You are on page 1of 14

‫آتش به جان شمع فتد‬

‫نبی عظیمی‬

‫از روزی که خبرامضای طرزالعمـل ادغـام تشـکیالتی دو حـزب بـرادر وهمسـو یعنـی نهضـت‬
‫فراگیردموکراسی وترقی وحزب متحد ملی افغانستان از طریق سایت های وزین پیام نهضت‪ ،‬مشـعل ‪،‬‬
‫وطن واخبار افغانستان به نشر رسید‪ ،‬آتش به جان کسانی افتاد که بارها وبارها با نوشتن دیدگاه های‬
‫تنگ نظرانه و حسودانه به طرز نمایانی نه تنها به تخریب این عملیه کوشش می کردند وبا تمسخر به آن‬
‫می نگریستند‪ ،‬بل درعین زمان خویشتن را مانند همان شمعی می پنداشتند که آتش به جانش افتـاد‪،‬‬
‫سوخت ‪ ،‬آب شد وسرانجام نابود گردید ‪ .‬زیرا اینان به خوبی می دانستند که با وصل شـدن ایـن دو‬
‫حزب بزرگ سیاسی چپ ‪ ،‬نه تنها بیشتر ازپیش تجرید می شوند بل دیگر هرگز نخواهند توانسـت بـا‬
‫گفته ها ونبشته های حقیر وسرتا پا دروغین و سند سازی های بی ارزش شان‪ ،‬نهـاد هـای بـه ظـاهر‬
‫فرهنگی ولی درواقعیت استخبارات جهنمی کشورهایی را که وجوه مالی این نشریه ها‪،‬رسانه ها و سند‬
‫سازی های بی اساس ویاوه سرایی های سخیف رامتقبل شده اند‪ ،‬بیشتر از این فریب دهند‪.‬‬

‫اتفاق ًا یکی ازاین عالیجنابان را که سال ها پیش با مـن دوسـت وازجملـهء هواخواهـان کتـاب "‬
‫اردووسیاست در سه دهه اخیر " بود می شناسم‪ .‬همو را که هر نغمهء وفاق را می شنود انگار آتش بـه‬
‫جانش می افتد و با هزارویک اما واگروایراد کوشش می کند تا به تخریـب عملیـهء اتحـاد و وصـال‬
‫سازمان های جدا شده از بدنه حزب دیموکراتیک خلق افغانستان بپردازد‪ .‬بلی همین جنابی را که سال‬
‫ال ع‪ .‬حیدری * از جمهوری چک ‪ ،‬شـفیع‬
‫ها می شود به جزخودش و سایه هایش با نام های مستعار مث ً‬
‫آرام از آسترالیا ‪ ،‬ن‪ .‬قیوم زی ‪ ،‬و‪ ...‬صفحه سیاه می کرد و اتهام پشت اتهام به آدرس خالیق می بست‬
‫و نامش را مجله می گذاشت وبه مقامات کشورمیزبان به مثابه یک کار فرهنگی پیشکش مـی کـرد و‬
‫صِــله می خواست ‪ ،‬می شناسم ‪ .‬وانگهی حاال چه من بگویم یا نگویم اکنـون او ازاثـر ایـن اعمـال‬
‫ناخجسته ونا به هنجارش مانند کفر ابلیس مشهور شده و گفته می شود که نه تنها بـه شـدت منـزوی‬
‫گردیده بل به باده نوشی های شبانه اش بیشتر پیش افزوده است تابه گفتـهء شـاعر‪ " :‬درپنـاه بـاده‬

‫‪1‬‬
‫بایدرنج دوران را ازخاطربرد" جامهء عمل بپوشاند‪ .‬به ویژه رنجی را که از وصلت دوبارهء دو حـزب‬
‫همسو می کشد و اندوه بزرگی راکه ازگرد همآیی نماینده گان خانوادهء بزرگ حزبی ها درهامبورگ‬
‫متحمل می گردد‪.‬‬

‫اما به کسان انگشت شماری که اورا نمی شناسند باید گفت که شناختن یک انسان مطلب آشـنا زیـاد‬
‫زمانگیرنیست ‪ .‬این گونه آدم ها راهنگامی می توان شناخت که به اصطالح خرشان از پل بگـذرد ویـا‬
‫چوکی ومقام وپول ومنزلتت را ازدست داده باشی‪ .‬درآن صورت است که دیگر ترا نمی شناسـند‪ ،‬بـر‬
‫گذشته ها خط بطالن می کشند وبا خیره سری از گفتن ناروا وبستن اتهام برتو دریغ نمی کنند‪ .‬وامـا‬
‫همان طوری که کارهربوالهوسی نیست گذشتن از سر‪ ،‬آشنایی ها را پاس داشتن نیزبسیار دشوار است‪.‬‬
‫مگربیدل صاحبدل نگفته بود‪ :‬به دل گفتم کدامین شیوه دشواراست درعالم ؟ ‪ /‬نفس درخون تپید وگفت‬
‫‪ :‬پاس آشنایی ها‪/‬‬

‫و اما ‪ ،‬واقعیت این است که من این جناب روشن را از نزدیک ندیده اما آرزو داشـتم کـه روزی بـه‬
‫زیارت گل رویش مشرف شده واز محضرنیکویش لذت ببرم ؛ ولی مثل این که خداوند نخواست و این‬
‫حسرت به دل من ماند تا روزی که سور اسرافیل بدمد وخالیق باردیگر زنده گی از سر گیرند وبا شتاب‬
‫بدوند به سوی دروازه های بهشت ومن درآن بدو بدو‪ ،‬وی را از نشانی هایی که دوسـتان داده انـد‬
‫ببینم واورا باز شناسم ‪ .‬و اما دربارهء آشنایی غیابی من واو باید گفت که این دوستان همدل وهم نفسم‬
‫بودند که اورا به من معرفی کردند ویادم نرود که بعد ها عکس اورا نیز که درجایی چاپ شـده بـود‬
‫طـَـ َبق رویش ‪ ،‬حدس زده بودم که صاحبش از کدام قماش مردم مـی توانـد‬
‫دیده بودم واز روی َ‬
‫بود؟یا به گفتهء عالمه دهخدا این آدم " چند مرده حالج " می توانست باشد‪ .‬آری‪ ،‬این آقای روشن‬
‫را دوستانی که با وی دریک کشورمجبور به زنده گی کردن شده‪ ،‬به وی اعتماد کرده و خواسته بودند‬
‫تا با چاپ نشریه یی کار فرهنگیی رابرای هموطنان شان انجام دهند به من معرفی کرده بودند‪ .‬آن ها‬
‫که بنیاد گزاروهیأت تحریر آن ماهنامه بودند ‪ ،‬ازصاحب این قلم ناتوان کـه درآن هنگـام درکشـور‬
‫هالیند زنده گی می کرد نیزبا اصرار فراوان می خواستند تا با نشریهء " آزادی " که بسیار نوپـا بـود‬
‫همکاری قلمی نماید که صد البته توانایی رد خواهش آن دوستان گرمابه و گلستان ازمن پوره نبود که‬
‫نبود‪.‬‬

‫‪2‬‬
‫سطح سواد وسویه ء او را که خویشتن را هراز گاهی ‪ -‬بامورد ویا بی مورد‪ -‬تاریخ دان نیز معرفـی‬
‫می کرد‪ ،‬ازهمان نخستین سرمقاله هایی که برای مجله می نوشت به آسانی دریافتم‪ .‬او دریک مقال ده‬
‫ال مبتدا بـا خبـر‬
‫ال مبتدا را می نوشت وخبررافراموش می کرد یا اص ً‬
‫سطری ده بار اشتباه می کرد‪ .‬مث ً‬
‫نمی خواند‪ ،‬یا تناقض اندیشه یی درمتن به طور زننده یی برجسته گی می داشت ویا از لحاظ دستوری‬
‫و شیوهء نوشتاری نادرستی های مشهود وغیر قابل پذیرش درنوشته هایش دیده می شد‪ ) .‬بـه طـور‬
‫نمونه همین حاال که او خویشتن را یگانه ادب شناس و ژورنالیست وتاریخ دان ومعتقد به تعالیم مارکس‬
‫درتمام آفاق وانفس می پندارد‪ ،‬قادرنیست حتا عنوان یک نوشته را درست بنویسد‪ ،‬چه رسد به مـتن‪.‬‬
‫ال درتازه ترین نوشته هایش درتیتر درشتی می نویسد ‪" :‬کیها دروازه های شـهر کابـل را بـر روی‬
‫مث ً‬
‫غارتگران باز کرد؟" حاالاگراین جمله را یک شاگرد دبستان هم بخواند‪ ،‬می بیند که ژورنالیست وفلـم‬
‫ساز شهیرما تفاوت بین افعال جمع ومفردرا تا همین اکنون نیزنمی داند ‪ (.‬درهمـین مـورد رهنـورد‬
‫زریاب دریکی ازنامه هایش که ازمون پلیه فرانسه برایم فرستاده بود چنین نوشت ‪:‬‬

‫یک انتقاد دیگر هم می کنم ودریچه را می بندم ‪ " :‬آزادی " درهرماه یک بار چاپ می شود‪ .‬اگر هـر‬
‫ماه را سی روز به شمار آوریم ‪ ،‬می شود شصت روز‪ .‬این شمارهء اخیر ‪ 42‬صفحه دارد‪ .‬یعنـی بـرای‬
‫هرروز‪ 0.7‬صفحه ) کمی بیشتر از نیم صفحه ( می رسد‪ ،‬بااین هم غلط های آن فـراوان ودرمـواردی‬
‫سخت دالزارهستند‪ .‬به گونهء مثال بنده می نویسم ‪ " :‬السالم علیکم " وآزادی چاپ می کند ‪ " :‬اسـالم‬
‫علیکم " ) بنده گفته ام ‪ :‬سالمتی برشما ( وآزادی اززبان من می گوید ‪ " :‬اسالم برشما " بنده برکسـی‬
‫که اسالم عرضه نکرده ام‪ .‬پس خوانندهء چیز فهم این سخن را حق دارد دال بر بیسوادی نویسنده ) که‬
‫این بندهء خداوند باشد ( بداند‪ .‬می بینید که برخی از این غلط ها سخت دالزار هستند؟ " ودرنامـهء‬
‫ماه ثور ‪ 82‬وی چنین می خوانیم ‪ " :‬این آقای نجیب روشن چیز های ژاژ ویاوه یی نوشته است‪ .‬انتظار‬
‫دارید که به او چه جوابی بدهم ؟ جواب دادن با این خزعبالت وترهات را هیچ عقل سلیمی الزم نمـی‬
‫بیند‪" .‬‬

‫اما این تنها آقای رهنورد نبود که درمورد نادرستی های امالیی وانشایی کـه گرداننـدهء ماهنامـه‬
‫آزادی به صورت پیوسته مرتکب می شد‪ ،‬برایم تذکر می داد‪ .‬فرهنگیان دیگری هم بودنـد کـه مـی‬
‫نوشتند وازمن می خواستند تا با آقای نجیب روشن دربارهء آن رفع آن کاستی ها واشتباهات مکـرر‬
‫کمک کنم ‪.‬‬

‫‪3‬‬
‫خوب دیگر‪ ،‬پس ازآن که روزی با اولین تذکر دوستانهء من دربارهء نادرستی هـای یکـی ازنوشـته‬
‫هایش مواجه شد‪ ،‬بسیاری ازنوشته هایش را پیش از نشر برای من فاکس می کرد‪ -‬زیرا درآن هنگام‬
‫من به کمپیوتر دسترسی نداشتم‪ -‬من آن نوشته ها را می خواندم‪ ،‬اشتباهات را اصالح مـی کـردم و‬
‫دوباره برایش فاکس می نمودم‪ .‬باید گفت که ) این دستنویس ها تا همین اکنون درمیان کاغذ های من‬
‫درهالیند موجود اند‪ (.‬درآن هنگام مجله همکاران محدودی داشت وبه همین سبب تیراژ آن انـدک‬
‫بود واین سبب شده بود که گاهی دوسه مطلب بنویسم وبرایش بفرستم ودوستان ورفقای دیگر را نیـز‬
‫تشویق کنم که به آن مجله آشنا شده واشتراک کنند‪ .‬آرام آرام کارمجله باال گرفت ودرحلقـه هـای‬
‫رفقای حزبی ما درکشورهای اروپایی راه پیدا کرد‪ .‬ازسوی دیگر من خود که مانند دیگران برای بـه‬
‫دست آوردن مجله مذکور وجه اشتراک می پرداختم همان نسخه یی راکه برایم می رسید به مصـرف‬
‫خودم برای دوستان فرهنگیی که درپشاور داشتم می فرسـتادم وآن دوسـتان ماهنامـه مـذکور را‬
‫درکتابخانه مرکز کلتوری افغان ها درپشاور قرارمی دادند‪ ،‬تا قابل دسترسی بـرای تمـام مهـاجرین‬
‫ال از حسین فخری داستان نویس معروف کشـور‪ ،‬رزاق مـامون ‪،‬‬
‫باشد‪ .‬من ازفرهنگیان مقیم آن جا مث ً‬
‫خالد نویسا درپشاور وازدوستم شاعر توانا ونویسنده فرهیخته انجنییرخلیل الله رووفی کـه درکسـل‬
‫آلمان زنده گی می کرد‪ ،‬خواستم تا با ماهنامه همکاری قلمی نمایند ‪ ،‬حتا ازرهنورد زریاب که درمون‬
‫پلیه فرانسه زنده گی می کرد تقاضای همکاری کردم که درپاسخم نوشت ‪ " :‬بنده جریدهء آزادی را تا‬
‫کنون هیچ ندیده ام واز چند وچون آن نیز آگاهی نـدارم " و پـس ازآن کـه " آزادی " را بـرایش‬
‫فرستادم ‪ ،‬درنامهء ماه عقرب خویش می نویسد ‪ " :‬نامهء تان را گرفتم ودوشمارهء " آزادی " را نیـز ‪.‬‬
‫ال ‪ :‬نوشته یـی درمـورد‬
‫شاکرم وممنون " که پس ازآن مطالب جالبی برای نشر درآزادی فرستاد‪ :‬مث ً‬
‫شخصیت وجایگاه محمود طرزی و یادکردی از دوکتور امیر حسین آریانپور که درآن هنگام به تـازه‬
‫گی درگذشته بود‪.‬‬

‫‪ .‬برعالوهء نوشته های سیاسی‪ ،‬معرفی کتاب های تازه‪ ،‬نقد وتقریظ ادبیات داستانی را به عهده گرفتم و‬
‫از خواهرعزیزم محبوبه جان ذهین که قلم توانایی دارند وذهن باوقادی خواهش کردم تـا همکـاری‬
‫نمایند که نمودند تا سرانجام آن نشریه به یک نشریه خواندنی وخواستنی تبدیل شد‪ .‬به زودی دوستان‬
‫ورفقای دیگری مانند رفقا عبدالواحد فیضی ‪ ،‬غفارعریف ‪ ،‬مصطفی روزبه ‪ ،‬سلیم سلیمی ‪ ،‬نصیرسهام ‪،‬‬
‫وکیل کوچی‪ ،‬محبوب شاه اعظمی ‪ ،‬یاسین بیدار و ‪ ..‬به جمع همکاران مجله اضافه شده وسبب شدند تا‬
‫هم جایگاه مجله به مثابه یک نشریه مترقی درمیان نشرات برون مرزی باال وباال تر برود وهم تیراژمجله‬
‫به آن اندازه یی گردد که تکافوی مصارف نشر وچاپ مجله و پست کردن آن را به مشترکین بنماید‪.‬‬

‫‪4‬‬
‫اما پس ازمدتی همین که از برکت همکاری بی دریغ رفقا ودوستان کاروبار نامبرده باال گرفت ‪ ،‬بنای‬
‫ناسازگاری با رفقایی را پیشه کرد که درحقیقت بنیاد گزار این نشریه محسوب می شدند‪ .‬البته وی دلیل‬
‫قابل قبولی نداشت ولی بهانه تراشی ها وخرده گیری هایش کم نبودند وهمین امرسبب شد تـا رفقـا‬
‫دستگیر صادقی ‪ ،‬آصف الم و دستگیر رضایی که هیئت تحریر نشریه را تشکیل می دادنـد یکـی پـی‬
‫دیگری استعفا داده وهمکاری قلمی شان رانیز با وی قطع کنند که این به معنـای سـقوط وزوال آن‬
‫نشریه می توانست باشد‪ .‬البته من هم درچهارراهی تردید قرارداشتم چون دیگر می دانستم کـه ایـن‬
‫شخص دربرابر درخشش پول حاضر است همه چیزحتا نزدیک ترین بسته گان ودوستانش را فدا کنـد‪،‬‬
‫فقط حیفم می آمد که پس ازآن همه کاروتالش ‪ ،‬یگانه نشریه یی که درآن مقطع مورد باور رفقا قرار‬
‫گرفته بود ازنشر بازماند‪.‬‬

‫همان طوری که دوستان درمورد خسئت طبع وی برایم گفته و متذکر شده بودند که او برای به دست‬
‫آوردن پول از بسا ارزش های زنده گی اجتماعی وحتا شخصی خویش می گذرد‪ ،‬روزی نامبرده برایم‬
‫شکوه کنان گفت که بعد ازاین نمی تواند مجله را به صورت ماهنامه به نشر برساند‪ ،‬زیرا مصارف چاپ و‬
‫خرید پاکت وپست کردن آن به آدرس مشترکین بی اندازه زیاد است‪ .‬بنابراین تصمیم گرفته است تـا‬
‫مجله به صورت فصلنامه چاپ ونشر شود واین درحالی بود که نامبرده پول اشتراک ماهوار یک سـال‬
‫مجله را حتا ازمن وهمکاران دایمی نشریه ‪ -‬بنا برعرف مطبوعاتی ازنویسنده یی که همکـار دایمـی‬
‫یک نشریه باشد نه تنها حق االشتراک گرفته نمی شود‪ ،‬بل برای هرمضمونی که ازوی نشر می شود حق‬
‫الزحمه پرداخته می شود‪ -‬نیز اخذ کرده بود‪.‬‬

‫خوب دیگر‪ ،‬سرانجام آن ماهنامه ‪ ،‬فصلنامه شد و ازخواننده گان وهمکاران دایمی نشریه کاسته ؛ ولی‬
‫حس خود خواهی وبزرگ بینی دروجود جناب روشـن‪ ،‬آرام آرام بیداروبرجسـته‪ .‬درهمـین روزان‬
‫وشبان بود که برای ارضای حس خود خواهی های بیمار گونه و برای درمان عقده هـای سـرکوفتهء‬
‫دوران کودکی ونو باوه گیش شروع کرد به بی حرمتی و بدگویی پیش کسوتان حزب مان به وسـیلهء‬
‫افزارهایی که خود ممثل اندیشه های پارادوکسی متضاد و حقیربیماری العالج خود بزرگ بینی بودند‬
‫و می خواستند بدین وسیله به نردبان شهرت ومحبوبیتی باال شوند که هرگزشایسته گی آن را نداشتند‪.‬‬

‫‪5‬‬
‫وایض ًا درست درهمین هنگام بود که جمعی ازاعضای حزب دیموکراتیک خلق افغانستان ) حزب وطن (‬
‫گرد هم آمده ‪ -‬بدون آن که با گذشتهء خویش برای یک لحظه یی هم بریده باشند‪ -‬با نقد سازنده و‬
‫برجسته ساختن اشتباهات گذشته و با توجه به استیالی روز افزون گلوبالیزم درمناسـبات انسـان هـا‬
‫مطابق شرایط و اوضاع نوین درکشور برای ایجاد یک سازمان سیاسی نوین طرح ها وتفکری را پیشنهاد‬
‫ونهادی را اساس گذاشتند که درابتدا به نام نهضت میهنی وبعد با مدغم شدن به یکـی از نهـاد هـای‬
‫پیشتاز چپ درون مرزی کشور به نام نهضت فراگیر دموکراسی وترقی افغانستان مسمی گردید‪ .‬گفتنی‬
‫است که این اقدامات با حسن نیت و به آرزوی خدمت به مردم افغانستان صورت گرفته بـود‪ .‬یعنـی‬
‫درواقع به آرزوهای دیرین رهبر فقید حزب مان زنده یاد ببرک کارمل و مبارزان شهید وازدست رفته‬
‫یی که رویای "تولدی دیگر" را در یک سازمان انقالبی چپ وخدمتگزار به مردم تا آخـرین لمحـهء‬
‫حیات درسر می پرورانیدند مطابق شرایط نوین وایجابات جامعه پاسخ وجامهء عمل می پوشانیدند‪ .‬اما‬
‫چون طرح ها واندیشه های این تولدی دیگر ازفهم ودرک برخی ها باال بود وازسوی دیگربرخی از این‬
‫کادرهای سرسفید مغروری که تا همین اکنون نیز ظاهر ًا وحدت وحدت گفته وبه این حا وآن جا ‪ -‬پیام‬
‫وپیغام می فرستند ولی درواقع با موضعگیری های یک جانبه شان پروسه وحدت را ضربه مـی زننـد‪،‬‬
‫دراین کارزارنامیمون سهیم گردیدند‪ .‬این عناصر نفوذی درحزب ما نه تنها ازحاال بل از گذشته هـای‬
‫دور نیزکه به صورت دستوری ضربه زدن به هرتشکل سازمانی چپ را درمحراق تبلیغات زهرآگین خود‬
‫قرار داده و با اهداف نزدیک ودورکارگزاران شان مطابق می دانستند‪ ،‬ازهمان نخسـیتن روزبرضـد‬
‫نهضت فراگیر دموکراسی وترقی افغانستان جبهه گیری های کین توزانه را آغازکردند‪ ،‬وپس ازآن بود‬
‫که نشریه آقای روشن تخته مشقی شد برای مخالفت آن عده ازدوستانی دیگری که تصور می کردند با‬
‫این دگرگونی ونوزایی که مولود زمان وشرایط نوین بود ‪ ،‬به آرمان های حزب دیموکراتیـک خلـق‬
‫افغانستان جفا شده است ‪.‬‬

‫برگردیم ‪:‬‬

‫ال می بینیم کـه در‬


‫اما این آقای نجیب روشن هم عجب شخصیت چند گانه و پر ازتضادی دارد ‪ .‬مث ً‬
‫درازای چندین سال اندر باب صحه گذاشتن بر محتویات وحقایقی که درکتاب " اردو وسیاست درسـه‬
‫دهه اخیر " آمده است‪ ،‬قلم فرسایی می کند ونه تنها آن کتاب را درنشریه اش معرفی بل به یکـی از‬
‫مدافعین آن کتاب چه با اسم حقیقی وچه با نام های مستعاری که درباال ذکر شد‪ ،‬مبدل می گردد؛ اما‬
‫همین که واقف می شود که نویسندهء کتاب اردو وسیاست هم نه تنها عضو این سازمان نوین و از زمرهء‬

‫‪6‬‬
‫کسانی است که افتخار بنیان گزاری این سازمان را دارند‪ ،‬ناگهان آتش به جانش می افتد و با توصل به‬
‫افزارهای آزموده شده و استفاده از نام های مستعاربه تخریب نویسنده وگوشه وکنایه زدن وسرانجام‬
‫نفی محتویات کتاب وتهیه فلم وکلیپ ونشرآن می پردازد‪ .‬حاال پرسش این است که اگرمحتویـات آن‬
‫کتاب تا ایجاد سازمان مردمی نهضت فراگیر مورد تائید وی بوده است ‪ ،‬پس چه اتفاقی افتاد که ناگهان‬
‫آن کتاب ارزش واهمیتش را به نزد عالیجناب ما از دست داد ؟ آیا وی بارهـا آن کتـاب را نخوانـده‬
‫ودرباره حوادث روزهای اخیر حاکمیت درصفحات اخیر کتاب نظر نینداخته بـود کـه حـاال کلیـپ‬
‫ال هنگامی که‬
‫ویدویویی تهیه می کند تا نویسندهء اردو وسیاست را به زعم خودش شرمسار سازد؟ یا مث ً‬
‫زنده یاد محمود بریالی به دنمارک سفرکرده بود وهمین آقا را به خاطر نشر مجله آزادی درغیـابش‬
‫توصیف کرده بود‪ ،‬چگونه ازوی به نیکویی یاد می کرد وبعد ها مگر همین آقا نبود که پس ازمرگ آن‬
‫زنده یاد آن مقالهء سراپا توهین و تحقیر را درمورد وی نوشت؟‬

‫بدینترتیب هنگامی که به شدت نفرت وی از مسأله اتحاد ووفاق رفقای حزبی مان می اندیشم ‪ ،‬به یاد‬
‫مریضیی می افتم که برخی ازآدم ها دچارآن می شوند‪ .‬این مریضی "میزانتروپ" نـام دارد‪ .‬یعنـی‬
‫آدمی که از انسان ها متنفر است ‪ ،‬ازنشستن با آن ها رنج می برد‪ ،‬از خندیدن شان متأثر می شود واز‬
‫ال ببینید! درآخرین مطلبـی‬
‫سخن گفتن و آمیزش ولباس پوشیدن وخوردن وخسپیدن شان غمگین‪ .‬مث ً‬
‫که می نویسد ‪ ":‬چرا " جدا " شدیم که حاال " یکجا " می شویم " چگونه درجهء خصومت وکـین تـوزی‬
‫خود رابه امر یکپارچه گی وو حدت خانوادهء بزرگ حزبی ها که نماینده گان شان درهامبورگ گـرد‬
‫هم آمده بودند‪ ،‬نشان می دهد ‪ :‬چون وا نمی کنی گرهی خود گره مباش‪ /‬این میزانتروپ اگر دراین‬
‫اواخر از یکسو برای عدم تحقق مصالحه یی که داکتر نجیب الله شهید پیشنهاد کرده بود‪ ،‬اشک تصنعی‬
‫می ریزد ‪ ،‬از سوی دیگر بارها وبارها حتا درتازه ترین نوشته هایش این فرایند را به باد تمسـخر مـی‬
‫گیرد وبه این باور نیست که مصالحه مجموعهء رویداد هایی می تواند باشد که درنتیجه فرهنگ گفتمان‬
‫و گذشت ‪ ،‬ناگزیر به یک تغییر مثبت می انجامد‪.‬‬

‫برگردیم به فلم سازی و کلیپ پردازی این میزانتروپ یعنی آقای روشن ‪:‬‬

‫مدت ها می شد که من نه نشریه یی را که او به نشر می رسانید خوانده بودم ونه ازسـایت انترنتـی‬


‫ومحتویات آن که به دستور کارگزارانش جهت نفـاق وشـقاق هرچـه بیشـتر میـان اعضـای حـزب‬
‫دیموکراتیک خلق افغانستان ) حزب وطن ( به راه انداخته بود‪ ،‬خبر داشتم تا این که چندی پیش یکی‬

‫‪7‬‬
‫از دوستان برایم نوشت که این "چند مرده حالج" چه دسته گلی به آب داده است‪ .‬خلص این که کلیپ‬
‫را دیدم و جیران ماندم که چگونه با آن طمطراق ودهل وکرنا نه تنها خودش آن کلیپ را به نمـایش‬
‫گذاشته است بل به آدمهای فرومایه یی که بدون شک دوستان تازهء او هستند مانند حمیـد انـوری و‬
‫حسن امیری ) حسن بقه ( ومسکینیار و چند تا هرزه نویس انترنتی و اباطیل گوی مریض ‪...‬نیز فرستاده‬
‫ال من ورفقایی گردند که ناموس وی وامثال اوراپـس‬
‫است تا همزمان نشر کنند و باعث شرمساری ! مث ً‬
‫ازآن که خود شان درغارها پنهان شدند وزنان وفرزندان خودها را رها کرده فرار را بر قرار تـرجیح‬
‫دادند‪ ،‬ازتیغ تیز گلبدین جنایتکار وباند سیاف و دیگر جانیان وزانیان بالفطره نجات بخشیدند‪ .‬کـاش‬
‫این عالیجنابان درآن روزهای دشوار که رئیس حزب ودولت دراثنای ترک شتابزده و نافرجام کشور‪،‬‬
‫درنماینده گی سازمان ملل متحد مجبور به تحصن شده بود ووزرای قوای مسلح به شمول رئیس ارکان‬
‫سرقوماندان اعلی نیز آستان بوس حکمتیار ومال عزت وکی و کی‪ ،‬به گارنیزیون کابل مـی آمدنـد و‬
‫درپهلوی من ناتوان می نشستند‪ ،‬به من مشوره می دادند ‪ ،‬کمک می کردند ‪ ،‬به جبهـه مـی رفتنـد‪،‬‬
‫خطوط مقدم جبهه را روحیه می بخشیدند‪ ،‬مهمات و مواد ممر واعاشه تدارک می دیدند تا از فروپاشی‬
‫حزب ودولت جلوگیری می شد‪ .‬انتقاد کردن وانگشـت مالمـت گذاشـتن بـه ایـن وآن شخصـیت‬
‫کار"تیرآوران" جبون است که از کشته شدن هراسیده وکار تیرآوری را درعقب جبهه برگزیده اند نه‬
‫کار " تیر اندازان" جسور که از کشته شدن هرگز نهراسیده ودرصف مقدم نبرد ایستاده اند‪ : .‬ترسم از‬
‫ترکان تیر انداز نیست ‪ /‬طعنهء تیر آورانم می کشد‪.‬‬

‫اما آن چه درآن کلیپ آمده ‪ ،‬کدام کشف تازه یی نیست ‪ .‬این ها حقایقی اند تاریخی که من خود بـا‬
‫کمال امانت داری پیش ازآن که این کلیپ ساخته شود‪ ،‬درهمان نخسـتین روزهـای پـس از سـقوط‬
‫حاکمیت به صورت مفصل نوشته وثبت تاریخ کرده بودم‪ .‬نگاهی اگر به صـص ‪ 602-599‬کتـاب اردو‬
‫وسیاست )چاپ دوم ( انداخته شود‪ ،‬جریان آمدن مرحوم احمدشاه مسعود به گارنیزیون کابـل کـه‬
‫دران زمان وزیر دفاع دولت نوبنیاد جمهوری اسالمی افغانستان بود با تفصیل تذکر داده شده است ‪:‬‬

‫" ‪ ...‬احمد شاه مسعود باآلخره بعد از هفته یی به کابل داخل گردید‪ .‬همراه باوی تعـدادی از قـوت‬
‫های شورای نظار ‪ ،‬قوت های فرقه ‪ 70‬مربوط به جنرال مومن ‪ ،‬تعدادی از قوت های جنـرال دوسـتم‬
‫وکاروانی از تانکرهای تیل ومواد اعاشه به کابل رسیدند‪ .‬این قوت ها درخیرخانه توقف کردند ومسعود‬
‫با شتاب وعجله فراوانی درتاریک روشن شامگاهی خود را به گارنیزیون کابل رسانید‪ .‬صـداهای اللـه‬
‫اکبرونعره های تکیبر‪ ،‬صدای فیرهای کالشینکوف ها ‪ ،‬راکت ها وهارن های موترها ازآمدن او خبر می‬

‫‪8‬‬
‫دادند‪ .‬دروازهءاتاقم به شدت باز شد‪ ،‬چند نفرمسلح دراطراف اتاق جا به جا شدند وسـپس او داخـل‬
‫گردید‪ ... .‬دراتاق آصف دالور‪ ،‬نورالحق علومی ‪ ،‬سیداعظم سعید‪ ،‬فتاح ) قوماندان هوایی ومدافعـه‬
‫هوایی ( امیر محمد‪ ،‬داوود عزیزی‪ ،‬ودیگر نمیدانم کی ها بودنـد‪ .‬او باهمـه دسـت داد وبـا همـه‬
‫احوالپرسی کرد‪ .‬اتاق پر از ژورنالیست ‪ ،‬عکاس‪ ،‬ومحافظین بود‪ .‬هرکس می خواسـت ایـن چهـرهء‬
‫مشهور را ببیند وبا وی سخن بزند‪ .‬او دریکی ازچوکی ها نشست ‪ ،‬دستان خود را باال کرد ‪ ،‬بسم اللـه‬
‫الرحمن الرحیم گفت ‪ .‬دعا خواند ‪ ،‬دعا را ختم کرد وبه ریش باریکش دسـت کشـید‪ .‬مـانیز چنـین‬
‫کردیم‪" ...‬‬

‫) آیا اگر آقای نجیب روشن درآن جا حضور می داشت چنان نمی کرد که ما کردیم ؟ همچنان ازاین‬
‫جناب این مسأله را نیز باید پرسید که مگر درآن شب وروز این آقای احمد شاه مسعود رسـم ًا وزیـر‬
‫ال اگر آقای نجیـب روشـن ویـا‬
‫دفاع نبود؟ پس آمدن اوبه گارنیزیون کابل چه تعجبی دارد؟ وآیا مث ً‬
‫دوستان دیگرش درآن موقع قوماندان گارنیزیون کابل می بودند‪ ،‬به وزیردفاع اجازه داخل شدن به‬
‫گارنیزیون کابل را نمی دادند؟ (‬

‫درسطور بعدی همان صفحه اردو وسیاست چنین می خوانیم ‪:‬‬


‫" ‪....‬عظیمی صاحب شما دیگه بسیار زحمت ها کشیدید‪ ،‬دیگه مه می فهمم که اگر شما واین برادرهـا‬
‫نمی بودید‪ ،‬حکمتیار صاحب به منظ‪.‬ر خود نایل می شد‪ .‬درشهر کابل جوی های خـون جـاری مـی‬
‫گردید ودیگه حکمتیار همه گی را قتل عام می کرد‪ .‬مردم پایمال می شدند ووضع بسیار خـراب مـی‬
‫گردید‪ .‬مه همرای او گپ زده وبرایش گفته بودم که مجبور هستم از مردم کابل ‪ ،‬از جـان ‪ ،‬نـاموس‬
‫ومال آن ها دفاع کنم ؛ اما او حرف های مرا قبول نکرد‪".... .‬‬

‫این حرف ها را به خاطرآن باز نویسی کردم تا آقای روشن را متوجه بسازم که آیا این نکات را سـال‬
‫ها پیش درهمان کتابی نخوانده بود که برای دفاعش درآزادی قلم رنجه کرده بود؟ آیا این تصـویری‬
‫که اردو وسیاست از حادثه آن روز داده است ازآن کلیپ صامت وبی صدا گویا ترنیست؟ آیـا جنـاب‬
‫شان حاال حاال ها پس از سال ها تفکربه این نتیجه رسیده اند که گارنیزیون کابل نمی بایست جلوتهاجم‬
‫ویورش گلبدین جکمتیار را به شهر کابل می گرفت و جان ومال وناموس مردم کابل ازجمله خـانواده‬
‫عالیجناب را ازپایمال شدن وتجاوزگلبدینی های تروریست نجات می بخشید؟ ببینید ‪ :‬ازگفتـه هـای‬
‫احمد شاه مسعود معلوم است که حکمتیار تصمیم قاطع داشته است تا بـا دهـل وکرنـا وزدن وبسـتن‬

‫‪9‬‬
‫وکشتن – دست کم اعضای حزب وروشنفکران شهر کابل‪ -‬به شهر داخل شده وورود پیروزمندانه اش را‬
‫با برپا کردن جشن خون حزبی ها وروشنفکران کشوراعالن کند‪ .‬همچنان از حرف های وی این حقیقت‬
‫نیز بیخی روشن است که تنها وتنها این گارنیزیون کابل بوده است که مانع ورود پیروزمندانه حکمتیـار‬
‫به شهر کابل گردیده است‪.‬‬

‫آری این چندمین شکست بزرگی است که آقای حکمتیار ازنیروهای تحت فرماندهی این ناتوان مـی‬
‫بیند‪ .‬بار اول در تنگی واخجان‪ ،‬بار دوم پس از دفاع قهرمانانهء اردوی افغانستان درجنگ جالل آباد‬
‫تحت فرماندهی ستر جنرال آصف دالور واین بندهء خدا‪ ،‬بار سوم درکودتای نافرجام وی وشهنواز تنی‬
‫وزیر دفاع وقت وبار چهارم شکست مفتضحانه اش درهنگامی که نیروهایش توسط شخصیت ها وافـراد‬
‫نفوذی اش در درون حاکمیت ازجمله برخی از سترجنراالن وجنـراالن قـوای مسـلح حتـا درارگ‬
‫جمهوری دخول کرده وبه جز از گارنیزیون کابل هیچ نیروی مقاومت باقی نمانده بود‪ .‬بنابراین بـرای‬
‫من هیچ قابل تعجب نیست که حواریون حکمتیار درسایت های انترنتی وتلویزیون های مبتذل شـان از‬
‫آن کلیپ پیراهن عثمان درست کردند و چند تا ارازل واوباش را وظیفه دادند تا " اشـک تمسـاح " را‬
‫بنویسد و با بازاری ترین فحش ها به آدرس این جانب ‪ ،‬آب خنکی به آن جای شان بریزند که ازغـم‬
‫رانده شدن حکمتیار این تروریست دست پرورده ونازدانه سازمان جهنمی آیی‪.‬اس‪ .‬آی ‪ ،‬تـا همـین‬
‫اکنون می سوزد‪ ،‬بل گالیه ام از تیرآورانی است که مانند آقای روشن زبان به طعنـه مـی گشـایند‬
‫وحقایق روشن تاریخ را مسخ می کنند‪ .‬غافل ازآن که به گفتهء شاملو ‪ :‬نیست ازبـدگویی نامهربانـانم‬
‫ـرَم‪/.‬‬
‫غمی ‪ /‬رفته مدت ها که من زین یاوه گویی ها کـ َ‬

‫اما دروازه های کابل را چه کسانی به روی مجاهدین باز کردند؟‬

‫آقای روشن ! دروازه های کابل از همان روزی به روی مخالفین دولت کابل گشوده شدند که یگانـه‬
‫تمویل کننده وحامی حزب و دولت افغانستان یعنی اتحاد شوروی وقت‪ ،‬مسـأله افغانسـتان را زخـم‬
‫خونین اعالن کرد وبرای کشیدن پایش از مرداب افغانستان با ابر قدرت دوم جهـان معاملـه کـرد ‪.‬‬
‫مخالفین دولت را به ماسکو دعوت کرد ‪ ،‬با آن ها مطا یبه ومذاکره نمود وایشان را به رسمیت شناخت‪.‬‬
‫دروازه های کابل زمانی گشوده شدند که دیگر حتا یک مرمی ویک قطره پترول ودیزل به افغانسـتان‬
‫فرستاده نشد‪ .‬دروازه های کابل زمانی گشوده گردیدند که رهبر حـزب ودولـت از موضـع ضـعیف‬
‫"مصالحه" را با دشمنی که دیگر تا دندان مسلح و تا ژرفای وجدان به پیروزی خویش باورمند شده بود‪،‬‬

‫‪10‬‬
‫اعالن کرد‪ .‬دروازه های کابل زمانی به روی مجاهدین گشوده شده بودند که سال ها پیش از سـقوط‬
‫حاکمیت‪ ،‬سه ماه کامل چوکی مقام وزارت دفاع افغانستان برای مرحوم احمد شاه مسـعود پیشـکش‬
‫وخالی شده وجنرال رفیع مظلوم قربانی و در پست پاسیفی گمارده شده بـود‪ .‬دروازه هـای کابـل‬
‫زمانی به روی مخالفین دولت باز گردیدند که شخص اول حزب ودولت درتاریکی شب قصـد تـرک‬
‫نمودن کشور را کرد ودرآخرین تحلیل ناگزیری گشوده شدن این دروازه ها را از همـان روزی بایـد‬
‫جستجو کرد که شادروان تره کی با فرمان های شتاب آلودش و حفیظ الله امین خون آشام با اعمـال‬
‫وکردار فاشیستی اش سبب گردیدند تا مردم به کوه ها باال شوند وبرای بازگشت به سرزمین شان سالح‬
‫بگیرند وبرای دفاع از عقیده و آرمان شان تا پای جان برزمند‪.‬‬

‫خوب دیگر‪ ،‬بیشتر ازاین چه بنویسم‪ .‬این حرمت به قلم وپاس آشنایی ها بوده وهست که درتمام ایـن‬
‫سال ها مرا ازنوشتن دربارهء دوستی که زمانی تصور می کردم با من ودوستان دیگـر مـان درسـنگر‬
‫حقیقت قلم وقدم می زند‪ ،‬بازداشته است و لحن این نبشته هم به پاس همان دوستی های دیرین تلـخ‬
‫ال به عوض " ناسپاس‬
‫نیست و کوشش شده است تا مالیم ترین واژه ها برای بیان مقصود به کارروند‪ .‬مث ً‬
‫" واژهء " مطلب آشنا " و قس علی هذا‪ .‬این را هم باید بگویم که گهگاهی درزنده گی چنان اتفاق می‬
‫افتد که بدون آن که خودت بخواهی رفیقی ‪ ،‬دوستی ‪ ،‬آشنایی ناگهان دربرابر چشـمانت درمـرداب‬
‫دروغ گویی و اتهام زنی غرق می شود وبه نظرت می رسد که اورابـرای همیشـه از دسـت داده ای‪،‬‬
‫درحالی که از لحاظ فزیکی زنده وممکن است بیشترازتو عمر کند‪ ..‬بگذار این آقا سال ها وسـال هـا‬
‫زنده باشد وبا دوستان تازه اش به ساختن و پخش چنین کلیپ هایی که ساختهء مرداب افکارشان است‬
‫‪ ،‬دل خوش کند؛ اما آیا مرداب می تواند چیز دیگری باشد جز محل تخم گذاری حشرات فسـاد ؟**‬
‫اگراین راه آقای روشن را به مشهور شدن و به نان ونوای بیشتر می رساند واز این انزوای سیاسی می‬
‫رهاند‪ ،‬بگذار مؤفقیت نصیبش باد!‬

‫دیگر چه؟ دیگر این که ‪ :‬اول بنا نبود بسوزند عاشقان ‪ /‬آتش به جان شمع فتد کاین بنا نهاد‪/‬‬

‫آری ‪ :‬شب کوتاه است واین قصه دراز‪ .‬عجالت ًا به گفتهءجالل آل احمد ‪:‬‬
‫یا هــــو‬

‫‪11‬‬
‫* آفای روشن بارها با مباهات فراوان دربارهء این نام های مستعار که از خودش بود‪ ،‬بـامن سـخن‬
‫گفته است‪ ** .‬مصراعی است از آغاز فصل سرد‪ ،‬از فروغ فرخزاد که گفته بود‪.‬‬

‫چه می تواند باشد مرداب‬


‫چه می تواند باشد جز جای تخم ریزی حشرات فساد‬
‫افکار سرد خانه را جنازه های باد کرده رقم می زنند‬
‫نامرد درسیاهی‬
‫فقدان مردیش را پنهان کرده است وسوسک ‪....‬آه‬
‫وقتی که سوسک سخن می گوید‬
‫چرا توقف کنم؟‬
‫فروغ فرخزاد‬

‫اما من با کسی که دیگر برایم مرده است بعد ازاین چه حرفی می توانم داشت؟‬

‫نمونه هایی از نامه های اعظم رهنورد زریاب اندر باب نشریه آزادی و گردانندهء آن آقای نجیب روشن ‪:‬‬

‫‪12‬‬
13
www.pendar.eu

14

You might also like