت در ملس عزا در سه روز اول اختياری بود ولی روز سوم از يکی دوساعت قبل از ظهر
تام اهالی از زن و مرد و بچه هرکدام د رملس جداگانه ای حاضر شده بودند .و سرظهر در
ملس مردها قاری «الرحن» خواند .و در جواب هر «فبای آلءربکما تکذبان» قاری ،يک بار هه
با هم «لبشیء » گفتند .بعد آخوندی را که از گيليد دعوت کرده بودند به منب فرستادند که
پس از خطبه مرسوم ،خطاب به اهالی اين طور اظهار ارادت کرد « :والسلم عليکم ايها
جوابش دادند که «والسلم عليکم و رحه الاضرون الالسون فی هذالعزا »...و تام حضار با هم
ال و برکاته » ؛ وبعد خطيب در مناقب مرده و صاحب عزا مطالبی گفت و گريزی هم در آخر کار
زد و بع ناهار دادند .برای هر کسی د ر کاسه جداگانه ای آبگوشت با نان .در آن روز تام
اهل ده در مالس جداگانه جع بودند .در ملس بچه ها درست مثل مکتب خانه مردی چوب به دست
در ميان ايستاده بود و مواظبت می کرد که کسی به سهم ديگری دست دراز نکند .مردها و زنا
گيوه هاشان را دم ملس کنده بودند و تو رفته بودند اما بچه ها هرکدام کفشهای خود را با
خودشان داشتند و زير پا گذاشته بودند .اگر روز سوم عزاداری به جعه تصادف کند تا جعه
طر عزا را ادامه می دهند .وقتی قاری مشغول خواندن الرحن بود و حضار «لبشیء» می گفتند
سلمانی ده سر صاحب عزا و يکی از خويشان نزديک او را فی اللس تراشطد و به اين طريق
عزاداری ختم شده تلقی کردند .به عنوان عزاداری سياه نی پوشند .قبهای مردگان خود را به
ندرت پامی گيند و بسيار نادرند کسانی که سنگی برای روی قب يکی از خويشان خود تطه کننند
.دستشان نيم رسيد .سنگرتاش هم دور است .مگر فصل بيکاری باشد و از خود اهالی بربيايد
.ولی در گورستان عمومی ده سنگاهی خوش تراش زطاد است .حتی سنگ مر مر هم ديده می شود
که پيداست د رجای ديگری تراشيدهاند و به مل آورده اند .در قسمت شالی و غربی گ.گورستان
روی قبها بيشت سنگهای تراشيده می توان دطد و در قسمتهای ديگر که که به ده نزديک است
به جاده نزديکت است و از ده بدور اتفاده تر ،کمت .شايد در آن قسمت سنگ قبها دم پا
رفته است و شايد هم خرد شده است .کسی چه می داند شايد هم غريبه ها به غارت برده اند ؟
قبها غالبا از جای خود درآمده ،کج وکوله شده ،يکوری و حتی دمر بر روی خاک سنگ
افتاده .حتی بعضی از آنا ا زامتداد شرقی و غربی نيز بدر آمده اند .سنگ های مر مر
اغلب کوچک است .روی يکی ازين سنگهای مرمر که رنگ کرم داشت به خط نستعليق بسيار زيبا
و بعد يک دوبيتی که مصراع اول آن ساييده شده بود و کلمات «سر سروران جهان...موسی » از
.آن هويدا بود و بعد
« .......
» به عقبی بدل شد چو دنيای او
از آيات و کلمات عربی روی اين سنگ مرمر کوچک و زيبا هيچ خبی نبود .قطع آن 21×65
سانتيمت .و اين اشعار هه در حاشيه سنگ بود و در ميان سنگ نقش و نگاری با گلهای درشت
کنده شده بود .سنگ مر مر ديگری بود با خط بسيار بد که تنها «وفات مي ممد حسن ولد
ميهدايت » را روی آن کنده بودند .زيرا اين وشته شکل مصوصی شبيه به چليپا کنده بودند و
بقيه سنگ خالی مانده بود .تاريخ نداشت .اين علمت چليپا روی يک سنگ ديگر هم ديده شد
که مرمر نبود و باز فقط حاوی وفات «ميفلن »...بود .يک سنگ مرمر ديگر باندازه 23×31با
خط نستعليق زيبا حکايت از «وفات مرحوم مي ممد مهدی ولد ميممد حسي 4شهر رجب سنه »1141
می کرد و در زير نوشته مطابق معمول دهات تصوير يک تسبيح و يک رحل قرآن و مهر و انگشت و
شانه کنده شده بود .و اين تصاوير روی سنگهای متلف بارها تکرار شده بود .شايد به
نشانه اينکه متوفی از عالان دين بوده .باز سنگ مرمر کرم رنگ ديگری به عرض و طول 50×21
سانتيمت و به ضخامت 20سانت از خاک بيون افتاده روی زمي بود و با خط نسخ زيبايی در
حاشيه باليش نوشته بود «مي ممد صال بن مي موسی» و در حاشيه طرف راست «دل ديدی که آن
فرزانه فرزند »...و بقيه شعر.و دري»ان هي سنگ به طرف بال .اين تارطخ به عربی حک شده
بود « فی تاريخ شهر مرم سنه سته و ثاني و تسعمائه » و اين بتين و قديی ترين سنگ
گورستان بود .به اين طريق می شود استنباط کرد که مسلما از اواخر قرن نم آن ناحيه
5
عموما پرخورند شايد از اين نظر که مواد غذايی خوراکشان بسيار کم است .گوشت خيلی کم می
خورند .مگر گوسفندی يا بزی از کوه پرت شود و سنگ پايش را بشکند و مبور بشوند سرش را
ببند و حللش کنند تا گوشتی بم برساند .در اينگونه موارد صاحب گوشت روی بام می رود و
گوشتی را که کشته است جار می زند .گوشت بز يا گاو يا هرچيز ديگر .و اين اتفاق بيشت
تابستان ها می افتد .غي ازين کمت اتفاق می افتد که قصابی کنند .بعضی ها هم که تکنی
.دارند يکی دوتا گوسفند يا بز می کشند و قرمه می کنند و برای زمستان نگهميدارند
اگر گاهی گوشت داشته باشند و آبگوشت بورند گوشت آن را نی کوبند .گوشت را با بنشنی که
به هراه آن پخته اند در بشقاب جداگانه ای می ريزند و بعد از تريد می خورند .اما شي و
ماست و دوغ و کشک و پني و مصولت ديگری که از شي می گيند فراوان است .غي از اينها
خوراک غالب اهالی نباتی است .هيشه ارزن و گندم -گاهی برنج و خيلی به ندرت حبوبات
ديگر .سبزی هم می خورند .البته فقط پخته و سبزی آنا بيشت عبارت از سبزيهای خودروی
کوهی است « .شورک» و «والک» و «آبشن» بيش از هه در دستسشان است .چوپان که دنبال چارپا
بکوه می رود در تابستان اين سبزيها را هم می چيند و در کولباره خود به ده می آورد و غي
از او زنا هستند که سبزی خود را از کوه و دره می چينند.هيچ روزی نيست که در هر خانواده
اورازانی ديگ آش بپا نباشد .آش را روان و آبکی می پزند که سبزی در ميانش شناور است .
حتی آنرا هر روز به عنوان چاشت می خورند .صبح ها از چايی خبی نيست .چايی را روزی
تابستان ها که مردها خيلی زود از سر کار می روند نی رسند که در خانه چاشت کنند .
نازشان را که خواندند اول طلوع فجر راه می افتند و چون مزارع دور است تا به مل درو يا
به آن «ابزار » می شخم برسند آفتاب سرزده است .از راه که رسيدند سفره کمری خود را
گويند باز می کنند و با نان و پني ی جزيی سد جوع می کنند و بکار می پردازند .دو سه
ساعتی که کار کردند زنا ديگ به سر ،چاشت آنا را از ده می آورند.نان و پني که در خيک
نگاهش می دارند و آش ؛ با قاشقهای چوبی بزرگ که يک شهری به زحت می تواند آنرا به دهان
ببد .و يک سطل دوغ.به هر آشی دوغ می زنند .و گاهی کشک.زنا هانا سر کوه با مردهای خود
چاشت می کنند و به ده برمی گردند و اين چاشت که در حوالی يکی دو ساعت ظهر خورده می شود
ناهار هم هست .بعد مردها نزديک غروب که می خواهند دست از کار بکشند يک بار ديگر نيز سد
» .جوع کرده اند و اين بار فقط با نان و پني و گاهی «زيله
غروب که به خانه برگشتند شام حاضر است .باز هم آش .و بعد می خوابند .يکساعت از شب
گذشته کمت جانداری در ده بيدار ست و هيچ پنجره ای نيست که از آن نوری به بيون بتابد .
ولی د رفصل بی کاری يعنی وقتيکه برف و بوران اجازه نی دهد بيون بروند غذا سه وعده است
.صبح و ظهر و شام.ولی آش صبح حتی يکروز هم فراموش نی شود .آش ها متلف :آش گندم ؛
گندم است که پوست می کنند و می کوبند و با چغندر و عدس می پزند و با دوغ می خورند .
بلغور آش ؛ چيز ديگری شبيه به آش گندم است .آردين آش ؛ تقريبا آش رشته است .مغز گردو
و کشمش و آلوچه را با رشته و چغندر می پزند و با کشک يا «سج» يعنی قره قروت می خورند و
اگر سرکه بم برسد با سرکه .گوروس آش ؛ آش ارزن است که بازبا عدس و چغندر می پزند .
ارزن هم شوست کنده است .و چاشنی آن دوغ است .سچ آش ؛ را با بلغور و برنج و چغندر می
با برگ و درسته توی ديگ می پزند .چغندرهای ريزی دارند .دو سه نوع غذا هم با شي درست
می کنند «:گوره ماست » يکی از آناست .کاسه های چوبی مصوصی دارند که از مازندران می
خورند .شيپت يکنوع ديگر از ين غذاست که فقط شي است ولی تشريفات مصوصی دارد .شي را در
هان کچول می دوشند و تکه سنگ هايی را که در آتش گون داغ کرده اند توی آن می ريزند که
شياز حرارتشان بچوش می آيد ،بعد آنرا با نان می خورند .خودشان عقيده دارند که زهراب
شي را می گيند .اين دو غذا بيشت خوراک چوپانايی است که هراه گله به کوه می روند .شي
پلو هم می خورند .اغلب به جای برنج ،ارزن را پلو می کنند .ارزن پوست کنده را با آب
تنها می پزند و به آن ماس تو شي می زنند .کمی نرم می شود و آنرا شي گوروس می گويند .
کاچی نوع ديگری از پلوهای آناست که بلغور نرم د رآب پخته است با ماست يا آغز .مثل
ترانی ها هم پلو می خورند .برنج پخته با خورش که اغلب قيمه يا فسنجان است .و پيداست
که اين خوراک اغنياست .دمک هم می پزند .برنج و بلغور و ارزن را با کمی شورک در تنور
می پزند دمی مانند می کنند .حليم هم می پزند .زمستانا .و با قرمه .و تابستانا اگر
اجبارا گوشت فراوانی به هان صورت که گذشت درخانه بم رسيده باشد .درست مثل حليمی که در
تران می پزند .زيله را به صورت ديگر هم تيه می کنند و به آن آرداله می گويند .آرد را
اما نانايی که می خورند .غي از گندم و جو با ارزن هم نان می پزند .و در ين صورت خي
را به تنور نی زنند ،روی ساک می پزند .نان معمولی شان دو نوع است :بالی نان که هان
نان لواش نازک و بزرگ است و ديگری جو کلس که نان جو است و گرده نانی کلفت و کوچک وسياه
رنگ است .معمول با ته مانده خي گندم نيز که نازک نی شود چن« نان سفت و سقطی درست می
کنند .نانی که در آش يا شي يا دوغ نرم می کنندو می خورند هي نان است .لواش را با پني
می خورند و قاتق است .معمول در هر خانه هفته ای يکبار نان می بندند و تان نان هفته را
می پزند و نگهميدارند .نانای ديگری هم دانرد که جزو تفنن های خانوادگی است .اگر
مهمانی برسد يا اگر سفری در پيش باشد .پنجه کش يکنوع ازين تفنن هاست که دراز و باريک
خي می کنند و زرده تم مرغ رويش می مالند .گاهی هم است و با آرد گندم می پزند و با شي
شيه .يکنوع ديگر گرت است که با شي خي می کنند و مغز گردو ليش می گذارند و روی آن نيز
مغز گردوی کوبيده می پاشند که برشته تر می شود .يکنع ديگر اين نوع نان شي مالا ترکلس
استک ه به جای گردو ،سبزی کوهی تازه به خي آن می زنند .سوغات ده بذای خانوده ما هيشه
يا پني بده است يا عسل با هي يکی دو نوع شيمال .گاهی هم والک و آبشن برايان می آورده
.اند
6
لباس اهالی معمول ساده است و در مل تيه می شود .با پشمی که از گوسفندهای خود می گيند و
می تابند ،پارچه زمستانی ،جوراب پشمی و به ندرت قاليچه و خيلی بيشت از آن جاجيم می
بافند .جاجيم های خوبی که در سراسر طالقان معروف است .روی کرسی می اندازند ،با آن
رختخواب می پيچند و حتی برای فروش به شهر می برند .کرباس را که بيشت برای پياهن و
شلوار از خارج می خرند در مل رنگ کمی کنند .رنگ آبی ثابت و سيی که لباس ،پاره پاره
و شلوار آبی .وليان هم که بشود باز خود را حفظ می کند .مردها پياهن سفيد می پوشند
که از دهات ساوجبلغ است و دو فرسخ بيشت با اورازان فاصله ندارد (پايي اورازان است ) ،
چون راه ماشي رو دارد ،خيلی زود آداب شهری را در لباس پوشيدن اقتباس کرده است .کله
لگنی ،کت ،شلوار ،و پياهن های بلند زنانه در اين چند بار که رفت و آمدی از آنسو
داشته ام هر بار بيشت از پيش به چشمم خورده است .اما در اورازان کمت اثری از پوشاک
شهری هست .جوانايی که از نظام وظيفه برمی گردند ،مردهايی که در فصل بيکاری به معادن
ذغال آبيک و هيو می روند يا زنايی که مدتی در تران به خدمتگاری می گذرانند .هه وقتی
به مل برگشتند خيلی به ندرت آداب شهری را حفظ می کنند و باز هان کرباس آبی و هان گيوه
های تت کلفت و هان شلوار و شليته می پوشند .مردها روی سر تراشيده شده شان کله ندی
معمولی می گذارند .زيرچانه و روی گونه های خود را می تراشند و ريش انبوهی می گذارند
که در ميان دو خط موازی ازين گوش تا آن گوش ادامه دارد و بتين حافظ صورتای آن ها در
قبال گرما و سرمااست .پياهن کرباسی که در زير می پوشند يه اش از طرف راست باز می شود
و از بغل گردن تا پلو دکمه می خورد .دکمه های نی مصوصی که زناشان از قيطان درست می
کنند .دکمه ساخته شده بکار نی رود .استي ها يکسره است و مج و دکمه ندارد ولی بای آن
با ريسمان باريکی که به لباس دوخته شده مچ دست را می بندند .روی پياهن ،قبا بت می
کنند .قبای سه چاکگ .کمی از کت های شهری بلندتر .تا بالی زانو ،و از کرباس آبی که
يه اش باز است و آستي هايش را فقط موقع کار با ريسمان می بند ند .پي مردها قباشان
بلند تر است و اين خود يکی از علي ريش سفيد است .روی قبا کمر می بندند .گاهی با شال
پشمی و گاهی با يک طناب سياه و بيشت با يک تسمه چرمی .شلوار زير و رو ندارند .يک
شلوار کرباس آبی سرو ته يکی و نه چندان گشاد ،می پوشند که با بند تنبان بسته می شود .
موقع سفر يا هروقت آبياری يا نوبت چوپانی دارند هراه می برند و بدوش می اندازند .
کليجه از شولکمی کوتاه تر است و بمان شکل است .با آستينهايی که راست می ايستد و نی
خوابد و دامن آن رويهم نی آيد .جوراب پشمی و شال گردن هم دارند .دستکش هايی که
زمستانا می پوشند دو جای انگشت دارد .يکی برای شست و يکی ديگر که پن است برای چهار
انگشت ديگر .زنا آنرا با کرک می بافند .دستکش ديگری بمي شکل دارند برای مواقع درو که
از پوست می سازند .گيوه های خود را مل می کشند .تت آنرا با کهنه پاره های کرباس آبی
تيه می کنند و با سوزنای بلند زه از ميانش می گذرانند و روی آنرا -بيشت مردها و کمت
زنا -با نخ پرک می بافند .تت گيوه هاشان کلفت است و بافت روی آن درشت .هه اهالی
گيوه کشی نی دانند .يعنی کشيدن تت آنرا .چند نفر بصوص اينکاره اند ولی اغلبشان
بلندند که روی گيوه را ببافند .گيوه را زمستان نی پوشند .در برف و سرما اگر بيون
پشمی که می پوشند پوست کلفتی را با زه بپا بروند و چارق بپا می کنند .يعنی روی جوراب
می بندند که اتام کف و نيمه ای از روی پا را می گيد .و خود اهالی به آن «چرم » می
گويند .شلوارهای شهری که به ندرت ديده می شود «تنبان پولکی » اسم دارد .بندرت
.پالتوهای شهری نيز در آنا ديده ام
اما زنا .پياهنشان از زير گلو تا روی شکم چاک دارد و دکمه می خورد .مج آستينهای آن
نيز .پياهن مصوصی دارند .نه ببلندی پياهن زنانه شهری و نه بکوتاهی پياهن های مردانه .
و دامن آن قسمت بالی شليطه شان را می پوشاند .زيرا اين پياهن چيز ديگری به تن ندارند
ولی روی آن جليقه ای می پوشند که دکمه هايش هيشه باز است و آنچه زينت با خود دارند به
اين جليقه می آويزند .اغلب حاشيه آنرا مليله دوزيهای ساده يا قيطان بندی می کنند .
دکمه های اغلب اين جليقه ها از سکه های نقره است .پياهن و جليقه زنان از چيت های
رنگارنگ است .شلواری که می پوشند از مال مردها تنگ تر و از پارچه سياه است و تا مچ
پايشانرا می پوشاند .روی اين شلوار شليطه را می پوشانند که تابالی زانوست و خيلی چي
می خورد و از پارچه های رنگارنگ می دوزند .پيزنان درعوض شلوار و شليطه فقط يک شليطه
بپا دارند که جلو و عقب دامن آن از ميان دو پا بم دوخته است و در حقيقت شلوار بزرگ و
بلندی و چي داری است که پاچه های آن به هم وصل است .کلهی که زنا بسر می گذارند کله
پارچه ای گرد و کوتاهی است که روی پيشانی آن نقره کوب است و آنرا تا بالی ابرو پايي می
کشند و زير آن سربندی از پارچه سفيد بسر می کنند وکه دسته هايش را دور گردن می پيچند .
موهای خود را از عقب در يک رشته می بافند و آنرا با سربند به دور گردن می پيچند .هيچ
زنی نی توانيد ببينيد که گوشه ای از موهايش از زير اين سربند بيون مانده باشد .کله خود
را کله پيچ می گويند .موقع خواب سربند و کله را بازمی کنند .پيزنا فقط سربند دارند و
کفش زنا اغلب هان گيوه هايی است که در مل تت می کشند و می بافند و در زمستان ارسی هايی
است که از شهر می آورند .بچه های بزرگت اگر پسر باشند مثل پدرها و اگر دخت باشند مثل
مادرها لباس می پوشند و کودکان خرد قاعده ای برای لباس پوشيدن ندارند .هرچه بدست پدر
و مادر رسيد تنشان می کنند .در مالس سوگ و سرور تنها تغييی که در لباس زنا ديده می شود
.چادر نازهايی است که تک و توک به چشم می خورد .وگرنه فقط لباس شسته يا نو می پوشند
فقط زنای جوان هستند که گاهی دستی به صورت خود می برند .يعنی دور چشمهای خود را
سياهالی می مالند .هسته يک گياه کوهی را می سوزانند و سوخته اش را با روغن آميخته می
کنند و به چشم می مالند .غي از اين بزک اسباب ديگری ندارند .مگر در مورد عروس که
سرخاب و سفيدابی هم بکار می برند .شکرت مستقيم زنا در کار روزانه اجازه تفننی بيشت
ازين را نی دهد .اهالی اصطلحی دارند که در مورد کارهای سخت زنا بسيار گوياست
«:مردکانی خدا زنکانند ».تنها کارهای خانه نيست که به عهده زناست .موقع درو و خرمن
کوبی و علف چينی و در صيفی کاری و هر کار ديگری با مردها دوش بدوشند .بچه های شيی خود
را با چادر شبی به پشت می بندند و راه می افتند و پابه پای مردان کار می کنند .فقط
شخم و آبياری شبانه کار تنها مردان است .غي ازين هيچ استثنايی برای زنا قايل نيستند.
مدرسه که در ده نيست .بچه ها به مض اين که راه افتادند کار هم می کنند .اول کارهای
بنزل رساندن و بعد درو و بعد هم کارهای سبک ،بعد دنبال چارپا راه افتادن و بار را
ديگر .بيماری بچه ها بيشت چشم درداست و اغلب چشم هاشان ناسور می ماند .غي از دوا و
درمانای پيزنانه معاله ديگری هم ندارند .ولی هي بچه ها وقتی بزرگ می شوند از يک فرسخی
7
در عي حال که ساده و فقيانه است تشريفاتی دارد .در فصولی که آنا بوده ام مراسم عروسی
(تابستانا)فقط يکبار شاهد مراسم عروسی بوده ام .هيچ فراموشم نی شود که داماد از سر
درخانه خود يک تکه بزرگ قند را چنان به طرف کاروان عروس ،که به خانه اش می آوردند ،
انداخت که اگر بسر کسی می خورد حتما می شکست .و نی دان چرا عروس را سورا بر قاطر و
بازينت هايی که از پارچه و جاجيم از اطرافش آويته بودند شبيه به حضرت قاسم يافتم که در
معمول از ايام کودکی بچه ها را برا ی هم شيينی می خورند .و با اينکه (اگر خويشاوندی
تام اهالی صحت داشته باشد ).اغلب ازدواجها در ميان افراد فاميل است نشانه ای از انطاط
نسل در ميان آنا نيست .کور چندان کم نيست .دنباله هان چشم دردهای کودکی .اما افليج
و ناقص ،اصل در ده نی شود پيدا کرد .عروسی ها بمان سادگی راه می افتد که آسياب ده و
مقدمات آن بقدری بسرعت می گذرد که اصل فرصت بگفتگوهای خاله زنکی نی دهد .مبلغ مهر
.بسيار کم است .حداکثر پنجاه تومان .و از جهيز و ساير ملفات خبی نيست
شب عروسی چند نفر از جوانان می آيند و داماد را به حام می برند و نو پوشانده بيونش می
آورند .اول به زيارت معصوم زاده بعد به خانه .و داماد دست پدر يا ولی خود را می بوسد
.قبل ازينکه داماد از حام بيايد روی بام را فرش کرده اند و يک کرسی مفروش در ميانه
گذاشته اند که داماد را رويش می نشانند .در ضمن جار زده اند و مردان ده جع شده اند و
غلغله ای بپاست و تازه غروب شده است .داماد که به کرسی نشست دو تاشع به دو دستش می
چوب و چارپايه ای بدست می گيد و کنار دهند و پيمردی بيان می افتد و چوب و تته ای يا
داماد می ايستد و هدايای اهالی را جار می زند «:سيد مشهدولی ،ای گوهادا ،خانه آبادان
بقدر طاقت خود هدايايی می دهند .يعنی هريک اعلم می کنند که چه خواهند داد .و تا قبل
از بردن عروس هديه خود را می فرستند و رويهمرفته برای زندگپی تازه سرمايه ای گرد می
آيد .تقدي هدايا که تام شد شام می دهند .هان اوايل شب .آش کشکی يا دوغی .و بعد تا سه
ساعت از شب رفته می نشينند .سه ساعت که از شب گذشت از خانه داماد برای عروس حنا می
فرستد .با توت و سنجد وسيب و کشمش و تم مرغ رنگ کرده وشيينی های طبيعی ديگری که بم
عروس می برند .يک طبق ديگر نيز برسد .زنا بساط را در مموعه ای بسر می گذارند و بانه
از هي بساط بجلس می آورند و جلوی داماد می گذارند ودست داماد را تا مچ حنا می بندند .
ساقدوش ها نيز دست های خود را حنا می بندند .اين مراسم که گذشت پيمرد ها ملس را برای
جوانان خالی می کنند و به خانه های خود می روند .اما جوانا بيست نفری هستند که تا صبح
بيدار می مانند .هريک پولی می گذارند ،گوسفندی و برنی و روغنی می خرند .هان شبانه .
و زنا شبانه می پزند و می خورند .چايی هم براه است .گاهی هم يکی آواز می خواند يا
يکی نی می زند و ديگری می رقصد .تا صبح باين صورت سر می کنند .هي عده صبح که شد داماد
را با خود به خانواده های اقوام ببازديد می برند و هرجا شيينی و چای می خورند تا نزديک
ظهر که بانه داماد برمی گردند .پيمردها برمی خيزند و بنزل عروس سری می زنند .و اگر
جهيزی در کار باشد صورت برميدارند و شهادت می دهند .متبصر لباسی برای عروس و داماد و
يک صندوق .اما کيسته توتون ،بند تنبان و سفره کمری جزء لينفک جهيز است .اگر هيچ چيز
از طرف ديگر عروس را نيز روز قبل به حام برده اند و لباس نو پوشانده اند و زينت و بزک
برداری از جهيزيه که تام شد آن را در صندوق می گذارند . کرده اند و آماده است .صورت
بندرت اتفاق می افتد که جهيز يک عروس دو صندوق باشد .صندوق را اگر يکی باشد بکول کسی
می گذارند و اگر دو تا ،روی قاطر می بندند و جلوی عروس را ه می اندازند .عروس نطز
سوار قاطر ديگری می شود که از آن زيور و زينت آويته است .سر قاطر را با حنا رنگ کرده
اند و منگوله زده اند .دهنه قاطر را برادر عروس يا يکی از مرداغن نزدطک باو می گيد و
براداران ديگرش يآ خويشاندان مرد بازوان عروس می گيند و از دو طرف قاطر می آيند .خيلی
آهسته .و صلوات می فرستند .و يکی در پيش قافله چاوشی می کنند .پيمدرها بدنبال و زنا
نيبز از پی آنا می آيند .صد قدمی خانه داماد قافله می ايستد .داماد ساقدوش هاکه در
و داماد سه بار قند يا انار يا اصطلح اهالی «زامادست برار» نام دارند ببام می روند
سيب بطرف عروس و قافله اش می اندازد .اگر به عروس خورد يا از بالی سرش گاذشت معتقدند
که داماد در شب زفاف موفق خواهد بود وگرنه فال بد می زنند .صد قدم فاصله چندانی نيست
و معمول هه دامادها موفقند .بعد عروس را پيش می آورند و دم خانه داماد می رسانند .
پدر داماد يا ولی او قآن بر ميدارد و سوره هايی از آن می خواند و قرآن را دور سر عروس
می گرداند .بعد عروس را بغل می زند و پياده می کند .اما داماد هنوز بربام است و
مقداری جو برشته و کشمش و گاهی پول خرد در دامن قبا دارد که وقتی عروس بزير در رسيد
نثارش می کند .بعد عروس را وارد می کنند و در اطاقی بروی تت می ايستانند و شع به دستش
می دهند .مردها از هان دم در پی کار خود رفته اند و ديگر ملس زنانه است .عروس يکی دو
ساعت شع به دست ايستاده است و زنا دورش حلقه می زنند و می رقصند و کف می زنند و هنوز
بعد از ظهر است که ملس تام می شود و عروس و داماد خلوت می کنند .زفاف شب نيست.
عصرهاست .موفقيت داماد راهنوز آفتاب غروب نکرده با طبل بر سر بام می کوبند .و بعد
زنان عروس را و مردان داماد را بمام می برند .عروس تا سه روز روزه صمت می گيد .با
هيچکس هيچ حرفی نی زند .در اين سه روز از درو هيسايه برای عروس و داماد غذا می فرستند
.و آن را «در زن سری » می گويند .عروس در اين سه روز دست به سياه و سفيد هم نی زند
8
خانه ها معمول مطبخ جداگانه ندارد .در گوشه ای از ايوان که از سه طرف پوشيده است و يک
بر آن رو به شرق يا جنوب بازست ،اجاقی ناده اند که بآن «کله ،به کسر کاف و لم» می
گويند .و هانا پخت و پز می کنند ،و گر زمستان باشد روی تنورها .هيچ اطاقی حتی پستو
ها و زير زمي های ده نيز بی «تندور» تنور؛ نيست .تام اطاقها اگر بتازگی اندود نشده
باشد از کمر به بالسياه است و اگر هم شده باشد تيگی دود از زير اندود به چشم می خورد .
خانه ها يا حياط ندارد و يا اگر دارد بسيار کوچک است که در آن نه می شود چيزی کاشت و
نه فضايی دارد و در حقيقت راهرو چارپايان است .به اسطبل .در تام ده فقط روزنه های
گنبد طاق حام شيشه دارد .غي ازين کمت شيشه ای به پنجره ای افتاده است .کوزه گلی يا
سبو کمت بکار می برند .فقط يک نوع قلقلک کوچک از ساوجبلغ می خرند که در آن آب برای
آشاميدن به سر کار می برند « .قره آفتوه» را که مشربه بسيار بزرگ و بی لوله ای است
برای آب از چشمه آوردن و بردن دارند .اگر قرمه ای برای زمستان می پزند ،اگر پنيی می
خواهند نگهدارند ،و اگر شيه ای يا عسلی يا هرچيز ديگری باشد آنرا در خيک می کنند .
اغلب کيسه ها نيز از پوست است .بتين انبان ها را در آنا ديده ام .در پسينه (پستوی
خانه ها ) تنورهای بزرگی را روی زمي ناده اند که هرکام انبار جداگانه ای برای گندم يا
جو يا ارزن است که به آن «پالفه» می گويند .پرش که کردند سرش را گل می گيند .و از
دارد هر چه می خواهند درمی آورند .توپی کوچکی را بيون می آورند و سوراخی که به پايي
گندم و جو يا ارزن بيون می ريزند .درين پستوها اغلب چاله های نساجی را نيز می توان
ديد .با تيکهای کار گذاشته شده و ديگر لوازم آن ،که بيشت زمستان ها را به راهش می
اندازند و اگر پيزنی در خانه باشد که کار سنگي نتواند ،حتی در تابستان ها .عسل را
خيلی خوب می پرورانند و خيلی زياد می خورند .با موم هم می خورند .غي از پستو و ايوان
و زيرزمي ،اطاق ديگری دارند که مهمانانه مانند است و طاقچه ها و رف های آن مزين است
به تام اثاث گرانبهای خانه و آنچه به يادگار در خانواده مانده است .از ساور و چينی و
؛و گاهی قليان .گرچه هه از زن و مرد چپق می کشند ولی پيمردها و لوک و چيزهای ديگر
ريش سفيد ها گاهی نيز قليانی زير لب می گيند .غي از «گون» که هيزم غالب اهاليست سوخت
ديگری هم دارند و آن فضولت چارپايانست که در تام فصل سرما در آغل زير پايشان ريته و به
ضخامت نيم مت بالآمده .برفها که آب شد و چارپا را به کوه فرستادند با بيلهای نوک تيز
اين فضولت دله شده را می برند و لوزی شکل در می آورند و در آفتاب خشک می کنند و می
سوزانند .در فصل سرما کمت در آغل را با زمی کنند .از سوراخی که به سقف آن است هر روز
صبح و عصر علوفه چارپا را پايي می اندازند و فقط روزی يکبار برای آب دادنشان به کنار
.چشمه بزرگ جلوی حسينيه می برند .يک ماه که از عيد گذشت چارپا را به کوه می فرستند
گذشته از گله کوچکی که از اين پس هر روز به چرا می فرستند و غروب به ده برمی گردانند ،
تاشي و پني روزانه شان را تامي کند ،قسمت اعظم چارپای اهالی به اين طريق تام فصل گرما
سر کوه می ماند و يک ما ه از پاييز گذشته برمی گردد .به هراه گله ای که روی کوه است
پنج شش نفری هستند که به نوبت سرکوه می مانندد و در چادری که به پا کرده اند می خوابند
و هرروز شيها را می دوشند و پني می کنند و از هانا بارقاطر برای فروش به اطراف می
فرستند .اين رمه را که به کوه منزل کرده است حتی شبهات نيز به چرا می برند .غروب که
رمه برگشت و دور چادر اطراق کرد دو سه ساعتی استاحت می کند و باز برای چرا می رود .تا
يک ساعت به آفتاب مانده ،و تاسر آفتاب باز استاحت است و دوباره چرا.عجله دارند .چون
علفهای خوشبويی هست که اگر چريده نشود خشک می ماند .چه در مورد رمه ای که هر روز به
کوه می رود و شب برمی گردد و چه درمورد رمه بزرگ که تام فصل در کوه است .برای دوشيدن
شي قانون بوصی «تراز»دارند .هرکس به نسبت تعداد چارپای دوشان خود در ماه چند روز معي
تام شي گله را می دوشد .به اين طريق حتی فقيترين خانواده ها نيز که به زحت ده بزوميش
دارند ،می توانند با مصول شي يک روزه تام گله نه تنها آذوقه لبنياتی يک ماه خود را
تيه کنند بلکه پني برای فروش هم فراهم کنند .چوپان به اين مناسبت گله را که از کوه
برمی گرداند هر روز به در خانه ای که بايد می برد و پی کار خود می رود و وقتی چارپا
در اوايل ماه دوم تابستان که منتهای گرماست يک روز تام اهالی برای چيدن پشم رمه خود به
کوه می روند و تقريبا ده خالی می ماند .تنها پيان و آنا که در مزارع کاری واجب دارند
غايب اند .مراسم بزرگی است .چند چارپا می کشند و آبگوشت مفصليب به پا می کنند و از
روز پيش کله ها را نيز پخته اند و کله پاچه هم هست و صبح تا غروب با قيچی های مصوص ،
پشم تام رمه را می چينند .هه باهم کمک می کننند .ولی در آخر کار هر کسی پشم چارپای
.خود را برمی دارد و می برد .و د راوقات بی کاری ،دوک به دست ،هي پشم را می ريسد
چوپانی که رمه کوچک را هر روز به کوه می برد و برمی گرداند يک نفر است ،و در هر سال
برای هرچارپا يک چارک گندم مزد چوپانی می گيد .اما آنا که رمه بزرگ را تابستانا در
کوه نگه می دارند ثابت نيستند و از خانواده صاحبان رمه نوبت می دهند .مزدی هم ندارند
.کدخدا به معرفی پيمردان ده از طرف بشداری که در شهرک است هر جهارس ال يکبار معطن می
شد .تا کار کدخدا معرفی جوانای بيست ساله است که به خدمت وظيفه اعزام بشوند .غي از
تام املک ده از خانه وباغ و مزرعه و چراگاه وقف است و قابل فروشی نيست .نه به
بيگانگان و نه در ميان خود اهالی .هيچکس زمينی را نی تواند بفروشد .اما معاوضه می
شده است .بزرگتين کنند و آنم خود اهالی با هم .تام املک مزروعی ده به 48چارک تقسيم
مالک ده بيش از يک چارک ملک ندارد .خرده مالکند .با مالکيتی که تعلق خاطر اياد نی
کند .کسانی از اهالی که به شهر رفته اند و يا کوچ کرده اند چونی توانسته اند املک خود
را بفروشند ناچار بيکی ازبستگان خود در ده اجاره اش داده اند .زمينی بيش از قدرت کشت
اهاليست و باين علت بيکاره مانده است .زمي مناسبی هم نيست .کوهپايه است .کار چارپا
نيز اجازه رسيدگی بيشتی به مزارع نی دهد .ناچار اغلب زمينها را بنوبت می کارند هر
قطعه زمينی را دوسال يا سه سال يکبار.اجاره ای ....که از زمي های اجاری گرفته می شود
و تم و گاو از مستاجر.اما اگر موجر «سه کوت » است .فقط آب و ملک از موجر است و کار
در تم و گاو نيز شريک باشد نصفا نصف سهم می برد .اما املک از هرکسی باشد منافع علف
چينی آن مال رعيت است .يعنی کسيکه در آن کشت کرده .و هرچه کاه پس از خرمن بدست بيايد
.از آن «ورزو» (گاو نری) است که شخم کرده .ناچار به کسی می رسد که ورزو از اوست
در موقع تقسيم عوايد اشتاکی ده از قبيل باج چرای مراتع اطراف ده (که در سال 1324مثل
به دويست تومان رسيد ) مبنای عمل مقدار چارک ملکی است که هر کس دارد .کدخدا ناظر
هر يک از مردان سالی يک تومان بای سر تراشی به سلمانی ده می دهند که کيفی دارد و هفته
ای يکبار به تام خانه سر می زند و سيار است .و هر يک از اهالی از زن و مرد و بچه در
سال سه چارک گندم به حامی می دهند که در تام سال حام را بگرداند و گرم نگهدارد .منتهی
هر خانواده ای نيز مواظب است که در سال به نسبت تعداد افراد خانواده برای حام هيزم
بياورد .يعنی از کوه «گون» بکند و ببام حام بريزد .انبار کردن گون ها ،آب انداخت ،
کوره سوزاندن و ديگر کارها از خود حامی است .شايد هي دو نفر يعنی حامی و سلمانی باشند
که کار ديگری غي از شغل خود ندارند .حتی چوپان نيز در زمستان بيکار می ماند و بيون از
ده کاری می گيد .ديگران از زن و مرد اغلب در هه کارهای ديگر دست دارند .از علف چينی
9
فرهنگ لغات اورازانی
در ضبط لغات رعايت اين نکته شده است که از ذکر اصطلحات مشابه با فارسی و يا لغات دخيل
از زبان رسی خودداری بشود و برای رعايت دقت نسبی بيشت ضبط لغات به الفبای لتي نيز داده
شده است :متاسفانه چون حروف مصوص باينگونه موارد در دستس نبود بمي اندازه اکتفا شده
که از حروف موجود در چاپخانه بدالکثر امکان استفاده بشود .ناچار بايد قبل ذکر بشود که
به جای س - sبه جای ز - zبه جای خ - xبه جای ح - hبه جای چ - cبه جای ج j به - sh
به جای نوعی از واو مهول که در لجه ملی فراوان به کار می رود .مثل - owبه جای آ a
.اورازان -افتو -او -پوجار .اما در مورد بقيه حروف و صداها احتياج بقرار داد نيست
* * *
آبا -جد
آبست -آبست
ارس -آرنج
اريان -در آسياب مفظه ای است که حبوبات را در آن می ريزند تا از سوراخ پايي آن کم کم
اسبج -شپش
اسبی -سفيد
استون -ستون
استه -استخوان
اسکول -غار
اشکم -شکم
اشکمبه -شکمبه
اشناقک -سوت
افتو -آفتاب
او -آب
اوسال -افسار
اول -تيه
ايسه -الن
بالبند -النگو
بپتی ين -پخت
بچی ين -چيدن
بوردی ين -خوردن
برار -برادر
بربی ين -بريدن
برسی ين -رسيدن
بروتن -فروخت
برکر-ديگ بزرگ
بزاست-زاييدن
بدوست-دويدن
بسپيجی ين-مکيدن
بسويی ين-ساييدن
بشوردی ين -شست
بشي -رفت
بغله-تنگه
بلگ-برگ
ب-بام
بردی ين -مردن
.پالفه-جعله بزرگ کندو مانندی که در پستوها بعنوان انبار حبوبات بکار ميود
پردو-توفال سقف .چوبای يک اندازه که روز تي می اندازند وروی آن را با خاک و کاهگل می
.پوشانند
پني -پني
پولک-دکمه
پيشينه-خوراک عصر
پی ير -پدر
تيله -طويله
ترفند-ترفن.حيله
تليت -ملوط.قاطی
تان-تام
تنبوره-استخوان دنده
تندور -تنور
تنقول -شکم
.توره -تکه آهنی که سنگ رويي آسياب را ميگرداند و خود ش به «ساز»متسصل است
تور-ديوانه
تيخ -تيغ
تيهان -تيون
جوار-بال
جورب-جوراب
جوز-گردو
جون -جوان
جي-زير
جيف-جيب
چپش-بزغاله دوساله
چخماخ-چخماق
چرخه-چرخ ريس
چکبند-شکسته بند
چو -چوب
چوچک-گنجشک
خالک -خاله
خجي -خوب
خوآر-خواهر
خوتی ين -خوابيدن
مل :چوبی را کج می کنند و روی آن پوست می کشند و دسته ای هم بان ن خيوه -پاروی ساخت
.می دهند
درزن-سوزن
.درشتی ين-دررفت
دروش -درفش
دل-وسط .ميان
دو-دوغ
رب-رف
روخانه-رودخانه
ريکلو-گوجه ريز
زاغ-زرد
زاما-داماد
زفان-زبان
زيله-حلوای بی شيينی
زله -زهر
ساق -سال
سج-قروقوروت
سرارون-جاروی بزرگ
سر-تاپاله هايی که در طول زمستان کف آغل انباشته می شود بعد آنرا لوزی شکل ميبند و
.ميسوزانند
سرخ-سرخ
سلت-سطل
سولخ -سوراخ
سيف -سيب
شلم -شلغم
شو -شب
شوپرک-شب پره
شوکن -شبانه
شرپت-غذايی از شي
شيلنک-زردآلو
صب-صبح
صفره-صرفه
صو-صاف
فينی -بينی
قاب-قوزک پا
قار-قهر
قاطر-است
قرمز-قرمز
قزان-ديگ
قلچ-کلغ
قلبال-غربال
کارتن -عنکبوت
کبود -آبی
کتاه -کوتاه
کت -کبوتر ،اسم بسياری از زنان اهالی
کلتوک -سرشي
کله -اجاق
کندس -ازگيل
کنديل -کندو
کولی -بز
کولچيه -چباته
کيچيک -کوچک
)گافه -ويرانه(؟
گت -بزرگ
گردست -شدن
گرچلک -سبد
گسنه -گرسنه
گورس -ارزن
گوزور -تاپاله
گوهان -گاوآهن
لوچه -لب
مار -مادر
مرجو-عدس
مزار -گورستان
مکو -ماکو
مهل -مهلت
مورچانه-مورچانه
ميجک -مژه
نازير -عصر
نومزا-نامزد
وز -پلو
وره -بره
ولگ -برک
ولک -قلوه
وند -بند
وی -بد
ويگيت -گرفت
هاخری ين -خريدن
هاداين -دادن
هاکشيدن -کشيدن
هيم -نرم (.برای اينکه زمي را بشخم بزنند قبل در آن آب می بندند .اين عمل هيزم است
).
هيمه -هيزم
10
الف -چند تعبي و جله و مثل اوارازانی
) خانه کی يی شينه ؟ خانه مال کيست ؟(شکی کيا -اينجا مال کيست
) دل شو -برو بيون .برو ميان برو تو (.بشه بر -برو بيون
) .کل بند -کله مانده .يعنی بيی و کلهت بی صاحب باند (فحش است
ب -دو لليی
2
لللل گل قالی
لللل گل گندم
لللل گل فندق
لللل گل خوينه
لللل گل زيره
لللل می مهپاره
دمداری -در حدود پانزده تا از دخرها (بازی تنها دختان است ) دنبال هم رديف می شوند و
پشت هم را می گيند .جلويی آنا جلودار است و جواب گو.غي از اين عده يکنفر گرگ می شود و
مثل بسراغ گله می آيد در حاليکه ميگويد «گرگم و گله می برم » و جلودار از عده خود
حفاظت می کند که «چوپانان نی گذارند » البته دست آخر گرگ قايق می شود و يکی يکی عده را
می گيد و از صف جدا می کند و بگوشه ای می برد و مينشاند .وقتی هه بآن گوشه برده شدند
دست يکديگر را می گيند و باز يکيشان پيش می افتد .پرسان پرسان که «راه مازندران کجاست
؟» ديگری جواب می دهد «از اين جاست » بعد هه با هم می گويند «سلقم -سلقم » و بعد
هرکدام سر جای خود چرخی می زنند و دوباره دست يکديگر را می گيند اين سر و آن سر صف را
می کشند و زورآزمايی می کنند .هرکدام از بازيکنان که دستش رها شد باخته است وبايد
خرپشت خرواز -مثل بازی کنان ده نفرند (بازی هم پسرانه است و هم دختانه اما متلط نيست)
بدو دسته پنج نفری تقسيم می شوند و بوسيله طاق يا جفت معي می کنند که کدام دسته سوار
باشد و کدام دسته پياده .يا کدام دسته «خرواز» و کدام دسته «خرپشت» .بعد در اطراف
کوچه يا ميدان خرپشت ها دور از هم کنار ديوار خم می شوند و دستشان را بديوار می گذارند
و پنج نفر ديگر روی کول آنا سوار می شوند .سوار اولی کلهش را بر می دارد و برای سوار
ديگر پرتاب می کند .و می گويد «شنبه» واو کله را برای نفر بعدی پرتاب می کند و ميگويد
«يکشنبه » و او برای بعدی و می گويد «دوشنبه » هينطور کله را برای هم پرتاب ميکنند و
روزهای هفته را يک بيک نام ميبند تا جعه .و بعد دسته ها عوض می شود .اما اگر از دسته
سوار کسی نتواند کلهی را که برايش پرتاب شده در هوا بگيد قبل از اينکه بمعه برسد بازی
برميگردد .يعنی سوارها پياده می شوند و پياده ها که تا بال سواری ميداده اند بدوش آنا
.بال می روند .و هينطور بازی ادامه دارد تا خسته شوند يا دلشان را بزند
د -قصه
.درکه باز شد گفت :پيمرد مسافری از راه رسيد و در خانه پيزنی را زد
پيزن گفت :بسم ال و پيمرد را برد توی اطاق نشاند و آب برد که پاهايش را بشويد .پيمرد
پيزن رفت و قليان خودش را چاق کرد آورد و نشست با هم درد دل کردند تا مدتی از شب گذشت
و نان و قاتقی برای مهمان گذاشت .پيمرد شامش را که خورد پيزن شنيد و رفت سفره آورد
:صاحبخانه سفره را جع کرد و رفت که بوابد .باز پيمرد بصدا درآمد که
»دبی اما -دبی شا -ورخست (بغل خواب)نی خاد مهمون شا؟ «-
پيزن اين را که شنيد عصبانی شد رفت سيخ تنور را برداشت و آمد و پيمرد را از خانه بدر
.کرد
در لجه اهاليب اوارازان صفت هيشه قبل از موصوف می آيد .با اين وضع که آخر صفت هيشه
)مفتوح است .قرمزبز= بز قرمز .گته قزان = ديگ بزرگ .تله کاسه = کاسه تلخ (تلخ کاسه
نيز مضاف اليه هيشه قبل از مضاف درميآيد .با اين فرق که کسره مضاف بصورت اشباع شده
(ياء) در آخر مضاف اليه در ميآيد .مثل :يزدان بشی قبی دي = نزديک قب يزدان بش.
.اسکولی ميان = ميان غار .پايی بن = بن پا .بزانی شي = شيبزها .اوری پيش = پيش او
را) علمت مفعول صريح در لجه ملی بصورت راء مفتوح خلصه ميشود نه بصورت راء مضموم که در(
لجه تران است .و در اغلب موارد نيز (ر) حذف می گردد و مفعول صريح فقط بعنوان علمت
مشخص (فتح)ای را حفظ می کند .مثل :چاقوره صوبدا= چاقو را تيز کرد .اينه تندوری ميآن
حرف اضافه (از) بصورت (دی) و در دنبال کلمه می آيد نه پيش از کلمه .چه در مورد مفعول
بواسطه و چه در موارد ديگر .مثل :پيه رش صحرا دی بيومه = پدرش از صحرا آمد .اوره
در افعالی که پيشوند دارند مثل :هاکشي = کشيدن .هاکتی ين = افتادن .هاخرين = خريدن
.دمبست = بست .دمی نی ين = گذاشت .ويگی تن = گرفت .حرف نفی پس از پيشوند درميايد
.مثل :هانکشی = نکشيد .هانری =نريد .دنی بنده =نی بندد .دنی نن = نيگذارد .و نی
گيه = نی گيد .اما افعالی که با حرف اضاف «ب» استعمال می شوند از اين قاعده مستثنی
)و -فعل(است
فعل معي «است» که در آخر کلمات درلجه تران بصورت کسره خلصه می شود (مثل سفيده =سفيداست
) درلجه ملی بصورت فتحه خلصه می شود .مثل :باروله=بار کج است .کوهستان کمکستانه =
تقريبا بدون استثنا تام انواع اسامی در لجه ملی با (ان) جع بسته می شوند .در تام
ايامی که راقم اين سطور در آن نواحی بسر برده است حتی يکبار باطر ندارد که اسی با علمت
يالن = بچه جعی غي از (ان) جع بسته شده باشد .مثل :ريکان= ريگها .داران= درخت ها .
ح -علمت نسبت
ای» علمت نسبت درز بان رسی است مثل ترانی و پايينی .گرچه گاهی «اين» هم در اينمورد«
بکار می رود .اما در لجه اوارازان علمت نسبت هشه «اين» است .در اخر کلمه .حتی اگر
اسم منسوب هم جع بسته شود باز چيزی از اين پسوند نی افتد .مثل :جوارين =باليی .جيين
اغلب کلمات عربی مورد استعمال در لجه ملی بصورت مصوصی نرمش يافته يا قلب و تريف می
شود .در مثال های زير ،بعنوان مثال در اغلب موارد (ع) يا افتاده است يا بصورت (ه) در
.آمده
دهوا دعوا
صو صاف
صفره صرفه
مزرعا مزرعه
ساهت ساعت
.حروف «غ -ق» در لجه ملی اغلب بصورت «خ» درميآيد 1-
.تيخ -وخت -چخماخ که بتتيب بای تيغ -وقت -چخماق بکار می رود
:حرف «ز» در لجه ملی اغلب بصورت «ج» درمی آيد و گاهی بصورت «ک» در لغات زير 2-
جي -پوجار -دميجار -ريک ،که به ترتيب بای زير -پاافزار -ديی زار -ريز ،می آيد
.
:تبديل حرف «ب» است به «ف» .در لغات زير 3-
سيف -جيف -فينی -زفان ،که به ترتيب به جای سيب و جيب و بينی و زبان ،می آيد و
:معادل حرف «ر» کلمات فارسی در کلمات ملی اغلب «ل» بکار می رود .در لغات زير 4-
چل -غلبال -چبله -اصطل -بلگ -اوسال ،که بتتيب به جای چرخ -غربال -چبه -استخر
- .برک و افسار می آيد
ه» غي ملفوظ در آخر کلمات فارسی در لجه ملی در برخی موارد به صورت «ک» می آيد 5- «.
گاهی ماقبل مضموم و گاهی ماقبل مفتوح .اما اين «ک» هيچوقت ما قبل مکسور نيست .مثل در
:لغات زير
.خالک -شوپرک -اسپرک ،که بتتيب بای خاله -شب پره -اسپره می آيد
در لجه مل حرف «چ» اگر ميان دو حرف صدادار قرار گرفته باشد بشرط اينکه مصوت دومی 1-
.پايان