Professional Documents
Culture Documents
نبی عظیمی
از روزی که خبرامضای طرزالعمـل ادغـام تشـکیالتی دو حـزب بـرادر وهمسـو یعنـی نهضـت
فراگیردموکراسی وترقی وحزب متحد ملی افغانستان از طریق سایت های وزین پیام نهضت ،مشـعل ،
وطن واخبار افغانستان به نشر رسید ،آتش به جان کسانی افتاد که بارها وبارها با نوشتن دیدگاه های
تنگ نظرانه و حسودانه به طرز نمایانی نه تنها به تخریب این عملیه کوشش می کردند وبا تمسخر به آن
می نگریستند ،بل درعین زمان خویشتن را مانند همان شمعی می پنداشتند که آتش به جانش افتـاد،
سوخت ،آب شد وسرانجام نابود گردید .زیرا اینان به خوبی می دانستند که با وصل شـدن ایـن دو
حزب بزرگ سیاسی چپ ،نه تنها بیشتر ازپیش تجرید می شوند بل دیگر هرگز نخواهند توانسـت بـا
گفته ها ونبشته های حقیر وسرتا پا دروغین و سند سازی های بی ارزش شان ،نهـاد هـای بـه ظـاهر
فرهنگی ولی درواقعیت استخبارات جهنمی کشورهایی را که وجوه مالی این نشریه ها،رسانه ها و سند
سازی های بی اساس ویاوه سرایی های سخیف رامتقبل شده اند ،بیشتر از این فریب دهند.
اتفاق ًا یکی ازاین عالیجنابان را که سال ها پیش با مـن دوسـت وازجملـهء هواخواهـان کتـاب "
اردووسیاست در سه دهه اخیر " بود می شناسم .همو را که هر نغمهء وفاق را می شنود انگار آتش بـه
جانش می افتد و با هزارویک اما واگروایراد کوشش می کند تا به تخریـب عملیـهء اتحـاد و وصـال
سازمان های جدا شده از بدنه حزب دیموکراتیک خلق افغانستان بپردازد .بلی همین جنابی را که سال
ال ع .حیدری * از جمهوری چک ،شـفیع
ها می شود به جزخودش و سایه هایش با نام های مستعار مث ً
آرام از آسترالیا ،ن .قیوم زی ،و ...صفحه سیاه می کرد و اتهام پشت اتهام به آدرس خالیق می بست
و نامش را مجله می گذاشت وبه مقامات کشورمیزبان به مثابه یک کار فرهنگی پیشکش مـی کـرد و
صِــله می خواست ،می شناسم .وانگهی حاال چه من بگویم یا نگویم اکنـون او ازاثـر ایـن اعمـال
ناخجسته ونا به هنجارش مانند کفر ابلیس مشهور شده و گفته می شود که نه تنها بـه شـدت منـزوی
گردیده بل به باده نوشی های شبانه اش بیشتر پیش افزوده است تابه گفتـهء شـاعر " :درپنـاه بـاده
1
بایدرنج دوران را ازخاطربرد" جامهء عمل بپوشاند .به ویژه رنجی را که از وصلت دوبارهء دو حـزب
همسو می کشد و اندوه بزرگی راکه ازگرد همآیی نماینده گان خانوادهء بزرگ حزبی ها درهامبورگ
متحمل می گردد.
اما به کسان انگشت شماری که اورا نمی شناسند باید گفت که شناختن یک انسان مطلب آشـنا زیـاد
زمانگیرنیست .این گونه آدم ها راهنگامی می توان شناخت که به اصطالح خرشان از پل بگـذرد ویـا
چوکی ومقام وپول ومنزلتت را ازدست داده باشی .درآن صورت است که دیگر ترا نمی شناسـند ،بـر
گذشته ها خط بطالن می کشند وبا خیره سری از گفتن ناروا وبستن اتهام برتو دریغ نمی کنند .وامـا
همان طوری که کارهربوالهوسی نیست گذشتن از سر ،آشنایی ها را پاس داشتن نیزبسیار دشوار است.
مگربیدل صاحبدل نگفته بود :به دل گفتم کدامین شیوه دشواراست درعالم ؟ /نفس درخون تپید وگفت
:پاس آشنایی ها/
و اما ،واقعیت این است که من این جناب روشن را از نزدیک ندیده اما آرزو داشـتم کـه روزی بـه
زیارت گل رویش مشرف شده واز محضرنیکویش لذت ببرم ؛ ولی مثل این که خداوند نخواست و این
حسرت به دل من ماند تا روزی که سور اسرافیل بدمد وخالیق باردیگر زنده گی از سر گیرند وبا شتاب
بدوند به سوی دروازه های بهشت ومن درآن بدو بدو ،وی را از نشانی هایی که دوسـتان داده انـد
ببینم واورا باز شناسم .و اما دربارهء آشنایی غیابی من واو باید گفت که این دوستان همدل وهم نفسم
بودند که اورا به من معرفی کردند ویادم نرود که بعد ها عکس اورا نیز که درجایی چاپ شـده بـود
طـَـ َبق رویش ،حدس زده بودم که صاحبش از کدام قماش مردم مـی توانـد
دیده بودم واز روی َ
بود؟یا به گفتهء عالمه دهخدا این آدم " چند مرده حالج " می توانست باشد .آری ،این آقای روشن
را دوستانی که با وی دریک کشورمجبور به زنده گی کردن شده ،به وی اعتماد کرده و خواسته بودند
تا با چاپ نشریه یی کار فرهنگیی رابرای هموطنان شان انجام دهند به من معرفی کرده بودند .آن ها
که بنیاد گزاروهیأت تحریر آن ماهنامه بودند ،ازصاحب این قلم ناتوان کـه درآن هنگـام درکشـور
هالیند زنده گی می کرد نیزبا اصرار فراوان می خواستند تا با نشریهء " آزادی " که بسیار نوپـا بـود
همکاری قلمی نماید که صد البته توانایی رد خواهش آن دوستان گرمابه و گلستان ازمن پوره نبود که
نبود.
2
سطح سواد وسویه ء او را که خویشتن را هراز گاهی -بامورد ویا بی مورد -تاریخ دان نیز معرفـی
می کرد ،ازهمان نخستین سرمقاله هایی که برای مجله می نوشت به آسانی دریافتم .او دریک مقال ده
ال مبتدا بـا خبـر
ال مبتدا را می نوشت وخبررافراموش می کرد یا اص ً
سطری ده بار اشتباه می کرد .مث ً
نمی خواند ،یا تناقض اندیشه یی درمتن به طور زننده یی برجسته گی می داشت ویا از لحاظ دستوری
و شیوهء نوشتاری نادرستی های مشهود وغیر قابل پذیرش درنوشته هایش دیده می شد ) .بـه طـور
نمونه همین حاال که او خویشتن را یگانه ادب شناس و ژورنالیست وتاریخ دان ومعتقد به تعالیم مارکس
درتمام آفاق وانفس می پندارد ،قادرنیست حتا عنوان یک نوشته را درست بنویسد ،چه رسد به مـتن.
ال درتازه ترین نوشته هایش درتیتر درشتی می نویسد " :کیها دروازه های شـهر کابـل را بـر روی
مث ً
غارتگران باز کرد؟" حاالاگراین جمله را یک شاگرد دبستان هم بخواند ،می بیند که ژورنالیست وفلـم
ساز شهیرما تفاوت بین افعال جمع ومفردرا تا همین اکنون نیزنمی داند (.درهمـین مـورد رهنـورد
زریاب دریکی ازنامه هایش که ازمون پلیه فرانسه برایم فرستاده بود چنین نوشت :
یک انتقاد دیگر هم می کنم ودریچه را می بندم " :آزادی " درهرماه یک بار چاپ می شود .اگر هـر
ماه را سی روز به شمار آوریم ،می شود شصت روز .این شمارهء اخیر 42صفحه دارد .یعنـی بـرای
هرروز 0.7صفحه ) کمی بیشتر از نیم صفحه ( می رسد ،بااین هم غلط های آن فـراوان ودرمـواردی
سخت دالزارهستند .به گونهء مثال بنده می نویسم " :السالم علیکم " وآزادی چاپ می کند " :اسـالم
علیکم " ) بنده گفته ام :سالمتی برشما ( وآزادی اززبان من می گوید " :اسالم برشما " بنده برکسـی
که اسالم عرضه نکرده ام .پس خوانندهء چیز فهم این سخن را حق دارد دال بر بیسوادی نویسنده ) که
این بندهء خداوند باشد ( بداند .می بینید که برخی از این غلط ها سخت دالزار هستند؟ " ودرنامـهء
ماه ثور 82وی چنین می خوانیم " :این آقای نجیب روشن چیز های ژاژ ویاوه یی نوشته است .انتظار
دارید که به او چه جوابی بدهم ؟ جواب دادن با این خزعبالت وترهات را هیچ عقل سلیمی الزم نمـی
بیند" .
اما این تنها آقای رهنورد نبود که درمورد نادرستی های امالیی وانشایی کـه گرداننـدهء ماهنامـه
آزادی به صورت پیوسته مرتکب می شد ،برایم تذکر می داد .فرهنگیان دیگری هم بودنـد کـه مـی
نوشتند وازمن می خواستند تا با آقای نجیب روشن دربارهء آن رفع آن کاستی ها واشتباهات مکـرر
کمک کنم .
3
خوب دیگر ،پس ازآن که روزی با اولین تذکر دوستانهء من دربارهء نادرستی هـای یکـی ازنوشـته
هایش مواجه شد ،بسیاری ازنوشته هایش را پیش از نشر برای من فاکس می کرد -زیرا درآن هنگام
من به کمپیوتر دسترسی نداشتم -من آن نوشته ها را می خواندم ،اشتباهات را اصالح مـی کـردم و
دوباره برایش فاکس می نمودم .باید گفت که ) این دستنویس ها تا همین اکنون درمیان کاغذ های من
درهالیند موجود اند (.درآن هنگام مجله همکاران محدودی داشت وبه همین سبب تیراژ آن انـدک
بود واین سبب شده بود که گاهی دوسه مطلب بنویسم وبرایش بفرستم ودوستان ورفقای دیگر را نیـز
تشویق کنم که به آن مجله آشنا شده واشتراک کنند .آرام آرام کارمجله باال گرفت ودرحلقـه هـای
رفقای حزبی ما درکشورهای اروپایی راه پیدا کرد .ازسوی دیگر من خود که مانند دیگران برای بـه
دست آوردن مجله مذکور وجه اشتراک می پرداختم همان نسخه یی راکه برایم می رسید به مصـرف
خودم برای دوستان فرهنگیی که درپشاور داشتم می فرسـتادم وآن دوسـتان ماهنامـه مـذکور را
درکتابخانه مرکز کلتوری افغان ها درپشاور قرارمی دادند ،تا قابل دسترسی بـرای تمـام مهـاجرین
ال از حسین فخری داستان نویس معروف کشـور ،رزاق مـامون ،
باشد .من ازفرهنگیان مقیم آن جا مث ً
خالد نویسا درپشاور وازدوستم شاعر توانا ونویسنده فرهیخته انجنییرخلیل الله رووفی کـه درکسـل
آلمان زنده گی می کرد ،خواستم تا با ماهنامه همکاری قلمی نمایند ،حتا ازرهنورد زریاب که درمون
پلیه فرانسه زنده گی می کرد تقاضای همکاری کردم که درپاسخم نوشت " :بنده جریدهء آزادی را تا
کنون هیچ ندیده ام واز چند وچون آن نیز آگاهی نـدارم " و پـس ازآن کـه " آزادی " را بـرایش
فرستادم ،درنامهء ماه عقرب خویش می نویسد " :نامهء تان را گرفتم ودوشمارهء " آزادی " را نیـز .
ال :نوشته یـی درمـورد
شاکرم وممنون " که پس ازآن مطالب جالبی برای نشر درآزادی فرستاد :مث ً
شخصیت وجایگاه محمود طرزی و یادکردی از دوکتور امیر حسین آریانپور که درآن هنگام به تـازه
گی درگذشته بود.
.برعالوهء نوشته های سیاسی ،معرفی کتاب های تازه ،نقد وتقریظ ادبیات داستانی را به عهده گرفتم و
از خواهرعزیزم محبوبه جان ذهین که قلم توانایی دارند وذهن باوقادی خواهش کردم تـا همکـاری
نمایند که نمودند تا سرانجام آن نشریه به یک نشریه خواندنی وخواستنی تبدیل شد .به زودی دوستان
ورفقای دیگری مانند رفقا عبدالواحد فیضی ،غفارعریف ،مصطفی روزبه ،سلیم سلیمی ،نصیرسهام ،
وکیل کوچی ،محبوب شاه اعظمی ،یاسین بیدار و ..به جمع همکاران مجله اضافه شده وسبب شدند تا
هم جایگاه مجله به مثابه یک نشریه مترقی درمیان نشرات برون مرزی باال وباال تر برود وهم تیراژمجله
به آن اندازه یی گردد که تکافوی مصارف نشر وچاپ مجله و پست کردن آن را به مشترکین بنماید.
4
اما پس ازمدتی همین که از برکت همکاری بی دریغ رفقا ودوستان کاروبار نامبرده باال گرفت ،بنای
ناسازگاری با رفقایی را پیشه کرد که درحقیقت بنیاد گزار این نشریه محسوب می شدند .البته وی دلیل
قابل قبولی نداشت ولی بهانه تراشی ها وخرده گیری هایش کم نبودند وهمین امرسبب شد تـا رفقـا
دستگیر صادقی ،آصف الم و دستگیر رضایی که هیئت تحریر نشریه را تشکیل می دادنـد یکـی پـی
دیگری استعفا داده وهمکاری قلمی شان رانیز با وی قطع کنند که این به معنـای سـقوط وزوال آن
نشریه می توانست باشد .البته من هم درچهارراهی تردید قرارداشتم چون دیگر می دانستم کـه ایـن
شخص دربرابر درخشش پول حاضر است همه چیزحتا نزدیک ترین بسته گان ودوستانش را فدا کنـد،
فقط حیفم می آمد که پس ازآن همه کاروتالش ،یگانه نشریه یی که درآن مقطع مورد باور رفقا قرار
گرفته بود ازنشر بازماند.
همان طوری که دوستان درمورد خسئت طبع وی برایم گفته و متذکر شده بودند که او برای به دست
آوردن پول از بسا ارزش های زنده گی اجتماعی وحتا شخصی خویش می گذرد ،روزی نامبرده برایم
شکوه کنان گفت که بعد ازاین نمی تواند مجله را به صورت ماهنامه به نشر برساند ،زیرا مصارف چاپ و
خرید پاکت وپست کردن آن به آدرس مشترکین بی اندازه زیاد است .بنابراین تصمیم گرفته است تـا
مجله به صورت فصلنامه چاپ ونشر شود واین درحالی بود که نامبرده پول اشتراک ماهوار یک سـال
مجله را حتا ازمن وهمکاران دایمی نشریه -بنا برعرف مطبوعاتی ازنویسنده یی که همکـار دایمـی
یک نشریه باشد نه تنها حق االشتراک گرفته نمی شود ،بل برای هرمضمونی که ازوی نشر می شود حق
الزحمه پرداخته می شود -نیز اخذ کرده بود.
خوب دیگر ،سرانجام آن ماهنامه ،فصلنامه شد و ازخواننده گان وهمکاران دایمی نشریه کاسته ؛ ولی
حس خود خواهی وبزرگ بینی دروجود جناب روشـن ،آرام آرام بیداروبرجسـته .درهمـین روزان
وشبان بود که برای ارضای حس خود خواهی های بیمار گونه و برای درمان عقده هـای سـرکوفتهء
دوران کودکی ونو باوه گیش شروع کرد به بی حرمتی و بدگویی پیش کسوتان حزب مان به وسـیلهء
افزارهایی که خود ممثل اندیشه های پارادوکسی متضاد و حقیربیماری العالج خود بزرگ بینی بودند
و می خواستند بدین وسیله به نردبان شهرت ومحبوبیتی باال شوند که هرگزشایسته گی آن را نداشتند.
5
وایض ًا درست درهمین هنگام بود که جمعی ازاعضای حزب دیموکراتیک خلق افغانستان ) حزب وطن (
گرد هم آمده -بدون آن که با گذشتهء خویش برای یک لحظه یی هم بریده باشند -با نقد سازنده و
برجسته ساختن اشتباهات گذشته و با توجه به استیالی روز افزون گلوبالیزم درمناسـبات انسـان هـا
مطابق شرایط و اوضاع نوین درکشور برای ایجاد یک سازمان سیاسی نوین طرح ها وتفکری را پیشنهاد
ونهادی را اساس گذاشتند که درابتدا به نام نهضت میهنی وبعد با مدغم شدن به یکـی از نهـاد هـای
پیشتاز چپ درون مرزی کشور به نام نهضت فراگیر دموکراسی وترقی افغانستان مسمی گردید .گفتنی
است که این اقدامات با حسن نیت و به آرزوی خدمت به مردم افغانستان صورت گرفته بـود .یعنـی
درواقع به آرزوهای دیرین رهبر فقید حزب مان زنده یاد ببرک کارمل و مبارزان شهید وازدست رفته
یی که رویای "تولدی دیگر" را در یک سازمان انقالبی چپ وخدمتگزار به مردم تا آخـرین لمحـهء
حیات درسر می پرورانیدند مطابق شرایط نوین وایجابات جامعه پاسخ وجامهء عمل می پوشانیدند .اما
چون طرح ها واندیشه های این تولدی دیگر ازفهم ودرک برخی ها باال بود وازسوی دیگربرخی از این
کادرهای سرسفید مغروری که تا همین اکنون نیز ظاهر ًا وحدت وحدت گفته وبه این حا وآن جا -پیام
وپیغام می فرستند ولی درواقع با موضعگیری های یک جانبه شان پروسه وحدت را ضربه مـی زننـد،
دراین کارزارنامیمون سهیم گردیدند .این عناصر نفوذی درحزب ما نه تنها ازحاال بل از گذشته هـای
دور نیزکه به صورت دستوری ضربه زدن به هرتشکل سازمانی چپ را درمحراق تبلیغات زهرآگین خود
قرار داده و با اهداف نزدیک ودورکارگزاران شان مطابق می دانستند ،ازهمان نخسـیتن روزبرضـد
نهضت فراگیر دموکراسی وترقی افغانستان جبهه گیری های کین توزانه را آغازکردند ،وپس ازآن بود
که نشریه آقای روشن تخته مشقی شد برای مخالفت آن عده ازدوستانی دیگری که تصور می کردند با
این دگرگونی ونوزایی که مولود زمان وشرایط نوین بود ،به آرمان های حزب دیموکراتیـک خلـق
افغانستان جفا شده است .
برگردیم :
6
کسانی است که افتخار بنیان گزاری این سازمان را دارند ،ناگهان آتش به جانش می افتد و با توصل به
افزارهای آزموده شده و استفاده از نام های مستعاربه تخریب نویسنده وگوشه وکنایه زدن وسرانجام
نفی محتویات کتاب وتهیه فلم وکلیپ ونشرآن می پردازد .حاال پرسش این است که اگرمحتویـات آن
کتاب تا ایجاد سازمان مردمی نهضت فراگیر مورد تائید وی بوده است ،پس چه اتفاقی افتاد که ناگهان
آن کتاب ارزش واهمیتش را به نزد عالیجناب ما از دست داد ؟ آیا وی بارهـا آن کتـاب را نخوانـده
ودرباره حوادث روزهای اخیر حاکمیت درصفحات اخیر کتاب نظر نینداخته بـود کـه حـاال کلیـپ
ال هنگامی که
ویدویویی تهیه می کند تا نویسندهء اردو وسیاست را به زعم خودش شرمسار سازد؟ یا مث ً
زنده یاد محمود بریالی به دنمارک سفرکرده بود وهمین آقا را به خاطر نشر مجله آزادی درغیـابش
توصیف کرده بود ،چگونه ازوی به نیکویی یاد می کرد وبعد ها مگر همین آقا نبود که پس ازمرگ آن
زنده یاد آن مقالهء سراپا توهین و تحقیر را درمورد وی نوشت؟
بدینترتیب هنگامی که به شدت نفرت وی از مسأله اتحاد ووفاق رفقای حزبی مان می اندیشم ،به یاد
مریضیی می افتم که برخی ازآدم ها دچارآن می شوند .این مریضی "میزانتروپ" نـام دارد .یعنـی
آدمی که از انسان ها متنفر است ،ازنشستن با آن ها رنج می برد ،از خندیدن شان متأثر می شود واز
ال ببینید! درآخرین مطلبـی
سخن گفتن و آمیزش ولباس پوشیدن وخوردن وخسپیدن شان غمگین .مث ً
که می نویسد ":چرا " جدا " شدیم که حاال " یکجا " می شویم " چگونه درجهء خصومت وکـین تـوزی
خود رابه امر یکپارچه گی وو حدت خانوادهء بزرگ حزبی ها که نماینده گان شان درهامبورگ گـرد
هم آمده بودند ،نشان می دهد :چون وا نمی کنی گرهی خود گره مباش /این میزانتروپ اگر دراین
اواخر از یکسو برای عدم تحقق مصالحه یی که داکتر نجیب الله شهید پیشنهاد کرده بود ،اشک تصنعی
می ریزد ،از سوی دیگر بارها وبارها حتا درتازه ترین نوشته هایش این فرایند را به باد تمسـخر مـی
گیرد وبه این باور نیست که مصالحه مجموعهء رویداد هایی می تواند باشد که درنتیجه فرهنگ گفتمان
و گذشت ،ناگزیر به یک تغییر مثبت می انجامد.
برگردیم به فلم سازی و کلیپ پردازی این میزانتروپ یعنی آقای روشن :
7
از دوستان برایم نوشت که این "چند مرده حالج" چه دسته گلی به آب داده است .خلص این که کلیپ
را دیدم و جیران ماندم که چگونه با آن طمطراق ودهل وکرنا نه تنها خودش آن کلیپ را به نمـایش
گذاشته است بل به آدمهای فرومایه یی که بدون شک دوستان تازهء او هستند مانند حمیـد انـوری و
حسن امیری ) حسن بقه ( ومسکینیار و چند تا هرزه نویس انترنتی و اباطیل گوی مریض ...نیز فرستاده
ال من ورفقایی گردند که ناموس وی وامثال اوراپـس
است تا همزمان نشر کنند و باعث شرمساری ! مث ً
ازآن که خود شان درغارها پنهان شدند وزنان وفرزندان خودها را رها کرده فرار را بر قرار تـرجیح
دادند ،ازتیغ تیز گلبدین جنایتکار وباند سیاف و دیگر جانیان وزانیان بالفطره نجات بخشیدند .کـاش
این عالیجنابان درآن روزهای دشوار که رئیس حزب ودولت دراثنای ترک شتابزده و نافرجام کشور،
درنماینده گی سازمان ملل متحد مجبور به تحصن شده بود ووزرای قوای مسلح به شمول رئیس ارکان
سرقوماندان اعلی نیز آستان بوس حکمتیار ومال عزت وکی و کی ،به گارنیزیون کابل مـی آمدنـد و
درپهلوی من ناتوان می نشستند ،به من مشوره می دادند ،کمک می کردند ،به جبهـه مـی رفتنـد،
خطوط مقدم جبهه را روحیه می بخشیدند ،مهمات و مواد ممر واعاشه تدارک می دیدند تا از فروپاشی
حزب ودولت جلوگیری می شد .انتقاد کردن وانگشـت مالمـت گذاشـتن بـه ایـن وآن شخصـیت
کار"تیرآوران" جبون است که از کشته شدن هراسیده وکار تیرآوری را درعقب جبهه برگزیده اند نه
کار " تیر اندازان" جسور که از کشته شدن هرگز نهراسیده ودرصف مقدم نبرد ایستاده اند : .ترسم از
ترکان تیر انداز نیست /طعنهء تیر آورانم می کشد.
اما آن چه درآن کلیپ آمده ،کدام کشف تازه یی نیست .این ها حقایقی اند تاریخی که من خود بـا
کمال امانت داری پیش ازآن که این کلیپ ساخته شود ،درهمان نخسـتین روزهـای پـس از سـقوط
حاکمیت به صورت مفصل نوشته وثبت تاریخ کرده بودم .نگاهی اگر به صـص 602-599کتـاب اردو
وسیاست )چاپ دوم ( انداخته شود ،جریان آمدن مرحوم احمدشاه مسعود به گارنیزیون کابـل کـه
دران زمان وزیر دفاع دولت نوبنیاد جمهوری اسالمی افغانستان بود با تفصیل تذکر داده شده است :
" ...احمد شاه مسعود باآلخره بعد از هفته یی به کابل داخل گردید .همراه باوی تعـدادی از قـوت
های شورای نظار ،قوت های فرقه 70مربوط به جنرال مومن ،تعدادی از قوت های جنـرال دوسـتم
وکاروانی از تانکرهای تیل ومواد اعاشه به کابل رسیدند .این قوت ها درخیرخانه توقف کردند ومسعود
با شتاب وعجله فراوانی درتاریک روشن شامگاهی خود را به گارنیزیون کابل رسانید .صـداهای اللـه
اکبرونعره های تکیبر ،صدای فیرهای کالشینکوف ها ،راکت ها وهارن های موترها ازآمدن او خبر می
8
دادند .دروازهءاتاقم به شدت باز شد ،چند نفرمسلح دراطراف اتاق جا به جا شدند وسـپس او داخـل
گردید ... .دراتاق آصف دالور ،نورالحق علومی ،سیداعظم سعید ،فتاح ) قوماندان هوایی ومدافعـه
هوایی ( امیر محمد ،داوود عزیزی ،ودیگر نمیدانم کی ها بودنـد .او باهمـه دسـت داد وبـا همـه
احوالپرسی کرد .اتاق پر از ژورنالیست ،عکاس ،ومحافظین بود .هرکس می خواسـت ایـن چهـرهء
مشهور را ببیند وبا وی سخن بزند .او دریکی ازچوکی ها نشست ،دستان خود را باال کرد ،بسم اللـه
الرحمن الرحیم گفت .دعا خواند ،دعا را ختم کرد وبه ریش باریکش دسـت کشـید .مـانیز چنـین
کردیم" ...
) آیا اگر آقای نجیب روشن درآن جا حضور می داشت چنان نمی کرد که ما کردیم ؟ همچنان ازاین
جناب این مسأله را نیز باید پرسید که مگر درآن شب وروز این آقای احمد شاه مسعود رسـم ًا وزیـر
ال اگر آقای نجیـب روشـن ویـا
دفاع نبود؟ پس آمدن اوبه گارنیزیون کابل چه تعجبی دارد؟ وآیا مث ً
دوستان دیگرش درآن موقع قوماندان گارنیزیون کابل می بودند ،به وزیردفاع اجازه داخل شدن به
گارنیزیون کابل را نمی دادند؟ (
این حرف ها را به خاطرآن باز نویسی کردم تا آقای روشن را متوجه بسازم که آیا این نکات را سـال
ها پیش درهمان کتابی نخوانده بود که برای دفاعش درآزادی قلم رنجه کرده بود؟ آیا این تصـویری
که اردو وسیاست از حادثه آن روز داده است ازآن کلیپ صامت وبی صدا گویا ترنیست؟ آیـا جنـاب
شان حاال حاال ها پس از سال ها تفکربه این نتیجه رسیده اند که گارنیزیون کابل نمی بایست جلوتهاجم
ویورش گلبدین جکمتیار را به شهر کابل می گرفت و جان ومال وناموس مردم کابل ازجمله خـانواده
عالیجناب را ازپایمال شدن وتجاوزگلبدینی های تروریست نجات می بخشید؟ ببینید :ازگفتـه هـای
احمد شاه مسعود معلوم است که حکمتیار تصمیم قاطع داشته است تا بـا دهـل وکرنـا وزدن وبسـتن
9
وکشتن – دست کم اعضای حزب وروشنفکران شهر کابل -به شهر داخل شده وورود پیروزمندانه اش را
با برپا کردن جشن خون حزبی ها وروشنفکران کشوراعالن کند .همچنان از حرف های وی این حقیقت
نیز بیخی روشن است که تنها وتنها این گارنیزیون کابل بوده است که مانع ورود پیروزمندانه حکمتیـار
به شهر کابل گردیده است.
آری این چندمین شکست بزرگی است که آقای حکمتیار ازنیروهای تحت فرماندهی این ناتوان مـی
بیند .بار اول در تنگی واخجان ،بار دوم پس از دفاع قهرمانانهء اردوی افغانستان درجنگ جالل آباد
تحت فرماندهی ستر جنرال آصف دالور واین بندهء خدا ،بار سوم درکودتای نافرجام وی وشهنواز تنی
وزیر دفاع وقت وبار چهارم شکست مفتضحانه اش درهنگامی که نیروهایش توسط شخصیت ها وافـراد
نفوذی اش در درون حاکمیت ازجمله برخی از سترجنراالن وجنـراالن قـوای مسـلح حتـا درارگ
جمهوری دخول کرده وبه جز از گارنیزیون کابل هیچ نیروی مقاومت باقی نمانده بود .بنابراین بـرای
من هیچ قابل تعجب نیست که حواریون حکمتیار درسایت های انترنتی وتلویزیون های مبتذل شـان از
آن کلیپ پیراهن عثمان درست کردند و چند تا ارازل واوباش را وظیفه دادند تا " اشـک تمسـاح " را
بنویسد و با بازاری ترین فحش ها به آدرس این جانب ،آب خنکی به آن جای شان بریزند که ازغـم
رانده شدن حکمتیار این تروریست دست پرورده ونازدانه سازمان جهنمی آیی.اس .آی ،تـا همـین
اکنون می سوزد ،بل گالیه ام از تیرآورانی است که مانند آقای روشن زبان به طعنـه مـی گشـایند
وحقایق روشن تاریخ را مسخ می کنند .غافل ازآن که به گفتهء شاملو :نیست ازبـدگویی نامهربانـانم
ـرَم/.
غمی /رفته مدت ها که من زین یاوه گویی ها کـ َ
آقای روشن ! دروازه های کابل از همان روزی به روی مخالفین دولت کابل گشوده شدند که یگانـه
تمویل کننده وحامی حزب و دولت افغانستان یعنی اتحاد شوروی وقت ،مسـأله افغانسـتان را زخـم
خونین اعالن کرد وبرای کشیدن پایش از مرداب افغانستان با ابر قدرت دوم جهـان معاملـه کـرد .
مخالفین دولت را به ماسکو دعوت کرد ،با آن ها مطا یبه ومذاکره نمود وایشان را به رسمیت شناخت.
دروازه های کابل زمانی گشوده شدند که دیگر حتا یک مرمی ویک قطره پترول ودیزل به افغانسـتان
فرستاده نشد .دروازه های کابل زمانی گشوده گردیدند که رهبر حـزب ودولـت از موضـع ضـعیف
"مصالحه" را با دشمنی که دیگر تا دندان مسلح و تا ژرفای وجدان به پیروزی خویش باورمند شده بود،
10
اعالن کرد .دروازه های کابل زمانی به روی مجاهدین گشوده شده بودند که سال ها پیش از سـقوط
حاکمیت ،سه ماه کامل چوکی مقام وزارت دفاع افغانستان برای مرحوم احمد شاه مسـعود پیشـکش
وخالی شده وجنرال رفیع مظلوم قربانی و در پست پاسیفی گمارده شده بـود .دروازه هـای کابـل
زمانی به روی مخالفین دولت باز گردیدند که شخص اول حزب ودولت درتاریکی شب قصـد تـرک
نمودن کشور را کرد ودرآخرین تحلیل ناگزیری گشوده شدن این دروازه ها را از همـان روزی بایـد
جستجو کرد که شادروان تره کی با فرمان های شتاب آلودش و حفیظ الله امین خون آشام با اعمـال
وکردار فاشیستی اش سبب گردیدند تا مردم به کوه ها باال شوند وبرای بازگشت به سرزمین شان سالح
بگیرند وبرای دفاع از عقیده و آرمان شان تا پای جان برزمند.
خوب دیگر ،بیشتر ازاین چه بنویسم .این حرمت به قلم وپاس آشنایی ها بوده وهست که درتمام ایـن
سال ها مرا ازنوشتن دربارهء دوستی که زمانی تصور می کردم با من ودوستان دیگـر مـان درسـنگر
حقیقت قلم وقدم می زند ،بازداشته است و لحن این نبشته هم به پاس همان دوستی های دیرین تلـخ
ال به عوض " ناسپاس
نیست و کوشش شده است تا مالیم ترین واژه ها برای بیان مقصود به کارروند .مث ً
" واژهء " مطلب آشنا " و قس علی هذا .این را هم باید بگویم که گهگاهی درزنده گی چنان اتفاق می
افتد که بدون آن که خودت بخواهی رفیقی ،دوستی ،آشنایی ناگهان دربرابر چشـمانت درمـرداب
دروغ گویی و اتهام زنی غرق می شود وبه نظرت می رسد که اورابـرای همیشـه از دسـت داده ای،
درحالی که از لحاظ فزیکی زنده وممکن است بیشترازتو عمر کند ..بگذار این آقا سال ها وسـال هـا
زنده باشد وبا دوستان تازه اش به ساختن و پخش چنین کلیپ هایی که ساختهء مرداب افکارشان است
،دل خوش کند؛ اما آیا مرداب می تواند چیز دیگری باشد جز محل تخم گذاری حشرات فسـاد ؟**
اگراین راه آقای روشن را به مشهور شدن و به نان ونوای بیشتر می رساند واز این انزوای سیاسی می
رهاند ،بگذار مؤفقیت نصیبش باد!
دیگر چه؟ دیگر این که :اول بنا نبود بسوزند عاشقان /آتش به جان شمع فتد کاین بنا نهاد/
آری :شب کوتاه است واین قصه دراز .عجالت ًا به گفتهءجالل آل احمد :
یا هــــو
11
* آفای روشن بارها با مباهات فراوان دربارهء این نام های مستعار که از خودش بود ،بـامن سـخن
گفته است ** .مصراعی است از آغاز فصل سرد ،از فروغ فرخزاد که گفته بود.
اما من با کسی که دیگر برایم مرده است بعد ازاین چه حرفی می توانم داشت؟
نمونه هایی از نامه های اعظم رهنورد زریاب اندر باب نشریه آزادی و گردانندهء آن آقای نجیب روشن :
12
13
www.pendar.eu
14