You are on page 1of 1757

‫‪",1,1‬امروز خندان آمدي مفتاح زندان آمدي"‪",‬بر مستمندان آمدي چون‬

‫بخشش و فضل خدا"‬


‫‪",1,2‬خورشيد را حاجب تويي اوميد را واجب تويي"‪",‬مطلب تويي طالب‬
‫تويي هم منتها هم مبتدا"‬
‫‪",1,3‬درسينه ها برخاسته انديشه را آراسته"‪",‬هم خويش حاجت خواسته‬
‫هم خويشتن كرده روا"‬
‫‪",1,4‬اي روح بخش بي بدل وي لذت علم و عمل"‪",‬باقي بهانه ست و‬
‫دغل كين علت آمد وان دوا"‬
‫‪",1,5‬ما زان دغل كژبين شده با بي گنه در كين شده"‪",‬گه مست‬
‫حورالعين شده گه مست نان و شوربا"‬
‫‪",1,6‬اين سكر بين هل عقل را وين نقل بين هل نقل را"‪",‬كز بهر نان و‬
‫بقل را چندين نشايد ماجرا"‬
‫‪",1,7‬تدبير صد رنگ افكني بر روم و بر زنگ افكني"‪",‬وندر ميان جنگ‬
‫افكني في اصطناع ليري"‬
‫‪",1,8‬مي مال پنهان گوش جان مي نه بهانه بر كسان"‪",‬جان رب خلصني‬
‫زنان والله كه لغست اي كيا"‬
‫‪",1,9‬خامش كه بس مستعجلم رفتم سوي پاي علم"‪",‬كاغذ بنه بشكن قلم‬
‫ساقي درآمد الصل"‬
‫‪",2,1‬اي طايران قدس راعشقت فزوده بالها"‪",‬در حلقه سوداي تو‬
‫روحانيان را حالها"‬
‫‪",2,2‬در ل احب الفلين پاكي ز صورتها يقين"‪",‬در ديده هاي غيب بين هر‬
‫دم ز تو تمثالها"‬
‫‪",2,3‬افلك از تو سرنگون خاك از تو چون درياي خون"‪",‬ماهت نخوانم اي‬
‫فزون از ماهها و سالها"‬
‫‪",2,4‬كوه از غمت بشكافته وان غم بدل در تافته"‪",‬يك قطره خوني يافته‬
‫از فضلت اين افضالها"‬
‫‪",2,5‬اي سروران را تو سند بشمار ما را زان عدد"‪",‬داني سرانرا هم بود‬
‫اندر تبع دنبالها"‬
‫‪",2,6‬سازي ز خاكي سيدي بروي فرشته حاسدي"‪",‬با نقد تو جان كاسدي‬
‫پامال گشته مالها"‬
‫‪",2,7‬آن كو تو باشي بال او اي رفعت و اجلل او"‪",‬آن كو چنين شد حال‬
‫او بر روي دارد خالها"‬
‫‪",2,8‬گيرم كه خارم خاربد خار از پي گل ميزهد"‪",‬صراف زر هم مي نهد‬
‫جو بر سر مثقالها"‬
‫‪",2,9‬فكري بدست افعالها خاكي بدست اين مالها"‪",‬قالي بدست اين‬
‫حالها حالي بدست اين قالها"‬
‫‪",2,10‬آغاز عالم غلغله پايان عالم زلزله"‪",‬عشقي و شكري با گله آرام با‬
‫زلزالها"‬
‫‪",2,11‬توقيع شمس آمد شفق طغراي دولت عشق حق"‪",‬فال وصال آرد‬
‫سبق كان عشق زد اين فالها"‬
‫‪",2,12‬از رحمه للعالمين اقبال درويشان ببين"‪",‬چون مه منور خرقه ها‬
‫چون گل معطر شالها"‬
‫‪",2,13‬عشق امر كل ما رقعه اي او قلزم و ما جرعه اي"‪",‬او صد دليل آ‬
‫ورده و ما كرده استدللها"‬
‫‪",2,14‬از عشق گردون موتلف بي عشق اختر منخسف"‪",‬از عشق گشته‬
‫دال الف بي عشق الف چون دالها"‬
‫‪",2,15‬آب حيات آمد سخن كايد ز علم من لدن"‪",‬جانرا ازو خالي مكن تا‬
‫بردهد اعمالها"‬
‫‪",2,16‬بر اهل معني شد سخن اجمالها تفصيلها"‪",‬بر اهل صورت شد‬
‫سخن تفصيلها اجمالها"‬
‫‪",2,17‬گر شعرها گفتند پر پر به بود دريا ز در"‪",‬كز ذوق شعر آخر شتر‬
‫خوش مي كشد ترحالها"‬
‫‪",3,1‬اي دل چه انديشيده اي در عذر آن تقصيرها"‪",‬زان سوي او چندان‬
‫وفا زين سوي تو چندين جفا"‬
‫‪",3,2‬زان سوي او چندان كرم زين سو خلف و بيش و كم"‪",‬زان سوي او‬
‫چندان نعم زين سوي تو چندين خطا"‬
‫‪",3,3‬زين سوي تو چندين حسد چندين خيال و ظن بد"‪",‬زان سوي او‬
‫چندان كشش چندان چشش چندان عطا"‬
‫‪",3,4‬چندين چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود"‪",‬چندين كشش‬
‫از بهر چه تا در رسي در اوليا"‬
‫‪",3,5‬از بد پشيمان مي شوي الله گويان مي شوي"‪",‬آن دم ترا او مي‬
‫كشد تا وارهاند مر ترا"‬
‫‪",3,6‬از جرم ترسان مي شوي وز چاره پرسان مي شوي"‪",‬آن لحظه‬
‫ترساننده را با خود نمي بيني چرا"‬
‫‪",3,7‬گر چشم تو بربست او چون مهره اي در دست او"‪",‬گاهي بغلطاند‬
‫چنين گاهي ببازد در هوا"‬
‫‪",3,8‬گاهي نهد در طبع تو سوداي سيم و زر و زن"‪",‬گاهي نهد در جان تو‬
‫نور خيال مصطفي"‬
‫‪",3,9‬اين سو كشان سوي خوشان وان سو كشان با ناخوشان"‪",‬يا بگذرد‬
‫يا بشكند كشتي درين گردابها"‬
‫‪",3,10‬چندان دعا كن در نهان چندان بنال اندر شبان"‪",‬كز گنبد هفت‬
‫آسمان در گوش تو آيد صدا"‬
‫‪",3,11‬بانگ شعيب و ناله اش وان اشك همچون ژاله اش"‪",‬چون شد ز‬
‫حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا"‬
‫‪",3,12‬گر مجرمي بخشيدمت وز جرم آمرزيدمت"‪",‬فردوس خواهي‬
‫دادمت خامش رها كن اين دعا"‬
‫‪",3,13‬گفتا نه اين خواهم نه آن ديدار حق خواهم عيان"‪",‬گر هفت بحر‬
‫آتش شود من در روم بهر لقا"‬
‫‪",3,14‬گر رانده آن منظرم بستست ازو چشم ترم"‪",‬من در جحيم اوليترم‬
‫جنت نشايد مر مرا"‬
‫‪",3,15‬جنت مرا بي روي او هم دوزخست و هم عدو"‪",‬من سوختم زين‬
‫رنگ و بو كو فر انوار بقا"‬
‫‪",3,16‬گفتند باري كم گري تا كم نگردد مبصري"‪",‬كه چشم نابينا شود‬
‫چون بگذرد از حد بكا"‬
‫‪",3,17‬گفت ار دو چشمم عاقبت خواهند ديدن آن صفت"‪",‬هر جزو من‬
‫چشمي شود كي غم خورم من از عمي"‬
‫‪",3,18‬ور عاقبت اين چشم من محروم خواهد ماندن"‪",‬تا كور گردد آن‬
‫بصر كو نيست ليق دوست را"‬
‫‪",3,19‬اندر جهان هر آدمي باشد فداي يار خود"‪",‬يار يكي انبان خون يار‬
‫يكي شمس ضيا"‬
‫‪",3,20‬چون هر كسي در خورد خود ياري گزيد از نيك و بد"‪",‬ما را دريغ آيد‬
‫كه خود فاني كنيم از بهر ل"‬
‫‪",3,21‬روزي يكي همراه شد با بايزيد اندر رهي"‪",‬پس بايزيدش گفت چه‬
‫پيشه گزيدي اي دغا"‬
‫‪",3,22‬گفتا كه من خربنده ام پس بايزيدش گفت رو"‪",‬يا رب خرش را‬
‫مرگ ده تا او شود بنده خدا"‬
‫‪",4,1‬اي يوسف خوش نام ما خوش مي روي بر بام ما"‪",‬اي در شكسته‬
‫جام ما اي بر دريده دام ما"‬
‫‪",4,2‬اي نور ما اي سور ما اي دولت منصور ما"‪",‬جوشي بنه در شور ما تا‬
‫مي شود انگور ما"‬
‫‪",4,3‬اي دلبر و مقصود ما اي قبله و معبود ما"‪",‬آتش زدي در عود ما‬
‫نظاره كن در دود ما"‬
‫‪",4,4‬اي يار ما عيار ما دام دل خمار ما"‪",‬پا وامكش از كار ما بستان گرو‬
‫دستار ما"‬
‫‪",4,5‬درگل بمانده پاي دل جان مي دهم چه جاي دل"‪",‬وز آتش سوداي‬
‫دل اي واي دل اي واي ما"‬
‫‪",5,1‬آن شكل بين وان شيوه بين وان قد و خد و دست و پا"‪",‬آن رنگ بين‬
‫و آن هنگ بين وآن ماه بدر اندر قبا"‬
‫‪",5,2‬از سرو گويم يا چمن از لله گويم يا سمن"‪",‬از شمع گويم يا لگن يا‬
‫رقص گل پيش صبا"‬
‫‪",5,3‬اي عشق چون آتشكده در نقش و صورت آمده"‪",‬بركاروان دل زده‬
‫يكدم امان ده يا فتي"‬
‫‪",5,4‬در آتش و در سوز من شب مي برم تا روز من"‪",‬اي فرخ پيروز من‬
‫از روي آن شمس الضحي"‬
‫‪",5,5‬برگرد ماهش مي تنم بي لب سلمش مي كنم"‪",‬خود را زمين بر‬
‫مي زنم زان پيش كو گويد صل"‬
‫‪",5,6‬گلزار و باغ عالمي چشم و چراغ عالمي"‪",‬هم درد و داغ عالمي چون‬
‫پا نهي اندر جفا"‬
‫‪",5,7‬آيم كنم جانرا گرو گويي مده زحمت برو"‪",‬خدمت كنم تا وا روم‬
‫گويي كه اي ابله بيا"‬
‫‪",5,8‬گشته خيال همنشين با عاشقان آتشين"‪",‬غائب مبادا صورتت يكدم ز‬
‫پيش چشم ما"‬
‫‪",5,9‬اي دل قرار تو چه شد وان كار و بار تو چه شد"‪",‬خوابت كه مي بندد‬
‫چنين اندر صباح و درمسا"‬
‫‪",5,10‬دل گفت حسن روي او وان نرگس جادوي او"‪",‬وان سنبل ابروي او‬
‫وان لعل شيرين ماجرا"‬
‫‪",5,11‬اي عشق پيش هر كسي نام و لقب داري بسي"‪",‬من دوش نام‬
‫ديگرت كردم كه درد بي دوا"‬
‫‪",5,12‬اي رونق جانم ز تو چون چرخ گردانم ز تو"‪",‬گندم فرست اي جان‬
‫كه تا خيره نگردد آسيا"‬
‫‪",5,13‬ديگر نخواهم زد نفس اين بيت را مي گوي و بس"‪",‬بگداخت جانم‬
‫زين هوس ارفق بنايا ربنا"‬
‫‪",6,1‬بگريز اي مير اجل از ننگ ما از ننگ ما"‪",‬زيرا نمي داني شدن‬
‫همرنگ ما همرنگ ما"‬
‫‪",6,2‬از حمله هاي جند او وز زخمهاي تند او"‪",‬سالم نماند يك رگت بر‬
‫چنگ ما بر چنگ ما"‬
‫‪",6,3‬اول شرابي دركشي سرمست گردي از خوشي"‪",‬بي خود شوي آنگه‬
‫كني آهنگ ما آهنگ ما"‬
‫‪",6,4‬زين باده مي خواهي برو اول تنك چون شيشه شو"‪",‬چون شيشه‬
‫گشتي برشكن بر سنگ ما بر سنگ ما"‬
‫‪",6,5‬هر كان مي احمر خورد با برگ گردد برخورد"‪",‬از دل فراخيها برد‬
‫دلتنگ ما دلتنگ ما"‬
‫‪",6,6‬بس جرها در جو زند بس بربط شش تو زند"‪",‬بس با شهان پهلو زند‬
‫سرهنگ ما سرهنگ ما"‬
‫‪",6,7‬ماده است مريخ ز من اينجا درين خنجر زدن"‪",‬با مقنعه كي تان‬
‫شدن در جنگ ما در جنگ ما"‬
‫‪",6,8‬گر تيغ خواهي تو ز خور از بدر برسازي سپر"‪",‬گر قيصري اندر گذر‬
‫از زنگ ما از زنگ ما"‬
‫‪",6,9‬اسحاق شو در نحر ما خاموش شو در بحر ما"‪",‬تا نشكند كشتي تو‬
‫در گنگ ما در گنگ ما"‬
‫‪",7,1‬بنشسته ام من بر درت تا بوك برجوشد وفا"‪",‬باشد كه بگشايي دري‬
‫گويي كه برخيز اندرا"‬
‫‪",7,2‬غرقست جانم بر درت در بوي مشك و عنبرت"‪",‬اي صد هزاران‬
‫مرحمت بر روي خوبت دايما"‬
‫‪",7,3‬ماييم مست و سرگران فارغ ز كار ديگران"‪",‬عالم اگر بر هم رود‬
‫عشق ترا بادا بقا"‬
‫‪",7,4‬عشق تو كف برهم زند صد عالم ديگر كند"‪",‬صد قرن نو پيدا شود‬
‫بيرون ز افلك و خل"‬
‫‪",7,5‬اي عشق خندان همچو گل وي خوش نظر چون عقل كل"‪",‬خورشيد‬
‫را دركش بجل اي شهسوار هل اتي"‬
‫‪",7,6‬امروز ما مهمان تو مست رخ خندان تو"‪",‬چون نام رويت مي برم‬
‫دل مي رود والله ز جا"‬
‫‪",7,7‬كو بام غير بام تو كو نام غير نام تو"‪",‬كو جام غير جام تو اي ساقي‬
‫شيرين ادا"‬
‫‪",7,8‬گر زنده جاني يابمي من دامنش بر تابمي"‪",‬اي كاشكي در خوابمي‬
‫در خواب بنمودي لقا"‬
‫‪",7,9‬اي بر درت خيل و حشم بيرون خرام اي محتشم"‪",‬زيرا كه‬
‫سرمست و خوشم زان چشم مست دلربا"‬
‫‪",7,10‬افغان و خون ديده بين صد پيرهن بدريده بين"‪",‬خون جگر پيچيده‬
‫بين بر گردن و روي و قفا"‬
‫‪",7,11‬آنكس كه بيند روي تو مجنون نگردد كو به كو"‪",‬سنگ و كلوخي‬
‫باشد او او را چرا خواهم بل"‬
‫‪",7,12‬رنج و بليي زين بتر كز تو بود جان بي خبر"‪",‬اي شاه و سلطان‬
‫بشر ل تبل نفسا بالعمي"‬
‫‪",7,13‬جانها چو سيلبي روان تا ساحل درياي جان"‪",‬از آشنايان منقطع با‬
‫بحر گشته آشنا"‬
‫‪",7,14‬سيلي روان اندر وله سيلي دگر گم كرده ره"‪",‬الحمدلله گويد آن‬
‫وين آه و لحول ول"‬
‫‪",7,15‬اي آفتابي آ مده بر مفلسان ساقي شده"‪",‬بر بندگان خود را زده‬
‫باري كرم باري عطا"‬
‫‪",7,16‬گل ديده ناگه مر ترا بدريده جان و جامه را"‪",‬وان چنگ زار از چنگ‬
‫تو افكنده سر پيش از حيا"‬
‫‪",7,17‬مقبل ترين و نيك پي در برج زهره كيست ني"‪",‬زيرا نهد لب بر‬
‫لبت تا از تو آ موزد نوا"‬
‫‪",7,18‬نيها و خاصه نيشكر بر طمع اين بسته كمر"‪",‬رقصان شده در‬
‫نيستان يعني تعز من تشا"‬
‫‪",7,19‬بد بي تو چنگ و ني حزين برد آن كنار و بوسه اين"‪",‬دف گفت مي‬
‫زن بر رخم تا روي من يابد بها"‬
‫‪",7,20‬اين جان پاره پاره را خوش پاره پاره مست كن"‪",‬تا آنچه دوشش‬
‫فوت شد آنرا كند اين دم قضا"‬
‫‪",7,21‬حيف است اي شاه مهين هشيار كردن اين چنين"‪",‬والله نگويم بعد‬
‫از اين هشيار شرحت اي خدا"‬
‫‪",7,22‬يا باده ده حجت مجو يا خود تو برخيز و برو"‪",‬يا بنده را با لطف تو‬
‫شد صوفيانه ماجرا"‬
‫‪",8,1‬جز وي چه باشد كز اجل اندر ربايد كل ما"‪",‬صد جان برافشانم برو‬
‫گويم هنييا مرحبا"‬
‫‪",8,2‬رقصان سوي گردون شوم زانجا سوي بيچون شوم"‪",‬صبر و قرارم‬
‫برده اي اي ميزبان زودتر بيا"‬
‫‪",8,3‬از مه ستاره مي بري تو پاره پاره مي بري"‪",‬گه شيرخواره مي بري‬
‫گه مي كشاني دايه را"‬
‫‪",8,4‬دارم دلي همچون جهان تا مي كشد كوه گران"‪",‬من كه كشم كه‬
‫كي كشم زين كاهدان واخر مرا"‬
‫‪",8,5‬گر موي من چون شير شد از شوق مردن پير شد"‪",‬من آردم گندم‬
‫نيم چون آمدم در آسيا"‬
‫‪",8,6‬در آسيا گندم رود كز سنبله زادست او"‪",‬زاده مهم ني سنبله در آسيا‬
‫باشم چرا"‬
‫‪",8,7‬ني ني فتد در آسيا هم نور مه از روزني"‪",‬زانجا بسوي مه رود ني‬
‫در دكان نانبا"‬
‫‪",8,8‬با عقل خود گر جفتمي من گفتنيها گفتمي"‪",‬خاموش كن تا نشنود‬
‫اين قصه را باد هوا"‬
‫‪",9,1‬من از كجا پند از كجا باده بگردان ساقيا"‪",‬آن جام جان افزاي را‬
‫برريز بر جان ساقيا"‬
‫‪",9,2‬بر دست من نه جام جان اي دستگير عاشقان"‪",‬دور از لب بيگانگان‬
‫پيش آر پنهان ساقيا"‬
‫‪",9,3‬ناني بده نان خواره را آن طامع بيچاره را"‪",‬آن عاشق نانباره را‬
‫كنجي بخسبان ساقيا"‬
‫‪",9,4‬اي جان جان جان جان ما نامديم از بهر نان"‪",‬برجه گدارويي مكن‬
‫در بزم سلطان ساقيا"‬
‫‪",9,5‬اول بگير آن جام مه بر كفه آن پير نه"‪",‬چون مست گردد پير ده رو‬
‫سوي مستان ساقيا"‬
‫‪",9,6‬رو سخت كن اي مرتجا مست از كجا شرم از كجا"‪",‬ور شرم داري‬
‫يك قدح بر شرم افشان ساقيا"‬
‫‪",9,7‬برخيز اي ساقي بيا اي دشمن شرم و حيا"‪",‬تا بخت ما خندان شود‬
‫پيش آي خندان ساقيا"‬
‫‪",10,1‬مهمان شاهم هر شبي بر خوان احسان و وفا"‪",‬مهمان صاحب‬
‫دولتم كه دولتش پاينده با"‬
‫‪",10,2‬بر خوان شيران يك شبي بوزينه اي همراه شد"‪",‬استيزه رو گر‬
‫نيستي او از كجا شير از كجا"‬
‫‪",10,3‬بنگر كه از شمشير شه در قهرمان خون مي چكد"‪",‬آخر چه‬
‫گستاخي است اين والله خطا والله خطا"‬
‫‪",10,4‬گر طفل شيري پنجه زد بر روي مادر ناگهان"‪",‬تو دشمن خود‬
‫نيستي بر وي منه تو پنجه را"‬
‫‪",10,5‬آنكو ز شيران شير خورد او شير باشد نيست مرد"‪",‬بسيار نقش‬
‫آدمي ديدم كه بود آن اژدها"‬
‫‪",10,6‬نوح ار چه مردم وار بد طوفان مردم خوار بد"‪",‬گر هست آتش ذره‬
‫اي آ ن ذره دارد شعله ها"‬
‫‪",10,7‬شمشيرم و خون ريز من هم نرمم و هم تيز من"‪",‬همچون جهان‬
‫فانيم ظاهر خوش و باطن بل"‬
‫‪",11,1‬اي طوطي عيسي نفس وي بلبل شيرين نوا"‪",‬هين زهره را كاليوه‬
‫كن زان نغمه هاي جان فزا"‬
‫‪",11,2‬دعوي خوبي كن بيا تا صد عدو و آشنا"‪",‬با چهره اي چون زعفران‬
‫با چشم تر آيد گوا"‬
‫‪",11,3‬غم جمله را نالن كند تا مرد و زن افغان كند"‪",‬كه داد ده ما را ز‬
‫غم كوگشت در ظلم اژدها"‬
‫‪",11,4‬غم را بدراني شكم با دور باش زير و بم"‪",‬تا غلغل افتد در عدم از‬
‫عدل تو اي خوش صدا"‬
‫‪",11,5‬ساقي تو ما را ياد كن صد خيك را پر باد كن"‪",‬ارواح را فرهاد كن‬
‫در عشق آن شيرين لقا"‬
‫‪",11,6‬چون تو سرافيل دلي زنده كن آب و گلي"‪",‬در دم ز راه مقبلي در‬
‫گوش ما نفخه خدا"‬
‫‪",11,7‬ما همچو خرمن ريخته گندم به كاه آميخته"‪",‬هين از نسيم باد جان‬
‫كه را ز گندم كن جدا"‬
‫‪",11,8‬تا غم بسوي غم رود خرم سوي خرم رود"‪",‬تا گل بسوي گل رود تا‬
‫دل برآيد بر سما"‬
‫‪",11,9‬اين دانه هاي نازنين محبوس مانده در زمين"‪",‬در گوش يك باران‬
‫خوش موقوف يك باد صبا"‬
‫‪",11,10‬تا كار جان چون زر شود با دلبران هم بر شود"‪",‬پا بود اكنون سر‬
‫شود كه بود اكنون كهربا"‬
‫‪",11,11‬خاموش كن آخر دمي دستور بودي گفتمي"‪",‬سري كه نفكندست‬
‫كس در گوش اخوان صفا"‬
‫‪",12,1‬اي نوبهار عاشقان داري خبر از يار ما"‪",‬اي از تو آبستن چمن و اي‬
‫از تو خندان باغها"‬
‫‪",12,2‬اي بادهاي خوش نفس عشاق را فرياد رس"‪",‬اي پاكتر از جان و جا‬
‫آخر كجا بودي كجا"‬
‫‪",12,3‬اي فتنه روم و حبش حيران شدم كين بوي خوش"‪",‬پيراهن يوسف‬
‫بود يا خود روان مصطفي"‬
‫‪",12,4‬اي جويبار راستي از جوي يار ماستي"‪",‬بر سينه ها سيناستي بر‬
‫جانهايي جان فزا"‬
‫‪",12,5‬اي قيل و اي قال تو خوش و اي جمله اشكال تو خوش"‪",‬ماه تو‬
‫خوش سال تو خوش اي سال و مه چاكر ترا"‬
‫‪",13,1‬اي باد بي آرام ما با گل بگو پيغام ما"‪",‬كاي گل گريز اندر شكر‬
‫چون گشتي از گلشن جدا"‬
‫‪",13,2‬اي گل ز اصل شكري تو با شكر ليق تري"‪",‬شكر خوش و گل هم‬
‫خوش و از هر دو شيرين تر وفا"‬
‫‪",13,3‬رخ بر رخ شكر بنه لذت بگير و بو بده"‪",‬در دولت شكر بجه از‬
‫تلخي جور فنا"‬
‫‪",13,4‬اكنون كه گشتي گلشكر قوت دلي نور نظر"‪",‬از گل برآ بر دل گذر‬
‫آن از كجا اين از كجا"‬
‫‪",13,5‬با خار بودي همنشين چون عقل باجاني قرين"‪",‬بر آسمان رو از‬
‫زمين منزل به منزل تا لقا"‬
‫‪",13,6‬در سر خلقان مي روي در راه پنهان مي روي"‪",‬بستان به بستان‬
‫مي روي آنجا كه خيزد نقشها"‬
‫‪",13,7‬اي گل تو مرغ نادري برعكس مرغان مي پري"‪",‬كامد پيامت زان‬
‫سري پرها بنه بي پر بيا"‬
‫‪",13,8‬اي گل تو اينها ديده اي زان بر جهان خنديده اي"‪",‬زان جامه ها‬
‫بدريده اي اي كربز لعلين قبا"‬
‫‪",13,9‬گلهاي پار از آسمان نعره زنان در گلستان"‪",‬كاي هر كه خواهد‬
‫نردبان تا جان سپارد در بل"‬
‫‪",13,10‬هين از ترشح زين طبق بگذر تو بي ره چون عرق"‪",‬از شيشه‬
‫گلبگر چون روح از آن جام سما"‬
‫‪",13,11‬اي مقبل و ميمون شما با چهره گلگون شما"‪",‬بوديم ما همچون‬
‫شما ما روح گشتيم الصل"‬
‫‪",13,12‬از گلشكر مقصود ما لطف حقست و بود ما"‪",‬اي بود ما آهن‬
‫صفت وي لطف حق آهن ربا"‬
‫‪",13,13‬آهن خرد آيينه گر بر وي نهد زخم شرر"‪",‬ما را نمي خواهد مگر‬
‫خواهم شما را بي شما"‬
‫‪",13,14‬هان اي دل مشكين سخن پايان ندارد اين سخن"‪",‬با كس نيارم‬
‫گفت من آنها كه مي گويي مرا"‬
‫‪",13,15‬اي شمس تبريزي بگو سر شهان شاه خو"‪",‬بي حرف و صوت و‬
‫رنگ و بو بي شمس كي تابد ضيا"‬
‫‪",14,1‬اي عاشقان اي عاشقان امروز ماييم و شما"‪",‬افتاده در غرقابه اي‬
‫تا خود كه داند آشنا"‬
‫‪",14,2‬گر سيل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود"‪",‬مرغان آبي را چه‬
‫غم تا غم خورد مرغ هوا"‬
‫‪",14,3‬ما رخ ز شكر افروخته با موج و بحر آموخته"‪",‬زان سان كه ماهي‬
‫را بود دريا و طوفان جان فزا"‬
‫‪",14,4‬اي شيخ ما را فوطه ده وي آب ما را غوطه ده"‪",‬اي موسي عمران‬
‫بيا بر آب دريا زن عصا"‬
‫‪",14,5‬اين باد اندر هر سري سوداي ديگر مي پزد"‪",‬سوداي آن ساقي مرا‬
‫باقي همه آن شما"‬
‫‪",14,6‬ديروز مستان را بره بربود آن ساقي كله"‪",‬امروز مي در مي دهد‬
‫تا بركند از ما قبا"‬
‫‪",14,7‬اي رشك ماه و مشتري با ما و پنهان چون پري"‪",‬خوش خوش‬
‫كشانم مي بري آخر نگويي تا كجا"‬
‫‪",14,8‬هر جا روي تو با مني اي هر دو چشم و روشني"‪",‬خواهي سوي‬
‫مستيم كش خواهي ببر سوي فنا"‬
‫‪",14,9‬عالم چو كوه طور دان ما همچو موسي طالبان"‪",‬هر دم تجلي مي‬
‫رسد بر مي شكافد كوه را"‬
‫‪",14,10‬يك پاره اخضر مي شود يك پاره عبهر مي شود"‪",‬يك پاره گوهر‬
‫مي شود يك پاره لعل و كهربا"‬
‫‪",14,11‬اي طالب ديدار او بنگر درين كهسار او"‪",‬اي كه چه باد خورده اي‬
‫ما مست گشتيم از صدا"‬
‫‪",14,12‬اي باغبان اي باغبان در ما چه در پيچيده اي"‪",‬گر برده ايم انگور‬
‫تو تو برده اي انبان ما"‬
‫‪",15,1‬اي نوش كرده نيش را بي خويش كن با خويش را"‪",‬با خويش كن‬
‫بي خويش را چيزي بده درويش را"‬
‫‪",15,2‬تشريف ده عشاق را پرنور كن آفاق را"‪",‬بر زهر زن ترياق را‬
‫چيزي بده درويش را"‬
‫‪",15,3‬با روي همچون ماه خود با لطف مسكين خواه خود"‪",‬ما را تو كن‬
‫همراه خود چيزي بده درويش را"‬
‫‪",15,4‬چون جلوه مه مي كني وز عشق آگه مي كني"‪",‬با ما چه همره مي‬
‫كني چيزي بده درويش را"‬
‫‪",15,5‬درويش را چه بود نشان جان و زبان درفشان"‪",‬ني دلق صدپاره‬
‫كشان چيزي بده درويش را"‬
‫‪",15,6‬هم آدم و آن دم تويي هم عيسي و مريم تويي"‪",‬هم راز و هم‬
‫محرم تويي چيزي بده درويش را"‬
‫‪",15,7‬تلخ از تو شيرين مي شود كفر از تو چون دين مي شود"‪",‬خار از تو‬
‫نسرين مي شود چيزي بده درويش را"‬
‫‪",15,8‬جان من و جانان من كفر من و ايمان من"‪",‬سلطان سلطانان من‬
‫چيزي بده درويش را"‬
‫‪",15,9‬اي تن پرست بوالحزن در تن مپيچ و جان مكن"‪",‬منگر به تن بنگر‬
‫به من چيزي بده درويش را"‬
‫‪",15,10‬امروز اي شمع آن كنم بر نور تو جولن كنم"‪",‬بر عشق جان‬
‫افشان كنم چيزي بده درويش را"‬
‫‪",15,11‬امروز گويم چون كنم يك باره دل را خون كنم"‪",‬وين كار را‬
‫يكسون كنم چيزي بده درويش را"‬
‫‪",15,12‬تو عيب ما را كيستي تو مار يا ماهيستي"‪",‬خود را بگو تو چيستي‬
‫چيزي بده درويش را"‬
‫‪",15,13‬جانرا در افكن در عدم زيرا نشايد اي صنم"‪",‬تو محتشم او‬
‫محتشم چيزي بده درويش را"‬
‫‪",16,1‬اي يوسف آخر سوي اين يعقوب نابينا بيا"‪",‬اي عيسي پنهان شده‬
‫بر طارم مينا بيا"‬
‫‪",16,2‬از هجر روزم قير شد دل چون كمان بد تير شد"‪",‬يعقوب مسكين‬
‫پير شد اي يوسف برنا بيا"‬
‫‪",16,3‬اي موسي عمران كه در سينه چه سيناهاستت"‪",‬گاوي خدايي مي‬
‫كند از سينه سينا بيا"‬
‫‪",16,4‬رخ زعفران رنگ آمدم خم داده چون چنگ آمدم"‪",‬در گور تن تنگ‬
‫آمدم اي جان با پهنا بيا"‬
‫‪",16,5‬چشم محمد بانمت واشوق گفته در غمت"‪",‬زان طره اي اندر همت‬
‫اي سر ارسلنا بيا"‬
‫‪",16,6‬خورشيد پيشت چون شفق اي برده از شاهان سبق"‪",‬اي ديده بينا‬
‫به حق وي سينه دانا بيا"‬
‫‪",16,7‬اي جان تو و جانها چو تن بي جان چه ارزد خود بدن"‪",‬دل داده ام‬
‫دير است من تا جان دهم جانا بيا"‬
‫‪",16,8‬تا برده اي دلرا گرو شد كشت جانم در درو"‪",‬اول تو اي دردا برو و‬
‫آخر تو درمانا بيا"‬
‫‪",16,9‬اي تو دوا و چاره ام نور دل صد پاره ام"‪",‬اندر دل بيچاره ام چون‬
‫غير تو شد ل بيا"‬
‫‪",16,10‬نشناختم قدر تو من تا چرخ مي گويد ز فن"‪",‬دي بر دلش تيري‬
‫بزن دي بر سرش خارا بيا"‬
‫‪",16,11‬اي قاب قوس مرتبت وان دولت با مكرمت"‪",‬كس نيست شاها‬
‫محرمت در قرب او ادني بيا"‬
‫‪",16,12‬اي خسرو مه وش بيا اي خوشتر از صد خوش بيا"‪",‬اي آب و اي‬
‫آتش بيا اي در و اي دريا بيا"‬
‫‪",16,13‬مخدوم جانم شمس دين از جاهت اي روح المين"‪",‬تبريز چون‬
‫عرش مكين از مسجد اقصي بيا"‬
‫‪",17,1‬آمد ندا از آسمان جانرا كه باز آ الصل"‪",‬جان گفت اي نادي خوش‬
‫اهل و سهل مرحبا"‬
‫‪",17,2‬سمعا و طاعه اي ندا هر دم دو صد جانت فدا"‪",‬يك بار ديگر بانگ‬
‫زن تا برپرم بر هل اتي"‬
‫‪",17,3‬اي نادره مهمان ما بردي قرار از جان ما"‪",‬آخر كجا مي خوانيم‬
‫گفتا برون از جان و جا"‬
‫‪",17,4‬از پاي اين زندانيان بيرون كنم بند گران"‪",‬بر چرخ بنهم نردبان تا‬
‫جان برآيد بر عل"‬
‫‪",17,5‬تو جان جان افزاستي آخر ز شهر ماستي"‪",‬دل بر غريبي مي نهي‬
‫اين كي بود شرط وفا"‬
‫‪",17,6‬آوارگي نوشت شده خانه فراموشت شده"‪",‬آن گنده پير كابلي صد‬
‫سحر كردت از دغا"‬
‫‪",17,7‬اين قافله بر قافله پويان سوي آن مرحله"‪",‬چون برنمي گردد‬
‫سرت چون دل نمي جوشد ترا"‬
‫‪",17,8‬بانگ شتربان و جرس مي نشنود از پيش و پس"‪",‬اي بس رفيق و‬
‫همنفس آنجا نشسته گوش ما"‬
‫‪",17,9‬خلقي نشسته گوش ما مست و خوش و بيهوش ما"‪",‬نعره زنان در‬
‫گوش ما كه سوي شاه آ اي گدا"‬
‫‪",18,1‬اي يوسف خوش نام ما خوش مي روي بر بام ما"‪",‬انا فتحنا الصل‬
‫بازا ز بام از در درا"‬
‫‪",18,2‬اي بحر پر مرجان من والله سبك شد جان من"‪",‬اين جان‬
‫سرگردان من از گردش اين آسيا"‬
‫‪",18,3‬اي ساربان با قافله مگذر مرو زين مرحله"‪",‬اشتر بخوابان هين هله‬
‫نه از بهر من بهر خدا"‬
‫‪",18,4‬ني ني برو مجنون برو خوش در ميان خون برو"‪",‬از چون مگو بي‬
‫چون برو زيرا كه جانرا نيست جا"‬
‫‪",18,5‬گر قالبت در خاك شد جان تو بر افلك شد"‪",‬گر خرقه تو چاك شد‬
‫جان ترا نبود فنا"‬
‫‪",18,6‬از سر دل بيرون نه اي بنماي رو كايينه اي"‪",‬چون عشق را سر‬
‫فتنه اي پيش تو آيد فتنه ها"‬
‫‪",18,7‬گويي مرا چون مي روي گستاخ و افزون مي روي"‪",‬بنگر كه در‬
‫خون مي روي آخر نگويي تا كجا"‬
‫‪",18,8‬گفتم كز آتشهاي دل بر روي مفرشهاي دل"‪",‬مي غلط در سوداي‬
‫دل تا بحر يفعل مايشا"‬
‫‪",18,9‬هر دم رسولي مي رسد جانرا گريبان مي كشد"‪",‬بر دل خيالي مي‬
‫دود يعني به اصل خود بيا"‬
‫‪",18,10‬دل از جهان رنگ و بو گشته گريزان سو به سو"‪",‬نعره زنان كان‬
‫اصل كو جامه دران اندر وفا"‬
‫‪",19,1‬امروز ديدم يار را آن رونق هر كار را"‪",‬مي شد روان بر آسمان‬
‫همچون روان مصطفي"‬
‫‪",19,2‬خورشيد از رويش خجل گردون مشبك همچو دل"‪",‬از تابش او آب‬
‫و گل افزون ز آتش در ضيا"‬
‫‪",19,3‬گفتم كه بنما نردبان تا بر روم بر آسمان"‪",‬گفتا سر تو نردبان سر‬
‫را درآور زير پا"‬
‫‪",19,4‬چون پاي خود بر سر نهي پا بر سر اختر نهي"‪",‬چون تو هوا را‬
‫بشكني پا بر هوا نه هين بيا"‬
‫‪",19,5‬بر آسمان و بر هوا صد ره پديد آيد ترا"‪",‬بر آسمان پران شوي هر‬
‫صبحدم همچون دعا"‬
‫‪",20,1‬چندانك خواهي جنگ كن يا گرم كن تهديد را"‪",‬مي دان كه دود‬
‫گولخن هرگز نيايد بر سما"‬
‫‪",20,2‬ور خود برآيد بر سما كي تيره گردد آسمان"‪",‬كز دود آورد آسمان‬
‫چندان لطيفي و ضيا"‬
‫‪",20,3‬خود را مرنجان اي پدر سر را مكوب اندر حجر"‪",‬با نقش گرمابه‬
‫مكن اين جمله چاليش و غزا"‬
‫‪",20,4‬گر تو كني بر مه تفو بر روي تو باز آيد آن"‪",‬ور دامن او را كشي‬
‫هم بر تو تنگ آيد قبا"‬
‫‪",20,5‬پيش از تو خامان دگر در جوش اين ديگ جهان"‪",‬بس برطپيدند و‬
‫نشد درمان نبود ال رضا"‬
‫‪",20,6‬بگرفت دم مار را يك خارپشت اندر دهن"‪",‬سر دركشيد و گرد شد‬
‫مانند گويي آن دغا"‬
‫‪",20,7‬آن مار ابله خويش را بر خار مي زد دمبدم"‪",‬سوراخ سوراخ آمد او‬
‫از خود زدن بر خارها"‬
‫‪",20,8‬بي صبر بود و بي حيل خود را بكشت او از عجل"‪",‬گر صبر كردي‬
‫يك زمان رستي ازو آن بد لقا"‬
‫‪",20,9‬بر خارپشت هر بل خود را مزن تو هم هل"‪",‬ساكن نشين وين‬
‫وردخوان جاالقضا ضاق الفضا"‬
‫‪",20,10‬فرمود رب العالمين با صابرانم همنشين"‪",‬اي همنشين صابران‬
‫افرغ علينا صبرنا"‬
‫‪",20,11‬رفتم به وادي دگر باقي تو فرما اي پدر"‪",‬مر صابران را مي‬
‫رسان هر دم سلمي نو ز ما"‬
‫‪",21,1‬جرمي ندارم بيش ازين كز دل هوا دارم ترا"‪",‬از زعفران روي من‬
‫رو مي بگرداني چرا"‬
‫‪",21,2‬يا اين دل خونخواره را لطف و مراعاتي بكن"‪",‬يا قوت صبرش بده‬
‫در يفعل الله مايشا"‬
‫‪",21,3‬اين دو ره آمد در روش يا صبر يا شكر نعم"‪",‬بي شمع روي تو نتان‬
‫ديدن مرين دو راه را"‬
‫‪",21,4‬هرگه بگرداني تو رو آبي ندارد هيچ جو"‪",‬كي ذره ها پيدا شود بي‬
‫شعشعه شمس الضحي"‬
‫‪",21,5‬بي باده تو كي فتد در مغز نغزان مستي يي"‪",‬بي عصمت تو كي‬
‫رود شيطان بل حول ول"‬
‫‪",21,6‬ني قرص سازد قرصي يي مطبوخ هم مطبوخيي"‪",‬تا در نيندازي‬
‫كفي ز اهليله خود در دوا"‬
‫‪",21,7‬امرت نغرد كي رود خورشيد در برج اسد"‪",‬بي تو كجا جنبد رگي در‬
‫دست و پاي پارسا"‬
‫‪",21,8‬در مرگ هشياري نهي در خواب بيداري نهي"‪",‬در سنگ سقايي نهي‬
‫در برق ميرنده وفا"‬
‫‪",21,9‬سيل سياه شب برد هر جا كه عقلست و خرد"‪",‬زان سيلشان كي‬
‫وا خرد جز مشتري هل اتي"‬
‫‪",21,10‬اي جان جان جزو و كل وي حله بخش باغ و گل"‪",‬وي كوفته هر‬
‫سو دهل كاي جان حيران الصل"‬
‫‪",21,11‬هر كس فريباند مرا تا عشر بستاند مرا"‪",‬آنكم دهد فهم بيا گويد‬
‫كه پيش من بيا"‬
‫‪",21,12‬زان سو كه فهمت مي رسد بايد كه فهم آن سو رود"‪",‬آنكت دهد‬
‫طال بقا او را سزد طال بقا"‬
‫‪",21,13‬هم او كه دل تنگت كند سرسبز و گل رنگت كند"‪",‬هم اوت آرد در‬
‫دعا هم او دهد مزد دعا"‬
‫‪",21,14‬هم ري و بي و نون را كردست مقرون با الف"‪",‬در باد دم اندر‬
‫دهن تا خوش بگويي ربنا"‬
‫‪",21,15‬لبيك لبيك اي كرم سوداي تست اندر سرم"‪",‬زاب تو چرخي مي‬
‫زنم مانند چرخ آسيا"‬
‫‪",21,16‬هرگز نداند آسيا مقصود گردشهاي خود"‪",‬كاستون قوت ماست او‬
‫يا كسب و كار نانبا"‬
‫‪",21,17‬آبيش گردان مي كند او نيز چرخي مي زند"‪",‬حق آب را بسته كند‬
‫او هم نمي جنبد ز جا"‬
‫‪",21,18‬خامش كه اين گفتار ما مي پرد از اسرار ما"‪",‬تا گويد او كه گفت‬
‫او هرگز بننمايد قفا"‬
‫‪",22,1‬چندان بنالم نالها چندان برآرم رنگها"‪",‬تا بركنم از آينه هر منكري‬
‫من زنگها"‬
‫‪",22,2‬بر مركب عشق تو دل مي راند و اين مركبش"‪",‬در هر قدم مي‬
‫بگذرد زان سوي جان فرسنگها"‬
‫‪",22,3‬بنما تو لعل روشنت بر كوري هر ظلمتي"‪",‬تا بر سر سنگين دلن از‬
‫عرش بارد سنگها"‬
‫‪",22,4‬با اينچنين تابانيت داني چرا منكر شدند"‪",‬كين دولت و اقبال را‬
‫باشد ازيشان ننگها"‬
‫‪",22,5‬گر ني كه كورندي چنين آخر بديدندي چنان"‪",‬آن سو هزاران جان ز‬
‫مه چون اختران آونگها"‬
‫‪",22,6‬چون از نشاط نور تو كوران همي بينا شوند"‪",‬تا از خوشي راه تو‬
‫رهوار گردد لنگها"‬
‫‪",22,7‬اما چو اندر راه تو ناگاه بي خود مي شود"‪",‬هر عقل زيرا رسته شد‬
‫در سبزه زارت بنگها"‬
‫‪",22,8‬زين رو همي بينم كسان نالن چو ني و ز دل تهي"‪",‬زين رو دو صد‬
‫سرو روان خم شد ز غم چون چنگها"‬
‫‪",22,9‬زين رو هزاران كاروان بشكسته شد از ره روان"‪",‬زين ره بسي‬
‫كشتي پر بشكسته شد بر گنگها"‬
‫‪",22,10‬اشكستگان را جانها بستست بر اوميد تو"‪",‬تا دانش بي حد تو پيدا‬
‫كند فرهنگها"‬
‫‪",22,11‬تا قهر را برهم زند آن لطف اندر لطف تو"‪",‬تا صلح گيرد هر‬
‫طرف تا محو گردد جنگها"‬
‫‪",22,12‬تا جستني نوعي دگر ره رفتني طرزي دگر"‪",‬پيدا شود در هر جگر‬
‫در سلسله آهنگها"‬
‫‪",22,13‬وز دعوت جذب خوشي آن شمس تبريزي شود"‪",‬هر ذره انگيزنده‬
‫اي هر موي چون سرهنگها"‬
‫‪",23,1‬چون خون نخسپد خسروا چشمم كجا خسپد مها"‪",‬كز چشم من‬
‫درياي خون جوشان شد از جور و جفا"‬
‫‪",23,2‬گر لب فرو بندم كنون جانم بجوش آيد درون"‪",‬ور بر سرش آبي‬
‫زنم بر سر زند او جوش را"‬
‫‪",23,3‬معذور دارم خلق را گر منكرند از عشق ما"‪",‬اه ليك خود معذور را‬
‫كي باشد اقبال و سنا"‬
‫‪",23,4‬از جوش خون نطقي بفم آن نطق آمد در قلم"‪",‬شد حرفها چون‬
‫مور هم سوي سليمان لبه را"‬
‫‪",23,5‬كاي شه سليمان لطف وي لطف را از تو شرف"‪",‬در ترا جانها‬
‫صدف باغ ترا جانها گيا"‬
‫‪",23,6‬ما مور بيچاره شده وزخرمن آواره شده"‪",‬در سير سياره شده هم‬
‫تو برس فرياد ما"‬
‫‪",23,7‬ما بنده خاك كفت چون چاكران اندر صفت"‪",‬ما ديدبان آن صفت با‬
‫اين همه عيب عما"‬
‫‪",23,8‬تو ياد كن الطاف خود در سابق الله الصمد"‪",‬در حق هر بدكار بد‬
‫هم مجرم هر دو سرا"‬
‫‪",23,9‬تو صدقه كن اي محتشم بر دل كه ديدت اي صنم"‪",‬در غير تو چون‬
‫بنگرم اندر زمين يا در سما"‬
‫‪",23,10‬آن آب حيوان صفا هم در گلو گيرد ورا"‪",‬كو خورده باشد بادها‬
‫زان خسرو ميمون لقا"‬
‫‪",23,11‬اي آفتاب اندر نظر تاريك و دلگير و شرر"‪",‬آنرا كه ديد او آن قمر‬
‫در خوبي و حسن و بها"‬
‫‪",23,12‬اي جان شيرين تلخ وش بر عاشقان هجر كش"‪",‬در فرقت آن‬
‫شاه خوش بي كبر با صد كبريا"‬
‫‪",23,13‬اي جان سخن كوتاه كن يا اين سخن در راه كن"‪",‬در راه‬
‫شاهنشاه كن در سوي تبريز صفا"‬
‫‪",23,14‬اي تن چو سگ كاهل مشو افتاده عوعو بس معو"‪",‬تو بازگرد از‬
‫خويش و رو سوي شهنشاه بقا"‬
‫‪",23,15‬اي صد بقا خاك كفش آن صد شهنشه در صفش"‪",‬گشته رهي‬
‫صد آصفش واله سليمان در ول"‬
‫‪",23,16‬وانگه سليمان زان ول لرزان ز مكر ابتل"‪",‬از ترس كورا آن عل‬
‫كمتر شود از رشكها"‬
‫‪",23,17‬ناگه قضا را شيطنت از جام عز و سلطنت"‪",‬بربوده از وي‬
‫مكرمت كرده به ملكش اقتضا"‬
‫‪",23,18‬چون يكدمي آن شاه فرد تدبير ملك خويش كرد"‪",‬ديو و پري را‬
‫پاي مرد ترتيب كرد آن پادشا"‬
‫‪",23,19‬نا باز ازان عاقل شده ديد از هوا غافل شده"‪",‬زان باغها آفل شده‬
‫بي بر شده هم بي نوا"‬
‫‪",23,20‬زد تيغ قهر و قاهري بر گردن ديو و پري"‪",‬كورا ز عشق آن سري‬
‫مشغول كردند از قضا"‬
‫‪",23,21‬زود اندر آمد لطف شه مخدوم شمس الدين چو مه"‪",‬در منع او‬
‫گفتا كه نه عالم مسوز اي مجتبا"‬
‫‪",23,22‬از شه چو ديد او مژده اي آورد در حين سجده اي"‪",‬تبريز را از‬
‫وعده اي كارزد باين هر دو سرا"‬
‫‪",24,1‬چون نالد اين مسكين كه تا رحم آيد آن دلدار را"‪",‬خون بارد اين‬
‫چشمان كه تا بينم من آن گلزار را"‬
‫‪",24,2‬خورشيد چون افروزدم تا هجر كمتر سوزدم"‪",‬دل حيلتي آموزدم‬
‫كز سر بگيرم كار را"‬
‫‪",24,3‬اي عقل كل ذوفنون تعليم فرما يك فسون"‪",‬كز وي بخيزد در درون‬
‫رحمي نگارين يار را"‬
‫‪",24,4‬چون نور آن شمع چگل مي در نيابد جان و دل"‪",‬كي داند آخر آب و‬
‫گل دلخواه آن عيار را"‬
‫‪",24,5‬جبريل با لطف و رشد عجل سمين را چون چشد"‪",‬اين دام و دانه‬
‫كي كشد عنقاي خوش منقار را"‬
‫‪",24,6‬عنقا كه يابد دام كس در پيش آن عنقا مگس"‪",‬اي عنكبوت عقل‬
‫بس تا كي تني اين تار را"‬
‫‪",24,7‬كو آن مسيح خوش دمي بي واسطه مريم يمي"‪",‬كز وي دل ترسا‬
‫همي پاره كند زنار را"‬
‫‪",24,8‬دجال غم چون آتشي گسترد زاتش مفرشي"‪",‬كو عيسي خنجر‬
‫كشي دجال بدكردار را"‬
‫‪",24,9‬تن را سلمت ها ز تو جانرا قيامتها ز تو"‪",‬عيسي علمت ها ز تو‬
‫وصل قيامت وار را"‬
‫‪",24,10‬ساغر ز غم در سر فتد چون سنگ در ساغر فتد"‪",‬آتش بخار اندر‬
‫فتد چون گل نباشد خار را"‬
‫‪",24,11‬ماندم ز عذرا وامقي چون من نبودم ليقي"‪",‬ليكن خمار عاشقي‬
‫در سر دل خمار را"‬
‫‪",24,12‬شطرنج دولتشاه را صد جان به خرجش راه را"‪",‬صد كه حمايل‬
‫كاه را صد درد دردي خوار را"‬
‫‪",24,13‬بينم به شه واصل شده مي از خودي فاصل شده"‪",‬وز شاه جان‬
‫حاصل شده جانها در و ديوار را"‬
‫‪",24,14‬باشد كه آن شاه حرون زان لطف از حدها برون"‪",‬منسوخ گرداند‬
‫كنون آن رسم استغفار را"‬
‫‪",24,15‬جاني كه رو اين سو كند با بايزيد او خو كند"‪",‬يا در سنايي رو كند‬
‫يابو دهد عطار را"‬
‫‪",24,16‬مخدوم جان كز جام او سرمست شد ايام او"‪",‬گاهي كه گويي نام‬
‫او لزم شمر تكرار را"‬
‫‪",24,17‬عالي خداوند شمس دين تبريز ازو جان زمين"‪",‬پرنور چون عرش‬
‫مكين كو رشك شد انوار را"‬
‫‪",24,18‬اي صد هزاران آفرين بر ساعت فرخ ترين"‪",‬كان ناطق روح‬
‫المين بگشايد آن اسرار را"‬
‫‪",24,19‬در پاكي بي مهر و كين در بزم عشق او نشين"‪",‬در پرده منكر‬
‫ببين آن پرده صد مسمار را"‬
‫‪",25,1‬من دي نگفتم مر ترا كاي بي نظير خوش لقا"‪",‬اي قد مه از رشك‬
‫تو چون آسمان گشته دوتا"‬
‫‪",25,2‬امروز صد چندان شدي حاجب بدي سلطان شدي"‪",‬هم يوسف‬
‫كنعان شدي هم فر نور مصطفي"‬
‫‪",25,3‬امشب ستايمت اي پري فردا ز گفتن بگذري"‪",‬فردا زمين و آسمان‬
‫در شرح تو باشد فنا"‬
‫‪",25,4‬امشب غنيمت دارمت باشم غلم و چاكرت"‪",‬فردا ملك بيهش شود‬
‫هم عرش بشكافد قبا"‬
‫‪",25,5‬ناگه برآيد صرصري ني بام ماند ني دري"‪",‬زين پشگان پر كي زند‬
‫چونك ندارد پيل پا"‬
‫‪",25,6‬باز از ميان صرصرش درتابد آن حسن و فرش"‪",‬هر ذره اي خندان‬
‫شود در فر آن شمس الضحي"‬
‫‪",25,7‬تعليم گيرد ذره ها زان آفتاب خوش لقا"‪",‬صد ذرگي دلربا كانها‬
‫نبودش ز ابتدا"‬
‫‪",26,1‬هر لحظه وحي آسمان آيد بسر جانها"‪",‬كاخر چو دردي بر زمين تا‬
‫چند ميباشي برآ"‬
‫‪",26,2‬هر كز گران جانان بود چون درد در پايان بود"‪",‬آنگه رود بالي خم‬
‫كان درد او يابد صفا"‬
‫‪",26,3‬گل را مجنبان هر دمي تا آب تو صافي شود"‪",‬تا درد تو روشن شود‬
‫تا درد تو گردد دوا"‬
‫‪",26,4‬جانيست چون شعله ولي دودش ز نورش بيشتر"‪",‬چون دود از حد‬
‫بگذرد در خانه ننمايد ضيا"‬
‫‪",26,5‬گر دود را كمتر كني از نور شعله برخوري"‪",‬از نور تو روشن شود‬
‫هم اين سرا هم آن سرا"‬
‫‪",26,6‬در آب تيره بنگري ني ماه بيني ني فلك"‪",‬خورشيد و مه پنهان شود‬
‫چون تيرگي گيرد هوا"‬
‫‪",26,7‬باد شمالي ميوزد كز وي هوا صافي شود"‪",‬وز بهر اين صيقل سحر‬
‫در مي دمد باد صبا"‬
‫‪",26,8‬باد نفس مر سينه را ز اندوه صيقل مي زند"‪",‬گر يك نفس گيرد‬
‫نفس مر نفس را آيد فنا"‬
‫‪",26,9‬جان غريب اندر جهان مشتاق شهر لمكان"‪",‬نفس بهيمي در چرا‬
‫چندين چرا باشد چرا"‬
‫‪",26,10‬اي جان پاك خوش گهر تا چند باشي در سفر"‪",‬تو باز شاهي باز‬
‫پر سوي صفير پادشا"‬
‫‪",27,1‬آن خواجه را در كوي ما در گل فرو رفتست پا"‪",‬با تو بگويم حال او‬
‫برخوان اذا جاالقضا"‬
‫‪",27,2‬جبار وار و زفت او دامن كشان مي رفت او"‪",‬تسخركنان بر‬
‫عاشقان بازيچه ديده عشق را"‬
‫‪",27,3‬بس مرغ پران بر هوا از دامها فرد و جدا"‪",‬مي آيد از قبضه قضا بر‬
‫پر او تير بل"‬
‫‪",27,4‬اي خواجه سرمستك شدي بر عاشقان خنبك زدي"‪",‬مست‬
‫خداوندي خود كشتي گرفتي با خدا"‬
‫‪",27,5‬بر آسمانها برده سر وز سر نبشت او بي خبر"‪",‬هميان او پر سيم و‬
‫زر گوشش پر از طال بقا"‬
‫‪",27,6‬از بوسه ها بر دست او وز سجده ها بر پا ي او"‪",‬وز لور كند‬
‫شاعران وز دمدمه هر ژاژخا"‬
‫‪",27,7‬باشد كرم را آفتي كان كبر آرد در فتي"‪",‬از وهم بيمارش كند در‬
‫چاپلوسي هر گدا"‬
‫‪",27,8‬بدهد درمها در كرم او نافريدست آن درم"‪",‬از مال و ملك ديگري‬
‫مردي كجا باشد سخا"‬
‫‪",27,9‬فرعون و شدادي شده خيكي پر از بادي شده"‪",‬موري بده ماري‬
‫شده وان مار گشته اژدها"‬
‫‪",27,10‬عشق از سر قدوسيي همچون عصاي موسيي"‪",‬كو اژدها را‬
‫ميخورد چون افكند موسي عصا"‬
‫‪",27,11‬بر خواجه روي زمين بگشاد از گردون كمين"‪",‬تيري زدش كز زخم‬
‫او همچون كماني شد دوتا"‬
‫‪",27,12‬در رو فتاد او آن زمان از ضربت زخم گران"‪",‬خرخركنان چون‬
‫صرعيان در غرغره مرگ و فنا"‬
‫‪",27,13‬رسوا شده عريان شده دشمن برو گريان شده"‪",‬خويشان او‬
‫نوحه كنان بر وي چو اصحاب عزا"‬
‫‪",27,14‬فرعون و نمرودي بده اني اناالله مي زده"‪",‬اشكسته گردن آمده‬
‫در يارب و در ربنا"‬
‫‪",27,15‬او زعفراني كرده رو زخمي نه بر اندام او"‪",‬جز غمزه غمازه اي‬
‫شكر لبي شيرين لقا"‬
‫‪",27,16‬تيرش عجبتر يا كمان چشمش تهي تر يا دهان"‪",‬او بي وفاتر يا‬
‫جهان او محتجب تر يا هما"‬
‫‪",27,17‬اكنون بگويم سر جان در امتحان عاشقان"‪",‬از قفل و زنجير نهان‬
‫هين گوشها را برگشا"‬
‫‪",27,18‬كي برگشائي گوش را كو گوش مر مدهوش را"‪",‬مخلص نباشد‬
‫هوش را جز يفعل الله مايشا"‬
‫‪",27,19‬اين خواجه با خرخشه شد پرشكسته چون پشه"‪",‬نالن ز عشق‬
‫عايشه كابيض عيني من بكا"‬
‫‪",27,20‬انا هلكنا بعدكم يا ويلنا من بعدكم"‪",‬مقت الحيوه فقدكم عودوا‬
‫الينا بالرضا"‬
‫‪",27,21‬العقل فيكم مرتهن هل من صدايشفي الحزن"‪",‬والقلب منكم‬
‫ممتحن في وسط نير ان النوي"‬
‫‪",27,22‬اي خواجه با دست و پا پايت شكستست از قضا"‪",‬دلها شكستي‬
‫تو بسي بر پاي تو آمد جزا"‬
‫‪",27,23‬اين از عنايتها شمر كز كوي عشق آمد ضرر"‪",‬عشق مجازي را‬
‫گذر بر عشق حقست انتها"‬
‫‪",27,24‬غازي بدست پور خود شمشير چوبين مي دهد"‪",‬تا او در آن استا‬
‫شود شمشير گيرد در غزا"‬
‫‪",27,25‬عشقي كه بر انسان بود شمشير چوبين آن بود"‪",‬آن عشق با‬
‫رحمان شود چون آخر آيد ابتل"‬
‫‪",27,26‬عشق زليخا ابتدا بر يوسف آمد سالها"‪",‬شد آخر آن عشق خدا‬
‫مي كرد بر يوسف قفا"‬
‫‪",27,27‬بگريخت او يوسف پيش زد دست در پيراهنش"‪",‬بدريده شد از‬
‫جذب او برعكس حال ابتدا"‬
‫‪",27,28‬گفتش قصاص پيرهن بردم ز تو امروز من"‪",‬گفتا بسي زينها كند‬
‫تقليب عشق كبريا"‬
‫‪",27,29‬مطلوب را طالب كند مغلوب را قانع كند"‪",‬اي بس دعاگو را كه‬
‫حق كرد از كرم قبله دعا"‬
‫‪",27,30‬باريك شد اينجا سخن دم مي نگنجد در دهن"‪",‬من مغلطه خواهم‬
‫زدن اينجا روا باشد دغا"‬
‫‪",27,31‬او مي زند من كيستم من صورتم خاكيستم"‪",‬رمال بر خاكي زند‬
‫نقش صوابي يا خطا"‬
‫‪",27,32‬اين را رها كن خواجه را بنگر كه ميگويد مرا"‪",‬عشق آتش اندر‬
‫ريش زد ما را رها كردي چرا"‬
‫‪",27,33‬اي خواجه صاحب قدم گر رفتم اينك آمدم"‪",‬تا من درين آخر‬
‫زمان حال تو گويم برمل"‬
‫‪",27,34‬آخر چه گويد غره اي جز ز آفتابي ذره اي"‪",‬از بحر قلزم قطره‬
‫اي زين بي نهايت ماجرا"‬
‫‪",27,35‬چون قطره اي بنمايدت باقيش معلوم آيدت"‪",‬ز انبار كف گندمي‬
‫عرضه كنند اندر شرا"‬
‫‪",27,36‬كفي چو ديدي باقيش ناديده خود مي دانيش"‪",‬دانيش و داني‬
‫چون شود چون بازگردد ز آسيا"‬
‫‪",27,37‬هستي تو انبار كهن دستي درين انبار كن"‪",‬بنگر چگونه گندمي‬
‫وانگه بطاحون برهل"‬
‫‪",27,38‬هست آن جهان چون آسيا هست آن جهان چون خرمني"‪",‬آنجا‬
‫همين خواهي بدن گر گندمي گر لوبيا"‬
‫‪",27,39‬رو ترك اين گو اي مصر آن خواجه را بين منتظر"‪",‬كو نيم كاره‬
‫مي كند تعجيل مي گويد صل"‬
‫‪",27,40‬اي خواجه تو چوني بگو خسته درين پرفتنه كو"‪",‬در خاك و خون‬
‫افتاده اي بيچاره وار و مبتل"‬
‫‪",27,41‬گفت الغياث اي مسلمين دلها نگهداريد هين"‪",‬شد ريخته خود‬
‫خون من تا اين نباشد بر شما"‬
‫‪",27,42‬من عاشقان را در تبش بسيار كردم سرزنش"‪",‬با سينه پر غل و‬
‫غش بسيار گفتم ناسزا"‬
‫‪",27,43‬ويل لكل همزه بهر زبان بد بود"‪",‬هماز را لماز را جز چاشني نبود‬
‫دوا"‬
‫‪",27,44‬كي آن دهان مردم است سوراخ مار و كژدم است"‪",‬كهگل در آن‬
‫سوراخ زن كزدم منه بر اقربا"‬
‫‪",27,45‬در عشق ترك كام كن ترك حبوب و دام كن"‪",‬مر سنگ را زر نام‬
‫كن شكر لقب نه بر جفا"‬
‫‪",28,1‬اي شاه جسم و جان ما خندان كن دندان ما"‪",‬سرمه كش چشمان‬
‫ما اي چشم جانرا توتيا"‬
‫‪",28,2‬اي مه ز اجللت خجل عشقت ز خون ما بحل"‪",‬چون ديدمت مي‬
‫گفت دل جاالقضا جاالقضا"‬
‫‪",28,3‬ما گوي سرگردان تو اندر خم چوگان تو"‪",‬گه خوانيش سوي طرب‬
‫گه رانيش سوي بل"‬
‫‪",28,4‬گه جانب خوابش كشي گه سوي اسبابش كشي"‪",‬گه جانب شهر‬
‫بقا گه جانب دشت فنا"‬
‫‪",28,5‬گه شكر آن مولي كند گه آه واويلي كند"‪",‬گه خدمت ليلي كند گه‬
‫مست و مجنون خدا"‬
‫‪",28,6‬جان را تو پيدا كرده اي مجنون و شيدا كرده اي"‪",‬گه عاشق كنج‬
‫خل گه عاشق رو و ريا"‬
‫‪",28,7‬گه قصد تاج زر كند گه خاكها بر سر كند"‪",‬گه خويش را قيصر كند‬
‫گه دلق پوشد چون گدا"‬
‫‪",28,8‬طرفه درخت آمد كزو گه سيب رويد گه كدو"‪",‬گه زهر رويد گه‬
‫شكر گه درد رويد گه دوا"‬
‫‪",28,9‬جويي عجايب كاندرون گه آب راني گاه خون"‪",‬گه بادهاي لعل گون‬
‫گه شير و گه شهد شفا"‬
‫‪",28,10‬گه علم بر دل برتند گه دانش از دل بركند"‪",‬گه فضلها حاصل كند‬
‫گه جمله را روبد بل"‬
‫‪",28,11‬روزي محمد بك شود روزي پلنگ و سگ شود"‪",‬گه دشمن بدرگ‬
‫شود گه والدين و اقربا"‬
‫‪",28,12‬گه خار گردد گاه گل گه سركه گردد گاه مل"‪",‬گاهي دهل زن گه‬
‫دهل تا ميخورد زخم عصا"‬
‫‪",28,13‬گه عاشق اين پنج و شش گه طالب جانهاي خوش"‪",‬اين سوش‬
‫كش آن سوش كش چون اشتري گم كرده جا"‬
‫‪",28,14‬گاهي چو چه كن پست رو مانند قارون سوي گو"‪",‬گه چون مسيح‬
‫و كشت نو بال روان سوي عل"‬
‫‪",28,15‬تا فضل تو راهش دهد وز شيد و تلوين وارهد"‪",‬شياد ما شيدا‬
‫شود يكرنگ چون شمس الضحي"‬
‫‪",28,16‬چون ماهيان بحرش سكن بحرش بود باغ و وطن"‪",‬بحرش بود‬
‫گور و كفن جز بحر را داند وبا"‬
‫‪",28,17‬زين رنگها مفرد شود در خنب عيسي در رود"‪",‬در صبغه الله رو‬
‫نهد تا يفعل الله مايشا"‬
‫‪",28,18‬رست از وقاحت وز حيا وز دور وز نقلن جا"‪",‬رست از برو رست‬
‫از بيا چون سنگ زير آسيا"‬
‫‪",28,19‬انا فتحنا بابكم لتهجروا اصحابكم"‪",‬نلحق بكم اعقابكم هذا‬
‫مكافات الول"‬
‫‪",28,20‬انا شددنا جنبكم انا غفرنا ذنبكم"‪",‬مما شكرتم ربكم والشكر‬
‫جرارالرضا"‬
‫‪",28,21‬مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن"‪",‬باب البيان مغلق قل‬
‫صمتنا اولي بنا"‬
‫‪",29,1‬اي از وراي پرده ها تاب تو تابستان ما"‪",‬ما را چو تابستان ببر دل‬
‫گرم تابستان ما"‬
‫‪",29,2‬اي چشم جانرا توتيا آخر كجا رفتي بيا"‪",‬تا آب رحمت برزند از‬
‫صحن آتشدان ما"‬
‫‪",29,3‬تا سبزه گردد شورها تا روضه گردد گورها"‪",‬انگور گردد غوره ها تا‬
‫پخته گردد نان ما"‬
‫‪",29,4‬اي آفتاب جان و دل اي آفتاب از تو خجل"‪",‬آ خر ببين كين آب و‬
‫گل چون بست گرد جان ما"‬
‫‪",29,5‬شد خارها گلزارها از عشق رويت بارها"‪",‬تا صد هزار اقرارها افكند‬
‫در ايمان ما"‬
‫‪",29,6‬اي صورت عشق ابد خوش رو نمودي در جسد"‪",‬تا ره بري سوي‬
‫احد جانرا ازين زندان ما"‬
‫‪",29,7‬در دود غم بگشا طرب روزي نما از عين شب"‪",‬روزي غريب و‬
‫بوالعجب اي صبح نورافشان ما"‬
‫‪",29,8‬گوهر كني خرمهره را زهره بدري زهره را"‪",‬سلطان كني بي بهره‬
‫را شاباش اي سلطان ما"‬
‫‪",29,9‬كو ديده ها در خورد تو تا در رسد در گرد تو"‪",‬كو گوش هوش آورد‬
‫تو تا بشنود برهان ما"‬
‫‪",29,10‬چون دل شود احسان شمر در شكر آن شاخ شكر"‪",‬نعره برآرد‬
‫چاشني از بيخ هر دندان ما"‬
‫‪",29,11‬آمد ز جان بانگ دهل تا جزوها آيد به كل"‪",‬ريحان به ريحان گل به‬
‫گل از حبس خارستان ما"‬
‫‪",30,1‬اي فصل با باران ما برريز بر ياران ما"‪",‬چون اشك غمخواران ما‬
‫در هجر دلداران ما"‬
‫‪",30,2‬اي چشم ابر اين اشكها مي ريز همچون مشكها"‪",‬زيرا كه داري‬
‫رشكها بر ماه رخساران ما"‬
‫‪",30,3‬اين ابر را گريان نگر وان باغ را خندان نگر"‪",‬كز لبه و گريه پدر‬
‫رستند بيماران ما"‬
‫‪",30,4‬ابر گران چون داد حق از بهر لب خشكان ما"‪",‬رطل گران هم حق‬
‫دهد بهر سبكساران ما"‬
‫‪",30,5‬بر خاك و دشت بي نوا گوهرفشان كرد آسمان"‪",‬زين بي نوايي مي‬
‫كشند از عشق طراران ما"‬
‫‪",30,6‬اين ابر چون يعقوب من وان گل چو يوسف در چمن"‪",‬بشكفته‬
‫روي يوسفان از اشك افشاران ما"‬
‫‪",30,7‬يك قطره اش گوهر شود يك قطره اش عبهر شود"‪",‬وز مال و‬
‫نعمت پر شود كفهاي كف خاران ما"‬
‫‪",30,8‬باغ و گلستان ملي اشكوفه مي كردند دي"‪",‬زيرا كه بر ريق از پگه‬
‫خوردند خماران ما"‬
‫‪",30,9‬بربند لب همچون صدف مستي ميا در پيش صف"‪",‬تا باز آيند اين‬
‫طرف از غيب هشياران ما"‬
‫‪",31,1‬بادا مبارك در جهان سور و عروسيهاي ما"‪",‬سور و عروسي را خدا‬
‫ببريد بر بالي ما"‬
‫‪",31,2‬زهره قرين شد با قمر طوطي قرين شد با شكر"‪",‬هر شب‬
‫عروسيي دگر از شاه خوش سيماي ما"‬
‫‪",31,3‬ان القلوب فرجت ان النفوس زوجت"‪",‬ان الهموم اخرجت در‬
‫دولت مولي ما"‬
‫‪",31,4‬بسم الله امشب برنوي سوي عروسي مي روي"‪",‬داماد خوبان مي‬
‫شوي اي خوب شهرآراي ما"‬
‫‪",31,5‬خوش مي روي در كوي ما خوش مي خرامي سوي ما"‪",‬خوش مي‬
‫جهي در جوي ما اي جوي و اي جوياي ما"‬
‫‪",31,6‬خوش مي روي بر راي ما خوش مي گشايي پاي ما"‪",‬خوش مي‬
‫بري كفهاي ما اي يوسف زيباي ما"‬
‫‪",31,7‬از تو جفا كردن روا وز ما وفا جستن خطا"‪",‬پاي تصرف را بنه بر‬
‫جان خون پالي ما"‬
‫‪",31,8‬اي جان جان جانرا بكش تا حضرت جانان ما"‪",‬وين استخوان را هم‬
‫بكش هديه بر عنقاي ما"‬
‫‪",31,9‬رقصي كنيد اي عارفان چرخي زنيد اي منصفان"‪",‬در دولت شاه‬
‫جهان آن شاه جان افزاي ما"‬
‫‪",31,10‬در گردن افكنده دهل در گردك نسرين و گل"‪",‬كامشب بود دف و‬
‫دهل نيكوترين كالي ما"‬
‫‪",31,11‬خاموش كامشب زهره شد ساقي به پيمانه و بمد"‪",‬بگرفته ساغر‬
‫ميكشد حمراي ما حمراي ما"‬
‫‪",31,12‬والله كه اين دم صوفيان بستند از شادي ميان"‪",‬در غيب پيش‬
‫غيب دان از شوق استسقاي ما"‬
‫‪",31,13‬قومي چو دريا كف زنان چون موجها سجده كنان"‪",‬قومي مبارز‬
‫چون سنان خون خوار چون اجزاي ما"‬
‫‪",31,14‬خاموش كامشب مطبخي شاهست از فرخ رخي"‪",‬اين نادره كه‬
‫مي پزد حلواي ما حلواي ما"‬
‫‪",32,1‬ديدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتي"‪",‬در خواب غفلت بي‬
‫خبر زو بوالعلي و بوالعل"‬
‫‪",32,2‬زان مي كه در سر داشتم من ساغري برداشتم"‪",‬در پيش او مي‬
‫داشتم گفتم كه اي شاه الصل"‬
‫‪",32,3‬گفتا چيست اين اي فلن گفتم كه خون عاشقان"‪",‬جوشيده و‬
‫صافي چو جان بر آتش عشق و ول"‬
‫‪",32,4‬گفتا چو تو نوشيده اي در ديگ جان جوشيده اي"‪",‬از جان و دل‬
‫نوشش كنم اي باغ اسرار خدا"‬
‫‪",32,5‬آن دلبر سرمست من بستد قدح از دست من"‪",‬اندر كشيدش‬
‫همچو جان كان بود جانرا جان فزا"‬
‫‪",32,6‬از جان گذشته صد درج هم در طرب هم در فرج"‪",‬مي كرد اشارت‬
‫آسمان كاي چشم بد دور از شما"‬
‫‪",33,1‬مي ده گزافه ساقيا تا كم شود خوف و رجا"‪",‬گردن بزن انديشه را‬
‫ما ازكجا او از كجا"‬
‫‪",33,2‬پيش آر نوشانوش را از بيخ بركن هوش را"‪",‬آن عيش بي روپوش‬
‫را از بند هستي برگشا"‬
‫‪",33,3‬در مجلس ما سرخوش آ برقع ز چهره برگشا"‪",‬زان سان كه اول‬
‫آمدي اي يفعل الله مايشا"‬
‫‪",33,4‬ديوانگان جسته بين از بند هستي رسته بين"‪",‬در بي دلي دل بسته‬
‫بين كين دل بود دام بل"‬
‫‪",33,5‬زودتر بيا هين دير شد دل زين وليت سير شد"‪",‬مستش كن و‬
‫بازش رهان زين گفتن زوتر بيا"‬
‫‪",33,6‬بگشا ز دستم اين رسن بربند پاي بوالحسن"‪",‬پر ده قدح را تا كه‬
‫من سر را بنشناسم ز پا"‬
‫‪",33,7‬بي ذوق آن جاني كه او در ماجرا و گفت و گو"‪",‬هر لحظه گرمي‬
‫مي كند با بوالعلي و بوالعل"‬
‫‪",33,8‬نانم مده‡ آبم مده آسايش و خوابم مده"‪",‬اي تشنگي عشق تو صد‬
‫همچو ما را خون بها"‬
‫‪",33,9‬امروز مهمان توام مست و پريشان توام"‪",‬پر شد همه شهر اين‬
‫خبر كامروز عيش است الصل"‬
‫‪",33,10‬هر كو بجز حق مشتري جويد نباشد جز خري"‪",‬در سبزه اين‬
‫گولخن همچون خران جويد چرا"‬
‫‪",33,11‬مي دان كه سبزه گولخن گنده كند ريش و دهن"‪",‬زيرا ز خضراي‬
‫دمن فرمود دوري مصطفي"‬
‫‪",33,12‬دورم ز خضراي دمن دورم ز حوراي چمن"‪",‬دورم ز كبر و ما و‬
‫من مست شراب كبريا"‬
‫‪",33,13‬از دل خيال دلبري بر كرد ناگاهان سري"‪",‬ماننده ماه از افق‬
‫ماننده گل از گيا"‬
‫‪",33,14‬جمله خيالت جهان پيش خيال او دوان"‪",‬مانند آهن پاره ها در‬
‫جذبه آهن ربا"‬
‫‪",33,15‬بد لعل ها پيشش حجر شيران به پيشش گورخر"‪",‬شمشيرها‬
‫پيشش سپر خورشيد پيشش ذره ها"‬
‫‪",33,16‬عالم چو كوه طور شد هر ذره اش پر نور شد"‪",‬مانند موسي روح‬
‫هم افتاد بيهوش از لقا"‬
‫‪",33,17‬هر هستيئي در وصل خود در وصل اصل اصل خود"‪",‬خنبك زنان بر‬
‫نيستي دستك زنان اندر نما"‬
‫‪",33,18‬سرسبز و خوش هر تره اي نعره زنان هر ذره اي"‪",‬كالصبر مفتاح‬
‫الفرج والشكر مفتاح الرضا"‬
‫‪",33,19‬گل كرد بلبل را ندا كاي صد چو من پيشت فدا"‪",‬حارس بدي‬
‫سلطان شدي تا كي زني طال بقا"‬
‫‪",33,20‬ذرات محتاجان شده اندر دعا نالن شده"‪",‬برقي بر ايشان برزده‬
‫مانده ز حيرت از دعا"‬
‫‪",33,21‬السلم منهاج الطلب الحلم معراج الطرب"‪",‬والنار صراف الذهب‬
‫والنور صراف الول"‬
‫‪",33,22‬العشق مصباح العشا والهجر طباخ الحشا"‪",‬والوصل ترياق الغشا‬
‫يا من علي قلبي مشا"‬
‫‪",33,23‬الشمس من افراسنا والبدر من حراسنا"‪",‬والعشق من جلسنا من‬
‫يدر ما في راسنا"‬
‫‪",33,24‬يا سايلي عن حبه اكرم به انعم به"‪",‬كل المني في جنبه‬
‫عندالتجلي كالهبا"‬
‫‪",33,25‬يا سايلي عن قصتي العشق قسمي حصتي"‪",‬والسكر افني غصتي‬
‫يا حبذا لي حبذا"‬
‫‪",33,26‬الفتح من تفاحكم والحشر من اصباحكم"‪",‬القلب من ارواحكم في‬
‫الدور تمثال الرحا"‬
‫‪",33,27‬ارياحكم تجلي البصر يعقوبكم يلقي النظر"‪",‬يا يوسفينا في البشر‬
‫جودوا بما الله اشتري"‬
‫‪",33,28‬الشمس خرت والقمر نسكامع الحدي عشر"‪",‬قدامكم في يقظه‬
‫قدام يوسف في الكري"‬
‫‪",33,29‬اصل االعطايا دخلنا ذخر البرايا نخلنا"‪",‬يا من لحب او نوي يشكوا‬
‫مخاليب النوي"‬
‫‪",34,1‬اي عاشقان اي عاشقان آمد گه وصل و لقا"‪",‬از آسمان آمد ندا‬
‫كاي ماه رويان الصل"‬
‫‪",34,2‬اي سرخوشان اي سرخوشان آمد طرب دامن كشان"‪",‬بگرفته ما‬
‫زنجير او بگرفته او دامان ما"‬
‫‪",34,3‬آمد شراب آتشين اي ديو غم كنجي نشين"‪",‬اي جان مرگ انديش‬
‫رو اي ساقي باقي درآ"‬
‫‪",34,4‬اي هفت گردون مست تو ما مهره اي در دست تو"‪",‬اي هست ما‬
‫از هست تو در صد هزاران مرحبا"‬
‫‪",34,5‬اي مطرب شيرين نفس هر لحظه مي جنبان جرس"‪",‬اي عيش‬
‫زين نه بر فرس بر جان ما زن اي صبا"‬
‫‪",34,6‬اي بانگ ناي خوش سمر در بانگ تو طعم شكر"‪",‬آيد مرا شام و‬
‫سحر از بانگ تو بوي وفا"‬
‫‪",34,7‬بار دگر آغاز كن آن پرده ها را ساز كن"‪",‬بر جمله خوبان ناز كن اي‬
‫آفتاب خوش لقا"‬
‫‪",34,8‬خاموش كن پرده مدر سغراق خاموشان بخور"‪",‬ستار شو ستار‬
‫شو خوگير از حلم خدا"‬
‫‪",35,1‬اي يار ما دلدار ما اي عالم اسرار ما"‪",‬اي يوسف ديدار ما اي‬
‫رونق بازار ما"‬
‫‪",35,2‬نك بردم امسال ما خوش عاشق آمد پار ما"‪",‬ما مفلسانيم و تويي‬
‫صد گنج و صد دينار ما"‬
‫‪",35,3‬ما كاهلنيم و تويي صد حج و صد پيكار ما"‪",‬ما خفتگانيم و تويي‬
‫صد دولت بيدار ما"‬
‫‪",35,4‬ما خستگانيم و تويي صد مرهم بيمار ما"‪",‬ما بس خرابيم و تويي‬
‫هم از كرم معمار ما"‬
‫‪",35,5‬من دوش گفتم عشق را اي خسرو عيار ما"‪",‬سر در مكش منكر‬
‫مشو تو برده اي دستار ما"‬
‫‪",35,6‬واپس جوابم داد او ني از توست اين كار ما"‪",‬چون هرچ گويي‬
‫وادهد همچون صدا كهسار ما"‬
‫‪",35,7‬من گفتمش خود ما كهيم و اين صدا گفتار ما"‪",‬زيرا كه كه را‬
‫اختياري نبود اي مختار ما"‬
‫‪",36,1‬خواجه بيا خواجه بيا خواجه دگر بار بيا"‪",‬دفع مده دفع مده اي مه‬
‫عيار بيا"‬
‫‪",36,2‬عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر"‪",‬تشنه مخمور نگر اي شه‬
‫خمار بيا"‬
‫‪",36,3‬پاي تويي دست تويي هستي هر هست تويي"‪",‬بلبل سرمست تويي‬
‫جانب گلزار بيا"‬
‫‪",36,4‬گوش تويي ديده تويي وز همه بگزيده تويي"‪",‬يوسف دزديده تويي‬
‫بر سر بازار بيا"‬
‫‪",36,5‬از نظر گشته نهان اي همه را جان و جهان"‪",‬بار دگر رقص كنان‬
‫بي دل و دستار بيا"‬
‫‪",36,6‬روشني روز تويي شادي غم سوز تويي"‪",‬ماه شب افروز تويي ابر‬
‫شكربار بيا"‬
‫‪",36,7‬اي علم عالم نو پيش تو هر عقل گرو"‪",‬گاه ميا گاه مرو خيز بيكبار‬
‫بيا"‬
‫‪",36,8‬اي دل آغشته بخون چند بود شور و جنون"‪",‬پخته شد انگور كنون‬
‫غوره ميفشار بيا"‬
‫‪",36,9‬اي شب آشفته برو وي غم ناگفته برو"‪",‬اي خرد خفته برو دولت‬
‫بيدار بيا"‬
‫‪",36,10‬اي دل آواره بيا وي جگر پاره بيا"‪",‬ور ره در بسته بود از ره ديوار‬
‫بيا"‬
‫‪",36,11‬اي نفس نو ح بيا وي هوس روح بيا"‪",‬مرهم مجروح بيا صحت‬
‫بيمار بيا"‬
‫‪",36,12‬اي مه افروخته رو آب روان در دل جو"‪",‬شادي عشاق بجو كوري‬
‫اغيار بيا"‬
‫‪",36,13‬بس بود اي ناطق جان چند ازين گفت زبان"‪",‬چند زني طبل بيان‬
‫بي دم و گفتار بيا"‬
‫‪",37,1‬يار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا"‪",‬يار تويي غار تويي خواجه‬
‫نگهدار مرا"‬
‫‪",37,2‬نوح تويي روح تويي فاتح و مفتوح تويي"‪",‬سينه مشروح تويي بر در‬
‫اسرار مرا"‬
‫‪",37,3‬نور تويي سور تويي دولت منصور تويي"‪",‬مرغ كه طور تويي خسته‬
‫به منقار مرا"‬
‫‪",37,4‬قطره تويي بحر تويي لطف تويي قهر تويي"‪",‬قند تويي زهر تويي‬
‫بيش ميازار مرا"‬
‫‪",37,5‬حجره خورشيد تويي خانه ناهيد تويي"‪",‬روضه اوميد تويي راه ده‬
‫اي يار مرا"‬
‫‪",37,6‬روز تويي روزه تويي حاصل دريوزه تويي"‪",‬آب تويي كوزه تويي آب‬
‫ده اين بار مرا"‬
‫‪",37,7‬دانه تويي دام تويي باده تويي جام تويي"‪",‬پخته تويي خام تويي خام‬
‫بمگذار مرا"‬
‫‪",37,8‬اين تن اگر كم تندي راه دلم كم زندي"‪",‬راه شدي تا نبدي اين همه‬
‫گفتار مرا"‬
‫‪",38,1‬رستم ازين نفس و هوا زنده بل مرده بل"‪",‬زنده و مرده وطنم‬
‫نيست بجز فضل خدا"‬
‫‪",38,2‬رستم ازين بيت و غزل اي شه و سلطان ازل"‪",‬مفتعلن مفتعلن‬
‫مفتعلن كشت مرا"‬
‫‪",38,3‬قافيه و مغلطه را گو همه سيلب ببر"‪",‬پوست بود پوست بود‬
‫درخور مغز شعرا"‬
‫‪",38,4‬اي خمشي مغز مني پرده آن نغز مني"‪",‬كمتر فضل خمشي كش‬
‫نبود خوف و رجا"‬
‫‪",38,5‬برده ويران نبود عشر زمين كوچ و قلن"‪",‬مست و خرابم مطلب‬
‫در سخنم نقد و خطا"‬
‫‪",38,6‬تا كه خرابم نكند كي دهد آن گنج به من"‪",‬تا كه به سيلم ندهد كي‬
‫كشدم بحر عطا"‬
‫‪",38,7‬مرد سخن را چه خبر از خمشي همچو شكر"‪",‬خشك چه داند چه‬
‫بود ترللل ترللل"‬
‫‪",38,8‬آينه ام آينه ام مرد مقالت نه ام"‪",‬ديده شود حال من ار چشم‬
‫شود گوش شما"‬
‫‪",38,9‬دست فشانم چو شجر چرخ زنان همچو قمر"‪",‬چرخ من از رنگ‬
‫زمين پاكتر از چرخ سما"‬
‫‪",38,10‬عارف گوينده بگو تا كه دعاي تو كنم"‪",‬چونك خوش و مست شوم‬
‫هر سحري وقت دعا"‬
‫‪",38,11‬دلق من و خرقه من از تو دريغي نبود"‪",‬وانك ز سلطان رسدم نيم‬
‫مرا نيم ترا"‬
‫‪",38,12‬از كف سلطان رسدم ساغر و سغراق قدم"‪",‬چشمه خورشيد بود‬
‫جرعه او را چو گدا"‬
‫‪",38,13‬من خمشم خسته گلو عارف گوينده بگو"‪",‬زانك تو داود دمي من‬
‫چو كهم رفته ز جا"‬
‫‪",39,1‬آه كه آن صدر سرا مي ندهد بار مرا"‪",‬مي نكند محرم جان محرم‬
‫اسرار مرا"‬
‫‪",39,2‬نغزي و خوبي و فرش آتش تيز نظرش"‪",‬پرسش همچون شكرش‬
‫كرد گرفتار مرا"‬
‫‪",39,3‬گفت مرا مهر تو كو رنگ تو كو فر تو كو"‪",‬رنگ كجا ماند و بو‬
‫ساعت ديدار مرا"‬
‫‪",39,4‬غرقه جوي كرمم بنده آن صبحدمم"‪",‬كان گل خوش بوي كشد‬
‫جانب گلزار مرا"‬
‫‪",39,5‬هر كه بجوبار بود جامه برو بار بود"‪",‬چند زيانست و گران خرقه و‬
‫دستار مرا"‬
‫‪",39,6‬ملكت و اسباب كزين ماه رخان شكرين"‪",‬هست به معني چو بود‬
‫يار وفادار مرا"‬
‫‪",39,7‬دستگه و پيشه ترا دانش و انديشه ترا"‪",‬شير ترا بيشه ترا آهوي‬
‫تاتار مرا"‬
‫‪",39,8‬نيست كند هست كند بي دل و بي دست كند"‪",‬باده دهد مست كند‬
‫ساقي خمار مرا"‬
‫‪",39,9‬اي دل قلش مكن فتنه و پرخاش مكن"‪",‬شهره مكن فاش مكن بر‬
‫سر بازار مرا"‬
‫‪",39,10‬گر شكند پند مرا زفت كند بند مرا"‪",‬بر طمع ساختن يار خريدار‬
‫مرا"‬
‫‪",39,11‬بيش مزن دم ز دوي دودو مگو چون ثنوي"‪",‬اصل سبب را بطلب‬
‫بس شد از آثار مرا"‬
‫‪",40,1‬طوق جنون سلسله شد باز مكن سلسله را"‪",‬لبه گري مي كنمت‬
‫راه تو زن قافله را"‬
‫‪",40,2‬مست و خوش و شاد توام حامله داد توام"‪",‬حامله گر بار نهد جرم‬
‫منه حامله را"‬
‫‪",40,3‬هيچ فلك دفع كند از سر خود دور سفر"‪",‬هيچ زمين دفع كند از تن‬
‫خود زلزله را"‬
‫‪",40,4‬مي كشد آن شه رقمي دل بكفش چون قلمي"‪",‬تازه كن اسلم‬
‫دمي خواجه رها كن گله را"‬
‫‪",40,5‬آنچ كند شاه جفا آبله دان بر كف شه"‪",‬آنك بيابد كف شه بوسه‬
‫دهد آبله را"‬
‫‪",40,6‬همچو كتابيست جهان جامع احكام نهان"‪",‬جان تو سر دفتر آن فهم‬
‫كن اين مسئله را"‬
‫‪",40,7‬شاد همي باش و ترش آب بگردان و خمش"‪",‬باز كن از گردن خر‬
‫مشغله زنگله را"‬
‫‪",41,1‬شمع جهان دوش نبد نور تو در حلقه ما"‪",‬راست بگو شمع رخت‬
‫دوش كجا بود كجا"‬
‫‪",41,2‬سوي دل ما بنگر كز هوس ديدن تو"‪",‬دولت آنجا كه درو حسن تو‬
‫بگشاد قبا"‬
‫‪",41,3‬دوش بهر جا كه بدي دانم كامروز ز غم"‪",‬گشته بود همچو دلم‬
‫مسجد لحول ول"‬
‫‪",41,4‬دوش همي گشتم من تا بسحر ناله كنان"‪",‬بدرك بالصبح بدا هيج‬
‫نومي و نفي"‬
‫‪",41,5‬سايه نوري تو و ما جمله جهان سايه تو"‪",‬نور كي ديدست كه او‬
‫باشد از سايه جدا"‬
‫‪",41,6‬گاه بود پهلوي او گاه شود محو درو"‪",‬پهلوي او هست خدا محو درو‬
‫هست لقا"‬
‫‪",41,7‬سايه زده دست طلب سخت در آن نور عجب"‪",‬تا چو بكاهد بكشد‬
‫نور خدايش بخدا"‬
‫‪",41,8‬شرح جدايي و درآميختگي سايه و نور"‪",‬ليتناهي و لئن جئت بضعف‬
‫مددا"‬
‫‪",41,9‬نور مسبب بود و هر چه سبب سايه او"‪",‬بي سببي قد جعل الله‬
‫لكل سببا"‬
‫‪",41,10‬آينه همدگر افتاد مسبب و سبب"‪",‬هر كي نه چون آينه گشتست‬
‫نديد آينه را"‬
‫‪",42,1‬كار تو داري صنما قدر تو باري صنما"‪",‬ما همه پا بسته تو شير‬
‫شكاري صنما"‬
‫‪",42,2‬دلبر بي كينه ما شمع دل سينه ما"‪",‬در دو جهان در دو سرا كار تو‬
‫داري صنما"‬
‫‪",42,3‬ذره به ذره بر تو سجده كنان بر در تو"‪",‬چاكر و ياري گر تو آه چه‬
‫ياري صنما"‬
‫‪",42,4‬هر نفسي تشنه ترم بسته جوع البقرم"‪",‬گفت كه دريا بخوري گفتم‬
‫كاري صنما"‬
‫‪",42,5‬هر كي ز تو نيست جدا هيچ نميرد بخدا"‪",‬آنگه اگر مرگ بود پيش تو‬
‫باري صنما"‬
‫‪",42,6‬نيست مرا كار و دكان هستم بي كار جهان"‪",‬زانكه ندانم جز تو‬
‫كارگزاري صنما"‬
‫‪",42,7‬خواه شب و خواه سحر نيستم از هر دو خبر"‪",‬كيست خبر چيست‬
‫خبر روز شماري صنما"‬
‫‪",42,8‬روز مرا ديدن تو شب غم ببريدن تو"‪",‬از تو شبم روز شود همچو‬
‫نهاري صنما"‬
‫‪",42,9‬باغ پر از نعمت من گلبن با زينت من"‪",‬هيچ نديد و نبود چون تو‬
‫بهاري صنما"‬
‫‪",42,10‬جسم مرا خاك كني خاك مرا پاك كني"‪",‬باز مرا نقش كني ماه‬
‫عذاري صنما"‬
‫‪",42,11‬فلسفيك كور شود نور ازو دور شود"‪",‬زو ندمد سنبل دين چونك‬
‫نكاري صنما"‬
‫‪",42,12‬فلسفي اين هستي من عارف تو مستي من"‪",‬خوبي اين زشتي‬
‫آن هم تو نگاري صنما"‬
‫‪",43,1‬كاهل و ناداشت بدم كام درآورد مرا"‪",‬طوطي انديشه او همچو‬
‫شكر خورد مرا"‬
‫‪",43,2‬تابش خورشيد ازل پرورش جان و جهان"‪",‬بر صفت گل به شكر‬
‫پخت و بپرورد مرا"‬
‫‪",43,3‬گفتم اي چرخ فلك مرد جفاي تو نيم"‪",‬گفت زبون يافت مگر اي‬
‫سره اين مرد مرا"‬
‫‪",43,4‬اي شه شطرنج فلك مات مرا برد ترا"‪",‬اي ملك آن تخت ترا تخته‬
‫اين نرد مرا"‬
‫‪",43,5‬تشنه و مستسقي تو گشته ام اي بحر چنانك"‪",‬بحر محيط ار‬
‫بخورم باشد در خورد مرا"‬
‫‪",43,6‬حسن غريب تو مرا كرد غريب دو جهان"‪",‬فردي تو چون نكند از‬
‫همگان فرد مرا"‬
‫‪",43,7‬رفتم هنگام خزان سوي رزان دست گزان"‪",‬نوحه گر هجر تو شد‬
‫هر ورق زرد مرا"‬
‫‪",43,8‬فتنه عشاق كند آن رخ چون روز ترا"‪",‬شهره آفاق كند اين دل شب‬
‫گرد مرا"‬
‫‪",43,9‬راست چو شقه علمت رقص كنانم ز هوا"‪",‬بال مرا بازگشا خوش‬
‫خوش و منورد مرا"‬
‫‪",43,10‬صبح دم سرد زند از پي خورشيد زند"‪",‬از پي خورشيد تواست اين‬
‫نفس سرد مرا"‬
‫‪",43,11‬جزو ز جزوي چو بريد از تن تو درد كند"‪",‬جزو من از كل ببرد‬
‫چون نبود درد مرا"‬
‫‪",43,12‬بنده آنم كه مرا بي گنه آزرده كند"‪",‬چون صفتي دارد از آن مه كه‬
‫بيازرد مرا"‬
‫‪",43,13‬هر كسكي را هوسي قسم قضا و قدر است"‪",‬عشق وي آورد‬
‫قضا هديه ره آورد مرا"‬
‫‪",43,14‬اسب سخن بيش مران در ره جان گرد مكن"‪",‬گرچه كه خود‬
‫سرمه جان آمد آن گرد مرا"‬
‫‪",44,1‬در دو جهان لطيف و خوش همچو امير ما كجا"‪",‬ابروي او گره نشد‬
‫گرچه كه ديد صد خطا"‬
‫‪",44,2‬چشم گشا و رو نگر جرم بيار و خو نگر"‪",‬خوي چو آب جو نگر‬
‫جمله طراوت و صفا"‬
‫‪",44,3‬من ز سلم گرم او آب شدم ز شرم او"‪",‬وز سخنان نرم او آب‬
‫شوند سنگها"‬
‫‪",44,4‬زهر به پيش او ببر تا كندش به از شكر"‪",‬قهر به پيش او بنه تا‬
‫كندش همه رضا"‬
‫‪",44,5‬آب حيات او ببين هيچ مترس از اجل"‪",‬دردو در رضاي او هيچ ملرز‬
‫از قضا"‬
‫‪",44,6‬سجده كني به پيش او عزت مسجدت دهد"‪",‬اي كه تو خوار گشته‬
‫اي زير قدم چو بوريا"‬
‫‪",44,7‬خواندم امير عشق را فهم بدين شود ترا"‪",‬چونك تو رهن صورتي‬
‫صورتتست ره نما"‬
‫‪",44,8‬از تو دل ار سفر كند با تپش جگر كند"‪",‬بر سر پاست منتظر تا تو‬
‫بگوييش بيا"‬
‫‪",44,9‬دل چو كبوتري اگر مي بپرد ز بام تو"‪",‬هست خيال بام تو قبله‬
‫جانش در هوا"‬
‫‪",44,10‬بام و هوا تويي و بس نيست روي بجز هوس"‪",‬آب حيات جان‬
‫تويي صورتها همه سقا"‬
‫‪",44,11‬دور مرو سفر مجو پيش تو است ماه تو"‪",‬نعره مزن كه زير لب‬
‫مي شنود ز تو دعا"‬
‫‪",44,12‬مي شنود دعاي تو مي دهدت جواب او"‪",‬كاي كر من كري بهل‬
‫گوش تمام برگشا"‬
‫‪",44,13‬گر نه حديث او بدي جان تو آه كي زدي"‪",‬آه بزن كه آه تو راه كند‬
‫سوي خدا"‬
‫‪",44,14‬چرخ زنان بدان خوشم كاب به بوستان كشم"‪",‬ميوه رسد ز آب‬
‫جان شوره و سنگ و ريگ را"‬
‫‪",44,15‬باغ چو زرد و خشك شد تا بخورد ز آب جان"‪",‬شاخ شكسته را بگو‬
‫آب خور و بيازما"‬
‫‪",44,16‬شب برود بيا بگه تا شنوي حديث شه"‪",‬شب همه شب مثال مه تا‬
‫بسحر مشين ز پا"‬
‫‪",45,1‬با لب او چه خوش بود گفت و شنيد و ماجرا"‪",‬خاصه كه در گشايد‬
‫و گويد خواجه اندرا"‬
‫‪",45,2‬با لب خشك گويد او قصه چشمه خضر"‪",‬بر قد مرد مي برد درزي‬
‫عشق او قبا"‬
‫‪",45,3‬مست شوند چشمها از سكرات چشم او"‪",‬رقص كنان درختها پيش‬
‫لطافت صبا"‬
‫‪",45,4‬بلبل با درخت گل گويد چيست در دلت"‪",‬اين دم در ميان بنه نيست‬
‫كسي تويي و ما"‬
‫‪",45,5‬گويد تا تو با تويي هيچ مدار اين طمع"‪",‬جهد نماي تا بري رخت‬
‫تويي ازين سرا"‬
‫‪",45,6‬چشمه سوزن هوس تنگ بود يقين بدان"‪",‬ره ندهد به ريسمان‬
‫چونك ببيندش دو تا"‬
‫‪",45,7‬بنگر آفتاب را تا به گلو در آتشي"‪",‬تا كه ز روي او شود روي زمين‬
‫پر از ضيا"‬
‫‪",45,8‬چونك كليم حق بشد سوي درخت آتشين"‪",‬گفت من آب كوثرم‬
‫كفش برون كن و بيا"‬
‫‪",45,9‬هيچ مترس ز آتشم زانك من آبم و خوشم"‪",‬جانب دولت آمدي‬
‫صدر تراست مرحبا"‬
‫‪",45,10‬جوهريي و لعل كان جان مكان و لمكان"‪",‬نادره زمانه اي خلق‬
‫كجا و تو كجا"‬
‫‪",45,11‬بارگه عطا شود از كف عشق هر كفي"‪",‬كارگه وفا شود از تو‬
‫جهان بي وفا"‬
‫‪",45,12‬ز اول روز آمدي ساغر خسروي بكف"‪",‬جانب بزم مي كشي جان‬
‫مرا كه الصل"‬
‫‪",45,13‬دل چه شود چو دست دل گيرد دست دلبري"‪",‬مس چه شود چو‬
‫بشنود بانگ و صلي كيميا"‬
‫‪",45,14‬آمد دلبري عجب نيزه بدست چون عرب"‪",‬گفتم هست خدمتي‬
‫گفت تعال عندنا"‬
‫‪",45,15‬جست دلم كه من دوم گفت خرد كه من روم"‪",‬كرد اشارت از‬
‫كرم گفت بلي كل كما"‬
‫‪",45,16‬خوان چو رسيد از آسمان دست بشوي و هم دهان"‪",‬تا كه نيايد از‬
‫كفت بوي پياز و گند نا"‬
‫‪",45,17‬كان نمك رسيد هين گر تو مليح و عاشقي"‪",‬كاس ستان و كاسه‬
‫ده شور گزين نه شوربا"‬
‫‪",45,18‬بسته كنم من اين دو لب تا كه چراغ روز و شب"‪",‬هم به زبانه‬
‫زبان گويد قصه با شما"‬
‫‪",46,1‬دي بنواخت يار من بنده غم رسيده را"‪",‬داد ز خويش چاشني جان‬
‫ستم چشيده را"‬
‫‪",46,2‬هوش فزود هوش را حلقه نمود گوش را"‪",‬جوش نمود نوش را نور‬
‫فزود ديده را"‬
‫‪",46,3‬گفت كه اي نزار من خسته و ترسگار من"‪",‬من نفروشم از كرم‬
‫بنده خود خريده را"‬
‫‪",46,4‬بين كه چه داد مي كند بين چه گشاد مي كند"‪",‬يوسف ياد مي كند‬
‫عاشق كف بريده را"‬
‫‪",46,5‬داشت مرا چو جان خود رفت ز من گمان بد"‪",‬بر كتفم نهاد او‬
‫خلعت نو رسيده را"‬
‫‪",46,6‬عاجز و بي كسم مبين اشك چو اطلسم مبين"‪",‬در تن من كشيده‬
‫بين اطلس زر كشيده را"‬
‫‪",46,7‬هر كه بود درين طلب بس عجبست و بوالعجب"‪",‬صد طربست در‬
‫طرب حان ز خود رهيده را"‬
‫‪",46,8‬چاشني جنون او خوشتر يا فسون او"‪",‬چونك نهفته لب گزد خسته‬
‫غم گزيده را"‬
‫‪",46,9‬وعده دهد به يار خود گل دهد از كنار خود"‪",‬پر كند از خمار خود‬
‫ديده خون چكيده را"‬
‫‪",46,10‬كحل نظر درو نهد دست كرم برو زند"‪",‬سينه بسوزد از حسد اين‬
‫فلك خميده را"‬
‫‪",46,11‬جام مي الست خود خويش دهد به سمت خود"‪",‬طبل زند بدست‬
‫خود با دل پريده را"‬
‫‪",46,12‬بهر خداي را خمش خوي سكوت را مكش"‪",‬چونكه عصيده مي‬
‫رسد كوته كن قصيده را"‬
‫‪",46,13‬مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن"‪",‬در مگشا و كم نما گلشن‬
‫نورسيده را"‬
‫‪",47,1‬اي كه تو ماه آسمان ماه كجا و تو كجا"‪",‬در رخ مه كجا بود اين كر‬
‫و فر و كبريا"‬
‫‪",47,2‬جمله به ماه عاشق و ماه اسير عشق تو"‪",‬ناله كنان ز درد تو لبه‬
‫كنان كه اي خدا"‬
‫‪",47,3‬سجده كنند مهر و مه پيش رخ چو آتشت"‪",‬چونك كند جمال تو با‬
‫مه و مهر ماجرا"‬
‫‪",47,4‬آمد دوش مه كه تا سجده برد به پيش تو"‪",‬غيرت عاشقان تو نعره‬
‫زنان كه رو ميا"‬
‫‪",47,5‬خوش بخرام بر زمين تا شكفند جانها"‪",‬تا كه ملك فرو كند سر ز‬
‫دريچه سما"‬
‫‪",47,6‬چونك شوي ز روي تو برق جهنده هر دلي"‪",‬دست بچشم برنهد از‬
‫پي حفظ ديده ها"‬
‫‪",47,7‬هرچه بيافت باغ دل از طرب و شكفتگي"‪",‬از دي اين فراق شد‬
‫حاصل او همه هبا"‬
‫‪",47,8‬زرد شدست باغ جان از غم هجر چون خزان"‪",‬كي برسد بهار تو تا‬
‫بنماييش نما"‬
‫‪",47,9‬بر سر كوي تو دلم زار نزار خفت دي"‪",‬كرد خيال تو گذر ديد بدان‬
‫صفت ورا"‬
‫‪",47,10‬گفت چگونه اي ازين عارضه گران بگو"‪",‬كز تنكي ز ديدها رفت‬
‫تن تو در خفا"‬
‫‪",47,11‬گفت و گذشت او ز من ليك ز ذوق آن سخن"‪",‬صحت يافت اين‬
‫دلم يا رب تش دهي جزا"‬
‫‪",51,6‬جان چو سوي وطن رود آب بجوي من رود"‪",‬تا سوي گولخن رود‬
‫طبع خسيس ژاژخا"‬
‫‪",51,7‬ديدن خسرو زمن شعشعه عقار من"‪",‬سخت خوش است اين وطن‬
‫مي نروم ازين سرا"‬
‫‪",51,8‬جان طرب پرست ما عقل خراب مست ما"‪",‬ساغر جان بدست ما‬
‫سخت خوش است اي خدا"‬
‫‪",51,9‬هوش برفت گو برو جايزه گو بشو گرو"‪",‬روز شدست گو بشو بي‬
‫شب و روز تو بيا"‬
‫‪",51,10‬مست رود نگار من در برو در كنار من"‪",‬هيچ مگو كه يار من با‬
‫كرمست و با وفا"‬
‫‪",51,11‬آمد جان جان من كوري دشمنان من"‪",‬رونق گلستان من زينت‬
‫روضه رضا"‬
‫‪",52,1‬چون همه عشق روي تست جمله رضاي نفس ما"‪",‬كفر شدست‬
‫لجرم ترك هواي نفس ما"‬
‫‪",52,2‬چونك به عشق زنده شد قصد غزاش چون كنم"‪",‬غمزه خوني تو‬
‫شد حج و غزاي نفس ما"‬
‫‪",52,3‬نيست ز نفس ما مگر نقش و نشان سايه اي"‪",‬چون به خم دو‬
‫زلف تست مسكن و جاي نفس ما"‬
‫‪",52,4‬عشق فروخت آتشي كاب حيات ازو خجل"‪",‬پرس كه از براي كه‬
‫آن ز براي نفس ما"‬
‫‪",52,5‬هژده هزار عالم عيش و مراد عرضه شد"‪",‬جز بجمال تو نبود‬
‫جوشش و راي نفس ما"‬
‫‪",52,6‬دوزخ جاي كافران جنت جاي مومنان"‪",‬عشق براي عاشقان محو‬
‫سزاي نفس ما"‬
‫‪",52,7‬اصل حقيقت وفا سر خلصه رضا"‪",‬خواجه روح شمس دين بود‬
‫صفاي نفس ما"‬
‫‪",52,8‬در عوض عبير جان در بدن هزار سنگ"‪",‬از تبريز خاك را كحل‬
‫ضياي نفس ما"‬
‫‪",53,1‬عشق تو آورد قدح پر ز بلها"‪",‬گفتم مي مي نخورم پيش تو شاها"‬
‫‪",53,2‬دادمي معرفتش آن شكرستان"‪",‬مست شدم برد مرا تا بكجاها"‬
‫‪",53,3‬از طرفي روح امين آمد پنهان"‪",‬پيش دويدم كه ببين كار و كياها"‬
‫‪",53,4‬گفتم اي سر خدا روي نهان كن"‪",‬شكر خدا كرد و ثنا گفت دعاها"‬
‫‪",53,5‬گفتم خود آن نشود عاشق پنهان"‪",‬چيست كه آن پرده شود پيش‬
‫صفاها"‬
‫‪",53,6‬عشق چو خون خواره شود واي ازو واي"‪",‬كوه احد پاره شود‬
‫خاصه چو ماها"‬
‫‪",53,7‬شاد دمي كان شه من آيد خندان"‪",‬باز گشايد به كرم بند قباها"‬
‫‪",53,8‬گويد افسرده شدي بي نظر ما"‪",‬پيشتر آ تا بزند بر تو هواها"‬
‫‪",53,9‬گويد كان لطف تو كو اي همه خوبي"‪",‬بنده خود را بنما بند گشاها"‬
‫‪",53,10‬گويد ني تازه شوي هيچ مخور غم"‪",‬تازه تر از نرگس و گل وقت‬
‫صباها"‬
‫‪",53,11‬گويم اي داده دوا هر دو جهان را"‪",‬نيست مرا جز لب تو جان‬
‫دواها"‬
‫‪",53,12‬ميوه هر شاخ و شجر هست گوايش"‪",‬روي چو زر و اشك مرا‬
‫هست گواها"‬
‫‪",55,7‬عجايب يوسفي چون مه كه عكس اوست در صد چه"‪",‬ازو افتاده‬
‫يعقوبان به دام و جاه ملتها"‬
‫‪",55,8‬چون زلف خود رسن سازد ز چه هاشان براندازد"‪",‬كشدشان در بر‬
‫رحمت رهاندشان ز حيرتها"‬
‫‪",55,9‬چو از حيرت گذر يابد صفات آنرا كه دريابد"‪",‬خمش كه بس‬
‫شكسته شد عبارتها و عبرتها"‬
‫‪",56,1‬عطارد مشتري بايد متاع آسماني را"‪",‬مهمي مريخ چشم ارزد‬
‫چراغ آن جهاني را"‬
‫‪",56,2‬چو چشمي مقترن گردد بدان غيبي چراغ جان"‪",‬ببيند بي قرينه او‬
‫قرينان نهاني را"‬
‫‪",56,3‬يكي جان عجب بايد كه داند جان فدا كردن"‪",‬دو چشم معنوي بايد‬
‫عروسان معاني را"‬
‫‪",56,4‬يكي چشميست بشكفته صقال روح پذرفته"‪",‬چو نرگس خواب او‬
‫رفته براي باغباني را"‬
‫‪",56,5‬چنين باغ و چنين شش جو پس اين پنج و اين شش جو"‪",‬قياسي‬
‫نيست كمتر جو قياسي اقتراني را"‬
‫‪",56,6‬به صفها رايت نصرت به شبها حارس امت"‪",‬نهاده بر كف وحدت‬
‫در سبع المثاني را"‬
‫‪",56,7‬شكسته پشت شيطان را بديده روي سلطان را"‪",‬كه هر خس از بنا‬
‫داند به استدلل باني را"‬
‫‪",56,8‬زهي صافي زهي حري مثال مي خوشي مري"‪",‬كسي دزدد چنين‬
‫دري كه بگذارد عواني را"‬
‫‪",56,9‬الي البحر توجهنا و من عذب تفكهنا"‪",‬لقينا الدر مجانا فل نبغي‬
‫الدناني را"‬
‫‪",56,10‬لقيت الما عطشانا لقيت الرزق عريانا"‪",‬صحبت الليث احيانا فل‬
‫اخشي السناني را"‬
‫‪",56,11‬توي موسي عهد خود درا در بحر جزر و مد"‪",‬ره فرعون بايد زد‬
‫رها كن اين شباني را"‬
‫‪",56,12‬ال ساقي بجان تو به اقبال جوان تو"‪",‬بما ده از بنان تو شراب‬
‫ارغواني را"‬
‫‪",56,13‬بگردان باده شاهي كه همدردي و همراهي"‪",‬نشان درد اگر‬
‫خواهي بيا بنگر نشاني را"‬
‫‪",56,14‬بيا در ده مي احمر كه هم بحر است و هم گوهر"‪",‬برهنه كن به‬
‫يك ساغر حريف امتحاني را"‬
‫‪",56,15‬برو اي ره زن مستان رها كن حيله و دستان"‪",‬كه ره نبود درين‬
‫بستان دغا و قلتباني را"‬
‫‪",56,16‬جواب آنك مي گويد به زر نخريده اي جان را"‪",‬كه هندو قدر‬
‫نشناسد متاع رايگاني را"‬
‫‪",57,1‬مسلمانان مسلمانان چه بايد گفت ياري را"‪",‬كه صد فردوس مي‬
‫سازد جمالش نيم خاري را"‬
‫‪",57,2‬مكانها بي مكان گردد زمينها جمله كان گردد"‪",‬چو عشق او دهد‬
‫تشريف يك لحظه دياري را"‬
‫‪",57,3‬خداوندا زهي نوري لطافت بخش هر حوري"‪",‬كه آب زندگي سازد‬
‫ز روي لطف ناري را"‬
‫‪",57,4‬چو لطفش را بيفشارد هزاران نوبهار آرد"‪",‬چه نقصان گر ز غيرت‬
‫او زند بر هم بهاري را"‬
‫‪",59,10‬چو ديگ از زر بود او را سيه رويي چه غم آرد"‪",‬كه از جانش همي‬
‫تابد بهر زخمي حكايتها"‬
‫‪",59,11‬تو شادي كن ز شمس الدين تبريزي و از عشقش"‪",‬كه از‬
‫عشقش صفا يابي و از لطفش حمايتها"‬
‫‪",60,1‬ايا نور رخ موسي مكن اعمي صفورا را"‪",‬چنين عشقي نهادستي به‬
‫نورش چشم بينا را"‬
‫‪",60,2‬منم اي برق رام تو براي صيد و دام تو"‪",‬گهي بر ركن بام تو گهي‬
‫بگرفته صحرا را"‬
‫‪",60,3‬چه داند دام بيچاره فريب مرغ آواره"‪",‬چه داند يوسف مصري غم و‬
‫درد زليخا را"‬
‫‪",60,4‬گريبان گير و اينجا كش كسي را كه تو خواهي خوش"‪",‬كه من‬
‫دامم تو صيادي چه پنهان صنعتي يارا"‬
‫‪",60,5‬چه شهر لوط ويرانم چو چشم لوط حيرانم"‪",‬سبب خواهم كه وا‬
‫پرسم ندارم زهره و يارا"‬
‫‪",60,6‬اگر عطار عاشق بد سنايي شاه و فايق بد"‪",‬نه اينم من نه آنم من‬
‫كه گم كردم سر و پا را"‬
‫‪",60,7‬يكي آهم كزين آهم بسوزد دشت و خرگاهم"‪",‬يكي گوشم كه من‬
‫وقفم شهنشاه شكر خارا"‬
‫‪",60,8‬خمش كن در خموشي جان كشد چون كهربا آن را"‪",‬كه جانش‬
‫مستعد باشد كشاكشهاي بال را"‬
‫‪",61,1‬هل اي زهره زهرا بكش آن گوش زهرا را"‪",‬تقاضايي نهادستي‬
‫درين جذبه دل ما را"‬
‫‪",61,2‬منم ناكام كام تو براي صيد و دام تو"‪",‬گهي بر ركن بام تو گهي‬
‫بگرفته صحرا را"‬
‫‪",61,3‬چه داند دام بيچاره فريب مرغ آواره"‪",‬چه داند يوسف مصري‬
‫نتيجه شور و غوغا را"‬
‫‪",61,4‬گريبان گير و اينجا كش كسي را كه خواهي خوش"‪",‬كه من دانم تو‬
‫صيادي چه پنهان صنعتي يارا"‬
‫‪",61,5‬چو شهر لوط ويرانم چو چشم لوط حيرانم"‪",‬سبب خواهم كه‬
‫واپرسم ندارم زهره و يارا"‬
‫‪",61,6‬اگر عطار عاشق بد سنايي شاه و فايق بد"‪",‬نه اينم من نه آنم من‬
‫كه گم كردم سر و پا را"‬
‫‪",61,7‬يكي آهم كزين آهم بسوزد دشت و خرگاهم"‪",‬يكي گوشم كه من‬
‫وقفم شهنشاه شكرخا را"‬
‫‪",61,8‬خمش كن در خموشي جان كشد چون كهربا آن را"‪",‬كه جانش‬
‫مستعد باشد كشاكشهاي بال را"‬
‫‪",62,1‬بهار آمد بهار آمد سلم آورد مستان را"‪",‬از آن پيغامبر خوبان پيام‬
‫آورد مستان را"‬
‫‪",62,2‬زبان سوسن از ساقي كرامتهاي مستان گفت"‪",‬شنيد آن سرو از‬
‫سوسن قيام آورد مستان را"‬
‫‪",62,3‬ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل"‪",‬چو ديد از لله كوهي كه‬
‫جام آورد مستان را"‬
‫‪",62,4‬ز گريه ابر نيساني دم سرد زمستاني"‪",‬چه حيلت كرد كز پرده به‬
‫دام آورد مستان را"‬
‫‪",64,9‬هزاران مشعله بر شد همه مسجد منور شد"‪",‬بهشت و حوض كوثر‬
‫شد پر از رضوان پر از حورا"‬
‫‪",64,10‬تعالي الله تعالي الله درون چرخ چندين مه"‪",‬پر از حورست اين‬
‫خرگه نهان از ديده اعمي"‬
‫‪",64,11‬زهي دلشاد مرغي كو مقامي يافت اندر عشق"‪",‬به كوه قاف كي‬
‫يابد مقام و جاي جز عنقا"‬
‫‪",64,12‬زهي عنقاي رباني شهنشه شمس تبريزي"‪",‬كه او شمسيت ني‬
‫شرقي و ني غربي و ني در جا"‬
‫‪",65,1‬ببين ذرات روحاني كه شد تابان ازين صحرا"‪",‬ببين اين بحر و‬
‫كشتيها كه بر هم مي زنند اينجا"‬
‫‪",65,2‬ببين عذرا و وامق را در آن آتش خليق را"‪",‬ببين معشوق و عاشق‬
‫را ببين آن شاه و آن طغرا"‬
‫‪",65,3‬چو جوهر قلزم اندر شد نه پنهان گشت و ني تر شد"‪",‬ز قلزم‬
‫آتشي بر شد درو هم ل وهم ال"‬
‫‪",65,4‬چو بي گاه است آهسته چو چشمت هست بر بسته"‪",‬مزن لف و‬
‫مشو خسته مگو زير و مگو بال"‬
‫‪",65,5‬كه سوي عقل كژبيني درآمد از قضا كيني"‪",‬چو مفلوجي چو‬
‫مسكيني بماند آن عقل هم برجا"‬
‫‪",65,6‬اگر هستي تو از آدم درين دريا فروكش دم"‪",‬كه اينت واجبست اي‬
‫عم اگر امروز اگر فردا"‬
‫‪",65,7‬ز بحر اين در خجل باشد چه جاي آب و گل باشد"‪",‬چه جان و عقل‬
‫و دل باشد كه نبود او كف دريا"‬
‫‪",65,8‬چه سودا مي پزد اين دل چه صفرا مي كند اين جان"‪",‬چه‬
‫سرگردان همي دارد ترا اين عقل كارافزا"‬
‫‪",65,9‬زهي ابر گهر بيزي ز شمس الدين تبريزي"‪",‬زهي امن و شكر ريزي‬
‫ميان عالم غوغا"‬
‫‪",66,1‬ترا ساقي جان گويد براي ننگ و نامي را"‪",‬فرو مگذار در مجلس‬
‫چنين اشگرف جامي را"‬
‫‪",66,2‬ز خون ما قصاصت را بجو اين دم خلصت را"‪",‬مهل ساقي خاصت‬
‫را براي خاص و عامي را"‬
‫‪",66,3‬بكش جام جللي را فدا كن نفس و مالي را"‪",‬مشو سخره حللي‬
‫را مخوان باده حرامي را"‬
‫‪",66,4‬غلط كردار ناداني همه ناميست يا ناني"‪",‬ترا چون پخته شد جاني‬
‫مگير اي پخته خامي را"‬
‫‪",66,5‬كسي كز نام مي لفد بهل كز غصه بشكافد"‪",‬چو آن مرغي كه مي‬
‫بافد بگرد خويش دامي را"‬
‫‪",66,6‬درين دام و درين دانه مجو جز عشق جانانه"‪",‬مگو از چرخ وز خانه‬
‫تو ديده گير بامي را"‬
‫‪",66,7‬تو شين و كاف و ري را خود مگو شكر كه هست از ني"‪",‬مگو‬
‫القاب جان حي يكي نقش و كلمي را"‬
‫‪",66,8‬چو بي صورت تو جان باشي چه نقصان گر نهان باشي"‪",‬چرا در‬
‫بند آن باشي كه واگويي پيامي را"‬
‫‪",69,1‬چه باشد گر نگارينم بگيرد دست من فردا"‪",‬ز روزن سر درآويزد‬
‫چو قرص ماه خوش سيما"‬
‫‪",69,2‬درآيد جان فزاي من گشايد دست و پاي من"‪",‬كه دستم بست و‬
‫پايم هم كف هجران پابرجا"‬
‫‪",69,3‬بدو گويم بجان تو كه بي تو اي حيات جان"‪",‬نه شادم مي كند‬
‫عشرت نه مستم مي كند صهبا"‬
‫‪",69,4‬وگر از ناز او گويد برو از من چه مي خواهي"‪",‬ز سوداي تو مي‬
‫ترسم كه پيوندد بمن سودا"‬
‫‪",69,5‬برم تيغ و كفن پيشش چو قرباني نهم گردن"‪",‬كه از من دردسر‬
‫داري مرا گردن بزن عمدا"‬
‫‪",69,6‬تو مي داني كه من بي تو نخواهم زندگاني را"‪",‬مرا مردن به از‬
‫هجران به يزدان كاخرج الموتي"‬
‫‪",69,7‬مرا باور نمي آمد كه از بنده تو برگردي"‪",‬همي گفتم اراجيفست و‬
‫بهتان گفته اعدا"‬
‫‪",69,8‬تويي جان من و بي جان ندانم زيست من باري"‪",‬تويي چشم من و‬
‫بي تو ندارم ديده بينا"‬
‫‪",69,9‬رها كن اين سخنها را بزن مطرب يكي پرده"‪",‬رباب و دف به پيش‬
‫آور اگر نبود ترا سرنا"‬
‫‪",70,1‬برات آمد برات آمد بنه شمع براتي را"‪",‬خضر آمد خضر آمد بيار‬
‫آب حياتي را"‬
‫‪",70,2‬عمر آمد عمر آمد ببين سرزير شيطان را"‪",‬سحر آمد سحر آمد‬
‫بهل خواب سباتي را"‬
‫‪",70,3‬بهار آمد بهار آمد رهيده بين اسيران را"‪",‬به بستان آ به بستان آ‬
‫ببين خلق نجاتي را"‬
‫‪",70,4‬چو خورشيد حمل آمد شعاعش در عمل آمد"‪",‬ببين لعل بدخشان را‬
‫و ياقوت زكاتي را"‬
‫‪",70,5‬همان سلطان همان سلطان كه خاكي را نبات آرد"‪",‬ببخشد جان‬
‫ببخشد جان نگاران نباتي را"‬
‫‪",70,6‬درختان بين درختان بين همه صايم همه قايم"‪",‬قبول آمد قبول آمد‬
‫مناجات صلتي را"‬
‫‪",70,7‬ز نورافشان ز نورافشان نتاني ديد ذاتش را"‪",‬ببين باري ببين باري‬
‫تجلي صفاتي را"‬
‫‪",70,8‬گلستان را گلستان را خماري بد ز جور دي"‪",‬فرستاد او فرستاد او‬
‫شرابات نباتي را"‬
‫‪",70,9‬بشارت ده بشارت ده به محبوسان جسماني"‪",‬كه حشر آمد كه‬
‫حشر آمد شهيدان رفاتي را"‬
‫‪",70,10‬شقايق را شقايق را تو شاكر بين و گفتي ني"‪",‬تو هم نو شو تو‬
‫هم نو شو بهل نطق بياتي را"‬
‫‪",70,11‬شكوفه و ميوه بستان برات هر درخت آمد"‪",‬كه بيخم نيست‬
‫پوسيده ببين وصل سماتي را"‬
‫‪",70,12‬زبان صدق و برق رو برات مومنان آمد"‪",‬كه جانم واصل وصلست‬
‫و هشته بي ثباتي را"‬
‫‪",71,1‬اگر نه عشق شمس الدين بدي در روز و شب ما را"‪",‬فراغتها كجا‬
‫بودي ز دام و از سبب ما را"‬
‫‪",1,1‬اي رستخيز ناگهان وي رحمت بي منتها"‪",‬اي آتشي افروخته در بيشه‬
‫انديشه ها"‬
‫‪",48,1‬ماه درست را ببين كو بشكست خواب ما"‪",‬تافت ز چرخ هفتمين‬
‫در وطن خراب ما"‬
‫‪",48,2‬خواب ببر ز چشم ما چون ز تو روز گشت شب"‪",‬آب مده به‬
‫تشنگان عشق بس است آب ما"‬
‫‪",48,3‬جمله ره چكيده خون از سر تيغ عشق او"‪",‬جمله كو گرفته بو از‬
‫جگر كباب ما"‬
‫‪",48,4‬شكر با كرانه را شكر بي كرانه گفت"‪",‬غره شدي به ذوق خود‬
‫بشنو اين جواب ما"‬
‫‪",48,5‬روترشي چرا مگر صاف نبد شراب تو"‪",‬از پي امتحان بخور يك‬
‫قدح از شراب ما"‬
‫‪",48,6‬تا چه شوند عاشقان روز وصال اي خدا"‪",‬چونك ز هم بشد جهان از‬
‫بت با نقاب ما"‬
‫‪",48,7‬از تبريز شمس دين روي نمود عاشقان"‪",‬اي كه هزار آفرين بر مه‬
‫و آفتاب ما"‬
‫‪",49,1‬با تو حيات و زندگي بي تو فنا و مردنا"‪",‬زانك تو آفتابي و بي تو بود‬
‫فسردنا"‬
‫‪",49,2‬خلق برين بساطها بر كف تو چو مهره اي"‪",‬هم ز تو ماه گشتنا هم‬
‫ز تو مهره بردنا"‬
‫‪",49,3‬گفت دمم چه مي دهي دم بتو من سپرده ام"‪",‬من ز تو بي خبر نيم‬
‫در دم دم سپردنا"‬
‫‪",49,4‬پيش به سجده مي شدم پست خميده چون شتر"‪",‬خنده زنان گشاد‬
‫لب گفت دراز گردنا"‬
‫‪",49,5‬بين كه چه خواهي كردنا بين كه چه خواهي كردنا"‪",‬گردن دراز‬
‫كرده اي پنبه بخواهي خوردنا"‬
‫‪",50,1‬اي بگرفته از وفا گوشه كران چرا چرا"‪",‬بر من خسته كرده اي‬
‫روي گران چرا چرا"‬
‫‪",50,2‬بر دل من كه جاي تست كارگه وفاي تست"‪",‬هر نفسي همي زني‬
‫زخم سنان چرا چرا"‬
‫‪",50,3‬گوهر نو بگوهري برد سبق ز مشتري"‪",‬جان و جهان همي بري جان‬
‫و جهان چرا چرا"‬
‫‪",50,4‬چشمه خضر و كوثري زاب حيات خوشتري"‪",‬زاتش هجر تو منم‬
‫خشك دهان چرا چرا"‬
‫‪",50,5‬مهر تو جان نهان بود مهر تو بي نشان بود"‪",‬در دل من ز بهر تو‬
‫نقش و نشان چرا چرا"‬
‫‪",50,6‬گفت كه جان جان منم ديدن جان طمع مكن"‪",‬اي بنموده روي تو‬
‫صورت جان چرا چرا"‬
‫‪",50,7‬اي تو به نور مستقل وي ز تو اختران خجل"‪",‬بس دودلي ميان دل‬
‫ز ابر گمان چرا چرا"‬
‫‪",51,1‬گر تو ملولي اي پدر جانب يار من بيا"‪",‬تا كه بهار جانها تازه كند دل‬
‫ترا"‬
‫‪",51,2‬بوي سلم يار من لخلخه بهار من"‪",‬باغ و گل و ثمار من آرد سوي‬
‫جان صبا"‬
‫‪",51,3‬مستي و طرفه مستيي هستي و طرفه هستيي"‪",‬ملك و دراز‬
‫دستيي نعره زنان كه الصل"‬
‫‪",51,4‬پاي بكوب و دست زن دست در آن دو شست زن"‪",‬پيش دو نرگس‬
‫خوشش كشته نگر دل مرا"‬
‫‪",51,5‬زنده به عشق سركشم بيني جان چرا كشم"‪",‬پهلوي يار خود‬
‫خوشم ياوه چرا روم چرا"‬
‫‪",54,1‬ازين اقبالگاه خوش مشو يكدم دل تنها"‪",‬دمي مي نوش باده جان و‬
‫يك لحظه شكر مي خا"‬
‫‪",54,2‬بباطن همچو عقل كل بظاهر همچو تنگ گل"‪",‬دمي الهام امر قل‬
‫دمي تشريف اعطينا"‬
‫‪",54,3‬تصورهاي روحاني خوشي بي پشيماني"‪",‬ز رزم و بزم پنهاني ز سر‬
‫سر او اخفي"‬
‫‪",54,4‬ملحتهاي هر چهره از آن درياست يك قطره"‪",‬به قطره سير كي‬
‫گردد كسي كش هست استسقا"‬
‫‪",54,5‬دل زين تنگ زندانها رهي داري به ميدانها"‪",‬مگر خفته ست پاي تو‬
‫تو پنداري نداري پا"‬
‫‪",54,6‬چه روزيهاست پنهاني جزين روزي كه مي جويي"‪",‬چه نانها پخته اند‬
‫اي جان برون از صنعت نانبا"‬
‫‪",54,7‬تو دو ديده فروبندي و گويي روز روشن كو"‪",‬زند خورشيد بر‬
‫چشمت كه اينك من تو در بگشا"‬
‫‪",54,8‬ازين سو مي كشانندت وزان سو مي كشانندت"‪",‬مرو اي ناب با‬
‫دردي بپر زين درد رو بال"‬
‫‪",54,9‬هر انديشه كه مي پوشي درون خلوت سينه"‪",‬نشان و رنگ انديشه‬
‫ز دل پيداست بر سيما"‬
‫‪",54,10‬ضمير هر درخت اي جان ز هر دانه كه مي نوشد"‪",‬شود بر شاخ و‬
‫برگ او نتيجه شرب او پيدا"‬
‫‪",54,11‬ز دانه سيب اگر نوشد برويد برگ سيب از وي"‪",‬ز دانه تمر اگر‬
‫نوشد برويد بر سرش خرما"‬
‫‪",54,12‬چنانك از رنگ رنجوران طبيب از علت آگه شد"‪",‬ز رنگ و روي‬
‫چشم تو به دينت پي برد بينا"‬
‫‪",54,13‬ببيند حال دين تو بداند مهر و كين تو"‪",‬ز رنگت ليك پوشاند‬
‫نگرداند ترا رسوا"‬
‫‪",54,14‬نظر در نامه مي دارد ولي با لب نمي خواند"‪",‬همي داند كزين‬
‫حامل چه صورت زايدش فردا"‬
‫‪",54,15‬وگر بر گويد از ديده بگويد رمز و پوشيده"‪",‬اگر درد طلب داري‬
‫بداني نكته و ايما"‬
‫‪",54,16‬وگر درد طلب نبود صريحا گفته گير اين را"‪",‬فسانه ديگران داني‬
‫حواله مي كني هر جا"‬
‫‪",55,1‬شب قدر است جسم تو كزو يابند دولتها"‪",‬مه بدرست روح تو كزو‬
‫بشكافت ظلمتها"‬
‫‪",55,2‬مگر تقويم يزداني كه طالعها درو باشد"‪",‬مگر درياي غفراني كزو‬
‫شويند زلتها"‬
‫‪",55,3‬مگر تو لوح محفوظي كه درس غيب ازو گيرند"‪",‬و يا گنجينه رحمت‬
‫كزو پوشند خلعتها"‬
‫‪",55,4‬عجب تو بيت معموري كه طوافانش امل كند"‪",‬عجب تو رق‬
‫منشوري كزو نوشند شربتها"‬
‫‪",55,5‬و يا آن روح بيچوني كزينها جمله بيروني"‪",‬كه در وي سرنگون آمد‬
‫تاملها و فكرتها"‬
‫‪",55,6‬ولي برتافت بر چونها مشارقهاي بيچوني"‪",‬بر آثار لطيف تو غلط‬
‫گشتند الفتها"‬
‫‪",57,5‬جمالش آفتاب آمد جهان او را نقاب آمد"‪",‬وليكن نقش كي بيند بجز‬
‫نقش و نگاري را"‬
‫‪",57,6‬جمال گل گواه آمد كه بخششها ز شاه آمد"‪",‬اگر چه گل بنشناسد‬
‫هواي سازواري را"‬
‫‪",57,7‬اگر گل را خبر بودي هميشه سرخ و تر بودي"‪",‬ازيرا آفتي نايد‬
‫حيات هوشياري را"‬
‫‪",57,8‬بدست آور نگاري تو كزين دستست كار تو"‪",‬چرا بايد سپردن جان‬
‫نگاري جان سپاري را"‬
‫‪",57,9‬ز شمس الدين تبريزي منم قاصد به خون ريزي"‪",‬كه عشقي‬
‫هست در دستم كه ماند ذوالفقاري را"‬
‫‪",58,1‬رسيد آن شه رسيد آن شه بياراييد ايوان را"‪",‬فرو بريد ساعدها‬
‫براي خوب كنعان را"‬
‫‪",58,2‬چو آمد جان جان جان نشايد برد نام جان"‪",‬به پيشش جان چه كار‬
‫آيد مگر از بهر قربان را"‬
‫‪",58,3‬بدم بي عشق گمراهي درآمد عشق ناگاهي"‪",‬بدم كوهي شدم‬
‫كاهي براي اسب سلطان را"‬
‫‪",58,4‬گر تركست و تاجيكست بدو اين بنده نزديكست"‪",‬چو جان با تن و‬
‫ليكن تن نبيند هيچ مرجان را"‬
‫‪",58,5‬هل ياران كه بخت آمد گه ايثار رخت آمد"‪",‬سليماني به تخت آمد‬
‫براي عزل شيطان را"‬
‫‪",58,6‬بجه از جا چه مي پايي چرا بي دست و بي پايي"‪",‬نمي داني ز‬
‫هدهد جو ره قصر سليمان را"‬
‫‪",58,7‬بكن آنجا مناجاتت بگو اسرار و حاجاتت"‪",‬سليمان خود همي داند‬
‫زبان جمله مرغان را"‬
‫‪",58,8‬سخن بادست اي بنده كند دل را پراكنده"‪",‬وليكن اوش فرمايد كه‬
‫گردآور پريشان را"‬
‫‪",59,1‬تو از خواري همي نالي نمي بيني عنايتها"‪",‬مخواه از حق عنايتها و‬
‫يا كم كن شكايتها"‬
‫‪",59,2‬ترا عزت همي بايد كه آن فرعون را شايد"‪",‬بده آن عشق و بستان‬
‫تو چو فرعون اين وليتها"‬
‫‪",59,3‬خنك جاني كه خواري را بجان ز اول نهد بر سر"‪",‬پي اوميد آن‬
‫بختي كه هست اندر نهايتها"‬
‫‪",59,4‬دهان پر پست مي خواهي مزن سرناي دولت را"‪",‬نتاند خواندن‬
‫مقري دهان پر پست آيتها"‬
‫‪",59,5‬از آن دريا هزاران شاخ شد هر سوي و جويي شد"‪",‬به باغ جان هر‬
‫خلقي كند آن جو كفايتها"‬
‫‪",59,6‬دل منگر بهر شاخي كه در تنگي فرو ماني"‪",‬به اول بنگر و آخر كه‬
‫جمع آيند غايتها"‬
‫‪",59,7‬اگر خوكي فتد در مشك و آدم زاد در سرگين"‪",‬رود هر يك به اصل‬
‫خود ز ارزاق و كفايتها"‬
‫‪",59,8‬سگ گرگين اين در به ز شيران همه عالم"‪",‬كه لف عشق حق‬
‫دارد و او داند وقايتها"‬
‫‪",59,9‬تو بدنامي عاشق را منه با خواري دونان"‪",‬كه هست اندر قفاي او ز‬
‫شاه عشق رايتها"‬
‫‪",62,5‬سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ گم كردند"‪",‬چو آمد نامه ساقي‬
‫چه نام آورد مستان را"‬
‫‪",62,6‬درون مجمر دلها سپند و عود مي سوزد"‪",‬كه سرماي فراق او زكام‬
‫آورد مستان را"‬
‫‪",62,7‬درآ در گلشن باقي برآ بر بام كان ساقي"‪",‬ز پنهان خانه غيبي پيام‬
‫آورد مستان را"‬
‫‪",62,8‬چو خوبان حله پوشيدند درآ در باغ و پس بنگر"‪",‬كه ساقي هر چه‬
‫دربايد تمام آورد مستان را"‬
‫‪",62,9‬كه جانها را بهار آورد و ما را روي يار آورد"‪",‬ببين كز جمله دولتها‬
‫كدام آورد مستان را"‬
‫‪",62,10‬ز شمس الدين تبريزي بناگه ساقي دولت"‪",‬به جام خاص سلطاني‬
‫مدام آورد مستان را"‬
‫‪",63,1‬چه چيزست آنك عكس او حلوت داد صورت را"‪",‬چو آن پنهان‬
‫شود گويي كه ديوي زاد صورت را"‬
‫‪",63,2‬چو بر صورت زند يك دم ز عشق آيد جهان برهم"‪",‬چو پنهان شد‬
‫درآيد غم نبيني شاد صورت را"‬
‫‪",63,3‬اگر آن خود همين جانست چرا بعضي گرانجانست"‪",‬بسي جاني كه‬
‫چون آتش دهد بر باد صورت را"‬
‫‪",63,4‬وگر عقلست آن پر فن چرا عقلي بود دشمن"‪",‬كه مكر عقل بد در‬
‫تن كند بنياد صورت را"‬
‫‪",63,5‬چه داند عقل كژخوانش مپرس از وي مرنجانش"‪",‬همان لطف و‬
‫همان دانش كند استاد صورت را"‬
‫‪",63,6‬زهي لطف و زهي نوري زهي حاضر زهي دوري"‪",‬چنين پيدا و‬
‫مستوري كند منقاد صورت را"‬
‫‪",63,7‬جهاني را كشان كرده بدنهاشان چو جان كرده"‪",‬براي امتحان كرده‬
‫ز عشق استاد صورت را"‬
‫‪",63,8‬چو با تبريز گرديدم ز شمس الدين بپرسيدم"‪",‬از آن سري كزو‬
‫ديدم همه ايجاد صورت را"‬
‫‪",64,1‬تو ديدي هيچ عاشق را كه سيري بود ازين سودا"‪",‬تو ديدي هيچ‬
‫ماهي را كه او شد سير ازين دريا"‬
‫‪",64,2‬تو ديدي هيچ نقشي را كه از نقاش بگريزد"‪",‬تو ديدي هيچ وامق را‬
‫كه عذرا خواهد از عذرا"‬
‫‪",64,3‬بود عاشق فراق اندر چو اسمي خالي از معني"‪",‬ولي معني چو‬
‫معشوقي فراغت دارد از اسما"‬
‫‪",64,4‬تويي دريا منم ماهي چنان دارم كه مي خواهي"‪",‬بكن رحمت بكن‬
‫شاهي كه از تو مانده ام تنها"‬
‫‪",64,5‬ايا شاهنشه قاهر چه قحط رحمتست آخر"‪",‬دمي كه تو نه اي‬
‫حاضر گرفت آتش چنين بال"‬
‫‪",64,6‬اگر آتش ترا بيند چنان در گوشه بنشيند"‪",‬كز آتش هر كه گل چيند‬
‫دهد آتش گل رعنا"‬
‫‪",64,7‬عذابست اين جهان بي تو مبادا يك زمان بي تو"‪",‬به جان تو كه‬
‫جان بي تو شكنجه ست و بل بر ما"‬
‫‪",64,8‬خيالت همچو سلطاني شد اندر دل خراماني"‪",‬چنانك آيد سليماني‬
‫درون مسجد اقصي"‬
‫‪",66,9‬بيا اي هم دل محرم بگير اين باده خرم"‪",‬چنان سرمست شو اين‬
‫دم كه نشناسي مقامي را"‬
‫‪",66,10‬برو اي راه ره پيما بدان خورشيد جان افزا"‪",‬ازين مجنون پر‬
‫سودا ببر آنجا سلمي را"‬
‫‪",66,11‬بگو اي شمس تبريزي از آن ميهاي پاييزي"‪",‬بخود در ساغرم ريزي‬
‫نفرمايي غلمي را"‬
‫‪",67,1‬از آن مايي اي مول اگر امروز اگر فردا"‪",‬شب و روزم ز تو روشن‬
‫زهي رعنا زهي زيبا"‬
‫‪",67,2‬تو پاك پاكي از صورت و ليك از پرتو نورت"‪",‬نمايي صورتي هر دم‬
‫چه با حسن و چه با بال"‬
‫‪",67,3‬چو ابرو را چنين كردي چه صورتهاي چين كردي"‪",‬مرا بي عقل و‬
‫دين كردي بران نقش و بران حورا"‬
‫‪",67,4‬مرا گويي چه عشقست اين كه ني بال نه پستست اين"‪",‬چه صيدي‬
‫بي ز شستست اين درون موج اين دريا"‬
‫‪",67,5‬ايا معشوق هر قدسي چو مي داني چه مي پرسي"‪",‬كه سر عرش‬
‫و صد كرسي ز تو ظاهر شود پيدا"‬
‫‪",67,6‬زدي در من يكي آتش كه شد جان مرا مفرش"‪",‬كه تا آتش شود‬
‫گل خوش كه تا يكتا شود صد تا"‬
‫‪",67,7‬فرست آن عشق ساقي را بگردان جام باقي را"‪",‬كه از مزج و‬
‫تلقي را ندانم جامش از صهبا"‬
‫‪",67,8‬بكن اين رمز را تعيين بگو مخدوم شمس الدين"‪",‬به تبريز نكوآيين‬
‫ببر اين نكته غرا"‬
‫‪",68,1‬چو شست عشق در جانم شناسا گشت شستش را"‪",‬به شست‬
‫عشق دست آورد جان بت پرستش را"‬
‫‪",68,2‬به گوش دل بگفت اقبال رست آن جان به عشق ما"‪",‬بكرد اين دل‬
‫هزاران جان نثار آن گفت رستش را"‬
‫‪",68,3‬ز غيرت چونك جان افتاد گفت اقبال هم نجهد"‪",‬نشستست اين دل‬
‫و جانم همي پايد نجستش را"‬
‫‪",68,4‬چو اندر نيستي هستست و در هستي نباشد هست"‪",‬بيامد آتشي در‬
‫جان بسوزانيد هستش را"‬
‫‪",68,5‬برات عمر جان اقبال چون برخواند پنجه شصت"‪",‬تراشيد و ابد‬
‫بنوشت بر طومار شصتش را"‬
‫‪",68,6‬خديو روح شمس الدين كه از بسياري رفعت"‪",‬نداند جبرئيل وحي‬
‫خود جاي نشستش را"‬
‫‪",68,7‬چو جامش ديد اين عقلم چو قرابه شد اشكسته"‪",‬درستيهاي بي‬
‫پايان ببخشيد آن شكستش را"‬
‫‪",68,8‬چو عشقش ديد جانم را بباليست ازين هستي"‪",‬بلندي داد از اقبال‬
‫او بال و پستش را"‬
‫‪",68,9‬اگرچه شير گيري تو دل مي ترس از آن آهو"‪",‬كه شيرانند بيچاره‬
‫مر آن آهوي مستش را"‬
‫‪",68,10‬چو از تيغ حيات انگيز زد مر مرگ را گردن"‪",‬فرو آمد ز اسب‬
‫اقبال و مي بوسيد دستش را"‬
‫‪",68,11‬دران روزي كه در عالم الست آمد ندا از حق"‪",‬بده تبريز از اول‬
‫بلي گويان الستش را"‬
‫‪",71,2‬بت شهوت برآوردي دمار از ما ز تاب خود"‪",‬اگر از تابش عشقش‬
‫نبودي تاب و تب ما را"‬
‫‪",71,3‬نوازشهاي عشق او لطافتهاي مهر او"‪",‬رهانيد و فراغت داد از رنج‬
‫و نصب ما را"‬
‫‪",71,4‬زهي اين كيمياي حق كه هست از مهر جان او"‪",‬كه عين ذوق و‬
‫راحت شد همه رنج و تعب ما را"‬
‫‪",71,5‬عنايتهاي رباني ز بهر خدمت آن شه"‪",‬برويانيد و هستي داد از عين‬
‫ادب ما را"‬
‫‪",71,6‬بهار حسن آن مهتر به ما بنمود ناگاهان"‪",‬شقايقها و ريحانها و‬
‫گلهاي عجب ما را"‬
‫‪",71,7‬زهي دولت زهي رفعت زهي بخت و زهي اختر"‪",‬كه مطلوب همه‬
‫جانها كند از جان طلب ما را"‬
‫‪",71,8‬گزيد او لب گه مستي كه رو پيدا مكن مستي"‪",‬چو جام جان لبالب‬
‫شد از آن ميهاي لب ما را"‬
‫‪",71,9‬عجب بختي كه رو بنمود ناگاهان هزاران شكر"‪",‬ز معشوق لطيف‬
‫اوصاف خوب بوالعجب ما را"‬
‫‪",71,10‬دران مجلس كه گردان كرد از لطف او صراحيها"‪",‬گران قدر و‬
‫سبك دل شد دل و جان از طرب ما را"‬
‫‪",71,11‬بسوي خطه تبريز چه چشمه آب حيوانست"‪",‬كشاند دل بدانجانب‬
‫به عشق چون كنب ما را"‬
‫‪",72,1‬به خانه خانه مي آرد چو بيذق شاه جان ما را"‪",‬عجب بردست يا‬
‫ماتست زير امتحان ما را"‬
‫‪",72,2‬همه اجزاي ما را او كشانيدست از هر سو"‪",‬تراشيدست علم را و‬
‫معجون كرده زان ما را"‬
‫‪",72,3‬ز حرص و شهوتي ما را مهاري كرده در بيني"‪",‬چو اشتر مي كشاند‬
‫او به گرد اين جهان ما را"‬
‫‪",72,4‬چه جاي ما كه گردون را چو گاوان در خرس بست او"‪",‬كه چون‬
‫كنجد همي كوبد به زير آسمان ما را"‬
‫‪",72,5‬خنك آن اشتري كو را مهار عشق حق باشد"‪",‬هميشه مست مي‬
‫دارد ميان اشتران ما را"‬
‫‪",73,1‬آمد بت ميخانه تا خانه برد ما را"‪",‬بنمود بهار نو تا تازه كند ما را"‬
‫‪",73,2‬بگشاد نشان خود بربست ميان خود"‪",‬پر كرد كمان خود تا راه زند‬
‫ما را"‬
‫‪",73,3‬صد نكته در اندازد صد دام و دغل سازد"‪",‬صد نرد عجب بازد تا‬
‫خوش بخورد ما را"‬
‫‪",73,4‬رو سايه سروش شو پيش و پس او مي دو"‪",‬گرچه چو درخت نو از‬
‫بن بكند ما را"‬
‫‪",73,5‬گر هست دلش خارا مگريز و مرو يارا"‪",‬كاول بكشد ما را وآخر‬
‫بكشد ما را"‬
‫‪",73,6‬چون ناز كند جانان اندر دل ما پنهان"‪",‬بر جمله سلطانان صد ناز‬
‫رسد ما را"‬
‫‪",73,7‬باز آمد و باز آمد آن عمر دراز آمد"‪",‬آن خوبي و ناز آمد تا داغ نهد‬
‫ما را"‬
‫‪",73,8‬آن جان و جهان آمد و آن گنج نهان آمد"‪",‬وان فخر شهان آمد تا‬
‫پرده درد ما را"‬
‫‪",73,9‬مي آيد و مي آيد آنكس كه همي بايد"‪",‬وز آمدنش شايد گر دل‬
‫بجهد ما را"‬
‫‪",73,10‬شمس الحق تبريزي در برج حمل آمد"‪",‬تا بر شجر فطرت خوش‬
‫خوش بپزد ما را"‬
‫‪",74,1‬گر زانكه نه اي طالب جوينده شوي با ما"‪",‬ور زانكه نه اي مطرب‬
‫گوينده شوي با ما"‬
‫‪",74,2‬گر زانكه تو قاروني در عشق شوي مفلس"‪",‬ور زانكه خداوندي هم‬
‫بنده شوي با ما"‬
‫‪",74,3‬يك شمع از اين مجلس صد شمع بگيراند"‪",‬گر مرده ور زنده هم‬
‫زنده شوي با ما"‬
‫‪",74,4‬پاهاي تو بگشايد روشن به تو بنمايد"‪",‬تا تو همه تن چون گل در‬
‫خنده شوي با ما"‬
‫‪",74,5‬در ژنده درآ يكدم تا زنده دلن بيني"‪",‬اطلس بدر اندازي در ژنده‬
‫شوي با ما"‬
‫‪",74,6‬چون دانه شد افكنده بررست و درختي شد"‪",‬اين رمز چو دريابي‬
‫افكنده شوي با ما"‬
‫‪",74,7‬شمس الحق تبريزي با غنچه دل گويد"‪",‬چون باز شود چشمت‬
‫بيننده شوي با ما"‬
‫‪",75,1‬اي خواجه نمي بيني اين روز قيامت را"‪",‬اين يوسف خوبي را اين‬
‫خوش قد و قامت را"‬
‫‪",75,2‬اي شيخ نمي بيني اين گوهر شيخي را"‪",‬اين شعشعه نو را اين جاه‬
‫و جللت را"‬
‫‪",75,3‬اي مير نمي بيني اين مملكت جان را"‪",‬اين روضه دولت را اين‬
‫تخت و سعادت را"‬
‫‪",75,4‬اي خوش دل و خوش دامن ديوانه تويي يا من"‪",‬دركش قدحي با‬
‫من بگذار ملمت را"‬
‫‪",75,5‬اي ماه كه در گردش هرگز نشوي لغر"‪",‬انوار جلل تو بدريده‬
‫ضللت را"‬
‫‪",75,6‬چون آب روان ديدي بگذار تيمم را"‪",‬چون عيد وصال آمد بگذار‬
‫رياضت را"‬
‫‪",75,7‬گر ناز كني خامي ور ناز كشي رامي"‪",‬در بار كشي يابي آن حسن‬
‫و ملحت را"‬
‫‪",75,8‬خاموش كه خاموشي بهتر ز عسل نوشي"‪",‬در سوز عبارت را‬
‫بگذار اشارت را"‬
‫‪",75,9‬شمس الحق تبريزي اي مشرق تو جانها"‪",‬از تابش تو يابد اين‬
‫شمس حرارت را"‬
‫‪",76,1‬آخر بشنيد آن مه آه سحر ما را"‪",‬تا حشر دگر آمد امشب حشر ما‬
‫را"‬
‫‪",76,2‬چون چرخ زند آن مه در سينه من گويم"‪",‬اي دور قمر بنگر دور‬
‫قمر ما را"‬
‫‪",76,3‬كو رستم دستان تا دستان بنماييمش"‪",‬كو يوسف تا بيند خوبي و‬
‫فر ما را"‬
‫‪",76,4‬تو لقمه شيرين شو در خدمت قند او"‪",‬لقمه نتوان كردن كان شكر‬
‫ما را"‬
‫‪",76,5‬ما را كرمش خواهد تا در بر خود گيرد"‪",‬زين روي دوا سازد هر‬
‫لحظه گر ما را"‬
‫‪",76,6‬چون بي نمكي نتوان خوردن جگر بريان"‪",‬مي زن به نمك هر دم‬
‫بريان جگر ما را"‬
‫‪",76,7‬بي پاي طواف آريم بي سر به سجود آييم"‪",‬چون بي سر و پا كرد‬
‫او اين پا و سر ما را"‬
‫‪",76,8‬بي پاي طواف آريم گرد در آن شاهي"‪",‬كو مست الست آمد‬
‫بشكست در ما را"‬
‫‪",76,9‬چون زر شد رنگ ما از سينه سيمينش"‪",‬صد گنج فدا بادا اين سيم‬
‫و زر ما را"‬
‫‪",76,10‬در رنگ كجا آيد در نقش كجا گنجد"‪",‬نوري كه ملك سازد جسم‬
‫بشر ما را"‬
‫‪",76,11‬تشبيه ندارد او وز لطف روا دارد"‪",‬زيرا كه همي داند ضعف نظر‬
‫ما را"‬
‫‪",76,12‬فرمود كه نور من ماننده مصباح است"‪",‬مشكات و زجاجه گفت‬
‫سينه و بصر ما را"‬
‫‪",76,13‬خامش كن تا هر كس در گوش نيارد اين"‪",‬خود كيست كه دريابد‬
‫او خير و شر ما را"‬
‫‪",77,1‬آب حيوان بايد مر روح فزايي را"‪",‬ماهي همه جان بايد درياي‬
‫خدايي را"‬
‫‪",77,2‬ويرانه آب و گل چون مسكن بوم آمد"‪",‬اين عرصه كجا شايد پرواز‬
‫همايي را"‬
‫‪",77,3‬صد چشم شود حيران در تابش اين دولت"‪",‬تو گوش مكش اين‬
‫سو هر كور عصايي را"‬
‫‪",77,4‬گر نقد درستي تو چون مست و قراضه ستي"‪",‬آخر تو چه پنداري‬
‫اين گنج عطايي را"‬
‫‪",77,5‬دلتنگ همي دانند كانجاي كه انصاف ست"‪",‬صد دل بفدا بايد آن‬
‫جان بقايي را"‬
‫‪",77,6‬دل نيست كم از آهن آهن نه كه مي داند"‪",‬آن سنگ كه پيدا شد‬
‫پولد ربايي را"‬
‫‪",77,7‬عقل از پي عشق آمد در عالم خاك ارني"‪",‬عقلي بنمي بايد بي‬
‫عهد و وفايي را"‬
‫‪",77,8‬خورشيد حقايق ها شمس الحق تبريز است"‪",‬دل روي زمين بوسد‬
‫آن جان سمايي را"‬
‫‪",78,1‬ساقي ز شرا ب حق پر دار شرابي را"‪",‬در ده مي رباني دلهاي‬
‫كبابي را"‬
‫‪",78,2‬كم گوي حديث نان در مجلس مخموران"‪",‬جز آب نمي سازد مر‬
‫مردم آبي را"‬
‫‪",78,3‬از آب و خطاب تو تن گشت خراب تو"‪",‬آراسته دار اي جان زين‬
‫گنج خرابي را"‬
‫‪",78,4‬گلزار كند عشقت آن شوره خاكي را"‪",‬در بار كند موجب اين جسم‬
‫سحابي را"‬
‫‪",78,5‬بفزاي شراب ما بر بند تو خواب ما"‪",‬از شب چه خبر باشد مر‬
‫مردم خوابي را"‬
‫‪",78,6‬همكاسه ملك باشد مهمان خدايي را"‪",‬باده ز فلك آيد مردان ثوابي‬
‫را"‬
‫‪",78,7‬نوشد لب صديقش زاكواب و اباريقش"‪",‬در خم تقي يابي آن باده‬
‫نابي را"‬
‫‪",78,8‬هشيار كجا داند بيهوشي مستان را"‪",‬بوجهل كجا داند احوال‬
‫صحابي را"‬
‫‪",78,9‬استاد خدا آمد بي واسطه صوفي را"‪",‬استاد كتاب آمد صابي و‬
‫كتابي را"‬
‫‪",78,10‬چون محرم حق گشتي وز واسطه بگذشتي"‪",‬برباي نقاب از رخ‬
‫خوبان نقابي را"‬
‫‪",78,11‬منكر كه ز نوميدي گويد كه نيابي اين"‪",‬بنده ره او سازد آن گفت‬
‫نيابي را"‬
‫‪",78,12‬ني باز سپيدست او ني بلبل خوش نغمه"‪",‬ويرانه دنيا به آن جغد‬
‫غرابي را"‬
‫‪",78,13‬خاموش و مگو ديگر مفزاي تو شور و شر"‪",‬كز غيب خطاب آيد‬
‫جانهاي خطابي را"‬
‫‪",79,1‬اي خواجه نمي بيني اين روز قيامت را"‪",‬اي خواجه نمي بيني اين‬
‫خوش قد و قامت را"‬
‫‪",79,2‬ديوار و در خانه شوريده و ديوانه"‪",‬من بر سر ديوارم از بهر علمت‬
‫را"‬
‫‪",79,3‬ماهيست كه در گردش لغر نشود هرگز"‪",‬خورشيد جمال او بدريده‬
‫ظلمت را"‬
‫‪",79,4‬اي خواجه خوش دامن ديوانه تويي يا من"‪",‬دركش قدحي با من‬
‫بگذار ملمت را"‬
‫‪",79,5‬پيش تو از بسي شيدا مي جست كرامتها"‪",‬چون ديد رخ ساقي‬
‫بفروخت كرامت را"‬
‫‪",80,1‬امروز گزافي ده آن باده نابي را"‪",‬برهم زن و درهم زن اين چرخ‬
‫شتابي را"‬
‫‪",80,2‬گيرم قدح غيبي از ديده نهان آمد"‪",‬پنهان نتوان كردن مستي و‬
‫خرابي را"‬
‫‪",80,3‬اي عشق طرب پيشه خوش گفت خوش انديشه"‪",‬برباي نقاب از‬
‫رخ آن شاه نقابي را"‬
‫‪",80,4‬تا خيزد اي فرخ زين سو اخ و زان سو اخ"‪",‬بركن هله اي گلرخ‬
‫سغراق و شرابي را"‬
‫‪",80,5‬گر زانكه نمي خواهي تا جلوه شود گلشن"‪",‬از بهر چه بگشادي‬
‫دكان گلبي را"‬
‫‪",80,6‬ما را چو ز سر بردي وين جوي روان كردي"‪",‬در آب فكن زوتر بط‬
‫زاده آبي را"‬
‫‪",80,7‬ماييم چو كشت اي جان بررسته در اين ميدان"‪",‬لب خشك و بجان‬
‫جويان باران سحابي را"‬
‫‪",80,8‬هر سوي رسولي نو گويد كه نيابي رو"‪",‬لحول بزن بر سر آن زاغ‬
‫غرابي را"‬
‫‪",80,9‬اي فتنه هر روحي كيسه بر هر جوحي"‪",‬دزديده رباب از كف بوبكر‬
‫ربابي را"‬
‫‪",80,10‬امروز چنان خواهم تا مست و خرف سازي"‪",‬اين جان محدث را‬
‫وان عقل خطابي را"‬
‫‪",80,11‬اي آب حيات ما شو فاش چر حشر ارچه"‪",‬شير شتر گرگين‬
‫جانست عرابي را"‬
‫‪",80,12‬اي جاه و جمالت خوش خامش كن و دم دركش"‪",‬آگاه مكن از ما‬
‫هر غافل خوابي را"‬
‫‪",81,1‬اي ساقي جان پر كن آن ساغر پيشين را"‪",‬آن راه زن دل را آن‬
‫راه بر دين را"‬
‫‪",81,2‬زان مي كه ز دل خيزد با روح درآميزد"‪",‬مخمور كند جوشش مر‬
‫چشم خدابين را"‬
‫‪",81,3‬آن باده انگوري مر امت عيسي را"‪",‬وين باده منصوري مر امت‬
‫ياسين را"‬
‫‪",81,4‬خمها است از آن باده خمها است از اين باده"‪",‬تا نشكني آن خم را‬
‫هرگز نچشي اين را"‬
‫‪",81,5‬آن باده بجز يك دم دل را نكند بي غم"‪",‬هرگز نكشد غم را هرگز‬
‫نكند كين را"‬
‫‪",81,6‬يك قطره ازين ساغر كار تو كند چون زر"‪",‬جانم به فدا باشد اين‬
‫ساغر زرين را"‬
‫‪",81,7‬اين حالت اگر باشد اغلب به سحر باشد"‪",‬آنرا كه براندازد او بستر‬
‫و بالين را"‬
‫‪",81,8‬زنهار كه يار بد از وسوسه نفريبد"‪",‬تا نشكني از سستي مر عهد‬
‫سلطين را"‬
‫‪",81,9‬گر زخم خوري بر رو رو زخم دگر مي جو"‪",‬رستم چه كند در صف‬
‫دسته گل و نسرين را"‬
‫‪",82,1‬معشوقه بسامان شد تا باد چنين بادا"‪",‬كفرش همه ايمان شد تا باد‬
‫چنين بادا"‬
‫‪",82,2‬ملكي كه پريشان شد از شومي شيطان شد"‪",‬باز آن سليمان شد‬
‫تا باد چنين بادا"‬
‫‪",82,3‬ياري كه دلم خستي در بر رخ ما بستي"‪",‬غمخواره ياران شد تا باد‬
‫چنين بادا"‬
‫‪",82,4‬هم باده جدا خوردي هم عيش جدا كردي"‪",‬نك سرده مهمان شد تا‬
‫باد چنين بادا"‬
‫‪",82,5‬زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه"‪",‬هر گوشه چو ميدان شد تا‬
‫باد چنين بادا"‬
‫‪",82,6‬زان خشم دروغينش زان شيوه شيرينش"‪",‬عالم شكرستان شد تا‬
‫باد چنين بادا"‬
‫‪",82,7‬شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد"‪",‬خورشيد درخشان شد تا‬
‫باد چنين بادا"‬
‫‪",82,8‬از دولت محزونان وز همت مجنونان"‪",‬آن سلسله جنبان شد تا باد‬
‫چنين بادا"‬
‫‪",82,9‬عيد آمد و عيد آمد ياري كه رميد آمد"‪",‬عيدانه فراوان شد تا باد‬
‫چنين بادا"‬
‫‪",82,10‬اي مطرب صاحبدل در زير مكن منزل"‪",‬كان زهره بميزان شد تا‬
‫باد چنين بادا"‬
‫‪",82,11‬درويش فريدون شد هم كيسه قارون شد"‪",‬همكاسه سلطان شد‬
‫تا باد چنين بادا"‬
‫‪",82,12‬آن باد هوا را بين ز افسون لب شيرين"‪",‬با ناي در افغان شد تا‬
‫باد چنين بادا"‬
‫‪",82,13‬فرعون بدان سختي با آن همه بدبختي"‪",‬نك موسي عمران شد تا‬
‫باد چنين بادا"‬
‫‪",82,14‬آن گرگ بدان زشتي با جهل و فرامشتي"‪",‬نك يوسف كنعان شد‬
‫تا باد چنين بادا"‬
‫‪",82,15‬شمس الحق تبريزي از بس كه درآميزي"‪",‬تبريز خراسان شد تا‬
‫باد چنين بادا"‬
‫‪",82,16‬از اسلم شيطاني شد نفس تو رباني"‪",‬ابليس مسلمان شد تا باد‬
‫چنين بادا"‬
‫‪",82,17‬آن ماه چو تابان شد كونين گلستان شد"‪",‬اشخاص همه جان شد‬
‫تا باد چنين بادا"‬
‫‪",82,18‬بر روح برافزودي تا بود چنين بودي"‪",‬فر تو فروزان شد تا باد‬
‫چنين بادا"‬
‫‪",82,19‬قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد"‪",‬ابرش شكر‬
‫افشان شد تا باد چنين بادا"‬
‫‪",82,20‬از كاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش"‪",‬اين گاو چو قربان‬
‫شد تا باد چنين بادا"‬
‫‪",82,21‬ارضي چو سمايي شد مقصود سنايي شد"‪",‬اين بود همه آن شد تا‬
‫باد چنين بادا"‬
‫‪",82,22‬خاموش كه سرمستم بربست كسي دستم"‪",‬انديشه پريشان شد‬
‫تا باد چنين بادا"‬
‫‪",83,1‬اي يار قمر سيما اي مطرب شكر خا"‪",‬آواز تو جان افزا تا روز‬
‫مشين از پا"‬
‫‪",83,2‬سودي همگي سودي بر جمله برافزودي"‪",‬تا بود چنين بودي تا روز‬
‫مشين از پا"‬
‫‪",83,3‬صد شهر خبر رفته كاي مردم آشفته"‪",‬بيدار شد آن خفته تا روز‬
‫مشين از پا"‬
‫‪",83,4‬بيدار شد آن فتنه كو چون بزند طعنه"‪",‬در كوه كند رخنه تا روز‬
‫مشين از پا"‬
‫‪",83,5‬در خانه چنين جمعي در جمع چنين شمعي"‪",‬دارم ز تو من طمعي‬
‫تا روز مشين از پا"‬
‫‪",83,6‬مير آمد مير آمد وان بدر منير آمد"‪",‬وان شكر و شير آمد تا روز‬
‫مشين از پا"‬
‫‪",83,7‬اي بانگ و نوايت تر وز باد صبا خوشتر"‪",‬ما را تو بري از سر تا روز‬
‫مشين از پا"‬
‫‪",83,8‬مجلس به تو فرخنده عشرت ز دمت زنده"‪",‬چون شمع فروزنده تا‬
‫روز مشين از پا"‬
‫‪",83,9‬اين چرخ و زمين خيمه كس ديد چنين خيمه"‪",‬اي استن اين خيمه تا‬
‫روز مشين از پا"‬
‫‪",83,10‬اين قوم پرند از تو باكر و فرند از تو"‪",‬زير و زبرند از تو تا روز‬
‫مشين از پا"‬
‫‪",83,11‬در بحر چو كشتيبان آن پيل همي جنبان"‪",‬تا منزل آباقان تا روز‬
‫مشين از پا"‬
‫‪",83,12‬اي خوش نفس نايي بس نادره برنايي"‪",‬چون با همه برنايي تا‬
‫روز مشين از پا"‬
‫‪",83,13‬دف از كف دست آيد ني از دم مست آيد"‪",‬با ني همه پست آيد تا‬
‫روز مشين از پا"‬
‫‪",83,14‬چون جان خمشيم اما كي خسبد جان جانا"‪",‬تو باش زبان ما تا‬
‫روز مشين از پا"‬
‫‪",84,1‬چون گل همه تن خندم نه از راه دهان تنها"‪",‬زيرا كه منم بي من با‬
‫شاه جهان تنها"‬
‫‪",84,2‬اي مشعله آورده دل را بسحر برده"‪",‬جان را برسان در دل دل را‬
‫مستان تنها"‬
‫‪",84,3‬از خشم و حسد جان را بيگانه مكن با دل"‪",‬آن را مگذار اينجا وين‬
‫را بمخوان تنها"‬
‫‪",84,4‬شاهانه پيامي كن يك دعوت عامي كن"‪",‬تا كي بود اي سلطان اين‬
‫با تو و آن تنها"‬
‫‪",84,5‬چون دوش اگر امشب نايي و ببندي لب"‪",‬صد شور كنيم اي جان‬
‫نكنيم فغان تنها"‬
‫‪",85,1‬از بهر خدا بنگر در روي چو زر جانا"‪",‬هر جا كه روي ما را با خويش‬
‫ببر جانا"‬
‫‪",85,2‬چون در دل ما آيي تو دامن خود بركش"‪",‬تا جامه نياليي از خون‬
‫جگر جانا"‬
‫‪",85,3‬اي ماه برآ آخر بر كوري مه رويان"‪",‬ابري سيه اندر كش در روي‬
‫قمر جانا"‬
‫‪",85,4‬زان روز كه زادي تو اي لب شكر از مادر"‪",‬آوه كه چه كاسد شد‬
‫بازار شكر جانا"‬
‫‪",85,5‬گفتي كه سلم عليك بگرفت همه عالم"‪",‬دل سجده در افتاده جان‬
‫بسته كمر جانا"‬
‫‪",85,6‬چون شمع بدم سوزان هر شب بسحر كشته"‪",‬امروز بنشناسم‬
‫شب را ز سحر جانا"‬
‫‪",85,7‬شمس الحق تبريزي شاهنشه خون ريزي"‪",‬اي بحر كمر بسته پيش‬
‫تو گهر جانا"‬
‫‪",86,1‬اي گشته ز تو خندان بستان و گل رعنا"‪",‬پيوسته چنين بادا چون‬
‫شير و شكر با ما"‬
‫‪",86,2‬اي چرخ ترا بنده وي خلق ز تو زنده"‪",‬احسنت زهي خوبي شاباش‬
‫زهي زيبا"‬
‫‪",86,3‬درياي جمال تو چون موج زند ناگه"‪",‬پر گنج شود پستي فردوس‬
‫شود بال"‬
‫‪",86,4‬هر سوي كه روي آري در پيش تو گل رويد"‪",‬هر جا كه روي آيي‬
‫فرشت همه زر بادا"‬
‫‪",86,5‬وان دم كه ز بدخويي دشنام و جفاگوئي"‪",‬مي گو كه جفاي تو‬
‫حلواست همه حلوا"‬
‫‪",86,6‬گرچه دل سنگستش بنگر كه چه رنگستش"‪",‬كز مشعله ننگستش‬
‫وز رنگ گل حمرا"‬
‫‪",86,7‬يا رب دل بازش ده صد عمر درازش ده"‪",‬فخرش ده و نازش ده تا‬
‫فخر بود ما را"‬
‫‪",87,1‬جانا سر تو يارا مگذار چنين ما را"‪",‬اي سرو روان بنما آن قامت‬
‫بال را"‬
‫‪",87,2‬خرم كن و روشن كن اين مفرش خاكي را"‪",‬خورشيد دگر بنما اين‬
‫گنبد خضرا را"‬
‫‪",87,3‬رهبر كن جانها را پر زر كن كانها را"‪",‬در جوش و خروش آور از‬
‫زلزله دريا را"‬
‫‪",87,4‬خورشيد پناه آرد در سايه اقبالت"‪",‬آري چه توان كردن آن سايه‬
‫عنقا را"‬
‫‪",87,5‬مغزي كه بد انديشد آن نقص بسست اي جان"‪",‬سوداي بپوسيده‬
‫پوسيده سودا را"‬
‫‪",87,6‬هم رحمت رحماني هم مرحم و درماني"‪",‬در ده تو طبيبانه آن دافع‬
‫صفرا را"‬
‫‪",87,7‬تو بلبل گلزاري تو ساقي ابراري"‪",‬تو سرده اسراري هم بي سر و‬
‫بي پا را"‬
‫‪",87,8‬يا رب كه چه داري تو كز لطف بهاري تو"‪",‬در كار در آري تو سنگ‬
‫و كه خارا را"‬
‫‪",87,9‬افروخته نوري انگيخته شوري"‪",‬ننشاند صد طوفان آن فتنه و غوغا‬
‫را"‬
‫‪",88,1‬شاد آمدي اي مه رو اي شادي جان شاد آ"‪",‬تا بود چنين بودي تا باد‬
‫چنان بادا"‬
‫‪",88,2‬اي صورت هر شادي اندر دل ما يادي"‪",‬اي صورت عشق كل اندر‬
‫دل ما ياد آ"‬
‫‪",88,3‬بيرون پر از اين طفلي ما را برهان اي جان"‪",‬از منت هر داد و وز‬
‫غصه هر دادا"‬
‫‪",88,4‬ما چنگ زديم از غم در يار و رخان ما"‪",‬اي دف تو بنال از دل وي‬
‫ناي بفرياد آ"‬
‫‪",88,5‬اي دل تو كه زيبايي شيرين شو از آن خسرو"‪",‬ور خسرو شيريني‬
‫در عشق چو فرهاد آ"‬
‫‪",89,1‬يك پند ز من بشنو خواهي نشوي رسوا"‪",‬من خمره افيونم زنهار‬
‫سرم مگشا"‬
‫‪",89,2‬آتش بمن اندر زن آتش چه زند با من"‪",‬كاندر فلك افكندم صد آتش‬
‫و صد غوغا"‬
‫‪",89,3‬گر چرخ همه سر شد ور خاك همه پا شد"‪",‬ني سر بهلم آن را ني‬
‫پا بهلم اين را"‬
‫‪",89,4‬يا صافيه الخمر في آنيه المولي"‪",‬اسكر نفرا لدا والسكر بنا اولي"‬
‫‪",90,1‬اي شاد كه ما هستيم اندر غم تو جانا"‪",‬هم محرم عشق تو هم‬
‫محرم تو جانا"‬
‫‪",90,2‬هم ناظر روي تو هم مست سبوي تو"‪",‬هم شسته به نظاره بر‬
‫طارم تو جانا"‬
‫‪",90,3‬تو جان سليماني آرامگه جاني"‪",‬اي ديو و پري شيدا از خاتم تو‬
‫جانا"‬
‫‪",90,4‬اي بيخودي جانها در طلعت خوب تو"‪",‬اي روشني دلها اندر دم تو‬
‫جانا"‬
‫‪",90,5‬در عشق تو خمارم در سر ز تو مي دارم"‪",‬از حسن جمالت پر‬
‫خرم تو جانا"‬
‫‪",90,6‬تو كعبه عشاقي شمس الحق تبريزي"‪",‬زمزم شكر آميزد از زمزم‬
‫تو جانا"‬
‫‪",91,1‬در آب فكن ساقي بط زاده آبي را"‪",‬بشتاب و شتاب اولي مستان‬
‫شبابي را"‬
‫‪",91,2‬اي جان بهار و دي وي حاتم نقل و مي"‪",‬پر كن ز شكر چون ني‬
‫بوبكر ربابي را"‬
‫‪",91,3‬اي ساقي شور و شر هين عيش بگير از سر"‪",‬پر كن ز مي احمر‬
‫سغراق و شرابي را"‬
‫‪",91,4‬بنما ز مي فرخ اين سو اخ وان سو اخ"‪",‬برباي نقاب از رخ معشوق‬
‫نقابي را"‬
‫‪",91,5‬احسنت زهي يار او شاخ گل بي خار او"‪",‬شاباش زهي دارو دلهاي‬
‫كبابي را"‬
‫‪",91,6‬صد حلقه نگر شيدا زان باده ناپيدا"‪",‬كاسد كند اين صهبا صد خمر‬
‫لعابي را"‬
‫‪",91,7‬مستان چمن پنهان اشكوفه ز شاخ افشان"‪",‬صد كوه چو كه‬
‫غلطان سيلب حبابي را"‬
‫‪",91,8‬گر آن قدح روشن جانست نهان از تن"‪",‬پنهان نتوان كردن مستي و‬
‫خرابي را"‬
‫‪",91,9‬ماييم چو كشت اي جان سرسبز در اين ميدان"‪",‬تشنه شده و‬
‫جويان باران سحابي را"‬
‫‪",91,10‬چون رعد نه اي خامش چون پرده تست اين هش"‪",‬وز صبر و فنا‬
‫مي كش طوطي خطابي را"‬
‫‪",92,1‬زهي باغ زهي باغ كه بشكفت ز بال"‪",‬زهي قدر و زهي بدر تبارك و‬
‫تعالي"‬
‫‪",92,2‬زهي فر زهي نور زهي شر زهي شور"‪",‬زهي گوهر منثور زهي‬
‫پشت و تول"‬
‫‪",92,3‬زهي ملك زهي مال زهي قال زهي حال"‪",‬زهي پر و زهي بال بر‬
‫افلك تجلي"‬
‫‪",92,4‬چو جان سلسله ها را بدرد بحروني"‪",‬چه ذاالنون چه مجنون چه‬
‫ليلي و چه ليل"‬
‫‪",92,5‬علمهاي الهي ز پس كوه بر آمد"‪",‬چه سلطان و چه خاقان چه والي‬
‫و چه وال"‬
‫‪",92,6‬چه پيش آمد جان را كه پس انداخت جهان را"‪",‬بزن گردن آنرا كه‬
‫بگويد كه تسل"‬
‫‪",92,7‬چو بي واسطه جبار بپرورد جهان را"‪",‬چه ناقوس چه ناموس چه‬
‫اهل و چه سهل"‬
‫‪",92,8‬گر اجزاي زميني وگر روح اميني"‪",‬چو آن حال ببيني بگو جل جلل"‬
‫‪",92,9‬گر افلك نباشد به خدا باك نباشد"‪",‬دل غمناك نباشد مكن بانگ و‬
‫علل"‬
‫‪",92,10‬فرو پوش فرو پوش نه بخروش نه بفروش"‪",‬تويي باده مدهوش‬
‫يكي لحظه بپال"‬
‫‪",92,11‬تو كرباسي و قصار تو انگوري و عصار"‪",‬بپال و بيفشار ولي دست‬
‫ميال"‬
‫‪",92,12‬خمش باش خمش باش درين مجمع اوباش"‪",‬مگو فاش مگو‬
‫فاش ز مولي و ز مول"‬
‫‪",93,1‬مينديش مينديش كه انديشه گريها"‪",‬چو نفطند بسوزند ز هر بيخ‬
‫تريها"‬
‫‪",93,2‬خرف باش خرف باش ز مستي و ز حيرت"‪",‬كه تا جمله نيستان‬
‫نمايد شكريها"‬
‫‪",93,3‬جنونست شجاعت مينديش و درانداز"‪",‬چو شيران و چو مردان گذر‬
‫كن ز غريها"‬
‫‪",93,4‬كه انديشه چو دامست بر ايثار حرامست"‪",‬چرا بايد حيلت پي لقمه‬
‫بريها"‬
‫‪",93,5‬ره لقمه چو بستي ز هر حيله برستي"‪",‬وگر حرص بنالد بگيريم‬
‫كريها"‬
‫‪",94,1‬زهي عشق زهي عشق كه ماراست خدايا"‪",‬چه نغزست و چه‬
‫خوبست چه زيباست خدايا"‬
‫‪",94,2‬از آن آب حياتست كه ما چرخ زنانيم"‪",‬نه از كف و نه از ناي نه‬
‫دفهاست خدايا"‬
‫‪",94,3‬يقين گشت كه آن شاه درين عرس نهانست"‪",‬كه اسباب شكر ريز‬
‫مهياست خدايا"‬
‫‪",94,4‬بهر مغز و دماغي كه درافتاد خيالش"‪",‬چه مغزست و چه نغزست‬
‫چه بيناست خدايا"‬
‫‪",94,5‬تن ار كرد فغاني ز غم سود و زياني"‪",‬ز تست آنك دميدن نه ز‬
‫سرناست خدايا"‬
‫‪",94,6‬ني تن را همه سوراخ چنان كرد كف تو"‪",‬كه شب و روز درين ناله‬
‫و غوغاست خدايا"‬
‫‪",94,7‬ني بيچاره چه داند كه ره پرده چه باشد"‪",‬دم ناييست كه بيننده و‬
‫داناست خدايا"‬
‫‪",94,8‬كه در باغ و گلستان ز كر و فر مستان"‪",‬چه نورست و چه‬
‫شورست چه سوداست خدايا"‬
‫‪",94,9‬ز تيه خوش موسي و ز مايده عيسي"‪",‬چه لوتست و چه قوتست و‬
‫چه حلواست خدايا"‬
‫‪",94,10‬ازين لوت وزين قوت چه مستيم و چه مبهوت"‪",‬كه از دخل زمين‬
‫نيست ز بالست خدايا"‬
‫‪",94,11‬ز عكس رخ آن يار درين گلشن و گلزار"‪",‬بهر سو مه و خورشيد و‬
‫ثرياست خدايا"‬
‫‪",94,12‬چو سيليم و چو جوييم همه سوي تو پوييم"‪",‬كه منزلگه هر سيل‬
‫به درياست خدايا"‬
‫‪",94,13‬بسي خوردم سوگند كه خاموش كنم ليك"‪",‬مگر هر در درياي تو‬
‫گوياست خدايا"‬
‫‪",94,14‬خمش اي دل كه تو مستي مبادا به جهاني"‪",‬نگهش دار ز آفت كه‬
‫برجاست خدايا"‬
‫‪",94,15‬ز شمس الحق تبريز دل و جان و دو ديده"‪",‬سراسيمه و آشفته‬
‫سوداست خدايا"‬
‫‪",95,1‬زهي عشق زهي عشق كه ماراست خدايا"‪",‬چه نغزست و چه‬
‫خوبست و چه زيباست خدايا"‬
‫‪",95,2‬چه گرميم چه گرميم ازين عشق چو خورشيد"‪",‬چه پنهان و چه‬
‫پنهان و چه پيداست خدايا"‬
‫‪",95,3‬زهي ماه زهي ماه زهي باده همراه"‪",‬كه جان را و جهان را‬
‫بياراست خدايا"‬
‫‪",95,4‬زهي شور زهي شور كه انگيخته عالم"‪",‬زهي كار زهي بار كه‬
‫آنجاست خدايا"‬
‫‪",95,5‬فرو ريخت فرو ريخت شهنشاه سواران"‪",‬زهي گرد زهي گرد كه‬
‫برخاست خدايا"‬
‫‪",95,6‬فتاديم فتاديم بدان سان كه نخيزيم"‪",‬ندانيم ندانيم چه غوغاست‬
‫خدايا"‬
‫‪",95,7‬ز هر كوي ز هر كوي يكي دود دگرگون"‪",‬دگر بار دگر بار چه‬
‫سوداست خدايا"‬
‫‪",95,8‬نه داميست نه زنجير همه بسته چراييم"‪",‬چه بندست چه زنجير كه‬
‫برپاست خدايا"‬
‫‪",95,9‬چه نقشيست چه نقشيست در اين تابه دلها"‪",‬غريبست غريبست ز‬
‫بالست خدايا"‬
‫‪",95,10‬خموشيد خموشيد كه تا فاش نگرديد"‪",‬كه اغيار گرفتست چپ و‬
‫راست خدايا"‬
‫‪",96,1‬لب را تو بهر بوسه و هر لوت ميال"‪",‬تا از لب دلدار شود مست و‬
‫شكرخا"‬
‫‪",96,2‬تا از لب تو بوي لب غير نيايد"‪",‬تا عشق مجرد شود و صافي و‬
‫يكتا"‬
‫‪",96,3‬آن لب كه بود كون خري بوسه گه او"‪",‬كي يابد آن لب شكر بوس‬
‫مسيحا"‬
‫‪",96,4‬مي دانك حدث باشد جز نور قديمي"‪",‬بر مزبله پر حدث آنگاه‬
‫تماشا"‬
‫‪",96,5‬آنگه كه فنا شد حدث اندر دل پاليز"‪",‬رست از حدثي و شود او‬
‫چاشني افزا"‬
‫‪",96,6‬تا تو حدثي لذت تقديس چه داني"‪",‬رو از حدثي سوي تبارك و‬
‫تعالي"‬
‫‪",96,7‬زان دست مسيح آمد داروي جهاني"‪",‬كو دست نگه داشت ز هر‬
‫كاسه سكبا"‬
‫‪",96,8‬از نعمت فرعون چه موسي كف و لب شست"‪",‬درياي كرم داد مر‬
‫او را يد بيضا"‬
‫‪",96,9‬خواهي كه ز معده و لب هر خام گريزي"‪",‬پر گوهر و رو تلخ همي‬
‫باش چو دريا"‬
‫‪",96,10‬هين چشم فروبند كه آن چشم غيورست"‪",‬هين معده تهي دار كه‬
‫لوتيست مهيا"‬
‫‪",96,11‬سگ سير شود هيچ شكاري بنگيرد"‪",‬كز آتش جوعست تك و گام‬
‫تقاضا"‬
‫‪",96,12‬كو دست و لب پاك كه گيرد قدح پاك"‪",‬كو صوفي چالك كه آيد‬
‫سوي حلوا"‬
‫‪",96,13‬بنماي ازين حرف تصاوير حقايق"‪",‬يا من قسم القهوه و الكاس‬
‫علينا"‬
‫‪",97,1‬رفتم به سوي مصر و خريدم شكري را"‪",‬خود فاش بگو يوسف‬
‫زرين كمري را"‬
‫‪",97,2‬در شهر كي ديدست چنين شهره بتي را"‪",‬در بر كي كشيدست‬
‫سهيل و قمري را"‬
‫‪",97,3‬بنشاند به ملكت ملكي بنده بد را"‪",‬بخريد به گوهر كرمش بي‬
‫گهري را"‬
‫‪",97,4‬خضر خصرانست و از هيچ عجب نيست"‪",‬كز چشمه جان تازه كند‬
‫او جگري را"‬
‫‪",97,5‬از بهر زبردستي و دولت دهي آمد"‪",‬ني زير و زبر كردن زير و‬
‫زبري را"‬
‫‪",97,6‬شايد كه نخسپيم به شب چونك نهاني"‪",‬مه بوسه دهد هر شب‬
‫انجم شمري را"‬
‫‪",97,7‬آثار رساند دل و جان را به موثر"‪",‬حمال دل و جان كند آن شه‬
‫اثري را"‬
‫‪",97,8‬اكسير خداييست بدان آمد كاينجا"‪",‬هر لحظه زر سرخ كند او‬
‫حجري را"‬
‫‪",97,9‬جانهاي چو عيسي به سوي چرخ برانند"‪",‬غم نيست اگر ره نبود‬
‫لشه خري را"‬
‫‪",97,10‬هر چيز گمان بردم در عالم و اين ني"‪",‬كين جاه و جللست‬
‫خدايي نظري را"‬
‫‪",97,11‬سوز دل شاهانه خورشيد ببايد"‪",‬تا سرمه كشد چشم عروس‬
‫سحري را"‬
‫‪",97,12‬ما عقل نداريم يكي ذره وگر ني"‪",‬كي آهوي عاقل طلبد شير نري‬
‫را"‬
‫‪",97,13‬بي عقل چو سايه پيت اي دوست دوانيم"‪",‬كان روي چو خورشيد‬
‫تو نبود دگري را"‬
‫‪",97,14‬خورشيد همه روز بدان تيغ گزارد"‪",‬تا زخم زند هر طرفي بي‬
‫سپري را"‬
‫‪",97,15‬بر سينه نهد عقل چنان دل شكني را"‪",‬در خانه كشد روح چنان ره‬
‫گذري را"‬
‫‪",97,16‬در هديه دهد چشم چنان لعل لبي را"‪",‬رخ زر زند از بهر چنين‬
‫سيمبري را"‬
‫‪",97,17‬رو صاحب آن چشم شو اي خواجه چو ابرو"‪",‬كور است كند چشم‬
‫كژ كژ نگري را"‬
‫‪",97,18‬اي پاك دلن با جز او عشق مبازيد"‪",‬نتوان دل و جان دادن هر‬
‫مختصري را"‬
‫‪",97,19‬خاموش كه او خود بكشد عاشق خود را"‪",‬تا چند كشي دامن هر‬
‫بي هنري را"‬
‫‪",98,1‬اي از نظرت مست شده اسم و مسما"‪",‬اي يوسف جان گشته ز‬
‫لبهاي شكرخا"‬
‫‪",98,2‬ما را چه از آن قصه كه گاو آمد و خر رفت"‪",‬هين وقت لطيفست‬
‫ازان عربده باز آ"‬
‫‪",98,3‬اي شاه تو شاهي كن و آراسته كن بزم"‪",‬اي جان ولي نعمت هر‬
‫وامق و عذرا"‬
‫‪",98,4‬هم دايه جانهايي و هم جوي مي و شير"‪",‬هم جنت فردوسي و هم‬
‫سدره خضرا"‬
‫‪",98,5‬جز اين بنگوييم وگر نيز بگوييم"‪",‬گوييد خسيسان كه محالست و‬
‫علل"‬
‫‪",98,6‬خواهي كه بگويم بده آن جام صبوحي"‪",‬تا چرخ به رقص آيد و صد‬
‫زهره زهرا"‬
‫‪",98,7‬هر جا ترشي باشد اندر غم دنيي"‪",‬مي غرد و مي برد از آنجاي دل‬
‫ما"‬
‫‪",98,8‬برخيز بخيلنه در خانه فروبند"‪",‬كانجا كه تويي خانه شود گلشن و‬
‫صحرا"‬
‫‪",98,9‬اين مه ز كجا آمد وين روي چه رويست"‪",‬اين نور خداييست تبارك‬
‫و تعالي"‬
‫‪",98,10‬هم قادر و هم عاهر و هم اول و آخر"‪",‬اول غم و سودا و به آخر‬
‫يد بيضا"‬
‫‪",98,11‬هر دل كه نلرزيدت و هر چشم كه نگريست"‪",‬يارب خبرش ده تو‬
‫ازين عيش و تماشا"‬
‫‪",98,12‬تا شيد برآرد وي و آيد به سر كوي"‪",‬فرياد برآرد كه تمنيت تمنا"‬
‫‪",98,13‬نگذاردش آن عشق كه سر نيز بخارد"‪",‬شاباش زهي سلسله و‬
‫جذب و تقاضا"‬
‫‪",98,14‬در شهر چو من گول مگر عشق نديدست"‪",‬هر لحظه مرا گيرد‬
‫اين عشق ز بال"‬
‫‪",98,15‬هر داد و گرفتي كه ز بالست لطيفست"‪",‬گر حاذق جدست وگر‬
‫عشوه تيبا"‬
‫‪",99,1‬دلرام نهان گشته ز غوغا"‪",‬همه رفتند و خلوت شد برون آ"‬
‫‪",99,2‬برآور بنده را از غرقه خون"‪",‬فرح ده روي زردم را ز صفرا"‬
‫‪",99,3‬كنار خويش دريا كردم از اشك"‪",‬تماشا چون نيايي سوي دريا"‬
‫‪",99,4‬چو تو در آينه ديدي رخ خود"‪",‬از آن خوشتر كجا باشد تماشا"‬
‫‪",99,5‬غلط كردم در آيينه نگنجي"‪",‬ز نورت مي شود لكل اشيا"‬
‫‪",99,6‬رهيد آن آينه از رنج صيقل"‪",‬ز رويت مي شود پاك و مصفا"‬
‫‪",99,7‬تو پنهاني چو عقل و جمله از تست"‪",‬خرابيها عمارتها بهر جا"‬
‫‪",99,8‬هر آنك پهلوي تو خانه گيرد"‪",‬به پيشش پست شد بام ثريا"‬
‫‪",99,9‬چه باشد حال تن كز جان جدا شد"‪",‬چه عذر آرد كسي كز تست‬
‫عذرا"‬
‫‪",99,10‬چه ياري يابد از ياران همدل"‪",‬كسي كز جان شيرين گشت تنها"‬
‫‪",99,11‬به از صبحي تو خلقان را بهر روز"‪",‬به از خوابي ضعيفان را به‬
‫شبها"‬
‫‪",99,12‬ترا در جان بديدم باز رستم"‪",‬چو گمراهان نگويم زير و بال"‬
‫‪",99,13‬چو در عالم زدي تو آتش عشق"‪",‬جهان گشتست همچون ديك‬
‫حلوا"‬
‫‪",99,14‬همه حسن از تو بايد ماه و خورشيد"‪",‬همه مغز از تو بايد جدي و‬
‫جوزا"‬
‫‪",99,15‬بدان شد شب شفا و راحت خلق"‪",‬كه سوداي توش بخشيد‬
‫سودا"‬
‫‪",99,16‬چو پروانه ست خلق و روز چون شمع"‪",‬كه از زيب خودش كردي‬
‫تو زيبا"‬
‫‪",99,17‬هر آن پروانه كه شمع ترا ديد"‪",‬شبش خوشتر ز روز آمد به‬
‫سيما"‬
‫‪",99,18‬همي پرد به گرد شمع حسنت"‪",‬به روز و شب ندارد هيچ پروا"‬
‫‪",99,19‬نمي يارم بيان كردن ازين بيش"‪",‬بگفتم اين قدر باقي تو فرما"‬
‫‪",99,20‬بگو باقي تو شمس الدين تبريز"‪",‬كه به گويد حديث قاف عنقا"‬
‫‪",100,1‬بيا اي جان نو داده جهان را"‪",‬ببر از كار عقل كاردان را"‬
‫‪",100,2‬چو تيرم تا نپراني نپرم"‪",‬بيا بار دگر پر كن كمان را"‬
‫‪",100,3‬ز عشقت باز طشت از بام افتاد"‪",‬فرست از بام باز آن نردبان‬
‫را"‬
‫‪",100,4‬مرا گويند بامش از چه سويست"‪",‬از آن سويي كه آوردند جان‬
‫را"‬
‫‪",100,5‬از آن سويي كه هر شب جان روانست"‪",‬به وقت صبح باز آرد‬
‫روان را"‬
‫‪",100,6‬از آن سو كه بهار آيد زمين را"‪",‬چراغ نو دهد صبح آسمان را"‬
‫‪",100,7‬از آن سو كه عصايي اژدها شد"‪",‬به دوزخ برد او فرعونيان را"‬
‫‪",100,8‬از آن سو كه ترا اين جست و جو خاست"‪",‬نشان خود اوست مي‬
‫جويد نشان را"‬
‫‪",100,9‬تو آن مردي كه او بر خر نشسته ست"‪",‬همي پرسد ز خر اين را‬
‫و آن را"‬
‫‪",100,10‬خمش كن كو نمي خواهد ز غيرت"‪",‬كه در دريا درآرد همگنان‬
‫را"‬
‫‪",101,1‬بسوزانيم سودا و جنون را"‪",‬درآشاميم هر دم موج خون را"‬
‫‪",101,2‬حريف دوزخ آشامان مستيم"‪",‬كه بشكافند سقف سبزگون را"‬
‫‪",101,3‬چه خواهد كرد شمع ليزالي"‪",‬فلك را وين دو شمع سرنگون را"‬
‫‪",101,4‬فرو بريم دست دزد غم را"‪",‬كه دزديدست عقل صد زبون را"‬
‫‪",101,5‬شراب صرف سلطاني بريزيم"‪",‬بخوابانيم عقل ذوفنون را"‬
‫‪",101,6‬چو گردد مست حد بر وي برانيم"‪",‬كه از حد برد تزوير و فسون‬
‫را"‬
‫‪",101,7‬اگرچه زوبع و استاد جمله ست"‪",‬چه داند حيله ريب المنون را"‬
‫‪",101,8‬چنانش بيخود و سرمست سازيم"‪",‬كه چون آيد نداند راه چون را"‬
‫‪",101,9‬چنان پير و چنان عالم فنا به"‪",‬كه تا عبرت شود ليعلمون را"‬
‫‪",101,10‬كنون عالم شود كز عشق جان داد"‪",‬كنون واقف شود علم‬
‫درون را"‬
‫‪",101,11‬درون خانه دل او ببيند"‪",‬ستون اين جهان بي ستون را"‬
‫‪",101,12‬كه سرگردان بدين سرهاست گرنه"‪",‬سكون بودي جهان بي‬
‫سكون را"‬
‫‪",101,13‬تن با سر نداند سر كن را"‪",‬تن بي سر شناسد كاف و نون را"‬
‫‪",101,14‬يكي لحظه بنه سر اي برادر"‪",‬چه باشد از براي آزمون را"‬
‫‪",101,15‬يكي دم رام كن از بهر سلطان"‪",‬چنين سگ را چنين اسب حرون‬
‫را"‬
‫‪",101,16‬تو دوزخ دان خود آگاهي عالم"‪",‬فنا شو كم طلب اين سر فزون‬
‫را"‬
‫‪",101,17‬چنان اندر صفات حق فرو رو"‪",‬كه برنايي نبيني اين برون را"‬
‫‪",101,18‬چه جويي ذوق اين آب سيه را"‪",‬چه بويي سبزه اين بام تون را"‬
‫‪",101,19‬خمش كردم نيارم شرح كردن"‪",‬زرشك و غيرت هر خام دون‬
‫را"‬
‫‪",101,20‬نما اي شمس تبريزي كمالي"‪",‬كه تا نقصي نباشد كاف و نون‬
‫را"‬
‫‪",102,1‬سليمانا بيار انگشتري را"‪",‬مطيع و بنده كن ديو و پري را"‬
‫‪",102,2‬بر آر آواز ردوها علي"‪",‬منور كن سراي ششدري را"‬
‫‪",102,3‬برآوردن ز مغرب آفتابي"‪",‬مسلم شد ضمير آن سري را"‬
‫‪",102,4‬بدين سان مهتري يابد هرآنكس"‪",‬كه بهر حق گذارد مهتري را"‬
‫‪",102,5‬بنه برخوان جفاي كالجوابي"‪",‬مكرم كن نياز مشتري را"‬
‫‪",102,6‬بكاسي كاسه سر را طرب ده"‪",‬تو كن مخمور چشم عبهري را"‬
‫‪",102,7‬ز صورتهاي غيبي پرده بردار"‪",‬كسادي ده نقوش آزري را"‬
‫‪",102,8‬ز چاه و آب چه رنجور گشتيم"‪",‬روان كن چشمه هاي كوثري را"‬
‫‪",102,9‬دل در بزم شاهنشاه در رو"‪",‬پذيرا شو شراب احمري را"‬
‫‪",102,10‬زر و زن را بجان مپرست زيرا"‪",‬برين دو دوخت يزدان كافري‬
‫را"‬
‫‪",102,11‬جهاد نفس كن زيرا كه اجري"‪",‬براي اين دهد شه لشكري را"‬
‫‪",102,12‬دل سيمين بري كز عشق رويش"‪",‬ز حيرت گم كند زر هم زري‬
‫را"‬
‫‪",102,13‬بدان دريا دلي كز جوش و نوشش"‪",‬بدست آورد گوهر گوهري‬
‫را"‬
‫‪",102,14‬كه باقي غزل را تو بگويي"‪",‬به رشك آري تو سحر سامري را"‬
‫‪",102,15‬خمش كردم كه پايم گل فرو رفت"‪",‬تو بگشا پر نطق جعفري‬
‫را"‬
‫‪",103,1‬دل و جان را درين حضرت بپال"‪",‬چو صافي شد رود صافي ببال"‬
‫‪",103,2‬اگر خواهي كه ز آب صاف نوشي"‪",‬لب خود را بهر دردي ميال"‬
‫‪",103,3‬ازين سيلب درد او پاك ماند"‪",‬كه جانبازست و چست و بي مبال"‬
‫‪",103,4‬نپرد عقل جزوي زين عقيله"‪",‬چو نبود عقل كل بر جزو لل"‬
‫‪",103,5‬نلرزد دست وقت زر شمردن"‪",‬چو بازرگان بداند قدر كال"‬
‫‪",103,6‬چه گرگينست وگر خارست اين حرص"‪",‬كسي خود را برين‬
‫گرگين ممال"‬
‫‪",103,7‬چو شد ناسور بر گرگين چنين گر"‪",‬طلي سازش به ذكر حق‬
‫تعال"‬
‫‪",103,8‬اگر خواهي كه اين در باز گردد"‪",‬سوي اين در روان و بي ملل آ"‬
‫‪",103,9‬رها كن صدر و ناموس و تكبر"‪",‬ميان جان بجو صدر معل"‬
‫‪",103,10‬كله رفعت و تاج سليمان"‪",‬بهر كل كي رسد حاشا و كل"‬
‫‪",103,11‬خمش كردم سخن كوتاه خوشتر"‪",‬كه اين ساعت نمي گنجد‬
‫علل"‬
‫‪",103,12‬جواب آن غزل كه گفت شاعر"‪",‬بقائي شا ليس هم ارتحال"‬
‫‪",104,1‬خبر كن اي ستاره يار ما را"‪",‬كه دريابد دل خون خوار ما را"‬
‫‪",104,2‬خبر كن آن طبيب عاشقان را"‪",‬كه تا شربت دهد بيمار ما را"‬
‫‪",104,3‬بگو شكرفروش شكرين را"‪",‬كه تا رونق دهد بازار ما را"‬
‫‪",104,4‬اگر در سر بگرداني دل خود"‪",‬نه دشمن بشنود اسرار ما را"‬
‫‪",104,5‬پس اندر عشق دشمن كام گردم"‪",‬كه دشمن مي نپرسد كار ما‬
‫را"‬
‫‪",104,6‬اگرچه دشمن ما جان ندارد"‪",‬بسوزان جان دشمن دار ما را"‬
‫‪",104,7‬اگر گل بر سرستت تا نشويي"‪",‬بيار و بشكفان گلزار ما را"‬
‫‪",104,8‬بيا اي شمس تبريزي نير"‪",‬بدان رخ نور ده ديدار ما را"‬
‫‪",105,1‬چو او باشد دل دلسوز ما را"‪",‬چه باشد شب چه باشد روز ما را"‬
‫‪",105,2‬كه خورشيد ار فرو شد ار برآمد"‪",‬بس است اين جان جان افروز‬
‫ما را"‬
‫‪",105,3‬تو مادر مرده را شيون مياموز"‪",‬كه استادست عشق آموز ما را"‬
‫‪",105,4‬مدوزان خرقه ما را مدران"‪",‬نشايد شيخ خرقه دوز ما را"‬
‫‪",105,5‬همه كس بر عدو پيروز خواهد"‪",‬جمال آن عدو پيروز ما را"‬
‫‪",105,6‬همه كس بخت گنج اندوز جويد"‪",‬وليكن عشق رنج اندوز ما را"‬
‫‪",106,1‬مرا حلوا هوس كردست حلوا"‪",‬ميفكن وعده حلوا به فردا"‬
‫‪",106,2‬دل و جانم بدان حلواست پيوست"‪",‬كه صوفي را صفا آرد نه‬
‫صفرا"‬
‫‪",106,3‬زهي حلواي گرم و چرب و شيرين"‪",‬كه هر دم مي رسد بويش ز‬
‫بال"‬
‫‪",106,4‬دهاني بسته حلوا خور چو انجير"‪",‬ز دل خور هيچ دست و لب‬
‫ميال"‬
‫‪",106,5‬از آن دستست اين حلوا از آن دست"‪",‬بخور زان دست اي بي‬
‫دست و بي پا"‬
‫‪",106,6‬دمي با مصطفا و كاسه باشيم"‪",‬كه او مي خورد از آنجا شير و‬
‫خرما"‬
‫‪",106,7‬از آن خرما كه مريم را ندا كرد"‪",‬كلي و اشربي و قري عينا"‬
‫‪",106,8‬دليل آنك زاده عقل كليم"‪",‬ندايش مي رسد كاي جان بابا"‬
‫‪",106,9‬همي خواند كه فرزندان بياييد"‪",‬كه خوان آراسته ست و يار تنها"‬
‫‪",107,1‬امير حسن خندان كن چشم را"‪",‬وجودي بخش مر مشتي عدم‬
‫را"‬
‫‪",107,2‬سياهي مي نمايد لشكر غم"‪",‬ظفر ده شادي صاحب علم را"‬
‫‪",107,3‬به حسن خود تو شادي را بكن شاد"‪",‬غم و اندوه ده اندوه و غم‬
‫را"‬
‫‪",107,4‬كرم را شادمان كن از جمالت"‪",‬كه حسن تو دهد صد جان كرم‬
‫را"‬
‫‪",107,5‬تو كارم زان بر سيمين چو زر كن"‪",‬تو لعلين كن رخ همچون زرم‬
‫را"‬
‫‪",107,6‬دل چون طالب بيشي عشقي"‪",‬تو كم انديش در دل بيش و كم‬
‫را"‬
‫‪",107,7‬بنه آن سر به پيش شمس تبريز"‪",‬كه ايمانست سجده آن صنم‬
‫را"‬
‫‪",108,1‬به برج دل رسيدي بيست اينجا"‪",‬چو آن مه را بديدي بيست اينجا"‬
‫‪",108,2‬بسي اين رخت خود را هر نواحي"‪",‬ز ناداني كشيدي بيست اينجا"‬
‫‪",108,3‬بشد عمري و از خوبي آن مه"‪",‬بهر نوعي شنيدي بيست اينجا"‬
‫‪",108,4‬ببين آن حسن را كز ديدن او"‪",‬بديد و نا بديدي بيست اينجا"‬
‫‪",108,5‬بسينه تو كه آن پستان شيرست"‪",‬كه از شيرش چشيدي بيست‬
‫اينجا"‬
‫‪",109,1‬بكت عيني غداه البين دمعا"‪",‬و اخري بالبكا بخلت علينا"‬
‫‪",109,2‬فعاقبت التي بخلت علينا"‪",‬بان غمضتها يوم التقينا"‬
‫‪",109,3‬چه مرد آن عتابم خيز يارا"‪",‬بده آن جان مالمال صهبا"‬
‫‪",109,4‬نرنجم زانچ مردم مي برنجند"‪",‬كه پيشم جمله جانها هست يكتا"‬
‫‪",109,5‬اگر چه پوستيني بازگونه"‪",‬بپوشيدست اين اجسام بر ما"‬
‫‪",109,6‬ترا در پوستين من مي شناسم"‪",‬همان جان مني در پوست جانا"‬
‫‪",109,7‬بدرم پوست را تو هم بدران"‪",‬چرا سازيم با خود جنگ و هيجا"‬
‫‪",109,8‬يكي جانيم در اجسام مفرق"‪",‬اگر خرديم اگر پيريم و برنا"‬
‫‪",109,9‬چراغكهاست كاتش را جدا كرد"‪",‬يكي اصلست ايشان را و منشا"‬
‫‪",109,10‬يكي طبع و يكي رنگ و يكي خوي"‪",‬كه سرهاشان نباشد غير‬
‫پاها"‬
‫‪",109,11‬درين تقرير برهانهاست در دل"‪",‬بسر با تو بگويم يا با خفا"‬
‫‪",109,12‬غلط خود تو بگويي با تو آن را"‪",‬چه تو بر توست بنگر اين‬
‫تماشا"‬
‫‪",110,1‬تو بشكن چنگ ما را اي معل"‪",‬هزاران چنگ ديگر هست اينجا"‬
‫‪",110,2‬چو ما در چنگ عشق اندر فتاديم"‪",‬چه كم آيد بر ما چنگ و سرنا"‬
‫‪",110,3‬رباب و چنگ عالم گر بسوزد"‪",‬بسي چنگي پنهانيست يارا"‬
‫‪",110,4‬ترنگ و تنتنش رفته به گردون"‪",‬اگر چه نايد آن در گوش صما"‬
‫‪",110,5‬چراغ و شمع عالم گر بميرد"‪",‬چو غم چون سنگ و آهن هست‬
‫برجا"‬
‫‪",110,6‬بروي بحر خاشاكست اغاني"‪",‬نيايد گوهري بر روي دريا"‬
‫‪",110,7‬وليكن لطف خاشاك از گهردان"‪",‬كه عكس عكس برق اوست بر‬
‫ما"‬
‫‪",110,8‬اغاني جمله فرع شوق وصليست"‪",‬برابر نيست برع واصل اصل"‬
‫‪",110,9‬دهان بربند و بگشا روزن دل"‪",‬از آن ره باش با ارواح گويا"‬
‫‪",111,1‬براي تو فدا كرديم جانها"‪",‬كشيده بهر تو زخم زبانها"‬
‫‪",111,2‬شنيده طعنهاي همچو آتش"‪",‬رسيده تير كاري زان كمانها"‬
‫‪",111,3‬اگر دل را برون آريم پيشت"‪",‬ببخشايي بر آن پر خون نشانها"‬
‫‪",111,4‬اگر دشمن ترا از من بدي گفت"‪",‬مها دشمن چه گويد جز چنانها"‬
‫‪",111,5‬بيا اي آفتاب جمله خوبان"‪",‬كه در لطف تو خندد لعل كانها"‬
‫‪",111,6‬كه بي تو سود ما جمله زيانست"‪",‬كه گردد سود با بودت زيانها"‬
‫‪",111,7‬گمان او بسست اش زهر قاتل"‪",‬كه در قند تو دارد بدگمانها"‬
‫‪",112,1‬ز روي تست عيد آثار ما را"‪",‬بيا اي عيد و عيدي آر ما را"‬
‫‪",112,2‬تو جان عيد و از روي تو جانا"‪",‬هزاران عيد در اسرار ما را"‬
‫‪",112,3‬چو ما در نيستي سر در كشيديم"‪",‬نگيرد غصه دستار ما را"‬
‫‪",112,4‬چو ما بر خويشتن اغيار گشتيم"‪",‬نباشد غصه اغيار ما را"‬
‫‪",112,5‬شما را اطلس و شعر خيالي"‪",‬خيال خوب آن دلدار ما را"‬
‫‪",112,6‬كتاب مكر و عياري شما را"‪",‬عتاب دلبر عيار ما را"‬
‫‪",112,7‬شما را عيد در سالي دو بارست"‪",‬دو صد عيدست هر دم كار ما‬
‫را"‬
‫‪",112,8‬شما را سيم و زر بادا فراوان"‪",‬جمال خالق جبار ما را"‬
‫‪",112,9‬شما را اسب تازي باد بي حد"‪",‬براق احمد مختار ما را"‬
‫‪",112,10‬اگر عالم همه عيدست و عشرت"‪",‬برو عالم شما را يار ما را"‬
‫‪",112,11‬بيا اي عيد اكبر شمس تبريز"‪",‬به دست اين و آن مگذار ما را"‬
‫‪",112,12‬چو خاموشانه عشقت قوي شد"‪",‬سخن كوتاه شد اين بار ما را"‬
‫‪",113,1‬اي مطرب دل براي ياري را"‪",‬در پرده زير گوي زاري را"‬
‫‪",113,2‬رو در چمن و به روي گل بنگر"‪",‬همدم شو بلبل بهاري را"‬
‫‪",113,3‬داني چه حياتها و مستيهاست"‪",‬در مجلس عشق جان سپاري را"‬
‫‪",113,4‬چون دولت بي شمار را ديدي"‪",‬بسپار بدو دم شماري را"‬
‫‪",113,5‬اي روح شكار دلبري گشتي"‪",‬كو زنده كند ابد شكاري را"‬
‫‪",113,6‬اي ساقي دل ز كار وا ماندم"‪",‬وقتست بده شراب كاري را"‬
‫‪",113,7‬آراسته كن مرا و مجلس را"‪",‬كاراسته شراب داري را"‬
‫‪",113,8‬بزميست نهان چنين حريفان را"‪",‬جا نيست دگر شراب خواري را"‬
‫‪",114,1‬اندر دل ما تويي نگارا"‪",‬غير تو كلوخ و سنگ خارا"‬
‫‪",114,2‬هر عاشق شاهدي گزيدست"‪",‬ما جز تو نديده ايم يارا"‬
‫‪",114,3‬گر غير تو ماه باشد اي جان"‪",‬بر غير تو نيست رشك ما را"‬
‫‪",114,4‬اي خلق حديث او مگوييد"‪",‬باقي همه شاهدان شما را"‬
‫‪",114,5‬بر نقش فنا چه عشق بازد"‪",‬آنكس كه بديد كبريا را"‬
‫‪",114,6‬بر غير خدا حسد نيارد"‪",‬آنكس كه گمان برد خدا را"‬
‫‪",114,7‬گر رشك و حسد بري برو بر"‪",‬كين رشك بدست انبيا را"‬
‫‪",114,8‬چون رفت بر آسمان چارم"‪",‬عيسي چه كند كليسيا را"‬
‫‪",114,9‬بوبكر و عمر بجان گزيدند"‪",‬عثمان و علي مرتضا را"‬
‫‪",114,10‬شمس تبريز جو روان كن"‪",‬گردان كن سنگ آسيا را"‬
‫‪",115,1‬اي جان و قوام جمله جانها"‪",‬پر بخش و روان كن روانها"‬
‫‪",115,2‬با تو ز زيان چه باك داريم"‪",‬اي سود كن همه زيانها"‬
‫‪",115,3‬فرياد ز تيرهاي غمزه"‪",‬وز ابروهاي چون كمانها"‬
‫‪",115,4‬در لعل بتان شكر نهادي"‪",‬بگشاده به طمع آن دهانها"‬
‫‪",115,5‬اي داده بدست ما كليدي"‪",‬بگشاده بدان در جهانها"‬
‫‪",115,6‬گر زانك نه در ميان مايي"‪",‬بربسته چراست اين ميانها"‬
‫‪",115,7‬ور نيست شراب بي نشانيت"‪",‬پس شاهد چيست اين نشانها"‬
‫‪",115,8‬ور تو ز گمان ما بروني"‪",‬پس زنده ز كيست اين گمانها"‬
‫‪",115,9‬ور تو ز جهان ما نهاني"‪",‬پيدا ز كي مي شود نهانها"‬
‫‪",115,10‬بگذار فسانه هاي دنيا"‪",‬بيزار شديم ما از آنها"‬
‫‪",115,11‬جاني كه فتاد در شكر ريز"‪",‬كي گنجد در دلش چنانها"‬
‫‪",115,12‬آنكو قدم ترا زمين شد"‪",‬كي ياد كند ز آسمانها"‬
‫‪",115,13‬بر بند زبان ما به عصمت"‪",‬ما را مفكن درين زبانها"‬
‫‪",116,1‬اي سخت گرفته جادوي را"‪",‬شيري بنموده آهوي را"‬
‫‪",116,2‬از سحر تو احولست ديده"‪",‬در ديده نهاده اي دوي را"‬
‫‪",116,3‬بنموده اي از ترنج آلو"‪",‬كي يافت ترنج آلوي را"‬
‫‪",116,4‬سحر تو نمود بره را گرگ"‪",‬بنموده ز گندمي جوي را"‬
‫‪",116,5‬منشور بقا نموده سحرت"‪",‬طومار خيال منطوي را"‬
‫‪",116,6‬پر باد هدايتست ريشش"‪",‬از سحر تو جاهل غوي را"‬
‫‪",116,7‬سوفسطاييم كرد سحرت"‪",‬اي ترك نموده هندوي را"‬
‫‪",116,8‬چون پشه نموده وقت پيكار"‪",‬پيلن تهمتن قوي را"‬
‫‪",116,9‬تا جنگ كنند و راست آرند"‪",‬تقدير و قضاي مستوي را"‬
‫‪",116,10‬سوفسطايي مشو خمش كن"‪",‬بگشاي زبان معنوي را"‬
‫‪",117,1‬از دور بديده شمس دين را"‪",‬فخر تبريز و رشك چين را"‬
‫‪",117,2‬آن چشم و چراغ آسمان را"‪",‬آن زنده كننده زمين را"‬
‫‪",117,3‬اي گشته چنان و آن چنانتر"‪",‬هر جان كه بديده او چنين را"‬
‫‪",117,4‬گفتا كه كرا كشم بزاري"‪",‬گفتمش كه بنده كمين را"‬
‫‪",117,5‬اين گفتن بود و ناگهاني"‪",‬از غيب گشاد او كمين را"‬
‫‪",117,6‬آتش در زد به هست بنده"‪",‬وز بيخ بكند كبر و كين را"‬
‫‪",117,7‬بي دل سيهي لله زان مي"‪",‬سرمست بكرد ياسمين را"‬
‫‪",117,8‬در دامن اوست عين مقصود"‪",‬بر ما بفشاند آستين را"‬
‫‪",117,9‬شاهي كه چو رخ نمود مه را"‪",‬بر اسب فلك نهاد زين را"‬
‫‪",117,10‬بنشين كژ و راست گو كه نبود"‪",‬همتا شه روح راستين را"‬
‫‪",117,11‬والله كه ازو خبر نباشد"‪",‬جبريل مقدس امين را"‬
‫‪",117,12‬حالي چه زند بقال آورد"‪",‬او چرخ بلند هفتمين را"‬
‫‪",117,13‬چون چشم دگر درو گشاديم"‪",‬يك جو نخريم ما يقين را"‬
‫‪",117,14‬آوه كه بكرد باز گونه"‪",‬آن دولت وصل پوستين را"‬
‫‪",117,15‬اي مطرب عشق شمس دينم"‪",‬جان تو كه باز گو همين را"‬
‫‪",117,16‬چو مي نرسم به دستبوسش"‪",‬بر خاك همي زنم جبين را"‬
‫‪",118,1‬بنمود وفا از اين جا"‪",‬هرگز نرويم ما از اين جا"‬
‫‪",118,2‬اينجا مدد حيات جانست"‪",‬ذوقست دو چشم را از اين جا"‬
‫‪",118,3‬اينجاست كه پا به گل فرو رفت"‪",‬چون برگيريم پا از اين جا"‬
‫‪",118,4‬اينجا به خدا كه دل نهاديم"‪",‬كس را مبر اي خدا از اين جا"‬
‫‪",118,5‬اينجاست كه مرگ ره ندارد"‪",‬مرگست بدن جدا از اين جا"‬
‫‪",118,6‬زينجاي برآمدي چو خورشيد"‪",‬روشن كردي مرا از اين جا"‬
‫‪",118,7‬جان خرم و شاد و تازه گردد"‪",‬زينجا يابد بقا از اين جا"‬
‫‪",118,8‬يكبار دگر حجاب بردار"‪",‬يكبار دگر برآ از اين جا"‬
‫‪",118,9‬اينجاست شراب ليزالي"‪",‬در ريز تو ساقيا از اين جا"‬
‫‪",118,10‬اين چشمه آب زندگانيست"‪",‬مشكي پر كن سقا از اين جا"‬
‫‪",118,11‬اينجا پر و بال يافت دلها"‪",‬بگرفت خرد هوا از اين جا"‬
‫‪",119,1‬برخيز و صبوح را بيارا"‪",‬پر لخلخه كن كنار ما را"‬
‫‪",119,2‬پيش آر شراب رنگ آميز"‪",‬اي ساقي خوب خوب سيما"‬
‫‪",119,3‬از من پرسيد كو چه ساقيست"‪",‬قندست و هزار رطل حلوا"‬
‫‪",119,4‬آن ساغر پر عقار بر ريز"‪",‬بر وسوسه محال پيما"‬
‫‪",119,5‬آن مي كه چو صعوه زو بنوشد"‪",‬آهنگ كند به صيد عنقا"‬
‫‪",119,6‬زان پيش كه در رسد گراني"‪",‬بر جه سبك و ميان ما آ"‬
‫‪",119,7‬مي گرد و چه ماه نور مي ده"‪",‬حمرا مي ده بدان حميرا"‬
‫‪",119,8‬ما را همه مست و كف زنان كن"‪",‬وان گاه نظاره كن تماشا"‬
‫‪",119,9‬در گردش و شيوه هاي مستان"‪",‬در عربده هاي در عل ل"‬
‫‪",119,10‬در گردن اين فكنده آن دست"‪",‬كان شاه من و حبيب و مول"‬
‫‪",119,11‬او نيز ببرده روي چون گل"‪",‬مي بوسد يار را كف پا"‬
‫‪",119,12‬اين كيسه گشاده از سخاوت"‪",‬كه خرج كنيد بي محابا"‬
‫‪",119,13‬دستار و قبا فكنده آن نيز"‪",‬كين را به گرو نهيد فردا"‬
‫‪",119,14‬صد مادر و صد پدر ندارد"‪",‬آن مهر كه مي بجوشد آنجا"‬
‫‪",119,15‬اين مي آمد اصول خويشي"‪",‬كز سكر چنين شدند اعدا"‬
‫‪",119,16‬آن عربده در شراب دنياست"‪",‬در بزم خدا نباشد آنها"‬
‫‪",119,17‬ني شورش و ني قيست و ني جنگ"‪",‬ساقيست و شراب مجلس‬
‫آرا"‬
‫‪",119,18‬خاموش كه ز سكر نفس كافر"‪",‬مي گويد ل اله ال"‬
‫‪",120,1‬تا چند تو پس روي به پيش آ"‪",‬در كفر مرو به سوي كيش آ"‬
‫‪",120,2‬در نيش تو نوش بين به نيش آ"‪",‬آخر تو به اصل اصل خويش آ"‬
‫‪",120,3‬هر چند به صورت از زميني"‪",‬پس رشته گوهر يقيني"‬
‫‪",120,4‬بر مخزن نور حق اميني"‪",‬آخر تو به اصل اصل خويش آ"‬
‫‪",120,5‬خود را چو به بي خودي ببستي"‪",‬مي دانك تو از خودي برستي"‬
‫‪",120,6‬وز بند هزار دام جستي"‪",‬آخر تو به اصل اصل خويش آ"‬
‫‪",120,7‬از پشت خليفه اي بزادي"‪",‬چشمي به جهان دون گشادي"‬
‫‪",120,8‬آوه كه بدين قدر تو شادي"‪",‬آخر تو به اصل اصل خويش آ"‬
‫‪",120,9‬هر چند طلسم اين جهاني"‪",‬در باطن خويشتن تو كاني"‬
‫‪",120,10‬بگشاي دو ديده نهاني"‪",‬آخر تو به اصل اصل خويش آ"‬
‫‪",120,11‬چون زاده پرتو جللي"‪",‬وز طالع سعد نيك فالي"‬
‫‪",120,12‬از هر عدمي تو چند نالي"‪",‬آخر تو به اصل اصل خويش آ"‬
‫‪",120,13‬لعلي به ميان سنگ خارا"‪",‬تا چند غلط دهي تو ما را"‬
‫‪",120,14‬در چشم تو ظاهرست يارا"‪",‬آخر تو به اصل اصل خويش آ"‬
‫‪",120,15‬چون از بر يار سركش آيي"‪",‬سرمست و لطيف و دلكش آيي"‬
‫‪",120,16‬با چشم خوش و پر آتش آيي"‪",‬آخر تو به اصل اصل خويش آ"‬
‫‪",120,17‬در پيش تو داشت جام باقي"‪",‬شمس تبريز شاه و ساقي"‬
‫‪",120,18‬سبحان الله زهي رواقي"‪",‬آخر تو به اصل اصل خويش آ"‬
‫‪",121,1‬چون خانه روي ز خانه ما"‪",‬با آتش و با زبانه ما"‬
‫‪",121,2‬با رستم زال تا نگويي"‪",‬از رخش و ز تازيانه ما"‬
‫‪",121,3‬زيرا جز صادقان ندانند"‪",‬مكر و دغل و بهانه ما"‬
‫‪",121,4‬اندر دل هيچ كس نگنجيم"‪",‬چون در سر اوست شانه ما"‬
‫‪",121,5‬هر جا پر تير او ببيني"‪",‬آنجاست يقين نشانه ما"‬
‫‪",121,6‬از عشق بگو كه عشق دامست"‪",‬زنهار مگو ز دانه ما"‬
‫‪",121,7‬با خاطر خويش تا نگويي"‪",‬اي محرم دل فسانه ما"‬
‫‪",121,8‬گر تو به چنينه اي بگويي"‪",‬والله كه تويي چنانه ما"‬
‫‪",121,9‬اندر تبريز بد فلني"‪",‬اقبال دل فلنه ما"‬
‫‪",122,1‬ديدم رخ خوب گلشني را"‪",‬آن چشم و چراغ روشني را"‬
‫‪",122,2‬آن قبله و سجده گاه جان را"‪",‬آن عشرت و جاي ايمني را"‬
‫‪",122,3‬دل گفت كه جان سپارم آنجا"‪",‬بگذارم هستي و مني را"‬
‫‪",122,4‬جان هم به سماع اندر آمد"‪",‬آغاز نهاد كف زني را"‬
‫‪",122,5‬عقل آمد و گفت من چه گويم"‪",‬اين بخت و سعادت سني را"‬
‫‪",122,6‬اين بوي گلي كه كرد چون سرو"‪",‬هر پشت دوتاي منحني را"‬
‫‪",122,7‬در عشق بدل شود همه چيز"‪",‬تركي سازند ارمني را"‬
‫‪",122,8‬اي جان تو به جان جان رسيدي"‪",‬وي تن بگذاشتي تني را"‬
‫‪",122,9‬ياقوت زكات دوست ما راست"‪",‬درويش خورد زر غني را"‬
‫‪",122,10‬آن مريم دردمند يابد"‪",‬تازه رطب تر جني را"‬
‫‪",122,11‬تا ديده غير برنيفتد"‪",‬منماي به خلق محسني را"‬
‫‪",122,12‬ز ايمان اگرت مراد امنست"‪",‬در عزلت جوي ايمني را"‬
‫‪",122,13‬عزلت گه چيست خانه دل"‪",‬در دل خو گير ساكني را"‬
‫‪",122,14‬در خانه دل همي رسانند"‪",‬آن ساغر باقي هني را"‬
‫‪",122,15‬خامش كن و فن خامشي گير"‪",‬بگذار تو لف پر فني را"‬
‫‪",122,16‬زيرا كه دل است جاي ايمان"‪",‬در دل مي دار مومني را"‬
‫‪",123,1‬ديدم شه خوب خوش لقا را"‪",‬آن چشم و چراغ سينه ها را"‬
‫‪",123,2‬آن مونس و غم گسار دل را"‪",‬آن جان و جهان جان فزا را"‬
‫‪",123,3‬آنكس كه خرد دهد خرد را"‪",‬آنكس كه صفا دهد صفا را"‬
‫‪",123,4‬آن سجده گه مه و فلك را"‪",‬آن قبله جان اوليا را"‬
‫‪",123,5‬هر پاره من جدا همي گفت"‪",‬كاي شكر و سپاس مر خدا را"‬
‫‪",123,6‬موسي چو بديد ناگهاني"‪",‬از سوي درخت آن ضيا را"‬
‫‪",123,7‬گفتا كه ز جست وجوي رستم"‪",‬چون يافتم اينچنين عطا را"‬
‫‪",123,8‬گفت اي موسي سفر رها كن"‪",‬وز دست بيفكن آن عصا را"‬
‫‪",123,9‬آن دم موسي ز دل برون كرد"‪",‬همسايه و خويش و آشنا را"‬
‫‪",123,10‬اخلع نعليك اين بود اين"‪",‬كز هر دو جهان ببر ول را"‬
‫‪",123,11‬در خانه دل جز او نگنجد"‪",‬دل داند رشك انبيا را"‬
‫‪",123,12‬گفت اي موسي به كف چه داري"‪",‬گفتا كه عصاست راه ما را"‬
‫‪",123,13‬گفتا كه عصا ز كف بيفكن"‪",‬بنگر تو عجايب سما را"‬
‫‪",123,14‬افكند و عصاش اژدها شد"‪",‬بگريخت چو ديد اژدها را"‬
‫‪",123,15‬گفتا كه بگير تا منش باز"‪",‬چوبي سازم پي شما را"‬
‫‪",123,16‬سازم ز عدوت دست ياري"‪",‬سازم دشمنت متكا را"‬
‫‪",123,17‬تا از جز فضل من نداني"‪",‬ياران لطيف باوفا را"‬
‫‪",123,18‬دست و پايت چو مار گردد"‪",‬چون درد دهيم دست و پا را"‬
‫‪",123,19‬اي دست مگير غير ما را"‪",‬اي پا مطلب جز انتها را"‬
‫‪",123,20‬مگريز ز رنج ما كه هر جا"‪",‬رنجيست رهي بود دوا را"‬
‫‪",123,21‬نگريخت كسي ز رنج ال"‪",‬آمد بترش پي جزا را"‬
‫‪",123,22‬از دانه گريز بيم آنجاست"‪",‬بگذار به عقل بيم جا را"‬
‫‪",123,23‬شمس تبريز لطف فرمود"‪",‬چون رفت ببرد لطفها را"‬
‫‪",124,1‬ساقي تو شرا ب لمكان را"‪",‬آن نام و نشان بي نشان را"‬
‫‪",124,2‬بفزا كه فزايش رواني"‪",‬سرمست و روانه كن روان را"‬
‫‪",124,3‬يكبار دگر بيا درآموز"‪",‬ساقي گشتن تو ساقيان را"‬
‫‪",124,4‬چون چشمه بجوش از دل سنگ"‪",‬بشكن تو سبوي جسم و جان‬
‫را"‬
‫‪",124,5‬عشرت ده عاشقان مي را"‪",‬حسرت ده طالبان نان را"‬
‫‪",124,6‬نان معماريست حبس تن را"‪",‬مي بارانيست باغ جان را"‬
‫‪",124,7‬بستم سر سفره زمين را"‪",‬بگ ‪´ր‬ا سر خم آسمان را"‬
‫‪",124,8‬بربند دو چشم عيب بين را"‪",‬بگشاي دو چشم غيب دان را"‬
‫‪",124,9‬تا مسجد و بتكده نماند"‪",‬تا نشناسيم اين و آن را"‬
‫‪",124,10‬خاموش كه آن جهان خاموش"‪",‬در بانگ درآرد اين جهان را"‬
‫‪",125,1‬گفتي كه گزيده اي تو بر ما"‪",‬هرگز نبدست اين مفرما"‬
‫‪",125,2‬حاجت بنگر مگير حجت"‪",‬بر نقد بزن مگو كه فردا"‬
‫‪",125,3‬بگذار مرا كه خوش بخسپم"‪",‬در سايه ات اي درخت خرما"‬
‫‪",125,4‬اي عشق تو در دلم سرشته"‪",‬چون قند و شكر درون حلوا"‬
‫‪",125,5‬وي صورت تو درون چشمم"‪",‬مانند گهر ميان دريا"‬
‫‪",125,6‬داري سر ما سري بجنبان"‪",‬تو نيز بگو زهي تماشا"‬
‫‪",125,7‬آن وعده كه كرده اي مرا دوش"‪",‬كو زهره كه تا كنم تقاضا"‬
‫‪",125,8‬گر دست نمي رسد به خورشيد"‪",‬از دور همي كنم تمنا"‬
‫‪",125,9‬خورشيد و هزار همچو خورشيد"‪",‬در حسرت تست اي معل"‬
‫‪",126,1‬گستاخ مكن تو ناكسان را"‪",‬در چشم ميار اين خسان را"‬
‫‪",126,2‬درزي دزدي چو يافت فرصت"‪",‬كم آرد جامه رسان را"‬
‫‪",126,3‬ايشان را دار حلقه بر در"‪",‬هم نيز نيند ليق آن را"‬
‫‪",126,4‬پيشت به فسون و سخره آيند"‪",‬از طمع مپوش اين عيان را"‬
‫‪",126,5‬ايشان چو ز خويش پر غمانند"‪",‬چون دور كنند ز تو غمان را"‬
‫‪",126,6‬جز خلوت عشق نيست درمان"‪",‬رنج باريك اندهان را"‬
‫‪",126,7‬يا ديدن دوست يا هوايش"‪",‬ديگر چه كند كسي جهان را"‬
‫‪",126,8‬تا ديدن دوست در خيالش"‪",‬مي دار تو در سجود جان را"‬
‫‪",126,9‬پيشش چو چراغپايه مي ايست"‪",‬چون فرصتهاست مر مهان را"‬
‫‪",126,10‬وامانده ازين زمانه باشي"‪",‬كي بيني اصل اين زمان را"‬
‫‪",126,11‬چون گشت گذار از مكان چشم"‪",‬زو بيند جان آن مكان را"‬
‫‪",126,12‬جان خوردي تن چو قازغاني"‪",‬بر آتش نه تو قازغان را"‬
‫‪",126,13‬تا جوش ببيني ز اندرونت"‪",‬زان پس نخري تو داستان را"‬
‫‪",126,14‬نظاره نقد حال خويشي"‪",‬نظاره درونست راستان را"‬
‫‪",126,15‬اين حال بدايت طريقست"‪",‬با گم شدگان دهم نشان را"‬
‫‪",126,16‬چون صد منزل ازين گذشتند"‪",‬اين چون گويم مران كسان را"‬
‫‪",126,17‬مقصود ازين بگو و رستي"‪",‬يعني كه چراغ آسمان را"‬
‫‪",126,18‬مخدومم شمس حق و دين را"‪",‬كو هست پناه انس و جان را"‬
‫‪",129,16‬پر لله كن و پر از گل سرخ"‪",‬اين صحن رخ مزعفري را"‬
‫‪",129,17‬اسپيد نمي كنم دگر من"‪",‬در ريز رحيق احمري را"‬
‫‪",130,1‬بيدار كنيد مستيان را"‪",‬از بهر نبيذ همچو جان را"‬
‫‪",130,2‬اي ساقي باده بقايي"‪",‬از خم قديم گير آن را"‬
‫‪",130,3‬بر راه گلو گذر ندارد"‪",‬ليكن بگشايد او زبان را"‬
‫‪",130,4‬جان را تو چو مشك ساز ساقي"‪",‬آن جان شريف غيب دان را"‬
‫‪",130,5‬پس جانب آن صبوحيان كش"‪",‬آن مشك سبك دل گران را"‬
‫‪",130,6‬وز ساغرهاي چشم مستت"‪",‬در ده تو فلن بن فلن را"‬
‫‪",130,7‬از ديده بديده باده اي ده"‪",‬تا خود نشود خبر دهان را"‬
‫‪",130,8‬زيرا ساقي چنان گذارد"‪",‬اندر مجلس مي نهان را"‬
‫‪",130,9‬بشتاب كه چشم ذره ذره"‪",‬جويا گشتست آن عيان را"‬
‫‪",130,10‬آن نافه مشك را بدست آر"‪",‬بشكاف تو ناف آسمان را"‬
‫‪",130,11‬زيرا غلبات بوي آن مشك"‪",‬صبري بنهشت يوسفان را"‬
‫‪",130,12‬چون نامه رسيد سجده اي كن"‪",‬شمس تبريز در فشان را"‬
‫‪",131,1‬من چو موسي در زمان آتش شوق و لقا"‪",‬سوي كوه طور رفتم‬
‫حبذا لي حبذا"‬
‫‪",131,2‬ديدم آنجا پادشاهي خسروي جان پروري"‪",‬دل ربايي جان فزايي‬
‫بس لطيف و خوش لقا"‬
‫‪",131,3‬كوه طور و دشت و صحرا از فروغ نور او"‪",‬چون بهشت جاوداني‬
‫گشته از فر و ضيا"‬
‫‪",131,4‬ساقيان سيم بر را جام زرينها به كف"‪",‬رويشان چون ماه تابان‬
‫پيش آن سلطان ما"‬
‫‪",131,5‬رويهاي زعفران را از جمالش تابها"‪",‬چشمهاي محرمان را از‬
‫غبارش توتيا"‬
‫‪",131,6‬از نواي عشق او آنجا زمين در جوش بود"‪",‬وز هواي وصل او در‬
‫چرخ دايم شد سما"‬
‫‪",131,7‬در فنا چون بنگريد آن شاه شاهان يك نظر"‪",‬پاي همت را فنا‬
‫بنهاد بر فرق بقا"‬
‫‪",131,8‬مطرب آنجا پرده ها برهم زند خود نور او"‪",‬كي گذارد در دو عالم‬
‫پرده اي را در هوا"‬
‫‪",131,9‬جمع گشته سايه الطاف با خورشيد فضل"‪",‬جمع اضداد از كمال‬
‫عشق او گشته روا"‬
‫‪",131,10‬چون نقاب از روي او باد صبا اندر ربود"‪",‬محو گشت آنجا خيال‬
‫جمله شان و شد هبا"‬
‫‪",131,11‬ليك اندر محو هستيشان يكي صد گشته بود"‪",‬هست محو و محو‬
‫هست آنجا بديد آمد مرا"‬
‫‪",131,12‬تا بديدم از وراي آن جهان جان صفت"‪",‬ذره ها اندر هوايش از‬
‫وفا و از صفا"‬
‫‪",131,13‬بس خجل گشتم ز رويش آن زمان تا لجرم"‪",‬هر زمان زنار مي‬
‫ببريدم از جور و جفا"‬
‫‪",131,14‬گفتم اي مه توبه كردم توبه ها را رد مكن"‪",‬گفت بس راهست‬
‫پيشت تا ببيني توبه را"‬
‫‪",131,15‬صادق آمد گفت او وز ماه دور افتاده ام"‪",‬چون حجاج گم شده‬
‫اندر مغيلن فنا"‬
‫‪",131,16‬نور آن مه چون سهيل و شهر تبريز آن يمن"‪",‬اين يكي رمزي‬
‫بود از شاه ما صدرالعل"‬
‫‪",132,1‬در ميان پرده خون عشق را گلزارها"‪",‬عاشقان را با جمال عشق‬
‫بي چون كارها"‬
‫‪",132,2‬عقل گويد شش جهت حدست و بيرون راه نيست"‪",‬عشق گويد‬
‫راه هست و رفته ام من بارها"‬
‫‪",132,3‬عقل بازاري بديد و تاجري آغاز كرد"‪",‬عشق ديده زان سوي بازار‬
‫او بازارها"‬
‫‪",132,4‬اي بسا منصور پنهان ز اعتماد جان عشق"‪",‬ترك منبرها بگفته بر‬
‫شده بر دارها"‬
‫‪",132,5‬عاشقان دردكش را در درونه ذوقها"‪",‬عاقلن تيره دل را در درون‬
‫انكارها"‬
‫‪",132,6‬عقل گويد پا منه كندر فنا جز خار نيست"‪",‬عشق گويد عقل را‬
‫كندر توست اين خارها"‬
‫‪",132,7‬هين خمش كن خار هستي را ز پاي دل بكن"‪",‬تا ببيني در درون‬
‫خويشتن گلزارها"‬
‫‪",132,8‬شمس تبريزي تويي خورشيد اندر ابر حرف"‪",‬چون برآمد آفتابت‬
‫محو شد گفتارها"‬
‫‪",133,1‬غمزه عشقت بدان آرد يكي محتاج را"‪",‬كوبه يك جو برنسنجد هيچ‬
‫صاحب تاج را"‬
‫‪",133,2‬اطلس و ديباج بافد عاشق از خون جگر"‪",‬تا كشد در پاي معشو‬
‫ق اطلس و ديباج را"‬
‫‪",133,3‬در دل عاشق كجا يابي غم هر دو جهان"‪",‬پيش مكي قدر كي‬
‫باشد امير حاج را"‬
‫‪",133,4‬عشق معراجيست سوي بام سلطان جمال"‪",‬از رخ عاشق فرو‬
‫خوان قصه معراج را"‬
‫‪",133,5‬زندگي ز آويختن دارد چو ميوه از درخت"‪",‬زان همي بيني در‬
‫آويزان دو صد حلج را"‬
‫‪",133,6‬گرنه علم حال فوق قال بودي كي بدي"‪",‬بنده احبار بخارا خواجه‬
‫نساج را"‬
‫‪",133,7‬بلمه اي هان تا نگيري ريش كوسه در نبرد"‪",‬هندوي تركي مياموز‬
‫آن ملك تمغاج را"‬
‫‪",133,8‬همچو فرزين كژروست و رخ سيه بر نطع شاه"‪",‬آنك تلقين مي‬
‫كند شطرنج مر لجلج را"‬
‫‪",133,9‬اي كه مير خوان به غراقان روحاني شدي"‪",‬بر چنين خواني چه‬
‫چيني خرده تتماج را"‬
‫‪",133,10‬عاشق آشفته از آن گويد كه اندر شهر دل"‪",‬عشق دايم مي كند‬
‫اين غارت و تاراج را"‬
‫‪",133,11‬بش كن ايرا بلبل عشقش نواها مي زند"‪",‬پيش بلبل چه محل‬
‫باشد دم دراج را"‬
‫‪",134,1‬ساقيا در نوش آور شيره عنقود را"‪",‬در صبوح آور سبك مستان‬
‫خوا ب آلود را"‬
‫‪",134,2‬يك به يك در آب افكن جمله تر و خشك را"‪",‬اندر آتش امتحان كن‬
‫چوب را و عود را"‬
‫‪",134,3‬سوي شورستان روان كن شاخي از آب حيات"‪",‬چون گل نسرين‬
‫بخندان خار غم فرسود را"‬
‫‪",134,4‬بلبلن را مست گردان مطربان را شيرگير"‪",‬تا كه در سازند با هم‬
‫نغمه داود را"‬
‫‪",134,5‬باد پيما باد پيمايان خود را آب ده"‪",‬كوري آن حرص افزون جوي‬
‫كم پيمود را"‬
‫‪",134,6‬هم بزن بر صافيان آن درد دردانگيز را"‪",‬هم بخور با صوفيان‬
‫پالوده بي دود را"‬
‫‪",134,7‬مي مياور زان بياور كه مي ازوي جوش كرد"‪",‬آنك جوشش در‬
‫وجود آورد هر موجود را"‬
‫‪",134,8‬زان ميي كندر جبل انداخت صد رقص الجمل"‪",‬زان ميي كو‬
‫روشني بخشد دل مردود را"‬
‫‪",134,9‬هر صباحي عيد داريم از تو خاصه اين صبوح"‪",‬كز كرم بر مي‬
‫فشاني باده موعود را"‬
‫‪",134,10‬برفشان چندانك ما افشانده گرديم از وجود"‪",‬تا كه هر قاصد‬
‫بيابد در فنا مقصود را"‬
‫‪",134,11‬همچو آبي ديده در خود آفتاب و ماه را"‪",‬چون ايازي ديده در‬
‫خود هستي محمود را"‬
‫‪",134,12‬شمس تبريزي برآر از چاه مغرب مشرقي"‪",‬همچو صبحي كو‬
‫برآرد خنجر مغمود را"‬
‫‪",135,1‬ساقيا گردان كن آخر آن شراب صاف را"‪",‬محو كن هست و عدم‬
‫را بردران اين لف را"‬
‫‪",135,2‬آن ميي كز قوت و لطف و رواقي و طرب"‪",‬بركند از بيخ هستي‬
‫چو كوه قاف را"‬
‫‪",135,3‬در دماغ اندر ببافد خمر صافي تا دماغ"‪",‬در زمان بيرون كند جوله‬
‫هستي باف را"‬
‫‪",135,4‬آن ميي كز ظلم و جور و كافريهاي خوشش"‪",‬شرم آيد عدل و داد‬
‫و دين با انصاف را"‬
‫‪",135,5‬عقل و تدبير و صفات تست چون استارگان"‪",‬زان مي‬
‫خورشيدوش تو محو كن اوصاف را"‬
‫‪",135,6‬جام جان پر كن از آن مي بنگر اندر لطف او"‪",‬تا گشايد چشم‬
‫جانت بيند آن الطاف را"‬
‫‪",135,7‬تن چو كفشي جان حيواني درو چون كفشگر"‪",‬راز دار شاه كي‬
‫خوانند هر اسكاف را"‬
‫‪",135,8‬روح ناري از كجا دارد ز نور مي خبر"‪",‬آتش غيرت كجا باشد دل‬
‫خزاف را"‬
‫‪",135,9‬سيف حق گشتست شمس الدين ما در دست حق"‪",‬آفرين آن‬
‫سيف را و مرحبا سياف را"‬
‫‪",135,10‬اسب حاجتهاي مشتاقان بدو اندر رساد"‪",‬اي خدا ضايع مكن اين‬
‫سير و اين الحاف را"‬
‫‪",135,11‬شهر تبريزست آنك از شوق او مستي بود"‪",‬گر خبر گردد ز سر‬
‫سر او اسلف را"‬
‫‪",136,1‬پرده ديگر مزن جز پرده دلدار ما"‪",‬آن هزاران يوسف شيرين‬
‫شيرين كار ما"‬
‫‪",136,2‬يوسفان را مست كرد و پرده هاشان بر دريد"‪",‬غمزه خوني مست‬
‫آن شه خمار ما"‬
‫‪",136,3‬جان ما همچون سگان كوي او خون خوار شد"‪",‬آفرينها صد‬
‫هزاران بر سگ خون خوار ما"‬
‫‪",136,4‬در نواي عشق آن صد نوبهار سرمدي"‪",‬صد هزاران بلبلن اندر‬
‫گل و گلزار ما"‬
‫‪",136,5‬دل چو زناري ز عشق آن مسيح عهد بست"‪",‬لجرم غيرت برد‬
‫ايمان برين زنار ما"‬
‫‪",136,6‬آفتابي ني ز شرق و ني ز غرب از جان بتافت"‪",‬ذره وار آمد‬
‫برقص از وي در و ديوار ما"‬
‫‪",136,7‬چون مثال ذره ايم اندر پي آن آفتاب"‪",‬رقص باشد همچو ذره روز‬
‫و شب كردار ما"‬
‫‪",136,8‬عاشقان عشق را بسيار ياريها دهيم"‪",‬چونك شمس الدين تبريزي‬
‫كنون شد يار ما"‬
‫‪",137,1‬با چنين شمشير دولت تو زبون ماني چرا"‪",‬گوهري باشي و از‬
‫سنگي فرو ماني چرا"‬
‫‪",137,2‬مي كشد هر كر كسي اجزات را هر جانبي"‪",‬چون نه مرداري تو‬
‫بلك باز جاناني چرا"‬
‫‪",137,3‬ديده ات را چون نظر از ديده باقي رسيد"‪",‬ديده ات شرمين شود‬
‫از ديده فاني چرا"‬
‫‪",137,4‬آن كه او را كس به نسيه و نقد نستاند به خاك"‪",‬اين چنين بيشي‬
‫كند بر نقده كاني چرا"‬
‫‪",137,5‬آن سيه جاني كه كفر از جان تلخش ننگ داشت"‪",‬زهر ريزد بر تو‬
‫و تو شهد ايماني چرا"‬
‫‪",137,6‬تو چنين لرزان او باشي و او سايه توست"‪",‬آخر او نقشيست‬
‫جسماني و تو جاني چرا"‬
‫‪",137,7‬او همه عيب تو گيرد تا بپوشد عيب خود"‪",‬تو برو از غيب جان‬
‫ريزي و مي داني چرا"‬
‫‪",137,8‬چون درو هستي به بيني گويي آن من نيستم"‪",‬دعوي او چون‬
‫نبيني گوييش آني چرا"‬
‫‪",137,9‬خشم ياران فرع باشد اصلشان عشق نوست"‪",‬از براي خشم‬
‫فرعي اصل را راني چرا"‬
‫‪",137,10‬شه به حق چون شمس تبريزيست ثاني نيستش"‪",‬ناحقي را‬
‫اصل گويي شاه را ثاني چرا"‬
‫‪",138,1‬سكه رخسار ما جز زر مبادا بي شما"‪",‬در تك درياي دل گوهر‬
‫مبادا بي شما"‬
‫‪",138,2‬شاخهاي باغ شادي كان قوي تازه ست و تر"‪",‬خشك بادا بي شما‬
‫و تر مبادا بي شما"‬
‫‪",138,3‬اين هماي دل كه خو كردست در سايه شما"‪",‬جز ميان شعله آذر‬
‫مبادا بي شما"‬
‫‪",138,4‬ديدمش بيمار جان را گفتمش چوني خوشي"‪",‬هين بگو چون‬
‫نيست ميوه بر مبادا بي شما"‬
‫‪",138,5‬روز من تابيد جان و در خيالش بنگريد"‪",‬گفت رنج صعب من‬
‫خوشتر مبادا بي شما"‬
‫‪",138,6‬چون شما و جمله خلقان نقشهاي آزرند"‪",‬نقشهاي آزر و آزر مبادا‬
‫بي شما"‬
‫‪",138,7‬جرعه جرعه مر جگر را جام آتش مي دهيم"‪",‬كين جگر را شربت‬
‫كوثر مبادا بي شما"‬
‫‪",138,8‬صد هزاران جان فدا شد از پي باده الست"‪",‬عقل گويد كان مي‬
‫ام در سر مبادا بي شما"‬
‫‪",138,9‬هر دوده يعني دو كون از بوي تو رونق گرفت"‪",‬در دوده اين‬
‫چاكرت مهتر مبادا بي شما"‬
‫‪",138,10‬چشم را صد پر ز نور از بهر ديدار توست"‪",‬اي كه هر دو چشم‬
‫را يك پر مبادا بي شما"‬
‫‪",138,11‬بي شما هر موي ما گر سنجر و خسرو شوند"‪",‬خسرو شاهنشه‬
‫و سنجر مبادا بي شما"‬
‫‪",138,12‬تا فراق شمس تبريزي همي خنجر كشد"‪",‬دستهاي گل بجز خنجر‬
‫مبادا بي شما"‬
‫‪",139,1‬رنج تن دور از تو اي تو راحت جانهاي ما"‪",‬چشم بد دور از تو اي‬
‫تو ديده بيناي ما"‬
‫‪",139,2‬صحت تو صحت جان و جهانست اي قمر"‪",‬صحت جسم تو بادا‬
‫اي قمر سيماي ما"‬
‫‪",139,3‬عافيت بادا تنت را اي تن تو جان صفت"‪",‬كم مبادا سايه لطف تو‬
‫از بالي ما"‬
‫‪",139,4‬گلشن رخسار تو سرسبز بادا تا ابد"‪",‬كان چراگاه دلست و سبزه‬
‫و صحراي ما"‬
‫‪",139,5‬رنج تو بر جان ما بادا مبادا بر تنت"‪",‬تا بود آن رنج همچون عقل‬
‫جان آراي ما"‬
‫‪",140,1‬درد ما را در جهان درمان مبادا بي شما"‪",‬مرگ بادا بي شما و‬
‫جان مبادا بي شما"‬
‫‪",140,2‬سينه هاي عاشقان جز از شما روشن مباد"‪",‬گلبن جانهاي ما‬
‫خندان مبادا بي شما"‬
‫‪",140,3‬بشنو از ايمان كه مي گويد به آواز بلند"‪",‬با دو زلف كافرت‬
‫كايمان مبادا بي شما"‬
‫‪",140,4‬عقل سلطان نهان و آسمان چون چتر او"‪",‬تاج و تخت و چتر اين‬
‫سلطان مبادا بي شما"‬
‫‪",140,5‬عشق را ديدم ميان عاشقان ساقي شده"‪",‬جان ما را ديدن ايشان‬
‫مبادا بي شما"‬
‫‪",140,6‬جانهاي مرده را اي چون دم عيسي شما"‪",‬ملك مصر و يوسف‬
‫كنعان مبادا بي شما"‬
‫‪",140,7‬چون به نقد عشق شمس الدين تبريزي خوشم"‪",‬رخ چو زر كردم‬
‫بگفتم كان مبادا بي شما"‬
‫‪",141,1‬جمله ياران تو سنگند و توي مرجان چرا"‪",‬آسمان با جملگان‬
‫جسمست و با تو جان چرا"‬
‫‪",141,2‬چون تو آيي جزو جزوم جمله دستك مي زنند"‪",‬چون تو رفتي‬
‫جمله افتادند در افغان چرا"‬
‫‪",141,3‬با خيالت جزو جزوم مي شود خندان لبي"‪",‬مي شود با دشمن تو‬
‫مو به مو دندان چرا"‬
‫‪",141,4‬بي خط و بي خال تو اين عقل امي مي بود"‪",‬چون ببيند آن خطت‬
‫را مي شود خط خوان چرا"‬
‫‪",141,5‬تن همي گويد به جان پرهيز كن از عشق او"‪",‬جانش مي گويد‬
‫حذر از چشمه حيوان چرا"‬
‫‪",141,6‬روي تو پيغامبر خوبي و حسن ايزدست"‪",‬جان بتو ايمان نيارد با‬
‫چنين برهان چرا"‬
‫‪",141,7‬كو يكي برهان كه آن از روي تو روشنترست"‪",‬كف نبرد كفرها‬
‫زين يوسف كنعان چرا"‬
‫‪",141,8‬هر كجا تخمي بكاري آن برويد عاقبت"‪",‬بر نرويد هيچ از شه دانه‬
‫احسان چرا"‬
‫‪",141,9‬هر كجا ويران بود آنجا اميد گنج هست"‪",‬گنج حق را مي نجويي در‬
‫دل ويران چرا"‬
‫‪",141,10‬بي ترازو هيچ بازاري نديدم در جهان"‪",‬جمله موزونند عالم‬
‫نبودش ميزان چرا"‬
‫‪",141,11‬گيرم اين خربندگان خود بار سرگين مي كشند"‪",‬اين سواران باز‬
‫مي مانند از ميدان چرا"‬
‫‪",141,12‬هر ترانه اولي دارد دل و آخري"‪",‬بس كن آخر اين ترانه نيستش‬
‫پايان چرا"‬
‫‪",142,1‬دولتي همسايه شد همسايگان را الصل"‪",‬زين سپس با خود نماند‬
‫بوالعلي و بوالعل"‬
‫‪",142,2‬عاقبت از مشرق جان تيغ زد چون آفتاب"‪",‬آن كه جان مي جست‬
‫او را در خل و در مل"‬
‫‪",142,3‬آن ز دور آتش نمايد چون روي نوري بود"‪",‬همچنان كه آتش‬
‫موسي براي ابتل"‬
‫‪",142,4‬الصل پروانه جانان قصد آن آتش كنيد"‪",‬چون بلي گفتيد اول در‬
‫رويد اندر بل"‬
‫‪",142,5‬چون سمندر در ميان آتشش باشد مقام"‪",‬هر كه دارد در دل و‬
‫جان اينچنين شوق و ول"‬
‫‪",143,1‬دوش من پيغام كردم سوي تو استاره را"‪",‬گفتمش خدمت رسان‬
‫از من تو آن مه پاره را"‬
‫‪",143,2‬سجده كردم گفتم اين سجده بدان خورشيد بر"‪",‬كو بتابش زر كند‬
‫مر سنگهاي خاره را"‬
‫‪",143,3‬سينه خود باز كردم زخمها بنمودمش"‪",‬گفتمش از من خبر ده‬
‫دلبر خون خواره را"‬
‫‪",143,4‬سو به سو گشتم كه تا طفل دلم خامش شود"‪",‬طفل خسپد چون‬
‫بجنباند كسي گهواره را"‬
‫‪",143,5‬طفل دل را شير ده ما را ز گردش وا رهان"‪",‬اي تو چاره كرده‬
‫هر دم صد چو من بيچاره را"‬
‫‪",143,6‬شهر وصلت بوده است آخر ز اول جاي دل"‪",‬چند داري در غريبي‬
‫اين دل آواره را"‬
‫‪",143,7‬من خمش كردم وليكن از پي دفع خمار"‪",‬ساقي عشاق گردان‬
‫نرگس خماره را"‬
‫‪",144,1‬عقل دريابد ترا يا عشق يا جان صفا"‪",‬لوح محفوظت شناسد يا‬
‫مليك بر سما"‬
‫‪",144,2‬جبرئيلت خواب بيند يا مسيحا يا كليم"‪",‬چرخ شايد جاي تو يا‬
‫سدرها يا منتها"‬
‫‪",144,3‬طور موسي بارها خون گشت در سوداي عشق"‪",‬كز خداوند‬
‫شمس دين افتد به طور اندر صدا"‬
‫‪",144,4‬پر در پر بافته رشك احد گرد رخش"‪",‬جان احمد نعره زن از شوق‬
‫او وا شوقنا"‬
‫‪",144,5‬غيرت و رشك خدا آتش زند اندر دو كون"‪",‬گر سر مويي ز‬
‫حسنش بي حجاب آيد به ما"‬
‫‪",144,6‬از وراي صد هزاران پرده حسنش تافته"‪",‬نعره ها در جان فتاده‬
‫مرحبا شه مرحبا"‬
‫‪",144,7‬سجده تبريز را خم در شده سرو سهي"‪",‬غاشيه تبريز را بر داشته‬
‫جان سها"‬
‫‪",145,1‬اي وصالت يك زمان بوده فراقت سالها"‪",‬اي بزودي بار كرده بر‬
‫شتر احمالها"‬
‫‪",126,19‬تبريز از او چو آسمان شد"‪",‬دل گم مكناد نردبان را"‬
‫‪",127,1‬كو مطرب عشق چيست دانا"‪",‬كز عشق زند نه از تقاضا"‬
‫‪",127,2‬مردم به اميد و اين نديدم"‪",‬در گور شدم بدين تمنا"‬
‫‪",127,3‬اي يار عزيز اگر تو ديدي"‪",‬طوبي لك يا حبيب طوبي"‬
‫‪",127,4‬ور پنهانست او خضروار"‪",‬تنها به كناره هاي دريا"‬
‫‪",127,5‬اي باد سلم ما بدو بر"‪",‬كندر دل ما ازوست غوغا"‬
‫‪",127,6‬دانم كه سلمهاي سوزان"‪",‬آرد به حبيب عاشقان را"‬
‫‪",127,7‬عشقيست دوار چرخ نه از آب"‪",‬عشقيست مسير ماه نه از پا"‬
‫‪",127,8‬در ذكر به گردش اندر آيد"‪",‬با آب دو ديده چرخ جانها"‬
‫‪",127,9‬ذكرست كمند وصل محبوب"‪",‬خاموش كه جوش كرد سودا"‬
‫‪",128,1‬ما را سفري فتاد بي ما"‪",‬آنجا دل ما گشاد بي ما"‬
‫‪",128,2‬آن مه كه ز ما نهان همي شد"‪",‬رخ بر رخ ما نهاد بي ما"‬
‫‪",128,3‬چون در غم دوست جان بداديم"‪",‬ما را غم او بزاد بي ما"‬
‫‪",128,4‬ماييم هميشه مست بي مي"‪",‬ماييم هميشه شاد بي ما"‬
‫‪",128,5‬ما را مكنيد ياد هرگز"‪",‬ما خود هستيم ياد بي ما"‬
‫‪",128,6‬بي ما شده ايم شاد گوييم"‪",‬اي ما كه هميشه باد بي ما"‬
‫‪",128,7‬درها همه بسته بود بر ما"‪",‬بگشود چو راه داد بي ما"‬
‫‪",128,8‬با ما دل كيقباد بنده ست"‪",‬بنده ست چو كيقباد بي ما"‬
‫‪",128,9‬ماييم ز نيك و بد رهيده"‪",‬از طاعت و از فساد بي ما"‬
‫‪",129,1‬مشكن دل مرد مشتري را"‪",‬بگذار ره ستمگري را"‬
‫‪",129,2‬رحم آر مها كه در شريعت"‪",‬قربان نكنند لغري را"‬
‫‪",129,3‬مخمور توام بدست من ده"‪",‬آن جام شراب گوهري را"‬
‫‪",129,4‬پندي بده و به صلح آور"‪",‬آن چشم خمار عبهري را"‬
‫‪",129,5‬فرماي به هندوان جادو"‪",‬كز حد نبرند ساحري را"‬
‫‪",129,6‬در ششدره اي فتاد عاشق"‪",‬بشكن در حبس ششدري را"‬
‫‪",129,7‬يك لحظه معزمانه پيش آ"‪",‬جمع آور حلقه پري را"‬
‫‪",129,8‬سر مي نهد اين خمار از بن"‪",‬هر لحظه شراب آن سري را"‬
‫‪",129,9‬صد جا چو قلم ميان ببسته"‪",‬تنگ شكر معسكري را"‬
‫‪",129,10‬اي عشق برادرانه پيش آ"‪",‬بگذار سلم سرسري را"‬
‫‪",129,11‬اي ساقي روح از در حق"‪",‬مگذار حق برادري را"‬
‫‪",129,12‬اي نوح زمانه هين روان كن"‪",‬اين كشتي طبع لنگري را"‬
‫‪",129,13‬اي نايب مصطفي بگردان"‪",‬آن ساغر زفت كوثري را"‬
‫‪",129,14‬پيغام ز نفخ صور داري"‪",‬بگشاي لب پيمبري را"‬
‫‪",129,15‬اي سرخ صباغت علمدار"‪",‬بگشا پر و بال جعفري را"‬
‫‪",173,1‬از يكي آتش برآوردم ترا"‪",‬در دگر آتش بگستردم ترا"‬
‫‪",173,2‬از دل من زاده اي همچون سخن"‪",‬چون سخن آخر فرو خوردم‬
‫ترا"‬
‫‪",173,3‬با مني وز من نمي داري خبر"‪",‬جادوم من جادوي كردم ترا"‬
‫‪",173,4‬تا نيفتد بر جمالت چشم بد"‪",‬گوش ماليدم بيازردم ترا"‬
‫‪",173,5‬دايم اقبالت جوان شد زانچ داد"‪",‬اين كف دست جوا مردم ترا"‬
‫‪",174,1‬ز آتش شهوت برآوردم ترا"‪",‬وندر آتش باز گستردم ترا"‬
‫‪",174,2‬از دل من زاده اي همچون سخن"‪",‬چون سخن من هم فرو‬
‫خوردم ترا"‬
‫‪",174,3‬با مني وز من نمي داني خبر"‪",‬چشم بستم جادوي كردم ترا"‬
‫‪",174,4‬تا نيازارد ترا هر چشم بد"‪",‬از براي آن بيازردم ترا"‬
‫‪",174,5‬رو جوا مردي كن و رحمت فشان"‪",‬من به رحمت بس جوا مردم‬
‫ترا"‬
‫‪",175,1‬از وراي سر دل بين شيوه ها"‪",‬شكل مجنون عاشقان زين شيوه‬
‫ها"‬
‫‪",175,2‬عاشقان را دين و كيش ديگرست"‪",‬اصل و فرع و سر آن دين‬
‫شيوه ها"‬
‫‪",175,3‬دل سخن چينست از چين ضمير"‪",‬وحي جويان اندران چين شيوه‬
‫ها"‬
‫‪",175,4‬جان شده بي عقل و دين از بس كه ديد"‪",‬زان پري تازه آيين‬
‫شيوه ها"‬
‫‪",175,5‬از دغا و مكر گوناگون او"‪",‬شيوه ها گم كرده مسكين شيوه ها"‬
‫‪",175,6‬پرده دار روح ما را قصه كرد"‪",‬زان صنم بي كبر و بي كين شيوه‬
‫ها"‬
‫‪",175,7‬شيوه ها از جسم باشد يا ز جان"‪",‬اين عجب بي آن و بي اين‬
‫شيوه ها"‬
‫‪",175,8‬مرد خودبين غرقه شيوه خودست"‪",‬خود نبيند جان خودبين شيوه‬
‫ها"‬
‫‪",175,9‬شمس تبريزي جوانم كرد باز"‪",‬تا ببينم بعد ستين شيوه ها"‬
‫‪",176,1‬روح زيتونيست عاشق نار را"‪",‬نار مي جويد چو عاشق يار را"‬
‫‪",176,2‬روح زيتوني بي افزا اي چراغ"‪",‬اي معطل كرده دست افزار را"‬
‫‪",176,3‬جان شهواني كه از شهوت زهد"‪",‬دل ندارد ديدن دلدار را"‬
‫‪",176,4‬پس به علت دوست دارد دوست را"‪",‬بر اميد خلد و خوف نار را"‬
‫‪",176,5‬چون شكستي جان ناري را ببين"‪",‬در پي او جان پر انوار را"‬
‫‪",176,6‬گر نبودي جان اخوان پس جهود"‪",‬كي جدا كردي دو نيكوكار را"‬
‫‪",176,7‬جان شهوت جان اخوان دان از انك"‪",‬نار بيند نور موسي وار را"‬
‫‪",176,8‬جان شهوانيست از بي حكمتي"‪",‬ياوه كرده نطق طوطي وار را"‬
‫‪",176,9‬گشت بيمار و زبان تو گرفت"‪",‬روي سوي قبله كن بيمار را"‬
‫‪",176,10‬قبله شمس الدين تبريزي بود"‪",‬نور ديده مر دل و ديدار را"‬
‫‪",177,1‬اي بگفته در دلم اسرارها"‪",‬وي براي بنده پخته كارها"‬
‫‪",244,4‬چو برين خلق مي تنم مثل آب و روغنم"‪",‬ز برونيم متصل بدرونه‬
‫ز هم جدا"‬
‫‪",244,5‬ز هوسها گذشتيي به جنون بسته گشتيي"‪",‬نه جنوني ز خلط و‬
‫خون كه طبيبش دهد دوا"‬
‫‪",244,6‬كه طبيبان اگر دمي بچشندي ازين غمي"‪",‬بجهندي ز بند خود‬
‫بدرندي كتابها"‬
‫‪",244,7‬هله زين جمله درگذر بطلب معدن شكر"‪",‬كه شوي محو آن شكر‬
‫چو لبن در زلوبيا"‬
‫‪",245,1‬از براي صلح مجنون را"‪",‬باز خوان اي حكيم افسون را"‬
‫‪",245,2‬از براي علج بي خبري"‪",‬درج كن در نبيذ افيون را"‬
‫‪",245,3‬چون نداري خلص بي چون شو"‪",‬تا ببيني جمال بي چون را"‬
‫‪",245,4‬دل پرخون ببين تو اي ساقي"‪",‬درده آن جام لعل چون خون را"‬
‫‪",245,5‬زانك عقل از براي ما دوني"‪",‬سجده آرد ز حرص هر دون را"‬
‫‪",245,6‬باده خواران به نيم جو نخرند"‪",‬اين دو قرص درست گردون را"‬
‫‪",245,7‬نخوت عشق را ز مجنون پرس"‪",‬تا كه در سر چهاست مجنو ن‬
‫را"‬
‫‪",245,8‬گمرهيهاي عشق بر درد"‪",‬صد هزاران طريق و قانون را"‬
‫‪",245,9‬اي صبا تو برو بگو از من"‪",‬از كرم بحر در مكنون را"‬
‫‪",245,10‬گرچه از خشم گفته اي نكنم"‪",‬روح بخش اين حمآ مسنون را"‬
‫‪",245,11‬شمس تبريز موسي عهدي"‪",‬در فراقت مدار هارون را"‬
‫‪",246,1‬صد دهل مي زنند در دل ما"‪",‬بانگ آن بشنويم ما فردا"‬
‫‪",246,2‬پنبه در گوش و موي در چشمست"‪",‬غم فردا و وسوسه سودا"‬
‫‪",246,3‬آتش عشق زن درين پنبه"‪",‬همچو حلج و همچو اهل صفا"‬
‫‪",246,4‬آتش و پنبه را چه ميداري"‪",‬اين دو ضدند و ضد نكرد بقا"‬
‫‪",246,5‬چون ملقات عشق نزديكست"‪",‬خوش لقا شو براي روز لقا"‬
‫‪",246,6‬مرگ ما شادي و ملقاتست"‪",‬گر ترا ماتمست رو زينجا"‬
‫‪",246,7‬چونك زندان ماست اين دنيا"‪",‬عيش باشد خراب زندانها"‬
‫‪",246,8‬آنك زندان او چنين خوش بود"‪",‬چون بود مجلس جهان آرا"‬
‫‪",246,9‬تو وفا را مجو درين زندان"‪",‬كه درينجا وفا نكرد وفا"‬
‫‪",247,1‬بانگ تسبيح بشنو از بال"‪",‬پس تو هم سبح اسمه العلي"‬
‫‪",247,2‬گل و سنبل چرد دلت چون يافت"‪",‬مرغزاري كه اخرج المرعي"‬
‫‪",247,3‬يعلم الجهر نقش اين آهوست"‪",‬ناف مشكين او و ما يخفي"‬
‫‪",247,4‬نفس آهوان او چو رسيد"‪",‬روح را سوي مرغزار هدي"‬
‫‪",247,5‬تشنه را كي بود فراموشي"‪",‬چون سنقرئك فل تنسي"‬
‫‪",248,1‬گوش من منتظر پيام ترا"‪",‬جان به جان جسته يك سلم ترا"‬
‫‪",248,2‬در دلم خون شوق مي جوشد"‪",‬منتظر بوي جوش جام ترا"‬
‫‪",250,15‬ليك ز جايش ببرم تا شود"‪",‬وصلت او ظاهر وقت جل"‬
‫‪",250,16‬تا كه بداند كه او فرع ماست"‪",‬تا كه جدا گردد او از عدا"‬
‫‪",250,17‬رو بر ساقي و شنو باقيش"‪",‬تات بگويد به زبان بقا"‬
‫‪",251,1‬پيشتر آ پيشتر اي بوالوفا"‪",‬از من و ما بگذر و زوتر بيا"‬
‫‪",251,2‬پيشتر آ درگذر از ما و من"‪",‬پيشتر آ تا نه تو باشي نه ما"‬
‫‪",251,3‬كبر و تكبر بگذار و بگير"‪",‬در عوض كبر چنين كبريا"‬
‫‪",251,4‬گفت الست و تو بگفتي بلي"‪",‬شكر بلي چيست كشيدن بل"‬
‫‪",251,5‬سر بلي چيست كه يعني منم"‪",‬حلقه زن درگه فقر و فنا"‬
‫‪",251,6‬هم برو از جا و هم از جا مرو"‪",‬جا ز كجا حضرت بي جا كجا"‬
‫‪",251,7‬پاك شو از خويش و همه خاك شو"‪",‬تا كه ز خاك تو برويد گيا"‬
‫‪",251,8‬ور چو گيا خشك شوي خوش بسوز"‪",‬تا كه ز سوز تو فروزد ضيا"‬
‫‪",251,9‬ور شوي از سوز چو خاكستري"‪",‬باشد خاكستر تو كيميا"‬
‫‪",251,10‬بنگر در غيب چه سان كيمياست"‪",‬كو ز كف خاك بسازد ترا"‬
‫‪",251,11‬از كف دريا بنگارد زمين"‪",‬دود سيه را بنگارد سما"‬
‫‪",251,12‬لقمه نان را مدد جان كند"‪",‬باد نفس را دهد اين علمها"‬
‫‪",251,13‬پيش چنين كار و كيا جان بده"‪",‬فقر به جان داند جود و صخا"‬
‫‪",251,14‬جان پر از علت او را دهي"‪",‬جان بستاني خوش و بي منتها"‬
‫‪",251,15‬بس كنم اين گفتن و خامش كنم"‪",‬در خمشي به سخن جان فزا"‬
‫‪",252,1‬نذر كند يار كه امشب ترا"‪",‬خواب نباشد ز طمع برتر آ"‬
‫‪",252,2‬حفظ دماغ آن مدمغ بود"‪",‬چونك سهر بايد يار مرا"‬
‫‪",252,3‬هست دماغ تو چو زيت چراغ"‪",‬هست چراغ تن ما بي وفا"‬
‫‪",252,4‬گرد به پر زيت بود سود نيست"‪",‬صبح شود گشت چراغت فنا"‬
‫‪",252,5‬دعوت خورشيد به از زيت تو"‪",‬چند چراغ ارزد آن يك صل"‬
‫‪",252,6‬چشم خوشش را ابدا خواب نيست"‪",‬مست كند چشم همه خلق‬
‫را"‬
‫‪",252,7‬جمله بخسپند و تبسم كند"‪",‬چشم خوشش بر خلل چشمها"‬
‫‪",252,8‬پس لمن الملك برآيد به چرخ"‪",‬كو ملكان خوش زرين قبا"‬
‫‪",252,9‬كو امرا كو وزرا كو مهان"‪",‬بهر بلد الله حافظ كجا"‬
‫‪",252,10‬اهل علم چون شد و اهل قلم"‪",‬ديو نيابي تو به ديوان سرا"‬
‫‪",252,11‬خانه و تنشان شده تاريك و تنگ"‪",‬چونك ببرديم يكي دم ضيا"‬
‫‪",252,12‬گرد كه بادش برود چون شود"‪",‬افتد بر خاك سيه بي نوا"‬
‫‪",252,13‬چون بجهند از حجب خواب خويش"‪",‬باز بمالند سبال جفا"‬
‫‪",252,14‬اه چه فراموش گرند اين گروه"‪",‬دانششان هيچ ندارد بقا"‬
‫‪",255,5‬تنتن تنتن شنو و تن مزن"‪",‬وقت تو خوش اي قمر خوش لقا"‬
‫‪",255,6‬در سرم افكن مي و پابند كن"‪",‬تا نروم بيهده از جا بجا"‬
‫‪",255,7‬زان كف دريا صفت در نثار"‪",‬آب درانداز چو كشتي مرا"‬
‫‪",255,8‬پاره چوبي بدم و از كفت"‪",‬گشته ام اي موسي جان اژدها"‬
‫‪",255,9‬عازر وقتم بدمت اي مسيح"‪",‬حشر شدم از تك گور فنا"‬
‫‪",255,10‬يا چو درختم كه به امر رسول"‪",‬بيخ كشان آمدم اندر فل"‬
‫‪",255,11‬هم تو بده هم تو بگو زين سپس"‪",‬اي دهن و كف تو گنج بقا"‬
‫‪",255,12‬خسرو تبريز تويي شمس دين"‪",‬سرور شاهان جهان عل"‬
‫‪",256,1‬داد دهي ساغر و پيمانه را"‪",‬مايه دهي مجلس و ميخانه را"‬
‫‪",256,2‬مست كني نرگس مخمور را"‪",‬پيش كشي آن بت دردانه را"‬
‫‪",256,3‬جز ز خداوندي تو كي رسد"‪",‬صبر و قرار اين دل ديوانه را"‬
‫‪",256,4‬تيغ بر آور هله اي آفتاب"‪",‬نور ده اين گوشه ويرانه را"‬
‫‪",256,5‬قاف تويي مسكن سيمرغ را"‪",‬شمع تويي جان چو پروانه را"‬
‫‪",256,6‬چشمه حيوان بگشا هر طرف"‪",‬نقل كن آن قصه و افسانه را"‬
‫‪",256,7‬مست كن اي ساقي و در كار كش"‪",‬اين بدن كافر بيگانه را"‬
‫‪",256,8‬گر نكند رام چنين ديو را"‪",‬پس چه شد آن ساغر مردانه را"‬
‫‪",256,9‬نيم دلي را به چه آرد كه او"‪",‬پست كند صد دل فرزانه را"‬
‫‪",256,10‬از پگه امروز چه خوش مجلسيست"‪",‬آن صنم و فتنه فتانه را"‬
‫‪",256,11‬بشكند آن چشم تو صد عهد را"‪",‬مست كند زلف تو صد شانه‬
‫را"‬
‫‪",256,12‬يك نفسي بام بر آ اي صنم"‪",‬رقص در آراستن حنانه را"‬
‫‪",256,13‬شرح فتحنا و اشارات آن"‪",‬قفل بگويد سر دندانه را"‬
‫‪",256,14‬شاه بگويد شنود پيش من"‪",‬ترك كنم گفت غلمانه را"‬
‫‪",257,1‬لعل لبش داد كنون مر مرا"‪",‬آنچ ترا لعل كند مر مرا"‬
‫‪",257,2‬گلبن خندان به دل و جان بگفت"‪",‬برگ منت هست به گلشن برآ"‬
‫‪",257,3‬گر نخريدست جهان را ز غم"‪",‬مژده چرا داد خدا كاشتري"‬
‫‪",257,4‬در بن خانه ست جهان تنگ و منگ"‪",‬زود برآييد به بام سرا"‬
‫‪",257,5‬صورت اقبال شكر ريز گفت"‪",‬شكر چو كم نيست شكايت چرا"‬
‫‪",257,6‬ساغر بر دست خرامان رسيد"‪",‬فخر من و فخر همه ما ورا"‬
‫‪",257,7‬جام مباح آمد هين نوش كن"‪",‬با زره از غابر و از ماجرا"‬
‫‪",257,8‬ساغر اول چو دود بر سرت"‪",‬سجده كند عقل جنون ترا"‬
‫‪",257,9‬فاش مكن فاش تو اسرار عرش"‪",‬در سخني زاده ز تحت الثري"‬
‫‪",258,1‬گر بنخسبي شبي اي مه لقا"‪",‬رو بتو بنمايد گنج بقا"‬
‫‪",260,2‬گرد چنين كعبه كن اي جان طواف"‪",‬گرد چنين مايده گرد اي گدا"‬
‫‪",260,3‬بر مثل گوي به ميدانش گرد"‪",‬چونك شدي سرخوش بي دست و‬
‫پا"‬
‫‪",260,4‬اسب و رخت راست برين شه طواف"‪",‬گرچه برين نطع روي جا‬
‫بجا"‬
‫‪",260,5‬خاتم شاهيت در انگشت كرد"‪",‬تا كه شوي حاكم و فرمان روا"‬
‫‪",260,6‬هركه بگرد دل آرد طواف"‪",‬جان جهاني شود و دلربا"‬
‫‪",260,7‬همره پروانه شود دل شده"‪",‬گردد بر گرد سر شمعها"‬
‫‪",260,8‬زانك تنش خاكي و دل آتشيست"‪",‬ميل سوي جنس بود جنس را"‬
‫‪",260,9‬گرد فلك گردد هر اختري"‪",‬زانك بود جنس صفا با صفا"‬
‫‪",260,10‬گرد فنا گردد جان فقير"‪",‬بر مثل آهن و آهن ربا"‬
‫‪",260,11‬زانك وجودست فنا پيش او"‪",‬شسته نظر از حول و از خطا"‬
‫‪",260,12‬مست همي كرد وضو از كميز"‪",‬كز حدثم باز رهان ربنا"‬
‫‪",260,13‬گفت نخستين تو حدث را بدان"‪",‬كژ مژ و مقلوب نبايد دعا"‬
‫‪",260,14‬زانك كليدست و چو كژ شد كليد"‪",‬وا شدن قفل نيابي عطا"‬
‫‪",260,15‬خامش كردم همگان برجهيد"‪",‬قامت چون سرو بتم زد صل"‬
‫‪",260,16‬خسرو تبريز شهم شمس دين"‪",‬بستم لب را تو بيا برگشا"‬
‫‪",261,1‬هان اي طبيب عاشقان سوداييي ديدي چو ما"‪",‬يا صاحبي انني‬
‫مستهلك لولكما"‬
‫‪",261,2‬اي يوسف صد انجمن يعقوب ديدستي چو من"‪",‬اصفر خدي من‬
‫جوي و ابيض عيني من بكا"‬
‫‪",261,3‬از چشم يعقوب صفي اشكي دوان بين يوسفي"‪",‬تجري دموعي‬
‫بالول من مقلتي عين الول"‬
‫‪",261,4‬صد مصر و صد شكر ستان درجست اندر يوسفان"‪",‬الصيد جل‬
‫اوصغر فالكل في جوف الفرا"‬
‫‪",261,5‬اسباب عشرت راست شد هرچه دلم مي خواست شد"‪",‬فالوقت‬
‫سيف قاطع لتفتكر فيما مضي"‬
‫‪",261,6‬جان باز اندر عشق او چون سبط موسي را مگو"‪",‬اذهب و ربك‬
‫قاتل انا قعود هاهنا"‬
‫‪",261,7‬هرگز نبيني در جهان مظلومتر زين عاشقان"‪",‬قولوا لصحاب‬
‫الحجي رفقا بارباب الهوي"‬
‫‪",261,8‬گر درد و فريادي بود در عاقبت دادي بود"‪",‬من فضل رب محسن‬
‫عدل علي العرش استوي"‬
‫‪",261,9‬گر واقفي بر شرب ما وز ساقي شيرين لقا"‪",‬الزمه و اعلم ان ذا‬
‫من غيره ليرتجي"‬
‫‪",261,10‬كرديم جمله حيله ها اي حيله آموز نهي"‪",‬ماذا تري فيما تري يا‬
‫من يري ما ليري"‬
‫‪",261,11‬خاموش و باقي را بجو از ناطق اكرام خو"‪",‬فالفهم من ايحائه‬
‫من كل مكروه شفا"‬
‫‪",262,1‬فيما تري فيما تري يا من يري ول يري"‪",‬العيش في اكنافنا‬
‫والموت في اركاننا"‬
‫‪",265,4‬لب بوسه بر شد جفت شكر شد"‪",‬خود تشنه تر شد قم‬
‫فاسقنيها"‬
‫‪",265,5‬الله واقي و السعد ساقي"‪",‬نعم التلقي قم فاسقنيها"‬
‫‪",265,6‬هرچند يارم گيرد كنارم"‪",‬من بي قرارم قم فاسقنيها"‬
‫‪",265,7‬ساقي مواسي يسخوا بكاسي"‪",‬يحلف براسي قم فاسقنيها"‬
‫‪",265,8‬در گوش من باد خوش مژده اي داد"‪",‬زان سرو آزاد قم‬
‫فاسقنيها"‬
‫‪",265,9‬كاسا اداري عقل السكاري"‪",‬منهم تواري قم فاسقنيها"‬
‫‪",265,10‬مي گفت من خوش وي گفت مي چش"‪",‬ما در كشاكش قم‬
‫فاسقنيها"‬
‫‪",266,1‬هيچ نومي و نفي ريح علي الغورهفا"‪",‬اذكرني وامضه طيب زمان‬
‫سلفا"‬
‫‪",266,2‬يا رشا الحاظه صيرن روحي هدفا"‪",‬يا قمرا الفاظه اورثن قلبي‬
‫شرفا"‬
‫‪",266,3‬شوقني ذوقني ادركني اضحكني"‪",‬افقرني اشكرني صاحب جود و‬
‫عل"‬
‫‪",266,4‬اذا حدا طيبني و ان بدا غيبني"‪",‬و ان ناي شيبني لزال يوم‬
‫الملتقي"‬
‫‪",266,5‬اكرم بحبي ساميا اضحي لصيد راميا"‪",‬حتي رمي باسهم فيهن‬
‫سقمي و شفا"‬
‫‪",266,6‬يا قمر الطوارق تاجا علي المفارق"‪",‬لح من المشارق بدل ليلتي‬
‫ضحي"‬
‫‪",266,7‬لح مفاز حسن يفتح عنها الوسن"‪",‬يا ثقتي ل تهنوا و اعتجلوا‬
‫مغتنما"‬
‫‪",266,8‬يا نظري صل لما غمضت عنه النظرا"‪",‬اغضبه فاستترا عاد الي ما‬
‫ل يري"‬
‫‪",266,9‬كن دنفا مقتربا ممتثل مضطربا"‪",‬منتقل مغتربا مثل شهاب في‬
‫السما"‬
‫‪",266,10‬يا من يري و ل يري زال عن العين الكري"‪",‬قلبي عشيق للسري‬
‫فانتهضوا لما ورا"‬
‫‪",267,1‬قد اشرقت الدنيا من نور حميانا"‪",‬البدر غدا ساقي والكأس ثريانا"‬
‫‪",267,2‬الصبوه ايماني والخلوه بستاني"‪",‬والمشجر ندماني والورد محيانا"‬
‫‪",267,3‬من كان له عشق فالمجلس مثواه"‪",‬من كان له عقل اياه و ايانا"‬
‫‪",267,4‬من ضاق به دار او اعطشه نار"‪",‬تهديه الي عين يسترجع ريانا"‬
‫‪",267,5‬من ليس له عين يستبصر عن غيب"‪",‬فليأت علي شوق في خدمه‬
‫مولنا"‬
‫‪",267,6‬يا دهر سوي صدر شمس الحق تبريز"‪",‬هل ابصر في الدنيا‬
‫انسانك انسانا"‬
‫‪",267,7‬طوبي لك يا مهدي قد ذبت من الجهد"‪",‬اعرضت عن الصوره كي‬
‫تدرك معنانا"‬
‫‪",267,8‬من كان له هم يفنيه و يرديه"‪",‬فليشرب و ليسكر من قهوه مولنا"‬
‫‪",268,1‬فديتك يا ذا الوحي آياته تتري"‪",‬تفسرها سرا و تكني به جهرا"‬
‫‪",268,2‬و انشرت امواتا و احييتهم بها"‪",‬فديتك ما ادريك بالمر ما ادري"‬
‫‪",268,3‬فعادوا سكاري في صفاتك كلهم"‪",‬و ما طعموا ثما ول شربوا‬
‫خمرا"‬
‫‪",331,1‬زان شاه كه او را هوس طبل و علم نيست"‪",‬ديوانه شدم بر سر‬
‫ديوانه قلم نيست"‬
‫‪",331,2‬از دور ببيني تو مرا شخص رونده"‪",‬آن شخص خيالست ولي غير‬
‫عدم نيست"‬
‫‪",331,3‬پيش آ و عدم شو كه عدم معدن جانست"‪",‬اما نه چنين جان كه به‬
‫جز غصه و غم نيست"‬
‫‪",331,4‬من بي من و تو بي تو درآييم درين جو"‪",‬زيرا كه درين خشك به‬
‫جز ظلم و ستم نيست"‬
‫‪",331,5‬اين جوي كند غرقه وليكن نكشد مرد"‪",‬كو آب حياتست و به جز‬
‫لطف و كرم نيست"‬
‫‪",332,1‬اين خانه كه پيوسته درو بانگ چغانه ست"‪",‬از خواجه بپرسيد كه‬
‫اين خانه چه خانه ست"‬
‫‪",332,2‬اين صورت بت چيست اگر خانه كعبه ست"‪",‬وين نور خدا چيست‬
‫اگر دير مغانه ست"‬
‫‪",332,3‬گنجيست درين خانه كه در كون نگنجد"‪",‬اين خانه و اين خواجه‬
‫همه فعل و بهانه ست"‬
‫‪",332,4‬بر خانه منه دست كه اين خانه طلسمست"‪",‬با خواجه مگوييد كه‬
‫او مست شبانه ست"‬
‫‪",332,5‬خاك و خس اين خانه همه عنبر و مشكست"‪",‬بانگ در اين خانه‬
‫همه بيت و ترانه ست"‬
‫‪",332,6‬في الجمله هر آنكس كه درين خانه رهي يافت"‪",‬سلطان‬
‫زمينست و سليمان زمانه ست"‬
‫‪",332,7‬اي خواجه يكي سر تو ازين بام فرو كن"‪",‬كندر رخ خوب تو ز‬
‫اقبال نشانه ست"‬
‫‪",332,8‬سوگند به جان تو كه جز ديدن رويت"‪",‬گر ملك زمين است‬
‫فسونست و فسانه ست"‬
‫‪",332,9‬حيران شده بستان كه چه برگ و چه شكوفه ست"‪",‬واله شده‬
‫مرغان كه چه دامست و چه دانه ست"‬
‫‪",332,10‬اين خواجه چرخست كچون زهره و ماهست"‪",‬وين خانه عشق‬
‫است كه بي حد و كرانه ست"‬
‫‪",332,11‬چون آينه جان نقش تو در دل بگرفتست"‪",‬دل در سر زلف تو‬
‫فرو رفته چو شانه ست"‬
‫‪",332,12‬در حضرت يوسف كه زنان دست بريدند"‪",‬اي جان تو به من آي‬
‫كه جان آن ميانه ست"‬
‫‪",332,13‬مستند همه خانه كسي را خبري نيست"‪",‬از هر كي در آيد كه‬
‫فلنست و فلنه ست"‬
‫‪",332,14‬شومست بر آستانه مشين خانه در آ زود"‪",‬تاريك كند آنك ورا‬
‫جاش ستانه ست"‬
‫‪",332,15‬مستان خدا گرچه هزارند يكي اند"‪",‬مستان هوا جمله دوگانه‬
‫ست و سه گانه ست"‬
‫‪",332,16‬در بيشه شيران رو وز زخم مينديش"‪",‬كانديشه ترسيدن اشكال‬
‫زنانه ست"‬
‫‪",332,17‬كانجا نبود زخم همه رحمت و مهرست"‪",‬ليكن پس در وهم تو‬
‫ماننده فانه ست"‬
‫‪",332,18‬در بيشه مزن آتش و خاموش كن اي دل"‪",‬در كش تو زبان را‬
‫كه زبان تو زبانه ست"‬
‫‪",333,1‬اندر دل هر كس كه ازين عشق اثر نيست"‪",‬تو ابر درو كش كه به‬
‫جز خصم قمر نيست"‬
‫‪",145,2‬شب شد و در چين ز هجران رخ چون آفتاب"‪",‬در فتاده در شب‬
‫تاريك بس زلزالها"‬
‫‪",145,3‬چون همي رفتي به سكته حيرتي حيران بدم"‪",‬چشم باز و من‬
‫خموش و مي شد آن اقبالها"‬
‫‪",145,4‬ورنه سكته بخت بودي مر مرا خود آن زمان"‪",‬چهره خون آلود‬
‫كردي بر دريدي شالها"‬
‫‪",145,5‬بر سر ره جان و صد جان در شفاعت پيش تو"‪",‬در زمان قربان‬
‫بكردي خود چه باشد مالها"‬
‫‪",145,6‬تا بگشتي در شب تاريك زاتش نالها"‪",‬تا چو احوال قيامت ديده‬
‫شد اهوالها"‬
‫‪",145,7‬تا بديدي دل عذابي گونه گونه در فراق"‪",‬سنگ خون گريد اگر زان‬
‫بشنود احوالها"‬
‫‪",145,8‬قدها چون تير بوده گشته در هجران كمان"‪",‬اشك خون آلود‬
‫گشت و جمله دلها دالها"‬
‫‪",145,9‬چون درستي و تمامي شاه تبريزي بديد"‪",‬در صف نقصان نشست‬
‫است از حيا مثقالها"‬
‫‪",145,10‬از براي جان پاك نور پاش مه وشت"‪",‬اي خداوند شمس دين تا‬
‫نشكني آمالها"‬
‫‪",145,11‬ار مقال گوهرين بحر بي پايان تو"‪",‬لعل گشته سنگها و ملك‬
‫گشته حالها"‬
‫‪",145,12‬حالهاي كاملني كان وراي قالهاست"‪",‬شرمسار از فر و تاب آن‬
‫نوادر قالها"‬
‫‪",145,13‬ذره هاي خاك هامون گر بيابد بوي او"‪",‬هر يكي عنقا شود تا‬
‫برگشايد بالها"‬
‫‪",145,14‬بالها چون برگشايد در دو عالم ننگرد"‪",‬گرد خرگاه تو گردد واله‬
‫اجمالها"‬
‫‪",145,15‬ديده نقصان ما را خاك تبريز صفا"‪",‬كحل بادا تا بيابد زان بسي‬
‫اكمالها"‬
‫‪",145,16‬چونك نورافشان كني درگاه بخشش روح را"‪",‬خود چه پا دارد در‬
‫آن دم رونق اعمالها"‬
‫‪",145,17‬خود همان بخشش كه كردي بي خبر اندر نهان"‪",‬مي كند پنهان‬
‫پنهان جمله افعالها"‬
‫‪",145,18‬ناگهان بيضه شكافد مرغ معني برپرد"‪",‬تا هما از سايه آن مرغ‬
‫گيرد فالها"‬
‫‪",145,19‬هم تو بنويس اي حسام الدين و مي خوان مدح او"‪",‬تا برغم غم‬
‫ببيني بر سعادت خالها"‬
‫‪",145,20‬گرچه دست افزار كارت شد ز دستت باك نيست"‪",‬دست شمس‬
‫الدين دهد مر پات را خلخالها"‬
‫‪",146,1‬در صفاي باده بنما ساقيا تو رنگ ما"‪",‬محومان كن تا رهد هر دو‬
‫جهان از ننگ ما"‬
‫‪",146,2‬باد باده بر گمار از لطف خود تا برپرد"‪",‬در هوا ما را كه تا خفت‬
‫پذيرد سنگ ما"‬
‫‪",146,3‬بر كميت مي تو جان را كن سوار راه عشق"‪",‬تا چو يك گامي بود‬
‫بر ما دو صد فرسنگ ما"‬
‫‪",146,4‬وا رهان اين جان ما را تو بر طلي مي از آنك"‪",‬خون چكيد از بيني‬
‫و چشم دل آونگ ما"‬
‫‪",146,5‬ساقيا تو تيزتر رو اين نمي بيني كه بس"‪",‬مي دود اندر عقب‬
‫انديشهاي لنگ ما"‬
‫‪",146,6‬در طرب انديشها خرسنگ باشد جان گداز"‪",‬از ميان راه برگيريد‬
‫اين خر سنگ ما"‬
‫‪",146,7‬در نواي عشق شمس الدين تبريزي بزن"‪",‬مطرب تبريز در پرده‬
‫عشاقي چنگ ما"‬
‫‪",147,1‬آخر از هجران به وصلش در رسيدستي دل"‪",‬صد هزاران سر سر‬
‫جان شنيدستي دل"‬
‫‪",147,2‬از وراي پرده ها تو گشته اي چون مي ازو"‪",‬پرده خوبان مه رو را‬
‫دريدستي دل"‬
‫‪",147,3‬از قوام قامتش در قامت تو كژ بماند"‪",‬همچو چنگ از بهر سرو تر‬
‫خميدستي دل"‬
‫‪",147,4‬زان سوي هست و عدم چون خاص خاص خسروي"‪",‬همچو‬
‫ادبيران چه در هستي خزيدستي دل"‬
‫‪",147,5‬باز جاني شسته اي بر ساعد خسرو بناز"‪",‬پاي بندت با ويست‬
‫ارچه پريدستي دل"‬
‫‪",147,6‬ور نباشد پاي بندت تا نپنداري كه تو"‪",‬از چنان آرام جانها در‬
‫رميدستي دل"‬
‫‪",147,7‬بلك چون ماهي به دريا بلك چون قالب به جان"‪",‬در هواي عشق‬
‫آن شه آرميدستي دل"‬
‫‪",147,8‬چون ترا او شاه از شاهان عالم برگزيد"‪",‬تو ز قرآن گزينش‬
‫برگزيدستي دل"‬
‫‪",147,9‬چون لب اقبال دولت تو گزيدي باك نيست"‪",‬گر ز زخم خشم‬
‫دست خود گزيدستي دل"‬
‫‪",147,10‬پاي خود بر چرخ تا ننهي تو از عزت از آنك"‪",‬در ركاب صدر‬
‫شمس الدين دويدستي دل"‬
‫‪",147,11‬تو ز جام خاص شاهان تا نياشامي مدام"‪",‬كز مدام شمس‬
‫تبريزي چشيدستي دل"‬
‫‪",148,1‬از پي شمس حق و دين ديده گريان ما"‪",‬از پي آن آفتابست اشك‬
‫چون باران ما"‬
‫‪",148,2‬كشتي آن نوح كي بينيم هنگام وصال"‪",‬چونك هستيها نماند از پي‬
‫طوفان ما"‬
‫‪",148,3‬جسم ما پنهان شود در بحر باد اوصاف خويش"‪",‬رو نمايد كشتي‬
‫آن نوح بس پنهان ما"‬
‫‪",148,4‬بحر و هجران رو نهد در وصل و ساحل رو دهد"‪",‬پس برويد جمله‬
‫عالم لله و ريحان ما"‬
‫‪",148,5‬هرچه مي باريد اكنون ديده گريان ما"‪",‬سر آن پيدا كند صد گلشن‬
‫خندان ما"‬
‫‪",148,6‬شرق و غرب اين زمين از گلستان يكسان شود"‪",‬خار و خس پيدا‬
‫نباشد در گل يكسان ما"‬
‫‪",148,7‬زير هر گلبن نشسته ماه رويي زهره رخ"‪",‬چنگ عشرت مي نوازد‬
‫از پي خاقان ما"‬
‫‪",148,8‬هر زمان شهره بتي بيني كه از هر گوشه اي"‪",‬جام مي را مي‬
‫دهد در دست با دستان ما"‬
‫‪",148,9‬ديده ناديده ما بوسه ديده زان بتان"‪",‬تا ز حيراني گذشته ديده‬
‫حيران ما"‬
‫‪",148,10‬جان سودا نعره زن ها اين بتان سيمبر"‪",‬دل گود احسنت عيش‬
‫خوب بي پايان ما"‬
‫‪",148,11‬خاك تبريزست اندر رغبت لطف و صفا"‪",‬چون صفاي كوثر و‬
‫چون چشمه حيوان ما"‬
‫‪",149,1‬خدمت شمس حق و دين يادگارت ساقيا"‪",‬باده گردان چيست آخر‬
‫دار دارت ساقيا"‬
‫‪",149,2‬ساقي گل رخ ز مي اين عقل ما را خار نه"‪",‬تا بگردد جمله گل‬
‫اين خار خارت ساقيا"‬
‫‪",149,3‬جام چون طاوس پران كن به گرد باغ بزم"‪",‬تا چو طاوسي شود‬
‫اين زهر و مارت ساقيا"‬
‫‪",149,4‬كار را بگذار مي را باز كن بر اسب جام"‪",‬تا ز كيوان بگذرد اين‬
‫كار و بارت ساقيا"‬
‫‪",149,5‬تا تو باشي در عزيزيها ببند خود دري"‪",‬مي كند اي سخت جان‬
‫خاكي خوارت ساقيا"‬
‫‪",149,6‬چشمه رواق مي را نحل بگشا سوي عيش"‪",‬تا ز چشمه مي شود‬
‫هر چشم و چارت ساقيا"‬
‫‪",149,7‬عقل نامحرم برون ران تو ز خلوت زان شراب"‪",‬تا نمايد آن صنم‬
‫رخسار نارت ساقيا"‬
‫‪",149,8‬بي خودي از مي بگير و از خودي رو بركنار"‪",‬تا بگيرد در كنار‬
‫خويش يارت ساقيا"‬
‫‪",149,9‬تو شوي از دست بيني عيش خود را بركنار"‪",‬چون بگيرد در بر‬
‫سيمين كنارت ساقيا"‬
‫‪",149,10‬گاه تو گيري ببر در يار را از بي خودي"‪",‬چونك بي خودتر شدي‬
‫گيرد كنارت ساقيا"‬
‫‪",149,11‬از مي تبريز گردان كن پياپي رطلها"‪",‬تا ببرد تارهاي چنگ عارت‬
‫ساقيا"‬
‫‪",150,1‬درد شمس الدين بود سرمايه درمان ما"‪",‬بي سر و سامان‬
‫عشقش بود سامان ما"‬
‫‪",150,2‬آن خيال جان فزاي بخت ساز بي نظير"‪",‬هم امير مجلس و هم‬
‫ساقي گردان ما"‬
‫‪",150,3‬در رخ جان بخش او بخشيدن جان هر زمان"‪",‬گشته در مستي‬
‫جان هم سهل و هم آسان ما"‬
‫‪",150,4‬صد هزاران همچو ما در حسن او حيران شود"‪",‬كندر آنجا گم شود‬
‫جان و دل حيران ما"‬
‫‪",150,5‬خوش خوش اندر بحر بي پايان او غوطي خورد"‪",‬تا ابدهاي ابد‬
‫خود اين سر و پايان ما"‬
‫‪",150,6‬شكر ايزد را كه جمله چشمه حيوانها"‪",‬تيره باشد پيش لطف‬
‫چشمه حيوان ما"‬
‫‪",150,7‬شرم آرد جان و دل تا سجده آرد هوشيار"‪",‬پيش چشم مست‬
‫مخمور خوش جانان ما"‬
‫‪",150,8‬ديو گيرد عشق را از غصه هم اين عقل را"‪",‬ناگهان گيرد گلوي‬
‫عقل آدم سان ما"‬
‫‪",150,9‬پس برآرد نيش خوني كز سرش خون مي چكد"‪",‬پس ز جان عقل‬
‫بگشايد رگ شيران ما"‬
‫‪",150,10‬در دهان عقل ريزد خون او را بر دوام"‪",‬تا رهاد روح را از دام و‬
‫از دستان ما"‬
‫‪",150,11‬تا بشايد خدمت مخدوم جانها شمس دين"‪",‬آن قباد و سنجر و‬
‫اسكندر و خاقان ما"‬
‫‪",150,12‬تا ز خاك پاش بگشايد دو چشم سر به غيب"‪",‬تا ببيند حال اوليان‬
‫و آخريان ما"‬
‫‪",150,13‬شكر آنرا سوي تبريز معظم رو نهد"‪",‬كز زمينش مي برويد‬
‫نرگس و ريحان ما"‬
‫‪",151,1‬سر برون كن از دريچه جان ببين عشاق را"‪",‬از صبوحيهاي شاه‬
‫آگاه كن فساق را"‬
‫‪",151,2‬از عنايتهاي آن شاه حيات انگيز ما"‪",‬جان نو ده مر جهاد و طاعت‬
‫و انفاق ما"‬
‫‪",151,3‬چون عنايتهاي ابراهيم باشد دستگير"‪",‬سر بريدن كي زيان دارد‬
‫دل اسحاق را"‬
‫‪",151,4‬طاق و ايواني بديدم شاه ما در وي چو ماه"‪",‬نقشها مي رست و‬
‫مي شد در نهان آن طاق را"‬
‫‪",151,5‬غلبه جانها در آنجا پشت پا بر پشت پا"‪",‬رنگ رخها بي زبان مي‬
‫گفت آن اذواق را"‬
‫‪",151,6‬سرد گشتي باز ذوق مستي و نقل و سماع"‪",‬چون بديدندي بناگه‬
‫ماه خوب اخلق را"‬
‫‪",151,7‬چون بديد آن شاه ما بر در نشسته بندگان"‪",‬وان در از شكلي كه‬
‫نوميدي دهد مشتاق را"‬
‫‪",151,8‬شاه ما دستي بزد بشكست آن در را چنانك"‪",‬چشم كس ديگر‬
‫نبيند بند يا اغلق را"‬
‫‪",151,9‬پارهاي آن در بشكسته سبز و تازه شد"‪",‬كانچ دست شه برآمد‬
‫نيست مر احراق را"‬
‫‪",151,10‬جامه جاني كه از آب دهانش شسته شد"‪",‬تا چه خواهد كرد‬
‫دست و منت دقاق را"‬
‫‪",151,11‬آن كه در حبسش ازو پيغام پنهاني رسيد"‪",‬مست آن باشد‬
‫نخواهد وعده اطلق را"‬
‫‪",151,12‬بوي جانش چون رسد اندر عقيم سرمدي"‪",‬زود از لذت شود‬
‫شايسته مر اعلق را"‬
‫‪",151,13‬شاه جانست آن خداوند دل و سر شمس دين"‪",‬كش مكان تبريز‬
‫شد آن چشمه رواق را"‬
‫‪",151,14‬اي خداوندا براي جانت در هجرم مكوب"‪",‬همچو گربه مي نگر‬
‫آن گوشت بر معلق را"‬
‫‪",151,15‬ورنه از تشنيع و زاريها جهاني پر كنم"‪",‬از فراق خدمت آن شاه‬
‫من آفاق را"‬
‫‪",151,16‬پرد ه صبرم فراق پاي دارت خرق كرد"‪",‬خرق عادت بود اندر‬
‫لطف اين مخراق را"‬
‫‪",152,1‬دوش آن جانان ما افتان و خيزان يك قبا"‪",‬مست آمد با يكي‬
‫جامي پر از صرف صفا"‬
‫‪",152,2‬جام مي مي ريخت ره ره زانك مست مست بود"‪",‬خاك ره مي‬
‫گشت مست و پيش او مي كوفت پا"‬
‫‪",152,3‬صد هزاران يوسف از حسنش چو من حيران شده"‪",‬ناله مي‬
‫كردند كي پيداي پنهان تا كجا"‬
‫‪",152,4‬جان به پيشش در سجود از خاك ره بد بيشتر"‪",‬عقل ديوانه شده‬
‫نعره زنان كه مرحبا"‬
‫‪",152,5‬جيبها بشكافته آن خويشتن داران ز عشق"‪",‬دل سبك مانند كاه و‬
‫رويها چون كهربا"‬
‫‪",152,6‬عالمي كرده خرابه از براي يك كرشم"‪",‬وز خمار چشم نرگس‬
‫عالمي ديگر هبا"‬
‫‪",152,7‬هوشياران سرفكنده جمله خود از بيم و ترس"‪",‬پيش او صفها‬
‫كشيده بي دعا و بي ثنا"‬
‫‪",152,8‬وانك مستان خمار جادوي اويند نيز"‪",‬چون ثنا گويند كز هستي‬
‫فتادستند جدا"‬
‫‪",152,9‬من جفاگر بي وفا جستم كه هم جامم شود"‪",‬پيش جام او بديدم‬
‫مست افتاده وفا"‬
‫‪",152,10‬ترك و هندو مست و بدمستي همي كردند دوش"‪",‬چون دو خصم‬
‫خوني ملحد دل دوزخ سزا"‬
‫‪",152,11‬گه به پاي همدگر چون مجرمان معترف"‪",‬مي فتادندي به زاري‬
‫جان سپار و تن فدا"‬
‫‪",152,12‬باز دست همدگر بگرفته آن هندو و ترك"‪",‬هر دو در رو مي‬
‫فتادند پيش آن مه روي ما"‬
‫‪",152,13‬يك قدح پر كرد شاه و داد ظاهر آن به ترك"‪",‬وز نهان با يك قدح‬
‫مي گفت هندو را بيا"‬
‫‪",152,14‬ترك را تاجي بسر كايمان لقب دادم ترا"‪",‬بر رخ هندو نهاده داغ‬
‫كين كفرست ها"‬
‫‪",152,15‬آن يكي صوفي مقيم صومعه پاكي شده"‪",‬وين مقامر در‬
‫خراباتي نهاده رختها"‬
‫‪",152,16‬چون پديد آمد ز دور آن فتنه جانهاي حور"‪",‬جام در كف سكر در‬
‫سر روي چون شمس الضحي"‬
‫‪",152,17‬ترس جان در صومعه افتاد زان ترسا صنم"‪",‬مي كش و زنار‬
‫بسته صوفيان پارسا"‬
‫‪",152,18‬وان مقيمان خراباتي از آن ديوانه تر"‪",‬مي شكستند خمها و مي‬
‫فكندند چنگ و نا"‬
‫‪",152,19‬شور و شر و نفع و ضر و خوف و امن و جان و تن"‪",‬جمله را‬
‫سيلب برده مي كشاند سوي ل"‬
‫‪",152,20‬نيم شب چون صبح شد آواز دادند موذنان"‪",‬ايها العشاق قوموا و‬
‫استعدوا للصل"‬
‫‪",153,1‬شمع ديدم گرد او پروانه ها چون جمعها"‪",‬شمع كي ديدم كه گردد‬
‫گرد نورش شمعها"‬
‫‪",153,2‬شمع را چون برفروزي اشك ريزد بر رخان"‪",‬او چون بفروزد رخ‬
‫عاشق بريزد دمعها"‬
‫‪",153,3‬چون شكر گفتار آغازد ببيني ذرها"‪",‬از براي استماعش وا گشاده‬
‫سمعها"‬
‫‪",153,4‬نا اميداني كه از ايامها بفسرده اند"‪",‬گرمي جانش برانگيزد ز‬
‫جانشان طمعها"‬
‫‪",153,5‬گر نه لطف او بدي بودي ز جانهاي غيور"‪",‬مر مرا از ذكر نام‬
‫شكرينش منعها"‬
‫‪",153,6‬شمس دين صدر خداوند خداوندان بحق"‪",‬كز جمال جان او با‬
‫زيب و فر شد صنعها"‬
‫‪",153,7‬چون بر آن آمد كه مر جسمانيان را رو دهد"‪",‬جان صديقان گريبان‬
‫را دريد از شنعها"‬
‫‪",153,8‬تخم اميدي كه كشتم از پي آن آفتاب"‪",‬يك نظر بادا ازو بر ما‬
‫براي ينعها"‬
‫‪",153,9‬سايه جسم لطيفش جان ما را جانهاست"‪",‬يا رب آن سايه بما وا‬
‫ده براي طبعها"‬
‫‪",154,1‬ديده حاصل كن دل آنگه ببين تبريز را"‪",‬بي بصيرت كي توان ديدن‬
‫چنين تبريز را"‬
‫‪",154,2‬هرچه بر افلك روحانيست از بهر شرف"‪",‬مي نهد بر خاك پنهاني‬
‫جبين تبريز را"‬
‫‪",154,3‬پا نهادي بر فلك از كبر و نخوت بي درنگ"‪",‬گر به چشم سر‬
‫بديدستي زمين تبريز را"‬
‫‪",154,4‬روح حيواني ترا و عقل شب كوري دگر"‪",‬با همين ديده دل بيني‬
‫همين تبريز را"‬
‫‪",154,5‬تو اگر اوصاف خواهي هست فردوس برين"‪",‬از صفا و نور سر‬
‫بنده كمين تبريز را"‬
‫‪",154,6‬نفس تو عجل سمين و تو مثال سامري"‪",‬چون شناسد ديده عجل‬
‫سمين تبريز را"‬
‫‪",154,7‬همچو درياييست تبريز از جواهر و ز درر"‪",‬چشم در نايد دو صد در‬
‫ثمين تبريز را"‬
‫‪",154,8‬گر بدان افلك كين افلك گردانست از آن"‪",‬وا فروشي هست بر‬
‫جانت غبين تبريز را"‬
‫‪",154,9‬گر نه جسمستي ترا من گفتمي بهر مثال"‪",‬جوهرين يا از زمرد يا‬
‫زرين تبريز را"‬
‫‪",154,10‬چون همه روحانيون روح قدسي عاجزند"‪",‬چون بداني تو بدين‬
‫راي رزين تبريز را"‬
‫‪",154,11‬چون درختي را نبيني مرغ كي بيني برو"‪",‬پس چه گويم با تو جان‬
‫جان اين تبريز را"‬
‫‪",155,1‬از فراق شمس دين افتاده ام در تنگنا"‪",‬او مسيح روزگار و درد‬
‫چشمم بي دوا"‬
‫‪",155,2‬گرچه درد عشق او خود راحت جان منست"‪",‬خون جانم گر بريزد‬
‫او بود صد خونبها"‬
‫‪",155,3‬عقل آواره شده دوش آمد و حلقه بزد"‪",‬من بگفتم كيست بر در‬
‫باز كن در اندر آ"‬
‫‪",155,4‬گفت آخر چون درآيد خانه تا سر آتشست"‪",‬مي بسوزد هر دو‬
‫عالم را ز آتشهاي ل"‬
‫‪",155,5‬گفتمش تو غم مخور پا اندرون نه مردوار"‪",‬تا كند پاكت ز هستي‬
‫هست گردي ز اجتبا"‬
‫‪",155,6‬عاقبت بيني مكن تا عاقبت بيني شوي"‪",‬تا چو شير حق باشي در‬
‫شجاعت لفتي"‬
‫‪",155,7‬تا ببيني هستيت چون از عدم سر برزند"‪",‬روح مطلق كامكار و‬
‫شه سوار هل اتي"‬
‫‪",155,8‬جمله عشق و جمله لطف و جمله قدرت جمله ديد"‪",‬گشته در‬
‫هستي شهيد و در عدم او مرتضي"‬
‫‪",155,9‬آن عدم نامي كه هستي موجها دارد ازو"‪",‬كز نهيب و موج او‬
‫گردان شد صد آسيا"‬
‫‪",155,10‬اندر آن موج اندر آيي چون بپرسندت ازين"‪",‬تو بگويي صوفيم‬
‫صوفي بخواند ما مضي"‬
‫‪",155,11‬از ميان شمع بيني برفروزد شمع تو"‪",‬نور شمعت اندر آميزد به‬
‫نور اوليا"‬
‫‪",155,12‬مر ترا جايي برد آن موج دريا در فنا"‪",‬در ربايد جانت را او از‬
‫سزا و ناسزا"‬
‫‪",155,13‬ليك از آسيب جانت وز صفاي سينه ات"‪",‬بي تو داده باغ هستي‬
‫را بسي نشو و نما"‬
‫‪",155,14‬در جهان محو باشي هست مطلق كامران"‪",‬در حريم محو باشي‬
‫پيشوا و مقتدا"‬
‫‪",155,15‬ديدهاي كون در رويت نيارد بنگريد"‪",‬تا كه نجهد ديده اش از‬
‫شعشعه آن كبريا"‬
‫‪",155,16‬ناگهان گردي بخيزد زان سوي محو فنا"‪",‬كه ترا وهمي نبوده زان‬
‫طريق ماورا"‬
‫‪",155,17‬شعله هاي نور بيني از ميان گردها"‪",‬محو گردد نور تو از پرتو آن‬
‫شعله ها"‬
‫‪",155,18‬زو فرو آ تو ز تخت و سجده اي كن زانك هست"‪",‬آن شعاع‬
‫شمس دين شهريار اصفيا"‬
‫‪",155,19‬ور كسي منكر شود اندر جبين او نگر"‪",‬تا ببيني داغ فرعوني بر‬
‫آنجا قد طغي"‬
‫‪",155,20‬تا نيارد سجده اي بر خاك تبريز صفا"‪",‬كم نگردد از جبينش داغ‬
‫نفرين خدا"‬
‫‪",156,1‬اي هوسهاي دلم بيا بيا بيا بيا"‪",‬اي مراد و حاصلم بيا بيا بيا بيا"‬
‫‪",156,2‬مشكل و شوريده ام چون زلف تو چون زلف تو"‪",‬اي گشاد‬
‫مشكلم بيا بيا بيا بيا"‬
‫‪",156,3‬از ره منزل مگو ديگر مگو ديگر مگو"‪",‬اي تو راه و منزلم بيا بيا‬
‫بيا بيا"‬
‫‪",156,4‬در ربودي از زمين يك مشت گل يك مشت گل"‪",‬در ميان آن گلم‬
‫بيا بيا بيا بيا"‬
‫‪",156,5‬تا ز نيكي وز بدي من واقفم من واقفم"‪",‬از جمالت غافلم بيا بيا‬
‫بيا بيا"‬
‫‪",156,6‬تا نسوزد عقل من در عشق تو در عشق تو"‪",‬غافلم ني عاقلم بيا‬
‫بيا بيا بيا"‬
‫‪",156,7‬شه صلح الدين كه تو هم حاضري هم غايبي"‪",‬اي عجوبه واصلم‬
‫بيا بيا بيا بيا"‬
‫‪",157,1‬اي هوسهاي دلم باري بيا رويي نما"‪",‬اي مراد و حاصلم باري بيا‬
‫رويي نما"‬
‫‪",157,2‬مشكل و شوريده ام چون زلف تو چون زلف تو"‪",‬اي گشاد‬
‫مشكلم باري بيا رويي نما"‬
‫‪",157,3‬از ره و منزل مگو ديگر مگو ديگر مگو"‪",‬اي تو راه و منزلم باري‬
‫بيا رويي نما"‬
‫‪",157,4‬در ربودي از زمين يك مشت گل يك مشت گل"‪",‬در ميان آن گلم‬
‫باري بيا رويي نما"‬
‫‪",157,5‬تا ز نيكي و ز بدي من واقفم من واقفم"‪",‬از جمالت غافلم باري‬
‫بيا رويي نما"‬
‫‪",157,6‬تا نسوزد عقل من در عشق تو در عشق تو"‪",‬غافلم ني عاقلم‬
‫باري بيا رويي نما"‬
‫‪",157,7‬شه صلح الدين كه تو هم حاضري هم غايبي"‪",‬اي عجوبه واصلم‬
‫باري بيا رويي نما"‬
‫‪",158,1‬امتزاج روحها در وقت صلح و جنگها"‪",‬باكسي بايد كه روحش‬
‫هست صافي صفا"‬
‫‪",158,2‬چون تغيير هست در جان وقت جنگ و آشتي"‪",‬آن نه يك روح‬
‫ست تنها بلك گشتستند جدا"‬
‫‪",158,3‬چون بخواهد دل سلم آن يكي همچون عروس"‪",‬مر زفاف‬
‫صحبت دامان دشمن روي را"‬
‫‪",158,4‬باز چون ميلي بود سويي بدان ماند كه او"‪",‬ميل دارد سوي داماد‬
‫لطيف دلربا"‬
‫‪",158,5‬از نظرها امتزاج و از سخنها امتزاج"‪",‬وز حكايت امتزاج و از فكر‬
‫آميزها"‬
‫‪",158,6‬همچنانك امتزاج ظاهرست اندر ركوع"‪",‬وز تصافح وز عناق و قبله‬
‫و مدح و دعا"‬
‫‪",158,7‬بر تفاوت اين تمازجها ز ميل و نيم ميل"‪",‬وز سر كره و كراهت وز‬
‫پي ترس و حيا"‬
‫‪",158,8‬آن ركوع با تأني و آن ثناي نرم نرم"‪",‬هم مراتب در معاني در‬
‫صورها مجتبا"‬
‫‪",158,9‬اين همه بازيچه گردد چون رسيدي در كسي"‪",‬كش سما سجده‬
‫اش بردوان عرش گويد مرحبا"‬
‫‪",158,10‬آن خداوند لطيف بنده پرور شمس دين"‪",‬كو رهاند مر شما را‬
‫زين خيال بي وفا"‬
‫‪",158,11‬با عدم تا چند باشي خايف و اميدوار"‪",‬اين همه تأثير خشم‬
‫اوست تا وقت رضا"‬
‫‪",158,12‬هستي جان اوست حقا چونك هستي زو بتافت"‪",‬لجرم در‬
‫نيستي مي ساز با قيد هوا"‬
‫‪",158,13‬گه به تسبيع هوا و گه به تسبيع خيال"‪",‬گه به تسبيع كلم و گه به‬
‫تسبيع لقا"‬
‫‪",158,14‬گه خيال خوش بود در طنز همچون احتلم"‪",‬گه خيال بد بود‬
‫همچون كه خواب ناسزا"‬
‫‪",158,15‬وانگهي تخييلها خوشتر ازين قوم رذيل"‪",‬اينت هستي كو بود‬
‫كمتر ز تخييل عما"‬
‫‪",158,16‬پس از آن سوي عدم بدتر ازين از صد عدم"‪",‬اين عدمها بر‬
‫مراتب بود همچون كه بقا"‬
‫‪",158,17‬تا نيايد ظل ميمون خداوندي او"‪",‬هيچ بندي از تو نگشايد يقين‬
‫مي دان دل"‬
‫‪",159,1‬اي ز مقدارت هزاران فخر بي مقدار را"‪",‬داد گلزار جمالت جان‬
‫شيرين خار را"‬
‫‪",159,2‬اي ملوكان جهان روح بر درگاه تو"‪",‬در سجود افتادگان و منتظر‬
‫مر بار را"‬
‫‪",159,3‬عقل از عقلي رود هم روح روحي گم كند"‪",‬چونك طنبوري ز‬
‫عشقت بر نوازد تار را"‬
‫‪",159,4‬گر ز آب لطف تو نم يافتي گلزارها"‪",‬كس نديدي خالي از گل‬
‫سالها گلزار را"‬
‫‪",159,5‬محو مي گردد دلم در پرتو دلدار من"‪",‬مي نتانم فرق كردن از‬
‫دلم دلدار را"‬
‫‪",159,6‬دايما فخرست جان را از هواي او چنان"‪",‬كو ز مستي مي نداند‬
‫فخر را وعار را"‬
‫‪",159,7‬هست غاري جان رهبانان عشقت معتكف"‪",‬كرده رهبان مبارك پر‬
‫ز نور اين غار را"‬
‫‪",159,8‬گر شود عالم چو قير از غصه هجران تو"‪",‬نخوتي دارد كه اندر‬
‫ننگرد مر قار را"‬
‫‪",159,9‬چون عصاي موسي بود آن وصل اكنون مار شد"‪",‬اي وصال‬
‫موسي وش اندر ربا اين مار را"‬
‫‪",159,10‬اي خداوند شمس دين از آتش هجران تو"‪",‬رشك نور باقيست‬
‫صد آفرين اين نار را"‬
‫‪",160,1‬مفروشيد كمان و زره و تيغ زنان را"‪",‬كه سزا نيست سلحها بجز‬
‫از تيغ زنان را"‬
‫‪",160,2‬چه كند بنده صورت كمر عشق خدا را"‪",‬چه كند عورت مسكين‬
‫سپر و گرز و سنان را"‬
‫‪",160,3‬چو ميان نيست كمر را بكجا بندد آخر"‪",‬كه وي از سنگ كشيدن‬
‫بشكستست ميان را"‬
‫‪",160,4‬زر و سيم و در و گوهر نه كه سنگيست مزور"‪",‬ز پي سنگ‬
‫كشيدن چو خري ساخته جان را"‬
‫‪",160,5‬منشين با دو سه ابله كه بماني ز چنين ره"‪",‬تو ز مردان خدا جو‬
‫صفت جان و جهان را"‬
‫‪",160,6‬سوي آن چشم نظر كن كه بود مست تجلي"‪",‬كه در آن چشم‬
‫بيابي گهر عين و عيان را"‬
‫‪",160,7‬تو در آن سايه بنه سر كه شجر را كند اخضر"‪",‬كه بدانجاست‬
‫مجاري همگي امن و امان را"‬
‫‪",160,8‬گذر از خواب برادر به شب تيره چو اختر"‪",‬كه به شب بايد جستن‬
‫وطن يار نهان را"‬
‫‪",160,9‬بنظر بخش نظر كن ز ميش بلبله تر كن"‪",‬سوي آن دور سفر كن‬
‫چه كني دور زمان را"‬
‫‪",160,10‬بپران تير نظر را بموثر ده اثر را"‪",‬تبع تير نظر دان تن مانند‬
‫كمان را"‬
‫‪",160,11‬چو عدو ايد تو گردد چو كرم قيد تو گردد"‪",‬چو يقين صيد تو گردد‬
‫بدران دام گمان را"‬
‫‪",160,12‬سوي حق چون بشتابي تو چو خورشيد بتابي"‪",‬چو چنان سود‬
‫بيابي چه كني سود و زيان را"‬
‫‪",160,13‬هله اي ترش چو آلو بشنو بانگ تعالوا"‪",‬كه گشادست به دعوت‬
‫مه جاويد دهان را"‬
‫‪",160,14‬من ازين فاتحه بستم لب خود باقي ازو جو"‪",‬كه در آكند به گوهر‬
‫دهن فاتحه خوان را"‬
‫‪",161,1‬چو فرستاد عنايت به زمين مشعلها را"‪",‬كه بدر پرده تن را و ببين‬
‫مشعلها را"‬
‫‪",161,2‬تو چرا منكر نوري مگر از اصل تو كوري"‪",‬وگر از اصل تو دوري‬
‫چه ازين مشعلها را"‬
‫‪",161,3‬خردا چند بهوشي خردا چند بپوشي"‪",‬تو عزبخانه مه را تو چنين‬
‫مشعلها را"‬
‫‪",161,4‬بنگر رزم جهان را بنگر لشكر جان را"‪",‬كه بمردي بگشادند كمين‬
‫مشعلها را"‬
‫‪",161,5‬تو اگر خواب درآيي ور ازين باب درآيي"‪",‬تو بداني و ببيني به يقين‬
‫مشعلها را"‬
‫‪",161,6‬تو صلح دل و دين را چو بدان چشم ببيني"‪",‬به خدا روح اميني و‬
‫امين مشعلها را"‬
‫‪",162,1‬تو مرا جان و جهاني چه كنم جان و جهان را"‪",‬تو مرا گنج رواني‬
‫چه كنم سود و زيان را"‬
‫‪",162,2‬نفسي يار شرابم نفسي يار كبابم"‪",‬چو درين دور خرابم چكنم‬
‫دور زمان را"‬
‫‪",162,3‬ز همه خلق رميدم ز همه باز رهيدم"‪",‬نه نهانم نه پديدم چكنم‬
‫كون و مكان را"‬
‫‪",162,4‬ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارم"‪",‬چو ترا صيد و شكارم‬
‫چكنم تير و كمان را"‬
‫‪",162,5‬چو من اندر تك جويم چه روم آب چه جويم"‪",‬چه توان گفت‬
‫چگويم صفت اين جوي روان را"‬
‫‪",162,6‬چو نهادم سر هستي چه كشم بار كهي را"‪",‬چو مرا گرگ شبان‬
‫شد چه كشم ناز شبان را"‬
‫‪",162,7‬چه خوشي عشق چه مستي چو قدح بر كف دستي"‪",‬خنك آنجا كه‬
‫نشستي خنك آن ديده جان را"‬
‫‪",162,8‬ز تو هر ذره جهاني ز تو هر قطره چو جاني"‪",‬چو ز تو يافت‬
‫نشاني چه كند نام و نشان را"‬
‫‪",162,9‬جهت گوهر فايق بتك بحر حقايق"‪",‬چو بسر بايد رفتن چكنم پاي‬
‫دوان را"‬
‫‪",162,10‬به سلح احد تو ره ما را بزدي تو"‪",‬همه رختم ستدي تو چه دهم‬
‫باج ستان را"‬
‫‪",162,11‬ز شعاع مه تابان ز خم طره پيچان"‪",‬دل من شد سبك اي جان‬
‫بده آن رطل گران را"‬
‫‪",162,12‬منگر رنج و بل را بنگر عشق و ول را"‪",‬منگر جور و جفا را بنگر‬
‫صد نگران را"‬
‫‪",162,13‬غم را لطف لقب كن ز غم و درد طرب كن"‪",‬هم ازين خوب‬
‫طلب كن فرج و امن و امان را"‬
‫‪",162,14‬بطلب امن و امان را بگزين گوشه گران را"‪",‬بشنو راه دهان را‬
‫مگشا راه دهان را"‬
‫‪",163,1‬برويد اي حريفان بكشيد يار ما را"‪",‬به من آوريد آخر صنم گريز پا‬
‫را"‬
‫‪",163,2‬به ترانه هاي شيرين به بهانهاي زرين"‪",‬بكشيد سوي خانه مه‬
‫خوب خوش لقا را"‬
‫‪",163,3‬وگر او به وعده گويد كه دمي دگر بيايم"‪",‬همه وعده مكر باشد‬
‫بفريبد او شما را"‬
‫‪",163,4‬دم سخت گرم دارد كه به جادوي و افسون"‪",‬بزند گره بر آب او و‬
‫ببندد او هوا را"‬
‫‪",163,5‬به مباركي و شادي چو نگار من درآيد"‪",‬بنشين نظاره مي كن تو‬
‫عجايب خدا را"‬
‫‪",163,6‬چو جمال او بتابد چه بود جمال خوبان"‪",‬كه رخ چو آفتابش بكشد‬
‫چراغها را"‬
‫‪",163,7‬برو اي دل سبك رو به يمن به دلبر من"‪",‬برسان سلم و خدمت‬
‫تو عقيق بي بها را"‬
‫‪",164,1‬چو مرا بسوي زندان بكشيد تن ز بال"‪",‬ز مقربان حضرت بشدم‬
‫غريب و تنها"‬
‫‪",164,2‬به ميان حبس ناگه قمري مرا قرين شد"‪",‬كه فكند در دماغم‬
‫هوسش هزار سودا"‬
‫‪",164,3‬همه كس خلص جويد ز بل و حبس من ني"‪",‬چه روم چه روي آرم‬
‫به برون و يار اينجا"‬
‫‪",164,4‬كه به غير كنج زندان نرسم به خلوت او"‪",‬كه نشد به غير آتش دل‬
‫انگبين مصفا"‬
‫‪",164,5‬نظري بسوي خويشان نظري برو پريشان"‪",‬نظري بدان تمنا‬
‫نظري بدين تماشا"‬
‫‪",164,6‬چو بود حريف يوسف نرمد كسي چو دارد"‪",‬به ميان حبس بستان‬
‫و كه خاصه يوسف ما"‬
‫‪",164,7‬بدود به چشم و ديده سوي حبس هر كي او را"‪",‬ز چنين شكر‬
‫ستاني برسد چنين تقاضا"‬
‫‪",164,8‬من از اختران شنيدم كه كسي اگر بيابد"‪",‬اثري ز نور آن مه‬
‫خبري كنيد ما را"‬
‫‪",164,9‬چو بدين گهر رسيدي رسدت كه از كرامت"‪",‬بنهي قدم چو موسي‬
‫گذري ز هفت دريا"‬
‫‪",164,10‬خبرش ز رشك جانها نرسد به ماه و اختر"‪",‬كه چو ماه او برآيد‬
‫بگدازد آسمانها"‬
‫‪",164,11‬خجلم ز وصف رويش به خدا دهان ببندم"‪",‬چه برد ز آب دريا و ز‬
‫بحر مشك سقا"‬
‫‪",165,1‬اگر آن ميي كه خوردي به سحر نبود گيرا"‪",‬بستان ز من شرابي‬
‫كه قيامتست حقا"‬
‫‪",165,2‬چه تفرج و تماشا كه رسد ز جام اول"‪",‬دومش نعوذبالله چه كنم‬
‫صفت سوم را"‬
‫‪",165,3‬غم و مصلحت نماند همه را فرود راند"‪",‬پس از آن خداي داند كه‬
‫كجا كشد تماشا"‬
‫‪",165,4‬تو اسير بو و رنگي به مثال نقش سنگي"‪",‬بجهي چو آب چشمه ز‬
‫درون سنگ خارا"‬
‫‪",165,5‬بده آن مي رواقي هله اي كريم ساقي"‪",‬چون چنان شوم بگويم‬
‫سخن تو بي محابا"‬
‫‪",165,6‬قدحي گران به من ده به غلم خويشتن ده"‪",‬بنگر كه از خمارت‬
‫نگران شدم به بال"‬
‫‪",165,7‬نگران شدم بدان سو كه تو كرده اي مرا خو"‪",‬كه روانه باد آن جو‬
‫كه روانه شد ز دريا"‬
‫‪",166,1‬چمني كه تا قيامت گل او ببار بادا"‪",‬صنمي كه بر جمالش دو‬
‫جهان نثار بادا"‬
‫‪",166,2‬ز پگاه مير خوبان به شكار مي خرامد"‪",‬كه به تير غمزه او دل ما‬
‫شكار بادا"‬
‫‪",166,3‬به دو چشم من ز چشمش چه پيامهاست هر دم"‪",‬كه دو چشمم‬
‫از پيامش خوش و پرخمار بادا"‬
‫‪",166,4‬در زاهدي شكستم به دعا نمود نفرين"‪",‬كه برو كه روزگارت همه‬
‫بي قرار بادا"‬
‫‪",166,5‬نه قرار ماند و ني دل به دعاي او ز ياري"‪",‬كه بخون ماست تشنه‬
‫كه خداش يار بادا"‬
‫‪",166,6‬تن ما به ماه ماند كه ز عشق مي گدازد"‪",‬دل ما چو چنگ زهره‬
‫كه گسسته تار بادا"‬
‫‪",166,7‬بگداز ماه منگر بگسستگي زهره"‪",‬تو حلوت غمش بين كه يكش‬
‫هزار بادا"‬
‫‪",166,8‬چه عروسيست در جان كه جهان ز عكس رويش"‪",‬چو دو دست‬
‫نوعروسان تر و پرنگار بادا"‬
‫‪",166,9‬به عذار جسم منگر كه بپوسد و بريزد"‪",‬به عذار جان نگركه‬
‫خوش و خوش عذار بادا"‬
‫‪",166,10‬تن تيره همچو زاغي و جهان تن زمستان"‪",‬كه برغم اين دو‬
‫ناخوش ابدا بهار بادا"‬
‫‪",166,11‬كه قوام اين دو ناخوش به چهار عنصر آمد"‪",‬كه قوام بندگانت به‬
‫جز اين چهار بادا"‬
‫‪",167,1‬كي بپرسد جز تو خسته و رنجور ترا"‪",‬اي مسيح از پي پرسيدن‬
‫رنجور بيا"‬
‫‪",167,2‬دست خود بر سر رنجور بنه كه چوني"‪",‬از گناهش بمينديش و به‬
‫كين دست مخا"‬
‫‪",167,3‬آنك خورشيد بل بر سر او تيغ ز دست"‪",‬گستران بر سر او سايه‬
‫احسان و رضا"‬
‫‪",167,4‬اين مقصر به دو صد رنج سزاور شدست"‪",‬ليك زان لطف به جز‬
‫عفو و كرم نيست سزا"‬
‫‪",167,5‬آن دلي را كه به صد شير و شكر پروردي"‪",‬مچشانش پس از آن‬
‫هر نفسي زهر جفا"‬
‫‪",167,6‬تا تو برداشته اي دل ز من و مسكن من"‪",‬بند بشكست و درآمد‬
‫سوي من سيل بل"‬
‫‪",167,7‬تو شفايي چو بيايي خوش و رو بنمايي"‪",‬سپه رنج گريزند و نمايند‬
‫قفا"‬
‫‪",167,8‬به طبيبش چه حواله كني اي آب حيات"‪",‬از همانجا كه رسد درد‬
‫همانجاست دوا"‬
‫‪",167,9‬همه عالم چو تنند و تو سرو جان همه"‪",‬كي شود زنده تني كه سر‬
‫او گشت جدا"‬
‫‪",167,10‬اي تو سرچشمه حيوان و حيات همگان"‪",‬جوي ما خشك شدست‬
‫آب از اين سو بگشا"‬
‫‪",167,11‬جز ازين چند سخن در دل رنجور بماند"‪",‬تا نبيند رخ خوب تو‬
‫نگويد به خدا"‬
‫‪",168,1‬اي بروييده بنا خواست بمانند گيا"‪",‬چون ترا نيست نمك خواه برو‬
‫خواه بيا"‬
‫‪",168,2‬هر كرا نيست نمك گرچه نمايد خدمت"‪",‬خدمت او به حقيقت همه‬
‫زرقست و ريا"‬
‫‪",168,3‬برو اي غصه دمي زحمت خود كوته كن"‪",‬باده عشق بيا زود كه‬
‫جانت بزيا"‬
‫‪",169,1‬رو ترش كن كه همه رو ترشانند اينجا"‪",‬كور شو تا نخوري از كف‬
‫هر كور عصا"‬
‫‪",169,2‬لنگ رو چونك درين كوي همه لنگانند"‪",‬لته بر پاي بپيچ و كژ و مژ‬
‫كن سر و پا"‬
‫‪",169,3‬زعفران بر رخ خود مال اگر مه رويي"‪",‬روي خوب ار بنمايي‬
‫بخوري زخم قفا"‬
‫‪",169,4‬آينه زير بغل زن چو ببيني زشتي"‪",‬ورنه بدنام كني آينه را اي‬
‫مول"‬
‫‪",169,5‬تا كه هشياري و با خويش مدارا مي كن"‪",‬چونك سرمست شدي‬
‫هرچه كه بادا بادا"‬
‫‪",169,6‬ساغري چند بخور از كف ساقي وصال"‪",‬چونك بر كار شدي بر‬
‫جه و در رقص در آ"‬
‫‪",169,7‬گرد آن نقطه چو پرگار همي زن چرخي"‪",‬اين چنين چرخ فريضه‬
‫ست چنين دايره را"‬
‫‪",169,8‬باز گو آنچ بگفتي كه فراموشم شد"‪",‬سلم الله عليك اي مه و مه‬
‫پاره ما"‬
‫‪",169,9‬سلم الله عليك اي همه ايام تو خوش"‪",‬سلم الله عليك اي دم‬
‫يحيي الموتي"‬
‫‪",169,10‬چشم بد دور از آن رو كه چو بربود دلي"‪",‬هيچ سودش نكند چاره‬
‫ول حول ول"‬
‫‪",169,11‬ما به دريوزه حسن تو ز دور آمده ايم"‪",‬ماه را از رخ پرنور بود‬
‫جود و سخا"‬
‫‪",169,12‬ماه بشنود دعاي من و كفها برداشت"‪",‬پيش ماه تو و مي گفت‬
‫مرا نيز مها"‬
‫‪",169,13‬مه و خورشيد و فلكها و معاني و عقول"‪",‬سوي ما محتشمانند و‬
‫بسوي تو گدا"‬
‫‪",169,14‬غيرتت لب بگزيد و به دلم گفت خموش"‪",‬دل من تن زد و‬
‫بنشست و بيفكند لوا"‬
‫‪",170,1‬تا به شب اي عارف شيرين نوا"‪",‬آن مايي آن مايي آن ما"‬
‫‪",170,2‬تا به شب امروز ما را عشرتست"‪",‬الصل اي پاك بازان الصل"‬
‫‪",170,3‬در خرام اي جان جان هر سماع"‪",‬مه لقايي مه لقايي مه لقا"‬
‫‪",170,4‬در ميان شكران گل ريز كن"‪",‬مرحبا اي كان شكر مرحبا"‬
‫‪",170,5‬عمر را نبود وفا ال تو عمر"‪",‬با وفايي با وفايي با وفا"‬
‫‪",170,6‬بس غريبي بس غريبي بس غريب"‪",‬از كجايي از كجايي از كجا"‬
‫‪",170,7‬با كه مي باشي و همراز تو كيست"‪",‬با خدايي با خدايي با خدا"‬
‫‪",170,8‬اي گزيده نقش از نقاش خود"‪",‬كي جدايي كي جدايي كي جدا"‬
‫‪",170,9‬با همه بيگانه اي و با غمش"‪",‬آشنايي آشنايي آشنايي آشنا"‬
‫‪",170,10‬جزو جزو تو فكنده در فلك"‪",‬ربنا و ربنا و ربنا"‬
‫‪",170,11‬دل شكسته هين چرايي برشكن"‪",‬قلبها و قلبها و قلبها"‬
‫‪",170,12‬آخر اي جان اول هر چيز را"‪",‬منتهايي منتهايي منتها"‬
‫‪",170,13‬يوسفا در چاه شاهي تو وليك"‪",‬بي لوايي بي لوايي بي لوا"‬
‫‪",170,14‬چاه را چون قصر قيصر كرده اي"‪",‬كيميايي كيميايي كيميا"‬
‫‪",170,15‬يك ولي كي خوانمت كه صد هزار"‪",‬اوليايي اوليايي اوليا"‬
‫‪",170,16‬حشرگاه هر حسيني گر كنون"‪",‬كربليي كربليي كربل"‬
‫‪",170,17‬مشك را بربند اي جان گرچه تو"‪",‬خوش سقايي خوش سقايي‬
‫خوش سقا"‬
‫‪",171,1‬چون نمايي آن رخ گلرنگ را"‪",‬از طرب در چرخ آري سنگ را"‬
‫‪",171,2‬بار ديگر سر برون كن از حجاب"‪",‬از براي عاشقان دنگ را"‬
‫‪",171,3‬تا كه دانش گم كند مر راه را"‪",‬تا كه عاقل بشكند فرهنگ را"‬
‫‪",171,4‬تا كه آب از عكس تو گوهر شود"‪",‬تا كه آتش واهلد مر جنگ را"‬
‫‪",171,5‬من نخواهم ماه را با حسن تو"‪",‬وان دو سه قنديلك آونگ را"‬
‫‪",171,6‬من نگويم آينه با روي تو"‪",‬آسمان كهنه پر زنگ را"‬
‫‪",171,7‬در دميدي و افريدي باز تو"‪",‬شكل ديگر اين جهان تنگ را"‬
‫‪",171,8‬در هواي چشم چون مريخ او"‪",‬ساز ده اي زهره باز آن چنگ را"‬
‫‪",172,1‬در ميان عاشقان عاقل مبا"‪",‬خاصه اندر عشق اين لعلين قبا"‬
‫‪",172,2‬دور بادا عاقلن از عاشقان"‪",‬دور بادا بوي گلخن از صبا"‬
‫‪",172,3‬گر درآيد عاقلي گو راه نيست"‪",‬ور درآيد عاشقي صد مرحبا"‬
‫‪",172,4‬مجلس ايثار و عقل سخت گير"‪",‬صرفه اندر عاشقي باشد وبا"‬
‫‪",172,5‬ننگ آيد عشق را از نور عقل"‪",‬بد بود پيري در ايام صبا"‬
‫‪",172,6‬خانه باز آ عاشقا تو زو ترك"‪",‬عمر خود بي عاشقي باشد هبا"‬
‫‪",172,7‬جان نگيرد شمس تبريزي بدست"‪",‬دست بر دل نه برون رو قالبا"‬
‫‪",177,2‬اي خيالت غمگسار سينه ها"‪",‬اي جمالت رونق گلزارها"‬
‫‪",177,3‬اي عطاي دست شادي بخش تو"‪",‬دست اين مسكين گرفته بارها"‬
‫‪",177,4‬اي كف چون بحر گوهر داد تو"‪",‬از كف پايم بكنده خارها"‬
‫‪",177,5‬اي ببخشيده بسي سرها عوض"‪",‬چون دهند از بهر تو دستارها"‬
‫‪",177,6‬خود چه باشد هر دو عالم پيش تو"‪",‬دانه افتاده از انبارها"‬
‫‪",177,7‬آفتاب فضل عالم پرورت"‪",‬كرده بر هر ذره اي ايثارها"‬
‫‪",177,8‬چاره اي نبود جز از بيچاره گي"‪",‬گرچه حيله مي كنيم و چارها"‬
‫‪",177,9‬نورهاي شمس تبريزي چو تافت"‪",‬ايمنيم از دوزخ و از نارها"‬
‫‪",178,1‬مي شدي غافل ز اسرار قضا"‪",‬زخم خوردي از سلحدار قضا"‬
‫‪",178,2‬اين چه كار افتاد آخر ناگهان"‪",‬اينچنين باشد چنين كار قضا"‬
‫‪",178,3‬هيچ گل ديدي كه خندد در جهان"‪",‬كو نشد گريند از خار قضا"‬
‫‪",178,4‬هيچ بختي در جهان رونق گرفت"‪",‬كو نشد محبوس و بيمار قضا"‬
‫‪",178,5‬هيچ كس دزديده روي عيش ديد"‪",‬كو نشد آونگ بردار قضا"‬
‫‪",178,6‬هيچ كس را مكر و فن سودي نكرد"‪",‬پيش بازيهاي مكار قضا"‬
‫‪",178,7‬اين قضا را دوستان خدمت كنند"‪",‬جان كنند از صدق ايثار قضا"‬
‫‪",178,8‬گر چه صورت مرد جان باقي بماند"‪",‬در عنايتهاي بسيار قضا"‬
‫‪",178,9‬جوز بشكست و بمانده مغز روح"‪",‬رفت در حلوا ز انبار قضا"‬
‫‪",178,10‬آنك سوي نار شد بي مغز بود"‪",‬مغز او پوسيد از انكار قضا"‬
‫‪",178,11‬آنك سوي يار شد مسعود بود"‪",‬مغز جان بگزيد و شد يار قضا"‬
‫‪",179,1‬گر تو عودي سوي اين مجمر بيا"‪",‬ور برانندت ز بام از در بيا"‬
‫‪",179,2‬يوسفي از چاه و زندان چاره نيست"‪",‬سوي زهر قهر چون شكر‬
‫بيا"‬
‫‪",179,3‬گفتنت الله اكبر رسمي است"‪",‬گر تو آن اكبري اكبر بيا"‬
‫‪",179,4‬چون مي احمر سگان هم مي خورند"‪",‬گر تو شيري چون مي‬
‫احمر بيا"‬
‫‪",179,5‬زر چه جويي مس خود را زر بساز"‪",‬گر نباشد زر تو سيمين بر‬
‫بيا"‬
‫‪",179,6‬اغنيا خشك و فقيران چشم تر"‪",‬عاشقا بي شكل خشك و تر بيا"‬
‫‪",179,7‬گر صفتهاي ملك را محرمي"‪",‬چون ملك بي ماده و بي نر بيا"‬
‫‪",179,8‬ور صفات دل گرفتي در سفر"‪",‬همچو دل بي پا بيا بي سر بيا"‬
‫‪",179,9‬چون لب لعلش صليي مي دهد"‪",‬گر نه اي چون خاره و مرمر‬
‫بيا"‬
‫‪",179,10‬چون ز شمس الدين جهان پرنور شد"‪",‬سوي تبريز آ دل بر سر‬
‫بيا"‬
‫‪",180,1‬اي تو آب زندگاني فاسقنا"‪",‬اي تو درياي معاني فاسقنا"‬
‫‪",180,2‬ما سبوهاي طلب آورده ايم"‪",‬سوي تو اي خضر ثاني فاسقنا"‬
‫‪",180,3‬ماهيان جان ما زنهار خواه"‪",‬از تو اي درياي جاني فاسقنا"‬
‫‪",180,4‬از ره هجر آمده و آورده ما"‪",‬عجز خود را ارمغاني فاسقنا"‬
‫‪",180,5‬داستان خسروان بشنيده ايم"‪",‬تو فزون از داستاني فاسقنا"‬
‫‪",180,6‬در گمان و وسوسه افتاده عقل"‪",‬زانك تو فوق گماني فاسقنا"‬
‫‪",180,7‬نيم عاقل چه زند با عشق تو"‪",‬تو جنون عاقلني فاسقنا"‬
‫‪",180,8‬كعبه عالم ز تو تبريز شد"‪",‬شمس حق ركن يماني فاسقنا"‬
‫‪",181,1‬دل چو دانه ما مثال آسيا"‪",‬آسيا كي داند اين گردش چرا"‬
‫‪",181,2‬تن چو سنگ و آب او انديشها"‪",‬سنگ گويد آب داند ماجرا"‬
‫‪",181,3‬آب گويد آسيابان را بپرس"‪",‬كو فكند اندر نشيب اين آب را"‬
‫‪",181,4‬آسيابان گويدت كاي نان خوار"‪",‬گر نگردد اين كه باشد نانبا"‬
‫‪",181,5‬ماجرا بسيار خواهد شد خمش"‪",‬از خدا واپرس تا گويد ترا"‬
‫‪",182,1‬در ميان عاشقان عاقل مبا"‪",‬خاصه در عشق چنين شيرين لقا"‬
‫‪",182,2‬دور بادا عاقلن از عاشقان"‪",‬دور بادا بوي گلخن از صبا"‬
‫‪",182,3‬گر درآيد عاقلي گو راه نيست"‪",‬ور درآيد عاشقي صد مرحبا"‬
‫‪",182,4‬عقل تا تدبير و انديشه كند"‪",‬رفته باشد عشق تا هفتم سما"‬
‫‪",182,5‬عقل تا جويد شتر از بهر حج"‪",‬رفته باشد عشق بر كوه صفا"‬
‫‪",182,6‬عشق آمد اين دهانم را گرفت"‪",‬كه گذر از شعر و بر شعرا بر آ"‬
‫‪",183,1‬اي دل رفته ز جا باز ميا"‪",‬به فنا ساز و درين ساز ميا"‬
‫‪",183,2‬روح را عالم ارواح به است"‪",‬قالب از روح بپرداز ميا"‬
‫‪",183,3‬اندر آبي كه بدو زنده شد آب"‪",‬خويش را آب درانداز ميا"‬
‫‪",183,4‬آخر عشق به از اول اوست"‪",‬تو ز آخر سوي آغاز ميا"‬
‫‪",183,5‬تا فسرده نشوي همچو جماد"‪",‬هم در آن آتش بگداز ميا"‬
‫‪",183,6‬بشنو آواز روانها ز عدم"‪",‬چو عدم هيچ به آواز ميا"‬
‫‪",183,7‬راز كاواز دهد راز نماند"‪",‬مده آواز تو اي راز ميا"‬
‫‪",184,1‬من رسيدم به لب جوي وفا"‪",‬ديدم آنجا صنمي روح فزا"‬
‫‪",184,2‬سپه او همه خورشيدپرست"‪",‬همچو خورشيد همه بي سر و پا"‬
‫‪",184,3‬بشنو از آيت قرآن مجيد"‪",‬گر تو باور نكني قول مرا"‬
‫‪",184,4‬قد وجدت امراه تملكهم"‪",‬اوتيت من كل شي ولها"‬
‫‪",184,5‬چونك خورشيد نمودي رخ خود"‪",‬سجده داديش چو سايه همه را"‬
‫‪",184,6‬من چو هدهد بپريدم بهوا"‪",‬تا رسيدم به در شهر سبا"‬
‫‪",185,1‬از بس كه ريخت جرعه بر خاك ما ز بال"‪",‬هر ذره خاك ما را آورد‬
‫در عل ل"‬
‫‪",185,2‬سينه شكاف گشته دل عشق باف گشته"‪",‬چون شيشه صاف‬
‫گشته از جام حق تعالي"‬
‫‪",185,3‬اشكوفها شكفته وز چشم بد نهفته"‪",‬غيرت مرا بگفته مي خور‬
‫دهان ميال"‬
‫‪",185,4‬اي جان چو رو نمودي جان و دلم ربودي"‪",‬چون مشتري تو بودي‬
‫قيمت گرفت كال"‬
‫‪",185,5‬ابرت نبات بارد جورت حيات آرد"‪",‬درد تو خوش گوارد تو درد را‬
‫مپال"‬
‫‪",185,6‬اي عشق با توستم وز باده تو مستم"‪",‬وز تو بلند و پستم وقت دنا‬
‫تدلي"‬
‫‪",185,7‬ماهت چگونه خوانم مه رنج دق دارد"‪",‬سروت اگر بخوانم آن‬
‫راستست ال"‬
‫‪",185,8‬سرو احتراق دارد مه هم محاق دارد"‪",‬جز اصل اصل جانها اصلي‬
‫ندارد اصل"‬
‫‪",185,9‬خورشيد را كسوفي مه را بود خسوفي"‪",‬گر تو خليل وقتي اين‬
‫هر دو را بگو ل"‬
‫‪",185,10‬گويند جمله ياران باطل شدند و مردند"‪",‬باطل نگردد آن كو بر‬
‫حق كند تول"‬
‫‪",185,11‬اين خنده هاي خلقان برقيست دم بريده"‪",‬جز خنده اي كه باشد‬
‫در جان ز رب اعلي"‬
‫‪",185,12‬آب حيات حقست وان كو گريخت در حق"‪",‬هم روح شد غلمش‬
‫هم روح قدس ل ل"‬
‫‪",186,1‬اي مير آب بگشا آن چشمه روان را"‪",‬تا چشمها گشايد ز اشكوفه‬
‫بوستان را"‬
‫‪",186,2‬آب حيات لطفت در ظلمت دو چشم است"‪",‬زان مردمك چو دريا‬
‫كردست ديدگان را"‬
‫‪",186,3‬هرگز كسي نرقصد تا لطف تو نبيند"‪",‬كاندر شكم ز لطفت رقص‬
‫است كودكان را"‬
‫‪",186,4‬اندر شكم چه باشد وندر عدم چه باشد"‪",‬كاندر لحد ز نورت رقص‬
‫است استخوان را"‬
‫‪",186,5‬بر پرده هاي دنيا بسيار رقص كرديم"‪",‬چابك شويد ياران مر رقص‬
‫آن جهان را"‬
‫‪",186,6‬جانها چو مي برقصد با كندهاي قالب"‪",‬خاصه چو بسكلند اين‬
‫كنده گران را"‬
‫‪",186,7‬پس ز اول ولدت بوديم پاي كوبان"‪",‬در ظلمت رحمها از بحر‬
‫شكر جان را"‬
‫‪",186,8‬پس جمله صوفيانيم از خانقه رسيده"‪",‬رقصان و شكرگويان اين‬
‫لو ت رايگان را"‬
‫‪",186,9‬اين لوت را اگر جان بدهيم رايگانست"‪",‬خود چيست جان صوفي‬
‫اين گنج شايگان را"‬
‫‪",186,10‬چون خوان اين جهان را سرپوش آسمانست"‪",‬از خوان حق چه‬
‫گويم زهره بود زبان را"‬
‫‪",186,11‬ما صوفيان راهيم ما طبل خوار شاهيم"‪",‬پاينده دار يا رب اين‬
‫كاسه را و خوان را"‬
‫‪",186,12‬در كاسه هاي شاهان جز كاسه شست ما ني"‪",‬هر خام در نيابد‬
‫اين كاسه را و نان را"‬
‫‪",186,13‬از كاسه هاي نعمت تا كاسه ملوث"‪",‬پيش مگس چه فرقست آن‬
‫ننگ ميزبان را"‬
‫‪",186,14‬وانكس كه كس بود او ناخورده و چشيده"‪",‬گه مي گزد زبان را‬
‫گه مي زند دهان را"‬
‫‪",187,1‬از سينه پاك كردم افكار فلسفي را"‪",‬در ديده جاي كردم اشكال‬
‫يوسفي را"‬
‫‪",187,2‬نادر جمال بايد كندر زبان نيايد"‪",‬تا سجده راست آيد مر آدم صفي‬
‫را"‬
‫‪",187,3‬طوري چگونه طوري نوري چگونه نوري"‪",‬هر لحظه نور بخشد‬
‫صد شمع منطفي را"‬
‫‪",187,4‬خورشيد چون برآيد هر ذره رو نمايد"‪",‬نوري دگر ببايد ذرات‬
‫مختفي را"‬
‫‪",187,5‬اصل وجودها او درياي جودها او"‪",‬چون صيد مي كند او اشيا‬
‫منتفي را"‬
‫‪",187,6‬اينجا كسيست پنهان خود را مگير تنها"‪",‬بس تيز گوش دارد مگشا‬
‫به بد زبان را"‬
‫‪",188,1‬بر چشمه ضميرت كرد آن پري وثاقي"‪",‬هر صورت خيالت از وي‬
‫شدست پيدا"‬
‫‪",188,2‬هر جا كه چشمه باشد مقام پريان"‪",‬با احتياط بايد بودن ترا در‬
‫آنجا"‬
‫‪",188,3‬اين پنج چشمه حس تا بر تنت روانست"‪",‬ز اشراق آن پري دان‬
‫گه بسته گاه مجري"‬
‫‪",188,4‬وان پنج حس باطن چون وهم و چون تصور"‪",‬هم پنج چشمه مي‬
‫دان پويان به سوي مرعي"‬
‫‪",188,5‬هر چشمه را دو مشرف پنجاه مير آبند"‪",‬صورت به تو نمايند اندر‬
‫زمان اجل"‬
‫‪",188,6‬زخمت رسد ز پريان گر با ادب نباشي"‪",‬كين گونه شهره پريان‬
‫تندند و بي محابا"‬
‫‪",188,7‬تقدير مي فريبد تدبير را كه بر جه"‪",‬مكرش گليم برده از صد‬
‫هزار چون ما"‬
‫‪",188,8‬مرغان در قفس بين در شست ماهيان بين"‪",‬دلهاي نوحه گر بين‬
‫زان مكر ساز دانا"‬
‫‪",188,9‬دزديده چشم مگشا بر هر بت از خيانت"‪",‬تا نفكند ز چشمت آن‬
‫شهريار بينا"‬
‫‪",188,10‬ماندست چند بيتي اين چشمه گشت غاير"‪",‬برجوشد آن ز چشمه‬
‫خون برجهيم فردا"‬
‫‪",189,1‬آمد بهار جانها اي شاخ تر به رقص آ"‪",‬چون يوسف اندر آمد مصر‬
‫و شكر به رقص آ"‬
‫‪",189,2‬اي شاه عشق پرور مانند شير مادر"‪",‬اي شير جوش در رو جان‬
‫پدر به رقص آ"‬
‫‪",189,3‬چوگان زلف ديدي چون گوي در رسيدي"‪",‬از پا و سر بريدي بي پا‬
‫و سر به رقص آ"‬
‫‪",189,4‬تيغي به دست خوني آمد مرا كه چوني"‪",‬گفتم بيا كه خير است‬
‫گفتا نه شر به رقص آ"‬
‫‪",189,5‬از عشق تاجداران در چرخ او چو باران"‪",‬آنجا قبا چه باشد اي‬
‫خوش كمر به رقص آ"‬
‫‪",189,6‬اي مست هست گشته بر تو فنا نبشته"‪",‬رقعه فنا رسيده بهر‬
‫سفر به رقص آ"‬
‫‪",189,7‬در دست جام باده آمد بتم پياده"‪",‬گر نيستي تو ماده زان شاه نر‬
‫به رقص آ"‬
‫‪",189,8‬پايان جنگ آمد آواز چنگ آمد"‪",‬يوسف ز چاه آمد اي بي هنر به‬
‫رقص آ"‬
‫‪",189,9‬تا چند وعده باشد وين سر به سجده باشد"‪",‬هجرم ببرده باشد‬
‫دنگ و اثر به رقص آ"‬
‫‪",189,10‬كي باشد آن زماني گويد مرا فلني"‪",‬كاي بي خبر فنا شو اي‬
‫باخبر به رقص آ"‬
‫‪",189,11‬طاوس ما درآيد وان رنگها برآيد"‪",‬با مرغ جان سرايد بي بال و‬
‫پر به رقص آ"‬
‫‪",189,12‬كور و كران عالم ديد از مسيح مرهم"‪",‬گفته مسيح مريم كاي‬
‫كور و كر به رقص آ"‬
‫‪",189,13‬مخدوم شمس دين است تبريز رشك چين است"‪",‬اندر بهار‬
‫حسنش شاخ و شجر به رقص آ"‬
‫‪",190,1‬با آنكه مي رساني آن باده بقا را"‪",‬بي تو نمي گوارد اين جام باده‬
‫ما را"‬
‫‪",190,2‬مطرب قدح رها كن زين گونه ناله ها كن"‪",‬جانا يكي بها كن آن‬
‫جنس بي بها را"‬
‫‪",190,3‬آن عشق سلسلت را وان آفت دلت را"‪",‬آن چاه بابلت را وان‬
‫كان سحرها را"‬
‫‪",190,4‬باز آر بار ديگر تا كار ما شود زر"‪",‬از سر بگير از سر آن عادت‬
‫وفا را"‬
‫‪",190,5‬ديو شقا سرشته از لطف تو فرشته"‪",‬طغراي تو نبشته مر ملكت‬
‫صفا را"‬
‫‪",190,6‬در نورت اي گزيده اي بر فلك رسيده"‪",‬من دمبدم بديده انوار‬
‫مصطفا را"‬
‫‪",190,7‬چون بسته گشت راهي شد حاصل من آهي"‪",‬شد كوه همچو‬
‫كاهي از عشق كهربا را"‬
‫‪",190,8‬از شمس دين چون مه تبريز هست آگه"‪",‬بشنو دعا و گه گه آمين‬
‫كن اين دعا را"‬
‫‪",191,1‬بيدار كن طرب را بر من بزن تو خود را"‪",‬چشمي چنين بگردان‬
‫كوري چشم بد را"‬
‫‪",191,2‬خود را بزن تو بر من اينست زنده كردن"‪",‬بر مرده زن چو عيسي‬
‫افسون معتمد را"‬
‫‪",191,3‬اي رويت از قمر به آن رو به روي من نه"‪",‬تا بنده ديده باشد صد‬
‫دولت ابد را"‬
‫‪",191,4‬در واقعه بديدم كز قند تو چشيدم"‪",‬با آن نشان كه گفتي اين‬
‫بوسه نام زد را"‬
‫‪",191,5‬جان فرشته بودي يا رب چه گشته بودي"‪",‬كز چهره مي نمودي‬
‫لم يتخذ ولد را"‬
‫‪",191,6‬چون دست تو كشيدم صورت دگر نديدم"‪",‬بيهوشيي بديدم گم‬
‫كرده مر خرد را"‬
‫‪",191,7‬جام چو نار در ده بي رحم وار در ده"‪",‬تا گم شوم ندانم خود را و‬
‫نيك و بد را"‬
‫‪",191,8‬اين بار جام پر كن ليكن تمام پر كن"‪",‬تا چشم سير گردد يكسو‬
‫نهد حسد را"‬
‫‪",191,9‬در ده ميي ز بال در ل اله ال"‪",‬تا روح اله بيند ويران كند جسد را"‬
‫‪",191,10‬از قالب نمدوش رفت آينه خرد خوش"‪",‬چندانك خواهي اكنون‬
‫مي زن تو اين نمد را"‬
‫‪",192,1‬بشكن سبو و كوزه اي مير آب جانها"‪",‬تا وا شود چو كاسه در‬
‫پيش تو دهانها"‬
‫‪",192,2‬بر گيجگاه ما زن اي گيجي خردها"‪",‬تا وا رهد بگيجي اين عقل ز‬
‫امتحانها"‬
‫‪",192,3‬ناقوس تن شكستي ناموس عقل بشكن"‪",‬مگذار كان مزور پيدا‬
‫كند نشانها"‬
‫‪",192,4‬ور جادويي نمايد بندد زبان مردم"‪",‬تو چون عصاي موسي بگشا‬
‫برو زبانها"‬
‫‪",192,5‬عاشق خموش خوشتر دريا بجوش خوشتر"‪",‬چون آينه ست‬
‫خوشتر در خامشي بيانها"‬
‫‪",193,1‬جانا قبول گردان اين جست و جوي ما را"‪",‬بنده و مريد عشقيم‬
‫برگير موي ما را"‬
‫‪",193,2‬بي ساغر و پياله در ده ميي چو لله"‪",‬تا گل سجود آرد سيماي‬
‫روي ما را"‬
‫‪",193,3‬مخمور و مست گردان امروز چشم ما را"‪",‬رشك بهشت گردان‬
‫امروز كوي ما را"‬
‫‪",193,4‬ما كان زر و سيميم دشمن كجاست زر را"‪",‬از ما رسد سعادت‬
‫يار و عدوي ما را"‬
‫‪",193,5‬شمع طراز گشتيم گردن دراز گشتيم"‪",‬فحل و فراخ كردي زين‬
‫مي گلوي ما را"‬
‫‪",193,6‬اي آب زندگاني ما را ربود سيلت"‪",‬اكنون حلل بادت بشكن‬
‫سبوي ما را"‬
‫‪",193,7‬گر خوي ما نداني از لطف باده واجو"‪",‬همخوي خويش كردست‬
‫آن باده خوي ما را"‬
‫‪",193,8‬گر بحر مي بريزي ما سير و پر نگرديم"‪",‬زيرا نگون نهادي در سر‬
‫كدوي ما را"‬
‫‪",193,9‬مهمان ديگر آمد ديكي دگر به كف كن"‪",‬كين ديگ بس نيايد يك‬
‫كاسه شوي ما را"‬
‫‪",193,10‬نك جوق جوق مستان در مي رسند بستان"‪",‬مخمور چون نيابد‬
‫چون يافت بوي ما را"‬
‫‪",193,11‬ترك هنر بگويد دفتر همه بشويد"‪",‬گر بشنود عطارد اين طرقوي‬
‫ما را"‬
‫‪",193,12‬سيلي خورند چون دف در عشق فخرجويان"‪",‬زخمه به چنگ آور‬
‫مي زن سه توي ما را"‬
‫‪",193,13‬بس كن كه تلخ گردد دنيا بر اهل دنيا"‪",‬گر بشنوند ناگه اين گفت‬
‫و گوي ما را"‬
‫‪",194,1‬خواهم گرفتن اكنون آن مايه صور را"‪",‬دامي نهاده ام خوش آن‬
‫قبله نظر را"‬
‫‪",194,2‬ديوار گوش دارد آهسته تر سخن گو"‪",‬اي عقل بام بر رو اي دل‬
‫بگير در را"‬
‫‪",194,3‬اعدا كه در كمينند در غصه همينند"‪",‬چون بشنوند چيزي گويند‬
‫همدگر را"‬
‫‪",194,4‬گر ذرها نهانند خصمان و دشمنانند"‪",‬در قعر چه سخن گو خلوت‬
‫گزين سحر را"‬
‫‪",194,5‬اي جان چه جاي دشمن روزي خيال دشمن"‪",‬در خانه دلم شد از‬
‫بهر رهگذر را"‬
‫‪",194,6‬رمزي شنيد زين سر زو پيش دشمنان شد"‪",‬مي خواند يك به يك‬
‫را مي گفت خشك و تر را"‬
‫‪",194,7‬زان روز ما و ياران در راه عهد كرديم"‪",‬پنهان كنيم سر را پيش‬
‫افكنيم سر را"‬
‫‪",194,8‬ما نيز مردمانيم ني كم ز سنگ كانيم"‪",‬بي زخمهاي ميتين پيدا‬
‫نكرد زر را"‬
‫‪",194,9‬درياي كيسه بسته تلخ و ترش نشسته"‪",‬يعني خبر ندارم كي ديده‬
‫ام گهر را"‬
‫‪",195,1‬شهوت كه با تو رانند صد تو كنند جان را"‪",‬چون با زني براني‬
‫سستي دهد ميان را"‬
‫‪",195,2‬زيرا جماع مرده تن را كند فسرده"‪",‬بنگر به اهل دنيا درياب اين‬
‫نشان را"‬
‫‪",195,3‬ميران و خواجگانشان پژمرده است جانشان"‪",‬خاك سياه بر سر‬
‫اين نوع شاهدان را"‬
‫‪",195,4‬در رو به عشق ديني تا شاهدان ببيني"‪",‬پرنور كرده از رخ آفاق‬
‫آسمان را"‬
‫‪",195,5‬بخشد بت نهاني هر پير را جواني"‪",‬زان آشيان جاني اينست‬
‫ارغوان را"‬
‫‪",195,6‬خامش كني وگر ني بيرون شوم از اينجا"‪",‬كز شومي زبانت مي‬
‫پوشد او دهان را"‬
‫‪",196,1‬در جنبش اندر آور زلف عبر فشان را"‪",‬در رقص اندر آور جانهاي‬
‫صوفيان را"‬
‫‪",196,2‬خورشيد و ماه و اختر رقصان بگرد چنبر"‪",‬ما در ميان رقصيم‬
‫رقصان كن آن ميان را"‬
‫‪",196,3‬لطف تو مطربانه از كمترين ترانه"‪",‬در چرخ اندر آرد صوفي‬
‫آسمان را"‬
‫‪",196,4‬باد بهار پويان آيد ترانه گويان"‪",‬خندان كند جهان را خيزان كند‬
‫خزان را"‬
‫‪",196,5‬بس مار يار گردد گل جفت خار گردد"‪",‬وقت نثار گردد مر شاه‬
‫بوستان را"‬
‫‪",196,6‬هر دم ز باغ بويي آيد چو پيك سويي"‪",‬يعني كه الصل زن امروز‬
‫دوستان را"‬
‫‪",196,7‬در سر خود روان شد بستان و با تو گويد"‪",‬در سر خود روان شو‬
‫تا جان رسد روان را"‬
‫‪",196,8‬تا غنچه برگشايد با سرو سر سوسن"‪",‬لله بشارت آرد مر بيد و‬
‫ارغوان را"‬
‫‪",196,9‬تا سر هر نهالي از قعر بر سر آيد"‪",‬معراجيان نهاده در باغ نردبان‬
‫را"‬
‫‪",196,10‬مرغان و عندليبان بر شاخها نشسته"‪",‬چون بر خزينه باشد ادرار‬
‫پاسبان را"‬
‫‪",196,11‬اين برگ چون زبانها وين ميوه ها چو دلها"‪",‬دلها چو رو نمايد‬
‫قيمت دهد زبان را"‬
‫‪",197,1‬اي بنده باز گرد به درگاه ما بيا"‪",‬بشنو ز آسمانها حي علي الصل"‬
‫‪",197,2‬درهاي گلستان ز پي تو گشاده ايم"‪",‬در خارزار چند دوي اي برهنه‬
‫پا"‬
‫‪",197,3‬جان را من آفريدم و درديش داده ام"‪",‬آنكس كه درد داده همو‬
‫سازدش دوا"‬
‫‪",197,4‬قدي چو سرو خواهي در باغ عشق رو"‪",‬كين چرخ كوژپشت كند‬
‫قد تو دو تا"‬
‫‪",197,5‬باغي كه برگ و شاخش گويا و زنده اند"‪",‬باغي كه جان ندارد آ ن‬
‫نيست جان فزا"‬
‫‪",197,6‬اي زنده زاده چوني از گند مردگان"‪",‬خود تا سه مي نگيرد ازين‬
‫مردگان ترا"‬
‫‪",197,7‬هر دو جهان پر است زحي حيات بخش"‪",‬با جان پنج روزه قناعت‬
‫مكن ز ما"‬
‫‪",197,8‬جانها شمار ذره معلق همي زنند"‪",‬هر يك چو آفتاب در افلك‬
‫كبريا"‬
‫‪",197,9‬ايشان چو ما ز اول خفاش بوده اند"‪",‬خفاش شمس گشت ازان‬
‫بخشش و عطا"‬
‫‪",198,1‬اي صوفيان عشق بدريد خرقها"‪",‬صد جامه ضرب كرد گل از لذت‬
‫صبا"‬
‫‪",198,2‬كز يار دور ماند و گرفتار خار شد"‪",‬زين هر دو درد رست گل از‬
‫امرأيتيا"‬
‫‪",198,3‬از غيب رو نمود صليي زد و برفت"‪",‬كين راه كوتهست گرت‬
‫نيست پا روا"‬
‫‪",198,4‬من هم خموش كردم و رفتم عقيب گل"‪",‬از من سلم و خدمت‬
‫ريحان و لله را"‬
‫‪",198,5‬دل از سخن پر آمد و امكان گفت نيست"‪",‬اي جان صوفيان بگشا‬
‫لب به ماجرا"‬
‫‪",198,6‬زان حالها بگو كه هنوز آن نيامده ست"‪",‬چون خوي صوفيان نبود‬
‫ذكر ما مضي"‬
‫‪",199,1‬اي خان و مان بمانده و از شهر خود جدا"‪",‬شاد آمديت از سفر‬
‫خانه خدا"‬
‫‪",199,2‬روز از سفر به فاقه و شبها قرار ني"‪",‬در عشق حج كعبه و ديدار‬
‫مصطفا"‬
‫‪",199,3‬ماليده رو و سينه در آن قبله گاه حق"‪",‬در خانه خدا شده قد كان‬
‫آمنسا"‬
‫‪",199,4‬چونيد و چون بديت در اين راه با خطر"‪",‬ايمن كند خداي درين راه‬
‫جمله را"‬
‫‪",199,5‬در آسمان ز غلغل لبيك حاجيان"‪",‬تا عرش نعره ها و غريوست از‬
‫صدا"‬
‫‪",199,6‬جان چشم تو ببوسد و بر پات سر نهد"‪",‬اي مروه را بديده و بر‬
‫رفته بر صفا"‬
‫‪",199,7‬مهمان حق شديت و خدا وعده كرده است"‪",‬مهمان عزيز باشد‬
‫خاصه به پيش ما"‬
‫‪",199,8‬جان خاك اشتري كه كشد بار حاجيان"‪",‬تا مشعرالحرام و تا منزل‬
‫منا"‬
‫‪",199,9‬باز آمده ز حج و دل آنجا شده مقيم"‪",‬جان حلقه را گرفته و تن‬
‫گشته مبتل"‬
‫‪",199,10‬از شام ذات جحفه و از بصره ذات عرق"‪",‬با تيغ و با كفن شده‬
‫اينجا كه ربنا"‬
‫‪",199,11‬كوه صفا بر آ به سر كوه رخ ببيت"‪",‬تكبير كن برادر و تهليل و‬
‫هم دعا"‬
‫‪",199,12‬اكنون كه هفت بار طوافت قبول شد"‪",‬اندر مقام دو ركعت كن‬
‫قدوم را"‬
‫‪",199,13‬وانگه بر آ به مروه و مانند اين بكن"‪",‬تا هفت بار و باز بخانه‬
‫طوانها"‬
‫‪",199,14‬تا روز ترويه بشنو خطبه بليغ"‪",‬وانگه بجانب عرفات آي در صل"‬
‫‪",199,15‬وانگه به موقف آي و به قرب جبل بايست"‪",‬پس بامداد بار دگر‬
‫بيست هم بجا"‬
‫‪",199,16‬و آنگاه روي سوي مني آر و بعد از آن"‪",‬تا هفت بار مي زن و‬
‫مي گير سنگها"‬
‫‪",199,17‬از ما سلم بادا بر ركن و بر حطيم"‪",‬اي شوق ما به زمزم و آن‬
‫منزل وفا"‬
‫‪",199,18‬صبحي بود ز خواب بخيزيم گرد ما"‪",‬از اذخر و خليل بما بو دهد‬
‫صبا"‬
‫‪",200,1‬نام شتر به تركي چه بود بگو دوا"‪",‬نام بچه ش چه باشد او خود‬
‫پيش دوا"‬
‫‪",200,2‬ما زاده قضا و قضا مادر همه ست"‪",‬چون كودكان دوان شده ايم‬
‫از پي قضا"‬
‫‪",200,3‬ما شير ازو خوريم و همه در پيش پريم"‪",‬گر شرق و غرب تازد ور‬
‫جانب سما"‬
‫‪",200,4‬طبل سفر ز دست قدم در سفر نهيم"‪",‬در حفظ و در حمايت و در‬
‫عصمت خدا"‬
‫‪",200,5‬در شهر و در بيابان همراه آن مهيم"‪",‬اي جان غلم و بنده آن ماه‬
‫خوش لقا"‬
‫‪",200,6‬آنجاست شهر كان شه ارواح مي كشد"‪",‬آنجاست خان و مان كه‬
‫بگويد خدا بيا"‬
‫‪",200,7‬كوته شود بيابان چون قبله او بود"‪",‬پيش و سپس چمن بود و‬
‫سرو دلربا"‬
‫‪",200,8‬كوهي كه در ره آيد هم پشت خم دهد"‪",‬كاي قاصدان معدن اجلل‬
‫مرحبا"‬
‫‪",200,9‬همچون حرير نرم شود سنگلخ راه"‪",‬چون او بود قلوز آن راه و‬
‫پيشوا"‬
‫‪",200,10‬ما سايه وار در پي آن مه دوان شديم"‪",‬اي دوستان همدل و‬
‫همراه الصل"‬
‫‪",200,11‬دل را رفيق ما كند آنكس كه عذر هست"‪",‬زيرا كه دل سبك بود‬
‫و چست و تيزپا"‬
‫‪",200,12‬دل مصر مي رود كه بكشتيش وهم نيست"‪",‬دل مكه مي رود كه‬
‫نجويد مهاره را"‬
‫‪",200,13‬از لنگي تنست وز چالكي دلست"‪",‬كز تن نجست حق و ز دل‬
‫جست آن وفا"‬
‫‪",200,14‬اما كجاست آن تن همرنگ جان شده"‪",‬آب و گلي شده ست بر‬
‫ارواح پادشا"‬
‫‪",200,15‬ارواح خيره مانده كه اين شوره خاك بين"‪",‬از حد ما گذشت و‬
‫ملك گشت و مقتدا"‬
‫‪",200,16‬چه جاي مقتدا كه بدانجا كه او رسيد"‪",‬گر پا نهيم پيش بسوزيم‬
‫در شقا"‬
‫‪",200,17‬اين در گمان نبود درو طعن مي زديم"‪",‬در هيچ آدمي منگر خوار‬
‫اي كيا"‬
‫‪",200,18‬ما همچو آب در گل و ريحان روان شويم"‪",‬تا خاكهاي تشنه ز ما‬
‫بردهد گيا"‬
‫‪",200,19‬بي دست و پاست خاك جگر گرم بهر آب"‪",‬زين رو دوان دوان‬
‫رود آن آب جويها"‬
‫‪",200,20‬پستان آب مي خلد ايرا كه دايه اوست"‪",‬طفل نبات را طلبد دايه‬
‫جابجا"‬
‫‪",200,21‬ما را ز شهر روح چنين جذبها كشيد"‪",‬در صد هزار منزل تا عالم‬
‫فنا"‬
‫‪",200,22‬باز از جهان روح رسولن همي رسند"‪",‬پنهان و آشكار باز آ با‬
‫قربا"‬
‫‪",200,23‬ياران نو گرفتي و ما را گذاشتي"‪",‬ما بي تو ناخوشيم اگر تو‬
‫خوشي ز ما"‬
‫‪",200,24‬اي خواجه اين مللت تو ز آه اقرباست"‪",‬با هر كي جفت گردي‬
‫آنت كند جدا"‬
‫‪",200,25‬خاموش كن كه همت ايشان پي توست"‪",‬تأثير همتست تصاريف‬
‫ابتل"‬
‫‪",201,1‬شب رفت و هم تمام نشد ماجراي ما"‪",‬ناچار گفتنيست تمامي‬
‫ماجرا"‬
‫‪",201,2‬والله ز دور آدم تا روز رستخيز"‪",‬كوته نگشت و هم نشود اين‬
‫درازنا"‬
‫‪",201,3‬اما چنين نمايد كاينك تمام شد"‪",‬چون ترك گويد اشپو مرد رونده‬
‫را"‬
‫‪",201,4‬اشپوي ترك چيست كه نزديك منزلي"‪",‬تا گرمي و جلدت و قوت‬
‫دهد ترا"‬
‫‪",201,5‬چون راه رفتنيست توقف هلكتست"‪",‬چونت قنق كند كه بيا خرگه‬
‫اندرا"‬
‫‪",201,6‬صاحب مروتيست كه جانش دريغ نيست"‪",‬ليكن گرت بگيرد‬
‫ماندي در ابتل"‬
‫‪",201,7‬بر ترك ظن بد مبر و متهم مكن"‪",‬مستيز همچو هندو بشتاب‬
‫همرها"‬
‫‪",201,8‬كانجا در آتش است سه نعل از براي تو"‪",‬وانجا بگوش تست دل‬
‫خويش و اقربا"‬
‫‪",201,9‬نگذارد اشتياق كريمان كه آب خوش"‪",‬اندر گلوي تو رود اي يار‬
‫باوفا"‬
‫‪",201,10‬گر در عسل نشيني تلخت كنند زود"‪",‬ور باوفا تو جفت شوي‬
‫گردد آن جفا"‬
‫‪",201,11‬خاموش باش و راه رو و اين يقين بدان"‪",‬سر گشته دارد آب‬
‫غريبي چو آسيا"‬
‫‪",202,1‬هر روز بامداد سلم عليكما"‪",‬آنجا كه شه نشيند و آن وقت‬
‫مرتضا"‬
‫‪",202,2‬دل ايستاد پيشش بسته دو دست خويش"‪",‬تا دست شاه بخشد‬
‫پايان زر و عطا"‬
‫‪",202,3‬جان مست كاس و تا ابدالدهر گه گهي"‪",‬برخوان جسم كاسه نهد‬
‫دل نصيب ما"‬
‫‪",202,4‬تا زان نصيب بخشد دست مسيح عشق"‪",‬مر مرده را سعادت و‬
‫بيمار را دوا"‬
‫‪",202,5‬برگ تمام يابد از او باغ عشرتي"‪",‬هم با نوا شود ز طرب چنگل‬
‫دوتا"‬
‫‪",202,6‬در رقص گشته تن ز نواهاي تن به تن"‪",‬جان خود خراب و مست‬
‫در آن محو و آن فنا"‬
‫‪",202,7‬زندان شده بهشت ز ناي و ز نوش عشق"‪",‬قاضي عقل مست در‬
‫آن مسند قضا"‬
‫‪",202,8‬سوي مدرس خرد آيند در سوال"‪",‬كين فتنه عظيم در اسلم شد‬
‫چرا"‬
‫‪",202,9‬مفتي عقل كل به فتوي دهد جواب"‪",‬كين دم قيامتست روا كو و‬
‫ناروا"‬
‫‪",202,10‬در عيدگاه وصل برآمد خطيب عشق"‪",‬با ذوالفقار و گفت مران‬
‫شاه را ثنا"‬
‫‪",202,11‬از بحر لمكان همه جانهاي گوهري"‪",‬كرده نثار گوهر و مرجان‬
‫جانها"‬
‫‪",202,12‬خاصان خاص و پردگيان سراي عشق"‪",‬صف صف نشسته در‬
‫هوسش بر در سرا"‬
‫‪",202,13‬چون از شكاف پرده بريشان نظر كند"‪",‬بس نعرهاي عشق برآيد‬
‫كه مرحبا"‬
‫‪",202,14‬مي خواست سينه اش كه سنائي دهد به چرخ"‪",‬سيناي سينه‬
‫اش بنگنجيد در سما"‬
‫‪",202,15‬هر چار عنصرند درين جوش همچو ديك"‪",‬ني نار برقرار و نه‬
‫خاك و نم هوا"‬
‫‪",202,16‬گه خاك در لباس گيا رفت از هوس"‪",‬گه آب خود هوا شد از بهر‬
‫اين ول"‬
‫‪",202,17‬از راه روغناس شده آب آتشي"‪",‬آتش شده ز عشق هوا هم‬
‫درين فضا"‬
‫‪",202,18‬اركان به خانه خانه بگشته چو بيذقي"‪",‬از بهر عشق شاه نه از‬
‫لهو چون شما"‬
‫‪",202,19‬اي بي خبر برو كه ترا آب روشنيست"‪",‬تا وارهد ز آب و گلت‬
‫صفوت صفا"‬
‫‪",202,20‬زيرا كه طالب صفت صفوتست آب"‪",‬وان نيست جز وصال تو با‬
‫قلزم ضيا"‬
‫‪",202,21‬ز آدم اگر بگردي او بي خداي نيست"‪",‬ابليس وار سنگ خوري از‬
‫كف خدا"‬
‫‪",202,22‬آري خداي نيست وليكن خداي را"‪",‬اين سنتيست رفته در اسرار‬
‫كبريا"‬
‫‪",202,23‬چون پيش آدم از دل و جان و بدن كني"‪",‬يك سجده اي به امر‬
‫حق از صدق بي ريا"‬
‫‪",202,24‬هر سو كه تو بگردي از قبله بعد از آن"‪",‬كعبه بگردد آن سو بهر‬
‫دل ترا"‬
‫‪",202,25‬مجموع چون نباشم در راه پس ز من"‪",‬مجموع چون شوند‬
‫رفيقان باوفا"‬
‫‪",202,26‬ديوارهاي خانه چو مجموع شد به نظم"‪",‬آنگاه اهل خانه درو جمع‬
‫شد دل"‬
‫‪",202,27‬چون كيسه جمع نبود باشد دريده درز"‪",‬پس سيم جمع چون‬
‫شود از وي يكي بيا"‬
‫‪",202,28‬مجموع چون شوم چو به تبريز شد مقيم"‪",‬شمس الحقي كه او‬
‫شد سرجمع هر عل"‬
‫‪",203,1‬آمد بهار خرم آمد نگار ما"‪",‬چون صد هزار تنگ شكر در كنار ما"‬
‫‪",203,2‬آمد مهي كه مجلس جان زو منورست"‪",‬تا بشكند ز باده گلگون‬
‫خمار ما"‬
‫‪",203,3‬شاد آمدي بيا و ملوكانه آمدي"‪",‬اي سرو گلستان چمن و لله زار‬
‫ما"‬
‫‪",203,4‬پاينده باش اي مه و پاينده عمر باش"‪",‬در بيشه جهان ز براي‬
‫شكار ما"‬
‫‪",203,5‬دريا بج׀ˆش از تو كه بي مثل گوهري"‪",‬كهسار در خروش كه اي‬
‫يار غار ما"‬
‫‪",203,6‬در روز بزم ساقي دريا عطاي ما"‪",‬در روز رزم شير نر و ذوالفقار‬
‫ما"‬
‫‪",203,7‬چوني درين غريبي و چوني در اين سفر"‪",‬برخيز تا رويم بسوي‬
‫ديار ما"‬
‫‪",203,8‬ما را به مشك و خم و سبوها قرار نيست"‪",‬ما را كشان كنيد‬
‫سوي جويبار ما"‬
‫‪",203,9‬سوي پري رخي كه بر آن چشمها نشست"‪",‬آرام عقل مست و‬
‫دل بي قرار ما"‬
‫‪",203,10‬شد ماه در گدازش سوداش همچو ما"‪",‬شد آفتاب از رخ او‬
‫يادگار ما"‬
‫‪",203,11‬اي رونق صباح و صبوح ظريف ما"‪",‬وي دولت پياپي بيش از‬
‫شمار ما"‬
‫‪",203,12‬هر چند سخت مستي سستي مكن بگير"‪",‬كارزد به هر چه گويي‬
‫خمر و خمار ما"‬
‫‪",203,13‬جامي چو آفتاب پر آتش بگير زود"‪",‬دركش به روي چون قمر‬
‫شهريار ما"‬
‫‪",203,14‬اين نيم كاره ماند و دل من ز كار شد"‪",‬كار او كند كه هست‬
‫خداوندگار ما"‬
‫‪",204,1‬سر بر گريبان درست صوفي اسرار را"‪",‬تا چه برآرد ز غيب‬
‫عاقبت كار را"‬
‫‪",204,2‬مي كه به خم حقست راز دلش مطلقست"‪",‬ليك بر وهم دقست‬
‫عاشق بيدار را"‬
‫‪",204,3‬آب چو خاكي بده باد در آتش شده"‪",‬عشق بهم برزده خيمه اين‬
‫چار را"‬
‫‪",204,4‬عشق كه چادركشان در پي آن سرخوشان"‪",‬بر فلك بي نشان نور‬
‫دهد نار را"‬
‫‪",204,5‬حلقه اين در مزن لف قلندر مزن"‪",‬مرغ نه اي پر مزن قير مگو‬
‫قار را"‬
‫‪",204,6‬حرف مرا گوش كن باده جان نوش كن"‪",‬بيخود و بيهوش كن‬
‫خاطر هشيار را"‬
‫‪",204,7‬پيش ز نفي وجود خانه خمار بود"‪",‬قبله خود ساز زود آن در و‬
‫ديوار را"‬
‫‪",204,8‬مست شود نيك مست از مي جام الست"‪",‬پر كن از مي پرست‬
‫خانه خمار را"‬
‫‪",204,9‬داد خداوند دين شمس حقست اين ببين"‪",‬اي شده تبريز چين آن‬
‫رخ گلنار را"‬
‫‪",205,1‬چند گريزي ز ما چند روي جابجا"‪",‬جان تو در دست ماست همچو‬
‫گلوي عصا"‬
‫‪",205,2‬چند بكردي طواف گرد جهان از گزاف"‪",‬زين رمه پر ز لف هيچ‬
‫تو ديدي وفا"‬
‫‪",205,3‬روز دوسه اي زحير گرد جهان گشته گير"‪",‬همچو سگان مرده گير‬
‫گرسنه و بي نوا"‬
‫‪",205,4‬مرده دل و مرده جو چون پسر مرده شو"‪",‬از كفن مرده ايست‬
‫در تن تو آن قبا"‬
‫‪",205,5‬زنده نديدي كه تا مرده نمايد ترا"‪",‬چند كشي در كنار صورت‬
‫گرمابه را"‬
‫‪",205,6‬دامن تو پر سفال پيش تو آن زر و مال"‪",‬باورم آنگه كني كه اجل‬
‫آرد فنا"‬
‫‪",205,7‬گويي كه زر كهن من چه كنم بخش كن"‪",‬من به سما مي روم‬
‫نيست زر آنجا روا"‬
‫‪",205,8‬جغد نه اي بلبلي از چه در اين منزلي"‪",‬باغ و چمن را چه شد‬
‫سبزه و سرو و صبا"‬
‫‪",206,1‬اي همه خوبي ترا پس تو كرايي كرا"‪",‬اي گل در باغ ما پس تو‬
‫كجايي كجا"‬
‫‪",206,2‬سوسن با صد زبان از تو نشانم نداد"‪",‬گفت رو از من مجو غير‬
‫دعا و ثنا"‬
‫‪",206,3‬از كف تو اي قمر باغ دهان پرشكر"‪",‬وز كف تو بي خبر با همه‬
‫برگ و نوا"‬
‫‪",206,4‬سرو اگر سركشيد در قد تو كي رسيد"‪",‬نرگس اگر چشم داشت‬
‫هيچ نديد او ترا"‬
‫‪",206,5‬مرغ اگر خطبه خواند شاخ اگر گل فشاند"‪",‬سبزه اگر تيز راند‬
‫هيچ ندارد دوا"‬
‫‪",206,6‬شرب گل از ابر بود شرب دل از صبر بود"‪",‬ابر حريف گياه صبر‬
‫حريف صبا"‬
‫‪",206,7‬هر طرفي صف زده مردم و ديو و دده"‪",‬ليك در اين ميكده پاي‬
‫ندارند پا"‬
‫‪",206,8‬هر طرفي ام بجو هر چه بخواهي بگو"‪",‬ره نبري تار مو تا ننمايم‬
‫هدي"‬
‫‪",206,9‬گرم شود روي آب از تپش آفتاب"‪",‬باز همش آفتاب بركشد اندر‬
‫عل"‬
‫‪",206,10‬بر بردش خرد خرد تا كه نداني چه برد"‪",‬صاف بدزدد ز درد‬
‫شعشعه دلربا"‬
‫‪",206,11‬زين سخن بوالعجب بستم من هر دو لب"‪",‬ليك فلك جمله شب‬
‫مي زندت الصل"‬
‫‪",207,1‬اي كه به هنگام درد راحت جاني مرا"‪",‬وي كه به تلخي فقر گنج‬
‫رواني مرا"‬
‫‪",207,2‬آنچه نبردست و هم عقل نديدست و فهم"‪",‬از تو بجانم رسيد قبله‬
‫ازاني مرا"‬
‫‪",207,3‬از كرمت من بناز مي نگرم در بقا"‪",‬كي بفريبد شها دولت فاني‬
‫مرا"‬
‫‪",207,4‬نغمت آنكس كه او مژده تو آورد"‪",‬گرچه بخوابي بود به ز اغاني‬
‫مرا"‬
‫‪",207,5‬در ركعات نماز هست خيال تو شه"‪",‬واجب و لزم چنانك سبع‬
‫مثاني مرا"‬
‫‪",207,6‬در گنه كافران رحم و شفاعت تراست"‪",‬مهتري و سروري سنگ‬
‫دلني مرا"‬
‫‪",207,7‬گر كرم ليزال عرضه كند ملكها"‪",‬پيش نهد جمله اي كنز نهاني‬
‫مرا"‬
‫‪",207,8‬سجده كنم من ز جان روي نهم من به خاك"‪",‬گويم ازينها همه‬
‫عشق فلني مرا"‬
‫‪",207,9‬عمر ابد پيش من هست زمان وصال"‪",‬زانك نگنجد درو هيچ‬
‫زماني مرا"‬
‫‪",207,10‬عمر اوانيست و وصل شربت صافي در آن"‪",‬بي تو چه كار آيدم‬
‫رنج اواني مرا"‬
‫‪",207,11‬بيست هزار آرزو بود مرا پيش از اين"‪",‬در هوسش خود نماند‬
‫هيچ اماني مرا"‬
‫‪",207,12‬از مدد لطف او ايمن گشتم از آنك"‪",‬گويد سلطان غيب لست‬
‫تراني مرا"‬
‫‪",207,13‬گوهر معني اوست پر شده جان و دلم"‪",‬اوست اگر گفت نيست‬
‫ثالث و ثاني مرا"‬
‫‪",207,14‬رفت وصالش به روح جسم نكرد التفات"‪",‬گرچه مجرد ز تن‬
‫گشت عياني مرا"‬
‫‪",207,15‬پير شدم از غمش ليك چو تبريز را"‪",‬نام بري بازگشت جمله‬
‫جواني مرا"‬
‫‪",208,1‬از جهت ره زدن راه درآرد مرا"‪",‬تا به كف ره زنان باز سپارد مرا"‬
‫‪",208,2‬آنك زند هر دمي راه دو صد قافله"‪",‬من چه زنم پيش او او به چه‬
‫آرد مرا"‬
‫‪",208,3‬من سر و پا گم كنم دل ز جهان بركنم"‪",‬گر نفسي او به لطف‬
‫سر بنخارد مرا"‬
‫‪",208,4‬او ره خوش مي زند رقص بر آن مي كنم"‪",‬هر دم بازي نو عشق‬
‫برآرد مرا"‬
‫‪",208,5‬گه به فسوس او مرا گويد كنجي نشين"‪",‬چونك نشينم به كنج خود‬
‫بدر آرد مرا"‬
‫‪",208,6‬زاول امروزم او مي بپراند چو باز"‪",‬تا كه چه گيرد به من بر كي‬
‫گمارد مرا"‬
‫‪",208,7‬همت من همچو رعد نكته من همچو ابر"‪",‬قطره چكد ز ابر من‬
‫چون بفشارد مرا"‬
‫‪",208,8‬ابر من از بامداد دارد از آن بحر داد"‪",‬تا كه ز رعد و ز باد بر كي‬
‫ببارد مرا"‬
‫‪",208,9‬چونك ببارد مرا ياوه ندارد مرا"‪",‬در كف صد گون نبات باز گذارد‬
‫مرا"‬
‫‪",209,1‬اي در ما را زده شمع سرايي درآ"‪",‬خانه دل آن تست خانه خدايي‬
‫درآ"‬
‫‪",209,2‬خانه ز تو تافته ست روشنيي يافته ست"‪",‬اي دل و جان جاي تو‬
‫اي تو كجايي درآ"‬
‫‪",209,3‬اي صنم خانگي مايه ديوانگي"‪",‬اي همه خوبي ترا پس تو كرايي‬
‫درآ"‬
‫‪",210,1‬گر نه تهي باشدي بيشترين جويها"‪",‬خواجه چرا مي دود تشنه‬
‫درين كويها"‬
‫‪",210,2‬خم كه درو باده نيست هست خم از باد پر"‪",‬خم پر از باد كي‬
‫سرخ كند رويها"‬
‫‪",210,3‬هست تهي خارها نيست درو بوي گل"‪",‬كور بجويد ز خار لطف گل‬
‫و بويها"‬
‫‪",210,4‬با طلب آتشين روي چو آتش ببين"‪",‬بر پي دودش برو زود درين‬
‫سويها"‬
‫‪",210,5‬در حجب مشك موي روي ببين اه چه روي"‪",‬آنك خدايش بشست‬
‫دور ز رو شويها"‬
‫‪",210,6‬بر رخ او پرده نيست جز كه سر زلف او"‪",‬گاه چو چوگان شود‬
‫گاه شود گويها"‬
‫‪",210,7‬از غلط عاشقان از تبش روي او"‪",‬صورت او مي شود بر سر آن‬
‫مويها"‬
‫‪",210,8‬هي كه بسي جانها موي به مو بسته اند"‪",‬چون مگسان شسته اند‬
‫بر سر چربويها"‬
‫‪",210,9‬باده چو از عقل برد رنگ ندارد رواست"‪",‬حسن تو چون‬
‫يوسفيست تا چه كنم خويها"‬
‫‪",210,10‬آهوي آن نرگسش صيد كند جز كه شير"‪",‬راست شود روح چون‬
‫كژ كند ابرويها"‬
‫‪",210,11‬مفخر تبريزيان شمس حق بي زيان"‪",‬توي به تو عشق تست باز‬
‫كن اين تويها"‬
‫‪",211,1‬باز بنفشه رسيد جانب سوسن دو تا"‪",‬باز گل لعل پوش مي‬
‫بدراند قبا"‬
‫‪",211,2‬باز رسيدند شاد زان سوي عالم چو باد"‪",‬مست و خرامان و‬
‫خوش سبزقبايان ما"‬
‫‪",211,3‬سرو علمدار رفت سوخت خزان را به تفت"‪",‬وز سر كه رخ نمود‬
‫لله شيرين لقا"‬
‫‪",211,4‬سنبله با ياسمين گفت سلم عليك"‪",‬گفت عليك السلم در چمن‬
‫آي اي فتا"‬
‫‪",211,5‬يافته معروفيي هر طرفي صوفيي"‪",‬دست زنان چون چنار رقص‬
‫كنان چون صبا"‬
‫‪",211,6‬غنچه چو مستوريان كرده رخ خود نهان"‪",‬باد كشد چادرش كاي‬
‫سره رو برگشا"‬
‫‪",211,7‬يار درين كوي ما آب درين جوي ما"‪",‬زينت نيلوفري تشنه و زردي‬
‫چرا"‬
‫‪",211,8‬رفت دي روترش كشته شد آن عيش كش"‪",‬عمر تو بادا دراز اي‬
‫سمن تيزپا"‬
‫‪",211,9‬نرگس در ماجرا چشمك زد سبزه را"‪",‬سبزه سخن فهم كرد گفت‬
‫كه فرمان ترا"‬
‫‪",211,10‬گفت قرنفل به بيد من ز تو دارم اميد"‪",‬گفت عزبخانه ام خلوت‬
‫تست الصل"‬
‫‪",211,11‬سيب بگفت اي ترنج از چه تو رنجيده اي"‪",‬گفت من از چشم بد‬
‫مي نشوم خود نما"‬
‫‪",211,12‬فاخته با كو و كو آمد كان يار كو"‪",‬كردش اشارت به گل بلبل‬
‫شيرين نوا"‬
‫‪",211,13‬غير بهار جهان هست بهاري نهان"‪",‬ماه رخ و خوش دهان باده‬
‫بده ساقيا"‬
‫‪",211,14‬يا قمرا طالعا في ظلمات الدجي"‪",‬نور مصابيحه يغلب شمس‬
‫الضحي"‬
‫‪",211,15‬چند سخن ماند ليك بيگه و ديرست نيك"‪",‬هرچه به شب فوت‬
‫شد آرم فردا قضا"‬
‫‪",212,1‬اسير شيشه كن آن جنيان دانا را"‪",‬بريز خون دل آن خونيان صهبا‬
‫را"‬
‫‪",212,2‬ربوده اند كله هزار خسرو را"‪",‬قباي لعل ببخشيده چهره ما را"‬
‫‪",212,3‬بگاه جلوه چو طاوس عقلها برده"‪",‬گشاده چون دل عشاق پر‬
‫رعنا را"‬
‫‪",212,4‬ز عكسشان فلك سبز رنگ لعل شود"‪",‬قياس كن كه چگونه كنند‬
‫دلها را"‬
‫‪",212,5‬درآورند به رقص و طرب به يك جرعه"‪",‬هزار پير ضعيف بمانده‬
‫برجا را"‬
‫‪",212,6‬چه جاي پير كه آب حيات خلقند"‪",‬كه جان دهند به يك غمزه جمله‬
‫اشيا را"‬
‫‪",212,7‬شكر فروش چنين چست هيچ كس ديدست"‪",‬سخن شناس كند‬
‫طوطي شكرخا را"‬
‫‪",212,8‬زهي لطيف و ظريف و زهي كريم و شريف"‪",‬چنين رفيق ببايد‬
‫طريق بال را"‬
‫‪",212,9‬صل زدند همه عاشقان طالب را"‪",‬روان شويد به ميدان پي تماشا‬
‫را"‬
‫‪",212,10‬اگر خزينه قارون بما فرو ريزند"‪",‬ز مغز ما نتوانند برد سودا را"‬
‫‪",212,11‬بيار ساقي باقي كه جان جانهايي"‪",‬بريز بر سر سودا شراب‬
‫حمرا را"‬
‫‪",212,12‬دلي كه پند نگيرد ز هيچ دلداري"‪",‬برو گمار دمي آن شراب گيرا‬
‫را"‬
‫‪",212,13‬زهي شراب كه عشقش بدست خود پخته ست"‪",‬زهي گهر كه‬
‫نبودست هيچ دريا را"‬
‫‪",212,14‬ز دست زهره به مريخ اگر رسد جامش"‪",‬رها كند بيكي جرعه‬
‫خشم و صفرا را"‬
‫‪",212,15‬تو مانده اي و شراب و همه فنا گشتيم"‪",‬ز خويشتن چه نهان‬
‫مي كني تو سيما را"‬
‫‪",212,16‬وليك غيرت للست حاضر و ناظر"‪",‬هزار عاشق كشتي براي لل‬
‫را"‬
‫‪",212,17‬بنفي لل گويد بهر دمي لل"‪",‬بزن تو گردن ل را بيار ال را"‬
‫‪",212,18‬بده بل ل جامي از آنك مي داني"‪",‬كه علم و عقل ربايد هزار دانا‬
‫را"‬
‫‪",212,19‬و يا به غمزه شوخت به سوي او بنگر"‪",‬كه غمزه تو حياتيست‬
‫ثاني احيا را"‬
‫‪",212,20‬به آب ده تو غبار غم و كدورت را"‪",‬به خواب در كن آن جنگ را‬
‫و غوغا را"‬
‫‪",212,21‬خداي عشق فرستاد تا درو پيچيم"‪",‬كه نيست ليق پيچش ملك‬
‫تعالي را"‬
‫‪",212,22‬بماند نيم غزل در دهان و ناگفته"‪",‬ولي دريغ كه گم كرده ام سر‬
‫و پا را"‬
‫‪",212,23‬برآ بتاب بر افلك شمس تبريزي"‪",‬به مغز نغز بياراي برج جوزا‬
‫را"‬
‫‪",213,1‬اگر تو عاشق عشقي و عشق را جويا"‪",‬بگير خنجر تيز و ببر گلوي‬
‫حيا"‬
‫‪",213,2‬بدانك سد عظيم است در روش ناموس"‪",‬حديث بي غرض است‬
‫اين قبول كن به صفا"‬
‫‪",213,3‬هزار گونه جنون از چه كرد آن مجنون"‪",‬هزار شيد برآورد آن‬
‫گزين شيدا"‬
‫‪",213,4‬گهي قباش دريد و گهي به كوه دويد"‪",‬گهي ز زهر چشيد و گهي‬
‫گزيد فنا"‬
‫‪",213,5‬چو عنكبوت چنان صيدهاي زفت گرفت"‪",‬ببين چه صيد كند دام‬
‫ربي العلي"‬
‫‪",213,6‬چو عشق چهره ليلي بدان همه ارزيد"‪",‬چگونه باشد اسري به‬
‫عبده ليل"‬
‫‪",213,7‬نديده اي تو دواوين ويسه و رامين"‪",‬نخوانده اي تو حكايات وامق‬
‫و عذرا"‬
‫‪",213,8‬تو جامه گرد كني تا ز آب تر نشود"‪",‬هزار غوطه ترا خورد نيست‬
‫در دريا"‬
‫‪",213,9‬طريق عشق همه مستي آمد و پستي"‪",‬كه سيل پست رود كي‬
‫رود سوي بال"‬
‫‪",213,10‬ميان حلقه عشاق چون نگين باشي"‪",‬اگر تو حلقه بگوش تكيني‬
‫اي مول"‬
‫‪",213,11‬چنانك حلقه به گوش است چرخ را اين خاك"‪",‬چنانك حلقه به‬
‫گوش است روح را اعضا"‬
‫‪",213,12‬بيا بگو چه زيان كرد خاك از اين پيوند"‪",‬چه لطفها كه نكردست‬
‫عقل با اجزا"‬
‫‪",213,13‬دهل بزير گليم اي پسر نشايد زد"‪",‬علم بزن چو دليران ميانه‬
‫صحرا"‬
‫‪",213,14‬به گوش جان بشنو از غريو مشتاقان"‪",‬هزار غلغله در جو گنبد‬
‫خضرا"‬
‫‪",213,15‬چو برگشايد بند قبا ز مستي عشق"‪",‬تو هاي و هوي ملك بين و‬
‫حيرت حورا"‬
‫‪",213,16‬چه اضطراب كه بال و زير عالم راست"‪",‬ز عشق كوست منزه ز‬
‫زير و از بال"‬
‫‪",213,17‬چو آفتاب برآمد كجا بماند شب"‪",‬رسيد جيش عنايت كجا بماند‬
‫عنا"‬
‫‪",213,18‬خموش كردم اي جان جان جان تو بگو"‪",‬كه ذزه ذره ز عشق رخ‬
‫تو شد گويا"‬
‫‪",214,1‬درخت اگر متحرك بدي ز جاي بجا"‪",‬نه رنج اره كشيدي نه‬
‫زخمهاي جفا"‬
‫‪",214,2‬نه آفتاب و نه مهتاب نور بخشيدي"‪",‬اگر مقيم بدندي چو صخره‬
‫صما"‬
‫‪",214,3‬فرات و دجله و جيحون چه تلخ بودندي"‪",‬اگر مقيم بدندي بجاي‬
‫چون دريا"‬
‫‪",214,4‬هوا چو حاقن گردد به چاه زهر شود"‪",‬ببين ببين چه زيان كرد از‬
‫درنگ هوا"‬
‫‪",214,5‬چو آب بحر سفر كرد بر هوا در ابر"‪",‬خلص يافت ز تلخي و گشت‬
‫چون حلوا"‬
‫‪",214,6‬ز جنبش لهب و شعله چون بماند آتش"‪",‬نهاد روي به خاكستري و‬
‫مرگ و فنا"‬
‫‪",214,7‬نگر به يوسف كنعان كه از كنار پدر"‪",‬سفر فتادش تا مصر و‬
‫گشت مستثنا"‬
‫‪",214,8‬نگر به موسي عمران كه از بر مادر"‪",‬به مدين آمد و زان راه‬
‫گشت او مول"‬
‫‪",214,9‬نگر به عيسي مريم كه از دوام سفر"‪",‬چو آب چشمه حيوانست‬
‫يحيي الموتي"‬
‫‪",214,10‬نگر به احمد مرسل كه مكه را بگذاشت"‪",‬كشيد لشكر و بر مكه‬
‫گشت او وال"‬
‫‪",214,11‬چو بر براق سفر كرد در شب معراج"‪",‬بيافت مرتبه قاب قوس‬
‫او ادني"‬
‫‪",214,12‬اگر ملول نگردي يكان يكان شمرم"‪",‬مسافران جهان را دوتا دوتا‬
‫و سه تا"‬
‫‪",214,13‬چو اندكي بنمودم بدان تو باقي را"‪",‬ز خوي خويش سفر كن به‬
‫خوي و خلق خداي"‬
‫‪",215,1‬من از كجا غم و شادي اين جهان ز كجا"‪",‬من از كجا غم باران و‬
‫ناودان ز كجا"‬
‫‪",215,2‬چرا به عالم اصلي خويش وا نروم"‪",‬دل از كجا و تماشاي خاكدان‬
‫ز كجا"‬
‫‪",215,3‬چو خر ندارم و خر بنده نيستم اي جان"‪",‬من از كجا غم پالن و‬
‫كودبان ز كجا"‬
‫‪",215,4‬هزار ساله گذشتي ز عقل و وهم و گمان"‪",‬تو از كجا و ره بام و‬
‫نردبان ز كجا"‬
‫‪",215,5‬تو مرغ چارپري تا بر آسمان پري"‪",‬تو از كجا و ره بام و نردبان ز‬
‫كجا"‬
‫‪",215,6‬كسي ترا و تو كس را به بز نمي گيري"‪",‬تو از كجا و هياهاي هر‬
‫شبان ز كجا"‬
‫‪",215,7‬هزار نعره ز بالي آسمان آمد"‪",‬تو تن زني و نجويي كه اين فغان‬
‫ز كجا"‬
‫‪",215,8‬چو آدمي بيكي مار شد برون ز بهشت"‪",‬ميان كژدم و ماران ترا‬
‫امان ز كجا"‬
‫‪",215,9‬دل دل به سررشته شو مثل بشنو"‪",‬كه آسمان ز كجايست و‬
‫ريسمان ز كجا"‬
‫‪",215,10‬شراب خام بيار و به پختگان در ده"‪",‬من از كجا غم هر خام‬
‫قلتبان ز كجا"‬
‫‪",215,11‬شرابخانه در آ و در از درون در بند"‪",‬تو از كجا و بدو نيك‬
‫مردمان ز كجا"‬
‫‪",215,12‬طمع مدار كه عمر ترا كران باشد"‪",‬صفات حقي و حق را حدو‬
‫كران ز كجا"‬
‫‪",215,13‬اجل قفص شكند مرغ را نيازارد"‪",‬اجل كجا و پر مرغ جاودان ز‬
‫كجا"‬
‫‪",215,14‬خموش باش كه گفتي بسي و كس نشنيد"‪",‬كه اين دهل ز چه‬
‫بامست و اين بيان ز كجا"‬
‫‪",216,1‬روم به حجره خياط عاشقان فردا"‪",‬من دراز قبا با هزار گز‬
‫سودا"‬
‫‪",216,2‬ببردت ز يزيد و بدوزدت بر زيد"‪",‬بدين يكي كندت جفت وزان دگر‬
‫عذرا"‬
‫‪",216,3‬بدان يكيت بدوزد كه دل نهي همه عمر"‪",‬زهي بريشم و بخيه زهي‬
‫يد بيضا"‬
‫‪",216,4‬چو دل تمام نهادي ز هجر بشكافد"‪",‬به زخم نادره مقراض‬
‫اهبطوامنها"‬
‫‪",216,5‬ز جمع كردن و تفريق او شدم حيران"‪",‬به ثبت و محو چو تلوين‬
‫خاطر شيدا"‬
‫‪",216,6‬دلست تخته پر خاك او مهندس دل"‪",‬زهي رسوم و رقوم و حقايق‬
‫و اسما"‬
‫‪",216,7‬ترا چو در دگري ضرب كرد همچو عدد"‪",‬ز ضرب خود چه نتيجه‬
‫همي كند پيدا"‬
‫‪",216,8‬چو ضرب ديدي اكنون بيا و قست بين"‪",‬كه قطره اي را چون‬
‫بخش كرد در دريا"‬
‫‪",216,9‬به جبر جمله اضداد را مقابله كرد"‪",‬خمش كه فكر درا شكست‬
‫زين عجايبها"‬
‫‪",217,1‬چه نيكبخت كسي كه خداي خواند ترا"‪",‬درآ درآ به سعادت درت‬
‫گشاد خدا"‬
‫‪",217,2‬كه برگشايد درها مفتح البواب"‪",‬كه نزل و منزل بخشيد نحن‬
‫نزلنا"‬
‫‪",217,3‬كه دانه را بشكافد ندا كند به درخت"‪",‬كه سر برآر به بال و مي‬
‫فشان خرما"‬
‫‪",217,4‬كه در دميد در آن ني كه بود زير زمين"‪",‬كه گشت مادر شيرين و‬
‫خسرو حلوا"‬
‫‪",217,5‬كي كرد در كف كان خاك را زر و نقره"‪",‬كي كرد در صدفي آب را‬
‫جواهرها"‬
‫‪",217,6‬ز جان و تن برهيدي به جذبه جانان"‪",‬ز قاب و قوس گذشتي به‬
‫جذب او ادني"‬
‫‪",217,7‬هم آفتاب شده مطربت كه خيز سجود"‪",‬بسوي قامت سروي ز‬
‫دست لله صل"‬
‫‪",217,8‬چنين بلند چرا مي پرد هماي ضمير"‪",‬شنيد بانگ صفيري ز ربي‬
‫العلي"‬
‫‪",217,9‬گل شكفته بگويم كه از چه مي خندد"‪",‬كه مستجاب شد او را از‬
‫آن بهار دعا"‬
‫‪",217,10‬چو بوي يوسف معني گل از گريبان يافت"‪",‬دهان گشاد بخنده كه‬
‫هاي يا بشرا"‬
‫‪",217,11‬بدي بگويد گلشن كه هرچه خواهي كن"‪",‬به فر عدل شهنشه‬
‫نترسم از يغما"‬
‫‪",217,12‬چو آسمان و زمين در كفش كم از سيبيست"‪",‬تو برگ من‬
‫بربايي كجا بري و كجا"‬
‫‪",217,13‬چو اوست معني عالم به اتفاق همه"‪",‬به جز به خدمت معني كجا‬
‫روند اسما"‬
‫‪",217,14‬شد اسم مظهر معني كاردت ان اعرف"‪",‬وز اسم يافت فراغت‬
‫بصيرت عرفا"‬
‫‪",217,15‬كليم را بشناسد به معرفت هارون"‪",‬اگر عصاش نباشد وگر يد‬
‫بيضا"‬
‫‪",217,16‬چگونه چرخ نگردد بگرد بام و درش"‪",‬كه آفتاب و مه از نور او‬
‫كنند سخا"‬
‫‪",217,17‬چو نور گفت خداوند خويشتن را نام"‪",‬غلم چشم شو ايرا ز نور‬
‫كرد چرا"‬
‫‪",217,18‬ازين همه بگذشتم نگاه دار تو دست"‪",‬كه مي خرامد از آن پرده‬
‫مست يوسف ما"‬
‫‪",217,19‬چه جاي دست بود عقل و هوش شد از دست"‪",‬كه ساقيست‬
‫دلرام و باده اش گيرا"‬
‫‪",217,20‬خموش باش كه تا شرح اين همو گويد"‪",‬كه آب و تاب همان به‬
‫كه آيد از بال"‬
‫‪",218,1‬ز بهر غيرت آموخت آدم اسما را"‪",‬ببافت جامع كل پردهاي اجزا‬
‫را"‬
‫‪",218,2‬براي غير بود غيرت و چو غير نبود"‪",‬چرا نمود دوتا آن يگانه يكتا‬
‫را"‬
‫‪",218,3‬دهان پر است جهان خموش را از راز"‪",‬چه مانعست فصيحان‬
‫حرف پيما را"‬
‫‪",218,4‬به بوسهاي پياپي ره دهان بستند"‪",‬شكرلبان حقايق دهان گويا را"‬
‫‪",218,5‬گهي ز بوسه يار و گهي ز جام عقار"‪",‬مجال نيست سخن را نه‬
‫رمز و ايما را"‬
‫‪",218,6‬به زخم بوسه سخن را چه خوش همي شكنند"‪",‬به فتنه بسته ره‬
‫فتنه را و غوغا را"‬
‫‪",218,7‬چو فتنه مست شود ناگهان برآشوبند"‪",‬چه چيز بند كند مست بي‬
‫محابا را"‬
‫‪",218,8‬چو موج پست شود كوهها و بحر شود"‪",‬كه بيم آب كند سنگهاي‬
‫خارا را"‬
‫‪",218,9‬چو سنگ آب شود آب سنگ پس مي دان"‪",‬احاطت ملك كامكار‬
‫بينا را"‬
‫‪",218,10‬چو جنگ صلح شود صلح جنگ پس مي بين"‪",‬صناعت كف آن‬
‫كردگار دانا را"‬
‫‪",218,11‬بپوش روي كه روپوش كار خوبانست"‪",‬زبون و دست خوش و‬
‫رام يافتي ما را"‬
‫‪",218,12‬حريف بين كه فتادي تو شير با خرگوش"‪",‬مكن مبند بكلي ره‬
‫مواسا را"‬
‫‪",218,13‬طمع نگر كه منت پند مي دهم كه مكن"‪",‬چنانكه پند دهد نيم‬
‫پشه عنقا را"‬
‫‪",218,14‬چنانكه جنگ كند روي زرد با صفرا"‪",‬چنانكه راه ببندد حشيش‬
‫دريا را"‬
‫‪",218,15‬اكنت صاعقه يا حبيب او نارا"‪",‬فما تركت لنا منزل ول دارا"‬
‫‪",218,16‬بك الفخار و لكن بهيت من سكر"‪",‬فلست افهم لي مفخرا ول‬
‫عارا"‬
‫‪",218,17‬متي اتوب من الذنب تو بتي ذنبي"‪",‬متي اجار اذا العشق صار لي‬
‫جارا"‬
‫‪",218,18‬يقول عقلي ل تبدلن هدي بردي"‪",‬اما قضيت به في هلك‬
‫اوطارا"‬
‫‪",219,1‬چو اندر آيد يارم چو خوش بود به خدا"‪",‬چو گيرد او به كنارم چه‬
‫خوش بود به خدا"‬
‫‪",219,2‬چو شير پنجه نهد برشكسته آهوي خويش"‪",‬كه اي عزيز شكارم‬
‫چه خوش بود بخدا"‬
‫‪",219,3‬گريزپاي رهش را كشان كشان ببرند"‪",‬بر آسمان چهارم چه‬
‫خوش بود بخدا"‬
‫‪",219,4‬بدان دو نرگس مستش عظيم مخمورم"‪",‬چو بشكنند خمارم چه‬
‫خوش بود بخدا"‬
‫‪",219,5‬چو جان زار بل ديده با خدا گويد"‪",‬كه جز تو هيچ ندارم چه خوش‬
‫بود بخدا"‬
‫‪",219,6‬جوابش آيد از آن سو كه من ترا پس ازين"‪",‬بهيچكس نگذارم چه‬
‫خوش بود بخدا"‬
‫‪",219,7‬شب وصال بيايد شبم چو روز شود"‪",‬كه روز و شب نشمارم چه‬
‫خوش بود بخدا"‬
‫‪",219,8‬چو گل شكفته شوم در وصال گلرخ خويش"‪",‬رسد نسيم بهارم‬
‫چه خوش بود بخدا"‬
‫‪",219,9‬بيابم آن شكرستان بي نهايت را"‪",‬كه برد صبر و قرارم چه خوش‬
‫بود بخدا"‬
‫‪",219,10‬امانتي كه بته چرخ در نمي گنجد"‪",‬به مستحق بسپارم چه خوش‬
‫بود بخدا"‬
‫‪",219,11‬خراب و مست شوم در كمال بي خويشي"‪",‬نه بدروم نه بكارم‬
‫چه خوش بود بخدا"‬
‫‪",219,12‬بگفت هيچ نيايم چو پر بود دهنم"‪",‬سر حديث نخارم چه خوش‬
‫بود بخدا"‬
‫‪",220,1‬ز بامداد سعادت سه بوسه داد مرا"‪",‬كه بامداد عنايت خجسته باد‬
‫مرا"‬
‫‪",220,2‬بياد آر دل تا چه خواب ديدي دوش"‪",‬كه بامداد سعادت دري گشاد‬
‫مرا"‬
‫‪",220,3‬مگر بخواب بديدم كه مه مرا برداشت"‪",‬ببرد بر فلك و بر فلك‬
‫نهاد مرا"‬
‫‪",220,4‬فتاده ديدم دل را خراب در راهش"‪",‬ترانه گويان كين دم چنين‬
‫فتاد مرا"‬
‫‪",220,5‬ميان عشق و دلم پيش كارها بودست"‪",‬كه اندك اندك آيد همي‬
‫بياد مرا"‬
‫‪",220,6‬اگر نمود به ظاهر كه عشق زاد ز من"‪",‬همي بدان به حقيقت كه‬
‫عشق زاد مرا"‬
‫‪",220,7‬ايا پديد صفاتت نهان چو جان ذاتت"‪",‬به ذات تو كه تويي جملگي‬
‫مراد مرا"‬
‫‪",220,8‬همي رسد ز توام بوسه و نمي بينم"‪",‬ز پرده هاي طبيعت كه اين‬
‫كي داد مرا"‬
‫‪",220,9‬مبر وظيفه رحمت كه در فنا افتم"‪",‬فغان برآورم آنجا كه داد داد‬
‫مرا"‬
‫‪",220,10‬بجاي بوسه اگر خود مرا رسد دشنام"‪",‬خوشم كه حادثه كردست‬
‫اوستاد مرا"‬
‫‪",221,1‬مرا تو گوش گرفتي همي كشي به كجا"‪",‬بگو كه در دل تو چيست‬
‫چيست عزم ترا"‬
‫‪",221,2‬چه ديگ پخته اي از بهر من عزيزا دوش"‪",‬خداي داند تا چيست‬
‫عشق را سودا"‬
‫‪",221,3‬چو گوش چرخ و زمين و ستاره در كف تست"‪",‬كجا روند همانجا‬
‫كه گفته اي كه بيا"‬
‫‪",221,4‬مرا دو گوش گرفتي و جمله را يك گوش"‪",‬كه مي زنم ز بن هر‬
‫دو گوش طال بقا"‬
‫‪",221,5‬غلم پير شود خواجه اش كند آزاد"‪",‬چو پير گشتم از آغاز بنده كرد‬
‫مرا"‬
‫‪",221,6‬نه كودكان به قيامت سپيد مو خيزند"‪",‬قيامت تو سيه موي كرد‬
‫پيران را"‬
‫‪",221,7‬چو مرده زنده كني پير را جوان سازي"‪",‬خموش كردم و مشغول‬
‫مي شوم به دعا"‬
‫‪",222,1‬رويم و خانه بگيريم پهلوي دريا"‪",‬كه داد اوست جواهر كه خوي‬
‫اوست سخا"‬
‫‪",222,2‬بدانكه صحبت جان را همي كند همرنگ"‪",‬ز صحبت فلك آمد‬
‫ستاره خوش سيما"‬
‫‪",222,3‬نه تن به صحبت جان خوب روي و خوش فعلست"‪",‬چه مي شود‬
‫تن مسكين چو شد ز جان عذرا"‬
‫‪",222,4‬چو دست متصل تست بس هنر دارد"‪",‬چو شد ز جسم جدا اوفتاد‬
‫اندر پا"‬
‫‪",222,5‬كجاست آن هنر تو نه كه همان دستي"‪",‬نه اين زمان فراقست و‬
‫آن زمان لقا"‬
‫‪",222,6‬پس الله الله زنهار ناز يار بكش"‪",‬كه ناز يار بود صدهزار من‬
‫حلوا"‬
‫‪",222,7‬فراق را بنديدي خدات منما ياد"‪",‬كه اين دعاگو به زين نداشت‬
‫هيچ دعا"‬
‫‪",222,8‬ز نفس كلي چون نفس جزو ما ببريد"‪",‬به اهبطوا و فرود آمد از‬
‫چنان بال"‬
‫‪",222,9‬مثال دست بريده ز كار خويش بماند"‪",‬كه گشت طعمه گربه زهي‬
‫ذليل و بل"‬
‫‪",222,10‬ز دست او همه شيران شكسته پنجه بدند"‪",‬كه گربه مي كشدش‬
‫سو به سو ز دست قضا"‬
‫‪",222,11‬اميد وصل بود تا رگيش مي جنبد"‪",‬كه يافت دولت وصلت هزار‬
‫دست جدا"‬
‫‪",222,12‬مدار اين عجب از شهريار خوش پيوند"‪",‬كه پاره پاره دود از‬
‫كفش شدست سما"‬
‫‪",222,13‬شه جهاني و هم پاره دوز استادي"‪",‬بكن نظر سوي اجزاي پاره‬
‫پاره ما"‬
‫‪",222,14‬چو چنگ ما بشكستي بساز و كش سوي خود"‪",‬زالست زخمه‬
‫همي زن همي پذير بل"‬
‫‪",222,15‬بل كنيم و ليكن بلي اول كو"‪",‬كه آن چو نعره روحست وين ز‬
‫كوه صدا"‬
‫‪",222,16‬چو ناي ما بشكستي شكسته را بربند"‪",‬نياز اين ني ما را ببين‬
‫بدان دمها"‬
‫‪",222,17‬كه ناي پاره ما پاره مي دهد صد جان"‪",‬كه كي دمم دهد او تا‬
‫شوم لطيف ادا"‬
‫‪",223,1‬كجاست مطرب جان تا ز نعره هاي صل"‪",‬درافكند دم او در هزار‬
‫سر سودا"‬
‫‪",223,2‬بگفته ام كه نگويم وليك خواهم گفت"‪",‬من از كجا و وفاهاي‬
‫عهدها ز كجا"‬
‫‪",223,3‬اگر زمين به سراسر برويد از توبه"‪",‬به يك دم آن همه را عشق‬
‫بدرود چو گيا"‬
‫‪",223,4‬از آنك توبه چو بندست بند نپذيرد"‪",‬علو موج چو كهسار و غره‬
‫دريا"‬
‫‪",223,5‬ميان ابروت اي عشق اين زمان گرهيست"‪",‬كه نيست ليق آن‬
‫روي خوب از آن باز آ"‬
‫‪",223,6‬مرا به جمله جهان كار كس نيايد خوش"‪",‬كه كارهاي تو ديدم‬
‫مناسب و همتا"‬
‫‪",223,7‬چو آفتاب جمالت برآمد از مشرق"‪",‬ز ذره ذره شنيدم كه نعم‬
‫مولنا"‬
‫‪",223,8‬حلوتيست در آن آب بحر زخارت"‪",‬كه شد از او جگر آب را هم‬
‫استسقا"‬
‫‪",223,9‬خداي پهلوي هر درد دارويي بنهاد"‪",‬چو درد عشق قديمست ماند‬
‫بي ز دوا"‬
‫‪",223,10‬وگر دوا بود اين را تو خود روا داري"‪",‬بكاه گل كه بيندوده است‬
‫بام سما"‬
‫‪",223,11‬كسي كه نوبت الفقر فخر زد جانش"‪",‬چه التفات نمايد به تاج و‬
‫تخت و لوا"‬
‫‪",223,12‬چو باغ و راغ حقايق جهان گرفت همه"‪",‬ميان زهر گياهي چرا‬
‫چرند چرا"‬
‫‪",223,13‬دهان پرست سخن ليك گفت امكان نيست"‪",‬به جان جمله‬
‫مردان بگو تو باقي را"‬
‫‪",224,1‬چه خيره مي نگري در رخ من اي برنا"‪",‬مگر كه در رخمست آيتي‬
‫از آن سودا"‬
‫‪",224,2‬مگر كه بر رخ من داغ عشق مي بيني"‪",‬ميان داغ نبشته كه نحن‬
‫نزلنا"‬
‫‪",224,3‬هزار مشك همي خواهم و هزار شكم"‪",‬كه آب خضر لذيذست و‬
‫من در استسقا"‬
‫‪",224,4‬وفا چه مي طلبي از كسي كه بي دل شد"‪",‬چو دل برفت برفت‬
‫از پيش وفا و جفا"‬
‫‪",224,5‬به حق اين دل ويران و حسن معمورت"‪",‬خوش است گنج خيالت‬
‫درين خرابه ما"‬
‫‪",224,6‬غريو و ناله جانها ز سوي بي سويي"‪",‬مرا ز خواب جهانيد دوش‬
‫وقت دعا"‬
‫‪",224,7‬ز ناله گويم يا از جمال ناله كنان"‪",‬ز ناله گوش پرست از جمالش‬
‫آن عينا"‬
‫‪",224,8‬قرار نيست زماني ترا برادر من"‪",‬ببين كه مي كشدت هر طرف‬
‫تقاضاها"‬
‫‪",224,9‬مثال گويي اندر ميان صد چوگان"‪",‬دوانه تا سر ميدان و گه ز سر‬
‫تا پا"‬
‫‪",224,10‬كجاست نيت شاه و كجاست نيت گوي"‪",‬كجاست قامت يار و‬
‫كجاست بانگ صل"‬
‫‪",224,11‬ز جوش شوق تو من همچو بحر غريدم"‪",‬بگو تو اي شه دانا و‬
‫گوهر گويا"‬
‫‪",225,1‬بپخته است خدا بهر صوفيان حلوا"‪",‬كه حلقه حلقه نشستند و در‬
‫ميان حلوا"‬
‫‪",225,2‬هزار كاسه سر رفت سوي خوان فلك"‪",‬چو در فتاد از آن ديگ در‬
‫دهان حلوا"‬
‫‪",225,3‬به شرق و غرب فتادست غلغلي شيرين"‪",‬چنين بود چو دهد شاه‬
‫خسروان حلوا"‬
‫‪",225,4‬پياپي از سوي مطبخ رسول مي آيد"‪",‬كه پخته اند مليك بر آسمان‬
‫حلوا"‬
‫‪",225,5‬به آبريز برد چونك خورد حلوا تن"‪",‬بسوي عرش برد چونك خورد‬
‫جان حلوا"‬
‫‪",225,6‬به گرد ديگ دل اي جان چو كفچه گرد بسر"‪",‬كه تا چو كفچه دهان‬
‫پر كني از آن حلوا"‬
‫‪",225,7‬دلي كه از پي حلوا چو ديك سوخت سياه"‪",‬كرم بود كه ببخشد‬
‫بتاي نان حلوا"‬
‫‪",225,8‬خموش باش كه گر حق نگويدش كه بده"‪",‬چه جاي نان ندهد هم‬
‫به صد سنان حلوا"‬
‫‪",226,1‬برفت يار من و يادگار ماند مرا"‪",‬رخ معصفر و چشم پر آب و وا‬
‫اسفا"‬
‫‪",226,2‬دو ديده باشد پر نم چو در ويست مقيم"‪",‬فرات و كوثر و آب‬
‫حيات جان افزا"‬
‫‪",226,3‬چرا رخم نكند زرگري چو متصلست"‪",‬به گنج بي حد و كان جمال‬
‫و حسن و بها"‬
‫‪",226,4‬چراست وا اسفاگوي زانك يعقوبست"‪",‬ز يوسف كش مه روي‬
‫خويش گشته جدا"‬
‫‪",226,5‬ز ناز اگر برود تا ستاره بار شوم"‪",‬رسد چو مي زندش آفتاب‬
‫طال بقا"‬
‫‪",226,6‬اگر چيم ز چراگاه جان برون كردست"‪",‬كجاست زهره و يارا كه‬
‫گويمش كه چرا"‬
‫‪",226,7‬الست عشق رسيد و هر آنكه گفت بلي"‪",‬گواه گفت بلي هست‬
‫صد هزار بل"‬
‫‪",226,8‬بل درست و بل در ترا كند زيرك"‪",‬خصوص در يتيمي كه هست از‬
‫آن دريا"‬
‫‪",226,9‬منم كبوتر او گر براندم سر ني"‪",‬كجا پرم نپرم جز كه گرد بام و‬
‫سرا"‬
‫‪",226,10‬منم ز سايه او آفتاب عالم گير"‪",‬كه سلطنت رسد آنرا كه يافت‬
‫ظل هما"‬
‫‪",226,11‬بس است دعوت دعوت بهل دعا مي گو"‪",‬مسيح رفت به چارم‬
‫سما بپر دعا"‬
‫‪",227,1‬به جان پاك تو اي معدن سخا و وفا"‪",‬كه صبر نيست مرا بي تو‬
‫اي عزيز بيا"‬
‫‪",227,2‬چه جاي صبر كه گر كوه قاف بود اين صبر"‪",‬ز آفتاب جدايي چو‬
‫برف گشت فنا"‬
‫‪",227,3‬ز دور آدم تا دور اعور دجال"‪",‬چو جان بنده نبودست جان سپرده‬
‫ترا"‬
‫‪",227,4‬تو خواه باور كن يا بگو كه نيست چنين"‪",‬وفاي عشق تو دارم‬
‫بجان پاك وفا"‬
‫‪",227,5‬ملمتم مكنيد ار دراز مي گويم"‪",‬بود كه كشف شود حال بنده‬
‫پيش شما"‬
‫‪",227,6‬كه آتشيست كه ديك مرا همي جوشد"‪",‬كزو شكاف كند گر رسد‬
‫به سقف سما"‬
‫‪",227,7‬اگرچه سقف سما ز آفتاب و آتش او"‪",‬خلل نكرد و نگشت از‬
‫تفش سيه سيما"‬
‫‪",227,8‬روان شدست يكي جوي خون ز هستي من"‪",‬خبر ندارم من كز‬
‫كجاست تا به كجا"‬
‫‪",227,9‬بجو چه گويم كاي جو مرو چه جنگ كنم"‪",‬برو بگو تو به دريا‬
‫مجوش اي دريا"‬
‫‪",227,10‬بحق آن لب شيرين كه مي دمي در من"‪",‬كه اختيار ندارد به ناله‬
‫اين سرنا"‬
‫‪",227,11‬خموش باش و مزن آتش اندرين بيشه"‪",‬نمي شكيبي مي نال‬
‫پيش او تنها"‬
‫‪",228,1‬بيار آنكه قرين را سوي قرين كشدا"‪",‬فرشته را ز فلك جانب‬
‫زمين كشدا"‬
‫‪",228,2‬بهر شبي چو محمد به جانب معراج"‪",‬براق عشق ابد را به زير‬
‫زين كشدا"‬
‫‪",228,3‬به پيش روح نشين زانكه هر نشست ترا"‪",‬به خلق و خوي و‬
‫صفتهاي همنشين كشدا"‬
‫‪",228,4‬شراب عشق ابد را كه ساقيش روح است"‪",‬نگيرد و نكشد ور‬
‫كشد چنين كشدا"‬
‫‪",228,5‬برو بدزد ز پروانه خوي جانبازي"‪",‬كه آن ترا به سوي نور شمع‬
‫دين كشدا"‬
‫‪",228,6‬رسيد وحي خدايي كه گوش تيز كنيد"‪",‬كه گوش تيز به چشم‬
‫خداي بين كشدا"‬
‫‪",228,7‬خيال دوست ترا مژده وصال دهد"‪",‬كه آن خيال و گمان جانب‬
‫يقين كشدا"‬
‫‪",228,8‬درين چهي تو چو يوسف خيال دوست رسن"‪",‬رسن ترا به فلكهاي‬
‫برترين كشدا"‬
‫‪",228,9‬به روز وصل اگر عقل ماندت گويد"‪",‬نگفتمت كه چنان كن كه آن‬
‫به اين كشدا"‬
‫‪",228,10‬بجه بجه ز جهان همچو آهوان از شير"‪",‬گرفتمش همه كان است‬
‫كان به كين كشدا"‬
‫‪",228,11‬براستي برسد جان بر آستان وصال"‪",‬اگر كژي به حرير و قز‬
‫كژين كشدا"‬
‫‪",228,12‬بكش تو خار جفاها از آنكه خاركشي"‪",‬به سبزه و گل و ريحان و‬
‫ياسمين كشدا"‬
‫‪",228,13‬بنوش لعنت و دشنام دشمنان پي دوست"‪",‬كه آن به لطف و‬
‫ثناها و آفرين كشدا"‬
‫‪",228,14‬دهان ببند و امين باش در سخن داري"‪",‬كه شه كليد خزينه بر‬
‫امين كشدا"‬
‫‪",229,1‬شراب داد خدا مر مرا ترا سركا"‪",‬چو قسمتست چه جنگست مر‬
‫مرا و ترا"‬
‫‪",229,2‬شراب آن گل است و خمار حصه خار"‪",‬شناسد او همه را و سزا‬
‫دهد بسزا"‬
‫‪",229,3‬شكر ز بهر دل تو ترش نخواهد شد"‪",‬كه هست جا و مقام شكر‬
‫دل حلوا"‬
‫‪",229,4‬ترا چو نوحه گري داد نوحه اي مي كن"‪",‬مرا چو مطرب خود كرد‬
‫در دمم سرنا"‬
‫‪",229,5‬شكر شكر چه بخندد به روي من دلدار"‪",‬به روي او نگرم وارهم ز‬
‫رو و ريا"‬
‫‪",229,6‬اگر بدست ترش شكري تو از من نيز"‪",‬طمع كن اي ترش ارنه‬
‫محال را مفزا"‬
‫‪",229,7‬وگر گريست به عالم گلي كه تا من تيز"‪",‬بگريم و بكنم نوحه اي‬
‫چو آن گلها"‬
‫‪",229,8‬حقم نداد غمي جز كه قافيه طلبي"‪",‬ز بهر شعر و از آن هم‬
‫خلص داد مرا"‬
‫‪",229,9‬بگير و پاره كن اين شعر را چو شعر كهن"‪",‬كه فارغست معاني ز‬
‫حرف و باد و هوا"‬
‫‪",230,1‬ز سوز شوق دل من همي زند علل"‪",‬كه بوك در رسدش از جناب‬
‫وصل صل"‬
‫‪",230,2‬دلست همچو حسين و فراق همچو يزيد"‪",‬شهيد گشته دو صد ره‬
‫به دشت كرب و بل"‬
‫‪",230,3‬شهيد گشته بظاهر حيات گشته به غيب"‪",‬اسير در نظر خصم و‬
‫خسروي بخل"‬
‫‪",230,4‬ميان جنت و فردوس وصل دوست مقيم"‪",‬رهيده از تك زندان‬
‫جوع و رخص و غل"‬
‫‪",230,5‬اگر نه بيخ درختش درون غيب مليست"‪",‬چرا شكوفه وصلش‬
‫شكفته است مل"‬
‫‪",230,6‬خموش باش و ز سوي ضمير ناطق باش"‪",‬كه نفس ناطق كلي‬
‫بگويدت افل"‬
‫‪",231,1‬سبكتري تو از آن دم كه مي رسد ز صبا"‪",‬ز دم زدن نشود سير و‬
‫مانده كس جانا"‬
‫‪",231,2‬ز دم زدن كي شود مانده يا كي سير شود"‪",‬تو آن دمي كه خدا‬
‫گفت يحيي الموتي"‬
‫‪",231,3‬دهان گور شود باز و لقمه ايش كند"‪",‬چو بسته گشت دهان تن از‬
‫دم احيا"‬
‫‪",231,4‬دمم فزون ده تا خيك من شود پرباد"‪",‬كه تا شوم ز دم تو سوار‬
‫بر دريا"‬
‫‪",231,5‬مباد روزي كندر جهان تو در ندمي"‪",‬كه يك گياه نرويد ز جمله‬
‫صحرا"‬
‫‪",231,6‬فروكش اين دم زيرا ترا دمي دگر است"‪",‬چو بسكلد ز لب اين باد‬
‫آن بود برجا"‬
‫‪",232,1‬چو عشق را تو نداني بپرس از شبها"‪",‬بپرس از رخ زرد و ز‬
‫خشكي لبها"‬
‫‪",232,2‬چنانكه آب حكايت كند ز اختر و ماه"‪",‬ز عقل و روح حكايت كنند‬
‫قالبها"‬
‫‪",232,3‬هزار گونه ادب جان ز عشق آموزد"‪",‬كه آن ادب نتوان يافتن ز‬
‫مكتبها"‬
‫‪",232,4‬ميان صد كس عاشق چنان بديد بود"‪",‬كه بر فلك مه تابان ميان‬
‫كوكبها"‬
‫‪",232,5‬خرد نداد و حيران شود ز مذهب عشق"‪",‬اگرچه واقف باشد ز‬
‫جمله مذهبها"‬
‫‪",232,6‬خضر دلي كه ز آب حيات عشق چشيد"‪",‬كساد شد بر آنكس زلل‬
‫مشربها"‬
‫‪",232,7‬به باغ رنجه مشو در درون عاشق بين"‪",‬دمشق و غوطه و گلزارها‬
‫و نيربها"‬
‫‪",232,8‬دمشق چه كه بهشتي پر از فرشته و حور"‪",‬عقول خيره در آن‬
‫چهرها و غبغبها"‬
‫‪",232,9‬نه از نبيذ لذيذش شكوفها و خمار"‪",‬نه از حلوت حلواش دمل و‬
‫تبها"‬
‫‪",232,10‬ز شاه تا به گدا در كشاكش طمعند"‪",‬به عشق باز رهد جان ز‬
‫طمع و مطلبها"‬
‫‪",232,11‬چه فخر باشد مر عشق را ز مشتريان"‪",‬چه پشت باشد مر شير‬
‫را ز ثعلبها"‬
‫‪",232,12‬فراز نخل جهان پخته اي نمي يابم"‪",‬كه كند شد همه دندانم از‬
‫مذنبها"‬
‫‪",232,13‬بپر عشق بپر در هوا و بر گردون"‪",‬چو آفتاب منزه ز جمله‬
‫مركبها"‬
‫‪",232,14‬نه وحشتي دل عشاق را چو مفردها"‪",‬نه خوف قطع و جداييست‬
‫چون مركبها"‬
‫‪",232,15‬عنايتش بگزيدست از پي جانها"‪",‬مسببش بخريدست از مسببها"‬
‫‪",232,16‬وكيل عشق درآمد به صدر قاضي كاب"‪",‬كه تا دلش برمد از قضا‬
‫و از گبها"‬
‫‪",232,17‬زهي جهان و زهي نظم نادر و ترتيب"‪",‬هزار شور در افكند در‬
‫مرتبها"‬
‫‪",232,18‬گداي عشق شمر هرچه در جهان طربيست"‪",‬كه عشق چون زر‬
‫كانست و آن مذهبها"‬
‫‪",232,19‬سلبت قلبي يا عشق خدعه و دها"‪",‬كذبت حاشا لكن ملحه و‬
‫بها"‬
‫‪",232,20‬اريد ذكرك يا عشق شاكرا لكن"‪",‬و لهت فيك و شوشت فكرتي‬
‫و نها"‬
‫‪",232,21‬به صد هزار لغت گر مديح عشق كنم"‪",‬فزونترست جمالش ز‬
‫جمله دبها"‬
‫‪",233,1‬كجاست ساقي جان تا بهم زند ما را"‪",‬بروبد از دل ما فكر دي و‬
‫فردا را"‬
‫‪",233,2‬چنو درخت كم افتد پناه مرغان را"‪",‬چنو امير ببايد سپاه سودا را"‬
‫‪",233,3‬روان شود ز ره سينه صد هزار پري"‪",‬چو بر قنينه بخواند فسون‬
‫احيا را"‬
‫‪",233,4‬كجاست شير شكاري و حمله هاي خوشش"‪",‬كه پر كنند ز آهوي‬
‫مشك صحرا را"‬
‫‪",233,5‬ز مشرقست وز خورشيد نور عالم را"‪",‬ز آدمست در و نسل و‬
‫بچه حوا را"‬
‫‪",233,6‬كجاست بحر حقايق كجاست ابر كرم"‪",‬كه چشمهاي روان داده‬
‫است خارا را"‬
‫‪",233,7‬كجاست كان شه ما نيست ليك آن باشد"‪",‬كه چشم بند كند‬
‫سحرهاش بينا را"‬
‫‪",233,8‬چنان ببندد چشمت كه ذره را بيني"‪",‬ميان روز و نبيني تو شمس‬
‫كبري را"‬
‫‪",233,9‬ز چشم بند ويست آنك زورقي بيني"‪",‬ميان بحر و نبيني تو موج‬
‫دريا را"‬
‫‪",233,10‬ترا طپيدن زورق ز بحر غمز كند"‪",‬چنانك جنبش مردم به روز‬
‫اعمي را"‬
‫‪",233,11‬نخوانده اي ختم الله خداي مهر نهد"‪",‬همو گشايد مهرو برد‬
‫غطاها را"‬
‫‪",233,12‬دو چشم بسته تو در خواب نقشها بيني"‪",‬دو چشم باز شود پرده‬
‫آن تماشا را"‬
‫‪",233,13‬عجب مدار اگر جان حجاب جانانست"‪",‬رياضتي كن و بگذار‬
‫نفس غوغا را"‬
‫‪",233,14‬عجبتر اينك خليق مثال پروانه"‪",‬همي پرند و نبيني تو شمع دلها‬
‫را"‬
‫‪",233,15‬چه جرم كردي اي چشم ما كه بندت كرد"‪",‬بزارو توبه كن و ترك‬
‫كن خطاها را"‬
‫‪",233,16‬سزاست جسم بفرسودن اينچنين جان را"‪",‬سزاست مشي علي‬
‫الرأس آن تقاضا را"‬
‫‪",233,17‬خموش باش كه تا وحيهاي حق شنوي"‪",‬كه صد هزار حياتست‬
‫وحي گويا را"‬
‫‪",234,1‬ز جام ساقي باقي چو خورده اي تو دل"‪",‬كه لحظه لحظه برآري ز‬
‫عربده علل"‬
‫‪",234,2‬مگر ز زهره شنيدي دل به وقت صبوح"‪",‬كه بزم خاص نهادم‬
‫صلي عيش صل"‬
‫‪",234,3‬بل درست بليش بنوش و در مي بار"‪",‬چه مي گريزي آخر گريز‬
‫تست بل"‬
‫‪",234,4‬پياله بر كف زاهد ز خلق باكش نيست"‪",‬ميان خلق نشستست در‬
‫خلست خل"‬
‫‪",234,5‬زهي پياله كه در چشم سر همي نايد"‪",‬ز دست ساقي معني تو‬
‫هم بنوش هل"‬
‫‪",235,1‬مرا بديد و نپرسيد آن نگار چرا"‪",‬ترش ترش بگذشت از دريچه يار‬
‫چرا"‬
‫‪",235,2‬سبب چه بود چه كردم كه بد نمود ز من"‪",‬كه خاطرش بگرفتست‬
‫اين غبار چرا"‬
‫‪",235,3‬ز بامداد چرا قصد خون عاشق كرد"‪",‬چرا كشيد چنين تيغ ذوالفقار‬
‫چرا"‬
‫‪",235,4‬چو ديدم آن گل او را كه رنگ ريخته بود"‪",‬دميد از دل مسكين‬
‫هزار خار چرا"‬
‫‪",235,5‬چو لب بخنده گشايد گشاده گردد دل"‪",‬در آن لبست هميشه‬
‫گشاد كار چرا"‬
‫‪",235,6‬ميان ابروي خود چون گره زند از خشم"‪",‬گره گره شود از غم دل‬
‫فكار چرا"‬
‫‪",235,7‬زهي تعلق جان باگشاد و خنده او"‪",‬يكي دمش كه نبينم شوم نزار‬
‫چرا"‬
‫‪",235,8‬جهان سيه شود آندم كه رو بگرداند"‪",‬نه روز ماند و ني عقل‬
‫برقرار چرا"‬
‫‪",235,9‬يكي نفس كه دل يار ما ز ما برميد"‪",‬چرا رميد ز ما لطف كردگار‬
‫چرا"‬
‫‪",235,10‬مگر كه لطف خدا اوست ما غلط كرديم"‪",‬وگرنه خوبي او گشت‬
‫بيكنار چرا"‬
‫‪",235,11‬برون صورت اگر لطف محض دادي روي"‪",‬پيمبران ز چه گشتند‬
‫پرده دار چرا"‬
‫‪",236,1‬مباركي كه بود در همه عروسيها"‪",‬درين عروسي ما باد اي خدا‬
‫تنها"‬
‫‪",236,2‬مباركي شب قدر و ماه روزه و عيد"‪",‬مباركي ملقات آدم و حوا"‬
‫‪",236,3‬مباركي ملقات يوسف و يعقوب"‪",‬مباركي تماشاي جنه الماوي"‬
‫‪",236,4‬مباركي دگر كان بگفت درنايد"‪",‬نثار شادي اولد شيخ و مهتر ما"‬
‫‪",236,5‬به همدمي و خوشي همچو شير باد و عسل"‪",‬به اختلط و وفا‬
‫همچو شكر و حلوا"‬
‫‪",236,6‬مباركي تبارك نديم و ساقي باد"‪",‬بر آنك گويد آمين بر آنك كرد‬
‫دعا"‬
‫‪",237,1‬يار ما دلدار ما عالم اسرار ما"‪",‬يوسف ديدار ما رونق بازار ما"‬
‫‪",237,2‬بر دم امسال ما عاشق آمد پار ما"‪",‬مفلسانيم و تويي گنج ما دينار‬
‫ما"‬
‫‪",237,3‬كاهلنيم و تويي حج ما پيكار ما"‪",‬خفتگانيم و تويي دولت بيدار ما"‬
‫‪",237,4‬خستگانيم و تويي مرهم بيمار ما"‪",‬ما خرابيم و تويي از كرم‬
‫معمار ما"‬
‫‪",237,5‬دوش گفتم عشق را اي شه عيار ما"‪",‬سر مكش منكر مشو برده‬
‫اي دستار ما"‬
‫‪",237,6‬پس جوابم داد او كز توست اين كار ما"‪",‬هرچه گويي وا دهد چون‬
‫صدا كهسار ما"‬
‫‪",237,7‬گفتمش خود ما كهيم اين صدا گفتار ما"‪",‬زانك كه را اختيار نبود‬
‫اي مختار ما"‬
‫‪",237,8‬گفت بشنو اول شمه اي ز اسرار ما"‪",‬هر ستوري لغري كي‬
‫كشاند بار ما"‬
‫‪",237,9‬گفتمش از ما ببر زحمت اخبار ما"‪",‬بلبلي مستي بكن هم ز‬
‫بوتيمار ما"‬
‫‪",237,10‬هستي تو فخر ما هستي ما عار ما"‪",‬احمد و صديق بين در دل‬
‫چون غار ما"‬
‫‪",237,11‬مي ننوشد هر ميي مست دردي خوار ما"‪",‬خور ز دست شه‬
‫خورد مرغ خوش منقار ما"‬
‫‪",237,12‬چون بخسپد در لحد قالب مردار ما"‪",‬رسته گردد زين قفص‬
‫طوطي طيار ما"‬
‫‪",237,13‬خود شناسد جاي خود مرغ زير كسار ما"‪",‬بعد ما پيدا كني در‬
‫زمين آثار ما"‬
‫‪",237,14‬گر به بستان بي توايم خار شد گلزار ما"‪",‬ور به زندان با توايم‬
‫گل برويد خار ما"‬
‫‪",237,15‬گر در آتش با توايم نور گردد نار ما"‪",‬ور به جنت بي توايم نار‬
‫شد انوار ما"‬
‫‪",237,16‬از تو شد باز سپيد زاغ ما و سار ما"‪",‬بس كن و ديگر مگو كين‬
‫بود گفتار ما"‬
‫‪",238,1‬هله اي كيا نفسي بيا"‪",‬در عيش را سره برگشا"‬
‫‪",238,2‬اين فلن چه شد آن فلن چه شد"‪",‬نبود مرا سر ماجرا"‬
‫‪",238,3‬نهلد كسي سر زلف او"‪",‬نرهد دلي ز چنين لقا"‬
‫‪",238,4‬نكند كسي ز خوشي سفر"‪",‬نرود كسي ز چنين سرا"‬
‫‪",238,5‬بهل اين همه بده آن قدح"‪",‬كه شنيده ام كرم شما"‬
‫‪",238,6‬قدحي كه آن پردل شود"‪",‬بپرد دلم بسوي سما"‬
‫‪",238,7‬خمش اين نفس دم دل مزن"‪",‬كه فداي تو دل و جان ما"‬
‫‪",239,1‬كراني ندارد بيابان ما"‪",‬قراري ندارد دل و جان ما"‬
‫‪",239,2‬جهان در جهان نقش و صورت گرفت"‪",‬كدامست ازين نقشها آن‬
‫ما"‬
‫‪",239,3‬چو در ره ببيني بريده سري"‪",‬كه غلطان رود سوي ميدان ما"‬
‫‪",239,4‬ازو پرس ازو پرس اسرار ما"‪",‬كزو بشنوي سر پنهان ما"‬
‫‪",239,5‬چه بودي كه يك گوش پيدا شدي"‪",‬حريف زبانهاي مرغان ما"‬
‫‪",239,6‬چه بودي كه يك مرغ پران شدي"‪",‬برو طوق سر سليمان ما"‬
‫‪",239,7‬چه گويم چه دانم كه اين داستان"‪",‬فزونست از حد و امكان ما"‬
‫‪",239,8‬چگونه زنم دم كه هر دم به دم"‪",‬پريشانترست اين پريشان ما"‬
‫‪",239,9‬چه كبكان و بازان ستان مي پرند"‪",‬ميان هواي كهستان ما"‬
‫‪",239,10‬ميان هوايي كه هفتم هواست"‪",‬كه بر اوج آنست ايوان ما"‬
‫‪",239,11‬ازين داستان بگذر از من مپرس"‪",‬كه درهم شكستست دستان‬
‫ما"‬
‫‪",239,12‬صلح الحق و دين نمايد ترا"‪",‬جمال شهنشاه و سلطان ما"‬
‫‪",240,1‬تو جان و جهاني كريما مرا"‪",‬چه جان و جهان از كجا تا كجا"‬
‫‪",240,2‬كه جان خود چه باشد بر عاشقان"‪",‬جهان خود چه باشد بر اوليا"‬
‫‪",240,3‬نه بر پشت گاويست جمله زمين"‪",‬كه در مرغزار تو دارد چرا"‬
‫‪",240,4‬در آن كارواني كه كل زمين"‪",‬يكي گاو بارست و تو رهنما"‬
‫‪",240,5‬در انبار فضل تو بس دانهاست"‪",‬كه آن نشكند زير هفت آسيا"‬
‫‪",240,6‬تو در چشم نقاش و پنهان ز چشم"‪",‬زهي چشم بند و زهي‬
‫سيميا"‬
‫‪",240,7‬ترا عالمي غير هجده هزار"‪",‬زهي كيميا و زهي كبريا"‬
‫‪",240,8‬يكي بيت ديگر برين قافيه"‪",‬بگويم بلي وام دارم ترا"‬
‫‪",240,9‬كه نگزارد اين وام را جز فقير"‪",‬كه فقرست درياي در وفا"‬
‫‪",240,10‬غني از بخيلي غني ماندست"‪",‬فقير از سخاوت فقير از سخا"‬
‫‪",241,1‬نرد كف تو بردست مرا"‪",‬شير غم تو خوردست مرا"‬
‫‪",241,2‬گشتم چو خليل اندر غم تو"‪",‬آتشكده ها سردست مرا"‬
‫‪",241,3‬در خاك فنا اي دل بمران"‪",‬كز راندن تو گردست مرا"‬
‫‪",241,4‬مي ران فرسي در گلشن جان"‪",‬كز گلشن جان وردست مرا"‬
‫‪",241,5‬در شادي ما وهمي نرسد"‪",‬كين خنده گري پرده ست مرا"‬
‫‪",241,6‬صد رخ ز درون سرخست مرا"‪",‬يك رخ ز برون زردست مرا"‬
‫‪",241,7‬اي احول ده اين هر دو جهان"‪",‬كز راحت تو دردست مرا"‬
‫‪",241,8‬در رهبريت اي مرد طلب"‪",‬بر هر سر ره مردست مرا"‬
‫‪",241,9‬خاموش و مجو تو شهرت خود"‪",‬كز راحت تو دردست مرا"‬
‫‪",242,1‬خيك دل ما مشك تن ما"‪",‬خوش نازكنان بر پشت سقا"‬
‫‪",242,2‬از چشمه جان پر كرد شكم"‪",‬كاي تشنه بيا اي تشنه بيا"‬
‫‪",242,3‬سقا پنهان و آن مشك عيان"‪",‬ليكن نبود از مشك جدا"‬
‫‪",242,4‬گر رقص كند آن شير علم"‪",‬رقصش نبود جز رقص هوا"‬
‫‪",242,5‬دورم ز نظر فعلم بنگر"‪",‬تا بوي بود بر عود گوا"‬
‫‪",242,6‬از بوي تو جان قانع نشود"‪",‬اي چشمه جان اي چشم رضا"‬
‫‪",243,1‬بگشا در بيا درآ كه مبا عيش بي شما"‪",‬به حق چشم مست تو كه‬
‫تويي چشمه وفا"‬
‫‪",243,2‬سخنم بسته مي شود تو يكي زلف برگشا"‪",‬انا والشمس والضحي‬
‫تلف الحب والول"‬
‫‪",243,3‬انا في العشق آيه فاقروني علي المل"‪",‬امه العشق فاعرجوا‬
‫دونكم سلم الهوي"‬
‫‪",243,4‬ديدمش مست ميگذشت گفتم اي ماه تا كجا"‪",‬گفت ني همچنين‬
‫مكن همچنين در پيم بيا"‬
‫‪",243,5‬در پيش چون روان شدم برگرفت تيز تيزپا"‪",‬در پي گام تيز او چه‬
‫محل باد و برق را"‬
‫‪",243,6‬انا منذ رأيتهم انا صرت بل انا"‪",‬صوره في زجاجه نورالرض و‬
‫السما"‬
‫‪",243,7‬ركب القلب نوره فجلي القلب واصطفي"‪",‬كل من رام نوره‬
‫استضا مثله استضا"‬
‫‪",243,8‬كيف يلقاه غيره كل من غير فنا"‪",‬تو بيا بي تو پيش من كه تو‬
‫نامحرمي ترا"‬
‫‪",243,9‬به ثنا لبه كردمش گفتم اي جان جان فزا"‪",‬گفتم يكدم ثنا مگو كه‬
‫دوي هست در ثنا"‬
‫‪",243,10‬تو دو لب از دوي ببند بگشا ديده بقا"‪",‬ز لب بسته گر سخن‬
‫بگشايد گشا گشا"‬
‫‪",243,11‬ان علينا بيانه تو ميا در ميان ما"‪",‬چو در خانه ديد تنگ بكند مرد‬
‫جامها"‬
‫‪",243,12‬ني كه هر شب روان تو ز تنت مي شود جدا"‪",‬به ميان روان تو‬
‫صفتي هست ناسزا"‬
‫‪",243,13‬كه گر آن ريگ نيستي نامدي باز چون صبا"‪",‬شب نرفتي دوان‬
‫دوان به لب قلزم صفا"‬
‫‪",243,14‬باز آمد و تا ويست بنده بنده ست خدا خدا"‪",‬ماند در كيسه بدن‬
‫چو زر و سيم ناروا"‬
‫‪",243,15‬جان بنه بر كف طلب كه طلب هست كيميا"‪",‬تا تن از جان جدا‬
‫شدن مشو از جان جان جدا"‬
‫‪",243,16‬گرچه ني را تهي كنند نگذارند بي نوا"‪",‬رو پي شير و شيرگير كه‬
‫عليي و مرتضي"‬
‫‪",243,17‬نيست بودي تو قرنها بر تو خواندند هل اتي"‪",‬خط حقست نقش‬
‫دل خط حق را مخوان خطا"‬
‫‪",243,18‬الفي ل شود و تو ز الف لم گشت ل"‪",‬هله دست و دهان بشو‬
‫كه لبش گفت الصل"‬
‫‪",243,19‬چو به حق مشتغل شدي فارق از آب و گل شدي"‪",‬چو كه بي‬
‫دست و دل شدي دست در زن درين ابا"‬
‫‪",244,1‬چه شدي گر تو همچو من شدييي عاشق اي فتا"‪",‬همه روز اندر‬
‫آن جنون همه شب اندرين بكا"‬
‫‪",244,2‬ز دو چشمت خيال او نشدي يكدمي نهان"‪",‬كه دو صد نور مي‬
‫رسد به دو ديده از آن لقا"‬
‫‪",244,3‬ز رفيقان گسستيي ز جهان دست شستيي"‪",‬كه مجرد شدم ز‬
‫خود كه مسلم شدم ترا"‬
‫‪",248,3‬اي ز شيريني و دلويزي"‪",‬دانه حاجت نبوده دام ترا"‬
‫‪",248,4‬كرده شاهان نثار تاج و كمر"‪",‬مر قباي كمين غلم ترا"‬
‫‪",248,5‬ز اول عشق من گمان بردم"‪",‬كه تصور كنم ختام ترا"‬
‫‪",248,6‬سلسله م كن به پاي اشتر بند"‪",‬من طمع كي كنم سنام ترا"‬
‫‪",248,7‬آنك شيري ز لطف تو خوردست"‪",‬مرگ بيند يقين فطام ترا"‬
‫‪",248,8‬به حق آن زبان كاشف غيب"‪",‬كه بگوشم رسان پيام ترا"‬
‫‪",248,9‬به حق آن سراي دولت بخش"‪",‬بنمايم ز دور بام ترا"‬
‫‪",248,10‬گر سر از سجده تو سود كند"‪",‬چه زيانست لطف عام ترا"‬
‫‪",248,11‬شمس تبريز اين دل آشفته"‪",‬بر جگر بسته است نام ترا"‬
‫‪",249,1‬دل بر ما شدست دلبر ما"‪",‬گل ما بي حدست و شكر ما"‬
‫‪",249,2‬ما هميشه ميان گلشكريم"‪",‬زان دل ما قويست در بر ما"‬
‫‪",249,3‬زهره دارد حوادث طبعي"‪",‬كه بگردد بگرد لشكر ما"‬
‫‪",249,4‬ما به پر مي پريم سوي فلك"‪",‬زانك عرشيست اصل جوهر ما"‬
‫‪",249,5‬ساكنان فلك بخور كنند"‪",‬از صفات خوش معنبر ما"‬
‫‪",249,6‬همه نسرين و ارغوان و گلست"‪",‬بر زمين شاه راه كشور ما"‬
‫‪",249,7‬نه بخندد نه بشكفد عالم"‪",‬بي نسيم دم منور ما"‬
‫‪",249,8‬ذره هاي هوا پذيرد روح"‪",‬از دم عشق روح پرور ما"‬
‫‪",249,9‬گوشها گشته اند محرم غيب"‪",‬از زبان و دل سخن ور ما"‬
‫‪",249,10‬شمس تبريز ابرسوز شدست"‪",‬سايه اش كم مباد از سر ما"‬
‫‪",250,1‬همين كه منم بر در در برگشا"‪",‬بستن در نيست نشان رضا"‬
‫‪",250,2‬در دل هر ذره ترا درگهيست"‪",‬تا نگشايي بود آن در خفا"‬
‫‪",250,3‬فالق اصباحي و رب الفلق"‪",‬باز كني صد در و گويي درآ"‬
‫‪",250,4‬ني كه منم بر در بلك توي"‪",‬راه بده در بگشا خويش را"‬
‫‪",250,5‬آمد كبريت بر آتشي"‪",‬گفت برون آ بر من دلبرا"‬
‫‪",250,6‬صورت من صورت تو نيست ليك"‪",‬جمله توام صورت من چون‬
‫غطا"‬
‫‪",250,7‬صورت و معني تو شوم چون رسي"‪",‬محو شود صورت من در‬
‫لقا"‬
‫‪",250,8‬آتش گفتش كه برون آمدم"‪",‬از خود خود روي بپوشم چرا"‬
‫‪",250,9‬هين بستان از من تبليغ كن"‪",‬بر همه اصحاب و همه اقربا"‬
‫‪",250,10‬كوه اگر هست چو كاهش بكش"‪",‬داده امت من صفت كهربا"‬
‫‪",250,11‬كاه رباي من كه مي كشد"‪",‬نه از عدم آوردم كوه ح ‪±ր‬ا"‬
‫‪",250,12‬در دل تو جمله منم سر بسر"‪",‬سوي دل خويش بيا مرحبا"‬
‫‪",250,13‬دلبرم و دل برم ايرا كه هست"‪",‬جوهر دل زاده ز درياي ما"‬
‫‪",250,14‬نقل كنم ور نكنم سايه را"‪",‬سايه من كي بود از من جدا"‬
‫‪",252,15‬زود فراموش شود سوز شمع"‪",‬بر دل پروانه ز جهل و عما"‬
‫‪",252,16‬باز بيايد بپر نيم سوز"‪",‬باز بسوزد چو دل ناسزا"‬
‫‪",252,17‬نذر تو كن حكم تو كن حاكمي"‪",‬بر شب و بر روز و سحر اي‬
‫خدا"‬
‫‪",253,1‬چند نهان داري آن خنده را"‪",‬آن مه تابنده فرخنده را"‬
‫‪",253,2‬بنده كند روي تو صد شاه را"‪",‬شاه كند خنده تو بنده را"‬
‫‪",253,3‬خنده بياموز گل سرخ را"‪",‬جلوه كن آن دولت پاينده را"‬
‫‪",253,4‬بسته بدانست در آسمان"‪",‬تا بكشد چون تو گشاينده را"‬
‫‪",253,5‬ديده قطار شترهاي مست"‪",‬منتظرانند كشاننده را"‬
‫‪",253,6‬زلف برافشان و در آن حلقه كش"‪",‬حلق دو صد حلقه رباينده را"‬
‫‪",253,7‬روز وصالست و صنم حاضرست"‪",‬هيچ مپا مدت آينده را"‬
‫‪",253,8‬عاشق زخمست دف سخت رو"‪",‬ميل لبست آن ني نالنده را"‬
‫‪",253,9‬بر رخ دف چند طپانچه بزن"‪",‬دم ده آن ناي سگالنده را"‬
‫‪",253,10‬ور به طمع ناله برآرد رباب"‪",‬خوش بگشا آن كف بخشنده را"‬
‫‪",253,11‬عيب مكن گر غزل ابتر بماند"‪",‬نيست وفا خاطر پرنده را"‬
‫‪",254,1‬باده ده آن يار قدح باره را"‪",‬يار ترش روي شكرپاره را"‬
‫‪",254,2‬منگر آنسوي بدين سو گشا"‪",‬غمزه غمازه خون خواره را"‬
‫‪",254,3‬دست تو مي مالد بيچاره وار"‪",‬نه به كفش چاره بيچاره را"‬
‫‪",254,4‬خيره و سرگشته و بيكار كن"‪",‬اين خرد پير همه كاره را"‬
‫‪",254,5‬اي كرمت شاه هزاران كرم"‪",‬چشمه فرستي جگرخاره را"‬
‫‪",254,6‬طفل دو روزه چو ز تو بو برد"‪",‬مي كشد او سوي تو گهواره را"‬
‫‪",254,7‬ترك كند دايه و صد شير را"‪",‬اي بدل روغن كنجاره را"‬
‫‪",254,8‬خوب كليدي در بربسته را"‪",‬خوب كمندي دل آواره را"‬
‫‪",254,9‬كار تو اين باشد اي آفتاب"‪",‬نور فرستي مه و استاره را"‬
‫‪",254,10‬منتظرش باش و چو مه نورگير"‪",‬ترك كن اين گنگل و نظاره را"‬
‫‪",254,11‬رحمت تو مهره دهد مار را"‪",‬خانه دهد عقرب جراره را"‬
‫‪",254,12‬ياد دهد كار فراموش را"‪",‬باد دهد خاطر سياره را"‬
‫‪",254,13‬هر بت سنگين ز دمش زنده شد"‪",‬تا چه دمست آن بت سحاره‬
‫را"‬
‫‪",254,14‬خامش كن گفت ازين عالم است"‪",‬ترك كن اين عالم غداره را"‬
‫‪",255,1‬خيز صبوحي كن و در ده صل"‪",‬خيز كه صبح آمد و وقت دعا"‬
‫‪",255,2‬كوزه پر از مي كن و در كاسه ريز"‪",‬خيز مزن خنبك و خم برگشا"‬
‫‪",255,3‬دور بگردان و مرا ده نخست"‪",‬جان مرا تازه كن اي جان فزا"‬
‫‪",255,4‬خيز كه از هر طرفي بانگ چنگ"‪",‬در فلك انداخت ندا و صدا"‬
‫‪",258,2‬گرم شوي شب تو به خورشيد غيب"‪",‬چشم ترا باز كند توتيا"‬
‫‪",258,3‬امشب استيزه كن و سر منه"‪",‬تا كه ببيني ز سعادت عطا"‬
‫‪",258,4‬جلوه گه جمله بتان در شبست"‪",‬نشنود آنكس كه بخفت الصل"‬
‫‪",258,5‬موسي عمران نه به شب ديد نور"‪",‬سوي درختي كه بگفتش بيا"‬
‫‪",258,6‬رفت به شب بيش ز ده ساله راه"‪",‬ديد درختي همه غرق ضيا"‬
‫‪",258,7‬ني كه به شب احمد معراج رفت"‪",‬برد براقيش به سوي سما"‬
‫‪",258,8‬روز پي كسب و شب از بهر عشق"‪",‬چشم بدي تا كه نبيند ترا"‬
‫‪",258,9‬خلق بخفتند ولي عاشقان"‪",‬جمله شب قصه كنان با خدا"‬
‫‪",258,10‬گفت به داود خداي كريم"‪",‬هر كي كند دعوي سوداي ما"‬
‫‪",258,11‬چون همه شب خفت بود آن دروغ"‪",‬خواب كجا آيد مر عشق را"‬
‫‪",258,12‬زانكه بود عاشق خلوت طلب"‪",‬تا غم دل گويد با دلربا"‬
‫‪",258,13‬تشنه نخسپيد مگر اندكي"‪",‬تشنه كجا خواب گران از كجا"‬
‫‪",258,14‬چونك بخسپيد بخواب آب ديد"‪",‬يا لب جو يا كه سبو يا سقا"‬
‫‪",258,15‬جمله شب مي رسد از حق خطاب"‪",‬خيز غنيمت شمر اي بي‬
‫نوا"‬
‫‪",258,16‬ورنه پس مرگ تو حسرت خوري"‪",‬چونك شود جان تو از تن‬
‫جدا"‬
‫‪",258,17‬جفت ببردند و زمين ماند خام"‪",‬هيچ ندارد جز خار و گيا"‬
‫‪",258,18‬من شدم از دست تو باقي بخوان"‪",‬مست شدم سر نشناسم ز‬
‫پا"‬
‫‪",258,19‬شمس حق مفخر تبريزيان"‪",‬بستم لب را تو بيا برگشا"‬
‫‪",259,1‬پيش كش آن شاه شكر خانه را"‪",‬آن گهر روشن دردانه را"‬
‫‪",259,2‬آن شه فرخ رخ بي مثل را"‪",‬آن مه دريادل جانانه را"‬
‫‪",259,3‬روح دهد مرده پوسيده را"‪",‬مهر دهد سينه بيگانه را"‬
‫‪",259,4‬دامن هر خار پر از گل كند"‪",‬عقل دهد كله ديوانه را"‬
‫‪",259,5‬در خرد طفل دو روزه نهد"‪",‬آنچ نباشد دل فرزانه را"‬
‫‪",259,6‬طفل كي باشد تو مگر منكري"‪",‬عربده استن حنانه را"‬
‫‪",259,7‬مست شوي و شه مستان شوي"‪",‬چونك بگرداند پيمانه را"‬
‫‪",259,8‬بي خودم و مست و پراكنده مغز"‪",‬ور نه نكو گويم افسانه را"‬
‫‪",259,9‬با همه بشنو كه ببايد شنود"‪",‬قصه شيرين غريبانه را"‬
‫‪",259,10‬بشكند آن روي دل ماه را"‪",‬بشكند آن زلف دو صد شانه را"‬
‫‪",259,11‬قصه آن چشم كي يارد گزارد"‪",‬ساحر ساحر كش فتانه را"‬
‫‪",259,12‬بيند چشمش كه چه خواهد شدن"‪",‬تا ابد او بيند پيشانه را"‬
‫‪",259,13‬راز مگو رو عجمي ساز خويش"‪",‬ياد كن آن خواجه عليانه را"‬
‫‪",260,1‬چرخ فلك با همه كار و كيا"‪",‬گرد خدا گردد چون آسيا"‬
‫‪",262,2‬ان تدننا طوبي لنا ان تحفنا يا ويلنا"‪",‬يا نور ضو ناظرا يا خاطرا‬
‫مخاطرا"‬
‫‪",262,3‬ندعوك ربا حاضرا من قبلنا تفاخرا"‪",‬فكن لنا في ذلنا برا كريما‬
‫غافرا"‬
‫‪",262,4‬من مي روم تو كلي درين ره و درين سرا"‪",‬اگر نواله اي رسد‬
‫نيمي مرا نيمي ترا"‬
‫‪",262,5‬خود كي رود كشتي درو كه او تهي بيرون رود"‪",‬كيل گهر همي‬
‫رسد بر مشتري و مشترا"‬
‫‪",262,6‬كيل گهر همي رسد قرص قمر همي رسد"‪",‬نور بصر همي رسد‬
‫اندك ترين چيزها"‬
‫‪",262,7‬خوش اندر آ در انجمن جز بر شكر لگد مزن"‪",‬جز بر قرابيها مزن‬
‫جر بر بتان جان فزا"‬
‫‪",263,1‬بشكر خنده اگر مي ببرد جان مرا"‪",‬متع الله فوادي بحبيبي ابدا"‬
‫‪",263,2‬جانم آن لحظه بخندد كه ويش قبض كند"‪",‬انما يوم اجزاي اذا‬
‫اسكرها"‬
‫‪",263,3‬مغز هر ذره چو از روزن او مست شود"‪",‬سبحت را قصه عز‬
‫حبيبي و عل"‬
‫‪",263,4‬چونك از خوردن باده همگي باده شوم"‪",‬انا نقل و مدام فاشرباني‬
‫و كل"‬
‫‪",263,5‬هله اي روز چه روزي تو كه عمر تو دراز"‪",‬يوم وصل و رحيق و‬
‫نعيم و رضا"‬
‫‪",263,6‬تن همچون خم ما را پي آن باده سرشت"‪",‬نعم ما قدر ربي‬
‫لفوادي و قضا"‬
‫‪",263,7‬خم سركه دگرست و خم دوشاب دگر"‪",‬كان في خابيه الروح نبيذ‬
‫فغلي"‬
‫‪",263,8‬چون بخسپد خم باده پي آن مي جوشد"‪",‬انما القهوه تغلي لشرور‬
‫و دما"‬
‫‪",263,9‬مي منم خود كه نمي گنجم در خم جهان"‪",‬برنتابد خم نه چرخ كف‬
‫و جوش مرا"‬
‫‪",263,10‬مي مرده چه خوري هين تو مرا خور كه ميم"‪",‬انا زق ملئت فيه‬
‫شراب و سقا"‬
‫‪",263,11‬وگرت رزق نباشد من و ياران بخوريم"‪",‬فانصتوا و اعترفوا‬
‫معشرا اخوان صفا"‬
‫‪",264,1‬لي حبيب حبه يشوي الحشا"‪",‬لو يشا يمشي علي عيني مشا"‬
‫‪",264,2‬روز آن باشد كه روزيم او بود"‪",‬اي خوشا آن روز و روزي اي‬
‫خوشا"‬
‫‪",264,3‬آن چه باشد كو كند كان نيست خوش"‪",‬قد رضنيا يفعل الله ما‬
‫يشا"‬
‫‪",264,4‬خار او سرمايه گلها بود"‪",‬انه المنان في كشف الغشا"‬
‫‪",264,5‬هرچه گفتي يا شنيدي پوست بود"‪",‬ليس لب العشق سرا قد‬
‫فشا"‬
‫‪",264,6‬كي به قشر پوستها قانع شود"‪",‬ذو لباب في التجلي قد نشا"‬
‫‪",264,7‬من خمش كردم غمش خامش نكرد"‪",‬عافنا من شر واش قد‬
‫وشا"‬
‫‪",265,1‬راح بفيها و الروح فيها"‪",‬كم اشتهيها قم فاسقنيها"‬
‫‪",265,2‬اين راز يارست اين ناز يارست"‪",‬آواز يارست قم فاسقنيها"‬
‫‪",265,3‬ادركت ثاري قبلت جاري"‪",‬فازداد ناري قم فاسقنيها"‬
‫‪",268,4‬ولكن بريق القرب افني عقولهم"‪",‬فسبحان من ارسي و سبحان‬
‫من اسري"‬
‫‪",268,5‬سلم علي قوم تنادي قلوبهم"‪",‬بالسنه السرار شكرا له شكرا"‬
‫‪",268,6‬فطوبي لمن ادلي من الجد دلوه"‪",‬و في الدلو حسنا يوسف قال يا‬
‫بشري"‬
‫‪",268,7‬يطالع في شعشاع و جنه يوسف"‪",‬حقائق اسرار يحيط بها خبرا"‬
‫‪",268,8‬تجلي عليه الغيب و اندك عقله"‪",‬كما اندك ذاك الطور و استهدم‬
‫الصخرا"‬
‫‪",268,9‬فظل غريق العشق روحا مجسما"‪",‬و نورا عظيما لم يذر دونه‬
‫سترا"‬
‫‪",269,1‬تعالوا بنا نصفوا نخلي التدلل"‪",‬و من لحظكم نجلي الفواد من‬
‫الجل"‬
‫‪",269,2‬نعود الي صفو الرحيق بمجلس"‪",‬تدور بنا الكاسات تتلو علي الول"‬
‫‪",269,3‬رحيقا رقيقا صافيا متللئا"‪",‬فنخلوا بها يوما و يوما علي المل"‬
‫‪",269,4‬شرابا اذا ما ينشر الريح طيبها"‪",‬تحن اليها الوحش من جانب‬
‫الفل"‬
‫‪",269,5‬خوابي الحميرا افتحوها لعشره"‪",‬بمفتاح لقيا كم ليرخص ما غل"‬
‫‪",269,6‬يتابع سكر الراح سكر لقائكم"‪",‬فيسكر من يهوي و يفني من قل"‬
‫‪",269,7‬اناشدكم بالله تعفون انني"‪",‬لقد ذبت بالشواق والحب و الول"‬
‫‪",269,8‬لمول تري في حسنه و جماله"‪",‬أمانا من الفات و الموت و البل"‬
‫‪",269,9‬سقي الله ارضا شمس دين يدوسها"‪",‬كل الله تبريزا با حسن ما‬
‫كل"‬
‫‪",270,1‬افدي قمرا لح علينا و تلل"‪",‬ما احسنه رب تبارك و تعالي"‬
‫‪",270,2‬قد حل بروحي فتضاعفت حياه"‪",‬واليوم نأي عني عزا و جلل"‬
‫‪",270,3‬ادعوه سرارا و اناديه جهارا"‪",‬ان ابدلني الصبوه طيفا و خيال"‬
‫‪",270,4‬لو قطعني دهري ل زلت انادي"‪",‬كي تخترق الجب ويروين وصال"‬
‫‪",270,5‬لمل من العشق و لومر قرون"‪",‬حاشاه ملل بي حاشاي ملل"‬
‫‪",270,6‬العاشق حوت و هوي العشق كنجر"‪",‬هل مل اذا ماسكن الحوت‬
‫زلل"‬
‫‪",271,1‬تعالوا كلنا ذا اليوم سكري"‪",‬باقداح تخامرنا و تتري"‬
‫‪",271,2‬سقانا ربنا كاسا دهاقا"‪",‬فشكرا ثم شكرا ثم شكرا"‬
‫‪",271,3‬تعالوا ان هذا يوم عيد"‪",‬تجلي فيه ما ترجون جهرا"‬
‫‪",271,4‬طوارق زرننا والليل ساجي"‪",‬فما ابقين في التضييق صدرا"‬
‫‪",271,5‬ز كف هر يكي درياي بخشش"‪",‬نثرن جواهرا جما و وفرا"‬
‫‪",272,1‬حدا الحادي صباحا بهوا كم فاتينا"‪",‬صدنا عنكم ظبا حسدونا فابينا"‬
‫‪",272,2‬و تلقينا ملحا في فناكم خفرات"‪",‬فتعاشقنا بغنج فسبونا و سبينا"‬
‫‪",272,3‬عذل العاذل يوما عن هواكم ناصحيا"‪",‬ان يخافوا عن هواكم‬
‫فسمعنا و عصينا"‬
‫‪",272,4‬و رأيناكم بدورا في سماوات المعالي"‪",‬فاستترنا كنجوم بضياكم و‬
‫اهتدينا"‬
‫‪",272,5‬بدرنا مثل خطيب امنا في يوم عيد"‪",‬فاصطفينا حول بدر في‬
‫صلوه اقتدينا"‬
‫‪",272,6‬فدهشنا من جمال يوسف ثم افقنا"‪",‬فاذا كاسات راح كدما بيدينا"‬
‫‪",272,7‬فبل فم شربنا و بل روح سكرنا"‪",‬فبل راس فخرنا و بل رجل‬
‫سرينا"‬
‫‪",272,8‬فبل انف شممنا و بل عقل فهمنا"‪",‬و بل شدق ضحكنا و بل عين‬
‫بكينا"‬
‫‪",272,9‬نورالله زمانا حازنا الوصل امانا"‪",‬و سقي الله مكانا بحبيب التقينا"‬
‫‪",272,10‬و شربنا من مدام سكر ذات قوام"‪",‬في قعود و قيام فظهرنا و‬
‫اختفينا"‬
‫‪",272,11‬فهز زنا غصن مجد فنثرنا تمر وجد"‪",‬فاذا نحن سكاري فطفقنا و‬
‫اجتبينا"‬
‫‪",273,1‬طال ما بتنا بلكم يا كرامي و شتنا"‪",‬يا حبيب الروح اين الملتقي‬
‫اوحشتنا"‬
‫‪",273,2‬حبذا شمس العلي من ساعه نورتنا"‪",‬مرحبا بدرالدجي من ليله‬
‫ادهشتنا"‬
‫‪",273,3‬ليس نبغي غيركم قد طال ما جربتنا"‪",‬ما لنا مول سواكم طال ما‬
‫فتشتنا"‬
‫‪",273,4‬يا نسيم الصبح اني عندما بشرتني"‪",‬يا خيال الوصل روحي عندما‬
‫جمشتنا"‬
‫‪",273,5‬يا فراق الشيخ شمس الدين من تبريزنا"‪",‬كم تري في وجهنا آثار‬
‫ما حرشتنا"‬
‫‪",274,1‬ايه يا اهل الفراديس اقروا منشورنا"‪",‬وادهشو من خمرنا و‬
‫استسمعوا ناقورنا"‬
‫‪",274,2‬حوركم تصفر عشقا تنحني من ناره"‪",‬لو رأت في جنح ليل او نهار‬
‫حورنا"‬
‫‪",274,3‬جا بدر كامل قد كدر الشمس الضحي"‪",‬في قيان خادمات و‬
‫استقروا دورنا"‬
‫‪",274,4‬الف بدر حول بدري سجدا خرواله"‪",‬طيبوا ما حولنا و استشرقواد‬
‫يجورنا"‬
‫‪",274,5‬قد سكرنا من حواشي بدرهم اكرم بهم"‪",‬استجابوا بغينا و‬
‫استكثروا ميسورنا"‬
‫‪",275,1‬ابصرت روحي مليحا زلزلت زلزالها"‪",‬انعطش روحي فقلت ويح‬
‫روحي مالها"‬
‫‪",275,2‬ذاق من شعشاع خمر العشق روحي جرعه"‪",‬طار في جو الهوي و‬
‫استقلعت اثقالها"‬
‫‪",275,3‬صار روحي في هواه غارقا حتي دري"‪",‬لو تلقاه ضرير تائه‬
‫احوالها"‬
‫‪",275,4‬في الهوي من ليس في الكونين بدر مثله"‪",‬ان روحي في الهوي‬
‫من ل تري امثالها"‬
‫‪",275,5‬لم تمل روحي الي مال الي ان اعشقت"‪",‬رامت الموال كي تنثر‬
‫له اموالها"‬
‫‪",275,6‬لم تزل سفن الهوي تجري بهامذ اصبحت"‪",‬في بحار العز وال قبال‬
‫يوما يالها"‬
‫‪",275,7‬عين روحي قد اصابتها فاردتها بها"‪",‬حين عدت فضلها و استكثرت‬
‫اعمالها"‬
‫‪",275,8‬افلحت من بعد هلك ان اعوان الهوي"‪",‬اعتنوا في امرها ان خففوا‬
‫حمالها"‬
‫‪",275,9‬آه روحي من هوي صدر كبير فائق"‪",‬كل مدح قالها فيه ازدرت‬
‫اقوالها"‬
‫‪",275,10‬ييأس النفس اللقا من وصال فائت"‪",‬حين تتلو في كتاب الغيب‬
‫من افعالها"‬
‫‪",275,11‬حبذا احسان مولي عاد روحا اذ نفث"‪",‬ناولتها شربه صفي لها‬
‫احوالها"‬
‫‪",275,12‬ان روحي تقشع اللقيات في الماضي مدا"‪",‬ثم لتبصر مضي اذ‬
‫تفكر استقبالها"‬
‫‪",275,13‬اختفي العشق الثقيل في ضميري دره"‪",‬ان روحي اثقلت من‬
‫دره قد شالها"‬
‫‪",275,14‬مثله ان اثقل اليوم المخاض حره"‪",‬اوقعتها في ردي لم تغنها‬
‫احجالها"‬
‫‪",275,15‬غير ان سيدا جادت لها الطافه"‪",‬ان روحي ربوه و استنزلت‬
‫اطللها"‬
‫‪",275,16‬سيدا مولي عزيزا كامل في امره"‪",‬شمس دين مالك اوفت لها‬
‫آمالها"‬
‫‪",275,17‬صادف المولي بروحي و هي في ذاك الردي"‪",‬من زمان اكرمته‬
‫ما رأت اذللها"‬
‫‪",275,18‬جا من تبريز سربال نسيج بالهوي"‪",‬اكتست روحي صباحا انزعت‬
‫سربالها"‬
‫‪",275,19‬قالت الروح افتخارا اصطفانا فضله"‪",‬ثم غارت بعد حين من‬
‫مقال نالها"‬
‫‪",276,1‬يا خفي الحسن بين الناس يا نور الدجي"‪",‬انت شمس الحق تخفي‬
‫بين شعشاع الضحي"‬
‫‪",276,2‬كاد رب العرش يخفي حسنه من نفسه"‪",‬غيره منه علي ذاك‬
‫الكمال المنتهي"‬
‫‪",276,3‬ليتني يوما اخر ميتا في فيه"‪",‬ان في موتي هناك دوله ل ترتجي"‬
‫‪",276,4‬في غبار نعله كحل يجلي عن عمي"‪",‬في عيون فضله الوافي زلل‬
‫للظما"‬
‫‪",276,5‬غير ان السير و النقلن في ذاك الهوي"‪",‬مشكل صعب مخوف‬
‫فيه اهراق الدما"‬
‫‪",276,6‬نوره يهدي الي قصر رفيع آمن"‪",‬ل ابالي من ضلل فيه لي هذا‬
‫الهدي"‬
‫‪",276,7‬ابشري يا عين من اشراق نور شامل"‪",‬ما عليك من ضرير‬
‫سرمدي ل يري"‬
‫‪",276,8‬اصحبت تبريز عندي قبله او مشرقا"‪",‬ساعه اضحي لنور ساعه‬
‫ابغي الصل"‬
‫‪",276,9‬ايها الساقي ادر كأس البقا من حبه"‪",‬طال ما بتنا مريضا نبتغي‬
‫هذا الشفا"‬
‫‪",276,10‬ل نبالي من ليال شيبتنا برهه"‪",‬بعد ما صرنا شبابا من رحيق‬
‫دائما"‬
‫‪",276,11‬ايها الصاحون في ايامه تعسا لكم"‪",‬اشربوا اخواننا من كأسه‬
‫طوبي لنا"‬
‫‪",276,12‬حصحص الحق الحقيق المستضي من فضله"‪",‬سوف يهدي‬
‫الناس من ظلماتهم نحو الفضا"‬
‫‪",276,13‬يا لها من سو حظ معرض عن فضله"‪",‬منكر مستكبر حيران في‬
‫وادي الردي"‬
‫‪",276,14‬معرض عن عين هدل مستديم للبقا"‪",‬طالب للما في وسواس‬
‫يوم للكري"‬
‫‪",276,15‬عين بحر فجرت من ارض تبريز لها"‪",‬ارض تبريز فداك روحنا نعم‬
‫الثري"‬
‫‪",277,1‬سبق الجد الينا نزل الحب علينا"‪",‬سكن العشق لدينا فسكنا و‬
‫ثوينا"‬
‫‪",277,2‬ز من الصحو ندامه ز من السكر كرامه"‪",‬خطر العشق سلمه‬
‫ففتنا و فنينا"‬
‫‪",277,3‬فسقانا و سبانا و كلنا و رعانا"‪",‬و من الغيب اتانا فدعانا و اتينا"‬
‫‪",277,4‬فوجدناه رفيقا و مناصا و طريقا"‪",‬و شرابا و رحيقا فسقانا و‬
‫سقينا"‬
‫‪",277,5‬صدق العشق مقال كرم الغيب توالي"‪",‬و من الخلف تعالي فوفانا‬
‫و وفينا"‬
‫‪",277,6‬مل الطارق كاسا طرد الكاس نعاسا"‪",‬مهد السكر اساسا و علي‬
‫ذاك بنينا"‬
‫‪",277,7‬فرأينا خفرات و مغان حسنات"‪",‬سرجا في ظلمات فدهشنا و‬
‫هوينا"‬
‫‪",277,8‬فاليهن نظرنا فشكرنا و سكرنا"‪",‬و من السكر عبرنا كفت العبره‬
‫زينا"‬
‫‪",277,9‬فرحعنا بيسار و ربي ذات قرار"‪",‬و حكينا لمشاه و شهدنا و الينا"‬
‫‪",278,1‬انا ل اقسم ال برجال صد قونا"‪",‬انا ل اعشق ال بملح عشقونا"‬
‫‪",278,2‬فصبوا ثم صبينا فاتوا ثم اتينا"‪",‬لهم الفضل علينا لم مما سبقونا"‬
‫‪",278,3‬ففتحنا حدقات و غنمنا صدقات"‪",‬و سرقنا سرقات فاذا هم‬
‫سرقونا"‬
‫‪",278,4‬فظفرنا بقلوب و علمنا بغيوب"‪",‬فسقي الله و سقيا لعيون‬
‫رمقونا"‬
‫‪",278,5‬لحق الفضل و ال لهتكنا و هلكنا"‪",‬ففررنا و نفرنا فاذا هم لحقونا"‬
‫‪",278,6‬انا لو لي احاذر سخط الله لقلت"‪",‬رمق العين لزاما خلقونا‬
‫خلقونا"‬
‫‪",278,7‬فتعرض لشموس مكنت تحت نفوس"‪",‬و سقونا بكووس رزقونا‬
‫رزقونا"‬
‫‪",279,1‬مولنا مولنا اغنانا اغنانا"‪",‬امسينا عطشانا اصبحنا ريانا"‬
‫‪",279,2‬ل تأسي لتنسي لتخشي طغيانا"‪",‬اوطانا اوطانا من اجلك اوطانا"‬
‫‪",279,3‬شرفنا آنسنا ان كنت سكرانا"‪",‬يا بارق يا طارق عانقنا عريانا"‬
‫‪",279,4‬من كان ارضيا ما جا مرضيا"‪",‬فليعبد فليعبد فرقانا فرقانا"‬
‫‪",279,5‬من كان علويا قد جا حلويا"‪",‬نرويهم معنانا الوانا الوانا"‬
‫‪",279,6‬و الباقي و الباقي بينه يا ساقي"‪",‬يا محسن يا محسن احسانا‬
‫احسانا"‬
‫‪",280,1‬يا منير الخد يا روح البقا"‪",‬يا مجير البدر في كبد السما"‬
‫‪",280,2‬انت روح الله في اوصافه"‪",‬انت كشاف الغطا بحر العطا"‬
‫‪",280,3‬تقتل العشاق عدل كامل"‪",‬ثم تحييهم بغمزات الرضا"‬
‫‪",280,4‬صائد البطال من عين الظبا"‪",‬مالك الملك في رق الهوي"‬
‫‪",280,5‬قوم عيسي لو راو احياه"‪",‬عالم الحس انكروا عيسي اذا"‬
‫‪",280,6‬اين موسي لور آي تبيانه"‪",‬لم يواس الخضر يوما كامل"‬
‫‪",280,7‬ليت ابونا آدم يدري به"‪",‬اذ نأي من جنه لما بكا"‬
‫‪",280,8‬هجره نار هوينا قعره"‪",‬يا شفيعا قل لنا اين الردا"‬
‫‪",280,9‬خده نار يطفي نارنا"‪",‬يطفي النيران نار من رآي"‬
‫‪",281,1‬يا ساقي المدامه حي علي الصل"‪",‬امل زجاجنا بحميا فقد خل"‬
‫‪",281,2‬جسمي زجاجتي و محياك قهوتي"‪",‬يا كامل الملحه واللطف‬
‫والعل"‬
‫‪",281,3‬ما فاز عاشق بمحياك ساعه"‪",‬ال و في الصدود تلشي من البل"‬
‫‪",281,4‬الموت في لقائك يا بدر طيب"‪",‬حاشاك بل لقاوك امن من البل"‬
‫‪",281,5‬لما تل هواك صفاتا لمهجتي"‪",‬فيها حمائم يتلقين ما تل"‬
‫‪",281,6‬اسقيتني المدامه من طرفك البهي"‪",‬حتي جل فوادي من احسن‬
‫الجل"‬
‫‪",282,1‬يا من لوا عشقك ل زال عاليا"‪",‬قدخاب من يكون من العشق‬
‫خاليا"‬
‫‪",282,2‬نادي نسيم عشقك في انفس الوري"‪",‬احياكم جللي جل جلليا"‬
‫‪",282,3‬الحب والغرام اصول حياتكم"‪",‬قد خاب من يظل من الحب ساليا"‬
‫‪",282,4‬في و جنه المحب سطور رقيمه"‪",‬طوبي لمن يصير لمعناه تاليا"‬
‫‪",282,5‬يا عابسا تفرق في الهم حاله"‪",‬بالله تستمع لمقالي و حاليا"‬
‫‪",282,6‬يا من اذل عقلك نفس الهوي تعي"‪",‬من ذله النفوس سريعا‬
‫معاليا"‬
‫‪",282,7‬يا مهمل معيشته في محبه"‪",‬اسكت كفي ال له معينا و كاليا"‬
‫‪",283,1‬جا الربيع مفتخرا في جوارنا"‪",‬جا الحبيب مبتسما وسط دارنا"‬
‫‪",283,2‬طيبوا و اكرموا و تعالو التشربوا"‪",‬عند الحبيب مبتشرا في عقارنا"‬
‫‪",283,3‬من رام مغنما و تصدي جواهرا"‪",‬فليلزم الجواري وسط بحارنا"‬
‫‪",284,1‬اخي رأيت جمال سبا القلوب سبا"‪",‬و هل اتيك حديث جل العقول‬
‫جل"‬
‫‪",284,2‬الست من يتمني الخلود في طرب"‪",‬ال انتبه و تيقظ فقد اتاك‬
‫اتي"‬
‫‪",284,3‬يقر عينك بدر و في جبينته"‪",‬سعاده و مرام و عزه و سنا"‬
‫‪",284,4‬و سكره لفوادي من شمائله"‪",‬كانها ملت كاسنا و اسقانا"‬
‫‪",284,5‬عجائب ظهرت بين صفو غرته"‪",‬تللت لسناه بمهجتي و صفا"‬
‫‪",285,1‬اتاك عيد وصال فل تذق حزنا"‪",‬و نلت خير رياض فنعم ما سكنا"‬
‫‪",285,2‬و زال عنك فراق امر من صبر"‪",‬و محنه فتنتنا و خاب من فتنا"‬
‫‪",285,3‬فهز غصن سعود وكل جنا شجر"‪",‬فقر عينك منه و نعم ذاك جنا"‬
‫‪",285,4‬فطب تجوت من اصحاب قريه ظلمت"‪",‬و نال قلبك منهم شقاوه‬
‫و عنا"‬
‫‪",286,1‬يا من بنا قصر الكمال مشيدا"‪",‬ل زال سعدا بالسعود مويدا"‬
‫‪",286,2‬هز القلوب و ردها بصدوده"‪",‬فغدا دما العاشقين مبددا"‬
‫‪",286,3‬يا ساكنين محال العشق في قلق"‪",‬تظنون ان العشق يتر ككم‬
‫سدا"‬
‫‪",286,4‬ل و الذي حاز الملحه والبها"‪",‬و لم يبق للعشاق حيل ول يدا"‬
‫‪",286,5‬و ذلك شمس الدين مول و سيدا"‪",‬و تبريز منه كالفراديس قد‬
‫غدا"‬
‫‪",287,1‬ورد البشير مبشرا ببشاره"‪",‬احيي الفواد عشيه بورودها"‬
‫‪",287,2‬فكأن ارضا نورت بربيعها"‪",‬فكأن شمسا اشرقت بخدوها"‬
‫‪",287,3‬يا طاعني في صبوتي و تهتكي"‪",‬انظر الي نار الهوي و وقودها"‬
‫‪",288,1‬يا كالمينا يا حاكمينا"‪",‬يا مالكينا ل تظلمونا"‬
‫‪",288,2‬يا ذا الفضائل زهر الشمائل"‪",‬سيف الدلئل ل تظلمونا"‬
‫‪",288,3‬يا نعم ساقي حلو التلقي"‪",‬مر الفراق ل تظلمونا"‬
‫‪",288,4‬في القلب بارق مثل الطوارق"‪",‬بين المشارق ل تظلمونا"‬
‫‪",288,5‬نادي المنادي في كل وادي"‪",‬ل بالعناد ل تظلمونا"‬
‫‪",288,6‬افديك روحي عند الصبوح"‪",‬يا ذا الفتوح ل تظلمونا"‬
‫‪",288,7‬هذا فوادي في العشق بادي"‪",‬في الحب عادي ل تظلمونا"‬
‫‪",288,8‬اسمع كلمي نومي جرامي"‪",‬عندالكرام ل تظلمونا"‬
‫‪",288,9‬عشقي حصاني نحو المعاني"‪",‬هذا كفاني ل تظلمونا"‬
‫‪",288,10‬العشق حال ملك و مال"‪",‬نومي محال ل تظلمونا"‬
‫‪",289,1‬يا مخجل البدر اشرقنا بلل"‪",‬يا ساقي الروح اسكرنا بصهبا"‬
‫‪",289,2‬ل تبخلن و اوفر راحنا مددا"‪",‬حتي تنادم في اخذ و اعطا"‬
‫‪",289,3‬دعنا ينافس في الصهبا من سكر"‪",‬بالسكر يذهل عن وصف و‬
‫اسما"‬
‫‪",289,4‬خوابي الغيب قد املتها مددا"‪",‬راحا يطهر عن شح و شحنا"‬
‫‪",290,1‬بي يار مهل ما را بي يار مخسب امشب"‪",‬زنهار مخور با ما زنهار‬
‫مخسب امشب"‬
‫‪",290,2‬امشب ز خود افزونيم در عشق دگرگونيم"‪",‬اين بار ببين چونيم‬
‫اين بار مخسب امشب"‬
‫‪",290,3‬اي طوق هواي تو اندر همه گردنها"‪",‬ما را همه شب تنها مگذار‬
‫مخسب امشب"‬
‫‪",290,4‬صيديم به شصت غم شوريده و مست غم"‪",‬ما را تو به دست غم‬
‫مسپار مخسب امشب"‬
‫‪",290,5‬اي سرو گلستان را وي ماه شبستان را"‪",‬اين ماه پرستان را‬
‫مازار مخسب امشب"‬
‫‪",291,1‬اي خواب به جان تو زحمت ببري امشب"‪",‬وز بهر خدا زينجا اندر‬
‫گذري امشب"‬
‫‪",291,2‬هر جا كه بپري تو ويران شود آن مجلس"‪",‬اي خواب درين مجلس‬
‫تا درنپري امشب"‬
‫‪",291,3‬امشب به جمال او پرورده شود ديده"‪",‬اي چشم ز بي خوابي تا‬
‫غم نخوري امشب"‬
‫‪",291,4‬والليل اذا يغشي اي خواب برو حاشا"‪",‬تا از دل بيداران صد تحفه‬
‫بري امشب"‬
‫‪",291,5‬گر خلق همه خفتند اي دل تو بحمدالله"‪",‬گر دوش نمي خفتي‬
‫امشب بتري امشب"‬
‫‪",291,6‬با ماه كه همخويم تا روز سخن گويم"‪",‬كاي مونس مشتاقان‬
‫صاحب نظري امشب"‬
‫‪",291,7‬شد ماه گواه من استاره سپاه من"‪",‬وز ناوك استاره اي مه‬
‫سپري امشب"‬
‫‪",292,1‬زان شاهد شكرلب زان ساقي خوش مذهب"‪",‬جان مست شد و‬
‫قالب اي دوست مخسب امشب"‬
‫‪",292,2‬زان نور همه عالم هر شيوه همي نالم"‪",‬تا بشنود احوالم اي‬
‫دوست مخسب امشب"‬
‫‪",292,3‬گاهي به پريشاني گاهي به پشيماني"‪",‬زين عيش همي ماني اي‬
‫دوست مخسب امشب"‬
‫‪",292,4‬يك روز تو گر خواري يك روز تو مرداري"‪",‬از ما چه خبر داري اي‬
‫دوست مخسب امشب"‬
‫‪",292,5‬بيرون شو ازين هر دو بيگانه شو اي مردو"‪",‬قم قد ضحك الورد‬
‫اي دوست مخسب امشب"‬
‫‪",292,6‬از هجر تو پرهيزم در عشق تو برخيزم"‪",‬شمس الحق تبريزم اي‬
‫دوست مخسب امشب"‬
‫‪",293,1‬مهمان توم اي جان زنهار مخسب امشب"‪",‬اي جان و دل مهمان‬
‫زنهار مخسب امشب"‬
‫‪",293,2‬روي تو چو بدر آمد امشب شب قدر آمد"‪",‬اي شاه همه خوبان‬
‫زنهار مخسب امشب"‬
‫‪",293,3‬اي سرو دو صد بستان آرام دل مستان"‪",‬بردي دل و جان بستان‬
‫زنهار مخسب امشب"‬
‫‪",293,4‬اي باغ خوش خندان بي تو دو جهان زندان"‪",‬آني تو و صد چندان‬
‫زنهار مخسب امشب"‬
‫‪",294,1‬بريده شد ازين جوي جهان آب"‪",‬بهارا بازگرد و وارسان آب"‬
‫‪",294,2‬از آن آبي كه چشمه خضر و الياس"‪",‬نديدست و نبيند آنچنان آب"‬
‫‪",294,3‬زهي سرچشمه اي كز فر جوشش"‪",‬بجوشد هر دمي از عين جان‬
‫آب"‬
‫‪",294,4‬چو باشد آبها نانها برويند"‪",‬ولي هرگز نرست اي جان ز نان آب"‬
‫‪",294,5‬براي لقمه اي نان چون گدايان"‪",‬مريز از روي فقر اي ميهمان‬
‫آب"‬
‫‪",294,6‬سراسر جمله عالم نيم لقمه ست"‪",‬ز حرص نيم لقمه شد نهان‬
‫آب"‬
‫‪",294,7‬زمين و آسمان دلو و سبويند"‪",‬برونست از زمين و آسمان آب"‬
‫‪",294,8‬تو هم بيرون رو از چرخ و زمين زود"‪",‬كه تا بيني روان از لمكان‬
‫آب"‬
‫‪",294,9‬رهد ماهي جان تو ازين حوض"‪",‬بياشامد ز بحر بي كران آب"‬
‫‪",294,10‬در آن بحري كه خضرانند ماهي"‪",‬درو جاويد ماهي جاودان آب"‬
‫‪",294,11‬از آن ديدار آمد نور ديده"‪",‬از آن بامست اندر ناودان آب"‬
‫‪",294,12‬از آن باغست اين گلهاي رخسار"‪",‬از آن دولب يابد گلستان آب"‬
‫‪",294,13‬از آن نخلست خرماهاي مريم"‪",‬نه ز اسبابست و زين ابواب آن‬
‫آب"‬
‫‪",294,14‬روان و جانت آنگه شاد گردد"‪",‬كزينجا سوي تو آيد روان آب"‬
‫‪",294,15‬مزن چوبك دگر چون پاسبانان"‪",‬كه هست اين ماهيان را پاسبان‬
‫آب"‬
‫‪",295,1‬ال اي روي تو صد ماه و مهتاب"‪",‬مگو شب گشت و بيگه گشت‬
‫بشتاب"‬
‫‪",295,2‬مرا در سايه ات اي كعبه جان"‪",‬به هر مسجد ز خورشيدست‬
‫محراب"‬
‫‪",295,3‬غلط گفتم كه اندر مسجد ما"‪",‬برون در بود خورشيد بواب"‬
‫‪",295,4‬ازين هفت آسيا ما نان نجوييم"‪",‬ننوشيم آب ما زين سبز دولب"‬
‫‪",295,5‬مسبب اوست اسباب جهان را"‪",‬چه باشد تار و پود لف اسباب"‬
‫‪",295,6‬ز مستي در هزاران چه فتاديم"‪",‬برون مان مي كشد عشقش به‬
‫قلب"‬
‫‪",295,7‬چه رونق دارد از مجلس جان"‪",‬زهي چشم و چراغ جان اصحاب"‬
‫‪",295,8‬بخندد باغ دل زان سرو مقبل"‪",‬بجوشد خون ما زين شاخ عناب"‬
‫‪",295,9‬فتوح اندر فتوح اندر فتوحي"‪",‬توي مفتاح و حق مفتاح ابواب"‬
‫‪",295,10‬ز نفط انداز عشق آتشينت"‪",‬زمين و آسمان لرزان چو سيماب"‬
‫‪",295,11‬بر مستانش آيد مي به دعوي"‪",‬خلق گردد برانندش به مضراب"‬
‫‪",295,12‬خمش كن ختم كن اي دل چو ديدي"‪",‬كه آن خوبي نمي گنجد در‬
‫القاب"‬
‫‪",296,1‬مخسب اي يار مهمان دار امشب"‪",‬كه تو روحي و ما بيمار‬
‫امشب"‬
‫‪",296,2‬برون كن خواب را از چشم اسرار"‪",‬كه تا پيدا شود اسرار‬
‫امشب"‬
‫‪",296,3‬اگر تو مشترييي گرد مه گرد"‪",‬بگرد گنبد دوار امشب"‬
‫‪",296,4‬شكار نسر طاير را به گردون"‪",‬چو جان جعفري طيار امشب"‬
‫‪",296,5‬ترا حق داد صيقل تا زدايي"‪",‬ز هجر ازرق زنگار امشب"‬
‫‪",296,6‬بحمدالله كه خلقان جمله خفتند"‪",‬و من بر خالقم بر كار امشب"‬
‫‪",296,7‬زهي كر و فر و اقبال بيدار"‪",‬كه حق بيدار و ما بيدار امشب"‬
‫‪",296,8‬اگر چشمم بخسبد تا سحرگه"‪",‬ز چشم خود شوم بيزار امشب"‬
‫‪",296,9‬اگر بازار خالي شد تو بنگر"‪",‬به راه كهكشان بازار امشب"‬
‫‪",296,10‬شب ما روز آن استارگانست"‪",‬كه در تابيد در ديدار امشب"‬
‫‪",296,11‬اسد بر ثور برتازد به جمله"‪",‬عطارد برنهد دستار امشب"‬
‫‪",296,12‬زحل پنهان بكارد تخم فتنه"‪",‬بريزد مشتري دينار امشب"‬
‫‪",296,13‬خمش كردم زبان بستم وليكن"‪",‬منم گوياي بي گفتار امشب"‬
‫‪",297,1‬اي در غم تو بسوز و يا رب"‪",‬بگريسته آسمان همه شب"‬
‫‪",297,2‬گر چرخ بگريد و بخندد"‪",‬آن جذبه خاك باشد اغلب"‬
‫‪",297,3‬از بس كه بريخت اشك بر خاك"‪",‬شد خاك ز اشك او مطيب"‬
‫‪",297,4‬از گريه آسمان درآمد"‪",‬صد باغ بخنده مذهب"‬
‫‪",297,5‬من بودم و چرخ دوش گريان"‪",‬او را و مرا يكيست مذهب"‬
‫‪",297,6‬از گريه آسمان چه رويد"‪",‬گلها و بنفشه مرطب"‬
‫‪",297,7‬وز گريه عاشقان چه رويد"‪",‬صد مهر درون آن شكر لب"‬
‫‪",297,8‬آن چشم به گريه مي فشارد"‪",‬تا بفشارد نگار غبغب"‬
‫‪",297,9‬اين گريه ابرو خنده خاك"‪",‬از بهر من و تو شد مركب"‬
‫‪",297,10‬وين گريه ما و خنده ما"‪",‬از بهر نتيجه شد مرتب"‬
‫‪",297,11‬خاموش كن و نظاره مي كن"‪",‬اندر طلب جهان و مطلب"‬
‫‪",298,1‬آه ازين زشتان كه مه رو مي نمايند از نقاب"‪",‬از درون سو كاه‬
‫تاب و از برون سو ماهتاب"‬
‫‪",298,2‬چنگ دجال از درون و رنگ ابدال از برون"‪",‬دام دزدان در ضمير و‬
‫رمز شاهان در خطاب"‬
‫‪",298,3‬عاشق چادر مباش و خر مران در آب و گل"‪",‬تا نماني زاب و گل‬
‫مانند خر اندر خلب"‬
‫‪",298,4‬چون به سگ نان افكني سگ بو كند آنگه خورد"‪",‬سگ نه اي‬
‫شيري چه باشد بهر نان چندين شتاب"‬
‫‪",298,5‬در هر آن مردار بيني رنگكي گويي كه جان"‪",‬جان كجا رنگ از كجا‬
‫جان را بجو جان را بياب"‬
‫‪",298,6‬تو سوال و حاجتي دلبر جواب هر سوال"‪",‬چون جواب آيد فنا‬
‫گردد سوال اندر جواب"‬
‫‪",298,7‬از خطابش هست گشتي چون شراب از سعي آب"‪",‬وز شرابش‬
‫نيست گشتي همچو آب اندر شراب"‬
‫‪",298,8‬او ز نازش سركشيده همچو آتش در فروغ"‪",‬تو ز خجلت‬
‫سرفكنده چون خطا پيش صواب"‬
‫‪",298,9‬گر خزان غارتي مر باغ را بي برگ كرد"‪",‬عدل سلطان بهار آمد‬
‫براي فتح باب"‬
‫‪",298,10‬برگها چون نامها بر وي نبشته خط سبز"‪",‬شرح آن خطها بجو از‬
‫عنده ام الكتاب"‬
‫‪",299,1‬يا وصال يار بايد يا حريفان را شراب"‪",‬چونك دريا دست ندهد پاي‬
‫نه در جوي آب"‬
‫‪",299,2‬آن حريفان چو جان و باقيان جاودان"‪",‬در لطافت همچو آب و در‬
‫سخاوت چون سحاب"‬
‫‪",299,3‬همرهان آب حيوان خضريان آسمان"‪",‬زندگي هر عمارت گنجهاي‬
‫هر خراب"‬
‫‪",299,4‬آب يار نور آمد اين لطيف و آن ظريف"‪",‬هر دو غمازند ليكن ني‬
‫زكين بل ز احتساب"‬
‫‪",299,5‬آب اندر طشت و يا جو چون ز كف جنبان شود"‪",‬نور بر ديوار هم‬
‫آغاز گيرد اضطراب"‬
‫‪",299,6‬عرق جنسيت برادر جون قيامت ميكند"‪",‬خود تو بنگر من خموشم‬
‫و هوا علم بالصواب"‬
‫‪",300,1‬كو همه لطف كه در روي تو ديدم همه شب"‪",‬وان حديث چو‬
‫شكر كز تو شنيدم همه شب"‬
‫‪",300,2‬گرچه از شمع تو مي سوخت چو پروانه دلم"‪",‬گرد شمع رخ خوب‬
‫تو پريدم همه شب"‬
‫‪",300,3‬شب به پيش رخ چون ماه تو چادر مي بست"‪",‬من چو مه چادر‬
‫شب مي بدريدم همه شب"‬
‫‪",300,4‬جان ز ذوق تو چو گربه لب خود مي ليسد"‪",‬من چو طفلن سر‬
‫انگشت گزيدم همه شب"‬
‫‪",300,5‬سينه چون خانه زنبور پر از مشغله بود"‪",‬كز تو اي كان عسل‬
‫شهد كشيدم همه شب"‬
‫‪",300,6‬دام شب آمد جانهاي خليق بربود"‪",‬چون دل مرغ در آن دام‬
‫طپيدم همه شب"‬
‫‪",300,7‬آنك جانها چو كبوتر همه در حكم ويند"‪",‬اندر آن دام مر او را‬
‫طلبيدم همه شب"‬
‫‪",301,1‬هله صدر و بدر عالم منشين مخسب امشب"‪",‬كه براق بر درآمد‬
‫فاذا فرغت فانصب"‬
‫‪",301,2‬چو طريق بسته بودست و طمع گسسته بودست"‪",‬تو برآ بر‬
‫آسمانها بگشا طريق و مذهب"‬
‫‪",301,3‬نفسي فلك نيايد دو هزار درگشايد"‪",‬چو امير خاص اقرأ به دعا‬
‫گشايد آن لب"‬
‫‪",301,4‬سوي بحر رو چو ماهي كه بيافت در شاهي"‪",‬چو بگويد او چه‬
‫خواهي تو بگو اليك ارغب"‬
‫‪",301,5‬چو صرير تو شنيدم چو قلم به سر دويدم"‪",‬چو به قلب تو رسيدم‬
‫چه كنم صداع قالب"‬
‫‪",301,6‬ز سلم خوش سلمان بكشم ز كبر دامان"‪",‬كه شدست از‬
‫سلمت دل و جان ما مطيب"‬
‫‪",301,7‬ز كف چنين شرابي ز دم چنين خطابي"‪",‬عجبست اگر بماند به‬
‫جهان دلي مودب"‬
‫‪",301,8‬ز غناي حق برسته ز نياز خود برسته"‪",‬به مشاغل انا الحق شده‬
‫فاني ملهب"‬
‫‪",301,9‬بكش آب را از اين گل كه تو جان آفتابي"‪",‬كه نماند روح صافي‬
‫چو شد او به گل مركب"‬
‫‪",301,10‬صلوات بر تو آرم كه فزوده باد قربت"‪",‬كه به قرب كل گردد‬
‫همه جزوها مقرب"‬
‫‪",301,11‬دو جهان ز نفخ صورت چو قيامتست پيشم"‪",‬سوي جان‬
‫مزلزلست و سوي جسميان مرتب"‬
‫‪",301,12‬به سخن مكوش كين فر ز دلست ني ز گفتن"‪",‬كه هنر ز پاي‬
‫يابيد و ز دم ديد ثعلب"‬
‫‪",302,1‬در هوايت بي قرارم روز و شب"‪",‬سر ز پايت بر ندارم روز و‬
‫شب"‬
‫‪",302,2‬روز و شب را همچو خود مجنون كنم"‪",‬روز و شب را كي گذارم‬
‫روز و شب"‬
‫‪",302,3‬جان و دل از عاشقان مي خواستند"‪",‬جان و دل را مي سپارم روز‬
‫و شب"‬
‫‪",302,4‬تا نيابم آنچه در مغز منست"‪",‬يك زماني سر نخارم روز و شب"‬
‫‪",302,5‬تا كه عشقت مطربي آغاز كرد"‪",‬گاه چنگم گاه تارم روز و شب"‬
‫‪",302,6‬مي زني تو زخمه و بر مي رود"‪",‬تا به گردون زير و زارم روز و‬
‫شب"‬
‫‪",302,7‬ساقيي كردي بشر را چل صبوح"‪",‬زان خمير اندر خمارم روز و‬
‫شب"‬
‫‪",302,8‬اي مهار عاشقان در دست تو"‪",‬در ميان اين قطارم روز و شب"‬
‫‪",302,9‬مي كشم مستانه بارت بي خبر"‪",‬همچو اشتر زير بارم روز و‬
‫شب"‬
‫‪",302,10‬تا بنگشايي به قندت روزه ام"‪",‬تا قيامت روزه دارم روز و شب"‬
‫‪",302,11‬چون ز خوان فضل روزه بشكنم"‪",‬عيد باشد روزگارم روز و‬
‫شب"‬
‫‪",302,12‬جان روز و جان شب اي جان تو"‪",‬انتظارم انتظارم روز و شب"‬
‫‪",302,13‬تا به سالي نيستم موقوف عيد"‪",‬با مه تو عيد وارم روز و شب"‬
‫‪",302,14‬زان شبي كه وعده كردي روز وصل"‪",‬روز و شب را مي شمارم‬
‫روز و شب"‬
‫‪",302,15‬بس كه كشت مهر جانم تشنه است"‪",‬ز ابر ديده اشك بارم روز‬
‫و شب"‬
‫‪",303,1‬مجلس خوش كن از آن دو پاره چوب"‪",‬عود را در سوز و بربط را‬
‫بكوب"‬
‫‪",303,2‬اين ننالد تا نكوبي بر رگش"‪",‬وان دگر در نفي و در سوزست‬
‫خوب"‬
‫‪",303,3‬مجلسي پر گرد بر خاشاك فكر"‪",‬خيز اي فراش فرش جان‬
‫بروب"‬
‫‪",303,4‬تا نسوزي بوي ندهد آن بخور"‪",‬تا نكوبي نفع ندهد اين حبوب"‬
‫‪",303,5‬نير اعظم بدان شد آفتاب"‪",‬كو در آتش خانه دارد بي لغوب"‬
‫‪",303,6‬ماه از آن پيك و محاسب مي شود"‪",‬كو نياسايد ز سيران و‬
‫ركوب"‬
‫‪",303,7‬عود خلقانند اين پيغامبران"‪",‬تا رسدشان بوي علم الغيوب"‬
‫‪",303,8‬گر به بو قانع نه اي تو هم بسوز"‪",‬تا كه معدن گردي اي كان‬
‫عيوب"‬
‫‪",303,9‬چون بسوزي پر شود چرخ از بخور"‪",‬چون بسوزد دل رسد وحي‬
‫القلوب"‬
‫‪",303,10‬حد ندارد اين سخن كوتاه كن"‪",‬گر چه جان گلستان آمد جنوب"‬
‫‪",303,11‬صاحب العودين ل تهملهما"‪",‬حرقن ذاحر كن ذاللكروب"‬
‫‪",303,12‬من يلج بين السكاري ل يفق"‪",‬من يذق من راح روح ليتوب"‬
‫‪",303,13‬اغتنم بالراح عجل و استعد"‪",‬من خمار دونه شق الجيوب"‬
‫‪",303,14‬اين تنجو ان سلطان الهوي"‪",‬جاذب العشاق جبار طلوب"‬
‫‪",304,1‬هيچ ميداني چه مي گويد رباب"‪",‬ز اشك چشم و از جگرهاي‬
‫كباب"‬
‫‪",304,2‬پوستي ام دور مانده من ز گوشت"‪",‬چون ننالم در فراق و در‬
‫عذاب"‬
‫‪",304,3‬چوب هم گويد بدم من شاخ سبز"‪",‬زين من بشكست و بدريد آن‬
‫ركاب"‬
‫‪",304,4‬ما غريبان فراقيم اي شهان"‪",‬بشنويد از ما الي الله المآب"‬
‫‪",304,5‬هم ز حق رستيم اول در جهان"‪",‬هم بدو وا مي رويم از انقلب"‬
‫‪",304,6‬بانگ ما همچون جرس در كاروان"‪",‬يا چو رعدي وقت سيران‬
‫سحاب"‬
‫‪",304,7‬اي مسافر دل منه بر منزلي"‪",‬كه شوي خسته به گاه اجتذاب"‬
‫‪",304,8‬زانك از بسيار منزل رفته اي"‪",‬تو ز نطفه تا به هنگام شباب"‬
‫‪",304,9‬سهل گيرش تا به سهلي وارهي"‪",‬هم دهي آسان و هم يابي‬
‫ثواب"‬
‫‪",304,10‬سخت او را گير كو سختت گرفت"‪",‬اول او و آخر او او را بياب"‬
‫‪",304,11‬خوش كمانچه مي كشد كان تير او"‪",‬در دل عشاق دارد‬
‫اضطراب"‬
‫‪",304,12‬ترك و رومي و عرب گر عاشق است"‪",‬همزبان اوست اين بانگ‬
‫صواب"‬
‫‪",304,13‬باد مي نالد همي خواند ترا"‪",‬كه بيا اندر پيم تا جوي آب"‬
‫‪",304,14‬آب بودم باد گشتم آمدم"‪",‬تا رهانم تشنگان را زين سراب"‬
‫‪",304,15‬نطق آن بادست كابي بوده است"‪",‬آب گردد چون بيندازد نقاب"‬
‫‪",304,16‬از برون شش جهت اين بانگ خاست"‪",‬كز جهت بگريز و رو از‬
‫ما متاب"‬
‫‪",304,17‬عاشقا كمتر ز پروانه نه اي"‪",‬كي كند پروانه ز آتش اجتناب"‬
‫‪",304,18‬شاه در شهرست بهر جغد من"‪",‬كي گذارم شهر و كي گيرم‬
‫خراب"‬
‫‪",304,19‬گر خري ديوانه شد نك كير گاو"‪",‬بر سرش چندان بزن كايد‬
‫لباب"‬
‫‪",304,20‬گر دلش جويم خسيش افزون شود"‪",‬كافران را گفت حق ضرب‬
‫الرقاب"‬
‫‪",305,1‬آواز داد اختر بس روشنست امشب"‪",‬گفتم ستارگان را مه با‬
‫منست امشب"‬
‫‪",305,2‬بر رو به بام بال از بهر الصل را"‪",‬گل چيدنست امشب مي‬
‫خوردنست امشب"‬
‫‪",305,3‬تا روز دلبر ما اندر برست چون دل"‪",‬دستش به مهر ما را در‬
‫گردنست امشب"‬
‫‪",305,4‬تا روز زنگيان را باروم دار و گيرست"‪",‬تا روز چنگيان را تنتن‬
‫تنست امشب"‬
‫‪",305,5‬تا روز ساغر مي در گردش است و بخشش"‪",‬تا روز گل به خلوت‬
‫با سوسنست امشب"‬
‫‪",305,6‬امشب شراب وصلت بر خاص و عام ريزم"‪",‬شادي آنك ماهت بر‬
‫روزنست امشب"‬
‫‪",305,7‬داود وار ما را آهن چو موم گردد"‪",‬كاهن رباست دلبر دل آهنست‬
‫امشب"‬
‫‪",305,8‬بگشاي دست دل را تا پاي عشق كوبد"‪",‬كان زار ترس ديده در‬
‫مأمنست امشب"‬
‫‪",305,9‬بر روي چون زر من اي بخت بوسه مي ده"‪",‬كاين زر گاز ديده در‬
‫معدنست امشب"‬
‫‪",305,10‬آن كو به مكر و دانش مي بست راه ما را"‪",‬پالن خر برو نه كو‬
‫كودنست امشب"‬
‫‪",305,11‬شمشير آبدارش پوسيده است و چوبين"‪",‬وان نيزه درازش چون‬
‫سوزنست امشب"‬
‫‪",305,12‬خرگاه عنكبوتست آن قلعه حصينش"‪",‬برگستوان و خودش چون‬
‫روغنست امشب"‬
‫‪",305,13‬خاموش كن كه طامع الكن بود هميشه"‪",‬با او چه بحث داري كو‬
‫الكنست امشب"‬
‫‪",306,1‬رغبت به عاشقان كن اي جان صدر غايب"‪",‬بنشين ميان مستان‬
‫اينك مه و كواكب"‬
‫‪",306,2‬آن روز پر عجايب وان محشر قيامت"‪",‬گشتست پيش حسنت‬
‫مستغرق عجايب"‬
‫‪",306,3‬چون طيبات خواندي بر طيبين فشاندي"‪",‬طيب تر از تو كي بود‬
‫اي معدن اطايب"‬
‫‪",306,4‬جان را ز تست هر دم سلطانيي مسلم"‪",‬اين شكر از كي گويم از‬
‫شاه يا ز صاحب"‬
‫‪",306,5‬در جيب خاك كردي ارواح پاك جيبان"‪",‬سر كرده در گريبان چون‬
‫صوفيان مراقب"‬
‫‪",306,6‬عشق تو چون درآمد انديشه مرد پيشش"‪",‬عشق تو صبح صادق‬
‫انديشه صبح كاذب"‬
‫‪",306,7‬اي عقل باش حيران ني وصل جو نه هجران"‪",‬چون وصل گوش‬
‫داري زانكس كه نيست غايب"‬
‫‪",306,8‬جان چيست فقر و حاجت جانبخش كيست جز تو"‪",‬اي قبله حوايج‬
‫معشوقه مطالب"‬
‫‪",306,9‬نك نقد شد قيامت اينك يكي علمت"‪",‬طالع شد آفتابت از جانب‬
‫مغارب"‬
‫‪",306,10‬دركش رميدگان را محنت رسيدگان را"‪",‬زان جذبهاي جاني اي‬
‫جذبه تو غالب"‬
‫‪",306,11‬تا بيند اين دو ديده صبح خدا دميده"‪",‬دام طلب دريده مطلوب‬
‫گشته طالب"‬
‫‪",306,12‬عشق و طلب چه باشد آيينه تجلي"‪",‬نقش و حسد چه باشد آيينه‬
‫معايب"‬
‫‪",306,13‬كو بلبل چمنها تا گفتمي سخنها"‪",‬نگذشت بر دهانها يا دست هيچ‬
‫كاتب"‬
‫‪",306,14‬نه از نقشهاي صورت نه از صاف و نه از كدورت"‪",‬نه از ماضي‬
‫و نه حالي نه از زهد نه از مراتب"‬
‫‪",306,15‬عقلم برفت از جا باقيش را تو فرما"‪",‬اي از درت نرفته كس‬
‫نااميد و غايب"‬
‫‪",307,1‬كار همه محبان همچون زرست امشب"‪",‬جان همه حسودان كور‬
‫و كرست امشب"‬
‫‪",307,2‬درياي حسن ايزد چون موج مي خرامد"‪",‬خاك ره از قدومش‬
‫چون عنبرست امشب"‬
‫‪",307,3‬دايم خوشيم با وي اما به فضل يزدان"‪",‬ما ديگريم امشب او‬
‫ديگرست امشب"‬
‫‪",307,4‬امشب مخسب اي دل مي ران به سوي منزل"‪",‬كان ناظر نهاني‬
‫بر منظرست امشب"‬
‫‪",307,5‬پهلو منه كه ياري پهلوي تست آري"‪",‬برگير سر كه اين سر خوش‬
‫زان سرست امشب"‬
‫‪",307,6‬چون دستگير آمد امشب بگير دستي"‪",‬رقصي كه شاخ دولت سبز‬
‫و ترست امشب"‬
‫‪",307,7‬والله كه خواب امشب بر من حرام باشد"‪",‬كين جان چو مرغ آبي‬
‫در كوثرست امشب"‬
‫‪",308,1‬خوابم ببسته اي بگشا اي قمر نقاب"‪",‬تا سجده هاي شكر كند‬
‫پيشت آفتاب"‬
‫‪",308,2‬دامان تو گرفتم و دستم بتافتي"‪",‬هين دست دركشيدم روي از وفا‬
‫متاب"‬
‫‪",308,3‬گفتي مكن شتاب كه آن هست فعل ديو"‪",‬ديو او بود كه مي نكند‬
‫سوي تو شتاب"‬
‫‪",308,4‬يا رب كنم ببينم بر درگه نياز"‪",‬چندين هزار يا رب مشتاق آن‬
‫جواب"‬
‫‪",308,5‬از خاك بيشتر دل و جانهاي آتشين"‪",‬مستسقيانه كوزه گرفته كه‬
‫آب آب"‬
‫‪",308,6‬بر خاك رحم كن كه از اين چار عنصر او"‪",‬بي دست و پا تر آمد‬
‫در سير و انقلب"‬
‫‪",308,7‬وقتي كه او سبك شود آن باد پاي اوست"‪",‬لنگانه برجهد دو سه‬
‫گامي پي سحاب"‬
‫‪",308,8‬تا خنده گيرد از تك آن لنگ برق را"‪",‬وندر شفاعت آيد آن رعد‬
‫خوش خطاب"‬
‫‪",308,9‬با ساقيان ابر بگويد كه برجهيد"‪",‬كز تشنگان خاك بجوشيد‬
‫اضطراب"‬
‫‪",308,10‬گيرم كه من نگويم آخر نمي رسد"‪",‬اندر مشام رحمت بوي دل‬
‫كباب"‬
‫‪",308,11‬پس ساقيان ابر همان دم روان شوند"‪",‬با جره و قنينه و با مشك‬
‫پرشراب"‬
‫‪",308,12‬خاموش و در خراب همي جوي گنج عشق"‪",‬كين گنج در بهار‬
‫بروييد از خراب"‬
‫‪",309,1‬واجب كند چو عشق مرا كرد دل خراب"‪",‬كندر خرابه دل من آيد‬
‫آفتاب"‬
‫‪",309,2‬از پاي درفتادم از شرم اين كرم"‪",‬كان شه دعام گفت همو كرد‬
‫مستجاب"‬
‫‪",309,3‬بس چهره كو نمود مرا بهر ساكني"‪",‬گفتم كه چهره ديدم وان بود‬
‫خود نقاب"‬
‫‪",309,4‬از نور آن نقاب چو سوزيد عالمي"‪",‬يا رب چگونه باشد آن شاه‬
‫بي حجاب"‬
‫‪",309,5‬بر من گذشت عشق و من اندر عقب شدم"‪",‬واگشت و لقمه كرد‬
‫و مرا خورد چون عقاب"‬
‫‪",309,6‬برخوردم از زمانه چو او خورد مر مرا"‪",‬در بحر عذب رفتم و‬
‫وارستم از عذاب"‬
‫‪",309,7‬آنرا كه لقمه هاي بلها گوار نيست"‪",‬زانست كو نديد گوارش از‬
‫اين شراب"‬
‫‪",309,8‬زين اعتماد نوش كنند انبيا بل"‪",‬زيرا كه هيچ وقت نترسد ز آتش‬
‫آب"‬
‫‪",310,1‬باز آمد آن مهي كه نديدش فلك به خواب"‪",‬آورد آتشي كه نميرد‬
‫به هيچ آب"‬
‫‪",310,2‬بنگر به خانه تن و بنگر به جان من"‪",‬از جام عشق او شده اين‬
‫مست و آن خراب"‬
‫‪",310,3‬مير شرابخانه چو شد با دلم حريف"‪",‬خونم شراب گشت ز عشق‬
‫و دلم كباب"‬
‫‪",310,4‬چون ديده پر شود ز خيالش ندا رسد"‪",‬احسنت اي پياله و شاباش‬
‫اي شراب"‬
‫‪",310,5‬درياي عشق را دل من ديد ناگهان"‪",‬از من بجست در وي و گفتا‬
‫مرا بياب"‬
‫‪",310,6‬خورشيد روي مفخر تبريز شمس دين"‪",‬اندر پيش دوان شده‬
‫دلهاي چون سحاب"‬
‫‪",311,1‬زشت كسي كو نشد مسخره يار خوب"‪",‬دست نگر پا نگر دست‬
‫بزن پا بكوب"‬
‫‪",311,2‬مسخره باد گشت هرچه درختست و كشت"‪",‬وانچ كشد سر ز باد‬
‫خار بود خشك و چوب"‬
‫‪",311,3‬هرچه ز اجزاي تو رو ننهد سركشد"‪",‬پاي بزن بر سرش هين سر‬
‫و پايش بكوب"‬
‫‪",311,4‬چونك نخواهي رهيد از دم هر گول گير"‪",‬خاك كسي شو كزو چاره‬
‫ندارد قلوب"‬
‫‪",312,1‬به جان تو كه مرو از ميان كار مخسب"‪",‬ز عمر يكشب كم گير و‬
‫زنده دار مخسب"‬
‫‪",312,2‬هزار شب تو براي هواي خود خفتي"‪",‬يكي شبي چه شود از براي‬
‫يار مخسب"‬
‫‪",312,3‬براي يار لطيفي كه شب نمي خسبد"‪",‬موافقت كن و دل را بدو‬
‫سپار مخسب"‬
‫‪",312,4‬بترس از آن شب رنجوريي كه تو تا روز"‪",‬فغان و يا رب و يا رب‬
‫كني بزار مخسب"‬
‫‪",312,5‬شبي كه مرگ بيايد قنق كرك گويد"‪",‬به حق تلخي آن شب كه ره‬
‫سپار مخسب"‬
‫‪",312,6‬از آن زلزل هيبت كه سنگ آب شود"‪",‬اگر تو سنگ نه اي آن بياد‬
‫آر مخسب"‬
‫‪",312,7‬اگرچه زنگي شب سخت ساقي چستست"‪",‬مگير جام وي و ترس‬
‫از آن خمار مخسب"‬
‫‪",312,8‬خداي گفت كه شب دوستان نمي خسبند"‪",‬اگر خجل شده اي‬
‫زين و شرمسار مخسب"‬
‫‪",312,9‬بترس از آن شب سخت عظيم بي زنهار"‪",‬ذخيره ساز شبي را و‬
‫زينهار مخسب"‬
‫‪",312,10‬شنيده اي كه مهان كامها به شب يابند"‪",‬براي عشق شهنشاه‬
‫كاميار مخسب"‬
‫‪",312,11‬چو مغز خشك شود تازه مغزيت بخشد"‪",‬كه جمله مغز شوي اي‬
‫اميدوار مخسب"‬
‫‪",312,12‬هزار بارت گفتم خموش و سودت نيست"‪",‬يكي بيار و عوض گير‬
‫صد هزار مخسب"‬
‫‪",313,1‬رباب مشرب عشقست و مونس اصحاب"‪",‬كه ابر را عربان كرده‬
‫اند رباب"‬
‫‪",313,2‬چنانك ابر سقاي گل و گلستانست"‪",‬رباب قوت ضميرست و‬
‫ساقي الباب"‬
‫‪",313,3‬در آتشي بدمي شعله ها برافزود"‪",‬بجز غبار نخيزد چو درد مي‬
‫بتراب"‬
‫‪",313,4‬رباب دعوت بازست سوي شه بازآ"‪",‬به طبل باز نيايد به سوي‬
‫شاه غراب"‬
‫‪",313,5‬گشايش گره مشكلت عشاقست"‪",‬چو مشكليش نباشد چه‬
‫درخورست جواب"‬
‫‪",313,6‬جواب مشكل حيوان گياه آمد و كاه"‪",‬كه تخم شهوت او شد‬
‫خميرمايه خواب"‬
‫‪",313,7‬خر از كجا و دم عشق عيسوي ز كجا"‪",‬كه اين گشاد ندادش مفتح‬
‫البواب"‬
‫‪",313,8‬كه عشق خلعت جانست و طوق كرمنا"‪",‬براي ملك وصال و براي‬
‫رفع حجاب"‬
‫‪",313,9‬به بانگ او همه دلها به يك مهم آيند"‪",‬نداي رب برهاند ز تفرقه‬
‫ارباب"‬
‫‪",313,10‬ز عشق كم گو با جسميان كه ايشان را"‪",‬وظيفه خوف و رجا‬
‫آمد و ثواب و عقاب"‬
‫‪",314,1‬ترا كه عشق نداري ترا رواست بخسب"‪",‬برو كه عشق و غم او‬
‫نصيب ماست بخسب"‬
‫‪",314,2‬ز آفتاب غم يار ذره ذره شديم"‪",‬ترا كه اين هوس اندر جگر‬
‫نخاست بخسب"‬
‫‪",314,3‬بجست و جوي وصالش چو آب مي پويم"‪",‬ترا كه غصه آن نيست‬
‫كو كجاست بخسب"‬
‫‪",314,4‬طريق عشق ز هفتاد و دو برون باشد"‪",‬چو عشق و مذهب تو‬
‫خدعه و رياست بخسب"‬
‫‪",314,5‬صباح ماست صبوحش عشاي ما عشوه ش"‪",‬ترا كه رغبت لوت و‬
‫غم عشاست بخسب"‬
‫‪",314,6‬ز كيميا طلبي ما چو مس گدازانيم"‪",‬ترا كه بستر و همخوابه‬
‫كيمياست بخسب"‬
‫‪",314,7‬چو مست هر طرفي مي فتي و مي خيزي"‪",‬كه شب گذشت‬
‫كنون نوبت دعاست بخسب"‬
‫‪",314,8‬قضا چو خواب مرا بست اي جوان تو برو"‪",‬كه خواب فوت شدت‬
‫خواب را قضاست بخسب"‬
‫‪",314,9‬به دست عشق درافتاده ايم تا چه كند"‪",‬چو تو به دست خودي رو‬
‫بدست راست بخسب"‬
‫‪",314,10‬منم كه خون خورم اي جان تويي كه لوت خوري"‪",‬چو لوت را به‬
‫يقين خواب اقتضاست بخسب"‬
‫‪",314,11‬من از دماغ بريدم اميد و از سر نيز"‪",‬ترا دماغ تر و تازه‬
‫مرتجاست بخسب"‬
‫‪",314,12‬لباس حرف دريدم سخن رها كردم"‪",‬تو كه برهنه نه اي مر ترا‬
‫قباست بخسب"‬
‫‪",315,1‬چشمها وا نمي شود از خواب"‪",‬چشم بگشا و جمع را درياب"‬
‫‪",315,2‬بنگر آخر كه بي قرار شدست"‪",‬چشم در چشم خانه چون‬
‫سيماب"‬
‫‪",315,3‬گشت شب دير و خلق افتادند"‪",‬چون ستاره ميانه مهتاب"‬
‫‪",315,4‬هم سياهي و هم سپيدي چشم"‪",‬از مي خواب هر دو گشت‬
‫خراب"‬
‫‪",315,5‬جمله انديشها چو برگ بريخت"‪",‬گرد بنشست بر همه اسباب"‬
‫‪",315,6‬عقل شد گوشه اي و مي گويد"‪",‬عقل اگر آن تست هين درياب"‬
‫‪",315,7‬بنگي شب نگر كه چون دادست"‪",‬جمله خلق را از اين بنگاب"‬
‫‪",315,8‬چشم در عين و غين افتادست"‪",‬كار بگذشت از سوال و جواب"‬
‫‪",315,9‬آن سواران تيز انديشه"‪",‬همه ماندند چون خران به خلب"‬
‫‪",316,1‬چونك درآييم به غوغاي شب"‪",‬گرد برآريم ز درياي شب"‬
‫‪",316,2‬خواب نخواهد بگريزد ز خواب"‪",‬آنك بديدست تماشاي شب"‬
‫‪",316,3‬بس دل پر نور و بسي جان پاك"‪",‬مشتغل و بنده و مولي شب"‬
‫‪",316,4‬شب تتق شاهد غيبي بود"‪",‬روز كجا باشد همتاي شب"‬
‫‪",316,5‬پيش تو شب هست چو ديگ سياه"‪",‬چون نچشيدي تو ز حلواي‬
‫شب"‬
‫‪",316,6‬دست مرا بست شب از كسب و كار"‪",‬تا به سحر دست من و‬
‫پاي شب"‬
‫‪",316,7‬راه درازست برانيم تيز"‪",‬ما به درازا و به پهناي شب"‬
‫‪",316,8‬روز اگر مكسب و سوداگريست"‪",‬ذوق دگر دارد سوداي شب"‬
‫‪",316,9‬مفخر تبريز توي شمس دين"‪",‬حسرت روزي و تمناي شب"‬
‫‪",317,1‬يار آمد به صلح اي اصحاب"‪",‬مالكم قاعدين عندالباب"‬
‫‪",317,2‬نوبت هجر و انتظار گذشت"‪",‬فادخلوا الداريا اولي اللباب"‬
‫‪",317,3‬آفتاب جمال سينه گشاد"‪",‬فاخلعوا في شعاعه الثواب"‬
‫‪",317,4‬ادب عشق جمله بي ادبيست"‪",‬امه العشق عشقهم آداب"‬
‫‪",317,5‬باده عشق ننگ و نام شكست"‪",‬ل روسا تري و ل ادناب"‬
‫‪",317,6‬لذت عشق با دماغ آميخت"‪",‬كامتزاج العبيد بالرباب"‬
‫‪",317,7‬دختران ضمير سر مستند"‪",‬وسط روض القلوب و الدولب"‬
‫‪",317,8‬گر شما محرم ضمير نه ايد"‪",‬فاسئلوهن من ورا حجاب"‬
‫‪",317,9‬شمس تبريز جام عشق از تو"‪",‬وخذ الكبد للشراب كباب"‬
‫‪",318,1‬علونا سما الود من غير سلم"‪",‬وهل يهتدي نحوالسما النوائب"‬
‫‪",318,2‬ايعلرا ظلم الكون نور و دادنا"‪",‬و ׀‚د جاوز الكونين هذا عجائب"‬
‫‪",318,3‬فان فارق اليام بين جسومنا"‪",‬فوالله ان القلب ما هو غائب"‬
‫‪",318,4‬فقلبي خفيف الظعن نحو احبتي"‪",‬وان ثقلت عن ظعنهن الترائب"‬
‫‪",318,5‬عليكم سلمي من صميم سريرتي"‪",‬فاني كقلبي او سلمي لئب"‬
‫‪",318,6‬و كيف يتوب القلب عن ذنب ودكم"‪",‬فقلبي مدا عماخلكم لنائب"‬
‫‪",318,7‬حواب لمن قد قال عابد بعله"‪",‬اري البعل قد بالت عليه الثعالب"‬
‫‪",318,8‬جواب نصيرالدين ليث فضائل"‪",‬اري الود قد بالت عليه الرانب"‬
‫‪",319,1‬امسيي و اصبح بالجوي اتعذب"‪",‬قلبي علي نار الهوي يتقلب"‬
‫‪",319,2‬ان كنت تهجرني تهذبني به"‪",‬انت النهي و بلك ل اتهذب"‬
‫‪",319,3‬ما بال قلبك قد قسي فآلي متي"‪",‬ابكي و مما قد جري اتعتب"‬
‫‪",319,4‬مما احب بان اقول فديتكم"‪",‬احيي بكم و قتيلكم اتلقب"‬
‫‪",319,5‬و اشرتم بالصبر لي متسليا"‪",‬ما هكذي عشقوا به لتحسبوا"‬
‫‪",319,6‬ما عشت في هذا الفراق سويعه"‪",‬لول لقاوك كل يوم ارقب"‬
‫‪",319,7‬اني اتوب مناجيا و مناديا"‪",‬فانا المسي بسيدي و المذنب"‬
‫‪",319,8‬تبريز جل بشمس دين سيدي"‪",‬ابكي دما مما جنيت و اشرب"‬
‫‪",320,1‬ابشروا يا قوم هذا فتح باب"‪",‬قد نجوتم من شتاب الغتراب"‬
‫‪",320,2‬افرحوا قد جا ميقات الرضا"‪",‬من حبيب عنده ام الكتاب"‬
‫‪",320,3‬قال ل تأسو اعلي ما فآتكم"‪",‬اذ بدي بدر خروق اللحجاب"‬
‫‪",320,4‬ذا مناخ اوقفوا بعراننا"‪",‬ذا نعيم ليس يحصيه الحساب"‬
‫‪",320,5‬ان في عتب الهوي الف الوفا"‪",‬ان في صمت الول لطف‬
‫الخطاب"‬
‫‪",320,6‬قد سكتنا فافهموا سر السكوت"‪",‬يا كرام الله اعلم بالصواب"‬
‫‪",321,1‬آن خواجه را از نيم شب بيماريي پيدا شده ست"‪",‬تا روز بر ديوار‬
‫ما بي خويشتن سر مي زده ست"‬
‫‪",321,2‬چرخ و زمين گريان شده و ز ناله اش نالن شده"‪",‬دمهاي او‬
‫سوزان شده گويي كه در آتشكده ست"‬
‫‪",321,3‬بيماريي دارد عجب ني درد سر ني رنج تب"‪",‬چاره ندارد در زمين‬
‫كز آسمانش آمده ست"‬
‫‪",321,4‬چون ديد جالينوس را نبضش گرفت و گفت او"‪",‬دستم بهل دل را‬
‫ببين رنجم برون قاعده ست"‬
‫‪",321,5‬صفراش ني سوداش ني قولنج و استسقاش ني"‪",‬زين واقعه در‬
‫شهر ما هر گوشه اي صد عربده ست"‬
‫‪",321,6‬ني خواب او را ني خورش از عشق دارد پرورش"‪",‬كين عشق‬
‫اكنون خواجه را هم دايه و هم والده ست"‬
‫‪",321,7‬گفتم خدايا رحمتي كآرام گيرد ساعتي"‪",‬ني خون كس را ريخته‬
‫ست ني مال كس را بستده ست"‬
‫‪",321,8‬آمد جواب از آسمان كورا رها كن در همان"‪",‬كندر بلي عاشقان‬
‫دارو و درمان بيهده ست"‬
‫‪",321,9‬اين خواجه را چاره مجو بندش منه پندش مگو"‪",‬كانجا كه افتاده‬
‫ست او ني مفسقه ني معبده ست"‬
‫‪",321,10‬تو عشق را چون ديده اي از عاشقان نشنيده اي"‪",‬خاموش كن‬
‫افسون مخوان ني جادوي ني شعبده ست"‬
‫‪",321,11‬اي شمس تبريزي بيا اي معدن نور و ضيا"‪",‬كين روح با كار و كيا‬
‫بي تابش تو جامدست"‬
‫‪",322,1‬آمده ام كه تا به خود گوش كشان كشانمت"‪",‬بي دل و بي خودت‬
‫كنم در دل و جان نشانمت"‬
‫‪",322,2‬آمده ام بهار خوش پيش تو اي درخت گل"‪",‬تا كه كنار گيرمت‬
‫خوش خوش و مي فشانمت"‬
‫‪",322,3‬آمده ام كه تا ترا جلوه دهم درين سرا"‪",‬همچو دعاي عاشقان‬
‫فوق فلك رسانمت"‬
‫‪",322,4‬آمده ام كه بوسه اي از صنمي ربوده اي"‪",‬باز بده بخوش دلي‬
‫خواجه كه واستانمت"‬
‫‪",322,5‬گل چه بود كه گل تويي ناطق امر قل تويي"‪",‬گر دگري نداندت‬
‫چون تو مني بدانمت"‬
‫‪",322,6‬جان و روان من تويي فاتحه خوان من تويي"‪",‬فاتحه شو تو‬
‫يكسري تا كه به دل بخوانمت"‬
‫‪",322,7‬صيد مني شكار من گرچه ز دام جسته اي"‪",‬جانب دام باز رو ور‬
‫نروي برانمت"‬
‫‪",322,8‬شير بگفت مر مرا نادره آهوي برو"‪",‬در پي من چه مي دوي تيز‬
‫كه بردرانمت"‬
‫‪",322,9‬زخم پذير و پيش رو چون سپر شجاعتي"‪",‬گوش به غير زه مده تا‬
‫چو كمان خمانمت"‬
‫‪",322,10‬از حد خاك تا بشر چند هزار منزلست"‪",‬شهر به شهر بردمت بر‬
‫سر ره نمانمت"‬
‫‪",322,11‬هيچ مگو و كف مكن سر مگشاي ديگ را"‪",‬نيك بجوش و صبر‬
‫كن زانك همي پرانمت"‬
‫‪",322,12‬ني كه تو شير زاده اي در تن آهوي نهان"‪",‬من ز حجاب آهوي‬
‫يكرهه بگذرانمت"‬
‫‪",322,13‬گوي مني و مي دوي در چوگان حكم من"‪",‬در پي تو همي دوم‬
‫گر چه كه مي دوانمت"‬
‫‪",323,1‬آن نفسي كه با خودي يار چو خار آيدت"‪",‬وان نفسي كه بي‬
‫خودي يار چه كار آيدت"‬
‫‪",323,2‬آن نفسي كه با خودي خود تو شكار پشه اي"‪",‬وان نفسي كه بي‬
‫خودي پيل شكار آيدت"‬
‫‪",323,3‬آن نفسي كه با خودي بسته ابر غصه اي"‪",‬وان نفسي كه بي‬
‫خودي مه به كنار آيدت"‬
‫‪",323,4‬آن نفسي كه با خودي يار كناره مي كند"‪",‬وان نفسي كه بي‬
‫خودي باده يار آيدت"‬
‫‪",323,5‬آن نفسي كه با خودي همچو خزان فسرده اي"‪",‬وان نفسي كه‬
‫بي خودي دي چو بهار آيدت"‬
‫‪",323,6‬جمله بي قراريت از طلب قرار تست"‪",‬طالب بي قرار شو تا كه‬
‫قرار آيدت"‬
‫‪",323,7‬جمله ناگوارشت از طلب گوارش است"‪",‬ترك گوارش ار كني‬
‫زهر گوار آيدت"‬
‫‪",323,8‬جمله بي مراديت از طلب مراد تست"‪",‬ورنه همه مرادها همچو‬
‫نثار آيدت"‬
‫‪",323,9‬عاشق جور يار شو عاشق مهر يار ني"‪",‬تا كه نگار نازگر عاشق‬
‫زار آيدت"‬
‫‪",323,10‬خسرو شرق شمس دين از تبريز چون رسد"‪",‬از مه و از ستارها‬
‫والله عار آيدت"‬
‫‪",324,1‬درآ تا خرقه قالب دراندازم همين ساعت"‪",‬درآ تا خانه هستي‬
‫بپردازم همين ساعت"‬
‫‪",324,2‬صل زن پاك بازي را رها كن خاك بازي را"‪",‬كه يك جان دارم و‬
‫خواهم كه در بازم همين ساعت"‬
‫‪",324,3‬كمان زه كن خدايا نه كه تير قاب قوسيني"‪",‬كه وقت آمد كه من‬
‫جان را سپر سازم همين ساعت"‬
‫‪",324,4‬چو بر مي آيد اين آتش فغان مي خيزد از عالم"‪",‬امانم ده امانم‬
‫ده كه بگدازم همين ساعت"‬
‫‪",324,5‬جهان از ترس مي درد و جان از عشق مي پرد"‪",‬كه مرغان را به‬
‫رشك آرم ز پروازم همين ساعت"‬
‫‪",325,1‬كه ديد اي عاشقان شهري كه شهر نيك بختانست"‪",‬كه آنجا كم‬
‫رسد عاشق و معشوق فراوانست"‬
‫‪",325,2‬كه تا نازي كنيم آنجا و بازاري نهيم آنجا"‪",‬كه تا دلها خنك گردد كه‬
‫دلها سخت بريانست"‬
‫‪",325,3‬نباشد اين چنين شهري ولي باري كم از شهري"‪",‬كه در وي عدل‬
‫و انصافست و معشوق مسلمانست"‬
‫‪",325,4‬كه اين سو عاشقان باري چو عود كهنه مي سوزد"‪",‬و آن معشوق‬
‫نادرتر كزو آتش فروزانست"‬
‫‪",325,5‬خداوندا به احسانت به حق نور تابانت"‪",‬مگير آشفته مي گويم كه‬
‫دل بي تو پريشانست"‬
‫‪",325,6‬تو مستان را نمي گيري پريشان را نمي گيري"‪",‬خنك آن را كه‬
‫مي گيري كه جانم مست ايشانست"‬
‫‪",325,7‬اگر گيري ور اندازي چه غم داري چه كم داري"‪",‬كه عاشق چون‬
‫گيا اينجا بيابان در بيابانست"‬
‫‪",325,8‬بخندد چشم مريخش مرا گويد نمي ترسي"‪",‬نگارا بوي خون آيد‬
‫اگر مريخ خندانست"‬
‫‪",325,9‬دلم با خويشتن آمد شكايت را رها كردم"‪",‬هزارا ن جان همي‬
‫بخشد چه شد گر خصم يك جانست"‬
‫‪",325,10‬منم قاضي خشم آلود و هر دو خصم خشنودند"‪",‬كه جانان طالب‬
‫جانست و جان جوياي جانانست"‬
‫‪",325,11‬كه جان ذره است و اوكيوان كه جان ميوه ست و او بستان"‪",‬كه‬
‫جان قطره ست و او عمان كه جان حبه ست و او كانست"‬
‫‪",325,12‬سخن در پوست مي گويم كه جان اين سخن غيبست"‪",‬نه در‬
‫انديشه مي گنجد نه آن را گفتن امكانست"‬
‫‪",325,13‬خمش كن همچو عالم باش خموش و مست و سرگردان"‪",‬وگر‬
‫او نيست مست مست چرا افتان و خيزانست"‬
‫‪",326,1‬حالت ده و حيرت ده اي مبدع بي حالت"‪",‬ليلي كن و مجنون كن‬
‫اي صانع بي آلت"‬
‫‪",326,2‬صد حاجت گوناگون در ليلي و در مجنون"‪",‬فريادكنان پيشت كاي‬
‫معطي بي حاجت"‬
‫‪",326,3‬انگشتري حاجت مهريست سليماني"‪",‬رهنست به پيش تو از‬
‫دست مده صحبت"‬
‫‪",326,4‬بگذشت مه توبه آمد به جهان ماهي"‪",‬كو بشكند و سو زد صد‬
‫توبه به يكساعت"‬
‫‪",326,5‬اي گيج سري كان سر گيجيده نگردد زو"‪",‬وي گول دلي كان دل‬
‫ياوه نكند نيت"‬
‫‪",326,6‬ما لنگ شديم اينجا بر بند در خانه"‪",‬چرنده و پرنده لنگند درين‬
‫حضرت"‬
‫‪",326,7‬اي عشق تويي كلي هم تاجي و هم غلي"‪",‬هم دعوت پيغامبر هم‬
‫ده دلي امت"‬
‫‪",326,8‬از نيست برآوردي ما را جگري تشنه"‪",‬بر دوخته اي ما را بر‬
‫چشمه اين دولت"‬
‫‪",326,9‬خارم ز تو گل گشته و اجزا همه كل گشته"‪",‬هم اول ما رحمت‬
‫هم آخر ما رحمت"‬
‫‪",326,10‬در خار ببين گل را بيرون همه كس بيند"‪",‬در جزو ببين كل را اين‬
‫باشد اهليت"‬
‫‪",326,11‬در غوره ببين مي را در نيست ببين شي را"‪",‬اي يوسف در چه‬
‫بين شاهنشهي و ملكت"‬
‫‪",326,12‬خاري كه ندارد گل در صدر چمن نايد"‪",‬خاكي ز كجا يابد بي روح‬
‫سرو سبلت"‬
‫‪",326,13‬كف مي زن و زين مي دان تو منشأ هر بانگي"‪",‬كين بانگ دو‬
‫كف نبود بي فرقت و بي وصلت"‬
‫‪",326,14‬خامش كه بهار آمد گل آمد و خار آمد"‪",‬از غيب برون جسته‬
‫خوبان جهت دعوت"‬
‫‪",327,1‬از دفتر عمر ما يكتا ورقي مانده ست"‪",‬كز عيرت لطف آن جان‬
‫در قلقي مانده ست"‬
‫‪",327,2‬بنوشته بر آن دفتر حرفي ز شكر خوشتر"‪",‬از خجلت آن حرفش‬
‫مه در عرقي مانده ست"‬
‫‪",327,3‬عمر ابدي تابان اندر ورق بستان"‪",‬ني خوف ز تحويلي ني جاي‬
‫دقي مانده ست"‬
‫‪",327,4‬نامش ورقي بوده ملك ابد اندر وي"‪",‬اسرار همه پاكان آنجا‬
‫شفقي مانده ست"‬
‫‪",327,5‬پيچيده ورق بر وي نوري ز خداوندي"‪",‬شمس الحق تبريزي روشن‬
‫حدقي مانده ست"‬
‫‪",328,1‬با دست مرا زان سر اندر سر و در سبلت"‪",‬پر باد چرا نبود‬
‫سرمست چنين دولت"‬
‫‪",328,2‬هر لحظه و هر ساعت بر كوري هشياري"‪",‬صد رطل درآشامم بي‬
‫ساغر و بي آلت"‬
‫‪",328,3‬مرغان هوايي را بازان خدايي را"‪",‬از غيب بدست آرم بي صنعت‬
‫و بي حيلت"‬
‫‪",328,4‬خود از كف دست من مرغان عجب رويند"‪",‬مي از لب من جوشد‬
‫در مستي آن حالت"‬
‫‪",328,5‬آن دانه آدم را كز سنبل او باشد"‪",‬بفروشم جنت را بر جان نهم‬
‫جنت"‬
‫‪",329,1‬بياييد بياييد كه گلزار دميده ست"‪",‬بياييد بياييد كه دلدار رسيده‬
‫ست"‬
‫‪",329,2‬بياريد بيكبار همه جان و جهان را"‪",‬به خورشيد سپاريد كه خوش‬
‫تيغ كشيده ست"‬
‫‪",329,3‬بر آن زشت بخنديد كه او ناز نمايد"‪",‬بر آن يار بگرييد كه از يار‬
‫بريده ست"‬
‫‪",329,4‬همه شهر بشوريد چو آوازه درافتاد"‪",‬كه ديوانه دگر بار ز زنجير‬
‫رهيده ست"‬
‫‪",329,5‬چه روزست و چه روزست چنين روز قيامت"‪",‬مگر نامه اعمال ز‬
‫آفاق پريده ست"‬
‫‪",329,6‬بكوبيد دهلها و دگر هيچ مگوييد"‪",‬چه جاي دل و عقلست كه جان‬
‫نيز رميده ست"‬
‫‪",330,1‬بار دگر آن دلبر عيار مرا يافت"‪",‬سرمست همي گشت به بازار‬
‫مرا يافت"‬
‫‪",330,2‬پنهان شدم از نرگس مخمور مرا ديد"‪",‬بگريختم از خانه خمار مرا‬
‫يافت"‬
‫‪",330,3‬بگريختنم چيست كزو جان نبرد كس"‪",‬پنهان شدنم چيست چو‬
‫صد بار مرا يافت"‬
‫‪",330,4‬گفتم كه در انبوهي شهرم كي بيابد"‪",‬آنكس كه در انبوهي اسرار‬
‫مرا يافت"‬
‫‪",330,5‬اي مژده كه آن غمزه غماز مرا جست"‪",‬وي بخت كه آن طره‬
‫طرار مرا يافت"‬
‫‪",330,6‬دستار ربود از سر مستان به گروگان"‪",‬دستار برو گوشه دستار‬
‫مرا يافت"‬
‫‪",330,7‬من از كف پا خار همي كردم بيرون"‪",‬آن سرو دو صد گلشن و‬
‫گلزار مرا يافت"‬
‫‪",330,8‬از گلشن خود بر سر من يار گل افشاند"‪",‬وان بلبل و آن نادره‬
‫تكرار مرا يافت"‬
‫‪",330,9‬من گم شدم از خرمن آن ماه چو كيله"‪",‬امروز مه اندر بن انبار‬
‫مرا يافت"‬
‫‪",330,10‬از خون من آثار به هر راه چكيدست"‪",‬اندر پي من بود به آثار‬
‫مرا يافت"‬
‫‪",330,11‬چون آهو از آن شير رميدم به بيابان"‪",‬آن شير گه صيد به كهسار‬
‫مرا يافت"‬
‫‪",330,12‬آنكس كه به گردون رود و گيرد آهو"‪",‬با صبر و تأني و به هنجار‬
‫مرا يافت"‬
‫‪",330,13‬در كام من اين شست و من اندر تك دريا"‪",‬صايد بسر رشته‬
‫جرار مرا يافت"‬
‫‪",330,14‬جامي كه برد از دلم آزار به من داد"‪",‬آن لحظه كه آن يار كم‬
‫آزار مرا يافت"‬
‫‪",330,15‬اين جان گران جان سبكي يافت و پريد"‪",‬كان رطل گران سنگ‬
‫سبكسار مرا يافت"‬
‫‪",330,16‬امروز نه هوش است و نه گوش است و نه گفتار"‪",‬كان اصل هر‬
‫انديشه و گفتار مرا يافت"‬
‫‪",333,2‬اي خشك درختي كه در آن باغ نرستست"‪",‬وي خوار عزيزي كه‬
‫در اين ظل شجر نيست"‬
‫‪",333,3‬بسكل ز جز اين عشق اگر در يتيمي"‪",‬زيرا كه جز اين عشق ترا‬
‫خويش و پدر نيست"‬
‫‪",333,4‬در مذهب عشاق به بيماري مرگست"‪",‬هر جان كه بهر روز ازين‬
‫رنج بتر نيست"‬
‫‪",333,5‬در صورت هر كس كه از آن رنگ بديدي"‪",‬مي دان تو به تحقيق‬
‫كه از جنس بشر نيست"‬
‫‪",333,6‬هر ني كه بديدي به ميانش كمر عشق"‪",‬تنگش تو ببر گير كه جز‬
‫تنگ شكر نيست"‬
‫‪",333,7‬شمس الحق تبريز چو در دام كشيدت"‪",‬منگر به چپ و راست كه‬
‫امكان حذر نيست"‬
‫‪",334,1‬از اول امروز حريفان خرابات"‪",‬مهمان توند اي شه و سلطان‬
‫خرابات"‬
‫‪",334,2‬امروز چه روزست بگو روز سعادت"‪",‬اين قبله دل كيست بگو‬
‫جان خرابات"‬
‫‪",334,3‬هرگز دل عشاق به فرمان كسي نيست"‪",‬كو مست خرابست به‬
‫فرمان خرابات"‬
‫‪",334,4‬صد زهره ز اسرار به آواز درآمد"‪",‬كز ابر برآ اي مه تابان‬
‫خرابات"‬
‫‪",334,5‬ما از لب و دندان اجل هيچ نترسيم"‪",‬چون زنده شديم از بت‬
‫خندان خرابات"‬
‫‪",334,6‬بر گاو نهد رخت و به عشق آيد جان مست"‪",‬كين رخت گرو كن‬
‫بر دربان خرابات"‬
‫‪",334,7‬هر جان كه به شمس الحق تبريز دهد دل"‪",‬او كافر خويش است‬
‫و مسلمان خرابات"‬
‫‪",335,1‬همه خوف آدمي را از درونست"‪",‬وليكن هوش او دايم برونست"‬
‫‪",335,2‬برون را مي نوازد همچو يوسف"‪",‬درون گرگيست كو در قصد‬
‫خونست"‬
‫‪",335,3‬بدرد زهره او گر نبيند"‪",‬درون را كو به زشتي شكل چونست"‬
‫‪",335,4‬بدان زشتي به يك حمله بميرد"‪",‬و ليكن آدمي او را زبونست"‬
‫‪",335,5‬الف گشتست نون مي بايدش ساخت"‪",‬كه تا گردد الف چيزي كه‬
‫نونست"‬
‫‪",335,6‬اگر نه خود عنايات خداوند"‪",‬بديدستي چه امكان سكونست"‬
‫‪",335,7‬نه عالم بد نه آدم بد نه روحي"‪",‬كه صافي و لطيف و آبگونست"‬
‫‪",335,8‬كه او را بود حكم و پادشاهي"‪",‬نپنداري كه اين كار از كنونست"‬
‫‪",335,9‬نمي گويم كه در تقدير شه بود"‪",‬حقيقت بود و صد چندين‬
‫فزونست"‬
‫‪",335,10‬خداوندي شمس الدين تبريز"‪",‬وراي هفت چرخ نيلگونست"‬
‫‪",335,11‬بزير ران او تقدير رامست"‪",‬اگر چه نيك تندست و حرونست"‬
‫‪",335,12‬چو عقل كل بويي برد از وي"‪",‬شب و روز از هوس اندر‬
‫جنونست"‬
‫‪",335,13‬كه پيش همت او عقل ديدست"‪",‬كه همتهاي عالي جمله‬
‫دونست"‬
‫‪",335,14‬كدامين سوي جويم خدمتش را"‪",‬كه منزلگاه او بالي سونست"‬
‫‪",339,3‬وليك آنكو به زندان خفته باشد"‪",‬اگر بيدار گردد در زيانست"‬
‫‪",339,4‬سماع آنجا بكن كانجا عروسيست"‪",‬نه در ماتم كه آن جاي‬
‫فغانست"‬
‫‪",339,5‬كسي كو جوهر خود را نديدست"‪",‬كسي كان ماه از چشمش‬
‫نهانست"‬
‫‪",339,6‬چنين كس را سماع و دف چه بايد"‪",‬سماع از بهر وصل‬
‫دلستانست"‬
‫‪",339,7‬كساني را كه روشان سوي قبله ست"‪",‬سماع اين جهان و آن‬
‫جهانست"‬
‫‪",339,8‬خصوصا حلقه اي كندر سماعند"‪",‬همي گردند و كعبه در ميانست"‬
‫‪",339,9‬اگر كان شكر خواهي همانجاست"‪",‬ور انگشت شكر خود‬
‫رايگانست"‬
‫‪",340,1‬دگر بار اين دلم آتش گرفتست"‪",‬رها كن تا بگيرد خوش‬
‫گرفتست"‬
‫‪",340,2‬بسوز اي دل درين برق و مزن دم"‪",‬كه عقلم ابر سود اوش‬
‫گرفتست"‬
‫‪",340,3‬دگر بار اين دلم خوابي بديدست"‪",‬كه خون دل همه مفرش‬
‫گرفتست"‬
‫‪",340,4‬چو سايه كل فنا گردم ازيرا"‪",‬جهان خورشيد لشكركش‬
‫گرفتست"‬
‫‪",340,5‬دلم هر شب به دزدي و خيانت"‪",‬ز لعل بار سلطان وش‬
‫گرفتست"‬
‫‪",340,6‬كجا پنهان شود دزدي دزدي"‪",‬كه مال خصم زير كش گرفتست"‬
‫‪",340,7‬بسي جان كه همي پرد ز قالب"‪",‬ولي پايش حريف كش‬
‫گرفتست"‬
‫‪",340,8‬ز ذوق زخم تيرش اين دل من"‪",‬به دندان گوشه تر كش‬
‫گرفتست"‬
‫‪",341,1‬بيا كامروز ما را روز عيدست"‪",‬ازين پس عيش و عشرت بر‬
‫مزيدست"‬
‫‪",341,2‬بزن دستي بگو كامروز شاديست"‪",‬كه روز خوش هم از اول‬
‫پديدست"‬
‫‪",341,3‬چو يار ما درين عالم كي باشد"‪",‬چنين عيدي به صد دوران كي‬
‫ديدست"‬
‫‪",341,4‬زمين و آسمانها پر شكر شد"‪",‬به هر سويي شكرها بردميدست"‬
‫‪",341,5‬رسيد آن بانگ موج گوهرافشان"‪",‬جهان پرموج و دريا ناپديدست"‬
‫‪",341,6‬محمد باز از معراج آمد"‪",‬ز چارم چرخ عيسي در رسيدست"‬
‫‪",341,7‬هر آن نقدي كزينجا نيست قلبست"‪",‬ميي كز جام جان نبود‬
‫پليدست"‬
‫‪",341,8‬زهي مجلس كه ساقي بخت باشد"‪",‬حريفانش جنيد و بايزيدست"‬
‫‪",341,9‬خماري داشتم من در ارادت"‪",‬ندانستم كه حق ما را مريدست"‬
‫‪",341,10‬كنون من خفتم و پاها كشيدم"‪",‬چو دانستم كه بختم مي‬
‫كشيدست"‬
‫‪",342,1‬مرا چون تا قيامت يار اينست"‪",‬خراب و مست باشم كار اينست"‬
‫‪",342,2‬ز كار و كسب ماندم كسبم اينست"‪",‬رخا زر زن ترا دينار اينست"‬
‫‪",342,3‬نه عقلي ماند و ني تميز و ني دل"‪",‬چه چاره فعل آن ديدار‬
‫اينست"‬
‫‪",342,4‬گل صد برگ ديد آن روي خوبش"‪",‬به بلبل گفت گل گلزار‬
‫اينست"‬
‫‪",342,5‬چو خوبان سايهاي طير غيبند"‪",‬به سوي غيب آ طيار اينست"‬
‫‪",344,5‬هر آنكس كو هنر را ترك گويد"‪",‬ز بهر تو هنرمند عظيمست"‬
‫‪",344,6‬فكندم خويش را چون سايه پيشت"‪",‬فكندن پيشت افكند‬
‫عظيمست"‬
‫‪",344,7‬كه بغداد ترا داد بزرگست"‪",‬سمرقند ترا قند عظيمست"‬
‫‪",344,8‬حريصم كرد طمع داد قندت"‪",‬اگر چه بنده خرسند عظيمست"‬
‫‪",344,9‬بريدستي مرا از خويش و پيوند"‪",‬كه دل را با تو پيوند عظيمست"‬
‫‪",344,10‬خمش كن همچو عشق اي زاده عشق"‪",‬اگر چه گفت فرزند‬
‫عظيمست"‬
‫‪",344,11‬ركاب شمس تبريزي گرفتم"‪",‬كه زين شمس زر كند عظيمست"‬
‫‪",345,1‬بگو اي يار همراز اين چه شيوه ست"‪",‬دگرگون گشته اي باز اين‬
‫چه شيوه ست"‬
‫‪",345,2‬عجب ترك خوش رنگ اين چه رنگست"‪",‬عجب اي چشم غماز‬
‫اين چه شيوه ست"‬
‫‪",345,3‬دگر بار اين چه دامست و چه دانه ست"‪",‬كه ما را كشتي از ناز‬
‫اين چه شيوه ست"‬
‫‪",345,4‬دريدي پرده ما اين چه پرده ست"‪",‬يكي پرده برانداز اين چه‬
‫شيوه ست"‬
‫‪",345,5‬منم آن كهنه عشقي كه دگر بار"‪",‬گرفتم عشق از آغاز اين چه‬
‫شيوه ست"‬
‫‪",345,6‬بدان آواز جان دادن حللست"‪",‬زهي آواز دمساز اين چه شيوه‬
‫ست"‬
‫‪",345,7‬مسلمانان شما اين شور بينيد"‪",‬كه مثلش نيست هنباز اين چه‬
‫شيوه ست"‬
‫‪",345,8‬شراب و عشق و رنگم هر سه غماز"‪",‬يكي پنهان سه غماز اين‬
‫چه شيوه ست"‬
‫‪",346,1‬شنيدم مر مرا لطفت دعا گفت"‪",‬براي بنده خود لطفها گفت"‬
‫‪",346,2‬چه گويم من مكافات تو اي جان"‪",‬كه نيكي ترا جانا خدا گفت"‬
‫‪",346,3‬وليكن جان اين كمتر دعا گو"‪",‬همه شب روي ماهت را دعا گفت"‬
‫‪",347,1‬قرار زندگاني آن نگارست"‪",‬كزو آن بي قراري برقرارست"‬
‫‪",347,2‬مرا سوداي تو دامن گرفتست"‪",‬كه اين سودا نه آن سوداي‬
‫پارست"‬
‫‪",347,3‬منم سوزان در آتشهاي نو نو"‪",‬مرا با يار كان اكنون چه كارست"‬
‫‪",347,4‬همي نالد درون از بي قراري"‪",‬بدان ماند كه آن جان نگارست"‬
‫‪",347,5‬چو از ياري ترا جان خسته گردد"‪",‬نمي داند كه اندر جانش‬
‫خارست"‬
‫‪",347,6‬تو در جويي و خارت مي خراشد"‪",‬نمي داني كه خاري در‬
‫سرارست"‬
‫‪",347,7‬گريزان شو از آن خار و به گل رو"‪",‬كه شمس الدين تبريزي‬
‫بهارست"‬
‫‪",348,1‬صدايي كز كمان آيد نذيريست"‪",‬كه اغلب با صدايش زخم‬
‫تيريست"‬
‫‪",348,2‬موثر را نگر در آب آثار"‪",‬كاثر جستن عصاي هر ضريريست"‬
‫‪",348,3‬پس لتبصرونت تبصرونيست"‪",‬بصر جستن ز الهام بصيريست"‬
‫‪",348,4‬تو هر چه داري نه جويانش بودي"‪",‬طلبها گوش گيري و‬
‫بشيريست"‬
‫‪",351,8‬بت موزون به بتخانه بسي جست"‪",‬كه موزونات را ميزان‬
‫كدامست"‬
‫‪",351,9‬چه قبله كرده اي اين گفت و گو را"‪",‬طلب كن درس خاموشان‬
‫كدامست"‬
‫‪",352,1‬چو با ما يار ما امروز جفتست"‪",‬بگويم آنچ هرگز كس نگفتست"‬
‫‪",352,2‬همه مستند اينجا محرمانند"‪",‬مينديش از كسي غماز خفته ست"‬
‫‪",352,3‬خزان خفت و بهاران گشت بيدار"‪",‬نمي بيني درخت و گل شكفته‬
‫ست"‬
‫‪",352,4‬اگر يك روز باقي باشد از دي"‪",‬زمين لب بسته است و گل نهفته‬
‫ست"‬
‫‪",352,5‬هل در خواب كن اوباش تن را"‪",‬كه گوهرهاي جاني جمله سفته‬
‫ست"‬
‫‪",352,6‬خمش كن زر دهي زان در نيابي"‪",‬وگر محرم شوي بستان كه‬
‫مفتست"‬
‫‪",353,1‬زهي مي كندران دستست هيهات"‪",‬كه عقل كل بدو مستست‬
‫هيهات"‬
‫‪",353,2‬بر آن بال برد دل را كه آنجا"‪",‬سر نيزه ز حل پستست هيهات"‬
‫‪",353,3‬هر آنكو گشت بي خويش اندرين بزم"‪",‬ز خويش و اقربا رستست‬
‫هيهات"‬
‫‪",353,4‬چو عنقا برپرد بر ذروه قاف"‪",‬كه پيشش كه كمر بستست‬
‫هيهات"‬
‫‪",353,5‬عجايب بين كه شيشه ناشكسته"‪",‬هزاران دست و پا خستست‬
‫هيهات"‬
‫‪",353,6‬مرا گويي كه صبر آهسته تر ران"‪",‬چه جاي صبر و آهسته ست‬
‫هيهات"‬
‫‪",353,7‬بده آن پير را جامي و بنشان"‪",‬كه اينجا پير بايستست هيهات"‬
‫‪",353,8‬خصوصا جان پيريها كه عقلست"‪",‬كه خوش مغزست و شايسته‬
‫ست هيهات"‬
‫‪",353,9‬از آن باغ و رياض بي نهايت"‪",‬همه عالم چو گل دسته ست‬
‫هيهات"‬
‫‪",353,10‬چو گل دسته ست پوسيده شود زود"‪",‬به دشتي رو كزو رسته‬
‫ست هيهات"‬
‫‪",353,11‬ميي دركش به نام دل ربايي"‪",‬كه بس زيبا و برجسته ست‬
‫هيهات"‬
‫‪",353,12‬ز بس خونها كه او دارد به گردن"‪",‬خرد را طوق بسكستست‬
‫هيهات"‬
‫‪",353,13‬شكنهايي كه دارد طره او"‪",‬بهاي مشك بشكستست هيهات"‬
‫‪",353,14‬خمش كردم خموشانه به من ده"‪",‬كه دل را گفت پيوستست‬
‫هيهات"‬
‫‪",354,1‬ز ميخانه دگر بار اين چه بويست"‪",‬دگر بار اين چه شور و گفت و‬
‫گويست"‬
‫‪",354,2‬جهان بگرفت ارواح مجرد"‪",‬زمين و آسمان پرهاي و هويست"‬
‫‪",354,3‬بيا اي عشق اين مي از چه خمست"‪",‬اشارت كن خرابات از چه‬
‫سويست"‬
‫‪",354,4‬جه مي گويم اشارت چيست كاينجا"‪",‬نگنجد فكرتي كان همچو‬
‫مويست"‬
‫‪",354,5‬نيايد در نظر آن سر يكتو"‪",‬كه در فكر آنچ آيد چار تويست"‬
‫‪",354,6‬چو ز انديشه بگفت آيد چه گويم"‪",‬كه خانه كنده و رسواي‬
‫كويست"‬
‫‪",354,7‬ز رسوايي به بحر دل رود باز"‪",‬كه دل بحرست و گفتنها چو‬
‫جويست"‬
‫‪",358,1‬نگار خوب شكربار چونست"‪",‬چراغ ديده و ديدار چونست"‬
‫‪",358,2‬عجب آن غمزه غماز چونست"‪",‬عجب آن طره طرار چونست"‬
‫‪",358,3‬عجب آن شهره بازار خوبي"‪",‬عجب آن رونق گلزار چونست"‬
‫‪",358,4‬دلم از مهر در ماتم نشسته ست"‪",‬عجب در مهر دل دلدار‬
‫چونست"‬
‫‪",358,5‬ز لطف خويش يارم خواند آن يار"‪",‬عجب آن يار بي اين يار‬
‫چونست"‬
‫‪",358,6‬به ظاهر بندگان را مي نوازد"‪",‬عجب با بنده در اسرار چونست"‬
‫‪",358,7‬چو اول ديدمش جانيم بخشيد"‪",‬بدانستم كه در ايثار چونست"‬
‫‪",358,8‬اگر دوباره كردي آن كرم را"‪",‬يقين گشتي كه در تكرار چونست"‬
‫‪",358,9‬عجب آن شعر اطلس پوش جعدش"‪",‬بگرد اطلس رخسار‬
‫چونست"‬
‫‪",358,10‬طبيب عاشقان را باز پرسيد"‪",‬كه تا آن نرگس بيمار چونست"‬
‫‪",358,11‬عجب آن نافه تاتار چونست"‪",‬عجب آن طره بلغار چونست"‬
‫‪",358,12‬عجب بر دايره خط محقق"‪",‬كه بشكستست صد پرگار چونست"‬
‫‪",358,13‬من زارم اسير ناله زير"‪",‬نپرسد روز كي كان زار چونست"‬
‫‪",358,14‬دلم دزد نظر او دزد اين دزد"‪",‬عجب آن دزد دزد افشار‬
‫چونست"‬
‫‪",358,15‬ترا اي دوست چون من يار غارم"‪",‬سري در غار كن كين غار‬
‫چونست"‬
‫‪",358,16‬كه تا بينم ترا جان برفشانم"‪",‬نمايم خلق را نظار چونست"‬
‫‪",358,17‬نهايت نيست گفتم را و ليكن"‪",‬نمودم شكل آن گفتار چونست"‬
‫‪",359,1‬درين جو دل چو دولب خرابست"‪",‬كه هر سويي كه گردد پيشش‬
‫آبست"‬
‫‪",359,2‬وگر تو پشت سوي آب داري"‪",‬به پيش روت آب اندر شتابست"‬
‫‪",359,3‬چگونه جان برد سايه ز خورشيد"‪",‬كه جان او به دست آفتابست"‬
‫‪",359,4‬اگر سايه كند گردن درازي"‪",‬رخ خورشيد آن دم در نقابست"‬
‫‪",359,5‬زهي خورشيد كين خورشيد پيشش"‪",‬چو سيماب از خطر در‬
‫اضطرابست"‬
‫‪",359,6‬چو سيمابست مه بر كف مفلوج"‪",‬به جز يكشب دگر در‬
‫انسكابست"‬
‫‪",359,7‬به هر سي شب دو شب جمعست و لغر"‪",‬دگر فرقت كشد‬
‫فرقت عذابست"‬
‫‪",359,8‬اگر چه زار گردد تازه رويست"‪",‬ضحو كي عاشقان را خوي و‬
‫دابست"‬
‫‪",359,9‬زيد خندان بميرد نيز خندان"‪",‬كه سوي بخت خندانش ايابست"‬
‫‪",359,10‬خمش كن زانك آفات بصيرت"‪",‬هميشه از سوالست و‬
‫جوابست"‬
‫‪",360,1‬ايا ساقي توي قاضي حاجات"‪",‬شرابي ده كه آرد در مراعات"‬
‫‪",360,2‬چنان گشتم ز مستي و خرابي"‪",‬كه نشناسم اشارات از عبارات"‬
‫‪",360,3‬پدر بر خم خمرم وقف كردست"‪",‬سبيلم كرد مادر بر خرابات"‬
‫‪",364,9‬بر آتش ازو فسون بخوانيم"‪",‬زو آتش تيز آب سيماست"‬
‫‪",364,10‬قصه چه كنم كه بر عدم نيز"‪",‬نامش چو بريم هستي افزاست"‬
‫‪",364,11‬آن نكته كه عشق او در آنجاست"‪",‬پر مغزتر از هزار جوز است"‬
‫‪",364,12‬وان لحظه كه عشق روي بنمود"‪",‬اينها همه از ميانه برخاست"‬
‫‪",364,13‬خامش كه تمام ختم گشتست"‪",‬كلي مراد حق تعالست"‬
‫‪",365,1‬مي دان كه زمانه نقش سوداست"‪",‬بيرون ز زمانه صورت‬
‫ماست"‬
‫‪",365,2‬زيرا قفصيست اين زمانه"‪",‬بيرون همه كوه قاف و عنقاست"‬
‫‪",365,3‬جوييست جهان و ما برونيم"‪",‬بر جوي فتاده سايه ماست"‬
‫‪",365,4‬اينجا سر نكته ايست مشكل"‪",‬اينجا نبود وليكن اينجاست"‬
‫‪",365,5‬جز در رخ جان مخند اي دل"‪",‬بي او همه خنده گريه افزاست"‬
‫‪",365,6‬آن دل نبود كه باشد او تنگ"‪",‬زان روي كه دل فراخ و پهناست"‬
‫‪",365,7‬دل غم نخورد غذاش غم نيست"‪",‬طوطيست دل و عجب‬
‫شكرخاست"‬
‫‪",365,8‬مانند درخت سر قدم ساز"‪",‬زيرا كه ره تو زير و بالست"‬
‫‪",365,9‬شاخ ار چه نظر به بيخ دارد"‪",‬كان قوت مغز او هم از پاست"‬
‫‪",366,1‬دود دل ما نشان سوداست"‪",‬وان دود كه از دلست پيداست"‬
‫‪",366,2‬هر موج كه مي زند دل از خون"‪",‬آن دل نبود مگر كه درياست"‬
‫‪",366,3‬بيگانه شدند آشنايان"‪",‬دل نيز به دشمني چه برخاست"‬
‫‪",366,4‬هر سوي كه عشق رخت بنهاد"‪",‬هر جا كه ملمتست آنجاست"‬
‫‪",366,5‬ما نگريزيم ازين ملمت"‪",‬زيرا كه قديم خانه ماست"‬
‫‪",366,6‬در عشق حسد برند شاهان"‪",‬زان روي كه عشق شمع دلهاست"‬
‫‪",366,7‬پا بر سر چرخ هفتمين نه"‪",‬كين عشق به حجرهاي بالست"‬
‫‪",366,8‬هشيار مباش زانكه هشيار"‪",‬در مجلس عشق سخت رسواست"‬
‫‪",366,9‬ميري مطلب كه مير مجلس"‪",‬گر چشم ببسته است بيناست"‬
‫‪",366,10‬اين عشق هنوز زير چادر"‪",‬اين گرد سياه بين كه برخاست"‬
‫‪",366,11‬هر چند كه زير هفت پرده ست"‪",‬پيداست كه سخت خوب و‬
‫زيباست"‬
‫‪",366,12‬شب خيز كنيد اي حريفان"‪",‬شمعست و شراب و يار تنهاست"‬
‫‪",367,1‬دل آمد و دي به گوش جان گفت"‪",‬اي نام تو اينكه مي نتان‬
‫گفت"‬
‫‪",367,2‬درنده آنك گفت پيدا"‪",‬سوزنده آنك در نهان گفت"‬
‫‪",367,3‬چه عذر و بهانه دارد اي جان"‪",‬آنكس كه ز بي نشان نشان گفت"‬
‫‪",367,4‬گل داند و بلبل معربد"‪",‬رازي كه ميان گلستان گفت"‬
‫‪",367,5‬آنكس نه كه از طريق تحصيل"‪",‬آموخت ز بانگ بلبلن گفت"‬
‫‪",367,6‬صيادي تير غمزها را"‪",‬آن ابروهاي چون كمان گفت"‬
‫‪",335,15‬هر آن مشكل كه شيران حل نكردند"‪",‬بر او جمله بازي و‬
‫فسونست"‬
‫‪",335,16‬نگفتم هيچ رمزي تا بداني"‪",‬ز عين حال او اينها شجونست"‬
‫‪",335,17‬ايا تبريز خاك تست كحلم"‪",‬كه در خاكت عجايبها فنونست"‬
‫‪",336,1‬بده يك جام اي پير خرابات"‪",‬مگو فردا كه في التأخير آفات"‬
‫‪",336,2‬به جاي باده در ده خون فرعون"‪",‬كه آمد موسي جانم به ميقات"‬
‫‪",336,3‬شراب ما ز خون خصم باشد"‪",‬كه شيران را ز صياديست لذات"‬
‫‪",336,4‬چه پرخونست پوز و پنجه شير"‪",‬ز خون ما گرفتست اين علمات"‬
‫‪",336,5‬نگيرم گور و ني هم خون انگور"‪",‬كه من از نفي مستم ني ز‬
‫اثبات"‬
‫‪",336,6‬چو بازم گرد صيد زنده گردم"‪",‬نگردم همچو زاغان گرد اموات"‬
‫‪",336,7‬بيا اي زاغ و بازي شو به همت"‪",‬مصفا شو ز زاغي پيش مصفات"‬
‫‪",336,8‬بيفشان وصفهاي باز را هم"‪",‬مجردتر شو اندر خويش چون ذات"‬
‫‪",336,9‬نه خاكست اين زمين طشتيست پرخون"‪",‬ز خون عاشقان و زخم‬
‫شهمات"‬
‫‪",336,10‬خروسا چند گويي صبح آمد"‪",‬نمايد صبح را خود نور مشكات"‬
‫‪",337,1‬ببستي چشم يعني وقت خوابست"‪",‬نه خوابست آن حريفان را‬
‫جوابست"‬
‫‪",337,2‬تو مي داني كه ما چندان نپاييم"‪",‬وليكن چشم مستت را‬
‫شتابست"‬
‫‪",337,3‬جفا مي كن جفاات جمله لطفست"‪",‬خطا مي كن خطاي تو‬
‫صوابست"‬
‫‪",337,4‬تو چشم آتشين در خواب مي كن"‪",‬كه ما را چشم و دل باري‬
‫كبابست"‬
‫‪",337,5‬بسي سرها ربوده چشم ساقي"‪",‬به شمشيري كه آن يك قطره‬
‫آبست"‬
‫‪",337,6‬يكي گويد كه اين از عشق ساقيست"‪",‬يكي گويد كه اين فعل‬
‫شرابست"‬
‫‪",337,7‬مي و ساقي چه باشد نيست جز حق"‪",‬خدا داند كه اين عشق از‬
‫چه بابست"‬
‫‪",338,1‬سماع از بهر جان بي قرارست"‪",‬سبك برجه چه جاي انتظارست"‬
‫‪",338,2‬مشين اينجا تو با انديشه خويش"‪",‬اگر مردي برو آنجا كه يارست"‬
‫‪",338,3‬مگو باشد كه او ما را نخواهد"‪",‬كه مرد تشنه را با اين چه‬
‫كارست"‬
‫‪",338,4‬كه پروانه نينديشد ز آتش"‪",‬كه جان عشق را انديشه عارست"‬
‫‪",338,5‬چو مرد جنگ بانگ طبل بشنيد"‪",‬در آن ساعت هزار اندر‬
‫هزارست"‬
‫‪",338,6‬شنيدي طبل بركش زود شمشير"‪",‬كه جان تو غلف‬
‫ذوالفقارست"‬
‫‪",338,7‬بزن شمشير و ملك عشق بستان"‪",‬كه ملك عشق ملك پايدار‬
‫است"‬
‫‪",338,8‬حسين كربليي آب بگذار"‪",‬كه آب امروز تيغ آبدارست"‬
‫‪",339,1‬سماع آرام جان زندگانست"‪",‬كسي داند كه او را جان جانست"‬
‫‪",339,2‬كسي خواهد كه او بيدار گردد"‪",‬كه او خفته ميان بوستانست"‬
‫‪",342,6‬مكرر بنگر آن سو چشم مي مال"‪",‬كه جان را مدرسه و تكرار‬
‫اينست"‬
‫‪",342,7‬چو لب بگشاد جانها جمله گفتند"‪",‬شفاي جان هر بيمار اينست"‬
‫‪",342,8‬چو يك ساغر ز دست عشق خوردند"‪",‬يقينشان شد كه خود خمار‬
‫اينست"‬
‫‪",342,9‬گرو كردي به مي دستار و جبه"‪",‬سزاي جبه ودستار اينست"‬
‫‪",342,10‬خبر آمد كه يوسف شد به بازار"‪",‬هل كو يوسف ار بازار اينست"‬
‫‪",342,11‬فسوني خواند و پنهان كرد خود را"‪",‬كمينه لعب آن طرار‬
‫اينست"‬
‫‪",342,12‬ز ملك و مال عالم چاره دارم"‪",‬مرا دين و دل و ناچار اينست"‬
‫‪",342,13‬ميان گر پيش غير عشق بندم"‪",‬مسيحي باشم و زنار اينست"‬
‫‪",342,14‬بگرد حوض گشتم در فتادم"‪",‬جزاي آنچنان كردار اينست"‬
‫‪",342,15‬دل چون در فتادي در چنين حوض"‪",‬ترا غسل قيامت وار اينست"‬
‫‪",342,16‬رخ شه جسته اي شهمات اينست"‪",‬چو دزدي كردي اي دل دار‬
‫اينست"‬
‫‪",342,17‬مشين با خود نشين با هر كه خواهي"‪",‬ز نفس خود ببر اغيار‬
‫اينست"‬
‫‪",342,18‬خمش كن خواجه لغ پار كم گو"‪",‬دلم پاره ست و لغ پار‬
‫اينست"‬
‫‪",342,19‬خمش باش و درين حيرت فرو رو"‪",‬بهل اسرار را كاسرار‬
‫اينست"‬
‫‪",343,1‬ز همراهان جدايي مصلحت نيست"‪",‬سفر بي روشنايي مصلحت‬
‫نيست"‬
‫‪",343,2‬چو ملك و پادشاهي ديده باشي"‪",‬پس شاهي گدايي مصلحت‬
‫نيست"‬
‫‪",343,3‬شما را بي شما مي خواند آن يار"‪",‬شما را اين شمايي مصلحت‬
‫نيست"‬
‫‪",343,4‬چو خوان آسمان آمد به دنيا"‪",‬ازين پس بي نوايي مصلحت‬
‫نيست"‬
‫‪",343,5‬درين مطبخ كه قربانست جانها"‪",‬چو دو نان نان ربايي مصلحت‬
‫نيست"‬
‫‪",343,6‬بگو آن حرص و آز راهزن را"‪",‬كه مكر و بدنمايي مصلحت نيست"‬
‫‪",343,7‬چو پا داري برو دستي بجنبان"‪",‬ترا بي دست و پايي مصلحت‬
‫نيست"‬
‫‪",343,8‬چو پاي تو نماند پر دهندت"‪",‬كه بي پر در هوايي مصلحت نيست"‬
‫‪",343,9‬چو پر يابي به سوي دام حق پر"‪",‬كه از دامش رهايي مصلحت‬
‫نيست"‬
‫‪",343,10‬هماي قاف قربي اي برادر"‪",‬هما را جز همايي مصلحت نيست"‬
‫‪",343,11‬جهان جوي و صفا بحر و تو ماهي"‪",‬درين جو آشنايي مصلحت‬
‫نيست"‬
‫‪",343,12‬خمش باش و فناي بحر حق شو"‪",‬به هنبازي خدايي مصلحت‬
‫نيست"‬
‫‪",344,1‬به جان تو كه سوگند عظيمست"‪",‬كه جانم بي تو در بند‬
‫عظيمست"‬
‫‪",344,2‬اگر چه خضر سيرآب حياتست"‪",‬به لعلت آرزومند عظيمست"‬
‫‪",344,3‬سخنها دارم از تو با تو بسيار"‪",‬ولي خاموشيم پند عظيمست"‬
‫‪",344,4‬هر آن كز بيم تو خاموش باشد"‪",‬اگر چه خر خردمند عظيمست"‬
‫‪",348,5‬چنان كن كه طلبها بيش گردد"‪",‬كثير الزرع را طمع و فيريست"‬
‫‪",348,6‬مشو نوميد از ظلمي كه كردي"‪",‬كه درياي كرم توبه پذيريست"‬
‫‪",348,7‬گناهت را كند تسبيح و طاعات"‪",‬كه در توبه پذيري بي نظيريست"‬
‫‪",348,8‬شكسته باش و خاكي باش اينجا"‪",‬كه مي جويد كرم هر جا‬
‫فقيريست"‬
‫‪",348,9‬كرم دامن پر از زر كرد و آورد"‪",‬كه تا وامي خرد هر جا‬
‫اسيريست"‬
‫‪",348,10‬عزيزي بخشد آنكس را كه خواريست"‪",‬بزرگي بخشد آن را كه‬
‫حقيريست"‬
‫‪",348,11‬كه هستي نيستي جويد هميشه"‪",‬زكات آنجا نيايد كه اميريست"‬
‫‪",348,12‬ازيرا مظهر چيزيست ضدش"‪",‬ازين دو ضد را ضد خود‬
‫ظهيريست"‬
‫‪",348,13‬تو بر تخته سياهي گر نويسي"‪",‬نهان گردد كه هر دو همچو‬
‫قيريست"‬
‫‪",348,14‬بود فرقي ز تري تا ترست خط"‪",‬چو گردد خشك پنهان چون‬
‫ضميريست"‬
‫‪",348,15‬خمش كن گرچه شرحش بي شمارست"‪",‬طبيعتها عدو هر‬
‫كثيريست"‬
‫‪",349,1‬مبر رنج اي برادر خواجه سختست"‪",‬به وقت داد و بخشش شور‬
‫بختست"‬
‫‪",349,2‬اگرچه باغ را نيمي گرفتست"‪",‬وليكن سخت بي ميوه درختست"‬
‫‪",349,3‬گشاده ابروست و بسته كيسه"‪",‬مشو غره كه او را سيم و‬
‫رختست"‬
‫‪",349,4‬دو دستش را به تخته دوختستند"‪",‬چه سود ار خواجه بر بالي‬
‫تختست"‬
‫‪",349,5‬وجودش گرچه يكپاره ست چون كوه"‪",‬سخااش مرده است و‬
‫لخت لختست"‬
‫‪",350,1‬ز بعد وقت نوميدي اميديست"‪",‬بزير كوري اندر سينه ديديست"‬
‫‪",350,2‬نبيني نور چون داني تو كوري"‪",‬سيه ناديده كي داند سپيديست"‬
‫‪",350,3‬قرين صد هزاران نقش و معني"‪",‬نهان تصريف سلطان‬
‫وحيديست"‬
‫‪",350,4‬كه جنباننده اين نقش و معنيست"‪",‬چو بادي رقصهاي شاخ‬
‫بيديست"‬
‫‪",350,5‬مشو نوميد از دشنام دلدار"‪",‬كه بعد رنج روزه روز عيديست"‬
‫‪",350,6‬كه يبقي الحب ما بقي العتاب"‪",‬كه هر نقصي كشاننده‬
‫مزيديست"‬
‫‪",350,7‬رها كن گفت به از گفت يابي"‪",‬يقين هر حادثي را خود نديديست"‬
‫‪",351,1‬طبيب درد بي درمان كدامست"‪",‬رفيق راه بي پايان كدامست"‬
‫‪",351,2‬اگر عقلست پس ديوانگي چيست"‪",‬وگر جانست پس جانان‬
‫كدامست"‬
‫‪",351,3‬چراغ عالم افروز مخلد"‪",‬كه ني كفرست و ني ايمان كدامست"‬
‫‪",351,4‬پر از درست بحر ليزالي"‪",‬درونش گوهر انسان كدامست"‬
‫‪",351,5‬غلمانه ست اشيا را قباها"‪",‬ميان بندگان سلطان كدامست"‬
‫‪",351,6‬يكي جزو جهان خود بي مرض نيست"‪",‬طبيب عشق را دكان‬
‫كدامست"‬
‫‪",351,7‬خرد عاجز شد اندر فكر عاجز"‪",‬كه سركش كيست سرگردان‬
‫كدامست"‬
‫‪",354,8‬خزينه دار گوهر بحر بدخوست"‪",‬كه آب جو و چه تن جامه‬
‫شويست"‬
‫‪",355,1‬درين خانه كژي اي دل گهي راست"‪",‬برون رو هي كه خانه خانه‬
‫ماست"‬
‫‪",355,2‬چو بادي تو گهي گرم و گهي سرد"‪",‬رو آنجا كه نه گرما و نه‬
‫سرماست"‬
‫‪",355,3‬تو خواهي كه مرا مستور داري"‪",‬منم روز و هميشه روز‬
‫رسواست"‬
‫‪",355,4‬تو ميرابي كه بر جو حكم داري"‪",‬بجو اندر نگنجد جان كه‬
‫درياست"‬
‫‪",355,5‬تو پر و بال داري مرغ واري"‪",‬به پر و بال مردان را چه پرواست"‬
‫‪",355,6‬نجس در جوي ما آب زللست"‪",‬مگس بر دوغ ما بازست و‬
‫عنقاست"‬
‫‪",355,7‬صل اي آفتاب لمكاني"‪",‬كه ذره ذره از تابش ثرياست"‬
‫‪",355,8‬بحمدالله به عشق او بجستيم"‪",‬ازين تنگي كه محراب و‬
‫چليپاست"‬
‫‪",355,9‬دهل برگير و در بازار مي رو"‪",‬ندا مي كن كه يوسف خوب‬
‫سيماست"‬
‫‪",355,10‬دريدم پرده ناموس و سالوس"‪",‬كه جان من ز جان خويش‬
‫برخاست"‬
‫‪",356,1‬ترا در دلبري دستي تمامست"‪",‬مرا در بي دلي درد و سقامست"‬
‫‪",356,2‬به جز با روي خوبت عشق بازي"‪",‬حرامست و حرامست و‬
‫حرامست"‬
‫‪",356,3‬همه فاني و خوان وحدت تو"‪",‬مدامست و مدامست و مدامست"‬
‫‪",356,4‬چو چشم خود بمالم خود جز تو"‪",‬كدامست و كدامست و‬
‫كدامست"‬
‫‪",356,5‬جهان بر روي تو از بهر روپوش"‪",‬لثامست و لثامست و لثامست"‬
‫‪",356,6‬به هر دم از زبان عشق بر ما"‪",‬سلمست و سلمست و‬
‫سلمست"‬
‫‪",356,7‬ز هر ذره بگفت بي زباني"‪",‬پيامست و پيامست و پيامست"‬
‫‪",356,8‬غم و شادي ما در پيش تختت"‪",‬غلمست و غلمست و غلمست"‬
‫‪",356,9‬اگر چه اشتر غم هست گرگين"‪",‬امامست و اما مست و اما‬
‫مست"‬
‫‪",356,10‬پس آن اشتر شادي پر شير"‪",‬ختامست و ختامست و ختامست"‬
‫‪",356,11‬ترا در بيني اين هر دو اشتر"‪",‬زمامست و زمامست و زمامست"‬
‫‪",356,12‬نه آن شيري كه آخر طفل جان را"‪",‬فطامست و فطامست و‬
‫فطامست"‬
‫‪",356,13‬از آن شيري كه جوي خلد ازوي"‪",‬نظامست و نظامست و‬
‫نظامست"‬
‫‪",356,14‬خمش كردم كه غيرت بر دهانم"‪",‬لگامست و لگامست و‬
‫لگامست"‬
‫‪",357,1‬چو آن كان كرم ما را شكارست"‪",‬به هر دم هديه ما را ده‬
‫هزارست"‬
‫‪",357,2‬كه ما را نردبان زرين و سيمين"‪",‬نهد چون قصد ما بر بام‬
‫يارست"‬
‫‪",357,3‬بل دريست در عالم نهاني"‪",‬كه بر ما گنج و بر بيگانه مارست"‬
‫‪",357,4‬به پيش ما خزينه سيم مشمر"‪",‬كه ما را زر و سيم بي‬
‫شمارست"‬
‫‪",357,5‬ز پروانه اگر اين افترا بود"‪",‬دو صد چندين ز دست شهريارست"‬
‫‪",360,4‬دو گوشم بست يزدان تا رهيدم"‪",‬ز حال دي و فردا و خرافات"‬
‫‪",360,5‬دگرگونست كوي اهل تمييز"‪",‬كه آنجا رسم طاعاتست و زلت"‬
‫‪",360,6‬درين كو كدخدا شاهيست باقي"‪",‬فرو روبيده اين كورا ز آفات"‬
‫‪",361,1‬اگر حوا بدانستي ز رنگت"‪",‬سترون ساختي خود را ز ننگت"‬
‫‪",361,2‬سياهي جانت ار محسوس گشتي"‪",‬همه عالم شدي زنگي ز‬
‫زنگت"‬
‫‪",361,3‬تو آن ماري كه سنگ از تو دريغست"‪",‬سرت را كس نكوبد جز به‬
‫سنگت"‬
‫‪",361,4‬اگر دريا درافتي اي منافق"‪",‬ز زشتي كي خورد مار و نهنگت"‬
‫‪",361,5‬مرا گويي كه از معني نظر كن"‪",‬رها كن صورت نقش و پلنگت"‬
‫‪",361,6‬چه گويم با تو اي نقش مزور"‪",‬چه معني گنجد اندر جان تنگت"‬
‫‪",361,7‬هواي شمس تبريزي چو قدس است"‪",‬تو آن خوكي كه نپذيرد‬
‫فرنگت"‬
‫‪",362,1‬دو چشم آهوانش شير گيرست"‪",‬كزو بر من روان باران تيرست"‬
‫‪",362,2‬كمان ابروان و تير مژگان"‪",‬گواهانند كو بر جان اميرست"‬
‫‪",362,3‬چو زلف درهمش درهم از آنم"‪",‬كه بوي او به از مشك و‬
‫عبيرست"‬
‫‪",362,4‬در آن زلفين از آن مي پيچد اين جان"‪",‬كه دل زنجير زلفش را‬
‫اسيرست"‬
‫‪",362,5‬مگو آن سرو ما را تو نظيري"‪",‬كه ماه ما به خوبي بي نظيرست"‬
‫‪",362,6‬بيندازم من اين سر را به پيشش"‪",‬اگر چه سر به پيش او‬
‫حقيرست"‬
‫‪",362,7‬خيال روي شه را سجده مي كن"‪",‬خيال شه حقيقت را وزيرست"‬
‫‪",363,1‬چنان كين دل از آن دلدار مستست"‪",‬ز خوف صاف ما آن يار‬
‫مستست"‬
‫‪",363,2‬خمارش نشكنم ال بخونم"‪",‬ازين شادي دل غمخوار مستست"‬
‫‪",363,3‬شفق وارم به هر صبحي به خون در"‪",‬كه در هر صبح آن خون‬
‫خوار مستست"‬
‫‪",363,4‬مده پند و مبر خونم به گردن"‪",‬كه چشم دلبر كين دار مستست"‬
‫‪",363,5‬چرا اين خاك همچون طشت خونست"‪",‬كه چشم ساقي اسرار‬
‫مستست"‬
‫‪",364,1‬تا نقش خيال دوست با ماست"‪",‬ما را همه عمر خود تماشاست"‬
‫‪",364,2‬آنجا كه وصال دوستانست"‪",‬والله كه ميان خانه صحراست"‬
‫‪",364,3‬وانجا كه مراد دل برآيد"‪",‬يك خار به از هزار خرماست"‬
‫‪",364,4‬چون بر سر كوي يار خسبيم"‪",‬بالين و لحاف ما ثرياست"‬
‫‪",364,5‬چون در سر زلف يار پيچم"‪",‬اندر شب قدر قدر ما راست"‬
‫‪",364,6‬چون عكس جمال او بتابد"‪",‬كهسار و زمين حرير و ديباست"‬
‫‪",364,7‬از باد چو بوي او بپرسيم"‪",‬در باد صداي چنگ و سرناست"‬
‫‪",364,8‬بر خاك چو نام او نويسيم"‪",‬هر پاره خاك حور و حور است"‬
‫‪",367,7‬صد گونه زبان زمين برآورد"‪",‬در پاسخ آنچه آسمان گفت"‬
‫‪",367,8‬اي عاشق آسمان قرين شو"‪",‬با او كه حديث نردبان گفت"‬
‫‪",367,9‬زان شاهد خانگي نشان كو"‪",‬هركس سخني ز خاندان گفت"‬
‫‪",367,10‬كو شعشعهاي قرص خورشيد"‪",‬هر سايه نشين ز سايه بان‬
‫گفت"‬
‫‪",367,11‬با اين همه گوش و هوش مستست"‪",‬زان چند سخن كه اين زبان‬
‫گفت"‬
‫‪",367,12‬چون يافت زبان دو سه قراضه"‪",‬مشغول شد و به ترك كان‬
‫گفت"‬
‫‪",367,13‬وز ننگ قراضه جان عاشق"‪",‬ترك بازار و اين دكان گفت"‬
‫‪",367,14‬در گوشم گفت عشق بس كن"‪",‬خاموش كنم چو او چنان گفت"‬
‫‪",368,1‬گويم سخن شكر نباتت"‪",‬يا قصه چشمه حياتت"‬
‫‪",368,2‬رخ بر رخ من نهي بگويم"‪",‬كز بهر چه شاه كرد ماتت"‬
‫‪",368,3‬در خرمنت آتشي درانداخت"‪",‬كز خرمن خود دهد زكاتت"‬
‫‪",368,4‬سرسبز كند چو تره زارت"‪",‬تا باز خرد ز ترهاتت"‬
‫‪",368,5‬در آتش عشق چون خليلي"‪",‬خوش باش كه مي دهد نجاتت"‬
‫‪",368,6‬عقلت شب قدر ديد و صد عيد"‪",‬كز عشق دريده شد براتت"‬
‫‪",368,7‬سوگند به سايه لطيفت"‪",‬سوگند نمي خورم به ذاتت"‬
‫‪",368,8‬در ذات تو كي رسند جانها"‪",‬چون غرقه شدند در صفاتت"‬
‫‪",368,9‬چون جوي روان و ساجدت كرد"‪",‬تا پاك كند ز سيئاتت"‬
‫‪",368,10‬از هر جهتي ترا بل داد"‪",‬تا باز كشد به بي جهاتت"‬
‫‪",368,11‬گفتي كه خمش كنم نكردي"‪",‬مي خندد عشق بر ثباتت"‬
‫‪",369,1‬در شهر شما يكي نگاريست"‪",‬كز وي دل و عقل بي قراريست"‬
‫‪",369,2‬هر نفسي را ازو نصيبيست"‪",‬هر باغي را ازو بهاريست"‬
‫‪",369,3‬در هر كويي ازو فغانيست"‪",‬در هر راهي ازو غباريست"‬
‫‪",369,4‬در هر گوشي ازو سماعيست"‪",‬هر چشم ازو در اعتباريست"‬
‫‪",369,5‬در كار شويد اي حريفان"‪",‬كاينجا ما را عظيم كاريست"‬
‫‪",369,6‬پنهان ياري به گوش من گفت"‪",‬كاينجا پنهان لطيف ياريست"‬
‫‪",369,7‬او بد كه باين طريق مي گفت"‪",‬كز تعبيهاش دل نزاريست"‬
‫‪",369,8‬او بود رسول خويش و مرسل"‪",‬كان لهجه از آن شهر ياريست"‬
‫‪",369,9‬نوحست و امان غرقگانست"‪",‬روحست و نهان و آشكاريست"‬
‫‪",369,10‬گرد ترشان مگرد زين پس"‪",‬چون پهلوي تو شكر نثاريست"‬
‫‪",369,11‬گرد شكران طبع كم گرد"‪",‬كان شهوت نيز برگذاريست"‬
‫‪",369,12‬اينجا شكريست بي نهايت"‪",‬اينجا سر وقت پايداريست"‬
‫‪",369,13‬خاموش كن اي دل و مپندار"‪",‬كو را حديست يا كناريست"‬
‫‪",370,1‬آمد رمضان و عيد با ماست"‪",‬قفل آمد وان كليد با ماست"‬
‫‪",406,5‬اين قدر عقل نداري كه ببيني آخر"‪",‬گرنه شاهيست پس اين بارگه‬
‫سلطان چيست"‬
‫‪",406,6‬گر نه اندر تتق ازرق زيباروييست"‪",‬در كف روح چنين مشعله‬
‫تابان چيست"‬
‫‪",406,7‬چونك از دور دلت همچو زنان مي لرزد"‪",‬تو چه داني كه در آن‬
‫جنگ دل مردان چيست"‬
‫‪",406,8‬آتش ديده مردان حجب غيب بسوخت"‪",‬تو پس پرده نشسته كه‬
‫به غيب ايمان چيست"‬
‫‪",406,9‬شمس تبريز اگر نيست مقيم اندر چشم"‪",‬چشمه شهد ازو در بن‬
‫هر دندان چيست"‬
‫‪",407,1‬چشم پرنور كه مست نظر جانانست"‪",‬ما ازو چشم گرفتست و‬
‫فلك لرزانست"‬
‫‪",407,2‬خاصه آن لحظه كه از حضرت حق نور كشد"‪",‬سجده گاه ملك و‬
‫قبله هر انسانست"‬
‫‪",407,3‬هركه او سر ننهد بر كف پايش آن دم"‪",‬به هر ناموس مني آن‬
‫نفس او شيطانست"‬
‫‪",407,4‬وانك آن لحظه نبيند اثر نور برو"‪",‬او كم از ديو بود زانك تن بي‬
‫جانست"‬
‫‪",407,5‬دل بجا دار در آن طلعت با هيبت او"‪",‬گر تو مردي كه رخش قبله‬
‫گه مردانست"‬
‫‪",407,6‬دست بردار ز سينه چه نگه مي داري"‪",‬جان در آن لحظه بده شاد‬
‫كه مقصود آنست"‬
‫‪",407,7‬جمله را آب درانداز و در آن آتش شو"‪",‬كاتش چهره او چشمه گه‬
‫حيوانست"‬
‫‪",407,8‬سر برآور ز ميان دل شمس تبريز"‪",‬كو خديو ابد و خسرو هر‬
‫فرمانست"‬
‫‪",408,1‬آن شنيدي كه خضر تخته كشتي بشكست"‪",‬تا كه كشتي ز كف‬
‫ظالم جبار برست"‬
‫‪",408,2‬خضر وقت تو عشق است كه صوفي ز شكست"‪",‬صافيست و‬
‫مثل درد به پستي بنشست"‬
‫‪",408,3‬لذت فقر چو باده ست كه پستي جويد"‪",‬كه همه عاشق سجده‬
‫ست و تواضع سرمست"‬
‫‪",408,4‬تا بداني كه تكبر همه از بي مزه گيست"‪",‬پس سزاي متكبر سر‬
‫بي ذوق بس است"‬
‫‪",408,5‬گريه شمع همه شب نه كه از درد سرست"‪",‬چون ز سر رست‬
‫همه نور شد از گريه برست"‬
‫‪",408,6‬كف هستي ز سر خم مدمغ برود"‪",‬چون بگيرد قدح باده جان بر‬
‫كف دست"‬
‫‪",408,7‬ماهيا هرچه ترا كام دل از بحر بجو"‪",‬طمع خام مكن تا نخلد كام ز‬
‫شست"‬
‫‪",408,8‬بحر مي غرد و مي گويد كاي امت آب"‪",‬راست گوييد برين مايده‬
‫كس را گله هست"‬
‫‪",408,9‬دم به دم بحر دل و امت او در خوش و نوش"‪",‬در خطابات و‬
‫مجابات بلي اند و الست"‬
‫‪",408,10‬ني در آن بزم كس از درد دلي سر بگرفت"‪",‬ني در آن باغ و‬
‫چمن پاي كس از خار بخست"‬
‫‪",408,11‬هله خامش به خموشيت اسيران برهند"‪",‬ز خموشانه تو ناطق و‬
‫خاموش بجست"‬
‫‪",408,12‬لب فرو بند چو ديدي كه لب بسته يار"‪",‬دست شمشيرزنان را به‬
‫چه تدبير ببست"‬
‫‪",410,10‬روش عشق روش بخش بود بي پا را"‪",‬خوش روانش كند ار خود‬
‫ز من صد ز منست"‬
‫‪",410,11‬در جهان فتنه بسي بود و بسي خواهد بود"‪",‬فتنها جمله بر آن‬
‫فتنه ما مفتتنست"‬
‫‪",410,12‬همه دلها چو كبوتر گرو آن برجند"‪",‬زانك جانيست كه او زنده كن‬
‫هر بدنست"‬
‫‪",410,13‬بس كن آخر چه برين گفت زبان چفسيدي"‪",‬عشق را چند‬
‫بيانهاست كه فوق سخنست"‬
‫‪",411,1‬عجب اي ساقي جان مطرب ما را چه شده ست"‪",‬هله چون مي‬
‫نزند ره ره او را كي زده ست"‬
‫‪",411,2‬او ز هر نيك و بد خلق چرا مي لنگد"‪",‬بد و نيك همه را نعره‬
‫مطرب مددست"‬
‫‪",411,3‬دف دريدست طرب را به خدا بي دف او"‪",‬مجلس يار كده بي دم‬
‫او باركده ست"‬
‫‪",411,4‬شهر غلبير گهي دان كه شود زير و زبر"‪",‬دست غلبير زنش سخره‬
‫صاحب بلدست"‬
‫‪",411,5‬خيره كم گوي خمش مطرب مسكين چه كند"‪",‬اين همه فتنه آن‬
‫فتنه گر خوب خدست"‬
‫‪",412,1‬آنك بي باده كند جان مرا مست كجاست"‪",‬وانك بيرون كند از‬
‫جان و دلم دست كجاست"‬
‫‪",412,2‬وانك سوگند خورم جز به سر او نخورم"‪",‬وانك سوگند من و توبه‬
‫ام اشكست كجاست"‬
‫‪",412,3‬وانك جانها به سحر نعره زنانند ازو"‪",‬وانك ما را غمش از جاي‬
‫ببردست كجاست"‬
‫‪",412,4‬جان جانست وگر جاي ندارد چه عجب"‪",‬اين كه جا مي طلبد در‬
‫تن ما هست كجاست"‬
‫‪",412,5‬غمزه چشم بهانه ست وزان سو هوسيست"‪",‬وانك او در پس‬
‫غمزه ست دل خست كجاست"‬
‫‪",412,6‬پرده روشن دل بست و خيالت نمود"‪",‬وانك در پرده چنين پرده‬
‫دل بست كجاست"‬
‫‪",412,7‬عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد"‪",‬وانك او مست شد از‬
‫چون و چرا رست كجاست"‬
‫‪",413,1‬من نشستم ز طلب وين دل پيچان ننشست"‪",‬همه رفتند و‬
‫نشستند و دمي جان ننشست"‬
‫‪",413,2‬هر كي استاد به كاري بنشست آخر كار"‪",‬كار آن دارد آن كز طلب‬
‫آن ننشست"‬
‫‪",413,3‬هر كي او نعره تسبيح جماد تو شنيد"‪",‬تا نبردش به سرا پرده‬
‫سبحان ننشست"‬
‫‪",413,4‬تا سليمان به جهان مهر هوايت ننمود"‪",‬بر سر اوج هوا تخت‬
‫سليمان ننشست"‬
‫‪",413,5‬هر كي تشويش سر زلف پريشان تو ديد"‪",‬تا ابد از دل او فكر‬
‫پريشان ننشست"‬
‫‪",413,6‬هر كي در خواب خيال لب خندان تو ديد"‪",‬خواب ازو رفت و خيال‬
‫لب خندان ننشست"‬
‫‪",413,7‬ترشيهاي تو صفراي رهي را ننشاند"‪",‬وز علج سر سوداي فراوان‬
‫ننشست"‬
‫‪",413,8‬هر كرا بوي گلستان وصال تو رسيد"‪",‬همچنين رقص كنان تا به‬
‫گلستان ننشست"‬
‫‪",370,2‬بربست دهان و ديده بگشاد"‪",‬وان نور كه ديده ديد با ماست"‬
‫‪",370,3‬آمد رمضان به خدمت دل"‪",‬وانكش كه دل آفريد با ماست"‬
‫‪",370,4‬در روزه اگر پديد شد رنج"‪",‬گنج دل ناپديد با ماست"‬
‫‪",370,5‬كرديم ز روزه جان و دل پاك"‪",‬هر چند تن پليد با ماست"‬
‫‪",370,6‬روزه به زبان حال گويد"‪",‬كم شو كه همه مريد با ماست"‬
‫‪",370,7‬چون هست صلح دين درين جمع"‪",‬منصور و ابا يزيد با ماست"‬
‫‪",371,1‬گر جام سپهر زهر پيماست"‪",‬آن در لب عاشقان چو حلواست"‬
‫‪",371,2‬زين واقعه گر ز جاي رفتي"‪",‬از جاي برو كه جاي اينجاست"‬
‫‪",371,3‬مگريز ز سوز عشق زيرا"‪",‬جز آتش عشق دود و سوداست"‬
‫‪",371,4‬دودت نپزد كند سياهت"‪",‬در پختنت آتشست كاستاست"‬
‫‪",371,5‬پروانه كه گرد دود گردد"‪",‬دود آلودست و خام و رسواست"‬
‫‪",371,6‬از خانه و مان بياد نايد"‪",‬آنرا كه چنين سفر مهياست"‬
‫‪",371,7‬از شهر مگو كه در بيابان"‪",‬موسيست رفيق من و سلواست"‬
‫‪",371,8‬صحبت چه كني كه در سقيمي"‪",‬هر لحظه طبيب تو مسيحاس ‪ր‬‬
‫‪"ª‬‬
‫‪",371,9‬دلتنگ خوشم كه در فراخي"‪",‬هر مسخره را رهست و گنجاست"‬
‫‪",371,10‬چون خانه دل ز غم شود تنگ"‪",‬در وي شه دل نواز تنهاست"‬
‫‪",371,11‬دل تنگ بود جز او نگنجد"‪",‬تنگي دلم امان و غوغاست"‬
‫‪",371,12‬دندان عدو ز ترس كندست"‪",‬پس رو ترشي رهائي ماست"‬
‫‪",371,13‬خاموش كه بحر اگر ترشروست"‪",‬هم معدن گوهرست و‬
‫درياست"‬
‫‪",372,1‬من سر نخورم كه سر گرانست"‪",‬پاچه نخورم كه استخوانست"‬
‫‪",372,2‬بريان نخورم كه هم زيانست"‪",‬من نور خورم كه قوت جانست"‬
‫‪",372,3‬من سر نخوهم كه با كلهند"‪",‬من زر نخوهم كه باز خواهند"‬
‫‪",372,4‬من خر نخوهم كه بند كاهند"‪",‬من كبك خورم كه صيد شاهند"‬
‫‪",372,5‬بال نپرم نه لك لك ام من"‪",‬كس را نگزم كه ني سگم من"‬
‫‪",372,6‬لنگي نكنم نه بد تكم من"‪",‬كه عاشق روي ايبكم من"‬
‫‪",372,7‬ترشي نكنم نه سركه ام من"‪",‬پر نم نشوم نه بركه ام من"‬
‫‪",372,8‬سركش نشوم نه عكه ام من"‪",‬قانع بزيم كه مكه ام من"‬
‫‪",372,9‬دستار مرا گرو نهادي"‪",‬يك كوزه مثلثم ندادي"‬
‫‪",372,10‬انصاف بده عوان نژادي"‪",‬ما را كم نيست هيچ شادي"‬
‫‪",372,11‬سالر دهي و خواجه ده"‪",‬آن باده كه گفته اي به من ده"‬
‫‪",372,12‬ور دفع دهي تو و برون جه"‪",‬در كس زنان خويشتن نه"‬
‫‪",372,13‬من عشق خورم كه خوش گوار است"‪",‬ذوق دهنست و نشو‬
‫جانست"‬
‫‪",372,14‬خوردم ز ثريد و پاچه يك چند"‪",‬از پاچه سر مرا زيانست"‬
‫‪",372,15‬زين پس سر پاچه نيست ما را"‪",‬ما را و كسي كه اهل‬
‫خوانست"‬
‫‪",373,1‬گر مي نكند لبم بيانت"‪",‬سر مي گويد به گوش جانت"‬
‫‪",373,2‬گر لب ز سلم تو خموش است"‪",‬بس هم سخنست با نهايت"‬
‫‪",373,3‬تن از تو همي كند كرانه"‪",‬جان بگرفتست در ميانت"‬
‫‪",373,4‬صورت اگرت چو تير انداخت"‪",‬جانش بكشيد چون كمانت"‬
‫‪",373,5‬هرچ از تو نهان كند بگويد"‪",‬در گوش ضمير راز دانت"‬
‫‪",373,6‬اين دم اگر از ميان بروني"‪",‬باز آرد دل كمر كشانت"‬
‫‪",373,7‬در باطن كرده خاص خاصت"‪",‬در ظاهر كرده امتحانت"‬
‫‪",373,8‬خامش كه چو در تو اين غم انداخت"‪",‬بس باشد اين كشش‬
‫نشانت"‬
‫‪",374,1‬پرسيد كسي كه ره كدامست"‪",‬گفتم كين راه ترك كامست"‬
‫‪",374,2‬اي عاشق شاه دان كه راهت"‪",‬در جست رضاي آن همامست"‬
‫‪",374,3‬چون كام و مراد دوست جويي"‪",‬پس جست مراد خود حرامست"‬
‫‪",374,4‬شد جمله روح عشق محبوب"‪",‬كين عشق صوامع كرامست"‬
‫‪",374,5‬كم از سر كوه نيست عشقش"‪",‬ما را سر كوه اين تمامست"‬
‫‪",374,6‬غاري كه دروست يار عشق است"‪",‬جان را ز جمال او نظامست"‬
‫‪",374,7‬هرچت كه صفا دهد صوابست"‪",‬تعيين بنمي كنم كدامست"‬
‫‪",374,8‬خامش كن و پير عشق را باش"‪",‬كندر دو جهان ترا امامست"‬
‫‪",375,1‬مر عاشق را ز ره چه بيمست"‪",‬چون همره عاشق آن قديمست"‬
‫‪",375,2‬از رفتن جان چه خوف باشد"‪",‬او را كه خداي جان نديمست"‬
‫‪",375,3‬اندر سفرست ليك چون مه"‪",‬در طلعت خوب خود مقيمست"‬
‫‪",375,4‬كي منتظر نسيم باشد"‪",‬آنكس كه سبكتر از نسيمست"‬
‫‪",375,5‬عشق و عاشق يكيست اي جان"‪",‬تا ظن نبري كه آن دو نيمست"‬
‫‪",375,6‬چون گشت درست عشق عاشق"‪",‬هم منعم خويش و هم‬
‫نعيمست"‬
‫‪",375,7‬او در طلب چنين درستي"‪",‬در پيش سهيل چون اديمست"‬
‫‪",375,8‬چون رفت درين طلب به دريا"‪",‬دريست اگرچه او يتيمست"‬
‫‪",375,9‬اي ديده كرم ز شمس تبريز"‪",‬مر حاتم را مگو كريمست"‬
‫‪",376,1‬امروز جنون نو رسيدست"‪",‬زنجير هزار دل كشيدست"‬
‫‪",376,2‬امروز ز كندهاي ابلوج"‪",‬پهلوي جوالها دريدست"‬
‫‪",376,3‬باز آن بدوي بهجده اي قلب"‪",‬آن يوسف حسن را خريدست"‬
‫‪",376,4‬جانها همه شب به عز و اقبال"‪",‬در نرگس و ياسمن چريدست"‬
‫‪",376,5‬تا ل جرم از بگاه هر جان"‪",‬چالك و لطيف و برجهيدست"‬
‫‪",376,6‬امروز بنفشه زار و لله"‪",‬از سنگ و كلوخ بردميدست"‬
‫‪",376,7‬بشكفت درخت در زمستان"‪",‬در بهمن ميوه ها پزيدست"‬
‫‪",376,8‬گويي كه خداي عالمي نو"‪",‬در عالم كهنه آفريدست"‬
‫‪",376,9‬اي عارف عاشق اين غزل گو"‪",‬كت عشق ز عاشقان گزيدست"‬
‫‪",376,10‬بر چهره چون زر تو گازيست"‪",‬آن سيمبرت مگر گزيدست"‬
‫‪",376,11‬شايد كه نوازد آن دلي را"‪",‬كندر غم او بسي طپيدست"‬
‫‪",376,12‬خاموش و تفرج چمن كن"‪",‬كامروز نيابت دو ديدست"‬
‫‪",377,1‬آن را كه در آخرش خري هست"‪",‬او را به طواف رهبري هست"‬
‫‪",377,2‬بازار جهان به كسب برپاست"‪",‬زين در همه خارش و گري‬
‫هست"‬
‫‪",377,3‬تا خارششان همي كشاند"‪",‬هر جاي كه شور يا شري هست"‬
‫‪",377,4‬دريم صدفي قرار گيرد"‪",‬كورا بدرونه گوهري هست"‬
‫‪",377,5‬اما صدفي كه در ندارد"‪",‬در جستن درش معبري هست"‬
‫‪",377,6‬گه در يم و گاه سوي ساحل"‪",‬در جستن قطره اش سري هست"‬
‫‪",377,7‬خاموش و طمع مكن سكينه"‪",‬آن راست سكون كه مخبري‬
‫هست"‬
‫‪",378,1‬اي گشته ز شاه عشق شهمات"‪",‬در خشم مباش و در مكافات"‬
‫‪",378,2‬در باغ فنا در آ و بنگر"‪",‬در جان بقاي خويش جنات"‬
‫‪",378,3‬چون پيشترك روي تو از خود"‪",‬بيني ز وراي اين سماوات"‬
‫‪",378,4‬سلطان حقايق و معاني"‪",‬وز نور قديم چتر و رايات"‬
‫‪",378,5‬چون گشت عيان مجو كرامت"‪",‬كز بهر نشان بود كرامات"‬
‫‪",378,6‬تا ساحل بحر سيل پيداست"‪",‬چون غرقه شود كجاست هيهات"‬
‫‪",378,7‬ما مات تويم شمس تبريز"‪",‬صد خدمت و صد سلم از مات"‬
‫‪",379,1‬اي كرده ميان سينه غارت"‪",‬اي جان و هزار جان شكارت"‬
‫‪",379,2‬جز كشتن عاشقان چه شغلت"‪",‬جز كشتن خلق چيست كارت"‬
‫‪",379,3‬مي كش كه درست باد دستت"‪",‬اي جان جهانيان نثارت"‬
‫‪",379,4‬بس كشته زنده را كه ديدم"‪",‬از غمزه چشم پر خمارت"‬
‫‪",379,5‬بس ساكن بي قرار ديدم"‪",‬در آتش عشق بي قرارت"‬
‫‪",379,6‬يك مرده به خاك در نماند"‪",‬گر رنجه شوي كني زيارت"‬
‫‪",379,7‬جان بوسد خاك تو به هر دم"‪",‬بر بوي كنار بي كنارت"‬
‫‪",380,1‬آن خواجه اگرچه تيزگوش است"‪",‬استيزه كن و گران فروش‬
‫است"‬
‫‪",380,2‬من غره بسست خنده او"‪",‬ايمن گشتم كه او خموش است"‬
‫‪",380,3‬هش دار كه آب زير كاهست"‪",‬بحريست كه زير كه بجوش است"‬
‫‪",380,4‬هر جا كه روي هش است مفتاح"‪",‬اينجا چه كني كه قفل هوش‬
‫است"‬
‫‪",380,5‬در روي تو بنگرد بخندد"‪",‬مغرور مشو كه روي پوش است"‬
‫‪",380,6‬هر دل كه به چنگ او در افتاد"‪",‬چون چنگ هميشه در خروش‬
‫است"‬
‫‪",380,7‬با اين همه روحها چه زنبور"‪",‬طواف ويند زانك نوش است"‬
‫‪",380,8‬شيريست كه غم ز هيبت او"‪",‬در گور مقيم همچو موش است"‬
‫‪",380,9‬شمس تبريز روز نقدست"‪",‬عالم به چه در حديث دوش است"‬
‫‪",381,1‬آن ره كه بيامدم كدامست"‪",‬تا باز روم كه كار خامست"‬
‫‪",381,2‬يك لحظه ز كوي يار دوري"‪",‬در مذهب عاشقان حرامست"‬
‫‪",381,3‬اندر همه ده اگر كسي هست"‪",‬والله كه اشارتي تمامست"‬
‫‪",381,4‬صعوه ز كجا رهد كه سيمرغ"‪",‬پابسته اين شگرف دامست"‬
‫‪",381,5‬آواره دل ميا بدين سو"‪",‬آنجا بنشين كه خوش مقامست"‬
‫‪",381,6‬آن نقل گزين كه جان فزايست"‪",‬وان باده طلب كه با قوامست"‬
‫‪",381,7‬باقي همه بو و نقش و رنگست"‪",‬باقي همه جنگ و ننگ و‬
‫نامست"‬
‫‪",381,8‬خاموش كن و ز پاي بنشين"‪",‬چون مستي و اين كنار بامست"‬
‫‪",382,1‬اي از كرم تو كار ما راست"‪",‬هر جاي كه خرميست ما راست"‬
‫‪",382,2‬عاشق به جهان چه غصه دارد"‪",‬تا جام شراب وصل برجاست"‬
‫‪",382,3‬هر باد چغانه اي گرفته"‪",‬كو منتظر اشارت ماست"‬
‫‪",382,4‬هر آب چو پرده دار گشته"‪",‬اندر پس پرده طرفه بتهاست"‬
‫‪",382,5‬هر بلبل مست بر نهالي"‪",‬ماننده راح روح افزاست"‬
‫‪",382,6‬بسيار مگو كه وقت آش است"‪",‬چون گرسنگي قوم شش تاست"‬
‫‪",383,1‬هين كه گردن سست كردي كو كبابت كو شرابت"‪",‬هين كه بس‬
‫تاريك رويي اي گرفته آفتابت"‬
‫‪",383,2‬ياد داري كه ز مستي با خرد استيزه بستي"‪",‬چون كليدش را‬
‫شكستي از كي باشد فتح بابت"‬
‫‪",383,3‬در غم شيرين نجوشي لجرم سركه فروشي"‪",‬آب حيوان را‬
‫ببستي لجرم رفتست آبت"‬
‫‪",383,4‬بوالمعالي گشته بودي فضل و حجت مي نمودي"‪",‬نك محك عشق‬
‫آمد كو سوالت كو جوابت"‬
‫‪",383,5‬مهتر تجار بودي خويش قارون مي نمودي"‪",‬خواب بود و آن فنا‬
‫شد چونك از سر رفت خوابت"‬
‫‪",383,6‬بس زدي تو لف زفتي عاقبت در دوغ رفتي"‪",‬مي خور اكنون آنچ‬
‫داري دوغ آمد خمر نابت"‬
‫‪",383,7‬مخلص و معني اينها گرچه داني هم نهان كن"‪",‬اندر الواح ضميري‬
‫تا نيايد در كتابت"‬
‫‪",384,1‬عاشقان را گرچه در باطن جهاني ديگرست"‪",‬عشق آن دلدار ما‬
‫را ذوق و جاني ديگرست"‬
‫‪",384,2‬سينه هاي روشنان بس غيبها دانند ليك"‪",‬سينه عشاق او را غيب‬
‫داني ديگرست"‬
‫‪",384,3‬بس زبان حكمت اندر شوق سرش گوش شد"‪",‬زانك مر اسرار او‬
‫را ترجماني ديگرست"‬
‫‪",384,4‬يك زمين نقره بين از لطف او در عين جان"‪",‬تا بداني كان مهم را‬
‫آسماني ديگرست"‬
‫‪",384,5‬عقل و عشق و معرفت شد نردبان بام حق"‪",‬ليك حق را در‬
‫حقيقت نردباني ديگرست"‬
‫‪",384,6‬شب روان از شاه عقل و پاسبان آنسو شوند"‪",‬ليك آن جان را از‬
‫آن سو پاسباني ديگرست"‬
‫‪",384,7‬دلبران راه معني با دلي عاجز بدند"‪",‬وحيشان آمد كه دلرا‬
‫دلستاني ديگرست"‬
‫‪",384,8‬اي زبانها برگشاده بر دل بربوده"‪",‬لب فرو بنديد كو را همزباني‬
‫ديگرست"‬
‫‪",384,9‬شمس تبريزي چو جمع و شمعها پروانه اش"‪",‬زانك اندر عين دل‬
‫او را عياني ديگرست"‬
‫‪",385,1‬خلقهاي خوب تو پيشت دود بعد از وفات"‪",‬همچو خاتونان مه رو‬
‫مي خرامند اين صفات"‬
‫‪",385,2‬آن يكي دست تو گيرد وان دگر پرسش كند"‪",‬وان دگر از لعل و‬
‫شكر پيش باز آرد زكات"‬
‫‪",385,3‬چون طلق تن بدادي حور بيني صف زده"‪",‬مسلمات مومنات‬
‫قانتات تائبات"‬
‫‪",385,4‬بي عدد پيش جنازه مي دود خوهاي تو"‪",‬صبر تو و النازعات و‬
‫شكر تو والناشطات"‬
‫‪",385,5‬در لحد مونس شوندت آن صفات با صفا"‪",‬در تو آويزند ايشان‬
‫چون بنين و چون بنات"‬
‫‪",385,6‬حله ها پوشي بسي از پود و تار طاعتت"‪",‬بسط جانت عرصه‬
‫گردد از برون اين جهات"‬
‫‪",385,7‬همين خمش كن تا تواني تخم نيكي كار تو"‪",‬زانك پيدا شد بهشت‬
‫عدن ز افعال ثقات"‬
‫‪",386,1‬چون نداري تاب دانش چشم بگشا در صفات"‪",‬چون نبيني بي‬
‫جهت را نور او بين در جهات"‬
‫‪",386,2‬حوريان بين نوريان بين زير اين ازرق تتق"‪",‬مسلمات مومنات‬
‫قانتات تائبات"‬
‫‪",386,3‬هر يكي با ناز بازو هر يكي عاشق نواز"‪",‬هر يكي شمع طراز و هر‬
‫يكي صبح نجات"‬
‫‪",386,4‬هر يكي بسته دهان و موشكاف اندر بيان"‪",‬هر يكي شكرستان و‬
‫هر يكي كان نبات"‬
‫‪",386,5‬جان كهنه مي فشان و جان تازه مي ستان"‪",‬در فقيري مي خرام‬
‫و مي ستان زيشان زكات"‬
‫‪",386,6‬شير جان زين مريمان خور چونك زاده ثايني"‪",‬تا چو عيسي فارغ‬
‫آيي از بنين و از بنات"‬
‫‪",386,7‬روز و شب را چون دو مجنون دركشان در سلسله"‪",‬اي كه هر‬
‫روزت چو عيد و هر شبت قدر و برات"‬
‫‪",386,8‬چونك شه بنمود رخ را اسب شد همراه پيل"‪",‬عقل مسكين گشت‬
‫مات و جان ميان برد و مات"‬
‫‪",386,9‬عاشقان را وقت شورش ابله و شبشب مبين"‪",‬كوه جودي عاجز‬
‫آيد پيش ايشان در ثبات"‬
‫‪",386,10‬جان جمله پيشها عشقست اما آنك او"‪",‬تره زار دل نبيند در فتد‬
‫در ترهات"‬
‫‪",386,11‬من خمش كردم چو ديدم خوشتر از خود ناطقي"‪",‬پيش او ميرم‬
‫بگويم اقتلوني يا ثقات"‬
‫‪",386,12‬شمس تبريزي چو بگشايد دهان چون شكر"‪",‬از طرب در جنبش‬
‫آيد هم رميم و هم رفات"‬
‫‪",386,13‬رو خمش كن قول كم گو بعد ازين فعال باش"‪",‬چند گويي‬
‫فاعلتن فاعلتن فاعلت"‬
‫‪",387,1‬خاك آنكس شو كه آب زندگانش روشنست"‪",‬نيم ناني در رسد تا‬
‫نيم جاني در تنست"‬
‫‪",387,2‬گفتمش آخر پي يك وصل چندين هجر چيست"‪",‬گفت آري من‬
‫قصابم گرد ران با گردنست"‬
‫‪",387,3‬دي تماشا رفته بودم جانب صحراي دل"‪",‬آن نگنجد در نظر چه‬
‫جاي پيدا كردنست"‬
‫‪",387,4‬چشم مست يار گويان هر زمان با چشم من"‪",‬در دو عالم مي‬
‫نگنجد آنچ در چشم منست"‬
‫‪",387,5‬رو فزون شو از دو عالم تا بريزم بر سرت"‪",‬آنچ دلرا جان جان و‬
‫ديدگان را ديدنست"‬
‫‪",387,6‬ذره ذره عاشقانه پهلوي معشوق خويش"‪",‬مي زند پهلو كه وقت‬
‫عقد و كابين كردنست"‬
‫‪",387,7‬اندر آن پيوند كردن آب و آتش يك شدست"‪",‬غنچه آنجا سنبلست‬
‫و سرو آنجا سوسنست"‬
‫‪",387,8‬زير پاشان گنجها و سوي بال باغها"‪",‬بشنو از بال نه وقت زير و بال‬
‫گفتن است"‬
‫‪",387,9‬من اگر پيدا نگويم بي صفت پيداست آن"‪",‬ذوق آن اندر سرست‬
‫و طوق آن در گردنست"‬
‫‪",387,10‬شمس تبريزي تو خورشيدي چه گويم مدح تو"‪",‬صد زبان دارم‬
‫چو تيغ اما به وصفت الكنست"‬
‫‪",388,1‬خدمت بي دوستي را قدر و قيمت هست نيست"‪",‬خدمت اندر‬
‫دست هست و دوستي در دست نيست"‬
‫‪",388,2‬دوستي در اندرون خود خدمتي پيوسته است"‪",‬هيچ خدمت جز‬
‫محبت در جهان پيوست نيست"‬
‫‪",388,3‬ور تو مستي مي نمايي در محبت چون نه اي"‪",‬عشق گويد دوغ‬
‫خورد و دوغ خورد او مست نيست"‬
‫‪",388,4‬پست و بال چند يازد از تكلف در هوا"‪",‬چند خود را پست دارد‬
‫آنكسي كو پست نيست"‬
‫‪",388,5‬همچو ماهي مانده در دام جهان زان بحر دور"‪",‬وانگهان پنداشته‬
‫خود را كه اندر شست نيست"‬
‫‪",389,1‬چون دلت با من نباشد همنشيني سود نيست"‪",‬گرچه با من مي‬
‫نشيني چون چنيني سود نيست"‬
‫‪",389,2‬چون دهانت بسته باشد در جگر آتش بود"‪",‬در ميان جو درآيي آب‬
‫بيني سود نيست"‬
‫‪",389,3‬چونك در تن جان نباشد صورتش را ذوق نيست"‪",‬چون نباشد نان‬
‫و نعمت صحن و سيني سود نيست"‬
‫‪",389,4‬گر زمين از مشك و عنبر پر شود تا آسمان"‪",‬چون نباشد آدمي را‬
‫راه بيني سود نيست"‬
‫‪",389,5‬تا ز آتش مي گريزي ترش و خامي چون خمير"‪",‬گر هزاران يار و‬
‫دلبر مي گزيني سود نيست"‬
‫‪",390,1‬ساربانا اشتران بين سر به سر قطار مست"‪",‬مير مست و خواجه‬
‫مست و يار مست اغيار مست"‬
‫‪",390,2‬باغبانا رعد مطرب ابر ساقي گشت و شد"‪",‬باغ مست و راغ‬
‫مست و غنچه مست و خار مست"‬
‫‪",390,3‬آسمانا چند گردي گردش عنصر ببين"‪",‬آب مست و باد مست و‬
‫خاك مست و نار مست"‬
‫‪",390,4‬حال صورت اينچنين و حال معني خود مپرس"‪",‬روح مست و عقل‬
‫مست و خاك مست اسرار مست"‬
‫‪",390,5‬رو تو جباري رها كن خاك شو تا بنگري"‪",‬ذره ذره خاك را از خالق‬
‫جبار مست"‬
‫‪",390,6‬تا نگويي در زمستان باغ را مستي نماند"‪",‬مدتي پنهان شدست از‬
‫ديده مكار مست"‬
‫‪",390,7‬بيخهاي آن درختان مي نهاني مي خورند"‪",‬روز كي دو صبر مي‬
‫كن تا شود بيدار مست"‬
‫‪",390,8‬گر ترا كوبي رسد از رفتن مستان مرنج"‪",‬با چنان ساقي و‬
‫مطرب كي رود هموار مست"‬
‫‪",390,9‬ساقيا باده يكي كن چند باشد عربده"‪",‬دوستان ز اقرار مست و‬
‫دشمنان ز انكار مست"‬
‫‪",390,10‬باد را افزون بده تا برگشايد اين گره"‪",‬باده تا در سر نيفتد كي‬
‫دهد دستار مست"‬
‫‪",390,11‬بخل ساقي باشد آنجا يا فساد بادها"‪",‬هر دو ناهموار باشد چون‬
‫رود رهوار مست"‬
‫‪",390,12‬رويهاي زرد بين و باده گلگون بده"‪",‬زانك ازين گلگون ندارد بر‬
‫رخ و رخسار مست"‬
‫‪",390,13‬باده اي داري خدايي بس سبك خوار و لطيف"‪",‬زان اگر خواهد‬
‫بنوشد روز صد خروار مست"‬
‫‪",390,14‬شمس تبريزي به دورت هيچ كس هشيار نيست"‪",‬كافر و مومن‬
‫خراب و زاهد و خمار مست"‬
‫‪",391,1‬مطربا اين پرده زن كان يار ما مست آمدست"‪",‬وان حيات‬
‫باصفاي باوفا مست آمدست"‬
‫‪",391,2‬گر لباس قهر پوشد چون شرر بشناسمش"‪",‬كو بدين شيوه بر ما‬
‫بارها مست آمدست"‬
‫‪",391,3‬آب ما را گر بريزد ور سبو را بشكند"‪",‬اي برادر دم مزن كين دم‬
‫سقا مست آمدست"‬
‫‪",391,4‬مي فريبم مست خود را او تبسم مي كند"‪",‬كين سليم القلب را‬
‫بين كز كجا مست آمدست"‬
‫‪",391,5‬آنكسي را مي فريبي كز كمينه حرف او"‪",‬آب و آتش بي خود و‬
‫خاك و هوا مست آمدست"‬
‫‪",391,6‬گفتمش گر من بميرم تو رسي بر گور من"‪",‬برجهم از گور خود‬
‫كان خوش لقا مست آمدست"‬
‫‪",391,7‬گفت آن كين دم پذيرد كي بميرد جان او"‪",‬با خدا باقي بود آن كز‬
‫خدا مست آمدست"‬
‫‪",391,8‬عشق بي چون بين كه جان را چون قدح پر مي كند"‪",‬روي ساقي‬
‫بين كه خندان از بقا مست آمدست"‬
‫‪",391,9‬يار ما عشقست و هر كس در جهان ياري گزيد"‪",‬كز الست اين‬
‫عشق بي ما و شما مست آمدست"‬
‫‪",392,1‬گر نديد آن شاد جان اين گلستان را شاد چيست"‪",‬گرنه لطف او‬
‫بود پس عيش را بنياد چيست"‬
‫‪",392,2‬گر خرابات ازل از تاب رويش پر نگشت"‪",‬پس هزاران صومعه در‬
‫محو جان آباد چيست"‬
‫‪",392,3‬جان ما با عشق او گر ني ز يك جا رسته اند"‪",‬جان با اقبال ما با‬
‫عشق او همزاد چيست"‬
‫‪",392,4‬گرنه پرتوهاي آن رخسار داد حسن داد"‪",‬پس به ديوان سراي‬
‫عاشقان بي داد چيست"‬
‫‪",392,5‬ساكنان آب و گل گر عشق ما را محرمند"‪",‬پس درون گنبد دل‬
‫غلغله و فرياد چيست"‬
‫‪",392,6‬گرنه آتش مي زند آتش رخي در جان نهان"‪",‬پس دماغ عاشقان‬
‫پر آتش و پر باد چيست"‬
‫‪",392,7‬گرنه آتش رنگ گشتي جانها در لمكان"‪",‬صد هزاران مشعله‬
‫همچون شب ميلد چيست"‬
‫‪",392,8‬گرنه تقصيرست از جان در فدا گشتن درو"‪",‬لطف نقد اولين و‬
‫وعده و ميعاد چيست"‬
‫‪",392,9‬گرنه شمس الدين تبريزي قباد جهانهاست"‪",‬صد هزاران جان‬
‫قدسي هر دمش منقاد چيست"‬
‫‪",393,1‬جمع باشيد اي حريفان زانك وقت خواب نيست"‪",‬هر حريفي كو‬
‫بخسبد والله از اصحاب نيست"‬
‫‪",393,2‬روي بستان را نبيند راه بستان گم كند"‪",‬هركه او گردان و نالن‬
‫شيوه دولب نيست"‬
‫‪",393,3‬اي بجسته كام دل اندر جهان آب و گل"‪",‬مي دواني سوي آن جو‬
‫كندر آن جو آب نيست"‬
‫‪",393,4‬ز آسمان دل برآ ماها و شب را روز كن"‪",‬تا نگويد شب روي‬
‫كامشب شب مهتاب نيست"‬
‫‪",393,5‬بي خبر بادا دل من از مكان و كان او"‪",‬گر دلم لرزان ز عشقش‬
‫چون دل سيماب نيست"‬
‫‪",394,1‬چشمه اي خواهم كه ازوي جمله را افزايشست"‪",‬دلبري خواهم‬
‫كه ازوي مرده را آسايشست"‬
‫‪",394,2‬بنده بحر محيطم كز محيطي برترست"‪",‬سنگ و گوهر هر دو را از‬
‫فضل او بخشايشست"‬
‫‪",394,3‬باغ و طاوسند هر يك از جمالش با نصيب"‪",‬زاغ را خالي ندارد‬
‫گرچه بي آرايش است"‬
‫‪",394,4‬صورت ار نقصان پذيرد نيست معني را كمي"‪",‬عاشق اندر ذوق‬
‫باشد گرچه در پاليشست"‬
‫‪",394,5‬بنگر اندر جان كه هست او از بلندي بي خبر"‪",‬گرچه اندر قالب او‬
‫در خانه آليش است"‬
‫‪",394,6‬شمس تبريزي قدومت خانه اقبال را"‪",‬صحن را افروزش است و‬
‫بام را اندايش است"‬
‫‪",395,1‬عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نيست"‪",‬هرچه گفت و‬
‫گوي خلق آن ره ره عشاق نيست"‬
‫‪",395,2‬شاخ عشق اندر ازل دان بيخ عشق اندر ابد"‪",‬اين شجر را تكيه بر‬
‫عرش و ثري و ساق نيست"‬
‫‪",395,3‬عقل را معزول كرديم و هوا را حد زديم"‪",‬كين جللت ليق اين‬
‫عقل و اين اخلق نيست"‬
‫‪",395,4‬تا تو مشتاقي بدان كين اشتياق تو بتيست"‪",‬چون شدي معشوق‬
‫ازان پس هستيي مشتاق نيست"‬
‫‪",395,5‬مرد بحري دايما بر تخته خوف و رجاست"‪",‬چونك تخته و مرد‬
‫فاني شد استغراق نيست"‬
‫‪",395,6‬شمس تبريزي تويي دريا و هم گوهر تويي"‪",‬زانك بود تو سراسر‬
‫جز سر خلق نيست"‬
‫‪",396,1‬در ره معشوق ما ترسندگان را كار نيست"‪",‬جمله شاهانند آنجا‬
‫بندگان را بار نيست"‬
‫‪",396,2‬گر تو نازي مي كني يعني كه من فرخنده ام"‪",‬نزد اين اقبال ما‬
‫فرخندگي جز عار نيست"‬
‫‪",396,3‬گر به فقرت ناز باشد ژنده برگير و برو"‪",‬نزد اين سلطان ما آن‬
‫جمله جز زنار نيست"‬
‫‪",396,4‬گر تو نور حق شدي از شرق تا مغرب برو"‪",‬زانك ما را زين‬
‫صفت پرواي آن انوار نيست"‬
‫‪",396,5‬گر تو سر حق بدانستي برو با سر باش"‪",‬زانك اين اسرار ما را‬
‫خوي آن اسرار نيست"‬
‫‪",396,6‬راست شو در راه ما وين مكر را يك سوي نه"‪",‬زانكه اين ميدان‬
‫ما جولنگه مكار نيست"‬
‫‪",396,7‬شمس دين و شمس دين آن جان ما اينك بدان"‪",‬جز به سوي راه‬
‫تبريز اسب ما رهوار نيست"‬
‫‪",396,8‬مست بودم فاش كردم سر خود با يار كان"‪",‬زانك هوشياري مرا‬
‫خود مذهب آزار نيست"‬
‫‪",396,9‬گر نهي پرگار بر تن تا بداني حد ما"‪",‬حد ما خود اي برادر ليق‬
‫پرگار نيست"‬
‫‪",396,10‬خاك پاشي مي كني تو اي صنم در راه ما"‪",‬خاك پاشي دو عالم‬
‫پيش ما در كار نيست"‬
‫‪",396,11‬صوفيان عشق را خود خانقاهي ديگرست"‪",‬جان ما را اندر آنجا‬
‫كاسه و ادرار نيست"‬
‫‪",396,12‬در تك دوزخ نشستم ترك كردم بخت را"‪",‬زانك ما را اشتهاي‬
‫جنت و ابرار نيست"‬
‫‪",397,1‬آفتاب امروز بر شكل دگر تابان شدست"‪",‬در شعاعش همچو ذره‬
‫جان من رقصان شدست"‬
‫‪",397,2‬مشتري در طالعست و ماه و زهره در حضور"‪",‬يار چوگان زلف‬
‫مه رو مير اين ميدان شدست"‬
‫‪",397,3‬هر قدح كز مي دهد گويد بگير و هوش دار"‪",‬هش كه دارد عقل‬
‫دارد عقل خود پنهان شدست"‬
‫‪",397,4‬بزم سلطانست اينجا هركه سلطانيست نوش"‪",‬خوان رحمت‬
‫گستريد و ساقي اخوان شدست"‬
‫‪",397,5‬ساقيا پايان رسيدي عشق را از سر بگير"‪",‬يا چه باشد سر چه‬
‫باشد پا و سر يكسر شدست"‬
‫‪",398,1‬از سقاهم ربهم بين جمله ابرار مست"‪",‬وز جمال ليزالي هفت و‬
‫پنج و چار مست"‬
‫‪",398,2‬اين قيامت بين كه گويي آشكارا شد ز غيب"‪",‬خم و كوزه حوض‬
‫كوثر از مي جبار مست"‬
‫‪",398,3‬تن چو سايه بر زمين و جان پاك عاشقان"‪",‬در بهشت عشق‬
‫تجري تحتهاالنهار مست"‬
‫‪",398,4‬چون فزون گردد تجلي از جمال حق ببين"‪",‬ذره ذره هر دو عالم‬
‫گشته موسي وار مست"‬
‫‪",398,5‬از تقاضاهاي مستان وز جواب لن تران"‪",‬در شفاعت مو به موي‬
‫احمد مختار مست"‬
‫‪",398,6‬او سرست و ما چو دستار اندرو پيچيده ايم"‪",‬از شراب آن سري‬
‫گردد سرو دستار مست"‬
‫‪",398,7‬يوسف مصري فرو كن سر به مصر اندر نگر"‪",‬شهر پر آشوب بين‬
‫و جمله بازار مست"‬
‫‪",398,8‬گر بگويم اي برادر خيره ماني زين عجب"‪",‬عرش و كرسي‬
‫آسمانها اين همه كردار مست"‬
‫‪",398,9‬شمس تبريزي برآمد در دلم بزمي نهاد"‪",‬از شراب عشق‬
‫گشتست اين در و ديوار مست"‬
‫‪",399,1‬آخر اي دلبر نه وقت عشرت انگيزي شدست"‪",‬آخر اي كان شكر‬
‫وقت شكرريزي شدست"‬
‫‪",399,2‬تو چو آب زندگاني ما چو دانه زير خاك"‪",‬وقت آن كز لطف خود با‬
‫ما درآميزي شدست"‬
‫‪",399,3‬گر بپوسم همچو دانه عاقبت نخلي شوم"‪",‬زانك جمله چيزها‬
‫چيزي ز بي چيزي شدست"‬
‫‪",399,4‬زين سپس با من مكن تيزي تو اي شمشير حق"‪",‬زانك از لطف‬
‫تو ز آتش تندي و تيزي شدست"‬
‫‪",399,5‬جان كشيدم پيش عشقش گفت كو چيزي دگر"‪",‬گفتم آخر جان‬
‫جان زين سان ز بي چيزي شدست"‬
‫‪",399,6‬چون حجاب چشم دل شد چشم صورت لجرم"‪",‬شمس تبريزي‬
‫حجاب شمس تبريزي شدست"‬
‫‪",400,1‬چون نظر كردن همه اوصاف خوب اندر دلست"‪",‬وين همه‬
‫اوصاف رسوا معدنش آب و گلست"‬
‫‪",400,2‬از هوا و شهوت اي جان آب و گل مي صد شود"‪",‬مشكل اين ترك‬
‫هوا و كاشف هر مشكلست"‬
‫‪",400,3‬وين تعلل به هر تركش دافع صد علتست"‪",‬چون بشد علت ز تو‬
‫پس نقل منزل منزلست"‬
‫‪",400,4‬ليك شرطي كن تو با خود تا كه شرطي نشكني"‪",‬ورنه علت باقي‬
‫و درمانت محو و زايلست"‬
‫‪",400,5‬چونك طبعت خو كند با شرط تندش بعد از آن"‪",‬صد هزاران‬
‫حاصل جان از درونت حاصلست"‬
‫‪",400,6‬پس ترا آيينه گردد اين دل آهن چنانك"‪",‬هر دمي رويي نمايد روي‬
‫آن كو كاهلست"‬
‫‪",400,7‬پس ترا مطرب شود در عيش و هم ساقي شود"‪",‬آن امانت‬
‫چونك شد محمول جان را حاملست"‬
‫‪",400,8‬فارغ آيي بعد از آن از شغل و هم از فارغي"‪",‬شهره گردد از تو‬
‫آن گنجي كه آن بس خاملست"‬
‫‪",400,9‬گرچه حلواها خوري شيرين نگردد جان تو"‪",‬ذوق آن برقي بود تا‬
‫در دهان آكلست"‬
‫‪",400,10‬اين طبيعت كور و كرگر نيست پس چون آزمود"‪",‬كين حجاب و‬
‫حايلست آن سوي آن چون مايلست"‬
‫‪",400,11‬ليك طبع از اصل رنج و غصها بررسته است"‪",‬در پي رنج و بلها‬
‫عاشق بي طايلست"‬
‫‪",400,12‬در تواضعهاي طبعت سر نخوت را نگر"‪",‬وندران كبرش‬
‫تواضعهاي بي حد شاكلست"‬
‫‪",400,13‬هر حديث طبع را تو پرورشهايي بدش"‪",‬شرح و تأويلي بكن وا‬
‫دانك اين بي حايلست"‬
‫‪",400,14‬هر يكي بيتي جمال بيت ديگر دانك هست"‪",‬با مويد اين طريقت‬
‫ره روان را شاغلست"‬
‫‪",400,15‬ور ترا خوف مطالب باشد از اشهادها"‪",‬از خدا مي خواه شيريني‬
‫اجل كان آجلست"‬
‫‪",400,16‬هر طرف رنجي دگر گرن فرض كن آنگاه برو"‪",‬جز به سوي بي‬
‫سويها كان دگر بي حاصلست"‬
‫‪",400,17‬تو وثاق مار آيي از پي ماري دگر"‪",‬غصه ماران ببيني زانك اين‬
‫چون سلسلست"‬
‫‪",400,18‬تا نگويي مار را از خويش عذري زهرناك"‪",‬وانگهت او متهم دارد‬
‫كه اين هم باطلست"‬
‫‪",400,19‬از حديث شمس دين آن فخر تبريز صفا"‪",‬آن مزاجش گرم بايد‬
‫كين نه كار پلپلست"‬
‫‪",401,1‬اندر آ اي مه كه بي تو ماه را استاره نيست"‪",‬تا خيالت درنيايد‬
‫پاي كوبان چاره نيست"‬
‫‪",401,2‬چون خيالت بركه آيد چشمه ها گردد روان"‪",‬خود گرفتم كين دل‬
‫ما جز كه و جز خاره نيست"‬
‫‪",401,3‬آتش از سنگي روان شد آب از سنگي دگر"‪",‬لعل شد سنگي دگر‬
‫كز لطف تو آواره نيست"‬
‫‪",401,4‬بارها لطف ترا من آزمودم اي لطيف"‪",‬مرده را تو زنده كردي‬
‫بارها يكباره نيست"‬
‫‪",401,5‬ابر رحمت هر سحر گر مي ببارد آن ز تست"‪",‬وين دل گريان من‬
‫جز كودك گهواره نيست"‬
‫‪",401,6‬همچو كوه طور از غم اين دلم صدپاره شد"‪",‬ليك اندر دست من‬
‫زان پاره ها يكپاره نيست"‬
‫‪",401,7‬آهن برهان موسي بر دل چون سنگ زد"‪",‬تا جهد استاره اي كز‬
‫ابر يك استاره نيست"‬
‫‪",402,1‬نقش بند جان كه جانها جانب او مايلست"‪",‬عاقلن را بر زبان و‬
‫عاشقان را در دلست"‬
‫‪",402,2‬آنك باشد بر زبانها ل احب الفلين"‪",‬باقيات الصالحات است آنك‬
‫در دل حاصلست"‬
‫‪",402,3‬دل مثال آسمان آمد زبان همچون زمين"‪",‬از زمين تا آسمانها‬
‫منزل بس مشكلست"‬
‫‪",402,4‬دل مثال ابر آمد سينه ها چون بامها"‪",‬وين زبان چون ناودان باران‬
‫ازينجا نازلست"‬
‫‪",402,5‬آب از دل پاك آمد تا به بام سينه ها"‪",‬سينه چون آلوده باشد اين‬
‫سخنها باطلست"‬
‫‪",402,6‬اين خود آنكس را بود كز ابر او باران چكد"‪",‬بام كو از ابر گيرد‬
‫ناودانش قايلست"‬
‫‪",402,7‬آنك برد از ناودان ديگران او سارقست"‪",‬آنك دزدد آب بام ديگران‬
‫او ناقلست"‬
‫‪",402,8‬هركه رويد نرگس گل ز آب چشمش عاشقست"‪",‬هركه نرگسها‬
‫بچيند دسته بند عاملست"‬
‫‪",402,9‬گرچه كفهاي ترازو شد برابر وقت وزن"‪",‬چون زبانه ش راست‬
‫نبود آن ترازو مايلست"‬
‫‪",402,10‬هركي پوشيده ست بر وي حال و رنگ جان او"‪",‬هر جوابي كه‬
‫بگويد او به معني سايلست"‬
‫‪",402,11‬گر طبيبي حاذقي رنجور را تلخي دهد"‪",‬گرچه ظالم مي نمايد‬
‫نيست ظالم عادلست"‬
‫‪",402,12‬پا شناسد كفش خويش ار چه كه تاريكي بود"‪",‬دل ز راه ذوق‬
‫داند كين كدامين منزلست"‬
‫‪",402,13‬در دل و كشتي نوح افكن درين طوفان تو خويش"‪",‬دل مترسان‬
‫اي برادر گرچه منزل هايلست"‬
‫‪",402,14‬هر كرا خواهي شناسي همنشينش را نگر"‪",‬زانك مقبل در دو‬
‫عالم همنشين مقبلست"‬
‫‪",402,15‬هرچه بر تو ناخوش آيد آن منه بر ديگران"‪",‬زانك اين خو و‬
‫طبيعت جملگان را شاملست"‬
‫‪",402,16‬پنبه ها در گوش كن تا نشنوي هر نكته اي"‪",‬زانك روح ساده تو‬
‫زنگها را قابلست"‬
‫‪",402,17‬هركه روحش از هواي هفتمين بگذشت رست"‪",‬مي خور از‬
‫انفاس روح او كه روحش بسملست"‬
‫‪",402,18‬اين هوا اندر كمين باشد چو بيند بي رفيق"‪",‬مرد را تنها بگويد‬
‫هين كه مردك غافلست"‬
‫‪",402,19‬وصل خواهي با كسان بنشين كه ايشان واصلند"‪",‬وصل از آن‬
‫كس خواه باري كو به معني واصلست"‬
‫‪",402,20‬گرد مستان گرد اگر مي كم رسد بويي رسد"‪",‬خود مذاق مي چه‬
‫داند آنك مرد عاقلست"‬
‫‪",402,21‬نكته ها را ياد مي گيري جواب هر سوال"‪",‬تا به وقت امتحان‬
‫گويند مرد فاضلست"‬
‫‪",402,22‬گر بنتواني ز نقص خود شدن سوي كمال"‪",‬شمس تبريزي كنون‬
‫اندر كمالت كاملست"‬
‫‪",403,1‬گر تو پنداري به حسن تو نگاري هست نيست"‪",‬ور تو پنداري مرا‬
‫بي تو قراري هست نيست"‬
‫‪",403,2‬ور تو گويي چرخ مي گردد به كار نيك و بد"‪",‬چرخ را جز خدمت‬
‫خاك تو كاري هست نيست"‬
‫‪",403,3‬سالها شد كه بيرون درت چون حلقه ايم"‪",‬بر در تو حلقه بودن‬
‫هيچ عاري هست نيست"‬
‫‪",403,4‬بر در انديشه ترسان گشته ايم از هر خيال"‪",‬خواجه را اينجا‬
‫خيالي هست آري هست نيست"‬
‫‪",403,5‬اي دل جاسوس من در پيش كيكاوس من"‪",‬جز صلح الدين ز دلها‬
‫هوشياري هست نيست"‬
‫‪",404,1‬هله اي آنك بخوردي سحري باده كه نوشت"‪",‬هله پيش آ كه بگويم‬
‫سخن راز به گوشت"‬
‫‪",404,2‬مي روح آمد نادر رو از آن هم بچش آخر"‪",‬كه به يك جرعه بپرد‬
‫همه طراري و هوشت"‬
‫‪",404,3‬چو ازين هوش برستي به مساقات و به مستي"‪",‬دهدت صد هش‬
‫ديگر كرم باده فروشت"‬
‫‪",404,4‬چو در اسرار درآيي كندت روح سقايي"‪",‬به فلك غلغله افتد ز‬
‫هياهوي و خروشت"‬
‫‪",404,5‬بستان باده ديگر جز از آن احمر و اصفر"‪",‬كندت خواجه معني‬
‫برهاند ز نقوشت"‬
‫‪",404,6‬دهد آن كان ملحت قدحي وقت صباحت"‪",‬به از آن صد قدح مي‬
‫كه بخوردي شب دوشت"‬
‫‪",404,7‬تو اگر هاي نگويي و اگر هوي نگويي"‪",‬همه اموات و جمادات‬
‫بجوشند ز جوشت"‬
‫‪",404,8‬چو در آن حلقه بگنجي ز بر معدن و گنجي"‪",‬هوس كسب بيفتد ز‬
‫دل مكسبه كوشت"‬
‫‪",404,9‬تو كه از شر اعادي به دو صد چاه فتادي"‪",‬برهانيد به آخر كرم‬
‫مظلمه پوشت"‬
‫‪",404,10‬همه آهنگ لقا كن خمش و صيد رها كن"‪",‬به خموشيت ميسر‬
‫شود اين صيد وحوشت"‬
‫‪",404,11‬تو دهان را چو ببندي خمشي را بپسندي"‪",‬كشش و جذب نديمان‬
‫نگذارند خموشت"‬
‫‪",405,1‬به خدا كت نگذارم كه روي راه سلمت"‪",‬كه سر و پا و سلمت‬
‫نبود روز قيامت"‬
‫‪",405,2‬حشم عشق درآمد ربض شهر برآمد"‪",‬هله اي يار قلندر بشنو‬
‫طبل ملمت"‬
‫‪",405,3‬دل و جان فاني ل كن تن خود همچو قبا كن"‪",‬نه اثر گو نه خبر گو‬
‫نه نشاني نه علمت"‬
‫‪",405,4‬چو من از خويش برستم ره انديشه ببستم"‪",‬هله اي سر ده‬
‫مستم برهانم به تمامت"‬
‫‪",405,5‬هله برجه هله برجه قدمي بر سر خود نه"‪",‬هله بر پر هله برپر چو‬
‫من از شكر و غرامت"‬
‫‪",405,6‬ببر اي عشق چو موسي سر فرعون تكبر"‪",‬هله فرعون به پيش آ‬
‫كه گرفتم در و بامت"‬
‫‪",405,7‬چو من از غيب رسيدم سپه غيب كشيدم"‪",‬برو اي ظالم سركش‬
‫كه فتادي ز زعامت"‬
‫‪",405,8‬هله پاليز تو باقي سر خر عالم فاني"‪",‬همه ديدار كريمست درين‬
‫عشق كرامت"‬
‫‪",405,9‬نكند رحمت مطلق به بل جان تو ويران"‪",‬نكند والده ما را ز پي‬
‫كينه حجامت"‬
‫‪",405,10‬نبود جان و دلم را ز تو سيري و ملولي"‪",‬نبود هيج كسي را ز دل‬
‫و ديده سآمت"‬
‫‪",405,11‬به جز از عشق مجرد به هر آن نقش كه رفتم"‪",‬بنه ارزيد‬
‫خوشيهاش به تلخي ندامت"‬
‫‪",405,12‬هله تا ياوه نگردي چو درين حوض رسيدي"‪",‬كه تكش آب‬
‫حياتست و لبش جاي اقامت"‬
‫‪",405,13‬چو درين حوض درافتي همه خويش بدو ده"‪",‬به مزن دستك و‬
‫پايك تو بچستي و شهامت"‬
‫‪",405,14‬همه تسليم و خمش كن نه امامي تو ز جمعي"‪",‬نرسد هيچ كسي‬
‫را به جز اين عشق امامت"‬
‫‪",406,1‬چند گويي كه چه چاره ست و مرا درمان چيست"‪",‬چاره جوينده‬
‫كه كرده ست ترا خود آن چيست"‬
‫‪",406,2‬چند باشد غم آنت كه ز غم جان ببرم"‪",‬خود نباشد هوس آنك‬
‫بداني جان چيست"‬
‫‪",406,3‬بوي ناني كه رسيده ست بران بوي برو"‪",‬تا همان بوي دهد شرح‬
‫ترا كين نان چيست"‬
‫‪",406,4‬گر تو عاشق شده اي عشق تو برهان تو بس"‪",‬ور تو عاشق‬
‫نشدي پس طلب برهان چيست"‬
‫‪",409,1‬تا نلغزي كه ز خون راه پس و پيش ترست"‪",‬آدمي دزد ز زر دزد‬
‫كنون بيشترست"‬
‫‪",409,2‬گر بزانند كه از عقل و خبر مي دزدند"‪",‬خود چه دارند كسي را كه‬
‫ز خود بي خبرست"‬
‫‪",409,3‬خود خود را تو چنين كاسد و بي خصم مدان"‪",‬كه جهان طالب زر‬
‫و خود تو كان زرست"‬
‫‪",409,4‬كه رسول حق الناس معادن گفتست"‪",‬معدن نقره و زرست و‬
‫يقين پرگهرست"‬
‫‪",409,5‬گنج يابي و درو عمر نيابي تو به گنج"‪",‬خويش درياب كه اين گنج ز‬
‫تو برگذرست"‬
‫‪",409,6‬خويش درياب و حذر كن تو و ليكن چه كني"‪",‬كه يكي دزد سبك‬
‫دست درين ره حذرست"‬
‫‪",409,7‬سحر ار چند كه تاريست حساب روزست"‪",‬هر كرا روي سوي‬
‫شمس بود چون سحرست"‬
‫‪",409,8‬روحها مست شود از دم صبح از پي آنك"‪",‬صبح را روي به شمس‬
‫است و حريف نظرست"‬
‫‪",409,9‬چند بر بوك و مگر مهره فرو گرداني"‪",‬كه تو بس مفلسي و چرخ‬
‫فلك پاك برست"‬
‫‪",409,10‬مغز پالوده و بر هيچ نه در خواب شدي"‪",‬گوييا لقمه هر روزه تو‬
‫مغز خرست"‬
‫‪",409,11‬بيشتر جان كن و زر جمع كن و خوش دل باش"‪",‬كه همه سيم و‬
‫زر و مال تو مار سقرست"‬
‫‪",409,12‬يك شب از بهر خدا بي خور و بي خواب بزي"‪",‬صد شب از بهر‬
‫هوا نفس تو بي خواب و خورست"‬
‫‪",409,13‬از سردرد و دريغ از پس هر ذره خاك"‪",‬آه و فرياد همي آيد‬
‫گوش تو كرست"‬
‫‪",409,14‬خون دل بر رخت افشان به سحرگاه از آنك"‪",‬توشه راه تو خون‬
‫دل و آه سحرست"‬
‫‪",409,15‬دل پر اميد كن و صيقليش ده به صفا"‪",‬كه دل پاك تو آيينه‬
‫خورشيد فرست"‬
‫‪",409,16‬مونس احمد مرسل به جهان كيست بگو"‪",‬شمس تبريز شهنشاه‬
‫كه احدي الكبرست"‬
‫‪",410,1‬دوش آمد بر من آنك شب افروز منست"‪",‬آمدن باري اگر در دو‬
‫جهان آمدنست"‬
‫‪",410,2‬آنك سرسبزي خاكست و گهربخش فلك"‪",‬چاشني بخش‬
‫وطنهاست اگر بي وطنست"‬
‫‪",410,3‬در كف عقل نهد شمع كه بستان و بيا"‪",‬تا در من كه شفاخانه هر‬
‫ممتحن است"‬
‫‪",410,4‬شمع را تو گرو اين لگن تن چه كني"‪",‬اين لگن گر نبود شمع ترا‬
‫صد لگنست"‬
‫‪",410,5‬تا درين آب و گلي كار كلوخ اندازيست"‪",‬گفت و گو جمله‬
‫كلوخست و يقين دل شكنست"‬
‫‪",410,6‬گوهر آينه جان همه در ساده دليست"‪",‬ميل تو بهر تصدر همه در‬
‫فضل و فنست"‬
‫‪",410,7‬زين گذر كن صفت يار شكربخش بگو"‪",‬كه ز عشوه شكرش ذره‬
‫به ذره دهنست"‬
‫‪",410,8‬خيره گشتست صفتها همه كان چه صفتست"‪",‬كان صفتها چو بتان‬
‫و صفت او شمنست"‬
‫‪",410,9‬چشم نرگس نشناسد ز غمش كندر باغ"‪",‬پيش او ياسمنست آن‬
‫گل تر ياسمنست"‬
‫‪",414,1‬روز و شب خدمت تو بي سر و بي پا چه خوشست"‪",‬در شكرخانه‬
‫تو مرغ شكرخا چه خوشست"‬
‫‪",414,2‬بر سر غنچه بسته كه نهان مي خندد"‪",‬سايه سرو خوش نادره بال‬
‫چه خوشست"‬
‫‪",414,3‬زاغ اگر عاشق سرگين خر آمد گو باش"‪",‬بلبلن را به چمن با گل‬
‫رعنا چه خوشست"‬
‫‪",414,4‬بانك سرناي چه گر مونس غمگينانست"‪",‬از دم روح نفخنا دل‬
‫سرنا چه خوشست"‬
‫‪",414,5‬گرچه شب باز رهد خلق ز انديشه به خواب"‪",‬در رخ شمس‬
‫ضحي ديده بينا چه خوشست"‬
‫‪",414,6‬بت پرستانه ترا پاي فرو رفت به گل"‪",‬تو چه داني كه برين گنبد‬
‫مينا چه خوشست"‬
‫‪",414,7‬چون تجلي بود از رحمت حق موسي را"‪",‬زان شكر ريز لقا سينه‬
‫سينا چه خوشست"‬
‫‪",414,8‬كه صدا دارد و در كان زر صامت هم هست"‪",‬گه خمش بودن و‬
‫گه گفت مواسا چه خوشست"‬
‫‪",415,1‬تشنه بر لب جو بين كه چه در خواب شدست"‪",‬بر سر گنج گدا‬
‫بين كه چه پرتاب شدست"‬
‫‪",415,2‬اي بسا خشك لبا كز گره سحر كسي"‪",‬در ارس بي خبر از آب چو‬
‫دولب شدست"‬
‫‪",415,3‬چشم بند ار نبدي كه گرو شمع شدي"‪",‬كافتاب سحري ناسخ‬
‫مهتاب شدست"‬
‫‪",415,4‬ترسد ار شمع نباشد بنبيند مه را"‪",‬دل آن گول ازين ترس چو‬
‫سيماب شدست"‬
‫‪",415,5‬چون سليمان نهانست كه ديوانش دلست"‪",‬جان محجوب ازو‬
‫مفخر حجاب شدست"‬
‫‪",415,6‬اي بسا سنگ دل كه حجرش لعل شدست"‪",‬اي بسا غوره درين‬
‫معصره دوشاب شدست"‬
‫‪",415,7‬اين چه مشاطه و گلگونه غيبست كزو"‪",‬زعفراني رخ عشاق چو‬
‫عناب شدست"‬
‫‪",415,8‬چند عثمان پر از شرم كه از مستي او"‪",‬چون عمر شرم شكن‬
‫گشته و خطاب شدست"‬
‫‪",415,9‬طرفه قفال كز انفاس كند قفل و كليد"‪",‬من دكان بستم كو فاتح‬
‫ابواب شدست"‬
‫‪",416,1‬مطرب و نوحه گر عاشق و شوريده خوشست"‪",‬نبود بسته بود‬
‫رسته و روييده خوشست"‬
‫‪",416,2‬تف و بوي جگر سوخته و جوشش خون"‪",‬گرد زير و بم مطرب به‬
‫چه پيچيده خوشست"‬
‫‪",416,3‬ز ابر پر آب دو چشمش ز تصاريف فراق"‪",‬بر شكوفه رخ پژمرده‬
‫بباريده خوشست"‬
‫‪",416,4‬بنگر جان و جهان ور نتواني ديدن"‪",‬اين جهان در هوسش درهم و‬
‫شوريده خوشست"‬
‫‪",416,5‬پيش دلبر بنهادن سر سرمست سزاست"‪",‬سر او را كف معشوق‬
‫بماليده خوشست"‬
‫‪",416,6‬ديدن روي دلرام عيان سلطانيست"‪",‬هم خيال صنم نادره در ديده‬
‫خوشست"‬
‫‪",416,7‬اين سعادت ندهد دست هميشه اما"‪",‬ديدن آن مه جان ناگه و‬
‫دزديده خوشست"‬
‫‪",416,8‬عشق اگر رخت توا برد به غارت خوش باش"‪",‬پيش آن يوسف‬
‫زيبا كف ببريده خوشست"‬
‫‪",420,8‬گر در بسته كند منع ز هفتاد بل"‪",‬تا كه اين سيل بل آمد و از بند‬
‫گذشت"‬
‫‪",420,9‬هر كي عقد و حل احوال دل خويش بديد"‪",‬بند هستي بشكست او‬
‫و ز پيوند گذشت"‬
‫‪",420,10‬مرد چونك به كف آورد چنين در يتيم"‪",‬خاطر او ز وفاي زن و‬
‫فرزند گذشت"‬
‫‪",420,11‬بس كه از قصه خوبش همه در فتنه فتند"‪",‬كين مقالت خوش از‬
‫فهم خردمند گذشت"‬
‫‪",421,1‬ساقيا اين مي از انگور كدامين پشته ست"‪",‬كه دل و جان حريفان‬
‫ز خمار آغشته ست"‬
‫‪",421,2‬خم پيشين بگشا و سر اين خم بربند"‪",‬كه چو زهرست نشاط‬
‫همگان را كشته ست"‬
‫‪",421,3‬بند اين جام جفا جام وفا را برگير"‪",‬تا نگويند كه ساقي ز وفا‬
‫برگشته ست"‬
‫‪",421,4‬در ده آن باده اول كه مبارك باده ست"‪",‬مگسل آن رشته اول كه‬
‫مبارك رشته ست"‬
‫‪",421,5‬صد شكوفه ز يكي جرعه برين خاك ز چيست"‪",‬تا چه عشقست‬
‫كه اندر دل ما بسرشته ست"‬
‫‪",421,6‬بر در خانه دل اين لگد سخت مزن"‪",‬هان كه ويران شود اين خانه‬
‫دل يك خشته ست"‬
‫‪",421,7‬باده اي ده كه بدان باده بل وا گردد"‪",‬مجلسي ده پر از آن گل كه‬
‫خدايش كشته ست"‬
‫‪",421,8‬تا همه مست شويم و ز طرب سجده كنيم"‪",‬پيش نقشي كه‬
‫خدايش بخودي بنوشته ست"‬
‫‪",422,1‬اي كه رويت چو گل و زلف تو چون شمشادست"‪",‬جانم آن لحظه‬
‫كه غمگين تو باشم شادست"‬
‫‪",422,2‬نقدهائي كه نه نقد غم تست آن خاكست"‪",‬غير پيمودن باد هوس‬
‫تو بادست"‬
‫‪",422,3‬كار او دارد كاموخته كار توست"‪",‬زانك كار تو يقين كارگه‬
‫ايجادست"‬
‫‪",422,4‬آسمان را و زمين را خبرست و معلوم"‪",‬كاسمان همچو زمين امر‬
‫ترا منقادست"‬
‫‪",422,5‬روي بنماي و خمار دو جهان را بشكن"‪",‬نه كه امروز خماران ترا‬
‫ميعادست"‬
‫‪",422,6‬آفتاب ارچه درين دور فريدست و وحيد"‪",‬شرقيانند كه او در‬
‫صفشان آحادست"‬
‫‪",422,7‬خسروان خاك كفش را به خدا تاج كنند"‪",‬هركه شيرين ترا دلشده‬
‫چون فرهادست"‬
‫‪",422,8‬مي نهد بر لب خود دست دل من كه خموش"‪",‬اين چه وقت‬
‫سخن است و چه گه فريادست"‬
‫‪",423,1‬مگر اين دم سر آن زلف پريشان شده است"‪",‬كه چنين مشك‬
‫تتاري عبرافشان شده است"‬
‫‪",423,2‬مگر از چهره او باد صبا پرده ربود"‪",‬كه هزاران قمر غيب‬
‫درخشان شده است"‬
‫‪",423,3‬هست جاني كه ز بوي خوش او شادان نيست"‪",‬گرچه جان بو نبرد‬
‫كو ز چه شادان شده است"‬
‫‪",423,4‬اي بسا شاد گلي كز دم حق خندانست"‪",‬ليك هر جان بنداند ز چه‬
‫خندان شده است"‬
‫‪",425,7‬هركه از جا رفت جاي او دلست"‪",‬همچو دل اندر جهان جاييش‬
‫نيست"‬
‫‪",426,1‬غير عشقت راه بين جستيم نيست"‪",‬جز نشانت همنشين جستيم‬
‫نيست"‬
‫‪",426,2‬آنچنان جستن كه مي خواهي بگو"‪",‬كانچنان را اينچنين جستيم‬
‫نيست"‬
‫‪",426,3‬بعد ازين بر آسمان جوييم يار"‪",‬زانك ياري در زمين جستيم‬
‫نيست"‬
‫‪",426,4‬چون خيال ماه تو اي بي خيال"‪",‬تا به چرخ هفتمين جستيم‬
‫نيست"‬
‫‪",426,5‬بهتر آن باشد كه محو اين شويم"‪",‬كز دو عالم به ازين جستيم‬
‫نيست"‬
‫‪",426,6‬صافهاي جمله عالم خورده گير"‪",‬همچو درد درد دين جستيم‬
‫نيست"‬
‫‪",426,7‬خاتم ملك سليمان جستنيست"‪",‬حلقها هست و نگين جستيم‬
‫نيست"‬
‫‪",426,8‬صورتي كندر نگين او بدست"‪",‬در بتان روم و چين جستيم نيست"‬
‫‪",426,9‬آنچنان صورت كه شرحش مي كنم"‪",‬جز كه صورت آفرين‬
‫جستيم نيست"‬
‫‪",426,10‬اندر آن صورت يقين حاصل شود"‪",‬كز وراي آن يقين جستيم‬
‫نيست"‬
‫‪",426,11‬جاي آن هست ار گمان بد بريم"‪",‬زانك بي مكري امين جستيم‬
‫نيست"‬
‫‪",426,12‬پشت ما از ظن بد شد چون كمان"‪",‬زانك راهي بي كمين‬
‫جستيم نيست"‬
‫‪",426,13‬زين بيان نوري كه پيدا مي شود"‪",‬در بيان و در مبين جستيم‬
‫نيست"‬
‫‪",427,1‬در دل و جان خانه كردي عاقبت"‪",‬هر دو را ديوانه كردي عاقبت"‬
‫‪",427,2‬آمدي كاتش درين عالم زني"‪",‬وا نگشتي تا نكردي عاقبت"‬
‫‪",427,3‬اي ز عشقت عالمي ويران شده"‪",‬قصد اين ويرانه كردي عاقبت"‬
‫‪",427,4‬من ترا مشغول مي كردم دل"‪",‬ياد آن افسانه كردي عاقبت"‬
‫‪",427,5‬عشق را بي خويش بردي در حرم"‪",‬عقل را بيگانه كردي عاقبت"‬
‫‪",427,6‬يا رسول الله ستون صبر را"‪",‬استن حنانه كردي عاقبت"‬
‫‪",427,7‬شمع عالم بود لطف چاره گر"‪",‬شمع را پروانه كردي عاقبت"‬
‫‪",427,8‬يك سرم اين سوست يك سر سوي تو"‪",‬دو سرم چون شانه‬
‫كردي عاقبت"‬
‫‪",427,9‬دانه اي بيچاره بودم زير خاك"‪",‬دانه را دردانه كردي عاقبت"‬
‫‪",427,10‬دانه اي را باغ و بستان ساختي"‪",‬خاك را كاشانه كردي عاقبت"‬
‫‪",427,11‬اي دل مجنون و از مجنون بتر"‪",‬مردي و مردانه كردي عاقبت"‬
‫‪",427,12‬كاسه سر از تو پر از تو تهي"‪",‬كاسه را پيمانه كردي عاقبت"‬
‫‪",427,13‬جان جانداران سركش را به علم"‪",‬عاشق جانانه كردي عاقبت"‬
‫‪",427,14‬شمس تبريزي كه مر هر ذره را"‪",‬روشن و فرزانه كردي‬
‫عاقبت"‬
‫‪",428,1‬اينچنين پابند جان ميدان كيست"‪",‬ما شديم از دست اين دستان‬
‫كيست"‬
‫‪",428,2‬عشق گردان كرد ساغرهاي خاص"‪",‬عشق مي داند كه او كردان‬
‫كيست"‬
‫‪",428,3‬جان حياتي داد كوه و دشت را"‪",‬اي خدايا اي خدايا جان كيست"‬
‫‪",428,4‬اين چه باغست اين كه جنت مست اوست"‪",‬وين بنفشه و سوسن‬
‫و ريحان كيست"‬
‫‪",428,5‬شاخ گل از بلبلن گوياترست"‪",‬سرو رقصان گشته كين بستان‬
‫كيست"‬
‫‪",428,6‬ياسمن گفتا نگويي با سمن"‪",‬كين چنين نرگس ز نرگسدان‬
‫كيست"‬
‫‪",428,7‬چون بگفتم ياسمن خنديد و گفت"‪",‬بي خودم من مي ندانم كان‬
‫كيست"‬
‫‪",428,8‬مي دود چون گوي زرين آفتاب"‪",‬اي عجب اندر خم چوگان‬
‫كيست"‬
‫‪",428,9‬ماه همچون عاشقان اندر پيش"‪",‬فربه و لغر شده حيران كيست"‬
‫‪",428,10‬ابر غمگين در غم و انديشه است"‪",‬سر پر آتش عجب گريان‬
‫كيست"‬
‫‪",428,11‬چرخ ازرق پوش روشن دل عجب"‪",‬روز و شب سرمست و‬
‫سرگردان كيست"‬
‫‪",428,12‬درد هم از درد او پرسان شده"‪",‬كاي عجب اين درد بي درمان‬
‫كيست"‬
‫‪",428,13‬شمس تبريزي گشاده ست اين گره"‪",‬اي عجب اين قدرت و‬
‫امكان كيست"‬
‫‪",429,1‬عاشقي و بي وفايي كار ماست"‪",‬كار كار ماست چون او يار‬
‫ماست"‬
‫‪",429,2‬قصد جان جمله خويشان كنيم"‪",‬هرچه خويش ما كنون اغيار‬
‫ماست"‬
‫‪",429,3‬عقل اگر سلطان اين اقليم شد"‪",‬همچو دزد آويخته بر دار‬
‫ماست"‬
‫‪",429,4‬خويش و بي خويشي به يكجا كي بود"‪",‬هر گلي كز ما برويد خار‬
‫ماست"‬
‫‪",429,5‬خودپرستي نامبارك حالتيست"‪",‬كندرو ايمان ما انكار ماست"‬
‫‪",429,6‬آنك افلطون و جالينوس تست"‪",‬از مني پر علت و بيمار ماست"‬
‫‪",429,7‬نوبهاري كو نوي خود بديد"‪",‬جان گلزارست اما زار ماست"‬
‫‪",429,8‬اين مني خاكست زر در وي بجو"‪",‬كندرو گنجور يار غار ماست"‬
‫‪",429,9‬خاك بي آتش بننمايد گهر"‪",‬عشق و هجران ابر آتش بار ماست"‬
‫‪",429,10‬طالبا بشنو كه بانگ آتش است"‪",‬تا نپنداري كه اين گفتار‬
‫ماست"‬
‫‪",429,11‬طالبا بگذر ازين اسرار خود"‪",‬سر طالب پرده اسرار ماست"‬
‫‪",429,12‬نور و نار تست ذوق و رنج تو"‪",‬رو بدانجائي كه نور و نار ماست"‬
‫‪",429,13‬گاه گويي شيرم و گه شيرگير"‪",‬شيرگير و شير تو كفتار ماست"‬
‫‪",429,14‬طالب ره طالب شه كي بود"‪",‬گرچه دل دارد مگو دلدار ماست"‬
‫‪",429,15‬شهر از عاقل تهي خواهد شدن"‪",‬اينچنين ساقي كه اين خمار‬
‫ماست"‬
‫‪",429,16‬عاشق و مفلس كند اين شهر را"‪",‬اينچنين چابك كه اين طرار‬
‫ماست"‬
‫‪",429,17‬مدرسه عشق و مدرس ذوالجلل"‪",‬ما چو طالب علم و اين‬
‫تكرار ماست"‬
‫‪",433,7‬تو اگر جرعه نريزي بر خاك"‪",‬خاك را از تو خبرها ز كجاست"‬
‫‪",434,1‬هم ببر اين بت زيبا خوشكست"‪",‬من نشستم كه همينجا‬
‫خوشكست"‬
‫‪",434,2‬مطرب و يار من و شمع و شراب"‪",‬اينچنين عيش مهيا‬
‫خوشكست"‬
‫‪",434,3‬من و تو هيچ ازينجا نرويم"‪",‬پهلوي شكر و حلوا خوشكست"‬
‫‪",434,4‬خجلست از رخ يارم گل تر"‪",‬با چنين چهره و سيما خوشكست"‬
‫‪",434,5‬هر صباحي ز جمالش مستيم"‪",‬خاصه امروز كه با ما خوشكست"‬
‫‪",434,6‬بجهم حلقه زلفش گيرم"‪",‬كه در آن حلقه تماشا خوشكست"‬
‫‪",434,7‬شمس تبريز كه نور دلهاست"‪",‬دايما با گل رعنا خوشكست"‬
‫‪",435,1‬هر كي بالست مر او را چه غمست"‪",‬هر كي آنجاست مر او را‬
‫چه غمست"‬
‫‪",435,2‬كه ازين سو همه جانست و حيات"‪",‬كه ازين سو همه لطف و‬
‫كرمست"‬
‫‪",435,3‬خود ازين سو كه نه سويست و نه جا"‪",‬قدم اندر قدم اندر‬
‫قدمست"‬
‫‪",435,4‬اين عدم خود چه مبارك جايست"‪",‬كه مددهاي وجود از عدمست"‬
‫‪",435,5‬همه دلها نگران سوي عدم"‪",‬اين عدم نيست كه باغ ارمست"‬
‫‪",435,6‬اين همه لشكر انديشه دل"‪",‬ز سپاهان عدم يك علمست"‬
‫‪",435,7‬ز تو تا غيب هزاران سالست"‪",‬چو روي از ره دل يك قدمست"‬
‫‪",436,1‬گفتا كه كيست بر در گفتم كمين غلمت"‪",‬گفتا چه كار داري گفتم‬
‫مها سلمت"‬
‫‪",436,2‬گفتا كه چند راني گفتم كه تا بخواني"‪",‬گفتا كه چند جوشي گفتم‬
‫كه تا قيامت"‬
‫‪",436,3‬دعوي عشق كردم سوگندها بخوردم"‪",‬كز عشق ياوه كردم من‬
‫ملكت و شهامت"‬
‫‪",436,4‬گفتا براي دعوي قاضي گواه خواهد"‪",‬گفتم گواه اشكم زردي رخ‬
‫علمت"‬
‫‪",436,5‬گفتا گواه جرحست تر دامنست چشمت"‪",‬گفتم به فر عدلت‬
‫عدلند و بي غرامت"‬
‫‪",436,6‬گفتا كه بود همره گفتم خيالت اي شه"‪",‬گفتا كه خواندت اينجا‬
‫گفتم كه بوي جانت"‬
‫‪",436,7‬گفتا چه عزم داري گفتم وفا و ياري"‪",‬گفتا ز من چه خواهي گفتم‬
‫كه لطف عامت"‬
‫‪",436,8‬گفتا كجاست خوشتر گفتم كه قصر قيصر"‪",‬گفتا چه ديدي آنجا‬
‫گفتم كه صد كرامت"‬
‫‪",436,9‬گفتا چراست خالي گفتم ز بيم رهزن"‪",‬گفتا كه كيست رهزن‬
‫گفتم كه اين ملمت"‬
‫‪",436,10‬گفتا كجاست ايمن گفتم كه زهد و تقوي"‪",‬گفتا كه زهد چه بود‬
‫گفتم ره سلمت"‬
‫‪",436,11‬گفتا كجاست آفت گفتم به كوي عشقت"‪",‬گفتا كه چوني آنجا‬
‫گفتم در استقامت"‬
‫‪",436,12‬خامش كه گر بگويم من نكتهاي او را"‪",‬از خويشتن برآيي ني در‬
‫بود نه بامت"‬
‫‪",437,1‬هر جور كز تو آيد بر خود نهم غرامت"‪",‬جرم ترا و خود را بر خود‬
‫نهم تمامت"‬
‫‪",440,7‬چون كوفت او در دل ناآمده به منزل"‪",‬دانست جان ز بويش كان‬
‫يار مهربانست"‬
‫‪",440,8‬آنكو كشيد دستت او آفريده استت"‪",‬وانكو قرين جان شد او‬
‫صاحب قرانست"‬
‫‪",440,9‬او ماه بي خسوفست خورشيد بي كسوفست"‪",‬او خمر بي‬
‫خمارست او سود بي زيانست"‬
‫‪",440,10‬آن شهريار اعظم بزمي نهاد خرم"‪",‬شمع و شراب و شاهد‬
‫امروز رايگانست"‬
‫‪",440,11‬چون مست گشت مردم شد گوهرش برهنه"‪",‬پهلو شكست كانرا‬
‫زانكس كه پهلوانست"‬
‫‪",440,12‬دلله چون صبا شد از خار گل جدا شد"‪",‬باران نباتها را در باغ‬
‫امتحانست"‬
‫‪",440,13‬بي عز و نازنيني كي كرد ناز و بيني"‪",‬هركس كه كرد والله‬
‫خامست و قلتبانست"‬
‫‪",440,14‬خامش كه تا بگويد بي حرف و بي زبان او"‪",‬خود چيست اين‬
‫زبانها گر آن زبان زبانست"‬
‫‪",441,1‬بنماي رخ كه باغ و گلستانم آرزوست"‪",‬بگشاي لب كه قند‬
‫فراوانم آرزوست"‬
‫‪",441,2‬اي آفتاب حسن برون آ دمي ز ابر"‪",‬كان چهره مشعشع تابانم‬
‫آرزوست"‬
‫‪",441,3‬بشنيدم از هواي تو آواز طبل باز"‪",‬باز آمدم كه ساعد سلطانم‬
‫آرزوست"‬
‫‪",441,4‬گفتي ز ناز بيش مرنجان مرا برو"‪",‬آن گفتنت كه بيش مرنجانم‬
‫آرزوست"‬
‫‪",441,5‬وان دفع گفتنت كه برو شه به خانه نيست"‪",‬وان ناز و باز و تندي‬
‫دربانم آرزوست"‬
‫‪",441,6‬در دست هر كي هست ز خوبي قراضهاست"‪",‬آن معدن ملحت و‬
‫آن كانم آرزوست"‬
‫‪",441,7‬اين نان و آب چرخ چو سيلست بي وفا"‪",‬من ماهيم نهنگم عمانم‬
‫آرزوست"‬
‫‪",441,8‬يعقوب وار وا اسفاها همي زنم"‪",‬ديدار خوب يوسف كنعانم‬
‫آرزوست"‬
‫‪",441,9‬والله كه شهر بي تو مرا حبس مي شود"‪",‬آوارگي و ك׀ˆه و‬
‫بيابانم آرزوست"‬
‫‪",441,10‬زين همرهان سست عناصر دلم گرفت"‪",‬شير خدا و رستم‬
‫دستانم آرزوست"‬
‫‪",441,11‬جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او"‪",‬آن نور روي موسي‬
‫عمرانم آرزوست"‬
‫‪",441,12‬زين خلق پر شكايت گريان شدم ملول"‪",‬آن هاي هوي و نعره‬
‫مستانم آرزوست"‬
‫‪",441,13‬گوياترم ز بلبل اما ز رشك عام"‪",‬مهرست بر دهانم و افغانم‬
‫آرزوست"‬
‫‪",441,14‬دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر"‪",‬كز ديو و دد ملولم و‬
‫انسانم آرزوست"‬
‫‪",441,15‬گفتند يافت مي نشود جسته ايم ما"‪",‬گفت آنك يافت مي نشود‬
‫آنم آرزوست"‬
‫‪",441,16‬هرچند مفلسم نپذيرم عقيق خرد"‪",‬كسان عقيق نادر ارزانم‬
‫آرزوست"‬
‫‪",441,17‬پنهان ز ديدها و همه ديدها ازوست"‪",‬آن آشكار صنعت پنهانم‬
‫آرزوست"‬
‫‪",441,18‬خود كار من گذشت ز هر آرزو و آز"‪",‬از كان و از مكان پي‬
‫اركانم آرزوست"‬
‫‪",443,10‬خواهي بلرز و خواه ملرز اينت گفتنيست"‪",‬گر بر لب و دهانم‬
‫خود بند آهنيست"‬
‫‪",443,11‬آهن شكافتن بر داود عشق چيست"‪",‬خامش كه شاه عشق‬
‫عجايب تهمتنيست"‬
‫‪",444,1‬ساقي بيار باده كه ايام بس خوشست"‪",‬امروز روز باده و خرگاه‬
‫و آتش است"‬
‫‪",444,2‬ساقي ظريف و باده لطيف و زمان شريف"‪",‬مجلس چو چرخ‬
‫روشن و دلدار مه وشست"‬
‫‪",444,3‬بشنو نواي ناي كز آن نفخه با نواست"‪",‬دركش شراب لعل كه غم‬
‫در كشاكش است"‬
‫‪",444,4‬امروز غير توبه نبيني شكسته اي"‪",‬امروز زلف دوست بود كان‬
‫مشوش است"‬
‫‪",444,5‬هفتاد بار توبه كند شب رسول حق"‪",‬توبه شكن حقست كه توبه‬
‫مخمش است"‬
‫‪",444,6‬آن صورت نهان كه جهان در هواي اوست"‪",‬بر آب و گل به قدرت‬
‫يزدان منقش است"‬
‫‪",444,7‬امروز جان بيابد هر جا كه مرده ايست"‪",‬چشمي دگر گشايد‬
‫چشمي كه اعمش است"‬
‫‪",444,8‬شاخي كه خشك نيست ز آتش مسلم است"‪",‬از تير غم ندارد‬
‫سغري كه تركش است"‬
‫‪",444,9‬در عاشقي نگر كه رخش بوسه گاه اوست"‪",‬منگر بدانك زرد و‬
‫ضعيف و مكرمش است"‬
‫‪",444,10‬بس تن اسير خاك و دلش بر فلك امير"‪",‬بس دانه زير خاك‬
‫درختش منعش است"‬
‫‪",444,11‬در خاك كي بود كه دلش گنج گوهرست"‪",‬دلتنگ كي بود كه‬
‫دلرام دركش است"‬
‫‪",444,12‬اي مرده شوي من زنخم را ببند سخت"‪",‬زيرا كه بي دهان دل و‬
‫جانم شكرچش است"‬
‫‪",444,13‬خامش زنخ مزن كه ترا مرده شوي نيست"‪",‬ذات ترا مقام نه‬
‫پنجست و ني شش است"‬
‫‪",445,1‬اين طرفه آتشي كه دمي برقرار نيست"‪",‬گر نزد يار باشد وگر‬
‫نزد يار نيست"‬
‫‪",445,2‬صورت چه پاي دارد كو را ثبات نيست"‪",‬معني چه دست گيرد‬
‫چون آشكار نيست"‬
‫‪",445,3‬عالم شكارگاه و خليق همه شكار"‪",‬غير نشانه اي ز امير شكار‬
‫نيست"‬
‫‪",445,4‬هر سوي كار و بار كه ما مير و مهتريم"‪",‬وان سو كه بارگاه‬
‫اميرست بار نيست"‬
‫‪",445,5‬اي روح دست بر كن و بنماي رنگ خوش"‪",‬كينها همه بجز كف و‬
‫نقش و نگار نيست"‬
‫‪",445,6‬هرجا غبار خيزد آنجاي لشكرست"‪",‬كاتش هميشه بي تف و دود و‬
‫بخار نيست"‬
‫‪",445,7‬تو مرد را ز گرد نداني چه مرديست"‪",‬در گرد مرد جوي كه با‬
‫گردكار نيست"‬
‫‪",445,8‬اي نيكبخت اگر تو نجويي بجويدت"‪",‬جوينده اي كه رحمت وي را‬
‫شمار نيست"‬
‫‪",445,9‬سيلت چو در ربايد داني كه در رهش"‪",‬هست اختيار خلق و ليك‬
‫اختيار نيست"‬
‫‪",445,10‬در فقر عهد كردم تا حرف كم كنم"‪",‬اما گلي ديد كه پهلويش‬
‫خار نيست"‬
‫‪",416,9‬بس كن ار چه كه اراجيف بشير وصلست"‪",‬وصل همچون شكر‬
‫ناگه بشنيده خوشست"‬
‫‪",417,1‬من پري زاده ام و خواب ندانم كه كجاست"‪",‬چونك شب گشت‬
‫نخسپند كه شب نوبت ماست"‬
‫‪",417,2‬چون دماغست و سرستت مكن استيزه بخسب"‪",‬دخل و‬
‫خرجست چنين شيوه و تدبير سزاست"‬
‫‪",417,3‬خرج بي دخل خداييست ز دنيا مطلب"‪",‬هر كرا هست زهي بخت‬
‫ندانم كه كراست"‬
‫‪",418,1‬سر مپيچان و مجنبان كه كنون نوبت تست"‪",‬بستان جام و در‬
‫آشام كه آن شربت تست"‬
‫‪",418,2‬عدد ذره دري جو هوا عشاقند"‪",‬طرب و حالت ايشان مدد حالت‬
‫تست"‬
‫‪",418,3‬همگي پرده و پوشش ز پي باشش تست"‪",‬جرس و طبل رحيل از‬
‫جهت رحلت تست"‬
‫‪",418,4‬هر كرا همت عالي بود و فكر بلند"‪",‬دانك آن همت عالي اثر همت‬
‫تست"‬
‫‪",418,5‬فكرتي كان نبود خاسته از طبع و دماغ"‪",‬نيست در عالم اگر باشد‬
‫آن فكرت تست"‬
‫‪",418,6‬اي دل خسته ز هجران و ز اسباب دگر"‪",‬هم ازو جوي دوا را كه‬
‫ولي نعمت تست"‬
‫‪",418,7‬زان سوي كامد محنت هم از آن سوست دوا"‪",‬هم ازو شبهه‬
‫تست و هم ازو حجت تست"‬
‫‪",418,8‬هم خمار از مي آيد هم ازو دفع خمار"‪",‬هم ازو عسرت تست و‬
‫هم ازو عشرت تست"‬
‫‪",418,9‬بس كه هر مستمعي را هوس و سوداييست"‪",‬نه همه خلق خدا را‬
‫صفت و فطرت تست"‬
‫‪",419,1‬بوسه اي داد مرا دلبر عيار و برفت"‪",‬چه شدي چونك يكي داد‬
‫بدادي شش و هفت"‬
‫‪",419,2‬هر لبي را كه ببوسيد نشانها دارد"‪",‬كه ز شيريني آن لب بشكافيد‬
‫و بكفت"‬
‫‪",419,3‬يك نشان آنك ز سوداي لب آب حيات"‪",‬هر زماني بزند عشق‬
‫هزار آتش و نفت"‬
‫‪",419,4‬يك نشان دگر آنست كه تن نيز چو دل"‪",‬مي دود در پي آن بوسه‬
‫به تعجيل و به تفت"‬
‫‪",419,5‬تنگ و لغر گردد به مثال لب دوست"‪",‬چه عجب لغري از آتش‬
‫معشوقه زفت"‬
‫‪",420,1‬ذوق روي ترشش بين كه ز صد قند گذشت"‪",‬گفت بس چند بود‬
‫گفتمش از چند گذشت"‬
‫‪",420,2‬چون چنين است صنم پند مده عاشق را"‪",‬آهن سرد چه كوبي كه‬
‫وي از پند گذشت"‬
‫‪",420,3‬تو چه پرسيش كه چوني و چگونه ست دلت"‪",‬منزل عشق از آن‬
‫حال كه پرسند گذشت"‬
‫‪",420,4‬آن چه رويست كه تركان همه هندوي ويند"‪",‬ترك تاز غم سوداي‬
‫وي از چند گذشت"‬
‫‪",420,5‬آن كف بحر گهربخش وراالنهرست"‪",‬روضه خوي وي از سغد‬
‫سمرقند گذشت"‬
‫‪",420,6‬خارش حرص طمع در جگر و جانش افكند"‪",‬چون نسيم كرمش‬
‫بر دل خرسند گذشت"‬
‫‪",420,7‬ذوق دشنام وي از شهد ثنا بيش آمد"‪",‬لطف خار غم او را گل‬
‫خوش خند گذشت"‬
‫‪",423,5‬آفتاب رخش امروز زهي خوش كه بتافت"‪",‬كه هزاران دل ازو‬
‫لعل بدخشان شده است"‬
‫‪",423,6‬عاشق آخر ز چه رو تا به ابد دل ننهد"‪",‬بر كسي كز لطفش تن‬
‫همگي جان شده است"‬
‫‪",423,7‬مگرش دل سحري ديد بدانسان كه ويست"‪",‬كه از آن ديدنش‬
‫امروز بدين سان شده است"‬
‫‪",423,8‬تا بديدست دل آن حسن پريزاد مرا"‪",‬شيشه بر دست گرفتست و‬
‫پري خوان شده است"‬
‫‪",423,9‬بر درخت تن اگر باد خوشش مي نوزد"‪",‬پس دو صد برگ دو صد‬
‫شاخ چه لرزان شده است"‬
‫‪",423,10‬بهر هر كشته او جان ابد گر نبود"‪",‬جان سپردن بر عاشق ز چه‬
‫آسان شده است"‬
‫‪",423,11‬از حيات و خبرش با خبران بي خبرند"‪",‬كه حيات و خبرش پرده‬
‫ايشان شده است"‬
‫‪",423,12‬گرنه در ناي دلي مطرب عشقش بدميد"‪",‬هر سر موي چو سر‬
‫ناي چه نالن شده است"‬
‫‪",423,13‬شمس تبريز ز بام ار نه كلوخ اندازد"‪",‬سوي دل پس ز چه‬
‫جانهاش چو دربان شده است"‬
‫‪",424,1‬دلبري و بي دلي اسرار ماست"‪",‬كار كار ماست چون او يار‬
‫ماست"‬
‫‪",424,2‬نوبت كهنه فروشان در گذشت"‪",‬نو فروشانيم و اين بازار ماست"‬
‫‪",424,3‬نوبهاري كو جهان را نو كند"‪",‬جان گلزارست اما زار ماست"‬
‫‪",424,4‬عقل اگر سلطان اين اقليم شد"‪",‬همچو دزد آويخته بر دار‬
‫ماست"‬
‫‪",424,5‬آنك افلطون و جالينوس ماست"‪",‬پر فنا و علت و بيمار ماست"‬
‫‪",424,6‬گاو و ماهي ثري قربان ماست"‪",‬شير گردوني بزير بار ماست"‬
‫‪",424,7‬هرچه اول زهر بد ترياق شد"‪",‬هرچه آن غم بد كنون غمخوار‬
‫ماست"‬
‫‪",424,8‬دعوي شيري كند هر شيرگير"‪",‬شير گير و شير او كفتار ماست"‬
‫‪",424,9‬ترك خويش و ترك خويشان مي كنيم"‪",‬هرچه خويش ما كنون‬
‫اغيار ماست"‬
‫‪",424,10‬خودپرستي نامبارك حالتيست"‪",‬كندرو ايمان ما انكار ماست"‬
‫‪",424,11‬هر غزل كان بي من آيد خوش بود"‪",‬كين نوا بي فر ز چنگ و تار‬
‫ماست"‬
‫‪",424,12‬شمس تبريزي به نور ذوالجلل"‪",‬در دو عالم مايه اقرار ماست"‬
‫‪",425,1‬عاشقان را جست و جو از خويش نيست"‪",‬در جهان جوينده جز او‬
‫بيش نيست"‬
‫‪",425,2‬اين جهان و آن جهان يك گوهر است"‪",‬در حقيقت كفر و دين و‬
‫كيش نيست"‬
‫‪",425,3‬اي دمت عيسي دم از دوري مزن"‪",‬من غلم آنكه دور انديش‬
‫نيست"‬
‫‪",425,4‬گر بگويي پس روم ني پس مرو"‪",‬ور بگوئي پيش ني ره پيش‬
‫نيست"‬
‫‪",425,5‬دست بگشا دامن خود را بگير"‪",‬مرهم اين ريش جز اين ريش‬
‫نيست"‬
‫‪",425,6‬جزو درويشند جمله نيك و بد"‪",‬هركي نبود او چنين درويش‬
‫نيست"‬
‫‪",429,18‬شمس تبريزي كه شاه دلبريست"‪",‬با همه شاهنشهي جاندار‬
‫ماست"‬
‫‪",430,1‬گم شدن در گم شدن دين منست"‪",‬نيستي در هست آيين‬
‫منست"‬
‫‪",430,2‬تا پياده ميروم در كوي دوست"‪",‬سبز خنگ چرخ در زين منست"‬
‫‪",430,3‬چون به يكدم صد جهان واپس كنم"‪",‬بنگرم گام نخستين منست"‬
‫‪",430,4‬من چرا گرد جهان گردم چو دوست"‪",‬در ميان جان شيرين‬
‫منست"‬
‫‪",430,5‬شمس تبريزي كه فخر اولياست"‪",‬سين دندانهاش ياسين منست"‬
‫‪",431,1‬عشوه دشمن بخوردي عاقبت"‪",‬سوي هجران عزم كردي عاقبت"‬
‫‪",431,2‬بازگردي زان خسان زن صفت"‪",‬سوي اين مردان چو مردي‬
‫عاقبت"‬
‫‪",431,3‬سير گردي زان همه جفتان تو زود"‪",‬چونك فرد فرد فردي‬
‫عاقبت"‬
‫‪",431,4‬چون گل زردي ز عشق لله اي"‪",‬لله گردي گرچه زردي عاقبت"‬
‫‪",431,5‬چونك خاك شمس تبريزي شدي"‪",‬نور سقفي لجوردي عاقبت"‬
‫‪",432,1‬اينچنين پابند جان ميدان كيست"‪",‬ما شديم از دست اين دستان‬
‫كيست"‬
‫‪",432,2‬مي دود چون گوي زرين آفتاب"‪",‬اي عجب اندر خم چوگان‬
‫كيست"‬
‫‪",432,3‬آفتابا راه زن راهت نزد"‪",‬چون زند داند كه اين ره آن كيست"‬
‫‪",432,4‬سيب را بو كرد موسي جان بداد"‪",‬باز جو آن بو ز سيبستان‬
‫كيست"‬
‫‪",432,5‬چشم يعقوبي ازين بو باز شد"‪",‬اي خدا اين بوي از كنعان كيست"‬
‫‪",432,6‬خاك بوديم اينچنين موزون شديم"‪",‬خاك ما زر گشت در ميزان‬
‫كيست"‬
‫‪",432,7‬بر زر ما هر زمان مهر نوست"‪",‬تا بداند زر كه او از كان كيست"‬
‫‪",432,8‬جمله حيرانند و سرگردان عشق"‪",‬اي عجب اين عشق سرگردان‬
‫كيست"‬
‫‪",432,9‬جمله مهمانند در عالم وليك"‪",‬كم كسي داند كه او مهمان كيست"‬
‫‪",432,10‬نرگس چشم بتان ره مي زند"‪",‬آب اين نرگس ز نرگسدان‬
‫كيست"‬
‫‪",432,11‬جسمها شب خالي از ما روز پر"‪",‬ما و من چون گربه در انبان‬
‫كيست"‬
‫‪",432,12‬هر كسي دستك زنان كاي جان من"‪",‬وانك دستك زن كند او جان‬
‫كيست"‬
‫‪",432,13‬شمس تبريزي كه نور اولياست"‪",‬با چنان عز و شرف سلطان‬
‫كيست"‬
‫‪",433,1‬اندرين جمع شررها ز كجاست"‪",‬دود سوداي هنرها ز كجاست"‬
‫‪",433,2‬من سر رشته خود گم كردم"‪",‬كين مخالف شده سرها ز‬
‫كجاست"‬
‫‪",433,3‬گرنه دلهاي شما مختلفند"‪",‬در من از جنگ اثرها ز كجاست"‬
‫‪",433,4‬گر چو زنجير بهم پيوستيم"‪",‬اين فرو بستن درها ز كجاست"‬
‫‪",433,5‬گرنه صد مرغ مخالف اينجاست"‪",‬جنگ و بركندن پرها ز كجاست"‬
‫‪",433,6‬ساقيا باده به پيش آر كه مي"‪",‬خود بگويد كه دگرها ز كجاست"‬
‫‪",437,2‬اي ماه روي از تو صد جور اگر بيايد"‪",‬تن را بود چو خلعت جانرا‬
‫بود سلمت"‬
‫‪",437,3‬هر كس ز جمله عالم از تو نصيب دارند"‪",‬عشق تو شد نصيبم‬
‫احسنت اي كرامت"‬
‫‪",437,4‬گه جام مست گردد از لذت مي تو"‪",‬گه مي به جوش آيد از‬
‫چاشني جامت"‬
‫‪",437,5‬معني به سجده آيد چون صورت تو بيند"‪",‬هر حرف رقص آرد‬
‫چون بشنود كلمت"‬
‫‪",437,6‬عاشق چو مست تر شد بر وي ملمت آيد"‪",‬زيرا كه نقل اين مي‬
‫نبود به جز ملمت"‬
‫‪",438,1‬هر دم سلم آرد كين نامه از فلنست"‪",‬گويي سلم و كاغذ در‬
‫شهر ما گرانست"‬
‫‪",438,2‬زين مرگ هيچ كوسه ارزان نبرد بوسه"‪",‬بيني دراز كردن آيين نر‬
‫خرانست"‬
‫‪",438,3‬هر جا كه سيمبر بد مي دانك سيم بربد"‪",‬جان و جهان مگويش‬
‫كان جان ز تو جهانست"‬
‫‪",438,4‬بتراش زر به ناخن از كان و چاره اي كن"‪",‬پنهان مدار زر را بي‬
‫زر صنم نهانست"‬
‫‪",438,5‬گر حلقه زر نبودي در گوش او نرفتي"‪",‬در گوش حلقه زر بر طمع‬
‫او نشانست"‬
‫‪",438,6‬ور زانك نازنيني بي سيم و زر ببيني"‪",‬چونك عنايت آمد اقبال‬
‫رايگانست"‬
‫‪",438,7‬اين يار زر نگيرد جاني بيار زرين"‪",‬زيرا كه زر مرده آن سوي‬
‫ناروانست"‬
‫‪",438,8‬سنگيست سرخ گشته صد تخم فتنه كشته"‪",‬مغرور زر پخته‬
‫خامست و قلتبانست"‬
‫‪",438,9‬خامش سخن چه بايد آنجا كه عشق آيد"‪",‬كمتر ز زر نباشي‬
‫معشوق بي زبانست"‬
‫‪",439,1‬بگذشت روز با تو جانا به صد سعادت"‪",‬افغان كه گشت بي گه‬
‫ترسم ز خير بادت"‬
‫‪",439,2‬گويي مرا شبت خوش خوش كي به دست آتش"‪",‬آتش بود‬
‫فراقت حقا و زان زيادت"‬
‫‪",439,3‬عاشق به شب بمردي والله كه جان نبردي"‪",‬ال خيال خوبت شب‬
‫مي كند عيادت"‬
‫‪",439,4‬در گوش من بگفتي چيزي ز سر جفتي"‪",‬منكر مشو مگو كي دانم‬
‫كه هست يادت"‬
‫‪",439,5‬راز ترا بخوردم شب را گواه كردم"‪",‬شب از سياه كاري پنهان كند‬
‫عبادت"‬
‫‪",440,1‬امروز شهر ما را صد رونقست و جانست"‪",‬زيرا كه شاه خوبان‬
‫امروز در ميانست"‬
‫‪",440,2‬حيران چرا نباشد خندان چرا نباشد"‪",‬شهري كه در ميانش آن‬
‫صارم زمانست"‬
‫‪",440,3‬آن آفتاب خوبي چون بر زمين بتابد"‪",‬آن دم زمين خاكي بهتر ز‬
‫آسمانست"‬
‫‪",440,4‬بر چرخ سبزپوشان پر مي زنند يعني"‪",‬سلطان و خسرو ما آنست‬
‫و صد چنانست"‬
‫‪",440,5‬اي جان جان جانان از ما سلم بر خوان"‪",‬رحم آر بر ضعيفان‬
‫عشق تو بي امانست"‬
‫‪",440,6‬چون سبز و خوش نباشد عالم چو تو بهاري"‪",‬چون ايمني نباشد‬
‫چون شير پاسبانست"‬
‫‪",441,19‬گوشم شنيد قصه ايمان و مست شد"‪",‬كو قسم چشم صورت‬
‫ايمانم آرزوست"‬
‫‪",441,20‬يك دست جام باده و يك دست جعد يار"‪",‬رقصي چنين ميانه‬
‫ميدانم آرزوست"‬
‫‪",441,21‬مي گويد آن رباب كه مردم ز انتظار"‪",‬دست و كنار و زخمه‬
‫عثمانم آرزوست"‬
‫‪",441,22‬من هم رباب عشقم و عشقم ربابيست"‪",‬وان لطفهاي زخمه‬
‫رحمانم آرزوست"‬
‫‪",441,23‬باقي اين غزل را اي مطرب ظريف"‪",‬زين سان همي شمار كه‬
‫زين سانم آرزوست"‬
‫‪",441,24‬بنماي شمس مفخر تبريز رو ز شرق"‪",‬من هدهدم حضور‬
‫سليمانم آرزوست"‬
‫‪",442,1‬بر عاشقان فريضه بود جست و جوي دوست"‪",‬بر روي و سر چو‬
‫سيل دوان تا بجوي دوست"‬
‫‪",442,2‬خود اوست جمله طالب و ما همچو سايها"‪",‬اي گفت و گوي ما‬
‫همگي گفت و گوي دوست"‬
‫‪",442,3‬گاهي به جوي دوست چو آب روان خوشيم"‪",‬گاهي چو آب حبس‬
‫شدم در سبوي دوست"‬
‫‪",442,4‬گه چون حويج ديگ بجوشيم و او به فكر"‪",‬كفگير مي زند كه‬
‫چنينست خوي دوست"‬
‫‪",442,5‬بر گوش ما نهاده دهان او به دمدمه"‪",‬تا جان ما بگيرد يكباره بوي‬
‫دوست"‬
‫‪",442,6‬چون جان جان وي آمد از وي گزير نيست"‪",‬من در جهان نديدم‬
‫يك جان عدوي دوست"‬
‫‪",442,7‬بگدازدت ز ناز و چو مويت كند ضعيف"‪",‬ندهي به هر دو عالم دو‬
‫عالم يكتاي موي دوست"‬
‫‪",442,8‬با دوست ما نشسته كه اي دوست دوست كو"‪",‬كو كو همي زنيم‬
‫ز مستي به كوي دوست"‬
‫‪",442,9‬تصويرهاي ناخوش و انديشه ركيك"‪",‬از طبع سست باشد و اين‬
‫نيست سوي دوست"‬
‫‪",442,10‬خاموش باش تا صفت خويش خود كند"‪",‬كوهاي هاي سرد تو‬
‫كوهاي هوي دوست"‬
‫‪",443,1‬از دل به دل برادر گويند روز نيست"‪",‬روزن مگير گير كه سوراخ‬
‫سوزنيست"‬
‫‪",443,2‬هر كس كه غافل آمد ازين روزن ضمير"‪",‬گر فاضل زمانه بود‬
‫گول و كودنيست"‬
‫‪",443,3‬زان روزنه نظر كن در خانه جليس"‪",‬بنگر كه ظلمتست درو يا كه‬
‫روشنيست"‬
‫‪",443,4‬گر روشنست و بر تو زند برق روشنش"‪",‬مي دان كه كان لعل و‬
‫عقيق است و معدنيست"‬
‫‪",443,5‬پهلوي او نشين كه اميرست و پهلوان"‪",‬گل در رهش بكار كه‬
‫سروي و سوسنيست"‬
‫‪",443,6‬در گردنش در آر دو دست و كنار گير"‪",‬برخور از آن كنار كه‬
‫مرفوع گردنيست"‬
‫‪",443,7‬رو رخت سوي او كش و پهلوش خانه گير"‪",‬كانجا فرشتگان را‬
‫آرام و مسكنيست"‬
‫‪",443,8‬خواهم كه شرح گويم مي لرزد اين دلم"‪",‬زيرا غريب و نادر و بي‬
‫ما و بي منيست"‬
‫‪",443,9‬آنجا كه او نباشد اين جان و اين بدن"‪",‬از همدگر رميده چو آبي و‬
‫روغنيست"‬
‫‪",445,11‬ما خار اين گليم برادر گواه باش"‪",‬اين جنس خار بودن فخرست‬
‫عار نيست"‬
‫‪",446,1‬گر چپ و راست طعنه و تشنيع بيهده ست"‪",‬از عشق برنگردد‬
‫آنكس كه دلشده ست"‬
‫‪",446,2‬مه نور مي فشاند و سگ بانگ مي كند"‪",‬مه را چه جرم خاصيت‬
‫سگ چنين بده ست"‬
‫‪",446,3‬كوهست نيست كه كه به بادي ز جا رود"‪",‬آن گله پشه ست كه‬
‫باديش ره زده ست"‬
‫‪",446,4‬گر قاعده است اين كه ملمت بود ز عشق"‪",‬كري گوش عشق از‬
‫آن نيز قاعده ست"‬
‫‪",446,5‬ويراني دو كون درين ره عمارتست"‪",‬ترك همه فوايد در عشق‬
‫فايده ست"‬
‫‪",446,6‬عيسي ز چرخ چارم مي گويد الصل"‪",‬دست و دهان بشوي كه‬
‫هنگام مايده است"‬
‫‪",446,7‬رو محو يار شو به خرابات نيستي"‪",‬هر جا دو مست باشد ناچار‬
‫عربده ست"‬
‫‪",446,8‬در بارگاه ديو درآيي كه داد داد"‪",‬داد از خداي خواه كه اينجا همه‬
‫دده ست"‬
‫‪",446,9‬گفتست مصطفي كه ز زن مشورت مگير"‪",‬اين نفس ما زنست‬
‫اگرچه كه زاهده ست"‬
‫‪",446,10‬چندان بنوش مي كه بماني ز گفت وگو"‪",‬آخر نه عاشقي و نه‬
‫اين عشق ميكده ست"‬
‫‪",446,11‬گر نظم و نثر گويي چون زر جعفري"‪",‬آن سو كه جعفرست‬
‫خرافات فاسده ست"‬
‫‪",447,1‬اي گل ترا اگرچه كه رخسار نازكست"‪",‬رخ بر رخش مدار كه آن‬
‫يار نازكست"‬
‫‪",447,2‬در دل مدار نيز كه رخ بر رخش نهي"‪",‬كو سر دل بداند و دلدار‬
‫نازكست"‬
‫‪",447,3‬چون آرزو ز حد شد دزديده سجده كن"‪",‬بسيار هم مكوش كه‬
‫بسيار نازكست"‬
‫‪",447,4‬گر بي خودي ز خويش همه وقت وقت تست"‪",‬گر ني به وقت آي‬
‫كه اسرار نازكست"‬
‫‪",447,5‬دل را ز غم بروب كه خانه خيال اوست"‪",‬زيرا خيال آن بت عيار‬
‫نازكست"‬
‫‪",447,6‬روزي بتافت سايه گل بر خيال دوست"‪",‬بر دوست كار كرد كه‬
‫اين كار نازكست"‬
‫‪",447,7‬اندر خيال مفخر تبريز شمس دين"‪",‬منگر تو خوار كان شه خون‬
‫خوار نازكست"‬
‫‪",448,1‬امروز روز نوبت ديدار دلبرست"‪",‬امروز روز طالع خورشيد‬
‫اكبرست"‬
‫‪",448,2‬دي يار قهر باره و خون خواره بود ليك"‪",‬امروز لطف مطلق و‬
‫بيچاره پرورست"‬
‫‪",448,3‬از حور و ماه و روح و پري هيچ دم مزن"‪",‬كانها باو نماند او چيز‬
‫ديگرست"‬
‫‪",448,4‬هر كس كه ديد چهره او نشد خراب"‪",‬او آدمي نباشد او سنگ‬
‫مرمرست"‬
‫‪",448,5‬هر مومني كه زاتش او با خبر بود"‪",‬در چشم صادقان ره عشق‬
‫كافرست"‬
‫‪",448,6‬اي آنك باده هاي لبش را تو منكري"‪",‬در چشم من نگر كه پر از‬
‫مي چو ساغرست"‬
‫‪",450,4‬صد چشم وام خواهم تا در تو بنگرم"‪",‬اين وام از كي خواهم وان‬
‫چشم خود كراست"‬
‫‪",450,5‬در پيش بود دولت امروز لجرم"‪",‬مي جست و مي طپيد دل بنده‬
‫روزهاست"‬
‫‪",450,6‬از عشق شرم دارم اگر گويمش بشر"‪",‬مي ترسم از خداي كو‬
‫گويم كه اين خداست"‬
‫‪",450,7‬ابروم مي جهيد و دل بنده مي طپيد"‪",‬اين مي نمود رو كه چنين‬
‫بخت در قفاست"‬
‫‪",450,8‬رقاص تر درخت درين باغها منم"‪",‬زيرا درخت بختم و اندر سرم‬
‫صباست"‬
‫‪",450,9‬چون باشد آن درخت كه برگش تو داده اي"‪",‬چون باشد آن غريب‬
‫كه همسايه هماست"‬
‫‪",450,10‬در ظل آفتاب تو چرخي همي زنيم"‪",‬كوري آنك گويد ظل از‬
‫شجر جداست"‬
‫‪",450,11‬جان نعره مي زند كه زهي عشق آتشين"‪",‬كاب حيات دارد با تو‬
‫نشست و خاست"‬
‫‪",450,12‬چون بگذرد خيال تو در كوي سينه ها"‪",‬پاي برهنه دل بدر آيد كه‬
‫جان كجاست"‬
‫‪",450,13‬روي زمين چو نور بگيرد ز ماه تو"‪",‬گويي هزار زهره و خورشيد‬
‫بر سماست"‬
‫‪",450,14‬در روزن دلم نظري كن چو آفتاب"‪",‬تا آسمان نگويد كان ماه بي‬
‫وفاست"‬
‫‪",450,15‬قدم كمان شد از غم و دادم نشان كژ"‪",‬با عشق همچو تيرم‬
‫اينك نشان راست"‬
‫‪",450,16‬در دل خيال خطه تبريز نقش بست"‪",‬كان خانه اجابت و دل خانه‬
‫دعاست"‬
‫‪",451,1‬پنهان مشو كه روي تو بر ما مباركست"‪",‬نظاره تو بر همه جانها‬
‫مباركست"‬
‫‪",451,2‬يك لحظه سايه از سر ما دورتر مكن"‪",‬دانسته اي كه سايه عنقا‬
‫مباركست"‬
‫‪",451,3‬اي نوبهار حسن بيا كان هواي خوش"‪",‬بر باغ و راغ و گلشن و‬
‫صحرا مباركست"‬
‫‪",451,4‬اي صد هزار جان مقدس فداي او"‪",‬كايد به كوي عشق كه آنجا‬
‫مباركست"‬
‫‪",451,5‬سودايييم از تو و بطال و كو به كو"‪",‬ما را چنين بطالت و سودا‬
‫مباركست"‬
‫‪",451,6‬اي بستگان تن به تماشاي جان رويد"‪",‬كاخر رسول گفت تماشا‬
‫مباركست"‬
‫‪",451,7‬هر برگ و هر درخت رسوليست از عدم"‪",‬يعني كه كشتهاي مصفا‬
‫مباركست"‬
‫‪",451,8‬چون برگ و چون درخت بگفتند بي زبان"‪",‬بي گوش بشنويد كه‬
‫اينها مباركست"‬
‫‪",451,9‬اي جان چار عنصر عالم جمال تو"‪",‬بر آب و باد و آتش و غبرا‬
‫مباركست"‬
‫‪",451,10‬يعني كه هر چه كاري آن گم نمي شود"‪",‬كس تخم دين نكارد ال‬
‫مباركست"‬
‫‪",451,11‬سجده برم كه خاك تو بر سر چو افسرست"‪",‬پا در نهم كه راه‬
‫تو بر پا مباركست"‬
‫‪",451,12‬مي آيدم به چشم همين لحظه نقش تو"‪",‬والله خجسته آمد و‬
‫حقا مباركست"‬
‫‪",451,13‬نقشي كه رنگ بست ازين خاك بي وفاست"‪",‬نقشي كه رنگ‬
‫بست ز بال مباركست"‬
‫‪",451,14‬بر خاكيان جمال بهاران خجسته است"‪",‬بر ماهيان طپيدن دريا‬
‫مباركست"‬
‫‪",451,15‬آن آفتاب كز دل در سينه ها بتافت"‪",‬بر عرش و فرش و گنبد‬
‫خضرا مباركست"‬
‫‪",451,16‬دل را مجال نيست كه از ذوق دم زند"‪",‬جان سجده مي كند كه‬
‫خدايا مباركست"‬
‫‪",451,17‬هر دل كه با هواي تو امشب شود حريف"‪",‬او را يقين بدان تو كه‬
‫فردا مباركست"‬
‫‪",451,18‬بفزا شراب خامش و ما را خموش كن"‪",‬كندر درون نهفتن اشيا‬
‫مباركست"‬
‫‪",452,1‬ساقي و سر دهي ز لب يارم آرزوست"‪",‬بد مستي ز نرگس‬
‫خمارم آرزوست"‬
‫‪",452,2‬هندوي طره ات چه رسن باز لولييست"‪",‬لولي گري طره طرارم‬
‫آرزوست"‬
‫‪",452,3‬اندر دلم ز غمزه غماز فتنهاست"‪",‬فتنه نشان جادوي بيمارم‬
‫آرزوست"‬
‫‪",452,4‬زان رو كه غدرها و دغاهاش بس خوشست"‪",‬غدرش مرا بسوزد‬
‫غدارم آرزوست"‬
‫‪",452,5‬زان شمع بي نظير كه در لمكان بتافت"‪",‬پروانه وار سوخته‬
‫هموارم آرزوست"‬
‫‪",452,6‬گلزار حسن رو بگشا زانك از رخت"‪",‬مه شرمسار گشته و‬
‫گلزارم آرزوست"‬
‫‪",452,7‬بعد از چهار سال نشستيم دو به دو"‪",‬يك ره به كوي وصل تو‬
‫دوچارم آرزوست"‬
‫‪",452,8‬انكار كرد عقل تو وين كار كرده عشق"‪",‬انكار سود نيست چو اين‬
‫كارم آرزوست"‬
‫‪",452,9‬رانيم بالش شه و راني به زخم مار"‪",‬با مصطفاي حسن در آن‬
‫غارم آرزوست"‬
‫‪",452,10‬تاتار هجر كرد سياهي و عنبري"‪",‬زان مشكهاي آهوي تاتارم‬
‫آرزوست"‬
‫‪",452,11‬باريست بر دلم كه مرا هيچ بار نيست"‪",‬اي شاه بار ده كه يكي‬
‫بارم آرزوست"‬
‫‪",452,12‬عارست اي خفاش ترا ناز آفتاب"‪",‬صد سجده من بكرده بر آن‬
‫عارم آرزوست"‬
‫‪",452,13‬با دار دار وعده وصلت رسيد صبر"‪",‬هجران دو چشم بسته و‬
‫بردارم آرزوست"‬
‫‪",452,14‬هست اين سپاه عشق تو جان سوز و دلفروز"‪",‬وندر سپاه عشق‬
‫تو سالرم آرزوست"‬
‫‪",452,15‬دجال هجر بر سرم از غم قيامتيست"‪",‬لبد فسون عيسي و‬
‫تيمارم آرزوست"‬
‫‪",452,16‬مكري بكرد بنده و مكري بكرد وصل"‪",‬از مكر توبه كردم مكارم‬
‫آرزوست"‬
‫‪",452,17‬تا سوي گلشن طرب آيم خراب و مست"‪",‬از گلشن وصال تو‬
‫يك خارم آرزوست"‬
‫‪",452,18‬زان طرهاي زلف كمرساز بنده را"‪",‬كز شهر در رميدم كهسارم‬
‫آرزوست"‬
‫‪",452,19‬موسي جان بديد درختي ز نور نار"‪",‬آن شعله درخت و از آن‬
‫نارم آرزوست"‬
‫‪",452,20‬تبريز چون بهشت ز ديدار شمس دين"‪",‬اندر بهشت رفته و‬
‫ديدارم آرزوست"‬
‫‪",453,1‬بد دوش بي تو تيره شب و روشني نداشت"‪",‬شمع و سماع و‬
‫مجلس ما چاشني نداشت"‬
‫‪",526,9‬خامش كنم فرمان كنم وين شمع را پنهان كنم"‪",‬شمعي كه اندر‬
‫نور او خورشيد و مه پروانه شد"‬
‫‪",527,1‬گر جان عاشق دم زند آتش درين عالم زند"‪",‬وين عالم بي اصل‬
‫را چون ذرها برهم زند"‬
‫‪",527,2‬عالم همه دريا شود دريا ز هيبت ل شود"‪",‬آدم نماند و آدمي گر‬
‫خويش با آدم زند"‬
‫‪",527,3‬دودي برآيد از فلك ني خلق ماند ني ملك"‪",‬زان دود ناگه آتشي بر‬
‫گنبد اعظم زند"‬
‫‪",527,4‬بشكافد آن دم آسمان ني كون ماند ني مكان"‪",‬شوري درافتد در‬
‫جهان وين سور بر ماتم زند"‬
‫‪",527,5‬گه آب را آتش برد گه آب آتش را خورد"‪",‬گه موج درياي عدم بر‬
‫اشهب و ادهم زند"‬
‫‪",527,6‬خورشيد افتد در كمي از نور جان آدمي"‪",‬كم پرس از نامحرمان‬
‫آنجا كه محرم كم زند"‬
‫‪",527,7‬مريخ بگذارد نري دفتر بسوزد مشتري"‪",‬مه را نماند مهتري شادي‬
‫او بر غم زند"‬
‫‪",527,8‬افتد عطارد در وحل آتش درفتد در زحل"‪",‬زهره نماند زهره را تا‬
‫پرده خرم زند"‬
‫‪",527,9‬ني قوس ماند ني قزح ني باده ماند ني قدح"‪",‬ني عيش ماند ني‬
‫فرح ني زخم بر مرهم زند"‬
‫‪",527,10‬ني آب نقاشي كند ني باد فراشي كند"‪",‬ني باغ خوش باشي كند‬
‫ني ابر نيسان نم زند"‬
‫‪",527,11‬ني درد ماند ني دوا ني خصم ماند ني گوا"‪",‬ني ناي ماند ني نوا‬
‫ني چنگ زير و بم زند"‬
‫‪",527,12‬اسباب در باقي شود ساقي به خود ساقي شود"‪",‬جان ربي‬
‫العلي گود دل ربي العلم زند"‬
‫‪",527,13‬برجه كه نقاش ازل بار دوم شد در عمل"‪",‬تا نقشهاي بي بدل بر‬
‫كسوه معلم زند"‬
‫‪",527,14‬حق آتشي افروخته تا هر چه ناحق سوخته"‪",‬آتش بسوزد قلب را‬
‫بر قلب آن عالم زند"‬
‫‪",527,15‬خورشيد حق دل شرق او شرقي كه هر دم برق او"‪",‬بر پوره‬
‫ادهم جهد بر عيسي مريم زند"‬
‫‪",528,1‬آن كيست آن آن كيست آن كو سينه را غمگين كند"‪",‬چون پيش‬
‫او زاري كني تلخ ترا شيرين كند"‬
‫‪",528,2‬اول نمايد مار كر آخر بود گنج گهر"‪",‬شيرين شهي كين تلخ را در‬
‫دم نكوآيين كند"‬
‫‪",528,3‬ديوي بود حورش كند ماتم بود سورش كند"‪",‬وان كور مادرزاد را‬
‫دانا و عالم بين كند"‬
‫‪",528,4‬تاريك را روشن كند وان خار را گلشن كند"‪",‬خار از كفت بيرون‬
‫كشد وز گل ترا بالين كند"‬
‫‪",528,5‬بهر خليل خويشتن آتش دهد افروختن"‪",‬وان آتش نمرود را‬
‫اشكوفه و نسرين كند"‬
‫‪",528,6‬روشن كن استارگان چاره گر بيچارگان"‪",‬بر بنده او احسان كند‬
‫هم بند را تحسين كند"‬
‫‪",528,7‬جمله گناه مجرمان چون برگ دي ريزان كند"‪",‬در گوش بدگويان‬
‫خود عذر گنه تلقين كند"‬
‫‪",528,8‬گويد بگو يا ذاالوفا اغفر لذنب قدهفا"‪",‬چون بنده آيد در دعا او در‬
‫نهان آمين كند"‬
‫‪",528,9‬آمين او آنست كو اندر دعا ذوقش دهد"‪",‬او را برون و اندرون‬
‫شيرين و خوش چون تين كند"‬
‫‪",528,10‬ذوقست كندر نيك و بد در دست و پا قوت دهد"‪",‬كين ذوق زور‬
‫رستمان جفت تن مسكين كند"‬
‫‪",528,11‬با ذوق مسكين رستمي بي ذوق رستم پر غمي"‪",‬گر ذوق نبود‬
‫يار جان جان را چه با تمكين كند"‬
‫‪",528,12‬دل را فرستادم به گه كو تيز داند رفت ره"‪",‬تا سوي تبريز وفا‬
‫اوصاف شمس الدين كند"‬
‫‪",529,1‬خامي سوي پاليز جان آمد كه تا خربز خورد"‪",‬ديدي تو يا خود ديد‬
‫كس كندر جهان خربز خورد"‬
‫‪",529,2‬ترونده پاليز جان هر گاو و خر را كي رسد"‪",‬زان ميوهاي نادره‬
‫زيرك دل و گربز خورد"‬
‫‪",529,3‬آنكس كه در مغرب بود يابد خورش از اندلس"‪",‬وانكس كه در‬
‫مشرق بود او نعمت هرمز خورد"‬
‫‪",529,4‬چون خدمت قيصر كند او راتبه قيصر خورد"‪",‬چون چاكر اربز بود‬
‫از مطبخ اربز خورد"‬
‫‪",529,5‬آنكو به غصب و دزديي آهنگ پاليزي كند"‪",‬از داد و داور عاقبت‬
‫اشكنجهاي غز خورد"‬
‫‪",529,6‬ترك آن بود كز بيم او ديه از خراج ايمن بود"‪",‬ترك آن نباشد كز‬
‫طمع سيلي هر قنسز خورد"‬
‫‪",529,7‬و آن عقل پر مغزي كه او در نوبهاري دررسد"‪",‬از پوستها فارغ‬
‫شود كي غصه قند ز خورد"‬
‫‪",529,8‬صفرايي كز طبع بد از نار شيرين مي رمد"‪",‬نار ترش خواهد ولي‬
‫آن به كه نار مز خورد"‬
‫‪",529,9‬خامش نخواهد خورد خود اين راحهاي روح را"‪",‬آنكس كه از جوع‬
‫البقرده مرده ماش ورز خورد"‬
‫‪",530,1‬امروز خندانيم و خوش كان بخت خندان مي رسد"‪",‬سلطان‬
‫سلطانان ما از سوي ميدان مي رسد"‬
‫‪",530,2‬امروز توبه بشكنم پرهيز را برهم زنم"‪",‬كان يوسف خوبان من از‬
‫شهر كنعان مي رسد"‬
‫‪",530,3‬مست و خرامان مي روم پوشيده چون جان ميروم"‪",‬پرسان و‬
‫جويان مي روم آن سو كه سلطان مي رسد"‬
‫‪",530,4‬اقبال آبادان شده دستار دل ويران شده"‪",‬افتان شده خيزان شده‬
‫كز بزم مستان مي رسد"‬
‫‪",530,5‬فرمان ما كن اي پسر با ما وفا كن اي پسر"‪",‬نسيه رها كن اي‬
‫پسر كامروز فرمان مي رسد"‬
‫‪",530,6‬پرنور شو چون آسمان سرسبزه شو چون بوستان"‪",‬شو آشنا‬
‫چون ماهيان كان بحر عمان مي رسد"‬
‫‪",530,7‬هان اي پسر هان اي پسر خود را ببين در من نگر"‪",‬زيرا ز بوي‬
‫زعفران گويند خندان مي رسد"‬
‫‪",448,7‬زد حلقه روح قدس مه من بگفت كيست"‪",‬آواز داد او كه كمين‬
‫بنده بر درست"‬
‫‪",448,8‬گفتا كه با تو كيست بگفت او كه عشق تو"‪",‬گفتا كجاست عشق‬
‫بگفت اندرين برست"‬
‫‪",448,9‬اي سيمبر به من نظري كن زكات حسن"‪",‬كين چشم من پرواز‬
‫در و رخسار از زرست"‬
‫‪",448,10‬گفت از شكاف در تو به من در نگر از آنك"‪",‬دستيم بر در تو و‬
‫دستيم بر سرست"‬
‫‪",448,11‬گفتا كه ذره ذره جهان عاشق منند"‪",‬رو رو كه اين متاع بر ما‬
‫محقرست"‬
‫‪",448,12‬پيش آ تو شمس مفخر تبريز شاه عشق"‪",‬كين قصه پر آتش از‬
‫حرف برتر است"‬
‫‪",449,1‬جانا جمال روح بسي خوب و بافرست"‪",‬ليكن جمال و حسن تو‬
‫خود چيز ديگرست"‬
‫‪",449,2‬اي آنك سالها صفت روح مي كني"‪",‬بنماي يك صفت كه به ذاتش‬
‫برابرست"‬
‫‪",449,3‬در ديده مي فزايد نور از خيال او"‪",‬با اين همه به پيش وصالش‬
‫مكدرست"‬
‫‪",449,4‬ماندم دهان باز ز تعظيم آن جمال"‪",‬هر لحظه بر زبان و دل الله‬
‫اكبرست"‬
‫‪",449,5‬دل يافت ديده اي كه مقيم هواي تست"‪",‬آوه كه آن هوا چه دل و‬
‫ديده پرورست"‬
‫‪",449,6‬از حور و ماه و روح و پري هيچ دم مزن"‪",‬كانها به او نماند او چيز‬
‫ديگرست"‬
‫‪",449,7‬چاكر نوازيست كه كردست عشق تو"‪",‬ورني كجا دلي كه بدان‬
‫عشق درخورست"‬
‫‪",449,8‬هر دل كه او نخفت شبي در هواي تو"‪",‬چون روز روشنست و هوا‬
‫زو منورست"‬
‫‪",449,9‬هر كس كه بي مراد شد او چون مريد تست"‪",‬بي صورت مراد‬
‫مرادش ميسرست"‬
‫‪",449,10‬هر دوزخي كه سوخت و درين عشق اوفتاد"‪",‬در كوثر اوفتاد كه‬
‫عشق تو كوثرست"‬
‫‪",449,11‬پايم نمي رسد به زمين از اميد وصل"‪",‬هرچند از فراق توم‬
‫دست برسرست"‬
‫‪",449,12‬غمگين مشو دل تو ازين ظلم دشمنان"‪",‬انديشه كن درين كه دل‬
‫آرام داورست"‬
‫‪",449,13‬از روي زعفران من ار شاد شد عدو"‪",‬ني روي زعفران من از‬
‫ورد احمرست"‬
‫‪",449,14‬چون برترست خوبي معشوقم از صفت"‪",‬در دم چه فربهست و‬
‫مديحم چه لغرست"‬
‫‪",449,15‬آري چو قاعده ست كه رنجور زار را"‪",‬هر چند رنج بيش بود ناله‬
‫كمترست"‬
‫‪",449,16‬همچون قمر بتافت ز تبريز شمس دين"‪",‬ني خود قمر چه باشد‬
‫كان روي اقمرست"‬
‫‪",450,1‬از بامداد روي تو ديدن حيات ماست"‪",‬امروز روي خوب تو يا رب‬
‫چه دلرباست"‬
‫‪",450,2‬امروز در جمال تو خود لطف ديگرست"‪",‬امروز هر چه عاشق‬
‫شيدا كند سزاست"‬
‫‪",450,3‬امروز آنكسي كه مرا دي بداد پند"‪",‬چون روي تو بديد ز من‬
‫عذرها بخواست"‬
‫‪",453,2‬شب در شكنجه بودم و جرمي نرفته بود"‪",‬در حبس بود اين دل و‬
‫دل دادني نداشت"‬
‫‪",453,3‬اي آنك ايمنست جهان در پناه تو"‪",‬مه نيز بي لقاي تو شب ايمني‬
‫نداشت"‬
‫‪",453,4‬كبر و مني خلق حجاب تو مي شود"‪",‬در سايه بود از تو كسي كو‬
‫مني نداشت"‬
‫‪",453,5‬دل در كف تو از تو و ليكن ز شرم تو"‪",‬سيماب وار بر كف تو‬
‫ساكني نداشت"‬
‫‪",454,1‬جان سوي جسم آمد و تن سوي جان نرفت"‪",‬وانسو كه تير رفت‬
‫حقيقت كمان نرفت"‬
‫‪",454,2‬جان چست شد تا بپرد وين تن گران"‪",‬هم در زمين فرو شد و بر‬
‫آسمان نرفت"‬
‫‪",454,3‬جان ميزبان تن شد در خانه گلين"‪",‬تن خانه دوست بود كه با‬
‫ميزبان نرفت"‬
‫‪",454,4‬در وحشتي بماند كه تن را گمان نبود"‪",‬جان رفت جانبي كه بدانجا‬
‫گمان نرفت"‬
‫‪",454,5‬پايان فراق بين كه جهان آمد اين جهان"‪",‬اندر جهان كي ديد كسي‬
‫كز جهان نرفت"‬
‫‪",454,6‬مرگت گلو بگيرد تو خيره سر شوي"‪",‬گويي رسول نامد وين را‬
‫بيان نرفت"‬
‫‪",454,7‬در هر دهان كه آب از آزاديم گشاد"‪",‬در گور هيچ مور ورا در دهان‬
‫نرفت"‬
‫‪",455,1‬آن روح را كه عشق حقيقي شعار نيست"‪",‬نابوده به كه بودن او‬
‫غير عار نيست"‬
‫‪",455,2‬در عشق باش كه مست عشقست هر چه هست"‪",‬بي كار و بار‬
‫عشق بر دوست بار نيست"‬
‫‪",455,3‬گويند عشق چيست بگو ترك اختيار"‪",‬هر كو ز اختيار نرست‬
‫اختيار نيست"‬
‫‪",455,4‬عاشق شهنشهيست دو عالم برو نثار"‪",‬هيچ التفات شاه به سوي‬
‫نثار نيست"‬
‫‪",455,5‬عشقست و عاشقست كه باقيست تا ابد"‪",‬دل بر جزين منه كه به‬
‫جز مستعار نيست"‬
‫‪",455,6‬تا كي كنار گيري معشوق مرده را"‪",‬جان را كنار گير كه او را كنار‬
‫نيست"‬
‫‪",455,7‬آن كز بهار زاد بميرد گه خزان"‪",‬گلزار عشق را مدد از نوبهار‬
‫نيست"‬
‫‪",455,8‬آن گل كه از بهار بود خار يار اوست"‪",‬وان مي كه از عصير بود‬
‫بي خمار نيست"‬
‫‪",455,9‬نظاره گو مباش درين راه و منتظر"‪",‬والله كه هيچ مرگ بتر ز‬
‫انتظار نيست"‬
‫‪",455,10‬بر نقد قلب زن تو اگر قلب نيستي"‪",‬اين نكته گوش كن اگرت‬
‫گوشوار نيست"‬
‫‪",455,11‬بر اسب تن ملرز سبكتر پياده شو"‪",‬پرش دهد خداي كه بر تن‬
‫سوار نيست"‬
‫‪",455,12‬انديشه را رها كن او دل ساده شو تمام"‪",‬چون روي آينه كه به‬
‫نقش و نگار نيست"‬
‫‪",455,13‬چون ساده شد ز نقش همه نقشها دروست"‪",‬آن ساده رو ز‬
‫روي كسي شرمسار نيست"‬
‫‪",455,14‬از عيب ساده خواهي خود را درو نگر"‪",‬كورا ز راست گويي‬
‫شرم و حذار نيست"‬
‫‪",458,1‬امروز چرخ را ز مه ما تحيرست"‪",‬خورشيد را ز غيرت رويش‬
‫تغيريست"‬
‫‪",458,2‬صبح وجود را به جز اين آفتاب نيست"‪",‬بر ذره ذره وحدت‬
‫حسنش مقرريست"‬
‫‪",458,3‬اما بدان سبب كه به هر شام و هر صبوح"‪",‬اشكال نو نمايد گويي‬
‫كه ديگرست"‬
‫‪",458,4‬اشكال نو به نو چو مناقض نمايدت"‪",‬اندر مناقضات خلفي‬
‫مستريست"‬
‫‪",458,5‬در تو چو جنگ باشد گويي دو لشكرست"‪",‬در تو چو جنگ نبود‬
‫داني كه لشكريست"‬
‫‪",458,6‬اندر خليل لطف بد آتش نمود آب"‪",‬نمرود قهر بود برو آب‬
‫آذريست"‬
‫‪",458,7‬گرگي نمود يوسف در چشم حاسدان"‪",‬پنهان شد آنك خوب و‬
‫شكر لب برادريست"‬
‫‪",458,8‬اين دست خود همي برد از عشق روي او"‪",‬وان قصد جانش كرده‬
‫كه بس زشت و منكريست"‬
‫‪",458,9‬آن پرده از نمد نبود از حسد بود"‪",‬زان پرده دوست را منگر‬
‫زشت منظريست"‬
‫‪",458,10‬ديويست نفس تو كه حسد جزو وصف اوست"‪",‬تا كل او چگونه‬
‫قبيحي و مقذريست"‬
‫‪",458,11‬آن مار زشت را تو كنون شير مي دهي"‪",‬نك اژدها شود كه به‬
‫طبع آدمي خوريست"‬
‫‪",458,12‬اي برق اژدها كش از آسمان فضل"‪",‬برتاب و بركشش كه ازو‬
‫روح مضطريست"‬
‫‪",458,13‬بي حرف شو چو دل اگرت صدر آرزوست"‪",‬كز گفت اين زبانت‬
‫چو خواهنده بر دريست"‬
‫‪",459,1‬اي مرده اي كه در تو ز جان هيچ بوي نيست"‪",‬رو رو كه عشق‬
‫زنده دلن مرده شوي نيست"‬
‫‪",459,2‬ماننده خزاني هر روز سردتر"‪",‬در تو ز سوز عشق يكي تاي موي‬
‫نيست"‬
‫‪",459,3‬هرگز خزان بهار شود اين مجو محال"‪",‬حاشا بهار همچو خزان‬
‫زشت خوي نيست"‬
‫‪",459,4‬روباه لنگ رفت كه بر شير عاشقم"‪",‬گفتم كه اين به دمدمه و‬
‫هاي هوي نيست"‬
‫‪",459,5‬گيرم كه سوز و آتش عشاق نيستت"‪",‬شرمت كجا شدست ترا‬
‫هيچ روي نيست"‬
‫‪",459,6‬عاشق چو اژدها و تو يك كرم نيستي"‪",‬عاشق چو گنجها و ترا يك‬
‫تسوي نيست"‬
‫‪",459,7‬از من دو سه سخن شنو اندر بيان عشق"‪",‬گرچه مرا ز عشق سر‬
‫گفت و گوي نيست"‬
‫‪",459,8‬اول بدان كه عشق نه اول نه آخرست"‪",‬هر سو نظر مكن كه از‬
‫آن سوي سوي نيست"‬
‫‪",459,9‬گر طالب خري تو درين آخر جهان"‪",‬خرمي طلب مسيح ازين‬
‫سوي جوي نيست"‬
‫‪",459,10‬يكتا شدست عيسي از آن خر به نور دل"‪",‬دل چون شكمبه پر‬
‫حدث و توي توي نيست"‬
‫‪",459,11‬با خر ميا به ميدان زيرا كه خر سوار"‪",‬از فارسان حمله و چوگان‬
‫و گوي نيست"‬
‫‪",459,12‬هندوي ساقي دل خويشم كه بزم ساخت"‪",‬تا ترك غم نتازد‬
‫كامروز طوي نيست"‬
‫‪",461,9‬خسرو جان شمس دين مفخر تبريزيان"‪",‬در دو جهان همچو او‬
‫شاه خوش آيين كراست"‬
‫‪",462,1‬يوسف كنعانيم روي چو ماهم گواست"‪",‬هيچ كس از آفتاب خط و‬
‫گواهان نخواست"‬
‫‪",462,2‬سرو بلندم ترا راست نشاني دهم"‪",‬راست تر از سرو قد نيست‬
‫نشاني راست"‬
‫‪",462,3‬هست گواه قمر چستي و خوبي و فر"‪",‬شعشعه اختران خط و‬
‫گواه سماست"‬
‫‪",462,4‬اي گل و گلزارها كيست گواه شما"‪",‬بوي كه در مغزهاست رنگ‬
‫كه در چشمهاست"‬
‫‪",462,5‬عقل اگر قاضيست كو خط و منشور او"‪",‬ديدن پايان كار صبر و‬
‫وقار و وفاست"‬
‫‪",462,6‬عشق اگر محرم است چيست نشان حرم"‪",‬آنك به جز روي‬
‫دوست در نظر او فناست"‬
‫‪",462,7‬عالم دون روسپيست چيست نشاني آن"‪",‬آنك حريفيش پيش وان‬
‫دگرش در قفاست"‬
‫‪",462,8‬چونك براهش كند آن ببرش دركشد"‪",‬بوسه او نه از وفاست‬
‫خلعت او نه از عطاست"‬
‫‪",462,9‬چيست نشاني آنك هست جهاني دگر"‪",‬نو شدن حالها رفتن اين‬
‫كهنه هاست"‬
‫‪",462,10‬روز نو و شام نو باغ نو و دام نو"‪",‬هر نفس انديشه نو نوخوشي‬
‫و نوغناست"‬
‫‪",462,11‬نو ز كجا مي رسد كهنه كجا مي رود"‪",‬گر نه وراي نظر عالم بي‬
‫منتهاست"‬
‫‪",462,12‬عالم چون آب جوست بسته نمايد و ليك"‪",‬مي رود و مي رسد‬
‫نو نو اين از كجاست"‬
‫‪",462,13‬خامش و ديگر مگو آنك سخن بايدش"‪",‬اصل سخن گو بجو اصل‬
‫سخن شاه ماست"‬
‫‪",462,14‬شاه شهي بخش جان مفخر تبريزيان"‪",‬آنك در اسرار عشق‬
‫همنفس مصطفاست"‬
‫‪",463,1‬هر نفس آواز عشق مي رسد از چپ و راست"‪",‬ما به فلك مي‬
‫رويم عزم تماشا كراست"‬
‫‪",463,2‬ما به فلك بوده ايم يار ملك بوده ايم"‪",‬باز همانجا رويم جمله كه‬
‫آن شهر ماست"‬
‫‪",463,3‬خود ز فلك برتريم و ز ملك افزون تريم"‪",‬زين دو چرا نگذريم‬
‫منزل ما كبرياست"‬
‫‪",463,4‬گوهر پاك از كجا عالم خاك از كجا"‪",‬بر چه فرود آمديت بار كنيد‬
‫اين چه جاست"‬
‫‪",463,5‬بخت جوان يار ما دادن جان كار ما"‪",‬قافله سالر ما فخر جهان‬
‫مصطفاست"‬
‫‪",463,6‬از مه او مه شكافت ديدن او برنتافت"‪",‬ماه چنان بخت يافت او‬
‫كه كمينه گداست"‬
‫‪",463,7‬بوي خوش اين نسيم از شكن زلف اوست"‪",‬شعشعه اين خيال‬
‫زان رخ چون والضحاست"‬
‫‪",463,8‬در دل ما درنگر هر دم شق قمر"‪",‬كز نظر آن نظر چشم تو آن‬
‫سو چراست"‬
‫‪",463,9‬خلق چو مرغابيان زاده ز درياي جان"‪",‬كي كند اينجا مقام مرغ‬
‫كزان بحر خاست"‬
‫‪",463,10‬بلك به دريا دريم جمله درو حاضريم"‪",‬ورنه ز درياي دل موج‬
‫پياپي چراست"‬
‫‪",466,4‬پوست رها كن چو مار سر تو برآور ز يار"‪",‬مغز نداري مگر تا كي‬
‫ازين پوست پوست"‬
‫‪",466,5‬هر كي به جد تمام در هوس ماست ماست"‪",‬هركي چو سيل‬
‫روان در طلب جوست جوست"‬
‫‪",466,6‬از هوس عشق او باغ پر از بلبلست"‪",‬وز گل رخسار او مغز پر از‬
‫بوست بوست"‬
‫‪",466,7‬مفخر تبريزيان شمس حق آگه بود"‪",‬كز غم عشق اين تنم بر مثل‬
‫موست موست"‬
‫‪",467,1‬آنك چنان مي رود اي عجب او جان كيست"‪",‬سخت روان مي رود‬
‫سرو خرامان كيست"‬
‫‪",467,2‬حلقه آن جعد او سلسله پاي كيست"‪",‬زلف چليپا و شش آفت‬
‫ايمان كيست"‬
‫‪",467,3‬در دل ما صورتيست اي عجب آن نقش كيست"‪",‬وين همه بوهاي‬
‫خوش از سوي بستان كيست"‬
‫‪",467,4‬ديدم آن شاه را آن شه آگاه را"‪",‬گفتم اين شاه كيست خسرو و‬
‫سلطان كيست"‬
‫‪",467,5‬چون سخن من شنيد گفت به خاصان خويش"‪",‬كين همه درد از‬
‫كجاست حال پريشان كيست"‬
‫‪",467,6‬عقل روان سو به سو روح دوان كو به كو"‪",‬دل همه در جست و‬
‫جو يا رب جويان كيست"‬
‫‪",467,7‬دل چه نهي بر جهان باش درو ميهمان"‪",‬بنده آن شو كه او داند‬
‫مهمان كيست"‬
‫‪",467,8‬در دل من دار و گير هست دو صد شاه و مير"‪",‬اين دل پر غلغله‬
‫مجلس و ايوان كيست"‬
‫‪",467,9‬عرصه دل بي كران گم شده دروي جهان"‪",‬اي دل درياصفت‬
‫سينه بيابان كيست"‬
‫‪",467,10‬غم چه كند با كسي داند غم از كجاست"‪",‬شاد ابد گشت آنك‬
‫داند شادان كيست"‬
‫‪",467,11‬اي زده لف كرم گفته كه من محسنم"‪",‬مرگ تو گويد ترا كين‬
‫همه احسان كيست"‬
‫‪",467,12‬آن دم كين دوستان با تو دگرگون شوند"‪",‬پس تو بداني كه اين‬
‫جمله طلسم آن كيست"‬
‫‪",467,13‬نقد سخن را بمان سكه سلطان بجو"‪",‬كاي زر كامل عيار نقد تو‬
‫از كان كيست"‬
‫‪",468,1‬با وي از ايمان و كفر با خبري كافريست"‪",‬آنك ازو آگهست از‬
‫همه عالم بريست"‬
‫‪",468,2‬آه كه چه بي بهره اند باخبران زانك هست"‪",‬چهره او آفتاب طره‬
‫او عنبريست"‬
‫‪",468,3‬آه از آن موسيي كانك بديدش دمي"‪",‬گشته رميده ز خلق بر مثل‬
‫سامريست"‬
‫‪",468,4‬بر عدد ريگ هست در هوسش كوه طور"‪",‬بر عدد اختران ماه ورا‬
‫مشتريست"‬
‫‪",468,5‬چشم خليق ازو بسته شد از چشم بند"‪",‬زانك مسلم شده چشم‬
‫ورا ساحريست"‬
‫‪",468,6‬اوست يكي كيميا كز تبش فعل او"‪",‬زرگر عشق ورا بر رخ من‬
‫زرگريست"‬
‫‪",468,7‬پاي در آتش بنه همچو خليل اي پسر"‪",‬كاتش از لطف او روضه‬
‫نيلوفريست"‬
‫‪",468,8‬چون رخ گلزار او هست چراگاه روح"‪",‬روح از آن لله زار آه‬
‫كچون پروريست"‬
‫‪",471,8‬عاشق عيسي نه اي بي خور خر كي زيي"‪",‬كالبد مرده را گور‬
‫وكفن واجبست"‬
‫‪",471,9‬مريم جان را مخاض برد به نخل و رياض"‪",‬منقطع درد را نزل‬
‫وطن واجبست"‬
‫‪",471,10‬نزل دل باركش هست ملقات خوش"‪",‬ناقه پر فاقه را شرب و‬
‫عطن واجبست"‬
‫‪",471,11‬لطف كن اي كان قند راه دهانم ببند"‪",‬اشتر سرمست را بند‬
‫دهن واجبست"‬
‫‪",472,1‬كالبد ما ز خواب كاهل و مشغول خاست"‪",‬آنك به رقص آورد‬
‫كاهل ما را كجاست"‬
‫‪",472,2‬آنك به رقص آورد پرده دل بر درد"‪",‬اين همه بويش كند ديدن او‬
‫خود جداست"‬
‫‪",472,3‬جنبش خلقان ز عشق جنبش عشق از ازل"‪",‬رقص هوا از فلك‬
‫رقص درخت از هواست"‬
‫‪",472,4‬دل چو شد از عشق گرم رفت ز دل ترس و شرم"‪",‬شد نفسش‬
‫آتشين عشق يكي اژدهاست"‬
‫‪",472,5‬ساقي جان در قدح دوش اگر درد ريخت"‪",‬دردي ساقي ما جمله‬
‫صفا در صفاست"‬
‫‪",472,6‬باده عشق اي غلم نيست حلل و حرام"‪",‬پركن و پيش آر جام‬
‫بنگر نوبت كراست"‬
‫‪",472,7‬اي دل پاك تمام بر تو هزاران سلم"‪",‬جمله خوبان غلم جمله‬
‫خوبي تراست"‬
‫‪",472,8‬سجده كنم پيش يار گويد دل هوش دار"‪",‬دادن جان در سجود‬
‫جان همه سجده هاست"‬
‫‪",473,1‬هر نفس آواز عشق مي رسد از چپ و راست"‪",‬ما به چمن مي‬
‫رويم عزم تماشا كراست"‬
‫‪",473,2‬نوبت خانه گذشت نوبت بستان رسيد"‪",‬صبح سعادت دميد وقت‬
‫وصال و لقاست"‬
‫‪",473,3‬اي شه صاحب قران خيز ز خواب گران"‪",‬مركب دولت بران‬
‫نوبت وصل آن ماست"‬
‫‪",473,4‬طبل وفا كوفتند راه سما روفتند"‪",‬عيش شما نقد شد نسيه فردا‬
‫كجاست"‬
‫‪",473,5‬روم برآورد دست زنگي شب را شكست"‪",‬عالم بال و پست پر‬
‫لمعان و صفاست"‬
‫‪",473,6‬اي خنك آنرا كه او رست ازين رنگ و بو"‪",‬زانك جز اين رنگ و بو‬
‫در دل و جان رنگهاست"‬
‫‪",473,7‬اي خنك آن جان و دل كو رهد از آب و گل"‪",‬گرچه درين آب و گل‬
‫دستگه كيمياست"‬
‫‪",474,1‬ز عشق روي تو روشن دل بنين و بنات"‪",‬بيا كه از تو شود‬
‫سيئآتهم حسنات"‬
‫‪",474,2‬خيال تو چو درآيد به سينه عاشق"‪",‬درون خانه تن پر شود چراغ‬
‫حيات"‬
‫‪",474,3‬دود به پيش خيالت خيالهاي دگر"‪",‬چنانك خاطر زندانيان به بانگ‬
‫نجات"‬
‫‪",474,4‬به گرد سنبل تو جانها چو مور و ملخ"‪",‬كه تا ز خرمن لطفت برند‬
‫جمله زكات"‬
‫‪",474,5‬به مرده اي نگري صد هزار زنده شود"‪",‬خنك كسي كه از آن يك‬
‫نظر بيافت برات"‬
‫‪",474,6‬زهي شهي كه شهان بر بساط شطرنجت"‪",‬به خانه خانه دوند از‬
‫گريز خانه مات"‬
‫‪",476,8‬قفا بداد و سفر كرد شمس تبريزي"‪",‬بگو مرا تو كه خورشيد را‬
‫چه رو و قفاست"‬
‫‪",477,1‬ز آفتاب سعادت مرا شراباتست"‪",‬كه ذرهاي تنم حلقه‬
‫خراباتست"‬
‫‪",477,2‬صلي چهره خورشيد ما كه فردوسست"‪",‬صلي سايه زلفين او كه‬
‫جناتست"‬
‫‪",477,3‬به آسمان و زمين لطف ايتيا فرمود"‪",‬كه آسمان و زمين مست‬
‫آن مراعاتست"‬
‫‪",477,4‬ز هست و نيست برونست تختگاه ملك"‪",‬هزار ساله از آن سوي‬
‫نفي و اثباتست"‬
‫‪",477,5‬هزار در ز صفا اندرون دل بازست"‪",‬شتاب كن كه ز تأخيرها بس‬
‫آفاتست"‬
‫‪",477,6‬حياتهاي حيات آفرين بود آنجا"‪",‬از آنك شاه حقايق نه شاه‬
‫شهماتست"‬
‫‪",477,7‬ز نردبان درون هر نفس به معراجند"‪",‬پياله هاي پر از خون نگر‬
‫كه آياتست"‬
‫‪",477,8‬در آن هوا كه خداوند شمس تبريزيست"‪",‬نه لف چرخه چرخست‬
‫و ني سماواتست"‬
‫‪",478,1‬وجود من به كف يار جز كه ساغر نيست"‪",‬نگاه كن به دو چشمم‬
‫اگرت باور نيست"‬
‫‪",478,2‬چو ساغرم دل پرخون من و تن لغر"‪",‬به دست عشق كه زرد و‬
‫نزار و لغر نيست"‬
‫‪",478,3‬به غير خون مسلمان نمي خورد اين عشق"‪",‬بيا به گوش تو گويم‬
‫عجب كه كافر نيست"‬
‫‪",478,4‬هزار صورت زايد چو آدم و حوا"‪",‬جهان پرست ز نقش وي او‬
‫مصور نيست"‬
‫‪",478,5‬صلح ذره صحرا و قطره دريا"‪",‬بداند و مدد آرد كه علم او كر‬
‫نيست"‬
‫‪",478,6‬به هر دمي دل ما را گشايد و بندد"‪",‬چرا دلش نشناسد به فعلش‬
‫ار خر نيست"‬
‫‪",478,7‬خر از گشادن و بستن به دست خر بنده"‪",‬شدست عارف و داند‬
‫كه اوست ديگر نيست"‬
‫‪",478,8‬چو بيندش سر و گوش خرانه جنباند"‪",‬نداي او بشناسد كه او‬
‫منكر نيست"‬
‫‪",478,9‬ز دست او علف و آبهاي خوش خوردست"‪",‬عجب عجب ز خدا مر‬
‫ترا چنان خور نيست"‬
‫‪",478,10‬هزار بار ببستت به درد و ناله زدي"‪",‬چه منكري كه خدا در‬
‫خلص مضطر نيست"‬
‫‪",478,11‬چو كافران ننهي سر مگر به وقت بل"‪",‬به نيم حبه نيرزد سري‬
‫كزان سر نيست"‬
‫‪",478,12‬هزار صورت جان در هوا همي پرد"‪",‬مثال جعفر طيار اگر چه‬
‫جعفر نيست"‬
‫‪",478,13‬و ليك مرغ قفص از هوا كجا داند"‪",‬گمان برد ز نژندي كه خود‬
‫مرا پر نيست"‬
‫‪",478,14‬سر از شكاف قفص هر نفس كند بيرون"‪",‬سرش بگنجد و تن‬
‫ني از آنك كل سر نيست"‬
‫‪",478,15‬شكاف پنج حس تو شكاف آن قفص است"‪",‬هزار منظر بيني و‬
‫ره به منظر نيست"‬
‫‪",478,16‬تن تو هيزم خشكست و آن نظر آتش"‪",‬چو نيك درنگري جمله‬
‫جز كه آذر نيست"‬
‫‪",478,17‬نه هيزمست كه آتش شدست در سوزش"‪",‬بدانك هيزم نورست‬
‫اگرچه انور نيست"‬
‫‪",478,18‬براي گوش كساني كه بعد ما آيند"‪",‬بگويم و بنهم عمر ما موخر‬
‫نيست"‬
‫‪",478,19‬كه گوششان بگرفتست عشق و مي آرد"‪",‬ز راههاي نهاني كه‬
‫عقل رهبر نيست"‬
‫‪",478,20‬بخفت چشم محمد ضعيف گشت رباب"‪",‬مخسب گنج زرست‬
‫اين سخن اگر زر نيست"‬
‫‪",478,21‬خليق اختر و خورشيد شمس تبريزي"‪",‬كدام اختر كز شمس او‬
‫منور نيست"‬
‫‪",479,1‬ستيزه كن كه ز خوبان ستيزه شيرينست"‪",‬بهانه كن كه بتان را‬
‫بهانه آيينست"‬
‫‪",479,2‬از آن لب شكرينت بهانه هاي دروغ"‪",‬بجاي فاتحه و كاف ها و‬
‫ياسينست"‬
‫‪",479,3‬وفا طمع نكنم زانك جور خوبان را"‪",‬طبيعتست و سرشتست و‬
‫عادت و دينست"‬
‫‪",479,4‬اگر ترش كني و رو ز ما بگرداني"‪",‬به قاصدست و به مكرست و‬
‫آن دروغينست"‬
‫‪",479,5‬ز دست غير تو اندر دهان من حلوا"‪",‬به جان پاك عزيزان كه گرز‬
‫رويينست"‬
‫‪",479,6‬هزار وعده ده آنگه خلف كن همه را"‪",‬كه آن سراب كه ارزد صد‬
‫آب خوش اينست"‬
‫‪",479,7‬زر او دهد كه رخش از فراق همچو زرست"‪",‬چرا دهد زر و سيم‬
‫آن پري كه سيمينست"‬
‫‪",479,8‬جواب همچو شكر او دهد كه محتاجست"‪",‬جواب تلخ ترا صد هزار‬
‫تمكينست"‬
‫‪",479,9‬جمال و حسن تو گنجست و خوي بد چون مار"‪",‬بقاي گنج تو بادا‬
‫كه آن برونينست"‬
‫‪",479,10‬قماش هستي ما را به ناز خويش بسوز"‪",‬كه آن زكات لطيفت‬
‫نصيب مسكينست"‬
‫‪",479,11‬برون در همه را چون سگان كو بنشان"‪",‬كه در شرف سر كوي‬
‫تو طور سينين ست"‬
‫‪",479,12‬خورند چوب خليفه شهان چو شاه شوند"‪",‬جفاي عشق كشيدن‬
‫فن سلطينست"‬
‫‪",479,13‬امام فاتحه خواند ملك كند آمين"‪",‬مرا چو فاتحه خواندم اميد‬
‫آمينست"‬
‫‪",479,14‬هران فريب كز انديشه تو مي زايد"‪",‬هزار گوهر و لعلش بها و‬
‫كابينست"‬
‫‪",479,15‬چنانك مدرسه فقه را برون شوهاست"‪",‬بدانك مدرسه عشق را‬
‫قوانينست"‬
‫‪",479,16‬خمش كنيم كه تا شرح آن بگويد شاه"‪",‬كه زنده شخص جهان‬
‫زان گزيده تلقينست"‬
‫‪",480,1‬به حق آنكه درين دل به جز ولي تو نيست"‪",‬ولي او نشوم كو ز‬
‫اولياي تو نيست"‬
‫‪",480,2‬مباد جانم بي غم اگر فداي تو نيست"‪",‬مباد چشمم روشن اگر‬
‫سقاي تو نيس ‪"րª‬‬
‫‪",480,3‬وفا مباد اميدم اگر به غير تو است"‪",‬خراب باد وجودم اگر براي‬
‫تو نيست"‬
‫‪",480,4‬كدام حسن و جمالي كه آن نه عكس تو است"‪",‬كدام شاه و‬
‫اميري كه او گداي تو نيست"‬
‫‪",455,15‬چون روي آهنين ز صفا اين هنر بيافت"‪",‬تا روي دل چه يابد كو‬
‫را غبار نيست"‬
‫‪",455,16‬گويم چه يابد او نه نگويم خمش به است"‪",‬تا دلستان نگويد كو‬
‫رازدار نيست"‬
‫‪",456,1‬ما را كنار گير ترا خود كنار نيست"‪",‬عاشق نواختن به خدا هيچ‬
‫عار نيست"‬
‫‪",456,2‬بي حد و بي كناري نايي تو در كنار"‪",‬اي بحر بي امان كه ترا‬
‫زينهار نيست"‬
‫‪",456,3‬زان شب كه ماه خويش نمودي به عاشقان"‪",‬چون چرخ بي قرار‬
‫كسي را قرار نيست"‬
‫‪",456,4‬جز فيض بحر فضل تو ما را اميد نيست"‪",‬جز گوهر ثناي تو ما را‬
‫نثار نيست"‬
‫‪",456,5‬تا كار و بار عشق هواي تو ديده ام"‪",‬ما را تحيريست كه با كار كار‬
‫نيست"‬
‫‪",456,6‬يك مير وانما كه ترا او اسير نيست"‪",‬يك شير وانما كه ترا او‬
‫شكار نيست"‬
‫‪",456,7‬مرغان جسته ايم ز صد دام مردوار"‪",‬داميست دام تو كه از اين‬
‫سو مطار نيست"‬
‫‪",456,8‬آمد رسول عشق تو چون ساقي صبوح"‪",‬با جام باده اي كه مر آن‬
‫را خمار نيست"‬
‫‪",456,9‬گفتم كه ناتوانم و رنجورم از فراق"‪",‬گفتا بگير هين كه گه اعتذار‬
‫نيست"‬
‫‪",456,10‬گفتم بهانه نيست تو خود حال من ببين"‪",‬مپذير عذر بنده اگر زار‬
‫زار نيست"‬
‫‪",456,11‬كارم به يكدم آمد از دمدمه جفا"‪",‬هنگام مردنست زمان عقار‬
‫نيست"‬
‫‪",456,12‬گفتا كه حال خويش فراموش كن بگير"‪",‬زيرا كه عاشقان را هيچ‬
‫اختيار نيست"‬
‫‪",456,13‬تا نگذري ز راحت و رنج و زياد خويش"‪",‬سوي مقربان وصالت‬
‫گذار نيست"‬
‫‪",456,14‬آبي بزن ازين مي و بنشان غبار هوش"‪",‬جز ماه عشق هر چه‬
‫بود جز غبار نيست"‬
‫‪",457,1‬اي چنگ پرده هاي سپاهانم آرزوست"‪",‬وي ناي ناله خوش سوزانم‬
‫آرزوست"‬
‫‪",457,2‬در پرده حجاز بگو خوش ترانه اي"‪",‬من هدهدم صفير سليمانم‬
‫آرزوست"‬
‫‪",457,3‬از پرده عراق به عشاق تحفه بر"‪",‬چون راست و بو سليك خوش‬
‫الحانم آرزوست"‬
‫‪",457,4‬آغاز كن حسيني زيرا كه مايه گفت"‪",‬كان زير خرد و زير بزرگانم‬
‫آرزوست"‬
‫‪",457,5‬در خواب كرده اي ز رهاوي مرا كنون"‪",‬بيدار كن به زنگله ام كانم‬
‫آرزوست"‬
‫‪",457,6‬اين علم موسقي بر من چون شهادتست"‪",‬چون مومنم شهادت و‬
‫ايمانم آرزوست"‬
‫‪",457,7‬اي عشق عقل را تو پراكنده گوي كن"‪",‬اي عشق نكتهاي پريشانم‬
‫آرزوست"‬
‫‪",457,8‬اي باد خوش كه از چمن عشق مي رسي"‪",‬بر من گذر كه بوي‬
‫گلستانم آرزوست"‬
‫‪",457,9‬در نور يار صورت خوبان همي نمود"‪",‬ديدار يار و ديدن ايشانم‬
‫آرزوست"‬
‫‪",459,13‬در شهر مست آيم تا جمله اهل شهر"‪",‬دانند كين زهي ز گدايان‬
‫كوي نيست"‬
‫‪",459,14‬آن عشق مي فروش قيامت همي كند"‪",‬زان باده اي كه در خور‬
‫خم و سبوي نيست"‬
‫‪",459,15‬زان مي زبان بيابد آنكس كه الكنست"‪",‬زان مي گلو گشايد‬
‫آنكش گلوي نيست"‬
‫‪",459,16‬بس كن چه آرزوست ترا اين سخن وري"‪",‬باري مرا ز مستي آن‬
‫آرزوي نيست"‬
‫‪",460,1‬عاشق آن قند تو جان شكرخاي ماست"‪",‬سايه زلفين تو در دو‬
‫جهان جاي ماست"‬
‫‪",460,2‬از قد و بالي اوست عشق كه بال گرفت"‪",‬وانك بشد غرق عشق‬
‫قامت و بالي ماست"‬
‫‪",460,3‬هر گل سرخي كه هست از مدد خون ماست"‪",‬هر گل زردي كه‬
‫رست رسته ز صفراي ماست"‬
‫‪",460,4‬هر چه تصور كني خواجه كه همتاش نيست"‪",‬عاشق و مسكين آن‬
‫بي ضد و همتاي ماست"‬
‫‪",460,5‬از سبب هجر اوست شب كه سيه پوش گشت"‪",‬توي به تو دود‬
‫شب زاتش سوداي ماست"‬
‫‪",460,6‬نيست ز من باورت اين سخن از شب بپرس"‪",‬تا بدهد شرح آنك‬
‫فتنه فرداي ماست"‬
‫‪",460,7‬شب چه بود روز نيز شهره و رسواي اوست"‪",‬كاهش مه از غم‬
‫ماه دل افزاي ماست"‬
‫‪",460,8‬آه كه از هر دو كون تا چه نهان بوده اي"‪",‬خه كه نهاني چنين‬
‫شهره و پيداي ماست"‬
‫‪",460,9‬زان سوي لوح وجود مكتب عشاق بود"‪",‬وانچ ز لوحش نمود آن‬
‫همه اسماي ماست"‬
‫‪",460,10‬اول و پايان راه از اثر پاي ماست"‪",‬ناطقه و نفس كل ناله‬
‫سرناي ماست"‬
‫‪",460,11‬گر نه گژي همچو چنگ واسطه ناي چيست"‪",‬در هوس آن سري‬
‫اوست كه هم پاي ماست"‬
‫‪",460,12‬گرچه كه ما هم كژيم در صفت جسم خويش"‪",‬بر سر منشور‬
‫عشق جسم چو طغراي ماست"‬
‫‪",460,13‬رخت به تبريز برد مفخر جان شمس دين"‪",‬باز بياريم زودكان‬
‫همه كالي ماست"‬
‫‪",461,1‬شاه گشادست رو ديده شه بين كراست"‪",‬باده گلگون شه بر گل‬
‫و نسرين كراست"‬
‫‪",461,2‬شاه درين دم به بزم پاي طرب در نهاد"‪",‬بر سر زانوي شه تكيه و‬
‫بالين كراست"‬
‫‪",461,3‬پيش رخ آفتاب چرخ پياپي كي زد"‪",‬در تتق ابر تن ماه به تعيين‬
‫كراست"‬
‫‪",461,4‬ساغرها مي شمرد وي بشده از شمار"‪",‬گر بنشد از شمار ساغر‬
‫پيشين كراست"‬
‫‪",461,5‬از اثر روي شه هر نفسي شاهدي"‪",‬سركشد از لمكان گويد‬
‫كابين كراست"‬
‫‪",461,6‬اي بس مرغان آب بر لب درياي عشق"‪",‬سينه صياد كو ديده‬
‫شاهين كراست"‬
‫‪",461,7‬هين كه براقان عشق در چمنش مي چرند"‪",‬تنگ درآمد وصال‬
‫ليقشان زين كراست"‬
‫‪",461,8‬سيمبر خوب عشق رفت به خرگاه دل"‪",‬چهره زر ليق آن بر‬
‫سيمين كراست"‬
‫‪",463,11‬آمد موج الست كشتي قالب ببست"‪",‬باز چو كشتي شكست‬
‫نوبت وصل و لقاست"‬
‫‪",464,1‬نوبت وصل و لقاست نوبت حشر و بقاست"‪",‬نوبت لطف و‬
‫عطاست بحر صفا در صفاست"‬
‫‪",464,2‬درج عطا شد پديد غره دريا رسيد"‪",‬صبح سعادت دميد صبح چه‬
‫نور خداست"‬
‫‪",464,3‬صورت و تصوير كيست اين شه و اين مير كيست"‪",‬اين خرد پير‬
‫كيست اين همه روپوشهاست"‬
‫‪",464,4‬چاره روپوشها هست چنين جوشها"‪",‬چشمه اين نوشها در سر و‬
‫چشم شماست"‬
‫‪",464,5‬در سر خود پيچ ليك هست شما را دو سر"‪",‬اين سر خاك از زمين‬
‫وان سر پاك از سماست"‬
‫‪",464,6‬اي بس سرهاي پاك ريخته در پاي خاك"‪",‬تا تو بداني كه سر زان‬
‫سر ديگر بپاست"‬
‫‪",464,7‬آن سر اصلي نهان وان سر فرعي عيان"‪",‬دانك پس اين جهان‬
‫عالم بي منتهاست"‬
‫‪",464,8‬مشك ببند اي سقا مي نبرد خنب ما"‪",‬كوزه ادراكها تنگ ازين‬
‫تنگناست"‬
‫‪",464,9‬از سوي تبريز تافت شمس حق و گفتمش"‪",‬نور تو هم متصل با‬
‫همه و هم جداست"‬
‫‪",465,1‬كار ندارم جز اين كارگه و كارم اوست"‪",‬لف زنم لف لف چونك‬
‫خريدارم اوست"‬
‫‪",465,2‬طوطي گويا شدم چون شكر ستانم اوست"‪",‬بلبل بويا شدم چون‬
‫گل و گلزارم اوست"‬
‫‪",465,3‬پر به ملك برزنم چون پر و بالم ازوست"‪",‬سر به فلك برزنم چون‬
‫سرو دستارم اوست"‬
‫‪",465,4‬جان و دلم ساكنست زانك دل و جانم اوست"‪",‬قافله ام ايمنست‬
‫قافله سالرم اوست"‬
‫‪",465,5‬بر مثل گلستان رنگرزم خم اوست"‪",‬بر مثل آفتاب تيغ گهر دارم‬
‫اوست"‬
‫‪",465,6‬خانه جسمم چرا سجده گه خلق شد"‪",‬زانك به روز و شب بر در‬
‫و ديوارم اوست"‬
‫‪",465,7‬دست به دست جز او مي نسپارد دلم"‪",‬زانك طبيب غم اين دل‬
‫بيمارم اوست"‬
‫‪",465,8‬بر رخ هر كس كه نيست داغ غلمي او"‪",‬گر پدر من بود دشمن و‬
‫اغيارم اوست"‬
‫‪",465,9‬اي كه تو مفلس شدي سنگ به دل برزدي"‪",‬صله ز من خواه زانك‬
‫مخزن و انبارم اوست"‬
‫‪",465,10‬شاه مرا خوانده است چون نروم پيش شاه"‪",‬منكر او چون‬
‫شوم چون همه اقرارم اوست"‬
‫‪",465,11‬گفت خمش چند چند لف تو و گفت تو"‪",‬من چه كنم اي عزيز‬
‫گفتن بسيارم اوست"‬
‫‪",466,1‬باز درآمد به بزم مجلسيان دوست دوست"‪",‬گرچه غلط مي دهد‬
‫نيست غلط اوست اوست"‬
‫‪",466,2‬گاه خوش خوش شود گه همه آتش شود"‪",‬تعبيهاي عجب يار مرا‬
‫خوست خوست"‬
‫‪",466,3‬نقش وفا وي كند پشت به ما كي كند"‪",‬پشت ندارد چو شمع او‬
‫همگي روست روست"‬
‫‪",468,9‬مفخر جان شمس دين عقل به تبريز يافت"‪",‬آن گهري را كه بحر‬
‫در نظرش سر سريست"‬
‫‪",469,1‬اي غم اگر مو شوي پيش منت بار نيست"‪",‬پر شكرست اين مقام‬
‫هيچ ترا كار نيست"‬
‫‪",469,2‬غصه در آن دل بود كز هوس او تهيست"‪",‬غم همه آنجا رود كان‬
‫بت عيار نيست"‬
‫‪",469,3‬اي غم اگر زر شوي ور همه شكر شوي"‪",‬بندم لب گويمت خواجه‬
‫شكرخوار نيست"‬
‫‪",469,4‬در دل اگر تنگيست تنگ شكرهاي اوست"‪",‬ور سفري در دلست‬
‫جز بر دلدار نيست"‬
‫‪",469,5‬اي كه تو بي غم نه اي مي كن دفع غمش"‪",‬شاد شو از بوي يار‬
‫كت نظر يار نيست"‬
‫‪",469,6‬ماه ازل روي او بيت و غزل بوي او"‪",‬بوي بود قسم آنك محرم‬
‫ديدار نيست"‬
‫‪",470,1‬اي غم اگر مو شوي پيش منت بار نيست"‪",‬در شكرينه يقين‬
‫سركه انكار نيست"‬
‫‪",470,2‬گرچه تو خونخواره اي رهزن و عياره اي"‪",‬قبله ما غير آن دلبر‬
‫عيار نيست"‬
‫‪",470,3‬كان شكرهاست او مستي سرهاست او"‪",‬ره نبرد با وي آنك مرغ‬
‫شكرخوار نيست"‬
‫‪",470,4‬هر كه دلي داشتست بنده دلبر شدست"‪",‬هركه ندارد دلي طالب‬
‫دلدار نيست"‬
‫‪",470,5‬كل چه كند شانه را چونك ورا موي نيست"‪",‬پود چه كار آيدش آنك‬
‫ورا تار نيست"‬
‫‪",470,6‬با سر ميدان چه كار آنكه بود خرسوار"‪",‬تا چه كند صيرفي هركش‬
‫دينار نيست"‬
‫‪",470,7‬جان كليم و خليل جانب آتش دوان"‪",‬نار نمايد درو جز گل و گلزار‬
‫نيست"‬
‫‪",470,8‬اي غم ازينجا برو ورنه سرت شد گرو"‪",‬رنگ شب تيره را تاب مه‬
‫يار نيست"‬
‫‪",470,9‬اي غم پرخار رو در دل غمخوار رو"‪",‬نقل بخيلنه ات طعمه خمار‬
‫نيست"‬
‫‪",470,10‬ديده غين تو تنگ ميمت از آن تنگ تر"‪",‬تنگ متاع ترا عشق‬
‫خريدار نيست"‬
‫‪",470,11‬اي غم شادي شكن پر شكرست اين دهن"‪",‬كز شكر آكندگي‬
‫ممكن گفتار نيست"‬
‫‪",471,1‬پيش چنين ماه رو گيج شدن واجبست"‪",‬عشرت پروانه را شمع و‬
‫لگن واجبست"‬
‫‪",471,2‬هست ز چنگ غمش گوش مرا كش مكش"‪",‬هر دمم از چنگ او‬
‫تن تننن واجبست"‬
‫‪",471,3‬دل و دو چشم مرا گرچه كه كم نيست آب"‪",‬مردمك ديده را چاه‬
‫ذقن واجبست"‬
‫‪",471,4‬دلبر چون ماه را هرچه كند مي رسد"‪",‬عاشق درگاه را خلق‬
‫حسن واجبست"‬
‫‪",471,5‬طره خويش اي نگار خوش به كف من سپار"‪",‬هركه درين چه فتاد‬
‫داد رسن واجبست"‬
‫‪",471,6‬عشق كه شهر خوشيست اين همه اغيار چيست"‪",‬حفظ چنين‬
‫شهر را برج و بدن واجبست"‬
‫‪",471,7‬غمزه دزديده را شحنه غم در پيست"‪",‬روشني ديده را خوب ختن‬
‫واجبست"‬
‫‪",474,7‬كدام صبح كه عشقت پياله اي آرد"‪",‬ز خواب برجهد اين بخت‬
‫خفته گويد هات"‬
‫‪",474,8‬فرو دود ز فلك مه به بوي اين باده"‪",‬بگويدم كه مرا نيز گويمش‬
‫هيهات"‬
‫‪",474,9‬طرب كه از تو نباشد بيات مي گردد"‪",‬بيار جام كه جان آمدم ز‬
‫عشق بيات"‬
‫‪",474,10‬به پيش ديده من باش تا ترا بينم"‪",‬كه سير مي نشود ديده من‬
‫از آيات"‬
‫‪",474,11‬ندانم از سر مستيست شمس تبريزي"‪",‬كه بر لبت زده ام بوسها‬
‫و يا بر پات"‬
‫‪",475,1‬بيا كه عاشق ماهست وز اختران پيداست"‪",‬بدانك مست تجلي به‬
‫ماه راه نماست"‬
‫‪",475,2‬ميان روز شتر بر سر مناره رود"‪",‬هر آنك گويد كوكو بدانك‬
‫نابيناست"‬
‫‪",475,3‬بگرد عاشق اگر صد هزار خام بود"‪",‬مرا دو چشم ببندي بگويمت‬
‫كه كجاست"‬
‫‪",475,4‬بيا به پيش من آ تا به گوش تو گويم"‪",‬كه از دهان و لب من پري‬
‫رخي گوياست"‬
‫‪",475,5‬كسي كه عاشق روي پري من باشد"‪",‬نزاده است ز آدم نه‬
‫مادرش حواست"‬
‫‪",475,6‬عجب مدار از آنكس كه ماه ما را ديد"‪",‬چو آفتاب در آتش چو‬
‫چرخ بي سر و پاست"‬
‫‪",475,7‬سر بريده نگر در ميان خون غلطان"‪",‬دمي قرار ندارد مگر سر‬
‫يحياست"‬
‫‪",475,8‬چو آفتاب و چو ماهست آن سر بي تن"‪",‬كه روز و شب متقلب‬
‫درين نشيب و علست"‬
‫‪",475,9‬برين بساط خرد را اگر خرد بودي"‪",‬بيامدي و بگفتي كه اين چه‬
‫كار افزاست"‬
‫‪",475,10‬كسي كه چهره دل ديد اوست اهل خرد"‪",‬كسي كه قامت جان‬
‫يافت اوست كاهل صلست"‬
‫‪",475,11‬درين چمن نظري كن به زعفران رويان"‪",‬كه روي زرد و دل درد‬
‫داغ آن سيماست"‬
‫‪",475,12‬خموش باش مگو راز اگر خرد داري"‪",‬ز ما خرد مطلب تا پري‬
‫ما با ماست"‬
‫‪",475,13‬كه برد مفخر تبريز شمس تبريزي"‪",‬خرد ز حلقه مغزم كه سخت‬
‫حلقه رباست"‬
‫‪",476,1‬بخند بر همه عالم كه جاي خنده تراست"‪",‬كه بنده قد و ابروي‬
‫تست هركژ و راست"‬
‫‪",476,2‬فتد به پاي تو دولت نهد به پيش تو سر"‪",‬كه آدمي و پري در ره تو‬
‫بي سر و پاست"‬
‫‪",476,3‬پرير جان من از عشق سوي گلشن رفت"‪",‬ترا نديد به گلشن‬
‫دمي نشست و نخاست"‬
‫‪",476,4‬برون دويد ز گلشن چو آب سجده كنان"‪",‬كه جويبار سعادت كه‬
‫اصل جاست كجاست"‬
‫‪",476,5‬چو اهل دل ز دلم قصه تو بشنيدند"‪",‬ز جمله نعره برآمد كه مست‬
‫دلبر ماست"‬
‫‪",476,6‬پس آدمي و پري جمع گشت بر من و گفت"‪",‬بده ز شرق نشانها‬
‫كه اين دمت چو صباست"‬
‫‪",476,7‬جفات نيز شكروار چاشني دارد"‪",‬زهي جفا كه درو صد هزار گنج‬
‫وفاست"‬
‫‪",480,5‬رضا مده كه دلم كام دشمنان گردد"‪",‬ببين كه كام دل من به جز‬
‫رضاي تو نيست"‬
‫‪",480,6‬قضا نتانم كردن دمي كه بي تو گذشت"‪",‬ولي چه چاره كه مقدور‬
‫جز قضاي تو نيست"‬
‫‪",480,7‬دل بباز تو جان را برو چه مي لرزي"‪",‬برو ملرز فدا كن چه شد‬
‫خداي تو نيست"‬
‫‪",480,8‬ملرز بر خود تا بر تو ديگران لرزند"‪",‬به جان تو كه ترا دشمني‬
‫وراي تو نيست"‬
‫‪",481,1‬چه گوهري تو كه كس را به كف بهاي تو نيست"‪",‬جهان چه دارد‬
‫در كف كه آن عطاي تو نيست"‬
‫‪",481,2‬سزاي آنك زيد بي رخ تو زين بترست"‪",‬سزاي بنده مده گرچه او‬
‫سزاي تو نيست"‬
‫‪",481,3‬نثار خاك تو خواهم به هر دمي دل و جان"‪",‬كه خاك بر سر جاني‬
‫كه خاك پاي تو نيست"‬
‫‪",481,4‬مباركست هواي تو بر همه مرغان"‪",‬چه نامبارك مرغي كه در‬
‫هواي تو نيست"‬
‫‪",481,5‬ميان موج حوادث هر آنك استادست"‪",‬به آشنا نرهد چونك آشناي‬
‫تو نيست"‬
‫‪",481,6‬بقا ندارد عالم وگر بقا دارد"‪",‬فناش گير چو او محرم بقاي تو‬
‫نيست"‬
‫‪",481,7‬چه فرخست رخي كو شهيت را ماتست"‪",‬چه خوش لقا بود آنكس‬
‫كه بي لقاي تو نيست"‬
‫‪",481,8‬ز زخم تو نگريزم كه سخت خام بود"‪",‬دلي كه سوخته آتش بلي‬
‫تو نيست"‬
‫‪",481,9‬دلي كه نيست نشد روي در مكان دارد"‪",‬ز لمكانش براني كه رو‬
‫كه جاي تو نيست"‬
‫‪",481,10‬كرانه نيست ثنا و ثناگران ترا"‪",‬كدام ذره كه سرگشته ثناي تو‬
‫نيست"‬
‫‪",481,11‬نظير آنك نظامي به نظم مي گويد"‪",‬جفا مكن كه مرا طاقت‬
‫جفاي تو نيست"‬
‫‪",482,1‬برات عاشق نو كن رسيد روز برات"‪",‬زكات لعل ادا كن رسيد‬
‫وقت زكات"‬
‫‪",482,2‬برات و قدر خيالت دو عيد چيست وصال"‪",‬چو اين و آن نبود‬
‫هست نوبت حسرات"‬
‫‪",482,3‬به باغهاي حقايق برات دوست رسيد"‪",‬ز تخته بند زمستان شكوفه‬
‫يافت نجات"‬
‫‪",482,4‬چو طوطيان خبر قند دوست آوردند"‪",‬ز دشت و كوه بروييد صد‬
‫هزار نبات"‬
‫‪",482,5‬دو شاديست عروسان باغ را امروز"‪",‬وفات در بگشاد و خريف‬
‫يافت وفات"‬
‫‪",482,6‬بيا كه نور سماوات خاك را آراست"‪",‬شكوفه نور حقست و درخت‬
‫چون مشكات"‬
‫‪",482,7‬جهان پر از خضر سبزپوش داني چيست"‪",‬كه جوش كرد ز خاك و‬
‫درخت آب حيات"‬
‫‪",482,8‬ز لمكان برسيدست حور سوي ملك"‪",‬ز بي جهت برسيدست خلد‬
‫سوي جهات"‬
‫‪",482,9‬طيور نعره ارني همي زنند چرا"‪",‬كه طور يافت ربيع و كليم جان‬
‫ميقات"‬
‫‪",482,10‬به باغ آي و قيامت ببين و حشر عيان"‪",‬كه رعد نفخه صور آمد و‬
‫نشور موات"‬
‫‪",483,25‬قلوزي كندش سوزن و روان كندش"‪",‬كه تا وصال ببخشد به‬
‫پارها كه جداست"‬
‫‪",483,26‬حديث سوزن و رشته بهل كه باريكست"‪",‬حديث موسي جان كن‬
‫كه با يد بيضاست"‬
‫‪",483,27‬حديث قصه آن بحر خوش دليها گو"‪",‬كه قطره قطره او مايه‬
‫دوصد درياست"‬
‫‪",483,28‬چو كاسه بر سر بحري و بي خبر از بحر"‪",‬ببين ز موج ترا هر‬
‫نفس چه گردشهاست"‬
‫‪",484,1‬هر آنچ دور كند مر ترا ز دوست بدست"‪",‬بهر چه روي نهي بي وي‬
‫ار نكوست بدست"‬
‫‪",484,2‬چو مغز خام بود در درون پوست نكوست"‪",‬چو پخته گشت ازين‬
‫پس بدانك پوست بدست"‬
‫‪",484,3‬درون بيضه چو آن مرغ پر و بال گرفت"‪",‬بدانك بيضه ازين پس‬
‫حجاب اوست بدست"‬
‫‪",484,4‬به خلق خوب اگر با جهان بسازد كس"‪",‬چو خلق حق نشناسد نه‬
‫نيك خوست بدست"‬
‫‪",484,5‬فراق دوست اگر اندكست اندك نيست"‪",‬درون چشم اگر نيم تاي‬
‫موست بدست"‬
‫‪",484,6‬درين فراق چو عمري به جست و جو بگذشت"‪",‬به وقت مرگ اگر‬
‫نيز جست و جوست بدست"‬
‫‪",484,7‬غزل رها كن ازين پس صلح دين را بين"‪",‬از آنك خلعت نو را‬
‫غزل رفوست بدست"‬
‫‪",485,1‬سه روز شد كه نگارين من دگرگونست"‪",‬شكر ترش نبود آن‬
‫شكرترش چونست"‬
‫‪",485,2‬به چشمه اي كه درو آب زندگاني بود"‪",‬سبو ببردم و ديدم كه‬
‫چشمه پرخونست"‬
‫‪",485,3‬به روضه اي كه درو صد هزار گل مي رست"‪",‬به جاي ميوه و گل‬
‫خار و سنگ و هامونست"‬
‫‪",485,4‬فسون بخوانم و بر روي آن پري بدمم"‪",‬از آنك كار پري خوان‬
‫هميشه افسونست"‬
‫‪",485,5‬پري من به فسونها زبون شيشه نشد"‪",‬كه كار او ز فسون و‬
‫فسانه بيرونست"‬
‫‪",485,6‬ميان ابروي او خشمهاي ديرينه ست"‪",‬گره در ابروي ليلي هلك‬
‫مجنونست"‬
‫‪",485,7‬بيا بيا كه مرا بي تو زندگاني نيست"‪",‬ببين ببين كه مرا بي تو‬
‫چشم جيحونست"‬
‫‪",485,8‬به حق روي چو ماهت كه چشم روشن كن"‪",‬اگر چه جرم من از‬
‫جمله خلق افزونست"‬
‫‪",485,9‬به گرد خويش برآيد دلم كه جرمم چيست"‪",‬از آنك هر سببي با‬
‫نتيجه مقرونست"‬
‫‪",485,10‬ندا همي رسدم از نقيب حكم ازل"‪",‬كه گرد خويش مجو كين‬
‫سبب نه زان كونست"‬
‫‪",485,11‬خداي بخشد و گيرد بيارد و ببرد"‪",‬كه كار او نه به ميزان عقل‬
‫موزونست"‬
‫‪",485,12‬بيا بيا كه هم اكنون به لطف كن فيكون"‪",‬بهشت در بگشايد كه‬
‫غير ممنونست"‬
‫‪",485,13‬ز عين خار ببيني شكوفهاي عجيب"‪",‬ز عين سنگ ببيني كه گنج‬
‫قارونست"‬
‫‪",485,14‬كه لطف تا ابدست و از آن هزار كليد"‪",‬نهان ميانه كاف و سفينه‬
‫نونست"‬
‫‪",486,1‬به حق چشم خمار لطيف تابانت"‪",‬به حلقه حلقه آن طره‬
‫پريشانت"‬
‫‪",486,2‬بدان حلوت بي مر و تنگهاي شكر"‪",‬كه تعبيه ست در آن لعل‬
‫شكر افشانت"‬
‫‪",486,3‬به كهربايي كندر دو لعل تو درجست"‪",‬كه گشت از آن مه و‬
‫خورشيد و ذره جويانت"‬
‫‪",486,4‬به حق غنچه و گلهاي لعل روحاني"‪",‬كه دام بلبل عقلست در‬
‫گلستانت"‬
‫‪",486,5‬به آب حسن و به تاب جمال جان پرور"‪",‬كزان گشاد دهان را انار‬
‫خندانت"‬
‫‪",486,6‬بدان جمال الهي كه قبله دلهاست"‪",‬كه دم به دم ز طرب سجده‬
‫مي برد جانت"‬
‫‪",486,7‬تو يوسفي و ترا معجزات بسيارست"‪",‬ولي بس است خود آن‬
‫روي خوب برهانت"‬
‫‪",486,8‬چه جاي يوسف بس يوسفان اسير توند"‪",‬خداي عز و جل كي دهد‬
‫بديشانت"‬
‫‪",486,9‬ز هر گياه و ز هر برگ رويدي نرگس"‪",‬براي ديدنت از جا بدي به‬
‫بستانت"‬
‫‪",486,10‬چو سوخت زاتش عشق تو جان گرم روان"‪",‬كجا دهد شه‬
‫سردان به دست سردانت"‬
‫‪",486,11‬شعاع روي تو پوشيده كرد صورت تو"‪",‬كه غرقه كرد چو‬
‫خورشيد نور سبحانت"‬
‫‪",486,12‬هزار صورت هر دم ز نور خورشيدت"‪",‬برآيد از دل پاك و نمايد‬
‫احسانت"‬
‫‪",486,13‬درون خويش اگر خواهدت دل ناپاك"‪",‬ز ابلهي و خري مي كشد‬
‫به زندانت"‬
‫‪",486,14‬نه هيچ عاقل بفريبدت به حيلت عقل"‪",‬نه پاي بند كند جاده هيچ‬
‫سلطانت"‬
‫‪",486,15‬ترا كه در دو جهان مي نگنجي از عظمت"‪",‬ابو هريره گمان چون‬
‫برد در انبانت"‬
‫‪",486,16‬به هر غزل كه ستايم ترا ز پرده شعر"‪",‬دلم ز پرده ستايد هزار‬
‫چندانت"‬
‫‪",486,17‬دلم كي باشد و من كيستم ستايش چيست"‪",‬و ليك جان را‬
‫گلشن كنم به ريحانت"‬
‫‪",486,18‬بيا تو مفخر آفاق شمس تبريزي"‪",‬كه تو غريب مهي و غريب‬
‫اركانت"‬
‫‪",487,1‬چو عيد و چون عرفه عارفان اين عرفات"‪",‬به هر كه قدر تو‬
‫دانست مي دهند برات"‬
‫‪",487,2‬هلل وار ز راه دراز مي آيند"‪",‬براي كارگزاري ز قاضي الحاجات"‬
‫‪",487,3‬به مفلسان كه ز بازارشان نصيبي نيست"‪",‬ز مخزن زر سلطان‬
‫همي كشند زكات"‬
‫‪",487,4‬پي گشادن درهاي بسته مي آيند"‪",‬گرفته زير بغل ها كليدهاي‬
‫نجات"‬
‫‪",487,5‬به دست هر جان زنبيل زفت مي آيد"‪",‬شنيده بانگ تعالو التاخذوا‬
‫الصدقات"‬
‫‪",487,6‬بيا بيا گذري كن ببين زكات ملك"‪",‬به طور موسي عمران و غلغل‬
‫ميقات"‬
‫‪",487,7‬دريده پهلوي هميان از آن زر بسيار"‪",‬دريده قوصرهاشان ز بار‬
‫قند و نبات"‬
‫‪",487,8‬ز خرمن دو جهان مور خود چه تاند برد"‪",‬خمش كن و بنشين دور‬
‫و مي شنو صلوات"‬
‫‪",482,11‬اذان فاخته ديديم و قامت اشجار"‪",‬خموش كن كه سخن شرط‬
‫نيست وقت صلت"‬
‫‪",483,1‬هر آنك از سبب وحشت غمي تنهاست"‪",‬بدانك خصم دلست و‬
‫مراقب تنهاست"‬
‫‪",483,2‬به چنگ و تنتن اين تن نهاده اي گوشي"‪",‬تن تو توده خاكست و‬
‫دمدمه ش چو هواست"‬
‫‪",483,3‬هواي نفس تو همچون هواي گردانگيز"‪",‬عدو ديده و بيناييست و‬
‫خصم ضياست"‬
‫‪",483,4‬تويي مگر مگس اين مطاعم عسلين"‪",‬كه زامقلو ترا درد و‬
‫زانقلوه عناست"‬
‫‪",483,5‬در آن زمان كه درين دوغ مي فتي چو مگس"‪",‬عجب كه توبه و‬
‫عقل و رويت تو كجاست"‬
‫‪",483,6‬به عهد و توبه چرا چون فتيله مي پيچي"‪",‬كه عهد تو چو چراغي‬
‫رهين هر نكباست"‬
‫‪",483,7‬بگو به يوسف يعقوب هجر را درياب"‪",‬كه بي ز پيرهن نصرت تو‬
‫حبس عماست"‬
‫‪",483,8‬چو گوشت پاره ضريريست مانده بر جايي"‪",‬چو مرده ايست‬
‫ضرير و عقيله احياست"‬
‫‪",483,9‬به جاي دارو او خاك مي زند در چشم"‪",‬بدان گمان كه مگر سرمه‬
‫است خاك و دواست"‬
‫‪",483,10‬چو لتعاف من الكافرين ديارا"‪",‬دعاي نوح نبيست و او مجاب‬
‫دعاست"‬
‫‪",483,11‬هميشه كشتي احمق غريق طوفانست"‪",‬كه زشت صنعت و‬
‫مبغوض گوهر و رسواست"‬
‫‪",483,12‬اگر چه بحر كرم موج مي زند هر سو"‪",‬به حكم عدل خبيثات مر‬
‫خبيثين راست"‬
‫‪",483,13‬قفا همي خور و اندر مكش كلگردن"‪",‬چنان گلو كه تو داري‬
‫سزاي صفع و قفاست"‬
‫‪",483,14‬گلو گشاده چو فرج فراخ ماده خران"‪",‬كه كير خر نرهد زو چو‬
‫پيش او برخاست"‬
‫‪",483,15‬بخور تو اي سگ گرگين شكنبه و سرگين"‪",‬شكمبه و دهن سگ‬
‫بلي سزابسزاست"‬
‫‪",483,16‬بيا بخور خر مرده سگ شكار نه اي"‪",‬ز پوز و ز شكم و طلعت‬
‫تو خود پيداست"‬
‫‪",483,17‬سگ محله و بازار صيد كي گيرد"‪",‬مقام صيد سر كوه و بيشه و‬
‫صحراست"‬
‫‪",483,18‬رها كن اين همه را نام يار و دلبر گو"‪",‬كه زشتها كه بدو در رسد‬
‫همه زيباست"‬
‫‪",483,19‬كه كيمياست پناه وي و تعلق او"‪",‬مصرف همه ذرات اسفل و‬
‫اعلست"‬
‫‪",483,20‬نهان كند دو جهان را درون يك ذره"‪",‬كه از تصرف او عقل گول‬
‫و نابيناست"‬
‫‪",483,21‬بدانك زيركي عقل جمله دهليزيست"‪",‬اگر به علم فلطون بود‬
‫برون سراست"‬
‫‪",483,22‬جنون عشق به از صد هزار گردون عقل"‪",‬كه عقل دعوي سر‬
‫كرد و عشق بي سر و پاست"‬
‫‪",483,23‬هر آنك سر بودش بيم سر همش باشد"‪",‬حريف بيم نباشد هر‬
‫آنك شير وغاست"‬
‫‪",483,24‬رود درونه سم الخياط رشته عشق"‪",‬كه سر ندارد و بي سر‬
‫مجرد و يكتاست"‬
‫‪",488,1‬درين سلم مرا با تو دار و گير جداست"‪",‬دمي عظيم نهانست و‬
‫در حجاب خداست"‬
‫‪",488,2‬ز چنگ سخت عجيبست آن ترنگ ترنگ"‪",‬چهاست نعره برآورده‬
‫كان چهاست چهاست"‬
‫‪",488,3‬شراب لعل بياورد شاه كين ركنيست"‪",‬خمش كه وقت جنون و نه‬
‫وقت كشف غطاست"‬
‫‪",489,1‬اگر تو مست وصالي رخ تو ترش چراست"‪",‬برون شيشه ز حال‬
‫درون شيشه گواست"‬
‫‪",489,2‬پديد باشد مستي ميان صد هشيار"‪",‬ز بوي رنگ وز چشم و فتادن‬
‫از چپ و راست"‬
‫‪",489,3‬علي الخصوص شرابي كه اوليا نوشند"‪",‬كه جوش و نوش و‬
‫قوامش ز خم لطف خداست"‬
‫‪",489,4‬خم شراب ميان هزار خم دگر"‪",‬به كف و تف و به جوش و به‬
‫غلغله پيداست"‬
‫‪",489,5‬چو جوش ديدي مي دان كه آتشست ز جان"‪",‬خروش ديدي مي‬
‫دانك شعله سوداست"‬
‫‪",489,6‬بدانك سركه فروشي شراب كي دهدت"‪",‬كه جرعه اش را صد‬
‫من شكر به نقد بهاست"‬
‫‪",489,7‬بهاي باده من المومنين انفسهم"‪",‬هواي نفس بمان گر هوات بيع‬
‫و شراست"‬
‫‪",489,8‬هواي نفس رها كردي و عوض نرسيد"‪",‬مگو چنين كه بران مكرم‬
‫اين دروغ خطاست"‬
‫‪",489,9‬كسي كه شب به خرابات قاب قوسين ست"‪",‬درون ديده پرنور او‬
‫خمار لقاست"‬
‫‪",489,10‬طهارتيست ز غم باده شراب طهور"‪",‬در آن دماغ كه باده ست‬
‫باد غم ز كجاست"‬
‫‪",489,11‬ابيت عند ربي نام آن خراباتست"‪",‬نشان يطعم و يسقن هم از‬
‫پيمبر ماست"‬
‫‪",490,1‬مرا چو زندگي از ياد روي چون مه تست"‪",‬هميشه سجده گهم‬
‫آستان خرگه تست"‬
‫‪",490,2‬به هر شبي كشدم تا به روز زنده كند"‪",‬نواي آن سگ كو پاسبان‬
‫درگه تست"‬
‫‪",490,3‬ز پيش آب و گل من بديد روح ترا"‪",‬خرد بگفت كه سجده كنش‬
‫كه او شه تست"‬
‫‪",490,4‬سجود كرد و در آن سجده ماند تا به ابد"‪",‬نهاده روي بر آن خاك‬
‫خوش كه او ره تست"‬
‫‪",490,5‬چه باشدت اگر اين شوره خاك راكه منم"‪",‬به نعل باز نوازي كه‬
‫آن گذرگه تست"‬
‫‪",490,6‬ايا دو ديده تبريز شمس دين به حق"‪",‬تو كهرباي دلي دل به‬
‫عاشقي كه تست"‬
‫‪",491,1‬جهان و كار جهان سر به سر اگر بادست"‪",‬چرا ز باد مكافات داد‬
‫و بيدادست"‬
‫‪",491,2‬به باد و بود محمد نگر كه چون باقيست"‪",‬ز بعد ششصد و پنجاه‬
‫سخت بنيادست"‬
‫‪",491,3‬ز باد بولهب و جنس او نمي بيني"‪",‬كه از براي فضيحت فسانه‬
‫شان يادست"‬
‫‪",491,4‬چنين ثبات و بقا باد را كجا باشد"‪",‬درين ثبات كه قاف كمتر‬
‫آحادست"‬
‫‪",491,5‬نبود باد دم عيسي و دعاي عرير"‪",‬عنايت ازلي بد كه نور‬
‫استادست"‬
‫‪",494,6‬دل خوش گزيدي غم شمس تبريز"‪",‬گزيده كسي را گزيدي كه‬
‫نوشت"‬
‫‪",495,1‬اگر مر ترا صلح آهنگ نيست"‪",‬مرا با تو اي جان سر جنگ نيست"‬
‫‪",495,2‬تو در جنگ آيي روم من به صلح"‪",‬خداي جهان را جهان تنگ‬
‫نيست"‬
‫‪",495,3‬جهانيست جنگ و جهانيست صلح"‪",‬جهان معاني به فرسنگ‬
‫نيست"‬
‫‪",495,4‬هم آب و هم آتش برادر بدند"‪",‬ببين اصل هر دو به جز سنگ‬
‫نيست"‬
‫‪",495,5‬كه بي اين دو عالم ندارد نظام"‪",‬اگر روم خوبست بي زنگ‬
‫نيست"‬
‫‪",495,6‬مرا عقل صد بار پيغام داد"‪",‬خمش كن كه فخرست آن ننگ‬
‫نيست"‬
‫‪",496,1‬طرب اي بحر اصل آب حيات"‪",‬اي تو ذات و دگر مهان چو‬
‫صفات"‬
‫‪",496,2‬اه چه گفتم كجاست تا به كجا"‪",‬كو يكي وصف ليق چو تو ذات"‬
‫‪",496,3‬هر كه در عشق روت غوطي خورد"‪",‬ريش خندي زند بهست و‬
‫فوات"‬
‫‪",496,4‬شرق تا غرب شكرين گردد"‪",‬گر نمايد بدو شكرت نبات"‬
‫‪",496,5‬جان من جام عشق دلبر ديد"‪",‬لعل چون خون خويش گفت كه‬
‫هات"‬
‫‪",496,6‬جان بنوشيد و از سرش تا پاي"‪",‬آتشي برفروخت از شررات"‬
‫‪",496,7‬مست شد جان چنانكه نشناسد"‪",‬خويشتن را ز مي جز از‬
‫طاعات"‬
‫‪",496,8‬بانگ آمد ز عرش مژده ترا"‪",‬كه ز من در گذشت نور عطات"‬
‫‪",496,9‬مژده از بخششي كه نتوان يافت"‪",‬به دو صد سال خون چشم و‬
‫عنات"‬
‫‪",496,10‬كه به هر قطره از پياله او"‪",‬مرده زند شود عجوز فتات"‬
‫‪",496,11‬گرش از عشق دوست بو بودي"‪",‬كي نگو سار گشتي هرگز‬
‫لت"‬
‫‪",496,12‬چون شدي مست او كجا داني"‪",‬تو ركوع و سجود در صلوات"‬
‫‪",496,13‬چونك بي خود شدي ز پرتو عشق"‪",‬جسم آن شاه ماست جان‬
‫صلت"‬
‫‪",496,14‬چو به مردي به پاي شمس الدين"‪",‬زنده گشتي تو ايمني ز‬
‫ممات"‬
‫‪",496,15‬داد مخدوم از خداونديش"‪",‬به هر ملك ابد مثال و برات"‬
‫‪",497,1‬صوفيان آمدند از چپ و راست"‪",‬در به در كو به كو كه باده‬
‫كجاست"‬
‫‪",497,2‬در صوفي دلست و كويش جان"‪",‬باده صوفيان ز خم خداست"‬
‫‪",497,3‬سر خم را گشاد ساقي و گفت"‪",‬الصل هر كسي كه عاشق‬
‫ماست"‬
‫‪",497,4‬اينچنين باده و چنين مستي"‪",‬در همه مذهبي حلل و رواست"‬
‫‪",497,5‬توبه بشكن كه در چنين مجلس"‪",‬از خطا توبه صد هزار خطاست"‬
‫‪",497,6‬چون شكستي تو زاهدان را نيز"‪",‬الصل زن كه روز روز صلست"‬
‫‪",497,7‬مردمت گر ز چشم خويش انداخت"‪",‬مردمي چشم عاشقانت‬
‫جاست"‬
‫‪",497,8‬گر برفت آب روي كمتر غم"‪",‬جاي عاشق برون آب و هواست"‬
‫‪",499,23‬هر نباتي نشاني آبست"‪",‬چيست كان را ازو جبايت نيست"‬
‫‪",499,24‬بس كن اين آب را نشانيهاست"‪",‬تشنه را حاجت وصايت نيست"‬
‫‪",500,1‬قبله امروز جز شهنشه نيست"‪",‬هر كه آيد به در بگو ره نيست"‬
‫‪",500,2‬عذر گو وز بهانه آگه باش"‪",‬همه خفتند و يك كس آگه نيست"‬
‫‪",500,3‬نگذارد نه كوته و نه دراز"‪",‬آتشي كو دراز و كوته نيست"‬
‫‪",500,4‬در چه طبع تو خيالتست"‪",‬يوسفي بي خيال در چه نيست"‬
‫‪",500,5‬چونكه گندم رسيد مغز آكند"‪",‬همره ماست و همره كه نيست"‬
‫‪",500,6‬پاره پاره كند يكايك را"‪",‬عشق آن يك كه پاره ده نيست"‬
‫‪",500,7‬گه گهي مي كشند گوش ترا"‪",‬سوي آن عالمي كه گه گه نيست"‬
‫‪",500,8‬شمس تبريز شاه تركانست"‪",‬رو به صحرا كه شه به خرگه‬
‫نيست"‬
‫‪",501,1‬امشب از چشم و مغز خواب گريخت"‪",‬ديد دل را چنين خراب‬
‫گريخت"‬
‫‪",501,2‬خواب دل را خراب ديد ويباب"‪",‬بي نمك بود ازين كباب گريخت"‬
‫‪",501,3‬خواب مسكين به زير پنجه عشق"‪",‬زخمها خورد وز اضطراب‬
‫گريخت"‬
‫‪",501,4‬عشق همچون نهنگ لب بگشاد"‪",‬خواب چون ماهي اندر آب‬
‫گريخت"‬
‫‪",501,5‬خواب چون ديد خصم بي زنهار"‪",‬مول مولي بزد شتاب گريخت"‬
‫‪",501,6‬ماه ما شب برآمد و اين خواب"‪",‬همچو سايه ز آفتاب گريخت"‬
‫‪",501,7‬خواب چون ديد دولت بيدار"‪",‬همچو گنجشك از عقاب گريخت"‬
‫‪",501,8‬شكر لله هماي باز آمد"‪",‬چونك باز آمد اين غراب گريخت"‬
‫‪",501,9‬عشق از خواب يك سوالي كرد"‪",‬چون فرو ماند از جواب‬
‫گريخت"‬
‫‪",501,10‬خواب مي بست شش جهت را در"‪",‬چون خدا كرد فتح باب‬
‫گريخت"‬
‫‪",501,11‬شمس تبريز از خيالت خواب"‪",‬چون خطاييست كز صواب‬
‫گريخت"‬
‫‪",502,1‬اندر آ عيش بي تو شادان نيست"‪",‬كيست كوبنده تو از جان‬
‫نيست"‬
‫‪",502,2‬اي تو در جان چو جان ما در تن"‪",‬سخت پنهان وليك پنهان نيست"‬
‫‪",502,3‬دست بر هر كجا نهي جانست"‪",‬دست بر جان نهادن آسان‬
‫نيست"‬
‫‪",502,4‬جان كه صافي شدست در قالب"‪",‬جز كه آيينه دار جانان نيست"‬
‫‪",502,5‬جمع شد آفتاب و مه اين دم"‪",‬وقت افسانه پريشان نيست"‬
‫‪",502,6‬مستي افزون شدست و مي ترسم"‪",‬كين سخن را مجال جولن‬
‫نيست"‬
‫‪",502,7‬دست نه بر دهان من تا من"‪",‬آن نگويم چو گفت را آن نيست"‬
‫‪",503,1‬بر شكرت جمع مگسها چراست"‪",‬نكته ل حول مگس ران‬
‫كجاست"‬
‫‪",503,2‬هر نظري بر رخ او راست نيست"‪",‬جز نظري كو ز ازل بود‬
‫راست"‬
‫‪",503,3‬اسب خسان را به رخي پي بزن"‪",‬عشوه ده اي شاه كه اين روي‬
‫ماست"‬
‫‪",503,4‬عشوه و عياري و جور و دغل"‪",‬تو نكني ور كني از تو رواست"‬
‫‪",503,5‬از تو اگر سنگ رسد گوهرست"‪",‬گر تو كني جور به از صد‬
‫وفاست"‬
‫‪",503,6‬تيره نظر چونك ببيند دو نقش"‪",‬جامه درد نعره زند كين‬
‫صفاست"‬
‫‪",503,7‬چونك هر انديشه خيالي گزيد"‪",‬مجلس عشاق خيالش جداست"‬
‫‪",503,8‬كعبه چو از سنگ پرستان پرست"‪",‬روي به ما آر كه قبله‬
‫خداست"‬
‫‪",503,9‬آنك ازين قبله گدايي كند"‪",‬در نظرش سنجر و سلطان گداست"‬
‫‪",503,10‬جز كه به تبريز بر شمس دين"‪",‬روح نياسود و نخفت و نخاست"‬
‫‪",504,1‬خيز كه امروز جهان آن ماست"‪",‬جان و جهان ساقي و مهمان‬
‫ماست"‬
‫‪",504,2‬در دل و در ديده ديو و پري"‪",‬دبدبه فر سليمان ماست"‬
‫‪",504,3‬رستم دستان و هزاران چو او"‪",‬بنده و بازيچه دستان ماست"‬
‫‪",504,4‬بس نبود مصر مرا اين شرف"‪",‬اينكه شهش يوسف كنعان‬
‫ماست"‬
‫‪",504,5‬خيز كه فرمان ده جان و جهان"‪",‬از كرم امروز به فرمان ماست"‬
‫‪",504,6‬زهره و مه دف زن شادي ماست"‪",‬بلبل جان مست گلستان‬
‫ماست"‬
‫‪",504,7‬كاسه ارزاق پياپي شدست"‪",‬كيسه اقبال حرمدان ماست"‬
‫‪",504,8‬شاه شهي بخش طربساز ماست"‪",‬يار پري روي پري خوان‬
‫ماست"‬
‫‪",504,9‬آن ملك مفخر چوگان و گوي"‪",‬شكر كه امروز به ميدان ماست"‬
‫‪",504,10‬آن ملك مملكت جان و دل"‪",‬در دل و در جان پريشان ماست"‬
‫‪",504,11‬كيست در آن گوشه دل تن زده"‪",‬پيش كشش كو شكرستان‬
‫ماست"‬
‫‪",504,12‬خازن رضوان كه مه جنتست"‪",‬مست رضاي دل رضوان ماست"‬
‫‪",504,13‬شور در افكنده و پنهان شده"‪",‬او نمك عمر و نمكدان ماست"‬
‫‪",504,14‬گوشه گرفتست و جهان مست اوست"‪",‬او خضر و چشمه حيوان‬
‫ماست"‬
‫‪",504,15‬چون نمك ديگ و چو جان در بدن"‪",‬از همه ظاهرتر و پنهان‬
‫ماست"‬
‫‪",504,16‬نيست نماينده و خود جمله اوست"‪",‬خود همه ماييم چو او آن‬
‫ماست"‬
‫‪",504,17‬بيش مگو حجت و برهان كه عشق"‪",‬در خمشي حجت و برهان‬
‫ماست"‬
‫‪",505,1‬پيشتر آ روي تو جز نور نيست"‪",‬كيست كه از عشق تو مخمور‬
‫نيست"‬
‫‪",505,2‬ني غلطم در طلب جان جان"‪",‬پيش ميا پس به مرو دور نيست"‬
‫‪",505,3‬طلعت خورشيد كجا برنتافت"‪",‬ماه بر كيست كه مشهور نيست"‬
‫‪",505,4‬پرده انديشه جز انديشه نيست"‪",‬ترك كن انديشه كه مستور‬
‫نيست"‬
‫‪",505,5‬اي شكري دور ز وهم مگس"‪",‬وي عسلي كز تن زنبور نيست"‬
‫‪",505,6‬هر كه خورد غصه و غم بعد ازين"‪",‬با رخ چون ماه تو معذور‬
‫نيست"‬
‫‪",505,7‬هر دل بي عشق اگر پادشاست"‪",‬جز كفن اطلس و جز گور‬
‫نيست"‬
‫‪",505,8‬تابش انديشه هر منكري"‪",‬مقت خدا بيند اگر كور نيست"‬
‫‪",505,9‬پير و جوان كو خورد آب حيات"‪",‬مرگ برو نافذ و ميسور نيست"‬
‫‪",505,10‬پرده حق خواست شدن ماه و خور"‪",‬عشق شناسيد كه او حور‬
‫نيست"‬
‫‪",505,11‬مفخر تبريز تويي شمس دين"‪",‬گفتن اسرار تو دستور نيست"‬
‫‪",506,1‬كار من اينست كه كاريم نيست"‪",‬عاشقم از عشق تو عاريم‬
‫نيست"‬
‫‪",506,2‬تا كه مرا شير غمت صيد كرد"‪",‬جز كه همين شير شكاريم‬
‫نيست"‬
‫‪",506,3‬در تك اين بحر چه خوش گوهري"‪",‬كه مثل موج قراريم نيست"‬
‫‪",506,4‬بر لب بحر تو مقيمم مقيم"‪",‬مست لبم گرچه كناريم نيست"‬
‫‪",506,5‬وقف كنم اشكم خود بر ميت"‪",‬كز مي تو هيچ خماريم نيست"‬
‫‪",506,6‬مي رسدم باده تو ز آسمان"‪",‬منت هر شيره فشاريم نيست"‬
‫‪",506,7‬باده ات از كوه سكونت برد"‪",‬عيب مكن زانكه وقاريم نيست"‬
‫‪",506,8‬ملك جهان گيرم چون آفتاب"‪",‬گرچه سپاهي و سواريم نيست"‬
‫‪",506,9‬مي كشم از مصر شكر سوي روم"‪",‬گرچه شتربان و قطاريم‬
‫نيست"‬
‫‪",506,10‬گرچه ندارم به جهان سروري"‪",‬درد سر بيهده باريم نيست"‬
‫‪",506,11‬بر سر كوي تو مرا خانه گير"‪",‬كز سر كوي تو گذاريم نيست"‬
‫‪",506,12‬همچو شكر با گلت آميختم"‪",‬نيست عجب گر سر خاريم نيست"‬
‫‪",506,13‬قطب جهاني همه را رو به تست"‪",‬جز كه به گرد تو دواريم‬
‫نيست"‬
‫‪",506,14‬خويش من آنست كه از عشق زاد"‪",‬خوشتر ازين خويش و‬
‫تباريم نيست"‬
‫‪",506,15‬چيست فزون از دو جهان شهر عشق"‪",‬بهتر ازين شهر و دياريم‬
‫نيست"‬
‫‪",506,16‬گر ننگارم سخني بعد ازين"‪",‬نيست از آن رو كه نگاريم نيست"‬
‫‪",507,1‬كيست كه او بنده راي تو نيست"‪",‬كيست كه او مست لقاي تو‬
‫نيست"‬
‫‪",507,2‬غصه كشي كو كه ز خوف تو نيست"‪",‬يا طربي كان ز رجاي تو‬
‫نيست"‬
‫‪",507,3‬بخل كفي كو كه ز قبض تو نيست"‪",‬يا كرمي كان ز عطاي تو‬
‫نيست"‬
‫‪",507,4‬لعل لبي كو كه ز كان تو نيست"‪",‬محتشمي كو كه گداي تو‬
‫نيست"‬
‫‪",507,5‬متصل اوصاف تو با جانها"‪",‬يك رگ بي بند و گشاي تو نيست"‬
‫‪",507,6‬هر دو جهان چون دو كف و تو چو جان"‪",‬كف چه دهد كان ز‬
‫سخاي تو نيست"‬
‫‪",507,7‬چشم كي ديدست درين باغ كون"‪",‬رقص گلي كان ز هواي تو‬
‫نيست"‬
‫‪",507,8‬غافل ناله كند از جور خلق"‪",‬خلق به جز شبه عصاي تو نيست"‬
‫‪",507,9‬جنبش اين جمله عصاها ز تست"‪",‬هر يك جز درد و دواي تو‬
‫نيست"‬
‫‪",509,15‬روح چو بازيست كه پران شود"‪",‬كز سوي شه طبل شنيدن‬
‫گرفت"‬
‫‪",509,16‬بس كن زيرا كه حجاب سخن"‪",‬پرده بگرد تو تنيدن گرفت"‬
‫‪",510,1‬باز ببط گفت كه صحرا خوشست"‪",‬گفت شبت خوش كه مرا جا‬
‫خوشست"‬
‫‪",510,2‬سر بنهم من كه مرا سر خوشست"‪",‬راه تو پيما كه سرت‬
‫ناخوشست"‬
‫‪",510,3‬گرچه تاريك بود مسكنم"‪",‬در نظر يوسف زيبا خوشست"‬
‫‪",510,4‬دوست چو در چاه بود چه خوشست"‪",‬دوست چو بالست به بال‬
‫خوشست"‬
‫‪",510,5‬در بن دريا به تك آب تلخ"‪",‬در طلب گوهر رعنا خوشست"‬
‫‪",510,6‬بلبل نالنده به گلشن به دشت"‪",‬طوطي گوينده شكرخا‬
‫خوشست"‬
‫‪",510,7‬تابش تسبيح فرشته است و روح"‪",‬كين فلك نادره مينا خوشست"‬
‫‪",510,8‬چونك خدا روفت دلت را ز حرص"‪",‬رو به دل آور دل يكتا‬
‫خوشست"‬
‫‪",510,9‬از تو چو انداخت خدا رنج كار"‪",‬رو به تماشا كه تماشا خوشست"‬
‫‪",510,10‬گفت تماشاي جهان عكس ماست"‪",‬هم بر ما باش كه با ما‬
‫خوشست"‬
‫‪",510,11‬عكس در آيينه اگرچه نكوست"‪",‬ليك خود آن صورت احيا‬
‫خوشست"‬
‫‪",510,12‬زردي رو عكس رخ احمرست"‪",‬بگذر ازين عكس كه حمرا‬
‫خوشست"‬
‫‪",510,13‬نور خداييست كه ذرات را"‪",‬رقص كنان بي سر و بي پا‬
‫خوشست"‬
‫‪",510,14‬رقص درين نور خرد كن كزو"‪",‬تحت ثري تا به ثريا خوشست"‬
‫‪",510,15‬ذره شدي باز مرو كه مشو"‪",‬صبر و وفا كن كه وفاها خوشست"‬
‫‪",510,16‬بس كن چون ديده ببين و مگو"‪",‬ديده مجو ديده بينا خوشست"‬
‫‪",510,17‬مفخر تبريز شهم شمس دين"‪",‬با همه فرخنده و تنها خوشست"‬
‫‪",511,1‬همچو گل سرخ برو دست دست"‪",‬همچو ميي خلق ز تو مست‬
‫مست"‬
‫‪",511,2‬بازوي تو قوس خدا يافت يافت"‪",‬تير تو از چرخ برون جست‬
‫جست"‬
‫‪",511,3‬غيرت تو گفت برو راه نيست"‪",‬رحمت تو گفت بيا هست هست"‬
‫‪",511,4‬لطف تو درياست و منم ماهيش"‪",‬غيرت تو ساخت مرا شست‬
‫شست"‬
‫‪",511,5‬مرهم تو طالب مجروحهاست"‪",‬نيست غم ار شست توام خست‬
‫خست"‬
‫‪",511,6‬اي كه تو نزديك تر از دم به من"‪",‬دم نزنم پيش تو جز پست‬
‫پست"‬
‫‪",511,7‬گرچه يكي يوسف و صد گرگ بود"‪",‬از دم يعقوب كرم رست‬
‫رست"‬
‫‪",511,8‬مست همه گرد درين شهر ما"‪",‬دزد و عسس را شه ما بست‬
‫بست"‬
‫‪",512,1‬صبر مرا آينه بيماريست"‪",‬آينه عاشق غمخواريست"‬
‫‪",512,2‬درد نباشد ننمايد صبور"‪",‬كه دل او روشن يا تاريست"‬
‫‪",512,3‬آينه جوييست نشان جمال"‪",‬كه رخم از عيب و كلف عاريست"‬
‫‪",512,4‬ور كلفي باشد عاريتيست"‪",‬قابل داروست و تب افشاريست"‬
‫‪",515,1‬خانه دل باز كبوتر گرفت"‪",‬مشغله و بقر بقو درگرفت"‬
‫‪",515,2‬غلغل مستان چو به گردون رسيد"‪",‬كركس زرين فلك پر گرفت"‬
‫‪",515,3‬بو طربون گشت مه و مشتري"‪",‬زهره مطرب طرب از سر‬
‫گرفت"‬
‫‪",515,4‬خالق ارواح ز آب و ز گل"‪",‬آينه اي كرد و برابر گرفت"‬
‫‪",515,5‬ز آينه صد نقش شد و هر يكي"‪",‬آنچ مرو راست ميسر گرفت"‬
‫‪",515,6‬هر كه دلي داشت به پايش فتاد"‪",‬هر كه سر او سر منبر گرفت"‬
‫‪",515,7‬خرمن ارواح نهايت نداشت"‪",‬مورچه اي چيز محقر گرفت"‬
‫‪",515,8‬گر ز تو پر گشت جهان همچو برف"‪",‬نيست شوي چون تف خود‬
‫درگرفت"‬
‫‪",515,9‬نيست شو اي برف و همه خاك شو"‪",‬بنگر كين خاك چه زيور‬
‫گرفت"‬
‫‪",515,10‬خاك به تدريج بدانجا رسيد"‪",‬كز فر او هر دو جهان فر گرفت"‬
‫‪",515,11‬بس كه زبان اين دم معزول شد"‪",‬بس كه جهان جان سخنور‬
‫گرفت"‬
‫‪",516,1‬باز رسيديم ز ميخانه مست"‪",‬باز رهيديم ز بال و پست"‬
‫‪",516,2‬جمله مستان خوش و رقصان شدند"‪",‬دست زنيد اي صنمان‬
‫دست دست"‬
‫‪",516,3‬ماهي و دريا همه مستي كنند"‪",‬چونك سر زلف تو افتاده شست"‬
‫‪",516,4‬زير و زبر گشت خرابات ما"‪",‬خنب نگون گشت و قرابه شكست"‬
‫‪",516,5‬پير خرابات چو آن شور ديد"‪",‬بر سر بام آمد و از بام جست"‬
‫‪",516,6‬جوش برآورد يكي مي كزو"‪",‬هست شود نيست شود نيست‬
‫هست"‬
‫‪",516,7‬شيشه چو بشكست و بهر سوي ريخت"‪",‬چند كف پاي حريفان كه‬
‫خست"‬
‫‪",516,8‬آنكه سر از پاي نداند كجاست"‪",‬مست فتادست به كوي الست"‬
‫‪",516,9‬باده پرستان همه در عشرتند"‪",‬تنتن تنتن شنو اي تن پرست"‬
‫‪",517,1‬اي ز بگه خاسته سر مست مست"‪",‬مست شرابي و شراب‬
‫الست"‬
‫‪",517,2‬عشق رسانيد ترا همچو جام"‪",‬از بر ما تا بر خود دست دست"‬
‫‪",517,3‬بازوي تو قوس خدا يافت يافت"‪",‬تير تو از چرخ برون جست‬
‫جست"‬
‫‪",517,4‬هر گهري كان ز خزينه خداست"‪",‬در دو لب لعل تو آن هست‬
‫هست"‬
‫‪",517,5‬فاش شد اين عشق تو بي قصد ما"‪",‬بند بدريد ز دل جست‬
‫جست"‬
‫‪",517,6‬فاش شد آن راز كه در نيم شب"‪",‬زير زبان گفته بدم پست‬
‫پست"‬
‫‪",517,7‬كرم خورد چوب و برويد ز چوب"‪",‬عشق ز من رست و مرا‬
‫خست خست"‬
‫‪",518,1‬نفسي بهوي الحبيب فارت"‪",‬لما رات الكوس دارت"‬
‫‪",518,2‬مدت يدها الي رحيق"‪",‬والنفس بنوره استنارت"‬
‫‪",518,3‬لما شربته نفس و ترا"‪",‬خفت و تصاعدت و طارت"‬
‫‪",518,4‬لقت قمرا اذا تجلي"‪",‬الشمس من الحيا توارت"‬
‫‪",491,6‬اگر چه باد سخن بگذرد سخن باقيست"‪",‬اگرچه باد صبا بگذرد‬
‫چمن شادست"‬
‫‪",491,7‬ز بيم باد جهان همچو برگ مي لرزد"‪",‬درون باد نداني كه تيغ‬
‫پولدست"‬
‫‪",491,8‬كهي بود كه به جز باد در جهان نشناخت"‪",‬كهي كهي نكند زانك كه‬
‫نه فرهادست"‬
‫‪",491,9‬تو با خبر نشوي گر كنم بسي فرياد"‪",‬كه از درون دلم موجهاي‬
‫فريادست"‬
‫‪",491,10‬اگر تو بحر ببيني و موج بر تو زند"‪",‬يقين شود كه نه بادست ملك‬
‫آبادست"‬
‫‪",492,1‬ز دام چند بپرسي و دانه را چه شدست"‪",‬به بام چند برآيي و خانه‬
‫را چه شدست"‬
‫‪",492,2‬فسرده چند نشيني ميان هستي خويش"‪",‬تنور آتش عشق و زبانه‬
‫را چه شدست"‬
‫‪",492,3‬بگرد آتش عشقش ز دور مي گردي"‪",‬اگر تو نقره صافي ميانه را‬
‫چه شدست"‬
‫‪",492,4‬ز دردي غم و انديشه سير چون نشوي"‪",‬جمال يار و شراب مغانه‬
‫را چه شدست"‬
‫‪",492,5‬اگرچه سرد وجوديت گرم درپيچيد"‪",‬بره كنش به بهانه بهانه را چه‬
‫شدست"‬
‫‪",492,6‬شكايت ار ز زمانه كند بگو تو برو"‪",‬زمانه بي تو خوش است و‬
‫زمانه را چه شدست"‬
‫‪",492,7‬درخت وار چرا شاخ شاخ وسوسه اي"‪",‬يگانه باش چو بيخ و يگانه‬
‫را چه شدست"‬
‫‪",492,8‬در آن ختن كه درو شخص هست و صورت نيست"‪",‬مگو فلن چه‬
‫كس است و فلنه را چه شدست"‬
‫‪",492,9‬نشان عشق شد اين دل ز شمس تبريزي"‪",‬ببين ز دولت عشقش‬
‫نشانه را چه شدست"‬
‫‪",493,1‬تو مردي و نظرت در جهان جان نگريست"‪",‬چو باز زنده شدي‬
‫زين سپس بداني زيست"‬
‫‪",493,2‬هر آنكسي كه چو ادريس مرد و باز آمد"‪",‬مدرس ملكوتست و بر‬
‫غيوب حفيست"‬
‫‪",493,3‬بيا بگو به كدامين ره از جهان رفتي"‪",‬وزان طرف به كدامين ره‬
‫آمدي كه خفيست"‬
‫‪",493,4‬رهي كه جمله جانها به هر شبي بپرند"‪",‬كه شهر شهر قفصها به‬
‫شب ز مرغ تهيست"‬
‫‪",493,5‬چو مرغ پاي ببسته ست دور مي نپرد"‪",‬به چرخ مي نرسد وز دوار‬
‫او عجميست"‬
‫‪",493,6‬علقه را چو ببرد به مرگ و باز پرد"‪",‬حقيقت و سر هر چيز را‬
‫ببيند چيست"‬
‫‪",493,7‬خموش باش كه پرست عالم خمشي"‪",‬مكوب طبل مقالت كه‬
‫گفت طبل تهيست"‬
‫‪",494,1‬به شاه نهاني رسيدي كه نوشت"‪",‬مي آسماني چشيدي كه‬
‫نوشت"‬
‫‪",494,2‬نگار ختن را حيات چمن را"‪",‬ميان گلستان كشيدي كه نوشت"‬
‫‪",494,3‬ايا جان دلبر ايا جمله شكر"‪",‬چه ماهي چه شاهي چه عيدي كه‬
‫نوشت"‬
‫‪",494,4‬ز مستان سلمت ز رندان پيامت"‪",‬كه قفل طرب را كليدي كه‬
‫نوشت"‬
‫‪",494,5‬چه رعنا رقيبي چه شيرين طبيبي"‪",‬كه در سر شرابي پزيدي كه‬
‫نوشت"‬
‫‪",497,9‬آشنايان اگر ز ما گشتند"‪",‬غرقه را آشنا در آن درياست"‬
‫‪",498,1‬فعل نيكان محرض نيكيست"‪",‬همچو مطرب كه باعث سيكيست"‬
‫‪",498,2‬بهر تحريض بندگان يزدان"‪",‬از بد و نيك شاكر و شاكيست"‬
‫‪",498,3‬نكر فرعون و شكر موسي كرد"‪",‬به بهانه ز حال ما حاكيست"‬
‫‪",498,4‬جنس فرعون هر كي در مني است"‪",‬جنس موسي هر آنك در‬
‫پاكيست"‬
‫‪",498,5‬از پي غم يقين همه شاديست"‪",‬و از پي شادي تو غمناكيست"‬
‫‪",498,6‬خاك باشي گزيد احمد از آن"‪",‬شاه معراج و پيك افلكيست"‬
‫‪",498,7‬خاك باشي برويد از تو نبات"‪",‬گنج دل يافت آنك او خاكيست"‬
‫‪",498,8‬ما همه چون يكيم بي من و تو"‪",‬پس خمش باش اين سخن با‬
‫كيست"‬
‫‪",499,1‬عشق جز دولت و عنايت نيست"‪",‬جز گشاد دل و هدايت نيست"‬
‫‪",499,2‬عشق را بو حنيفه درس نكرد"‪",‬شافعي را درو روايت نيست"‬
‫‪",499,3‬ليجوز و يجوز تا اجلست"‪",‬علم عشاق را نهايت نيست"‬
‫‪",499,4‬عاشقان غرقه اند در شكراب"‪",‬از شكر مصر را شكايت نيست"‬
‫‪",499,5‬جان مخمور چون نگويد شكر"‪",‬باده اي را كه حد و غايت نيست"‬
‫‪",499,6‬هر كرا پر غم و ترش ديدي"‪",‬نيست عاشق وزان وليت نيست"‬
‫‪",499,7‬گر نه هر غنچه پرده باغيست"‪",‬غيرت و رشك را سرايت نيست"‬
‫‪",499,8‬مبتدي باشد اندرين ره عشق"‪",‬آنك او واقف از بدايت نيست"‬
‫‪",499,9‬نيست شو نيست از خودي زيرا"‪",‬بتر از هستيت جنايت نيست"‬
‫‪",499,10‬هيچ راعي مشو رعيت شو"‪",‬راعيي جز سد رعايت نيست"‬
‫‪",499,11‬بس بدي بنده را كفي بالله"‪",‬ليكش اين دانش و كفايت نيست"‬
‫‪",499,12‬گويد اين مشكل و كناياتست"‪",‬اين صريحست اين كنايت نيست"‬
‫‪",499,13‬پاي كوري به كوزه اي بر زد"‪",‬گفت فراش را وقايت نيست"‬
‫‪",499,14‬كوزه و كاسه چيست بر سر ره"‪",‬راه را زين خزف نقايت‬
‫نيست"‬
‫‪",499,15‬كوزه ها را ز راه برگيريد"‪",‬يا كه فراش در سعايت نيست"‬
‫‪",499,16‬گفت اي كور كوزه بر ره نيست"‪",‬ليك بر ره ترا درايت نيست"‬
‫‪",499,17‬ره رها كرده اي سوي كوزه"‪",‬مي روي آن به جز غوايت نيست"‬
‫‪",499,18‬خواجه جز مستي تو در ره دين"‪",‬آيتي ز ابتدا و غايت نيست"‬
‫‪",499,19‬آيتي تو و طالب آيت"‪",‬به ز آيت طلب خود آيت نيست"‬
‫‪",499,20‬بي رهي ورنه در ره كوشش"‪",‬هيچ كوشنده بي جرايت نيست"‬
‫‪",499,21‬چونك مثقال ذره يره است"‪",‬ذره زله بي نكايت نيست"‬
‫‪",499,22‬ذره خير بي گشادي نيست"‪",‬چشم بگشا اگر عمايت نيست"‬
‫‪",507,10‬زخم معلم زند آن چوب كيست"‪",‬كيست كه او بند قضاي تو‬
‫نيست"‬
‫‪",507,11‬همچو سگان چوب ترا مي گزند"‪",‬در سرشان فهم جزاي تو‬
‫نيست"‬
‫‪",507,12‬دفع بلي تن و آزار خلق"‪",‬جز به مناجات و ثناي تو نيست"‬
‫‪",507,13‬بشكني اين چوب نه چوبش كمست"‪",‬دفع دو سه چوب رهاي تو‬
‫نيست"‬
‫‪",507,14‬صاحب حوت از غم امت گريخت"‪",‬جان به كجا برد كه جاي تو‬
‫نيست"‬
‫‪",507,15‬بس كن وز محنت يونس بترس"‪",‬با قدر استيزه به پاي تو‬
‫نيست"‬
‫‪",508,1‬شير خدا بند گسستن گرفت"‪",‬ساقي جان شيشه شكستن‬
‫گرفت"‬
‫‪",508,2‬دزد دلم گشت گرفتار يار"‪",‬دزد مرا دست ببستن گرفت"‬
‫‪",508,3‬دوش چه شب بود كه در نيم شب"‪",‬برق ز رخسار تو جستن‬
‫گرفت"‬
‫‪",508,4‬عشق تو آورد شراب و كباب"‪",‬عقل به يك گوشه نشستن گرفت"‬
‫‪",508,5‬ساغر مي قهقهه آغاز كرد"‪",‬خابيه خونابه گرستن گرفت"‬
‫‪",508,6‬در دل خم باده چو انداخت تير"‪",‬بال و پر غصه گسستن گرفت"‬
‫‪",508,7‬پير خرد ديد كه سرده توي"‪",‬دست ز مستان تو شستن گرفت"‬
‫‪",508,8‬طفل دلم را به كرم شير ده"‪",‬چون سر پستان تو جستن گرفت"‬
‫‪",508,9‬جان من از شير تو شد شيرگير"‪",‬وز سگي نفس برستن گرفت"‬
‫‪",508,10‬ساقي باقي چو به جان باده داد"‪",‬عمر ابد يافت و بزستن‬
‫گرفت"‬
‫‪",508,11‬بيش مگو راز كه دلبر به خشم"‪",‬جانب من كژ نگريستن گرفت"‬
‫‪",509,1‬مرغ دلم باز پريدن گرفت"‪",‬طوطي جان قند چريدن گرفت"‬
‫‪",509,2‬اشتر ديوانه سر مست من"‪",‬سلسله عقل دريدن گرفت"‬
‫‪",509,3‬جرعه آن باده بي زينهار"‪",‬بر سر و بر ديده دويدن گرفت"‬
‫‪",509,4‬شير نظر با سگ اصحاب كهف"‪",‬خون مرا باز خوريدن گرفت"‬
‫‪",509,5‬باز درين جوي روان گشت آب"‪",‬بر لب جو سبزه دميدن گرفت"‬
‫‪",509,6‬باد صبا باز وزان شد به باغ"‪",‬بر گل و گلزار وزيدن گرفت"‬
‫‪",509,7‬عشق فروشيد به عيبي مرا"‪",‬سوخت دلش باز خريدن گرفت"‬
‫‪",509,8‬راند مرا رحمتش آمد بخواند"‪",‬جانب ما خوش نگريدن گرفت"‬
‫‪",509,9‬دشمن من ديد كه با دوستم"‪",‬او ز حسد دست گزيدن گرفت"‬
‫‪",509,10‬دل برهيد از دغل روزگار"‪",‬در بغل عشق خزيدن گرفت"‬
‫‪",509,11‬ابروي غماز اشارت كنان"‪",‬جانب آن چشم خميدن گرفت"‬
‫‪",509,12‬عشق چو دل را به سوي خويش خواند"‪",‬دل ز همه خلق رميدن‬
‫گرفت"‬
‫‪",509,13‬خلق عصااند عصا را فكند"‪",‬قبضه هر كور كه ديدن گرفت"‬
‫‪",509,14‬خلق چو شيرند رها كرد شير"‪",‬طفل كه او لوت كشيدن گرفت"‬
‫‪",512,5‬آينه رنج ز فرعون دور"‪",‬كان رخ او رنگي و زنگاريست"‬
‫‪",512,6‬چند هزاران سر طفلن بريد"‪",‬كم ام ز قضا درد سري ساريست"‬
‫‪",512,7‬من در آن خوف ببندم تمام"‪",‬چونكه مرا حكم و شهي جاريست"‬
‫‪",512,8‬گفت قضا بر سر و سبلت مخند"‪",‬كين قلمي رفته ز جباريست"‬
‫‪",512,9‬كور شو امروز كه موسي رسيد"‪",‬در كف او خنجر قهاريست"‬
‫‪",512,10‬حلق بكش پيش وي و سر مپيچ"‪",‬كين نه زمان فن و مكاريست"‬
‫‪",512,11‬سبط كه سرشان بشكستي به ظلم"‪",‬بعد تو شان دولت و‬
‫پاداريست"‬
‫‪",512,12‬خار زدي در دل و در ديدشان"‪",‬اين دمشان نوبت گلزاريست"‬
‫‪",512,13‬خلق مرا زهر خورانيده اي"‪",‬از منشان داد شكر باريست"‬
‫‪",512,14‬از تو كشيدند خمار دراز"‪",‬تا به ابدشان مي و خماريست"‬
‫‪",512,15‬هيزم ديك فقرا ظالمست"‪",‬پخته بدو گردد كو ناريست"‬
‫‪",512,16‬دم نزنم زانكه دم من سكست"‪",‬نوبت خاموشي و ستاريست"‬
‫‪",512,17‬خامش كن كه تا بگويد حبيب"‪",‬آن سخنان كز همه متواريست"‬
‫‪",513,1‬كيست در اين شهر كه او مست نيست"‪",‬كيست درين دور كزين‬
‫دست نيست"‬
‫‪",513,2‬كيست كه از دمدمه روح قدس"‪",‬حامله چون مريم آبست نيست"‬
‫‪",513,3‬كيست كه هر ساعت پنجاه بار"‪",‬بسته آن طره چون شست‬
‫نيست"‬
‫‪",513,4‬چيست در آن مجلس بالي چرخ"‪",‬از مي و شاهد كه درين پست‬
‫نيست"‬
‫‪",513,5‬مي نهلد مي كه خرد دم زند"‪",‬تا بنگويند كه پيوست نيست"‬
‫‪",513,6‬جان بر او بسته شد و لنگ ماند"‪",‬زانك از اينجاش برون جست‬
‫نيست"‬
‫‪",513,7‬بوالعجب بوالعجبان را نگر"‪",‬هيچ تو ديدي كه كسي هست نيست"‬
‫‪",513,8‬بر پرد آن دل كه پرش شه شكست"‪",‬بر سر اين چرخ كش‬
‫اشكست نيست"‬
‫‪",513,9‬نيست شو و واره ازين گفت و گوي"‪",‬كيست كزين ناطقه‬
‫وارست نيست"‬
‫‪",514,1‬قصد سرم داري خنجر به مشت"‪",‬خوشتر ازين نيز توانيم كشت"‬
‫‪",514,2‬برگ گل از لطف تو نرمي بيافت"‪",‬بر مثل خار چرايي درشت"‬
‫‪",514,3‬تيغ زدي بر سرم اي آفتاب"‪",‬تا شدم از تيغ تو من گرم پشت"‬
‫‪",514,4‬تيغ حجابست رها كن حجاب"‪",‬بر رخ من گرم بزن يك دو مشت"‬
‫‪",514,5‬وصف طلق زن همسايه كرد"‪",‬گفت به خاري زن خود هشت‬
‫هشت"‬
‫‪",514,6‬گفت چرا هشت جوابش بداد"‪",‬در عوض زشت بدان قحبه رشت"‬
‫‪",514,7‬بهر طلقست امل كو چو مار"‪",‬حبس حطامست و كند خشت‬
‫خشت"‬
‫‪",514,8‬آتش در مال زن و در حطام"‪",‬تا برهي ز آتش وز زاردشت"‬
‫‪",514,9‬بس كن و كم گوي سخن كم نويس"‪",‬بس بودت دفتر جان‬
‫سرنوشت"‬
‫‪",518,5‬جادت بالروح حين لقت"‪",‬ل التفتت و ل استشارت"‬
‫‪",519,1‬اي دل فرو رو در غمش كالصبر مفتاح الفرج"‪",‬تا رو نمايد‬
‫مرهمش كالصبر مفتاح الفرج"‬
‫‪",519,2‬چندان فرو خور آندهان تا پيشت آيد ناگهان"‪",‬كرسي و عرش‬
‫اعظمش كالصبر مفتاح الفرج"‬
‫‪",519,3‬خندان شو از نور جهان تا تو شوي سور جهان"‪",‬ايمن شوي از‬
‫ماتمش كالصبر مفتاح الفرج"‬
‫‪",519,4‬باري دلم از مرد و زن بركند مهر خويشتن"‪",‬تا عشق شد خال و‬
‫عمش كالصبر مفتاح الفرج"‬
‫‪",519,5‬گر سينه آيينه كني بي كبر و بي كينه كني"‪",‬در وي ببيني هر دمش‬
‫كالصبر مفتاح الفرج"‬
‫‪",519,6‬چون آسمان گر خم دهي در امر و فرمان وارهي"‪",‬زين آسمان و‬
‫از خمش كالصبر مفتاح الفرج"‬
‫‪",519,7‬هم بجهي از ما و مني هم ديو را گردن زني"‪",‬در دست پيچي‬
‫پرچمش كالصبر مفتاح الفرج"‬
‫‪",519,8‬اقبال خويش آيد ترا دولت به پيش ترا"‪",‬فرخ شوي از مقدمش‬
‫كالصبر مفتاح الفرج"‬
‫‪",519,9‬ديويست در اسرار تو كزوي نگون شد كار تو"‪",‬بربند اين دم‬
‫محكمش كالصبر مفتاح الفرج"‬
‫‪",519,10‬دارد خدا خوش عالمي منگر درين عالم دمي"‪",‬جز حق نباشد‬
‫محرمش كالصبر مفتاح الفرج"‬
‫‪",519,11‬خامش بيان سر مكن خامش كه سر من لدن"‪",‬چون مي زند‬
‫اندر همش كالصبر مفتاح الفرج"‬
‫‪",520,1‬اي مبارك ز تو صبوح و صباح"‪",‬وي مظفر فر از تو قلب و جناح"‬
‫‪",520,2‬اي شراب طهور از كف حور"‪",‬بر حريفان مجلس تو مباح"‬
‫‪",520,3‬اي گشاده هزار در بر ما"‪",‬وي بداده به دست ما مفتاح"‬
‫‪",520,4‬وانمودي هر آنچ مي گويند"‪",‬موذنان صبح فالق الصباح"‬
‫‪",520,5‬هرچ دادي عوض نمي خواهي"‪",‬گرچه گفتند السماح رباح"‬
‫‪",521,1‬يا راهبا انظر الي مصباح"‪",‬متشعشعا و استغن عن اصباح"‬
‫‪",521,2‬انظر الي راح تناهي لطفه"‪",‬وسبي النهي يا لطفها من راح"‬
‫‪",521,3‬فالراح نسخ للعقول بنوره"‪",‬كالشمس عزل للنجوم و ماح"‬
‫‪",521,4‬الجد يسجد راحنا متخاضعا"‪",‬واعوذ من راح يزيد مزاحي"‬
‫‪",521,5‬اهل المزاح و اهل راح هالك"‪",‬ل خير فيهم مسكرا اوصاحي"‬
‫‪",521,6‬العقل مساح الزمان و اهله"‪",‬فتجانبوا من عاقل مساح"‬
‫‪",521,7‬الراح اجنحه لسكري انها"‪",‬يجتازهم بحرا بل ملح"‬
‫‪",521,8‬ذا الراح ل شرقيه غربيه"‪",‬من دنه مسكيه نفاح"‬
‫‪",521,9‬نسخ الهموم و ليس ذاك لغفله"‪",‬زاد العقول و مدها بلقاح"‬
‫‪",521,10‬فتحوا العيون بطيبه و نسيمه"‪",‬سكروا به فاذا هم بملح"‬
‫‪",521,11‬صاروا سكاري نحو باب مليكنا"‪",‬ملك الملوك و روحهم كرياح"‬
‫‪",521,12‬ملك البصيره شمس دين سيدي"‪",‬ظالنا به ذي عزه مرتاح"‬
‫‪",521,13‬هاتوا من التبريز من صهبائهم"‪",‬من مازح متروق و شاح"‬
‫‪",522,1‬ماه ديدم شد مرا سوداي چرخ"‪",‬آن مهي ني كو بود بالي چرخ"‬
‫‪",522,2‬تو ز چرخي با تو مي گويم ز چرخ"‪",‬ورنه اين خورشيد را چه جاي‬
‫چرخ"‬
‫‪",522,3‬زهره را ديدم همي زد چنگ دوش"‪",‬اي همه چون دوش ما شبهاي‬
‫چرخ"‬
‫‪",522,4‬جان من با اختران آسمان"‪",‬رقص رقصان گشته در پهناي چرخ"‬
‫‪",522,5‬در فراق آفتاب جان ببين"‪",‬از شفق پر خون شده سيماي چرخ"‬
‫‪",522,6‬سر فرو كن يك دمي از بام چرخ"‪",‬تا زنم من چرخها در پاي‬
‫چرخ"‬
‫‪",522,7‬سنگ از خورشيد شد ياقوت و لعل"‪",‬چشم از خورشيد شد بيناي‬
‫چرخ"‬
‫‪",522,8‬ماه خود بر آسمان ديگرست"‪",‬عكس آن ماهست در درياي چرخ"‬
‫‪",523,1‬اي بي وفا جاني كه او بر ذوالوفا عاشق نشد"‪",‬قهر خدا باشد كه‬
‫بر لطف خدا عاشق نشد"‬
‫‪",523,2‬چون كرد بر عالم گذر سلطان ما زاغ الصبر"‪",‬نقشي بديد آخر كه‬
‫او بر نقشها عاشق نشد"‬
‫‪",523,3‬جاني كجا باشد كه او بر اصل جان مفتون نشد"‪",‬آهن كجا باشد‬
‫كه بر آهن ربا عاشق نشد"‬
‫‪",523,4‬من بر در اين شهر دي بشنيدم از جمع پري"‪",‬خانه ش بده بادا كه‬
‫او بر شهر ما عاشق نشد"‬
‫‪",523,5‬اي واي آن ماهي كه او پيوسته بر خشكي فتد"‪",‬اي واي آن مسي‬
‫كه او بر كيميا عاشق نشد"‬
‫‪",523,6‬بسته بود راه اجل نبود خلصش معتجل"‪",‬هم عيش را ليق نبد‬
‫هم مرگ را عاشق نشد"‬
‫‪",524,1‬بيگاه شد بيگاه شد خورشيد اندر چاه شد"‪",‬خورشيد جان عاشقان‬
‫در خلوت الله شد"‬
‫‪",524,2‬روزيست اندر شب نهان تركي ميان هندوان"‪",‬شب تركتازيها بكن‬
‫كان ترك در خرگاه شد"‬
‫‪",524,3‬گر بو بري زين روشني آتش به خواب اندر زني"‪",‬كز شب روي و‬
‫بندگي زهره حريف ماه شد"‬
‫‪",524,4‬ما شب گريزان و دوان وندر پي ما زنگيان"‪",‬زيرا كه ما برديم زر‬
‫تا پاسبان آگاه شد"‬
‫‪",524,5‬ما شب روي آموخته صد پاسبان را سوخته"‪",‬رخها چو شمع‬
‫افروخته كان بيذق ما شاه شد"‬
‫‪",524,6‬اي شاد آن فرخ رخي كو رخ بدان رخ آورد"‪",‬اي كر و فر آن دلي‬
‫كو سوي آن دلخواه شد"‬
‫‪",524,7‬آن كيست اندر راه دل كورا نباشد آه دل"‪",‬كار آنكسي دارد كه او‬
‫غرقابه آن آه شد"‬
‫‪",524,8‬چون غرق دريا مي شود درياش بر سر مي نهد"‪",‬چون يوسف‬
‫چاهي كه او از چاه سوي جاه شد"‬
‫‪",530,8‬باز آمدي كف مي زني تا خانها ويران كني"‪",‬زيرا كه در ويرانها‬
‫خورشيد رخشان مي رسد"‬
‫‪",530,9‬اي خانه را گشته گرو تو سايه پروردي برو"‪",‬كز آفتاب آن سنگ را‬
‫لعل بدخشان مي رسد"‬
‫‪",530,10‬گه خوني و خون خواره اي گه خستگان را چاره اي"‪",‬خاصه كه‬
‫اين بيچاره را كز سوي ايشان مي رسد"‬
‫‪",530,11‬امروز مستان را بجو غيبم ببين عيبم مگو"‪",‬زيرا ز مستيهاي او‬
‫حرفم پريشان مي رسد"‬
‫‪",531,1‬صوفي چرا هوشيار شد ساقي چرا بي كار شد"‪",‬مستي اگر در‬
‫خواب شد مستي دگر بيدار شد"‬
‫‪",531,2‬خورشيد اگر در گور شد عالم ز تو پرنور شد"‪",‬چشم خوشت‬
‫مخمور شد چشم دگر خمار شد"‬
‫‪",531,3‬گر عيش اول پير شد صد عيش نو توفير شد"‪",‬چون زلف تو‬
‫زنجير شد ديوانگي ناچار شد"‬
‫‪",531,4‬اي مطرب شيرين نفس عشرت نگر از پيش و پس"‪",‬كس نشنود‬
‫افسون كس چون واقف اسرار شد"‬
‫‪",531,5‬ما موسييم و تو مها گاهي عصا گه اژدها"‪",‬اي شاهدان ارزان بها‬
‫چون غارت بلغار شد"‬
‫‪",531,6‬لعلت شكرها كوفته چشمت ز رشك آموخته"‪",‬جان خانه دل‬
‫روفته هين نوبت ديدار شد"‬
‫‪",531,7‬هر بار عذري مي نهي وز دست مستي مي جهي"‪",‬اي جان چه‬
‫دفعم مي دهي اين دفع تو بسيار شد"‬
‫‪",531,8‬اي كرده دل چون خاره اي امشب نداري چاره اي"‪",‬تو ماه و ما‬
‫استاره اي استاره با مه يار شد"‬
‫‪",531,9‬اي ماه بيرون از افق اي ما ترا امشب قنق"‪",‬چون شب جهان را‬
‫شد تتق پنهان روان راكار شد"‬
‫‪",531,10‬گر زحمت از تو برده ام پنداشتي من مرده ام"‪",‬تو صافي و من‬
‫درده ام بي صاف دردي خوار شد"‬
‫‪",531,11‬از وصل همچون روز تو در هجر عالم سوز تو"‪",‬در عشق مكر‬
‫آموز تو بس ساده دل عيار شد"‬
‫‪",531,12‬ني تب بدم ني دردسر سر مي زدم ديوار بر"‪",‬كز طمع آن‬
‫خوش گلشكر قاصد دلم بيمار شد"‬
‫‪",532,1‬مر عاشقان را پند كس هرگز نباشد سودمند"‪",‬ني آنچنان‬
‫سيليست اين كش كس تواند كرد بند"‬
‫‪",532,2‬ذوق سر سرمست را هرگز نداند عاقلي"‪",‬حال دل بي هوش را‬
‫هرگز نداند هوشمند"‬
‫‪",532,3‬بيزار گردند از شهي شاهان اگر بويي برند"‪",‬زان باده ها كه‬
‫عاشقان در مجلس دل مي خورند"‬
‫‪",532,4‬خسرو وداع ملك خود از بهر شيرين مي كند"‪",‬فرهاد هم از بهر او‬
‫بر كوه مي كوبد كلند"‬
‫‪",532,5‬مجنون ز حلقه عاقلن از عشق ليلي مي رمد"‪",‬بر سبلت هر‬
‫سركشي كردست وامق ريش خند"‬
‫‪",532,6‬افسرده آن عمري كه آن بگذشت بي آن جان خوش"‪",‬اي گنده‬
‫آن مغزي كه آن غافل بود زين لور كند"‬
‫‪",533,17‬اي شه حسام الدين ما اي فخر جمله اوليا"‪",‬اي از تو جانها آشنا‬
‫مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",534,1‬رو آن ربابي را بگو مستان سلمت مي كنند"‪",‬وان مرغ آبي را‬
‫بگو مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",534,2‬وان مير ساقي را بگو مستان سلمت مي كنند"‪",‬وان عمر باقي‬
‫را بگو مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",534,3‬وان مير غوغا را بگو مستان سلمت مي كنند"‪",‬وان شور و سودا‬
‫را بگو مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",534,4‬اي مه ز رخسارت خجل مستان سلمت مي كنند"‪",‬وي راحت و‬
‫آرام دل مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",534,5‬اي جان جان اي جان جان مستان سلمت مي كنند"‪",‬يك مست‬
‫اينجا بيش نيست مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",534,6‬اي آرزوي آرزو مستان سلمت مي كنند"‪",‬آن پرده را بردار زو‬
‫مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",535,1‬سوداي تو در جوي جان چون آب حيوان مي رود"‪",‬آب حيوه از‬
‫عشق تو در جوي جويان مي رود"‬
‫‪",535,2‬عالم پر از حمد و ثنا از طوطيان آشنا"‪",‬مرغ دلم بر مي پرد چون‬
‫ذكر مرغان مي رود"‬
‫‪",535,3‬بر ذكر ايشان جان دهم جان را خوش و خندان دهم"‪",‬جان چون‬
‫نخندد چون ز تن در لطف جانان مي رود"‬
‫‪",535,4‬هر مرغ جان چون فاخته در عشق طوقي ساخته"‪",‬چون من‬
‫قفص پرداخته سوي سليمان مي رود"‬
‫‪",535,5‬از جان هر سبحانيي هر دم يكي روحانيي"‪",‬مست و خراب و‬
‫فانيي تا عرش سبحان مي رود"‬
‫‪",535,6‬جان چيست خم خسروان در وي شراب آسمان"‪",‬زين رو سخن‬
‫چون بي خودان هر دم پريشان مي رود"‬
‫‪",535,7‬در خوردنم ذوقي دگر در رفتنم ذوقي دگر"‪",‬در گفتنم ذوقي دگر‬
‫باقي برين سان مي رود"‬
‫‪",535,8‬ميدان خوش است اي ماه رو باگير و دار ما و تو"‪",‬اي هر كه‬
‫لنگست اسب او لنگان ز ميدان مي رود"‬
‫‪",535,9‬مه از پي چوگان تو خود را چو گويي ساخته"‪",‬خورشيد هم جان‬
‫باخته چون گوي غلطان مي رود"‬
‫‪",535,10‬اين دو بسي بشتافته پيش تو ره نايافته"‪",‬در نور تو در بافته‬
‫بيرون ايوان مي رود"‬
‫‪",535,11‬چون نور بيرون اين بود پس او كه دولت بين بود"‪",‬يا رب چه با‬
‫تمكين بود يا رب چه رخشان مي رود"‬
‫‪",536,1‬آمد بهار عاشقان تا خاكدان بستان شود"‪",‬آمد نداي آسمان تا مرغ‬
‫جان پران شود"‬
‫‪",536,2‬هم بحر پرگوهر شود هم شوره چون گوهر شود"‪",‬هم سنگ لعل‬
‫كان شود هم جسم جمله جان شود"‬
‫‪",536,3‬گر چشم و جان عاشقان چون ابر طوفان بار شد"‪",‬اما دل اندر‬
‫ابر تن چون برقها رخشان شود"‬
‫‪",524,9‬گويند اصل آدمي خاكست و خاكي مي شود"‪",‬كي خاك گردد‬
‫آنكسي كو خاك اين درگاه شد"‬
‫‪",524,10‬يكسان نمايد كشتها تا وقت خرمن در رسد"‪",‬نيميش مغز نغز‬
‫شد وان نيم ديگر كاه شد"‬
‫‪",525,1‬بيگاه شد بيگاه شد خورشيد اندر چاه شد"‪",‬خيزيد اي خوش‬
‫طالعان وقت طلوع ماه شد"‬
‫‪",525,2‬ساقي به سوي جام رو اي پاسبان بر بام رو"‪",‬اي جان بي آرام رو‬
‫كان يار خلوت خواه شد"‬
‫‪",525,3‬اشكي كه چشم افروختي صبري كه خرمن سوختي"‪",‬عقلي كه‬
‫راه آموختي در نيم شب گمراه شد"‬
‫‪",525,4‬جانهاي باطن روشنان شب را بدل روشن كنان"‪",‬هندوي شب‬
‫نعره زنان كان ترك در خرگاه شد"‬
‫‪",525,5‬باشد ز بازيهاي خوش بيذق رود فرزين شود"‪",‬در سايه فرخ رخي‬
‫بيذق برفت و شاه شد"‬
‫‪",525,6‬شب روحها واصل شود مقصودها حاصل شود"‪",‬چون روز روشن‬
‫دل شود هر كو ز شب آگاه شد"‬
‫‪",525,7‬اي روز چون حشري مگر وي شب شب قدري مگر"‪",‬يا چون‬
‫درخت موسيي كو مظهر الله شد"‬
‫‪",525,8‬شب ماه خرمن مي كند اي روز زين بر گاو نه"‪",‬بنگر كه راه‬
‫كهكشان از سنبله پركاه شد"‬
‫‪",525,9‬در چاه شب غافل مشو در دلو گردون دست زن"‪",‬يوسف گرفت‬
‫آن دلو را از چاه سوي جاه شد"‬
‫‪",525,10‬در تيره شب چون مصطفي مي رو طلب مي كن صفا"‪",‬كان‬
‫شه ز معراج شبي بي مثل و بي اشباه شد"‬
‫‪",525,11‬خاموش شد عالم به شب تا چست باشي در طلب"‪",‬زيرا كه‬
‫بانگ و عربده تشويش خلوتگاه شد"‬
‫‪",525,12‬اي شمس تبريزي كه تو از پرده شب فارغي"‪",‬لشرقي و‬
‫لغربيي اكنون سخن كوتاه شد"‬
‫‪",526,1‬اي لوليان اي لوليان يك لوليي ديوانه شد"‪",‬طشتش فتاد از بام ما‬
‫نك سوي مجنون خانه شد"‬
‫‪",526,2‬مي گشت گرد حوض او چون تشنگان در جست و جو"‪",‬چون‬
‫خشك نانه ناگهان در حوض ما ترنانه شد"‬
‫‪",526,3‬اي مرد دانشمند تو دو گوش ازين بربند تو"‪",‬مشنو تو اين افسون‬
‫كه او ز افسون ما افسانه شد"‬
‫‪",526,4‬زين حلقه نجهد گوشها كو عقل برد از هوشها"‪",‬تا سر نهد بر آسيا‬
‫چون دانه در پيمانه شد"‬
‫‪",526,5‬بازي مبين بازي مبين اينجا تو جانبازي گزين"‪",‬سرها ز عشق جعد‬
‫او بس سرنگون چون شانه شد"‬
‫‪",526,6‬غره مشو با عقل خود بس اوستاد معتمد"‪",‬كاستون عالم بود او‬
‫نالنتر از حنانه شد"‬
‫‪",526,7‬من كه ز جان ببريده ام چون گل قبا بدريده ام"‪",‬زان رو شدم كه‬
‫عقل من با جان من بيگانه شد"‬
‫‪",526,8‬اين قطره هاي هوشها مغلوب بحر هوش شد"‪",‬ذرات اين جان‬
‫ريزها مستهلك جانانه شد"‬
‫‪",532,7‬اين آسمان گر نيستي سرگشته و عاشق چو ما"‪",‬زين گردش او‬
‫سير آمدي گفتي بسستم چند چند"‬
‫‪",532,8‬عالم چو سرنايي و او در هر شكافش مي دمد"‪",‬هر ناله اي دارد‬
‫يقين زان دو لب چون قند قند"‬
‫‪",532,9‬مي بين كچون در مي دمد در هر گلي در هر دلي"‪",‬حاجت دهد‬
‫عشقي دهد كافغان برآرد از گزند"‬
‫‪",532,10‬دل را ز حق گر بركني بر كي نهي آخر بگو"‪",‬بي جان كسي كه‬
‫دل ازو يك لحظه برتانست كند"‬
‫‪",532,11‬من بس كنم تو چيست شو شب بر سر اين بام رو"‪",‬خوش‬
‫غلغلي در شهر زن اي جان به آواز بلند"‬
‫‪",533,1‬رندان سلمت مي كنند جان را غلمت مي كنند"‪",‬مستي ز جامت‬
‫مي كنند مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",533,2‬در عشق گشتم فاش تر وز همگنان قلش تر"‪",‬وز دلبران خوش‬
‫باش تر مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",533,3‬غوغاي روحاني نگر سيلب طوفاني نگر"‪",‬خورشيد رباني نگر‬
‫مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",533,4‬افسون مرا گويد كسي توبه ز من جويد كسي"‪",‬بي پا چو من پويد‬
‫كسي مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",533,5‬اي آرزوي آرزو آن پرده را بردار زو"‪",‬من كس نمي دانم جز او‬
‫مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",533,6‬اي ابر خوش باران بيا وي مستي ياران بيا"‪",‬وي شاه طراران بيا‬
‫مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",533,7‬حيران كن و بي رنج كن ويران كن و پرگنج كن"‪",‬نقد ابد را سنج‬
‫كن مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",533,8‬شهري ز تو زير و زبر هم بي خبر هم باخبر"‪",‬وي از تو دل صاحب‬
‫نظر مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",533,9‬آن مير مه رو را بگو وان چشم جادو را بگو"‪",‬وان شاه خوش خو‬
‫را بگو مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",533,10‬آن مير غوغا را بگو وان شور و سودا را بگو"‪",‬وان سرو خضرا‬
‫را بگو مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",533,11‬آنجا كه يك با خويش نيست يك مست آنجا بيش نيست"‪",‬آنجا‬
‫طريق و كيش نيست مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",533,12‬آن جان بي چون را بگو وان دام مجنون را بگو"‪",‬وان در مكنون‬
‫را بگو مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",533,13‬آن دام آدم را بگو وان جان عالم را بگو"‪",‬وان يار و همدم را بگو‬
‫مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",533,14‬آن بحر مينا را بگو وان چشم بينا را بگو"‪",‬وان طور سينا را بگو‬
‫مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",533,15‬آن توبه سوزم را بگو وان خرقه دوزم را بگو"‪",‬وان نور روزم را‬
‫بگو مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",533,16‬آن عيد قربان را بگو وان شمع قرآن را بگو"‪",‬وان فخر رضوان‬
‫را بگو مستان سلمت مي كنند"‬
‫‪",536,4‬داني چرا چون ابر شد در عشق چشم عاشقان"‪",‬زيرا كه آن مه‬
‫بيشتر در ابرها پنهان شود"‬
‫‪",536,5‬اي شاد و خندان ساعتي كان ابرها گرينده شد"‪",‬يا رب خجسته‬
‫حالتي كان برقها خندان شود"‬
‫‪",536,6‬زان صد هزاران قطره ها يك قطره نايد بر زمين"‪",‬ور زانك آيد بر‬
‫زمين جمله جهان ويران شود"‬
‫‪",536,7‬جمله جهان ويران شود وز عشق هر ويرانه اي"‪",‬با نوح هم كشتي‬
‫شود پس محرم طوفان شود"‬
‫‪",536,8‬طوفان اگر ساكن بدي گردان نبودي آسمان"‪",‬زان موج بيرون از‬
‫جهت اين شش جهت جنبان شود"‬
‫‪",536,9‬اي مانده زير شش جهت هم غم بخور هم غم مخور"‪",‬كان دانها‬
‫زير زمين يك روز نخلستان شود"‬
‫‪",536,10‬از خاك روزي سر كند آن بيخ شاخ تر كند"‪",‬شاخي دو سه گر‬
‫خشك شد باقيش آبستان شود"‬
‫‪",536,11‬وان خشك چون آتش شود آتش چو جان هم خوش شود"‪",‬آن‬
‫اين نباشد اين شود اين آن نباشد آن شود"‬
‫‪",536,12‬چيزي دهانم را ببست يعني كنار بام و مست"‪",‬هرچه تو زان‬
‫حيران شوي آن چيز ازو حيران شود"‬
‫‪",537,1‬كاري نداريم اي پدر جز خدمت ساقي خود"‪",‬اي ساقي افزون ده‬
‫قدح تا وارهيم از نيك و بد"‬
‫‪",537,2‬هر آدمي را در جهان آورد حق در پيشه اي"‪",‬در پيشه اي بي‬
‫پيشگي كردست ما را نام زد"‬
‫‪",537,3‬هر روز همچون ذرها رقصان به پيش آن ضيا"‪",‬هر شب مثال‬
‫اختران طواف يار ماه خد"‬
‫‪",537,4‬كاري ز ما گر خواهدي زين باده ما را ندهدي"‪",‬اندر سري كين‬
‫مي رود او كي فروشد يا خرد"‬
‫‪",537,5‬سرمست كاري كي كند مست آن كند كه مي كند"‪",‬باده خدايي‬
‫طي كند هر دو جهان را تا صمد"‬
‫‪",537,6‬مستي باده اين جهان چون شب بخسپي بگذرد"‪",‬مستي سغراق‬
‫احد با تو درآيد در لحد"‬
‫‪",537,7‬آمد شرابي رايگان زان رحمت اي همسايگان"‪",‬وان ساقيان چون‬
‫دايگان شيرين و مشفق بر ولد"‬
‫‪",537,8‬اي دل ازين سرمست شو هر جا روي سرمست رو"‪",‬تو ديگران‬
‫را مست كن تا او ترا ديگر دهد"‬
‫‪",537,9‬هر جا كه بيني شاهدي چون آينه پيشش نشين"‪",‬هر جا كه بيني‬
‫ناخوشي آيينه دركش در نمد"‬
‫‪",537,10‬مي گرد گرد شهر خوش با شاهدان در كشمكش"‪",‬مي خوان تو‬
‫لاقسم نهان تا حبذا هذا البلد"‬
‫‪",537,11‬چون خيره شد زين مي سرم خامش كنم خشك آورم"‪",‬لطف و‬
‫كرم را نشمرم كان درنيايد در عدد"‬
‫‪",538,1‬گر آتش دل برزند بر مومن و كافر زند"‪",‬صورت همه پران شود‬
‫گر مرغ معني پر زند"‬
‫‪",538,2‬عالم همه ويران شود جان غرقه طوفان شود"‪",‬آن گوهري كو آب‬
‫شد آب بر گوهر زند"‬
‫‪",540,4‬اي چاشني هر لبي وي قبله هر مذهبي"‪",‬مه پاسباني هر شبي بر‬
‫گرد بامت مي كند"‬
‫‪",540,5‬اي دل چه مستي و خوشي سلطاني و سلطان وشي"‪",‬با اين‬
‫دماغ و سركشي چون عشق رامت مي كند"‬
‫‪",540,6‬آنكو ز خاكي جان كند او دود را كيوان كند"‪",‬اي خاك تن وي دود‬
‫دل بنگر كدامت مي كند"‬
‫‪",540,7‬بستان ز شاه ساقيان سرمست شو چون باقيان"‪",‬گر نيم مست‬
‫ناقصي مست تمامت مي كند"‬
‫‪",540,8‬از لب سلمت اي احد چون برگ بيرون مي جهد"‪",‬اندازه لب‬
‫نيست اين اين لطف عامت مي كند"‬
‫‪",540,9‬ماه از غمت دو نيم شد رخسارها چون سيم شد"‪",‬قد الف چون‬
‫جيم شد وين جيم جامت مي كند"‬
‫‪",540,10‬در عشق زاريها نگر وين اشك باريها نگر"‪",‬وان پخته كاريها نگر‬
‫كان رطل خامت مي كند"‬
‫‪",540,11‬اي باده خوش رنگ و بو بنگر كه دست جود او"‪",‬بر جان حللت‬
‫مي كند بر تن حرامت مي كند"‬
‫‪",540,12‬پس تن نباشم جان شوم جوهر نباشم كان شوم"‪",‬اي دل مترس‬
‫از نام بد كو نيك نامت مي كند"‬
‫‪",540,13‬بس كن رها كن گفت و گو ني نظم گو ني نثر گو"‪",‬كان حيله‬
‫ساز و حيله جو بدو كلمت مي كند"‬
‫‪",541,1‬صرفه مكن صرفه مكن صرفه گدارويي بود"‪",‬در پاكبازان اي پسر‬
‫فيض و خداخويي بود"‬
‫‪",541,2‬خود عاقبت اندر ول ني بخل ماند ني سخا"‪",‬اندر سخا هم بي‬
‫شكي پنهان عوض جويي بود"‬
‫‪",541,3‬هست اين سخا چون سير ره وين بخل منزل كردنت"‪",‬در كشتي‬
‫نوح آمدي كي وقف و ره پويي بود"‬
‫‪",541,4‬صد توي بر تو جسمها وين رنگها و اسمها"‪",‬در بحر نور منبسط‬
‫بي هيچ كيف او پي بود"‬
‫‪",541,5‬حاصل عصاي موسوي عشقست در كون اي روي"‪",‬عين و عرض‬
‫در پيش او اشكال جادويي بود"‬
‫‪",541,6‬يكسو رو از گرداب تن پيش از دم غرقه شدن"‪",‬زيرا بقا و خرمي‬
‫زان سوي شش سويي بود"‬
‫‪",541,7‬خود را بيفشان چون شجر از برگ خشك و برگ تر"‪",‬بي رنگ نيك‬
‫و رنگ بد توحيد و يك تويي بود"‬
‫‪",541,8‬ره رو مگو اين چون بود زيرا ز چون بيرون بود"‪",‬كي شير را‬
‫همدم شوي تا در تو آهويي بود"‬
‫‪",541,9‬خاموش كين گفت زبان دارد نشان فرقتي"‪",‬ور ني چو نان خايد‬
‫فتي كي وقت نان گويي بود"‬
‫‪",542,1‬بيگاه شد بيگاه شد خورشيد اندر چاه شد"‪",‬خورشيد جان عاشقان‬
‫در خلوت الله شد"‬
‫‪",542,2‬روزيست اندر شب نهان تركي ميان هندوان"‪",‬هين تركتازيي بكن‬
‫كان ترك در خرگاه شد"‬
‫‪",542,3‬گر بو بري زان روشني آتش به خواب اندر زني"‪",‬كز شب روي و‬
‫بندگي زهره حريف ماه شد"‬
‫‪",544,2‬چونك به لطفش نگري سنگ حجر موم شود"‪",‬چونك به قهرش‬
‫نگري موم تو خود خاره شود"‬
‫‪",544,3‬نوحه كني نوحه كني مرده دل زنده شود"‪",‬كار كني كار كني جان‬
‫تو اين كاره شود"‬
‫‪",544,4‬عزم سفر دارد جان مي نهيش بند گران"‪",‬بر سكلد بند ترا عاقبت‬
‫آواره شود"‬
‫‪",544,5‬چونك سليمان برود ديو شهنشاه شود"‪",‬چون برود صبر و خرد‬
‫نفس تو اماره شود"‬
‫‪",544,6‬عشق گرفتست جهان رنگ نبيني تو ازو"‪",‬ليك چو بر تن بزند‬
‫زردي رخساره شود"‬
‫‪",544,7‬شه بچه اي بايد كو مشتري لعل بود"‪",‬نادره اي بايد كو بهر تو‬
‫غمخواره شود"‬
‫‪",544,8‬بشنو از قل خدا هست زمين مهد شما"‪",‬گر نبود طفل چرا بسته‬
‫گهواره شود"‬
‫‪",544,9‬چون بجهي از غضبش دامن حلمش بكشي"‪",‬آتش سوزنده ترا‬
‫لطف و كرم باره شود"‬
‫‪",544,10‬گردش اين سايه من سخره خورشيد حق است"‪",‬ني چو منجم‬
‫كه دلش سخره استاره شود"‬
‫‪",545,1‬بي تو بسر مي نشود با دگري مي نشود"‪",‬هر چه كنم عشق بيان‬
‫بي جگري مي نشود"‬
‫‪",545,2‬اشك دوان هر سحري از دلم آرد خبري"‪",‬هيچ كسي را ز دلم خود‬
‫خبري مي نشود"‬
‫‪",545,3‬يك سر مو از غم تو نيست كه اندر تن من"‪",‬آب حياتي ندهد يا‬
‫گهري مي نشود"‬
‫‪",545,4‬اي غم تو راحت جان چيستت اين جمله فغان"‪",‬تا بزنم بانگ و‬
‫فغان خود حشري مي نشود"‬
‫‪",545,5‬ميل تو سوي حشرست پيشه تو شور و شرست"‪",‬بي ره و راي‬
‫تو شها ره گذري مي نشود"‬
‫‪",545,6‬چيست حشر از خود خود رفتن جانها به سفر"‪",‬مرغ چو در بيضه‬
‫خود بال و پري مي نشود"‬
‫‪",545,7‬بيست چو خورشيد اگر تابد اندر شب من"‪",‬تا تو قدم در ننهي‬
‫خود سحري مي نشود"‬
‫‪",545,8‬دانه دل كاشته اي زير چنين آب و گلي"‪",‬تا به بهارت نرسد او‬
‫شجري مي نشود"‬
‫‪",545,9‬در غزلم جبر و قدر هست ازين دو بگذر"‪",‬زانك ازين بحث به جز‬
‫شور و شري مي نشود"‬
‫‪",546,1‬هين سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود"‪",‬وا رهد از حد جهان بي‬
‫حد و اندازه شود"‬
‫‪",546,2‬خاك سيه بر سر او كز دم تو تازه نشد"‪",‬يا همگي رنگ شود يا‬
‫همه آوازه شود"‬
‫‪",546,3‬هر كي شدت حلقه در زود برد حقه زر"‪",‬خاصه كه در باز كني‬
‫محرم دروازه شود"‬
‫‪",546,4‬آب چه دانست كه او گوهر گوينده شود"‪",‬خاك چه دانست كه او‬
‫غمزه غمازه شود"‬
‫‪",546,5‬روي كسي سرخ نشد بي مدد لعل لبت"‪",‬بي تو اگر سرخ بود از‬
‫اثر غازه شود"‬
‫‪",546,6‬ناقه صالح چو ز كه زاد يقين گشت مرا"‪",‬كوه پي مژده تو اشتر‬
‫جمازه شود"‬
‫‪",549,8‬چون برسي به كوي ما خامشي است خوي ما"‪",‬زانكه ز گفت و‬
‫گوي ما گرد و غبار مي رسد"‬
‫‪",550,1‬پنبه ز گوش دور كن بانگ نجات مي رسد"‪",‬آب سياه در مرو كاب‬
‫حيات مي رسد"‬
‫‪",550,2‬نوبت عشق مشتري بر سر چرخ مي زند"‪",‬بهر روان عاشقان صد‬
‫صلوات مي رسد"‬
‫‪",550,3‬جمله چو شهد و شير شو وز خود خود فقير شو"‪",‬زانك ز شه‬
‫فقير را عشر و زكات مي رسد"‬
‫‪",550,4‬رجمت اوست كاب و گل طالب دل همي شود"‪",‬جذبه اوست كز‬
‫بشر صوم و صلت مي رسد"‬
‫‪",550,5‬در ظلمات ابتل صبر كن و مكن ابا"‪",‬كاب حيات خضر را در‬
‫ظلمات مي رسد"‬
‫‪",551,1‬جان و جهان چو روي تو در دو جهان كجا بود"‪",‬گر تو ستم كني به‬
‫جان از تو ستم روا بود"‬
‫‪",551,2‬چون همه سوي نور تست كيست دورو به عهد تو"‪",‬چون همه رو‬
‫گرفته اي روي دگر كجا بود"‬
‫‪",551,3‬آنك بديد روي تو در نظرش چه سرد شد"‪",‬گنج كه در زمين بود‬
‫ماه كه در سما بود"‬
‫‪",551,4‬با تو برهنه خوشترم جامه تن برون كنم"‪",‬تا كه كنار لطف تو جان‬
‫مرا قبا بود"‬
‫‪",551,5‬ذوق تو زاهدي برد جام تو عارفي كشد"‪",‬وصف تو عالمي كند‬
‫ذات تو مر مرا بود"‬
‫‪",551,6‬هر كه حديث جان كند با رخ تو نمايمش"‪",‬عشق تو چون زمردي‬
‫گرچه كه اژدها بود"‬
‫‪",551,7‬هر كه رخش چنين بود شاه غلم او شود"‪",‬گرچه كه بنده اي بود‬
‫خاصه كه در هوا بود"‬
‫‪",551,8‬اين دل پاره پاره را پيش خيال تو نهم"‪",‬گر سخن وفا كند گويم‬
‫كين وفا بود"‬
‫‪",551,9‬چون در ماجرا زنم خانه شرع وا شود"‪",‬شاهد من رخش بود‬
‫نرگس او گوا بود"‬
‫‪",551,10‬از تبريز شمس دين چونك مرا نعم رسد"‪",‬جز تبريز و شمس‬
‫دين جمله و جود ل بود"‬
‫‪",552,1‬چيست صلي چاشتگه خواجه به گور مي رود"‪",‬دير به خانه وا‬
‫رسد منزل دور مي رود"‬
‫‪",552,2‬در عوض بت گزين كز دم و مار همنشين"‪",‬وز تتق بريشمين‬
‫سوي قبور مي رود"‬
‫‪",552,3‬شد مي و نقل خوردنش عشرت و عيش كردنش"‪",‬سخت‬
‫شكست گردنش سخت صبور مي رود"‬
‫‪",552,4‬زهره نداشت هيچ كس تا بر او زند نفس"‪",‬پخته شود ازين سپس‬
‫چون به تنور مي رود"‬
‫‪",552,5‬صاف صفا نمي رود راه وفا نمي رود"‪",‬مست خدا نمي رود‬
‫مست غرور مي رود"‬
‫‪",552,6‬اي خنك آنكه پيش شد بنده دين و كيش شد"‪",‬موسي وقت‬
‫خويش شد جانب طور مي رود"‬
‫‪",552,7‬چند بريد جامها بست بسي عمامها"‪",‬چونكه نداشت ستر حق‬
‫ناكس و عور مي رود"‬
‫‪",552,8‬آنكه ز روم زاده بد جانب روم وا رود"‪",‬وانكه ز غور زاده بد هم‬
‫سوي غور مي رود"‬
‫‪",554,6‬از تبريز شمس دين دست دراز مي كند"‪",‬سوي دل و دل من از‬
‫دست رسي چه مي شود"‬
‫‪",555,1‬چونك جمال حسن تو اسب شكار زين كند"‪",‬نيست عجب كه از‬
‫جنون صد چو مرا چنين كند"‬
‫‪",555,2‬بال برآرد اين دلم چونك غمت پرك زند"‪",‬بار خدا تو حكم كن تا به‬
‫ابد همين كند"‬
‫‪",555,3‬چونك ستاره دلم با مه تو قران كند"‪",‬اه كه فلك چه لطفها از تو‬
‫برين زمين كند"‬
‫‪",555,4‬باده به دست ساقيت گرد جهان همي رود"‪",‬آخر كار عاقبت جان‬
‫مرا گزين كند"‬
‫‪",555,5‬گرچه بسي بياورد در دل بنده سر كند"‪",‬غيرت تو بسوزدش گر‬
‫نفسي جزين كند"‬
‫‪",555,6‬از دل همچو آهنم ديو و پري حذر كند"‪",‬چون دل همچو آب را‬
‫عشق تو آهنين كند"‬
‫‪",555,7‬جان چو تير راست من در كف تست چون كمان"‪",‬چرخ ازين ز‬
‫كين من هر طرفي كمين كند"‬
‫‪",555,8‬ديده چرخ و چرخيان نقش كند نشان من"‪",‬زانك مرا بهر نفس‬
‫لطف تو همنشين كند"‬
‫‪",555,9‬سجده كنم بهر نفس از پي شكر آنك حق"‪",‬در تبريز مر مرا بنده‬
‫شمس دين كند"‬
‫‪",556,1‬جور و جفا و دوريي كان كنكار مي كند"‪",‬بر دل و جان عاشقان‬
‫چون كنه كار مي كند"‬
‫‪",556,2‬هم تك يار يار كو راحت مطلقست او"‪",‬يار ز حكم و داوري با تو‬
‫چه يار مي كند"‬
‫‪",556,3‬يك صفتي قرين شود چرخ بدو زمين شود"‪",‬يك صفتي خريف را‬
‫فصل بهار مي كند"‬
‫‪",556,4‬از صفتي فرشته را ديو و بليس مي كند"‪",‬وز تبشي شب مرا‬
‫رشك بهار مي كند"‬
‫‪",556,5‬مي زده را معالجه هم به مي از چه مي كند"‪",‬اشتر مست را ز‬
‫مي باز چه بار مي كند"‬
‫‪",556,6‬از كف پير ميكده مجلسيان خرف شده"‪",‬دور ز حد گذشت كو‬
‫آنكه شمار مي كند"‬
‫‪",556,7‬هست شد آن عدم كه او دولت هستها بود"‪",‬مست شد آن خرد‬
‫كه او ياد خمار مي كند"‬
‫‪",556,8‬عشرت خشك لب شده آمد و تر همي زند"‪",‬آن تريي كه اندرو‬
‫آب غبار مي كند"‬
‫‪",556,9‬ساقي جان بيا كه دل بي تو شدست مشتغل"‪",‬تا كه نبيند او ترا با‬
‫كي قرار مي كند"‬
‫‪",556,10‬جزو دويد تا به كل خار گرفت صدر گل"‪",‬جذبه خار خار بين كان‬
‫دل خار مي كند"‬
‫‪",556,11‬مطرب جان بيا بزن تنتن تن تنن تنن"‪",‬كين دل مست از بگه ياد‬
‫نگار مي كند"‬
‫‪",556,12‬ياد نگار مي كند قصد كنار مي كند"‪",‬روح نثار مي كند شير شكار‬
‫مي كند"‬
‫‪",556,13‬تا كه چه ديد دوش او يا كه چه كرد نوش او"‪",‬كز بن بامداد او‬
‫ناله زار مي كند"‬
‫‪",556,14‬گفت حبيب نادرست همچو الست و جنس او"‪",‬تا كه به پاسخ‬
‫بلي چرخ دوار مي كند"‬
‫‪",560,1‬عاشق دلبر مرا شرم و حيا چرا بود"‪",‬چونك جمال اين بود رسم‬
‫وفا چرا بود"‬
‫‪",560,2‬اين همه لطف و سركشي قسمت خلق چون شود"‪",‬اين همه‬
‫حسن و دلبري بر بت ما چرا بود"‬
‫‪",560,3‬درد فراق من كشم ناله به ناي چون رسد"‪",‬آتش عشق من برم‬
‫چنگ دو تا چرا بود"‬
‫‪",560,4‬لذت بي كرانه ايست عشق شدست نام او"‪",‬قاعده خود‬
‫شكايتست ورنه جفا چرا بود"‬
‫‪",560,5‬از سر ناز و غنج خود روي چنان ترش كند"‪",‬آن ترشي روي او‬
‫روح فزا چرا بود"‬
‫‪",560,6‬آن ترشي روي او ابر صفت همي شود"‪",‬ورنه حيات و خرمي باغ‬
‫و گيا چرا بود"‬
‫‪",561,1‬طوطي جان مست من از شكري چه مي شود"‪",‬زهره مي‬
‫پرست من از قمري چه مي شود"‬
‫‪",561,2‬بحر دلم كه موج او از فلك نهم گذشت"‪",‬خيره بمانده ام كه او از‬
‫گهري چه مي شود"‬
‫‪",561,3‬باغ دلم كه صد ارم در نظرش بود عدم"‪",‬نرگس تازه خيره شد‬
‫كز شجري چه مي شود"‬
‫‪",561,4‬جان سپهست و من علم جان سحرست و من شبم"‪",‬اين دل‬
‫آفتاب من هر سحري چه مي شود"‬
‫‪",561,5‬دل شده پاره پارها در نظر و نظارها"‪",‬كين همه كون هر زمان از‬
‫نظري چه مي شود"‬
‫‪",561,6‬از غلبات عشق او عقل چه شور مي كند"‪",‬وز لمعان جان او‬
‫جانوري چه مي شود"‬
‫‪",561,7‬من همگي چو شيشه ام شيشه گريست پيشه ام"‪",‬آه كه شيشه‬
‫دلم از حجري چه مي شود"‬
‫‪",561,8‬با خبران و زيركان گرچه شوند لعل كان"‪",‬بي خبرند ازين كزو بي‬
‫خبري چه مي شود"‬
‫‪",561,9‬از تبريز شمس دين راست شود دل و نظر"‪",‬آن نظر خوش از كژ‬
‫و كژنگري چه مي شود"‬
‫‪",562,1‬خيال ترك من هر شب صفات ذات من گردد"‪",‬كه نفي ذات من‬
‫در وي همي اثبات من گردد"‬
‫‪",562,2‬ز حرف عين چشم او ز ظرف جيم گوش او"‪",‬شه شطرنج هفت‬
‫اختر به حرفي مات من گردد"‬
‫‪",562,3‬اگر زان سيب بن سيبي شكافم حوريي زايد"‪",‬كه عالم را فرو‬
‫گيرد رزوجنات من گردد"‬
‫‪",562,4‬وگر مصحف به كف گيرم ز حيرت افتد از دستم"‪",‬رخش سر‬
‫عشر من خواند لبش آيات من گردد"‬
‫‪",562,5‬جهان طورست و من موسي كه من بيهوش و او رقصان"‪",‬وليكن‬
‫اين كسي داند كه بر ميقات من گردد"‬
‫‪",562,6‬برآمد آفتاب جان كه خيزيد اي گرانجانان"‪",‬كه گر بر كوه برتابم‬
‫كمين ذرات من گردد"‬
‫‪",562,7‬خمش چندان بناليدم كه تا صد قرن اين عالم"‪",‬درين هيهاي من‬
‫پيچد برين هيهات من گردد"‬
‫‪",563,1‬دل نزد كسي بنشين كه او از دل خبر دارد"‪",‬بزير آن درختي رو كه‬
‫او گلها ي تر دارد"‬
‫‪",538,3‬پيدا شود سر نهان ويران شود نقش جهان"‪",‬موجي برآيد ناگهان‬
‫بر گنبد اخضر زند"‬
‫‪",538,4‬گاهي قلم كاغذ شود كاغذ گهي بي خود شود"‪",‬جان خصم نيك و‬
‫بد شود هر لحظه اي خنجر زند"‬
‫‪",538,5‬هر جان كه اللهي شود در لمكان پيدا شود"‪",‬ماري بود ماهي‬
‫شود از خاك بر كوثر زند"‬
‫‪",538,6‬از جا سوي بي جا شود در لمكان پيدا شود"‪",‬هر سو كه افتد بعد‬
‫ازين بر مشك و بر عنبر زند"‬
‫‪",538,7‬در فقر درويشي كند بر اختران پيشي كند"‪",‬خاك درش خاقان بود‬
‫حلقه درش سنجر زند"‬
‫‪",538,8‬از آفتاب مشتعل هر دم ندا آيد به دل"‪",‬تو شمع اين سر را بهل تا‬
‫باز شمعت سرزند"‬
‫‪",538,9‬تو خدمت جانان كني سر را چرا پنهان كني"‪",‬زر هر دمي خوشتر‬
‫شود از زخم كان زرگر زند"‬
‫‪",538,10‬دل بي خود از باده ازل مي گفت خوش خوش اين غزل"‪",‬گر‬
‫مي فرو گيرد دمش اين دم ازين خوشتر زند"‬
‫‪",539,1‬مستي سلمت مي كند پنهان پيامت مي كند"‪",‬آنكو دلش را برده‬
‫اي جان هم غلمت مي كند"‬
‫‪",539,2‬اي نيست كرده هست را بشنو سلم مست را"‪",‬مستي كه هر دو‬
‫دست را پابند دامت مي كند"‬
‫‪",539,3‬اي آسمان عاشقان اي جان جان عاشقان"‪",‬حسنت ميان عاشقان‬
‫نك دوستكامت مي كند"‬
‫‪",539,4‬اي چاشني هر لبي اي قبله هر مذهبي"‪",‬مه پاسباني هر شبي بر‬
‫گرد بامت مي كند"‬
‫‪",539,5‬آنكو ز خاك ابدان كند مردود را كيوان كند"‪",‬اي خاك تن وي دود‬
‫دل بنگر كدامت مي كند"‬
‫‪",539,6‬يك لحظه ات پر مي دهد يك لحظه لنگر مي دهد"‪",‬يك لحظه‬
‫صبحت مي كند يك لحظه شامت مي كند"‬
‫‪",539,7‬يك لحظه مي لرزاندت يك لحظه مي خنداندت"‪",‬يك لحظه‬
‫مستت مي كند يك لحظه جامت مي كند"‬
‫‪",539,8‬چون مهره اي در دست او گه باده و گه مست او"‪",‬اين مهره ات‬
‫را بشكند والله تمامت مي كند"‬
‫‪",539,9‬گه آن بود گه اين بود پايان تو تمكين بود"‪",‬ليكن بدين تلوينها‬
‫مقبول و رامت مي كند"‬
‫‪",539,10‬تو نوح بودي مدتي بودت قدم در شدتي"‪",‬ماننده كشتي كنون‬
‫بي پا و گامت مي كند"‬
‫‪",539,11‬خامش كن و حيران نشين حيران حيرت آفرين"‪",‬پخته سخن‬
‫مردي ولي گفتار خامت مي كند"‬
‫‪",540,1‬مستي سلمت مي كند پنهان پيامت مي كند"‪",‬آنكو دلش را برده‬
‫اي جان هم غلمت مي كند"‬
‫‪",540,2‬اي نيست كرده هست را بشنو سلم مست را"‪",‬مستي كه هر دو‬
‫دست را پابند دامت مي كند"‬
‫‪",540,3‬اي آسمان عاشقان اي جان جان عاشقان"‪",‬حسنت ميان عاشقان‬
‫نك دوستكامت مي كند"‬
‫‪",542,4‬گرديم ما آن شب روان اندر پي ما هندوان"‪",‬زيرا كه ما برديم زر‬
‫تا پاسبان آگاه شد"‬
‫‪",542,5‬ما شب روي آموخته صد پاسبان را سوخته"‪",‬رخها چو گل‬
‫افروخته كان بيذق ما شاه شد"‬
‫‪",542,6‬بشكست بازار زمين بازار انجم را ببين"‪",‬كز انجم و در ثمين آفاق‬
‫خرمنگاه شد"‬
‫‪",542,7‬تا چند از اين استور تن كو كاه و جو خواهد ز من"‪",‬بر چرخ راه‬
‫كهكشان از بهر او پر كاه شد"‬
‫‪",542,8‬استور را اشكال نه رخ بر رخ اقبال نه"‪",‬اقبال آن جاني كه او بي‬
‫مثل و بي اشباه شد"‬
‫‪",542,9‬تن را بديدي جان نگر گوهر بديدي كان نگر"‪",‬اين نادره ايمان نگر‬
‫كايمان درو گمراه شد"‬
‫‪",542,10‬معني همي گويد مكن ما را درين دلق كهن"‪",‬دلق كهن باشد‬
‫سخن كو سخره افواه شد"‬
‫‪",542,11‬من گويم اي معني بيا چون روح در صورت درا"‪",‬تا خرقه ها و‬
‫كهنه ها از فر جان ديباه شد"‬
‫‪",542,12‬بس كن رها كن گازري تا نشنود گوش پري"‪",‬كان روح از‬
‫كروبيان هم سير و خلوت خواه شد"‬
‫‪",543,1‬يار مرا مي نهلد تا كه بخارم سر خود"‪",‬هيكل يارم كه مرا مي‬
‫فشرد در بر خود"‬
‫‪",543,2‬گاه چو قطار شتر مي كشدم از پي خود"‪",‬گاه مرا پيش كند شاه‬
‫چو سرلشكر خود"‬
‫‪",543,3‬گه چو نگينم به مزد تا كه به من مهر نهد"‪",‬گاه مرا حلقه كند دوزد‬
‫او بر در خود"‬
‫‪",543,4‬خون ببرد نطفه كند نطفه برد خلق كند"‪",‬خلق كشد عقل كند‬
‫فاش كند محشر خود"‬
‫‪",543,5‬گاه براند بنيم همچو كبوتر ز وطن"‪",‬گاه به صد لبه مرا خواند تا‬
‫محضر خود"‬
‫‪",543,6‬گاه چو كشتي بردم بر سر دريا به سفر"‪",‬گاه مرا لنگ كند بندد بر‬
‫لنگر خود"‬
‫‪",543,7‬گاه مرا آب كند از پي پاكي طلبان"‪",‬گاه مرا خار كند در ره بد‬
‫اختر خود"‬
‫‪",543,8‬هشت بهشت ابدي منظر آن شاه نشد"‪",‬تا چه خوش است اين‬
‫دل من كو كندش منظر خود"‬
‫‪",543,9‬من به شهادت نشدم مومن آن شاهد جان"‪",‬مومنش آنگاه شدم‬
‫كه بشدم كافر خود"‬
‫‪",543,10‬هر كي درآمد به صفش يافت امان از تلفش"‪",‬تيغ بديدم به‬
‫كفش سوختم آن اسپر خود"‬
‫‪",543,11‬همپر جبريل بدم ششصد پر بود مرا"‪",‬چونك رسيدم بر او تا چه‬
‫كنم من پر خود"‬
‫‪",543,12‬حارس آن گوهر جان بودم روزان و شبان"‪",‬در تك درياي گهر‬
‫فارغم از گوهر خود"‬
‫‪",543,13‬چند صفت مي كنيش چونك نگنجد به صفت"‪",‬بس كن تا من‬
‫بروم بر سر شور و شر خود"‬
‫‪",544,1‬اي كه ز يك تابش تو كوه احد پاره شود"‪",‬چه عجب ار مشت گلي‬
‫عاشق و بيچاره شود"‬
‫‪",546,7‬راز نهان دار و خمش ور خمشي تلخ بود"‪",‬آنچ جگرسوزه بود باز‬
‫جگر سازه شود"‬
‫‪",547,1‬سجده كنم پيش كش آن قد و بال چه شود"‪",‬ديده كنم پيش كش‬
‫آن دل بينا چه شود"‬
‫‪",547,2‬باده او را نخورم ور نخورم پس كي خورد"‪",‬گر بخورم نقد و‬
‫نينديشم فردا چه شود"‬
‫‪",547,3‬باده او همدل من بام فلك منزل من"‪",‬گر بگشايم پر خود بر پرم‬
‫آنجا چه شود"‬
‫‪",547,4‬دل نشناسم چه بود جان و بدن تا برود"‪",‬غم نخورم غم نخورم غم‬
‫نخورم تا چه شود"‬
‫‪",548,1‬چشم تو ناز مي كند ناز جهان ترا رسد"‪",‬حسن و نمك ترا بود ناز‬
‫دگر كرا رسد"‬
‫‪",548,2‬چشم تو ناز مي كند لعل تو داد مي دهد"‪",‬كشتن و حشر بندگان‬
‫لجرم از خدا رسد"‬
‫‪",548,3‬چشم كشيد خنجري لعل نمود شكري"‪",‬بو كه ميان كش مكش‬
‫هديه به آشنا رسد"‬
‫‪",548,4‬سلطنتست و سروري خوبي و بنده پروري"‪",‬وانچ بگفت نايد آن‬
‫كز تو بجان عطا رسد"‬
‫‪",548,5‬نطق عطار دانه ام مستي بي كرانه ام"‪",‬گر نبود ز خوان تو راتبه‬
‫از كجا رسد"‬
‫‪",548,6‬چرخ سجود مي كند خرقه كبود مي كند"‪",‬چرخ زنان چو صوفيان‬
‫چونك ز تو صل رسد"‬
‫‪",548,7‬جز تو خليفه خدا كيست بگو به دور ما"‪",‬سجده كند ملك ترا چون‬
‫ملك از سما رسد"‬
‫‪",548,8‬دولت خاكيان نگر كز ملكند پاكتر"‪",‬پرورش اينچنين بود كز بر شاه‬
‫ما رسد"‬
‫‪",548,9‬سر مكش از چنين سري كايد تاج از آن سرش"‪",‬كبر مكن بر آن‬
‫كسي كز سوي كبريا رسد"‬
‫‪",548,10‬نقد الست مي رسد دست به دست مي رسد"‪",‬زود بكن بلي‬
‫بلي ور نكني بل رسد"‬
‫‪",548,11‬من كه خريده ويم پرده دريده ويم"‪",‬رگ به رگ مرا ازو لطف‬
‫جدا جدا رسد"‬
‫‪",548,12‬گر به تمام مستمي راز غمش بگفتمي"‪",‬گفت تمام چون شكر‬
‫زان مه خوش لقا رسد"‬
‫‪",549,1‬آب زنيد راه را هين كه نگار مي رسد"‪",‬مژده دهيد باغ را بوي بهار‬
‫مي رسد"‬
‫‪",549,2‬راه دهيد يار را آن مه ده چهار را"‪",‬كز رخ نوربخش او نور نثار‬
‫مي رسد"‬
‫‪",549,3‬چاك شدست آسمان غلغله ايست در جهان"‪",‬عنبر و مشك مي‬
‫دمد سنجق يار مي رسد"‬
‫‪",549,4‬رونق باغ مي رسد چشم و چراغ مي رسد"‪",‬غم بكناره مي رود‬
‫مه بكنار مي رسد"‬
‫‪",549,5‬تير روانه مي رود سوي نشانه مي رود"‪",‬ما چه نشسته ايم پس‬
‫شه ز شكار مي رسد"‬
‫‪",549,6‬باغ سلم مي كند سرو قيام مي كند"‪",‬سبزه پياده مي رود غنچه‬
‫سوار مي رسد"‬
‫‪",549,7‬خلوتيان آسمان تا چه شراب مي خورند"‪",‬روح خراب و مست شد‬
‫عقل خمار مي رسد"‬
‫‪",552,9‬آنكه ز نار زاده بد همچو بليس نار شد"‪",‬وانكه ز نور زاده بد هم‬
‫سوي نور مي رود"‬
‫‪",552,10‬آنكه ز ديو زاده بد دست جفا گشاده بد"‪",‬هيچ گمان مبر كه او در‬
‫بر حور مي رود"‬
‫‪",552,11‬با نمكان و چابكان جانب خوان حق شده"‪",‬وان دل خام بي نمك‬
‫در شر و شور مي رود"‬
‫‪",552,12‬طبل سياستي ببين كز فزع نهيب او"‪",‬شير چو گربه مي شود‬
‫مير چو مور مي رود"‬
‫‪",552,13‬بس كه بيان سر تو گر چه به لب نياوري"‪",‬همچو خيال نيكوان‬
‫سوي صدور مي رود"‬
‫‪",553,1‬بي همگان به سر شود بي تو به سر نمي شود"‪",‬داغ تو دارد اين‬
‫دلم جاي دگر نمي شود"‬
‫‪",553,2‬ديده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو"‪",‬گوش طرب به دست‬
‫تو بي تو به سر نمي شود"‬
‫‪",553,3‬جان ز تو جوش مي كند دل ز تو نوش مي كند"‪",‬عقل خروش مي‬
‫كند بي تو به سر نمي شود"‬
‫‪",553,4‬خمر من و خمار من باغ من و بهار من"‪",‬خواب من و قرار من بي‬
‫تو به سر نمي شود"‬
‫‪",553,5‬جاه و جلل من تويي ملكت و مال من تويي"‪",‬آب زلل من تويي‬
‫بي تو به سر نمي شود"‬
‫‪",553,6‬گاه سوي وفا روي گاه سوي جفا روي"‪",‬آن مني كجا روي بي تو‬
‫به سر نمي شود"‬
‫‪",553,7‬دل بنهند بركني توبه كنند بشكني"‪",‬اين همه خود تو مي كني بي‬
‫تو به سر نمي شود"‬
‫‪",553,8‬بي تو اگر به سر شدي زير جهان زبر شدي"‪",‬باغ ارم سقر شدي‬
‫بي تو به سر نمي شود"‬
‫‪",553,9‬گر تو سري قدم شوم ور تو كفي علم شوم"‪",‬ور بروي عدم شوم‬
‫بي تو به سر نمي شود"‬
‫‪",553,10‬خواب مرا ببسته اي نقش مرا بشسته اي"‪",‬وز همه ام گسسته‬
‫اي بي تو به سر نمي شود"‬
‫‪",553,11‬گر تو نباشي يار من گشت خراب كار من"‪",‬مونس و غمگسار‬
‫من بي تو به سر نمي شود"‬
‫‪",553,12‬بي تو نه زندگي خوشم بي تو نه مردگي خوشم"‪",‬سر ز غم تو‬
‫چون كشم بي تو به سر نمي شود"‬
‫‪",553,13‬هر چه بگويم اي سند نيست جدا ز نيك و بد"‪",‬هم تو بگو به‬
‫لطف خود بي تو به سر نمي شود"‬
‫‪",554,1‬اين رخ رنگ رنگ من هر نفسي چه مي شود"‪",‬بي هوسي مكن‬
‫ببين كز هوسي چه مي شود"‬
‫‪",554,2‬دزد دلم به هر شبي در هوس شكر لبي"‪",‬در سر كوي شب روان‬
‫از عسسي چه مي شود"‬
‫‪",554,3‬هيچ دلي نشان دهد هيچ كسي گمان برد"‪",‬كين دل من ز آتش‬
‫عشق كسي چه مي شود"‬
‫‪",554,4‬آن شكر چو برف او وان عسل شگرف او"‪",‬از سر لطف و نازكي‬
‫از مگسي چه مي شود"‬
‫‪",554,5‬عشق تو صاف و ساده اي بحر صفت گشاده اي"‪",‬چونك دران‬
‫همي فتد خار و خسي چه مي شود"‬
‫‪",556,15‬جمله مكونات را چرخ زنان چو چرخ دان"‪",‬جسم جهار مي كند‬
‫روح سرار مي كند"‬
‫‪",556,16‬دور به گرد ساغرش هست نصيب اسعدي"‪",‬كو بحراك دست او‬
‫دور سوار مي كند"‬
‫‪",556,17‬اي همراه راه بين بر سر راه ماه بين"‪",‬ليك خمش سخن مگو‬
‫گفت غبار مي كند"‬
‫‪",557,1‬دل چو بديد روي تو چون نظرش به جان بود"‪",‬جان ز لبت چو مي‬
‫كشد خيره و لب گزان بود"‬
‫‪",557,2‬تن برود به پيش دل كين همه را چه مي كني"‪",‬گويد دل كه از‬
‫مهي كز نظرت نهان بود"‬
‫‪",557,3‬جز رخ دل نظر مكن جز سوي دل گذر مكن"‪",‬زانك به نور دل‬
‫همه شعله آن جهان بود"‬
‫‪",557,4‬شيخ شيوخ عالمست آنكه تراست نومريد"‪",‬آنكه گرفت دست تو‬
‫خاصبك زمان بود"‬
‫‪",557,5‬دل به ميان چو پير دين حلقه تن به گرد او"‪",‬شاد تني كه پير دل‬
‫شسته در آن ميان بود"‬
‫‪",557,6‬راز دل تو شمس دين در تبريز بشنود"‪",‬دور ز گوش و جان او كز‬
‫سخنت گران بود"‬
‫‪",558,1‬يار مرا چو اشتران باز مهار مي كشد"‪",‬اشتر مست خويش را در‬
‫چه قطار مي كشد"‬
‫‪",558,2‬جان و تنم بخست او شيشه من شكست او"‪",‬گردن من ببست او‬
‫تا به چه كار مي كشد"‬
‫‪",558,3‬شست ويم چو ماهيان جانب خشك مي برد"‪",‬دام دلم به جانب‬
‫مير شكار مي كشد"‬
‫‪",558,4‬آنك قطار ابر را زير فلك چو اشتران"‪",‬ساقي دشت مي كند بركه‬
‫و غار مي كشد"‬
‫‪",558,5‬رعد همي زند دهل زنده شدست جزو و كل"‪",‬در دل شاخ و مغز‬
‫گل بوي بهار مي كشد"‬
‫‪",558,6‬آنك ضمير دانه را علت ميوه مي كند"‪",‬راز دل درخت را بر سر‬
‫دار مي كشد"‬
‫‪",558,7‬لطف بهار بشكند رنج خمار باغ را"‪",‬گرچه جفاي دي كنون سوي‬
‫خمار مي كشد"‬
‫‪",559,1‬زهره عشق هر سحر بر در ما چه مي كند"‪",‬دشمن جان صد قمر‬
‫بر در ما چه مي كند"‬
‫‪",559,2‬هر كه بديد ازو نظر باخبرست و بي خبر"‪",‬او ملكست يا بشر بر‬
‫در ما چه مي كند"‬
‫‪",559,3‬زير جهان زبر شده آب مرا ز سر شده"‪",‬سنگ ازو گهر شده بر‬
‫در ما چه مي كند"‬
‫‪",559,4‬اي بت شنگ پرده اي گر تو نه فتنه كرده اي"‪",‬هر نفسي چنين‬
‫حشر بر در ما چه مي كند"‬
‫‪",559,5‬گر نه كه روز روشني پيشه گرفته رهزني"‪",‬روز به روز و ره گذر‬
‫بر در ما چه مي كند"‬
‫‪",559,6‬ورنه كه دوش مست او آمد و درشكست او"‪",‬پس به نشانه اين‬
‫كمر بر در ما چه مي كند"‬
‫‪",559,7‬گرنه جمال حسن او گرد برآرد از عدن"‪",‬اين همه گرد شور و شر‬
‫بر در ما چه مي كند"‬
‫‪",559,8‬از تبريز شمس دين سوي كه راي مي كند"‪",‬بحر چه موج زد گهر‬
‫بر در ما چه مي كند"‬
‫‪",563,2‬درين بازار عطاران مرو هر سو چو بي كاران"‪",‬به دكان كسي‬
‫بنشين كه در دكان شكر دارد"‬
‫‪",563,3‬ترازو گر نداري پس ترا زو ره زند هر كس"‪",‬يكي قلبي بيارايد تو‬
‫پنداري كه زر دارد"‬
‫‪",563,4‬ترا بر در نشاند او به طراري كه مي آيد"‪",‬تو منشين منتظر بر در‬
‫كه آن خانه دو در دارد"‬
‫‪",563,5‬به هر ديگي كه مي جوشد مياور كاسه و منشين"‪",‬كه هر ديگي‬
‫كه مي جوشد درون چيزي دگر دارد"‬
‫‪",563,6‬نه هر كلكي شكر دارد نه هر زيري زبر دارد"‪",‬نه هر چشمي نظر‬
‫دارد نه هر بحري گهر دارد"‬
‫‪",563,7‬بنال اي بلبل دستان ازيرا ناله مستان"‪",‬ميان صخره و خارا اثر‬
‫دارد اثر دارد"‬
‫‪",563,8‬بنه سر گر نمي گنجي كه اندر چشمه سوزن"‪",‬اگر رشته نمي‬
‫گنجد ازان باشد كه سر دارد"‬
‫‪",563,9‬چراغست اين دل بيدار به زير دامنش مي دار"‪",‬ازين باد و هوا‬
‫بگذر هوايش شور و شر دارد"‬
‫‪",563,10‬چو تو از باد بگذشتي مقيم چشمه اي گشتي"‪",‬حريف همدمي‬
‫گشتي كه آبي بر جگر دارد"‬
‫‪",563,11‬چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را ماني"‪",‬كه ميوه نو دهد دايم‬
‫درون دل سفر دارد"‬
‫‪",564,1‬همي بينيم ساقي را كه گرد جام مي گردد"‪",‬ز زر پخته بويي بر‬
‫كه سيم اندام مي گردد"‬
‫‪",564,2‬دگر دل دل نمي باشد دگر جان مي نيارامد"‪",‬كه آن ماه دل و‬
‫جانها به گرد بام مي گردد"‬
‫‪",564,3‬چو خرمن كرد ماه ما بران شد تا بسوزاند"‪",‬چو پخته كرد جانها را‬
‫به گرد خام مي گردد"‬
‫‪",564,4‬دل بيچاره مفتون شد خرد افتاد و مجنون شد"‪",‬به دست اوست‬
‫آن دانه چه گرد دام مي گردد"‬
‫‪",564,5‬ز گردش فارغست آن مه چه منزل پيش او چه ره"‪",‬براي حاجت‬
‫ما دان كه چون ايام مي گردد"‬
‫‪",564,6‬شهي كه كان و درياها زكات از وي همي خواهند"‪",‬به گرد كوي هر‬
‫مفلس براي وام مي گردد"‬
‫‪",564,7‬ازين جمله گذر كردم بده ساقي يكي جامي"‪",‬ز انعامت كه اين‬
‫عالم بر آن انعام مي گردد"‬
‫‪",564,8‬شبي گفتي به دلداري شبت را روز گردانم"‪",‬چو سنگ آسيا جانم‬
‫بر آن پيغام مي گردد"‬
‫‪",564,9‬به لطف خويش مستش كن خوش جام الستش كن"‪",‬خراب و‬
‫مي پرستش كن كه بي آرام مي گردد"‬
‫‪",564,10‬گشا خنب حقايق را بده بي صرفه عاشق را"‪",‬مي آشامش كن‬
‫ايرا دل خيال آشام مي گردد"‬
‫‪",564,11‬بده زان باده خوش بو مپرسش مستحقي تو"‪",‬ازيرا آفتابي كه‬
‫همه بر عام مي گردد"‬
‫‪",564,12‬نهان ار رهزني باشد نهان بينا ببر حلقش"‪",‬چه نقصان قهرمانت‬
‫را كه چون صمصام مي گردد"‬
‫‪",566,7‬چو ذوق سوختن ديدي دگر نشكيبي از آتش"‪",‬اگر آب حيات آيد‬
‫ترا زاتش نينگيزد"‬
‫‪",567,1‬نباشد عيب پرسيدن ترا خانه كجا باشد"‪",‬نشاني ده اگر يابيم و آن‬
‫اقبال ما باشد"‬
‫‪",567,2‬تو خورشيد جهان باشي ز چشم ما نهان باشي"‪",‬تو خود اين را‬
‫روا داري و آنگه اين روا باشد"‬
‫‪",567,3‬نگفتي من وفا دارم وفا را من خريدارم"‪",‬ببين در رنگ رخسارم‬
‫بينديش اين وفا باشد"‬
‫‪",567,4‬بيا اي يار لعلين لب دلم گم گشت در قالب"‪",‬دلم داغ شما دارد‬
‫يقين پيش شما باشد"‬
‫‪",567,5‬درين آتش كبابم من خراب اندر خرابم من"‪",‬چه باشد اي سر‬
‫خوبان تني كز سر جدا باشد"‬
‫‪",567,6‬دل من در فراق جان چو ماري سر زده پيچان"‪",‬بگرد نقش تو‬
‫گردان مثال آسيا باشد"‬
‫‪",567,7‬بگفتم اي دل مسكين بيا بر جاي خود بنشين"‪",‬حذر كن زاتش پر‬
‫كين دل من گفت تا باشد"‬
‫‪",567,8‬فرو بستست تدبيرم بيا اي يار شبگيرم"‪",‬بپرس از شاه كشميرم‬
‫كسي را كاشنا باشد"‬
‫‪",567,9‬خود او پيدا و پنهانست جهان نقش است و او جانست"‪",‬بينديش‬
‫اين چه سلطانست مگر نور خدا باشد"‬
‫‪",567,10‬خروش و جوش هر مستي ز جوش خم مي باشد"‪",‬سبكساري‬
‫هر آهن ز تو آهن ربا باشد"‬
‫‪",567,11‬خريدي خانه دل را دل آن تست مي داني"‪",‬هرانچ هست در خانه‬
‫ازان كدخدا باشد"‬
‫‪",567,12‬قماشي كان تو نبود برون انداز از خانه"‪",‬درون مسجد اقصي‬
‫سگ مرده چرا باشد"‬
‫‪",567,13‬مسلم گشت دلداري ترا اي تو دل عالم"‪",‬مسلم گشت جان‬
‫بخشي ترا وان دم ترا باشد"‬
‫‪",567,14‬كه دريا را شكافيدن بود چالكي موسي"‪",‬قباي مه شكافيدن ز‬
‫نور مصطفي باشد"‬
‫‪",567,15‬برارد عشق يك فتنه كه مردم راه كه گيرد"‪",‬به شهر اندر كسي‬
‫ماند كه جوياي فنا باشد"‬
‫‪",567,16‬زند آتش در اين بيشه كه بگريزند نخجيران"‪",‬ز آتش هر كه‬
‫نگريزد چو ابراهيم ما باشد"‬
‫‪",567,17‬خمش كوته كن اي خاطر كه علم اول و آخر"‪",‬بيان كرده بود‬
‫عاشق چو پيش شاه ل باشد"‬
‫‪",568,1‬چو آمد روي مه رويم چه باشد جان كه جان باشد"‪",‬چو ديدي روز‬
‫روشن را چه جاي پاسبان باشد"‬
‫‪",568,2‬براي ماه و هنجارش كه تا برنشكند كارش"‪",‬تو لطف آفتابي بين‬
‫كه در شبها نهان باشد"‬
‫‪",568,3‬دل بگريز ازين خانه كه دلگيرست و بيگانه"‪",‬به گلزاري و ايواني‬
‫كه فرشش آسمان باشد"‬
‫‪",568,4‬ازين صلح پر از كينش وزين صبح دروغينش"‪",‬هميشه اينچنين‬
‫صبحي هلك كاروان باشد"‬
‫‪",569,7‬كسي آمد كسي آمد كه ناكس زو كسي گردد"‪",‬مهي آمد مهي آمد‬
‫كه دفع هر غبار آمد"‬
‫‪",569,8‬دلي آمد دلي آمد كه دلها را بخنداند"‪",‬ميي آمد ميي آمد كه دفع‬
‫هر خمار آمد"‬
‫‪",569,9‬كفي آمد كفي آمد كه دريا در ازو يابد"‪",‬شهي آمد شهي آمد كه‬
‫جان هر ديار آمد"‬
‫‪",569,10‬كجا آمد كجا آمد كزينجا خود نرفتست او"‪",‬وليكن چشم گه آگاه‬
‫و گه بي اعتبار آمد"‬
‫‪",569,11‬ببندم چشم و گويم شد گشايم گويم او آمد"‪",‬و او در خواب و‬
‫بيداري قرين و يار غار آمد"‬
‫‪",569,12‬كنون ناطق خمش گردد كنون خامش به نطق آيد"‪",‬رها كن‬
‫حرف بشمرده كه حرف بي شمار آمد"‬
‫‪",570,1‬بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد"‪",‬خوش و سرسبز شد‬
‫عالم اوان لله زار آمد"‬
‫‪",570,2‬ز سوسن بشنو اي ريحان كه سوسن صد زبان دارد"‪",‬به دشت‬
‫آب و گل بنگر كه پر نقش و نگار آمد"‬
‫‪",570,3‬گل از نسرين همي پرسد كه چون بودي درين غربت"‪",‬همي گويد‬
‫خوشم زيرا خوشيها زان ديار آمد"‬
‫‪",570,4‬سمن با سرو مي گويد كه مستانه همي رقصي"‪",‬به گوشش سرو‬
‫مي گويد كه يار بردبار آمد"‬
‫‪",570,5‬بنفشه پيش نيلوفر درآمد كه مبارك باد"‪",‬كه زردي رفت و خشكي‬
‫رفت و عمر پايدار آمد"‬
‫‪",570,6‬همي زد چشمك آن نرگس به سوي گل كه خنداني"‪",‬بدو گفتا كه‬
‫خندانم كه يار اندر كنار آمد"‬
‫‪",570,7‬صنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق"‪",‬كه هر برگي بره‬
‫بري چو تيغ آبدار آمد"‬
‫‪",570,8‬ز تركستان آن دنيا بنه تركان زيبارو"‪",‬به هندوستان آب و گل به‬
‫امر شهريار آمد"‬
‫‪",570,9‬ببين كان لك لك گويا برآمد بر سر منبر"‪",‬كه اي ياران آن كاره‬
‫صل كه وقت كار آمد"‬
‫‪",571,1‬بيا كامشب به جان بخشي به زلف يار مي ماند"‪",‬جمال ماه نور‬
‫افشان بدان رخسار مي ماند"‬
‫‪",571,2‬به گرد چرخ استاره چو مشتاقان آواره"‪",‬كه از سوز دل ايشان‬
‫خرد از كار مي ماند"‬
‫‪",571,3‬سقاي روح يك باده ز جام غيب در داده"‪",‬ببين تا كيست افتاده و‬
‫كي بيدار مي ماند"‬
‫‪",571,4‬به شب نالن و بيداران نيابي جز كه بيماران"‪",‬و من گر هم نمي‬
‫نالم دلم بيمار مي ماند"‬
‫‪",571,5‬درين درياي بي مونس دل مي نال چون يونس"‪",‬نهنگ شب درين‬
‫دريا به مردم خوار مي ماند"‬
‫‪",571,6‬بدان سان مي خورد مار از خاص و عام اندر شب"‪",‬نه دكان و نه‬
‫سودا و نه اين بازار مي ماند"‬
‫‪",571,7‬چه شد ناصر عبادالله چه شد حافظ بلدالله"‪",‬ببنن جز مبدع جانها‬
‫اگر ديار مي ماند"‬
‫‪",564,13‬اگر گبرم اگر شاكر تويي اول تويي آخر"‪",‬چو تو پنهان شوي‬
‫شادي غم و سرسام مي گردد"‬
‫‪",564,14‬دلم پرست و آن اولي كه هم تو گويي اي مولي"‪",‬حديث خفته‬
‫اي چه بود كه بر احلم مي گردد"‬
‫‪",565,1‬اگر صد همچو من گردد هلك او را چه غم دارد"‪",‬كه ني عاشق‬
‫نمي يابد كه ني دلخسته كم دارد"‬
‫‪",565,2‬مرا گويد چرا چشمت رقيب روي من باشد"‪",‬بدان در پيش‬
‫خورشيدش همي دارم كه نم دارد"‬
‫‪",565,3‬چو اسماعيل پيش او بنوشم زخم نيش او"‪",‬خليلم را خريدارم چه‬
‫گر قصد ستم دارد"‬
‫‪",565,4‬اگر مشهور شد شورم خدا داند كه معذورم"‪",‬كاسير حكم آن‬
‫عشقم كه صد طبل و علم دارد"‬
‫‪",565,5‬مرا يار شكرناكم اگر بنشاند بر خاكم"‪",‬چرا غم دارد آن مفلس كه‬
‫يار محتشم دارد"‬
‫‪",565,6‬غمش در دل چو گنجوري دلم نور علي نوري"‪",‬مثال مريم زيبا كه‬
‫عيسي در شكم دارد"‬
‫‪",565,7‬چو خورشيدست يار من نمي گردد به جز تنها"‪",‬سپهسالر مه‬
‫باشد كز استاره حشم دارد"‬
‫‪",565,8‬مسلمان نيستم گبرم اگر ماندست يك صبرم"‪",‬چه داني تو كه درد‬
‫او چه دستان و قدم دارد"‬
‫‪",565,9‬ز درد او دهان تلخست هر دريا كه مي بيني"‪",‬ز داغ او نكو بنگر‬
‫كه روي مه رقم دارد"‬
‫‪",565,10‬به دورانها چو من عاشق نرست از مغرب و مشرق"‪",‬بپرس از‬
‫پير گردوني كچون من پشت خم دارد"‬
‫‪",565,11‬خنك جاني كه از خوابش به مالشها برانگيزد"‪",‬بدان مالش بود‬
‫شادان و آن را مغتنم دارد"‬
‫‪",565,12‬طبيبي چون دهد تلخش بنوشد تلخ او را خوش"‪",‬طبيبان را نمي‬
‫شايد كه عاقل متهم دارد"‬
‫‪",565,13‬اگرشان متهم داري بماني بند بيماري"‪",‬كسي برخورد از استا كه‬
‫او را محترم دارد"‬
‫‪",565,14‬خمش كن كندرين دريا نشايد نعره و غوغا"‪",‬كه غواص انكسي‬
‫باشد كه او امساك دم دارد"‬
‫‪",566,1‬بتي كو زهره و مه را همه شب شيوه آموزد"‪",‬دو چشم او به‬
‫جادويي دو چشم چرخ بردوزد"‬
‫‪",566,2‬شما دلها نگه داريد مسلمانان كه من باري"‪",‬چنان آميختم با او كه‬
‫دل با من نياميزد"‬
‫‪",566,3‬نخست از عشق او زادم به آخر دل بدو دادم"‪",‬چو ميوه زايد از‬
‫شاخي از آن شاخ اندر آويزد"‬
‫‪",566,4‬ز سايه خود گريزانم كه نور از سايه پنهانست"‪",‬قرارش از كجا‬
‫باشد كسي كز سايه بگريزد"‬
‫‪",566,5‬سر زلفش همي گويد صل زوتر رسن بازي"‪",‬رخ شمعش همي‬
‫گويد كجا پروانه تا سوزد"‬
‫‪",566,6‬براي اين رسن بازي دلور باش و چنبر شو"‪",‬درافكن خويش در‬
‫آتش چو شمع او برافروزد"‬
‫‪",568,5‬بجو آن صبح صادق را كه جان بخشد خليق را"‪",‬هزاران مست‬
‫عاشق را صبوحي و امان باشد"‬
‫‪",568,6‬هران آتش كه مي زايد غم و انديشه را سوزد"‪",‬بهر جايي كه گل‬
‫كاري نهالش گلستان باشد"‬
‫‪",568,7‬يكي ياري نكوكاري ز هر آفت نگهداري"‪",‬ظريفي ماه رخساري به‬
‫صد جان رايگان باشد"‬
‫‪",568,8‬يكي خوبي شكرريزي چو باده رقص انگيزي"‪",‬يكي مستي خوش‬
‫آميزي كه وصلش جاودان باشد"‬
‫‪",568,9‬اگر با نقش گرمابه شود يك لحظه همخوابه"‪",‬هماندم نقش گيرد‬
‫جان چو من دستك زنان باشد"‬
‫‪",568,10‬دل آواره ما را از آن دلبر خبر آيد"‪",‬شبي استاره ما را به ماه او‬
‫قرآن باشد"‬
‫‪",568,11‬چو از بام بلند او رو نمايد ناگهان ما را"‪",‬هواي سست بي آن دم‬
‫مثال نردبان باشد"‬
‫‪",568,12‬كسي كو يار صبر آمد سوار ماه و ابر آمد"‪",‬مكن باور كه ابر تر‬
‫گداي ناودان باشد"‬
‫‪",568,13‬چو چشم چپ همي پرد نشان شادي دل دان"‪",‬چو چشم دل‬
‫همي پرد عجب آن چه نشان باشد"‬
‫‪",568,14‬بسي كمپير در چادر ز مردان برده عمر و زر"‪",‬مبين چادر تو آن‬
‫بنگر كه در چادر نهان باشد"‬
‫‪",568,15‬بسي ماه و بسي فتنه به زير چادر كهنه"‪",‬بسي پالنيي لنگي كه‬
‫در برگستوان باشد"‬
‫‪",568,16‬بسي خرگه سيه باشد درو تركي چو مه باشد"‪",‬چه غم داري تو‬
‫از پيري چو اقبالت جوان باشد"‬
‫‪",568,17‬بريزد صورت پيرت بزايد صورت بختت"‪",‬ز ابر تيره زايد او كه‬
‫خورشيد جهان باشد"‬
‫‪",568,18‬كسي كو خواب مي بيند كه با ماهست بر گردون"‪",‬چه غم گر‬
‫اين تن خفته ميان كاهدان باشد"‬
‫‪",568,19‬معاذالله كه مرغ حان قفص را آهنين خواهد"‪",‬معاذالله كه‬
‫سيمرغي درين تنگ آشيان باشد"‬
‫‪",568,20‬دهان بر بند و خامش كن كه نطق جاودان داري"‪",‬سخن با گوش‬
‫و هوشي گو كه او هم جاودان باشد"‬
‫‪",569,1‬بهار آمد بهار آمد بهار مشكبار آمد"‪",‬نگار آمد نگار آمد نگار بردبار‬
‫آمد"‬
‫‪",569,2‬صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد"‪",‬خرامان ساقي مه‬
‫رو به ايثار عقار آمد"‬
‫‪",569,3‬صفا آمد صفا آمد كه سنگ و ريگ روشن شد"‪",‬شفا آمد شفا آمد‬
‫شفاي هر نزار آمد"‬
‫‪",569,4‬حبيب آمد حبيب آمد به دلداري مشتاقان"‪",‬طبيب آمد طبيب آمد‬
‫طبيب هوشيار آمد"‬
‫‪",569,5‬سماع آمد سماع آمد سماع بي صداع آمد"‪",‬وصال آمد وصال آمد‬
‫وصال پايدار آمد"‬
‫‪",569,6‬ربيع آمد ربيع آمد ربيع بس بديع آمد"‪",‬شقايقها و ريحانها و لله‬
‫خوش عذار آمد"‬
‫‪",571,8‬فلك بازار كيوانست درو استاره گردانست"‪",‬شب ما روز‬
‫ايشانست كه بي اغيار مي ماند"‬
‫‪",571,9‬جزين چرخ و زمين در جان عجب چرخيست و بازاري"‪",‬وليك از‬
‫غيرت آن بازار در اسرار مي ماند"‬
‫‪",572,1‬وراي پرده جانت دل خلقان پنهانند"‪",‬ز زخم تيغ فرديت همه جانند‬
‫و بي جانند"‬
‫‪",572,2‬تو از نقصان و از بيشي نگويي چند انديشي"‪",‬درا در دين بي‬
‫خويشي كه بس بي خويش خويشانند"‬
‫‪",572,3‬چه درياها كه مي نوشند چو درياها همي جوشند"‪",‬اگرچه خود كه‬
‫خاموشند دانااند و مي دانند"‬
‫‪",572,4‬دران درياي پر مرجان يكي قومند همچون جان"‪",‬وراي گنبد‬
‫گردان براق جان همي رانند"‬
‫‪",572,5‬ايا درويش با تمكين سبك دل گرد زوتر هين"‪",‬ميان بزم مردان‬
‫شين كه ايشان جمله رندانند"‬
‫‪",572,6‬ملوكانند درويشان ز مستي جمله بي خويشان"‪",‬اگرچه خاكيند‬
‫ايشان وليكن شاه و سلطانند"‬
‫‪",572,7‬ز گنج عشق زر ريزند غلم شمس تبريزند"‪",‬و كان لعل و ياقوتند‬
‫و در كان جان اركانند"‬
‫‪",573,1‬برآمد بر شجر طوطي كه تا خطبه شكر گويد"‪",‬به بلبل كرد‬
‫اشارت گل كه تا اشعار برگويد"‬
‫‪",573,2‬به سرو سبز وحي آمد كه تا جانش بود در تن"‪",‬ميان بندد به‬
‫خدمت روز و شبها اين سمر گويد"‬
‫‪",573,3‬همه تسبيح گويانند اگر ماهست اگر ماهي"‪",‬وليكن عقل‬
‫استادست او مشروح تر گويد"‬
‫‪",573,4‬درآيد سنگ در گريه درآيد چرخ در كديه"‪",‬ز عرش آيد دو صد هديه‬
‫چو او درس نظر گويد"‬
‫‪",573,5‬هزاران سيم بربيني گشاييده برو سينه"‪",‬چو آن عنبر فشان قصه‬
‫نسيم آن سحر گويد"‬
‫‪",573,6‬كرا ماند دل آن لحظه كه آن جان شرح دل گويد"‪",‬كرا ماند خبر‬
‫از خود در آن دم كو خبر گويد"‬
‫‪",573,7‬حديث عشق جان گويد حديث ره روان گويد"‪",‬حديث سكر سر‬
‫گويد حديث خون جگر گويد"‬
‫‪",574,1‬مرا عاشق چنان بايد كه هر باري كه برخيزد"‪",‬قيامتهاي پرآتش ز‬
‫هر سويي برانگيزد"‬
‫‪",574,2‬دلي خواهيم چون دوزخ كه دوزخ را فرو سوزد"‪",‬دو صد دريا‬
‫بشوراند ز موج بحر نگريزد"‬
‫‪",574,3‬فلكها را چه منديلي به دست خويش درپيچد"‪",‬چراغ ليزالي را چو‬
‫قنديلي درآويزد"‬
‫‪",574,4‬چو شيري سوي جنگ آيد دل او چون نهنگ آيد"‪",‬به جز خود هيچ‬
‫نگذارد و با خود نيز بستيزد"‬
‫‪",574,5‬چو هفتصد پرده دل را به نور خود بدراند"‪",‬ز عرشش اين ندا آيد‬
‫بناميزد بناميزد"‬
‫‪",574,6‬چو او از هفتمين دريا به كوه قاف رو آرد"‪",‬از آن دريا چه گوهرها‬
‫كنار خاك درريزد"‬
‫‪",578,3‬اگر هشيار اگر مستم نگيرد غير او دستم"‪",‬وگر من دست خود‬
‫خستم همو درمان من باشد"‬
‫‪",578,4‬چه زهره دارد انديشه كه گرد شهر من گردد"‪",‬كي قصد ملك من‬
‫دارد چو او خاقان من باشد"‬
‫‪",578,5‬نبيند روي من زردي به اقبال لب لعلش"‪",‬بميرد پيش من رستم‬
‫چو از دستان من باشد"‬
‫‪",578,6‬بدرم زهره زهره خراشم ماه را چهره"‪",‬برم از آسمان مهره چو‬
‫او كيوان من باشد"‬
‫‪",578,7‬بدرم جبه مه را بريزم ساغر شه را"‪",‬وگر خواهند تاوانم همو‬
‫تاوان من باشد"‬
‫‪",578,8‬چراغ چرخ گردونم چو اجري خوار خورشيدم"‪",‬امير گوي و‬
‫چوگانم چو دل ميدان من باشد"‬
‫‪",578,9‬منم مصر و شكر خانه چو يوسف در برم گيرم"‪",‬چه جويم ملك‬
‫كنعان را چو او كنعان من باشد"‬
‫‪",578,10‬زهي حاضر زهي ناظر زهي حافظ زهي ناصر"‪",‬زهي الزام هر‬
‫منكر چو او برهان من باشد"‬
‫‪",578,11‬يكي جانيست در عالم كه ننگش آيد از صورت"‪",‬بپوشد صورت‬
‫انسان ولي انسان من باشد"‬
‫‪",578,12‬سر ماهست و من مجنون مجنبانيد زنجيرم"‪",‬مرا هر دم سر مه‬
‫شد چو مه برخوان من باشد"‬
‫‪",578,13‬سخن بخش زبان من چو باشد شمس تبريزي"‪",‬تو خامش تا‬
‫زبانها خود چو دل جنبان من باشد"‬
‫‪",579,1‬دگرباره سر مستان ز مستي در سجود آمد"‪",‬مگر آن مطرب‬
‫جانها ز پرده در سرود آمد"‬
‫‪",579,2‬سراندازان و جان بازان دگرباره بشوريدند"‪",‬وجود اندر فنا رفت و‬
‫فنا اندر وجود آمد"‬
‫‪",579,3‬دگرباره جهان پر شد ز بانگ صوراسرافيل"‪",‬امين غيب پيدا شد‬
‫كه جان را زاد و بود آمد"‬
‫‪",579,4‬ببين اجزاي خاكي را كه جان تازه پذرفتند"‪",‬همه خاكيش پاكي شد‬
‫زيانها جمله سود آمد"‬
‫‪",579,5‬ندارد رنگ آن عالم و ليك از تابه ديده"‪",‬چو نور از جان رنگ آميز‬
‫اين سرخ و كبود آمد"‬
‫‪",579,6‬نصيب تن ازين رنگست نصيب جان ازين لذت"‪",‬ازيرا ز آتش‬
‫مطبخ نصيب ديگ دود آمد"‬
‫‪",579,7‬بسوز اي دل كه تا خامي نيايد بوي دل از تو"‪",‬كجا ديدي كه بي‬
‫آتش كسي را بوي عود آمد"‬
‫‪",579,8‬هميشه بوي با عودست نه رفت از عود و نه آمد"‪",‬يكي گويد كه‬
‫دير آمد يكي گويد كه زود آمد"‬
‫‪",579,9‬ز صف نگريخت شاهنشه ولي خود و زره پرده ست"‪",‬حجاب روي‬
‫چون ماهش ز زخم خلق خود آمد"‬
‫‪",580,1‬صل يا ايهاالعشاق كان مه رو نگار آمد"‪",‬ميان بنديد عشرت را كه‬
‫يار اندر كنار آمد"‬
‫‪",580,2‬بشارت مي پرستان را كه كار افتاد مستان را"‪",‬كه بزم روح‬
‫گستردند و باده بي خمار آمد"‬
‫‪",581,16‬چو سيب آورد اين دعوي كه نيكو ظنم از مولي"‪",‬براي امتحان‬
‫آن ز هر سو سنگسار آمد"‬
‫‪",581,17‬كسي سنگ اندرو بندد چو صادق بود مي خندد"‪",‬چرا شيرين‬
‫نخندد خوش كش از خسرو نثار آمد"‬
‫‪",581,18‬كلوخ انداز خوبان را براي خواندن باشد"‪",‬جفاي دوستان با هم‬
‫نه از بهر نفار آمد"‬
‫‪",581,19‬زليخا گر دريد آندم گريبان و زه يوسف"‪",‬پي تجميش و بازي دان‬
‫كه كشاف سرار آمد"‬
‫‪",581,20‬خورد سنگ و فرو نايد كه من آويخته شادم"‪",‬كه اين تشريف‬
‫آويزش مرا منصوروار آمد"‬
‫‪",581,21‬كه من منصورم آويزان ز شاخ دارالرحمان"‪",‬مرا دور از لب‬
‫زشتان چنين بوس و كنار آمد"‬
‫‪",581,22‬هل ختم است بر بوسه نهان كن دل چو سنبوسه"‪",‬درون سينه‬
‫زن پنهان دمي كه بي شمار آمد"‬
‫‪",582,1‬اگر خواب آيدم امشب سزاي ريش خود بيند"‪",‬به جاي مفرش و‬
‫بالي همه مشت و لگد بيند"‬
‫‪",582,2‬ازيرا خواب كژ بيند كه آيينه خيالست او"‪",‬كه معلوم ست تعبيرش‬
‫اگر او نيك و بد بيند"‬
‫‪",582,3‬خصوصا اندرين مجلس كه امشب در نمي گنجد"‪",‬دو چشم عقل‬
‫پايان بين كه صدساله رصد بيند"‬
‫‪",582,4‬شب قدرست وصل او شب قبرست هجر او"‪",‬شب قبر از شب‬
‫قدرش كرامات و مدد بيند"‬
‫‪",582,5‬خنك جاني كه بر بامش همي چوبك زند امشب"‪",‬شود همچون‬
‫سحر خندان عطاي بي عدد بيند"‬
‫‪",582,6‬برو اي خواب خاري زن تو اندر چشم نامحرم"‪",‬كه حيفست آنكه‬
‫بيگانه درين شب قد و خد بيند"‬
‫‪",582,7‬شرابش ده بخوابانش برون بر از گلستانش"‪",‬كه تا در گردن او‬
‫فردا ز غم حبل مسد بيند"‬
‫‪",582,8‬ببردي روز در گفتن چو آمد شب خمش باري"‪",‬كه هرك از گفت‬
‫خامش شد عوض گفت ابد بيند"‬
‫‪",583,1‬رسيدم در بياباني كه عشق ازوي پديد آيد"‪",‬بيابد پاكي مطلق درو‬
‫هرچه پليد آيد"‬
‫‪",583,2‬چه مقدارست مرجان را كه گردد كفو مر جان را"‪",‬ولي تو آفتابي‬
‫بين كه بر ذره پديد آيد"‬
‫‪",583,3‬هزاران قفل و هر قفلي به عرض آسمان باشد"‪",‬دو سه حرف چو‬
‫دندانه بران جمله كليد آيد"‬
‫‪",583,4‬يكي لوحيست دل ليح دران درياي خون سايح"‪",‬شود غازي ز بعد‬
‫آنك صدباره شهيد آيد"‬
‫‪",583,5‬غلم موج اين بحرم كه هم عيدست و هم نحرم"‪",‬غلم ماهيم كه‬
‫او ز دريا مستفيد آمد"‬
‫‪",583,6‬هران قطره كزين دريا به ظاهر صورتي يابد"‪",‬يقين مي دان كه‬
‫نام او جنيد و بايزيد آيد"‬
‫‪",583,7‬درآ اي جان و غسلي كن درين درياي بي پايان"‪",‬كه از يك قطره‬
‫غسلت هزاران داد و ديد آيد"‬
‫‪",587,3‬هرانك از عشق بگريزد حقيقت خون خود ريزد"‪",‬كجا خورشيد را‬
‫هرگز ز مرغ شب غروب آمد"‬
‫‪",587,4‬بروب از خويش اين خانه ببين آن حسن شاهانه"‪",‬برو جاروب‬
‫لبستان كه لبس خانه روب آمد"‬
‫‪",587,5‬تن تو همچو خاك آمد دم تو تخم پاك آمد"‪",‬هوسها چون ملخها شد‬
‫نفسها چون حبوب آمد"‬
‫‪",587,6‬ز بينائي بگرديدي مگر خواب دگر ديدي"‪",‬چه خوردي تو كه قار و‬
‫ره پر از خلط رسوب آمد"‬
‫‪",587,7‬تو چه شنيدي تو چه گفتي بگو تا شب كجا خفتي"‪",‬حكايت مي‬
‫كند رنگت كه جاسوس القلوب آمد"‬
‫‪",587,8‬صلح الدين يعقوبان جواهربخش زركوبان"‪",‬كه او خورشيد‬
‫اسرارست و علم الغيوب آمد"‬
‫‪",588,1‬صل رندان دگرباره كه آن شاه قمار آمد"‪",‬اگر تلبيس نو دارد‬
‫همانست او كه پار آمد"‬
‫‪",588,2‬ز رندان كيست اين كاره كه پيش شاه خون خواره"‪",‬ميان بندد‬
‫دگر باره كه اينك وقت كار آمد"‬
‫‪",588,3‬بيا ساقي سبك دستم كه من باري ميان بستم"‪",‬به جان تو كه تا‬
‫هستم مرا عشق اختيار آمد"‬
‫‪",588,4‬چو گلزار ترا ديدم چو خار و گل بروييدم"‪",‬چو خارم سوخت در‬
‫عشقت گلم بر تو نثار آمد"‬
‫‪",588,5‬پياپي فتنه انگيزي ز فتنه باز نگريزي"‪",‬وليك اين بار دانستم كه يار‬
‫من عيار آمد"‬
‫‪",588,6‬اگر بر رو زند يارم رخي ديگر به پيش آرم"‪",‬ازيرا رنگ رخسارم ز‬
‫دستش آبدار آمد"‬
‫‪",588,7‬تويي شاها و ديرينه مقام تست اين سينه"‪",‬نمي گويي كجا بودي‬
‫كه جان بي تو نزار آمد"‬
‫‪",588,8‬شهم گويد در اين دشتم تو پنداري كه گم گشتم"‪",‬نمي داني كه‬
‫صبر من غلف ذوالفقار آمد"‬
‫‪",588,9‬مرا بريد و خون آمد غزل پرخون برون آمد"‪",‬بريد از من صلح‬
‫الدين به سوي آن ديار آمد"‬
‫‪",589,1‬شكايتها همي كردي كه بهمن برگ ريز آمد"‪",‬كنون برخيز و گلشن‬
‫بين كه بهمن برگريز آمد"‬
‫‪",589,2‬ز رعد آسمان بشنو تو آواز دهل يعني"‪",‬عروسي دارد اين عالم‬
‫كه بستان پرجهيز آمد"‬
‫‪",589,3‬بيا و بزم سلطان بين ز جرعه خاك خندان بين"‪",‬كه ياغي رفت و‬
‫از نصرت نسيم مشك بيز آمد"‬
‫‪",589,4‬بيا اي پاك مغز من ببو گلزار نغز من"‪",‬به رغم هر خري كاهل كه‬
‫مشك او كميز آمد"‬
‫‪",589,5‬زمين بشكافت و بيرون شد ازان رو خنجرش خواندم"‪",‬به يك دم‬
‫از عدم لشكر به اقليم حجيز آمد"‬
‫‪",589,6‬سپاه گلشن و ريحان بحمدالله مظفر شد"‪",‬كه تيغ و خنجر و‬
‫سوسن درين پيكار تيز آمد"‬
‫‪",589,7‬چو حلواهاي بي آتش رسيد از ديگ چوبين خوش"‪",‬سر هر شاخ پر‬
‫حلوا بسان كفچليز آمد"‬
‫‪",592,1‬اگر چرخ وجود من ازين گردش فرو ماند"‪",‬بگرداند مرا آنكس كه‬
‫گردون را بگرداند"‬
‫‪",592,2‬اگر اين لشكر ما را ز چشم بد شكست افتد"‪",‬به امر شاه‬
‫لشكرها از آن بال فرو آيد"‬
‫‪",592,3‬اگر باد زمستاني كند باغ مرا ويران"‪",‬بهار شهريار من ز دي‬
‫انصاف بستاند"‬
‫‪",592,4‬شمار برگ اگر باشد يكي فرعون جباري"‪",‬كف موسي يكايك را‬
‫به جاي خويش بنشاند"‬
‫‪",592,5‬مترسان دل مترسان دل ز سختيهاي اين منزل"‪",‬كه آب چشمه‬
‫حيوان بتا هرگز نميراند"‬
‫‪",592,6‬رايناكم رايناكم و اخرجنا خفاياكم"‪",‬فان لم تنتهوا عنها فايانا و‬
‫اياكم"‬
‫‪",592,7‬و ان طفتم حوالينا و انتم نور عينانا"‪",‬فل تستيأ سوا منا فان‬
‫العيش احياكم"‬
‫‪",592,8‬شكسته بسته تازيها براي عشق بازيها"‪",‬بگويم هر چه من گويم‬
‫شهي دارم كه بستاند"‬
‫‪",592,9‬چو من خود را نمي يابم سخن را از كجا يابم"‪",‬همان شمعي كه‬
‫داد اين را همو شمعم بگيراند"‬
‫‪",593,1‬برون شو اي غم از سينه كه لطف يار مي آيد"‪",‬تو هم اي دل ز‬
‫من گم شو كه آن دلدار مي آيد"‬
‫‪",593,2‬نگويم يار را شادي كه از شادي گذشتست او"‪",‬مرا از فرط عشق‬
‫او ز شادي عار مي آيد"‬
‫‪",593,3‬مسلمانان مسلمانان مسلماني ز سر گيريد"‪",‬كه كفر از شرم يار‬
‫من مسلمان وار مي آيد"‬
‫‪",593,4‬برو اي شكر كين نعمت ز حد شكر بيرون شد"‪",‬نخواهم صبر‬
‫گرچه او گهي هم كار مي آيد"‬
‫‪",593,5‬رويد اي جمله صورتها كه صورتهاي نو آمد"‪",‬علمهاتان نگون گردد‬
‫كه آن بسيار مي آيد"‬
‫‪",593,6‬در و ديوار اين سينه همي درد ز انبوهي"‪",‬كه اندر در نمي گنجد‬
‫پس از ديوار مي آيد"‬
‫‪",594,1‬امروز جمال تو سيماي دگر دارد"‪",‬امروز لب نوشت حلواي دگر‬
‫دارد"‬
‫‪",594,2‬امروز گل لعلت از شاخ دگر رستست"‪",‬امروز قد سروت بالي‬
‫دگر دارد"‬
‫‪",594,3‬امروز خود آن ماهت در چرخ نمي گنجد"‪",‬وان سكه چون چرخت‬
‫پهناي دگر دارد"‬
‫‪",594,4‬امروز نمي دانم فتنه ز چه پهلو خاست"‪",‬دانم كه ازو عالم غوغاي‬
‫دگر دارد"‬
‫‪",594,5‬آن آهوي شيرافكن پيداست در آن چشمش"‪",‬كو از دو جهان‬
‫بيرون صحراي دگر دارد"‬
‫‪",594,6‬رفت اين دل سودايي گم شد دل و هم سودا"‪",‬كو برتر ازين‬
‫سودا سوداي دگر دارد"‬
‫‪",594,7‬گر پا نبود عاشق با پر ازل پرد"‪",‬ور سر نبود عاشق سرهاي دگر‬
‫دارد"‬
‫‪",594,8‬درياي دو چشم او را مي جست و تهي مي شد"‪",‬آگاه نبد كان در‬
‫درياي دگر دارد"‬
‫‪",598,1‬باران سحرخيزان تا صبح كي دريابد"‪",‬تا ذره صفت ما را كي زير‬
‫و زبر يابد"‬
‫‪",598,2‬آن بخت كرا باشد كايد به لب جويي"‪",‬تا آب خورد از جو خود‬
‫عكس قمر يابد"‬
‫‪",598,3‬يعقوب صفت كي بود كز پيرهن يوسف"‪",‬او بوي پسر جويد خود‬
‫نور بصر يابد"‬
‫‪",598,4‬يا تشنه چو اعرابي در چه فكند دلوي"‪",‬در دلو نگاريني چون تنگ‬
‫شكر يابد"‬
‫‪",598,5‬يا موسي آتش جو كارد به درختي رو"‪",‬آيد كه برد آتش صد صبح‬
‫و سحر يابد"‬
‫‪",598,6‬در خانه جهد عيسي تا وارهد از دشمن"‪",‬از خانه سوي گردون‬
‫ناگاه گذر يابد"‬
‫‪",598,7‬يا همچو سليماني بشكافد ماهي را"‪",‬اندر شكم ماهي آن خاتم زر‬
‫يابد"‬
‫‪",598,8‬شمشير به كف عمر در قصد رسول آيد"‪",‬در دام خدا افتد وز‬
‫بخت نظر يابد"‬
‫‪",598,9‬يا چون پسر ادهم راند به سوي آهو"‪",‬تا صيد كند آهو خود صيد‬
‫دگر يابد"‬
‫‪",598,10‬يا چون صدف تشنه بگشاده دهان آيد"‪",‬تا قطره به خود گيرد در‬
‫خويش گهر يابد"‬
‫‪",598,11‬يا مرد علف كش كو گردد سوي ويرانها"‪",‬ناگاه به ويراني از گنج‬
‫خبر آيد"‬
‫‪",598,12‬ره رو بهل افسانه تا محرم و بيگانه"‪",‬از نور الم نشرح بي شرح‬
‫تو دريابد"‬
‫‪",598,13‬هر كو سوي شمس الدين از صدق نهد گامي"‪",‬گر پاش فرو ماند‬
‫از عشق دو پر يابد"‬
‫‪",599,1‬امشب عجبست اي جان گر خواب رهي يابد"‪",‬وان چشم كجا‬
‫خسپد كو چون تو شهي يابد"‬
‫‪",599,2‬اي عاشق خوش مذهب زنهار مخسب امشب"‪",‬كان يار بهانه جو‬
‫بر تو گنهي يابد"‬
‫‪",599,3‬من بنده آن عاشق كو نر بود و صادق"‪",‬كز چستي و شب خيزي‬
‫از مه كلهي يابد"‬
‫‪",599,4‬در خدمت شه باشد شب همره مه باشد"‪",‬تا از مل اعلي چون مه‬
‫سپهي يابد"‬
‫‪",599,5‬بر زلف شب آن غازي چون دلو رسن بازي"‪",‬آموخت كه يوسف‬
‫را در قعر چهي يابد"‬
‫‪",599,6‬آن اشتر بيچاره نوميد شدست از جو"‪",‬مي گردد در خرمن تا‬
‫مشت كهي يابد"‬
‫‪",599,7‬بالش چو نمي يابد از اطلس روي تو"‪",‬باشد ز شب قدرت شال‬
‫سيهي يابد"‬
‫‪",599,8‬زان نعل تو در آتش كردند درين سودا"‪",‬تا هر دل سودايي در خود‬
‫شرهي يابد"‬
‫‪",599,9‬امشب شب قدر آمد خامش شو و خدمت كن"‪",‬تا هر دل اللهي ز‬
‫الله ولهي يابد"‬
‫‪",599,10‬اندر پي خورشيدش شب رو پي اميدش"‪",‬تا ماه بلند تو با مه‬
‫شبهي يابد"‬
‫‪",600,1‬جامم بشكست اي جان پهلوش خلل دارد"‪",‬در جمع چنين مستان‬
‫جامي چه محل دارد"‬
‫‪",600,2‬گر بشكند اين جامم من غصه نياشامم"‪",‬جامي دگر آن ساقي در‬
‫زير بغل دارد"‬
‫‪",656,9‬گر هند وگر ترك بزاديت دوم بار"‪",‬پيدا شود آن روز كه روبند‬
‫گشاييد"‬
‫‪",656,10‬ور زانك سزيديت به شمس الحق تبريز"‪",‬والله كه شما خاصبك‬
‫روز سزاييد"‬
‫‪",657,1‬گر يك سر موي از رخ تو روي نمايد"‪",‬بر روي زمين خرقه و زنار‬
‫نماند"‬
‫‪",657,2‬آن را كه دمي روي نمايي ز دو عالم"‪",‬آن سوخته را جز غم تو كار‬
‫نماند"‬
‫‪",657,3‬گر برفكني پرده ازان چهره زيبا"‪",‬از چهره خورشيد و مه آثار‬
‫نماند"‬
‫‪",657,4‬در خواب كني سوختگان را ز مي عشق"‪",‬تا جز تو كسي محرم‬
‫اسرار نماند"‬
‫‪",658,1‬بگو دل را كه گرد غم نگردد"‪",‬ازيرا غم به خوردن كم نگردد"‬
‫‪",658,2‬نبات آب و گل جمله غم آمد"‪",‬كه سور او بجز ماتم نگردد"‬
‫‪",658,3‬مگرد اي مرغ دل پيرامن غم"‪",‬كه در غم پر و پا محكم نگردد"‬
‫‪",658,4‬دل اندر بي غمي پري بيابد"‪",‬كه ديگر گرد اين عالم نگردد"‬
‫‪",658,5‬دل اين تن عدو كهنه تست"‪",‬عدو كهنه خال و عم نگردد"‬
‫‪",658,6‬دل سرسخت كن كم كن ملولي"‪",‬ملول اسرار را محرم نگردد"‬
‫‪",658,7‬چو ماهي باش در درياي معني"‪",‬كه جز با آب خوش همدم نگردد"‬
‫‪",658,8‬مللي نيست ماهي را ز دريا"‪",‬كه بي دريا خود او خرم نگردد"‬
‫‪",658,9‬يكي درياست در عالم نهاني"‪",‬كه در وي جز بني آدم نگردد"‬
‫‪",658,10‬ز حيوان تا كه مردم وا نبرد"‪",‬درون آب حيوان هم نگردد"‬
‫‪",658,11‬خموش از حرف زيرا مرد معني"‪",‬بگرد حرف ل و لم نگردد"‬
‫‪",659,1‬دلم امروز خوي يار دارد"‪",‬هواي روي چون گلنار دارد"‬
‫‪",659,2‬كه طاوس آن طرف پر مي فشاند"‪",‬كه بلبل آن طرف تكرار‬
‫دارد"‬
‫‪",659,3‬صداي ناي آنجا نكته گويد"‪",‬نواي چنگ بس اسرار دارد"‬
‫‪",659,4‬بگه برخيز فردا سوي او رو"‪",‬كه او عاشق چو من بسيار دارد"‬
‫‪",659,5‬چو بگشايد رخان تو دل نگهدار"‪",‬كه بس آتش در آن رخسار دارد"‬
‫‪",659,6‬وليكن عقل كو آن لحظه دل را"‪",‬كه دلها را لبش خمار دارد"‬
‫‪",659,7‬ز ما كاري مجو چون داده اي مي"‪",‬كه مي مر مرد را بي كار‬
‫دارد"‬
‫‪",659,8‬دلم افتان و خيزان دوش آمد"‪",‬كه مي مستي او اظهار دارد"‬
‫‪",659,9‬دويدم پيش و گفتم باده خوردي"‪",‬نمي ترسي كه عقل انكار دارد"‬
‫‪",659,10‬چو بو كردم دهانش را بديدم"‪",‬كه بوي آن پري ديدار دارد"‬
‫‪",659,11‬خداوندي شمس الدين تبريز"‪",‬كه بوي خالق جبار دارد"‬
‫‪",659,12‬ز بو تا بوي فرقي بس عظيمست"‪",‬و او بي حد و بي مقدار‬
‫دارد"‬
‫‪",660,1‬نثرنا في ربيع الوصل بالورد"‪",‬حنانينا فنعم الزوج والفرد"‬
‫‪",660,2‬ز رويت باغ و عبهر مي توان كرد"‪",‬ز زلفت مشك و عنبر مي‬
‫توان كرد"‬
‫‪",660,3‬ز روي زرد همچون زعفرانم"‪",‬جهاني را مزعفر مي توان كرد"‬
‫‪",660,4‬به يك دانه ز خرمنگاه ماهت"‪",‬فلكها را مسخر مي توان كرد"‬
‫‪",660,5‬تو آن خضري كه از آب حياتت"‪",‬گدايان را سكندر مي توان كرد"‬
‫‪",660,6‬در آن حالي كه حالم باز جويي"‪",‬محالي را ميسر مي توان كرد"‬
‫‪",660,7‬نخاف العين ترمينا بسو"‪",‬فيا داود قدر حلقه السرد"‬
‫‪",660,8‬به خود واگرد اي دل زانك از دل"‪",‬ره پنهان به دلبر مي توان‬
‫كرد"‬
‫‪",660,9‬جهان شش جهت را گر دري نيست"‪",‬چو در دل آمدي در مي‬
‫توان كرد"‬
‫‪",660,10‬درا در دل كه منظرگاه حقست"‪",‬وگر هم نيست منظر مي توان‬
‫كرد"‬
‫‪",660,11‬چو دردي ماند جان ما درين زير"‪",‬اگر زيرست از بر مي توان‬
‫كرد"‬
‫‪",660,12‬ز گولي در جوال نفس رفتي"‪",‬وگر ني ترك اين خر مي توان‬
‫كرد"‬
‫‪",660,13‬ال يا ساقيا هات الحميا"‪",‬لتكفينا عنا الحر والبرد"‬
‫‪",660,14‬دل سنگين عشق ار نرم گردد"‪",‬دل ار سنگست جوهر مي توان‬
‫كرد"‬
‫‪",660,15‬بيار آن باده حمرا و در ده"‪",‬كز احمر عالم اخضر مي توان كرد"‬
‫‪",660,16‬ازان باده كه پر و بال عيش است"‪",‬ز هر جزوم كبوتر مي توان‬
‫كرد"‬
‫‪",660,17‬ازان جرعه كه از درياي فضل است"‪",‬بهشت و حور و كوثر مي‬
‫توان كرد"‬
‫‪",660,18‬چو تيرانداز گردد با ده در خم"‪",‬ز تير با ده اسپر مي توان كرد"‬
‫‪",660,19‬و اسكرنا به كاسات عظام"‪",‬فان السكر دفع الهم والحرد"‬
‫‪",660,20‬چو باده در من آتش زد بديدم"‪",‬كه از هر آب آذر مي توان كرد"‬
‫‪",660,21‬بيا اي مادر عشرت به خانه"‪",‬كه جان را فرش مادر مي توان‬
‫كرد"‬
‫‪",660,22‬وگر در راه تو نامحرمانند"‪",‬ترا از جام چادر مي توان كرد"‬
‫‪",660,23‬چو گشتي شيرگير و شيرآشام"‪",‬سزاي شير صفدر مي توان‬
‫كرد"‬
‫‪",660,24‬بزن گردن املها را به باده"‪",‬كزان هر قطره خنجر مي توان‬
‫كرد"‬
‫‪",660,25‬سقاهم ربهم برخوان و مي نوش"‪",‬كه هر دم عيش ديگر مي‬
‫توان كرد"‬
‫‪",660,26‬وگر ساغر نداري مي بياور"‪",‬دهان را همچو ساغر مي توان كرد"‬
‫‪",660,27‬و اعتقنا به خمر من هموم"‪",‬و جازي همنا بالدفع والطرد"‬
‫‪",661,1‬بيا اي زيرك و بر گول مي خند"‪",‬بيا اي راه دان بر غول مي خند"‬
‫‪",661,2‬چو در سلطان بي علت رسيدي"‪",‬هل بر علت و معلول مي خند"‬
‫‪",661,3‬اگر بر نفس نحسي ديو شد چير"‪",‬برو بر خاذل و مخذول مي‬
‫خند"‬
‫‪",661,4‬چو مرده مرده اي را كرد معزول"‪",‬تو خوش بر عازل و معزول‬
‫مي خند"‬
‫‪",661,5‬مثال محتلم پندار عزلش"‪",‬تو هم بر فاعل و مفعول مي خند"‬
‫‪",661,6‬يكي در خواب حاصل كرد ملكي"‪",‬برو بر حاصل و محصول مي‬
‫خند"‬
‫‪",661,7‬سوالي گفت كوري پيش كري"‪",‬دل بر سايل و مسئول مي خند"‬
‫‪",661,8‬وگر گويد فرو شستم فلن را"‪",‬هل بر غاسل و مغسول مي خند"‬
‫‪",661,9‬چو نقدت دست داد از نقل بس كن"‪",‬خمش بر ناقل و منقول مي‬
‫خند"‬
‫‪",662,1‬اگر عالم همه پرخار باشد"‪",‬دل عاشق همه گلزار باشد"‬
‫‪",662,2‬وگر بي كار گردد چرخ گردون"‪",‬جهان عاشقان بر كار باشد"‬
‫‪",662,3‬همه غمگين شوند و جان عاشق"‪",‬لطيف و خرم و عيار باشد"‬
‫‪",662,4‬به عاشق ده تو هر جا شمع مرده ست"‪",‬كه او را صد هزار انوار‬
‫باشد"‬
‫‪",662,5‬وگر تنهاست عاشق نيست تنها"‪",‬كه با معشوق پنهان يار باشد"‬
‫‪",662,6‬شراب عاشقان از سينه جوشد"‪",‬حريف عشق در اسرار باشد"‬
‫‪",662,7‬به صد وعده نباشد عشق خرسند"‪",‬كه مكر دلبران بسيار باشد"‬
‫‪",662,8‬وگر بيمار بيني عاشقي را"‪",‬نه شاهد بر سر بيمار باشد"‬
‫‪",662,9‬سوار عشق شو وز ره مينديش"‪",‬كه اسب عشق بس رهوار‬
‫باشد"‬
‫‪",662,10‬به يك حمله ترا منزل رساند"‪",‬اگرچه راه ناهموار باشد"‬
‫‪",662,11‬علف خواري نداند جان عاشق"‪",‬كه جان عاشقان خمار باشد"‬
‫‪",662,12‬ز شمس الدين تبريزي بيابي"‪",‬دلي كو مست و بس هشيار‬
‫باشد"‬
‫‪",663,1‬تويي نقشي كه جانها برنتابد"‪",‬كه قند تو دهانها برنتابد"‬
‫‪",663,2‬جهان گرچه كه صد رو در تو دارد"‪",‬جمالت را جهانها برنتابد"‬
‫‪",663,3‬روان گشتند جانها سوي عشقت"‪",‬كه با عشقت روانها برنتابد"‬
‫‪",663,4‬درون دل نهان نقشيست از تو"‪",‬كه لطفش را نهانها برنتابد"‬
‫‪",663,5‬چو خلوتگاه جان آيي خمش كن"‪",‬كه آن خلوت زبانها برنتابد"‬
‫‪",663,6‬بد و نيك ار ببيني نيك نبود"‪",‬از آن بگذر كزانها برنتابد"‬
‫‪",663,7‬بگو تو نام شمس الدين تبريز"‪",‬كه نامش را نشانها برنتابد"‬
‫‪",664,1‬دلي دارم كه گرد غم نگردد"‪",‬ميي دارم كه هرگز كم نگردد"‬
‫‪",664,2‬دلي دارم كه خوي عشق دارد"‪",‬كه جز با عاشقان همدم نگردد"‬
‫‪",664,3‬خطي بستانم از مير سعادت"‪",‬كه ديگر غم در اين عالم نگردد"‬
‫‪",664,4‬چو خاص و عام آب خضر نوشند"‪",‬دگر كس سخره ماتم نگردد"‬
‫‪",575,1‬ايا سر كرده از جانم ترا خانه كجا باشد"‪",‬ال اي ماه تابانم ترا‬
‫خانه كجا باشد"‬
‫‪",575,2‬ال اي قادر قاهر ز تن پنهان به دل ظاهر"‪",‬زهي پيداي پنهانم ترا‬
‫خانه كجا باشد"‬
‫‪",575,3‬تو گويي خانه خاقان بود دلهاي مشتاقان"‪",‬مرا دل نيست اي جانم‬
‫ترا خانه كجا باشد"‬
‫‪",575,4‬بود مه سايه را دايه به مه چون مي رسد سايه"‪",‬بگو اي مه نمي‬
‫دانم ترا خانه كجا باشد"‬
‫‪",575,5‬نشان ماه مي ديدم به صد خانه بگرديدم"‪",‬ازين تفتيش برهانم ترا‬
‫خانه كجا باشد"‬
‫‪",576,1‬دل من چون صدف باشد خيال دوست در باشد"‪",‬كنون من هم‬
‫نمي گنجم كزو اين خانه پر باشد"‬
‫‪",576,2‬ز شيريني حديثش شب شكافيدست جان را لب"‪",‬عجب دارم كه‬
‫مي گويد حديث حق مر باشد"‬
‫‪",576,3‬غذاها از برون آيد غذاي عاشق از باطن"‪",‬برآرد از خود و خايد كه‬
‫عاق چون شتر باشد"‬
‫‪",576,4‬سبك رو همچو پريان شو ز جسم خويش عريان شو"‪",‬مسلم‬
‫نيست عرياني مرانكس را كه عر باشد"‬
‫‪",576,5‬صلح الدين به صيد آمد همه شيران بود صيدش"‪",‬غلم او كسي‬
‫باشد كه از دو كون حر باشد"‬
‫‪",577,1‬چو برقي مي جهد چيزي عجب آن دلستان باشد"‪",‬ازان گوشه چه‬
‫مي تابد عجب آن لعل كان باشد"‬
‫‪",577,2‬چيست از دور آن گوهر عجب ماهست يا اختر"‪",‬كچون قنديل‬
‫نوراني معلق ز آسمان باشد"‬
‫‪",577,3‬عجب قنديل جان باشد درفش كاويان باشد"‪",‬عجب آن شمع جان‬
‫باشد كه نورش بي كران باشد"‬
‫‪",577,4‬گر از وي درفشان گردي ز نورش بي نشان گردي"‪",‬نگه دار اين‬
‫نشاني را ميان ما نشان باشد"‬
‫‪",577,5‬ايا اي دل برآور سر كه چشم تست روشنتر"‪",‬بمال آن چشم و‬
‫خوش بنگر كه بيني هر چه آن باشد"‬
‫‪",577,6‬چو ديدي تاب و فر او فنا شو زير پر او"‪",‬ازيرا بيضه مقبل به زير‬
‫ماكيان باشد"‬
‫‪",577,7‬چو ما اندر ميان آييم او از ما كران گيرد"‪",‬چو ما از خود كران‬
‫گيريم او اندر ميان باشد"‬
‫‪",577,8‬نمايد ساكن و جنبان نه جنبانست و نه ساكن"‪",‬نمايد در مكان‬
‫ليكن حقيقت بي مكان باشد"‬
‫‪",577,9‬چو آبي را بجنباني ميان نور عكس او"‪",‬بجنبد از لگن بيني و آن از‬
‫آسمان باشد"‬
‫‪",577,10‬نه آن باشد نه اين باشد صلح الحق و دين باشد"‪",‬اگر همدم‬
‫امين باشد بگويم كان فلن باشد"‬
‫‪",578,1‬مرا عهديست با شادي كه شادي آن من باشد"‪",‬مرا قوليست با‬
‫جانان كه جانان جان من باشد"‬
‫‪",578,2‬به خط خويشتن فرمان به دستم داد آن سلطان"‪",‬كه تا تختست و‬
‫تا بختست او سلطان من باشد"‬
‫‪",580,3‬قيامت در قيامت بين نگار سرو قامت بين"‪",‬كزو عالم بهشتي شد‬
‫هزاران نوبهار آمد"‬
‫‪",580,4‬چو او آب حيات آمد چرا آتش برانگيزد"‪",‬چو او باشد قرار جان‬
‫چرا جان بي قرار آمد"‬
‫‪",580,5‬درا ساقي دگرباره بكن عشاق را چاره"‪",‬كه آهو چشم خون‬
‫خواره چو شير اندر شكار آمد"‬
‫‪",580,6‬چو كار جان به جان آمد نداي المان آمد"‪",‬كه لشكرهاي عشق او‬
‫به دروازه حصار آمد"‬
‫‪",580,7‬رود جان بدانديشش به شمشير و كفن پيشش"‪",‬كه هرك از‬
‫عشق برگردد به آخر شرمسار آمد"‬
‫‪",580,8‬نه اول ماند و ني آخر مرا در عشق آن فاخر"‪",‬كه عاشق همچو‬
‫ني آمد و عشق او چو نار آمد"‬
‫‪",580,9‬اگرچه لطف شمس الدين تبريزي گذر دارد"‪",‬ز باد و آب و خاك و‬
‫نار جان هر چهار آمد"‬
‫‪",581,1‬مه دي رفت و بهمن هم بيا كه نوبهار آمد"‪",‬زمين سرسبز و خرم‬
‫شد زمان لله زار آمد"‬
‫‪",581,2‬درختان بين كه چون مستان همه گيجند و سرجنبان"‪",‬صبا برخواند‬
‫افسوني كه گلشن بي قرار آمد"‬
‫‪",581,3‬سمن را گفت نيلوفر كه پيچاپيچ من بنگر"‪",‬چمن را گفت اشكوفه‬
‫كه فضل كردگار آمد"‬
‫‪",581,4‬بنفشه در ركوع آمد چو سنبل در خشوع آمد"‪",‬چو نرگس‬
‫چشمكش مي زد كه وقت اعتبار آمد"‬
‫‪",581,5‬چه گفت آن بيد سرجنبان كه از مستي سبك سر شد"‪",‬چه ديد آن‬
‫سرو خوش قامت كه رفت و پايدار آمد"‬
‫‪",581,6‬قلم بگرفته نقاشان كه جانم مست كفهاشان"‪",‬كه تصويرات‬
‫زيباشان جمال شاخسار آمد"‬
‫‪",581,7‬هزاران مرغ شيرين پر نشسته بر سر منبر"‪",‬ثنا و حمد مي خواند‬
‫كه وقت انتشار آمد"‬
‫‪",581,8‬چو گويد مرغ جان ياهو بگويد فاخته كوكو"‪",‬بگويد چون نبردي بو‬
‫نصيبت انتظار آمد"‬
‫‪",581,9‬بفرمودند گلها را كه بنماييد دلها را"‪",‬نشايد دل نهان كردن چو‬
‫جلوه يار غار آمد"‬
‫‪",581,10‬به بلبل گفت گل بنگر به سوي سوسن اخضر"‪",‬كه گرچه صد‬
‫زبان دارد صبور و رازدار آمد"‬
‫‪",581,11‬جوابش داد بلبل رو به كشف راز من بگرو"‪",‬كه اين عشقي كه‬
‫من دارم چو توبي زينهار آمد"‬
‫‪",581,12‬چنار آورد رو در رز كه اي ساجد قيامي كن"‪",‬جوابش داد كين‬
‫سجده مرا بي اختيار آمد"‬
‫‪",581,13‬منم حامل ازان شربت كه بر مستان زند ضربت"‪",‬مرا باطن چو‬
‫نار آمد ترا ظاهر چنان آمد"‬
‫‪",581,14‬برآمد زعفران فرخ نشان عاشقان بر رخ"‪",‬برو بخشود و گل‬
‫گفت اه كه اين مسكين چه زار آمد"‬
‫‪",581,15‬رسيد اين ماجراي او به سيب لعل خندان رو"‪",‬به گل گفت او‬
‫نمي داند كه دلبر بردبار آمد"‬
‫‪",583,8‬خطر دارند كشتيها ز اوج و موج هر دريا"‪",‬امان يابند از موجي‬
‫كزين بحر سعيد آيد"‬
‫‪",583,9‬چو عارف را و عاشق را بهر ساعت بود عيدي"‪",‬نباشد منتظر‬
‫سالي كه تا ايام عيد آيد"‬
‫‪",584,1‬يكي گولي همي خواهم كه در دلبر نظر دارد"‪",‬نمي خواهم‬
‫هنرمندي كه ديده در هنر دارد"‬
‫‪",584,2‬دلي همچون صدف خواهم كه در جان گيرد آن گوهر"‪",‬دل سنگين‬
‫نمي خواهم كه پندار گهر دارد"‬
‫‪",584,3‬ز خودبيني جدا گشته پر از عشق خدا گشته"‪",‬ز مالشهاي غم‬
‫غافل بمالنده عبر دارد"‬
‫‪",585,1‬مرا دلبر چنان بايد كه جان فتراك او گيرد"‪",‬مرا مطرب چنان بايد‬
‫كه زهره پيش او ميرد"‬
‫‪",585,2‬يكي پيمانه اي دارم كه بر دريا همي خندد"‪",‬دل ديوانه اي دارم كه‬
‫بند و پند نپذيرد"‬
‫‪",585,3‬خداوندا تو مي داني كه جانم از تو نشكيبد"‪",‬ازيرا هيچ ماهي را‬
‫دمي از آب نگزيرد"‬
‫‪",585,4‬زهي هستي كه تو داري زهي مستي كه من دارم"‪",‬ترا هستي‬
‫همي زيبد مرا مستي همي زيبد"‬
‫‪",585,5‬هل بس كن هل بس كن كه اين عشقي كه بگزيدي"‪",‬نشاطي مي‬
‫دهد بي غم قبولي مي كند بي رد"‬
‫‪",586,1‬سعادت جو دگر باشد و عاشق خود دگر باشد"‪",‬ندارد پاي عشق‬
‫او كسي كش عشق سر باشد"‬
‫‪",586,2‬مرا دل كجا جويد بقاي جان كجا خواهد"‪",‬دو چشم عشق پر آتش‬
‫كه در خون جگر باشد"‬
‫‪",586,3‬ز بد حالي نمي نالد دو چشم از غم نمي مالد"‪",‬كه او خواهد كه‬
‫هر لحظه ز حال بد بتر باشد"‬
‫‪",586,4‬نه روز بخت مي خواهد نه شب آرام مي جويد"‪",‬ميان روز و شب‬
‫پنهان دلش همچون سحر باشد"‬
‫‪",586,5‬دو كاشانه ست در عالم يكي دولت يكي محنت"‪",‬به ذات حق كه‬
‫آن عاشق ازين هر دو بدر باشد"‬
‫‪",586,6‬ز دريا نيست جوش او كه در بس يتيمست او"‪",‬ازين كان نيست‬
‫روي او اگرچه همچو زر باشد"‬
‫‪",586,7‬دل از سوداي شاه جان شهنشاهي كجا جويد"‪",‬قبا كي جويد آن‬
‫جاني كه كشته آن كمر باشد"‬
‫‪",586,8‬اگر عالم هما گيرد نجويد سايه اش عاشق"‪",‬كه او سرمست‬
‫عشق آن هماي نام ور باشد"‬
‫‪",586,9‬اگر عالم شكر گيرد دلش نالن چو ني باشد"‪",‬وگر معشوق ني‬
‫گويد گدازان چون شكر باشد"‬
‫‪",586,10‬ز شمس الدين تبريزي مقيم عشق مي گويم"‪",‬خداوندا چرا‬
‫چندين شهي اندر سفر باشد"‬
‫‪",587,1‬صل جانهاي مشتاقان كه نك دلدار خوب آمد"‪",‬چو زر كوبست آن‬
‫دلبر رخ من سيم كوب آمد"‬
‫‪",587,2‬ازو كو حسن مه دارد هرانكو دل نگه دارد"‪",‬به خاك پاي آن دلبر‬
‫كه آنكس سنگ و چوب آمد"‬
‫‪",589,8‬به گوش غنچه نيلوفر همي گويد كه يا عبهر"‪",‬باستيز عدو مي‬
‫خور كه هنگام ستيز آمد"‬
‫‪",589,9‬مفاعيلن مفاعيلن مفاعيلن مفاعيلن"‪",‬مكن با او تو همراهي كه او‬
‫بس سست و حيز آمد"‬
‫‪",589,10‬خمش باش و بجو عصمت سفر كن جانب حضرت"‪",‬كه نبود‬
‫خواب را لذت چو بانگ خيز خيز آمد"‬
‫‪",590,1‬سر از بهر هوس بايد چو خالي گشت سر چه بود"‪",‬چو جان بهر‬
‫نظر باشد روان بي نظر چه بود"‬
‫‪",590,2‬نظر در روي شه بايد چو آن نبود چه را شايد"‪",‬سفر از خويشتن‬
‫بايد چو با خويشي سفر چه بود"‬
‫‪",590,3‬مرا پرسيد صفرايي كه گر مرد شكرخايي"‪",‬كمربندم چوني پيشت‬
‫اگر گويي شكرچه بود"‬
‫‪",590,4‬بگفتم بهترين چيزي وليكن پيش غير تو"‪",‬كه تو ابله شكربيني و‬
‫گويي زين بتر چه بود"‬
‫‪",590,5‬ازيرا اصل جسم تو ز زهر قاتل افتادست"‪",‬سقر بودست اصل تو‬
‫نداند جز سقر چه بود"‬
‫‪",590,6‬جهان و عقل كلي را ز عقل جزو چون بيني"‪",‬دران درياي خون‬
‫آشام عقل مختصر چه بود"‬
‫‪",590,7‬دو سه سطرست كه مي خواني ز سر تا پا و پا تا سر"‪",‬دگر كاري‬
‫نداري تو و گرنه پا و سر چه بود"‬
‫‪",590,8‬چو كور افتاد چشم دل چو گوش از ثقل شد پر گل"‪",‬به غير خانه‬
‫وسواس جاي كور و كر چه بود"‬
‫‪",591,1‬چه بويست اين چه بويست اين مگر آن يار مي آيد"‪",‬مگر آن يار‬
‫گل رخسار از آن گلزار مي آيد"‬
‫‪",591,2‬شبي يا پرده عودي و يا مشك عبر سودي"‪",‬و يا يوسف بدين‬
‫زودي ازان بازار مي آيد"‬
‫‪",591,3‬چه نورست اين چه تابست اين چه ماه و آفتابست اين"‪",‬مگر آن‬
‫يار خلوت جو ز كوه و غار مي آيد"‬
‫‪",591,4‬سبوي مي چه مي جويي دهانش را چه مي بويي"‪",‬تو پنداري كه‬
‫او چون تو ازين خمار مي آيد"‬
‫‪",591,5‬چه نقصان آفتابي را اگر تنها رود در ره"‪",‬چه نقصان حشمت مه‬
‫را كه بي دستار مي آيد"‬
‫‪",591,6‬چه خورد اين دل دران محفل كه همچون مست اندر گل"‪",‬ازان‬
‫ميخانه چون مستان چه ناهموار مي آيد"‬
‫‪",591,7‬مخسب امشب مخسب امشب قوامش گير و دريابش"‪",‬كه او در‬
‫حلقه مستان چنين بسيار مي آيد"‬
‫‪",591,8‬گلستان مي شود عالم چو سروش مي كند سيران"‪",‬قيامت مي‬
‫شود ظاهر چو در اظهار مي آيد"‬
‫‪",591,9‬همه چون نقش ديواريم و جنبان مي شويم آن دم"‪",‬كه نور نقش‬
‫بند ما برين ديوار مي آيد"‬
‫‪",591,10‬گهي در كوي بيماران چو جالينوس مي گردد"‪",‬گهي بر شكل‬
‫بيماران بحيلت زار مي آيد"‬
‫‪",591,11‬خمش كردم خمش كردم كه اين ديوان شعر من"‪",‬ز شرم آن‬
‫پري چهره به استغفار مي آيد"‬
‫‪",594,9‬در عشق دو عالم را من زير و زبر كردم"‪",‬اينجاش چه مي جستي‬
‫كو جاي دگر دارد"‬
‫‪",594,10‬امروز دلم عشقست فرداي دلم معشوق"‪",‬امروز دلم در دل‬
‫فرداي دگر دارد"‬
‫‪",594,11‬گر شاه صلح الدين پنهانست عجب نبود"‪",‬كز غيرت حق هر دم‬
‫للي دگر دارد"‬
‫‪",595,1‬آن را كه درون دل عشق و طلبي باشد"‪",‬چون دل نگشايد در آن‬
‫را سببي باشد"‬
‫‪",595,2‬رو بر در دل بنشين كان دلبر پنهاني"‪",‬وقت سحري آيد يا نيم‬
‫شبي باشد"‬
‫‪",595,3‬جاني كه جدا گردد جوياي خدا گردد"‪",‬او نادره اي باشد او‬
‫بوالعجبي باشد"‬
‫‪",595,4‬آن ديده كزين ايوان ايوان دگر بيند"‪",‬صاحب نظري باشد شيرين‬
‫لقبي باشد"‬
‫‪",595,5‬آنكس كه چنين باشد با روح قرين باشد"‪",‬در ساعت جان دادن او‬
‫را طربي باشد"‬
‫‪",595,6‬پايش چو به سنگ آيد دريش به چنگ آيد"‪",‬جانش چو به لب آيد با‬
‫قند لبي باشد"‬
‫‪",595,7‬چون تاج ملوكانش در چشم نمي آيد"‪",‬او بي پدر و مادر عالي‬
‫نسبي باشد"‬
‫‪",595,8‬خاموش كن و هرجا اسرار مكن پيدا"‪",‬در جمع سبك روحان هم‬
‫بولهبي باشد"‬
‫‪",596,1‬آن مه كه ز پيدايي در چشم نمي آيد"‪",‬جان از مزه عشقش بي‬
‫گشن همي زايد"‬
‫‪",596,2‬عقل از مزه بويش وز تابش آن رويش"‪",‬هم خيره همي خندد هم‬
‫دست همي خايد"‬
‫‪",596,3‬هر صبح ز سيرانش مي باشم حيرانش"‪",‬تا جان نشود حيران او‬
‫روي ننمايد"‬
‫‪",596,4‬هر چيز كه مي بيني در بي خبري بيني"‪",‬تا با خبري والله او پرده‬
‫بنگشايد"‬
‫‪",596,5‬دم همدم او نبود جان محرم او نبود"‪",‬و انديشه كه اين داند او نيز‬
‫نمي شايد"‬
‫‪",596,6‬تن پرده بدوزيده جان برده بسوزيده"‪",‬با اين دو مخالف دل بر‬
‫عشق بنبسايد"‬
‫‪",596,7‬دو لشكر بيگانه تا هست درين خانه"‪",‬در چالش و در كوشش جز‬
‫گرد بنفزايد"‬
‫‪",596,8‬در زير درخت او مي ناز به بخت او"‪",‬تا جان پر از رحمت تا حشر‬
‫بياسايد"‬
‫‪",596,9‬از شاه صلح الدين چون ديده شود حق بين"‪",‬دل رو به صلح آرد‬
‫جان مشعله بربايد"‬
‫‪",597,1‬امروز جمال تو بر ديده مبارك باد"‪",‬بر ما هوس تازه پيچيده‬
‫مبارك باد"‬
‫‪",597,2‬گلها چو ميان بندد بر جمله جهان خندد"‪",‬اي بر گل و صد چون گل‬
‫خنديده مبارك باد"‬
‫‪",597,3‬خوبان چو رخت ديده افتاده و لغزيده"‪",‬دل بر در اين خانه لغزيده‬
‫مبارك باد"‬
‫‪",597,4‬نوروز رخت ديدم خوش اشك بباريدم"‪",‬نوروز و چنين باران باريده‬
‫مبارك باد"‬
‫‪",597,5‬بي گفت زبان تو بي حرف و بيان تو"‪",‬از باطن تو گوشت بشنيده‬
‫مبارك باد"‬
‫‪",600,3‬جامست تن خاكي جانست مي پاكي"‪",‬جامي دگرم بخشد كين‬
‫جام علل دارد"‬
‫‪",600,4‬ساقي وفاداري كز مهر كله دارد"‪",‬ساقي كه قباي او از حلم تگل‬
‫دارد"‬
‫‪",600,5‬شادي و فرح بخشد دل را كه دژم باشد"‪",‬تيزي نظر بخشد گر‬
‫چشم سبل دارد"‬
‫‪",600,6‬عقلي كه برين روزن شد حارس اين خانه"‪",‬خاك در او گردد گر‬
‫علم و عمل دارد"‬
‫‪",600,7‬شهمات كجا گردد آنكو رخ شه بيند"‪",‬كي تلخ شود آنكو درياي‬
‫عسل دارد"‬
‫‪",600,8‬از آب حيات او آنكس كه كشد گردن"‪",‬در عين حيات خود صد‬
‫مرگ و اجل دارد"‬
‫‪",600,9‬خورشيد بهر برجي مسعود و بهي باشد"‪",‬اما كر و فر خود در برج‬
‫حمل دارد"‬
‫‪",600,10‬جز صورت عشق حق هر چيز كه من ديدم"‪",‬نيميش دروغ آمد‬
‫نيميش دغل دارد"‬
‫‪",600,11‬چندان لقبش گفتم از كامل و از ناقص"‪",‬از غايت بي مثلي صد‬
‫گونه مثل دارد"‬
‫‪",601,1‬آن عشق كه از پاكي از روح حشم دارد"‪",‬بشنو كه چه مي گويد‬
‫بنگر كه چه دم دارد"‬
‫‪",601,2‬گر جسم تنگ دارد جان تو سبك دارد"‪",‬هر چند كه صد لشكر در‬
‫كتم عدم دارد"‬
‫‪",601,3‬گر مانده اي در گل روي آر به صاحب دل"‪",‬كو ملك ابد بخشد كو‬
‫تاج قدم دارد"‬
‫‪",601,4‬اي دل كه جهان ديدي بسيار بگرديدي"‪",‬بنماي كرا ديدي كز عشق‬
‫رقم دارد"‬
‫‪",601,5‬اي مركب خود كشته وي گرد جهان گشته"‪",‬باز آي به خورشيدي‬
‫كز سينه كرم دارد"‬
‫‪",601,6‬آن سينه و چون سينه صيقل ده آيينه"‪",‬آن سينه كه اندر خود صد‬
‫باغ ارم دارد"‬
‫‪",601,7‬اين عشق همي گويد كانكس كه مرا جويد"‪",‬شرطيست كه‬
‫همچون زر در كوره قدم دارد"‬
‫‪",601,8‬من سيم تني خواهم من همچو مني خواهم"‪",‬بيزارم از آن زشتي‬
‫كو سيم و درم دارد"‬
‫‪",601,9‬القاب صلح الدين بر لوح چو پيدا شد"‪",‬انصاف بسي منت بر لوح‬
‫و قلم دارد"‬
‫‪",602,1‬آنكس كه ترا دارد از عيش چه كم دارد"‪",‬وانكس كه ترا بيند اي‬
‫ماه چه غم دارد"‬
‫‪",602,2‬از رنگ بلور تو شيرين شده جور تو"‪",‬هرچند كه جور تو بس تند‬
‫قدم دارد"‬
‫‪",602,3‬اي نازش حور از تو وي تابش نور از تو"‪",‬اي آنك دو صد چون مه‬
‫شاگرد و حشم دارد"‬
‫‪",602,4‬ور خود حشمش نبود خورشيد بود تنها"‪",‬آخر حشم حسنش صد‬
‫طبل و علم دارد"‬
‫‪",602,5‬بس عاشق آشفته آسوده و خوش خفته"‪",‬در سايه آن زلفي كو‬
‫حلقه و خم دارد"‬
‫‪",602,6‬گفتم به نگار من كز جور مرا مشكن"‪",‬گفتا به صدف ماني كو در‬
‫بشكم دارد"‬
‫‪",602,7‬تا نشكني اي شيدا آن در نشود پيدا"‪",‬آن در بت من باشد يا شكل‬
‫بتم دارد"‬
‫‪",605,4‬جز آب دگر آبي از نادره دولبي"‪",‬بي شبهه و بي خوابي او قوت‬
‫جگر سازد"‬
‫‪",605,5‬بي عقل نتان كردن يك صورت گرمابه"‪",‬چون باشد آن علمي كو‬
‫عقل و خبر سازد"‬
‫‪",605,6‬بي علم نمي تاني كز پيه كشي روغن"‪",‬بنگر تو در آن علمي كز‬
‫پيه نظر سازد"‬
‫‪",605,7‬جانهاست برآشفته ناخورده و ناخفته"‪",‬از بهر عجب بزمي كو‬
‫وقت سحر سازد"‬
‫‪",605,8‬اي شاد سحرگاهي كان حسرت هر ماهي"‪",‬بر گرد ميان من دو‬
‫دست كمر سازد"‬
‫‪",605,9‬مي خندد اين گردون بر سبلت آن مفتون"‪",‬خود را پي دو سه خر‬
‫آن مسخره خر سازد"‬
‫‪",605,10‬آن خر به مثال جو در زر فكند خود را"‪",‬غافل بود از شاهي كز‬
‫سنگ گهر سازد"‬
‫‪",605,11‬بس كردم و بس كردم من ترك نفس كردم"‪",‬خود گويد جاناني‬
‫كز گوش بصر سازد"‬
‫‪",606,1‬با تلخي معزولي ميري بنمي ارزد"‪",‬يك روز همي خندد صد سال‬
‫همي لرزد"‬
‫‪",606,2‬خربندگي و آنگه از بهر خرمرده"‪",‬بهر گل پژمرده با خار همي‬
‫سازد"‬
‫‪",606,3‬زنهار نخندي تو تا اوت نخنداند"‪",‬زيرا كه همه خنده زين خنده‬
‫همي خيزد"‬
‫‪",606,4‬اي روي ترش بنگر آنرا كه ترش كردت"‪",‬تا او شكري شيرين در‬
‫سركه درآميزد"‬
‫‪",606,5‬اي خسته افتاده بنگر كه كه افكندت"‪",‬چون درنگري او را هم‬
‫اوت برانگيزد"‬
‫‪",606,6‬گر زانك سگي خسبد بر خاك سر كويش"‪",‬شير از حذر آن سگ‬
‫بگدازد و بگريزد"‬
‫‪",607,1‬اي دل به غمش ده جان يعني بنمي ارزد"‪",‬بي سر شو و بي‬
‫سامان يعني بنمي ارزد"‬
‫‪",607,2‬چون لعل لبش ديدي يك بوسه بدزديدي"‪",‬برخيز ز لعل و كان‬
‫يعني بنمي ارزد"‬
‫‪",607,3‬در عشق چنان چوگان مي باش به سر گردان"‪",‬چون گوي درين‬
‫ميدان يعني بنمي ارزد"‬
‫‪",607,4‬بي پا شد و بي سر شد تا مرد قلندر شد"‪",‬شاباش زهي ارزان‬
‫يعني بنمي ارزد"‬
‫‪",607,5‬چون آتش نو كردي عقلم به گرو كردي"‪",‬خاك توم اي سلطان‬
‫يعني بنمي ارزد"‬
‫‪",607,6‬بر عشق گذشتم من قربان تو گشتم من"‪",‬آن عيد بدين قربان‬
‫يعني بنمي ارزد"‬
‫‪",607,7‬چون مردم ديوانه ويران كنم اين خانه"‪",‬آن وصل بدين هجران‬
‫يعني بنمي ارزد"‬
‫‪",607,8‬تا دل به قمر دادم از گردش او شادم"‪",‬چون چرخ شدم گردان‬
‫يعني بنمي ارزد"‬
‫‪",608,1‬ايمان بر كفر تو اي شاه چه كس باشد"‪",‬سيمرغ فلك پيما پيش تو‬
‫مگس باشد"‬
‫‪",608,2‬آب حيوان ايمان خاك سيهي كفران"‪",‬بر آتش تو هر دو ماننده‬
‫خس باشد"‬
‫‪",608,3‬جان را صفت ايمان شد وين جان به نفس جان شد"‪",‬دل غرقه‬
‫عمان شد چه جاي نفس باشد"‬
‫‪",612,2‬آن صبح چو صادق شد عذراي تو وامق شد"‪",‬معشوق تو عاشق‬
‫شد شيخ تو مريد آمد"‬
‫‪",612,3‬شد جنگ و نظر آمد شد زهر و شكر آمد"‪",‬شد سنگ و گهر آمد‬
‫شد قفل و كليد آمد"‬
‫‪",612,4‬جان از تن آلوده هم پاك به پاكي رفت"‪",‬هرچند چو خورشيدي بر‬
‫پاك و پليد آمد"‬
‫‪",612,5‬از لذت جام تو دل ماند به دام تو"‪",‬جان نيز چو واقف شد او نيز‬
‫دويد آمد"‬
‫‪",612,6‬بس توبه شايسته بر سنگ تو بشكسته"‪",‬بس زاهد و بس عابد كو‬
‫خرقه دريد آمد"‬
‫‪",612,7‬باغ از دي نامحرم سه ماه نمي زد دم"‪",‬بر بوي بهار تو از غيب‬
‫دميد آمد"‬
‫‪",613,1‬اي خواجه بازرگان از مصر شكر آمد"‪",‬وان يوسف چون شكر‬
‫ناگه ز سفر آمد"‬
‫‪",613,2‬روح آمد و راح آمد معجون نجاح آمد"‪",‬ور چيز دگر خواهي آن چيز‬
‫دگر آمد"‬
‫‪",613,3‬آن ميوه يعقوبي وان چشمه ايوبي"‪",‬از منظره پيدا شد هنگام‬
‫نظر آمد"‬
‫‪",613,4‬خضر از كرم ايزد بر آب حياتي زد"‪",‬نك زهره غزل گويان در برج‬
‫قمر آمد"‬
‫‪",613,5‬آمد شه معراجي شب رست ز محتاجي"‪",‬گردون به نثار او با‬
‫دامن زر آمد"‬
‫‪",613,6‬موسي نهان آمد صد چشمه روان آمد"‪",‬جان همچو عصا آمد تن‬
‫همچو حجر آمد"‬
‫‪",613,7‬زين مردم كارافزا زين خانه پرغوغا"‪",‬عيسي نخورد حلوا كين آخر‬
‫خر آمد"‬
‫‪",613,8‬چون بسته نبود آن دم در شش جهت عالم"‪",‬در جستن او گردون‬
‫بس زير و زبر آمد"‬
‫‪",613,9‬آنكو مثل هدهد بي تاج نبد هرگز"‪",‬چون مور ز مادر او بربسته‬
‫كمر آمد"‬
‫‪",613,10‬در عشق بود بالغ از تاج و كمر فارغ"‪",‬كز كرسي و از عرشش‬
‫منشور ظفر آمد"‬
‫‪",613,11‬باقيش ز سلطان جو سلطان سخاوت خو"‪",‬زو پرس خبرها را كو‬
‫كان خبر آمد"‬
‫‪",614,1‬آن بنده آواره باز آمد و باز آمد"‪",‬چون شمع به پيش تو در سوز و‬
‫گداز آمد"‬
‫‪",614,2‬چون عبهر و قند اي جان در روش بخند اي جان"‪",‬در را بمبند اي‬
‫جان زيرا به نياز آمد"‬
‫‪",614,3‬ور زانك ببندي در بر حكم تو بنهد سر"‪",‬بر بنده نياز آمد شه را‬
‫همه ناز آمد"‬
‫‪",614,4‬هر شمع گدازيده شد روشني ديده"‪",‬كان را كه گداز آمد او محرم‬
‫راز آمد"‬
‫‪",614,5‬زهراب ز دست وي گر فرق كنم از مي"‪",‬پس در ره جان جانم‬
‫والله به مجاز آمد"‬
‫‪",614,6‬آب حيوانش را حيوان ز كجا نوشد"‪",‬كي بيند رويش را چشمي كه‬
‫فراز آمد"‬
‫‪",614,7‬من ترك سفر كردم با يار شدم ساكن"‪",‬وز مرگ شدم ايمن كان‬
‫عمر دراز آمد"‬
‫‪",614,8‬اي دل چو درين جويي پس آب چه مي جويي"‪",‬تا چند صل گويي‬
‫هنگام نماز آمد"‬
‫‪",664,5‬اگر فاسق بود زاهد كنندش"‪",‬وگر زاهد بود بلعم نگردد"‬
‫‪",664,6‬چو يابد نردبان بر چرخ شادي"‪",‬ز غم چون چرخ پشتش خم‬
‫نگردد"‬
‫‪",664,7‬چو خرمشاه عشق از دل برون جست"‪",‬كه باشد كه خوش و‬
‫خرم نگردد"‬
‫‪",664,8‬ز سايه طره هاي درهم او"‪",‬ز هر همسايه اي درهم نگردد"‬
‫‪",664,9‬بكن توبه ز گفتار ارچه توبه"‪",‬ازان توبه شكن محكم نگردد"‬
‫‪",665,1‬خنك جاني كه او ياري پسندد"‪",‬كزو درويش خود صورت نبندد"‬
‫‪",665,2‬تو باشي خنده و يار تو شادي"‪",‬كه بي شادي دهان كس نخندد"‬
‫‪",665,3‬تو باشي سجده و يار تو تعظيم"‪",‬كه بي تعظيم هرگز سر نخنبد"‬
‫‪",665,4‬تو باشي چون صدا و يار غارت"‪",‬چو آوازي به نزد كوه و گنبد"‬
‫‪",665,5‬تو آدينه بوي او وقت خطبه"‪",‬نه زادينه جدا چون روز شنبد"‬
‫‪",665,6‬نگر آخر دمي در نحن اقرب"‪",‬نظر را تا نجنباند نجنبد"‬
‫‪",665,7‬خيالي خوش دهد دل زان بنازد"‪",‬خيالي زشت آرد دل بتندد"‬
‫‪",665,8‬بر او مسخره آمد دل و جان"‪",‬گه از صله گه از سيليش رندد"‬
‫‪",665,9‬مزن سيلي چنانك گيج گردم"‪",‬ز گيجي دور افتم ز اصل و مسند"‬
‫‪",665,10‬خمش تا درس گويد آن زباني"‪",‬كه ل باشد به پيشش صد مهند"‬
‫‪",665,11‬اگر گويي تو ني را هي خمش كن"‪",‬بگويد با لبش گو اي مويد"‬
‫‪",666,1‬چمن جز عشق تو كاري ندارد"‪",‬وگر دارد چو من باري ندارد"‬
‫‪",666,2‬چه بي ذوقست آنكش عشق نبود"‪",‬چه مرده ست آنكه او ياري‬
‫ندارد"‬
‫‪",666,3‬به غير قوت تن قوتي ننوشد"‪",‬به جز دنيا سمن زاري ندارد"‬
‫‪",666,4‬هرانك ترك خر گويد ز مستي"‪",‬غم پالن و افساري ندارد"‬
‫‪",666,5‬ز خر رست و روان شد پابرهنه"‪",‬به گلزاري كه آن خاري ندارد"‬
‫‪",666,6‬چه غم دارد كه خر رفت و رسن برد"‪",‬بر او خر چو مقداري‬
‫ندارد"‬
‫‪",666,7‬مشو غره با زرق پوش گردون"‪",‬كه اندر زير ايزاري ندارد"‬
‫‪",666,8‬درافكن فتنه ديگر درين شهر"‪",‬كه دور عشق هنجاري ندارد"‬
‫‪",666,9‬بدران پردها را زانك عاشق"‪",‬ز بي شرمي غم و عاري ندارد"‬
‫‪",666,10‬بزن آتش درين گفت و دران كس"‪",‬كه در گفت تو اقراري‬
‫ندارد"‬
‫‪",667,1‬سماع صوفيان مي در نگيرد"‪",‬كه آتش هيزمي را تر نگيرد"‬
‫‪",667,2‬يقين مي دانك جسمانيست آفت"‪",‬مكوپ اين دست تا پا برنگيرد"‬
‫‪",667,3‬بيابد خلوت عشرت مسيحا"‪",‬اگر مجلس ز گاو و خر نگيرد"‬
‫‪",667,4‬چرا در بزم خلوت بي گرانان"‪",‬دل ما عيش را از سر نگيرد"‬
‫‪",667,5‬نه اصل اين بنا باشد كلوخي"‪",‬كلوخي لطف آن دلبر نگيرد"‬
‫‪",667,6‬كه چشم حقد يوسف را نداند"‪",‬كه بانگ چنگ گوش كر نگيرد"‬
‫‪",667,7‬ز هر آهو نه صحرا مشك يابد"‪",‬ز هر گاوي جهان عنبر نگيرد"‬
‫‪",667,8‬ز هر ني ناله مشتاق نايد"‪",‬و هر مرغي ز ني شكر نگيرد"‬
‫‪",667,9‬چه داند لطف زهره زهره رفته"‪",‬كه او را گوشه چادر نگيرد"‬
‫‪",667,10‬مي جان را به جز جاني ننوشد"‪",‬كه جسماني مي انور نگيرد"‬
‫‪",667,11‬نه هر ابري حريف ماه گردد"‪",‬كه اختر را به جز اختر نگيرد"‬
‫‪",667,12‬اگر دلدار گيرد در جهان كس"‪",‬ازين دلدار ما خوشتر نگيرد"‬
‫‪",667,13‬خداوند شمس دين آن نور تبريز"‪",‬كه هر كس را چو من چاكر‬
‫نگيرد"‬
‫‪",668,1‬رجب بيرون شد و شعبان درآمد"‪",‬بران شد جان ز تن جانان‬
‫درآمد"‬
‫‪",668,2‬دم جهل و دم غفلت برون شد"‪",‬دم عشق و دم غفران درآمد"‬
‫‪",668,3‬برويد دل گل و نسرين و ريحان"‪",‬چو از ابر كرم باران درآمد"‬
‫‪",668,4‬دهان جمله غمگينان بخندد"‪",‬بدين قندي كه در دندان درآمد"‬
‫‪",668,5‬چو خورشيد آدمي زربفت پوشد"‪",‬چو آن مه روي زرافشان‬
‫درآمد"‬
‫‪",668,6‬بزن دست و بگو اي مطرب عشق"‪",‬كه آن سر فتنه پاكوبان‬
‫درآمد"‬
‫‪",668,7‬اگر دي رفت باقي باد امروز"‪",‬وگر عمر بشد عثمان درآمد"‬
‫‪",668,8‬همه عمر گذشته باز آيد"‪",‬چو اين اقبال جاويدان درآمد"‬
‫‪",668,9‬چو در كشتي نوحي مست خفته"‪",‬چه غم داري اگر طوفان‬
‫درآمد"‬
‫‪",668,10‬منور شد چو گردون خاك تبريز"‪",‬چو شمس الدين دران ميدان‬
‫درآمد"‬
‫‪",669,1‬چو شب شد جملگان در خواب رفتند"‪",‬همه چون ماهيان در آب‬
‫رفتند"‬
‫‪",669,2‬دو چشم عاشقان بيدار تا روز"‪",‬همه شب سوي آن محراب‬
‫رفتند"‬
‫‪",669,3‬چو ايشان را حريف از اندرونست"‪",‬چه غم دارند اگر اصحاب‬
‫رفتند"‬
‫‪",669,4‬همه در غصه و در تاب و عشاق"‪",‬به سوي طره پرتاب رفتند"‬
‫‪",669,5‬همه اندر غم اسباب و ايشان"‪",‬قلنداروار بي اسباب رفتند"‬
‫‪",669,6‬كي يابد گرد ايشان را كه ايشان"‪",‬چو برق و باد سخت اشتاب‬
‫رفتند"‬
‫‪",669,7‬تو چون دلوي بر بن دولب مي گرد"‪",‬كه ايشان برتر از دولب‬
‫رفتند"‬
‫‪",669,8‬ببين آنها كه بند سيم بودند"‪",‬درون خاك چون سيماب رفتند"‬
‫‪",669,9‬ببين آنها كه سيمين بر گزيدند"‪",‬بروي سرخ چون عناب رفتند"‬
‫‪",670,1‬پرير آن چهره يارم چه خوش بود"‪",‬عتاب و ناز دلدارم چه خوش‬
‫بود"‬
‫‪",670,2‬بيادم نيست هيچ آن ماجراها"‪",‬وليكن زين خبر دارم چه خوش‬
‫بود"‬
‫‪",670,3‬در آن بزم و در آن جمع و در آن عيش"‪",‬ميان باغ و گلزارم چه‬
‫خوش بود"‬
‫‪",670,4‬اگر چه مست جام عشق بودم"‪",‬رخ معشوق هشيارم چه خوش‬
‫بود"‬
‫‪",671,1‬دلم را ناله سرناي بايد"‪",‬كه از سرناي بوي يار آيد"‬
‫‪",671,2‬به جان خواهم نواي عاشقانه"‪",‬كزان ناله جمال جان نمايد"‬
‫‪",671,3‬همي نالم كه از غم بار دارم"‪",‬عجب اين جان نالن تا چه زايد"‬
‫‪",671,4‬بگو اي ناي حال عاشقان را"‪",‬كه آواز تو جان مي آزمايد"‬
‫‪",671,5‬ببين اي جان من كز بانگ طاسي"‪",‬مه بگرفته چون وا مي‬
‫گشايد"‬
‫‪",671,6‬بخوان بر سينه دل اين عزيمت"‪",‬كه تا فرياد از پريان برايد"‬
‫‪",671,7‬چو ناله مونس رنجور گردد"‪",‬گرش گويي خمش كن هم نشايد"‬
‫‪",672,1‬بگويم خفيه تا خواجه نرنجد"‪",‬كه آن دلبر همي در بر نگنجد"‬
‫‪",672,2‬ز مستي من ترازو را شكستم"‪",‬ترازو كان گوهر را نسنجد"‬
‫‪",672,3‬بتان را جمله زو بدريد سربند"‪",‬كه ماده گرگ با يوسف نغنجد"‬
‫‪",672,4‬هم از جمله سيه روييست آن نيز"‪",‬كه پيش روميي زنجي بزنجد"‬
‫‪",672,5‬قراضه كيست پيش شمس تبريز"‪",‬كه گنج زر بيارد يا بگنجد"‬
‫‪",673,1‬كسي كز غمزه اي صد عقل بندد"‪",‬گر او بر ما نخندد پس كه‬
‫خندد"‬
‫‪",673,2‬اگر تسخر كند بر چرخ و خورشيد"‪",‬بود انصاف و انصاف آن‬
‫پسندد"‬
‫‪",673,3‬دل مي جوش همچون موج دريا"‪",‬كه گر دريا بيارامد بگندد"‬
‫‪",673,4‬چو خورشيدي و از خود پاك گشتي"‪",‬ز تو چنگ اجل جز غم‬
‫نرندد"‬
‫‪",673,5‬شكر شيريني گفتن رها كن"‪",‬وليكن كان قندي چون نقندد"‬
‫‪",674,1‬چنان كز غم دل دانا گريزد"‪",‬دو چندان غم ز پيش ما گريزد"‬
‫‪",674,2‬مگر ما شحنه ايم و غم چو دزدست"‪",‬چو ما را ديد جا از جا‬
‫گريزد"‬
‫‪",674,3‬بغرد شير عشق و گله غم"‪",‬چو صيد از شير در صحرا گريزد"‬
‫‪",674,4‬ز نابينا برهنه غم ندارد"‪",‬ز پيش ديده بينا گريزد"‬
‫‪",674,5‬مرا سوداست تا غم را ببينم"‪",‬وليكن غم ازين سودا گريزد"‬
‫‪",674,6‬همه عالم به دست غم زبونند"‪",‬چو او بيند مرا تنها گريزد"‬
‫‪",674,7‬اگر بال روم پستي گريزد"‪",‬وگر پستي روم بال گريزد"‬
‫‪",674,8‬خمش باشم بود كين غم درافتد"‪",‬غلط خود غم ز ناگويا گريزد"‬
‫‪",675,1‬هر آن دلها كه بي تو شاد باشد"‪",‬چو خاشاكي ميان باد باشد"‬
‫‪",675,2‬چو مرغ خانگي كز اوج پرد"‪",‬چو شاگردي كه بي استاد باشد"‬
‫‪",675,3‬چه ماند صورتي كز خود تراشي"‪",‬بدان شاهي كه حوري زاد‬
‫باشد"‬
‫‪",675,4‬چه ماند هيبت شمشير چوبين"‪",‬به شمشيري كه از پولد باشد"‬
‫‪",675,5‬تو عهدي كرده چون روح بودي"‪",‬و لكن كي ترا آن ياد باشد"‬
‫‪",675,6‬اگر منكر شوي من صبر دارم"‪",‬بدان روزي كه روز داد باشد"‬
‫‪",676,1‬سگ ار چه بي فغان و شر نباشد"‪",‬سگ ما چون سگ ديگر‬
‫نباشد"‬
‫‪",676,2‬شنو از مصطفي كو گفت ديوم"‪",‬مسلمان شد دگر كافر نباشد"‬
‫‪",676,3‬سگ اصحاب كهف و نفس پاكان"‪",‬اگر بر در بود بر در نباشد"‬
‫‪",676,4‬سگ اصحاب را خوي سگي نيست"‪",‬گر اين سر سگ نمود آن سر‬
‫نباشد"‬
‫‪",676,5‬كه موسي را درخت آن شب چو اختر"‪",‬نمود آذر وليك آذر نباشد"‬
‫‪",677,1‬عجب آن دلبر زيبا كجا شد"‪",‬عجب آن سرو خوش بال كجا شد"‬
‫‪",677,2‬ميان ما چو شمعي نور مي داد"‪",‬كجا شد اي عجب بي ما كجا‬
‫شد"‬
‫‪",677,3‬دلم چون برگ مي لرزد همه روز"‪",‬كه دلبر نيم شب تنها كجا بود"‬
‫‪",677,4‬برو بر ره بپرس از رهگذريان"‪",‬كه آن همراه جان افزا كجا شد"‬
‫‪",677,5‬برو در باغ پرس از باغبانان"‪",‬كه آن شاخ گل رعنا كجا شد"‬
‫‪",677,6‬برو بر بام پرس از پاسبانان"‪",‬كه آن سلطان بي همتا كجا شد"‬
‫‪",677,7‬چو ديوانه همي گردم به صحرا"‪",‬كه آن آهو در اين صحرا كجا‬
‫شد"‬
‫‪",677,8‬دو چشم من چو جيحون شد ز گريه"‪",‬كه آن گوهر درين دريا كجا‬
‫شد"‬
‫‪",677,9‬ز ماه و زهره مي پرسم همه شب"‪",‬كه آن مه رو برين بال كجا‬
‫شد"‬
‫‪",677,10‬چو آن ماست چون با ديگرانست"‪",‬چو اينجا نيست او آنجا كجا‬
‫شد"‬
‫‪",677,11‬دل و جانش چو با الله پيوست"‪",‬اگر زين آب و گل شد ل كجا‬
‫شد"‬
‫‪",677,12‬بگو روشن كه شمس الدين تبريز"‪",‬چو گفت الشمس ل يخفي‬
‫كجا شد"‬
‫‪",678,1‬به صورت يار من چون خشمگين شد"‪",‬دلم گفت اه مگر با من به‬
‫كين شد"‬
‫‪",678,2‬به صد وادي فرو رفتم به سودا"‪",‬كه چه چاره كه چاره گر چنين‬
‫شد"‬
‫‪",678,3‬به سوي آسمان رفتم چو ديوان"‪",‬ازين درد آسمان من زمين شد"‬
‫‪",678,4‬مرا گفتند راه راست برگير"‪",‬چه ره گيرم كه يار راستين شد"‬
‫‪",678,5‬مرا هم راه و همراهست يارم"‪",‬كه روي او مرا ايمان و دين شد"‬
‫‪",678,6‬به زير گلبنش هركس كه بنشست"‪",‬سعادت با نشستش همنشين‬
‫شد"‬
‫‪",678,7‬درين گفتارم آن معني طلب كن"‪",‬نفسهاي خوشم او را كمين‬
‫شد"‬
‫‪",678,8‬ازيرا اسمها عين مسماست"‪",‬ز عين اسم آدم عين بين شد"‬
‫‪",678,9‬اگر خواهي كه عين جمع باشي"‪",‬همين شد چاره و درمان همين‬
‫شد"‬
‫‪",678,10‬مخوان اين گنج نامه ديگر اي جان"‪",‬كه اين گنج از پي حكمت‬
‫دفين شد"‬
‫‪",678,11‬به كهگل چون بپوشم آفتابي"‪",‬جهاني كي درون آستين شد"‬
‫‪",678,12‬اگر تو زين ملولي واي بر تو"‪",‬كه تو پير ار مردي اين يقين شد"‬
‫‪",678,13‬زره بر آب مي دان اين سخن را"‪",‬همان آبست ال شكل چين‬
‫شد"‬
‫‪",678,14‬ز خود محجوبشان كردم به گفتن"‪",‬به پيش حاسدان واجب چنين‬
‫شد"‬
‫‪",678,15‬خمش باشم لب از گفتن ببندم"‪",‬كه مشتي بيس با پيري قرين‬
‫شد"‬
‫‪",679,1‬چو ديوم عاشق آن يك پري شد"‪",‬ز ديو خويشتن يكسر بري شد"‬
‫‪",679,2‬چو ناگاهان بديدش همچو برقي"‪",‬برون پريد عقلش را سري شد"‬
‫‪",679,3‬در انگشت پري مهر سليمان"‪",‬چو ديد آن جان و دل در چاكري‬
‫شد"‬
‫‪",679,4‬چو سر چاكري عشق دريافت"‪",‬فراز هفت چرخ مهتري شد"‬
‫‪",679,5‬چو لب تر كرد او از جام عشقش"‪",‬بدان خشكي لب او از تري‬
‫شد"‬
‫‪",679,6‬چو شد او مشتري عشق جني"‪",‬كمينه بندگانش مشتري شد"‬
‫‪",679,7‬چو گاوي بود بي جان و زبان ديو"‪",‬بداد جان و عشقش سامري‬
‫شد"‬
‫‪",679,8‬همه جور و جفا و محنت عشق"‪",‬برو شيرين چو مهر مادري شد"‬
‫‪",679,9‬مگر درد فراق و جور هجران"‪",‬كه تاب آن نبودش زان بري شد"‬
‫‪",679,10‬ز دست هجر او تا پيش مخدوم"‪",‬كه شمس الدينست بهر داوري‬
‫شد"‬
‫‪",679,11‬چو ديو آمد به پيشش خاك بوسيد"‪",‬از آتش با مليك همپري‬
‫شد"‬
‫‪",679,12‬از آن مستي به تبريز است گردان"‪",‬كه از جانش هواي كافري‬
‫شد"‬
‫‪",680,1‬نگارا مردگان از جان چه دانند"‪",‬كلغان قدر تابستان چه دانند"‬
‫‪",680,2‬بر بيگانگان تا چند باشي"‪",‬بيا جان قدر تو ايشان چه دانند"‬
‫‪",680,3‬بپوشان قد خوبت را ازيشان"‪",‬كه كوران سرو در بستان چه‬
‫دانند"‬
‫‪",680,4‬خرامان جانب ميدان خويش آ"‪",‬مباش آنجا خران ميدان چه دانند"‬
‫‪",680,5‬بزن چوگان خود را بر در ما"‪",‬كه خامان لطف آن چوگان چه‬
‫دانند"‬
‫‪",680,6‬بهل ويرانه بر جغدان منكر"‪",‬كه جغدان شهر آبادان چه دانند"‬
‫‪",680,7‬چه دانند ملك دل را تن پرستان"‪",‬گدايان طبع سلطانان چه دانند"‬
‫‪",680,8‬يكي مشتي ازين بي دست و بي پا"‪",‬حديث رستم دستان چه‬
‫دانند"‬
‫‪",681,1‬كسي كه غير اين سوداش نبود"‪",‬ز ذوق ماش ياد ماش نبود"‬
‫‪",681,2‬مثال گوي در ميدان حيرت"‪",‬دوان باشد اگرچه پاش نبود"‬
‫‪",681,3‬وجودي كه نرست از سايه خوش"‪",‬پناه سايه عنقاش نبود"‬
‫‪",681,4‬نمايد آينه سيماي هركس"‪",‬ازيرا صورت و سيماش نبود"‬
‫‪",602,8‬شمس الحق تبريزي بر لوح چو پيدا شد"‪",‬والله كه بسي منت بر‬
‫لوح و قلم دارد"‬
‫‪",603,1‬گويند به بل ساقون تركي دو كمان دارد"‪",‬ور زان دو يكي كم شد‬
‫ما را چه زيان دارد"‬
‫‪",603,2‬اي در غم بيهوده از بوده و نابوده"‪",‬كين كيسه زر دارد وان كاسه‬
‫و خوان دارد"‬
‫‪",603,3‬در شام اگر ميري زيني به كسي بخشد"‪",‬جانت ز حسد اينجا رنج‬
‫خفقان دارد"‬
‫‪",603,4‬جز غمزه چشم شه جز غصه خشم شه"‪",‬والله كه نينديشد هر‬
‫زنده كه جان دارد"‬
‫‪",603,5‬ديوانه كنم خود را تا هرزه نينديشم"‪",‬ديوانه من از اصلم اي آنك‬
‫عيان دارد"‬
‫‪",603,6‬چون عقل ندارم من پيش آ كه تويي عقلم"‪",‬تو عقل بسي آن را‬
‫كو چون تو شبان دارد"‬
‫‪",603,7‬گر طاعت كم دارم تو طاعت و خير من"‪",‬آن را كه تويي طاعت‬
‫از خوف امان دارد"‬
‫‪",603,8‬اي كوزه گر صورت مفروش مرا كوزه"‪",‬كوزه چه كند آنكس كو‬
‫جوي روان دارد"‬
‫‪",603,9‬تو وقف كني خود را بر وقف يكي مرده"‪",‬من وقف كسي باشم‬
‫كو جان و جهان دارد"‬
‫‪",603,10‬تو نيز بيا يارا تا يار شوي ما را"‪",‬زيرا كه ز جان ما جان تو نشان‬
‫دارد"‬
‫‪",603,11‬شمس الحق تبريزي خورشيد وجود آمد"‪",‬كان چرخ چه چرخست‬
‫آن كانجا سيران دارد"‬
‫‪",604,1‬هرك آتش من دارد او خرقه ز من دارد"‪",‬زخمي چون حسينستش‬
‫جامي چو حسن دارد"‬
‫‪",604,2‬عم نيست اگر ماهش افتاد در اين چاهش"‪",‬زيرا رسن زلفش در‬
‫دست رسن دارد"‬
‫‪",604,3‬نفس ارچه كه زاهد شد او راست نخواهد شد"‪",‬گر راستيي‬
‫خواهي آن سرو چمن دارد"‬
‫‪",604,4‬صد مه اگر افزايد در چشم خوشش نايد"‪",‬با تنگي چشم او كان‬
‫خوب ختن دارد"‬
‫‪",604,5‬از عكس ويست اي جان گر چرخ ضيا دارد"‪",‬يا باغ گل خندان يا‬
‫سرو و سمن دارد"‬
‫‪",604,6‬گر صورت شمع او اندر لگن غيرست"‪",‬بر سقف زند نورش گر‬
‫شمع لگن دارد"‬
‫‪",604,7‬گر با دگراني تو در ما نگراني تو"‪",‬ما روح صفا داريم گر غير بدن‬
‫دارد"‬
‫‪",604,8‬بس مست شدست اين دل وز دست شدست اين دل"‪",‬گر خرد‬
‫شدست اين دل زان زلف شكن دارد"‬
‫‪",604,9‬شمس الحق تبريزي شاه همه شيرانست"‪",‬در بيشه جان ما آن‬
‫شير وطن دارد"‬
‫‪",605,1‬اي دوست شكر خوشتر يا آنك شكر سازد"‪",‬اي دوست قمر‬
‫خوشتر يا آنك قمر سازد"‬
‫‪",605,2‬بگذار شكرها را بگذار قمرها را"‪",‬او چيز دگر داند او چيز دگر‬
‫سازد"‬
‫‪",605,3‬در بحر عجايبها باشد به جز از گوهر"‪",‬اما نه چو سلطاني كو بحر‬
‫و درر سازد"‬
‫‪",608,4‬شب كفر و چراغ ايمان خورشيد چو شد رخشان"‪",‬با كفر بگفت‬
‫ايمان رفتيم كه بس باشد"‬
‫‪",608,5‬ايمان فرسي دين را مر نفس چو فرزين را"‪",‬وان شاه نوآيين را‬
‫چه جاي فرس باشد"‬
‫‪",608,6‬ايمان گودت پيش آ وان كفر گود پس رو"‪",‬چون شمع تنت جان‬
‫شد ني پيش و ني پس باشد"‬
‫‪",608,7‬شمس الحق تبريزي راني تو چنان بال"‪",‬تا جز من پا برجا خود‬
‫دست مرس باشد"‬
‫‪",609,1‬در خانه غم بودن از همت دون باشد"‪",‬واندر دل دون همت اسرار‬
‫تو چون باشد"‬
‫‪",609,2‬بر هرچه همي لرزي مي دان كه همان ارزي"‪",‬زين روي دل‬
‫عاشق از عرش فزون باشد"‬
‫‪",609,3‬آن را كه شفا داني درد تو از آن باشد"‪",‬وانرا كه وفا خواني آن‬
‫مكر و فسون باشد"‬
‫‪",609,4‬آنجاي كه عشق آمد جان را چه محل باشد"‪",‬هر عقل كجا پرد آنجا‬
‫كه جنون باشد"‬
‫‪",609,5‬سيمرغ دل عاشق در دام كجا گنجد"‪",‬پروار چنين مرغي از كون‬
‫برون باشد"‬
‫‪",609,6‬بر گرد خسان گردد چون چرخ دل تاري"‪",‬آن دل كه چنين گردد او‬
‫را چه سكون باشد"‬
‫‪",609,7‬جام مي موسي كش شمس الحق تبريزي"‪",‬تا آب شود پيشت هر‬
‫نيل كه خون باشد"‬
‫‪",610,1‬نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد"‪",‬آواره عشق ما آواره‬
‫نخواهد شد"‬
‫‪",610,2‬آن را كه منم خرقه عريان نشود هرگز"‪",‬وانرا كه منم چاره‬
‫بيچاره نخواهد شد"‬
‫‪",610,3‬آن را كه منم منصب معزول كجا گردد"‪",‬آن خاره كه شد گوهر او‬
‫خاره نخواهد شد"‬
‫‪",610,4‬آن قبله مشتاقان ويران نشود هرگز"‪",‬وان مصحف خاموشان‬
‫سي پاره نخواهد شد"‬
‫‪",610,5‬از اشك شود ساقي اين ديده من ليكن"‪",‬بي نرگس مخمورش‬
‫خماره نخواهد شد"‬
‫‪",610,6‬بيمار شود عاشق اما بنمي ميرد"‪",‬ماه ارچه كه لغر شد استاره‬
‫نخواهد شد"‬
‫‪",610,7‬خاموش كن و چندين غمخواره مشو آخر"‪",‬آن نفس كه شد‬
‫عاشق اماره نخواهد شد"‬
‫‪",611,1‬اي خفته شب تيره هنگام دعا آمد"‪",‬وي نفس جفاپيشه هنگام وفا‬
‫آمد"‬
‫‪",611,2‬بنگر به سوي روزن بگشاي در توبه"‪",‬پرداخته كن خانه هين نوبت‬
‫ما آمد"‬
‫‪",611,3‬از جرم و جفاجويي چون دست نمي شويي"‪",‬بر روي بزن آبي‬
‫ميقات صل آمد"‬
‫‪",611,4‬زين قبله بياد آري چون رو بلحد آري"‪",‬سودت نكند حسرت آنگه‬
‫كه قضا آمد"‬
‫‪",611,5‬زين قبله بجو نوري تا شمع لحد باشد"‪",‬آن نور شود گلشن چون‬
‫نور خدا آمد"‬
‫‪",612,1‬بگذشت مه روزه عيد آمد و عيد آمد"‪",‬بگذشت شب هجران‬
‫معشوق پديد آمد"‬
‫‪",615,1‬خواب از پي آن آيد تا عقل تو بستاند"‪",‬ديوانه كجا خسبد ديوانه‬
‫چه شب داند"‬
‫‪",615,2‬ني روز بود ني شب در مذهب ديوانه"‪",‬آن چيز كه او دارد او داند‬
‫او داند"‬
‫‪",615,3‬از گردش گردون شد روز و شب اين عالم"‪",‬ديوانه آنجا را گردون‬
‫بنگر داند"‬
‫‪",615,4‬گر چشم سرش خسپد بي سر همه چشمست او"‪",‬كز ديده جان‬
‫خود لوح ازلي خواند"‬
‫‪",615,5‬ديوانگي ار خواهي چون مرغ شو و ماهي"‪",‬بأخواب چو همراهي‬
‫آن با تو كجا ماند"‬
‫‪",615,6‬شب رو شو و عياري در عشق چنان ياري"‪",‬تا باز شود كاري زان‬
‫طره كه بفشاند"‬
‫‪",615,7‬ديوانه دگر سانست او حامله جانست"‪",‬چشمش چو به جانانست‬
‫حملش نه بدو ماند"‬
‫‪",615,8‬زين شرح اگر خواهي از شمس حق و شاهي"‪",‬تبريز همه عالم‬
‫زو نور نو افشاند"‬
‫‪",616,1‬چوني و چه باشد چون تا قدر ترا داند"‪",‬جز پادشه بي چون قدر تو‬
‫كجا داند"‬
‫‪",616,2‬عالم ز تو پر نورست اي دلبر دور از تو"‪",‬حق تو زمين داند يا‬
‫چرخ سما داند"‬
‫‪",616,3‬اين پرده نيلي را باديست كه جنباند"‪",‬اين باد هوايي ني بادي كه‬
‫خدا داند"‬
‫‪",616,4‬خرقه غم و شادي را داني كه كه مي دوزد"‪",‬وين خرقه ز دوزنده‬
‫خود را چه جدا داند"‬
‫‪",616,5‬اندر دل آيينه داني كه چه مي تابد"‪",‬داند چه خيالست آن آنكس‬
‫كه صفا داند"‬
‫‪",616,6‬شقه علم عالم هر چند كه مي رقصد"‪",‬چشم تو علم بيند جان تو‬
‫هوا داند"‬
‫‪",616,7‬وانكس كه هوا را هم داند كه چه بيچاره ست"‪",‬جز حضرت الالله‬
‫باقي همه ل داند"‬
‫‪",616,8‬شمس الحق تبريزي اين مكر كه حق دارد"‪",‬بي مهره تو جانم كي‬
‫نرد دغا داند"‬
‫‪",617,1‬چشم از پي آن بايد تا چيز عجب بيند"‪",‬جان از پي آن بايد تا عيش‬
‫و طرب بيند"‬
‫‪",617,2‬سر از پي آن بايد تا مست بتي باشد"‪",‬پا از پي آن بايد كز يار‬
‫تعب بيند"‬
‫‪",617,3‬عشق از پي آن بايد تا سوي فلك پرد"‪",‬عقل از پي آن بايد تا علم‬
‫و ادب بيند"‬
‫‪",617,4‬بيرون سبب باشد اسرار و عجايبها"‪",‬محجوب بود چشمي كو‬
‫جمله سبب بيند"‬
‫‪",617,5‬عاشق كه به صد تهمت بدنام شود اين سو"‪",‬چون نوبت وصل آيد‬
‫صد نام و لقب بيند"‬
‫‪",617,6‬ارزد كه براي حج در ريگ و بيابانها"‪",‬با شير شتر سازد يغماي‬
‫عرب بيند"‬
‫‪",617,7‬بر سنگ سيه حاجي زان بوسه زند از دل"‪",‬كز لعل لب ياري او‬
‫لذت لب بيند"‬
‫‪",617,8‬بر نقد سخن جانا هين سكه مزن ديگر"‪",‬كانكس كه طلب دارد او‬
‫كان ذهب بيند"‬
‫‪",621,3‬در هاون تن بنگر كز عشق سبك روحي"‪",‬تا ذره شود خود را مي‬
‫كوبد و مي سايد"‬
‫‪",621,4‬گر گوهر و مرجاني جز خرد مشو اينجا"‪",‬زيرا كه در اين حضرت‬
‫جز ذره نمي شايد"‬
‫‪",621,5‬در گوهر جان بنگر اندر صدف اين تن"‪",‬كز دست گرانجاني‬
‫انگشت همي خايد"‬
‫‪",621,6‬چون جان بپرد از تو اين گوهر زنداني"‪",‬چون ذره به اصلش شد‬
‫خوانيش ولي نايد"‬
‫‪",621,7‬ور سخت شود بندش در خون بزند نقبي"‪",‬عمري برود در خون‬
‫موييش نياليد"‬
‫‪",621,8‬جز تا به چه بابل او را نبود منزل"‪",‬تا جان نشود جادو جايي‬
‫بنياسايد"‬
‫‪",621,9‬تبريز ز برج تو گر تابد شمس الدين"‪",‬هم ابر شود چون مه هم‬
‫ماه درافزايد"‬
‫‪",622,1‬جان پيش تو هر ساعت مي ريزد و مي رويد"‪",‬از بهر يكي جان‬
‫كس چون با تو سخن گويد"‬
‫‪",622,2‬هر جا كه نهي پايي از خاك برويد سر"‪",‬وز بهر يكي سر كس‬
‫دست از تو كجا شويد"‬
‫‪",622,3‬روزي كه بپرد جان از لذت بوي تو"‪",‬جان داند و جان داند كز‬
‫دوست چه مي بويد"‬
‫‪",622,4‬يك دم كه خمار تو از مغز شود كمتر"‪",‬صد نوحه برارد سر هر‬
‫موي همي مويد"‬
‫‪",622,5‬من خانه تهي كردم كز رخت تو پر دارم"‪",‬مي كاهم تا عشقت‬
‫افزايد و افزويد"‬
‫‪",622,6‬جانم ز پي عشق شمس الحق تبريزي"‪",‬بي پاي چو كشتيها در‬
‫بحر همي پويد"‬
‫‪",623,1‬عاشق شده اي اي دل سودات مبارك باد"‪",‬از جا و مكان رستي‬
‫آنجات مبارك باد"‬
‫‪",623,2‬از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور"‪",‬تا ملك ملك گويند تنهات‬
‫مبارك باد"‬
‫‪",623,3‬اي پيش رو مردي امروز تو برخوردي"‪",‬اي زاهد فردايي فردات‬
‫مبارك باد"‬
‫‪",623,4‬كفرت همگي دين شد تلخت همه شيرين شد"‪",‬حلوا شده اي كلي‬
‫حلوات مبارك باد"‬
‫‪",623,5‬در خانقه سينه غوغاست فقيران را"‪",‬اي سينه بي كينه غوغات‬
‫مبارك باد"‬
‫‪",623,6‬اين ديده دل ديده اشكي بد و دريا شد"‪",‬درياش همي گويد دريات‬
‫مبارك باد"‬
‫‪",623,7‬اي عاشق پنهاني آن يار قرينت باد"‪",‬اي طالب باليي بالت مبارك‬
‫باد"‬
‫‪",623,8‬اي جان پسنديده جوييده و كوشيده"‪",‬پرهات بروييده پرهات‬
‫مبارك باد"‬
‫‪",623,9‬خامش كن و پنهان كن بازار نكو كردي"‪",‬كالي عجب بردي كالت‬
‫مبارك باد"‬
‫‪",624,1‬هر ذره كه بر بال مي نوشد و پا كوبد"‪",‬خورشيد ازل بيند وز‬
‫عشق خدا كوبد"‬
‫‪",624,2‬آن را كه بخنداند خوش دست برافشاند"‪",‬وانرا كه بترساند دندان‬
‫به دعا كوبد"‬
‫‪",624,3‬مستست از آن باده با قامت خم داده"‪",‬اين چرخ برين بال ناقوس‬
‫صل كوبد"‬
‫‪",626,11‬گر چشمه بود دلكش دارد دهنت را خوش"‪",‬ليكن همه گوهرها‬
‫درياي عدن دارد"‬
‫‪",627,1‬عاشق به سوي عاشق زنجير همي درد"‪",‬ديوانه همي گردد تدبير‬
‫همي درد"‬
‫‪",627,2‬تقصير كجا گنجد در گرم روي عاشق"‪",‬كز آتش عشق او تقصير‬
‫همي درد"‬
‫‪",627,3‬تا حال جوان چه بود كان آتش بي علت"‪",‬دراعه تقوي را بر پير‬
‫همي درد"‬
‫‪",627,4‬صد پرده در پرده گر باشد در چشمي"‪",‬ابروي كمان شكلش از‬
‫تير همي درد"‬
‫‪",627,5‬مرغ دل هر عاشق كز بيضه برون آيد"‪",‬از چنگل تعجيلش تأخير‬
‫همي درد"‬
‫‪",627,6‬اين عالم چون قيرست پاي همه بگرفته"‪",‬چون آتش عشق آيد‬
‫اين قير همي درد"‬
‫‪",627,7‬شمس الحق تبريزي هم خسرو و هم ميرست"‪",‬پيراهن هر صبري‬
‫زان مير همي درد"‬
‫‪",628,1‬اي دوست شكر بهتر يا آنك شكر سازد"‪",‬خوبي قمر بهتر يا آنك‬
‫قمر سازد"‬
‫‪",628,2‬اي باغ توي خوشتر يا گلشن گل در تو"‪",‬يا آنك بر آرد گل صد‬
‫نرگس تر سازد"‬
‫‪",628,3‬اي عقل تو به باشي در دانش و در بينش"‪",‬يا آنك بهر لحظه صد‬
‫عقل و نظر سازد"‬
‫‪",628,4‬اي عشق اگرچه تو آشفته و پرتابي"‪",‬چيزيست كه از آتش بر‬
‫عشق كمر سازد"‬
‫‪",628,5‬بي خود شده آنم سرگشته و حيرانم"‪",‬گاهيم بسوزد پر گاهي سر‬
‫و پر سازد"‬
‫‪",628,6‬درياي دل از لطفش پر خسرو و پر شيرين"‪",‬وز قطره انديشه‬
‫صدگونه گهر سازد"‬
‫‪",628,7‬آن جمله گهرها را اندر شكند در عشق"‪",‬وان عشق عجايب را هم‬
‫چيز دگر سازد"‬
‫‪",628,8‬شمس الحق تبريزي چون شمس دل ما را"‪",‬در فعل كند تيغي در‬
‫ذات سپر سازد"‬
‫‪",629,1‬عاشق چو مني بايد مي سوزد و مي سازد"‪",‬ور ني مثل كودك تا‬
‫كعب همي بازد"‬
‫‪",629,2‬مه رو چو تويي بايد اي ماه غلم تو"‪",‬تا بر همه مه رويان مي‬
‫چربد و مي نازد"‬
‫‪",629,3‬عاشق چو مني بايد كز مستي و بي خويشي"‪",‬با خلق نپيوندد با‬
‫خويش نپردازد"‬
‫‪",629,4‬فارس چو تويي بايد اي شاه سوار من"‪",‬كز وهم و گمان زان سو‬
‫مي راند و مي تازد"‬
‫‪",629,5‬عشق آب حيات آمد برهاندت از مردن"‪",‬اي شاه كه او خود را در‬
‫عشق دراندازد"‬
‫‪",629,6‬چون شاخ زرست اين جان مي كش به خودش مي دان"‪",‬چندان‬
‫كه كشش بيند سوي تو همي يازد"‬
‫‪",629,7‬باري دل و جان من مستست در آن معدن"‪",‬هر روز چو نوعشقان‬
‫فرهنگ نو آغازد"‬
‫‪",629,8‬چون چنگ شوي از غم خم داده و آنگه او"‪",‬در بر كشدت شيرين‬
‫بي واسطه بنوازد"‬
‫‪",629,9‬آن آهوي مفتونش چون تازه شود خونش"‪",‬آن شير بدان آهو در‬
‫ميمنه بگرازد"‬
‫‪",632,10‬من بنده آن شرقم در نعمت آن غرقم"‪",‬جز نعمت پاك او‬
‫منحوس و پليد آمد"‬
‫‪",632,11‬بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن"‪",‬رو صبر كن از‬
‫گفتن چون صبر كليد آمد"‬
‫‪",633,1‬شمس و قمرم آمد سمع و بصرم آمد"‪",‬وان سيمبرم آمد وان كان‬
‫زرم آمد"‬
‫‪",633,2‬مستي سرم آمد نور نظرم آمد"‪",‬چيز دگر ار خواهي چيز دگرم‬
‫آمد"‬
‫‪",633,3‬آن راه زنم آمد توبه شكنم آمد"‪",‬وان يوسف سيمين بر ناگه به‬
‫برم آمد"‬
‫‪",633,4‬امروز به از دينه اي مونس ديرينه"‪",‬دي مست بدان بودم كز وي‬
‫خبرم آمد"‬
‫‪",633,5‬آنكس كه همي جستم دي من به چراغ او را"‪",‬امروز چو تنگ گل‬
‫بر ره گذرم آمد"‬
‫‪",633,6‬دو دست كمر كرد او بگرفت مرا در بر"‪",‬زان تاج نكورويان نادر‬
‫كمرم آمد"‬
‫‪",633,7‬آن باغ و بهارش بين وان خمر و خمارش بين"‪",‬وان هضم و‬
‫گوارش بين چون گلشكرم آمد"‬
‫‪",633,8‬از مرگ چرا ترسم كو آب حيات آمد"‪",‬وز طعنه چرا ترسم چون‬
‫او سپرم آمد"‬
‫‪",633,9‬امروز سليمانم كانگشتريم دادي"‪",‬وان تاج ملوكانه بر فرق سرم‬
‫آمد"‬
‫‪",633,10‬از حد چو بشد دردم در عشق سفر كردم"‪",‬يا رب چه سعادتها‬
‫كه زين سفرم آمد"‬
‫‪",633,11‬وقتست كه مي نوشم تا برق زند هوشم"‪",‬وقتست كه بر پرم‬
‫چون بال و پرم آمد"‬
‫‪",633,12‬وقتست كه درتابم چون صبح درين عالم"‪",‬وقتست كه برغرم‬
‫چون شير نرم آمد"‬
‫‪",633,13‬بيتي دو بماند اما بردند مرا جانا"‪",‬جايي كه جهان آنجا بس‬
‫مختصرم آمد"‬
‫‪",634,1‬نك ماه رجب آمد تا ماه عجب بيند"‪",‬وز سوختگان ره گرمي و‬
‫طلب بيند"‬
‫‪",634,2‬گر سجده كنان آيد در امن و امان آيد"‪",‬ور بي ادبي آرد سيلي و‬
‫ادب بيند"‬
‫‪",634,3‬حكمي كه كند يزدان راضي بود و شادان"‪",‬ور سر كشد از‬
‫سلطان در حلق كنب بيند"‬
‫‪",634,4‬گر در خور عشق آيد خرم چو دمشق آيد"‪",‬ور دل ندهد دل را‬
‫ويران چو حلب بيند"‬
‫‪",634,5‬گويد چه سبب باشد آن خرم و اين ويران"‪",‬جان خضري بايد تا‬
‫جان سبب بيند"‬
‫‪",634,6‬آمد شعبان عمدا از بهر برات ما"‪",‬تا روزي و بي روزي از بخشش‬
‫رب بيند"‬
‫‪",634,7‬ماه رمضان آمد آن بند دهان آمد"‪",‬زد بر دهن بسته تا لذت لب‬
‫بيند"‬
‫‪",634,8‬آمد قدح روزه بشكست قدحها را"‪",‬تا منكر اين عشرت بي باده‬
‫طرب بيند"‬
‫‪",634,9‬سغراق معاني را بر معده خالي زن"‪",‬معشوقه خلوت را هم‬
‫چشم عزب بيند"‬
‫‪",634,10‬با غره دولت گو هم بگذرد اين نوبت"‪",‬چون بگذرد اين نوبت هم‬
‫نوبت تب بيند"‬
‫‪",637,8‬صل گفت صل گفت كنون فالق اصباح"‪",‬سبك روح كند راح اگر‬
‫سست و گرانيد"‬
‫‪",637,9‬رسيدند رسيدند رسولن نهاني"‪",‬درآريد درآريد برونشان منشانيد"‬
‫‪",637,10‬دريغا و دريغا كه درين خانه نگنجند"‪",‬كه ايشان همه كانند و شما‬
‫بند مكانيد"‬
‫‪",637,11‬مبادا و مبادا كه سر خويش بگيريد"‪",‬كه ايشان همه جانند و شما‬
‫سخره نانيد"‬
‫‪",637,12‬بكوشيد بكوشيد كه تا جان شود اين تن"‪",‬نه نان بود كه تن‬
‫گشت اگر آدميانيد"‬
‫‪",637,13‬زهي عشق و زهي عشق كه بس سخته كمانست"‪",‬دران دست‬
‫و دران شصت و شما تير كمانيد"‬
‫‪",637,14‬سماعيست سماعيست از آنسوي كه سو نيست"‪",‬عروسي همه‬
‫آنجاست شما طبل زنانيد"‬
‫‪",637,15‬خموشيد خموشيد خموشانه بنوشيد"‪",‬بپوشيد بپوشيد شما گنج‬
‫نهانيد"‬
‫‪",637,16‬به ديدار نهانيد به آثار عيانيد"‪",‬پديد و نه پديديت كه چون جوهر‬
‫جانيد"‬
‫‪",637,17‬چو عقليد و چو عقليد هزاران و يكي چيز"‪",‬پراكنده بهر خانه چو‬
‫خورشيد روانيد"‬
‫‪",637,18‬درين بحر درين بحر همه چيز بگنجد"‪",‬مترسيد مترسيد گريبان‬
‫مدرانيد"‬
‫‪",637,19‬دهان بست دهان بست ازين شرح دل من"‪",‬كه تا گيج نگرديد كه‬
‫تا خيره نمانيد"‬
‫‪",638,1‬ملولن همه رفتند در خانه ببنديد"‪",‬بر آن عقل ملولنه همه جمع‬
‫بخنديد"‬
‫‪",638,2‬به معراج برآييد چو از آل رسوليد"‪",‬رخ ماه ببوسيد چو بر بام‬
‫بلنديد"‬
‫‪",638,3‬چو او ماه شكافيد شما ابر چراييد"‪",‬چو او چست و ظريفست‬
‫شما چون هلپنديد"‬
‫‪",638,4‬ملولن به چه رفتيد كه مردانه درين راه"‪",‬چو فرهاد و چو شداد‬
‫دمي كوه نكنديد"‬
‫‪",638,5‬چو مه روي نباشيد ز مه روي متابيد"‪",‬چو رنجور نباشيد سر‬
‫خويش مبنديد"‬
‫‪",638,6‬چنان گشت و چنين گشت چنان راست نيايد"‪",‬مدانيد كه چونيد‬
‫مدانيد كه چنديد"‬
‫‪",638,7‬چو آن چشمه بديديت چرا آب نگشتيد"‪",‬چو آن خويش بديديت‬
‫چرا خويش پسنديد"‬
‫‪",638,8‬چو در كان نباتيد ترش روي چراييد"‪",‬چو در آب حياتيد چرا خشك‬
‫و نژنديد"‬
‫‪",638,9‬چنين بر مستيزيد ز دولت مگريزيد"‪",‬چه امكان گريزست كه در‬
‫دام كمنديد"‬
‫‪",638,10‬گرفتار كمنديد كزو هيچ امان نيست"‪",‬مپيچيد مپيچيد بر استيزه‬
‫مرنديد"‬
‫‪",638,11‬چو پروانه جانباز بساييد برين شمع"‪",‬چه موقوف رفيقيد چه‬
‫وابسته بنديد"‬
‫‪",638,12‬ازين شمع بسوزيد دل و جان بفروزيد"‪",‬تن تازه بپوشيد چو اين‬
‫كهنه فكنديد"‬
‫‪",638,13‬ز روباه چه ترسيد شما شير نژاديد"‪",‬خر لنگ چراييد چو از پشت‬
‫سمنديد"‬
‫‪",641,7‬گفتند ز شمس الحق تبريز چه ديديت"‪",‬گفتيم كزان نور بما اين‬
‫نظر افتاد"‬
‫‪",642,1‬در خانه نشسته بت عيار كي دارد"‪",‬معشوق قمر روي شكربار‬
‫كي دارد"‬
‫‪",642,2‬بي زحمت ديده رخ خورشيد كه بيند"‪",‬بي پرده عيان طاقت ديدار‬
‫كي دارد"‬
‫‪",642,3‬گفتي به خرابات دگر كار ندارم"‪",‬خود كار تو داري و دگر كار كي‬
‫دارد"‬
‫‪",642,4‬رندان صبوحي همه مخمور خمارند"‪",‬اي زهره كليد در خمار كي‬
‫دارد"‬
‫‪",642,5‬ما طوطي غيبيم شكر خواره و عاشق"‪",‬آن كان شكرهاي به‬
‫قنطار كي دارد"‬
‫‪",642,6‬يك غمزه ديدار به از دامن دينار"‪",‬ديدار چو باشد غم دينار كي‬
‫دارد"‬
‫‪",642,7‬جانها چو از آن شير ره صيد بديدند"‪",‬اكنون چو سگان ميل به‬
‫مردار كي دارد"‬
‫‪",642,8‬چون عين عيانست ز اقرار كي لفد"‪",‬اقرار چو كاسد شود انكار‬
‫كي دارد"‬
‫‪",642,9‬اي در رخ تو زلزله روز قيامت"‪",‬در جنت حسن تو غم نار كي‬
‫دارد"‬
‫‪",642,10‬با غمزه غمازه آن يار وفادار"‪",‬انديشه اين عالم غدار كي دارد"‬
‫‪",642,11‬گفتي كه ز احوال عزيزان خبري ده"‪",‬با مخبر خوبت سر اخبار‬
‫كي دارد"‬
‫‪",642,12‬اي مطرب خوش لهجه شيرين دم عارف"‪",‬ياري ده و برگو كه‬
‫چنين يار كي دارد"‬
‫‪",642,13‬بازار بتان از تو خرابست و كسادست"‪",‬بازار چه باشد دل بازار‬
‫كي دارد"‬
‫‪",642,14‬امروز ز سوداي تو كس را سر سر نيست"‪",‬دستار كي دارد سر‬
‫دستار كي دارد"‬
‫‪",642,15‬شمس الحق تبريز چو نقد آمد و پيدا"‪",‬از پار كي گويد غم پيرار‬
‫كي دارد"‬
‫‪",643,1‬در كوي خرابات مرا عشق كشان كرد"‪",‬آن دلبر عيار مرا ديد‬
‫نشان كرد"‬
‫‪",643,2‬من در پي آن دلبر عيار برفتم"‪",‬او روي خود آن لحظه ز من باز‬
‫نهان كرد"‬
‫‪",643,3‬من در عجب افتادم ازان قطب يگانه"‪",‬كز يك نظرش جمله‬
‫وجودم همه جان كرد"‬
‫‪",643,4‬ناگاه يك آهو به دو صد رنگ عيان شد"‪",‬كز تابش حسنش مه و‬
‫خورشيد فغان كرد"‬
‫‪",643,5‬آن آهوي خوش ناف به تبريز روان گشت"‪",‬بغداد جهان را به‬
‫بصيرت همدان كرد"‬
‫‪",643,6‬آنكس كه ورا كرد به تقليد سجودي"‪",‬فرخنده و بگزيده و محبوب‬
‫زمان كرد"‬
‫‪",643,7‬آنها كه بگفتند كه ما كامل و فرديم"‪",‬سرگشته و سودايي و‬
‫رسواي جهان كرد"‬
‫‪",643,8‬سلطان عرفناك بدش محرم اسرار"‪",‬تا سر تجلي ازل جمله بيان‬
‫كرد"‬
‫‪",643,9‬شمس الحق تبريز چو بگشاد پر عشق"‪",‬جبريل امين را ز پي‬
‫خويش دوان كرد"‬
‫‪",644,1‬تا نقش تو در سينه ما خانه نشين شد"‪",‬هر جا كه نشينيم چو‬
‫فردوس برين شد"‬
‫‪",618,1‬چون جغد بود اصلش كي صورت باز آيد"‪",‬چون سير خوردم مردم‬
‫كي بوي پياز آيد"‬
‫‪",618,2‬چون افتد شير نر از حمله حيز و غر"‪",‬وز زخمه كون خر كي بانگ‬
‫نماز آيد"‬
‫‪",618,3‬پاي تو شده كوچك از تنگي پاپوچك"‪",‬پا بركش اي كوچك تا پهن و‬
‫دراز آيد"‬
‫‪",618,4‬بگشاي به اميدي تو ديده جاويدي"‪",‬تا تابش خورشيدش از عرش‬
‫فراز آيد"‬
‫‪",618,5‬چنگا تو سري بركن در حلقه سر اندر كن"‪",‬تو خويش تهي تر كن‬
‫تا چنگ بساز آيد"‬
‫‪",619,1‬آن صبح سعادتها چون نورفشان آيد"‪",‬آنگاه خروس جان در بانگ و‬
‫فغان آيد"‬
‫‪",619,2‬خور نور درخشاند پس نور برافشاند"‪",‬تن گرد چو بنشاند جانان بر‬
‫جان آيد"‬
‫‪",619,3‬مسكين دل آواره آن گم شده يكباره"‪",‬چون بشنود اين چاره‬
‫خوش رقص كنان آيد"‬
‫‪",619,4‬جان به قدم رفته در كتم عدم رفته"‪",‬با قد به خم رفته در حين به‬
‫ميان آمد"‬
‫‪",619,5‬دل مريم آبستن يك شيوه كند با من"‪",‬عيسي دو روزه تن در‬
‫گفت زبان آيد"‬
‫‪",619,6‬دل نور جهان باشد جان در لمعان باشد"‪",‬اين رقص كنان باشد آن‬
‫دست زنان آيد"‬
‫‪",619,7‬شمس الحق تبريزي هر جا كه كني مقدم"‪",‬آن جا و مكان در دم‬
‫بي جان و مكان باشد"‬
‫‪",620,1‬از سرو مرا بوي بالي تو مي آيد"‪",‬وز ماه مرا رنگ و سيماي تو‬
‫مي آيد"‬
‫‪",620,2‬هر ني كمر خدمت در پيش تو مي بندد"‪",‬شكر به غلمي حلواي تو‬
‫مي آيد"‬
‫‪",620,3‬هر نور كه آيد او از نور تو زايد او"‪",‬مي مژده دهد يعني فرداي تو‬
‫مي آيد"‬
‫‪",620,4‬گل خواجه سوسن شد آرايش گلشن شد"‪",‬زيرا كه از آن خنده‬
‫رعناي تو مي آيد"‬
‫‪",620,5‬هر گه ز تو بگريزم با عشق تو بستيزم"‪",‬اندر سرم از شش سو‬
‫سوداي تو مي آيد"‬
‫‪",620,6‬چون بر روم از پستي بيرون شوم از هستي"‪",‬در گوش من آنجا‬
‫هم هيهاي تو مي آيد"‬
‫‪",620,7‬اندر دل آوازي پر شورش و غمازي"‪",‬آن ناله چنين دانم كز ناي تو‬
‫مي آيد"‬
‫‪",620,8‬روزست شبم از تو خشكست لبم از تو"‪",‬غم نيست اگر‬
‫خشكست درياي تو مي آيد"‬
‫‪",620,9‬زير فلك اطلس هشيار نماند كس"‪",‬زيرا كه ز بيش و پس ميهاي‬
‫تو مي آيد"‬
‫‪",620,10‬از جور تو انديشم جور آيد در پيشم"‪",‬بينم كه چنان تلخي از راي‬
‫تو مي آيد"‬
‫‪",620,11‬شمس الحق تبريزي انديشه چو باد خوش"‪",‬جان تازه كند زيرا‬
‫صحراي تو مي آيد"‬
‫‪",621,1‬در تابش خورشيدش رقصم به چه مي بايد"‪",‬تا ذره چو رقص آيد‬
‫از منش به ياد آيد"‬
‫‪",621,2‬شد حامله هر ذره از تابش روي او"‪",‬هر ذره از آن لذت صد ذره‬
‫همي زايد"‬
‫‪",624,4‬اين عشق كه مست آمد در باغ الست آمد"‪",‬كانگور وجودم را در‬
‫جهد و عنا كوبد"‬
‫‪",624,5‬گر عشق ني مستستي يا باده پرستستي"‪",‬در باغ چرا آيد انگور‬
‫چرا كوبد"‬
‫‪",624,6‬تو پاي همي كوبي و انگور نمي بيني"‪",‬كين صوفي جان تو در‬
‫معصرها كوبد"‬
‫‪",624,7‬گويي همه رنج و غم بر من نهد آن همدم"‪",‬چون باغ ترا باشد‬
‫انگور كرا كوبد"‬
‫‪",624,8‬همخرقه ايوبي زان پاي همي كوبي"‪",‬هر كو شنود اركض او پاي‬
‫وفا كوبد"‬
‫‪",624,9‬از زمزمه يوسف يعقوب به رقص آمد"‪",‬وان يوسف شيرين لب پا‬
‫كوبد پا كوبد"‬
‫‪",624,10‬اي طايفه پا كوبيد چون حاضر آن جوييد"‪",‬باشد كه سعادت پا در‬
‫پاي شما كوبد"‬
‫‪",624,11‬اين عشق چو بارانست ما برگ و گيا اي جان"‪",‬باشد كه دمي‬
‫باران بر برگ و گيا كوبد"‬
‫‪",624,12‬پا كوفت خليل الله در آتش نمرودي"‪",‬تا حلق ذبيح الله بر تيغ بل‬
‫كوبد"‬
‫‪",624,13‬پا كوفته روح الله در بحر چو مرغابي"‪",‬با طاير معراجي تا فوق‬
‫هوا كوبد"‬
‫‪",624,14‬خاموش كن و بي لب خوش طال بقا مي زن"‪",‬مي ترس كه‬
‫چشم بد بر طال بقا كوبد"‬
‫‪",625,1‬گر ماه شب افروزان روپوش روا دارد"‪",‬گيرم كه بپوشد رو بو را‬
‫چه دوا دارد"‬
‫‪",625,2‬گر نيز بپوشد رو ور نيز ببرد بو"‪",‬از خنبش روحاني صد گونه گوا‬
‫دارد"‬
‫‪",625,3‬آن مه چو گريزانه آيد سپس خانه"‪",‬ليكن دل ديوانه صد گونه دغا‬
‫دارد"‬
‫‪",625,4‬غم گرچه بود دشمن گويد سر او با من"‪",‬با مرغ دلم گويد كو دام‬
‫كجا دارد"‬
‫‪",626,1‬هر كاتش من دارد او خرقه ز من دارد"‪",‬زخمي چو حسينستش‬
‫جامي چو حسن دارد"‬
‫‪",626,2‬نفس ارچه كه زاهد شد او راست نخواهد شد"‪",‬ور راستيي‬
‫خواهي آن سرو چمن دارد"‬
‫‪",626,3‬جانيست ترا ساده نقش تو از آن زاده"‪",‬در ساده جان بنگر كان‬
‫ساده چه تن دارد"‬
‫‪",626,4‬آيينه جان را بين هم ساده و هم نقشين"‪",‬هر دم بت نو سازد‬
‫گويي كه شمن دارد"‬
‫‪",626,5‬گه جانب دل باشد گه در غم گل باشد"‪",‬ماننده آن مردي كز‬
‫حرص دو زن دارد"‬
‫‪",626,6‬كي شاد شود آن شه كز جان نبود آگه"‪",‬كي ناز كند مرده كز شعر‬
‫كفن دارد"‬
‫‪",626,7‬مي خايد چون اشتر يعني كه دهانم پر"‪",‬خاييدن بي لقمه تصديع‬
‫ذقن دارد"‬
‫‪",626,8‬مردانه تو مجنون شو و اندر لگن خون شو"‪",‬گه ماده و گه نر ني‬
‫كان شيوه زغن دارد"‬
‫‪",626,9‬چون موسي رخ زردش توبه مكن از دردش"‪",‬تا يار نعم گويد گر‬
‫گفتن لن دارد"‬
‫‪",626,10‬چون مست نعم گشتي بي غصه و غم گشتي"‪",‬پس مست كجا‬
‫داند كين چرخ سخن دارد"‬
‫‪",629,10‬شمس الحق تبريزي بر شمس فلك روزي"‪",‬باشد كه طراز نو‬
‫شعشاع تو بطرازد"‬
‫‪",630,1‬گر ديو و پري حارس با تيغ و سپر باشد"‪",‬چون حكم خدا آيد آن‬
‫زير و زبر باشد"‬
‫‪",630,2‬بر هر چه اميدستت كي گيرد او دستت"‪",‬بر شكل عصا آيد وان‬
‫مار دو سر باشد"‬
‫‪",630,3‬وان غصه كه مي گويي آن چاره نكردم دي"‪",‬هر چاره كه پنداري‬
‫آن نيز غرر باشد"‬
‫‪",630,4‬خود كرده شمر آنرا چه خيزد از آن سودا"‪",‬اندر پي صد چون آن‬
‫صد دام دگر باشد"‬
‫‪",630,5‬آن چاره همي كردم آن مات نمي آمد"‪",‬آن چاره لنگت را آخر چه‬
‫اثر باشد"‬
‫‪",630,6‬از مات تو قوتي كن ياقوت شو او را تو"‪",‬تا او تو شوي تو او اين‬
‫حصن و مفر باشد"‬
‫‪",631,1‬نوميد مشو جانا كاوميد پديد آمد"‪",‬اوميد همه جانها از غيب رسيد‬
‫آمد"‬
‫‪",631,2‬نوميد مشو گرچه مريم بشد از دستت"‪",‬كان نور كه عيسي را بر‬
‫چرخ كشيد آمد"‬
‫‪",631,3‬نوميد مشو اي جان در ظلمت اين زندان"‪",‬كان شاه كه يوسف را‬
‫از حبس خريد آمد"‬
‫‪",631,4‬يعقوب برون آمد از پرده مستوري"‪",‬يوسف كه زليخا را پرده‬
‫بدريد آمد"‬
‫‪",631,5‬اي شب به سحر برده در يارب و يارب تو"‪",‬آن يارب و يارب را‬
‫رحمت بشنيد آمد"‬
‫‪",631,6‬اي درد كهن گشته بخ بخ كه شفا آمد"‪",‬وي قفل فرو بسته بگشا‬
‫كه كليد آمد"‬
‫‪",631,7‬اي روزه گرفته تو از مايده بال"‪",‬روزه بگشا خوش خوش كان‬
‫غره عيد آمد"‬
‫‪",631,8‬خامش كن و خامش كن زيرا كه ز امر كن"‪",‬آن سكته حيراني‬
‫برگفت مزيد آمد"‬
‫‪",632,1‬عيد آمد و عيد آمد وان بخت سعيد آمد"‪",‬بر گير و دهل مي زن‬
‫كان ماه پديد آمد"‬
‫‪",632,2‬عيد آمد اي مجنون غلغل شنو از گردون"‪",‬كان معتمد سدره از‬
‫عرش مجيد آمد"‬
‫‪",632,3‬عيد آمد ره جويان رقصان و غزل گويان"‪",‬كان قيصر مه رويان‬
‫زان قصر مشيد آمد"‬
‫‪",632,4‬صد معدن دانايي مجنون شد و سودايي"‪",‬كان خوبي و زيبايي بي‬
‫مثل و نديد آمد"‬
‫‪",632,5‬زان قدرت پيوستش داود نبي مستش"‪",‬تا موم كند دستش گر‬
‫سنگ و حديد آمد"‬
‫‪",632,6‬عيد آمد و ما بي او عيديم بيا تا ما"‪",‬بر عيد زنيم اين دم كان‬
‫خوان و ثريد آمد"‬
‫‪",632,7‬زو زهر شكر گردد زو ابر قمر گردد"‪",‬زو تازه و تر گردد هر جا كه‬
‫قديد آمد"‬
‫‪",632,8‬برخيز به ميدان رو در حلقه رندان رو"‪",‬رو جانب مهمان رو كز‬
‫راه بعيد آمد"‬
‫‪",632,9‬غمهاش همه شادي بندش همه آزادي"‪",‬يك دانه بدو دادي صد باغ‬
‫مزيد آمد"‬
‫‪",634,11‬نوبت بگذار و رو نوبت زن احمد شو"‪",‬تا برف وجود تو خورشيد‬
‫عرب بيند"‬
‫‪",634,12‬خامش كن و كمتر گو بسيار كسي گويد"‪",‬كو جاه و هوا جويد تا‬
‫نام و لقب بيند"‬
‫‪",635,1‬مستان مي ما را هم ساقي ما بايد"‪",‬با آن همه شيريني گر ترش‬
‫كند شايد"‬
‫‪",635,2‬با آن همه حسن آن مه گر ناز كند گه گه"‪",‬والله كه كله از شه‬
‫بستاند و بربايد"‬
‫‪",635,3‬پر ده قدحي ميرم آخر نه چو كمپيرم"‪",‬تا شينم و مي ميرم كين‬
‫چرخ چه مي زايد"‬
‫‪",635,4‬فرماي تو ساقي را آن شادي باقي را"‪",‬تا باد نپيمايد تا باده‬
‫بپيمايد"‬
‫‪",635,5‬صد سر ببرد دردم از محرم و نامحرم"‪",‬ني غم خورد از ماتم ني‬
‫دست بياليد"‬
‫‪",635,6‬چون شمع بسوزاند پروانه مسكين را"‪",‬چون جعد براندازد چون‬
‫چهره بيارايد"‬
‫‪",635,7‬پروانه چو بي جان شد جانيش دهد نسيه"‪",‬وان جان جو آتش را‬
‫زان رطل بفرمايد"‬
‫‪",635,8‬رطلي ز مي باقي كز غايت را واقي"‪",‬هر نقش كه انديشي در دل‬
‫به تو بنمايد"‬
‫‪",635,9‬اي عشق خداوندي شمس الحق تبريزي"‪",‬چندانك بيفزايي اين‬
‫باده بيفزايد"‬
‫‪",636,1‬بميريد بميريد درين عشق بميريد"‪",‬درين عشق چو مرديد همه‬
‫روح پذيريد"‬
‫‪",636,2‬بميريد بميريد و زين مرگ مترسيد"‪",‬كزين خاك براييد سماوات‬
‫بگيريد"‬
‫‪",636,3‬بميريد بميريد و زين نفس ببريد"‪",‬كه اين نفس چو بندست و شما‬
‫همچو اسيريد"‬
‫‪",636,4‬يكي تيشه بگيريد پي حفره زندان"‪",‬چو زندان بشكستيد همه شاه‬
‫و اميريد"‬
‫‪",636,5‬بميريد بميريد به پيش شه زيبا"‪",‬بر شاه چو مرديد همه شاه و‬
‫شهيريد"‬
‫‪",636,6‬بميريد بميريد و زين ابر براييد"‪",‬چو زين ابر برآييد همه بدر‬
‫منيريد"‬
‫‪",636,7‬خموشيد خموشيد خموشي دم مرگست"‪",‬هم از زندگيست اينك ز‬
‫خاموش نفيريد"‬
‫‪",637,1‬برانيد برانيد كه تا باز نمانيد"‪",‬بدانيد بدانيد كه در عين عيانيد"‬
‫‪",637,2‬بتازيد بتازيد كه چالك سواريد"‪",‬بنازيد بنازيد كه خوبان جهانيد"‬
‫‪",637,3‬چه داريد چه داريد كه آن يار ندارد"‪",‬بياريد بياريد درين گوش‬
‫بخوانيد"‬
‫‪",637,4‬پرندوش پرندوش خرابات چه سان بد"‪",‬بگوييد بگوييد اگر مست‬
‫شبانيد"‬
‫‪",637,5‬شرابيست شرابيست خدا را پنهاني"‪",‬كه دنيا و شما نيز ز يك‬
‫جرعه آنيد"‬
‫‪",637,6‬دوم بار دوم بار چو يك جرعه بريزد"‪",‬ز دنيا وز عقبي وز خود فرد‬
‫بمانيد"‬
‫‪",637,7‬گشادست گشادست سرخابيه امروز"‪",‬كدوها و سبوها سوي‬
‫خمخانه كشانيد"‬
‫‪",638,14‬همان يار بيايد در دولت بگشايد"‪",‬كه آن يار كليدست شما جمله‬
‫كلنديد"‬
‫‪",638,15‬خموشيد كه گفتار فرو خورد شما را"‪",‬خريدار چو طوطيست‬
‫شما شكر و قنديد"‬
‫‪",639,1‬آن سرخ قبايي كه چو مه پار برآمد"‪",‬امسال درين خرقه زنگار‬
‫برآمد"‬
‫‪",639,2‬آن ترك كه آن سال به يغماش بديدي"‪",‬آنست كه امسال عرب‬
‫وار برآمد"‬
‫‪",639,3‬آن يار همانست اگر جامه دگر شد"‪",‬آن جامه بدر كرد و دگربار‬
‫برآمد"‬
‫‪",639,4‬آن باده همانست اگر شيشه بدل شد"‪",‬بنگر كه چه خوش بر سر‬
‫خمار برآمد"‬
‫‪",639,5‬اي قوم گمان برده كه آن مشعلها مرد"‪",‬آن مشعله زين روزن‬
‫اسرار برآمد"‬
‫‪",639,6‬اين نيست تناسخ سخن وحدت محضست"‪",‬كز جوشش آن قلزم‬
‫زخار برآمد"‬
‫‪",639,7‬يك قطره ازان بحر جدا شد كه جدا نيست"‪",‬كادم ز تك صلصل‬
‫فخار برآمد"‬
‫‪",639,8‬رومي پنهان گشت چو دوران حبش ديد"‪",‬امروز درين لشكر جرار‬
‫برآمد"‬
‫‪",639,9‬گر شمس فرو شد به غروب او نه فنا شد"‪",‬از برج دگر آن مه‬
‫انوار برآمد"‬
‫‪",639,10‬گفتار رها كن بنگر آينه عين"‪",‬كان شبهه و اشكال ز گفتار برآمد"‬
‫‪",639,11‬شمس الحق تبريز رسيدست مگوئيد"‪",‬كز چرخ صفا آن مه‬
‫اسرار برآمد"‬
‫‪",640,1‬تا باد سعادت ز محمد خبر افكند"‪",‬زان مردي و زان حمله‬
‫شقاوت سپر افكند"‬
‫‪",640,2‬از حال گدا نيست عجب گر شود او پست"‪",‬تيغ غم تو از سر صد‬
‫شاه سرافكند"‬
‫‪",640,3‬روزي پسر ادهم اندر پي آهو"‪",‬مانند فلك مركب شبديز برافكند"‬
‫‪",640,4‬داديش يكي شربت كز لذت و بويش"‪",‬مستيش به سر برشد و از‬
‫اسب درافكند"‬
‫‪",640,5‬گفتند همه كس به سر كوي تحير"‪",‬مسكين پسر ادهم تاج و كمر‬
‫افكند"‬
‫‪",640,6‬از نام تو بود آنك سليمان به يكي مرغ"‪",‬در ملكت بلقيس شكوه‬
‫و ظفر افكند"‬
‫‪",640,7‬از ياد تو بود آنك محمد به اشارت"‪",‬غوغاي دو نيمه شدن اندر‬
‫قمر افكند"‬
‫‪",641,1‬در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد"‪",‬كز بخت يكي ماه رخي خوب‬
‫درافتاد"‬
‫‪",641,2‬چشم و دل عشاق چنان پر شد ازان حسن"‪",‬تا قصه خوبان كه‬
‫بنامند برافتاد"‬
‫‪",641,3‬بس چشمه حيوان كه از آن حسن بجوشيد"‪",‬بس باده كزان نادره‬
‫در چشم و سر افتاد"‬
‫‪",641,4‬مه با سپر و تيغ شبي حمله او ديد"‪",‬بفكند سپر را سبك و بر سپر‬
‫افتاد"‬
‫‪",641,5‬ما بنده آن شب كه به لشكرگه وصلش"‪",‬در غارت شكر همه ما‬
‫را حشر افتاد"‬
‫‪",641,6‬خوني بك هجران به هزيمت علم انداخت"‪",‬بر لشگر هجران دل‬
‫ما را ظفر افتاد"‬
‫‪",644,2‬آن فكر و خيالت چو ياجوج و چو ماجوج"‪",‬هر يك چو رخ حوري و‬
‫چون لعبت چين شد"‬
‫‪",644,3‬آن نقش كه مرد و زن ازو نوحه كنانند"‪",‬گر بئس قرين بود كنون‬
‫نعم قرين شد"‬
‫‪",644,4‬بال همه باغ آمد و پستي همگي گنج"‪",‬آخر تو چه چيزي كه جهان‬
‫از تو چنين شد"‬
‫‪",644,5‬زان روز كه ديديمش ما روز فزونيم"‪",‬خاري كه ور جست گلستان‬
‫يقين شد"‬
‫‪",644,6‬هر غوره ز خورشيد شد انگور و شكر بست"‪",‬و آن سنگ سيه نيز‬
‫ازو لعل ثمين شد"‬
‫‪",644,7‬بسيار زمينها كه به تفصيل فلك شد"‪",‬بسيار يسار از كف اقبال‬
‫يمين شد"‬
‫‪",644,8‬گر ظلمت دل بود كنون روزن دل شد"‪",‬ور رهزن دين بود كنون‬
‫قدوه دين شد"‬
‫‪",644,9‬گر چاه بل بود كه بد محبس يوسف"‪",‬از بهر برون آمدنش حبل‬
‫متين شد"‬
‫‪",644,10‬هر جزو چو جندالله محكوم خداييست"‪",‬بر بنده امان آمد و بر‬
‫گبر كمين شد"‬
‫‪",644,11‬خاموش كه گفتار تو ماننده نيلست"‪",‬بر قبط چو خون آمد و بر‬
‫سبط معين شد"‬
‫‪",644,12‬خاموش كه گفتار تو انجير رسيدست"‪",‬اما نه همه مرغ هوا در‬
‫خور تين شد"‬
‫‪",645,1‬بار دگر آن آب به دولب درآمد"‪",‬وان چرخه گردنده در اشتاب‬
‫درآمد"‬
‫‪",645,2‬بار دگر آن جان پر از آتش و از آب"‪",‬در لرزه چو خورشيد و چو‬
‫سيماب درآمد"‬
‫‪",645,3‬بار دگر آن صورت پنهاني عالم"‪",‬از روزن جان دوش چو مهتاب‬
‫درآمد"‬
‫‪",645,4‬خورشيد كه مي درد ازو مشرق و مغرب"‪",‬از لطف بود گر به‬
‫صطرلب درآمد"‬
‫‪",645,5‬بار دگر آن صبح بخنديد و بتابيد"‪",‬تا خفته صد ساله هم از خواب‬
‫درآمد"‬
‫‪",645,6‬بار دگر آن قاضي حاجات ندا كرد"‪",‬خيزيد كه آن فاتح ابواب‬
‫درآمد"‬
‫‪",645,7‬بار دگر از قبله روان گشت رسالت"‪",‬در گوش محمد چو به‬
‫محراب درآمد"‬
‫‪",645,8‬چون رفت محمد به در خيبر ناسوت"‪",‬نقبي بزد از نصرت و نقاب‬
‫درآمد"‬
‫‪",645,9‬از بيم ملك جمله فلك رخنه و در شد"‪",‬وز بيم مسبب همه اسباب‬
‫درآمد"‬
‫‪",645,10‬آري لقبش بود سعادت بك عالم"‪",‬زان پيش كه اشخاص به‬
‫القاب درآمد"‬
‫‪",645,11‬بگشاد محمد در خمخانه غيبي"‪",‬بسيار كسادي به مي ناب‬
‫درآمد"‬
‫‪",645,12‬از بهر دل تشنه و تسكين چنين خون"‪",‬آن جام مي لعل چو‬
‫عناب درآمد"‬
‫‪",645,13‬خاموش كن امروز كه اين روز سخن نيست"‪",‬زحمت مده آن‬
‫ساقي اصحاب درآمد"‬
‫‪",646,1‬بار دگر آن مست به بازار درآمد"‪",‬وان سرده مخمور به خمار‬
‫درآمد"‬
‫‪",646,2‬سرهاي درختان همه پربار چرا شد"‪",‬كان بلبل خوش لحن به‬
‫تكرار درآمد"‬
‫‪",649,3‬در خود چو نظر كردم خود را بنديدم"‪",‬زيرا كه در آن مه تنم از‬
‫لطف چو جان شد"‬
‫‪",649,4‬در جان چو سفر كردم جز ماه نديدم"‪",‬تا سر تجلي ازل جمله‬
‫بيان شد"‬
‫‪",649,5‬نه چرخ فلك جمله دران ماه فرو شد"‪",‬كشتي وجودم همه در بحر‬
‫نهان شد"‬
‫‪",649,6‬آن بحر بزد موج و خرد باز برآمد"‪",‬و آوازه درافكند چنين گشت و‬
‫چنان شد"‬
‫‪",649,7‬آن بحر كفي كرد و بهر پاره از آن كف"‪",‬نقشي ز فلن آمد و‬
‫جسمي ز فلن شد"‬
‫‪",649,8‬هر پاره كف جسم كزان بحر و نشان يافت"‪",‬در حال گذاريد و در‬
‫آن بحر روان شد"‬
‫‪",649,9‬بي دولت مخدومي شمس الحق تبريز"‪",‬ني ماه توان ديدن و ني‬
‫بحر توان شد"‬
‫‪",650,1‬آن سرخ قبايي كه چو مه پار برآمد"‪",‬امسال درين خرقه زنگار‬
‫برآمد"‬
‫‪",650,2‬آن ترك كه آن سال بي غماش بديدي"‪",‬آنست كه امسال عرب‬
‫وار برآمد"‬
‫‪",650,3‬آن يار همانست اگر جامه دگر شد"‪",‬آن جامه بدل كرد و دگربار‬
‫برآمد"‬
‫‪",650,4‬آن باده همانست اگر شيشه بدل شد"‪",‬بنگر كه چه خوش بر سر‬
‫خمار برآمد"‬
‫‪",650,5‬شب رفت حريفان صبوحي به كجاييد"‪",‬كان مشعله از روزن‬
‫اسرار برآمد"‬
‫‪",650,6‬رومي پنهان گشت چو دوران حبش ديد"‪",‬امروز درين لشكر جرار‬
‫برآمد"‬
‫‪",650,7‬شمس الحق تبريز رسيدست بگوييد"‪",‬كز چرخ صفا آن مه انوار‬
‫برآمد"‬
‫‪",651,1‬مهتاب برآمد كلك از گور برآمد"‪",‬وز ريگ سيه چرده سقنقور‬
‫برآمد"‬
‫‪",651,2‬آنك از قلمش موسي و عيسيست مصور"‪",‬از نفخه او دمدعه‬
‫صور برآمد"‬
‫‪",651,3‬در هاون اقبال عنايت گهري كوفت"‪",‬صد ديده حق بين ز دل كور‬
‫برآمد"‬
‫‪",651,4‬از تف بهاري چه خبر يافت دل خاك"‪",‬كز خاك سيه قافله مور‬
‫برآمد"‬
‫‪",651,5‬از بحر عسلهاش چه ديد آن دل زنبور"‪",‬با مشك عسل گله زنبور‬
‫برآمد"‬
‫‪",651,6‬در مخزن او كرم ضعيفي به چه ره يافت"‪",‬كز وي خز و ابريشم‬
‫موفور برآمد"‬
‫‪",651,7‬بي ديده و بي گوش صدف رزق كجا يافت"‪",‬تا حاصل در گشت و‬
‫چو گنجور برآمد"‬
‫‪",651,8‬نرم آهن و سنگي سوي انوار چه ره يافت"‪",‬كز آهن و سنگي علم‬
‫نور برآمد"‬
‫‪",651,9‬بنگر كه ز گلزار چه گلزار بخنديد"‪",‬وز سرمه چون قير چه كافور‬
‫برآمد"‬
‫‪",651,10‬بي غازه و گلگونه گل آن رنگ كجا يافت"‪",‬كافروخته از پرده‬
‫مستور برآمد"‬
‫‪",651,11‬در دولت و در عزت آن شاه نكوكار"‪",‬اين لشكر بشكسته چه‬
‫منصور برآمد"‬
‫‪",651,12‬يك سيب بني ديدم در باغ جمالش"‪",‬هر سيب كه بشكافت ازو‬
‫حور برآمد"‬
‫‪",655,2‬يار دگر و كار دگر كفر و محالست"‪",‬در مجلس دين مذهب كفار‬
‫مداريد"‬
‫‪",655,3‬در مجلس جان فكر چنانست كه گفتار"‪",‬پنهان چو نمي ماند‬
‫اضمار مداريد"‬
‫‪",655,4‬گر بانگ نيايد ز فسا بوي بيايد"‪",‬در دل نظر فاحشه آثار مداريد"‬
‫‪",655,5‬آن حارس دل مشرف جان سخت غيورست"‪",‬با غيرت او رو‬
‫سوي اغيار مداريد"‬
‫‪",655,6‬هر وسوسه را بحث و تفكر بمخوانيد"‪",‬هر گم شده را سرور و‬
‫سالر مداريد"‬
‫‪",655,7‬ياقوت كرم قوت شما باز نگيرد"‪",‬خود را گرو نفس علف خوار‬
‫مداريد"‬
‫‪",655,8‬العزه لله جميعا چو شنيديت"‪",‬خاطر به سوي سبلت و دستار‬
‫مداريد"‬
‫‪",655,9‬چون اول خط نقطه بد و آخر نقطه"‪",‬خود را تبع گردش پرگار‬
‫مداريد"‬
‫‪",655,10‬در مشهد اعظم به تشهد بنشينيد"‪",‬هش را به سوي گنبد دوار‬
‫مداريد"‬
‫‪",655,11‬انكار بسوزد چو شهادت بفروزد"‪",‬با شاهد حق نكرت انكار‬
‫مداريد"‬
‫‪",655,12‬يك نيم جهان كركس و نيميش چو مردار"‪",‬هين چشم چو كركس‬
‫سوي مردار مداريد"‬
‫‪",655,13‬آن نفس فريبند كه غرست و غرورست"‪",‬هين عشق براي غره‬
‫غرار مداريد"‬
‫‪",655,14‬گه زلف برافشاند و گه جيب گشايد"‪",‬گلگونه او را به جز از خار‬
‫مداريد"‬
‫‪",655,15‬او يار وفا نبود و از يار ببرد"‪",‬آن ده دله را محرم اسرار مداريد"‬
‫‪",655,16‬او باده بريزد عوضش سركه فروشد"‪",‬آن حامضه را ساقي و‬
‫خمار مداريد"‬
‫‪",655,17‬ما حلقه مستان خوش ساقي خويشيم"‪",‬ما را سقط و بارد و‬
‫هشيار مداريد"‬
‫‪",655,18‬گر ناف دهي پشك فروشد عوض مشك"‪",‬آن ناف ورا نافه تاتار‬
‫مداريد"‬
‫‪",655,19‬چون روح برآمد به سر منبر تذكير"‪",‬خود را سپس پرده گفتار‬
‫مداريد"‬
‫‪",656,1‬مرغان كه كنون از قفص خويش جداييد"‪",‬رخ باز نماييد و بگوييد‬
‫كجاييد"‬
‫‪",656,2‬كشتي شما ماند برين آب شكسته"‪",‬ماهي صفتان يكدم ازين آب‬
‫برآييد"‬
‫‪",656,3‬يا قالب بشكست و بدان دوست رسيدست"‪",‬يا دام بشد از كف و‬
‫از صيد جداييد"‬
‫‪",656,4‬امروز شما هيزم آن آتش خويشيد"‪",‬يا آتشتان مرد شما نور‬
‫خداييد"‬
‫‪",656,5‬آن باد وبا گشت شما را فسرانيد"‪",‬يا باد صبا گشت به هر جا كه‬
‫درآييد"‬
‫‪",656,6‬در هر سخن از جان شما هست جوابي"‪",‬هر چند دهان را به‬
‫جوابي نگشاييد"‬
‫‪",656,7‬در هاون ايام چه درها كه شكستيد"‪",‬آن سرمه ديده ست بساييد‬
‫بساييد"‬
‫‪",656,8‬اي آنك بزاديت چو در مرگ رسيديد"‪",‬اين زادن ثانيست بزاييد‬
‫بزاييد"‬
‫‪",646,3‬يك حمله ديگر همه در رقص دراييم"‪",‬مستانه و يارانه كه آن يار‬
‫درآمد"‬
‫‪",646,4‬يك حمله ديگر همه دامن بگشاييم"‪",‬كز بهر نثار آن شه دربار‬
‫درآمد"‬
‫‪",646,5‬يك حمله ديگر به شكرخانه دراييم"‪",‬كز مصر چنين قند به خروار‬
‫درآمد"‬
‫‪",646,6‬يك حمله ديگر بنه خواب بسوزيم"‪",‬زيرا كه چنين دولت بيدار‬
‫درآمد"‬
‫‪",646,7‬يك حمله ديگر به شب اين پاس بداريم"‪",‬كان لولي شب دزد به‬
‫اقرار درآمد"‬
‫‪",646,8‬يك حمله ديگر برسان باده كه مستي"‪",‬در عربده ويران شده‬
‫دستار درآمد"‬
‫‪",646,9‬يك حمله ديگر به سليمان بگراييم"‪",‬كان هدهد پرخون شده منقار‬
‫درآمد"‬
‫‪",646,10‬اين شربت جان پرور جان بخش چه ساقيست"‪",‬از دست‬
‫مسيحي كه به بيمار درآمد"‬
‫‪",646,11‬اكنون بزند گردن غمهاي جهان را"‪",‬كاقبال تو چون حيدر كرار‬
‫درآمد"‬
‫‪",646,12‬دارالحرج امروز چو دارالفرجي شد"‪",‬كان شادي و آن مستي‬
‫بسيار درآمد"‬
‫‪",646,13‬بربند لب اكنون كه سخن گستر بي لب"‪",‬بي حرف سيه روي به‬
‫گفتار درآمد"‬
‫‪",647,1‬تدبير كند بنده و تقدير نداند"‪",‬تدبير به تقدير خداوند چه ماند"‬
‫‪",647,2‬بنده چو بينديشد پيداست چه بيند"‪",‬حيلت بكند ليك خدايي بنداند"‬
‫‪",647,3‬گامي دو چنان آيد كوراست نهادست"‪",‬وانگاه كه داند كه كجاهاش‬
‫كشاند"‬
‫‪",647,4‬استيزه مكن مملكت عشق طلب كن"‪",‬كين مملكتت از ملك‬
‫الموت رهاند"‬
‫‪",647,5‬شه را تو شكاري شو كم گير شكاري"‪",‬كاشكار ترا باز اجل باز‬
‫ستاند"‬
‫‪",647,6‬خامش كن و بگزين تو يكي جاي قراري"‪",‬كانجا كه گزيني ملك‬
‫آنجات نشاند"‬
‫‪",648,1‬اي قوم به حج رفته كجاييد كجاييد"‪",‬معشوق همينجاست بياييد‬
‫بياييد"‬
‫‪",648,2‬معشوق تو همسايه و ديوار به ديوار"‪",‬در باديه سرگشته شما در‬
‫چه هواييد"‬
‫‪",648,3‬گر صورت بي صورت معشوق ببينيد"‪",‬هم خواجه و هم خانه و هم‬
‫كعبه شماييد"‬
‫‪",648,4‬ده بار ازان راه بدان خانه برفتيد"‪",‬يكبار ازين خانه برين بام‬
‫براييد"‬
‫‪",648,5‬آن خانه لطيفست نشانهاش بگفتيد"‪",‬از خواجه آن خانه نشاني‬
‫بنماييد"‬
‫‪",648,6‬يك دسته گل كو اگر آن باغ بديديت"‪",‬يك گوهر جان كو اگر از بحر‬
‫خداييد"‬
‫‪",648,7‬با اين همه آن رنج شما گنج شما باد"‪",‬افسوس كه بر گنج شما‬
‫پرده شماييد"‬
‫‪",649,1‬بر چرخ سحرگاه يكي ماه عيان شد"‪",‬از چرخ فرود آمد و در ما‬
‫نگران شد"‬
‫‪",649,2‬چون باز كه بربايد مرغي بگه صيد"‪",‬بربود مرا آن مه و بر چرخ‬
‫دوان شد"‬
‫‪",651,13‬چون حور برآمد ز دل سيب بخنديد"‪",‬از خنده او حاجت رنجور‬
‫برآمد"‬
‫‪",651,14‬اين هستي و اين مستي و اين جنبش مستان"‪",‬زان باده مدان‬
‫كز دل انگور برآمد"‬
‫‪",651,15‬شمس الحق تبريز چو اين شور برانگيخت"‪",‬از مشرق جان آن‬
‫مه مشهور برآمد"‬
‫‪",652,1‬تدبير كند بنده و تقدير نداند"‪",‬تدبير به تقدير خداوند نماند"‬
‫‪",652,2‬بنده چو بينديشد پيداست چه بيند"‪",‬حيله بكند ليك خدايي نتواند"‬
‫‪",652,3‬گامي دو چنان آيد كو راست نهادست"‪",‬وانگاه كه داند كه‬
‫كجاهاش كشاند"‬
‫‪",652,4‬استيزه مكن مملكت عشق طلب كن"‪",‬كين مملكتت از ملك‬
‫الموت رهاند"‬
‫‪",652,5‬باري تو بهل كام خود و نور خرد گير"‪",‬كين كام ترا زود به ناكام‬
‫رساند"‬
‫‪",652,6‬اشكاري شه باش و مجو هيچ شكاري"‪",‬كاشكار ترا باز اجل باز‬
‫ستاند"‬
‫‪",652,7‬چون باز شهي رو به سوي طبله بازش"‪",‬كان طبله ترا نوش دهد‬
‫طبل نخواند"‬
‫‪",652,8‬از شاه وفادارتر امروز كسي نيست"‪",‬خر جانب او ران كه ترا‬
‫هيچ نراند"‬
‫‪",652,9‬زنداني مرگند همه خلق يقين دان"‪",‬محبوس ترا از تك زندان‬
‫نرهاند"‬
‫‪",652,10‬داني كه در اين كوي رضا بانگ سگان چيست"‪",‬تا هر كه مخنث‬
‫بود آتش برماند"‬
‫‪",652,11‬حاشا ز سواري كه بود عاشق اين راه"‪",‬كه بانگ سگ كوي دلش‬
‫را بطپاند"‬
‫‪",653,1‬چون بر رخ ما عكس جمال تو برايد"‪",‬بر چهره ما خاك چو گلگونه‬
‫نمايد"‬
‫‪",653,2‬خواهم كه ز زنار دو صد خرقه نمايم"‪",‬ترسا بچه گويد كه بپوشان‬
‫كه نشايد"‬
‫‪",653,3‬اشكم چو دهل گشته و دل حامل اسرار"‪",‬چون نه مهه گشتست‬
‫نداني كه بزايد"‬
‫‪",653,4‬شاهيست دل اندر تن ماننده گاوي"‪",‬وين گاو ببيند شه اگر ژاژ‬
‫نخايد"‬
‫‪",653,5‬وان دانه كه افتاد درين هاون عشاق"‪",‬هر سوي جهد ليك به ناچار‬
‫بسايد"‬
‫‪",653,6‬از خانه عشق آنك بپرد چو كبوتر"‪",‬هر جا كه رود عاقبت كار بيايد"‬
‫‪",653,7‬آيينه كه شمس الحق تبريز بسازد"‪",‬زنگار كجا گيرد و صيقل به‬
‫چه بايد"‬
‫‪",654,1‬هر نكته كه از زهر اجل تلختر آيد"‪",‬آن را چو بگويد لب تو چون‬
‫شكر آيد"‬
‫‪",654,2‬در چاه زنخدان تو هر جان كه وطن ساخت"‪",‬زود از رسن زلف تو‬
‫بر چرخ برآيد"‬
‫‪",654,3‬هين توشه ده از خوشه ابروي ظريفت"‪",‬زان پيش كه جان را ز تو‬
‫وقت سفر آيد"‬
‫‪",654,4‬از دعوت و آواز خوشت بوي دل آيد"‪",‬لبيك زنم نفخه خون جگر‬
‫آيد"‬
‫‪",655,1‬از بهر خدا عشق دگر يار مداريد"‪",‬در مجلس جان فكر دگر كار‬
‫مداريد"‬
‫‪",681,5‬به روزي صد هزاران عيب و خوبي"‪",‬بگويد آينه غوغاش نبود"‬
‫‪",681,6‬ندارد آينه با زشت بغضي"‪",‬هواي چهره زيباش نبود"‬
‫‪",681,7‬دهاني زين شكر مجروح گردد"‪",‬كه دندانهاي شكرخاش نبود"‬
‫‪",681,8‬به پرهاي عجب دل بر پريدي"‪",‬وليك از دام او پرواش نبود"‬
‫‪",681,9‬برو چون مه بي خورشيد مي كاه"‪",‬كه بي كاهش جمال افزاش‬
‫نبود"‬
‫‪",682,1‬يكي لحظه ازو دوري نبايد"‪",‬كزان دوري خرابيها فزايد"‬
‫‪",682,2‬تو مي گويي كه باز آيم چه باشد"‪",‬تو باز آيي اگر دل در گشايد"‬
‫‪",682,3‬بسي اين كار را آسان گرفتند"‪",‬بسي دشوارها آسان نمايد"‬
‫‪",682,4‬چرا آسان نمايد كار دشوار"‪",‬كه تقدير از كمين عقلت ربايد"‬
‫‪",682,5‬بهر حالي كه باشي پيش او باش"‪",‬كه از نزديك بودن مهر زايد"‬
‫‪",682,6‬اگر تو پاك و ناپاكي بمگريز"‪",‬كه پاكيها ز نزديكي فزايد"‬
‫‪",682,7‬چنانك تن بسايد بر تن يار"‪",‬به ديدن جان او بر جان بسايد"‬
‫‪",682,8‬چو پا واپس كشد يك روز از دوست"‪",‬خطر باشد كه عمري دست‬
‫خايد"‬
‫‪",682,9‬جدايي را چرا مي آزمايي"‪",‬كسي مر زهر را چو آزمايد"‬
‫‪",682,10‬گياهي باش سبز از آب شوقش"‪",‬مينديش از خري كو ژاژ خايد"‬
‫‪",682,11‬سرك بر آستان نه همچو مسمار"‪",‬كه گردون اينچنين سر را‬
‫نسايد"‬
‫‪",683,1‬ز خاك من اگر گندم برايد"‪",‬از آن گر نان پزي مستي فزايد"‬
‫‪",683,2‬خمير و نانبا ديوانه گردد"‪",‬تنورش بيت مستانه سرايد"‬
‫‪",683,3‬اگر بر گور من آيي زيارت"‪",‬ترا خرپشته ام رقصان نمايد"‬
‫‪",683,4‬ميا بي دف به گور من برادر"‪",‬كه در بزم خدا غمگين نشايد"‬
‫‪",683,5‬زنخ بربسته و در گور خفته"‪",‬دهان افيون و نقل يار خايد"‬
‫‪",683,6‬بدري زان كفن بر سينه بندي"‪",‬خراباتي ز جانت در گشايد"‬
‫‪",683,7‬ز هر سو بانگ جنگ و چنگ مستان"‪",‬ز هر كاري بل بد كار زايد"‬
‫‪",683,8‬مرا حق از مي عشق آفريدست"‪",‬همان عشقم اگر مرگم بسايد"‬
‫‪",683,9‬منم مستي و اصل من مي عشق"‪",‬بگو از مي به جز مستي چه‬
‫آيد"‬
‫‪",683,10‬به برج روح شمس الدين تبريز"‪",‬بپرد روح من يكدم نپايد"‬
‫‪",684,1‬ز رويت دسته گل مي توان كرد"‪",‬ز زلفت شاخ سنبل مي توان‬
‫كرد"‬
‫‪",684,2‬ز قد پر خم من در ره عشق"‪",‬بر آب چشم من پل مي توان كرد"‬
‫‪",684,3‬ز اشك خون همچون اطلس من"‪",‬براق عشق را جل مي توان‬
‫كرد"‬
‫‪",684,4‬ز هر حلقه ازان زلفين پربند"‪",‬پي گردنكشان غل مي توان كرد"‬
‫‪",684,5‬تو دريايي و من يك قطره اي جان"‪",‬وليكن جزو را كل مي توان‬
‫كرد"‬
‫‪",684,6‬دلم صد پاره شد هر پاره نالن"‪",‬كه از هر پاره بلبل مي توان‬
‫كرد"‬
‫‪",684,7‬تو قاف قندي و من لم لب تلخ"‪",‬ز قاف و لم ما قل مي توان‬
‫كرد"‬
‫‪",684,8‬مرا همشيره است انديشه تو"‪",‬ازين شيره بسي مل مي توان‬
‫كرد"‬
‫‪",684,9‬رهي دورست و جان من پياده"‪",‬ولي دل را چو دلدل مي توان‬
‫كرد"‬
‫‪",684,10‬خمش كن زانكه بي گفت زباني"‪",‬جهان پر بانگ و غلغل مي‬
‫توان كرد"‬
‫‪",685,1‬دل با دل دوست در حنين باشد"‪",‬گوياي خموش همچنين باشد"‬
‫‪",685,2‬گويم سخن و زبان نجنبانم"‪",‬چون گوش حسود در كمين باشد"‬
‫‪",685,3‬دانم كه زبان و گوش غمازند"‪",‬با دل گويم كه دل امين باشد"‬
‫‪",685,4‬صد شعله آتش است در ديده"‪",‬از نكته دل كه آتشين باشد"‬
‫‪",685,5‬خود طرفه تر اين كه در دل آتش"‪",‬چندين گل و سرو و ياسمين‬
‫باشد"‬
‫‪",685,6‬زان آتش باغ سبزتر گردد"‪",‬تا آتش و آب همنشين باشد"‬
‫‪",685,7‬اي روح مقيم مرغزاري تو"‪",‬كانجا دل و عقل دانه چين باشد"‬
‫‪",685,8‬آن سوي كه كفر و دين نمي گنجد"‪",‬كي ما و من فلن دين باشد"‬
‫‪",686,1‬اي مطرب جان چو دف به دست آمد"‪",‬اين پرده بزن كه يار‬
‫مست آمد"‬
‫‪",686,2‬چون چهره نمود آن بت زيبا"‪",‬ماه از سوي چرخ بت پرست آمد"‬
‫‪",686,3‬ذرات جهان به عشق آن خورشيد"‪",‬رقصان ز عدم به سوي هست‬
‫آمد"‬
‫‪",686,4‬غمگين ز چيي مگر ترا غولي"‪",‬از راه ببرد و همنشست آمد"‬
‫‪",686,5‬زان غول ببر بگير سغراقي"‪",‬كان بر كف عشق از الست آمد"‬
‫‪",686,6‬اين پرده بزن كه مشتري از چرخ"‪",‬از بهر شكستگان به پست‬
‫آمد"‬
‫‪",686,7‬در حلقه اين شكستگان گرديد"‪",‬كان دولت و بخت در شكست‬
‫آمد"‬
‫‪",686,8‬اين عشرت و عيش چون نماز آمد"‪",‬وين دردي درد آبدست آمد"‬
‫‪",686,9‬خامش كن و در خمش تماشا كن"‪",‬بلبل از گفت پاي بست آمد"‬
‫‪",687,1‬كي باشد كين قفص چمن گردد"‪",‬وندر خور گام و كام من گردد"‬
‫‪",687,2‬اين زهر كشنده انگبين بخشد"‪",‬وين خار خلنده ياسمن گردد"‬
‫‪",687,3‬آن ماه دو هفته در كنار آيد"‪",‬وز غصه حسود ممتحن گردد"‬
‫‪",687,4‬آن يوسف مصرالصل گويد"‪",‬يعقوب قرين پيرهن گردد"‬
‫‪",687,5‬بر ما خورشيد سايه اندازد"‪",‬وان شمع مقيم اين لگن گردد"‬
‫‪",687,6‬آن چنگ نشاط ساز نو يابد"‪",‬وين گوش حريف تن تنن گردد"‬
‫‪",687,7‬در خرمن ماه سنبله كوبيم"‪",‬چون نور سهيل در يمن گردد"‬
‫‪",690,2‬تو پادشهي و جمله عشاق"‪",‬همرنگ تو پادشه نژادند"‬
‫‪",690,3‬هر كس كه سري و ديده داشت"‪",‬ديدند ترا سري نهادند"‬
‫‪",690,4‬خورشيد تويي و ذره از تست"‪",‬وان نور به نور باز دادند"‬
‫‪",690,5‬چون بوي عنايت تو باشد"‪",‬زالن همه رستم جهادند"‬
‫‪",690,6‬چون از بر تو مدد نباشد"‪",‬گر حمزه و رستمند بادند"‬
‫‪",690,7‬اي دل برجه كه ماه رويان"‪",‬از پرده غيب رو گشادند"‬
‫‪",690,8‬مستند و طريق خانه دانند"‪",‬زيرا كه نه مست از فسادند"‬
‫‪",690,9‬تا عشق زيد زيند ايشان"‪",‬تا ياد بود همه بيادند"‬
‫‪",691,1‬هر چند كه بلبلن گزينند"‪",‬مرغان دگر خمش نه شينند"‬
‫‪",691,2‬خود گير كه خرمني ندارند"‪",‬نه از خرمن فقر دانه چينند"‬
‫‪",691,3‬از حلقه برون نه ايم ما نيز"‪",‬هر چند كه آن شهان نگينند"‬
‫‪",691,4‬گر ولوله مرا نخواهند"‪",‬از بهر چه كارم آفرينند"‬
‫‪",691,5‬شيرين و ترش مراد شاهست"‪",‬دو ديگ نهاده بهر اينند"‬
‫‪",691,6‬بايست بود ترش به مطبخ"‪",‬چون مخموران بدان رهينند"‬
‫‪",691,7‬هر حالت ما غذاي قوميست"‪",‬زين اغذيه غيبيان سمينند"‬
‫‪",691,8‬مرغان ضمير از آسمانند"‪",‬روزي دو سه بسته زمينند"‬
‫‪",691,9‬زانشان ز فلك گسيل كردند"‪",‬هر چند ستارگان دينند"‬
‫‪",691,10‬تا قدر وصال حق بدانند"‪",‬تا درد فراق حق بينند"‬
‫‪",691,11‬بر خاك قراضه گر بريزند"‪",‬آنرا نهلند و برگزينند"‬
‫‪",691,12‬شمس تبريز كم سخن بود"‪",‬شاهان همه صابر و امينند"‬
‫‪",692,1‬رفتيم بقيه را بقا باد"‪",‬لبد برود هر آنك او زاد"‬
‫‪",692,2‬پنگان فلك نديد هرگز"‪",‬طشتي كه ز بام در نيفتاد"‬
‫‪",692,3‬چندين مدويد كندرين خاك"‪",‬شاگرد همان شدست كاستاد"‬
‫‪",692,4‬اي خوب مناز كندران گور"‪",‬بسن شيرينست ل چو فرهاد"‬
‫‪",692,5‬آخر چه و فا كند بنايي"‪",‬كاستون ويست پاره باد"‬
‫‪",692,6‬گر بد بوديم بد ببرديم"‪",‬ور نيك بديم يادتان باد"‬
‫‪",692,7‬گر اوحد دهر خويش باشي"‪",‬امروز روان شوي چو آحاد"‬
‫‪",692,8‬تنها ماندن اگر نخواهي"‪",‬از طاعت و خير ساز اولد"‬
‫‪",692,9‬آن رشته نور غيب باقيست"‪",‬كانست لباب روح اوتاد"‬
‫‪",692,10‬آن جوهر عشق كان خلصه ست"‪",‬آن باقي ماند تا به آباد"‬
‫‪",692,11‬اين ريگ روان چو بي قرارست"‪",‬شكل دگر افكنند بنياد"‬
‫‪",692,12‬چون كشتي نوحم اندرين خشك"‪",‬كان طوفانست ختم ميعاد"‬
‫‪",692,13‬زان خانه نوح كشتيي بود"‪",‬كز غيب بديد موج مرصاد"‬
‫‪",695,8‬از شير خداي پرس ما را"‪",‬هر شير قفار ما ندارد"‬
‫‪",695,9‬منماي تو نقد شمس تبريز"‪",‬آن را كه عيار ما ندارد"‬
‫‪",696,1‬بيچاره كسي كه زر ندارد"‪",‬وز معدن زر خبر ندارد"‬
‫‪",696,2‬بيچاره دلي كه ماند بي تو"‪",‬طوطيست ولي شكر ندارد"‬
‫‪",696,3‬دارد هنر و هزار دولت"‪",‬افسوس كه آن دگر ندارد"‬
‫‪",696,4‬مي گويد دست جام بخشش"‪",‬ما بدهيمش اگر ندارد"‬
‫‪",696,5‬به روي ريزييم آب حيوان"‪",‬گر آب بر آن جگر ندارد"‬
‫‪",696,6‬بي برگان را دهيم برگي"‪",‬زان برگ كه شاخ تر ندارد"‬
‫‪",696,7‬آنها كه ز ما خبر ندارند"‪",‬گويند دعا اثر ندارد"‬
‫‪",696,8‬نزديك آمد كه ديده بخشيم"‪",‬آن را كه به ما نظر ندارد"‬
‫‪",696,9‬خاموش كه مشكلت جان را"‪",‬جز دست خداي بر ندارد"‬
‫‪",697,1‬دل بي لطف تو جان ندارد"‪",‬جان بي تو سر جهان ندارد"‬
‫‪",697,2‬عقل ارچه شگرف كدخداييست"‪",‬بي خوان تو آب و نان ندارد"‬
‫‪",697,3‬خورشيد چو ديد خاك كويت"‪",‬هرگز سر آسمان ندارد"‬
‫‪",697,4‬گلنار چو ديد گلشن جان"‪",‬زين پس سر بوستان ندارد"‬
‫‪",697,5‬در دولت تو سيه گليمي"‪",‬گر سود كند زيان ندارد"‬
‫‪",697,6‬بي ماه تو شب سيه گليمست"‪",‬اين دارد و آن و آن ندارد"‬
‫‪",697,7‬دارد ز ستارها هزاران"‪",‬بي ماه چراغدان ندارد"‬
‫‪",697,8‬بي گفت تو گوش نيست جان را"‪",‬بي گوش تو جان زبان ندارد"‬
‫‪",697,9‬وان جان غريب در تظلم"‪",‬مي نالد و ترجمان ندارد"‬
‫‪",697,10‬ليكن رخ زرد او گواهست"‪",‬واشكي كه غمش نهان ندارد"‬
‫‪",697,11‬غماز شوم بود دم سرد"‪",‬آن دم كه دم خران ندارد"‬
‫‪",697,12‬اصل دم سرد مهر جانست"‪",‬كان را مه مهر جان ندارد"‬
‫‪",697,13‬چون دل سبكش كند بهارت"‪",‬جز پيران را جوان ندارد"‬
‫‪",697,14‬چون دل سبكش كند بهارت"‪",‬صد گونه غمش گران ندارد"‬
‫‪",697,15‬آن عشق جوان چه نو بهارت"‪",‬جز پيران را جوان ندارد"‬
‫‪",697,16‬تا چند نشان دهي خمش كن"‪",‬كان اصل نشان نشان ندارد"‬
‫‪",697,17‬بگذار نشان چو شمس تبريز"‪",‬آن شمس كه او كران ندارد"‬
‫‪",698,1‬آنكس كه ز تو نشان ندارد"‪",‬گر خورشيدست آن ندارد"‬
‫‪",698,2‬ما بر در و بام عشق حيران"‪",‬آن بام كه نردبان ندارد"‬
‫‪",698,3‬دل چون چنگست و عشق زخمه"‪",‬پس دل بچه دل فغان ندارد"‬
‫‪",698,4‬امروز فغان عاشقان را"‪",‬بشنو كه ترا زيان ندارد"‬
‫‪",698,5‬هر ذره پر از فغان و ناله ست"‪",‬اما چه كند زيان ندارد"‬
‫‪",701,8‬گفتم به قلندري كه بنگر"‪",‬كان چرخ كه شد دوتا چه دارد"‬
‫‪",701,9‬گفتا كه فراغتيست ما را"‪",‬كو خود چه كس است يا چه دارد"‬
‫‪",701,10‬مستم ز خدا و سخت مستم"‪",‬سبحان الله خدا چه دارد"‬
‫‪",701,11‬از رحمت شمس دين تبريز"‪",‬هر سينه جدا جدا چه دارد"‬
‫‪",702,1‬پركندگي از نفاق خيزد"‪",‬پيروزي از اتفاق خيزد"‬
‫‪",702,2‬تو ناز كني و يار تو ناز"‪",‬چون ناز دو شد طلق خيزد"‬
‫‪",702,3‬ور زانكه نياز پيش آري"‪",‬صد وصلت و صد عناق خيزد"‬
‫‪",702,4‬از ناز شود وليتي تنگ"‪",‬در دل سفر عراق خيزد"‬
‫‪",702,5‬تو خون تكبر ار نريزي"‪",‬خون جوش كند خناق خيزد"‬
‫‪",702,6‬رو دردي ناز را بپال"‪",‬زيرا طرب از رواق خيزد"‬
‫‪",702,7‬يار آن طلبد كه ذوق يابد"‪",‬زيرا طلب از مذاق خيزد"‬
‫‪",702,8‬يارست نه چوب مشكن او را"‪",‬چون برشكني طراق خيزد"‬
‫‪",702,9‬اين بانگ طراق چوب ما را"‪",‬دانيم كه از فراق خيزد"‬
‫‪",703,1‬آنكس كه ز جان خود نترسد"‪",‬از كشتن نيك و بد نترسد"‬
‫‪",703,2‬وانكس كه بديد حسن يوسف"‪",‬از حاسد و از حسد نترسد"‬
‫‪",703,3‬آنكس كه هواي شاه دارد"‪",‬از لشكر بي عدد نترسد"‬
‫‪",703,4‬آخر حيوان ز ذوق صحبت"‪",‬از جفته و از لگد نترسد"‬
‫‪",703,5‬آنكس كه سعادت ازل ديد"‪",‬از عاقبت ابد نترسد"‬
‫‪",703,6‬چون كوه احد دلي ببايد"‪",‬تا او ز جز احد نترسد"‬
‫‪",703,7‬مرغي كه ز دام نفس خود رست"‪",‬هر جاي كه برپرد نترسد"‬
‫‪",703,8‬هر جاي كه هست گنج گنجست"‪",‬كشته احد از لحد نترسد"‬
‫‪",703,9‬هر جانوري كز اصل آبست"‪",‬گر غرقه شود عمد نترسد"‬
‫‪",703,10‬هر تن كه سرشته بهشتست"‪",‬بر دوزخ برزند نترسد"‬
‫‪",703,11‬وان را كه مدد از اندرونست"‪",‬زين عالم بي مدد نترسد"‬
‫‪",703,12‬از ابلهيست ني شجاعت"‪",‬گر جاهل از خرد نترسد"‬
‫‪",703,13‬خودسر نبدست آن خسي را"‪",‬كز عشق تو پا كشد نترسد"‬
‫‪",703,14‬اين مايه لعنتست كابله"‪",‬دلهاي شهان خلد نترسد"‬
‫‪",703,15‬هم پرده خويش مي درد كو"‪",‬پرده من و تو درد نترسد"‬
‫‪",703,16‬پا ز هر چو نيستش چرا او"‪",‬زهر دنيا خورد نترسد"‬
‫‪",703,17‬در حضرت آنچنان رقيبي"‪",‬در شاهد بنگرد نترسد"‬
‫‪",703,18‬زنهار به سر برو بدان ره"‪",‬كانجا دلت از رصد نترسد"‬
‫‪",703,19‬صراف كمين درست و آن دزد"‪",‬از كيسه درم برد نترسد"‬
‫‪",703,20‬آنجا گرگان همه شبانند"‪",‬آنجا مردي ز صد نترسد"‬
‫‪",703,21‬آنجا من و تو و او نباشد"‪",‬چون وام ز خود ستد نترسد"‬
‫‪",705,13‬از گفت بدار چنگ كز وي"‪",‬بي گفت تو فهم بانوا شد"‬
‫‪",706,1‬روزم به عيادت شب آمد"‪",‬جانم به زيارت لب آمد"‬
‫‪",706,2‬از بس كه شنيد يا ربم چرخ"‪",‬از يا رب من به يا رب آمد"‬
‫‪",706,3‬يار آمد و جام باده بر كف"‪",‬زان مي كه خلف مذهب آمد"‬
‫‪",706,4‬هر بار ز جرعه مست بودم"‪",‬اين بار قدح لبالب آمد"‬
‫‪",706,5‬عالم به خمار اوست معجب"‪",‬پس وي چه عجب كه معجب آمد"‬
‫‪",706,6‬بر هر فلكي كه ماه از تافت"‪",‬خورشيد كمينه كوكب آمد"‬
‫‪",706,7‬گويي مه نو سواره ديدش"‪",‬كز عشق چو نعل مركب آمد"‬
‫‪",706,8‬اين بس نبود شرف جهان را"‪",‬كو روح و جهان چو قالب آمد"‬
‫‪",706,9‬شاد آن دل روشني كه بيند"‪",‬دل را كه چه سان مقرب آمد"‬
‫‪",706,10‬از پرتو دل جهان پر گل"‪",‬زيبا و خوش و مودب آمد"‬
‫‪",706,11‬هر ميوه به وقت خويش سر كرد"‪",‬هر فصل چه سان مرتب‬
‫آمد"‬
‫‪",706,12‬بس كن كه به پيش ناطق كل"‪",‬گوياي خمش مهذب آمد"‬
‫‪",706,13‬بس كن كه عروس جان ز جلوه"‪",‬با نامحرم معذب آمد"‬
‫‪",706,14‬من بس نكنم كه بي دلن را"‪",‬اين كلبشكر مجرب آمد"‬
‫‪",706,15‬من بس نكنم به كوري آنك"‪",‬اندر ره دين مذبذب آمد"‬
‫‪",706,16‬خامش كه بگفت حاجتي نيست"‪",‬چون جذب فرغت فانصب‬
‫آمد"‬
‫‪",706,17‬خود گفتن بنده جذب حقست"‪",‬كز بنده به بنده اقرب آمد"‬
‫‪",707,1‬آن يوسف خوش عذار آمد"‪",‬وان عيسي روزگار آمد"‬
‫‪",707,2‬وان سنجق صد هزار نصرت"‪",‬بر موكب نوبهار آمد"‬
‫‪",707,3‬اي كار تو مرده زنده كردن"‪",‬برخيز كه روز كار آمد"‬
‫‪",707,4‬شيري كه به صيد شير گيرد"‪",‬سرمست به مرغزار آمد"‬
‫‪",707,5‬دي رفت و پرير نقد بستان"‪",‬كان نقده خوش عيار آمد"‬
‫‪",707,6‬اين شهر امروز چون بهشتست"‪",‬مي گويد شهريار آمد"‬
‫‪",707,7‬مي زن دهلي كه روز عيدست"‪",‬مي كن طربي كه يار آمد"‬
‫‪",707,8‬ماهي از غيب سر برون كرد"‪",‬كين مه بر او غبار آمد"‬
‫‪",707,9‬از خوبي آن قرار جانها"‪",‬عالم همه بي قرار آمد"‬
‫‪",707,10‬هين دامن عشق برگشاييد"‪",‬كز چرخ نهم نثار آمد"‬
‫‪",707,11‬اي مرغ غريب پر بريده"‪",‬بر جاي دو پر چهار آمد"‬
‫‪",707,12‬هان اي دل بسته سينه بگشا"‪",‬كان گمشده در كنار آمد"‬
‫‪",707,13‬اي پاي بيا و پاي مي كوب"‪",‬كان سرده نامدار آمد"‬
‫‪",707,14‬از پير مگو كه او جوان شد"‪",‬وز پار مگو كه پار آمد"‬
‫‪",707,15‬گفتي با شه چه عذر گويم"‪",‬خود شاه به اعتذار آمد"‬
‫‪",707,16‬گفتي كه كجا رهم ز دستش"‪",‬دستش همه دستيار آمد"‬
‫‪",718,17‬حقست اگر ز عشق آن سرو"‪",‬با جمله گلرخان چو خاريد"‬
‫‪",718,18‬حقست اگر ز عشق موسي"‪",‬بر فرعونان نفس ماريد"‬
‫‪",718,19‬جان را سپر بلش سازيد"‪",‬كندر كف عشق ذوالفقاريد"‬
‫‪",718,20‬در صبر و ثبات كوه قافيد"‪",‬چون كوه حليم و با وقاريد"‬
‫‪",718,21‬چون بحر نهان به مظهر آيد"‪",‬ماننده موج بي قراريد"‬
‫‪",718,22‬هنگام نثار و در فشاني"‪",‬چون ابر به وقت نوبهاريد"‬
‫‪",718,23‬در تير شهيت اگر شهيديت"‪",‬در پيش مهيت اگر غباريد"‬
‫‪",718,24‬پاينده و تازه همچو سرويد"‪",‬چون شاخ بلند ميوه داريد"‬
‫‪",718,25‬ز آسيب درخت او چو سيبيد"‪",‬چون سيب درخت سنگساريد"‬
‫‪",718,26‬گر سنگ دلن زنندتان سنگ"‪",‬با گوهر خويش يار غاريد"‬
‫‪",718,27‬چون دامن در پيش دوانيد"‪",‬گر همچو سجاف بركناريد"‬
‫‪",718,28‬چون همسفريد با مه خويش"‪",‬پيوسته چو چرخ در دواريد"‬
‫‪",718,29‬هم عشق شما و هم شما عشق"‪",‬با اشتر عشق هم مهاريد"‬
‫‪",718,30‬گر نقب زنست نفس و دزدست"‪",‬آخر نه درين حصين حصاريد"‬
‫‪",718,31‬از عشق خوريد باده و نقل"‪",‬گر مقبل وگر حلل خواريد"‬
‫‪",718,32‬ديديت كه تان همي نگارد"‪",‬ديگر چه خيال مي نگاريد"‬
‫‪",718,33‬اوتان به خود اختيار كردست"‪",‬چه در پي جبر و اختياريد"‬
‫‪",718,34‬محكوم يك اختيار باشيد"‪",‬گر عاشق و اهل اعتباريد"‬
‫‪",718,35‬خاموش كنم اگرچه با من"‪",‬در نطق و سكوت سازواريد"‬
‫‪",719,1‬اي اهل صبوح در چه كاريد"‪",‬شب مي گذرد روا مداريد"‬
‫‪",719,2‬ماننده آفتاب رخشان"‪",‬از جام صبوح سر برآريد"‬
‫‪",719,3‬اي شب شمران اگر شمارست"‪",‬باري شب زلف او شماريد"‬
‫‪",719,4‬زخمي كه ز دست وانماييد"‪",‬گر پنجه شير را شكاريد"‬
‫‪",719,5‬در خواب شويد اي ملولن"‪",‬وين خلوت را به ما سپاريد"‬
‫‪",719,6‬مي آيد آن نگار امشب"‪",‬چون منتظران آن نگاريد"‬
‫‪",719,7‬زان روي كه شمس دين تبريز"‪",‬داند كه شما در انتظاريد"‬
‫‪",720,1‬از بهر چه در غم و زحيريد"‪",‬وقت سفرست خر بگيريد"‬
‫‪",720,2‬خيزيد روان شويد ياران"‪",‬تا همچو روان صفا پذيريد"‬
‫‪",720,3‬پران باشيد در پي صيد"‪",‬آخر نه كم از كمان و تيريد"‬
‫‪",720,4‬اندر حركت نهانست روزي"‪",‬گر محتشميد وگر فقيريد"‬
‫‪",720,5‬در اول روز تازه زانيد"‪",‬كه شب سوي غيب در مسيريد"‬
‫‪",721,1‬هر سينه كه سيمبر ندارد"‪",‬شخصي باشد كه سر ندارد"‬
‫‪",721,2‬وانكس كه ز دام عشق دورست"‪",‬مرغي باشد كه پر ندارد"‬
‫‪",721,3‬او را چه خبر بود ز عالم"‪",‬كز باخبران خبر ندارد"‬
‫‪",721,4‬او صيد شود به تير غمزه"‪",‬كز عشق سر سپر ندارد"‬
‫‪",721,5‬آن را كه دلير نيست در راه"‪",‬خود پنداري جگر ندارد"‬
‫‪",721,6‬در راه فكنده است دري"‪",‬جز او كه فكند بر ندارد"‬
‫‪",721,7‬آنكس كه نگشت گرد آن در"‪",‬بس بي گهرست و فر ندارد"‬
‫‪",721,8‬وقت سحرست همين بخسبيد"‪",‬زيرا شب ما سحر ندارد"‬
‫‪",722,1‬ما مست شديم و دل جدا شد"‪",‬از ما بگريخت تا كجا شد"‬
‫‪",722,2‬چون ديد كه بند عقل بگسست"‪",‬در حال دلم گريزپا شد"‬
‫‪",722,3‬او جاي دگر نرفته باشد"‪",‬او جانب خلوت خدا شد"‬
‫‪",722,4‬در خانه مجو كه او هواييست"‪",‬او مرغ هواست و در هوا شد"‬
‫‪",722,5‬او باز سپيد پادشاهست"‪",‬پريد به سوي پادشا شد"‬
‫‪",723,1‬ساقي برخيز كان مه آمد"‪",‬بشتاب كه سخت بيگه آمد"‬
‫‪",723,2‬تركانه بتاز وقت تنگست"‪",‬كان ترك خطا به خرگه آمد"‬
‫‪",723,3‬در وهم نبود اين سعادت"‪",‬اقبال نگر كه ناگه آمد"‬
‫‪",723,4‬عاشق چو پياله پر ز خون بود"‪",‬چون ساغر مي به قهقه آمد"‬
‫‪",723,5‬با چون تو مه آنك وقت دريافت"‪",‬تعجيل نكرد ابله آمد"‬
‫‪",723,6‬از خرمن عشق هر كي بگريخت"‪",‬كاهست به خرمن كه آمد"‬
‫‪",723,7‬بيگه شد و هر كي اوست مقبل"‪",‬بگريخت ز خود به درگه آمد"‬
‫‪",723,8‬اندر تبريز هاي و هوييست"‪",‬آن را كه ز هجر با ره آمد"‬
‫‪",724,1‬گرمابه دهر جان فزا بود"‪",‬زيرا كه درو پري ما بود"‬
‫‪",724,2‬مر پريان را ز حيرت او"‪",‬هر گوشه مقال و ماجرا بود"‬
‫‪",724,3‬عقلست چراغ ماجراها"‪",‬آنجا هش و عقل از كجا بود"‬
‫‪",724,4‬در صرصر عشق عقل پشه ست"‪",‬آنجا چه مجال عقلها بود"‬
‫‪",724,5‬از احمد پا كشيد جبريل"‪",‬از سدره سفر چو ماورا بود"‬
‫‪",724,6‬گفتا كه بسوزم ار بيايم"‪",‬كان سو همه عشق بد و ل بود"‬
‫‪",724,7‬تعظيم و مواصلت دو ضدند"‪",‬در فسحت وصل آن هبا بود"‬
‫‪",724,8‬آنجا ليلي شدست مجنون"‪",‬زيرا كه جنون هزار تا بود"‬
‫‪",724,9‬آنجا حسني نقاب بگشود"‪",‬پيراهن حسنها قبا بود"‬
‫‪",724,10‬يوسف در عشق بد زليخا"‪",‬ني زهره و چنگ و ني نوا بود"‬
‫‪",724,11‬وان نافخ صور مانده بي روح"‪",‬كانجا جز روح دوست ل بود"‬
‫‪",724,12‬در بحر گريخت اين مقالت"‪",‬زيرا هنگام آشنا بود"‬
‫‪",725,1‬كس با چو تو يار راز گويد"‪",‬يا قصه خويش باز گويد"‬
‫‪",725,2‬عاقل كردست با تو كوتاه"‪",‬ليكن عاشق دراز گويد"‬
‫‪",687,8‬خمهاي شراب عشق برجوشد"‪",‬هنگام كباب و باب زن گردد"‬
‫‪",687,9‬سيمرغ هواي ما ز قاف آيد"‪",‬دام شبلي و بوالحسن گردد"‬
‫‪",687,10‬هر ذره مثال آفتاب آيد"‪",‬هر قطره به موهبت عدن گردد"‬
‫‪",687,11‬هر بره ز گرگ شير آشامد"‪",‬هر پيل انيس كرگدن گردد"‬
‫‪",687,12‬ز انبوهي دلبران و مه رويان"‪",‬هر گوشه شهر ما ختن گردد"‬
‫‪",687,13‬هر عاشق بي مراد سرگشته"‪",‬مستغرق عشق باختن گردد"‬
‫‪",687,14‬چون قالب مرده جان نو يابد"‪",‬فارغ ز لفافه و كفن گردد"‬
‫‪",687,15‬آن عقل فضول در جنون آيد"‪",‬هوش از بن گوش مرتهن گردد"‬
‫‪",687,16‬جان و دل صد هزار ديوانه"‪",‬از بوسه يار خوش دهن گردد"‬
‫‪",687,17‬آن روز كه جان جمله مخموران"‪",‬ساقي هزار انجمن گردد"‬
‫‪",687,18‬وانكس كه سبال مي زدي بر عشق"‪",‬در عشق شهير مرد و زن‬
‫گردد"‬
‫‪",687,19‬در چاه فراق هر كي افتاده ست"‪",‬ره يابد و همره رسن گردد"‬
‫‪",687,20‬باقيش مگو درون دل مي دار"‪",‬آن به كه سخن دران وطن‬
‫گردد"‬
‫‪",688,1‬روي تو برنگريز كان ماند"‪",‬زلف تو به نقش بند جان ماند"‬
‫‪",688,2‬گر سايه برگ گل فتد بر تو"‪",‬بر عارض نازكت نشان ماند"‬
‫‪",688,3‬روزي گذرد ز هجر تو سالي"‪",‬مسكين عاشق چنان جوان ماند"‬
‫‪",688,4‬دلتنگ نيم اگرچه دل تنگم"‪",‬كاخر دل من بدان دهان ماند"‬
‫‪",688,5‬در چشم من آي تا تو هم بيني"‪",‬يك تن كه به صد هزار جان ماند"‬
‫‪",689,1‬دوش از بت من جهان چه مي شد"‪",‬وز ماه من آسمان چه مي‬
‫شد"‬
‫‪",689,2‬در پيش رخش چه رقص مي كرد"‪",‬وز آتش عشق جان چه مي‬
‫شد"‬
‫‪",689,3‬چشم از نظرش چه مست مي گشت"‪",‬وز قند لبش دهان چه مي‬
‫شد"‬
‫‪",689,4‬از تير مژه چه صيد مي كرد"‪",‬وان ابروي چون كمان چه مي شد"‬
‫‪",689,5‬مي شد كه به لله رنگ بخشد"‪",‬ور ني سوي گلستان چه مي شد"‬
‫‪",689,6‬آن لحظه به سبزه گل چه مي گفت"‪",‬وز نرگسش ارغوان چه مي‬
‫شد"‬
‫‪",689,7‬جز از پي نور بخش كردن"‪",‬بر چرخ دوان دوان چه مي شد"‬
‫‪",689,8‬گر زانك نه لطف بي كران داشت"‪",‬آن ماه درين ميان چه مي‬
‫شد"‬
‫‪",689,9‬بنمود ز لمكان جمالي"‪",‬يا رب كه ازو مكان چه مي شد"‬
‫‪",689,10‬بگشاد نقاب بي نشاني"‪",‬وين عالم با نشان چه مي شد"‬
‫‪",689,11‬شب رفت و بماند روز مطلق"‪",‬وين عقل چو پاسبان چه مي‬
‫شد"‬
‫‪",689,12‬از ديده غيب شمس تبريز"‪",‬اين ديده غيب دان چه مي شد"‬
‫‪",690,1‬اي عشق كه جمله از تو شادند"‪",‬وز نور تو عاشقان بزادند"‬
‫‪",692,14‬خفتيم ميانه خموشان"‪",‬كز حد برديم بانگ و فرياد"‬
‫‪",693,1‬جاني كه ز نور مصطفي زاد"‪",‬با او تو مگو ز داد و بيداد"‬
‫‪",693,2‬هرگز ماهي سباحت آموخت"‪",‬آزادي جست سرو آزاد"‬
‫‪",693,3‬خاري كه ز گلبن طرب رست"‪",‬گلزار به روي او شود شاد"‬
‫‪",693,4‬دورست رواقهاي شادي"‪",‬از آتش و آب و خاك و از باد"‬
‫‪",693,5‬زين چار بسيط چون چليپا"‪",‬تركيب موحدان برون باد"‬
‫‪",693,6‬زانسو فلكيست نيك روشن"‪",‬زانسو ملكيست بسته مرصاد"‬
‫‪",693,7‬كمتر بخشش دو چشم بخشد"‪",‬بينا و حكيم و تيز و استاد"‬
‫‪",693,8‬با ديده جان چو واپس آيي"‪",‬در عالم آب و گل به ارشاد"‬
‫‪",693,9‬بيني تو و ديگران نبينند"‪",‬هر سو نوري به رسم ميلد"‬
‫‪",693,10‬در هر ابري هزار خورشيد"‪",‬در هر ويران بهشت آباد"‬
‫‪",693,11‬تختي بنهي به قصر مردان"‪",‬هم خيمه زني به بام اوتاد"‬
‫‪",693,12‬بويي ببري ز شمس تبريز"‪",‬كوراست ملك مطيع و منقاد"‬
‫‪",694,1‬آن كز دهن تو رنگ دارد"‪",‬انصاف كه رزق تنگ دارد"‬
‫‪",694,2‬وانكس كه جدل ببست با تو"‪",‬با عمر عزيز جنگ دارد"‬
‫‪",694,3‬ماهي كه بيافت آب حيوان"‪",‬بر خشك چرا درنگ دارد"‬
‫‪",694,4‬در آينه عكس قيصر روم"‪",‬گر نيست بدانك زنگ دارد"‬
‫‪",694,5‬در قدس دلت چو خوك ديدي"‪",‬ملك قدست فرنگ دارد"‬
‫‪",694,6‬ما را باري نگار خوش قول"‪",‬اندر بر خود چو چنگ دارد"‬
‫‪",694,7‬زان زخمه او هميشه اين چنگ"‪",‬پس تن تن و بس ترنگ دارد"‬
‫‪",694,8‬هر ذره كه پاي كوفت با ما"‪",‬از مشرق چرخ ننگ دارد"‬
‫‪",694,9‬هر جان كه درين روش بلنگد"‪",‬جان تو كه عذر لنگ دارد"‬
‫‪",694,10‬زيرا كين بحر بس كريمست"‪",‬آن نيست كه او نهنگ دارد"‬
‫‪",694,11‬سگ طبع كسي كه با چنين شير"‪",‬او سركشي پلنگ دارد"‬
‫‪",694,12‬سنگين جاني كه با چنين لعل"‪",‬سوداي كلوخ و سنگ دارد"‬
‫‪",694,13‬خامش كن و جاه گفت كم جوي"‪",‬كين جاه مزاج بنگ دارد"‬
‫‪",695,1‬اين قافله بار ما ندارد"‪",‬از آتش يار ما ندارد"‬
‫‪",695,2‬هر چند درختهاي سبزند"‪",‬بويي ز بهار ما ندارد"‬
‫‪",695,3‬جان تو چو گلشنست ليكن"‪",‬دل خسته بخار ما ندارد"‬
‫‪",695,4‬بحريست دل تو در حقايق"‪",‬كو جوش كنار ما ندارد"‬
‫‪",695,5‬هر چند كه كوه برقرارست"‪",‬والله كه قرار ما ندارد"‬
‫‪",695,6‬جاني كه بهر صبوح مستست"‪",‬بويي ز خمار ما ندارد"‬
‫‪",695,7‬آن مطرب آسمان كه زهره ست"‪",‬هم طاقت كار ما ندارد"‬
‫‪",698,6‬رقص است زبان ذره زيرا"‪",‬جز رقص دگر بيان ندارد"‬
‫‪",698,7‬هر سو نگران تست دلها"‪",‬وان سو كه تويي گمان ندارد"‬
‫‪",698,8‬اين عالم را كرانه اي هست"‪",‬عشق من و تو كران ندارد"‬
‫‪",698,9‬مانند خيال تو نديدم"‪",‬بوسه دهد و دهان ندارد"‬
‫‪",698,10‬ماننده غمزه ات نديدم"‪",‬تير اندازد كمان ندارد"‬
‫‪",698,11‬دادي كمري كه بر ميان بند"‪",‬طفل دل من ميان ندارد"‬
‫‪",698,12‬گفتي كه به سوي ما روان شو"‪",‬بي لطف تو جان روان ندارد"‬
‫‪",699,1‬بيچاره كسي كه مي ندارد"‪",‬غوره به سلف همي فشارد"‬
‫‪",699,2‬بيچاره زمين كه شوره باشد"‪",‬وين ابر كرم برو نبارد"‬
‫‪",699,3‬باري دل من صبوح مستست"‪",‬وام شب دوش مي گزارد"‬
‫‪",699,4‬گفتم به صبوح خفتگان را"‪",‬پامزد ويم كه سر برارد"‬
‫‪",699,5‬امروز گريخت شرم از من"‪",‬او بر كف مست كي نگارد"‬
‫‪",699,6‬ساقيست گرفته گوشم امروز"‪",‬يك لحظه مرا نمي گذارد"‬
‫‪",699,7‬جام چو عصاش اژدها شد"‪",‬بر قبطي عقل مي گمارد"‬
‫‪",699,8‬خاموش و ببين كه خم مستان"‪",‬چون جام شريف مي سپارد"‬
‫‪",700,1‬آن خواجه خوش لقا چه دارد"‪",‬آيينه اش از صفا چه دارد"‬
‫‪",700,2‬هان تا نروي تو در جوالش"‪",‬رختش بطلب كه تا چه دارد"‬
‫‪",700,3‬اندر سخنش كشان و بو گير"‪",‬كز بوي مي بقا چه دارد"‬
‫‪",700,4‬در گلشن ذوق او فرو رو"‪",‬كز نرگس و لله ها چه دارد"‬
‫‪",700,5‬هر چند كز انبيا بلفيد"‪",‬از گوهر انبيا چه دارد"‬
‫‪",700,6‬گرچه صلوات مي فرستند"‪",‬از صفوت مصطفي چه دارد"‬
‫‪",700,7‬يا سايه خود برو مينداز"‪",‬كو خود چه كس است يا چه دارد"‬
‫‪",700,8‬در ساقي خويش چنگ در زن"‪",‬منديش كه آن سه تا چه دارد"‬
‫‪",700,9‬عمري پي زيد و عمرو بردي"‪",‬زين پس بنگر خدا چه دارد"‬
‫‪",700,10‬از سر مجموع اصل مگذر"‪",‬كين اصل جدا جدا چه دارد"‬
‫‪",700,11‬اين كاه سخن دگر مپيما"‪",‬بنديش كه كهربا چه دارد"‬
‫‪",701,1‬آن خواجه خوش لقا چه دارد"‪",‬بازار مرا بها چه دارد"‬
‫‪",701,2‬او عشوه دهد ازو تو مشنو"‪",‬رختش بطلب كه تا چه دارد"‬
‫‪",701,3‬نقدش بركش ببين كه چندست"‪",‬در نقد دگر دغا چه دارد"‬
‫‪",701,4‬گر دست و ترازوي نداري"‪",‬تا بركشي كز صفا چه دارد"‬
‫‪",701,5‬اندر سخنش كشان و بو گير"‪",‬كز بوي مي بقا چه دارد"‬
‫‪",701,6‬شاد آنكه بجست جان خود را"‪",‬كز حالت مرتضا چه دارد"‬
‫‪",701,7‬در خويش ز اوليا چه بيند"‪",‬وز لذت انبيا چه دارد"‬
‫‪",703,22‬هرگز دل تو ز تو نرنجد"‪",‬هرگز ذقنت ز خد نترسد"‬
‫‪",703,23‬گلشن ز بهار و باغ سوسن"‪",‬وز سرو لطيف قد نترسد"‬
‫‪",703,24‬چون گل بشكفت و روي خود ديد"‪",‬زان پس ز قبول و رد‬
‫نترسد"‬
‫‪",703,25‬بس كن هر چند تا قيامت"‪",‬اين بحر گهر دهد نترسد"‬
‫‪",704,1‬آنجا كه چو تو نگار باشد"‪",‬سالوس و حفاظ عار باشد"‬
‫‪",704,2‬سالوس و حيل كنار گيرد"‪",‬چون رحمت بي كنار باشد"‬
‫‪",704,3‬بوسي به دغا ربودم از تو"‪",‬اي دوست دغا سه بار باشد"‬
‫‪",704,4‬امروز وفا كن آن سوم را"‪",‬امروز يكي هزار باشد"‬
‫‪",704,5‬من جوي و تو آب و بوسه آب"‪",‬هم بر لب جويبار باشد"‬
‫‪",704,6‬از بوسه آب بر لب جوي"‪",‬اشكوفه و سبزه زار باشد"‬
‫‪",704,7‬از سبزه چه كم شود كه سبزه"‪",‬در ديده خيره خار باشد"‬
‫‪",704,8‬موسي ز عصا چرا گريزد"‪",‬گر بر فرعون مار باشد"‬
‫‪",704,9‬بر فرعونان كه نيل خون گشت"‪",‬بر مومن خوش گوار باشد"‬
‫‪",704,10‬هرگز نرمد خليل ز آتش"‪",‬گر بر نمرود نار باشد"‬
‫‪",704,11‬يعقوب كجا رمد ز يوسف"‪",‬گر بر پسرانش بار باشد"‬
‫‪",704,12‬آن باد بهار جان باغست"‪",‬بر شوره اگر غبار باشد"‬
‫‪",704,13‬زان باغ درخت برگ يابد"‪",‬اشكوفه برو سوار باشد"‬
‫‪",704,14‬احمد چو تراست پس ز بوجهل"‪",‬عشقا سزدت كه عار باشد"‬
‫‪",704,15‬اين را بردست و آن بدين مات"‪",‬كار دنيا قمار باشد"‬
‫‪",704,16‬آنكس كه ز بخت خود گريزد"‪",‬بگريخته شرمسار باشد"‬
‫‪",704,17‬هين دام منه به صيد خرگوش"‪",‬تا شير ترا شكار باشد"‬
‫‪",704,18‬اي دل ز عبير عشق كم گوي"‪",‬خود بو برد آنكه يار باشد"‬
‫‪",705,1‬اي كز تو همه جفا وفا شد"‪",‬آن عهد و وفاي تو كجا شد"‬
‫‪",705,2‬با روي تو سور شد عزاها"‪",‬بي روي تو سورها عزا شد"‬
‫‪",705,3‬شد بي قدمت سرا خرابه"‪",‬باز از تو خرابها سرا شد"‬
‫‪",705,4‬از دعوت تو فنا شود هست"‪",‬وز هجر تو هستها فنا شد"‬
‫‪",705,5‬اي كشته مرا به جرم آنك"‪",‬از من راضي به جان چرا شد"‬
‫‪",705,6‬آن تخم عطاي تست در جان"‪",‬كورا كف دست با سخا شد"‬
‫‪",705,7‬اعنات مهيجست جان را"‪",‬ور ني ز چه روي جان گدا شد"‬
‫‪",705,8‬گر عاشق داد نيست جودت"‪",‬پس جان ز چه عاشق دعا شد"‬
‫‪",705,9‬زد پرتو ساقييت بر ابر"‪",‬كز عكس تو ابرها سقا شد"‬
‫‪",705,10‬زد عكس صبوري تو بر كوه"‪",‬تسكين زمين و متكا شد"‬
‫‪",705,11‬زد عكس بلندي تو بر چرخ"‪",‬معني تو صورت سما شد"‬
‫‪",705,12‬از حسن تو خاك هم خبر يافت"‪",‬شد يوسف خوب و دلربا شد"‬
‫‪",707,17‬ناري ديدي و نور آمد"‪",‬خوني ديدي عقار آمد"‬
‫‪",707,18‬آنكس كه ز بخت خود گريزد"‪",‬بگريخته شرمسار آمد"‬
‫‪",707,19‬خامش كن و لطفهاش مشمر"‪",‬لطفيست كه بي شمار آمد"‬
‫‪",708,1‬برخيز كه ساقي اندر آمد"‪",‬وان جان هزار دلبر آمد"‬
‫‪",708,2‬آمد مي ناب وز پي نقل"‪",‬بادام و نبات و شكر آمد"‬
‫‪",708,3‬آن جان و جهان رسيد و از وي"‪",‬صد جان جهان مصور آمد"‬
‫‪",708,4‬مشك آمد پيش طره او"‪",‬كان طره ز حسن بر سر آمد"‬
‫‪",708,5‬زد حلقه مشك فام و مي گفت"‪",‬بگشاي كه بنده عنبر آمد"‬
‫‪",708,6‬از تابش لعل او چه گويم"‪",‬كز لعل و عقيق برتر آمد"‬
‫‪",708,7‬زان سنبل ابروش حياتم"‪",‬با برگ و لطيف و اخضر آمد"‬
‫‪",708,8‬در ده مي خام و بين كه ما را"‪",‬در مجلس خام ديگر آمد"‬
‫‪",708,9‬آن رايت سرخ كز نهيبش"‪",‬اسپاه فرج مظفر آمد"‬
‫‪",708,10‬هر كار كه بسته گشت و مشكل"‪",‬آن كار بدو ميسر آمد"‬
‫‪",708,11‬مي ده كه سر سخن ندارم"‪",‬زيرا كه سخن چو لنگر آمد"‬
‫‪",709,1‬حان از سفر دراز آمد"‪",‬بر خاك در تو باز آمد"‬
‫‪",709,2‬در نقد وجود هر چه زر بود"‪",‬از گنج عدم به گاز آمد"‬
‫‪",709,3‬بي مهر تو هر كه آسمان رفت"‪",‬درهاي فلك فراز آمد"‬
‫‪",709,4‬بي آبي خويش جمله ديدند"‪",‬هرك از تو نه سرفراز آمد"‬
‫‪",709,5‬جان رفت كه بي تو كار سازد"‪",‬سوزيد و نه كارساز آمد"‬
‫‪",709,6‬اندر سفرش بشد حقيقت"‪",‬كو بي تو همه مجاز آمد"‬
‫‪",709,7‬از گرد ره آمدست امروز"‪",‬رحم آر كه پر نياز آمد"‬
‫‪",709,8‬سر را ز دريچه اي برون كن"‪",‬تا بيند كان طراز آمد"‬
‫‪",709,9‬تا نعره عاشقان برآيد"‪",‬كان قبله هر نماز آمد"‬
‫‪",709,10‬از پيش تو رفت باز جانم"‪",‬طبل تو شنيد و باز آمد"‬
‫‪",709,11‬اي اهل رباط وارهيديت"‪",‬كز خط خوشش جواز آمد"‬
‫‪",709,12‬آن چنگ طرب كه بي نوا بود"‪",‬رقصي كه كنون به ساز آمد"‬
‫‪",709,13‬از سلسله نياز رستيد"‪",‬كان بند هزار ناز آمد"‬
‫‪",709,14‬ترك خر كالبد بگوييد"‪",‬كان شاه براق تاز آمد"‬
‫‪",709,15‬نور رخ شمس حق تبريز"‪",‬عالم بگرفت و راز آمد"‬
‫‪",710,1‬آن شعله نور مي خرامد"‪",‬وان فتنه حور مي خرامد"‬
‫‪",710,2‬شب جامه سپيد كرد زيرا"‪",‬كان ماه ز دور مي خرامد"‬
‫‪",710,3‬مستان شبانه را بشارت"‪",‬ساقي به سحور مي خرامد"‬
‫‪",710,4‬جان را به مثال عود سوزيم"‪",‬كان كان بلور مي خرامد"‬
‫‪",710,5‬آن فتنه نگر كه بار ديگر"‪",‬با صد شر و شور مي خرامد"‬
‫‪",714,11‬همچون مه نو ز غم خميدن"‪",‬چون سايه برو و سر دويدن"‬
‫‪",714,12‬از عالم دل ندا شنيدن"‪",‬آخر نه به روي آن پري بود"‬
‫‪",714,13‬آن مه كه بسوخت مشتري را"‪",‬بشكست بتان آزري را"‬
‫‪",714,14‬گر دل بگزيد كافري را"‪",‬آخر نه به روي آن پري بود"‬
‫‪",714,15‬گر هجده هزار عالم اي جان"‪",‬پر گشت ز قيل و قالم اي جان"‬
‫‪",714,16‬وان شعله نور حالم اي جان"‪",‬آخر نه به روي آن پري بود"‬
‫‪",714,17‬گر داد طريق عشق داديم"‪",‬ور زان مه و آفتاب شاديم"‬
‫‪",714,18‬ور ديده نو درو گشاديم"‪",‬آخر نه به روي آن پري بود"‬
‫‪",714,19‬آن دم كه ز ننگ خويش رستيم"‪",‬وان مي كه ز بوش بود‬
‫مستيم"‬
‫‪",714,20‬وان ساغرها كه درشكستيم"‪",‬آخر نه به روي آن پري بود"‬
‫‪",714,21‬باغي كه حيات گشت وصلش"‪",‬خوشتر ز بهار و چار فصلش"‬
‫‪",714,22‬شمس تبريز اصل اصلش"‪",‬آخر نه به روي آن پري بود"‬
‫‪",715,1‬اول نظر ارچه سرسري بود"‪",‬سرمايه و اصل دلبري بود"‬
‫‪",715,2‬گر عشق وبال و كافري بود"‪",‬آخر نه به روي آن پري بود"‬
‫‪",715,3‬زان رنگ تو گشته ايم بي رنگ"‪",‬زان سوي خرد هزار فرسنگ"‬
‫‪",715,4‬گر روم گزيد جان اگر زنگ"‪",‬آخر نه به روي آن پري بود"‬
‫‪",715,5‬رو كرده به چتر پادشاهي"‪",‬وز نور مشارقش سپاهي"‬
‫‪",715,6‬گر ياوه شد او ز شاه راهي"‪",‬آخر نه به روي آن پري بود"‬
‫‪",715,7‬همچون مه بي پري پريدن"‪",‬چون سايه به رو و سر دويدن"‬
‫‪",715,8‬چون سرو ز بادها خميدن"‪",‬آخر نه به روي آن پري بود"‬
‫‪",715,9‬زان مه كه نواخت مشتري را"‪",‬جان داد بتان آزري را"‬
‫‪",715,10‬گر سهو فتاد سامري را"‪",‬آخر نه به روي آن پري بود"‬
‫‪",715,11‬گر هجده هزار عالم اي جان"‪",‬پر گشت ز قال و قالم اي جان"‬
‫‪",715,12‬گر حالم وگر محالم اي جان"‪",‬آخر نه به روي آن پري بود"‬
‫‪",715,13‬چون ماه نزار گشته شاديم"‪",‬كندر پي آفتاب راديم"‬
‫‪",715,14‬ور هم به خسوف درفتاديم"‪",‬آخر نه به روي آن پري بود"‬
‫‪",715,15‬ناموس شكسته ايم و مستيم"‪",‬صد توبه و عهد را شكستيم"‬
‫‪",715,16‬ور دست و ترنج را بخستيم"‪",‬آخر نه به روي آن پري بود"‬
‫‪",715,17‬زان جام شراب ارغواني"‪",‬زان چشمه آب زندگاني"‬
‫‪",715,18‬گر داد فضوليي نشاني"‪",‬آخر نه به روي آن پري بود"‬
‫‪",715,19‬فصلي به جز اين چهار فصلش"‪",‬ني فصل ربيع و اصل اصلش"‬
‫‪",715,20‬گر لف زديم ما ز وصلش"‪",‬آخر نه به روي آن پري بود"‬
‫‪",715,21‬خاموش كه گفتني نتان گفت"‪",‬رازش بايد ز راه جان گفت"‬
‫‪",725,3‬از عشق تو در سجود افتد"‪",‬سوداي تو در نماز گويد"‬
‫‪",725,4‬از ناز همه دروغ گويي"‪",‬آنچ اين دلم از نياز گويد"‬
‫‪",725,5‬من همچو ايازم و تو محمود"‪",‬بشنو سخني كاياز گويد"‬
‫‪",725,6‬پيش تو كسي حديث من گفت"‪",‬گفتي تو كه او مجاز گويد"‬
‫‪",725,7‬چون زر سخنان من شنيدي"‪",‬گفتي به طريق گاز گويد"‬
‫‪",726,1‬شب رفت حريفكان كجائيد"‪",‬شب تا برود شما بياييد"‬
‫‪",726,2‬از لعل لبش شراب نوشيد"‪",‬وز خنده او شكر بخاييد"‬
‫‪",726,3‬چون روز شود به هوشياران"‪",‬زين باده نشانه وانماييد"‬
‫‪",726,4‬در جيب شما چو در دميدند"‪",‬عيسي زاييد اگر بزاييد"‬
‫‪",726,5‬بي هشت بهشت و هفت دوزخ"‪",‬همچون مه چهارده براييد"‬
‫‪",726,6‬يك موي ز هفت و هشت گر هست"‪",‬اين خلوت خاص را نشاييد"‬
‫‪",726,7‬مويي در چشم نيست اندك"‪",‬زنهار كه سرمه اي بساييد"‬
‫‪",726,8‬چون چشم ز موي پاك گردد"‪",‬در عشق چو چشم پيشواييد"‬
‫‪",726,9‬در عشق خديو شمس تبريز"‪",‬انصاف كه بي شما شماييد"‬
‫‪",727,1‬از دلبر ما نشان كي دارد"‪",‬در خانه مهي نهان كي دارد"‬
‫‪",727,2‬بي ديده جمال او كي بيند"‪",‬بيرون ز جهان جهان كي دارد"‬
‫‪",727,3‬آن تير كه جان شكار آنست"‪",‬بنماي كه آن كمان كي دارد"‬
‫‪",727,4‬در هر طرفي يكي نگاريست"‪",‬صوفي تو نگر كه آن كي دارد"‬
‫‪",727,5‬اين صورت خلق جمله نقش اند"‪",‬هم جان داند كه جان كي دارد"‬
‫‪",727,6‬اين جمله گدا و خوشه چين اند"‪",‬آن دست گهرفشان كي دارد"‬
‫‪",727,7‬قلب شدند جمله عالم"‪",‬آخر خبري ز كان كي دارد"‬
‫‪",727,8‬شادست زمان به شمس تبريز"‪",‬آخر بنگر زمان كي دارد"‬
‫‪",728,1‬دشمن خويشيم و يار آنك ما را مي كشد"‪",‬غرق درياييم و ما را‬
‫موج دريا مي كشد"‬
‫‪",728,2‬زان چنين خندان و خوش ما جان شيرين مي دهيم"‪",‬كان ملك ما‬
‫را به شهد و قند و حلوا مي كشد"‬
‫‪",728,3‬خويش فربه مي نماييم از پي قربان عيد"‪",‬كان قصاب عاشقان‬
‫بس خوب و زيبا مي كشد"‬
‫‪",728,4‬آن بليس بي تبش مهلت همي خواهد ازو"‪",‬مهلتي دادش كه او را‬
‫بعد فردا مي كشد"‬
‫‪",728,5‬همچو اسماعيل گردن پيش خنجر خوش بنه"‪",‬در مدزد از وي گلو‬
‫گر مي كشد تا مي كشد"‬
‫‪",728,6‬نيست عزرائيل را دست و رهي بر عاشقان"‪",‬عاشقان عشق را‬
‫هم عشق و سودا مي كشد"‬
‫‪",728,7‬كشتگان نعره زنان ياليت قومي يعلمون"‪",‬خفيه صد جان ميدهد‬
‫دلدار و پيدا مي كشد"‬
‫‪",728,8‬از زمين كالبد برزن سري وانگه ببين"‪",‬كو ترا بر آسمان برمي‬
‫كشد يا مي كشد"‬
‫‪",728,9‬روح ريحي مي ستاند راح روحي مي دهد"‪",‬باز جان را مي رهاند‬
‫جغد غم را مي كشد"‬
‫‪",728,10‬آن گمان ترسا برد مومن ندارد آن گمان"‪",‬كو مسيح خويشتن را‬
‫بر چليپا مي كشد"‬
‫‪",728,11‬هر يكي عاشق چو منصورند خود را مي كشند"‪",‬غير عاشق وانما‬
‫كه خويش عمدا مي كشد"‬
‫‪",728,12‬صد تقاضا مي كند هر روز مردم را اجل"‪",‬عاشق حق خويشتن‬
‫را بي تقاضا مي كشد"‬
‫‪",728,13‬بس كنم يا خود بگويم سر مرگ عاشقان"‪",‬گرچه منكر خويش را‬
‫از خشم و صفرا مي كشد"‬
‫‪",728,14‬شمس تبريزي برآمد بر افق چون آفتاب"‪",‬شمعهاي اختران را‬
‫بي محابا مي كشد"‬
‫‪",729,1‬اينك آن جويي كه چرخ سبز را گردان كند"‪",‬اينك آن رويي كه ماه‬
‫و زهره را حيران كند"‬
‫‪",729,2‬اينك آن چوگان سلطاني كه در ميدان روح"‪",‬هر يكي گو را به‬
‫وحدت سالك ميدان كند"‬
‫‪",729,3‬اينك آن نوحي كه لوح معرفت كشتي اوست"‪",‬هر كه در كشتيش‬
‫نايد غرقه طوفان كند"‬
‫‪",729,4‬هر كه از وي خرقه پوشد بركشد خرقه فلك"‪",‬هر كه از وي لقمه‬
‫يابد حكمتش لقمان كند"‬
‫‪",729,5‬نيست ترتيب زمستان و بهارت با شهي"‪",‬بر من اين دم را كند دي‬
‫بر تو تابستان كند"‬
‫‪",729,6‬خار و گل پيشش يكي آمد كه او از نوك خار"‪",‬بر يكي كس خار و‬
‫بر ديگر كسي بستان كند"‬
‫‪",729,7‬هر كه در آبي گريزد ز امر او آتش شود"‪",‬هر كه در آتش رود از‬
‫بهر او ريحان كند"‬
‫‪",729,8‬من برين برهان بگويم زانك آن برهان من"‪",‬گر همه شبهه ست او‬
‫آن شبه را برهان كند"‬
‫‪",729,9‬چه نگري در ديو مردم اين نگر كو دم به دم"‪",‬آدمي را ديو سازد‬
‫ديو را انسان كند"‬
‫‪",729,10‬اينك آن خضري كه مير آب حيوان گشته بود"‪",‬زنده را بخشد بقا‬
‫و مرده را حيوان كند"‬
‫‪",729,11‬گرچه نامش فلسفي خود علت اولي نهد"‪",‬علت آن فلسفي را‬
‫از كرم درمان كند"‬
‫‪",729,12‬گوهر آيينه كلست با او دم مزن"‪",‬كو ازين دم بشكند چون‬
‫بشكند تاوان كند"‬
‫‪",729,13‬دم مزن با آينه تا با تو او همدم بود"‪",‬گر تو با او دم زني او روي‬
‫خود پنهان كند"‬
‫‪",729,14‬كفر و ايمان تو و غير تو در فرمان اوست"‪",‬سر مكش ازوي كه‬
‫چشمش غارت ايمان كند"‬
‫‪",729,15‬هر كه نادان ساخت خود را پيش او دانا شود"‪",‬ور برو دانش‬
‫فروشد غيرتش نادان كند"‬
‫‪",729,16‬دام نان آمد ترا اين دانش تقليد و ظن"‪",‬صورت عين اليقين را‬
‫علم القرآن كند"‬
‫‪",710,6‬آن دشمن صبرهاي عاشق"‪",‬در خون صبور مي خرامد"‬
‫‪",710,7‬جانم به فداي آن سليمان"‪",‬كو جانب مور مي خرامد"‬
‫‪",710,8‬جز چهره عاشقان مبينيد"‪",‬كان شاه غيور مي خرامد"‬
‫‪",710,9‬در قالب خلق شمس تبريز"‪",‬چون نفخه صور مي خرامد"‬
‫‪",711,1‬امروز نگار ما نيامد"‪",‬آن دلبر و يار ما نيامد"‬
‫‪",711,2‬آن گل كه ميان باغ جانست"‪",‬امشب به كنار ما نيامد"‬
‫‪",711,3‬صحرا گيريم همچو آهو"‪",‬چون مشك تتار ما نيامد"‬
‫‪",711,4‬اي رونق مطربان همين گو"‪",‬كان رونق كار ما نيامد"‬
‫‪",711,5‬آرام مده تو ناي و دف را"‪",‬كارام و قرار ما نيامد"‬
‫‪",711,6‬آن ساقي جان نگشت پيدا"‪",‬درمان خمار ما نيامد"‬
‫‪",711,7‬شمس تبريز شرح فرما"‪",‬چون فصل بهار ما نيامد"‬
‫‪",712,1‬خوش باش كه هر كه راز داند"‪",‬داند كه خوشي خوشي كشاند"‬
‫‪",712,2‬شيرين چو شكر تو باش شاكر"‪",‬شاكر هر دم شكر ستاند"‬
‫‪",712,3‬شكر از شكرست آستين پر"‪",‬تا بر سر شاكران فشاند"‬
‫‪",712,4‬تلخش چو بنوشي و بخندي"‪",‬در ذات تو تلخيي نماند"‬
‫‪",712,5‬گويي كه چگونه ام خوشم من"‪",‬گويم ترشم دلت بماند"‬
‫‪",712,6‬گويد كه نهان مكن وليكن"‪",‬در گوشم گو كه كس نداند"‬
‫‪",712,7‬در گوش تو حلقه وفا نيست"‪",‬گوش تو به گوشها رساند"‬
‫‪",713,1‬ساقي زان مي كه مي چريدند"‪",‬بفزاي كه ياركان رسيدند"‬
‫‪",713,2‬مهمان بفزود مي بيفزا"‪",‬زان خنب كه اوليا چشيدند"‬
‫‪",713,3‬زان مي كه ز بوش جمله ابدال"‪",‬در خلق پديد و ناپديدند"‬
‫‪",713,4‬اي ساقي خوب شكرلله"‪",‬كان روي نكوت را بديدند"‬
‫‪",713,5‬اي آتش رخت سوز عشاق"‪",‬در عشق تو رختها كشيدند"‬
‫‪",713,6‬اي پرده فرو كشيده بنگر"‪",‬كز عشق چه پرده ها دريدند"‬
‫‪",714,1‬اول نظر ارچه سرسري بود"‪",‬سرمايه و اصل دلبري بود"‬
‫‪",714,2‬گر عشق وبال و كافري بود"‪",‬آخر نه بر وي آن پري بود"‬
‫‪",714,3‬آن جام شراب ارغواني"‪",‬وان آب حيات زندگاني"‬
‫‪",714,4‬وان ديده بخت جاوداني"‪",‬آخر نه به روي آن پري بود"‬
‫‪",714,5‬جمعيت جانهاي خرم"‪",‬در سايه آن دو زلف درهم"‬
‫‪",714,6‬در مجلس و بزم شاه اعظم"‪",‬آخر نه به روي آن پري بود"‬
‫‪",714,7‬از رنگ تو گشته ايم بي رنگ"‪",‬زان سوي جهان هزار فرسنگ"‬
‫‪",714,8‬آن دم كه بماند جان ما دنگ"‪",‬آخر نه به روي آن پري بود"‬
‫‪",714,9‬در عشق پديد شد سپاهي"‪",‬در سايه چتر پادشاهي"‬
‫‪",714,10‬افتاده دلم ميان راهي"‪",‬آخر نه به روي آن پري بود"‬
‫‪",715,22‬ور مست شد اين دل و نشان گفت"‪",‬آخر نه به روي آن پري‬
‫بود"‬
‫‪",716,1‬دير آمده اي سفر مكن زود"‪",‬اي مايه هر مراد و هر سود"‬
‫‪",716,2‬اي ز آتش عزم رفتن تو"‪",‬از بينيها بر آمده دود"‬
‫‪",716,3‬هر عود تلف شود ز آتش"‪",‬در آتش تست عيد هر عود"‬
‫‪",716,4‬اوميد تو هر دمي بگويد"‪",‬دستت گيرم به فضل خود زود"‬
‫‪",716,5‬اما تو مگو كه جهد و كوشش"‪",‬سودم نكند كه بودني بود"‬
‫‪",716,6‬معزول مكن تو قدرتم را"‪",‬من بسته نيم چو تار در پود"‬
‫‪",716,7‬هر لحظه بكاهمت چو خواهم"‪",‬وز فضل توانمت بيفزود"‬
‫‪",716,8‬بربند دهان ز گفت و سر نه"‪",‬در سجده دوست كوست مسجود"‬
‫‪",717,1‬اي روي تو خوب و خوي تو خوش"‪",‬چون تو گهري فلك نزايد"‬
‫‪",717,2‬روي تو و خوي تو لطيفست"‪",‬سر دل تو لطيف بايد"‬
‫‪",717,3‬آن شخص كه مردنيست فردا"‪",‬امروز چرا جفا نمايد"‬
‫‪",717,4‬چيزي كه به خود نمي پسندد"‪",‬آن بر دگري چه آزمايد"‬
‫‪",717,5‬از خشم مخاي هيچ كس را"‪",‬تا خشم خدا ترا نخايد"‬
‫‪",717,6‬برخيز ز قصد خون خلقان"‪",‬تا بر سر تو فرو نيايد"‬
‫‪",717,7‬آنگاه قضا ز تو بگردد"‪",‬كان وسوسه در دلت نيايد"‬
‫‪",717,8‬اي گفته كه مردم اين چه مرديست"‪",‬كابليس ترا چنين بگايد"‬
‫‪",718,1‬آخر گهر وفا بباريد"‪",‬آخر سر عاشقان بخاريد"‬
‫‪",718,2‬ما خاك شما شديم در خاك"‪",‬تخم ستم و جفا مكاريد"‬
‫‪",718,3‬بر مظلومان راه هجران"‪",‬اين ظلم دگر روا مداريد"‬
‫‪",718,4‬اي زهره ييان به بام اين مه"‪",‬بر پرده زير و بم بزاريد"‬
‫‪",718,5‬يا نيز شما ز درد دوري"‪",‬همچون من خسته دل فكاريد"‬
‫‪",718,6‬محروم نماند كس ازين در"‪",‬ما را به كسي نمي شماريد"‬
‫‪",718,7‬آن درد كه كوه ازو چو ذره ست"‪",‬بر ذر گكي چه مي گماريد"‬
‫‪",718,8‬اي قوم كه شيرگير بوديت"‪",‬آن آهو را كنون شكاريد"‬
‫‪",718,9‬زان نرگس مست شيرگيرش"‪",‬بي خمر وصال در خماريد"‬
‫‪",718,10‬زان دلبر گلعذار اكنون"‪",‬بس بي دل و زعفران عذاريد"‬
‫‪",718,11‬با اين همه گنج نيست بي رنج"‪",‬بر صبر و وفا قدم فشاريد"‬
‫‪",718,12‬مردانه و مرد رنگ باشيد"‪",‬گر در ره عشق مرد كاريد"‬
‫‪",718,13‬چون عاشق را هزار جانست"‪",‬بي صرفه و ترس جان سپاريد"‬
‫‪",718,14‬جان كم نايد ز جان مترسيد"‪",‬كندر پي جان كامكاريد"‬
‫‪",718,15‬عشقست حريف حيله آموز"‪",‬گرد از دغل و حيل براريد"‬
‫‪",718,16‬در عشق حلل گشت حيله"‪",‬در عشق رهين صد قماريد"‬
‫‪",743,1‬آن زماني را كه چشم از چشم او مخمور بود"‪",‬چون رسيدش‬
‫چشم بد كز چشمها مستور بود"‬
‫‪",743,2‬شادي شبهاي ما كز مشك و عنبر پرده داشت"‪",‬شادي آن صبحها‬
‫كز يار پر كافور بود"‬
‫‪",743,3‬از فراز عرش و كرسي بانگ تحسين مي رسيد"‪",‬تا به پشت گاو و‬
‫ماهي از رخش پرنور بود"‬
‫‪",743,4‬هر طرف از حسن از بد ليليي كاسد شده"‪",‬ذره ذره همچو‬
‫مجنون عاشق مشهور بود"‬
‫‪",743,5‬دل به پيش روي او چون بايزيد اندر مزيد"‪",‬جان در آوايزان ز‬
‫زلفش شيوه منصور بود"‬
‫‪",743,6‬شمع عشق افروز را يكبار ديگر اندر آر"‪",‬كوري آنكس كه او از‬
‫عشرت ما دور بود"‬
‫‪",743,7‬ساقيي با رطل آمد مر مرا از كار برد"‪",‬تا ز مستي من ندانستم‬
‫كه رشك حور بود"‬
‫‪",743,8‬نقش شمس الدين تبريزيست جان جان عشق"‪",‬كين به دفترهاي‬
‫عشق اندر ازل مسطور بود"‬
‫‪",744,1‬رو ترش كردي مگر دي باده ات گيرا نبود"‪",‬ساقيت بيگانه بود و‬
‫آن شه زيبا نبود"‬
‫‪",744,2‬يا به قاصد رو ترش كردي ز بيم چشم بد"‪",‬بر كدامين يوسف از‬
‫چشم بدان غوغا نبود"‬
‫‪",744,3‬چشم بدخستش و ليكن عاقبت محمود بود"‪",‬چشم بد با حفظ حق‬
‫جز باطل و سودا نبود"‬
‫‪",744,4‬هين مترس از چشم بد وان ماه را پنهان مكن"‪",‬آن مه نادر كه او‬
‫در خانه جوزا نبود"‬
‫‪",744,5‬در دل مردان شيرين جمله تلخيهاي عشق"‪",‬جز شراب و جز‬
‫كباب و شكر و حلوا نبود"‬
‫‪",744,6‬اين شراب و نقل و حلوا هم خيال احولست"‪",‬اندر آن درياي بي‬
‫پايان به جز دريا نبود"‬
‫‪",744,7‬يك زمان گرمي بكاري يك زمان سردي در آن"‪",‬جز به فرمان حق‬
‫اين گرما و اين سرما نبود"‬
‫‪",744,8‬هين خمش كن در خموشي نعره مي زن روح وار"‪",‬تو كي ديدي‬
‫زين خموشان كو به جان گويا نبود"‬
‫‪",745,1‬آمدم تا رو نهم بر خاك پاي يار خود"‪",‬آمدم تا عذر خواهم ساعتي‬
‫از كار خود"‬
‫‪",745,2‬آمدم كز سر بگيرم خدمت گلزار او"‪",‬آمدم كآتش بيارم در زنم در‬
‫خار خود"‬
‫‪",745,3‬آمدم تا صاف گردم از غبار هر چه رفت"‪",‬نيك خود را بد شمارم‬
‫از پي دلدار خود"‬
‫‪",745,4‬آمدم با چشم گريان تا ببيند چشم من"‪",‬چشمهاي سلسبيل از مهر‬
‫آن عيار خود"‬
‫‪",745,5‬خيز اي عشق مجرد مهر را از سر بگير"‪",‬مردم و خالي شدم ز‬
‫اقرار و از انكار خود"‬
‫‪",745,6‬زانك بي صاف تو نتوان صاف گشتن در وجود"‪",‬بي تو نتوان‬
‫رست هرگز از غم و تيمار خود"‬
‫‪",745,7‬من خمش كردم به ظاهر ليك داني كز درون"‪",‬گفت خون آلود‬
‫دارم در دل خون خوار خود"‬
‫‪",747,6‬سوي چينست آن بت چيني كه طالب گشته ايد"‪",‬اين چه عقلست‬
‫اين كه هر دم قصد راه ري كنيد"‬
‫‪",747,7‬در خرابات بقا اندر سماع گوش جان"‪",‬ترك تكرار حروف ابجد و‬
‫حطي كنيد"‬
‫‪",747,8‬از شراب صرف باقي كاسه سر پر كنيد"‪",‬فرش عقل و عاقلي از‬
‫بهر لله طي كنيد"‬
‫‪",747,9‬از صفات با خودي بيرون شويد اي عاشقان"‪",‬خويشتن را محو‬
‫ديدار جمال حي كنيد"‬
‫‪",747,10‬با شه تبريز شمس الدين خداوند شهان"‪",‬جان فدا داريد و تن‬
‫قربان ز بهر وي كنيد"‬
‫‪",748,1‬فخر جمله ساقياني ساغرت در كار باد"‪",‬چشم تو مخمور باد و‬
‫جان ما خمار باد"‬
‫‪",748,2‬اي ز نوشانوش بزمت هوشها بيهوش باد"‪",‬وي ز جوشاجوش‬
‫عشقت عقل بي دستار باد"‬
‫‪",748,3‬چون زنان مصر جان را دست و دل مجروح باد"‪",‬يوسف مصري‬
‫هميشه شورش بازار باد"‬
‫‪",748,4‬ساقيا از دست تو بس دستها از دست شد"‪",‬مست تو از دست تو‬
‫پيوسته برخوردار باد"‬
‫‪",748,5‬مغز ما پرباد باد و مشك ما پرآب باد"‪",‬باد ما را و آب ما را عشق‬
‫پذرفتار باد"‬
‫‪",748,6‬شاه خوبان مير ما و عشق گيراگير ما"‪",‬جان دولت يار ما و بخت‬
‫و دولت يار باد"‬
‫‪",748,7‬سركشيم و سرخوشيم و يكدگر را مي كشيم"‪",‬اين وجود ما‬
‫هميشه جاذب اسرار باد"‬
‫‪",749,1‬مست آمد دلبرم تا دل برد از بامداد"‪",‬اي مسلمانان ز دست‬
‫مست دلبر داد داد"‬
‫‪",749,2‬دي دل من مي جهيد و هر دو چشمم مي پريد"‪",‬گفتم اين دل تا‬
‫چه بيند وين دو چشمم بامداد"‬
‫‪",749,3‬بامدادان اندرين انديشه بودم ناگهان"‪",‬عشق تو در صورت مه‬
‫پيشم آمد شاد شاد"‬
‫‪",749,4‬من كه باشم باد و خاك و آب و آتش مست اوست"‪",‬آتش او تا‬
‫چه آرد بر من و بر خاك و باد"‬
‫‪",749,5‬عشق ازو آبستن ست و اين چهار از عشق او"‪",‬اين جهان زين‬
‫چار زاد و اين چهار از عشق زاد"‬
‫‪",750,1‬شاد شد جانم كه چشمت وعده احسان نهاد"‪",‬ساده دل مردي كه‬
‫دل بر وعده مستان نهاد"‬
‫‪",750,2‬چون حديث بي دلن بشنيد جان خوش دلم"‪",‬جان بداد و اين‬
‫سخن را در ميان جان نهاد"‬
‫‪",750,3‬برج برج و خانه خانه جويم آن خورشيد را"‪",‬كو كليد خانه از‬
‫همسايگان پنهان نهاد"‬
‫‪",750,4‬مشك گفتم زلف او را زين سخن بشكست زلف"‪",‬هندوي زلفش‬
‫شكسته رو به تركستان نهاد"‬
‫‪",750,5‬من نيم سلطان و ليكن خاك پاي او شدم"‪",‬خاك پاي خويشتن را‬
‫او لقب سلطان نهاد"‬
‫‪",750,6‬همچو گربه عطسه شيري بدم از ابتدا"‪",‬بس شدم زير و زبر كو‬
‫گربه در انبان نهاد"‬
‫‪",754,2‬مردگان كهنه را رويش دو صد جان مي دهد"‪",‬عاشقان رفته را از‬
‫روي او آگه كنيد"‬
‫‪",754,3‬از كف آن هر دو ساقي چشم او و لعل او"‪",‬هر زماني مي خوريد‬
‫و هر زماني خه كنيد"‬
‫‪",754,4‬جانب صحراي رويش طرفه چاهي گفته اند"‪",‬قصد آن صحرا كنيد‬
‫و نيت آن چه كنيد"‬
‫‪",754,5‬نك نشان روشني در خيمها تابان شدست"‪",‬گوش اسبان را به‬
‫سوي خيمه و خرگه كنيد"‬
‫‪",754,6‬آستان خرگهش شد كهرباي عاشقان"‪",‬عاشقان لغر تن خود را‬
‫چو برگ كه كنيد"‬
‫‪",754,7‬در خمار چشم مستش چشمها روشن كنيد"‪",‬وز براي چشم بد را‬
‫ناله و آوه كنيد"‬
‫‪",754,8‬شاه جانها شمس تبريزيست و اين دم آن اوست"‪",‬رخ بدو آريد و‬
‫خود را جمله مات شه كنيد"‬
‫‪",755,1‬شاه ما از جمله شاهان پيش بود و بيش بود"‪",‬زانك شاهنشاه ما‬
‫هم شاه و هم درويش بود"‬
‫‪",755,2‬شاه ما از پرده برجان چو خود را جلوه كرد"‪",‬جان ما بي خويش‬
‫شد زيرا كه شه بي خويش بود"‬
‫‪",755,3‬شاه ما از جان ما هم دور و هم نزديك بود"‪",‬جان ما با شاه ما‬
‫نزديك و دورانديش بود"‬
‫‪",755,4‬صاف او بي درد بود و راحتش بي درد بود"‪",‬گلشن بي خار بود و‬
‫نوش او بي نيش بود"‬
‫‪",755,5‬يك صفت از لطف شه آنجا كه پرده برگرفت"‪",‬آب و آتش صلح‬
‫كرد و گرگ دايه ميش بود"‬
‫‪",755,6‬جان مطلق شد ز نورش صورتي كو جان نداشت"‪",‬گشت قربان‬
‫رهش آنكس كه او بد كيش بود"‬
‫‪",755,7‬نيست مي گفتيم اندر هست گفت آري بيا"‪",‬هست شد عالم ازو‬
‫موقوف يك آريش بود"‬
‫‪",756,1‬علتي باشد كه آن اندر بهاران بد شود"‪",‬گر زمستان بد بود اندر‬
‫بهاران صد شود"‬
‫‪",756,2‬بر بهار جان فزا زنهار تو جرمي منه"‪",‬علت ناصور تو گر زانك‬
‫گرگ و دد شود"‬
‫‪",756,3‬هر درخت و باغ را داده بهاران بخششي"‪",‬هر درخت تلخ و شيرين‬
‫آنچ مي ارزد شود"‬
‫‪",756,4‬اي برادر از رهي اين يك سخن را گوش دار"‪",‬هر نباتي اين نيرزد‬
‫آنك چون سر زد شود"‬
‫‪",756,5‬از هزاران آب شهوت ناگهان آبي بود"‪",‬كز خميرش صورت حسن‬
‫و جمال و خد شود"‬
‫‪",756,6‬وانگه آن حسن و جمالن خرج گردد صد هزار"‪",‬تا يكي را خود از‬
‫آنها دولتي باشد شود"‬
‫‪",756,7‬نيكبختان در جهان بسيار آيند و روند"‪",‬ليك بر درگاه شمس الدين‬
‫نبايد رد شود"‬
‫‪",756,8‬هر كه او يك سجده كردش گرچه كردش از نفاق"‪",‬در دو عالم‬
‫عاقبت او خاصه ايزد شود"‬
‫‪",756,9‬از جفاها يار ماور اي حريف باوفا"‪",‬زانك ياد آن جفاها در ره تو‬
‫سد شود"‬
‫‪",758,5‬تو كيي آنك ز خاكي تو و من سازي و گويي"‪",‬نه چنان ساختمت‬
‫من كه كس اسرار تو دارد"‬
‫‪",758,6‬ز بلهاي معظم نخورد غم نخورد غم"‪",‬دل منصور حلجي كه سر‬
‫دار تو دارد"‬
‫‪",758,7‬چو ملك كوفت دمامه بنه اي عقل عمامه"‪",‬تو مپندار كه آن مه‬
‫غم دستار تو دارد"‬
‫‪",758,8‬بمر اي خواجه زماني مگشا هيچ دكاني"‪",‬تو مپندار كه روزي همه‬
‫بازار تو دارد"‬
‫‪",758,9‬تو از آن روز كه زادي هدف نعمت و دادي"‪",‬نه كليد در روزي دل‬
‫طرار تو دارد"‬
‫‪",758,10‬بن هر بيخ و گياهي خورد از رزق الهي"‪",‬همه وسواس و عقيله‬
‫دل بيمار تو دارد"‬
‫‪",758,11‬طمع روزي جان كن سوي فردوس كشان كن"‪",‬كه ز هر برگ و‬
‫نباتش شكر انبار تو دارد"‬
‫‪",758,12‬نه كدوي سر هركس مي راوق تو دارد"‪",‬نه هر آن دست كه‬
‫خارد گل بي خار تو دارد"‬
‫‪",758,13‬چو كدو پاك بشويد ز كدو باده برويد"‪",‬كه سر و سينه پاكان مي‬
‫از آثار تو دارد"‬
‫‪",758,14‬خمش اي بلبل جانها كه غبارست زبانها"‪",‬كه دل و جان سخنها‬
‫نظر يار تو دارد"‬
‫‪",758,15‬بنما شمس حقايق تو ز تبريز مشارق"‪",‬كه مه و شمس و عطارد‬
‫غم ديدار تو دارد"‬
‫‪",759,1‬دل من راي تو دارد سر سوداي تو دارد"‪",‬رخ فرسوده زردم غم‬
‫صفراي تو دارد"‬
‫‪",759,2‬سر من مست جمالت دل من دام خيالت"‪",‬گهر ديده نثار كف‬
‫درياي تو دارد"‬
‫‪",759,3‬ز تو هر هديه كه بردم به خيال تو سپردم"‪",‬كه خيال شكرينت فر‬
‫و سيماي تو دارد"‬
‫‪",759,4‬غلطم گرچه خيالت به خيالت نماند"‪",‬همه خوبي و ملحت ز‬
‫عطاهاي تو دارد"‬
‫‪",759,5‬گل صد برگ به پيش تو فرو ريخت ز خجلت"‪",‬كه گمان برد كه او‬
‫هم رخ رعناي تو دارد"‬
‫‪",759,6‬سر خود پيش فكنده چو گنه كار تو عرعر"‪",‬كه خطا كرد و گمان‬
‫برد كه بالي تو دارد"‬
‫‪",759,7‬جگر و جان عزيزان چو رخ زهره فروزان"‪",‬همه چون ماه گدازان‬
‫كه تمناي تو دارد"‬
‫‪",759,8‬دل من تابه حلوا ز بر آتش سودا"‪",‬اگر از شعله بسوزد نه كه‬
‫حلواي تو دارد"‬
‫‪",759,9‬هله چون دوست به دستي همه جا جاي نشستي"‪",‬خنك آن بي‬
‫خبري كو خبر از جاي تو دارد"‬
‫‪",759,10‬اگرم در نگشايي ز ره بام درآيم"‪",‬كه زهي جان لطيفي كه‬
‫تماشاي تو دارد"‬
‫‪",759,11‬به دو صد بام برآيم به دو صد دام درآيم"‪",‬چكنم آهوي جانم سر‬
‫صحراي تو دارد"‬
‫‪",759,12‬خمش اي عاشق مجنون بمگو شعر و بخور خون"‪",‬كه جهان ذره‬
‫به ذره غم غوغاي تو دارد"‬
‫‪",759,13‬سوي تبريز شو اي دل بر شمس الحق مفضل"‪",‬چو خيالش به‬
‫تو آيد كه تقاضاي تو دارد"‬
‫‪",762,11‬تو سخن گفتن بي لب هله خو كن چو ترازو"‪",‬كه نماند لب و‬
‫دندان چو ز دنيا گذر آيد"‬
‫‪",763,1‬خنك آنكس كه چو ما شد همگي لطف و رضا شد"‪",‬ز جفا رست‬
‫وز غصه همه شادي و وفا شد"‬
‫‪",763,2‬ز طرب چون طربون شد خرد از باده زبون شد"‪",‬گرو عشق و‬
‫جنون شد گهر بحر صفا شد"‬
‫‪",763,3‬مه و خورشيد نظر شد كه ازو خاك چو زر شد"‪",‬به كرم بحر گهر‬
‫شد به روش باد صبا شد"‬
‫‪",763,4‬چو شه عشق كشيدش ز همه خلق بريدش"‪",‬نظر عشق گزيدش‬
‫همه حاجات روا شد"‬
‫‪",763,5‬به سفر چون مه گردون به شب چارده پر شد"‪",‬به نظرهاي الهي‬
‫به يكي لحظه كجا شد"‬
‫‪",763,6‬چو زمين بود فلك شد همگي حسن و نمك شد"‪",‬بشري بود ملك‬
‫شد مگسي بود هما شد"‬
‫‪",764,1‬مشو اي دل تو دگرگون كه دل يار بداند"‪",‬مكن اسرار نهاني كه‬
‫وي اسرار بداند"‬
‫‪",764,2‬همه را از تو چو خاشاك بر آن آب براند"‪",‬كه همه شيوه مي را‬
‫دل خمار بداند"‬
‫‪",764,3‬كف او خار نشاند كف او گل شكفاند"‪",‬همه گلهاي نهاني ز دل‬
‫خار بداند"‬
‫‪",764,4‬تو بهر روز بتدريج يكي چيز بداني"‪",‬تو برو چاكر او شو كه به‬
‫يكبار بداند"‬
‫‪",764,5‬چو اسيري بگه حكم به اقرار و گواهي"‪",‬تن صوفي به گواهي دل‬
‫اقرار بداند"‬
‫‪",765,1‬هله نوميد نباشي كه ترا يار براند"‪",‬گرت امروز براند نه كه‬
‫فردات بخواند"‬
‫‪",765,2‬در اگر بر تو ببندد مرو و صبر كن آنجا"‪",‬ز پس صبر ترا او به سر‬
‫صدر نشاند"‬
‫‪",765,3‬و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها"‪",‬ره پنهان بنمايد كه كس آن‬
‫راه نداند"‬
‫‪",765,4‬نه كه قصاب به خنجر چو سر ميش ببرد"‪",‬نهلد كشته خود را‬
‫كشد آنگاه كشاند"‬
‫‪",765,5‬چو دم ميش نماند ز دم خود كندش پر"‪",‬تو ببيني دم يزدان به‬
‫كجاهات رساند"‬
‫‪",765,6‬به مثل گفتم اين را و اگر نه كرم او"‪",‬نكشد هيچ كسي را و ز‬
‫كشتن برهاند"‬
‫‪",765,7‬همگي ملك سليمان به يكي مور ببخشد"‪",‬بدهد هر دو جهان را و‬
‫دلي را نرماند"‬
‫‪",765,8‬دل من گرد جهان گشت و نيابيد مثالش"‪",‬بكي ماند بكي ماند بكي‬
‫ماند بكي ماند"‬
‫‪",765,9‬هله خاموش كه بي گفت ازين مي همگان را"‪",‬بچشاند بچشاند‬
‫بچشاند بچشاند"‬
‫‪",766,1‬خضري كه عمر زابت بكشد دراز گردد"‪",‬در مرگ برخورنده ابدا‬
‫فراز گردد"‬
‫‪",766,2‬چو نظر كني به بال سوي آسمان اعل"‪",‬دو هزار در ز رحمت ز‬
‫بهشت باز گردد"‬
‫‪",766,3‬چو فتاد سايه تو سوي مفسدان مجرم"‪",‬همه جرمهاي ايشان چله‬
‫و نماز گردد"‬
‫‪",769,2‬ز چپ وز راست بنگر به قطارهاي بي مر"‪",‬پي روز همچو سايه‬
‫به طريق آسمان شد"‬
‫‪",769,3‬نه ز لمكان رسيدي همه چيز از آن كشيدي"‪",‬دل تو چرا نداند به‬
‫خوشي به لمكان شد"‬
‫‪",769,4‬همه روز لعب كردي غم خانه خود نخوردي"‪",‬سوي خانه بايد‬
‫اكنون دژم و كشان كشان شد"‬
‫‪",769,5‬تو بخند خنده اولي كه روان شوي به مولي"‪",‬كرمش روا ندارد به‬
‫كريم بدگمان شد"‬
‫‪",770,1‬همه را بيازمودم ز تو خوشترم نيامد"‪",‬چو فرو شدم به دريا چو تو‬
‫گوهرم نيامد"‬
‫‪",770,2‬سر خنبها گشادم ز هزار خم چشيدم"‪",‬چو شراب سركش تو به‬
‫لب و سرم نيامد"‬
‫‪",770,3‬چه عجب كه در دل من گل و ياسمن بخندد"‪",‬كه سمن بري‬
‫لطيفي چو تو در برم نيامد"‬
‫‪",770,4‬ز پيت مراد خود را دو سه روز ترك كردم"‪",‬چه مراد ماند زان‬
‫پس كه ميسرم نيامد"‬
‫‪",770,5‬دو سه روز شاهيت را چو شدم غلم و چاكر"‪",‬به جهان نماند‬
‫شاهي كه چو چاكرم نيامد"‬
‫‪",770,6‬خردم گفت بر پر ز مسافران گردون"‪",‬چه شكسته پا نشستي كه‬
‫مسافرم نيامد"‬
‫‪",770,7‬چو پريد سوي بامت ز تنم كبوتر دل"‪",‬به فغان شدم چو بلبل كه‬
‫كبوترم نيامد"‬
‫‪",770,8‬چو پي كبوتر دل به هوا شدم چو بازان"‪",‬چه هماي ماند و عنقا كه‬
‫برابرم نيامد"‬
‫‪",770,9‬برو اي تن پريشان تو و آن دل پشيمان"‪",‬كه ز هر دو تا نرستم دل‬
‫ديگرم نيامد"‬
‫‪",771,1‬هله عاشقان بكوشيد كه چو جسم و جان نماند"‪",‬دلتان به چرخ‬
‫پرد چو بدن گران نماند"‬
‫‪",771,2‬دل و جان به آب حكمت ز غبارها بشوييد"‪",‬هله تا دو چشم‬
‫حسرت سوي خاكدان نماند"‬
‫‪",771,3‬نه كه هرچه در جهانست نه كه عشق جان آنست"‪",‬جز عشق‬
‫هرچه بيني همه جاودان نماند"‬
‫‪",771,4‬عدم تو همچو مشرق اجل تو همچو مغرب"‪",‬سوي آسمان ديگر‬
‫كه به آسمان نماند"‬
‫‪",771,5‬ره آسمان درونست پر عشق را بجنبان"‪",‬پر عشق چون قوي شد‬
‫غم نردبان نماند"‬
‫‪",771,6‬تو مبين جهان ز بيرون كه جهان درون ديده ست"‪",‬چو دو ديده را‬
‫ببستي ز جهان جهان نماند"‬
‫‪",771,7‬دل تو مثال بامست و حواس ناودانها"‪",‬تو ز بام آب مي خور كه‬
‫چو ناودان نماند"‬
‫‪",771,8‬تو ز لوح دل فرو خوان به تمامي اين غزل را"‪",‬منگر تو در زبانم‬
‫كه لب و زبان نماند"‬
‫‪",771,9‬تن آدمي كمان و نفس و سخن چو تيرش"‪",‬چو برفت تير و‬
‫تركش عمل كمان نماند"‬
‫‪",772,1‬صنما سپاه عشقت به حصار دل درآمد"‪",‬بگذر بدين حوالي كه‬
‫جهان بهم برآمد"‬
‫‪",729,17‬پس ز نوميدي بود كان كور بر درها رود"‪",‬داروي ديده نجويد‬
‫جمله ذكر نان كند"‬
‫‪",729,18‬اين سخن آبيست از درياي بي پايان عشق"‪",‬تا جهان را آب‬
‫بخشد جسمها را جان كند"‬
‫‪",729,19‬هر كه چون ماهي نباشد جويد او پايان آب"‪",‬هر كه او ماهي بود‬
‫كي فكرت پايان كند"‬
‫‪",729,20‬گر به فقر و صدق پيش آيي به راه عاشقان"‪",‬شمس تبريزي ترا‬
‫هم صحبت مردان كند"‬
‫‪",730,1‬اينك آن مرغان كه ايشان بيضه ها زرين كنند"‪",‬كره تند فلك را هر‬
‫سحرگه زين كنند"‬
‫‪",730,2‬چون بتازند آسمان هفتمين ميدان شود"‪",‬چون بخسپند آفتاب و‬
‫ماه را بالين كنند"‬
‫‪",730,3‬ماهياني كندرون جان هر يك يونسيست"‪",‬گلبناني كه فلك را خوب‬
‫و خوب آيين كنند"‬
‫‪",730,4‬دوزخ آشامان جنت بخش روز رستخيز"‪",‬حاكمند و ني دعا دانند و‬
‫نه نفرين كنند"‬
‫‪",730,5‬از لطافت كوهها را در هوا رقصان كنند"‪",‬وز حلوت بحرها را‬
‫چون شكر شيرين كنند"‬
‫‪",730,6‬جسمها را جان كنند و جان جاويدان كنند"‪",‬سنگها را كان لعل و‬
‫كفرها را دين كنند"‬
‫‪",730,7‬از همه پيداترند و از همه پنهانترند"‪",‬گر عيان خواهي به پيش‬
‫چشم تو تعيين كنند"‬
‫‪",730,8‬گر عيان خواهي ز خاك پاي ايشان سرمه ساز"‪",‬زانك ايشان كور‬
‫مادرزاد را ره بين كنند"‬
‫‪",730,9‬گر تو خاري همچو خار اندر طلب سر تيز باش"‪",‬تا همه خار ترا‬
‫همچون گل و نسرين كنند"‬
‫‪",730,10‬گر مجال گفت بودي گفتنيها گفتمي"‪",‬تا كه ارواح و مليك ز‬
‫آسمان تحسين كنند"‬
‫‪",731,1‬پيش از آن كندر جهان باغ و مي و انگور بود"‪",‬از شراب ليزالي‬
‫جان ما مخمور بود"‬
‫‪",731,2‬ما به بغداد جهان جان اناالحق مي زديم"‪",‬پيش از آن كين دارو‬
‫گير و نكته منصور بود"‬
‫‪",731,3‬پيش ازان كين نفس كل در آب و گل معمار شد"‪",‬در خرابات‬
‫حقايق عيش ما معمور بود"‬
‫‪",731,4‬جان ما همچون جهان بد جام جان چون آفتاب"‪",‬از شراب جان‬
‫جهان تا گردن اندر نور بود"‬
‫‪",731,5‬ساقيا اين معجبان آب و گل را مست كن"‪",‬تا بداند هر يكي كو از‬
‫چه دولت دور بود"‬
‫‪",731,6‬جان فداي ساقيي كز راه جان در مي رسد"‪",‬تا براندازد نقاب از‬
‫هر چه آن مستور بود"‬
‫‪",731,7‬ما دهانها باز مانده پيش آن ساقي كزو"‪",‬خمرهاي بي خمار و‬
‫شهد بي زنبور بود"‬
‫‪",731,8‬يا دهان ما بگير اي ساقي ورني فاش شد"‪",‬آنچ در هفتم زمين‬
‫چون گنجها گنجور بود"‬
‫‪",731,9‬شهر تبريز ار خبر داري بگو آن عهد را"‪",‬آن زماني كي شمس‬
‫دين بي شمس دين مشهور بود"‬
‫‪",732,1‬دي ميان عاشقان ساقي و مطرب مير بود"‪",‬در هم افتاديم زيرا‬
‫روز گيراگير بود"‬
‫‪",732,2‬عقل با تدبير آمد در ميان جوش ما"‪",‬در چنان آتش چه جاي عقل‬
‫يا تدبير بود"‬
‫‪",732,3‬در شكار بي دلن صد ديده جان دام بود"‪",‬وز كمان عشق پران‬
‫صد هزاران تير بود"‬
‫‪",732,4‬آهوي مي تاخت آنجا بر مثال اژدها"‪",‬بر شمار خاك شيران پيش‬
‫او نخجير بود"‬
‫‪",732,5‬ديدم آنجا پيرمردي طرفه اي روحانيي"‪",‬چشم او چون طشت‬
‫خون و موي او چون شير بود"‬
‫‪",732,6‬ديدم آن آهو به ناگه جانب آن پير تاخت"‪",‬چرخها از هم جدا شد‬
‫گوييا تزوير بود"‬
‫‪",732,7‬كاسه خورشيد و مه از عربده درهم شكست"‪",‬چونك ساغرهاي‬
‫مستان نيك با توفير بود"‬
‫‪",732,8‬روح قدسي را بپرسيدم ازان احوال گفت"‪",‬بي خودم من مي‬
‫ندانم فتنه آن پير بود"‬
‫‪",732,9‬شمس تبريزي تو داني حالت مستان خويش"‪",‬بي دل و دستم‬
‫خداوندا اگر تقصير بود"‬
‫‪",733,1‬ذره ذره آفتاب عشق دردي خوار باد"‪",‬مو به موي ما بدان سر‬
‫جعفر طيار باد"‬
‫‪",733,2‬ذره ها بر آفتابت هر زمان بر مي زنند"‪",‬هر كه اين برخورد از تو‬
‫از تو برخوردار باد"‬
‫‪",733,3‬هر كجا يك تار مويت بر هوس سر مي نهد"‪",‬تار ما را پود باد و‬
‫پود ما را تار باد"‬
‫‪",733,4‬در بيابان غم از دوري دارالملك وصل"‪",‬چند غم بردار بود ستم كه‬
‫غم بردار باد"‬
‫‪",733,5‬خار مسكيني كه هر دم طعنه گل مي كشد"‪",‬خواجه گلزار باد و از‬
‫حسد گلزار باد"‬
‫‪",733,6‬گل پرستان چمن را دشمن مخفيست مار"‪",‬اين چمن بي مار باد‬
‫و دشمنش بيمار باد"‬
‫‪",733,7‬چونك غمخواري نباشد سخت دشوارست غم"‪",‬همنشين غمخوار‬
‫باد و بعد از اين غم خوار باد"‬
‫‪",734,1‬مطربا اين پرده زن كز ره زنان فرياد و داد"‪",‬خاصه اين رهزن كه‬
‫ما را اينچنين بر باد داد"‬
‫‪",734,2‬مطربا اين ره زدن زان ره زنان آموختي"‪",‬زانك از شاگرد آيد‬
‫شيوه هاي اوستاد"‬
‫‪",734,3‬مطربا رو بر عدم زن زانك هستي رهزنست"‪",‬زانك هستي‬
‫خايفست و هيچ خايف نيست شاد"‬
‫‪",734,4‬مي زن اي هستي ره هستان كه جان انگاشتست"‪",‬كندرين هستي‬
‫نيامد وز عدم هرگز نزاد"‬
‫‪",734,5‬ما بيابان عدم گيريم هم در باديه"‪",‬در وجود اين جمله بند و در‬
‫عدم چندين گشاد"‬
‫‪",734,6‬اين عدم دريا و ما ماهي و هستي همچو دام"‪",‬ذوق دريا كي‬
‫شناسد هر كه در دام اوفتاد"‬
‫‪",734,7‬هر كه اندر دام شد از چار طبع او چارميخ"‪",‬دانك روزي مي دويد‬
‫از ابلهي سوي مراد"‬
‫‪",734,8‬آتش صبر تو سوزد آتش هستيت را"‪",‬آتش اندر هست زن وندر‬
‫تن هستي نژاد"‬
‫‪",734,9‬قدحه والمورياتش نيست ال سوز صبر"‪",‬ضبحه والعادياتش نيست‬
‫جز جانهاي راد"‬
‫‪",734,10‬برد و ماندي هست آخر تا كي ماند كي برد"‪",‬ورنه اين شطرنج‬
‫عالم چيست با جنگ و جهاد"‬
‫‪",734,11‬گه ره شه را بگيرد بيدق كژرو به ظلم"‪",‬چيست فرزين گشته ام‬
‫گر كژ روم باشد سداد"‬
‫‪",734,12‬من پياده رفته ام در راستي تا منتها"‪",‬تا شدم فرزين و فرزين‬
‫بندهاام دست داد"‬
‫‪",734,13‬رخ بدو گويد كه منزلهات ما را منزليست"‪",‬خطوتين ماست اين‬
‫جمله منازل تا معاد"‬
‫‪",734,14‬تن به صد منزل رود دل مي رود يك تك به حج"‪",‬ره روي باشد‬
‫چو جسم و ره روي همچون فواد"‬
‫‪",734,15‬شاه گويد مر شما را از منست اين ياد و بود"‪",‬گر نباشد سايه‬
‫من بود جمله گشت باد"‬
‫‪",734,16‬اسب را قيمت نماند پيل چون پشه شود"‪",‬خانها ويرانه ها گردد‬
‫چو شهر قوم عاد"‬
‫‪",734,17‬اندرين شطرنج برد و ماند يكسان شد مرا"‪",‬تا بديدم كين‬
‫هزاران لعب يك كس مي نهاد"‬
‫‪",734,18‬در نجاتش مات هست و هست در ماتش نجات"‪",‬زان نظر ماتيم‬
‫اي شه آن نظر بر مات باد"‬
‫‪",735,1‬دوش آمد پيل ما را باز هندستان بياد"‪",‬پرده شب مي دريد او از‬
‫جنون تا بامداد"‬
‫‪",735,2‬دوش ساغرهاي ساقي جمله مالمال بود"‪",‬اي كه تا روز قيامت‬
‫عمر ما چون دوش باد"‬
‫‪",735,3‬بادها در جوش ازو و عقلها بيهوش ازو"‪",‬جزو و كل و خار و گل از‬
‫روي خوبش باد شاد"‬
‫‪",735,4‬بانگ نوشانوش مستان تا فلك بر رفته بود"‪",‬بر كف ما باده بود و‬
‫در سر ما بود باد"‬
‫‪",735,5‬در فلك افتاده زيشان صد هزاران غلغله"‪",‬در سجود افتاده آنجا‬
‫صد هزاران كيقباد"‬
‫‪",735,6‬روز پيروزي و دولت در شب ما درج بود"‪",‬شب ز اخوان صفا ناگه‬
‫چنين روزي بزاد"‬
‫‪",735,7‬موج زد دريا نشاني يافت زين شب آسمان"‪",‬آن نشان را از تفاخر‬
‫بر سر و رو مي نهاد"‬
‫‪",735,8‬هر چه ناسوتي ز ظلمت راهها را بسته بود"‪",‬نور لهوتي ز زحمت‬
‫بستها را مي گشاد"‬
‫‪",735,9‬كي بماند زان هوا اشكال حسي برقرار"‪",‬چون بماند برقرار‬
‫آنكس كه يابد اين مراد"‬
‫‪",735,10‬عمر را از سر بگيريد اي مسلمانان كه يار"‪",‬نيستان را هست‬
‫كرد و عاشقان را داد داد"‬
‫‪",735,11‬يار ما افتادگان را زين سپس معذور داشت"‪",‬زانكه هر جا‬
‫كوست ساقي كس نماند بر سداد"‬
‫‪",735,12‬جوش درياي عنايت اي مسلمانان شكست"‪",‬طمطراق اجتهاد و‬
‫بارنامه اعتقاد"‬
‫‪",735,13‬آن عنايت شه صلح الدين بود كو يوسفيست"‪",‬هم عزيز مصر‬
‫بايد مشتريش اندر مزاد"‬
‫‪",736,1‬گر يكي شاخي شكستم من ز گلزاري چه شد"‪",‬ور ز سرمستي‬
‫كشيدم زلف دلداري چه شد"‬
‫‪",736,2‬گر بزد ناداشت زخمي از سر مستي چه باك"‪",‬ور ز طراري‬
‫ربودم رخت طراري چه شد"‬
‫‪",736,3‬ور يكي زنبيل كم شد از همه بغداد چيست"‪",‬ور يكي دانه برون‬
‫آمد ز انباري چه شد"‬
‫‪",736,4‬اي فلك تا چند ازين دستان و مكاري تو"‪",‬گر يكي دم خوش نشيند‬
‫يار با ياري چه شد"‬
‫‪",736,5‬گوييم از سر او ناگفتنيها گفته اي"‪",‬چند گويي چند گويي گفته ام‬
‫آري چه شد"‬
‫‪",736,6‬گر ميان عاشق و معشوق كاري رفت رفت"‪",‬تو نه معشوقي نه‬
‫عاشق مر ترا باري چه شد"‬
‫‪",736,7‬از لب لعلش چه كم شد گر لبش لطفي نمود"‪",‬ور ز عيسي‬
‫عافيت يابيد بيماري چه شد"‬
‫‪",736,8‬گر براتست امشب و هر كس براتي يافتند"‪",‬بي خطي گر پيشم‬
‫آيد ماه رخساري چه شد"‬
‫‪",736,9‬شمس تبريزي اگر من از جنون عشق تو"‪",‬برشكستم عاشقان را‬
‫كار و بازاري چه شد"‬
‫‪",737,1‬نام آنكس بر كه مرده از جمالش زنده شد"‪",‬گريهاي جمله عالم‬
‫در وصالش خنده شد"‬
‫‪",737,2‬ياد آنكس كن كه چون خوبي او رويي نمود"‪",‬حسنهاي جمله عالم‬
‫حسن او را بنده شد"‬
‫‪",737,3‬جمله آب زندگاني زير تختش مي رود"‪",‬هر كي خورد از آب‬
‫جويش تا ابد پاينده شد"‬
‫‪",737,4‬يكشبي خورشيد پايه تخت او را بوسه داد"‪",‬لجرم بر چرخ گردون‬
‫تا ابد تابنده شد"‬
‫‪",737,5‬زندگي عاشقانش جمله در افكندگيست"‪",‬خاك طامع بهر اين در‬
‫زير پا افكنده شد"‬
‫‪",737,6‬آهوان را بوي مشك از طره اش بر ناف زد"‪",‬تا مشام شير صيد‬
‫مرجها غرنده شد"‬
‫‪",737,7‬بال و پر و هم عاشق زآتش دل چون بسوخت"‪",‬همچو خورشيد و‬
‫قمر بي بال و پر پرنده شد"‬
‫‪",737,8‬اي خنك جاني كه لطف شمس تبريزي بيافت"‪",‬برگذشت از نه‬
‫فلك بر لمكان باشنده شد"‬
‫‪",738,1‬مطربم سرمست شد انگشت بر رق مي زند"‪",‬پرده عشاق را از‬
‫دل به رونق مي زند"‬
‫‪",738,2‬رخت بربنديد اي ياران كه سلطان دو كون"‪",‬ايستاده بر فراز‬
‫عرش سنجق مي زند"‬
‫‪",738,3‬اوليا و انبيا حيران شده در حضرتش"‪",‬يحيي و داود و يوسف‬
‫خوش معلق مي زند"‬
‫‪",738,4‬عيسي و موسي كه باشد چاوشان درگهش"‪",‬جبرئيل اندر‬
‫فسونش سحر مطلق مي زند"‬
‫‪",738,5‬جان ابراهيم مجنون گشت اندر شوق او"‪",‬تيغ را بر حلق اسمعيل‬
‫و اسحق مي زند"‬
‫‪",738,6‬احمدش گويد كه واشوقا لقا اخواننا"‪",‬در هواي عشق او صديق‬
‫صدق مي زند"‬
‫‪",738,7‬ليلي و مجنون به فاقه آه حسرت مي خورند"‪",‬خسرو و شيرين به‬
‫عشرت جام راوق مي زند"‬
‫‪",738,8‬شمس تبريز ايستاده مست در دستش كمان"‪",‬تيز زهرآلود را بر‬
‫جان احمق مي زند"‬
‫‪",738,9‬رستم و حمزه فكنده تيغ و اسپر پيش او"‪",‬او چو حيدر گردن‬
‫هشام و اربق مي زند"‬
‫‪",738,10‬كيست آنكس كو چنين مردي كند اندر جهان"‪",‬شمس تبريزي كه‬
‫ماه بدر را شق مي زند"‬
‫‪",738,11‬هر كه نام شمس تبريزي شنيد و سجده كرد"‪",‬روح او مقبول‬
‫حضرت شد اناالحق مي زند"‬
‫‪",738,12‬اي حسام الدين تو بنويس مدح آن سلطان عشق"‪",‬گرچه منكر‬
‫در هواي عشق او دق مي زند"‬
‫‪",738,13‬منكرست و رو سيه ملعون و مردود ابد"‪",‬از حسد همچون‬
‫سگان از دور بق بق مي زند"‬
‫‪",739,1‬قند بگشا اي صنم تا عيش را شيرين كند"‪",‬هين كه آمد دود غم تا‬
‫خلق را غمگين كند"‬
‫‪",739,2‬اي تو رنگ عافيت زيرا كه ماه از خاصيت"‪",‬سنگها را لعل سازد‬
‫ميوه را رنگين كند"‬
‫‪",739,3‬پرده بردار اي قمر پنهان مكن تنگ شكر"‪",‬تا بر سيمين تو احوال‬
‫ما زرين كند"‬
‫‪",739,4‬عشق تو حيران كند ديدار تو خندان كند"‪",‬زانك دريا آن كند زيرا‬
‫كه گوهر اين كند"‬
‫‪",739,5‬از ميان دل صبوحي كافتابت تيغ زد"‪",‬گردن جان را بزن گر چرخ‬
‫را تمكين كند"‬
‫‪",739,6‬چشم تو در چشمها ريزد شرابي كز صفا"‪",‬زان سوي هفتاد پرده‬
‫ديده را ره بين كند"‬
‫‪",739,7‬گر شبي خلوت كني گويم من اندر گوش تو"‪",‬لطفهايي را كه با ما‬
‫شه صلح الدين كند"‬
‫‪",740,1‬مشك و عنبر گر ز مشك زلف يارم بو كند"‪",‬بوي خود را واهلد در‬
‫حال و زلفش بو كند"‬
‫‪",740,2‬كافر و مومن گر از خوي خوشش واقف شوند"‪",‬خوي را خود وا‬
‫كند در حين و خو با او كند"‬
‫‪",740,3‬آفتابي ناگهان از روي او تابان شود"‪",‬پرده ها را بردرد وين كار را‬
‫يكسو كند"‬
‫‪",740,4‬چنگ تنها را به دست روحها زان داد حق"‪",‬تا بيان سر حق ليزالي‬
‫او كند"‬
‫‪",740,5‬تارهاي خشم و عشق و حقد و حاجت مي زند"‪",‬تا ز هر يك بانگ‬
‫ديگر در حوادث رو كند"‬
‫‪",740,6‬شاد با چنگ تني كز دست جان حق بستدش"‪",‬بركنار خود نهاد و‬
‫ساز آن را هو كند"‬
‫‪",740,7‬اوستاد چنگها آن چنگ باشد در جهان"‪",‬واي آن چنگي كه با آن‬
‫چنگ حق پهلو كند"‬
‫‪",740,8‬باز هم در چنگ حق تاريست بس پنهان و خوش"‪",‬كو به ناگه‬
‫وصف آن دو نرگس جادو كند"‬
‫‪",740,9‬نرگسان مست شمس الدين تبريزي كه هست"‪",‬چشم آهو تا‬
‫شكار شير آن آهو كند"‬
‫‪",741,1‬پنج در چه فايده چون هجر را شش تو كند"‪",‬خون بدان شد دل كه‬
‫طالب خون دل را بو كند"‬
‫‪",741,2‬چنگ را در عشق او از بهر آن آموختم"‪",‬كس نداند حالت من ناله‬
‫من او كند"‬
‫‪",741,3‬اي بهر سويي دويده كار تو يكسو نشد"‪",‬آنك در شش سو نگنجد‬
‫كار او يكسو كند"‬
‫‪",741,4‬شير آهو مي دراند شير ما بس نادرست"‪",‬نقش آهو را بگيرد‬
‫دردمد آهو كند"‬
‫‪",741,5‬باطنت را لله سازد ظاهرت را ارغوان"‪",‬يك دمت سازد قزلبك‬
‫يكدمت صارو كند"‬
‫‪",741,6‬موج آن دريا مجو كورا مدد از جو بود"‪",‬آن بجو كز نور جان دو پيه‬
‫را دوجو كند"‬
‫‪",741,7‬خوش قمررويي كزين غم مي گذارد چون هلل"‪",‬خوش‬
‫شكرخويي كه با آن شكرستان خو كند"‬
‫‪",741,8‬آهني كو موم شد بهر قبول مهر عشق"‪",‬خاك را عنبر كند او سنگ‬
‫را لولو كند"‬
‫‪",741,9‬دل كباب و خون ديده پيش كش پيشش برم"‪",‬گر تقاضاي شراب‬
‫و يخني و طرغو كند"‬
‫‪",741,10‬لك لك آن حق شناسد ملك را لك لك كند"‪",‬فاخته محجوب باشد‬
‫لجرم كوكو كند"‬
‫‪",741,11‬آب و روغن كم كن و خامش چو روغن مي گذار"‪",‬خرم آن كندر‬
‫غم آن روي تن چو مو كند"‬
‫‪",742,1‬عشق عاشق را ز غيرت نيك دشمن رو كند"‪",‬چونك رد خلق‬
‫كردش عشق رو با او كند"‬
‫‪",742,2‬كانك شايد خلق را آنكس نشايد عشق را"‪",‬زانك جان روسپي‬
‫باشد كه او صد شو كند"‬
‫‪",742,3‬چون نشايد ديگران را تا همه ردش كنند"‪",‬شاه عشقش بعد از آن‬
‫با خويش هم زانو كند"‬
‫‪",742,4‬زانك خلقش چون براند خو ز خلقان وا كند"‪",‬باطن و ظاهر همه‬
‫با عشق خوش خوخو كند"‬
‫‪",742,5‬جان قبول خلق يابد خاطرش آنجا كشد"‪",‬دل به مهر هر كسي‬
‫دزديده رو هر سو كند"‬
‫‪",742,6‬چون ببيند عشق گويد زلف من سايه فكند"‪",‬وانگهي عاشق درين‬
‫دم مشك و عنبر بو كند"‬
‫‪",742,7‬مشك و عنبر را كنم من خصم آن مغز و دماغ"‪",‬تا كه عاشق از‬
‫ضرورت ترك اين هر دو كند"‬
‫‪",742,8‬گرچه هم بر ياد ما بو كرد عاشق مشك را"‪",‬نوطلب باشد كه‬
‫همچون طفلكان كوكو كند"‬
‫‪",742,9‬چونك از طفلي برون شد چشم دانش برگشاد"‪",‬بر لب جو كي‬
‫دوا دو بر نشان جو كند"‬
‫‪",742,10‬عاشق نوكار باشي تلخ گير و تلخ نوش"‪",‬تا ترا شيرين ز شهد‬
‫خسروي دارو كند"‬
‫‪",742,11‬تا بود كز شمس تبريزي بيابي مستيي"‪",‬از وراي هر دو عالم كان‬
‫ترا بي تو كند"‬
‫‪",745,8‬در نگر در حال خاموشي برويم نيك نيك"‪",‬تا ببيني بر رخ من صد‬
‫هزار آثار خود"‬
‫‪",745,9‬اين غزل كوتاه كردم باقي اين در دل است"‪",‬گويم ار مستم كني‬
‫از نرگس خمار خود"‬
‫‪",745,10‬اي خموش از گفت خويش و اي جدا از جفت خويش"‪",‬چون‬
‫چنين حيران شدي از عقل زيركسار خود"‬
‫‪",745,11‬اي خمش چوني ازين انديشهاي آتشين"‪",‬مي رسد انديشها با‬
‫لشكر جرار خود"‬
‫‪",745,12‬وقت تنهايي خمش باشند و با مردم بگفت"‪",‬كس نگويد راز دل‬
‫را با در و ديوار خود"‬
‫‪",745,13‬تو مگر مردم نمي يابي كه خامش كرده اي"‪",‬هيچ كس را مي‬
‫نبيني محرم گفتار خود"‬
‫‪",745,14‬تو مگر از عالم پاكي نياميزي به طبع"‪",‬با سگان طبع كالودند از‬
‫مردار خود"‬
‫‪",746,1‬برنشست آن شاه عشق و دام ظلمت بردريد"‪",‬همچو ماه هفت و‬
‫هشت و آفتاب روز عيد"‬
‫‪",746,2‬اختران در خدمت او صد هزار اندر هزار"‪",‬هر يكي از نور روي او‬
‫مزيد اندر مزيد"‬
‫‪",746,3‬چون در آن دور مبارك برجها را مي گذشت"‪",‬سوي برج آتشين‬
‫عاشقان خود رسيد"‬
‫‪",746,4‬در دلش ياد من آمد هر طرف كرد التفات"‪",‬مر مرا در هيچ صفي‬
‫آن زمان آنجا نديد"‬
‫‪",746,5‬موج درياهاي رحمت از دلش در جوش شد"‪",‬هم نظر مي كرد هر‬
‫سو هم عنان را مي كشيد"‬
‫‪",746,6‬گفت نزديكان خود را كان فلن غايت چراست"‪",‬آن خراب عاشق‬
‫حاضر مثال ناپديد"‬
‫‪",746,7‬آنك ديده هر شبش در سوختن مانند شمع"‪",‬آنك هر صبحي كه‬
‫آمد ناله هاي او شنيد"‬
‫‪",746,8‬آنك آتشهاي عالم زآتش او كاغ كرد"‪",‬تا فسون مي خواند عشق و‬
‫بر دل او مي دميد"‬
‫‪",746,9‬آن يكي خاكي كچون مهتاب بر وي تافتيم"‪",‬همچو مهتاب از ثري‬
‫سوي ثريا مي دويد"‬
‫‪",746,10‬آنك چون جرجيس اندر امتحان عشق ما"‪",‬گشت او صد بار زنده‬
‫كشته شد صد ره شهيد"‬
‫‪",746,11‬آنك حامل شد عدم از آفرينش بخت نيك"‪",‬ناف او بر عشق‬
‫شمس الدين تبريزي بريد"‬
‫‪",747,1‬اي طربنا كان ز مطرب التماس مي كنيد"‪",‬سوي عشرتها رويد و‬
‫ميل بانگ ني كنيد"‬
‫‪",747,2‬شه سوار اسب شاديها شويد اي مقبلن"‪",‬اسب غم را در قدمهاي‬
‫طربها پي كنيد"‬
‫‪",747,3‬زان مي صافي ز خم وحدتش اي با خودان"‪",‬عقل و هوش و‬
‫عاقبت بيني همه ل شي كنيد"‬
‫‪",747,4‬نوبهاري هست با صد رنگ گلزار و چمن"‪",‬ترك سرد و خشك و‬
‫ادباري ماه دي كنيد"‬
‫‪",747,5‬كشتگان خواهيد ديدن سر بريده جوق جوق"‪",‬ايهاالعشاق مرتديد‬
‫اگر هي هي كنيد"‬
‫‪",750,7‬گفت ار تو زاده شيري نه اي گربه برآ"‪",‬بر در انبان شير در انبان‬
‫درون نتوان نهاد"‬
‫‪",750,8‬من چو انبان بردريدم گفت آن انبان مرا"‪",‬چون تويي را هر كه‬
‫گربه ديد او بهتان نهاد"‬
‫‪",750,9‬شمس تبريزيست تابان از وراي هفت چرخ"‪",‬لجرم تاب نوآيين بر‬
‫چهار اركان نهاد"‬
‫‪",751,1‬هر زمان كز غيب عشق يار ما خنجر كشد"‪",‬گر بخواهم ور‬
‫نخواهم او مرا اندر كشد"‬
‫‪",751,2‬همچو پره و قفل من چون جفت گردم با كسي"‪",‬همچو مرغ‬
‫كشته آن دم پرم از من بركشد"‬
‫‪",751,3‬كفر و دين عاشقانش هم رقوم عشق اوست"‪",‬حاش لله كان‬
‫رقم بر طايفه ديگر كشد"‬
‫‪",751,4‬چون گشايد با گشادم چون ببندد بسته ام"‪",‬گوي ميدان خود كي‬
‫باشد تا ز چوگان سر كشد"‬
‫‪",751,5‬همچو ابراهيم گاهم جانب آتش برد"‪",‬همچو احمد گاهم از آتش‬
‫سوي كوثر كشد"‬
‫‪",751,6‬گويي آتش خوشتر آيد مر ترا يا كوثرش"‪",‬خوشترم آنست كان‬
‫سلطان مرا خوشتر كشد"‬
‫‪",751,7‬آب و آتش خوشتر آمد رنج و راحت داد اوست"‪",‬زين سببها‬
‫ساخت تا بر ديده ها چادر كشد"‬
‫‪",751,8‬دوست را دشمن نمايد آب را آتش كند"‪",‬مومني را ناگهان در‬
‫حلقه كافر كشد"‬
‫‪",751,9‬سرخوشان و سركشان را عشق او بند و گشاست"‪",‬سركشان را‬
‫موكشان آن عشق در چنبر كشد"‬
‫‪",751,10‬بر حذر بايد بدن گرچه حذر هم داد اوست"‪",‬آن حذر او داد كز‬
‫بهر بچه مادر كشد"‬
‫‪",752,1‬هم دلم ره مي نمايد هم دلم ره مي زند"‪",‬هم دلم قلب و هم دل‬
‫سكه شه مي زند"‬
‫‪",752,2‬هم دلم افغان كنان گويد كه راه من زدند"‪",‬هم دل من راه عياران‬
‫ابله مي زند"‬
‫‪",752,3‬هم دل من همچو شحنه طالب دزدان شده"‪",‬هم دل من همچو‬
‫دزدان نيمشب ره مي زند"‬
‫‪",752,4‬گه چو حكم حق دل من قصد سرها مي كند"‪",‬گه چو مرغ‬
‫سربريده الله الله مي زند"‬
‫‪",753,1‬هم لبان مي فروشت باده را ارزان كند"‪",‬هم دو چشم شوخ‬
‫مستت رطل را گردان كند"‬
‫‪",753,2‬هم جهان را نور بخشد آفتاب روي تو"‪",‬زهر را ترياق سازد كفر را‬
‫ايمان كند"‬
‫‪",753,3‬هر كرا در چشم آرد چشم او روشن شود"‪",‬هركرا از جان برآرد‬
‫عرقه جانان كند"‬
‫‪",753,4‬چونك بر كرسي برآيد پادشاه روح او"‪",‬چرخ را برهم دراند عرش‬
‫را لرزان كند"‬
‫‪",753,5‬آنك از حاجت نظر دارد به كاسه هر كسي"‪",‬لطف او برگيرد و‬
‫همكاسه سلطان كند"‬
‫‪",754,1‬مي خرامد آفتاب خوب رويان ره كنيد"‪",‬رويها را از جمال خوب او‬
‫چون مه كنيد"‬
‫‪",757,1‬وصف آن مخدوم مي كن گرچه مي رنجد حسود"‪",‬كين حسودي‬
‫كم نخواهد گشت از چرخ كبود"‬
‫‪",757,2‬گرچه خود نيكو نيايد وصف مي از هوشيار"‪",‬چون پي مست از‬
‫خمار غمزه مستش چه سود"‬
‫‪",757,3‬مست آن مي گر نه اي مي دو پي دستار و دل"‪",‬چونك دستار و‬
‫دلت را غمزه هاي او ربود"‬
‫‪",757,4‬گر دوصد هستيت باشد در وجودش نيست شو"‪",‬زانك شايد‬
‫نيست گشتن از براي آن وجود"‬
‫‪",757,5‬نيم شب برخاستم دل را نديدم پيش او"‪",‬گرد خانه جستم اين دل‬
‫را كه او را خود چه بود"‬
‫‪",757,6‬چون بجستم خانه خانه يافتم بيچاره را"‪",‬در يكي كنجي به ناله كي‬
‫خدا اندر سجود"‬
‫‪",757,7‬گوش بنهادم كه تا خود التماس وصل كيست"‪",‬ديدمش كاندر پي‬
‫زاري زبان را برگشود"‬
‫‪",757,8‬كاي نهان و آشكارا آشكارا پيش تو"‪",‬اين نهانم آتش است و‬
‫آشكارم آه و دود"‬
‫‪",757,9‬از براي آنك خوبان را نجويي در شكست"‪",‬صد هزاران جويها در‬
‫جوي خوبي در فزود"‬
‫‪",757,10‬مي شمرد از شه نشانها ليك نامش مي نگفت"‪",‬در درون‬
‫ظلمت شب اندر آن گفت و شنود"‬
‫‪",757,11‬آنگهان زير زبان مي گفت يارم نام او"‪",‬مي نگويم گرچه نامش‬
‫هست خوش بوتر ز عود"‬
‫‪",757,12‬زانك در وهم من آيد دزد گوشي از بشر"‪",‬كو درين شب گوش‬
‫مي دارد حديثم اي ودود"‬
‫‪",757,13‬سخت مي آيد مرا نام خوشش پيش كسي"‪",‬كو به عزت نشنود‬
‫آن نام او را از جحود"‬
‫‪",757,14‬ور به عزت بشنود غيرت بسوزد مر مرا"‪",‬اندرين عاجز شدست‬
‫او بي طريق و بي ورود"‬
‫‪",757,15‬بانگ كردش هاتفي تو نام آنكس ياد كن"‪",‬غم مخور از هيچ كس‬
‫در ذكر نامش اي عنود"‬
‫‪",757,16‬زانك نامش هست مفتاح مراد جان تو"‪",‬زود نام او بگو تا‬
‫درگشايد زود زود"‬
‫‪",757,17‬دل نمي يارست نامش گفتن و در بسته ماند"‪",‬تا سحرگه روز‬
‫شد خورشيد ناگه رو نمود"‬
‫‪",757,18‬با هزاران لبه هاتف همين تبريز گفت"‪",‬گشت بي هوش و فتاد‬
‫اين دل شكستن تار و پود"‬
‫‪",757,19‬چون شدم بيهوش آنگه نقش شد بر روي او"‪",‬نام آن مخدوم‬
‫شمس الدين در آن درياي جود"‬
‫‪",758,1‬دل من كار تو دارد گل و گلنار تو دارد"‪",‬چه نكوبخت درختي كه‬
‫برو بار تو دارد"‬
‫‪",758,2‬چه كند چرخ فلك را چه كند عالم شك را"‪",‬چو بر آن چرخ معاني‬
‫مهش انوار تو دارد"‬
‫‪",758,3‬به خدا ديو ملمت برهد روز قيامت"‪",‬اگر او مهر تو دارد اگر اقرار‬
‫تو دارد"‬
‫‪",758,4‬به خدا حور و فرشته به دو صد نور سرشته"‪",‬نبرد سر نبرد جان‬
‫اگر انكار تو دارد"‬
‫‪",760,1‬خنك آنكس كه چو ما شد همه تسليم و رضا شد"‪",‬گرو عشق و‬
‫جنون شد گهر بحر صفا شد"‬
‫‪",760,2‬مه و خورشيد نظر شد كه ازو خاك چو زر شد"‪",‬به كرم بحر گهر‬
‫شد بروش باد صبا شد"‬
‫‪",760,3‬چو شه عشق كشيدش ز همه خلق بريدش"‪",‬نظر عشق گزيدش‬
‫همه حاجات روا شد"‬
‫‪",760,4‬به سفر چون مه گردون به شب چارده پر شد"‪",‬به نظرهاي الهي‬
‫به يكي لحظه كجا شد"‬
‫‪",760,5‬دل تو كرد چرايي به برون زاخر قالب"‪",‬وگر آن نيست بهر شب‬
‫به چراگاه چرا شد"‬
‫‪",760,6‬خنك آنگه كه كند حق گنهت طاعت مطلق"‪",‬خنك آن دم كه‬
‫جنايات عنايات خدا شد"‬
‫‪",760,7‬سفر مشكل و دورش بشد و ماند حضورش"‪",‬ز درون قوت‬
‫نورش مدد نور سما شد"‬
‫‪",761,1‬چو سحرگاه ز گلشن مه عيار برآمد"‪",‬چه بسي نعره مستان كه ز‬
‫گلزار برآمد"‬
‫‪",761,2‬ز رخ ماه خصالش ز لطيفي وصالش"‪",‬همه را بخت فزون شد‬
‫همه را كار برآمد"‬
‫‪",761,3‬ز دو صد روضه رضوان ز دو صد چشمه حيوان"‪",‬دو هزاران گل‬
‫خندان ز دل خار برآمد"‬
‫‪",761,4‬غم چون دزد كه در دل همه شب دارد منزل"‪",‬به كف شحنه‬
‫وصلش به سر دار برآمد"‬
‫‪",761,5‬ز پس ظلم رسيده همه اميد بريده"‪",‬مثل دولت تابان دل بيدار‬
‫برآمد"‬
‫‪",761,6‬تن و جان از پس پيري ز وصالش چه جوان شد"‪",‬همه را بعد‬
‫كسادي چه خريدار برآمد"‬
‫‪",761,7‬چو صلح دل و دين را همه ديديت بگوييد"‪",‬كه چه خورشيد‬
‫عجايب كه ز اسرار برآمد"‬
‫‪",762,1‬بدرد مرده كفن را به سر گور برآيد"‪",‬اگر آن مرده ما را زبت من‬
‫خبر آيد"‬
‫‪",762,2‬چه كند مرده و زنده چو ازو يابد چيزي"‪",‬كه اگر كوه ببيند بجهد‬
‫پيشتر آيد"‬
‫‪",762,3‬ز ملمت نگريزم كه ملمت ز تو آيد"‪",‬كه ز تلخي تو جان را همه‬
‫طعم شكر آيد"‬
‫‪",762,4‬بخور آن را كه رسيدت مهل از بهر ذخيره"‪",‬كه تو بر جوي رواني‬
‫چو بخوردي دگر آيد"‬
‫‪",762,5‬بنگر صنعت خوبش بشنو وحي قلوبش"‪",‬همگي نور نظر شو همه‬
‫ذوق از نظر آيد"‬
‫‪",762,6‬مبر اميد كه عمرم بشد و يار نيامد"‪",‬بگه آيد وي و بيگه نه همه در‬
‫سحر آيد"‬
‫‪",762,7‬تو مراقب شو و آگه گه و بيگاه كه ناگه"‪",‬مثل كحل عزيزي شه‬
‫مادر بصر آيد"‬
‫‪",762,8‬چو درين چشم درآيد شود اين چشم چو دريا"‪",‬چو به دريا نگرد از‬
‫همه آبش گهر آيد"‬
‫‪",762,9‬نه چنان گوهر مرده كه نداند گهر خود"‪",‬همه گويا همه جويا‬
‫همگي جانور آيد"‬
‫‪",762,10‬تو چه داني تو چه داني كه چه كاني و چه جاني"‪",‬كه خدا داند و‬
‫بيند هنري كز بشر آيد"‬
‫‪",766,4‬چو ركاب مصطفايي سوي عفو روي آرد"‪",‬دو هزار بولهب هم‬
‫خوش و پرنياز گردد"‬
‫‪",766,5‬چو دو دست همچو بحرت به كرم گهرفشان شد"‪",‬رخ چون زرم‬
‫رز آرد كه به گرد گاز گردد"‬
‫‪",766,6‬كف تست كيميايي لب بحر كبريايي"‪",‬چه عجب كه نيم حبه ز‬
‫كفت ركاز گردد"‬
‫‪",766,7‬دو هزار جان و ديده ز فزغ عنان كشيده"‪",‬چو صلي وصل آيد گه‬
‫ترك تاز گردد"‬
‫‪",766,8‬همه زهر دين و دنيا ز تو شهد و نوش آمد"‪",‬غم و درد سينه‬
‫سوزان ز تو دلنواز گردد"‬
‫‪",766,9‬همه دامن تو گيرد دل و اين قدر نداند"‪",‬كه به گرد شير آهو به‬
‫صد احتراز گردد"‬
‫‪",766,10‬در وصل چون ببستي و به لمكان نشستي"‪",‬ز كجا رسد گشايش‬
‫چو دري فراز گردد"‬
‫‪",766,11‬خمش و سخن رها كن جز اله را تو ل كن"‪",‬به فنا چو ساز گيري‬
‫همه كار ساز گردد"‬
‫‪",767,1‬صنما جفا رها كن كرم اين روا ندارد"‪",‬بنگر به سوي دردي كه ز‬
‫كس دوا ندارد"‬
‫‪",767,2‬ز فلك فتاد طشتم به محيط غرقه گشتم"‪",‬به درون بحر جز تو‬
‫دلم آشنا ندارد"‬
‫‪",767,3‬ز صبا همي رسيدم خبري كه مي پزيدم"‪",‬ز غمت كنون دل من‬
‫خبر از صبا ندارد"‬
‫‪",767,4‬برخان چون زر من ببر چو سيم خامت"‪",‬به زر او ربوده شد كه‬
‫چو تو دلربا ندارد"‬
‫‪",767,5‬هله ساقيا سبكتر ز درون ببند آن در"‪",‬تو بگو بهر كي آيد كه سر‬
‫شما ندارد"‬
‫‪",767,6‬همه عمر اينچنين دم نبدست شاد و خرم"‪",‬به حق وفاي ياري كه‬
‫دلش وفا ندارد"‬
‫‪",767,7‬به ازين چه شادماني كه تو جاني و جهاني"‪",‬چه غمست عاشقان‬
‫را كه جهان بقا ندارد"‬
‫‪",767,8‬برويم مست امشب به وثاق آن شكرلب"‪",‬چه ز جامه كن گريزد‬
‫چو كسي قبا ندارد"‬
‫‪",767,9‬به چه رو ز وصل دلبر همه خاك مي شود زر"‪",‬اگر آن جمال و‬
‫منظر فر كيميا ندارد"‬
‫‪",767,10‬به چه چشمهاي كودن شود از نگار روشن"‪",‬اگر آن غبار كويش‬
‫سر توتيا ندارد"‬
‫‪",767,11‬هله من خموش كردم برسان دعا و خدمت"‪",‬چه كند كسي كه‬
‫در كف به جز از دعا ندارد"‬
‫‪",768,1‬چمني كه جمله گلها به پناه او گريزد"‪",‬كه درو خزان نباشد كه درو‬
‫گلي نريزد"‬
‫‪",768,2‬شجري خوش و خرامان به ميانه بيابان"‪",‬كه كسي به سايه او چو‬
‫بخفت مست خيزد"‬
‫‪",768,3‬فلكي چو آسمانها كه به دوست قصد جانها"‪",‬كه زحل نيارد آنجا‬
‫كه به زهره برستيزد"‬
‫‪",768,4‬گهري لطيف كاني به مكان لمكاني"‪",‬بويست اشارت دل چو دو‬
‫ديده اشك بيزد"‬
‫‪",769,1‬چه توقفست زين پس همه كاروان روان شد"‪",‬نگرد شتر به اشتر‬
‫كه بيا كه ساربان شد"‬
‫‪",772,2‬بدو چشم نرگسينت به دو لعل شكرينت"‪",‬به دو زلف عنبرينت كه‬
‫كساد عنبر آمد"‬
‫‪",772,3‬به پلنگ عزت تو به نهنگ غيرت تو"‪",‬به خندنگ غمزه تو كه هزار‬
‫لشكر آمد"‬
‫‪",772,4‬به حق دل لطيفي خوش و مقبل و ظريفي"‪",‬كه برو وظيفه تو‬
‫ابدا مقرر آمد"‬
‫‪",772,5‬كه خليل حق كه دستش همه سال بت شكستي"‪",‬به خيال خانه تو‬
‫شب و روز بتگر آمد"‬
‫‪",772,6‬تو مپرس حال مجنون كه ز دست رفت ليلي"‪",‬تو مپرس حال آزر‬
‫كه خليل آزر آمد"‬
‫‪",772,7‬به جهانيان نمايد تن مرده زنده كردن"‪",‬چو مسيح خوبي تو سوي‬
‫گور عازر آمد"‬
‫‪",772,8‬چه خوش است داغ عشقت كه ز داغ عشق هر جان"‪",‬ز خراج و‬
‫عشر و سخره ابدا محرر آمد"‬
‫‪",772,9‬به سوار روح بنگر منگر به گرد قالب"‪",‬كه غبار از سواري حسن و‬
‫منور آمد"‬
‫‪",772,10‬ز حجاب گل دل تو به جهان نظاره اي كن"‪",‬كه پس گل مشبك‬
‫دو هزار منظر آمد"‬
‫‪",772,11‬دو سه بيت ماند باقي تو بگو كه از تو خوشتر"‪",‬كه ز ابر منطق‬
‫تو دل و سينه اخضر آمد"‬
‫‪",773,1‬سحري چو شاه خوبان به وثاق ما درآمد"‪",‬به مثال ساقيان او به‬
‫سبو و ساغر آمد"‬
‫‪",773,2‬نه سبوي او بديدم نه ز ساغرش چشيدم"‪",‬كه هزار موج باده به‬
‫دماغ من برآمد"‬
‫‪",773,3‬بگشاد اين دماغم پر و بال بي نهايت"‪",‬كه به آفتاب ماند كه به‬
‫ماه و اختر آمد"‬
‫‪",773,4‬به مباركي و شادي چو جمال او بديدم"‪",‬ز جمال او دو ديده ز دو‬
‫كون برتر آمد"‬
‫‪",774,1‬به ميان دل خيال مه دلگشا درآمد"‪",‬چو نه راه بود و ني در عجب‬
‫از كجا درآمد"‬
‫‪",774,2‬بت و بت پرست و مومن همه در سجود رفتند"‪",‬چو بدان جمال و‬
‫خوبي بت خوش لقا درآمد"‬
‫‪",774,3‬دل آهنم چو آتش چه خوش است در منارش"‪",‬نه كه آينه شود‬
‫خوش چو درو صفا درآمد"‬
‫‪",774,4‬به چه نوع شكر گويم كه شكرستان شكرم"‪",‬ز در جفا برون شد‬
‫ز در وفا درآمد"‬
‫‪",774,5‬همه جورها وفا شد همه تيرگي صفا شد"‪",‬صفت بشر فنا شد‬
‫صفت خدا درآمد"‬
‫‪",774,6‬همه نقشها برون شد همه بحر آب گون شد"‪",‬همه كبرها برون‬
‫شد همه كبريا درآمد"‬
‫‪",774,7‬همه خانها كه آمد در آن به سوي دريا"‪",‬چو فزود موج دريا همه‬
‫خانها درآمد"‬
‫‪",774,8‬همه خانها يكي شد دو مبين به آب بنگر"‪",‬كه جدا نيند اگرچه كه‬
‫جدا جدا درآمد"‬
‫‪",774,9‬همه كوزه ها بياريد همه خنبها بشوييد"‪",‬كه رسيد آب حيوان و‬
‫چنين سقا درآمد"‬
‫‪",775,1‬هله هش دار كه در شهر دو سه طرارند"‪",‬كه به تدبير كله از سر‬
‫مه بردارند"‬
‫‪",777,3‬بندگانند ترا كز تو تويشان مقصود"‪",‬پاي در راه تو بنهند و كم سر‬
‫گيرند"‬
‫‪",777,4‬ترك اين شرب بگويند درين روزي چند"‪",‬عوض شرب فنا شربت‬
‫كوثر گيرند"‬
‫‪",777,5‬چون ستاره شب تاريك پي مه گردند"‪",‬چو مه چارده رخسار منور‬
‫گيرند"‬
‫‪",777,6‬گر بمانند يتيم از پدر و مادر خاك"‪",‬پدر و مادر روحاني ديگر‬
‫گيرند"‬
‫‪",777,7‬چون ببينند كه تن لقمه گورست يقين"‪",‬جان و دل زفت كنند و تن‬
‫لغر گيرند"‬
‫‪",777,8‬بس كن اين لك لك گفتار رها كن پس ازين"‪",‬تا سخنها همه از‬
‫جان مطهر گيرند"‬
‫‪",778,1‬از دلم صورت آن خوب ختن مي نرود"‪",‬چاشني شكر او ز دهن‬
‫مي نرود"‬
‫‪",778,2‬بالله ار شور كنم هر نفسي عيب مكن"‪",‬گر برفت از دل تو از دل‬
‫من مي نرود"‬
‫‪",778,3‬بوالحسن گفت حسن را كه ازين خانه برو"‪",‬بوالحسن نيز درافتاد‬
‫و حسن مي نرود"‬
‫‪",778,4‬جان پروانه مسكين ز پي شعله شمع"‪",‬تا نسوزد پر و بالش ز‬
‫لگن مي نرود"‬
‫‪",778,5‬همه مرغان چمن هر طرفي مي پرند"‪",‬بلبل از واسطه گل ز‬
‫چمن مي نرود"‬
‫‪",778,6‬مرغ جان هر نفسي بال گشايد كه پرد"‪",‬وز اميد نظر دوست ز تن‬
‫مي نرود"‬
‫‪",778,7‬زن ز شوهر ببرد چون به تو آسيب زند"‪",‬مرد چون روي تو بيند‬
‫سوي زن مي نرود"‬
‫‪",778,8‬جان منصور چو در عشق توش دار زدند"‪",‬در رسن كرد سر خود‬
‫ز رسن مي نرود"‬
‫‪",778,9‬جان اديم و تو سهيلي و هواي تو يمن"‪",‬از پي تربيت تو ز يمن مي‬
‫نرود"‬
‫‪",778,10‬چون خيال شكن زلف تو در دل دارم"‪",‬اين شكسته دلم از‬
‫عشق شكن مي نرود"‬
‫‪",778,11‬گر سبو بشكند آن آب سبو كي شكند"‪",‬جان عاشق به سوي گور‬
‫و كفن مي نرود"‬
‫‪",778,12‬حيلها دانم و تلبيسك و كژ بازيها"‪",‬جان ز شرم تو به تلبيس و به‬
‫فن مي نرود"‬
‫‪",779,1‬همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد"‪",‬همه شب ديده من بر‬
‫فلك استاره شمرد"‬
‫‪",779,2‬خوابم از ديده چنان رفت كه هرگز نايد"‪",‬خواب من زهر فراق تو‬
‫بنوشيد و بمرد"‬
‫‪",779,3‬چه شود گر ز ملقات دوايي سازي"‪",‬خسته اي را كه دل و ديده‬
‫به دست تو سپرد"‬
‫‪",779,4‬نه به يكبار نشايد در احسان بستن"‪",‬صافي ار مي ندهي كم ز‬
‫يكي جرعه درد"‬
‫‪",779,5‬همه انواع خوشي حق به يكي حجره نهاد"‪",‬هيچ كس بي تو در آن‬
‫حجره ره راست نبرد"‬
‫‪",779,6‬گر شدم خاك ره عشق مرا خرد مبين"‪",‬آنك كوبد در وصل تو كجا‬
‫باشد خرد"‬
‫‪",779,7‬آستينم ز گهرهاي نهاني پردار"‪",‬آستيني كه بسي اشك ازين ديده‬
‫سترد"‬
‫‪",775,2‬دو سه رندند كه هشيار دل و سرمستند"‪",‬كه فلك را به يكي‬
‫عربده در چرخ آرند"‬
‫‪",775,3‬سر دهانند كه تا سر ندهي سر ندهند"‪",‬ساقيانند كه انگور نمي‬
‫افشارند"‬
‫‪",775,4‬يار آن صورت غيبند كه جان طالب اوست"‪",‬همچو چشم خوش او‬
‫خيره كش و بيمارند"‬
‫‪",775,5‬صورتي اند ولي دشمن صورتهااند"‪",‬در جهانند ولي از دو جهان‬
‫بيزارند"‬
‫‪",775,6‬همچو شيران بدرانند و به لب مي خندند"‪",‬دشمن همدگرند و به‬
‫حقيقت يارند"‬
‫‪",775,7‬خر فروشانه يكي با دگري در جنگند"‪",‬ليك چون وانگري متفق يك‬
‫كارند"‬
‫‪",775,8‬همچو خورشيد همه روز نظر مي بخشند"‪",‬مثل ماه و ستاره همه‬
‫شب سيارند"‬
‫‪",775,9‬گر به كف خاك بگيرند زر سرخ شود"‪",‬روز گندم دروند ارچه به‬
‫شب جوكارند"‬
‫‪",775,10‬دلبرانند كه دل برندهد بي برشان"‪",‬سرورانند كه بيرون ز سر و‬
‫دستارند"‬
‫‪",775,11‬شكرانند كه در معده نگردند ترش"‪",‬شاكرانند و از آن يار چه‬
‫برخوردارند"‬
‫‪",775,12‬مردمي كن برو از خدمتشان مردم شو"‪",‬زانك اين مردم ديگر‬
‫همه مردم خوارند"‬
‫‪",775,13‬بس كن و بيش مگو گرچه دهان پر سخنست"‪",‬زانك اين حرف و‬
‫دم و قافيه هم اغيارند"‬
‫‪",776,1‬عاشقان بر درت از اشك چو باران كارند"‪",‬خوش بهر قطره در‬
‫صد گوهر جان بردارند"‬
‫‪",776,2‬همه از كار از آن روي معطل شده اند"‪",‬چو از آن سر نگري موي‬
‫به مو در كارند"‬
‫‪",776,3‬گرچه بي دست و دهانند درختان چمن"‪",‬ليك سرسبز و فزاينده و‬
‫دردي خوارند"‬
‫‪",776,4‬صدهزارند و ليكن همه يك نور شوند"‪",‬شمعها يك صفتند ار به‬
‫عدد بسيارند"‬
‫‪",776,5‬نورهاشان بهم اندر شده بي حد و قياس"‪",‬چون برآيد مه تو جمله‬
‫به تو بسپارند"‬
‫‪",776,6‬چشمهاشان همه وامانده در بحر محيط"‪",‬لب فرو بسته از آن‬
‫موج كه در سر دارند"‬
‫‪",776,7‬اي بسا جان سليمان نهان همچو پري"‪",‬كه به لشكر گهشان مور‬
‫نمي آزارند"‬
‫‪",776,8‬هست اندر پس دل واقف ازين جاسوسي"‪",‬كو بگويد همه اسرار‬
‫گرش بفشارند"‬
‫‪",776,9‬بي كليديست كچون حلقه ز در بيرونند"‪",‬ورنه هر جزو از آن نقده‬
‫كل انبارند"‬
‫‪",776,10‬اين بدن تخت شه و چار طبايع پايش"‪",‬تاجداران فلك تخت به تو‬
‫نگذارند"‬
‫‪",776,11‬شمس تبريز اگر تاج بقا مي بخشد"‪",‬دل و جان را تو بشارت ده‬
‫اگر بيدارند"‬
‫‪",777,1‬اي خدايي كه چو حاجات به تو برگيرند"‪",‬هر مرادي كه بودشان‬
‫همه در بر گيرند"‬
‫‪",777,2‬جان و دل را چو به پيك در تو بسپارند"‪",‬جان باقي خوش شاد‬
‫معطر گيرند"‬
‫‪",779,8‬شحنه عشق چو افشرد كسي را شب تار"‪",‬ماهت اندر بر‬
‫سيمينش به رحمت بفشرد"‬
‫‪",779,9‬دل آواره اگر از كرمت باز آيد"‪",‬قصه شب بود و قرص مه و اشتر‬
‫و كرد"‬
‫‪",779,10‬اين جمادات ز آغاز نه آبي بودند"‪",‬سردسيرست جهان آمد و يك‬
‫يك بفسرد"‬
‫‪",779,11‬خون ما در تن ما آب حياتست و خوش است"‪",‬چون برون آيد از‬
‫جاي ببينش همه ارد"‬
‫‪",779,12‬مفسران آب سخن راو ز آن چشمه ميار"‪",‬تا وي اطلس بود آن‬
‫سوي و درين جانب برد"‬
‫‪",780,1‬بر سر آتش تو سوختم و دود نكرد"‪",‬آب بر آتش تو ريختم و سود‬
‫نكرد"‬
‫‪",780,2‬آزمودم دل خود را به هزاران شيوه"‪",‬هيچ چيزش به جز از وصل‬
‫تو خشنود نكرد"‬
‫‪",780,3‬آنچ از عشق كشيد اين دل من كه نكشيد"‪",‬وانچ در آتش كرد اين‬
‫دل من عود نكرد"‬
‫‪",780,4‬گفتم اين بنده نه در عشق گرو كرد دلي"‪",‬گفت دلبر كه بلي كرد‬
‫ولي زود نكرد"‬
‫‪",780,5‬آه ديدي كه چه كردست مرا آن تقصير"‪",‬آنچ پشه به دماغ و سر‬
‫نمرود نكرد"‬
‫‪",780,6‬گرچه آن لعل لبت عيسي رنجورانست"‪",‬دل رنجور مرا چاره‬
‫بهبود نكرد"‬
‫‪",780,7‬جانم از غمزه تيرافكن تو خسته نشد"‪",‬زانك جز زلف خوشت را‬
‫زره و خود نكرد"‬
‫‪",780,8‬نمك و حسن جمال تو كه رشك چمن است"‪",‬در جهان جز جگر‬
‫بنده نمكسود نكرد"‬
‫‪",780,9‬هين خمش باش كه گنجيست غم يار و ليك"‪",‬وصف آن گنج جزين‬
‫روي زراندود نكرد"‬
‫‪",781,1‬در دلم چون غمت اي سرو روان برخيزد"‪",‬همچو سرو اين تن من‬
‫بي دل و جان برخيزد"‬
‫‪",781,2‬من گمانم تو عيان پيش تو من محو بهم"‪",‬چون عيان جلوه كند‬
‫چهره گمان برخيزد"‬
‫‪",781,3‬چون رسد سنجق تو در ستمستان جهان"‪",‬ظلم كوته شود و كوچ‬
‫و قلن برخيزد"‬
‫‪",781,4‬بر حصار فلك ار خوبي تو جمله برد"‪",‬از مقيمان فلك بانگ امان‬
‫برخيزد"‬
‫‪",781,5‬بگذر از باغ جهان يك سحر اي رشك بهار"‪",‬تا ز گلزار و چمن‬
‫رسم خزان برخيزد"‬
‫‪",781,6‬پشت افلك خميدست ازين بار گران"‪",‬ز سبك روحي تو بار گران‬
‫برخيزد"‬
‫‪",781,7‬من چو از تيرم توم بال و پرم ده بپران"‪",‬خوش پرد تير زماني كه‬
‫كمان برخيزد"‬
‫‪",781,8‬رمه خفتست و همي گردد گرگ از چپ و راست"‪",‬سگ ما بانگ‬
‫زند تا كه شبان برخيزد"‬
‫‪",781,9‬هين خمش دل پنهانست چو رگ زير زبان"‪",‬آشكارا شود آن رگ‬
‫چو زبان برخيزد"‬
‫‪",781,10‬اين مجابات مجيرست در آن قطعه كه گفت"‪",‬بر سر كوي تو‬
‫عقل از سر جان برخيزد"‬
‫‪",782,1‬خبرت هست كه در شهر شكر ارزان شد"‪",‬خبرت هست كه دي‬
‫گم شد و تابستان شد"‬
‫‪",782,2‬خبرت هست كه ريحان و قرنفل در باغ"‪",‬زير لب خنده زنانند كه‬
‫كار آسان شد"‬
‫‪",782,3‬خبرت هست كه بلبل ز سفر باز رسيد"‪",‬در سماع آمد و استاد‬
‫همه مرغان شد"‬
‫‪",782,4‬خبرت هست كه در باغ كنون شاخ درخت"‪",‬مژده نو بشنيد از گل‬
‫و دست افشان شد"‬
‫‪",782,5‬خبرت هست كه جان مست شد از جام بهار"‪",‬سرخوش و رقص‬
‫كنان در حرم سلطان شد"‬
‫‪",782,6‬خبرت هست كه لله رخ پرخون آمد"‪",‬خبرت هست كه گل‬
‫خاصبك ديوان شد"‬
‫‪",782,7‬خبرت هست ز دزدي دي ديوانه"‪",‬شحنه عدل بهار آمد او پنهان‬
‫شد"‬
‫‪",782,8‬بستدند آن صنمان خط عبور از ديوان"‪",‬تا زمين سبز شد و با‬
‫سرو با سامان شد"‬
‫‪",782,9‬شاهدان چمن ار پار قيامت كردند"‪",‬هر يك امسال به زيبايي صد‬
‫چندان شد"‬
‫‪",782,10‬گلرخاني ز عدم چرخ زنان آمده اند"‪",‬كانجم چرخ نثار قدم‬
‫ايشان شد"‬
‫‪",782,11‬ناظر ملك شد آن نرگس معزول شده"‪",‬غنچه طفل چو عيسي‬
‫فطن و خط خوان شد"‬
‫‪",782,12‬بزم آن عشرتيان بار دگر زيب گرفت"‪",‬باز آن باد صبا باده ده‬
‫بستان شد"‬
‫‪",782,13‬نقشها بود پس پرده دل پنهاني"‪",‬باغها آينه سر دل ايشان شد"‬
‫‪",782,14‬آنچ بيني تو ز دل جوي ز آيينه مجوي"‪",‬آينه نقش شود ليك نتاند‬
‫جان شد"‬
‫‪",782,15‬مردگان چمن از دعوت حق زنده شدند"‪",‬كفرهاشان همه از‬
‫رحمت حق ايمان شد"‬
‫‪",782,16‬باقيان در لحدند و همه جنبان شده اند"‪",‬زانك زنده نتواند گرو‬
‫زندان شد"‬
‫‪",782,17‬گفت بس كن كه من اين را به از اين شرح كنم"‪",‬من دهان‬
‫بستم كو آمد و پايندان شد"‬
‫‪",782,18‬هم لب شاه بگويد صفت جمله تمام"‪",‬گر خلصه ز شما در كنف‬
‫كتمان شد"‬
‫‪",783,1‬اي دريغا كه حريفان همه سر بنهادند"‪",‬باده عشق عمل كرد و‬
‫همه افتادند"‬
‫‪",783,2‬همه را از تبش عشق قبا تنگ آمد"‪",‬كله از سر بنهادند و كمر‬
‫بگشادند"‬
‫‪",783,3‬اين همه عربده و تندي و ناسازي چيست"‪",‬نه همه همره و هم‬
‫قافله و هم زادند"‬
‫‪",783,4‬ساقيا دست من و دامن تو مخمورم"‪",‬تو بده داد دل من دگران‬
‫بيدادند"‬
‫‪",783,5‬من عمارت نپذيرم كه خرابم كردي"‪",‬اي خراب از مي تو هر كي‬
‫درين بنيادند"‬
‫‪",783,6‬اي خدا رحم كن آنرا كه مرا رحم نكرد"‪",‬به صفات تو كه در‬
‫كشتن من استادند"‬
‫‪",783,7‬بي خودم كن كه از آن حالتم آزاديهاست"‪",‬بنده آن نفرم كز خود‬
‫خود آزادند"‬
‫‪",783,8‬دختران دارم چون ماه پس پرده دل"‪",‬ماه رويان سماوات مرا‬
‫دامادند"‬
‫‪",785,8‬به يكي دست مي خالص ايمان نوشند"‪",‬به يكي دست دگر پرچم‬
‫كافر گيرند"‬
‫‪",785,9‬آب ماييم به هرجا كه بگردد چرخي"‪",‬عود ماييم به هر سور كه‬
‫مجمر گيرند"‬
‫‪",785,10‬پس اين پرده ازرق صنمي مه روييست"‪",‬كه ز نور رخش انجم‬
‫همه زيور گيرند"‬
‫‪",785,11‬ز احتراقات و ز تربيع و نحوست برهند"‪",‬اگر او را سحري گوشه‬
‫چادر گيرند"‬
‫‪",785,12‬تو دو راي و دودلي و دل صاف آنهاراست"‪",‬كه دل خود بهلند و‬
‫دل دلبر گيرند"‬
‫‪",785,13‬خمش اي عقل عطارد كه درين مجلس عشق"‪",‬حلقه زهره‬
‫بيانت همه تسخر گيرند"‬
‫‪",786,1‬آنك عكس رخ او راه ثريا بزند"‪",‬گر ره قافله عقل زند تا بزند"‬
‫‪",786,2‬آنك نقل و مي او در ره صوفي نقدست"‪",‬رسدش گر به نظر‬
‫گردن فردا بزند"‬
‫‪",786,3‬گر پراكنده دلي دامن دل گير كه دل"‪",‬خيمه امن و امان بر سر‬
‫غوغا بزند"‬
‫‪",786,4‬عمري بايد تا ديو ازو بگريزد"‪",‬احمدي بايد تا راه چليپا بزند"‬
‫‪",786,5‬در هر آن كنج دلي كه غم تو معتكفست"‪",‬نيمشب تابش خورشيد‬
‫بر آنجا بزند"‬
‫‪",786,6‬عارفا بهر سه نان دعوت جان را مگذار"‪",‬تا سنانت چو علي در‬
‫صف هيجا بزند"‬
‫‪",786,7‬زين گذر كن كه رسيدست شهنشاه كرم"‪",‬خيز تا جان تو بر عيش‬
‫و تماشا بزند"‬
‫‪",786,8‬كف حاجت بگشا جام الهي بستان"‪",‬تا شعاع مي جان بر رخ و‬
‫سيما بزند"‬
‫‪",786,9‬رخ و سيماي تو زان رونق و نوري گيرد"‪",‬كه كف شق قمر بر مه‬
‫بال بزند"‬
‫‪",786,10‬بر سرت بردود و عقل دهد مغز ترا"‪",‬عقل پر مغز تو پا بر سر‬
‫جوزا بزند"‬
‫‪",786,11‬خواجه بربند دو گوش و بگريز از سخنم"‪",‬ورنه در رخت تو هم‬
‫آتش يغما بزند"‬
‫‪",786,12‬بگريز از من و از طالع شيرافكن من"‪",‬كاخترم كوكبه بر آدم و‬
‫حوا بزند"‬
‫‪",786,13‬هين خمش باش كه نور تو چو بر دلها زد"‪",‬نور محسوس شود بر‬
‫سر و بر پا بزند"‬
‫‪",787,1‬آنچ روي تو كند نور رخ خور نكند"‪",‬وانچ عشق تو كند شورش‬
‫محشر نكند"‬
‫‪",787,2‬هر كي بيند رخ تو جانب گلشن نرود"‪",‬هر كي داند لب تو قصه‬
‫ساغر نكند"‬
‫‪",787,3‬چون رسد طره تو مشك دگر دم نزند"‪",‬چون رسد پرتو تو عقل‬
‫دگر سر نكند"‬
‫‪",787,4‬مالك الملك چنان سنجق عشاق فراشت"‪",‬كه كسي را هوس‬
‫ملكت سنجر نكند"‬
‫‪",787,5‬تاب آن حسن كه در هفت فلك گنجا نيست"‪",‬جز كه آهنگ دل‬
‫خسته لغر نكند"‬
‫‪",787,6‬دل ويران كه در گنج هواي ابديست"‪",‬رخ عاشق ز چه رو همچو‬
‫رخ زر نكند"‬
‫‪",787,7‬من ندانم تو بگو آه چه باشد آن چيز"‪",‬كه دلرام به يك غمزه‬
‫ميسر نكند"‬
‫‪",790,2‬جز قياس و دوران هست طرق ليك شدست"‪",‬بر اوالوالفقه و‬
‫طبيب و متنجم مسدود"‬
‫‪",790,3‬اندرين صورت و آن صورت بس فكرت تيز"‪",‬از پي بحث و تفكر‬
‫يد بيضا بنمود"‬
‫‪",790,4‬فرق گفتند بسي جامعشان راه ببست"‪",‬رو به جامع چو نهادند دو‬
‫صد فرق فزود"‬
‫‪",790,5‬فكر محدود بد و جامع و فارق بي حد"‪",‬آنچ محدود بد آن محو شد‬
‫از نامحدود"‬
‫‪",790,6‬محر سكرست پس محو بود صحو يقين"‪",‬شمس عاقب بود ار‬
‫چند بود ظل ممدود"‬
‫‪",790,7‬اين از آنست كه يطوي به زبان ليحكي"‪",‬زانك اثبات چنين نكته‬
‫بود نفي وجود"‬
‫‪",790,8‬اين سخن فرع وجودست و حجابست ز نفي"‪",‬كشف چيزي به‬
‫حجابش نبود جز مردود"‬
‫‪",790,9‬نه ز مردود گريزي نه ز مقبول خلص"‪",‬بهل اين را كه نگنجد نه به‬
‫بحث و نه سرود"‬
‫‪",790,10‬تو پس اين را بهلي ليك ترا آن نهلد"‪",‬جان ازين قاعده نجهد به‬
‫قيام و به قعود"‬
‫‪",790,11‬جان قعود آرد آنش بكشد سوي قيام"‪",‬جان قيام آرد آنش بكشد‬
‫سوي سجود"‬
‫‪",790,12‬اين يگانه نه دوگانه ست كه از وي برهي"‪",‬به سلم و به تشهد‬
‫نرهد جان ز شهود"‬
‫‪",790,13‬نه به تحريمه درآمد نه به تحليله رود"‪",‬نه به تكبيره ببست و نه‬
‫سلمش بگشود"‬
‫‪",790,14‬مگس روح درافتاد درين دوغ ابد"‪",‬نه مسلمان و نه ترسا و نه‬
‫گبر و نه جهود"‬
‫‪",790,15‬هله مي گو كه سخن پر زدن آن مگس است"‪",‬پر زدن نيز نماند‬
‫چو رود دوغ فرود"‬
‫‪",790,16‬پر زدن نوع دگر باشد اگر نيز بود"‪",‬رقص نادر بودت بر زبر چرخ‬
‫كبود"‬
‫‪",791,1‬اين كبوتر بچه هم عزم هوا كرد و پريد"‪",‬چون صفيري و ندايي ز‬
‫سوي غيب شنيد"‬
‫‪",791,2‬آي مراد همه عالم چه فرستاد رسول"‪",‬كه بيا جانب ما چون نپرد‬
‫جان مريد"‬
‫‪",791,3‬بپرد جانب بال چو چنان بال بيافت"‪",‬بدرد جامه تن را چو چنان‬
‫نامه رسيد"‬
‫‪",791,4‬چه كمندست كه پر مي كشد اين جانها را"‪",‬چه ره است آن ره‬
‫پنهان كه از آن راه كشيد"‬
‫‪",791,5‬رحمتش نامه فرستاد كه اينجا باز آ"‪",‬كه در آن تنگ قفص جان تو‬
‫بسيار طپيد"‬
‫‪",791,6‬ليك در خانه بي در تو چو مرغي بي پر"‪",‬اين كند مرغ هوا چونك‬
‫بچستي افتيد"‬
‫‪",791,7‬بي قراريش گشايد در رحمت آخر"‪",‬بر در و سقف همي كوب پر‬
‫اينست كليد"‬
‫‪",791,8‬تا نخوانيم نداني تو ره واگشتن"‪",‬كه ره از دعوت ما گردد بر عقل‬
‫بديد"‬
‫‪",791,9‬هر چه بال رود ار كهنه بود نو گردد"‪",‬هر نوي كايد اينجا شود از‬
‫دهر قديد"‬
‫‪",795,3‬اين همه كاسه زرين ز بر خوان فلك"‪",‬بهر آنست كه يك روز‬
‫صليي برسد"‬
‫‪",795,4‬بره و خوشه گردون ز براي خورش است"‪",‬تا ز خرمنگه آن ماه‬
‫عطايي برسد"‬
‫‪",795,5‬عاشقان را كه جزين عشق غذايي دگرست"‪",‬كاسه كديه ايشان‬
‫بابايي برسد"‬
‫‪",795,6‬نوخراني كه رهيدند ز بازار كهن"‪",‬كهنه كاسد ايشان به بهايي‬
‫برسد"‬
‫‪",795,7‬مه پرستان كه ستاره همه شب مي شمرند"‪",‬آخر اين كوشش و‬
‫اوميد به جايي برسد"‬
‫‪",795,8‬رو ترش كرده چو ابري كه بباريد جفا"‪",‬از وفا رست جفا هم به‬
‫وفايي برسد"‬
‫‪",795,9‬آنك دانست يقين مادر گلها خارست"‪",‬همچو گل خندد چون خار‬
‫جفايي برسد"‬
‫‪",795,10‬خضري گرد جهان لف زد از آب حيات"‪",‬تا به گوش دل ما طبل‬
‫بقايي برسد"‬
‫‪",795,11‬گر ز ياران گل آلود بريدي مگري"‪",‬چون ز گل دور شود آب‬
‫صفايي برسد"‬
‫‪",795,12‬دل خود زين دو دلن سرد كن و پاك بشوي"‪",‬دل خم شسته‬
‫شود چون به سقايي برسد"‬
‫‪",795,13‬ناسزا گفتن از آن دلبر شيرين عجبست"‪",‬ناسزا گفت كه تا جان‬
‫به سزايي برسد"‬
‫‪",795,14‬يار چون سنگدلن خانه ما را بشكست"‪",‬تا كه هر خانه شكسته‬
‫به سرايي برسد"‬
‫‪",795,15‬دوش در خواب بديدم صلح الدين را"‪",‬گسترد سايه دولت چو‬
‫همايي برسد"‬
‫‪",796,1‬واي آن دل كه بدو از تو نشاني نرسد"‪",‬مرده آن تن كه بدو مژده‬
‫جاني نرسد"‬
‫‪",796,2‬سيه آن روز كه بي نور جمالت گذرد"‪",‬هيچ از مطبخ تو كاسه و‬
‫خواني نرسد"‬
‫‪",796,3‬واي آن دل كه ز عشق تو در آتش نرود"‪",‬همچو زر خرج شود هيچ‬
‫به كاني نرسد"‬
‫‪",796,4‬سخن عشق چو بي درد بود برندهد"‪",‬جز به گوش هوس و جز به‬
‫زباني نرسد"‬
‫‪",796,5‬مريم دل نشود حامل انوار مسيح"‪",‬تا امانت ز نهاني به نهاني‬
‫نرسد"‬
‫‪",796,6‬حس چو بيدار بود خواب نبيند هرگز"‪",‬از جهان تا نرود دل به‬
‫جهاني نرسد"‬
‫‪",796,7‬غفلت مرگ زد آن را كه چنان خشك شدست"‪",‬از غم آنك ورا تره‬
‫بناني نرسد"‬
‫‪",796,8‬اين زمان جهد بكن تا ز زمان باز رهي"‪",‬پيش از آن دم كه زماني‬
‫به زماني نرسد"‬
‫‪",796,9‬هر حياتي كه ز نان رست همان نان طلبد"‪",‬آب حيوان به لب هر‬
‫حيواني نرسد"‬
‫‪",796,10‬تيره صبحي كه مرا از تو سلمي نرسد"‪",‬تلخ روزي كه ز شهد تو‬
‫بياني نرسد"‬
‫‪",797,1‬ز اول روز كه مخموري مستان باشد"‪",‬شيخ را ساغر جان در كف‬
‫دستان باشد"‬
‫‪",797,2‬پيش او ذره صفت هر سحري رقص كنيم"‪",‬اين چنين عادت‬
‫خورشيدپرستان باشد"‬
‫‪",799,13‬هله درويش بخور نك قدح زفت رسيد"‪",‬سست بودن چه بود‬
‫چونك اوان تو بود"‬
‫‪",799,14‬هله امروز نشستيم به عشرت تا شب"‪",‬چه كم آيد مي و مطرب‬
‫چو بيان تو بود"‬
‫‪",799,15‬خاك بر سر همه را دامن اين دولت گير"‪",‬چو برين خاك نشستي‬
‫همه آن تو بود"‬
‫‪",799,16‬مي او خور همه او شو سر شش گوش مباش"‪",‬مطلب كه دو‬
‫سه خر گوش كشان تو بود"‬
‫‪",800,1‬گر نخسبي ز تواضع شبكي جان چه شود"‪",‬ور نكوبي به درشتي‬
‫در هجران چه شود"‬
‫‪",800,2‬ور بياري و كريمي شبكي روز آري"‪",‬از براي دل پرآتش ياران چه‬
‫شود"‬
‫‪",800,3‬ور دو ديده به تماشاي تو روشن گردد"‪",‬كوري ديده ناشسته‬
‫شيطان چه شود"‬
‫‪",800,4‬ور بگيرد ز بهاران و ز نوروز رخت"‪",‬همه عالم گل و اشكوفه و‬
‫ريحان چه شود"‬
‫‪",800,5‬آب حيوان كه نهفته ست و در آن تاريكيست"‪",‬پر شود شهر و‬
‫كهستان و بيابان چه شود"‬
‫‪",800,6‬ور بپوشند و بيابند يكي خلعت نو"‪",‬اين غلمان و ضعيفان ز تو‬
‫سلطان چه شود"‬
‫‪",800,7‬ور سواره تو براني سوي ميدان آيي"‪",‬تا شود گوشه هر سينه چو‬
‫ميدان چه شود"‬
‫‪",800,8‬دل ما هست پريشان تن تيره شده جمع"‪",‬صاف اگر جمع شود‬
‫تيره پريشان چه شود"‬
‫‪",800,9‬به ترازو كم از آنيم كه مه با ما نيست"‪",‬بهر ما گر برود ماه به‬
‫ميزان چه شود"‬
‫‪",800,10‬چون عزيرو خر او را بدمي جان بخشيد"‪",‬گر خر نفس شود ليق‬
‫جولن چه شود"‬
‫‪",800,11‬بر سر كوي غمت جان مرا صومعه ايست"‪",‬گر نباشد قدمش بر‬
‫كه لبنان چه شود"‬
‫‪",800,12‬هين خمش باش و بينديش از آن جان غيور"‪",‬جمع شو گر نبود‬
‫حرف پريشان چه شود"‬
‫‪",801,1‬عشرتي هست درين گوشه غنيمت داريد"‪",‬دولتي هست حريفان‬
‫سر دولت خاريد"‬
‫‪",801,2‬چو شكر يك دل و آغشته اين شير شويد"‪",‬كه ظريفيد و لطيفيد و‬
‫نكو مقداريد"‬
‫‪",801,3‬دانه چيدن چه مروت بود آخر مكنيد"‪",‬كه اميران دو صد خرمن و‬
‫صد انباريد"‬
‫‪",801,4‬با چنين لله رخان روح چرا نفزاييد"‪",‬در چنين معصره غوره چرا‬
‫افشاريد"‬
‫‪",801,5‬دست در دامن همچون گل و ريحانش زنيد"‪",‬نه كه پرورده و‬
‫بسرشته آن گلزاريد"‬
‫‪",801,6‬رنگ ديديت بسي جان و حياتيش نبود"‪",‬مه خوبان مرا از چه چنين‬
‫پنداريد"‬
‫‪",801,7‬چون ره خانه ندانيد كه زاده وصليد"‪",‬چون سره و قلب ندانيد‬
‫كزين بازاريد"‬
‫‪",801,8‬فخر مصريد چو يوسف هله تعبير كنيد"‪",‬چو لب نوش وفا جمله‬
‫شكر مي كاريد"‬
‫‪",801,9‬ملكانيد و ملك زاده ز آغاز و سرشت"‪",‬گرچه امروز گدايانه چنين‬
‫مي زاريد"‬
‫‪",803,8‬هين خمش دل پنهانست كجا زير زبان"‪",‬آشكارا شود اين دل چو‬
‫زبان برخيزد"‬
‫‪",803,9‬اين مجابات مجير است در آن قطعه كه گفت"‪",‬بر سر كوي تو‬
‫عقل از سر جان برخيزد"‬
‫‪",804,1‬صنما گر ز خط و خال تو فرمان آرند"‪",‬اين دل خسته مجروح مرا‬
‫جان آرند"‬
‫‪",804,2‬عاشقان نقش خيال تو چو بينند به خواب"‪",‬اي بسا سيل كه از‬
‫ديده گريان آرند"‬
‫‪",804,3‬خنك آن روز خوشا وقت كه در مجلس ما"‪",‬ساقيان دست تو‬
‫گيرند و به مهمان آرند"‬
‫‪",804,4‬صوفيان طاق دو ابروي ترا سجده برند"‪",‬عارفان آنچ نداري بر تو‬
‫آن آرند"‬
‫‪",804,5‬چشم شوخ تو چو آغاز كند بوالعجبي"‪",‬آدم كافر و ابليس مسلمان‬
‫آرند"‬
‫‪",804,6‬بت پرستان رخ خورشيد ترا گر بينند"‪",‬بر قد و قامت زيباي تو‬
‫ايمان آرند"‬
‫‪",804,7‬شمه اي گر ز تو در عالم علوي برسد"‪",‬قدسيان رقص برين گنبد‬
‫گردان آرند"‬
‫‪",804,8‬گر بدين عاشق دل سوخته مسكيني"‪",‬شكري زان لب چون لعل‬
‫بدخشان آرند"‬
‫‪",804,9‬جان و دل هر دو فداي شكرستان تو باد"‪",‬آب حيوان چو از آن‬
‫چاه زنخدان آرند"‬
‫‪",804,10‬شمس تبريز اگر بلبل باغ ارمي"‪",‬باش تا قوت تو از روضه‬
‫رضوان آرند"‬
‫‪",805,1‬يا رب اين بوي كه امروز به ما مي آيد"‪",‬ز سراپرده اسرار خدا‬
‫مي آيد"‬
‫‪",805,2‬بوستان را كرمش خلعت نو مي پوشد"‪",‬خستگان را ز دواخانه دوا‬
‫مي آيد"‬
‫‪",805,3‬در نمازند درختان و به تسبيح طيور"‪",‬در ركوعست بنفشه كه دوتا‬
‫مي آيد"‬
‫‪",805,4‬هر چه آمد سوي هستي ره هستي گم كرد"‪",‬كه ز مستي نشناسد‬
‫كه كجا مي آيد"‬
‫‪",805,5‬از يكي روح درين راه چو رو واپس كرد"‪",‬اصل خود ديد ز ارواح‬
‫جدا مي آيد"‬
‫‪",805,6‬رنگ او يافت از آن روي چنين خوش رنگست"‪",‬بوي او يافت كزو‬
‫بوي وفا مي آيد"‬
‫‪",805,7‬مست او گشت از آن رو همگان مست ويند"‪",‬خوش لقا گشت‬
‫كزان ماه لقا مي آيد"‬
‫‪",805,8‬ني بگويم ز ملولي كسي غم نخورم"‪",‬كه شكر رشك برد زانچ مرا‬
‫مي آيد"‬
‫‪",805,9‬زان دليرست كه با شير ژيان رو كردست"‪",‬زان كريمست كه از‬
‫گنج عطا مي آيد"‬
‫‪",805,10‬آنك سرمست نباشد برمد از مردم"‪",‬تا نگويند كزو بوي صبا مي‬
‫آيد"‬
‫‪",805,11‬بس كن اي دوست كه سنبوسه چو بسيار خوري"‪",‬كه ز سنبوسه‬
‫ترا بوي گيا مي آيد"‬
‫‪",806,1‬يا رب اين بوي خوش از روضه جان مي آيد"‪",‬يا نسيميست كزان‬
‫سوي جهان مي آيد"‬
‫‪",806,2‬يا رب اين آب حيات از چه وطن مي جوشد"‪",‬يا رب اين نور‬
‫صفات از چه مكان مي آيد"‬
‫‪",783,9‬دخترانم چو شكر سرتاسر شيرينند"‪",‬خسروان فلك اندر پيشان‬
‫فرهادند"‬
‫‪",783,10‬چون همه باز نظر از جز شه دوخته اند"‪",‬گرد مردار نگردند نه‬
‫ايشان خادند"‬
‫‪",783,11‬همه لب بر لب معشوق چو ني نالنند"‪",‬دل ندارند و عجب اين‬
‫كه همه دلشادند"‬
‫‪",783,12‬گر فقيرند همه شيردل و زربخش اند"‪",‬اين فقيران تراشنده همه‬
‫خرادند"‬
‫‪",783,13‬خود از آنكس كه تراشيده ترا زو بتراش"‪",‬دگران حيله گر و‬
‫ظالم و بي فريادند"‬
‫‪",783,14‬روترش كرده چرايي كه خريدارم نيست"‪",‬عاشقانند ترا منتظر‬
‫ميعادند"‬
‫‪",783,15‬تن زدم ليك دلم نعره زنان مي گويد"‪",‬باده عشق تو خواهم كه‬
‫دگرها بادند"‬
‫‪",783,16‬شمس تبريز به نور تو كه ذرات وجود"‪",‬همه در عشق تو موم‬
‫اند اگر پولدند"‬
‫‪",784,1‬عيد بگذشت و همه خلق سوي كار شدند"‪",‬زيركان از پي سرمايه‬
‫به بازار شدند"‬
‫‪",784,2‬عاشقان را چو همه پيشه و بازار تويي"‪",‬عاشقان از جز بازار تو‬
‫بيزار شدند"‬
‫‪",784,3‬سفها سوي مجالس گرو فرج و گلو"‪",‬فقها سوي مدارس پي‬
‫تكرار شدند"‬
‫‪",784,4‬همه از سلسله عشق تو ديوانه شدند"‪",‬همه از نرگس مخمور تو‬
‫خمار شدند"‬
‫‪",784,5‬دست و پاشان تو شكستي چو نه پا ماند و نه دست"‪",‬پر گشادند‬
‫و همه جعفر طيار شدند"‬
‫‪",784,6‬صدقات شه ما حصه درويشانست"‪",‬عاشقان حصه بر آن رخ و‬
‫رخسار شدند"‬
‫‪",784,7‬ما چو خورشيدپرستان همه صحرا كوبيم"‪",‬سايه جويان چو زنان‬
‫در پس ديوار شدند"‬
‫‪",784,8‬تو كه در سايه مخلوقي و او ديواريست"‪",‬ور نه ز آسيب اجل‬
‫چون همه مردار شدند"‬
‫‪",784,9‬جان چه كار آيد اگر پيش تو قربان نشود"‪",‬جان كنون شد كه چو‬
‫منصور سوي دار شدند"‬
‫‪",784,10‬همه سوگند بخورده كه دگر دم نزنند"‪",‬مست گشتند صبوحي‬
‫سوي گفتار شدند"‬
‫‪",785,1‬ما نه زان محتشمانيم كه ساغر گيرند"‪",‬و نه زان مفلسكان كه بز‬
‫لغر گيرند"‬
‫‪",785,2‬ما از آن سوختگانيم كه از لذت سوز"‪",‬آب حيوان بهلند و پي آذر‬
‫گيرند"‬
‫‪",785,3‬چو مه از روزن هر خانه كه اندر تابيم"‪",‬از ضيا شب صفتان جمله‬
‫ره در گيرند"‬
‫‪",785,4‬نا اميدان كه فلك ساغر ايشان بشكست"‪",‬چو بينند رخ ما طرب‬
‫از سر گيرند"‬
‫‪",785,5‬آنك زين جرعه كشد جمله جهانش نكشد"‪",‬مگر او را به گليم از‬
‫بر ما برگيرند"‬
‫‪",785,6‬هر كي او گرم شد اينجا نشود غره كس"‪",‬اگرش سردمزاجان‬
‫همه در زر گيرند"‬
‫‪",785,7‬در فرو بند و بده باده كه آن وقت رسيد"‪",‬زردرويان ترا كه مي‬
‫احمر گيرند"‬
‫‪",787,8‬توبه كردم كه نگويم من از آن توبه شكن"‪",‬هر كي بيند شكنش‬
‫توبه ديگر نكند"‬
‫‪",787,9‬يا رب ار صبر نيابد ز تو دل ز آتش عشق"‪",‬تا ابد قصه كند قصه‬
‫مكرر نكند"‬
‫‪",787,10‬گرچه با خاك برابر كند او قالب ما"‪",‬خاك ما را به دو صد روح‬
‫برابر نكند"‬
‫‪",788,1‬آه كان طوطي دل بي شكرستان چه كند"‪",‬آه كان بلبل جان بي‬
‫گل و بستان چه كند"‬
‫‪",788,2‬آنك از نقد وصال تو به يك جو نرسيد"‪",‬چو گه عرض بود بر سر‬
‫ميزان چه كند"‬
‫‪",788,3‬آنك بحر تو چو خاشاك به يك سوش افكند"‪",‬چو بجويند ازو گوهر‬
‫ايمان چه كند"‬
‫‪",788,4‬نقش گرمابه ز گرمابه چه لذت يابد"‪",‬در تماشاگه جان صورت بي‬
‫جان چه كند"‬
‫‪",788,5‬با بد و نيك بد و نيك مرا كاري نيست"‪",‬دل تشنه لب من در شب‬
‫هجران چه كند"‬
‫‪",788,6‬دست و پا و پر و بال دل من منتظرند"‪",‬تا كه عشقش چه كند‬
‫عشق جز احسان چه كند"‬
‫‪",788,7‬آنك او دست ندارد چه برد روز نثار"‪",‬وانك او پاي ندارد گه خيزان‬
‫چه كند"‬
‫‪",788,8‬آنك بر پرده عشاق دلش زنگله نيست"‪",‬پرده زير و عراقي و‬
‫سپاهان چه كند"‬
‫‪",788,9‬آنك از باده جان گوش و سرش گرم نشد"‪",‬سرد و افسرده ميان‬
‫صف مستان چه كند"‬
‫‪",788,10‬آنك چون شير نجست از صفت گرگي خويش"‪",‬چشم آهو فكن‬
‫يوسف كنعان چه كند"‬
‫‪",788,11‬گرچه فرعون بدر ريش مرصع دارد"‪",‬او حديث چو در موسي‬
‫عمران چه كند"‬
‫‪",788,12‬آنك او لقمه حرص است به طمع خامي"‪",‬او دم عيسي و يا‬
‫حكمت لقمان چه كند"‬
‫‪",788,13‬بس كن و جمع شو و بيش پراكنده مگو"‪",‬بي دل جمع دو سه‬
‫حرف پريشان چه كند"‬
‫‪",788,14‬شمس تبريز تويي صبح شكر ريز تويي"‪",‬عاشق روز به شب‬
‫قبله پنهان چه كند"‬
‫‪",789,1‬از دلم صورت آن خوب ختن مي نرود"‪",‬چاشني شكر او ز دهن‬
‫مي نرود"‬
‫‪",789,2‬بالله ار شور كنم هر نفسي عيب مگير"‪",‬گر برفت از دل تو از دل‬
‫من مي نرود"‬
‫‪",789,3‬همه مرغان ز چمن هر طرفي مي پرند"‪",‬بلبل بي دل يكدم ز‬
‫چمن مي نرود"‬
‫‪",789,4‬جان پروانه مسكين كه مقيم لگنست"‪",‬تن او تا بنسوزد ز لگن‬
‫مي نرود"‬
‫‪",789,5‬بوالحسن گفت حسن را كه ازين خانه برو"‪",‬بوالحسن نيز درافتاد‬
‫و حسن مي نرود"‬
‫‪",789,6‬رسن دوست چو در حلق دلم افتادست"‪",‬لجرم چنبر دل جز به‬
‫رسن مي نرود"‬
‫‪",789,7‬مرغ جان از قفص قالب من سير شدست"‪",‬وز اميد نظر دوست‬
‫ز تن مي نرود"‬
‫‪",790,1‬واقف سرمد تا مدرسه عشق گشود"‪",‬فرقيي مشكل چون عاشق‬
‫و معشوق نبود"‬
‫‪",791,10‬همين خرامان رو در غيب سوي پس منگر"‪",‬في امان الله كانجا‬
‫همه سودست و مزيد"‬
‫‪",791,11‬هله خاموش برو جانب ساقي وجود"‪",‬كه مي پاك ويت داد درين‬
‫جام پليد"‬
‫‪",792,1‬هله پيوسته سرت سبز و لبت خندان باد"‪",‬هله پيوسته دل عشق ز‬
‫تو شادان باد"‬
‫‪",792,2‬غم پرستي كه ترا بيند و شادي نكند"‪",‬همه سر زير و سيه كاسه و‬
‫سرگردان باد"‬
‫‪",792,3‬چونك سر زير شود توبه كند باز آيد"‪",‬نيك و بد نيك شود دولت تو‬
‫سلطان باد"‬
‫‪",792,4‬نور احمد نهلد گبر و جهودي به جهان"‪",‬سايه دولت او بر همگان‬
‫تابان باد"‬
‫‪",792,5‬گمرهان را ز بيابان همه در راه آرد"‪",‬مصطفي بر ره حق تا به ابد‬
‫رهبان باد"‬
‫‪",792,6‬آن خيال خوش او مشعله دلها باد"‪",‬وان نمكدان خوشش بر زبر‬
‫اين خوان باد"‬
‫‪",792,7‬كمترين ساغر بزم خوش او شد كوثر"‪",‬دل چون شيشه ما هم‬
‫قدح ايشان باد"‬
‫‪",792,8‬شمس تبريز تويي واقف اسرار رسول"‪",‬نام شيرين تو هر گم‬
‫شده را درمان باد"‬
‫‪",793,1‬هست مستي كه مرا جانب ميخانه برد"‪",‬جانب ساقي گل چهره‬
‫دردانه برد"‬
‫‪",793,2‬هست مستي كه كشد گوش مرا يارانه"‪",‬از چنين صف نعالم‬
‫سوي پيشانه برد"‬
‫‪",793,3‬نعل آنست كه بوسه گه او خاك بود"‪",‬لعل آنست كه سوي مي و‬
‫پيمانه برد"‬
‫‪",793,4‬جان سپاريم بدان باده جان دست نهيم"‪",‬پيشتر زانك خردمان‬
‫سوي افسانه برد"‬
‫‪",793,5‬شاخ شاخست دل از رنگ سر زلف خوشش"‪",‬تا چرا بند چنان‬
‫موسي سر شانه برد"‬
‫‪",794,1‬هر كي از حلقه ما جاي دگر بگريزد"‪",‬همچنان باشد كز سمع و‬
‫بصر بگريزد"‬
‫‪",794,2‬زان خورد خون جگر عاشق زيرا شير است"‪",‬شير دل كي بود‬
‫آنكو ز جگر بگريزد"‬
‫‪",794,3‬دل چو طوطي بود و جور دلرام شكر"‪",‬طوطيي ديد كسي كو ز‬
‫شكر بگريزد"‬
‫‪",794,4‬پشه باشد كه به هر باد مخالف برود"‪",‬دزد شب باشد كز نور قمر‬
‫بگريزد"‬
‫‪",794,5‬هر سري را كه خدا خيره و كاليوه كند"‪",‬صدر جنت بهلد سوي‬
‫سقر بگريزد"‬
‫‪",794,6‬وانك واقف بود از مرگ سوي مرگ گريخت"‪",‬سوي ملك ابد و تاج‬
‫و كمر بگريزد"‬
‫‪",794,7‬چون قضا گفت فلني به سفر خواهد مرد"‪",‬آنكس از بيم اجل‬
‫سوي سفر بگريزد"‬
‫‪",794,8‬بس كن و صيد مكن آنك نيرزد به شكار"‪",‬كه خيال شب و شب‬
‫هم ز سحر بگريزد"‬
‫‪",795,1‬وقت آن شد كه ز خورشيد ضيايي برسد"‪",‬سوي زنگي شب از‬
‫روم لوايي برسد"‬
‫‪",795,2‬به برهنه شده عشق قبايي بدهند"‪",‬وز شكرخانه آن دوست نوايي‬
‫برسد"‬
‫‪",797,3‬تا ابد اين رخ خورشيد سحر در سحرست"‪",‬تا دل سنگ ازو لعل‬
‫بدخشان باشد"‬
‫‪",797,4‬اي صلح دل و دين تو ز برون جهتي"‪",‬تا چنين شش جهت از نور‬
‫تو رخشان باشد"‬
‫‪",797,5‬بنده عشق تو در عشق كجا سرد شود"‪",‬چون صلح دل و دين‬
‫آتش سوزان باشد"‬
‫‪",797,6‬تو رضاي دل او جو اگرت دل بايد"‪",‬دل او چون طلبد آنك گرانجان‬
‫باشد"‬
‫‪",797,7‬اي بس ايمان كه شود كفر چو با او نبود"‪",‬اي بسي كفر كه از‬
‫دولتش ايمان باشد"‬
‫‪",797,8‬گلخني را چو ببيني بدل و روي سياه"‪",‬هر چه از كان گهر گويد‬
‫بهتان باشد"‬
‫‪",797,9‬شمس تبريز تو سلطان همه خوباني"‪",‬هم جمال تو مگر يوسف‬
‫كنعان باشد"‬
‫‪",798,1‬ننگ عالم شدن از بهر تو ننگي نبود"‪",‬با دل مرده دلن حاجت‬
‫جنگي نبود"‬
‫‪",798,2‬عشق شيريني جانست و همه چاشني است"‪",‬چاشني و مزه را‬
‫صورت و رنگي نبود"‬
‫‪",798,3‬عشق شاخيست ز دريا كه درآيد در دل"‪",‬جاي دريا و گهر سينه‬
‫تنگي نبود"‬
‫‪",798,4‬ساحل نفس رها كن به تك دريا رو"‪",‬كندرين بحر ترا خوف نهنگي‬
‫نبود"‬
‫‪",798,5‬صورت هر دو جهان جمله ز آيينه عشق"‪",‬بنمايد چو كه بر آينه‬
‫زنگي نبود"‬
‫‪",798,6‬كار روبه نبود عشق كه هر روبه را"‪",‬حمله شير نر و كبر پلنگي‬
‫نبود"‬
‫‪",799,1‬سفره كهنه كجا درخور نان تو بود"‪",‬خرمگس هم ز كجا صاحب‬
‫خوان تو بود"‬
‫‪",799,2‬در زماني كه بگويي هله هان تان چه كمست"‪",‬كو زباني كه‬
‫مجابات زبان تو بود"‬
‫‪",799,3‬گر سيه روي بود زنگي و هندوي توست"‪",‬چه غست از سيهي‬
‫چونك از آن تو بود"‬
‫‪",799,4‬ببري در خم خويش و خوش و يك رنگ كني"‪",‬تا همه روح بود فر‬
‫و نشان تو بود"‬
‫‪",799,5‬ترس را سر ببر و گردن تعظيم بزن"‪",‬در مقامي كه عطاها و‬
‫امان تو بود"‬
‫‪",799,6‬ما همه بر سر راهيم و جهاني گذرست"‪",‬چشم روشن نفسي كان‬
‫ز جهان تو بود"‬
‫‪",799,7‬دل اگر بي ادبي كرد برين صبر مگير"‪",‬طمعش بد كه درين جنگ‬
‫عوان تو بود"‬
‫‪",799,8‬سگ بهر سو كه چخد نعره به كوي تو زند"‪",‬شيرگيرش كه بود تا‬
‫كه زيان تو بود"‬
‫‪",799,9‬هين صبوحست بده مي كه همه مخموريم"‪",‬تا كه جان يك نفسي‬
‫مست ضمان تو بود"‬
‫‪",799,10‬در قدح در نگري زود فرح بخش شود"‪",‬گرگ چون ديد سگ‬
‫كهف شبان تو بود"‬
‫‪",799,11‬همه خفتند و دو مخمور چنين بيدارند"‪",‬نظري كن سوي خمها كه‬
‫نهان تو بود"‬
‫‪",799,12‬سر و پا مست شود هر چه تو خواهي بشود"‪",‬برسد چون نرسد‬
‫چونك رسان تو بود"‬
‫‪",801,10‬ساقيان باده به كف گوش شما مي پيچند"‪",‬گرد خمخانه برآييد‬
‫اگر خماريد"‬
‫‪",801,11‬همه صياد هنر گشته پي بي عيبي"‪",‬همه عيبيد چو در مجلس‬
‫جان هشياريد"‬
‫‪",801,12‬شمس تبريز درآمد به عيان عذر نماند"‪",‬ديده روح طلب را به‬
‫رخش بسپاريد"‬
‫‪",802,1‬مي رسد يوسف مصري همه اقرار دهيد"‪",‬مي خرامد چو دو صد‬
‫تنگ شكربار دهيد"‬
‫‪",802,2‬جان بدان عشق سپاريد و همه روح شويد"‪",‬وز پي صدقه از آن‬
‫رنگ به گلزار دهيد"‬
‫‪",802,3‬جمع رندان و حريفان همه يك رنگ شديم"‪",‬گرويها بستانيد و به‬
‫بازار دهيد"‬
‫‪",802,4‬تا كه از كفر و ز ايمان بنماند اثري"‪",‬اين قدح را ز مي شرع به‬
‫كفار دهيد"‬
‫‪",802,5‬اول اين سوختگان را به قدح دريابيد"‪",‬واخرالمر بدان خواجه‬
‫هشيار دهيد"‬
‫‪",802,6‬در كمينست خرد مي نگرد از چپ و راست"‪",‬قدح زفت بدان‬
‫پيرك طرار دهيد"‬
‫‪",802,7‬هر كي جنس است برين آتش عشاق نهيد"‪",‬هر چه نقدست به‬
‫سر فتنه اسرار دهيد"‬
‫‪",802,8‬كار و بار از سر مستي و خرابي ببريد"‪",‬خويش را زود به يكبار‬
‫بدين كار دهيد"‬
‫‪",802,9‬آتش عشق و جنون چون بزند بر ناموس"‪",‬سر و دستار به يك‬
‫ريشه دستار دهيد"‬
‫‪",802,10‬جانها را بگذاريد و در آن حلقه رويد"‪",‬جامها را بفروشيد و به‬
‫خمار دهيد"‬
‫‪",802,11‬مي فروشيست سيه كار و همه عور شديم"‪",‬پيرهن نيست كسي‬
‫را مگر ايزار دهيد"‬
‫‪",802,12‬حاش لله كه به تن جامه طمع كرده بود"‪",‬آن بهانه ست دل پاك‬
‫به دلدار دهيد"‬
‫‪",802,13‬طالب جان صفا جامه چرا مي خواهد"‪",‬وانك برده ست تن و‬
‫جامه به ايثار دهيد"‬
‫‪",802,14‬عنكبوتيست ز شهوت كه ترا پرده كشد"‪",‬جامه و تن زر و سر‬
‫جمله به يكبار دهيد"‬
‫‪",802,15‬تا ببينيد پس پرده يكي خورشيدي"‪",‬شمس تبريز كزو ديده به‬
‫ديدار دهيد"‬
‫‪",803,1‬بر سر كوي تو عقل از سر جان برخيزد"‪",‬خوشتر از جان چه بود‬
‫از سر آن برخيزد"‬
‫‪",803,2‬بر حصار فلك ار خوبي تو حمله برد"‪",‬از مقيمان فلك بانگ امان‬
‫برخيزد"‬
‫‪",803,3‬بگذر از باغ جهان يك سحر اي رشك بهار"‪",‬تا ز گلزار و چمن‬
‫رسم خزان برخيزد"‬
‫‪",803,4‬پشت افلك خميدست ازين بار گران"‪",‬اي سبك روح ز تو بار‬
‫گران برخيزد"‬
‫‪",803,5‬من چو از تير توام بال و پري بخش مرا"‪",‬خوش پرد تير زماني كه‬
‫كمان برخيزد"‬
‫‪",803,6‬رمه خفتست همي گردد گرگ از چپ و راست"‪",‬سگ ما بانگ‬
‫برآرد كه شبان برخيزد"‬
‫‪",803,7‬من گمانم تو عيان پيش تو من محو بهم"‪",‬چون عيان جلوه كند‬
‫چهره گمان برخيزد"‬
‫‪",806,3‬عجب اين غلغله از جوق ملك مي خيزد"‪",‬عجب اين قهقهه از حور‬
‫جنان مي آيد"‬
‫‪",806,4‬چه سماعست كه جان رقص كنان مي گردد"‪",‬چه صفيرست كه‬
‫دل بال زنان مي آيد"‬
‫‪",806,5‬چه عروسيست چه كابين كه فلك چون تتقيست"‪",‬ماه با اين طبق‬
‫زر بنشان مي آيد"‬
‫‪",806,6‬چه شكارست كه اين تير قضا پرانست"‪",‬ور چنين نيست چرا بانگ‬
‫كمان مي آيد"‬
‫‪",806,7‬مژده مژده همه عشاق بكوبيد دو دست"‪",‬كانك از دست بشد‬
‫دست زنان مي آيد"‬
‫‪",806,8‬از حصار فلكي بانگ امان مي خيزد"‪",‬وز سوي بحر چنين موج‬
‫گمان مي آيد"‬
‫‪",806,9‬چشم اقبال به اقبال شما مخمورست"‪",‬اين دليلست كه از عين‬
‫عيان مي آيد"‬
‫‪",806,10‬برهيديت ازين عالم قحطي كه درو"‪",‬از براي دو سه نان زخم‬
‫سنان مي آيد"‬
‫‪",806,11‬خوشتر از جان چه بود جان برود باك مدار"‪",‬غم رفتن چه خوري‬
‫چون به از آن مي آيد"‬
‫‪",806,12‬هر كسي در عجبي و عجب من اينست"‪",‬كو نگنجد به ميان چون‬
‫به ميان مي آيد"‬
‫‪",806,13‬بس كنم گرچه كه رمزست بيانش نكنم"‪",‬خود بيان را چه كني‬
‫جان بيان مي آيد"‬
‫‪",807,1‬لحظه اي قصه كنان قصه تبريز كنيد"‪",‬لحظه اي قصه آن غمزه‬
‫خون ريز كنيد"‬
‫‪",807,2‬در فراق لب چون شكر او تلخ شديم"‪",‬زان شكرهاي خدايانه‬
‫شكر ريز كنيد"‬
‫‪",807,3‬هندوي شب سر زلفين ببرد ز طمع"‪",‬زلف او گر بفشانيد عبر بيز‬
‫كنيد"‬
‫‪",807,4‬بس زبان كز صفت آن لب او كند شود"‪",‬چون سنان نظر از دولت‬
‫او تيز كنيد"‬
‫‪",807,5‬اي بسا شب كه ز نور مه او روز شود"‪",‬گرچه مه در طلبش‬
‫شيوه شبخيز كنيد"‬
‫‪",807,6‬وقت شمشير بود واسطه ها برگيريد"‪",‬صرف آريد نخواهيم كه‬
‫آميز كنيد"‬
‫‪",807,7‬شمس تبريز كه خورشيد يكي ذره اوست"‪",‬ذره را شمس‬
‫مگوييدش و پرهيز كنيد"‬
‫‪",808,1‬عيد بگذشت و همه خلق سوي كار شدند"‪",‬همه از نرگس مخمور‬
‫تو خمار شدند"‬
‫‪",808,2‬دست و پاشان تو شكستي چو نه پا ماند و نه دست"‪",‬پر گشادند‬
‫و همه جعفر طيار شدند"‬
‫‪",808,3‬اهل دينار كجا امت ديدار كجا"‪",‬گرچه دينار بشد ليق ديدار شدند"‬
‫‪",809,1‬طرفه گرمابه باني كو ز خلوت برآيد"‪",‬نقش گرمابه يك يك در‬
‫سجود اندر آيد"‬
‫‪",809,2‬نقشهاي فسرده بيخبر وار مرده"‪",‬ز انعكاسات چشمش‬
‫چشمشان عبهر آيد"‬
‫‪",809,3‬گوشهاشان ز گوشش اهل افسانه گردد"‪",‬چشمهاشان ز چشمش‬
‫قابل منظر آيد"‬
‫‪",809,4‬نقش گرمابه بيني هر يكي مست و رقصان"‪",‬چون معاشر كه گه‬
‫گه در مي احمر آيد"‬
‫‪",811,5‬اسب من بستد پياده مانده ام"‪",‬وز دو رخ آن شاه ماتم مي دهد"‬
‫‪",811,6‬كوه طور از شاهماتش پاره شد"‪",‬من كم از كاهم ثباتم مي دهد"‬
‫‪",811,7‬ماه عيد روز وصلش خواستم"‪",‬از شب هجران براتم مي دهد"‬
‫‪",811,8‬چون برون از شش جهت بد گنج عشق"‪",‬زان جهت بي اين جهاتم‬
‫مي دهد"‬
‫‪",812,1‬خنبهاي ليزالي جوش باد"‪",‬باده نوشان ازل را نوش باد"‬
‫‪",812,2‬تيزچشمان صفا را تا ابد"‪",‬حلقه هاي عشق تو در گوش باد"‬
‫‪",812,3‬دوش گفتم ساقيش را هوش دار"‪",‬ساقيش گفتا مرا بيهوش باد"‬
‫‪",812,4‬اي خدا از ساقيان بزم غيب"‪",‬در دو عالم بانگ نوشانوش باد"‬
‫‪",812,5‬عقل كل كو راز پوشاند همي"‪",‬مست باد و راز بي روپوش باد"‬
‫‪",812,6‬هر سحر همچون سحرگه بي حجاب"‪",‬آفتاب حسن در آغوش باد"‬
‫‪",812,7‬شمس تبريز ار چه پشتش سوي ماست"‪",‬صد هزاران آفرين بر‬
‫روش باد"‬
‫‪",813,1‬موشكي صندوق را سوراخ كرد"‪",‬خواب گربه موش را گستاخ‬
‫كرد"‬
‫‪",813,2‬اندر آتش افكنيم آن موش را"‪",‬همچنان كان مردك طباخ كرد"‬
‫‪",813,3‬گربه را و موش را آتش زنيم"‪",‬در تنوري كآتشش صد شاخ كرد"‬
‫‪",814,1‬بار ديگر يار ما هنباز كرد"‪",‬اندك اندك خوي از ما باز كرد"‬
‫‪",814,2‬مكرهاي دشمنان در گوش كرد"‪",‬چشم خود بر يار ديگر باز كرد"‬
‫‪",814,3‬هر دم از جورش دل آرد نو خبر"‪",‬غم دل ترسنده را غماز كرد"‬
‫‪",814,4‬رو ترش كردن بر ما پيشه ساخت"‪",‬يك بهانه جست و دست انكاز‬
‫كرد"‬
‫‪",814,5‬اي دريغا راز ما با همدگر"‪",‬كو دگر كس را چنين همراز كرد"‬
‫‪",814,6‬اي دل از سر صبر را آغاز كن"‪",‬زانك دلبر جور را آغاز كرد"‬
‫‪",814,7‬عقل گويد كين بدانديشي مكن"‪",‬او ازان ماست بر ما ناز كرد"‬
‫‪",814,8‬مي دهد چون مه صلح الدين ضيا"‪",‬كار غنون را زهره جان ساز‬
‫كرد"‬
‫‪",815,1‬شهر پر شد لوليان عقل دزد"‪",‬هم بدزدد هم بخواهد دست مزد"‬
‫‪",815,2‬هر كه بتواند نگه دارد خرد"‪",‬من نتانستم مرا باري ببرد"‬
‫‪",815,3‬گرد من مي گشت يك لولي پرير"‪",‬همچينم برد كلي كرد و مرد"‬
‫‪",815,4‬گرد لولي دست خود در خون من"‪",‬خون من در دست آن لولي‬
‫فسرد"‬
‫‪",815,5‬تا كه مي شد خون من انگوروار"‪",‬سالها انگور دل را مي فشرد"‬
‫‪",815,6‬كرد ديدم كو كند دزدي و ليك"‪",‬كرد ما را بين كه او دزديد كرد"‬
‫‪",815,7‬كي گمان دارد كه او دزدي كند"‪",‬خاصه شه صوفي شد آمد مو‬
‫سترد"‬
‫‪",815,8‬دزد خوني بين كه هر كس را كه كشت"‪",‬خضر و الياسي شد و‬
‫هرگز نمرد"‬
‫‪",818,3‬بلبلن مست و مستان الست"‪",‬بر اميد گل به گلزار آمدند"‬
‫‪",818,4‬هين كه مخموران درين دم جوق جوق"‪",‬بر در ساقي به زنهار‬
‫آمدند"‬
‫‪",818,5‬يك ندا آمد عجب از كوي دل"‪",‬بي دل و بي پا به يكبار آمدند"‬
‫‪",818,6‬از خوشي بوي او در كوي او"‪",‬بي خود و بي كفش و دستار‬
‫آمدند"‬
‫‪",818,7‬بي محابا ده تو اي ساقي مدام"‪",‬هين كه جانها مست اسرار‬
‫آمدند"‬
‫‪",818,8‬عارفان از خويش بي خويش آمدند"‪",‬زاهدان در كار هشيار آمدند"‬
‫‪",818,9‬ساقيا تو جمله را يك رنگ كن"‪",‬باده ده گر يار و اغيار آمدند"‬
‫‪",819,1‬اندك اندك جمع مستان مي رسند"‪",‬اندك اندك مي پرستان مي‬
‫رسند"‬
‫‪",819,2‬دلنوازان ناز نازان در ره اند"‪",‬گلعذاران از گلستان مي رسند"‬
‫‪",819,3‬اندك اندك زين جهان هست و نيست"‪",‬نيستان رفتند و هستان‬
‫مي رسند"‬
‫‪",819,4‬جمله دامنهاي پر زر همچو كان"‪",‬از براي تنگ دستان مي رسند"‬
‫‪",819,5‬لغران خسته از مرعاي عشق"‪",‬فربهان و تندرستان مي رسند"‬
‫‪",819,6‬جان پاكان چون شعاع آفتاب"‪",‬از چنان بال به پستان مي رسند"‬
‫‪",819,7‬خرم آن باغي كه بهر مريمان"‪",‬ميوه هاي نو زمستان مي رسند"‬
‫‪",819,8‬اصلشان لطفست و هم واگشت لطف"‪",‬هم ز بستان سوي‬
‫بستان مي رسند"‬
‫‪",820,1‬هر چه آن خسرو كند شيرين كند"‪",‬چون درخت تين كه جمله تين‬
‫كند"‬
‫‪",820,2‬هر كجا خطبه بخواند بر دو ضد"‪",‬همچو شير و شهدشان كابين‬
‫كند"‬
‫‪",820,3‬با دم او مي رود عين الحيات"‪",‬مرده جان يابد چو او تلقين كند"‬
‫‪",820,4‬مرغ جانها با قفصها برپرند"‪",‬چونك بنده پروري آيين كند"‬
‫‪",820,5‬عالمي بخشد بهر بنده جدا"‪",‬كيست كو اندر دو عالم اين كند"‬
‫‪",820,6‬گر به قعر چاه نام او بري"‪",‬قعر چه را صدر عليين كند"‬
‫‪",820,7‬من بر آنم كه شكرريزي كنم"‪",‬از شكر گر قسم من تعيين كند"‬
‫‪",820,8‬كافري گر لف عشق او زند"‪",‬كفر او را جمله نور دين كند"‬
‫‪",820,9‬خار عالم در ره عاشق نهاد"‪",‬تا كه جمله خار را نسرين كند"‬
‫‪",820,10‬تو نمي داني كه هر كه مرغ اوست"‪",‬از سعادت بيضها زرين‬
‫كند"‬
‫‪",820,11‬بس كنم زين پس نهان گويم دعا"‪",‬كي نهان ماند چو شه آمين‬
‫كند"‬
‫‪",821,1‬خنده از لطفت حكايت مي كند"‪",‬ناله از قهرت شكايت مي كند"‬
‫‪",821,2‬اين دو پيغام مخالف در جهان"‪",‬از يكي دلبر روايت مي كند"‬
‫‪",821,3‬غافلي را لطف بفريبد چنان"‪",‬قهر ننديشد جنايت مي كند"‬
‫‪",809,5‬پر شده بانگ و نعره صحن گرمابه زيشان"‪",‬كز هياهوي و غلغل‬
‫غره محشر آيد"‬
‫‪",809,6‬نقشها يكدگر را جانب خويش خوانند"‪",‬نقش از آن گوشه خندان‬
‫سوي اين ديگر آيد"‬
‫‪",809,7‬ليك گرمابه بان را صورتي در نيابد"‪",‬گرچه صورت ز جستن در كر‬
‫و در فر آيد"‬
‫‪",809,8‬جمله گشته پريشان او پس و پيش ايشان"‪",‬ناشناسا شه جان بر‬
‫سر لشكر آيد"‬
‫‪",809,9‬گلشن هر ضميري از رخش پر گل آيد"‪",‬دامن هر فقيري از كفش‬
‫پر زر آيد"‬
‫‪",809,10‬دار زنبيل پيشش تا كند پر ز خويشش"‪",‬تا كه زنبيل فقرت‬
‫حسرت سنجر آيد"‬
‫‪",809,11‬برهد از بيش و ز كم قاضي و مدعي هم"‪",‬چونك آن ماه يكدم‬
‫مست در محضر آيد"‬
‫‪",809,12‬باده خمخانه گردد مرده مستانه گردد"‪",‬چوب حنانه گردد چونك‬
‫بر منبر آيد"‬
‫‪",809,13‬كم كند از لقاشان بفسرد نقشهاشان"‪",‬گم شود چشمهاشان‬
‫گوشهاشان كر آيد"‬
‫‪",809,14‬باز چون رو نمايد چشمها برگشايد"‪",‬باغ پر مرغ گردد بوستان‬
‫اخضر آيد"‬
‫‪",809,15‬رو بگلزار و بستان دوستان بين و دستان"‪",‬در پي اين عبارت‬
‫جان بدان معبر آيد"‬
‫‪",809,16‬آنچ شد آشكارا كي توان گفت يارا"‪",‬كلك آن كي نويسد گرچه در‬
‫محبر آيد"‬
‫‪",810,1‬باز شيري با شكر آميختند"‪",‬عاشقان با همدگر آميختند"‬
‫‪",810,2‬روز و شب را از ميان برداشتند"‪",‬آفتابي با قمر آميختند"‬
‫‪",810,3‬رنگ معشوقان و رنگ عاشقان"‪",‬جمله همچون سيم و زر‬
‫آميختند"‬
‫‪",810,4‬چون بهار سرمدي حق رسيد"‪",‬شاخ خشك و شاخ تر آميختند"‬
‫‪",810,5‬رافضي انگشت در دندان گرفت"‪",‬هم علي و هم عمر آميختند"‬
‫‪",810,6‬بر يكي تختند اين دم هر دو شاه"‪",‬بلك خود در يك كمر آميختند"‬
‫‪",810,7‬هم شب قدر آشكارا شد چو عيد"‪",‬هم فرشته با بشر آميختند"‬
‫‪",810,8‬هم زبان همدگر آموختند"‪",‬بي نفور اين دو نفر آميختند"‬
‫‪",810,9‬نفس كل و هرچه زاد از نفس كل"‪",‬همچو طفلن با پدر آميختند"‬
‫‪",810,10‬خير و شر و خشك و تر زان هست شد"‪",‬كز طبيعت خير و شر‬
‫آميختند"‬
‫‪",810,11‬من دهان بستم تو باقي را بدان"‪",‬كين نظر با آن نظر آميختند"‬
‫‪",810,12‬بهر نور شمس تبريزي تنم"‪",‬شمع وارش با شرر آميختند"‬
‫‪",811,1‬آن شكر پاسخ نباتم مي دهد"‪",‬وانك كشتستم حياتم مي دهد"‬
‫‪",811,2‬آنكه در درياي خونم غرقه كرد"‪",‬يونس وقتم نجاتم مي دهد"‬
‫‪",811,3‬در صفات او صفاتم نيست شد"‪",‬هم صفا و هم صفاتم مي دهد"‬
‫‪",811,4‬رخت را برد و مرا درويش كرد"‪",‬نك ز ياقوتش زكاتم مي دهد"‬
‫‪",815,9‬رخت برد و بخت داد آنگه چه بخت"‪",‬سيم برد و دامن پر زر‬
‫شمرد"‬
‫‪",815,10‬دردها و دردها را صاف كرد"‪",‬پيش او آريد هر جا هست درد"‬
‫‪",815,11‬اين جهان چشمست و او چون مردمك"‪",‬تنگ مي آيد جهان زين‬
‫مرد خرد"‬
‫‪",815,12‬باز رشك حق دهانم قفل كرد"‪",‬شد كليد و قفل را جايي سپرد"‬
‫‪",816,1‬خلق مي جنبند مانا روز شد"‪",‬روز را جان بخش جانا روز شد"‬
‫‪",816,2‬چند شب گشتيم ما و چند روز"‪",‬در غم و شادي تو تا روز شد"‬
‫‪",816,3‬در جهان بس شهرها كانجا شبست"‪",‬اندرين ساعت كه اينجا روز‬
‫شد"‬
‫‪",816,4‬در شب غفلت جهاني خفته اند"‪",‬ز آفتاب عشق ما را روز شد"‬
‫‪",816,5‬هر كه عاشق نيست او را روز نيست"‪",‬هر كرا عشقست و سودا‬
‫روز شد"‬
‫‪",816,6‬صبح را در كنج اين خانه مجوي"‪",‬رو به بال كن به بال روز شد"‬
‫‪",816,7‬بر تو گر خارست بر ما گل شكفت"‪",‬بر تو گر شامست بر ما روز‬
‫شد"‬
‫‪",816,8‬گر تو از طفلي ز روز آگه نه اي"‪",‬خيز با ما جان بابا روز شد"‬
‫‪",816,9‬روز را منكر مشو لل مگو"‪",‬چند لل جان لل روز شد"‬
‫‪",816,10‬آفتاب آمد كه انشق القمر"‪",‬بشنو اين فرمان اعل روز شد"‬
‫‪",816,11‬پاسبانا بس دگر چوبك مزن"‪",‬پاسبان و حارس ما روز شد"‬
‫‪",817,1‬چون مرا جمعي خريدار آمدند"‪",‬كهنه دوزان جمله در كار آمدند"‬
‫‪",817,2‬از ستيزه ريش را صابون زدند"‪",‬وز حسد ناشسته رخسار آمدند"‬
‫‪",817,3‬همچو نغزان روز شيوه مي كنند"‪",‬همچو چغزان شب به تكرار‬
‫آمدند"‬
‫‪",817,4‬شكر كز آواز من اين خفتگان"‪",‬خواب را هشتد و بيدار آمدند"‬
‫‪",817,5‬كاش بيداري براي حق بدي"‪",‬اينك بهر سيم و زر زار آمدند"‬
‫‪",817,6‬چون شود بيمار ازيشان سرخ رو"‪",‬چون به زردي همچو دينار‬
‫آمدند"‬
‫‪",817,7‬خلق را پس چون رهانند از حسد"‪",‬كز حسد اين قوم بيمار آمدند"‬
‫‪",817,8‬در دل خلقند چون ديده منير"‪",‬آن شهان كز بهر ديدار آمدند"‬
‫‪",817,9‬همچو هفت استاره يك نور آمدند"‪",‬همچو پنج انگشت يك كار‬
‫آمدند"‬
‫‪",817,10‬تا نگردي ريش گاو مردمي"‪",‬سربسر خود ريش و دستار آمدند"‬
‫‪",817,11‬اهل دل خورشيد و اهل گل غبار"‪",‬اهل دل گل اهل گل خار‬
‫آمدند"‬
‫‪",817,12‬غم مخور اي مير عالم زين گروه"‪",‬كاهل دل دل بخش و دلدار‬
‫آمدند"‬
‫‪",818,1‬ساقيا سرمست در كار آمدند"‪",‬مستيان در كوي خمار آمدند"‬
‫‪",818,2‬حلقه حلقه عاشقان و بي دلن"‪",‬بر اميد بوي دلدار آمدند"‬
‫‪",821,4‬وان يكي را قهر نوميدي دهد"‪",‬يأس كلي را رعايت مي كند"‬
‫‪",821,5‬عشق مانند شفيعي مشفقي"‪",‬اين دو گمره را حمايت مي كند"‬
‫‪",821,6‬شكرها داريم زين عشق اي خدا"‪",‬لطفهاي بي نهايت مي كند"‬
‫‪",821,7‬هر چه ما در شكر تقصيري كنيم"‪",‬عشق كفران را كفايت مي‬
‫كند"‬
‫‪",821,8‬كوثر است اين عشق يا آب حيات"‪",‬عمر را بي حد و غايت مي‬
‫كند"‬
‫‪",821,9‬در ميان مجرم و حق چون رسول"‪",‬بس دوادو بس سعايت مي‬
‫كند"‬
‫‪",821,10‬بس كن آيت آيت اين را برمخوان"‪",‬عشق خود تفسير آيت مي‬
‫كند"‬
‫‪",822,1‬عشق اكنون مهرباني مي كند"‪",‬جان جان امروز جاني مي كند"‬
‫‪",822,2‬در شعاع آفتاب معرفت"‪",‬ذره ذره غيب داني مي كند"‬
‫‪",822,3‬كيمياي كيميا سازست عشق"‪",‬خاك را گنج معاني مي كند"‬
‫‪",822,4‬گاه درها مي گشايد بر فلك"‪",‬گه خرد را نردباني مي كند"‬
‫‪",822,5‬گه چو صهبا بزم شادي مي نهد"‪",‬گه چو دريا درفشاني مي كند"‬
‫‪",822,6‬گه چو روح الله طبيبي مي شود"‪",‬گه خليلش ميزباني مي كند"‬
‫‪",822,7‬اعتمادي دارد او بر عشق دوست"‪",‬گر سماع لن تراني مي كند"‬
‫‪",822,8‬اندرين طوفان كه خونست آب او"‪",‬لطف خود را نوح ثاني مي‬
‫كند"‬
‫‪",822,9‬بانگ انا نستعين ما شنيد"‪",‬لطف و داد و مستعاني مي كند"‬
‫‪",822,10‬چون قرين شد عشق او با جانها"‪",‬مو به مو صاحب قراني مي‬
‫كند"‬
‫‪",822,11‬ارمغانهاي غريب آورده است"‪",‬قسمت آن ارمغاني مي كند"‬
‫‪",822,12‬هركه مي بندد ره عشاق را"‪",‬جاهلي و قلتباني مي كند"‬
‫‪",822,13‬سرنگون اندر رود در آب شور"‪",‬هر كه چون لنگر گراني مي‬
‫كند"‬
‫‪",822,14‬تا چه خوردست اين دهان كز ذوق آن"‪",‬اقتضاي بي زباني مي‬
‫كند"‬
‫‪",823,1‬عمر بر اوميد فردا مي رود"‪",‬غافلنه سوي غوغا مي رود"‬
‫‪",823,2‬روزگار خويش را امروز دان"‪",‬بنگرش تا در چه سودا مي رود"‬
‫‪",823,3‬گه به كيسه گه به كاسه عمر رفت"‪",‬هر نفس از كيسه ما مي‬
‫رود"‬
‫‪",823,4‬مرگ يك يك مي برد وز هيبتش"‪",‬عاقلن را رنگ و سيما مي رود"‬
‫‪",823,5‬مرگ در ره ايستاده منتظر"‪",‬خواجه بر عزم تماشا مي رود"‬
‫‪",823,6‬مرگ از خاطر به ما نزديكتر"‪",‬خاطر غافل كجاها مي رود"‬
‫‪",823,7‬تن مپرور زانك قربانيست تن"‪",‬دل بپرور دل به بال مي رود"‬
‫‪",823,8‬چرب و شيرين كم ده اين مردار را"‪",‬زانك تن پرورد رسوا مي‬
‫رود"‬
‫‪",823,9‬چرب و شيرين ده ز حكمت روح را"‪",‬تا قوي گردد كه آنجا مي‬
‫رود"‬
‫‪",825,7‬اين مزيدن طفل بي دندان كند"‪",‬گر شما مرديد نان را خود گزيد"‬
‫‪",826,1‬اي خدا از عاشقان خشنود باد"‪",‬عاشقان را عاقبت محمود باد"‬
‫‪",826,2‬عاشقان را از جمالت عيد باد"‪",‬جانشان در آتشت چون عود باد"‬
‫‪",826,3‬دست كردي دلبرا در خون ما"‪",‬جان ما زين دست خون آلود باد"‬
‫‪",826,4‬هركه گويد كه خلصش ده ز عشق"‪",‬آن دعا از آسمان مردود باد"‬
‫‪",826,5‬مه كم آيد مدتي در راه عشق"‪",‬آن كمي عشق جمله سود باد"‬
‫‪",826,6‬ديگران از مرگ مهلت خواستند"‪",‬عاشقان گويند ني ني زود باد"‬
‫‪",826,7‬آسمان از دود عاشق ساخته ست"‪",‬آفرين بر صاحب اين دود باد"‬
‫‪",827,1‬نه فلك مر عاشقان را بنده باد"‪",‬دولت اين عاشقان پاينده باد"‬
‫‪",827,2‬بوستان عاشقان سرسبز باد"‪",‬آفتاب عاشقان تابنده باد"‬
‫‪",827,3‬تا قيامت ساقي باقي عشق"‪",‬جام بر كف سوي ما آينده باد"‬
‫‪",827,4‬بلبل دل تا ابد سرمست باد"‪",‬طوطي جان هم شكر خاينده باد"‬
‫‪",827,5‬تا ابد پستان جان پرشير باد"‪",‬مادر دولت طرب زاينده باد"‬
‫‪",827,6‬شيوه عاشق فريبيهاي يار"‪",‬كم مباد و هر دم افزاينده باد"‬
‫‪",827,7‬از پي لعلش گهربارست چشم"‪",‬اين گهر را لعلش استاينده باد"‬
‫‪",827,8‬چشم ما بگشاد چشم مست او"‪",‬طالبان را چشم بگشاينده باد"‬
‫‪",827,9‬دل ز ما بربود حسن دلربا"‪",‬چابك و صياد و بر باينده باد"‬
‫‪",827,10‬مرغ جانم گر نپرد سوي عشق"‪",‬پر و بال مرغ جان بركنده باد"‬
‫‪",827,11‬عشق گريان بيندم خندان شود"‪",‬اي جهان از خنده اش پرخنده‬
‫باد"‬
‫‪",827,12‬سنگها از شرم لعلش آب شد"‪",‬شرمها از شرم او شرمنده باد"‬
‫‪",827,13‬من خموشم ميوه نطق مرا"‪",‬مي بپاليد كه پالينده باد"‬
‫‪",828,1‬هر كرا اسرار عشق اظهار شد"‪",‬رفت ياري زانك محو يار شد"‬
‫‪",828,2‬شمع افروزان بنه در آفتاب"‪",‬بنگرش چون محو آن انوار شد"‬
‫‪",828,3‬نيست نور شمع هست آن نور شمع"‪",‬هم نشد آثار و هم آثار شد"‬
‫‪",828,4‬همچنان در نور روح اين نارتن"‪",‬هم نشد اين نار و هم اين نار‬
‫شد"‬
‫‪",828,5‬جوي جويانست و پويان سوي بحر"‪",‬گم شود چون غرق دريا بار‬
‫شد"‬
‫‪",828,6‬تا طلب جنبان بود مطلوب نيست"‪",‬مطلب آمد آن طلب بي كار‬
‫شد"‬
‫‪",828,7‬پس طلب تا هست ناقص بد طلب"‪",‬چون نماند آگهي سالر شد"‬
‫‪",828,8‬هر تن بي عشق كو جويد كله"‪",‬سر ندارد جملگي دستار شد"‬
‫‪",828,9‬تا ببيند ناگهاني گلرخي"‪",‬بروي آن دستار و سر چون خار شد"‬
‫‪",828,10‬همچو من شد در هواي شمس دين"‪",‬آنك او را در سر اين‬
‫اسرار شد"‬
‫‪",829,1‬هر چه دلبر كرد ناخوش چون بود"‪",‬هر چه كشت افزاست آتش‬
‫چون بود"‬
‫‪",829,2‬نقشهايي كه نگارد آن نگار"‪",‬عقل آن را جز كه مفرش چون بود"‬
‫‪",829,3‬شربتي را كو به مست خود دهد"‪",‬جز لطيف و پاك و دلكش چون‬
‫بود"‬
‫‪",829,4‬كشتي شش گوشه است اين شش جهت"‪",‬بحر بي پايان درين‬
‫شش چون بود"‬
‫‪",829,5‬نرگس چشمي كزين بحر آب يافت"‪",‬در شناس بحر اعمش چون‬
‫بود"‬
‫‪",829,6‬چون گشادي يافت چشمي در رضا"‪",‬از سخط هر لحظه اخفش‬
‫چون بود"‬
‫‪",829,7‬هين خموش و از خمول حق بترس"‪",‬مأمن اقبال مرعش چون‬
‫بود"‬
‫‪",830,1‬صاف جانها سوي گردون مي رود"‪",‬درد جانها سوي هامون مي‬
‫رود"‬
‫‪",830,2‬چشم دل بگشا و در جانها نگر"‪",‬چون بيامد چون شد و چون مي‬
‫رود"‬
‫‪",830,3‬جامه بركش چونك در راهي روي"‪",‬چون همه ره خاك با خون مي‬
‫رود"‬
‫‪",830,4‬لله خون آلود مي رويد ز خاك"‪",‬گرچه با دامان گلگون مي رود"‬
‫‪",830,5‬جان چو شد در زير خاكم جا كنيد"‪",‬خاكه در خانه چو خاتون مي‬
‫رود"‬
‫‪",830,6‬جان عرشي سوي عيسي مي رود"‪",‬جان فرعوني به قارون مي‬
‫رود"‬
‫‪",830,7‬سوي آن دل جان من پر مي زند"‪",‬كو لطيف و شاد و موزون مي‬
‫رود"‬
‫‪",830,8‬زانك آن جان دون حق چيزي نخواست"‪",‬وين دگر جان سوي‬
‫مادون مي رود"‬
‫‪",831,1‬هر زمان لطفت همي در پي رسد"‪",‬ور نه كس را اين تقاضا كي‬
‫رسد"‬
‫‪",831,2‬مست عشقم دار دايم بي خمار"‪",‬من نخواهم مستيي كز مي‬
‫رسد"‬
‫‪",831,3‬ما نيستانيم و عشقش آتشيست"‪",‬منتظر كان آتش اندر ني رسد"‬
‫‪",831,4‬اين نيستان آب ز آتش مي خورد"‪",‬تازه گردد ز آتشي كز وي‬
‫رسد"‬
‫‪",831,5‬تا ابد از دوست سبز و تازه ايم"‪",‬او بهاري نيست كو را دي رسد"‬
‫‪",831,6‬ل شويم از كل شيي هالك"‪",‬چون هلك و آفت اندر شي رسد"‬
‫‪",831,7‬هر كي او ناچيز شد او چيز شد"‪",‬هر كي مرد از كبر او در حي‬
‫رسد"‬
‫‪",832,1‬شب شد و هنگام خلوتگاه شد"‪",‬قبله عشاق روي ماه شد"‬
‫‪",832,2‬مه پرستان ماه خنديدن گرفت"‪",‬شب روان خيزيد وقت راه شد"‬
‫‪",832,3‬خواب آمد ما و منها ل شدند"‪",‬وقت آن بي خواب الالله شد"‬
‫‪",832,4‬مغزها آميخته با كاه تن"‪",‬تن بخفت و دانها بي كاه شد"‬
‫‪",832,5‬هندوان خرگاه تن را روفتند"‪",‬ترك خلوت ديد و در خرگاه شد"‬
‫‪",832,6‬گفت و گوهاي جهان را آب برد"‪",‬وقت گفتنهاي شاهنشاه شد"‬
‫‪",835,6‬عاشق از بوي خوش پيرهنت"‪",‬پيرهن را ندراند چه كند"‬
‫‪",835,7‬تن مرده كه برو برگذري"‪",‬نشود زنده نجنبد چه كند"‬
‫‪",835,8‬دلم از چنگ غمت گشت چو چنگ"‪",‬نخروشد نترنگد چه كند"‬
‫‪",835,9‬شير حق شاه صلح الدينست"‪",‬نكند صيد و نغرد چه كند"‬
‫‪",836,1‬گر نخسپي شبكي جان چه شود"‪",‬ور نكوبي در هجران چه شود"‬
‫‪",836,2‬ور بياري شبكي روز آري"‪",‬از براي دل ياران چه شود"‬
‫‪",836,3‬ور دو ديده ز تو روشن گردد"‪",‬كوري ديده شيطان چه شود"‬
‫‪",836,4‬ور بگيرد ز گل افشاني تو"‪",‬همه عالم گل و ريحان چه شود"‬
‫‪",836,5‬آب حيوان كه در آن تاريكيست"‪",‬پر شود شهر و بيابان چه شود"‬
‫‪",836,6‬ور خضروار قلووز شوي"‪",‬تا لب چشمه حيوان چه شود"‬
‫‪",836,7‬ور ز خوان كرم و نعمت تو"‪",‬زنده گردد دو سه مهمان چه شود"‬
‫‪",836,8‬ور ز دلداري و جان بخشي تو"‪",‬جان بيابد دو سه بي جان چه‬
‫شود"‬
‫‪",836,9‬ور سواره سوي ميدان آيي"‪",‬تا شود سينه چه ميدان چه شود"‬
‫‪",836,10‬روي چون ماهت اگر بنمايي"‪",‬تا رود زهره به ميزان چه شود"‬
‫‪",836,11‬ور بريزي قدحي مالمال"‪",‬بر سر وقت خماران چه شود"‬
‫‪",836,12‬ور بپوشيم يكي خلعت نو"‪",‬ما غلمان ز تو سلطان چه شود"‬
‫‪",836,13‬ور چو موسي تو بگيري چوبي"‪",‬تا شود چوب چو ثعبان چه‬
‫شود"‬
‫‪",836,14‬ور برآري ز تك دريا گرد"‪",‬چو كف موسي عمران چه شود"‬
‫‪",836,15‬ور سليمان بر موران آيد"‪",‬تا شود مور سليمان چه شود"‬
‫‪",836,16‬بس كن و جمع كن و خامش باش"‪",‬گر نگويي تو پريشان چه‬
‫شود"‬
‫‪",837,1‬هر كجا بوي خدا مي آيد"‪",‬خلق بين بي سر و پا مي آيد"‬
‫‪",837,2‬زانك جانها همه تشنه ست به وي"‪",‬تشنه را بانگ سقا مي آيد"‬
‫‪",837,3‬شيرخوار كرمند و نگران"‪",‬تا كه مادر ز كجا مي آيد"‬
‫‪",837,4‬در فراقند و همه منتظرند"‪",‬كز كجا وصل و لقا مي آيد"‬
‫‪",837,5‬از مسلمان و جهود و ترسا"‪",‬هر سحر بانگ دعا مي آيد"‬
‫‪",837,6‬خنك آن هوش كه در گوش دلش"‪",‬ز آسمان بانگ صل مي آيد"‬
‫‪",837,7‬گوش خود را ز جفا پاك كنيد"‪",‬زانك بانگي ز سما مي آيد"‬
‫‪",837,8‬گوش آلوده ننوشد آن بانگ"‪",‬هر سزايي بسزا مي آيد"‬
‫‪",837,9‬چشم آلوده مكن از خد و خال"‪",‬كان شهنشاه بقا مي آيد"‬
‫‪",837,10‬ور شد آلوده به اشكش مي شوي"‪",‬زانك از آن اشك دوا مي‬
‫آيد"‬
‫‪",837,11‬كاروان شكر از مصر رسيد"‪",‬شرفه گام و درا مي آيد"‬
‫‪",837,12‬هين خمش كز پي باقي غزل"‪",‬شاه گوينده ما مي آيد"‬
‫‪",839,12‬بي آن خمير مايه گر تو خمير تن را"‪",‬صد سال گرم داري نانش‬
‫فطير باشد"‬
‫‪",839,13‬گر قاب قوس خواهي دل راست كن چو تيري"‪",‬در قوس او‬
‫درآيد كو همچو تير باشد"‬
‫‪",839,14‬خاموش اگر تواني بي حرف گو معاني"‪",‬تا بر بساط گفتن حاكم‬
‫ضمير باشد"‬
‫‪",840,1‬بعد از سماع گويي كان شورها كجا شد"‪",‬يا خود نبود چيزي يا بود‬
‫و آن فنا شد"‬
‫‪",840,2‬منكر مباش بنگر اندر عصاي موسي"‪",‬يك لحظه آن عصا بد يك‬
‫لحظه اژدها شد"‬
‫‪",840,3‬چون اژدهاست قالب لب را نهاده بر لب"‪",‬كو خورد عالمي را‬
‫وانگه همان عصا شد"‬
‫‪",840,4‬يك گوهري چو بيضه جوشيد و گشت دريا"‪",‬كف كرد و كف زمين‬
‫شد وز دود او سما شد"‬
‫‪",840,5‬الحق نهان سپاهي پوشيده پادشاهي"‪",‬هر لحظه حمله آرد وانگه‬
‫به اصل وا شد"‬
‫‪",840,6‬گرچه ز ما نهان شد در عالمي روان شد"‪",‬تا نيستش نخواني گر‬
‫از نظر جدا شد"‬
‫‪",840,7‬هر حالتي چو تيرست اندر كمان قالب"‪",‬رو در نشانه جويش گر‬
‫از كمان رها شد"‬
‫‪",840,8‬گرچه صدف ز ساحل قطره ربود و گم شد"‪",‬در بحر جويد او را‬
‫غواص كاشنا شد"‬
‫‪",840,9‬از ميل مرد و زن خون جوشيد و آن مني شد"‪",‬وانگه از آن دو‬
‫قطره يك خيمه در هوا شد"‬
‫‪",840,10‬وانگه ز عالم جان آمد سپاه انسان"‪",‬عقلش وزير گشت و دل‬
‫رفت پادشا شد"‬
‫‪",840,11‬تا بعد چندگاهي دل ياد شهر جان كرد"‪",‬واگشت جمله لشكر در‬
‫عالم بقا شد"‬
‫‪",840,12‬گويي چگونه باشد آمد شد معاني"‪",‬اينك به وقت خفتن بنگر گره‬
‫گشا شد"‬
‫‪",841,1‬باز آفتاب دولت بر آسمان برآمد"‪",‬باز آرزوي جانها از راه جان‬
‫درآمد"‬
‫‪",841,2‬باز از رضاي رضوان درهاي خلد وا شد"‪",‬هر روح تا به گردن در‬
‫حوض كوثر آمد"‬
‫‪",841,3‬باز آن شهي درآمد كو قبله شهانست"‪",‬باز آن مهي برآمد كز ماه‬
‫برتر آمد"‬
‫‪",841,4‬سرگشتگان سودا جمله سوار گشتند"‪",‬كان شاه يكسواره در قلب‬
‫لشكر آمد"‬
‫‪",841,5‬اجزاي خاك تيره حيران شدند و خيره"‪",‬از لمكان شنيده خيزيد‬
‫محشر آمد"‬
‫‪",841,6‬آمد نداي بي چون ني از درون نه بيرون"‪",‬ني چپ ني راست ني‬
‫پس ني از برابر آمد"‬
‫‪",841,7‬گويي كه آن چه سويست آنسو كه جست و جويست"‪",‬گويي كجا‬
‫كنم رو آنسو كه اين سر آمد"‬
‫‪",841,8‬آن سو كه ميوه ها را اين پختگي رسيدست"‪",‬آن سو كه سنگها را‬
‫اوصاف گوهر آمد"‬
‫‪",841,9‬آن سو كه خشك ماهي شد پيش خضر زنده"‪",‬آن سو كه دست‬
‫موسي چون ماه انوار آمد"‬
‫‪",844,1‬گر ساعتي ببري ز انديشها چه باشد"‪",‬غوطي خوري چو ماهي در‬
‫بحر ما چه باشد"‬
‫‪",844,2‬ز انديشها نخسپي ز اصحاب كهف باشي"‪",‬نوري شوي مقدس از‬
‫جان و جا چه باشد"‬
‫‪",844,3‬آخر تو برگ كاهي ما كهرباي دولت"‪",‬زين كاهدان بپري تا كهربا‬
‫چه باشد"‬
‫‪",844,4‬صد بار عهد كردي كين بار خاك باشم"‪",‬يكبار پاس داري آن عهد‬
‫را چه باشد"‬
‫‪",844,5‬تو گوهري نهفته در كاه گل گرفته"‪",‬گر رخ ز گل بشويي اي‬
‫خوش لقا چه باشد"‬
‫‪",844,6‬از پشت پادشاهي مسجود جبرئيلي"‪",‬ملك پدر بجويي اي بي نوا‬
‫چه باشد"‬
‫‪",844,7‬اي اولياي حق را از حق جدا شمرده"‪",‬گر ظن نيك داري بر اوليا‬
‫چه باشد"‬
‫‪",844,8‬جزوي ز كل بمانده دستي ز تن بريده"‪",‬گر زين سپس نباشي از‬
‫ما جدا چه باشد"‬
‫‪",844,9‬بي سر شوي و سامان از كبر و حرص خالي"‪",‬آنگه سري برآري‬
‫از كبريا چه باشد"‬
‫‪",844,10‬از ذكر نوش شربت تا وا رهي ز فكرت"‪",‬در جنگ اگر نپيچي اي‬
‫مرتضا چه باشد"‬
‫‪",844,11‬بس كن كه تو چو كوهي در كوه كان زر جو"‪",‬كه را اگر نياري‬
‫اندر صدا چه باشد"‬
‫‪",845,1‬مرغي كه ناگهاني در دام ما درآمد"‪",‬بشكست دامها را بر لمكان‬
‫بر آمد"‬
‫‪",845,2‬از باده گزافي شد صاف صاف صافي"‪",‬وز درد هر دو عالم‬
‫جوشيد و بر سر آمد"‬
‫‪",845,3‬جان را چو شست از گل معراج بر شد آن دل"‪",‬آنجا چو كرد‬
‫منزل آنجاش خوشتر آمد"‬
‫‪",845,4‬در عالم طراوت او يافت بس حلوت"‪",‬وز وصف لله رويان‬
‫رويش مزعفر آمد"‬
‫‪",845,5‬زان ماه هر كه ماند وين نقش را نخواند"‪",‬در نقش دين بماند‬
‫والله كه كافر آمد"‬
‫‪",845,6‬ز اوصاف خود گذشتم وز خود برهنه گشتم"‪",‬زيرا برهنگان را‬
‫خورشيد زيور آمد"‬
‫‪",845,7‬الله اكبر تو خوش نيست با سر تو"‪",‬اين سر چو گشت قربان الله‬
‫اكبر آمد"‬
‫‪",845,8‬هر جان با مللت دورست ازين جللت"‪",‬چون عشق با ملولي‬
‫كشتي و لنگر آمد"‬
‫‪",845,9‬اي شمس حق تبريز دل پيش آفتابت"‪",‬در كم زني مطلق از ذره‬
‫كمتر آمد"‬
‫‪",846,1‬بيمار رنج صفرا ذوق شكر نداند"‪",‬هر سنگ دل درين ره قلب از‬
‫گهر نداند"‬
‫‪",846,2‬هر عنكبوت جوله در تار و پود آن چه"‪",‬از ذوق صنعت خود ذوق‬
‫دگر نداند"‬
‫‪",846,3‬وانكو ز چه برافتد در جام و ساغر افتد"‪",‬مستيش در سر افتد پا‬
‫را ز سر نداند"‬
‫‪",847,1‬پيمانه ايست اين جان پيمانه اين چه داند"‪",‬از پاك مي پذيرد در‬
‫خاك مي رساند"‬
‫‪",847,2‬در عشق بي قرارش بنمودنست كارش"‪",‬از عرش مي ستاند بر‬
‫فرش مي فشاند"‬
‫‪",823,10‬حكمتت از شه صلح الدين رسد"‪",‬آنك چون خورشيد يكتا مي‬
‫رود"‬
‫‪",824,1‬عاشقان پيدا و دلبر ناپديد"‪",‬در همه عالم چنين عشقي كه ديد"‬
‫‪",824,2‬نارسيده يكي لبي بر نقش جان"‪",‬صد هزاران جانها تا لب رسيد"‬
‫‪",824,3‬قاب قوسين از علي تيري فكند"‪",‬تا سپرهاي فلكها را دريد"‬
‫‪",824,4‬ناكشيده دامن معشوق غيب"‪",‬دل هزاران محنت و ضربت كشيد"‬
‫‪",824,5‬ناگزيده او لب شيرين لبي"‪",‬چند پشت دست در هجران گزيد"‬
‫‪",824,6‬ناچريده از لبش شاخ شكر"‪",‬دل هزاران عشوه او را چريد"‬
‫‪",824,7‬ناشكفته از گلستانش گلي"‪",‬صد هزاران خار در سينه خليد"‬
‫‪",824,8‬گرچه جان از وي نديد ال جفا"‪",‬از وفاها بر اميد او رميد"‬
‫‪",824,9‬آن الم را بر كرمها فضل داد"‪",‬وان جفا را از وفاها برگزيد"‬
‫‪",824,10‬خار او از جمله گلها دست برد"‪",‬قفل او دلكش ترست از صد‬
‫كليد"‬
‫‪",824,11‬جور او از دور دولت گوي برد"‪",‬قندها از زهر قهرش بردميد"‬
‫‪",824,12‬رد او به از قبول ديگران"‪",‬لعل و مرواريد سنگش را مريد"‬
‫‪",824,13‬اين سعادتهاي دنيا هيچ نيست"‪",‬آن سعادت جو كه دارد بوسعيد"‬
‫‪",824,14‬اين زيادتهاي اين عالم كميست"‪",‬آن زيادت جو كه دارد بايزيد"‬
‫‪",824,15‬آن زيادت دست شش انگشت تست"‪",‬قيمت او كم بظاهر‬
‫مستزيد"‬
‫‪",824,16‬آن سنا جو كش سنايي شرح كرد"‪",‬يافت فرديت ز عطار آن‬
‫فريد"‬
‫‪",824,17‬چرب و شيرين مي نمايد پاك و خوش"‪",‬يك شبي بگذشت با تو‬
‫شد پليد"‬
‫‪",824,18‬چرب و شيرين از غذاي عشق خور"‪",‬تا پرت بررويد و داني‬
‫پريد"‬
‫‪",824,19‬آخر اندر غار در طفلي خليل"‪",‬از سر انگشت شيري مي مكيد"‬
‫‪",824,20‬آن رها كن آن جنين اندر شكم"‪",‬آب حيواني ز خوني مي مزيد"‬
‫‪",824,21‬قد و باليي كه چرخش كرد راست"‪",‬عاقبت چون چرخ كژقامت‬
‫خميد"‬
‫‪",824,22‬قد و باليي كه عشقش برفراشت"‪",‬برگذشت آن قدش از عرش‬
‫مجيد"‬
‫‪",824,23‬ني خمش كن عالم السر حاضرست"‪",‬نحن اقرب گفت من حبل‬
‫الوريد"‬
‫‪",825,1‬برنشين اي عزم و منشين اي اميد"‪",‬كز رسولنش پياپي شد‬
‫نويد"‬
‫‪",825,2‬دود و بويي مي رسد از عرش غيب"‪",‬اي نهانان سوي بوي آن‬
‫پريد"‬
‫‪",825,3‬هر چه غفلت كور و پنهان مي كند"‪",‬دود بويش مي كند آن را‬
‫سپيد"‬
‫‪",825,4‬ما ز گردون سوي مادون آمديم"‪",‬باز ما را سوي گردون بركشيد"‬
‫‪",825,5‬همچو مريم سوي خرما بن رويم"‪",‬زانك خرمايي ندارد شاخ بيد"‬
‫‪",825,6‬بس كن و از حرف در معني گريز"‪",‬چند معني را ز حرفي مي‬
‫مزيد"‬
‫‪",832,7‬شمس تبريزي چو آمد در ميان"‪",‬اهل معني را سخن كوتاه شد"‬
‫‪",833,1‬مرگ ما هست عروسي ابد"‪",‬سر آن چيست هوالله احد"‬
‫‪",833,2‬شمس تفريق شد از روزنها"‪",‬بسته شد روزنها رفت عدد"‬
‫‪",833,3‬آن عددها كه در انگور بود"‪",‬نيست در شيره كز انگور چكد"‬
‫‪",833,4‬هر كي زنده ست به نور الله"‪",‬مرگ اين روح مر او راست مدد"‬
‫‪",833,5‬بد مگو نيك مگو ايشان را"‪",‬كه گذشتند ز نيكو و ز بد"‬
‫‪",833,6‬ديده در حق نه و ناديده مگو"‪",‬تا كه در ديده دگر ديده نهد"‬
‫‪",833,7‬ديده ديده بود آن ديده"‪",‬هيچ غيبي و سري زو نجهد"‬
‫‪",833,8‬نظرش چونك به نور الله است"‪",‬بر چنان نور چه پوشيده شود"‬
‫‪",833,9‬نورها گرچه همه نور حقند"‪",‬تو مخوان آن همه را نور صمد"‬
‫‪",833,10‬نور باقيست كه آن نور خداست"‪",‬نور فاني صفت جسم و‬
‫جسد"‬
‫‪",833,11‬نور ناريست درين ديده خلق"‪",‬مگر آن را كه حقش سرمه كشد"‬
‫‪",833,12‬نار او نور شد از بهر خليل"‪",‬چشم خر شد به صفت چشم خرد"‬
‫‪",833,13‬اي خدايي كه عطايت ديدست"‪",‬مرغ ديده به هواي تو پرد"‬
‫‪",833,14‬قطب اين كه فلك افلكست"‪",‬در پي جستن تو بست رصد"‬
‫‪",833,15‬يا ز ديدار تو ديد آر او را"‪",‬يا بدين عيب مكن او را رد"‬
‫‪",833,16‬ديده تر دار تو جان را هر دم"‪",‬نگهش دار ز دام قد و خد"‬
‫‪",833,17‬ديده در خواب ز تو بيداري"‪",‬اين چنين خواب كمالست و رشد"‬
‫‪",833,18‬ليك در خواب نيابد تعبير"‪",‬تو ز خوابش به جهان رغم حسد"‬
‫‪",833,19‬ور نه مي كوشد و بر مي جوشد"‪",‬ز آتش عشق احد تا بلحد"‬
‫‪",834,1‬از دل رفته نشان مي آيد"‪",‬بوي آن جان و جهان مي آيد"‬
‫‪",834,2‬نعره و غلغله آن مستان"‪",‬آشكارا و نهان مي آيد"‬
‫‪",834,3‬گوهر از هر طرفي مي تابد"‪",‬پاي كوبان سوي جان مي آيد"‬
‫‪",834,4‬از در مشعله داران فلك"‪",‬آتش دل به دهان مي آيد"‬
‫‪",834,5‬جان پروانه ميان مي بندد"‪",‬شمع روشن به ميان مي آيد"‬
‫‪",834,6‬آفتابي كه ز ما پنهان بود"‪",‬سوي ما نورفشان مي آيد"‬
‫‪",834,7‬تير از غيب اگر پران نيست"‪",‬پس چرا بانگ كمان مي آيد"‬
‫‪",835,1‬گل خندان كه نخندد چه كند"‪",‬علم از مشك نبندد چه كند"‬
‫‪",835,2‬نار خندان كه دهان بگشادست"‪",‬چونك در پوست نگنجد چه كند"‬
‫‪",835,3‬مه تابان به جز از خوبي و ناز"‪",‬چه نمايد چه پسندد چه كند"‬
‫‪",835,4‬آفتاب ار ندهد تابش و نور"‪",‬پس بدين نادره گنبد چه كند"‬
‫‪",835,5‬سايه چون طلعت خورشيد بديد"‪",‬نكند سجده نخنبد چه كند"‬
‫‪",838,1‬گر نخسپي شبكي جان چه شود"‪",‬ور نكوبي در هجران چه شود"‬
‫‪",838,2‬ور بياري شبكي روز آري"‪",‬از براي دل ياران چه شود"‬
‫‪",838,3‬ور دو ديده به تو روشن گردد"‪",‬كوري ديده شيطان چه شود"‬
‫‪",838,4‬گر برآري ز دل بحر غبار"‪",‬چون كف موسي عمران چه شود"‬
‫‪",838,5‬ور سليمان بر موران آيد"‪",‬تا شود مور سليمان چه شود"‬
‫‪",838,6‬ور چو الياس قلووز شوي"‪",‬تا لب چشمه حيوان چه شود"‬
‫‪",838,7‬ور برويد ز گل افشاني تو"‪",‬همه عالم گل و ريحان چه شود"‬
‫‪",838,8‬آب حيوان كه در آن تاريكيست"‪",‬پر شود شهر و بيابان چه شود"‬
‫‪",838,9‬ور ز خوان كرم و نعمت تو"‪",‬زنده گردد دو سه مهمان چه شود"‬
‫‪",838,10‬ور ز دلداري و جان بخشي تو"‪",‬جان بيابد دو سه بي جان چه‬
‫شود"‬
‫‪",838,11‬ور سواره سوي ميدان آيي"‪",‬تا شود سينه چو ميدان چه شود"‬
‫‪",838,12‬روي چون ماهت اگر بنمايي"‪",‬تا رود زهره به ميزان چه شود"‬
‫‪",838,13‬آستين كرم ار افشاني"‪",‬تا ندريم گريبان چه شود"‬
‫‪",838,14‬ور بريزي قدحي مالمال"‪",‬تر سر وقت خماران چه شود"‬
‫‪",838,15‬ور بپوشيم يكي خلعت نو"‪",‬ما غلمان ز تو سلطان چه شود"‬
‫‪",838,16‬ور چو موسي بپذيري چوبي"‪",‬تا شود چوب تو ثعبان چه شود"‬
‫‪",838,17‬رو به لطف آر و ز دشمن مشنو"‪",‬گر بجويي دل ايشان چه‬
‫شود"‬
‫‪",838,18‬بس كن اي دل ز فغان جمع نشين"‪",‬گر نگويي تو پريشان چه‬
‫شود"‬
‫‪",839,1‬خشمين بر آنكسي شو كز وي گزير باشد"‪",‬يا غير خاك پايش كس‬
‫دستگير باشد"‬
‫‪",839,2‬گيرم كزو بگردي شاه و امير و فردي"‪",‬ناچار مرگ روزي بر تو‬
‫امير باشد"‬
‫‪",839,3‬گر فاضلي و فردي آب خضر نخوردي"‪",‬هر كو نخورد آبش در‬
‫مرگ اسير باشد"‬
‫‪",839,4‬اي پير جان فطرت پير عيان نه فكرت"‪",‬پيري نه كز قديدي‬
‫مويش چو شير باشد"‬
‫‪",839,5‬پيري مكن بر آنكس كز مكر و از فضولي"‪",‬خواهد كه باز گونه بر‬
‫پير پير باشد"‬
‫‪",839,6‬پيري بر آنكسي كن كو مرده تو باشد"‪",‬پيش جللت تو خوار و‬
‫حقير باشد"‬
‫‪",839,7‬چون موي ابروي را وهمش هلل بيند"‪",‬بر چشمش آفتابت كي‬
‫مستدير باشد"‬
‫‪",839,8‬آنكس كه از تكبر مال سبال خود را"‪",‬از نور كبريايي چون مستنير‬
‫باشد"‬
‫‪",839,9‬عرضه گري رها كن اي خواجه خويش ل كن"‪",‬تا ذره وجودت‬
‫شمس منير باشد"‬
‫‪",839,10‬جلوه مكن جمالت مگشاي پر و بالت"‪",‬تا با پر خدايي جان‬
‫مستطير باشد"‬
‫‪",839,11‬بربند پنج حس را زين سيلهاي تيره"‪",‬تا عقل كل ز شش سو بر‬
‫تو مطير باشد"‬
‫‪",841,10‬اين سوز در دل ما چون شمع روشن آمد"‪",‬وين حكم بر سر ما‬
‫چون تاج مفخر آمد"‬
‫‪",841,11‬دستور نيست جان را تا گويد اين بيان را"‪",‬ور ني ز كفر رستي‬
‫هرجا كه كفر آمد"‬
‫‪",841,12‬كافر به وقت سختي رو آورد بدان سو"‪",‬اين سو چو درد بيند آن‬
‫سوش باور آمد"‬
‫‪",841,13‬با درد باش تا درد آنسوت ره نمايد"‪",‬آن سو كه بيند آن كس كز‬
‫درد مضطر آمد"‬
‫‪",841,14‬آن پادشاه اعظم در بسته بود محكم"‪",‬پوشيد دلق آدم امروز بر‬
‫درآمد"‬
‫‪",842,1‬آن ماه كو ز خوبي بر جمله مي دواند"‪",‬اي عاشقان شما را پيغام‬
‫مي رساند"‬
‫‪",842,2‬سوي شما نبشت او بر روي بنده سطري"‪",‬خط خوان كيست‬
‫اينجا كين سطر را بخواند"‬
‫‪",842,3‬نقشش ز زعفرانست وين سطر سر جانست"‪",‬هر حرف آتشي‬
‫نو در دل همي نشاند"‬
‫‪",842,4‬كنجي و عشق و دلقي ما از كجا و خلقي"‪",‬ليك او گرفته حلقي ما‬
‫را همي كشاند"‬
‫‪",842,5‬بي دست و پا چو گويي سوي وييم غلطان"‪",‬چوگان زلف ما را‬
‫اين سو همي دواند"‬
‫‪",842,6‬چون اين طرف دويدم چوگانش حمله آرد"‪",‬سوي خودم كشاند‬
‫اين سر بگو كي داند"‬
‫‪",842,7‬هر سو كه هست مستم چوگان او پرستم"‪",‬در عين نيست هستم‬
‫تا حكم خود براند"‬
‫‪",842,8‬گر زانك تو ملولي با خفتگان بنه سر"‪",‬زيرا فسردگان را هم‬
‫خواب وا رهاند"‬
‫‪",842,9‬آنجا كه شمس دينم پيدا شود به تبريز"‪",‬والله كه در دو عالم ني‬
‫درد و درد ماند"‬
‫‪",843,1‬در عشق زنده بايد كز مرده هيچ نايد"‪",‬داني كه كيست زنده آنكو‬
‫ز عشق زايد"‬
‫‪",843,2‬گرمي شير غران تيزي تيغ بران"‪",‬نري جمله نران با عشق كند‬
‫آيد"‬
‫‪",843,3‬در راه ره زنانند وين همرهان زنانند"‪",‬پاي نگار كرده اين راه را‬
‫نشايد"‬
‫‪",843,4‬طبل غزا برآمد وز عشق لشكر آمد"‪",‬كو رستم سرآمد تا دست‬
‫برگشايد"‬
‫‪",843,5‬رعدش بغرد از دل جانش ز ابر قالب"‪",‬چون برق بجهد از تن يك‬
‫لحظه اي نپايد"‬
‫‪",843,6‬هرگز چنين سري را تيغ اجل نبرد"‪",‬كين سر ز سربلندي بر ساق‬
‫عرش سايد"‬
‫‪",843,7‬هرگز چنين دلي را غصه فرو نگيرد"‪",‬غمهاي عالم او را شادي دل‬
‫فزايد"‬
‫‪",843,8‬دريا پيش ترش رو او ابر نوبهارست"‪",‬عالم بدوست شيرين قاصد‬
‫ترش نمايد"‬
‫‪",843,9‬شيرش نخواهد آهو آهوي اوست ياهو"‪",‬منكر درين چرا خور‬
‫بسيار ژاژ خايد"‬
‫‪",843,10‬در عشق جوي ما را در ما بجوي او را"‪",‬گاهي منش ستايم گاه‬
‫او مرا ستايد"‬
‫‪",843,11‬تا چون صدف ز دريا بگشايد او دهاني"‪",‬درياي ما و من را چون‬
‫قطره در ربايد"‬
‫‪",847,3‬باري نبود آگه زين سو كه مي رساند"‪",‬اي كاش آگهستي زان سو‬
‫كه مي ستاند"‬
‫‪",847,4‬خاك از نثار جانها تابان شده چو كانها"‪",‬كو خاك را زبانها تا نكته‬
‫اي جهاند"‬
‫‪",847,5‬تا دم زند ز بيشه زان بيشه هميشه"‪",‬كان بيشه جان ما را پنهان‬
‫چه مي چراند"‬
‫‪",847,6‬اينجا پلنگ و آهو نعره زنان كه ياهو"‪",‬اي آه را پناه او ما را كه مي‬
‫كشاند"‬
‫‪",847,7‬شيري كه خويش ما را جز شير خويش ندهد"‪",‬شيري كه خويش‬
‫ما را از خويش مي رهاند"‬
‫‪",847,8‬آن شير خويش بر ما جلوه كند چو آهو"‪",‬ما را به اين فريب او تا‬
‫بيشه مي دواند"‬
‫‪",847,9‬چون فاتحه دهدمان گاهي فتوح و گه گه"‪",‬گر فاتحه شويم او از‬
‫ناز برنخواند"‬
‫‪",848,1‬از چشم پر خمارت دل را قرار ماند"‪",‬وز روي همچو ماهت در مه‬
‫شمار ماند"‬
‫‪",848,2‬چون مطرب هوايت چنگ طرب نوازد"‪",‬مر زهره فلك را كي‬
‫كسب و كار ماند"‬
‫‪",848,3‬يغما بك جمالت هر سو كه لشكر آرد"‪",‬آن سوي شهر ماند آن سو‬
‫ديار ماند"‬
‫‪",848,4‬گلزار جان فزايت بر باغ جان بخندد"‪",‬گلها به عقل باشد يا خار‬
‫خار ماند"‬
‫‪",848,5‬جاسوس شاه عشقت چون در دلي درآيد"‪",‬جز عشق هيچ كس را‬
‫در سينه يار ماند"‬
‫‪",848,6‬اي شاد آن زماني كز بخت ناگهاني"‪",‬جانت كنار گيرد تن بركنار‬
‫ماند"‬
‫‪",848,7‬چون زان چنان نگاري در سر فتد خماري"‪",‬دل تخت و بت جويد يا‬
‫ننگ و عار ماند"‬
‫‪",848,8‬مي خواهم از خدا من تا شمس حق تبريز"‪",‬در غار دل بتابد با يار‬
‫غار ماند"‬
‫‪",849,1‬اي آنكه از عزيزي در ديده جات كردند"‪",‬ديدي كه جمله رفتند تنها‬
‫رهات كردند"‬
‫‪",849,2‬اي يوسف امانت آخر برادرانت"‪",‬بفروختندت ارزان و اندك بهات‬
‫كردند"‬
‫‪",849,3‬آنها كه اين جهان را بس بي وفا بديدند"‪",‬راه اختيار كردند ترك‬
‫حيات كردند"‬
‫‪",849,4‬بسيار خصم داري پنهان و مي نبيني"‪",‬كين جمله حيله كردي‬
‫ويشانت مات كردند"‬
‫‪",849,5‬شاهان كه نابديدند چون حال تو بديدند"‪",‬از مهر و از عنايت جمله‬
‫دعات كردند"‬
‫‪",849,6‬با ساكنان سينه بنشين كه اهل كينه"‪",‬مانند طفل دينه بي دست و‬
‫پات كردند"‬
‫‪",849,7‬آنها نهفتگانند وينها كه اهل رازند"‪",‬از رنگ همچو چنگي باري دو‬
‫تات كردند"‬
‫‪",849,8‬انديشه كن از آنها كانديشهات دانند"‪",‬كم جو وفا ازينها چون بي‬
‫وفات كردند"‬
‫‪",850,1‬يك خانه پر زمستان مستان نو رسيدند"‪",‬ديوانگان بندي زنجيرها‬
‫دريدند"‬
‫‪",853,3‬بحرست همچو دايه ماهي چو شيرخواره"‪",‬پيوسته طفل مسكين‬
‫گريان شير باشد"‬
‫‪",853,4‬با اين همه فراغت گر بحر را به ماهي"‪",‬ميلي بود به رحمت فضل‬
‫كبير باشد"‬
‫‪",853,5‬وان ماهيي كه داند كان بحر طالب اوست"‪",‬پايش ز روي نخوت‬
‫فوق اثير باشد"‬
‫‪",853,6‬آن ماهيي كه دريا كار كسي نسازد"‪",‬ال كه راي ماهي آن را مشير‬
‫باشد"‬
‫‪",853,7‬گويي ز بس عنايت آن ماهيست سلطان"‪",‬وان بحر بي نهايت او‬
‫را وزير باشد"‬
‫‪",853,8‬گر هيچ كس ز جرأت ماهيش خواند او را"‪",‬هر قطره اي به‬
‫قهرش مانند تير باشد"‬
‫‪",853,9‬تا چند رمز گويي رمزت تحير آرد"‪",‬روشنترك بيان كن تا دل بصير‬
‫باشد"‬
‫‪",853,10‬مخدوم شمس دينست هم سيد و خداوند"‪",‬كز وي زمين تبريز‬
‫مشك و عبير باشد"‬
‫‪",853,11‬گر خارهاي عالم الطاف او ببينند"‪",‬در نرمي و لطافت همچون‬
‫حرير باشد"‬
‫‪",853,12‬جانم مباد هرگز گر جانم از شرابش"‪",‬وز مستي جمالش از خود‬
‫خبير باشد"‬
‫‪",854,1‬گفتم مكن چنينها اي جان چنين نباشد"‪",‬غم قصد جان ما كرد گفتا‬
‫خود اين نباشد"‬
‫‪",854,2‬غم خود چه زهره دارد تا دست و پا برآرد"‪",‬چون خرده اش‬
‫بسوزم گر خرده بين نباشد"‬
‫‪",854,3‬غم ترسد و هراسد ما را نكو شناسد"‪",‬صد دود ازو برآرم گر‬
‫آتشين نباشد"‬
‫‪",854,4‬غم خصم خويش داند هم حد خويش داند"‪",‬در خدمت مطيعان جز‬
‫چون زمين نباشد"‬
‫‪",854,5‬چون تو از آن مايي در زهر اگر در آيي"‪",‬كي زهر زهره دارد تا‬
‫انگبين نباشد"‬
‫‪",854,6‬در عين دود و آتش باشد خليل را خوش"‪",‬آن را خداي داند هر‬
‫كس امين نباشد"‬
‫‪",854,7‬هر كس كه او امين شد با غيب همنشين شد"‪",‬هر جنس جنس‬
‫خود را چون همنشين نباشد"‬
‫‪",854,8‬اي دست تو منور چون موسي پيمبر"‪",‬خواهم كه دست موسي در‬
‫آستين نباشد"‬
‫‪",854,9‬زيرا گل سعادت بي روي تو نرويد"‪",‬اياك نعبد اي جان بي نستعين‬
‫نباشد"‬
‫‪",855,1‬عيد آمد و خوش آمد دلدار دلكش آمد"‪",‬هر مرده اي ز گوري‬
‫برجست و پيشش آمد"‬
‫‪",855,2‬دل را زبان ببايد تا جان به چنگش آرد"‪",‬جان پاكشان بيايد كان يار‬
‫سركش آمد"‬
‫‪",855,3‬جان غرق شهد و شكر از منبع نباتش"‪",‬مه در ميان خرمن زان‬
‫ترك مه وش آمد"‬
‫‪",855,4‬خاك از فروغ نفخش قبله فرشته آمد"‪",‬كاب از جوار آتش هم‬
‫طبع آتش آمد"‬
‫‪",855,5‬جان و دل فرشته جفت هواي حق شد"‪",‬گردون فرشتگان را زان‬
‫روي مفرش آمد"‬
‫‪",855,6‬نر باش و صيقلي كن دل را و نقش برخوان"‪",‬بي نقش و بي‬
‫جهات اين شش سو منقش آمد"‬
‫‪",855,7‬آن لعل را در آخر در جيب خويش يابي"‪",‬بر جيب پاك جيبان‬
‫نورش مر شش آمد"‬
‫‪",855,8‬ز افيون شربت او سر مست خفت بدعت"‪",‬زاستون رحمت او‬
‫دولت منعش آمد"‬
‫‪",855,9‬اي هوشمند گوشي كو را كشيد دستش"‪",‬وي رو سپيد رويي كز‬
‫وي مخمش آمد"‬
‫‪",855,10‬خاموش پنج نوبت مشنو ز آسماني"‪",‬كان آسمان برون اين پنج و‬
‫اين شش آمد"‬
‫‪",856,1‬برجه ز خواب و بنگر نك روز روشن آمد"‪",‬دل را ز خواب بركن‬
‫هنگام رفتن آمد"‬
‫‪",856,2‬تا كي اشارت آيد تو ناشنوده آري"‪",‬ترسم كه عشق گويد كين‬
‫خواجه كودن آمد"‬
‫‪",856,3‬رفتند خوشه چينان وين خوشه چين نشسته"‪",‬كز ثقل و از گراني‬
‫چون تل خرمن آمد"‬
‫‪",857,1‬گفتي كه در چه كاري با تو چه كار ماند"‪",‬كاري كه بي تو گيرم‬
‫والله كه زار ماند"‬
‫‪",857,2‬گر خمر خلد نوشم با جامهاي زرين"‪",‬جمله صداع گردد جمله‬
‫خمار ماند"‬
‫‪",857,3‬در كارگاه عشقت بي تو هر آنچ بافم"‪",‬والله نه پود ماند والله نه‬
‫تار ماند"‬
‫‪",857,4‬تو جوي بي كراني پيشت جهان چو پولي"‪",‬حاشا كه با چنين جو بر‬
‫پل گذار ماند"‬
‫‪",857,5‬عالم چهار فصلست فصلي خلف فصلي"‪",‬با جنگ چار دشمن‬
‫هرگز قرار ماند"‬
‫‪",857,6‬پيش آ بهار خوبي تو اصل فصلهايي"‪",‬تا فصلها بسوزد جمله بهار‬
‫ماند"‬
‫‪",858,1‬وقتي خوشست ما را لبد نبيد بايد"‪",‬وقتي چنين به جاني جامي‬
‫خريد بايد"‬
‫‪",858,2‬ما را نبيد و باده از خم غيب آيد"‪",‬ما را مقام و مجلس عرش‬
‫مجيد بايد"‬
‫‪",858,3‬هر جا فقير بيني با وي نشست بايد"‪",‬هر جا زحير بيني از وي بريد‬
‫بايد"‬
‫‪",858,4‬بگريز از آن فقيري كو بند لوت باشد"‪",‬ما را فقير معني چون‬
‫بايزيد بايد"‬
‫‪",858,5‬از نور پاك چون زاد او باز پاك خواهد"‪",‬وانك از حدث بزايد او را‬
‫پليد بايد"‬
‫‪",858,6‬اما چو قلب و نيكو ماننده اند با هم"‪",‬پيش چراغ يزدان آن را‬
‫گزيد بايد"‬
‫‪",858,7‬بر دل نهاد قفلي يزدان و ختم كردش"‪",‬از بهر فتح اين در در غم‬
‫طپيد بايد"‬
‫‪",858,8‬سگ چون به كوي خسبد از قفل در چه باكش"‪",‬اصحاب خانها را‬
‫فتح كليد بايد"‬
‫‪",858,9‬سالي دو عيد كردن كار عوام باشد"‪",‬ما صوفيان جان را هر د م‬
‫دو عيد بايد"‬
‫‪",858,10‬جان گفت من مريدم زاينده جديدم"‪",‬زايندگان نو را رزق جديد‬
‫بايد"‬
‫‪",858,11‬ما را از آن مفازه عيشيست تازه تازه"‪",‬آن را كه تازه نبود او را‬
‫قديد بايد"‬
‫‪",858,12‬اي آمده چو سردان اندر سماع مردان"‪",‬زنده ز شخص مرده‬
‫آخر بديد بايد"‬
‫‪",860,10‬شويان اولينش بنگر كه در چه حالند"‪",‬آن كين دليل داند ني آن‬
‫دلل گيرد"‬
‫‪",860,11‬اي صد هزار عاقل او در جوال كرده"‪",‬كو عقل كاملي تا ترك‬
‫جوال گيرد"‬
‫‪",860,12‬خطي نوشت يزدان بر خد خوش عذاران"‪",‬كز خط سيه ترست‬
‫او كين خط و خال گيرد"‬
‫‪",860,13‬از ابر خط برون آ وز خال و عم جدا شو"‪",‬تا مه ز طلعت تو هر‬
‫شام فال گيرد"‬
‫‪",861,1‬لطفي نماند كان صنم خوش لقا نكرد"‪",‬ما را چه جرم اگر كرمش‬
‫با شما نكرد"‬
‫‪",861,2‬تشنيع مي زني كه جفا كرد آن نگار"‪",‬خوبي كه ديد در دو جهان‬
‫كو جفا نكرد"‬
‫‪",861,3‬عشقش شكر بس است اگر او شكر نداد"‪",‬حسنش همه وفاست‬
‫اگر او وفا نكرد"‬
‫‪",861,4‬بنماي خانه اي كه ازو نيست پر چراغ"‪",‬بنماي صفه اي كه رخش‬
‫پر صفا نكرد"‬
‫‪",861,5‬اين چشم و آن چراغ دو نورند هر يكي"‪",‬چون آن به هم رسيد‬
‫كسيشان جدا نكرد"‬
‫‪",861,6‬چون روح در نظاره فنا گشت اين بگفت"‪",‬نظاره جمال خدا جز‬
‫خدا نكرد"‬
‫‪",861,7‬هر يك ازين مثال بيانست و مغلطه است"‪",‬حق جز ز رشك نام‬
‫رخش والضحي نكرد"‬
‫‪",861,8‬خورشيد روي مفخر تبريز شمس دين"‪",‬بر فانيي نتافت كه آن را‬
‫بقا نكرد"‬
‫‪",862,1‬قومي كه بر براق بصيرت سفر كنند"‪",‬بي ابر و بي غبار در آن مه‬
‫نظر كنند"‬
‫‪",862,2‬در دانهاي شهوتي آتش زنند زود"‪",‬وز دامگاه صعب به يك تك عبر‬
‫كنند"‬
‫‪",862,3‬از خار خار اين گر طبع آن طرف روند"‪",‬بزم و سراي گلشن جاي‬
‫دگر كنند"‬
‫‪",862,4‬پر پاي لوليان طبيعت نهند بند"‪",‬شاهان روح زو سر ازين كوي در‬
‫كنند"‬
‫‪",862,5‬پاي خرد ببسته و اوباش نفس را"‪",‬دستي چنين گشاده كه تا شور‬
‫و شر كنند"‬
‫‪",862,6‬اجزاي ما بمرده درين گورهاي تن"‪",‬كو صور عشق تا سر ازين‬
‫گور بركنند"‬
‫‪",862,7‬مسيست شهوت تو و اكسير نور عشق"‪",‬از نور عشق مس وجود‬
‫تو زر كنند"‬
‫‪",862,8‬انصاف ده كه با نفس گرم عشق او"‪",‬سردا جماعتي كه حديث‬
‫هنر كنند"‬
‫‪",862,9‬چون صوفيان گرسنه در مطبخ خرد"‪",‬آيند و زلهاي گرانمايه جز‬
‫كنند"‬
‫‪",862,10‬زاغان طبع را تو ز مردار روزه ده"‪",‬تا طوطيان شوند و شكار‬
‫شكر كنند"‬
‫‪",862,11‬در ظل مير آب حيات شكر مزاج"‪",‬شايد كه آتشان طبيعت شرر‬
‫كنند"‬
‫‪",862,12‬از رشك نورهاست كه عقل كمال را"‪",‬از غيرت ملحت او كور و‬
‫كر كنند"‬
‫‪",862,13‬جز حق اگر به ديدن او غمزه اي كند"‪",‬آن ديده را به مهر ابد بي‬
‫خبر كنند"‬
‫‪",862,14‬فخر جهان و ديده تبريز شمس دين"‪",‬كاجزاي خاك از گذرش‬
‫زيب و فر كنند"‬
‫‪",850,2‬بس احتياط كرديم تا نشنوند ايشان"‪",‬گويي قضا دهل زد بانگ‬
‫دهل شنيدند"‬
‫‪",850,3‬جانهاي جمله مستان دلهاي دل پرستان"‪",‬ناگه قفص شكستند‬
‫چون مرغ برپريدند"‬
‫‪",850,4‬مستان سبو شكستند بر خنبها نشستند"‪",‬يا رب چه باده خوردند يا‬
‫رب چه مل چشيدند"‬
‫‪",850,5‬من دي ز ره رسيدم قومي چنين بديدم"‪",‬من خويش را كشيدم‬
‫ايشان مرا كشيدند"‬
‫‪",850,6‬آن را كه جان گزيند بر آسمان نشيند"‪",‬او را دگر كي بيند جز‬
‫ديدها كه ديدند"‬
‫‪",850,7‬يك ساقيي عيان شد آشوب آسمان شد"‪",‬مي تلخ از آن زمان شد‬
‫خيكش از آن دريدند"‬
‫‪",851,1‬اي آنك پيش حسنت حوري قدم دو آيد"‪",‬در خانه خيالت شايد كه‬
‫غم درآيد"‬
‫‪",851,2‬اي آنك هر وجودي ز آغاز از تو خيزد"‪",‬شايد كه با وجودت در ما‬
‫عدم درآيد"‬
‫‪",851,3‬اي غم تو جمع مي شو كاينك سپاه شادي"‪",‬تا كيقباد شادان با صد‬
‫علم درآيد"‬
‫‪",851,4‬اي دل مباش غمگين كاينك ز شاه شيرين"‪",‬آن چنگ پر نواي‬
‫خالي شكم درآيد"‬
‫‪",851,5‬آن ساقي الهي آيد ز بزم شاهي"‪",‬وان مطرب معاني اكنون به دم‬
‫درآيد"‬
‫‪",851,6‬اي غم چه خيره رويي آخر مرا نگويي"‪",‬اندر درم درافتي چون او‬
‫درم درآيد"‬
‫‪",851,7‬آخر شوم مسلم از آتش تو اي غم"‪",‬زانكس كه جانفزايي او را‬
‫سلم درآيد"‬
‫‪",852,1‬جز لطف و جز حلوت خود از شكر چه آيد"‪",‬جز نوربخش كردن‬
‫خود از قمر چه آيد"‬
‫‪",852,2‬جز رنگهاي دلكش از گلستان چه خيزد"‪",‬جز برگ و جز شكوفه از‬
‫شاخ تر چه آيد"‬
‫‪",852,3‬جز طالع مبارك از مشتري چه يابي"‪",‬جز نقدهاي روشن از كان‬
‫زر چه آيد"‬
‫‪",852,4‬آن آفتاب تابان مر لعل را چه بخشد"‪",‬وز آب زندگاني اندر جگر‬
‫چه آيد"‬
‫‪",852,5‬از ديدن جمالي كو حسن آفريند"‪",‬بالله يكي نظر كن كاندر نظر‬
‫چه آيد"‬
‫‪",852,6‬ماييم و شور مستي مستي و بت پرستي"‪",‬زين سان كه ما‬
‫شدستيم از ما دگر چه آيد"‬
‫‪",852,7‬مستي و مست تر شو بي زير و بي زبر شو"‪",‬بي خويش و بي‬
‫خبر شو خود از خبر چه آيد"‬
‫‪",852,8‬چيزي ز ماست باقي مردانه باش ساقي"‪",‬درده مي رواقي زين‬
‫مختصر چه آيد"‬
‫‪",852,9‬چون گل رويم بيرون با جامهاي گلگون"‪",‬مجنون شويم مجنون از‬
‫خواب و خور چه آيد"‬
‫‪",852,10‬اي شه صلح دين تو بيرون مشو ز صورت"‪",‬بنما فرشتگان را تو‬
‫كز بشر چه آيد"‬
‫‪",853,1‬مر بحر را ز ماهي دايم گزير باشد"‪",‬زيرا به پيش دريا ماهي حقير‬
‫باشد"‬
‫‪",853,2‬مانند بحر قلزم ماهي نيابي اي جان"‪",‬در بحر قلزم حق ماهي‬
‫كثير باشد"‬
‫‪",858,13‬گر زانك چوب خشكي جز ز آتشي نخنبي"‪",‬ور زانك شاخ سبزي‬
‫آخر خميد بايد"‬
‫‪",858,14‬آن ذوق را گرفتم پستان مادر آمد"‪",‬بنهاد در دهانت آخر مكيد‬
‫بايد"‬
‫‪",858,15‬خامش كه در فصاحت عمر عزيز بردي"‪",‬در روضه خموشان‬
‫چندي چريد بايد"‬
‫‪",858,16‬اي شمس حق تبريز در گفتنم كشيدي"‪",‬روزي دو در خموشي‬
‫دم در كشيد بايد"‬
‫‪",859,1‬ني ديده هر دلي را ديدار مي نمايد"‪",‬ني هر خسيس را شه‬
‫رخسار مي نمايد"‬
‫‪",859,2‬ال حقير ما را ال خسيس ما را"‪",‬كز خار مي رهاند گلزار مي‬
‫نمايد"‬
‫‪",859,3‬دود سياه ما را در نور مي كشاند"‪",‬زهد قديم ما را خمار مي‬
‫نمايد"‬
‫‪",859,4‬هرگز غلم خود را نفروشد و نبخشد"‪",‬تا چيست اينك او را بازار‬
‫مي نمايد"‬
‫‪",859,5‬شيريست پور آدم صندوق عالم اندر"‪",‬صندوق در شدست او‬
‫بيمار مي نمايد"‬
‫‪",859,6‬روزي كه او بغرد صندوق را بدرد"‪",‬كاري نمايد اكنون بي كار مي‬
‫نمايد"‬
‫‪",859,7‬صديق با محمد بر هفت آسمانست"‪",‬هر چند كو به ظاهر در عار‬
‫مي نمايد"‬
‫‪",859,8‬يكيست عشق ليكن هر صورتي نمايد"‪",‬وين احولن خس را دوچار‬
‫مي نمايد"‬
‫‪",859,9‬جمله گلست اين ره گر ظاهرش چو خارست"‪",‬نور از درخت‬
‫موسي چون نار مي نمايد"‬
‫‪",859,10‬آب حيات آمد وين بانگ سيل آبست"‪",‬گفتار نيست ليكن گفتار‬
‫مي نمايد"‬
‫‪",859,11‬سوگند خورده بودم كز دل سخن نگويم"‪",‬دل آينه ست و رو را‬
‫ناچار مي نمايد"‬
‫‪",859,12‬شمس الحقي كه نورش بر آينه ست تابان"‪",‬در جنبش اين و آن‬
‫را ديوار مي نمايد"‬
‫‪",859,13‬هر طبله كه گشايم زان قند بي كرانست"‪",‬كان را به نوع ديگر‬
‫عطار مي نمايد"‬
‫‪",860,1‬اي دل اگر كم آيي كارت كمال گيرد"‪",‬مرغت شكار گردد صيد‬
‫حلل گيرد"‬
‫‪",860,2‬مه مي دود چو آيي در ظل آفتابي"‪",‬بدري شود اگرچه شكل هلل‬
‫گيرد"‬
‫‪",860,3‬در دل مقام سازد همچون خيال آنكس"‪",‬كاندر ره حقيقت ترك‬
‫خيال گيرد"‬
‫‪",860,4‬كو آن خليل گويا وجهت وجه حقا"‪",‬وان جان گوشمالي كو پاي‬
‫مال گيرد"‬
‫‪",860,5‬اين گنده پير دنيا چشمك زند و ليكن"‪",‬مر چشم روشنان را از وي‬
‫ملل گيرد"‬
‫‪",860,6‬گر در برم كشد او از ساحري و شيوه"‪",‬اندر برش دل من كي پر‬
‫و بال گيرد"‬
‫‪",860,7‬گلگونه كرده است او تا روي چون گلم را"‪",‬بويش تباه گردد‬
‫رنگش زوال گيرد"‬
‫‪",860,8‬رخ بر رخش منه تو تا رويت از شهنشه"‪",‬مانند آفتابي نور جلل‬
‫گيرد"‬
‫‪",860,9‬چه جاي آفتابي كز پرتو جمالش"‪",‬صد آفتاب و مه را بر چرخ حال‬
‫گيرد"‬
‫‪",862,15‬اندر فضاي روح نيابند مثل او"‪",‬گر صد هزار بارش زير و زبر‬
‫كنند"‬
‫‪",862,16‬خالي مباد از سر خورشيد سايه اش"‪",‬تا روز را به دور حوادث‬
‫سپر كنند"‬
‫‪",863,1‬آتش پرير گفت نهاني به گوش دود"‪",‬كز من نمي شكيبد و با من‬
‫خوش است عود"‬
‫‪",863,2‬قدر من او شناسد و شكر من او كند"‪",‬كندر فناي خويش‬
‫بديدست عود سود"‬
‫‪",863,3‬سر تا به پاي عود گره بود بند بند"‪",‬اندر گشايش عدم آن عقدها‬
‫گشود"‬
‫‪",863,4‬اي يار شعله خوار من اهل و مرحبا"‪",‬اي فاني و شهيد و من و‬
‫مفخر شهود"‬
‫‪",863,5‬بنگر كه آسمان و زمين رهن هستي اند"‪",‬اندر عدم گريز ازين كور‬
‫وزان كبود"‬
‫‪",863,6‬هر جان كه مي گريزد از فقر و نيستي"‪",‬نحسي بود گريزان از‬
‫دولت و سعود"‬
‫‪",863,7‬بي محو كس ز لوح عدم مستفيد نيست"‪",‬صلحي فكن ميان من و‬
‫محو اي ودود"‬
‫‪",863,8‬آن خاك تيره تا نشد از خويشتن فنا"‪",‬ني در فزايش آمد و ني‬
‫رست از ركود"‬
‫‪",863,9‬تا نطفه نطفه بود و نشد محو از مني"‪",‬ني قد سرو يافت نه‬
‫زيبائي خدود"‬
‫‪",863,10‬در معده چون بسوزد آن نان و نان خورش"‪",‬آنگاه عقل و جان‬
‫شود و حسرت حسود"‬
‫‪",863,11‬سنگ سياه تا نشد از خويشتن فنا"‪",‬ني زر و نقره گشت و ني‬
‫ره يافت در نقود"‬
‫‪",863,12‬خواريست و بندگيست پس آنگه شهنشهيست"‪",‬اندر نماز قامه‬
‫بود آنگهي قعود"‬
‫‪",863,13‬عمري بيازمودي هستي خويش را"‪",‬يك بار نيستي را هم بايد‬
‫آزمود"‬
‫‪",863,14‬طاق و طرنب فقر و فنا هم گزاف نيست"‪",‬هر جا كه دود آمد‬
‫بي آتشي نبود"‬
‫‪",863,15‬گر نيست عشق را سرما و هواي ما"‪",‬چون از گزافه او دل و‬
‫دستار ما ربود"‬
‫‪",863,16‬عشق آمدست و گوش كشانمان همي كشد"‪",‬هر صبح سوي‬
‫مكتب يوفون بالعهود"‬
‫‪",863,17‬از چشم مومن آب ندم مي كند روان"‪",‬تا سينه را بشويد از كينه‬
‫و جحود"‬
‫‪",863,18‬تو خفته اي و آب خضر بر تو مي زند"‪",‬كز خواب برجه و بستان‬
‫ساغر خلود"‬
‫‪",863,19‬باقيش عشق گويد با تو نهان ز من"‪",‬ز اصحاب كهف باش هم‬
‫ايقاظ و رقود"‬
‫‪",864,1‬بلبل نگر كه جانب گلزار مي رود"‪",‬گلگونه بين كه بر رخ گلنار مي‬
‫رود"‬
‫‪",864,2‬ميوه تمام گشته و بيرون شده ز خويش"‪",‬منصوروار خوش به‬
‫سر دار مي رود"‬
‫‪",864,3‬اشكوفه برگ ساخته نهر نثار شاه"‪",‬كاندر بهار شاه به ايثار مي‬
‫رود"‬
‫‪",864,4‬آن لله اي چو راهب دل سوخته بدرد"‪",‬در خون ديده غرق به‬
‫كهسار مي رود"‬
‫‪",864,5‬نه ماه خار كرد فغان در وفاي گل"‪",‬گل آن وفا چو ديد سوي خار‬
‫مي رود"‬
‫‪",866,1‬چندان حلوت و مزه و مستي و گشاد"‪",‬در چشمهاي مست تو‬
‫نقاش چون نهاد"‬
‫‪",866,2‬چشم تو برگشايد هر دم هزار چشم"‪",‬زيرا مسيح وار خدا قدرتش‬
‫بداد"‬
‫‪",866,3‬وان جمله چشمها شده حيران چشم او"‪",‬كان چشمشان بصارت‬
‫نو از چه راه داد"‬
‫‪",866,4‬گفتم به آسمان كه چنين ماه ديده اي"‪",‬سوگند خورد و گفت مرا‬
‫نيست هيچ ياد"‬
‫‪",866,5‬اكنون ببند دو لب و آن چشم برگشا"‪",‬ديگر سخن مگوي اگر‬
‫هست اتحاد"‬
‫‪",867,1‬چندان حلوت و مزه و مستي و گشاد"‪",‬در چشمهاي مست تو‬
‫نقاش چون نهاد"‬
‫‪",867,2‬چشمت بيافريد به هر دم هزار چشم"‪",‬زيرا خدا ز قدرت خود‬
‫قدرتش بداد"‬
‫‪",867,3‬وان جمله چشمها شده حيران چشم تو"‪",‬كه صد هزار رحمت بر‬
‫چشمهات باد"‬
‫‪",867,4‬بر تخت سلطنت بنشستست چشم تو"‪",‬هر جان كه ديد چشم ترا‬
‫گفت داد داد"‬
‫‪",867,5‬گفتم كه چشم چرخ چنين چشم هيچ ديد"‪",‬سوگند خورد و گفت‬
‫مرا نيست هيچ ياد"‬
‫‪",868,1‬به حرم به خود كشيد و مرا آشنا ببرد"‪",‬يك يك برد شما را آنك‬
‫مرا ببرد"‬
‫‪",868,2‬آن را كه بود آهن آهن ربا كشيد"‪",‬وانرا كه بود برگ كهي كهربا‬
‫ببرد"‬
‫‪",868,3‬قانون لنگري به ثري گشت منجذب"‪",‬عيسي مهتري را جذب سما‬
‫ببرد"‬
‫‪",868,4‬هر حس معنوي را در ‪րº‬يب دركشيد"‪",‬هر مس اسعدي را هم‬
‫كيميا ببرد"‬
‫‪",868,5‬از غارت فنا و اجل ايمنست و دور"‪",‬آنكس كه رخت خويش سوي‬
‫انبيا ببرد"‬
‫‪",868,6‬آن چشم نيك را نرسد هيچ چشم بد"‪",‬كو شمع حسن را ز مل در‬
‫خل ببرد"‬
‫‪",868,7‬ما از قضا به قاضي حاجت گريختيم"‪",‬كانچ از قضا رسيد به طالب‬
‫قضا ببرد"‬
‫‪",868,8‬اينها گذشت اي خنك آن دل كه ناگهش"‪",‬حسن و جمال آن مه‬
‫نيكولقا ببرد"‬
‫‪",869,1‬خياط روزگار به بالي هيچ مرد"‪",‬پيراهني ندوخت كه آن را قبا‬
‫نكرد"‬
‫‪",869,2‬بنگر هزار گول سليم اندرين جهان"‪",‬دامان زر دهند و خرند از‬
‫بليس درد"‬
‫‪",869,3‬گلهاي رنگ رنگ كه پيش تو نقلهاست"‪",‬تو مي خوري از آن و‬
‫رخت مي كنند زرد"‬
‫‪",869,4‬اي مرده را كنار گرفته كه جان من"‪",‬آخر كنار مرده كند جان و‬
‫جسم سرد"‬
‫‪",869,5‬خود با خداي كن كه ازين نقشهاي ديو"‪",‬خواهي شدن به وقت‬
‫اجل بي مراد فرد"‬
‫‪",869,6‬پاها مكش دراز برين خوش بساط خاك"‪",‬كين بستريست عاريه‬
‫مي ترس از نورد"‬
‫‪",869,7‬مفكن گزافه مهره درين طاس روزگار"‪",‬پرهيز از آن حريف كه‬
‫هست اوستاد نرد"‬
‫‪",869,8‬منگر به گرد تن بنگر در سوار روح"‪",‬مي جو سوار را به نظر در‬
‫ميان گرد"‬
‫‪",871,9‬زنده شدند بار دگر كشتگان دي"‪",‬تا منكر قيامت بي اعتبار شد"‬
‫‪",871,10‬اصحاب كهف باغ ز خواب اندر آمدند"‪",‬چون لطف روح بخش‬
‫خدا يار غار شد"‬
‫‪",871,11‬اي زنده گشتگان به زمستان كجا بديت"‪",‬آن سو كه وقت خواب‬
‫روان را مطار شد"‬
‫‪",871,12‬آن سو كه هر شبي بپرد اين حواس و روح"‪",‬آن سو كه هر شبي‬
‫نظر و انتظار شد"‬
‫‪",871,13‬مه چون هلل بود سفر كرد آن طرف"‪",‬بدري منور آمد و شمع‬
‫ديار شد"‬
‫‪",871,14‬اين پنج حس ظاهر و پنج دگر نهان"‪",‬لنگ و ملول رفت و سحر‬
‫راهوار شد"‬
‫‪",871,15‬بربند اين دهان و مپيماي باد بيش"‪",‬كز باد گفت راه نظر پر غبار‬
‫شد"‬
‫‪",872,1‬اين عشق جمله عاقل و بيدار مي كشد"‪",‬بي تيغ مي برد سرو بي‬
‫دار مي كشد"‬
‫‪",872,2‬مهمان او شديم كه مهمان همي خورد"‪",‬يار كسي شديم كه او يار‬
‫مي كشد"‬
‫‪",872,3‬چون يوسفي بديد چو گرگان همي درد"‪",‬چون مومني بديد چو‬
‫كفار مي كشد"‬
‫‪",872,4‬ما دل نهاده ايم كه دلداريي كند"‪",‬يا گر كشد به رحم و به هنجار‬
‫مي كشد"‬
‫‪",872,5‬ني ني كه كشته را دم او جان همي دهد"‪",‬گر چه به غمزه عاشق‬
‫بسيار مي كشد"‬
‫‪",872,6‬هل تا كشد تو را نه كه آب حيات اوست"‪",‬تلخي مكن كه دوست‬
‫عسل وار مي كشد"‬
‫‪",872,7‬همت بلند دار كه آن عشق همتي"‪",‬شاهان برگزيده و احرار مي‬
‫كشد"‬
‫‪",872,8‬ما چون شبيم ظل زمين و وي آفتاب"‪",‬شب را به تيغ صبح گهردار‬
‫مي كشد"‬
‫‪",872,9‬زنگي شب ببرد چو طرار عقل ما"‪",‬شحنه صبوح آمد و طرار مي‬
‫كشد"‬
‫‪",872,10‬شب شرق تا به غرب گرفته سپاه زنگ"‪",‬رومي روزشان به يكي‬
‫بار مي كشد"‬
‫‪",872,11‬حاصل مرا چو بلبل مستي ز گلشنيست"‪",‬چون بلبلم جدايي‬
‫گلزار مي كشد"‬
‫‪",873,1‬خفته نمود دلبر گفتم ز باغ زود"‪",‬شفتالوي بدزدم او خود نخفته‬
‫بود"‬
‫‪",873,2‬خنديد و گفت روبه آخر به زيركي"‪",‬از دست شير صيد كجا سهل‬
‫در ربود"‬
‫‪",873,3‬مرا بر را كه دو شد وآنجا كه در رسد"‪",‬ال مگر كه ابر نمايد به‬
‫خويش جود"‬
‫‪",873,4‬معدوم را كجاست به ايجاد دست و پا"‪",‬فضل خداي بخشد معدوم‬
‫را وجود"‬
‫‪",873,5‬معدوم وار بنشين زيرا كه در نماز"‪",‬داد سلم نبود ال كه در قعود"‬
‫‪",873,6‬بر آتش آب چيره بود از فروتني"‪",‬كآتش قيام دارد و آبست در‬
‫سجود"‬
‫‪",873,7‬چون لب خموش باشد دل صد زبان شود"‪",‬خاموش چند چند‬
‫بخواهيش آزمود"‬
‫‪",874,1‬امروز مرده بين كه چه سان زنده مي شود"‪",‬آزاد سرو بين كه‬
‫چه سان بنده مي شود"‬
‫‪",876,1‬تا چند خرقه بر درم از بيم و از اميد"‪",‬در ده شراب و واخرام از‬
‫بيم و از اميد"‬
‫‪",876,2‬پيش آر جام آتش انديشه سوز را"‪",‬كانديشهاست در سرم از بيم‬
‫و از اميد"‬
‫‪",876,3‬كشتي نوح را كه ز طوفان امان ماست"‪",‬بنما كه زير لنگرم از‬
‫بيم و از اميد"‬
‫‪",876,4‬آن زر سرخ و نقد طرب را بده كه من"‪",‬رخسار زرد چون زرم از‬
‫بيم و از اميد"‬
‫‪",876,5‬در حلقه زانچ دادي در حلق من بريز"‪",‬كاخر چو حلقه بر درم از‬
‫بيم و از اميد"‬
‫‪",876,6‬بار دگر به آب ده اين رنگ و بوي را"‪",‬كين دم به رنگ ديگرم از‬
‫بيم و از اميد"‬
‫‪",876,7‬زابي كه آب كوثر اندر هواي اوست"‪",‬كاندر هواي كوثرم از بيم و‬
‫از اميد"‬
‫‪",876,8‬در عين آتشم چو خليلم فرست آب"‪",‬كازر مثال بتگرم از بيم و از‬
‫اميد"‬
‫‪",876,9‬كوري چشم بد تو ز چشمم نهان مشو"‪",‬كز چشمها نهانترم از بيم‬
‫و از اميد"‬
‫‪",876,10‬در آفتاب روي خودم دار زانك من"‪",‬مانند اين غزل ترم از بيم و‬
‫از اميد"‬
‫‪",877,1‬امسال بلبلن چه خبرها همي دهند"‪",‬يا رب به طوطيان چه‬
‫شكرها همي دهند"‬
‫‪",877,2‬در باغ ها درآي تو امسال و در نگر"‪",‬كان شاخه هاي خشك چه‬
‫برها همي دهند"‬
‫‪",877,3‬مقراض در ميان نه و خلعت همي برند"‪",‬وان را كه تاج رفت‬
‫كمرها همي دهند"‬
‫‪",877,4‬بي منت كسي همه بر نقره مي زنند"‪",‬بي زحمت مصادره زرها‬
‫همي دهند"‬
‫‪",877,5‬هر دل كه تشنه است به دريا همي برند"‪",‬وانرا كه گوهرست‬
‫گهرها همي دهند"‬
‫‪",877,6‬اين تحفه ديده اند كه عشاق روزگار"‪",‬تا بر شمار موي تو سرها‬
‫همي دهند"‬
‫‪",877,7‬اين نور ديده اند كه ديوانگان راه"‪",‬سودا همي خرند و هنرها همي‬
‫دهند"‬
‫‪",878,1‬صحرا خوشست ليك چو خورشيد فر دهد"‪",‬بستان خوشست ليك‬
‫چو گلزار بردهد"‬
‫‪",878,2‬خورشيد ديگريست كه فرمان و حكم او"‪",‬خورشيد را براي‬
‫مصالح سفر دهد"‬
‫‪",878,3‬بوسه به او رسد كه رخش همچو زر بود"‪",‬او را نمي رسد كه رود‬
‫مال و زر دهد"‬
‫‪",878,4‬بنگر به طوطيان كه پر و بال مي زنند"‪",‬سوي شكرلبي كه به‬
‫ايشان شكر دهد"‬
‫‪",878,5‬هر كس شكرلبي بگزيده ست در جهان"‪",‬ما را شكر لبيست كه‬
‫چيزي دگر دهد"‬
‫‪",878,6‬ما را شكر لبيست شكرها گداي اوست"‪",‬ما را شهنشهيست كه‬
‫ملك و ظفر دهد"‬
‫‪",878,7‬همت بلند دار اگر شاه زاده اي"‪",‬قانع مشو ز شاه كه تاج و كمر‬
‫دهد"‬
‫‪",878,8‬بركن تو جامها و در آب حيات رو"‪",‬تا پارهاي خاك تو لعل و گهر‬
‫دهد"‬
‫‪",880,5‬وان دل كه صد هزار دل از وي كباب بود"‪",‬در آتش خداي كنون او‬
‫كباب شد"‬
‫‪",880,6‬اي شاد آنكسي كه ازين عبرتي گرفت"‪",‬او را ازين سياست شه‬
‫فتح باب شد"‬
‫‪",880,7‬چون روز گشت و ديد كه او شب چه كرده بود"‪",‬سودش نداشت‬
‫سخره صد اضطراب شد"‬
‫‪",880,8‬چون بخت رو سپيد شب اندر دعا گذار"‪",‬زيرا دعاي نوح به شب‬
‫مستجاب شد"‬
‫‪",881,1‬آه كه بار دگر آتش در من فتاد"‪",‬وين دل ديوانه باز روي به صحرا‬
‫نهاد"‬
‫‪",881,2‬آه كه درياي عشق بار دگر موج زد"‪",‬وز دل من هر طرف چشمه‬
‫خون برگشاد"‬
‫‪",881,3‬آه كه جست آتشي خانه دل درگرفت"‪",‬دود گرفت آسمان آتش‬
‫من يافت باد"‬
‫‪",881,4‬آتش دل سهل نيست هيچ ملمت مكن"‪",‬يا رب فرياد رس زاتش‬
‫دل داد داد"‬
‫‪",881,5‬لشكر انديشها مي رسد از بيشها"‪",‬سوي دلم طلب طلب وز غم‬
‫من شاد شاد"‬
‫‪",881,6‬اي دل روشن ضمير بر همه دلها امير"‪",‬صبر گزيدي و يافت جان‬
‫تو جمله مراد"‬
‫‪",881,7‬چشم همه خشك و تر مانده در همدگر"‪",‬چشم تو سوي خداست‬
‫چشم همه بر تو باد"‬
‫‪",881,8‬دست تو دست خدا چشم تو مست خدا"‪",‬بر همه پاينده باد سايه‬
‫رب العباد"‬
‫‪",881,9‬ناله خلق از شماست آن شما از كجاست"‪",‬اين همه از عشق زاد‬
‫عشق عجب از چه زاد"‬
‫‪",881,10‬شمس حق دين تويي مالك ملك وجود"‪",‬اي كه نديده چو تو‬
‫عشق دگر كيقباد"‬
‫‪",882,1‬جامه سيه كرد كفر نور محمد رسيد"‪",‬طبل بقا كوفتند ملك مخلد‬
‫رسيد"‬
‫‪",882,2‬روي زمين سبز شد جيب دريد آسمان"‪",‬بار دگر مه شكافت روح‬
‫مجرد رسيد"‬
‫‪",882,3‬گشت جهان پر شكر بست سعادت كمر"‪",‬خيز كه بار دگر آن‬
‫قمرين خد رسيد"‬
‫‪",882,4‬دل چو سطرلب شد آيت هفت آسمان"‪",‬شرح دل احمدي هفت‬
‫مجلد رسيد"‬
‫‪",882,5‬عقل معقل شبي شد بر سلطان عشق"‪",‬گفت به اقبال تو نفس‬
‫مقيد رسيد"‬
‫‪",882,6‬پيك دل عاشقان رفت بسر چون قلم"‪",‬مژده همچون شكر در دل‬
‫كاغد رسيد"‬
‫‪",882,7‬چند كند زير خاك صبر روانهاي پاك"‪",‬هين ز لحد برجهيد نصر مويد‬
‫رسيد"‬
‫‪",882,8‬طبل قيامت زدند صور حشر مي دمد"‪",‬وقت شد اي مردگان‬
‫حشر مجدد رسيد"‬
‫‪",882,9‬بعثر ما في القبور حصل ما في الصدور"‪",‬آمد آواز صور روح به‬
‫مقصد رسيد"‬
‫‪",882,10‬دوش در استارگان غلغله افتاده بود"‪",‬كز سوي نيك اختران اختر‬
‫اسعد رسيد"‬
‫‪",882,11‬رفت عطارد ز دست لوح و قلم درشكست"‪",‬در پي او زهره‬
‫جست مست به فرقد رسيد"‬
‫‪",882,12‬قرص قمر رنگ ريخت سوي اسد مي گريخت"‪",‬گفتم خيرست‬
‫گفت ساقي بي خود رسيد"‬
‫‪",884,14‬مفتعلن فاعلت رفته بدم از صفات"‪",‬محو شده پيش ذات دل به‬
‫سخن چون فتاد"‬
‫‪",884,15‬داد دل و عقل و جان مفخر تبريزيان"‪",‬از مدد اين سه داد يافت‬
‫زمانه سداد"‬
‫‪",885,1‬بار دگر آمديم تا شود اقبال شاد"‪",‬دولت بار دگر در رخ ما رو‬
‫گشاد"‬
‫‪",885,2‬سرمه كشيد اين جهان باز ز ديدار ما"‪",‬گشت جهان تازه روي‬
‫چشم بدش دور باد"‬
‫‪",885,3‬عشق ز زنجير خويش جست و خرد را گرفت"‪",‬عقل ز دستان‬
‫عشق ناله كنان داد داد"‬
‫‪",885,4‬مريم عشق قديم زاد مسيحي عجب"‪",‬داد نيابد خرد چونك چنين‬
‫فتنه زاد"‬
‫‪",885,5‬باز دو صد قرص ماه بر سر آن خوان شكست"‪",‬دل چو چنين‬
‫خوان بديد پاي به خون درنهاد"‬
‫‪",885,6‬دولت بشتافته ست چون نظرت تافته ست"‪",‬تا كه بقا يافته ست‬
‫عاشق كون و فساد"‬
‫‪",885,7‬مفخر تبريزيان شمس حق اي خوش نشان"‪",‬عالم اي شاه جان‬
‫بي رخ خوبت مباد"‬
‫‪",886,1‬از رسن زلف تو خلق به جان آمدند"‪",‬بهر رسن بازيش لوليكان‬
‫آمدند"‬
‫‪",886,2‬در دل هر لوليي عشق چو استاره اي"‪",‬رقص كنان گرد ماه‬
‫نورفشان آمدند"‬
‫‪",886,3‬در هوس اين سماع از پس بستان عشق"‪",‬سرو قدان چون چنار‬
‫دست زنان آمدند"‬
‫‪",886,4‬بين كه چه ريسيده ايم دست كه ليسيده ايم"‪",‬تا كه چنين لقمه ها‬
‫سوي دهان آمدند"‬
‫‪",886,5‬لوليكان قنق در كف گوشه تتق"‪",‬وز تتق آن عروس شاه جهان‬
‫آمدند"‬
‫‪",886,6‬شاه كه در دولتش هر طرفي شاهدي"‪",‬سينه گشاده به ما بهر‬
‫امان آمدند"‬
‫‪",886,7‬شيوه ابرو كند هر نفسي پيش ما"‪",‬گر چه كه از تير غمز سخته‬
‫كمان آمدند"‬
‫‪",886,8‬شب رو و عيار باش بر سر هر كوي از آنك"‪",‬زير لحاف ازل نيك‬
‫نهان آمدند"‬
‫‪",886,9‬جانب تبريز در شمس حقم ديده اند"‪",‬ترك دكان خواندند چونك به‬
‫كان آمدند"‬
‫‪",887,1‬روبهكي دنبه برد شير مگر خفته بود"‪",‬جان نبرد خود ز شير روبه‬
‫كور و كبود"‬
‫‪",887,2‬قاصد ره داد شير ورنه كي باور كند"‪",‬اين چه كه روباه لنگ دنبه ز‬
‫شيري ربود"‬
‫‪",887,3‬گويد گرگي بخورد يوسف يعقوب را"‪",‬شير فلك هم برو پنجه نيارد‬
‫گشود"‬
‫‪",887,4‬هر نفس الهام حق حارس دلهاي ماست"‪",‬از دل ما كي برد ميمنه‬
‫ديو حسود"‬
‫‪",887,5‬دست حق آمد دراز با كف حق كژ مباز"‪",‬در ره حق هر كي‬
‫كاشت دانه جو جو درود"‬
‫‪",887,6‬هر كه ترا كرد خوار رو به خدايش سپار"‪",‬هر كي بترساندت روي‬
‫به حق آر زود"‬
‫‪",887,7‬غصه و ترس و بل هست كمند خدا"‪",‬گوش كشان آردت رنج به‬
‫درگاه جود"‬
‫‪",864,6‬ماندست چشم نرگس حيران به گرد باغ"‪",‬كاينجا حديث ديده و‬
‫ديدار مي رود"‬
‫‪",864,7‬آب حيات گشته روان در بن درخت"‪",‬چون آتشي كه در دل احرار‬
‫مي رود"‬
‫‪",864,8‬هر گلرخي كه بود ز سرما اسير خاك"‪",‬بر عشق گرمدار به بازار‬
‫مي رود"‬
‫‪",864,9‬اندر بهار وحي خدا درس عام گفت"‪",‬بنوشت باغ و مرغ به تكرار‬
‫مي رود"‬
‫‪",864,10‬اين طالبان علم كه تحصيل كرده اند"‪",‬هر يك گرفته خلعت و‬
‫ادرار مي رود"‬
‫‪",864,11‬گويي بهار گفت كه الله مشتريست"‪",‬گل جندره زده به خريدار‬
‫مي رود"‬
‫‪",864,12‬گل از درون دل دم رحمان فزون شنيد"‪",‬زودتر ز جمله بي دل و‬
‫دستار مي رود"‬
‫‪",864,13‬دل در بهار بيند هر شاخ جفت يار"‪",‬ياد آورد ز وصل و سوي يار‬
‫مي رود"‬
‫‪",864,14‬اي دل تو مفلسي و خريدار گوهري"‪",‬آنجا حديث زر به خروار‬
‫مي رود"‬
‫‪",864,15‬ني ني حديث زر به خروار كي كنند"‪",‬كانجا حديث جان به انبار‬
‫مي رود"‬
‫‪",864,16‬اين نفس مطمئنه خموشي غذاي اوست"‪",‬وين نفس ناطقه‬
‫سوي گفتار مي رود"‬
‫‪",865,1‬جانا بيار باده كه ايام مي رود"‪",‬تلخي غم به لذت آن جام مي‬
‫رود"‬
‫‪",865,2‬جامي كه عقل و روح حريف و جليس اوست"‪",‬ني نفس كوردل‬
‫كه سوي دام مي رود"‬
‫‪",865,3‬با جام آتشين چو تو از در درآمدي"‪",‬وسواس و غم چو دود سوي‬
‫بام مي رود"‬
‫‪",865,4‬گر بر سرت گلست مشويش شتاب كن"‪",‬بر آب و گل بساز كه‬
‫هنگام مي رود"‬
‫‪",865,5‬آن چيز را بجوش كه او هوش مي برد"‪",‬وان خام را بپز كه سخن‬
‫خام مي رود"‬
‫‪",865,6‬زان باده داده اي تو به خورشيد و ماه و چرخ"‪",‬هر يك بدان نشاط‬
‫چنين رام مي رود"‬
‫‪",865,7‬والله كه ذره نيز از آن جام بي خودست"‪",‬از كرم مست گشته به‬
‫اكرام مي رود"‬
‫‪",865,8‬آرام بخش جان را زان مي كه از تفش"‪",‬صبر و قرار و توبه و‬
‫آرام مي رود"‬
‫‪",865,9‬چون بوي وي رسد به خماران بود چنانك"‪",‬آن مادر رحيم بر ايتام‬
‫مي رود"‬
‫‪",865,10‬امروز خاك جرعه مي سير سير خورد"‪",‬خورشيدوار جام كرم‬
‫عام مي رود"‬
‫‪",865,11‬سوي كشنده آيد كشته چنانك زود"‪",‬خون از بدن به شيشه حجام‬
‫مي رود"‬
‫‪",865,12‬چون كعبه كه رود به در خانه ولي"‪",‬اين رحمت خداي به ارحام‬
‫مي رود"‬
‫‪",865,13‬تا مست نيست از همه لنگان سپس ترست"‪",‬در بي خودي به‬
‫كعبه به يك گام مي رود"‬
‫‪",865,14‬تا با خودست راز نهان دارد از ادب"‪",‬چون مست شد چه چاره‬
‫كه خودكام مي رود"‬
‫‪",865,15‬خاموش و نام باده مگو پيش مرد خام"‪",‬چون خاطرش به باده‬
‫بدنام مي رود"‬
‫‪",869,9‬رخسارها چون گل لبد ز گلشنيست"‪",‬گلزار اگر نباشد پس از‬
‫كجاست ورد"‬
‫‪",869,10‬سيب ز نخ چو ديدي مي دان درخت سيب"‪",‬بهر نمونه آمد اين‬
‫نيست بهر خورد"‬
‫‪",869,11‬همت بلند دار كه با همت خسيس"‪",‬چاووش پادشاه براند ترا كه‬
‫برد"‬
‫‪",869,12‬خاموش كن ز حرف و سخن بي حروف گوي"‪",‬چون ناطقه‬
‫مليكه بر سقف لجورد"‬
‫‪",870,1‬چشمم همي پرد مگر آن يار مي رسد"‪",‬دل مي جهد نشانه كه‬
‫دلدار مي رسد"‬
‫‪",870,2‬اين هدهد از سپاه سليمان همي پرد"‪",‬وين بلبل از نواحي گلزار‬
‫مي رسد"‬
‫‪",870,3‬جامي بخر به جاني ور زانك مفلسي"‪",‬بفروش خويش را كه‬
‫خريدار مي رسد"‬
‫‪",870,4‬آن گوش انتظار خبر نوش مي كند"‪",‬وان چشم اشكبار به ديدار‬
‫مي رسد"‬
‫‪",870,5‬آن دل كه پاره پاره شد و پارهاش خون"‪",‬آن پاره پاره رفته به‬
‫يكبار مي رسد"‬
‫‪",870,6‬قد چو چنگ را كه دلش تار تار شد"‪",‬نك زخمه نشاط به هر تار‬
‫مي رسد"‬
‫‪",870,7‬آن خار خار باغ و تقاضاش رد نشد"‪",‬گلهاي خوش عذار سوي خار‬
‫مي رسد"‬
‫‪",870,8‬آن زينهار گفتن عاشق تهي نبود"‪",‬اينك سپاه وصل به زنهار مي‬
‫رسد"‬
‫‪",870,9‬نك طوطيان عشق گشادند پر و بال"‪",‬كز سوي مصر قند به‬
‫قنطار مي رسد"‬
‫‪",870,10‬شهر ايمنست جمله دزدان گريختند"‪",‬از بيم آنك شحنه قهار مي‬
‫رسد"‬
‫‪",870,11‬چندين هزار جعفر طرار شب گريخت"‪",‬كامد خبر كه جعفر طيار‬
‫مي رسد"‬
‫‪",870,12‬فاش و صريح گو كه صفات بشر گريخت"‪",‬زيرا صفات خالق‬
‫جبار مي رسد"‬
‫‪",870,13‬اي مفلسان باغ خزان راهتان بزد"‪",‬سلطان نوبهار به ايثار مي‬
‫رسد"‬
‫‪",870,14‬در خامشيست تابش خورشيد بي حجاب"‪",‬خاموش كين حجاب ز‬
‫گفتار مي رسد"‬
‫‪",871,1‬آمد بهار خرم و رحمت نثار شد"‪",‬سوسن چو ذوالفقار علي آبدار‬
‫شد"‬
‫‪",871,2‬اجزاي خاك حامله بودند از آسمان"‪",‬نه ماه گشت حامله زان بي‬
‫قرار شد"‬
‫‪",871,3‬گلنار پر گره شد و جوبار پر زره"‪",‬صحرا پر از بنفشه و كه لله‬
‫زار شد"‬
‫‪",871,4‬اشكوفه لب گشاد كه هنگام بوسه گشت"‪",‬بگشاد سر و دست كه‬
‫وقت كنار شد"‬
‫‪",871,5‬گلزار چرخ چونك گلستان دل بديد"‪",‬در رو كشيد ابر و ز دل‬
‫شرمسار شد"‬
‫‪",871,6‬آن خار مي گريست كه اي عيب پوش خلق"‪",‬شد مستجاب دعوت‬
‫او گلعذار شد"‬
‫‪",871,7‬شاه بهار بست كمر را به معذرت"‪",‬هر شاخ و هر درخت ازو‬
‫تاجدار شد"‬
‫‪",871,8‬هر چوب در تجمل چون بزم مير گشت"‪",‬گر در دو دست موسي‬
‫يك چوب مار شد"‬
‫‪",874,2‬پوسيده استخوان و كفنهاي مرده بين"‪",‬كز روح و علم و عشق‬
‫چه آكنده مي شود"‬
‫‪",874,3‬آن حلق و آن دهان كه دريدست در لحد"‪",‬چون عندليب مست چه‬
‫گوينده مي شود"‬
‫‪",874,4‬آن جان به شيشه اي كه ز سوزن همي گريخت"‪",‬جان را به تيغ‬
‫عشق فروشنده مي شود"‬
‫‪",874,5‬بسيار ديده اي كه بجوشد ز سنگ آب"‪",‬از شهد شير بين كه چه‬
‫جوشنده مي شود"‬
‫‪",874,6‬امروز كعبه بين كه روان شد به سوي حاج"‪",‬كز وي هزار قافله‬
‫فرخنده مي شود"‬
‫‪",874,7‬امروز غوره بين كه شكر بست از نشاط"‪",‬امروز شوره بين كه‬
‫چه روينده مي شود"‬
‫‪",874,8‬مي خند اي زمين كه بزادي خليفه اي"‪",‬كز وي كلوخ و سنگ تو‬
‫جنبنده مي شود"‬
‫‪",874,9‬غم مرد و گريه رفت بقاي من و تو باد"‪",‬هر جا كه گريه ايست‬
‫كنون خنده مي شود"‬
‫‪",874,10‬آن گلشني شكفت كه از فر بوي او"‪",‬بي داس و تيش خار تو‬
‫بركنده مي شود"‬
‫‪",874,11‬پاينده گشت خضر كه آب حيات ديد"‪",‬پاينده گشت و ديد كه‬
‫پاينده مي شود"‬
‫‪",874,12‬پاينده عمر باد روان لطيف ما"‪",‬جان را بقاست تن چو قبا ژنده‬
‫مي شود"‬
‫‪",874,13‬خاموش و خوش بخسپ درين خرمن شكر"‪",‬زيرا شكر بگفت‬
‫پراكنده مي شود"‬
‫‪",874,14‬من خامشم و ليك زهيهاي طوطيان"‪",‬هم نيشكر ز لطف‬
‫خروشنده مي شود"‬
‫‪",875,1‬گر عيد وصل تست منم خود غلم عيد"‪",‬بهر توست خدمت و‬
‫سجده و سلم عيد"‬
‫‪",875,2‬تا نام تو شنيدم شد سرد بر دلم"‪",‬از غايت حلوت نام تو نام عيد"‬
‫‪",875,3‬اي شاد آن زمان كه درآيد وصال تو"‪",‬تا ما ز گنج وصل تو بدهيم‬
‫وام عيد"‬
‫‪",875,4‬تا آفتاب چهره زيبات در رسيد"‪",‬صبحي شود ز صبح جمال تو‬
‫شام عيد"‬
‫‪",875,5‬در يمن و در سعادت و در بخت و در صفا"‪",‬اي پرتو خيال تو بوده‬
‫امام عيد"‬
‫‪",875,6‬اي سجده ها به پيش درت واجبات عيد"‪",‬وي ديده خويشتن ز تو‬
‫قايم خرام عيد"‬
‫‪",875,7‬جام شراب وصل تو پر كن ز فضل خود"‪",‬تا كام جان روا شود از‬
‫جام و كام عيد"‬
‫‪",875,8‬اندر ركاب تو چو روانها روا شوند"‪",‬دروي كجا رسد به دو صد‬
‫سال گام عيد"‬
‫‪",875,9‬آمد ز گرد راه تو اين عيد و مژده داد"‪",‬جانم دويد پيش و گرفته‬
‫لگام عيد"‬
‫‪",875,10‬دانست كز خديو اجل شمس دين بود"‪",‬اين فر و اين جللت و‬
‫اين لطف عام عيد"‬
‫‪",875,11‬ليكن كجاست فر و جمال تو بي نظير"‪",‬خود كي شوند دلشدگان‬
‫تو رام عيد"‬
‫‪",875,12‬تبريز با شراب چنان صدر نامدار"‪",‬بر تو حرام باشد بي شبهه تو‬
‫جام عيد"‬
‫‪",878,9‬بگريز سوي عشق و بپرهيز از آن بتي"‪",‬كو دلبري نمايد و خون‬
‫جگر دهد"‬
‫‪",878,10‬در چشم من نيايد خوبي هيچ خوب"‪",‬نقاش جسم جان را غيبي‬
‫صور دهد"‬
‫‪",878,11‬كي آب شور نوشد با مرغهاي كور"‪",‬آن مرغ را كه عقل ز كوثر‬
‫خبر دهد"‬
‫‪",878,12‬خود پر كند دو ديده ما را به حسن خويش"‪",‬گر ماه آن ببيند در‬
‫حال سر دهد"‬
‫‪",878,13‬در ديده گداي تو آيد نگار خاك"‪",‬حاشا ز ديده اي كه خدايش نظر‬
‫دهد"‬
‫‪",878,14‬خامش ز حرف گفتن تا بوك عقل كل"‪",‬ما را ز عقل جزوي راه‬
‫و عبر دهد"‬
‫‪",879,1‬صبح آمد و صحيفه مصقول بركشيد"‪",‬وز آسمان سپيده كافور‬
‫بردميد"‬
‫‪",879,2‬صوفي چرخ خرقه و شال كبود خويش"‪",‬تا جايگاه ناف به عمدا‬
‫فرو دريد"‬
‫‪",879,3‬رومي روز بعد هزيمت چو دست يافت"‪",‬از تخت ملك زنگي شب‬
‫را فرو كشيد"‬
‫‪",879,4‬زان سو كه ترك شادي و هندوي غم رسيد"‪",‬آمد شديست دايم و‬
‫راهيست ناپديد"‬
‫‪",879,5‬يا رب سپاه شاه حبش تا كجا گريخت"‪",‬ناگه سپاه قيصر روم از‬
‫كجا رسيد"‬
‫‪",879,6‬زين راه نابديد معما كي بو برد"‪",‬آنك از شراب عشق ازل خورد يا‬
‫چشيد"‬
‫‪",879,7‬حيران شدست شب كه كي رويش سياه كرد"‪",‬حيران شدست‬
‫روز كه خوبش كه آفريد"‬
‫‪",879,8‬حيران شده زمين كه چو نيميش شد گياه"‪",‬نيمي دگر چرنده شد‬
‫و زان همي چريد"‬
‫‪",879,9‬نيميش شد خورنده و نيميش خوردني"‪",‬نيمي حريص پاكي و نيمي‬
‫دگر پليد"‬
‫‪",879,10‬شب مرد و زنده گشت حياتست بعد مرگ"‪",‬اي غم بكش مرا كه‬
‫حسينم توي يزيد"‬
‫‪",879,11‬گوهر مزاد كرد كه اين را كي مي خرد"‪",‬كس را بها نبود همو‬
‫خود ز خود خريد"‬
‫‪",879,12‬امروز ساقيا همه مهمان تو شديم"‪",‬هر شام قدر شد ز تو هر‬
‫روز روز عيد"‬
‫‪",879,13‬در ده ز جام باده كه يسقون من رحيق"‪",‬كانديشه را نبرد جز‬
‫عشرت جديد"‬
‫‪",879,14‬رندان تشنه دل چو به اسراف مي خورند"‪",‬خود را چو گم كنند‬
‫بيابند آن كليد"‬
‫‪",879,15‬پهلوي خم وحدت بگرفته اي مقام"‪",‬با نوح و لوط و كرخي و‬
‫شبلي و بايزيد"‬
‫‪",879,16‬خاموش كن كه جان ز فرح بال مي زند"‪",‬تا آن شراب در سر و‬
‫رگها ي جان دويد"‬
‫‪",880,1‬صد مصر مملكت ز تعدي خراب شد"‪",‬صد بحر سلطنت ز تطاول‬
‫سراب شد"‬
‫‪",880,2‬صد برج حرص و بخل به خندق در اوفتاد"‪",‬صد بخت نيم خواب به‬
‫كلي به خواب شد"‬
‫‪",880,3‬آن شاه راه غيب بر آن قوم بسته بود"‪",‬وان ماه زنگ ظلم به زير‬
‫حجاب شد"‬
‫‪",880,4‬وان چشم كو چو برق همي سوخت خلق را"‪",‬در نوحه اوفتاد و به‬
‫گريه سحاب شد"‬
‫‪",882,13‬عقل در آن غلغله خواست كه پيدا شود"‪",‬كودك هم كودك است‬
‫گو چه به ابجد رسيد"‬
‫‪",882,14‬خيز كه دوران ماست شاه جهان آن ماست"‪",‬چون نظرش جان‬
‫ماست عمر موبد رسيد"‬
‫‪",882,15‬ساقي بي رنگ و لف ريخت شراب از گزاف"‪",‬رقص جمل كرد‬
‫قاف عيش ممدد رسيد"‬
‫‪",882,16‬باز سليمان روح گفت صلي صبوح"‪",‬فتنه بلقيس را صرح ممرد‬
‫رسيد"‬
‫‪",882,17‬رغم حسودان دين كوري ديو لعين"‪",‬كحل دل و ديده در چشم‬
‫مرمد رسيد"‬
‫‪",882,18‬از پي نامحرمان قفل زدم بر دهان"‪",‬خيز بگو مطربا عشرت‬
‫سرمد رسيد"‬
‫‪",883,1‬جان من و جان تو بود يكي ز اتحاد"‪",‬اين دو كه هر دو يكيست جز‬
‫كه همان يك مباد"‬
‫‪",883,2‬فرد چرا شد عدد از سبب خوي بد"‪",‬زآتش بادي بزاد در سر ما‬
‫رفت باد"‬
‫‪",883,3‬گشت جدا موجها گرچه بد اول يكي"‪",‬از سبب باد بود آنك جدايي‬
‫بزاد"‬
‫‪",883,4‬جام دويي در شكن باده مده باد را"‪",‬چون دو شود پادشاه شهر‬
‫رود در فساد"‬
‫‪",883,5‬روز فضيلت گرفت زانك يكي شمع داشت"‪",‬هر طرفي شب ز‬
‫عجز شمع و چراغي نهاد"‬
‫‪",883,6‬گرچه ز رب العباد هر نفسي رحمتست"‪",‬كي بود آن دم كه رب‬
‫ماند و فاني عباد"‬
‫‪",884,1‬پرده دل مي زند زهره هم از بامداد"‪",‬مژده كه آن بو طرب داد‬
‫طربها بداد"‬
‫‪",884,2‬بحر كرم كرد جوش پنبه برون كن ز گوش"‪",‬آنچ كفش داد دوش‬
‫ما و ترا نوش باد"‬
‫‪",884,3‬عشق همايون پيست خطبه به نام ويست"‪",‬از سر ما كم مباد‬
‫سايه اين كيقباد"‬
‫‪",884,4‬روي خوشش چون شرار خوي خوشش نوبهار"‪",‬وان دگرش‬
‫زينهار او هو رب العباد"‬
‫‪",884,5‬ز اول روز اين خمار كرد مرا بي قرار"‪",‬مي كشدم ابر وار عشق‬
‫تو چون تندباد"‬
‫‪",884,6‬دست دل از رنج رست گرچه دلرام مست"‪",‬بست سر زلف‬
‫بست خواجه ببين اين گشاد"‬
‫‪",884,7‬مي كشدم موكشان من ترش و سرگران"‪",‬رو كه مراد جهان مي‬
‫كشدم بي مراد"‬
‫‪",884,8‬عقل بر آن عقل ساز ناز همي كرد ناز"‪",‬شكر كز آن گشت باز تا‬
‫به مقام اوفتاد"‬
‫‪",884,9‬پاي به گل بوده ام زانك دو دل بوده ام"‪",‬شكر كه دو دل نماند يك‬
‫دله شد دل نهاد"‬
‫‪",884,10‬لف دل از آسمان لف تن از ريسمان"‪",‬بگسلم اين ريسمان باز‬
‫روم در معاد"‬
‫‪",884,11‬دلبر روز الست چيز دگر گفت پست"‪",‬هيچ كسي هست كو آرد‬
‫آن را به ياد"‬
‫‪",884,12‬گفت به تو تاختم بهر خودت ساختم"‪",‬ساخته خويش را من ندهم‬
‫در مزاد"‬
‫‪",884,13‬گفتم تو كيستي گفت مراد همه"‪",‬گفتم من كيستم گفت مراد‬
‫مراد"‬
‫‪",887,8‬يا رب و يا رب كنان روي سوي آسمان"‪",‬آب ز ديده روان بر رخ‬
‫زردت چو رود"‬
‫‪",887,9‬سبزه دميده ز آب بر دل و جان خراب"‪",‬صبح گشاده نقاب ذلك‬
‫يوم الخلود"‬
‫‪",887,10‬گر سر فرعون را درد بدي و بل"‪",‬لف خدايي كجا در دهدي آن‬
‫عنود"‬
‫‪",887,11‬چون دم غرقش رسيد گفت اقل العبيد"‪",‬كفر شد ايمان و ديد‬
‫چونك بل رو نمود"‬
‫‪",887,12‬رنج ز تن برمدار در تك نيلش درآر"‪",‬تا تن فرعون وار پاك شود‬
‫از جحود"‬
‫‪",887,13‬نفس به مصرست امير در تك نيلست اسير"‪",‬باش برو جبرئيل‬
‫دود برآور ز عود"‬
‫‪",887,14‬عود بخيلست او بو نرساند بتو"‪",‬راز نخواهد گشا تا نكشد نار و‬
‫دود"‬
‫‪",887,15‬مفخر تبريز گفت شمس حق و دين نهفت"‪",‬رو ترش از تست‬
‫عشق سركه نشايد فزود"‬
‫‪",888,1‬زهره من بر فلك شكل دگر مي رود"‪",‬در دل و در ديدها همچو‬
‫نظر مي رود"‬
‫‪",888,2‬چشم چو مريخ او مست ز تاريخ او"‪",‬جان به سوي ناوكش همچو‬
‫سپر مي رود"‬
‫‪",888,3‬ابروي چون سنبله بي خبرست از مهش"‪",‬گر خبرستش چرا فوق‬
‫قمر مي رود"‬
‫‪",888,4‬ذره چرا شد سوار بر سر كره هوا"‪",‬چون سوي تو آفتاب جمله‬
‫بسر مي رود"‬
‫‪",888,5‬آن زحل از ابلهي جست زبر دستيي"‪",‬غافل از آن كين فلك زير و‬
‫زبر مي رود"‬
‫‪",888,6‬دل ز شب زلف تو ديد رخ همچو روز"‪",‬زين شب و روز او نهان‬
‫همچو سحر مي رود"‬
‫‪",888,7‬ترك فلك گاو را بر سر گردون ببست"‪",‬كرد ندا در جهان كي به‬
‫سفر مي رود"‬
‫‪",888,8‬جامعه كبود آسمان كرد ز دست قضا"‪",‬اين قدرش فهم ني كو به‬
‫قدر مي رود"‬
‫‪",888,9‬خاك دهان خشك را رعد بشارت دهد"‪",‬كابر چو مشك سقا بهر‬
‫مطر مي رود"‬
‫‪",888,10‬اختر و ابر و فلك جني و ديو و ملك"‪",‬آخر اي بي يقين بهر بشر‬
‫مي رود"‬
‫‪",888,11‬پنبه برون كن ز گوش عقل و بصر را مپوش"‪",‬كان صنم حله‬
‫پوش سوي بصر مي رود"‬
‫‪",888,12‬ناي و دف و چنگ را از پي گوشي زنند"‪",‬نقش جهان جانب نقش‬
‫نگر مي رود"‬
‫‪",888,13‬آن نظري جو كه آن هست ز نور قديم"‪",‬كين نظر ناريت همچو‬
‫شرر مي رود"‬
‫‪",888,14‬جنس رود سوي جنس بس بود اين امتحان"‪",‬شه سوي شه مي‬
‫رود خر سوي خر مي رود"‬
‫‪",888,15‬هر چه نهال ترست جانب بستان برند"‪",‬خشك چو هيزم شود زير‬
‫تبر مي رود"‬
‫‪",888,16‬آب معاني بخور هر دم چون شاخ تر"‪",‬شكر كه در باغ عشق‬
‫جوي شكر مي رود"‬
‫‪",888,17‬بس كن ازين امر و نهي بين كه تو نفس حرون"‪",‬چونش بگويي‬
‫مرو لنگ بتر مي رود"‬
‫‪",892,3‬لشكر والعاديات دست بيغما نهاد"‪",‬زاتش والموريات نفس بافغان‬
‫رسيد"‬
‫‪",892,4‬البقره راست بود موسي عمران نمود"‪",‬مرده ازو زنده شد چونك‬
‫بقربان رسيد"‬
‫‪",892,5‬روزه چو قربان ماست زندگي جان ماست"‪",‬تن همه قربان كنيم‬
‫جان چو بمهمان رسيد"‬
‫‪",892,6‬صبر چو ابريست خوش حكمت بارد ازو"‪",‬زانك چنين ماه صبر بود‬
‫كه قران رسيد"‬
‫‪",892,7‬نفس چو محتاج شد روح بمعراج شد"‪",‬چون در زندان شكست‬
‫جان بر جانان رسيد"‬
‫‪",892,8‬پرده ظلمت دريد دل بفلك بر پريد"‪",‬چون ز ملك بود دل باز‬
‫بديشان رسيد"‬
‫‪",892,9‬زود ازين چاه تن دست بزن در رسن"‪",‬بر سر چاه آب گو يوسف‬
‫كنعان رسيد"‬
‫‪",892,10‬عيسي چو از خر برست گشت دعايش قبول"‪",‬دست بشو كز‬
‫فلك مايده و خوان رسيد"‬
‫‪",892,11‬دست و دهان را بشو نه بخور و نه بگو"‪",‬آن سخن و لقمه جو‬
‫كان بخموشان رسيد"‬
‫‪",893,1‬نيك بدست آنك او شد تلف نيك و بد"‪",‬دل سبد آمد مكن هر‬
‫سقطي در سبد"‬
‫‪",893,2‬آنك تواضع كند نگذرد از حد خويش"‪",‬يابد او هستي باقي بيرون ز‬
‫حد"‬
‫‪",893,3‬واكن صندوق زر بر سر ايمان فشان"‪",‬كاخر صندوق تو نيست‬
‫يقين جز لحد"‬
‫‪",893,4‬تو لحد خويش را پر كن از زر صدق"‪",‬پر مكنش از مس شهوت و‬
‫حرص و حسد"‬
‫‪",893,5‬هرچه ترا غير تو آن بدهد رد كني"‪",‬چون بدهي تو همان دانك شود‬
‫بر تو رد"‬
‫‪",893,6‬قلب مياور بدانك غره كني مشتري"‪",‬ترس ز ويل لكل جمع مال‬
‫وعد"‬
‫‪",893,7‬آنك گشادي نمود نفس ترا تنگيست"‪",‬گفت خدا نفس را بسته‬
‫امش في كبد"‬
‫‪",894,1‬نعره آن بلبلن از سوي بستان رسيد"‪",‬صورت بستان نهان بوي‬
‫گلستان بديد"‬
‫‪",894,2‬باد صبا مي وزد از سر زلف نگار"‪",‬فعل صبا ظاهرست ليك صبا‬
‫را كه ديد"‬
‫‪",894,3‬اين دم عيسي به لطف عمر ابد مي دهد"‪",‬عمر ابد تازه كرد در‬
‫دم عمر قديد"‬
‫‪",894,4‬مژده دولت رسيد در حق هر عاشقي"‪",‬آتش دل مي فروخت ديگ‬
‫هوس مي پزيد"‬
‫‪",894,5‬نور الست آشكار بر همه عشاق زد"‪",‬كز سر پستان عشق نور‬
‫الستش مزيد"‬
‫‪",894,6‬ان طبيب الرضا بشر اهل الهوي"‪",‬كل زمان لكم خلعه روح جديد"‬
‫‪",894,7‬بشرهم نظره يتبعهم نضره"‪",‬من رشا سيد ليس له من نديد"‬
‫‪",894,8‬لطف خداوند جان مفخر تبريزيان"‪",‬شمس حق و دين شده بر‬
‫همه بختي مزيد"‬
‫‪",895,1‬وسوسه تن گذشت غلغه جان رسيد"‪",‬مور فرو شد به گور چتر‬
‫سليمان رسيد"‬
‫‪",895,2‬اين فلك آتشي چند كند سركشي"‪",‬نوح به كشتي نشست‬
‫جوشش طوفان رسيد"‬
‫‪",897,8‬تير غم تو روان ما هدف آسمان"‪",‬جان پي غم هم دوان زانك‬
‫غمش مي كشد"‬
‫‪",897,9‬جانم اگر صافيست دردي لطف تواست"‪",‬لطف تو پاينده باد بر‬
‫سر جان تا ابد"‬
‫‪",897,10‬قافله عصمتت گشت خفير ار نه خود"‪",‬راه زن از ريگ ره بود‬
‫فزون در عدد"‬
‫‪",897,11‬سر بخس اندر كشيد مرغ غم از بيم آنك"‪",‬بر سر غم مي زند‬
‫شادي تو صد لگد"‬
‫‪",897,12‬چشم چپم مي پرد بازو من مي جهد"‪",‬شايد اگر جان من ديگ‬
‫هوسها پزد"‬
‫‪",897,13‬جان مثل گلبنان حامله غنچه هاست"‪",‬جانب غنچه صبي باد صبا‬
‫مي وزد"‬
‫‪",897,14‬زود دهانم ببند چون دهن غنچه ها"‪",‬زانك چين لقمه ي خورد و‬
‫زبان مي گزد"‬
‫‪",898,1‬بانگ زدم من كه دل مست كجا مي رود"‪",‬گفت شهنشه خموش‬
‫جانب ما مي رود"‬
‫‪",898,2‬گفتم تو با مني دم ز درون مي زني"‪",‬پس دل من از برون خيره‬
‫چرا مي رود"‬
‫‪",898,3‬گفت كه دل آن ماست رستم دستان ماست"‪",‬سوي خيال خطا‬
‫بهر غزا مي رود"‬
‫‪",898,4‬هر طرفي كو رود بخت از آن سو رود"‪",‬هيچ مگو هر طرف‬
‫خواهد تا مي رود"‬
‫‪",898,5‬گه مثل آفتاب گنج زمين مي شود"‪",‬گه چو دعا رسول سوي سما‬
‫مي رود"‬
‫‪",898,6‬گاه ز پستان ابر شير كرم مي دهد"‪",‬گه به گلستان جان همچو‬
‫صبا مي رود"‬
‫‪",898,7‬بر اثر دل برو تا تو ببيني درون"‪",‬سبزه و گل مي دمد جوي وفا‬
‫مي رود"‬
‫‪",898,8‬صورت بخش جهان ساده و بي صورتست"‪",‬آن سر و پاي همه بي‬
‫سر و پا مي رود"‬
‫‪",898,9‬هست صواب صواب گرچه خطايي كند"‪",‬هست وفاي وفا گر به‬
‫جفا مي رود"‬
‫‪",898,10‬دل مثل روزنست خانه بدو روشنست"‪",‬تن به فنا مي رود دل به‬
‫بقا مي رود"‬
‫‪",898,11‬فتنه برانگيخت دل خون شهان ريخت دل"‪",‬با همه آميخت دل‬
‫گرچه جدا مي رود"‬
‫‪",898,12‬سحر خدا آفريد در دل هر كس پديد"‪",‬كيسه جوزا بريد همچو‬
‫سها مي رود"‬
‫‪",898,13‬با تو دل ابلهيست كيسه نگه داشتن"‪",‬كيسه شد و جان پي كيسه‬
‫ربا مي رود"‬
‫‪",898,14‬گفتم جادو كسي سست بخنديد و گفت"‪",‬سحر اثر كي كند ذكر‬
‫خدا مي رود"‬
‫‪",898,15‬گفتم آري و ليك سحر تو سر خداست"‪",‬سحر خوشت هم تك‬
‫حكم قضا مي رود"‬
‫‪",898,16‬دايم دلدار را با دل و جان ماجراست"‪",‬پوست برو نيست اينك‬
‫پيش شما مي رود"‬
‫‪",898,17‬اسب سقا است اين بانگ درا است اين"‪",‬بانگ كنان كز برون‬
‫اسب سقا مي رود"‬
‫‪",899,1‬يار مرا عارض و عذار نه اين بود"‪",‬باغ مرا نخل و برگ و بار نه‬
‫اين بود"‬
‫‪",899,2‬عهدشكن گشته اند خاصه و عامه"‪",‬قاعده اهل اين ديار نه اين‬
‫بود"‬
‫‪",888,18‬جان سوي تبريز شد در هوس شمس دين"‪",‬جان صدفست و‬
‫سوي بحر گهر مي رود"‬
‫‪",889,1‬روي تو چون روي مار خوي تو زهر قديد"‪",‬اي خنك آن را كه او‬
‫روي شما را نديد"‬
‫‪",889,2‬من شده مهمان تو در چمن جان تو"‪",‬پاي پر از خار شد دست‬
‫يكي گل نچيد"‬
‫‪",889,3‬اي مثل خارپشت گرد تو خار درشت"‪",‬خار تو ما را بكشت مار تو‬
‫ما را گزيد"‬
‫‪",889,4‬با تو موافق شدم با تو منافق شدم"‪",‬بر دبه عاشق شدم در دبه‬
‫زيت پليد"‬
‫‪",890,1‬صبحدمي همچو صبح پرده ظلمت دريد"‪",‬نيم شبي ناگهان صبح‬
‫قيامت دميد"‬
‫‪",890,2‬واسطه ها را بريد ديد به خود خويش را"‪",‬آنچ زباني نگفت بي سر‬
‫و گوشي شنيد"‬
‫‪",890,3‬پوست بدرد ز ذوق عشق چو پيدا شود"‪",‬ليك كجا ذوق آن كو‬
‫كندت ناپديد"‬
‫‪",890,4‬فقر ببرده سبق رفته طبق بر طبق"‪",‬باز كند قفل را فقر مبارك‬
‫كليد"‬
‫‪",890,5‬كشته شهوت پليد كشته عقلست پاك"‪",‬فقر زده خيمه اي زان‬
‫سوي پاك و پليد"‬
‫‪",890,6‬جمله دل عاشقان حلقه زده گرد فقر"‪",‬فقر چو شيخ الشيوخ‬
‫جمله دلها مريد"‬
‫‪",890,7‬چونك به تبريز چشم شمس حقم را بديد"‪",‬گفت حقش پر شدي‬
‫گفت كه هل من مزيد"‬
‫‪",891,1‬دي شد و به بهمن گذشت فصل بهاران رسيد"‪",‬جلوه گلشن به‬
‫باغ همچو نگاران رسيد"‬
‫‪",891,2‬زحمت سرما و دود رفت به كور و كبود"‪",‬شاخ گل سرخ را وقت‬
‫نثاران رسيد"‬
‫‪",891,3‬باغ ز سرما بكاست شد ز خدا دادخواست"‪",‬لطف خدا يار شد‬
‫دولت ياران رسيد"‬
‫‪",891,4‬آمد خورشيد ما باز به برج حمل"‪",‬معطي صاحب عمل سيم‬
‫شماران رسيد"‬
‫‪",891,5‬طالب و مطلوب را عاشق و معشوق را"‪",‬همچو گل خوش كنار‬
‫وقت كناران رسيد"‬
‫‪",891,6‬بر مثل وامدار جمله به زندان بدند"‪",‬زرگر بخشايشش وام گزاران‬
‫رسيد"‬
‫‪",891,7‬جمله صحرا و دشت پر ز شكوفه ست و كشت"‪",‬خوف تتاران‬
‫گذشت مشك تتاران رسيد"‬
‫‪",891,8‬هر چه بمردند پار حشر شدند از بهار"‪",‬آمد مير شكار صيد‬
‫شكاران رسيد"‬
‫‪",891,9‬آن گل شيرين لقا شكر كند از خدا"‪",‬بلبل سرمست ما بهر‬
‫خماران رسيد"‬
‫‪",891,10‬وقت نشاطست و جام خواب كنون شد حرام"‪",‬اصل طربها بزاد‬
‫شيره فشاران رسيد"‬
‫‪",891,11‬جام من از اندرون باده من موج خون"‪",‬از ره جان ساقي خوب‬
‫عذاران رسيد"‬
‫‪",892,1‬آمد شهر صيام سنجق سلطان رسيد"‪",‬دست بدار از طعام مايده‬
‫جان رسيد"‬
‫‪",892,2‬جان ز قطيعت برست دست طبيعت ببست"‪",‬قلب ضللت‬
‫شكست لشكر ايمان رسيد"‬
‫‪",895,3‬چند مخنث نژاد دعوي مردي كند"‪",‬رستم خنجر كشيد سام و‬
‫نريمان رسيد"‬
‫‪",895,4‬جادو كاني ز فن چند عصا و رسن"‪",‬مار كنند از فريب موسي و‬
‫ثعبان رسيد"‬
‫‪",895,5‬درد به پستي نشست صاف ز دردي برست"‪",‬گردن گرگان‬
‫شكست يوسف كنعان رسيد"‬
‫‪",895,6‬صبح دروغين گذشت صبح سعادت رسيد"‪",‬جان شد و جان بقا از‬
‫بر جانان رسيد"‬
‫‪",895,7‬محنت ايوب را فاقه يعقوب را"‪",‬چاره ديگر نبود رحمت رحمان‬
‫رسيد"‬
‫‪",895,8‬دزد كي باشد چو رفت شحنه ايمان به شهر"‪",‬شحنه كي باشد بگو‬
‫چون شه و سلطان رسيد"‬
‫‪",895,9‬صدق نگر بي نفاق وصل نگر بي فراق"‪",‬طاق طرنبين و طاق‬
‫طاق شوم كان رسيد"‬
‫‪",895,10‬مفتعلن فاعلت جان مرا كرد مات"‪",‬جان خدا خوان بمرد جان‬
‫خدادان رسيد"‬
‫‪",895,11‬ميوه دل مي پزيد روح ازو مي مزيد"‪",‬باد كرم بر وزيد حرف‬
‫پريشان رسيد"‬
‫‪",896,1‬غره مشو گر ز چرخ كار تو گردد بلند"‪",‬زانك بلندت كند تا بتواند‬
‫فكند"‬
‫‪",896,2‬قطره آب مني كز حيوان مي زهد"‪",‬ليق قربان نشد تا نشد آن‬
‫گوسفند"‬
‫‪",896,3‬توده ذرات ريگ تا نشود كوه سخت"‪",‬كس نزند بر سرش بيهده‬
‫زخم كلند"‬
‫‪",896,4‬تا نشود گردني گردن كس غل نديد"‪",‬تا نشود پا روان كس نشود‬
‫پاي بند"‬
‫‪",896,5‬پس سبقت رحمتي در غضبي شد پديد"‪",‬زهر بدانكس دهند‬
‫كوست معود به قند"‬
‫‪",896,6‬برگ كه رست از زمين تا كه درختي نشد"‪",‬آتش نفروزد او شعله‬
‫نگردد بلند"‬
‫‪",896,7‬باش چو رز ميوه دار زور و بلندي مجو"‪",‬از پي خرما بدانك خار‬
‫وراكس نكند"‬
‫‪",896,8‬از پي ميوه ضعيف رسته درختان زفت"‪",‬نقش درختان شگرف‬
‫صورت ميوه نژند"‬
‫‪",896,9‬دل مثل اولياست استن جسم جهان"‪",‬جسم بدل قايمست بي‬
‫خلل و بي گزند"‬
‫‪",896,10‬قوت جسم پديد هست دل ناپديد"‪",‬تا به كي انكار غيب غيب نگر‬
‫چند چند"‬
‫‪",897,1‬شرح دهم من كه شب از چه سيه دل بود"‪",‬هر كي خورد خون‬
‫خلق زشت و سيه دل شود"‬
‫‪",897,2‬چون جگر عاشقان مي خورد اين شب به ظلم"‪",‬دود سياهي ظلم‬
‫بر دل شب مي دمد"‬
‫‪",897,3‬عاقله شب تويي باز رهانش ز ظلم"‪",‬نيم شبي بر فلك راه بزن بر‬
‫رصد"‬
‫‪",897,4‬تا برهد شب ز ظلم ما برهيم از ظلم"‪",‬اي كه جهان فراخ بي تو‬
‫چو گور و لحد"‬
‫‪",897,5‬شب همه روشن شود دوزخ گلشن شود"‪",‬چونك بتابد ز تو پرتو‬
‫نور احد"‬
‫‪",897,6‬سينه كبودي چرخ پرتو سينه منست"‪",‬جرعه خون دلم تا به شفق‬
‫مي رسد"‬
‫‪",897,7‬فارغ و دلخوش بدم سرخوش و سركش بدم"‪",‬بولهب غم ببست‬
‫گردن من در مسد"‬
‫‪",899,3‬روح درين غار غوره وار ترش چيست"‪",‬پرورش و عهد يار غار نه‬
‫اين بود"‬
‫‪",899,4‬سيل غم بي شمار بار و خرم برد"‪",‬طمع من از يار بردبار نه اين‬
‫بود"‬
‫‪",899,5‬از جهت من چه ديگ مي پزد آن يار"‪",‬راتبه مير پخته كار نه اين‬
‫بود"‬
‫‪",899,6‬دام نهان كرد و دانه ريخت به پيشم"‪",‬كينه نهان داشت و آشكار‬
‫نه اين بود"‬
‫‪",899,7‬ناصح من كژنهاد و برد ز راهم"‪",‬شرط اميني مستشار نه اين بود"‬
‫‪",899,8‬در چمن عيش خار از چه شكفته ست"‪",‬منبت آن شهره نوبهار نه‬
‫اين بود"‬
‫‪",899,9‬شحنه شد آن دزد من ببست دو دستم"‪",‬سايسي و عدل شهريار‬
‫نه اين بود"‬
‫‪",899,10‬مهل ندادي كه عذر خويش بگويم"‪",‬خوي چو تو كوه باوقار نه‬
‫اين بود"‬
‫‪",899,11‬مي رسدم بوي خون ز گفت درشتش"‪",‬رايحه ناف مشكبار نه‬
‫اين بود"‬
‫‪",899,12‬نوش ترا ذوق و طعم و لطف نه اين بود"‪",‬وان شتر مست‬
‫خوش عيار نه اين بود"‬
‫‪",899,13‬پيش شه افغان كنم ز خدعه قلب"‪",‬زر من آن نقد خوش عيار‬
‫نه اين بود"‬
‫‪",899,14‬شاه چو دريا خزينه اش همه گوهر"‪",‬ليك شهم را خزينه دار نه‬
‫اين بود"‬
‫‪",899,15‬بس كه گله ست اين نثار و جمله شكايت"‪",‬شاه شكور مرا نثار‬
‫نه اين بود"‬
‫‪",900,1‬بگير دامن لطفش كه ناگهان بگريزد"‪",‬ولي مكش تو چو تيرش كه‬
‫از كمان بگريزد"‬
‫‪",900,2‬چه نقشها كه ببازد چه حيله ها كه بسازد"‪",‬به نقش حاضر باشد ز‬
‫راه جان بگريزد"‬
‫‪",900,3‬بر آسمانش بجويي چو مه ز آب بتابد"‪",‬در آب چونك درآيي بر‬
‫آسمان بگريزد"‬
‫‪",900,4‬ز لمكانش بخواني نشان دهد به مكانت"‪",‬چو در مكانش بجويي‬
‫به لمكان بگريزد"‬
‫‪",900,5‬نه پيك تيزرو اندر وجود مرغ گمانست"‪",‬يقين بدانكه يقين وار از‬
‫گمان بگريزد"‬
‫‪",900,6‬ازين و آن بگريزم ز ترس ني ز ملولي"‪",‬كه آن نگار لطيفم ازين‬
‫و آن بگريزد"‬
‫‪",900,7‬گريز پاي چو بادم ز عشق گل نه گلي كه"‪",‬ز بيم باد خزاني ز‬
‫بوستان بگريزد"‬
‫‪",900,8‬چنان گريزد نامش چو قصد گفتن بيند"‪",‬كه گفت نيز نتاني كه آن‬
‫فلن بگريزد"‬
‫‪",900,9‬چنان گريزد از تو كه گر نويسي نقشش"‪",‬ز لوح نقش بپرد ز دل‬
‫نشان بگريزد"‬
‫‪",901,1‬اگر دمي بنوازد مرا نگار چه باشد"‪",‬گر اين درخت بخندد از آن‬
‫بهار چه باشد"‬
‫‪",901,2‬وگر به پيش من آيد خيال يار كه چوني"‪",‬حيات نو بپذيرد تن نزار‬
‫چه باشد"‬
‫‪",901,3‬شكار خسته اويم به تير غمزه جادو"‪",‬گرم به مهر بخواند كه اي‬
‫شكار چه باشد"‬
‫‪",901,4‬چو كاسه بر سر آبم ز بي قراري عشقش"‪",‬اگر رسم به لب‬
‫دوست كوزه وار چه باشد"‬
‫‪",901,5‬كنار خاك ز اشكم چو لعل و گوهر پر شد"‪",‬اگر به وصل گشايد‬
‫دمي كنار چه باشد"‬
‫‪",901,6‬بگفت چيست شكايت هزار بار گشادم"‪",‬ز بهر ماهي جان را هزار‬
‫بار چه باشد"‬
‫‪",901,7‬من از قطار حريفان مهار عقل گسستم"‪",‬به پيش اشتر مستش‬
‫يكي مهار چه باشد"‬
‫‪",901,8‬اگر مهار گسستم وگرچه بار فكندم"‪",‬يكي شتر كم گيري ازين‬
‫قطار چه باشد"‬
‫‪",901,9‬دلم به خشم نظر مي كند كه كوته كن هين"‪",‬اگر بجست يكي‬
‫نكته از هزار چه باشد"‬
‫‪",901,10‬چو احمدست و ابوبكر يار غار دل و عشق"‪",‬دو نام بود و يكي‬
‫جان دو يار غار چه باشد"‬
‫‪",901,11‬انار شيرين گر خود هزار باشد وگر يك"‪",‬چو شد يكي بفشردن‬
‫دگر شمار چه باشد"‬
‫‪",901,12‬خمار و خمر يكستي ولي الف نگذارد"‪",‬الف چو شد ز ميانه ببين‬
‫خمار چه باشد"‬
‫‪",901,13‬چو شمس مفخر تبريز ماه نو بنمايد"‪",‬در آن نمايش موزون ز‬
‫كار و بار چه باشد"‬
‫‪",902,1‬ز سر بگيرم عيشي چو پا به گنج فرو شد"‪",‬ز روي پشت و پناهي‬
‫كه پشتها همه رو شد"‬
‫‪",902,2‬دگر نه شينم هرگز براي دل كه برايد"‪",‬كجا برايد آن دل كه كوي‬
‫عشق فرو شد"‬
‫‪",902,3‬موكلن چو آتش ز عشق سوي من آيند"‪",‬به سوي عشق گريزم‬
‫كه جمله فتنه ازو شد"‬
‫‪",902,4‬كه در سرم ز شرابش نه چشم ماند نه خوابش"‪",‬به دست ساقي‬
‫نابش مگر سرم چو كدو شد"‬
‫‪",902,5‬به خوان عشق نشستم چشيدم از نمك او"‪",‬چو لقمه كردم خود‬
‫را مرا چو عشق گلو شد"‬
‫‪",902,6‬سبو به دست دويدم به جويبار معاني"‪",‬كه آب گشت سبويم چو‬
‫آب جان به سبو شد"‬
‫‪",902,7‬نماز شام برفتم به سوي طرفه رومي"‪",‬چو ديد بر در خويشم ز‬
‫بام زود فرو شد"‬
‫‪",902,8‬سر از دريچه برون كرد چو شعله هاي منور"‪",‬كه بام و خانه و‬
‫بنده به جملگي همه او شد"‬
‫‪",902,9‬نهيم دست دهان بر كه نازكست معاني"‪",‬ز شمس مفخر تبريز‬
‫سوخت جان و همو شد"‬
‫‪",903,1‬اگر مرا تو نخواهي دلم ترا نگذارد"‪",‬تو هم به صلح گرايي اگر خدا‬
‫بگمارد"‬
‫‪",903,2‬هزاران عاشق داري به جان و دل نگرانت"‪",‬كه تا سعادت و دولت‬
‫كرا به تخت برآرد"‬
‫‪",903,3‬ز عشق عاشق مفلس عجب فتند لئيمان"‪",‬كه آنچ رشك شهان‬
‫شد گدا اميد چه دارد"‬
‫‪",903,4‬عجب مدار ز مرده كه از خدا طلبد جان"‪",‬عجب مدار ز تشنه كه‬
‫دل به آب سپارد"‬
‫‪",903,5‬عجب مدار ز كوري كه نور ديده بجويد"‪",‬و يا ز چشم اسيري كه‬
‫اشك غربت بارد"‬
‫‪",906,2‬چو دل سياه بدو قلب كوره ديد و سيه شد"‪",‬چو قازغان تهي بد‬
‫به كنج خانه نگون شد"‬
‫‪",906,3‬چو ژيوه بود به جنبش نبود زنده اصلي"‪",‬نمود جنبش عاريه باز‬
‫رفت و سكون شد"‬
‫‪",906,4‬نيافت صيقل احمد ز كفر بولهب ارچه"‪",‬ز سركشي و ز مكرش‬
‫دلش قنينه خون شد"‬
‫‪",906,5‬فرو كشم به نمد در چو آينه رخ فكرت"‪",‬چو آيه بنمايم كي رام‬
‫شد كي حرون شد"‬
‫‪",906,6‬منم كه هجو نگويم به جز خواطر خود را"‪",‬كه خاطرم نفسي عقل‬
‫گشت و گاه جنون شد"‬
‫‪",906,7‬مرا درونه تو شهري جدا شمر به سر خود"‪",‬به آب و گل نشد آن‬
‫شهر من به كن فيكون شد"‬
‫‪",906,8‬سخن ندارم با نيك و بد من از بيرون"‪",‬كه آن چه كرد و كجا رفت‬
‫و اين ز وسوسه چون شد"‬
‫‪",906,9‬خموش كن كه هجا را به خود كشد دل نادان"‪",‬هميشه بود‬
‫نظرهاي كژ نگو نه كنون شد"‬
‫‪",907,1‬مده به دست فراقت دل مرا كه نشايد"‪",‬مكش تو كشته خود را‬
‫مكن بتا كه نشايد"‬
‫‪",907,2‬مرا به لطف گزيدي چرا ز من برميدي"‪",‬ايا نموده وفاها مكن جفا‬
‫كه نشايد"‬
‫‪",907,3‬بداد خازن لطفت مرا قباي سعادت"‪",‬برون مكن ز تن من چنين‬
‫قبا كه نشايد"‬
‫‪",907,4‬مثال دل همه رويي قفا نباشد دل را"‪",‬ز ما تو روي مگردان مده‬
‫قفا كه نشايد"‬
‫‪",907,5‬حديث وصل تو گفتم به گفت لطف تو كاري"‪",‬ز بعد گفتن آري‬
‫مگو چرا كه نشايد"‬
‫‪",907,6‬تو كان قند و نباتي نبات تلخ نگويد"‪",‬مگوي تلخ سخنها به روي ما‬
‫كه نشايد"‬
‫‪",907,7‬بيار آن سخناني كه هر يكيست چو جاني"‪",‬نهان مكن تو درين‬
‫شب چراغ را كه نشايد"‬
‫‪",907,8‬غمت كه كاهش تن شد نه در تنست نه بيرون"‪",‬غم آتشيست نه‬
‫در جا مگو كجا كه نشايد"‬
‫‪",907,9‬دلم ز عالم بي چون خيالت از دل از آن سو"‪",‬ميان اين دو مسافر‬
‫مكن جدا كه نشايد"‬
‫‪",907,10‬مبند آن در خانه به صوفيان نظري كن"‪",‬مخور به رنج به تنها بگو‬
‫صل كه نشايد"‬
‫‪",907,11‬دل بخسب ز فكرت كه فكر دام دل آمد"‪",‬مرو به جز كه مجرد‬
‫بر خدا كه نشايد"‬
‫‪",908,1‬چو درد گيرد دندان تو عدو گردد"‪",‬زبان تو به طبيبي بگرد او‬
‫گردد"‬
‫‪",908,2‬يكي كدو ز كدوها اگر شكست آرد"‪",‬شكسته بند همه گرد آن كدو‬
‫گردد"‬
‫‪",908,3‬ز صد سبو چو سبوي سبوگري برد آب"‪",‬هميشه خاطر او گرد آن‬
‫سبو گردد"‬
‫‪",908,4‬شكستگان تويم اي حبيب و نيست عجب"‪",‬تو پادشاهي و لطف تو‬
‫بنده جو گردد"‬
‫‪",908,5‬به قند لطف تو كين لطفها غلم ويند"‪",‬كه زهر ازو چو شكر خوب‬
‫و خوب خو گردد"‬
‫‪",909,20‬سراي را بدهد جان و خواجه ايش كند"‪",‬چو خواجه را بكشد باز‬
‫ازو سرا سازد"‬
‫‪",909,21‬اگر چه صورت خواجه به زير خاك شدست"‪",‬ضمير خواجه‬
‫وطنگه ز كبريا سازد"‬
‫‪",909,22‬به چشم مردم صورت پرست خواجه برفت"‪",‬وليك خواجه ز‬
‫نقش دگر قبا سازد"‬
‫‪",909,23‬خموش كن به زبان مدحت و ثنا كم گوي"‪",‬كه تا خداي ترا‬
‫مدحت و ثنا سازد"‬
‫‪",910,1‬بر آستانه اسرار آسمان نرسد"‪",‬به بام فقر و يقين هيچ نردبان‬
‫نرسد"‬
‫‪",910,2‬گمان عارف در معرفت چو سير كند"‪",‬هزار اختر و مه اندر آن‬
‫گمان نرسد"‬
‫‪",910,3‬كسي كه جغدصفت شد درين جهان خراب"‪",‬ز بلبلن ببريد و به‬
‫گلستان نرسد"‬
‫‪",910,4‬هر آن دلي كه به يك دانك جو جوست ز حرص"‪",‬بدانك بسته شود‬
‫جان او به كان نرسد"‬
‫‪",910,5‬علف مده حس خود را درين مكان ز بتان"‪",‬كه حس چو گشت‬
‫مكاني به لمكان نرسد"‬
‫‪",910,6‬كه آهوي متأنس بماند او ياران"‪",‬به لله زار و به مرعاي ارغوان‬
‫نرسد"‬
‫‪",910,7‬به سوي عكه روي تا به مكه پيوندي"‪",‬برو محال مجو كت همين‬
‫همان نرسد"‬
‫‪",910,8‬پياز و سير ببيني بري و مي بويي"‪",‬از آن پياز دم ناف آهوان‬
‫نرسد"‬
‫‪",910,9‬خموش اگر سر گنجينه ضميرستت"‪",‬كه در ضمير هدي دل رسد‬
‫زبان نرسد"‬
‫‪",911,1‬به روز مرگ چو تابوت من روان باشد"‪",‬گمان مبر كه مرا درد اين‬
‫جهان باشد"‬
‫‪",911,2‬براي من مگري و مگو دريغ دريغ"‪",‬به دوغ ديو درافتي دريغ آن‬
‫باشد"‬
‫‪",911,3‬جنازه ام چو ببيني مگو فراق فراق"‪",‬مرا وصال و ملقات آن‬
‫زمان باشد"‬
‫‪",911,4‬مرا به گور سپاري مگو وداع وداع"‪",‬كه گور پرده جمعيت جنان‬
‫باشد"‬
‫‪",911,5‬فرو شدن چو بديدي برآمدن بنگر"‪",‬غروب شمس و قمر را چرا‬
‫زبان باشد"‬
‫‪",911,6‬ترا غروب نمايد ولي شروق بود"‪",‬لحد چو حبس نمايد خلص جان‬
‫باشد"‬
‫‪",911,7‬كدام دانه فرو رفت در زمين كه نرست"‪",‬چرا بدانه انسانت اين‬
‫گمان باشد"‬
‫‪",911,8‬كدام دلو فرو رفت و پر برون نامد"‪",‬ز چاه يوسف جان را چرا‬
‫فغان باشد"‬
‫‪",911,9‬دهان چو بستي ازين سوي آن طرف بگشا"‪",‬كه هاي هوي تو در‬
‫جو لمكان باشد"‬
‫‪",912,1‬نگفتمت مرو آنجا كه مبتلت كنند"‪",‬كه سخت دست درازند بسته‬
‫پات كنند"‬
‫‪",912,2‬نگفتمت كه بدان سوي دام در دامست"‪",‬چو درفتادي در دام كي‬
‫رهات كنند"‬
‫‪",912,3‬نگفتمت به خرابات طرفه مستانند"‪",‬كه عقل را هدف تير ترهات‬
‫كنند"‬
‫‪",912,4‬چو تو سليم دلي را چو لقمه بربايند"‪",‬بهر پياده شهي را به طرح‬
‫مات كنند"‬
‫‪",914,9‬خنك كسي كه چو بو برد بوي او را برد"‪",‬خنك كسي كه گشادي‬
‫بيافت چشم گشود"‬
‫‪",914,10‬خنك كسي كه ازين بوي كرته يوسف"‪",‬دلش چو ديده يعقوب‬
‫خسته واشد زود"‬
‫‪",914,11‬ز ناسپاسي ما بسته است روزن دل"‪",‬خداي گفت كه انسان‬
‫لربه لكنود"‬
‫‪",914,12‬تو سود مي طلبي سود مي رسد از يار"‪",‬ولي چو پي نبري كز‬
‫كجاست سود چه سود"‬
‫‪",914,13‬ستاره ايست خدا را كه در زمين گردد"‪",‬كه در هواي ويست‬
‫آفتاب و چرخ كبود"‬
‫‪",914,14‬بسا سحر كه درآيد به صومعه مومن"‪",‬كه من ستاره سعدم ز‬
‫من بجو مقصود"‬
‫‪",914,15‬ستاره ام كه من اندر زمينم و بر چرخ"‪",‬به صد مقامم يابند چون‬
‫خيال خدود"‬
‫‪",914,16‬زمينيان را شمعم سماييان را نور"‪",‬فرشتگان را روحم ستارگان‬
‫را بود"‬
‫‪",914,17‬اگر چه ذره نمايم و ليك خورشيدم"‪",‬اگرچه جزو نمايم مراست‬
‫كل وجود"‬
‫‪",914,18‬اگر چه قبله حاجات آسمان بودست"‪",‬به آسمان منگر سوي من‬
‫نگر بين جود"‬
‫‪",914,19‬ز روي نخوت و تقليد ننگ دارد ازو"‪",‬بليس وار كه خود بس بود‬
‫خدا مسجود"‬
‫‪",914,20‬جواب گويدش آدم كه اين سجود اوراست"‪",‬تو احولي و دو مي‬
‫بيني از ضلل و جحود"‬
‫‪",914,21‬ز گرد چون و چرا پرده اي فرود آورد"‪",‬ميان اختر دولت ميان‬
‫چشم حسود"‬
‫‪",914,22‬ستاره گويد رو پرده تو افزون باد"‪",‬ز من نماندي تنها ز حضرتي‬
‫مردود"‬
‫‪",914,23‬بسا سوال و جوابي كه اندرين پرده ست"‪",‬بدين حجاب نديدي‬
‫خليل را نمرود"‬
‫‪",914,24‬چه پرده است حسد اي خدا ميان دو يار"‪",‬كه دي چو جان بده‬
‫اند اين زمان چو گرگ عنود"‬
‫‪",914,25‬چه پرده بود كه ابليس پيش ازين پرده"‪",‬به سجده بام سموات و‬
‫ارض مي پيمود"‬
‫‪",914,26‬به رغبت و به نشاط و به رقت و به نياز"‪",‬به گونه گونه مناجات‬
‫مهر مي افزود"‬
‫‪",914,27‬ز پرده حسدي ماند همچو خر بر يخ"‪",‬كه آن همه پر و بالش‬
‫بدين حدث آلود"‬
‫‪",914,28‬ز مسجد فلكش راند رو حدث كردي"‪",‬حديث مي نشنود و حدث‬
‫همي پالود"‬
‫‪",914,29‬چرا روم به چه حجت چه كرده ام چه سبب"‪",‬بيا كه بحث كنيم‬
‫اي خداي فرد ودود"‬
‫‪",914,30‬اگر به دست تو كردي كه جمله كرده تست"‪",‬ضللت و ثني و‬
‫مسيحيان و يهود"‬
‫‪",914,31‬مرا چه گمره كردي مراد تو اين بود"‪",‬چنان كنم كه نبيني ز خلق‬
‫يك محمود"‬
‫‪",914,32‬بگفت اگر بگذارم بر آ به كو بلند"‪",‬وگرنه قعر فرو رو چو لنگر‬
‫مشدود"‬
‫‪",914,33‬ترا چه بحث رسد با من اي غراب غروب"‪",‬اگر نه مسخ شدستي‬
‫ز لعنت مورود"‬
‫‪",916,2‬ترا اگر نفسي ماند جز كه عشق مكار"‪",‬كه چيست قيمت مردم‬
‫هر آنچ مي جويد"‬
‫‪",916,3‬بشو دو دست ز خويش و بيا بخوان بنشين"‪",‬كه آب بهر وي آمد‬
‫كه دست و رو شويد"‬
‫‪",916,4‬زهي سليم كه معشوق او به خانه اوست"‪",‬به سوي خانه نيايد‬
‫گزاف مي پويد"‬
‫‪",916,5‬به سوي مريم آيد دوانه گر عيسيست"‪",‬وگر خر است بهل تا كميز‬
‫خر بويد"‬
‫‪",916,6‬كسي كه همره ساقيست چون بود هشيار"‪",‬چرا نباشد لمتر چرا‬
‫نيفزويد"‬
‫‪",916,7‬كسي كه كان عسل شد ترش چرا باشد"‪",‬كسي كه مرده ندارد‬
‫بگو چرا مويد"‬
‫‪",916,8‬ترا بگويم پنهان كه گل چرا خندد"‪",‬كه گلرخيش به كف گيرد و بي‬
‫نبويد"‬
‫‪",916,9‬بگو غزل كه به صد قرن خلق اين خوانند"‪",‬نسيج را كه خدا بافت‬
‫آن نفرسويد"‬
‫‪",917,1‬بيار كان صفا جز مي صفا مدهيد"‪",‬چو مي دهيد بديشان جد ا جدا‬
‫مدهيد"‬
‫‪",917,2‬درين چنين قدح آميختن حرام بود"‪",‬به عاشقان خدا جز مي خدا‬
‫مدهيد"‬
‫‪",917,3‬برهنگان ره از آفتاب جامه كنيد"‪",‬برهنگان ره عشق را قبا‬
‫مدهيد"‬
‫‪",917,4‬چو هيچ باد صبايي به گردشان نرسد"‪",‬به جانشان خبر از وعده‬
‫صبا مدهيد"‬
‫‪",917,5‬به بوي وصل اگر عاشقي قرار گرفت"‪",‬بهانه را نپذيرم بهانه ها‬
‫مدهيد"‬
‫‪",917,6‬شراب حاضر و معشوق مست و من عاشق"‪",‬مرا قرار نباشد به‬
‫بو مرا مدهيد"‬
‫‪",917,7‬شراب آتش و ما زاده ايم از آتش"‪",‬اگر حريف شناسيد جز به ما‬
‫مدهيد"‬
‫‪",917,8‬براي زخم چنين غازيان بود مرهم"‪",‬كسي كه درد ندارد بدو دوا‬
‫مدهيد"‬
‫‪",917,9‬چو تاج مفخر تبريز شمس دين آمد"‪",‬لقاي هر دو جهان جز بدان‬
‫لقا مدهيد"‬
‫‪",918,1‬چو كار زار كند شاه روم با شمشاد"‪",‬چگونه گردم خرم چگونه‬
‫باشم شاد"‬
‫‪",918,2‬جهان عقل چو روم و جهان طبع چو زنگ"‪",‬ميان هر دو فتادست‬
‫كارزار و جهاد"‬
‫‪",918,3‬شما و هر چه مراد شماست در عالم"‪",‬من و طريق خداوند مبدأ‬
‫و ايجاد"‬
‫‪",918,4‬به اختلف دو شمشير نيست امن طريق"‪",‬كه اختلف مقرر ز‬
‫شورش اضداد"‬
‫‪",918,5‬وليك ملك مقرر نصيبه خردست"‪",‬كه امن و خوف نداند كلوخ و‬
‫سنگ و جماد"‬
‫‪",918,6‬چراغ عقل درين خانه نور مي ندهد"‪",‬ز پيچ پيچ كه دارد لهب ز‬
‫ياغي باد"‬
‫‪",918,7‬فرشته رست به علم و بهيمه رست به جهل"‪",‬ميان دو به تنازغ‬
‫بماند مردم زاد"‬
‫‪",918,8‬گهي همي كشدش علم سوي عليين"‪",‬گهيش جهل به پستي كه‬
‫هر چه بادا باد"‬
‫‪",918,9‬نشسته جان كه به يكسو كند ظفر اين را"‪",‬كه تا رهم ز كشاكش‬
‫شوم خوش و منقاد"‬
‫‪",903,6‬ز بس دعا كه بكردم دعا شدست وجودم"‪",‬كه هركه بيند رويم دعا‬
‫به خاطر آرد"‬
‫‪",903,7‬سلم و خدمت كردم مرا بگفت كه چوني"‪",‬مهم مس چه برايد‬
‫چو كيميا نگذارد"‬
‫‪",903,8‬چگونه باشد صورت به وفق فكر مصور"‪",‬چگونه مي شود انگور‬
‫گر كفش نفشارد"‬
‫‪",904,1‬ز باد حضرت قدسي بنفشه زار چه مي شد"‪",‬درختهاي حقاق از‬
‫آن بهار چه مي شد"‬
‫‪",904,2‬دل از ديار خليق بشد به شهر حقايق"‪",‬خداي داند كين دل در ان‬
‫ديار چه مي شد"‬
‫‪",904,3‬ز هاي و هوي حريفان ز ناي و نوش ظريفان"‪",‬هواي نور صبوح و‬
‫شراب نار چه مي شد"‬
‫‪",904,4‬هزار بلبل مست و هزار عاشق بي دل"‪",‬در آن مقام تحير ز روي‬
‫يار چه مي شد"‬
‫‪",904,5‬چو عشق در بر سيمين كشيد عاشق خود را"‪",‬ز بوسهاي چو شكر‬
‫دران كنار چه مي شد"‬
‫‪",904,6‬دران طرف كه ز مستي تو گل ز خار نداني"‪",‬عجب كه گل چه‬
‫چشيد و عجب كه خار چه مي شد"‬
‫‪",904,7‬ميان خلعت جانان قبول عشق خرامان"‪",‬به بارگاه تجلي ز كار و‬
‫بار چه مي شد"‬
‫‪",904,8‬به باد و آتش و آب و به خاك عشق درآمد"‪",‬به نور يك نظر عشق‬
‫هر چهار چه مي شد"‬
‫‪",904,9‬چو شمس مفخر تبريز زد آتشي به درختي"‪",‬ز شعله هاي‬
‫لطيفش درخت و بار چه مي شد"‬
‫‪",905,1‬شدم ز عشق به جايي كه عشق نيز نداند"‪",‬رسيد كار به جايي كه‬
‫عقل خيره بماند"‬
‫‪",905,2‬هزار ظلم رسيده ز عقل گشت رهيده"‪",‬چو عقل بسته شد اينجا‬
‫بگو كيش برهاند"‬
‫‪",905,3‬دل مگر كه تو مستي كه دل به عقل ببستي"‪",‬كه او نشست نيابد‬
‫ترا كجا بنشاند"‬
‫‪",905,4‬متاع عقل نشانست و عشق روح فشانست"‪",‬كه عشق وقت‬
‫نظاره نثار جان بفشاند"‬
‫‪",905,5‬هزار جان و دل و عقل گر بهم تو ببندي"‪",‬چو عشق با تو نباشد به‬
‫روزنش نرساند"‬
‫‪",905,6‬به روي بت نرسي تو مگر به دام دو زلفش"‪",‬و ليك كوشش مي‬
‫كن كه كوششت بپزاند"‬
‫‪",905,7‬چو باز چشم ترا بست دست اوست گشايش"‪",‬ولي بهر سر كويي‬
‫ترا چو كبك دواند"‬
‫‪",905,8‬هر آنك بالش دارد ز آستان عنايت"‪",‬غلم خفتن اويم كه هيچ خفته‬
‫نماند"‬
‫‪",905,9‬ميانه گيرد آهو ميانه دل شيري"‪",‬هزار آهوي ديگر ز شير او‬
‫برهاند"‬
‫‪",905,10‬چو در درونه صياد مرغ يافت قبولي"‪",‬هزار مرغ گرفته ز دام او‬
‫بپراند"‬
‫‪",905,11‬هران دلي كه به تبريز و شمس دين شده باشد"‪",‬چو شاه ماه به‬
‫ميدان چرخ اسب دواند"‬
‫‪",906,1‬گرفت خشم ز بستان سر خري و برون شد"‪",‬چو زشت بود به‬
‫صورت به خوي زشت فزون شد"‬
‫‪",908,6‬اگر حلوت لحول تو به ديو رسد"‪",‬فرشته خو شود آن ديو و ماه‬
‫رو گردد"‬
‫‪",908,7‬عنايتت گنهي را نظر كند به رضا"‪",‬چو طاعت آن گنه از دل گناه‬
‫شو گردد"‬
‫‪",908,8‬پليد پاك شود مرده زنده مار عصا"‪",‬چو خون كه در تن آهوست‬
‫مشك بو گردد"‬
‫‪",908,9‬رونده اي كه سوي بي سوييش ره دادي"‪",‬كجا چو خاطر گمراه‬
‫سو به سو گردد"‬
‫‪",908,10‬تو جان جان جهاني و نام تو عشق است"‪",‬هر آنك از تو پري‬
‫يافت بر علو گردد"‬
‫‪",908,11‬خمش كه هر كي دهانش ز عشق شيرين شد"‪",‬روا نباشد كو‬
‫گرد گفت و گو گردد"‬
‫‪",908,12‬خموش باش كه آنكس كه بحر جانان ديد"‪",‬نشايد و نتواند كه‬
‫گرد جو گردد"‬
‫‪",909,1‬چه پادشاست كه از خاك پادشا سازد"‪",‬ز بهر يك دو گدا خويشتن‬
‫گدا سازد"‬
‫‪",909,2‬باقرضوا الله كديه كند چو مسكينان"‪",‬كه تا ترا بدهد ملك و متكا‬
‫سازد"‬
‫‪",909,3‬به مرده برگذرد مرده را حيات دهد"‪",‬به درد درنگرد درد را دوا‬
‫سازد"‬
‫‪",909,4‬چو باد را فسراند ز باد آب كند"‪",‬چو آب را بدهد جوش ازو هوا‬
‫سازد"‬
‫‪",909,5‬نظر مكن به جهان خوار كين جهان فانيست"‪",‬كه او به عاقبتش‬
‫عالم بقا سازد"‬
‫‪",909,6‬ز كيميا عجب آيد كه زر كند مس را"‪",‬مسي نگر كه بهر لحظه‬
‫كيميا سازد"‬
‫‪",909,7‬هزار قفل گر هست بر دلت مهراس"‪",‬دكان عشق طلب كن كه‬
‫دلگشا سازد"‬
‫‪",909,8‬كسي كه بي قلم و آلتي به بتخانه"‪",‬هزار صورت زيبا براي ما‬
‫سازد"‬
‫‪",909,9‬هزار ليلي و مجنون ز بهر ما برساخت"‪",‬چه صورتست كه بهر خدا‬
‫خدا سازد"‬
‫‪",909,10‬گر آهنست دل تو ز سختي اش مگري"‪",‬كه صيقل كرمش آينه‬
‫صفا سازد"‬
‫‪",909,11‬ز دوستان چو ببري به زير خاك روي"‪",‬ز مار و مور حريفان‬
‫خوش لقا سازد"‬
‫‪",909,12‬نه مار را مدد و پشت دار موسي ساخت"‪",‬نه لحظه لحظه ز‬
‫عين جفا وفا سازد"‬
‫‪",909,13‬درون گور تن خود تو اين زمان بنگر"‪",‬كه دم به دم چه خيالت‬
‫دلربا سازد"‬
‫‪",909,14‬چو سينه باز شكافي درو نبيني هيچ"‪",‬كه تا ز نخ نزند كس كه او‬
‫كجا سازد"‬
‫‪",909,15‬مثل شدست كه انگور خور ز باغ مپرس"‪",‬كه حق ز سنگ دو صد‬
‫چشمه رضا سازد"‬
‫‪",909,16‬درون سنگ بجويي ز آب اثر نبود"‪",‬ز غيب سازد نه از پستي و‬
‫عل سازد"‬
‫‪",909,17‬ز بي چگونه و چون آمد اين چگونه و چون"‪",‬كه صد هزار بلي گو‬
‫خود ازو ل سازد"‬
‫‪",909,18‬دو جوي نور نگر از دو پيه پاره روان"‪",‬عجب مدار عصا را كه‬
‫اژدها سازد"‬
‫‪",909,19‬درين دو گوش نگر كهرباي نطق كجاست"‪",‬عجب كسي كه ز‬
‫سوراخ كهربا سازد"‬
‫‪",912,5‬بسي مثال خميرت دراز و گرد كنند"‪",‬كهت كنند و دو صد بار‬
‫كهربات كنند"‬
‫‪",912,6‬تو مرد دل تنكي پيش آن جگرخواران"‪",‬اگر روي چو جگر بند‬
‫شوربات كنند"‬
‫‪",912,7‬تو اعتماد مكن بر كمال و دانش خويش"‪",‬كه كوه قاف شوي زود‬
‫در هوات كنند"‬
‫‪",912,8‬هزار مرغ عجب از گل تو بر سازند"‪",‬چو زاب و گل گذري تا دگر‬
‫چهات كنند"‬
‫‪",912,9‬برون كشندت از اين تن چنانكه پنبه ز پوست"‪",‬مثال شخص‬
‫خياليت بي جهات كنند"‬
‫‪",912,10‬چو در كشاكش احكام راضيت يابند"‪",‬ز رنجها برهانند و مرتضات‬
‫كنند"‬
‫‪",912,11‬خموش باش كه اين كودنان پست سخن"‪",‬حشيشي اند و همين‬
‫لحظه ژاژ خات كنند"‬
‫‪",913,1‬بگو به گوش كساني كه نور چشم منند"‪",‬كه باز نوبت آن شد كه‬
‫توبه ها شكنند"‬
‫‪",913,2‬هزار توبه و سوگند بشكنند آن دم"‪",‬كه غمزه هاي دلرام طبل‬
‫حسن زنند"‬
‫‪",913,3‬چو يار مست خرابست و روز روز طرب"‪",‬به غير شنگي و مستي‬
‫بيا بگو چه كنند"‬
‫‪",913,4‬به گوش هوش بگفتم به آب روي برو"‪",‬كه اين دم ار كه قافي هم‬
‫از بنت بكنند"‬
‫‪",913,5‬ز بس كه خرقه گرو برد پير باده فروش"‪",‬كنون به كوي خرابات‬
‫جمله بوالحسن اند"‬
‫‪",913,6‬بگير مطرب جاني قنينه كاني"‪",‬نواز تنتن تنتن كه جمله بي تو‬
‫تنند"‬
‫‪",913,7‬مقيم همچو نگين شو به حلقه عشاق"‪",‬كه غير حلقه عشاق جمله‬
‫ممتحنند"‬
‫‪",913,8‬به جان جمله مردان كه هر كه عاشق نيست"‪",‬همه زنند به معني‬
‫ببين زنان چه زنند"‬
‫‪",913,9‬به جان جمله جانها كه هركش آن جان نيست"‪",‬همه تنند نگه كن‬
‫فروتنان چه تنند"‬
‫‪",913,10‬خموش باش كه گفتي ازين سپي تر چيست"‪",‬خسان سياه‬
‫گليمند اگرچه ياسمنند"‬
‫‪",914,1‬ز بانگ پست تو اي دل بلند گشت وجود"‪",‬تو نفخ صوري يا خود‬
‫قيامت موعود"‬
‫‪",914,2‬شنوده ام كه بسي خلق جان بداد و بمرد"‪",‬ز ذوق و لذت آواز و‬
‫نغمه داود"‬
‫‪",914,3‬شها نواي تو برعكس بانگ داودست"‪",‬كزان بمرد و ازين زنده مي‬
‫شود موجود"‬
‫‪",914,4‬ز حلق نيست نوايت و ليك حلقه رباست"‪",‬هزار حلقه ربا را چو‬
‫حلقه او بربود"‬
‫‪",914,5‬دل تو راست بگو دوش مي كجا خوردي"‪",‬كه از پگاه تو از امروز‬
‫مولعي بسرود"‬
‫‪",914,6‬سرود و بانگ تو زان رو گشاد مي آرد"‪",‬كه آن ز روح معلست ني‬
‫ز جسم فرود"‬
‫‪",914,7‬چو بند جسم نگشتي گشاد جان ديدي"‪",‬كه هركه تخم نكو كشت‬
‫دخل بد ندرود"‬
‫‪",914,8‬يقين كه بوي گل فقر از گلستانيست"‪",‬مرود هيچ كسي ديد بي‬
‫درخت مرود"‬
‫‪",914,34‬خري كه مات تو گردد ببرد از در ما"‪",‬نخواهمش كه بود عابد چو‬
‫ما معبود"‬
‫‪",914,35‬ولي كسي كه به دستش چراغ عقل بود"‪",‬كجا گذارد نور و كجا‬
‫رود سوي دود"‬
‫‪",914,36‬بگفت من به دمي آن چراغ را بكشم"‪",‬بگفت باد نتاند چراغ‬
‫صدق ربود"‬
‫‪",914,37‬هر آنك پف كند او بر چراغ موهبتم"‪",‬بسوزد آن سرو ريشش چو‬
‫هيزم موقود"‬
‫‪",914,38‬هزار شكر خدا را كه عقل كلي باز"‪",‬ز بعد فرقت آمد به طالع‬
‫مسعود"‬
‫‪",914,39‬همه سپند بسوزيم بهر آمدنش"‪",‬سپند چه كه بسوزيم خويش را‬
‫چون عود"‬
‫‪",914,40‬چو خويش را بنمود او ز خويش خود ببريم"‪",‬به كوه طور چه‬
‫آريم كاه دود آلود"‬
‫‪",914,41‬چو موش و مار شدستيم ساكن ظلمت"‪",‬درون خاك مقيمان‬
‫عالم محدود"‬
‫‪",914,42‬چو موش جز پي دزدي برون نه ايم از خاك"‪",‬چه برخوريم از آن‬
‫رفتن كژ مفسود"‬
‫‪",914,43‬چو موش ماش رها كرد اژدهاش كني"‪",‬چو گربه طالع خوانش‬
‫شود جمله اسود"‬
‫‪",914,44‬خداي گربه بدان آفريد تا موشان"‪",‬نهان شوند به خاك اندرون به‬
‫حبس خلود"‬
‫‪",914,45‬دم مسيح غلم دمت كه پيش از تو"‪",‬بد از زمانه دم گير راه دم‬
‫مسدود"‬
‫‪",914,46‬همه كسان كس آنند كش كسي كرد او"‪",‬همه جهانش ببخشيد‬
‫چون برو بخشود"‬
‫‪",914,47‬خموش باش كه گفتار بي زبان داري"‪",‬كه تار او نبود نطق و‬
‫بانگ و حرفش پود"‬
‫‪",914,48‬چو سر ز سجده برآورد شمس تبريزي"‪",‬هزار كافر و مومن نهاد‬
‫سر به سجود"‬
‫‪",915,1‬بيا كه ساقي عشق شراب باره رسيد"‪",‬خبر ببر بر بيچارگان كه‬
‫چاره رسيد"‬
‫‪",915,2‬امير عشق رسيد و شرابخانه گشاد"‪",‬شراب همچو عقيقش به‬
‫سنگ خاره رسيد"‬
‫‪",915,3‬هزار چشمه شير و شكر روان شد ازو"‪",‬شكاف كرد و به طفلن‬
‫گاهواره رسيد"‬
‫‪",915,4‬هزار مسجد پر شد چو عشق گشت امام"‪",‬صلوه من النوم از آن‬
‫مناره رسيد"‬
‫‪",915,5‬بريز ديگ حليماب را كه كاسه رسيد"‪",‬گشاده هل سر خم را كه‬
‫دردخواه رسيد"‬
‫‪",915,6‬چو آفتاب جمالش به خاكيان در تافت"‪",‬زحل ز پرده هفتم پي‬
‫نظاره رسيد"‬
‫‪",915,7‬شديم جمله فريدون چو تاج او ديديم"‪",‬شديم جمله منجم چو آن‬
‫ستاره رسيد"‬
‫‪",915,8‬شديم جمله برهنه چه عشق او زد راه"‪",‬شديم جمله پياده چو او‬
‫سواره رسيد"‬
‫‪",915,9‬چو پاره پاره درآمد به لطف آن دلبر"‪",‬بدان طمع دل پرخون پاره‬
‫پاره رسيد"‬
‫‪",915,10‬بده زبان و همه گوش شو درين حضرت"‪",‬شتاب كن كه پي‬
‫گوش گوشواره رسيد"‬
‫‪",916,1‬درخت و برگ برآيد ز خاك اين گويد"‪",‬كه خواجه هر چه بكاري ترا‬
‫همان رويد"‬
‫‪",918,10‬چو نيم كاره شد اين قصه چون دهان بستي"‪",‬ز بيم ولوله و شر‬
‫و فتنه و فرياد"‬
‫‪",919,1‬ببرد خواب مرا عشق و عشق خواب برد"‪",‬كه عشق جان و خرد‬
‫را به نيم جو نخرد"‬
‫‪",919,2‬كه عشق شير سياهست تشنه و خونخوار"‪",‬به غير خون دل‬
‫عاشقان همي نچرد"‬
‫‪",919,3‬به مهر بر تو بچفسد به سوي دام آرد"‪",‬چو در فتادي از آن پس ز‬
‫دور مي نگرد"‬
‫‪",919,4‬امير دست درازست و شحنه بي باك"‪",‬شكنجه مي كند و بي گناه‬
‫مي فشرد"‬
‫‪",919,5‬هر آنك در كفش آيد چو ابر مي گريد"‪",‬هر آنك دور شد ازوي چو‬
‫برف مي فسرد"‬
‫‪",919,6‬هزار جام بهر لحظه خرد درشكند"‪",‬هزار جامه به يكدم بدوزد و‬
‫بدرد"‬
‫‪",919,7‬هزار چشم بگرياند و فرو خندد"‪",‬هزار كس بكشد زار زار و يك‬
‫شمرد"‬
‫‪",919,8‬به كوه قاف اگرچه كه خوش پرد سيمرغ"‪",‬چو دام عشق ببيند‬
‫فتد دگر نپرد"‬
‫‪",919,9‬ز بند او نرهد كي به شيد يا به جنون"‪",‬ز دام او نرهد هيچ عاقلي‬
‫به خرد"‬
‫‪",919,10‬مخبطست سخنهاي من ازو گر ني"‪",‬نمودمي به تو آن راهها كه‬
‫مي سپرد"‬
‫‪",919,11‬نمودمي به تو كو شير را چه سان گيرد"‪",‬نمودمي كه چگونه‬
‫شكار را شكرد"‬
‫‪",920,1‬كسي كه عاشق آن رونق چمن باشد"‪",‬عجب مدار كه در بي دلي‬
‫چو من باشد"‬
‫‪",920,2‬حديث صبر مگوييد صبر را ره نيست"‪",‬در آن دلي كه بدان يار‬
‫ممتحن باشد"‬
‫‪",920,3‬چو عشق سلسله خويش را بجنباند"‪",‬جنون عقل فلطون و‬
‫بوالحسن باشد"‬
‫‪",920,4‬به جان عشق كه جاني ز عشق جان نبرد"‪",‬وگر درونه صد برج و‬
‫صد بدن باشد"‬
‫‪",920,5‬اگر چو شير شوي عشق شير گير قويست"‪",‬وگر چه پيل شوي‬
‫عشق كركدن باشد"‬
‫‪",920,6‬وگر به قعر چهي در روي براي گريز"‪",‬چو دلو گردن ازو بسته‬
‫رسن باشد"‬
‫‪",920,7‬وگر چو موي شوي موي مي شكافد عشق"‪",‬وگر كباب شوي‬
‫عشق باب زن باشد"‬
‫‪",920,8‬امان عالم عشقست و معدلت هم ازوست"‪",‬وگرچه راهزن عقل‬
‫مرد و زن باشد"‬
‫‪",920,9‬خموش كن كه سخن را وطن دمشق دلست"‪",‬مگو غريب ورا‬
‫كش چنين وطن باشد"‬
‫‪",921,1‬سخن كه خيزد از جان ز جان حجاب كند"‪",‬ز گوهر و لب دريا زبان‬
‫حجاب كند"‬
‫‪",921,2‬بيان حكمت اگر چه شگرف مشعله ايست"‪",‬ز آفتاب حقايق بيان‬
‫حجاب كند"‬
‫‪",921,3‬جهان كفست و صفات خداست چون دريا"‪",‬ز صاف بحر كف اين‬
‫جهان حجاب كند"‬
‫‪",921,4‬همي شكاف تو كف را كه تا به آب رسي"‪",‬به كف بحر بمنگر كه‬
‫آن حجاب كند"‬
‫‪",921,5‬ز نقشهاي زمين و ز آسمان منديش"‪",‬كه نقشهاي زمين و زمان‬
‫حجاب كند"‬
‫‪",923,12‬بخند موسي عمران به كوري فرعون"‪",‬بخور خليل خدا نوش‬
‫كوري نمرود"‬
‫‪",923,13‬بليس اگر ز شراب خداي مست بدي"‪",‬ز صد گنه نشدي هيچ‬
‫طاعتش مردود"‬
‫‪",923,14‬خمش كنم كه خمش به پيش هشياران"‪",‬كه خلق خيره شدند و‬
‫خيالشان افزود"‬
‫‪",924,1‬به روحهاي مقدس ز من سلم بريد"‪",‬به عاشقان مقدم ز من پيام‬
‫بريد"‬
‫‪",924,2‬به روز وصل چو به رقم شب فراق چو ابر"‪",‬ازين دو حال‬
‫مشوش بگو كدام بريد"‬
‫‪",924,3‬خداي خصم شما گر به پيش آن خورشيد"‪",‬ز ماه و شمع و ستاره‬
‫و چراغ نام بريد"‬
‫‪",924,4‬سياه كاسه شوي ار ز مطبخ عشقش"‪",‬به سوي خوان كرم‬
‫ديگهاي خام بريد"‬
‫‪",924,5‬نشان دهم كه شما آتش از كجا آريد"‪",‬ز برق نعل شهنشاه خوش‬
‫خرام بريد"‬
‫‪",924,6‬وليك مركب تندست هان و هان زنهار"‪",‬نه زين هلد نه لگام ار‬
‫شما لگام بريد"‬
‫‪",924,7‬حيات يابد آنجا را اگرچه مرده بريد"‪",‬حلل گردد آنجا اگر حرام‬
‫بريد"‬
‫‪",924,8‬هزار بند چو عشقش ز پاي جان بگشاد"‪",‬مرا دو دست گرفته به‬
‫آن مقام بريد"‬
‫‪",924,9‬ز لوح عشق نبشتيم اين غزلها را"‪",‬به شمس مفخر تبريز ازين‬
‫غلم بريد"‬
‫‪",925,1‬دو ماه پهلوي همديگرند بر در عيد"‪",‬مه مصور يار و مه منور عيد"‬
‫‪",925,2‬چو هر دو سر بهم آورده اند در اسرار"‪",‬هزار وسوسه افكنده اند‬
‫در سر عيد"‬
‫‪",925,3‬ز موج بحر برقصند خلق همچو صدف"‪",‬وليك همچو صدف بي‬
‫خبر ز گوهر عيد"‬
‫‪",925,4‬ز عيد باقي اين عيد آمدست رسول"‪",‬چو دل به عيد سپاري ترا‬
‫برد بر عيد"‬
‫‪",925,5‬به روز عيد بگويم دهل چه مي گويد"‪",‬اگر تو مردي برجه رسيد‬
‫لشكر عيد"‬
‫‪",925,6‬قراضه دو كه دادي براي حق بنگر"‪",‬جزاي حسن عمل گير گنج پر‬
‫زر عيد"‬
‫‪",925,7‬وگر چو شيشه شكستي ز سنگ صوم و جهاد"‪",‬مي حلل سقا هم‬
‫بكش ز ساغر عيد"‬
‫‪",925,8‬ازين شكار سوي شاه بازپر چون باز"‪",‬كه در پريد به مژده ز شه‬
‫كبوتر عيد"‬
‫‪",925,9‬تو گاو فربه حصرت به روزه قربان كن"‪",‬كه تا بري به تبرك هلل‬
‫لغر عيد"‬
‫‪",925,10‬وگر نكردي قربان عنايت يزدان"‪",‬اميد هست كه ذبحش كند به‬
‫خنجر عيد"‬
‫‪",926,1‬حبيب كعبه جانست اگر نمي دانيد"‪",‬بهر طرف كه بگرديد رو‬
‫بگردانيد"‬
‫‪",926,2‬كه جان ويست به عالم اگر شما جسميد"‪",‬كه جان جمله‬
‫جانهاست اگر شما جانيد"‬
‫‪",926,3‬ندا بر آمد امشب كه جان كيست فدا"‪",‬بجست جان من از جا كه‬
‫نقد بستانيد"‬
‫‪",926,4‬هزار نكته نبشتست عشق بر رويم"‪",‬ز حال دل چو شما عاشقيد‬
‫برخوانيد"‬
‫‪",928,8‬به باد عشق تو زرديم هم بدان سبزيم"‪",‬تراست جمله وليت‬
‫تراست جمله مراد"‬
‫‪",928,9‬كلوخ و سنگ چه داند بهار را چه اثر"‪",‬بهار را ز چمن پرس و‬
‫سنبل و شمشاد"‬
‫‪",928,10‬درخت را ز برون سوي باد گرداند"‪",‬درخت دل را باد اندرونست‬
‫يعني ياد"‬
‫‪",928,11‬به زير سايه زلفت دلم چه خوش خفته ست"‪",‬خراب و مست و‬
‫لطيف و خوش و كش و آزاد"‬
‫‪",928,12‬چو غيرت تو دلم را ز خواب بجهانيد"‪",‬خمار خيزد و فرياد در دهد‬
‫فرياد"‬
‫‪",928,13‬ولي چو مست كني مر مرا غلط گردم"‪",‬گمان برم كه اميرم‬
‫چرا شوم منقاد"‬
‫‪",928,14‬به وقت درد بگوييم كاي تو و همه تو"‪",‬چو درد رفت حجابي ميان‬
‫ما بنهاد"‬
‫‪",928,15‬در آن زمان كه كند عقل عاقبت بيني"‪",‬ندا ز عشق برآيد كه‬
‫هرچ بادا باد"‬
‫‪",929,1‬ز عشق آن رخ خوب تو اي اصول مراد"‪",‬هر آنكه توبه كند توبه‬
‫اش قبول مباد"‬
‫‪",929,2‬هزار شكر و هزاران سپاس يزدان را"‪",‬كه عشق تو به جهان پر و‬
‫بال بازگشاد"‬
‫‪",929,3‬در آرزوي صباح جمال تو عمري"‪",‬جهان پير همي خواند هر سحر‬
‫اوراد"‬
‫‪",929,4‬برادري بنمودي شهنشهي كردي"‪",‬چه داد ماند كه آن حسن و‬
‫خوبي تو نداد"‬
‫‪",929,5‬شنيده ايم كه يوسف نخفت شب ده سال"‪",‬برادران را ز حق‬
‫بخواست آن شه زاد"‬
‫‪",929,6‬كه اي خداي اگر عفوشان كني كردي"‪",‬وگرنه درفكنم صد فغان‬
‫درين بنياد"‬
‫‪",929,7‬مگير يا رب ازيشان كه بس پشيمانند"‪",‬از آن گناه كزيشان به‬
‫ناگهان افتاد"‬
‫‪",929,8‬دو پاي يوسف آماس كرد از شب خيز"‪",‬به درد آمد چشمش ز‬
‫گريه و فرياد"‬
‫‪",929,9‬غريو در ملكوت و فرشتگان افتاد"‪",‬كه بهر لطف بجوشيد و بندها‬
‫بگشاد"‬
‫‪",929,10‬رسيد چارده خلعت كه هر چهارده تان"‪",‬پيمبريد و رسوليد و‬
‫سرور عباد"‬
‫‪",929,11‬چنين بود شب و روز اجتهاد پيران را"‪",‬كه خلق را برهانند از‬
‫عذاب و فساد"‬
‫‪",929,12‬كنند كار كسي را تمام و برگذرند"‪",‬كه جز خداي نداند زهي كريم‬
‫و جواد"‬
‫‪",929,13‬چو خضر سوي بحار ايلياس در خشكي"‪",‬براي گم شدگان مي‬
‫كنند استمداد"‬
‫‪",929,14‬دهند گنج روان و برند رنج روان"‪",‬دهند خلعت اطلس برون كنند‬
‫لباد"‬
‫‪",929,15‬بس است باقي اين را بگويمت فردا"‪",‬شب ارچه ماه بود نيست‬
‫بي ظلم و سواد"‬
‫‪",930,1‬سپاس و شكر خدا را كه بندها بگشاد"‪",‬ميان به شكر چو بستيم‬
‫بند ما بگشاد"‬
‫‪",930,2‬به جان رسيد فلك از دعا و ناله من"‪",‬فلك دهان خود اندر ره دعا‬
‫بگشاد"‬
‫‪",932,3‬همي رسد به گريبان آسمان دستش"‪",‬كه او چو سايه ز ماه تو‬
‫مقتدا دارد"‬
‫‪",932,4‬به آفتاب تو آن را كه پشت گرم شود"‪",‬چرا دلير نباشد حذر چرا‬
‫دارد"‬
‫‪",932,5‬چرا به پنجه كمرگاه كوه را نكشد"‪",‬كسي كه ز اطلس عشق‬
‫خوشت قبا دارد"‬
‫‪",932,6‬تو خود جفا نكني ور كني جفا بر دل"‪",‬بكن بكن كه به كردار تو‬
‫رضا دارد"‬
‫‪",932,7‬چرا نباشد راضي بدان جفاي لطيف"‪",‬كه او طراوت آب و دم صبا‬
‫دارد"‬
‫‪",932,8‬در آتش غم تو همچو عود عطاريست"‪",‬دل شريف كه او داغ انبيا‬
‫دارد"‬
‫‪",932,9‬خمش خمش كه سخن آفرين معني بخش"‪",‬برون گفت سخنهاي‬
‫جانفزا دارد"‬
‫‪",933,1‬ميان باغ گل سرخ هاي و هو دارد"‪",‬كه بو كنيد دهان مرا چه بو‬
‫دارد"‬
‫‪",933,2‬به باغ خود همه مستند ليك ني چون گل"‪",‬كه هر يكي به قدح‬
‫خورد و او سبو دارد"‬
‫‪",933,3‬چو سال سال نشاطست و روز روز طرب"‪",‬خنك مرا و كسي را‬
‫كه عيش خو دارد"‬
‫‪",933,4‬چرا مقيم نباشد چو ما به مجلس گل"‪",‬كسي كه ساقي باقي ماه‬
‫رو دارد"‬
‫‪",933,5‬به باغ جمله شراب خداي مي نوشند"‪",‬در آن ميانه كسي نيست‬
‫كو گلو دارد"‬
‫‪",933,6‬عجايبند درختانش بكر و آبستن"‪",‬چو مريمي كه نه معشوقه و نه‬
‫شو دارد"‬
‫‪",933,7‬هزار بار چمن را بسوخت و باز آراست"‪",‬چه عشق دارد با ما چه‬
‫جست و جو دارد"‬
‫‪",933,8‬وجود ما و وجود چمن بدو زنده ست"‪",‬زهي وجود لطيف و ظريف‬
‫كو دارد"‬
‫‪",933,9‬چراست خار سلحدار و ابر روي ترش"‪",‬ز رشك آنكه گل سرخ‬
‫صد عدو دارد"‬
‫‪",933,10‬چو آينه ست و ترازو خموش و گويا يار"‪",‬ز من رميده كه او‬
‫خوي گفت و گو دارد"‬
‫‪",934,1‬ميان باغ گل سرخ هاي و هو دارد"‪",‬كه بو كنيد دهان مرا چه بو‬
‫دارد"‬
‫‪",934,2‬به باغ خود همه مستند ليك ني چون گل"‪",‬كه هر يكي به قدح‬
‫خورد و او سبو دارد"‬
‫‪",934,3‬چو سال سال نشاطست و روز روز طرب"‪",‬خنك مرا و كسي را‬
‫كه عيش خو دارد"‬
‫‪",934,4‬چرا مقيم نباشد چو ما به مجلس گل"‪",‬كسي كه ساقي باقي ماه‬
‫رو دارد"‬
‫‪",934,5‬هزار جان مقدس فداي آن جاني"‪",‬كه او به مجلس ما امر اشربوا‬
‫دارد"‬
‫‪",934,6‬سوال كردم گل را كه بر كي مي خندي"‪",‬جواب داد بر آن زشت‬
‫كو دو شو دارد"‬
‫‪",934,7‬هزاربار خزان كرد نوبهار ترا"‪",‬چه عشق دارد با ما چه جست و‬
‫جو دارد"‬
‫‪",934,8‬پياله اي به من آورد گل كه باده خوري"‪",‬خورم چرا نخورم بنده‬
‫هم گلو دارد"‬
‫‪",934,9‬چه حاجتست گلو باده خدايي را"‪",‬كه ذره ذره همه نقل و مي ازو‬
‫دارد"‬
‫‪",921,6‬براي مغز سخن قشر حرف را بشكاف"‪",‬كه زلفها ز جمال بتان‬
‫حجاب كند"‬
‫‪",921,7‬تو هر خيال كه كشف حجاب پنداري"‪",‬بيفكنش كه ترا خود همان‬
‫حجاب كند"‬
‫‪",921,8‬نشان آيت حقست اين جهان فنا"‪",‬ولي ز خوبي حق اين نشان‬
‫حجاب كند"‬
‫‪",921,9‬ز شمس تبريز ار چه قرضه ايست وجود"‪",‬قراضه ايست كه جان‬
‫را ز كان حجاب كند"‬
‫‪",922,1‬چو عشق را هوس بوسه و كنار بود"‪",‬كرا قرار بود جان كرا قرار‬
‫بود"‬
‫‪",922,2‬شكارگاه بخندد چو شه شكار رود"‪",‬ولي چه گويي آن دم كه شه‬
‫شكار بود"‬
‫‪",922,3‬هزار ساغر مي نشكند خمار مرا"‪",‬دلم چو مست چنان چشم‬
‫پرخمار بود"‬
‫‪",922,4‬گهي كه خاك شوم خاك ذره ذره شود"‪",‬نه ذره ذره من عاشق‬
‫نگار بود"‬
‫‪",922,5‬ز هر غبار كه آواز هاي و هو شنوي"‪",‬بدانك ذره من اندران غبار‬
‫بود"‬
‫‪",922,6‬دلم ز آه شود ساكن و ازو خجلم"‪",‬اگر چه آه ز ماه تو شرمسار‬
‫بود"‬
‫‪",922,7‬به از صبوري اندر زمانه چيزي نيست"‪",‬ولي نه از تو كه صبر از تو‬
‫سخت عار بود"‬
‫‪",922,8‬ايا به خويش فرو رفته در غم كاري"‪",‬تو تا برون نروي از ميان چه‬
‫كار بود"‬
‫‪",922,9‬چو عنكبوت زدود لعاب انديشه"‪",‬دگر مباف كه پوسيده پود و تار‬
‫بود"‬
‫‪",922,10‬برو تو باز ده انديشه را بدو كه بداد"‪",‬به شه نگر نه به انديشه‬
‫كان نثار بود"‬
‫‪",922,11‬چو تو نگويي گفت تو گفت او باشد"‪",‬چو تو نبافي بافنده كردگار‬
‫بود"‬
‫‪",923,1‬رسيد ساقي جان ما خمار خواب آلود"‪",‬گرفت ساغر زرين سر‬
‫سبو بگشود"‬
‫‪",923,2‬صلي باده جان و صلي رطل گران"‪",‬كه مي دهد به خماران به‬
‫گاه زودا زود"‬
‫‪",923,3‬زهي صباح مبارك زهي صبوح عزيز"‪",‬ز شاه جام شراب وز ما‬
‫ركوع و سجود"‬
‫‪",923,4‬شراب صافي و سلطان نديم و دولت يار"‪",‬دگر نيارم گفتن كه در‬
‫ميانه چه بود"‬
‫‪",923,5‬هر آنك مي نخورد بر سرش فرو ريزد"‪",‬بگويدش كه برو در جهان‬
‫كور و كبود"‬
‫‪",923,6‬درين جهان كه درو مرده مي خورد مرده"‪",‬نخورد عاقل و ناسود‬
‫و يكدمي نغنود"‬
‫‪",923,7‬چو پاك داشت شكم را رسيد باده پاك"‪",‬زهي شراب و زهي جام‬
‫و بزم و گفت و شنود"‬
‫‪",923,8‬شراب را تو نبيني و مست را بيني"‪",‬نبيني آتش دل را و خانها پر‬
‫دود"‬
‫‪",923,9‬دل خسان چو بسوزد چه بوي بد آيد"‪",‬دل شهان چو بسوزد فزود‬
‫عنبر و عود"‬
‫‪",923,10‬نبشته بر رخ هر مست رو كه جان بردي"‪",‬نبشته بر لب ساغر‬
‫كه عاقبت محمود"‬
‫‪",923,11‬نبشته بر دف مطرب كه زهره بنده تو"‪",‬نبشته بر كف ساقي كه‬
‫طالعت مسعود"‬
‫‪",926,5‬چه ساغرست كه هر دم به عاشقان آيد"‪",‬شما كشيد چنين‬
‫ساغري كه مردانيد"‬
‫‪",926,6‬كه عشق باغ و تماشاست اگر ملول شويد"‪",‬هواش مركب‬
‫تازيست اگر فرو مانيد"‬
‫‪",926,7‬چو آب و نان همه ماهيان ز بحر بود"‪",‬چو ماهييد چرا عاشق لب‬
‫نانيد"‬
‫‪",926,8‬قرابه ايست پر از رنج و نام او جسمست"‪",‬به سنگ بر بزنيد و‬
‫تمام برهانيد"‬
‫‪",926,9‬چو مرغ در قفصم بهر شمس تبريزي"‪",‬ز دشمني قفصم بشكنيد‬
‫و بدرانيد"‬
‫‪",927,1‬به باغ بلبل ازين پس حديث ما گويد"‪",‬حديث خوبي آن يار دلربا‬
‫گويد"‬
‫‪",927,2‬چو باد در سر بيد افتد و شود رقصان"‪",‬خداي داند كو با هوا چها‬
‫گويد"‬
‫‪",927,3‬چنار فهم كند اندكي ز سوز چمن"‪",‬دو دست پهن برآرد خوش و‬
‫دعا گويد"‬
‫‪",927,4‬بپرسم از گل كان حسن از كه دزديدي"‪",‬ز شرم سست بخندد‬
‫ولي كجا گويد"‬
‫‪",927,5‬اگرچه مست بود گل خراب نيست چو من"‪",‬كه راز نرگس‬
‫مخمور با شما گويد"‬
‫‪",927,6‬چو رازها طلبي در ميان مستان رو"‪",‬كه راز را سر سرمست بي‬
‫حيا گويد"‬
‫‪",927,7‬كه باده دختر كرمست و خاندان كرم"‪",‬دهان كيسه گشادست و از‬
‫سخا گويد"‬
‫‪",927,8‬خصوص باده عرشي ز ذوالجلل كريم"‪",‬سخاوت و كرم آن مگر‬
‫خدا گويد"‬
‫‪",927,9‬ز شير دانه عارف بجوشد آن شيره"‪",‬ز قعر خم تن او ترا صل‬
‫گويد"‬
‫‪",927,10‬چو سينه شير دهد شيره هم تواند داد"‪",‬ز سينه چشمه جاريش‬
‫ماجرا گويد"‬
‫‪",927,11‬چو مست تر شود آن روح خرقه باز شود"‪",‬كله و سر بنهد ترك‬
‫اين قبا گويد"‬
‫‪",927,12‬چو خون عقل خورد باده لابالي وار"‪",‬دهان گشايد و اسرار كبريا‬
‫گويد"‬
‫‪",927,13‬خموش باش كه كس باورت نخواهد كرد"‪",‬كه مس بد نخورد آنچ‬
‫كيميا گويد"‬
‫‪",927,14‬خبر ببر سوي تبريز مفخر آفاق"‪",‬مگر كه مدح ترا شمس دين ما‬
‫گويد"‬
‫‪",928,1‬هزار جان مقدس فداي روي تو باد"‪",‬كه در جهان چو تو خوبي‬
‫كسي نديد و نزاد"‬
‫‪",928,2‬هزار رحمت ديگر نثار آن عاشق"‪",‬كه او به دام هواي چو تو شهي‬
‫افتاد"‬
‫‪",928,3‬ز صورت تو حكايت كنند يا ز صفت"‪",‬كه هر يكي ز يكي خوبتر‬
‫زهي بنياد"‬
‫‪",928,4‬دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر"‪",‬ز سحر چشم خوشت‬
‫آن همه گره بگشاد"‬
‫‪",928,5‬بلند بين ز تو گشتست هر دو ديده عشق"‪",‬ببين تو قوت شاگرد و‬
‫حكمت استاد"‬
‫‪",928,6‬نشسته ايم دل و عشق و كالبد پيشت"‪",‬يكي خراب و يكي مست‬
‫و آن دگر دلشاد"‬
‫‪",928,7‬به حكم تست بگرياني و بخنداني"‪",‬همه چو شاخ درختيم و عشق‬
‫تو چون باد"‬
‫‪",930,3‬ز بس كه سينه ما سوخت در وفا جستن"‪",‬ز شرم ما عرق از‬
‫صورت وفا بگشاد"‬
‫‪",930,4‬اديم روي سهيليم هر كجا بنمود"‪",‬غلم چشمه عشقيم هر كجا‬
‫بگشاد"‬
‫‪",930,5‬پس دريچه دل صد در نهاني بود"‪",‬كه بسته بود خدا بنده خدا‬
‫بگشاد"‬
‫‪",930,6‬درين سرا كه دو قنديل ماه و خورشيدست"‪",‬خدا ز جانب دل‬
‫روزن سرا بگشاد"‬
‫‪",930,7‬الست گفت حق و جانها بلي گفتند"‪",‬براي صدق بلي حق ره بل‬
‫بگشاد"‬
‫‪",931,1‬مها به دل نظري كن كه دل ترا دارد"‪",‬به روز و شب به مراعاتت‬
‫اقتضا دارد"‬
‫‪",931,2‬ز شادي وز فرح در جهان نمي گنجد"‪",‬دلي كه چون تو دلرام‬
‫خوش لقا دارد"‬
‫‪",931,3‬ز آفتاب تو آن را كه پشت گرم شود"‪",‬چرا دلير نباشد حذر چرا‬
‫دارد"‬
‫‪",931,4‬ز بهر شادي تست ار دلم غمي دارد"‪",‬ز دست و كيسه تست ار‬
‫كفم سخا دارد"‬
‫‪",931,5‬خيال خوب تو چون وحشيان ز من برمد"‪",‬كه صورتيست تن بنده‬
‫دست و پا دارد"‬
‫‪",931,6‬مرا و صد چو مرا آن خيال بي صورت"‪",‬ز نقش سير كند عاشق‬
‫فنا دارد"‬
‫‪",931,7‬برهنه خلعت خورشيد پوشد و گويد"‪",‬خنك كسي كه ز زربفت او‬
‫قبا دارد"‬
‫‪",931,8‬تني كه تابش خورشيد جان برو آيد"‪",‬گمان مبر كه سر سايه هما‬
‫دارد"‬
‫‪",931,9‬بدانك موسي فرعون كش درين شهرست"‪",‬عصاش را تو نبيني‬
‫ولي عصا دارد"‬
‫‪",931,10‬همي رسد به عنانهاي آسمان دستش"‪",‬كه اصبع دل او خاتم وفا‬
‫دارد"‬
‫‪",931,11‬غمش جفا نكند ور كند حللش باد"‪",‬بهر چه آب كند تشنه صد‬
‫رضا دارد"‬
‫‪",931,12‬فزون از آب نبود كش كشد به استسقا"‪",‬در آن زمان دل و جان‬
‫عاشق سقا دارد"‬
‫‪",931,13‬اگر صبا شكند يك دو شاخ اندر باغ"‪",‬نه هر چه دارد آن باغ از‬
‫صبا دارد"‬
‫‪",931,14‬شراب عشق چو خوردي شنو صلي كباب"‪",‬ز مقبلي كه دلش‬
‫داغ انبيا دارد"‬
‫‪",931,15‬زمين ببسته دهان تا سه مه كه مي داند"‪",‬كه هر زمين به درون‬
‫در نهان چها دارد"‬
‫‪",931,16‬بهار كه بنمايد زمين نيشكرت"‪",‬از آن زمين كه درون ماش و‬
‫لوبيا دارد"‬
‫‪",931,17‬چرا چو دال دعا در دعا نمي خمد"‪",‬كسي كه از كرمش قبله دعا‬
‫دارد"‬
‫‪",931,18‬چو پشت كرد به خورشيد او نمازي نيست"‪",‬از آنك سايه خود‬
‫پيش و مقتدا دارد"‬
‫‪",931,19‬خموش كن خبر من صمت نجا بشنو"‪",‬اگر رقيب سخن جوي ما‬
‫روا دارد"‬
‫‪",932,1‬مها به دل نظري كن كه دل ترا دارد"‪",‬كه روز و شب به مراعاتت‬
‫اقتضا دارد"‬
‫‪",932,2‬ز شادي وز فرح در جهان نمي گنجد"‪",‬كه چون تو يار دلرام‬
‫خوش لقا دارد"‬
‫‪",934,10‬عجب كه خار چه بدمست و تيز و روترشست"‪",‬ز رشك آنك گل‬
‫و لله صد عدو دارد"‬
‫‪",934,11‬به طور موسي بنگر كه از شراب گزاف"‪",‬دهان ندارد و اشكم‬
‫چهارسو دارد"‬
‫‪",934,12‬به مستيان درختان نگر به فصل بهار"‪",‬شكوفه كرده كه در‬
‫شرب مي غلو دارد"‬
‫‪",935,1‬مكن مكن كه پشيمان شوي و بد باشد"‪",‬كه بي عنايت جان باغ‬
‫چون لحد باشد"‬
‫‪",935,2‬چه ريشه بركني از غصه و پشيماني"‪",‬چو ريش عقل تو دردست‬
‫كالبد باشد"‬
‫‪",935,3‬بكن مجاهده با نفس و جنگ ريشاريش"‪",‬كه صلح را ز چنين جنگها‬
‫مدد باشد"‬
‫‪",935,4‬وگر گريز كني همچو آهو از كف شير"‪",‬ز تو گريزد آن ماه بر اسد‬
‫باشد"‬
‫‪",935,5‬نه گوش تو سخن يار مهربان شنود"‪",‬نه پيش چشم تو دلدار سرو‬
‫قد باشد"‬
‫‪",935,6‬نشين به كشتي روح و بگير دامن نوح"‪",‬به بحر عشق كه هر‬
‫لحظه جزر و مد باشد"‬
‫‪",935,7‬گذر ز ناز و ملولي كه ناز آن تو نيست"‪",‬كه آن وظيفه آن يار ماه‬
‫خد باشد"‬
‫‪",935,8‬چه ظلم كردم بر حسن او كه مه گفتم"‪",‬صد آفتاب و فلك را برو‬
‫حسد باشد"‬
‫‪",935,9‬خموش باش و مگو ريگ را شمار مكن"‪",‬شمار چون كني آن را‬
‫كه بي عدد باشد"‬
‫‪",936,1‬مرا عقيق تو بايد شكر چه سود كند"‪",‬مرا جمال تو بايد قمر چه‬
‫سود كند"‬
‫‪",936,2‬چو مست چشم تو نبود شراب را چه طرب"‪",‬چو همرهم تو‬
‫نباشي سفر چه سود كند"‬
‫‪",936,3‬مرا زكات تو بايد خزينه را چكنم"‪",‬مرا ميان تو بايد كمر چه سود‬
‫كند"‬
‫‪",936,4‬چو يوسفم تو نباشي مرا به مصر چه كار"‪",‬چو رفت سايه‬
‫سلطان حشر چه سود كند"‬
‫‪",936,5‬چو آفتاب تو نبود ز آفتاب چه نور"‪",‬چو منظرم تو نباشي نظر چه‬
‫سود كند"‬
‫‪",936,6‬لقاي تو چو نباشد بقاي عمر چه سود"‪",‬پناه تو چو نباشد سپر چه‬
‫سود كند"‬
‫‪",936,7‬شبم چو روز قيامت دراز گشت ولي"‪",‬دلم سحور تو خواهد سحر‬
‫چه سود كند"‬
‫‪",936,8‬شبي كه ماه نباشد ستارگان چه زنند"‪",‬چو مرغ را نبود سر دو پر‬
‫چه سود كند"‬
‫‪",936,9‬چو زور و زهره نباشد سلح و اسب چه سود"‪",‬چو دل دلي ننمايد‬
‫جگر چه سود كند"‬
‫‪",936,10‬چو روح من تو نباشي ز روح ريح چه سود"‪",‬بصيرتم چو نبخشي‬
‫بصر چه سود كند"‬
‫‪",936,11‬مرا به جز نظر تو نبود و نيست هنر"‪",‬عنايتت چو نباشد هنر چه‬
‫سود كند"‬
‫‪",936,12‬جهان مثال درختست برگ و ميوه ز تست"‪",‬چو برگ و ميوه‬
‫نباشد شجر چه سود كند"‬
‫‪",936,13‬گذر كن از بشريت فرشته باش دل"‪",‬فرشتگي چو نباشد بشر‬
‫چه سود كند"‬
‫‪",938,8‬چو پشه سر شاهي برد كه نمرودست"‪",‬يقين شود كه نهان در‬
‫سلحدار بود"‬
‫‪",938,9‬چو يكسواره مه را سپر دو نيم شود"‪",‬سنان ديده احمد چه دلگذار‬
‫بود"‬
‫‪",938,10‬تو صورتي طلبي زين سخن كه دست نهي"‪",‬دهم به دست تو‬
‫گردست دستيار بود"‬
‫‪",939,1‬به پيش تو چه زند جان و جان كدام بود"‪",‬كه جان تويي و دگر‬
‫جمله نقش و نام بود"‬
‫‪",939,2‬اگر چه ماه بده دست روي خود شويد"‪",‬چه زهره دارد كان چهره‬
‫را غلم بود"‬
‫‪",939,3‬اگر چه عاشقي و عشق بهترين كار است"‪",‬بدانك بي رخ معشوق‬
‫ما حرام بود"‬
‫‪",939,4‬به جان عشق كه تا هر دو جان نياميزد"‪",‬جداييست و ملقات بي‬
‫نظام بود"‬
‫‪",939,5‬شراب لطف خداوند را كراني نيست"‪",‬وگر كرانه نمايد قصور‬
‫جام بود"‬
‫‪",939,6‬به قدر روزنه افتد به خانه نور قمر"‪",‬اگر به مشرق و مغرب‬
‫ضياش عام بود"‬
‫‪",939,7‬تو جام هستي خود را برو قوامي ده"‪",‬كه آن شراب قديمست و‬
‫با قوام بود"‬
‫‪",939,8‬هزار جان طلبيد و يكي ببردم پيش"‪",‬بگفت باقي گفتم بهل كه‬
‫وام بود"‬
‫‪",939,9‬رفيق گشته دو چشمش ميان خوف و رجا"‪",‬براي پختن هر‬
‫عاشقي كه خام بود"‬
‫‪",939,10‬هزار خانه به تاراج برد و خوش قنقيست"‪",‬سلمتي همه تاراج آن‬
‫سلم بود"‬
‫‪",939,11‬درون خانه بود نقشها نه آن نقاش"‪",‬به سوي بام نگر كان قمر‬
‫به بام بود"‬
‫‪",939,12‬رسيد مژده به شامست شمس تبريزي"‪",‬چه صبحها كه نمايد اگر‬
‫به شام بود"‬
‫‪",940,1‬ربود عشق تو تسبيح و داد بيت و سرود"‪",‬بسي بكردم ل حول و‬
‫توبه دل نشنود"‬
‫‪",940,2‬غزل سرا شدم از دست عشق و دست زنان"‪",‬بسوخت عشق تو‬
‫ناموس و شرم و هرچم بود"‬
‫‪",940,3‬عفيف و زاهد و ثابت قدم بدم چون كوه"‪",‬كدام كوه كه باد توش‬
‫چو كه نر بود"‬
‫‪",940,4‬اگر كهم هم از آواز تو صدا دارم"‪",‬وگر كهم همه در آتش توم كه‬
‫دود"‬
‫‪",940,5‬وجود تو چو بديدم شدم ز شرم عدم"‪",‬ز عشق اين عدم آمد‬
‫جهان جان بوجود"‬
‫‪",940,6‬بهر كجا عدم آيد وجود كم گردد"‪",‬زهي عدم كه چو آمد ازو وجود‬
‫افزود"‬
‫‪",940,7‬فلك كبود و زمين همچو كور راه نشين"‪",‬كسي كه ماه تو بيند رهد‬
‫ز كور و كبود"‬
‫‪",940,8‬مثال جان بزرگي نهان به جسم جهان"‪",‬مثال احمد مرسل ميان‬
‫گبر و جهود"‬
‫‪",940,9‬ستايشت به حقيقت ستايش خويش است"‪",‬كه آفتاب ستا چشم‬
‫خويش را بستود"‬
‫‪",940,10‬ستايش تو چو دريا زبان ما كشتي"‪",‬روان مسافر دريا و عاقبت‬
‫محمود"‬
‫‪",943,4‬هزار صورت و شخص عجب ببيند روح"‪",‬چو خواب نقش جهان را‬
‫ازو فروسايد"‬
‫‪",943,5‬هماره گويي جان خود مقيم آنجا بود"‪",‬نه ياد اين كند و ني مللش‬
‫افزايد"‬
‫‪",943,6‬ز بار و رخت كه اينجا بر آن همي لرزيد"‪",‬دلش چنان برهد كه‬
‫غميش نگزايد"‬
‫‪",944,1‬به باغ بلبل از اين پس نواي ما گويد"‪",‬حديث عشق شكرريز جان‬
‫فزا گويد"‬
‫‪",944,2‬اگر ز رنگ رخ يار ما خبر دارد"‪",‬ز لله زار و ز نسرين و گل چرا‬
‫گويد"‬
‫‪",944,3‬ز راه غيرت گويد كه تا بپوشاند"‪",‬رها كند سرچشمه حديث پا‬
‫گويد"‬
‫‪",944,4‬كه پاره پاره به تدريج ذره كه گردد"‪",‬فنا شود كه اگر تند و بر ول‬
‫گويد"‬
‫‪",944,5‬كهي كه ذره بود پيش او دو صد كه قاف"‪",‬دوان دوان شود آن دم‬
‫كه او بيا گويد"‬
‫‪",944,6‬چو گوش كوه شنيد آن بياي فرخ او"‪",‬به سر بيايد و لبيك را دو تا‬
‫گويد"‬
‫‪",944,7‬به حق گلشن اقبال كندرو مستي"‪",‬چو گل خموش كه تا بلبلت ثنا‬
‫گويد"‬
‫‪",945,1‬ندا رسيد به جانها كه چند مي پاييد"‪",‬به سوي خانه اصلي خويش‬
‫باز آييد"‬
‫‪",945,2‬چو قاف قربت مازاد و بود اصل شماست"‪",‬به كوه قاف بپريد‬
‫خوش چو عنقاييد"‬
‫‪",945,3‬ز آب و گل چو چنين كنده ايست بر پاتان"‪",‬بجهد كنده ز پا پاره‬
‫پاره بگشاييد"‬
‫‪",945,4‬سفر كنيد ازين غربت و به خانه رويد"‪",‬ازين فراق ملوليم عزم‬
‫فرماييد"‬
‫‪",945,5‬به دوغ گنده و آب چه و بيابانها"‪",‬حيات خويش به بيهوده چند‬
‫فرساييد"‬
‫‪",945,6‬خداي پر شما را ز جهد ساخته است"‪",‬چو زنده ايد بجنبيد و جهد‬
‫بنماييد"‬
‫‪",945,7‬به كاهلي پر و بال اميد مي پوسد"‪",‬چو پر و بال بريزد دگر چه را‬
‫شاييد"‬
‫‪",945,8‬ازين خلص ملوليد و قعر اين چه ني"‪",‬هل مبارك در قعر چاه مي‬
‫پاييد"‬
‫‪",945,9‬نداي فاعتبروا بشنويد اولوالبصار"‪",‬نه كودكيت سر آستين چه مي‬
‫خاييد"‬
‫‪",945,10‬خود اعتبار چه باشد به جز ز جو جستن"‪",‬هل ز جو بجهيد آن‬
‫طرف چو برناييد"‬
‫‪",945,11‬درون هاون شهوت چه آب مي كوبيد"‪",‬چو آبتان نبود باد لف‬
‫پيماييد"‬
‫‪",945,12‬حطام خواند خدا اين حشيش دنيا را"‪",‬درين حشيش چو حيوان‬
‫چه ژاژ مي خاييد"‬
‫‪",945,13‬هل كه باده بيامد ز خم برون آييد"‪",‬پي قطايف و پالوده تن‬
‫بپالييد"‬
‫‪",945,14‬هل كه شاهد جان آينه همي جويد"‪",‬به صيقل آينه ها را ز زنگ‬
‫بزداييد"‬
‫‪",945,15‬نمي هلند كه مخلص بگويم اينها را"‪",‬ز اصل چشمه بجوييد آن‬
‫چو جوياييد"‬
‫‪",948,5‬شكوفه هاست درختان زهد را ز شراب"‪",‬نه آن شراب كه‬
‫اشكوفه هاش قي باشد"‬
‫‪",948,6‬چو هست و نيست مرا ديد چشم معتزلي"‪",‬بگفت ديدم معدوم را‬
‫كه شي باشد"‬
‫‪",948,7‬به سايه ها و به خورشيد شمس تبريزي"‪",‬كه بي مكان و زمان‬
‫آفتاب و في باشد"‬
‫‪",949,1‬مرا وصال تو بايد صبا چه سود كند"‪",‬چو من زمين تو گشتم سما‬
‫چه سود كند"‬
‫‪",949,2‬ايا بتان شكر لب چو روي شه ديدم"‪",‬مرا جمال و كمال شما چه‬
‫سود كند"‬
‫‪",949,3‬دلم نماند و گدازيد چون شكر در آب"‪",‬جمال ماه رخ دلربا چه‬
‫سود كند"‬
‫‪",949,4‬فلك ببست ميان مرا ز فضل كمر"‪",‬وليك بي شه شهره قبا چه‬
‫سود كند"‬
‫‪",949,5‬هزار حيله كنم من دغا و شيوه عشق"‪",‬چو شه حريف نباشد دغا‬
‫چه سود كند"‬
‫‪",949,6‬مرا بقا و فنا از براي خدمت اوست"‪",‬مرا چو آن نبود اين بقا چه‬
‫سود كند"‬
‫‪",949,7‬سقا و آب براي حرارت جگرست"‪",‬جگر چو خون شد اي دل سقا‬
‫چه سود كند"‬
‫‪",949,8‬فلك به ناله شد از بس دعا و زاري من"‪",‬چو بخت يار نباشد دعا‬
‫چه سود كند"‬
‫‪",949,9‬مگو چنين تو چه داني بل دريست نهان"‪",‬خداي داند و بس كين بل‬
‫چه سود كند"‬
‫‪",949,10‬چو خونبهاي تو اي دل هواي عشق ويست"‪",‬مگو كه كشته شدم‬
‫خونبها چه سود كند"‬
‫‪",949,11‬توهان و هان به دل و ديده خاك اين ره شو"‪",‬چو خاك باشي بايد‬
‫عل چه سود كند"‬
‫‪",949,12‬در آن فلك كه شعاعات آفتاب دلست"‪",‬هزار سايه و ظل هما‬
‫چه سود كند"‬
‫‪",949,13‬هما و سايه اش آنجا چو ظلمتي باشد"‪",‬ز نور ظلمت غير فنا چه‬
‫سود كند"‬
‫‪",949,14‬دل تو چند زني لف از وفاداري"‪",‬برو به بحر وفا اين وفا چه‬
‫سود كند"‬
‫‪",949,15‬صفاي باقي بايد كه بر رخت تابد"‪",‬تو جندره زده گير اين صفا‬
‫چه سود كند"‬
‫‪",949,16‬چو كبر را بگذاري صفا ز حق يابي"‪",‬بداني آنگه كين كبريا چه‬
‫سود كند"‬
‫‪",949,17‬برو به نزد خداوند شمس تبريزي"‪",‬فقير او شو جانا غنا چه سود‬
‫كند"‬
‫‪",950,1‬سپاس آن عدمي را كه هست ما بربود"‪",‬ز عشق آن عدم آمد‬
‫جهان جان به وجود"‬
‫‪",950,2‬بهر كجا عدم آيد وجود كم گردد"‪",‬زهي عدم كه چو آمد ازو وجود‬
‫فزود"‬
‫‪",950,3‬به سالها بربودم من از عدم هستي"‪",‬عدم به يك نظر آن جمله را‬
‫ز من بربود"‬
‫‪",950,4‬رهد ز خويش وز پيش وز جان مرگ انديش"‪",‬رهد ز خوف و رجا‬
‫و رهد ز باد و ز بود"‬
‫‪",950,5‬كه وجود چو كاهست پيش باد عدم"‪",‬كدام كوه كه او را عدم چو‬
‫كه نربود"‬
‫‪",953,3‬سپيدي رخ اين دل سپيدها بخشد"‪",‬كه طاس چرخ حواشيش را‬
‫نپيمايد"‬
‫‪",953,4‬سپيده را چو فرو شست شب به آب سياه"‪",‬رخ عجوزه دنيا ببين‬
‫چه را شايد"‬
‫‪",953,5‬بده عجوزه زراق را هزار طلق"‪",‬دم عجوزه جوانيت را بفرسايد"‬
‫‪",953,6‬بران تو ديو ز خود پيش از آنك ديو شوي"‪",‬وگرنه من خمشم عن‬
‫قريب بنمايد"‬
‫‪",954,1‬افزود آتش من آب را خبر ببريد"‪",‬اسير مي بردم غم ز كافرم‬
‫بخريد"‬
‫‪",954,2‬خداي داد شما را يكي نظر كه مپرس"‪",‬اگرچه زان نظر اين دم‬
‫به سكر بي خبريد"‬
‫‪",954,3‬طراز خلعت آن خوش نظر چو ديده شود"‪",‬هزار جامه ز درد و‬
‫دريغ و غم بدريد"‬
‫‪",954,4‬ز ديده موي برست از دقيقه بينيها"‪",‬چرا به موي و به روي‬
‫خوشش نمي نگريد"‬
‫‪",954,5‬ز حرص خواجگي از بندگي چه محروميد"‪",‬ز غورها همه پختيد يا‬
‫كه كور و كريد"‬
‫‪",954,6‬در آشنا عجمي وار منگريد چنين"‪",‬فرشته ايد به معني اگر به تن‬
‫بشريد"‬
‫‪",954,7‬هزار حاجب و جاندار منتظر داريد"‪",‬براي خدمتتان ليك در ره و‬
‫سفريد"‬
‫‪",954,8‬همي پرد به سوي آسمان روان شما"‪",‬اگر چه زير لحافيد و هيچ‬
‫مي نپريد"‬
‫‪",954,9‬همي چرد همه اجزاي جان به روض صفات"‪",‬ازان رياض كه‬
‫رستيد چون ازان نچريد"‬
‫‪",954,10‬درخت مايه ازان يافت سبز و تر زان شد"‪",‬زبون مايه چراييد‬
‫چونك شير نريد"‬
‫‪",954,11‬هزار گونه كجا خستتان به زير سجود"‪",‬كجا نظر كه بدانيد تيغ يا‬
‫سپرند"‬
‫‪",954,12‬هزار حرف به بيگار گفتم و مقصود"‪",‬به هر دمي ز چه شما‬
‫خفيه تر چه بي هنريد"‬
‫‪",954,13‬هنر چو بي هنري آمد اندرين درگاه"‪",‬هنروران ز شاديت چون نه‬
‫زين نفريد"‬
‫‪",954,14‬همه حيات درينست كاذبحوا بقره"‪",‬چو عاشقان حياتيد چون پس‬
‫بقريد"‬
‫‪",954,15‬هزار شير ترا بنده اند چه بود گاو"‪",‬هزار تاج زر آمد چه در غم‬
‫كمريد"‬
‫‪",954,16‬چو شب خطيب تو ماهست بر چنين منبر"‪",‬اگر نه فهم تباهست‬
‫از چه در سمريد"‬
‫‪",954,17‬كجا بلغت ماه و كجا خيال سپاه"‪",‬به مقنعه بمنازيد چون كله‬
‫وريد"‬
‫‪",954,18‬بيافت كوزه زرين و آب بي حد خورد"‪",‬خموش باش كه تا زاب‬
‫هم شكم ندريد"‬
‫‪",955,1‬سلم بر تو كه سين سلم بر تو رسيد"‪",‬سلم گرد جهان گشت‬
‫جز تو نپسنديد"‬
‫‪",955,2‬بگرد بام تو گردان كبوتران سلم"‪",‬كه بي پناه تو كس را نشايد‬
‫آراميد"‬
‫‪",955,3‬چو پر و بال ز تو يافتست هر مرغي"‪",‬ز غير تو به كجا باشدش‬
‫اميد مريد"‬
‫‪",936,14‬خبر چو محرم او نيست بي خبر شو و مست"‪",‬چو مخبرش تو‬
‫نباشي خبر چه سود كند"‬
‫‪",936,15‬ز شمس مفخر تبريز آنك نور نيافت"‪",‬وجود تيره او را دگر چه‬
‫سود كند"‬
‫‪",937,1‬فراغتي دهدم عشق تو ز خويشاوند"‪",‬از آنك عشق تو بنياد عافيت‬
‫بركند"‬
‫‪",937,2‬از آنك عشق نخواهد به جز خرابي كار"‪",‬از آنك عشق نگيرد ز‬
‫هيچ آفت پند"‬
‫‪",937,3‬چه جاي مال و چه نام نكو و حرمت و بوش"‪",‬چه خان و مان و‬
‫سلمت چه اهل و يا فرزند"‬
‫‪",937,4‬كه جان عاشق چون تيغ عشق بربايد"‪",‬هزار جان مقدس بشكر‬
‫آن بنهند"‬
‫‪",937,5‬هواي عشق تو و آنگاه خوف ويراني"‪",‬تو كيسه بسته و آنگاه‬
‫عشق آن لب قند"‬
‫‪",937,6‬سرك فرو كش و كنج سلمتي بنشين"‪",‬ز دست كوته نايد هواي‬
‫سرو بلند"‬
‫‪",937,7‬برو ز عشق نبردي تو بوي در همه عمر"‪",‬نه عشق داري عقليست‬
‫اين به خود خرسند"‬
‫‪",937,8‬چه صبر كردن و دامن ز فتنه بربودن"‪",‬نشسته تا كه چه آيد ز‬
‫چرخ روزي چند"‬
‫‪",937,9‬درآمد آتش عشق و بسوخت هرچه جز اوست"‪",‬چو جمله سوخته‬
‫شد شادشين و خوش مي خند"‬
‫‪",937,10‬و خاصه عشق كسي كز الست تا به كنون"‪",‬نبوده است چنو‬
‫خود به حرمت پيوند"‬
‫‪",937,11‬اگر تو گويي ديدم ورا براي خدا"‪",‬گشادي ديده ديگر و اين دو را‬
‫بربند"‬
‫‪",937,12‬كزين نظر دو هزاران هزار چون من و تو"‪",‬بهر دو عالم دايم‬
‫هلك و كور شدند"‬
‫‪",937,13‬اگر بديده من غير آن جمال آيد"‪",‬بكنده باد مرا هر دو ديده ها‬
‫بكلند"‬
‫‪",937,14‬بصيرت همه مردان مرد عاجز شد"‪",‬كجا رسد به جمال و جلل‬
‫شاه لوند"‬
‫‪",937,15‬دريغ پرده هستي خداي بركندي"‪",‬چنانك آن در خيبر علي حيدر‬
‫كند"‬
‫‪",937,16‬كه تا بديدي ديده كه پنج نوبت او"‪",‬هزار ساله از آن سو كه گفته‬
‫شد بزنند"‬
‫‪",938,1‬سخن به نزد سخن دان بزرگوار بود"‪",‬ز آسمان سخن آمد سخن‬
‫نه خوار بود"‬
‫‪",938,2‬سخن چو نيك نگويي هزار نيست يكي"‪",‬سخن چو نيكو گويي يكي‬
‫هزار بود"‬
‫‪",938,3‬سخن ز پرده برون آيد آنگهش بيني"‪",‬كه او صفات خداوند كردگار‬
‫بود"‬
‫‪",938,4‬سخن چو روي نمايد خداي رشك برد"‪",‬خنك كسي كه به گفتار‬
‫رازدار بود"‬
‫‪",938,5‬ز عرش تا به ثري ذره ذره گويااند"‪",‬كه داند آنك به ادراك عرش‬
‫وار بود"‬
‫‪",938,6‬سخن ز علم خدا و عمل خداي كند"‪",‬وگر ز ما طلبي كار كار كار‬
‫بود"‬
‫‪",938,7‬چو مرغكان ابابيل لشكري شكنند"‪",‬به پيش لشكر پنهان چه‬
‫كارزار بود"‬
‫‪",940,11‬مرا عنايت دريا چو بخت بيدارست"‪",‬مرا چه غم اگرم هست‬
‫چشم خواب آلود"‬
‫‪",941,1‬ز بعد خاك شدن يا زيان بود يا سود"‪",‬به نقد خاك شوم بنگرم چه‬
‫خواهد بود"‬
‫‪",941,2‬به نقد خاك شدن كار عاشقان باشد"‪",‬كه راه بند شكستن‬
‫خدايشان بنمود"‬
‫‪",941,3‬به امر موتو قبل ان تموتوا ما"‪",‬كنيم همچو محمد غزاي نفس‬
‫جهود"‬
‫‪",941,4‬جهود و مشرك و ترسا نتيجه نفس است"‪",‬ز پشك باشد دود‬
‫خبيث ني از عود"‬
‫‪",941,5‬شود دمي همه خاك و شود دمي همه آب"‪",‬شود دمي همه آتش‬
‫شود دمي همه دود"‬
‫‪",941,6‬شود دمي همه يار و شود دمي همه غار"‪",‬شود دمي همه تار و‬
‫شود دمي همه پود"‬
‫‪",941,7‬به پيش خلق نشسته هزار نقش شود"‪",‬و ليك در نظر تو نه كم‬
‫شود نه فزود"‬
‫‪",941,8‬به پيش چشم محمد بهشت و دوزخ عين"‪",‬به پيش چشم دگر‬
‫كس مستر و مغمود"‬
‫‪",941,9‬مذللست قطوف بهشت بر احمد"‪",‬كه كرد دست دراز و از آن‬
‫بخواست ربود"‬
‫‪",941,10‬كه تا دهد به صحابه و ليك آن بگداخت"‪",‬شد آب در كفش ايرا‬
‫نبود وقت نمود"‬
‫‪",942,1‬اگر مرا تو نخواهي دلم ترا خواهد"‪",‬تو هم به صلح گرايي اگر خدا‬
‫خواهد"‬
‫‪",942,2‬هزار عاشق داري ترا به جان جويان"‪",‬كه تا سعادت و دولت ز ما‬
‫كرا خواهد"‬
‫‪",942,3‬ز عشق عاشق درويش خلق در عجبند"‪",‬كه آنچ رشك شهانست‬
‫او چرا خواهد"‬
‫‪",942,4‬عجب نباشد اگر مرده اي بجويد جان"‪",‬يا گياه بپژمرده صبا‬
‫خواهد"‬
‫‪",942,5‬و يا دو ديده كور از خدا بصر جويد"‪",‬يا گرسنه ده ساله اي نوا‬
‫خواهد"‬
‫‪",942,6‬همه دعا شده ام من ز بس دعا كردن"‪",‬كه هر كه بيند رويم ز من‬
‫دعا خواهد"‬
‫‪",942,7‬ولي به چشم تو من رنگ كافران دارم"‪",‬كه چشم خيره كشت‬
‫بيندم غزا خواهد"‬
‫‪",942,8‬اگر مرا بكشد هجر تو ز من بحلست"‪",‬اسير كشته ز غازي چه‬
‫خونبها خواهد"‬
‫‪",942,9‬سلم و خدمت كردم بگفتيم چوني"‪",‬چنان بود مس مسكين كه‬
‫كيميا خواهد"‬
‫‪",942,10‬چنان برآيد صورت كه بست صورتگر"‪",‬چنان بود تن خسته كيش‬
‫دوا خواهد"‬
‫‪",942,11‬ز آفتاب مزن گفت و گوي چون سايه"‪",‬ز سايه ذره گريزد همه‬
‫ضيا خواهد"‬
‫‪",942,12‬زهي سخاوت و ايثار شمس تبريزي"‪",‬كه شمس گنبد خضرا ازو‬
‫عطا خواهد"‬
‫‪",943,1‬نماز شام چو خورشيد در غروب آيد"‪",‬ببندد اين ره حس راه غيب‬
‫بگشايد"‬
‫‪",943,2‬به پيش در كند ارواح را فرشته خواب"‪",‬به شيوه گله باني كه گله‬
‫را پايد"‬
‫‪",943,3‬به لمكان به سوي مرغزار روحاني"‪",‬چه شهرها و چه روضاتشان‬
‫كه بنمايد"‬
‫‪",946,1‬ميان باغ گل سرخ هاي و هو دارد"‪",‬كه بو كنيد دهان مرا چه بو‬
‫دارد"‬
‫‪",946,2‬پياله اي به من آورد لله كه بخوري"‪",‬خورم چرا نخورم بنده هم‬
‫گلو دارد"‬
‫‪",946,3‬گلو چه حاجت مي نوش بي گلو و دهان"‪",‬رحيق غيب كه طعم‬
‫سقا همو دارد"‬
‫‪",946,4‬چو سال سال نشاطست و روز روز طرب"‪",‬خنك مرا و كسي را‬
‫كه عيش خو دارد"‬
‫‪",946,5‬چرا مقيم نباشد چو ما به مجلس گل"‪",‬كسي كه ساقي باقي ماه‬
‫رو دارد"‬
‫‪",946,6‬به آفتاب جللت كه ذره ذره عشق"‪",‬نهان به زير قبا ساغر و كدو‬
‫دارد"‬
‫‪",946,7‬سوال كردم از گل كه بر كه مي خندي"‪",‬جواب داد بدان زشت كو‬
‫دو شو دارد"‬
‫‪",946,8‬غلم كور كه او را دو خواجه مي بايد"‪",‬چو سگ هميشه مقام او‬
‫ميان كو دارد"‬
‫‪",946,9‬سوال كردم از خار كين سلح تو چيست"‪",‬جواب داد كه گلزار صد‬
‫عدو دارد"‬
‫‪",946,10‬هزار بار چمن را بسوخت و باز آراست"‪",‬چه عشق دارد با ما چه‬
‫جست و جو دارد"‬
‫‪",946,11‬ز شمس مفخر تبريز پرس كين از چيست"‪",‬وگر چه دفع دهد دم‬
‫مخور كه او دارد"‬
‫‪",947,1‬مخسب شب كه شبي صد هزار جان ارزد"‪",‬كه شب ببخشد آن‬
‫بدر بدره بي حد"‬
‫‪",947,2‬به آسمان جهان هر شبي فرود آيد"‪",‬براي هر متظلم سپاه فضل‬
‫احد"‬
‫‪",947,3‬خداي گفت قم الليل و از گزاف نگفت"‪",‬ز شب رويست فرو قد‬
‫زهره و فرقد"‬
‫‪",947,4‬ز دود شب پزي اي خام ز آتش موسي"‪",‬مداد شب دهد آن خامه‬
‫را ز علم مدد"‬
‫‪",947,5‬بگير ليلي شب را كنار اي مجنون"‪",‬شبست خلوت توحيد و روز‬
‫شرك و عدد"‬
‫‪",947,6‬شبست ليلي و روزست در پيش مجنون"‪",‬كه نور عقل سحر را به‬
‫جعد خويش كشد"‬
‫‪",947,7‬بدانك آب حيات اندرون تاريكيست"‪",‬چه ماهيي كه ره آب بسته‬
‫اي بر خود"‬
‫‪",947,8‬به ديبه سيه اين كعبه را لباسي ساخت"‪",‬كه اوست پشت مطيعان‬
‫و اوستشان مسند"‬
‫‪",947,9‬درون كعبه شب يك نماز صد باشد"‪",‬ز بهر خواب ندارد كسي‬
‫چنين معبد"‬
‫‪",947,10‬شكست جمله بتان را شب و بماند خدا"‪",‬كه نيست در كرم او را‬
‫قرين و كفو احد"‬
‫‪",947,11‬خمش كه شعر كسادست و جهل از آن اكسد"‪",‬چه زاهدي تو‬
‫درين علم و در تو علم ازهد"‬
‫‪",948,1‬كسي خراب خرابات و مست مي باشد"‪",‬ازو عمارت ايمان و خير‬
‫كي باشد"‬
‫‪",948,2‬يكي وجود چو آتش بود نباشد آب"‪",‬محال باشد يك مه بهار و دي‬
‫باشد"‬
‫‪",948,3‬منم خراب خرابات و مست طاعت حق"‪",‬درون شهر معظم ز‬
‫نيك و بي باشد"‬
‫‪",948,4‬عمارتيست خراباتيان شهر مرا"‪",‬كه خانهاش نهان در زمين چو‬
‫ري باشد"‬
‫‪",950,6‬وجود چيست و عدم چيست كاه و كه چه بود"‪",‬شه اي عبارت از‬
‫در برون ز بام فرود"‬
‫‪",951,1‬هر آن نوي كه رسد سوي تو قديد شود"‪",‬چو آب پاك كه در تن‬
‫رود پليد شود"‬
‫‪",951,2‬ز شير ديو مزيدي مزيد تو هم ازوست"‪",‬كه بايزيد ازين شير دان‬
‫يزيد شود"‬
‫‪",951,3‬مريد خواند خداوند ديو وسوسه را"‪",‬كه هر كه خورد دم او چو او‬
‫مريد شود"‬
‫‪",951,4‬چو مشرقست و چو مغرب مثال اين دو جهان"‪",‬بدين قريب شود‬
‫مرد زان بعيد شود"‬
‫‪",951,5‬هر آن دلي كه بشوريد و قي شدش آن شير"‪",‬ز شورش و قي آن‬
‫شير بوسعيد شود"‬
‫‪",951,6‬هر آنك صدر رها كرد و خاك اين در شد"‪",‬هزار قفل گران را‬
‫دلش كليد شود"‬
‫‪",951,7‬ترش ترش تو به خسرو مگو كه شيرين كو"‪",‬پديد آيد چون خواجه‬
‫ناپديد شود"‬
‫‪",951,8‬چو غوره رست ز خامي خويش شد شيرين"‪",‬چو ماه روزه به‬
‫پايان رسيد عيد شود"‬
‫‪",951,9‬خموش آينه منماي در وليت زنگ"‪",‬نما به قيصر رومش كه تا‬
‫مريد شود"‬
‫‪",952,1‬ز شمس دين طرب نوبهار باز آيد"‪",‬نشاط بلبله و سبزه زار باز‬
‫آيد"‬
‫‪",952,2‬كرانه كرد دلم از نبيذ و از ساقي"‪",‬چو وصل او بگشايد كنار باز‬
‫آيد"‬
‫‪",952,3‬كبوتر دل من در شكار باز پريد"‪",‬خنك زماني كو از شكار باز آيد"‬
‫‪",952,4‬بگردد اين رخ زردم چو صد هزار نگار"‪",‬ز طبل دعوت من گر نگار‬
‫باز آيد"‬
‫‪",952,5‬چو ملك حسن بروي مهم قرار گرفت"‪",‬بود كه سوي دلم زو قرار‬
‫باز آيد"‬
‫‪",952,6‬چو خار خار دلم مي نشيند از هوسش"‪",‬كه گلشنش بر اين خار‬
‫خار باز آيد"‬
‫‪",952,7‬چو مهرها كه شود محو نطع آن گوهر"‪",‬دغاي عشق چو خانه قمار‬
‫باز آيد"‬
‫‪",952,8‬ز مستي اش چه گمان بردمي كه بعد از مي"‪",‬ز هجر عربده كن‬
‫آن خمار باز آيد"‬
‫‪",952,9‬ازين خمار مرا نيست غم اگر روزي"‪",‬به دستم آن قدح پر شرار‬
‫باز آيد"‬
‫‪",952,10‬هزار چشمه حيوان چه در شمار آيد"‪",‬اگر ازو لطف بي شمار باز‬
‫آيد"‬
‫‪",952,11‬سوال كردم رخ را كه چند زر باشي"‪",‬كه جان من ز زري تو زار‬
‫باز آيد"‬
‫‪",952,12‬مرا جواب چو زر داد من زرم دايم"‪",‬مگر كه سيمبر خوش عيار‬
‫باز آيد"‬
‫‪",952,13‬بگفتمش چو بماندي تو زنده بي آن جان"‪",‬چه عذر آري چون آن‬
‫عذار باز آيد"‬
‫‪",952,14‬من آن ندانم دانم كه آه از تبريز"‪",‬كز آتشش ز دلم الحذار باز‬
‫آيد"‬
‫‪",953,1‬سپيده دم بدميد و سپيده مي سايد"‪",‬كه ويس روز رخ خويش را‬
‫بيارايد"‬
‫‪",953,2‬غلم روز دلم كو به جاي صد سالست"‪",‬سپيده چهره دل را بكار‬
‫مي نايد"‬
‫‪",955,4‬به هر طرف كه ببيني تو مرغ سوخته پر"‪",‬بدانكه از طمع خام‬
‫سوي دام پريد"‬
‫‪",955,5‬تو آب كوثري و سوخته به تو آيد"‪",‬برويدش سپس سوز پر و بال‬
‫جديد"‬
‫‪",956,1‬ز جان سوخته ام خلق را حذار كنيد"‪",‬كه الله الله زآتش رخان‬
‫فرار كنيد"‬
‫‪",956,2‬كه آتش رخشان خاصيت چنين دارد"‪",‬كه هر قرار كه داريد بي‬
‫قرار كنيد"‬
‫‪",956,3‬دلي كه كاهل گردد نداش مي آيد"‪",‬كه زنده است سليمان عشق‬
‫كار كنيد"‬
‫‪",956,4‬مباش كاهل كين قافله روانه شدست"‪",‬ز قافله بممانيد و زود بار‬
‫كنيد"‬
‫‪",956,5‬چهار پاي طبايع نكوبد اين ره را"‪",‬به ترك خاك و هواها و آب و نار‬
‫كنيد"‬
‫‪",956,6‬غنيست چشم من از سرمه سپاهاني"‪",‬ز خاك تبريز او را مگر نثار‬
‫كنيد"‬
‫‪",956,7‬بزرگي از شه ارواح شمس تبريزست"‪",‬وجودها پي اين كبريا‬
‫صغار كنيد"‬
‫‪",957,1‬هزار جان مقدس فداي روي تو باد"‪",‬كه در جهان چو تو خوبي‬
‫كسي نديد و نزاد"‬
‫‪",957,2‬هزار رحمت ديگر نثار آن عاشق"‪",‬كه او به دام هواي چو تو شهي‬
‫افتاد"‬
‫‪",957,3‬ز صورت تو حكايت كنند يا ز صفت"‪",‬كه هر يكي ز يكي‬
‫خوشترست زهي بنياد"‬
‫‪",957,4‬دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر"‪",‬ز سحر چشم خوشت‬
‫آن همه گره بگشاد"‬
‫‪",957,5‬بلند بين ز تو گشتست هر دو ديده عشق"‪",‬ببين تو قوت شاگرد و‬
‫حكمت استاد"‬
‫‪",957,6‬نشسته ايم دل و عشق و كالبد پيشت"‪",‬يكي خراب و يكي مست‬
‫و آن دگر دلشاد"‬
‫‪",957,7‬به حكم تست بخنداني و بگرياني"‪",‬همه چو شاخ درختيم و عشق‬
‫تو چون باد"‬
‫‪",957,8‬به باد زرد شويم و به باد سبز شويم"‪",‬تراست جمله وليت‬
‫تراست جمله مراد"‬
‫‪",957,9‬كلوخ و سنگ چه داند بهار جز اثري"‪",‬بهار را ز چمن پرس و سنبل‬
‫و شمشاد"‬
‫‪",958,1‬كدام لب كه از او بوي جان نمي آيد"‪",‬كدام دل كه در او آن نشان‬
‫نمي آيد"‬
‫‪",958,2‬مثال اشتر هر ذره اي چه مي خايد"‪",‬اگر نواله از آن شهره خوان‬
‫نمي آيد"‬
‫‪",958,3‬سگان طمع چپ و راست از چه مي پويند"‪",‬چو بوي قليه از آن‬
‫ديگدان نمي آيد"‬
‫‪",958,4‬چراست پنجه شيران چو برگ گل لرزان"‪",‬اگر ز غيب به دلها‬
‫سنان نمي آيد"‬
‫‪",958,5‬هزار بره و گرگ از چه روي هم علفند"‪",‬به جان چو هيبت و بانگ‬
‫شبان نمي آيد"‬
‫‪",958,6‬برون گوش دو صد نعره جان همي شنود"‪",‬تو هوش دار چنين گر‬
‫چنان نمي آيد"‬
‫‪",958,7‬در اين جهان كهن جان نو چرا رويد"‪",‬چو هر دمي مددي زان‬
‫جهان نمي آيد"‬
‫‪",960,7‬چو زندگي ابد هست اندر آب حيات"‪",‬به ترك عمر به صد رنگ‬
‫شيخ و شاب كنيد"‬
‫‪",960,8‬گداز عاشق در تاب عشق كي ماند"‪",‬به خدمتي كه شما از پي‬
‫ثواب كنيد"‬
‫‪",960,9‬چو كف جود و سخاوت به لطف بگشايد"‪",‬نشايد اين كه شما‬
‫قصه سحاب كنيد"‬
‫‪",960,10‬وگر ز تن حشم زنگبار خون آرد"‪",‬سپاه قيصر رومي شما حراب‬
‫كنيد"‬
‫‪",960,11‬به يك نظر چو به كرد او جهان جان معمور"‪",‬چرا چو جغد حديث‬
‫تن خراب كنيد"‬
‫‪",960,12‬كه صد هزار اسيرند پيش زنگ از روم"‪",‬مخنثي چه بود فك آن‬
‫رقاب كنيد"‬
‫‪",960,13‬لواي دولت مخدوم شمس دين آمد"‪",‬گروه باز صفت قصد آن‬
‫جناب كنيد"‬
‫‪",961,1‬جهان را بديدم وفايي ندارد"‪",‬جهان در جهان آشنايي ندارد"‬
‫‪",961,2‬درين قرص زرين بال تو منگر"‪",‬كه در اندرون بوريايي ندارد"‬
‫‪",961,3‬بس ابله شتابان شده سوي دامش"‪",‬چو كوري كه در كف عصايي‬
‫ندارد"‬
‫‪",961,4‬بر او گشته ترسان بر او گشته لرزان"‪",‬زهي علتي كان دوايي‬
‫ندارد"‬
‫‪",961,5‬نموده جمالي ولي زير چادر"‪",‬عجوزي قبيحي لقايي ندارد"‬
‫‪",961,6‬كسي سر نهد بر فسونش كه چون مار"‪",‬ز عقل و ز دين دست و‬
‫پايي ندارد"‬
‫‪",961,7‬كسي جان دهد در رهش كز شقاوت"‪",‬ز جانان ره جانفزايي‬
‫ندارد"‬
‫‪",961,8‬چه مردار مسي كه مرد او ز مسي"‪",‬كه پنداشت كو كيميايي‬
‫ندارد"‬
‫‪",961,9‬براي خيالي شده چون خيالي"‪",‬بجز درد و رنج و عنايي ندارد"‬
‫‪",961,10‬چرا جان نكارد به درگاه معشوق"‪",‬عجب عشق خود اصطفايي‬
‫ندارد"‬
‫‪",961,11‬چه شاهان كه از عشق صد ملك بردند"‪",‬كه آن سلطنت منتهايي‬
‫ندارد"‬
‫‪",961,12‬چه تقصير كردست اين عشق با تو"‪",‬كه منكر شدي كو عطايي‬
‫ندارد"‬
‫‪",961,13‬به يك درد سر زو تو پا را كشيدي"‪",‬چه ره ديده اي كان بليي‬
‫ندارد"‬
‫‪",961,14‬خمش كن نثارست بر عاشقانش"‪",‬گهرها كه هر يك بهايي ندارد"‬
‫‪",962,1‬سحر اين دل من ز سودا چه مي شد"‪",‬از آن برق رخسار و سيما‬
‫چه مي شد"‬
‫‪",962,2‬از آن طلعت خوش وزان آب و آتش"‪",‬ز فرق سر بنده تا پا چه‬
‫مي شد"‬
‫‪",962,3‬خدايا تو داني كه بر ما چه آمد"‪",‬خدايا تو داني كه ما را چه مي‬
‫شد"‬
‫‪",962,4‬ز ريحان و گلها كه رويد ز دلها"‪",‬سراسر همه دشت و صحرا چه‬
‫مي شد"‬
‫‪",962,5‬ز خورشيد پرسي كه گردون چه سان بد"‪",‬ز مه پرس باري كه‬
‫جوزا چه مي شد"‬
‫‪",962,6‬ز معشوق اعظم بهر جان خرم"‪",‬به پستي چه آمد به بال چه مي‬
‫شد"‬
‫‪",962,7‬تعالي تقدس چو بنمود خود را"‪",‬مقدس دلي از تعالي چه مي‬
‫شد"‬
‫‪",965,1‬دل گردون خلل كند چو مه تو نهان شود"‪",‬چو رسد تير غمزه ات‬
‫همه قدها كمان شود"‬
‫‪",965,2‬چو تو دلداريي كني دو جهان جمله دل شود"‪",‬دل ما چون جهان‬
‫شود همه دلها جهان شود"‬
‫‪",965,3‬فتد آتش درين فلك كه بنالد از آن ملك"‪",‬چو غم و دود عاشقان به‬
‫سوي آسمان شود"‬
‫‪",965,4‬نبود رشك عشق تو به جهد خون عاشقان"‪",‬چو شفق بر سر افق‬
‫همه گردون نشان شود"‬
‫‪",965,5‬چه زمان باشد آن زمان كه بلرزد ز تو زمين"‪",‬چه عجب باشد آن‬
‫مكان چو مكان لمكان شود"‬
‫‪",965,6‬ز خيال نگار من چو بخندد بهار من"‪",‬رخ او گلفشان شود نظرم‬
‫گلستان شود"‬
‫‪",965,7‬بفشان گل كه گلشني همه را چشم روشني"‪",‬به كرم گر نظر‬
‫كني چه شود چه زيان شود"‬
‫‪",965,8‬خوشم ار سر بداده ام چو درختان به باد من"‪",‬كه به باغ جمال تو‬
‫نظرم باغبان شود"‬
‫‪",965,9‬چه عجب گر ز مستيت خرف و سرگردان شوم"‪",‬چو درختي كه‬
‫ميوه اش بپزد سرگران شود"‬
‫‪",965,10‬چو بنفشه دو تا شدم چو سمن بي وفا شدم"‪",‬كه دل للها سيه‬
‫ز غم ارغوان شود"‬
‫‪",965,11‬رخ يارم چو گلستان رخ زارم چو زعفران"‪",‬رخ او چون چنين بود‬
‫رخ عاشقان چنان شود"‬
‫‪",965,12‬همه نرگس شود رزان ز پي ديد گلستان"‪",‬گل تو بهر بوسه اش‬
‫همه شكل دهان شود"‬
‫‪",965,13‬به وصال بهار او چو بخندد دل چمن"‪",‬ز غم هجر جويها چو‬
‫سرشكم روان شود"‬
‫‪",965,14‬چو پرست از محبتش دل آن عالم خل"‪",‬كه درختش ز شكر‬
‫دوست سراسر زبان شود"‬
‫‪",965,15‬چو سر از خاك برزنند ز درختان ندا رسد"‪",‬كه تو هرچه نهان‬
‫كني همه روزي عيان شود"‬
‫‪",965,16‬گل سوري گشاد رخ به لجاج گل سه تو"‪",‬گل گفتش نمايمت چو‬
‫گه امتحان شود"‬
‫‪",965,17‬ز تك خاك دانها سوي بال برآمده"‪",‬كه عنايت فتاده را به علي‬
‫نردبان شود"‬
‫‪",965,18‬تو زمين خورنده بين بخورد دانه پرورد"‪",‬عجب اين گرگ گرسنه‬
‫رمه را چون شبان شود"‬
‫‪",965,19‬همه گرگان شبان شده همه دزدان چو پاسبان"‪",‬چه برد دزد‬
‫عاشقان چو خدا پاسبان شود"‬
‫‪",965,20‬مشتاب ار چه باغ را ز كرم سفره سبز شد"‪",‬بنشين منتظر دمي‬
‫كه كنون وقت خوان شود"‬
‫‪",965,21‬ز رفيقان گلستان مرم از زخم خار بن"‪",‬كي رفيق سلح كش‬
‫مدد كاروان شود"‬
‫‪",965,22‬خمش اي دل كه گر كسي بود او صادق طلب"‪",‬جهت صدق‬
‫طالبان خمشيها بيان شود"‬
‫‪",966,1‬ديده خون گشت و خون نمي خسبد"‪",‬دل من از جنون نمي‬
‫خسبد"‬
‫‪",966,2‬مرغ و ماهي ز من شده خيره"‪",‬كين شب و روز چون نمي‬
‫خسبد"‬
‫‪",966,3‬پيش ازين در عجب همي بودم"‪",‬كاسمان نگون نمي خسبد"‬
‫‪",966,4‬آسمان خود كنون ز من خيره است"‪",‬كه چرا اين زبون نمي‬
‫خسبد"‬
‫‪",966,5‬عشق بر من فسون اعظم خواند"‪",‬جان شنيد آن فسون نمي‬
‫خسبد"‬
‫‪",966,6‬اين يقينم شدست پيش از مرگ"‪",‬كز بدن جان برون نمي خسبد"‬
‫‪",966,7‬هين خمش كن به اصل راجع شو"‪",‬ديده راجعون نمي خسبد"‬
‫‪",967,1‬رسم نو بين كه شهريار نهاد"‪",‬قبله مان سوي شهر يار نهاد"‬
‫‪",967,2‬نقد عشاق را عيار نبود"‪",‬او ز كان كرم عيار نهاد"‬
‫‪",967,3‬گل صدبرگ برگ عيش بساخت"‪",‬روي سوي بنفشه زار نهاد"‬
‫‪",967,4‬هر كرا چون بنفشه ديد دوتا"‪",‬كرد يكتا و در شمار نهاد"‬
‫‪",967,5‬بي دلن را چو دل گرفت ببر"‪",‬سركشان را چو سر خمار نهاد"‬
‫‪",967,6‬منتظر باش و چشم بر در دار"‪",‬كو نظر را در انتظار نهاد"‬
‫‪",967,7‬غم او را كنار گير كه غم"‪",‬روي بر روي غمگسار نهاد"‬
‫‪",967,8‬كس چه داند كه گلشن رخ او"‪",‬بر دل بي دلم چه خار نهاد"‬
‫‪",967,9‬از دل بي دلم قرار مجوي"‪",‬كندرو درد بي قرار نهاد"‬
‫‪",967,10‬آهوان صيد چشم او گشتند"‪",‬چونك رو جانب شكار نهاد"‬
‫‪",967,11‬آن زره موي در كمان ز كمين"‪",‬تيرهاي زره گذار نهاد"‬
‫‪",967,12‬خويشتن را چو در كنار گرفت"‪",‬خلق را دور و بر كنار نهاد"‬
‫‪",967,13‬رحمتش آه عاشقان بشنيد"‪",‬آهشان را بس اعتبار نهاد"‬
‫‪",967,14‬در عنايات خويششان بكشيد"‪",‬جرمشان را به جاي كار نهاد"‬
‫‪",967,15‬نور عشاق شمس تبريزي"‪",‬نور در ديده شمس وار نهاد"‬
‫‪",968,1‬سيبكي نيم سرخ و نيمي زرد"‪",‬از گل و زعفران حكايت كرد"‬
‫‪",968,2‬چون جدا گشت عاشق از معشوق"‪",‬برد معشوق ناز و عاشق‬
‫درد"‬
‫‪",968,3‬اين دو رنگ مخالف از يك هجر"‪",‬بر رخ هر دو عشق پيدا كرد"‬
‫‪",968,4‬رخ معشوق زرد ليق نيست"‪",‬سرخي و فربهي عاشق سرد"‬
‫‪",968,5‬چونك معشوق ناز آغازيد"‪",‬نازكش عاشقا مگير نبرد"‬
‫‪",968,6‬انا كالشوك سيدي كالورد"‪",‬فهما اثنان في الحقيقه فرد"‬
‫‪",968,7‬انه الشمس انني كالظل"‪",‬منه حر البقا و مني البرد"‬
‫‪",968,8‬ان جالوت بارز الطالوت"‪",‬ان داود قدروا في السرد"‬
‫‪",968,9‬دل ز تن زاد ليك شاه تنست"‪",‬همچنانك بزايد از زن مرد"‬
‫‪",968,10‬باز در دل يكي دليست نهان"‪",‬چون سواري نهان شده در گرد"‬
‫‪",968,11‬جنبش گرد از سوار بود"‪",‬اوست كين گرد را به رقص آورد"‬
‫‪",968,12‬نيست شطرنج تا تو فكر كني"‪",‬با تو كل بريز مهره چو نرد"‬
‫‪",958,8‬به دست خويش تو در چشم مي فشاني خاك"‪",‬نه آنكه صورت نو‬
‫نو عيان نمي آيد"‬
‫‪",958,9‬شكسته قرن نگر صد هزار ذوالقرنين"‪",‬قرين بسيست كه صاحب‬
‫قران نمي آيد"‬
‫‪",958,10‬دهان و دست به آب وفا كي مي شويد"‪",‬كه دم دمش مي جان‬
‫در دهان نمي آيد"‬
‫‪",958,11‬دو سه قدم به سوي باغ عشق كس ننهاد"‪",‬كه صد سلمش از‬
‫آن باغبان نمي آيد"‬
‫‪",958,12‬وراي عشق هزاران هزار ايوان هست"‪",‬ز عزت و عظمت در‬
‫گمان نمي آيد"‬
‫‪",958,13‬بهر دمي ز درونت ستاره اي تابد"‪",‬كه هين مگو كاثري ز آسمان‬
‫نمي آيد"‬
‫‪",958,14‬دهان ببند و دهان آفرين كند شرحش"‪",‬به صورتي كه ترا در‬
‫زبان نمي آيد"‬
‫‪",959,1‬اگر دل از غم دنيا جدا تواني كرد"‪",‬نشاط و عيش به باغ بقا تواني‬
‫كرد"‬
‫‪",959,2‬اگر به آب رياضت برآوري غسلي"‪",‬همه كدورت دل را صفا تواني‬
‫كرد"‬
‫‪",959,3‬ز منزل هوسات ار دو گام پيش نهي"‪",‬نزول در حرم كبريا تواني‬
‫كرد"‬
‫‪",959,4‬درون بحر معاني ل نه آن گهري"‪",‬كه قدر و قيمت خود را بها‬
‫تواني كرد"‬
‫‪",959,5‬به همت ار نشوي در مقام خاك مقيم"‪",‬مقام خويش بر اوج عل‬
‫تواني كرد"‬
‫‪",959,6‬اگر به جيب تفكر فرو بري سر خويش"‪",‬گذشته هاي قضا را ادا‬
‫تواني كرد"‬
‫‪",959,7‬وليكن اين صفت ره روان چالكست"‪",‬تو نازنين جهاني كجا تواني‬
‫كرد"‬
‫‪",959,8‬نه دست و پاي اجل را فرو تواني بست"‪",‬نه رنگ و بوي جهان را‬
‫رها تواني كرد"‬
‫‪",959,9‬تو رستم دل و جاني و سرور مردان"‪",‬اگر به نفس لئيمت غزا‬
‫تواني كرد"‬
‫‪",959,10‬مگر كه درد غم عشق سرزند در تو"‪",‬به درد او غم دل را روا‬
‫تواني كرد"‬
‫‪",959,11‬ز خار چون و چرا اين زمان چو درگذري"‪",‬به باغ جنت وصلش‬
‫چرا تواني كرد"‬
‫‪",959,12‬اگر تو جنس همايي و جنس زاغ نه اي"‪",‬ز جان تو ميل به سوي‬
‫هما تواني كرد"‬
‫‪",959,13‬هماي سايه دولت چو شمس تبريزيست"‪",‬نگر كه در دل آن شاه‬
‫جا تواني كرد"‬
‫‪",960,1‬بحارسان نكو روي من خطاب كنيد"‪",‬كه چشم بد را از يوسفان‬
‫بخواب كنيد"‬
‫‪",960,2‬گهي به خاطر بيگانگان سوال دهيد"‪",‬گهي دل همه را سخره‬
‫جواب كنيد"‬
‫‪",960,3‬و چون شدند همه سخره سوال و جواب"‪",‬شما به خلوت ساغر‬
‫پر از شراب كنيد"‬
‫‪",960,4‬دلي كه نيست در انديشه سوال و جواب"‪",‬وي آفتاب جهان شد‬
‫بدو شتاب كنيد"‬
‫‪",960,5‬زنيد خاك به چشمي كه باد در سر اوست"‪",‬دو چشم آتشي‬
‫حاسدان پرآب كنيد"‬
‫‪",960,6‬از آنكه هر كه جز اين آب زندگي باشد"‪",‬سراب مرگ بود پشت بر‬
‫سراب كنيد"‬
‫‪",962,8‬چو مي كرد بخشش نظر شمس تبريز"‪",‬به بينا چه بخشيد و بينا‬
‫چه مي شد"‬
‫‪",963,1‬دل من كه باشد كه ترا نباشد"‪",‬تن من كي باشد كه فنا نباشد"‬
‫‪",963,2‬فلكش گرفتم چو مهش گرفتم"‪",‬چه زنند هر دو چو ضيا نباشد"‬
‫‪",963,3‬به درون جنت به ميان نعمت"‪",‬چه شكنجه باشد چو لقا نباشد"‬
‫‪",963,4‬چو تو عذر خواهي گنه و جفا را"‪",‬چه كند جفاها كه وفا نباشد"‬
‫‪",963,5‬چو خطا تو گيري به عتاب كردن"‪",‬چه كند دل و جان كه خطا‬
‫نباشد"‬
‫‪",963,6‬دو هزار دفتر چو به درس گويم"‪",‬نه فسرده باشم چو صفا نباشد"‬
‫‪",963,7‬سمني نخندد شجري نرقصد"‪",‬چمني نبويد چو صبا نباشد"‬
‫‪",963,8‬تو به فقر اگرچه كه برهنه گردي"‪",‬چه غمست مه را كه قبا‬
‫نباشد"‬
‫‪",963,9‬چه عجب كه جاهل ز دلست غافل"‪",‬ملكي و شاهي همه را‬
‫نباشد"‬
‫‪",963,10‬همه مجرمان را كرمش بخواند"‪",‬چو به توبه آيند و دغا نباشد"‬
‫‪",963,11‬بگداز جان را مه آسمان را"‪",‬به خدا كه چيزي چو خدا نباشد"‬
‫‪",963,12‬چه كني سري را كه فنا بكوبد"‪",‬چه كني زري را كه ترا نباشد"‬
‫‪",963,13‬همه روز گويي چو گلست يارم"‪",‬چه كني گلي را كه بقا نباشد"‬
‫‪",963,14‬مگريز اي جان ز بلي جانان"‪",‬كه تو خام ماني چو بل نباشد"‬
‫‪",963,15‬چه خوشست شبها ز مهي كه آن مه"‪",‬همه روي باشد كه قفا‬
‫نباشد"‬
‫‪",963,16‬چه خوشست شاهي كه غلم او شد"‪",‬چه خوشست ياري كه جدا‬
‫نباشد"‬
‫‪",963,17‬تو خمش كن اي تن كه دلم بگويد"‪",‬كه حديث دل را من و ما‬
‫نباشد"‬
‫‪",964,1‬گفتم كه اي جان خود جان چه باشد"‪",‬اي درد و درمان درمان چه‬
‫باشد"‬
‫‪",964,2‬خواهم كه سازم صد جان و دل را"‪",‬پيش تو قربان قربان چه‬
‫باشد"‬
‫‪",964,3‬اي نور رويت اي بوي كويت"‪",‬اسرار ايمان ايمان چه باشد"‬
‫‪",964,4‬گفتي گزيدي بر ما دكاني"‪",‬بر بي گناهي بهتان چه باشد"‬
‫‪",964,5‬اقبال پيشت سجده كنانست"‪",‬اي بخت خندان خندان چه باشد"‬
‫‪",964,6‬بگشاي اي جان در بر ضعيفان"‪",‬بر رغم دربان دربان چه باشد"‬
‫‪",964,7‬فرمود صوفي كه آن نداري"‪",‬باري بپرسش كه آن چه باشد"‬
‫‪",964,8‬با حسن رويت احسان كي جويد"‪",‬خود پيش حسنت احسان چه‬
‫باشد"‬
‫‪",964,9‬تو شيري و ما انبان حيله"‪",‬در پيش شيران انبان چه باشد"‬
‫‪",964,10‬بردار پرده از پيش ديده"‪",‬كوري شيطان شيطان چه باشد"‬
‫‪",964,11‬بس خلق هستند كز دوست مستند"‪",‬هرگز ندانند كه نان چه‬
‫باشد"‬
‫‪",968,13‬شمس تبريز آفتاب دلست"‪",‬ميوه هاي دل آن تفش پرورد"‬
‫‪",969,1‬سيبكي نيم سرخ و نيمي زرد"‪",‬زعفران لله را حكايت كرد"‬
‫‪",969,2‬چون جدا گشت عاشق از معشوق"‪",‬نيمه اي خنده بود و نيمي‬
‫درد"‬
‫‪",969,3‬سست پايي بمانده بر جايي"‪",‬پاك مي كرد از رخ مه گرد"‬
‫‪",969,4‬دست مي كوفت نيز مي لفيد"‪",‬كين چنين صنعتي كس ناورد"‬
‫‪",969,5‬صعوه پر شكسته اي ديدي"‪",‬بيضه چرخ زير پر پرورد"‬
‫‪",969,6‬باز شد خنده خانه اينجا"‪",‬رو بجو يار خنده اي اي مرد"‬
‫‪",969,7‬ناز تا كي كنند اين زشتان"‪",‬باز گونه همي رود اين نرد"‬
‫‪",969,8‬جفت و طاق از چه روي مي بازند"‪",‬چون ندانند جفت را از فرد"‬
‫‪",969,9‬بهل اين تار بيار خويش رويم"‪",‬آنك رويش هزار لل و ورد"‬
‫‪",970,1‬ديده ها شب فراز بايد كرد"‪",‬روز شد ديده باز بايد كرد"‬
‫‪",970,2‬ترك ما هر طرف كه مركب راند"‪",‬آن طرف ترك تاز بايد كرد"‬
‫‪",970,3‬مطبخ جان به سوي بي سوييست"‪",‬پوز آنسو دراز بايد كرد"‬
‫‪",970,4‬چون چنين كان زر پديد آمد"‪",‬خويش را جمله گاز بايد كرد"‬
‫‪",970,5‬جامه عمر را ز آب حيات"‪",‬چون خضر خوش طراز بايد كرد"‬
‫‪",970,6‬چون غيورست آن نبات حيات"‪",‬زين شكر احتراز بايد كرد"‬
‫‪",970,7‬چون چنين نازنين به خانه ماست"‪",‬وقت نازست ناز بايد كرد"‬
‫‪",970,8‬با گل و خار ساختن مرديست"‪",‬مرد را ساز ساز بايد كرد"‬
‫‪",970,9‬قبله روي او چو پيدا شد"‪",‬كعبه ها را نماز بايد كرد"‬
‫‪",970,10‬سجده هايي كه آن سري باشد"‪",‬پيش آن سرفراز بايد كرد"‬
‫‪",970,11‬پيش آن عشق عاقبت محمود"‪",‬خويشتن را اياز بايد كرد"‬
‫‪",970,12‬چون حقيقت نهفته در خمشيست"‪",‬ترك گفت مجاز بايد كرد"‬
‫‪",971,1‬عشق تو مست و كف زنانم كرد"‪",‬مستم و بي خودم چه دانم‬
‫كرد"‬
‫‪",971,2‬غوره بودم كنون شدم انگور"‪",‬خويشتن را ترش نتانم كرد"‬
‫‪",971,3‬شكرينست يار حلوايي"‪",‬مشت حلوا درين دهانم كرد"‬
‫‪",971,4‬تا گشاد او دكان حلوايي"‪",‬خانه ام برد و بي دكانم كرد"‬
‫‪",971,5‬خلق گويد چنان نمي بايد"‪",‬من نبودم چنين چنانم كرد"‬
‫‪",971,6‬اول خم شكست و سركه بريخت"‪",‬نوحه كردم كه او زيانم كرد"‬
‫‪",971,7‬صد خم مي به جاي آن يك خم"‪",‬در خورم داد و شادمانم كرد"‬
‫‪",971,8‬در تنور بل و فتنه خويش"‪",‬پخته و سرخ رو چو نانم كرد"‬
‫‪",971,9‬چون زليخا ز غم شدم من پير"‪",‬كرد يوسف دعا جوانم كرد"‬
‫‪",971,10‬مي پريدم ز دست او چون تير"‪",‬دست در من زد و كمانم كرد"‬
‫‪",971,11‬پر كنم شكر آسمان و زمين"‪",‬چون زمين بودم آسمانم كرد"‬
‫‪",971,12‬از ره كهكشان گذشت دلم"‪",‬زان سوي كهكشان كشانم كرد"‬
‫‪",971,13‬نردبانها و بامها ديدم"‪",‬فارغ از بام و نردبانم كرد"‬
‫‪",971,14‬چون جهان پر شد از حكايت من"‪",‬در جهان همچو جان نهانم‬
‫كرد"‬
‫‪",971,15‬چون مرا نرم يافت همچو زبان"‪",‬چون زبان زود ترجمانم كرد"‬
‫‪",971,16‬چون زبان متصل به دل بودم"‪",‬راز دل يك به يك بيانم كرد"‬
‫‪",971,17‬چون زبانم گرفت خون ريزي"‪",‬همچو شمشير در ميانم كرد"‬
‫‪",971,18‬بس كن اي دل كه در بيان نايد"‪",‬آنچه آن يار مهربانم كرد"‬
‫‪",972,1‬عاشقاني كه با خبر ميرند"‪",‬پيش معشوق چون شكر ميرند"‬
‫‪",972,2‬از الست آب زندگي خوردند"‪",‬لجرم شيوه دگر ميرند"‬
‫‪",972,3‬چونك در عاشقي حشر كردند"‪",‬ني چو اين مردم حشر ميرند"‬
‫‪",972,4‬از فرشته گذشته اند به لطف"‪",‬دور ازيشان كچون بشر ميرند"‬
‫‪",972,5‬تو گمان مي بري كه شيران نيز"‪",‬چون سگان از برون در ميرند"‬
‫‪",972,6‬بدود شاه جان به استقبال"‪",‬چونك عشاق در سفر ميرند"‬
‫‪",972,7‬همه روشن شوند چون خورشيد"‪",‬چونك در پاي آن قمر ميرند"‬
‫‪",972,8‬عاشقاني كه جان يكدگرند"‪",‬همه در عشق همدگر ميرند"‬
‫‪",972,9‬همه را آب عشق بر جگر است"‪",‬همه آيند و در جگر ميرند"‬
‫‪",972,10‬همه هستند همچو در يتيم"‪",‬نه بر مادر و پدر ميرند"‬
‫‪",972,11‬عاشقان جانب فلك پرند"‪",‬منكران در تك سقر ميرند"‬
‫‪",972,12‬عاشقان چشم غيب بگشايند"‪",‬باقيان جمله كور و كر ميرند"‬
‫‪",972,13‬وانك شبها نخفته اند ز بيم"‪",‬جمله بي خوف و بي خطر ميرند"‬
‫‪",972,14‬وانك اينجا علف پرست بدند"‪",‬گاو بودند و همچو خر ميرند"‬
‫‪",972,15‬وانك امروز آن نظر جستند"‪",‬شاد و خندان در آن نظر ميرند"‬
‫‪",972,16‬شاهشان بر كنار لطف نهد"‪",‬ني چنين خوار و محتضر ميرند"‬
‫‪",972,17‬وانك اخلق مصطفي جويند"‪",‬چون ابوبكر و چون عمر ميرند"‬
‫‪",972,18‬دور ازيشان فنا و مرگ و ليك"‪",‬اين به تقدير گفتم ار ميرند"‬
‫‪",973,1‬صوفيان در دمي دو عيد كنند"‪",‬عنكبوتان مگس قديد كنند"‬
‫‪",973,2‬شمعها مي زنند خورشيدند"‪",‬تا كه ظلمات را شهيد كنند"‬
‫‪",973,3‬باز هر ذره شد چو نفخه صور"‪",‬تا شهيد ترا سعيد كنند"‬
‫‪",973,4‬چرخ كهنه به گردشان گردد"‪",‬تا كهنه هاش را جديد كنند"‬
‫‪",975,4‬عشق ايمن وليتيست چنانك"‪",‬ترس را نيست اندر او اميد"‬
‫‪",975,5‬هر حياتي كه يكدمش عمرست"‪",‬چون برآيد ز عشق شد جاويد"‬
‫‪",975,6‬يك عروسيست بر فلك كه مپرس"‪",‬ور بپرسي بپرس از ناهيد"‬
‫‪",975,7‬زين عروسي خبر نداشت كسي"‪",‬آمدند انبيا به رسم نويد"‬
‫‪",975,8‬شمس تبريز خسرو عهدست"‪",‬خسروان را هله به جان بخريد"‬
‫‪",976,1‬خسرواني كه فتنه اي چينيد"‪",‬فتنه برخاست هيچ ننشينيد"‬
‫‪",976,2‬هم شما هم شما كه زيباييد"‪",‬هم شما هم شما كه شيرينيد"‬
‫‪",976,3‬همچو عنبر حمايليم همه"‪",‬بر بر سيمتان كه مشكينيد"‬
‫‪",976,4‬نشوم شاد اگر گمان دارم"‪",‬كه گهي شاد و گاه غمگينيد"‬
‫‪",976,5‬در صفاي مي نهان ديديم"‪",‬كه شما چون كدوي رنگينيد"‬
‫‪",976,6‬شاهدان فنا شما جمله"‪",‬با لب لعل و جان سنگينيد"‬
‫‪",976,7‬بل كه بر اسب ذوق و شيريني"‪",‬تا ابد خوش نشسته در زينيد"‬
‫‪",976,8‬تبريزي شويد اگر در عشق"‪",‬بنده شمس ملت و دينيد"‬
‫‪",977,1‬عيد بر عاشقان مبارك باد"‪",‬عاشقان عيدتان مبارك باد"‬
‫‪",977,2‬عيد ار بوي جان ما دارد"‪",‬در جهان همچو جان مبارك باد"‬
‫‪",977,3‬بر تو اي ماه آسمان و زمين"‪",‬تا به هفت آسمان مبارك باد"‬
‫‪",977,4‬عيد آمد به كف نشان وصال"‪",‬عاشقان اين نشان مبارك باد"‬
‫‪",977,5‬روزه مگشاي جز به قند لبش"‪",‬قند او در دهان مبارك باد"‬
‫‪",977,6‬عيد بنوشت بر كنار لبش"‪",‬كين مي بي كران مبارك باد"‬
‫‪",977,7‬عيد آمد كه اي سبك روحان"‪",‬رطل هاي گران مبارك باد"‬
‫‪",977,8‬چند پنهان خوري صلح الدين"‪",‬بوسهاي نهان مبارك باد"‬
‫‪",977,9‬گر نصيبي به من دهي گويم"‪",‬بر من و بر فلن مبارك باد"‬
‫‪",978,1‬زندگاني صدر عالي باد"‪",‬ايزدش پاسبان و كالي باد"‬
‫‪",978,2‬هرچه نسيه ست مقبلن را عيش"‪",‬پيش او نقد وقت و حالي باد"‬
‫‪",978,3‬مجلس گرم پر حلوت او"‪",‬از حريف فسرده خالي باد"‬
‫‪",978,4‬جانها واگشاده پر در غيب"‪",‬بسته پيشش چو نقش قالي باد"‬
‫‪",978,5‬بر يمين و يسار او دولت"‪",‬هم جنوبي و هم شمالي باد"‬
‫‪",978,6‬دو وليت كه جسم و جان خوانند"‪",‬بر سر هر دو شاه و والي باد"‬
‫‪",978,7‬بخت نقدست شمس تبريزي"‪",‬او بسم غير او مآلي باد"‬
‫‪",979,1‬شاهدي بين كه در زمانه بزاد"‪",‬بت و بتخانه را به باد بداد"‬
‫‪",979,2‬شاهداني كه در جهان سمرند"‪",‬كس ازيشان دگر نيارد ياد"‬
‫‪",979,3‬از رخ ماه او چو ابر گشود"‪",‬هفت گردون ز همدگر بگشاد"‬
‫‪",983,6‬قيصر روم عشق غالب باد"‪",‬گر كسل چون سپاه زنگ آمد"‬
‫‪",983,7‬زهره بر چنگ اين نوا مي زد"‪",‬كان قمر عاقبت بچنگ آمد"‬
‫‪",983,8‬شمس تبريز هر كي بي تو نشست"‪",‬عذر او پيش عشق لنگ آمد"‬
‫‪",984,1‬هين كه هنگام صابران آمد"‪",‬وقت سختي و امتحان آمد"‬
‫‪",984,2‬اينچنين وقت عهدها شكنند"‪",‬كارد چون سوي استخوان آمد"‬
‫‪",984,3‬عهد و سوگند سخت سست شود"‪",‬مرد را كار چون به جان آمد"‬
‫‪",984,4‬هله اي دل تو خويش سست مكن"‪",‬دل قوي كن كه وقت آن‬
‫آمد"‬
‫‪",984,5‬چون زر سرخ اندر آتش خند"‪",‬تا بگويند زر كان آمد"‬
‫‪",984,6‬گرم خوش رو به پيش تيغ اجل"‪",‬بانگ برزن كه پهلوان آمد"‬
‫‪",984,7‬با خدا باش و نصرت از وي خواه"‪",‬كه مددها ز آسمان آمد"‬
‫‪",984,8‬اي خدا آستين فضل فشان"‪",‬چونك بنده بر آستان آمد"‬
‫‪",984,9‬چون صدف ما دهان گشادستيم"‪",‬كابر فضل تو در فشان آمد"‬
‫‪",984,10‬اي بسا خار خشك كز دل او"‪",‬در پناه تو گلستان آمد"‬
‫‪",984,11‬من نشان كرده ام ترا كه ز تو"‪",‬دلخوشيهاي بي نشان آمد"‬
‫‪",984,12‬وقت رحمست و وقت عاطفت است"‪",‬كه مرا زخم بس گران‬
‫آمد"‬
‫‪",984,13‬اي ابابيل هين كه بر كعبه"‪",‬لشكر و پيل بي كران آمد"‬
‫‪",984,14‬عقل گويد مرا خمش كن بس"‪",‬كه خداوند غيب دان آمد"‬
‫‪",984,15‬من خمش كردم اي خدا ليكن"‪",‬بي من از خان من فغان آمد"‬
‫‪",984,16‬ما رميت اذ رميت هم ز خداست"‪",‬نير ناگه كزين كمان آمد"‬
‫‪",985,1‬هر كه بهر تو انتظار كند"‪",‬بخت و اقبال را شكار كند"‬
‫‪",985,2‬بهر باران چو كشت منتظر است"‪",‬سينه را سبز و لله زار كند"‬
‫‪",985,3‬بهر خورشيد كان چو منتظر است"‪",‬سنگ را لعل آبدار كند"‬
‫‪",985,4‬انتظار اديم بهر سهيل"‪",‬اندرو صد هزار كار كند"‬
‫‪",985,5‬آهني كانتظار صيقل كرد"‪",‬روي را صاف و بي غبار كند"‬
‫‪",985,6‬ز انتظار رسول تيغ علي"‪",‬در غزا خويش ذوالفقار كند"‬
‫‪",985,7‬انتظار جنين درون رحم"‪",‬نطفه را شاه خوش عذار كند"‬
‫‪",985,8‬انتظار حبوب زير زمين"‪",‬هر يكي دانه را هزار كند"‬
‫‪",985,9‬آسيا آب را چو منتظرست"‪",‬سنگ را چست و بي قرار كند"‬
‫‪",985,10‬انتظار قبول وحي خدا"‪",‬چشم را چشم اعتبار كند"‬
‫‪",985,11‬انتظار نثار بحر كرم"‪",‬سينه را درج در چو نار كند"‬
‫‪",985,12‬شيره را انتظار در دل خم"‪",‬بهر مغز شهان عقار كند"‬
‫‪",985,13‬بي كنارست فضل منتظرش"‪",‬رانده را ليق كنار كند"‬
‫‪",989,6‬بي خداي لطيف شيرين كار"‪",‬عسلي از مگس نمي آيد"‬
‫‪",989,7‬هر دمي تخم نيكوي مي كار"‪",‬تا نكاري عدس نمي آيد"‬
‫‪",989,8‬هيچ كردي بخير انديشه"‪",‬كه جزا از سپس نمي آيد"‬
‫‪",989,9‬بس كن ايرا كه شمع اين گفتار"‪",‬جانب هر غلس نمي آيد"‬
‫‪",990,1‬من بسازم وليك كي شايد"‪",‬زاغ با طوطيان شكر خايد"‬
‫‪",990,2‬هر يكي را وليتست جدا"‪",‬كژ با راست راست كي آيد"‬
‫‪",990,3‬گرچه طوطي خود از شكر زنده ست"‪",‬زاغ را مي چمين خر بايد"‬
‫‪",990,4‬عشق در خويش بين كجا گنجد"‪",‬ماده گرگ شير نر زايد"‬
‫‪",990,5‬بگريز از كسي كه عاشق نيست"‪",‬زان ز گرگين ترا گر افزايد"‬
‫‪",990,6‬ور شوي كوفته به هاون عشق"‪",‬دانك او سرمه ايت مي سايد"‬
‫‪",990,7‬رو بكن تو خراب خانه از آنك"‪",‬شمس تبريز مست مي آيد"‬
‫‪",991,1‬عشق جانان مرا ز جان ببريد"‪",‬جان به عشق اندرون ز خود‬
‫برهيد"‬
‫‪",991,2‬زانك جان محدثست و عشق قديم"‪",‬هرگز اين در وجود آن‬
‫نرسيد"‬
‫‪",991,3‬عشق جانان چو سنگ مقناطيس"‪",‬جان ما را به قرب خويش‬
‫كشيد"‬
‫‪",991,4‬باز جان را ز خويشتن گم كرد"‪",‬جان چو گم شد وجود خويش‬
‫بديد"‬
‫‪",991,5‬بعد از آن باز با خود آمد جان"‪",‬دام عشق آمد و درو پيچيد"‬
‫‪",991,6‬شربتي دادش از حقيقت عشق"‪",‬جمله اخلصها ازو برميد"‬
‫‪",991,7‬اين نشان بدايت عشق است"‪",‬هيچ كس در نهايتش نرسيد"‬
‫‪",992,1‬خسرواني كه فتنه اي چينيد"‪",‬فتنه برخاست هيچ ننشينيد"‬
‫‪",992,2‬هم شما هم شما كه زيباييد"‪",‬هم شما هم شما كه شيرينيد"‬
‫‪",992,3‬همچو عنبر حمايليم همه"‪",‬بر بر سيمتان كه مشكينيد"‬
‫‪",992,4‬لذتي هست با شما گفتن"‪",‬هم شما داد جان مسكينيد"‬
‫‪",992,5‬نشوم شاد اگر گمان دارم"‪",‬كه گهي شاد و گاه غمگينيد"‬
‫‪",992,6‬بل كه بر اسب ذوق و شيريني"‪",‬تا ابد خوش نشسته در زينيد"‬
‫‪",992,7‬شاهدان فاني و شما جمله"‪",‬با لب لعل و جان سنگينيد"‬
‫‪",992,8‬در صفاي مي شهان ديديم"‪",‬كه شما چون كدوي رنگينيد"‬
‫‪",992,9‬در بهشتي كه هر زمان بكريست"‪",‬مرد آييد اگر نه عنينيد"‬
‫‪",992,10‬تبريزي شويد اگر در عشق"‪",‬بنده شمس ملت و دينيد"‬
‫‪",993,1‬زان ازلي نور كه پرورده اند"‪",‬در تو زيادت نظري كرده اند"‬
‫‪",993,2‬خوش بنگر در همه خورشيدوار"‪",‬تا بگدازند كه افسرده اند"‬
‫‪",993,3‬سوي درختان نگر اي نوبهار"‪",‬كز دي ديوانه بپژمرده اند"‬
‫‪",993,4‬لب بگشا هيكل عيسي بخوان"‪",‬كز دم دجال جفا مرده اند"‬
‫‪",997,1‬پيرهن يوسف و بو مي رسد"‪",‬در پي اين هر دو خود او مي رسد"‬
‫‪",997,2‬بوي مي لعل بشارت دهد"‪",‬كز پي من جام و كدو مي رسد"‬
‫‪",997,3‬نفس اناالحق تو منصور گشت"‪",‬نور حقش توي به تو مي رسد"‬
‫‪",997,4‬نيست زيان هيچ ز سنگ آب را"‪",‬سنگ بلها به سبو مي رسد"‬
‫‪",997,5‬آب حياتست وراي ضمير"‪",‬جوي بكن كاب به جو مي رسد"‬
‫‪",997,6‬آب بزن بر حسد آتشين"‪",‬باد درين خاك ازو مي رسد"‬
‫‪",997,7‬عشق و خرد خانه درون جنگيند"‪",‬عربده هر لحظه بكو مي رسد"‬
‫‪",997,8‬هر چه دهد عاشق از رخت و بخت"‪",‬عاقبت آن جمله بدو مي‬
‫رسد"‬
‫‪",997,9‬گرچه بسي برد ز شوهر عروس"‪",‬او و جهازش نه به شو مي‬
‫رسد"‬
‫‪",997,10‬مايده اي خواستي از آسمان"‪",‬خيز ز خود دست بشو مي رسد"‬
‫‪",997,11‬مژده ده اي عشق كه از شمس دين"‪",‬از تبريز آيت نو مي رسد"‬
‫‪",998,1‬آتش عشق تو قلووز شد"‪",‬دوش دلم سوي دل افروز شد"‬
‫‪",998,2‬چون به سخن داشت مرا دوش يار"‪",‬چون به دم گرم جگرسوز‬
‫شد"‬
‫‪",998,3‬من چه زنم با دم و با مكر او"‪",‬كو به دغل بر همه پيروز شد"‬
‫‪",998,4‬اين دل من ساده و بي مكر بود"‪",‬ديد دغلهاش بدآموز شد"‬
‫‪",998,5‬هرچه به عالم خوشي شهوتست"‪",‬همچو پنير آفت هر يوز شد"‬
‫‪",998,6‬آه كه شب جمله درين وعده رفت"‪",‬بوسه دهم بوسه دهم روز‬
‫شد"‬
‫‪",998,7‬يار برهنه به قبا ميل كرد"‪",‬عقل دگربار كمردوز شد"‬
‫‪",999,1‬از سوي دل لشكر جان آمدند"‪",‬لشكر پيدا و نهان آمدند"‬
‫‪",999,2‬جامه صبر من از آن چاك شد"‪",‬كز ره جان جامه دران آمدند"‬
‫‪",999,3‬چادر افكنده عروسان روح"‪",‬در طلب شاه جهان آمدند"‬
‫‪",999,4‬بر مثل سيل خوش از لمكان"‪",‬رقص كنان سوي مكان آمدند"‬
‫‪",999,5‬صورت دل صورت ها را شكست"‪",‬پردگيان ملك ستان آمدند"‬
‫‪",999,6‬هرچه عيان بود نهان آمدند"‪",‬هرچه نهان بود عيان آمدند"‬
‫‪",999,7‬هرچه نشان داشت نشانش نماند"‪",‬هرچه نشان نيست نشان‬
‫آمدند"‬
‫‪",1000,1‬آنچ گل سرخ قبا مي كند"‪",‬دانم من كان ز كجا مي كند"‬
‫‪",1000,2‬بيد پياده كه كشيدست صف"‪",‬آنچ گذشتست قضا مي كند"‬
‫‪",1000,3‬سوسن با تيغ و سمن با سپر"‪",‬هر يك تكبير غزا مي كند"‬
‫‪",1000,4‬بلبل مسكين كه چها مي كشد"‪",‬آه از آن گل كه چها مي كند"‬
‫‪",1000,5‬گويد هر يك ز عروسان باغ"‪",‬كان گل اشارت سوي ما مي كند"‬
‫‪",1000,6‬گويد بلبل كه گل آن شيوه ها"‪",‬بهر من بي سر و پا مي كند"‬
‫‪",973,5‬رغم آن حاسدان كه مي خواهند"‪",‬تا قريب ترا بعيد كنند"‬
‫‪",973,6‬حاسدان را هم از حسد بخزند"‪",‬همه را طالب و مريد كنند"‬
‫‪",973,7‬كيمياي سعادت همه اند"‪",‬در همه فعل خود بديد كنند"‬
‫‪",973,8‬كيميايي كنند همه افلك"‪",‬ليك در مدتي مديد كنند"‬
‫‪",973,9‬وان هم از ماه غيب دزديدند"‪",‬كه گهي پاك و گه پليد كنند"‬
‫‪",973,10‬خنك آن دم كه جمله اجزا را"‪",‬بي ز تركيبها وحيد كنند"‬
‫‪",973,11‬بس كن اين و سر تنور ببند"‪",‬تا كه نانهات را ثريد كنند"‬
‫‪",974,1‬گر ترا بخت يار خواهد بود"‪",‬عشق را با تو كار خواهد بود"‬
‫‪",974,2‬عمر بي عاشقي مدان به حساب"‪",‬كان برون از شمار خواهد‬
‫بود"‬
‫‪",974,3‬هر زماني كه مي رود بي عشق"‪",‬پيش حق شرمسار خواهد بود"‬
‫‪",974,4‬هر چه اندر وطن ترا سبكست"‪",‬ساعت كوچ بار خواهد بود"‬
‫‪",974,5‬بر تو اين دم كه در غم عشقي"‪",‬چون پدر بردبار خواهد بود"‬
‫‪",974,6‬فقر كز وي تو ننگ مي داري"‪",‬آن جهان افتخار خواهد بود"‬
‫‪",974,7‬تلخي صبر اگر گلو گير است"‪",‬عاقبت خوش گوار خواهد بود"‬
‫‪",974,8‬چون رهد شير روح ازين صندوق"‪",‬اندران مرغزار خواهد بود"‬
‫‪",974,9‬چون ازين لشه خر فرود آيد"‪",‬شاه دل شهسوار خواهد بود"‬
‫‪",974,10‬دامن جهد و جد را بگشا"‪",‬كز فلك زر نثار خواهد بود"‬
‫‪",974,11‬تو نهان بودي و شدي پيدا"‪",‬هر نهان آشكار خواهد بود"‬
‫‪",974,12‬هر كي خود را نكرد خوار امروز"‪",‬همچو فرعون خوار خواهد‬
‫بود"‬
‫‪",974,13‬هر كه چون گل ز آتش آب نشد"‪",‬اندر آتش چو خار خواهد بود"‬
‫‪",974,14‬چون شكار خدا نشد نمرود"‪",‬پشه اي را شكار خواهد بود"‬
‫‪",974,15‬هر كه از نقد وقت بست نظر"‪",‬سخره اي انتظار خواهد بود"‬
‫‪",974,16‬هركرا اختيار كردش عشق"‪",‬مست و بي اختيار خواهد بود"‬
‫‪",974,17‬هر كه او پست و مست عشق نشد"‪",‬تا ابد در خمار خواهد بود"‬
‫‪",974,18‬هركرا مهر و مهر اين دم نيست"‪",‬اشتري بي مهار خواهد بود"‬
‫‪",974,19‬در سر هر كه چشم عبرت نيست"‪",‬خوار و بي اعتبار خواهد بود"‬
‫‪",974,20‬بس كن ارچه سخن نشاند غبار"‪",‬آخر از وي غبار خواهد بود"‬
‫‪",974,21‬شمس تبريز چون قرار گرفت"‪",‬دل ازو بي قرار خواهد بود"‬
‫‪",975,1‬آتش افكند در جهان جمشيد"‪",‬از پس چار پرده چون خورشيد"‬
‫‪",975,2‬خنك او را كه شد برهنه ز بود"‪",‬واي آنرا كه جست سايه بيد"‬
‫‪",975,3‬دل سپيدست و عشق را رو سرخ"‪",‬زان سپيدي كه نيست سرخ و‬
‫سپيد"‬
‫‪",979,4‬همچو مهتاب شاخ شاخ آن نور"‪",‬سوي هر روزني درون افتاد"‬
‫‪",979,5‬تابشش چون بتافت بيشترك"‪",‬جانها را بخورد از بنياد"‬
‫‪",979,6‬جانها ذره ذره رقصان گشت"‪",‬پيش خورشيد جانها دلشاد"‬
‫‪",979,7‬همچو پرواز شمس تبريزي"‪",‬جمله پران كه هرچه بادا باد"‬
‫‪",980,1‬مادر عشق طفل عاشق را"‪",‬پيش سلطان بي امان نبرد"‬
‫‪",980,2‬تا نشد بالغ وز جان فارغ"‪",‬پيش آن جان جان جان نبرد"‬
‫‪",980,3‬روبه عقل گرچه جهد كند"‪",‬ره بدان صارم الزمان نبرد"‬
‫‪",980,4‬جان فدا عشق را كه او دل را"‪",‬جز به معراج آسمان نبرد"‬
‫‪",980,5‬عاشقان طالب نشان گشته"‪",‬عشقشان جز كه بي نشان نبرد"‬
‫‪",980,6‬خون چكيده ست ره ره اين نه بس است"‪",‬عاشقي جز كه خون‬
‫فشان نبرد"‬
‫‪",980,7‬هر كشان خون نه بوي مشك دهد"‪",‬تو يقين دان كه بوي آن نبرد"‬
‫‪",980,8‬ديده را كحل شمس تبريزي"‪",‬جز به معشوق لمكان نبرد"‬
‫‪",981,1‬شعر من نان مصر را ماند"‪",‬شب بر او بگذرد نتاني خورد"‬
‫‪",981,2‬آن زمانش بخور كه تازه بود"‪",‬پيش از آنك برو نشيند گرد"‬
‫‪",981,3‬گرمسير ضمير جاي ويست"‪",‬مي بميرد درين جهان از برد"‬
‫‪",981,4‬همچو ماهي دمي به خشك طپيد"‪",‬ساعتي ديگرش ببيني سرد"‬
‫‪",981,5‬ور خوري بر خيال تازگيش"‪",‬بس خيالت نقش بايد كرد"‬
‫‪",981,6‬آنچ نوشي خيال تو باشد"‪",‬نبود گفتن كهن اي مرد"‬
‫‪",982,1‬يوسف آخر زمان خرامان شد"‪",‬شكر و شهد مصر ارزان شد"‬
‫‪",982,2‬لعل عرشي تو چو رو بنمود"‪",‬تن كي باشد كه سنگها جان شد"‬
‫‪",982,3‬تخته بند فراق تخت نشست"‪",‬تاج بر سر كه چيست خاقان شد"‬
‫‪",982,4‬عشق مهمان بس شگرف آمد"‪",‬خانها خرد بود ويران شد"‬
‫‪",982,5‬پر و بال از جلل حق روييد"‪",‬قفس و مرغ و بيضه پران شد"‬
‫‪",982,6‬با دلن خيره گشته كين دل كو"‪",‬بي دلن بي خبر كه دل آن شد"‬
‫‪",982,7‬پاي مي كوب و عيش از سر گير"‪",‬به سر من مگو كه پايان شد"‬
‫‪",982,8‬زر چو در باخت خواجه صراف"‪",‬صرفه او برد زانك در كان شد"‬
‫‪",982,9‬شمس تبريز نردباني ساخت"‪",‬بام گردون برآ كه آسان شد"‬
‫‪",983,1‬هر كي در ذوق عشق دنگ آمد"‪",‬نيك فارغ ز نام و ننگ آمد"‬
‫‪",983,2‬نشود بند گفت و گوي جهان"‪",‬شيرگيري كه چون پلنگ آمد"‬
‫‪",983,3‬شيشه عشق را فراغتهاست"‪",‬گر بر او صد هزار سنگ آمد"‬
‫‪",983,4‬نام و ناموس كي شود مانع"‪",‬چونك آن دلرباي شنگ آمد"‬
‫‪",983,5‬صد هزاران چو آسمان و زمين"‪",‬پيش جولن عشق تنگ آمد"‬
‫‪",985,14‬تا قيامت تمام هم نشود"‪",‬شرح آن كانتظار يار كند"‬
‫‪",985,15‬ز انتظارات شمس تبريزي"‪",‬شمس و ناهيد و مه دوار كند"‬
‫‪",986,1‬عشق را جان بي قرار بود"‪",‬ياد جان پيش عشق عار بود"‬
‫‪",986,2‬سر و جان پيش او حقير بود"‪",‬هر كه را در سر اين خمار بود"‬
‫‪",986,3‬همه بر قلب مي زند عاشق"‪",‬اندر آن صف كه كارزار بود"‬
‫‪",986,4‬نكند جانب گريز نظر"‪",‬گرچه شمشير صد هزار بود"‬
‫‪",986,5‬عشق خود مرغزار شيرانست"‪",‬كي سگي شير مرغزار بود"‬
‫‪",986,6‬عشق جانها در آستين دارد"‪",‬در ره عشق جان نثار بود"‬
‫‪",986,7‬نام و ناموس و شرم و انديشه"‪",‬پيش جاروبشان غبار بود"‬
‫‪",986,8‬همه كس را شكار كرد بل"‪",‬عاشقان را بل شكار بود"‬
‫‪",986,9‬مر بل را چنان به جان بخرند"‪",‬كان بل نيز شرمسار بود"‬
‫‪",986,10‬جان عشق است شه صلح الدين"‪",‬كوز اسرار كردگار بود"‬
‫‪",987,1‬هر كرا ذوق دين پديد آيد"‪",‬شهد دنياش كي لذيذ آيد"‬
‫‪",987,2‬آنچنان عقل را چه خواهي كرد"‪",‬كه نگوسار يك نبيذ آيد"‬
‫‪",987,3‬عقل بفروش و جمله حيرت خر"‪",‬كه ترا سود ازين خريد آيد"‬
‫‪",987,4‬نه از آن حالتيست اي عاقل"‪",‬كه درو عقل كس بديد آيد"‬
‫‪",987,5‬نشود باز اينچنين قفلي"‪",‬گر همه عقلها كليد آيد"‬
‫‪",987,6‬گر در آيند ذره ذره به بانگ"‪",‬آن همه بانگ ناشنيد آيد"‬
‫‪",987,7‬چه شود بيش و كم ازين دريا"‪",‬بنده گر پاك وگر پليد آيد"‬
‫‪",987,8‬هر كه رو آورد بدين دريا"‪",‬گر يزيدست بايزيد آيد"‬
‫‪",988,1‬بوي دلدار ما نمي آيد"‪",‬طوطي اينجا شكر نمي خايد"‬
‫‪",988,2‬هر مقامي كه رنگ آن گل نيست"‪",‬بلبل جانها بنسرايد"‬
‫‪",988,3‬خوش برآييم دوست حاضر نيست"‪",‬عشق هرگز چنين نفرمايد"‬
‫‪",988,4‬همه اسباب عشق اينجا هست"‪",‬ليك بي او طرب نمي شايد"‬
‫‪",988,5‬مادر فتنه ها كه مي باشد"‪",‬طربي بي رخش نمي زايد"‬
‫‪",988,6‬هر شرابي كه دوست ساقي نيست"‪",‬جز خمار و شكوفه نفزايد"‬
‫‪",988,7‬همه آفاق پرستاره شود"‪",‬گازري را مراد برنايد"‬
‫‪",988,8‬بي اثرهاي شمس تبريزي"‪",‬از جهان جز ملل ننمايد"‬
‫‪",989,1‬صبر با عشق بس نمي آيد"‪",‬عقل فريادرس نمي آيد"‬
‫‪",989,2‬بيخودي خوش وليتيست ولي"‪",‬زير فرمان كس نمي آيد"‬
‫‪",989,3‬كاروان حيات مي گذرد"‪",‬هيچ بانگ جرس نمي آيد"‬
‫‪",989,4‬بوي گلشن به گل همي خواند"‪",‬خود ترا اين هوس نمي آيد"‬
‫‪",989,5‬زانك در باطن تو خوش نفسيست"‪",‬از گزاف اين نفس نمي آيد"‬
‫‪",993,5‬بشكن امروز خمار همه"‪",‬كز مي تو چاشنيي برده اند"‬
‫‪",993,6‬در ده ترياق حيات ابد"‪",‬كين همگان زهر فنا خورده اند"‬
‫‪",993,7‬همچو سحر پرده شب را بدر"‪",‬كين همه محجوب دو صد پرده‬
‫اند"‬
‫‪",993,8‬بس كن و خاموش مشو صد زبان"‪",‬چونك يكي گوش نياورده اند"‬
‫‪",994,1‬دوست همان به كه بلكش بود"‪",‬عود همان به كه در آتش بود"‬
‫‪",994,2‬جام جفا باشد دشوار خوار"‪",‬چون ز كف دوست بود خوش بود"‬
‫‪",994,3‬زهر بنوش از قدحي كان قدح"‪",‬از كرم و لطف منقش بود"‬
‫‪",994,4‬عشق خليلست در آ در ميان"‪",‬غم مخور ار زير تو آتش بود"‬
‫‪",994,5‬سرد شود آتش پيش خليل"‪",‬بيد و گل و سنبله كش بود"‬
‫‪",994,6‬در خم چوگانش يكي گوي شو"‪",‬تا كه فلك زير تو مفرش بود"‬
‫‪",994,7‬رقص كنان گوي اگرچه ز زخم"‪",‬در غم و در كوب و كشاكش بود"‬
‫‪",994,8‬سابق ميدان بود او لجرم"‪",‬قبله هر فارس مه وش بود"‬
‫‪",994,9‬چونك تراشيده شدست او تمام"‪",‬رست از آن غم كه ترا شش‬
‫بود"‬
‫‪",994,10‬هر كي مشوش بود او ايمنست"‪",‬گر دو جهان جمله مشوش‬
‫بود"‬
‫‪",994,11‬مفخر تبريز ترا شمس دين"‪",‬شرق نه در پنج و نه در شش بود"‬
‫‪",995,1‬ديدن روي تو هم از بامداد"‪",‬درد مرا بين كه چه آرام داد"‬
‫‪",995,2‬در دل عشاق چه آتش فكند"‪",‬جانب اسرار چه پيغام داد"‬
‫‪",995,3‬چون ز سر لطف مرا پيش خواند"‪",‬جان مرا باده بي جام داد"‬
‫‪",995,4‬صافي آن باده چو ارواح خورد"‪",‬كاسه آلوده به اجسام داد"‬
‫‪",995,5‬صافي آن باده ز ارواح جو"‪",‬زانك به اجسام همين نام داد"‬
‫‪",995,6‬در تبريزست ترا دام دل"‪",‬رحمت پيوسته در آن دام داد"‬
‫‪",996,1‬گفت كسي خواجه سنايي بمرد"‪",‬مرگ چنين خواجه نه كاريست‬
‫خرد"‬
‫‪",996,2‬كاه نبود او كه به بادي پريد"‪",‬آب نبود او كه به سرما فسرد"‬
‫‪",996,3‬شانه نبود او كه به مويي شكست"‪",‬دانه نبود او كه زمينش‬
‫فشرد"‬
‫‪",996,4‬گنج زري بود درين خاكدان"‪",‬كو دو جهان را بجوي مي شمرد"‬
‫‪",996,5‬قالب خاكي سوي خاكي فكند"‪",‬جان خرد سوي سماوات برد"‬
‫‪",996,6‬جان دوم را كه ندانند خلق"‪",‬مغلطه گوييم به جانان سپرد"‬
‫‪",996,7‬صاف درآميخت به دردي مي"‪",‬بر سر خم رفت جدا شد ز درد"‬
‫‪",996,8‬در سفر افتند بهم اي عزيز"‪",‬مرغزي و رازي و رومي و كرد"‬
‫‪",996,9‬خانه خود باز رود هر يكي"‪",‬اطلس كي باشد همتاي برد"‬
‫‪",996,10‬خامش كن چون نقط ايرا ملك"‪",‬نام تو از دفتر گفتن سترد"‬
‫‪",1000,7‬دست برآورده به زاري چنار"‪",‬با تو بگويم چه دعا مي كند"‬
‫‪",1000,8‬بر سر غنچه كي كله مي نهد"‪",‬پشت بنفشه كي دو تا مي كند"‬
‫‪",1000,9‬گرچه خزان كرد جفاها بسي"‪",‬بين كه بهاران چه وفا مي كند"‬
‫‪",1000,10‬فصل خزان آنچ به تاراج برد"‪",‬فصل بهار آمد ادا مي كند"‬
‫‪",1000,11‬ذكر گل و بلبل و خوبان باغ"‪",‬جمله بهانه ست چرا مي كند"‬
‫‪",1000,12‬غيرت عشق است وگرنه زبان"‪",‬شرح عنايات خدا مي كند"‬
‫‪",1000,13‬مفخر تبريز و جهان شمس دين"‪",‬باز مراعات شما مي كند"‬
‫‪",1001,1‬آه در آن شمع منور چه بود"‪",‬كاتش زد در دل و دل را ربود"‬
‫‪",1001,2‬اي زده اندر دل من آتشي"‪",‬سوختم اي دوست بيا زود زود"‬
‫‪",1001,3‬صورت دل صورت مخلوق نيست"‪",‬كز رخ دل حسن خدارو‬
‫نمود"‬
‫‪",1001,4‬جز شكرش نيست مرا چاره اي"‪",‬جز لب او نيست مرا هيچ‬
‫سود"‬
‫‪",1001,5‬ياد كن آن را كه يكي صبحدم"‪",‬اين دلم از زلف تو بندي گشود"‬
‫‪",1001,6‬جان من اول كه بديدم ترا"‪",‬جان من از جان تو چيزي شنود"‬
‫‪",1001,7‬چون دلم از چشمه تو آب خورد"‪",‬غرقه شد اندر تو و سيلم‬
‫ربود"‬
‫‪",1002,1‬چونك كمند تو دلم را كشيد"‪",‬يوسفم از چاه به صحرا دويد"‬
‫‪",1002,2‬آنك چو يوسف به چهم در فكند"‪",‬باز به فريادم هم او رسيد"‬
‫‪",1002,3‬چون رسن لطف درين چه فكند"‪",‬چنبره دل گل و نسرين دميد"‬
‫‪",1002,4‬قيصر از آن قصر به چه ميل كرد"‪",‬چه چو بهشتي شد و قصر‬
‫مشيد"‬
‫‪",1002,5‬گفتم اي چه چه شد آن ظلمتت"‪",‬گفت كه خورشيد به من‬
‫بنگريد"‬
‫‪",1002,6‬هر كه فسردست كنون گرم شد"‪",‬جمره عشقت بگدازد جليد"‬
‫‪",1002,7‬قيصر رومست كه بر زنگ زد"‪",‬اوست كه ترسا بچه خواندش‬
‫فريد"‬
‫‪",1002,8‬پرتو دل بود كه زد بر سعير"‪",‬پر شد و بشكافت كه هل من‬
‫مزيد"‬
‫‪",1002,9‬دوزخ گفتش كه مرا جان ببخش"‪",‬تا بخورم هرك ز يزدان بريد"‬
‫‪",1002,10‬برگذر از آتش اي بحر لطف"‪",‬ور نه بمردم تبشم بفسريد"‬
‫‪",1002,11‬گفت كه اي آتش قوم مرا"‪",‬زود به من ده كه خداشان گزيد"‬
‫‪",1002,12‬جمله يكايك به كف او سپرد"‪",‬گفت كه نار تو ز نورم رهيد"‬
‫‪",1002,13‬تافت ز تبريز رخ شمس دين"‪",‬شمس بود نور جهان را كليد"‬
‫‪",1003,1‬شاخ گلي باغ ز تو سبز و شاد"‪",‬هست حريف تو درين رقص باد"‬
‫‪",1003,2‬باد چو جبريل و تو چون مريمي"‪",‬عيسي گل روي ازين هر دو‬
‫زاد"‬
‫‪",1003,3‬رقص شما هر دو كليد بقاست"‪",‬رحمت بسيار برين رقص باد"‬
‫‪",1003,4‬تختگه نسل شما شد دماغ"‪",‬تخت بود جايگه كيقباد"‬
‫‪",1006,3‬باد تكبر اگرم در سرست"‪",‬هم ز دم اوست كه در من دميد"‬
‫‪",1006,4‬كرد مرا خشم مه و بر رخم"‪",‬گنبد نيلي سره نيلي كشيد"‬
‫‪",1006,5‬باده فراوان و يكي جام ني"‪",‬بوسه پياپي شد و لب ناپديد"‬
‫‪",1006,6‬اي شب كفر از مه تو روز دين"‪",‬گشته يزيد از دم تو بايزيد"‬
‫‪",1006,7‬گو سگ نفس اين همه عالم بگير"‪",‬كي شود از سگ لب دريا‬
‫پليد"‬
‫‪",1006,8‬قفل خداييش بسي خون كه ريخت"‪",‬خونش بريزيم چو آمد‬
‫كليد"‬
‫‪",1006,9‬جان به سعادت بكشد نفس را"‪",‬تا بهم افتند سعيد و شهيد"‬
‫‪",1006,10‬هيچ شكاري نرهد زان صياد"‪",‬كو ز سگيهاي سگ تن رهيد"‬
‫‪",1006,11‬اي خرف پير جوان شو ز سر"‪",‬تازه شد از يار هزاران قديد"‬
‫‪",1006,12‬وي بدن مرده برون آ ز گور"‪",‬صور دميدند ز عرش مجيد"‬
‫‪",1006,13‬خامش و بشنو دهل خامشان"‪",‬ايدك الله به عيش جديد"‬
‫‪",1007,1‬گفت كسي خواجه سنايي بمرد"‪",‬مرگ چنين خواجه نه كاريست‬
‫خرد"‬
‫‪",1007,2‬قالب خاكي به زمين باز داد"‪",‬روح طبيعي به فلك واسپرد"‬
‫‪",1007,3‬ماه وجودش ز غباري برست"‪",‬آب حياتش بدر آمد ز درد"‬
‫‪",1007,4‬پرتو خورشيد جدا شد ز تن"‪",‬هرچه ز خورشيد جدا شد فسرد"‬
‫‪",1007,5‬صافي انگور به ميخانه رفت"‪",‬چونك اجل خوشه تن را فشرد"‬
‫‪",1007,6‬شد همگي جان مثل آفتاب"‪",‬جان شده را مرده نبايد شمرد"‬
‫‪",1007,7‬مغز تو نغزست مگر پوست مرد"‪",‬مغز نميرد مگرش دوست‬
‫برد"‬
‫‪",1007,8‬پوست بهل دست دران مغز زن"‪",‬يا بشنو قصه آن ترك و كرد"‬
‫‪",1007,9‬كرد پي دزدي انبان ترك"‪",‬خرقه بپوشيد و سر و مو سترد"‬
‫‪",1008,1‬يا من نعماه غير معدود"‪",‬والسعي لديه غير مردود"‬
‫‪",1008,2‬قد اكرمنا و قد دعانا"‪",‬كي نعبده و نعم معبود"‬
‫‪",1008,3‬ل يطلب حمدنا لفخر"‪",‬بل يجعلنا بذاك محمود"‬
‫‪",1008,4‬قد بشر باللقا صدقا"‪",‬من حضرته الكريم مورود"‬
‫‪",1008,5‬والوعد من الحبيب حلو"‪",‬والسعي الي السعود مسعود"‬
‫‪",1008,6‬خاصا سعدي كه او بهر دم"‪",‬صد دل به سعود خويش بربود"‬
‫‪",1009,1‬طارت الكتب الكرام من كرام يا عباد"‪",‬ايقظوا من غفله ثم‬
‫انشروا للجتهاد"‬
‫‪",1009,2‬جانا ميزاننا كي نختبر اوزاننا"‪",‬ربنا اصلح شأننا اوجد به عفو يا‬
‫جواد"‬
‫‪",1009,3‬اضحكوا بعد البكا نعم هذا المشتكي"‪",‬قد خرجتم من حجاب و‬
‫انتبهتم من رقاد"‬
‫‪",1009,4‬پارسي گوييم شاها آگهي خود از فواد"‪",‬ماه تو تابنده باد و‬
‫دولتت پاينده باد"‬
‫‪",1012,9‬يا لمع المشرق مثلك لم يخلق"‪",‬خد بيدي ارتقي نحوك انت‬
‫المجيد"‬
‫‪",1012,10‬عاشق از دست شد نيست شد و هست شد"‪",‬بلبل جان مست‬
‫شد سوي گلستان رسيد"‬
‫‪",1012,11‬پرده برانداخت حور جمله جهان همچو طور"‪",‬زير و زبر بست‬
‫نور موسي عمران رسيد"‬
‫‪",1012,12‬هرچه خيال نكوست عشق هيولي اوست"‪",‬صورت از رشك‬
‫حق پرده گر جان رسيد"‬
‫‪",1012,13‬هست تنت چون غبار بر سر بادي سوار"‪",‬چونك جدا گشت باد‬
‫خاك بماچان رسيد"‬
‫‪",1012,14‬اعلم ان الغبار مرتفع بالرياح"‪",‬مثل هوي اختفي وسط صياح‬
‫شديد"‬
‫‪",1013,1‬اگر حريف مني پس بگو كه دوش چه بود"‪",‬ميان اين دل و آن‬
‫يار مي فروش چه بود"‬
‫‪",1013,2‬فديت سيدنا انه يري و يجود"‪",‬الي البقا يبلغ من الفنا يذود"‬
‫‪",1013,3‬اگر به چشم بديدي جمال ما هم دوش"‪",‬مرا بگو كه در آن حلقه‬
‫هاي گوش چه بود"‬
‫‪",1013,4‬معاد كل شرود طغي و منه نآي"‪",‬مثال ظلك ان طال هو اليك‬
‫يعود"‬
‫‪",1013,5‬وگر تو با من هم خرقه اي و همرازي"‪",‬بگو كه صورت آن شيخ‬
‫خرقه پوش چه بود"‬
‫‪",1013,6‬بامر حافظ الله المكان يعي"‪",‬بمس عاطفه الله الزمان ولود"‬
‫‪",1013,7‬اگر فقيري و ناگفته راز مي شنوي"‪",‬بگو اشارت آن ناطق‬
‫خموش چه بود"‬
‫‪",1013,8‬ايا فواد فذب في لظي محبته"‪",‬ايا حياه فدومي فقد اتاك خلود"‬
‫‪",1013,9‬وگر نخفتي و از حال دوش آگاهي"‪",‬بگو كه نيمشب آن نعره و‬
‫خروش چه بود"‬
‫‪",1013,10‬تريد جبر جبير الفواد فانكسرن"‪",‬تريد نحله تاج فلتني به‬
‫سجود"‬
‫‪",1013,11‬از آنچ جامه و تن پاره پاره مي كرديم"‪",‬بيار پارگكي تا كه رنگ‬
‫و بوش چه بود"‬
‫‪",1013,12‬برغم انفك ل تنكسر كما الحيوان"‪",‬به نصف وجهك ل تسجدن‬
‫شبيه يهود"‬
‫‪",1013,13‬وگر چو يونس رستي ز حبس ماهي و بحر"‪",‬بگو كه معني آن‬
‫بحر و موج و جوش چه بود"‬
‫‪",1013,14‬يقول ليت حبيبي يحبني كرما"‪",‬اليس حبك تأثير حب ود ودود"‬
‫‪",1013,15‬وگر شناخته اي كاصل انس و جان ز كجاست"‪",‬يكيست اصل‬
‫پس اين وحشت و حوش چه بود"‬
‫‪",1013,16‬ايا نضاره عيشي بما تهيجني"‪",‬متي تقر عيوني و صاحبي‬
‫مفقود"‬
‫‪",1013,17‬وگر بديدي جاني كه پشت و رويش نيست"‪",‬گه تصور عشاق‬
‫پشت و روش چه بود"‬
‫‪",1013,18‬لئن سكرت بما قد سقيتني يا دهر"‪",‬اكون مثلك لدا لربه لكنود"‬
‫‪",1013,19‬وگر ز عشق تو سر دفتر غرض ماييم"‪",‬هزار دفتر و پيغام و‬
‫گفت و گوش چه بود"‬
‫‪",1014,1‬حكم البين بموتي و عمد"‪",‬رضي الصد بحيني و قصد"‬
‫‪",1014,2‬فتح الدهر عيون حسد"‪",‬فر آني بفناكم و حسد"‬
‫‪",1014,3‬يهرق العشق دما حقنت"‪",‬ليس للعشق قريب و ولد"‬
‫‪",1014,4‬لكن الموت حياه لكم"‪",‬لكن الفقر غنا و رغد"‬
‫‪",1014,5‬سافروا في سبل العشق معي"‪",‬ل تخافن ضلل و رصد"‬
‫‪",1014,6‬ل يهولنكم بعدكم"‪",‬دونكم و فد وصال و مدد"‬
‫‪",1014,7‬فنسيم طرب اولهم"‪",‬يهب السالك حول و جلد"‬
‫‪",1015,1‬اي شاهد سيمين ذقن در ده شرابي همچو زر"‪",‬تا سينه ها‬
‫روشن شود افزون شود نور نظر"‬
‫‪",1015,2‬كوري هشياران بده آن جام سلطاني بده"‪",‬تا جسم گردد همچو‬
‫جان تا شب شود همچون سحر"‬
‫‪",1015,3‬چون خواب را درهم زدي در ده شراب ايزدي"‪",‬زيرا نشايد در‬
‫كرم بر خلق بستن هر دو در"‬
‫‪",1015,4‬اي خورده جام ذوالمنن تشنيع بيهوده مزن"‪",‬زيرا كه فاز من‬
‫شكر زيرا كه خاب من كفر"‬
‫‪",1015,5‬اي تو مقيم ميكده هم مستي و هم مي زده"‪",‬تشنيعهاي بيهده‬
‫چون مي زني اي بي گهر"‬
‫‪",1016,1‬انا فتحنا عينكم فاستبصروا الغيب البصر"‪",‬انا قضينا بينكم‬
‫فاستبشروا بالمنتصر"‬
‫‪",1016,2‬باد صبا اي خوش خبر مژده بياور دل ببر"‪",‬جانم فدات اي مژده‬
‫ور بستان تو جانم ما حضر"‬
‫‪",1016,3‬شمشيرها جوشن شود ويرانها گلشن شود"‪",‬چشم جهان روشن‬
‫شود چون از تو آيد يك نظر"‬
‫‪",1016,4‬اي قهر بي دندان شده وي لطف صد چندان شده"‪",‬جان و جهان‬
‫خندان شده چون داد جانها را ظفر"‬
‫‪",1016,5‬هر كس كه ديدت اي ضيا و آن حضرت باكبريا"‪",‬بادا ورا شرم از‬
‫خداگر او بلفد از هنر"‬
‫‪",1016,6‬نگذاشت شير بيشه اي از هست ما يك ريشه اي"‪",‬ال كه نيم‬
‫انديشه اي در روز و شب هجران شمر"‬
‫‪",1016,7‬اي آفرين بر روي شه كزوي خجل شد روي مه"‪",‬كوران به ديده‬
‫گفته خه بشنوده لطفش گوش كر"‬
‫‪",1016,8‬از عشق آن سلطان من و آن دارو و درمان من"‪",‬كي سير گردد‬
‫جان من در جان من جوع البقر"‬
‫‪",1016,9‬ان كان عيشا قد هجر و اختل عقلي من سهر"‪",‬والله روحي ما‬
‫نفر والله روحي ما كفر"‬
‫‪",1016,10‬من ابروش او ماه وش او روز و من همچو شبش"‪",‬او جان و‬
‫من چون قالبش حيران از آن خوبي و فر"‬
‫‪",1016,11‬آه از دعا بي سامعي جرم و گنه بي شافعي"‪",‬درد و الم بي‬
‫نافعي رويم چو زر بي سيمبر"‬
‫‪",1016,12‬كي باشد آن در سفته من الحمدلله گفته من"‪",‬مستطرب و‬
‫خوش خفته من در سايه هاي آن شجر"‬
‫‪",1016,13‬تا ديدمي جانان خود من جويمي درمان خود"‪",‬كه گويمش‬
‫هجران خود بنمايمش خون جگر"‬
‫‪",1016,14‬اي گوهر بحر بقا چون حق تو بس پنهان لقا"‪",‬مخدوم شمس‬
‫الدين را تبريز شهر و مشتهر"‬
‫‪",1003,5‬ميوه هر شاخ به معده رود"‪",‬زانك برستست ز كون و فساد"‬
‫‪",1003,6‬نعمت ما چو ز مكون بود"‪",‬خلط نگردد بخور و ارتقاد"‬
‫‪",1003,7‬روزي هر قوم ز باغ دگر"‪",‬خوان بزرگست ترا اي جواد"‬
‫‪",1003,8‬قسمت بختست برو بخت جو"‪",‬بخت به از رخت بود المراد"‬
‫‪",1003,9‬بس كه نسيمي به دل اندر دميد"‪",‬زان مدد نور كه آرد ولد"‬
‫‪",1004,1‬دوش دل عربده گر با كي بود"‪",‬مشت كي كردست دو چشمش‬
‫كبود"‬
‫‪",1004,2‬آن دل پرخواره ز عشق شراب"‪",‬هفت قدح از دگران برفزود"‬
‫‪",1004,3‬مست شد و بر سر كوي اوفتاد"‪",‬دست زنان ناگه خوابش ربود"‬
‫‪",1004,4‬آن عسسي رفت قبايش ببرد"‪",‬وان دگري شد كمرش را گشود"‬
‫‪",1004,5‬آمد چنگي بنوازيد تار"‪",‬جست ز خواب آن دل بي تار و پود"‬
‫‪",1004,6‬ديد قبا رفته خمارش نماند"‪",‬ديد زيان كم شد سوداي سود"‬
‫‪",1004,7‬ديدش ساقي كه در آتش فتاد"‪",‬جام گرفت و سوي او شد چو‬
‫دود"‬
‫‪",1004,8‬بر غم او ريخت مي دلگشا"‪",‬صورت اقبال بدو رو نمود"‬
‫‪",1004,9‬بخت بقا يافت قبا گو برو"‪",‬ذوق فنا ديد چه جويد وجود"‬
‫‪",1004,10‬عالم ويرانه به جغدان حلل"‪",‬باد دو صد شنبه از آن جهود"‬
‫‪",1004,11‬ما چو خرابيم و خراباتييم"‪",‬خيز قدح پر كن و پيش آر زود"‬
‫‪",1004,12‬اين قدح از لطف نيايد به چشم"‪",‬جسم نداند مي جان آزمود"‬
‫‪",1004,13‬زان سوي گوش آمد اين طبل عيد"‪",‬در دلش آتش بزن افغان‬
‫عود"‬
‫‪",1004,14‬بس كن و اندر تتق عشق رو"‪",‬دلبر خوبست و هزاران حسود"‬
‫‪",1005,1‬هر كه ز عشاق گريزان شود"‪",‬بار دگر خواجه پشيمان شود"‬
‫‪",1005,2‬والله منت همه بر جان اوست"‪",‬هر كه سوي چشمه حيوان‬
‫شود"‬
‫‪",1005,3‬هر كه سبوي تو كشد عاقبت"‪",‬در حرم عشرت سلطان شود"‬
‫‪",1005,4‬تنگ بود حوصله آدمي"‪",‬از تو چو درياي و چو عمان شود"‬
‫‪",1005,5‬رو به دل اهل دلي جاي گير"‪",‬قطره به دريا در و مرجان شود"‬
‫‪",1005,6‬جنبش هر ذره به اصل خودست"‪",‬هرچه بود ميل كسي آن شود"‬
‫‪",1005,7‬كافر صد ساله چو بيند ترا"‪",‬سجده كند زود مسلمان شود"‬
‫‪",1005,8‬جان و دل از جذبه ميل و هوس"‪",‬هم صفت دلبر و جانان شود"‬
‫‪",1005,9‬خار كه سر تيز ره عاشق است"‪",‬عاقبه المر گلستان شود"‬
‫‪",1005,10‬ناطقه را بند كن و جمع باش"‪",‬گرنه ضمير تو پريشان شود"‬
‫‪",1006,1‬عشق مرا بر همگان برگزيد"‪",‬آمد و مستانه رخم را گزيد"‬
‫‪",1006,2‬شكر كزان كان زر جعفري"‪",‬روي مرا نادره گازي رسيد"‬
‫‪",1009,5‬هر ملولي كه ترا ديد و خوش و تازه نشد"‪",‬آب و نانش تيره باد‬
‫و آتشش بادا رماد"‬
‫‪",1009,6‬خوابناكي كه صباحت ديد و از جا برنجست"‪",‬چشم بختش خفته‬
‫بادا تا الي يوم المعاد"‬
‫‪",1010,1‬مي رأي درا تلل نوره وسط الفواد"‪",‬بيننا و بينه قبل التجلي الف‬
‫واد"‬
‫‪",1010,2‬جا من يحيي الموات والرميم و الرفات"‪",‬ايهاالموات قوموا‬
‫وابصروا يوم التناد"‬
‫‪",1010,3‬طارت الكتب الكرام من كرام كاتبين"‪",‬ايقظوا من غفله ثم‬
‫انشروا للجهتاد"‬
‫‪",1010,4‬جانا ميزاننا كي تختبر اوزاننا"‪",‬ربنا اصلح شأننا او جد به عفو يا‬
‫جواد"‬
‫‪",1010,5‬اضحكوا بعدالبكا يا نعم هذالمشتكا"‪",‬قد خرجتم من حجاب و‬
‫انتبهتم من رقاد"‬
‫‪",1010,6‬پارسي گوييم شاها آگهي خود از فواد"‪",‬ماه تو تابنده باد و دولت‬
‫پاينده باد"‬
‫‪",1010,7‬هر ملولي كه ترا ديد و خوش و تازه نشد"‪",‬آب نابش تيره باد و‬
‫آتشش بادا رماد"‬
‫‪",1010,8‬خوابناكي كه صباحت ديد و از جا برنجست"‪",‬چشم بختش خفته‬
‫بادا تا الي يوم المعاد"‬
‫‪",1011,1‬مير خوبان را دگر منشور خوبي در رسيد"‪",‬در گل و گلزار و‬
‫نسرين روح ديگر بردميد"‬
‫‪",1011,2‬يا مليحا زاده الرحمن احسانا جديد"‪",‬يا منيرا زاده نور علي نور‬
‫مزيد"‬
‫‪",1011,3‬خوشتر از جان خود چه باشد جان فداي خاك تو"‪",‬خوبتر از ماه‬
‫چه بود ماه در تو ناپديد"‬
‫‪",1011,4‬كل ذي روح يفدي في هواك روحه"‪",‬كل بستان انيق من جناك‬
‫مستفيد"‬
‫‪",1011,5‬لست انكر ما ذكرتم البقا في الفنا"‪",‬كل من ابدي جميل ليس‬
‫يبعد ان يعيد"‬
‫‪",1011,6‬اين ملولي مي كشد جان را كه چيزي تو بگو"‪",‬هيچ كس را كس‬
‫گريبان از گزافه كي كشيد"‬
‫‪",1012,1‬يا شبه الطيف لي انت قريب بعيد"‪",‬جمله ارواحنا تغمس فيما‬
‫تريد"‬
‫‪",1012,2‬نوبت آدم گذشت نوبت مرغان رسيد"‪",‬طبل قيامت زدند خيز كه‬
‫فرمان رسيد"‬
‫‪",1012,3‬انت لطيف الفعال انت لذيذ المقال"‪",‬انت جمال الكمال زدت‬
‫فهل من مزيد"‬
‫‪",1012,4‬از پس دور قمر دولت بگشاد در"‪",‬دلق برون كن ز سر خلعت‬
‫سلطان رسيد"‬
‫‪",1012,5‬جا اوان السرور زال زمان الفتور"‪",‬ليس لدنيا غرور يا سندي‬
‫لتحيد"‬
‫‪",1012,6‬ديو و پري داشت تخت ظلم ازان بود سخت"‪",‬ديو رها كرد رخت‬
‫چتر سليمان رسيد"‬
‫‪",1012,7‬هل طرب يا غلم فامل كأس المدام"‪",‬انت بدار السلم ساكن‬
‫قصر مشيد"‬
‫‪",1012,8‬عشق چه خوش حاكميست ظالم و بي قول نيست"‪",‬حاجت‬
‫لحول نيست ديو مسلمان رسيد"‬
‫‪",1017,1‬آمد ترش رويي دگر يا زمهرير است او مگر"‪",‬برريز جامي بر‬
‫سرش اي ساقي همچون شكر"‬
‫‪",1017,2‬يا مي دهش از بلبله يا خود براهش كن هله"‪",‬زيرا ميان گلرخان‬
‫خوش نيست عفريت اي پسر"‬
‫‪",1017,3‬در ده مي پيغامبري تا خر نماند در خري"‪",‬خر را برويد در زمان‬
‫از باده عيسي دو پر"‬
‫‪",1017,4‬در مجلس مستان دل هشيار اگر آيد مهل"‪",‬داني كه مستان را‬
‫بود در حال مستي خير و شر"‬
‫‪",1017,5‬اي پاسبان بر در نشين در مجلس ما ره مده"‪",‬جز عاشقي آتش‬
‫دلي كايد از او بوي جگر"‬
‫‪",1017,6‬گر دست خواهي پا دهد ور پاي خواهي سر نهد"‪",‬ور بيل خواهي‬
‫عاريت بر جاي بيل آرد تبر"‬
‫‪",1017,7‬تا در شراب آغشته ام بي شرم و بي دل گشته ام"‪",‬اسپر‬
‫سلمت نيستم در پيش تيغم چون سپر"‬
‫‪",1017,8‬خواهم يكي گوينده اي آب حياتي زنده اي"‪",‬كاتش بخواب اندر‬
‫زند وين پرده گويد تا سحر"‬
‫‪",1017,9‬اندر تن من گر رگي هشيار يابي بر درش"‪",‬چون شير گير حق‬
‫نشد او را در اين ره سگ شمر"‬
‫‪",1017,10‬قومي خراب و مست و خوش قومي غلم پنج و شش"‪",‬آنها‬
‫جدا وينها جدا آنها دگر وينها دگر"‬
‫‪",1017,11‬ز اندازه بيرون خورده ام كاندازه را گم كرده ام"‪",‬شد وايدي‬
‫شد وا فمي هذا حفاظ ذي السكر"‬
‫‪",1017,12‬هين نيش ما را نوش كن افغان ما را گوش كن"‪",‬ما را چو خود‬
‫بيهوش كن بيهوش سوي ما نگر"‬
‫‪",1018,1‬رو چشم جان را برگشا در بي دلن اندر نگر"‪",‬قومي چو دل زير‬
‫و زبر قومي چو جان بي پا و سر"‬
‫‪",1018,2‬بي كسب و بي كوشش همه چون ديگ در جوشش همه"‪",‬بي‬
‫پرده و پوشش همه دل پيش حكمش چون سپر"‬
‫‪",1018,3‬از باغ و گل دلشادتر وز سرو هم آزادتر"‪",‬وز عقل و دانش رادتر‬
‫وز آب حيوان پاك تر"‬
‫‪",1018,4‬چون ذره ها اندر هوا خورشيد ايشان را قبا"‪",‬برآب و گل بنهاده‬
‫پا وز عين دل بر كرده سر"‬
‫‪",1018,5‬در موج درياهاي خون بگذشته بر بالي خون"‪",‬وز موج وز غوغاي‬
‫خون دامانشان ناگشته تر"‬
‫‪",1018,6‬در خار ليكن همچو گل در حبس ليكن همچو مل"‪",‬در آب و گل‬
‫ليكن چو دل در شب و ليكن چو سحر"‬
‫‪",1018,7‬باري تو از ارواحشان وز باده و اقداحشان"‪",‬مستي خوشي از‬
‫راحشان فارغ شده از خير و شر"‬
‫‪",1018,8‬بس كن كه هر مرغ اي پسر خود كي خورد انجير تر"‪",‬شد طعمه‬
‫طوطي شكر وان زاغ را چيزي دگر"‬
‫‪",1019,1‬ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر"‪",‬ديوانگان را مي كند‬
‫زنجير او ديوانه تر"‬
‫‪",1019,2‬اي عشق شوخ بوالعجب آورده جان را در طرب"‪",‬آري درآ هر‬
‫نيمشب بر جان مست بي خبر"‬
‫‪",1019,3‬ما را كجا باشد امان كز دست اين عشق آسمان"‪",‬ماندست اندر‬
‫خر كمان چون عاشقان زير و زبر"‬
‫‪",1019,4‬اي عشق خونم خورده اي صبر و قرارم برده اي"‪",‬از فتنه روز و‬
‫شبت پنهان شدستم چون سحر"‬
‫‪",1019,5‬در لطف اگر چون جان شوم از جان كجا پنهان شوم"‪",‬گر در‬
‫عدم غلطان شوم اندر عدم داري نظر"‬
‫‪",1019,6‬ما را كه پيدا كرده اي ني از عدم آورده اي"‪",‬اي هر عدم صندوق‬
‫تو اي در عدم بگشاده در"‬
‫‪",1019,7‬هستي خوش و سرمست تو گوش عدم در دست تو"‪",‬هر دو‬
‫طفيل هست تو بر حكم تو بنهاده سر"‬
‫‪",1019,8‬كاشانه را ويرانه كن فرزانه را ديوانه كن"‪",‬و آن باده در پيمانه‬
‫كن تا هر دو گردد بي خطر"‬
‫‪",1019,9‬اي عشق چست معتمد مستي سلمت مي كند"‪",‬بشنو سلم‬
‫مست خود دل را مكن همچون حجر"‬
‫‪",1019,10‬چون دست او بشكسته اي چون خواب او بربسته اي"‪",‬بشكن‬
‫خمار مست را بر كوي مستان برگذر"‬
‫‪",1020,1‬اي تو نگار خانگي خانه درا ازين سفر"‪",‬پسته لعل برگشا تا‬
‫نشود گران شكر"‬
‫‪",1020,2‬ساقي روح چون تويي كشتي نوح چون تويي"‪",‬تا كه تهيست‬
‫ساغرم خون چه پرست اين جگر"‬
‫‪",1020,3‬طعنه زند مرا ز كين رو صنمي دگر گزين"‪",‬در دو جهان يكي بگو‬
‫كو صنمي كجا دگر"‬
‫‪",1020,4‬آن قلمي كه نقش كرد چونك بديد نقش تو"‪",‬گفت كه هاي گم‬
‫شدم اين ملكست يا بشر"‬
‫‪",1020,5‬جان و جهان چرا چنين عيب و ملمتم كني"‪",‬در دل من درآ ببين‬
‫هر نفسي يكي حشر"‬
‫‪",1020,6‬عشق بگويد الصل مايده دو صد بل"‪",‬خشك لبي و چشم تر مايده‬
‫بين ز خشك و تر"‬
‫‪",1020,7‬چونك چشيدي اين دو را جلوه شود بتي ترا"‪",‬شهره يكي ستاره‬
‫اي بنده او دو صد قمر"‬
‫‪",1020,8‬فاش بگو كه شمس دين خاصبك و شه يقين"‪",‬در تبريز همچو‬
‫دين اوست نهان و مشتهر"‬
‫‪",1021,1‬گرم درآ و دم مده باده بيار و غم ببر"‪",‬اي دل و جان هر طرف‬
‫چشم و چراغ هر سحر"‬
‫‪",1021,2‬هم طرب سرشته اي هم طلب فرشته اي"‪",‬هم عرصات گشته‬
‫اي پر ز نبات و نيشكر"‬
‫‪",1021,3‬خيز كه رسته خيز شد روز نبات ريز شد"‪",‬با خردم ستيز شد‬
‫هين بربا ازو خبر"‬
‫‪",1021,4‬خوش خبران غلم تو رطل گران سلم تو"‪",‬چون شنوند نام تو‬
‫ياوه كنند پا و سر"‬
‫‪",1021,5‬خيز كه روز مي رود فصل تموز مي رود"‪",‬رفت و هنوز مي رود‬
‫ديو ز سايه عمر"‬
‫‪",1021,6‬اي بشنيده آه جان باده رسان ز راه جان"‪",‬پشت دل و پناه جان‬
‫پيش درا چو شير نر"‬
‫‪",1024,2‬تو گردي راست اوليتر از آنك كژ نهي او را"‪",‬وگر تو كژ نهي او‬
‫را با ستيزت كند كژتر"‬
‫‪",1024,3‬ز بابا بشنو و برجه كه سلطانيت مي خواند"‪",‬كه خاك اوست‬
‫كيخسرو بميرد پيش او سنجر"‬
‫‪",1024,4‬چو ان الله يدعو را شنيدي كژ مكن رو را"‪",‬زهي راعي زهي‬
‫داعي زهي راه و زهي رهبر"‬
‫‪",1024,5‬پراكنده شدي اي جان بهر درد و بهر درمان"‪",‬ز عشقش جوي‬
‫جمعيت در آن جامع بنه منبر"‬
‫‪",1024,6‬چو كر و فر او ديدي تويي كرار و شير حق"‪",‬چو بال و پر او‬
‫ديدي تويي طيار چون جعفر"‬
‫‪",1025,1‬مرا آن اصل بيداري دگرباره بخواب اندر"‪",‬بداد افيون شور و‬
‫شر ببرد از سر ببرد از سر"‬
‫‪",1025,2‬به صد حيله كنم غافل ازو خود را كنم جاهل"‪",‬بيايد آن مه كامل‬
‫بدست او چنين ساغر"‬
‫‪",1025,3‬مرا گويد نمي گويي كه تا چند از گدارويي"‪",‬چو هر عوري و‬
‫ادباري گدايي مي كني هر در"‬
‫‪",1025,4‬بدين زاري و خفريقي غلم دلق و ابريقي"‪",‬اگر حقي و تحقيقي‬
‫چرايي اين جوال اندر"‬
‫‪",1025,5‬ازينها كز تو مي زايد شهان را ننگ مي آيد"‪",‬ملك بودي چرا بايد‬
‫كه باشي ديو را تسخر"‬
‫‪",1025,6‬كه داند گفت گفت او كه عالم نيست جفت او"‪",‬ز پيدا و نهفت‬
‫او جهان كورست و هستي كر"‬
‫‪",1025,7‬مرا گر آن زبان بودي كه راز يار بگشودي"‪",‬هر آن جاني كه‬
‫بشنودي برون جستي ازين معبر"‬
‫‪",1025,8‬از آن دلدار دريا دل مرا حاليست بس مشكل"‪",‬كه ويران مي‬
‫شود سينه از آن جولن و كر و فر"‬
‫‪",1025,9‬اگر با مومنان گويم همه كافر شوند آندم"‪",‬وگر با كافران گويم‬
‫نماند در جهان كافر"‬
‫‪",1025,10‬چو دوش آمد خيال او به خواب اندر تفضل جو"‪",‬مرا پرسيد‬
‫چوني تو بگفتم بي تو بس مضطر"‬
‫‪",1025,11‬اگر صد جان بود ما را شود خون از غمت يارا"‪",‬دلت سنگست‬
‫يا خارا و يا كوهيست از مرمر"‬
‫‪",1026,1‬گرچه نه به درياييم دانه گهريم آخر"‪",‬ور چه نه به ميدانيم در كر‬
‫و فريم آخر"‬
‫‪",1026,2‬گر باده دهي ور ني زان باده دوشينه"‪",‬از دادن و نادادن بس بي‬
‫خبريم آخر"‬
‫‪",1026,3‬اي عشق چه زيبايي چه راوق و گيرايي"‪",‬گر رفت زر و كيسه در‬
‫كان زريم آخر"‬
‫‪",1026,4‬اي طعنه زنان بر ما بگشاده زبان بر ما"‪",‬باري ز شما خامان ما‬
‫مست تريم آخر"‬
‫‪",1026,5‬لولي كه زرش نبود مال پدرش نبود"‪",‬دزدي نكند گويد پس ما‬
‫چه خوريم آخر"‬
‫‪",1026,6‬ما لولي و شنگولي بي مكسب و مشغولي"‪",‬جز مال مسلمانان‬
‫مال كي بريم آخر"‬
‫‪",1026,7‬زنبيل اگر برديم خرماش درآگنديم"‪",‬وز نيل اگر خورديم هم‬
‫نيشكريم آخر"‬
‫‪",1029,3‬اي بر در و بام تو از لذت جام تو"‪",‬جانها به صبوح آيند من از‬
‫همگان زوتر"‬
‫‪",1029,4‬سوداي تو مي آرد زان مي كه نه قي آرد"‪",‬از سينه به چشم آيد‬
‫از نور عيان زوتر"‬
‫‪",1030,1‬نيميت ز زهر آمد نيمي دگر از شكر"‪",‬بالله كه چنين منگر بالله‬
‫كه چنان منگر"‬
‫‪",1030,2‬هر چند كه زهر از تو كانيست شكرها را"‪",‬زان رو كه چنين نوري‬
‫زان رنگ چنان انور"‬
‫‪",1030,3‬نوري كه نيارم گفت در پاي تو مي افتد"‪",‬معنيش كه درويشا در‬
‫ما بنگر خوشتر"‬
‫‪",1030,4‬در من كه توم بنگر خود بين شو و همچين شو"‪",‬اي نور ز سر تا‬
‫پا از پاي مگو وز سر"‬
‫‪",1030,5‬چون در بصر خلقي گويي تو پر از زرقي"‪",‬اي آنك تو هم غرقي‬
‫در خون دل من تر"‬
‫‪",1030,6‬ار زانك گهر داري درياي دو چشمم بين"‪",‬ور سنگ محك داري‬
‫اندر رخ من بين زر"‬
‫‪",1030,7‬آن شير خدايي را شمس الحق تبريزي"‪",‬صيدي كه نه روبه شد‬
‫او را به سگي مشمر"‬
‫‪",1031,1‬جان من و جان تو بستست به همديگر"‪",‬همرنگ شوم از تو گر‬
‫خير بود گر شر"‬
‫‪",1031,2‬اي دلبر شنگ من اي مايه رنگ من"‪",‬اي شكر تنگ من از تنگ‬
‫شكر خوشتر"‬
‫‪",1031,3‬اي ضربت تو محكم اي نكته تو مرهم"‪",‬من گشته تمامي كم تا‬
‫من تو شدم يكسر"‬
‫‪",1031,4‬همسايه ما بودي چون چهره تو بنمودي"‪",‬تا خانه يكي كردي اي‬
‫خوش قمر انور"‬
‫‪",1031,5‬يك حمله تو شاهانه بردار تو اين خانه"‪",‬تا جز تو فنا گردد كالله‬
‫هوالكبر"‬
‫‪",1031,6‬چون محو كند راهم ني جويم و ني خواهم"‪",‬زيرا همه كس داند‬
‫كه اكسير نخواهد زر"‬
‫‪",1031,7‬از تابش آن كوره مس گفت كه زر گشتم"‪",‬چون گشت دلش‬
‫تابان زان آتش نيكو فر"‬
‫‪",1031,8‬مس باز به خويش آمد نوشش همه نيش آمد"‪",‬تا باز به پيش‬
‫آمد اكسير گرا شهر"‬
‫‪",1032,1‬تا چند زني بر من ز انكار تو خار آخر"‪",‬من با تو نمي گويم اي‬
‫مرده پار آخر"‬
‫‪",1032,2‬ماننده ابري تو هم مظلم و بي باران"‪",‬تاريك مكن اي ابر يك‬
‫قطره ببار آخر"‬
‫‪",1032,3‬اين جمله فرمانها از بهر قدر آمد"‪",‬اي جبري غافل تو از لذت‬
‫كار آخر"‬
‫‪",1032,4‬با كور كسي گويد كين رشته به سوزن كش"‪",‬با بسته كسي‬
‫گويد كانجاست شكار آخر"‬
‫‪",1032,5‬با طفل دو روزه كس از شاهد و مي گويد"‪",‬يا با نظر حيوان از‬
‫چشم خمار آخر"‬
‫‪",1032,6‬چون هيچ نيابي توي پهلوي زنان بنشين"‪",‬از حلقه جانبازان بگذر‬
‫به كنار آخر"‬
‫‪",1032,7‬در قدرت مخدومي شمس الحق تبريزي"‪",‬غوطي بخوري بيني‬
‫حق را به نظار آخر"‬
‫‪",1034,2‬تو درياي الهي همه خلق چو ماهي"‪",‬چو خشك آوري اي دوست‬
‫بميرند به ناچار"‬
‫‪",1034,3‬مگو با دل شيدا دگر وعده فردا"‪",‬كه بر چرخ رسيدست ز فرداي‬
‫تو زنهار"‬
‫‪",1034,4‬چو در دست تو باشيم ندانيم سر از پاي"‪",‬چو سرمست تو‬
‫باشيم بيفتد سر و دستار"‬
‫‪",1034,5‬عطاهاي تو نقدست شكايت نتوان كرد"‪",‬وليكن گله كرديم براي‬
‫دل اغيار"‬
‫‪",1034,6‬مرا عشق بپرسيد كه اي خواجه چه خواهي"‪",‬چه خواهد سر‬
‫مخمور به غير در خمار"‬
‫‪",1034,7‬سراسر همه عيبيم بديدي و خريدي"‪",‬زهي كاله پر عيب زهي‬
‫لطف خريدار"‬
‫‪",1034,8‬ملوكان همه زربخش تويي خسرو سربخش"‪",‬سر از گور برآورد‬
‫ز تو مرده پيرار"‬
‫‪",1034,9‬مللت نفزاييد دلم را هوس دوست"‪",‬اگر ره زندم جان ز جان‬
‫گردم بيزار"‬
‫‪",1034,10‬چو ابر تو بباريد برويد سمن از ريگ"‪",‬چو خورشيد تو درتافت‬
‫برويد گل و گلزار"‬
‫‪",1034,11‬ز سوداي خيال تو شدستيم خيالي"‪",‬كي داني چه شويم از تو‬
‫چو باشد گه ديدار"‬
‫‪",1034,12‬همه شيشه شكستيم كف پاي بخستيم"‪",‬حريافن همه مستيم‬
‫مزن جز ره هموار"‬
‫‪",1035,1‬اي عاشق بيچاره شده زار بزر بر"‪",‬گويي كه نزد مرگ ترا حلقه‬
‫بدر بر"‬
‫‪",1035,2‬بنديش از آن روز كه دمهاي شماري"‪",‬تو مي زني و وهم زنت‬
‫شوي دگر بر"‬
‫‪",1035,3‬خود را تو سپر كن به قبول همه احكام"‪",‬زان پيش كه تير اجل‬
‫آيد به سپر بر"‬
‫‪",1035,4‬از آدمي ادراك و نظر باشد مقصود"‪",‬كاي رحمت پيوسته به‬
‫ادراك و نظر بر"‬
‫‪",1035,5‬اي كان شكر فضل تو وين خلق چو طوطي"‪",‬طوطي چه كند كه‬
‫ننهد دل به شكر بر"‬
‫‪",1035,6‬آن نيشكر از عشق تو صد جاي كمر بست"‪",‬شكر تو نبشتست‬
‫بر اطراف كمر بر"‬
‫‪",1035,7‬جز شمس و قمر باصره را نور دگر ده"‪",‬اي نور تو وافر شده بر‬
‫شمس و قمر بر"‬
‫‪",1035,8‬از كار جهان سير شده خاطر عارف"‪",‬عاشق شده بر شيوه و بر‬
‫كار دگر بر"‬
‫‪",1035,9‬ديدست كه گر نوش كند آب جهان را"‪",‬بي حضرت تو آب ندارد‬
‫به جگر بر"‬
‫‪",1035,10‬گيرم همه شب پاس نداري و نزاري"‪",‬خود را بزن اي مخلص‬
‫بر ورد سحر بر"‬
‫‪",1035,11‬آنها كه شب و صبحدم آرام نديدند"‪",‬ناگاه فتادند بر آن گنج گهر‬
‫بر"‬
‫‪",1035,12‬موسي همه شب نور همي جست و به آخر"‪",‬نوري عجبي ديد‬
‫به بالي شجر بر"‬
‫‪",1035,13‬يعقوب وطن ساخت به جان طره شب را"‪",‬تا بوسه زد آخر به‬
‫رخ و زلف پسر بر"‬
‫‪",1035,14‬مقصود خدا بود و پسر بود بهانه"‪",‬عاشق نشود جان پيمبر به‬
‫بشر بر"‬
‫‪",1037,9‬خامش كه اشارت ز شه عشق چنين است"‪",‬كز صبر گلوي دل و‬
‫جان گير و بيفشار"‬
‫‪",1038,1‬به حسن تو نباشد يار ديگر"‪",‬درآ اي ماه خوبان بار ديگر"‬
‫‪",1038,2‬مرا غير تماشاي جمالت"‪",‬مبادا در دو عالم كار ديگر"‬
‫‪",1038,3‬بدزديدي ز حسن تو يكي چيز"‪",‬اگر بودي چو تو عيار ديگر"‬
‫‪",1038,4‬چو خورشيد جمالت روي بنمود"‪",‬ز هر ذره شنو اقرار ديگر"‬
‫‪",1038,5‬زهي دريا كه آگندي ز گوهر"‪",‬كه هر قطره نمود انبار ديگر"‬
‫‪",1038,6‬به يك خانه دو بيمارند و عاشق"‪",‬منم بيمار و دل بيمار ديگر"‬
‫‪",1038,7‬خدايا هر دو را تيمار كردي"‪",‬وليكن ماند آن تيمار ديگر"‬
‫‪",1038,8‬چه داند جان منكر اين سخن را"‪",‬كه او را نيست آن ديدار ديگر"‬
‫‪",1038,9‬كه منكر گفت سنايي خود همينست"‪",‬سنايي گفت ني خروار‬
‫ديگر"‬
‫‪",1038,10‬بدان خروار تو خروار منگر"‪",‬گشا دو چشم عيسي وار ديگر"‬
‫‪",1039,1‬بگرد فتنه مي گردي دگربار"‪",‬لب با مست و مستي هوش مي‬
‫دار"‬
‫‪",1039,2‬كجا گردم دگر كو جاي ديگر"‪",‬كه ما في الدار غيرالله ديار"‬
‫‪",1039,3‬نگردد نقش جز بر كلك نقاش"‪",‬بگرد نقطه گردد پاي پرگار"‬
‫‪",1039,4‬چو تو باشي دل و جان كم نيايد"‪",‬چو سر باشد بيايد نيز دستار"‬
‫‪",1039,5‬گرفتارست دل در قبضه حق"‪",‬گرفته صعوه را بازي به منقار"‬
‫‪",1039,6‬ز منقارش فلك سوراخ سوراخ"‪",‬ز چنگالش گرانجانان سبكبار"‬
‫‪",1039,7‬رها كن اين سخنها را ندا كن"‪",‬به مخموران كه آمد شاه خمار"‬
‫‪",1039,8‬غم و انديشه را گردن بريدند"‪",‬كه آمد دور وصل و لطف و ايثار"‬
‫‪",1039,9‬هل اي ساربان اشتر بخوابان"‪",‬ازين خوشتر كجا باشد علف زار"‬
‫‪",1039,10‬چو مهمانان بدين دولت رسيدند"‪",‬بيا اي خازن و بگشاي انبار"‬
‫‪",1039,11‬شب مشتاق را روزي نيايد"‪",‬چنين پنداشتي ديگر مپندار"‬
‫‪",1039,12‬خمش كن تا خموش ما بگويد"‪",‬ويست اصل سخن سلطان‬
‫گفتار"‬
‫‪",1040,1‬جفا از سر گرفتي ياد مي دار"‪",‬نكردي آنچه گفتي ياد مي دار"‬
‫‪",1040,2‬نگفتي تا قيامت با تو جفتم"‪",‬كنون با جور جفتي ياد مي دار"‬
‫‪",1040,3‬مرا بيدار در شبهاي تاريك"‪",‬رها كردي و خفتي ياد مي دار"‬
‫‪",1040,4‬به گوش خصم مي گفتي سخنها"‪",‬مرا ديدي نهفتي ياد مي دار"‬
‫‪",1040,5‬نگفتي خار باشم پيش دشمن"‪",‬چو گل با او شكفتي ياد مي دار"‬
‫‪",1040,6‬گرفتم دامنت از من كشيدي"‪",‬چنين كردي و رفتي ياد مي دار"‬
‫‪",1040,7‬همي گويم عتابي من به نرمي"‪",‬تو مي گويي بزفتي ياد مي دار"‬
‫‪",1021,7‬مست و خراب و شاد و خوش مي گذري ز پنج و شش"‪",‬قافله‬
‫را بكش بكش خوش سفريست اين سفر"‬
‫‪",1021,8‬لحظه به لحظه دم به دم مي بده و بسوز غم"‪",‬نوبت تست اي‬
‫صنم دور تو است اي قمر"‬
‫‪",1021,9‬عقل رباست و دل ربا در تبريز شمس دين"‪",‬آن تبريز چون بصر‬
‫شمس دروست چون نظر"‬
‫‪",1021,10‬گرچه بصر عيان بود نور درو نهان بود"‪",‬ديده نمي شود نظر جز‬
‫به بصيرتي دگر"‬
‫‪",1022,1‬دي سحري برگذري گفت مرا يار"‪",‬شيفته و بي خبري چند ازين‬
‫كار"‬
‫‪",1022,2‬چهره من رشك گل و ديده خود را"‪",‬كرده پر از خون جگر در‬
‫طلب خار"‬
‫‪",1022,3‬گفتم كي پيش قدت سرو نهالي"‪",‬گفتم كي پيش رخت شمع‬
‫فلك تار"‬
‫‪",1022,4‬گفتم كي زير و زبر چرخ و زمينت"‪",‬نيست عجب گر بر تو نيست‬
‫مرا بار"‬
‫‪",1022,5‬گفت منم جان و دلت خيره چه باشي"‪",‬دم مزن و باش بر‬
‫سيمبرم زار"‬
‫‪",1022,6‬گفتم كي از دل و جان برده قراري"‪",‬نيست مرا تاب سكون‬
‫گفت به يكبار"‬
‫‪",1022,7‬قطره درياي مني دم چه زني بيش"‪",‬غرقه شو و جان صدف پر‬
‫ز گهر دار"‬
‫‪",1023,1‬اگر باده خوري باري ز دست دلبر ما خور"‪",‬ز دست يار آتش‬
‫روي عالم سوز زيبا خور"‬
‫‪",1023,2‬نمي شايد كچون برقي بهر دم خرمني سوزي"‪",‬مثال كشت‬
‫كوهستان همه شربت ز بال خور"‬
‫‪",1023,3‬اگر خواهي كه چون مجنون حجاب عقل بردري"‪",‬ز دست عشق‬
‫پا بر جا شراب آنجا ز بيجا خور"‬
‫‪",1023,4‬اگر دلتنگ و بدرنگي به زير گلبنش بنشين"‪",‬وگر مخمور و‬
‫مغموري ازين بگزيده صهبا خور"‬
‫‪",1023,5‬گريزانست اين ساقي ازين مستان ناموسي"‪",‬اگر اوباش و‬
‫قلشي مخور پنهان و پيدا خور"‬
‫‪",1023,6‬حريفان گر همي خواهي چو بسطامي و چون كرخي"‪",‬مخور‬
‫باده درين گلخن بر آن سقف معل خور"‬
‫‪",1023,7‬برو گر كار كي داري بكار خويشتن بنشين"‪",‬چو بر يوسف نه اي‬
‫مجنون غم نان زليخا خور"‬
‫‪",1023,8‬كسي دكان كند ويران كه بطال جهان باشد"‪",‬چو نربودست‬
‫سيلبت تو آب از مشك سقا خور"‬
‫‪",1023,9‬بگرد ديگ اين دنيا چو كفليز ار همي گردي"‪",‬برون رو اي سيه‬
‫كاسه مخور حمرا و حلوا خور"‬
‫‪",1023,10‬درين بازار اي مجنون چو منبل گرد تن پر خون"‪",‬چو در شاهد‬
‫طمع كردي برو شمشير لل خور"‬
‫‪",1023,11‬اگر مشتاق اشراقات شمس الدين تبريزي"‪",‬شراب صبر و‬
‫تقوي را تو بي اكراه و صفرا خور"‬
‫‪",1024,1‬مرا همچون پدر بنگر نه همچون شوهر مادر"‪",‬پدر را نيك واقف‬
‫دان از آن كژ بازي مضمر"‬
‫‪",1026,8‬گر شحنه بگيردمان آرد به چه و زندان"‪",‬بر چاه زنخدانش آبي‬
‫بچريم آخر"‬
‫‪",1026,9‬چاهش خوش و زندانش وان ساقي و مستانش"‪",‬وان گفتن بي‬
‫سيمان كه سيمبريم آخر"‬
‫‪",1026,10‬مي گويد جان با تن كاي تن خمش و تن زن"‪",‬لب بند و بصر‬
‫بگشا صاحب نظريم آخر"‬
‫‪",1027,1‬يغما بك تركستان بر زنگ بزد لشكر"‪",‬در قلعه بي خويشي بگريز‬
‫هل زوتر"‬
‫‪",1027,2‬تا كي ز شب زنگي بر عقل بود تنگي"‪",‬شاهنشه صبح آمد زد بر‬
‫سر او خنجر"‬
‫‪",1027,3‬گاو سيه شب را قربان سحر كردند"‪",‬موذن پي اين گويد كالله‬
‫هوالكبر"‬
‫‪",1027,4‬آورد برون گردون از زير لگن شمعي"‪",‬كز خجلت نور او بر چرخ‬
‫نماند اختر"‬
‫‪",1027,5‬خورشيد گر از اول بيمار صفت باشد"‪",‬هم از دل خود گردد در‬
‫هر نفسي خوشتر"‬
‫‪",1027,6‬اي چشم كه پر دردي در سايه او بنشين"‪",‬زنهار در اين حالت در‬
‫چهره او بنگر"‬
‫‪",1027,7‬آن واعظ روشن دل كو ذره به رقص آرد"‪",‬بس نور كه بفشاند‬
‫او از سر اين منبر"‬
‫‪",1027,8‬شاباش زهي نوري بر كوري هر كوري"‪",‬كو روي نپوشاند زان‬
‫پس كه برآرد سر"‬
‫‪",1027,9‬شمس الحق تبريزي در آينه صافت"‪",‬گر غير خدا بينم باشم بتر‬
‫از كافر"‬
‫‪",1028,1‬ذاتت عسلست اي جان گفتت عسلي ديگر"‪",‬اي عشق ترا در‬
‫جان هر دم عملي ديگر"‬
‫‪",1028,2‬از روي تو در هر جان باغ و چمني خندان"‪",‬وز جعد تو در هر دل‬
‫از مشك تلي ديگر"‬
‫‪",1028,3‬مه را ز غمت باشد گه دق و گه استسقا"‪",‬مه زين خللي رسته‬
‫از صد خللي ديگر"‬
‫‪",1028,4‬با لطف بهارت دل چون برگ چرا لرزد"‪",‬ترسد كه خزان آيد آرد‬
‫دغلي ديگر"‬
‫‪",1028,5‬هر سرمه و هر دارو كز خاك درت نبود"‪",‬در ديده دل آرد درد و‬
‫سبلي ديگر"‬
‫‪",1028,6‬ابليس ز لطف تو اوميد نمي برد"‪",‬هر دم ز تو مي تابد در وي‬
‫املي ديگر"‬
‫‪",1028,7‬فرعون ز فرعوني آمنت به جان گفته"‪",‬بر خرقه جان ديده ز‬
‫ايمان تكلي ديگر"‬
‫‪",1028,8‬خورشيد وصال تو روزي به جمل آيد"‪",‬در چرخ دلم يابد برج‬
‫حملي ديگر"‬
‫‪",1028,9‬اجزاي زمين را بين بر روي زمين رقصان"‪",‬اين جوق چو بنشيند‬
‫آيد بدلي ديگر"‬
‫‪",1028,10‬بر روي زمين جان را چون رو شرف و نوري"‪",‬در زير زمين تن‬
‫را چون تخم اجلي ديگر"‬
‫‪",1028,11‬تا چند غزلها را در صورت و حرف آري"‪",‬بي صورت و حرف از‬
‫جان بشنو غزلي ديگر"‬
‫‪",1029,1‬جان بر كف خود داري اي مونس جان زوتر"‪",‬من نيك سبك‬
‫گشتم آن رطل گران زوتر"‬
‫‪",1029,2‬از باده بسي ساغر فربه كن هر لغر"‪",‬هر چند سبك دستي اي‬
‫دست از آن زوتر"‬
‫‪",1033,1‬اي ديده مرا بر در واپس بكشيده سر"‪",‬باز از طرفي پنهان‬
‫بنموده رخ عبهر"‬
‫‪",1033,2‬يك لحظه سلف ديده كاينجايم تا داني"‪",‬بر حيرت من گاهي‬
‫خنديده تو چون شكر"‬
‫‪",1033,3‬در بسته به روي من يعني كه برو واپس"‪",‬بر بام شده در پي‬
‫يعني نمطي ديگر"‬
‫‪",1033,4‬سر را تو چنان كرده رو رو كه رقيب آمد"‪",‬من سجده كنان‬
‫گشته يعني كه از اين بگذر"‬
‫‪",1033,5‬من در تو نظر كرده تو چشم بدزديده"‪",‬زان نازو كرشم تو صد‬
‫فتنه و شور و شر"‬
‫‪",1033,6‬تو دست گزان بر من كين جمله ز دست تو"‪",‬من بوسه زنان‬
‫گشته بر خاك به عذر اندر"‬
‫‪",1033,7‬كي باشد كان بوسه بر لعل لبت يابم"‪",‬وانگاه تو بخراشي‬
‫رخساره چون زعفر"‬
‫‪",1033,8‬اي كافر زلف تو شاه حشم زنگي"‪",‬فرياد كه ايمان شد اندر سر‬
‫تو كافر"‬
‫‪",1033,9‬چون طره بيفشاني مشك افتد در پايت"‪",‬چون جعد براندازي‬
‫خطيت دهد عنبر"‬
‫‪",1033,10‬احسنت زهي نقشي كز عطسه او جان شد"‪",‬اي كشته به پيش‬
‫تو صد ماني و صد آزر"‬
‫‪",1033,11‬ناگه ز جمال تو يك برق برون جسته"‪",‬تا محو شد اين خانه هم‬
‫بام فنا هم در"‬
‫‪",1033,12‬در عين فنا گفتم اي شاه همه شاهان"‪",‬بگداخت همي نقشي‬
‫بفسرده بدين آذر"‬
‫‪",1033,13‬گفتا كه خطاب تو هم باقي اين برفست"‪",‬تا برف بود باقي‬
‫غيبست گل احمر"‬
‫‪",1033,14‬گفتم كه ال اي مه از تابش روي تو"‪",‬خورشيد كند سجده چون‬
‫بنده گك كمتر"‬
‫‪",1033,15‬آخر بنگر در من گفتا كه نمي ترسي"‪",‬از آتش رخسارم وانگه‬
‫تو نه سامندر"‬
‫‪",1033,16‬گفتم بتكي باشم دو چشم بپوشيده"‪",‬اندر حجب غيرت پوشيده‬
‫من اين مغفر"‬
‫‪",1033,17‬گفتا كه ترا اين عشق در صبر دهد رنگي"‪",‬شايسته آن گردي‬
‫هم ناظر و هم منظر"‬
‫‪",1033,18‬گفتم چه نشان باشد در بنده از اين وعده"‪",‬گفتا كه درخش‬
‫جان در آتش دل چون زر"‬
‫‪",1033,19‬وانگاه نكو بنگر در صحن عيار جان"‪",‬در حال درخشاني وز‬
‫تابش او برخور"‬
‫‪",1033,20‬گفتم كه همي ترسم وز ترس همي ميرم"‪",‬كز ديدن جان خود‬
‫از من رود آن جوهر"‬
‫‪",1033,21‬آن جوهر بي چوني كز حسن خيال تو"‪",‬در چشم نشستستم اي‬
‫طرفه سيمين بر"‬
‫‪",1033,22‬گفتا كه مترس آخر ني منت هم گويم"‪",‬كز باغ جمال ما هم بر‬
‫بخوري هم بر"‬
‫‪",1033,23‬آن نقش خداوندي شمس الحق تبريزي"‪",‬پر نور ازو عالم تبريز‬
‫ازو انور"‬
‫‪",1033,24‬او بود خلصه كن او را تو سجودي كن"‪",‬تا تو شنوي از خود‬
‫كالله هوالكبر"‬
‫‪",1034,1‬مكن يار مكن يار مرو اي مه عيار"‪",‬رخ فرخ خود را مپوشان به‬
‫يكي بار"‬
‫‪",1035,15‬او ز آل خليلست و به آفل نكند ميل"‪",‬چون خار بود آفل او را‬
‫به بصر بر"‬
‫‪",1035,16‬جز دوست خليلي نپذيرفت خليلش"‪",‬ورنه تن خود را نفكندي‬
‫بشرر بر"‬
‫‪",1035,17‬اي گشته بت جان تو نقشي و كلوخي"‪",‬انكار تو پس چيست به‬
‫عباد حجر بر"‬
‫‪",1035,18‬يك لحظه بنه گوش كه خواهم سخني گفت"‪",‬اي چشم خوشت‬
‫طعنه زده نرگس تر بر"‬
‫‪",1035,19‬بر نقد زن اي دوست كه محبوب تو نقدست"‪",‬اي چشم نهاده‬
‫همه بر بوك و مگر بر"‬
‫‪",1035,20‬بربستم لب را ز ره چشم بگويم"‪",‬چيزي كه رود مستي آن كله‬
‫سر بر"‬
‫‪",1035,21‬ني ني بنگويم كه عجب صيد شگرفست"‪",‬مرغ نظرست و‬
‫ننشيند به خبر بر"‬
‫‪",1036,1‬اي رخت فكنده تو بر اوميد و حذر بر"‪",‬آخر نظري كن به‬
‫نظربخش فكر بر"‬
‫‪",1036,2‬اي طالب و اي عاشق بنگر به طلب بخش"‪",‬بنگر به موثر تو چه‬
‫چفسي به اثر بر"‬
‫‪",1036,3‬او مي كشدت جانب صلح و طرف جنگ"‪",‬گه صحبت ياران و‬
‫گهي اوج سفر بر"‬
‫‪",1036,4‬در تو نگران او و ترا چشم چپ و راست"‪",‬او با تو سخن گوي و‬
‫ترا گوش سمر بر"‬
‫‪",1036,5‬او مي زند اين سيخ وهش گاو سوي يوغ"‪",‬عيسيست رفيق‬
‫وهش خربنده بخر بر"‬
‫‪",1036,6‬هر گاو و خري سيخ خورد بر كفل و پشت"‪",‬تو سيخ ندامت‬
‫خوري بر سينه وبر بر"‬
‫‪",1036,7‬زان سيخ كباب دل تو گر نشد آگه"‪",‬پخته كندت مطبخيش نار‬
‫سقر بر"‬
‫‪",1036,8‬گه كاسه گرفتي كه حليماب و ز فر كو"‪",‬گه چنگ گرفتي تو به‬
‫تقريع زفر بر"‬
‫‪",1036,9‬ز افشارش مرگ آن رخ تو گردد چون زر"‪",‬زر باز دهي و بنهي‬
‫سر به حجر بر"‬
‫‪",1036,10‬بس چند كني عشوه تو در محفل كوران"‪",‬بس چند زني نعره‬
‫تو بر مسمع كر بر"‬
‫‪",1037,1‬گيرم كه بود مير ترا زر به خروار"‪",‬رخساره چوخ زر ز كجا يابد‬
‫زر دار"‬
‫‪",1037,2‬از دلشده زار چو زاري بشنيدند"‪",‬از خاك برآمد به تماشا گل و‬
‫گلزار"‬
‫‪",1037,3‬هين جامه بكن زود درين حوض فرو رو"‪",‬تا باز رهي از سر و از‬
‫غصه دستار"‬
‫‪",1037,4‬ما نيز چو تو منكر اين غلغله بوديم"‪",‬گشتيم به يك غمزه چنين‬
‫سغبه دلدار"‬
‫‪",1037,5‬تا كي شكني عاشق خود را تو ز غيرت"‪",‬هل تا دو سه ناله بكند‬
‫اين دل بيمار"‬
‫‪",1037,6‬ني ني مهلش زانك از آن ناله زارش"‪",‬ني حلق زمين ماند و ني‬
‫چرخه دوار"‬
‫‪",1037,7‬امروز عجب نيست اگر فاش نگردد"‪",‬آن عالم مستور به‬
‫دستوري ستار"‬
‫‪",1037,8‬باز اين دل ديوانه ز زنجير برون جست"‪",‬بدريد گريبان خود از‬
‫عشق دگر بار"‬
‫‪",1040,8‬فتادي بارها دستت گرفتم"‪",‬دگرباره بيفتي ياد مي دار"‬
‫‪",1041,1‬مرا يارا چنين بي يار مگذار"‪",‬ز من مگذر مرا مگذار مگذار"‬
‫‪",1041,2‬به زنهارت درآمد جان چاكر"‪",‬مرا در هجر بي زنهار مگذار"‬
‫‪",1041,3‬طبيبي بلك تو عيسي وقتي"‪",‬مرو ما را چنين بيمار مگذار"‬
‫‪",1041,4‬مرا گفتي كه ما را يار غاري"‪",‬چنين تنها مرا در غار مگذار"‬
‫‪",1041,5‬ترا اندك نمايد هجر يكشب"‪",‬ز من پرس اندك و بسيار مگذار"‬
‫‪",1041,6‬مينداز آتش اندك به سينه"‪",‬كه نبود آتش اندك خوار مگذار"‬
‫‪",1041,7‬دمم بگسست ليكن بار ديگر"‪",‬ز من بشنو مرا اين بار مگذار"‬
‫‪",1042,1‬منم از جان خود بيزار بيزار"‪",‬اگر باشد ترا از بنده آزار"‬
‫‪",1042,2‬مرا خود جان و دل بهر تو بايد"‪",‬كه قربان تو باشد اي نكوكار"‬
‫‪",1042,3‬ز آزار دلت گرچه نگويي"‪",‬درون جان من پيداست آثار"‬
‫‪",1042,4‬بهار از من بگردد چون ندانم"‪",‬چو در دل جاي گلشن پر شود‬
‫خار"‬
‫‪",1042,5‬گناهم پيش لطفت سجده آرد"‪",‬كه اي مسجود جان زنهار زنهار"‬
‫‪",1042,6‬گنه را لطف تو گويد كه تا كي"‪",‬گنه گويد بدو كين بار اين بار"‬
‫‪",1042,7‬تن و جاني كه خاك تو نباشد"‪",‬تن او سله باشد جان او مار"‬
‫‪",1042,8‬تو خورشيدي و مرغ روزخواهي"‪",‬چو مرغ شب بيايد نبودش بار"‬
‫‪",1042,9‬چو برگيري تو رسم شب ز عالم"‪",‬چه پرها بركند مرغ شب اي‬
‫يار"‬
‫‪",1042,10‬به حق آنكه لطف تو جهانست"‪",‬كه آنجا گم شود اين چرخ‬
‫دوار"‬
‫‪",1042,11‬به چشم جان چه دريا و چه صحرا"‪",‬در آن عالم چه اقرار و چه‬
‫انكار"‬
‫‪",1042,12‬به تنگي درفتد هرك از تو ماند"‪",‬فرو كن دست و او را زود‬
‫بردار"‬
‫‪",1042,13‬به قصد از شمس تبريزي نگردم"‪",‬چگونه زهر نوشد مرد‬
‫هشيار"‬
‫‪",1043,1‬مرا اقبال خندانيد آخر"‪",‬عنان اين سو بگردانيد آخر"‬
‫‪",1043,2‬زماني مرغ دل بربسته پر بود"‪",‬بدادش پر و پرانيد آخر"‬
‫‪",1043,3‬زهي باغي كه خندانيد از فضل"‪",‬بدان ابري كه گريانيد آخر"‬
‫‪",1043,4‬زهي نصرت كه مر اسلم را داد"‪",‬زهي ملكي كه استانيد آخر"‬
‫‪",1043,5‬به چوگان وفا يك گوي زرين"‪",‬درين ميدان بغلطانيد آخر"‬
‫‪",1043,6‬كمر بگشاد مريخ و بينداخت"‪",‬سلحها را بدرانيد آخر"‬
‫‪",1043,7‬بخندد آسمان زيرا زمين را"‪",‬خدا از خوف برهانيد آخر"‬
‫‪",1044,1‬به ساقي در نگر در مست منگر"‪",‬به يوسف در نگر در دست‬
‫منگر"‬
‫‪",1044,2‬ايا ماهي جان در شست قالب"‪",‬ببين صياد را در شست منگر"‬
‫‪",1046,10‬خيال شمس تبريزي بيامد"‪",‬ز عشق خال او گشتم ز غم سير"‬
‫‪",1047,1‬درين سرما و باران يار خوشتر"‪",‬نگار اندر كنار و عشق در سر"‬
‫‪",1047,2‬نگار اندر كنار و چون نگاري"‪",‬لطيف و خوب و چست و تازه و‬
‫تر"‬
‫‪",1047,3‬درين سرما به كوي او گريزيم"‪",‬كه مانندش نزايد كس ز مادر"‬
‫‪",1047,4‬درين برف آن لبان او ببوسيم"‪",‬كه دل را تازه دارد برف و‬
‫شكر"‬
‫‪",1047,5‬مرا طاقت نماند از دست رفتم"‪",‬مرا بردند و آوردند ديگر"‬
‫‪",1047,6‬خيال او چو ناگه در دل آيد"‪",‬دل از جا مي رود الله اكبر"‬
‫‪",1048,1‬خداوند خداوندان اسرار"‪",‬زهي خورشيد در خورشيد انوار"‬
‫‪",1048,2‬ز عشق حسن تو خوبان مه رو"‪",‬برقص اندر مثال چرخ دوار"‬
‫‪",1048,3‬چو بنمايي ز خوبي دست بردي"‪",‬بماند دست و پاي عقل از كار"‬
‫‪",1048,4‬گشاده ز آتش او آب حيوان"‪",‬كه آبش خوشترست اي دوست يا‬
‫نار"‬
‫‪",1048,5‬از آن آتش بروييدست گلزار"‪",‬وزان گلزار عالمهاي دلزار"‬
‫‪",1048,6‬از آن گلها كه هر دم تازه تر شد"‪",‬نه زان گلها كه پژمردست‬
‫پيرار"‬
‫‪",1048,7‬نتاند كرد عشقش را نهان كس"‪",‬اگرچه عشق او دارد ز ما عار"‬
‫‪",1048,8‬يكي غاريست هجرانش پر آتش"‪",‬عجب روزي برآرم سر ازين‬
‫غار"‬
‫‪",1048,9‬ز انكارت برويد پرده هايي"‪",‬مكن در كار آن دلبر تو انكار"‬
‫‪",1048,10‬چو گرگي مي نمودي روي يوسف"‪",‬چون آن پرده غرض مي‬
‫گشت اظهار"‬
‫‪",1048,11‬ز جان آدمي زايد حسدها"‪",‬ملك باش و به آدم ملك بسپار"‬
‫‪",1048,12‬غذاي نفس تخم آن غرضهاست"‪",‬چو كاريدي برويد آن به‬
‫ناچار"‬
‫‪",1048,13‬نداند گاو كردن بانگ بلبل"‪",‬نداند ذوق مستي عقل هشيار"‬
‫‪",1048,14‬نزايد گرگ لطف روي يوسف"‪",‬و ني طاوس زايد بيضه مار"‬
‫‪",1048,15‬به طراري ربود اين عمرها را"‪",‬به پس فردا و فردا نفس‬
‫طرار"‬
‫‪",1048,16‬همه عمرت هم امروزست لغير"‪",‬تو مشنو وعده اين طبع‬
‫عيار"‬
‫‪",1048,17‬كمر بگشا ز هستي و كمربند"‪",‬به خدمت تا رهي زين نفس‬
‫اغيار"‬
‫‪",1048,18‬نمازت كي روا باشد كه رويت"‪",‬به هنگام نمازست سوي بلغار"‬
‫‪",1048,19‬در آن صحرا بچر گر مشك خواهي"‪",‬كه مي چرد در آن آهوي‬
‫تاتار"‬
‫‪",1048,20‬نمي بيني تغيرها و تحويل"‪",‬در افلك و زمين و اندر آثار"‬
‫‪",1048,21‬كي داند جوهر خوبت بگردد"‪",‬به خاكي كش ندارد سود‬
‫غمخوار"‬
‫‪",1048,22‬چو تو خربنده باشي نفس خود را"‪",‬به حلقه نازنينان باشي بس‬
‫خوار"‬
‫‪",1048,23‬اگر خواهي عطاي رايگاني"‪",‬ز عالمهاي باقي ملك بسيار"‬
‫‪",1050,10‬بگري تو اگر اثر نداني"‪",‬كز گريه تست خلد و انهار"‬
‫‪",1050,11‬امشب كر و فر شهرياريش"‪",‬اندر ده ماست شاه و سالر"‬
‫‪",1050,12‬ني خواب رها كند نه آرام"‪",‬آن صبح صفا و شير كرار"‬
‫‪",1051,1‬شب گشت و ليك پيش اغيار"‪",‬روزست شب من از رخ يار"‬
‫‪",1051,2‬گر عالم جمله خار گيرد"‪",‬ماييم ز دوست غرق گلزار"‬
‫‪",1051,3‬گر گشت جهان خراب و معمور"‪",‬مستست دل و خراب دلدار"‬
‫‪",1051,4‬زيرا كه خبر همه ملوليست"‪",‬اين بي خبريست اصل اخبار"‬
‫‪",1052,1‬نوريست ميان شعر احمر"‪",‬از ديده و وهم و روح برتر"‬
‫‪",1052,2‬خواهي خود را بدو بدوزي"‪",‬برخيز و حجاب نفس بر در"‬
‫‪",1052,3‬آن روح لطيف صورتي شد"‪",‬با ابرو و چشم و رنگ اسمر"‬
‫‪",1052,4‬بنمود خداي بي چگونه"‪",‬بر صورت مصطفي پيمبر"‬
‫‪",1052,5‬آن صورت او فناي صورت"‪",‬وان نرگس او چو روز محشر"‬
‫‪",1052,6‬هرگه كه به خلق بنگريد ي"‪",‬گشتي ز خدا گشاده صد در"‬
‫‪",1052,7‬چون صورت مصطفي فنا شد"‪",‬عالم بگرفت الله اكبر"‬
‫‪",1053,1‬نزديك توام مرا مبين دور"‪",‬پهلوي مني مباش مهجور"‬
‫‪",1053,2‬آنكس كه بعيد شد ز معمار"‪",‬كي گردد كارهاش معمور"‬
‫‪",1053,3‬چشمي كه ز چشم من طرب يافت"‪",‬شد روشن و غيب بين و‬
‫مخمور"‬
‫‪",1053,4‬هر دل كه نسيم من بروزد"‪",‬شد گلشن و گلستان پر نور"‬
‫‪",1053,5‬بي من اگرت دهند شهدي"‪",‬يك شهد بود هزار زنبور"‬
‫‪",1053,6‬بي من اگرت امير سازند"‪",‬باشي بتر از هزار مأمور"‬
‫‪",1053,7‬ميهاي جهان اگر بنوشي"‪",‬بي من نشود مزاج محرور"‬
‫‪",1053,8‬در برق چه نامه بر توان خواند"‪",‬آخر چه سپاه آيد از مور"‬
‫‪",1053,9‬خلقان بر قند و يار خورشيد"‪",‬بي گفت تو ظاهرست و مشهور"‬
‫‪",1053,10‬خلقان مورند و ما سليمان"‪",‬خاموش صبور باش و مستور"‬
‫‪",1054,1‬اي يار شگرف در همه كار"‪",‬عياره و عاشق تو عيار"‬
‫‪",1054,2‬تو روز قيامتي كه از تو"‪",‬زير و زبرست شهر و بازار"‬
‫‪",1054,3‬من زاري عاشقان چه گويم"‪",‬اي معشوقان ز عشق تو زار"‬
‫‪",1054,4‬در روز اجل چو من بميرم"‪",‬در گور مكن مرا نگهدار"‬
‫‪",1054,5‬ور مي خواهي كه زنده گرديم"‪",‬ما را به نسيم وصل بسپار"‬
‫‪",1054,6‬آخر تو كجا و ما كجاييم"‪",‬اي بي تو حيات و عيش بيكار"‬
‫‪",1054,7‬از من رگ جان بريده بادا"‪",‬گر بي تو رگيم هست هشيار"‬
‫‪",1054,8‬اندر ره تو دو صد كمين بود"‪",‬نزديك نمود راه و هموار"‬
‫‪",1054,9‬از گلشن روي تو شدم مست"‪",‬بنهادم مست پاي بر خار"‬
‫‪",1054,10‬رفتم سوي دانه تو چون مرغ"‪",‬پر خون ديدم جناح و منقار"‬
‫‪",1054,11‬اين طرفه كه خوشترست زخمت"‪",‬از هر دانه كه دارد انبار"‬
‫‪",1054,12‬اي بي تو حرام زندگاني"‪",‬اي بي تو نگشته بخت بيدار"‬
‫‪",1054,13‬خود بخت تويي و زندگي تو"‪",‬باقي نامي و لف و آزار"‬
‫‪",1054,14‬اي كرده ز دل مرا فراموش"‪",‬آخر چه شود مرا بياد آر"‬
‫‪",1054,15‬يكبار چو رفت آب در جوي"‪",‬كي گردد چرخ طمع يكبار"‬
‫‪",1054,16‬خامش كه ستيزه مي فزايد"‪",‬آن خواجه عشق را ز گفتار"‬
‫‪",1055,1‬انجير فروش را چه بهتر"‪",‬انجير فروشي اي برادر"‬
‫‪",1055,2‬سر مست زييم مست ميريم"‪",‬هم مست دوان دوان به محشر"‬
‫‪",1055,3‬گر خاك شويم وگر بريزيم"‪",‬ساقي با ماست بنده پرور"‬
‫‪",1055,4‬خاكش خوش باد كوست عاشق"‪",‬خاكش ز شراب جان مخمر"‬
‫‪",1055,5‬آن خاك شكوفه كرد يعني"‪",‬مستيم ازين سر و از آن سر"‬
‫‪",1055,6‬مهتر چو خراب گشت و خوش شد"‪",‬خاكست خرابتر ز مهتر"‬
‫‪",1055,7‬خاكي گشتي چو مست گشتي"‪",‬ملح تو بركشيد لنگر"‬
‫‪",1055,8‬خود لنگر ما گسست كلي"‪",‬هر لوح جدا ز لوح ديگر"‬
‫‪",1055,9‬از بند و ز غرقه باز رستند"‪",‬هر تخته كشتي است رهبر"‬
‫‪",1055,10‬چون خوش نبود چنين خرابي"‪",‬بگشاي دو چشم عقل و بنگر"‬
‫‪",1056,1‬انجير فروش را چه بهتر"‪",‬انجير فروشي اي برادر"‬
‫‪",1056,2‬ماييم معاشران دولت"‪",‬هين بر كف ما نهيد ساغر"‬
‫‪",1056,3‬اي ساغي ماه روي زيبا"‪",‬اي جمله مراد تو ميسر"‬
‫‪",1056,4‬از روي تو تاب يافت خورشيد"‪",‬وز بال تو بر پريد جعفر"‬
‫‪",1056,5‬ماييم بلي دي چشيده"‪",‬چون باغ ز زخم دي مزعفر"‬
‫‪",1056,6‬بشنو ز بهار نو سقاهم"‪",‬در جام كن آن شراب احمر"‬
‫‪",1056,7‬لوح دل را ز غم فرو شوي"‪",‬اي شاه مطهر مطهر"‬
‫‪",1056,8‬اي تو همه را ولي نعمت"‪",‬بر ما ز همه كسان فزونتر"‬
‫‪",1056,9‬در سايه ات اي درخت طوبي"‪",‬ماراست سعادت مكرر"‬
‫‪",1056,10‬بر عشق و جمال دوست وقفيم"‪",‬وز جمله كارها محرر"‬
‫‪",1056,11‬بر هر كه گزيد خدمت تو"‪",‬شد منصب سلطنت مقرر"‬
‫‪",1056,12‬آنكس كه بود مريد خورشيد"‪",‬چون نبود همچو مه منور"‬
‫‪",1056,13‬مخمور شدند قوم و تشنه"‪",‬در ده مي وزين حديث بگذر"‬
‫‪",1056,14‬جان را بده از مزوره خويش"‪",‬تا نبود صحتش مزور"‬
‫‪",1056,15‬يك قوم همي رسند مهمان"‪",‬امروز مقدم و موخر"‬
‫‪",1056,16‬ما گاو و شتر كنيم قربان"‪",‬از بهر قدوم هر برادر"‬
‫‪",1056,17‬چه گاو كه مي سزد به قربان"‪",‬از بهر مبشر آن مبشر"‬
‫‪",1044,3‬بدان اصلي نگر كاغاز بودي"‪",‬به فرعي كان كنون پيوست منگر"‬
‫‪",1044,4‬بدان گلزار بي پايان نظر كن"‪",‬بدين خاري كه پايت خست منگر"‬
‫‪",1044,5‬همايي بين كه سايه بر تو افكند"‪",‬به زاغي كز كف تو جست‬
‫منگر"‬
‫‪",1044,6‬چو سرو و سنبله بال روش كن"‪",‬بنفشه وار سوي پست منگر"‬
‫‪",1044,7‬چو در جويت روان شد آب حيوان"‪",‬به خم و كوزه گر اشكست‬
‫منگر"‬
‫‪",1044,8‬به هستي بخش و مستي بخش بگرو"‪",‬منال از نيست و اندر‬
‫هست منگر"‬
‫‪",1044,9‬قناعت بين كه نرست و سبك رو"‪",‬به طمع ماده آبست منگر"‬
‫‪",1044,10‬تو صافان بين كه بر بال دويدند"‪",‬بدردي كان به بن بنشست‬
‫منگر"‬
‫‪",1044,11‬جهان پر بين ز صورتهاي قدسي"‪",‬بدان صورت كه راهت بست‬
‫منگر"‬
‫‪",1044,12‬به دام عشق مرغان شگرفند"‪",‬به بومي كه ز دامش رست‬
‫منگر"‬
‫‪",1044,13‬به از تو ناطقي اندر كمين هست"‪",‬در آن كين لحظه‬
‫خاموشست منگر"‬
‫‪",1045,1‬بگردان ساقيا آن جام ديگر"‪",‬بده جان مرا آرام ديگر"‬
‫‪",1045,2‬به جان تو كه امروزم ببيني"‪",‬كه صبرم نيست تا ايام ديگر"‬
‫‪",1045,3‬اگر يك ذره رحمت هست بر من"‪",‬مكن تأخير تا هنگام ديگر"‬
‫‪",1045,4‬خلصم ده خلصم ده خلصي"‪",‬كه سخت افتاده ام در دام ديگر"‬
‫‪",1045,5‬اگر امروز در بر من ببندي"‪",‬درافتم هر دمي از بام ديگر"‬
‫‪",1045,6‬مرا در دست انديشه بمسپار"‪",‬كه انديشه ست خون آشام ديگر"‬
‫‪",1045,7‬مي خام ار نگرداني تو ساقي"‪",‬مرا زحمت دهد صد خام ديگر"‬
‫‪",1045,8‬بگير اين دلق اگرچه وام دارم"‪",‬گرو كن زود بستان وام ديگر"‬
‫‪",1045,9‬بنه نامم غلم درد نوشان"‪",‬نمي خواهم خدايا نام ديگر"‬
‫‪",1046,1‬نگشتم از تو هرگز اي صنم سير"‪",‬و ليك از هجر گشتم دمبدم‬
‫سير"‬
‫‪",1046,2‬همي بينم رضايت در غم ماست"‪",‬چگونه گردد اين بي دل ز غم‬
‫سير"‬
‫‪",1046,3‬چه خون آشام و مستسقيست اين دل"‪",‬كه چشمم مي نگردد ز‬
‫اشك و نم سير"‬
‫‪",1046,4‬اگر سيري از اين عالم بيا كه"‪",‬نگردد هيچ كس زان عالمم سير"‬
‫‪",1046,5‬چو ديدم اتفاق عاشقانت"‪",‬شدستم از خلف ول ولم سير"‬
‫‪",1046,6‬ولي دردم تو اسرافيل جانها"‪",‬نيم از نفخ روح و زير و بم سير"‬
‫‪",1046,7‬چو بوي جام جان بر مغز من زد"‪",‬شدم اي جان جان از جام جم‬
‫سير"‬
‫‪",1046,8‬چو بيشست آن جنون لحظه به لحظه"‪",‬خسيس آنكو نگشت از‬
‫بيش و كم سير"‬
‫‪",1046,9‬چو ديدم كاس و طاس او شدستم"‪",‬ازين طشت نگون خم به‬
‫خم سير"‬
‫‪",1048,24‬چنان جامي كه ويراني هوش است"‪",‬ز شمس حق و دين‬
‫بستان و هش دار"‬
‫‪",1048,25‬خداوند خداوندان باقي"‪",‬كه نبودشان به مخدوميش انكار"‬
‫‪",1048,26‬ز لطف جان او رفته بكارت"‪",‬چو ديدندنش ز جنت حور ابكار"‬
‫‪",1048,27‬اگر نه پرده رشك الهي"‪",‬بپوشيديش از دار و ز ديار"‬
‫‪",1048,28‬كه سنگ و خاك و آب و باد و آتش"‪",‬همه روحي شدندي مست‬
‫و سيار"‬
‫‪",1048,29‬به بازار بتان و عاشقان در"‪",‬ز نقش او بسوزد جمله بازار"‬
‫‪",1048,30‬دو ده دان هر دو كون دو جهان را"‪",‬چه باشد ده كه باشد اوش‬
‫سالر"‬
‫‪",1048,31‬كه روح القدس پايش مي ببوسيد"‪",‬ندا آمد كه پايش را مه‬
‫آزار"‬
‫‪",1048,32‬چه كم عقلي بود آنكس كه اين را"‪",‬براي جاه او گويد كه‬
‫مكثار"‬
‫‪",1048,33‬به حق آنك آن شير حقيقي"‪",‬چنين صيد دلم كردست اشكار"‬
‫‪",1048,34‬كه از تبريز پيغامي فرستي"‪",‬كه اينست لبه ما اندر اسحار"‬
‫‪",1049,1‬صد بار بگفتمت نگهدار"‪",‬در خشم و ستيزه پا ميفشار"‬
‫‪",1049,2‬بر چنگ وفا و مهرباني"‪",‬گر زخمه زني بزن بهنجار"‬
‫‪",1049,3‬داني تو يقين و چون نداني"‪",‬كز زخمه سخت بسكلد يار"‬
‫‪",1049,4‬مي بخش و مخسب كين نه نيكوست"‪",‬ما خفته خراب و فتنه‬
‫بيدار"‬
‫‪",1049,5‬مي گويم و مي كنم نصيحت"‪",‬من خشك دماغ و گفت و تكرار"‬
‫‪",1049,6‬مي خندد بر نصيحت من"‪",‬آن چشم خمار يار خمار"‬
‫‪",1049,7‬مي گويد چشم او به تسخر"‪",‬خوش مي گويي بگو دگربار"‬
‫‪",1049,8‬از تو بترم اگر ننوشم"‪",‬پوشيده نصيحت تو طرار"‬
‫‪",1049,9‬استيزه گرست و لاباليست"‪",‬كي عشوه خورد حريف خون‬
‫خوار"‬
‫‪",1049,10‬خامش كن و از ديش مترسان"‪",‬كز باغ خداست اين سمن زار"‬
‫‪",1049,11‬خاموش كه بي بهار سبزست"‪",‬بي سبلت مهر جان و آذار"‬
‫‪",1050,1‬كي باشد اختري در اقطار"‪",‬در برج چنين مهمي گرفتار"‬
‫‪",1050,2‬آواره شده ز كفر و ايمان"‪",‬اقرار به پيش او چو انكار"‬
‫‪",1050,3‬كس ديد دلي كه دل ندارد"‪",‬با جان فنا به تيغ جان دار"‬
‫‪",1050,4‬من ديدم اگر كسي نديدست"‪",‬زيرا كه مرا نمود ديدار"‬
‫‪",1050,5‬علم و عملم قبول او بس"‪",‬اي من ز جز اين قبول بيزار"‬
‫‪",1050,6‬گر خواب شبم ببست آن شه"‪",‬بخشيد وصال و بخت بيدار"‬
‫‪",1050,7‬اين وصل به از هزار خوابست"‪",‬از خواب مكن تو ياد زنهار"‬
‫‪",1050,8‬از گريه خود چه داند آن طفل"‪",‬كاندر دلها چه دارد آثار"‬
‫‪",1050,9‬مي گريد بي خبر وليكن"‪",‬صد چشمه شير ازو در اسرار"‬
‫‪",1056,18‬تو نيز شتر دلي رها كن"‪",‬اشتر واري فرست شكر"‬
‫‪",1056,19‬شكر گفتم قدح نگفتم"‪",‬در نقل بود نبيذ مضمر"‬
‫‪",1056,20‬ور اين نكني خموش گردم"‪",‬داني چه كنم خموشي اندر"‬
‫‪",1057,1‬دارد درويش نوش ديگر"‪",‬وندر سر و چشم هوش ديگر"‬
‫‪",1057,2‬در وقت سماع صوفيان را"‪",‬از عرش رسد خروش ديگر"‬
‫‪",1057,3‬تو صورت اين سماع بشنو"‪",‬كايشان دارند گوش ديگر"‬
‫‪",1057,4‬صد ديگ بجوش هست اينجا"‪",‬دارد درويش جوش ديگر"‬
‫‪",1057,5‬همزانوي آنك تش نبيني"‪",‬سرمست ز مي فروش ديگر"‬
‫‪",1057,6‬درويش ز دوش باز مست است"‪",‬غير شب و روز دوش ديگر"‬
‫‪",1057,7‬ماييم چو جان خموش و گويا"‪",‬حيران شده در خموش ديگر"‬
‫‪",1058,1‬آخر كي شود از آن لقا سير"‪",‬آخر كي شود ز باغ ما سير"‬
‫‪",1058,2‬اي عدل تو كرده چرخ را سبز"‪",‬وي لطف تو كرده باغ را سير"‬
‫‪",1058,3‬رو بنماييد اي ظريفان"‪",‬كز جان خوديم بي شما سير"‬
‫‪",1058,4‬آن نقل هزار من بريزيد"‪",‬تا گردد هر كجا گدا سير"‬
‫‪",1058,5‬در بزم رضاي تست نقلي"‪",‬وز وي دل و چشم انبيا سير"‬
‫‪",1058,6‬كي گردد سير ماهي از آب"‪",‬كي گردد خلق از خدا سير"‬
‫‪",1058,7‬مشتاب مرو كه كيميايي"‪",‬تا مس بچرد ز كيميا سير"‬
‫‪",1058,8‬خواني دگرست غير اين خوان"‪",‬تالوت خورند اوليا سير"‬
‫‪",1058,9‬تا ذوق جفاش ديد جانم"‪",‬در عشق جفاست از وفا سير"‬
‫‪",1058,10‬كز ملكت سير شد سليمان"‪",‬و ايوب نگشت از بل سير"‬
‫‪",1058,11‬چه مكر و چه نعل باژگونه ست"‪",‬خود گرسنه نادرست يا سير"‬
‫‪",1058,12‬خاموش كن و دغا رها كن"‪",‬آخر نشدي ازين دغا سير"‬
‫‪",1059,1‬گفتي كه زيان كني زيان گير"‪",‬گفتي كه تو ملحدي چنان گير"‬
‫‪",1059,2‬گفتي كه تو روبهي نه اي شير"‪",‬ما را سقط همه سگان گير"‬
‫‪",1059,3‬گفتي كه ز دل خبر نداري"‪",‬اي مونس دل مرا زبان گير"‬
‫‪",1060,1‬عاشقي در خشم شد از يار خود معشوق وار"‪",‬گازري در خشم‬
‫گشت از آفتاب نامدار"‬
‫‪",1060,2‬وانگهان چون گازري از گازران درويش تر"‪",‬وانگهان چون آفتابي‬
‫آفتاب هر ديار"‬
‫‪",1060,3‬ناز گازر چون بديد آن آفتاب از لطف خود"‪",‬ابر پيش آورد اينك‬
‫گازري با كار و بار"‬
‫‪",1060,4‬گفت تا گازر نخندد من برون نايم ز ابر"‪",‬تا دل او خوش نگردد‬
‫من نباشم برقرار"‬
‫‪",1060,5‬دسته دسته جامهاي گازران از كار ماند"‪",‬تا پديد آيد كه گازر‬
‫اختيارست اختيار"‬
‫‪",1060,6‬هر كي باشد عاشق آن آفتاب از جان و دل"‪",‬سر ز خاك پاي‬
‫گازر برندارد زينهار"‬
‫‪",1062,13‬ور جهان در عشق تو بد گوي من شد باك نيست"‪",‬صد دروغ و‬
‫افترا بر صادقي بافيده گير"‬
‫‪",1062,14‬با فراقت از دو عالم چون منم مظلومتر"‪",‬گر بنالد ظالم از‬
‫مظلوم تو ناليده گير"‬
‫‪",1062,15‬چون نلفم شمس تبريز از سگان كوي تو"‪",‬بر سر شيران عالم‬
‫مر مرا لفيده گير"‬
‫‪",1063,1‬عزم رفتن كرده اي چون عمر شيرين ياد دار"‪",‬كرده اي اسب‬
‫جدايي رغم ما زين ياد دار"‬
‫‪",1063,2‬بر زمين و چرخ رويد مر ترا ياران صاف"‪",‬ليك عهدي كرده اي با‬
‫يار پيشين ياد دار"‬
‫‪",1063,3‬كرده ام تقصيرها كان مر ترا كين آورد"‪",‬ليك شبهاي مرا اي يار‬
‫بي كين ياد دار"‬
‫‪",1063,4‬قرص مه را هر شبي چون بر سر بالين نهي"‪",‬آنك كردي زانوي‬
‫ما را تو بالين ياد دار"‬
‫‪",1063,5‬همچو فرهاد از هوايت كوه هجران مي كنم"‪",‬اي ترا خسرو غلم‬
‫و صد چو شيرين ياد دار"‬
‫‪",1063,6‬بر لب درياي چشمم ديده اي صحراي عشق"‪",‬پر ز شاخ زعفران‬
‫و پر ز نسرين ياد دار"‬
‫‪",1063,7‬التماس آتشينم سوي گردون مي رود"‪",‬جبرئيل از عرش گويد يا‬
‫رب آمين ياد دار"‬
‫‪",1063,8‬شمس تبريزي از آن روزي كه ديدم روي تو"‪",‬دين من شد عشق‬
‫رويت مفخر دين ياد دار"‬
‫‪",1064,1‬مطربا در پيش شاهان چون شدستي پرده دار"‪",‬بر مدار اندر‬
‫غزل جز پرده هاي شاهوار"‬
‫‪",1064,2‬بندگانشان دلخوشان و بندگيشان بي نشان"‪",‬خوانهاشان بي‬
‫خمير و باده هاشان بي خمار"‬
‫‪",1064,3‬ديده بيناي مطلق در ميان خلق و حق"‪",‬از همه خلقش گزير و‬
‫بر همه فرمان گزار"‬
‫‪",1064,4‬همچو خور عالم فروز و همچو گردون سرفراز"‪",‬هم كليد هشت‬
‫جنت هم برون از پنج و چار"‬
‫‪",1064,5‬سجده آرد پيش ايشان با نماز و بي نماز"‪",‬پيش ايشان سبز‬
‫گردد شوره خاك و سبزه زار"‬
‫‪",1065,1‬يا ربا اين لطفها را از لبش پاينده دار"‪",‬او همه لطفست جمله يا‬
‫ربش پاينده دار"‬
‫‪",1065,2‬اي بسي حقها كه دارد بر شب تاريك ماه"‪",‬اي خداي روز و شب‬
‫تو بر شبش پاينده دار"‬
‫‪",1065,3‬هست منزلهاي خوش مر روح را از مذهبش"‪",‬اي خدايا روح را‬
‫بر مذهبش پاينده دار"‬
‫‪",1065,4‬طفل جان در مكتبش استاد استادان شدست"‪",‬اي خدا اين طفل‬
‫را در مكتبش پاينده دار"‬
‫‪",1065,5‬لشكر دين را ز شاهم شمس تبريزي ضياست"‪",‬اي خدايا تا ابد‬
‫بر موكبش پاينده دار"‬
‫‪",1066,1‬مرحبا اي جان باقي پادشاه كاميار"‪",‬روح بخش هر قران و‬
‫آفتاب هر ديار"‬
‫‪",1066,2‬اين جهان و آن جهان هر دو غلم امر تو"‪",‬گر نخواهي برهمش‬
‫زن ور همي خواهي بدار"‬
‫‪",1066,3‬تابشي از آفتاب فقر بر هستي بتاب"‪",‬فارغ آور جملگان را از‬
‫بهشت و خوف نار"‬
‫‪",1066,4‬وارهان مر فاخران فقر را از ننگ جان"‪",‬در ره نقاش بشكن‬
‫جمله اين نقش و نگار"‬
‫‪",1066,5‬قهرماني را كه خون صد هزاران ريخته ست"‪",‬ز آتش اقبال‬
‫سرمد دود از جانش برآر"‬
‫‪",1066,6‬آنكسي دريابد اين اسرار لطفت را كه او"‪",‬بي وجود خود برآيد‬
‫محو فقر از عين كار"‬
‫‪",1066,7‬بي كراهت محو گردد جان اگر بيند كه او"‪",‬چون زر سرخست‬
‫خندان دل درون آن شرار"‬
‫‪",1066,8‬اي كه تو از اصل كان زر و گوهر بوده اي"‪",‬پس ترا از كيمياهاي‬
‫جهان ننگست و عار"‬
‫‪",1066,9‬جسم خاك از شمس تبريزي چو كلي كيمياست"‪",‬تابش آن كيميا‬
‫را بر مس ايشان گمار"‬
‫‪",1067,1‬سر برآور اي حريف و روي من بين همچو زر"‪",‬جان سپر كردم‬
‫وليكن تير كم زن بر سپر"‬
‫‪",1067,2‬اين جگر از تيرها شد همچو پشت خار پشت"‪",‬رحم كردي عشق‬
‫تو گر عشق را بودي جگر"‬
‫‪",1067,3‬من رها كردم جگر را هرچ خواهد گو بشو"‪",‬بر دهانم زن اگر من‬
‫زين سخن گويم دگر"‬
‫‪",1067,4‬بنده ساقي عشقم مست آن دردي درد"‪",‬گوشه اي سرمست‬
‫خفتم فارغم از خير و شر"‬
‫‪",1067,5‬گر بيايد غم بگويم آنك غم مي خورد رفت"‪",‬رو به بازار و ربابي‬
‫از براي من بخر"‬
‫‪",1068,1‬نيشكر بايد كه بندد پيش آن لبها كمر"‪",‬خسروي بايد كه نوشم‬
‫زان لب شيرين شكر"‬
‫‪",1068,2‬بلك درياييست عشق و موج رحمت مي زند"‪",‬ابر بفرستد به‬
‫دوران و بنزديكان گهر"‬
‫‪",1068,3‬صد سلم و بندگي اي جان ازين مستان بخوان"‪",‬جام زرين پيش‬
‫آر و سيم بر اي سيمبر"‬
‫‪",1068,4‬پشت آني تو كه پشتش از غم و محنت شكست"‪",‬آب آني كه‬
‫ندارد هيچ آبي بر جگر"‬
‫‪",1068,5‬پخته شد نان دلي كز تف عشق تو بسوخت"‪",‬شد زبر دست ابد‬
‫آن كز تو شد زير و زبر"‬
‫‪",1068,6‬زان سرمستانش رست از خنجر قصاب مرگ"‪",‬كه نبودند اندرين‬
‫سودا چو ساطوري دو سر"‬
‫‪",1068,7‬مي بيار اي عشق بهر جان فرزندان خويش"‪",‬محو كن انديشه ها‬
‫را زان شراب چون شرر"‬
‫‪",1068,8‬دي بدادي آنچ دادي جمع را اي مير داد"‪",‬بخش امروزينه كو اي‬
‫هر دمي بخشنده تر"‬
‫‪",1068,9‬بس كن و پرده دگر زن تا نگردد كس ملول"‪",‬مي پر از باغي به‬
‫باغي اين چنين كن پر شكر"‬
‫‪",1069,1‬در سماع عاشقان زد فرو تابش بر اثير"‪",‬گر سماع منكران اندر‬
‫نگيرد گو مگير"‬
‫‪",1069,2‬قسمت حقست قومي در ميان آفتاب"‪",‬پاي كوبانند و قومي در‬
‫ميان زمهرير"‬
‫‪",1069,3‬قسمت حقست قومي در ميان آب شور"‪",‬تلخ و غمگينند و‬
‫قومي در ميان شهد و شير"‬
‫‪",1069,4‬نوبت الفقر فخري تا قيامت مي زنند"‪",‬تو كه داري مي خور و‬
‫مي ده شب و روز اي فقير"‬
‫‪",1069,5‬فقر را در نور يزدان جو مجو اندر پلس"‪",‬هر برهنه مرد بودي‬
‫مرد بودي نيز سير"‬
‫‪",1069,6‬بانگ مرغان مي رسد برمي فشاني پر و بال"‪",‬ليك اگر خواهي‬
‫بپري پاي را بركش ز قير"‬
‫‪",1069,7‬عقل تو در بند جان و طبع تو دربند نان"‪",‬مغزها اندر خمار و‬
‫دستها اندر خمير"‬
‫‪",1069,8‬عارفا گر كاهلي آمد قران كاهلن"‪",‬جا نصرالله آمد ابشروا جا‬
‫البشير"‬
‫‪",1069,9‬گر مي خود را دگر جا خرج كردي اي جوان"‪",‬هر كي آنجا گرم‬
‫باشد اين طرف باشد زحير"‬
‫‪",1069,10‬گرمي اي با سرديي و سرديي با گرمي اي"‪",‬چونك آنجا گرم‬
‫بودي سردي اينجا ناگزير"‬
‫‪",1069,11‬ليك نوميدي رها كن گرمي حق بي حدست"‪",‬پيش اين خورشيد‬
‫گرمي ذره اي باشد سعير"‬
‫‪",1069,12‬همچو مقناطيس مي كش طالبان را بي زبان"‪",‬بس بود بسيار‬
‫گفتي اي نذير بي نظير"‬
‫‪",1070,1‬گر به خلوت ديدمي او را به جايي سير سير"‪",‬بي رقيبش دادمي‬
‫من بوسهايي سير سير"‬
‫‪",1070,2‬بس خطاها كرده ام دزديده ليكن آرزوست"‪",‬با لب ترك خطا‬
‫روزي خطايي سير سير"‬
‫‪",1070,3‬تا يكي عشرت ببيند چرخ كوهر گزنديد"‪",‬عشرت كدبانوي با‬
‫كدخدايي سير سير"‬
‫‪",1070,4‬يك به يك بيگانگان را از ميان بيرون كنيد"‪",‬تا كنارم گيرد آن دم‬
‫آشنايي سير سير"‬
‫‪",1070,5‬دست او گيرم به ميدان اندر آيم پاي كوب"‪",‬مي زنم زان دست‬
‫با او دست و پايي سير سير"‬
‫‪",1070,6‬اي خوشا روزي كه بگشايد قبا را بند بند"‪",‬تا كشم او را برهنه‬
‫بي قبايي سير سير"‬
‫‪",1070,7‬در فراق شمس تبريزي از آن كاهيد تن"‪",‬تا فزايد جانها را‬
‫جانفزايي سير سير"‬
‫‪",1071,1‬معده را پر كرده اي دوش از خمير و از فطير"‪",‬خواب آمد چشم‬
‫پر شد كانچ مي جستي بگير"‬
‫‪",1071,2‬بعد پر خوردن چه آيد خواب غفلت يا حدث"‪",‬يار بادنجان چه‬
‫باشد سركه باشد يا كه سير"‬
‫‪",1071,3‬سوز اگر از روح خواهي خواجه كم كن لقمه را"‪",‬گوز اگر مفتوح‬
‫خواهي كاسه را در پيش گير"‬
‫‪",1071,4‬اي خدا جان را پذيرا كن ز رزق پاك خويش"‪",‬تا نماند چون‬
‫سگان مردار هر لقمه پذير"‬
‫‪",1071,5‬وقت روزه از ميان دل برآيد ناله زار"‪",‬بعد خوردن از ره زيرين‬
‫گشايد پرده زير"‬
‫‪",1072,1‬گر خورد آن شير عشقت خون ما را خورده گير"‪",‬ور سپارم هر‬
‫دمي جاني دگر بسپرده گير"‬
‫‪",1074,8‬در درون اين قفص تن در سر سودا گداخت"‪",‬وز قفص بيرون‬
‫بهر دم گردنم اين الفرار"‬
‫‪",1074,9‬بي مي از شمس الحق تبريز مست گفتنم"‪",‬طوطيم يا بلبلم يا‬
‫سوسنم اين الفرار"‬
‫‪",1075,1‬آينه چيني ترا با زنگي اعشي چه كار"‪",‬كر مادرزاد را با ناله سرنا‬
‫چه كار"‬
‫‪",1075,2‬هر مخنث از كجا و ناز معشوق از كجا"‪",‬طفلك نوزاد را با باده‬
‫حمرا چه كار"‬
‫‪",1075,3‬دست زهره در حني او كي سلحشوري كند"‪",‬مرغ خاكي را به‬
‫موج و غره دريا چه كار"‬
‫‪",1075,4‬بر سر چرخي كه عيسي از بلندي بو نبرد"‪",‬مر خرش را اي‬
‫مسلمانان بر آن بال چه كار"‬
‫‪",1075,5‬قوم رندانيم در كنج خرابات فنا"‪",‬خواجه ما را با جهاز و مخزن و‬
‫كال چه كار"‬
‫‪",1075,6‬صد هزاران ساله از ديوانگي بگذشته ايم"‪",‬چون تو افلطون‬
‫عقلي رو ترا با ما چه كار"‬
‫‪",1075,7‬با چنين عقل و دل آيي سوي قطاعان راه"‪",‬تاجر ترسنده را اندر‬
‫چنين غوغا چه كار"‬
‫‪",1075,8‬زخم شمشيرست اينجا زخم زوبين هر طرف"‪",‬جمع خاتونان‬
‫نازك ساق رعنا را چه كار"‬
‫‪",1075,9‬رستمان امروز اندر خون خود غلطان شدند"‪",‬زالكان پير را با‬
‫قامت دو تا چه كار"‬
‫‪",1075,10‬عاشقان را منبلن دان زخم خوار و زخم دوست"‪",‬عاشقان‬
‫عافيت را با چنين سودا چه كار"‬
‫‪",1075,11‬عاشقان بوالعجب تا كشته تر خود زنده تر"‪",‬در جهان عشق‬
‫باقي مرگ را حاشا چه كار"‬
‫‪",1075,12‬وانگهي اين مست عشق اندر هواي شمس دين"‪",‬رفته تبريز و‬
‫شنيده رو ترا آنجا چه كار"‬
‫‪",1075,13‬از وراي هر دو عالم بانگ آيد روح را"‪",‬پس ترا با شمس دين‬
‫باقي اعلي چه كار"‬
‫‪",1076,1‬لحظه لحظه مي برون آمد ز پرده شهريار"‪",‬باز اندر پرده مي‬
‫شد همچنين تا هشت بار"‬
‫‪",1076,2‬ساعتي بيرونيان را مي ربود از عقل و دل"‪",‬ساعتي اهل حرم را‬
‫مي ببرد از هوش و كار"‬
‫‪",1076,3‬دفتري از سحر مطلق پيش چشمش باز بود"‪",‬گردشي از گردش‬
‫او در دل هر بي قرار"‬
‫‪",1076,4‬گاه از نوك قلم سوداش نقشي مي كشيد"‪",‬گاه از سرناي‬
‫عشقش عقل مسكين سنگسار"‬
‫‪",1076,5‬چونك شب شد ز آتش رخسار شمعي برفروخت"‪",‬تا دو صد‬
‫پروانه جان را پديد آمد مدار"‬
‫‪",1076,6‬چون ز شب نيمي بشد مستان همه بيخود شدند"‪",‬ما بمانديم و‬
‫شب و شمع و شراب و آن نگار"‬
‫‪",1076,7‬ماي ما هم خفته بود و برده زحمت از ميان"‪",‬ماي ما با ماي او‬
‫گشته كنار اندر كنار"‬
‫‪",1076,8‬چون سحر اين ماي ما مشتاق آن ما گشته بود"‪",‬ما درآمد سايه‬
‫وار و شد برون آن ماي يار"‬
‫‪",1079,5‬چشم آخر را ببند و چشم آخر برگشا"‪",‬آخر هر چيز بنگر تا بگيرد‬
‫چشم نور"‬
‫‪",1080,1‬ساقيا هستند خلقان از مي ما دور دور"‪",‬زان جمال و زان كمال‬
‫و فر و سيما دور دور"‬
‫‪",1080,2‬گرچه پير كهنه اي در حكمت و ذوق و صفا"‪",‬از شراب صاف ما‬
‫هستي تو پيرا دور دور"‬
‫‪",1080,3‬چونك بينايان نمي بينند رنگ جام را"‪",‬عقل خود داند كه باشد‬
‫جان اعمي دور دور"‬
‫‪",1080,4‬چون صريح و رمز قاضي مي نداند جان او"‪",‬دور باشد از دل او‬
‫رمز و ايما دور دور"‬
‫‪",1080,5‬تا نبرد تيغ شمس الحق زنار ترا"‪",‬جان تو باشد از آن لطف و‬
‫چليپا دور دور"‬
‫‪",1080,6‬تا ز خوبي بتان خالي نگردد جان تو"‪",‬باشي از رخسار آن دلدار‬
‫زيبا دور دور"‬
‫‪",1080,7‬گرچه اندر بزم شاهان تو بدي سرده وليك"‪",‬چون درين بزم اندر‬
‫آيي باشي اينجا دور دور"‬
‫‪",1080,8‬تو شنيدي قريب موسي طور سينا نور حق"‪",‬در حضور خضر بود‬
‫آن طور سينا دور دور"‬
‫‪",1080,9‬سقف مينا گرچه بس عاليست پيش چشم تو"‪",‬ليك پيش‬
‫رفعتش بد سقف مينا دور دور"‬
‫‪",1080,10‬اي گرانجان يا سبك شو يا برو از بزم ما"‪",‬يا مكن مانند خود از‬
‫عيش ما را دور دور"‬
‫‪",1080,11‬مطرب عشاق بهر من زن اين نادر نوا"‪",‬زانك هست از گوش‬
‫كر اين بانگ سرنا دور دور"‬
‫‪",1081,1‬اي صبا حالي ز خد و خال شمس الدين بيار"‪",‬عنبر و مشك ختن‬
‫از چين به قسطنطين بيار"‬
‫‪",1081,2‬گر سلمي از لب شيرين او داري بگو"‪",‬ور پيامي از دل سنگين‬
‫او داري بيار"‬
‫‪",1081,3‬سر چه باشد تا فداي پاي شمس الدين كنم"‪",‬نام شمس الدين‬
‫بگو تا جان كنم بر او نثار"‬
‫‪",1081,4‬خلعت خير و لباس از عشق او دارد دلم"‪",‬حسن شمس الدين‬
‫دثار و عشق شمس الدين شعار"‬
‫‪",1081,5‬ما ببوي شمس دين سرخوش شديم و مي رويم"‪",‬ما ز جام‬
‫شمس دين مستيم ساقي مي ميار"‬
‫‪",1081,6‬ما دماغ از بوي شمس الدين معطر كرده ايم"‪",‬فارغيم از بوي‬
‫عود و عنبر و مشك تتار"‬
‫‪",1081,7‬شمس دين بر دل مقيم و شمس دين بر جان كريم"‪",‬شمس‬
‫دين در يتيم و شمس دين نقد عيار"‬
‫‪",1081,8‬من نه تنها مي سرايم شمس دين و شمس دين"‪",‬مي سرايد‬
‫عندليب از باغ و كبك از كوهسار"‬
‫‪",1081,9‬حسن حوران شمس دين و باغ رضوان شمس دين"‪",‬عين انسان‬
‫شمس دين و شمس دين فخركبار"‬
‫‪",1081,10‬روز روشن شمس دين و چرخ گردان شمس دين"‪",‬گوهر كان‬
‫شمس دين و شمس دين ليل و نهار"‬
‫‪",1081,11‬شمس دين جام جمست و شمس دين بحر عظيم"‪",‬شمس دين‬
‫عيسي دم است و شمس دين يوسف عذار"‬
‫‪",1060,7‬گويم آن گازر كه باشد شمس تبريزي و بس"‪",‬كز براي او برآيد‬
‫آفتاب از هر كنار"‬
‫‪",1061,1‬عرض لشكر مي دهد مر عاشقان را عشق يار"‪",‬زندگان آنجا‬
‫پياده كشتگان آنجا سوار"‬
‫‪",1061,2‬عارض رخسار او چون عارض لشكر شدست"‪",‬زخم چشم و‬
‫چشم زخم عاشقان را گوش دار"‬
‫‪",1061,3‬آفتابا شرم دار از روي او در ابر رو"‪",‬ماه تابان از چنان رخ‬
‫الحذار و الحذار"‬
‫‪",1061,4‬چون به لشكرگاه عشق آيي دو ديده وام كن"‪",‬وانگهان از يك‬
‫نظر آن وامها را مي گزار"‬
‫‪",1061,5‬جز خمار باده جان چشم را تدبير نيست"‪",‬باده جان از كه گيري‬
‫زان دو چشم پرخمار"‬
‫‪",1061,6‬چون تو پاي لنگ داري گو پر از خلخال باش"‪",‬گوش كر را سود‬
‫نبود از هزاران گوشوار"‬
‫‪",1061,7‬گر عصارا تو بدزدي از كف موسي چه سود"‪",‬بازوي حيدر ببايد تا‬
‫براند ذوالفقار"‬
‫‪",1061,8‬دست عيسي را بگير و سرمه چوب ازوي مدزد"‪",‬تا ببيني كار‬
‫دست و تا ببيني دست كار"‬
‫‪",1061,9‬گو نداني كرد آن سو زير زيرك مي نگر"‪",‬ني به چشم امتحاني‬
‫بل به چشم اعتبار"‬
‫‪",1061,10‬زانك آن سو در نوازش رحمتي جوشيده است"‪",‬شمس‬
‫تبريزيش گويم يا جمال كردگار"‬
‫‪",1062,1‬چون نبينم من جمالت صد جهان خود ديده گير"‪",‬چون حديث تو‬
‫نباشد سر سر بشنيده گير"‬
‫‪",1062,2‬اي كه در خوابت نديده آدم و ذريتش"‪",‬از كي پرسم وصف‬
‫حسنت از همه پرسيده گير"‬
‫‪",1062,3‬چون نباشم در وصالت اي ز بينايان نهان"‪",‬در بهشت و حور و‬
‫دولت تا ابد باشيده گير"‬
‫‪",1062,4‬چون نبينم خشم و ناز شكرينت هر دمي"‪",‬بر سر شاهان معني‬
‫مر مرا نازيده گير"‬
‫‪",1062,5‬چونك ابر هجر تو ماه ترا پوشيده كرد"‪",‬صد هزاران درو گوهر بر‬
‫سرم باريده گير"‬
‫‪",1062,6‬چونك مستان را نباشد شمع و شاهد روي تو"‪",‬صد هزاران خم‬
‫باده هر طرف جوشيده گير"‬
‫‪",1062,7‬خضر بي من گر ببيند روي تو اي واي من"‪",‬ور نبيند آب حيوان‬
‫هر دمش نوشيده گير"‬
‫‪",1062,8‬چون فنا خواهد شدن اين ساحره دنياي دون"‪",‬تخت و بخت و‬
‫گنج و عالم را به من بخشيده گير"‬
‫‪",1062,9‬در ازل جانهاي صديقان نثار روي تو"‪",‬چونك رويت را نبينم خود‬
‫نثاري چيده گير"‬
‫‪",1062,10‬اين عزيز مصر جانم تا نبيند روي تو"‪",‬هر دو روزي يوسفي‬
‫شكر لبي بخريده گير"‬
‫‪",1062,11‬اي خروشيده ز دردم سنگ و آهن دم به دم"‪",‬چون نجست از‬
‫سنگ و آهن برق بخروشيده گير"‬
‫‪",1062,12‬يكشب اين ديوانه را مهمان آن زنجير كن"‪",‬ور بژولند سر زلف‬
‫ترا ژوليده گير"‬
‫‪",1072,2‬سر دهم اين دم توي مي بي محابا مي خورم"‪",‬گر كسي آيد برد‬
‫دستار و كفشم برده گير"‬
‫‪",1072,3‬گر بگويد هوشياري رزق را پرورده اي"‪",‬با چنين برقي پياپي زرق‬
‫را پرورده گير"‬
‫‪",1072,4‬جان من طغراي باقي دارد اندر دست خويش"‪",‬صورتم امروز و‬
‫فرداييست او را مرده گير"‬
‫‪",1072,5‬از خدا دريا همي خواهي و مار خشكيي"‪",‬چون تو ماهي نيستي‬
‫دريا به دست آورده گير"‬
‫‪",1072,6‬غوره افشاري و گويي من رياضت مي كنم"‪",‬چونك مي خواره‬
‫نه اي رو شيره افشرده گير"‬
‫‪",1072,7‬صوفيان صاف را گويي كه دردي خورده اند"‪",‬صوفيان را صاف‬
‫مي دارد تو بستان در ده گير"‬
‫‪",1072,8‬هر شكوفه كز مي ما نيست خندان بر درخت"‪",‬گرچه او تازه‬
‫ست و خندان هم كنون پژمرده گير"‬
‫‪",1072,9‬شمس تبريزي تو خورشيدي و از تو چاره نيست"‪",‬چونك بي تو‬
‫شب بود استاره ها بشمرده گير"‬
‫‪",1073,1‬خوي بد دارم ملولم تو مرا معذور دار"‪",‬خوي من كي خوش‬
‫شود بي روي خوبت اي نگار"‬
‫‪",1073,2‬بي تو هستم چون زمستان خلق از من در عذاب"‪",‬با تو هستم‬
‫چون گلستان خوي من خوي بهار"‬
‫‪",1073,3‬بي تو بي عقلم ملولم هرچه گويم كژ بود"‪",‬من خجل از عقل و‬
‫عقل از نور رويت شرمسار"‬
‫‪",1073,4‬آب بد را چيست درمان باز در جيحون شدن"‪",‬خوي بد را چيست‬
‫درمان باز ديدن روي يار"‬
‫‪",1073,5‬آب جان محبوس مي بينم درين گرداب تن"‪",‬خاك را بر مي كنم‬
‫تا ره كنم سوي بحار"‬
‫‪",1073,6‬شربتي داري كه پنهاني به نوميدان دهي"‪",‬تا فغان درناورد از‬
‫حسرتش اوميدوار"‬
‫‪",1073,7‬چشم خود اي دل ز دلبر تا تواني برمگير"‪",‬گر ز تو گيرد كناره ور‬
‫ترا گيرد كنار"‬
‫‪",1074,1‬گرم در گفتار آمد آن صنم اين الفرار"‪",‬بانك خيزا خيز آمد در‬
‫عدم اين الفرار"‬
‫‪",1074,2‬صد هزاران شعله بر در صد هزاران مشعله"‪",‬كيست بر در‬
‫كيست بر در هم منم اين الفرار"‬
‫‪",1074,3‬از درون ني آن منم گويان كه بر در كيست آن"‪",‬هم منم بر در‬
‫كه حلقه مي زنم اين الفرار"‬
‫‪",1074,4‬هر كه پندارد دو نيمم پس دو نيمش كرد قهر"‪",‬ور يكي ام پس‬
‫هم آب و روغنم اين الفرار"‬
‫‪",1074,5‬چون يكي باشم كه زلفم صد هزاران ظلمتست"‪",‬چون دو باشم‬
‫چونك ماه روشنم اين الفرار"‬
‫‪",1074,6‬گرد خانه چند جويي تو مرا چون كاله دزد"‪",‬بنگر اين دزدي كه‬
‫شد بر روزنم اين الفرار"‬
‫‪",1074,7‬زين قفص سر را ز هر سوراخ بيرون كنم"‪",‬سوي وصلت پر خود‬
‫را مي كنم اين الفرار"‬
‫‪",1076,9‬شمس تبريزي برفت اما شعاع روي او"‪",‬هر طرف نوري دهد آن‬
‫را كه هستش اختيار"‬
‫‪",1077,1‬از كنار خويش يابم هر دمي من بوي يار"‪",‬چون نگيرم خويش را‬
‫من هر شبي اندر كنار"‬
‫‪",1077,2‬دوش باغ عشق بودم آن هوس بر سر دويد"‪",‬مهر او از ديده‬
‫برزد تا روان شد جويبار"‬
‫‪",1077,3‬هر گل خندان كه روييد از لب آن جوي مهر"‪",‬رسته بود از خار‬
‫هستي جسته بود از ذوالفقار"‬
‫‪",1077,4‬هر درخت و هر گياهي در چمن رقصان شده"‪",‬ليك اندر چشم‬
‫عامه بسته بود و برقرار"‬
‫‪",1077,5‬ناگهان اندر رسيد از يك طرف آن سرو ما"‪",‬تا كه بيخود گشت‬
‫باغ و دست برهم زد چنار"‬
‫‪",1077,6‬رو چو آتش مي چو آتش عشق آتش هر سه خوش"‪",‬جان ز‬
‫آتشهاي درهم پر فغان اين الفرار"‬
‫‪",1077,7‬در جهان وحدت حق اين عدد را گنج نيست"‪",‬وين عدد هست از‬
‫ضرورت در جهان پنج و چار"‬
‫‪",1077,8‬صد هزاران سيب شيرين بشمري در دست خويش"‪",‬گر يكي‬
‫خواهي كه گردد جمله را در هم فشار"‬
‫‪",1077,9‬صد هزاران دانه انگور از حجاب پوست شد"‪",‬چون نماند پوست‬
‫ماند بادهاي شهريار"‬
‫‪",1077,10‬بي شمار حرفها اين نطق در دل بين كه چيست"‪",‬ساده رنگي‬
‫نيست شكلي آمده از اصل كار"‬
‫‪",1077,11‬شمس تبريزي نشسته شاهوار و پيش او"‪",‬شعر من صفها زده‬
‫چون بندگان اختيار"‬
‫‪",1078,1‬شاديي كان از جهان اندر دلت آيد مخر"‪",‬شاديي كان از دلت آيد‬
‫زهي كان شكر"‬
‫‪",1078,2‬باز خر جان مرا زين هر دو فراش اي خدا"‪",‬پهلوي اصحاب كهفم‬
‫خوش بخسبان بي خبر"‬
‫‪",1078,3‬سايه شاديست غم غم در پي شادي دود"‪",‬ترك شادي كن كه‬
‫اين دو نسكلد از همدگر"‬
‫‪",1078,4‬در پي روزست شب وندر پي شاديست غم"‪",‬چون بديدي روز‬
‫دان كز شب نتان كردن حذر"‬
‫‪",1078,5‬تا پي غم مي دوي شادي پي تو مي دود"‪",‬چون پي شادي روي‬
‫تو غم بود بر ره گذر"‬
‫‪",1078,6‬ياد مي كن آن نهنگي را كه ما را دركشد"‪",‬تا نماند فهم و وهم و‬
‫خوب و زشت و خشك و تر"‬
‫‪",1078,7‬همچو شمع نخل بندان كاتشش در خود كشد"‪",‬كاغذ پر نقش و‬
‫صورت درفتد در آب در"‬
‫‪",1079,1‬بهر شهوت جان خود را مي دهي همچون ستور"‪",‬وز براي جان‬
‫خود كه مي دهي وانگه بزور"‬
‫‪",1079,2‬مي ستاني از خسان تا وادهي ده چارده"‪",‬در هواي شاهدي و‬
‫لقمه اي اي بي حضور"‬
‫‪",1079,3‬آن سبد كش مي كشد آن لقمه ها را تون به تون"‪",‬مي دواند‬
‫مرده كش مر شاهدت را گور گور"‬
‫‪",1079,4‬لقمه ات مردار آمد شاهدت هم مرده اي"‪",‬در ميان اين دو مرده‬
‫چون نمي باشي نفور"‬
‫‪",1081,12‬از خدا خواهم ز جان خوش دولتي با او نهان"‪",‬جان ما اندر‬
‫ميان و شمس دين اندر كنار"‬
‫‪",1081,13‬شمس دين خوشتر ز جان و شمس دين شكرستان"‪",‬شمس‬
‫دين سرو روان و شمس دين باغ و بهار"‬
‫‪",1081,14‬شمس دين نقل و شراب و شمس دين چنگ و رباب"‪",‬شمس‬
‫دين خمر و خمار و شمس دين هم نور و نار"‬
‫‪",1081,15‬ني خماري كز وي آيد انده و حزن و ندم"‪",‬آن خمار شمس دين‬
‫كز وي فزايد افتخار"‬
‫‪",1081,16‬اي دليل بي دلن و اي رسول عاشقان"‪",‬شمس تبريزي بيا‬
‫زنهار دست از ما مدار"‬
‫‪",1082,1‬عقل بند ره روان و عاشقانست اي پسر"‪",‬بند بشكن ره عيان‬
‫اندر عيانست اي پسر"‬
‫‪",1082,2‬عقل بند و دل فريب و تن غرور و جان حجاب"‪",‬راه ازين جمله‬
‫گرانيها نهانست اي پسر"‬
‫‪",1082,3‬چون ز عقل و جان و دل برخاستي بيرون شدي"‪",‬اين يقين و‬
‫اين عيان هم در گمانست اي پسر"‬
‫‪",1082,4‬مرد كو از خود نرفتست او نه مردست اي پسر"‪",‬عشق كان از‬
‫جان نباشد آفسانست اي پسر"‬
‫‪",1082,5‬سينه خود را هدف كن پيش تير حكم او"‪",‬هين كه تير حكم او‬
‫اندر كمانست اي پسر"‬
‫‪",1082,6‬سينه اي كز زخم تير جذبه او خسته شد"‪",‬بر جنين و چهره او‬
‫صد نشانست اي پسر"‬
‫‪",1082,7‬گر روي بر آسمان هفتمين ادريس وار"‪",‬عشق جانان سخت نيكو‬
‫نردبانست اي پسر"‬
‫‪",1082,8‬هر طرف كه كارواني ناز نازان مي رود"‪",‬عشق را بنگر كه قبله‬
‫كاروانست اي پسر"‬
‫‪",1082,9‬سايه افكندست عشقش همچو دامي بر زمين"‪",‬عشق چون‬
‫صياد او بر آسمانست اي پسر"‬
‫‪",1082,10‬عشق را از من مپرس از كس مپرس از عشق پرس"‪",‬عشق‬
‫در گفتن چو ابر در فشانست اي پسر"‬
‫‪",1082,11‬ترجماني من و صد چون منش محتاج نيست"‪",‬در حقايق عشق‬
‫خود را ترجمانست اي پسر"‬
‫‪",1082,12‬عشق كار خفتگان و نازكان نرم نيست"‪",‬عشق كار پر دلن و‬
‫پهلوانست اي پسر"‬
‫‪",1082,13‬هر كي او مر عاشقان و صادقان را بنده شد"‪",‬خسرو و‬
‫شاهنشه و صاحب قرانست اي پسر"‬
‫‪",1082,14‬اين جهان پر فسون از عشق تا نفريبدت"‪",‬كين جهان بي وفا از‬
‫تو جهانست اي پسر"‬
‫‪",1082,15‬بيتهاي اين غزل گر شد دراز از وصلها"‪",‬پرده ديگر شد ولي‬
‫معني همانست اي پسر"‬
‫‪",1082,16‬هين دهان بربند و خامش كن ازين پس چون صدف"‪",‬كين‬
‫زيانت در حقيقت خصم جانست اي پسر"‬
‫‪",1083,1‬هله زيرك هله زيرك هله زيرك هله زوتر"‪",‬هله كز جنبش ساقي‬
‫بدود باده بسر بر"‬
‫‪",1083,2‬بدود روح پياده سر گنجينه گشاده"‪",‬رخ چون زهره نهاده غلطي‬
‫روي قمر بر"‬
‫‪",1085,4‬تو بسي سمن بران را به كنار درگرفتي"‪",‬نفسي كنار بگشا بنگر‬
‫كنار ديگر"‬
‫‪",1085,5‬خنك آن قمار بازي كه بباخت آنچه بودش"‪",‬بنماند هيچش ال‬
‫هوس قمار ديگر"‬
‫‪",1085,6‬تو به مرگ و زندگاني هله تا جز او نداني"‪",‬نه چو روسبي كه هر‬
‫شب كشد او بيار ديگر"‬
‫‪",1085,7‬نظرش به سوي هر كس به مثال چشم نرگس"‪",‬بودش ز هر‬
‫حريفي طرب و خمار ديگر"‬
‫‪",1085,8‬همه عمر خوار باشد چو بر دو يار باشد"‪",‬هله تا تو رو نياري‬
‫سوي پشت دار ديگر"‬
‫‪",1085,9‬كه اگر بتان چنين اند ز شه تو خوشه چينند"‪",‬نبدست مرغ جان‬
‫را جز او مطار ديگر"‬
‫‪",1086,1‬هله زيرك هله زيرك هله زيرك زوتر"‪",‬هله كز جنبش تو كار همه‬
‫نيكوتر"‬
‫‪",1086,2‬بدوان از پي مردان بنگر از چپ و راست"‪",‬جسته از سنگ‬
‫ستاره ز قمر مه روتر"‬
‫‪",1086,3‬يك به يك پيش تو آيند چو از جا بروي"‪",‬همچو من بسته كمرها ز‬
‫شكر خوش خوتر"‬
‫‪",1086,4‬در گلشن بگشايد ز درون صورت عشق"‪",‬صورتش چون گل‬
‫سرخ از گل تر خوش بوتر"‬
‫‪",1086,5‬عشق داود شود آهن ازو نرم شود"‪",‬شير آهو شود آنجا و ازو‬
‫آهوتر"‬
‫‪",1086,6‬هر يكي ذره شود عيسي و عيسي نفسي"‪",‬مرگ جان بخش‬
‫شود بلك ز جان دلجوتر"‬
‫‪",1086,7‬اندر آن حال اگر ماه ببوسد لب تو"‪",‬گوييش خيز برو از بر ما‬
‫آنسوتر"‬
‫‪",1086,8‬دل من پر سخنست ار چه دهان بربستم"‪",‬تا بگويد خردي‬
‫كوست ز ما خوش گوتر"‬
‫‪",1087,1‬بده آن باده به ما باده به ما اوليتر"‪",‬هرچه خواهي بكني ليك وفا‬
‫اوليتر"‬
‫‪",1087,2‬سر مردان چه كند خوبتر از سجده تو"‪",‬مسجد عيسي ز جان‬
‫سقف سما اوليتر"‬
‫‪",1087,3‬يك فسون خوان صنما در دل مجنون بردم"‪",‬غنجهاي چو صبي را‬
‫نه صبا اوليتر"‬
‫‪",1087,4‬عقل را قبله كند آنك جمال تو نديد"‪",‬در كف كور ز قنديل عطا‬
‫اوليتر"‬
‫‪",1087,5‬تو عطا مي ده و از چرخ ندا مي آيد"‪",‬كه ز دريا وز خورشيد عطا‬
‫اوليتر"‬
‫‪",1087,6‬لطفها كرده اي امروز دو تا كن آن را"‪",‬چونك در چنگ نيايي تو‬
‫دوتا اوليتر"‬
‫‪",1087,7‬چونك خورشيد برآيد بگريزد سرما"‪",‬هر كي سردست ازو پشت‬
‫و قفا اوليتر"‬
‫‪",1087,8‬تا بديدم چمنت ز آب و گيا ببريدم"‪",‬آن ستورست كه در آب و‬
‫گيا اوليتر"‬
‫‪",1087,9‬سادگي را ببرد گرچه سخن نقش خوشست"‪",‬بر رخ آينه از‬
‫نقش صفا اوليتر"‬
‫‪",1087,10‬صورت كون تويي آينه كون تويي"‪",‬داد آينه به تصوير بقا اوليتر"‬
‫‪",1087,11‬خمش اين طبل مزن تيغ بزن وقت غزاست"‪",‬طبل اگر پشت‬
‫سپاهست غزا اوليتر"‬
‫‪",1090,10‬مرد دنيا عدمي را حشمي پندارد"‪",‬عمر در كار عدم كي كند اي‬
‫دوست بصير"‬
‫‪",1090,11‬رفت مردي به طبيبي به كله درد شكم"‪",‬گفت او را تو چه‬
‫خوردي كه برستست زحير"‬
‫‪",1090,12‬بيشتر رنج كه آيد همه از فعل گلوست"‪",‬گفت من سوخته نان‬
‫خوردم از پست فطير"‬
‫‪",1090,13‬گفت سنقر برو آن كحل عزيزي به من آر"‪",‬گفت درد شكم و‬
‫كحل خه اي شيخ كبير"‬
‫‪",1090,14‬گفت تا چشم تو مر سوخته را بشناسد"‪",‬تا ننوشي تو دگر‬
‫سوخته اي نيم ضرير"‬
‫‪",1090,15‬نيست راهست گمان برده اي از ظلمت چشم"‪",‬چشمت از‬
‫خاك در شاه شود خوب و منير"‬
‫‪",1090,16‬هله اي شارح دلها تو بگو شرح غزل"‪",‬من اگر شرح كنم نيز‬
‫برنجد دل مير"‬
‫‪",1091,1‬نه كه مهمان غريبم تو مرا يار مگير"‪",‬نه كه فلح توام سرور و‬
‫سالر مگير"‬
‫‪",1091,2‬نه كه همسايه آن سايه احسان توام"‪",‬تو مرا همسفر و مشفق و‬
‫غمخوار مگير"‬
‫‪",1091,3‬شربت رحمت تو بر همگان گردانست"‪",‬تو مرا تشنه و‬
‫مستسقي و بيمار مگير"‬
‫‪",1091,4‬نه كه هر سنگ ز خورشيد نصيبي دارد"‪",‬تو مرا منتظر و كشته‬
‫ديدار مگير"‬
‫‪",1091,5‬نه كه لطف تو گنه سوز گنه كارانست"‪",‬تو مرا تايب و مستغفر‬
‫غفار مگير"‬
‫‪",1091,6‬نه كه هر مرغ ببال و پر تو مي پرد"‪",‬تو مرا صعوه شمر جعفر‬
‫طيار مگير"‬
‫‪",1091,7‬به دو صد پر نتوان بي مددت پريدن"‪",‬تو مرا زير چنين دام‬
‫گرفتار مگير"‬
‫‪",1091,8‬خفتگان را نه تماشاي نهان مي بخشي"‪",‬تو مرا خفته شمر‬
‫حاضر و بيدار مگير"‬
‫‪",1091,9‬نه كه بوي جگر پخته ز من مي آيد"‪",‬مدد اشك من و زردي‬
‫رخسار مگير"‬
‫‪",1091,10‬نه كه مجنون ز تو زان سوي خرد باغي يافت"‪",‬از جنون خوش‬
‫شد و مي گفت خرد زار مگير"‬
‫‪",1091,11‬با جنون تو خوشم تا كه فنون را چكنم"‪",‬چون تو همخوابه شدي‬
‫بستر هموار مگير"‬
‫‪",1091,12‬چشم مست تو خرابي دل و عقل همه ست"‪",‬عارض چون قمر‬
‫و رنگ چو گلنار مگير"‬
‫‪",1091,13‬قامت عرعريت قامت ما دو تا كرد"‪",‬نادري ذقن و زلف چو‬
‫زنار مگير"‬
‫‪",1091,14‬اين تصاوير همه خود صور عشق بود"‪",‬عشق بي صورت چون‬
‫قلزم زخار مگير"‬
‫‪",1091,15‬خرمن خاكم و آن ماه بگردم گردان"‪",‬تو مرا همتك اين گنبد‬
‫دوار مگير"‬
‫‪",1091,16‬من به كوي تو خوشم خانه من ويران گير"‪",‬من به بوي تو‬
‫خوشم نافه تاتار مگير"‬
‫‪",1091,17‬ميكده ست اين سر من ساغر مي گو بشكن"‪",‬چون زرست‬
‫اين رخ من زر به خروار مگير"‬
‫‪",1091,18‬چون دلم بتكده شد آزر گو بت متراش"‪",‬چون سرم معصره‬
‫شد خانه خمار مگير"‬
‫‪",1093,12‬چون بداند برود خاك كند بر سر او"‪",‬جامه زد چاك به زنهار‬
‫ازين بي زنهار"‬
‫‪",1093,13‬چون شود قصد كه گيرند بپوشد ازرق"‪",‬صوفيي گردد صافي‬
‫صفت بي آزار"‬
‫‪",1093,14‬يك زبان دارد صد گز كه به ظاهر سگزست"‪",‬چون به زخمش‬
‫نگري باشد چاهي پر مار"‬
‫‪",1093,15‬بگهي كز سر عشرت لطف آغاز كند"‪",‬شكر آبت دهد او از‬
‫شكر آن گفتار"‬
‫‪",1093,16‬همه مهر و كرم و خاكي و عشق انگيزي"‪",‬كه بجوشد دل تو وز‬
‫تو رود جمله قرار"‬
‫‪",1093,17‬و گهي از سر فضل و هنر آغاز كند"‪",‬كه بگويي تو كه لقمان‬
‫زمانست بكار"‬
‫‪",1093,18‬تا كه از زهد و تقزز سخن آغاز كند"‪",‬سر و گردن بتراشد چو‬
‫كدو يا چو خيار"‬
‫‪",1093,19‬روزي از معرفت و فقه بسوزد ما را"‪",‬كه بگويم كه جنيدست‬
‫وز شيخان كبار"‬
‫‪",1093,20‬چون بكاوي دغلي گنده بغل مكاري"‪",‬آفتي مزبله جمله شكم‬
‫طلبي خوار"‬
‫‪",1093,21‬هيچ كاري نه ازو جمله شكم خواري و بس"‪",‬پس از آن گشت‬
‫بهر مصطبه او اشكم خوار"‬
‫‪",1093,22‬محتسب كو ز كفايت چو نظام الملكست"‪",‬كرد از مكر چنين‬
‫كس رخ خود در ديوار"‬
‫‪",1093,23‬زاري آغاز كند او كه همه خرد و بزرگ"‪",‬همه ياريش كنند ارچه‬
‫بديدند يسار"‬
‫‪",1093,24‬محتسب عقل توست دانك صفاتت بازار"‪",‬وان دغل هست درو‬
‫نفس پليد مكار"‬
‫‪",1093,25‬چون همه از كف او عاجز و مسكين گشتند"‪",‬جمله گفتند كه‬
‫سحر است فن اين طرار"‬
‫‪",1093,26‬چونك سحرست نتانيم مگر يك حيله"‪",‬برويم از كف او نزد‬
‫خداوند كبار"‬
‫‪",1093,27‬صاحب ديد و بصيرت شه ما شمس الدين"‪",‬كه ازو گشت رخ‬
‫روح چو صد روي نگار"‬
‫‪",1093,28‬چو ازو داد بخواهيم ازين بيدادي"‪",‬او به يك لحظه رهاند همه را‬
‫از آزار"‬
‫‪",1093,29‬كه اگر هيبت او ديو پري نشناسد"‪",‬هر يكي زاهد عصري شود و‬
‫اهل وقار"‬
‫‪",1093,30‬برهندي همه از ظلمت اين نفس لئيم"‪",‬گر ازو يك نظري فضل‬
‫بتابند بهار"‬
‫‪",1093,31‬خاك تبريز كه از وي چو حريم حرم است"‪",‬بس ازو برخورد آن‬
‫جان و روان زوار"‬
‫‪",1094,1‬پر ده آن جام مي را ساقيا بار ديگر"‪",‬نيست در دين و دنيا همچو‬
‫تو يار ديگر"‬
‫‪",1094,2‬كفر دان در طريقت جهل دان در حقيقت"‪",‬جز تماشاي رويت‬
‫پيشه و كار ديگر"‬
‫‪",1094,3‬تا تو آن رخ نمودي عقل و ايمان ربودي"‪",‬هست منصور جان را‬
‫هر طرف دار ديگر"‬
‫‪",1094,4‬جان ز تو گشت شيدا دل ز تو گشت دريا"‪",‬كي كند التفاتي دل‬
‫به دلدار ديگر"‬
‫‪",1094,5‬جز به بغداد كويت يا خوش آباد رويت"‪",‬نيست هر دم فلك را جز‬
‫كه پيكار ديگر"‬
‫‪",1095,8‬شمعها مي و رشد از سرهاي من"‪",‬شرق تا مغرب گرفته از‬
‫قطار"‬
‫‪",1095,9‬شرق و مغرب چيست اندر لمكان"‪",‬گلخني تاريك و حمامي‬
‫بكار"‬
‫‪",1095,10‬اي مزاجت سرد كوتاسه دلت"‪",‬اندرين گرمابه تا كي اين قرار"‬
‫‪",1095,11‬برشو از گرمابه و گلخن مرو"‪",‬جامه كن در بنگر آن نقش و‬
‫نگار"‬
‫‪",1095,12‬تا ببيني نقشهاي دلربا"‪",‬تا ببيني رنگهاي لله زار"‬
‫‪",1095,13‬چون بديدي سوي روزن درنگر"‪",‬كان نگار از عكس روزن شد‬
‫نگار"‬
‫‪",1095,14‬شش جهت حمام و روزن لمكان"‪",‬بر سر روزن جمال‬
‫شهريار"‬
‫‪",1095,15‬خاك و آب از عكس او رنگين شده"‪",‬جان بباريد ه بترك و‬
‫زنگبار"‬
‫‪",1095,16‬روز رفت و قصه ام كوته نشد"‪",‬اي شب و روز از حديثش‬
‫شرمسار"‬
‫‪",1095,17‬شاه شمس الدين تبريز مرا"‪",‬مست مي دارد خمار اندر خمار"‬
‫‪",1096,1‬گر ز سر عشق او داري خبر"‪",‬جان بده در عشق و در جانان‬
‫نگر"‬
‫‪",1096,2‬عشق درياييست و موجش ناپديد"‪",‬آب دريا آتش و موجش گهر"‬
‫‪",1096,3‬گوهرش اسرار و هر سويي ازو"‪",‬سالكي را سوي معني راه بر"‬
‫‪",1096,4‬سركشي از هر دو عالم همچو موي"‪",‬گر سر مويي ازين يابي‬
‫خبر"‬
‫‪",1096,5‬دوش مستي خفته بودم نيمشب"‪",‬كاوفتاد آن ماه را بر ما گذر"‬
‫‪",1096,6‬ديد روي زرد من در ماهتاب"‪",‬كرد روي زرد ما از اشك تر"‬
‫‪",1096,7‬رحمش آمد شربت وصلم بداد"‪",‬يافت يك يك موي من جاني‬
‫دگر"‬
‫‪",1096,8‬گرچه مست افتاده بودم از شراب"‪",‬گشت يك يك موي بر من‬
‫ديده ور"‬
‫‪",1096,9‬در رخ آن آفتاب هر دو كون"‪",‬مست ليعقل همي كردم نظر"‬
‫‪",1097,1‬عقل بند ره روانست اي پسر"‪",‬بند بشكن ره عيانست اي پسر"‬
‫‪",1097,2‬عقل بند و دل فريب و جان حجاب"‪",‬راه ازين هر سه نهانست‬
‫اي پسر"‬
‫‪",1097,3‬چون ز عقل و جان و دل برخاستي"‪",‬اين يقين هم در گمانست‬
‫اي پسر"‬
‫‪",1097,4‬مرد كو از خود نرفت او مرد نيست"‪",‬عشق بي درد آفسانست‬
‫اي پسر"‬
‫‪",1097,5‬سينه خود را هدف كن پيش دوست"‪",‬هين كه تيرش در كمانست‬
‫اي پسر"‬
‫‪",1097,6‬سينه اي كز زخم تيرش خسته شد"‪",‬در جبينش صد نشانست اي‬
‫پسر"‬
‫‪",1097,7‬عشق كار نازكان نرم نيست"‪",‬عشق كار پهلوانست اي پسر"‬
‫‪",1097,8‬هر كي او مر عاشقان را بنده شد"‪",‬خسرو و صاحب قرانست‬
‫اي پسر"‬
‫‪",1097,9‬عشق را از كس مپرس از عشق پرس"‪",‬عشق ابر درفشانست‬
‫اي پسر"‬
‫‪",1097,10‬ترجماني منش محتاج نيست"‪",‬عشق خود را ترجمانست اي‬
‫پسر"‬
‫‪",1097,11‬گر روي بر آسمان هفتمين"‪",‬عشق نيكو نردبانست اي پسر"‬
‫‪",1083,3‬هله منشين و مياسا بهل اين صبر و مواسا"‪",‬بگزين جهد و‬
‫مقاسا كه چوديكم بشرر بر"‬
‫‪",1083,4‬اگرم عشوه پرستي سر هر راه نبستي"‪",‬شب من روز شدستي‬
‫زده رايت به سحر بر"‬
‫‪",1083,5‬هله برجه هله برجه كه ز خورشيد سفر به"‪",‬قدم از خانه بدر نه‬
‫همگان را به سفر بر"‬
‫‪",1083,6‬سفر راه نهان كن سفر از جسم به جان كن"‪",‬ز فرات آب روان‬
‫كن بزن آن آب خضر بر"‬
‫‪",1083,7‬دم بلبل چو شنيدي سوي گلزار دويدي"‪",‬چو بدان باغ رسيدي‬
‫بدو اكنون به شجر بر"‬
‫‪",1083,8‬به شجر بر هله برگو مثل فاخته كو كو"‪",‬كه طلب كار بدين خو‬
‫نزند كف به خبر بر"‬
‫‪",1084,1‬مه روزه اندر آمد هله اي بت چو شكر"‪",‬گه بوسه است تنها نه‬
‫كنار و چيز ديگر"‬
‫‪",1084,2‬بنشين نظاره مي كن ز خورش كناره مي كن"‪",‬دو هزار خشك‬
‫لب بين به كنار حوض كوثر"‬
‫‪",1084,3‬اگر آتش است روزه تو زلل بين نه كوزه"‪",‬تري دماغت آرد چو‬
‫شراب همچو آذر"‬
‫‪",1084,4‬چو عجوزه گشت گريان شه روزه گشت خندان"‪",‬دل نور گشت‬
‫فربه تن موم گشت لغر"‬
‫‪",1084,5‬رخ عاشقان مزعفر رخ جان و عقل احمر"‪",‬منگر برون شيشه‬
‫بنگر درون ساغر"‬
‫‪",1084,6‬همه مست و خوش شكفته رمضان ز ياد رفته"‪",‬بوثاق ساقي‬
‫خود بزديم حلقه بر در"‬
‫‪",1084,7‬چو بديد مست ما را بگزيد دستها را"‪",‬سر خود چنين چنين كرد و‬
‫بتافت رو ز معشر"‬
‫‪",1084,8‬ز ميانه گفت مستي خوش و شوخ و مي پرستي"‪",‬كه كي گويد‬
‫اينك روزه شكند ز قند و شكر"‬
‫‪",1084,9‬شكر از لبان عيسي كه بود حيات موتي"‪",‬كه ز ذوق باز ماند‬
‫دهن نكير و منكر"‬
‫‪",1084,10‬تو اگر خراب و مستي به من آ كه از منستي"‪",‬و اگر خمار ياري‬
‫سخني شنو مخمر"‬
‫‪",1084,11‬چو خوشي چه خوش نهادي به كدام روز زادي"‪",‬به كدام دست‬
‫كردت قلم قضا مصور"‬
‫‪",1084,12‬تن تو حجاب عزت پس او هزار جنت"‪",‬شكران و ماه رويان‬
‫همه همچو مه مطهر"‬
‫‪",1084,13‬هله مطرب شكر لب برسان صدا به كوكب"‪",‬كه ز صيد باز آمد‬
‫شه ما خوش و مظفر"‬
‫‪",1084,14‬ز تو هر صباح عيدي ز تو هر شبست قدري"‪",‬نه چو قدر‬
‫عاميانه كه شبي بود مقدر"‬
‫‪",1084,15‬تو بگو سخن كه جاني قصصات آسماني"‪",‬كه كلم تست صافي‬
‫و حديث من مكدر"‬
‫‪",1085,1‬همه صيدها بكردي هله مير بار ديگر"‪",‬سگ خويش را رها كن كه‬
‫كند شكار ديگر"‬
‫‪",1085,2‬همه غوطها بخوردي همه كارها بكردي"‪",‬منشين ز پاي يكدم كه‬
‫بماند كار ديگر"‬
‫‪",1085,3‬همه نقد ها شمردي به وكيل در سپردي"‪",‬بشنو از اين محاسب‬
‫عدد و شمار ديگر"‬
‫‪",1088,1‬سر فرو كن به سحر كز سر بازار نظر"‪",‬طبله كالبد آورده ام‬
‫آخر بنگر"‬
‫‪",1088,2‬بر سر كوي تو پر طبله من بين و بخر"‪",‬شانها و شبها و سره‬
‫روغنها تر"‬
‫‪",1088,3‬شبه من غم تو روغن من مرهم تو"‪",‬شانه ام محرم آن زلف پر‬
‫از فتنه و شر"‬
‫‪",1088,4‬از فراقت تلفم گشته خيالت علفم"‪",‬كه دلم را شكمي شد ز تو‬
‫پر جوع بقر"‬
‫‪",1088,5‬من ندانم چه كسم كز شكرت پر هوسم"‪",‬اي مگسها شده از‬
‫ذوق شكرهات شكر"‬
‫‪",1088,6‬پرده بردار صبا از بر آن شهره قبا"‪",‬تا ز سيمين بر او گردد كارم‬
‫همه زر"‬
‫‪",1088,7‬چند گويي تو بجو يار و ازو دست بشو"‪",‬در دو عالم نبود يار مرا‬
‫يار دگر"‬
‫‪",1088,8‬چون خرد ماند و دل با من اي خواجه بهل"‪",‬ماه و خورشيد كه‬
‫ديدست در اعضاي بشر"‬
‫‪",1088,9‬چونكه در جان مني شسته به چشمان مني"‪",‬شمس تبريز‬
‫خداوند تو چوني به سفر"‬
‫‪",1089,1‬هين كه آمد به سر كوي تو مجنون دگر"‪",‬هين كه آمد به تماشاي‬
‫تو دل خون دگر"‬
‫‪",1089,2‬عاشق روي ترا گنبد گردون نكشد"‪",‬مگرش جاي دهي بر سر‬
‫گردون دگر"‬
‫‪",1089,3‬عاشق تو نخورد حيله و افسون كسي"‪",‬تو بخوان و تو بدم بر‬
‫دلش افسون دگر"‬
‫‪",1089,4‬عشق روي تو به شش سوي جهان دام دلست"‪",‬كه نديدند چنان‬
‫رخ رخ گلگون دگر"‬
‫‪",1089,5‬رحمتي كن تو بران مرغ كه در دام افتاد"‪",‬كه ندارد چو تو‬
‫شاهنشه بي چون دگر"‬
‫‪",1089,6‬كو در اين خانه يكي سوخته مفتوني"‪",‬كه به شبها شنود ناله‬
‫مفتون دگر"‬
‫‪",1089,7‬از پس نيشكرت اشك چو اطلس بارم"‪",‬چاره ام نيست جز اين‬
‫اطلس واكسون دگر"‬
‫‪",1090,1‬صنما اين چه گمانست فرودست حقير"‪",‬تا بدين حد مكن و جان‬
‫مرا خوار مگير"‬
‫‪",1090,2‬كوه را كه كند اندر نظر مرد قضا"‪",‬كاه را كوه كند ذاك علي الله‬
‫يسير"‬
‫‪",1090,3‬خنك آن چشم كه گوهر ز خسي بشناسد"‪",‬خنك آن قافله اي كه‬
‫بودش دوست خفير"‬
‫‪",1090,4‬حاكمي هرچه تو نامم بنهي خشنودم"‪",‬جان پاك تو كه جان از تو‬
‫شكورست و شكير"‬
‫‪",1090,5‬ماه را گر تو حبش نام نهي سجده كند"‪",‬سرو را چنبر خواني‬
‫نكند هيچ نفير"‬
‫‪",1090,6‬زانك دشنام تو بهتر ز ثناهاي جهان"‪",‬ز كجا بانگ سگان وز كجا‬
‫شير زئير"‬
‫‪",1090,7‬اي كه بطال تو بهتر ز همه مشتغلن"‪",‬جز تو جمله همه لست‬
‫از آنيم فقير"‬
‫‪",1090,8‬تاج زرين بده و سيلي آن يار بخر"‪",‬ور كسي نشنود اين را انما‬
‫انت نذير"‬
‫‪",1090,9‬بر قفاي تو چو باشد اثر سيلي دوست"‪",‬بوسها يابد رويت‬
‫زنگاران ضمير"‬
‫‪",1091,19‬كفر و اسلم كنون آمد و عشق از ازلست"‪",‬كافري را كه كشد‬
‫عشق ز كفار مگير"‬
‫‪",1091,20‬بانگ بلبل شنو اي گوش بهل نعره خر"‪",‬در گلستان نگر اي‬
‫چشم و پي خار مگير"‬
‫‪",1091,21‬بس كن و طبل مزن گفت براي غيرست"‪",‬من خود اغيار خودم‬
‫دامن اغيار مگير"‬
‫‪",1092,1‬اختران را شب وصلست و نثارست و نثار"‪",‬چون سوي چرخ‬
‫عروسيست ز ماه ده و چار"‬
‫‪",1092,2‬زهره در خويش نگنجد ز نواهاي لطيف"‪",‬همچو بلبل كه شود‬
‫مست ز گل فصل بهار"‬
‫‪",1092,3‬جدي را بين به كرشمه به اسد مي نگرد"‪",‬حوت را بين كه ز‬
‫درياچه برآورد غبار"‬
‫‪",1092,4‬مشتري اسب دوانيد سوي پير زحل"‪",‬كه جواني تو ز سرگير و‬
‫برو مژده بيار"‬
‫‪",1092,5‬كف مريخ كه پرخون بود از قبضه تيغ"‪",‬گشت جان بخش چو‬
‫خورشيد مشرف آثار"‬
‫‪",1092,6‬دلو گردون چو از آن آب حيات آمد پر"‪",‬شود آن سنبله خشك‬
‫ازو گوهربار"‬
‫‪",1092,7‬جوز پر مغز ز ميزان و شكستن نرمد"‪",‬حمل از مادر خود كي‬
‫بگريزد به نفار"‬
‫‪",1092,8‬تير غمزه چو رسيد از سوي مه بر دل قوس"‪",‬شب روي پيشه‬
‫گرفت از هوسش عقرب وار"‬
‫‪",1092,9‬اندرين عيد برو گاو فلك قربان كن"‪",‬گر نه اي چون سرطان در‬
‫وحلي كژ رفتار"‬
‫‪",1092,10‬اين فلك هست سطرلب و حقيقت عشقست"‪",‬هرچه گوييم از‬
‫اين گوش سوي معني دار"‬
‫‪",1092,11‬شمس تبريز در آن صبح كه تو در تابي"‪",‬روز روشن شود از‬
‫روي چو ماهت شب تار"‬
‫‪",1093,1‬روستايي بچه اي هست درون بازار"‪",‬دغلي لف زني سخره كني‬
‫بس عيار"‬
‫‪",1093,2‬كه ازو محتسب و مهتر بازار بدرد"‪",‬در فغانند ازو از فقعي تا‬
‫عطار"‬
‫‪",1093,3‬چون بگويند چرا مي كني اين ويراني"‪",‬دست كوته كن و دم‬
‫دركش و شرمي مي دار"‬
‫‪",1093,4‬او دو صد عهد كند گويد من بس كردم"‪",‬توبه كردم نتراشم ز‬
‫شما چون نجار"‬
‫‪",1093,5‬بعد ازين بد نكنم عاقل و هوشيار شدم"‪",‬كه مرا زخم رسيد از‬
‫بدو گشتم بيدار"‬
‫‪",1093,6‬باز در حين ببرد از بر همسايه گرو"‪",‬بخورد با مي و چنگي همه‬
‫با خمر و خمار"‬
‫‪",1093,7‬خويشتن را به كناري فكند رنجوري"‪",‬كه به يكساله تب تيز بود‬
‫گشته نزار"‬
‫‪",1093,8‬اين هم از مكر كه تا درفكند مسكيني"‪",‬كه برو رحم كند او به‬
‫گمان و پندار"‬
‫‪",1093,9‬پس بگويد كه مرا مكنت چندين سيم است"‪",‬پيش هر كس به‬
‫فلن جاي و نقدي بسيار"‬
‫‪",1093,10‬هر كه زين رنج مرا باز يكي يارانه"‪",‬بكند در عوض آن بكنم من‬
‫صد بار"‬
‫‪",1093,11‬تا ازين شيفته سر نيز تراشي بكند"‪",‬به طريق گرو و وام به‬
‫چار و ناچار"‬
‫‪",1094,6‬در خرابات مردان جام جانست گردان"‪",‬نيست مانند ايشان هيچ‬
‫خمار ديگر"‬
‫‪",1094,7‬همتي دار عالي كان شه لابالي"‪",‬غير انبار دنيا دارد انبار ديگر"‬
‫‪",1094,8‬پاره اي چون براني اندرين ره بداني"‪",‬غير اين گلستانها باغ و‬
‫گلزار ديگر"‬
‫‪",1094,9‬پا به مردي فشردي سر سلمت ببردي"‪",‬رفت دستار بستان‬
‫شصت دستار ديگر"‬
‫‪",1094,10‬دل مرا برد ناگه سوي آن شهره خرگه"‪",‬من گرفتار گشتم دل‬
‫گرفتار ديگر"‬
‫‪",1094,11‬روز چون عذر آري شب سر خواب خاري"‪",‬پاي ما تا چه گردد‬
‫هر دم از خار ديگر"‬
‫‪",1094,12‬جز كه در عشق صانع عمر هرزه ست و ضايع"‪",‬ژاژدان در‬
‫طريقت فعل و گفتار ديگر"‬
‫‪",1094,13‬بخت اينست و دولت عيش اينست و عشرت"‪",‬كو جز اين‬
‫عشق و سودا سود و بازار ديگر"‬
‫‪",1094,14‬گفتمش دل ببردي تا كجاها سپردي"‪",‬گفت ني من نبردم برد‬
‫عيار ديگر"‬
‫‪",1094,15‬گفتمش من نترسم من هم از دل بپرسم"‪",‬دل بگويد نماند شك‬
‫و انكار ديگر"‬
‫‪",1094,16‬راستي گوي اي جان عاشقان را مرنجان"‪",‬جز تو در دلربايان‬
‫كو دل افشار ديگر"‬
‫‪",1094,17‬چون كمالت فاني هستشان اين اماني"‪",‬كه بهر دم نمايند‬
‫لطف و ايثار ديگر"‬
‫‪",1094,18‬پس كمالت آن را كو نگارد جهان را"‪",‬چون تقاضا نباشد عشق‬
‫و هنجار ديگر"‬
‫‪",1094,19‬بحر ازين روي جوشد مرغ ازين رو خروشد"‪",‬تا در اين دام افتد‬
‫هر دم آشكار ديگر"‬
‫‪",1094,20‬چون خدا اين جهان را كرد چون گنج پيدا"‪",‬هر سري پر ز سودا‬
‫دارد اظهار ديگر"‬
‫‪",1094,21‬هر كجا خوش نگاري روز و شب بي قراري"‪",‬جويد او حسن‬
‫خود را نو خريدار ديگر"‬
‫‪",1094,22‬هر كجا ماه رويي هر كجا مشك بويي"‪",‬مشتري وار جويد‬
‫عاشقي زار ديگر"‬
‫‪",1094,23‬اين نفس مست اويم روز ديگر بگويم"‪",‬هم برين پرده تر با تو‬
‫اسرار ديگر"‬
‫‪",1094,24‬بس كن و طبل كم زن كندرين باغ و گلشن"‪",‬هست پهلوي‬
‫طبلت بيست نعار ديگر"‬
‫‪",1095,1‬داد جارويي بدستم آن نگار"‪",‬گفت كز دريا برانگيزان غبار"‬
‫‪",1095,2‬باز آن جاروب را ز آتش بسوخت"‪",‬گفت كز آتش تو جاروبي‬
‫برآر"‬
‫‪",1095,3‬كردم از حيرت سجودي پيش او"‪",‬گفت بي ساجد سجودي‬
‫خوش بيار"‬
‫‪",1095,4‬آه بي ساجد سجودي چون بود"‪",‬گفت بي چون باشد و بي خار‬
‫خار"‬
‫‪",1095,5‬گردنك را پيش كردم گفتمش"‪",‬ساجدي را سر ببر از ذوالفقار"‬
‫‪",1095,6‬تيغ تا او بيش زد سر بيش شد"‪",‬تا برست از گردنم سر صد‬
‫هزار"‬
‫‪",1095,7‬من چراغ و هر سرم همچون فتيل"‪",‬هر طرف اندر گرفته از‬
‫شرار"‬
‫‪",1097,12‬هر كجا كه كارواني مي رود"‪",‬عشق قبله كاروانست اي پسر"‬
‫‪",1097,13‬اين جهان از عشق تا نفريبدت"‪",‬كين جهان از تو جهانست اي‬
‫پسر"‬
‫‪",1097,14‬هين دهان بربند و خامش چون صدف"‪",‬كين زبانت خصم‬
‫جانست اي پسر"‬
‫‪",1097,15‬شمس تبريز آمد و جان شادمان"‪",‬چونك با شمسش قرانست‬
‫اي پسر"‬
‫‪",1098,1‬آمدم من بي دل و جان اي پسر"‪",‬رنگ من بين نقش برخوان اي‬
‫پسر"‬
‫‪",1098,2‬ني غلط من نامدم تو آمدي"‪",‬در وجود بنده پنهان اي پسر"‬
‫‪",1098,3‬همچو زر يك لحظه در آتش بخند"‪",‬تا ببيني بخت خندان اي پسر"‬
‫‪",1098,4‬در خرابات دلم انديشهاست"‪",‬درهم افتاده چو مستان اي پسر"‬
‫‪",1098,5‬پاي دار و شور مستان گوش دار"‪",‬در شكست و جست دربان‬
‫اي پسر"‬
‫‪",1098,6‬آمدم و آوردمت آيينه اي"‪",‬روي بين و رو مگردان اي پسر"‬
‫‪",1098,7‬كفر من آيينه ايمان تست"‪",‬بنگر اندر كفر ايمان اي پسر"‬
‫‪",1098,8‬مي زنم من نعره ها در خامشي"‪",‬آمدم خاموش گويان اي پسر"‬
‫‪",1099,1‬اي نهاده بر سر زانو تو سر"‪",‬وز درون جان جمله با خبر"‬
‫‪",1099,2‬پيش چشمت سركش روپوش نيست"‪",‬آفرينها بر صفاي آن‬
‫بصر"‬
‫‪",1099,3‬بحر خونست اي صنم آن چشم نيست"‪",‬الحذر اي دل ز زخم آن‬
‫نظر"‬
‫‪",1099,4‬در مژه او گرچه دل را مژده هاست"‪",‬الحذر اي عاشقان از وي‬
‫حذر"‬
‫‪",1099,5‬او به زير كاه آب خفته است"‪",‬پا منه گستاخ ور ني رفت سر"‬
‫‪",1099,6‬خفته شكلي اصل هر بيداديي"‪",‬تا ز خوابش تو نخسپي اي پسر"‬
‫‪",1099,7‬پاره خواهم كرد من جامه ز تو"‪",‬اي برادر پاره اي زين گرمتر"‬
‫‪",1099,8‬سركه آشامي و گويي شهد كو"‪",‬دست تو در زهر و گويي كو‬
‫شكر"‬
‫‪",1099,9‬روح را عمريست صابون مي زني"‪",‬يا ترا خود جان نبودست اي‬
‫مگر"‬
‫‪",1099,10‬تا بكي صيقل زني آيينه را"‪",‬شرم بادت آخر از آيينه گر"‬
‫‪",1099,11‬سوي بحر شمس تبريزي گريز"‪",‬تا برآرد ز آينه جانت گهر"‬
‫‪",1100,1‬بس كه مي انگيخت آن مه شور و شر"‪",‬بس كه مي كرد او‬
‫جهان زير و زبر"‬
‫‪",1100,2‬مر زبان را طاقت شرحش نماند"‪",‬خيره گشته همچنين مي كرد‬
‫سر"‬
‫‪",1100,3‬اي بسا سر همچنين جنبان شده"‪",‬با دهان خشك و با چشمان‬
‫تر"‬
‫‪",1100,4‬در دو چشمش بين خيال يار ما"‪",‬رقص رقصان در سواد آن‬
‫بصر"‬
‫‪",1100,5‬من بسر گويم حديثش بعد ازين"‪",‬من زبان بستم ز گفتن اي‬
‫پسر"‬
‫‪",1100,6‬پيش او رو اي نسيم نرم رو"‪",‬پيش او بنشين برويش در نگر"‬
‫‪",1100,7‬تيز تيزش بنگر اي باد صبا"‪",‬چشم و دل را پر كن از خوبي و فر"‬
‫‪",1102,7‬عيسيي كه برگذشت او از اثير"‪",‬با غم سرماش و يا گرما چه‬
‫كار"‬
‫‪",1102,8‬اي رسايل كشته با نادي غيب"‪",‬رو ترا با گفت و با غوغا چه كار"‬
‫‪",1103,1‬رفتم آنجا مست و گفتم اي نگار"‪",‬چون مرا ديوانه كردي گوش‬
‫دار"‬
‫‪",1103,2‬گفت بنگر گوش من در حلقه ايست"‪",‬بسته آن حلقه شو چون‬
‫گوشوار"‬
‫‪",1103,3‬زود بردم دست سوي حلقه اش"‪",‬دست بر من زد كه دست از‬
‫من بدار"‬
‫‪",1103,4‬اندرين حلقه تو آنگه ره بري"‪",‬كز صفا دري شوي تو شاهوار"‬
‫‪",1103,5‬حلقه زرين من وانگه شبه"‪",‬كي رود بر چرخ عيسي با حمار"‬
‫‪",1104,1‬باز شد در عاشقي بابي دگر"‪",‬بر جمال يوسفي تابي دگر"‬
‫‪",1104,2‬مژده بيداران راه عشق را"‪",‬آنك ديدم دوش من خوابي دگر"‬
‫‪",1104,3‬ساخته شد از براي طالبان"‪",‬غير اين اسباب اسبابي دگر"‬
‫‪",1104,4‬ابرها گر مي نبارد نقد شد"‪",‬از براي زندگي آبي دگر"‬
‫‪",1104,5‬ياركان سركش شدند و حق بداد"‪",‬غير اين اصحاب اصحابي‬
‫دگر"‬
‫‪",1104,6‬سبزه زار عشق را معمور كرد"‪",‬عاشقان را دشت و دولبي‬
‫دگر"‬
‫‪",1104,7‬وين جگرهايي كه بد پر زخم عشق"‪",‬شد در آويزان به قلبي‬
‫دگر"‬
‫‪",1104,8‬عشق اگر بدنام گردد غم مخور"‪",‬عشق دارد نام و القابي دگر"‬
‫‪",1104,9‬كفشگر گر خشم گيرد چاره شد"‪",‬صوفيان را نعل و قبقابي‬
‫دگر"‬
‫‪",1104,10‬گر نداند حرف صوفي دانك هست"‪",‬دردهاي عشق را بابي‬
‫دگر"‬
‫‪",1104,11‬از هواي شمس دين آموختم"‪",‬جانب تبريز آدابي دگر"‬
‫‪",1105,1‬اي خيالت در دل من هر سحور"‪",‬مي خرامد همچو مه يكپاره‬
‫نور"‬
‫‪",1105,2‬نقش خوبت در ميان جان ما"‪",‬آتش و شور افكند وانگه چه‬
‫شور"‬
‫‪",1105,3‬آتشي كردي و گويي صبر كن"‪",‬من ندانم صبر كردن در تنور"‬
‫‪",1105,4‬ياد داري كامدي تو دوش مست"‪",‬ماه بودي يا پري يا جان حور"‬
‫‪",1105,5‬آن سخنهايي كه گفتي چون شكر"‪",‬وان اشارتها كه مي كردي ز‬
‫دور"‬
‫‪",1105,6‬دست بر لب مي زدي يعني كه تو"‪",‬از براي اين دل من بر‬
‫مشور"‬
‫‪",1105,7‬دست بر لب مي نهي يعني كه صبر"‪",‬با لب لعلت كجا ماند‬
‫صبور"‬
‫‪",1105,8‬رو به بال مي كني يعني خدا"‪",‬چشم بد را از جمالم دار دور"‬
‫‪",1105,9‬اي تو پاك از نقشها وز روي تو"‪",‬هر زماني يوسفي اندر صدور"‬
‫‪",1106,1‬راز را اندر ميان نه وا مگير"‪",‬بنده را هر لحظه از بال مگير"‬
‫‪",1106,2‬تو نكو داني كه هر چيز از كجاست"‪",‬گر خطاها رفت آن از ما‬
‫مگير"‬
‫‪",1106,3‬روستايي گر بوم آن توام"‪",‬روستايي خويش را رستا مگير"‬
‫‪",1109,12‬لب ببند از دغل و از حيلت"‪",‬جان بي حيلت و فرهنگ بيار"‬
‫‪",1110,1‬از لب يار شكر را چه خبر"‪",‬وز رخش شمس و قمر را چه خبر"‬
‫‪",1110,2‬بادمش باد بهاري چه زند"‪",‬وز قدش سرو و شجر را چه خبر"‬
‫‪",1110,3‬گر جهان زير و زبر گشت ازو"‪",‬عاشق زير و زبر را چه خبر"‬
‫‪",1110,4‬چونك جان محرم اسرارش نيست"‪",‬از رهش اهل خبر را چه‬
‫خبر"‬
‫‪",1110,5‬گرچه نرگس نگرانست به باغ"‪",‬از چمن نرگس تر را چه خبر"‬
‫‪",1110,6‬گفته هر قوم هم از مستي خويش"‪",‬كه ز ما قوم دگر را چه‬
‫خبر"‬
‫‪",1110,7‬گفت چوني و دل تو چونست"‪",‬از دل اين خسته جگر را چه خبر"‬
‫‪",1110,8‬با ملك تاج و كمر گر بهمند"‪",‬از ملك تاج و كمر را چه خبر"‬
‫‪",1110,9‬كم كن اين ناله كه كس واقف نيست"‪",‬ز آه عشاق سحر را چه‬
‫خبر"‬
‫‪",1111,1‬روزي خوشست رويت از نور روز خوشتر"‪",‬باده نكوست ليكن‬
‫ساقي ز مي نكوتر"‬
‫‪",1111,2‬هر بسته اي كه باشد امروز برگشايد"‪",‬دل در مراد پيچد چون باز‬
‫در كبوتر"‬
‫‪",1111,3‬هر بيدلي ز دلبر انصاف خود بيابد"‪",‬هر تشنه اي نشيند بر آب‬
‫حوض كوثر"‬
‫‪",1111,4‬هر دم دهد بت من نو ساغري به ساقي"‪",‬كامروز بزم عامست‬
‫اين را به عاشقان بر"‬
‫‪",1111,5‬يك ساغر لطيفي كز غايت لطيفي"‪",‬گويي همه شرابست خود‬
‫نيست هيچ ساغر"‬
‫‪",1112,1‬بر منبرست اين دم مذكر مذكر"‪",‬چون چشمه روانه مطهر‬
‫مطهر"‬
‫‪",1112,2‬بر منبري بلندي داناي هوشمندي"‪",‬بر پاي منبر او مكرر مكرر"‬
‫‪",1112,3‬هر لفظ او جهاني روشن چو آسماني"‪",‬بگشاده در بياني مقرر‬
‫مقرر"‬
‫‪",1112,4‬زين گونه در گشايي داده ترا رهايي"‪",‬از حبس خاكداني مكدر‬
‫مكدر"‬
‫‪",1112,5‬بنهاده نردباني از صنعت زباني"‪",‬بر بام آسماني مدور مدور"‬
‫‪",1112,6‬نور از درون هيزم بيرون كشيد آتش"‪",‬آتش ز خود نيامد منور‬
‫منور"‬
‫‪",1112,7‬آتش به فعل مردم زايد ز سنگ و آهن"‪",‬و اختر به امر زايد مدبر‬
‫مدبر"‬
‫‪",1112,8‬مر هر پيمبري را بودست معجز نو"‪",‬چون نيست معجزه او‬
‫مشهر مشهر"‬
‫‪",1112,9‬مسعود ازوست نحسي فردوس ازوست حبسي"‪",‬محكوم‬
‫ازوست نفسي مزور مزور"‬
‫‪",1112,10‬اين منبر و مذكر در نفس تست در سر"‪",‬اما درين طلب تو‬
‫مقصر مقصر"‬
‫‪",1113,1‬اي جان جان جانها جاني و چيز ديگر"‪",‬وي كيمياي كانها كاني و‬
‫چيز ديگر"‬
‫‪",1113,2‬اي آفتاب باقي وي ساقي سواقي"‪",‬وي مشرب مذاقي آني و‬
‫چيز ديگر"‬
‫‪",1113,3‬اي مشعله يقين را وي پرورش زمين را"‪",‬وي عقل اولين را ثاني‬
‫و چيز ديگر"‬
‫‪",1113,4‬اي مظهر الهي وي فر پادشاهي"‪",‬هر صنعتي كه خواهي تاني و‬
‫چيز ديگر"‬
‫‪",1113,5‬هر گون غرايبي را هر بوالعجايبي را"‪",‬هر غيب و غايبي را داني و‬
‫چيز ديگر"‬
‫‪",1113,6‬زان عشق همچو افيون ليلي كني و مجنون"‪",‬اي از سنات‬
‫گردون ساني و چيز ديگر"‬
‫‪",1113,7‬اي نور صدرها را اوميد صبرها را"‪",‬بر اوج ابرها را راني و چيز‬
‫ديگر"‬
‫‪",1113,8‬اي فخر انبيا را وي ذخر اوليا را"‪",‬وي قصر اجتبا را باني و چيز‬
‫ديگر"‬
‫‪",1113,9‬اي گنج مغفرت را وي بحر مرحمت را"‪",‬من غير درگهت را‬
‫شاني و چيز ديگر"‬
‫‪",1113,10‬چشمي كه غير رويت بيند ز بهر زينت"‪",‬باشد درين جريمت‬
‫زاني و چيز ديگر"‬
‫‪",1113,11‬اي اصل اصل مبدا وي دستگير فردا"‪",‬گشتم به دست سودا‬
‫عاني و چيز ديگر"‬
‫‪",1113,12‬پرست اين دهانم بر غير تو نخوانم"‪",‬چون هست غير گوشت‬
‫فاني و چيز ديگر"‬
‫‪",1114,1‬اي محو عشق گشته جاني و چيز ديگر"‪",‬اي آنك آن تو داري آني‬
‫و چيز ديگر"‬
‫‪",1114,2‬اسرار آسمان را و احوال اين و آن را"‪",‬از لوح نانبشته خواني و‬
‫چيز ديگر"‬
‫‪",1114,3‬هر دم ز خلق پرسي احوال عرشي و كرسي"‪",‬آن را و صد چنان‬
‫را داني و چيز ديگر"‬
‫‪",1114,4‬لعليست بي نهايت در روشني بغايت"‪",‬آن لعل بي بها را كاني و‬
‫چيز ديگر"‬
‫‪",1114,5‬حكمي كه راند فرمان روز الست بر جان"‪",‬آن جمله حكمها را‬
‫راني و چيز ديگر"‬
‫‪",1114,6‬چشمي كه ديد آن رو گر عشق راند اين سو"‪",‬آن چشم نيست‬
‫والله زاني و چيز ديگر"‬
‫‪",1114,7‬آن چشم احول آمد در گام اول آمد"‪",‬كو گفت اولي را ثاني و‬
‫چيز ديگر"‬
‫‪",1114,8‬هر كو بقا نيابد از شمس حق تبريز"‪",‬او هست در حقايق فاني و‬
‫چيز ديگر"‬
‫‪",1115,1‬اي آينه فقيري جاني و چيز ديگر"‪",‬وي آنك در ضميري آني و چيز‬
‫ديگر"‬
‫‪",1115,2‬اسرار آسمان را انديشه و نهان را"‪",‬احوال اين و آن را داني و‬
‫چيز ديگر"‬
‫‪",1115,3‬تاريخ برگذشته بر انسي و فرشته"‪",‬خطهاي نانبشته خواني و‬
‫چيز ديگر"‬
‫‪",1115,4‬از غيب حصه ها را بدهي به مستحقان"‪",‬وز سينه غصه ها را‬
‫راني و چيز ديگر"‬
‫‪",1116,1‬هر كس به جنس خويش درآميخت اي نگار"‪",‬هر كس به ليق‬
‫گهر خود گرفت يار"‬
‫‪",1116,2‬او را كه داغ تست نيارد كسي خريد"‪",‬آنكو شكار تست كسي‬
‫چون كند شكار"‬
‫‪",1116,3‬ما را چو لطف روي تو بي خويشتن كند"‪",‬ما را ز روي لطف تو‬
‫بي خويشتن مدار"‬
‫‪",1116,4‬چون جنس همدگر بگرفتند جنس جنس"‪",‬هر جنس جنس گوهر‬
‫خود كرد اختيار"‬
‫‪",1100,8‬ور ببيني يار ما را رو ترش"‪",‬پرده اي باشد ز غيرت در نظر"‬
‫‪",1100,9‬مو نباشد عكس مو باشد در آب"‪",‬صورتي باشد ترش اندر‬
‫شكر"‬
‫‪",1100,10‬توبه كردم از سخن اين باز چيست"‪",‬توبه نبود عاشقانش را‬
‫مگر"‬
‫‪",1100,11‬توبه شيشه عشق او چون گازرست"‪",‬پيش گازر چيست كار‬
‫شيشه گر"‬
‫‪",1100,12‬بشكنم شيشه بريزم زير پاي"‪",‬تا خلد در پاي مرد بي خبر"‬
‫‪",1100,13‬شحنه يار ماست هر كو خسته شد"‪",‬گو مرا بسته يه پيش‬
‫شحنه بر"‬
‫‪",1100,14‬شحنه را چاه زنخ زندان ماست"‪",‬تا نهم زنجير زلفش پاي بر"‬
‫‪",1100,15‬بند و زندان خوش اي زنده دلن"‪",‬خوش مرا عيشيست آنجا‬
‫معتبر"‬
‫‪",1100,16‬گرچه مي كاهم چو ماه از عشق او"‪",‬گرچه مي گردم چه‬
‫گردون بر قمر"‬
‫‪",1100,17‬بعد من صد سال ديگر اين غزل"‪",‬چون جمال يوسفي باشد‬
‫سمر"‬
‫‪",1100,18‬زانك دل هرگز نپوسد زير خاك"‪",‬اين ز دل گفتم نگفتم از جگر"‬
‫‪",1100,19‬من چو داودم شما مرغان پاك"‪",‬وين غزلها چون زبور مستطر"‬
‫‪",1100,20‬اي خدايا پر اين مرغان مريز"‪",‬چون به داودند از جان يارگر"‬
‫‪",1100,21‬اي خدايا دست بر لب مي نهم"‪",‬تا نگويم زانچه گشتم مست‬
‫تر"‬
‫‪",1101,1‬نرم نرمك سوي رخسارش نگر"‪",‬چشم بگشا چشم خمارش‬
‫نگر"‬
‫‪",1101,2‬چون بخندد آن عقيق قيمتي"‪",‬صد هزاران دل گرفتارش نگر"‬
‫‪",1101,3‬سر برآر از مستي و بيدار شو"‪",‬كار و بار و بخت بيدارش نگر"‬
‫‪",1101,4‬اندر آ در باغ بي پايان دل"‪",‬ميوه شيرين بسيارش نگر"‬
‫‪",1101,5‬شاخهاي سبز رقصانش ببين"‪",‬لطف آن گلهاي بي خارش نگر"‬
‫‪",1101,6‬چند بيني صورت نقش جهان"‪",‬بازگرد و سوي اسرارش نگر"‬
‫‪",1101,7‬حرص بين در طبع حيوان و نبات"‪",‬بعد از آن سيري و ايثارش‬
‫نگر"‬
‫‪",1101,8‬حرص و سيري صنعت عشق است و بس"‪",‬گر نديدي عشق را‬
‫كارش نگر"‬
‫‪",1101,9‬گر نديدي عشق رنگ آميز را"‪",‬رنگ روي عاشق زارش نگر"‬
‫‪",1101,10‬با چنين دشوار بازاري كه اوست"‪",‬با زر و بي زر خريدارش‬
‫نگر"‬
‫‪",1102,1‬عشق را با گفت و با ايما چه كار"‪",‬روح را با صورت اسما چه‬
‫كار"‬
‫‪",1102,2‬عاشقان گوي اند در چوگان يار"‪",‬گوي را با دست و يا با پا چه‬
‫كار"‬
‫‪",1102,3‬هر كجا چوگانش راند مي رود"‪",‬گوي را با پست و با بال چه كار"‬
‫‪",1102,4‬آينه ست و مظهر روي بتان"‪",‬با نكوسيماش و بدسيما چه كار"‬
‫‪",1102,5‬سوسمار از آب خوردن فارغست"‪",‬مرو را با چشمه و سقا چه‬
‫كار"‬
‫‪",1102,6‬آن خيالي كه ضمير اوطان اوست"‪",‬پاش را با مسكن و با جا چه‬
‫كار"‬
‫‪",1106,4‬چون مرا در عشق استا كرده اي"‪",‬خود مرا شاگرد گير استا‬
‫مگير"‬
‫‪",1106,5‬تو مرا از ذوق مي گيري گلو"‪",‬تا بنالم گويمت آنجا مگير"‬
‫‪",1106,6‬سوي بحرم كش كه خاشاك توام"‪",‬تو مرا خود ليق دريا مگير"‬
‫‪",1106,7‬از الست آمد صلح الدين تمام"‪",‬تو ورا ز امروز و از فردا مگير"‬
‫‪",1107,1‬در چمن آييد و بربنديد ديد"‪",‬تا نيفتد بر جماعت هر نظر"‬
‫‪",1107,2‬من زيانها كرده ام من ديده ام"‪",‬زخمها از چشم هر بي پا و سر"‬
‫‪",1107,3‬چشم بد ديديم ما كز زخم او"‪",‬رو سيه گردد عيان شمس و‬
‫قمر"‬
‫‪",1107,4‬دور باد از رزم شيران چشم سگ"‪",‬دور باد از مهد عيسي كون‬
‫خر"‬
‫‪",1107,5‬تير پرانست از چشم بدان"‪",‬خلوت آمد تير ايشان را سپر"‬
‫‪",1107,6‬ليك چشم نيك و بد آميخته ست"‪",‬قلب را هر كس بنشناسد ز‬
‫زر"‬
‫‪",1107,7‬زاهدانش آهها پنهان كنند"‪",‬خلوتي جويند در وقت سحر"‬
‫‪",1107,8‬ليك اين مستان به حكم خود نيند"‪",‬نيستشان جز حفظ حق‬
‫حصني دگر"‬
‫‪",1107,9‬باد كم پران مزن لف خوشي"‪",‬باد آرد خاك و خس را در بصر"‬
‫‪",1108,1‬ساقيا باده چون نار بيار"‪",‬دفع غم را تو ز اسرار بيار"‬
‫‪",1108,2‬باده اي را كه ز دل مي جوشد"‪",‬زود اي ساقي دلدار بيار"‬
‫‪",1108,3‬كافر عشق بيا باده ببين"‪",‬نيست شو در مي و اقرار بيا"‬
‫‪",1108,4‬ساقيا دست همه مستان گير"‪",‬همچنان جانب گلزار بيار"‬
‫‪",1108,5‬پيش اين شاهد ما خوبان را"‪",‬گردن بسته ز بلغار بيار"‬
‫‪",1108,6‬مومنان را همه عريان كردي"‪",‬گروي نيز ز كفار بيار"‬
‫‪",1108,7‬شمس تبريز بگو دولت را"‪",‬بپذير اندك و بسيار بيار"‬
‫‪",1109,1‬ساقيا باده گلرنگ بيار"‪",‬داروي درد دل تنگ بيار"‬
‫‪",1109,2‬روز بزمست نه روز رزمست"‪",‬خنجر جنگ ببر چنگ بيار"‬
‫‪",1109,3‬اي ز تو دردكشان دردكشان"‪",‬درديي كه كندم دنگ بيار"‬
‫‪",1109,4‬من ز هر درد نمي گردم دنگ"‪",‬دردي آن سره سرهنگ بيار"‬
‫‪",1109,5‬روز جامست نه نام و ناموس"‪",‬نام از پيش ببر ننگ بيار"‬
‫‪",1109,6‬كيميايي كه كند سنگ عقيق"‪",‬آزمون كن بر او سنگ بيار"‬
‫‪",1109,7‬صيقل آينه نه فلكست"‪",‬ز امتحان آهن پر زنگ بيار"‬
‫‪",1109,8‬چشمه خضر ترا مي خواند"‪",‬كه سبوكش دو سه فرسنگ بيار"‬
‫‪",1109,9‬پس گردن ز چه رو مي خاري"‪",‬نك ظفر هست تو آهنگ بيار"‬
‫‪",1109,10‬حرف رنگست اگر خوش بويست"‪",‬جان بي صورت و بي رنگ‬
‫بيار"‬
‫‪",1109,11‬كم كني رنگ بيفزايد روح"‪",‬بوي روح صنم شنگ بيار"‬
‫‪",1116,5‬با غير جنس اگر بنشيند بود نفاق"‪",‬مانند آب و روغن و مانند قير‬
‫و قار"‬
‫‪",1116,6‬تا چون به جنس خويش رود از خلف جنس"‪",‬زين سوي تشنه تر‬
‫شده باشد بدان كنار"‬
‫‪",1116,7‬هرك از تو مي گريزد با ديگري خوشست"‪",‬وانك از تو مي رمد‬
‫به كسي دارد او قرار"‬
‫‪",1116,8‬وانكو ترش نشست به پيش تو همچو ابر"‪",‬خندان دلست پيش‬
‫دگر كس چو نوبهار"‬
‫‪",1116,9‬گويي كه نيست از مه غيبم بجز دريغ"‪",‬وز جام و خمر روح مرا‬
‫نيست جز خمار"‬
‫‪",1116,10‬آن ناي و نوش ياد نمي آيدت كه تو"‪",‬خوش مي خوري ز دست‬
‫يكي ديو سنگسار"‬
‫‪",1116,11‬صد جام دركشي ز كف ديو آنگهي"‪",‬بيني ترش كني بخور اي‬
‫خام پخته خوار"‬
‫‪",1116,12‬اينجا سرك فكنده و رويك ترش و ليك"‪",‬آنجا چو اژدهاي سيه‬
‫فام كوهسار"‬
‫‪",1116,13‬با جنس همچو سوسن و با غير جنس گنگ"‪",‬با جنس خويش‬
‫چون گل و با غير جنس خار"‬
‫‪",1116,14‬رو رو به جمله خلق نتاني تو جنس بود"‪",‬شاخي ز صد درخت‬
‫نشد حامل ثمار"‬
‫‪",1116,15‬چون شاخ يك درخت شدي زان دگر ببر"‪",‬جوياي وصل اين‬
‫شده اي دست از آن بدار"‬
‫‪",1116,16‬گر زانك جنس مفخر تبريز گشت جان"‪",‬احسنت اي وليت و‬
‫شاباش كار و بار"‬
‫‪",1117,1‬دل ناظر جمال تو آنگاه انتظار"‪",‬جان مست گلستان تو آنگاه خار‬
‫خار"‬
‫‪",1117,2‬هر دم ز پرتو نظر او به سوي دل"‪",‬حوريست بر يمين و‬
‫نگاريست بر يسار"‬
‫‪",1117,3‬هر صبحدم كه دام شب و روز بردريم"‪",‬از دوست بوسه اي وز‬
‫ما سجده صد هزار"‬
‫‪",1117,4‬امسال حلقه ايست ز سوداي عاشقان"‪",‬گر نيست بازگشت‬
‫درين عشق عمر پار"‬
‫‪",1117,5‬بنواز چنگ عشق تو به نغمات لم يزل"‪",‬كز چنگهاي عشق تو‬
‫جانست تار تار"‬
‫‪",1117,6‬اندر هواي عشق تو از تابش حيات"‪",‬بگرفته بيخهاي درخت و‬
‫دهد ثمار"‬
‫‪",1117,7‬غوطي بخورد جان بتك بحر و شد گهر"‪",‬اين بحر و اين گهر ز پي‬
‫لعل تست زار"‬
‫‪",1117,8‬از نغمه هاي طوطي شكرستان تست"‪",‬در رقص شاخ بيد و دو‬
‫دستك زنان چنار"‬
‫‪",1117,9‬از بعد ماجراي صفا صوفيان عشق"‪",‬گيرند يكدگر را چون‬
‫مستيان كنار"‬
‫‪",1117,10‬مستانه جان برون جهد از وحدت الست"‪",‬چون سيل سوي بحر‬
‫نه آرام و نه قرار"‬
‫‪",1117,11‬جزوي چو تير جسته ز قبضه كمان كل"‪",‬او را نشانه نيست بجز‬
‫كل و ني گذار"‬
‫‪",1117,12‬جانيست خوش برون شده از صد هزار پوست"‪",‬در چار بالش‬
‫ابد او راست كار و بار"‬
‫‪",1117,13‬جانهاي صادقان همه در وي زنند چنگ"‪",‬تا با نوا شوند از آن‬
‫جان نامدار"‬
‫‪",1117,14‬جانها گرفته دامنش از عشق و او چو قطب"‪",‬بگرفته دامن ازل‬
‫محض مردوار"‬
‫‪",1117,15‬تبريز رو دل و ز شمس حق اين بپرس"‪",‬تا بر براق سر معاني‬
‫شوي سوار"‬
‫‪",1118,1‬مير شكار من كه مرا كرده اي شكار"‪",‬بي تو نه عيش دارم و نه‬
‫خواب و نه قرار"‬
‫‪",1118,2‬دلدار من تويي سربازار من تويي"‪",‬اين جمله جور بر من‬
‫مسكين روا مدار"‬
‫‪",1118,3‬اي آنك يار نيست ترا در جهان عشق"‪",‬من در جهان فكنده كه‬
‫اي يار يار يار"‬
‫‪",1118,4‬در ده از آن شراب كه اول بداده اي"‪",‬زان چشمهاي مست تو‬
‫بشكن مرا خمار"‬
‫‪",1118,5‬از آسمان فرست شرابي كزان شراب"‪",‬اندر زمين نماند يك‬
‫عقل هوشيار"‬
‫‪",1118,6‬روزي هزار كار بر آري به يك نظر"‪",‬آخر يكي نظر كن و اين كار‬
‫را بر آر"‬
‫‪",1119,1‬كس بي كسي نماند مي دان تو اين قدر"‪",‬گر با يكي نسازي آيد‬
‫يكي دگر"‬
‫‪",1119,2‬زين خانه گر روم من و خانه تهي كنم"‪",‬آيد يكي دگر چو مني يا ز‬
‫من بتر"‬
‫‪",1119,3‬ميراث مانده است جهان از هزار قرن"‪",‬چون شد به زير خاك‬
‫پدر شد پسر پدر"‬
‫‪",1119,4‬تنها نه آدمي حيوان نيز همچنين"‪",‬ور ني نديدي تو در آفاق‬
‫جانور"‬
‫‪",1119,5‬شب آفتاب اگر برود هم ز بام چرخ"‪",‬بر جاي آفتاب ستاره ست‬
‫يا قمر"‬
‫‪",1119,6‬گر ترك يك هنر بكند مرد طبع او"‪",‬مشغول كار ديگر گشت و‬
‫دگر هنر"‬
‫‪",1119,7‬زيرا كه بر دل همه خلقان موكليست"‪",‬بي كارشان ندارد و بي‬
‫يار و بي سفر"‬
‫‪",1120,1‬مستيم و بيخوديم و جمال تو پرده در"‪",‬زين پس مباش ماها در‬
‫ابر و پرده در"‬
‫‪",1120,2‬ما جمع عاشقان تو خوش قد و قامتيم"‪",‬ما را صلي فتنه و شور‬
‫و هزار شر"‬
‫‪",1120,3‬خورشيد تافتست ز روي تو چاشتگاه"‪",‬در عشق قرص روي تو‬
‫رفتيم بام بر"‬
‫‪",1120,4‬مستيست در سر از مي و اين تاب آفتاب"‪",‬در سر بتافتست پس‬
‫از دست رفت سر"‬
‫‪",1120,5‬اي مطرب هواي دل عاشقان روح"‪",‬بنواز لحن جان كه تننتن‬
‫لطيف تر"‬
‫‪",1120,6‬تا جانها ز خرقه تنها برون شود"‪",‬تا بر سرين خرقه رود جان با‬
‫خبر"‬
‫‪",1120,7‬از جام صاف باده تو خاشاك جسم را"‪",‬بردار تا نهيم به اقبال بر‬
‫ببر"‬
‫‪",1120,8‬تا ديده ها گذاره شود از حجابها"‪",‬تا وارهد ز خانه و مان و ز بام‬
‫و در"‬
‫‪",1120,9‬سيمرغ جان و مفخر تبريز شمس دين"‪",‬بيند هزار روضه و يابد‬
‫هزار پر"‬
‫‪",1121,1‬آمد بهار خرم و آمد رسول يار"‪",‬مستيم و عاشقيم و خماريم و‬
‫بي قرار"‬
‫‪",1121,2‬اي چشم و اي چراغ روان شو به سوي باغ"‪",‬مگذار شاهدان‬
‫چمن را در انتظار"‬
‫‪",1123,1‬پرده خوش آن بود كز پس آن پرده دار"‪",‬با رخ چون آفتاب سايه‬
‫نمايد نگار"‬
‫‪",1123,2‬آيد خورشيدوار ذره شود بي قرار"‪",‬كان رخ همچون بهار از پس‬
‫پرده مدار"‬
‫‪",1123,3‬خيز اين روز ماست روز دلفروز ماست"‪",‬از جهت سوز ماست‬
‫عشق چنين پرشرار"‬
‫‪",1123,4‬خيز كه رستيم ما بند شكستيم ما"‪",‬خيز كه مستيم ما تا به ابد‬
‫بي خمار"‬
‫‪",1123,5‬خيز كه جان آمدست جان و جهان آمدست"‪",‬دست زنان آمدست‬
‫اي دل دستي برآر"‬
‫‪",1123,6‬آب حيات آمدست روز نجات آمدست"‪",‬قند و نبات آمدست اي‬
‫صنم قند بار"‬
‫‪",1123,7‬بنده آن پرده ام گوش گران كرده ام"‪",‬تا كه بگوشم دهان آرد‬
‫آن پرده دار"‬
‫‪",1123,8‬مكر مرا چون بديد مكر دگر او پزيد"‪",‬آمد و گوشم گزيد گفت‬
‫هل اي عيار"‬
‫‪",1123,9‬بي ادبي هم نكوست كان سبب جنگ اوست"‪",‬سرنكشم من ز‬
‫دوست بهر چنين كار و بار"‬
‫‪",1123,10‬جنگ تو است اين حيات زانك ندارد ثبات"‪",‬جنگ تو خوش چون‬
‫نبات صلح تو خود زينهار"‬
‫‪",1124,1‬تاخت رخ آفتاب گشت جهان مست وار"‪",‬بر مثل ذره ها رقص‬
‫كنان پيش يار"‬
‫‪",1124,2‬شاه نشسته به تخت عشق گرو كرده رخت"‪",‬رقص كنان هر‬
‫درخت دست زنان هر چنار"‬
‫‪",1124,3‬از قدح جام وي مست شده كو و كي"‪",‬گرم شده جام دي سرد‬
‫شده جان نار"‬
‫‪",1124,4‬روح بشارت شنيد پرده جان بر دريد"‪",‬رايت احمد رسيد كفر‬
‫بشد زار زار"‬
‫‪",1124,5‬بانگ زده آن هما هر كي كه هست از شما"‪",‬دور شو از عشق ما‬
‫تا نشوي دلفكار"‬
‫‪",1124,6‬گفته دل من بدو كاي صنم تندخو"‪",‬چون برهد آنكه او گشت به‬
‫زخمت شكار"‬
‫‪",1124,7‬عشق چو ابر گران ريخت برين و بر آن"‪",‬شد طرفي زعفران‬
‫شد طرفي لله زار"‬
‫‪",1124,8‬آب مني هچو شير بعد زماني يسير"‪",‬زاد يكي همچو قير و آن‬
‫دگري همچو قار"‬
‫‪",1124,9‬منكر شه كور زاد بي خبر و كور باد"‪",‬از شه ما شمس دين در‬
‫تبريز افتخار"‬
‫‪",1125,1‬چون سر كس نيستت فتنه مكن دل مبر"‪",‬چونك ببردي دلي باز‬
‫مرانش ز در"‬
‫‪",1125,2‬چشم تو چون ره زند ره زده را ره نما"‪",‬زلفت اگر سر كشد‬
‫عشوه هند و مخر"‬
‫‪",1125,3‬عشق بود گلستان پرورش از وي ستان"‪",‬از شجره فقر شد باغ‬
‫درون پر ثمر"‬
‫‪",1125,4‬جمله ثمر ز آفتاب پخته و شيرين شود"‪",‬خواب و خورم را ببر تا‬
‫برسم نزد خور"‬
‫‪",1125,5‬طبع جهان كهنه دان عاشق او كهنه دوز"‪",‬تازه و ترست عشق‬
‫طالب او تازه تر"‬
‫‪",1125,6‬عشق برد جوبجو تا لب درياي هو"‪",‬كهنه خران را بگو اسكي ببج‬
‫كمده ور"‬
‫‪",1128,2‬يكدم اي ماه وش اسب و عنان را بكش"‪",‬اي تو چو خورشيد و‬
‫خور سايه ز ما زو مبر"‬
‫‪",1128,3‬گفت منم آفتاب نيست ترا تاب تاب"‪",‬زانك ز يك تاب من از تو‬
‫نماند اثر"‬
‫‪",1128,4‬زانك تو در سردسير داشته اي رخت خشك"‪",‬خشك لب و چشم‬
‫تر بوده اي از خشك و تر"‬
‫‪",1128,5‬برج من آنسوترست دور ز خشك و ترست"‪",‬نيك عجب‬
‫گوهرست نيك پر از شور و شر"‬
‫‪",1128,6‬از پس چندين حجاب چاك ز دستي تو جيب"‪",‬از پس پرده ترا‬
‫ياوه شده پا و سر"‬
‫‪",1128,7‬جانب تبريز تاز جانب شمع طراز"‪",‬شمس حق سرافراز تا‬
‫شودت زيب و فر"‬
‫‪",1129,1‬عمر كه بي عشق رفت هيچ حسابش مگير"‪",‬آب حياتست عشق‬
‫در دل و جانش پذير"‬
‫‪",1129,2‬هر كه جز عاشقان ماهي بي آب دان"‪",‬مرده و پژمرده است‬
‫گرچه بود او وزير"‬
‫‪",1129,3‬عشق چو بگشاد رخت سبز شود هر درخت"‪",‬برگ جوان بردمد‬
‫هر نفس از شاخ پير"‬
‫‪",1129,4‬هر كه شود صيد عشق كي شود او صيد مرگ"‪",‬چون سپرش مه‬
‫بود كي رسدش زخم تير"‬
‫‪",1129,5‬سر ز خدا تافتي هيچ رهي يافتي"‪",‬جانب ره بازگرد ياوه مرو خير‬
‫خير"‬
‫‪",1129,6‬تنگ شكر خر بلش ور نخري سركه باش"‪",‬عاشق اين مير شو‬
‫ور نشوي رو بمير"‬
‫‪",1129,7‬جمله جانهاي پاك گشته اسيران خاك"‪",‬عشق فرو ريخت زر تا‬
‫برهاند اسير"‬
‫‪",1129,8‬اي كه به زنبيل تو هيچ كسي نان نريخت"‪",‬در بن زنبيل خود هم‬
‫بطلب اي فقير"‬
‫‪",1129,9‬چست شو و مرد باش حق دهدت صد قماش"‪",‬خاك سيه گشت‬
‫زر خون سيه گشت شير"‬
‫‪",1129,10‬مفخر تبريزيان شمس حق و دين بيا"‪",‬تا برهد پاي دل ز آب و‬
‫گل همچو قير"‬
‫‪",1130,1‬آيد هر دم رسول از طرف شهريار"‪",‬با فرح وصل دوست با قدح‬
‫شهريار"‬
‫‪",1130,2‬دست زنان عقل كل رقص كنان جزو و كل"‪",‬سجده كنان سرو و‬
‫گل برطرف سبزه زار"‬
‫‪",1130,3‬بحر ازين دم بجوش كوه ازين لعل پوش"‪",‬نوح ازين در خروش‬
‫روح ازين شرمسار"‬
‫‪",1130,4‬اي خرد دور بين ساقي چون حور بين"‪",‬باده منصور بين جان و‬
‫دلي بي قرار"‬
‫‪",1130,5‬بشنو از چپ و راست مژده سعادت تراست"‪",‬بخت صفا در‬
‫صفاست تا تو توي اختيار"‬
‫‪",1130,6‬پرده گردون بدر نعمت جنت بخور"‪",‬آب بزن بر جگر حور بكش‬
‫در كنار"‬
‫‪",1130,7‬هرچه بر اصحاب حال باشد اول خيال"‪",‬گردد آخر وصال چونك‬
‫درآيد نگار"‬
‫‪",1131,1‬گفت لبم چون شكر ارزد گنج گهر"‪",‬آه ندارم گهر گفت نداري‬
‫بخر"‬
‫‪",1131,2‬از گهرم دام كن ور نبود وام كن"‪",‬خانه غلط كرده اي عاشق بي‬
‫سيم و زر"‬
‫‪",1133,6‬برادرا تو كجا خفته اي نمي داني"‪",‬كه بر سر تو نشستست افعي‬
‫بيدار"‬
‫‪",1133,7‬چه خوابهاست كه مي بيني اي دل مغرور"‪",‬چه ديگ بهر تو‬
‫پختست پير خوان سالر"‬
‫‪",1133,8‬هزار تاجر بر بوي سود شد به سفر"‪",‬ببرد دمدمه حكم حق ز‬
‫جانش قرار"‬
‫‪",1133,9‬چنانش كرد كه در شهرها نمي گنجيد"‪",‬ملول شد ز بيابان و رفت‬
‫سوي بحار"‬
‫‪",1133,10‬رود كه گيرد مرجان و ليك بدهد جان"‪",‬كه در كمين بنشستست‬
‫بر رهش جرار"‬
‫‪",1133,11‬دويد در پي آب و نيافت غير سراب"‪",‬دويد در پي نور و نيافت‬
‫ال نار"‬
‫‪",1133,12‬قضا گرفته دو گوشش كشان كشان كه بيا"‪",‬چنين كشند به‬
‫سوي جوال گوش حمار"‬
‫‪",1133,13‬بتر ز گاوي كين چرخ را نمي بيني"‪",‬كه گردن تو ببستست از‬
‫براي دوار"‬
‫‪",1133,14‬درين دوار طبيبان همه گرفتارند"‪",‬كزين دوار بود مست كله‬
‫بيمار"‬
‫‪",1133,15‬به بر و بحر و به دشت و به كوه مي كشدش"‪",‬كه تا كجاش‬
‫دراند به پنجه شير شكار"‬
‫‪",1133,16‬و ليك عاشق حق را چو بردراند شير"‪",‬هل دريدن او را چو‬
‫ديگران مشمار"‬
‫‪",1133,17‬دل و جگر چو نيابد درونه تن او"‪",‬همان كسي كه دريدش همو‬
‫شود معمار"‬
‫‪",1133,18‬چو در حيات خود او كشته گشت در كف عشق"‪",‬به امر موتوا‬
‫من قبل ان تموتوا زار"‬
‫‪",1133,19‬كه بي دلست و جگر خون عاشقست يقين"‪",‬شكار را ندرانيد‬
‫هيچ شير دوبار"‬
‫‪",1133,20‬وگر دريد به سهوش بدوزدش در حال"‪",‬درو دمد دم جان و‬
‫بگيردش به كنار"‬
‫‪",1133,21‬حرام كرد خدا شحم و لحم عاشق را"‪",‬كه تا طمع نكند در‬
‫فناش مردم خوار"‬
‫‪",1133,22‬تو عشق نوش كه ترياق خاك فاروقيست"‪",‬كه زهر زهره ندارد‬
‫كه دم زند ز ضرار"‬
‫‪",1133,23‬سخن رسيد به عشق وهمي جهد دل من"‪",‬كجا جهد ز چنين‬
‫زخم بي محابا تار"‬
‫‪",1133,24‬چو قطب مي نجهد از ميان دور فلك"‪",‬كجا جهد تو بگو نقطه از‬
‫چنين پرگار"‬
‫‪",1133,25‬خموش باش كه اين هم كشاكش قدرست"‪",‬ترا به شعر و به‬
‫اطلس مرا سوي اشعار"‬
‫‪",1134,1‬چرا ز قافله يك كس نمي شود بيدار"‪",‬كه رخت عمر ز كي باز‬
‫مي برد طرار"‬
‫‪",1134,2‬چرا ز خواب وز طرار مي نيازاري"‪",‬چرا ازو كه خبر مي كند كني‬
‫آزار"‬
‫‪",1134,3‬ترا هر آنك بيازرد شيخ و واعظ تست"‪",‬كه نيست مهر جهان را‬
‫چو نقش آب قرار"‬
‫‪",1134,4‬يكي هميشه همي گفت راز با خانه"‪",‬مشو خراب به ناگه مرا‬
‫بكن اخبار"‬
‫‪",1134,5‬شبي به ناگه خانه برو فرود آمد"‪",‬چه گفت گفت كجا شد وصيت‬
‫بسيار"‬
‫‪",1135,4‬بيار جام حياتي كه هم مزاج تواست"‪",‬كه مونس دل خسته ست‬
‫و محرم اسرار"‬
‫‪",1135,5‬از آن شراب كه گر جرعه اي ازو بچكد"‪",‬ز خاك شوره برويد‬
‫همان زمان گلزار"‬
‫‪",1135,6‬شراب لعل كه گر نيمشب برآرد جوش"‪",‬ميان چرخ و زمين پر‬
‫شود ازو انوار"‬
‫‪",1135,7‬زهي شراب و زهي ساغر و زهي ساقي"‪",‬كه جانها و روانها نثار‬
‫باد نثار"‬
‫‪",1135,8‬بيا كه در دل من رازهاي پنهانست"‪",‬شراب لعل بگردان و پرده‬
‫اي مگذار"‬
‫‪",1135,9‬مرا چو مست كني آنگهي تماشا كن"‪",‬كه شير گير چگونه ست‬
‫در ميان شكار"‬
‫‪",1135,10‬تبارك الله آندم كه پر شود مجلس"‪",‬ز بوي جام و ز نور رخ‬
‫چنان دلدار"‬
‫‪",1135,11‬هزار مست چو پروانه جانب آن شمع"‪",‬نهاده جان به طبق بر‬
‫كه اين بگير و بيار"‬
‫‪",1135,12‬ز مطربان خوش آواز و نعره مستان"‪",‬شراب در رگ خمار گم‬
‫كند رفتار"‬
‫‪",1135,13‬ببين به حال جوانان كهف كان خوردند"‪",‬خراب سيصد و نه‬
‫سال مست اندر غار"‬
‫‪",1135,14‬چه باده بود كه موسي به ساحران در ريخت"‪",‬كه دست و پاي‬
‫بدادند مست و بيخود وار"‬
‫‪",1135,15‬زنان مصر چه ديدند بر رخ يوسف"‪",‬كه شرحه شرحه بريدند‬
‫ساعد چو نگار"‬
‫‪",1135,16‬چه ريخت ساقي تقديس بر سر جرجيس"‪",‬كه غم نخورد و‬
‫نترسيد ز آتش كفار"‬
‫‪",1135,17‬هزار بارش كشتند و پيشتر مي رفت"‪",‬كه مستم و خبرم نيست‬
‫از يكي و هزار"‬
‫‪",1135,18‬صحابيان كه برهنه به پيش تيغ شدند"‪",‬خراب و مست بدند از‬
‫محمد مختار"‬
‫‪",1135,19‬غلط محمد ساقي نبود جامي بود"‪",‬پر از شراب و خدا بود‬
‫ساقي ابرار"‬
‫‪",1135,20‬كدام شربت نوشيد پوره ادهم"‪",‬كه مست وار شد از ملك و‬
‫مملكت بيزار"‬
‫‪",1135,21‬چه سكر بود كه آواز داد سبحاني"‪",‬كه گفت رمز اناالحق و‬
‫رفت بر سر دار"‬
‫‪",1135,22‬به بوي آن مي شد آب روشن و صافي"‪",‬چو مست سجده كنان‬
‫مي رود به سوي بحار"‬
‫‪",1135,23‬ز عشق اين مي خاكست گشته رنگ آميز"‪",‬ز تف اين مي آتش‬
‫فروخت خوش رخسار"‬
‫‪",1135,24‬وگر نه باد چرا گشت همدم و غماز"‪",‬حيات سبزه و بستان و‬
‫دفتر گفتار"‬
‫‪",1135,25‬چه ذوق دارند اين چار اصل ز آميزش"‪",‬نبات و مردم و حيوان‬
‫نتيجه اين چار"‬
‫‪",1135,26‬چه بيهشانه ميي دارد اين شب زنگي"‪",‬كه خلق را به يكي جام‬
‫مي برد از كار"‬
‫‪",1135,27‬ز لطف و صنعت صانع كدام را گويم"‪",‬كه بحر قدرت او را پديد‬
‫نيست كنار"‬
‫‪",1135,28‬شراب عشق بنوشيم و بار عشق كشيم"‪",‬چنانك اشتر‬
‫سرمست در ميان قطار"‬
‫‪",1121,3‬اندر چمن ز غيب غريبان رسيده اند"‪",‬رو رو كه قاعده ست كه‬
‫القادم يزار"‬
‫‪",1121,4‬گل از پي قدوم تو در گلشن آمدست"‪",‬خار از پي لقاي تو‬
‫گشتست خوش عذار"‬
‫‪",1121,5‬اي سرو گوش دار كه سوسن به شرح تو"‪",‬سر تا به سر زبان‬
‫شد برطرف جويبار"‬
‫‪",1121,6‬غنچه گره گره شد و لطفت گره گشاست"‪",‬از تو شكفته گردد و‬
‫بر تو كند نثار"‬
‫‪",1121,7‬گويي قيامتست كه بر كرد سر ز خاك"‪",‬پوسيدگان بهمن و دي‬
‫مردگان پار"‬
‫‪",1121,8‬تخمي كه مرده بود كنون يافت زندگي"‪",‬رازي كه خاك داشت‬
‫كنون گشت آشكار"‬
‫‪",1121,9‬شاخي كه ميوه داشت همي نازد از نشاط"‪",‬بيخي كه آن نداشت‬
‫خجل گشت و شرمسار"‬
‫‪",1121,10‬آخر چنين شوند درختان روح نيز"‪",‬پيدا شود درخت نكو شاخ‬
‫بختيار"‬
‫‪",1121,11‬لشكر كشيده شاه بهار و بساخت برگ"‪",‬اسپر گرفته ياسمن و‬
‫سبزه ذوالفقار"‬
‫‪",1121,12‬گويند سر بريم فلن را جو گندنا"‪",‬آن را ببين معاينه در صنع‬
‫كردگار"‬
‫‪",1121,13‬آري چو در رسد مدد نصرت خدا"‪",‬نمرود را برآيد از پشه اي‬
‫دمار"‬
‫‪",1122,1‬انديشه را رها كن اندر دلش مگير"‪",‬زيرا برهنه اي تو و انديشه‬
‫زمهرير"‬
‫‪",1122,2‬انديشه مي كني كه رهي از زحير و رنج"‪",‬انديشه كردن آمد‬
‫سرچشمه زحير"‬
‫‪",1122,3‬ز انديشه ها برون دان بازار صنع را"‪",‬آثار را نظاره كن اي‬
‫سخره اثير"‬
‫‪",1122,4‬آن كوي را نگر كه پرد زو مصورات"‪",‬وان جوي را كزو شد‬
‫گردنده چرخ پير"‬
‫‪",1122,5‬گلگونه اي كزوست رخ دلبران چو گل"‪",‬سر فتنه اي كزوست رخ‬
‫عاشقان زرير"‬
‫‪",1122,6‬خوش از عدم همي پرد اين صد هزار مرغ"‪",‬از يك كمان همي‬
‫جهد اين صدهزار تير"‬
‫‪",1122,7‬بي چون و بي چگونه برون از رسوم و فهم"‪",‬بي دست مي‬
‫سريشد در غيب صد خمير"‬
‫‪",1122,8‬بي آتشي تنور دل و معدها فروخت"‪",‬نان بر دكان نهاده و خباز‬
‫ما ستير"‬
‫‪",1122,9‬از لوح خاك ساده دهد صد هزار نقش"‪",‬وز جوش خون ماده دهد‬
‫صد هزار شير"‬
‫‪",1122,10‬شيي اللهي بگفتي و آمد ز چرخ بانگ"‪",‬زنبيل برگشا كه عطا‬
‫آمد اي فقير"‬
‫‪",1122,11‬زفت آمد آن نواله و زنبيل را دريد"‪",‬از مطبخ خداي نيايد صله‬
‫حقير"‬
‫‪",1122,12‬آنكس كه من و سلوي بفرستد از هوا"‪",‬وانك از شكاف كوه‬
‫برون مي كشد بعير"‬
‫‪",1122,13‬وانكو ز آب نطفه برآرد تهمتني"‪",‬وانكو ز خواب خفته گشايد ره‬
‫مطير"‬
‫‪",1122,14‬اندر عدم نمايد هر لحظه صورتي"‪",‬تا اين خياليان بشتابند در‬
‫مسير"‬
‫‪",1122,15‬فرمان كنم چو گفت خمش من خمش كنم"‪",‬خود شرح اين‬
‫بگويد يكروز آن امير"‬
‫‪",1125,7‬هر كس ياري گزيد دل سوي دلبر پريد"‪",‬نحس قرين زحل‬
‫شمس قرين قمر"‬
‫‪",1125,8‬دل خود ازين عام نيست باكسش آرام نيست"‪",‬گر تو قلندر دلي‬
‫نيست قلندر بشر"‬
‫‪",1125,9‬تن چو ز آب منيست آب به پستي رود"‪",‬اصل دل از آتشست او‬
‫نرود جز ز بر"‬
‫‪",1125,10‬غير دل و غير تن هست ترا گوهري"‪",‬بي خبري زان گهر تا‬
‫نشوي بي خبر"‬
‫‪",1126,1‬سست مكن زه كه من تير توام چارپر"‪",‬روي مگردان كه من‬
‫يكدله ام ني دو سر"‬
‫‪",1126,2‬از تو زدن تيغ تيز وز دل و جان صد رضا"‪",‬يك سخنم چون قضا‬
‫ني اگرم ني مگر"‬
‫‪",1126,3‬گر بكشي ذوالفقار ثابتم و پايدار"‪",‬ني بگريزم چو باد ني بمرم‬
‫چون شرر"‬
‫‪",1126,4‬جان بسپارم به تيغ هيچ نگويم دريغ"‪",‬از جهت زخم تيغ ساخت‬
‫حقم چون سپر"‬
‫‪",1126,5‬تيغ زن اي آفتاب گردن شب را بتاب"‪",‬ظلمت شبها ز چيست‬
‫كوره خاك كدر"‬
‫‪",1126,6‬معدن صبرست تن معدن شكرست دل"‪",‬معدن خنده ست شش‬
‫معدن رحمت جگر"‬
‫‪",1126,7‬بر سر من چون كله ساز شها تختگاه"‪",‬در بر خود چون قبا تنگ‬
‫بگيرم ببر"‬
‫‪",1126,8‬گفت كسي عشق را صورت و دست از كجا"‪",‬منبت هر دست و‬
‫پا عشق بود در صور"‬
‫‪",1126,9‬ني پدر و مادرت يكدمه اي عشق باخت"‪",‬چونك يگانه شدند‬
‫چون تو كسي كرد سر"‬
‫‪",1126,10‬عشق كه بي دست او دست ترا دست ساخت"‪",‬بي سر و‬
‫دستش مبين شكل دگر كن نظر"‬
‫‪",1126,11‬رنگ همه رويها آب همه جويها"‪",‬مفخر تبريز دان شمس حق اي‬
‫ديده ور"‬
‫‪",1127,1‬وجهك مثل القمر قلبك مثل الحجر"‪",‬روحك روح البقا حسنك‬
‫نورالبصر"‬
‫‪",1127,2‬دشمن تو در هنر شد به مثل دم خر"‪",‬چند بپيماييش نيست‬
‫فزون كم شمر"‬
‫‪",1127,3‬اقسم بالعاديات احلف بالموريات"‪",‬غيرك يا ذاالصلت في نظري‬
‫كالمدر"‬
‫‪",1127,4‬هر كه بجز عاشقست در ترشي ليقست"‪",‬ليق حلوا شكر ليق‬
‫سركاكبر"‬
‫‪",1127,5‬هجرك روحي فداك زلزلني في هواك"‪",‬كل كريم سواك فهو‬
‫خداع غرر"‬
‫‪",1127,6‬چون سر كس نيستت فتنه مكن دل مبر"‪",‬چونك ببردي دلي باز‬
‫مرانش ز در"‬
‫‪",1127,7‬چشم تو چون ره زند ره زده را ره نما"‪",‬زلف تو چون سركشد‬
‫عشوه هندو مخر"‬
‫‪",1127,8‬عشق بود دلستان پرورش دوستان"‪",‬سبز و شكفته كند جان ترا‬
‫چون شجر"‬
‫‪",1127,9‬عشق خوش و تازه رو طالب او تازه تر"‪",‬شكل جهان كهنه اي‬
‫عاشق او كهنه خر"‬
‫‪",1127,10‬عشق خران جو بجو تا لب درياي هو"‪",‬كهنه خران كو به كو‬
‫اسكي ببج كمده ور"‬
‫‪",1128,1‬بر سر ره ديدمش تيز روان چون قمر"‪",‬گفتم بهر خدا يكدمه‬
‫آهسته تر"‬
‫‪",1131,3‬آمده اي در قمار كيسه پر زر بيار"‪",‬ورنه برو از كنار غصه و‬
‫زحمت ببر"‬
‫‪",1131,4‬راه زنانيم ما جامه كنانيم ما"‪",‬گر تو ز مايي در آ كاسه بزن كوزه‬
‫خور"‬
‫‪",1131,5‬دام همه ما دريم مال همه ما خوريم"‪",‬از همه ما خوشتريم‬
‫كوري هر كور و كر"‬
‫‪",1131,6‬جامه خران ديگرند جامه دران ديگرند"‪",‬جامه دران بركنند سبلت‬
‫هر جامه خر"‬
‫‪",1131,7‬سبلت فرعون تن موسي جان بركند"‪",‬تا همه تن جان شود هر‬
‫سر مو جانور"‬
‫‪",1131,8‬در ره عشاق او روي معصفر شناس"‪",‬گوهر عشق اشك دان‬
‫اطلس خون جگر"‬
‫‪",1131,9‬قيمت روي چو زر چيست بگو لعل يار"‪",‬قيمت اشك چو در‬
‫چيست بگو آن نظر"‬
‫‪",1131,10‬بنده آن ساقيم تا به ابد باقيم"‪",‬عالم ما برقرار عالميان برگذر"‬
‫‪",1131,11‬هر كي بزاد او بمرد جان به موكل سپرد"‪",‬عاشق از كس نزاد‬
‫عشق ندارد پدر"‬
‫‪",1131,12‬گر تو ازين رو نه اي همچو قفا پس نشين"‪",‬ور تو قفا نيستي‬
‫پيش درآ چون سپر"‬
‫‪",1131,13‬چون سپر بي خبر پيش درآ و ببين"‪",‬از نظر زخم دوست‬
‫باخبران بي خبر"‬
‫‪",1132,1‬چون سر كس نيستت فتنه مكن دل مبر"‪",‬چونك ببردي دلي‬
‫پرده او را مدر"‬
‫‪",1132,2‬چشم تو چون ره زند ره زده را ره نما"‪",‬زلف تو چون سركشد‬
‫عشوه هندو مخر"‬
‫‪",1132,3‬عشق بود دلستان پرورش دوستان"‪",‬سبز و شكفته كند باغ ترا‬
‫چون شجر"‬
‫‪",1132,4‬وجهك وجه القمر قلبك مثل الحجر"‪",‬روحك روح البقا حسنك‬
‫نورالبصر"‬
‫‪",1132,5‬عشق خران جوبجو تا لب درياي هو"‪",‬كهنه خران كو بكو اسكي‬
‫ببج كمدور"‬
‫‪",1132,6‬دشمن ما در هنر شد به مثل دنب خر"‪",‬چند بپيماييش نيست‬
‫فزون كم شمر"‬
‫‪",1132,7‬اقسم بالعاديات احلف بالموريات"‪",‬غيرك يا ذاالصلت في نظري‬
‫كالمدر"‬
‫‪",1132,8‬هر كه بجز عاشق است در ترشي ليقست"‪",‬ليق حلوا شكر‬
‫ليق سركاكبر"‬
‫‪",1132,9‬هجرك روحي فداك زلزلني في هواك"‪",‬كل كريم سواك فهو‬
‫خداع غرر"‬
‫‪",1132,10‬عشق خوش و تازه رو عاشق او تازه تر"‪",‬شكل جهان كهنه اي‬
‫عاشق او كهنه تر"‬
‫‪",1133,1‬نه در وفات گذارد نه در جفا دلدار"‪",‬نه منكرت بگذارد نه بر سر‬
‫اقرار"‬
‫‪",1133,2‬به هر كجا كه نهي دل به قهر بركندت"‪",‬به هيچ جاي منه دل دل‬
‫و پا مفشار"‬
‫‪",1133,3‬به شب قرار نهي روز آن بگرداند"‪",‬بگير عبرت ازين اختلف ليل‬
‫و نهار"‬
‫‪",1133,4‬ز جهل توبه و سوگند مي تند غافل"‪",‬چه حيله دارد مقهور در‬
‫كف قهار"‬
‫‪",1133,5‬برادرا سر و كار تو با كي افتادست"‪",‬كزوست بي سر و پا گشته‬
‫گنبد دوار"‬
‫‪",1134,6‬نگفتمت خبرم كن تو پيش از افتادن"‪",‬كه چاره سازم من با‬
‫عيال خود به فرار"‬
‫‪",1134,7‬خبر نكردي اي خانه كو حق صحبت"‪",‬فرو فتادي و كشتي مرا به‬
‫زاري زار"‬
‫‪",1134,8‬جواب گفت مر او را فصيح آن خانه"‪",‬كه چند چند خبر كردمت‬
‫به ليل و نهار"‬
‫‪",1134,9‬بدان طرف كه دهان را گشاد مي بشكاف"‪",‬كه قوتم برسيدست‬
‫وقت شد هش دار"‬
‫‪",1134,10‬همي زدي به دهانم ز حرص مشتي گل"‪",‬شكافها همي بستي‬
‫سراسر ديوار"‬
‫‪",1134,11‬ز هر كجا كه گشادم دهان فرو بستي"‪",‬نهشتيم كه بگويم چه‬
‫گويم اي معمار"‬
‫‪",1134,12‬بدانكه خانه تن تست و رنجها چو شكاف"‪",‬شكاف رنج به دارو‬
‫گرفتي اي بيمار"‬
‫‪",1134,13‬مثال كاه و گلست آن مزوره و معجون"‪",‬هل تو كاه گل اندر‬
‫شكاف مي افشار"‬
‫‪",1134,14‬دهان گشايد تن تا بگويدت رفتم"‪",‬طبيب آيد و بندد برو ره‬
‫گفتار"‬
‫‪",1134,15‬خمار درد سرت از شراب مرگ شناس"‪",‬مده شراب بنفشه‬
‫بهل شراب انار"‬
‫‪",1134,16‬وگر دهي تو به عادت دهش كه روپوشست"‪",‬چه روي پوشي‬
‫زان كوست عالم السرار"‬
‫‪",1134,17‬بخور شراب انابت بساز قرص ورع"‪",‬ز توبه ساز تو معجون غذا‬
‫ز استغفار"‬
‫‪",1134,18‬بگير نبض دل و دين خود ببين چوني"‪",‬نگاه كن تو به قاروره‬
‫عمل يكبار"‬
‫‪",1134,19‬به حق گريز كه آب حيات او دارد"‪",‬تو زينهار ازو خواه هر نفس‬
‫زنهار"‬
‫‪",1134,20‬اگر كيست بگويد كه خواست فايده نيست"‪",‬بگو كه خواست‬
‫ازو خاست چون بود بي كار"‬
‫‪",1134,21‬مريد چيست بتازي مريد خواهنده"‪",‬مريد از آن مرادست و صيد‬
‫از آن شكار"‬
‫‪",1134,22‬اگر نخواست مرا پس چرام خواهان كرد"‪",‬كه زرد كرد رخم را‬
‫فراق آن رخسار"‬
‫‪",1134,23‬وگر نه غمزه او زد به تيغ عشق مرا"‪",‬چراست اين دل من‬
‫خون و چشم من خونبار"‬
‫‪",1134,24‬خزان مريد بهارست زرد و آه كنان"‪",‬نه عاقبت بسر او رسيد‬
‫شيخ بهار"‬
‫‪",1134,25‬چو زنده گشت مريد بهار و مرده نماند"‪",‬مريد حق ز چه ماند‬
‫ميان ره مردار"‬
‫‪",1134,26‬به سوي باغ بيا و جزاي فعل ببين"‪",‬شكوفه ليق هر تخم پاك‬
‫در اظهار"‬
‫‪",1134,27‬چو واعظان خضر كسوه بهار اي جان"‪",‬زيان حال گشا و‬
‫خموش باش اي يار"‬
‫‪",1135,1‬بيار ساقي بادت فدا سر و دستار"‪",‬ز هر كجا كه دهد دست جام‬
‫جان دست آر"‬
‫‪",1135,2‬در آي مست و خرامان و ساغر اندر دست"‪",‬روا مبين چو تو‬
‫ساقي و ما چنين هشيار"‬
‫‪",1135,3‬بيار جام كه جانم ز آرزومندي"‪",‬ز خويش نيز برآمد چه جاي صبر‬
‫و قرار"‬
‫‪",1135,29‬نه مستيي كه ترا آرزوي عقل آيد"‪",‬ز مستي كه كند روح و عقل‬
‫را بيدار"‬
‫‪",1135,30‬ز هرچه دارد غير خدا شكوفه كند"‪",‬از آنك غير خدا نيست جز‬
‫صداع و خمار"‬
‫‪",1135,31‬كجا شراب طهور و كجا مي انگور"‪",‬طهور آب حياتست و آن‬
‫دگر مردار"‬
‫‪",1135,32‬دمي چو خوك و زماني چو بوزنه كندت"‪",‬به آب سرخ سيه روي‬
‫گردي آخر كار"‬
‫‪",1135,33‬دلست خنب شراب خدا سرش بگشا"‪",‬سرش به گل‬
‫بگرفتست طبع بد كردار"‬
‫‪",1135,34‬چو اندكي سر خم را ز گل كني خالي"‪",‬بر آيد از سر خم بو و‬
‫صد هزار آثار"‬
‫‪",1135,35‬اگر در آيم كاثار آن فرو شمرم"‪",‬شمار آن نتوان كرد تا بروز‬
‫شمار"‬
‫‪",1135,36‬چو عاجزيم بل احصيي فرود آريم"‪",‬چو گشت وقت فرو داشت‬
‫جام جان بردار"‬
‫‪",1135,37‬درآ به مجلس عشاق شمس تبريزي"‪",‬كه آفتاب ازان شمس‬
‫مي برد انوار"‬
‫‪",1136,1‬نبشته است خدا گرد چهره دلدار"‪",‬خطي كه فاعتبرو امنه يا‬
‫اولي البصار"‬
‫‪",1136,2‬چو عشق مردم خوارست مردمي بايد"‪",‬كه خويش لقمه كند‬
‫پيش عشق مردم خوار"‬
‫‪",1136,3‬تو لقمه ترشي دير دير هضم شوي"‪",‬وليست لقمه شيرين نوش‬
‫نوش گوار"‬
‫‪",1136,4‬تو لقمه اي بشكن زانك آن دهان تنگست"‪",‬سه پيل هم نخورد‬
‫مر ترا مگر بسه بار"‬
‫‪",1136,5‬به پيش حرص تو خود پيل لقمه اي باشد"‪",‬تويي چو مرغ ابابيل‬
‫پيل كرده شكار"‬
‫‪",1136,6‬تو زاده عدمي آمده ز قحط دراز"‪",‬ترا چه مرغ مسمن غذا چه‬
‫كژدم و مار"‬
‫‪",1136,7‬به ديگ گرم رسيدي گهي دهان سوزي"‪",‬گهي سياه كني جامه و‬
‫لب و دستار"‬
‫‪",1136,8‬به هيچ سير نگردي چو معده دوزخ"‪",‬مگر كه بر تو نهد پاي خالق‬
‫جبار"‬
‫‪",1136,9‬چنانك بر سر دوزخ قدم نهد خالق"‪",‬ندا كند كه شدم سير هين‬
‫قدم بردار"‬
‫‪",1136,10‬خداست سير كن چشم اوليا و خواص"‪",‬كه رسته اند ز خويش‬
‫وز حرص اين مردار"‬
‫‪",1136,11‬نه حرص علم و هنر ماندشان نه حرص بهشت"‪",‬نجويد او خر و‬
‫اشتر كه هست شير سوار"‬
‫‪",1136,12‬خموش اگر شمرم من عطا و بخششهاش"‪",‬از آن شمار شود‬
‫گيج و خيره روز شمار"‬
‫‪",1136,13‬بيا تو مفخر تبريز شمس دين به حق"‪",‬كمينه چاكر تو شمس‬
‫گنبد دوار"‬
‫‪",1137,1‬شدست نور محمد هزار شاخ هزار"‪",‬گرفته هر دو جهان از كنار‬
‫تا به كنار"‬
‫‪",1137,2‬اگر حجاب بدرد محمد از يك شاخ"‪",‬هزار راهب و قسيس بر درد‬
‫زناز"‬
‫‪",1137,3‬ترا اگر سر كارست روزگار مبر"‪",‬شكار شو نفسي و دمي بگير‬
‫شكار"‬
‫‪",1137,4‬ترا سعادت بادا كه ما ز دست شديم"‪",‬ز دست رفتن اين بار‬
‫نيست چون هر بار"‬
‫‪",1139,7‬اگر به خواب گريزي به خواب در بيني"‪",‬جفاي يار و سقطهاي آن‬
‫نكو كردار"‬
‫‪",1139,8‬تراش چوب نه بهر هلكت چو بست"‪",‬براي مصلحتي راست در‬
‫دل نجار"‬
‫‪",1139,9‬ازين سبب همه شر طريق حق خيرست"‪",‬كه عاقبت بنمايد‬
‫صفاش آخر كار"‬
‫‪",1139,10‬نگر به پوست كه دباغ در پليديها"‪",‬همي بمالد آن را هزار بار‬
‫هزار"‬
‫‪",1139,11‬كه تا برون رود از پوست علت پنهان"‪",‬اگر چه پوست نداند ز‬
‫اندك و بسيار"‬
‫‪",1139,12‬تو شمس مفخر تبريز چاره ها داري"‪",‬شتاب كن كه ترا‬
‫قدرتيست در اسرار"‬
‫‪",1140,1‬بيامديم دگر بار چون نسيم بهار"‪",‬برآمديم چو خورشيد با صد‬
‫استظهار"‬
‫‪",1140,2‬چو آفتاب تموزيم رغم فصل عجوز"‪",‬فكنده غلغل و شادي ميانه‬
‫گلزار"‬
‫‪",1140,3‬هزار فاخته جويان ما كه كو كو كو"‪",‬هزار بلبل و طوطي به‬
‫سوي ما طيار"‬
‫‪",1140,4‬به ماهيان خبر ما رسيد در دريا"‪",‬هزار موج برآورد جوش دريا‬
‫بار"‬
‫‪",1140,5‬بذات پاك خدايي كه گوش و هوش دهد"‪",‬كه در جهان نگذاريم‬
‫يك خرد هشيار"‬
‫‪",1140,6‬به مصطفي و بهر چار يار فاضل او"‪",‬كه پنج نوبت ما مي زنند در‬
‫اسرار"‬
‫‪",1140,7‬بيامديم ز مصر و دو صد قطار شكر"‪",‬تو هيچ كار مكن جز كه‬
‫نيشكر مفشار"‬
‫‪",1140,8‬نبات مصر چه حاجت كه شمس تبريزي"‪",‬دو صد نبات بريزد ز‬
‫لفظ شكر بار"‬
‫‪",1141,1‬ز بامداد چه دشمن كشست ديدن يار"‪",‬بشارتيست ز عمر عزيز‬
‫روي نگار"‬
‫‪",1141,2‬ز خواب برجهي و روي يار را بيني"‪",‬زهي سعادت و اقبال و‬
‫دولت بيدار"‬
‫‪",1141,3‬همو گشايد كار و همو بگويد شكر"‪",‬چنان بود كه گلي رست بي‬
‫قرينه خار"‬
‫‪",1141,4‬چو دست بر تو نهد يار و گويدت برخيز"‪",‬زهي قيامت و جنات و‬
‫تحتها النهار"‬
‫‪",1141,5‬بگو به موسي عمران كه شد همه ديده"‪",‬كه نعره ارني خيزد از‬
‫دم ديدار"‬
‫‪",1141,6‬براي مغلطه مي ديد و ديدنش مي جست"‪",‬زهي مقام تجلي و‬
‫آفتاب مدار"‬
‫‪",1141,7‬ز بامداد چو افيون فضل او خورديم"‪",‬برون شديم ز عقل و‬
‫برآمديم ز كار"‬
‫‪",1141,8‬ببين تو حال مرا و مرا ز حال مپرس"‪",‬چو عقل اندك داري برو‬
‫مگو بسيار"‬
‫‪",1141,9‬برو مگوي جنون را ز كوره معقولت"‪",‬كه صد دريغ كه ديوانه‬
‫گشته اي يكبار"‬
‫‪",1141,10‬مرا درين شب دولت ز جفت و طاق مپرس"‪",‬كه باده جفت‬
‫دماغست و يار جفت كنار"‬
‫‪",1141,11‬مرا مپرس عزيزا كه چند مي گردي"‪",‬كه هيچ نقطه نپرسد ز‬
‫گردش پرگار"‬
‫‪",1141,12‬غبار و گرد مينگيز در ره ياري"‪",‬كه او به حسن ز دريا برآوريد‬
‫غبار"‬
‫‪",1144,1‬ندا رسيد به جانها ز خسرو منصور"‪",‬نظر به حلقه مردان چه مي‬
‫كنيد از دور"‬
‫‪",1144,2‬چو آفتاب برآمد چه خفته اند اين خلق"‪",‬نه روح عاشق روزست‬
‫و چشم عاشق نور"‬
‫‪",1144,3‬درون چاه ز خورشيد روح روشن شد"‪",‬ز نور خارش پذرفت نيز‬
‫ديده كور"‬
‫‪",1144,4‬بجنب بر خود آخر كه چاشتگاه شدست"‪",‬از آنك خفته چو جنبيد‬
‫خواب شد مهجور"‬
‫‪",1144,5‬مگو كه خفته نيم ناظرم به صنع خدا"‪",‬نظر به صنع حجابست از‬
‫چنان منظور"‬
‫‪",1144,6‬روان خفته اگر داندي كه در خوابست"‪",‬از آنچ ديدي ني خوش‬
‫شدي و ني رنجور"‬
‫‪",1144,7‬چنانك روزي در خواب رفت گلخن تاب"‪",‬به خواب ديد كه‬
‫سلطان شدست و شد مغرور"‬
‫‪",1144,8‬بديد خود را بر تخت ملك و از چپ و راست"‪",‬هزار صف ز امير‬
‫وز حاجب و دستور"‬
‫‪",1144,9‬چنان نشسته بر آن تخت او كه پنداري"‪",‬در امر و نهي خداوند بد‬
‫سنين و شهور"‬
‫‪",1144,10‬ميان غلغله و دار و گير و بردا برد"‪",‬ميان آن لمن الملك و‬
‫عزت و شر و شور"‬
‫‪",1144,11‬درآمد از در گلخن به خشم حمامي"‪",‬زدش بپاي كه برجه نه‬
‫مرده اي در گور"‬
‫‪",1144,12‬بجست و پهلوي خود ني خزينه ديد و نه ملك"‪",‬ولي خزينه حمام‬
‫سرد ديد و نفور"‬
‫‪",1144,13‬بخوان ز آخر ياسين كه صيحه فاذا"‪",‬تو هم به بانگي حاضر‬
‫شوي ز خواب غرور"‬
‫‪",1144,14‬چه خفته ايم و ليكن ز خفته تا خفته"‪",‬هزار مرتبه فرقست‬
‫ظاهر و مستور"‬
‫‪",1144,15‬شهي كه خفت ز شاهي خود بود غافل"‪",‬خسي كه خفت ز ادبير‬
‫خود بود معذور"‬
‫‪",1144,16‬چو هر دو باز ازين خواب خويش باز آيند"‪",‬به تخت آيد شاه و به‬
‫تخته آن مقهور"‬
‫‪",1144,17‬لباب قصه بماندست و گفت فرمان نيست"‪",‬نگر بدانش داود و‬
‫كوتهي زبور"‬
‫‪",1144,18‬مگر كه لطف كند باز شمس تبريزي"‪",‬وگر نه ماند سخن در‬
‫دهن چنين مقصور"‬
‫‪",1145,1‬به من نگر كه منم مونس تو اندر گور"‪",‬در آن شبي كه كني از‬
‫دكان و خانه عبور"‬
‫‪",1145,2‬سلم من شنوي در لحد خبر شودت"‪",‬كه هيچ وقت نبودي ز‬
‫چشم من مستور"‬
‫‪",1145,3‬منم چو عقل و خرد در درون پرده تو"‪",‬به وقت لذت و شادي‬
‫بگاه رنج و فتور"‬
‫‪",1145,4‬شب غريب چو آواز آشنا شنوي"‪",‬رهي ز ضربت مار و جهي ز‬
‫وحشت مور"‬
‫‪",1145,5‬خمار عشق درآرد بگور تو تحفه"‪",‬شراب و شاهد و شمع و كباب‬
‫و نقل و بخور"‬
‫‪",1145,6‬در آن زمان كه چراغ خرد بگيرانيم"‪",‬چه هاي و هوي برآيد ز‬
‫مردگان قبور"‬
‫‪",1145,7‬ز هاي و هوي شود خيره خاك گورستان"‪",‬ز بانگ طبل قيامت ز‬
‫طمطراق نشور"‬
‫‪",1148,1‬كسي بگفت ز ما يا ازوست نيكي و شر"‪",‬هنوز خواجه درينست‬
‫ريش خواجه نگر"‬
‫‪",1148,2‬عجب كه خواجه به رنگي كه طفل بود بماند"‪",‬كه ريش خواجه‬
‫سيه بود و گشت رنگ دگر"‬
‫‪",1148,3‬بگويمت كه چرا خواجه زير و بال گفت"‪",‬بدان سبب كه‬
‫نگشتست خواجه زير و زبر"‬
‫‪",1148,4‬به چار پا و دو پا خواجه گرد عالم گشت"‪",‬وليك هيچ نرفتست‬
‫قعر بحر بسر"‬
‫‪",1148,5‬گمان خواجه چنانست كه خواجه بهتر گشت"‪",‬وليك هست چو‬
‫بيمار دق واپس تر"‬
‫‪",1148,6‬به حجت و به لجاج و ستيزه افزون گشت"‪",‬ز جان و حجت‬
‫ذوقش نبود هيچ خبر"‬
‫‪",1148,7‬طريق بحث لجاجست و اعتراض و دليل"‪",‬طريق دل همه ديده‬
‫ست و ذوق و شهد و شكر"‬
‫‪",1149,1‬فغان فغان كه ببست آن نگار بار سفر"‪",‬فغان كه بنده مر او را‬
‫نبود يار سفر"‬
‫‪",1149,2‬فغان كه كار سفر نيست سخره دستم"‪",‬كه تا ز هم بدرم جمله‬
‫پود و تار سفر"‬
‫‪",1149,3‬وليك طالع خورشيد و مه سفر باشد"‪",‬كه تا ز گردششان سايه‬
‫شد سوار سفر"‬
‫‪",1149,4‬سفر بيامد وزان هجر عذرها مي خواست"‪",‬بدان زبان كه شد‬
‫اين بنده شرمسار سفر"‬
‫‪",1149,5‬بگفتمش كه ز روباه شانگي بگذر"‪",‬كه شير كرد شكارم به‬
‫مرغزار سفر"‬
‫‪",1149,6‬مراست جان مسافر چو آب و من چون جوي"‪",‬روانه جانب دريا‬
‫كه شد مدار سفر"‬
‫‪",1149,7‬دود به لب لب اين جوي تا لب دريا"‪",‬دلي كه خست درين راهها‬
‫ز خار سفر"‬
‫‪",1149,8‬بروي آينه بنگر كه از سفر آمد"‪",‬صفا نگر تو به رويش از آن غبار‬
‫سفر"‬
‫‪",1149,9‬سفر سفر چو چنان يار غار در سفرست"‪",‬تو بخت بخت سفر‬
‫دان و كار كار سفر"‬
‫‪",1149,10‬هميشه چشم گشايم چو غنچه بر سر راه"‪",‬چو سرو روح‬
‫روانست در بهار سفر"‬
‫‪",1149,11‬چو شمس مفخر تبريز در سفر افتاد"‪",‬چو مملكت كه بگسترد‬
‫در دوار سفر"‬
‫‪",1150,1‬به خدمت لبت آمد به انتجاع شكر"‪",‬كه از لب شكرين بخش يك‬
‫دو صاع شكر"‬
‫‪",1150,2‬تو ارتقا به سخا جو مگو نه گو آري"‪",‬نظر مكن نيي يافت ارتفاع‬
‫شكر"‬
‫‪",1150,3‬لب تو است كه شكر ز عين او رويد"‪",‬نه منتظر كه رسيد نسيه‬
‫از بقاع شكر"‬
‫‪",1150,4‬شكر به وقت شكر خوردنت نصيبي يافت"‪",‬كه بر مذاق دهانها‬
‫بود مطاع شكر"‬
‫‪",1150,5‬ببسته اي دو لب امروز زان همي ترسم"‪",‬كه از غم تو بماند ز‬
‫انتفاع شكر"‬
‫‪",1150,6‬زهي نبات كه دارد لب تو كزوي شد"‪",‬امير جمله نباتات بي نزاع‬
‫شكر"‬
‫‪",1150,7‬دهان ببندم و بسته شكر همي خايم"‪",‬كه تا بحان برسد خوش به‬
‫ابتلع شكر"‬
‫‪",1137,5‬پرير يار مرا گفت كين جهان بلست"‪",‬بگفتمش كه وليكن نه‬
‫چون تو بي زنهار"‬
‫‪",1137,6‬جواب داد تو باري چرا زني تشنيع"‪",‬كه پات خار نديد و سرت‬
‫نيافت خمار"‬
‫‪",1137,7‬بگفتمش كه بلي ليك هم مگير مرا"‪",‬نياحتي كه كنم وفق نوحه‬
‫اغيار"‬
‫‪",1137,8‬چو مير خوان توام ترش بنهم و شيرين"‪",‬كه هر كسي بخورد باي‬
‫خود ز خوان كبار"‬
‫‪",1137,9‬بسوزني كه دهانها بدوخت در رمضان"‪",‬بيا بدوز دهانم كه سيرم‬
‫از گفتار"‬
‫‪",1137,10‬ولي چو جمله دهانم كدام را دوزي"‪",‬نيم چو سوزان كورا بود‬
‫يكي سوفار"‬
‫‪",1137,11‬خيار امت محتاج شمس تبريزند"‪",‬شكافت خربزه زين غم چه‬
‫جاي خير و خيار"‬
‫‪",1138,1‬چه مايه رنج كشيدم ز يار تا اين كار"‪",‬بر آب ديده و خون جگر‬
‫گرفت قرار"‬
‫‪",1138,2‬هزار آتش و دود و غمست و نامش عشق"‪",‬هزار درد و دريغ و‬
‫بل و نامش يار"‬
‫‪",1138,3‬هر آنك دشمن جان خودست بسم الله"‪",‬صلي دادن جان و‬
‫صلي كشتن زار"‬
‫‪",1138,4‬به من نگر كه مرا او به صد چنين ارزد"‪",‬نترسم و نگريزم ز‬
‫كشتن دلدار"‬
‫‪",1138,5‬چو آب نيل دو رو دارد اين شكنجه عشق"‪",‬به اهل خويش چو‬
‫آب و به غير او خون خوار"‬
‫‪",1138,6‬چو عود و شمع نسوزد چه قيمتش باشد"‪",‬كه هيچ فرق نماند ز‬
‫عود و كنده خار"‬
‫‪",1138,7‬چو زخم تيغ نباشد به جنگ و نيزه و تير"‪",‬چه فرق حيز و مخنث‬
‫ز رستم و جاندار"‬
‫‪",1138,8‬به پيش رستم آن تيغ خوشتر از شكرست"‪",‬نثار تير بر او لذيذتر‬
‫ز نثار"‬
‫‪",1138,9‬شكار را به دو صد ناز مي برد اين شير"‪",‬شكار در هوس او‬
‫دوان قطار قطار"‬
‫‪",1138,10‬شكار كشته به خون اندرون همي زارد"‪",‬كه از براي خدايم‬
‫بكش تو ديگر بار"‬
‫‪",1138,11‬دو چشم كشته به زنده بدان همي نگرد"‪",‬كه اي فسرده غافل‬
‫بيا و گوش مخار"‬
‫‪",1138,12‬خمش خمش كه اشارات عشق معكوسست"‪",‬نهان شوند‬
‫معاني ز گفتن بسيار"‬
‫‪",1139,1‬مجوي شادي چون در غمست ميل نگار"‪",‬كه در دو پنجه شيري‬
‫تو اي عزيز شكار"‬
‫‪",1139,2‬اگر چه دلبر ريزد گلبه بر سر تو"‪",‬قبول كن تو مر آن را به جاي‬
‫مشك تتار"‬
‫‪",1139,3‬درون تو چو يكي دشمنيست پنهاني"‪",‬بجز جفا نبود هيچ دفع آن‬
‫سگسار"‬
‫‪",1139,4‬كسي كه بر نمدي چوب زد نه بر نمدست"‪",‬ولي غرض همه تا‬
‫آن برون شود ز غبار"‬
‫‪",1139,5‬غبارهاست درون تو از حجاب مني"‪",‬همي برون نشود آن غبار از‬
‫يكبار"‬
‫‪",1139,6‬بهر جفا و بهر زخم اندك اندك آن"‪",‬رود ز چهره دل گه به خواب‬
‫و گه بيدار"‬
‫‪",1141,13‬منه تو بر سر زانو سر خود اي صوفي"‪",‬كزين تو پي نبري گر‬
‫فرو روي بسيار"‬
‫‪",1141,14‬چو هيچ كوه احد برنيامد از بن و بيخ"‪",‬چه دست در زده اي در‬
‫كمرگه كهسار"‬
‫‪",1141,15‬در آن زمان عسلهاي فقر مي ليسيم"‪",‬به چشم ما مگسي مي‬
‫شود سپه سالر"‬
‫‪",1141,16‬چه ايمنست دهم از خراج و نعل بها"‪",‬چو نعل ماست در آتش ز‬
‫عشق تيز شرار"‬
‫‪",1142,1‬درخت اگر متحرك بدي بپا و بپر"‪",‬نه رنج اره كشيدي نه زخمهاي‬
‫تبر"‬
‫‪",1142,2‬ور آفتاب نرفتي بپر و پا همه شب"‪",‬جهان چگونه منوري شدي‬
‫بگاه سحر"‬
‫‪",1142,3‬ور آب تلخ نرفتي ز بحر سوي افق"‪",‬كجا حيات گلستان شدي به‬
‫سيل و مطر"‬
‫‪",1142,4‬چو قطره از وطن خويش رفت و باز آمد"‪",‬مصادف صدف او‬
‫گشت و شد يكي گوهر"‬
‫‪",1142,5‬نه يوسفي به سفر رفت از پدر گريان"‪",‬نه در سفر به سعادت‬
‫رسيد و ملك و ظفر"‬
‫‪",1142,6‬نه مصطفي به سفر رفت جانب يثرب"‪",‬بيافت سلطنت و گشت‬
‫شاه صد كشور"‬
‫‪",1142,7‬وگر تو پاي نداري سفر گزين در خويش"‪",‬چو كان لعل پذيرا شو‬
‫از شعاع اثر"‬
‫‪",1142,8‬ز خويشتن سفري كن به خويش اي خواجه"‪",‬كه از چنين سفري‬
‫گشت خاك معدن زر"‬
‫‪",1142,9‬ز تلخي و ترشي رو به سوي شيريني"‪",‬چنانك رست ز تلخي‬
‫هزار گونه ثمر"‬
‫‪",1142,10‬ز شمس مفخر تبريز جوي شيريني"‪",‬از آنك هر ثمر از نور‬
‫شمس يابد فر"‬
‫‪",1143,1‬تو شاخ خشك چرايي به روي يار نگر"‪",‬تو برگ زرد چرايي به‬
‫نوبهار نگر"‬
‫‪",1143,2‬در آ به حلقه رندان كه مصلحت اينست"‪",‬شراب و شاهد و‬
‫ساقي بي شمار نگر"‬
‫‪",1143,3‬بدانك عشق جهانيست بي قرار درو"‪",‬هزار عاشق بي جان و بي‬
‫قرار نگر"‬
‫‪",1143,4‬چو در رسي تو بدان شه كه نام او نبرم"‪",‬به حق شاهي آن شه‬
‫كه شاه وار نگر"‬
‫‪",1143,5‬چو ديده سرمه كشي باز رو ازين سو كن"‪",‬بدين جهان پر از دود‬
‫و پر غبار نگر"‬
‫‪",1143,6‬هزار دود مركب كه چيست اين فلكست"‪",‬غبار رنگ برآرد كه‬
‫سبزه زار نگر"‬
‫‪",1143,7‬نگه مكن تو به خورشيد چونك درتابد"‪",‬بگاه شام ورا زرد و‬
‫شرمسار نگر"‬
‫‪",1143,8‬چو ماه نيز به دريوزه پركند زنبيل"‪",‬ز بعد پانزده روزش تو خوار‬
‫و زار نگر"‬
‫‪",1143,9‬بيا به بحر ملحت به سوي كان وصال"‪",‬بدان دو غمزه مخمور‬
‫يار غار نگر"‬
‫‪",1143,10‬چو روح قدس ببوسيد نعل مركب او"‪",‬ز نعل نعره برآمد كه‬
‫حال و كار نگر"‬
‫‪",1143,11‬اگر نه عفو كند حلم شمس تبريزي"‪",‬تو روح را ز چنين يار‬
‫شرمسار نگر"‬
‫‪",1145,8‬كفن دريده گرفته دو گوش خود از بيم"‪",‬دماغ و گوش چه باشد‬
‫به پيش نفخه صور"‬
‫‪",1145,9‬بهر طرف نگري صورت مرا بيني"‪",‬اگر بخود نگري يا بسوي آن‬
‫شر و شور"‬
‫‪",1145,10‬ز احولي بگريز و دو چشم نيكو كن"‪",‬كه چشم بد بود آن روز از‬
‫جمالم دور"‬
‫‪",1145,11‬به صورت به شرم هان و هان غلط نكني"‪",‬كه روح سخت‬
‫لطيفست عشق سخت غيور"‬
‫‪",1145,12‬چه جاي صورت اگر خود نمد شود صد تو"‪",‬شعاع آينه جان علم‬
‫زند به ظهور"‬
‫‪",1145,13‬دهل زنيد و سوي مطربان شهر تنيد"‪",‬مراهقان ره عشق‬
‫راست روز ظهور"‬
‫‪",1145,14‬به جاي لقمه و پول ار خداي را جستي"‪",‬نشسته بر لب خندق‬
‫نديديي يك كور"‬
‫‪",1145,15‬به شهر ما تو چه غماز خانه بگشادي"‪",‬دهان بسته تو غماز باش‬
‫همچون نور"‬
‫‪",1146,1‬مرا بگاه ده اي ساقي كريم عقار"‪",‬كه دوش هيچ نخفتم ز‬
‫تشنگي و خمار"‬
‫‪",1146,2‬لبم كه نام تو گويد به باده اش خوش كن"‪",‬سرم خمار تو دارد به‬
‫مستيش تو بخار"‬
‫‪",1146,3‬بريز باده بر اجسامم و بر اعراضم"‪",‬چنانك هيچ نماند ز من رگي‬
‫هشيار"‬
‫‪",1146,4‬وگر خراب شوم من بود رگي باقي"‪",‬چو جغد هل كه بگردد در‬
‫اين خراب ديار"‬
‫‪",1146,5‬چو لله زار كن اين دشت را به باده لعل"‪",‬روا مدار كه موقوف‬
‫داريم به بهار"‬
‫‪",1146,6‬ز تست اين شجره و خرقه اش تو دادستي"‪",‬كه از شراب تو‬
‫اشكوفه كرده اند اشجار"‬
‫‪",1146,7‬مرا چو مست كني زين شجر برآرم سر"‪",‬به خنده دل بنمايم به‬
‫خلق همچو انار"‬
‫‪",1146,8‬مرا چو وقف خرابات خويش كردستي"‪",‬توام خراب كني هم تو‬
‫باشيم معمار"‬
‫‪",1146,9‬بيار رطل گران تا خمش كنم پي آن"‪",‬نه ليقست كه باشد غلم‬
‫تو مكثار"‬
‫‪",1147,1‬بكش بكش كه چه خوش مي كشي بيار بيار"‪",‬هزيمتان ره عشق‬
‫را قطار قطار"‬
‫‪",1147,2‬كنار باز گشادست عشق از مستي"‪",‬رسيد دلشدگان را گه كنار‬
‫كنار"‬
‫‪",1147,3‬ز دست خويش از آن ساغري كه مي داني"‪",‬اگر چه نيك خرابم‬
‫بيار بيار بيار"‬
‫‪",1147,4‬قرار دولت او خواه و از قرار مپرس"‪",‬كه نيست از رخ او در‬
‫دلم قرار قرار"‬
‫‪",1147,5‬نگار كردن چون اشك بر رخ عاشق"‪",‬حلوتيست در آن رو كه زد‬
‫نگار نگار"‬
‫‪",1147,6‬ايا كسي كه در افتاده اي به چنگالش"‪",‬ز چنگ دوست رهيدن‬
‫طمع مدار مدار"‬
‫‪",1147,7‬تو خون بدي وز عشقش چو شير جوشيدي"‪",‬چو شير خون نشود‬
‫تو ازين گذار گذار"‬
‫‪",1147,8‬برو به باده مخدوم شمس دين آميز"‪",‬كه نيست باده تبريز را‬
‫خمار خمار"‬
‫‪",1151,1‬قدح شكست و شرابم نماند و من مخمور"‪",‬خراب كار مرا‬
‫شمس دين كند معمور"‬
‫‪",1151,2‬خديو عالم بينش چراغ عالم كشف"‪",‬كه روحهاش به جان سجده‬
‫مي كنند از دور"‬
‫‪",1151,3‬كه تا ز بحر تحير برآورد دستش"‪",‬هزار جان و روانهاي غرقه‬
‫مغمور"‬
‫‪",1151,4‬گر آسمان و زمين پر شود ز ظلمت كفر"‪",‬چو او بتابد پرتو بگيرد‬
‫آن همه نور"‬
‫‪",1151,5‬از آن صفا كه مليك ازو همي يابند"‪",‬اگر رسد به شياطين شوند‬
‫هر يك حور"‬
‫‪",1151,6‬وگر نباشد آن نور ديو را روزي"‪",‬به پرده هاي كرم ديو را كند‬
‫مستور"‬
‫‪",1151,7‬بروز عيدي كو بخش كردن آغازد"‪",‬بهر سويست عروسي بهر‬
‫نواحي سور"‬
‫‪",1151,8‬ز سوي تبريز آن آفتاب درتابد"‪",‬شوند زنده ذراير مثال نفخه‬
‫صور"‬
‫‪",1151,9‬ايا صبا بخدا و بحق نان و نمك"‪",‬كه هر سحر من و تو گشته ايم‬
‫ازو مسرور"‬
‫‪",1151,10‬كچون رسي به نهايت كران عالم غيب"‪",‬از آن گذر كن و كاهل‬
‫مباش چون رنجور"‬
‫‪",1151,11‬از آن پري كه ازو يافتي بكن پرواز"‪",‬هزار ساله ره اندر پرت‬
‫نباشد دور"‬
‫‪",1151,12‬بپر چو خسته شود آن پرت سجودي كن"‪",‬براي حال من خسته‬
‫جان و دل مهجور"‬
‫‪",1151,13‬به آب چشم بگويش كه از زمان فراق"‪",‬شدست روز سياه و‬
‫شدست مو كافور"‬
‫‪",1151,14‬تو آن كسي كه همه مجرمان عالم را"‪",‬به بحر رحمت غوطي‬
‫دهي كني مغفور"‬
‫‪",1151,15‬چو چشم بينا در جان تو همي نرسد"‪",‬كسي كه چشم ندارد‬
‫يقين بود معذور"‬
‫‪",1151,16‬چنان بكن تو به لبه كه خاك پايش را"‪",‬بديده آري كين درد مي‬
‫شود ناسور"‬
‫‪",1151,17‬وزين سفر به سعادت صبا چو باز آيي"‪",‬در افكني به وجود و‬
‫عدم شرار و شرور"‬
‫‪",1151,18‬چو سرمه اش به من آري هزار رحمت نو"‪",‬به جانت بادا تا‬
‫قرنهاي نامحصور"‬
‫‪",1152,1‬ببين دلي كه نگردد ز جانسپاري سير"‪",‬اسير عشق نگردد ز رنج‬
‫و خواري سير"‬
‫‪",1152,2‬ز زخمهاي نهاني كه عاشقان دانند"‪",‬به خون درست و نگردد ز‬
‫زخم كاري سير"‬
‫‪",1152,3‬مقيم شد به خرابات و جمله رندان را"‪",‬خراب كرد و نشد از‬
‫شراب باري سير"‬
‫‪",1152,4‬هزار جان مقدس سپرد هر نفسي"‪",‬در آن شكار و نشد جان از‬
‫آن شكاري سير"‬
‫‪",1152,5‬مثال ني ز لب يار كام پر شكرست"‪",‬وليك نيست چوني از فغان‬
‫و زاري سير"‬
‫‪",1152,6‬بگفت تو ز چه سيري بگفتم از جز تو"‪",‬وليك هيچ نگردم از آنچ‬
‫داري سير"‬
‫‪",1152,7‬نه شهر و يار شناسيم اي مسلمانان"‪",‬از آنك نيست دل از جام‬
‫شهرياري سير"‬
‫‪",1154,16‬كدام بحر خداوند شمس دين به حق"‪",‬به ذات پاك خدا اوست‬
‫خسرو اكبر"‬
‫‪",1155,1‬از آن مقام كه نبود گشاد زود گذر"‪",‬برو به سوي خريدار خويش‬
‫همچون زر"‬
‫‪",1155,2‬درخت اگر متحرك شدي ز جاي بجا"‪",‬نه رنج اره كشيدي نه‬
‫زخمهاي تبر"‬
‫‪",1155,3‬زمان چو حاكم تست و مكان چو معبر تو"‪",‬مكان نيك گزين و‬
‫زمان نكو بنگر"‬
‫‪",1155,4‬چنان شوي كه مكان و زمان و اهل زمان"‪",‬دگر نتاند كردن به‬
‫فعل در تو اثر"‬
‫‪",1155,5‬تو تيره گردي از شب چو آينه گردون"‪",‬نه زردروي خزان گردي‬
‫از هوا چو شجر"‬
‫‪",1156,1‬مطرب عاشقان بجنبان تار"‪",‬بزن آتش به مومن و كفار"‬
‫‪",1156,2‬مصلحت نيست عشق را خمشي"‪",‬پرده از روي مصلحت بردار"‬
‫‪",1156,3‬تا بنگريست طفل گهواره"‪",‬كي دهد شير مادر غمخوار"‬
‫‪",1156,4‬هرچه غير خيال معشوقست"‪",‬خار عشقست اگر بود گلزار"‬
‫‪",1156,5‬مطربا چون رسي به شرح دلم"‪",‬پاي در خون نهاده اي هش‬
‫دار"‬
‫‪",1156,6‬پاي آهسته نه كه تا نجهد"‪",‬چكره اي خون دل به هر ديوار"‬
‫‪",1156,7‬مطربا زخمهاي دل مي بين"‪",‬تا ندانند خويشتن خوش دار"‬
‫‪",1156,8‬مطربا نام بر ز معشوقي"‪",‬كز دل ما ببرد صبر و قرار"‬
‫‪",1156,9‬من چه گفتم كجا بماند دلي"‪",‬گر دلم كوه بود رفت از كار"‬
‫‪",1156,10‬نام او گوي و نام من كم كن"‪",‬تا لقب گويمت نكو گفتار"‬
‫‪",1156,11‬چون ز رفتار او سخن گويم"‪",‬دل كجا مي رود زهي رفتار"‬
‫‪",1156,12‬شمس تبريز عيسي عهدي"‪",‬هست در عهد تو چنين بيمار"‬
‫‪",1157,1‬گر تو خواهي وطن پر از دلدار"‪",‬خانه را رو تهي كن از اغيار"‬
‫‪",1157,2‬ور تو خواهي سماع را گيرا"‪",‬دور دارش ز ديده انكار"‬
‫‪",1157,3‬هر كه او را سماع مست نكرد"‪",‬منكرش دان اگرچه كرد اقرار"‬
‫‪",1157,4‬هركه اقرار كرد و باده شناخت"‪",‬عاقلش نام نه مگو خمار"‬
‫‪",1157,5‬به بهانه بره كن آنها را"‪",‬تا شوي از سماع برخوردار"‬
‫‪",1157,6‬وز ميان خويش را برون كن تيز"‪",‬تا بگيري تو خويش را به كنار"‬
‫‪",1157,7‬سايه يار به كه ذكر خداي"‪",‬اينچنين گفته است صدر كبار"‬
‫‪",1157,8‬تا نگويي كه گل هم از خارست"‪",‬زانك هر خار گل نيارد بار"‬
‫‪",1157,9‬خار بيگانه را ز دل بركن"‪",‬خار گل را به جان و دل مي دار"‬
‫‪",1157,10‬موسي اندر درخت آتش ديد"‪",‬سبزتر مي شد آن درخت از نار"‬
‫‪",1157,11‬شهوت و حرص مرد صاحب دل"‪",‬همچنين دان و همچنين پندار"‬
‫‪",1157,12‬صورت شهوتست ليكن هست"‪",‬همچو نار خليل پر انوار"‬
‫‪",1160,6‬زان شرابي كه بوي جوشش او"‪",‬مردگان را برون كشد از گور"‬
‫‪",1161,1‬مطربا عيش و نوش از سر گير"‪",‬يك دو ابريشمك فروتر گير"‬
‫‪",1161,2‬ننگ بگذار و با حريف بساز"‪",‬جنگ بگذار جام و ساغر گير"‬
‫‪",1161,3‬لطف گل بين و جرم خار مبين"‪",‬جعد بگشا و مشك و عنبر گير"‬
‫‪",1161,4‬فربه از تست آسمان و زمين"‪",‬اين يك استاره را تو لغر گير"‬
‫‪",1161,5‬داوري فربهي خلق تويي"‪",‬فربهش كن چو خواهي و بر گير"‬
‫‪",1161,6‬خرمش كن به يك شكرخنده"‪",‬شكري را ز مصر كمتر گير"‬
‫‪",1161,7‬بخت و اقبال خاك پاي تواند"‪",‬هرچه مي بايدت ميسر گير"‬
‫‪",1161,8‬چونك سعد و ظفر غلم تواند"‪",‬دشمنت را هزار لشكر گير"‬
‫‪",1161,9‬اي دل ار آب كوثرت بايد"‪",‬آتش عشق را تو كوثر گير"‬
‫‪",1161,10‬گر غلمي قيصرت بايد"‪",‬بنده اش را قباد و قيصر گير"‬
‫‪",1161,11‬هركرا نبض عشق مي نجهد"‪",‬گر فلطون بود تواش خرگير"‬
‫‪",1161,12‬هر سري كو ز عشق پر نبود"‪",‬آن سرش را ز دم موخر گير"‬
‫‪",1161,13‬هين مگو راز شمس تبريزي"‪",‬مكن اسپيد و جام احمر گير"‬
‫‪",1162,1‬مطربا عشق بازي از سر گير"‪",‬يك دو ابريشمك فروتر گير"‬
‫‪",1162,2‬چونك در چرخ آردت باده"‪",‬خانه بر بام چرخ اخضر گير"‬
‫‪",1162,3‬ملك مستي و بيخودي داري"‪",‬ترك سوداي ملك سنجر گير"‬
‫‪",1162,4‬مست شو مست كن حريفان را"‪",‬بار گير از كميت احمر گير"‬
‫‪",1162,5‬مستي آمد ز راه بام دماغ"‪",‬برو انديشه و ره درگير"‬
‫‪",1162,6‬از ره خشك راه بسيارست"‪",‬كشتيي سازو اين ره تر گير"‬
‫‪",1162,7‬پر بر آوردم و بپريدم"‪",‬زانچ خوردم بخور تو هم پر گير"‬
‫‪",1162,8‬فارغم همچو مرغ از مركب"‪",‬مركبم را تو لنگ و لغر گير"‬
‫‪",1162,9‬گر نرويد ز خاك هيچ انگور"‪",‬مستي عشق را مقرر گير"‬
‫‪",1162,10‬شيشه گر گر دگر نسازد جام"‪",‬جام مي عشق را ميسر گير"‬
‫‪",1162,11‬پاره روح را كند نقشي"‪",‬گويدت دلبر مصور گير"‬
‫‪",1162,12‬توبه كردم دگر نخواهم گفت"‪",‬توبه مست را مزور گير"‬
‫‪",1162,13‬عاشق و مست و آنگهي توبه"‪",‬ترك سالوس آن فسونگر گير"‬
‫‪",1163,1‬عار بادا جهانيان را عار"‪",‬از دو سه ماده ابله طرار"‬
‫‪",1163,2‬شكلك زاهدان ولي ز درون"‪",‬ليس في الدار سيدي ديار"‬
‫‪",1163,3‬به دو پول سياه بتوان يافت"‪",‬زين چنين خربطان دو سه خروار"‬
‫‪",1164,1‬خلق را زير گنبد دوار"‪",‬چشمها كور و ديدني بسيار"‬
‫‪",1164,2‬جور او كش از آنك شورش دل"‪",‬نور چشمست يا اولوالبصار"‬
‫‪",1164,3‬بر دو ديده نهم غمت كين درد"‪",‬داروي خاص خسرويست به بار"‬
‫‪",1164,4‬باغ جان خوش ز سنگ بارانست"‪",‬ما نخواهيم قطره سنگ ببار"‬
‫‪",1164,5‬شمس تبريز گوهر عشقست"‪",‬گوهر عشق را تو خوار مدار"‬
‫‪",1165,1‬مير خرابات تويي اي نگار"‪",‬وز تو خرابات چنين بي قرار"‬
‫‪",1165,2‬جمله خرابات خراب تواند"‪",‬جمله اسرار ز تست آشكار"‬
‫‪",1165,3‬جان خراباتي و عمر عزيز"‪",‬هين كه بشد عمر چنين هوشيار"‬
‫‪",1165,4‬جان و جهان جان مرا دست گير"‪",‬چشم جهان حرف مرا گوش‬
‫دار"‬
‫‪",1165,5‬خاك كفت چشم مرا توتياست"‪",‬وعده تو گوش مرا گوش وار"‬
‫‪",1165,6‬خمر كهن بر سر عشاق ريز"‪",‬صورت نو در دل مستان نگار"‬
‫‪",1165,7‬ساغر بازيچه فاني ببر"‪",‬ساغر مردانه ما را بيار"‬
‫‪",1165,8‬آتش مي بر سر پرهيز ريز"‪",‬واي بر آن زاهد پرهيزكار"‬
‫‪",1165,9‬حق چو شراب ازلي در دهد"‪",‬مرد خورد باده حق مردوار"‬
‫‪",1165,10‬پرورش جان به سقاهم بود"‪",‬از مي و از ساغر پروردگار"‬
‫‪",1166,1‬چند ازين راه نو روزگار"‪",‬پرده آن يار قديمي بيار"‬
‫‪",1166,2‬آتش فرعون بكش ز آب بحر"‪",‬مفرش نمرود به آتش سپار"‬
‫‪",1166,3‬چرخ فلك را به خدايي مگير"‪",‬انجم و مه را مشناس اختيار"‬
‫‪",1166,4‬شمس و شموسي كه سر آخر شدست"‪",‬چون خر لنگست در‬
‫آن مستدار"‬
‫‪",1166,5‬باد چو راكع شد و خود را شناخت"‪",‬نيست در آخر چو خسان بي‬
‫مدار"‬
‫‪",1166,6‬چشم دران باد نهادست خس"‪",‬كو كشدش جانب هر دشت و‬
‫غار"‬
‫‪",1166,7‬خيره در آن آب بماندست سنگ"‪",‬كوش بغلطاند در سيل بار"‬
‫‪",1166,8‬گر بد و نيكيم تو از ما مگير"‪",‬ما همه چنگيم و دل ما چو تار"‬
‫‪",1166,9‬گاه يكي نغمه تر مي نواز"‪",‬گاه ز تر بگذر و رو خشك آر"‬
‫‪",1166,10‬گر ننوازي دل اين چنگ را"‪",‬بس بود اينش كه نهي بر كنار"‬
‫‪",1166,11‬نور علي نور چو بنوازيش"‪",‬باده خوش و خاصه به فصل بهار"‬
‫‪",1166,12‬در كف عشقست مهار همه"‪",‬اشتر مستيم درين زير بار"‬
‫‪",1166,13‬گاه چو شيري متمثل شود"‪",‬تا برمد خلق ازو چون شكار"‬
‫‪",1166,14‬گاه چو آبي متشكل شود"‪",‬خلق رود تشنه بدو جان سپار"‬
‫‪",1167,1‬مست توام نه از مي و نه از كو كنار"‪",‬وقت كنارست بيا گو‬
‫كنار"‬
‫‪",1167,2‬برجه مستانه كناري بگير"‪",‬چون شجر و باد به وقت بهار"‬
‫‪",1167,3‬شاخ تر از باد كناري چو يافت"‪",‬رقص درآمد چو من بي قرار"‬
‫‪",1167,4‬اين خبر افتاد به خوبان غيب"‪",‬تا برسيدند هزاران نگار"‬
‫‪",1170,9‬هر يك مشهور بخواهندگي"‪",‬خلق ز بس كديه شان برحذر"‬
‫‪",1170,10‬بود لحاف شبشان ماهتاب"‪",‬روز طواف همشان در بدر"‬
‫‪",1170,11‬گر بكنم قصه ز ادبيرشان"‪",‬درد دل افزايد با درد سر"‬
‫‪",1170,12‬شاه كريمي برسيد از شكار"‪",‬شد سوي آن خانه ز گرد سفر"‬
‫‪",1170,13‬در بزد از تشنگي و آب خواست"‪",‬آمد از آن خانه يتيمي بدر"‬
‫‪",1170,14‬گفت كه هست آب ولي كوزه نيست"‪",‬آب يتيمان بود از چشم‬
‫تر"‬
‫‪",1170,15‬شاه درين بود كه لشكر رسيد"‪",‬همچو ستاره همه گرد قمر"‬
‫‪",1170,16‬گفت براي دل من هر يكي"‪",‬در حق اين قوم ببخشيد زر"‬
‫‪",1170,17‬گنج شد آن خانه ز اقبال شاه"‪",‬روشن و آراسته زير و زبر"‬
‫‪",1170,18‬ولوله و آوازه به شهر اوفتاد"‪",‬شهر به نظاره پي يكدگر"‬
‫‪",1170,19‬گفت يكي كاخر اي مفلسان"‪",‬كشت به يك روز نيايد ببر"‬
‫‪",1170,20‬حال شما دي همگان ديده اند"‪",‬كن فيكون كس نشود بخت ور"‬
‫‪",1170,21‬ور بشود بخت ور آخر چنين"‪",‬كي شود او همچو فلك مشتهر"‬
‫‪",1170,22‬گفت كريمي سوي بر ما گذشت"‪",‬كرد درين خانه به رحمت‬
‫نظر"‬
‫‪",1170,23‬قصه درازست و اشارت بس است"‪",‬ديده فزون دار و سخن‬
‫مختصر"‬
‫‪",1171,1‬در بگشا كامد خامي دگر"‪",‬پيش كشي كن دو سه جامي دگر"‬
‫‪",1171,2‬هين كه رسيديم به نزديك ده"‪",‬همره ما شو دو سه گامي دگر"‬
‫‪",1171,3‬هين هله چوني تو ز راه دراز"‪",‬هر قدمي غصه و دامي دگر"‬
‫‪",1171,4‬غصه كجا دارد كان عسل"‪",‬اي كه ترا سيصد نامي دگر"‬
‫‪",1171,5‬بسته بدي تو در و بام سرا"‪",‬آمدت آن حكم ز بامي دگر"‬
‫‪",1171,6‬گر بسنام سر گردون روي"‪",‬بر تو قضا راست سنامي دگر"‬
‫‪",1171,7‬اي ز تو صد كام دلم يافته"‪",‬مي طلبد دل ز تو كامي دگر"‬
‫‪",1171,8‬اي رخ و رخسار تو رومي دگر"‪",‬اي سر زلفين تو شامي دگر"‬
‫‪",1171,9‬سوي چنان روم و چنان شام رو"‪",‬تا ببري دولت رامي دگر"‬
‫‪",1171,10‬لطف تو عام آمد چون آفتاب"‪",‬گير مرا نيز تو عامي دگر"‬
‫‪",1171,11‬هر سحري سر نهدت آفتاب"‪",‬گويد بپذير غلمي دگر"‬
‫‪",1171,12‬بر تو و بر گرد تو هر كس كه هست"‪",‬دمبدم از عرش سلمي‬
‫دگر"‬
‫‪",1171,13‬بي سخني ره رو راه ترا"‪",‬در غم و شاديست پيامي دگر"‬
‫‪",1171,14‬اين غم و شادي چو زمام دلند"‪",‬ناقه حق راست زمامي دگر"‬
‫‪",1171,15‬شاد زماني كه ببندم دهن"‪",‬بشنوم از روح كلمي دگر"‬
‫‪",1171,16‬رخت ازين سوي بدان سو كشم"‪",‬بنگرم آنسوي نظامي دگر"‬
‫‪",1171,17‬عيش جهان گردد بر من حرام"‪",‬بينم من بيت حرامي دگر"‬
‫‪",1152,8‬هواي تو چو بهارست و دل ز تست چو باغ"‪",‬كه باغ مي نشود از‬
‫دم بهاري سير"‬
‫‪",1152,9‬چو شرمسارم از احسان شمس تبريزي"‪",‬كه جان مباد ازين‬
‫شرم و شرمساري سير"‬
‫‪",1153,1‬مه تو يار ندارد جز او تو يار مگير"‪",‬رخش كنار ندارد ازو كنار‬
‫مگير"‬
‫‪",1153,2‬جهان شكارگهي دان ز هر طرف صيدي"‪",‬درآ چو شير بجز شير‬
‫نر شكار مگير"‬
‫‪",1153,3‬هواي نفس مهارست و خلق چون شتران"‪",‬بغير آن شتر مست‬
‫را مهار مگير"‬
‫‪",1153,4‬وجود جمله غبارست تابش از مه ماست"‪",‬به ماه پشت ميار و‬
‫ره غبار مگير"‬
‫‪",1153,5‬بران ز پيش جهان را كه مار گنج تو است"‪",‬تواش به حسن چو‬
‫طاوس گير و مار مگير"‬
‫‪",1153,6‬چو خلق بر كف دستت نهند چون سيماب"‪",‬ز عشق بر كف‬
‫سيماب شو قرار مگير"‬
‫‪",1153,7‬به حس دست بدان ارچه چشم تو بستست"‪",‬ز گلشن ازلي گل‬
‫به چين و خار مگير"‬
‫‪",1153,8‬به بوي آن گل بگشاد ديده يعقوب"‪",‬نسيم يوسف ما را ز كرته‬
‫خوار مگير"‬
‫‪",1153,9‬كيست يوسف جان شاه شمس تبريزي"‪",‬بغير حضرت او را تو‬
‫اعتبار مگير"‬
‫‪",1154,1‬چو در رسيد ز تبريز شمس دين چو قمر"‪",‬ببست شمس و قمر‬
‫پيش بندگيش كمر"‬
‫‪",1154,2‬چو روي انور او گشت ديده ديده"‪",‬مقام ديدن حق يافت ديده‬
‫هاي بشر"‬
‫‪",1154,3‬فرشته نعره زنان پيش او چو چاوشان"‪",‬فلك سجود كنان پيش‬
‫او به چشم و به سر"‬
‫‪",1154,4‬به چشم نفس نشد روي ماه او ديدن"‪",‬كه نفس مي نگشايد به‬
‫سوي شاه نظر"‬
‫‪",1154,5‬كه لعل آن مه خاصيت زمرد داشت"‪",‬از آن ببست ازو اژدهاي‬
‫نفس به صبر"‬
‫‪",1154,6‬درخت هر كه بدو سر كشيد جان نبرد"‪",‬زارهاي فنا و ز زخمهاي‬
‫تبر"‬
‫‪",1154,7‬كنون كه ماه نهان شد ز ابر اين هجران"‪",‬ز ابرهاي دو ديده فرو‬
‫دويد مطر"‬
‫‪",1154,8‬ز قطرهاي دو ديده زمين شدي سر سبز"‪",‬اگر نه قطره‬
‫برآميختي به خون جگر"‬
‫‪",1154,9‬جگر چو آلت رحمست رحم ازو خيزد"‪",‬ازين سبب مدد ديده ها‬
‫بكرد مگر"‬
‫‪",1154,10‬ز عشق جمله اجزاي خانه باخبرند"‪",‬چو كدخداي بود از جمال‬
‫شه مخبر"‬
‫‪",1154,11‬تو طالب خبري كم نشين به بي خبران"‪",‬گروه بي خبران را به‬
‫هيچ سگ مشمر"‬
‫‪",1154,12‬كه جفت مرده ترا مرده شوي گرداند"‪",‬كه شوي مرده بود خود‬
‫ز مرده شوي بتر"‬
‫‪",1154,13‬به چشم درد به عيسي نگر اگر نگري"‪",‬سرك مپيچ بدان چشم‬
‫و در خرش منگر"‬
‫‪",1154,14‬چو همنشين شود انگور با خم سركه"‪",‬شراب او ترشي شد‬
‫حريف اوست كبر"‬
‫‪",1154,15‬به حيله حيله تو سوراخ كن خم ترشي"‪",‬برون گريز و برو سوي‬
‫بحر شهد و شكر"‬
‫‪",1157,13‬شمس تبريز را بشر بينند"‪",‬چون گشايند ديدها كفار"‬
‫‪",1158,1‬رحم بر يار كي كند هم يار"‪",‬آه بيمار كي شنود بيمار"‬
‫‪",1158,2‬اشكهاي بهار مشفق كو"‪",‬تا ز گل پر كنند دامن خار"‬
‫‪",1158,3‬اكثروا ذكر هادم اللذات"‪",‬بشنويد از خزان بي زنهار"‬
‫‪",1158,4‬غار جنت شود چو هست درو"‪",‬ثاني اثنين اذهما في الغار"‬
‫‪",1158,5‬ز آه عاشق فلك شكاف كند"‪",‬ناله عاشقان نباشد خوار"‬
‫‪",1158,6‬فلك از بهر عاشقان گردد"‪",‬بهر عشقست گنبد دوار"‬
‫‪",1158,7‬ني براي خباز و آهنگر"‪",‬ني براي دروگر و عطار"‬
‫‪",1158,8‬آسمان گرد عشق مي گردد"‪",‬خيز تا ما كنيم نيز دوار"‬
‫‪",1158,9‬بين كه لولك ما خلقت چه گفت"‪",‬كان عشق است احمد مختار"‬
‫‪",1158,10‬مدتي گرد عاشقي گرديم"‪",‬چند گرديم گرد اين مردار"‬
‫‪",1158,11‬چشم كو تا كه جانها بيند"‪",‬سر برون كرده از در و ديوار"‬
‫‪",1158,12‬در و ديوار نكته گويانند"‪",‬آتش و خاك و آب قصه گزار"‬
‫‪",1158,13‬چون ترازو چون گز و چو محك"‪",‬بي زبانند و قاضي بازار"‬
‫‪",1158,14‬عاشقا رو تو همچو چرخ بگرد"‪",‬خامش از گفت و جملگي‬
‫گفتار"‬
‫‪",1159,1‬عشق جانست عشق تو جانتر"‪",‬لطف درمان و از تو درمانتر"‬
‫‪",1159,2‬كافريهاي زلف كافر تو"‪",‬گشته ز ايمان جمله ايمانتر"‬
‫‪",1159,3‬جان سپردن به عشق آسانست"‪",‬وز پي عشق تست آسانتر"‬
‫‪",1159,4‬همه مهمان خوان لطف تواند"‪",‬ليك اين بنده زاده مهمانتر"‬
‫‪",1159,5‬بي تو هستند جمله بي سامان"‪",‬ليك من بي طريق و سامانتر"‬
‫‪",1159,6‬عشق تو كان دولت ابدست"‪",‬ليك وصل جمال تو كانتر"‬
‫‪",1159,7‬تيغ هندي هجر برانست"‪",‬ليك هندي عشق برانتر"‬
‫‪",1159,8‬هر دلي چار پره در پي تست"‪",‬دل ما صد پرست و پرانتر"‬
‫‪",1159,9‬ديدن تو به صد چو جان ارزان"‪",‬عوض نيم جانم ارزانتر"‬
‫‪",1159,10‬گرچه اين چرخ نيك گردانست"‪",‬چرخ افلك عشق گردانتر"‬
‫‪",1159,11‬همه ز افلك عشق در ترسند"‪",‬وان فلك در غم تو ترسانتر"‬
‫‪",1159,12‬شمس تبريز همتي مي دار"‪",‬تا شوم در تو من عجب دانتر"‬
‫‪",1160,1‬روي بنما به ما مكن مستور"‪",‬اي به هفت آسمان چو مه‬
‫مشهور"‬
‫‪",1160,2‬ما يكي جمع عاشقان ز هوس"‪",‬آمديم از سفر ز راهي دور"‬
‫‪",1160,3‬اي كه در عين جان خود داري"‪",‬صد هزاران بهشت و حور و‬
‫قصور"‬
‫‪",1160,4‬سر فرو كن ز بام و خوش بنگر"‪",‬جانب جمع عاشقي رنجور"‬
‫‪",1160,5‬ساقي صوفيان شرابي ده"‪",‬كان نه از خم بود نه از انگور"‬
‫‪",1167,5‬لله رخ افروخته از كه رسيد"‪",‬سنبله پا به گل از مرغزار"‬
‫‪",1167,6‬سوسن با تيغ و سمن با سپر"‪",‬سبزه پيادست و گل تر سوار"‬
‫‪",1167,7‬فندق و خشخاش به دست آمده"‪",‬نعنع و حلبو به لب جويبار"‬
‫‪",1167,8‬جدول هرگونه حويجي جدا"‪",‬تا مددي يابد از يار يار"‬
‫‪",1167,9‬كرده دكانها همه حلواييان"‪",‬پر شكر و فستق از بهر كار"‬
‫‪",1167,10‬ميوه فروشان همه با طبلها"‪",‬بر سر هر پشته فشانده ثمار"‬
‫‪",1167,11‬ليك ز گل گوي كه همرنگ اوست"‪",‬جمله ز بو گو كه پري است‬
‫يار"‬
‫‪",1167,12‬بلبل و قمري و دو صد نوع مرغ"‪",‬جانب باغ آمده قادم يزار"‬
‫‪",1167,13‬مي زندم نرگس چشمك خموش"‪",‬خطبه مرغان چمن گوش‬
‫دار"‬
‫‪",1168,1‬جان خراباتي و عمر بهار"‪",‬هين كه بشد عمر چنين هوشيار"‬
‫‪",1168,2‬جان و جهان جان مرا دست گير"‪",‬چشم جهان حرف مرا گوش‬
‫دار"‬
‫‪",1168,3‬صورت دل آمد و پيشم نشست"‪",‬بسته سر و خسته و بيماروار"‬
‫‪",1168,4‬دست مرا بر سر خود مي نهاد"‪",‬كاي به غم دوست مرا دست‬
‫يار"‬
‫‪",1168,5‬درد سرم نيست ز صفرا و تب"‪",‬از مي عشقست سرم پر‬
‫خمار"‬
‫‪",1168,6‬اين همه شيوه ست مرادش توي"‪",‬اي شكرت كرده دلم را‬
‫شكار"‬
‫‪",1168,7‬جان من از ناله چو طنبور شد"‪",‬حال دلم بشنو از آواز تار"‬
‫‪",1169,1‬هست كسي صافي و زيبا نظر"‪",‬تا بكند جانب بال نظر"‬
‫‪",1169,2‬هست كسي پاك ازين آب و گل"‪",‬تا بكند جانب دريا نظر"‬
‫‪",1169,3‬پا بنهد بر كمر كوه قاف"‪",‬تا بزند بر پر عنقا نظر"‬
‫‪",1169,4‬تا كه نظر مست شود ز آفتاب"‪",‬تا بشود بي سر و بي پا نظر"‬
‫‪",1169,5‬هست كسي را مدد از نور عشق"‪",‬تا فتدش جمله بدانجا نظر"‬
‫‪",1169,6‬آب هم از آب مصفا شود"‪",‬هم ز نظر يابد بينا نظر"‬
‫‪",1169,7‬جمله نظر شو كه به درگاه حق"‪",‬راه نيابد مگر النظر"‬
‫‪",1170,1‬رحم كن ار زخم شوم سر بسر"‪",‬مرهم صبرم ده و رنجم ببر"‬
‫‪",1170,2‬ور همه در زهر دهي غوطه ام"‪",‬زهر مرا غوطه ده اندر شكر"‬
‫‪",1170,3‬بحر اگر تلخ بود همچو زهر"‪",‬هست صدف عصمت جان گهر"‬
‫‪",1170,4‬ابر ترش رو كه غم انگيز شد"‪",‬مژده تو داديش ز رزق و مطر"‬
‫‪",1170,5‬مادر اگرچه كه همه رحمتست"‪",‬رحمت حق بين تو ز قهر پدر"‬
‫‪",1170,6‬سرمه نو بايد در چشم دل"‪",‬ورنه چه داند ره سرمه بصر"‬
‫‪",1170,7‬بود به بصره به يكي كو خراب"‪",‬خانه درويش به عهد عمر"‬
‫‪",1170,8‬مفلس و مسكين بد و صاحب عيال"‪",‬جمله آن خانه يك از يك‬
‫بتر"‬
‫‪",1171,18‬طرفه كچون خنب تنم بشكند"‪",‬يابد اين باده قوامي دگر"‬
‫‪",1171,19‬توبه مكن زين كه شدم ناتمام"‪",‬بعد شدن هست تمامي دگر"‬
‫‪",1171,20‬بس كنم اي دوست تو خود گفته گير"‪",‬يك دو سه ميم و دو سه‬
‫لمي دگر"‬
‫‪",1172,1‬جا الربيع والبطر زال الشتا و الخطر"‪",‬من فضل رب عنده كل‬
‫الخطايا تغتفر"‬
‫‪",1172,2‬آمد ترش رويي دگر يا زمهريرست او مگر"‪",‬بر ريز جامي بر‬
‫سرش اي ساقي همچون شكر"‬
‫‪",1172,3‬اوحي اليكم ربكم انا غفرنا ذنبكم"‪",‬و ارضوا بما يقضي لكم ان‬
‫الرضا خيرالسير"‬
‫‪",1172,4‬يا مي دهش از بلبله يا خود براهش كن هله"‪",‬زيرا ميان گلرخان‬
‫خوش نيست عفريت اي پسر"‬
‫‪",1172,5‬و قايل يقول لي انا علمنا بره"‪",‬فاحك لدينا سره ل تشتغل فيما‬
‫اشتهر"‬
‫‪",1172,6‬درده مي پيغامبري تاخر نماند در خري"‪",‬خر را برويد در زمان از‬
‫باده عيسي دو پر"‬
‫‪",1172,7‬السرفيك يافتي ل تلتمس فيما اتي"‪",‬من ليس سر عنده لم ينتفع‬
‫مما ظهر"‬
‫‪",1172,8‬در مجلس مستان دل هشيار اگر آيد مهل"‪",‬داني كه مستان را‬
‫بود در حال مستي خير و شر"‬
‫‪",1172,9‬انظر الي اهل الردي كم عاينوا نورالهدي"‪",‬لم ترتفع استارهم‬
‫من بعد ما انشق القمر"‬
‫‪",1172,10‬اي پاسبان بر در نشين در مجلس ما ره مده"‪",‬جز عاشقي‬
‫آتش دلي كايد ازو بوي جگر"‬
‫‪",1172,11‬يا ربنا رب المنن ان انت لم ترحم فمن"‪",‬منك الهدي منك‬
‫الردي ما غير ذا الغرر"‬
‫‪",1172,12‬جز عاشقي عاشق كني مستي لطيفي روشني"‪",‬نشناسد از‬
‫مستي خود او سر كله را از كمر"‬
‫‪",1172,13‬يا شوق اين العافيه كي اضطفر بالقافيه"‪",‬عندي صفات صافيه‬
‫في جنبها نطقي كدر"‬
‫‪",1172,14‬گر دست خواهي پا نهد ور پاي خواهي سر نهد"‪",‬ور بيل خواهي‬
‫عاريت بر جاي بيل آرد تبر"‬
‫‪",1172,15‬ان كان نطقي مدرسي قد ظل عشقي مخرسي"‪",‬والعشق‬
‫قرن غالب فينا و سلطان الظفر"‬
‫‪",1172,16‬اي خواجه من آغشته ام بي شرم و بي دل گشته ام"‪",‬اسپر‬
‫سلمت نيستم در پيش تيغم چون سپر"‬
‫‪",1172,17‬سركتيم لفظه سيف حسيم لحظه"‪",‬شمس الضحي ل نختفي ال‬
‫بسحار سحر"‬
‫‪",1172,18‬خواهم يكي گوينده اي مستي خرابي زنده اي"‪",‬كاتش به خواب‬
‫اندر زند وين پرده گويد تا سحر"‬
‫‪",1172,19‬يا ساحرا ابصارنا بالغت في اسحارنا"‪",‬فارفق بنا اودارنا انا‬
‫حبسنا في السفر"‬
‫‪",1172,20‬اندر تن من گر رگي هشيار يابي بر درش"‪",‬چون شير گير او‬
‫نشد او را درين ره سگ شمر"‬
‫‪",1172,21‬يا قوم موسي اننا في التيه تهنا مثلكم"‪",‬كيف اهتديتم فاخبرو ال‬
‫تكتمو اعنا الخبر"‬
‫‪",1174,3‬قرين شاه باشد آن سگي كو"‪",‬براي شاه جويد كبك و كفتار"‬
‫‪",1174,4‬خصو صا آن سگي كورا بهمت"‪",‬نباشد صيد او جز شاه مختار"‬
‫‪",1174,5‬ببوسد خاك پايش شير گردون"‪",‬بدان لب كه نياليد به مردار"‬
‫‪",1174,6‬دمي و مي خور مي گو به نوبت"‪",‬مده خود را بگفت و گو‬
‫بيكبار"‬
‫‪",1174,7‬نه آن مطرب كه در مجلس نشيند"‪",‬گهي نوشد گهي كوشد به‬
‫مزمار"‬
‫‪",1174,8‬ملولن باز جنبيدن گرفتند"‪",‬همي جنگند و مي لنگند ناچار"‬
‫‪",1174,9‬بجنبان گوشه زنجير خود را"‪",‬رگ ديوانگيشان را بيفشار"‬
‫‪",1174,10‬ملول جمله عالم تازه گردد"‪",‬چو خندان اندر آيد يار بي يار"‬
‫‪",1174,11‬الفت السكر ادركني باسكار"‪",‬ايا جاري ايا جاري ايا جار"‬
‫‪",1174,12‬ول تسق بكاسات صغار"‪",‬فهذا يوم احسان و ايثار"‬
‫‪",1174,13‬و قاتل في سبيل الجود بخل"‪",‬ليبقي منك منهاج و آثار"‬
‫‪",1174,14‬فقل انا صببنا الما صبا"‪",‬و نحن الما لما و ل نار"‬
‫‪",1174,15‬و سيمائي شهيد لي باني"‪",‬قضيت عندهم في العشق اوطار"‬
‫‪",1174,16‬و طيبوا و اسكروا قومي فاني"‪",‬كريم في كروم العصر عصار"‬
‫‪",1174,17‬جنون في جنون في جنون"‪",‬تخفف عنك اثقال و اوزار"‬
‫‪",1175,1‬انجير فروش را چه بهتر"‪",‬انجير فروشي اي برادر"‬
‫‪",1175,2‬يا ساقي عشقنا تذكر"‪",‬فالعيش بل نداك ابتر"‬
‫‪",1175,3‬ما را سر صنعت و دكان نيست"‪",‬اي ساقي جان كجاست ساغر"‬
‫‪",1175,4‬ل تتركنا سدي صحايا"‪",‬الخير ينال ل يوخر"‬
‫‪",1175,5‬كم جوي وفا عتاب كم كن"‪",‬اي زنده كن هزار مضطر"‬
‫‪",1175,6‬الحنطه حيث كان حنطه"‪",‬اد كان كذاك يوم بيدر"‬
‫‪",1175,7‬چون پيشه مرد زرگري شد"‪",‬هر شهر كه رفت كيست زرگر"‬
‫‪",1175,8‬ابرارك يشربون خمرا"‪",‬في ظل سخايك المخير"‬
‫‪",1175,9‬خود دل دهدت كه برنهي بار"‪",‬بر مركب پشت ريش لغر"‬
‫‪",1175,10‬من كاسك للثري نصيب"‪",‬ولارض بذاك صار اخضر"‬
‫‪",1175,11‬بگذار كه مي چرد ضعيفي"‪",‬در روضه رحمتت محرر"‬
‫‪",1175,12‬يا ساقي هات ل تقصر"‪",‬يا طول حياتنا المقصر"‬
‫‪",1175,13‬در سايه دوست چون بود جان"‪",‬همچون ماهي ميان كوثر"‬
‫‪",1175,14‬طهر خطراتنا و طيب"‪",‬من كأس مدامك المطهر"‬
‫‪",1175,15‬ما را بمران وگر براني"‪",‬هم بر تو تنيم چون كبوتر"‬
‫‪",1175,16‬والفجر لذي ليال عشر"‪",‬من نهر رحيقك المفجر"‬
‫‪",1175,17‬آمد عثمان شهاب دين هين"‪",‬وا گو غزل مرا مكرر"‬
‫‪",1176,1‬انتم الشمس والقمر منكم السمع والبصر"‪",‬نظر القلب فيكم‬
‫بكم ينجلي النظر"‬
‫‪",1178,1‬جا الربيع و البطر زال الشتا و الخطر"‪",‬من فضل رب عنده كل‬
‫الخطا يا تغتفر"‬
‫‪",1178,2‬اوحي اليكم ربكم انا غفرنا ذنبكم"‪",‬فارضوا بما يقضي لكم ان‬
‫الرضا خير السير"‬
‫‪",1178,3‬كم قايلين في الخفا انا علمنا بره"‪",‬فاحك لدينا سره ل تشتغل‬
‫فيما اشتهر"‬
‫‪",1178,4‬السر فيك يا فتي ل تلتمس ممن اتي"‪",‬من ليس سر عنده لم‬
‫ينتفع مماظهر"‬
‫‪",1178,5‬انظر الي اهل الردي كم عاينوا نورالهدي"‪",‬لم ترتفع استارهم‬
‫من بعد ما انشق القمر"‬
‫‪",1178,6‬يا ربنا رب المنن ان انت لم ترحم فمن"‪",‬منك الهدي منك الردي‬
‫ماغير ذا الغرر"‬
‫‪",1178,7‬يا شوق اين العافيه كي اضطفر بالقافيه"‪",‬عندي صفات صافيه‬
‫في جنبها نطقي كدر"‬
‫‪",1178,8‬ان كان نطقي مدرسي قد ظل عشقي مخرسي"‪",‬والعشق قرن‬
‫غالب فينا و سلطان الظفر"‬
‫‪",1178,9‬سر كتيم لفظه سيف جسيم لحظه"‪",‬شمس الضحي ل تختفي‬
‫البسحار سحر"‬
‫‪",1178,10‬يا ساحرا ابصارنا بالغت في اسحارنا"‪",‬فارفق بنا اودارنا انا‬
‫حضرنا في السفر"‬
‫‪",1178,11‬يا قوم موسي اننا في التيه تهنا مثلكم"‪",‬كيف اهتديتم فاخبرو‬
‫التكتموا عناالخبر"‬
‫‪",1178,12‬ان عوقوا ترحالنا فالمن والسلوي لنا"‪",‬اصلحت ربي بالنا طاب‬
‫السفر طاب الحضر"‬
‫‪",1178,13‬ان الهوي قد غرنا من بعد ما قد سرنا"‪",‬فاكشف به لطف ضرنا‬
‫قال النبي ل ضرر"‬
‫‪",1178,14‬قالوا ندبر شأنكم نفتح لكم آذانكم"‪",‬نرفع لكم اركانكم انتم‬
‫مصابيح البشر"‬
‫‪",1178,15‬هاكم معاريج اللقا فيها تداريج البقا"‪",‬انعم به من مستقي اكرم‬
‫به من مستقر"‬
‫‪",1178,16‬العيش حقا عيشكم والموت حقا موتكم"‪",‬والدين والدنيا لكم‬
‫هذا جزا من شكر"‬
‫‪",1178,17‬اسكت فلتكثر اخي ان طلت تكثر ترتخي"‪",‬الحيل في ريح‬
‫الهوي فاحفظه كللوزر"‬
‫‪",1179,1‬غره وجه سلبت قلب جميع البشر"‪",‬ضا بها اذ ظهرت باطن ليل‬
‫كدر"‬
‫‪",1179,2‬اني وجدت امرأه اوصفه تملكهم"‪",‬او قمرا محتجبا تحت حجاب‬
‫الفكر"‬
‫‪",1179,3‬داخله خارجه شارقه بارقه"‪",‬صورتها كالبشر خلقتها من شرر"‬
‫‪",1179,4‬حين نأت تنقصني حين دنت ترقصني"‪",‬كادسنا برقتها يذهب نور‬
‫البصر"‬
‫‪",1179,5‬قامتها عاليه قيمتها غاليه"‪",‬غمزتها ساحره ريقتها من سكر"‬
‫‪",1179,6‬هدهدها من سبأ اتحفنا من نبأ"‪",‬منديها اخبرني غيبني كالخبر"‬
‫‪",1179,7‬قلت لروح القدس ما هي قل لي عجبا"‪",‬قال اما تعرفها تلك ل‬
‫حدي الكبر"‬
‫‪",1180,1‬سيدي اني كليل انت في زي النهار"‪",‬اشتكي من طول ليلي‬
‫الفرار اين الفرار"‬
‫‪",1183,6‬خمش آن شير شيران نور معنيست"‪",‬پنيري شد به حرف از‬
‫حاجت يوز"‬
‫‪",1184,1‬بيا با تو مرا كارست امروز"‪",‬مرا سوداي گلزارست امروز"‬
‫‪",1184,2‬بيا دلدار من دلداريي كن"‪",‬كه روز لطف و ايثارست امروز"‬
‫‪",1184,3‬دل من جامها را مي دراند"‪",‬كه روز وصل دلدارست امروز"‬
‫‪",1184,4‬بخندان جان ما را از جمالي"‪",‬كه بر گلبرگ و گلنارست امروز"‬
‫‪",1184,5‬چرا جانها بر آن لب مست گشتند"‪",‬كه آنجا نقل بسيارست‬
‫امروز"‬
‫‪",1184,6‬نواي طوطيان آفاق پر شد"‪",‬كه شكرها به خروارست امروز"‬
‫‪",1185,1‬چنان مستم چنان مستم من امروز"‪",‬كه از چنبر برون جستم من‬
‫امروز"‬
‫‪",1185,2‬چنان چيزي كه در خاطر نيايد"‪",‬چنانستم چنانستم من امروز"‬
‫‪",1185,3‬بجان با آسمان عشق رفتم"‪",‬به صورت گر درين پستم من‬
‫امروز"‬
‫‪",1185,4‬گرفتم گوش عقل و گفتم اي عقل"‪",‬برون رو كز تو وارستم من‬
‫امروز"‬
‫‪",1185,5‬بشوي اي عقل دست خويش از من"‪",‬كه در مجنون بپيوستم من‬
‫امروز"‬
‫‪",1185,6‬به دستم داد آن يوسف ترنجي"‪",‬كه هر دو دست خود خستم من‬
‫امروز"‬
‫‪",1185,7‬چنانم كرد آن ابريق پر مي"‪",‬كه چندين خنب بشكستم من‬
‫امروز"‬
‫‪",1185,8‬نمي دانم كجايم ليك فرخ"‪",‬مقامي كندرو هستم من امروز"‬
‫‪",1185,9‬بيامد بر درم اقبال نازان"‪",‬ز مستي در برو بستم من امروز"‬
‫‪",1185,10‬چو واگشت او پي او مي دويدم"‪",‬دمي از پاي ننشستم من‬
‫امروز"‬
‫‪",1185,11‬چو نحن اقربم معلوم آمد"‪",‬دگر خود را بنپرستم من امروز"‬
‫‪",1185,12‬مبند آن زلف شمس الدين تبريز"‪",‬كچون ماهي درين شستم‬
‫من امروز"‬
‫‪",1186,1‬چنان مستم چنان مستم من امروز"‪",‬كه پيروزه نمي دانم ز‬
‫پيروز"‬
‫‪",1186,2‬بهر ره راهبر هشيار بايد"‪",‬درين ره نيست جز مجنون قلوز"‬
‫‪",1186,3‬اگر زنده ست آن مجنون بياگو"‪",‬ز من مجنوني نادر بياموز"‬
‫‪",1186,4‬اگر خواهي كه تو ديوانه گردي"‪",‬مثال نقش من بر جامه بردوز"‬
‫‪",1186,5‬خليل آن روز با آتش همي گفت"‪",‬اگر مويي ز من باقيست در‬
‫سوز"‬
‫‪",1186,6‬بدو مي گفت آن آتش كه اي شه"‪",‬به پيشت من بميرم تو‬
‫برافروز"‬
‫‪",1186,7‬بهشت و دوزخ آمد دو غلمت"‪",‬تو از غير خدا محفوظ و محروز"‬
‫‪",1186,8‬پياپي مي ستان از حق شرابي"‪",‬ندارد غير عاشق اندر آن پوز"‬
‫‪",1186,9‬بده صحت به بيماران عالم"‪",‬كه در صحت نه معلومي نه‬
‫مهموز"‬
‫‪",1186,10‬چو نا گفته به پيش روح پيداست"‪",‬چو پوشيده شود بر روح‬
‫مرموز"‬
‫‪",1186,11‬خمش كن از خصال شمس تبريز"‪",‬همان بهتر كه باشد گنج‬
‫مكنوز"‬
‫‪",1187,1‬درين سرما سر ما داري امروز"‪",‬دل عيش و تماشا داري امروز"‬
‫‪",1187,2‬ميفكن نوبت عشرت به فردا"‪",‬چو آسايش مهيا داري امروز"‬
‫‪",1187,3‬بگستر بر سر ما سايه خود"‪",‬كه خورشيدانه سيما داري امروز"‬
‫‪",1187,4‬درين خمخانه ما را ميهمان كن"‪",‬بدان همسايه كانجا داري‬
‫امروز"‬
‫‪",1187,5‬نقاب از روي سرخ او فرو كش"‪",‬كه در پرده حميرا داري‬
‫امروز"‬
‫‪",1187,6‬در اشكن كشتي انديشه ها را"‪",‬كه كفي همچو دريا داري امروز"‬
‫‪",1187,7‬سري از عين و شين و قاف برزن"‪",‬كه صد اسم و مسما داري‬
‫امروز"‬
‫‪",1187,8‬خمش باش و مدم در ناي منطق"‪",‬كه مصر و نيشكرها داري‬
‫امروز"‬
‫‪",1188,1‬ال اي شمع گريان گرم مي سوز"‪",‬خلص شمع نزديكست شد‬
‫روز"‬
‫‪",1188,2‬خلص شمعها شمعي برآمد"‪",‬كه بر زنگي ظلمتهاست پيروز"‬
‫‪",1188,3‬نهان شد ظلم و ظلمتها ز خورشيد"‪",‬نهان گردد الف چون گشت‬
‫مهموز"‬
‫‪",1188,4‬شنو از شمس تأويلت و تعبير"‪",‬چو اندر خواب بشنيدي تو‬
‫مرموز"‬
‫‪",1188,5‬چنين باشد بيان نور ناطق"‪",‬نه لب باشد نه آواز و نه پدفوز"‬
‫‪",1188,6‬چو مه از ابر تن بيرون رو اي دوست"‪",‬هزار اكسير از خورشيد‬
‫آموز"‬
‫‪",1188,7‬پي خورشيد بهر اين دوانست"‪",‬هلل و بدر صبح و شام چون‬
‫يوز"‬
‫‪",1188,8‬چو ديدي پرده سوزيهاي خورشيد"‪",‬دهان از پرده دريدن فرو‬
‫دوز"‬
‫‪",1188,9‬خمش آن شير شيران نور معنيست"‪",‬پنيري شد به حرف از‬
‫حاجت يوز"‬
‫‪",1189,1‬درين سرما سر ما داري امروز"‪",‬سر عيش و تماشا داري‬
‫امروز"‬
‫‪",1189,2‬تويي خورشيد و ما پيشت چو ذره"‪",‬كه ما را بي سر و پا داري‬
‫امروز"‬
‫‪",1189,3‬بچارم آسمان پهلوي خورشيد"‪",‬تو ما را چون مسيحا داري‬
‫امروز"‬
‫‪",1189,4‬دل از سنگ صد چشمه روان كن"‪",‬كه احسان موفا داري امروز"‬
‫‪",1189,5‬تراشيدي ز رحمت نردباني"‪",‬كه عزم كوچ بال داري امروز"‬
‫‪",1189,6‬زهي دعوت زهي مهماني زفت"‪",‬كه بر چرخ معل داري امروز"‬
‫‪",1189,7‬به پيش هر كسي ماهي بريان"‪",‬دران ماهي تو دريا داري امروز"‬
‫‪",1189,8‬درون ماهي دريا كي ديدست"‪",‬عجايبهاي زيبا داري امروز"‬
‫‪",1190,1‬اي خفته بياد يار برخيز"‪",‬مي آيد يار غار برخيز"‬
‫‪",1190,2‬زنهار ده خليق آمد"‪",‬برخيز تو زينهار برخيز"‬
‫‪",1190,3‬جان بخش هزار عيسي آمد"‪",‬اي مرده به مرگ يار برخيز"‬
‫‪",1190,4‬اي ساقي خوب بنده پرور"‪",‬از بهر دو سه خمار برخيز"‬
‫‪",1172,22‬آنها خراب و مست و خوش وينها غلم پنج و شش"‪",‬آنها جدا‬
‫وينها جدا آنها دگر وينها دگر"‬
‫‪",1172,23‬ان عوقوا ترحالنا فالمن والسلوي لنا"‪",‬اصلحت ربي بالنا طاب‬
‫السفر طاب الحضر"‬
‫‪",1172,24‬گفتن همه جنگ آورد در بوي و در رنگ آورد"‪",‬چون رافضي‬
‫جنگ افكند هر دم علي را با عمر"‬
‫‪",1172,25‬اسكت ول تكثراخي ان طلت تكثر ترتخي"‪",‬الحيل في ريح‬
‫الهوي فاحفظه كلل و زر"‬
‫‪",1172,26‬خامش كن و كوتاه كن نظاره آن ماه كن"‪",‬آن مه كچون بر ماه‬
‫زد از نورش انشق القمر"‬
‫‪",1172,27‬ان الهوي قد غرنا من بعد ما قد سرنا"‪",‬فاكشف به لطف ضرنا‬
‫قال النبي لضرر"‬
‫‪",1172,28‬اي مير مه روپوش كن اي جان عاشق جوش كن"‪",‬ما را چو‬
‫خود بيهوش كن بيهوش خوش در ما نگر"‬
‫‪",1172,29‬قالوا ندبر شانكم نفتح لكم آذانكم"‪",‬نرفع لكم اركانكم انتم‬
‫مصابيح البشر"‬
‫‪",1172,30‬ز اندازه بيرون خورده ام كاندازه را گم كرده ام"‪",‬شدوا يدي‬
‫شدوا فمي هذا دوا من سكر"‬
‫‪",1172,31‬هاكم معاريج اللقا فيها تداريج البقا"‪",‬انعم به من مستقي اكرم‬
‫به من مستقر"‬
‫‪",1172,32‬هين نيش ما را نوش كن افغان ما را گوش كن"‪",‬ما را چو خود‬
‫بيهوش كن بيهوش سوي ما نگر"‬
‫‪",1172,33‬العيش حقا عيشكم والموت حقا موتكم"‪",‬والدين والدنيا لكم‬
‫هذا جزا من شكر"‬
‫‪",1173,1‬بشنو خبر صادق از گفته پيغامبر"‪",‬اندر صفت مومن المومن‬
‫كالمزهر"‬
‫‪",1173,2‬جا الملك الكبر ما احسن ذاالمنظر"‪",‬حتي مل الدنيا بالعبهر‬
‫والعنبر"‬
‫‪",1173,3‬چون بربط شد مومن در ناله و در زاري"‪",‬بربط ز كجا نالد بي‬
‫زخمه زخم آور"‬
‫‪",1173,4‬جا الفرج العظم جا الفرج الكبر"‪",‬جا الكرم الدوم جا القمر‬
‫القمر"‬
‫‪",1173,5‬خو كرد دل بربط نشكيبد از آن زخمه"‪",‬اندر قوم مطرب مي‬
‫مالد رو و سر"‬
‫‪",1173,6‬الدوله عيشيه و القهوه عرشيه"‪",‬والمجلس منثور باللوز مع‬
‫السكر"‬
‫‪",1173,7‬اينك غزلي ديگر الخمس مع الخمسين"‪",‬زان پيش كه برخوانم‬
‫كه شانيك البتر"‬
‫‪",1173,8‬الرب هو الساقي و العيش به باقي"‪",‬والسعد هو الراقي يا خايف‬
‫لتحذر"‬
‫‪",1173,9‬الروح غد اسكري من قهو تنا الكبري"‪",‬وازينت الدنيا بالخضر‬
‫والحمر"‬
‫‪",1173,10‬خاموش شو و محرم مي خور مي جان هر دم"‪",‬در مجلس‬
‫رباني بي حلق و لب و ساغر"‬
‫‪",1174,1‬مرا مي گفت دوش آن يار عيار"‪",‬سگ عاشق به از شيران‬
‫هشيار"‬
‫‪",1174,2‬جهان پر شد مگر گوشت گرفتست"‪",‬سگ اصحاب كهف و‬
‫صاحب غار"‬
‫‪",1176,2‬قلتم الصبر اجمل صبر العبد ما انصبر"‪",‬نحن ابنا وقتنا رحم الله‬
‫من غبر"‬
‫‪",1176,3‬قدموا ساده الهوي قلت يا قوم ما الخبر"‪",‬خوفوني بفتنه و‬
‫اشاروا الي الحذر"‬
‫‪",1176,4‬قلت القتل في الهوي بركات بل ضرر"‪",‬جرد العشق سيفه بادروا‬
‫امه الفكر"‬
‫‪",1176,5‬ان من عاش بعد ذا ضيع الوقت و احتكر"‪",‬نفخوا في شبابه حمل‬
‫الريح بالشرر"‬
‫‪",1176,6‬مزج النار بالهوي ليس يبقي وليذر"‪",‬شببوا لي بنفخه يسكر‬
‫نفخه السحر"‬
‫‪",1176,7‬بر آن يار خوش نظر تو مگو هيچ از خبر"‪",‬چو خبر نيست‬
‫محرمش بر او باش بي خبر"‬
‫‪",1176,8‬دل من شد حجاب دل نظرم پرده نظر"‪",‬گفتم اي دوست غير تو‬
‫اگرم هست جان و سر"‬
‫‪",1176,9‬بزن از عشق گردنم بجوي مر مرا مخر"‪",‬گفت من چيز ديگرم‬
‫بجز اين صورت بشر"‬
‫‪",1176,10‬گفتمش روح خود تويي عجبا چيست آن دگر"‪",‬هله اي ناي‬
‫خوش نوا هله اي باد پرده در"‬
‫‪",1176,11‬برو از گوش سوي دل بنگر كيست مست تر"‪",‬بدر اين كيسهاي‬
‫ما تو بكوري كيسه گر"‬
‫‪",1176,12‬چه غمست ارزرم بشد كه ميي هست همچو زر"‪",‬عربي گر چو‬
‫خوش بود عجمي گو تو اي پسر"‬
‫‪",1177,1‬آفتابي برآمد از اسرار"‪",‬جامه شويي كنيم صوفي وار"‬
‫‪",1177,2‬تن ما خرقه ايست پر تضريب"‪",‬جان ما صوفييست معني دار"‬
‫‪",1177,3‬خرقه پر ز بند روزي چند"‪",‬جان و عشق است تا ابد بر كار"‬
‫‪",1177,4‬بسر تست شاه را سوگند"‪",‬با چنين سر چه مي كني دستار"‬
‫‪",1177,5‬چون رخ تست ماه را قبله"‪",‬با چنين رخ چه مي كني گلزار"‬
‫‪",1177,6‬تو بها كرده بودي اي نادان"‪",‬گشته بودي ز عاشقي بيزار"‬
‫‪",1177,7‬عشق ناگه جمال خود بنمود"‪",‬توبه سودت نكرد و استغفار"‬
‫‪",1177,8‬اين جهان همچو موم رنگارنگ"‪",‬عشق چون آتشي عظيم شرار"‬
‫‪",1177,9‬موم و آتش چو گشت همسايه"‪",‬نقش و رنگش فنا شود ناچار"‬
‫‪",1177,10‬گر بگويم دگر فنا گردي"‪",‬ور نگويم نمي گذارد يار"‬
‫‪",1177,11‬جنه الروح عشق خالقها"‪",‬منه تجري جميعه النهار"‬
‫‪",1177,12‬منه تصفر خضره الوراق"‪",‬منه تخضر اغصن الشجار"‬
‫‪",1177,13‬منه تحمر و جنه المعشوق"‪",‬منه تصفر و جنه الحرار"‬
‫‪",1177,14‬منه تهتز صوره المسرور"‪",‬منه يبكي الكئيب بالسحار"‬
‫‪",1177,15‬ان في العشق فسحه الرواح"‪",‬ان في ذاك عبره البصار"‬
‫‪",1177,16‬ذبت في العشق كي اعاينه"‪",‬ما كفي ان اراه بالثار"‬
‫‪",1177,17‬ان الثار تحجب الثار"‪",‬ان السرار تستر السرار"‬
‫‪",1177,18‬كثره الحجب ل تحجبني"‪",‬ان ذكراك تخرق الستار"‬
‫‪",1180,2‬ليلتي مدت يداها امسكت ذيل الصباح"‪",‬ليلتي دار قرار دونها دار‬
‫القرار"‬
‫‪",1180,3‬ربنا اتمم لنا يوم التلقي نورنا"‪",‬رنبا واعفر لنا ثم اكسنا ذاك‬
‫الغفار"‬
‫‪",1180,4‬انما اجسامنا حالت كسور بيننا"‪",‬حبذا يا ربنا من جنه خلف‬
‫الجدار"‬
‫‪",1180,5‬ربنا فارفع جدارا قام فيما بيننا"‪",‬ربنا و ارحم فانا في حيا و‬
‫اعتذار"‬
‫‪",1181,1‬به سوي ما نگر چشمي برانداز"‪",‬وگر فرصت بود بوسي‬
‫درانداز"‬
‫‪",1181,2‬چو كردي نيت نيكو مگردان"‪",‬از آن گلشن گلي بر چاكر انداز"‬
‫‪",1181,3‬اگر خواهي كه روزافزون بود كار"‪",‬نظر بر كار ما افزونتر انداز"‬
‫‪",1181,4‬وگر تو فتنه انگيزي و خودكام"‪",‬رها كن داد و رسمي ديگر انداز"‬
‫‪",1181,5‬نگون كن سرو را همچون بنفشه"‪",‬گناه غنچه بر نيلوفر انداز"‬
‫‪",1181,6‬ز باد و بوي تست امروز در باغ"‪",‬درختان جمله رقاص و سر‬
‫انداز"‬
‫‪",1181,7‬چو شاخ لغري افزون كند رقص"‪",‬تو ميوه سوي شاخ لغر‬
‫انداز"‬
‫‪",1181,8‬چو آمد خار گل را اسپري بخش"‪",‬چو خصم آمد به سوسن خنجر‬
‫انداز"‬
‫‪",1181,9‬بر عاشق بري چون سيم بگشا"‪",‬سوي مفلس يكي مشتي زر‬
‫انداز"‬
‫‪",1181,10‬بر آ اي شاه شمس الدين تبريز"‪",‬يكي نوري عجب بر اختر‬
‫انداز"‬
‫‪",1182,1‬تو چشم شيخ را ديدن مياموز"‪",‬فلك را راست گرديدن مياموز"‬
‫‪",1182,2‬تو كل را جمع اين اجزا مپندار"‪",‬تو گل را لطف و خنديدن‬
‫مياموز"‬
‫‪",1182,3‬تو بگشا چشم تا مهتاب بيني"‪",‬تو مه را نور بخشيدن مياموز"‬
‫‪",1182,4‬تو عقل خويش را از مي نگهدار"‪",‬تو مي را عقل دزديدن‬
‫مياموز"‬
‫‪",1182,5‬تو باز عقل را صيادي آموز"‪",‬چنين بيهوده پريدن مياموز"‬
‫‪",1182,6‬يتيمان فراقش را بخندان"‪",‬يتيمان را تو ناليدن مياموز"‬
‫‪",1182,7‬دل مظلوم را ايمن كن از ترس"‪",‬دل او را تو لرزيدن مياموز"‬
‫‪",1182,8‬تو ظالم را مده رخصت به تأويل"‪",‬ستيزا را ستيزيدن مياموز"‬
‫‪",1182,9‬زبان را پردگي مي دار چون دل"‪",‬زبان را پرده بدريدن مياموز"‬
‫‪",1182,10‬تو در معني گشا اين چشم سر را"‪",‬چو گوشش حرف برچيدن‬
‫مياموز"‬
‫‪",1183,1‬اگر كي در فرينداش يوقسا ياوز"‪",‬اوزن يلداسنا بودر قلوز"‬
‫‪",1183,2‬چپاني برك دت قرتن اكشدر"‪",‬اشيت بندن قراقوزيم قراقوز"‬
‫‪",1183,3‬اگر ططسن اگر رومين وگر ترك"‪",‬زبان بي زبانان را بياموز"‬
‫‪",1183,4‬سر چوب تري آنگاه گريد"‪",‬كه يابد آن سوي ديگر تف و سوز"‬
‫‪",1183,5‬چو اسماعيل قربان شو درين عشق"‪",‬كه شب قربان شود‬
‫پيوسته در روز"‬
‫‪",1190,5‬وي داروي صد هزار خسته"‪",‬نك خسته بي قرار برخيز"‬
‫‪",1190,6‬اي لطف تو دستگير رنجور"‪",‬پايم بخليد خار برخيز"‬
‫‪",1190,7‬اي حسن تو دام جان پاكان"‪",‬در ماند يكي شكار برخيز"‬
‫‪",1190,8‬خون شد دل و خون بجوش آمد"‪",‬اين جمله روا مدار برخيز"‬
‫‪",1190,9‬معذورم دار اگر بگفتم"‪",‬در حالت اضطرار برخيز"‬
‫‪",1190,10‬اي نرگس مست مست خفته"‪",‬وي دلبر خوش عذار برخيز"‬
‫‪",1190,11‬زانچيز كه بنده داند و تو"‪",‬پركن قدح و بيار برخيز"‬
‫‪",1190,12‬زان پيش كه دل شكسته گردد"‪",‬اي دوست شكسته وار برخيز"‬
‫‪",1191,1‬ماييم فداييان جان باز"‪",‬گستاخ و دلير و جسم پرداز"‬
‫‪",1191,2‬حيفست كه جان پاك ما را"‪",‬باشد تن خاكسار انباز"‬
‫‪",1191,3‬ز آغاز همه به آخر آيند"‪",‬ز آخر برويم ما به آغاز"‬
‫‪",1191,4‬هين باز پريد جمله ياران"‪",‬شه باز بكوفت طبل شهباز"‬
‫‪",1191,5‬شش سوي مپر بپر از آن سو"‪",‬كندر دل تو رسيد آواز"‬
‫‪",1191,6‬هان اي دل خسته نقل ما را"‪",‬روزي دو سه مانده است مي‬
‫ساز"‬
‫‪",1191,7‬گر خواري وگر عزيزي اينجا"‪",‬زان سوست بقا و ملك و اعزاز"‬
‫‪",1191,8‬مگشاي پر سخن كزان سو"‪",‬بي پر باشد هميشه پرواز"‬
‫‪",1191,9‬پوست سخنست اينچ گفتم"‪",‬از پوست كي يافت مغز آن راز"‬
‫‪",1192,1‬برخيز و صبوح را برانگيز"‪",‬جان بخش زمانه را و مستيز"‬
‫‪",1192,2‬آميخته باش با حريفان"‪",‬با آب شراب را مياميز"‬
‫‪",1192,3‬ياد تو شراب و ياد ما آب"‪",‬ما چون سر خر تو همچو پاليز"‬
‫‪",1192,4‬اي غم اجلت درين قنينه ست"‪",‬گر مردنت آرزوست مگريز"‬
‫‪",1192,5‬مرگ نفس است در تجلي"‪",‬مرگ جعلست در عبر بيز"‬
‫‪",1192,6‬مجلس چمنيست و گل شكفته"‪",‬اي ساقي همچو سرو برخيز"‬
‫‪",1192,7‬اين جام مشعشع آنگهي شرم"‪",‬ساقي چو تويي خطاست پرهيز"‬
‫‪",1192,8‬ما را چو رخ خوشت برافروز"‪",‬غم را چو عدوي خود درآويز"‬
‫‪",1192,9‬هشيتم غزل كه نوبت تست"‪",‬مردانه درآ و چست و سرتيز"‬
‫‪",1193,1‬من از سخنان مهرانگيز"‪",‬دل پر دارم ز خواب برخيز"‬
‫‪",1193,2‬اي آنك رخ تو همچو آتش"‪",‬يك لحظه ز آتشم مپرهيز"‬
‫‪",1193,3‬شيرم ز تو جوش كرد و خون شد"‪",‬اي شير بخون من درآميز"‬
‫‪",1193,4‬با يارك خود بساز پنهان"‪",‬مستيز بجان تو كه مستيز"‬
‫‪",1193,5‬تسليم قضا شدم ازيرا"‪",‬مانند قضا تو تندي و تيز"‬
‫‪",1193,6‬بنگر كه چه خون دل گرفتست"‪",‬بر گرد قبام چون فراويز"‬
‫‪",1193,7‬درخشم مكن تو چشم خود را"‪",‬وان فتنه خفته را مينگيز"‬
‫‪",1196,8‬ور نبيني كز دو عالم برتر آمد شمس دين"‪",‬بر تك درياي غفلت‬
‫مرده ريگي تو هنوز"‬
‫‪",1196,9‬رو به كتاب تعلم گرد علم فقه گرد"‪",‬تا سرافرازي شوي اندر‬
‫يجوز و ليجوز"‬
‫‪",1196,10‬جان من از عشق شمس الدين ز طفلي دور شد"‪",‬عشق او‬
‫زين پس نماند با مويز و جوز و كوز"‬
‫‪",1196,11‬عقل من از دست رفت و شعر من ناقص بماند"‪",‬زان كمانم‬
‫هست عريان از لباس نقش و توز"‬
‫‪",1196,12‬اي جلل الدين بخسپ و ترك كن امل بگو"‪",‬كه تك آن شير را‬
‫اندر نيابد هيچ يوز"‬
‫‪",1197,1‬اگر آتش است يارت تو برو درو همي سوز"‪",‬به شب فراق‬
‫سوزان تو چو شمع باش تا روز"‬
‫‪",1197,2‬تو مخالفت همي كش تو موافقت همي كن"‪",‬چو لباس تو درانند‬
‫تو لباس وصل مي دوز"‬
‫‪",1197,3‬به موافقت بيابد تن و جان سماع جاني"‪",‬ز رباب و دف و سرنا و‬
‫ز مطربان درآموز"‬
‫‪",1197,4‬به ميان بيست مطرب چو يكي زند مخالف"‪",‬همه گم كنند ره را‬
‫چو ستيزه شد قلوز"‬
‫‪",1197,5‬تو مگو همه بجنگند وز صلح من چه آيد"‪",‬تو يكي نه اي هزاري تو‬
‫چراغ خود برافروز"‬
‫‪",1197,6‬كه يكي چراغ روشن ز هزار مرده بهتر"‪",‬كه به است يك قد‬
‫خوش ز هزار قامت كوز"‬
‫‪",1198,1‬سيمرغ كوه قاف رسيدن گرفت باز"‪",‬مرغ دلم ز سينه پريدن‬
‫گرفت باز"‬
‫‪",1198,2‬مرغي كه تاكنون ز پي دانه مست بود"‪",‬در سوخت دانه را و‬
‫طپيدن گرفت باز"‬
‫‪",1198,3‬چشمي كه غرقه بود به خون در شب فراق"‪",‬آن چشم روي‬
‫صبح به ديدن گرفت باز"‬
‫‪",1198,4‬صديق و مصطفي به حريفي درون غار"‪",‬بر غار عنكبوت تنيدن‬
‫گرفت باز"‬
‫‪",1198,5‬دندان عيش كند شد از هجر ترش روي"‪",‬امروز قند وصل گزيدن‬
‫گرفت باز"‬
‫‪",1198,6‬پيراهن سياه كه پوشيد روز فصل"‪",‬تا جايگاه ناف دريدن گرفت‬
‫باز"‬
‫‪",1198,7‬مستورگان مصر ز ديدار يوسفي"‪",‬هر يك ترنج و دست بريدن‬
‫گرفت باز"‬
‫‪",1198,8‬افغان ز يوسفي كه زليخاش در مزاد"‪",‬با تنگهاي لعل خريدن‬
‫گرفت باز"‬
‫‪",1198,9‬آهوي چشم خوني آن شير يوسفان"‪",‬در خون عاشقان بچريدن‬
‫گرفت باز"‬
‫‪",1198,10‬خاتون روح خانه نشين از سراي تن"‪",‬چادركشان ز عشق‬
‫دويدن گرفت باز"‬
‫‪",1198,11‬ديگ خيال عشق دلرام خام پز"‪",‬سه پايه دماغ پزيدن گرفت‬
‫باز"‬
‫‪",1198,12‬نظاره خليل كن آخر كه شهد و شير"‪",‬از اصبعين خويش مزيدن‬
‫گرفت باز"‬
‫‪",1198,13‬آن دل كه توبه كرد ز عشقش ستيز شد"‪",‬افسون و مكر‬
‫دوست شنيدن گرفت باز"‬
‫‪",1198,14‬بر بام فكر خفته ستان دل به عشق ما"‪",‬يك يك ستاره را‬
‫شمريدن گرفت باز"‬
‫‪",1200,6‬تشنه ترم من ز ريگ ترك سبو گير و ديگ"‪",‬با جگر مرده ريگ‬
‫ساقي جان در ستيز"‬
‫‪",1200,7‬تا مي دل خورده ام ترك جگر كرده ام"‪",‬چونك روم در لحد زان‬
‫قدحم كن جهيز"‬
‫‪",1200,8‬ترك قدح كن بيار ساغر زفت اي نگار"‪",‬ساغر خردم سبوست‬
‫من چكنم كفجليز"‬
‫‪",1200,9‬شمس حق و دين بتاب بر من و تبريزيان"‪",‬تا كه ز تف تموز‬
‫سوزد پرده حجيز"‬
‫‪",1201,1‬براي عاشق و دزدست شب فراخ و دراز"‪",‬هل بيا شب لولي و‬
‫كار هر دو بساز"‬
‫‪",1201,2‬من از خزينه سلطان عقيق و در دزدم"‪",‬نيم خسيس كه دزدم‬
‫قماشه بزاز"‬
‫‪",1201,3‬درون پرده شبها لطيف دزدانند"‪",‬كه ره برند بحيلت به بام خانه‬
‫راز"‬
‫‪",1201,4‬طمع ندارم از شب روي و عياري"‪",‬بجز خزينه شاه و عقيق آن‬
‫شه ناز"‬
‫‪",1201,5‬رخي كه از كر و فرش نماند شب به جهان"‪",‬زهي چراغ كه‬
‫خورشيد سوزي و مه ساز"‬
‫‪",1201,6‬روا شود همه حاجات خلق در شب قدر"‪",‬كه قدر از چو تو بدري‬
‫بيافت آن اعزاز"‬
‫‪",1201,7‬همه تويي و وراي همه دگر چه بود"‪",‬كه تا خيال درآيد كسي ترا‬
‫انباز"‬
‫‪",1201,8‬هل گذر كن ازين پهن گوشها بگشا"‪",‬كه من حكايت نادر همه‬
‫كنم آغاز"‬
‫‪",1201,9‬مسيح را چو نديدي فسون او بشنو"‪",‬بپر چو باز سفيدي بسوزي‬
‫طبلك باز"‬
‫‪",1201,10‬چو نقده زر سرخي تو مهر شه بپذير"‪",‬اگر نه تو زر سرخي‬
‫چراست چندين گاز"‬
‫‪",1201,11‬تو آن زمان كه شدي گنج اين ندانستي"‪",‬كه هر كجا كه بود گنج‬
‫سر كند غماز"‬
‫‪",1201,12‬بيار گنج و مكن حيله كه نخواهي رست"‪",‬به تف تف و به مصل‬
‫و ذكر و زهد و نماز"‬
‫‪",1201,13‬بدزدي و بنشيني به گوشه مسجد"‪",‬كه من جنيد زمانم ابايزيد‬
‫نياز"‬
‫‪",1201,14‬قماش بازده آنگاه زهد خود مي كن"‪",‬مكن بهانه ضعف و فرو‬
‫مكش آواز"‬
‫‪",1201,15‬خموش كن ز بهانه كه حبه اي نخرند"‪",‬درين مقام ز تزوير و‬
‫حيله طناز"‬
‫‪",1201,16‬بگير دامن اقبال شمس تبريزي"‪",‬كه تا كمال تو يابد ز آستينش‬
‫طراز"‬
‫‪",1202,1‬به آفتاب شهم گفت هين مكن اين ناز"‪",‬كه گر تو روي بپوشي‬
‫كنيم ما رو باز"‬
‫‪",1202,2‬دمي كه شعشعه اين جمال در تابد"‪",‬صد آفتاب شود آن زمان‬
‫سياه و مجاز"‬
‫‪",1202,3‬كسي شود بتو غره كه روي دوست نديد"‪",‬كسي كه ديد مرا كي‬
‫كند ترا اعزاز"‬
‫‪",1202,4‬ز گازران مگريز و بزير ابر مرو"‪",‬كه ابر را و ترا من درآورم به‬
‫نياز"‬
‫‪",1202,5‬اگر چه جان و جهاني خوش بتست جهان"‪",‬نگون شوي چو رخم‬
‫دلبري كند آغاز"‬
‫‪",1205,1‬سير نگشت جان من بس مكن و مگو كه بس"‪",‬گرچه ملول‬
‫گشته اي كم نزني ز هيچ كس"‬
‫‪",1205,2‬چونك رسول از قنق گشت ملول و شد ترش"‪",‬ناصح ايزدي ورا‬
‫كرد عتاب در عبس"‬
‫‪",1205,3‬گر نكني موافقت درد دلي بگيردت"‪",‬همنفسي خوش است‬
‫خوش هين مگريز يك نفس"‬
‫‪",1205,4‬ذوق گرفت هرچه او پخت ميان جنس خود"‪",‬ما بپزيم هم بهم ما‬
‫نه كميم از عدس"‬
‫‪",1205,5‬من نبرم ز سر خوشان خاصه ازين شكركشان"‪",‬مرگ بود‬
‫فراقشان مرگ كرا بود هوس"‬
‫‪",1205,6‬دوش حريف مست من داد سبو به دست من"‪",‬بشكنم آن سبوي‬
‫را بر سر نفس مرتبس"‬
‫‪",1205,7‬نفس ضعيف معده را من نكنم حريف خود"‪",‬زانك خدوك مي‬
‫شود خوان مرا ازين مگس"‬
‫‪",1205,8‬من پس و پيش ننگرم پرده شرم بردرم"‪",‬زانك كمند سكر مي‬
‫كشدم ز پيش و پس"‬
‫‪",1205,9‬خوش سحري كه روي او باشد آفتاب ما"‪",‬شاد شبي كه باشد او‬
‫بر سر كوي دل عسس"‬
‫‪",1205,10‬آمد عشق چاشتي شكل طبيب پيش من"‪",‬دست نهاد بر رگم‬
‫گفت ضعيف شد مجس"‬
‫‪",1205,11‬گفت كباب خور پي قوت دل بگفتمش"‪",‬دل همگي كباب شد‬
‫سوي شراب ران فرس"‬
‫‪",1205,12‬گفت شراب اگر خوري از كف هر خسي مخور"‪",‬باده منت دهم‬
‫گزين صاف شده ز خاك و خس"‬
‫‪",1205,13‬گفتم اگر بيابمت من چه كنم شراب را"‪",‬نيست روا تيممي بر‬
‫لب نيل و بر ارس"‬
‫‪",1205,14‬خامش باش اي سقا كين فرس الحيات تو"‪",‬آب حيات مي‬
‫كشد بازگشا ازو جرس"‬
‫‪",1205,15‬آب حيات از شرف خود نرسد بهر خلف"‪",‬زين سببست مختفي‬
‫آب حيات در غلس"‬
‫‪",1206,1‬سوي لبش هر آنك شد زخم خورد ز پيش و پس"‪",‬زانك حوالي‬
‫عسل نيش زنان بود مگس"‬
‫‪",1206,2‬روي ويست گلستان مار بود درو نهان"‪",‬جعد ويست همچو شب‬
‫مجمع دزد و هر عسس"‬
‫‪",1206,3‬كان زمردي مها ديده مار بركني"‪",‬ماه دو هفته اي شها غم‬
‫نخوريم از غلس"‬
‫‪",1206,4‬بي تو جهان چه فن زند بي تو چگونه تن زند"‪",‬جان و جهان غلم‬
‫تو جان و جهان تويي و بس"‬
‫‪",1206,5‬نصرت رستمان تويي فتح و ظفر رسان تويي"‪",‬هست اثر‬
‫حمايتت گر زره ست وگر فرس"‬
‫‪",1206,6‬شمس تو معنوي بود آن نه كه منطوي بود"‪",‬صد مه و آفتاب را‬
‫نور توست مقتبس"‬
‫‪",1206,7‬چرخ ميان آب تو بر دوران همي زند"‪",‬عقل بر طبيبيت عرضه‬
‫همي كند مجس"‬
‫‪",1206,8‬ذره به ذره طمعها صف زده پيش خوان تو"‪",‬سجده كنان و دم‬
‫زنان بهر اميد هر نفس"‬
‫‪",1206,9‬دست چنين چنين كند لطف كه من چنان دهم"‪",‬آنچ بهار مي دهد‬
‫از دم خود بخار و خس"‬
‫‪",1210,2‬گر ز سر سر او دانسته اي"‪",‬دم فرو كش تا نداند هيچ كس"‬
‫‪",1210,3‬سينه عاشق يكي آبيست خوش"‪",‬جانها بر آب او خاشاك و‬
‫خس"‬
‫‪",1210,4‬چون ببيني روي او را دم مزن"‪",‬كندر آيينه زيان باشد نفس"‬
‫‪",1210,5‬از دل عاشق برآيد آفتاب"‪",‬نور گيرد عالمي از پيش و پس"‬
‫‪",1211,1‬اي رو ترش به پيشم بد گفته اي مرا پس"‪",‬مردار بوي دارد دايم‬
‫دهان كركس"‬
‫‪",1211,2‬آن گفته پليدت در روي شدت پديدت"‪",‬پيدا بود خبيثي در روي و‬
‫رنگ ناكس"‬
‫‪",1211,3‬ما راست يار و دلبر تو مرگ و جسك مي خور"‪",‬هين كز دهان‬
‫هر سگ دريا نشد منجس"‬
‫‪",1211,4‬بيت القدس اگر شد ز افرنگ پر ز خوكان"‪",‬بد نام كي شد آخر‬
‫آن مسجد مقدس"‬
‫‪",1211,5‬اين روي آينه ست اين يوسف درو بتابد"‪",‬بيگانه پشت باشد هر‬
‫چند شد مقرنس"‬
‫‪",1211,6‬خفاش اگر سگالد خورشيد غم ندارد"‪",‬خورشيد را چه نقصان گر‬
‫سايه شد منكس"‬
‫‪",1211,7‬ضحاك بود عيسي عباس بود يحيي"‪",‬اين ز اعتماد خندان و ز‬
‫خوف آن معبس"‬
‫‪",1211,8‬گفتند ازين دو يا رب پيش تو كيست بهتر"‪",‬زين هر دو چيست‬
‫بهتر در منهج موسس"‬
‫‪",1211,9‬حق گفت افضل آنست كش ظن به من نكوتر"‪",‬كه حسن ظن‬
‫مجرم نگذاردش مدنس"‬
‫‪",1211,10‬تو خود عبوس گيني نه از خوف و طمع ديني"‪",‬از رشك‬
‫زعفراني يا از شماتت اطلس"‬
‫‪",1211,11‬اين دو بكار نايد جز ناروا نشايد"‪",‬اي واي آنكه در وي باشد‬
‫حسد مغرس"‬
‫‪",1211,12‬و اهل ز دست او را تبت بس است او را"‪",‬هر كو عدوي مه شد‬
‫ظلمت مرورا بس"‬
‫‪",1211,13‬اعدات آفتابا مي دان يقين خفاشند"‪",‬هم ننگ جمله مرغان هم‬
‫حبس ليل عسعس"‬
‫‪",1211,14‬ابتر بود عدوش و آن منصبش نماند"‪",‬در ديده كي بماند گر‬
‫درفتد درو خس"‬
‫‪",1212,1‬دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس"‪",‬چشم من اندر نگر از مي‬
‫و ساغر مپرس"‬
‫‪",1212,2‬جوشش خون را ببين از جگر مومنان"‪",‬وز ستم و ظلم آن طره‬
‫كافر مپرس"‬
‫‪",1212,3‬سكه شاهي ببين در رخ همچون زرم"‪",‬نقش تمامي بخوان پس‬
‫تو ز زرگر مپرس"‬
‫‪",1212,4‬عشق چو لشكر كشيد عالم جان را گرفت"‪",‬حال من از عشق‬
‫پرس از من مضطر مپرس"‬
‫‪",1212,5‬هست دل عاشقان همچو دل مرغ ازو"‪",‬جز سخن عاشقي نكته‬
‫ديگر مپرس"‬
‫‪",1212,6‬خاصيت مرغ چيست آنك ز روزن پرد"‪",‬گر تو چو مرغي بيا برپر‬
‫و از در مپرس"‬
‫‪",1212,7‬چون پدر و مادر عاشق هم عشق اوست"‪",‬بيش مگو از پدر‬
‫بيش ز مادر مپرس"‬
‫‪",1212,8‬هست دل عاشقان همچو تنوري بتاب"‪",‬چون به تنور آمدي جز‬
‫كه ز آذر مپرس"‬
‫‪",1193,8‬خود خفته نمايد و نخفتست"‪",‬آن نرگس پرخمار خون ريز"‬
‫‪",1194,1‬گر نه اي ديوانه رو مر خويش را ديوانه ساز"‪",‬گرچه صد ره مات‬
‫گشتي مهره ديگر بباز"‬
‫‪",1194,2‬گرچه چون تاري ز زخمش زخمه ديگر بزن"‪",‬بازگرد اي مرغ‬
‫گرچه خسته اي از چنگ باز"‬
‫‪",1194,3‬چند خانه گم كني و ياوه گردي گرد شهر"‪",‬ور ز شهري نيز ياوه‬
‫با قلوزي بساز"‬
‫‪",1194,4‬اسب چوبين برتراشيدي كه اين اسب منست"‪",‬گرنه چوبينست‬
‫است خواجه يك منزل بتاز"‬
‫‪",1194,5‬دعوت حق نشنوي آنگه دعاها مي كني"‪",‬شرم بادت اي برادر‬
‫زين دعاي بي نماز"‬
‫‪",1194,6‬سر بسر راضي نه اي كه سر بري از تيغ حق"‪",‬كي دهد بو همچو‬
‫عنبر چونك سيري و پياز"‬
‫‪",1194,7‬گر نيازت را پذيرد شمس تبريزي ز لطف"‪",‬بعد از آن بر عرش‬
‫نه تو چار بالش بهر ناز"‬
‫‪",1195,1‬سوي خانه خويش آمد عشق آن عاشق نواز"‪",‬عشق دارد در‬
‫تصور صورتي صورت گداز"‬
‫‪",1195,2‬خانه خويش آمدي خوش اندرا شاد آمدي"‪",‬از در دل اندر آ تا‬
‫پيشگاه جان بتاز"‬
‫‪",1195,3‬ذره ذره از وجودم عاشق خورشيد تست"‪",‬هين كه با خورشيد‬
‫دارد ذره ها كار دراز"‬
‫‪",1195,4‬پيش روزن ذره ها بين خوش معلق مي زنند"‪",‬هر كرا خورشيد‬
‫شد قبله چنين باشد نماز"‬
‫‪",1195,5‬در سماع آفتاب اين ذره ها چون صوفيان"‪",‬كس نداند بر چه‬
‫قولي بر چه ضربي بر چه ساز"‬
‫‪",1195,6‬اندرون هر دلي خود نغمه و ضربي دگر"‪",‬پاي كوبان آشكار و‬
‫مطربان پنهان چو راز"‬
‫‪",1195,7‬برتر از جمله سماع ما بود در اندرون"‪",‬جزوهاي ما درو رقصان‬
‫به صد گون عز و ناز"‬
‫‪",1195,8‬شمس تبريزي تويي سلطان سلطانان جان"‪",‬چون تو محمودي‬
‫نيامد همچو من ديگر اياز"‬
‫‪",1196,1‬عاشقان را شد مسلم شب نشستن تا به روز"‪",‬خوردني و خواب‬
‫ني اندر هواي دلفروز"‬
‫‪",1196,2‬گر تو يارا عاشقي ماننده اين شمع باش"‪",‬جمله شب مي گداز و‬
‫جمله شب خوش مي بسوز"‬
‫‪",1196,3‬غير عاشق دان كه چون سرما بود اندر خزان"‪",‬در ميان آن‬
‫خزان باشد دل عاشق تموز"‬
‫‪",1196,4‬گر تو عشقي داري اي جان از پي اعلم را"‪",‬عاشقانه نعره اي‬
‫زن عاشقانه فوز فوز"‬
‫‪",1196,5‬ور تو بند شهوتي دعوي عشاقي مكن"‪",‬در ببند اندر خل و‬
‫شهوت خود را بسوز"‬
‫‪",1196,6‬عاشق و شهوت كجا جمع آيد اي تو ساده دل"‪",‬عيسي و خر در‬
‫يكي آخر كجا دارند پوز"‬
‫‪",1196,7‬گر همي خواهي كه بويي بشنوي زين رمزها"‪",‬چشم را از غير‬
‫شمس الدين تبريزي بدوز"‬
‫‪",1198,15‬سوداي عشق لولي دزد سياه كار"‪",‬بر زلف چون رسن بخزيدن‬
‫گرفت باز"‬
‫‪",1198,16‬صراف ناز ناقد نقد ضمير عشق"‪",‬بر كف قراضه ها بگزيدن‬
‫گرفت باز"‬
‫‪",1198,17‬تبريز را كرامت شمس حقست و او"‪",‬گوش مرا به خويش‬
‫كشيدن گرفت باز"‬
‫‪",1199,1‬يا مكثرالدلل علي الخلق بالنشوز"‪",‬الفوز في لقا يك طوبي لمن‬
‫يفوز"‬
‫‪",1199,2‬من آتشين زبانم از عشق تو چو شمع"‪",‬گويي همه زبان شو و‬
‫سر تا قدم بسوز"‬
‫‪",1199,3‬غوغاي روز بيني چون شمع مرده باش"‪",‬چون خلوت شب آمد‬
‫چون شمع برفروز"‬
‫‪",1199,4‬گفتم بسوز و سازش چشمم بسوي تست"‪",‬چشمم مدوز هر دم‬
‫اي شير همچو يوز"‬
‫‪",1199,5‬ما را چو در كشيدي رو در مكش ز ما"‪",‬اين پرده را دريدي آن‬
‫پرده را مدوز"‬
‫‪",1199,6‬اي آب زندگاني بخشا بر آنكسي"‪",‬كو پيش ازين فراق در آن آب‬
‫كرد پوز"‬
‫‪",1199,7‬اول چنان نواز و در آخر چنين گداز"‪",‬اول يجوز آمد و امروز‬
‫ليجوز"‬
‫‪",1199,8‬اي جان و بخت خندان در روي ما بخند"‪",‬تا سرو و گل بخندد در‬
‫موسم عجوز"‬
‫‪",1199,9‬در موسم عجوز چو در باغ جان روي"‪",‬بنمايد آن عجوز ز هر‬
‫گوشه صد تموز"‬
‫‪",1199,10‬گويد به باغ جان رو گويم كه ره كجاست"‪",‬گويد كه راه باغ‬
‫نياموختي هنوز"‬
‫‪",1199,11‬آن سو كه نكتها و رموز چو جان رسد"‪",‬اي عمر باد داده تو در‬
‫نكته و رموز"‬
‫‪",1199,12‬تو غمز ما طلب كن خود رمزگو مباش"‪",‬با آن كمان دولت كو‬
‫در مپيچ توز"‬
‫‪",1199,13‬گر نفس پير شد دل و جان تازه است و تر"‪",‬همچون بنفشه تر‬
‫خوش روي پشت گوز"‬
‫‪",1199,14‬ان لم يكن لقلبك في ذاته غني"‪",‬لم تغنه المناصب و المال‬
‫والكنوز"‬
‫‪",1199,15‬ان كنت ذا غني و غناك مكتم"‪",‬كم حبه مكتمه ترصد البروز"‬
‫‪",1199,16‬يا طالب الجواهر والدر والحصي"‪",‬مثلن في الظلم فهل تدر‬
‫ماتحوز"‬
‫‪",1199,17‬مي چين تو سنگ ريزه و در زين نشيب بحر"‪",‬در شب مزن تو‬
‫قلب كه پيدا شود به روز"‬
‫‪",1199,18‬استمحن النقود به ميزان صادق"‪",‬ردا لما يضرك مدا لما يعوز"‬
‫‪",1200,1‬ساقي روحانيان روح شدم خيز خيز"‪",‬تا كه ببينند خلق دبدبه‬
‫رستخيز"‬
‫‪",1200,2‬دوش مرا شاه خواند بر سر من حكم راند"‪",‬در تن من خون‬
‫نماند خون دل رز بريز"‬
‫‪",1200,3‬با دل و جان ياغيم بي دل و جان مي زيم"‪",‬باطن من صيد شاه‬
‫ظاهر من در گريز"‬
‫‪",1200,4‬اي غم و انديشه رو باده و باي غمست"‪",‬چونك بغريد شير رو چو‬
‫فرس خون بميز"‬
‫‪",1200,5‬كشته شوم هر دمي پيش تو جرجيس وار"‪",‬سر بنهادن ز من وز‬
‫تو زدن تيغ تيز"‬
‫‪",1202,6‬مرا هزار جهانست پر ز نور و نعيم"‪",‬چه ناز مي رسدت با من‬
‫اي كمين خباز"‬
‫‪",1202,7‬عباد را برهانم زنان و از نانبا"‪",‬حيات من بدهدشان حيات و عمر‬
‫دراز"‬
‫‪",1202,8‬ز آفتاب گذشتيم خيز اي ناهيد"‪",‬بيار باده و نقل و نبات و ني‬
‫بنواز"‬
‫‪",1202,9‬زمانه با تو نسازد تو سازوارش كن"‪",‬بچنگ ما ده سغراق و چنگ‬
‫را ده ساز"‬
‫‪",1202,10‬نبات و جامد و حيوان همه ز تو مستند"‪",‬دمي بدين دو سه‬
‫مخمور بي نوا پرداز"‬
‫‪",1202,11‬حيات با تو خوشست و ممات با تو خوشست"‪",‬گهيم همچو‬
‫شكر بفسران گهي بگداز"‬
‫‪",1202,12‬چو ماه همره من شد سفر مرا حضرست"‪",‬به زير سايه او مي‬
‫روم نشيب و فراز"‬
‫‪",1202,13‬ز آسمان شنوم من كه عاقبت محمود"‪",‬خموش باش كه‬
‫محمود گشت كار اياز"‬
‫‪",1203,1‬برو برو كه نفورم ز عشق عار آميز"‪",‬برو برو گل سرخي و ليك‬
‫خارآميز"‬
‫‪",1203,2‬مقام داشت به جنت صفي حق آدم"‪",‬جدا فتاد ز جنت كه بود‬
‫مارآميز"‬
‫‪",1203,3‬ميان چرخ و زمين بس هواي پر نورست"‪",‬و ليك تيره شود چون‬
‫شود غبارآميز"‬
‫‪",1203,4‬چو دوست با عدو تو نشست ازو بگريز"‪",‬كه احتراق دهد آب‬
‫گرم نارآميز"‬
‫‪",1203,5‬برون كشم ز خمير تو خويش را چون موي"‪",‬كه ذوق خمر ترا‬
‫ديده ام خمارآميز"‬
‫‪",1203,6‬و ليك موي كشان آردم بر تو غمت"‪",‬كه اژدهاست غمت با دم‬
‫شرارآميز"‬
‫‪",1203,7‬هزار بار گريزم چو تير و بازآيم"‪",‬بدان كمان و بدان غمزه‬
‫شكارآميز"‬
‫‪",1203,8‬بگرد نامه سحرم به خانه بازآرد"‪",‬خيال يار به اكراه اختيارآميز"‬
‫‪",1203,9‬غم تو بر سفرم زير زير مي خندد"‪",‬كه واقفست ازين عشق‬
‫زينهارآميز"‬
‫‪",1203,10‬به پيش سلطنت توبه ام چو مسخره ايست"‪",‬كه عشق را نبود‬
‫صبر اعتبارآميز"‬
‫‪",1203,11‬سخن مگوي چو گويي ز صبر و توبه مگوي"‪",‬حديث توبه‬
‫مجنون بود فشارآميز"‬
‫‪",1204,1‬عشق گزين عشق و درو كوكبه مي ران و مترس"‪",‬اي دل تو‬
‫آيت حق مصحف كژ خوان و مترس"‬
‫‪",1204,2‬جانوري لجرم از فرقت جان مي لرزي"‪",‬ري بهل و واو بهل شو‬
‫همگي جان و مترس"‬
‫‪",1204,3‬چون تو گماني ابدا خايفي از روز يقين"‪",‬عين گمان را تو بسر‬
‫عين يقين دان و مترس"‬
‫‪",1204,4‬در دل كان نقد زري غايبي از ديدن خود"‪",‬رقص كنان شعله زنان‬
‫برجه ازين كار و مترس"‬
‫‪",1204,5‬دل ز تو برهان طلبد سايه برهان نه تويي"‪",‬بر مثل سايه برو باز‬
‫به برهان و مترس"‬
‫‪",1204,6‬سايه كه فاني كندش طلعت خورشيد بقا"‪",‬سايه مخوانش تو‬
‫دگر عبرت ما كان و مترس"‬
‫‪",1206,10‬خاك كه نور مي خورد نقره و زر نبات او"‪",‬خاك كه آب مي‬
‫خورد ماش شدست يا عدس"‬
‫‪",1206,11‬رنگ جهان چو سحرها عشق عصاي موسوي"‪",‬باز كند دهان‬
‫خود دركشدش به يك نفس"‬
‫‪",1206,12‬چند بترسي اي دل از نقش خود و خيال خود"‪",‬چند گريز مي‬
‫كني باز نگر كه نيست كس"‬
‫‪",1206,13‬بس كن و بس كه كمتر از اسب سقاي نيستي"‪",‬چونك بيافت‬
‫مشتري باز كند ازو جرس"‬
‫‪",1207,1‬نيمشب از عشق تا داني چه مي گويد خروس"‪",‬خيز شب را‬
‫زنده دار و روز روشن نستكوس"‬
‫‪",1207,2‬پرها بر هم زند يعني دريغا خواجه ام"‪",‬روزگار نازنين را مي دهد‬
‫بر آنموس"‬
‫‪",1207,3‬در خروش است آن خروس و تو همي در خواب خوش"‪",‬نام او‬
‫را طير خواني نام خود را اثربوس"‬
‫‪",1207,4‬آن خروسي كه ترا دعوت كند سوي خدا"‪",‬او به صورت مرغ‬
‫باشد در حقيقت انگلوس"‬
‫‪",1207,5‬من غلم آن خروسم كو چنين پندي دهد"‪",‬خاك پاي او به آيد از‬
‫سر و اسليوس"‬
‫‪",1207,6‬گرد كفش خاك پاي مصطفي را سرمه ساز"‪",‬تا نباشي روز‬
‫حشر از جمله كالويروس"‬
‫‪",1207,7‬رو شريعت را گزين و امر حق را پاس دار"‪",‬گر عرب باشي وگر‬
‫ترك و گر سراكنوس"‬
‫‪",1208,1‬حال ما بي آن مه زيبا مپرس"‪",‬آنچ رفت از عشق او بر ما‬
‫مپرس"‬
‫‪",1208,2‬زير و بال از رخش پر نور بين"‪",‬ز اهتزاز آن قد و بال مپرس"‬
‫‪",1208,3‬گوهر اشكم نگر از رشك عشق"‪",‬وز صفا و موج آن دريا‬
‫مپرس"‬
‫‪",1208,4‬در ميان خون ما پا در منه"‪",‬هيچم از صفرا و از سودا مپرس"‬
‫‪",1208,5‬خون دل مي بين و با كس دم مزن"‪",‬وز نگار شنگ سر غوغا‬
‫مپرس"‬
‫‪",1208,6‬صد هزاران مرغ دل پركنده بين"‪",‬تو ز كوه قاف و از عنقا‬
‫مپرس"‬
‫‪",1208,7‬صد قيامت در بلي عشق اوست"‪",‬در نگر امروز و از فردا‬
‫مپرس"‬
‫‪",1208,8‬اي خيال انديش دوري سخت دور"‪",‬سر او از طبع كار افزا‬
‫مپرس"‬
‫‪",1208,9‬چند پرسي شمس تبريزي كي بود"‪",‬چشم جيحون بين و از دريا‬
‫مپرس"‬
‫‪",1209,1‬اي دل بي بهره از بهرام ترس"‪",‬وز شهان در ساعت اكرام‬
‫ترس"‬
‫‪",1209,2‬دانه شيرين بود اكرام شاه"‪",‬دانه ديدي آن زمان از دام ترس"‬
‫‪",1209,3‬گرچه باران نعمتست از برق ترس"‪",‬شاد ايامي تو از ايام ترس"‬
‫‪",1209,4‬لطف شاهان گرچه گستاخت كند"‪",‬تو ز گستاخي ناهنگام ترس"‬
‫‪",1209,5‬چون بخندد شير تو ايمن مباش"‪",‬آن زمان از زخم خون آشام‬
‫ترس"‬
‫‪",1209,6‬اي مگس دل با لب شكر مپيچ"‪",‬چشم بادامست از بادام ترس"‬
‫‪",1210,1‬نيست در آخر زمان فريادرس"‪",‬جز صلح الدين صلح الدين و‬
‫بس"‬
‫‪",1212,9‬مرغ دل تو اگر عاشق اين آتشست"‪",‬سوخته پر خوشتري هيچ تو‬
‫از پر مپرس"‬
‫‪",1212,10‬گر تو و دلدار سر هر دو يكي كرده ايت"‪",‬پاي دگر كژ منه‬
‫خواجه ازين سر مپرس"‬
‫‪",1212,11‬ديده و گوش بشر دانك همه پر گلست"‪",‬از بصر پر وحل گوهر‬
‫منظر مپرس"‬
‫‪",1212,12‬چونك بشستي بصر از مدد خون دل"‪",‬مجلس شاهي تراست‬
‫جز مي احمر مپرس"‬
‫‪",1212,13‬رو تو به تبريز زود از پي اين شكر را"‪",‬با لطف شمس حق از‬
‫مي و شكر مپرس"‬
‫‪",1213,1‬اي سگ قصاب هجر خون مرا خوش بليس"‪",‬زانك نيرزد كنون‬
‫خون رهي يك لكيس"‬
‫‪",1213,2‬گنج نهان دو كون پيش رخش يك جوست"‪",‬بهر لكيسي دل سرد‬
‫بود اين مكيس"‬
‫‪",1213,3‬عاشقي آن صنم وانگه ترس كسي"‪",‬يك دم و يك رنگ باش‬
‫عاشق و آنگاه پيس"‬
‫‪",1213,4‬اي دل شكرستان از نمكش شور كن"‪",‬آب ز كوثر بخور خاك در‬
‫او بليس"‬
‫‪",1213,5‬زود بشو لوح را ز ابجد اين كاف و نون"‪",‬آنگه اي دل برو نقطه‬
‫خالش نويس"‬
‫‪",1213,6‬اي حسد موج زن بحر سياه آمدي"‪",‬خشت گل تيره اي ز آب‬
‫جهنم بخيس"‬
‫‪",1213,7‬شمس حق و دين كشيد تيغ برون از نيام"‪",‬اي خرد دوك سار تار‬
‫خيالي بريس"‬
‫‪",1214,1‬بيا كه دانه لطيفست رو ز دام مترس"‪",‬قمارخانه درآ و ز ننگ‬
‫وام مترس"‬
‫‪",1214,2‬بيا بيا كه حريفان همه بگوش تواند"‪",‬بيا بيا كه حريفان ترا غلم‬
‫مترس"‬
‫‪",1214,3‬بيا بيا به شرابي و ساقيي كه مپرس"‪",‬درآ درآ بر آن شاه خوش‬
‫سلم مترس"‬
‫‪",1214,4‬شنيده اي كه درين راه بيم جان و سر است"‪",‬چو يار آب‬
‫حياتست ازين پيام مترس"‬
‫‪",1214,5‬چو عشق عيسي وقتست و مرده مي جويد"‪",‬بمير پيش جمالش‬
‫چو من تمام مترس"‬
‫‪",1214,6‬اگرچه رطل گرانست او سبك روحست"‪",‬ز دست دوست‬
‫فروكش هزار جام مترس"‬
‫‪",1214,7‬غلم شير شدي بي كباب كي ماني"‪",‬چو پخته خوار نباشي ز هيچ‬
‫خام مترس"‬
‫‪",1214,8‬حريف ماه شدي از عسس چه غم داري"‪",‬صبوح روح چو ديدي‬
‫ز صبح و شام مترس"‬
‫‪",1214,9‬خيال دوست بياورد سوي من جامي"‪",‬كه گير باده خاص وز‬
‫خاص و عام مترس"‬
‫‪",1214,10‬بگفتمش مه روزه ست و روز گفت خموش"‪",‬كه نشكند مي‬
‫جان روزه و صيام مترس"‬
‫‪",1214,11‬درين مقام خليلست و بايزيد حريف"‪",‬بگير جام مقيم و دريم‬
‫مقام مترس"‬
‫‪",1215,1‬اي مست ماه روي تو استاره و گردون خوش"‪",‬رويت خوش و‬
‫مويت خوش و آن ديگرت بيرون خوش"‬
‫‪",1215,2‬هرگز نديدست آسمان هرگز نبوده در جهان"‪",‬مانند تو ليلي جان‬
‫مانند من مجنون خوش"‬
‫‪",1217,2‬از دل و جان بركندش لولي و منبل كندش"‪",‬سيل درآيد چو گيا‬
‫هر طرفي مي بردش"‬
‫‪",1217,3‬اوست يقين ره زن تو خون تو در گردن تو"‪",‬دور شو از خير و‬
‫شرش دور شو از نيك و بدش"‬
‫‪",1217,4‬باده خوري مست شوي بي دل و بي دست شوي"‪",‬بيست‬
‫سلمت بودش دركشدش خوش خوردش"‬
‫‪",1217,5‬پاي درين جوي نهي تا به قيامت نرهي"‪",‬هركه درين موج فتد تا‬
‫لب دريا كشدش"‬
‫‪",1217,6‬گول شود هول شود وز همه معزول شود"‪",‬دست نگيرد هنرش‬
‫سود ندارد خردش"‬
‫‪",1217,7‬اي دم تو دام خمش بي گنهان را بمكش"‪",‬اي رخ تو باده هش‬
‫مست كند تا ابدش"‬
‫‪",1218,1‬اي شب خوش رو كه تويي مهتر و سالر حبش"‪",‬ما ز تو شاديم‬
‫همه وقت تو خوش وقت تو خوش"‬
‫‪",1218,2‬عشق تو اندر خور ما شوق تو اندر بر ما"‪",‬دست بنه بر سر ما‬
‫دست مكش دست مكش"‬
‫‪",1218,3‬اي شب خوبي و بهي جان بجهد گر بجهي"‪",‬گر سه عدد بر سر‬
‫نهي گردد شش گردد شش"‬
‫‪",1218,4‬شش جهتم از رخ تو وز نظر فرخ تو"‪",‬هفت فلك را بدهد خوبي‬
‫و كش خوبي و كش"‬
‫‪",1219,1‬يار نخواهم كه بود بدخو و غمخوار و ترش"‪",‬چون لحد و گور‬
‫مغان تنگ و دل افشار و ترش"‬
‫‪",1219,2‬يار چو آيينه بود دوست چو لوزينه بود"‪",‬ساعت ياري نبود خايف‬
‫و فرار و ترش"‬
‫‪",1219,3‬هر كي بود عاشق خود پنج نشان دارد بد"‪",‬سخت دل و سست‬
‫قدم كاهل و بي كار و ترش"‬
‫‪",1219,4‬ور چشمش بيش بود هم ترشي بيش كند"‪",‬دان مثل بيشي او‬
‫سركه بسيار ترش"‬
‫‪",1219,5‬بس كن شرح ترشان اين قدري بهر نشان"‪",‬كي طلبد در دل و‬
‫جان طبع شكر بار ترش"‬
‫‪",1220,1‬دام دگر نهاده ام تا كه مگر بگيرمش"‪",‬آنك بجست از كفم بار‬
‫دگر بگيرمش"‬
‫‪",1220,2‬آنك به دل اسيرمش در دل و جان پذيرمش"‪",‬گرچه گذشت عمر‬
‫من باز ز سر بگيرمش"‬
‫‪",1220,3‬دل بگداخت چون شكر باز فسرد چون جگر"‪",‬باز روان شد از‬
‫بصر تا به نظر بگيرمش"‬
‫‪",1220,4‬راه برم به سوي او شب به چراغ روي او"‪",‬چون برسم به كوي‬
‫او حلقه در بگيرمش"‬
‫‪",1220,5‬درد دلم بتر شده چهره من چو زر شده"‪",‬تا ز رخم چو زر برد بر‬
‫سر زر بگيرمش"‬
‫‪",1220,6‬گرچه كمر شدم چه شد هر چه بتر شدم چه شد"‪",‬زير و زبر‬
‫شدم چه شد زير و زبر بگيرمش"‬
‫‪",1220,7‬تا به سحر بپايمش همچو شكر بخايمش"‪",‬بند قبا گشايمش بند‬
‫كمر بگيرمش"‬
‫‪",1220,8‬خواب شدست نرگسش زود درآيم از پسش"‪",‬كرد سفر به‬
‫خواب خوش راه سفر بگيرمش"‬
‫‪",1221,1‬اگر گم گردد اين بي دل از آن دلدار جوييدش"‪",‬وگر اندر رمد‬
‫عاشق به كوي يار جوييدش"‬
‫‪",1223,4‬جسد را كن به جان روشن حسد را بيخ و بن بركن"‪",‬نظر را بر‬
‫مشارق زن خرد را در مسايل كش"‬
‫‪",1223,5‬چو لب الحمد برخواند دهش نقل و مي بي حد"‪",‬چو برخواند‬
‫ولالضالين تو او را در دليل كش"‬
‫‪",1223,6‬سوي تو جان چو بشتابد دهش شمعي كه ره يابد"‪",‬چو خورشيد‬
‫ترا جويد چو ماهش در منازل كش"‬
‫‪",1223,7‬شراب كاس كيكاوس ده مخمور عاشق را"‪",‬دقيقه داني و فن را‬
‫به پيش فكر عاقل كش"‬
‫‪",1223,8‬به اقبال عناياتت بكش جان را و قابل كن"‪",‬قبول و خلعت خود‬
‫را به سوي نفس قابل كش"‬
‫‪",1223,9‬اسير درد و حسرت را بده پيغام لتأسوا"‪",‬قتول عشق حسنت را‬
‫ازين مقتل به قاتل كش"‬
‫‪",1223,10‬اگر كافر دلست اين تن شهادت عرضه كن بر وي"‪",‬وگر بي‬
‫حاصلست اين جان چه باشد تش به حاصل كش"‬
‫‪",1223,11‬كنش زنده وگر نكني مسيحا را تو نايب كن"‪",‬تو وصلش ده وگر‬
‫ندهي به فضلش سوي فاصل كش"‬
‫‪",1223,12‬زمين لرزيد اي خاكي چو ديد آن قدس و آن پاكي"‪",‬اذا‬
‫مازلزلت بر خوان نظر را در زلزل كش"‬
‫‪",1223,13‬تمامش كن هل حالي كه شاه حالي و قالي"‪",‬كس كه قول پيش‬
‫آرد خطي بر قول و قايل كش"‬
‫‪",1224,1‬پريشان باد پيوسته دل از زلف پريشانش"‪",‬وگر برناورم فردا‬
‫سر خويش از گريبانش"‬
‫‪",1224,2‬ال اي شحنه خوبي ز لعل تو بسي گوهر"‪",‬بدزديدست جان من‬
‫برنجانش برنجانش"‬
‫‪",1224,3‬گر ايمان آورد جاني به غير كافر زلفت"‪",‬بزن از آتش شوقت تو‬
‫اندر كفر و ايمانش"‬
‫‪",1224,4‬پريشان باد زلف او كه تا پنهان شود رويش"‪",‬كه تا تنها مرا باشد‬
‫پريشاني ز پنهانش"‬
‫‪",1224,5‬منم در عشق بي برگي كه اندر باغ عشق او"‪",‬چو گل پاره كنم‬
‫جامه ز سوداي گلستانش"‬
‫‪",1224,6‬در آن گلهاي رخسارش همي غلطيد روزي دل"‪",‬بگفتم چيست‬
‫اين گفتا همي غلطم در احسانش"‬
‫‪",1224,7‬يكي خطي نويسم من ز حال خود بران عارض"‪",‬كه تا برخواند‬
‫آن عارض كه استادست خط خوانش"‬
‫‪",1224,8‬وليكن سخت مي ترسم از آن زلف سيه كاوش"‪",‬كه بس دل در‬
‫رسن بستست آن هندو ز بهتانش"‬
‫‪",1224,9‬به چاه آن ذقن بنگر مترس اي دل ز افتادن"‪",‬كه هر دل كان‬
‫رسن بيند چنان چاهست زندانش"‬
‫‪",1225,1‬رياضت نيست پيش ما همه لطفست و بخشايش"‪",‬همه‬
‫مهرست و دلداري همه عيش است و آسايش"‬
‫‪",1225,2‬هر آنچ از فقر كار آيد به باغ جان به بار آيد"‪",‬به ما از شهريار آيد‬
‫و باقي جمله آرايش"‬
‫‪",1225,3‬هم ديدست در راهش همه صدرست درگاهش"‪",‬وگر تن هست‬
‫در كاهش ببين جان را تو افزايش"‬
‫‪",1225,4‬ببين تو لطف پاكي را امير سهمناكي را"‪",‬كه او يك مشت خاكي‬
‫را كند در لمكان جايش"‬
‫‪",1225,5‬بسي كوران و ره شينان ازو گشتند ره بينان"‪",‬بسي جانهاي‬
‫غمگينان چو طوطي شد شكرخايش"‬
‫‪",1225,6‬بسي زخمست بي دشنه ز پنج و چار وز شش نه"‪",‬ز عشق آتش‬
‫تشنه كه جز خون نيست سقايش"‬
‫‪",1225,7‬زهي شيرين كه مي سوزم چو از شمعش برافروزم"‪",‬زهي‬
‫شادي امروزم ز دولتهاي فردايش"‬
‫‪",1225,8‬چرا من خاكي و پستم ازيرا عاشق و مستم"‪",‬چرا من جمله‬
‫جانستم ز عشق جسم فرسايش"‬
‫‪",1225,9‬به پيش عاشقان صف صف برآورده به حاجب كف"‪",‬ز زخم‬
‫اوست دل چون دف دهان از ناله سرنايش"‬
‫‪",1225,10‬ازو چونست اين دل چون كزو غرقست ره ره خون"‪",‬وزو‬
‫غوغاست در گردون و ناله جان زهيهايش"‬
‫‪",1225,11‬دل تا چند پرهيزي بگو تو شمس تبريزي"‪",‬بنه سر تو ز سر‬
‫تيزي براي فخر برپايش"‬
‫‪",1226,1‬آن يار ترش رو را اين سوي كشانيدش"‪",‬زين ساغر خندان رو‬
‫جامي بچشانيدش"‬
‫‪",1226,2‬زين باده نخوردست او زان بار دو سردست او"‪",‬با اين همه‬
‫بدهيدش جامي بپزانيدش"‬
‫‪",1226,3‬او سركه چرا آرد غوره ز چه افشارد"‪",‬زان زهر همي بارد تا‬
‫جمله بدانيدش"‬
‫‪",1226,4‬آن باده انگوري نفزايد جز كوري"‪",‬پهلوي چنين باده بالله‬
‫منشانيدش"‬
‫‪",1226,5‬باشد بودش سكته در گور نبايد كرد"‪",‬زين آب خضر يك كف در‬
‫حلق چكانيدش"‬
‫‪",1227,1‬رويش خوش و مويش خوش وان طره جعدينش"‪",‬صد رحمت‬
‫هر ساعت بر جانش و بر دينش"‬
‫‪",1227,2‬هر لحظه و هر ساعت يك شيوه نو آرد"‪",‬شيرين تر و نادرتر زان‬
‫شيوه پيشينش"‬
‫‪",1227,3‬آن طره پرچين را چون باد بشوراند"‪",‬صد چين و دو صد ماچين‬
‫گم گردد در چينش"‬
‫‪",1227,4‬بر روي و قفاي مه سيلي زده حسن او"‪",‬بر دبدبه قارون تسخر‬
‫زده مسكينش"‬
‫‪",1227,5‬آن ماه كه مي خندد در شرح نمي گنجد"‪",‬اي چشم و چراغ من‬
‫دم دركش و مي بينش"‬
‫‪",1227,6‬صد چرخ همي گردد بر آب حيات او"‪",‬صد كوه كمر بندد در‬
‫خدمت تمكينش"‬
‫‪",1227,7‬گولي مگر اي لولي اينجا به چه مي لولي"‪",‬رو صيد و تماشا كن‬
‫در شاهي شاهينش"‬
‫‪",1227,8‬گر اسب ندارد جان پيشش برود لنگان"‪",‬بنشاند آن فارس جان‬
‫را سپس زينش"‬
‫‪",1227,9‬ور پاي ندارد هم سر بندد و سر بنهد"‪",‬مانند طبيب آيد آن شاه‬
‫به بالينش"‬
‫‪",1227,10‬عشقست يكي جاني در رفته به صد صورت"‪",‬ديوانه شدم باري‬
‫من در فن و آيينش"‬
‫‪",1227,11‬حسن و نمك نادر در صورت عشق آمد"‪",‬تا حسن و سكون يابد‬
‫جان از پي تسكينش"‬
‫‪",1215,3‬باور كند خود عاقلي در ظلمت آب و گلي"‪",‬مانند تو موسي دلي‬
‫مانند من هارون خوش"‬
‫‪",1215,4‬اي قطب اين هفت آسيا هم كان زر هم كيميا"‪",‬اي عيسي دوران‬
‫بيا بر ما بخوان افسون خوش"‬
‫‪",1215,5‬چون گوهري ناسفته ام فارغ ز خام و پخته ام"‪",‬در سايه ات‬
‫خوش خفته ام سرمست از آن افيون خوش"‬
‫‪",1215,6‬از نغمه تو ذره ها گر رقص آرد چه عجب"‪",‬نك طور موسي از‬
‫وله رقصان در آن هامون خوش"‬
‫‪",1215,7‬اي دل براي دلخوشي زر و هنر چون مي كشي"‪",‬ديدي تو از زر‬
‫و هنر بي خسف يك قارون خوش"‬
‫‪",1215,8‬باشد به صورت خوش نما راه خوشي بسته شده"‪",‬چون زهر‬
‫مار كوهيي بنهفته در معجون خوش"‬
‫‪",1215,9‬يا همچو گور كافران پرمحنت و زخم گران"‪",‬پيچيده بيرون گور‬
‫را در اطلس واكسون خوش"‬
‫‪",1215,10‬زان گوش همچون جيم تو زان چشم همچو صاد تو"‪",‬زان‬
‫قامت همچون الف زان ابروي چون نون خوش"‬
‫‪",1215,11‬شاگرد لوح جان شدم زين حرفها خط خوان شدم"‪",‬كشتي و‬
‫كشتي بان شدم اندر چنين جيحون خوش"‬
‫‪",1215,12‬ايوان كجا ماند مرا با منجنيق كبريا"‪",‬ميزان كجا ماند مرا در‬
‫عشقت اي موزون خوش"‬
‫‪",1215,13‬اي مايه صد بيهشي دي از طريق سركشي"‪",‬گفتي مرا چوني‬
‫خوشي در حيرت بيچون خوشي"‬
‫‪",1215,14‬هر ناخوشي را در قود عدل رخت گردن بزد"‪",‬كان ناخوشيها‬
‫خورده بد در غيبت تو خون خوش"‬
‫‪",1215,15‬اي شمس تبريزي تويي كندر جللت صد تويي"‪",‬جان منست آن‬
‫ماهيي دروي چو تو ذاالنون خوش"‬
‫‪",1216,1‬گر عاشقي از جان و دل جور و جفاي يار كش"‪",‬ور زانك تو‬
‫عاشق نه اي رو سخره مي كن خاركش"‬
‫‪",1216,2‬جاني ببايد گوهري تا ره برد در دلبري"‪",‬اين ننگ جانها را ز خود‬
‫بيرون كن و بر دار كش"‬
‫‪",1216,3‬گاهي بود در تيرگي گاهي بود در خيرگي"‪",‬بيزار شو زين جان‬
‫هله بر وي خط بيزار كش"‬
‫‪",1216,4‬خود را مبين در من نگر كز جان شدستم بي اثر"‪",‬مانند بلبل‬
‫مست شو زو رخت بر گلزار كش"‬
‫‪",1216,5‬اين كره تند فلك از روح تو سر مي كشد"‪",‬چابك سوار حضرتي‬
‫كره را در كار كش"‬
‫‪",1216,6‬چون شهسوار فارسي خر بندگي تا كي كني"‪",‬ننگت نمي آيد كه‬
‫خر گويد ترا خروار كش"‬
‫‪",1216,7‬همچون جهودان مي زيي ترسان و خوار و متهم"‪",‬پس چون‬
‫جهودان كن نشان عصابه بر دستار كش"‬
‫‪",1216,8‬يا از جهودي توبه كن از خاك پاي مصطفي"‪",‬بهر گشاد ديده را‬
‫در ديده افكار كش"‬
‫‪",1217,1‬الحذر از عشق حذر هر كي نشاني بودش"‪",‬گر بستيزد برود‬
‫عشق تو بر هم زندش"‬
‫‪",1221,2‬وگر اين بلبل جانم بپرد ناگهان از تن"‪",‬ز هر خاري مپرسيدش در‬
‫آن گلزار جوييدش"‬
‫‪",1221,3‬اگر بيمار عشق او شود ياوه ازين مجلس"‪",‬به پيش نرگس بيمار‬
‫آن عيار جوييدش"‬
‫‪",1221,4‬وگر سرمست دل روزي زند بر سنگ آن شيشه"‪",‬به ميخانه رويد‬
‫آن دم از آن خمار جوييدش"‬
‫‪",1221,5‬هر آن عاشق كه گم گردد هل زنهار مي گويم"‪",‬بر خورشيد برق‬
‫انداز بي زنهار جوييدش"‬
‫‪",1221,6‬وگر دزدي زند نقبي بدزدد رخت عاشق را"‪",‬ميان طره مشكين‬
‫آن طرار جوييدش"‬
‫‪",1221,7‬بت بيدار پر فن را كه بيداري ز بخت اوست"‪",‬چنين خفته‬
‫نيابيدش مگر بيدار جوييدش"‬
‫‪",1221,8‬بپرسيدم به كوي دل ز پيري من از آن دلبر"‪",‬اشارت كرد آن‬
‫پيرم كه در اسرار جوييدش"‬
‫‪",1221,9‬بگفتم پير را بالله تويي اسرار گفت آري"‪",‬منم درياي پرگوهر به‬
‫دريا بار جوييدش"‬
‫‪",1221,10‬زهي گوهر كه دريا را به نور خويش پر دارد"‪",‬مسلمانان‬
‫مسلمانان در آن انوار جوييدش"‬
‫‪",1221,11‬چو يوسف شمس تبريزي به بازار صفا آمد"‪",‬مر اخوان صفا را‬
‫گو در آن بازار جوييدش"‬
‫‪",1222,1‬چه دارد در دل آن خواجه كه مي تابد ز رخسارش"‪",‬چه‬
‫خوردست او كه مي پيچد دو نرگسدان خمارش"‬
‫‪",1222,2‬چه باشد در چنان دريا به غير گوهر گويا"‪",‬چه با تابست آن‬
‫گردون ز عكس بحر در بارش"‬
‫‪",1222,3‬بكار خويش مي رفتم به درويشي خود ناگه"‪",‬مرا پيش آمد آن‬
‫خواجه بديدم پيچ دستارش"‬
‫‪",1222,4‬اگرچه مرغ استادم بدام خواجه افتادم"‪",‬دل و ديده بدو دادم‬
‫شدم مست و سبكسارش"‬
‫‪",1222,5‬بگفت ابروش تكبيري بزد چشمش يكي تيري"‪",‬دلم از تير‬
‫تقديري شد آن لحظه گرفتارش"‬
‫‪",1222,6‬مگر آن خواب دوشينه كه من شوريده مي ديدم"‪",‬چنين بودست‬
‫تعبيرش كه ديدم روز بيدارش"‬
‫‪",1222,7‬شب تيره اگر ديدي همان خوابي كه من ديدم"‪",‬ز نور روز‬
‫بگذشتي شعاع و فر انوارش"‬
‫‪",1222,8‬چه خواجست اين چه خواجست اين بناميزد بناميزد"‪",‬هزاران‬
‫خواجه مي زيبد اسير و بند ديدارش"‬
‫‪",1222,9‬كجا خواجه جهان باشد كسي كو بند جان باشد"‪",‬چو او بنده‬
‫جهان باشد نباشد خواجگي يارش"‬
‫‪",1223,1‬قرين مه دو مريخند و آن دو چشمت اي دلكش"‪",‬بدان هاروت و‬
‫ماروتت لجوجان را به بابل كش"‬
‫‪",1223,2‬سليمانا بدان خاتم كه ختم جمله خوباني"‪",‬همه ديوان و پريان را‬
‫به قهر اندر سلسل كش"‬
‫‪",1223,3‬براي جن و انسان را گشادي گنج احسان را"‪",‬مثال نحن‬
‫اعطيناك بر محروم سايل كش"‬
‫‪",1227,12‬بر طالع ماه خود تقويم عجب بست او"‪",‬تقويم طلب مي كن‬
‫در سوره والتينش"‬
‫‪",1227,13‬خورشيد به تيغ خود آن را كه كشد اي جان"‪",‬از تابش خود‬
‫سازد تجهيزش و تكفينش"‬
‫‪",1227,14‬فرهاد هواي او رفتست به كه كندن"‪",‬تا لعل شود مرمر از‬
‫ضربت ميتينش"‬
‫‪",1227,15‬من بس كنم اي مطرب بر پرده بگو اين را"‪",‬بشنو ز پس پرده‬
‫كر و فر تحسينش"‬
‫‪",1227,16‬خامش كه به پيش آمد جوزينه و لوزينه"‪",‬لوزينه دعا گويد حلوا‬
‫كند آمينش"‬
‫‪",1228,1‬اي يوسف مه رويان اي جاه و جمالت خوش"‪",‬اي خسرو و اي‬
‫شيرين اي نقش و خيالت خوش"‬
‫‪",1228,2‬اي چهره تو مه وش آبست و درو آتش"‪",‬هم آتش تو نادر هم آب‬
‫زللت خوش"‬
‫‪",1228,3‬اي صورت لطف حق نقش تو خوشست الحق"‪",‬اي نقش تو‬
‫روحاني وي نور جللت خوش"‬
‫‪",1228,4‬اي مستي هوش آخر در مهر بجوش آخر"‪",‬در وصل بكوش آخر‬
‫اي صبح وصالت خوش"‬
‫‪",1228,5‬اي روز ز روي تو شب سايه موي تو"‪",‬چون ماه برآ امشب اي‬
‫طالع وفالت خوش"‬
‫‪",1228,6‬گر لطف و وصال آري ور جور و محال آري"‪",‬آميخته اي با جان‬
‫اي جور و محالت خوش"‬
‫‪",1228,7‬دل گفت مرا روزي سالي گذرد زان مه"‪",‬جان گفت بگوش دل‬
‫كاي دل مه و سالت خوش"‬
‫‪",1228,8‬تبريز بگو آخر با غمزه شمس الدين"‪",‬كاي فتنه جادويان اي‬
‫سحر حللت خوش"‬
‫‪",1229,1‬زلفي كه به جان ارزد هر تار بشوريدش"‪",‬بس مشك نهان دارد‬
‫زنهار بشوريدش"‬
‫‪",1229,2‬در شام دو زلف او صد صبح نهان بيشست"‪",‬هر لحظه و هر‬
‫ساعت صدبار بشوريدش"‬
‫‪",1229,3‬آن دولت عالم را وان جنت خرم را"‪",‬كزوي شكفد در جان گلزار‬
‫بشوريدش"‬
‫‪",1229,4‬آن باده همي جوشد وز خلق همي پوشد"‪",‬تا روي شود از وي‬
‫خمار بشوريدش"‬
‫‪",1229,5‬چشم و دل مريم شد روشن از آن خرما"‪",‬نخليست از آن خرما‬
‫پربار بشوريدش"‬
‫‪",1229,6‬گم گشت دل مسكين اندر خم زلف او"‪",‬باشد كه بديد آيد بسيار‬
‫بشوريدش"‬
‫‪",1229,7‬شمس الحق تبريزي در عشق مسيح آمد"‪",‬هر كس كه از او‬
‫دارد زنار بشوريدش"‬
‫‪",1230,1‬جانم به چه آرامد اي يار به آميزش"‪",‬صحت به چه دريابد بيمار‬
‫به آميزش"‬
‫‪",1230,2‬هر چند به بر گيري او را نبود سيري"‪",‬داني به چه بنشيند اين بار‬
‫به آميزش"‬
‫‪",1230,3‬آن تشنه ده روزه كي به شود از كوزه"‪",‬ال كه كند آبش خوش‬
‫خوار به آميزش"‬
‫‪",1230,4‬در وصل تو مي جويد وز شرم نمي گويد"‪",‬كامسال طرب خواهد‬
‫چون پار به آميزش"‬
‫‪",1230,5‬كاري كه كند بنده تقدير زند خنده"‪",‬كاي خفته بجو آخر اين كار‬
‫به آميزش"‬
‫‪",1234,4‬بشارتهاي غيبي شد غذااش"‪",‬ز شيرش وارهانيد از بشيرش"‬
‫‪",1234,5‬چو هر دم مي رسد تلقين عشقش"‪",‬چه غم دارد ز منكر يا‬
‫نكيرش"‬
‫‪",1234,6‬چو آن خورشيد بر وي سايه انداخت"‪",‬ز دوزخ ايمنست و‬
‫زمهريرش"‬
‫‪",1234,7‬به اقبال جوان واگشت جاني"‪",‬كه راه دين نزد اين چرخ پيرش"‬
‫‪",1234,8‬بدان دارالمان و اصل خود رفت"‪",‬رهيد از دامگاه و دار و‬
‫گيرش"‬
‫‪",1234,9‬رهيد از بند شحنه حرص و آزي"‪",‬كه كرده بود بيچاره و حقيرش"‬
‫‪",1234,10‬رو اي جان كز رباط كهنه جستي"‪",‬ز غصه آجر و حجره و‬
‫حصيرش"‬
‫‪",1234,11‬نثارش آيد از رضوان جنت"‪",‬كنارش گيرد آن بدر منيرش"‬
‫‪",1234,12‬تماشا يافت آن چشم عفيفش"‪",‬سعادت يافت آن نفس‬
‫فقيرش"‬
‫‪",1234,13‬خجسته باد باغستان خلدش"‪",‬مبارك باد آن نعم المصيرش"‬
‫‪",1235,1‬نگاري را كه مي جويم بجانش"‪",‬نمي بينم ميان حاضرانش"‬
‫‪",1235,2‬كجا رفت او ميان حاضران نيست"‪",‬درين مجلس نمي بينم‬
‫نشانش"‬
‫‪",1235,3‬نظر مي افكنم هر سو و هر جا"‪",‬نمي بينم اثر از گلستانش"‬
‫‪",1235,4‬مسلمانان كجا شد نامداري"‪",‬كه مي ديدم چو شمع اندر ميانش"‬
‫‪",1235,5‬بگو نامش كه هر كي نام او گفت"‪",‬بگور اندر نپوسد‬
‫استخوانش"‬
‫‪",1235,6‬خنك آن را كه دست او ببوسيد"‪",‬بوقت مرگ شيرين شد‬
‫دهانش"‬
‫‪",1235,7‬ز رويش شكر گويم يا ز خويش"‪",‬كه كفو او نمي بيند جهانش"‬
‫‪",1235,8‬زميني گر نيابد شكل او چيست"‪",‬كه مي گردد درين عشق‬
‫آسمانش"‬
‫‪",1235,9‬بگو القاب شمس الدين تبريز"‪",‬مدار از گوش مشتاقان نهانش"‬
‫‪",1236,1‬برفتم دي به پيشش سخت پرجوش"‪",‬نپرسيد او مرا بنشست‬
‫خاموش"‬
‫‪",1236,2‬نظر كردم برو يعني كه واپرس"‪",‬كه بي روي چو ماهم چون بدي‬
‫دوش"‬
‫‪",1236,3‬نظر اندر زمين مي كرد يارم"‪",‬كه يعني چون زمين شو پست و‬
‫بيهوش"‬
‫‪",1236,4‬ببوسيدم زمين را سجده كردم"‪",‬كه يعني چون زمينم مست و‬
‫مدهوش"‬
‫‪",1237,1‬شنو پندي ز من اي يار خوش كيش"‪",‬به خون دل برآيد كار‬
‫درويش"‬
‫‪",1237,2‬يقين مي دان مجيب و مستجابست"‪",‬دعاي سوخته درويش دل‬
‫ريش"‬
‫‪",1237,3‬چو آن سلطان بي چون را بديدي"‪",‬غني گشتي رهيدي از كم و‬
‫بيش"‬
‫‪",1237,4‬چو اسماعيل قربان شو درين عشق"‪",‬ولي را بنده شو گر‬
‫نيستي ميش"‬
‫‪",1237,5‬چو پختي در هواي شمس تبريز"‪",‬ازين خامان بيهوده مينديش"‬
‫‪",1238,1‬امروز خوش است دل كه تو دوش"‪",‬خون دل ما بخورده اي‬
‫نوش"‬
‫‪",1238,2‬اي دوش نموده روي چون ماه"‪",‬و امروز هزار شكل و روپوش"‬
‫‪",1241,12‬از شر بگريز يار شب باش"‪",‬كندر سر شب نهند شب پوش"‬
‫‪",1241,13‬تا صبح وصال در رسيدن"‪",‬دركش شب تيره را در آغوش"‬
‫‪",1241,14‬از ياد لقاي يار بي خواب"‪",‬از خواب شدستمان فراموش"‬
‫‪",1241,15‬شب چتر سياه دان و با وي"‪",‬نعره دهلست و بانك چاوش"‬
‫‪",1241,16‬اين فتنه بهر دمي فزونست"‪",‬امشب بترست عشق از دوش"‬
‫‪",1241,17‬شب چيست نقاب روي مقصود"‪",‬كاي رحمت و آفرين بران‬
‫روش"‬
‫‪",1241,18‬هين طبلك شب روان فرو كوب"‪",‬زيرا كه سوار شد سياوش"‬
‫‪",1242,1‬گر لش نمود راه قلش"‪",‬اي هر دو جهان غلم آن لش"‬
‫‪",1242,2‬اي ديده جهان و جان نديده"‪",‬جانست جهان تو يكنفس باش"‬
‫‪",1242,3‬گرديست جهان و اندرين گرد"‪",‬جاروب نهان شدست و فراش"‬
‫‪",1242,4‬اين مشعله از كجاست بيني"‪",‬آن روز كه بشكني چو خشخاش"‬
‫‪",1242,5‬عشقي كه نهان و آشكارست"‪",‬خون ريز و ستمگرست و‬
‫اوباش"‬
‫‪",1242,6‬چون كشته شوي درو بماني"‪",‬من مات من الهوي فقد عاش"‬
‫‪",1242,7‬عشقست نه زر نهان نماند"‪",‬العاشق كل سره فاش"‬
‫‪",1242,8‬ل حسن يلد حيث لعشق"‪",‬شاباش زهي جمال شاباش"‬
‫‪",1243,1‬اندر آ اي اصل اصل شادماني شادباش"‪",‬اندرآ اي آب آب‬
‫زندگاني شادباش"‬
‫‪",1243,2‬گرت بيند زندگاني تا ابد باقي شود"‪",‬ورت بيند مرده هم داند كه‬
‫جاني شادباش"‬
‫‪",1243,3‬همچنين تو دم به دم آن جام باقي مي رسان"‪",‬تا شويم از دست‬
‫و آن باقي تو داني شادباش"‬
‫‪",1243,4‬بر نشانه خاك ما اينك نشان زخم تو"‪",‬اي نشانه شاد زي و اي‬
‫نشاني شادباش"‬
‫‪",1243,5‬اي هما كز سايه ات پر يافت كوه قاف نيز"‪",‬اي هماي خوش‬
‫لقاي آنجهاني شادباش"‬
‫‪",1243,6‬هم ظريفي هم حريفي هم چراغي هم شراب"‪",‬هم جهاني هم‬
‫نهاني هم عياني شادباش"‬
‫‪",1243,7‬تحفه هاي آنجهاني مي رساني دم به دم"‪",‬مي رسان و مي‬
‫رسان خوش مي رساني شادباش"‬
‫‪",1243,8‬رختها را مي كشاند جان مستان سوي تو"‪",‬مي چشان و مي‬
‫كشان خوش مي كشاني شادباش"‬
‫‪",1243,9‬اي جهان را شاد كرده وي زمين را جمله گنج"‪",‬تا زمين گويد ترا‬
‫كاي آسماني شادباش"‬
‫‪",1243,10‬گر سر خوبي بخارد دلبري در عهد تو"‪",‬پرچمش آرند پيشت‬
‫ارمغاني شادباش"‬
‫‪",1243,11‬گوهر آدم به عالم شمس تبريزي تويي"‪",‬اي ز تو حيران شده‬
‫بحر معاني شادباش"‬
‫‪",1244,1‬اي سنايي گر نيابي يار يار خويش باش"‪",‬در جهان هر مرد و‬
‫كاري مرد كار خويش باش"‬
‫‪",1244,2‬هر يكي زين كاروان مر رخت خود را ره زنند"‪",‬خويشتن را پس‬
‫نشان و پيش بار خويش باش"‬
‫‪",1246,12‬نيست هر خم ليق مي هين سر خم را ببند"‪",‬تا برآرد خم ديگر‬
‫ساقي از خمدان خويش"‬
‫‪",1246,13‬بس كنم تا مير مجلس بازگويد با شما"‪",‬داستان صد هزاران‬
‫مجلس پنهان خويش"‬
‫‪",1247,1‬عارفان را شمع و شاهد نيست از بيرون خويش"‪",‬خون انگوري‬
‫نخورده باده شان هم خون خويش"‬
‫‪",1247,2‬هر كسي اندر جهان مجنون ليلي شدند"‪",‬عارفان ليلي خويش و‬
‫دم به دم مجنون خويش"‬
‫‪",1247,3‬ساعتي ميزان آني ساعتي موزون اين"‪",‬بعد ازين ميزان خود‬
‫شو تا شوي موزون خويش"‬
‫‪",1247,4‬گر تو فرعون مني از مصر تن بيرون كني"‪",‬در درون حالي ببيني‬
‫موسي و هارون خويش"‬
‫‪",1247,5‬لنگري از گنج ما دون بسته اي بر پاي جان"‪",‬تا فروتر مي روي‬
‫هر روز با قارون خويش"‬
‫‪",1247,6‬يونسي ديدم نشسته بر لب درياي عشق"‪",‬گفتمش چوني جوابم‬
‫داد بر قانون خويش"‬
‫‪",1247,7‬گفت بودم اندرين دريا غذاي ماهيي"‪",‬پس چو حرف نون خميدم‬
‫تا شدم ذاالنون خويش"‬
‫‪",1247,8‬زين سپس ما را مگو چوني و از چون درگذر"‪",‬چون ز چوني دم‬
‫زند آنكس كه شد بيچون خويش"‬
‫‪",1247,9‬باده غمگينان خورند و ما ز مي خوش دلتريم"‪",‬رو به محبوسان‬
‫غم ده ساقيا افيون خويش"‬
‫‪",1247,10‬خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلل"‪",‬هر غمي كو گرد‬
‫ما گرديد شد در خون خويش"‬
‫‪",1247,11‬باده گلگونه ست بر رخسار بيماران غم"‪",‬ما خوش از رنگ‬
‫خوديم و چهره گلگون خويش"‬
‫‪",1247,12‬من نيم موقوف نفخ صور همچون مردگان"‪",‬هر زمانم عشق‬
‫جاني مي دهد ز افسون خويش"‬
‫‪",1247,13‬در بهشت استبرق سبزست و خلخال و حرير"‪",‬عشق نقدم مي‬
‫دهد از اطلس و اكسون خويش"‬
‫‪",1247,14‬دي منجم گفت ديدم طالعي داري تو سعد"‪",‬گفتمش آري و ليك‬
‫از ماه روزافزون خويش"‬
‫‪",1247,15‬مه كي باشد با مه ما كز جمال و طالعش"‪",‬نحس اكبر سعد‬
‫اكبر گشت بر گردون خويش"‬
‫‪",1248,1‬ساقيا بيگه رسيدي مي بده مردانه باش"‪",‬ساقي ديوانگاني‬
‫همچو مي ديوانه باش"‬
‫‪",1248,2‬سر بسر پر كن قدح را موي را گنجا مده"‪",‬وان كزين ميدان‬
‫بترسد گو برو در خانه باش"‬
‫‪",1248,3‬چون ز خود بيگانه گشتي رو يگانه مطلقي"‪",‬بعد از آن خواهي‬
‫وفا كن خواه رو بيگانه باش"‬
‫‪",1248,4‬درهاي با صدف را سوي دريا راه نيست"‪",‬گر چنان دريات بايد‬
‫بي صدف دردانه باش"‬
‫‪",1248,5‬بانگ بر طوفان بزن تا او نباشد خيره كش"‪",‬شمع را تهديد كن‬
‫كاي شمع چون پروانه باش"‬
‫‪",1248,6‬كاسه سر را تهي كن وانگهي با سر بگو"‪",‬كاي مبارك كاسه سر‬
‫عشق را پيمانه باش"‬
‫‪",1252,1‬آن كه مه غاشيه زين چو غلمان كشدش"‪",‬بوك اين همت ما‬
‫جانب بستان كشدش"‬
‫‪",1252,2‬گرچه جان را نبود قوت اين گستاخي"‪",‬آنك جان از مدد رحمت‬
‫جانان كشدش"‬
‫‪",1252,3‬هر دم از ياد لبش جان لب خود مي ليسد"‪",‬ور سقط مي شنود‬
‫از بن دندان كشدش"‬
‫‪",1252,4‬جانب محو و فنا رخت كشيدند مهان"‪",‬تا بقا لطف كند جانب‬
‫ايشان كشدش"‬
‫‪",1252,5‬اي بسا جان كه چو يعقوب همي زهر چشد"‪",‬تا كه آن يوسف‬
‫جان در شكرستان كشدش"‬
‫‪",1252,6‬هر كسي كو بتر از وي خرد فخر كند"‪",‬گرچه چون ماه بود چرخ‬
‫به ميزان كشدش"‬
‫‪",1252,7‬هر كه در ديده عشاق شود مردمكي"‪",‬آن نظر زود سوي گوهر‬
‫انسان كشدش"‬
‫‪",1252,8‬كافر زلف وي آن را كه ز راهش ببرد"‪",‬كفر آيد بر او جانب‬
‫ايمان كشدش"‬
‫‪",1252,9‬شمس تبريز مرا عشق تو سرمست كند"‪",‬هر كي او باده كشد‬
‫باده بدينسان كشدش"‬
‫‪",1253,1‬بر ملك نيست نهان حال دل و نيك و بدش"‪",‬نفس اگر سر بكشد‬
‫گوش كشان مي كشدش"‬
‫‪",1253,2‬جان دل اصل دل و اصل دلت فصل دلست"‪",‬و گرش او ندهد‬
‫جان ز كي باشد مددش"‬
‫‪",1253,3‬دل ز دردش چه خوشيها و طربها دارد"‪",‬تو مگير آن كرم و آن‬
‫دهش بي عددش"‬
‫‪",1253,4‬ملك الموت بريد از دلم آن روز طمع"‪",‬كه مشرف شدم از طوق‬
‫حيات ابدش"‬
‫‪",1253,5‬برد سود دو جهان وانچ نيايد به زبان"‪",‬كارواني كه غم عشق خدا‬
‫راه زدش"‬
‫‪",1253,6‬سوسن استايش او كرد كزو يافت زبان"‪",‬سرو آزادي او كرد كه‬
‫بخشيد قدش"‬
‫‪",1253,7‬بلبل آن را بستايد كه زبانش آموخت"‪",‬گل ازو جامه دراند كه‬
‫برافروخت خدش"‬
‫‪",1253,8‬كيست كو دانه اوميد درين خاك بكاشت"‪",‬كه بهار كرمش باز‬
‫نبخشيد صدش"‬
‫‪",1253,9‬ميوه تلخ و ترش خام طمع بود ولي"‪",‬آفتاب كرم تو به كرم مي‬
‫پزدش"‬
‫‪",1253,10‬آفتاب از پي آن سجده كه هر شام كند"‪",‬چه زيان كرد از آن‬
‫شاه كه جان شد جسدش"‬
‫‪",1253,11‬همه شب سجده كنان مي رود و وقت سحر"‪",‬روش بخشد كه‬
‫بميرد مه چرخ از حسدش"‬
‫‪",1253,12‬هر كه امروز كند شهوت خود را در گور"‪",‬هر يكي حور شود‬
‫مونس گور و لحدش"‬
‫‪",1253,13‬هر كي او اسب دواند به سوي گمراهي"‪",‬كند آن اسب لگد‬
‫كوب نكال از لگدش"‬
‫‪",1253,14‬بهل ابتر تو غزل را به ازل حيران باش"‪",‬كه تمامش كند و‬
‫شرح دهد هم صمدش"‬
‫‪",1254,1‬من توام تو مني اي دوست مرو از بر خويش"‪",‬خويش را غير‬
‫مينگار و مران از در خويش"‬
‫‪",1254,2‬سرو پا گم مكن از فتنه بي پايانت"‪",‬تا چو حيران بزنم پاي جفا‬
‫بر سر خويش"‬
‫‪",1255,25‬تو مكن شاخش چو مرد اندر خري"‪",‬گاو خيزد با سه شاخ از‬
‫محشرش"‬
‫‪",1256,1‬آنك جانش داده اي آن را مكش"‪",‬ور ندادي نقش بي جان را‬
‫مكش"‬
‫‪",1256,2‬آن دو زلف كافر خود را بگو"‪",‬كاي يگانه اهل ايمان را مكش"‬
‫‪",1256,3‬آفتابا روي خود جلوه مكن"‪",‬چند روزي ماه تابان را مكش"‬
‫‪",1256,4‬چون تو سيمرغي به قاف ذوالجلل"‪",‬بازگرد و جمله مرغان را‬
‫مكش"‬
‫‪",1256,5‬در ميان خون هر مسكين مرو"‪",‬جز قباد و شاه خاقان را مكش"‬
‫‪",1256,6‬گر مرا دربان عشقت بار داد"‪",‬از سر غيرت تو دربان را مكش"‬
‫‪",1256,7‬گر فضولم من كه مهمان توام"‪",‬شرط نبود هيچ مهمان را‬
‫مكش"‬
‫‪",1256,8‬مست ميدانم ز مي دانم خراب"‪",‬شيشه مشكن مست ميدان را‬
‫مكش"‬
‫‪",1256,9‬شمس تبريزي تويي سلطان من"‪",‬بازگشتم باز سلطان را‬
‫مكش"‬
‫‪",1257,1‬چون تو شادي بنده گو غمخوار باش"‪",‬تو عزيزي صد چو ما گو‬
‫خوار باش"‬
‫‪",1257,2‬كار تو بايد كه باشد بر مراد"‪",‬كارهاي عاشقان گو زار باش"‬
‫‪",1257,3‬شاه منصوري و ملكت آن تست"‪",‬بنده چون منصور گو بردار‬
‫باش"‬
‫‪",1257,4‬اشتر مستم نجويم نسترن"‪",‬نوشخوارم در رهت گو خار باش"‬
‫‪",1257,5‬نشنوم من هيچ جز پيغام او"‪",‬هرچه خواهي گفت گو اسرار‬
‫باش"‬
‫‪",1257,6‬اي دل آنجايي تو باري كه ويست"‪",‬از جمال يار برخوردار باش"‬
‫‪",1257,7‬او طبيبست و به بيماران رود"‪",‬اي تن وامانده تو بيمار باش"‬
‫‪",1257,8‬بر اميد يار غار خلوتي"‪",‬ثاني اثنين برو در غار باش"‬
‫‪",1257,9‬بر اميد داد و ايثار بهار"‪",‬مهرها مي كار و در ايثار باش"‬
‫‪",1257,10‬خرمنا بر طمع ماه با نمك"‪",‬گم شو از دزد و در آن انبار باش"‬
‫‪",1257,11‬بهر نطق يار خوش گفتار خويش"‪",‬لب ببند از گفت و كم گفتار‬
‫باش"‬
‫‪",1258,1‬آن مايي همچو ما دلشاد باش"‪",‬در گلستان همچو سرو آزاد‬
‫باش"‬
‫‪",1258,2‬چون ز شاگردان عشقي اي ظريف"‪",‬در گشاد دل چو عشق‬
‫استاد باش"‬
‫‪",1258,3‬گر غمي آيد گلوي او بگير"‪",‬داد ازو بستان امير داد باش"‬
‫‪",1258,4‬جان تو مستست در بزم احد"‪",‬تن ميان خلق گو آحاد باش"‬
‫‪",1258,5‬گاه با شيرين چو خسرو خوش بخند"‪",‬گه ز هجرش كوه كن‬
‫فرهاد باش"‬
‫‪",1258,6‬گه نشاط انگيز همچون گلشنش"‪",‬گه چو بلبل نال و خوش فرياد‬
‫باش"‬
‫‪",1258,7‬پيش سروش چون خرامد خاك باش"‪",‬چون گلش عنبر فشاند‬
‫باد باش"‬
‫‪",1258,8‬حاصل اينست اي برادر چون فلك"‪",‬در جهان كهنه نوبنياد باش"‬
‫‪",1258,9‬در ميان خارها چون خارپشت"‪",‬سر درون و شادمان و راد باش"‬
‫‪",1230,6‬زيرا كه به آميزش يك خشت شود قصري"‪",‬زيرا كه شود جامه‬
‫يك تار به آميزش"‬
‫‪",1230,7‬اندر چمن عشقت شمس الحق تبريزي"‪",‬صد گلشن و گل گردد‬
‫يك خار به آميزش"‬
‫‪",1231,1‬وقتت خوش وقتت خوش حلوايي و شكر كش"‪",‬جمشيد ترا‬
‫چاكر خورشيد ترا مفرش"‬
‫‪",1231,2‬بخرام بيا كين دم والله كه نمي گنجد"‪",‬ني ميوه و ني شيوه ني‬
‫چرخ و مه مه وش"‬
‫‪",1231,3‬جز ما و تو و جامي دريا كف خوش نامي"‪",‬چون ديگ مجوش از‬
‫غم چون ريگ بيا دركش"‬
‫‪",1231,4‬زان سوي چو بگذشتم شش پنج زنش گشتم"‪",‬يا رب كه چها‬
‫دارد زان جانب پنج و شش"‬
‫‪",1231,5‬ناساخته افتادم در دام تو اي خوش دم"‪",‬اي باده در باده اي‬
‫آتش در آتش"‬
‫‪",1231,6‬ني بس كن و ني بس كن خود را همه اخرس كن"‪",‬كين نيست‬
‫قرا اتي كش فهم كند اخفش"‬
‫‪",1232,1‬هنگام صبوح آمد اي مرغ سحرخوانش"‪",‬با زهره درآ گويان در‬
‫حلقه مستانش"‬
‫‪",1232,2‬هر جان كه بود محرم بيدار كنش آن دم"‪",‬وانكو نبود محرم تا‬
‫حشر بخسبانش"‬
‫‪",1232,3‬مي گو سخنش بسته در گوش دل آهسته"‪",‬تا كفر به پيش آرد‬
‫صد گوهر ايمانش"‬
‫‪",1232,4‬يك برق ز عشق شه بر چرخ زند ناگه"‪",‬آتش فتد اندر مه برهم‬
‫زند اركانش"‬
‫‪",1232,5‬آنجا كه عنايتها بخشيد وليتها"‪",‬آنجا چه زند كوشش آنجا چه بود‬
‫دانش"‬
‫‪",1232,6‬آنجا كه نظر باشد هر كار چو زر باشد"‪",‬بي دست برد چوگان هر‬
‫گوي ز ميدانش"‬
‫‪",1232,7‬شمس الحق تبريزي كو هر دل بي دل را"‪",‬مي آرد و مي آرد تا‬
‫حضرت سلطانش"‬
‫‪",1233,1‬درون ظلمتي مي جو صفاتش"‪",‬كه باشد نور و ظلمت محو‬
‫ذاتش"‬
‫‪",1233,2‬در آن ظلمت رسي در آب حيوان"‪",‬نه در هر ظلمت است آب‬
‫حياتش"‬
‫‪",1233,3‬بسي دلها رسد آنجا چو برقي"‪",‬ولي مشكل بود آنجا ثباتش"‬
‫‪",1233,4‬خنك آن بيدق فرخ رخي را"‪",‬كه هر دم مي رساند شه بماتش"‬
‫‪",1233,5‬بسي دلها چو شكر شد شكسته"‪",‬نگشته صاف و نابسته نباتش"‬
‫‪",1233,6‬بپوشيده ز خود تشريف فقرش"‪",‬هم از ياقوت خود داده‬
‫زكاتش"‬
‫‪",1233,7‬اگر رويش به قبله مي نبيني"‪",‬درون كعبه شد جاي صلتش"‬
‫‪",1233,8‬شب قدرست او درياب او را"‪",‬امان يابي چو برخواني براتش"‬
‫‪",1233,9‬ز هجران خداوند شمس تبريز"‪",‬شده نالن حياتش از مماتش"‬
‫‪",1234,1‬قضا آمد شنو طبل نفيرش"‪",‬نفيرش تلختر يا زخم تيرش"‬
‫‪",1234,2‬چو دايه اين جهان پستان سيه كرد"‪",‬گلوگير آمدت چون شهد‬
‫شيرش"‬
‫‪",1234,3‬خنك طفلي كه دندان خرد يافت"‪",‬رهد زين دايه و شير و‬
‫زحيرش"‬
‫‪",1238,3‬دل سجده كنان به پيش آن چشم"‪",‬جان حلقه شده به پيش آن‬
‫گوش"‬
‫‪",1238,4‬هر لحظه اشارتي كه هش دار"‪",‬هش مي خواهي ز مرد بيهوش"‬
‫‪",1238,5‬سرناي توام مرا تو گويي"‪",‬من در تو فرو دمم تو مخروش"‬
‫‪",1238,6‬از بيم تو گشته شير گربه"‪",‬در خاك خزيده صبر چون موش"‬
‫‪",1238,7‬هر ذره كنار اگر گشايد"‪",‬خورشيد نگنجد اندر آغوش"‬
‫‪",1238,8‬خورشيد چو شد تو را خريدار"‪",‬اي ذره بنقد نسيه بفروش"‬
‫‪",1238,9‬باقي غزل مگو كه حيفست"‪",‬ما در گفتار و دوست خاموش"‬
‫‪",1238,10‬ليكن چه كنم كه رسم كهنه ست"‪",‬دريا خاموش و موج در‬
‫جوش"‬
‫‪",1239,1‬اي خواجه تو عاقلنه مي باش"‪",‬چون بي خبري ز شور اوباش"‬
‫‪",1239,2‬آن چهره كه رشك فخر فقرست"‪",‬با ناخن زشت خويش‬
‫مخراش"‬
‫‪",1239,3‬آن بت به خيال در نگنجد"‪",‬بتها به خيال خانه متراش"‬
‫‪",1239,4‬جمله بت و بت پرست چون اوست"‪",‬غير كل و جمله چيست جز‬
‫لش"‬
‫‪",1239,5‬ني فهم كنند خلق اين را"‪",‬ني دستوري كه دم زنم فاش"‬
‫‪",1239,6‬اين ماش برنج احولنست"‪",‬ورني نه برنج هست و ني ماش"‬
‫‪",1239,7‬پايانها را كجا شناسند"‪",‬چون پوشيدست رشك روهاش"‬
‫‪",1239,8‬گر مي دزدي ز زندگان دزد"‪",‬اي دزد كفن به شب چو نباش"‬
‫‪",1239,9‬اما ز قضاست مات من مات"‪",‬هم حكم قضاست عاش من‬
‫عاش"‬
‫‪",1239,10‬خامش كه ز شب خبر ندارد"‪",‬آنكس كه بروز خورد خشخاش"‬
‫‪",1240,1‬آن مطرب ما خوش است و چنگش"‪",‬ديوانه شود دل از‬
‫ترنگش"‬
‫‪",1240,2‬چون چنگ زند يكي تو بنگر"‪",‬كز لطف چگونه گشت رنگش"‬
‫‪",1240,3‬گر تنگ آيي ز زندگاني"‪",‬برجه به كنار گير تنگش"‬
‫‪",1241,1‬ما نعره به شب زنيم و خاموش"‪",‬تا در نرود درون هر گوش"‬
‫‪",1241,2‬تا بو نبرد دماغ هر خام"‪",‬بر ديگ وفا نهيم سرپوش"‬
‫‪",1241,3‬بخلي نبود ولي نشايد"‪",‬اين شهره گلب و خانه موش"‬
‫‪",1241,4‬شب آمد و جوش خلق بنشست"‪",‬برخيز كزان ماست سرجوش"‬
‫‪",1241,5‬امشب ز تو قدر يافت و عزت"‪",‬بر دوش ز كبر مي زند دوش"‬
‫‪",1241,6‬يكچند سماع گوش كرديم"‪",‬بردار سماع جان بيهوش"‬
‫‪",1241,7‬اي تن دهنت پر از شكر شد"‪",‬پيشت گله نيست هيچ مخروش"‬
‫‪",1241,8‬اي چنبر دف رسن گسستي"‪",‬با چرخه و دلو و چاه كم كوش"‬
‫‪",1241,9‬چون گشت شكار شير جاني"‪",‬بيزار شد از شكار خرگوش"‬
‫‪",1241,10‬خرگوش كه صورتند بي جان"‪",‬گرمابه پر از نگار منقوش"‬
‫‪",1241,11‬با نفس حديث روح كم گوي"‪",‬وز ناقه مرده شير كم دوش"‬
‫‪",1244,3‬حس فاني مي دهند و عشق فاني مي خرند"‪",‬زين دو جوي‬
‫خشك بگذر جويبار خويش باش"‬
‫‪",1244,4‬مي كشندت دست دست اين دوستان تا نيستي"‪",‬دست دزد از‬
‫دستشان و دستيار خويش باش"‬
‫‪",1244,5‬اين نگاران نقش پرده آن نگاران دلند"‪",‬پرده را بردار و در رو با‬
‫نگار خويش باش"‬
‫‪",1244,6‬با نگار خويش باش و خوب خوب انديش باش"‪",‬از دو عالم بيش‬
‫باش و در ديار خويش باش"‬
‫‪",1244,7‬رو مكن مستي از آن خمري كزو زايد غرور"‪",‬غره آن روي بين و‬
‫هوشيار خويش باش"‬
‫‪",1245,1‬آنك بيرون از جهان بد در جهان آوردمش"‪",‬وانك مي كرد او‬
‫كرانه در ميان آوردمش"‬
‫‪",1245,2‬آنك عشوه كار او بد عشوه اي بنمودمش"‪",‬وانك از من سر‬
‫كشيدي كشكشان آوردمش"‬
‫‪",1245,3‬آنك هر صبحي تقاضا مي كند جانرا ز من"‪",‬از تقاضا بر تقاضا‬
‫من بجان آوردمش"‬
‫‪",1245,4‬جان سرگردان كه گم شد در بيابان فراق"‪",‬از بيابانها سوي‬
‫دارالمان آوردمش"‬
‫‪",1245,5‬گفت جان من مي نيايم تا بننمايي نشان"‪",‬كو نشان كو مهر‬
‫سلطان من نشان آوردمش"‬
‫‪",1245,6‬مهرباني كردن اين باشد كه بستم دست دزد"‪",‬دست بسته پيش‬
‫مير مهربان آوردمش"‬
‫‪",1245,7‬چونك يك گوشه رداي مصطفي آمد بدست"‪",‬آنك بد در قعر‬
‫دوزخ در جنان آوردمش"‬
‫‪",1246,1‬دوش رفتم در ميان مجلس سلطان خويش"‪",‬بر كف ساقي‬
‫بديدم در صراحي جان خويش"‬
‫‪",1246,2‬گفتمش اي جان جان ساقيان بهر خدا"‪",‬پر كني پيمانه و نشكني‬
‫پيمان خويش"‬
‫‪",1246,3‬خوش بخنديد و بگفت اي ذوالكرم خدمت كنم"‪",‬حرمتت دارم‬
‫بحق و حرمت ايمان خويش"‬
‫‪",1246,4‬ساغري آورد و بوسيد و نهاد او بر كفم"‪",‬پر مي رخشنده همچون‬
‫چهره رخشان خويش"‬
‫‪",1246,5‬سجده كردم پيش او و دركشيدم جام را"‪",‬آتشي افكند در من‬
‫مي ز آتشدان خويش"‬
‫‪",1246,6‬چون پياپي كرد و بر من ريخت زان سان جام چند"‪",‬آن مي چون‬
‫زر سرخم برد اندر كان خويش"‬
‫‪",1246,7‬از گل رخسار او سرسبز ديدم باغ خويش"‪",‬ز ابروي چون سنبل‬
‫او پخته ديدم نان خويش"‬
‫‪",1246,8‬بخت و روزي هر كسي اندر خراباتي رويد"‪",‬من كيم غمخوارگي‬
‫را يافتم من آن خويش"‬
‫‪",1246,9‬بولهب را ديدم آنجا دست مي خاييد سخت"‪",‬بوهريره دست‬
‫كرده در دل انبان خويش"‬
‫‪",1246,10‬بولهب چون پشت بود و رو نبيند هيچ پشت"‪",‬بوهريره روي‬
‫كرده در مه و كيوان خويش"‬
‫‪",1246,11‬بولهب در فكر رفته حجت و برهان طلب"‪",‬بوهريره حجت‬
‫خويش است و هم برهان خويش"‬
‫‪",1248,7‬لنه تو عشق بودست اي هماي ليزال"‪",‬عشق را محكم بگير و‬
‫ساكن اين لنه باش"‬
‫‪",1249,1‬شده ام سپند حسنت وطنم ميان آتش"‪",‬چو ز تير تست بنده‬
‫بكشد كمان آتش"‬
‫‪",1249,2‬چو بسوخت جان عاشق ز حبيب سر برآرد"‪",‬چه بسوخت اندر‬
‫آتش كه نگشت جان آتش"‬
‫‪",1249,3‬بمسوز جز دلم را كه ز آتشت به داغم"‪",‬بنگر به سينه من اثر‬
‫سنان آتش"‬
‫‪",1249,4‬كه ستاره هاي آتش سوي سوخته گرايد"‪",‬كه ز سوخته بيابد‬
‫شررش نشان آتش"‬
‫‪",1249,5‬غم عشق آتشينت چو درخت كرد خشكم"‪",‬چو درخت خشك‬
‫گردد نبود جز آن آتش"‬
‫‪",1249,6‬خنك آنك ز آتش تو سمن و گلشن برويد"‪",‬كه خليل عشق داند‬
‫به صفا زبان آتش"‬
‫‪",1249,7‬كه خليل او بر آتش چو دخان بود سواره"‪",‬كه خليل مالك آمد به‬
‫كفش عنان آتش"‬
‫‪",1249,8‬سحري صلي عشقت بشنيد گوش جانم"‪",‬كه درآ در آتش ما بجه‬
‫از جهان آتش"‬
‫‪",1249,9‬دل چون تنور پر شد كه ز سوز چند گويد"‪",‬دهن پر آتش من‬
‫سخن از دهان آتش"‬
‫‪",1250,1‬بشكر خنده اگر مي ببرد جان رسدش"‪",‬وگر از غمزه جادو برد‬
‫ايمان رسدش"‬
‫‪",1250,2‬لشكر ديو و پري جمله به فرمان ويند"‪",‬با چنين عز و شرف ملك‬
‫سليمان رسدش"‬
‫‪",1250,3‬صد هزاران دل يعقوب حزين زنده بدوست"‪",‬كر و فر شرف‬
‫يوسف كنعان رسدش"‬
‫‪",1250,4‬لب عيسي صفتش مرده بدم زنده كند"‪",‬گر پرد با پر جان جانب‬
‫كيوان رسدش"‬
‫‪",1250,5‬نوح وقتيست كه عشق ابدي كشتي اوست"‪",‬گر جهان زير و زبر‬
‫كرد به طوفان رسدش"‬
‫‪",1250,6‬عشق او گرد برانگيخت ز درياي عدم"‪",‬يد بيضا و عصايي شده‬
‫ثعبان رسدش"‬
‫‪",1250,7‬جملگي تشنه دلن قوت ازو مي يابند"‪",‬با چنين لقمه دهي‬
‫شهرت لقمان رسدش"‬
‫‪",1251,1‬گر لب او شكند نرخ شكر مي رسدش"‪",‬ور رخش طعنه زند بر‬
‫گل تر مي رسدش"‬
‫‪",1251,2‬گر فلك سجده برد بر در او مي سزدش"‪",‬ور ستاند گرو از‬
‫قرص قمر مي رسدش"‬
‫‪",1251,3‬ور شه عقل كه عالم همگي چاكر اوست"‪",‬جهت خدمت او‬
‫بست كمر مي رسدش"‬
‫‪",1251,4‬شاه خورشيد كه بر زنگي شب تيغ كشيد"‪",‬گر پي هيبتش افكند‬
‫سپر مي رسدش"‬
‫‪",1251,5‬گر عطارد ز پي دايره و نقطه او"‪",‬همچو پرگار دوانست بسر‬
‫مي رسدش"‬
‫‪",1251,6‬آن جمالي كه فرشته نبود محرم او"‪",‬گر ندارد سر ديدار بشر‬
‫مي رسدش"‬
‫‪",1251,7‬كار و بار ملكاني كه زبردست شدند"‪",‬نكند ور بكند زير و زبر‬
‫مي رسدش"‬
‫‪",1251,8‬مي شمردم من ازين نوع شنودم ز فلك"‪",‬كه ازينها بگذر چيز‬
‫دگر مي رسدش"‬
‫‪",1254,3‬آنكه چون سايه ز شخص تو جدا نيست منم"‪",‬مكش اي دوست‬
‫تو بر سايه خود خنجر خويش"‬
‫‪",1254,4‬اي درختي كه به هر سوت هزاران سايه ست"‪",‬سايه ها را بنواز‬
‫و مبر از گوهر خويش"‬
‫‪",1254,5‬سايه ها را همه پنهان كن و فاني در نور"‪",‬برگشا طلعت‬
‫خورشيد رخ انور خويش"‬
‫‪",1254,6‬ملك دل از دو دلي تو مخبط گشتست"‪",‬بر سر تخت برآ پا‬
‫مكش از منبر خويش"‬
‫‪",1254,7‬عقل تاجست چنين گفت به تثميل علي"‪",‬تاج را گوهر نو بخش‬
‫تو از گوهر خويش"‬
‫‪",1255,1‬اندك اندك راه زد سيم و زرش"‪",‬مرگ و جسك نو فتاد اندر‬
‫سرش"‬
‫‪",1255,2‬عشق گردانيد با او پوستين"‪",‬مي گريزد خواجه از شور و‬
‫شرش"‬
‫‪",1255,3‬اندك اندك روي سرخش زرد شد"‪",‬اندك اندك خشك شد چشم‬
‫ترش"‬
‫‪",1255,4‬وسوسه و انديشه بر وي در گشاد"‪",‬راند عشق لابالي از درش"‬
‫‪",1255,5‬اندك اندك شاخ و برگش خشك گشت"‪",‬چون بريده شد رگ بيخ‬
‫آورش"‬
‫‪",1255,6‬اندك اندك ديو شد لحول گو"‪",‬سست شد در عاشقي بال و‬
‫پرش"‬
‫‪",1255,7‬اندك اندك گشت صوفي خرقه دوز"‪",‬رفت وجد حالت خرقه‬
‫درش"‬
‫‪",1255,8‬عشق داد و دل برين عالم نهاد"‪",‬در برش زين پس نيايد‬
‫دلبرش"‬
‫‪",1255,9‬زان همي جنباند سر او سست سست"‪",‬كامد اندر پا و افتاد‬
‫اكثرش"‬
‫‪",1255,10‬بهر او پر مي كنم من ساغري"‪",‬گر بنوشد برجهاند ساغرش"‬
‫‪",1255,11‬دستها زان سان برآرد كاسمان"‪",‬بشنود آواز الله اكبرش"‬
‫‪",1255,12‬مير ما سيرست ازين گفت و ملول"‪",‬در كشان اندر حديث‬
‫ديگرش"‬
‫‪",1255,13‬كشته عشقم نترسم از امير"‪",‬هر كي شد كشته چه خوف از‬
‫خنجرش"‬
‫‪",1255,14‬بترين مرگها بي عشقي است"‪",‬بر چه مي لرزد صدف بر‬
‫گوهرش"‬
‫‪",1255,15‬برگها لرزان ز بيم خشكي اند"‪",‬تا نگردد خشك شاخ اخضرش"‬
‫‪",1255,16‬در تك دريا گريزد هر صدف"‪",‬تا بنربايند گوهر از برش"‬
‫‪",1255,17‬چون ربودند از صدف دانه گهر"‪",‬بعد از آن چه آب خوش چه‬
‫آذرش"‬
‫‪",1255,18‬آن صدف بي چشم و بي گوش است شاد"‪",‬در به باطن در‬
‫گشاده منظرش"‬
‫‪",1255,19‬گر بماند عاشقي از كاروان"‪",‬بر سر ره خضر آيد رهبرش"‬
‫‪",1255,20‬خواجه مي گريد كه ماند از قافله"‪",‬ليك مي خندد خر اندر‬
‫آخرش"‬
‫‪",1255,21‬عشق را بگذاشت و دم خر گرفت"‪",‬لجرم سرگين خر شد‬
‫عنبرش"‬
‫‪",1255,22‬ملك را بگذاشت و بر سرگين نشست"‪",‬لجرم شد خرمگس‬
‫سرلشكرش"‬
‫‪",1255,23‬خرمگس آن وسوسه ست و آن خيال"‪",‬كه همي خارش دهد‬
‫همچون گرش"‬
‫‪",1255,24‬گر ندارد شرم و وانايد ازين"‪",‬وا نمايم شاخهاي ديگرش"‬
‫‪",1259,1‬عقل آمد عاشقا خود را بپوش"‪",‬واي ما اي واي ما از عقل و‬
‫هوش"‬
‫‪",1259,2‬يا برو از جمع ما اي چشم و عقل"‪",‬يا شوم از ننگ تو بي چشم‬
‫و گوش"‬
‫‪",1259,3‬تو چو آبي ز آتش ما دور شو"‪",‬يا درآ در ديگ ما با ما بجوش"‬
‫‪",1259,4‬گر نمي خواهي كه خردت بشكند"‪",‬مرده شو با موج و با دريا‬
‫مكوش"‬
‫‪",1259,5‬گر بگويي عاشقم هست امتحان"‪",‬سر مپيچ و رطل مردان را‬
‫بنوش"‬
‫‪",1259,6‬مي خروشم ليكن از مستي عشق"‪",‬همچو چنگم بي خبر من از‬
‫خروش"‬
‫‪",1259,7‬شمس تبريزي مرا كردي خراب"‪",‬هم تو ساقي هم تو مي هم‬
‫مي فروش"‬
‫‪",1260,1‬اندر آمد شاه شيرينان ترش"‪",‬جان شيرينم فداي آن ترش"‬
‫‪",1260,2‬چشم كژبين را بگفتم كژ مبين"‪",‬كس كند باور گل خندان ترش"‬
‫‪",1260,3‬در هر آن زندان كه درتابد رخش"‪",‬كس نماند در همه زندان‬
‫ترش"‬
‫‪",1260,4‬گرد باغش گشتم و والله نبود"‪",‬ميوه اي اندر همه بستان ترش"‬
‫‪",1260,5‬در حرم خندان بود سلطان و ليك"‪",‬مي نمايد خويش در ديوان‬
‫ترش"‬
‫‪",1260,6‬گر تو مرد مومني باور مكن"‪",‬انگبين و شكر و ايمان ترش"‬
‫‪",1260,7‬منكر ار باشد ترش نبود عجب"‪",‬نسبتي دارد به بادنجان ترش"‬
‫‪",1261,1‬روي تو جان جانست از جان نهان مدارش"‪",‬آنچ از جهان‬
‫فزونست اندر جهان در آرش"‬
‫‪",1261,2‬اي قطب آسمانها در آسمان جانها"‪",‬جان گرد تست گردان مي‬
‫دار بي قرارش"‬
‫‪",1261,3‬همچون انار خندان عالم نمود دندان"‪",‬در خويش مي نگنجد از‬
‫خويشتن برآرش"‬
‫‪",1261,4‬نگذارد آفتابش يكذره اختيارم"‪",‬تا اختيار دارم كي باشم‬
‫اختيارش"‬
‫‪",1261,5‬از خاك چون غباري برداشت باد عشقم"‪",‬آنجا كه باد جنبد آنجا‬
‫بود غبارش"‬
‫‪",1261,6‬در خاك تيره دانه زان رو بجنبش آمد"‪",‬كز عشق خاكيان را بر‬
‫مي كشد بهارش"‬
‫‪",1261,7‬هم بدر و هم هللش هم حور و هم جمالش"‪",‬هم باغ و هم‬
‫نهالش چون من در انتظارش"‬
‫‪",1261,8‬جامش نعوذبالله دامش نعوذبالله"‪",‬نامش نعوذبالله والله كه‬
‫نيست يارش"‬
‫‪",1261,9‬من همچو گلبنانم او همچو باغبانم"‪",‬از وي شكفت جانم بروي‬
‫بود نثارش"‬
‫‪",1261,10‬چون برگ من ز بال رقصان به پستي آيم"‪",‬لرزان كه تا نيفتم‬
‫ال كه در كنارش"‬
‫‪",1261,11‬حيله گريست كارش مهره بريست كارش"‪",‬پرده دريست‬
‫كارش ني سرسريست كارش"‬
‫‪",1261,12‬مي خارد اين گلويم گويم عجب نگويم"‪",‬بگذارد تا بخارد بي‬
‫محرمي مخارش"‬
‫‪",1262,1‬گر جان بجز تو خواهد از خويش بركنيمش"‪",‬ور چرخ سركش آيد‬
‫بر همدگر زنيمش"‬
‫‪",1264,14‬آنكس كه گم كند ره با عقل بازگردد"‪",‬و آن را كه عقل گم شد‬
‫از كي بود پناهش"‬
‫‪",1264,15‬ني ما از آن شاهيم ما عقل و جان نخواهيم"‪",‬چه عقل و بند و‬
‫پندش چه جان و آه آهش"‬
‫‪",1264,16‬مستي فزود خامش تا نكته اي نراني"‪",‬اي رفته لابالي در خون‬
‫نيكخواهش"‬
‫‪",1265,1‬آن مه كه هست گردون گردان و بي قرارش"‪",‬وان جان كه‬
‫هست اين جان وين عقل مستعارش"‬
‫‪",1265,2‬هر لحظه اختياري نونو دهد به جانها"‪",‬وين اختيارها را بشكسته‬
‫اختيارش"‬
‫‪",1265,3‬من جسم و جان ندانم من اين و آن ندانم"‪",‬من در جهان ندانم‬
‫جز چشم پر خمارش"‬
‫‪",1265,4‬آن روي همچو روزش وان رنگ دلفروزش"‪",‬وان لطف توبه‬
‫سوزش وان خلق چون بهارش"‬
‫‪",1265,5‬عشقش بلي توبه داده سزاي توبه"‪",‬آخر چه جاي توبه با عشق‬
‫توبه خوارش"‬
‫‪",1265,6‬چون دوست و دشمن او هستند رهزن او"‪",‬ماييم و دامن او‬
‫بگرفته استوارش"‬
‫‪",1265,7‬از عشق جام و دورش شايد كشيد جورش"‪",‬چون گوش دوست‬
‫داري مي بوس گوشوارش"‬
‫‪",1265,8‬من حلقه هاي زلفش از عشق مي شمارم"‪",‬ورنه كجا رسد كس‬
‫در حد و در شمارش"‬
‫‪",1265,9‬لطفش همي شمارم دل با دم شمرده"‪",‬جانيش بخش آخر اي‬
‫كشته زار زارش"‬
‫‪",1266,1‬روحيست بي نشان و ما غرقه در نشانش"‪",‬روحيست بي مكان‬
‫و سر تا قدم مكانش"‬
‫‪",1266,2‬خواهي كه تا بيابي يك لحظه اي مجويش"‪",‬خواهي كه تا بداني‬
‫يك لحظه اي مدانش"‬
‫‪",1266,3‬چون در نهانش جويي دوري ز آشكارش"‪",‬چون آشكار جويي‬
‫محجوبي از نهانش"‬
‫‪",1266,4‬چون ز آشكار و پنهان بيرون شدي به برهان"‪",‬پاها دراز كن‬
‫خوش مي خسب در امانش"‬
‫‪",1266,5‬چون تو ز ره بماني جاني روانه گردد"‪",‬وانگه چه رحمت آيد از‬
‫جان و از روانش"‬
‫‪",1266,6‬اي حبس كرده جان را تا كي كشي عنانرا"‪",‬در تاز در جهانش اما‬
‫نه در جهانش"‬
‫‪",1266,7‬بي حرص كوب پايي از كوري حسد را"‪",‬زيرا حسد نگويد از‬
‫حرص ترجمانش"‬
‫‪",1266,8‬آخر ز بهر دو نان تا كي دوي چو دونان"‪",‬واخر ز بهر سه نان تا‬
‫كي خوري سنانش"‬
‫‪",1267,1‬در عشق آتشينش آتش نخورده آتش"‪",‬بي چهره خوش او در‬
‫خوش هزار ناخوش"‬
‫‪",1267,2‬دل از تو شرحه شرحه بنشين كباب مي خور"‪",‬خون چون‬
‫ميست چوشان بنشين شراب مي چش"‬
‫‪",1267,3‬گوشي كشد مرا مي گوشي دگر كشد وي"‪",‬اي دل درين‬
‫كشاكش بنشين و باده مي كش"‬
‫‪",1267,4‬هفت اخترند عامل در شش جهت وليكن"‪",‬اي عشق بردريدي‬
‫اين هفت را از آن شش"‬
‫‪",1267,5‬گاهي چو آفتابم سرمايه بخش صد مه"‪",‬گه چون مهم گذاران در‬
‫عشق يار مه وش"‬
‫‪",1267,6‬گر منكري گريزد از عشق نيست نادر"‪",‬كز آفتاب دارد پرهيز‬
‫چشم اعمش"‬
‫‪",1267,7‬صدغ الوفا حقا من فقدكم مشوش"‪",‬وجه الول حقا من عبرتي‬
‫منقش"‬
‫‪",1267,8‬القلب ليس يلقي ناديك كيف يصبر"‪",‬الذن ليس يلقن حاد يك‬
‫كيف ينعش"‬
‫‪",1268,1‬صد سال اگر گريزي و نايي بتا بپيش"‪",‬برهم زنيم كار ترا همچو‬
‫كار خويش"‬
‫‪",1268,2‬مگريز كه ز چنبر چرخت گذشتنيست"‪",‬گر شير شرزه باشي ور‬
‫سفله گاوميش"‬
‫‪",1268,3‬تن دنبليست بر كتف جان برآمده"‪",‬چون پر شود تهي شود آخر ز‬
‫زخم نيش"‬
‫‪",1268,4‬اي شاد باطلي كه گريزد ز باطلي"‪",‬بر عشق حق بچفسد بي‬
‫صمغ و بي سريش"‬
‫‪",1268,5‬گز مي كنند جامه عمرت بروز و شب"‪",‬هم آخر آرد او را يا روز‬
‫يا شبيش"‬
‫‪",1268,6‬بيچاره آدمي كه زبونست عشق را"‪",‬زفت آمد اين سوار بر اين‬
‫اسب پشت ريش"‬
‫‪",1268,7‬خاموش باش و در خمشي گم شو از وجود"‪",‬كان عشق راست‬
‫كشتن عشاق دين و كيش"‬
‫‪",1269,1‬آينه ام من آينه ام من تا كه بديدم روي چو ماهش"‪",‬چشم جهانم‬
‫چشم جهانم تا كه بديدم چشم سياهش"‬
‫‪",1269,2‬چرخ زمين شد چرخ زمين شد جنت مأوي راحت جانها"‪",‬تا كه‬
‫برآمد تا كه برآمد بر كه جودي خيل و سپاهش"‬
‫‪",1269,3‬پشت قوي شد پشت قوي شد اختر دولت عدل و عنايت"‪",‬چون‬
‫نشودشه چون نشودشه آنك توباشي پشت وپناهش"‬
‫‪",1269,4‬شوره زميني شوره زميني كز تو كشد او آب بهاري"‪",‬سبزتر آمد‬
‫سبزتر آمد از همه جاها كشت و گياهش"‬
‫‪",1269,5‬روي چو ماهت روي چو ماهت بست گرو دي با مه و‬
‫اختر"‪",‬گشت گروگان گشت گروگان ماه و سما را زلف سياهش"‬
‫‪",1269,6‬سلسله جنبان سلسه جنبان گشت برادر اين دل مجنون"‪",‬چون‬
‫بنشورد چون بنشوردآن مجنون كش شدسرماهش"‬
‫‪",1269,7‬دم مزن اي جان دم مزن اي جان برخوركامد روز‬
‫مبارك"‪",‬كيست مبارك كيست مبارك آنكه ببيند هم ز پگاهش"‬
‫‪",1270,1‬مستي امروز من نيست چو مستي دوش"‪",‬مي نكني باورم‬
‫كاسه بگير و بنوش"‬
‫‪",1270,2‬غرق شدم در شراب عقل مرا برد آب"‪",‬گفت خرد الوداع باز‬
‫نيايم بهوش"‬
‫‪",1270,3‬عقل و خرد در جنون رفت ز دنيا برون"‪",‬چونك ز سر رفت ديك‬
‫چونك ز حد رفت جوش"‬
‫‪",1270,4‬اين دل مجنون مست بند بدريد و جست"‪",‬با سر مستان مپيچ‬
‫هيچ مگو رو خموش"‬
‫‪",1270,5‬صبحدم از نردبان گفت مرا پاسبان"‪",‬كز سوي هفتم فلك دوش‬
‫شنيدم خروش"‬
‫‪",1262,2‬گر رخت خويش خواهد ما رخت او دهيمش"‪",‬ور قلعه ها درآيد‬
‫ويرانه ها كنيمش"‬
‫‪",1262,3‬گر اين جهان چو جانست ما جان جان جانيم"‪",‬ور اين فلك‬
‫سرآمد ما چشم روشنيمش"‬
‫‪",1262,4‬بيخ درخت خاكست وين چرخ شاخ و برگش"‪",‬عالم درخت زيتون‬
‫ما همچو روغنيمش"‬
‫‪",1262,5‬چون عشق شمس تبريز آهن رباي باشد"‪",‬ما بر طريق خدمت‬
‫مانند آهنيمش"‬
‫‪",1263,1‬سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش"‪",‬مستانه شد حديثش‬
‫پيچيده شد زبانش"‬
‫‪",1263,2‬گه مي فتد ازين سو گه مي فتد از آن سو"‪",‬آنكس كه مست‬
‫گردد خود اين بود نشانش"‬
‫‪",1263,3‬چشمش بلي مستان ما را ازو مترسان"‪",‬من مستم و نترسم از‬
‫چوب شحنگانش"‬
‫‪",1263,4‬اي عشق الله الله سرمست شد شهنشه"‪",‬برجه بگير زلفش‬
‫دركش درين ميانش"‬
‫‪",1263,5‬انديشه اي كه آيد در دل ز يار گويد"‪",‬جان بر سرش فشانم پر‬
‫زر كنم دهانش"‬
‫‪",1263,6‬آن روي گلستانش وان بلبل بيانش"‪",‬وان شيوه هاش يا رب تا با‬
‫كيست آنش"‬
‫‪",1263,7‬اين صورتش بهانه ست او نور آسمانست"‪",‬بگذر ز نقش و‬
‫صورت جانش خوشست جانش"‬
‫‪",1263,8‬دي را بهار بخشد شب را نهار بخشد"‪",‬پس اين جهان مرده زنده‬
‫ست از آن جهانش"‬
‫‪",1264,1‬مي گفت چشم شوخش با طره سياهش"‪",‬من دم دهم فلن را‬
‫تو درربا كلهش"‬
‫‪",1264,2‬يعقوب را بگويم يوسف به قعر چاهست"‪",‬چون بر سر چه آيد تو‬
‫درفكن به چاهش"‬
‫‪",1264,3‬ما شكل حاجيانيم جاسوس و ره زنانيم"‪",‬حاجي چو در ره آيد ما‬
‫خود زنيم راهش"‬
‫‪",1264,4‬ما شاخ ارغوانيم در آب و مي نماييم"‪",‬با نعل بازگونه چون ماه و‬
‫چون سپاهش"‬
‫‪",1264,5‬روباه ديد دنبه در سبزه زار و مي گفت"‪",‬هرگز كي ديد دنبه بي‬
‫دام در گياهش"‬
‫‪",1264,6‬وان گرگ از حريصي در دنبه چون نمك شد"‪",‬از دام بي خبر بد‬
‫آن خاطر تباهش"‬
‫‪",1264,7‬ابله چو اندر افتد گويد كه بي گناهم"‪",‬بس نيست اي برادر آن‬
‫ابلهي گناهش"‬
‫‪",1264,8‬ابله كننده عشقست عشقي گزين تو باري"‪",‬كابله شدن بير زد‬
‫حسن و جمال و جاهش"‬
‫‪",1264,9‬پاي تو درد گيرد افسون جان برو خوان"‪",‬آن پاي گاو باشد‬
‫كافسون اوست كاهش"‬
‫‪",1264,10‬حلق تو درد گيرد همراه دم پذيرد"‪",‬خود حلق كي گشايد بي آه‬
‫غصه كاهش"‬
‫‪",1264,11‬تا پيشگاه عشقش چون باشد و چه باشد"‪",‬چون ما ز دست‬
‫رفتيم از پاي گاه جاهش"‬
‫‪",1264,12‬تا چه جمال دارد آن نادره مطرز"‪",‬كه سوخت جان ما را آن‬
‫نقش كار گاهش"‬
‫‪",1264,13‬ز انديشه مي گذارم تا خود چه حيله سازم"‪",‬با او كه مكر و‬
‫حيله تلقين كند الهش"‬
‫‪",1270,6‬گفت زحل زهره را زخمه آهسته زن"‪",‬وي اسد آن ثور را شاخ‬
‫بگير و بدوش"‬
‫‪",1270,7‬خون شده بين از نهيب شير به پستان ثور"‪",‬شير فلك را نگر‬
‫گشته ز هيبت چو موش"‬
‫‪",1270,8‬گرم كن اي شير تك چند گريزي چو سگ"‪",‬جلوه كن اي ماه رو‬
‫چند كني روي پوش"‬
‫‪",1270,9‬چشم گشا شش جهت شعشعه نور بين"‪",‬گوش گشا سوي چرخ‬
‫اي شده چشم تو گوش"‬
‫‪",1270,10‬بشنو از جان سلم تا برهي از كلم"‪",‬بنگر در نقش گر تا برهي‬
‫از نقوش"‬
‫‪",1270,11‬گفتمش اي خواجه رو هر چه شود گو بشو"‪",‬صافم و آزاد نو‬
‫بنده دردي فروش"‬
‫‪",1270,12‬ترس و اميد ترا هست حواله به عقل"‪",‬دانه و دام ترا هست‬
‫شكاري وحوش"‬
‫‪",1270,13‬دردي دردش مرا چون به حمايت گرفت"‪",‬با من ازينها مگو كار‬
‫توست آن بكوش"‬
‫‪",1271,1‬باز درآمد طبيب از در رنجور خويش"‪",‬دست عنايت نهاد بر سر‬
‫مهجور خويش"‬
‫‪",1271,2‬بار دگر آن حبيب رفت بر آن غريب"‪",‬تا جگر او كشيد شربت‬
‫موفور خويش"‬
‫‪",1271,3‬شربت او چون ربود گشت فنا از وجود"‪",‬ساقي وحدت بماند‬
‫ناظر و منظور خويش"‬
‫‪",1271,4‬نوش ورا نيش نيست ور بودش راضيم"‪",‬نيست عسل خواره را‬
‫چاره ز زنبور خويش"‬
‫‪",1271,5‬اين شب هجران دراز با تو بگويم چراست"‪",‬فتنه شد آن آفتاب‬
‫بر رخ مستور خويش"‬
‫‪",1271,6‬غفلت هر دلبري از رخ خود رحمتست"‪",‬ورنه ببستي نقاب بر رخ‬
‫مشهور خويش"‬
‫‪",1271,7‬عاشق حسن خودي ليك تو پنهان ز خود"‪",‬خلعت وصلت بپوش‬
‫بر تن اين عور خويش"‬
‫‪",1271,8‬شكر كه خورشيد عشق رفت به برج حمل"‪",‬در دل و جانها فكند‬
‫پرورش نور خويش"‬
‫‪",1271,9‬شكر كه موسي برست از همه فرعونيان"‪",‬باز به ميقات وصل‬
‫آمد بر طور خويش"‬
‫‪",1271,10‬عيسي جان در رسيد بر سر عازر دميد"‪",‬عازر از افسون او‬
‫حشر شد از گور خويش"‬
‫‪",1271,11‬باز سليمان رسيد ديو و پري جمع شد"‪",‬بر همه شان عرضه‬
‫كرد خاتم و منشور خويش"‬
‫‪",1271,12‬ساقي اگر بايدت تا كنم اين را تمام"‪",‬باده گويا بنه بر لب‬
‫مخمور خويش"‬
‫‪",1272,1‬باز فرود آمديم بر در سلطان خويش"‪",‬بازگشاديم خوش بال و‬
‫پر جان خويش"‬
‫‪",1272,2‬باز سعادت رسيد دامن ما را كشيد"‪",‬بر سر گردون زديم خيمه و‬
‫ايوان خويش"‬
‫‪",1272,3‬ديده ديو و پري ديد ز ما سروري"‪",‬هدهد جان بازگشت سوي‬
‫سليمان خويش"‬
‫‪",1272,4‬ساقي مستان ما شد شكرستان ما"‪",‬يوسف جان برگشاد جعد‬
‫پريشان خويش"‬
‫‪",1272,5‬دوش مرا گفت يار چوني ازين روزگار"‪",‬چون بود آنكس كه ديد‬
‫دولت خندان خويش"‬
‫‪",1274,14‬او چو شكر بوده است دل ز شكر پر و ليك"‪",‬در ادب كودكان‬
‫باشد لل ترش"‬
‫‪",1275,1‬چون بزند گردنم سجده كند گردنش"‪",‬شير خورد خون من ذوق‬
‫من از خوردنش"‬
‫‪",1275,2‬هين هله شير شكار پنجه ز من برمدار"‪",‬هين كه هزاران هزار‬
‫منت آن برمنش"‬
‫‪",1275,3‬پخته خورد پخته خوار خام خورد عشق يار"‪",‬خام منم اي نگار كه‬
‫نتوان پختنش"‬
‫‪",1275,4‬اي تو دهل زن بقل بنده ترا چون دهل"‪",‬در تو درآويخته همچو‬
‫دهل مي زنش"‬
‫‪",1275,5‬گوش همه سرخوشان عشق كشد كش كشان"‪",‬عشق تو داود‬
‫تست موم شده آهنش"‬
‫‪",1275,6‬دل همه مال و عقار خرج كند در قمار"‪",‬چونك برهنه شود چرخ‬
‫دهد مخزنش"‬
‫‪",1275,7‬دل ز سخن مال مال خواست زدن پر و بال"‪",‬پرتو نور كمال كرد‬
‫چنين الكنش"‬
‫‪",1276,1‬باز درآمد ز راه بيخود و سرمست دوش"‪",‬توبه كنان توبه را‬
‫سيل ببردست دوش"‬
‫‪",1276,2‬گرز برآورد عشق كوفت سر عقل را"‪",‬شد ز بلندي عشق چرخ‬
‫فلك پست دوش"‬
‫‪",1276,3‬دولت نو شد پديد دام جهان را دريد"‪",‬مرغ ظريف از قفص شكر‬
‫كه وارست دوش"‬
‫‪",1276,4‬آنچ به هفت آسمان جست فرشته و نيافت"‪",‬نك به زمين گاه‬
‫خاك سهل برون جست دوش"‬
‫‪",1276,5‬آنك دل جبرئيل از كف او خسته بود"‪",‬مرغ پر اشكسته اي سينه‬
‫او خست دوش"‬
‫‪",1276,6‬عقل كمالي كه او گردن شيران شكست"‪",‬عاشق بي دست و پا‬
‫گردن او بست دوش"‬
‫‪",1276,7‬از شرر آفتاب شيشه گردون نكفت"‪",‬سايه بي سايه اي ديد در‬
‫اشكست دوش"‬
‫‪",1276,8‬ماه كه چون عاشقان در پي خورشيد بود"‪",‬بعد فراق دراز خفيه‬
‫بپيوست دوش"‬
‫‪",1276,9‬آنك درو عقل و وهم مي نرسد از قصور"‪",‬گشت عيان تا كه‬
‫عشق كوفت برو دست دوش"‬
‫‪",1276,10‬هرچه بود آن خيال گردد روزي وصال"‪",‬چند خيال عدم آمد در‬
‫هست دوش"‬
‫‪",1276,11‬خامش باش اي دليل خامشيت گفتنست"‪",‬شد سرو گوشت‬
‫بلند از سخن پست دوش"‬
‫‪",1277,1‬خواجه غلط كرده اي در صفت يار خويش"‪",‬سست گمان بوده‬
‫اي عاقبت كار خويش"‬
‫‪",1277,2‬در هوس گلرخان سست ز نخ گشته اي"‪",‬هاي اگر ديديي روي‬
‫چو گلنار خويش"‬
‫‪",1277,3‬راه زنان عشق را مرگ لقب كرده اند"‪",‬تا تو بلنگي ز بيم از ره‬
‫و رفتار خويش"‬
‫‪",1277,4‬گوش بنه تا كه من حلقه بگوشت كنم"‪",‬هستم از آن حلقه من‬
‫سير ز گفتار خويش"‬
‫‪",1277,5‬پيش من آ كه خوشم تا ببرت دركشم"‪",‬چون ز توام مي رسد‬
‫تحفه دلدار خويش"‬
‫‪",1278,1‬يار درآمد ز باغ بي خود و سرمست دوش"‪",‬توبه كنان توبه را‬
‫سيل ببردست دوش"‬
‫‪",1278,2‬عاشق صد ساله ام توبه كجا من كجا"‪",‬توبه صدساله را يار‬
‫دراشكست دوش"‬
‫‪",1278,3‬باده خلوت نشين در دل خم مست شد"‪",‬خلوت و توبه شكست‬
‫مست برون جست دوش"‬
‫‪",1278,4‬ولوله در كو فتاد عقل درآمد كه داد"‪",‬محتسب عقل را دست‬
‫فرو بست دوش"‬
‫‪",1279,1‬باز درآمد طبيب از در ايوب خويش"‪",‬يوسف كنعان رسيد جانب‬
‫يعقوب خويش"‬
‫‪",1279,2‬بهر سفر سوي يار خانه برانداخت دل"‪",‬ديد كه خود بود دل خانه‬
‫محبوب خويش"‬
‫‪",1279,3‬دل چو فنا شد درو ماند وي او كشف شد"‪",‬آنچ بگفت او منم‬
‫طالب و مطلوب خويش"‬
‫‪",1279,4‬شكر كه عيسي رسيد عارز ما زنده شد"‪",‬شكر كه موسي نمود‬
‫معجزه خوب خويش"‬
‫‪",1279,5‬شكر كه موسي برست از همه فرعونيان"‪",‬شكر كه عاشق‬
‫رسيد در كنف خوب خويش"‬
‫‪",1279,6‬شكر كه خورشيد عشق از سوي مشرق بتافت"‪",‬در دل و جانها‬
‫فكند آتش و آشوب خويش"‬
‫‪",1279,7‬شكر كه ساقي غيب شست به مي جمله عيب"‪",‬شكر كه طالب‬
‫رهيد از غم دلكوب خويش"‬
‫‪",1280,1‬جان منست او هي مزنيدش"‪",‬آن منست او هي مبريدش"‬
‫‪",1280,2‬آب منست او نان منست او"‪",‬مثل ندارد باغ اميدش"‬
‫‪",1280,3‬باغ و جنانش آب روانش"‪",‬سرخي سيبش سبزي بيدش"‬
‫‪",1280,4‬متصلست او معتدلست او"‪",‬شمع دلست او پيش كشيدش"‬
‫‪",1280,5‬هركه ز غوغا وز سر سودا"‪",‬سركشد اينجا سر ببريدش"‬
‫‪",1280,6‬هركه ز صهبا آرد صفرا"‪",‬كاسه سكبا پيش نهيدش"‬
‫‪",1280,7‬عام بيايد خاص كنيدش"‪",‬خام بيايد هم بپزيدش"‬
‫‪",1280,8‬نك شه هادي زان سوي وادي"‪",‬جانب شادي داد نويدش"‬
‫‪",1280,9‬داد زكاتي آب حياتي"‪",‬شاخ نباتي تا به مزيدش"‬
‫‪",1280,10‬باده چو خورد او خامش كرد او"‪",‬زحمت برد او تا طلبيدش"‬
‫‪",1281,1‬ز هدهدان تفكر چو در رسيد نشانش"‪",‬مراست ملك سليمان چو‬
‫نقد گشت عيانش"‬
‫‪",1281,2‬پري و ديو نداند ز تختگاه بلندش"‪",‬كه تخت او نظرست و‬
‫بصيرتست جهانش"‬
‫‪",1281,3‬زبان جمله مرغان بداند او به بصيرت"‪",‬كه هيچ مرغ نداند به‬
‫وهم خويش زبانش"‬
‫‪",1281,4‬نشان سكه او بين بهر درست كه نقدست"‪",‬وليك نقد نيابي كه‬
‫بو بري سوي كانش"‬
‫‪",1281,5‬مگر كه حلقه رندان بي نشان تو ببيني"‪",‬كه عشق پيش درآيد در‬
‫آورد به ميانش"‬
‫‪",1281,6‬ز تير او بود آن دل كه برپريد از آن سو"‪",‬وگر نه كيست ز مردان‬
‫كه او كشيد كمانش"‬
‫‪",1281,7‬كسي كه خورد شرابش ز دست ساقي عشقش"‪",‬همان شراب‬
‫مقدم تو پر كن و برسانش"‬
‫‪",1281,8‬از آنك هيچ شرابي خمار او ننشاند"‪",‬دغل ميار تو ساقي مده‬
‫ازين و از آنش"‬
‫‪",1284,9‬بگويمت كه چرا خاك حور و ولدان زاد"‪",‬كه داد بوي بهشتش‬
‫نسيم عنبر عيش"‬
‫‪",1284,10‬بگويمت كه چرا باد حرف حرف شدست"‪",‬كه تا ورق ورق آيي‬
‫سبك ز دفتر عيش"‬
‫‪",1284,11‬بگويمت كه چرا شب تتق فرو آويخت"‪",‬كه گرد كست و‬
‫عروسي بگيرد جا در عيش"‬
‫‪",1284,12‬بگفتمي سر پنج و چهار و هفت و ليك"‪",‬بيك دو لعب فرو مانده‬
‫ام به ششدر عيش"‬
‫‪",1285,1‬شكست نرخ شكر را بتم به روي ترش"‪",‬چه باده هاست بتم را‬
‫در آن كدوي ترش"‬
‫‪",1285,2‬به قاصد او ترشست و به جان شيرينش"‪",‬كه نيست در همه‬
‫اجزاش تاي موي ترش"‬
‫‪",1285,3‬هزار خمره سركه عسل شدست ازو"‪",‬كه هست دلبر شيرين‬
‫دواي خوي ترش"‬
‫‪",1285,4‬ز هاي و هوي ترشهاي ماش خنده گرفت"‪",‬حلوت عجبي يافت‬
‫هاي و هوي ترش"‬
‫‪",1285,5‬ترش چگونه نخندد به زير لب چو شنيد"‪",‬كه جوي شير و شكر‬
‫شد روان به سوي ترش"‬
‫‪",1285,6‬ربود سيل ويم دوش و خلق نعره زنان"‪",‬ميان جوي عسل‬
‫چيست آن سبوي ترش"‬
‫‪",1285,7‬پرير يار مرا جست كان ترش رو كو"‪",‬خمار نيست چرا بودش‬
‫آرزوي ترش"‬
‫‪",1285,8‬شتاب و تيز همي رفت كو به كو پي من"‪",‬چرا كند شكر قند‬
‫جست و جوي ترش"‬
‫‪",1285,9‬گرفته طبله حلوا و بنده را جويان"‪",‬كه تا ز جايزه شيرين كند‬
‫گلوي ترش"‬
‫‪",1285,10‬عجب نباشد اگر قصد او فناي منست"‪",‬هميشه شيرين باشد‬
‫يقين عدوي ترش"‬
‫‪",1285,11‬غلط مكن ترشي ني براي دفع تواست"‪",‬زرشك چون تو‬
‫شكاريست رنگ و بوي ترش"‬
‫‪",1285,12‬ز رشك جاه اميرست رو ترش دربان"‪",‬ز رشك روي عروس‬
‫است روي شوي ترش"‬
‫‪",1285,13‬هزار خانه چو زنبور پر عسل داري"‪",‬به جان تو كه گذر كن ز‬
‫گفت و گوي ترش"‬
‫‪",1286,1‬شنو ز سينه ترنگا ترنگ آوازش"‪",‬دل خراب طپيدن گرفت از‬
‫آغازش"‬
‫‪",1286,2‬ببر گرفت رباب و ز سر نهاد كله"‪",‬ز دست رفت دل من چو ديد‬
‫سربازش"‬
‫‪",1286,3‬دل از بريشم او چون كلبه گردانست"‪",‬كلبه ظاهر و پنهان ز‬
‫چشم قزازش"‬
‫‪",1286,4‬دو سه بريشم ازين ارغنون فروتر گيرد"‪",‬كه تند مي رسد آواز‬
‫عقل پردازش"‬
‫‪",1286,5‬بدانك تن چو غبارست و جان درو چون باد"‪",‬و ليك فعل غبار‬
‫تنست غمازش"‬
‫‪",1286,6‬غبار جان بود و مي رسد دگر جاني"‪",‬كه ذره ذره به رقص‬
‫آمدست از آوازش"‬
‫‪",1286,7‬جهان تنور و در آن نانهاي رنگارنگ"‪",‬تنور و نان چه كند آنك ديد‬
‫خبازش"‬
‫‪",1286,8‬ز سينه نيست سماع دل وز بيرون نيست"‪",‬فدات جانم هر جا كه‬
‫هست بنوازش"‬
‫‪",1286,9‬شبي به طنز بگفتم دل به مه بنگر"‪",‬كه هست مه را چيزي ز‬
‫لطف پروازش"‬
‫‪",1289,5‬مها از سر او چو تو سايه بردي"‪",‬چه سود و چه راحت ز سايه‬
‫همايش"‬
‫‪",1289,6‬چو يكدم نبيند جمال و جللت"‪",‬بگيرد مللي ز جان و ز جايش"‬
‫‪",1289,7‬جهان از بهارش چو فردوس گردد"‪",‬چمن بي زباني بگويد‬
‫ثنايش"‬
‫‪",1289,8‬جواهر كه بخشد كف بحر خويش"‪",‬فزايش كه بخشد رخ جان‬
‫فزايش"‬
‫‪",1289,9‬جهان سايه تست روش از تو دارد"‪",‬ز نور تو باشد بقا و فنايش"‬
‫‪",1289,10‬منم مهره تو فتاده ز دستت"‪",‬ازين طاس غربت بيا در ربايش"‬
‫‪",1289,11‬بگيرم ادب را ببندم دو لب را"‪",‬كه تا راز گويد لب دلگشايش"‬
‫‪",1290,1‬مست گشتم ز ذوق دشنامش"‪",‬يا رب آن مي بهست يا جامش"‬
‫‪",1290,2‬طرب افزاترست از باده"‪",‬آن سقطهاي تلخ آشامش"‬
‫‪",1290,3‬بهر دانه نمي روم سوي دام"‪",‬بلك از عشق محنت دامش"‬
‫‪",1290,4‬آن مهي كه نه شرقي و غربيست"‪",‬نور بخشد شبش چو ايامش"‬
‫‪",1290,5‬خاك آدم پر از عقيق چراست"‪",‬تا به معدن كشد به ناكامش"‬
‫‪",1290,6‬گوهر چشم و دل رسول حق است"‪",‬حلقه گوش ساز پيغامش"‬
‫‪",1290,7‬تن از آن سر چو جام جان نوشد"‪",‬هم از آن سر بود‬
‫سرانجامش"‬
‫‪",1290,8‬سرد شد نعمت جهان بر دل"‪",‬پيش حسن ولي انعامش"‬
‫‪",1290,9‬شيخ هندو به خانقاه آمد"‪",‬ني تو تركي در افكن از بامش"‬
‫‪",1290,10‬كم او گير و جمله هندوستان"‪",‬خاص او را بريز بر عامش"‬
‫‪",1290,11‬طالع هند خود زحل آمد"‪",‬گرچه بالست نحس شد نامش"‬
‫‪",1290,12‬رفت بال نرست از نحسي"‪",‬مي بد را چه سود از جامش"‬
‫‪",1290,13‬بد هندو نمودم آينه ام"‪",‬حسد و كينه نيست اعلمش"‬
‫‪",1290,14‬نفس هندوست و خانقه دل من"‪",‬از برون نيست جنگ و‬
‫آرامش"‬
‫‪",1290,15‬بس كه اصل سخن دو رو دارد"‪",‬يك سپيد و دگر سيه فامش"‬
‫‪",1291,1‬توبه من درست نيست خموش"‪",‬من بي توبه را بكس مفروش"‬
‫‪",1291,2‬بنده عيب ناك را بمران"‪",‬رحمت خويش را ازو بمپوش"‬
‫‪",1291,3‬تو سميع ضمير و فكري و ما"‪",‬لب ببسته همي زنيم خروش"‬
‫‪",1291,4‬هر غم و شاديي كه صورت بست"‪",‬پيش نصوير تست خدمت‬
‫كوش"‬
‫‪",1291,5‬نقش تسليم گشته پيش قلم"‪",‬گه پلنگش كني و گاهي موش"‬
‫‪",1291,6‬مي نمايد فسرده هر چيزم"‪",‬همچو ديگند هر يكي در جوش"‬
‫‪",1291,7‬مي زند نعره هاي پنهاني"‪",‬ذره ذره چو مرغ مرزنگوش"‬
‫‪",1291,8‬وقت آمد كه بشنويد اسرار"‪",‬مي گشايد خدا شما را گوش"‬
‫‪",1291,9‬وقت آمد كه سبزپوشان نيز"‪",‬در رسند از رواق ازرق پوش"‬
‫‪",1292,1‬آمد آن خواجه سيما ترش"‪",‬وان شكرش گشته چو سركا ترش"‬
‫‪",1294,9‬من اتاه الي الخلود اتي"‪",‬و انتهي من مكانه المرعش"‬
‫‪",1294,10‬جان بريد از جهان و عذرش اين"‪",‬كالفتي يافتم ز ايلفش"‬
‫‪",1295,1‬بيا بيا كه تويي جان جان جان سماع"‪",‬بيا كه سرو رواني به‬
‫بوستان سماع"‬
‫‪",1295,2‬بيا كچون تو نبودست و هم نخواهد بود"‪",‬بيا كه چون تو نديدست‬
‫ديدگان سماع"‬
‫‪",1295,3‬بيا كه چشمه خورشيد زير سايه تست"‪",‬هزار زهره تو داري بر‬
‫آسمان سماع"‬
‫‪",1295,4‬سماع شكر تو گويد به صد زبان فصيح"‪",‬يكي دو نكته بگويم من‬
‫از زبان سماع"‬
‫‪",1295,5‬برون ز هر دو جهاني چو در سماع آيي"‪",‬برون ز هر دو جهانست‬
‫اين جهان سماع"‬
‫‪",1295,6‬اگرچه بام بلندست بام هفتم چرخ"‪",‬گذشته است از اين بام‬
‫نردبان سماع"‬
‫‪",1295,7‬به زير پاي بكوبيد هرچه غيرويست"‪",‬سماع از آن شما و شما از‬
‫آن سماع"‬
‫‪",1295,8‬چو عشق دست در آرد بگردنم چه كنم"‪",‬كنار در كشمش‬
‫همچنين ميان سماع"‬
‫‪",1295,9‬كناره ذره چو پر شد ز پرتو خورشيد"‪",‬همه به رقص درآيند بي‬
‫فغان سماع"‬
‫‪",1295,10‬بيا كه صورت عشقست شمس تبريزي"‪",‬كه باز ماند ز عشق‬
‫لبش دهان سماع"‬
‫‪",1296,1‬بيا بيا كه تويي جان جان جان سماع"‪",‬هزار شمع منور به خاندان‬
‫سماع"‬
‫‪",1296,2‬چو صد هزار ستاره ز تست روشن دل"‪",‬بيا كه ماه تمامي در‬
‫آسمان سماع"‬
‫‪",1296,3‬بيا كه جان و جهان در رخ تو حيرانست"‪",‬بيا كه بوالعجبي نيك در‬
‫جهان سماع"‬
‫‪",1296,4‬بيا كه بي تو به بازار عشق نقدي نيست"‪",‬بيا كه چون تو زري را‬
‫نديد كان سماع"‬
‫‪",1296,5‬بيا كه بر در تو شسته اند مشتاقان"‪",‬ز بام خويش فرو كن تو‬
‫نردبان سماع"‬
‫‪",1296,6‬بيا كه رونق بازار عشق از لب تست"‪",‬كه شاهديست نهاني‬
‫درين دكان سماع"‬
‫‪",1296,7‬بيار قند معاني ز شمس تبريزي"‪",‬كه باز ماند ز عشق لبش‬
‫دهان سماع"‬
‫‪",1297,1‬مدارم يك زمان از كار فارغ"‪",‬كه گردد آدمي غمخوار فارغ"‬
‫‪",1297,2‬چو فارغ شد غم او را سخره گيرد"‪",‬مبادا هيچ كس اي يار فارغ"‬
‫‪",1297,3‬قلندر گرچه فارغ مي نمايد"‪",‬وليكن نيست در اسرار فارغ"‬
‫‪",1297,4‬ز اول مي كشد او خار بسيار"‪",‬همه گل گشت و گشت از خار‬
‫فارغ"‬
‫‪",1297,5‬چو موري دانها انبار مي كرد"‪",‬سليمان شد شد از انبار فارغ"‬
‫‪",1297,6‬چو درياييست او پركار و بي كار"‪",‬ازو گيرند و او ز ايثار فارغ"‬
‫‪",1297,7‬قلندر هست در كشتي نشسته"‪",‬روان در را و از رفتار فارغ"‬
‫‪",1297,8‬درين حيرت بسي بيني درين راه"‪",‬ز كشتي وز دريا بار فارغ"‬
‫‪",1297,9‬بياد بحر مست از وهم كشتي"‪",‬نشسته احمقي بسيار فارغ"‬
‫‪",1298,1‬امروز روز شادي و امسال سال لغ"‪",‬نيكوست حال ما كه نكو‬
‫باد حال باغ"‬
‫‪",1298,2‬آمد بهار و گفت به نرگس به خنده گل"‪",‬چشم من و تو روشن‬
‫بي روي زشت زاغ"‬
‫‪",1298,3‬گل نقل بلبلن و شكر نقل طوطيان"‪",‬سبزه ست و لله زار و‬
‫چمن كوري كلغ"‬
‫‪",1298,4‬با سيب انار گفت كه شفتالويي بده"‪",‬گفت اين هوس پزند همه‬
‫منبلن راغ"‬
‫‪",1298,5‬شفتالوي مسيح بجان مي توان خريد"‪",‬جاني نه كز دلست‬
‫ترقيش نه از دماغ"‬
‫‪",1298,6‬باغ و بهار هست رسول بهشت غيب"‪",‬بشنو كه بر رسول نباشد‬
‫بجز بلغ"‬
‫‪",1298,7‬در آفتاب فضل گشا پر و بال نو"‪",‬كز پيش آفتاب برفتست ميغ و‬
‫ماغ"‬
‫‪",1298,8‬چندان شراب ريخت كنون ساقي ربيع"‪",‬مستسقيان خاك ازين‬
‫فيض كرده كاغ"‬
‫‪",1298,9‬خورشيد ما مقيم حمل در بهار جان"‪",‬فارغ ز بهمنست وز كانون‬
‫زهي مساغ"‬
‫‪",1298,10‬سر همچنين بجنبان يعني سر مرا"‪",‬خاريدن آرزوست ندارم بدو‬
‫فراغ"‬
‫‪",1298,11‬امروز پايدار كه برپاست ساقيي"‪",‬كابست خاك راو فلك را دو‬
‫صد چراغ"‬
‫‪",1298,12‬گه آب مي نمايد و گه آتشي كزو"‪",‬دل داغ داغ بود و رهانيده‬
‫شد ز داغ"‬
‫‪",1298,13‬غم چيغ چيغ كرد چو در چنگ گربه موش"‪",‬گو چيغ چيغ مي كن‬
‫و گو چاغ چاغ چاغ"‬
‫‪",1298,14‬آتش بزن به چرخه و پنبه دگر مريس"‪",‬گردن چو دوك گشت‬
‫اين حرف چون پناغ"‬
‫‪",1299,1‬گويند شاه عشق ندارد وفا دروغ"‪",‬گويند صبح نبود شام ترا‬
‫دروغ"‬
‫‪",1299,2‬گويند بهر عشق تو خود را چه مي كشي"‪",‬بعد از فناي جسم‬
‫نباشد بقا دروغ"‬
‫‪",1299,3‬گويند اشك چشم تو در عشق بيهده ست"‪",‬چون چشم بسته‬
‫گشت نباشد لقا دروغ"‬
‫‪",1299,4‬گويند چون ز دور زمانه برون شديم"‪",‬زان سو روان نباشد اين‬
‫جان ما دروغ"‬
‫‪",1299,5‬گويند آن كسان كه نرستند از خيال"‪",‬جمله خيال بد قصص انبيا‬
‫دروغ"‬
‫‪",1299,6‬گويند آن كسان كه نرفتند راه راست"‪",‬ره نيست بنده را به‬
‫جناب خدا دروغ"‬
‫‪",1299,7‬گويند راز دان دل اسرار و راز غيب"‪",‬بي واسطه نگويد مر بنده‬
‫را دروغ"‬
‫‪",1299,8‬گويند بنده را نگشايند راز دل"‪",‬وز لطف بنده را نبرد بر سما‬
‫دروغ"‬
‫‪",1299,9‬گويند آن كسي كه بود در سرشت خاك"‪",‬با اهل آسمان نشود‬
‫آشنا دروغ"‬
‫‪",1299,10‬گويند جان پاك ازين آشيان خاك"‪",‬با پر عشق برنپرد بر هوا‬
‫دروغ"‬
‫‪",1299,11‬گويند ذره ذره بد و نيك خلق را"‪",‬آن آفتاب حق نرساند جزا‬
‫دروغ"‬
‫‪",1272,6‬آن شكري را كه هيچ مصر نديدش به خواب"‪",‬شكر كه من يافتم‬
‫در بن دندان خويش"‬
‫‪",1272,7‬بي زر و سر سروريم بي حشمي مهتريم"‪",‬قند و شكر مي‬
‫خوريم در شكرستان خويش"‬
‫‪",1272,8‬تو زر بس نادري نيست كست مشتري"‪",‬صنعت آن زرگري رو به‬
‫سوي كان خويش"‬
‫‪",1272,9‬دور قمر عمرها ناقص و كوته بود"‪",‬عمر درازي نهاد يار به دوران‬
‫خويش"‬
‫‪",1272,10‬دل سوي تبريز رفت در هوس شمس دين"‪",‬رو رو اي دل بجو‬
‫زر به حرمدان خويش"‬
‫‪",1273,1‬ما به سليمان خوشيم ديو و پري گو مباش"‪",‬حسن تو از حد‬
‫گذشت شيوه گري گو مباش"‬
‫‪",1273,2‬هست درست دلم مهر تو اي حاصلم"‪",‬جان زرينم بس است‬
‫مهر زري گو مباش"‬
‫‪",1273,3‬عشق كدام آتش است كو همه را دلكش است"‪",‬چاكري او‬
‫خوش است ملك و سري گوش مباش"‬
‫‪",1273,4‬بركن از كار تو دست به يكبار تو"‪",‬خشك لبم دار تو هيچ تري گو‬
‫مباش"‬
‫‪",1273,5‬جان من از جان عشق شد همگي كان عشق"‪",‬همره مردان‬
‫عشق ماده نري گو مباش"‬
‫‪",1273,6‬سايه تو پيش و پس جان مرا دست رس"‪",‬سايه آن نخل بس‬
‫باروري گو مباش"‬
‫‪",1273,7‬جان صفا شمس دين از تبريزي چو چين"‪",‬از تو مرا غير اين‬
‫پرده دري گو مباش"‬
‫‪",1274,1‬خواجه چرا كرده اي روي تو بر ما ترش"‪",‬زين شكرستان برو‬
‫هست كس اينجا ترش"‬
‫‪",1274,2‬در شكرستان دل قند بود هم خجل"‪",‬تو ز كجا آمدي ابرو و سيما‬
‫ترش"‬
‫‪",1274,3‬بر فلك آن طوطيان جمله شكر مي خورند"‪",‬گر نپري بر فلك‬
‫منگر بال ترش"‬
‫‪",1274,4‬رستم ميدان فكر پيش عروسان بكر"‪",‬هيچ بود در وصال وقت‬
‫تماشا ترش"‬
‫‪",1274,5‬هركي خورد مي صبوح روز بود شير گر"‪",‬هر كي خورد دوغ‬
‫هست امشب و فردا ترش"‬
‫‪",1274,6‬مومن و ايمان و دين ذوق و حلوت بود"‪",‬تو به كجا ديده اي‬
‫طبله حلوا ترش"‬
‫‪",1274,7‬اين ترشيها همه پيش تو زان جمع شد"‪",‬جنس رود سوي جنس‬
‫ترش رود با ترش"‬
‫‪",1274,8‬والله هر ميوه اي كو نپرد ز آفتاب"‪",‬گرچه بود نيشكر نبود ال‬
‫ترش"‬
‫‪",1274,9‬سوزش خورشيد عشق صبر بود صبر كن"‪",‬روز دو سه صبر به‬
‫مذهب تو با ترش"‬
‫‪",1274,10‬هر كي ترش بينيش دانك ز آتش گريخت"‪",‬غوره كه در سايه‬
‫ماند هست سرو پا ترش"‬
‫‪",1274,11‬دعوه دل كرده اي وعده وفا كن مباش"‪",‬در صف دعوي چو‬
‫شير وقت تقاضا ترش"‬
‫‪",1274,12‬بنگر در مصطفي چونك ترش شد دمي"‪",‬كرده عتابش عبس‬
‫خواند مر او را ترش"‬
‫‪",1274,13‬خامش و تهمت منه خواجه ترش نيست ليك"‪",‬گه گه قاصد كند‬
‫مردم دانا ترش"‬
‫‪",1281,9‬ز شمس مفخر تبريز باده گشت وظيفه"‪",‬چگونه بنده نباشد بهر‬
‫دمي دل و جانش"‬
‫‪",1282,1‬تمام اوست كه فاني شدست آثارش"‪",‬بدوستگاني اول تمام شد‬
‫كارش"‬
‫‪",1282,2‬مرا دليست خراب خراب در ره عشق"‪",‬خراب كرده خراباتيي به‬
‫يكبارش"‬
‫‪",1282,3‬بگو به عشق بياگر فتاده مي خواهي"‪",‬چنان فتاد كه خواهي بيا و‬
‫برادرش"‬
‫‪",1282,4‬ميا به پيش ز درش ببين كه مي ترسم"‪",‬ز شعله ها كه بسوزي ز‬
‫سوز اسرارش"‬
‫‪",1282,5‬وگر بگيردت آتش به سوي چشم من آ"‪",‬كه سيل سيل روانست‬
‫اشك در بارش"‬
‫‪",1282,6‬حديث موسي و سنگ و عصا و چشمه آب"‪",‬ز اشك بنده ببيني‬
‫به وقت رفتارش"‬
‫‪",1282,7‬بر آر بانگ و به گوهر كجا كه بيماريست"‪",‬صلي صحت و دولت‬
‫ز چشم بيمارش"‬
‫‪",1282,8‬بر آ به كوه و بگو هر كجا كه خفته دليست"‪",‬صلي بينش و‬
‫دانش ز بخت بيدارش"‬
‫‪",1282,9‬كه نور من شرح الله صدره شمعيست"‪",‬كه در دو كون نگنجد‬
‫فروغ انوازش"‬
‫‪",1283,1‬ندا رسيد به عاشق ز عالم رازش"‪",‬كه عشق هست براق خداي‬
‫مي تازش"‬
‫‪",1283,2‬تبارك الله در خاكيان چه باد افتاد"‪",‬چو آب لطف بجوشيد ز آتش‬
‫نازش"‬
‫‪",1283,3‬گرفت شكل كبوتر ز ماه تا ماهي"‪",‬ز عشق آنك درآيد به چنگل‬
‫بازش"‬
‫‪",1283,4‬گرفت چهره عشاق رنگ و سكه زر"‪",‬ز عشق زرگر ما و ز لذت‬
‫گازش"‬
‫‪",1283,5‬در آن هوا كه هوا و هوس ازو خيزد"‪",‬چه ديد مرغ دل از ما ز‬
‫چيست پروازش"‬
‫‪",1283,6‬گهي كه مرغ دل ما بماند از پرواز"‪",‬كه بست شهپر او را كي برد‬
‫انگازش"‬
‫‪",1283,7‬مگو كه غيرت هر لحظه دست مي خايد"‪",‬كه شرم دار ز يار و ز‬
‫عشق طنازش"‬
‫‪",1283,8‬ز غيرتش گله كردم بخنده گفت مرا"‪",‬كه هرچه بندكند او ترا‬
‫براندازش"‬
‫‪",1284,1‬سري بر آر كه تا ما رويم بر سر عيش"‪",‬دمي چو جان مجرد‬
‫رويم در بر عيش"‬
‫‪",1284,2‬ز مرگ خويش شنيدم پيام عيش ابد"‪",‬زهي خدا كه كند مرگ را‬
‫پيمبر عيش"‬
‫‪",1284,3‬بنام عيش برديدند ناف هستي ما"‪",‬به روز عيد بزاديم ما ز مادر‬
‫عيش"‬
‫‪",1284,4‬بپرس عيش چه باشد برون شدن زين عيش"‪",‬كه عيش صورت‬
‫چون حلقه ايست بر در عيش"‬
‫‪",1284,5‬درون پرده ز ارواح عيش صورتهاست"‪",‬ز عكس ايشان اين پرده‬
‫شد مصور عيش"‬
‫‪",1284,6‬وجود چون زر خود را به عيش ده نه به غم"‪",‬كه خاك بر سر آن‬
‫زر كه نيست در خور عيش"‬
‫‪",1284,7‬بگويمت كه چرا چرخ مي زند گردون"‪",‬كيش به چرخ در آورد‬
‫تاب اختر عيش"‬
‫‪",1284,8‬بگويمت كه چرا بحر موج در موجست"‪",‬كيش برقص درآورد نور‬
‫گوهر عيش"‬
‫‪",1286,10‬چو آفتاب نهان شد به جاي او بنهند"‪",‬چراغكي كه بود شب‬
‫شراراندازش"‬
‫‪",1286,11‬به هر دو دست دل از ماه چشم خود بگرفت"‪",‬كه دل ز غيرت‬
‫شه واقفست و از نازش"‬
‫‪",1287,1‬مباد با كس ديگر ثنا و دشنامش"‪",‬كه هر دو آب حياتست پخته و‬
‫خامش"‬
‫‪",1287,2‬خمار باده او خوشترست يا مستي"‪",‬كه باد تا به ابد جانهاي ما‬
‫جامش"‬
‫‪",1287,3‬ستم ز عدل ندانم ز مستي ستمش"‪",‬مرا مپرس ز عدل وز‬
‫لطف و انعامش"‬
‫‪",1287,4‬جفاي او كه روان گريز پاي مرا"‪",‬حريف مرغ وفا كرد دانه و‬
‫دامش"‬
‫‪",1287,5‬بسي بهانه روانم نمود تا نرود"‪",‬كشيد جانب اقبال كام و‬
‫ناكامش"‬
‫‪",1287,6‬طرب نخواهد آنكس كه درد او بشناخت"‪",‬نشان نماند او را كه‬
‫بشنود نامش"‬
‫‪",1288,1‬چو رو نمود به منصور وصل دلدارش"‪",‬روا بود كه رساند به‬
‫اصل دل دارش"‬
‫‪",1288,2‬من از قباش ربودم يكي كله واري"‪",‬بسوخت عقل و سر و پايم‬
‫از كله وارش"‬
‫‪",1288,3‬شكستم از سر ديوار باغ او خاري"‪",‬چه خارخار و طلب در‬
‫دلست از آن خارش"‬
‫‪",1288,4‬چو شيرگير شد اين دل يكي سحر ز ميش"‪",‬سزد كه زخم كشد‬
‫از فراق سگسارش"‬
‫‪",1288,5‬اگر چه كره گردون حرون و تند نمود"‪",‬به دست عشق وي آمد‬
‫شكال و افسارش"‬
‫‪",1288,6‬اگرچه صاحب صدرست عقل و بس دانا"‪",‬به جام عشق گرو شد‬
‫ردا و دستارش"‬
‫‪",1288,7‬بسا دل كه به زنهار آمد از عشقش"‪",‬كشان كشان بكشيدش‬
‫نداد زنهارش"‬
‫‪",1288,8‬بروز سرد يكي پوستين بد اندر جو"‪",‬به عور گفتم درجه بجو‬
‫برون آرش"‬
‫‪",1288,9‬نه پوستين بود آن خرس بود اندر جو"‪",‬فتاده بود همي برد آب‬
‫جوبارش"‬
‫‪",1288,10‬درآمد او به طمع تا به پوست خرس رسيد"‪",‬به دست خرس‬
‫بكرد آن طمع گرفتارش"‬
‫‪",1288,11‬بگفتمش كه رها كن تو پوستين بازآ"‪",‬چه دور و دير بماندي به‬
‫رنج و پيكارش"‬
‫‪",1288,12‬بگفت رو كه مرا پوستين چنان بگرفت"‪",‬كه نيست اميد رهايي‬
‫ز چنگ جبارش"‬
‫‪",1288,13‬هزار غوطه مرا مي دهد به هر ساعت"‪",‬خلص نيست از آن‬
‫چنگ عاشق افشارش"‬
‫‪",1288,14‬خمش بس است حكايت اشارتي بس كن"‪",‬چه حاجتست بر‬
‫عقل طول طومارش"‬
‫‪",1289,1‬دلي كز تو سوزد چه باشد دوايش"‪",‬چو تشنه تو باشد كه باشد‬
‫سقايش"‬
‫‪",1289,2‬چو بيمار گردد به بازار گردد"‪",‬دكان تو جويد لب قند خايش"‬
‫‪",1289,3‬تويي باغ و گلشن تويي روز روشن"‪",‬مكن دل چو آهن مران از‬
‫لقايش"‬
‫‪",1289,4‬به درد و به زاري به اندوه و خواري"‪",‬عجب چند داري برون‬
‫سرايش"‬
‫‪",1292,2‬با همگان روترش است اي عجب"‪",‬يا كه به بيرون خوش و با ما‬
‫ترش"‬
‫‪",1292,3‬از كرم خواجه روا نيست اين"‪",‬با همه خوش با من تنها ترش"‬
‫‪",1292,4‬زين بگذشتيم دريغست و حيف"‪",‬آن رخ خوش طلعت زيبا ترش"‬
‫‪",1292,5‬اي ز تو خندان شده هرجا حزين"‪",‬وي ز تو شيرين شده هرجا‬
‫ترش"‬
‫‪",1292,6‬شاد زماني كه نهان زير لب"‪",‬يار همي خندد و لل ترش"‬
‫‪",1292,7‬گر ترشي اين دم شرطي بنه"‪",‬كه نبود روي تو فردا ترش"‬
‫‪",1292,8‬بهر خدا قاعده نو منه"‪",‬هيچ بود قاعده حلوا ترش"‬
‫‪",1292,9‬اين ترشي در چه و زندان بود"‪",‬ديد كسي باغ و تماشا ترش"‬
‫‪",1292,10‬يوسف خوبان چو به زندان بماند"‪",‬هيچ نگشت آن گل رعنا‬
‫ترش"‬
‫‪",1292,11‬تا به سخن آمد ديوار و در"‪",‬كز چه نه اي اي شه و مول ترش"‬
‫‪",1292,12‬گفت اگر غرقه سركا شوم"‪",‬كي هلدم رحمت بال ترش"‬
‫‪",1292,13‬مي دهدم عشق و نديمي كند"‪",‬غرقه شود در مي و صهبا‬
‫ترش"‬
‫‪",1292,14‬دست فشان روح رود مست تا"‪",‬ميمنه كه نيست بدانجا ترش"‬
‫‪",1292,15‬بس كن و در شهد و شكر غوطه خور"‪",‬كت نهلد فضل موفا‬
‫ترش"‬
‫‪",1293,1‬علي الله اي مسلمانان از آن هجران پر آتش"‪",‬ظلم في ظلم‬
‫من فراق الحب قد اغطش"‬
‫‪",1293,2‬چو دور افتاد ماهي جان ز بحر افتاد در حيله"‪",‬كما حوت الشقي‬
‫اليوم في ارض الفلينبش"‬
‫‪",1293,3‬عجب نبود اگر عاشق شود بيجان درين هجران"‪",‬ادا ماالحوت‬
‫زال الما لتعجب بان تعطش"‬
‫‪",1293,4‬اگر منكر شود مردي ز سوز عاشق سوزان"‪",‬متي يمتاز عين‬
‫الشمس من عين له اعمش"‬
‫‪",1293,5‬چو فرش وصل بردارد شفا از منزل عاشق"‪",‬فراش من لهيب‬
‫النار من تحت الفتي يفرش"‬
‫‪",1293,6‬كه تا پيغام آن يوسف بدين يعقوب عشق آيد"‪",‬يبرد ذالك‬
‫والبستان و الفردوس يستنعش"‬
‫‪",1293,7‬دلم در گوش من گويد ز حرص وصل شمس الدين"‪",‬الي تبريز‬
‫يستسعي و في تبريز يستفتش"‬
‫‪",1294,1‬كل عقل بوصلكم مدهش"‪",‬كل خد ببينكم مخدش"‬
‫‪",1294,2‬مست گشتم ز طعنه و لفش"‪",‬درديش خوشتر است يا صافش"‬
‫‪",1294,3‬بصر العقل من جللتكم"‪",‬مثل الترك عينه اخفش"‬
‫‪",1294,4‬كر شوم تا بلندتر گويد"‪",‬هر كه او دم زند ز اوصافش"‬
‫‪",1294,5‬شارب الخمر كيف ليسكر"‪",‬صاحب الحشر كيف لينعش"‬
‫‪",1294,6‬زان دمي كو دميد در عالم"‪",‬گشت پر گل ز قاف تا قافش"‬
‫‪",1294,7‬مسكن الروح حول عزته"‪",‬مسكن ليس فيه يستوحش"‬
‫‪",1294,8‬اندر آيد سپهر تا زانو"‪",‬چو كشد بوي مشك از نافش"‬
‫‪",1299,12‬خاموش كن ز گفت و گر گويدت كسي"‪",‬جز حرف و صوت‬
‫نيست سخن را ادا دروغ"‬
‫‪",1300,1‬عيسي روح گرسنه ست چو زاغ"‪",‬خر او مي كند ز كنجد كاغ"‬
‫‪",1300,2‬چونك خر خورد جمله كنجد را"‪",‬از چه روغن كشيم بهر چراغ"‬
‫‪",1300,3‬چونك خورشيد سوي عقرب رفت"‪",‬شد جهان تيره رو ز ميغ و ز‬
‫ماغ"‬
‫‪",1300,4‬آفتابا رجوع كن به محل"‪",‬بر جبين خزان و دي نه داغ"‬
‫‪",1300,5‬آفتابا تو در حمل جاني"‪",‬از تو سرسبز خاك و خندان باغ"‬
‫‪",1300,6‬آفتابا چو بشكني دل دي"‪",‬از تو گردد بهار گرم دماغ"‬
‫‪",1300,7‬آفتابا زكات نور توست"‪",‬آنچ اين آفتاب كرد ابلغ"‬
‫‪",1300,8‬صد هزار آفتاب ديد احمد"‪",‬چون ترا ديده بود او ما زاغ"‬
‫‪",1300,9‬زان نگشت او بگرد پايه حوض"‪",‬كو ز بحر حيات ديد اسباغ"‬
‫‪",1300,10‬آفتابت از آن همي خوانم"‪",‬كه عبارت ز تست تنگ مساغ"‬
‫‪",1300,11‬مژده تو چو درفكند بهار"‪",‬باغ برداشت بزم و مجلس و لغ"‬
‫‪",1300,12‬كرده مستان باغ اشكوفه"‪",‬كرده سيران خاك استفراغ"‬
‫‪",1300,13‬حله بافان غيب مي بافند"‪",‬حلها و پديد نيست پناغ"‬
‫‪",1300,14‬كي گذارد خدا ترا فارغ"‪",‬چون خدا را ز كار نيست فراغ"‬
‫‪",1300,15‬صد هزاران بنا و يك بنا"‪",‬رنگ جامه هزار و يك صباغ"‬
‫‪",1300,16‬نغزها را مزاج او مايه"‪",‬پوستها را علج او دباغ"‬
‫‪",1300,17‬لعلها را درخش او صيقل"‪",‬سيم و زر را كفايتش صواغ"‬
‫‪",1300,18‬بلبلن ضمير خود دگرند"‪",‬نطق حس پيششان چو بانگ كلغ"‬
‫‪",1300,19‬بس كه همراز بلبلن نبود"‪",‬آنك بيرون بود ز باغ و ز راغ"‬
‫‪",1301,1‬ما دو سه رند عشرتي جمع شديم اين طرف"‪",‬چون شتران رو‬
‫برو پوز نهاده در علف"‬
‫‪",1301,2‬از چپ و راست مي رسد مست طمع هر اشتري"‪",‬چون شتران‬
‫فكنده لب مست و برآوريده كف"‬
‫‪",1301,3‬غم مخوريد هر شتر ره نبرد بدين اغل"‪",‬زانك به پستي اند و ما‬
‫بر سر كوه بر شرف"‬
‫‪",1301,4‬كس بدراز گردني بر سر كوه كي رسد"‪",‬ورچه كنند عف عفي‬
‫غم نخوريم ما ز عف"‬
‫‪",1301,5‬بحر اگر شود جهان كشتي نوح اندر آ"‪",‬كشتي نوح كي بود‬
‫سخره غرقه و تلف"‬
‫‪",1301,6‬كان زمرديم ما آفت چشم اژدها"‪",‬آنك لديغ غم بود حصه اوست‬
‫وا اسف"‬
‫‪",1301,7‬جمله جهان پرست غم در پي منصب و درم"‪",‬ما خوش و نوش و‬
‫محترم مست طرب درين كنف"‬
‫‪",1301,8‬مست شدند عارفان مطرب معرفت بيا"‪",‬زود بگو رباعيي پيش‬
‫درآ بگير دف"‬
‫‪",1301,9‬باد به بيشه درفكن در سر سرو و بيد زن"‪",‬تا كه شوند‬
‫سرفشان بيد و چنار صف به صف"‬
‫‪",1304,3‬كوه كن از كلها بحر كن از خون ما"‪",‬تا بخورد خاك و ريگ جرعه‬
‫خون از گزاف"‬
‫‪",1304,4‬اي ز دل من خبير رو دهنم را مگير"‪",‬ور نه شكافد دلم خون‬
‫بجهد از شكاف"‬
‫‪",1304,5‬گوش به غوغا مكن هيچ محابا مكن"‪",‬سلطنت و قهرمان نيست‬
‫چنين دست باف"‬
‫‪",1304,6‬در دل آتش روم لقمه آتش شوم"‪",‬جان چو كبريت را بر چه‬
‫بريدند ناف"‬
‫‪",1304,7‬آتش فرزند ماست تشنه و در بند ماست"‪",‬هر دو يكي مي شويم‬
‫تا نبود اختلف"‬
‫‪",1304,8‬چكچك و دودش چراست زانك دو رنگي بجاست"‪",‬چونك شود‬
‫هيزم او چكچك نبود ز لف"‬
‫‪",1304,9‬ور بجهد نيم سوز فحم بود او هنوز"‪",‬تشنه دل و رو سيه طالب‬
‫وصل و زفاف"‬
‫‪",1304,10‬آتش گويد برو تو سيهي من سپيد"‪",‬هيزم گويد كه تو سوخته‬
‫اي من معاف"‬
‫‪",1304,11‬اين طرفش روي ني وان طرفش روي ني"‪",‬كرده ميان دو يار‬
‫در سيهي اعتكاف"‬
‫‪",1304,12‬همچو مسلمان غريب ني سوي خلقش رهي"‪",‬ني سوي‬
‫شاهنشهي بر طرفي چون سجاف"‬
‫‪",1304,13‬بلك چو عنقا كه او از همه مرغان فزود"‪",‬بر فلكش ره نبود‬
‫ماند بر آن كوه قاف"‬
‫‪",1304,14‬با تو چه گويم كه تو در غم نان مانده اي"‪",‬پشت خمي همچو‬
‫لم تنگ دلي همچو كاف"‬
‫‪",1304,15‬هين بزن اي فتنه جو بر سر سنگ آن سبو"‪",‬تا نكشم آب جو تا‬
‫نكنم اغتراف"‬
‫‪",1304,16‬ترك سقايي كنم غرقه دريا شوم"‪",‬دور ز جنگ و خلف بي خبر‬
‫از اعتراف"‬
‫‪",1304,17‬همچو روانهاي پاك خامش در زير خاك"‪",‬قالبشان چون عروس‬
‫خاك برو چون لحاف"‬
‫‪",1305,1‬كعبه جانها تويي گرد تو آرم طواف"‪",‬جغد نيم بر خراب هيچ‬
‫ندارم طواف"‬
‫‪",1305,2‬پيشه ندارم جزين كار ندارم جزين"‪",‬چون فلكم روز و شب‬
‫پيشه و كارم طواف"‬
‫‪",1305,3‬بهتر ازين يار كيست خوشتر ازين كار چيست"‪",‬پيش بت من‬
‫سجود گرد نگارم طواف"‬
‫‪",1305,4‬رخت كشيدم به حج تا كنم آنجا قرار"‪",‬برد عرب رخت من برد‬
‫قرارم طواف"‬
‫‪",1305,5‬تشنه چه بيند به خواب چشمه و حوض و سبو"‪",‬تشنه وصل توام‬
‫كي بگذارم طواف"‬
‫‪",1305,6‬چونك برآرم سجود باز رهم از وجود"‪",‬كعبه شفيعم شود چونك‬
‫گزارم طواف"‬
‫‪",1305,7‬حاجي عاقل طواف چند كند هفت هفت"‪",‬حاجي ديوانه ام من‬
‫نشمارم طواف"‬
‫‪",1305,8‬گفتم گل را كه خار كيست ز پيشش بران"‪",‬گفت بسي كرد او‬
‫گرد عذارم طواف"‬
‫‪",1305,9‬گفت به آتش هوا دود نه در خورد تست"‪",‬گفت بهل تا كند گرد‬
‫شرارم طواف"‬
‫‪",1305,10‬عشق مرا مي ستود كو همه شب همچو ماه"‪",‬بر سرو رومي‬
‫كند گرد غبارم طواف"‬
‫‪",1305,11‬همچو فلك مي كند بر سر خاكم سجود"‪",‬همچو قدح مي كند‬
‫گرد خمارم طواف"‬
‫‪",1305,12‬خواجه عجب نيست اينك من بدوم پيش صيد"‪",‬طرفه كه بر‬
‫گرد من كرد شكارم طواف"‬
‫‪",1305,13‬چار طبيعت چو چار گردن حمال دان"‪",‬همچو جنازه مبا بر سر‬
‫چارم طواف"‬
‫‪",1305,14‬هست اثرهاي يار در دمن اين ديار"‪",‬ورنه نبودي برين تيره‬
‫ديارم طواف"‬
‫‪",1305,15‬عاشق مات ويم تا ببرد رخت من"‪",‬ورنه نبودي چنين گرد‬
‫قمارم طواف"‬
‫‪",1305,16‬سرو بلندم كه من سبز و خوشم در خزان"‪",‬ني چو حشيشم‬
‫بود گرد بهارم طواف"‬
‫‪",1305,17‬از سپه رشك ما تير قضا مي رسد"‪",‬تا نكني بي سپر گرد‬
‫حصارم طواف"‬
‫‪",1305,18‬خشت وجود مرا خرد كن اي غم چو گرد"‪",‬تا كه كنم همچو گرد‬
‫گرد سوارم طواف"‬
‫‪",1305,19‬بس كن و چون ماهيان باش خموش اندر آب"‪",‬تا نه چو تابه‬
‫شود بر سر نارم طواف"‬
‫‪",1306,1‬بيا بيا كه تويي شير شير شير مصاف"‪",‬ز مرغزار برون آ و صفها‬
‫بشكاف"‬
‫‪",1306,2‬به مدحت آنچ بگويند نيست هيچ دروغ"‪",‬ز هرچه از تو بلفند‬
‫صادقست نه لف"‬
‫‪",1306,3‬عجب كه كرت ديگر ببيند اين چشمم"‪",‬به سلطنت تو نشسته‬
‫ملوك بر اطراف"‬
‫‪",1306,4‬تو بر مقامه خويشي و زانچ گفتم بيش"‪",‬و ليك ديده ز هجرت نه‬
‫روشنست نه صاف"‬
‫‪",1306,5‬شعاع چهره او خود نهان نمي گردد"‪",‬برو تو غيرت بافنده پرده‬
‫ها مي باف"‬
‫‪",1306,6‬تو دلفريب صفتهاي دلفريب آري"‪",‬وليك آتش من كي رها كند‬
‫اوصاف"‬
‫‪",1306,7‬چو عاشقان به جهان جانها فدا كردند"‪",‬فدا بكردم جاني و جان‬
‫جان به مصاف"‬
‫‪",1306,8‬اگر چه كعبه اقبال جان من باشد"‪",‬هزار كعبه جان را بگرد تست‬
‫طواف"‬
‫‪",1306,9‬دهان ببسته ام از راز چون جنين غمم"‪",‬كه كودكان به شكم در‬
‫غذا خورند از ناف"‬
‫‪",1306,10‬تو عقل عقلي و من مست پر خطاي توام"‪",‬خطاي مست بود‬
‫پيش عقل عقل معاف"‬
‫‪",1306,11‬خمار بي حد من بحر هاي مي خواهد"‪",‬كه نيست مست ترا‬
‫رطلها و جره كفاف"‬
‫‪",1306,12‬بجز به عشق تو جايي دگر نمي گنجم"‪",‬كه نيست موضع‬
‫سيمرغ عشق جز كه قاف"‬
‫‪",1306,13‬نه عاشق دم خويشم وليك بوي توست"‪",‬چو دم زنم ز غمت از‬
‫مآت و از آلف"‬
‫‪",1306,14‬نه الف گيرد اجزاي من بغير تو دوست"‪",‬اگر هزار بخوانند‬
‫سوره ايلف"‬
‫‪",1306,15‬به نور ديده سلف بسته ام به عشق رخت"‪",‬كه گوش من‬
‫نگشايد به قصه اسلف"‬
‫‪",1306,16‬منم كمانچه نداف شمس تبريزي"‪",‬فتاده آتش او در دكان اين‬
‫نداف"‬
‫‪",1307,1‬اي مونس و غمگسار عاشق"‪",‬وي چشم و چراغ و يار عاشق"‬
‫‪",1309,7‬من دهان بستم كه بگشادست پر"‪",‬در دل خلق خدا اقبال‬
‫عشق"‬
‫‪",1309,8‬بد دعا زنبيل و اين دولت خليل"‪",‬مي نگنجد در دعا اقبال عشق"‬
‫‪",1309,9‬وحدت عشقست اينجا نيست دو"‪",‬يا تويي يا عشق يا اقبال‬
‫عشق"‬
‫‪",1310,1‬اي ناطق الهي و اي ديده حقايق"‪",‬زين قلزم پر آتش اي چاره‬
‫خليق"‬
‫‪",1310,2‬تو بس قديم پيري بس شاه بي نظيري"‪",‬جان را تو دستگيري از‬
‫آفت عليق"‬
‫‪",1310,3‬در راه جانسپاري جانها ترا شكاري"‪",‬آوخ كزين شكاران تا جان‬
‫كيست ليق"‬
‫‪",1310,4‬مخلوق خود كي باشد كز عشق تو بلفد"‪",‬اي عاشق جمالت نور‬
‫جلل خالق"‬
‫‪",1310,5‬گويي چه چاره دارم كان عشق را شكارم"‪",‬بيمار عشق زارم اي‬
‫تو طبيب حاذق"‬
‫‪",1310,6‬لطف تو گفت پيش آ قهر تو گفت پس رو"‪",‬ما را يكي خبر كن‬
‫كز هر دو كيست صادق"‬
‫‪",1310,7‬اي آفتاب جانها اي شمس حق تبريز"‪",‬هر ذره از شعاعت جان‬
‫لطيف ناطق"‬
‫‪",1311,1‬باز از آن كوه قاف آمد عنقاي عشق"‪",‬باز برآمد ز جان نعره و‬
‫هيهاي عشق"‬
‫‪",1311,2‬باز برآورد عشق سر به مثال نهنگ"‪",‬تا شكند زورق عقل به‬
‫درياي عشق"‬
‫‪",1311,3‬سينه گشادست فقر جانب دلهاي پاك"‪",‬در شكم طور بين سينه‬
‫سيناي عشق"‬
‫‪",1311,4‬مرغ دل عاشقان باز پر نو گشاد"‪",‬كز قفص سينه يافت عالم‬
‫پهناي عشق"‬
‫‪",1311,5‬هر نفس آيد نثار بر سر ياران كار"‪",‬از بر جانان كه اوست جان و‬
‫دل افزاي عشق"‬
‫‪",1311,6‬فتنه نشان عقل بود رفت و به يك سو نشست"‪",‬هر طرف‬
‫اكنون ببين فتنه درواي عشق"‬
‫‪",1311,7‬عقل بديد آتشي گفت كه عشقست و ني"‪",‬عشق ببيند مگر ديده‬
‫بيناي عشق"‬
‫‪",1311,8‬عشق نداي بلند كرد به آواز پست"‪",‬كاي دل بال بپر بنگر بالي‬
‫عشق"‬
‫‪",1311,9‬بنگر در شمس دين خسرو تبريزيان"‪",‬شادي جانهاي پاك ديده‬
‫دلهاي عشق"‬
‫‪",1312,1‬فريفت يار شكربار من مرا به طريق"‪",‬كه شعر تازه بگو و بگير‬
‫جام عتيق"‬
‫‪",1312,2‬چه چاره آنچ بگويد ببايدم كردن"‪",‬چگونه عاق شوم با حيات كان‬
‫و عقيق"‬
‫‪",1312,3‬غلم ساقي خويشم شكار عشوه او"‪",‬كه سكر لذت عيش است‬
‫و باده نعم رفيق"‬
‫‪",1312,4‬به شب مثال چراغند و روز چون خورشيد"‪",‬ز عاشقي و ز‬
‫مستي زهي گزيده فريق"‬
‫‪",1312,5‬شما و هرچه مراد شماست از بد و نيك"‪",‬من و منازل ساقي و‬
‫جامهاي رحيق"‬
‫‪",1312,6‬بيار باده لعلي كه در معادن روح"‪",‬درافكند شررش صد هزار‬
‫جوش و حريق"‬
‫‪",1312,7‬روا بود چو تو خورشيد و در زمين سايه"‪",‬روا بود چو تو ساقي و‬
‫در زمانه مفيق"‬
‫‪",1301,10‬بيد چو خشك و كل بود برگ ندارد و ثمر"‪",‬جنبش كي كند‬
‫سرش از دم و باد لتخف"‬
‫‪",1301,11‬چاره خشك و بي مدد نفخه ايزدي بود"‪",‬كوست به فعل يك به‬
‫يك نيست ضعيف و مستخف"‬
‫‪",1301,12‬نخله خشك ز امر حق داد ثمر به مريمي"‪",‬يافت ز نفخ ايزدي‬
‫مرده حيات موتنف"‬
‫‪",1301,13‬ابله اگر زنخ زند تو ره عشق گم مكن"‪",‬پيشه عشق برگزين‬
‫هرزه شمر دگر حرف"‬
‫‪",1301,14‬چون غزلي بسر بري مدحت شمس دين بگو"‪",‬وز تبريز ياد كن‬
‫كوري خصم ناخلف"‬
‫‪",1302,1‬ما دو سه مست خلوتي جمع شديم اين طرف"‪",‬چون شتران‬
‫روبرو پوز نهاده در علف"‬
‫‪",1302,2‬هر طرفي همي رسد مست و خراب جوق جوق"‪",‬چون شتران‬
‫مست لب سست فكنده كرده كف"‬
‫‪",1302,3‬خوش بخوريد كاشتران ره نبرند سوي ما"‪",‬زانك بوادي اندرند ما‬
‫سر كوه بر شرف"‬
‫‪",1302,4‬گرچه دراز گردن اند تا سر كوه كي رسند"‪",‬ور چه كه عف عفي‬
‫كنند غم نخوريم ما ز عف"‬
‫‪",1302,5‬بحر اگر شود جهان كشتي نوح اندريم"‪",‬كشتي نوح كي بود‬
‫سخره آفت و تلف"‬
‫‪",1302,6‬جمله جهان پرست غم در پي منصب و درم"‪",‬ما خوش و نوش و‬
‫محترم مست خرف درين كنف"‬
‫‪",1302,7‬كان زمرديم ما آفت چشم مار غم"‪",‬آنك اسير غم بود حصه‬
‫اوست وا اسف"‬
‫‪",1302,8‬مطرب عارفان بيا مست شدند عارفان"‪",‬زود بگو رباعيي پيش‬
‫درآ بگير دف"‬
‫‪",1302,9‬باد به بيشه درفكن بر سر هر درخت زن"‪",‬تا كه شوند سرفشان‬
‫شاخ درخت صف به صف"‬
‫‪",1302,10‬ابله اگر زنخ زند تو ره عشق گم مكن"‪",‬عشق حيات جان بود‬
‫مرده بود دگر حرف"‬
‫‪",1302,11‬چون غزلي بسر بري مدحت شمس دين بگو"‪",‬از تبريز ياد كن‬
‫كوري خصم ناخلف"‬
‫‪",1303,1‬گر تو تنگ آيي ز ما زوتر برون رو اي حريف"‪",‬كز ترش رويي‬
‫همي رنجد دلرام ظريف"‬
‫‪",1303,2‬گر همي انكار خود پنهان كني بر روي تو"‪",‬مي نمايد دشمنيها بر‬
‫رخ تو ليف ليف"‬
‫‪",1303,3‬زود گردك بر رخ داماد مي باشد نشان"‪",‬از جمال او كه نامش‬
‫كرد رومي نيف نيف"‬
‫‪",1303,4‬چون خداوند شمس دين چوگان زند يارش كجاست"‪",‬ور بر‬
‫اسب فضل بنشيند كجا دارد رديف"‬
‫‪",1303,5‬خوان و بزم هر دو عالم نزد بزم شمس دين"‪",‬چون يكي كاسه‬
‫پر آش و بر سر او يك رغيف"‬
‫‪",1303,6‬وان رغيف و آش و كاسه صدقه تبريز دان"‪",‬از كمال و حرمت‬
‫شهر شهنشاه شريف"‬
‫‪",1304,1‬باده نمي بايدم فارغم از درد و صاف"‪",‬تشنه خون خودم آمد‬
‫وقت مصاف"‬
‫‪",1304,2‬بركش شمشير تيز خون حسودان بريز"‪",‬تا سر بي تن كند گرد‬
‫تن خود طواف"‬
‫‪",1307,2‬اي داروي فربهي و صحت"‪",‬از بهر تن نزار عاشق"‬
‫‪",1307,3‬اي رحمت و پادشاهي تو"‪",‬بربوده دل و قرار عاشق"‬
‫‪",1307,4‬اي كرده خيال را رسولي"‪",‬در واسطه يادگار عاشق"‬
‫‪",1307,5‬آن را كه بخويش بار ندهي"‪",‬كي بيند كار و بار عاشق"‬
‫‪",1307,6‬از جذب و كشيدن تو باشد"‪",‬آن ناله زار زار عاشق"‬
‫‪",1307,7‬تعليم و اشارت تو باشد"‪",‬آن حيله گري و كار عاشق"‬
‫‪",1307,8‬از راه نمودن تو باشد"‪",‬آن رفتن راهوار عاشق"‬
‫‪",1307,9‬اي بند تو دلگشاي عاشق"‪",‬وي پند تو گوشوار عاشق"‬
‫‪",1307,10‬ديرست كه خواب شب نماندست"‪",‬در ديده شرمسار عاشق"‬
‫‪",1307,11‬ديرست كه اشتها برفتست"‪",‬از معده لقمه خوار عاشق"‬
‫‪",1307,12‬ديرست كه زعفران برستست"‪",‬از چهره لله زار عاشق"‬
‫‪",1307,13‬ديرست كز آبهاي ديده"‪",‬دريا كردي كنار عاشق"‬
‫‪",1307,14‬زينها چه زيانش چون تو باشي"‪",‬چاره گر و غمگسار عاشق"‬
‫‪",1307,15‬صد گنج فروشيش بدانگي"‪",‬وان دانگ كني نثار عاشق"‬
‫‪",1307,16‬اي لف ابيت عند ربي"‪",‬آرايش و افتخار عاشق"‬
‫‪",1307,17‬لولك لما خلقت ال فلك"‪",‬نه چرخ به اختيار عاشق"‬
‫‪",1307,18‬بس كن كه عنايتش بسنده است"‪",‬برهان و سخن گزار عاشق"‬
‫‪",1308,1‬گر خمار آرد صداعي بر سر سوداي عشق"‪",‬در رسد در حين‬
‫مدد از ساقي صهباي عشق"‬
‫‪",1308,2‬ور بدرد طبل شادي لشكر عشاق را"‪",‬مژده انا فتحنا در دمد‬
‫سرناي عشق"‬
‫‪",1308,3‬زهر اندر كام عاشق شهد گردد در زمان"‪",‬زان شكرهايي كه‬
‫رويد هر دم از نيهاي عشق"‬
‫‪",1308,4‬يك زمان ابري بيايد تا بپوشد ماه را"‪",‬ابر را در حين بسوزد برق‬
‫جان افزاي عشق"‬
‫‪",1308,5‬در ميان ريگ سوزان در طريق باديه"‪",‬بانگهاي رعد بيني مي زند‬
‫سقاي عشق"‬
‫‪",1308,6‬ساقيا از بهر جانت ساغري بر خلق ريز"‪",‬يا صل در ده به سوي‬
‫قامت و بالي عشق"‬
‫‪",1308,7‬شمس تبريز ار بتاند از قباب رشك حق"‪",‬قبهاي موج خيزد آن‬
‫دم از درياي عشق"‬
‫‪",1309,1‬اي جهان را دلگشا اقبال عشق"‪",‬يفعل الله ما يشا اقبال عشق"‬
‫‪",1309,2‬اي صفا و اي وفا در جور عشق"‪",‬اي خوشا و اي خوش اقبال‬
‫عشق"‬
‫‪",1309,3‬اي بده جانتر ز جان ديدار عشق"‪",‬وي فزون از جان و جا اقبال‬
‫عشق"‬
‫‪",1309,4‬تا ز اخلص و ريا بيرون شدم"‪",‬جان اخلص و ريا اقبال عشق"‬
‫‪",1309,5‬گر بگردد آفتاب از ضعف نيست"‪",‬نقل كرد از جا بجا اقبال‬
‫عشق"‬
‫‪",1309,6‬خلق گويد عاقبت محمود باد"‪",‬عاقبت آمد به ما اقبال عشق"‬
‫‪",1312,8‬گشاي زانوي اشتر بدر عقال عقول"‪",‬بجه ز رق جهاني بجرعهاي‬
‫رقيق"‬
‫‪",1312,9‬چو زانوي شتر تو گشاده شد ز عقال"‪",‬اگر چه خفته بود‬
‫طايرست در تحقيق"‬
‫‪",1312,10‬همي دود به كه و دشت و برو بحر روان"‪",‬بقدر عقل تو گفتم‬
‫نمي كنم تعميق"‬
‫‪",1312,11‬كمال عشق در آميزش ست پيش آييد"‪",‬به اختلط مخلد چو‬
‫روغن و چو سويق"‬
‫‪",1312,12‬چو اختلط كند خاك با حقايق پاك"‪",‬كند سجود مخلد به شكر‬
‫آن توقيق"‬
‫‪",1313,1‬جان و سر تو كه بگو بي نفاق"‪",‬در كرم و حسن چرايي تو طاق"‬
‫‪",1313,2‬روي چو خورشيد تو بخشش كند"‪",‬روز وصالي كه ندارد فراق"‬
‫‪",1313,3‬دل ز همه بركنم از بهر تو"‪",‬بهر وفاي تو ببندم نطاق"‬
‫‪",1313,4‬گر تو مرا گويي رو صبر كن"‪",‬باشد تكليف بمال يطاق"‬
‫‪",1313,5‬سخت بود هجر و فراق اي حبيب"‪",‬خاصه فراقي ز پي اعتناق"‬
‫‪",1313,6‬چون پدر و مادر عقلست و روح"‪",‬هر دو تويي چون شوم اي‬
‫دوست عاق"‬
‫‪",1313,7‬روم چو در مهر تو آهي كنند"‪",‬دود رسد جانب شام و عراق"‬
‫‪",1313,8‬در تتق سينه عشاق تو"‪",‬ماه رخان قند لبان سيم ساق"‬
‫‪",1313,9‬رقص كنان در خضر لطف تو"‪",‬نوش كنان ساغر صدق و وفاق"‬
‫‪",1313,10‬دست زنان جمله و گويان بلغ"‪",‬طاق و طرنبين و طرنبين و‬
‫طاق"‬
‫‪",1313,11‬مژده كسي را كه زرش دزد برد"‪",‬مژده كسي را كه دهد زن‬
‫طلق"‬
‫‪",1313,12‬خاصه كسي را كه جهان را همه"‪",‬ترك كند فرد شود بي‬
‫شقاق"‬
‫‪",1313,13‬لجرمش عشق كشد پيش كش"‪",‬همچو محمد به سحرگه‬
‫براق"‬
‫‪",1313,14‬بر بردش زود براق دلش"‪",‬فوق سماوات رفاع طباق"‬
‫‪",1313,15‬جان و سر تو كه بگو باقيش"‪",‬كه دهنم بسته شد از اشتياق"‬
‫‪",1313,16‬هر چه بگفتم كژ و مژ راست كن"‪",‬چونك مهندس تويي و من‬
‫مشاق"‬
‫‪",1314,1‬به دلجويي و دلداري درآمد يار پنهانك"‪",‬شب آمد چون مه تابان‬
‫شه خون خوار پنهانك"‬
‫‪",1314,2‬دهان بر مي نهاد او دست يعني دم مزن خامش"‪",‬و مي فرمود‬
‫چشم او درآ در كار پنهانك"‬
‫‪",1314,3‬چو كرد آن لطف او مستم در گلزار بشكستم"‪",‬همي دزديدم آن‬
‫گلها از آن گلزار پنهانك"‬
‫‪",1314,4‬بدو گفتم كه اي دلبر چه مكرانگيز و عياري"‪",‬برانگيزان يكي‬
‫مكري خوش اي عيار پنهانك"‬
‫‪",1314,5‬بنه بر گوش من آن لب اگرچه خلوتست و شب"‪",‬مهل تا برزند‬
‫بادي بر آن اسرار پنهانك"‬
‫‪",1314,6‬از آن اسرار عاشق كش مشو امشب مها خامش"‪",‬نواي چنگ‬
‫عشرت را بجنبان تار پنهانك"‬
‫‪",1316,11‬با يار عرب گفتم در چشم ترم بنگر"‪",‬مي گفت به زير لب ل‬
‫تخدعني والك"‬
‫‪",1316,12‬مي گفتم و مي پختم در سينه دو صد حيلت"‪",‬مي گفت مرا‬
‫خندان كم تكتم احوالك"‬
‫‪",1316,13‬خامش كن و شه را بين چون باز سپيدي تو"‪",‬ني بلبل قوالي در‬
‫مانده درين قالك"‬
‫‪",1317,1‬آن مير دروغين بين با اسپك و بازينك"‪",‬شنگينگ و منگينك سر‬
‫بسته بزرينك"‬
‫‪",1317,2‬چون منكر مرگست او گويد كه اجل كو كو"‪",‬مرگ آيدش از‬
‫شش سو گويد كه منم اينك"‬
‫‪",1317,3‬گويد اجلش كاي خركو آن همه كر و فر"‪",‬و آن سبلت و آن بيني‬
‫و آن كبرك و آن كينك"‬
‫‪",1317,4‬كو شاهد و كو شادي مفرش بكيان دادي"‪",‬خشتست ترا بالين‬
‫خاكست نهالينك"‬
‫‪",1317,5‬ترك خور و خفتن گو رو دين حقيقي جو"‪",‬تا مير ابد باشي بي‬
‫رسمك و آيينك"‬
‫‪",1317,6‬بي جان مكن اين جان را سرگين مكن اين نان را"‪",‬اي آنك‬
‫فكندي تو در در تك سرگينك"‬
‫‪",1317,7‬ما بسته سرگين دان از بهر دريم اي جان"‪",‬بشكسته شو و در‬
‫جو اي سركش خودبينك"‬
‫‪",1317,8‬چون مرد خدابيني مردي كن و خدمت كن"‪",‬چون رنج و بال بيني‬
‫در رخ مفكن چينك"‬
‫‪",1317,9‬اين هجو منست اي تن و ان ميرمنم هم من"‪",‬تا چند سخن گفتن‬
‫از سينك و از شينك"‬
‫‪",1317,10‬شمس الحق تبريزي خود آب حياتي تو"‪",‬وان آب كجا يابد جز‬
‫ديده نمگينك"‬
‫‪",1318,1‬هر اول روز اي جان صدبار سلم عليك"‪",‬در گفتن و خاموشي‬
‫اي يار سلم عليك"‬
‫‪",1318,2‬از جان همه قدوسي و ز تن همه سالوسي"‪",‬وز گل همه جباري‬
‫وز خار سلم عليك"‬
‫‪",1318,3‬من تركم و سرمستم تركانه سلح بستم"‪",‬در ده شدم و گفتم‬
‫سالر سلم عليك"‬
‫‪",1318,4‬بنهاد يكي صهبا بر كف من و گفتا"‪",‬اين شهره امانت را هشدار‬
‫سلم عليك"‬
‫‪",1318,5‬گفتم من ديوانه پيوسته خليلنه"‪",‬بر مالك خود گويم در نار سلم‬
‫عليك"‬
‫‪",1318,6‬آن لحظه كه بيرونم عالم ز سلمم پر"‪",‬وان لحظه كه در غارم با‬
‫يار سلم عليك"‬
‫‪",1318,7‬چون صنع و نشان او دارد همه صورتها"‪",‬اي مور شبت خوش باد‬
‫اي مار سلم عليك"‬
‫‪",1318,8‬داود ترا گويد بر تخت فديناكم"‪",‬منصور ترا گويد بردار سلم‬
‫عليك"‬
‫‪",1318,9‬مشتاق ترا گويد بي طمع سلم از جان"‪",‬محتاج همت گويد ناچار‬
‫سلم عليك"‬
‫‪",1318,10‬شاهان چو سلم تو باطبل و علم گويند"‪",‬در زير زبان گويد‬
‫بيمار سلم عليك"‬
‫‪",1318,11‬چون باده جان خوردم ايزار گرو كردم"‪",‬تا مست مر گويد اي‬
‫زار سلم عليك"‬
‫‪",1321,6‬تو تيزگوش تري از همه كه هر نفست"‪",‬زغيب مي رسد از انبيا‬
‫سلم عليك"‬
‫‪",1321,7‬سلم خشك نباشد خصوص از شاهان"‪",‬هزار خلعت و هديه ست‬
‫با سلم عليك"‬
‫‪",1321,8‬چنانك كرد خداوند در شب معراج"‪",‬به نور مطلق بر مصطفي‬
‫سلم عليك"‬
‫‪",1321,9‬زهي سلم كه دارد زنور دنب دراز"‪",‬چنين بود چو كند كبريا سلم‬
‫عليك"‬
‫‪",1321,10‬گذشت اين همه اي دوست ماجرا بشنو"‪",‬وليك پيشتر از ماجرا‬
‫سلم عليك"‬
‫‪",1322,1‬اي ظريف جهان سلم عليك"‪",‬اي غريب زمان سلم عليك"‬
‫‪",1322,2‬اي سلم تو در نگنجيده"‪",‬در خم آسمان سلم عليك"‬
‫‪",1322,3‬دي كه بگذشت روي واپس كرد"‪",‬كاي ز هجرت فغان سلم‬
‫عليك"‬
‫‪",1322,4‬روز فردا ز عشق تو گويد"‪",‬زو ترم در رسان سلم عليك"‬
‫‪",1322,5‬گوش پنهان كجاست تا شنود"‪",‬از جهان نهان سلم عليك"‬
‫‪",1322,6‬هر سلمي كه در جهان شنوي"‪",‬چون صداييست زان سلم‬
‫عليك"‬
‫‪",1322,7‬زين صدا در گذر برابر كوه"‪",‬تا ببيني عيان سلم عليك"‬
‫‪",1322,8‬من ز غيرت سلم تو پوشم"‪",‬تا نداند دهان سلم عليك"‬
‫‪",1322,9‬چون ببستم دهان سلمت شد"‪",‬جانب گلستان سلم عليك"‬
‫‪",1322,10‬اي صلح جهان صلح الدين"‪",‬بر تو تا جاودان سلم عليك"‬
‫‪",1323,1‬اي ظريف جهان سلم عليك"‪",‬ان دائي و صحتي بيديك"‬
‫‪",1323,2‬داروي درد بنده چيست بگو"‪",‬قبله لو رزقت من شفتيك"‬
‫‪",1323,3‬از تو آيم بر تو هم بنفير"‪",‬آه المستغاث منك اليك"‬
‫‪",1323,4‬گر به خدمت نمي رسم به بدن"‪",‬انما الروح والفواد لديك"‬
‫‪",1323,5‬گر خطابي نمي رسد بي حرف"‪",‬پس جهان پر چرا شد از لبيك"‬
‫‪",1323,6‬نحس گويد ترا كه بدلني"‪",‬سعد گويد ترا كه يا سعد يك"‬
‫‪",1324,1‬برخيز ز خواب و ساز كن چنگ"‪",‬كان فتنه مه عذار گلرنگ"‬
‫‪",1324,2‬ني خواب گذاشت خواجه ني صبر"‪",‬ني نام گذاشت خواجه ني‬
‫ننگ"‬
‫‪",1324,3‬بدريد خرد هزار خرقه"‪",‬بگريخت ادب هزار فرسنگ"‬
‫‪",1324,4‬انديشه تو دل بخشم با هم"‪",‬استاره و مه ز رشك در جنگ"‬
‫‪",1324,5‬استاره بجنگ كز فراقش"‪",‬اين عرصه چرخ تنگ شد تنگ"‬
‫‪",1324,6‬مه گويد بي ز آفتابش"‪",‬تا كي باشم ز چرخ آونگ"‬
‫‪",1324,7‬بازار وجود بي عقيقش"‪",‬گوباش خراب سنگ بر سنگ"‬
‫‪",1324,8‬اي عشق هزار نام خوش جام"‪",‬فرهنگ ده هزار فرهنگ"‬
‫‪",1324,9‬بي صورت با هزار صورت"‪",‬صورت ده ترك و رومي و زنگ"‬
‫‪",1324,10‬در ده ز رحيق خويش يكجام"‪",‬نا از رز خويش يك كفي بنگ"‬
‫‪",1328,2‬بخويش آي و چنين خويش را خلوه مكن"‪",‬كه اينت گويد‬
‫گولست و آنت گويد دنگ"‬
‫‪",1328,3‬چه دست باشد كز رو مگس نداند راند"‪",‬ز سست طبعي كرمي‬
‫نمايدش چو پلنگ"‬
‫‪",1329,1‬چو زد فراق تو بر سر مرا به نيرو سنگ"‪",‬رسيد بر سر من بعد‬
‫از آن ز هر سو سنگ"‬
‫‪",1329,2‬هزار سنگ ز آفاق بر سرم آيد"‪",‬چنان نباشد كز دست يار خوش‬
‫خو سنگ"‬
‫‪",1329,3‬مرا ز مطبخ عشق خوش تو بويي بود"‪",‬فراق مي زند از بخت‬
‫من بر آن بو سنگ"‬
‫‪",1329,4‬ز دست تو شود آن سنگ لعل مي دانم"‪",‬به امتحان بكف آور‬
‫بدست خود تو سنگ"‬
‫‪",1329,5‬اگر فتد نظر لطف تو به كوه و به سنگ"‪",‬شود همه زر و گويند‬
‫در جهان كو سنگ"‬
‫‪",1329,6‬سخاي كف تو گر چربشي به كوه دهد"‪",‬دهد به خشك دماغان‬
‫هميشه چربوسنگ"‬
‫‪",1329,7‬ز لطف گر به جهان در نظر كني يكدم"‪",‬روان كند ز عرق صد‬
‫فرات و صد جو سنگ"‬
‫‪",1329,8‬اگر ز آب حيات تو سنگ تر گردد"‪",‬حيات گيرد و مشك آكند چو‬
‫آهو سنگ"‬
‫‪",1329,9‬به آبگينه اين دل نظر كن از سر لطف"‪",‬كه مي طلب كند از‬
‫وصل تو بجان او سنگ"‬
‫‪",1329,10‬عصاي هجر تو گويي عصاي موسي بود"‪",‬ز هر دو چشم روان‬
‫كرد آب و هر دو سنگ"‬
‫‪",1329,11‬ز بخت من ز دل تو سديست از آهن"‪",‬كه آهن آيد فرزند از زن‬
‫و شو سنگ"‬
‫‪",1329,12‬كنون ز هجر زنم سنگ بر دلم ليكن"‪",‬بياوريد ز تبريز نزد من زو‬
‫سنگ"‬
‫‪",1329,13‬ز بس كه روي نهادم به سنگ در تبريز"‪",‬بهر طرف دهدت خود‬
‫نشانه رو سنگ"‬
‫‪",1329,14‬نگردم از هوسش گر ببارد از سر خشم"‪",‬بسوي جان و دلم در‬
‫شمار هرموسنگ"‬
‫‪",1329,15‬وليك از كرم بي نظير شمس الدين"‪",‬كجاست خاك رهش را‬
‫اميد و مرجوسنگ"‬
‫‪",1329,16‬دعاي جانم اينست كه جان فداي تو باد"‪",‬وگر زنند همه بر سر‬
‫دعاگو سنگ"‬
‫‪",1330,1‬بگردان شراب اي صنم بي درنگ"‪",‬كه بزمست و چنگ و‬
‫ترنگاترنگ"‬
‫‪",1330,2‬ولي بزم روحست و ساقي غيب"‪",‬ببوييد بوي و نبينيد رنگ"‬
‫‪",1330,3‬تو صحراي دل بين در آن قطره خون"‪",‬زهي دشت بي حد در آن‬
‫كنج تنگ"‬
‫‪",1330,4‬در آن بزم قدسند ابدال مست"‪",‬نه قدسي كه افتد بدست‬
‫فرنگ"‬
‫‪",1330,5‬چه افرنگ عقلي كه بود اصل دين"‪",‬چو حلقه ست بر در در آن‬
‫كوي و دنگ"‬
‫‪",1330,6‬ز خشكيست اين عقل و درياست آن"‪",‬بمانده ست بيرون ز بيم‬
‫نهنگ"‬
‫‪",1330,7‬بده مي گزافه به مستان حق"‪",‬كه ني عربده بيني آنجا نه جنگ"‬
‫‪",1330,8‬يكي جام بنمودشان در الست"‪",‬كه از جام خورشيد دارند ننگ"‬
‫‪",1330,9‬تو گويي كه بي دست و شيشه كه ديد"‪",‬شراب دلرام و بكني و‬
‫بنگ"‬
‫‪",1330,10‬ببين نيمشب خلق را جمله مست"‪",‬ز سغراق خواب و ز ساقي‬
‫زنگ"‬
‫‪",1330,11‬قطار شتر بين كه گشتند مست"‪",‬ندانند افسار از پالهنگ"‬
‫‪",1330,12‬خمش كن كه اغلب همه با خودند"‪",‬همه شهر لنگند تو هم‬
‫بلنگ"‬
‫‪",1330,13‬ره سيرت شمس تبريز گير"‪",‬بجرأت چو شيرو به حمله پلنگ"‬
‫‪",1331,1‬هر كي درو نيست ازين عشق رنگ"‪",‬نزد خدا نيست بجز چوب و‬
‫سنگ"‬
‫‪",1331,2‬عشق برآورد ز هر سنگ آب"‪",‬عشق تراشيد ز آيينه زنگ"‬
‫‪",1331,3‬كفر به جنگ آمد و ايمان به صلح"‪",‬عشق بزد آتش در صلح و‬
‫جنگ"‬
‫‪",1331,4‬عشق گشايد دهن از بحر دل"‪",‬هر دو جهان را بخورد چون‬
‫نهنگ"‬
‫‪",1331,5‬عشق چو شيرست نه مكر و نه ريو"‪",‬نيست گهي روبه و گاهي‬
‫پلنگ"‬
‫‪",1331,6‬چونك مدد بر مدد آيد ز عشق"‪",‬جان برهد از تن تاريك و تنگ"‬
‫‪",1331,7‬عشق ز آغاز همه حيرتست"‪",‬عقل درو خيره و جان گشته دنگ"‬
‫‪",1331,8‬در تبريزست دلم اي صبا"‪",‬خدمت ما را برسان بي درنگ"‬
‫‪",1332,1‬توبه سفر گيرد با پاي لنگ"‪",‬صبر فرو افتد در چاه تنگ"‬
‫‪",1332,2‬جز من و ساقي بنماند كسي"‪",‬چون كند آن چنگ ترنگاترنگ"‬
‫‪",1332,3‬عقل چو اين ديد برون جست و رفت"‪",‬با دل ديوانه كه كردست‬
‫جنگ"‬
‫‪",1332,4‬صدر خرابات كسي را بود"‪",‬كو رهد از صدر و زنام و ز ننگ"‬
‫‪",1332,5‬هر كي ز انديشه دلرام ساخت"‪",‬كشتي بر ساخت ز پشت‬
‫نهنگ"‬
‫‪",1332,6‬وانك در انديشه يك جو زراست"‪",‬او خر پالن بود و پالهنگ"‬
‫‪",1332,7‬يار مني زود فرو جه ز خر"‪",‬خر بفروش و برهان بي درنگ"‬
‫‪",1332,8‬كون خري دنب خري گير و رو"‪",‬رو كه كليدي نبود در مدنگ"‬
‫‪",1332,9‬راز مگو پيش خران اي مسيح"‪",‬باده ستان از كف ساقي شنگ"‬
‫‪",1333,1‬اي تو ولي احسان دل اي حسن رويت دام دل"‪",‬اي از كرم‬
‫پرسان دل وي پرسشت آرام دل"‬
‫‪",1333,2‬ما زنده از اكرام تو اي هر دو عالم رام تو"‪",‬وي از حيات نام تو‬
‫جاني گرفته نام دل"‬
‫‪",1333,3‬بر گردتن دل حلقه شد تن با دلم همخرقه شد"‪",‬وين هر دو در‬
‫تو غرقه شد اي تو ولي انعام دل"‬
‫‪",1333,4‬اي تن گرفته پاي دل وي دل گرفته دامنت"‪",‬دامن زدل اندر‬
‫مكش تا تن رسد بر بام دل"‬
‫‪",1333,5‬اي گوهر درياي دل چه جاي جان چه جاي دل"‪",‬روشن ز تو‬
‫شبهاي دل خرم ز تو ايام دل"‬
‫‪",1333,6‬اي عاشق و معشوق من در غير عشق آتش بزن"‪",‬چون نقطه‬
‫در جيم تن چون روشني بر جام دل"‬
‫‪",1336,3‬موج ز نور روي دل پر شده بود كوي دل"‪",‬كوزه آفتاب و مه‬
‫گشته كمينه جام دل"‬
‫‪",1336,4‬عقل كل ارسري كند با دل چاكري كند"‪",‬گردن عقل و صد چو او‬
‫بسته به بند دام دل"‬
‫‪",1336,5‬رفته بچرخ ولوله كون گرفته مشغله"‪",‬خلق گسسته سلسله از‬
‫طرف پيام دل"‬
‫‪",1336,6‬نور گرفته از برش كرسي و عرش اكبرش"‪",‬روح نشسته بر‬
‫درش مي نگرد ببام دل"‬
‫‪",1336,7‬نيست قلندر از بشر نك بتو گفت مختصر"‪",‬جمله نظر بود نظر‬
‫در خمشي كلم دل"‬
‫‪",1336,8‬جمله كون مست دل گشته زبون بدست دل"‪",‬مرحلهاي نه فلك‬
‫هست يقين دو گام دل"‬
‫‪",1337,1‬ال اي رو ترش كرده كه تا نبود مرا مدخل"‪",‬نبشته گرد روي خود‬
‫صل نعم الدام الخل"‬
‫‪",1337,2‬دو سه گام ار ز حرص و كين بحلم آيي عسل جوشي"‪",‬كه‬
‫عالمها كني شيرين نمي آيي زهي كاهل"‬
‫‪",1337,3‬غلط ديدم غلط گفتم هميشه با غلط جفتم"‪",‬كه گر من ديدمي‬
‫رويت نماندي چشم من احول"‬
‫‪",1337,4‬دل خود را در آيينه چو كژ بيني هر آيينه"‪",‬تو كژ باشي نه آيينه تو‬
‫خود را راست كن اول"‬
‫‪",1337,5‬يكي مي رفت در چاهي چو در چه ديد او ماهي"‪",‬مه از گردون‬
‫ندا كردش من اين سويم تو ل تعجل"‬
‫‪",1337,6‬مجو مه را درين پستي كه نبود در عدم هستي"‪",‬نرويد نيشكر‬
‫هرگز چو كارد آدمي حنظل"‬
‫‪",1337,7‬خوشي در نفي تست اي جان تو در اثبات مي جويي"‪",‬از آنجا جو‬
‫كه مي آيد نگردد مشكل اينجا حل"‬
‫‪",1337,8‬تو آب بطي كز اشتابي ستاره جست در آبي"‪",‬تو آني كز براي پا‬
‫همي زد او رگ اكحل"‬
‫‪",1337,9‬درين پايان درين ساران چو گم گشتند هشياران"‪",‬چه سازم من‬
‫كه من در ره چنان مستم كه لتسأل"‬
‫‪",1337,10‬خدايا دست مست خود بگير ارني درين مقصد"‪",‬ز مستي آن‬
‫كند با خود كه در مستي كند منبل"‬
‫‪",1337,11‬گرم زير و زبر كردي بخود نزديكتر كردي"‪",‬كه صحت آيد از‬
‫دردي چو افشره شود دنبل"‬
‫‪",1337,12‬ز بعد اين مي و مستي چو كار من تو كردستي"‪",‬توكل كرده ام‬
‫بر تو صل اي كاهلن تنبل"‬
‫‪",1337,13‬تويي اي شمس تبريزي نه زين مشرق نه زين مغرب"‪",‬نه آن‬
‫شمسي كه هر باري كسوف آيد شود مختل"‬
‫‪",1338,1‬بقا اندر بقا باشد طريق كم زنان اي دل"‪",‬يقين اندر يقين آمد‬
‫قلندر بي گمان اي دل"‬
‫‪",1338,2‬بهر لحظه ز تدبيري به اقليمي رود ميري"‪",‬ز جاه و قوت پيري‬
‫كه باشد غيب دان اي دل"‬
‫‪",1338,3‬كجا باشيد صاحب دل دو روز اندر يكي منزل"‪",‬چو او را سير شد‬
‫حاصل از آن سوي جهان اي دل"‬
‫‪",1314,7‬بده اي دلبر خندان به رسم صدقه پنهان"‪",‬از آن دو لعل جان‬
‫افزاي شكربار پنهانك"‬
‫‪",1314,8‬كه غمازان همه مستند اندر خواب گفت آري"‪",‬وليكن هست‬
‫ازين مستان يكي هشيار پنهانك"‬
‫‪",1314,9‬مكن اي شمس تبريزي چنين تندي چنين تيزي"‪",‬كجا يابم ترا اي‬
‫شاه ديگر بار پنهانك"‬
‫‪",1315,1‬روان شد اشك ياقوتي ز راه ديدگان اينك"‪",‬ز عشق بي نشان‬
‫آمد نشان بي نشان اينك"‬
‫‪",1315,2‬ببين در رنگ معشوقان نگر در رنگ مشتاقان"‪",‬كه آمد اين دو‬
‫رنگ خوش از آن بي رنگ جان اينك"‬
‫‪",1315,3‬فلك مر خاك را هر دم هزاران رنگ مي بخشد"‪",‬كه ني رنگ‬
‫زمين دارد نه رنگ آسمان اينك"‬
‫‪",1315,4‬چو اصل رنگ بي رنگست و اصل نقش بي نقشست"‪",‬چو اصل‬
‫حرف بي حرفست چو اصل نقد كان اينك"‬
‫‪",1315,5‬تويي عاشق تويي معشوق تويي جويان اين هر دو"‪",‬ولي نو توي‬
‫بر تويي ز رشك اين و آن اينك"‬
‫‪",1315,6‬تو مشك آب حيواني ولي رشكت دهان بندد"‪",‬دهان خاموش و‬
‫جان نالن ز عشق بي امان اينك"‬
‫‪",1315,7‬سحرگه ناله مرغان رسولي از خموشانست"‪",‬جهان خامش نالن‬
‫نشانش در دهان اينك"‬
‫‪",1315,8‬ز ذوقش گر بباليدي چرا از هجر ناليدي"‪",‬تو منكر مي شوي‬
‫ليكن هزاران ترجمان اينك"‬
‫‪",1315,9‬اگر نه صيد ياري تو بگو چون بي قراري تو"‪",‬چو ديدي آسيا‬
‫گردان بدان آب روان اينك"‬
‫‪",1315,10‬اشارت مي كند جانم كه خامش كه مرنجانم"‪",‬خموشم بنده‬
‫فرمانم رها كردم بيان اينك"‬
‫‪",1316,1‬رو رو كه نه اي عاشق اي زلفك و اي خالك"‪",‬اي نازك و اي‬
‫خشمك پا بسته به خلخالك"‬
‫‪",1316,2‬با مرگ كجا پيچد ان زلفك و آن پيچك"‪",‬بر چرخ كجا پرد آن پرك‬
‫و آن بالك"‬
‫‪",1316,3‬اي نازك نازك دل دل جو كه دلت ماند"‪",‬روزي كه جدا ماني از‬
‫زرك و از مالك"‬
‫‪",1316,4‬اشكسته چرا باشي دلتنگ چرا گردي"‪",‬دل همچو دل ميمك قد‬
‫همچو قد دالك"‬
‫‪",1316,5‬تو رستم دستاني از زال چه مي ترسي"‪",‬يا رب برهان او را از‬
‫ننگ چنين زالك"‬
‫‪",1316,6‬من دوش ترا ديدم در خواب و چنان باشد"‪",‬بر چرخ همي گشتي‬
‫سرمستك و خوش حالك"‬
‫‪",1316,7‬مي گشتي و مي گفتي اي زهره به من بنگر"‪",‬سرمستم و آزادم‬
‫زاد بارك و اقبالك"‬
‫‪",1316,8‬درويشي وانگه غم از مست نبيذي كم"‪",‬رو خدمت آن مه كن‬
‫مردانه يكي سالك"‬
‫‪",1316,9‬بر هفت فلك بگذر افسون زحل مشنو"‪",‬بگذار منجم را در اختر‬
‫و در فالك"‬
‫‪",1316,10‬من خرقه ز خور دارم چون لعل و گهر دارم"‪",‬من خرقه كجا‬
‫پوشم از صوفك و از شالك"‬
‫‪",1318,12‬امسال ز ماه تو چندان خوش و خرم شد"‪",‬كز كبر نمي گويد بر‬
‫پار سلم عليك"‬
‫‪",1318,13‬از لذت زخمه تو اين چنگ فلك بيخود"‪",‬سر زير كند هر دم كاي‬
‫تار سلم عليك"‬
‫‪",1318,14‬مرغان خليل هم سر رفته و پركنده"‪",‬آورده از آن عالم هر چار‬
‫سلم عليك"‬
‫‪",1318,15‬بس سيل سخن راندم بس قارعه برخواندم"‪",‬از كار فرو ماندم‬
‫اي كار سلم عليك"‬
‫‪",1319,1‬ببايد عشق را اي دوست دردك"‪",‬دل پر درد و رخساران رزدك"‬
‫‪",1319,2‬اي بي درد دل و بي سوز سينه"‪",‬بود دعوي مشتاقيت سردك"‬
‫‪",1319,3‬جهان عشق بس بي حد جهانست"‪",‬تو داري ديدگان نيك خردك"‬
‫‪",1319,4‬چه داند روستايي مخزن شاه"‪",‬كماج و دوغ داند جان كردك"‬
‫‪",1319,5‬بجز بانگ دفت نبود نصيبي"‪",‬چون هستي چون خصي در روز‬
‫گردك"‬
‫‪",1319,6‬اگر خواهي كه مرد كار گردي"‪",‬زكار و بار خود شو زود فردك"‬
‫‪",1319,7‬چو چيزي يافتي خود را تو مفروش"‪",‬بپيش هر دكان مانند‬
‫قردك"‬
‫‪",1319,8‬كه دعوي مرديت بي جان مردان"‪",‬بدان آرد كه گويندت كه‬
‫مردك"‬
‫‪",1319,9‬اگر ناگاه مردي پيش افتد"‪",‬بخون خود دري كاري نبردك"‬
‫‪",1319,10‬تو ديده بسته اي در زهد مي باش"‪",‬بتسبيح و بذكر چند وردك"‬
‫‪",1319,11‬مكن شيخي دروغي بر مريدان"‪",‬ار آن ناز و كرشمه اي‬
‫فسردك"‬
‫‪",1319,12‬شه شطرنجي از تو كژ ببازي"‪",‬بشمس الدين تبريزي تو نردك"‬
‫‪",1320,1‬اندر آ باما نشان ده راستك"‪",‬ماجرا را در ميان نه راستك"‬
‫‪",1320,2‬چون كماني با من آخر پيش آ"‪",‬همچو تيري كايد از زه راستك"‬
‫‪",1320,3‬اي فضولي سو بسو چندين مجه"‪",‬ورجهي باري برون جه‬
‫راستك"‬
‫‪",1320,4‬ده خدايي نيست جز تو هيچ كس"‪",‬كو بگويد حال اين ده‬
‫راستك"‬
‫‪",1320,5‬چون تو آدينه نخواهي آمدن"‪",‬وعده مان ده روز شنبه راستك"‬
‫‪",1320,6‬در دروغ و مكر ذوقي هست ليك"‪",‬آن نمي ارزد همان به‬
‫راستك"‬
‫‪",1320,7‬گر بديدي شمس تبريزي بگو"‪",‬يك نشان با كهترين كه راستك"‬
‫‪",1321,1‬ايا هواي تو در جانها سلم عليك"‪",‬غلم مي خري ارزان بها سلم‬
‫عليك"‬
‫‪",1321,2‬ايا كسي كه هزاران هزار جان و روان"‪",‬همي كشند ز هر سو ترا‬
‫سلم عليك"‬
‫‪",1321,3‬بوقت خواندن آن نامهاي خون آلود"‪",‬بخوان ز جانب اين آشنا‬
‫سلم عليك"‬
‫‪",1321,4‬تو مي خرامي و خورشيد و ماه در پي تو"‪",‬همي دوند كه اي‬
‫خوش لقا سلم عليك"‬
‫‪",1321,5‬بخاك پاك تو هر دم همي كنند پيغام"‪",‬هزار چشم كه اي توتيا‬
‫سلم عليك"‬
‫‪",1324,11‬بگشا سر خنب را دگر بار"‪",‬تا سر بنهد هزار سرهنگ"‬
‫‪",1324,12‬تا حلقه مطربان گردون"‪",‬مستانه برآورند آهنگ"‬
‫‪",1324,13‬مخمور رهد ز قيل و از قال"‪",‬تا حشر چو حشريان بود دنگ"‬
‫‪",1325,1‬عشق خامش طرفه تر يا نكتهاي چنگ چنگ"‪",‬آتش ساده عجبتر‬
‫يا رخ من رنگ رنگ"‬
‫‪",1325,2‬برق آن رخ را چه نسبت بارخان زرد زرد"‪",‬تنگ شكر را چه‬
‫نسبت بادل بس تنگ تنگ"‬
‫‪",1325,3‬مه براي مشتري بر تخت دل بر تخت دل"‪",‬صد هزاران جان‬
‫حيران گرد تختش دنگ دنگ"‬
‫‪",1325,4‬كوه طور جانها سوداي او سوداي او"‪",‬اندر آن كه بهر لعلش مي‬
‫جهد جان سنگ سنگ"‬
‫‪",1325,5‬صيقل عشق ورا بگزين كه تا از آينه ت"‪",‬زود بزدايد بلطف‬
‫خويشتن او زنگ زنگ"‬
‫‪",1326,1‬عاشقي و آنگهاني نام و ننگ"‪",‬او نشايد عشق را ده سنگ سنگ"‬
‫‪",1326,2‬گر زهر چيزي بلنگي دور شو"‪",‬راه دور و سنگلخ و لنگ لنگ"‬
‫‪",1326,3‬مرگ اگر مرد است آيد پيش من"‪",‬تا كشم خوش در كنارش تنگ‬
‫تنگ"‬
‫‪",1326,4‬من ازو جاني برم بي رنگ و بو"‪",‬او زمن دلقي ستاند رنگ رنگ"‬
‫‪",1326,5‬جور و ظلم دوست را بر جان بنه"‪",‬ور نخواهي پس صلي جنگ‬
‫جنگ"‬
‫‪",1326,6‬گر نمي خواهي تراش صيقلش"‪",‬باش چون آيينه پر زنگ زنگ"‬
‫‪",1326,7‬دست را بر چشم خود نه گو بچشم"‪",‬چشم بگشا خيره منگر‬
‫دنگ دنگ"‬
‫‪",1327,1‬تتار اگرچه جهان را خراب كرد به جنگ"‪",‬خراب گنج تو دارد چرا‬
‫شود دلتنگ"‬
‫‪",1327,2‬چهان شكست و تو يار شكستگان باشي"‪",‬كجاست مست ترا از‬
‫چنين خرابي ننگ"‬
‫‪",1327,3‬فلك ز مستي امر تو روز و شب در چرخ"‪",‬زمين ز شادي گنج تو‬
‫خيره مانده و دنگ"‬
‫‪",1327,4‬وظيفه تو رسيد و نيافت راه ز در"‪",‬زهي كرم كه ز روزن‬
‫بكرديش آونگ"‬
‫‪",1327,5‬شنيده ايم كه شاهان بجنگ بستانند"‪",‬نديده ايم كه شاهان عطا‬
‫دهند به جنگ"‬
‫‪",1327,6‬ز سنگ چشمه روان كرده اي و مي گويي"‪",‬بيا عطا بستان اي‬
‫دل فسرده چو سنگ"‬
‫‪",1327,7‬كنار و بوسه رومي رخانت مي بايد"‪",‬ز روي آينه دل بعشق بزدا‬
‫زنگ"‬
‫‪",1327,8‬تعليقيست عجب زنگ را بدين رومي"‪",‬تعلقيست نهاني ميان‬
‫موش و پلنگ"‬
‫‪",1327,9‬دهان ببند كه تا دل دهانه بگشايد"‪",‬فرو خورد دو جهان را بيك‬
‫زمان چو نهنگ"‬
‫‪",1327,10‬چو ما رويم ره دل هزار فرسنگست"‪",‬چو خطوتين دل آمد كجا‬
‫بود فرسنگ"‬
‫‪",1327,11‬اگر نه مفخر تبريز شمس دين جوياست"‪",‬چرا شود غم‬
‫عشقش موكل و سرهنگ"‬
‫‪",1328,1‬حريف جنگ گزيند تو هم در آ در جنگ"‪",‬چو سگ صداع دهد تن‬
‫مزن بر آور سنگ"‬
‫‪",1333,7‬از بارگاه عقل كل آيد همي بانگ دهل"‪",‬كامد سپاه آسمان نك‬
‫مي رسد اعلم دل"‬
‫‪",1333,8‬از زخم تيغ آن سپه در كشتن خصمان شه"‪",‬پر خون شده صحرا‬
‫و ره ره گشته خون آشام دل"‬
‫‪",1333,9‬زان حمله هاي صف شكن سر كوفته ديوان تن"‪",‬خطبه بنام شه‬
‫شده ديوان پر از احكام دل"‬
‫‪",1333,10‬اي قيل و قالت چون شكروي گوشمالت چون شكر"‪",‬گرزين‬
‫ادب خوارم كني خواري منست اكرام دل"‬
‫‪",1333,11‬گر سر تو ننهفتمي من گفتنيها گفتمي"‪",‬تا از دلم واقف شدي‬
‫امروز خاص و عام دل"‬
‫‪",1334,1‬اين بوالعجب كاندر خزان شد آفتاب اندر حمل"‪",‬خونم بجوش‬
‫آمد كند در جوي تن رقص الجمل"‬
‫‪",1334,2‬اين رقص موج خون نگر صحرا پر از مجنون نگر"‪",‬وين عشرت‬
‫بيچون نگر ايمن ز شمشير اجل"‬
‫‪",1334,3‬مردار جاني ميشود پيري جواني مي شود"‪",‬مس زر كاني ميشود‬
‫در شهر ما نعم البدال"‬
‫‪",1334,4‬شهري پر از عشق و فرح بر دست هر مستي قدح"‪",‬اين سوي‬
‫نوش آن سوي صح اين جوي شير و آن عسل"‬
‫‪",1334,5‬در شهر يك سلطان بود وين شهر پر سلطان عجب"‪",‬بر چرخ يك‬
‫ماهست بس وين چرخ زر ماه و زحل"‬
‫‪",1334,6‬رو رو طبيبانرا بگو كانجا شما را كار نيست"‪",‬كانجا نباشد علتي‬
‫و آنجا نبيند كس خلل"‬
‫‪",1334,7‬ني قاضيي ني شحنه اي ني مير شهر و محتسب"‪",‬بر آب دريا‬
‫كي رود دعوي و خصمي و جدل"‬
‫‪",1335,1‬بانگ زدم نيمشبان كيست درين خانه دل"‪",‬گفت منم كز رخ من‬
‫شد مه و خورشيد خجل"‬
‫‪",1335,2‬گفت كه اين خانه دل پر همه نقشست چرا"‪",‬گفتم اين عكس تو‬
‫است اي رخ تو رشك چگل"‬
‫‪",1335,3‬گفت كه اين نقش دگر چيست پر از خون جگر"‪",‬گفتم اين نقش‬
‫من خسته دل و پاي به گل"‬
‫‪",1335,4‬بستم من گردن جان بردم پيشش بنشان"‪",‬مجرم عشق است‬
‫مكن مجرم خود را تو بحل"‬
‫‪",1335,5‬داد سر رشته بمن رشته پر فتنه و فن"‪",‬گفت بكش تا بكشم هم‬
‫بكش و هم مگسل"‬
‫‪",1335,6‬تافت از آن خرگه جان صورت تركم به از آن"‪",‬دست ببردم‬
‫سوي او دست مرازد كه بهل"‬
‫‪",1335,7‬گفتم تو همچو فلن ترش شدي گفت بدان"‪",‬من ترش مصلحتم‬
‫ني ترش كينه و غل"‬
‫‪",1335,8‬هركي در آيد كه منم بر سر شاخش بزنم"‪",‬كين حرم عشق بود‬
‫اي حيوان نيست اغل"‬
‫‪",1335,9‬هست صلح دل و دين صورت آن ترك يقين"‪",‬چشم فرو مال و‬
‫ببين صورت دل صورت دل"‬
‫‪",1336,1‬حلقه دل زدم شبي در هوس سلم دل"‪",‬بانگ رسيد كيست آن‬
‫گفتم من غلم دل"‬
‫‪",1336,2‬شعله نور آن قمر مي زد از شكاف در"‪",‬بر دل و چشم ره گذر‬
‫از بر نيك نام دل"‬
‫‪",1338,4‬چو بگذشتي تو گردون را بديدي بحر پر خون را"‪",‬ببين تو ماه‬
‫بيچون را بشهر لمكان اي دل"‬
‫‪",1338,5‬زبون آن كشش باشد كسي كان ره خوشش باشد"‪",‬روانش پر‬
‫چشش باشد زهي جان و روان اي دل"‬
‫‪",1338,6‬دهد نوري طبيعت را دهد دادي شريعت را"‪",‬چو بسپارد وديعت‬
‫را بدان سر حد جان اي دل"‬
‫‪",1338,7‬شنودي شمس تبريزي گمان بردي ازو چيزي"‪",‬يكي سري دل‬
‫آميزي ترا آمد عيان اي دل"‬
‫‪",1339,1‬مهم را لطف در لطفست از آنم بي قرار اي دل"‪",‬دلم پر چشمه‬
‫حيوان تنم در لله زار اي دل"‬
‫‪",1339,2‬به زير هر درختي بين نشسته بهر روي شه"‪",‬مليحي يوسفي مه‬
‫رو لطيفي گلعذار اي دل"‬
‫‪",1339,3‬فكنده در دل خوبان روحاني و جسماني"‪",‬ز عشق روح و جسم‬
‫خود ز سوداها شرار اي دل"‬
‫‪",1339,4‬در آكنده ز شاديها درون چاكران خود"‪",‬مثال دانهاي در كه باشد‬
‫در انار اي دل"‬
‫‪",1339,5‬به بزم او چو مستانرا كنار و لطفها باشد"‪",‬بگيرد آب با آتش ز‬
‫عشقش هم كنار اي دل"‬
‫‪",1339,6‬در آن خلوت كه خوبان را به جام خاص بنوازد"‪",‬بود روح المين‬
‫حارس و خضرش پرده دار اي دل"‬
‫‪",1339,7‬چو از بزمش برون آيد كمينه چاكرش سكران"‪",‬ز ملك و ملك‬
‫تخت و بخت دارد ننگ و عار اي دل"‬
‫‪",1339,8‬جهان بستان او را دان و اين عالم چو غاري دان"‪",‬برون آرد ترا‬
‫لطفش ازين تاريك غار اي دل"‬
‫‪",1339,9‬گلستانها و ريحانها شقايقهاي گوناگون"‪",‬بنفشه زارها بر خاك و‬
‫باد و آب و ناز اي دل"‬
‫‪",1339,10‬كه اين گلهاي خاكي هم ز عكس آن همي رويد"‪",‬تو خاكي مي‬
‫خوري اينجا ترا آنجا چه كار اي دل"‬
‫‪",1339,11‬بزن دستي و رقصي كن ز عشق آن خداوندان"‪",‬كه چون‬
‫بوسي ازو يابي كند آفت كنار اي دل"‬
‫‪",1339,12‬بجان پاك شمس الدين خداوند خداوندان"‪",‬كه پرها هم ازو يابي‬
‫اگر خواهي فرار اي دل"‬
‫‪",1339,13‬بخاك پاي تبريزي كه اكسيرست خاك او"‪",‬كه جانها يابي ار بر‬
‫وي كني جاني نثار اي دل"‬
‫‪",1339,14‬كنون از هجر بر پايم چنين بنديست از آتش"‪",‬زيادش مست و‬
‫مخمرم اگر چندم نزار اي دل"‬
‫‪",1339,15‬مثال چنگ مي باشم هزاران نغمه ها دارد"‪",‬بلحن عشق‬
‫انگيزش وگر ناليد زار اي دل"‬
‫‪",1339,16‬بسوداي چنان بختي كه معشوق از سر دستي"‪",‬بدستم داده‬
‫بود از لطف دنبال مهار اي دل"‬
‫‪",1339,17‬بگرد مركبم بودي بزير سايه آن شاه"‪",‬هزاران شاه در خدمت‬
‫به صفها در قطار اي دل"‬
‫‪",1339,18‬ازين سونه از آن سوي جهان روح تا داني"‪",‬كه آنجا كه نه‬
‫امسالست و آن سالست پار اي دل"‬
‫‪",1341,5‬از پرورش آبت اي بحر حلوتها"‪",‬همچون صدفست اين تن‬
‫همچون گهرست اين دل"‬
‫‪",1341,6‬چون خانه هر مومن از عشق تو ويران شد"‪",‬هر لحظه درين‬
‫شورش بر بام و درست اين دل"‬
‫‪",1341,7‬شمس الحق تبريزي تابنده چو خورشيدست"‪",‬وز تابش‬
‫خورشيدش همچون سحرست اين دل"‬
‫‪",1342,1‬چه كارستان كه داري اندرين دل"‪",‬چه بتها مي نگاري اندرين‬
‫دل"‬
‫‪",1342,2‬بهار آمد زمان كشت آمد"‪",‬كي داند تا چه كاري اندرين دل"‬
‫‪",1342,3‬حجاب عزت اربستي ز بيرون"‪",‬بغايت آشكاري اندرين دل"‬
‫‪",1342,4‬در آب و گل فروشد پاي طالب"‪",‬سرش را مي بخاري اندرين‬
‫دل"‬
‫‪",1342,5‬دل از افلك اگر افزون نبودي"‪",‬نكردي مه سواري اندرين دل"‬
‫‪",1342,6‬اگر دل نيستي شهر معظم"‪",‬نكردي شهرياري اندرين دل"‬
‫‪",1342,7‬عجايب بيشه اي آمد دل اي جان"‪",‬كه تو مير شكاري اندرين‬
‫دل"‬
‫‪",1342,8‬ز بحر دل هزاران موج خيزد"‪",‬چو جوهرها بياري اندرين دل"‬
‫‪",1342,9‬خمش كردم كه در فكرت نگنجد"‪",‬چو وصف دل شماري اندرين‬
‫دل"‬
‫‪",1343,1‬صد هزاران همچو ما غرقه درين درياي دل"‪",‬تا چه باشد‬
‫عاقبتشان واي دل اي واي دل"‬
‫‪",1343,2‬گر امان خواهي اماني ندهدت آن بي امان"‪",‬مي كشد جانرا‬
‫ازين گل تا بسر بالي دل"‬
‫‪",1343,3‬هر نواحي فوج فوج اندر گوي يا پشته اي"‪",‬گاه پشته گاه گو از‬
‫چيست از غوغاي دل"‬
‫‪",1343,4‬قلزم روحست دل يا كشتي نوحست دل"‪",‬موج موج خون فراز‬
‫جوشش و گرماي دل"‬
‫‪",1343,5‬شور مي نوشان نگر و آن نور خاموشان نگر"‪",‬جملگي سرگشت‬
‫آنكو مرد اندر پاي دل"‬
‫‪",1343,6‬گرد مادر مي پري اي رشك ماه و مشتري"‪",‬آمدي تا دل بري اي‬
‫قاف و اي عنقاي دل"‬
‫‪",1343,7‬اي كه كاليوه بگشتي در جهان با پر جان"‪",‬هيچ ديدي شيوه اي تو‬
‫ليق سوداي دل"‬
‫‪",1344,1‬شتران مست شدستند ببين رقص جمل"‪",‬ز اشتر مست كه‬
‫جويد ادب و علم و عمل"‬
‫‪",1344,2‬علم ما داده او و ره ما جاده او"‪",‬گرمي مادم گرمش نه ز‬
‫خورشيد حمل"‬
‫‪",1344,3‬دم او جان دهدت روز نفخت بپذير"‪",‬كار او كن فيكون ست نه‬
‫موقوف علل"‬
‫‪",1344,4‬ما درين ره همه نسرين و قرنفل كوبيم"‪",‬ما نه زان اشتر عاميم‬
‫كه كوبيم وحل"‬
‫‪",1344,5‬شتران وحلي بسته اين آب و گلند"‪",‬پيش جان و دل ما آب و‬
‫گلي را چه محل"‬
‫‪",1344,6‬ناقه الله بزاده به دعاي صالح"‪",‬جهت معجزه دين ز كمرگاه‬
‫جبل"‬
‫‪",1344,7‬هان و هان ناقه حقيم تعرض مكنيد"‪",‬نا نبرد سرتان را سر‬
‫شمشير اجل"‬
‫‪",1347,8‬خانه و فرزند و بستر ترك كن"‪",‬اسپ و استر زين و پالن‬
‫الرحيل"‬
‫‪",1347,9‬پيش شمس الدين تبريزي شاه"‪",‬خاك بي جان گشته با جان‬
‫الرحيل"‬
‫‪",1348,1‬امروز روز شادي و امسال سال گل"‪",‬نيكوست حال ما كه نكو‬
‫باد حال گل"‬
‫‪",1348,2‬گل را مدد رسيد ز گلزار روي دوست"‪",‬تا چشم ما نبيند ديگر‬
‫زوال گل"‬
‫‪",1348,3‬مستست چشم نرگس و خندان دهان باغ"‪",‬از كر و فر و رونق و‬
‫لطف و كمال گل"‬
‫‪",1348,4‬سوسن زبان گشاده و گفته بگوش سرو"‪",‬اسرار عشق بلبل و‬
‫حسن خصال گل"‬
‫‪",1348,5‬جامه دران رسيد گل از بهر داد ما"‪",‬زان مي دريم جامه به بوي‬
‫وصال گل"‬
‫‪",1348,6‬گل آن جهانيست نگنجد درين جهان"‪",‬در عالم خيال چه گنجد‬
‫خيال گل"‬
‫‪",1348,7‬گل كيست قاصديست ز بستان عقل و جان"‪",‬گل چيست رقعه‬
‫ايست ز جاه و جمال و گل"‬
‫‪",1348,8‬گيريم دامن گل و همراه گل شويم"‪",‬رقصان همي رويم به اصل‬
‫و نهال گل"‬
‫‪",1348,9‬اصل و نهال گل عرق لطف مصطفاست"‪",‬زان صدر بدر گردد‬
‫آنجا هلل گل"‬
‫‪",1348,10‬زنده كنند و باز پر و بال نو دهند"‪",‬هر چند بركنيد شما پر و بال‬
‫گل"‬
‫‪",1348,11‬مانند چار مرغ خليل از پي فنا"‪",‬در دعوت بهار ببين امتثال گل"‬
‫‪",1348,12‬خاموش باش و لب مگشا خواجه غنچه وار"‪",‬مي خند زير لب‬
‫تو به زير ظلل گل"‬
‫‪",1349,1‬تا نزند آفتاب خيمه نور جلل"‪",‬حلقه مرغان روز كي بزند پر و‬
‫بال"‬
‫‪",1349,2‬از نظر آفتاب گشت زمين لله زار"‪",‬خانه نشستن كنون هست‬
‫وبال وبال"‬
‫‪",1349,3‬تيغ كشيد آفتاب خون شفق را بريخت"‪",‬خون هزاران شفق‬
‫طلعت او را حلل"‬
‫‪",1349,4‬چشم گشا عاشقا بر فلك جان ببين"‪",‬صورت او چون قمر قامت‬
‫من چون هلل"‬
‫‪",1349,5‬عرضه كند هر دمي ساغر جام بقا"‪",‬شيشه شده من ز لطف‬
‫ساغر او مال مال"‬
‫‪",1349,6‬چشم پر از خواب بود گفتم شاها شبست"‪",‬گفت كه با روي من‬
‫شب بود اينك محال"‬
‫‪",1349,7‬تا كه كبود است صبح زود بود در گمان"‪",‬چونك بشد نيم روز‬
‫نيست دگر قيل و قال"‬
‫‪",1349,8‬تيز نظر كن تو نيز در رخ خورشيد جان"‪",‬وز نظر من نگر تا تو‬
‫ببيني جمال"‬
‫‪",1349,9‬در لمع قرص او صورت شه شمس دين"‪",‬زينت تبريز كوست‬
‫سعد مبارك به فال"‬
‫‪",1350,1‬چشم تو با چشم من هر دم بي قيل و قال"‪",‬دارد در درس‬
‫عشق بحث و جواب و سوال"‬
‫‪",1350,2‬گاه كند لغرم همچو لب ساغرم"‪",‬گاه كند فربهم تا نروم در‬
‫جوال"‬
‫‪",1350,3‬چون كشدم سوي طوي من بكشم گوش شير"‪",‬چونك نهان كرد‬
‫روي ناله كنم از شغال"‬
‫‪",1353,4‬چرا چو ذره نيايد برقص هر صوفي"‪",‬در آفتاب بقا تا رهاندش ز‬
‫زوال"‬
‫‪",1353,5‬چنان لطافت و خوبي و حسن و جان بخشي"‪",‬كسي ازو بشكيبد‬
‫زهي شقا و ضلل"‬
‫‪",1353,6‬بپر بپر هله اي مرغ سوي معدن خويش"‪",‬كه از قفص برهيد و‬
‫باز شد پر و بال"‬
‫‪",1353,7‬ز آب شور سفر كن به سوي آب حيات"‪",‬رجوع كن به سوي‬
‫صدر جان ز صف نعال"‬
‫‪",1353,8‬برو برو تو كه ما نيز مي رسيم اي جان"‪",‬ازين جهان جدايي بدان‬
‫جهان وصال"‬
‫‪",1353,9‬چو كودكان هله تا چند ما به عالم خاك"‪",‬كنيم دامن خود پر ز‬
‫خاك و سنگ و سفال"‬
‫‪",1353,10‬ز خاك دست بداريم و بر سما پريم"‪",‬ز كودكي بگريزيم سوي‬
‫بزم رجال"‬
‫‪",1353,11‬مبين كه قالب خاكي چه در جوالت كرد"‪",‬جوال را بشكاف و‬
‫برآر سر ز جوال"‬
‫‪",1353,12‬بدست راست بگير از هوا تو اين نامه"‪",‬نه كودكي كه نداني‬
‫يمين خود ز شمال"‬
‫‪",1353,13‬بگفت پيك خرد را خدا كه پا بردار"‪",‬بگفت دست اجل را كه‬
‫گوش حرص بمال"‬
‫‪",1353,14‬ندا رسيد روان را روان شو اندر غيب"‪",‬منال و گنج بگير و دگر‬
‫ز رنج منال"‬
‫‪",1353,15‬تو كن ندا و تو آواز ده كه سلطاني"‪",‬تراست لطف جواب و‬
‫تراست علم سوال"‬
‫‪",1354,1‬ترا سعادت بادا در آن جمال و جلل"‪",‬هزار عاشق اگر مرد خون‬
‫مات حلل"‬
‫‪",1354,2‬به يكدمم بفروزي به يكدمم بكشي"‪",‬چو آتشيم به پيش تو اي‬
‫لطيف خصال"‬
‫‪",1354,3‬دل آب و قالب كوزه ست و خوف بر كوزه"‪",‬چو آب رفت به‬
‫اصلش شكسته گير سفال"‬
‫‪",1354,4‬ترا چگونه فريبم چه در جوال كنم"‪",‬كه اصل مكر تويي و چراغ‬
‫هر محتال"‬
‫‪",1354,5‬تو در جوال نگنجي و دام را بدري"‪",‬كه ديده است كه شيري رود‬
‫درون جوال"‬
‫‪",1354,6‬نه گربه اي كه روي در جوال و بسته شوي"‪",‬كه شير پيش تو بر‬
‫ريگ مي زند دنبال"‬
‫‪",1354,7‬هزار صورت زيبا برويد از دل و جان"‪",‬چو ابر عشق تو باريد در‬
‫بي امثال"‬
‫‪",1354,8‬مثال آنك ببازد ز آسمان باران"‪",‬چو قبه قبه شود جوي و حوض‬
‫و آب زلل"‬
‫‪",1354,9‬چه قبه قبه كزان قبها برون آيند"‪",‬گل و بنفشه و نسرين و سنبل‬
‫چو هلل"‬
‫‪",1354,10‬بگويمت كه ازينها كيان برون آيند"‪",‬شنودم از تكشان بانگ ژ‬
‫غرغ خلخال"‬
‫‪",1354,11‬رداي احمد مرسل بگير اي عاشق"‪",‬صلي عشق شنو هر دم از‬
‫روان بلل"‬
‫‪",1354,12‬بهل مرا كه بگوييم عجايبت اي عشق"‪",‬دري گشايم در غيب‬
‫خلق را ز مقال"‬
‫‪",1354,13‬همه چو كوس و چو طبليم دل تهي پيشت"‪",‬برآوريم فغان چون‬
‫زني تو زخم دوال"‬
‫‪",1339,19‬چو ديدم من عنايتها ز صدر غيب شمس الدين"‪",‬شدم مغرور‬
‫خاصه مست و مجنون خمار اي دل"‬
‫‪",1339,20‬چنان حلمي و تمكيني چنان صبر خداوندي"‪",‬كه اندر صبر‬
‫ايوبش نتاند بود يار اي دل"‬
‫‪",1339,21‬عنان از من چنان بر تافت جايي شد كه وهم آنجا"‪",‬به جسم او‬
‫نيابد راه و ني چشمش غبار اي دل"‬
‫‪",1339,22‬بدرگاه خدا نالم كه سايه آفتابي را"‪",‬بما آرد كه دلرا نيست بي‬
‫او پود و تار اي دل"‬
‫‪",1339,23‬اميدست اي دل غمگين كه ناگاهان درآيد او"‪",‬تو اين جان را به‬
‫صد حيله همي كن دار دار اي دل"‬
‫‪",1340,1‬هر آنكو صبر كرد اي دل ز شهوتها درين منزل"‪",‬عوض ديدست‬
‫او حاصل بجان زان سوي آب و گل"‬
‫‪",1340,2‬چو شخصي كو دو زن دارد يكي را دل شكن دارد"‪",‬بدان ديگر‬
‫وطن دارد كه او خوشتر بدش در دل"‬
‫‪",1340,3‬تو گويي كين بدين خوبي زهي صبر وي ايوبي"‪",‬وزين غبن اندر‬
‫آشوبي كه اين كاريست بي طايل"‬
‫‪",1340,4‬و او گويد ز سر مستي كه آن را تو بديدستي"‪",‬كه آن علوست و‬
‫تو پستي كه تو نقصي و آن كامل"‬
‫‪",1340,5‬بدو گر باز رو آرد و تخم دوستي كارد"‪",‬حجابي آن دگر دارد‬
‫كزين سو راند او محمل"‬
‫‪",1340,6‬چو باز آن خوب كم نازد و با اين شخص در سازد"‪",‬دگر بار او‬
‫نپردازد ازين سون رخت دل حاصل"‬
‫‪",1340,7‬سررشته صبوري را ببين بگذار كوري را"‪",‬ببين تو حسن حوري‬
‫را صبوري نبودت مشكل"‬
‫‪",1340,8‬همه كديه ازين حضرت بسجده و وقفه و ركعت"‪",‬براي ديد اين‬
‫لذت كزو شهوت شود حامل"‬
‫‪",1340,9‬بفرما صبر ياران را به پندي حرص داران را"‪",‬بمشنو نفس زاران‬
‫را مباش از دست حرص آكل"‬
‫‪",1340,10‬كسي را چون دهي پندي شود حرص ترا بندي"‪",‬صبوري گرددت‬
‫قندي پي آجل درين عاجل"‬
‫‪",1340,11‬ز بيچون بين كه چو نهاشد زبي سون بين كه سونها شد"‪",‬ز‬
‫حلمي بين كه خونها شد ز حقي چند گون باطل"‬
‫‪",1340,12‬حروف تخته كاني بدين تأويل مي خواني"‪",‬خلصه صبر مي‬
‫داني بر آن تأويل شو عامل"‬
‫‪",1340,13‬صبوري كن مكن تيزي ز شمس الدين تبريزي"‪",‬بشر خسپي‬
‫ملك خيزي كه او شاهيست بس مفضل"‬
‫‪",1341,1‬امروز بحمدالله از دي بترست اين دل"‪",‬امروز درين سودا رنگي‬
‫دگرست اين دل"‬
‫‪",1341,2‬در زير درخت گل دي باده همي خورد او"‪",‬از خوردن آن باده زير‬
‫و زبرست اين دل"‬
‫‪",1341,3‬از بس كه ني عشقت ناليد درين پرده"‪",‬از ذوق ني عشقت‬
‫همچون شكرست اين دل"‬
‫‪",1341,4‬بند كمرت گشتم اي شهره قباي من"‪",‬تابسته بگرد تو همچون‬
‫كمرست اين دل"‬
‫‪",1344,8‬سوي مشرق نرويم و سوي مغرب نرويم"‪",‬تا ابد گام زنان جانب‬
‫خورشيد ازل"‬
‫‪",1344,9‬هله بنشين تو بجنبان سرو مي گوي بلي"‪",‬شمس تبريز نمايد بتو‬
‫اسرار غزل"‬
‫‪",1345,1‬تو مرا مي بده و مست بخوابان و بهل"‪",‬چون رسد نوبت خدمت‬
‫نشوم هيچ خجل"‬
‫‪",1345,2‬چو گه خدمت شه آيد من مي دانم"‪",‬گر ز آب و گلم اي دوست‬
‫نيم پاي به گل"‬
‫‪",1345,3‬در نمازش چو خروسم سبك و وقت شناسي"‪",‬نه چو زاغم كه‬
‫بود نعره او وصل گسل"‬
‫‪",1345,4‬من ز زار خوش او يكدو سخن خواهم گفت"‪",‬دل من دار دمي‬
‫اي دل تو بي غش و غل"‬
‫‪",1345,5‬لذت عشق بتان را ز زحيران مطلب"‪",‬صبح كاذب بود اين قافله‬
‫را سخت مضل"‬
‫‪",1345,6‬من بحل كردم اي جان كه بريزي خونم"‪",‬ور نريزي تو مرا‬
‫مظلمه داري نه بحل"‬
‫‪",1345,7‬پس خمش كردم و با چشم و به ابرو گفتم"‪",‬سخناني كه نيايد به‬
‫زبان و بسجل"‬
‫‪",1345,8‬گرچه آن فهم نكردي تو ولي گرم شدي"‪",‬هله گرمي تو بيفزا چه‬
‫كني جهد مقل"‬
‫‪",1345,9‬سردي از سايه بود شمس بود روشن و گرم"‪",‬فاني طلعت آن‬
‫شمس شو اي سرد چو ظل"‬
‫‪",1345,10‬تا درآمد بت خوبم ز در صومعه مست"‪",‬چند قنديل شكستم پي‬
‫آن شمع چگل"‬
‫‪",1345,11‬شمس تبريز مگر ماه ندانست حقت"‪",‬كه گرفتار شدست او‬
‫بچنين علت سل"‬
‫‪",1346,1‬رفت عمرم در سر سوداي دل"‪",‬وز غم دل نيستم پرواي دل"‬
‫‪",1346,2‬دل بقصد جان من برخاسته"‪",‬من نشسته تا چه باشد راي دل"‬
‫‪",1346,3‬دل ز حلقه دين گريزد زانك هست"‪",‬حلقه زلفين خوبان جاي‬
‫دل"‬
‫‪",1346,4‬گرد او گردم كه دلرا گرد كرد"‪",‬كو رسد فريادم از غوغاي دل"‬
‫‪",1346,5‬خواب شب بر چشم خود كردم حرام"‪",‬تا ببينم صبحدم سيماي‬
‫دل"‬
‫‪",1346,6‬قدمن همچون كمان شد از ركوع"‪",‬تا ببينم قامت و بالي دل"‬
‫‪",1346,7‬آن جهان يك تابش از خورشيد دل"‪",‬وين جهان يك قطره از‬
‫درياي دل"‬
‫‪",1346,8‬لب ببند ايرا بگردون ميرسد"‪",‬بي زبان هيهاي دل هيهاي دل"‬
‫‪",1347,1‬سوي آن سلطان خوبان الرحيل"‪",‬سوي آن خورشيد جانان‬
‫الرحيل"‬
‫‪",1347,2‬كاروان بس گران آهنگ كرد"‪",‬هين سبكتر اي گرانان الرحيل"‬
‫‪",1347,3‬سوي آن درياي مردي و بقا"‪",‬مردوار اي مردمان هان الرحيل"‬
‫‪",1347,4‬آفتاب روي شه عالم گرفت"‪",‬صبح شد اي پاسبانان الرحيل"‬
‫‪",1347,5‬همچو مرغان خليلي سوي سر"‪",‬زانك بي سر نيست سامان‬
‫الرحيل"‬
‫‪",1347,6‬سوي اصل خويش يعني بحر جان"‪",‬جمع ياران همچو باران‬
‫الرحيل"‬
‫‪",1347,7‬اي شده به گلربگان ملك غيب"‪",‬كمترينه عاشق قان الرحيل"‬
‫‪",1350,4‬چون نگرم سوي نقش گويد اي بت پرست"‪",‬چشم نهم سوي‬
‫مال او دهدم گوشمال"‬
‫‪",1350,5‬گويمش اي آفتاب بر همه دلها بتاب"‪",‬جمله جهان ذره ها نور‬
‫خوشت را عيال"‬
‫‪",1350,6‬سر بزن اي آفتاب از پس كوه سحاب"‪",‬هر نظري را نما بي‬
‫سخني شرح حال"‬
‫‪",1350,7‬باز مگير آب پاك از جگر شوره خاك"‪",‬منع مكن از جلل پرتو نور‬
‫جلل"‬
‫‪",1350,8‬جلوه چو شد نور ما آن ملك نورها"‪",‬نور شود جمله روح عقل‬
‫شود بي عقال"‬
‫‪",1350,9‬اي كه ميش خورده اي از چه تو پژمرده اي"‪",‬باغ رخش ديده اي‬
‫بازگشا پر و بال"‬
‫‪",1350,10‬باز سرم گشت مست هيچ مگو دست دست"‪",‬باقي اين بايدت‬
‫رو شب و فردا تعال"‬
‫‪",1351,1‬شد پي اين لوليان در حرم ذوالجلل"‪",‬چشمه و سبزه مقام‬
‫شوخي و دزدي حلل"‬
‫‪",1351,2‬رهزني آنكس كند كو نشناسد رهي"‪",‬خانه دغل او بود كو‬
‫نشناسد جمال"‬
‫‪",1351,3‬اهل جهان عنكبوت صيد همه خرمگس"‪",‬هيچ ازيشان مگو تام‬
‫نگيرد ملل"‬
‫‪",1351,4‬دزد نهان خانه را شاهد و غماز كيست"‪",‬چهره چون زعفران‬
‫اشك چو آب زلل"‬
‫‪",1351,5‬اشك چرا مي دود تا بكشد آتشي"‪",‬زرد چرا مي شود تا بكند‬
‫وصف حال"‬
‫‪",1351,6‬اشك و رخ عاشقان مي كشدت كه بيا"‪",‬پيشگه عشق رو خيز ز‬
‫صف نعال"‬
‫‪",1351,7‬زردي رخ آينه ست سرخي معشوق را"‪",‬اشك رقم مي كشد بر‬
‫صحف خط و خال"‬
‫‪",1351,8‬اين همه خوبي و كش بر رخ خاك حبش"‪",‬تافته از ماه غيب پرتو‬
‫نور كمال"‬
‫‪",1351,9‬صبر كن اين يكدو روز با همه فرو فروز"‪",‬باز رود سوي اصل باز‬
‫كند اتصال"‬
‫‪",1352,1‬چند ازين قيل و قال عشق پرست و ببال"‪",‬تا تو بماني چو عشق‬
‫در دو جهان بي زوال"‬
‫‪",1352,2‬چند كشي بار هجر غصه و تيمار هجر"‪",‬خاصه كه منقار هجر كند‬
‫تو را پر و بال"‬
‫‪",1352,3‬آه ز نفس فضول آه ز ضعف عقول"‪",‬آه ز يار ملول چند نمايد‬
‫ملل"‬
‫‪",1352,4‬آنكه همي خوانمش عجز نمي دانمش"‪",‬تا كه بترسانمش از‬
‫ستم و از وبال"‬
‫‪",1352,5‬جمله سوال و جواب زوست منم چون رباب"‪",‬مي زندم او‬
‫شتاب زخمه كه يعني بنال"‬
‫‪",1352,6‬يكدم بانك نجات يكدم آواز مات"‪",‬ميزند آن خوش صفات بر من‬
‫و بر وصف حال"‬
‫‪",1352,7‬تصلح ميزاننا تحسن الحاننا"‪",‬تذهب احزاننا انت شديد المحال"‬
‫‪",1353,1‬چگونه برنپرد جان چو از جناب جلل"‪",‬خطاب لطف چو شكر‬
‫بجان رسد كه تعال"‬
‫‪",1353,2‬در آب چون نجهد زود ماهي از خشكي"‪",‬چو بانگ موج بگوشش‬
‫رسد ز بحر زلل"‬
‫‪",1353,3‬چرا ز صيد نپرد به سوي سلطان باز"‪",‬چو بشنود خبر ارجعي ز‬
‫طبل و دوال"‬
‫‪",1354,14‬چگونه طبل نپرد بپر كرمنا"‪",‬كه باشدش چو تو سلطان زننده و‬
‫طبال"‬
‫‪",1354,15‬خود آفتاب جهاني تو شمس تبريزي"‪",‬ولي مدام نه آن شمس‬
‫كو رسد به زوال"‬
‫‪",1355,1‬دو چشم اگر بگشادي به آفتاب وصال"‪",‬برآ به چرخ حقايق دگر‬
‫مگو ز خيال"‬
‫‪",1355,2‬ستاره ها بنگر از وراي ظلمت و نور"‪",‬چو ذره رقص كنان در‬
‫شعاع نور جلل"‬
‫‪",1355,3‬اگرچه ذره در آن آفتاب در نرسد"‪",‬ولي ز تاب شعاعش شوند‬
‫نور خصال"‬
‫‪",1355,4‬هر آن دلي كه به خدمت خميد چون ابرو"‪",‬گشاد از نظرش صد‬
‫هزار چشم كمال"‬
‫‪",1355,5‬دهان ببند ز حال دلم كه با لب دوست"‪",‬خداي داندكورا چه‬
‫واقعه ست و چه حال"‬
‫‪",1355,6‬مكن اشارت سوي دلم كه دل آن نيست"‪",‬مپر به سوي همايان‬
‫شه بدان پر و بال"‬
‫‪",1355,7‬جراحت همه را از نمك بود فرياد"‪",‬مرا فراق نمكهاش شد وبال‬
‫وبال"‬
‫‪",1355,8‬چو ملك گشت وصالت ز شمس تبريزي"‪",‬نماند حيله حال و نه‬
‫التفات بقال"‬
‫‪",1356,1‬اگر درآيد ناگه صنم زهي اقبال"‪",‬چو در بتان زند آتش بتم زهي‬
‫اقبال"‬
‫‪",1356,2‬چنانك دي ز جمالش هزار توبه شكست"‪",‬اگر رسد عجب امروز‬
‫هم زهي اقبال"‬
‫‪",1356,3‬نشسته اند در اوميد او قطار قطار"‪",‬اگر ز لطف نمايد كرم زهي‬
‫اقبال"‬
‫‪",1356,4‬ميان لشكر هجران كه تيغ در تيغست"‪",‬سپاه وصل برآرد علم‬
‫زهي اقبال"‬
‫‪",1356,5‬هزار گل بنمايد كه خار مست شود"‪",‬هزار خنده برآرد ز غم زهي‬
‫اقبال"‬
‫‪",1356,6‬برغم حرص شكم خوار خوان نهد با دل"‪",‬هزار كاسه كشد بي‬
‫شكم زهي اقبال"‬
‫‪",1356,7‬چو عشق دست برآرد سبك شود قالب"‪",‬دود بگرد فلك بي قدم‬
‫زهي اقبال"‬
‫‪",1356,8‬چو صبحدم برسد شاه شمس تبريزي"‪",‬چو آفتاب جهان بي‬
‫حشم زهي اقبال"‬
‫‪",1357,1‬پيام كرد مرا بامداد بحر عسل"‪",‬كه موج موج عسل بين به‬
‫چشم خلق غزل"‬
‫‪",1357,2‬به روزه دار نيايد ز آب جز بانگي"‪",‬و ليك عاقبت آن بانگ هم‬
‫رسد به عمل"‬
‫‪",1357,3‬سماع شرفه آبست و تشنگان در رقص"‪",‬حيات يابي ازين بانگ‬
‫آب اقل اقل"‬
‫‪",1357,4‬بگويد آب ز من رسته اي به من آيي"‪",‬به آخر آنجا آيي كه بوده‬
‫اي اول"‬
‫‪",1357,5‬بجان و سركه ازين آب بر سر ار ريزد"‪",‬هزار طره برويد ز‬
‫مشك بر سر كل"‬
‫‪",1357,6‬شراب خوار كه ناميخت با شراب اين آب"‪",‬كشد خمار پياپي تو‬
‫باش لتعجل"‬
‫‪",1358,1‬بگوش دل پنهاني بگفت رحمت كل"‪",‬كه هرچه خواهي مي كن‬
‫ولي ز ما مسكل"‬
‫‪",1358,2‬تو آن ما و من آن تو همچو ديده و روز"‪",‬چرا روي ز بر من بهر‬
‫غليظ و عتل"‬
‫‪",1360,2‬هات حبيبي سكرا ل بفتور و كسل"‪",‬يقطع عن شاربه كل ملل و‬
‫فشل"‬
‫‪",1360,3‬باده چو زر ده كه زرم ساغر پرده كه نرم"‪",‬غرقه مقصود شدي‬
‫تا چه كني علم و عمل"‬
‫‪",1360,4‬اصبح قلبي سهرا من سكر مفتخرا"‪",‬ان كذب اليوم صدق ان‬
‫ظلم اليوم عدل"‬
‫‪",1360,5‬اي قدح امروز ترا طاق و طرنبيست بيا"‪",‬باده خنب ملكي داده‬
‫حق عز و جل"‬
‫‪",1360,6‬طفت به معتمرا فزت به مفتخرا"‪",‬من سقي اليوم كذي جمله‬
‫مارام حصل"‬
‫‪",1360,7‬مست و خوشي خواجه حسن ني ني چنان مست كه من"‪",‬كيسه‬
‫زر مست كند ليك نه چون جام ازل"‬
‫‪",1360,8‬لوانا مرتفع و شملنا مجتمع"‪",‬و روحنا كما تري في درجات و‬
‫دول"‬
‫‪",1360,9‬توبه ما جان عمو توبه ماهيست ز جو"‪",‬از دل و جان توبه كند‬
‫هيچ تن اي شيخ اجل"‬
‫‪",1360,10‬عشقك قد جادلنا ثم عدا جادلنا"‪",‬من سكر مفتضح شاربه حيث‬
‫دخل"‬
‫‪",1360,11‬بحر كه مسجور بود تلخ بود شور بود"‪",‬در دل ماهي روشش به‬
‫بود از قند و عسل"‬
‫‪",1360,12‬يا اسدا عن لنا فنعم ماسن لنا"‪",‬حبك قد حببنا فاعف لنا كل‬
‫زلل"‬
‫‪",1360,13‬بس بود اي مست خمش جان ز بدن رست خمش"‪",‬باده ستان‬
‫كه دگران عربده دارند و جدل"‬
‫‪",1360,14‬اسكت يا صاح كفي واعف عفا الله عفا"‪",‬هات رحيقا به صفا‬
‫قد وصل الوصل وصل"‬
‫‪",1361,1‬عمرك يا واحدا في درجات الكمال"‪",‬قد نزل الهم بي يا سندي‬
‫قم تعال"‬
‫‪",1361,2‬چند ازين قيل و قال عشق پرست و ببال"‪",‬تا تو بماني چو عشق‬
‫در دو جهان بي زوال"‬
‫‪",1361,3‬يا فرجي مونسي يا قمر المجلس"‪",‬وجهك بدر تمام ريقك خمر‬
‫حلل"‬
‫‪",1361,4‬چند كشي بار هجر غصه و تيمار هجر"‪",‬خاصه كه منقار هجر كند‬
‫ترا پر و بال"‬
‫‪",1361,5‬روحك بحر الوفا لونك لمع الصفا"‪",‬عمرك لول التقي قلت ايا‬
‫ذاالجلل"‬
‫‪",1361,6‬آه ز نفس فضول آه ز ضعف عقول"‪",‬آه ز يار ملول چند نمايد‬
‫ملل"‬
‫‪",1361,7‬تطرب قلب الوري تسكر هم بالهوي"‪",‬تدرك ما ل يري انت‬
‫لطيف الخيال"‬
‫‪",1361,8‬آنك همي خوانمش عجز نمي دانمش"‪",‬تا كه بترسانمش از ستم‬
‫و از وبال"‬
‫‪",1361,9‬تدخل ارواحهم تسكر اشباحهم"‪",‬تجلسهم مجلسا فيه كووس‬
‫ثقال"‬
‫‪",1361,10‬جمله سوال و جواب زوست و منم چون رباب"‪",‬مي زندم او‬
‫شتاب زخمه كه يعني بنال"‬
‫‪",1361,11‬تصلح ميزاننا تحسن الحاننا"‪",‬تذهب احزاننا انت شديد المحال"‬
‫‪",1361,12‬يكدم آواز مات يكدم بانگ نجات"‪",‬مي زند آن خوش صفات بر‬
‫من و بر وصف حال"‬
‫‪",1362,1‬لجكنن اغلن هي بزه كلكل"‪",‬دغدن دغدا هي كزه كلكل"‬
‫‪",1365,3‬من رآي نورا انيسا يمل الدنيا هوي"‪",‬للسري منه جمال للعدي‬
‫منه ملل"‬
‫‪",1365,4‬كل امر منه حق مستحق نافذ"‪",‬ينفع المراض طرا ينجلي منه‬
‫الكلل"‬
‫‪",1365,5‬من شكا مغلق باب فلينل مفتاحه"‪",‬من شكاضر الظمافليستقي‬
‫الما الزلل"‬
‫‪",1365,6‬ليس ذا اسما صفر باطل سميته"‪",‬دعوه التحقيق حال خدعه‬
‫الدنيا محال"‬
‫‪",1365,7‬حبذا اسواق اشواق ربت ارباجها"‪",‬حبذا نور يكون الشمس فيه‬
‫كالهلل"‬
‫‪",1365,8‬ما عليكم لوسهر تم ليله الف الهوي"‪",‬ربما تلقون ضيفا تعرفوا‬
‫ليل الرحال"‬
‫‪",1365,9‬يا محبا قم تنادم فالمحب لينام"‪",‬يا نعوسا قم تفرج حسن ربات‬
‫الحجال"‬
‫‪",1365,10‬دولتش همسايه شد همسايگان را مژده شو"‪",‬مرغ جانها را‬
‫ببخشد كر و فرش پر و بال"‬
‫‪",1366,1‬يا بديع الحسن قد اوضحت بالبلبال بال"‪",‬بالهوي زلزلتني والعقل‬
‫في الزلزال زال"‬
‫‪",1366,2‬قد رجعنا قد رجعنا جانبا من طوركم"‪",‬انظرونا انظرونا نستقي‬
‫الما الزلل"‬
‫‪",1366,3‬كل شي منكم عندي لذيذ طيب"‪",‬منك طابت كل ارض ان ذا‬
‫سحر حلل"‬
‫‪",1367,1‬رشأ العشق حبيبي لشرود و مضل"‪",‬كل قلب لهواه وجد الصبر‬
‫يصل"‬
‫‪",1367,2‬سنه الوصل قصير عجل معتجل"‪",‬سنه الهجر طويل و مديد و‬
‫ممل"‬
‫‪",1367,3‬يملالكاس حبيبي و طبيبي و تذر"‪",‬فعلن مفتعلن اوفعلتن و‬
‫فعل"‬
‫‪",1367,4‬ناول الكاس نهارا و جهارا و قحا"‪",‬ليخاف رهقا من به محياك‬
‫قتل"‬
‫‪",1368,1‬عمرك يا واحدا في درجات الكمال"‪",‬قد نزل الهم بي يا سندي‬
‫قم تعال"‬
‫‪",1368,2‬يا فرحي مونسي يا قمر المجلس"‪",‬وجهك بدر تمام ريقك خمر‬
‫حلل"‬
‫‪",1368,3‬روحك بحر الوفا لونلك لمع الصفا"‪",‬عمرك لول التقي قلت ايا‬
‫ذالجلل"‬
‫‪",1368,4‬تسكن قلب الوري تسكرهم بالهوي"‪",‬تدرك مال يري انت لطيف‬
‫الخيال"‬
‫‪",1368,5‬تسكن ارواحهم تسكر اشباحهم"‪",‬تجلسهم مجلسا فيه كووس‬
‫ثقال"‬
‫‪",1369,1‬تعال يا مدد العيش والسرور تعال"‪",‬تعال يا فرج الهم فاتح‬
‫القفال"‬
‫‪",1369,2‬لقا وجهك في الهم فالق الصباح"‪",‬سقا جودك في الفقر منتهي‬
‫القبال"‬
‫‪",1369,3‬تعال انك عيسي فاحي موتانا"‪",‬تعال و ادفع عنا خديعه الدجال"‬
‫‪",1369,4‬تعال انك داود فاتخذ زردا"‪",‬تصون مهجتنا من اصابه النصال"‬
‫‪",1369,5‬تعال انك موسي تشق بحر ردي"‪",‬لكي تغرق فرعون سيي‬
‫الفعال"‬
‫‪",1369,6‬تعال انك نوح و نحن في الطوفان"‪",‬اما سفينه نوح تعد لل هوال"‬
‫‪",1369,7‬فهم صفاتك لكن تصورات بشرا"‪",‬فكم لفضلك امصالهم بل‬
‫امثال"‬
‫‪",1371,12‬گر گويدم بيگاه شد رو رو كه وقت راه شد"‪",‬گويم كه اين با‬
‫زنده گو من جان به حق بسپرده ام"‬
‫‪",1371,13‬خامش كه بلبل باز را گفتا چه خامش كرده اي"‪",‬گفتا خموشي‬
‫را مبين در صيد شه صد مرده ام"‬
‫‪",1372,1‬اين بار من يكبارگي در عاشقي پيچيده ام"‪",‬اين بار من يكبارگي‬
‫از عافيت ببريده ام"‬
‫‪",1372,2‬دل را ز خود بركنده ام با چيز ديگر زنده ام"‪",‬عقل و دل و‬
‫انديشه را از بيخ و بن سوزيده ام"‬
‫‪",1372,3‬اي مردمان اي مردمان از من نيايد مردمي"‪",‬ديوانه هم ننديشد‬
‫آن كندر دل انديشيده ام"‬
‫‪",1372,4‬ديوانه كوكب ريخته از شور من بگريخته"‪",‬من با اجل آميخته در‬
‫نيستي پريده ام"‬
‫‪",1372,5‬امروز عقل من ز من يكبارگي بيزار شد"‪",‬خواهد كه ترساند مرا‬
‫پنداشت من ناديده ام"‬
‫‪",1372,6‬من خود كجا ترسم ازو شكلي بكردم بهر او"‪",‬من گيج كي باشم‬
‫ولي قاصد چنين گيجيده ام"‬
‫‪",1372,7‬از كاسه استارگان وز خون گردون فارغم"‪",‬بهر گدا رويان بسي‬
‫من كاسه ها ليسيده ام"‬
‫‪",1372,8‬من از براي مصلحت در حبس دنيا مانده ام"‪",‬حبس از كجا من‬
‫از كجا مال كرا دزديده ام"‬
‫‪",1372,9‬در حبس تن غرقم بخون وز اشك چشم هر حرون"‪",‬دامان خون‬
‫آلود را در خاك مي ماليده ام"‬
‫‪",1372,10‬مانند طفلي در شكم من پرورش دارم ز خون"‪",‬يكبار زايد‬
‫آدمي من بارها زاييده ام"‬
‫‪",1372,11‬چندانك خواهي درنگر در من كه نشناسي مرا"‪",‬زيرا از آن كم‬
‫ديده اي من صد صفت گرديده ام"‬
‫‪",1372,12‬در ديده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا"‪",‬زيرا برون از ديدها‬
‫منزلگهي بگزيده ام"‬
‫‪",1372,13‬تو مست مست سرخوشي من مست بي سر سرخوشم"‪",‬تو‬
‫عاشق خندان لبي من بي دهان خنديده ام"‬
‫‪",1372,14‬من طرفه مرغم كز چمن با اشتهاي خويشتن"‪",‬بي دام و بي‬
‫گيرنده اي اندر قفص خيزيده ام"‬
‫‪",1372,15‬زيرا قفص با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان"‪",‬بهر رضاي‬
‫يوسفان در چاه آراميده ام"‬
‫‪",1372,16‬در زخم او زاري مكن دعوي بيماري مكن"‪",‬صد جان شيرين‬
‫داده ام تا اين بل بخريده ام"‬
‫‪",1372,17‬چون كرم پيله در بل در اطلس و خز مي روي"‪",‬بشنو ز كرم‬
‫پيله هم كندر قبا پوسيده ام"‬
‫‪",1372,18‬پوسيده اي در گور تن رو پيش اسرافيل من"‪",‬كز بهر من در‬
‫صور دم كز گور تن ريزيده ام"‬
‫‪",1372,19‬ني ني چو باز ممتحن بردوز چشم از خويشتن"‪",‬مانند طاوسي‬
‫نكو من ديبها پوشيده ام"‬
‫‪",1372,20‬پيش طبيبش سربنه يعني مرا ترياق ده"‪",‬زيرا درين دام نزه‬
‫من زهرها نوشيده ام"‬
‫‪",1374,9‬اي سر دهان اي سر دهان بگشاده ام زان سر دهان"‪",‬تا هر‬
‫دهان خشك را جفت لب ساغر كنم"‬
‫‪",1374,10‬اي گلستان اي گلستان از گلستانم گل ستان"‪",‬آن دم كه‬
‫ريحانهات را من جفت نيلوفر كنم"‬
‫‪",1374,11‬اي آسمان اي آسمان حيرانتر از نرگس شوي"‪",‬چون خاك را‬
‫عنبر كنم چون خار را عبهر كنم"‬
‫‪",1374,12‬اي عقل كل اي عقل كل تو هر چه گفتي صادقي"‪",‬حاكم تويي‬
‫حاتم تويي من گفت و گو كمتر كنم"‬
‫‪",1375,1‬باز آمدم چون عيد نو تا قفل زندان بشكنم"‪",‬وين چرخ مردم‬
‫خوار را چنگال و دندان بشكنم"‬
‫‪",1375,2‬هفت اختر بي آب را كين خاكيان را مي خورند"‪",‬هم آب بر آتش‬
‫زنم هم باده هاشان بشكنم"‬
‫‪",1375,3‬از شاه بي آغاز من پران شدم چون باز من"‪",‬تا جغد طوطي‬
‫خوار را در دير ويران بشكنم"‬
‫‪",1375,4‬ز آغاز عهدي كرده ام كين جان فداي شه كنم"‪",‬بشكسته بادا‬
‫پشت جان گر عهد و پيمان بشكنم"‬
‫‪",1375,5‬امروز همچون آصفم شمشير و فرمان در كفم"‪",‬تا گردن‬
‫گردنكشان در پيش سلطان بشكنم"‬
‫‪",1375,6‬روزي دو باغ طاغيان گر سبز بيني غم مخور"‪",‬چون اصلهاي‬
‫بيخشان از راه پنهان بشكنم"‬
‫‪",1375,7‬من نشكنم جز جور را يا ظالم بد غور را"‪",‬گر ذره اي دارد نمك‬
‫گيرم اگر آن بشكنم"‬
‫‪",1375,8‬هر جا يكي گويي بود چوگان وحدت وي برد"‪",‬گويي كه ميدان‬
‫نسپرد در زخم چوگان بشكنم"‬
‫‪",1375,9‬گشتم مقيم بزم او چون لطف ديدم عزم او"‪",‬گشتم حقير راه او‬
‫تا ساق شيطان بشكنم"‬
‫‪",1375,10‬چون در كف سلطان شدم يك حبه بودم كان شدم"‪",‬گر در‬
‫ترازويم نهي مي دان كه ميزان بشكنم"‬
‫‪",1375,11‬چون من خراب و مست را در خانه خود ره دهي"‪",‬پس تو‬
‫نداني اينقدر كين بشكنم آن بشكنم"‬
‫‪",1375,12‬گر پاسبان گويد كه هي بروي بريزم جام مي"‪",‬دربان اگر دستم‬
‫كشد من دست دربان بشكنم"‬
‫‪",1375,13‬چرخ ار نگردد گرد دل از بيخ و اصلش بر كنم"‪",‬گردون اگر‬
‫دوني كند گردون گردان بشكنم"‬
‫‪",1375,14‬خوان كرم گسترده اي مهمان خويشم برده اي"‪",‬گوشم چرا‬
‫مالي اگر من گوشه نان بشكنم"‬
‫‪",1375,15‬ني ني منم سر خوان تو سرخيل مهمانان تو"‪",‬جامي دو بر‬
‫مهمان كنم تا شرم مهمان بشكنم"‬
‫‪",1375,16‬اي كه ميان جان من تلقين شعرم مي كني"‪",‬گر تن زنم خامش‬
‫كنم ترسم كه فرمان بشكنم"‬
‫‪",1375,17‬از شمس تبريزي اگر باده رسد مستم كند"‪",‬من لابالي وار‬
‫خود استون كيوان بشكنم"‬
‫‪",1376,1‬كاري ندارد اين جهان تا چند گل كاري كنم"‪",‬حاجت ندارد يار من‬
‫تا كه منش ياري كنم"‬
‫‪",1358,3‬بگفت دل كه سكستن ز تو چگونه بود"‪",‬چگونه بي ز دهل زن‬
‫كند غريو دهل"‬
‫‪",1358,4‬همه جهان دهلند و تويي دهل زن و بس"‪",‬كجا روند ز تو چونك‬
‫بسته است سبل"‬
‫‪",1358,5‬جواب داد كه خود را دهل شناس و مباش"‪",‬گهي دهل زن و‬
‫گاهي دهل كه آرد ذل"‬
‫‪",1358,6‬نجنبد اين تن بيچاره تا نجنبد جان"‪",‬كه تا فرس بنجنبد برو نجنبد‬
‫جل"‬
‫‪",1358,7‬دل تو شير خدايست و نفس تو فرس است"‪",‬چنانكه مركب‬
‫شير خداي شد دلدل"‬
‫‪",1358,8‬چو در خور تك دلدل نبود عرصه عقل"‪",‬ز تنگناي خرد تاخت‬
‫سوي عرصه قل"‬
‫‪",1358,9‬ترا و عقل ترا عشق و خار خار چراست"‪",‬كه وقت شد كه برويد‬
‫ز خار تو آن گل"‬
‫‪",1358,10‬ازين غم ارچه ترش روست مژده ها بشنو"‪",‬كه گر شبي سحر‬
‫آمد وگر خماري مل"‬
‫‪",1358,11‬ز آه آه تو جوشيد بحر فضل اله"‪",‬مسافر امل تو رسيد تا آمل"‬
‫‪",1358,12‬دمي رسيد كه هر شوق ازو رسد به مشوق"‪",‬شهي رسيد كزو‬
‫طوق مي شود هر غل"‬
‫‪",1358,13‬حطام داد ازين جيفه دايه تبديل"‪",‬در آفتاب فكنده ست ظل‬
‫حق غلغل"‬
‫‪",1358,14‬ازين همه بگذر بيگه آمدست حبيب"‪",‬شبم يقين شب قدرست‬
‫قل لليلي طل"‬
‫‪",1358,15‬چو وحي سر كند از غيب گوش آن سرباش"‪",‬از آنك اذن من‬
‫الرأس گفت صدر رسل"‬
‫‪",1358,16‬تو بلبل چمني ليك مي تواني شد"‪",‬به فضل حق چمن و باغ با‬
‫دو صد بلبل"‬
‫‪",1358,17‬خداي را بنگر در سياست عالم"‪",‬عقول را بنگر در صناعت‬
‫انمل"‬
‫‪",1358,18‬چو مست باشد عاشق طمع مكن خمشي"‪",‬چو نان رسد به‬
‫گرسنه مگو كه ل تأكل"‬
‫‪",1358,19‬ز حرف بگذر و چون آب نقشها مپذير"‪",‬كه حرف و صوت ز‬
‫دنياست و هست دنيا پل"‬
‫‪",1359,1‬ز خود شدم ز جمال پر از صفا اي دل"‪",‬بگفتمش كه زهي خوبي‬
‫خدا اي دل"‬
‫‪",1359,2‬غلم تست هزار آفتاب و چشم و چراغ"‪",‬ز پرتو تو ظللست‬
‫جانها اي دل"‬
‫‪",1359,3‬نهايتيست كه خوبي از آن گذر نكند"‪",‬گذشت حسن تو از حد و‬
‫منتها اي دل"‬
‫‪",1359,4‬پري و ديو به پيش تو بسته اند كمر"‪",‬ملك سجود كند و اختر و‬
‫سما اي دل"‬
‫‪",1359,5‬كدام دل كه بر او داغ بندگي تو نيست"‪",‬كدام داغ غمي كش نه‬
‫اي دوا اي دل"‬
‫‪",1359,6‬بحكم تست همه گنجهاي لم يزلي"‪",‬چه گنجها كه نداري تو در فنا‬
‫اي دل"‬
‫‪",1359,7‬نظر ز سوختگان وامگير كز نظرت"‪",‬چه كوثرست و دوا دفع‬
‫سوز را اي دل"‬
‫‪",1359,8‬بگفتم اين مه ماند به شمس تبريزي"‪",‬بگفت دل كه كجايست تا‬
‫كجا اي دل"‬
‫‪",1360,1‬باده ده اي ساقي جان باده بي درد و دغل"‪",‬كار ندارم جز ازين‬
‫گر بزيم تا به اجل"‬
‫‪",1362,2‬آي بكي سنسن كن بكي سنسن"‪",‬بي مزه كلمه بامزه كلكل"‬
‫‪",1362,3‬لذ لحبي من حركاتي"‪",‬ارسل كنزا للصدقات"‬
‫‪",1362,4‬خلص روحي من هفواتي"‪",‬اعتق قلبي من شبكاتي"‬
‫‪",1362,5‬رفتم آنجا لنگان لنگان"‪",‬شربت خوردم پنگان پنگان"‬
‫‪",1362,6‬ديدم آنجا قومي شنگان"‪",‬گشته ز ساغر خيره و دنگان"‬
‫‪",1362,7‬صورت عشقي صاحب مخزن"‪",‬شوخ جهاني رندي و ره زن"‬
‫‪",1362,8‬آتش جان را سنگي و آهن"‪",‬هركه نه عاشق ريشش بركن"‬
‫‪",1362,9‬يا رحمونا منه صبونا"‪",‬يا رهبونا عز علينا"‬
‫‪",1362,10‬صدر صدور جا الينا"‪",‬بدر بدور بات لدينا"‬
‫‪",1362,11‬دنب خري تو اي خر ملعون"‪",‬ني كم گردي ني شوي افزون"‬
‫‪",1362,12‬اي دل و جانم از كژي تو"‪",‬وز فن و مكرت خسته و پر خون"‬
‫‪",1362,13‬لح صباحي طيب حالي"‪",‬جا ربيعي هب شمالي"‬
‫‪",1362,14‬خصب غصني ما زللي"‪",‬اسكر قلبي خمر وصال"‬
‫‪",1363,1‬كجكنن اغلن اوديا كلكل"‪",‬يوك بلمسك دغدغ كز كل"‬
‫‪",1363,2‬اي سر مستان اي شه مقبل"‪",‬مكرم و مشفق پر دل و بي دل"‬
‫‪",1363,3‬اول ججكي كم يازده بلدك"‪",‬كميه ورما خصمنا ور كل"‬
‫‪",1363,4‬سلسله بنگر گر بكشندت"‪",‬جذب الهي كردت مقبل"‬
‫‪",1363,5‬نبود اين هم بي سر و معني"‪",‬هر متحول بي ز محول"‬
‫‪",1364,1‬ايها النور في الفواد تعادل"‪",‬غايه الجد والمراد تعال"‬
‫‪",1364,2‬انت تدري حياتنا بيديك"‪",‬ل تضيق علي العباد تعال"‬
‫‪",1364,3‬ايها العشق ايها المعشوق"‪",‬حل عن الصد و العناد تعال"‬
‫‪",1364,4‬يا سليمان ذي الهداهد لك"‪",‬فتفقد بالفتقاد تعال"‬
‫‪",1364,5‬ايها السابق الذي سبقت"‪",‬منك مصدوقه الوداد تعال"‬
‫‪",1364,6‬فمن الهجر ضجت الرواح"‪",‬انجر العود يا معاد تعال"‬
‫‪",1364,7‬استر العيب و ابذل المعروف"‪",‬هكذا عاده الجواد تعال"‬
‫‪",1364,8‬چه بود پارسي تعال بيا"‪",‬يا بيا يا بده تو داد تعال"‬
‫‪",1364,9‬چون بيايي زهي گشاد و مراد"‪",‬چون نيايي زهي كساد تعال"‬
‫‪",1364,10‬اي گشاد عرب قباد عجم"‪",‬تو گشايي دلم بياد تعال"‬
‫‪",1364,11‬اي درونم تعال گويان تو"‪",‬وي ز بود تو بود و باد تعال"‬
‫‪",1364,12‬طفت فيك البلد يا قمرا"‪",‬بي محيطا و بالبلد تعال"‬
‫‪",1364,13‬انت كالشمس اذ دنت و نأت"‪",‬يا قريبا علي العباد تعال"‬
‫‪",1365,1‬يا منير البدر قد اوضحت بالبلبال بال"‪",‬بالهوي زلزلتني والعقل‬
‫في الزلزال زال"‬
‫‪",1365,2‬كم انادي انظر و نقتبس من نوركم"‪",‬قد رجعنا جانبا من طور‬
‫انوار الجلل"‬
‫‪",1369,8‬يحيل طالب دنيا وجودك العلي"‪",‬و في وجودك دنياه باطل و‬
‫محال"‬
‫‪",1370,1‬آمد بهار اي دوستان منزل سوي بستان كنيم"‪",‬گرد غريبان چمن‬
‫خيزيد تا جولن كنيم"‬
‫‪",1370,2‬امروز چون زنبورها پران شويم ازگل به گل"‪",‬تا در عسل خانه‬
‫جهان شش گوشه آبادان كنيم"‬
‫‪",1370,3‬آمد رسولي از چمن كين طبل را پنهان مزن"‪",‬ما طبل خانه‬
‫عشق را از نعره ها ويران كنيم"‬
‫‪",1370,4‬بشنو سماع آسمان خيزيد اي ديوانگان"‪",‬جانم فداي عاشق‬
‫امروز جان افشان كنيم"‬
‫‪",1370,5‬زنجيرها را بردريم ما هر يكي آهنگريم"‪",‬آهن گزان چون كلبتين‬
‫آهنگ آتشدان كنيم"‬
‫‪",1370,6‬چون كوره آهنگران در آتش دل مي دميم"‪",‬كاهن دلن را زين‬
‫نفس مستعمل فرمان كنيم"‬
‫‪",1370,7‬آتش درين عالم زنيم وين چرخ را برهم زنيم"‪",‬وين عقل پا‬
‫برجاي را چون خويش سرگردان كنيم"‬
‫‪",1370,8‬كوبيم ما بي پا و سر گه پاي ميدان گاه سر"‪",‬ما كي به فرمان‬
‫خوديم تا اين كنيم و آن كنيم"‬
‫‪",1370,9‬ني ني چو چوگانيم ما در دست شه گردان شده"‪",‬تا صد هزاران‬
‫گوي را در پاي شه غلطان كنيم"‬
‫‪",1370,10‬خامش كنيم و خامشي هم مايه ديوانگيست"‪",‬اين عقل باشد‬
‫كاتشي در پنبه پنهان كنيم"‬
‫‪",1371,1‬اي عاشقان اي عاشقان پيمانه را گم كرده ام"‪",‬زان مي كه در‬
‫پيمانها اندر نگنجد خورده ام"‬
‫‪",1371,2‬مستم ز خمر من لدن رو محتسب را غمز كن"‪",‬مر محتسب را‬
‫و ترا هم چاشني آورده ام"‬
‫‪",1371,3‬اي پادشاه صادقان چون من منافق ديده اي"‪",‬با زندگانت زنده‬
‫ام با مردگانت مرده ام"‬
‫‪",1371,4‬با دلبران و گلرخان چون گلبنان بشكفته ام"‪",‬با منكران دي‬
‫صفت همچون خزان افسرده ام"‬
‫‪",1371,5‬اي نان طلب در من نگر والله كه مستم بي خبر"‪",‬من گرد خنبي‬
‫گشته ام من شيره افشرده ام"‬
‫‪",1371,6‬مستم ولي از روي او غرقم ولي در جوي او"‪",‬از قند و از گلزار‬
‫او چون گلشكر پرورده ام"‬
‫‪",1371,7‬روزي كه عكس روي او بر روي زرد من فتد"‪",‬ماهي شوم رومي‬
‫رخي گر زنگي نو برده ام"‬
‫‪",1371,8‬در جام مي آويختم انديشه را خون ريختم"‪",‬با يار خود آميختم‬
‫زيرا درون پرده ام"‬
‫‪",1371,9‬آويختم انديشه را كانديشه هشياري كند"‪",‬ز انديشه بيزاري كنم ز‬
‫انديشه ها پژمرده ام"‬
‫‪",1371,10‬دوران كنون دوران من گردون كنون حيران من"‪",‬در لمكان‬
‫سيران من فرمان ز قان آورده ام"‬
‫‪",1371,11‬در جسم من جاني دگر در جان من قاني دگر"‪",‬با آن من آني‬
‫دگر زيرا به آن پي برده ام"‬
‫‪",1372,21‬تو پيش حلوايي جان شيرين و شيرين جان شوي"‪",‬زيرا من از‬
‫حلواي جان چون نيشكر باليده ام"‬
‫‪",1372,22‬عين ترا حلوا كند به زانك صد حلوا دهد"‪",‬من لذت حلواي جان‬
‫جز از لبش نشنيده ام"‬
‫‪",1372,23‬خاموش كن كندر سخن حلوا بيفتد از دهن"‪",‬بي گفت مردم بو‬
‫برد زان سان كه من بوييده ام"‬
‫‪",1372,24‬هر غوره اي نالن شده كاي شمس تبريزي بيا"‪",‬كز خامي و بي‬
‫لذتي در خويشتن چغزيده ام"‬
‫‪",1373,1‬هان اي طبيب عاشقان دستي فروكش بر برم"‪",‬تا بخت و رخت‬
‫و تخت خود بر عرش و كرسي بر برم"‬
‫‪",1373,2‬بر گردن و بر دست من بربند آن زنجير را"‪",‬افسون مخوان ز‬
‫افسون تو هر روز ديوانه ترم"‬
‫‪",1373,3‬خواهم كه بدهم گنج زر تا آن گواه دل بود"‪",‬گرچه گواهي مي‬
‫دهد رخساره همچون زرم"‬
‫‪",1373,4‬ور تو گواهان مرا رد مي كني اي پرجفا"‪",‬اي قاضي شيرين قضا‬
‫باري فرو خوان محضرم"‬
‫‪",1373,5‬بي لطف و دلداري تو يارب چه مي لرزد دلم"‪",‬در شوق خاك‬
‫پاي تو يارب چه مي گردد سرم"‬
‫‪",1373,6‬پيشم نشين پيشم نشان اي جان جان جان جان"‪",‬پر كن دلم گر‬
‫كشتيم بيخم ببر گر لنگرم"‬
‫‪",1373,7‬گه در طواف آتشم گه در شكاف آتشم"‪",‬باد آهن دل سرخ رو از‬
‫دمگه آهنگرم"‬
‫‪",1373,8‬هر روز نو جامي دهد تسكين و آرامي دهد"‪",‬هر روز پيغامي دهد‬
‫اين عشق چون پيغمبرم"‬
‫‪",1373,9‬در سايه ات تا آمدم چون آفتابم بر فلك"‪",‬تا عشق را بنده شدم‬
‫خاقان و سلطان سنجرم"‬
‫‪",1373,10‬اي عشق آخر چند من وصف تو گويم بي دهن"‪",‬گه بلبلم گه‬
‫گلبنم گه خضرم و گه اخضرم"‬
‫‪",1374,1‬اي عاشقان اي عاشقان من خاك را گوهر كنم"‪",‬وي مطربان اي‬
‫مطربان دف شما پر زر كنم"‬
‫‪",1374,2‬اي تشنگان اي تشنگان امروز سقايي كنم"‪",‬وين خاكدان خشك‬
‫را جنت كنم كوثر كنم"‬
‫‪",1374,3‬اي بي كسان اي بي كسان جاالفرج جاالفرج"‪",‬هر خسته غم‬
‫ديده را سلطان كنم سنجر كنم"‬
‫‪",1374,4‬اي كيميا اي كيميا در من نگر زيرا كه من"‪",‬صد دير را مسجد‬
‫كنم صد دار را منبر كنم"‬
‫‪",1374,5‬اي كافران اي كافران قفل شما را وا كنم"‪",‬زيرا كه مطلق‬
‫حاكمم مومن كنم كافر كنم"‬
‫‪",1374,6‬اي بوالعل اي بوالعل مومي تو اندر كف ما"‪",‬خنجر شوي ساغر‬
‫كنم ساغر شوي خنجر كنم"‬
‫‪",1374,7‬تو نطفه بودي خون شدي وانگه چنين موزون شدي"‪",‬سوي من آ‬
‫اي آدمي تا زينت نيكوتر كنم"‬
‫‪",1374,8‬من غصه را شادي كنم گمراه را هادي كنم"‪",‬من گرگ را يوسف‬
‫كنم من زهر را شكر كنم"‬
‫‪",1376,2‬من خاك تيره نيستم تا باد بربادم دهد"‪",‬من چرخ ازرق نيستم تا‬
‫خرقه زنگاري كنم"‬
‫‪",1376,3‬دكان چرا گيرم چو او بازار و دكانم بود"‪",‬سلطان جانم پس چرا‬
‫چون بنده جانداري كنم"‬
‫‪",1376,4‬دكان خود ويران كنم دكان من سوداي او"‪",‬چون كان لعلي يافتم‬
‫من چون دكانداري كنم"‬
‫‪",1376,5‬چون سرشكسته نيستم سر را چرا بندم بگو"‪",‬چون من طبيب‬
‫عالمم بهرچه بيماري كنم"‬
‫‪",1376,6‬چون بلبلم در باغ دل ننگست اگر جغدي كنم"‪",‬چون گلبنم در‬
‫گلشنش حيفست اگر خاري كنم"‬
‫‪",1376,7‬چون گشته ام نزديك شه از ناكسان دوري كنم"‪",‬چون خويش‬
‫عشق او شدم از خويش بيزاري كنم"‬
‫‪",1376,8‬زنجير بر دستم نهد گردست بر كاري نهم"‪",‬در خنب مي غرقم‬
‫كند گر قصد هشياري كنم"‬
‫‪",1376,9‬اي خواجه من جام ميم چون سينه را غمگين كنم"‪",‬شمع و چراغ‬
‫خانه ام چون خانه را تاري كنم"‬
‫‪",1376,10‬يك شب به مهمان من آ تا قرص مه پيشت كشم"‪",‬دل را به‬
‫پيش من بنه تا لطف و دلداري كنم"‬
‫‪",1376,11‬در عشق اگر بي جان شوي جان و جهانت من بسم"‪",‬گر دزد‬
‫دستارت برد من رسم دستاري كنم"‬
‫‪",1376,12‬دل را منه بر ديگري چون من نيابي گوهري"‪",‬آسان در آ و غم‬
‫مخور تا منت غمخواري كنم"‬
‫‪",1376,13‬اخرجت نفسي عن كسل طهرت روحي عن فشل"‪",‬لموت‬
‫البالجل بر مرگ سالري كنم"‬
‫‪",1376,14‬شكري علي لذاتها صبري علي آفاتها"‪",‬يا ساقيي قم هاتها تا‬
‫عيش و خماري كنم"‬
‫‪",1376,15‬الخمر ما خمرته والعيش ما باشرته"‪",‬پخته ست انگورم چرا‬
‫من غوره افشاري كنم"‬
‫‪",1376,16‬اي مطرب صاحب نظر اين پرده مي زن تا سحر"‪",‬تا زنده‬
‫باشم زنده سر تا چند مرداري كنم"‬
‫‪",1376,17‬پندار كامشب شب پري يا در كنار دلبري"‪",‬بي خواب شو‬
‫همچون پري تا من پري داري كنم"‬
‫‪",1376,18‬قد شيدوا اركاننا و استوضحوا برهاننا"‪",‬حمدا علي سلطاننا‬
‫شيرم چه كفتاري كنم"‬
‫‪",1376,19‬جا الصفا زال الحزن شكرا لوهاب المنن"‪",‬اي مشتري زانو بزن‬
‫تا من خريداري كنم"‬
‫‪",1376,20‬زان ازبگه دف ميزنم زيرا عروسي مي كنم"‪",‬آتش زنم اندر‬
‫تتق تا چند ستاري كنم"‬
‫‪",1376,21‬زين آسمان چون تتق من گوشه گيرم چون افق"‪",‬ذوالعرش را‬
‫گردم قنق بر ملك جباري كنم"‬
‫‪",1376,22‬الدار من لدار له والمال من لمال له"‪",‬خامش اگر خامش كني‬
‫بهر تو گفتاري كنم"‬
‫‪",1376,23‬با شمس تبريزي اگر همخو و هم استاره ام"‪",‬چون شمس اندر‬
‫شش جهت بايد كه انواري كنم"‬
‫‪",1377,1‬اي با من و پنهان چو دل از دل سلمت مي كنم"‪",‬تو كعبه اي‬
‫هرجا روم قصد مقامت مي كنم"‬
‫‪",1377,2‬هرجا كه هستي حاضري از دور در ما ناظري"‪",‬شب خانه روشن‬
‫مي شود چون ياد نامت مي كنم"‬
‫‪",1377,3‬گه همچو باز آشنا بر دست تو پر مي زنم"‪",‬گه چون كبوتر‬
‫پرزنان آهنگ بامت مي كنم"‬
‫‪",1377,4‬گر غايبي هر دم چرا آسيب بر دل مي زنم"‪",‬ور حاضري پس من‬
‫چرا در سينه دامت مي كنم"‬
‫‪",1377,5‬دوري بتن ليك از دلم اندر دل تو روزنيست"‪",‬زان روزن دزديده‬
‫من چون مه پيامت مي كنم"‬
‫‪",1377,6‬اي آفتاب از دور تو بر ما فرستي نور تو"‪",‬اي جان هر مهجور تو‬
‫جان را غلمت مي كنم"‬
‫‪",1377,7‬من آينه دل را ز تو اينجا صقالي مي دهم"‪",‬من گوش خود را‬
‫دفتر لطف كلمت مي كنم"‬
‫‪",1377,8‬در گوش تو در هوش تو وندر دل پرجوش تو"‪",‬اينها چه باشد تو‬
‫مني وين وصف عامت مي كنم"‬
‫‪",1377,9‬اي دل نه اندر ماجرا مي گفت آن دلبر ترا"‪",‬هر چند از تو كم‬
‫شود از خود تمامت مي كنم"‬
‫‪",1377,10‬اي چاره در من چاره گر حيران شو و نظاره گر"‪",‬بنگر كزين‬
‫جمله صور اين دم كدامت مي كنم"‬
‫‪",1377,11‬گه راست مانند الف گه كژ چو حرف مختلف"‪",‬يك لحظه پخته‬
‫مي شوي يك لحظه خامت مي كنم"‬
‫‪",1377,12‬گر سالها ره مي روي چون مهره اي در دست من"‪",‬چيزي كه‬
‫رامش مي كني زان چيز رامت مي كنم"‬
‫‪",1377,13‬اي شه حسام الدين حسن مي گوي با جانان كه من"‪",‬جان را‬
‫غلف معرفت بهر حسامت مي كنم"‬
‫‪",1378,1‬اي آسمان اين چرخ من زان ماه رو آموختم"‪",‬خورشيد او را ذره‬
‫ام اين رقص ازو آموختم"‬
‫‪",1378,2‬اي مه نقاب روي او اي آب جان در جوي او"‪",‬بر رو دويدن سوي‬
‫او زان آب جو آموختم"‬
‫‪",1378,3‬گلشن همي گويد مرا كين نافه چون دزديده اي"‪",‬من شيري و‬
‫نافه بري ز آهوي هو آموختم"‬
‫‪",1378,4‬از باغ و از عرجون او وز طره مي گون او"‪",‬اينك رسن بازي‬
‫خوش همچون كدو آموختم"‬
‫‪",1378,5‬از نقشهاي اين جهان هم چشم بستم هم دهان"‪",‬تا نقش بندي‬
‫عجب بي رنگ و بو آموختم"‬
‫‪",1378,6‬ديدم گشاد داد او وان جود و آن ايجاد او"‪",‬من دادن جان دمبدم‬
‫زان دادخو آموختم"‬
‫‪",1378,7‬در خواب بي سو مي روي در كوي بي كو مي روي"‪",‬شش سو‬
‫مرو وز سو مگو چون غير سو آموختم"‬
‫‪",1379,1‬آمد خيال خوش كه من از گلشن يار آمدم"‪",‬در چشم مست من‬
‫نگر كز كوي خمار آمدم"‬
‫‪",1379,2‬سرمايه مستي منم هم دايه هستي منم"‪",‬بال منم پستي منم‬
‫چون چرخ دوار آمدم"‬
‫‪",1381,7‬مستي بيايد قي كند مستي زمين را طي كند"‪",‬اين خوار و زار‬
‫اندر زمين و آن آسمان بر محترم"‬
‫‪",1381,8‬گر مستي و روشن روان امشب مخسب اي ساربان"‪",‬خاموش‬
‫كن خاموش كن زين باده نوش اي بوالكرم"‬
‫‪",1382,1‬اي ساقي روشن دلن بردار سغراق كرم"‪",‬كز بهر اين آورده اي‬
‫ما را ز صحراي عدم"‬
‫‪",1382,2‬تا جان ز فكرت بگذرد وين پرده ها را بردرد"‪",‬زيرا كه فكرت‬
‫جان خورد جان را كند هر لحظه كم"‬
‫‪",1382,3‬اي دل خموش از قال او واقف نه اي ز احوال او"‪",‬بر رخ نداري‬
‫خال او گر چون مهي اي جان عم"‬
‫‪",1382,4‬خوبي جمال عالمان وان حال حال عارفان"‪",‬كو ديده كو دانش‬
‫بگو كو گلستان كو بوي وشم"‬
‫‪",1382,5‬زان مي كه او سركه شود زو ترش رويي كي رود"‪",‬اين مي مجو‬
‫آن مي بجو كو جام غم كو جام جم"‬
‫‪",1382,6‬آن مي بياراي خوب رو كاشكوفه اش حكمت بود"‪",‬كز بحر جان‬
‫دارد مدد تا درج در شد زو شكم"‬
‫‪",1382,7‬برريز آن رطل گران برآه سرد منكران"‪",‬تا سردشان سوزان‬
‫شود گردد همه لشان نعم"‬
‫‪",1382,8‬گر مجسم خالي بدي گفتار من عالي بدي"‪",‬يا نور شو يا دور شو‬
‫بر ما مكن چندين ستم"‬
‫‪",1382,9‬مانند درد ديده اي بر ديده برچفسيده اي"‪",‬اي خواجه برگردان‬
‫ورق ورنه شكستم من قلم"‬
‫‪",1382,10‬هر كس كه هايي مي كند آخر ز جايي مي كند"‪",‬شاهي بود يا‬
‫لشكري تنها نباشد آن علم"‬
‫‪",1382,11‬خالي نمي گردد وطن خالي كن اين تن را ز من"‪",‬مستست‬
‫جان در آب و گل ترسم كه درلغزد قدم"‬
‫‪",1382,12‬اي شمس تبريزي ببين ما را تو اين نعم المعين"‪",‬اي قوت پا در‬
‫روش وي صحت جان در سقم"‬
‫‪",1383,1‬تا من بديدم روي تو اي ماه و شمع روشنم"‪",‬هرجا نشينم خرمم‬
‫هر جا روم در گلشنم"‬
‫‪",1383,2‬هرجا خيال شه بود باغ و تماشاگه بود"‪",‬در هر مقامي كه روم بر‬
‫عشرتي بر مي تنم"‬
‫‪",1383,3‬درها اگر بس ‪րª‬ه شود زين خانقاه ششدري"‪",‬آن ماه رو از‬
‫لمكان سر در كند در روزنم"‬
‫‪",1383,4‬گويد سلم عليك هي آوردمت صد نقل و مي"‪",‬من شاهم و‬
‫شاهنشهم پرده سپاهان مي زنم"‬
‫‪",1383,5‬من آفتاب انورم خوش پرده ها را بردرم"‪",‬من نو بهارم آمدم تا‬
‫خارها را بركنم"‬
‫‪",1383,6‬هركس كه خواهد روز و شب عيش و تماشا و طرب"‪",‬من قندها‬
‫را لذتم بادامها را روغنم"‬
‫‪",1383,7‬گويم سخن را باز گو مردي كرم ز آغاز گو"‪",‬هين بي ملولي‬
‫شرح كن من سخت كند و كودنم"‬
‫‪",1383,8‬گويد كه آن گوش گران بهتر ز هوش ديگران"‪",‬صد فضل دارد‬
‫اين بر آن كانجا هوا اينجا منم"‬
‫‪",1385,5‬تركي همه تركي كند تاجيك تاجيكي كند"‪",‬من ساعتي تركي‬
‫شوم يك لحظه تاجيكي شوم"‬
‫‪",1385,6‬گه تاج سلطانان شوم گه مكر شيطانان شوم"‪",‬گه عقل چالكي‬
‫شوم گه طفل چاليكي شوم"‬
‫‪",1385,7‬خون روي را ريختم با يوسفي آميختم"‪",‬در روي او سرخي شوم‬
‫در موش باريكي شوم"‬
‫‪",1386,1‬آمد بهار اي دوستان منزل به سروستان كنيم"‪",‬تا بخت در رو‬
‫خفته را چون بخت سرواستان كنيم"‬
‫‪",1386,2‬همچون غريبان چمن بي پا روان گشته به فن"‪",‬هم بسته پا هم‬
‫گام زن عزم غريبستان كنيم"‬
‫‪",1386,3‬جاني كه رست از خاكدان نامش روان آمد روان"‪",‬ما جان زانو‬
‫بسته را هم منزل ايشان كنيم"‬
‫‪",1386,4‬اي برگ قوت يافتي تا شاخ را بشكافتي"‪",‬چون رستي از زندان‬
‫بگو تا ما درين حبس آن كنيم"‬
‫‪",1386,5‬اي سرو بر سرور زدي تا از زمين سرور زدي"‪",‬سر در چه سير‬
‫آموختت تا ما دران سيران كنيم"‬
‫‪",1386,6‬اي غنچه گلگون آمدي وز خويش بيرون آمدي"‪",‬با ما بگو چون‬
‫آمدي تا ما ز خود خيزان كنيم"‬
‫‪",1386,7‬آن رنگ عبهر از كجا وان بوي عنبر از كجا"‪",‬وين خانه را در از‬
‫كجا تا خدمت دربان كنيم"‬
‫‪",1386,8‬اي بلبل آمد داد تو من بنده فرياد تو"‪",‬تو شاد گل ما شاد تو كي‬
‫شكر اين احسان كنيم"‬
‫‪",1386,9‬اي سبزپوشان چون خضر اي غيبها گويان بسر"‪",‬تا حلقه گوش‬
‫از شما پر در و پر مرجان كنيم"‬
‫‪",1386,10‬بشنو ز گلشن رازها بي حرف و بي آوازها"‪",‬برساخت بلبل‬
‫سازها گر فهم آن دستان كنيم"‬
‫‪",1386,11‬آواز قمري تا قمر بر رفت و طوطي بر شكر"‪",‬مي آورد الحان‬
‫تر جان مست آن الحان كنيم"‬
‫‪",1387,1‬هين خيره خيره مي نگر اندر رخ صفراييم"‪",‬هر كس كه او مكي‬
‫بود داند كه من بطحاييم"‬
‫‪",1387,2‬زان لله روي دلستان رويد ز رويم زعفران"‪",‬هر لحظه زان‬
‫شادي فزا بيش است كار افزاييم"‬
‫‪",1387,3‬مانند برف آمد دلم هر لحظه مي كاهد دلم"‪",‬آنجا همي خواهد‬
‫دلم زيرا كه من آنجاييم"‬
‫‪",1387,4‬هرجا حياتي بيشتر مردم درو بي خويش تر"‪",‬خواهي بيا در من‬
‫نگر كز شيد جان شيداييم"‬
‫‪",1387,5‬آن برف گويد دم بدم بگذارم و سيلي شوم"‪",‬غلطان سوي دريا‬
‫روم من بحري و درياييم"‬
‫‪",1387,6‬تنها شدم راكد شدم بفسردم و جامد شدم"‪",‬تا زير دندان بل‬
‫چون برف و يخ مي خاييم"‬
‫‪",1387,7‬چون آب باش و بي گره از زخم دندانها بجه"‪",‬من تا گره دارم‬
‫يقين مي كوبي و مي ساييم"‬
‫‪",1387,8‬برف آب را بگذار هين فقاعهاي خاص بين"‪",‬مي جوشد و بر مي‬
‫جهد كه تيزم و غوغاييم"‬
‫‪",1379,3‬آنم كز آغاز آمدم با روح دمساز آمدم"‪",‬برگشتم و باز آمدم بر‬
‫نقطه پرگار آمدم"‬
‫‪",1379,4‬گفتم بيا شاد آمدي دادم بده داد آمدي"‪",‬گفتا بديد و داد من كز‬
‫بهر اين كار آمدم"‬
‫‪",1379,5‬هم من مه و مهتاب تو هم گلشن و هم آب تو"‪",‬چندين ره از‬
‫اشتاب تو بي كفش و دستار آمدم"‬
‫‪",1379,6‬فرخنده نامي اي پسر گرچه كه خامي اي پسر"‪",‬تلخي مكن زيرا‬
‫كه من از لطف بسيار آمدم"‬
‫‪",1379,7‬خندان درآ تلخي بكش شاباش اي تلخي خوش"‪",‬گلها دهم گرچه‬
‫كه من اول همه خار آمدم"‬
‫‪",1379,8‬گل سر برون كرد از درج كالصبر مفتاح الفرج"‪",‬هر شاخ گويد‬
‫لحرج كز صبر دربار آمدم"‬
‫‪",1380,1‬دي بر سرم تاج زري بنهاده است آن دلبرم"‪",‬چندانك سيلي‬
‫ميزني آن مي نيفتد از سرم"‬
‫‪",1380,2‬شاه كله دوز ابد بر فرق من از فرق خود"‪",‬شب پوش عشق‬
‫خود نهد پاينده باشد لجرم"‬
‫‪",1380,3‬ور سر نماند با كله من سر شوم جمله چو مه"‪",‬زيرا كه بي حقه‬
‫و صدف رخشانتر آيد گوهرم"‬
‫‪",1380,4‬اينك سر و گرز گران ميزن براي امتحان"‪",‬ور بشكند اين‬
‫استخوان از عقل و جان مغزينترم"‬
‫‪",1380,5‬آن جوز بي مغزي بود كو پوست بگزيده بود"‪",‬او ذوق كي ديده‬
‫بود از لوزي پيغامبرم"‬
‫‪",1380,6‬لوزينه پر جوز او پرشكر و پر لوز او"‪",‬شيرين كند حلق و لبم‬
‫نوري نهد در منظرم"‬
‫‪",1380,7‬چون مغز يابي اي پسر از پوست برداري نظر"‪",‬در كوي عيسي‬
‫آمدي ديگر نگويي كو خرم"‬
‫‪",1380,8‬اي جان من تا كي گله يك خر تو كم گير از گله"‪",‬در زفتي فارس‬
‫نگر ني بار گير لغرم"‬
‫‪",1380,9‬زفتي عاشق را بدان از زفتي معشوق او"‪",‬زيرا كه كبر عاشقان‬
‫خيزد ز الله اكبرم"‬
‫‪",1380,10‬اي دردهاي آه گواه اه مگو الله گو"‪",‬از چه مگو از جان گو اي‬
‫يوسف جانپرورم"‬
‫‪",1381,1‬هرگز ندانم راندن مستي كه افتد بر درم"‪",‬در خانه گر مي‬
‫باشدم پيشش نهم با وي خورم"‬
‫‪",1381,2‬مستي كه شد مهمان من جان منست و آن من"‪",‬تاج من و‬
‫سلطان من تا برنشيند بر سرم"‬
‫‪",1381,3‬اي يار من وي خويش من مستي بياور پيش من"‪",‬روزي كه‬
‫مستي كم كنم از عمر خويشش نشمرم"‬
‫‪",1381,4‬چون وقف كردستم پدر بر باده هاي همچو زر"‪",‬در غير ساقي‬
‫ننگرم وز امر ساقي نگذرم"‬
‫‪",1381,5‬چند آزمايم خويش را وين جان عقل انديش را"‪",‬روزي كه مستم‬
‫كشتيم روزي كه عاقل لنگرم"‬
‫‪",1381,6‬كو خمر تن كو خمر جان كو آسمان كو ريسمان"‪",‬تو مست جام‬
‫ابتري من مست حوض كوثرم"‬
‫‪",1383,9‬رو رو كه صاحب دولتي جان حيات و عشرتي"‪",‬رضوان و حور و‬
‫جنتي زيرا گرفتي دامنم"‬
‫‪",1383,10‬هم كوه و هم عنقا تويي هم عروه الوثقي تويي"‪",‬هم آب و هم‬
‫سقا تويي هم باغ و سرو و سوسنم"‬
‫‪",1383,11‬افلك پيشت سر نهد املك پيشت پر نهد"‪",‬دل گويدت مومم‬
‫ترا با ديگران چون آهنم"‬
‫‪",1384,1‬عشقا ترا قاضي برم كاشكستيم همچون صنم"‪",‬از من نخواهد‬
‫كس گوا كه شاهدم ني ضامنم"‬
‫‪",1384,2‬مقضي تويي قاضي تويي مستقبل و ماضي تويي"‪",‬خشمين تويي‬
‫راضي تويي تا چون نمايي دمبدم"‬
‫‪",1384,3‬اي عشق زيباي مني هم من توام هم تو مني"‪",‬هم سيلي و هم‬
‫خرمني هم شادي هم درد و غم"‬
‫‪",1384,4‬آنها تويي وينها تويي وز اين و آن تنها تويي"‪",‬و آن دشت با پهنا‬
‫تويي و آن كوه و صحراي كرم"‬
‫‪",1384,5‬شيريني خويشان تويي سرمستي ايشان تويي"‪",‬درياي درافشان‬
‫تويي كانهاي پر زر و درم"‬
‫‪",1384,6‬عشق سخن كوشي تويي سوداي خاموشي تويي"‪",‬ادراك و‬
‫بيهوشي تويي كفر و هدي عدل و ستم"‬
‫‪",1384,7‬اي خسرو شاهنشهان اي تختگاهت عقل و جان"‪",‬اي بي نشان با‬
‫صد نشان اي مخزنت بحر عدم"‬
‫‪",1384,8‬پيش تو خوبان و بتان چون پيش سوزن لعبتان"‪",‬زشتش كني‬
‫نغزش كني بردري از مرگ و سقم"‬
‫‪",1384,9‬هر نقش با نقشي دگر چون شير بودي و شكر"‪",‬گر واقفندي‬
‫نقشها كه آمدند از يك قلم"‬
‫‪",1384,10‬آنكس كه آمد سوي تو تا جان دهد در كوي تو"‪",‬رشك تو گويد‬
‫كه برو لطف تو خواند كه نعم"‬
‫‪",1384,11‬لطف تو سابق مي شود جذاب عاشق مي شود"‪",‬بر قهر سابق‬
‫مي شود چون روشنايي بر ظلم"‬
‫‪",1384,12‬هر زنده اي را مي كشد وهم خيالي سو به سو"‪",‬كرده خيالي‬
‫را كفت لشكركش و صاحب علم"‬
‫‪",1384,13‬ديگر خيالي آوري ز اول ربايد سروري"‪",‬آن را اسير اين كني‬
‫اي مالك الملك و حشم"‬
‫‪",1384,14‬هر دم خيالي نو رسد از سوي جان اندر جسد"‪",‬چون كودكان‬
‫قلعه بزم گويد ز قسام القسم"‬
‫‪",1384,15‬خامش كنم بندم دهان تا بر نشورد اين جهان"‪",‬چون مي‬
‫نگنجي در بيان ديگر نگويم بيش و كم"‬
‫‪",1385,1‬بس جهد مي كردم كه من آيينه نيكي شوم"‪",‬تو حكم مي كردي‬
‫كه من خمخانه سيكي شوم"‬
‫‪",1385,2‬خم خانه خاصان شدم درياي غواصان شدم"‪",‬خورشيد بي‬
‫نقصان شدم تا طب تشكيكي شوم"‬
‫‪",1385,3‬نقش مليك ساختي بر آب و گل افراختي"‪",‬دورم بدان انداختي‬
‫كاكسير نزديكي شوم"‬
‫‪",1385,4‬هاروتيي افروختي پس جادويش آموختي"‪",‬زانم چنين مي‬
‫سوختي تا شمع تاريكي شوم"‬
‫‪",1387,9‬هر لحظه بخروشانترم برجسته و جوشانترم"‪",‬چون عقل بي پر‬
‫مي پرم زيرا چو جان بالييم"‬
‫‪",1387,10‬بسيار گفتم اي پدر دانم كه داني اين قدر"‪",‬كه چون نيم بي پا و‬
‫سر در پنجه آن ناييم"‬
‫‪",1387,11‬گر تو ملولستي ز من بنگر در آن شاه ز من"‪",‬تا گرم و‬
‫شيرينت كند آن دلبر حلواييم"‬
‫‪",1387,12‬اي بي نوايان را نوا جان ملولن را دوا"‪",‬پران كننده جان كه‬
‫من از قافم و عنقاييم"‬
‫‪",1387,13‬من بس كنم بس از حنين او بس نخواهد كرد ازين"‪",‬من‬
‫طوطيم عشقش شكر هست از شكر گوياييم"‬
‫‪",1388,1‬اي نفس كل صورت مكن وي عقل كل بشكن قلم"‪",‬اي مرد‬
‫طالب كم طلب بر آب جو نقش قدم"‬
‫‪",1388,2‬اي عاشق صافي روان رو صاف چون آب روان"‪",‬كين آب صافي‬
‫بي گره جان مي فزايد دم بدم"‬
‫‪",1388,3‬از باد آب بي گره گر ساعتي پوشد زره"‪",‬بر آب جو تهمت منه‬
‫كورانه ترس است و نه غم"‬
‫‪",1388,4‬در نقش بي نقشي ببين هر نقش را صد رنگ و بو"‪",‬در برگ بي‬
‫برگي نگر هر شاخ را باغ ارم"‬
‫‪",1388,5‬زان صورت صورت گسل كو منبع جانست و دل"‪",‬تن ريخته از‬
‫شرم او بگريخته جان در حرم"‬
‫‪",1388,6‬از باده و از باد او بس بند ه و آزاد او"‪",‬چون كان فرو بر نفس‬
‫چونكه برآورده شكم"‬
‫‪",1388,7‬از بحر گويم يا ز در يا از نفاذ حكم مر"‪",‬ني از مقالت هم ببر‬
‫مي تاز تا پاي علم"‬
‫‪",1388,8‬چپ راست دان اين راه را در چاه دان اين چاه را"‪",‬چون سوي‬
‫موج خون روي در خون بود خوان كرم"‬
‫‪",1388,9‬در آتش آبي تعبيه در آب آتش تعبيه"‪",‬در آتشش جان در طرب‬
‫در آب او دل درندم"‬
‫‪",1388,10‬يا من ولي انعامنا ثبت لنا اقدامنا"‪",‬اي بي تو راحتها عنا اي بي‬
‫تو صحتها سقم"‬
‫‪",1389,1‬اي پاك رو چون جام جم وز عشق آن مه متهم"‪",‬اين مرگ خود‬
‫پيدا كند پاكي ترا كم خور تو غم"‬
‫‪",1389,2‬اي جان من با جان تو جوياي در در بحر خون"‪",‬تا در كرا پيدا‬
‫شود پيدا شود اي جان عم"‬
‫‪",1389,3‬من چون شوم كوته نظر در عشق آن بحر گهر"‪",‬كز ساحل‬
‫درياي جان آيد بشارت دمبدم"‬
‫‪",1389,4‬من ترك فضل و فاضلي كردم به عشق از كاهلي"‪",‬كز عشق‬
‫شه كم بيشيست وز عشق شه بيشيست كم"‬
‫‪",1389,5‬بيخ دل از صفراي او مي خورد زد زردي به رخ"‪",‬چون ديده‬
‫عشقش بر رخم زد بر رخم آن شه رقم"‬
‫‪",1389,6‬تلوين اين رخسار بين در عشق بي تلوين شهي"‪",‬گاه از غمش‬
‫چون زعفران گاه از خجالت چون بقم"‬
‫‪",1389,7‬من فاني مطلق شدم تا ترجمان حق شدم"‪",‬گر مست و‬
‫هشيارم ز من كس نشنود خود بيش و كم"‬
‫‪",1389,8‬بازار مصر اندر شدم تا جانب مهتر شدم"‪",‬ديدم يكي يوسف‬
‫رخي گفتم به غفلت ذابكم"‬
‫‪",1389,9‬گفتا عزيز مصر گر تو عاشقي بخشيدمت"‪",‬من غايه الحسان او‬
‫من جوده او من كرم"‬
‫‪",1389,10‬من قدر او نشناختم آن را هوس پنداشتم"‪",‬يا حسرتي من‬
‫هجره يا غبنتي يا ذا الندم"‬
‫‪",1389,11‬اي صد محال از قوتش گشته حقيقت عين حال"‪",‬ما كان في‬
‫الدرارين قط والله مثل ذالقدم"‬
‫‪",1389,12‬تبريز اين تعظيم را تو از الست آورده اي"‪",‬از مفخر من شمس‬
‫دين از اول جف القلم"‬
‫‪",1390,1‬باز آمدم باز آمدم از پيش آن يارم آمدم"‪",‬در من نگر در من نگر‬
‫بهر تو غمخوار آمدم"‬
‫‪",1390,2‬شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم"‪",‬چندين هزاران سال ‌‬
‫شد تا من به گفتار آمدم"‬
‫‪",1390,3‬آنجا روم آنجا روم بال بدم بال روم"‪",‬بازم رهان بازم رهان كاينجا‬
‫بزنهار آمدم"‬
‫‪",1390,4‬من مرغ لهوتي بدم ديدي كه ناسوتي شدم"‪",‬دامش نديدم‬
‫ناگهان دروي گرفتار آمدم"‬
‫‪",1390,5‬من نور پاكم اي پسر نه مشت خاكم مختصر"‪",‬آخر صدف من‬
‫نيستم من در شهوار آمدم"‬
‫‪",1390,6‬ما را به چشم سر مبين ما را به چشم سر ببين"‪",‬آنجا بيا ما را‬
‫ببين كان جا سبكبار آمدم"‬
‫‪",1390,7‬از چار مادر برترم وز هفت آبا نيز هم"‪",‬من گوهر كاني بدم‬
‫كاينجا بديدار آمدم"‬
‫‪",1390,8‬يارم به بازار آمدست چالك و هشيار آمدست"‪",‬ورنه ببازام چه‬
‫كار ويرا طلب كار آمدم"‬
‫‪",1390,9‬اي شمس تبريزي نظر در كل عالم كي كني"‪",‬كندر بيابان‬
‫فناجان و دل افگار آمدم"‬
‫‪",1391,1‬تا كي به حبس اين جهان من خويش زنداني كنم"‪",‬وقتست جان‬
‫پاك را تا مير ميداني كنم"‬
‫‪",1391,2‬بيرون شدم ز آلودگي با قوت پالودگي"‪",‬اوراد خود را بعد ازين‬
‫مقرون سبحاني كنم"‬
‫‪",1391,3‬نيزه بدستم داد شه تا نيزه بازيها كنم"‪",‬تا كي بدست هر خسي‬
‫من رسم چوگاني كنم"‬
‫‪",1391,4‬آن پادشاه لم يزل دادست ملك بي خلل"‪",‬باشد بتر از كافري گر‬
‫ياد درباني كنم"‬
‫‪",1391,5‬چون اين بنا بركنده شد آن گريه هامان خنده شد"‪",‬چون در بنا‬
‫بستم نظر آهنگ درباني كنم"‬
‫‪",1391,6‬اي دل مرا در نيمشب دادي ز دانايي خبر"‪",‬اكنون بتو در خلوتم‬
‫تا آنچ مي داني كنم"‬
‫‪",1391,7‬در چاه تخمي كاشتن بي عقل را باشد روا"‪",‬اينجا بداد عقل كل‬
‫كشت بياباني كنم"‬
‫‪",1391,8‬دشوارها رفت از نظر هر سد شد زير و زبر"‪",‬برجاي پا چون‬
‫رست پر دوران به آساني كنم"‬
‫‪",1391,9‬در حضرت فرد صمد دل كي رود سوي عدد"‪",‬در خوان سلطان‬
‫ابد چون غير سر خواني كنم"‬
‫‪",1391,10‬تا چند گويم بس كنم كم ياد پيش و پس كنم"‪",‬اندر حضور شاه‬
‫جان تا چند خط خواني كنم"‬
‫‪",1392,1‬يار شدم يار شدم با غم تو يار شدم"‪",‬تا كه رسيدم بر تو از همه‬
‫بيزار شدم"‬
‫‪",1392,2‬گفت مرا چرخ فلك عاجزم از گردش تو"‪",‬گفتم اين نقطه مرا‬
‫كرد كه پرگار شدم"‬
‫‪",1392,3‬غلغله اي مي شنوم روز و شب از قبه دل"‪",‬از روش قبه دل‬
‫گنبد دوار شدم"‬
‫‪",1392,4‬تا كه فتادم چو صدا ناگه در چنگ غمت"‪",‬از هوس زخمه تو كم ز‬
‫يكي تار شدم"‬
‫‪",1392,5‬دزدد غم گردن خود از حذر سيلي من"‪",‬زانك من از بيشه جان‬
‫حيدر كرار شدم"‬
‫‪",1392,6‬تا كه بديدم قدحش سرده اوباش منم"‪",‬تا كه بديدم كلهش بي‬
‫دل و دستار شدم"‬
‫‪",1392,7‬تا كه قلندر دلمن داد مي مذهل من"‪",‬رقص كنان دلق كشان‬
‫جانب خمار شدم"‬
‫‪",1392,8‬گفت مرا خواجه فرج صبر رهاند ز حرج"‪",‬هيچ مگو كز فرجست‬
‫اينك گرفتار شدم"‬
‫‪",1392,9‬چرخ بگرديد بسي تا كه چنين چرخ زدم"‪",‬يار بناليد بسي تا كه‬
‫درين غار شدم"‬
‫‪",1392,10‬نيمشبي همره مه روي نهادم سوي ره"‪",‬در هوس خوبي او‬
‫جانب گلزار شدم"‬
‫‪",1392,11‬گاه چو سوسن پي گل شاعر و مداح شدم"‪",‬گاه چو بلبل به‬
‫سحر سخره تكرار شدم"‬
‫‪",1392,12‬زوبع انديشه شدم صد فن و صد پيشه شدم"‪",‬كار ترا ديد دلم‬
‫عاقبت از كار شدم"‬
‫‪",1393,1‬مرده بدم زنده شدم گريه بدم خنده شدم"‪",‬دولت عشق آمد و‬
‫من دولت پاينده شدم"‬
‫‪",1393,2‬ديده سيرست مرا جان دليرست مرا"‪",‬زهره شيرست مرا زهره‬
‫تابنده شدم"‬
‫‪",1393,3‬گفت كه ديوانه نه اي ليق اين خانه نه اي"‪",‬رفتم ديوانه شدم‬
‫سلسله بندنده شدم"‬
‫‪",1393,4‬گفت كه سرمست نه اي رو كه ازين دست نه اي"‪",‬رفتم و‬
‫سرمست شدم وز طرب آكنده شدم"‬
‫‪",1393,5‬گفت كه تو كشته نه اي در طرب آغشته نه اي"‪",‬پيش رخ زنده‬
‫كنش كشته و افكنده شدم"‬
‫‪",1393,6‬گفت كه تو زيرككي مست خيالي و شكي"‪",‬گول شدم هول‬
‫شدم وز همه بركنده شدم"‬
‫‪",1393,7‬گفت كه تو شمع شدي قبله اين جمع شدي"‪",‬جمع نيم شمع نيم‬
‫دود پراكنده شدم"‬
‫‪",1393,8‬گفت كه شيخي و سري پيش رو و راه بري"‪",‬شيخ نيم پيش نيم‬
‫امر ترا بنده شدم"‬
‫‪",1393,9‬گفت كه با بال و پري من پر و بالت ندهم"‪",‬در هوس بال و‬
‫پرش بي پر و پركنده شدم"‬
‫‪",1393,10‬گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو"‪",‬ز آنك من از لطف و‬
‫كرم سوي تو آينده شدم"‬
‫‪",1394,14‬من طلب اندر طلبم تو طرب اندر طربي"‪",‬آن طربت در طلبم‬
‫پا زد و برگشت سرم"‬
‫‪",1394,15‬تير تراشنده تويي دوك تراشنده منم"‪",‬ماه درخشنده تويي من‬
‫چو شب تير برم"‬
‫‪",1394,16‬مير شكار فلكي تير بزن در دل من"‪",‬ور بزني تير جفا همچو‬
‫زمين پي سپرم"‬
‫‪",1394,17‬جمله سپرهاي جهان با خلل از زخم بود"‪",‬بي خطر آنگاه بوم‬
‫كز پي زخمت سپرم"‬
‫‪",1394,18‬گيج شد از تو سر من اين سر سرگشته من"‪",‬تا كه ندانم پسرا‬
‫كه پسرم يا پدرم"‬
‫‪",1394,19‬آن دل آواره من گر ز سفر باز رسد"‪",‬خانه تهي يابد او هيچ‬
‫نبيند اثرم"‬
‫‪",1394,20‬سر كه فشاني چه كني كاتش ما را بكشي"‪",‬كاتشم از سركه‬
‫ات افزون شود افزون شررم"‬
‫‪",1394,21‬عشق چو قربان كندم عيد من آن روز بود"‪",‬ور نبود عيد من آن‬
‫مرد نيم بلك غرم"‬
‫‪",1394,22‬چون عرفه وعيد تويي غره ذي الحجه منم"‪",‬هيچ بتو در نرسم‬
‫وز پي تو هم نبرم"‬
‫‪",1394,23‬باز توام باز توام چون شنوم طبل ترا"‪",‬اي شه و شاهنشه من‬
‫باز شود بال و پرم"‬
‫‪",1394,24‬گر بدهي مي بچشم ور ندهي نيز خوشم"‪",‬سر بنهم پا بكشم‬
‫بي سر و پا مي نگرم"‬
‫‪",1395,1‬مطرب عشق ابدم زخمه عشرت بزنم"‪",‬ريش طرب شانه كنم‬
‫سبلت غم را بكنم"‬
‫‪",1395,2‬تا همه جان ناز شود چونك طرب ساز شود"‪",‬تا سر خم باز شود‬
‫گل ز سرش دور كنم"‬
‫‪",1395,3‬چونك خليلي بده ام عاشق آتشكده ام"‪",‬عاشق جان و خردم‬
‫دشمن نقش وثنم"‬
‫‪",1395,4‬وقت بهارست و عمل جفتي خورشيد و حمل"‪",‬جوش كند خون‬
‫دلم آب شود برف تنم"‬
‫‪",1395,5‬اي مه تابان شده اي از چه گدازان شده"‪",‬گفت گرفتار دلم‬
‫عاشق روي حسنم"‬
‫‪",1395,6‬عشق كسي مي كشدم گوش كشان مي بردم"‪",‬تير بل مي‬
‫رسدم زان همه تن چون مجنم"‬
‫‪",1395,7‬گرچه درين شور و شرم غرقه بحر شكرم"‪",‬گرچه اسير سفرم‬
‫تازه ببوي وطنم"‬
‫‪",1395,8‬يار وصالي بده ام جفت جمالي بده ام"‪",‬فلسفه بر خواند قضا‬
‫داد جدايي بفنم"‬
‫‪",1395,9‬تا كه رگي در تن من جنبد من سوي وطن"‪",‬باشم پران و دوان‬
‫اي شه شيرين ذقنم"‬
‫‪",1395,10‬دم بدم آن بوي خوشش وان طلب گوش كشش"‪",‬آب روان‬
‫كرد مرا ساقي سرو و سمنم"‬
‫‪",1395,11‬همره يعقوب شدم فتنه آن خوب شدم"‪",‬هديه فرستد بكرم‬
‫يوسف جان پيرهنم"‬
‫‪",1395,12‬الحق جانا چه خوشي قوس وفا را تو كشي"‪",‬در دو جهان ديده‬
‫بود هيچ كسي چون تو صنم"‬
‫‪",1395,13‬بر بر او بر بزنم گرچه برابر نزنم"‪",‬شيشه بران سنگ زنم بنده‬
‫شيشه شكنم"‬
‫‪",1397,10‬لطف صلح دل و دين تافت ميان دل من"‪",‬شمع دلست او به‬
‫جهان من كيم او را لگنم"‬
‫‪",1398,1‬جمع تو ديدم پس ازين هيچ پريشان نشوم"‪",‬راه تو ديدم پس‬
‫ازين همره ايشان نشوم"‬
‫‪",1398,2‬اي كه تو شاه چمني سير كن صد چو مني"‪",‬چشم و دلم سير‬
‫كني سخره اين خوان نشوم"‬
‫‪",1398,3‬كعبه چو آمد سوي من جانب كعبه نروم"‪",‬ماه من آمد به زمين‬
‫قاصد كيوان نشوم"‬
‫‪",1398,4‬فربه و پر باد توام مست و خوش و شاد توام"‪",‬بنده و آزاد توام‬
‫بنده شيطان نشوم"‬
‫‪",1398,5‬شاه زميني و زمان همچو خرد فاش و نهان"‪",‬پيش تو اي جان و‬
‫جهان جمله چرا جان نشوم"‬
‫‪",1399,1‬هر نفسي تازه ترم كز سر روزن بپرم"‪",‬چونك بهارم تو شهي‬
‫باغ توام شاخ ترم"‬
‫‪",1399,2‬چونك تويي مير مرا در بر خود گير مرا"‪",‬خاك تو بادا كلهم دست‬
‫تو بادا كمرم"‬
‫‪",1399,3‬چونك تو دست شفقت بر سر ما داشته اي"‪",‬نيست عجب گر ز‬
‫شرف بگذرد از چرخ سرم"‬
‫‪",1400,1‬تيز دوم تيز دوم تا به سواران برسم"‪",‬نيست شوم نيست شوم‬
‫تا بر جانان برسم"‬
‫‪",1400,2‬خوش شده ام خوش شده ام پاره آتش شده ام"‪",‬خانه بسوزم‬
‫بروم تا به بيابان برسم"‬
‫‪",1400,3‬خاك شوم خاك شوم تا ز تو سر سبز شوم"‪",‬آب شوم سجده‬
‫كنان تا به گلستان برسم"‬
‫‪",1400,4‬چونك فتادم ز فلك ذره صفت لرزانم"‪",‬ايمن و بي لرز شوم‬
‫چونك به پايان برسم"‬
‫‪",1400,5‬چرخ بود جاي شرف خاك بود جاي تلف"‪",‬باز رهم زين دو خطر‬
‫چون بر سلطان برسم"‬
‫‪",1400,6‬عالم اين خاك و هوا گوهر كفرست و فنا"‪",‬در دل كفر آمده ام تا‬
‫كه به ايمان برسم"‬
‫‪",1400,7‬آن شه موزون جهان عاشق موزون طلبد"‪",‬شد رخ من سكه زر‬
‫تا كه به ميزان برسم"‬
‫‪",1400,8‬رحمت حق آب بود جز كه به پستي نرود"‪",‬خاكي و مرحوم شوم‬
‫تا بر رحمان برسم"‬
‫‪",1400,9‬هيچ طبيبي ندهد بي مرضي حب و دوا"‪",‬من همگي درد شوم تا‬
‫كه به درمان برسم"‬
‫‪",1401,1‬كوه نيم سنگ نيم چونك گدازان نشوم"‪",‬ديدم جمعيت تو چونك‬
‫پريشان نشوم"‬
‫‪",1401,2‬كوه ز كوهي برود سنگ ز سنگي بشود"‪",‬پس من اگر آدميم‬
‫كمتر ازيشان نشوم"‬
‫‪",1401,3‬آهن پولد و حجر در كف تو موم شود"‪",‬من كه همه موم توام‬
‫چونك بدين سان نشوم"‬
‫‪",1402,1‬دوش چه خورده اي بگو اي بت همچو شكرم"‪",‬تا همه عمر بعد‬
‫ازين من شب و روز از آن خورم"‬
‫‪",1402,2‬اي كه ابيت گفته اي هر شب عند ربكم"‪",‬شرح بده از آن ابا‬
‫بيشتر اي پيمبرم"‬
‫‪",1402,3‬گر تو ز من نهان كني شعشعه جمال تو"‪",‬نوبت ملك مي زند اي‬
‫قمر مصورم"‬
‫‪",1404,3‬باده اگرچه مي خورم عقل نرفت از سرم"‪",‬مجلس چون بهشت‬
‫را زير و زبر چرا كنم"‬
‫‪",1404,4‬چونك كمر ببسته ام بهر چنان قمر رخي"‪",‬از پي هر ستاره گو‬
‫ترك قمر چرا كنم"‬
‫‪",1404,5‬بر سر چرخ هفتمين نام زمين چرا برم"‪",‬غيرت هر فرشته ام‬
‫ذكر بشر چرا كنم"‬
‫‪",1405,1‬ميل هواش مي كنم طال بقاش مي زنم"‪",‬حلقه بگوش و‬
‫عاشقم طبل و فاش مي زنم"‬
‫‪",1405,2‬از دل و جان شكسته ام بر سر ره نشسته ام"‪",‬قافله خيال را‬
‫بهر لقاش مي زنم"‬
‫‪",1405,3‬غير طواشي غمش يا يلواج مرهمش"‪",‬هرچه سري برون كند بر‬
‫سر و پاش مي زنم"‬
‫‪",1405,4‬اين دل همچو چنگ را مست خراب دنگ را"‪",‬زخمه به كف‬
‫گرفته ام همچو سه تاش مي زنم"‬
‫‪",1405,5‬دل كه خريد جوهري از تك حوض كوثري"‪",‬خفت و بها نمي دهد‬
‫بهر بهاش مي زنم"‬
‫‪",1405,6‬شب چو به خواب مي رود گوش كشانش مي كشم"‪",‬چون به‬
‫سحر دعا كند وقت دعاش مي زنم"‬
‫‪",1405,7‬لذت تازيانه ام كي برسد به لشه اش"‪",‬چون كه گمان برد كه‬
‫من بهر فناش مي زنم"‬
‫‪",1405,8‬گر قمر و فلك بود ور خرد و ملك بود"‪",‬چونك حجاب دل شود‬
‫زود قفاش مي زنم"‬
‫‪",1405,9‬گفتم شيشه مرا بر سر سنگ مي زني"‪",‬گفت چو لف عشق زد‬
‫تيغ بلش مي زنم"‬
‫‪",1405,10‬هر رگ اين رباب را ناله نو نواي نو"‪",‬تا ز نواش پي برد دل كه‬
‫كجاش مي زنم"‬
‫‪",1405,11‬در دل هر فغان او چاشني سرشته ام"‪",‬تا نبري گمان كه من‬
‫سهو و خطاش مي زنم"‬
‫‪",1405,12‬خشم شهان گه عطا خنجر و گرز مي زند"‪",‬من به سخاش مي‬
‫كشم من به عطاش مي زنم"‬
‫‪",1405,13‬سخت لطيف مي زنم ديده بدان نمي رسد"‪",‬دل كه هواي ما‬
‫كند همچو هواش مي زنم"‬
‫‪",1405,14‬خامش باش زين حنين پرده راست نيست اين"‪",‬راه شماست‬
‫اين نوا پيش شماش مي زنم"‬
‫‪",1406,1‬هر شب و هر سحر ترا من به دعا بخواستم"‪",‬تا به چه شيوه ها‬
‫ترا من ز خدا بخواستم"‬
‫‪",1406,2‬تا شوي از سجود من مونس اين وجود من"‪",‬خود بشد اين وجود‬
‫من چونكه ترا بخواستم"‬
‫‪",1406,3‬در پي آفتاب تو سايه بدم ضيا طلب"‪",‬پاك چو سايه خورديم‬
‫چونكه ضيا بخواستم"‬
‫‪",1406,4‬آهنيم ز عشق تو خواسته نور آينه"‪",‬آتش و زخم مي خورم چونك‬
‫صفا بخواستم"‬
‫‪",1406,5‬سوي تو چون شتافتم جاي قدم نيافتم"‪",‬پاك ز جا ببرديم چون ز‬
‫تو جا بخواستم"‬
‫‪",1407,1‬دوش چه خورده اي بگو اي بت همچو شكرم"‪",‬تا همه سال روز‬
‫و شب باقي عمر از آن خورم"‬
‫‪",1407,2‬گر تو غلط دهي مرا رنگ تو غمز مي كند"‪",‬رنگ تو تا بديده ام‬
‫دنگ شدست اين سرم"‬
‫‪",1393,11‬گفت مرا عشق كهن از بر ما نقل مكن"‪",‬گفتم آري نكنم ساكن‬
‫و باشنده شدم"‬
‫‪",1393,12‬چشمه خورشيد تويي سايه گه بيد منم"‪",‬چونك زدي بر سر من‬
‫پست و گدازنده شدم"‬
‫‪",1393,13‬تابش جان يافت دلم واشد و بشكافت دلم"‪",‬اطلس نو بافت‬
‫دلم دشمن اين ژنده شدم"‬
‫‪",1393,14‬صورت جان وقت سحر لف همي زد ز بطر"‪",‬بنده و خربنده‬
‫بدم شاه و خداونده شدم"‬
‫‪",1393,15‬شكر كند كاغذ تو از شكر بي حد تو"‪",‬كامد او در بر من با وي‬
‫ماننده شدم"‬
‫‪",1393,16‬شكر كند خاك دژم از فلك و چرخ بخم"‪",‬كز نظر و گردش او‬
‫نور پذيرنده شدم"‬
‫‪",1393,17‬شكر كند چرخ فلك از ملك و ملك و ملك"‪",‬كز كرم و بخشش‬
‫او روشن بخشنده شدم"‬
‫‪",1393,18‬شكر كند عارف حق كز همه برديم سبق"‪",‬بر زبر هفت طبق‬
‫اختر رخشنده شدم"‬
‫‪",1393,19‬زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم"‪",‬يوسف بودم ز‬
‫كنون يوسف زاينده شدم"‬
‫‪",1393,20‬از توام اي شهره قمر در من و در خود بنگر"‪",‬كز اثر خنده تو‬
‫گلشن خندنده شدم"‬
‫‪",1393,21‬باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان"‪",‬كز رخ آن‬
‫شاه جهان فرخ و فرخنده شدم"‬
‫‪",1394,1‬دفع مده دفع مده من نروم تا نخورم"‪",‬عشوه مده عشوه مده‬
‫عشوه مستان نخرم"‬
‫‪",1394,2‬وعده مكن وعده مكن مشتري وعده نيم"‪",‬يا بدهي يا ز دكان تو‬
‫گروگان ببرم"‬
‫‪",1394,3‬گر تو بهايي بنهي تا كه مرا دفع كني"‪",‬رو كه بجز حق نبري‬
‫گرچه چنين بي خبرم"‬
‫‪",1394,4‬پرده مكن پرده مدر در سپس پرده مرو"‪",‬راه بده راه بده يا تو‬
‫برون آ ز حرم"‬
‫‪",1394,5‬اي دل و جان بنده تو بند شكر خنده تو"‪",‬خنده تو چيست بگو‬
‫جوشش درياي كرم"‬
‫‪",1394,6‬طالع استيز مرا از مه و مريخ بجو"‪",‬همچو قضاهاي فلك خيره و‬
‫استيزه گرم"‬
‫‪",1394,7‬چرخ ز استيزه من خيره و سرگشته شود"‪",‬زانك دو چندان كه‬
‫ويم گرچه چنين مختصرم"‬
‫‪",1394,8‬گر تو ز من صرفه بري من ز تو صد صرفه برم"‪",‬كيسه برم‬
‫كاسه برم زانك دو رو همچو زرم"‬
‫‪",1394,9‬گرچه دو رو همچو زرم مهر تو دارد نظرم"‪",‬از من و از مهر فلك‬
‫مه تر و افلك ترم"‬
‫‪",1394,10‬لف زنم لف كه تو راست كني لف مرا"‪",‬ناز كنم ناز كه من‬
‫در نظرت معتبرم"‬
‫‪",1394,11‬چه عجب ار خوش خبرم چونك تو كردي خبرم"‪",‬چه عجب ار‬
‫خوش نظرم چونك تويي در نظرم"‬
‫‪",1394,12‬بر همگان گر ز فلك زهر ببارد همه شب"‪",‬من شكر اندر شكر‬
‫اندر شكر اندر شكرم"‬
‫‪",1394,13‬هر كسكي را كسكي هر جگري را هوسي"‪",‬ليك كجا تا به كجا‬
‫من ز هوايي دگرم"‬
‫‪",1395,14‬پيل به خرطوم جفا قاصد كعبه شده است"‪",‬من چو ابابيل حقم‬
‫ياور هر كرگدنم"‬
‫‪",1395,15‬صيقل هر آينه ام رستم هر ميمنه ام"‪",‬قوت هر گرسنه ام انجم‬
‫هر انجمنم"‬
‫‪",1395,16‬معني هر قد و خدم سايه لطف احدم"‪",‬كعبه هر نيك و بدم دايه‬
‫باغ و چمنم"‬
‫‪",1395,17‬آتش بد خوي بود سوزش هر كوي بود"‪",‬چونك نكو روي بود‬
‫باشد خوب ختنم"‬
‫‪",1395,18‬گر تو بدين كژ نگري كاسه زني كوزه خوري"‪",‬سايه عدل‬
‫صمدم جز كه مناسب نتنم"‬
‫‪",1395,19‬وقت شد اي شاه شهان سرور خوبان جهان"‪",‬كه به كرم شرح‬
‫كني آنك نگويد دهنم"‬
‫‪",1396,1‬باز در اسرار روم جانب آن يار روم"‪",‬نعره بلبل شنوم در گل و‬
‫گلزار روم"‬
‫‪",1396,2‬تاكي از اين شرم و حيا شرم بسوزان و بيا"‪",‬همره دل گردم‬
‫خوش جانب دلدار روم"‬
‫‪",1396,3‬صبر نماندست كه من گوش سوي نسيه برم"‪",‬عقل نماندست‬
‫كه من راه بهنجار روم"‬
‫‪",1396,4‬چنگ زن اي زهره من تا كه برين تنتن تن"‪",‬گوش برين بانگ نهم‬
‫ديده به ديدار روم"‬
‫‪",1396,5‬خسته دامست دلم بر در و بامست دلم"‪",‬شاهد دل را بكشم‬
‫سوي خريدار روم"‬
‫‪",1396,6‬گفت مرا در چه فني كار چرا مي نكني"‪",‬راه دكانم بنما تا كه‬
‫پس كار روم"‬
‫‪",1396,7‬تا كه ز خود بد خبرش رفت دلم بر اثرش"‪",‬كو اثري از دل من تا‬
‫كه بر آثار روم"‬
‫‪",1396,8‬تا ز حريفان حسد چشم بدي در نرسد"‪",‬كف به كف يار دهم در‬
‫كنف غار روم"‬
‫‪",1396,9‬درس رئيسان خوشي بي هشيست و خمشي"‪",‬درس چو‬
‫خامست مرا بر سر تكرار روم"‬
‫‪",1397,1‬زين دو هزاران من و ما اي عجبا من چه منم"‪",‬گوش بنه عربده‬
‫را دست منه بر دهنم"‬
‫‪",1397,2‬چونك من از دست شدم در ره من شيشه منه"‪",‬ور بنهي پا بنهم‬
‫هرچه بيابم شكنم"‬
‫‪",1397,3‬زانك دلم هر نفسي دنگ خيال تو بود"‪",‬گر طربي در طربم گر‬
‫حزني در حزنم"‬
‫‪",1397,4‬تلخ كني تلخ شوم لطف كني لطف شوم"‪",‬با تو خوشست اي‬
‫صنم لب شكر خوش ذقنم"‬
‫‪",1397,5‬اصل تويي من چه كسم آينه اي در كف تو"‪",‬هر چه نمايي بشوم‬
‫آينه ممتحنم"‬
‫‪",1397,6‬تو به صفت سرو چمن من به صفت سايه تو"‪",‬چونك شدم سايه‬
‫گل پهلوي گل خيمه زنم"‬
‫‪",1397,7‬بي تو اگر گل شكنم خار شود در كف من"‪",‬ور همه خارم ز تو‬
‫من جمله گل و ياسمنم"‬
‫‪",1397,8‬دم بدم از خون جگر ساغر خونابه كشم"‪",‬هر نفسي كوزه خود‬
‫بر در ساقي شكنم"‬
‫‪",1397,9‬دست برم هر نفسي سوي گريبان بتي"‪",‬تا بخراشد رخ من تا‬
‫بدرد پيرهنم"‬
‫‪",1402,4‬لذت نامهاي تو ذوق پيامهاي تو"‪",‬مي نرود سوي لبم سخت‬
‫شدست در برم"‬
‫‪",1402,5‬لبه كنم كه هي بيا در ده بانگ الصل"‪",‬او كتف اينچنين كند كه‬
‫بدرو نه خوشترم"‬
‫‪",1402,6‬گشت فضاي هر سري ميل دل و ميسرش"‪",‬شكر كه عشق شد‬
‫همه ميل دل و ميسرم"‬
‫‪",1402,7‬گفتم عشق را شبي راست بگو تو كيستي"‪",‬گفت حيات باقيم‬
‫عمر خوش مكررم"‬
‫‪",1402,8‬گفتمش اي برون ز جا خانه تو كجاست گفت"‪",‬همره آتش دلم‬
‫پهلوي ديده ترم"‬
‫‪",1402,9‬رنگرزم ز من بود هر رخ زعفرانيي"‪",‬چست القم و ولي عاشق‬
‫اسب لغرم"‬
‫‪",1402,10‬غازه لله ها منم قيمت كاله ها منم"‪",‬لذت ناله ها منم كاشف‬
‫هر مسترم"‬
‫‪",1402,11‬او به كمينه شيوه اي صد چو مرا ز ره برد"‪",‬خواجه مرا تو ره‬
‫نما من به چه از رهش برم"‬
‫‪",1402,12‬چرخ نداش مي كند كز پي تست گردشم"‪",‬ماه نداش مي كند‬
‫كز رخ تو منورم"‬
‫‪",1402,13‬عقل ز جاي مي جهد روح خراج مي دهد"‪",‬سر به سجود مي‬
‫رود كز پي تو مدورم"‬
‫‪",1402,14‬من كه فضول اين دهم و ز فن خويش فربهم"‪",‬ز آتش آفتاب او‬
‫آب شدست اكثرم"‬
‫‪",1402,15‬بس كن اي فسانه گو سير شدم ز گفت و گو"‪",‬تا به سخن‬
‫درآيد آنك مست شدست ازو سرم"‬
‫‪",1403,1‬آمده ام كه سر نهم عشق ترا بسر برم"‪",‬ور تو بگوييم كه ني ني‬
‫شكنم شكر برم"‬
‫‪",1403,2‬آمده ام چو عقل و جان از همه ديده ها نهان"‪",‬تا سوي جان و‬
‫ديدگان مشعله نظر برم"‬
‫‪",1403,3‬آمده ام كه ره زنم بر سر گنج شه زنم"‪",‬آمده ام كه زر برم زر‬
‫نبرم خبر برم"‬
‫‪",1403,4‬گر شكند دل مرا جان بدهم به دل شكن"‪",‬گر ز سرم كله برد‬
‫من ز ميان كمر برم"‬
‫‪",1403,5‬اوست نشسته در نظر من به كجا نظر كنم"‪",‬اوست گرفته شهر‬
‫دل من به كجا سفر برم"‬
‫‪",1403,6‬آنك ز زخم تير او كوه شكاف مي كند"‪",‬پيش گشاد تير او واي‬
‫اگر سپر برم"‬
‫‪",1403,7‬گفتم آفتاب را گر ببري تو تاب خود"‪",‬تاب ترا چو تب كند گفت‬
‫بلي اگر برم"‬
‫‪",1403,8‬آنك ز تاب روي او نور صفا به دل كشد"‪",‬وانك ز جوي حسن او‬
‫آب سوي جگر برم"‬
‫‪",1403,9‬در هوس خيال او همچو خيال گشته ام"‪",‬وز سر رشك نام او نام‬
‫رخ قمر برم"‬
‫‪",1403,10‬اين غزلم جواب آن باده كه داشت پيش من"‪",‬گفت بخور نمي‬
‫خوري پيش كسي دگر برم"‬
‫‪",1404,1‬كار مرا چو او كند كار دگر چرا كنم"‪",‬چونك چشيدم از لبش ياد‬
‫شكر چرا كنم"‬
‫‪",1404,2‬از گلزار چون روم جانب خار چون شوم"‪",‬از پي شب چو مرغ‬
‫شب ترك سحر چرا كنم"‬
‫‪",1407,3‬يك نفسي عنان بكش تيز مرو ز پيش من"‪",‬تا بفروزد اين دلم تا‬
‫بتو سير بنگرم"‬
‫‪",1407,4‬سخت دلم همي طپد يك نفسي قرار كن"‪",‬خون ز دو ديده مي‬
‫چكد تيز مرو ز منظرم"‬
‫‪",1407,5‬چون ز تو دور مي شوم عبرت خاك تيره ام"‪",‬چونك ببينمت‬
‫دمي رونق چرخ اخضرم"‬
‫‪",1407,6‬چون رخ آفتاب شد دور ز ديده زمين"‪",‬جامه سياه مي كند شب‬
‫ز فراق لجرم"‬
‫‪",1407,7‬خور چو به صبح سرزند جامه سپيد مي كند"‪",‬اي رخت آفتاب‬
‫جان دور مشو ز محضرم"‬
‫‪",1407,8‬خيره كشي مكن بتا خيره مريز خون من"‪",‬تنگ دلي مكن بتا در‬
‫مشكن تو گوهرم"‬
‫‪",1407,9‬ساغر مي خيال تو بر كف من نهاد دي"‪",‬تا بنديدمت درو ميل‬
‫نشد به ساغرم"‬
‫‪",1407,10‬داروي فربهي ز تو يافت زمين و آسمان"‪",‬تربيتي نما مرا از بر‬
‫خود كه لغرم"‬
‫‪",1407,11‬اي صنم ستيزه گر مست ستيزه ات شكر"‪",‬جان تو است جان‬
‫من اختر تست اخترم"‬
‫‪",1407,12‬چند به دل بگفته ام خون بخور و خموش كن"‪",‬دل كتفك همي‬
‫زند كه تو خموش من كرم"‬
‫‪",1408,1‬تا به كي اي شكر چو تن بي دل و جان فغان كنم"‪",‬چند ز برگ‬
‫ريز غم زرد شوم خزان كنم"‬
‫‪",1408,2‬از غم و اندهان من سوخت درون جان من"‪",‬جمله فروغ آتشين‬
‫تا به كيش نهان كنم"‬
‫‪",1408,3‬چند ز دوست دشمني جان شكني و تن زني"‪",‬چند من شكسته‬
‫دل نوحه تن به جان كنم"‬
‫‪",1408,4‬مومن عشقم اي صنم نعره عشق مي زنم"‪",‬همچو اسيركان ز‬
‫غم تا به كي المان كنم"‬
‫‪",1408,5‬چونك خيال تو سحر سوي من آيد اي قمر"‪",‬چون گذرد ز موج‬
‫خون خاصه كه خون فشان كنم"‬
‫‪",1408,6‬سنگ شد آب از غمم آه نه سنگ و آهنم"‪",‬كاتش رويد از تنم‬
‫چونك حديث آن كنم"‬
‫‪",1408,7‬اي تبريز شمس دين با تو قرين و چون قرين"‪",‬دور قمر اگر هله‬
‫با تو يكي قران كنم"‬
‫‪",1409,1‬اي تو بداده در سحر از كف خويش باده ام"‪",‬ناز رها كن اي‬
‫صنم راست بگو كه داده ام"‬
‫‪",1409,2‬گرچه برفتي از برم آن بنرفت از سرم"‪",‬بر سر ره بيا ببين بر‬
‫سر ره فتاده ام"‬
‫‪",1409,3‬چشم بدي كه بد مرا حسن تو در حجاب شد"‪",‬دوختم آن دو‬
‫چشم را چشم دگر گشاده ام"‬
‫‪",1409,4‬چون بگشايد اين دلم جز به اميد عهد دوست"‪",‬نامه عهد دوست‬
‫را بر سر دل نهاده ام"‬
‫‪",1409,5‬زاده اولم بشد زاده عشقم اين نفس"‪",‬من ز خودم زيادتم زانك‬
‫دوبار زاده ام"‬
‫‪",1409,6‬چون ز بلد كافري عشق مرا اسير برد"‪",‬همچو روان عاشقان‬
‫صاف و لطيف و ساده ام"‬
‫‪",1409,7‬من به شهي رسيده ام زلف خوشش كشيده ام"‪",‬خانه شه‬
‫گرفته ام گرچه چنين پياده ام"‬
‫‪",1412,6‬شهي كز لطف مي آيد اگر منت نهد شايد"‪",‬كه چاهي بر حدث‬
‫بودي منت از زر درآ گندم"‬
‫‪",1412,7‬كمر نابسته در خدمت مرا تاج خرد داد او"‪",‬تو خود انديشه كن با‬
‫خود چه بخشد گر بپيوندم"‬
‫‪",1412,8‬يقول العشق لي سرا تنافس و اغتنم برا"‪",‬و ل تفجر ول تهجر و‬
‫ال تبتئس تندم"‬
‫‪",1412,9‬همه شاهان غلمان را به خرسندي ثنا گفته"‪",‬همه خشم‬
‫خداوندي بر من اين كه خرسندم"‬
‫‪",1412,10‬مضي في صحوتي يومي و فاض السكر في قومي"‪",‬فاسرع و‬
‫اسقني خمرا حميرا تشبه العندم"‬
‫‪",1412,11‬بيا در ده يكي جامي پر از شادي و آرامي"‪",‬كه بنمايم‬
‫سرانجامي چو مخموران بپرسندم"‬
‫‪",1412,12‬ميازاريد از خويم كه من بسيار مي گويم"‪",‬جهاني طوطيان‬
‫دارم اگر بسيار شد قندم"‬
‫‪",1413,1‬كشيد اين دل گريبانم به سوي كوي آن يارم"‪",‬در آن كويي كه‬
‫مي خوردم گرو شد كفش و دستارم"‬
‫‪",1413,2‬ز عقل خود چه رفتم من سر زلفش گرفتم من"‪",‬كنون د رحلقه‬
‫زلفش گرفتارم گرفتارم"‬
‫‪",1413,3‬چو هر دم مي فزون باشد ببين حالم كه چون باشد"‪",‬چنان‬
‫ميهاي صد ساله چنين عقلي كه من دارم"‬
‫‪",1413,4‬بگويد در چنان مستي نهان كن سر ز من رستي"‪",‬مسلمانان در‬
‫آن حالت چه پنهان ماند اسرارم"‬
‫‪",1413,5‬مرا مي گويد آن دلبر كه از عاشق فنا خوشتر"‪",‬نگارا چند‬
‫بشتابي نه آخر اندرين كارم"‬
‫‪",1413,6‬چو ابر نوبهاري من چه خوش گريان و خندانم"‪",‬از آن ميهاي‬
‫كاري من چه خوش بيهوش هشيارم"‬
‫‪",1413,7‬چو عنقا كوه قافي را تو پران بيني از عشقش"‪",‬اگر آن كه خبر‬
‫يابد ز لعل يار عيارم"‬
‫‪",1413,8‬منم چو آسمان دو تو ز عشق شمس تبريزي"‪",‬بزن تو زخمه‬
‫آهسته كه تا برنسكلد تارم"‬
‫‪",1414,1‬درخت و آتشي ديدم ندا آمد كه جانانم"‪",‬مرا مي خواند آن آتش‬
‫مگر موسي عمرانم"‬
‫‪",1414,2‬دخلت التيه بالبلوي و ذقت المن و السلوي"‪",‬چهل سالست چون‬
‫موسي به گرد اين بيابانم"‬
‫‪",1414,3‬مپرس از كشتي و دريا بيا بنگر عجايبها"‪",‬كه چندين سال من‬
‫كشتي درين خشكي همي رانم"‬
‫‪",1414,4‬بيا اي جان تويي موسي و اين قالب عصاي تو"‪",‬چو برگيري عصا‬
‫گردم چو افكنديم ثعبانم"‬
‫‪",1414,5‬تويي عيسي و من مرغت تو مرغي ساختي از گل"‪",‬چنانك‬
‫دردمي در من چنان در اوج پرانم"‬
‫‪",1414,6‬منم استون آن مسجد كه مسند ساخت پيغامبر"‪",‬چو او مسند‬
‫دگر سازد ز درد هجر نالنم"‬
‫‪",1414,7‬خداوند خداوندان و صورت ساز بي صورت"‪",‬چه صورت مي‬
‫كشي بر من تو داني من نمي دانم"‬
‫‪",1417,9‬به جان گفتم كه چون غنچه چرا چهره نهان كردي"‪",‬بگفت از‬
‫شرم روي او بجستم اندر خزيدستم"‬
‫‪",1417,10‬جهان پير را گفتم كه هم بندي و هم پندي"‪",‬بگفتا گرچه پيرم‬
‫من وليك او را مريدستم"‬
‫‪",1417,11‬چو سوسن صد زبان دارد جهان در شكر و آزادي"‪",‬كز آن جان‬
‫و جهان خورش مزيد اندر مزيدستم"‬
‫‪",1417,12‬بهار آمد چو طاوسي هزاران رنگ بر پرش"‪",‬كه من از باغ‬
‫حسن او بدين جانب پريدستم"‬
‫‪",1417,13‬ز بهر عشرت جانها كشيدم راح و ريحانها"‪",‬براي رنج رنجوران‬
‫عقاقيري كشيدستم"‬
‫‪",1417,14‬شبي عشق فريبنده بيامد جانب بنده"‪",‬كه بسم الله كه تتماجي‬
‫براي تو پزيدستم"‬
‫‪",1417,15‬يكي تتماج آورد او كه گم كردم سر رشته"‪",‬شكستم سوزن آن‬
‫ساعت گريبانها دريدستم"‬
‫‪",1417,16‬چو نوشيدم ز تتماجش فرو كوبيد چون سيرم"‪",‬چو طزلق رو‬
‫ترش كردم كز آن شيرين بريدستم"‬
‫‪",1417,17‬بدست من بجز سيخي از آن تتماج او نامد"‪",‬ولي چون سيخ‬
‫سر تيزم در آنچ مستفيدستم"‬
‫‪",1417,18‬بهر برگي از آن تتماج بشكفته ست نوعي گل"‪",‬شكوفه كرد هر‬
‫باغي كه چون من بشكفيدستم"‬
‫‪",1417,19‬شكوفه چون همي ريزد عقيبش ميوه مي خيزد"‪",‬بقا در نفي‬
‫دان كه من بديد از نابديدستم"‬
‫‪",1417,20‬همه باليدن عاشق پي پالودني آيد"‪",‬پي قربان همي دان تو هر‬
‫آنچ پروريدستم"‬
‫‪",1417,21‬ندارد فايده چيزي بجز هنگام كاهيدن"‪",‬گزافه نيست اين كه من‬
‫ز غم كاهش گزيدستم"‬
‫‪",1417,22‬بنال اي يار چون سرنا كه سرنا بهر ما نالد"‪",‬از آن دمها پر‬
‫آتش كه در سرنا دميدستم"‬
‫‪",1417,23‬مجو از من سخن ديگر برو در روضه اخضر"‪",‬از آن حسن و از‬
‫آن منظر بجو كه من خريدستم"‬
‫‪",1418,1‬دل مشتاق ديدارم غريب و عاشق و مستم"‪",‬كنون عزم لقا دارم‬
‫من اينك رخت بربستم"‬
‫‪",1418,2‬تويي قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم"‪",‬بدين قبله نماز آرم بهر‬
‫وادي كه من هستم"‬
‫‪",1418,3‬مرا جاني درين قالب و آنگه جز توام مذهب"‪",‬كه من از نيستي‬
‫جانا به عشق تو برون جستم"‬
‫‪",1418,4‬اگر جز تو سري دارم سزاوار سر دارم"‪",‬وگر جز دامنت گيرم‬
‫بريده باد اين دستم"‬
‫‪",1418,5‬بهر جا كه روم بي تو يكي حرفيم بي معني"‪",‬چو هي دو چشم‬
‫بگشادم چو شين در عشق بنشستم"‬
‫‪",1418,6‬چو من هي ام چو من شينم چرا گم كرده ام هش را"‪",‬كه هش‬
‫تركيب مي خواهد من از تركيب بگسستم"‬
‫‪",1418,7‬جهاني گمره و مرتد ز وسواس هواي خود"‪",‬به اقبال چنين‬
‫عشقي ز شر خويشتن رستم"‬
‫‪",1421,4‬چو ديدم داد و جود تو شدم محو وجود تو"‪",‬يكي رنگي برآوردم‬
‫كه گويي باغ را وردم"‬
‫‪",1421,5‬تو داود جوانمردي امام قدر السردي"‪",‬چو من محصون آن‬
‫سردم برون از گرم و از سردم"‬
‫‪",1421,6‬چو عكس جيش حسن تو طراد آورد بر نقشم"‪",‬برون جستم ز‬
‫فكرت من نه در عكسم نه در طردم"‬
‫‪",1421,7‬خمش كن كندرين وادي شرابي بود جاويدي"‪",‬رواق و درد او‬
‫خوردم كه هر دو بود در خوردم"‬
‫‪",1422,1‬طواف حاجيان دارم بگرد يار مي گردم"‪",‬نه اخلق سگان دارم‬
‫نه بر مردار مي گردم"‬
‫‪",1422,2‬مثال باغبانانم نهاده بيل بر گردن"‪",‬براي خوشه خرما به گرد خار‬
‫مي گردم"‬
‫‪",1422,3‬نه آن خرما كچون خوردي شود بلغم كند صفرا"‪",‬وليكن پر‬
‫بروياند كچون طيار مي گردم"‬
‫‪",1422,4‬جهان مارست و زير او يكي گنجيست بس پنهان"‪",‬سر گنجستم‬
‫و بروي چو دم مار مي گردم"‬
‫‪",1422,5‬ندارم غصه دانه اگرچه گرد اين خانه"‪",‬فرو رفته به انديشه چو‬
‫بو تيمار مي گردم"‬
‫‪",1422,6‬نخواهم خانه اي در ده نه گاو و گله فربه"‪",‬و ليكن مست سالرم‬
‫پي سالر مي گردم"‬
‫‪",1422,7‬رفيق خضرم و هر دم قدوم خضر را جويان"‪",‬قدم بر جا و‬
‫سرگردان كچون پرگار مي گردم"‬
‫‪",1422,8‬نمي داني كه رنجورم كه جالينوس مي جويم"‪",‬نمي بيني كه‬
‫مخمورم كه بر خمار مي گردم"‬
‫‪",1422,9‬نمي داني كه سيمرغم كه گرد قاف مي پرم"‪",‬نمي داني كه بو‬
‫بردم كه بر گلزار مي گردم"‬
‫‪",1422,10‬مرا زين مردمان مشمر خيالي دان كه مي گردد"‪",‬خيال ار‬
‫نيستم اي جان چه بر اسرار مي گردم"‬
‫‪",1422,11‬چرا ساكن نمي گردم بر اين و آن همي گويم"‪",‬كه عقلم برد و‬
‫مستم كرد ناهموار مي گردم"‬
‫‪",1422,12‬مرا گويي مرو شب شب كه حرمت را زيان دارد"‪",‬ز حرمت‬
‫عار مي دارم از آن برعار مي گردم"‬
‫‪",1422,13‬بهانه كرده ام نان را وليكن مست خبازم"‪",‬به بر دينار مي گردم‬
‫كه بر ديدار مي گردم"‬
‫‪",1422,14‬هر آن نقشي كه پيش آيد در و نقاش مي بينم"‪",‬براي عشق‬
‫ليلي دان كه مجنون وار مي گردم"‬
‫‪",1422,15‬درين ايوان سربازان كه سر هم در نمي گنجد"‪",‬من سرگشته‬
‫معذورم كه بي دستار مي گردم"‬
‫‪",1422,16‬نيم پروانه آتش كه پر و بال خود سوزم"‪",‬منم پروانه سلطان‬
‫كه بر انوار مي گردم"‬
‫‪",1422,17‬چه لب را مي گزي پنهان كه خامش باش و كمتر گوي"‪",‬نه‬
‫فعل و مكر تست اين هم كه برگفتار مي گردم"‬
‫‪",1422,18‬بيا اي شمس تبريزي شفق وار ار چه بگريزي"‪",‬شفق وار از‬
‫پي شمست برين اقطار مي گردم"‬
‫‪",1426,2‬بدان شه كه مرا آورد كلي روي آوردم"‪",‬وزان كو آفريدستم‬
‫هزاران آفرين دارم"‬
‫‪",1426,3‬گهي خورشيد را مانم گهي درياي گوهر را"‪",‬درون عز فلك دارم‬
‫برون ذل زمين دارم"‬
‫‪",1426,4‬درون خمره عالم چو زنبوري همي گردم"‪",‬مبين تو ناله ام تنها‬
‫كه خانه انگبين دارم"‬
‫‪",1426,5‬دل گر طالب مايي برآ بر چرخ خضرايي"‪",‬چنان قصريست حصن‬
‫من كه امن المنين دارم"‬
‫‪",1426,6‬چه با هولست آن آبي كه اين چرخست از او گردان"‪",‬چو من‬
‫دولب آن آبم چنين شيرين حنين دارم"‬
‫‪",1426,7‬چو ديو و آدمي و جن همي بيني به فرمانم"‪",‬نمي داني سليمانم‬
‫كه در خاتم نگين دارم"‬
‫‪",1426,8‬چرا پژمرده باشم من كه بشكفتست هر جزوم"‪",‬چرا خربنده‬
‫باشم من براقي زير زين دارم"‬
‫‪",1426,9‬چرا از ماه وامانم نه عقرب كوفت بر پايم"‪",‬چرا زين چاه برنايم‬
‫چون من حبل متين دارم"‬
‫‪",1426,10‬كبوتر خانه اي كردم كبوترهاي جانها را"‪",‬بپر اي مرغ جان اين‬
‫سو كه صد برج حصين دارم"‬
‫‪",1426,11‬شماع آفتابم من اگر در خانها گردم"‪",‬عقيق و زر و ياقوتم‬
‫ولدت ز آب و طين دارم"‬
‫‪",1426,12‬تو هر گوهر كه مي بيني بجو دري دگر در روي"‪",‬كه هر ذره‬
‫همي گويد كه در باطن دفين دارم"‬
‫‪",1426,13‬ترا هر گوهري گويد مشو قانع به حسن من"‪",‬كه از شمع‬
‫ضميرست آن كه نوري در جبين دارم"‬
‫‪",1426,14‬خمش كردم كه آن هوشي كه دريابد نداري تو"‪",‬مجنبان گوش‬
‫و مفريبان كه چشمي هوش بين دارم"‬
‫‪",1427,1‬من از اقليم باليم سر عالم نمي دارم"‪",‬نه از آبم نه از خاكم‬
‫سر عالم نمي دارم"‬
‫‪",1427,2‬اگر بالست پر اختر وگر درياست پر گوهر"‪",‬وگر صحراست پر‬
‫عبهر سر آن هم نمي دارم"‬
‫‪",1427,3‬مرا گويي ظريفي كن دمي با ما حريفي كن"‪",‬مرا گفتست ل‬
‫تسكن ترا همدم نمي دارم"‬
‫‪",1427,4‬مرا چون دايه فضلش بشير لطف پرورده ست"‪",‬چو من مخمور‬
‫آن شيرم سر زمزم نمي دارم"‬
‫‪",1427,5‬در آن شربت كه جان سازد دل مشتاق جان بازد"‪",‬خرد خواهد‬
‫كه دريا زد منش محرم نمي دارم"‬
‫‪",1427,6‬ز شاديها چو بيزارم سر غم از كجا دارم"‪",‬بغير يار دلدارم خوش‬
‫و خرم نمي دارم"‬
‫‪",1427,7‬پي آن خمر چون عندم شكم بر روزه مي بندم"‪",‬كه من آن سرو‬
‫آزادم كه برگ غم نمي دارم"‬
‫‪",1427,8‬در افتادم در آب جو شدم شسته ز رنگ و بو"‪",‬ز عشق ذوق‬
‫زخم او سر مرهم نمي دارم"‬
‫‪",1427,9‬تو روز و شب دو مركب دان يكي اشهب يكي ادهم"‪",‬بر اشهب‬
‫بر نمي شينم سر ادهم نمي دارم"‬
‫‪",1409,8‬از تبريز شمس دين باز بيا مرا ببين"‪",‬مات شدم ز عشق تو ليك‬
‫ازو زياده ام"‬
‫‪",1410,1‬تا كه اسير و عاشق آن صنم چو جان شدم"‪",‬ديو نيم پري نيم از‬
‫همه چون نهان شدم"‬
‫‪",1410,2‬برف بدم گداختم تا كه مرا زمين بخورد"‪",‬تا همه دود دل شدم تا‬
‫سوي آسمان شدم"‬
‫‪",1410,3‬نيستم از روانها بر حذرم ز جانها"‪",‬جان نكند حذر ز جان چيست‬
‫حذر چو جان شدم"‬
‫‪",1410,4‬آنك كسي گمان نبرد رفت گمان من بدو"‪",‬تا كه چنين به عاقبت‬
‫بر سر آن گمان شدم"‬
‫‪",1410,5‬از سر بي خودي دلم داد گواهيي بدست"‪",‬اين دل من ز دست‬
‫شد و آنچ بگفت آن شدم"‬
‫‪",1410,6‬اين همه ناله هاي من نيست زمن همه ازوست"‪",‬كز مدد مي‬
‫لبش بي دل و بي زبان شدم"‬
‫‪",1410,7‬گفت چرا نهان كني عشق مرا چو عاشقي"‪",‬من ز براي اين‬
‫سخن شهره عاشقان شدم"‬
‫‪",1410,8‬جان و جهان ز عشق تو رفت ز دست كار من"‪",‬من به جهان چه‬
‫مي كنم چونك ازين جهان شدم"‬
‫‪",1411,1‬گرم درآ و دم مده باده بيار اي صنم"‪",‬لبه بنده گوش كن گوش‬
‫مخار اي صنم"‬
‫‪",1411,2‬فوق فلك مكان تو جان و روان روان تو"‪",‬هل طربي كه بركند‬
‫بيخ خمار اي صنم"‬
‫‪",1411,3‬اين دو حريف دلستان باد قرين دوستان"‪",‬جيم جمال خوب تو‬
‫جام عقار اي صنم"‬
‫‪",1411,4‬مرغ دل عليل را شهپر جبرئيل را"‪",‬غير بهشت روي تو نيست‬
‫مطار اي صنم"‬
‫‪",1411,5‬خمر عصير روح را نيست نظير در جهان"‪",‬ذوق كنار دوست را‬
‫نيست كنار اي صنم"‬
‫‪",1411,6‬معجز موسوي تويي چون سوي بحر غم روي"‪",‬از تك بحر برجهد‬
‫گرد و غبار اي صنم"‬
‫‪",1411,7‬جام پر از عقار كن جان مرا سوار كن"‪",‬زود پياده را ببين گشته‬
‫سوار اي صنم"‬
‫‪",1411,8‬مركب من چو مي بود هر عدميم شي بود"‪",‬موجب حبس كي‬
‫بود وام قمار اي صنم"‬
‫‪",1411,9‬هين كه فزود شور من هم تو بخوان زبور من"‪",‬كرد دل شكور‬
‫من ترك شكار اي صنم"‬
‫‪",1412,1‬بيا هر كس كه مي خواهد كه تا با وي گرو بندم"‪",‬كه سنگ خاره‬
‫جان گيرد بپيوند خداوندم"‬
‫‪",1412,2‬همي گفتم به گل روزي زهي خندان قلوزي"‪",‬مرا گل گفت مي‬
‫داني تو باري كز چه مي خندم"‬
‫‪",1412,3‬خيال شاه خوش خويم تبسم كرد در رويم"‪",‬چنين شد نسل بر‬
‫نسلم چنين فرزند فرزندم"‬
‫‪",1412,4‬شه من گفت هر مسكين كه عمرش نيست من عمرم"‪",‬بدين‬
‫وعده من مسكين اميد از عمر بر كندم"‬
‫‪",1412,5‬دل من بانگ بر من زد چه باشد قدر عمري خود"‪",‬چه منت مي‬
‫نهي بر من تو خود چندي و من چندم"‬
‫‪",1414,8‬گهي سنگم گهي آهن زماني آتشم جمله"‪",‬گهي ميزان بي سنگم‬
‫گهي هم سنگ و ميزانم"‬
‫‪",1414,9‬زماني مي چرم اينجا زماني مي چرند از من"‪",‬گهي گرگم گهي‬
‫ميشم گهي خود شكل چوپانم"‬
‫‪",1414,10‬هيوليي نشان آمد نشان دايم كجا ماند"‪",‬نه اين ماند نه آن ماند‬
‫بداند آن من آنم"‬
‫‪",1415,1‬ز فرزين بند آن رخ من چه شهماتم چه شهماتم"‪",‬مكن اي شه‬
‫مكافاتم مكن اي شه مكافاتم"‬
‫‪",1415,2‬دلم پر گشت از مهري كه بر چشمت ازو مهري"‪",‬اگر در پيش‬
‫محرابم وگر كنج خراباتم"‬
‫‪",1415,3‬بلخت اين دل پاره مگر رحمت شد آواره"‪",‬مرا فريادرس آخر كه‬
‫در درياي آفاتم"‬
‫‪",1415,4‬چو شاه خوش خرام آمد جز او بر من حرام آمد"‪",‬چه بي برگم ز‬
‫هجرانش اگر در باغ و جناتم"‬
‫‪",1415,5‬مرا رخسار او بايد چه سود از ماه و پروينم"‪",‬چو شام زلف او‬
‫خواهم چه سود از شام و شاماتم"‬
‫‪",1415,6‬چو از دستش خورم باده منم آزاد و آزاده"‪",‬چو پيش او زمين‬
‫بوسم به بالي سماواتم"‬
‫‪",1415,7‬سعادتها كه من دارم ز شمس الدين تبريزي"‪",‬سعادتها سجود‬
‫آرد به پيش اين سعاداتم"‬
‫‪",1416,1‬ترش رويي و خشميني چنين شيرين نديدستم"‪",‬ز افسونهاش‬
‫مجنونم ز افسانهاش سرمستم"‬
‫‪",1416,2‬بتان بس ديده ام جانا وليكن ني چنين زيبا"‪",‬تويي پيوندم و‬
‫خويشم كنون در خويش در جستم"‬
‫‪",1416,3‬همه شب از پريشاني چنان بودم كه مي داني"‪",‬وليك اين دم ز‬
‫حيراني كريما از دگر دستم"‬
‫‪",1416,4‬ازين حالت كه دل دارد بگير و بر جهان او را"‪",‬كه من خاكي ز‬
‫سعي تو ز روي خاك برجستم"‬
‫‪",1417,1‬بحق روي تو كه من چنين رويي نديدستم"‪",‬چه ماني تو بدان‬
‫صورت كه از مردم شنيدستم"‬
‫‪",1417,2‬چنين باغي درين عالم نرستست و نرويد هم"‪",‬نه در خواب و نه‬
‫بيداري چنين ميوه نچيدستم"‬
‫‪",1417,3‬دعاي يك پدر نبود دعاي صد نبي باشد"‪",‬كزين سان دولتي گشتم‬
‫بدين دولت رسيدستم"‬
‫‪",1417,4‬شنيدم ز آسمان روزي كه دارم از غمت سوزي"‪",‬ز رفعتهاي‬
‫سوز او درين گردش خميدستم"‬
‫‪",1417,5‬مرا مي گويد انديشه ز عشق آموختم پيشه"‪",‬ز عدل دوست‬
‫قفلستم ز لطف او كليدستم"‬
‫‪",1417,6‬گرفته هر يكي ذره يكي آيينه پيش رو"‪",‬كز آن آيينه گر اين را به‬
‫نرخ جان خريدستم"‬
‫‪",1417,7‬كدامست او يكي اويي همه اوها ازو بويي"‪",‬كه از بعدش‬
‫يزيدستم ز قربش بايزيدستم"‬
‫‪",1417,8‬بگفتم نيشكر را من كه از كي پر شكر گشتي"‪",‬اشارت كرد‬
‫سوي تو كز انفاسش چشيدستم"‬
‫‪",1418,8‬بسر بالي عشق اين دل از آن آمد كه صافي شد"‪",‬كه از دردي‬
‫آب و گل من بي دل درين پستم"‬
‫‪",1418,9‬زهي لطف خيال او كچون در پاش افتادم"‪",‬قدمهاي خيالش را به‬
‫آسيب دو لب خستم"‬
‫‪",1418,10‬بشستم دست از گفتن طهارت كردم از منطق"‪",‬حوادث چون‬
‫پياپي شد وضوي توبه بشكستم"‬
‫‪",1419,1‬بگفتم حال دل گويم از آن نوعي كه دانستم"‪",‬برآمد موج آب‬
‫چشم و خون دل نتانستم"‬
‫‪",1419,2‬شكسته بسته مي گفتم پرير از شرح دل چيزي"‪",‬تنك شد جام‬
‫فكر و من چو شيشه خرد بشكستم"‬
‫‪",1419,3‬چو تخته تخته بشكستند كشتيها درين طوفان"‪",‬چه باشد زورق‬
‫من خود كه من بي پا و بي دستم"‬
‫‪",1419,4‬شكست از موج اين كشتي نه خوبي ماند و نه زشتي"‪",‬شدم بي‬
‫خويش و خود را من سبك بر تخته اي بستم"‬
‫‪",1419,5‬نه باليم نه پست اما وليك اين حرف پست آمد"‪",‬كه گه زين‬
‫موج بر اوجم گهي زان اوج در پستم"‬
‫‪",1419,6‬چه دانم نيستم هستم و ليك اين مايه مي دانم"‪",‬چو هستم‬
‫نيستم اي جان ولي چون نيستم هستم"‬
‫‪",1419,7‬چه شك ماند مرا در حشر چون صد ره درين محشر"‪",‬چو‬
‫انديشه بمردم زار و چون انديشه برجستم"‬
‫‪",1419,8‬جگر خون شد ز صيادي مرا باري درين وادي"‪",‬ز صيدم چون نبد‬
‫شادي شدم من صيد و وارستم"‬
‫‪",1419,9‬بود انديشه چون بيشه درو صد گرگ و يك ميشه"‪",‬چه انديشه‬
‫كنم پيشه كه من ز انديشه ده مستم"‬
‫‪",1419,10‬بهر چاهي كه بركندم ز اول من درافتادم"‪",‬بهر دامي كه بنهادم‬
‫من اندر دام پيوستم"‬
‫‪",1419,11‬خسي كه مشتريش آمد خيال خام ريش آمد"‪",‬سبال از كبر مي‬
‫مالد كه رو من كاركردستم"‬
‫‪",1419,12‬چه كردي آخر اي كودن نشاندي گل در اين گلخن"‪",‬نرست از‬
‫گلشنت برگي و ليك از خار تو خستم"‬
‫‪",1419,13‬مرا واجب كند كه من برون آيم چو گل از تن"‪",‬كه عمرم شد‬
‫بشصت و من چو سين و شين درين شستم"‬
‫‪",1420,1‬اگر شد سود و سرمايه چه غمگيني چو من هستم"‪",‬برآور سر ز‬
‫جود من كه لتأسوا نمودستم"‬
‫‪",1420,2‬اگر فاني شود عالم ز دريايي بود شبنم"‪",‬گر افتادست او از خود‬
‫نيفتادست از دستم"‬
‫‪",1420,3‬جهان ماهي عدم دريا درون ماهي اين غوغا"‪",‬كنم صيدش اگر‬
‫گم شد كه من صياد بي شستم"‬
‫‪",1421,1‬بيا بشنو كه پيش و پس اسبت چرا گردم"‪",‬ازيرا نعل اسبت را‬
‫بهنگام چرا گردم"‬
‫‪",1421,2‬اماني از ندم دادي نه لفيدي نه دم دادي"‪",‬زهي عيسي دم فردم‬
‫زهي با كر و با فر دم"‬
‫‪",1421,3‬چو دخلم از لبي دادي كه پاك آمد ز بي دادي"‪",‬كي داند وسعت‬
‫خرجم كجا گشتست هر خرجم"‬
‫‪",1423,1‬تو تا دوري ز من جانا چنين بي جان همي گردم"‪",‬چو در چرخم‬
‫درآوردي به گردت زان همي گردم"‬
‫‪",1423,2‬چو باغ وصل خوش بويم چو آب صاف در جويم"‪",‬چو احسانست‬
‫هر سويم در اين احسان همي گردم"‬
‫‪",1423,3‬مرا افتاد كار خوش زهي كار و شكار خوش"‪",‬چو باد نوبهار‬
‫خوش درين بستان همي گردم"‬
‫‪",1423,4‬چه جاي باغ و بستانش كه نفروشم به صد جانش"‪",‬شدم من‬
‫گوي ميدانش درين ميدان همي گردم"‬
‫‪",1423,5‬كسي باشد ملول اي جان كه او نبود قبول اي جان"‪",‬منم آل‬
‫رسول اي جان پس سلطان همي گردم"‬
‫‪",1423,6‬ترا گويم چرا مستم ز لعلش بوي بر دستم"‪",‬كلند عشق در‬
‫دستم به گرد كان همي گردم"‬
‫‪",1423,7‬منم از كيمياي جان چه جاي دل چه جاي جان"‪",‬نه چون تو‬
‫آسياي نان كه گرد نان همي گردم"‬
‫‪",1423,8‬قدح وارم درين دوران ميان حلقه مستان"‪",‬ز دست اين به دست‬
‫آن بدين دستان همي گردم"‬
‫‪",1424,1‬بگفتم عذر با دلبر كه بيگه بود و ترسيدم"‪",‬جوابم داد كاي زيرك‬
‫بگاهت نيز هم ديدم"‬
‫‪",1424,2‬بگفتم اي پسنديده چو ديدي گير ناديده"‪",‬بگفت او ناپسندت را‬
‫به لطف خود پسنديدم"‬
‫‪",1424,3‬بگفتم گرچه شد تقصير دل هرگز نگرديدست"‪",‬بگفت آنرا هم از‬
‫من دان كه من از دل نگرديدم"‬
‫‪",1424,4‬بگفتم هجر خونم خورد بشنو آه مهجوران"‪",‬بگفت آن دام لطف‬
‫ماست كندر پات پيچيدم"‬
‫‪",1424,5‬چو يوسف كابن يامين را به مكر از دشمنان بستد"‪",‬ترا هم متهم‬
‫كردند و من پيمانه دزديدم"‬
‫‪",1424,6‬بگفتم روز بيگاهست و بس ره دور گفتا رو"‪",‬به من بنگر به ره‬
‫منگر كه من ره را نور ديدم"‬
‫‪",1424,7‬بگاه و بيگه عالم چه باشد پيش اين قدرت"‪",‬كه من اسرار پنهان‬
‫را برين اسباب نبريدم"‬
‫‪",1424,8‬اگر عقل خليق را همه بر همدگر بندي"‪",‬نيابد سر لطف ما مگر‬
‫آن جان كه بگزيدم"‬
‫‪",1425,1‬دعا گويي است كار من بگويم تا نطق دارم"‪",‬قبول تو دعاها را‬
‫بر آن باري چه حق دارم"‬
‫‪",1425,2‬به گرد شمع سمع تو دعاها ام همي گردد"‪",‬از آن چون پر پروانه‬
‫دعاي محترق دارم"‬
‫‪",1425,3‬بدارالكتب حاجاتم دراكه بهر اصغايت"‪",‬صحف فوق صحف دارم‬
‫ورق زير ورق دارم"‬
‫‪",1425,4‬سرم در چرخ كي گنجد كه سر بخشيده فضلست"‪",‬دلم شادست‬
‫و مي گويد غم رب الفلق دارم"‬
‫‪",1425,5‬چو شاخ بيد انديشه ز هر بادي اگر پيچد"‪",‬چو بيخ سدره خضرا‬
‫اصول متفق دارم"‬
‫‪",1426,1‬چه داني تو كه در باطن چه شاهي همنشين دارم"‪",‬رخ زرين من‬
‫منگر كه پاي آهنين دارم"‬
‫‪",1427,10‬جز اين منهاج روز و شب بود عشاق را مذهب"‪",‬كه بر مسلك‬
‫بزير اين كهن طارم نمي دارم"‬
‫‪",1427,11‬به باغ عشق مرغانند سوي بي سويي پران"‪",‬من ايشان را‬
‫سليمانم ولي خاتم نمي دارم"‬
‫‪",1427,12‬منم عيسي خوش خنده كه شد عالم به من زنده"‪",‬ولي نسبت‬
‫ز حق دارم من از مريم نمي دارم"‬
‫‪",1427,13‬ز عشق اين حرف بشنيدم خموشي راه خود ديدم"‪",‬بگو عشقا‬
‫كه من با دوست ل و لم نمي دارم"‬
‫‪",1428,1‬همه بازان عجب ماندند در آهنگ پروازم"‪",‬كبوتر همچو من ديدي‬
‫كه من در جستن بازم"‬
‫‪",1428,2‬بهر هنگام هر مرغي بهر پري همي پرد"‪",‬مگر من سنگ پولدم‬
‫كه در پرواز آغازم"‬
‫‪",1428,3‬دهان مگشاي بي هنگام و مي ترس از زبان من"‪",‬زبانت گر بود‬
‫زرين زبان دركش كه من گازم"‬
‫‪",1428,4‬بدنبل دنبه مي گويد مرا نيشيست در باطن"‪",‬ترا بشكافم اي‬
‫دنبل گر از آغاز بنوازم"‬
‫‪",1428,5‬بمالم بر تو من خود را به نرمي تا شوي ايمن"‪",‬بناگاهانت‬
‫بشكافم كه تا داني چه فن سازم"‬
‫‪",1428,6‬دهان مگشاي اين ساعت ازيرا دنبل خامي"‪",‬چو وقت آيد شوي‬
‫پخته بكار تو بپردازم"‬
‫‪",1428,7‬كدامين شوخ برد از ما كه ديده شوخ كردستي"‪",‬چه خواني ديده‬
‫پيهي را كه پس فرداش بگدازم"‬
‫‪",1428,8‬كمان نطق من بستان كه تير قهر مي پرد"‪",‬كه از مستي مبادا‬
‫تير سوي خويش اندازم"‬
‫‪",1428,9‬يكي سوزيست سازنده عتاب شمس تبريزي"‪",‬رهم از عالم ناري‬
‫چو با اين سوز درسازم"‬
‫‪",1429,1‬نه آن بي بهره دلدارم كه از دلدار بگريزم"‪",‬نه آن خنجر به كف‬
‫دارم كزين پيكار بگريزم"‬
‫‪",1429,2‬منم آن تخته كه با من دروگر كارها دارد"‪",‬نه از تيشه زبون گردم‬
‫نه از مسمار بگريزم"‬
‫‪",1429,3‬مثال تخته بي خويشم خلف تيشه ننديشم"‪",‬نشايم جز كه آتش‬
‫را گر از نجار بگريزم"‬
‫‪",1429,4‬چو سنگم خوار و سرد ار من بلعلي كم سفر سازم"‪",‬چو غارم‬
‫تنگ و تاري گر ز يار غار بگريزم"‬
‫‪",1429,5‬نيابم بوس شفتالو چو بگريزم ز بي برگي"‪",‬نبويم مشك تاتاري‬
‫گر از تاتار بگريزم"‬
‫‪",1429,6‬از آن از خود همي رنجم كه منهم در نمي گنجم"‪",‬سزد چون سر‬
‫نمي گنجد گر از دستار بگريزم"‬
‫‪",1429,7‬هزاران قرن مي بايد كه اين دولت به پيش آيد"‪",‬كجا يابم دگر‬
‫بارش اگر اينبار بگريزم"‬
‫‪",1429,8‬نه رنجورم نه نامردم كه از خوبان بپرهيزم"‪",‬نه فاسد معده اي‬
‫دارم كه از خمار بگريزم"‬
‫‪",1429,9‬نيم بر پشت پالني كه در ميدان سپس مانم"‪",‬نيم فلح اين ده‬
‫من كه از سالر بگريزم"‬
‫‪",1431,9‬بسوزانم ز عشق تو خيال هر دو عالم را"‪",‬بسوزند اين دو پروانه‬
‫چو من شمع چگل باشم"‬
‫‪",1431,10‬خمش كن نقل كمتر كن ز حال خود بقال خود"‪",‬چنان نقلي كه‬
‫من دارم چرا من منتقل باشم"‬
‫‪",1432,1‬تو خود داني كه من بي تو عدم باشم عدم باشم"‪",‬عدم خود‬
‫قابل هستست ازان هم نيز كم باشم"‬
‫‪",1432,2‬چو زان يوسف جدا مانم يقين در بيت احزانم"‪",‬حريف ظن بد‬
‫باشم نديم هر ندم باشم"‬
‫‪",1432,3‬چو شحنه شهر شه باشم عسس گردم چو مه باشم"‪",‬شكنجه‬
‫دزد غم باشم سقام هر سقم باشم"‬
‫‪",1432,4‬ببندم گردن غم را چو اشتر مي كشم هر جا"‪",‬بجز خارش‬
‫ننوشانم چو در باغ ارم باشم"‬
‫‪",1432,5‬قضايش گر قصاص آرد مرا اشتر كند روزي"‪",‬جمازه حج او‬
‫گردم حمول آن حرم باشم"‬
‫‪",1432,6‬منم محكوم امر مر گه اشتربان و گه اشتر"‪",‬گهي لت خواره‬
‫چون طبلم گهي شقه علم باشم"‬
‫‪",1432,7‬اگر طبال اگر طبلم به لشكرگاه آن فضلم"‪",‬ازين تلوين چه غم‬
‫دارم چو سلطان را حشم باشم"‬
‫‪",1432,8‬بگيرم خرس فكرت را ره رقصش بياموزم"‪",‬به هنگامه بتان آرم‬
‫ز رقصش مغتنم باشم"‬
‫‪",1432,9‬چو شمعي ام كه بي گفتن نمايم نقش هر چيزي"‪",‬مكن انديشه‬
‫كژ مژ كه غماز رقم باشم"‬
‫‪",1432,10‬يقول العشق يا صاحي تساكر و اغتنم راحي"‪",‬فاشبعناك يا‬
‫طاوي و داويناك يا اخشم"‬
‫‪",1432,11‬شكرنا نعمه المولي و مولنا به اولي"‪",‬فهذا العيش ليفني و‬
‫هذالكاس ليهشم"‬
‫‪",1432,12‬افندي كالي ميراسوذ لزمونو تا كال سو"‪",‬اذي نارس كنا خارس‬
‫كه تا من محتشم باشم"‬
‫‪",1432,13‬يزك اي يار روحاني ورر عيسي بكي جاني"‪",‬سنگ اول ايلكل‬
‫قاني اگر من متهم باشم"‬
‫‪",1432,14‬خمش باشم ترش باشم به قاصد تا بگويد او"‪",‬خمش چوني‬
‫ترش چوني ترا چون من صنم باشم"‬
‫‪",1433,1‬من آنم كز خيالتش تراشنده وثن باشم"‪",‬چو هنگام وصال آمد‬
‫بتان را بت شكن باشم"‬
‫‪",1433,2‬مرا چون او ولي باشد چه سخره بوعلي باشم"‪",‬چو حسن‬
‫خويش بنمايد چه بند بوالحسن باشم"‬
‫‪",1433,3‬دو صورت پيش مي آرد گهي شمعست و گه شاهد"‪",‬دوم را من‬
‫چو آيينه نخستين را لگن باشم"‬
‫‪",1433,4‬مرا واميست در گردن كه بسپارم به عشقش جان"‪",‬ولي‬
‫نگزارمش تا از تقاضا ممتحن باشم"‬
‫‪",1433,5‬چو زندانم بود چاهي كه در قعرش بود يوسف"‪",‬خنك جان من‬
‫آن روزي كه در زندان شدن باشم"‬
‫‪",1433,6‬چو دست او رسن باشد كه دست چاهيان گيرد"‪",‬چه دستكها زنم‬
‫آن دم كه پابست رسن باشم"‬
‫‪",1435,6‬به دل گويم كه چون مردان صبوري كن دلم گويد"‪",‬نه مردم ني‬
‫زن ار از غم ز زن تا مرد مي دانم"‬
‫‪",1435,7‬دل چون گرد برخيزي ز هر بادي نمي گفتي"‪",‬كه از مردي‬
‫برآوردن ز دريا گرد مي دانم"‬
‫‪",1435,8‬جوابم داد دل كان مه چو جفت و طاق مي بازد"‪",‬چو ترسا جفت‬
‫گويم گر ز جفت و فرد مي دانم"‬
‫‪",1435,9‬چو در شطرنج شد قايم بريزد نرد شش پنجي"‪",‬بگويم مات غم‬
‫باشم اگر اين نرد مي دانم"‬
‫‪",1436,1‬تو خورشيدي و يا زهره و يا ماهي نمي دانم"‪",‬وزين سرگشته‬
‫مجنون چه مي خواهي نمي دانم"‬
‫‪",1436,2‬درين درگاه بي چوني همه لطفست و موزوني"‪",‬چه صحرايي‬
‫چه خضرايي چه درگاهي نمي دانم"‬
‫‪",1436,3‬به خرمنگاه گردوني كه راه كهكشان دارد"‪",‬چو تركان گرد تو‬
‫اختر چه خرگاهي نمي دانم"‬
‫‪",1436,4‬ز رويت جان ما گلشن بنفشه و نرگس و سوسن"‪",‬ز ماهت ماه‬
‫ما روشن چه همراهي نمي دانم"‬
‫‪",1436,5‬زهي درياي بي ساحل پر از ماهي درون دل"‪",‬چنين دريا‬
‫نديدستم چنين ماهي نمي دانم"‬
‫‪",1436,6‬شهي خلق افسانه محقر همچو شه دانه"‪",‬بجز آن شاه باقي را‬
‫شهنشاهي نمي دانم"‬
‫‪",1436,7‬زهي خورشيد بي پايان كه ذراتت سخن گويان"‪",‬تو نور ذات‬
‫اللهي تو اللهي نمي دانم"‬
‫‪",1436,8‬هزاران جان يعقوبي همي سوزد ازين خوبي"‪",‬چرا اي يوسف‬
‫خوبان درين چاهي نمي دانم"‬
‫‪",1436,9‬خمش كن كز سخن چيني هميشه غرق تلويني"‪",‬دمي هويي‬
‫دمي هايي دمي آهي نمي دانم"‬
‫‪",1436,10‬خمش كردم كه سرمستم از آن افسون كه خوردستم"‪",‬كه بي‬
‫خويشي و مستي را ز آگاهي نمي دانم"‬
‫‪",1437,1‬چو رعد و برق مي خندد ثنا و حمد مي خوانم"‪",‬چو چرخ صاف‬
‫پر نورم به گرد ماه گردانم"‬
‫‪",1437,2‬زبانم عقده اي دارد چو موسي من ز فرعونان"‪",‬ز رشك آنك‬
‫فرعوني خبر يابد ز برهانم"‬
‫‪",1437,3‬فرو بنديد دستم را چو دريابيد هستم را"‪",‬به لشكرگاه فرعوني‬
‫كه من جاسوس سلطانم"‬
‫‪",1437,4‬نه جاسوسم نه ناموسم من از اسرار قدوسم"‪",‬رها كن چونك‬
‫سرمستم كه تا لفي بپرانم"‬
‫‪",1437,5‬ز باده باد مي خيزد كه باده باد انگيزد"‪",‬خصوصا اينچنين باده كه‬
‫من از وي پريشانم"‬
‫‪",1437,6‬همه زهاد عالم را اگر بويي رسد زين مي"‪",‬چه ويراني پديد آيد‬
‫چه گويم من نمي دانم"‬
‫‪",1437,7‬چه جاي مي كه گر بويي ازان انفاس سرمستان"‪",‬رسد در سنگ‬
‫و در مرمر بلفد كاب حيوانم"‬
‫‪",1437,8‬وجود من عزبخانه ست و آن مستان درو جمعند"‪",‬دلم حيران‬
‫كزيشانم عجب يا خود من ايشانم"‬
‫‪",1437,9‬اگر من جنس ايشانم وگر من غير ايشانم"‪",‬نمي دانم همين دانم‬
‫كه من در روح و ريحانم"‬
‫‪",1438,1‬ندارد پاي عشق او دل بي دست و بي پايم"‪",‬كه روز و شب چو‬
‫مجنونم سر زنجير مي خايم"‬
‫‪",1438,2‬ميان خونم و ترسم كه گر آيد خيال او"‪",‬به خون دل خيالش را ز‬
‫بي خويشي بباليم"‬
‫‪",1438,3‬خيالت همه عالم اگرچه آشنا داند"‪",‬به خون غرقه شود والله‬
‫اگر اين راه بگشايم"‬
‫‪",1438,4‬منم افتاده در سيلي اگر مجنون آن ليلي"‪",‬ز من گر يك نشان‬
‫خواهد نشانيهاش بنمايم"‬
‫‪",1438,5‬همه گردد دل پاره همه شب همچو استاره"‪",‬شده خواب من‬
‫آواره ز سحر يار خود رايم"‬
‫‪",1438,6‬ز شبهاي من گريان بپرس از لشكر پريان"‪",‬كه در ظلمت ز آمد‬
‫شد پري را پاي مي سايم"‬
‫‪",1438,7‬اگر يكدم بياسايم روان من نياسايد"‪",‬من آن لحظه بياسايم كه‬
‫يك لحظه نياسايم"‬
‫‪",1438,8‬رها كن تا چو خورشيدي قبايي پوشم از آتش"‪",‬دران آتش چو‬
‫خورشيدي جهاني را بيارايم"‬
‫‪",1438,9‬كه آن خورشيد بر گردون ز عشق او همي سوزد"‪",‬و هر دم‬
‫شكر مي گويد كه سوزش را همي شايم"‬
‫‪",1438,10‬رها كن تا كه چون ماهي گدازان غمش باشم"‪",‬كه تا چون مه‬
‫نكاهم من چو مه زان پس نيفزايم"‬
‫‪",1439,1‬من اين ايوان نه تو را نمي دانم نمي دانم"‪",‬من اين نقاش جادو‬
‫را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,2‬مرا گويد مرو هر سو تو استادي بيا اين سو"‪",‬كه من آن سوي‬
‫بي سو را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,3‬همي گيرد گريبانم همي دارد پريشانم"‪",‬من اين خوش خوي‬
‫بدخو را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,4‬مرا جان طرب پيشه ست كه بي مطرب نيارامد"‪",‬من اين جان‬
‫طرب جو را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,5‬يكي شيري همي بينم جهان پيشش گله آهو"‪",‬كه من اين شير و‬
‫آهو را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,6‬مرا سيلب بربوده مرا جوياي جو كرده"‪",‬كه اين سيلب و اين‬
‫جو را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,7‬چو طفلي گم شدستم من ميان كوي و بازاري"‪",‬كه اين بازار و‬
‫اين كو را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,8‬مرا گويد يكي مشفق بدت گويند بدگويان"‪",‬نگو گو را و بد گورا‬
‫نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,9‬زمين چون زن فلك چو شو خورد فرزند چون گربه"‪",‬من اين زن‬
‫را و اين شو را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,10‬مرا آن صورت غيبي به ابرو نكته مي گويد"‪",‬كه غمزه چشم و‬
‫ابرو را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,11‬منم يعقوب و او يوسف كه چشمم روشن از بويش"‪",‬اگر چه‬
‫اصل اين بو را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1429,10‬همي گويم دل بس كن دلم گويد جواب من"‪",‬كه من در كان زر‬
‫غرقم چرا ز ايثار بگريزم"‬
‫‪",1430,1‬نهادم پاي در عشق كه بر عشاق سر باشم"‪",‬منم فرزند عشق‬
‫جان ولي پيش از پدر باشم"‬
‫‪",1430,2‬اگرچه روغن بادام از بادام مي زايد"‪",‬همي گويد كه جان داند كه‬
‫من بيش از شجر باشم"‬
‫‪",1430,3‬به ظاهر بين همي گويد چو مسجود مليك شد"‪",‬كه اي ابله روا‬
‫داري كه جسم مختصر باشم"‬
‫‪",1430,4‬زماني بر كف عشقش چو سيمابي همي لرزم"‪",‬زماني در بر‬
‫معدن همه دل همچو زر باشم"‬
‫‪",1430,5‬منم پيدا و ناپيدا چو جان و عشق در قالب"‪",‬گهي اندر ميان‬
‫پنهان گهي شهره كمر باشم"‬
‫‪",1430,6‬در آن زلفين آن يارم چه سوداها كه من دارم"‪",‬گهي در حلقه‬
‫مي آيم گهي حلقه شمر باشم"‬
‫‪",1430,7‬اگر عالم بقا يابد هزاران قرن و من رفته"‪",‬ميان عاشقان هر‬
‫شب سمر باشم سمر باشم"‬
‫‪",1430,8‬مرا معشوق پنهاني چو خود پنهان همي خواهد"‪",‬وگر ني رغم‬
‫شب كوران عيان همچون قمر باشم"‬
‫‪",1430,9‬مرا گردون همي گويد كه چون مه بر سرت دارم"‪",‬بگفتم نيك‬
‫مي گويي بپرس از من اگر باشم"‬
‫‪",1430,10‬اگر ساحل شود جنت درو ماهي نيارامد"‪",‬حديث شهد او گويم‬
‫پس آنگه در شكر باشم"‬
‫‪",1430,11‬بروز وصل اگر ما را از آن دلدار بشناسي"‪",‬پس آن دلبر دگر‬
‫باشد من بي دل دگر باشم"‬
‫‪",1430,12‬بسوزان اين تنم گر من زهر آتش برافروزم"‪",‬مبادم آب اگر‬
‫خود من ز هر سيلب تر باشم"‬
‫‪",1430,13‬در آن محوي كه شمس الدين تبريزيم پاليد"‪",‬ملك را بال مي‬
‫ريزد من آنجا چون بشر باشم"‬
‫‪",1431,1‬مرا چون كم فرستي غم حزين و تنگ دل باشم"‪",‬چون غم بر‬
‫من فرو ريزي ز لطف غم خجل باشم"‬
‫‪",1431,2‬غمان تو مرا نگذاشت تا غمگين شوم يكدم"‪",‬هواي تو مرا‬
‫نگذاشت تا من آب و گل باشم"‬
‫‪",1431,3‬همه اجزاي عالم را غم تو زنده مي دارد"‪",‬منم كز تو غمي‬
‫خواهم كه دروي مستقل باشم"‬
‫‪",1431,4‬عجب دردي برانگيزي كه دردم را دوا گردد"‪",‬عجب گردي‬
‫برانگيزي كه ازوي مكتحل باشم"‬
‫‪",1431,5‬فدايي را كفيلي كو كه ارزد جان فدا كردن"‪",‬كسايي را كسايي‬
‫كو كه آن را مشتمل باشم"‬
‫‪",1431,6‬مرا رنج تو نگذارد كه رنجوري به من آيد"‪",‬مرا گنج تو نگذارد كه‬
‫درويش و مقل باشم"‬
‫‪",1431,7‬صباح تو مرا نگذاشت تا شمعي برافروزم"‪",‬عيان تو مرا‬
‫نگذاشت تا من مستدل باشم"‬
‫‪",1431,8‬خيالي كان به پيش آيد خيالت را بپوشاند"‪",‬اگر خونش بريزم من‬
‫ز خون او بحل باشم"‬
‫‪",1433,7‬مرا گويد چه مي نالي ز عشقي تا كه راهت زد"‪",‬خنك آن كاروان‬
‫كش من درين ره راه زن باشم"‬
‫‪",1433,8‬چو چنگم ليك اگر خواهي كه داني وقت ساز من"‪",‬غنيمت دار‬
‫آن دم را كه در تن تن تنن باشم"‬
‫‪",1433,9‬چو يار ذوفنون من زند پرده جنون من"‪",‬خدا داند دگر كس ني‬
‫كه آن دم در چه فن باشم"‬
‫‪",1433,10‬ز كوب غم چه غم دارم كه با او پاي مي كوبم"‪",‬چه تلخي آيدم‬
‫چون من بر شيرين ذقن باشم"‬
‫‪",1433,11‬چو بيش از صد جهان دارم چرا در يك جهان باشم"‪",‬چو پخته‬
‫شد كباب من چرا در باب زن باشم"‬
‫‪",1433,12‬كبوتر باز عشقش را كبوتر بود جان من"‪",‬چو برج خويش را‬
‫ديدم چرا اندر بدن باشم"‬
‫‪",1433,13‬گهي با خويش در جنگم گهي بي خويشم و دنگم"‪",‬چو آمد يار‬
‫گلرنگم چرا با اين سه فن باشم"‬
‫‪",1433,14‬چو در گرمابه عشقش حجابي نيست جانها را"‪",‬نيم من نقش‬
‫گرمابه چرا در جامه كن باشم"‬
‫‪",1433,15‬خمش كن اي دل گويا كه من آواره خواهم شد"‪",‬وطن آتش‬
‫گرفت از تو چگونه در وطن باشم"‬
‫‪",1433,16‬اگر من در وطن باشم وگر بيرون ز تن باشم"‪",‬ز تاب شمس‬
‫تبريزي سهيل اندر يمن باشم"‬
‫‪",1434,1‬چو آمد روي مه رويم كه باشم من كه من باشم"‪",‬چو هر خاري‬
‫ازو گل شد چرا من ياسمن باشم"‬
‫‪",1434,2‬چو هر سنگي عسل گردد چرا مومي كند مومي"‪",‬همه اجسام‬
‫چون جان شد چرا استيزه تن باشم"‬
‫‪",1434,3‬يقين هر چشم جو گردد چو آن آب روان آمد"‪",‬چو در جلوه ست‬
‫حسن او چه بند بوالحسن باشم"‬
‫‪",1434,4‬اگرچه در لگن بودم مثال شمع تا اكنون"‪",‬چو شمعم جمله گشت‬
‫آتش چرا اندر لگن باشم"‬
‫‪",1434,5‬چو از نحسن زحل رستم چه زير آسمان باشم"‪",‬چو محنت جمله‬
‫دولت گشت از چه ممتحن باشم"‬
‫‪",1434,6‬حسد بر من حسد دارد مرا بر كي حسد باشد"‪",‬ز جوي خمر‬
‫چون مستم چرا تشنه لبن باشم"‬
‫‪",1435,1‬به گرد دل همي گردي چه خواهي كرد مي دانم"‪",‬چه خواهي‬
‫كرد دل را خون و رخ را زرد مي دانم"‬
‫‪",1435,2‬يكي بازي برآوردي كه رخت دل همه بردي"‪",‬چه خواهي بعد از‬
‫اين بازي دگر آورد مي دانم"‬
‫‪",1435,3‬به يك غمزه جگر خستي پس آتش اندرو بستي"‪",‬بخواهي پخت‬
‫مي بينم بخواهي خورد مي دانم"‬
‫‪",1435,4‬به حق اشك گرم من به حق آه سرد من"‪",‬كه گرمم پرس چون‬
‫بيني كه گرم از سرد مي دانم"‬
‫‪",1435,5‬مرا دل سوزد و سينه ترا دامن ولي فرقست"‪",‬كه سوز از سوز‬
‫و دود از دود و درد از درد مي دانم"‬
‫‪",1439,12‬جهان گر رو ترش دارد چو مه در روي من خندد"‪",‬كه من جز‬
‫مير مه رو را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,13‬ز دست و بازوي قدرت بهر دم تير مي پرد"‪",‬كه من آن دست و‬
‫بازو را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,14‬دران مطبخ درافتادم كه جان و دل كباب آمد"‪",‬من اين گنديده‬
‫طزغورا نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,15‬دكان نانبا ديدم كه قرصش قرص ماه آمد"‪",‬من اين نان و ترازو‬
‫را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,16‬چو مردان صف شكستم من به طفلي باز رستم من"‪",‬كه اين‬
‫للي لولو را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,17‬تو گويي شش جهت منگر به سوي بي سوي بر پر"‪",‬بيا اين سو‬
‫من آن سو را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,18‬خمش كن چند مي گويي چه قيل و قال مي جويي"‪",‬كه قيل و‬
‫قال و قالو را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,19‬به دستم يرلغي آمد از آن قان همه قانان"‪",‬كه من با چو و با تو‬
‫را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,20‬دوايي دارم آخر من ز جالينوس پنهاني"‪",‬كه من اين درد پهلو را‬
‫نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,21‬مرا درديست و دارويي كه جالينوس مي گويد"‪",‬كه من اين درد‬
‫و دارو را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,22‬برو اي شب ز پيش من مپيچان زلف و گيسو را"‪",‬كه جز آن‬
‫جعد و گيسو را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,23‬برو اي روز گل چهره كه خورشيدت چه گلگونست"‪",‬كه من جز‬
‫نور ياهو را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,24‬برو اي باغ با نقلت برو اي شيره با شيرت"‪",‬كه جز آن نقل و‬
‫طزغو را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,25‬اگر صد منجنيق آيد ز برج آسمان بر من"‪",‬بجز آن برج و بارو را‬
‫نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,26‬چه رومي چهرگان دارم چه تركان نهان دارم"‪",‬چه عيبست ار‬
‫هلو ورا نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,27‬هلو ورا بپرس آخر ازان تركان حيران كن"‪",‬كزان حيرت هل او‬
‫را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,28‬دلم چون تير مي پرد كمان تن همي غرد"‪",‬اگر آن دست و بازو‬
‫را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,29‬رها كن حرف هندو را ببين تركان معني را"‪",‬من آن تركم كه‬
‫هندو را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1439,30‬بيا اي شمس تبريزي مكن سنگين دلي با من"‪",‬كه با تو سنگ و‬
‫لولو را نمي دانم نمي دانم"‬
‫‪",1440,1‬بنه اي سبز خنگ من فراز آسمانها سم"‪",‬كه بنشست آن مه زيبا‬
‫چو صد تنگ شكر پيشم"‬
‫‪",1440,2‬روان شد سوي ما كوثر پر از شير و پر از شكر"‪",‬بدران مشك‬
‫سقا را بزن سنگي و بشكن خم"‬
‫‪",1440,3‬يكي آهوي جان پرور برآمد از بياباني"‪",‬كه شير نر ز بيم او زند‬
‫بر ريگ سوزان دم"‬
‫‪",1443,1‬بشستم تخته هستي سر عالم نمي دارم"‪",‬دريدم پرده بي چون‬
‫سر آن هم نمي دارم"‬
‫‪",1443,2‬مرا چون دايه قدسي به شير لطف پروردست"‪",‬ملمت كي رسد‬
‫در من كه برگ غم نمي دارم"‬
‫‪",1443,3‬چنان در نيستي غرقم كه معشوقم همي گويد"‪",‬بيا با من دمي‬
‫بنشين سر آن هم نمي دارم"‬
‫‪",1443,4‬دمي كاندر وجود آورد آدم را به يك لحظه"‪",‬از آن دم نيز بيزارم‬
‫سر آن هم نمي دارم"‬
‫‪",1443,5‬چه گويي بوالفضولي را كه يكدم آن خود نبود"‪",‬هزاران بار مي‬
‫گويد سر آن هم نمي دارم"‬
‫‪",1444,1‬اي عشق كه كردستي تو زير و زبر خوابم"‪",‬تا غرقه شدست از‬
‫تو در خون جگر خوابم"‬
‫‪",1444,2‬از كان شكر جستن اندر شب آبستن"‪",‬بگداخت در انديشه مانند‬
‫شكر خوابم"‬
‫‪",1444,3‬بي لطف وصال او گشتم چو هلل او"‪",‬تا شب نبرد هرگز در دور‬
‫قمر خوابم"‬
‫‪",1444,4‬چون شب بشود تاري با اين همه بيداري"‪",‬با عشق همي گويم‬
‫كاي عشق ببر خوابم"‬
‫‪",1444,5‬چون خواب مرا بيند بگريزد و بنشيند"‪",‬از من برود آيد در شخص‬
‫دگر خوابم"‬
‫‪",1444,6‬ياران كه چه ياريدم تنها مگذاريدم"‪",‬چون عشق ملك برده ست‬
‫از چشم بشر خوابم"‬
‫‪",1444,7‬بنشين اگري عاشق تا صبحدم صادق"‪",‬با من كه نمي آيد تا صبح‬
‫و سحر خوابم"‬
‫‪",1445,1‬من دلق گرو كردم عريان خراباتم"‪",‬خوردم همه رخت خود‬
‫مهمان خراباتم"‬
‫‪",1445,2‬اي مطرب زيبارو دستي بزن و برگو"‪",‬تو آن مناجاتي من ان‬
‫خراباتم"‬
‫‪",1445,3‬خواهي كه مرا بيني اي بسته نقش تن"‪",‬جان را نتوان ديدن من‬
‫جان خراباتم"‬
‫‪",1445,4‬ني مرد شكمخوارم ني درد شكم دارم"‪",‬زين مايده بيزارم بر‬
‫خوان خراباتم"‬
‫‪",1445,5‬من همدم سلطانم حقا كه سليمانم"‪",‬كلي همه ايمانم ايمان‬
‫خراباتم"‬
‫‪",1445,6‬با عشق درين پستي كردم طرب و مستي"‪",‬گفتم چه كسي گفتا‬
‫سلطان خراباتم"‬
‫‪",1445,7‬هر جا كه همي باشم همكاسه او باشم"‪",‬هر گوشه كه مي گردم‬
‫گردان خراباتم"‬
‫‪",1445,8‬گويي بنما معني برهان چنين دعوي"‪",‬روشنتر ازين برهان برهان‬
‫خراباتم"‬
‫‪",1445,9‬گر رفت زر و سيمم با سينه سيمينم"‪",‬ور بي سر و سامانم‬
‫سامان خراباتم"‬
‫‪",1445,10‬اي ساقي جان جاني شمع دل ويراني"‪",‬ويران دلم را بين ويران‬
‫خراباتم"‬
‫‪",1445,11‬گويي كه ترا شيطان افكند درين ويران"‪",‬خوبي ملك دارد‬
‫شيطان خراباتم"‬
‫‪",1445,12‬هرگه كه خمش باشم من خم خراباتم"‪",‬هرگه كه سخن گويم‬
‫دربان خراباتم"‬
‫‪",1446,1‬گر بي دل و بي دستم وز عشق تو پابستم"‪",‬بس بند كه‬
‫بشكستم آهسته كه سرمستم"‬
‫‪",1448,3‬اي عاقل چون لنگر اي روت چو آهنگر"‪",‬در دلبر ما بنگر آهسته‬
‫كه سرمستم"‬
‫‪",1448,4‬تو شخصك چو بيني گر پيشترك شيني"‪",‬صد دجله خون بيني‬
‫آهسته كه سرمستم"‬
‫‪",1448,5‬كاهل مشو اي ساقي باقيست ز ما باقي"‪",‬پرده مي راواقي‬
‫آهسته كه سرمستم"‬
‫‪",1448,6‬آنها كه ملولنند زين راه چه گولنند"‪",‬بس سرد فضولنند آهسته‬
‫كه سرمستم"‬
‫‪",1448,7‬شمس الحق آزاده تبريز و مي ساده"‪",‬تا حشر من افتاده آهسته‬
‫كه سرمستم"‬
‫‪",1449,1‬زان مي كه ز بوي او شوريده و سرمستم"‪",‬درياب مرا ساقي‬
‫والله كه چنينستم"‬
‫‪",1449,2‬اي ساقي مست من بنگر به شكست من"‪",‬اي جسته ز دست‬
‫من درياب كزان دستم"‬
‫‪",1449,3‬بشكست مرا دامت بشكستم من جامت"‪",‬مستي تو و مستي‬
‫من بشكستي و بشكستم"‬
‫‪",1449,4‬اي جان و دل مستان بستان سخنم بستان"‪",‬گويي كه نه اي‬
‫محرم هستم به خدا هستم"‬
‫‪",1449,5‬پركن ز مي پيشين بنشين بر من بنشين"‪",‬بنشين كه چنين وقتي‬
‫در خواب همي جستم"‬
‫‪",1449,6‬جان و سر تو يارا بر نقد بزن ما را"‪",‬مفريب و مگو فردا بردارم‬
‫و بفرستم"‬
‫‪",1449,7‬والله كه بنگذارم دست از تو چرا دارم"‪",‬تا لف زني گويي كز‬
‫عربده وارستم"‬
‫‪",1449,8‬خواهم كه ز باد مي آتش بفروزاني"‪",‬خواهم كه ز آب خود چون‬
‫خاك كني پستم"‬
‫‪",1450,1‬بستان قدح از دستم اي مست كه من مستم"‪",‬كز حلقه‬
‫هشياران اين ساعت وارستم"‬
‫‪",1450,2‬هشيار بر رندي ضدي بود و ضدي"‪",‬همرنگ شو اي خواجه گر‬
‫فوقم اگر پستم"‬
‫‪",1450,3‬هر چيز كه انديشي از جنگ از آن دورم"‪",‬هر چيز كه انديشي از‬
‫مهر من آنستم"‬
‫‪",1450,4‬تا عشق تو بگرفتم سوداي تو پذرفتم"‪",‬با جنگ تو يكتا ام با صلح‬
‫تو همدستم"‬
‫‪",1450,5‬اسپانخ خويشم دان با ترش پز و شيرين"‪",‬با هر چه شدم پخته تا‬
‫با تو بپيوستم"‬
‫‪",1450,6‬بيكار بود سازش سازش نبود نازش"‪",‬گر جست غلط از من من‬
‫مست برون جستم"‬
‫‪",1450,7‬مستي تو و مستي من بربسته بهم دامن"‪",‬چون دسته و چون‬
‫هاون دو هست و يكي هستم"‬
‫‪",1451,1‬گر تو بنمي خسپي بنشين تو كه من خفتم"‪",‬تو قصه خود مي گو‬
‫من قصه خود گفتم"‬
‫‪",1451,2‬بس كردم از دستان زيرا مثل مستان"‪",‬از خواب بهر سويي مي‬
‫جنبم و مي افتم"‬
‫‪",1451,3‬من تشنه آن يارم گر خفته و بيدارم"‪",‬با نقش خيال او همراهم و‬
‫هم جفتم"‬
‫‪",1451,4‬چون صورت آيينه من تابع آن رويم"‪",‬زان رو صفت او را بنمودم‬
‫و بنهفتم"‬
‫‪",1451,5‬آن دم كه بخنديد او من نيز بخنديدم"‪",‬و آن دم كه برآشفت او‬
‫من نيز برآشفتم"‬
‫‪",1451,6‬باقيش بگو تو هم زيرا كه ز بحر تست"‪",‬درهاي معاني كه در‬
‫رشته دم سفتم"‬
‫‪",1452,1‬ساقي چو شه من بد بيش از دگران خوردم"‪",‬برگشت سر از‬
‫مستي تخليط و خطا كردم"‬
‫‪",1452,2‬آن ساقي بايستم چون ديد كه سرمستم"‪",‬بگرفت سر دستم‬
‫بوسيد رخ زردم"‬
‫‪",1452,3‬گفتم كه تو سلطاني جاني و دو صد جاني"‪",‬تو خود نمكستاني‬
‫شوري دگر آوردم"‬
‫‪",1452,4‬از جام مي خالص پر عربده شد مجلس"‪",‬از عربده كي ترسم‬
‫من عربده پروردم"‬
‫‪",1452,5‬بي او نكنم عشرت گر تشنه و مخمورم"‪",‬جفت نظرش باشم گر‬
‫جفتم وگر فردم"‬
‫‪",1452,6‬من شاخ ترم اما بي باد كجا رقصم"‪",‬من سايه آن سروم بي‬
‫سرو كجا گردم"‬
‫‪",1452,7‬نور دل ابر آمد آن ماه اگر ابرم"‪",‬شاه همه مردانست آن شاه‬
‫اگر مردم"‬
‫‪",1452,8‬مي رفت شه شيرين گفتم نفسي بنشين"‪",‬اي مستي هر جزوم‬
‫اي داروي هر دردم"‬
‫‪",1452,9‬خورشيد حمل كي بود اي گرمي تو بي حد"‪",‬اي محو شده در تو‬
‫هم گرمم و هم سردم"‬
‫‪",1452,10‬در كاس تو افتادم كز باده تو شادم"‪",‬در طاس تو افتادم چون‬
‫مهره آن نردم"‬
‫‪",1452,11‬ساكن شوم از گفتن گر اوم نشوراند"‪",‬زيرا كه سوارست او‬
‫من در قدمش گردم"‬
‫‪",1453,1‬در آينه چون بينم نقش تو بگفت آرم"‪",‬آيينه نخواهد دم اي واي‬
‫زگفتارم"‬
‫‪",1453,2‬در آب ترا بينم در آب زنم دستي"‪",‬هم تيره شود آبم هم تيره‬
‫شود كارم"‬
‫‪",1453,3‬اي دوست ميان ما اي دوست نمي گنجد"‪",‬اي يار اگر گويم اي‬
‫يار نمي يارم"‬
‫‪",1453,4‬زان راه كه آه آمد تا باز رود آن ره"‪",‬من راه دهان بستم من‬
‫ناله نمي آرم"‬
‫‪",1453,5‬گر ناله و آه آمد زان پرده ماه آمد"‪",‬نظاره مه خوشتر اي ماه‬
‫ده و چارم"‬
‫‪",1454,1‬گفتم به مهي كز تو صد گونه طرب دارم"‪",‬گفتا كه به غير آن‬
‫صد چيز عجب دارم"‬
‫‪",1454,2‬گفتم كه درين بازي ما را سببي سازي"‪",‬گفتا كه من اين بازي‬
‫بيرون سبب دارم"‬
‫‪",1454,3‬هر طايفه با قومي خويشي و نسب دارند"‪",‬من با غم عشق تو‬
‫خويشي و نسب دارم"‬
‫‪",1454,4‬بيرون مشو از ديده اي نور پسنديده"‪",‬كز دولت نور تو مطلوب‬
‫طلب دارم"‬
‫‪",1454,5‬آنم كه ز هر آهش در چرخ زنم آتش"‪",‬وز آتش بر آتش از عشق‬
‫لهب دارم"‬
‫‪",1455,1‬اي خواجه سلم عليك من عزم سفر دارم"‪",‬وز بام فلك پنهان‬
‫من راه گذر دارم"‬
‫‪",1455,2‬جان عزم سفر دارد تا معدن واصل خود"‪",‬زان سو كه نظر‬
‫بخشد آن سوي نظر دارم"‬
‫‪",1455,3‬نك مي كشدم سيلم آن سوي كه بد ميلم"‪",‬كز فرقت آن دريا‬
‫بس گرم جگر دارم"‬
‫‪",1457,10‬داروي تو مي كوبم خرگاه تو مي روبم"‪",‬از ضد ضدش انگيزم‬
‫من قادر و قهارم"‬
‫‪",1457,11‬گويم به حجر حي شو گويم به عدم شي شو"‪",‬گويم به چمن‬
‫دي شو داري عجب اقرارم"‬
‫‪",1457,12‬شمس الحق تبريزي تو روشني روزي"‪",‬وندر پي روز تو من‬
‫چون شب سيارم"‬
‫‪",1458,1‬يك لحظه و يك ساعت دست از تو نمي دارم"‪",‬زيرا كه تويي‬
‫كارم زيرا كه تويي بارم"‬
‫‪",1458,2‬از قند تو مي نوشم با پند تو مي كوشم"‪",‬من صيد جگر خسته تو‬
‫شير جگر خوارم"‬
‫‪",1458,3‬جان من و جان تو گويي كه يكي بودست"‪",‬سوگند بدين يك جان‬
‫كز غير تو بيزارم"‬
‫‪",1458,4‬از باغ جمال تو يك بند گياهم من"‪",‬وز خلعت وصل تو يكپاره كله‬
‫وارم"‬
‫‪",1458,5‬بر گرد تو اين عالم خار سر ديوارست"‪",‬بر بوي گل وصلت‬
‫خاريست كه مي خارم"‬
‫‪",1458,6‬چون خار چنين باشد گلزار تو چون باشد"‪",‬اي خورده و اي برده‬
‫اسرار تو اسرارم"‬
‫‪",1458,7‬خورشيد بود مه را بر چرخ حريف اي جان"‪",‬دانم كه بنگذاري در‬
‫مجلس اغيارم"‬
‫‪",1458,8‬رفتم بر درويشي گفتا كه خدا يارت"‪",‬گويي به دعاي او شد چون‬
‫تو شهي يارم"‬
‫‪",1458,9‬ديدم همه عالم را نقش در گرمابه"‪",‬اي برده تو دستارم هم‬
‫سوي تو دست آرم"‬
‫‪",1458,10‬هر جنس سوي جنسش زنجير همي درد"‪",‬من جنس كيم كاينجا‬
‫در دام گرفتارم"‬
‫‪",1458,11‬گرد دل من جانا دزديده همي گردي"‪",‬دانم كه چه مي جويي اي‬
‫دلبر عيارم"‬
‫‪",1458,12‬در زير قبا جانا شمعي پنهان داري"‪",‬خواهي كه زني آتش در‬
‫خرمن و انبارم"‬
‫‪",1458,13‬اي گلشن و گلزارم وي صحت بيمارم"‪",‬اي يوسف ديدارم وي‬
‫رونق بازارم"‬
‫‪",1458,14‬تو گرد دلم گردان من گرد درت گردان"‪",‬در دست تو در‬
‫گردش سرگشته چو پرگارم"‬
‫‪",1458,15‬در شادي روي تو گر قصه غم گويم"‪",‬گر غم بخورد خونم والله‬
‫كه سزاوارم"‬
‫‪",1458,16‬بر ضرب دف حكمت اين خلق همي رقصند"‪",‬بي پرده تو رقصد‬
‫يك پرده نپندارم"‬
‫‪",1458,17‬آواز دفت پنهان وين رقص جهان پيدا"‪",‬پنهان بود اين خارش هر‬
‫جاي كه مي خارم"‬
‫‪",1458,18‬خامش كنم از غيرت زيرا ز نبات تو"‪",‬ابر شكرافشانم جز قند‬
‫نمي بارم"‬
‫‪",1458,19‬در آبم و در خاكم در آتش و در بادم"‪",‬اين چار بگرد من اما نه‬
‫ازين چارم"‬
‫‪",1458,20‬گه تركم و گه هندو گه رومي و گه زنگي"‪",‬از نقش تو است اي‬
‫جان اقرارم و انكارم"‬
‫‪",1458,21‬تبريز دل و جانم با شمس حقست اينجا"‪",‬هر چند به تن اكنون‬
‫تصديع نمي آرم"‬
‫‪",1459,1‬تا عاشق آن يارم بي كارم و بر كارم"‪",‬سرگشته و پابرجا ماننده‬
‫پرگارم"‬
‫‪",1461,4‬اي از رخ شاه جان صد بيذق را سلطان"‪",‬بر اسب نشين اي‬
‫جان تا غاشيه برگيرم"‬
‫‪",1461,5‬وز باد لجاج خود وز غصه نيك و بد"‪",‬هر چند بدم در خود والله‬
‫كه بتر گيرم"‬
‫‪",1461,6‬امنيست مرا از تو امنم تويي اي مه رو"‪",‬يا امن دهم زين سو يا‬
‫راه خطر گيرم"‬
‫‪",1461,7‬چون سرو خميد از من گلزار چريد از من"‪",‬ايمان چو رميد از‬
‫من ترسم كه كفر گيرم"‬
‫‪",1461,8‬تو غمزه غمازي از تير سپر سازي"‪",‬چون تير تو اندازي پس من‬
‫چه سپر گيرم"‬
‫‪",1461,9‬زير و زبر عشقم شمس الحق تبريزست"‪",‬جان را ز پي عشقش‬
‫من زير و زبر گيرم"‬
‫‪",1462,1‬صورتگر نقاشم هر لحظه بتي سازم"‪",‬وانگه همه بتها را در پيش‬
‫تو بگدازم"‬
‫‪",1462,2‬صد نقش برانگيزم با روح درآميزم"‪",‬چون نقش ترا بينم در‬
‫آتشش اندازم"‬
‫‪",1462,3‬تو ساقي خماري يا دشمن هشياري"‪",‬يا آنك كني ويران هر خانه‬
‫كه مي سازم"‬
‫‪",1462,4‬جان ريخته شد بر تو آميخته شد با تو"‪",‬چون بوي تو دارد جان‬
‫جان را هله بنوازم"‬
‫‪",1462,5‬هر خون كه زمن رويد با خاك تو مي گويد"‪",‬با مهر تو همرنگم با‬
‫عشق تو هنبازم"‬
‫‪",1462,6‬در خانه آب و گل بي تست خراب اين دل"‪",‬يا خانه درآ جانا يا‬
‫خانه بپردازم"‬
‫‪",1463,1‬شاگرد تو مي باشم گر كودن و كژپوزم"‪",‬تا زان لب خندانت يك‬
‫خنده بياموزم"‬
‫‪",1463,2‬اي چشمه آگاهي شاگرد نمي خواهي"‪",‬چه حيله كنم تا من خود‬
‫را بتو در دوزم"‬
‫‪",1463,3‬باري ز شكاف در برق رخ تو بينم"‪",‬زان آتش دهليزي صد شمع‬
‫برافروزم"‬
‫‪",1463,4‬يك لحظه بري رختم در راه كه عشارم"‪",‬يك لحظه روي پيشم‬
‫يعني كه قلوزم"‬
‫‪",1463,5‬گه در گنهم راني گه سوي پشيماني"‪",‬كژ كن سر و دنبم را من‬
‫همزه مهموزم"‬
‫‪",1463,6‬در حوبه و در توبه چون ماهي بر تابه"‪",‬اين پهلو و آن پهلو بر تابه‬
‫همي سوزم"‬
‫‪",1463,7‬بر تابه توام گردان اين پهلو و آن پهلو"‪",‬در ظلمت شب با تو‬
‫براقتر از روزم"‬
‫‪",1463,8‬بس كن همه تلوينم در پيشه و انديشه"‪",‬يك لحظه چو پيروزه يك‬
‫لحظه چو پيروزم"‬
‫‪",1464,1‬سر بر مزن از هستي تا راه نگردد گم"‪",‬در باديه مردان‬
‫محوست ترا جم جم"‬
‫‪",1464,2‬در عالم پر آتش در محو سر اندر كش"‪",‬در عالم هستي بين‬
‫نيلين سر چون قاقم"‬
‫‪",1464,3‬زير فلك ناري در حلقه بيداري"‪",‬هر چند كه سر داري نه سر‬
‫هلدت ني دم"‬
‫‪",1464,4‬هر رنج كه ديدست او در رنج شديدست او"‪",‬محوست كه‬
‫عيدست او باقي دهل و لم لم"‬
‫‪",1440,4‬همه مستيم اي خواجه بروز عيد مي ماند"‪",‬دهل مست و دهل‬
‫زن مست و بي خود مي زند لم لم"‬
‫‪",1440,5‬درآمد عقل در ميدان سرانگشت در دندان"‪",‬كه با سرمست و با‬
‫حيران چه گفتم من كه الها كم"‬
‫‪",1440,6‬يكي عاقل ميان ما به دارو هم نمي يابد"‪",‬درين زنجير مجنونان‬
‫چه مجنون مي شود مردم"‬
‫‪",1440,7‬به نزد من يكي ساغر به از صد خانه پر زر"‪",‬بريزم بر تن لغر از‬
‫آن باده يكي قمقم"‬
‫‪",1440,8‬ميان روزه داران خوش شراب عيد در مي كش"‪",‬نه آن مستي‬
‫كه شب آيي ز ترس خلق چون كز دم"‬
‫‪",1440,9‬بخور بي رطل و بي كوزه ميي كو بشكند روزه"‪",‬نه ز انگورست‬
‫و ني شيره ني از طزغوني از گندم"‬
‫‪",1440,10‬شرابي ني كه در ريزي سحر مخمور برخيزي"‪",‬دروغين است‬
‫آن باده از آن افتاده كوته دم"‬
‫‪",1440,11‬دهان بربند و محرم شو به كعبه خامشان مي رو"‪",‬پياپي اندرين‬
‫مستي ني اشتر جو و ني جمجم"‬
‫‪",1441,1‬بنه اي سبز خنگ من فراز آسمانهاسم"‪",‬كه بنوشت آن مه بي‬
‫كيف دعوت نامه اي پيشم"‬
‫‪",1441,2‬روان شد سوي ما كوثر كه گنجا نيست ظرف اندر"‪",‬بدران‬
‫مشك سقا را بزن سنگي و بشكن خم"‬
‫‪",1441,3‬يكي آهوي چون جاني برآمد از بياباني"‪",‬كه شير نر ز بيم او زند‬
‫بر ريگ سوزان دم"‬
‫‪",1441,4‬همه مستيم اي خواجه بروز عيد مي ماند"‪",‬دهل مست و دهل‬
‫زن مست و بيخود مي زند لم لم"‬
‫‪",1441,5‬درآمد عقل در ميدان سرانگشت در دندان"‪",‬كه بر سرمست و با‬
‫حيران چه برخوانيم الها كم"‬
‫‪",1441,6‬يكي عاقل ميان ما بدارو هم نمي يابند"‪",‬درين زنجير مجنونان‬
‫چه مجنون مي شود مردم"‬
‫‪",1441,7‬بر مخمور يك ساغر به از صد خانه پر زر"‪",‬بريزم بر تن لغر از‬
‫آن باده يكي قمقم"‬
‫‪",1441,8‬ميان روزه داران خوش شراب عشق در مي كش"‪",‬نه آن‬
‫مستي كه شب آيي ز شرم خلق چون كزدم"‬
‫‪",1441,9‬بخور بي رطل و بي كوزه ميي كو نشكند روزه"‪",‬نه زانگورست‬
‫و نه از شيره نه از بكني نه از گندم"‬
‫‪",1441,10‬شرابي ني كه در ريزي سر مخمور برخيزي"‪",‬دروغينست آن‬
‫باده از آن افتاد كوته دم"‬
‫‪",1441,11‬رسيد از باده خانه پر بزير مشك مي اشتر"‪",‬رها كن خواب‬
‫خراخر كه قمقم بانگ زد قم قم"‬
‫‪",1441,12‬دهان بربند و محرم شو به كعبه خامشان مي رو"‪",‬پياپي اندرين‬
‫مستي نه اشتر جو و ني جمجم"‬
‫‪",1442,1‬زهي سرگشته در عالم سر و سامان كه من دارم"‪",‬زهي در راه‬
‫عشق تو دل بريان كه من دارم"‬
‫‪",1442,2‬وگر در راه بازار غم عشقت خريدارم"‪",‬به صد جانها بنفروشم ز‬
‫عشقت آنچ من دارم"‬
‫‪",1446,2‬در مجلس حيراني جانيست مرا جاني"‪",‬زان شد كه تو ميداني‬
‫آهسته كه سرمستم"‬
‫‪",1446,3‬پيش آي دمي جانم زين بيش مرنجانم"‪",‬اي دلبر خندانم آهسته‬
‫كه سرمستم"‬
‫‪",1446,4‬ساقي مي جانان بگذر ز گرانجانان"‪",‬دزديده ز رهبانان آهسته كه‬
‫سرمستم"‬
‫‪",1446,5‬رندي و چو من فاشي بر ملت قلشي"‪",‬در پرده چرا باشي‬
‫آهسته كه سرمستم"‬
‫‪",1446,6‬اي مي بترم از تو من باده ترم از تو"‪",‬پر جوش ترم از تو آهسته‬
‫كه سرمستم"‬
‫‪",1446,7‬از باده جوشانم وز خرقه فروشانم"‪",‬از يار چه پوشانم آهسته كه‬
‫سرمستم"‬
‫‪",1446,8‬تا از خود ببريدم من عشق تو بگزيدم"‪",‬خود را چو فنا ديدم‬
‫آهسته كه سرمستم"‬
‫‪",1446,9‬هر چند به تلبيسم در صورت قسيسم"‪",‬نور دل ادريسم آهسته‬
‫كه سرمستم"‬
‫‪",1446,10‬در مذهب بي كيشان بيگانگي خويشان"‪",‬با دست بر ايشان‬
‫آهسته كه سرمستم"‬
‫‪",1446,11‬اي صاحب صد دستان بيگاه شد از مستان"‪",‬احداث و گرو‬
‫بستان آهسته كه سرمستم"‬
‫‪",1447,1‬رفتم به طبيب جان گفتم كه ببين دستم"‪",‬هم بي دل و بيمارم‬
‫هم عاشق و سرمستم"‬
‫‪",1447,2‬صد گونه خلل دارم اي كاش يكي بودي"‪",‬با اين همه علتها در‬
‫شنقصه پيوستم"‬
‫‪",1447,3‬گفتا كه نه تو مردي گفتم كه بلي اما"‪",‬چون بوي توام آمد از‬
‫گور برون جستم"‬
‫‪",1447,4‬آن صورت روحاني وان مشرق يزداني"‪",‬و آن يوسف كنعاني‬
‫كزوي كف خود خستم"‬
‫‪",1447,5‬خوش خوش سوي من آمد دستي به دلم برزد"‪",‬گفتا ز چه‬
‫دستي تو گفتم كه ازين دستم"‬
‫‪",1447,6‬چون عربده مي كردم در داد مي و خوردم"‪",‬افروخت رخ زردم‬
‫وز عربده وارستم"‬
‫‪",1447,7‬پس جامه برون كردم مستانه جنون كردم"‪",‬در حلقه آن مستان‬
‫در ميمنه بنشستم"‬
‫‪",1447,8‬صد جام بنوشيدم صد گونه بجوشيدم"‪",‬صد كاسه بريزيدم صد‬
‫كوزه دراشكستم"‬
‫‪",1447,9‬گوساله زرين را آن قوم پرستيده"‪",‬گوساله گرگينم گر عشق‬
‫بنپرستم"‬
‫‪",1447,10‬بازم شه روحاني مي خواند به پنهاني"‪",‬بر مي كشدم بال‬
‫شاهانه ازين پستم"‬
‫‪",1447,11‬پابست توام جانا سرمست توام جانا"‪",‬در دست توام جانا گر‬
‫تيرم وگر شستم"‬
‫‪",1447,12‬چست توام ار چستم مست توام ار مستم"‪",‬پست توام ار‬
‫پستم هست توام ار هستم"‬
‫‪",1447,13‬در چرخ درآوردي چون مست خودم كردي"‪",‬چون تو سرخم‬
‫بستي من نيز دهان بستم"‬
‫‪",1448,1‬در مجلس آن رستم در عربده بنشستم"‪",‬صد ساغر بشكستم‬
‫آهسته كه سرمستم"‬
‫‪",1448,2‬اي منكر هر زنده خنبك زني و خنده"‪",‬اي هم خر و خربنده‬
‫آهسته كه سرمستم"‬
‫‪",1455,4‬مي تازم تركانه تا حضرت خاقاني"‪",‬كز وي مثل خرگه صد بند‬
‫كمر دارم"‬
‫‪",1455,5‬چون سايه فنا گردم در تابش خورشيدي"‪",‬كندر پي او دايم من‬
‫سير قمر دارم"‬
‫‪",1455,6‬چون لعل ز خورشيدش جز گرمي و جز تابش"‪",‬من فر دگر‬
‫گيرم من عشق دگر دارم"‬
‫‪",1455,7‬گر بشكند اين جوزم هم مغزم و هم نغزم"‪",‬ور بشكندم چون ني‬
‫صد قند شكر دارم"‬
‫‪",1455,8‬چون سروم و چون سوسن هم بسته هم آزادم"‪",‬چون سنگم و‬
‫چون آهن در سينه شرر دارم"‬
‫‪",1455,9‬يا من هو في قلبي يسبي ادبي يسبي"‪",‬حسبي ابدا حسبي آنچ از‬
‫تو به بر دارم"‬
‫‪",1455,10‬مولي فني صبري لتخرج من صدري"‪",‬لتبعد نستبري كز هجر‬
‫ضرر دارم"‬
‫‪",1455,11‬اي عشق صل گفتي مي آيم بسم الله"‪",‬آخر به چه آرامم گر از‬
‫تو حذر دارم"‬
‫‪",1455,12‬گر در دل تابوتم مهر تو بود قوتم"‪",‬قوت ملكي دارم گر شكل‬
‫بشر دارم"‬
‫‪",1455,13‬آفندي كليتيشي كاليسو كيتيشي"‪",‬شيليسو نسنديشي دل زير و‬
‫زبر دارم"‬
‫‪",1455,14‬افندي مناخوسي بويسي كليمو بويسي"‪",‬تينما خو نتيلوسي ياد‬
‫تو سمر دارم"‬
‫‪",1455,15‬باقيش بفرما تو اي خسرو دريا خو"‪",‬بستم چو صدف من لب‬
‫يعني كه گهر دارم"‬
‫‪",1456,1‬توبه نكنم هرگز زين جرم كه من دارم"‪",‬زانكس كه كند توبه زين‬
‫واقعه بيزارم"‬
‫‪",1456,2‬مجنون ز غم ليلي چون توبه نكرد اي جان"‪",‬صد ليلي و صد‬
‫مجنون در جست در اسرارم"‬
‫‪",1456,3‬بس بي سر و پا عشقي كه عاشق و معشوقم"‪",‬هم زارم و‬
‫بيمارم هم صحت بيمارم"‬
‫‪",1456,4‬انديشه پرنده زين سوخته پرگشته"‪",‬كه من قفص تنگم كه جعفر‬
‫طيارم"‬
‫‪",1457,1‬من خفته وشم اما بس آگه و بيدارم"‪",‬هر چند كه بيهوشم در كار‬
‫تو هشيارم"‬
‫‪",1457,2‬با شيره فشارانت اندر چرش عشقم"‪",‬پاي از پي آن كوبم‬
‫كانگور تو افشارم"‬
‫‪",1457,3‬تو پاي همي بيني و انگور نمي بيني"‪",‬بستان قدحي شيره درياب‬
‫كه عصارم"‬
‫‪",1457,4‬اندر چرش جان آ گر پاي همي كوبي"‪",‬تا غوطه خورم يكدم در‬
‫شيره بسيارم"‬
‫‪",1457,5‬زين باده نگردد سر زين شيره نشورد دل"‪",‬هين چاشنيي بستان‬
‫زين باده كه من دارم"‬
‫‪",1457,6‬زين باده كه داري تو پيوسته خماري تو"‪",‬دانم كه چه داري تو در‬
‫روت نمي آرم"‬
‫‪",1457,7‬دامي كه در افتادي بنگر سوي دام افكن"‪",‬تا ناظر حق باشي اي‬
‫مرغ گرفتارم"‬
‫‪",1457,8‬دام ارتك چه باشد فردوس كند حقش"‪",‬ور خار خسك باشد حق‬
‫سازد گلزارم"‬
‫‪",1457,9‬آن دم كه به چاه آمد يوسف خبرش آمد"‪",‬كه كار تو مي سازد‬
‫اي خسته بيمارم"‬
‫‪",1459,2‬ماننده مريخي با ماه و فلك خشمم"‪",‬وز چرخ كله زرين در ننگم‬
‫و در عارم"‬
‫‪",1459,3‬گر خويش مني يارا مي بين كه چه بي خويشم"‪",‬ز اسرار چه‬
‫مي پرسي چون شهره و اظهارم"‬
‫‪",1459,4‬جز خون دل عاشق آن شير نياشامد"‪",‬من زاده آن شيرم دل‬
‫جويم و خون خوارم"‬
‫‪",1459,5‬رنجورم و مي داني هم فاتحه مي خواني"‪",‬اي دوست نمي بيني‬
‫كز فاتحه بيمارم"‬
‫‪",1459,6‬حلج اشارت گو از خلق بدار آمد"‪",‬وز تندي اسرارم حلج زند‬
‫دارم"‬
‫‪",1459,7‬اقرار مكن خواجه من با تو نمي گويم"‪",‬من مرده نمي شويم‬
‫من خاره نمي خارم"‬
‫‪",1459,8‬اي منكر مخدومي شمس الحق تبريزي"‪",‬ز اقرار چو تو كوري‬
‫بيزارم و بيزارم"‬
‫‪",1460,1‬بشكسته سر خلقي سر بسته كه رنجورم"‪",‬برده ز فلك خرقه‬
‫آورده كه من عورم"‬
‫‪",1460,2‬واي از دل سنگينش وز عشوه رنگينش"‪",‬او نيست منم سنگين‬
‫كاين فتنه همي شورم"‬
‫‪",1460,3‬من در تك خونستم وز خوردن خون مستم"‪",‬گويي كه نيم در‬
‫خون در شيره انگورم"‬
‫‪",1460,4‬اي عشق كه از زفتي در چرخ نمي گنجي"‪",‬چونست كه مي‬
‫گنجي اندر دل مستورم"‬
‫‪",1460,5‬در خانه دل جستي در را ز درون بستي"‪",‬مشكاه و زجاجم من يا‬
‫نور علي نورم"‬
‫‪",1460,6‬تن حامله زنگي دل در شكمش رومي"‪",‬پس نيم ز مشكم من‬
‫يك نيم ز كافورم"‬
‫‪",1460,7‬بردي دل و من قاصد دل از دگران جويم"‪",‬ناديده همي آرم اما‬
‫نه چنين كورم"‬
‫‪",1460,8‬گر چهره زرد من در خاك رود روزي"‪",‬رويد گل زرد اي جان از‬
‫خاك سر گورم"‬
‫‪",1460,9‬آخر نه سليمان هم بشنيد غم موري"‪",‬آخر تو سليماني انگار كه‬
‫من مورم"‬
‫‪",1460,10‬گفتي كه چه مي نالي صد خانه عسل داري"‪",‬مي مالم و مي‬
‫نالم هم خرقه زنبورم"‬
‫‪",1460,11‬مي نالم از اين علت اما به دو صد دولت"‪",‬نفروشم يك ذره‬
‫زين علت ناسورم"‬
‫‪",1460,12‬چون چنگ همي زارم چون بلبل گلزارم"‪",‬چون مار همي پيچم‬
‫چون بر سر گنجورم"‬
‫‪",1460,13‬گويي كه انا گفتي با كبر و مني جفتي"‪",‬آن عكس توست اي‬
‫جان اما من از آن دورم"‬
‫‪",1460,14‬من خامم و بريانم خندنده و گريانم"‪",‬حيران كن و حيرانم در‬
‫وصلم و مهجورم"‬
‫‪",1461,1‬پايي به ميان در نه تا عيش ز سر گيرم"‪",‬تو تلخ مشو با من تا‬
‫تنگ شكر گيرم"‬
‫‪",1461,2‬بي رنگ فرو رفتم در عشق تو اي دلبر"‪",‬بركش تو از اين خنبم‬
‫تا رنگ دگر گيرم"‬
‫‪",1461,3‬دلتنگ تر از ميمم چون در طمع و بيمم"‪",‬من قرص بدو نيمم‬
‫چون شكل قمر گيرم"‬
‫‪",1464,5‬سرگشتگي حالم تو فهم كن از قالم"‪",‬كاي هيزم از آن آتش بر‬
‫خوان كه وان منكم"‬
‫‪",1464,6‬كي رويد از اين صحرا جز لقمه پر صفرا"‪",‬كي تازد بر بال اين‬
‫مركب پشمين سم"‬
‫‪",1464,7‬ور پرد چون كركس خاكش بكشد واپس"‪",‬هر چيز به اصل خود‬
‫باز آيد مي دانم"‬
‫‪",1464,8‬رو آر گر انساني در جوهر پنهاني"‪",‬كو آب حيات آمد در قالب‬
‫همچون خم"‬
‫‪",1464,9‬شمس الحق تبريزي ما بيضه مرغ تو"‪",‬در زير پرت جوشان تا‬
‫آيد وقت قم"‬
‫‪",1465,1‬اي كرده تو مهمانم در پيش درآ جانم"‪",‬زان روي كه حيرانم من‬
‫خانه نمي دانم"‬
‫‪",1465,2‬اي گشته ز تو واله هم شهر و هم اهل ده"‪",‬كو خانه نشانم ده‬
‫من خانه نمي دانم"‬
‫‪",1465,3‬زانكس كه شدي جانش زانكس مطلب دانش"‪",‬پيش آ و‬
‫مرنجانش من خانه نمي دانم"‬
‫‪",1465,4‬وان كز تو بود شورش مي دار تو معذورش"‪",‬وز خانه مكن‬
‫دورش من خانه نمي دانم"‬
‫‪",1465,5‬من عاشق و مشتاقم من شهره آفاقم"‪",‬رحم آر و مكن طاقم‬
‫من خانه نمي دانم"‬
‫‪",1465,6‬اي مطرب صاحب صف مي زن تو به زخم كف"‪",‬بر راه دلم اين‬
‫دف من خانه نمي دانم"‬
‫‪",1465,7‬شمس الحق تبريزم جز با تو نياميزم"‪",‬مي افتم و مي خيزم من‬
‫خانه نمي دانم"‬
‫‪",1466,1‬در عشق سليماني من همدم مرغانم"‪",‬هم عشق پري دارم هم‬
‫مرد پري خوانم"‬
‫‪",1466,2‬هر كس كه پري خوتر در شيشه كنم زودتر"‪",‬بر خوانم افسونش‬
‫حراقه بجنبانم"‬
‫‪",1466,3‬زين واقعه مدهوشم باهوشم و بي هوشم"‪",‬هم ناطق و خاموشم‬
‫هم لوح خموشانم"‬
‫‪",1466,4‬فرياد كه آن مريم رنگي دگرست اين دم"‪",‬فرياد كزين حالت‬
‫فرياد نمي دانم"‬
‫‪",1466,5‬زان رنگ چه بي رنگم زان طره چو آونگم"‪",‬زان شمع چو پروانه‬
‫يا رب چه پريشانم"‬
‫‪",1466,6‬گفتم كه مها جاني امروز دگر ساني"‪",‬كفتا كه برو منگر از ديده‬
‫انسانم"‬
‫‪",1466,7‬اي خواجه اگر مردي تشويش چه آوردي"‪",‬كز آتش حرص تو پر‬
‫دود شود جانم"‬
‫‪",1466,8‬يا عاشق شيدا شو يا از بر ما واشو"‪",‬در پرده ميا با خود تا پرده‬
‫نگردانم"‬
‫‪",1466,9‬هم خونم و هم شيرم هم طفلم و هم پيرم"‪",‬هم چاكر و هم‬
‫ميرم هم اينم و هم آنم"‬
‫‪",1466,10‬هم شمس شكر ريزم هم خطه تبريزم"‪",‬هم ساقي و هم‬
‫مستم هم شهره و پنهانم"‬
‫‪",1467,1‬اين شكل كه من دارم اي خواجه كرا مانم"‪",‬يك لحظه پري‬
‫شكلم يك لحظه پري خوانم"‬
‫‪",1467,2‬در آتش مشتاقي هم جمعم و هم شمعم"‪",‬هم دودم و هم نورم‬
‫هم جمع و پريشانم"‬
‫‪",1467,3‬جز گوش رباب دل از خشم نمالم من"‪",‬جز چنگ سعادت را از‬
‫زخمه نرنجانم"‬
‫‪",1467,4‬چون شكر و چون شيرم با خود زنم و گيرم"‪",‬طبعم چو جنون‬
‫آرد زنجير بجنبانم"‬
‫‪",1467,5‬اي خواجه چه مرغم من ني كبكم و ني بازم"‪",‬ني خوبم و ني‬
‫زشتم ني اينم و ني آنم"‬
‫‪",1467,6‬ني خواجه بازارم ني بلبل گلزارم"‪",‬اي خواجه تو نامم نه تا‬
‫خويش بدان خوانم"‬
‫‪",1467,7‬ني بنده ني آزادم ني موم نه پولدم"‪",‬ني دل به كسي دادم ني‬
‫دلبر ايشانم"‬
‫‪",1467,8‬گر در شرم و خيرم از خود نه ام از غيرم"‪",‬آن سو كه كشد‬
‫آنكس ناچار چنان رانم"‬
‫‪",1468,1‬امروز خوشم با تو جان تو و فردا هم"‪",‬از تو شكر افشانم اينجا‬
‫هم و آنجا هم"‬
‫‪",1468,2‬دل باده تو خورده وز خانه سفر كرده"‪",‬ما بي دل و دل با تو با‬
‫ما هم و بي ماهم"‬
‫‪",1468,3‬اي دل كه رواني تو آن سوي كه داني تو"‪",‬خدمت برسان از ما‬
‫آنجا و موصي هم"‬
‫‪",1468,4‬ما منتظر وقت و دل ناظر تو دايم"‪",‬در حالت آرامش در شورش‬
‫و غوغا هم"‬
‫‪",1468,5‬از باده و باد تو چون موج شده اين دل"‪",‬در مستي و پستي‬
‫خوش در رفعت و بال هم"‬
‫‪",1468,6‬ابر خوش لطف تو با جان و روان ما"‪",‬در خاك اثر كرده در‬
‫صخره و خارا هم"‬
‫‪",1468,7‬با تو پس ازين عالم بي نقش بني آدم"‪",‬خوش خلوت جان باشد‬
‫آميزش جانها هم"‬
‫‪",1468,8‬زان غمزه مست تو زان جادو و جادو خو"‪",‬خيره شده هر ديده‬
‫نادان هم و دانا هم"‬
‫‪",1468,9‬من ننگ نمي دارم مجنونم و مي داني"‪",‬هم عرق جنون دارم از‬
‫مايه و سودا هم"‬
‫‪",1468,10‬از آتش و آب او اي جسته نشان بنگر"‪",‬در آب دو چشم ما در‬
‫زردي سيما هم"‬
‫‪",1468,11‬در عالم آب و گل در پرده جان و دل"‪",‬هم ايمني از عشقت‬
‫وين فتنه و غوغا هم"‬
‫‪",1468,12‬زان طره روحاني زان سلسله جاني"‪",‬زنار تو بربسته هم‬
‫مومن و ترسا هم"‬
‫‪",1469,1‬بي خود شده ام ليكن بي خودتر از اين خواهم"‪",‬با چشم تو مي‬
‫گويم من مست چنين خواهم"‬
‫‪",1469,2‬من تاج نمي خواهم من تخت نمي خواهم"‪",‬در خدمتت افتاده بر‬
‫روي زمين خواهم"‬
‫‪",1469,3‬آن يار نكوي من بگرفت گلوي من"‪",‬گفتا كه چه مي خواهي‬
‫گفتم كه همين خواهم"‬
‫‪",1469,4‬با باد صبا خواهم تا دم بزنم ليكن"‪",‬چون من دم خود دارم همراز‬
‫مهين خواهم"‬
‫‪",1469,5‬در حلقه ميقاتم ايمن شده ز آفاتم"‪",‬مومم ز پي ختمت زان‬
‫نقش نگين خواهم"‬
‫‪",1469,6‬ماهي دگرست اي جان اندر دل مه پنهان"‪",‬زين علم يقينستم آن‬
‫عين يقين خواهم"‬
‫‪",1470,1‬جانم به فدا بادا آن را كه نمي گويم"‪",‬آن روز سيه بادا كو را‬
‫بنمي جويم"‬
‫‪",1473,6‬درين غم چو نزاريم در آن دام شكاريم"‪",‬دگر كار نداريم درين‬
‫كار بگرديم"‬
‫‪",1473,7‬چو ما بي سر و پاييم چو ذرات هواييم"‪",‬بر آن نادره خورشيد‬
‫قمروار بگرديم"‬
‫‪",1473,8‬چو دولب چه گرديم پر از ناله و افغان"‪",‬چو انديشه بي شكوت‬
‫و گفتار بگرديم"‬
‫‪",1474,1‬حكيميم طبيبيم ز بغداد رسيديم"‪",‬بسي علتيان را ز غم باز‬
‫خريديم"‬
‫‪",1474,2‬سبلهاي كهن را غم بي سر و بن را"‪",‬ز رگ هاش و پي هاش به‬
‫چنگاله كشيديم"‬
‫‪",1474,3‬طبيبان فصيحيم كه شاگرد مسيحيم"‪",‬بسي مرده گرفتيم درو‬
‫روح دميديم"‬
‫‪",1474,4‬بپرسيد از آنها كه ديدند نشانها"‪",‬كه تا شكر بگويند كه ما از چه‬
‫رهيديم"‬
‫‪",1474,5‬رسيدند طبيبان ز ره دور غريبان"‪",‬غريبانه نمودند دواها كه‬
‫نديديم"‬
‫‪",1474,6‬سر غصه بكوبيم غم از خانه بروبيم"‪",‬همه شاهد و خوبيم همه‬
‫چون مه عيديم"‬
‫‪",1474,7‬طبيبان الهيم ز كس مزد نخواهيم"‪",‬كه ما پاك روانيم نه طماع و‬
‫پليديم"‬
‫‪",1474,8‬مپندار كه اين نيز هليله ست و بليله ست"‪",‬كه اين شهره عقاقير‬
‫ز فردوس كشيديم"‬
‫‪",1474,9‬حكيمان خبيريم كه قاروره نگيريم"‪",‬كه ما در تن رنجور چو‬
‫انديشه دويديم"‬
‫‪",1474,10‬دهان باز مكن هيچ كه اغلب همه جغدند"‪",‬دگر لف مپران كه‬
‫ما باز پريديم"‬
‫‪",1475,1‬بجوشيد بجوشيد كه ما اهل شعاريم"‪",‬بجز عشق بجز عشق دگر‬
‫كار نداريم"‬
‫‪",1475,2‬درين خاك درين خاك درين مزرعه پاك"‪",‬بجز مهر بجز عشق‬
‫دگر تخم نكاريم"‬
‫‪",1475,3‬چه مستيم چه مستيم از آن شاه كه هستيم"‪",‬بياييد بياييد كه تا‬
‫دست برآريم"‬
‫‪",1475,4‬چه دانيم چه دانيم كه ما دوش چه خورديم"‪",‬كه امروز همه روز‬
‫خميريم و خماريم"‬
‫‪",1475,5‬مپرسيد مپرسيد ز احوال حقيقت"‪",‬كه ما باده پرستيم نه پيمانه‬
‫شماريم"‬
‫‪",1475,6‬شما مست نگشتيد وزان باده نخورديد"‪",‬چه دانيد چه دانيد كه ما‬
‫در چه شكاريم"‬
‫‪",1475,7‬نيفتيم برين خاك ستان ما نه حصيريم"‪",‬برآييم برين چرخ كه ما‬
‫مرد حصاريم"‬
‫‪",1476,1‬طبيبيم حكيميم طبيبان قديميم"‪",‬شرابيم و كبابيم و سهيليم و‬
‫اديميم"‬
‫‪",1476,2‬چو رنجور تن آيد چو معجون نجاحيم"‪",‬چو بيمار دل آيد نگاريم و‬
‫نديميم"‬
‫‪",1476,3‬طبيبان بگريزند چو رنجور بميرد"‪",‬ولي ما نگريزيم كه ما يار‬
‫كريميم"‬
‫‪",1476,4‬شتابيد شتابيد كه ما بر سر راهيم"‪",‬جهان در خور ما نيست كه‬
‫ما ناز و نعيميم"‬
‫‪",1476,5‬غلط رفت غلط رفت كه اين نقش نه ماييم"‪",‬كه تن شاخ‬
‫درختيست و ما باد نسيميم"‬
‫‪",1478,13‬هين ختم برين كن كه چو خورشيد برآمد"‪",‬از حارس و از دزد و‬
‫شب تار رهيديم"‬
‫‪",1479,1‬آن خانه كه صدبار درو مايده خورديم"‪",‬برگرد حوالي گه آن خانه‬
‫بگرديم"‬
‫‪",1479,2‬ماييم و حوالي گه آن خانه دولت"‪",‬ما نعمت آن خانه فراموش‬
‫نكرديم"‬
‫‪",1479,3‬آن خانه مرديست و درو شير دلنند"‪",‬از خانه مردي بگريزيم چه‬
‫مرديم"‬
‫‪",1479,4‬آنجا همه مستيست و برون جمله خمارست"‪",‬آنجا همه لطفيم و‬
‫دگر جا همه درديم"‬
‫‪",1479,5‬آنجا طرب انگيزتر از باده لعليم"‪",‬وينجا بد و رخ زردتر از شيشه‬
‫زرديم"‬
‫‪",1479,6‬آنجاي به گرمي همه خورشيد تموزيم"‪",‬وينجاي به سردي همه‬
‫چون بهمن سرديم"‬
‫‪",1479,7‬آنجا همه آميخته چون شكر و شيريم"‪",‬وينجا همه آويخته در جنگ‬
‫و نبرديم"‬
‫‪",1479,8‬آنجا شه شطرنج بساط دو جهانيم"‪",‬وينجا همه سرگشته تر از‬
‫مهره نرديم"‬
‫‪",1479,9‬چرخيست كز آن چرخ چو يك برق بتابد"‪",‬بر چرخ برآييم و زمين‬
‫را بنورديم"‬
‫‪",1480,1‬خيزيد مخسپيد كه نزديك رسيديم"‪",‬آواز خروس و سگ آن كوي‬
‫شنيديم"‬
‫‪",1480,2‬والله كه نشانهاي قروي ده يارست"‪",‬آن نرگس و نسرين و‬
‫قرنقل كه چريديم"‬
‫‪",1480,3‬از ذوق چراگاه وز اشتاب چريدن"‪",‬وز حرص زبان و لب و پدفوز‬
‫گزيديم"‬
‫‪",1480,4‬چون تير پريديم و بسي صيد گرفتيم"‪",‬گرچه چو كمان از زه‬
‫احكام خميديم"‬
‫‪",1480,5‬ما عاشق مستيم به صد تيغ نگرديم"‪",‬شيريم كه خون دل فغفور‬
‫چشيديم"‬
‫‪",1480,6‬مستان الستيم بجز باده ننوشيم"‪",‬برخوان جهان ني ز پي آش و‬
‫ثريديم"‬
‫‪",1480,7‬حق داند و حق ديد كه در وقت كشاكش"‪",‬از ما چه كشيديد و از‬
‫ايشان چه كشيديم"‬
‫‪",1480,8‬خيزيد مخسپيد كه هنگام صبوحست"‪",‬استاره روز آمد و آثار‬
‫بديديم"‬
‫‪",1480,9‬شب بود و همه قافله محبوس رباطي"‪",‬خيزيد كز آن ظلمت و‬
‫آن حبس رهيديم"‬
‫‪",1480,10‬خورشيد رسولن بفرستاد در آفاق"‪",‬كاينك يزك مشرق و ما‬
‫جيش عتيديم"‬
‫‪",1480,11‬هين رو به شفق آر اگر طاير روزي"‪",‬كز سوي شفق چون‬
‫نفس صبح دميديم"‬
‫‪",1480,12‬هر كس كه رسولي شفق را بشناسد"‪",‬ما نيز در اظهار برو‬
‫فاش و پديديم"‬
‫‪",1480,13‬و آنكس كه رسولي شفق را نپذيرد"‪",‬هم محرم ما نيست برو‬
‫پرده تنيديم"‬
‫‪",1480,14‬خفاش نپذرفت فرو دوخت ازو چشم"‪",‬ما پرده آن دوخته را هم‬
‫بدريديم"‬
‫‪",1480,15‬ترياق جهان ديد و گمان برد كه زهرست"‪",‬اي مژده دلي را كه‬
‫ز پندار خريديم"‬
‫‪",1480,16‬خامش كن تا واعظ خورشيد بگويد"‪",‬كو بر سر منبر شد و ما‬
‫جمله مريديم"‬
‫‪",1470,2‬يكباره شوم رسوا در شهر اگر فردا"‪",‬من بر در دل باشم او آيد‬
‫در كويم"‬
‫‪",1470,3‬گفتم صنم مه رو گه گاه مرا مي جو"‪",‬كز درد به خون دل‬
‫رخساره همي شويم"‬
‫‪",1470,4‬گفتا كه ترا جستم در خانه نبودي تو"‪",‬يا رب كه چنين بهتان مي‬
‫گويد در رويم"‬
‫‪",1470,5‬يك روز غزل گويان والله سپارم جان"‪",‬زيرا كه چو مو شد جان‬
‫از بس كه همي مويم"‬
‫‪",1471,1‬مخمورم پر خواره اندازه نمي دانم"‪",‬جز شيوه آن غمزه غمازه‬
‫نمي دانم"‬
‫‪",1471,2‬ياران بخبر بودند دروازه برون رفتند"‪",‬من بي ره و سرمستم‬
‫دروازه نمي دانم"‬
‫‪",1471,3‬آوازه آن ياران چون مشك جهان پر شد"‪",‬ز آواز بشد عقلم‬
‫آوازه نمي دانم"‬
‫‪",1471,4‬تا روي ترا ديدم من همچو گل تازه"‪",‬گشتم خرف و كهنه ار تازه‬
‫نمي دانم"‬
‫‪",1471,5‬گويند كه لقمان را يك كازه تنگي بد"‪",‬زين كوزه ميي خوردم كان‬
‫كازه نمي دانم"‬
‫‪",1472,1‬دگر بار دگر بار ز زنجير بجستم"‪",‬ازين بند و ازين دام زبون گير‬
‫بجستم"‬
‫‪",1472,2‬فلك پير دوتايي پر از سحر و دغايي"‪",‬به اقبال جوان تو از اين‬
‫پير بجستم"‬
‫‪",1472,3‬شب و روز دويدم ز شب و روز بريدم"‪",‬وزين چرخ بپرسيد كه‬
‫چون تير بجستم"‬
‫‪",1472,4‬من از غصه چه ترسم چو با مرگ حريفم"‪",‬ز سرهنگ چه ترسم‬
‫چو از مير بجستم"‬
‫‪",1472,5‬به انديشه فرو برد مرا عقل چهل سال"‪",‬به شصت و دو شدم‬
‫صيد و ز تدبير بجستم"‬
‫‪",1472,6‬ز تقدير همه خلق كر و كور شدستند"‪",‬ز كر و فر تقدير و ز‬
‫تقدير بجستم"‬
‫‪",1472,7‬برون پوست درون دانه بود ميوه گرفتار"‪",‬از آن پوست وزان‬
‫دانه چو انجير بجستم"‬
‫‪",1472,8‬ز تأخير بود آفت و تعجيل ز شيطان"‪",‬ز تعجيل دلم رست و ز‬
‫تأخير بجستم"‬
‫‪",1472,9‬ز خون بود غذا اول و آخر شد خون شير"‪",‬چو دندان خرد رست‬
‫از آن شير بجستم"‬
‫‪",1472,10‬پي نان بدويدم يكي چند به تزوير"‪",‬خدا داد غذايي كه ز تزوير‬
‫بجستم"‬
‫‪",1472,11‬خمش باش خمش باش به تفصيل مگو بيش"‪",‬ز تفسير بگويم‬
‫ز تف سير بجستم"‬
‫‪",1473,1‬بياييد بياييد به گلزار بگرديم"‪",‬برين نقطه اقبال چو پرگار‬
‫بگرديم"‬
‫‪",1473,2‬بياييد كه امروز به اقبال و به پيروز"‪",‬چو عشاق نوآموز بر آن يار‬
‫بگرديم"‬
‫‪",1473,3‬بسي تخم بكشتيم برين شوره بگشتيم"‪",‬بر آن حب كه نگنجيد‬
‫در انبار بگرديم"‬
‫‪",1473,4‬هر آن روي كه پشتست به آخر همه زشتست"‪",‬بر آن يار نكو‬
‫روي وفادار بگرديم"‬
‫‪",1473,5‬چو از خويش برنجيم زبون شش و پنجيم"‪",‬يكي جانب خمخانه‬
‫خمار بگرديم"‬
‫‪",1476,6‬ولي جنبش اين شاخ هم از فعل نسيم است"‪",‬خمش باش‬
‫خمش باش هم آنيم و هم اينيم"‬
‫‪",1477,1‬از اول امروز چو آشفته و مستيم"‪",‬آشفته بگوييم كه آشفته‬
‫شدستيم"‬
‫‪",1477,2‬آن ساقي بدمست كه امروز درآمد"‪",‬صد عذر بگفتيم وز آن‬
‫مست نرستيم"‬
‫‪",1477,3‬آن باده كه دادي تو و اين عقل كه ماراست"‪",‬معذور همي دار‬
‫اگر جام شكستيم"‬
‫‪",1477,4‬امروز سر زلف تو مستانه گرفتيم"‪",‬صد بار گشاديمش و صد بار‬
‫ببستيم"‬
‫‪",1477,5‬رندان خرابات بخوردند و برفتند"‪",‬ماييم كه جاويد بخورديم و‬
‫نشستيم"‬
‫‪",1477,6‬وقتست كه خوبان همه در رقص درآيند"‪",‬انگشت زنان گشته كه‬
‫از پرده بجستيم"‬
‫‪",1477,7‬يك لحظه بلنوش ره عشق قديميم"‪",‬يك لحظه بلي گوي‬
‫مناجات الستيم"‬
‫‪",1477,8‬از گفت بلي صبر نداريم ازيرا"‪",‬بسرشته و بر رسته سغراق‬
‫الستيم"‬
‫‪",1477,9‬بال همه باغ آمد و پستي همگي گنج"‪",‬ما بوالعجبانيم نه بال و نه‬
‫پستيم"‬
‫‪",1477,10‬خاموش كه تا هستي او كرد تجلي"‪",‬هستيم بدان سان كه‬
‫ندانيم كه هستيم"‬
‫‪",1477,11‬تو دست بنه بر رگ ما خواجه حكيما"‪",‬كز دست شدستيم ببين‬
‫تا ز چه دستيم"‬
‫‪",1477,12‬هر چند پرستيدن بت مايه كفرست"‪",‬ما كافر عشقيم گرين بت‬
‫نپرستيم"‬
‫‪",1477,13‬جز قصه شمس حق تبريز مگوييد"‪",‬از ماه مگوييد كه خورشيد‬
‫پرستيم"‬
‫‪",1478,1‬المنه لله ز پيكار رهيديم"‪",‬زين وادي خم در خم پرخار رهيديم"‬
‫‪",1478,2‬زين جان پر از وهم كژ انديشه گذشتيم"‪",‬زين چرخ پر از مكر‬
‫جگرخوار رهيديم"‬
‫‪",1478,3‬دكان حريصان به دغل رخت همه برد"‪",‬دكان بشكستيم و از آن‬
‫كار رهيديم"‬
‫‪",1478,4‬در سايه آن گلشن اقبال بخفتيم"‪",‬وز غرقه آن قلزم زخار‬
‫رهيديم"‬
‫‪",1478,5‬بي اسب همه فارس و بي مي همه مستيم"‪",‬از ساغر و از منت‬
‫خمار رهيديم"‬
‫‪",1478,6‬ما توبه شكستيم و ببستيم دو صد بار"‪",‬ديديم مه توبه به يكبار‬
‫رهيديم"‬
‫‪",1478,7‬زان عيسي عشاق وز افسون مسيحش"‪",‬از علت و قاروره و‬
‫بيمار رهيديم"‬
‫‪",1478,8‬چون شاهد مشهور بياراست جهان را"‪",‬از شاهد و از برده بلغار‬
‫رهيديم"‬
‫‪",1478,9‬اي سال چه سالي تو كه از طالع خوبت"‪",‬ز افسانه پار و غم‬
‫پيرار رهيديم"‬
‫‪",1478,10‬در عشق ز سه روزه و از چله گذشتيم"‪",‬مذكور چو پيش آمد از‬
‫اذكار رهيديم"‬
‫‪",1478,11‬خاموش كزين عشق و ازين علم لدنيش"‪",‬از مدرسه و كاغذ و‬
‫تكرار رهيديم"‬
‫‪",1478,12‬خاموش كزين كان و ازين گنج الهي"‪",‬از مكسبه و كيسه و‬
‫بازار رهيديم"‬
‫‪",1481,1‬ما آتش عشقيم كه در موم رسيديم"‪",‬چون شمع به پروانه‬
‫مظلوم رسيديم"‬
‫‪",1481,2‬يك حمله مردانه مستانه بكرديم"‪",‬تا علم بداديم و به معلوم‬
‫رسيديم"‬
‫‪",1481,3‬در منزل اول به دو فرسنگي هستي"‪",‬در قافله امت مرحوم‬
‫رسيديم"‬
‫‪",1481,4‬آن مه كه نه بالست نه پستست بتابيد"‪",‬وانجا كه نه محمود و نه‬
‫مذموم رسيديم"‬
‫‪",1481,5‬تا حضرت آن لعل كه در كون نگنجد"‪",‬بر كوري هر سنگ دل‬
‫شوم رسيديم"‬
‫‪",1481,6‬با آيت كرسي به سوي عرش پريديم"‪",‬تا حي بديديم و به قيوم‬
‫رسيديم"‬
‫‪",1481,7‬امروز از آن باغ چه با برگ و نواييم"‪",‬تا ظن نبري خواجه كه‬
‫محروم رسيديم"‬
‫‪",1481,8‬ويرانه به بومان بگذاريم چو بازان"‪",‬ما بوم نه ايم ار چه درين‬
‫بوم رسيديم"‬
‫‪",1481,9‬زناز گسستيم بر قيصر رومي"‪",‬تبريز ببر قصه كه در روم‬
‫رسيديم"‬
‫‪",1482,1‬چون در عدم آييم و سر از يار برآريم"‪",‬از سنگ سيه نعره اقرار‬
‫برآريم"‬
‫‪",1482,2‬بر كارگه دوست چو بر كار نشينيم"‪",‬مر جمله جهان را همه از‬
‫كار برآريم"‬
‫‪",1482,3‬گلزار رخ دوست چو بي پرده ببينيم"‪",‬صد شعله ز عشق از گل‬
‫گلزار برآريم"‬
‫‪",1482,4‬بر دلدل دل چون فكند دولت ما زين"‪",‬بس گرد كه ما از ره‬
‫اسرار برآريم"‬
‫‪",1482,5‬چون از مي شمس الحق تبريز بنوشيم"‪",‬صد جوش عجب از خم‬
‫و خمار برآريم"‬
‫‪",1483,1‬امروز مها خويش ز بيگانه ندانيم"‪",‬مستيم بدان حد كه ره خانه‬
‫ندانيم"‬
‫‪",1483,2‬در عشق تو از عاقله عقل برستيم"‪",‬جز حالت شوريده ديوانه‬
‫ندانيم"‬
‫‪",1483,3‬در باغ بجز عكس رخ دوست نبينيم"‪",‬وز شاخ بجز حالت مستانه‬
‫ندانيم"‬
‫‪",1483,4‬گفتند درين دام يكي دانه نهادست"‪",‬در دام چنانيم كه ما دانه‬
‫ندانيم"‬
‫‪",1483,5‬امروز ازين نكته و افسانه مخوانيد"‪",‬كافسون نپذيرد دل و‬
‫افسانه ندانيم"‬
‫‪",1483,6‬چون شانه در آن زلف چنان رفت دل ما"‪",‬كز بيخودي از زلف تو‬
‫تا شانه ندانيم"‬
‫‪",1483,7‬باده ده و كم پرس كه چندم قدحست اين"‪",‬كز ياد تو ما باده ز‬
‫پيمانه ندانيم"‬
‫‪",1484,1‬بشكن قدح باده كه امروز چنانيم"‪",‬كز توبه شكستن سر توبه‬
‫شكنانيم"‬
‫‪",1484,2‬گر باده فنا گشت فنا باده ما بس"‪",‬ما نيك بدانيم گرين رنگ‬
‫ندانيم"‬
‫‪",1484,3‬باده ز فنا دارد آن چيز كه دارد"‪",‬گر باده بمانيم از آن چيز‬
‫نمانيم"‬
‫‪",1484,4‬از چيزي خود بگذر اي چيز به ناچيز"‪",‬كين چيز نه پرده ست نه‬
‫ما پرده درانيم"‬
‫‪",1484,5‬با غمزه سرمست تو ميريم و اسيريم"‪",‬با عشق جوانبخت تو‬
‫پيريم و جوانيم"‬
‫‪",1486,7‬ور زانكه چكانم تو ببين قدرت حق را"‪",‬كز بحر بدان قطره‬
‫جواهر بستانم"‬
‫‪",1486,8‬چون ابر دو چشمم بستد جوهر آن بحر"‪",‬بر چرخ وفا آيد اين ابر‬
‫روانم"‬
‫‪",1486,9‬در حضرت شمس الحق تبريز ببارم"‪",‬تا سوسنها رويد بر شكل‬
‫زبانم"‬
‫‪",1487,1‬امروز چنانم كه خر از بار ندانم"‪",‬امروز چنانم كه گل از خار‬
‫ندانم"‬
‫‪",1487,2‬امروز مرا يار بدان حال ز سر برد"‪",‬با يار چنانم كه خود از يار‬
‫ندانم"‬
‫‪",1487,3‬دي باده مرا برد ز مستي به در يار"‪",‬امروز چه چاره كه در از‬
‫دار ندانم"‬
‫‪",1487,4‬از خوف ور جا پار دو پر داشت دل من"‪",‬امروز چنان شد كه پر‬
‫از پار ندانم"‬
‫‪",1487,5‬از چهره زار چو زرم بود شكايت"‪",‬رستم ز شكايت چو زر از زار‬
‫ندانم"‬
‫‪",1487,6‬از كار جهان كور بود مردم عاشق"‪",‬اما نه چو من خود كه كر از‬
‫كار ندانم"‬
‫‪",1487,7‬جولهه تر دامن ما تار بدريد"‪",‬مي گفت ز مستي كه تر از تار‬
‫ندانم"‬
‫‪",1487,8‬چون چنگم از زمزمه خود خبرم نيست"‪",‬اسرار همي گويم و‬
‫اسرار ندانم"‬
‫‪",1487,9‬مانند ترازو و گزم من كه به بازار"‪",‬بازار همي سازم و بازار‬
‫ندانم"‬
‫‪",1487,10‬در اصبع عشقم چو قلم بي خود و مضطر"‪",‬طومار نويسم من‬
‫و طومار ندانم"‬
‫‪",1488,1‬اي خواجه بفرما بكي مانم بكي مانم"‪",‬من مرد غريبم نه ازين‬
‫شهر جهانم"‬
‫‪",1488,2‬گر دم نزنم تا حسد خلق نجنبد"‪",‬دانم كه نگويم نتوانم كه ندانم"‬
‫‪",1488,3‬آن كل كلهي يافت و كل خويش نهان كرد"‪",‬با بنده بخشمست‬
‫كه داناي نهانم"‬
‫‪",1488,4‬گر صلح كند داروي كليش بسازيم"‪",‬از ننگ كلي و كلهش باز‬
‫رهانم"‬
‫‪",1489,1‬ساقي ز پي عشق روانست روانم"‪",‬ليكن ز ملولي تو كندست‬
‫زبانم"‬
‫‪",1489,2‬مي پرم چون تير سوي عشرت و نوشت"‪",‬اي دوست بمشكن‬
‫به جفاهات كمانم"‬
‫‪",1489,3‬چون خيمه به يك پاي به پيش تو بپايم"‪",‬در خرگهت اي دوست‬
‫درآر و بنشانم"‬
‫‪",1489,4‬هين آن لب ساغر بنه اندر لب خشكم"‪",‬و آنگه بشنو سحر‬
‫محقق ز دهانم"‬
‫‪",1489,5‬بشنو خبر بابل و افسانه وايل"‪",‬زيرا زره فكرت سياح جهانم"‬
‫‪",1489,6‬معذور همي دار اگر شور ز حد شد"‪",‬چون مي ندهد عشق يكي‬
‫لحظه امانم"‬
‫‪",1489,7‬آن دم كه ملولي ز ملوليت ملولم"‪",‬چون دست بشويي ز من‬
‫انگشت گزانم"‬
‫‪",1489,8‬آن شب كه دهي نور چو مه تا به سحرگاه"‪",‬من در پي ماه تو‬
‫چو سياره دوانم"‬
‫‪",1489,9‬و آن روز كه سر بر زني از شرق چو خورشيد"‪",‬ماننده خورشيد‬
‫سراسر همه جانم"‬
‫‪",1492,5‬يكچند چو يوسف به بن چاه نشستيم"‪",‬زان سر رسن آمد به سر‬
‫چاه رسيديم"‬
‫‪",1492,6‬ما چند صنم پيش محمد بشكستيم"‪",‬تا در صنم دلبر دلخواه‬
‫رسيديم"‬
‫‪",1492,7‬نزديكتر آييد كه از دور رسيديم"‪",‬و احوال بپرسيد كه از راه‬
‫رسيديم"‬
‫‪",1493,1‬ما عاشق و سرگشته و شيداي دمشقيم"‪",‬جان داده و دل بسته‬
‫سوداي دمشقيم"‬
‫‪",1493,2‬زان صبح سعادت كه بتابيد از آن سو"‪",‬هر شام و سحر مست‬
‫سحرهاي دمشقيم"‬
‫‪",1493,3‬بر باب بريديم كه از يار بريديم"‪",‬زان جامع عشاق به خضراي‬
‫دمشقيم"‬
‫‪",1493,4‬از چشمه بونواس مگر آب نخوردي"‪",‬ما عاشق آن ساعد سقاي‬
‫دمشقيم"‬
‫‪",1493,5‬بر مصحف عثمان بنهم دست به سوگند"‪",‬كز لولوي آن دلبر‬
‫للي دمشقيم"‬
‫‪",1493,6‬از باب فرج دوري و از باب فراديس"‪",‬كي داند كندر چه تماشاي‬
‫دمشقيم"‬
‫‪",1493,7‬بر ربوه برآييم چو در مهد مسيحيم"‪",‬چون راهب سرمست ز‬
‫حمراي دمشقيم"‬
‫‪",1493,8‬در نيرب شاهانه بديديم درختي"‪",‬در سايه آن شسته و در واي‬
‫دمشقيم"‬
‫‪",1493,9‬اخضر شده ميدان و بغلطيم چو گويي"‪",‬از زلف چو چوگان كه به‬
‫صحراي دمشقيم"‬
‫‪",1493,10‬كي بي مزه مانيم چو در مزه درآييم"‪",‬دروازه شرقي سويداي‬
‫دمشقيم"‬
‫‪",1493,11‬اندر جبل صالح كانيست ز گوهر"‪",‬زان گوهر ما غرقه درياي‬
‫دمشقيم"‬
‫‪",1493,12‬چون جنت دنياست دمشق از پي ديدار"‪",‬ما منتظر رويت‬
‫حسناي دمشقيم"‬
‫‪",1493,13‬از روم بتازيم سوم بار سوي شام"‪",‬كز طره چون شام مطراي‬
‫دمشقيم"‬
‫‪",1493,14‬مخدومي شمس الحق تبريز گر آنجاست"‪",‬مولي دمشقيم و‬
‫چه مولي دمشقيم"‬
‫‪",1494,1‬افتادم افتادم در آبي افتادم"‪",‬گر آبي خوردم من دلشادم‬
‫دلشادم"‬
‫‪",1494,2‬بر دف ني بر ني ني يك لحظه بيگارم"‪",‬بر خم ني بر مي ني‬
‫پيوسته بنيادم"‬
‫‪",1494,3‬در عشق دلداري مانند گلزاري"‪",‬جان ديدم جان ديدم دل دادم‬
‫دل دادم"‬
‫‪",1494,4‬مي خوردم مي خوردم در شهرت مي گردم"‪",‬سر تيزم سر تيزم‬
‫پر بادم پر بادم"‬
‫‪",1494,5‬گر خودم گر جوشن پيروزم پيروزم"‪",‬گر سروم گر سوسن آزادم‬
‫آزادم"‬
‫‪",1494,6‬از چرخي از اوجي بر بحري بر موجي"‪",‬خوش تختي خوش تختي‬
‫بنهادم بنهادم"‬
‫‪",1494,7‬موليم موليم در حكم دريايم"‪",‬در اوجش در موجش منقادم‬
‫منقادم"‬
‫‪",1494,8‬اي كوكب اي كوكب بگشا لب بگشا لب"‪",‬شرحي كن شرحي‬
‫كن بر وفق ميعادم"‬
‫‪",1494,9‬هر ذره هر پره مي جويد مي گويد"‪",‬ز ارشادش ز ارشادش‬
‫استادم استادم"‬
‫‪",1495,1‬اگر تو نيستي در عاشقي خام"‪",‬بيا مگريز از ياران بدنام"‬
‫‪",1497,13‬همان ارزد كسي كش مي پرستد"‪",‬زهي من كه مر او را مي‬
‫پرستم"‬
‫‪",1497,14‬ببرد از كسي كاخر ببرد"‪",‬به سوي عدل بگريزيد زاستم"‬
‫‪",1497,15‬چو ري با سين و تي و ميم پيوست"‪",‬بدين پيوند رو بنمود‬
‫رستم"‬
‫‪",1497,16‬يقين شد كه جماعت رحمت آمد"‪",‬جماعت را بجان من‬
‫چاكرستم"‬
‫‪",1497,17‬خمش كردم شكار شير باشم"‪",‬كه تا گويد شكار مفترستم"‬
‫‪",1498,1‬بيا كز غير تو بيزار گشتم"‪",‬وگر خفته بدم بيدار گشتم"‬
‫‪",1498,2‬بيا اي جان كه تا روز قيامت"‪",‬مقيم خانه خمار گشتم"‬
‫‪",1498,3‬ز پر و بال خود گل را فشاند"‪",‬به كوه قاف خود طيار گشتم"‬
‫‪",1498,4‬ترش ديدم جهاني را من از ترس"‪",‬در آن دوشاب چون آچار‬
‫گشتم"‬
‫‪",1498,5‬عقيده اين چنين سازيد شيرين"‪",‬كه من زين خمره شكربار‬
‫گشتم"‬
‫‪",1498,6‬يكي چندي بريدم من از اغيار"‪",‬كنون با خويشتن اغيار گشتم"‬
‫‪",1498,7‬ز حال ديگران عبرت گرفتم"‪",‬كنون من عبره البصار گشتم"‬
‫‪",1498,8‬بيا اي طالب اسرار عالم"‪",‬به من بنگر كه من اسرار گشتم"‬
‫‪",1498,9‬بدان بسيار پيچيد اين سر من"‪",‬كه گرد جبه و دستار گشتم"‬
‫‪",1498,10‬از آن محبوس بودم همچو نقطه"‪",‬كه گرد نقطه چون پرگار‬
‫گشتم"‬
‫‪",1499,1‬بيا كز عشق تو ديوانه گشتم"‪",‬وگر شهري بدم ويرانه گشتم"‬
‫‪",1499,2‬ز عشق تو ز خان و مان بريدم"‪",‬به درد عشق تو همخانه گشتم"‬
‫‪",1499,3‬چيان كاهل بدم كان را نگويم"‪",‬چو ديدم روي تو مردانه گشتم"‬
‫‪",1499,4‬چو خويش جان خود جان تو ديدم"‪",‬ز خويشان بهر تو بيگانه‬
‫گشتم"‬
‫‪",1499,5‬فسانه عاشقان خواندم شب و روز"‪",‬كنون در عشق تو افسانه‬
‫گشتم"‬
‫‪",1500,1‬چنان مستست از آن دم جان آدم"‪",‬كه نشناسد از آن دم جان‬
‫آدم"‬
‫‪",1500,2‬ز شور اوست چندين جوش دريا"‪",‬ز سرمستي او مستست‬
‫عالم"‬
‫‪",1500,3‬زهي سر ده كه گردن زد اجل را"‪",‬كه تا دنيا نبيند هيچ ماتم"‬
‫‪",1500,4‬شراب حق حلل اندر حللست"‪",‬مي خنب خدا نبود محرم"‬
‫‪",1500,5‬ازين باده جوان گر خورده بودي"‪",‬نبودي پشت پير چرخ را خم"‬
‫‪",1500,6‬زمين ار خورده بودي فارغستي"‪",‬از آنك ابر تر بارد برونم"‬
‫‪",1500,7‬دل محرم بيان اين بگفتي"‪",‬اگر بودي به عالم نيم محرم"‬
‫‪",1500,8‬ز آب و گل برون بردي شما را"‪",‬اگر بودي شما را پاي محكم"‬
‫‪",1500,9‬رسيد اين عشق تا پاي شما را"‪",‬كند محكم ز هر سستي مسلم"‬
‫‪",1500,10‬بگو باقي تو شمس الدين تبريز"‪",‬كه بر تو ختم شد والله اعلم"‬
‫‪",1504,2‬به بيدادان بدادم داد پنهان"‪",‬ولي در حق خود بيداد كردم"‬
‫‪",1504,3‬چو از صبرم همه فرياد كردند"‪",‬چنان باشد كه من فرياد كردم"‬
‫‪",1504,4‬مرا استاد صبرست و ازين رو"‪",‬خلف مذهب استاد كردم"‬
‫‪",1504,5‬جهاني كه نشد آباد هرگز"‪",‬به ويران كردنش آباد كردم"‬
‫‪",1504,6‬درين تيزاب كه چون برگ كاهست"‪",‬به مشتي گل درو بنياد‬
‫كردم"‬
‫‪",1504,7‬فراموشم مكن يا رب ز رحمت"‪",‬اگر غير ترا من ياد كردم"‬
‫‪",1505,1‬يكي مطرب همي خواهم درين دم"‪",‬كه نشناسد ز مستي زير از‬
‫بم"‬
‫‪",1505,2‬حريفي نيز خواهم غمگساري"‪",‬ز بيخويشي نداند شادي از غم"‬
‫‪",1505,3‬همه اجزاي او مستي گرفته"‪",‬مبدل گشته از اولد آدم"‬
‫‪",1505,4‬مسلماني منور گشته از وي"‪",‬مسلم گشته از هستي مسلم"‬
‫‪",1505,5‬چو با نه كس بيايد بشمري ده"‪",‬ده تو نه بود از ده يكي كم"‬
‫‪",1505,6‬خدايا نو بتي مست بفرست"‪",‬كه ما از مي دهل كرديم اشكم"‬
‫‪",1505,7‬دهل كوبان برون آييم از خويش"‪",‬كه ما را عزم ساقي شد‬
‫مصمم"‬
‫‪",1505,8‬دهل زن گر نباشد عيد عيدست"‪",‬جهان پر عيد شد والله اعلم"‬
‫‪",1505,9‬پراكنده بخواهم گفت امروز"‪",‬چه گويد مرد درهم جز كه درهم"‬
‫‪",1505,10‬مگر ساقي بيندايد دهانم"‪",‬از آن جام و از آن رطل دمادم"‬
‫‪",1505,11‬مرادم كيست زينها شمس تبريز"‪",‬ازيرا شمس آمد جان عالم"‬
‫‪",1506,1‬هميشه من چنين مجنون نبودم"‪",‬ز عقل و عافيت بيرون نبودم"‬
‫‪",1506,2‬چو تو عاقل بدم من نيز روزي"‪",‬چنين ديوانه و مفتون نبودم"‬
‫‪",1506,3‬مثال دلبران صياد بودم"‪",‬مثال دل ميان خون نبودم"‬
‫‪",1506,4‬درين بودم كه اين چونست و آن چون"‪",‬چنين حيران آن بي چون‬
‫نبودم"‬
‫‪",1506,5‬تو باري عاقلي بنشين بينديش"‪",‬گز اول بوده ام اكنون نبودم"‬
‫‪",1506,6‬همي جستم فزوني بر همه كس"‪",‬چو صيد عشق روزافزون‬
‫نبودم"‬
‫‪",1506,7‬چو دود از حرص بال مي دويدم"‪",‬به معني جز سوي هامون‬
‫نبودم"‬
‫‪",1506,8‬چو گنج از خاك بيرون اوفتادم"‪",‬كه گنجي بودم و قارون نبودم"‬
‫‪",1507,1‬ايا ياري كه در تو ناپديدم"‪",‬ترا شكل عجب در خواب ديدم"‬
‫‪",1507,2‬چو خاتونان مصر از عشق يوسف"‪",‬ترنج و دست بي خود مي‬
‫بريدم"‬
‫‪",1507,3‬كجا آن مه كجا آن چشم دوشين"‪",‬كجا آن گوش كانها مي‬
‫شنيدم"‬
‫‪",1507,4‬نه تو پيدا نه من پيدا نه آن دم"‪",‬نه آن دندان كه لب را مي‬
‫گزيدم"‬
‫‪",1507,5‬منم انبار آكنده ز سودا"‪",‬كزان خرمن همه سودا كشيدم"‬
‫‪",1507,6‬تو آرام دل سودايياني"‪",‬تو ذاالنون و جنيد و بايزيدم"‬
‫‪",1508,1‬سفر كردم به هر شهري دويدم"‪",‬به لطف و حسن تو كس را‬
‫نديدم"‬
‫‪",1508,2‬ز هجران و غريبي بازگشتم"‪",‬دگرباره بدين دولت رسيدم"‬
‫‪",1508,3‬از باغ روي تو تا دور گشتم"‪",‬نه گل ديدم نه يك ميوه بچيدم"‬
‫‪",1508,4‬به بدبختي چو دور افتادم از تو"‪",‬ز هر بدبخت صد زحمت‬
‫كشيدم"‬
‫‪",1508,5‬چه گويم مرده بودم بي تو مطلق"‪",‬خدا از نو دگربار آفريدم"‬
‫‪",1508,6‬عجب گويي منم روي تو ديده"‪",‬منم گويي كه آوازت شنيدم"‬
‫‪",1508,7‬بهل تا دست و پايت را ببوسم"‪",‬بده عيدانه كامروزست عيدم"‬
‫‪",1508,8‬ترا اي يوسف مصر ارمغاني"‪",‬چنين آيينه روشن خريدم"‬
‫‪",1509,1‬سفر كردم به هر شهري دويدم"‪",‬چو شهر عشق من شهري‬
‫نديدم"‬
‫‪",1509,2‬ندانستم ز اول قدر آن شهر"‪",‬ز ناداني بسي غربت كشيدم"‬
‫‪",1509,3‬رها كردم چنان شكرستاني"‪",‬چو حيوان هر گياهي مي چريدم"‬
‫‪",1509,4‬پياز و گندنا چون قوم موسي"‪",‬چرا بر من وسلوي برگزيدم"‬
‫‪",1509,5‬به غير عشق آواز دهل بود"‪",‬هر آوازي كه در عالم شنيدم"‬
‫‪",1509,6‬از آن بانگ دهل از عالم كل"‪",‬بدين دنياي فاني اوفتيدم"‬
‫‪",1509,7‬ميان جانها جان مجرد"‪",‬چو دل بي پر و بي پا مي پريدم"‬
‫‪",1509,8‬از آن باده كه لطف و خنده بخشد"‪",‬چو گل بي حلق و بي لب‬
‫مي چشيدم"‬
‫‪",1509,9‬ندا آمد ز عشق اي جان سفر كن"‪",‬كه من محنت سرايي‬
‫آفريدم"‬
‫‪",1509,10‬بسي گفتم كه من آنجا نخواهم"‪",‬بسي ناليدم و جامه دريدم"‬
‫‪",1509,11‬چنانك اكنون ز رفتن مي گريزم"‪",‬از آنجا آمدن هم مي رميدم"‬
‫‪",1509,12‬بگفت اي جان برو هر جا كه باشي"‪",‬كه من نزديك چون حبل‬
‫الوريدم"‬
‫‪",1509,13‬فسون كرد و مرا بس عشوه ها داد"‪",‬فسون و عشوه او را‬
‫خريدم"‬
‫‪",1509,14‬فسون او جهان را برجهاند"‪",‬كي باشم من كه من خود ناپديدم"‬
‫‪",1509,15‬ز راهم برد و آنگاهم به ره كرد"‪",‬گر از ره مي نرفتم مي‬
‫رهيدم"‬
‫‪",1509,16‬بگويم چون رسي آنجا وليكن"‪",‬قلم بشكست چون اينجا‬
‫رسيدم"‬
‫‪",1510,1‬اگر عشقت بجاي جان ندارم"‪",‬به زلف كافرت ايمان ندارم"‬
‫‪",1510,2‬چو گفتي ننگ مي داري ز عشقم"‪",‬غم عشق ترا پنهان ندارم"‬
‫‪",1510,3‬تو مي گفتي مكن در من نگاهي"‪",‬كه من خونها كنم تاوان‬
‫ندارم"‬
‫‪",1510,4‬من سرگشته چون فرمان نبردم"‪",‬از آن بر نيك و بد فرمان‬
‫ندارم"‬
‫‪",1510,5‬چو هر كس لطف مي يابند از تو"‪",‬من بيچاره آخر جان ندارم"‬
‫‪",1484,6‬گفتي چه دهي پند وزين پند چه سودست"‪",‬كان نقش كه نقاش‬
‫ازل كرد همانيم"‬
‫‪",1484,7‬اين پند من از نقش ازل هيچ جدا نيست"‪",‬زين نقش بدان نقش‬
‫ازل فرق ندانيم"‬
‫‪",1484,8‬گفتي كه جدا مانده اي از بر معشوق"‪",‬ما در بر معشوق زانده‬
‫در امانيم"‬
‫‪",1484,9‬معشوق درختيست كه ما از بر اوييم"‪",‬از ما بر او دور شود هيچ‬
‫نمانيم"‬
‫‪",1484,10‬چون هيچ نمانيم ز غم هيچ نپيچيم"‪",‬چون هيچ نمانيم هم اينيم و‬
‫هم آنيم"‬
‫‪",1484,11‬شايد شود آن غم كه خوريمش چو شكر خوش"‪",‬اي غم بر ما‬
‫آي كه اكسير غمانيم"‬
‫‪",1484,12‬چون برگ خورد پيله شود برگ بريشم"‪",‬ما پيله عشقيم كه بي‬
‫برگ جهانيم"‬
‫‪",1484,13‬ماييم در آن وقت كه ما هيچ نمانيم"‪",‬آن وقت كه پا نيست شود‬
‫پاي دوانيم"‬
‫‪",1484,14‬بستيم دهان خود و باقي غزل را"‪",‬آن وقت بگوييم كه ما بسته‬
‫دهانيم"‬
‫‪",1485,1‬صبحست و صبوحست برين بام برآييم"‪",‬از ثور گريزيم و به برج‬
‫قمر آييم"‬
‫‪",1485,2‬پيكار نجوييم وز اغيار نگوييم"‪",‬هنگام وصالست بدان خوش صور‬
‫آييم"‬
‫‪",1485,3‬روي تو گلستان و لب تو شكرستان"‪",‬در سايه اين هر دو همه‬
‫گلشكر آييم"‬
‫‪",1485,4‬خورشيد رخ خوب تو چون تيغ كشيدست"‪",‬شايد كه به پيش تو‬
‫چو مه شب سپر آييم"‬
‫‪",1485,5‬زلف تو شب قدر و رخ تو همه نوروز"‪",‬ما واسطه روز و شبش‬
‫چون سحر آييم"‬
‫‪",1485,6‬اين شكل ندانيم كه آن شكل نمودي"‪",‬ور زانك دگر گونه نمايي‬
‫دگر آييم"‬
‫‪",1485,7‬خورشيد جهاني تو و ما ذره پنهان"‪",‬در تاب درين روزن تا در‬
‫نظر آييم"‬
‫‪",1485,8‬خورشيد چو از روي تو سرگشته و خيره ست"‪",‬ما ذره عجب‬
‫نيست كه خيره نگر آييم"‬
‫‪",1485,9‬گفتم چو بياييد دو صد در بگشاييد"‪",‬گفتند كه اين هست و ليكن‬
‫اگر آييم"‬
‫‪",1485,10‬گفتم كه چو دريا به سوي جوي نيايد"‪",‬چون آب روان جانب او‬
‫در سفر آييم"‬
‫‪",1485,11‬اي ناطقه غيب تو بر گوي كه تا ما"‪",‬از مخبر و اخبار خوشت‬
‫خوش خبر آييم"‬
‫‪",1486,1‬چون آينه راز نما باشد جانم"‪",‬تانم كه نگويم نتوانم كه ندانم"‬
‫‪",1486,2‬از جسم گريزان شدم از روح بپرهيز"‪",‬سوگند ندانم نه از اينم نه‬
‫از آنم"‬
‫‪",1486,3‬اي طالب بو بردن شرطست به مردن"‪",‬زنده منگر در من زيرا‬
‫نه چنانم"‬
‫‪",1486,4‬اندر كژيم منگر وين راست سخن بين"‪",‬تيرست حديث من و من‬
‫همچو كمانم"‬
‫‪",1486,5‬اين سر چو كدو بر سر وين دلق تن من"‪",‬بازار جهان در بكي‬
‫مانم بكي مانم"‬
‫‪",1486,6‬وانگاه كدو بر سر من پر ز شرابي"‪",‬دارمش نگو سار ازو من‬
‫نچكانم"‬
‫‪",1489,10‬وان روز كچون جان شوي از چشم نهاني"‪",‬من همچو دل مرغ‬
‫ز انديشه طپانم"‬
‫‪",1489,11‬در روزن من نور تو روزي كه بتابد"‪",‬در خانه چو ذره بطرب‬
‫رقص كنانم"‬
‫‪",1489,12‬اين ناطقه خاموش و چو انديشه نهان رو"‪",‬تا باز نيابد سبب‬
‫انديش نشانم"‬
‫‪",1490,1‬از شهر تو رفتيم و ترا سير نديديم"‪",‬از شاخ درخت تو چنين خام‬
‫فتيديم"‬
‫‪",1490,2‬در سايه سرو تو مها سير نخفتيم"‪",‬وز باغ تو از بيم نگهبان‬
‫نچريديم"‬
‫‪",1490,3‬بر تابه سوداي تو گشتيم چو ماهي"‪",‬تا سوخته گشتيم و ليكن‬
‫نپزيديم"‬
‫‪",1490,4‬گشتيم به ويرانه به سوداي چو تو گنج"‪",‬چون مار به آخر به تك‬
‫خاك خزيديم"‬
‫‪",1490,5‬چون سايه گذشتيم بهر پاكي و ناپاك"‪",‬اكنون به تو محويم نه پاك‬
‫و نه پليديم"‬
‫‪",1490,6‬ما را چو بجوييد بر دوست بجوييد"‪",‬كز پوست فناييم و بر‬
‫دوست پديديم"‬
‫‪",1490,7‬تا بر نمك و نان تو انگشت ز دستيم"‪",‬در فرقت و در شور بس‬
‫انگشت گزيديم"‬
‫‪",1490,8‬چون طبل رحيل آمد و آواز جرسها"‪",‬ما رخت و قماشات بر‬
‫افلك كشيديم"‬
‫‪",1490,9‬شكرست كه ترياق تو با ماست اگر چه"‪",‬زهري كه همه خلق‬
‫چشيدند چشيديم"‬
‫‪",1490,10‬آن دم كه بريده شد ازين جوي جهان آب"‪",‬چون ماهي بي آب‬
‫برين خاك طپيديم"‬
‫‪",1490,11‬چون جوي شد اين چشم ز بي آبي آن جوي"‪",‬تا عاقبه المر به‬
‫سرچشمه رسيديم"‬
‫‪",1490,12‬چون صبر فرج آمد و بي صبر حرج بود"‪",‬خاموش مكن ناله كه‬
‫ما صبر گزيديم"‬
‫‪",1491,1‬خلقان همه نيكند جز اين تن كه گزيديم"‪",‬كه از سفهش بس سر‬
‫انگشت گزيديم"‬
‫‪",1491,2‬گر هيچ گريزي بگريز از هوس خويش"‪",‬زيرا همه رنج از هوس‬
‫بيهده ديديم"‬
‫‪",1491,3‬والله كه مفري بجز از فر رخش نيست"‪",‬كندر خضر و گلشن او‬
‫مي نگريديم"‬
‫‪",1491,4‬هر روز كه برخيزي رو پاك بشويي"‪",‬آن سوي دو اي دل كه گه‬
‫درد دويديم"‬
‫‪",1491,5‬آن سوي كه در ساعت دشوار دل خلق"‪",‬آيد كه خدايا همه‬
‫محتاج و مريديم"‬
‫‪",1491,6‬هر دانه كه چيديم هله دام بل بود"‪",‬سوي تو پر اشكسته و تن‬
‫خسته پريديم"‬
‫‪",1492,1‬بار دگر از راه سوي چاه رسيديم"‪",‬وز غربت اجسام بالله‬
‫رسيديم"‬
‫‪",1492,2‬با اسب بدان شاه كسي چون نرسيدست"‪",‬ما اسب بداديم و‬
‫بدان شاه رسيديم"‬
‫‪",1492,3‬چون ابر بسي اشك درين خاك فشانديم"‪",‬وز ابر گذشتيم و بدان‬
‫ماه رسيديم"‬
‫‪",1492,4‬اي طبل زنان نوبت ما گشت بكوبيد"‪",‬وي ترك برون آ كه به‬
‫خرگاه رسيديم"‬
‫‪",1495,2‬تو آن مرغي كه ميل دانه داري"‪",‬نباشد در جهان يك دانه بي‬
‫دام"‬
‫‪",1495,3‬مكن ناموس و با قلش بنشين"‪",‬كه پيش عاشقان چه خاص و‬
‫چه عام"‬
‫‪",1495,4‬اگر ناموس راه تو بگيرد"‪",‬بكش او را و خونش را بياشام"‬
‫‪",1495,5‬كه اين سودا هزاران ناز دارد"‪",‬مكن ناز و بكش ناز و بيارام"‬
‫‪",1495,6‬حريفا اندر آتش صبر مي كن"‪",‬كه آتش آب مي گردد به ايام"‬
‫‪",1495,7‬نشان ده راه خمخانه كه مستم"‪",‬كه دادم من جهاني را به يك‬
‫جام"‬
‫‪",1495,8‬برادر كوي قلشان كدامست"‪",‬اگر در بسته باشد رفتم از بام"‬
‫‪",1495,9‬به پيش پير ميخانه بميرم"‪",‬زهي مرگ و زهي برگ و سرانجام"‬
‫‪",1496,1‬چه ديدم خواب شب كامروز مستم"‪",‬چو مجنونان ز بند عقل‬
‫جستم"‬
‫‪",1496,2‬به بيداري مگر من خواب بنيم"‪",‬كه خوابم نيست تا اين درد‬
‫هستم"‬
‫‪",1496,3‬مگر من صورت عشق حقيقي"‪",‬بديدم خواب كورا مي پرستم"‬
‫‪",1496,4‬بيا اي عشق كندر تن چو جاني"‪",‬به اقبالت ز حبس تن برستم"‬
‫‪",1496,5‬مرا گفتي بدر پرده دريدم"‪",‬مرا گفتي قدح بشكن شكستم"‬
‫‪",1496,6‬مرا گفتي ببر از جمله ياران"‪",‬بكندم از همه دل در تو بستم"‬
‫‪",1496,7‬مرا دل خسته كردي جرمم اين بود"‪",‬كه از مژگان خيالت را‬
‫بجستم"‬
‫‪",1496,8‬ببر جان مرا تا در پناهت"‪",‬دو دستك مي زنم كز جان بسستم"‬
‫‪",1496,9‬چه عالمهاست در هر تار مويت"‪",‬بيفشان زلف كز عالم‬
‫گسستم"‬
‫‪",1496,10‬كه در هفتم زمين با تو بلندم"‪",‬كه در هفتم فلك بي روت‬
‫پستم"‬
‫‪",1497,1‬بجان جمله مستان كه مستم"‪",‬بگير اي دلبر عيار دستم"‬
‫‪",1497,2‬بجان جمله جانبازان كه جانم"‪",‬بجان رستگارانش كه رستم"‬
‫‪",1497,3‬عطارد وار دفتر باره بودم"‪",‬زبردست اديبان مي نشستم"‬
‫‪",1497,4‬چو ديدم لوح پيشاني ساقي"‪",‬شدم مست و قلمها را شكستم"‬
‫‪",1497,5‬جمال يار شد قبله نمازم"‪",‬ز اشك رشك او شد آبدستم"‬
‫‪",1497,6‬ز حسن يوسفي سرمست بودم"‪",‬كه حسنش هر دمي گويد‬
‫الستم"‬
‫‪",1497,7‬در آن مستي ترنجي مي بريدم"‪",‬ترنج اينك درست و دست‬
‫خستم"‬
‫‪",1497,8‬مبادم سر اگر جز تو سرم هست"‪",‬بسوزا هستيم گر بي تو‬
‫هستم"‬
‫‪",1497,9‬تويي معبود در كعبه و كنشتم"‪",‬تويي مقصود از بال و پستم"‬
‫‪",1497,10‬شكار من بود ماهي و يونس"‪",‬چو حاصل شد ز جعدت شصت‬
‫شستم"‬
‫‪",1497,11‬چو ديدم خوان تو بس چشم سيرم"‪",‬چو خوردم زاب تو زين‬
‫جوي جستم"‬
‫‪",1497,12‬براي طبع لنگان لنگ رفتم"‪",‬ز بيم چشم بد سر نيز بستم"‬
‫‪",1501,1‬منم فتنه هزاران فتنه زادم"‪",‬بمن بنگر كه داد فتنه دادم"‬
‫‪",1501,2‬ز من مگريز زيرا درفتادي"‪",‬بگو الحمدالله درفتادم"‬
‫‪",1501,3‬عجب چيزيست عشق و من عجبتر"‪",‬تو گويي عشق را خود من‬
‫نهادم"‬
‫‪",1501,4‬بيا گر من منم خونم بريزيد"‪",‬كه تا خود من نمردم من نزادم"‬
‫‪",1501,5‬نگويم سر تو كان غمز باشد"‪",‬ولي ناگفته بندي برگشادم"‬
‫‪",1502,1‬ز زندان خلق را آزاد كردم"‪",‬روان عاشقان را شاد كردم"‬
‫‪",1502,2‬دهان اژدها را بردريدم"‪",‬طريق عشق را آباد كردم"‬
‫‪",1502,3‬ز آبي من جهاني بر تنيدم"‪",‬پس آنگه آب را پرباد كردم"‬
‫‪",1502,4‬ببستم نقشها برآب كان را"‪",‬نه بر عاج و نه بر شمشاد كردم"‬
‫‪",1502,5‬ز شادي نقش خود جان مي دراند"‪",‬كه من نقش خودش ميعاد‬
‫كردم"‬
‫‪",1502,6‬ز چاهي يوسفان را بركشيدم"‪",‬كه از يعقوب ايشان ياد كردم"‬
‫‪",1502,7‬چو خسرو زلف شيرينان گرفتم"‪",‬اگر قصد يكي فرهاد كردم"‬
‫‪",1502,8‬زهي باغي كه من ترتيب كردم"‪",‬زهي شهري كه من بنياد كردم"‬
‫‪",1502,9‬جهان داند كه تا من شاه اويم"‪",‬بدادم داد ملك و داد كردم"‬
‫‪",1502,10‬جهان داند كه بيرون از جهانم"‪",‬تصور بهر استشهاد كردم"‬
‫‪",1502,11‬چه استادان كه من شهمات كردم"‪",‬چه شاگردان كه من استاد‬
‫كردم"‬
‫‪",1502,12‬بسا شيران كه غريدند بر ما"‪",‬چو روبه عاجز و منقاد كردم"‬
‫‪",1502,13‬خمش كن آنك او از صلب عشق است"‪",‬بسستش اينك من‬
‫ارشاد كردم"‬
‫‪",1502,14‬وليك آن را كه طوفان بل برد"‪",‬فروشد گرچه من فرياد كردم"‬
‫‪",1502,15‬مگر از قعر طوفانش برآرم"‪",‬چنانك نيست را ايجاد كردم"‬
‫‪",1502,16‬برآمد شمس تبريزي بزد تيغ"‪",‬زبان از تيغ او پولد كردم"‬
‫‪",1503,1‬غلمم خواجه را آزاد كردم"‪",‬منم كاستاد را استاد كردم"‬
‫‪",1503,2‬منم آن جان كه دي زادم ز عالم"‪",‬جهان كهنه را بنياد كردم"‬
‫‪",1503,3‬منم مومي كه دعوي من اينست"‪",‬كه من پولد را پولد كردم"‬
‫‪",1503,4‬بسي بي ديده را سرمه كشيدم"‪",‬بسي بي عقل را استاد كردم"‬
‫‪",1503,5‬منم ابر سيه اندر شب غم"‪",‬كه روز عيد را دلشاد كردم"‬
‫‪",1503,6‬عجب خاكم كه من از آتش عشق"‪",‬دماغ چرخ را پرباد كردم"‬
‫‪",1503,7‬ز شادي دوش آن سلطان نخفتست"‪",‬كه من بنده مر او را ياد‬
‫كردم"‬
‫‪",1503,8‬ملمت نيست چون مستم تو كردي"‪",‬اگر من فاشم و بيداد‬
‫كردم"‬
‫‪",1503,9‬خمش كن كاينه زنگار گيرد"‪",‬چو بر وي دم زدم فرياد كردم"‬
‫‪",1504,1‬حسودان را ز غم آزاد كردم"‪",‬دل گله خران را شاد كردم"‬
‫‪",1511,1‬بيا اي آنك بردي تو قرارم"‪",‬در آ چون تنگ شكر در كنارم"‬
‫‪",1511,2‬دل سنگين خود را بر دلم نه"‪",‬نمي بيني كه از غم سنگسارم"‬
‫‪",1511,3‬بيا نزديك و بر رويم نظر كن"‪",‬نشانيها نگر كز عشق دارم"‬
‫‪",1511,4‬بسوزم پرده هفت آسمان را"‪",‬اگر از سوز دل دودي برآرم"‬
‫‪",1511,5‬خزان گر باغ و بستان را بسوزد"‪",‬بخنداند جهان را نوبهارم"‬
‫‪",1511,6‬جهان گويد كه باز آ اي بهاران"‪",‬كه از ظلم خزان صد داغ دارم"‬
‫‪",1511,7‬بگردان ساقيا جام خزاني"‪",‬كه از عشق بهار اندر خمارم"‬
‫‪",1511,8‬بده چيزي كه پنهانست چون جان"‪",‬به جان تو مده بيش‬
‫انتظارم"‬
‫‪",1512,1‬گهي درگيرم و گه بام گيرم"‪",‬چو بينم روي تو آرام گيرم"‬
‫‪",1512,2‬زبون خاص و عامم در فراقت"‪",‬بيا تا ترك خاص و عام گيرم"‬
‫‪",1512,3‬دلم از غم گريبان مي دراند"‪",‬كه كي دامان آن خوش نام گيرم"‬
‫‪",1512,4‬نگيرم عيش و عشرت تا نيايد"‪",‬وگر گيرم در آن هنگام گيرم"‬
‫‪",1512,5‬چو زلف انداز من ساقي درآيد"‪",‬به دستي زلف و دستي جام‬
‫گيرم"‬
‫‪",1512,6‬اگر در خرقه زاهد درآيد"‪",‬شوم حاجي و راه شام گيرم"‬
‫‪",1512,7‬وگر خواهد كه من ديوانه باشم"‪",‬شوم خام و حريف خام گيرم"‬
‫‪",1512,8‬وگر چون مرغ اندر دل بپرد"‪",‬شوم صياد مرغان دام گيرم"‬
‫‪",1512,9‬چو گويم شب نخسپم او بگويد"‪",‬كه من خواب از نماز شام‬
‫گيرم"‬
‫‪",1512,10‬وگر گويم عنايت كن بگويد"‪",‬كه ني من جنگيم دشنام گيرم"‬
‫‪",1512,11‬مراد خويش بگذارم همان دم"‪",‬مراد دلبر خود كام گيرم"‬
‫‪",1513,1‬اگر سرمست اگر مخمور باشم"‪",‬مهل كز مجلس تو دور باشم"‬
‫‪",1513,2‬رخم از قبله جان نور گيرد"‪",‬چو با ياد تو اندر گور باشم"‬
‫‪",1513,3‬قرارم كي بود خود در تك گور"‪",‬چو بر دمگاه نفخ صور باشم"‬
‫‪",1513,4‬صد افسنتين و داروهاي نافع"‪",‬تويي جان را چو من رنجور‬
‫باشم"‬
‫‪",1513,5‬شوم شيرين ز لطف گوهر تو"‪",‬اگر چون بحر تلخ و شور باشم"‬
‫‪",1513,6‬اگر غم همچو شب عالم بگيرد"‪",‬بر آ اي صبح تا منصور باشم"‬
‫‪",1513,7‬تويي روز و منم استاره روز"‪",‬عجب نبود اگر مشهور باشم"‬
‫‪",1513,8‬به من شادند جمله روز جويان"‪",‬چو پيش آهنگ چون تو نور‬
‫باشم"‬
‫‪",1513,9‬مرا مخمور مي داري نه از بخل"‪",‬ولي تا ساكن و مستور باشم"‬
‫‪",1513,10‬بدان مستور مي داري چو حوتم"‪",‬كه تا از عقربت مهجور‬
‫باشم"‬
‫‪",1513,11‬چه غم دارم ز نيش عقرب اي ماه"‪",‬چو غرق شهر چون زنبور‬
‫باشم"‬
‫‪",1516,7‬ازين آيينه روي خود مگردان"‪",‬كه مي گويد كه جانت را امانم"‬
‫‪",1516,8‬من و گفت من آيينه ست جان را"‪",‬بيابد حال خويش اندر بيانم"‬
‫‪",1516,9‬خمش كن تا به ابرو و به غمزه"‪",‬هزاران ماجرا بر وي بخوانم"‬
‫‪",1517,1‬مرا گويي كرايي من چه دانم"‪",‬چنين مجنون چرايي من چه‬
‫دانم"‬
‫‪",1517,2‬مرا گويي بدين زاري كه هستي"‪",‬به عشقم چون برايي من چه‬
‫دانم"‬
‫‪",1517,3‬منم در موج درياهاي عشقت"‪",‬مرا گويي كجايي من چه دانم"‬
‫‪",1517,4‬مرا گويي به قربانگاه جانها"‪",‬نمي ترسي كه آيي من چه دانم"‬
‫‪",1517,5‬مرا گويي اگر كشته خدايي"‪",‬چه داري از خدايي من چه دانم"‬
‫‪",1517,6‬مرا گويي چه مي جويي دگر تو"‪",‬وراي روشنايي من چه دانم"‬
‫‪",1517,7‬مرا گويي ترا با اين قفص چيست"‪",‬اگر مرغ هوايي من چه‬
‫دانم"‬
‫‪",1517,8‬مرا راه صوابي بود گم شد"‪",‬ار آن ترك خطايي من چه دانم"‬
‫‪",1517,9‬بل را از خوشي نشناسم ايرا"‪",‬بغايت خوش بليي من چه دانم"‬
‫‪",1517,10‬شبي بربود ناگه شمس تبريز"‪",‬ز من يكتا دوتايي من چه دانم"‬
‫‪",1518,1‬من آن ماهم كه اندر لمكانم"‪",‬مجو بيرون مرا در عين جانم"‬
‫‪",1518,2‬ترا هر كس به سوي خويش خواند"‪",‬ترا من جز به سوي تو‬
‫نخوانم"‬
‫‪",1518,3‬مرا هم تو به هر رنگي كه خواني"‪",‬اگر رنگين اگر ننگين ندانم"‬
‫‪",1518,4‬گهي گويي خلف و بي وفايي"‪",‬بلي تا تو چنيني من چنانم"‬
‫‪",1518,5‬به پيش كور هيچم من چنانم"‪",‬به پيش گوش كر من بي زبانم"‬
‫‪",1518,6‬گلبه چند ريزي بر سر چشم"‪",‬فرو شو چشم از گل من عيانم"‬
‫‪",1518,7‬لباس و لقمه ات گلهاي رنگين"‪",‬تو گل خواري نشايي ميهمانم"‬
‫‪",1518,8‬گلست اين گل درو لطفيست بنگر"‪",‬چو لطف عاريت را‬
‫واستايم"‬
‫‪",1518,9‬من آب آب و باغ باغم اي جان"‪",‬هزاران ارغوان را ارغوانم"‬
‫‪",1518,10‬سخن كشتي و معني همچو دريا"‪",‬در آ زوتر كه تا كشتي برانم"‬
‫‪",1519,1‬بيا كامروز بيرون از جهانم"‪",‬بيا كامروز من از خود نهانم"‬
‫‪",1519,2‬گرفتم دشنه اي وز خود بريدم"‪",‬نه آن خود نه آن ديگرانم"‬
‫‪",1519,3‬غلط كردم نبريدم من از خود"‪",‬كه اين تدبير بي من كرد جانم"‬
‫‪",1519,4‬ندانم كآتش دل بر چه سانست"‪",‬كه ديگر شكل مي سوزد‬
‫زبانم"‬
‫‪",1519,5‬به صد صورت بديدم خويشتن را"‪",‬به هر صورت همي گفتم من‬
‫آنم"‬
‫‪",1519,6‬همي گفتم مرا صد صورت آمد"‪",‬و يا صورت نيم مي بي نشانم"‬
‫‪",1519,7‬كه صورتهاي دل چون ميهمانند"‪",‬كه مي آيند و من چون خانه‬
‫بانم"‬
‫‪",1520,1‬مرا پرسي كه چوني بين كه چونم"‪",‬خرابم بي خودم مست‬
‫جنونم"‬
‫‪",1520,2‬مرا از كاف و نون آورد در دام"‪",‬از آن هيبت دوتا چون كاف و‬
‫نونم"‬
‫‪",1520,3‬پري زاده مرا ديوانه كردست"‪",‬مسلمانان كه مي داند فسونم"‬
‫‪",1520,4‬پري را چهره اي چون ارغوانست"‪",‬بنالم كارغوان را ارغنونم"‬
‫‪",1520,5‬مگر من خانه ماهم چون گردون"‪",‬كچون گردون ز عشقش بي‬
‫سكونم"‬
‫‪",1520,6‬غلط گفتم مزاج عشق دارم"‪",‬ز دوران و سكونتها برونم"‬
‫‪",1520,7‬درون خرقه صد رنگ قالب"‪",‬خيال باد شكل آبگونم"‬
‫‪",1520,8‬چه جاي باد و آبست اي برادر"‪",‬كه همچون عقل كلي ذوفنونم"‬
‫‪",1520,9‬وليك آنگه كه جزو آيد به كلش"‪",‬بخيزد تل مشك از موج خونم"‬
‫‪",1520,10‬چه داند جزو راه كل خود را"‪",‬مگر هم كل فرستد رهنمونم"‬
‫‪",1520,11‬بكش اي عشق كلي جزو خود را"‪",‬كه اينجا در كشاكشها‬
‫زبونم"‬
‫‪",1520,12‬ز هجرت مي كشم بار جهاني"‪",‬كه گويي من جهاني را ستونم"‬
‫‪",1520,13‬به صورت كمترم از نيم ذره"‪",‬ز روي عشق از عالم فزونم"‬
‫‪",1520,14‬يكي قطره كه هم قطره ست و دريا"‪",‬من اين اشكالها را‬
‫آزمونم"‬
‫‪",1520,15‬نمي گويم من اين اين گفت عشقست"‪",‬درين نكته من از‬
‫ليعلمونم"‬
‫‪",1520,16‬كه اين قصه هزاران سالگانست"‪",‬چه دانم من كه من طفل از‬
‫كنونم"‬
‫‪",1520,17‬ولي طفلم طفيل آن قديمست"‪",‬كه مي دارد قرانش در‬
‫قرونم"‬
‫‪",1520,18‬سخن مقلوب مي گويم كه كردست"‪",‬جهان باز گونه بازگونم"‬
‫‪",1520,19‬سخن آنگه شنو از من كه بجهد"‪",‬ازين گردابها جان حرونم"‬
‫‪",1520,20‬حديث آب و گل جمله شجونست"‪",‬چه يك رنگي كنم چون در‬
‫شجونم"‬
‫‪",1520,21‬غلط گفتم كه يگرنگم چو خورشيد"‪",‬ولي در ابر اين دنياي‬
‫دونم"‬
‫‪",1520,22‬خمش كن خاك آدم را مشوران"‪",‬كه اينجا چون پري من در‬
‫كمونم"‬
‫‪",1521,1‬من از عالم ترا تنها گزينم"‪",‬روا داري كه من غمگين نشينم"‬
‫‪",1521,2‬دل من چون قلم اندر كف تست"‪",‬ز تست ار شادمان وگر‬
‫حزينم"‬
‫‪",1521,3‬بجز آنچ تو خواهي من چه باشم"‪",‬بجز آنچ نمايي من چه بينم"‬
‫‪",1521,4‬گه از من خار روياني گهي گل"‪",‬گهي گل بويم و گه خار چينم"‬
‫‪",1521,5‬مرا تو چون چنان داري چنانم"‪",‬مرا تو چون چنين خواهي چنينم"‬
‫‪",1521,6‬در آن خمي كه دل را رنگ بخشي"‪",‬چه باشم من چه باشد مهر‬
‫و كينم"‬
‫‪",1521,7‬تو بودي اول و آخر تو باشي"‪",‬تو به كن آخرم از اولينم"‬
‫‪",1521,8‬چو تو پنهان شوي از اهل كفرم"‪",‬چو تو پيدا شوي از اهل دينم"‬
‫‪",1521,9‬بجز چيزي كه دادي من چه دارم"‪",‬چه مي جويي ز جيب و‬
‫آستينم"‬
‫‪",1522,1‬ورا خواهم دگر ياري نخواهم"‪",‬چو گل را يافتم خاري نخواهم"‬
‫‪",1522,2‬ترا گر غير او يار دگر هست"‪",‬برو آنجا كه من باري نخواهم"‬
‫‪",1522,3‬بجز ديدار او بختي نجويم"‪",‬به غير كار او كاري نخواهم"‬
‫‪",1522,4‬چو بازان ساعد سلطان گزيدم"‪",‬چو كركس بوي مرداري‬
‫نخواهم"‬
‫‪",1522,5‬ميان اهل دل جز دل نگنجد"‪",‬جزين دلدار دلداري نخواهم"‬
‫‪",1522,6‬ز من جزوي ستاند كل ببخشد"‪",‬ازين به روز بازاري نخواهم"‬
‫‪",1522,7‬نه آن جزوم كه غير كل بود آن"‪",‬نخواهم غير را آري نخواهم"‬
‫‪",1523,1‬نه آن شيرم كه با دشمن برآيم"‪",‬مرا اين بس كه من با من‬
‫برآيم"‬
‫‪",1523,2‬چو خاك پاي عشقم تو يقين دان"‪",‬كزين گل چون گل و سوسن‬
‫برآيم"‬
‫‪",1523,3‬سيه پوشم چو شب من از غم عشق"‪",‬وزين شب چون مه‬
‫روشن برآيم"‬
‫‪",1523,4‬ازين آتش چو دودم من سراسر"‪",‬كه تا چون دود ازين روزن‬
‫برآيم"‬
‫‪",1523,5‬منم طفلي كه عشقم اوستادست"‪",‬بنگذارد كه من كودن برآيم"‬
‫‪",1523,6‬شوم چون عشق دايم حي و قيوم"‪",‬چو من از خواب و از‬
‫خوردن برآيم"‬
‫‪",1523,7‬هل تن زن چو بوبكر ربابي"‪",‬كه تا من جان شوم وز تن برآيم"‬
‫‪",1524,1‬چو آب آهسته زير كه درآيم"‪",‬بناگه خرمن كه در ربايم"‬
‫‪",1524,2‬چكم از ناودان من قطره قطره"‪",‬چو طوفان من خراب صد‬
‫سرايم"‬
‫‪",1524,3‬سرا چه بود فلك را برشكافم"‪",‬ز بي صبري قيامت را نپايم"‬
‫‪",1524,4‬بل را من علف بودم ز اول"‪",‬وليك اكنون بلها را بليم"‬
‫‪",1524,5‬ز حبس جا ميابا دل رهايي"‪",‬اگر من واقفم كه من كجايم"‬
‫‪",1524,6‬سر نخلم نداني كز چه سويست"‪",‬درين آب ار نگونت مي نمايم"‬
‫‪",1524,7‬نه قلماشيست ليكن ماند آن را"‪",‬نه هجوي مي كنم ني مي‬
‫ستايم"‬
‫‪",1524,8‬دم عشقست و عشق از لطف پنهان"‪",‬ولي من از غليظي هاي‬
‫هايم"‬
‫‪",1524,9‬مگو كه را اگر آرد صدايي"‪",‬كه اي كه نامدي گفتي كه آيم"‬
‫‪",1524,10‬تو او را گو كه بانگ كه ازو بود"‪",‬زهي گوينده بي منتهايم"‬
‫‪",1525,1‬ز قند يار تا شاخي نخايم"‪",‬نماز شام روزه كي گشايم"‬
‫‪",1525,2‬نمي دانم كجا مي رويد آن قند"‪",‬كزو خوردم نمي دانم كجايم"‬
‫‪",1525,3‬عجايب آنك نقلش عقل من برد"‪",‬چو عقل نيست چونش مي‬
‫ستايم"‬
‫‪",1525,4‬كي دارد روزه همچون روزه من"‪",‬كزو هر لحظه عيدي مي‬
‫ربايم"‬
‫‪",1525,5‬ز صبح روي او دارم صبوحي"‪",‬نماز شام را هرگز نپايم"‬
‫‪",1513,12‬خمش كردم و ليكن عشق خواهد"‪",‬كه پيش زخمه اش طنبور‬
‫باشم"‬
‫‪",1514,1‬خداوندا مده آن يار را غم"‪",‬مبادا قامت آن سرو را خم"‬
‫‪",1514,2‬تو مي داني كه جان باغ ما اوست"‪",‬مبادا سرو جان از باغ ما‬
‫كم"‬
‫‪",1514,3‬هميشه تازه و سرسبز دارش"‪",‬برو افشان كرامتها دمادم"‬
‫‪",1514,4‬معظم دارش اندر دين و دنيا"‪",‬به حق حرمت اسماي اعظم"‬
‫‪",1514,5‬وجودش در بني آدم غريبست"‪",‬بدو صد فخر دارد جان آدم"‬
‫‪",1514,6‬مخلد دار او را همچو جنت"‪",‬كه او جنات جناتست مبهم"‬
‫‪",1514,7‬ز رنج اندرون و رنج بيرون"‪",‬معافش دار يا رب و مسلم"‬
‫‪",1514,8‬جهان شادست و زو صد شكر دارد"‪",‬كه عيسي شكرها دارد ز‬
‫مريم"‬
‫‪",1514,9‬دعاهايي كه آن در لب نيايد"‪",‬كه بر اجزاي روحست آن مقسم"‬
‫‪",1514,10‬مجاب و مستجابش كن پي او"‪",‬كه تو داناتري و الله اعلم"‬
‫‪",1515,1‬چه نزديكست جان تو به جانم"‪",‬كه هر چيزي كه انديشي بدانم"‬
‫‪",1515,2‬ازين نزديكتر دارم نشاني"‪",‬بيا نزديك و بنگر در نشانم"‬
‫‪",1515,3‬به درويشي بيا اندر ميانه"‪",‬مكن شوخي مگو كاندر ميانم"‬
‫‪",1515,4‬ميان خانه ات همچون ستونم"‪",‬ز بامت سر فرو چون ناودانم"‬
‫‪",1515,5‬منم همراز تو در حشر و در نشر"‪",‬نه چون ياران دنيا ميزبانم"‬
‫‪",1515,6‬ميان بزم تو گردان چو خمرم"‪",‬گه رزم تو سابق چون سنانم"‬
‫‪",1515,7‬اگر چون برق مردن پيشه سازم"‪",‬چو برق خوبي تو بي زبانم"‬
‫‪",1515,8‬هميشه سرخوشم فرقي نباشد"‪",‬اگر من جان دهم يا جان‬
‫ستانم"‬
‫‪",1515,9‬به تو گر جان دهم باشد تجارت"‪",‬كه بدهي به هر جاني صد‬
‫جهانم"‬
‫‪",1515,10‬درين خانه هزاران مرده بيش اند"‪",‬تو بنشسته كه اينك خان و‬
‫مانم"‬
‫‪",1515,11‬يكي كف خاك گويد زلف بودم"‪",‬يكي كف خاك گويد استخوانم"‬
‫‪",1515,12‬شوي حيران و ناگه عشق آيد"‪",‬كه پيشم آ كه زنده جاودانم"‬
‫‪",1515,13‬بكش در بر بر سيمين ما را"‪",‬كه از خويشت همين دم وارهانم"‬
‫‪",1515,14‬خمش كن خسروا هم گو ز شيرين"‪",‬ز شيريني همي سوزد‬
‫دهانم"‬
‫‪",1516,1‬چه نزديكست جان تو بجانم"‪",‬كه هر چيزي كه انديشي بدانم"‬
‫‪",1516,2‬ضمير همدگر دانند ياران"‪",‬نباشم يار صادق گر ندانم"‬
‫‪",1516,3‬چو آب صاف باشد يار با يار"‪",‬كه بنمايد درو عكس بنانم"‬
‫‪",1516,4‬اگرچه عامه هم آيينها اند"‪",‬كه بنمايد درو سود و زيانم"‬
‫‪",1516,5‬وليكن آن به هر دم تيره گردد"‪",‬كه او را نيست صيقلهاي جانم"‬
‫‪",1516,6‬ولي آيينه اي عارف نگردد"‪",‬اگر خاك جهان بر وي فشانم"‬
‫‪",1525,6‬چو گل در باغ حسنش خوش بخندم"‪",‬چو صبح از آفتابش خوش‬
‫برآيم"‬
‫‪",1525,7‬زبانم از شراب او شكستست"‪",‬ز دستانش شكسته دست و‬
‫پايم"‬
‫‪",1526,1‬از آن باده ندانم چون فنايم"‪",‬از آن بيجا نمي دانم كجايم"‬
‫‪",1526,2‬زماني قعر دريايي درافتم"‪",‬دمي ديگر چو خورشيدي برآيم"‬
‫‪",1526,3‬زماني از من آبستن جهاني"‪",‬زماني چون جهان خلقي بزايم"‬
‫‪",1526,4‬چو طوطي جان شكر خايد به ناگه"‪",‬شوم سرمست و طوطي‬
‫را بخايم"‬
‫‪",1526,5‬به جايي در نگنجيدم به عالم"‪",‬بجز آن يار بي جا را نشايم"‬
‫‪",1526,6‬منم آن رند مست سخت شيدا"‪",‬ميان جمله رندان هاي هايم"‬
‫‪",1526,7‬مرا گويي چرا با خود نيايي"‪",‬تو بنما خود كه تا با خود بيايم"‬
‫‪",1526,8‬مرا سايه هما چندان نوازد"‪",‬كه گويي سايه او شد من همايم"‬
‫‪",1526,9‬بديدم حسن را سرمست مي گفت"‪",‬بليم من بليم من بليم"‬
‫‪",1526,10‬جوابش آمد از هر سو ز صد جان"‪",‬ترايم من ترايم من ترايم"‬
‫‪",1526,11‬تو آن نوري كه با موسي همي گفت"‪",‬خدايم من خدايم من‬
‫خدايم"‬
‫‪",1526,12‬بگفتم شمس تبريزي كيي گفت"‪",‬شمايم من شمايم من‬
‫شمايم"‬
‫‪",1527,1‬بيا كامروز گرد يار گرديم"‪",‬به سر گرديم و چون پرگار گرديم"‬
‫‪",1527,2‬بيا كامروز گرد خود نگرديم"‪",‬به گرد خانه خمار گرديم"‬
‫‪",1527,3‬مگو با ما كه ما ديوانگانيم"‪",‬بر آتشهاي بي زنهار گرديم"‬
‫‪",1527,4‬سبك گرديم چون باد بهاري"‪",‬حريف سبزه و گلزار گرديم"‬
‫‪",1527,5‬چرا چون گوش جمله باد گيريم"‪",‬چرا چون موش در انبار‬
‫گرديم"‬
‫‪",1527,6‬در آن طبله شكر پر كرد عطار"‪",‬به گرد طبله عطار گرديم"‬
‫‪",1527,7‬چو سرمه خدمت ديده گزينيم"‪",‬چو ديده جملگي ديدار گرديم"‬
‫‪",1528,1‬به پيش باد تو ما همچو گرديم"‪",‬بدان سو كه تو گردي چون‬
‫نگرديم"‬
‫‪",1528,2‬ز نور نوبهارت سبز و گرميم"‪",‬ز تأثير خزانت سرد و زرديم"‬
‫‪",1528,3‬ز عكس حلم تو تسليم باشيم"‪",‬ز عكس خشم تو اندر نبرديم"‬
‫‪",1528,4‬عدم را برگماري جمله هيچيم"‪",‬كرم را برفزايي جمله مرديم"‬
‫‪",1528,5‬عدم را و كرم را چون شكستي"‪",‬جهان را و نهان را درنورديم"‬
‫‪",1528,6‬چو ديديم آنچ از عالم فزونست"‪",‬دو عالم را شكستيم و‬
‫بخورديم"‬
‫‪",1528,7‬به چشم عاشقان جان و جهانيم"‪",‬به چشم فاسقان مرگيم و‬
‫درديم"‬
‫‪",1528,8‬زمستان و تموز از ما جدا شد"‪",‬نه گرميم اي حريفان و نه‬
‫سرديم"‬
‫‪",1528,9‬زمستان و تموز احوال جسمست"‪",‬نه جسميم اين زمان ما روح‬
‫فرديم"‬
‫‪",1528,10‬چو نطع عشق خود ما را نمودي"‪",‬به مهره مهر تو كاستاد‬
‫نرديم"‬
‫‪",1528,11‬چو گفتي بس بود خاموش كرديم"‪",‬اگر چه بلبل گلزار و ورديم"‬
‫‪",1529,1‬شب دوشينه ما بيدار بوديم"‪",‬همه خفتند و ما بركار بوديم"‬
‫‪",1529,2‬حريف غمزه غماز گشتيم"‪",‬نديم طره طرار بوديم"‬
‫‪",1529,3‬به گرد نقطه خوبي و مستي"‪",‬به سرگردنده چون پرگار بوديم"‬
‫‪",1529,4‬تو چون دي زاده اي با تو چه گويم"‪",‬كه با يار قديمي يار بوديم"‬
‫‪",1529,5‬مثال كاسه هاي لب شكسته"‪",‬به دكان شه جبار بوديم"‬
‫‪",1529,6‬چرا چون جام شه زرين نباشيم"‪",‬چو اندر مخزن اسرار بوديم"‬
‫‪",1529,7‬چرا خود كف ما دريا نباشد"‪",‬چو اندر قعر دريا بار بوديم"‬
‫‪",1529,8‬خمش باش و دو عالم را بگفت آر"‪",‬كز اول گفت بي گفتار‬
‫بوديم"‬
‫‪",1530,1‬من و تو دوش شب بيدار بوديم"‪",‬همه خفتند و ما بر كار بوديم"‬
‫‪",1530,2‬حريف غمزه غماز گشتيم"‪",‬به پيش طره طرار بوديم"‬
‫‪",1530,3‬بيا تا ظاهر و پيدا بگوييم"‪",‬كه با عشق نهاني يار بوديم"‬
‫‪",1530,4‬اگرچه پيش و پس آنجا نگنجد"‪",‬به پيش صانع جبار بوديم"‬
‫‪",1530,5‬عجب نبود اگر ما را نديدند"‪",‬كه ما در مخزن اسرار بوديم"‬
‫‪",1530,6‬بياورديم درها ارمغاني"‪",‬كه يعني ما به دريا بار بوديم"‬
‫‪",1531,1‬بيا كامروز شه را ما شكاريم"‪",‬سر خويش و سر عالم نداريم"‬
‫‪",1531,2‬بيا كامروز چون موسي عمران"‪",‬به مردي گرد از دريا برآريم"‬
‫‪",1531,3‬همه شب چون عصا افتاده بوديم"‪",‬چو روز آمد چو ثعبان بي‬
‫قراريم"‬
‫‪",1531,4‬چو گرد سينه خود طوف كرديم"‪",‬يد بيضا ز جيب جان برآريم"‬
‫‪",1531,5‬بدان قدرت كه ماري شد عصايي"‪",‬به هر شب چون عصا و روز‬
‫ماريم"‬
‫‪",1531,6‬پي فرعون سركش اژدهاييم"‪",‬پي موسي عصا و بردباريم"‬
‫‪",1531,7‬به همت خون نمرودان بريزيم"‪",‬تو اين منگر كچون پشه نزاريم"‬
‫‪",1531,8‬برافزاييم بر شيران و پيلن"‪",‬اگرچه دركف آن شير زاريم"‬
‫‪",1531,9‬اگرچه همچو اشتر كژ نهاديم"‪",‬چو اشتر سوي كعبه راهواريم"‬
‫‪",1531,10‬به اقبال دو روزه دل نبنديم"‪",‬كه در اقبال باقي كامكاريم"‬
‫‪",1531,11‬چو خورشيد و قمر نزديك و دوريم"‪",‬چو عشق و دل نهان و‬
‫آشكاريم"‬
‫‪",1531,12‬براي عشق خون آشام خونخوار"‪",‬سگانش را چو خون اندر‬
‫تغاريم"‬
‫‪",1531,13‬چو ماهي وقت خاموشي خموشيم"‪",‬به وقت گفت ماه بي‬
‫غباريم"‬
‫‪",1532,1‬بيا تا عاشقي از سر بگيريم"‪",‬جهان خاك را در زر بگيريم"‬
‫‪",1535,8‬كنون پندار مردم آشتي كن"‪",‬كه در تسليم ما چون مردگانيم"‬
‫‪",1535,9‬چو بر گورم بخواهي بوسه دادن"‪",‬رخم را بوسه ده كاكنون‬
‫همانيم"‬
‫‪",1535,10‬خمش كن مرده وار اي دل ازيرا"‪",‬به هستي متهم ما زين‬
‫زبانيم"‬
‫‪",1536,1‬ميان ما درآ ما عاشقانيم"‪",‬كه تا در باغ عشقت در كشانيم"‬
‫‪",1536,2‬مقيم خانه ما شو چو سايه"‪",‬كه ما خورشيد را همسايگانيم"‬
‫‪",1536,3‬چو جان اندر جهان گر ناپديديم"‪",‬چو عشق عاشقان گر بي‬
‫نشانيم"‬
‫‪",1536,4‬وليك آثار ما پيوسته تست"‪",‬كه ما چون جان نهانيم و عيانيم"‬
‫‪",1536,5‬هر آن چيزي كه تو گويي كه آنيد"‪",‬به بالتر نگر بالي آنيم"‬
‫‪",1536,6‬تو آبي ليك گردابي و محبوس"‪",‬در آ در ما كه ما سيل روانيم"‬
‫‪",1536,7‬چو ما در فقر مطلق پاك بازيم"‪",‬بجز تصنيف ناداني ندانيم"‬
‫‪",1537,1‬چرا شايد چو ما شه زادگانيم"‪",‬كه جز صورت ز يگديگر ندانيم"‬
‫‪",1537,2‬چو مرغ خانه تا كي دانه چينيم"‪",‬چه شد دريا چو ما مرغابيانيم"‬
‫‪",1537,3‬برو اي مرغ خانه تو چه داني"‪",‬كه ما مرغان در آن دريا چه‬
‫سانيم"‬
‫‪",1537,4‬مزن بر عاشقان عشق تشنيع"‪",‬ترا چه كين چنينيم و چنانيم"‬
‫‪",1537,5‬چنينيم و چنان و هر چه هستيم"‪",‬اسير دام عشق بي امانيم"‬
‫‪",1537,6‬چرا از جهل بر ما مي دواني"‪",‬نه گردون را چنين ما مي دوانيم"‬
‫‪",1537,7‬عجب نبود اگر ما را بخايند"‪",‬كه آتش ديده و پخته چو نانيم"‬
‫‪",1537,8‬وگر چون گرگ ما را مي درانند"‪",‬چه چاره چون به حكم آن‬
‫شبانيم"‬
‫‪",1537,9‬چو چرخ اندر زبانها اوفتاديم"‪",‬چو چرخ بي گناه و بي زبانيم"‬
‫‪",1537,10‬حريف كهرباييم ار چو كاهيم"‪",‬نه در زندان چو كاه كاهدانيم"‬
‫‪",1537,11‬نتاند باد كاه ما ربودن"‪",‬كه ما زان كهربا اندر امانيم"‬
‫‪",1537,12‬ترا باد و دم شهوت ربايد"‪",‬نه ما كه كهرباي عقل و جانيم"‬
‫‪",1537,13‬خمش كن كاه و كوه و كهربا چيست"‪",‬كه آنچ از فهم بيرونست‬
‫آنيم"‬
‫‪",1538,1‬بر آن بودم كه فرهنگي بجويم"‪",‬كه آن مه رو نهد رويي به رويم"‬
‫‪",1538,2‬بگفتم يك سخن دارم به خاطر"‪",‬به پيش آ تا به گوش تو بگويم"‬
‫‪",1538,3‬كه خوابي ديده ام من دوش اي جان"‪",‬ز تو خواهم كه تعبيرش‬
‫بجويم"‬
‫‪",1538,4‬ندارم محرم اين خواب جز تو"‪",‬تو بشنو اي شه ستار خويم"‬
‫‪",1538,5‬بجنبانيد سر را و بخنديد"‪",‬سري را كه بداند مو به مويم"‬
‫‪",1538,6‬كه يعني حيله با من مي سكالي"‪",‬كه من آيينه هر رنگ و بويم"‬
‫‪",1542,7‬دل بي عقل شرح اين بگفتي"‪",‬اگر بودي به عالم نيم محرم"‬
‫‪",1542,8‬ز آب و گل برون بردي شما را"‪",‬اگر بودي شما را پاي محكم"‬
‫‪",1543,1‬كجايي ساقيا در ده مدامم"‪",‬كه من از جان غلمت را غلمم"‬
‫‪",1543,2‬مي اندر ده تهي دستم چه داري"‪",‬كه از خون جگر پرگشت‬
‫جامم"‬
‫‪",1543,3‬ز ننگ من نگويد نام من كس"‪",‬چو من مردي چه جاي ننگ و‬
‫نامم"‬
‫‪",1543,4‬چو بر جانم زدي شمشير عشقت"‪",‬تمامم كن كه زنده ناتمامم"‬
‫‪",1543,5‬گهم زاهد همي خوانند و گه رند"‪",‬من مسكين ندانم تا كدامم"‬
‫‪",1543,6‬ز من چون شمع تا يك ذره باقيست"‪",‬نخواهد بود جز آتش‬
‫مقامم"‬
‫‪",1543,7‬مرا جز سوختن راه دگر نيست"‪",‬بيا تا خوش بسوزم زانك‬
‫خامم"‬
‫‪",1544,1‬مرا گويي چه ساني من چه دانم"‪",‬كدامي وز كياني من چه دانم"‬
‫‪",1544,2‬مرا گويي چنين سرمست و مخمور"‪",‬ز چه رطل گراني من چه‬
‫دانم"‬
‫‪",1544,3‬مرا گويي در آن لب او چه دارد"‪",‬كزو شيرين زباني من چه‬
‫دانم"‬
‫‪",1544,4‬مرا گويي درين عمرت چه ديدي"‪",‬به از عمر و جواني من چه‬
‫دانم"‬
‫‪",1544,5‬بديدم آتشي اندر رخ او"‪",‬چو آب زندگاني من چه دانم"‬
‫‪",1544,6‬اگر من خود توام پس تو كدامي"‪",‬تو ايني يا تو آني من چه دانم"‬
‫‪",1544,7‬چنين انديشه ها را من كي باشم"‪",‬تو جان مهرباني من چه دانم"‬
‫‪",1544,8‬مرا گويي كه بر راهش مقيمي"‪",‬مگر تو راهباني من چه دانم"‬
‫‪",1544,9‬مرا گاهي كمان سازي گهي تير"‪",‬تو تيري يا كماني من چه دانم"‬
‫‪",1544,10‬خنك آن دم كه گويي جانت بخشم"‪",‬بگويم من تو داني من چه‬
‫دانم"‬
‫‪",1544,11‬ز بي صبري بگويم شمس تبريز"‪",‬چنيني و چناني من چه دانم"‬
‫‪",1545,1‬شراب شيره انگور خواهم"‪",‬حريف سرخوش مخمور خواهم"‬
‫‪",1545,2‬مرا بويي رسيد از بوي حلج"‪",‬ز ساقي باده منصور خواهم"‬
‫‪",1545,3‬ز مطرب ناله سرناي خواهم"‪",‬ز زهره زاري طنبور خواهم"‬
‫‪",1545,4‬چو يارم در خرابات خرابست"‪",‬چرا من خانه معمور خواهم"‬
‫‪",1545,5‬بيا نزديكم اي ساقي كه امروز"‪",‬من از خود خويشتن را دور‬
‫خواهم"‬
‫‪",1545,6‬اگر گويم مرا معذور مي دار"‪",‬مرا گويد ترا معذور خواهم"‬
‫‪",1545,7‬مرا در چشم خود ره ده كه خود را"‪",‬ز چشم ديگران مستور‬
‫خواهم"‬
‫‪",1545,8‬يكي دم دست را از روي برگير"‪",‬كه در دنيا بهشت و حور‬
‫خواهم"‬
‫‪",1545,9‬اگر چشم و دلم غير تو بيند"‪",‬در آن دم چشمها را كور خواهم"‬
‫‪",1545,10‬ببستم چشم خود از نور خورشيد"‪",‬كه من آن چهره پرنور‬
‫خواهم"‬
‫‪",1548,7‬من مردم و از تو زنده گشتم"‪",‬پس عالم را دوبار ديدم"‬
‫‪",1548,8‬اي مطرب اگر تو يار مايي"‪",‬اين پرده بزن كه يار ديدم"‬
‫‪",1548,9‬در شهر شما چه يار جويم"‪",‬چون ياري شهريار ديدم"‬
‫‪",1548,10‬چون در بر خود خوشش فشردم"‪",‬آيين شكرفشار ديدم"‬
‫‪",1548,11‬چون بستم من دهان ز گفتن"‪",‬بس گفتن بي شمار ديدم"‬
‫‪",1548,12‬چون پاي نماند اندرين ره"‪",‬من رفتن راهوار ديدم"‬
‫‪",1548,13‬سر در نكشم ز ضر كه بي سر"‪",‬سرهاي كلهدار ديدم"‬
‫‪",1548,14‬بس كن كه ملول گشت دلبر"‪",‬بر خاطر او غبار ديدم"‬
‫‪",1549,1‬زنهار مرا مگو كه پيرم"‪",‬پيري و فنا كجا پذيرم"‬
‫‪",1549,2‬من ماهي چشمه حياتم"‪",‬من غرقه بحر شهد و شيرم"‬
‫‪",1549,3‬جز از لب لعل جان ننوشم"‪",‬غير سر زلف او نگيرم"‬
‫‪",1549,4‬گر كژ نهدم كمان ابرو"‪",‬در حكم كمان او چو تيرم"‬
‫‪",1549,5‬انداخته اي چو تير دورم"‪",‬برگير كه از تو ناگزيرم"‬
‫‪",1549,6‬پرم تو دهي چرا نپرم"‪",‬ميرم چو تويي چرا بميرم"‬
‫‪",1550,1‬گر از غم عشق عار داريم"‪",‬پس ما به جهان چه كار داريم"‬
‫‪",1550,2‬يا رب تو مده قرار ما را"‪",‬گر بي رخ تو قرار داريم"‬
‫‪",1550,3‬اي يوسف يوسفان كجايي"‪",‬ما روي در آن ديار داريم"‬
‫‪",1550,4‬هر صبح بران دو زلف مشكين"‪",‬چون باد صبا گذار داريم"‬
‫‪",1550,5‬چون حلقه زلف خود شماري"‪",‬ما چشم در آن شمار داريم"‬
‫‪",1550,6‬چشم تو شكار كرد جان را"‪",‬ما ديده در آن شكار داريم"‬
‫‪",1550,7‬اي آب حيات در كنارت"‪",‬اين آتش از آن كنار داريم"‬
‫‪",1550,8‬زان لله ستان چه زار گشتيم"‪",‬يا رب كه چه لله زار داريم"‬
‫‪",1550,9‬گوييم ز رشك شمس تبريز"‪",‬ني سيم و نه زر نه يار داريم"‬
‫‪",1551,1‬از اصل چو حورزاد باشيم"‪",‬شايد كه هميشه شاد باشيم"‬
‫‪",1551,2‬ما داد طرب دهيم تا ما"‪",‬در عشق امير داد باشيم"‬
‫‪",1551,3‬چون عشق بنا نهاد ما را"‪",‬داني كه نكو نهاد باشيم"‬
‫‪",1551,4‬در عشق توام گشاد ديده"‪",‬چون عشق تو با گشاد باشيم"‬
‫‪",1551,5‬ما را چو مراد بي مراديست"‪",‬پس ما همه بر مراد باشيم"‬
‫‪",1551,6‬چون بنده بندگان عشقيم"‪",‬كيخسرو و كيقباد باشيم"‬
‫‪",1551,7‬چون يوسف آن عزيز مصريم"‪",‬هر چند كه در مزاد باشيم"‬
‫‪",1551,8‬بر چهره يوسفي حجابيست"‪",‬اندر پس پرده راد باشيم"‬
‫‪",1551,9‬خود باد حجاب را ربايد"‪",‬ما منتظران باد باشيم"‬
‫‪",1551,10‬ما دل به صلح دين سپرديم"‪",‬تا در دل او بياد باشيم"‬
‫‪",1554,5‬از بهر نياز و درد ايشان"‪",‬ما بر سر چرخ و اختر آييم"‬
‫‪",1554,6‬از سيمبري كه هست دلبر"‪",‬از بهر قلده عنبر آييم"‬
‫‪",1554,7‬زان خرقه خويش ضرب كرديم"‪",‬تا زين به قباي ششتر آييم"‬
‫‪",1554,8‬ما صرف كشان راه فقريم"‪",‬سرمست نبيذ احمر آييم"‬
‫‪",1554,9‬گر زهر جهان نهند بر ما"‪",‬از باطن خويش شكر آييم"‬
‫‪",1554,10‬آن روز كه پر دلن گريزند"‪",‬در عين وغا چو سنجر آييم"‬
‫‪",1554,11‬از خون عدو نبيذ سازيم"‪",‬وانگه بكشيم و خنجر آييم"‬
‫‪",1554,12‬ما حلقه عاشقان مستيم"‪",‬هر روز چو حلقه بر در آييم"‬
‫‪",1554,13‬طغراي امان ما نوشت او"‪",‬كي از اجلي به غرغر آييم"‬
‫‪",1554,14‬اندر ملكوت و لمكان ما"‪",‬بر كره چرخ اخضر آييم"‬
‫‪",1554,15‬از عالم جسم خفيه گرديم"‪",‬در عالم عشق اظهر آييم"‬
‫‪",1554,16‬در جسم شدست روح طاهر"‪",‬بي جسم شويم و اطهر آييم"‬
‫‪",1554,17‬شمس تبريز جان جانست"‪",‬در برج ابد برابر آييم"‬
‫‪",1555,1‬جز جانب دل به دل نياييم"‪",‬يك لحظه برون دل نپاييم"‬
‫‪",1555,2‬ماننده ناي سر بريده"‪",‬بي برگ شديم و بانواييم"‬
‫‪",1555,3‬همچون جگر كباب عاشق"‪",‬جز آتش عشق را نشاييم"‬
‫‪",1555,4‬ما ذره آفتاب عشقيم"‪",‬اي عشق برآي تا برآييم"‬
‫‪",1555,5‬ما را به ميان ذره ها جوي"‪",‬ما خردترين ذره هاييم"‬
‫‪",1555,6‬ور زانك بجويي و نيابي"‪",‬بدهيم نشان كه ما كجاييم"‬
‫‪",1555,7‬در خانه چو آفتاب در تافت"‪",‬گرد سر روزن سراييم"‬
‫‪",1556,1‬اي برده نماز من ز هنگام"‪",‬هين وقت نماز شد بيارام"‬
‫‪",1556,2‬اي خورده تو خون صد قلندر"‪",‬اي بر تو حلل خون بياشام"‬
‫‪",1556,3‬عشق تو و آنگهي سلمت"‪",‬اي دشمن ننگ و دشمن نام"‬
‫‪",1556,4‬مستي تو وانگهي سروپا"‪",‬ديوانه وانگهي سرانجام"‬
‫‪",1556,5‬يك حرف بپرسمت بگويي"‪",‬دلسوخته ديده چنين خام"‬
‫‪",1556,6‬پيداست كه يار من ملولست"‪",‬خاموش شدم به كام و ناكام"‬
‫‪",1557,1‬يا رب توبه چرا شكستم"‪",‬وز لقمه دهان چرا نبستم"‬
‫‪",1557,2‬گر وسوسه كرد گرد پيچم"‪",‬در پيچش او چرا نشستم"‬
‫‪",1557,3‬آخر ديدم به عقل موضع"‪",‬صد بار و هزار بار رستم"‬
‫‪",1557,4‬از بندگي خدا ملولم"‪",‬زيرا كه به جان گلوپرستم"‬
‫‪",1557,5‬خود من جعل المهوم هما"‪",‬از لفظ رسول خوانده استم"‬
‫‪",1557,6‬چون بر دل من نشسته دودي"‪",‬چون زود چو گرد برنجستم"‬
‫‪",1557,7‬اينها كه نبشتم از ندامت"‪",‬آن وقت نبشته بود دستم"‬
‫‪",1558,1‬داني كامروز از چه زردم"‪",‬اي تو همه شب حريف نردم"‬
‫‪",1561,7‬شطرنج كه صد هزار خانه ست"‪",‬از جمله آن دو خانه ديدم"‬
‫‪",1561,8‬يك خانه پر از خمار ديدم"‪",‬يك خانه مي مغانه ديدم"‬
‫‪",1561,9‬چون عشق چنين دو روي دارد"‪",‬سرگشتگي زمانه ديدم"‬
‫‪",1561,10‬وانگه زين سر به سوي آن سر"‪",‬دزديده ره و دهانه ديدم"‬
‫‪",1561,11‬زان ره خرد دقيقه بين را"‪",‬انديشه ابلهانه ديدم"‬
‫‪",1561,12‬او بر سر گنج بي نشاني"‪",‬سرگشته كه من نشانه ديدم"‬
‫‪",1561,13‬او زير پر هماي دولت"‪",‬گويد كه بخواب لنه ديدم"‬
‫‪",1561,14‬جاني كه ز غم ز پا درآمد"‪",‬در عالم دل روانه ديدم"‬
‫‪",1561,15‬جاني كه فسانه داند اين را"‪",‬او را همگي فسانه ديدم"‬
‫‪",1561,16‬نالنده و بي خبر ز نالش"‪",‬چون بربط و چون چغانه ديدم"‬
‫‪",1561,17‬بس شانه مكن كه طره عشق"‪",‬بيرون ز حدود شانه ديدم"‬
‫‪",1561,18‬صد شب بر او ترانه گويي"‪",‬روزت گويد ترا نديدم"‬
‫‪",1561,19‬هر درد كه آن دوا ندارد"‪",‬سوي دل خود دوانه ديدم"‬
‫‪",1562,1‬گر ناز ترا بگفت نارم"‪",‬مهر تو درون سينه دارم"‬
‫‪",1562,2‬بي مهر تو گر گلي ببويم"‪",‬در حال بسوز همچو خارم"‬
‫‪",1562,3‬ماننده ماهي ار خموشم"‪",‬چون موج و چو بحر بي قرارم"‬
‫‪",1562,4‬اي بر لب من نهاده مهري"‪",‬مي كش تو به سوي خود مهارم"‬
‫‪",1562,5‬مقصود تو چيست من چه دانم"‪",‬دانم كه من اندرين قطارم"‬
‫‪",1562,6‬نشخوار غمت زنم چو اشتر"‪",‬چون اشتر مست كف برآرم"‬
‫‪",1562,7‬هر چند نهان كنم نگويم"‪",‬در حضرت عشق آشكارم"‬
‫‪",1562,8‬ماننده دانه زير خاكم"‪",‬موقوف اشارت بهارم"‬
‫‪",1562,9‬تا بي دم خود زنم دمي خوش"‪",‬تا بي سر خود سري بخارم"‬
‫‪",1563,1‬من اشتر مست شهريارم"‪",‬آن خايم كز گلو برآرم"‬
‫‪",1563,2‬چون گلبن روي اوست خويم"‪",‬اشكوفه من بود نثارم"‬
‫‪",1563,3‬چون بحر اگر ترش كنم رو"‪",‬پر گوهر و در بود كنارم"‬
‫‪",1563,4‬گر يار وصال ما نجويد"‪",‬با عشق وصال يار غارم"‬
‫‪",1563,5‬خواري كه به پيش خلق عارست"‪",‬آن عار شدست افتخارم"‬
‫‪",1563,6‬باد منطق برون كن از لنج"‪",‬كز باد نطق درين غبارم"‬
‫‪",1564,1‬روزي كه گذر كني به گورم"‪",‬ياد آور ازين نفير و شورم"‬
‫‪",1564,2‬پر نور كن آن تك لحد را"‪",‬اي ديده و اي چراغ نورم"‬
‫‪",1564,3‬تا از تو سجود شكر آرد"‪",‬اندر لحد اين تن صبورم"‬
‫‪",1564,4‬اي خرمن گل شتاب مگذار"‪",‬خوش كن نفسي بدان بخورم"‬
‫‪",1564,5‬وانگاه كه بگذري مينگار"‪",‬كز روزن و درگه تو دورم"‬
‫‪",1564,6‬گر سنگ لحد ببست راهم"‪",‬از راه خيال بي فتورم"‬
‫‪",1532,2‬بيا تا نوبهار عشق باشيم"‪",‬نسيم از مشك و از عنبر بگيريم"‬
‫‪",1532,3‬زمين و كوه و دشت و باغ و جان را"‪",‬همه در حله اخضر‬
‫بگيريم"‬
‫‪",1532,4‬دكان نعمت از باطن گشاييم"‪",‬چنين خو از درخت تر بگيريم"‬
‫‪",1532,5‬ز سر خوردن درخت اين برگ و بر يافت"‪",‬ز سر خويش برگ و‬
‫بر بگيريم"‬
‫‪",1532,6‬در دل ره برده اند ايشان به دلبر"‪",‬ز دل ما هم ره دلبر بگيريم"‬
‫‪",1532,7‬مسلماني بياموزيم از وي"‪",‬اگر آن طره كافر بگيريم"‬
‫‪",1532,8‬دلي دارد غمش چون سنگ مرمر"‪",‬از آن مرمر دوصد گوهر‬
‫بگيريم"‬
‫‪",1532,9‬چو جو شد سنگ او هفتاد چشمه"‪",‬سبو و كوزه و ساغر بگيريم"‬
‫‪",1532,10‬كمينه چشمه اش چشميست روشن"‪",‬كه ما از نور او صد فر‬
‫بگيريم"‬
‫‪",1533,1‬بيا امروز ما مهمان ميريم"‪",‬بيا تا پيش مير خود بميريم"‬
‫‪",1533,2‬ز مرگ ما جهاني زنده گردد"‪",‬ازيرا ما نه قربان حقيريم"‬
‫‪",1533,3‬به مرغي جبرئيلي را ببنديم"‪",‬به جاني ما جهاني را بگيريم"‬
‫‪",1533,4‬سبو بدهيم و دريايي ستانيم"‪",‬چرا ما از چنين سودي نفيريم"‬
‫‪",1533,5‬غلم ماست ازرق پوش گردون"‪",‬غلم خويشتن را چون اسيريم"‬
‫‪",1533,6‬چو ما شيريم و شير شير خورديم"‪",‬چرا چون يوز مفتون پنيريم"‬
‫‪",1533,7‬خمش كن نيست حاجت وانمودن"‪",‬به پيش تير باشي گرچه‬
‫تيريم"‬
‫‪",1534,1‬بيا ما چند كس با هم بسازيم"‪",‬چو شادي كم شود با غم‬
‫بسازيم"‬
‫‪",1534,2‬بيا تا با خدا خلوت گزينيم"‪",‬چو عيسي با چنين مريم بسازيم"‬
‫‪",1534,3‬گر از فرزند آدم كس نماند"‪",‬چه غم داريم با آدم بسازيم"‬
‫‪",1534,4‬ور آدم نيز از ما گوشه گيرد"‪",‬به جان تو كه بي او هم بسازيم"‬
‫‪",1534,5‬يكي جانيست ما را شادي انگيز"‪",‬كه گر ويران شود عالم‬
‫بسازيم"‬
‫‪",1534,6‬اگر دريا شود آتش بنوشيم"‪",‬وگر زخمي رسد مرهم بسازيم"‬
‫‪",1534,7‬به پيش كعبه رويش بميريم"‪",‬بدان چاه و بدان زمزم بسازيم"‬
‫‪",1535,1‬بيا تا قدر همديگر بدانيم"‪",‬كه تا ناگه ز يكديگر نمانيم"‬
‫‪",1535,2‬چو مومن آينه مومن يقين شد"‪",‬چرا با آينه ما رو گرانيم"‬
‫‪",1535,3‬كريمان جان فداي دوست كردند"‪",‬سگي بگذار ما هم مردمانيم"‬
‫‪",1535,4‬فسون قل اعوذ و قل هوالله"‪",‬چرا در عشق همديگر نخوانيم"‬
‫‪",1535,5‬غرضها تيره دارد دوستي را"‪",‬غرضها را چرا از دل نرانيم"‬
‫‪",1535,6‬گهي خوشدل شوي از من كه ميرم"‪",‬چرا مرده پرست و خصم‬
‫جانيم"‬
‫‪",1535,7‬چو بعد از مرگ خواهي آشتي كرد"‪",‬همه عمر از غمت در‬
‫امتحانيم"‬
‫‪",1538,7‬مثال لعبتي ام در كف او"‪",‬كه نقش سوزن زر دوز اويم"‬
‫‪",1538,8‬نباشد بي حيات آن نقش كو كرد"‪",‬كمين نقشش منم در هاي و‬
‫هويم"‬
‫‪",1539,1‬مگردان روي خود اي ديده رويم"‪",‬به من بنگر كه تا از تو برويم"‬
‫‪",1539,2‬سبوي جسمم از چشمه ت پر آبست"‪",‬مكن اي سنگ دل مشكن‬
‫سبويم"‬
‫‪",1539,3‬تو جويايي و من جويانتر از تو"‪",‬كي داند تو چه جويي من چه‬
‫جويم"‬
‫‪",1539,4‬همين دانم كه از بوي گل تو"‪",‬مثال گل قبا در خون بشويم"‬
‫‪",1539,5‬منم ضراب و عشقت چون ترازو"‪",‬ازين خاموش گويا چند گويم"‬
‫‪",1539,6‬زهي مشكل كه تو خود سو نداري"‪",‬و من در جستن تو سو به‬
‫سويم"‬
‫‪",1539,7‬تو اندر هيچ كويي در نگنجي"‪",‬و من اندر پي تو كو به كويم"‬
‫‪",1540,1‬بيا با هم سخن از جان بگوييم"‪",‬ز گوش و چشمها پنهان بگوييم"‬
‫‪",1540,2‬چو گلشن بي لب و دندان بخنديم"‪",‬چو فكرت بي لب و دندان‬
‫بگوييم"‬
‫‪",1540,3‬بسان عقل اول سر عالم"‪",‬دهان بربسته تا پايان بگوييم"‬
‫‪",1540,4‬سخن دانان چو مشرف بر دهانند"‪",‬برون از خرگه ايشان‬
‫بگوييم"‬
‫‪",1540,5‬كسي با خود سخن پيدا نگويد"‪",‬اگر جمله يكيم آن سان بگوييم"‬
‫‪",1540,6‬تو با دست تو چون گويي كه برگير"‪",‬چو همدستيم از آن دستان‬
‫بگوييم"‬
‫‪",1540,7‬بداند دست و پا از جنبش دل"‪",‬دهان ساكن دل جنبان بگوييم"‬
‫‪",1540,8‬بداند ذره ذره امر تقدير"‪",‬اگر خواهي مثال آن بگوييم"‬
‫‪",1541,1‬مرا خواندي ز در تو خستي از بام"‪",‬زهي بازي زهي بازي زهي‬
‫دام"‬
‫‪",1541,2‬از آن بازي كه من مي دانم و تو"‪",‬چه بازيها تو پختستي و من‬
‫خام"‬
‫‪",1541,3‬تويي كز مكر و از افسوس و وعده"‪",‬چو خواهي سنگ و آهن را‬
‫كني رام"‬
‫‪",1541,4‬مها با اين همه خوشي تو چوني"‪",‬ز زحمتهاي ما وز جور ايام"‬
‫‪",1541,5‬چه ميپرسم تو خود چون خوش نباشي"‪",‬كه در مجلس تو داري‬
‫جام بر جام"‬
‫‪",1541,6‬مرا در راه دي دشنام دادي"‪",‬چنين مستم ز شيريني دشنام"‬
‫‪",1542,1‬چنان مستم چنان مستم من اين دم"‪",‬كه حوا را بنشناسم ز‬
‫آدم"‬
‫‪",1542,2‬ز شور من بشوريدست دريا"‪",‬ز سرمستي من مستست عالم"‬
‫‪",1542,3‬زهي سر ده كه سر ببريده جلد"‪",‬كه تا دنيا نبيند هيچ ماتم"‬
‫‪",1542,4‬حلل اندر حلل اندر حللست"‪",‬مي خنب خدا نبود محرم"‬
‫‪",1542,5‬ازين باده جوان گر خورده بودي"‪",‬نبودي پشت پير چرخ را خم"‬
‫‪",1542,6‬زمين ار خورده بودي فارغستي"‪",‬از آنكه ابر تر بارد برونم"‬
‫‪",1545,11‬چو رنجوران دل را تو طبيبي"‪",‬سزد گر خويش را رنجور‬
‫خواهم"‬
‫‪",1545,12‬چو تو مر مردگان را مي دهي جان"‪",‬سزد گر خويش را در گور‬
‫خواهم"‬
‫‪",1546,1‬رفتم تصديع از جهان بردم"‪",‬بيرون شدم از زحير و جان بردم"‬
‫‪",1546,2‬كردم بدرود همنشينان را"‪",‬جان را به جهان بي نشان بردم"‬
‫‪",1546,3‬زين خانه ششدري برون رفتم"‪",‬خوش رخت به سوي لمكان‬
‫بردم"‬
‫‪",1546,4‬چون مير شكار غيب را ديدم"‪",‬چون تير پريدم و كمان بردم"‬
‫‪",1546,5‬چوگان اجل چو سوي من آمد"‪",‬من گوي سعادت از ميان بردم"‬
‫‪",1546,6‬از روزن من مهي عجب در تافت"‪",‬رفتم سوي بام و نردبان‬
‫بردم"‬
‫‪",1546,7‬اين بام فلك كه مجمع جانهاست"‪",‬زان خوشتر بد كه من گمان‬
‫بردم"‬
‫‪",1546,8‬شاخ گل من چو گشت پژمرده"‪",‬بازش سوي باغ و گلستان‬
‫بردم"‬
‫‪",1546,9‬چون مشتريي نبود نقدم را"‪",‬زودش سوي اصل اصل كان بردم"‬
‫‪",1546,10‬زين قلب زنان قراضه جان را"‪",‬هم جانب زرگر ارمغان بردم"‬
‫‪",1546,11‬در غيب جهان بي كران ديدم"‪",‬آلجق خود بدان كران بردم"‬
‫‪",1546,12‬بر من مگري كه زين سفر شادم"‪",‬چون راه به خطه جنان‬
‫بردم"‬
‫‪",1546,13‬اين نكته نويس بر سر گورم"‪",‬كه سر ز بل و امتحان بردم"‬
‫‪",1546,14‬خوش خسپ تنا درين زمين كه من"‪",‬پيغام تو سوي آسمان‬
‫بردم"‬
‫‪",1546,15‬بربند ز نخ كه من فغانها را"‪",‬سر جمله به خالق فغان بردم"‬
‫‪",1546,16‬زين بيش مگو غم دل ايرا من"‪",‬دل را به جناب غيب دان بردم"‬
‫‪",1547,1‬من با تو حديث بي زبان گويم"‪",‬وز جمله حاضران نهان گويم"‬
‫‪",1547,2‬جز گوش تو نشنود حديث من"‪",‬هر چند ميان مردمان گويم"‬
‫‪",1547,3‬در خواب سخن نه بي زبان گويند"‪",‬در بيداري من آنچنان گويم"‬
‫‪",1547,4‬جز در بن چاه مي ننالم من"‪",‬اسرار غم تو بي مكان گويم"‬
‫‪",1547,5‬بر روي زمين نشسته باشم خوش"‪",‬احوال زمين بر آسمان‬
‫گويم"‬
‫‪",1547,6‬معشوق همي شود نهان از من"‪",‬هر چند علمت نشان گويم"‬
‫‪",1547,7‬جانهاي لطيف در فغان آيند"‪",‬آن دم كه من از غمت فغان گويم"‬
‫‪",1548,1‬روي تو چو نوبهار ديدم"‪",‬گل را ز تو شرمسار ديدم"‬
‫‪",1548,2‬تا در دل من قرار كردي"‪",‬دل را ز تو بي قرار ديدم"‬
‫‪",1548,3‬من چشم شدم همه چو نرگس"‪",‬كان نرگس پر خمار ديدم"‬
‫‪",1548,4‬در عشق روم كه عشق را من"‪",‬از جمله بل حصار ديدم"‬
‫‪",1548,5‬از ملك جهان و عيش عالم"‪",‬من عشق تو اختيار ديدم"‬
‫‪",1548,6‬خود ملك تويي و جان عالم"‪",‬يك بود و منش هزار ديدم"‬
‫‪",1552,1‬ما آفت جان عاشقانيم"‪",‬ني خانه نشين و خانه بانيم"‬
‫‪",1552,2‬اندر دل تو اگر خيالست"‪",‬مي پنداري كه ما ندانيم"‬
‫‪",1552,3‬اسرار خيالها نه ماييم"‪",‬هر سودا را نه ما پزانيم"‬
‫‪",1552,4‬دلها بر ما كبوترانند"‪",‬هر لحظه به جانبي پرانيم"‬
‫‪",1552,5‬تن گفت به جان ازين نشان كو"‪",‬جان گفت كه سر به سر‬
‫نشانيم"‬
‫‪",1552,6‬آخر تو به گفت خويش بنگر"‪",‬كندر دهن تو مي نشانيم"‬
‫‪",1552,7‬هر دم بغل ترا گرفته"‪",‬در راحت و رنج مي كشانيم"‬
‫‪",1552,8‬تا آتش و آب و باد طبعي"‪",‬ما باده خاكيت چشانيم"‬
‫‪",1552,9‬وانگاه دهان تو بشوييم"‪",‬آنجا برسي كه ما نهانيم"‬
‫‪",1552,10‬چون رخت تو در نهان كشيديم"‪",‬آنگه بيني كه ما چه سانيم"‬
‫‪",1552,11‬چون نقش تو از زمين ببرديم"‪",‬داني كه عجايب زمانيم"‬
‫‪",1552,12‬هر سو نگري زمان نبيني"‪",‬پس لف زني كه لمكانيم"‬
‫‪",1552,13‬همرنگ دلت شود تن تو"‪",‬در رقص آيي كه جمله جانيم"‬
‫‪",1552,14‬لب بر لب ما نهي تو بي لب"‪",‬اقرار كني كه همزبانيم"‬
‫‪",1552,15‬اي شمس الدين و شاه تبريز"‪",‬از بندگيت شهنشهانيم"‬
‫‪",1553,1‬ما صحبت همدگر گزينيم"‪",‬بر دامن همدگر نشينيم"‬
‫‪",1553,2‬ياران همه پيشتر نشينيد"‪",‬تا چهره همدگر ببينيم"‬
‫‪",1553,3‬ما را ز درون موافقتهاست"‪",‬تا ظن نبري كه ما همينيم"‬
‫‪",1553,4‬اين دم كه نشسته ايم با هم"‪",‬مي بر كف و گل در آستينيم"‬
‫‪",1553,5‬از عين به غيب راه داريم"‪",‬زيرا همراه پيك دينيم"‬
‫‪",1553,6‬از خانه به باغ راه داريم"‪",‬همسايه سرو و ياسمينيم"‬
‫‪",1553,7‬هر روز به باغ اندر آييم"‪",‬گلهاي شكفته صد ببينيم"‬
‫‪",1553,8‬وز بهر نثار عاشقان را"‪",‬دامن دامن ز گل بچينيم"‬
‫‪",1553,9‬از باغ هر آنچ جمع كرديم"‪",‬در پيش نهيم و برگزينيم"‬
‫‪",1553,10‬از ما دل خويش در مدزديد"‪",‬ما دزد نه ايم ما امينيم"‬
‫‪",1553,11‬اينك دم ما نسيم آن گل"‪",‬ما گلبن گلشن يقينيم"‬
‫‪",1553,12‬عالم پر شد نسيم آن گل"‪",‬يعني كه بيا كه ما چنينيم"‬
‫‪",1553,13‬بومان ببرد چو بوي برديم"‪",‬مه مان كند ار چه ما كهينيم"‬
‫‪",1553,14‬هر چند كمين غلم عشقيم"‪",‬چون عشق نشسته در كمينيم"‬
‫‪",1554,1‬چون ذره به رقص اندر آييم"‪",‬خورشيد ترا مسخر آييم"‬
‫‪",1554,2‬در هر سحري ز مشرق عشق"‪",‬همچون خورشيد ما برآييم"‬
‫‪",1554,3‬در خشك و تر جهان بتابيم"‪",‬ني خشك شويم و ني تر آييم"‬
‫‪",1554,4‬بس ناله مسها شنيديم"‪",‬كاي نور بتاب تا زر آييم"‬
‫‪",1558,2‬در نرد دل از تو متهم شد"‪",‬كو مهره ربود از نبردم"‬
‫‪",1558,3‬گفتم كه دل بيار مهره"‪",‬كز رفتن مهره من بدردم"‬
‫‪",1558,4‬بگشاد دلم بغل كه مي جو"‪",‬گر هست بياب من نخوردم"‬
‫‪",1558,5‬ديوانه شدم ز درد مهره"‪",‬دل را همه شب شكنجه كردم"‬
‫‪",1558,6‬مي گفت بلي و گاه ني ني"‪",‬گه عشوه بداد گرم و سردم"‬
‫‪",1558,7‬گفتم كه تو برده اي يقين است"‪",‬من از تو به عشوه برنگردم"‬
‫‪",1558,8‬دل گفت چگونه دزد باشم"‪",‬من خازن چرخ لژوردم"‬
‫‪",1558,9‬زين دمدمه از خرم بيفكند"‪",‬دريافت كه من سليم مردم"‬
‫‪",1558,10‬خر رفت و رسن ببرد و دل گفت"‪",‬من در پي گرد او چه گردم"‬
‫‪",1559,1‬من دوش به تازه عهد كردم"‪",‬سوگند به جان تو بخوردم"‬
‫‪",1559,2‬كز روي تو چشم برندارم"‪",‬گر تيغ زني ز تو نگردم"‬
‫‪",1559,3‬درمان ز كسي دگر نجويم"‪",‬زيرا ز فراق تست دردم"‬
‫‪",1559,4‬در آتشم ار فرو بري تو"‪",‬گر آه برآورم نه مردم"‬
‫‪",1559,5‬برخاستم از رهت چو گردي"‪",‬بر خاك ره تو باز گردم"‬
‫‪",1560,1‬تا عشق تو سوخت همچو عودم"‪",‬يك عقده نماند از وجودم"‬
‫‪",1560,2‬گه با روي چرخ رخنه كردم"‪",‬گه سكه آفتاب سودم"‬
‫‪",1560,3‬چون مه پي آفتاب رفتم"‪",‬گه كاهيدم گهي فزودم"‬
‫‪",1560,4‬از تو دل من نمي شكيبد"‪",‬صد بار منش بيازمودم"‬
‫‪",1560,5‬اين بخشش تست زور من نيست"‪",‬گر حلقه سيم در ربودم"‬
‫‪",1560,6‬گر دشمن چاشتم خفاشم"‪",‬ور منكر احمدم جهودم"‬
‫‪",1560,7‬تفهيم تو تيز كرد گوشم"‪",‬كان راز شريف را شنودم"‬
‫‪",1560,8‬سيل آمد و برد خفتگان را"‪",‬من تشنه بدم نمي غنودم"‬
‫‪",1560,9‬صيقل گر سينه امر كن بود"‪",‬گر من ز كسل نمي زدودم"‬
‫‪",1560,10‬توفير شد از مكارم تو"‪",‬هر تقصيري كه من نمودم"‬
‫‪",1560,11‬من جود چرا كنم به جلدي"‪",‬كز جود تو مو به موي جودم"‬
‫‪",1560,12‬از عشق تو بر فراز عرشم"‪",‬گر باليم وگر فرودم"‬
‫‪",1560,13‬از فضل تو است اگر ضحوكم"‪",‬از رشك تو است اگر حسودم"‬
‫‪",1560,14‬بس كردم ذكر شمس تبريز"‪",‬اي عالم سر تار و پودم"‬
‫‪",1561,1‬تا چهره آن يگانه ديدم"‪",‬دل در غم بي كرانه ديدم"‬
‫‪",1561,2‬گفتي فرداست روز بازار"‪",‬بازار ترا بهانه ديدم"‬
‫‪",1561,3‬دل را چو انار ترش و شيرين"‪",‬خون بسته و دانه دانه ديدم"‬
‫‪",1561,4‬زهر عالم همه عسل شد"‪",‬تا شهد تو در ميانه ديدم"‬
‫‪",1561,5‬جان را چو وثاق و جاي زنبور"‪",‬از شهد تو خانه خانه ديدم"‬
‫‪",1561,6‬بر آتشم و هنوز در عشق"‪",‬زان دوزخ يك زبانه ديدم"‬
‫‪",1564,7‬گر صد كفنم بود ز اطلس"‪",‬بي خلعت صورت تو عورم"‬
‫‪",1564,8‬از صحن سراي تو برآيم"‪",‬در نقب زني مگر كه مورم"‬
‫‪",1564,9‬من مور توام تويي سليمان"‪",‬يكدم مگذار بي حضورم"‬
‫‪",1564,10‬خامش كردم بگو تو باقي"‪",‬كز گفت و شنود خود نفورم"‬
‫‪",1564,11‬شمس تبريز دعوتم كن"‪",‬چون دعوت تست نفخ صورم"‬
‫‪",1565,1‬اي دشمن روزه و نمازم"‪",‬وي عمر و سعادت درازم"‬
‫‪",1565,2‬هر پرده كه ساختم دريدي"‪",‬بگذشت از آنك پرده سازم"‬
‫‪",1565,3‬اي من چو زمين و تو بهاري"‪",‬پيدا شده از تو جمله رازم"‬
‫‪",1565,4‬چو صيد شدم چگونه پرم"‪",‬چون مات توام دگر چه بازم"‬
‫‪",1565,5‬پروانه من چو سوخت بر شمع"‪",‬ديگر ز چه باشد احترازم"‬
‫‪",1565,6‬نزديكتري به من ز عقلم"‪",‬پس سوي تو من چگونه يازم"‬
‫‪",1565,7‬بگداز مرا كه جمله قندم"‪",‬گر من فسرم وگر گدازم"‬
‫‪",1565,8‬يكبارگي از وفا مشو دست"‪",‬يكبار دگر ببين نيازم"‬
‫‪",1565,9‬يكبار دگر مرا فسون خوان"‪",‬وز روح مسيح كن طرازم"‬
‫‪",1565,10‬بر قنطره بست باج دارم"‪",‬از بهر عبور ده جوازم"‬
‫‪",1565,11‬خاموش كه گفت حاجتش نيست"‪",‬در گفتن خويش ياوه تازم"‬
‫‪",1565,12‬خاموش كه عاقبت مرا كار"‪",‬محمود بود چو من ايازم"‬
‫‪",1566,1‬تا با تو قرين شدست جانم"‪",‬هر جا كه روم به گلستانم"‬
‫‪",1566,2‬تا صورت تو قرين دل شد"‪",‬بر خاك نيم بر آسمانم"‬
‫‪",1566,3‬گر سايه من درين جهانست"‪",‬غم نيست كه من در آن جهانم"‬
‫‪",1566,4‬من عاريه ام در آن كه خوش نيست"‪",‬چيزي كه بدان خوشم من‬
‫آنم"‬
‫‪",1566,5‬در كشتي عشق خفته ام خوش"‪",‬در حالت خفتگي روانم"‬
‫‪",1566,6‬امروز جمادها شكفتست"‪",‬امروز ميان زندگانم"‬
‫‪",1566,7‬چون علم بالقلم رهم داد"‪",‬پس تخته نانبشته خوانم"‬
‫‪",1566,8‬چون كان عقيق در گشادست"‪",‬چه غم كه خراب شد دكانم"‬
‫‪",1566,9‬زان رطل گران دلم سبك شد"‪",‬گر دل سبكست سر گرانم"‬
‫‪",1566,10‬اي ساقي تاج بخش پيش آ"‪",‬تا بر سر و ديده ات نشانم"‬
‫‪",1566,11‬جز شمع و شكر مگوي چيزي"‪",‬چيزي بمگو كه من ندانم"‬
‫‪",1567,1‬امروز مرا چه شد چه دانم"‪",‬امروز من از سبك دلنم"‬
‫‪",1567,2‬در ديده عقل بس مكينم"‪",‬در ديده عشق بي مكانم"‬
‫‪",1567,3‬افسوس كه ساكن زمينم"‪",‬انصاف كه صارم زمانم"‬
‫‪",1567,4‬اين طرفه كه با تن زميني"‪",‬بر پشت فلك همي دوانم"‬
‫‪",1567,5‬آن بار كه چرخ برنتابد"‪",‬از قوت عشق مي كشانم"‬
‫‪",1567,6‬از سينه خويش آتشش را"‪",‬تا سينه سنگ مي رسانم"‬
‫‪",1572,4‬اين مرگ كه خلق لقمه اوست"‪",‬يك لقمه كنيم و غم نداريم"‬
‫‪",1572,5‬تو غرقه وام اين قماري"‪",‬ما وام گزار اين قماريم"‬
‫‪",1572,6‬جاني ماندست رهن اين وام"‪",‬جان را بدهيم و برگزاريم"‬
‫‪",1573,1‬ما عاشق و بي دل و فقيريم"‪",‬هم كودك و هم جوان و پيريم"‬
‫‪",1573,2‬چون كبريتيم و هيزم خشك"‪",‬ما آتش عشق زو پذيريم"‬
‫‪",1573,3‬از آتش عشق برفروزيم"‪",‬اما چون برق زو نميريم"‬
‫‪",1573,4‬ما خون جگر خوريم چون شير"‪",‬چون يوز نه عاشق پنيريم"‬
‫‪",1573,5‬گويند شما چه دست گيريد"‪",‬كو دست ترا كه دست گيريم"‬
‫‪",1573,6‬بر خويش پرست همچو خاريم"‪",‬بر دوست پرست چون حريريم"‬
‫‪",1573,7‬عاشق كه چو شمع مي بسوزد"‪",‬او را چو فتيله ناگزيريم"‬
‫‪",1573,8‬از ما مگريز زانك با تو"‪",‬آميخته همچو شهد و شيريم"‬
‫‪",1573,9‬تو مير شكار بي نظيري"‪",‬ما نيز شكار بي نظيريم"‬
‫‪",1573,10‬در حسن ترا تنور گرمست"‪",‬ما را بربند ما خميريم"‬
‫‪",1573,11‬ما را به قدوم خويش در باف"‪",‬زير قدم تو چون حصيريم"‬
‫‪",1574,1‬ني سيم و نه زر نه مال خواهيم"‪",‬از لطف تو پر و بال خواهيم"‬
‫‪",1574,2‬ني حاكمي و نه حكم خواهيم"‪",‬بر حكم تو احتمال خواهيم"‬
‫‪",1574,3‬اي عمر عزيز عمر ما باش"‪",‬ني هفته نه مه نه سال خواهيم"‬
‫‪",1574,4‬ما بدر ني ايم و از پي بدر"‪",‬خود را چو قد هلل خواهيم"‬
‫‪",1574,5‬از بهر مطالعه خيالت"‪",‬خود را بكم از خيال خواهيم"‬
‫‪",1574,6‬چون دلو مسافران چاهيم"‪",‬كان يوسف خوش خصال خواهيم"‬
‫‪",1574,7‬چون آينه نقش خود زاديم"‪",‬چون عكس چنان جمال خواهيم"‬
‫‪",1574,8‬چون چشم نظر كند بجز تو"‪",‬جان را ز تو گوشمال خواهيم"‬
‫‪",1574,9‬خاموش ز قال چند لفي"‪",‬چون حال آمد چه قال خواهيم"‬
‫‪",1575,1‬ما شاخ گليم ني گياهيم"‪",‬ما شيوه تر و تازه خواهيم"‬
‫‪",1575,2‬اشكوفه باغ آسمانيم"‪",‬نقل و مي مجلس الهيم"‬
‫‪",1575,3‬ما جوي نه ايم بلك آبيم"‪",‬ما ابر نه ايم بلك ماهيم"‬
‫‪",1575,4‬لوح و قلميم ني حروفيم"‪",‬تيغ و علميم ني سپاهيم"‬
‫‪",1575,5‬هم خسته غمزه چو تيريم"‪",‬هم بسته طره سياهيم"‬
‫‪",1576,1‬ما زنده به نور كبرياييم"‪",‬بيگانه و سخت آشناييم"‬
‫‪",1576,2‬نفس است چو گرگ ليك در سر"‪",‬بر يوسف مصر برفزاييم"‬
‫‪",1576,3‬مه توبه كند ز خويش بيني"‪",‬گر ما رخ خود به مه نماييم"‬
‫‪",1576,4‬در سوزد پر و بال خورشيد"‪",‬چون ما پر و بال برگشاييم"‬
‫‪",1576,5‬اين هيكل آدمست روپوش"‪",‬ما قبله جمله سجده هاييم"‬
‫‪",1579,10‬گر چرخ هزار مه نمايد"‪",‬در تو نگريم ما چه دانيم"‬
‫‪",1579,11‬گر زانك شكر جهان بگيرد"‪",‬ما باده خوريم ما چه دانيم"‬
‫‪",1579,12‬شمس تبريز ز آفتابت"‪",‬همچون قمريم ما چه دانيم"‬
‫‪",1580,1‬تا دلبر خويش را نبينيم"‪",‬جز در تك خون دل نشينيم"‬
‫‪",1580,2‬ما به نشويم از نصيحت"‪",‬چون گمره عشق آن بهينيم"‬
‫‪",1580,3‬اندر دل درد خانه داريم"‪",‬درمان نبود چو همچنينيم"‬
‫‪",1580,4‬در حلقه عاشقان قدسي"‪",‬سر حلقه چو گوهر نگينيم"‬
‫‪",1580,5‬حاشا كه ز عقل و روح لفيم"‪",‬آتش در ما اگر همينيم"‬
‫‪",1580,6‬گر از عقبات روح جستي"‪",‬مستانه مرو كه در كمينيم"‬
‫‪",1580,7‬چون فتنه نشان آسمانيم"‪",‬چونست كه فتنه زمينيم"‬
‫‪",1580,8‬چون ساده تر از روان پاكيم"‪",‬پر نقش چرا مثال چينيم"‬
‫‪",1580,9‬پژمرده شود هزار دولت"‪",‬ما تازه و تر چو ياسمينيم"‬
‫‪",1580,10‬گر متهميم پيش هستي"‪",‬اندر تتق فنا امينيم"‬
‫‪",1580,11‬ما پشت بدين وجود داريم"‪",‬كندر شكم فنا جنينيم"‬
‫‪",1580,12‬تبريز ببين چه تاج داريم"‪",‬زان سر كه غلم شمس دينيم"‬
‫‪",1581,1‬گر بخوبي مي بلفد ل نسلم ل نسلم"‪",‬كندرين مكتب ندارد كر و‬
‫فري هر معلم"‬
‫‪",1581,2‬متهم شو همچو يوسف تا در آن زندان درآيي"‪",‬زانك در زندان‬
‫نيايد جز مگر بدنام و ظالم"‬
‫‪",1581,3‬جاي عاقل صدر ديوان جاي مجنون قعر زندان"‪",‬حبس و تهمت‬
‫قسم عاشق تخت و منبر جاي عالم"‬
‫‪",1581,4‬كم طمع شد آنكسي كو طمع در عشق تو بندد"‪",‬كم سخن شد‬
‫آنكسي كه عشق با او شد مكالم"‬
‫‪",1581,5‬پنجه اندر خون شيران دارد آن شير سمايي"‪",‬غمزه خون خوار‬
‫دارد غم ندارد از مظالم"‬
‫‪",1581,6‬گر بگويم ور خموشم ور بجوشم ور نجوشم"‪",‬اندرين فتنه‬
‫خوشم من تو برو مي باش سالم"‬
‫‪",1581,7‬مشك بربند اي سقا تو گرچه اندر وقت خوردن"‪",‬مستي آرد اين‬
‫معاني حيرت آرد اين معالم"‬
‫‪",1582,1‬هرچ گويي از بهانه ل نسلم ل نسلم"‪",‬كار دارم من به خانه ل‬
‫نسلم ل نسلم"‬
‫‪",1582,2‬گفته اي فردا بيايم لطف و نيكويي نمايم"‪",‬وعده است اين بي‬
‫نشانه ل نسلم ل نسلم"‬
‫‪",1582,3‬گفته اي رنجور دارم دل ز غم پرشور دارم"‪",‬اين فريبست و‬
‫بهانه ل نسلم ل نسلم"‬
‫‪",1582,4‬گفت مادر مادرانه چون ببيني دام و دانه"‪",‬اينچنين گو ره روانه‬
‫لنسلم ل نسلم"‬
‫‪",1582,5‬گوييم امروز زارم نيت حمام دارم"‪",‬مي نمايي سنگ و شانه‬
‫لنسم ل نسلم"‬
‫‪",1567,7‬از لذت و از صفاي قندش"‪",‬پر شهد شدست اين دهانم"‬
‫‪",1567,8‬از مشكل شمس حق تبريز"‪",‬من نكته مشكل جهانم"‬
‫‪",1568,1‬اي جان لطيف و اي جهانم"‪",‬از خواب گرانت برجهانم"‬
‫‪",1568,2‬بي شرم و حيا كنم تقاضا"‪",‬داني كه غريم بي امانم"‬
‫‪",1568,3‬گر بر دل تو غبار بينم"‪",‬از اشك خودش فرو نشانم"‬
‫‪",1568,4‬اي گلبن جان براي مجلس"‪",‬بگرفته امت كه گل فشانم"‬
‫‪",1568,5‬يك بوسه بده كه اندرين راه"‪",‬من باج عقيق مي ستانم"‬
‫‪",1568,6‬بسيار شبست كندرين دشت"‪",‬من از پي باج راهبانيم"‬
‫‪",1568,7‬شب نعره زنم چو پاسبانان"‪",‬چون طالب باج كاروانم"‬
‫‪",1568,8‬همخانه گريخت از نفيرم"‪",‬همسايه گريست از فغانم"‬
‫‪",1569,1‬نا آمده سيل تر شدستيم"‪",‬نارفته بدام پاي بستيم"‬
‫‪",1569,2‬شطرنج نديده ايم و ماتيم"‪",‬يك جرعه نخورده ايم و مستيم"‬
‫‪",1569,3‬همچون شكن دو زلف خوبان"‪",‬ناديده مصاف ما شكستيم"‬
‫‪",1569,4‬ما سايه آن بتيم گويي"‪",‬كز اصل وجود بت پرستيم"‬
‫‪",1569,5‬سايه بنمايد و نباشد"‪",‬ما نيز چو سايه نيست هستيم"‬
‫‪",1570,1‬آن عشرت نو كه برگرفتيم"‪",‬پادار كه ما ز سر گرفتيم"‬
‫‪",1570,2‬آن دلبر خوب با خبر را"‪",‬مست و خوش و بي خبر گرفتيم"‬
‫‪",1570,3‬هر لحظه ز حسن يوسف خود"‪",‬صد مصر پر از شكر گرفتيم"‬
‫‪",1570,4‬در خانه حسن بود ماهي"‪",‬رفتيمش و بام و در گرفتيم"‬
‫‪",1570,5‬آن آب حيات سرمدي را"‪",‬چون آب درين جگر گرفتيم"‬
‫‪",1570,6‬چون گوشه تاج او بديديم"‪",‬مستانه اش از كمر گرفتيم"‬
‫‪",1570,7‬هر نقش كه بي ويست مرده ست"‪",‬از بهر تو جانور گرفتيم"‬
‫‪",1570,8‬هر جانوري كه آن ندارد"‪",‬او را علف سقر گرفتيم"‬
‫‪",1570,9‬هر كس گهري گرفت از كان"‪",‬از كان همه سيمبر گرفتيم"‬
‫‪",1570,10‬از تابش نور آفتابي"‪",‬چون ماه جمال و فر گرفتيم"‬
‫‪",1570,11‬شمس تبريز چون سفر كرد"‪",‬چون ماه از آن سفر گرفتيم"‬
‫‪",1571,1‬در عشق قديم سال خورديم"‪",‬وز گفت حسود برنگرديم"‬
‫‪",1571,2‬زين دمدمها زنان بترسند"‪",‬بر ما تو مخوان كه مرد مرديم"‬
‫‪",1571,3‬مردانه كنيم كار مردان"‪",‬پنهان نكنيم آنچ كرديم"‬
‫‪",1571,4‬ما را تو به زرد و سرخ مفريب"‪",‬كز خنجر عشق روي زرديم"‬
‫‪",1571,5‬بر درد هزار آفرين باد"‪",‬باقي بر ما كه يار درديم"‬
‫‪",1572,1‬گر گمشدگان روزگاريم"‪",‬ره يافتگان كوي ياريم"‬
‫‪",1572,2‬گم گردد روزگار چون ما"‪",‬گر آتش دل برو گماريم"‬
‫‪",1572,3‬ني سر ماند نه عقل او را"‪",‬گر ما سر فتنه را بخاريم"‬
‫‪",1576,6‬آن دم بنگر مبين تو آدم"‪",‬تا جانت به لطف در رباييم"‬
‫‪",1576,7‬ابليس نظر جدا جدا داشت"‪",‬پنداشت كه ما ز حق جداييم"‬
‫‪",1576,8‬شمس تبريز خود بهانه ست"‪",‬ماييم به حسن لطف ماييم"‬
‫‪",1576,9‬با خلق بگو براي روپوش"‪",‬كو شاه كريم و ما گداييم"‬
‫‪",1576,10‬ما را چه ز شاهي و گدايي"‪",‬شاديم كه شاه را سزاييم"‬
‫‪",1576,11‬محويم به حسن شمس تبريز"‪",‬در محو نه او بود نه ماييم"‬
‫‪",1577,1‬امروز نيم ملول شادم"‪",‬غم را همه طاق برنهادم"‬
‫‪",1577,2‬بر سبلت هر كجا ملوليست"‪",‬گر مير منست و اوستادم"‬
‫‪",1577,3‬امروز ميان به عيش بستم"‪",‬روبند ز روي مه گشادم"‬
‫‪",1577,4‬امروز ظريفم و لطيفم"‪",‬گويي كه مگر ز لطف زادم"‬
‫‪",1577,5‬ياري كه نداد بوسه از ناز"‪",‬او بوسه بجست و من ندادم"‬
‫‪",1577,6‬من دوش عجب چه خواب ديدم"‪",‬كامروز عظيم با مرادم"‬
‫‪",1577,7‬گفتي تو كه رو كه پادشاهي"‪",‬آري كه خوش و خجسته بادم"‬
‫‪",1577,8‬بي ساقي و بي شراب مستم"‪",‬بي تخت و كله كيقبادم"‬
‫‪",1577,9‬در من ز كجا رسد گمانها"‪",‬سبحان الله كجا فتادم"‬
‫‪",1578,1‬من جز احد صمد نخواهم"‪",‬من جز ملك ابد نخواهم"‬
‫‪",1578,2‬جز رحمت او نبايدم نقل"‪",‬جز باده كه او دهد نخواهم"‬
‫‪",1578,3‬انديشه عيش بي حضورش"‪",‬ترسم كه بدو رسد نخواهم"‬
‫‪",1578,4‬بي او ز براي عشرت من"‪",‬خورشيد سبو كشد نخواهم"‬
‫‪",1578,5‬من مايه باده ام چو انگور"‪",‬جز ضربت و جز لگد نخواهم"‬
‫‪",1578,6‬از لذت زخمهاش جانم"‪",‬يك ساعت اگر رهد نخواهم"‬
‫‪",1578,7‬وقتست كه جان شويم خالص"‪",‬كين زحمت كالبد نخواهم"‬
‫‪",1578,8‬احمد گويد براي روپوش"‪",‬از احمد جز احد نخواهم"‬
‫‪",1578,9‬مجموع همه ست شمس تبريز"‪",‬حقست كه من عدد نخواهم"‬
‫‪",1579,1‬ما آب دريم ما چه دانيم"‪",‬چه شور و شريم ما چه دانيم"‬
‫‪",1579,2‬هر دم ز شراب بي نشاني"‪",‬خود مست تريم ما چه دانيم"‬
‫‪",1579,3‬تا گوهر حسن تو بديديم"‪",‬رخ همچو زريم ما چه دانيم"‬
‫‪",1579,4‬تا عشق تو پاي ما گرفتست"‪",‬بي پا و سريم ما چه دانيم"‬
‫‪",1579,5‬خشك و تر ما همه تويي تو"‪",‬خوش خشك و تريم ما چه دانيم"‬
‫‪",1579,6‬سر حلقه زلف تو گرفتيم"‪",‬خوش مي شمريم ما چه دانيم"‬
‫‪",1579,7‬گر زير و زبر شود دو عالم"‪",‬زير و زبريم ما چه دانيم"‬
‫‪",1579,8‬گر سبزه و باغ خشك گردد"‪",‬ما از تو چريم ما چه دانيم"‬
‫‪",1579,9‬گلزار اگر همه بريزد"‪",‬گل از تو بريم ما چه دانيم"‬
‫‪",1582,6‬هر كجا خوانند ما را تا فريبانند ما را"‪",‬غير اين عالي ستانه ل‬
‫نسلم ل نسلم"‬
‫‪",1582,7‬بر سر مستان بيايي هر دمي زحمت نمايي"‪",‬كين فلنست آن‬
‫فلنه ل نسلم ل نسلم"‬
‫‪",1582,8‬گوييم من خواجه تاشم عاقبت انديش باشم"‪",‬تا درافتي در ميانه‬
‫ل نسلم ل نسلم"‬
‫‪",1582,9‬رو ترش كرد آن مبرسم تا ز شكل او بترسم"‪",‬اي عجوزه با‬
‫مثانه ل نسلم ل نسلم"‬
‫‪",1582,10‬دست از خشمم گزيدي گويي از عشقت گزيدم"‪",‬مغلطه ست‬
‫اين اي يگانه ل نسلم ل نسلم"‬
‫‪",1582,11‬جمله را نتوان شمردن شرح يك يك حيله كردن"‪",‬نيست مكرت‬
‫را كرانه ل نسلم ل نسلم"‬
‫‪",1583,1‬مي خرامد جان مجلس سوي مجلس گام گام"‪",‬در جبينش‬
‫آفتاب و در يمينش جام جام"‬
‫‪",1583,2‬مي خرامد بخت ما كوهست نقد وقت ما"‪",‬مشنو اي پخته ازين‬
‫پس وعدهاي خام خام"‬
‫‪",1583,3‬جا نصرالله حقا مستجيبا داعيا"‪",‬ان تعالوا يا كرامي وادخلوا بين‬
‫الكرام"‬
‫‪",1583,4‬قال ان الله يدعوا اخرجوا من ضيقكم"‪",‬ان عقبا ملتقانا مشعر‬
‫البيت الحرام"‬
‫‪",1583,5‬ترجمانش اين بود كز خود برون آييد زود"‪",‬ورنه هر دم بند باشد‬
‫هر دو گامي دام دام"‬
‫‪",1583,6‬از خودي بيرون رويم آخر كجا در بي خودي"‪",‬بي خودي معنيست‬
‫معني با خوديها نام نام"‬
‫‪",1583,7‬ان تكن اسما فاسم بالمسمي مازج"‪",‬لكاسم شبه غمد و‬
‫المسمي كالحسام"‬
‫‪",1583,8‬مجلس خاص اندر آ و عام را وادان ز خاص"‪",‬اي درونت خاص‬
‫خاص و اي برونت عام عام"‬
‫‪",1584,1‬هركه گويد كان چراغ ديده ها را ديده ام"‪",‬پيش من نه ديده اش‬
‫را كامتحان ديده ام"‬
‫‪",1584,2‬چشم بد دور از خيالش دوشمان بس لطف كرد"‪",‬من پس گوش‬
‫از خجالت تا سحر خاريده ام"‬
‫‪",1584,3‬گرچه او عيار و مكار است گرد خويشتن"‪",‬از ميان رخت او من‬
‫نقدها دزديده ام"‬
‫‪",1584,4‬پاي از دزدي كشيدم چونك دست از كار شد"‪",‬زانك دزدي دزدتر‬
‫از خويشتن بشنيده ام"‬
‫‪",1584,5‬جمله مرغان به پر و بال خود پريده اند"‪",‬من ز بال و پر خود بي‬
‫بال و پر پريده ام"‬
‫‪",1584,6‬من به سنگ خود هميشه جام خود بشكسته ام"‪",‬من به چنگ‬
‫خود هميشه پرده ام بدريده ام"‬
‫‪",1584,7‬من به ناخنهاي خود هم اصل خود بركنده ام"‪",‬من ز ابر چشم‬
‫خود بركشت جان باريده ام"‬
‫‪",1584,8‬اي سيه دل لله بركشتم چرا خنديده اي"‪",‬نوبهارت وانمايد آنچ‬
‫من كاريده ام"‬
‫‪",1584,9‬چون بهارم از بهار شمس تبريزي خديو"‪",‬از درونم جمله خنده‬
‫وز برون زاريده ام"‬
‫‪",1588,4‬گر نبودي بوي آن خم در دماغ خاص و عام"‪",‬پس به هر محفل‬
‫چرا دارند گفت و گوي خم"‬
‫‪",1588,5‬بوي خمش خلق را در كوزه فقاع كرد"‪",‬شد هزاران ترك و‬
‫رومي بنده و هندوي خم"‬
‫‪",1588,6‬جادوي بر خم نشيند مي دواند شهر شهر"‪",‬جادوان را ريش‬
‫خندي مي كند جادوي خم"‬
‫‪",1588,7‬در سر خود پيچ اي دل مست و بي خود چون شراب"‪",‬همچنين‬
‫مي رو خراب از بوي خم تا روي خم"‬
‫‪",1588,8‬تا ببيني ناگهان مستي رميده از جهان"‪",‬نزد خم اي جان عمم كه‬
‫منم خالوي خم"‬
‫‪",1588,9‬روي از آن سو كن كزين سو گفت و گو را راه نيست"‪",‬چون ز‬
‫شش سو وارهيدي باز يابي سوي خم"‬
‫‪",1589,1‬چشم بگشا جان نگر كش سوي جانان مي برم"‪",‬پيش آن عيد‬
‫ازل جان بهر قربان مي برم"‬
‫‪",1589,2‬چون كبوتر خانه جانها ازو معمور گشت"‪",‬پس چرا اين زيره را‬
‫من سوي كرمان مي برم"‬
‫‪",1589,3‬زانك هر چيزي به اصلش شاد و خندان مي رود"‪",‬سوي اصل‬
‫خويش جان را شاد و خندان مي برم"‬
‫‪",1589,4‬زير دندان تا نيايد قند شيرين كي بود"‪",‬جان همچون قند را من‬
‫زير دندان مي برم"‬
‫‪",1589,5‬تا كه زر در كان بود او را نباشد رونقي"‪",‬سوي زرگر اندك اندك‬
‫زودش از كان مي برم"‬
‫‪",1589,6‬دود آتش كفر باشد نور او ايمان بود"‪",‬شمع جان را من وراي‬
‫كفر و ايمان مي برم"‬
‫‪",1589,7‬سوي هر ابري كه او منكر شود خورشيد را"‪",‬آفتابي زير دامن‬
‫بهر برهان مي برم"‬
‫‪",1589,8‬شمس تبريز ارمغانم گوهر بحر دلست"‪",‬من ز شرم جان پاكت‬
‫همچو عمان مي برم"‬
‫‪",1590,1‬چون ز صورت برتر آمد آفتاب و اخترم"‪",‬از معاني در معاني تا‬
‫روم من خوشترم"‬
‫‪",1590,2‬در معاني گم شدستم همچنين شيرين ترست"‪",‬سوي صورت باز‬
‫نايم در دو عالم ننگرم"‬
‫‪",1590,3‬در معاني مي گدازم تا شوم همرنگ او"‪",‬زانك معني همچو آب و‬
‫من درو چون شكرم"‬
‫‪",1590,4‬دل نگيرد هيچ كس را از حيات جان خويش"‪",‬من ازين معني ز‬
‫صورت ياد نارم لجرم"‬
‫‪",1590,5‬مي خرامم من به باغ از باغ با روحانيان"‪",‬چون گل سرخ لطيف‬
‫و تازه چون نيلوفرم"‬
‫‪",1590,6‬كشتي تن را چو موجم تخته تخته بشكنم"‪",‬خويشتن را بسكلم‬
‫چون خويشتن را لنگرم"‬
‫‪",1590,7‬ور من از سختي دل در كار خود سستي كنم"‪",‬زود از دريا برآيد‬
‫شعله هاي آذرم"‬
‫‪",1590,8‬همچو زر خندان خوشم اندر ميان آتشش"‪",‬زانك گر ز آتش‬
‫برآيم همچو زر من بفسرم"‬
‫‪",1590,9‬من ز افسوني چو ماري سر نهادم بر خطش"‪",‬تا چه افتد اي‬
‫برادر از خط او بر سرم"‬
‫‪",1594,4‬هر سحر پيغام آن پيغامبر خوبان رسد"‪",‬كالصل بيچارگان ما‬
‫عاشقان را چاره ايم"‬
‫‪",1594,5‬نعره لبيك لبيك از همه برخاسته"‪",‬مصحف معني تويي ما هر‬
‫يكي سي پاره ايم"‬
‫‪",1594,6‬خونبهاي كشتگان چون غمزه خوني اوست"‪",‬در ميان خون خود‬
‫چون طفلك خون خواره ايم"‬
‫‪",1594,7‬كوه طور از باده اش بيخود شد و بدمست شد"‪",‬ما چه كوه‬
‫آهنيم آخر چه سنگ خاره ايم"‬
‫‪",1594,8‬يك جو از سرش نگوييم از همه جو جو شويم"‪",‬گرد خرمنگاه‬
‫چرخ ارچه كه ما سياره ايم"‬
‫‪",1594,9‬همچو مريم حامله نور خدايي گشته ايم"‪",‬گر چه عيسي بسته‬
‫اين جسم چون گهواره ايم"‬
‫‪",1594,10‬از درون باره اين عقل خود ما را مجو"‪",‬زانك در صحراي‬
‫عشقش ما برون باره ايم"‬
‫‪",1594,11‬عشق ديوانه ست و ما ديوانه ديوانه ايم"‪",‬نفس اماره است و‬
‫ما اماره اماره ايم"‬
‫‪",1594,12‬مفخر تبريز شمس الدين تو باز آ زين سفر"‪",‬بهر حق يكبارگي‬
‫ما عاشق يكباره ايم"‬
‫‪",1595,1‬سر قدم كرديم و آخر سوي جيحون تاختيم"‪",‬عالمي برهم زديم‬
‫و چست و بيرون تاختيم"‬
‫‪",1595,2‬چون براق عشق عرشي بود زير ران ما"‪",‬گنبدي كرديم و سوي‬
‫چرخ گردون تاختيم"‬
‫‪",1595,3‬عالم چون را مثال ذره ها برهم زديم"‪",‬تا به پيش تخت آن‬
‫سلطان بي چون تاختيم"‬
‫‪",1595,4‬فهم و وهم و عقل انسان جملگي در ره بريخت"‪",‬چونك از شش‬
‫حد انسان سخت افزون تاختيم"‬
‫‪",1595,5‬چونك در سينور مجنونان آن ليلي شديم"‪",‬سركش آمد مركب و‬
‫از حد مجنون تاختيم"‬
‫‪",1595,6‬نفس چون قارون ز سعي ما درون خاك شد"‪",‬بعد از آن مردانه‬
‫سوي گنج قارون تاختيم"‬
‫‪",1595,7‬دشت و هامون روح گيرد گر بيابد ذره اي"‪",‬زانچ ما از نور او در‬
‫دشت و هامون تاختيم"‬
‫‪",1595,8‬بس صدفهاي چو گوهر زير سنگي كوفتيم"‪",‬تا به سوي گنجهاي‬
‫در مكنون تاختيم"‬
‫‪",1595,9‬سوي شمع شمس تبريزي به بيشه شير جان"‪",‬بوده پروانه‬
‫نپنداري كه اكنون تاختيم"‬
‫‪",1596,1‬چون همه ياران ما رفتند و تنها مانديم"‪",‬يار تنها ماندگان را‬
‫دمبدم مي خوانديم"‬
‫‪",1596,2‬جمله ياران چون خيال از پيش ما برخاستند"‪",‬ما خيال يار خود را‬
‫پيش خود بنشانديم"‬
‫‪",1596,3‬ساعتي از جوي مهرش آب بر دل مي زديم"‪",‬ساعتي زير‬
‫درختش ميوه مي افشانديم"‬
‫‪",1596,4‬ساعتي مي كرد بر ما شكر و گوهر نثار"‪",‬ساعتي از شكر او ما‬
‫مگس مي رانديم"‬
‫‪",1596,5‬چون خيال او درآمد بر درش دربان شديم"‪",‬چون خيال او برون‬
‫شد ما درين درمانديم"‬
‫‪",1599,2‬همچو سايه در طوافم گرد نور آفتاب"‪",‬گه سجودش مي كنم‬
‫گاهي بسر مي ايستم"‬
‫‪",1599,3‬گه درازم گاه كوته همچو سايه پيش نور"‪",‬جمله فرعونم چو‬
‫هستم نيم چون موسيستم"‬
‫‪",1599,4‬من ميان اصبعين حكم حقم چون قلم"‪",‬در كف موسي عصا‬
‫گاهي و گه افعيستم"‬
‫‪",1599,5‬عشق را انديشه نبود زانك انديشه عصاست"‪",‬عقل را باشد عصا‬
‫يعني كه من اعميستم"‬
‫‪",1599,6‬روح موقوف اشارت مي بنالد هر دمي"‪",‬بر سر ره منتظر‬
‫موقوف يك آريستم"‬
‫‪",1599,7‬چون ازينجا نيستم اينجا غريبم من غريب"‪",‬چون درينجا بي‬
‫قرارم آخر از جاييستم"‬
‫‪",1600,1‬از شهنشه شمس دين من ساغري را يافتم"‪",‬در درون ساغرش‬
‫چشمه خوري را يافتم"‬
‫‪",1600,2‬تابش سينه و برت را خود ندارد چشم تاب"‪",‬شكر ايزد را كه من‬
‫زين دلبري را يافتم"‬
‫‪",1600,3‬مير داد قهر چون ماري فرو كوبد سرش"‪",‬آنك گويد در دو‬
‫كونش هم سري را يافتم"‬
‫‪",1600,4‬چون درون طره اش دريافتم دل را عجب"‪",‬در درون مشك‬
‫رفتم عنبري را يافتم"‬
‫‪",1600,5‬گر ببيني طوطي جان مرا گرد لبش"‪",‬مي پرد پرك زنان كه‬
‫شكري را يافتم"‬
‫‪",1600,6‬گر بپرسندت حكايت كن كه من بر جام لعل"‪",‬عاشقي مستي‬
‫جواني مي خوري را يافتم"‬
‫‪",1600,7‬گر كسي منكر شود تو گردن او را ببند"‪",‬مي كشانش رو سيه‬
‫كه منكري را يافتم"‬
‫‪",1600,8‬در ميان طره اش رخسار چون آتش ببين"‪",‬گو ميان مشك و‬
‫عنبر مجمري را يافتم"‬
‫‪",1600,9‬چون گشايد اصل را او تا نثار در كند"‪",‬گو كه در خورشيد از‬
‫رحمت دري را يافتم"‬
‫‪",1600,10‬چون دكان سر پزان سرها و دلها پيش او"‪",‬هست بي پايان در‬
‫آن سرها سري را يافتم"‬
‫‪",1600,11‬چون نگه كردم سر من بود پر از عشق او"‪",‬من برون از هر دو‬
‫عالم منظري را يافتم"‬
‫‪",1600,12‬من به برج ثور ديدم منكر آن آفتاب"‪",‬گاو جستم من ز ثور و‬
‫خود خري را يافتم"‬
‫‪",1600,13‬من صف رستم دلن جستم بديدم شاه را"‪",‬ترك آن كردم چو‬
‫بي صف صفدري را يافتم"‬
‫‪",1600,14‬من همي كشتي سوي تبريز راندم مي نرفت"‪",‬پس ز جان‬
‫بركشتي خود لنگري را يافتم"‬
‫‪",1601,1‬بار ديگر از دل و از عقل و جان برخاستيم"‪",‬يار آمد در ميان ما‬
‫از ميان برخاستيم"‬
‫‪",1601,2‬از فنا رو تافتيم و در بقا دربافتيم"‪",‬بي نشان رايافتيم و از نشان‬
‫برخاستيم"‬
‫‪",1601,3‬گرد از دريا برآورديم و دود از نه فلك"‪",‬از زمان و از زمين و‬
‫آسمان برخاستيم"‬
‫‪",1601,4‬هين كه مستان آمدند و راه را خالي كنيد"‪",‬ني غلط گفتم ز راه‬
‫و راهبان برخاستيم"‬
‫‪",1602,21‬قطره اي تو سوي بحري كي تواني آمدن"‪",‬سوي بحرت آورد‬
‫چون سيل و چون باران صيام"‬
‫‪",1602,22‬پاي خود را از شرف مانند سر گردان به صوم"‪",‬زانك هست‬
‫آرامگاه مرد سرگردان صيام"‬
‫‪",1602,23‬خويشتن را بر زمين زن درگه غوغاي نفس"‪",‬دست و پايي زن‬
‫كه بفروشم چنين ارزان صيام"‬
‫‪",1602,24‬گرچه نفست رستمي باشد مسلط بر دلت"‪",‬لرز بر وي افكند‬
‫چون بر گل لرزان صيام"‬
‫‪",1602,25‬ظلمتي كز اندرونش آب حيوان مي زهد"‪",‬هست آن ظلمت به‬
‫نزد عقل هشياران صيام"‬
‫‪",1602,26‬گر تو خواهي نور قرآن در درون جان خويش"‪",‬هست سر نور‬
‫پاك جمله قرآن صيام"‬
‫‪",1602,27‬بر سر خوانهاي روحاني كه پاكان شسته اند"‪",‬مر ترا همكاسه‬
‫گرداند بدان پاكان صيام"‬
‫‪",1602,28‬روزه چون روزت كند روشن دل و صافي روان"‪",‬روز عيد وصل‬
‫شه را ساخته قربان صيام"‬
‫‪",1602,29‬در صيام ار پا نهي شادي كنان نه با گشاد"‪",‬چون حرامست و‬
‫نشايد پيش غمناكان صيام"‬
‫‪",1602,30‬زود باشد كز گريبان بقا سر بر زند"‪",‬هركه در سر افكند ماننده‬
‫دامان صيام"‬
‫‪",1603,1‬چونك در باغت به زير سايه طوبيستم"‪",‬گرم در كار آمدم‬
‫موقوف مطرب نيستم"‬
‫‪",1603,2‬همچو سايه بر طوافم گرد نور آفتاب"‪",‬گه سجودش مي كنم‬
‫گاهي بسر مي ايستم"‬
‫‪",1603,3‬گه درازم گاه كوته همچو سايه پيش نور"‪",‬جمله فرعونم چو‬
‫هستم چون نيم موسيستم"‬
‫‪",1603,4‬من ميان اصبعين حكم حقم چون قلم"‪",‬در كف موسي عصا‬
‫گاهي و گه افعيستم"‬
‫‪",1603,5‬عشق را انديشه نبود زانك انديشه عصاست"‪",‬عقل را باشد عصا‬
‫يعني كه من اعميستم"‬
‫‪",1603,6‬روح موقوف اشارت مي بنالد هر دمي"‪",‬بر سر ره منتظر‬
‫موقوف يك آريستم"‬
‫‪",1603,7‬چون از اينجا نيستم اينجا غريبم من غريب"‪",‬چون درينجا بي‬
‫قرارم آخر از جاييستم"‬
‫‪",1604,1‬بده آن باده دوشين كه من از نوش تو مستم"‪",‬بده اي حاتم‬
‫عالم قدح زفت به دستم"‬
‫‪",1604,2‬ز من اي ساقي مردان نفسي روي مگردان"‪",‬دل من مشكن اگر‬
‫نه قدح و شيشه شكستم"‬
‫‪",1604,3‬قدحي بود به دستم بفكندم بشكستم"‪",‬كف صد پاي برهنه من از‬
‫آن شيشه بخستم"‬
‫‪",1604,4‬تو بدان شيشه پرستي كه ز شيشه ست شرابت"‪",‬مي من‬
‫نيست ز شيره ز چه رو شيشه پرستم"‬
‫‪",1604,5‬بكش اي دل مي جاني و بخسب ايمن و فارغ"‪",‬كه سر غصه‬
‫بريدم ز غم و غصه برستم"‬
‫‪",1604,6‬دل من رفت به بال تن من رفت به پستي"‪",‬من بيچاره كجايم نه‬
‫به بال نه به پستم"‬
‫‪",1606,9‬وگر از لطف درآيي كه برين هم بفزايي"‪",‬به يكي بوسه ز شادي‬
‫دو جهان را بنوردم"‬
‫‪",1606,10‬فعلتن فعلتن فعلتن فعلتن"‪",‬تو گمان داشتي اي جان كه مگر‬
‫رفتم و مردم"‬
‫‪",1607,1‬ز فلك قوت بگيرم دهن از لوت ببندم"‪",‬شكم ار زار بگريد من‬
‫عيار بخندم"‬
‫‪",1607,2‬مثل بلبل مستم قفس خويش شكستم"‪",‬سوي بال بپريدم كه من‬
‫از چرخ بلندم"‬
‫‪",1607,3‬نه چنان مست و خرابم كه خورد آتش و آبم"‪",‬همگي غرق جنونم‬
‫همگي سلسله مندم"‬
‫‪",1607,4‬كله ار رفت برو گونه كلم سلسله مويم"‪",‬خر اگر مرد برو گو كه‬
‫برين پشت سمندم"‬
‫‪",1607,5‬همه پر باد از آنم كه منم ناي و تو نايي"‪",‬چو تويي خويش من اي‬
‫جان پي اين خويش پسندم"‬
‫‪",1607,6‬ز پي قند و نبات تو بسي طبله شكستم"‪",‬ز پي آب حيات تو‬
‫بسي جوي بكندم"‬
‫‪",1607,7‬چو تويي روح جهان را جهت چشم بدان را"‪",‬اگرم پاك بسوزي‬
‫سزد ايرا كه سپندم"‬
‫‪",1607,8‬اگر از سوز چو عودم وگر از ساز چو عيدم"‪",‬نه از آن عيد بخندم‬
‫نه ازين عود برندم"‬
‫‪",1607,9‬سر سوداي تو دارم سر انديشه نخارم"‪",‬خبرم نيست كه چونم‬
‫نظرم نيست كه چندم"‬
‫‪",1607,10‬ترشي نيست در آن خد ترش او كرد به قاصد"‪",‬كه اگر رو‬
‫ترشم من نه همان شهدم و قندم"‬
‫‪",1607,11‬چو دلم مست تو باشد همه جانهاست غلمم"‪",‬وگر از دست تو‬
‫آيد نكند زهر گزندم"‬
‫‪",1607,12‬طرف سدره جان را تو فروكش به كفم نه"‪",‬سوي آن قلعه‬
‫عالي تو برانداز كمندم"‬
‫‪",1607,13‬نه برين دخل بچفسم نه ازين چرخ بترسم"‪",‬چو فزون خرج كنم‬
‫من نه فزون دخل دهندم"‬
‫‪",1608,1‬چه كسم من چه كسم من كه بسي وسوسه مندم"‪",‬گه از آن‬
‫سوي كشندم گه ازين سوي كشندم"‬
‫‪",1608,2‬ز كشاكش چو كمانم به كف گوش كشانم"‪",‬قدر از بام درافتد‬
‫چو در خانه ببندم"‬
‫‪",1608,3‬مگر استاره چرخم كه ز برجي سوي برجي"‪",‬به نحوسيش بگريم‬
‫به سعوديش بخندم"‬
‫‪",1608,4‬به سما و به بروجش به هبوط و به عروجش"‪",‬نفسي همتك بادم‬
‫نفسي من هلپندم"‬
‫‪",1608,5‬نفسي آتش سوزان نفسي سيل گريزان"‪",‬ز چه اصلم ز چه‬
‫فصلم به چه بازار خرندم"‬
‫‪",1608,6‬نفسي فوق طباقم نفسي شام و عراقم"‪",‬نفسي غرق فراقم‬
‫نفسي راز تو رندم"‬
‫‪",1608,7‬نفسي همره ماهم نفسي مست الهم"‪",‬نفسي يوسف چاهم‬
‫نفسي جمله گزندم"‬
‫‪",1608,8‬نفسي ره زن و غولم نفسي تند و ملولم"‪",‬نفسي زين دو برونم‬
‫كه بر آن بام بلندم"‬
‫‪",1608,9‬بزن اي مطرب قانون هوس ليلي و مجنون"‪",‬كه من از سلسله‬
‫جستم و تد هوش بكندم"‬
‫‪",1585,1‬اي جهان آب و گل تا من ترا بشناختم"‪",‬صد هزاران محنت و رنج‬
‫و بل بشناختم"‬
‫‪",1585,2‬تو چراگاه خراني ني مقام عيسيي"‪",‬اين چراگاه خران را من‬
‫چرا بشناختم"‬
‫‪",1585,3‬آب شيرينم ندادي تا كه خوان گسترده اي"‪",‬دست و پايم بسته‬
‫اي تا دست و پا بشناختم"‬
‫‪",1585,4‬دست و پا را چون نبندي گاهواره ت خواند حق"‪",‬دست و پا را‬
‫برگشايم پا گشا بشناختم"‬
‫‪",1585,5‬چون درخت از زير خاكي دستها بال كنم"‪",‬در هواي آنكسي كز‬
‫وي هوا بشناختم"‬
‫‪",1585,6‬اي شكوفه تو به طفلي چون شدي پير تمام"‪",‬گفت رستم از‬
‫صبا تا من صبا بشناختم"‬
‫‪",1585,7‬شاخ بال زان رود زيرا ز بال آمدست"‪",‬سوي اصل خويش يازم‬
‫كاصل را بشناختم"‬
‫‪",1585,8‬زير و بال چند گويم لمكان اصل منست"‪",‬من نه از جايم كجا را‬
‫از كجا بشناختم"‬
‫‪",1585,9‬ني خمش كن در عدم رو در عدم ناچيز شو"‪",‬چيزها را بين كه از‬
‫ناچيزها بشناختم"‬
‫‪",1586,1‬خويش را چون خار ديدم سوي گل بگريختم"‪",‬خويش را چون‬
‫سركه ديدم در شكر آميختم"‬
‫‪",1586,2‬كاسه پر زهر بودم سوي ترياق آمدم"‪",‬ساغري دردي بدم در آب‬
‫حيوان ريختم"‬
‫‪",1586,3‬ديده پر درد بودم دست در عيسي زدم"‪",‬خام ديدم خويش را در‬
‫پخته اي آويختم"‬
‫‪",1586,4‬خاك كوي عشق را من سرمه جان يافتم"‪",‬شعر گشتم در‬
‫لطافت سرمه را مي بيختم"‬
‫‪",1586,5‬عشق گويد راست مي گويي ولي از خود مبين"‪",‬من چو بادم تو‬
‫چو آتش من ترا انگيختم"‬
‫‪",1587,1‬عشوه دادستي كه من در بي وفايي نيستم"‪",‬بس كن آخر بس‬
‫كن آخر روستايي نيستم"‬
‫‪",1587,2‬چون جدا كردي به خنجر عاشقان را بند بند"‪",‬چون مرا گويي كه‬
‫در بند جدايي نيستم"‬
‫‪",1587,3‬من يكي كوهم ز آهن در ميان عاشقان"‪",‬من ز هر بادي نگردم‬
‫من هوايي نيستم"‬
‫‪",1587,4‬من چو آب و روغنم هرگز نياميزم به كس"‪",‬زانك من جان غريبم‬
‫اين سرايي نيستم"‬
‫‪",1587,5‬اي در انديشه فرو رفته كه آوه چون كنم"‪",‬خود بگو من كدخدايم‬
‫من خدايي نيستم"‬
‫‪",1587,6‬من نگويم چون كنم دريا مرا تا چون برد"‪",‬غرقه ام در بحر و در‬
‫بند سقايي نيستم"‬
‫‪",1587,7‬در غم آنم كه او خود را نمايد بي حجاب"‪",‬هيچ اندر بند خويش و‬
‫خود نمايي نيستم"‬
‫‪",1588,1‬من سر خم را ببستم باز شد پهلوي خم"‪",‬آنك خم را ساخت هم‬
‫او مي شناسد خوي خم"‬
‫‪",1588,2‬كوزه ها محتاج خم و خمها محتاج جو"‪",‬در ميان خم چه باشد آنچ‬
‫دارد جوي خم"‬
‫‪",1588,3‬مستيان بس پديد و خمشان را كس نديد"‪",‬عالمي زير و زبر‬
‫پيچان شده از بوي خم"‬
‫‪",1590,10‬من ز صورت سير گشتم آمدم سوي صفات"‪",‬هر صفت گويد‬
‫در آ اينجا كه بحر اخضرم"‬
‫‪",1590,11‬چون سكندر ملك دارم شمس تبريزي ز لطف"‪",‬سوي‬
‫لشكرهاي معني لجرم سر لشكرم"‬
‫‪",1591,1‬وقت آن آمد كه من سوگندها را بشكنم"‪",‬بندها را بردرانم پندها‬
‫را بشكنم"‬
‫‪",1591,2‬چرخ بد پيوند را من برگشايم بند بند"‪",‬همچو شمشير اجل‬
‫پيوندها را بشكنم"‬
‫‪",1591,3‬پنبه اي از لابالي در دو گوش دل نهم"‪",‬پند نپذيرم ز صبر و بندها‬
‫را بشكنم"‬
‫‪",1591,4‬مهر برگيرم ز قفل و در شكرخانه روم"‪",‬تا ز شاخي زان شكر‬
‫اين قندها را بشكنم"‬
‫‪",1591,5‬تا به كي از چند و چون آخر ز عشقم شرم باد"‪",‬كي ز چوني‬
‫برتر آيم چندها را بشكنم"‬
‫‪",1592,1‬ني تو گفتي از جفاي آن جفاگر نشكنم"‪",‬ني تو گفتي عالمي در‬
‫عشق او برهم زنم"‬
‫‪",1592,2‬ني تو دست او گرفتي عهد كردي دو به دو"‪",‬كز پي آن جان و‬
‫دل اين جان و دل را بركنم"‬
‫‪",1592,3‬نور چشمت چون منم دورم مبين اي نور چشم"‪",‬سوي بال بنگر‬
‫آخر زانك من بر روزنم"‬
‫‪",1592,4‬اي سر رشته طربها عيسي دوران تويي"‪",‬سر ازين روزن فرو‬
‫كن گرچه من چون سوزنم"‬
‫‪",1592,5‬عشق را روز قيامت آتش و دودي بود"‪",‬نور آن آتش تو باشي‬
‫دود آن آتش منم"‬
‫‪",1592,6‬تا نبينم روي چون گلزار آن صد نوبهار"‪",‬همچو لله من سيه دل‬
‫صد زبان چو سوسنم"‬
‫‪",1592,7‬شاه شمس الدين تبريزي منت عاشق بسم"‪",‬روز بزمت همچو‬
‫مومم روز رزمت آهنم"‬
‫‪",1593,1‬روي نيكت بد كند من نيك را بر بد نهم"‪",‬عاشقي بس پخته ام‬
‫اين ننگ را بر خود نهم"‬
‫‪",1593,2‬ننگ عاشق ننگ دارد از همه فخر جهان"‪",‬ننگ را من بر سر آن‬
‫عشرت بي حد نهم"‬
‫‪",1593,3‬علم چون چادر گشايد در برم گيرد به لطف"‪",‬حرفهاي علم را بر‬
‫گردن ابجد نهم"‬
‫‪",1593,4‬تاج زرين چون نهد از عاشقي بر فرق من"‪",‬تخت خود را من‬
‫برآرم بر سر فرقد نهم"‬
‫‪",1593,5‬چون در آب زندگاني صورتم پنهان شود"‪",‬صورت خود را به پيش‬
‫صورت احمد نهم"‬
‫‪",1593,6‬نام شمس الدين تبريزي چو بنويسم بدانك"‪",‬شكر دلخواه را در‬
‫اشكم كاغذ نهم"‬
‫‪",1594,1‬ايها العشاق آتش گشته چون استاره ايم"‪",‬لجرم رقصان همه‬
‫شب گرد آن مه پاره ايم"‬
‫‪",1594,2‬تا بود خورشيد حاضر هست استاره ستير"‪",‬بي رخ خورشيد ما‬
‫مي دانك ما آواره ايم"‬
‫‪",1594,3‬الصل اي عاشقان هان الصل اين كاريان"‪",‬باده كاريست اينجا‬
‫زانك ما اين كاره ايم"‬
‫‪",1597,1‬اين چه كژ طبعي بود كه صد هزاران غم خوريم"‪",‬جمع مستان‬
‫را بخوان تا باده ها با هم خوريم"‬
‫‪",1597,2‬باده كابرار را دادند اندر يشربون"‪",‬با جنيد و بايزيد و شبلي و‬
‫ادهم خوريم"‬
‫‪",1597,3‬ابر نبود ماه ما را تا جفاي شب كشيم"‪",‬مرگ نبود عاشقان را تا‬
‫غم ماتم خوريم"‬
‫‪",1597,4‬نفس ماده كيست تا ما تيغ خود بر وي زنيم"‪",‬زخم بر رستم زنيم‬
‫و زخم از رستم خوريم"‬
‫‪",1597,5‬بود مردم خوار عالم خلق عالم را بخورد"‪",‬خالق آوردست ما را‬
‫تا كه ما عالم خوريم"‬
‫‪",1597,6‬اين جهان افسونگرست و وعده فردا دهد"‪",‬ما از آن زيركتريم‬
‫اي خوش پسر كه دم خوريم"‬
‫‪",1597,7‬گر پري زاديم شب جمعيت پريان بود"‪",‬ور ز آدم زاده ايم آن‬
‫باده با آدم خوريم"‬
‫‪",1597,8‬گه از آن كف گوهر هستي و سرمستي بريم"‪",‬گه از آن دف‬
‫نعره و فرياد زير و بم خوريم"‬
‫‪",1597,9‬ماهييم و ساقي ما نيست جز درياي عشق"‪",‬هيچ دريا كم شود‬
‫زان رو كه بيش و كم خوريم"‬
‫‪",1597,10‬گه چو گردون از مه و خورشيد اشكم پر كنيم"‪",‬گر چو خورشيد‬
‫آبها را جمله بي اشكم خوريم"‬
‫‪",1597,11‬شمس تبريزي تو سلطاني و ما بنده توييم"‪",‬لجرم در دور تو‬
‫باده به جام جم خوريم"‬
‫‪",1598,1‬اي خوشا روزا كه ما معشوق را مهمان كنيم"‪",‬ديده از روي‬
‫نگارينش نگارستان كنيم"‬
‫‪",1598,2‬گر ز داغ هجر او درديست در دلهاي ما"‪",‬ز آفتاب روي او آن درد‬
‫را درمان كنيم"‬
‫‪",1598,3‬چون به دست ما سپارد زلف مشك افشان خويش"‪",‬پيش مشك‬
‫افشان او شايد كه جان قربان كنيم"‬
‫‪",1598,4‬آن سر زلفش كه بازي مي كند از باد عشق"‪",‬ميل دارد تا كه ما‬
‫دل را درو پيچان كنيم"‬
‫‪",1598,5‬او به آزار دل ما هر چه خواهد آن كند"‪",‬ما به فرمان دل او هر‬
‫چه گويد آن كنيم"‬
‫‪",1598,6‬اين كنيم و صد چنين و منتش بر جان ماست"‪",‬جان و دل خدمت‬
‫دهيم و خدمت سلطان كنيم"‬
‫‪",1598,7‬آفتاب رحمتش در خاك ما درتافته ست"‪",‬ذره هاي خاك خود را‬
‫پيش او رقصان كنيم"‬
‫‪",1598,8‬ذره هاي تيره را در نور او روشن كنيم"‪",‬چشمهاي خيره را در‬
‫روي او تابان كنيم"‬
‫‪",1598,9‬چوب خشك جسم ما را كو به مانند عصاست"‪",‬در كف موسي‬
‫عشقش معجز ثعبان كنيم"‬
‫‪",1598,10‬گر عجبهاي جهان حيران شود در ما رواست"‪",‬كين چنين‬
‫فرعون را ما موسي عمران كنيم"‬
‫‪",1598,11‬نيمه اي گفتيم و باقي نيم كاران بو برند"‪",‬يا براي روز پنهان‬
‫نيمه را پنهان كنيم"‬
‫‪",1599,1‬چون بديدم صبح رويت در زمان برخيستم"‪",‬گرم در كار آمدم‬
‫موقوف مطرب نيستم"‬
‫‪",1601,5‬آتش جان سر برآورد از زمين كالبد"‪",‬خاست افغان از دل و ما‬
‫چون فغان برخاستيم"‬
‫‪",1601,6‬كم سخن گوييم وگر گوييم كم كس پي برد"‪",‬باده افزون كن كه‬
‫ما با كم زنان برخاستيم"‬
‫‪",1601,7‬هستيست آن زنان و كار مردان نيستيست"‪",‬شكر كندر نيستي‬
‫ما پهلوان برخاستيم"‬
‫‪",1602,1‬مي بسازد جان و دل را بس عجايب كان صيام"‪",‬گر تو خواهي تا‬
‫عجب گردي عجايب دان صيام"‬
‫‪",1602,2‬گر ترا سوداي معراجست بر چرخ حيات"‪",‬دانك اسب تازي تو‬
‫هست در ميدان صيام"‬
‫‪",1602,3‬هيچ طاعت در جهان آن روشني ندهد ترا"‪",‬چونك بهر ديده دل‬
‫كوري ابدان صيام"‬
‫‪",1602,4‬چونك هست اين صوم نقصان حيوه هر ستور"‪",‬خاص شد بهر‬
‫كمال معني انسان صيام"‬
‫‪",1602,5‬چون حيات عاشقان از مطبخ تن تيره بود"‪",‬پس مهيا كرد بهر‬
‫مطبخ ايشان صيام"‬
‫‪",1602,6‬چيست آن اندر جهان مهلكتر و خون ريزتر"‪",‬بر دل و جان و جا‬
‫خون خواره شيطان صيام"‬
‫‪",1602,7‬خدمت خاص نهاني تيز نفع و زود سود"‪",‬چيست پيش حضرت‬
‫درگاه اين سلطان صيام"‬
‫‪",1602,8‬ماهي بيچاره را آب آنچنان تازه نكرد"‪",‬آنچ كرد اندر دل و جانهاي‬
‫مشتاقان صيام"‬
‫‪",1602,9‬در تن مرد مجاهد در ره مقصود دل"‪",‬هست بهتر از حيوه صد‬
‫هزاران جان صيام"‬
‫‪",1602,10‬گرچه ايمان هست مبني بر بناي پنج ركن"‪",‬ليك والله هست از‬
‫آنها اعظم الركان صيام"‬
‫‪",1602,11‬ليك در هر پنج پنهان كرده قدر صوم را"‪",‬چون شب قدر مبارك‬
‫هست خود پنهان صيام"‬
‫‪",1602,12‬سنگ بي قيمت كه صد خروار ازو كس ننگرد"‪",‬لعل گرداند چو‬
‫خورشيدش درون كان صيام"‬
‫‪",1602,13‬شير چون باشي كه تو از روبهي لرزان شوي"‪",‬چيره گرداند ترا‬
‫بر بيشه شيران صيام"‬
‫‪",1602,14‬بس شكم خاري كند آنكو شكم خواري كند"‪",‬نيست اندر طالع‬
‫جمع شكم خواران صيام"‬
‫‪",1602,15‬خاتم ملك سليمانست يا تاجي كه بخت"‪",‬مي نهد بر تارك‬
‫سرهاي مختاران صيام"‬
‫‪",1602,16‬خنده صايم به است از حال مفطر در سجود"‪",‬زانك مي‬
‫بنشاندت بر خوان الرحمان صيام"‬
‫‪",1602,17‬در خورش آن بام تون از تو به آليش بود"‪",‬همچو حمامت‬
‫بشويد از همه خذلن صيام"‬
‫‪",1602,18‬شهوت خوردن ستاره نحس دان تاريك دل"‪",‬نور گرداند چو‬
‫ماهت در همه كيوان صيام"‬
‫‪",1602,19‬هيچ حيواني تو ديدي روشن و پرنور علم"‪",‬تن چو حيوانست‬
‫مگذار از پي حيوان صيام"‬
‫‪",1602,20‬شهوت تن را تو همچون نيشكر درهم شكن"‪",‬تا درون جان‬
‫ببيني شكر ارزان صيام"‬
‫‪",1604,7‬چه خوش آويخته سيبم كه ز سنگت نشكيبم"‪",‬ز بلي چون‬
‫بشكيبم من اگر مست الستم"‬
‫‪",1604,8‬تو ز من پرس كه اين عشق چه گنجست و چه دارد"‪",‬تو مرا نيز‬
‫ازو پرس كه گويد چه كسستم"‬
‫‪",1604,9‬به لب جوي چه گردي بجه از جوي چو مردي"‪",‬بجه از جوي و‬
‫مرا جو كه من از جوي بجستم"‬
‫‪",1604,10‬فلئن قمت اقمنا و لئن رحت رحلنا"‪",‬چو بخوردي تو بخوردم چو‬
‫نشستي تو نشستم"‬
‫‪",1604,11‬منم آن مست دهل زن كه شدم مست به ميدان"‪",‬دهل خويش‬
‫چو پرچم به سرنيزه ببستم"‬
‫‪",1604,12‬چه خوش و بيخود شاهي هله خاموش چو ماهي"‪",‬چو ز هستي‬
‫برهيدم چه كشي باز به هستم"‬
‫‪",1605,1‬بزن آن پرده نوشين كه من از نوش تو مستم"‪",‬بده اي حاتم‬
‫مستان قدح زفت به دستم"‬
‫‪",1605,2‬هله اي سرده مستان به غضب روي مگردان"‪",‬كه من از عربده‬
‫ناگه قدحي چند شكستم"‬
‫‪",1605,3‬چه كم آيد قدح آن را كه دهد بيست سبوكش"‪",‬بشكن شيشه‬
‫هستي كه چو تو نيست پرستم"‬
‫‪",1605,4‬تو مپرسم كه كيي تو بده آن ساغر شش سو"‪",‬چو شدم مست‬
‫ببيني چه كسستم چه كسستم"‬
‫‪",1605,5‬چو من از باده پرستي شده ام غرقه مستي"‪",‬دگرم خيره چه‬
‫جويي كه من از جوي تو جستم"‬
‫‪",1605,6‬بده اي خواجه بابا مكن امروز محابا"‪",‬كه رگ غصه بريدم ز غم‬
‫و غصه برستم"‬
‫‪",1605,7‬چو منم سايه حسنت بكنم آنچ بكردي"‪",‬چو بخوردي تو بخوردم‬
‫چو نشستي تو نشستم"‬
‫‪",1605,8‬منم آن مست دهل زن كه شدم مست به ميدان"‪",‬دهل خويش‬
‫چو پرچم به سر نيزه ببستم"‬
‫‪",1605,9‬خمش ار فاني راهي كه فنا خامشي آرد"‪",‬چو رهيديم ز هستي‬
‫تو مكن باز به هستم"‬
‫‪",1606,1‬هله دوشت يله كردم شب دوشت يله كردم"‪",‬دغل و عشوه كه‬
‫دادي به دل پاك بخوردم"‬
‫‪",1606,2‬بده امشب هم از آنم نخورم عشوه من امشب"‪",‬تو گر از عهد‬
‫بگردي من از آن عهد نگردم"‬
‫‪",1606,3‬چو همه نور و ضيايي به دل و ديده درآيي"‪",‬به دم گرم بپرسي‬
‫چو شنيدي دم سردم"‬
‫‪",1606,4‬نفسي شاخ نباتم نفسي پيش تو ماتم"‪",‬چكنم چاره چه دارم به‬
‫كفت مهره نردم"‬
‫‪",1606,5‬چو روي مست و پياده قدمت را همه فرشم"‪",‬چو روي راه‬
‫سواره ز پي اسب تو گردم"‬
‫‪",1606,6‬مكن اي جان همه ساله تو به فردام حواله"‪",‬تو مرا گول گرفتي‬
‫كه سليمم سره مردم"‬
‫‪",1606,7‬خود اگر گول و سليمم تو روا داري و شايد"‪",‬كه دل سنگ‬
‫بسوزد چو شود واقف دردم"‬
‫‪",1606,8‬به خدا كت نگذارم كم ازين نيز نباشد"‪",‬كه نهي چهره سرخت‬
‫نفسي بر رخ زردم"‬
‫‪",1608,10‬به خدا كه نگريزي قدح مهر نريزي"‪",‬چه شود اي شه خوبان كه‬
‫كني گوش به پندم"‬
‫‪",1608,11‬هله اي اول و آخر بده آن باده فاخر"‪",‬كه شد اين بزم منور به‬
‫تو اي عشق پسندم"‬
‫‪",1608,12‬بده آن باده جاني ز خرابات معاني"‪",‬كه بدان ارزد چاكر كه از‬
‫آن باده دهندم"‬
‫‪",1608,13‬بپران ناطق جان را تو ازين منطق رسمي"‪",‬كه نمي يابد ميدان‬
‫بگو حرف سمندم"‬
‫‪",1609,1‬چو يكي ساغر مردي ز خم يار برآرم"‪",‬دو جهان را و نهان را‬
‫همه از كار برآرم"‬
‫‪",1609,2‬ز پس كوه برآيم علم عشق نمايم"‪",‬ز دل خاره و مرمر دم اقرار‬
‫برآرم"‬
‫‪",1609,3‬ز تك چاه كسي را تو به صد سال برآري"‪",‬من ديوانه بي دل به‬
‫يكي بار برآرم"‬
‫‪",1609,4‬چو از آن كوه بلندم كمر عشق ببندم"‪",‬ز كمرگاه منافق سر زنار‬
‫برآرم"‬
‫‪",1609,5‬بر من نيست من و ما عدمم بي سر و بي پا"‪",‬سر و دل زان‬
‫بنهادم كه سر از يار برآرم"‬
‫‪",1609,6‬به تو ديوار نمايم سوي خود در بگشايم"‪",‬به ميان دست نباشد‬
‫در و ديوار برآرم"‬
‫‪",1609,7‬تا چه از كار فزايي سر و دستار نمايي"‪",‬كه من از هر سر مويي‬
‫سر و دستار برآرم"‬
‫‪",1609,8‬تو ز بيگاه چه لنگي ز شب تيره چه ترسي"‪",‬كه من از جانب‬
‫مغرب مه انوار برآرم"‬
‫‪",1609,9‬تو ز تاتار هراسي كه خدا را نشناسي"‪",‬كه دو صد رايت ايمان‬
‫سوي تاتار برآرم"‬
‫‪",1609,10‬هله اين لحظه خموشم چو مي عشق بنوشم"‪",‬زره جنگ‬
‫بپوشم صف پيكار برآرم"‬
‫‪",1609,11‬هله شمس الحق تبريز ز فراق تو چنانم"‪",‬كه هياهوي و فغان از‬
‫سر بازار برآرم"‬
‫‪",1610,1‬منم آن عاشق عشقت كه جز اين كار ندارم"‪",‬كه بر آنكس كه نه‬
‫عاشق بجز انكار ندارم"‬
‫‪",1610,2‬دل غير تو نجويم سوي غير تو نپويم"‪",‬گل هر باغ نبويم سر هر‬
‫خار ندارم"‬
‫‪",1610,3‬به تو آوردم ايمان دل من گشت مسلمان"‪",‬به تو دل گفت كه‬
‫اي جان چو تو دلدار ندارم"‬
‫‪",1610,4‬چو تويي چشم و زبانم دو نبينم دو نخوانم"‪",‬جز يك جان كه تويي‬
‫آن به كس اقرار ندارم"‬
‫‪",1610,5‬چو من از شهد تو نوشم ز چه رو سركه فروشم"‪",‬جهت رزق‬
‫چه كوشم نه كه ادرار ندارم"‬
‫‪",1610,6‬ز شكر بوره سلطان نه ز مهماني شيطان"‪",‬بخورم سير برين‬
‫خوان سر ناهار ندارم"‬
‫‪",1610,7‬نخورم غم نخورم غم ز رياضت نزنم دم"‪",‬رخ چون زر بنگر گر‬
‫زر بسيار ندارم"‬
‫‪",1610,8‬نخورد خسرو دل غم مگر ال غم شيرين"‪",‬به چه دل غم خورم‬
‫آخر دل غمخوار ندارم"‬
‫‪",1610,9‬پي هر خايف و ايمن كنمي شرح وليكن"‪",‬ز سخن گفتن باطن‬
‫دل گفتار ندارم"‬
‫‪",1612,12‬همگان مردنيانند نمايند و نپايند"‪",‬تو بيا كاب حياتي كه ز تو‬
‫نيست گزيرم"‬
‫‪",1612,13‬تو مرا جان بقايي كه دهي جام حياتم"‪",‬تو مرا گنج عطايي كه‬
‫نهي نام فقيرم"‬
‫‪",1612,14‬هله بس كن هله بس كن كم آواز جرس كن"‪",‬كه كهم من نه‬
‫صدايم قلمم من نه صريرم"‬
‫‪",1612,15‬فعلتن فعلتن فعلتن فعلتن"‪",‬همه مي گوي و مزن دم ز‬
‫شهنشاه شهيرم"‬
‫‪",1613,1‬بخدا كز غم عشقت نگريزم نگريزم"‪",‬وگر از من طلبي جان‬
‫نستيزم نستيزم"‬
‫‪",1613,2‬قدحي دارم بر كف بخدا تا تو نيايي"‪",‬هله تا روز قيامت نه‬
‫بنوشم نه بريزم"‬
‫‪",1613,3‬سحرم روي چو ماهت شب من زلف سياهت"‪",‬بخدا بي رخ و‬
‫زلفت نه بخسبم نه بخيزم"‬
‫‪",1613,4‬ز جلل تو جليلم ز دلل تو دليلم"‪",‬كه من از نسل خليلم كه درين‬
‫آتش تيزم"‬
‫‪",1613,5‬بده آن آب ز كوزه كه نه عشقيست دو روزه"‪",‬چو نمازست و‬
‫چو روزه غم تو واجب و ملزم"‬
‫‪",1613,6‬به خدا شاخ درختي كه ندارد ز تو بختي"‪",‬اگرش آب دهد يم شود‬
‫او كنده هيزم"‬
‫‪",1613,7‬بپر اي دل سوي بال بپر و قوت مول"‪",‬كه در آن صدر معل چو‬
‫تويي نيست ملزم"‬
‫‪",1613,8‬همگان وقت بلها بستايند خدا را"‪",‬تو شب و روز مهيا چو فلك‬
‫جازم و حازم"‬
‫‪",1613,9‬صفت مفخر تبريز نگويم به تمامت"‪",‬چه كنم رشك نخواهد كه‬
‫من آن غاليه بيزم"‬
‫‪",1614,1‬بزن آن پرده دوشين كه من امروز خموشم"‪",‬ز تف آتش عشقت‬
‫من دلسوز خموشم"‬
‫‪",1614,2‬منم آن باز كه مستم ز كله بسته شدستم"‪",‬ز كله چشم فرازم ز‬
‫كله دوز خموشم"‬
‫‪",1614,3‬زنگار خوش پنهان ز يكي آتش پنهان"‪",‬چو دل افروخته گشتم ز‬
‫دلفروز خموشم"‬
‫‪",1614,4‬چو بديدم كه دهانم شد غماز نهانم"‪",‬سخن فاش چه گويم كه ز‬
‫مرموز خموشم"‬
‫‪",1614,5‬بره عشق خيالش چو قلووز من آمد"‪",‬ز رهش گويم ليكن ز‬
‫قلووز خموشم"‬
‫‪",1614,6‬ز غم افروخته گشتم به غم آموخته گشتم"‪",‬ز غم ار ناله برآرم ز‬
‫غم آموز خموشم"‬
‫‪",1615,1‬من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم"‪",‬نه ازينم نه از آنم‬
‫من از آن شهر كلنم"‬
‫‪",1615,2‬نه پي رمز و قمارم نه پي خمر و عقارم"‪",‬نه خميرم نه خمارم‬
‫نه چنينم نه چنانم"‬
‫‪",1615,3‬من اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابم"‪",‬نه ز خاكم نه ز‬
‫آبم نه ازين اهل زمانم"‬
‫‪",1615,4‬خرد پوره آدم چه خبر دارد ازين دم"‪",‬كه من از جمله عالم به دو‬
‫صد پرده نهانم"‬
‫‪",1615,5‬مشنو اين سخن از من و نه زين خاطر روشن"‪",‬كه ازين ظاهر و‬
‫باطن نه پذيرم نه ستانم"‬
‫‪",1615,6‬رخ تو گرچه كه خوبست قفص جان تو چوبست"‪",‬برم از من كه‬
‫بسوزي كه زبانه ست زبانم"‬
‫‪",1615,7‬نه ز بويم نه ز رنگم نه ز نامم نه ز ننگم"‪",‬حذر از تير خدنگم كه‬
‫خداييست كمانم"‬
‫‪",1615,8‬نه مي خام ستانم نه ز كس وام ستانم"‪",‬نه دم و دام ستانم هله‬
‫اي بخت جوانم"‬
‫‪",1615,9‬چو گلستان جنانم طربستان جهانم"‪",‬به روان همه مردان كه‬
‫روانست روانم"‬
‫‪",1615,10‬شكرستان خيالت بر من گلشكر آرد"‪",‬به گلستان حقايق گل‬
‫صد برگ فشانم"‬
‫‪",1615,11‬چو درآيم به گلستان گل افشان وصالت"‪",‬ز سر پا بنشانم كه ز‬
‫داغت بنشانم"‬
‫‪",1615,12‬عجب اي عشق چه جفتي چه غريبي چه شگفتي"‪",‬چو دهانم‬
‫بگرفتي به درون رفت بيانم"‬
‫‪",1615,13‬چو به تبريز رسد جان سوي شمس الحق و دينم"‪",‬همه اسرار‬
‫سخن را به نهايت برسانم"‬
‫‪",1616,1‬ز يكي پسته دهاني صنمي بسته دهانم"‪",‬چو بروييد نباتش چو‬
‫شكر بست زبانم"‬
‫‪",1616,2‬همه خوبي قمر او همه شاديست مگر او"‪",‬كه از او من تن خود‬
‫را ز شكر باز ندانم"‬
‫‪",1616,3‬تو چه پرسي كه كدامي تو درين عشق چه نامي"‪",‬صنما شاه‬
‫جهاني ز تو من شاد جهانم"‬
‫‪",1616,4‬چو قدح ريخته گشتم به تو آميخته گشتم"‪",‬چو بديدم كه تو جاني‬
‫مثال جان پنهانم"‬
‫‪",1616,5‬وگرم هست اگر من بنه انگشت تو بر من"‪",‬كه من اندر طلب‬
‫خود سرانگشت گزانم"‬
‫‪",1616,6‬چو ازو در تك و تابم ز پيش سخت شتابم"‪",‬چو مرا برد بنارم دو‬
‫چو خود بازستانم"‬
‫‪",1616,7‬چو شكر گير تو گشتم چو من از تير تو گشتم"‪",‬چه شد ار بهر‬
‫شكارت شكند تير و كمانم"‬
‫‪",1616,8‬چو صلح دل و دين را مه خورشيد يقين را"‪",‬به تو افتاد محبت‬
‫تو شدي جان و روانم"‬
‫‪",1617,1‬بت بي نقش و نگارم جز تو يار ندارم"‪",‬تويي آرام دل من مبر‬
‫اي دوست قرارم"‬
‫‪",1617,2‬ز جفاي تو حزينم جز عشقت نگزينم"‪",‬هوسي نيست جز اينم‬
‫جز ازين كار ندارم"‬
‫‪",1617,3‬تو به رخسار چو ماهي چه لطيفي و چه شاهي"‪",‬تو مرا پشت و‬
‫پناهي ز تو آراسته كارم"‬
‫‪",1617,4‬جز عشقت نپذيرم جز زلف تو نگيرم"‪",‬كه درين عهد چو تيرم كه‬
‫برين چنگ چو تارم"‬
‫‪",1617,5‬تن ما را همه جان كن همه را گوهر كان كن"‪",‬ز طرب چشمه‬
‫روان كن به سوي باغ و بهارم"‬
‫‪",1618,1‬علم عشق برآمد برهاند ز زحيرم"‪",‬به لب چشمه حيوان بكشم‬
‫پاي بميرم"‬
‫‪",1618,2‬به كه مانم به كه مانم كه سطرلب جهانم"‪",‬چو قضا حكم روانم‬
‫نه اميرم نه وزيرم"‬
‫‪",1618,3‬بروي اي عالم هستي همه را پاي ببستي"‪",‬تو اگر جان منستي‬
‫نپذيرم نپذيرم"‬
‫‪",1610,10‬تو كه بي داغ جنوني خبري گوي كه چوني"‪",‬كه من از چون و‬
‫چگونه دگر آثار ندارم"‬
‫‪",1610,11‬چو ز تبريز برآمد مه شمس الحق و دينم"‪",‬سر اين ماه‬
‫شبستان سپهدار ندارم"‬
‫‪",1611,1‬مكن اي دوست غريبم سر سوداي تو دارم"‪",‬من و بالي مناره‬
‫كه تمناي تو دارم"‬
‫‪",1611,2‬ز تو سرمست و خمارم خبر از خويش ندارم"‪",‬سر خود نيز‬
‫نخارم كه تقاضاي تو دارم"‬
‫‪",1611,3‬دل من روشن و مقبل ز چه شد با تو بگويم"‪",‬كه درين آينه دل‬
‫رخ زيباي تو دارم"‬
‫‪",1611,4‬مكن اي دوست ملمت بنگر روز قيامت"‪",‬همه موجم همه‬
‫جوشم در درياي تو دارم"‬
‫‪",1611,5‬مشنو قول طبيبان كه شكر زايد صفرا"‪",‬بشكر داروي من كن‬
‫چه كه صفراي تو دارم"‬
‫‪",1611,6‬هله اي گنبد گردون بشنو قصه ام اكنون"‪",‬كه چو تو همره ماهم‬
‫بر و پهناي تو دارم"‬
‫‪",1611,7‬بر دربان تو آيم ندهد راه و براند"‪",‬خبرش نيست كه پنهان چه‬
‫تماشاي تو دارم"‬
‫‪",1611,8‬ز درم راه نباشد ز سر بام و دريچه"‪",‬ستر الله علينا چه عل لي‬
‫تو دارم"‬
‫‪",1611,9‬هله دربان عوان خو مدهم راه و سقط گو"‪",‬چو دفم مي زن بر‬
‫رو دف و سرناي تو دارم"‬
‫‪",1611,10‬چو دف از سيلي مطرب هنرم بيش نمايد"‪",‬بزن و تجربه مي‬
‫كن همه هيهاي تو دارم"‬
‫‪",1611,11‬هله زين پس نخروشم نكنم فتنه نجوشم"‪",‬به دلم حكم كي‬
‫دارد دل گوياي تو دارم"‬
‫‪",1612,1‬منم آنكس كه نبينم بزنم فاخته گيرم"‪",‬من از آن خار كشانم كه‬
‫شود خار حريرم"‬
‫‪",1612,2‬بكي مانم بكي مانم كه سطرلب جهانم"‪",‬همه اشكال فلك را به‬
‫يكايك بپذيرم"‬
‫‪",1612,3‬ز پس كوه معاني علم عشق برآمد"‪",‬چو علمدار برآمد برهاند ز‬
‫زحيرم"‬
‫‪",1612,4‬ز سحر گر بگريزم تو يقين دان كه خفاشم"‪",‬ز ضرر گر بگريزم‬
‫تو يقين دان كه ضريرم"‬
‫‪",1612,5‬چو ز بادي بگريزم چو خسم سخره بادم"‪",‬چو دهانم نپذيرد به‬
‫خدا خام و خميرم"‬
‫‪",1612,6‬نه چو خورشيد جهانم شه يكروزه فاني"‪",‬كه نينديشد و گويد كه‬
‫چه ميرم كه بميرم"‬
‫‪",1612,7‬نه چو گردون نه چو چرخم نه چو مرغم نه چو فرخم"‪",‬نه چو‬
‫مريخ سلح كش نه چو مه نيمه وزيرم"‬
‫‪",1612,8‬چو مني خوار نباشد كه تويي حافظ و يارم"‪",‬بر خلق ابن قليلم‬
‫بر تو ابن كثيرم"‬
‫‪",1612,9‬هنر خويش بپوشم ز همه تا نخرندم"‪",‬بدو صد عيب بلنگم كه‬
‫خرد جز تو اميرم"‬
‫‪",1612,10‬نخورم جز جگر و دل كه جگرگوشه شيرم"‪",‬نه چون يوزان‬
‫خسيسم كه بود طعمه پنيرم"‬
‫‪",1612,11‬ز شرر زان نگريزم كه زرم ني زر قلبم"‪",‬ز خطر زان نگريزم‬
‫كه درين ملك خطيرم"‬
‫‪",1619,1‬تو گواه باش خواجه كه ز توبه توبه كردم"‪",‬بشكست جام توبه‬
‫چو شراب عشق خوردم"‬
‫‪",1619,2‬به جمال بي نظيرت به شراب شيرگيرت"‪",‬كه به گرد عهد و‬
‫توبه نروم دگر نگردم"‬
‫‪",1619,3‬به لب شكر فشانت به ضمير غيب دانت"‪",‬كه نه سخره جهانم نه‬
‫زبون سرخ و زردم"‬
‫‪",1619,4‬به رخ چو آفتابت به حلوت خطابت"‪",‬كه هزار ساله ره من ز‬
‫وراي گرم و سردم"‬
‫‪",1619,5‬به هواي همچو رخشت به لواي روح بخشت"‪",‬كه به جز تو كس‬
‫نداند كه كيم چگونه مردم"‬
‫‪",1619,6‬به سعادت صباحت به قيامت صبوحت"‪",‬كه سجل آسمان را به‬
‫فر تو درنوردم"‬
‫‪",1619,7‬هله اي شه مخلد تو بگو به ساقي خود"‪",‬چو كسي ترش درآيد‬
‫دهدش ز درد دردم"‬
‫‪",1619,8‬هله تا دوي نباشد كهن و نوي نباشد"‪",‬كه درين مقام عشرت من‬
‫از آن جمع فردم"‬
‫‪",1619,9‬بدهش از آن رحيقي كه شود خوشي عشيقي"‪",‬كه ز مستي و‬
‫خرابي برهد ز عكس و طردم"‬
‫‪",1619,10‬نه درو حسد بماند نه غم جسد بماند"‪",‬خوش و پاك باز آيد به‬
‫سوي بساط نردم"‬
‫‪",1619,11‬به صفا مثال زهره به رضا به سان مهره"‪",‬نه نصيبه جو نه بهره‬
‫كه ببردم و نبردم"‬
‫‪",1619,12‬بپريده از زمانه ز هواي دام و دانه"‪",‬كه درين قمارخانه چو گواه‬
‫بي نبردم"‬
‫‪",1619,13‬پس ازين خموش باشم همه گوش و هوش باشم"‪",‬كه نه بلبلم‬
‫نه طوطي همه قند و شاخ وردم"‬
‫‪",1620,1‬هوسي است در سر من كه سر بشر ندارم"‪",‬من ازين هوس‬
‫چنانم كه ز خود خبر ندارم"‬
‫‪",1620,2‬دو هزار ملك بخشد شه عشق هر زماني"‪",‬من ازو بجز جمالش‬
‫طمعي دگر ندارم"‬
‫‪",1620,3‬كمر و كله عشقش به دو كون مر مرا بس"‪",‬چه شد ار كله‬
‫بيفتد چه غم ار كمر ندارم"‬
‫‪",1620,4‬سحري ببرد عشقش دل خسته را به جايي"‪",‬كه ز روز و شب‬
‫گذشتم خبر از سحر ندارم"‬
‫‪",1620,5‬سفري فتاد جان را به وليت معاني"‪",‬كه سپهر و ماه گويد كه‬
‫چنين سفر ندارم"‬
‫‪",1620,6‬ز فراق جان من گر ز دو ديده در فشاند"‪",‬تو گمان مبر كه از‬
‫وي دل پرگهر ندارم"‬
‫‪",1620,7‬چه شكر فروش دارم كه به من شكر فروشد"‪",‬كه نگفت عذر‬
‫روزي كه برو شكر ندارم"‬
‫‪",1620,8‬بنمودمي نشاني ز جمال او وليكن"‪",‬دو جهان بهم برآيد سر شور‬
‫و شر ندارم"‬
‫‪",1620,9‬تبريز عهد كردم كه چو شمس دين بيايد"‪",‬بنهم به شكر اين سر‬
‫كه بغير سر ندارم"‬
‫‪",1621,1‬چو غلم آفتابم هم از آفتاب گويم"‪",‬نه شبم نه شب پرستم كه‬
‫حديث خواب گويم"‬
‫‪",1621,2‬چو رسول آفتابم به طريق ترجماني"‪",‬پنهان ازو بپرسم به شما‬
‫جواب گويم"‬
‫‪",1622,13‬به سحر تويي صبوحم به سفر تويي فتوحم"‪",‬به بدل تويي‬
‫بهشتم به عمل تويي ثوابم"‬
‫‪",1622,14‬تو چو بوبك ربابي به ستيزه تن ز دستي"‪",‬من خسته از ستيزت‬
‫به نفير چون ربابم"‬
‫‪",1622,15‬تو نه آن شكر جوابي كه جواب من نيايي"‪",‬مگر احمقم گرفتي‬
‫كه سكوت شد جوابم"‬
‫‪",1623,1‬هذيان كه گفت دشمن به درون دل شنيدم"‪",‬پي من تصوري را‬
‫كه بكرد هم بديدم"‬
‫‪",1623,2‬سگ او گزيد پايم بنمود بس جفايم"‪",‬نگزم چو سگ من او را لب‬
‫خويش را گزيدم"‬
‫‪",1623,3‬چو به رازهاي فردان برسيده ام چو مردان"‪",‬چه بدين تفاخر آرم‬
‫كه به راز او رسيدم"‬
‫‪",1623,4‬همه عيب از من آمد كه ز من چنين فن آمد"‪",‬كه به قصد كز‬
‫دمي را سوي پاي خود كشيدم"‬
‫‪",1623,5‬چو بليس كو ز آدم بنديد جز كه نقشي"‪",‬من ازين بليس ناكس‬
‫به خدا كه نابديدم"‬
‫‪",1623,6‬برسان به همدمانم كه من از چه رو گرانم"‪",‬چو گزيد مار رانم ز‬
‫سيه رسن رميدم"‬
‫‪",1623,7‬خمشان بس خجسته لب و چشم بر ببسته"‪",‬ز رهي كه كس‬
‫نداند به ضميرشان دويدم"‬
‫‪",1623,8‬چو ز دل به جانب دل ره خفيه است و كامل"‪",‬ز خزينه هاي دلها‬
‫زر و نقره برگزيدم"‬
‫‪",1623,9‬به ضمير همچو گلخن سگ مرده درفكندم"‪",‬ز ضمير همچو‬
‫گلشن گل و ياسمن بچيدم"‬
‫‪",1623,10‬بد و نيك دوستان را به كنايت ار بگفتم"‪",‬به بهينه پرده آن را چو‬
‫نساج برتنيدم"‬
‫‪",1623,11‬چو دلم رسيد ناگه به دلي عظيم و آگه"‪",‬ز مهابت دل او به‬
‫مثال دل طپيدم"‬
‫‪",1623,12‬چو به حال خويش شادي تو به من كجا فتادي"‪",‬پس كار‬
‫خويشتن رو كه نه شيخ و نه مريدم"‬
‫‪",1623,13‬به سوي تو اي برادر نه مسم نه زر سرخم"‪",‬ز در خودم برون‬
‫ران كه نه قفل و نه كليدم"‬
‫‪",1623,14‬تو بگير آنچنانك بنگفتم اين سخن هم"‪",‬اگرم به ياد بودي به خدا‬
‫نمي چخيدم"‬
‫‪",1624,1‬خبري اگر شنيدي ز جمال و حسن يارم"‪",‬سرمست گفته باشد‬
‫من ازين خبر ندارم"‬
‫‪",1624,2‬شب و روز مي بكوشم كه برهنه را بپوشم"‪",‬نه چنان دكان‬
‫فروشم كه دكان نوبر آرم"‬
‫‪",1624,3‬علمي به دست مستي دو هزار مست با وي"‪",‬به ميان شهر‬
‫گردان كه خمار شهريارم"‬
‫‪",1624,4‬به چه ميخ بندم آن را كه فقاع ازو گشايد"‪",‬چه شكار گيرم آنجا‬
‫كه شكار آن شكارم"‬
‫‪",1624,5‬دهلي بدين عظيمي به گليم درنگنجد"‪",‬فر و نور مه بگويد كه من‬
‫اندرين غبارم"‬
‫‪",1624,6‬بسر مناره اشتر رود و فغان برآرد"‪",‬كه نهان شدم من اينجا‬
‫مكنيد آشكارم"‬
‫‪",1627,1‬نظري بكار من كن كه ز دست رفت كارم"‪",‬به كسم مكن حواله‬
‫كه بجز تو كس ندارم"‬
‫‪",1627,2‬چه كمي درآيد آخر به شرابخانه تو"‪",‬اگر از شراب وصلت ببري‬
‫ز سر خمارم"‬
‫‪",1627,3‬چو نيم سزاي شادي ز خودم مدار بي غم"‪",‬كه درين ميان‬
‫هميشه غم تست غمگسارم"‬
‫‪",1628,1‬ديده از خلق ببستم چو جمالش ديدم"‪",‬مست بخشايش او گشتم‬
‫و جان بخشيدم"‬
‫‪",1628,2‬جهت مهر سليمان همه تن موم شدم"‪",‬وز پي نور شدن موم‬
‫مرا ماليدم"‬
‫‪",1628,3‬راي او ديدم و راي كژ خود افكندم"‪",‬ناي او گشتم و هم بر لب‬
‫او ناليدم"‬
‫‪",1628,4‬او به دست من و كورانه به دستش جستم"‪",‬من به دست وي و‬
‫از بي خبران پرسيدم"‬
‫‪",1628,5‬ساده دل بودم و يا مست و يا ديوانه"‪",‬ترس ترسان ز زر خويش‬
‫همي دزديدم"‬
‫‪",1628,6‬از ره رخنه چو دزدان بر ز خود رفتم"‪",‬همچو دزدان سمن از‬
‫گلشن خود مي چيدم"‬
‫‪",1628,7‬بس كن و راز مرا بر سرانگشت مپيچ"‪",‬كه من از پنجه پيچ تو‬
‫بسي پيچيدم"‬
‫‪",1628,8‬شمس تبريز كه نور مه و اختر هم ازوست"‪",‬گر چه زارم ز‬
‫غمش همچو هلل عيدم"‬
‫‪",1629,1‬دل چه خوردست عجب دوش كه من مخمورم"‪",‬يا نمكدان كي‬
‫ديدست كه من در شورم"‬
‫‪",1629,2‬هر چه امروز بريزم شكنم تاوان نيست"‪",‬هرچه امروز بگويم‬
‫بكنم معذورم"‬
‫‪",1629,3‬بوي جان هر نفسي از لب من مي آيد"‪",‬تا شكايت نكند جان كه‬
‫ز جانان دورم"‬
‫‪",1629,4‬گر نهي تو لب خود بر لب من مست شوي"‪",‬آزمون كن كه نه‬
‫كمتر ز مي انگورم"‬
‫‪",1629,5‬ساقيا آب درانداز مرا تا گردن"‪",‬زانك انديشه چو زنبور بود من‬
‫عورم"‬
‫‪",1629,6‬شب گه خواب ازين خرقه برون مي آيم"‪",‬صبح بيدار شوم باز‬
‫درو محشورم"‬
‫‪",1629,7‬هين كه دجال بيامد بگشا راه مسيح"‪",‬هين كه شد روز قيامت‬
‫بزن آن ناقورم"‬
‫‪",1629,8‬گر بهوش است خرد رو جگرش را خون كن"‪",‬ورنه پاره ست‬
‫دلم پاره كن از ساطورم"‬
‫‪",1629,9‬باده آمد كه مرا بيهده بر باد دهد"‪",‬ساقي آمد به خرابي تن‬
‫معمورم"‬
‫‪",1629,10‬روز و شب حامل مي گشته كه گويي قدحم"‪",‬بي كمر چست‬
‫ميان بسته كه گويي مورم"‬
‫‪",1629,11‬سوي خم آمده ساغر كه بكن تيمارم"‪",‬خم سر خويش‬
‫گرفتست كه من رنجورم"‬
‫‪",1629,12‬ما همه پرده دريده طلب مي رفته"‪",‬مي نشسته به بن خم كه‬
‫چه من مستورم"‬
‫‪",1629,13‬تو كه مست عنبي دور شو از مجلس ما"‪",‬كه دلت را ز جهان‬
‫سرد كند كافورم"‬
‫‪",1629,14‬چون تنم را بخورد خاك لحد چون جرعه"‪",‬بر سر چرخ جهد‬
‫جان كه نه جسمم نورم"‬
‫‪",1631,9‬آن نهنگيم كه دريا بر ما يك قدح است"‪",‬ما نه مردان ثريد و‬
‫عدس و مايده ايم"‬
‫‪",1631,10‬هله خاموش كن و فايده و فضل بهل"‪",‬كه ز فضله فايده فايده‬
‫ايم"‬
‫‪",1632,1‬هله رفتيم و گراني ز جمالت برديم"‪",‬جهت توشه ره ذكر وصالت‬
‫برديم"‬
‫‪",1632,2‬تا كه ما را و ترا تذكره اي باشد ياد"‪",‬دل خسته بتو داديم و‬
‫خيالت برديم"‬
‫‪",1632,3‬آن خيال رخ خوبت كه قمر بنده اوست"‪",‬وان خم ابروي مانند‬
‫هللت برديم"‬
‫‪",1632,4‬وان شكر خنده خوبت كه شكر تشنه اوست"‪",‬ز شكرخانه‬
‫مجموع خصالت برديم"‬
‫‪",1632,5‬چون كبوتر چو بپريم به تو باز آييم"‪",‬زانك ما اين پر و بال از پر‬
‫و بالت برديم"‬
‫‪",1632,6‬هر كجا پرد فرعي به سوي اصل آيد"‪",‬هرچه داريم همه از عز و‬
‫جللت برديم"‬
‫‪",1632,7‬شمس تبريز شنو خدمت ما را ز صبا"‪",‬گر شمالست و صباهم ز‬
‫شمالت برديم"‬
‫‪",1633,1‬در فرو بند كه ما عاشق اين انجمنيم"‪",‬تا كه با يار شكر لب‬
‫نفسي دم بزنيم"‬
‫‪",1633,2‬نقل و باده چه كم آيد چو درين بزم دريم"‪",‬سرو و سوسن چه‬
‫كم آيد چو ميان چمنيم"‬
‫‪",1633,3‬باده تو به كف و باد تو اندر سر ماست"‪",‬فارغ از باد و بروت‬
‫حسن و بوالحسنيم"‬
‫‪",1633,4‬چو تويي مشعله ما ز تو شمع فلكيم"‪",‬چو تويي ساقي بگزيده‬
‫گزين زمنيم"‬
‫‪",1633,5‬رسن دام تو ما را چو رهانيد ز چاه"‪",‬ما از آن روز رسن باز و‬
‫حريف رسنيم"‬
‫‪",1633,6‬عقل عقل و دل دل جان دو صد جان چو تويي"‪",‬واجب آيد كه به‬
‫اقبال تو بر تن نتنيم"‬
‫‪",1633,7‬چونك بر بام فلك از پي ما خيمه زدند"‪",‬ما ازين خرگله خرگاه‬
‫چرا برنكنيم"‬
‫‪",1633,8‬همچو سيمرغ دعاييم كه بر چرخ پريم"‪",‬همچو سرهنگ قضاييم‬
‫كه لشكر شكنيم"‬
‫‪",1633,9‬ما چو سيليم و تو دريا ز تو دور افتاديم"‪",‬به سر و روي دوان‬
‫گشته به سوي وطنيم"‬
‫‪",1633,10‬رو كشان نعره زنانيم درين راه چو سيل"‪",‬نه چو گردابه گنديده‬
‫به خود مرتهنيم"‬
‫‪",1633,11‬هين از آن رطل گران ده سبكم بيش مگو"‪",‬ور بگويي تو همين‬
‫گو كه غريق مننيم"‬
‫‪",1633,12‬شمس تبريز كه سرمايه لعلست و عقيق"‪",‬ما ازو لعل بدخشان‬
‫و عقيق يمنيم"‬
‫‪",1634,1‬عقل گويد كه من او را به زبان بفريبم"‪",‬عشق گويد تو خمش‬
‫باش به جان بفريبم"‬
‫‪",1634,2‬جان به دل گويد رو بر من و بر خويش مخند"‪",‬چيست كو را نبود‬
‫تاش بدان بفريبم"‬
‫‪",1634,3‬نيست غمگين و پر انديشه و بيهوشي جوي"‪",‬تا من او را به مي‬
‫و رطل گران بفريبم"‬
‫‪",1637,2‬ز زليخاي حرم چادر سر بربودم"‪",‬چو بديدم رخ يوسف كف خود‬
‫ببريدم"‬
‫‪",1637,3‬سر سوداي كسي قصد سر من دارد"‪",‬كي برد سر ز كف آنك از‬
‫آن سر ديدم"‬
‫‪",1637,4‬چو بگفتم نبرم سر سر من گفت آمين"‪",‬چون غمش كند ز بيخم‬
‫پس از آن روييدم"‬
‫‪",1637,5‬اين چه ماهست كه اندر دل و جانها گردد"‪",‬كه من از گردش او‬
‫بس چو فلك گرديدم"‬
‫‪",1637,6‬جان اخوان صفا اوست كه اندر هوسش"‪",‬همه دردي جهان در‬
‫سر خود ماليدم"‬
‫‪",1637,7‬اندرين چاه جهان يوسف حسنيست نهان"‪",‬من برين چرخ ازو‬
‫همچو رسن پيچيدم"‬
‫‪",1637,8‬هله اي عشق بيا يار مني در دو جهان"‪",‬از همه خلق بريدم به تو‬
‫برچفسيدم"‬
‫‪",1637,9‬زان چنين در فرحم كز قدحت سرمستم"‪",‬زان گزيدست مرا‬
‫حق كه ترا بگزيدم"‬
‫‪",1637,10‬بنهان از همه خلقان چه خوش آيين باغيست"‪",‬كه چو گل در‬
‫چمنش جامه جان بدريدم"‬
‫‪",1637,11‬اندر آن باغ يكي دلبر بال شجريست"‪",‬كه چو برگ از شجر اندر‬
‫قدمش ريزيدم"‬
‫‪",1637,12‬بس كنم آنچ بگفت او كه بگو من گفتم"‪",‬وانچ فرمود بپوشان و‬
‫مگو پوشيدم"‬
‫‪",1637,13‬شمس تبريز كه آفاق ازو شد پر نور"‪",‬من بهر سوي چو سايه ز‬
‫پيش گرديدم"‬
‫‪",1638,1‬مادر بخت بدست و پدرم جود و كرم"‪",‬فرح ابن الفرح ابن الفرح‬
‫ابن الفرحم"‬
‫‪",1638,2‬هين كه بگلبرگ شادي به سعادت برسيد"‪",‬پر شد اين شهر و‬
‫بيابان سپه و طبل و علم"‬
‫‪",1638,3‬گر به گرگي برسم يوسف مه روي شود"‪",‬در چهي گر بروم‬
‫گردد چه باغ ارم"‬
‫‪",1638,4‬آنك باشد ز بخيلي دل او آهن و سنگ"‪",‬خاتم وقت شود پيش من‬
‫از جود و كرم"‬
‫‪",1638,5‬خاك چون در كف من زر شود و نقره خام"‪",‬چون مرا راه زند‬
‫فتنه گر زر و درم"‬
‫‪",1638,6‬صنمي دارم گر بوي خوشش فاش شود"‪",‬جان پذيرد ز خوشي‬
‫گر بود از سنگ صنم"‬
‫‪",1638,7‬مرد غم در فرحش كه جبرالله عزاك"‪",‬آنچنان تيغ چگونه نزند‬
‫گردن غم"‬
‫‪",1638,8‬بستاند بستم او دل هركي خواهد"‪",‬عدلها جمله غلمان چنين‬
‫ظلم و ستم"‬
‫‪",1638,9‬آن چه خالست بر آن رخ كه اگر جلوه كند"‪",‬زود بيگانه شود در‬
‫هوسش خال زعم"‬
‫‪",1638,10‬گفتم ار بس كنم و قصه فرو داشت كنم"‪",‬تو تمامش كني و‬
‫شرح كني گفت نعم"‬
‫‪",1639,1‬اي خوشا روز كه پيش چو تو سلطان ميرم"‪",‬پيش كان شكر تو‬
‫شكر افشان ميرم"‬
‫‪",1639,2‬صد هزاران گل صد برگ ز خاكم رويد"‪",‬چونك در سايه آن سرو‬
‫گلستان ميرم"‬
‫‪",1639,3‬اي بسا دست كه خايند حريصان حيات"‪",‬چونك در پاي تو من‬
‫دست فشانان ميرم"‬
‫‪",1642,2‬دل رنجور به طنبور نوايي دارد"‪",‬دل صد پاره خود را به نوايش‬
‫داديم"‬
‫‪",1642,3‬به خرابات بدستيم از آن رو مستيم"‪",‬كوي ديگر نشناسيم درين‬
‫كو زاديم"‬
‫‪",1642,4‬ساقيا زين همه بگذر بده آن جام شراب"‪",‬همه را جمله يكي كن‬
‫كه درين افراديم"‬
‫‪",1642,5‬همه را غرق كن و باز رهان زين اعداد"‪",‬مزه اي بخش كه ما بي‬
‫مزه اعداديم"‬
‫‪",1642,6‬دل ما يافت از اين باده عجايب بويي"‪",‬لجرم از دم اين باده‬
‫لطيف اوراديم"‬
‫‪",1642,7‬از برون خسته ياريم و درون رسته يار"‪",‬لجرم مست و طربناك‬
‫و قوي بنياديم"‬
‫‪",1642,8‬همه مستيم و خرابيم و فناي ره دوست"‪",‬در خرابات فنا عاقله‬
‫ايجاديم"‬
‫‪",1642,9‬هله خاموش بيارام عروسي داريم"‪",‬هله گردك بنشينيم كه ما‬
‫داماديم"‬
‫‪",1643,1‬چند خسپيم صبوحست صل برخيزيم"‪",‬آب رحمت بستانيم و ‪¨ր‬ر‬
‫آتش ريزيم"‬
‫‪",1643,2‬آن كميت عربي را كه فلك پيمايست"‪",‬وقت زينست و لگامست‬
‫چرا ننگيزيم"‬
‫‪",1643,3‬خوش برانيم سوي بيشه شيران سياه"‪",‬شير گيرانه ز شيران‬
‫سيه نگريزيم"‬
‫‪",1643,4‬در زندان جهان را به شجاعت بكنيم"‪",‬شحنه عشق چو با ماست‬
‫زكي پرهيزيم"‬
‫‪",1643,5‬زنگيان شب غم را همه سر برداريم"‪",‬زنگ و رومي چه بود چون‬
‫بوغا يستيزيم"‬
‫‪",1643,6‬قدح باده نسازيم جز از كاسه سر"‪",‬گرد هر ديگ نگرديم نه ما‬
‫كفليزيم"‬
‫‪",1643,7‬ز آخور ثور برانيم سوي برج اسد"‪",‬چو اسد هست چه با گله گاو‬
‫آميزيم"‬
‫‪",1643,8‬اندرين منزل هر دم حشري گاو آرد"‪",‬چاره نبود ز سر خر چو‬
‫درين پاليزيم"‬
‫‪",1643,9‬موج درياي حقايق كه زند بر كه قاف"‪",‬زان ز ما جوش برآورد‬
‫كه ما كاريزيم"‬
‫‪",1643,10‬بدر ما راست اگرچه چو هلليم نزار"‪",‬صدر مار است اگر چه‬
‫كه درين دهليزيم"‬
‫‪",1643,11‬گلرخان روي نمايند چو رو بنماييم"‪",‬كه بهاريم در آن باغ نه ما‬
‫پاييزيم"‬
‫‪",1643,12‬وز سر ناز بگوييم چه چيزيد شما"‪",‬سجده آرند كه ما پيش شما‬
‫ناچيزيم"‬
‫‪",1643,13‬گلعذاريم ولي پيش رخ خوب شما"‪",‬روي ناشسته و آلوده و بي‬
‫تمييزيم"‬
‫‪",1643,14‬آهوان تبتي بهر چرا آمده اند"‪",‬زانك امروز همه مشك و عبر‬
‫مي بيزيم"‬
‫‪",1643,15‬چون دهد جام صفا بر همه ايثار كنيم"‪",‬ور زند سيخ بل همچو‬
‫خران نسكيزيم"‬
‫‪",1643,16‬تاب خورشيد ازل بر سر ما مي تابد"‪",‬مي زند بر سر ما تيز از‬
‫آن سرتيزيم"‬
‫‪",1643,17‬طالع شمس چو ماراست چه باشد اختر"‪",‬روز و شب در نظر‬
‫شمس حق تبريزيم"‬
‫‪",1645,11‬سر فرود آرد چون شاخ تر از لطف و كرم"‪",‬ما چو برگ از حذر‬
‫فرقت او لرزانيم"‬
‫‪",1645,12‬يك زمانم بهل اي جان كه خموشانه خوشست"‪",‬ما سخن گوي‬
‫خموشيم كه چون ميزانيم"‬
‫‪",1645,13‬بس كن ار چند بيان طرق از اركانست"‪",‬ما باركان به چه‬
‫مشغول شويم اركانيم"‬
‫‪",1646,1‬روز آنست كه ما خويش بر آن يار زنيم"‪",‬نظري سير بر آن روي‬
‫چو گلنار زنيم"‬
‫‪",1646,2‬مشتري وار سر زلف مه خود گيريم"‪",‬فتنه و غلغله اندر همه‬
‫بازار زنيم"‬
‫‪",1646,3‬اندر افتيم در آن گلشن چون باد صبا"‪",‬همه بر جيب گل و جعد‬
‫سمن زار زنيم"‬
‫‪",1646,4‬نفسي كوزه زنيم و نفسي كاسه خوريم"‪",‬تا سبووار همه بر خم‬
‫خمار زنيم"‬
‫‪",1646,5‬تا به كي نامه بخوانيم گه جام رسيد"‪",‬نامه را يك نفسي در سر‬
‫دستار زنيم"‬
‫‪",1646,6‬چنگ اقبال ز فر رخ تو ساخته شد"‪",‬واجب آيد كه دو سه زخمه‬
‫بر آن تار زنيم"‬
‫‪",1646,7‬وقت شور آمد و هنگام نگه داشت نماند"‪",‬ما كه مستيم چه‬
‫دانيم چه مقدار زنيم"‬
‫‪",1646,8‬خاك زر مي شود اندر كف اخوان صفا"‪",‬خاك در ديده اين عالم‬
‫غدار زنيم"‬
‫‪",1646,9‬مي كشانند سوي ميمنه ما را به طناب"‪",‬خيمه عشرت ازين بار‬
‫در اسرار زنيم"‬
‫‪",1646,10‬شد جهان روشن و خوش از رخ آتش رويي"‪",‬خيز تا آتش در‬
‫مكسبه و كار زنيم"‬
‫‪",1646,11‬پاره پاره شود و زنده شود چون كه طور"‪",‬كر ز برق دل خود‬
‫بر كه و كهسار زنيم"‬
‫‪",1646,12‬هله باقيش تو گو كه به وجود چو توي"‪",‬سرد و حيفست كه ما‬
‫حلقه گفتار زنيم"‬
‫‪",1647,1‬روز شاديست بيا تا همگان يار شويم"‪",‬دست با هم بدهيم و بر‬
‫دلدار شويم"‬
‫‪",1647,2‬چون درو دنگ شويم و همه يك رنگ شويم"‪",‬همچنين رقص كنان‬
‫جانب بازار شويم"‬
‫‪",1647,3‬روز آنست كه خوبان همه در رقص آيند"‪",‬ما ببنديم دكانها همه‬
‫بي كار شويم"‬
‫‪",1647,4‬روز آنست كه تشريف بپوشد جانها"‪",‬ما به مهمان خدا بر سر‬
‫اسرار شويم"‬
‫‪",1647,5‬روز آنست كه در باغ بتان خيمه زنند"‪",‬ما به نظاره ايشان سوي‬
‫گلزار شويم"‬
‫‪",1648,1‬ساقيا عربده كرديم كه در جنگ شويم"‪",‬مي گلرنگ بده تا همه‬
‫يكرنگ شويم"‬
‫‪",1648,2‬صورت لطف سقي الله تويي در دو جهان"‪",‬رخ مي رنگ نما تا‬
‫همگان دنگ شويم"‬
‫‪",1648,3‬باده منسوخ شود چون به صفت باده شويم"‪",‬بنگ منسوخ شود‬
‫چون همگي بنگ شويم"‬
‫‪",1648,4‬هين كه انديشه و غم پهلوي ما خانه گرفت"‪",‬باده ده تا كه ازو ما‬
‫به دو فرسنگ شويم"‬
‫‪",1648,5‬مطربا بهر خدا زخمه مستانه بزن"‪",‬تا ز زخمه خوش تو ساخته‬
‫چون چنگ شويم"‬
‫‪",1621,3‬به قدم چو آفتابم به خرابه ها بتابم"‪",‬بگريزم از عمارت سخن‬
‫خراب گويم"‬
‫‪",1621,4‬به سر درخت مانم كه ز اصل دور گشتم"‪",‬به ميانه قشورم همه‬
‫از لباب گويم"‬
‫‪",1621,5‬من اگر چه سيب شيبم ز درخت بس بلندم"‪",‬من اگر خراب و‬
‫مستم سخن صواب گويم"‬
‫‪",1621,6‬چو دلم ز خاك كويش بكشيده است بويش"‪",‬خجلم ز خاك‬
‫كويش كه حديث آب گويم"‬
‫‪",1621,7‬بگشا نقاب از رخ كه رخ تو است فرخ"‪",‬تو روا مبين كه با تو ز‬
‫پس نقاب گويم"‬
‫‪",1621,8‬چو دلت چو سنگ باشد پر از آتشم چو آهن"‪",‬تو چو لطف شيشه‬
‫گيري قدح و شراب گويم"‬
‫‪",1621,9‬ز جبين زعفراني كر و فر لله گويم"‪",‬به دو چشم ناوداني صفت‬
‫سحاب گويم"‬
‫‪",1621,10‬چو ز آفتاب زادم بخدا كه كيقبادم"‪",‬نه به شب طلوع سازم نه‬
‫ز ماهتاب گويم"‬
‫‪",1621,11‬اگرم حسود پرسد دل من ز شكر ترسد"‪",‬به شكايت اندر آيم‬
‫غم اضطراب گويم"‬
‫‪",1621,12‬بر رافضي چگونه ز بني قحانه لفم"‪",‬بر خارجي چگونه غم‬
‫بوتراب گويم"‬
‫‪",1621,13‬چو رباب ازو بنالد چو كمانچه رو درافتم"‪",‬چو خطيب خطبه‬
‫خواند من از آن خطاب گويم"‬
‫‪",1621,14‬به زبان خموش كردم كه دل كباب دارم"‪",‬دل تو بسوزد ار من‬
‫ز دل كباب گويم"‬
‫‪",1622,1‬تو ز من ملول گشتي كه من از تو ناشتابم"‪",‬صنما چه مي‬
‫شتابي كه بكشتي از شتابم"‬
‫‪",1622,2‬تو رييسي و اميري دم و پند كس نگيري"‪",‬صنما چه زود سيري‬
‫كه ز سيريت خرابم"‬
‫‪",1622,3‬چه شود اگر زماني بدهي مرا اماني"‪",‬كه نه سيخ سوزد اي جان‬
‫نه تبه شود كبابم"‬
‫‪",1622,4‬چه شود اگر بسازي نشتابي و نتازي"‪",‬نشود دلم نمازي چو ببرد‬
‫يار آبم"‬
‫‪",1622,5‬تو چه عاشق فراقي چه ملولي و چه عاقي"‪",‬ز كف جز تو‬
‫ساقي ندهد طرب شرابم"‬
‫‪",1622,6‬بطپد دلم كه ناگه برود به حجره آن مه"‪",‬چو نهان شد آفتابم به‬
‫دو ديده چون سحابم"‬
‫‪",1622,7‬به كمي چو ذره هايم من اگر گشاده پايم"‪",‬چه كنم وفا ندارد به‬
‫طلوع آفتابم"‬
‫‪",1622,8‬عجب آسمان چه بارد كه زمين مطيع نبود"‪",‬تو هر آنچ پيشم آري‬
‫چكنم كه برنتابم"‬
‫‪",1622,9‬تو چو من اگر بجويي بشمار خاك يابي"‪",‬چو تويي اگر بجويم به‬
‫چراغها نيابم"‬
‫‪",1622,10‬نفسي وجود دارم كه ترا سجود آرم"‪",‬كه سجود تست جانا‬
‫دعوات مستجابم"‬
‫‪",1622,11‬تو بگفتيم كه دل را ز جهانيان فرو شو"‪",‬دل خود چگونه شويم‬
‫چو ببرد هجرت آبم"‬
‫‪",1622,12‬صنما چو من كم آيد به كمي و جانسپاري"‪",‬كه ز رشك دل‬
‫كبابم و به اشك چو سحابم"‬
‫‪",1624,7‬شترست مرد عاشق سر آن مناره عشقست"‪",‬كه منارهاست‬
‫فاني و ابدي است اين منارم"‬
‫‪",1624,8‬تو پيازهاي گل را به تك زمين نهان كن"‪",‬به بهار سر برآرد كه‬
‫من آن قمر عذارم"‬
‫‪",1624,9‬سر خنب چون گشادي برسان وظيفه ها را"‪",‬به ميان دور ما آ‬
‫كه غلم اين دوارم"‬
‫‪",1624,10‬پي جيب تست اينجا همه جيب ها دريده"‪",‬پي سيب تست اي‬
‫جان كه چو برگ بي قرارم"‬
‫‪",1624,11‬همه را به لطف جان كن همه را ز سر جوان كن"‪",‬به شراب‬
‫اختياري كه ربايد اختيارم"‬
‫‪",1624,12‬همه پرده ها بدران دل بسته را بپران"‪",‬هله اي تو اصل اصلم‬
‫به تو است هم مطارم"‬
‫‪",1624,13‬به خدا كه روز نيكو ز بگه بديد باشد"‪",‬كه درآيد آفتابش به‬
‫وصال در كنارم"‬
‫‪",1624,14‬تو خموش تا قرنفل بكند حكايت گل"‪",‬بر شاهدان گلشن چو‬
‫رسيد نوبهارم"‬
‫‪",1625,1‬دو هزار عهد كردم كه سر جنون نخارم"‪",‬ز تو در شكست عهدم‬
‫ز تو باد شد قرارم"‬
‫‪",1625,2‬ز ره زياده جويي به طريق خيره رويي"‪",‬بروم كه كدخدايم غله‬
‫بدروم بكارم"‬
‫‪",1625,3‬همه حل و عقد عالم چو به دست غيب آمد"‪",‬من بوالفضول‬
‫معجب تو بگو كه بر چه كارم"‬
‫‪",1625,4‬چو قضا به سخره خواهد كه ز سبلتي بخندد"‪",‬سگ لنگ را بگويد‬
‫كه برس بدان شكارم"‬
‫‪",1625,5‬چو بروش رحم آيد خبرش كند كه بنشين"‪",‬بهل اختيار خود را تو‬
‫به پيش اختيارم"‬
‫‪",1625,6‬اگرت شكار بايد ز منت شكار خوشتر"‪",‬همه صيدهاي جان را به‬
‫نثار بر تو بارم"‬
‫‪",1625,7‬نه ز دام من مللي نه ز جام من وبالي"‪",‬نه نظير من جمالي چه‬
‫غريب و ندره يارم"‬
‫‪",1625,8‬خمش ار دگر بگويم ز مقالت خوش او"‪",‬بپرد كبوتر دل سوي‬
‫اولين مطارم"‬
‫‪",1625,9‬تبريز و شمس دين شد سبب فروغ اختر"‪",‬رخ شمس ازو منور‬
‫به فراز سبز طارم"‬
‫‪",1626,1‬فلكا بگو كه تا كي گله هاي يار گويم"‪",‬نبود شبي كه آيم ز ميان‬
‫كار گويم"‬
‫‪",1626,2‬ز ميان او مقامم كمرست و كوه و صحرا"‪",‬بجهم ازين ميان و‬
‫سخن و كنار گويم"‬
‫‪",1626,3‬ز فراق گلستانش چو در امتحان خارم"‪",‬برهم ز خار چون گل‬
‫سخن از عذار گويم"‬
‫‪",1626,4‬همه بانگ زاغ آيد به خرابه هاي بهمن"‪",‬برهم ازين چو بلبل‬
‫صفت بهار گويم"‬
‫‪",1626,5‬گرهي ز نقد غنچه بنهم به پيش سوسن"‪",‬صفتي ز رنگ لله به‬
‫بنفشه زار گويم"‬
‫‪",1626,6‬بكشد ز كبر دامن دل من چو دلبر آيد"‪",‬بدرد نظر گريبان چو ز‬
‫انتظار گويم"‬
‫‪",1626,7‬بنهد كله از سر خم خاص خسرواني"‪",‬بجهد ز مهر ساقي چو‬
‫من از خمار گويم"‬
‫‪",1629,15‬نيم آن شاه كه از تخت به تابوت روم"‪",‬خالدين ابدا شد رقم‬
‫منشورم"‬
‫‪",1629,16‬اگر آميخته ام هم ز فرح ممزوجم"‪",‬وگر آويخته ام هم رسن‬
‫منصورم"‬
‫‪",1629,17‬جام فرعون نگيرم كه دهان گنده كند"‪",‬جان موسيست روان در‬
‫تن همچون طورم"‬
‫‪",1629,18‬هله خاموش كه سرمست خموش اوليتر"‪",‬من فغان را چه كنم‬
‫ني ز لبش مهجورم"‬
‫‪",1629,19‬شمس تبريز كه مشهورتر از خورشيدست"‪",‬من كه همسايه‬
‫شمسم چو قمر مشهورم"‬
‫‪",1630,1‬گر مرا خار زند آن گل خندان بكشم"‪",‬ور لبش جور كند از بن‬
‫دندان بكشم"‬
‫‪",1630,2‬ور بسوزد دل مسكين مرا همچو سپند"‪",‬پاي كوبان شوم و سوز‬
‫سپندان بكشم"‬
‫‪",1630,3‬گر سر زلف چو چوگانش مرا دور كند"‪",‬همچنين سجده كنان تا‬
‫بن ميدان بكشم"‬
‫‪",1630,4‬لعل در كوه بود گوهر در قلزم تلخ"‪",‬از پي لعل و گهر اين بخورم‬
‫آن بكشم"‬
‫‪",1630,5‬اين نبودست و نباشد كه من از طنز و گزاف"‪",‬گهر از ره ببرم‬
‫لعل بدخشان بكشم"‬
‫‪",1630,6‬رخم از خون جگر صدره اطلس پوشيد"‪",‬چه شود گر ز خطا‬
‫خلعت سلطان بكشم"‬
‫‪",1630,7‬من چو در سايه آن زلف پريشان جمعم"‪",‬لزمم نيست كه من‬
‫راه پريشان بكشم"‬
‫‪",1630,8‬همرهانم همه رفتند سوي رهزن دل"‪",‬بگشاييد رهم تا سوي‬
‫ايشان بكشم"‬
‫‪",1630,9‬گر كسي قصه كند بار كشي مجنوني"‪",‬از درون نعره زند دل كه‬
‫دو چندان بكشم"‬
‫‪",1630,10‬ور به زندان بردم يوسف من بي گنهي"‪",‬همچو يوسف بروم‬
‫وحشت زندان بكشم"‬
‫‪",1630,11‬گر دلم سر كشد از درد تو جان سير شود"‪",‬جان و دل تا برود‬
‫بي دل و بي جان بكشم"‬
‫‪",1630,12‬شور و شر در دو جهان افتد از عنبر و مشك"‪",‬چونك من دامن‬
‫مشكين تو پنهان بكشم"‬
‫‪",1631,1‬در فرو بند كه ما عاشق اين ميكده ايم"‪",‬در ده آن باده جان را‬
‫كه سبك دل شده ايم"‬
‫‪",1631,2‬برجه اي ساقي چالك ميان را بربند"‪",‬به خدا كز سفر دور و‬
‫دراز آمده ايم"‬
‫‪",1631,3‬برگشا مشك طرب را كه ز رشك كف تو"‪",‬از كف زهره به صد‬
‫لبه قدح نستده ايم"‬
‫‪",1631,4‬در فرو بند و ز رحمت در پنهان بگشا"‪",‬چاره رطل گران كن كه‬
‫همه مي زده ايم"‬
‫‪",1631,5‬زان سبو غسل قيامت بده از وسوسه ام"‪",‬به حق آنك ز آغاز‬
‫حريفان بده ايم"‬
‫‪",1631,6‬ما همه خفته تو بر ما لگدي چند زدي"‪",‬برجهيديم خمارانه درين‬
‫عربده ايم"‬
‫‪",1631,7‬گر علي الريق ترا باده دهي قاعده نيست"‪",‬هين بده ما ملك‬
‫الموت چنين قاعده ايم"‬
‫‪",1631,8‬فلسفي زين بخورد فلسفه اش غرق شود"‪",‬كه گمان داشت كه‬
‫ما زان علل فاسده ايم"‬
‫‪",1634,4‬ناوك غمزه او را به كمان حاجت نيست"‪",‬تا خدنگ نظرش را به‬
‫كمان بفريبم"‬
‫‪",1634,5‬نيست محبوس جهان بسته اين عالم خاك"‪",‬تا من او را به زر و‬
‫ملك جهان بفريبم"‬
‫‪",1634,6‬او فرشته ست اگر چه كه به صورت بشرست"‪",‬شهوتي نيست‬
‫كه او را به زنان بفريبم"‬
‫‪",1634,7‬خانه كين نقش درو هست فرشته برمد"‪",‬پس كيش من به چنين‬
‫نقش و نشان بفريبم"‬
‫‪",1634,8‬گله اسب نگيرد چو به پر مي پرد"‪",‬خور او نور بود چونش به نان‬
‫بفريبم"‬
‫‪",1634,9‬نيست او تاجر و سوداگر بازار جهان"‪",‬تا به افسونش بهر سود و‬
‫زيان بفريبم"‬
‫‪",1634,10‬نيست محجوب كه رنجور كنم من خود را"‪",‬آه آهي كنم او را به‬
‫فغان بفريبم"‬
‫‪",1634,11‬سر ببندم بنهم سر كه من از دست شدم"‪",‬رحمتش را به‬
‫مرض يا خفقان بفريبم"‬
‫‪",1634,12‬موي در موي ببيند كژي و فعل مرا"‪",‬چيست پنهان بر او كش‬
‫بنهان بفريبم"‬
‫‪",1634,13‬نيست شهرت طلب و خسرو شاعر باره"‪",‬كش به بيت و غزل‬
‫و شعر روان بفريبم"‬
‫‪",1634,14‬عزت صورت غيبي خود از آن افزونست"‪",‬كه من او را به جنان‬
‫يا به جنان بفريبم"‬
‫‪",1634,15‬شمس تبريز كه بگزيده و محبوب ويست"‪",‬مگر او را به همان‬
‫قطب زمان بفريبم"‬
‫‪",1635,1‬دم به دم از ره دل پيك خيالش رسدم"‪",‬تابشي نو به نو از حسن‬
‫و جمالش رسدم"‬
‫‪",1635,2‬يا رب اين بوي طرب از طرف فردوسست"‪",‬يا نسيميست كه از‬
‫روز وصالش رسدم"‬
‫‪",1635,3‬اين ز عشقست كه مغزم ز طرب خيره شدست"‪",‬يا كه‬
‫جاميست كه از خمر حللش رسدم"‬
‫‪",1635,4‬يا چو بازيست كه از عشق همي پراند"‪",‬يا كبوتر بچگان از پر و‬
‫بالش رسدم"‬
‫‪",1635,5‬سركشان از طرف غيب به من مي آيند"‪",‬وين مددها همه از‬
‫لذت حالش رسدم"‬
‫‪",1636,1‬از بت با خبر من خبري مي رسدم"‪",‬وز لب چون شكر او شكري‬
‫مي رسدم"‬
‫‪",1636,2‬شكر اندر شكر اندر شكرست"‪",‬شكري در دهن است و دگري‬
‫مي رسدم"‬
‫‪",1636,3‬هر دم از گلشن او طرفه گلي مي سكلم"‪",‬هر زمان تازه گل از‬
‫شاخ تري مي رسدم"‬
‫‪",1636,4‬خيره از عشق ويم كز هوسش هر نفسي"‪",‬عاشق سوخته خيره‬
‫سري مي رسدم"‬
‫‪",1636,5‬آن يكي زرد شده كاتش او مي كشدم"‪",‬وين دگر هست كه از‬
‫وي نظري مي رسدم"‬
‫‪",1636,6‬وان دگر بر درآن خانه او بنشسته"‪",‬كه در ار باز نشد بانگ دري‬
‫مي رسدم"‬
‫‪",1636,7‬وان يكي بر سر آن خاك سرك بنهاده"‪",‬كه ز خاكش صفت‬
‫جانوري مي رسدم"‬
‫‪",1637,1‬منم آن دزد كه شب نقب زدم ببريدم"‪",‬سر صندوق گشادم‬
‫گهري دزديدم"‬
‫‪",1639,4‬شربت مرگ چو اندر قدح من ريزي"‪",‬بر قدح بوسه دهم مست‬
‫و خرامان ميرم"‬
‫‪",1639,5‬چون به بوي خوش يك سيب تو موسي جان داد"‪",‬پس عجب‬
‫نيست كز آسيب تو چون جام ميرم"‬
‫‪",1639,6‬چون خزان از خبر مرگ اگر زرد شوم"‪",‬چون بهار از لب خندان‬
‫تو خندان ميرم"‬
‫‪",1639,7‬بارها مردم من وز دم تو زنده شدم"‪",‬گر بميرم ز تو صد بار‬
‫بدان سان ميرم"‬
‫‪",1639,8‬من پراكنده بدم خاك بدم جمع شدم"‪",‬پيش جمع تو نشايد كه‬
‫پريشان ميرم"‬
‫‪",1639,9‬همچو فرزند كه اندر بر مادر ميرد"‪",‬در بر رحمت و بخشايش‬
‫رحمان ميرم"‬
‫‪",1639,10‬چه حديثست كجا مرگ بود عاشق را"‪",‬اين محالت كه در‬
‫چشمه حيوان ميرم"‬
‫‪",1639,11‬شمس تبريز كساني كه به تو زنده نيند"‪",‬سوي تو زنده شوم از‬
‫سوي ايشان ميرم"‬
‫‪",1640,1‬گر تو خواهي كه ترا بي كس و تنها نكنم"‪",‬وامقت باشم هر‬
‫لحظه و عذرا نكنم"‬
‫‪",1640,2‬اين تعلق به تو دارد سر رشته مگذار"‪",‬كژ مباز اي كژكژ باز‬
‫مكن تا نكنم"‬
‫‪",1640,3‬گفته اي جان دهمت نان جوين مي ندهي"‪",‬بي خبر دانيم ار هيچ‬
‫مكافا نكنم"‬
‫‪",1640,4‬گوش تو تا بنمالم نگشايد چشمت"‪",‬دهمت بيم مبارات تو اما‬
‫نكنم"‬
‫‪",1640,5‬متفرق شود اجزاي تو هنگام اجل"‪",‬تو گمان برده كه جمعيت‬
‫اجزا نكنم"‬
‫‪",1640,6‬منشي روز و شبم نيست شود هست كنم"‪",‬پس چرا روز ترا‬
‫عاقبت انشا نكنم"‬
‫‪",1640,7‬هر دمي حشر نوستت ز ترح تا به فرح"‪",‬پس چرا صبر ترا شكر‬
‫شكرخا نكنم"‬
‫‪",1640,8‬هركسي عاشق كاري ز تقاضاي منست"‪",‬پس چه شد كار جزا را‬
‫كه تقاضا نكنم"‬
‫‪",1640,9‬تا ز زهدان جهان همچو جنينت نبرم"‪",‬در جهان خرد و عقل ترا‬
‫جا نكنم"‬
‫‪",1640,10‬گلشن عقل و خرد پر گل و ريحان طريست"‪",‬چشم بستي به‬
‫ستيزه كه تماشا نكنم"‬
‫‪",1640,11‬طبل باز شهم اي باز برين بانگ بيا"‪",‬پيش از آنكه بروم نظم‬
‫غزلها نكنم"‬
‫‪",1641,1‬من چو در گور درون خفته همي فرسايم"‪",‬چو بيايي به زيارت‬
‫سره بيرون آيم"‬
‫‪",1641,2‬نفخ صور مني و محشر من پس چه كنم"‪",‬مرده و زنده بدانجا‬
‫كه تويي آنجايم"‬
‫‪",1641,3‬مثل ناي جماديم و خمش بي لب تو"‪",‬چه نواها زنم آن دم كه‬
‫دمي درنايم"‬
‫‪",1641,4‬ني مسكين تو با شكر لب خو كردست"‪",‬ياد كن از من مسكين‬
‫كه ترا مي پايم"‬
‫‪",1641,5‬چون نيابم مه رويت سر خود مي بندم"‪",‬چون نيابم لب نوشت‬
‫كف خود مي خايم"‬
‫‪",1642,1‬ساقيا ما ز ثريا به زمين افتاديم"‪",‬گوش خود بردم شش تاي‬
‫طرب بنهاديم"‬
‫‪",1644,1‬جز ز فتان دو چشمت ز كي مفتون باشيم"‪",‬جز ز زنجير دو‬
‫زلفت ز كي مجنون باشيم"‬
‫‪",1644,2‬جز از آن روي چو ماهت كه مهش جويانست"‪",‬دگر از بهر كه‬
‫سرگشته چو گردون باشيم"‬
‫‪",1644,3‬نار خندان تو ما را صنما گريان كرد"‪",‬تا چو نار از غم تو با دل‬
‫پرخون باشيم"‬
‫‪",1644,4‬چشم مست تو قدح بر سر ما مي ريزد"‪",‬ما چه موقوف شراب‬
‫و مي و افيون باشيم"‬
‫‪",1644,5‬گلفشان رخ تو خرمن گل مي بخشد"‪",‬ما چه موقوف بهار و گل‬
‫گلگون باشيم"‬
‫‪",1644,6‬همچو موسي ز درخت تو حريف نوريم"‪",‬ما چرا عاشق برگ و‬
‫زر قارون باشيم"‬
‫‪",1644,7‬هر زمان عشق درآيد كه حريفان چونيد"‪",‬ما ز چون گفتن او واله‬
‫و بي چون باشيم"‬
‫‪",1644,8‬ما چو زاييده و پرورده آن درياييم"‪",‬صاف و تابنده و خوش چون‬
‫در مكنون باشيم"‬
‫‪",1644,9‬ما ز نور رخ خورشيد چو اجرا داريم"‪",‬همچو مه تيز رو و چابك و‬
‫موزون باشيم"‬
‫‪",1644,10‬به دعا نوح خيالت يم و جيحون خواهد"‪",‬بهر اين سابح و با‬
‫چشم چو جيحون باشيم"‬
‫‪",1644,11‬همچو عشقيم درون دل هر سودايي"‪",‬ليك چون عشق ز وهم‬
‫همه بيرون باشيم"‬
‫‪",1644,12‬چونك در مطبخ دل لوت طبق بر طبق است"‪",‬ما چرا كاسه‬
‫كش مطبخ هر دون باشيم"‬
‫‪",1644,13‬وقف كرديم برين باده جان كاسه سر"‪",‬تا حريف سري و شبلي‬
‫و ذاالنون باشيم"‬
‫‪",1644,14‬شمس تبريز پي نور تو زان ذره شديم"‪",‬تا ز ذرات جهان در‬
‫عدد افزون باشيم"‬
‫‪",1645,1‬گر تو مستي بر ما آي كه ما مستانيم"‪",‬ور نه ما عشوه و ناموس‬
‫كسي نستانيم"‬
‫‪",1645,2‬يوسفانند كه درمان دل پر دردند"‪",‬كه ز مستي بندانند كه ما‬
‫درمانيم"‬
‫‪",1645,3‬ور بدانند حق و قيمت خود درشكنند"‪",‬چونك درمان سر خود‬
‫گيرد ما درمانيم"‬
‫‪",1645,4‬ما خرابيم و خرابات ز ما شوريدست"‪",‬گنج عيشم اگر چند درين‬
‫ويرانيم"‬
‫‪",1645,5‬كدخدامان به خرابات همان ساقي و بس"‪",‬كدخدا اوست و خدا‬
‫اوست همو را دانيم"‬
‫‪",1645,6‬مست را با غم و انديشه و تدبير چه كار"‪",‬كه سزاي سر صدريم‬
‫و يا دربانيم"‬
‫‪",1645,7‬هر كي از صدر خبر دارد او دربانست"‪",‬ما ز جان بي خبريم و بر‬
‫آن جانانيم"‬
‫‪",1645,8‬من نخواهم كه سخن گويم ال ساقي"‪",‬مي دمد در دل ما زانك‬
‫چو ناي انبانيم"‬
‫‪",1645,9‬خوش بود سيم تني كو بنداند كه كييم"‪",‬بار ما مي كشد و ماش‬
‫همي رنجانيم"‬
‫‪",1645,10‬يار ما داند كو كيست ولي برشكند"‪",‬خويش كاسد كند و گويد‬
‫ما ارزانيم"‬
‫‪",1648,6‬مجلس قيصر رومست بده صيقل دل"‪",‬تا كه چون آينه جان همه‬
‫بي رنگ شويم"‬
‫‪",1648,7‬يك جهان تنگ دل و ما ز فراخي نشاط"‪",‬يكنفس عاشق آنيم كه‬
‫دلتنگ شويم"‬
‫‪",1648,8‬دشمن عقل كي ديدست كز آميزش او"‪",‬همه عقل و همه علم و‬
‫همه فرهنگ شويم"‬
‫‪",1648,9‬شمس تبريز چو در باغ صفا رو بنمود"‪",‬زود در گردن عشقش‬
‫همه آونگ شويم"‬
‫‪",1649,1‬وقت آن شد كه به زنجير تو ديوانه شويم"‪",‬بند را بر گسليم از‬
‫همه بيگانه شويم"‬
‫‪",1649,2‬جان سپاريم دگر ننگ چنين جان نكشيم"‪",‬خانه سوزيم و چو‬
‫آتش سوي ميخانه شويم"‬
‫‪",1649,3‬تا نجوشيم ازين خنب جهان برناييم"‪",‬كي حريف لب آن ساغر و‬
‫پيمانه شويم"‬
‫‪",1649,4‬سخن راست تو از مردم ديوانه شنو"‪",‬تا نميريم مپندار كه‬
‫مردانه شويم"‬
‫‪",1649,5‬در سر زلف سعادت كه شكن در شكنست"‪",‬واجب آيد كه نگون‬
‫تر ز سرشانه شويم"‬
‫‪",1649,6‬بال و پر باز گشاييم به بستان چو درخت"‪",‬گر درين راه فنا‬
‫ريخته چون دانه شويم"‬
‫‪",1649,7‬گرچه سنگيم پي مهر تو چون موم شويم"‪",‬گرچه شمعيم پي نور‬
‫تو پروانه شويم"‬
‫‪",1649,8‬گرچه شاهيم براي تو چو رخ راست رويم"‪",‬تا برين نطع ز فرزين‬
‫تو فرزانه شويم"‬
‫‪",1649,9‬در رخ آينه عشق ز خود دم نزنيم"‪",‬محرم گنج تو گرديم چو‬
‫پروانه شويم"‬
‫‪",1649,10‬ما چو افسانه دل بي سر و بي پايانيم"‪",‬تا مقيم دل عشاق چو‬
‫افسانه شويم"‬
‫‪",1649,11‬گر مريدي كند او ما به مرادي برسيم"‪",‬ور كليدي كند او ما همه‬
‫دندانه شويم"‬
‫‪",1649,12‬مصطفي در دل ما گر ره و مسند نكند"‪",‬شايد ار ناله كنيم‬
‫استن حنانه شويم"‬
‫‪",1649,13‬ني خمش كن كه خموشانه ببايد دادن"‪",‬پاسبان را چو به شب‬
‫ما سوي كاشانه شويم"‬
‫‪",1650,1‬خوش بنوشم تو اگر زهر نهي در جامم"‪",‬پخته و خام ترا گر‬
‫نپذيرم خامم"‬
‫‪",1650,2‬عاشق هديه نيم عاشق آن دست توام"‪",‬سنقر دانه نيم ايبك بند‬
‫دامم"‬
‫‪",1650,3‬از تغار تو اگر خون رسدم همچو سگان"‪",‬گر من آن را قدح‬
‫خاص ندانم عامم"‬
‫‪",1650,4‬غنچه و خار ترا دايه شوم همچو زمين"‪",‬تا سمعنا و اطعنا كني‬
‫اي جان نامم"‬
‫‪",1650,5‬ملخ حكم تو تا مزرعه ام را بچريد"‪",‬گر نگردم تلف تو علف‬
‫ايامم"‬
‫‪",1650,6‬ساقي صبر بيا رطل گرانم در ده"‪",‬تا چو ريگش به يكي بار فرو‬
‫آشامم"‬
‫‪",1650,7‬گوييم شپشپي و چون پشه بي آرامي"‪",‬چون دلرام نيابم به چه‬
‫چيز آرامم"‬
‫‪",1650,8‬همچو دزدان ز عسس من همه شب در بيمم"‪",‬همچو خورشيد‬
‫پرستان به سحر بر بامم"‬
‫‪",1652,14‬گرچه دل را ز لقا بر جگرش آبي نيست"‪",‬متصل با كرم دوست‬
‫چو آب و جگريم"‬
‫‪",1652,15‬چو مهندس جهت جان وطن غيبي ساخت"‪",‬با مهندس ز درون‬
‫هندسه اي برشمريم"‬
‫‪",1652,16‬چو سليمان اگر او تاج نهد بر سر ما"‪",‬همچو مو را ز پي‬
‫شكرش همه بسته كمريم"‬
‫‪",1652,17‬از زكاتي كه فرستد بر ما آن خورشيد"‪",‬قمر اندر قمر اندر قمر‬
‫اندر قمريم"‬
‫‪",1652,18‬وز سحابي كه فرستد بر ما آن دريا"‪",‬گهر اندر گهر اندر گهر‬
‫اندر گهريم"‬
‫‪",1652,19‬زان بهاري كه خزاني نبود در پي او"‪",‬همه سرسبز و فزاينده‬
‫چو سرو و شجريم"‬
‫‪",1652,20‬جان چو روزست و تن ما چو شب و ما به ميان"‪",‬واسطه روز‬
‫و شب خويش مثال سحريم"‬
‫‪",1652,21‬من خمش كردم اي خواجه و ليكن زنهار"‪",‬هله منگر سوي ما‬
‫سست كه احدي الكبريم"‬
‫‪",1653,1‬من ازين خانه پر نور بدر مي نروم"‪",‬من ازين شهر مبارك به‬
‫سفر مي نروم"‬
‫‪",1653,2‬منم و اين صنم و عاشقي و باقي عمر"‪",‬من ازو گر بكشي جاي‬
‫دگر مي نروم"‬
‫‪",1653,3‬گر جهان بحر شود موج زند سر تا سر"‪",‬من بجز جانب آن گنج‬
‫گهر مي نروم"‬
‫‪",1653,4‬شهر ما تختگه و مجلس آن سلطانست"‪",‬من ز سلطان سلطين‬
‫به حشر مي نروم"‬
‫‪",1653,5‬شهر ما از شه ما كان عقيق و گهرست"‪",‬من ز گنجينه گوهر به‬
‫حجر مي نروم"‬
‫‪",1653,6‬شهر ما از شه ما جنت و فردوس خوشست"‪",‬من ز فردوس و ز‬
‫جنت به سقر مي نروم"‬
‫‪",1653,7‬شهر پر شد كه فلن بن فلن مي برود"‪",‬شهر اراجيف چرا پر‬
‫شد اگر مي نروم"‬
‫‪",1653,8‬اين خبر رفت به هر سوي و به هر گوش رسيد"‪",‬من ازين بي‬
‫خبري سوي خبر مي نروم"‬
‫‪",1653,9‬يار ما جان و خداوند قضا و قدرست"‪",‬من ازين جان قدر جز به‬
‫قدر مي نروم"‬
‫‪",1653,10‬تو مسافر شده اي تا كه مگر سود كني"‪",‬من ازين سود‬
‫حقيقت به مگر مي نروم"‬
‫‪",1653,11‬مغز را يافته ام پوست نخواهم خاييد"‪",‬ايمني يافته ام سوي‬
‫خطر مي نروم"‬
‫‪",1653,12‬تو جگر گوشه مايي برو الله معك"‪",‬من چو دل يافته ام سوي‬
‫جگر مي نروم"‬
‫‪",1653,13‬تو كمر بسته چو موري پي حرص روزي"‪",‬من فكنده كله و‬
‫سوي كمر مي نروم"‬
‫‪",1653,14‬نشنوم پند كسي پند مده جان پدر"‪",‬من پدر يافته ام سوي پدر‬
‫مي نروم"‬
‫‪",1653,15‬شمس تبريز مرا طالع زهره دادست"‪",‬تا چو زهره همه شب‬
‫جز به بطر مي نروم"‬
‫‪",1654,1‬تا كه ما از نظر و خوبي تو باخبريم"‪",‬از بد و نيك جهان همچو‬
‫جهان بي خبريم"‬
‫‪",1654,2‬نظري كرد سوي خوبي تو ديده ما"‪",‬از پي روي تو تا حشر غلم‬
‫نظريم"‬
‫‪",1650,9‬مهر غير تو بود در دل من مهر ضلل"‪",‬شكر غير تو بود در سر‬
‫من سرسامم"‬
‫‪",1650,10‬به زبان گر نكنم ياد شكرخانه تو"‪",‬كام و ناكام بود لذت آن در‬
‫كامم"‬
‫‪",1650,11‬خبر رشك تو مي آرد اشك تر من"‪",‬نه به تقليد بل از ديده دهد‬
‫پيغامم"‬
‫‪",1651,1‬ما سر و پنجه و قوت نه ازين جان داريم"‪",‬ما كزو فر سعادت نه‬
‫ز كيوان داريم"‬
‫‪",1651,2‬آتش دولت ما نيست ز خورشيد و اثير"‪",‬سبحات رخ تابنده ز‬
‫سبحان داريم"‬
‫‪",1651,3‬رگ و پي ني و در آن دجله خون مي جوشيم"‪",‬دست و پا ني و‬
‫در آن معركه جولن داريم"‬
‫‪",1651,4‬هفت دريا بر ما غرقه يك قطره بود"‪",‬كه به كف شعشعه جوهر‬
‫انسان داريم"‬
‫‪",1651,5‬چه كم ار سر نبود چونك سراسر جانيم"‪",‬چه غم ار زر نبود چون‬
‫مدد از كان داريم"‬
‫‪",1651,6‬بوهريره صفتيم و بگه داد و ستد"‪",‬دل بدان سابقه و دست در‬
‫انبان داريم"‬
‫‪",1651,7‬اهرمن ديو و پري جمله به جان عاشق ماست"‪",‬چونك در عشق‬
‫خدا ملك سليمان داريم"‬
‫‪",1651,8‬در چه و حبس جهان گرچه رهين دلويم"‪",‬چند يعقوب دل آشفته‬
‫به كنعان داريم"‬
‫‪",1651,9‬شمس تبريز شهنشاه همه مرادنست"‪",‬ما از آن قطب جهان‬
‫حجت و برهان داريم"‬
‫‪",1652,1‬اي دريغا كه شب آمد همه از هم ببريم"‪",‬مجلس آخر شد و ما‬
‫تشنه و مخمور سريم"‬
‫‪",1652,2‬رفت اين روز دراز و در حس گشت فراز"‪",‬ز اول روز خماريم و‬
‫به شب زان بتريم"‬
‫‪",1652,3‬باطن ما چو فلك تا به ابد مستسقيست"‪",‬گرچه روزي دو سه در‬
‫نقش و نگار بشريم"‬
‫‪",1652,4‬معده گاو گرفتست ره معده دل"‪",‬ورنه در مرج بقا صاحب جوع‬
‫بقريم"‬
‫‪",1652,5‬نزد يزدان نه صباحست برادر نه مسا"‪",‬چيز ديگر بود و ما تبع آن‬
‫دگريم"‬
‫‪",1652,6‬همه زندان جهان پر زنگارست و نقوش"‪",‬همه محبوس نقوش و‬
‫وثنات صوريم"‬
‫‪",1652,7‬كوزه ها دان تو صور را و زهر شربت فكر"‪",‬همچو كوزه همه هر‬
‫لحظه تهي ايم و پريم"‬
‫‪",1652,8‬نفسي پر ز سماع و نفسي پر ز نزاع"‪",‬نفسي لست ابالي نفسي‬
‫نفع و ضريم"‬
‫‪",1652,9‬شربت از كوزه نرويد بود از جاي دگر"‪",‬همچو كوزه ز اصول‬
‫مددش بي خبريم"‬
‫‪",1652,10‬از دهنده نظر ارچه كه نظر محجوبست"‪",‬زانست محجوب كه‬
‫ما غرق دهنده نظريم"‬
‫‪",1652,11‬آنچنانك نتوان ديد ز بعد مفرط"‪",‬سبب قربت مفرط معزول از‬
‫بصريم"‬
‫‪",1652,12‬گه از تمزيج جمادات چو يخ منجمديم"‪",‬گه در آن شير گدازنده‬
‫مثال شكريم"‬
‫‪",1652,13‬اگر اين يخ نرود زانست كه خورشيد رميد"‪",‬وگر آن مه نرسد‬
‫زانست كه بند اگريم"‬
‫‪",1654,3‬دين ما مهر تو و مذهب ما خدمت تو"‪",‬تا نگويي كه درين عشق‬
‫تو ما مختصريم"‬
‫‪",1654,4‬زهر بر ياد يكي نوش تو اي آهو چشم"‪",‬گر به از نوش ننوشيم‬
‫پس از سگ بتريم"‬
‫‪",1655,1‬دوش مي گفت جانم كي سپهر معظم"‪",‬بس معلق زناني شعله‬
‫ها اندر اشكم"‬
‫‪",1655,2‬بي گنه بي جنايت گردشي بي نهايت"‪",‬بر تنت در شكايت نيليي‬
‫رسم ماتم"‬
‫‪",1655,3‬گه خوش و گاه ناخوش چون خليل اندر آتش"‪",‬هم شه و هم‬
‫گداوش چون براهيم ادهم"‬
‫‪",1655,4‬صورتت سهمناكي حالتت دردناكي"‪",‬گردش آسياها داري و پيچ‬
‫ارقم"‬
‫‪",1655,5‬گفت چرخ مقدس چون نترسم از آن كس"‪",‬كو بهشت جهان را‬
‫مي كند چون جهنم"‬
‫‪",1655,6‬در كفش خاك مومي سازدش رنگ و رومي"‪",‬سازدش باز و‬
‫بومي سازدش شكر و سم"‬
‫‪",1655,7‬او نهانيست يارا اين چنين آشكارا"‪",‬پيش كردست ما را تا شود‬
‫او مكتم"‬
‫‪",1655,8‬كي شود بحر كيهان زير خاشاك پنهان"‪",‬گشته خاشاك رقصان‬
‫موج در زير و در بم"‬
‫‪",1655,9‬چون تن خاكدانت بر سر آب جانت"‪",‬جان تتق كرده تن را در‬
‫عروسي و در غم"‬
‫‪",1655,10‬در تتق نو عروسي تند خويي شموسي"‪",‬مي كند خوش‬
‫فسوسي بر بد و نيك عالم"‬
‫‪",1655,11‬خاك ازو سبزه زاري چرخ ازو بي قراري"‪",‬هر طرف بختياري‬
‫زو معاف و مسلم"‬
‫‪",1655,12‬عقل ازو مستقيني صبر ازو مستعيني"‪",‬عشق ازو غيب بيني‬
‫خاك او نقش آدم"‬
‫‪",1655,13‬باد پويان و جويان آبها دست شويان"‪",‬ما مسيحانه گويان خاك‬
‫خامش چو مريم"‬
‫‪",1655,14‬بحر با موجها بين گرد كشتي خاكين"‪",‬كعبه و مكه ها بين در تك‬
‫چاه زمزم"‬
‫‪",1655,15‬شه بگويد تو تن زن خويش در چه ميفكن"‪",‬كه نداني تو كردن‬
‫دلو و حبل از شلولم"‬
‫‪",1656,1‬هم به درد اين درد را درمان كنم"‪",‬هم به صبر اين كار را آسان‬
‫كنم"‬
‫‪",1656,2‬يا برآرم پاي جان زين آب و گل"‪",‬يا دل و جان وقف دلداران‬
‫كنم"‬
‫‪",1656,3‬داغ پروانه ستم از شمع الست"‪",‬خدمت شمع همان سلطان‬
‫كنم"‬
‫‪",1656,4‬عشق مهمان شد بر اين سوخته"‪",‬يك دلي دارم پيش قربان‬
‫كنم"‬
‫‪",1656,5‬نفس اگر چون گربه گويد كه مياو"‪",‬گربه وارش من درين انبان‬
‫كنم"‬
‫‪",1656,6‬از ملولي هر كي گرداند سري"‪",‬دركشم در چرخش و گردان‬
‫كنم"‬
‫‪",1656,7‬آن ملولي دنبل بي عشقي است"‪",‬جان او را عاشق ايشان كنم"‬
‫‪",1656,8‬عاشقي چه بود كمال تشنگي"‪",‬پس بيان چشمه حيوان كنم"‬
‫‪",1656,9‬من نگويم شرح او خامش كنم"‪",‬آنچ اندر شرح نايد آن كنم"‬
‫‪",1657,1‬مي رسد بوي جگر از دو لبم"‪",‬مي برآيد دودها از يا ربم"‬
‫‪",1660,5‬اي دريده پرده هاي عاشقان"‪",‬پرده را بردار چونت يافتم"‬
‫‪",1660,6‬اي ز رويت گلستانها شرمسار"‪",‬در گل و گلزار چونت يافتم"‬
‫‪",1660,7‬اي دل اندك نيست زخم چشم بد"‪",‬پس مگو بسيار چونت يافتم"‬
‫‪",1660,8‬اي كه در خوابت نديده خسروان"‪",‬اين عجب بيدار چونت يافتم"‬
‫‪",1660,9‬شمس تبريزي كه انوار از تو تافت"‪",‬اندر آن انوار چونت يافتم"‬
‫‪",1661,1‬سالكان راه را محرم شدم"‪",‬ساكنان قدس را همدم شدم"‬
‫‪",1661,2‬طارمي ديدم برون از شش جهت"‪",‬خاك گشتم فرش آن طارم‬
‫شدم"‬
‫‪",1661,3‬خون شدم خوشيده در رگهاي عشق"‪",‬در دو چشم عاشقانش نم‬
‫شدم"‬
‫‪",1661,4‬گه چو عيسي جملگي گشتم زبان"‪",‬كه دل خاموش چون مريم‬
‫شدم"‬
‫‪",1661,5‬آنچ از عيسي و مريم ياوه شد"‪",‬گر مرا باور كني آن هم شدم"‬
‫‪",1661,6‬پيش نشترهاي عشق لم يزل"‪",‬زخم گشتم صدره و مرهم شدم"‬
‫‪",1661,7‬هر قدم همراه عزرائيل بود"‪",‬جان مبادم گر از او درهم شدم"‬
‫‪",1661,8‬روبرو با مرگ كردم حربها"‪",‬تا ز عين مرگ من خرم شدم"‬
‫‪",1661,9‬سست كردم تنگ هستي را تمام"‪",‬تا كه بر زين بقا محكم شدم"‬
‫‪",1661,10‬بانگ ناي لم يزل بشنو ز من"‪",‬گر چو پشت چنگ اندر خم‬
‫شدم"‬
‫‪",1661,11‬رو نمود الله اعلم مر مرا"‪",‬كشته الله و پس اعلم شدم"‬
‫‪",1661,12‬عيد اكبر شمس تبريزي بود"‪",‬عيد را قرباني اعظم شدم"‬
‫‪",1662,1‬بوي آن خوب ختن مي آيدم"‪",‬بوي يار سيمتن مي آيدم"‬
‫‪",1662,2‬مي رسد در گوش بانگ بلبلن"‪",‬بوي باغ و ياسمن مي آيدم"‬
‫‪",1662,3‬درد چون آبستنان مي گيردم"‪",‬طفل جان اندر چمن مي آيدم"‬
‫‪",1662,4‬بوي زلف مشكبار روح قدس"‪",‬همچو جان اندر بدن مي آيدم"‬
‫‪",1662,5‬يوسفم افتاده در چاه فراق"‪",‬از شه مصر آن رسن مي آيدم"‬
‫‪",1662,6‬من شهيد عشقم و پر خون كفن"‪",‬خونبها اندر كفن مي آيدم"‬
‫‪",1662,7‬بر سرم نه آن كله خسروي"‪",‬كانچنان شيرين ذقن مي آيدم"‬
‫‪",1662,8‬سر نهادم همچو شمع اندر لگن"‪",‬سر نگر كاندر لگن مي آيدم"‬
‫‪",1662,9‬جانها بر بام تن صف صف زدند"‪",‬كان قباد صف شكن مي آيدم"‬
‫‪",1662,10‬گوييا آن چنگ عشرت ساز يافت"‪",‬تا نواي تن تنن مي آيدم"‬
‫‪",1662,11‬گوييا ساقي جان بر كار شد"‪",‬تا چنين مي در دهن مي آيدم"‬
‫‪",1662,12‬يا ز ششعاع عقيق احمدي"‪",‬بوي رحمان از يمن مي آيدم"‬
‫‪",1662,13‬يا ز بوي شمس تبريزي ز عشق"‪",‬نعره ها بي خويشتن مي‬
‫آيدم"‬
‫‪",1663,1‬نو به نو هر روز باري مي كشم"‪",‬وين بل از بهر كاري مي كشم"‬
‫‪",1663,2‬زحمت سرما و برف ماه دي"‪",‬بر اميد نوبهاري مي كشم"‬
‫‪",1663,3‬پيش آن فربه كن هر لغري"‪",‬اين چنين جسم نزاري مي كشم"‬
‫‪",1663,4‬از دو صد شهرم اگر بيرون كنند"‪",‬بهر عشق شهرياري مي‬
‫كشم"‬
‫‪",1663,5‬گر دكان و خانه ام ويران شود"‪",‬بر وفاي لله زاري مي كشم"‬
‫‪",1663,6‬عشق يزدان پس حصاري محكمست"‪",‬رخت جان اندر حصاري‬
‫مي كشم"‬
‫‪",1663,7‬ناز هر بيگانه سنگين دلي"‪",‬بهر ياري بردباري مي كشم"‬
‫‪",1663,8‬بهر لعلش كوه و كاني مي كنم"‪",‬بهر آن گل بار خاري مي كشم"‬
‫‪",1663,9‬بهر آن دو نرگس مخمور او"‪",‬همچو مخموران خاري مي كشم"‬
‫‪",1663,10‬بهر صيدي كو نمي گنجد به دام"‪",‬دام و داهول شكاري مي‬
‫كشم"‬
‫‪",1663,11‬گفت اي غم تا قيامت مي كشي"‪",‬مي كشم اي دوست آري‬
‫مي كشم"‬
‫‪",1663,12‬سينه غار و شمس تبريزيست يار"‪",‬سخره بهر يار غاري مي‬
‫كشم"‬
‫‪",1664,1‬مي شناسد پرده جان آن صنم"‪",‬چون نداند پرده را صاحب‬
‫حرم"‬
‫‪",1664,2‬چون ز پرده قصد عقل ما كند"‪",‬تو فسون بر ما مخوان و‬
‫برمدم"‬
‫‪",1664,3‬كس ندارد طاقت ما آن نفس"‪",‬عاقل از ما مي رمد ديوانه هم"‬
‫‪",1664,4‬آنچنان كرديم ما مجنون كه دوش"‪",‬ماه مي انداخت از غيرت‬
‫علم"‬
‫‪",1664,5‬پرده هايي مي نوازد پرده در"‪",‬تارهايي مي زند بي زير و بم"‬
‫‪",1664,6‬عقل و جان آنجا كند رقص الجمل"‪",‬كو بدرد پرده شادي و غم"‬
‫‪",1664,7‬اين نفس آن پرده را از سر گرفت"‪",‬ما بسر رقصان چو بر كاغذ‬
‫قلم"‬
‫‪",1665,1‬عاشقي بر من پريشانت كنم"‪",‬كم عمارت كن كه ويرانت كنم"‬
‫‪",1665,2‬گر دو صد خانه كني زنبوروار"‪",‬چون مگس بي خان و بي مانت‬
‫كنم"‬
‫‪",1665,3‬تو بر آنك خلق را حيران كني"‪",‬من بر آنك مست و حيرانت كنم"‬
‫‪",1665,4‬گر كه قافي ترا چون آسيا"‪",‬آرم اندر چرخ و گردانت كنم"‬
‫‪",1665,5‬ور تو افلطون و لقماني به علم"‪",‬من به يك ديدار نادانت كنم"‬
‫‪",1665,6‬تو به دست من چو مرغي مرده اي"‪",‬من صيادم دام مرغانت‬
‫كنم"‬
‫‪",1665,7‬بر سر گيجي چو ماري خفته اي"‪",‬من چو مار خسته پيچانت‬
‫كنم"‬
‫‪",1665,8‬خواه دليلي گو و خواهي خود مگو"‪",‬در دللت عين برهانت كنم"‬
‫‪",1665,9‬خواه گو لحول خواهي خود مگو"‪",‬چون شهت لحول شيطانت‬
‫كنم"‬
‫‪",1665,10‬چند مي باشي اسير اين و آن"‪",‬گر برون آيي ازين آنت كنم"‬
‫‪",1665,11‬اي صدف چون آمدي در بحر ما"‪",‬چون صدفها گوهر افشانت‬
‫كنم"‬
‫‪",1665,12‬بر گلويت تيغها را دست نيست"‪",‬گر چو اسماعيل قربانت كنم"‬
‫‪",1668,1‬من به سوي باغ و گلشن مي روم"‪",‬تو نمي آيي ميا من مي‬
‫روم"‬
‫‪",1668,2‬روز تاريكست بي رويش مرا"‪",‬من براي شمع روشن مي روم"‬
‫‪",1668,3‬جان مرا هشتست و پيشين مي رود"‪",‬جان همي گويد كه بي تن‬
‫مي روم"‬
‫‪",1668,4‬بوي سيب آمد مرا از باغ جان"‪",‬مست گشتم سيب خوردن مي‬
‫روم"‬
‫‪",1668,5‬عيش باقي شد مرا آنجا كه من"‪",‬از براي عيش كردن مي روم"‬
‫‪",1668,6‬من به هر بادي نگردم زانك من"‪",‬در رهش چون كوه آهن مي‬
‫روم"‬
‫‪",1668,7‬من گريبان را دريدم از فراق"‪",‬در پي او همچو دامن مي روم"‬
‫‪",1668,8‬آتشم گرچه به صورت روغنم"‪",‬وندر آتش همچو روغن مي روم"‬
‫‪",1668,9‬همچو كوهي مي نمايم ليك من"‪",‬ذره ذره سوي روزن مي روم"‬
‫‪",1669,1‬آتشي نو در وجود اندر زديم"‪",‬در ميان محو نو اندر شديم"‬
‫‪",1669,2‬نيك و بد اندر جهان هستي است"‪",‬ما نه نيكيم اي برادر ني‬
‫بديم"‬
‫‪",1669,3‬هر چه چرخ دزد از ما برده بود"‪",‬شب عسس رفتيم و از وي‬
‫بستديم"‬
‫‪",1669,4‬ما يكي بوديم با صد ما و من"‪",‬يك جوي زان يك نماند و ما‬
‫صديم"‬
‫‪",1669,5‬از خودي نارفته نتوان آمدن"‪",‬از خودي رفتيم وانگه آمديم"‬
‫‪",1669,6‬قد ما شد پست اندر قد عشق"‪",‬قد ما چون پست شد عالي‬
‫قديم"‬
‫‪",1669,7‬پيشه مردي ز حق آموختيم"‪",‬پهلوان عشق و يار احمديم"‬
‫‪",1669,8‬بيست و نه حرفست بر لوح وجود"‪",‬حرفها شستيم و اندر‬
‫ابجديم"‬
‫‪",1669,9‬سعد شمس الدين تبريزي بتافت"‪",‬وز قران سعد او ما اسعديم"‬
‫‪",1670,1‬ما به خرمنگاه جان بازآمديم"‪",‬جانب شه همچو شهباز آمديم"‬
‫‪",1670,2‬سير گشتيم از غريبي و فراق"‪",‬سوي اصل و سوي آغاز آمديم"‬
‫‪",1670,3‬وارهيديم از گدايي و نياز"‪",‬پاي كوبان جانب ناز آمديم"‬
‫‪",1670,4‬در كنار محرمان جان پروريم"‪",‬چونك اندر پرده راز آمديم"‬
‫‪",1670,5‬او كمند انداخت و ما را بر كشيد"‪",‬ما به دست صانع انگاز‬
‫آمديم"‬
‫‪",1670,6‬پيش از آن كين خانه ويران كرد اجل"‪",‬حمدلله خانه پرداز‬
‫آمديم"‬
‫‪",1670,7‬نان ما پخته ست و بويش مي رسد"‪",‬تا به بوي نان به خباز‬
‫آمديم"‬
‫‪",1670,8‬هين خمش كن تا بگويد ترجمان"‪",‬كز مذلت سوي اعزاز آمديم"‬
‫‪",1671,1‬گردم از شادي وگر از غم زنيم"‪",‬جمع بنشينيم و دم با هم زنيم"‬
‫‪",1671,2‬يار ما افزون رود افزون رويم"‪",‬يار ما گر كم زند ما كم زنيم"‬
‫‪",1671,3‬ما و ياران همدل و همدم شويم"‪",‬همچو آتش بر صف رستم‬
‫زنيم"‬
‫‪",1671,4‬گرچه مردانيم اگر تنها رويم"‪",‬چون زنان بر نوحه و ماتم زنيم"‬
‫‪",1671,5‬گر به تنهايي به راه حج رويم"‪",‬تو مكن باور كه بر زمزم زنيم"‬
‫‪",1671,6‬تارهاي چنگ را مانيم ما"‪",‬چونك در سازيم زير و بم زنيم"‬
‫‪",1671,7‬ما همه در جمع آدم بوده ايم"‪",‬بار ديگر جمله بر آدم زنيم"‬
‫‪",1671,8‬نكته پوشيدست و آدم واسطه"‪",‬خيمه ها بر ساحل اعظم زنيم"‬
‫‪",1671,9‬چون به تخت آيد سليمان بقا"‪",‬صد هزاران بوسه بر خاتم زنيم"‬
‫‪",1672,1‬روز بارانست و ما جو مي كنيم"‪",‬بر اميد وصل دستي مي زنيم"‬
‫‪",1672,2‬ابرها آبستن از درياي عشق"‪",‬ما ز ابر عشق هم آبستنيم"‬
‫‪",1672,3‬تو مگو مطرب نيم دستي بزن"‪",‬تو بيا ما خود ترا مطرب كنيم"‬
‫‪",1672,4‬روشنست آن خانه گويي آن كيست"‪",‬ما غلم خانهاي روشنيم"‬
‫‪",1672,5‬ما حجاب آب حيوان خوديم"‪",‬بر سر آن آب ما چون روغنيم"‬
‫‪",1673,1‬امشب اي دلدار مهمان توييم"‪",‬شب چه باشد روز و شب آن‬
‫توييم"‬
‫‪",1673,2‬هر كجا باشيم و هر جا كه رويم"‪",‬حاضران كاسه و خوان توييم"‬
‫‪",1673,3‬نقشهاي صنعت دست توييم"‪",‬پروريده نعمت و نان توييم"‬
‫‪",1673,4‬چون كبوترزاده برج توييم"‪",‬در سفر طواف ايوان توييم"‬
‫‪",1673,5‬حيث ما كنتم فولوا شطره"‪",‬يا زجاجه دل پري خوان توييم"‬
‫‪",1673,6‬هر زمان نقشي كني در مغز ما"‪",‬ما صحيفه خط و عنوان توييم"‬
‫‪",1673,7‬همچو موسي كم خوريم از دايه شير"‪",‬زانك مست شير و پستان‬
‫توييم"‬
‫‪",1673,8‬ايمنيم از دزد و مكر راه زن"‪",‬زانك چون زر در حرمدان توييم"‬
‫‪",1673,9‬زان چنين مستست و دلخوش جان ما"‪",‬كه سبكسار و گرانجان‬
‫توييم"‬
‫‪",1673,10‬گوي زرين فلك رقصان ماست"‪",‬چون نباشد چونكه چوگان‬
‫توييم"‬
‫‪",1673,11‬خواه چوگان ساز ما را خواه گوي"‪",‬دولت اين بس كه به ميدان‬
‫توييم"‬
‫‪",1673,12‬خواه ما را مار كن خواهي عصا"‪",‬معجز موسي و برهان توييم"‬
‫‪",1673,13‬گر عصا سازيم بيفشانيم برگ"‪",‬وقت خشم و جنگ ثعبان‬
‫توييم"‬
‫‪",1673,14‬عشق ما را پشت داري مي كند"‪",‬زانك خندان روي بستان‬
‫توييم"‬
‫‪",1673,15‬سايه ساز ماست نور سايه سوز"‪",‬زانك همچون مه به ميزان‬
‫توييم"‬
‫‪",1673,16‬هم تو بگشا اين دهان را هم تو بند"‪",‬بند آن تست و انبان‬
‫توييم"‬
‫‪",1674,1‬ما ز بالييم و بال مي رويم"‪",‬ما ز درياييم و دريا مي رويم"‬
‫‪",1674,2‬ما از آنجا و ازينجا نيستيم"‪",‬ما ز بيجاييم و بيجا مي رويم"‬
‫‪",1674,3‬ل اله اندر پي الالله است"‪",‬همچو ل ما هم به ال مي رويم"‬
‫‪",1674,4‬قل تعالوا آيتيست از جذب حق"‪",‬ما به جذبه حق تعالي مي‬
‫رويم"‬
‫‪",1677,4‬يكدمم چشمه خورشيد كند"‪",‬يكدمي جمله شبستان كندم"‬
‫‪",1677,5‬دامنش را بگرفتم به دو دست"‪",‬تا ببينم كه چه دستان كندم"‬
‫‪",1677,6‬دردي درد خوشش را قدحم"‪",‬گرچه او ساقي مستان كندم"‬
‫‪",1677,7‬زان ستانم شكر او شب و روز"‪",‬تا لقب هم شكرستان كندم"‬
‫‪",1678,1‬من اگر نالم اگر عذر آرم"‪",‬پنبه در گوش كند دلدارم"‬
‫‪",1678,2‬هر جفايي كه كند مي رسدش"‪",‬هر جفايي كه كند بردارم"‬
‫‪",1678,3‬گر مرا او به عدم انگارد"‪",‬ستمش را به كرم انگارم"‬
‫‪",1678,4‬داروي درد دلم درد ويست"‪",‬دل به دردش ز چه رو نسپارم"‬
‫‪",1678,5‬عزت و حرمتم آنگه باشد"‪",‬كه كند عشق عزيزش خوارم"‬
‫‪",1678,6‬باده آنگه شود انگور تنم"‪",‬كه بكوبد به لگد عصارم"‬
‫‪",1678,7‬جان دهم زير لگد چون انگور"‪",‬تا طرب ساز شود اسرارم"‬
‫‪",1678,8‬گرچه انگور همه خون گريد"‪",‬كه ازين جور و جفا بيزارم"‬
‫‪",1678,9‬پنبه در گوش كند كوبنده"‪",‬كه من از جهل نمي افشارم"‬
‫‪",1678,10‬تو گر انكار كني معذوري"‪",‬ليك من بوالحكم اين كارم"‬
‫‪",1678,11‬چون ز سعي و قدمم سر كردي"‪",‬آنگهي شكر كني بسيارم"‬
‫‪",1679,1‬من اگر مستم اگر هشيارم"‪",‬بنده چشم خوش آن يارم"‬
‫‪",1679,2‬بي خيال رخ آن جان و جهان"‪",‬از خود و جان و جهان بيزارم"‬
‫‪",1679,3‬بنده صورت آنم كه ازو"‪",‬روز و شب در گل و در گلزارم"‬
‫‪",1679,4‬اينچنين آينه اي مي بينم"‪",‬چشم ازين آينه چون بردارم"‬
‫‪",1679,5‬دم فرو بسته ام و تن زده ام"‪",‬دم مده تا علل برنارم"‬
‫‪",1679,6‬بت من گفت منم جان بتان"‪",‬گفتم اينست بتا اقرارم"‬
‫‪",1679,7‬گفت اگر در سر تو شور منست"‪",‬از تو من يكسر مو نگذارم"‬
‫‪",1679,8‬منم آن شمع كه در آتش خود"‪",‬هر چه پروانه بود بسپارم"‬
‫‪",1679,9‬گفتمش هر چه بسوزي تو ز من"‪",‬دود عشق تو بود آثارم"‬
‫‪",1679,10‬راست كن لف مرا با ديده"‪",‬جز چنان راست نيايد كارم"‬
‫‪",1679,11‬من ز پرگار شدم وين عجبست"‪",‬كندرين دايره چون پرگارم"‬
‫‪",1679,12‬ساقي آمد كه حريفانه بده"‪",‬گفتم اينك به گرو دستارم"‬
‫‪",1679,13‬غلطم سر بستان ليك دمي"‪",‬مددم ده قدري هشيارم"‬
‫‪",1679,15‬آن جهان پنهان را بنما"‪",‬كين جهان را به عدم انگارم"‬
‫‪",1680,1‬من اگر پر غم اگر شادانم"‪",‬عاشق دولت آن سلطانم"‬
‫‪",1680,2‬تا كه خاك قدمش تاج منست"‪",‬اگرم تاج دهي نستانم"‬
‫‪",1680,3‬تا لب قند خوشش پندم داد"‪",‬قند رويد بن هر دندانم"‬
‫‪",1680,4‬گلم ار چند كه خارم در پاست"‪",‬يوسفم گرچه درين زندانم"‬
‫‪",1683,6‬گاه شه بودم و گاهت بنده"‪",‬اين زمان هر دو نيم مات توام"‬
‫‪",1683,7‬دل زجاج آمد و نورت مصباح"‪",‬من بي دل شده مشكات توام"‬
‫‪",1683,8‬اي مهندس كه ترا لوحم و خاك"‪",‬چون رقم محو تو و اثبات‬
‫توام"‬
‫‪",1683,9‬چكنم ذكر كه من ذكر توام"‪",‬چكنم راي كه رايات توام"‬
‫‪",1683,10‬سنريهم شد و في انفسهم"‪",‬هم توام خوان كه ز آيات توام"‬
‫‪",1684,1‬من ازين خانه بدر مي نروم"‪",‬من ازين شهر سفر مي نروم"‬
‫‪",1684,2‬منم و اين صنم و باقي عمر"‪",‬من ازو جاي دگر مي نروم"‬
‫‪",1684,3‬خاكيان رو به اثر آوردند"‪",‬من ز اثيرم به اثر مي نروم"‬
‫‪",1684,4‬اي دو ديده ز نظر دورم كن"‪",‬من چو ديده به نظرم مي نروم"‬
‫‪",1684,5‬بخت من زير و زبر كرد غمش"‪",‬چون فلك زير و زبر مي نروم"‬
‫‪",1684,6‬خانه چرخ و زمين تاريكست"‪",‬من ز خرگاه قمر مي نروم"‬
‫‪",1684,7‬گر چو خورشيد مرا تيغ زند"‪",‬من ز تيغش به سپر مي نروم"‬
‫‪",1684,8‬بس بود عشق شهم تاج و كمر"‪",‬من سوي تاج و كمر مي نروم"‬
‫‪",1684,9‬گم كنم خويش در اوصاف ملك"‪",‬من در اوصاف بشر مي نروم"‬
‫‪",1684,10‬عشق او چون شجر و من موسي"‪",‬من گزافه به شجر مي‬
‫نروم"‬
‫‪",1684,11‬زان شجر خواند يكي نور مرا"‪",‬ور نه من بهر خضر مي نروم"‬
‫‪",1684,12‬چون شجر خوش بكشم آب حيات"‪",‬من چو هيزم به سفر مي‬
‫نروم"‬
‫‪",1684,13‬شمس تبريز كه نور سحرست"‪",‬جز به نورش به سحر مي‬
‫نروم"‬
‫‪",1685,1‬اي مطرب اين غزل گو كي يار توبه كردم"‪",‬از هر گلي بريدم وز‬
‫خار توبه كردم"‬
‫‪",1685,2‬گه مست كار بودم گه در خمار بودم"‪",‬زان كار دست شستم‬
‫زين كار توبه كردم"‬
‫‪",1685,3‬در جرم توبه كردن بوديم تا به گردن"‪",‬از توبه هاي كرده اين بار‬
‫توبه كردم"‬
‫‪",1685,4‬اي مي فروش اين ده ساغر به دست من ده"‪",‬من ننگ را‬
‫شكستم وز عار توبه كردم"‬
‫‪",1685,5‬مانند مست صرعم بيرون ز چار طبعم"‪",‬از گرم و سرد و‬
‫خشكي هر چار توبه كردم"‬
‫‪",1685,6‬اي مطرب الله الله مي بي رهم تو بر ره"‪",‬بردار چنگ مي زن‬
‫بر تار توبه كردم"‬
‫‪",1685,7‬ز انديشه هاي چاره دل بود پاره پاره"‪",‬بيچارگيست چاره ناچار‬
‫توبه كردم"‬
‫‪",1685,8‬بنماي روي مه را خوش كن شب سيه را"‪",‬كز ذوق آن گنه را‬
‫بسيار توبه كردم"‬
‫‪",1685,9‬گفتم كه وقت توبه ست شوريده اي مرا گفت"‪",‬من تايب قديمم‬
‫من پار توبه كردم"‬
‫‪",1685,10‬بهر صلح دين را محروسه يقين را"‪",‬منكر به عشق گويد ز‬
‫انكار توبه كردم"‬
‫‪",1657,2‬مي بنالد آسمان از آه من"‪",‬جان سپردن هر دمي شد مذهبم"‬
‫‪",1657,3‬اندكي دانستيي از حال من"‪",‬گر خبر بودي شبت را از شبم"‬
‫‪",1657,4‬مكتب تعليم عشاق آتش است"‪",‬من شب و روز اندرون مكتبم"‬
‫‪",1657,5‬روي خود بر روي زرد من بنه"‪",‬دست نه بر سينه ام كندر تبم"‬
‫‪",1657,6‬گفتمش گويم به گوشت يك سخن"‪",‬گفت ترسم تا نسوزد‬
‫غبغبم"‬
‫‪",1657,7‬گفتمش دور از جمالت چشم بد"‪",‬چشم من نزديك اگرچه‬
‫معجبم"‬
‫‪",1658,1‬عاشقم از عاشقان نگريختم"‪",‬وز مصاف اي پهلوان نگريختم"‬
‫‪",1658,2‬حمله بردم سوي شيران همچو شير"‪",‬همچو روبه از ميان‬
‫نگريختم"‬
‫‪",1658,3‬قصد بام آسمان مي داشتم"‪",‬از ميان نردبان نگريختم"‬
‫‪",1658,4‬چونكه من دارو بدم هر درد را"‪",‬از صداع اين و آن نگريختم"‬
‫‪",1658,5‬هيچ ديدي دارو كز دردي گريخت"‪",‬داروم من همچنان نگريختم"‬
‫‪",1658,6‬پيرو پيغامبران بودم به جان"‪",‬من ز تهديد خسان نگريختم"‬
‫‪",1658,7‬زنده كوشم در شكار زندگي"‪",‬زنده باشم چون ز جان نگريختم"‬
‫‪",1658,8‬چشم تيراندازش آنگه يافتم"‪",‬كه ز تير خركمان نگريختم"‬
‫‪",1658,9‬زخم تيغ و تير من منصور شد"‪",‬چونكه از زخم سنان نگريختم"‬
‫‪",1658,10‬بحر قندم از ترش باكيم نيست"‪",‬سودمندم از زيان نگريختم"‬
‫‪",1658,11‬شمس تبريزي چو آمد آشكار"‪",‬ز آشكارا و نهان نگريختم"‬
‫‪",1659,1‬دست من گير اي پسر خوش نيستم"‪",‬اي قد تو چون شجر‬
‫خوش نيستم"‬
‫‪",1659,2‬ني بهل دستم كه رنجم از دلست"‪",‬درد دل را گلشكر خوش‬
‫نيستم"‬
‫‪",1659,3‬تا تو رفتي قوت و صبرم برفت"‪",‬تا تو رفتي من دگر خوش‬
‫نيستم"‬
‫‪",1659,4‬دستها را چون كمر كن گرد من"‪",‬هين كه من بي اين كمر خوش‬
‫نيستم"‬
‫‪",1659,5‬ناتوانم رفتم از دست اي حكيم"‪",‬دست بر من نه مگر خوش‬
‫نيستم"‬
‫‪",1659,6‬اي گرفته آتشت زير و زبر"‪",‬اينچنين زير و زبر خوش نيستم"‬
‫‪",1659,7‬چه خبر پرسي كه بي جام لبت"‪",‬باخبر يا بي خبر خوش نيستم"‬
‫‪",1659,8‬سر همي پيچم به هر سو همچنين"‪",‬چيست يعني من ز سر‬
‫خوش نيستم"‬
‫‪",1659,9‬چشم مي بندم به هر دم تا به دير"‪",‬زانك بي تو با نظر خوش‬
‫نيستم"‬
‫‪",1660,1‬اي گزيده يار چونت يافتم"‪",‬اي دل و دلدار چونت يافتم"‬
‫‪",1660,2‬مي گريزي هر زمان از كار ما"‪",‬در ميان كار چونت يافتم"‬
‫‪",1660,3‬چند بارم وعده كردي و نشد"‪",‬اي صنم اين بار چونت يافتم"‬
‫‪",1660,4‬زحمت اغيار آخر چند چند"‪",‬هين كه بي اغيار چونت يافتم"‬
‫‪",1665,13‬چون خليلي هيچ از آتش مترس"‪",‬من ز آتش صد گلستانت‬
‫كنم"‬
‫‪",1665,14‬دامن ما گير اگر تر دامني"‪",‬تا چو مه از نور دامانت كنم"‬
‫‪",1665,15‬من همايم سايه كردم بر سرت"‪",‬تا كه افريدون و سلطانت‬
‫كنم"‬
‫‪",1665,16‬هين قرات كم كن و خا موش باش"‪",‬تا بخوانم عين قرآنت‬
‫كنم"‬
‫‪",1666,1‬گفته اي من يار ديگر مي كنم"‪",‬بر تو دل چون سنگ مرمر مي‬
‫كنم"‬
‫‪",1666,2‬پس تو خود اين گو كه از تيغ جفا"‪",‬عاشقي را قصد و بي سر‬
‫مي كنم"‬
‫‪",1666,3‬گوهري را زير مرمر مي كشم"‪",‬مرمري را لعل و گوهر مي‬
‫كنم"‬
‫‪",1666,4‬صد هزاران مومن توحيد را"‪",‬بسته آن زلف كافر مي كنم"‬
‫‪",1666,5‬عاشقان را در كشاكش همچو ماه"‪",‬گاه فربه گاه لغر مي كنم"‬
‫‪",1666,6‬كلهاي عشق را از خنب جان"‪",‬كيل باده همچو ساغر مي كنم"‬
‫‪",1666,7‬باغ دل سر سبز و تر باشد و ليك"‪",‬از فراقش خشك و بي بر‬
‫مي كنم"‬
‫‪",1666,8‬گلبنان را جمله گردن مي زنم"‪",‬قصد شاخ تازه و تر مي كنم"‬
‫‪",1666,9‬چونك بي من باغ حال خود بديد"‪",‬جور هشتم داد و داور مي‬
‫كنم"‬
‫‪",1666,10‬از بهار وصل بر بيمار دي"‪",‬مغفرت را روح پرور مي كنم"‬
‫‪",1666,11‬بار ديگر از بر سيمين خود"‪",‬دست بي سيمان پر از زر مي‬
‫كنم"‬
‫‪",1666,12‬بندگ ‪§ր‬ن خويش را بر هر دو كون"‪",‬خسرو و خاقان و سنجر‬
‫مي كنم"‬
‫‪",1666,13‬شمس تبريزي همي گويد به روح"‪",‬من ز عين روح سرور مي‬
‫كنم"‬
‫‪",1667,1‬من ز وصلت چون به هجران مي روم"‪",‬در بيابان مغيلن مي‬
‫روم"‬
‫‪",1667,2‬من به خود كي رفتمي او مي كشد"‪",‬تا نپنداري كه خواهان مي‬
‫روم"‬
‫‪",1667,3‬چشم نرگس خيره در من ماندست"‪",‬كز ميان باغ و بستان مي‬
‫روم"‬
‫‪",1667,4‬عقل هم انگشت خود را مي گزد"‪",‬زانك جان اين جاست و‬
‫بيجان مي روم"‬
‫‪",1667,5‬دست ناپيدا گريبان مي كشد"‪",‬من پي دست و گريبان مي روم"‬
‫‪",1667,6‬اينچنين پيدا و پنهان دست كيست"‪",‬تا كه من پيدا و پنهان مي‬
‫روم"‬
‫‪",1667,7‬اين همان دستست كاول او مرا"‪",‬جمع كرد و من پريشان مي‬
‫روم"‬
‫‪",1667,8‬در تماشاي چنين دست عجب"‪",‬من شدم از دست و حيران مي‬
‫روم"‬
‫‪",1667,9‬من چو از درياي عمان قطره ام"‪",‬قطره قطره سوي عمان مي‬
‫روم"‬
‫‪",1667,10‬من چو از كان معاني يك جوم"‪",‬همچنين جو جو بدان كان مي‬
‫روم"‬
‫‪",1667,11‬من چو از خورشيد كيوان ذره ام"‪",‬ذره ذره سوي كيوان مي‬
‫روم"‬
‫‪",1667,12‬اين سخن پايان ندارد ليك من"‪",‬آمدم زان سر به پايان مي‬
‫روم"‬
‫‪",1674,5‬كشتي نوحيم در طوفان روح"‪",‬لجرم بي دست و بي پا مي‬
‫رويم"‬
‫‪",1674,6‬همچو موج از خود برآورديم سر"‪",‬باز هم در خود تماشا مي‬
‫رويم"‬
‫‪",1674,7‬راه حق تنگست چون سم الخياط"‪",‬ما مثال رشته يكتا مي‬
‫رويم"‬
‫‪",1674,8‬هين ز همراهان و منزل ياد كن"‪",‬پس بدانك هر دمي ما مي‬
‫رويم"‬
‫‪",1674,9‬خوانده اي انا اليه راجعون"‪",‬تا بداني كه كجاها مي رويم"‬
‫‪",1674,10‬اختر ما نيست در دور قمر"‪",‬لجرم فوق ثريا مي رويم"‬
‫‪",1674,11‬همت عاليست در سرهاي ما"‪",‬از علي تا رب اعلي مي رويم"‬
‫‪",1674,12‬رو ز خرمنگاه ما اي كور موش"‪",‬گرنه كوري بين كه بينا مي‬
‫رويم"‬
‫‪",1674,13‬اي سخن خاموش كن با ما ميا"‪",‬بين كه ما از رشك بي ما مي‬
‫رويم"‬
‫‪",1674,14‬اي كه هستي ما ره را مبند"‪",‬ما به كوه قاف و عنقا مي رويم"‬
‫‪",1675,1‬دوش عشق شمس دين مي باختيم"‪",‬سوي رفعت روح مي‬
‫افراختيم"‬
‫‪",1675,2‬در فراق روي آن معشوق جان"‪",‬ما حضر با عشق او مي‬
‫ساختيم"‬
‫‪",1675,3‬در نثار عشق جان افزاي او"‪",‬قالب از جان هر زمان پرداختيم"‬
‫‪",1675,4‬عشق او صد جان ديگر مي بداد"‪",‬ما درين داد و ستد پرداختيم"‬
‫‪",1675,5‬همچو چنگ از حال خود خالي شديم"‪",‬پرده عشاق را بنواختيم"‬
‫‪",1675,6‬اندر آن پرده بده يك پردگي"‪",‬كز شعاعش پرده ها بشناختيم"‬
‫‪",1675,7‬هر زمان خود را به سوي پرده اي"‪",‬حيله حيله پيشتر انداختيم"‬
‫‪",1675,8‬برج برج و پرده پرده بعد از آن"‪",‬همچو ماه چارده مي تاختيم"‬
‫‪",1675,9‬رو نمود از سوي تبريز آفتاب"‪",‬تا دل از رخت طبيعت آختيم"‬
‫‪",1676,1‬عاقبت اي جانفزا نشكيفتم"‪",‬خشم رفتم بي شما نشكيفتم"‬
‫‪",1676,2‬در جدايي خواستم تا خو كنم"‪",‬راستي گويم جدا نشكيفتم"‬
‫‪",1676,3‬كي شكيبد خود كهي از كهربا"‪",‬كاهم و از كهربا نشكيفتم"‬
‫‪",1676,4‬هر جفا كش طالب روز وفاست"‪",‬من جفا كش از وفا نشكيفتم"‬
‫‪",1676,5‬نرم نرمك گويدم باز آمدي"‪",‬گويمش اي جان ما نشكيفتم"‬
‫‪",1676,6‬اي دل و اي جان و چشم روشنم"‪",‬بي پناه توتيا نشكيفتم"‬
‫‪",1676,7‬بر سرم مي زد كه ديدي تو سزا"‪",‬ناسزايم ناسزا نشكيفتم"‬
‫‪",1676,8‬آزمودم مردگي و زندگي"‪",‬در فنا و در بقا نشكيفتم"‬
‫‪",1676,9‬مطربا اين پرده گو بهر خدا"‪",‬اي خدا و اي خدا نشكيفتم"‬
‫‪",1677,1‬يكدمي خوش چو گلستان كندم"‪",‬يكدمي همچو زمستان كندم"‬
‫‪",1677,2‬يكدمم فاضل و استاد كند"‪",‬يكدمي طفل دبستان كندم"‬
‫‪",1677,3‬يكدمي سنگ زند بشكندم"‪",‬يكدمي شاه در ستان كندم"‬
‫‪",1680,5‬هر كي يعقوب منست او را من"‪",‬مونس زاويه احزانم"‬
‫‪",1680,6‬در وصال شب او همچو نيم"‪",‬قند مي نوشم و در افغانم"‬
‫‪",1680,7‬پاي من گرچه درين گل ماندست"‪",‬نه كه من سرو چنين بستانم"‬
‫‪",1680,8‬ز جهان گر پنهانم چه عجب"‪",‬كه نهان باشد جان من جانم"‬
‫‪",1680,9‬گرچه پرخارم سر تا به قدم"‪",‬كوري خار چو گل خندانم"‬
‫‪",1680,10‬بوده ام مومن توحيد كنون"‪",‬مومنان را پس ازين ايمانم"‬
‫‪",1680,11‬سايه شخصم و اندازه او"‪",‬قامتش چند بود چندانم"‬
‫‪",1680,12‬هر كي او سايه ندارد چو فلك"‪",‬او بداند كه ز خورشيدانم"‬
‫‪",1680,13‬قيمتم نبود هر چند زرم"‪",‬كه به بازار نيم در كانم"‬
‫‪",1680,14‬من درون دل اين سنگ دلن"‪",‬چون زر و خاك به كان يكسانم"‬
‫‪",1680,15‬چونك از كان جهان باز رهم"‪",‬زانسوي كون و مكان من دانم"‬
‫‪",1681,1‬من ازين خانه بدر مي نروم"‪",‬من ازين شهر سفر مي نروم"‬
‫‪",1681,2‬منم و اين صنم و باقي عمر"‪",‬من ازو جاي دگر مي نروم"‬
‫‪",1681,3‬به خدا طوطي و طوطي بچه ام"‪",‬جز سوي تنگ شكر مي‬
‫نروم"‬
‫‪",1681,4‬يك زماني كه ز من دور شود"‪",‬جز كه در خون جگر مي نروم"‬
‫‪",1681,5‬گر جهان بحر شود موج زند"‪",‬من بجز سوي گهر مي نروم"‬
‫‪",1681,6‬بلبل مستم و در باغ طرب"‪",‬جز به سوي گل تر مي نروم"‬
‫‪",1681,7‬در سرم بوي ميي افتادست"‪",‬تا چو مي جز كه به سر مي نروم"‬
‫‪",1681,8‬اينچنين باغ و چنين سرو و چمن"‪",‬جاي آن هست اگر مي نروم"‬
‫‪",1682,1‬من اگر پر غم اگر خندانم"‪",‬عاشق دولت آن سلطانم"‬
‫‪",1682,2‬هوس عشق ملك تاج منست"‪",‬اگرم تاج دهي نستانم"‬
‫‪",1682,3‬رنگ شاخ گل او برگ منست"‪",‬زانك من بلبل آن بستانم"‬
‫‪",1682,4‬جز كه بر خاك درش ننشينم"‪",‬جز كه در جان و دلش ننشانم"‬
‫‪",1682,5‬روز و شب غرقه شير و شكرم"‪",‬در گل و ياسمن و ريحانم"‬
‫‪",1682,6‬گر خرابست جهان گر معمور"‪",‬من خراب ويم اين مي دانم"‬
‫‪",1682,7‬نظري هست ملك را بر من"‪",‬گرچه با خاك زمين يكسانم"‬
‫‪",1682,8‬زر با خاك درآميخته ام"‪",‬باش در كوره روم در كانم"‬
‫‪",1683,1‬من كه حيران ز ملقات توام"‪",‬چون خيالي ز خيالت توام"‬
‫‪",1683,2‬به مراعات كني دلجويي"‪",‬اه كه بي دل ز مراعات توام"‬
‫‪",1683,3‬ذات من نقش صفات خوش تست"‪",‬من مگر خود صفت ذات‬
‫توام"‬
‫‪",1683,4‬گر كرامات ببخشد كرمت"‪",‬مو به مو لطف و كرامات توام"‬
‫‪",1683,5‬نقش و انديشه من از دم تست"‪",‬گويي الفاظ و عبارات توام"‬
‫‪",1686,1‬گفتم كه عهد بستم وز عهد بد برستم"‪",‬گفتا چگونه بندي چيزي‬
‫كه من شكستم"‬
‫‪",1686,2‬با وي چو شهد و شيرم هم دامنش بگيرم"‪",‬اما چگونه گيرم چون‬
‫من شكسته دستم"‬
‫‪",1686,3‬خود دامنش نگيرد ال شكسته دستي"‪",‬اكنون بلند گردم كز جور‬
‫كرد پستم"‬
‫‪",1686,4‬تا من بلند باشم پستم كند به داور"‪",‬چون نيست كرد آنگه باز‬
‫آورد بهستم"‬
‫‪",1686,5‬اي حلقه هاي زلفش پيچيده گرد حلقم"‪",‬افغان ز چشم مستش‬
‫كان مست كرد مستم"‬
‫‪",1686,6‬آمد خيال مستش مستانه حمله آورد"‪",‬چندان بهانه كردم وز‬
‫دست او نرستم"‬
‫‪",1686,7‬حلقه زدم به در بر آواز داد دلبر"‪",‬گفتا كه نيست اينجا يعني بدان‬
‫كه هستم"‬
‫‪",1686,8‬گفتم كه بنده آمد گفت اين دم تو دامست"‪",‬من كي شكار دامم‬
‫من كي اسير شستم"‬
‫‪",1686,9‬گفتم اگر بسوزي جان مرا سزايم"‪",‬اي بت مرا بسوزان زيرا كه‬
‫بت پرستم"‬
‫‪",1686,10‬من خشك از آن شدستم تا خوش مرا بسوزي"‪",‬چون تو مرا‬
‫بسوزي از سوختن برستم"‬
‫‪",1686,11‬هر جا روي بيايم هر جا روم بيايي"‪",‬در مرگ و زندگاني با تو‬
‫خوشم خوشستم"‬
‫‪",1686,12‬اي آب زندگاني با تو كجاست مردن"‪",‬در سايه تو بالله جستم ز‬
‫مرگ جستم"‬
‫‪",1687,1‬گر جان منكرانت شد خصم جان مستم"‪",‬اندر جواب ايشان‬
‫خوبي تو بسستم"‬
‫‪",1687,2‬در دفع آن خيالش وز بهر گوشمالش"‪",‬بنمايمش جمالت از دور‬
‫من برستم"‬
‫‪",1687,3‬گويد كه نيست جوهر وز منش نيست باور"‪",‬زان نيست اي برادر‬
‫هستم چنانك هستم"‬
‫‪",1687,4‬دوش از رخ نگاري دل مست گشت باري"‪",‬تا پيش شهرياري من‬
‫ساغري شكستم"‬
‫‪",1687,5‬من مست روي ما هم من شاد از آن گناهم"‪",‬من جرم دار شاهم‬
‫نك بشكنيد دستم"‬
‫‪",1687,6‬بس رندم و قلشم در دين عشق فاشم"‪",‬من ملك را چه باشم‬
‫تا تحفه اي فرستم"‬
‫‪",1687,7‬دل دزد و دزدزاده بر مخزن ايستاده"‪",‬شه مخزنش گشاده چون‬
‫دست دزد بستم"‬
‫‪",1687,8‬اي بي خبر ز شاهي گويي كه بر چه راهي"‪",‬من مي روم چو‬
‫ماهي آن سو كه برد شستم"‬
‫‪",1687,9‬شمس الحقست رازم تبريز شد نيازم"‪",‬او قبله نمازم او نور آب‬
‫دستم"‬
‫‪",1688,1‬رفتم ز دست خود من در بي خودي فتادم"‪",‬در بي خودي مطلق‬
‫با خود چه نيك شادم"‬
‫‪",1688,2‬چشمم بدوخت دلبر تا غير او نبينم"‪",‬تا چشمها بناگه در روي او‬
‫گشادم"‬
‫‪",1688,3‬با من بجنگ شد جان گفتا مرا مرنجان"‪",‬گفتم طلق بستان گفتا‬
‫بده بدادم"‬
‫‪",1688,4‬مادر چو داغ عشقت مي ديد در رخ من"‪",‬نافم بر آن بريد او آن‬
‫دم كه من بزادم"‬
‫‪",1691,3‬زنار نفس بد را من چون گلوش بستم"‪",‬از گفت وارهم من چون‬
‫يك فغان برآرم"‬
‫‪",1691,4‬والله كشانم او را چندان به گرد گردون"‪",‬كز جان دود رنگش‬
‫آتش عيان برآرم"‬
‫‪",1691,5‬اي بس عروس جان را روبند تن ربايم"‪",‬وز عشق سركشان را‬
‫از خان و مان برآرم"‬
‫‪",1691,6‬اين جمله جانها را در عشق چنگ سازم"‪",‬وز چنگ بي زبان من‬
‫سيصد زبان برآرم"‬
‫‪",1691,7‬پر كرد شمس تبريز در عشق يك كماني"‪",‬كز عشق زه برآيد‬
‫چون آن كمان برآرم"‬
‫‪",1692,1‬يا رب چه يار دارم شيرين شكار دارم"‪",‬در سينه از ني او صد‬
‫مرغزار دارم"‬
‫‪",1692,2‬قاصد بخشم آيد چون سوي من گرايد"‪",‬گويد كجا گريزي من با‬
‫تو كار دارم"‬
‫‪",1692,3‬من دوش ماه نو را پرسيدم از مه خود"‪",‬گفتا پيش دوانم پا در‬
‫غبار دارم"‬
‫‪",1692,4‬خورشيد چون برآمد گفتم چه زرد رويي"‪",‬گفتا ز شرم رويش‬
‫رنگ نضار دارم"‬
‫‪",1692,5‬اي آب در سجودي بر روي و سر دواني"‪",‬گفتا كه از فسونش‬
‫رفتار مار دارم"‬
‫‪",1692,6‬اي مير داد آتش پيچان چنين چرايي"‪",‬گفتا ز برق رويش دل بي‬
‫قرار دارم"‬
‫‪",1692,7‬اي باد پيك عالم تو دل سبك چرايي"‪",‬گفتا بسوزد اين دل گر‬
‫اختيار دارم"‬
‫‪",1692,8‬اي خاك در چه فكري خاموشي و مراقب"‪",‬گفتا كه در درونه باغ‬
‫و بهار دارم"‬
‫‪",1692,9‬بگذر از اين عناصر ما را خداست ناصر"‪",‬در سر خمار دارم در‬
‫كف عقار دارم"‬
‫‪",1692,10‬گر خواب ما ببستي بازست راه مستي"‪",‬مي در دهد دو دستي‬
‫چون دستيار دارم"‬
‫‪",1692,11‬خاموش باش تا دل بي اين زبان بگويد"‪",‬چون گفت دل نيوشم‬
‫زين گفت عار دارم"‬
‫‪",1693,1‬من پاك باز عشقم تخم غرض نكارم"‪",‬پشت و پناه فقرم پشت‬
‫طمع نخارم"‬
‫‪",1693,2‬ني بند خلق باشم ني از كسي تراشم"‪",‬مرغ گشاده پايم برگ‬
‫قفص ندارم"‬
‫‪",1693,3‬من ابر آب دارم چرخ گهر نثارم"‪",‬بر تشنگان خاكي آب حيات‬
‫بارم"‬
‫‪",1693,4‬موسي بديد آتش آن نور بود دلخوش"‪",‬من نيز نورم اي جان‬
‫گرچه ز دور نارم"‬
‫‪",1693,5‬شاخ درخت گردان اصل درخت ساكن"‪",‬گرچه كه بي قرارم در‬
‫روح برقرارم"‬
‫‪",1693,6‬من بوالعجب جهانم در مشت گل نهانم"‪",‬در هر شبي چو روزم‬
‫در هر خزان بهارم"‬
‫‪",1693,7‬با مرغ شب شبم من با مرغ روز روزم"‪",‬اما چو با خود آيم زين‬
‫هر دو بركنارم"‬
‫‪",1693,8‬آن لحظه با خود آيم كز محو بي خود آيم"‪",‬شش دانگ آنگهم كه‬
‫بيرون ز پنج و چارم"‬
‫‪",1693,9‬جان بشر به ناحق دعويش اختيارست"‪",‬بي اختيار گردد در فر‬
‫اختيارم"‬
‫‪",1695,9‬در عشق شمس تبريز سلطان تاجدارم"‪",‬چون او به تخت آيد‬
‫من پيش او وزيرم"‬
‫‪",1696,1‬اي چرخ عيب جويم وي سقف پرستيزم"‪",‬تا كي به گوشه گوشه‬
‫از مكر تو گريزم"‬
‫‪",1696,2‬اي چرخ همچو زنگي خون خواره خليق"‪",‬من ابر همچو خونم بر‬
‫تو چرا بريزم"‬
‫‪",1696,3‬اي دل بسوز خوش خوش مگريز ازين دو آتش"‪",‬كاينست بر تو‬
‫واجب كايي به نار تيزم"‬
‫‪",1696,4‬مقصود نور آمد عالم تنور آمد"‪",‬وين عشق همچو آتش وين خلق‬
‫همچو هيزم"‬
‫‪",1696,5‬همچون خليل يزدان پروانه وار شادان"‪",‬در آتشش نشستم تا‬
‫حشر برنخيزم"‬
‫‪",1697,1‬آري ستيزه مي كن تا من همي ستيزم"‪",‬چندين زبون نيم كه ز‬
‫استيز تو گريزم"‬
‫‪",1697,2‬از حيله خواب رفتي هر سوي مي بيفتي"‪",‬والله كه گر بخسپي‬
‫اين باده بر تو ريزم"‬
‫‪",1697,3‬اي دولت مصور پيش من آر ساغر"‪",‬زودم به ره مكن جان من‬
‫سخت دير خيزم"‬
‫‪",1697,4‬هر لحظه روت گويد من شمع شب فروزم"‪",‬هر لحظه موت‬
‫گويد من ناف مشك بيزم"‬
‫‪",1697,5‬نپذيرم اي سمن بر كمتر ز هجده ساغر"‪",‬نرمي كن و حليمي اي‬
‫يار تند و تيزم"‬
‫‪",1697,6‬اي لطف بي كناره خوش گير در كنارم"‪",‬چون در بر تو ميرم‬
‫نغزست رستخيزم"‬
‫‪",1697,7‬ساغر بيار و كم كن اين لغ و اين نديمي"‪",‬من مست آن‬
‫عروسم ني سخره جهيزم"‬
‫‪",1697,8‬خواهم شراب ناري تو ديگ پيشم آري"‪",‬كي گرد ديگ گردم آخر‬
‫نه كفچليزم"‬
‫‪",1697,9‬در ده شراب رهبان اي همدم مسيحان"‪",‬ني چون خران عنگم‬
‫ني عاشق كميزم"‬
‫‪",1697,10‬خامش ز عشق بشنو گويد تو گر مرايي"‪",‬من يار رستمانم ني‬
‫يار مرد حيزم"‬
‫‪",1698,1‬اي توبه ام شكسته از تو كجا گريزم"‪",‬اي در دلم نشسته از تو‬
‫كجا گريزم"‬
‫‪",1698,2‬اي نور هر دو ديده بي تو چگونه بينم"‪",‬وي گردنم ببسته از تو‬
‫كجا گريزم"‬
‫‪",1698,3‬اي شش جهت ز نورت چون آينه ست شش رو"‪",‬وي روي تو‬
‫خجسته از تو كجا گريزم"‬
‫‪",1698,4‬دل بود از تو خسته جان بود از تو رسته"‪",‬جان نيز گشت خسته‬
‫از تو كجا گريزم"‬
‫‪",1698,5‬گر بندم اين بصر را ور بگسلم نظر را"‪",‬از دل نه اي گسسته از‬
‫تو كجا گريزم"‬
‫‪",1699,1‬دل را ز من بپوشي يعني كه من ندانم"‪",‬خط را كني مسلسل‬
‫يعني كه من نخوانم"‬
‫‪",1699,2‬بر تخته خيالت آن را نه من نبشتم"‪",‬چون سر دل ندانم كندر‬
‫ميان جانم"‬
‫‪",1699,3‬از آفتاب بيشم ذرات روح پيشم"‪",‬رقصان و ذكر گويان سوي‬
‫گهر فشانم"‬
‫‪",1699,4‬گر نور خود نبودي ذرات كي نمودي"‪",‬اي ذره چون گريزي از‬
‫جذبه عيانم"‬
‫‪",1702,6‬ما جمع ماهيانيم بر روي آب رانيم"‪",‬اين خاك بوالهوس را بر‬
‫روي خاك پاشيم"‬
‫‪",1702,7‬تا ملك عشق ديديم سر خيل مفلسانيم"‪",‬تا نقد عشق ديديم‬
‫تجار بي قماشيم"‬
‫‪",1703,1‬من آن شب سياهم كز ماه خشم كردم"‪",‬من آن گداي عورم كز‬
‫شاه خشم كردم"‬
‫‪",1703,2‬از لطفم آن يگانه مي خواند سوي خانه"‪",‬كردم يكي بهانه وز راه‬
‫خشم كردم"‬
‫‪",1703,3‬گر سر كشد نگارم ور غم برد قرارم"‪",‬هم آه برنيارم از آه خشم‬
‫كردم"‬
‫‪",1703,4‬گاهم فريفت با زر گاهم به جاه و لشكر"‪",‬از زر چو زر بجستم‬
‫وز جاه خشم كردم"‬
‫‪",1703,5‬ز آهن رباي اعظم من آهنم گريزان"‪",‬وز كهرباي عالم من كاه‬
‫خشم كردم"‬
‫‪",1703,6‬ما ذره ايم سركش از چار و پنج و از شش"‪",‬خود پنج و شش‬
‫كي باشد ز الله خشم كردم"‬
‫‪",1703,7‬اين را تو برنتابي زيرا برون آبي"‪",‬گر شبه آفتابي ز اشباه خشم‬
‫كردم"‬
‫‪",1704,1‬اشكم دهل شدست ازين جام دم به دم"‪",‬مي زن دهل به شكر‬
‫دل لم و لم و لم"‬
‫‪",1704,2‬هين طبل شكر زن كه مي طبل يافتي"‪",‬گه زير مي زن اي دل و‬
‫گه بم و بم و بم"‬
‫‪",1704,3‬از بهر من بخر دهلي از دهل زنان"‪",‬تا بركنم ز باغ جهان شاخ و‬
‫بيخ غم"‬
‫‪",1704,4‬لشكر رسيد و عشق سپهدار لشكرست"‪",‬صحرا و كوه پر شد از‬
‫طبل و از علم"‬
‫‪",1704,5‬ما پر شديم تا به گلو ساقي از ستيز"‪",‬مي ريزد آن شراب به‬
‫اسراف همچويم"‬
‫‪",1704,6‬داني كه بحر موج چرا مي زند به جوش"‪",‬از من شنو كه بحريم‬
‫و بحر اندرم"‬
‫‪",1704,7‬تنگ آمدست و مي طلبد موضوع فراخ"‪",‬بر مي جهد به سوي‬
‫هوا آب لجرم"‬
‫‪",1704,8‬كان آب از آسمان سفري خوي بوده است"‪",‬اندر هوا و سيل و‬
‫كه و جوي اي صنم"‬
‫‪",1704,9‬آب حيات ما كم از آن آب بحر نيست"‪",‬ما موج مي زنيم ز‬
‫هستي سوي عدم"‬
‫‪",1704,10‬ني در جهان خاك قرارست روح را"‪",‬ني در هواي گنبد اين چرخ‬
‫خم به خم"‬
‫‪",1704,11‬زان باغ كو شكفت همانجاست ميل جان"‪",‬يعني كنار صنع‬
‫شهنشاه محتشم"‬
‫‪",1704,12‬بس بس مكن هنوز ترا باده خوردنيست"‪",‬ما راضييم خواجه‬
‫بدين ظلم و اين ستم"‬
‫‪",1704,13‬خاموش باش فتنه در افكنده اي به شهر"‪",‬خاموشيش مجوي‬
‫كه درياست جان عم"‬
‫‪",1705,1‬از ما مشو ملول كه ماسخت شاهديم"‪",‬از رشك و غيرتست كه‬
‫در چادري شديم"‬
‫‪",1705,2‬روزي كه افكنيم ز جان چادر بدن"‪",‬بيني كه رشك و حسرت‬
‫ماهيم و فر قديم"‬
‫‪",1705,3‬رو را بشو و پاك شو از بهر ديد ما"‪",‬ور ني تو دور باش كه ما‬
‫شاهد خوريم"‬
‫‪",1688,5‬گر بر فلك روانم ور لوح غيب خوانم"‪",‬اي تو صلح جانم بي تو‬
‫چه در فسادم"‬
‫‪",1688,6‬اي پرده برفكنده تا مرده گشته زنده"‪",‬وز نور رويت آمد عهد‬
‫الست يادم"‬
‫‪",1688,7‬از عشق شاه پريان چون ياوه گشتم اي جان"‪",‬از خويش و خلق‬
‫پنهان گويي پري نژادم"‬
‫‪",1688,8‬تبريز شمس دين را گفتم تنا كي باشي"‪",‬تن گفت خاك و جان‬
‫گفت سرگشته همچو بادم"‬
‫‪",1689,1‬صد بار مردم اي جان وين را بيازمودم"‪",‬چون بوي تو بيامد ديدم‬
‫كه زنده بودم"‬
‫‪",1689,2‬صد بار جان بدادم وز پاي در فتادم"‪",‬بار دگر بزادم چون بانگ تو‬
‫شنودم"‬
‫‪",1689,3‬تا روي تو بديدم از خويش نابديدم"‪",‬اي ساخته چو عيدم وي‬
‫سوخته چو عودم"‬
‫‪",1689,4‬داميست در ضميرم تا باز عشق گيرم"‪",‬آن باز باز گونه چون‬
‫مرغ در ربودم"‬
‫‪",1689,5‬اي شعله هاي گردان در سينه هاي مردان"‪",‬گردان به گرد ماهت‬
‫چون گنبد كبودم"‬
‫‪",1689,6‬آن ساعت خجسته تو عهدها ببسته"‪",‬من توبه ها شكسته بودم‬
‫چنانك بودم"‬
‫‪",1689,7‬عقلم ببرد از ره كز من رسي تو در شه"‪",‬چون سوي عقل رفتم‬
‫عقلم نداشت سودم"‬
‫‪",1690,1‬اندر دو كون جانا بي تو طرب نديدم"‪",‬ديدم بسي عجايب چون‬
‫تو عجب نديدم"‬
‫‪",1690,2‬گفتند سوز آتش باشد نصيب كافر"‪",‬محروم ز آتش تو جز بولهب‬
‫نديدم"‬
‫‪",1690,3‬من بر دريچه دل بس گوش جان نهادم"‪",‬چندان سخن شنيدم اما‬
‫دو لب نديدم"‬
‫‪",1690,4‬بر بنده ناگهاني كردي نثار رحمت"‪",‬جز لطف بي حد تو آن را‬
‫سبب نديدم"‬
‫‪",1690,5‬اي ساقي گزيده مانندت اي دو ديده"‪",‬اندر عجم نيامد وندر‬
‫عرب نديدم"‬
‫‪",1690,6‬زان باده كه عصيرش اندر چرش نيامد"‪",‬وان شيشه كه نظيرش‬
‫اندر حلب نديدم"‬
‫‪",1690,7‬چندان بريز باده كز خود شوم پياده"‪",‬كندر خودي و هستي غير‬
‫تعب نديدم"‬
‫‪",1690,8‬اي شمس و اي قمر تو اي شهد و اي شكر تو"‪",‬اي مادر و پدر‬
‫تو جز تو نسب نديدم"‬
‫‪",1690,9‬اي عشق بي تناهي وي مظهر الهي"‪",‬هم پشت و هم پناهي‬
‫كفوت لقب نديدم"‬
‫‪",1690,10‬پولد پارهاييم آهن رباست عشقت"‪",‬اصل همه طلب تو در تو‬
‫طلب نديدم"‬
‫‪",1690,11‬خامش كن اي برادر فضل و ادب رها كن"‪",‬تا تو ادب بخواندي‬
‫در تو ادب نديدم"‬
‫‪",1690,12‬اي شمس حق تبريز اي اصل اصل جانها"‪",‬بي بصره وجودت‬
‫من يك رطب نديدم"‬
‫‪",1691,1‬خواهم كه كفك خونين از ديگ جان برآرم"‪",‬گفتار دو جهان را از‬
‫يك دهان برآرم"‬
‫‪",1691,2‬از خود برآمدم من در عشق عزم كردم"‪",‬تا همچو خود جهان را‬
‫من از جهان برآرم"‬
‫‪",1693,10‬آن عقل پرهنر را باديست در سر او"‪",‬آن باد او نماند چون باده‬
‫اي درآرم"‬
‫‪",1694,1‬باز آمدم خرامان تا پيش تو بميرم"‪",‬اي بارها خزيده از غصه و‬
‫زحيرم"‬
‫‪",1694,2‬من چون زمين خشكم لطف تو ابر و مشكم"‪",‬جز رعد تو‬
‫نخواهم جز جعد تو نگيرم"‬
‫‪",1694,3‬خوشتر اسيري تو صد بار از اميري"‪",‬خاصه دمي كه گويي اي‬
‫خسته دل اسيرم"‬
‫‪",1694,4‬خاكي به تو رسيده به از زري رميده"‪",‬خاصه دمي كه گويي اي‬
‫بينوا فقيرم"‬
‫‪",1694,5‬از ماجرا گذر كن گو عقل ماجرا را"‪",‬چنگست ورد و ذكرم باده‬
‫ست شيخ و پيرم"‬
‫‪",1694,6‬اي جان جان مستان اي گنج تنگ دستان"‪",‬در جنت جمالت من‬
‫غرق شهد و شيرم"‬
‫‪",1694,7‬من رستخيز ديدم وز خويش نابديدم"‪",‬گر چون كمان خميدم‬
‫پرنده همچو تيرم"‬
‫‪",1694,8‬خاكي بدم ز بادت بال گرفت خاكم"‪",‬بي تو كجا روم من اي از تو‬
‫ناگزيرم"‬
‫‪",1694,9‬اي نور ديده و دين گفتي به عقل بنشين"‪",‬اي پرده ها دريده كي‬
‫مي هلي ستيزم"‬
‫‪",1694,10‬من بنده الستم آن تو بوده استم"‪",‬آن خيره كس فراقت مي‬
‫راند خير خيرم"‬
‫‪",1694,11‬كي خندد اين درختم بي نوبهار رويت"‪",‬كي در رسد فطيرم تا‬
‫نسرشي خميرم"‬
‫‪",1694,12‬تا خوان تو بديدم آزاد از ثريدم"‪",‬تا خويش تو بديدم از خويش‬
‫خود نفيرم"‬
‫‪",1694,13‬از من گذر چو كردي از عقل و جان گذشتم"‪",‬در من اثر چو‬
‫كردي بر گنبد اثيرم"‬
‫‪",1694,14‬در قعده ام سلمي اي جان گزين من كن"‪",‬تا بي سلم نبود اين‬
‫قعده اخيرم"‬
‫‪",1694,15‬من كف چرا نكوبم چون در كفست خوبم"‪",‬من پا چرا نكوبم‬
‫چون بم شدست زيرم"‬
‫‪",1694,16‬تبريز شمس دين را از ما رسان تو خدمت"‪",‬خدمت به مشرقي‬
‫به كز روش مستنيرم"‬
‫‪",1695,1‬پيش چنين جمال جان بخش چون نميرم"‪",‬ديوانه چون نگردم‬
‫زنجير چون نگيرم"‬
‫‪",1695,2‬چون باده تو خوردم من محو چون نگردم"‪",‬تو چون ميي من آبم‬
‫تو شهد و من چو شيرم"‬
‫‪",1695,3‬بگشا دهان خود را آن قند بي عدد را"‪",‬عذر ار نمي پذيري من‬
‫عشوه مي پذيرم"‬
‫‪",1695,4‬داني كه از چه خندم از همت بلندم"‪",‬زيرا به شهر عشقت بر‬
‫عاشقان اميرم"‬
‫‪",1695,5‬با عشق ليزالي از يك شكم بزادم"‪",‬نو عشق مي نمايم والله كه‬
‫سخت پيرم"‬
‫‪",1695,6‬آن چشم اگر گشايي جز خويش را نشايي"‪",‬ور اين نظر گشايي‬
‫داني كه بي نظيرم"‬
‫‪",1695,7‬اندر تنور سردان آتش زنم چو مردان"‪",‬وندر تنور گرمان من‬
‫پخته تر خميرم"‬
‫‪",1695,8‬در لطف همچو شيرم اندر گلو نگيرم"‪",‬تا در غلط نيفتي گر شور‬
‫چون پنيرم"‬
‫‪",1699,5‬پروانه وار عالم پران به گرد شمعم"‪",‬فريش مي فرستم پريش‬
‫مي ستانم"‬
‫‪",1699,6‬در خلوتست عشقي زين شرح شرحه شرحه"‪",‬گر شرح عشق‬
‫خواهي پيش ويت نشانم"‬
‫‪",1699,7‬ور زانكه در گماني نقش گمان ز من دان"‪",‬زان نقش منكران را‬
‫در قعر مي كشانم"‬
‫‪",1699,8‬ور زانكه در يقيني دام يقين ز من بين"‪",‬زان دام مقبلن را از‬
‫كفر مي رهانم"‬
‫‪",1699,9‬ور درد و رنج داري در من نظر كن از وي"‪",‬كان تير رنج نجهد ال‬
‫كه از كمانم"‬
‫‪",1699,10‬ور رنج گشت راحت در من نگر همان دم"‪",‬مي بين كه آن‬
‫نشانه ست از لطف بي نشانم"‬
‫‪",1699,11‬هر جا كه اين جمالست داد و ستد حللست"‪",‬وانجا كه‬
‫ذوالجللست من دم زدن نتانم"‬
‫‪",1700,1‬عالم گرفت نورم بنگر به چشمهايم"‪",‬نامم بها نهادند گرچه كه‬
‫بي بهايم"‬
‫‪",1700,2‬زان لقمه كس نخوردست يك ذره زان نبردست"‪",‬بنگر به عزت‬
‫من كان را همي بخايم"‬
‫‪",1700,3‬گر چرخ و عرش و كرسي از خلق سخت دورست"‪",‬بيدار و‬
‫خفته هر دم مستانه مي برايم"‬
‫‪",1700,4‬آنجا جهان نورست هم حور و هم قصورست"‪",‬شادي و بزم و‬
‫سورست با خود از آن نيايم"‬
‫‪",1700,5‬جبريل پرده دارست مردان درون پرده"‪",‬در حلقه شان نگينم در‬
‫حلقه چون درآيم"‬
‫‪",1700,6‬عيسي حريف موسي يونس حريف يوسف"‪",‬احمد نشسته تنها‬
‫يعني كه من جدايم"‬
‫‪",1700,7‬عشقست بحر معني هر يك چو ماهي در بحر"‪",‬احمد گهر به دريا‬
‫اينك همي نمايم"‬
‫‪",1701,1‬آوازه جمالت از جان خود شنيديم"‪",‬چون باد و آب و آتش در‬
‫عشق تو دويديم"‬
‫‪",1701,2‬اندر جمال يوسف گر دستها بريدند"‪",‬دستي به جان ما بر بنگر‬
‫چها بريديم"‬
‫‪",1701,3‬رندان و مفلسان را پيداست تا چه باشد"‪",‬اين دلق پاره پاره در‬
‫پاي تو كشيديم"‬
‫‪",1701,4‬در عشق جان سپاران مانند ما هزاران"‪",‬هستند ليك چون تو در‬
‫خواب هم نديديم"‬
‫‪",1701,5‬ماننده ستوران در آب وقت خوردن"‪",‬چون عكس خويش ديديم‬
‫از خويش مي رميديم"‬
‫‪",1702,1‬در ده شراب يكسان تا جمله جمع باشيم"‪",‬تا نقشهاي خود را يك‬
‫يك فرو تراشيم"‬
‫‪",1702,2‬ازخويش خواب گرديم همرنگ آب گرديم"‪",‬ما شاخ يك درختيم‬
‫ما جمله خواجه تاشيم"‬
‫‪",1702,3‬ما طبع عشق داريم پنهان آشكاريم"‪",‬در شهر عشق پنهان در‬
‫كوي عشق فاشيم"‬
‫‪",1702,4‬خود را چو مرده بينيم بر گور خود نشينيم"‪",‬خود را چو زنده‬
‫بينيم در نوحه رو خراشيم"‬
‫‪",1702,5‬هر صورتي كه رويد بر آينه دل ما"‪",‬رنگ قلش دارد زيرا كه ما‬
‫قلشيم"‬
‫‪",1705,4‬آن شاهدي نه ايم كه فردا شود عجوز"‪",‬ما تا ابد جوان و دلرام‬
‫و خوش قديم"‬
‫‪",1705,5‬آن چادر ار خلق شد شاهد كهن نشد"‪",‬فانيست عمر چادر و ما‬
‫عمر بي حديم"‬
‫‪",1705,6‬چادر چو ديد از آدم ابليس كرد رد"‪",‬آدم نداش كرد تو ردي نه ما‬
‫رديم"‬
‫‪",1705,7‬باقي فرشتگان به سجود اندر آمدند"‪",‬گفتند در سجود كه بر‬
‫شاهدي زديم"‬
‫‪",1705,8‬در زير چادرست بتي كز صفات او"‪",‬ما را ز عقل برد و سجود‬
‫اندر آمديم"‬
‫‪",1705,9‬اشكال گنده پير ز اشكال شاهدان"‪",‬گر عقل ما نداند در عشق‬
‫مرتديم"‬
‫‪",1705,10‬چه جاي شاهدست كه شير خداست او"‪",‬طفلنه دم زديم كه با‬
‫طفل ابجديم"‬
‫‪",1705,11‬با جوز و با مويز فريبند طفل را"‪",‬ور ني كه ما چه ليق جوزيم‬
‫و كنجديم"‬
‫‪",1705,12‬در خود و در زره چو نهان شد عجوزه اي"‪",‬گويد كه رستم صف‬
‫پيكار امجديم"‬
‫‪",1705,13‬از كر و فر او همه دانند كو زنست"‪",‬ما چون غلط كنيم كه در‬
‫نور احمديم"‬
‫‪",1705,14‬مومن مميز است چنين گفت مصطفي"‪",‬اكنون دهان ببند كه‬
‫بي گفت مرشديم"‬
‫‪",1705,15‬بشنو ز شمس مفخر تبريز باقيش"‪",‬زيرا تمام قصه از آن شاه‬
‫نستديم"‬
‫‪",1706,1‬برخيز تا شراب به رطل و سبو خوريم"‪",‬بزم شهنشهست نه ما‬
‫باده مي خريم"‬
‫‪",1706,2‬بحريست شهريار و شرابيست خوشگوار"‪",‬در ده شراب لعل‬
‫ببين ما چه گوهريم"‬
‫‪",1706,3‬خورشيد جام نور چو بر ريخت بر زمين"‪",‬ما ذره وار مست برين‬
‫اوج برپريم"‬
‫‪",1706,4‬خورشيد ليزال چو ما را شراب داد"‪",‬از كبر در پياله خورشيد‬
‫ننگريم"‬
‫‪",1706,5‬پيش آر آن شراب خرد سوز دلفروز"‪",‬تا همچو دل ز آب و گل‬
‫خويش بگذريم"‬
‫‪",1706,6‬پر خواره ايم كز كرم شاه واقفيم"‪",‬در شرب سابقيم و به‬
‫خدمت مقصريم"‬
‫‪",1706,7‬زيرا كه سكر مانع خدمت بود يقين"‪",‬زين سو چو فربهيم بدان‬
‫سوي لغريم"‬
‫‪",1706,8‬نوري كه در زجاجه و مشكاه تافتست"‪",‬بر ما بزن كه ما ز‬
‫شعاعش منوريم"‬
‫‪",1706,9‬بس گرم و سرد شد دل ازين باده چون تنور"‪",‬در سوزمان چو‬
‫هيزم تا هيچ نفسريم"‬
‫‪",1706,10‬چون شيشه فلك پر از آتش شدست جان"‪",‬چون كوره بهر ما‬
‫كه مس و قلب يا زريم"‬
‫‪",1706,11‬اي گلعذار جام چو لله به مجلس آر"‪",‬كز ساغر چو لله چو گل‬
‫ياسمين بريم"‬
‫‪",1706,12‬خوش خوش بيا و اصل خوشي را به بزم آر"‪",‬با جمله ما‬
‫خوشيم ولي با تو خوشتريم"‬
‫‪",1706,13‬اي مطرب آن ترانه تر بازگو ببين"‪",‬تو تري و لطيفي و ما از تو‬
‫ترتريم"‬
‫‪",1709,2‬در بزم چون عقار و گه رزم ذوالفقار"‪",‬در شكر همچو چشمه و‬
‫در صبر خاره ايم"‬
‫‪",1709,3‬ما پادشاه رشوت باره نبوده ايم"‪",‬بل پاره دوز خرقه دلهاي پاره‬
‫ايم"‬
‫‪",1709,4‬از ما مپوش راز كه در سينه توايم"‪",‬وز ما مدزد دل كه نه ما دل‬
‫فشاره ايم"‬
‫‪",1709,5‬ما آب قلزميم نهان گشته زيركاه"‪",‬يا آفتاب تن زده اندر ستاره‬
‫ايم"‬
‫‪",1709,6‬ما را ببين تو مست چنين بر كنار بام"‪",‬داند كنار بام كه ما بي‬
‫كناره ايم"‬
‫‪",1709,7‬مهتاب را چه ترس بود از كنار بام"‪",‬پس ما چه غم خوريم كه بر‬
‫مه سواره ايم"‬
‫‪",1709,8‬گر تير دوز گشت جگرهاي ما ز عشق"‪",‬بي زحمت جگر تو ببين‬
‫خون چكاره ايم"‬
‫‪",1709,9‬قصاب ده اگرچه كه ما را بكشت زار"‪",‬هم مي چريم در ده و‬
‫هم بر قناره ايم"‬
‫‪",1709,10‬ما مهره ايم و هم جهت مهره حقه ايم"‪",‬هنگامه گير دل شده و‬
‫هم نظاره ايم"‬
‫‪",1709,11‬خاموش باش اگرچه به بشراي احمدي"‪",‬همچون مسيح ناطق‬
‫طفل گواره ايم"‬
‫‪",1709,12‬در عشق شمس مفخر تبريز روز و شب"‪",‬بر چرخ ديوكش چو‬
‫شهاب و شراره ايم"‬
‫‪",1710,1‬با روي تو ز سبزه و گلزار فارغيم"‪",‬با چشم تو ز باده و خمار‬
‫فارغيم"‬
‫‪",1710,2‬خانه گرو نهاده و در كوي تو مقيم"‪",‬دكان خراب كرده و از كار‬
‫فارغيم"‬
‫‪",1710,3‬رختي كه داشتيم بيغما ببرد عشق"‪",‬از سود و از زيان وز بازار‬
‫فارغيم"‬
‫‪",1710,4‬دعوي عشق وانگه ناموس و نام و ننگ"‪",‬ما ننگ را خريده و از‬
‫عار فارغيم"‬
‫‪",1710,5‬غم را چه زهره باشد تا نام ما برد"‪",‬دستي بزن كه از غم و‬
‫غمخواره فارغيم"‬
‫‪",1710,6‬اي رو ترش كه كاله گرانست چون خرم"‪",‬بگذر مخر كه ما ز‬
‫خريدار فارغيم"‬
‫‪",1710,7‬ما را مسلم آمد شادي و خوش دلي"‪",‬كز باد و بود اندك و بسيار‬
‫فارغيم"‬
‫‪",1710,8‬بر رفت و بر گذشت سرما ز آسمان"‪",‬كز ذوق عشق از سر و‬
‫دستار فارغيم"‬
‫‪",1710,9‬ما لف مي زنيم و تو انكار مي كني"‪",‬ز اقرار هر دو عالم و ز‬
‫انكار فارغيم"‬
‫‪",1710,10‬مشتي سگان نگر كه بهم در فتاده اند"‪",‬ما سگ نزاده ايم و ز‬
‫مردار فارغيم"‬
‫‪",1710,11‬اسرار تو خداي همي داند و بس است"‪",‬ما از دغا و حيلت و‬
‫مكار فارغيم"‬
‫‪",1710,12‬درسي كه عشق داد فراموش كي شود"‪",‬از بحث و از جدال و‬
‫ز تكرار فارغيم"‬
‫‪",1710,13‬پنهان تو هرچه كاري پيدا برويد آن"‪",‬هر تخم را كه خواهي مي‬
‫كار فارغيم"‬
‫‪",1710,14‬آهن رباي جذب رفيقان كشيد حرف"‪",‬ور ني درين طريق ز‬
‫گفتار فارغيم"‬
‫‪",1713,6‬از درد چاره نيست چو اندر غريبييم"‪",‬وز گرد چاره نيست چو در‬
‫خاكدان رويم"‬
‫‪",1713,7‬چون طوطيان سبز به پر و به بال نغز"‪",‬شكرستان شويم و به‬
‫شكرستان رويم"‬
‫‪",1713,8‬اين نقشها نشانه نقاش بي نشان"‪",‬پنهان ز چشم بد هله تا بي‬
‫نشان رويم"‬
‫‪",1713,9‬راهي پر از بلست ولي عشق پيشواست"‪",‬تمليممان دهد كه‬
‫درو بر چه سان رويم"‬
‫‪",1713,10‬هر چند سايه كرم شاه حافظ است"‪",‬در ره همان به است كه‬
‫با كاروان رويم"‬
‫‪",1713,11‬ماييم همچو باران بر بام پر شكاف"‪",‬بجهيم از شكاف و بدان‬
‫ناودان رويم"‬
‫‪",1713,12‬همچون كمان كژيم كه زه در گلوي ماست"‪",‬چون راست آمديم‬
‫چو تير از كمان رويم"‬
‫‪",1713,13‬در خانه مانده ايم چو موشان ز گربگان"‪",‬گر شيرزاده ايم بدان‬
‫ارسلن رويم"‬
‫‪",1713,14‬جان آينه كنيم به سوداي يوسفي"‪",‬پيش جمال يوسف با‬
‫ارمغان رويم"‬
‫‪",1713,15‬خامش كنيم تا كه سخن بخش گويد اين"‪",‬او آنچنانك گويد ما‬
‫آنچنان رويم"‬
‫‪",1714,1‬چند روي بي خبر آخر بنگر به بام"‪",‬بام چه باشد بگو بر فلك سبز‬
‫فام"‬
‫‪",1714,2‬تا قمري همچو جان جلوه شود ناگهان"‪",‬صد مه و صد آفتاب‬
‫چهره او را غلم"‬
‫‪",1714,3‬از هوس عشق او چرخ زند نه فلك"‪",‬وز مي او جان و دل نوش‬
‫كند جام جام"‬
‫‪",1714,4‬چون به تجلي بتافت جانب جانها شتافت"‪",‬باده جان شد مباح‬
‫خوردن و خفتن حرام"‬
‫‪",1714,5‬گفت جهان سليم چيست خبر اي نسيم"‪",‬گفت ندارم ز بيم جز‬
‫نفسي والسلم"‬
‫‪",1715,1‬هر كي بميرد شود دشمن او دوستكام"‪",‬دشمنم از مرگ من كور‬
‫شود والسلم"‬
‫‪",1715,2‬آن شكرستان مرا مي كشد اندر شكر"‪",‬اي كه چنين مرگ را‬
‫جان و دل من غلم"‬
‫‪",1715,3‬در غلط افكنده است نام و نشان خلق را"‪",‬عمر شكر بسته را‬
‫مرگ نهادند نام"‬
‫‪",1715,4‬از جهت اين رسول گفت كه الفقر كنز"‪",‬فقر كند نام گنج تا غلط‬
‫افتند عام"‬
‫‪",1715,5‬وحي در ايشان بود گنج به ويران بود"‪",‬تا كه زر پخته را ره نبرد‬
‫هيچ خام"‬
‫‪",1715,6‬گفتم اي جان ببين زين دلم سست تنگ"‪",‬گفت كه زين پس ز‬
‫جهل وامكش از پس لگام"‬
‫‪",1715,7‬تا كه سرانجام تو گردد بر كام تو"‪",‬توسن خنگ فلك باشد زير تو‬
‫رام"‬
‫‪",1715,8‬گر تو بداني كه مرگ دارد صد باغ و برگ"‪",‬هست حيات ابد‬
‫جوييش از جان مدام"‬
‫‪",1715,9‬خامش كن لب ببند بي دهني خاي قند"‪",‬نيست شو از خود كه تا‬
‫هست شوي زو تمام"‬
‫‪",1716,1‬امشب جان را ببر از تن چاكر تمام"‪",‬تا نبود در جهان بيش مرا‬
‫نقش و نام"‬
‫‪",1718,9‬رو مطلب تو محال نيست زبان را مجال"‪",‬سوره كهفم كه تو‬
‫خفته فرو خوانيم"‬
‫‪",1718,10‬زود برو درفتاد صورت من پيش دل"‪",‬گفت بگو راست اي‬
‫صادق ربانيم"‬
‫‪",1718,11‬گفت كه اين حيرت از منظر شمس حقست"‪",‬مفخر تبريزيان‬
‫آنك درو فانيم"‬
‫‪",1719,1‬پيشتر آ مي لبا تا همه شيدا شويم"‪",‬بيشتر آ گوهرا تا همه دريا‬
‫رويم"‬
‫‪",1719,2‬دست بهم وادهيم حلقه صفت جوق جوق"‪",‬جمع معلق زنان‬
‫مست به دريا دويم"‬
‫‪",1719,3‬بر لب درياي عشق تازه بروييم باز"‪",‬هاي كچون گلستان تا به‬
‫ابد مانويم"‬
‫‪",1719,4‬وز جگر گلستان شعله ديگر زنيم"‪",‬چون ز رخ آتشين مايه صد‬
‫پرتويم"‬
‫‪",1719,5‬جوهر ما رو نمود ليك از آن سوي بحر"‪",‬آه كه تو زين سوي آه‬
‫كه ما زان سويم"‬
‫‪",1719,6‬شاه سوارا بسر تاج بجنبان چنين"‪",‬تاج ترا گوهريم اسپ ترا‬
‫ماجويم"‬
‫‪",1719,7‬بر سر دارش كنيم هر كي بگويد يكيم"‪",‬آتش اندر زنيم هر كي‬
‫بگويد دويم"‬
‫‪",1720,1‬بار دگر ذره وار رقص كنان آمديم"‪",‬زان سوي گردون عشق‬
‫چرخ زنان آمديم"‬
‫‪",1720,2‬بر سر ميدان عشق چونك يكي گو شديم"‪",‬گه به كران تاختيم‬
‫گه به ميان آمديم"‬
‫‪",1720,3‬عشق نياز آورد گر تو چناني رواست"‪",‬ما چو از آن سوتريم ما‬
‫نه چنان آمديم"‬
‫‪",1720,4‬خواجه مجلس تويي مجلسيان حاضرند"‪",‬آب چو آتش بيار ما نه‬
‫بنان آمديم"‬
‫‪",1720,5‬شكر كه ناداشت وار از سبب زخم تو"‪",‬چونكه به جان آمديم‬
‫زود به جان آمديم"‬
‫‪",1720,6‬شمس حق اين عشق تو تشنه خون منست"‪",‬تيغ و كفن در بغل‬
‫بهر همان آمديم"‬
‫‪",1720,7‬جز نمكت نشكند شورش تبريز را"‪",‬فخر زمين در غمت شور‬
‫زمان آمديم"‬
‫‪",1721,1‬خوش سوي ما آدمي زانچ كه ما هم خوشيم"‪",‬آب حيات توايم‬
‫گرچه به شكل آتشيم"‬
‫‪",1721,2‬تو جو كبوتر بچه زاده اين لنه اي"‪",‬گر تو نيايي به خود مات‬
‫ازين سو كشيم"‬
‫‪",1721,3‬حاضر ما شو كه ما حاضر آن شاهديم"‪",‬مست مي آش مي‬
‫شويم باده ازو مي چشيم"‬
‫‪",1721,4‬تيز روان همچو سيل گرچه چو كه ساكنيم"‪",‬نعره زنان همچو‬
‫رعد گرچه چنين خامشيم"‬
‫‪",1721,5‬جان چو دريا تراست بر كف خود نه بيا"‪",‬گرچه كه ما همچو چرخ‬
‫بي گنهي مي كشيم"‬
‫‪",1721,6‬زان سوي اين پنج حس نوبت ما پنج كن"‪",‬كانسوي اين شش‬
‫جهت خسرو اين هر ششيم"‬
‫‪",1721,7‬در پي سرناي عشق تيز و دلنواز"‪",‬كز رگ جان همچو چنگ بهر‬
‫تو در نالشيم"‬
‫‪",1721,8‬صحت دعوي عشق مسند و بالش مجو"‪",‬ما نه چو رنجور كان‬
‫عاشق آن بالشم"‬
‫‪",1723,13‬خموش كردم تا وقت خلوت تو رسد"‪",‬ولي مبر تو گمان بد اي‬
‫گرفتارم"‬
‫‪",1724,1‬همه جمال تو بينم چو چشم باز كنم"‪",‬همه شراب تو نوشم چو‬
‫لب فراز كنم"‬
‫‪",1724,2‬حرام دارم با مردمان سخن گفتن"‪",‬و چون حديث تو آيد سخن‬
‫دراز كنم"‬
‫‪",1724,3‬هزار گونه بلنگم به هر رهم كه برند"‪",‬رهي كه آن به سوي تست‬
‫تركتاز كنم"‬
‫‪",1724,4‬اگر به دست من آيد چو خضر آب حيات"‪",‬ز خاك كوي تو آن آب‬
‫را طراز كنم"‬
‫‪",1724,5‬ز خار خار غم تو چو خارچين گردم"‪",‬ز نرگس و گل صد برگ‬
‫احتراز كنم"‬
‫‪",1724,6‬ز آفتاب وز مهتاب بگذرد نورم"‪",‬چو روي خود به شهنشاه دلنواز‬
‫كنم"‬
‫‪",1724,7‬چو پر و بال برآرم ز شوق چون بهرام"‪",‬به مسجد فلك هفتمين‬
‫نماز كنم"‬
‫‪",1724,8‬همه شعادت بينم چو سوي نحس روم"‪",‬همه حقيقت گردد اگر‬
‫مجاز كنم"‬
‫‪",1724,9‬مرا و قوم مرا عاقبت شود محمود"‪",‬چو خويش را پي محمود‬
‫خود اياز كنم"‬
‫‪",1724,10‬چو آفتاب شوم آتش وز گرمي دل"‪",‬چو ذره ها همه را مست و‬
‫عشق باز كنم"‬
‫‪",1724,11‬پرير عشق مرا گفت من همه نازم"‪",‬همه نياز شو آن لحظه اي‬
‫كه ناز كنم"‬
‫‪",1724,12‬چو ناز را بگذاري همه نياز شوي"‪",‬من از براي تو خود را همه‬
‫نياز كنم"‬
‫‪",1724,13‬خموش باش زماني بساز با خمشي"‪",‬كه تا براي سماع تو چنگ‬
‫ساز كنم"‬
‫‪",1725,1‬نگفتمت مرو آنجا كه آشنات منم"‪",‬درين سراب فنا چشمه حيات‬
‫منم"‬
‫‪",1725,2‬وگر به خشم روي صد هزار سال ز من"‪",‬به عاقبت به من آيي‬
‫كه منتهات منم"‬
‫‪",1725,3‬نگفتمت كه به نقش جهان مشو راضي"‪",‬كه نقش بند سراپرده‬
‫رضات منم"‬
‫‪",1725,4‬نگفتمت كه منم بحر و تو يكي ماهي"‪",‬مرو به خشك كه درياي با‬
‫صفات منم"‬
‫‪",1725,5‬نگفتمت كه چو مرغان به سوي دام مرو"‪",‬بيا كه قوت پرواز و‬
‫پر و پات منم"‬
‫‪",1725,6‬نگفتمت كه ترا ره زنند و سرد كنند"‪",‬كه آتش و تبش و گرمي‬
‫هوات منم"‬
‫‪",1725,7‬نگفتمت كه صفتهاي زشت در تو نهند"‪",‬كه گم كني كه‬
‫سرچشمه صفات منم"‬
‫‪",1725,8‬نگفتمت كه مگو كار بنده از چه جهت"‪",‬نظام گيرد خلق بي‬
‫جهات منم"‬
‫‪",1725,9‬اگر چراغ دلي دانك راه خانه كجاست"‪",‬وگر خدا صفتي دانك‬
‫كدخدات منم"‬
‫‪",1726,1‬بيار باده كه ديرست در خمار توام"‪",‬اگرچه دلق كشانم نه يار‬
‫غار توام"‬
‫‪",1726,2‬بيار رطل و سبو كارم از قدح بگذشت"‪",‬غلم همت و داد‬
‫بزرگوار توام"‬
‫‪",1726,3‬درين زمان كه خمارم مطيع من مي باش"‪",‬چو مست گشتم از‬
‫آن پس به اختيار توام"‬
‫‪",1706,14‬اندر فكن ز بانگ و خروش خوشت صدا"‪",‬در ما كه در وفاي تو‬
‫چون كوه مرمريم"‬
‫‪",1706,15‬آن دم كه از مسيح تو ميراث برده اي"‪",‬در گوش ما بدم كه چو‬
‫سرناي مضطريم"‬
‫‪",1706,16‬گرچه دهان پرست ز گفتار لب ببند"‪",‬خاموش كن كه پيش‬
‫حسودان منكريم"‬
‫‪",1707,1‬چيزي مگو كه گنج نهاني خريده ايم"‪",‬جان داده ام و ليك جهاني‬
‫خريده ام"‬
‫‪",1707,2‬رويم چو زرگرست ازو اين سخن شنو"‪",‬دادم قراضه زر و كاني‬
‫خريده ام"‬
‫‪",1707,3‬از چشم ترك دوست چه تيري كه خورده ام"‪",‬وز طاق ابروش‬
‫چه كماني خريده ام"‬
‫‪",1707,4‬با خلق بسته بسته بگويم من اين حديث"‪",‬باكس نگويم اين ز‬
‫فلني خريده ام"‬
‫‪",1707,5‬هر چند بي زبان شده بودم چو ماهيي"‪",‬ديدم شكر لبي و زباني‬
‫خريده ام"‬
‫‪",1707,6‬ناگاه چون درخت برستم ميان باغ"‪",‬زان باغ بي نشانه نشاني‬
‫خريده ام"‬
‫‪",1707,7‬گفتم ميان باغ خود آن را ميانه نيست"‪",‬ليك از ميان نيست‬
‫مياني خريده ام"‬
‫‪",1707,8‬كردم قران به مفخر تبريز شمس دين"‪",‬بيرون ز هر دو قرن‬
‫قراني خريده ام"‬
‫‪",1708,1‬اي گوش من گرفته تويي چشم روشنم"‪",‬باغم چه مي بري چو‬
‫تويي باغ و گلشنم"‬
‫‪",1708,2‬عمريست كز عطاي تو من طبل مي خورم"‪",‬در سايه لواي كرم‬
‫طبل مي زنم"‬
‫‪",1708,3‬مي مالم اين دو چشم كه خوابست يا خيال"‪",‬باور نمي كنم‬
‫عجب اي دوست كين منم"‬
‫‪",1708,4‬آري منم وليك برون رفته از مني"‪",‬چون ماه نو ز بدر تو باريك‬
‫مي تنم"‬
‫‪",1708,5‬در تاج خسروان به حقارت نظر كنم"‪",‬تا شوق روي تست مها‬
‫طوق گردنم"‬
‫‪",1708,6‬با ماهيان ز بحر تو من نزل مي خورم"‪",‬با خاكيان ز رشك تو‬
‫چون آب و روغنم"‬
‫‪",1708,7‬گرچه ز بحر صنعت من آب خوردنيست"‪",‬چون ماهيم نبيند كس‬
‫آب خوردنم"‬
‫‪",1708,8‬گر ناخن جفا بخراشد رگ مرا"‪",‬من خوش صدا چو چنگ ز‬
‫آسيب ناخنم"‬
‫‪",1708,9‬خود پي ببرده اي تو كه رگ دار نيستم"‪",‬گر مي جهد رگي بنما‬
‫تاش بركنم"‬
‫‪",1708,10‬گفتي چه كار داري بر نيست كار نيست"‪",‬گر نيست نيستم ز‬
‫چه شد نيست مسكنم"‬
‫‪",1708,11‬نفخ قيامتي تو و من شخص مرده ام"‪",‬تا جان نوبهاري و من‬
‫سرو و سوسنم"‬
‫‪",1708,12‬من نيم كاره گفتم باقيش تو بگو"‪",‬تو عقل عقل عقلي و من‬
‫سخت كودنم"‬
‫‪",1708,13‬من صورتي كشيدم جان بخشي آن تست"‪",‬تو جان جان جاني و‬
‫من قالب تنم"‬
‫‪",1709,1‬ما قحطيان تشنه و بسيار خواره ايم"‪",‬بيچاره نيستيم كه درمان‬
‫و چاره ايم"‬
‫‪",1710,15‬با نور روي مفخر تبريز شمس دين"‪",‬از شمس چرخ گنبد دوار‬
‫فارغيم"‬
‫‪",1711,1‬بگشاي چشم خود كه از آن چشم روشنيم"‪",‬حاشا كه چشم‬
‫خويش از آن روي بر كنيم"‬
‫‪",1711,2‬پروانه تو بهر تو بفروز سينه را"‪",‬تا خويش راز عشق بر آن سينه‬
‫برزنيم"‬
‫‪",1711,3‬بفزاي خوف عشق نخواهيم ايمني"‪",‬زيرا ز خوف عشق تو ما‬
‫سخت ايمنيم"‬
‫‪",1711,4‬پروانه را ز شمع تو هر روز مژده ايست"‪",‬يمني كه مات شو كه‬
‫همي مات ضامنيم"‬
‫‪",1711,5‬شاديم آن زمان كه تو دعوي كني كه من"‪",‬بي من شويم از خود‬
‫وز عشق صد منيم"‬
‫‪",1711,6‬تا باغ گلستان جمال تو ديده ايم"‪",‬چو سرو سر بلند وز با نور چو‬
‫سوسنيم"‬
‫‪",1711,7‬بر گلشن زمانه برو آتشي بزن"‪",‬زيرا ز عشق روي تو زان سوي‬
‫گلشنيم"‬
‫‪",1711,8‬اي آنك سست دل شده اي در طريق عشق"‪",‬در ما گريز زود كه‬
‫ما برج آهنيم"‬
‫‪",1711,9‬از ذوق آتش شه تبريز شمس دين"‪",‬داريم آب رو و همه محض‬
‫روغنيم"‬
‫‪",1712,1‬ما در جهان موافقت كس نمي كنيم"‪",‬ما خانه زير گنبد اطلس‬
‫نمي كنيم"‬
‫‪",1712,2‬مخمور و مست و تشنه و بسيار خواره ايم"‪",‬بس كرده اند جمله‬
‫و ما بس نمي كنيم"‬
‫‪",1712,3‬اين موج رحمتست و عدو چون كف و خس است"‪",‬ما ترك موج‬
‫دل پي هر خس نمي كنيم"‬
‫‪",1712,4‬ما قصر و چار طاق برين عرصه فنا"‪",‬چون عاد و چون ثمود‬
‫مقرنس نمي كنيم"‬
‫‪",1712,5‬جز صدر قصر عشق در آن ساحت خلود"‪",‬چون نوح و چون‬
‫خليل موسس نمي كنيم"‬
‫‪",1712,6‬ما را مطار زان سوي قافست در شكار"‪",‬ما قصد صيد مرده چو‬
‫كركس نمي كنيم"‬
‫‪",1712,7‬ديو سياه غرچه فريب پليد را"‪",‬بر جاي حور پاك معرس نمي‬
‫كنيم"‬
‫‪",1712,8‬ما آن نهاله را كه برو ميوه اش جفاست"‪",‬در تيره خاك حرص‬
‫مغرس نمي كنيم"‬
‫‪",1712,9‬از لذتي كه هست نظر را ز قدس او"‪",‬ما خود نظر به جان‬
‫مقدس نمي كنيم"‬
‫‪",1712,10‬خاموش نظم و قافيه را ما ازين سپس"‪",‬از رشك غير جنس‬
‫مجنس نمي كنيم"‬
‫‪",1713,1‬خيزيد عاشقان كه سوي آسمان رويم"‪",‬ديديم اين جهان را تا آن‬
‫جهان رويم"‬
‫‪",1713,2‬ني ني كه اين دو باغ اگر چه خوشست و خوب"‪",‬زين هر دو‬
‫بگذريم و بدان باغبان رويم"‬
‫‪",1713,3‬سجده كنان رويم سوي بحر همچو سيل"‪",‬بر روي بحر زان پس‬
‫ما كف زنان رويم"‬
‫‪",1713,4‬زين كوي تعزيت به عروسي سفر كنيم"‪",‬زين روي زعفران به‬
‫رخ ارغوان رويم"‬
‫‪",1713,5‬از بيم اوفتادن لرزان چو برگ و شاخ"‪",‬دلها همي طپند به‬
‫دارالمان رويم"‬
‫‪",1716,2‬اين دم مست توام رطل دگر در دهم"‪",‬تا بشوم محو تو از دو‬
‫جهان والسلم"‬
‫‪",1716,3‬چون ز تو فاني شدم و آنچ تو داني شدم"‪",‬گيرم جام عدم مي‬
‫كشمش جام جام"‬
‫‪",1716,4‬جان چو فروزد ز تو شمع بروزد ز تو"‪",‬گر بنسوزد ز تو جمله بود‬
‫خام خام"‬
‫‪",1716,5‬اين نفسم دم به دم درده باده عدم"‪",‬چون به عدم در شدم خانه‬
‫ندانم ز بام"‬
‫‪",1716,6‬چون عدمت مي فزود جان كندت صد سجود"‪",‬اي كه هزاران‬
‫وجود مر عدمت را غلم"‬
‫‪",1716,7‬باده دهم طاس طاس ده ز وجودم خلص"‪",‬باده شد انعام خاص‬
‫عقل شد انعام عام"‬
‫‪",1716,8‬موج بر آر از عدم تا بربايد مرا"‪",‬بر لب دريا بترس چند روم گام‬
‫گام"‬
‫‪",1716,9‬دام شهم شمس دين صيد به تبريز كرد"‪",‬من چو به دام اندرم‬
‫نيست مرا ترس دام"‬
‫‪",1717,1‬لوليكان توييم در بگشا اي صنم"‪",‬لوليكان را دمي بار ده اي‬
‫محتشم"‬
‫‪",1717,2‬اي تو امان جهان اي تو جهان را چو جان"‪",‬اي شده خندان دهان‬
‫از كرمت دم به دم"‬
‫‪",1717,3‬امن دو عالم تويي گوهر آدم تويي"‪",‬هين كه رسيد از حبش بر‬
‫سر كوي حشم"‬
‫‪",1717,4‬چون برسد كوس تو كمتر جاسوس تو"‪",‬گردد هر لوليي صاحب‬
‫طبل و علم"‬
‫‪",1717,5‬رايت نصرت فرست لشكر عشرت فرست"‪",‬تا كه ز شادي ما‬
‫جان نبرد هيچ غم"‬
‫‪",1717,6‬تيغ عرب بركنيم بر سر تركان زنيم"‪",‬چون لطفت بركشد بر خط‬
‫لولي رقم"‬
‫‪",1717,7‬خوف مهل در ميان بانگ بزن كالمان"‪",‬عشرت با خوف جان‬
‫راست نيايد بهم"‬
‫‪",1717,8‬مهر برآور بجوش وز دل چنگ آن خروش"‪",‬پر كن از عيش گوش‬
‫پركن از مي شكم"‬
‫‪",1717,9‬تا سوي تبريز جان جانب شمس الزمان"‪",‬آيد صافي روان گويد‬
‫اي من منم"‬
‫‪",1718,1‬اي تو ترش كرده رو تا كه بترسانيم"‪",‬بسته شكر خنده را تا كه‬
‫بگريانيم"‬
‫‪",1718,2‬ترش نگردم از آنك از تو همه شكرم"‪",‬گريه نصيب تنست من‬
‫گهر جانيم"‬
‫‪",1718,3‬در دل آتش روم تازه و خندان شوم"‪",‬همچو زر سرخ از آنك‬
‫جمله زركانيم"‬
‫‪",1718,4‬در دل آتش اگر غير ترا بنگرم"‪",‬دار مرا سنگسار زانچ من‬
‫ارزانيم"‬
‫‪",1718,5‬هيچ نشينم به عيش هيچ نخيزم بپا"‪",‬جز تو كه برداريم جز تو كه‬
‫بنشانيم"‬
‫‪",1718,6‬اين دل من صورتي گشت و به من بنگريد"‪",‬بوسه همي داد دل‬
‫بر سرو پيشانيم"‬
‫‪",1718,7‬گفتم اي دل بگو خير بود حال چيست"‪",‬تو نه كه نوري همه من‬
‫نه كه ظلمانيم"‬
‫‪",1718,8‬ور تو مني من توام خيرگي از خود ز چيست"‪",‬مست بخنديد و‬
‫گفت دل كه نمي دانيم"‬
‫‪",1721,9‬نور فلك شمس دين مفخر تبريز ما"‪",‬از رخ آن آفتاب چرخ درون‬
‫مه وشيم"‬
‫‪",1722,1‬بدار دست ز ريشم كه باده اي خوردم"‪",‬ز بي خودي سر و ريش‬
‫و سبال گم كردم"‬
‫‪",1722,2‬ز پيشگاه وز درگاه نيستم آگاه"‪",‬به پيشگاه خرابات روي آوردم"‬
‫‪",1722,3‬خرد كه گرد برآورد از تك دريا"‪",‬هزار سال دود درنيابد او گردم"‬
‫‪",1722,4‬فراخ تر ز فلك گشت سينه تنگم"‪",‬لطيفتر ز قمر گشت چهره‬
‫زردم"‬
‫‪",1722,5‬دكان جمله طبيبان خراب خواهم كرد"‪",‬كه من سعادت بيمار و‬
‫داروي دردم"‬
‫‪",1722,6‬شرابخانه عالم شدست سينه من"‪",‬هزار رحمت بر سينه جوا‬
‫مردم"‬
‫‪",1722,7‬هزار حمد و ثنا مر خداي عالم را"‪",‬كه دنگ عشقم و از ننگ‬
‫خويشتن فردم"‬
‫‪",1722,8‬چو خاك شاه شدم ارغوان ز من روييد"‪",‬چو مات شاه شدم‬
‫جمله لعب را بردم"‬
‫‪",1722,9‬چو دانه اي كه بميرد هزار خوشه شود"‪",‬شدم به فضل خدا صد‬
‫هزار چون مردم"‬
‫‪",1722,10‬منم بهشت خدا ليك نام من عشقست"‪",‬كه از فشار رهد هر‬
‫دلي كش افشردم"‬
‫‪",1722,11‬رهد ز تير فلك وز سنان مريخش"‪",‬هران مريد كه او را به‬
‫عشق پروردم"‬
‫‪",1722,12‬چو آفتاب سعادت رسيد سوي حمل"‪",‬دو صد تموز بجوشيد از‬
‫دي سردم"‬
‫‪",1722,13‬خموش باش كه گرني ز خوف فتنه بدي"‪",‬هزار پرده دريدي‬
‫زبان من هردم"‬
‫‪",1723,1‬نيم ز كار تو فارغ هميشه در كارم"‪",‬كه لحظه لحظه ترا من‬
‫عزيزتر دارم"‬
‫‪",1723,2‬به ذات پاك من و آفتاب سلطنتم"‪",‬كه من ترا نگذارم به لطف‬
‫بر دارم"‬
‫‪",1723,3‬رخ ترا ز شعاعات خويش نور دهم"‪",‬سر ترا به ده انگشت‬
‫مغفرت خارم"‬
‫‪",1723,4‬هزار ابر عنايت بر آسمان رضاست"‪",‬اگر ببارم از آن ابر بر‬
‫سرت بارم"‬
‫‪",1723,5‬ببسته است ميان لطف به تيمارت"‪",‬كه ديده بركات وصال و‬
‫تيمارم"‬
‫‪",1723,6‬هزار شربت شافي به مهر مي جوشد"‪",‬از آن شبي كه بگفتي به‬
‫من كه بيمارم"‬
‫‪",1723,7‬بيا به پيش كه تا سرمه نوت بكشم"‪",‬كه چشم روشن باشي به‬
‫فهم اسرارم"‬
‫‪",1723,8‬ز خاص خاص خودم لطف كي دريغ آيد"‪",‬كه ازكمال كرم‬
‫دستگير اغيارم"‬
‫‪",1723,9‬ترا كه دزد گرفتم سپردمت به عوان"‪",‬كه يافت شد به جوال تو‬
‫صاع انبارم"‬
‫‪",1723,10‬تو خيره در سبب قهر و گفت ممكن ني"‪",‬هزار لطف در آن بود‬
‫اگر چه قهارم"‬
‫‪",1723,11‬نه ابن يامين زان زخم يافت يوسف خويش"‪",‬به چشم لطف‬
‫نظر كن به جمله آثارم"‬
‫‪",1723,12‬به خلوتش همه تأويل آن بيان فرمود"‪",‬كه من گزاف كسي را‬
‫به غم نيازارم"‬
‫‪",1726,4‬بيار جام اناالحق شراب منصوري"‪",‬درين زمان كه چو منصور‬
‫زيردار توام"‬
‫‪",1726,5‬بياد آر سخنها و شرطها كه ز الست"‪",‬قراردادي با من بران قرار‬
‫توام"‬
‫‪",1726,6‬بگو به ساغرش اي كف تو گر سوار مني"‪",‬عجبتر اينك درين‬
‫لحظه من سوار توام"‬
‫‪",1726,7‬ميان حلقه به ظاهر تو در دوار مني"‪",‬ولي چو در نگرم نيك در‬
‫دوار توام"‬
‫‪",1726,8‬به زير چرخ ننوشم شراب اي زهره"‪",‬كه من عدو قدحهاي‬
‫زهربار توام"‬
‫‪",1726,9‬چو شيشه زان شده ام تا كه جام شه باشم"‪",‬شها بگير به دستم‬
‫كه دست كار توام"‬
‫‪",1726,10‬عجب كه شيشه شكافيد و مي نمي ريزد"‪",‬چگونه ريزد داند كه‬
‫بر كنار توام"‬
‫‪",1726,11‬اگر به قد چو كمانم ولي ز تير توام"‪",‬چو زعفران شدم اما به‬
‫لله زار توام"‬
‫‪",1726,12‬چگونه كافر باشم چو بت پرست توام"‪",‬چگونه فاسق باشم‬
‫شراب خوار توام"‬
‫‪",1726,13‬بيا بيا كه تو راز زمانه مي داني"‪",‬بپوش راز دل من كه رازدار‬
‫توام"‬
‫‪",1726,14‬چو آفتاب رخ تو بتافت بر رخ من"‪",‬گمان فتاد رخم را كه هم‬
‫عذار توام"‬
‫‪",1726,15‬شمرد مرغ دلم حلقه هاي دام ترا"‪",‬از آن خويش شمارم كه در‬
‫شمار توام"‬
‫‪",1726,16‬اگرچه در چه پستم نه سربلند توام"‪",‬وگر چه اشتر مستم نه در‬
‫قطار توام"‬
‫‪",1726,17‬ميان خون دل پرخون بگفت خاك ترا"‪",‬اگرچه غرقه خونم نه در‬
‫تغار توام"‬
‫‪",1726,18‬اگرچه مال ندارم نه دستمال توام"‪",‬اگرچه كار ندارم نه مست‬
‫كار توام"‬
‫‪",1726,19‬بر آي مفخر آفاق شمس تبريزي"‪",‬كه عاشق رخ پرنور شمس‬
‫وار توام"‬
‫‪",1727,1‬به غم فرو نروم باز سوي يار روم"‪",‬در آن بهشت و گلستان و‬
‫سبزه زار روم"‬
‫‪",1727,2‬ز برگ ريز خزان فراق سير شدم"‪",‬به گلشن ابد و سرو پايدار‬
‫روم"‬
‫‪",1727,3‬من از شمار بشر نيستم وداع وداع"‪",‬به نقل و مجلس و سغراق‬
‫بي شمار روم"‬
‫‪",1727,4‬نمي شكيبد ماهي ز آب من چه كنم"‪",‬چو آب سجده ׀ƒنان سوي‬
‫جويبار روم"‬
‫‪",1727,5‬به عاقبت غم عشقم كشان كشان ببرد"‪",‬همان به است كه‬
‫اكنون به اختيار روم"‬
‫‪",1727,6‬ز داد عشق بود كار و بار سلطانان"‪",‬به عشق در نروم در كدام‬
‫كار روم"‬
‫‪",1727,7‬شنيده ام كه امير بتان به صيد شدست"‪",‬اگرچه لغريم سوي‬
‫مرغزار روم"‬
‫‪",1727,8‬چو شير عشق فرستد سگان خود به شكار"‪",‬به عشق دل به‬
‫دهان سگ شكار روم"‬
‫‪",1727,9‬چو بر براق سعادت كنون سوار شدم"‪",‬به سوي سنجق سلطان‬
‫كاميار روم"‬
‫‪",1727,10‬جهان عشق به زير لواي سلطانيست"‪",‬چو از رعيت عشقم‬
‫بدان ديار روم"‬
‫‪",1729,10‬هزار ذره ازين قطب آفتابي يافت"‪",‬بسا قراضه قلبي كه ماش‬
‫كان كرديم"‬
‫‪",1729,11‬بسا يخي بفسرده كز آفتاب كرم"‪",‬فسردگيش ببرديم و خوش‬
‫روان كرديم"‬
‫‪",1729,12‬گر آب روح مكدر شد اندرين گرداب"‪",‬ز سيلها و مددهاش‬
‫خوش عنان كرديم"‬
‫‪",1729,13‬چرا شكفته نباشي چو برگ مي لرزي"‪",‬چه نا اميدي از ما كرا‬
‫زيان كرديم"‬
‫‪",1729,14‬بسا دلي كه چو برگ درخت مي لرزيد"‪",‬به آخرش بگزيديم و‬
‫باغبان كرديم"‬
‫‪",1729,15‬الست گفتيم از غيب و تو بلي گفتي"‪",‬چه شد بلي تو چون غيب‬
‫را عيان كرديم"‬
‫‪",1729,16‬پنير صدق بگير و به باغ روح بيا"‪",‬كه ما بلي تو را باغ و بوستان‬
‫كرديم"‬
‫‪",1729,17‬خموش باش كه تا سر به سر زبان گردي"‪",‬زبان نبود زبان تو‬
‫ما زبان كرديم"‬
‫‪",1730,1‬چه روز باشد كين جسم و رسم بنورديم"‪",‬ميان مجلس جان‬
‫حلقه حلقه مي گرديم"‬
‫‪",1730,2‬همي خوريم مي جان به حضرت سلطان"‪",‬چنانك بي لب و‬
‫ساغر نخست مي خورديم"‬
‫‪",1730,3‬خراب و مست به ساقي جان همي گوييم"‪",‬بر آر دست كه ما‬
‫دستها برآورديم"‬
‫‪",1730,4‬بيار نقل كه ما نقل كرده ايم اين سو"‪",‬بيار باده احمر كه زار و‬
‫رخ زرديم"‬
‫‪",1730,5‬بكن سلم كه تسليم ابتلي توييم"‪",‬بپرس گرم كه افسرده دم‬
‫سرديم"‬
‫‪",1730,6‬جوابمان دهد آن ساقيم كه نوش خوريد"‪",‬كه ما به نور فشاني‬
‫چو مه جوا مرديم"‬
‫‪",1730,7‬تو ملك كدكن وهب لي بگو سليمان وار"‪",‬كه ما به منع عطا مور‬
‫را نيازرديم"‬
‫‪",1730,8‬ز هجر و فرقت ما درد و غم بسي ديديم"‪",‬در آي در بر ما ما‬
‫دواي هر درديم"‬
‫‪",1730,9‬دل آر خسته بخار جفا و گل بستان"‪",‬چه تحفه آري ماورد را كه‬
‫ماورديم"‬
‫‪",1730,10‬اگر ز مونس و جفتان خود جدا ماندي"‪",‬بيا كه در كرم و حسن‬
‫لطف ما فرديم"‬
‫‪",1730,11‬اگر تو كار نكردي و مفلسي از خير"‪",‬بيا كه كار چو تو صد هزار‬
‫ما كرديم"‬
‫‪",1730,12‬بيار اشك چو مشتاق و گرد را بنشان"‪",‬كه روي ماه نبينيم تا‬
‫درين گرديم"‬
‫‪",1730,13‬خمش گزاف مينداز مهره اندر طاس"‪",‬به ما گذار كه ما اوستاد‬
‫اين نرديم"‬
‫‪",1731,1‬اگر زمين و فلك را پر از سلم كنيم"‪",‬وگر سگان ترا فرش سيم‬
‫خام كنيم"‬
‫‪",1731,2‬وگر هماي ترا هر سحر كه مي آيد"‪",‬ز جان و ديده و دل حلقه‬
‫هاي دام كنيم"‬
‫‪",1731,3‬وگر هزار دل پاك را بهر سر راه"‪",‬به دست نامه پر خون به تو‬
‫پيام كنيم"‬
‫‪",1731,4‬وگر چو نقره و زر پاك و خالص از پي تو"‪",‬ميان آتش تو منزل و‬
‫مقام كنيم"‬
‫‪",1733,6‬نه عشق ساقي و مخمور اوست جان شب و روز"‪",‬نه آن شراب‬
‫ازل را شدست جسمم جان"‬
‫‪",1733,7‬نهاده بر كف جامي بر من آمد عشق"‪",‬كه اي هزار چو من‬
‫عشق را غلم غلم"‬
‫‪",1733,8‬هزار رمز بهم گفته جان من با عشق"‪",‬در آن رموز نگنجيده نظم‬
‫حرف و كلم"‬
‫‪",1733,9‬بيار باده خامي كه خاليست وطن"‪",‬كه عاشق زر پخته ز عشق‬
‫باشد خام"‬
‫‪",1733,10‬وراي وهم حريفي كنيم خوش با عشق"‪",‬نه عقل گنجد آنجا نه‬
‫زحمت اجسام"‬
‫‪",1733,11‬چو گم كنيم من و عشق خويشتن در مي"‪",‬بيايد آن شه تبريز‬
‫شمس دين كه سلم"‬
‫‪",1734,1‬سماع چيست ز پنهانيان دل پيغام"‪",‬دل غريب بيابد ز نامه شان‬
‫آرام"‬
‫‪",1734,2‬شكفته گردد ازين باد شاخهاي خرد"‪",‬كشاده گردد ازين زخمه در‬
‫وجود مسام"‬
‫‪",1734,3‬سحر رسد ز نداي خروس روحاني"‪",‬ظفر رسد ز صداي نقاره‬
‫بهرام"‬
‫‪",1734,4‬عصير جان به خم جسم تير مي انداخت"‪",‬چو دف شنيد برآرد‬
‫كفي نشان قوام"‬
‫‪",1734,5‬حلوتي عجبي در بدن پديد آيد"‪",‬كه از ني و لب مطرب شكر‬
‫رسيد به كام"‬
‫‪",1734,6‬هزار كز دم غم را كنون ببين كشته"‪",‬هزار دور فرح بين ميان ما‬
‫بي جام"‬
‫‪",1734,7‬فسون رقيه كزدم نويس عيد رسيد"‪",‬كه هست رقيه كزدم به‬
‫كوي عشق مدام"‬
‫‪",1734,8‬ز هر طرف بجهد بي قرار يعقوبي"‪",‬كه بوي پيرهن يوسفي‬
‫بيافت مشام"‬
‫‪",1734,9‬چو جان ما ز نفختست فيه من روحي"‪",‬روا بود كه نفختش بود‬
‫شراب و طعام"‬
‫‪",1734,10‬چو حشر جمله خليق به نفخ خواهد بود"‪",‬ز ذوق زمزمه بجهند‬
‫مردگان زمنام"‬
‫‪",1734,11‬كه خاك بر سر جان كسي كه افسرده ست"‪",‬اثر نگيرد از آن‬
‫نفخ و كم بود ز اعدام"‬
‫‪",1734,12‬تن و دلي كه بنوشيد ازين رحيق حلل"‪",‬بر آتش غم هجران‬
‫حرام گشت حرام"‬
‫‪",1734,13‬جمال صورت غيبي ز وصف بيرونست"‪",‬هزار ديده روشن به‬
‫وام خواه به وام"‬
‫‪",1734,14‬درون تست يكي مه كز آسمان خورشيد"‪",‬ندا همي كندش كاي‬
‫منت غلم غلم"‬
‫‪",1734,15‬ز جيب خويش بجو مه چو موسي عمران"‪",‬نگر به روزن‬
‫خويش و بگو سلم سلم"‬
‫‪",1734,16‬سماع گرم كن و خاطر خران كم جو"‪",‬كه جان جان سماعي و‬
‫رونق ايام"‬
‫‪",1734,17‬زبان خود بفروشم هزار گوش خرم"‪",‬كه رفت بر سر منبر‬
‫خطيب شهد كلم"‬
‫‪",1735,1‬به گوش من برسانيد هجر تلخ پيام"‪",‬كه خواب شيرين بر‬
‫عاشقان شدست حرام"‬
‫‪",1735,2‬بكرد بر خور و بر خواب چار تكبيري"‪",‬هر آنكسي كه بر او كرد‬
‫عشق نيم سلم"‬
‫‪",1735,3‬به من نگر كه بديدم هزار آزادي"‪",‬چو عشق را دل و جانم‬
‫كنيزكست و غلم"‬
‫‪",1737,12‬به استخوان و به خونم نظر نكردندي"‪",‬به روح شاه عزيزم اگر‬
‫به تن خوارم"‬
‫‪",1737,13‬چه نردبان كه تراشيده ام من نجار"‪",‬به بام هفتم گردون رسيد‬
‫رفتارم"‬
‫‪",1737,14‬مسيح وار شدم من خرم بماند به زير"‪",‬نه در غم خرم و ني به‬
‫گوش خروارم"‬
‫‪",1737,15‬بليس وار ز آدم مبين تو آب و گلي"‪",‬ببين كه در پس گل صد‬
‫هزار گلزارم"‬
‫‪",1737,16‬طلوع كرد ازين لحم شمس تبريزي"‪",‬كه آفتابم و سر زين وحل‬
‫برون آرم"‬
‫‪",1737,17‬غلط مشو چو وحل در رويم ديگربار"‪",‬كه برقرارم و زين روي‬
‫پوش در عارم"‬
‫‪",1737,18‬به هر صبوح درآيم به كوري كوران"‪",‬براي كور طلوع و غروب‬
‫نگذارم"‬
‫‪",1738,1‬به گوشه اي بروم گوش آن قدح گيرم"‪",‬كه عاشق قدح و درد و‬
‫خصم تدبيرم"‬
‫‪",1738,2‬خوش است گوشه و يا گوشه گشته اي چون من"‪",‬بهر چه باشد‬
‫از اين دو چو شهد و چون شيرم"‬
‫‪",1738,3‬چو آب و روغن با هر كي مرغ آبي نيست"‪",‬كه زهره طالعم و‬
‫شكر سكر تأثيرم"‬
‫‪",1738,4‬ز حلق من آن خواهم كه شكر سكر كند"‪",‬دگر همه به تو‬
‫بخشيدم اي بك و ميرم"‬
‫‪",1738,5‬روم سري بنهم كان سريست باده جان"‪",‬كه خفته به سر پر‬
‫احتيال و تزويرم"‬
‫‪",1739,1‬زهي حلوت پنهان در اين خلي شكم"‪",‬مثال چنگ بود آدمي نه‬
‫بيش و نه كم"‬
‫‪",1739,2‬چنانك گر شكم چنگ پر شود مثل"‪",‬نه ناله آيد از آن چنگ پر نه‬
‫زير و نه بم"‬
‫‪",1739,3‬اگر ز روزه بسوزد دماغ و اشكم تو"‪",‬ز سوز ناله برآيد ز سينه‬
‫ات هر دم"‬
‫‪",1739,4‬هزار پرده بسوزي به هر دمي زان سوز"‪",‬هزار پايه برآري به‬
‫همت و به قدم"‬
‫‪",1739,5‬شكم تهي شو و مي نال همچو ني به نياز"‪",‬شكم تهي شو و‬
‫اسرار گو به سان قلم"‬
‫‪",1739,6‬چو پر شود شكمت در زمان حشر آرد"‪",‬به جاي عقل تو شيطان‬
‫به جاي كعبه صنم"‬
‫‪",1739,7‬چو روزه داري اخلق خوب جمع شوند"‪",‬به پيش تو چو غلمان و‬
‫چاكران و حشم"‬
‫‪",1739,8‬به روزه باش كه آن خاتم سليمانست"‪",‬مده به ديو تو خاتم مزن‬
‫تو ملك بهم"‬
‫‪",1739,9‬وگر ز كف تو شد ملك و لشكرت بگريخت"‪",‬فراز آيد لشكرت بر‬
‫فراز علم"‬
‫‪",1739,10‬رسيد مايده از آسمان به اهل صيام"‪",‬به اهتمام دعاهاي عيسي‬
‫مريم"‬
‫‪",1739,11‬به روزه خوان كرم را تو منتظر مي باش"‪",‬از آنك خوان كرم به‬
‫ز شورباي كلم"‬
‫‪",1740,1‬خوشي خوشي تو ولي من هزار چندانم"‪",‬به خواب دوش كرا‬
‫ديده ام نمي دانم"‬
‫‪",1740,2‬ز خوشدلي و طرب در جهان نمي گنجم"‪",‬ولي ز چشم جهان‬
‫همچو روح پنهانم"‬
‫‪",1727,11‬منم كه در نظرم خوار گشت جان و جهان"‪",‬بدان جهان و بدان‬
‫جان بي غبار روم"‬
‫‪",1727,12‬غبار تن نبود ماه جان بود آنجا"‪",‬سزد سزد كه بر آن چرخ برق‬
‫وار روم"‬
‫‪",1727,13‬اگر كليم حليمم بدان درخت شوم"‪",‬وگر خليل جليلم در آن‬
‫شرار روم"‬
‫‪",1727,14‬خموش كي هلدم تشنگي اين ياران"‪",‬مگر كه از بر ياران به يار‬
‫غار روم"‬
‫‪",1727,15‬جوار مفخر آفاق شمس تبريزي"‪",‬بهشت عدن بود هم در آن‬
‫جوار روم"‬
‫‪",1728,1‬مرا اگر تو نخواهي منت به جان خواهم"‪",‬وگر درم نگشايي مقيم‬
‫درگاهم"‬
‫‪",1728,2‬چو ماهيم كه بيفكند موج بيرونش"‪",‬به غير آب نباشد پناه و‬
‫دلخواهم"‬
‫‪",1728,3‬كجا روم به سر خويش كي دلي دارم"‪",‬من و تن و دل من سايه‬
‫شهنشاهم"‬
‫‪",1728,4‬به تست بي خوديم گر خراب و سرمستم"‪",‬به تست آگهي من‬
‫اگر من آگاهم"‬
‫‪",1728,5‬نه دلربام تويي گر مرا دلي باقيست"‪",‬نه كهربام تويي گر مثل‬
‫پركاهم"‬
‫‪",1728,6‬نه از حلوت حلواي بي حد لب تست"‪",‬كچون كليچه فتاده كنون‬
‫در افواهم"‬
‫‪",1728,7‬ز هر دو عالم پهلوي خود تهي كردم"‪",‬چو هي نشسته به پهلوي‬
‫لم اللهم"‬
‫‪",1728,8‬ز جاه و سلطنت و سروري نينديشم"‪",‬بس است دولت عشق تو‬
‫منصب و جاهم"‬
‫‪",1728,9‬چو قل هوالله مجموع غرق تنزيهم"‪",‬نه چون مشبهيان سرنگون‬
‫اشباهم"‬
‫‪",1728,10‬اگر تتار غمت خشم و تركيي آرد"‪",‬به عشق و صبر كمر بسته‬
‫همچو خرگاهم"‬
‫‪",1728,11‬اگرچه كاهل و بيگاه خيز قافله ام"‪",‬به سوي تست سفرهاي‬
‫گاه و بيگاهم"‬
‫‪",1728,12‬بر آ چو ماه تمام و تمام اين تو بگو"‪",‬كه زير عقده هجرت‬
‫بمانده چون ماهم"‬
‫‪",1729,1‬اگر چه شرط نهاديم و امتحان كرديم"‪",‬ز شرطها بگذشتيم و‬
‫رايگان كرديم"‬
‫‪",1729,2‬اگرچه يك طرف از آسمان زميني شد"‪",‬نه پاره پاره زمين را هم‬
‫آسمان كرديم"‬
‫‪",1729,3‬اگرچه بام بلندست آسمان مگريز"‪",‬چه غم خوري ز بلندي چو‬
‫نردبان كرديم"‬
‫‪",1729,4‬پرت دهيم كه چون تير بر فلك بپري"‪",‬اگر ز غم تن بيچاره را‬
‫كمان كرديم"‬
‫‪",1729,5‬اگرچه جان مدد جسم شد كثيفي يافت"‪",‬لطافتش بنموديم و باز‬
‫جان كرديم"‬
‫‪",1729,6‬اگر تو ديوي ما ديو را فرشته كنيم"‪",‬وگر تو گرگي ما گرگ را‬
‫شبان كرديم"‬
‫‪",1729,7‬تو ماهيي كه به بحر عسل بخواهي تاخت"‪",‬هزار بارت از آن‬
‫شهر در دهان كرديم"‬
‫‪",1729,8‬اگرچه مرغ ضعيفي بجوي شاخ بلند"‪",‬برين درخت سعادت كه‬
‫آشيان كرديم"‬
‫‪",1729,9‬بگير ملك دو عالم كه مالك الملكيم"‪",‬بيا به بزم كه شمشير در‬
‫ميان كرديم"‬
‫‪",1731,5‬به ذات پاك منزه كه بعد اين همه كار"‪",‬به هر طرف نگرانيم تا‬
‫كدام كنيم"‬
‫‪",1731,6‬قرار عاقبت كار هم برين افتاد"‪",‬كه خويش را همه حيران و‬
‫خيره نام كنيم"‬
‫‪",1731,7‬و آنگهي كه رسد باده هاي حيرانان"‪",‬ز شيشه خانه دل صد هزار‬
‫جام كنيم"‬
‫‪",1731,8‬چو سيمبر به صفا تنگمان به بر گيرد"‪",‬فلك كه كره تندست‬
‫ماش رام كنيم"‬
‫‪",1731,9‬چو مغز روح از آن باده ها به جوش آيد"‪",‬چهار حد جهان را به‬
‫تك دو گام كنيم"‬
‫‪",1731,10‬ز شمس تبريز انگشتري چو بستانيم"‪",‬هزار خسرو و تمغاج را‬
‫غلم كنيم"‬
‫‪",1732,1‬به حق آنك بخواندي مرا ز گوشه بام"‪",‬اشارتي كه بكردي به سر‬
‫به جاي سلم"‬
‫‪",1732,2‬به حق آنك گشادي كمر كه مي نروم"‪",‬كه شد قمر كمرت را چو‬
‫من كمينه غلم"‬
‫‪",1732,3‬به حق آنك نداند دل خيال انديش"‪",‬مثالهاي خيال مرا به وقت‬
‫پيام"‬
‫‪",1732,4‬به حق آنك به فراش گفته اي كه بروب"‪",‬ز چند گنده بغل خانه‬
‫را براي كرام"‬
‫‪",1732,5‬به حق آنك گزيدي دو لب كه جام بگير"‪",‬بنوش جام رها كن‬
‫حديث پخته و خام"‬
‫‪",1732,6‬به حق آنك ترا ديدم و قلم افتاد"‪",‬ز دست عشق نويسم به پيش‬
‫تو ناكام"‬
‫‪",1732,7‬به حق آنك گمانهاي بد فرستي تو"‪",‬به هدهدي كه بخواهي كه‬
‫جان ببر زين دام"‬
‫‪",1732,8‬به حق حلقه رندان كه باده مي نوشند"‪",‬به پيش خلق هويدا‬
‫ميان روز صيام"‬
‫‪",1732,9‬هزار شيشه شكستند و روزه شان نشكست"‪",‬از آن شيشه گر‬
‫عشق ساختست آن جام"‬
‫‪",1732,10‬به ماه روزه جهودانه مي مخور تو به شب"‪",‬بيا به بزم محمد‬
‫مدام نوش مدام"‬
‫‪",1732,11‬ميان گفت بدم من كه سست خنديدي"‪",‬كه اي سليم دل آخر‬
‫كشيده دار لگام"‬
‫‪",1732,12‬بگفتمش چو دهان مرا نمي دوزي"‪",‬بدوز گوش كسي را كه‬
‫نيست يار تمام"‬
‫‪",1732,13‬به حق آنك حللست خون من بر تو"‪",‬كه بر عدو سخنم را حرام‬
‫دار حرام"‬
‫‪",1732,14‬خيال من ز ملقات شمس تبريزي"‪",‬هزار صورت بيند عجب پي‬
‫اعلم"‬
‫‪",1733,1‬به جان عشق كه از بهر عشق دانه و دام"‪",‬كه عزم صد‬
‫سفرستم ز روم تا سوي شام"‬
‫‪",1733,2‬نمي خورم به حلل و حرام من سوگند"‪",‬به جان عشق كه‬
‫بالست از حلل و حرام"‬
‫‪",1733,3‬به جان عشق كه از جان جان لطيفترست"‪",‬كه عاشقان را‬
‫عشقست هم شراب و طعام"‬
‫‪",1733,4‬فتاده ولوله در شهر از ضمير حسود"‪",‬كه بازگشت فلنكس ز‬
‫دوست دشمن كام"‬
‫‪",1733,5‬نه عشق آتش و جان منست سامندر"‪",‬نه عشق كوره و نقد‬
‫منست زر تمام"‬
‫‪",1735,4‬عظيم نور قديمست عشق پيش خواص"‪",‬اگرچه صورت و‬
‫شهوت بود به پيش عوام"‬
‫‪",1735,5‬دلم چو زخم نيابد رود كه توبه كند"‪",‬مخند بر من و بر خود كدام‬
‫توبه كدام"‬
‫‪",1735,6‬زهي گناه كه كفرست توبه كردن ازو"‪",‬نه پس طريق گريز و نه‬
‫پيش جاي مقام"‬
‫‪",1735,7‬به چار مذهب خونش حلل و ريختني"‪",‬از آنك عشق نريزد به‬
‫غير خون كرام"‬
‫‪",1735,8‬بكش مرا كه چو كشتي به عشق زنده شدم"‪",‬خموش كردم و‬
‫مردم تمام گشت كلم"‬
‫‪",1736,1‬به گرد تو چو نگردم به گرد خود گردم"‪",‬به گرد غصه و اندوه و‬
‫بخت بد گردم"‬
‫‪",1736,2‬چو نيم مست من از خواب برجهم به صبوح"‪",‬به گرد ساقي خود‬
‫طالب مدد گردم"‬
‫‪",1736,3‬به گرد لقمه معدود خلق گردانند"‪",‬به گرد خالق و بر نقد بي عدد‬
‫گردم"‬
‫‪",1736,4‬قوام عالم محدود چون ز بي حديست"‪",‬مگير عيب اگر من برون‬
‫ز حد گردم"‬
‫‪",1736,5‬كسي كه او لحد سينه را چو باغي كرد"‪",‬روا نداشت كه من‬
‫بسته لحد گردم"‬
‫‪",1736,6‬لحد چه باشد در آسمان نگنجد جان"‪",‬ز پنج و شش گذرم زود بر‬
‫احد گردم"‬
‫‪",1736,7‬اگرچه آينه روشنم ز بيم غبار"‪",‬روا بود كه دو سه روز بر نمد‬
‫گردم"‬
‫‪",1736,8‬اگر گلي بده ام زين بهار باغ شوم"‪",‬وگر يكي بده ام زين وصال‬
‫صد گردم"‬
‫‪",1736,9‬ميان صورتها اين حسد بود ناچار"‪",‬ولي چو آينه گشتم بر حسد‬
‫گردم"‬
‫‪",1736,10‬من از طويله اين حرف مي روم به چرا"‪",‬ستور بسته نيم از چه‬
‫بر وتد گردم"‬
‫‪",1737,1‬بيار باده كه اندر خمار خمارم"‪",‬خدا گرفت مرا ز آن چنين‬
‫گرفتارم"‬
‫‪",1737,2‬بيار جام شرابي كه رشك خورشيدست"‪",‬به جان عشق كه از‬
‫غير عشق بيزارم"‬
‫‪",1737,3‬بيار آنك اگر جان بخوانمش حيفست"‪",‬بدان سبب كه ز جان‬
‫دردهاي سر دارم"‬
‫‪",1737,4‬بيار آنك نگنجد درين دهان نامش"‪",‬كه مي شكافد ازو شقهاي‬
‫گفتارم"‬
‫‪",1737,5‬بيار آنك چو او نيست گولم و نادان"‪",‬چو باويم ملك گربزان و‬
‫طرارم"‬
‫‪",1737,6‬بيار آنك دمي كز سرم شود خالي"‪",‬سياه و تيره شوم گوييا ز‬
‫كفارم"‬
‫‪",1737,7‬بيار آنك رهاند ازين بيار و ميار"‪",‬بيار زود و مگو دفع كز كجا‬
‫آرم"‬
‫‪",1737,8‬بيار و باز رهان سقف آسمانها را"‪",‬شب دراز ز دود و فغان‬
‫بسيارم"‬
‫‪",1737,9‬بيار آنك پس مرگ من هم از خاكم"‪",‬بشكر و گفت در آرد مثال‬
‫نجارم"‬
‫‪",1737,10‬بيار مي كه امين ميم مثال قدح"‪",‬كه هرچه در شكمم رفت پاك‬
‫بسپارم"‬
‫‪",1737,11‬نجار گفت پس مرگ كاشكي قومم"‪",‬گشاده ديده بدندي ز ذوق‬
‫اسرارم"‬
‫‪",1740,3‬درخت اگر نبدي پا به گل مرا جستي"‪",‬كزين شكوفه و گل‬
‫حسرت گلستانم"‬
‫‪",1740,4‬هميشه دامن شادي كشيدمي سوي خويش"‪",‬كشد كنون كف‬
‫شادي به خويش دامانم"‬
‫‪",1740,5‬ز بامداد كسي غلمليج مي كندم"‪",‬گزاف نيست كه من ناشتاب‬
‫خندانم"‬
‫‪",1740,6‬ترانه ها ز من آموزد اين نفس زهره"‪",‬هزار زهره غلم دماغ‬
‫سكرانم"‬
‫‪",1740,7‬شكر لبي لب ما را به گاه شيرين كرد"‪",‬كه غرقه گشت شكر‬
‫اندر آب دندانم"‬
‫‪",1740,8‬صل كه قامت چون سرو او صل در داد"‪",‬كه من نماز شما را‬
‫لطيف اركانم"‬
‫‪",1740,9‬صل كه فاتحه قفلهاي بسته منم"‪",‬بدان چو فاتحه تان در نماز‬
‫مي خوانم"‬
‫‪",1740,10‬بدار ملك ملحت لبش چو غمازست"‪",‬كه بنگريد نصيب مرا كه‬
‫دربانم"‬
‫‪",1740,11‬چنانك پيش جنونم عقول حيرانند"‪",‬من از فسردگي اين عقول‬
‫حيرانم"‬
‫‪",1740,12‬فسرده ماند يخي كه به زير سايه بود"‪",‬نديد شعشعه آفتاب‬
‫رخشانم"‬
‫‪",1740,13‬تبسم خوش خورشيد هر يخي كه بديد"‪",‬سبال مالد و گويد كه‬
‫آب حيوانم"‬
‫‪",1740,14‬بيار ناطق كلي بگو تو باقي را"‪",‬ز گفتنم برهان من خموش‬
‫برهانم"‬
‫‪",1741,1‬به كوي عشق تو من نامدم كه باز روم"‪",‬چگونه قبله گذارم چو‬
‫در نماز روم"‬
‫‪",1741,2‬به جز كه كور نخواهد كه من به هيچ سبب"‪",‬به سوي ظلمت از‬
‫آن شمع صد طراز روم"‬
‫‪",1741,3‬كدام عقل روا بيند اين كه من تشنه"‪",‬به غير حضرت آن بحر بي‬
‫نياز روم"‬
‫‪",1741,4‬براق عشق گزيدم كه تا به دور ابد"‪",‬به سوي طره هندو به ترك‬
‫تاز روم"‬
‫‪",1741,5‬شب چو باز و بط را بسوزد پر"‪",‬چو در سحر به مناجات او به‬
‫راز روم"‬
‫‪",1741,6‬چو چشم بند قضا راه چشم بسته كند"‪",‬به بوي عنبريش چشمها‬
‫فراز روم"‬
‫‪",1741,7‬به خاك پاي خداوند شمس تبريزي"‪",‬كچون شدم ز وي از دست‬
‫سرفراز روم"‬
‫‪",1742,1‬ببسته است پري نهانيي پايم"‪",‬ز بند اوست كه من در ميان‬
‫غوغايم"‬
‫‪",1742,2‬زكوه قافم من كه غريب اطرافم"‪",‬به صورتم چو كبوتر به خلق‬
‫عنقايم"‬
‫‪",1742,3‬كبوترم چو شود صيد چنگ باز اجل"‪",‬از آن سپس پر عنقاي روح‬
‫بگشايم"‬
‫‪",1742,4‬ز آفتاب خرد گرچه پشت من گرم است"‪",‬براي سايه نشينان چو‬
‫خيمه برپايم"‬
‫‪",1742,5‬چو ابن وقت بود دامن پدر گيرد"‪",‬چه صوفيم كه به سوداي دي‬
‫و فردايم"‬
‫‪",1742,6‬مرا چو پرده درآويختي برين درگاه"‪",‬هم از براي برآويختن نمي‬
‫شايم"‬
‫‪",1742,7‬ز لطف تست كه از جغديم بر آوردي"‪",‬چو طوطيان ز كف تو‬
‫شكر همي خايم"‬
‫‪",1745,1‬فضول گشته ام امروز جنگ مي جويم"‪",‬منوش نكته مستان كه‬
‫ياوه مي گويم"‬
‫‪",1745,2‬تنا بسوز چو هيزم كه از تو سير شدم"‪",‬دل برو تو ز پيشم ترا‬
‫نمي جويم"‬
‫‪",1745,3‬لگن نهاد خيالش به چشمه چشمم"‪",‬بهانه كرد كزين آب جامه‬
‫مي شويم"‬
‫‪",1745,4‬بگفتمش كه به خونابه جامه چون شويي"‪",‬بگفت خون همه زان‬
‫سوست و من ازين سويم"‬
‫‪",1745,5‬به سوي تو همه خونست و سوي من همه آب"‪",‬نه قبطيم كه‬
‫درين نيل موسوي خويم"‬
‫‪",1746,1‬بران شدست دلم كاتشي بگيرانم"‪",‬كه هركي او نمرد پيش تو‬
‫بميرانم"‬
‫‪",1746,2‬كمان عشق بدرم كه تا بداند عقل"‪",‬كه بي نظيرم و سلطان بي‬
‫نظيرانم"‬
‫‪",1746,3‬كه رفت در نظر تو كه بي نظير نشد"‪",‬مقام گنج شدست اين‬
‫نهاد ويرانم"‬
‫‪",1746,4‬من از كجا و مباهات سلطنت ز كجا"‪",‬فقير فقرم و افتاده‬
‫فقيرانم"‬
‫‪",1746,5‬من آن كسم كه تو نامم نهي نمي دانم"‪",‬چو من اسير توام پس‬
‫امير ميرانم"‬
‫‪",1746,6‬جز از اسيري و ميري مقام ديگر هست"‪",‬چو من فنا شوم از هر‬
‫دو كس نفيرانم"‬
‫‪",1746,7‬چو شب بيايد مير و اسير محو شوند"‪",‬اسير هيچ نداند كه از‬
‫اسيرانم"‬
‫‪",1746,8‬بخواب شب گرو آمد اميري ميران"‪",‬چو عشق هيچ نخسبد ز‬
‫عشق گيرانم"‬
‫‪",1746,9‬به آفتاب نگر پادشاه يك روزه ست"‪",‬همي گدازد مه منير كز‬
‫وزيرانم"‬
‫‪",1746,10‬منم كه پخته عشقم نه خام و خام طمع"‪",‬خداي كرد خميري از‬
‫آن خميرانم"‬
‫‪",1746,11‬خمير كرده يزدان كجا بماند خام"‪",‬خمير مايه پذيرم نه از‬
‫فطيرانم"‬
‫‪",1746,12‬فطير چون كند او فاطر السمواتست"‪",‬چو اختران سماوات از‬
‫منيرانم"‬
‫‪",1746,13‬تو چند نام نهي خويش را خمش مي باش"‪",‬كه كودكيست كه‬
‫گويي كه من ز پيرانم"‬
‫‪",1747,1‬اگر به عقل و كفايت پي جنون باشم"‪",‬ميان حلقه عشاق‬
‫ذوفنون باشم"‬
‫‪",1747,2‬منم به عشق سليمان زبان من آصف"‪",‬چرا ببسته هر داروي‬
‫فسون باشم"‬
‫‪",1747,3‬خليل وار نپيچم سر خود از كعبه"‪",‬مقيم كعبه شوم كعبه را‬
‫ستون باشم"‬
‫‪",1747,4‬هزار رستم دستان به گرد ما نرسد"‪",‬به دست نفس مخنث چرا‬
‫زبون باشم"‬
‫‪",1747,5‬به دست گيرم آن ذوالفقار پرخون را"‪",‬شهيد عشقم و اندر ميان‬
‫خون باشم"‬
‫‪",1747,6‬درين بساط منم عندليب الرحمان"‪",‬مجوي حد و كنارم ز حد‬
‫برون باشم"‬
‫‪",1747,7‬مرا به عشق بپرورد شمس تبريزي"‪",‬ز روح قدس ز كروبيان‬
‫فزون باشم"‬
‫‪",1748,1‬مي گريزد از ما و ما قوامش داريم"‪",‬زن ز نانش آريم كش‬
‫كشانش آريم"‬
‫‪",1751,4‬بر اميد خيال گوهر تو"‪",‬جاذب هر مسي چو قلبم"‬
‫‪",1751,5‬بر اميد مسبب السباب"‪",‬رهزن كاروان اسبابم"‬
‫‪",1751,6‬رحمتي آر و پادشاهي كن"‪",‬كين فراق تو برنمي تابم"‬
‫‪",1751,7‬زان همي گردم و همي نالم"‪",‬كه بر آب حيات دولبم"‬
‫‪",1751,8‬زان چو روزن گشاده ام دل و چشم"‪",‬كه تويي آفتاب و مهتابم"‬
‫‪",1751,9‬آن زماني كه نام تو شنوم"‪",‬مست گردند نام و القابم"‬
‫‪",1751,10‬آن زماني كه آتش تو رسد"‪",‬بجهد اين دل چو سيمابم"‬
‫‪",1751,11‬بس كن از گفت كز غبار سخن"‪",‬خود سخن بخش را نمي يابم"‬
‫‪",1752,1‬كون خر را نظام دين گفتم"‪",‬پشك را عنبر ثمين گفتم"‬
‫‪",1752,2‬اندرين آخر جهان ز گزاف"‪",‬بس چمن نام هر چمين گفتم"‬
‫‪",1752,3‬طوق بر گردن كپي بستم"‪",‬نام اعلي بر اسفلين گفتم"‬
‫‪",1752,4‬عجز خواهيد روح را كه ز عجز"‪",‬صفت روح بهر طين گفتم"‬
‫‪",1752,5‬حليه آدم و خليفه حق"‪",‬بهر ابليس و هر لعين گفتم"‬
‫‪",1752,6‬زاغ را بلبل چمن خواندم"‪",‬خار را سرو و ياسمين گفتم"‬
‫‪",1752,7‬ديو را جبرئيل كردم نام"‪",‬ژاژ را حجت مبين گفتم"‬
‫‪",1752,8‬اي دريغا كه كان نفرين را"‪",‬از طمع چند آفرين گفتم"‬
‫‪",1752,9‬از خري بود آن نبد ز خرد"‪",‬كه خر ماده را تكين گفتم"‬
‫‪",1752,10‬توبه كردم ازين خطا گفتن"‪",‬همه عمرم بس ار همين گفتم"‬
‫‪",1753,1‬آمدم باز تا چنان گردم"‪",‬كه چو خورشيد جمله جان گردم"‬
‫‪",1753,2‬سر خم رحيق بگشايم"‪",‬سرده بزم سرخوشان گردم"‬
‫‪",1753,3‬عشرت اكنون علم به صحرا زد"‪",‬من چو فكرت چرا نهان گردم"‬
‫‪",1753,4‬باغ خلدست جان من تا من"‪",‬قره العين باغبان گردم"‬
‫‪",1753,5‬بر نگردم به گرد خود چون قطب"‪",‬گرد قطبان چو آسمان‬
‫گردم"‬
‫‪",1753,6‬چون شبم روز گشت اي سلطان"‪",‬فارغ از بام و پاسبان گردم"‬
‫‪",1753,7‬كان زرم نيم زر محدود"‪",‬كه پي سنگ امتحان گردم"‬
‫‪",1753,8‬تن زن از هي هي شبانانه"‪",‬پادشاهم چرا شبان گردم"‬
‫‪",1754,1‬آتشي از تو در دهان دارم"‪",‬ليك صد مهر بر زبان دارم"‬
‫‪",1754,2‬دو جهان را كند يكي لقمه"‪",‬شعله هايي كه در نهان دارم"‬
‫‪",1754,3‬گر جهان جملگي فنا گردد"‪",‬بي جهان ملك صد جهان دارم"‬
‫‪",1754,4‬كاروانها كه بار آن شكرست"‪",‬من ز مصر عدم روان دارم"‬
‫‪",1754,5‬من ز مستي عشق بي خبرم"‪",‬كه از آن سود يا زيان دارم"‬
‫‪",1754,6‬چشم تن بود درفشان از عشق"‪",‬تا كنون جان درفشان دارم"‬
‫‪",1754,7‬بند خانه نيم كه چون عيسي"‪",‬خانه بر چارم آسمان دارم"‬
‫‪",1758,2‬يا تو با درد من بياميزي"‪",‬يا من از تو دوا بياموزم"‬
‫‪",1758,3‬مي گريزي ز من كه نادانم"‪",‬يا بياميزي يا بياموزم"‬
‫‪",1758,4‬پيش ازين ناز و خشم مي كردم"‪",‬تا من از تو جدا بياموزم"‬
‫‪",1758,5‬چون خدا با تو است در شب و روز"‪",‬بعد ازين از خدا بياموزم"‬
‫‪",1758,6‬در فراقت سزاي خود ديدم"‪",‬چون بديدم سزا بياموزم"‬
‫‪",1758,7‬خاك پاي ترا به دست آرم"‪",‬تا ازو كيميا بياموزم"‬
‫‪",1758,8‬آفتاب ترا شوم ذره"‪",‬معني والضحي بياموزم"‬
‫‪",1758,9‬كهرباي ترا شوم كاهي"‪",‬جذبه كهربا بياموزم"‬
‫‪",1758,10‬از دو عالم دو ديده بردوزم"‪",‬اين من از مصطفي بياموزم"‬
‫‪",1758,11‬سر ما زاغ و ماطغي را من"‪",‬جز ازو از كجا بياموزم"‬
‫‪",1758,12‬در هوايش طواف سازم تا"‪",‬چون فلك در هوا بياموزم"‬
‫‪",1758,13‬بند هستي فرو گشادم تا"‪",‬همچو مه بي قبا بياموزم"‬
‫‪",1758,14‬همچو ماهي زره ز خود سازم"‪",‬تا به بحر آشنا بياموزم"‬
‫‪",1758,15‬همچو دل خون خورم كه تا چون دل"‪",‬سير بي دست و پا‬
‫بياموزم"‬
‫‪",1758,16‬در وفا نيست كس تمام استاد"‪",‬پس وفا از وفا بياموزم"‬
‫‪",1758,17‬ختمش اين شد كه خوش لقاي مني"‪",‬از تو خوش خوش لقا‬
‫بياموزم"‬
‫‪",1759,1‬اه چه بي رنگ و بي نشان كه منم"‪",‬كي ببينم مرا چنان كه منم"‬
‫‪",1759,2‬گفتي اسرار در ميان آور"‪",‬كو ميان اندرين ميان كه منم"‬
‫‪",1759,3‬كي شود اين روان من ساكن"‪",‬اينچنين ساكن روان كه منم"‬
‫‪",1759,4‬بحر من غرقه گشت هم در خويش"‪",‬بوالعجب بحر بي كران كه‬
‫منم"‬
‫‪",1759,5‬اين جهان وان جهان مرا مطلب"‪",‬كين دو گم شد در آن جهان‬
‫كه منم"‬
‫‪",1759,6‬فارغ از سودم و زيان چو عدم"‪",‬طرفه بي سود و بي زيان كه‬
‫منم"‬
‫‪",1759,7‬گفتم اي جان تو عين مايي گفت"‪",‬عين چه بود درين عيان كه‬
‫منم"‬
‫‪",1759,8‬گفتم آني بگفت هاي خموش"‪",‬در زبان نامدست آن كه منم"‬
‫‪",1759,9‬گفتم اندر زبان چو در نامد"‪",‬اينت گوياي بي زبان كه منم"‬
‫‪",1759,10‬مي شدم در فنا چو مه بي پا"‪",‬اينت بي پاي پادوان كه منم"‬
‫‪",1759,11‬بانگ آمد چه مي دوي بنگر"‪",‬در چنين ظاهر نهان كه منم"‬
‫‪",1759,12‬شمس تبريز را چو ديدم من"‪",‬نادره بحر و گنج و كان كه منم"‬
‫‪",1760,1‬به خدايي كه در ازل بودست"‪",‬حي و دانا و قادر و قيوم"‬
‫‪",1760,2‬نور او شمعهاي عشق فروخت"‪",‬تا بشد صد هزار سر معلوم"‬
‫‪",1760,3‬از يكي حكم او جهان پر شد"‪",‬عاشق و عشق و حاكم و محكوم"‬
‫‪",1760,4‬در طلسمات شمس تبريزي"‪",‬گشت گنج عجايبش مكتوم"‬
‫‪",1760,5‬كه از آن دم كه تو سفر كردي"‪",‬از حلوت جدا شديم چو موم"‬
‫‪",1760,6‬همه شب همچو شمع مي سوزيم"‪",‬ز آتشش جفت وز انگبين‬
‫محروم"‬
‫‪",1760,7‬در فراق جمال او ما را"‪",‬جسم ويران و جان درو چون بوم"‬
‫‪",1760,8‬آن عنان را بدين طرف برتاب"‪",‬زفت كن پيل عيش را خرطوم"‬
‫‪",1760,9‬بي حضورت سماع نيست حلل"‪",‬همچو شيطان طرب شده‬
‫مرجوم"‬
‫‪",1760,10‬يك غزل بي تو هيچ گفته نشد"‪",‬تا رسيد آن مشرفه مفهوم"‬
‫‪",1760,11‬بس به ذوق سماع نامه تو"‪",‬غزلي پنج شش بشد منظوم"‬
‫‪",1760,12‬شام ما از تو صبح روشن باد"‪",‬اي به تو فخر شام و ارمن و‬
‫روم"‬
‫‪",1761,1‬ما همه از الست همدستيم"‪",‬عاقبت شكر باز پيوستيم"‬
‫‪",1761,2‬ما همه همدليم و همراهيم"‪",‬جمله از يك شراب سرمستيم"‬
‫‪",1761,3‬ما ز كونين عشق بگزيديم"‪",‬جز كه آن عشق هيچ نپرستيم"‬
‫‪",1761,4‬چند تلخي كشيد جان ز فراق"‪",‬عاقبت از فراق وارستيم"‬
‫‪",1761,5‬آفتابي درآمد از روزن"‪",‬كرد ما را بلند اگر پستيم"‬
‫‪",1761,6‬آفتابا مكش ز ما دامن"‪",‬ني كه بر دامن تو بنشستيم"‬
‫‪",1761,7‬از شعاع تو است اگر لعليم"‪",‬از تو هستيم ما اگر هستيم"‬
‫‪",1761,8‬پيش تو ذره وار رقصانيم"‪",‬از هواي تو بند بشكستيم"‬
‫‪",1762,1‬آمدستيم تا چنان گرديم"‪",‬كه چو خورشيد جمله جان گرديم"‬
‫‪",1762,2‬مونس و يار غمگنان باشيم"‪",‬گل و گلزار خاكيان گرديم"‬
‫‪",1762,3‬چند كس را نييم خاص چو زر"‪",‬بر همه همچو بحر و كان گرديم"‬
‫‪",1762,4‬جان نماييم جسم عالم را"‪",‬قره العين ديدگان گرديم"‬
‫‪",1762,5‬چون زمين نيستيم يغماگاه"‪",‬ايمن و خوش چو آسمان گرديم"‬
‫‪",1762,6‬هر كي ترسان بود چو ترسايان"‪",‬همچو ايمان برو امان گرديم"‬
‫‪",1762,7‬هين خمش كن از آن هم افزونيم"‪",‬كه بر الفاظ و بر زبان‬
‫گرديم"‬
‫‪",1763,1‬ما كه باده ز دست يار خوريم"‪",‬كي چو اشتر گياه و خار خوريم"‬
‫‪",1763,2‬ايمنيم از خمار مرگ ايرا"‪",‬مي باقي بي خمار خوريم"‬
‫‪",1763,3‬جام مردان بيار تا كامروز"‪",‬بي محابا و مرد وار خوريم"‬
‫‪",1763,4‬به دم ناشمرده زنده شويم"‪",‬اندر آن دم كه بي شمار خوريم"‬
‫‪",1763,5‬ساقيا پاي دار تا ز كفت"‪",‬مي سر جوش پايدار خوريم"‬
‫‪",1763,6‬پي اين شير مست مي پوييم"‪",‬تا كباب از دل شكار خوريم"‬
‫‪",1763,7‬زان دياريم كز حدث پاكست"‪",‬روزي پاك از آن ديار خوريم"‬
‫‪",1763,8‬نه چو كركس اسير مرداريم"‪",‬نه چو لك لك ز حرص مار خوريم"‬
‫‪",1742,8‬اگر ز جود كف تو به بحر راه برم"‪",‬تمام گوهر هستي خويش‬
‫بنمايم"‬
‫‪",1742,9‬شكار درك نيم من وراي ادراكم"‪",‬به پاي وهم نيم من دراز‬
‫پهنايم"‬
‫‪",1742,10‬سخن به جاي بمان خويش بين كجايي تو"‪",‬مرا بجوي همانجا‬
‫كه من همانجايم"‬
‫‪",1743,1‬اگرچه ما نه خروس و نه ماكيان داريم"‪",‬ز بيضه سر كن و بنگر‬
‫كه ماكيان داريم"‬
‫‪",1743,2‬به آفتاب حقايق به هر سحر گوييم"‪",‬تو جمله جاني و ما از تو‬
‫نيم جان داريم"‬
‫‪",1743,3‬گر از صفات تو نتوان نشان نمود ولي"‪",‬ز بي نشاني اوصاف او‬
‫نشان داريم"‬
‫‪",1743,4‬دل چو شبنم ما را به بحر باز رسان"‪",‬كه دم به دم ز غريبي دو‬
‫صد زيان داريم"‬
‫‪",1743,5‬چو يوسف از كف گرگان دريده پيرهنم"‪",‬ولي ز همت يعقوب‬
‫پاسبان داريم"‬
‫‪",1743,6‬به دام تو كه همه دامها زبون ويند"‪",‬كه هر قدم ز قدم دام‬
‫امتحان داريم"‬
‫‪",1743,7‬وليك بند گشا هر دم آن كند با ما"‪",‬كه مادر و پدر و عم مگر كه‬
‫آن داريم"‬
‫‪",1743,8‬بنوش كردن زهر اين چه جرأتست مگر"‪",‬ز كان فضل تو ترياق‬
‫بي كران داريم"‬
‫‪",1743,9‬بخرج كردن اين نقد عمر مبتشريم"‪",‬ز عمر بخش مگر عمر‬
‫جاودان داريم"‬
‫‪",1743,10‬نگيرد آينه ز نگار هيچ اگر گيرد"‪",‬ز عين زنگ بدان روي ديدمان‬
‫داريم"‬
‫‪",1743,11‬يقين بنشكند آن نردبان وگر شكند"‪",‬ز عين رخنه اشكست‬
‫نردبان داريم"‬
‫‪",1743,12‬رهين روز چرايي چو شب كند روزي"‪",‬مكان بهل كه مكاني ز‬
‫لمكان داريم"‬
‫‪",1743,13‬بهار حله دريدي ز رشك و زرد شدي"‪",‬اگر بديش خبر كين چنين‬
‫خزان داريم"‬
‫‪",1743,14‬دهان پرست و خموشم كه تا بگويي تو"‪",‬كزان لب شكرينت‬
‫شكرفشان داريم"‬
‫‪",1744,1‬بيار مطرب بر ما كريم باش كريم"‪",‬به كوي خسته دلني رحيم‬
‫باش رحيم"‬
‫‪",1744,2‬دلم چو آتش چون در دمي شود زنده"‪",‬چو دل مباش مسافر‬
‫مقيم باش مقيم"‬
‫‪",1744,3‬بيامد آتش و بر راه عاشقان بنشست"‪",‬كه اي مسافر اين ره‬
‫يتيم باش يتيم"‬
‫‪",1744,4‬ندا رسيد به آتش كه بر همه عشاق"‪",‬چو شعله هاي خليلي نعيم‬
‫باش نعيم"‬
‫‪",1744,5‬گليم از آب چو خواهي كه تا برون آري"‪",‬به زير پاي عزيزان‬
‫گليم باش گليم"‬
‫‪",1744,6‬چو بايدت كه ترا بحر دايه وار بود"‪",‬مثال دانه در رو يتيم باش‬
‫يتيم"‬
‫‪",1744,7‬درست و راست شد اي دل كه درهوا دل را"‪",‬درست راست‬
‫نيايد دو نيم باش دو نيم"‬
‫‪",1744,8‬الف مباش ز ابجد كه سركشي دارد"‪",‬مباش بي دو سر تو چو‬
‫جيم باش چو جيم"‬
‫‪",1748,2‬مي دود آن زيبا بر گل و سوسنها"‪",‬گو بيا ما را بين ما از آن‬
‫گلزاريم"‬
‫‪",1748,3‬مي كند دلداري وان همه طراري"‪",‬حق آن طره او كه همه‬
‫طراريم"‬
‫‪",1748,4‬دام دل بگشاييم بوسه زو برباييم"‪",‬تا نپندارد كه ما تهي گفتاريم"‬
‫‪",1748,5‬هوش ما چون اختر يار ما خورشيدي"‪",‬زين سبب هر صبحي‬
‫كشته آن ياريم"‬
‫‪",1748,6‬گر بگويد فردا از غرور و سودا"‪",‬نقد را نگذاريم پا برين‬
‫افشاريم"‬
‫‪",1748,7‬بحر او پر مرجان مشرب محتاجان"‪",‬تا بود در تن جان ما برين‬
‫اقراريم"‬
‫‪",1748,8‬هرچه تو فرمايي عقل و دين افزايي"‪",‬هين بفرما كه ما بنده و‬
‫اشكاريم"‬
‫‪",1748,9‬اي لبانت شكر گيسوانت عنبر"‪",‬وي از آن شيرين تر كه همي‬
‫پنداريم"‬
‫‪",1748,10‬ساربان آهسته بهر هر دل خسته"‪",‬كن مدارا آخر كاندرين‬
‫قطاريم"‬
‫‪",1748,11‬اندرين بيشه ستان رحم كن بر مستان"‪",‬گر ني ما چون شيريم‬
‫هم ني چون كفتاريم"‬
‫‪",1748,12‬هين خمش كان مه رو وان مه نازك خو"‪",‬سر بپوشد چون ما‬
‫كاشف اسراريم"‬
‫‪",1748,13‬با همو گويد سر خالق هر مخبر"‪",‬ما هنوز از خامي سخت‬
‫ناهمواريم"‬
‫‪",1749,1‬گه چرخ زنان همچون فلكم"‪",‬گه بال زنان همچون ملكم"‬
‫‪",1749,2‬چرخم پي حق رقصم پي حق"‪",‬من زان ويم ني مشتركم"‬
‫‪",1749,3‬چون ديد مرا بخريد مرا"‪",‬آن كان نمك زان با نمكم"‬
‫‪",1749,4‬شيرست يقين در بيشه جان"‪",‬بدريد يقين انبان شكم"‬
‫‪",1749,5‬آن كو به قضا دادست رضا"‪",‬قاضي كندش روزي ملكم"‬
‫‪",1749,6‬يأجوج منم مأجوج منم"‪",‬حد نيست مرا هر چند يكم"‬
‫‪",1749,7‬بربند دهان در باغ در آ"‪",‬تا كم نكني خطهاي چكم"‬
‫‪",1750,1‬تلخي نكند شيرين ذقنم"‪",‬خالي نكند از مي دهنم"‬
‫‪",1750,2‬عريان كندم هر صبحدمي"‪",‬گويد كه بيا من جامه كنم"‬
‫‪",1750,3‬در خانه جهد مهلت ندهد"‪",‬او بس نكند پس من چه كنم"‬
‫‪",1750,4‬از ساغر او گيجست سرم"‪",‬از ديدن او جانست تنم"‬
‫‪",1750,5‬تنگست برو هر هفت فلك"‪",‬چون مي رود او در پيرهنم"‬
‫‪",1750,6‬از شيره او من شيردلم"‪",‬در عربده اش شيرين سخنم"‬
‫‪",1750,7‬مي گفت كه تو در چنگ مني"‪",‬من ساختمت چونت نزنم"‬
‫‪",1750,8‬من چنگ توام بر هر رگ من"‪",‬تو زخمه زني من تن تننم"‬
‫‪",1750,9‬حاصل تو ز من دل برنكني"‪",‬دل نيست مرا من خود چه كنم"‬
‫‪",1751,1‬تشنه خويش كن مده آبم"‪",‬عاشق خويش كن ببر خوابم"‬
‫‪",1751,2‬تا شب و روز در نماز آيم"‪",‬اي خيال خوش تو محرابم"‬
‫‪",1751,3‬گر خيال تو در فنا يابم"‪",‬در زمان سوي مرگ بشتابم"‬
‫‪",1754,8‬شكر آن را كه جان دهد تن را"‪",‬گر بشد جان جان جان دارم"‬
‫‪",1754,9‬آنچ دادست شمس تبريزي"‪",‬ز من آن جو كه من همان دارم"‬
‫‪",1755,1‬در طريقت دو صد كمين دارم"‪",‬ليك صد چشم خرده بين دارم"‬
‫‪",1755,2‬اين نشانها كه بر رخم پيداست"‪",‬دانك از شاه همنشين دارم"‬
‫‪",1755,3‬آن يكي گنج كز جهان بيش است"‪",‬در دل و جان خود دفين‬
‫دارم"‬
‫‪",1755,4‬ظلمت شك جاي من بادا"‪",‬گر از آن رو سر يقين دارم"‬
‫‪",1755,5‬من نهاني ز جبرئيل امين"‪",‬جبرئيل دگر امين دارم"‬
‫‪",1755,6‬نقش چين مر مرا چه كار آيد"‪",‬چونك بر رخ ز عشق چين دارم"‬
‫‪",1755,7‬اسپ اقبال را ببرم پي"‪",‬زانك بر پشت عشق زين دارم"‬
‫‪",1755,8‬پاي دارست جان من در عشق"‪",‬چونك پاهاي آهنين دارم"‬
‫‪",1755,9‬از دمم بوي باغ مي آيد"‪",‬كر درون باغ و ياسمين دارم"‬
‫‪",1755,10‬از فرح پايم از زمين دورست"‪",‬چونك در لمكان زمين دارم"‬
‫‪",1755,11‬رو به تبريز شرح اين بطلب"‪",‬زانك من اين ز شمس دين‬
‫دارم"‬
‫‪",1756,1‬تا به جان مست عشق آن يارم"‪",‬سرده باده هاي انوارم"‬
‫‪",1756,2‬هر دمي گرنه جان نو دهدم"‪",‬اي دل از جان خويش بيزارم"‬
‫‪",1756,3‬گرد آن مه چو چرخ مي گردم"‪",‬پس دگر چيست در زمين كارم"‬
‫‪",1756,4‬بر سر كارگاه خوبي بود"‪",‬سوزنش كرده است چون تارم"‬
‫‪",1756,5‬سوزنم چنگ شد ازو در تار"‪",‬تا به آواز زير مي زارم"‬
‫‪",1756,6‬تا من اين كارگاه عالم را"‪",‬كو حجاب حقست بر دارم"‬
‫‪",1756,7‬تا بسوزم حجاب غفلت و خواب"‪",‬ز آتش چشمهاي بيدارم"‬
‫‪",1756,8‬تا بيابم ز شمس تبريزي"‪",‬صحت اين ضمير بيمارم"‬
‫‪",1757,1‬همتم شد بلند و تدبيرم"‪",‬جز به پيش تو من نمي ميرم"‬
‫‪",1757,2‬تو دهانم گرفته اي كه خموش"‪",‬تو دهان گير و من جهانگيرم"‬
‫‪",1757,3‬زان ز عالم ربوده ام حلقه"‪",‬كه به دست تو است زنجيرم"‬
‫‪",1757,4‬پير ما را ز سر جوان كرده ست"‪",‬لجرم هم جوان و هم پيرم"‬
‫‪",1757,5‬چون گشاد من از كمان تو است"‪",‬راست رو خصم دوز چون‬
‫تيرم"‬
‫‪",1757,6‬با گشادت چه جاي تير و كمان"‪",‬هر دو را بشكنم بنپذيرم"‬
‫‪",1757,7‬ديدن غير تو نفاق بود"‪",‬من نه مرد نفاق و تزويرم"‬
‫‪",1757,8‬با من آميختي چو شكر و شير"‪",‬چون شكر در گداز از آن شيرم"‬
‫‪",1757,9‬طاقتم طاق شد ز جفتي خويش"‪",‬در ميفكن دگر به تأخيرم"‬
‫‪",1757,10‬درد تأخير چون برآرد دود"‪",‬بر رود تا اثير تأثيرم"‬
‫‪",1758,1‬در وصالت چرا بياموزم"‪",‬در فراقت چرا بياموزم"‬
‫‪",1764,1‬ناله بلبل بهار كنيم"‪",‬تا بدان بلبلن شكار كنيم"‬
‫‪",1764,2‬كار او ناز و كار ما لبه ست"‪",‬گر نناليم پس چه كار كنيم"‬
‫‪",1764,3‬در گلستان رويم و گل چينيم"‪",‬بر سر عاشقان نثار كنيم"‬
‫‪",1764,4‬اندر آييم مست در بازار"‪",‬همه را مست و بي قرار كنيم"‬
‫‪",1764,5‬سيم با يار خوش عذار خوريم"‪",‬خدمت چشم پرخمار كنيم"‬
‫‪",1764,6‬كس نداند خداي داند و بس"‪",‬عيشهايي كه با نگار كنيم"‬
‫‪",1764,7‬تو اگر رازدار ما باشي"‪",‬راز را با تو آشكار كنيم"‬
‫‪",1764,8‬مي گريزند خلق از تاتار"‪",‬خدمت خالق تبار كنيم"‬
‫‪",1764,9‬بار كردند اشتران بگريز"‪",‬رختمان نيست ما چه بار كنيم"‬
‫‪",1764,10‬خلق خيزان كنند و ما بر بام"‪",‬اشتر مردمان شمار كنيم"‬
‫‪",1765,1‬عاشق روي جانفزاي توييم"‪",‬رحمتي كن كه در هواي توييم"‬
‫‪",1765,2‬تو به رخسار آفتابي و مه"‪",‬ما همه ذره در هواي توييم"‬
‫‪",1765,3‬تا تو زين پرده روي بنمايي"‪",‬منتظر بر در سراي توييم"‬
‫‪",1765,4‬اي كه ما در ميان مجلس انس"‪",‬بي خود از شربت لقاي توييم"‬
‫‪",1765,5‬خيره چون دشمنان مكش ما را"‪",‬كآخر اي دوست آشناي توييم"‬
‫‪",1765,6‬تو رضا مي دهي به كشتن ما"‪",‬ما همه بنده رضاي توييم"‬
‫‪",1765,7‬گرچه با خاتم سليمانيم"‪",‬اي پري زاده خاك پاي توييم"‬
‫‪",1765,8‬شمس تبريز جان جانهايي"‪",‬ما همه بنده و گداي توييم"‬
‫‪",1766,1‬خيز تا فتنه اي برانگيزيم"‪",‬يك زمان از زمانه بگريزيم"‬
‫‪",1766,2‬بر بساط نشاط بنشينيم"‪",‬همه از پيش خويش برخيزيم"‬
‫‪",1766,3‬جز حريف ظريف نگزينيم"‪",‬با كسان خسان نياميزيم"‬
‫‪",1766,4‬غم بيهوده در جهان نخوريم"‪",‬مي آسوده در قدح ريزيم"‬
‫‪",1766,5‬ما گرفتار شادي و طربيم"‪",‬نه گرفتار زهد و پرهيزيم"‬
‫‪",1766,6‬گر ستيزه كند فلك با ما"‪",‬بر مرادش رويم و نستيزيم"‬
‫‪",1766,7‬چون نداريم هيچ دست آويز"‪",‬چند با هر كسي درآويزيم"‬
‫‪",1766,8‬عيش باقيست شمس تبريزي"‪",‬مست جاويد شاه تبريزيم"‬
‫‪",1767,1‬تو چو داني كه ما چه مرغانيم"‪",‬هر نفس زير لب چه مي‬
‫خوانيم"‬
‫‪",1767,2‬چون بدست آورد كسي ما را"‪",‬ما گهي گنج گاه ويرانيم"‬
‫‪",1767,3‬چرخ از بهر ماست در گردش"‪",‬زان سبب همچو چرخ گردانيم"‬
‫‪",1767,4‬كي بمانيم اندرين خانه"‪",‬چو درين خانه جمله مهمانيم"‬
‫‪",1767,5‬گر به صورت گداي اين كوييم"‪",‬به صفت بين كه ما چه‬
‫سلطانيم"‬
‫‪",1767,6‬چونك فردا شهيم در همه مصر"‪",‬چه غم امروز اگر به زندانيم"‬
‫‪",1767,7‬تا درين صورتيم از كس ما"‪",‬هم نرنجيم و هم نرنجانيم"‬
‫‪",1767,8‬شمس تبريز چونك شد مهمان"‪",‬صد هزارن هزار چندانيم"‬
‫‪",1768,1‬چند قبا بر قد دل دوختم"‪",‬چند چراغ خرد افروختم"‬
‫‪",1768,2‬پير فلك را كه قراريش نيست"‪",‬گردش بس بوالعجب آموختم"‬
‫‪",1768,3‬گنج كرم آمد مهمان من"‪",‬وام فقيران ز كرم توختم"‬
‫‪",1768,4‬حاصل ازين سه سخنم بيش نيست"‪",‬سوختم و سوختم و‬
‫سوختم"‬
‫‪",1768,5‬بر مثل شمعم من پاك باز"‪",‬ريختم آن دخل كه اندوختم"‬
‫‪",1768,6‬بس كه بسي نكته عيسي جان"‪",‬در دل و در گوش خراسپوختم"‬
‫‪",1768,7‬بس كه اذا تم دنا نقصه"‪",‬تا بنگويد صنم شوخ تم"‬
‫‪",1769,1‬اي دل صافي دم ثابت قدم"‪",‬جيت لكي تنذر خيرالمم"‬
‫‪",1769,2‬سر ننهي جز به اشارت دل"‪",‬بر ورق عشق ازل چون قلم"‬
‫‪",1769,3‬از طرب باد تو و داد تو"‪",‬رقص كنانيم چو شقه علم"‬
‫‪",1769,4‬رقص كنان خواجه كجا مي روي"‪",‬سوي گشايشگه عرصه عدم"‬
‫‪",1769,5‬خواجه كدامين عدمست اين بگو"‪",‬گوش قدم داند حرف قدم"‬
‫‪",1769,6‬عشق غريبست و زبانش غريب"‪",‬همچو غريب عربي در عجم"‬
‫‪",1769,7‬خيز كه آورده امت قصه اي"‪",‬بشنو از بنده نه بيش و نه كم"‬
‫‪",1769,8‬بشنو اين حرف غريبانه را"‪",‬قصه غريب آمد و گوينده هم"‬
‫‪",1769,9‬از رخ آن يوسف شد قعر چاه"‪",‬روشن و فرخنده چو باغ ارم"‬
‫‪",1769,10‬قصر شد آن حبس و درو باغ و راغ"‪",‬جنت و ايوان شد و صفه‬
‫حرم"‬
‫‪",1769,11‬همچو كلوخي كه در آب افكني"‪",‬باز شود آب در آن دم ز هم"‬
‫‪",1769,12‬همچو شب ابر كه خورشيد صبح"‪",‬ناگه سر برزند از چاه غم"‬
‫‪",1769,13‬همچو شرابي كه عرب خورد و گفت"‪",‬صل علي دنتها وارتسم"‬
‫‪",1769,14‬از طرب اين حبس بخواري و نقص"‪",‬مي نگرد بر فلك‬
‫محتشم"‬
‫‪",1769,15‬اي خرد از رشك دهانم مگير"‪",‬قد شهدالله و عدالنعم"‬
‫‪",1769,16‬گرچه درخت آب نهان مي خورد"‪",‬بان علي شعبته ما كتم"‬
‫‪",1769,17‬هرچه بدزديد زمين ز آسمان"‪",‬فصل بهاران بدهد دم به دم"‬
‫‪",1769,18‬گر شبه دزديده اي وگر گهر"‪",‬ور علم افراشتي و گر قلم"‬
‫‪",1769,19‬رفت شب و روز تو اينك رسيد"‪",‬سوف يري النائم ماذا احتلم"‬
‫‪",1770,1‬آمد سرمست سحر دلبرم"‪",‬بي خود و بنشست به مجلس برم"‬
‫‪",1770,2‬گرم شد و عربده آغاز كرد"‪",‬گفت كه تو نقشي و من آزرم"‬
‫‪",1770,3‬تو به دو پر مي پري و من به صد"‪",‬تو ز دو كس من ز دو صد‬
‫خوشترم"‬
‫‪",1770,4‬گرچه فروتر بنشستم ز لطف"‪",‬من ز حريفان به دو سر برترم"‬
‫‪",1773,6‬اي همه هستي مكن از ما كنار"‪",‬زانك ز هستي به كنار آمديم"‬
‫‪",1773,7‬همچو ستاره سوي شيطان كفر"‪",‬نفط زنانيم و شرار آمديم"‬
‫‪",1773,8‬همچو ابابيل سوي پيل گبر"‪",‬سنگ زنانيم و دمار آمديم"‬
‫‪",1773,9‬باز چو بينيم رخ عاشقان"‪",‬با طبق سيم نثار آمديم"‬
‫‪",1774,1‬ما به تماشاي تو باز آمديم"‪",‬جانب درياي تو باز آمديم"‬
‫‪",1774,2‬سيل غمت خانه دل را ببرد"‪",‬زود به صحراي تو باز آمديم"‬
‫‪",1774,3‬چون سر ما مطبخ سوداي تست"‪",‬بر سر سوداي تو باز آمديم"‬
‫‪",1774,4‬از سر چه صد رسن انداختي"‪",‬تا سوي بالي تو باز آمديم"‬
‫‪",1774,5‬ناله سرناي تو در جان رسيد"‪",‬در پي سرناي تو باز آمديم"‬
‫‪",1775,1‬گر تو كني روي ترش زحمت ازينجا ببرم"‪",‬گر تو ميي من قدحم‬
‫ور ترشي من كبرم"‬
‫‪",1775,2‬عبس وجها سندي كان سناه مددي"‪",‬كل هوي يهويه ذاك جميل و‬
‫كرم"‬
‫‪",1775,3‬زنده نباشد دل من گر به مهش دل ندهم"‪",‬عقل ندارد سر من‬
‫گر ز نباتش نچرم"‬
‫‪",1775,4‬مبسمه بلبلني عابسه زلزلني"‪",‬ماشطه شيبني غيبته الف هرم"‬
‫‪",1775,5‬گر كژي آرم سوي او همچو كمان تير خورم"‪",‬ور هنر آرم سوي‬
‫او عرضه كنم بي هنرم"‬
‫‪",1775,6‬بارحتي فكرته هيجني قلقلني"‪",‬قمت اطوف سكرا مغتنما حول‬
‫حرم"‬
‫‪",1775,7‬گر پي رايش نروم باد گسسته رگ من"‪",‬ور سوي بحرش نروم‬
‫باد شكسته گهرم"‬
‫‪",1775,8‬ظلت به مقتنيا مرتزقا مجتنيا"‪",‬نخله خلد نبتت وسط رياض‬
‫ورام"‬
‫‪",1775,9‬چونك شكارش نشوم خواجه يقين دان كه سگم"‪",‬چون پي‬
‫اسپش ندوم خواجه يقين دان كه خرم"‬
‫‪",1775,10‬كنت ثقيل كسل خففني جذبته"‪",‬نمت علي قارعه عاصفني سيل‬
‫عرم"‬
‫‪",1775,11‬گفتم بسته ست دلم گفت منم قفل گشا"‪",‬گفتم كشتي تو مرا‬
‫گفت من از تو بترم"‬
‫‪",1775,12‬رو سخن كار مگو كز همه آزاد شدم"‪",‬رو سخن خار مگو چون‬
‫همه گل مي سپرم"‬
‫‪",1776,1‬منم آن بنده مخلص كه از آن روز كه زادم"‪",‬دل و جان را ز تو‬
‫ديدم دل و جان را به تو دادم"‬
‫‪",1776,2‬كتب العشق باني بهوي العاشق اعلم"‪",‬فاليه نتراجع واليه‬
‫نتحاكم"‬
‫‪",1776,3‬چو شراب تو بنوشم چو شراب تو بجوشم"‪",‬چو قباي تو بپوشم‬
‫ملكم شاه قبادم"‬
‫‪",1776,4‬قمر الحسن اتاني والي الوصل دعاني"‪",‬و رعاني و سقاني هو‬
‫في الفضل مقدم"‬
‫‪",1776,5‬ز ميانم چو گزيدي كمر مهر تو بستم"‪",‬چو بديدم كرم تو به كرم‬
‫دست گشادم"‬
‫‪",1776,6‬نصر العشق اجيبوا و الي الوصل انيبوا"‪",‬طلع البدر فطيبوا قدم‬
‫الحب وانعم"‬
‫‪",1777,3‬يا اوليا لتحزنوا اربحتكم لتغبنوا"‪",‬اشجعتكم لتجبنوا لتحقروا‬
‫القابكم"‬
‫‪",1777,4‬يا رب اشرح صدرنا يا رب ارفع قدرنا"‪",‬يا رب اظهر بدرنا‬
‫لتعبدوا اربابكم"‬
‫‪",1777,5‬مالي اله غيره نال البرا يا خيره"‪",‬طاب الموافي سيره لتخسرو‬
‫اعقابكم"‬
‫‪",1777,6‬بوي دل آيد از سخن دل حاصل آيد از سخن"‪",‬تا مقبل آيد از‬
‫سخن لتهتكوا جلبابكم"‬
‫‪",1778,1‬رحت انا من بينكم غبت كذا من عينكم"‪",‬لتغفلوا عن حينكم‬
‫لتهدموا دارينكم"‬
‫‪",1778,2‬اخواننا اخواننا ان الزمان خاننا"‪",‬لتنسوا هجراننا لتهدموا‬
‫دارينكم"‬
‫‪",1778,3‬قد فاتنا اعمارنا و استنسيت اخبارنا"‪",‬واستثقلت او زارنا لتهدموا‬
‫دارينكم"‬
‫‪",1778,4‬استوثقوا اديانكم واستغنموا اخوانكم"‪",‬واستعشقوا ايمانكم‬
‫لتهدموا دارينكم"‬
‫‪",1779,1‬اتيناكم اتيناكم فحيونا نحييكم"‪",‬ولولكم و لقياكم لما كنا بودايكم"‬
‫‪",1779,2‬دخلنا داركم سكري فشكرا ربنا شكرا"‪",‬ذكرتم عهدنا ذكرا و‬
‫نادانا مناديكم"‬
‫‪",1779,3‬خرجنا من قري الوادي دخلنا القصر يا حادي"‪",‬توافيتم به ميعادي‬
‫و باح الراح ساقيكم"‬
‫‪",1779,4‬فاخف القصر لتبدي و من يسئلك لتهدي"‪",‬فانت الغوث‬
‫والمجدي اذا ناجي مناجيكم"‬
‫‪",1779,5‬و تسقينا و تشفينا و مثل السر تخفينا"‪",‬و هذا كله فضل فانا‬
‫لنكافيكم"‬
‫‪",1780,1‬اقبل الساقي علينا حامل كأس المدام"‪",‬فاشربوا من كأس خلدوا‬
‫تركوا كل الطعام"‬
‫‪",1780,2‬اشبعوا من غيرا كل و اسمعوا من غير اذن"‪",‬وانطقوا من غير‬
‫حرف واسكتواتم الكلم"‬
‫‪",1780,3‬ايها العشاق طيبوا و اسكروا من كأسنا"‪",‬واركبوا ظهر المعالي و‬
‫ادخلوا بين الزحام"‬
‫‪",1780,4‬انهضوا نادي المنادي الصل اين الرجال"‪",‬جاكم نادي القيامه في‬
‫الهوي نعم القيام"‬
‫‪",1780,5‬اشربوا سقيا لكم ثم اطربوا غنما لكم"‪",‬ان هذا يوم عيد عيدوا‬
‫بعدالصيام"‬
‫‪",1780,6‬وافقونا وافقونا في طريق التحاد"‪",‬انما نحن كنهر فرقوه‬
‫والسلم"‬
‫‪",1780,7‬يا نديمي سل سبيل نحو عين السلسبيل"‪",‬قم لنا نفتح جنانا من‬
‫جنان يا غلم"‬
‫‪",1781,1‬قد رجعنا قد رجعنا جائيا من طوركم"‪",‬انظرونا انظرونا نقتبس‬
‫من نوركم"‬
‫‪",1781,2‬كل من يرجو وجودا يغتنم من جودكم"‪",‬كل من ارداه عسرنال‬
‫من ميسوركم"‬
‫‪",1781,3‬ليس يشقي بالرزايا من يكن محفوظكم"‪",‬ليبالي بالبرايا خاضعي‬
‫منصوركم"‬
‫‪",1781,4‬حارت ابصار البرايا في بديهياتكم"‪",‬من يلقي من يسوق الخيل‬
‫في مستوركم"‬
‫‪",1785,10‬دل را كجا پنهان كنم پنهان كنم"‪",‬در دلبري تو بي حدي تو بي‬
‫حدي"‬
‫‪",1785,11‬اي فخر من سلطان من سلطان من"‪",‬فرمان ده و خاقان من‬
‫خاقان من"‬
‫‪",1785,12‬چون سوي من ميلي كني ميلي كني"‪",‬روشن شود چشمان من‬
‫چشمان من"‬
‫‪",1785,13‬هرجا تويي جنت بود جنت بود"‪",‬هرجا روي رحمت بود رحمت‬
‫بود"‬
‫‪",1785,14‬چون سايه ها در چاشتگه در چاشتگه"‪",‬فتح و ظفر پيشت دود‬
‫پيشت دود"‬
‫‪",1785,15‬فضل خدا همراه تو همراه تو"‪",‬امن و امان خرگاه تو خرگاه‬
‫تو"‬
‫‪",1785,16‬بخشايش و حفظ خدا حفظ خدا"‪",‬پيوسته در درگاه تو درگاه‬
‫تو"‬
‫‪",1786,1‬دزديده چون جان مي روي اندر ميان جان من"‪",‬سرو خرامان‬
‫مني اي رونق بستان من"‬
‫‪",1786,2‬چون مي روي بي من مرو وي جان جان بي تن مرو"‪",‬وز چشم‬
‫من بيرون مشو اي شعله تابان من"‬
‫‪",1786,3‬هفت آسمان را بر درم وز هفت دريا بگذرم"‪",‬چون دلبرانه‬
‫بنگري در جان سرگردان من"‬
‫‪",1786,4‬تا آمدي اندر برم شد كفر و ايمان چاكرم"‪",‬اي ديدن تو دين من‬
‫وي روي تو ايمان من"‬
‫‪",1786,5‬بي پا و سركردي مرا بي خواب و خور كردي مرا"‪",‬سرمست و‬
‫خندان اندر آ اي يوسف كنعان من"‬
‫‪",1786,6‬از لطف تو چون جان شدم وز خويشتن پنهان شدم"‪",‬اي هست‬
‫تو پنهان شده در هستي پنهان من"‬
‫‪",1786,7‬گل جامه در از دست تو اي چشم نرگس مست تو"‪",‬اي شاخها‬
‫آبست تو اي باغ بي پايان من"‬
‫‪",1786,8‬يك لحظه داغم مي كشي يكدم به باغم مي كشي"‪",‬پيش چراغم‬
‫مي كشي تا وا شود چشمان من"‬
‫‪",1786,9‬اي جان پيش از جانها وي كان پيش از كانها"‪",‬اي آن پيش از آنها‬
‫اي آن من اي آن من"‬
‫‪",1786,10‬منزلگه ما خاك ني گر تن بريزد باك ني"‪",‬انديشه ام افلك ني‬
‫اي وصل تو كيوان من"‬
‫‪",1786,11‬مر اهل كشتي را لحد در بحر باشد تا ابد"‪",‬در آب حيوان مرگ‬
‫كو اي بحر من عمان من"‬
‫‪",1786,12‬اي بوي تو در آه من وي آه تو همراه من"‪",‬بر بوي شاهنشاه‬
‫من شد رنگ و بو حيران من"‬
‫‪",1786,13‬جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلي جدا"‪",‬بي تو چرا باشد‬
‫چرا اي اصل چار اركان من"‬
‫‪",1786,14‬اي شه صلح الدين من ره دان من ره بين من"‪",‬اي فارغ از‬
‫تمكين من اي برتر از امكان من"‬
‫‪",1787,1‬گر آخر آمد عشق تو گردد ز اولها فزون"‪",‬بنوشت توقيعت خدا‬
‫كالخرون السابقون"‬
‫‪",1787,2‬زرين شده طغراي او ز انا فتحناهاي او"‪",‬سر كرده صورتهاي او‬
‫از بحر جان آبگون"‬
‫‪",1787,3‬آدم دگر بار آمده بر تخت دين تكيه زده"‪",‬در سجده شكر آمده‬
‫سرهاي نحن الصافون"‬
‫‪",1770,5‬يك قدحم بيست چو جام شماست"‪",‬تا همه دانند كه من ديگرم"‬
‫‪",1770,6‬ساغر من تا لب و باقي بنيم"‪",‬جان و دلم زفت و به تن لغرم"‬
‫‪",1770,7‬صورت من نايد در چشم سر"‪",‬زانكه ازين سر نيم و زان سرم"‬
‫‪",1770,8‬من پنهان در دل و دل هم نهان"‪",‬زانك درين هر دو صدف‬
‫گوهرم"‬
‫‪",1770,9‬گر قدحي بيشتر از من خوري"‪",‬من دو سبو بيشتر از تو خورم"‬
‫‪",1770,10‬گر به دو صد كوه چو بز بردوي"‪",‬من كه و بز را دو شكم‬
‫بردرم"‬
‫‪",1770,11‬چون بدوم مه نبود همتكم"‪",‬چون بجهم چرخ بود چنبرم"‬
‫‪",1770,12‬چون ببرم دست به سوي سلح"‪",‬دشنه خورشيد بود خنجرم"‬
‫‪",1770,13‬خشك نمايد بر تو اين غزل"‪",‬چون نشدي تر ز نم كوثرم"‬
‫‪",1770,14‬كور نه ام ليك مرا كيمياست"‪",‬اين درم قلب از آن مي خرم"‬
‫‪",1770,15‬جزو و كلم يار مرا در خورست"‪",‬ني خوردم غم و نه من غم‬
‫خورم"‬
‫‪",1771,1‬شد ز غمت خانه سودا دلم"‪",‬در طلبت رفت به هر جا دلم"‬
‫‪",1771,2‬در طلب زهره رخ ماه رو"‪",‬مي نگرد جانب بال دلم"‬
‫‪",1771,3‬فرش غمش گشتم و آخر ز بخت"‪",‬رفت برين سقف مصفا دلم"‬
‫‪",1771,4‬آه كه امروز دلم را چه شد"‪",‬دوش چه گفتست كسي با دلم"‬
‫‪",1771,5‬از طلب گوهر گوياي عشق"‪",‬موج زند موج چو دريا دلم"‬
‫‪",1771,6‬روز شد و چادر شب مي درد"‪",‬در پي آن عيش و تماشا دلم"‬
‫‪",1771,7‬از دل تو در دل من نكته هاست"‪",‬آه چه رهست از دل تو تا‬
‫دلم"‬
‫‪",1771,8‬گر نكني بر دل من رحمتي"‪",‬واي دلم واي دلم وا دلم"‬
‫‪",1771,9‬اي تبريز از هوس شمس دين"‪",‬چند رود سوي ثريا دلم"‬
‫‪",1772,1‬چند گهي فاتحه خوانت كنم"‪",‬از پس آن شاه جهانت كنم"‬
‫‪",1772,2‬پير شدي در غم ما باك نيست"‪",‬پير بيا تا كه جوانت كنم"‬
‫‪",1772,3‬هيچ غم جان مخور ار جان برفت"‪",‬بگلر لشكرگه جانت كنم"‬
‫‪",1772,4‬آنچ محالست تصور دهم"‪",‬وجه محاليش بيانت كنم"‬
‫‪",1772,5‬ره دهمت تا به اصول اصول"‪",‬راه چه باشد كه چنانت كنم"‬
‫‪",1772,6‬گرچه كليمي همه در اعتراض"‪",‬كشف كنم خضر زمانت كنم"‬
‫‪",1773,1‬بار دگر جانب يار آمديم"‪",‬خيره نگر سوي نگار آمديم"‬
‫‪",1773,2‬بر سر و رو سجده كنان جمله راه"‪",‬تا سر آن گنج چو مار‬
‫آمديم"‬
‫‪",1773,3‬نافه آهو چو بزد بر دماغ"‪",‬دام گرفتيم و شكار آمديم"‬
‫‪",1773,4‬دام بشر ليق آن صيد نيست"‪",‬پس تو بگو ما به چه كار آمديم"‬
‫‪",1773,5‬پار دل پاره رفوي تو ديد"‪",‬بر طمع دولت پار آمديم"‬
‫‪",1776,7‬چكنم نام و نشان را چو ز تو گم نشود كس"‪",‬چكنم سيم و درم‬
‫را چو درين گنج فتادم"‬
‫‪",1776,8‬لمع العشق توالي و علي الصبر تعالي"‪",‬طمس البدر هلل خضع‬
‫القلب و اسلم"‬
‫‪",1776,9‬چو تويي شادي و عيدم چه نكوبخت و سعيدم"‪",‬دل خود بر تو‬
‫نهادم به خدا نيك نهادم"‬
‫‪",1776,10‬خدعوني نهبوني اخذوني غلبوني"‪",‬وعدوني كذبوني فالي من‬
‫اتظلم"‬
‫‪",1776,11‬نه بدرم نه بدوزم نه بسازم نه بسوزم"‪",‬نه اسير شب و روزم‬
‫نه گرفتار كسادم"‬
‫‪",1776,12‬ملك الشرق تشرق و علي الروح تعلق"‪",‬غسق النفس تفرق‬
‫ربض الكفر تهدم"‬
‫‪",1776,13‬چه كساد آيد آن را كه خريدار تو باشي"‪",‬چو فزودي تو بهايم‬
‫كه كند طمع مزادم"‬
‫‪",1776,14‬نفس العشق عتادي و عميدي و عمادي"‪",‬فمن العشق تدثر و‬
‫من العشق تختم"‬
‫‪",1776,15‬روش زاهد و عابد همگي ترك مرادست"‪",‬بنما ترك چه گويم‬
‫چو تويي جمله مرادم"‬
‫‪",1776,16‬لك يا عشق وجودي و ركوعي و سجودي"‪",‬لك بخلي لك جودي‬
‫و لك الدهر منظم"‬
‫‪",1776,17‬چو مرا ديو ربودي طربم ياد تو بودي"‪",‬تو چنانم بربودي كه‬
‫بشد ياد ز يادم"‬
‫‪",1776,18‬الف الدهر بعادي جرح البعد فوادي"‪",‬فقد النوم و سادي و‬
‫سعاداتي نوم"‬
‫‪",1776,19‬به صفت كشتي نوحم كه به باد تو روانم"‪",‬چو مرا باد تو دادي‬
‫مده اي دوست به بادم"‬
‫‪",1776,20‬فاري الشمل تفرق واري السترتمزق"‪",‬واري السقف تخرق‬
‫واري الموج تلطم"‬
‫‪",1776,21‬من اگر كشتي نوحم چه عجب چون همه روحم"‪",‬من اگر فتح و‬
‫فتوحم چه عجب شاه نژادم"‬
‫‪",1776,22‬واري البدر تكور وراي النجم تكدر"‪",‬واري البحر تسجر واري‬
‫الهلك تفاقم"‬
‫‪",1776,23‬چو به بحر تو درآيم به مزاج آب حياتم"‪",‬چو فتم جانب ساحل‬
‫حجرم سنگ و جمادم"‬
‫‪",1776,24‬فقد اهداني ربي و اتي الجد بحبي"‪",‬نهض الحب لطبي و تدارك‬
‫و ترحم"‬
‫‪",1776,25‬به خدا باز سپيدم كه به شاهست اميدم"‪",‬سوي مردار چه گردم‬
‫نه چو زاغم نه چو خادم"‬
‫‪",1776,26‬نزل العشق بداري معه كاس عقاري"‪",‬هو معراج سواري و‬
‫علي السطح كسلم"‬
‫‪",1776,27‬چو بسازيم چو عيدم چو بسوزيم چو عودم"‪",‬ز تو گريم ز تو‬
‫خندم ز تو غمگين ز تو شادم"‬
‫‪",1776,28‬بك احيي و اموت بك امسك و افوت"‪",‬بك في الدهر سكوت بك‬
‫قلبي يتكلم"‬
‫‪",1776,29‬چو ز تبريز بتابد مه شمس الحق والدين"‪",‬بفروزد ز مه او فلك‬
‫جهد و جهادم"‬
‫‪",1777,1‬انا فتحنا بابكم لتهجروا اصحابكم"‪",‬لتيئسوا من غابكم لتدنسوا‬
‫اثوابكم"‬
‫‪",1777,2‬الحمدلله الذي من علينا بالثنا"‪",‬في ظل دين مسند لتغلقوا‬
‫ابوابكم"‬
‫‪",1781,5‬ليس يهدي قلبنا النسيم منكم"‪",‬ليس يجلي طرفنا البقربي‬
‫دوركم"‬
‫‪",1782,1‬ظننتم ايا عذال ان قد عدلتم"‪",‬تظنون ان الحق فيما عذلتم"‬
‫‪",1782,2‬و ماضا ذاك البدر ال لهله"‪",‬و غادركم انواره فضللتم"‬
‫‪",1782,3‬فما مل من ذاق الصبابه والهوي"‪",‬وانكم ما ذقتم فمللتم"‬
‫‪",1782,4‬وان ذقتموا ما ذقتموه بحقها"‪",‬ول مشرب العشاق يوما وصلتم"‬
‫‪",1783,1‬فان وفق الله الكريم وصالكم"‪",‬و عاين روحي حسنكم و‬
‫جمالكم"‬
‫‪",1783,2‬تصدقت بالروح العزيز لشكرها"‪",‬فبالله ارحمو اذلي و عشقي‬
‫فمالكم"‬
‫‪",1783,3‬الي كم اقاسي هجركم و فراقكم"‪",‬الي كم اوانس طيفكم و‬
‫خيالكم"‬
‫‪",1783,4‬تناقص صبري به ازدياد مللكم"‪",‬فياليتني افنني كصبري مللكم"‬
‫‪",1783,5‬عمي العين من تذكارها حركاتكم"‪",‬و غنجاتها ويللكم و دللكم"‬
‫‪",1783,6‬ر آني الهوي يومأ العب غفلتي"‪",‬فصاح علينا صيحه العشق‬
‫والكم"‬
‫‪",1783,7‬لقد جا من تبريز روح مجسم"‪",‬ال فانثروا في حب نعليه مالكم"‬
‫‪",1784,1‬علي اهل نجد الثنا و سلم"‪",‬و عيشتنا في غيرهم لحرام"‬
‫‪",1784,2‬فضيلته للفاضلين بصيره"‪",‬ملحته للعاشقين قوام"‬
‫‪",1784,3‬بصيره اهل الله منه مكحل"‪",‬و عشره اهل الحق فيه مدام"‬
‫‪",1784,4‬ايا ساكنيها من فضيله سيدي"‪",‬لكم عيشه مرضيه و دوام"‬
‫‪",1784,5‬و لول حجاب العزارخي مليكنا"‪",‬لكان علي باب المليك زحام"‬
‫‪",1784,6‬مليك اذا لحت شعاشع خده"‪",‬ل صبح حيا صخره و رخام"‬
‫‪",1784,7‬سقي الله وقتا انطقانا كلمه"‪",‬ففي الروح من ذاك الكلم كلم"‬
‫‪",1784,8‬غدا آلفا قلبي يقوم لمره"‪",‬و قدي من عذل العو اذل لم"‬
‫‪",1785,1‬بيا بيا دلدار من دلدار من"‪",‬در آ در آ در كار من در كار من"‬
‫‪",1785,2‬تويي تويي گلزار من گلزار من"‪",‬بگو بگو اسرار من اسرار من"‬
‫‪",1785,3‬بيا بيا درويش من درويش من"‪",‬مرو مرو از پيش من از پيش‬
‫من"‬
‫‪",1785,4‬تويي تويي هم كيش من هم كيش من"‪",‬تويي تويي هم خويش‬
‫من هم خويش من"‬
‫‪",1785,5‬هر جا روم با من روي با من روي"‪",‬هر منزلي محرم شوي‬
‫محرم شوي"‬
‫‪",1785,6‬روز و شبم مونس تويي مونس تويي"‪",‬دام مرا خوش آهوي‬
‫خوش آهوي"‬
‫‪",1785,7‬اي شمع من بس روشني بس روشني"‪",‬در خانه ام چون روزني‬
‫چون روزني"‬
‫‪",1785,8‬تير بل چون در رسد چون در رسد"‪",‬هم اسپري هم جوشني هم‬
‫جوشني"‬
‫‪",1785,9‬صبر مرا برهم زدي برهم زدي"‪",‬عقل مرا رهزن شدي رهزن‬
‫شدي"‬
‫‪",1787,4‬رستم كه باشد در جهان در پيش صف عاشقان"‪",‬شبديز مي‬
‫رانند خوش هر روز در درياي خون"‬
‫‪",1787,5‬هر سود و صد ببريده سر در بحر خون زان كر و فر"‪",‬رقصان و‬
‫خندان چون شكر ز انااليه راجعون"‬
‫‪",1787,6‬گر سايه عاشق فتد بر كوه سنگين برجهد"‪",‬نه چرخ صدقها زند‬
‫تو منكري نك آزمون"‬
‫‪",1787,7‬بر كوه زد اشراق او بشنو تو چاقا چاق او"‪",‬خود كوه مسكين كه‬
‫بود آنجا كه شد موسي زبون"‬
‫‪",1787,8‬خود پيش موسي آسمان باشد كمينه نردبان"‪",‬كو آسمان كو‬
‫ريسمان كو جان كو دنياي دون"‬
‫‪",1787,9‬تن را تو مشتي كاه دان در زير او درياي جان"‪",‬گرچه ز بيرون‬
‫ذره اي صد آفتابي از درون"‬
‫‪",1787,10‬خورشيدي و زرين طبق ديگ ترا پخته ست حق"‪",‬مطلوب بودي‬
‫در سبق طالب شدستي تو كنون"‬
‫‪",1787,11‬او پار كشتي كاشته امسال برگ افراشته"‪",‬سر از زمين‬
‫برداشته بر خويش مي خواند فسون"‬
‫‪",1787,12‬جان مست گشت از كاس او اي شاد كاس و طاس‬
‫او"‪",‬طاسي كه بهر سجده اش شد طشت گردون سرنگون"‬
‫‪",1787,13‬اي شمس تبريز از كرم اي رشك فردوس وارم"‪",‬تا چنگ اندر‬
‫من زدي در عشق گشتم ارغنون"‬
‫‪",1788,1‬تا كي گريزي از اجل در ارغوان و ارغنون"‪",‬نك كش كشانت مي‬
‫برند انااليه راجعون"‬
‫‪",1788,2‬تا كي زني بر خانها تو قفل با دندانها"‪",‬تا چند چيني دانها دام‬
‫اجل كردت زبون"‬
‫‪",1788,3‬شد اسب و زين نقره گين بر مركب چوبين نشين"‪",‬زين بر‬
‫جنازه نه ببين دستان اين دنياي دون"‬
‫‪",1788,4‬بركن قبا و پيرهن تسليم شو اندر كفن"‪",‬بيرون شو از باغ و‬
‫چمن ساكن شو اندر خاك و خون"‬
‫‪",1788,5‬دزديده چشمك مي زدي همراز خوبان مي شدي"‪",‬دستك زنان‬
‫مي آمدي كو يك نشان ز آنها كنون"‬
‫‪",1788,6‬اي كرده برپا كان زنخ امروز بستندت زنخ"‪",‬فرزند و اهل و خانه‬
‫ات از خانه كردندت برون"‬
‫‪",1788,7‬كو عشرت شبهاي تو كو شكرين لبهاي تو"‪",‬كو آن نفس كز‬
‫زيركي بر ماه مي خواندي فسون"‬
‫‪",1788,8‬كه صرفه و استيزه ات بر نان و بر نان ريزه ات"‪",‬كو طوق و كو‬
‫آويزه ات اي در شكافي سرنگون"‬
‫‪",1788,9‬كو آن فضوليهاي تو كو آن ملوليهاي تو"‪",‬كو آن نغوليهاي تو در‬
‫فعل و مكر اي ذوفنون"‬
‫‪",1788,10‬اين باغ من آن خان من اين آن من آن آن من"‪",‬اي هر منت‬
‫هفتاد من اكنون كهي از تو فزون"‬
‫‪",1788,11‬كو آن دم دولت زدن بر اين و آن سبلت زدن"‪",‬كو حمله ها و‬
‫مشت تو وان سرخ گشتن از جنون"‬
‫‪",1788,12‬هرگز شبي تا روز تو در توبه و در سوز تو"‪",‬نابوده مهر اندوز تو‬
‫از خالق ريب المنون"‬
‫‪",1790,3‬گفتم ز پرسش تو بحل باري اشارت را مهل"‪",‬گفت از اشارتهاي‬
‫دل هم جان بسوزد هم بدن"‬
‫‪",1790,4‬گفتم كه چوني در سفر گفتا كه چون باشد قمر"‪",‬سيمين بر و‬
‫زرين كمر چشم و چراغ مرد و زن"‬
‫‪",1790,5‬گشتن به گرد خود خطا ال جمال قطب را"‪",‬او را روا باشد روا‬
‫كو ره روست اندر وطن"‬
‫‪",1790,6‬هم ساربان هم اشتران مستند از آن صاحب قران"‪",‬اي ساربان‬
‫منزل مكن جز بر در آن يار من"‬
‫‪",1790,7‬اي عشرت و اي ناز ما اي اصل و اي آغاز ما"‪",‬آخر چه داند راز‬
‫ما جان حسن يا بوالحسن"‬
‫‪",1790,8‬اي عشق تو در جان من چون آفتاب اندر حمل"‪",‬وي صورتت در‬
‫چشم من همچون عقيق اندر يمن"‬
‫‪",1790,9‬چون اولين و آخرين در حشر جمع آيد يقين"‪",‬از تو نباشد خوبتر‬
‫در جمله آن انجمن"‬
‫‪",1790,10‬مجنون چو بيند مر ترا ليلي برو كاسد شود"‪",‬ليلي چو بيند مر‬
‫ترا گردد چو مجنون ممتحن"‬
‫‪",1790,11‬در جست و جوي روي تو در پاي گل بس خارها"‪",‬اي ياس من‬
‫گويد همي اندر فراقت ياسمن"‬
‫‪",1790,12‬گر آفتاب روي تو روزي ده ما نيستي"‪",‬ذرات كونين از طمع‬
‫كي باز كردندي دهن"‬
‫‪",1790,13‬حيوان چو قرباني بود جسمش ز جان فاني بود"‪",‬پس شرحهاي‬
‫گوشتش زنده شود زين باب زن"‬
‫‪",1790,14‬آتش بگويد شرحه را سر حياتات بقا"‪",‬كاي رسته از جان فنا بر‬
‫جان بي آزار زن"‬
‫‪",1790,15‬نعره زنند آن شرحها يا ليت قومي يعلمون"‪",‬گر نعره شان اين‬
‫سو رسد ني گبر ماند ني وثن"‬
‫‪",1790,16‬ني ترش ماند در دلي ني پاي ماند در گلي"‪",‬لبيك لبيك و بلي‬
‫مي گوي و مي رو تا وطن"‬
‫‪",1790,17‬هست اين سخن را باقيي در پرده مشتاقيي"‪",‬پيدا شود گر‬
‫ساقيي ما را كند بي خويشتن"‬
‫‪",1791,1‬بويي همه آيد مرا ما نا كه باشد يار من"‪",‬بر ياد من پيمود مي آن‬
‫با وفا خمار من"‬
‫‪",1791,2‬كي ياد من رفت از دلش اي در دل و جان منزلش"‪",‬هر لحظه‬
‫معجوني كند بهر دل بيمار من"‬
‫‪",1791,3‬خاصه كنون از جوش او زان جوش بي روپوش او"‪",‬رحمت چو‬
‫جيحون مي رود در قلزم اسرار من"‬
‫‪",1791,4‬پرده ست بر احوال من اين گفتي و اين قال من"‪",‬اي ننگ گلزار‬
‫ضمير از فكرت چون خار من"‬
‫‪",1791,5‬كو نعره اي يا بانگي اندر خور سوداي من"‪",‬كو آفتابي يا مهي‬
‫ماننده انوار من"‬
‫‪",1791,6‬اين را رها كن قيصري آمد ز روم اندر حبش"‪",‬تا زنگ را برهم‬
‫زند در بردن زنگار من"‬
‫‪",1791,7‬نظاره كن كز بام او هر لحظه اي پيغام او"‪",‬از روزن دل مي‬
‫رسد در جان آتشخوار من"‬
‫‪",1791,30‬اي كف زنم مختل مشو وي مطربم كاهل مشو"‪",‬روزي بخواهد‬
‫عذر تو آن شاه با ايثار من"‬
‫‪",1791,31‬روزي شوي سرمست او روزي ببوسي دست او"‪",‬روزي‬
‫پريشاني كني در عشق چون دستار من"‬
‫‪",1791,32‬كردست امشب ياد او جان مرا فرهاد او"‪",‬فرياد ازين قانون نو‬
‫كاسكست چنگش تار من"‬
‫‪",1791,33‬مجنون كي باشد پيش او ليلي بود دلريش او"‪",‬ناموس ليلييان‬
‫برد ليلي خوش هنجار من"‬
‫‪",1791,34‬دست پدر گير اي پسر با او وفا كن تا سحر"‪",‬كامشب منم اندر‬
‫شرر زان ابر آتشبار من"‬
‫‪",1791,35‬زان مي حرام آمد كه جان بي صبر گردد در زمان"‪",‬نحس زحل‬
‫ندهد رهش در ديد مه ديدار من"‬
‫‪",1791,36‬جان گر همي لرزد ازو صد لرزه را مي ارزد او"‪",‬كو ديده هاي‬
‫موج جو در قلزم زخار من"‬
‫‪",1791,37‬من تا قيامت گويمش اي تاجدار پنج و شش"‪",‬حيرت همي‬
‫حيران شود در مبعث و انشار من"‬
‫‪",1791,38‬خواهي بگو خواهي مگو صبري ندارم من ازو"‪",‬اي روي او‬
‫امسال من اي زلف جعدش پار من"‬
‫‪",1791,39‬خلقان ز مرگ اندر حذر پيشش مرا مردن شكر"‪",‬اي عمر بي‬
‫او مرگ من وي فخر بي اوعار من"‬
‫‪",1791,40‬آه از مه مختل شده وز اختر كاهل شده"‪",‬از عقده من فارغ‬
‫شده بي دانش فوار من"‬
‫‪",1791,41‬بر قطب گردم اي صنم از اختران خلوت كنم"‪",‬كو صبح‬
‫مصبوحان من كو حلقه احرار من"‬
‫‪",1791,42‬پهلو بنه اي ذوالبيان با پهلوان كاهلن"‪",‬بيزار گشتم زين زبان‬
‫وز قطعه و اشعار من"‬
‫‪",1791,43‬جز شمس تبريزي مگو جز نصر و پيروزي مگو"‪",‬جز عشق و‬
‫دلسوزي مگو جز اين مدان اقرار من"‬
‫‪",1792,1‬اين كيست اين اين كيست اين اين يوسف ثانيست‬
‫اين"‪",‬خضرست و الياس اين مگر يا آب حيوانيست اين"‬
‫‪",1792,2‬اين باغ روحانيست اين يا بزم يزدانيست اين"‪",‬سرمه‬
‫سپاهانيست اين يا نور سبحانيست اين"‬
‫‪",1792,3‬آن جان جان افزاست اين يا جنه المأواست اين"‪",‬ساقي خوب‬
‫ماست اين يا باده جانيست اين"‬
‫‪",1792,4‬تنگ شكر را ماند اين سوداي سر را ماند اين"‪",‬آن سيمبر را‬
‫ماند اين شادي و آسانيست اين"‬
‫‪",1792,5‬امروز مستيم اي پدر توبه شكستيم اي پدر"‪",‬از قحط رستيم اي‬
‫پدر امسال ارزانيست اين"‬
‫‪",1792,6‬اي مطرب داود دم آتش بزن در رخت غم"‪",‬بردار بانگ زير و بم‬
‫كين وقت سر خوانيست اين"‬
‫‪",1792,7‬مست و پريشان توام موقوف فرمان توام"‪",‬اسحاق قربان توام‬
‫اين عيد قربانيست اين"‬
‫‪",1792,8‬رستيم از خوف و رجا عشق از كجا شرم از كجا"‪",‬اي خاك بر‬
‫شرم و حيا هنگام پيشانيست اين"‬
‫‪",1792,9‬گلهاي سرخ و زرد بين كآشوب و بردابرد بين"‪",‬در قعر دريا گرد‬
‫بين موسي عمرانيست اين"‬
‫‪",1792,10‬هر جسم را جان مي كند جان را خدادان مي كند"‪",‬داور‬
‫سليمان مي كند يا حكم ديوانيست اين"‬
‫‪",1792,11‬اي عشق قلماشيت گو از عيش و خوش باشيت گو"‪",‬كس مي‬
‫نداند حرف تو گويي كه سريانيست اين"‬
‫‪",1792,12‬خورشيد رخشان مي رسد مست و خرامان مي رسد"‪",‬با گوي‬
‫و چوگان مي رسد سلطان ميدانيست اين"‬
‫‪",1792,13‬هرجا يكي گويي بود در حكم چوگان مي دود"‪",‬چون گوي شو‬
‫بي دست و پا هنگام وحدانيست اين"‬
‫‪",1792,14‬گويي شوي بي دست و پا چوگان او پايت شود"‪",‬در پيش‬
‫سلطان مي دوي كين سير ربانيست اين"‬
‫‪",1792,15‬آن آب باز آمد بجو بر سنگ زن اكنون سبو"‪",‬سجده كن و‬
‫چيزي مگو كين بزم سلطانيست اين"‬
‫‪",1793,1‬اين كيست اين اين كيست اين هذا جنون العاشقين"‪",‬از آسمان‬
‫خوشتر شده در نور او روي زمين"‬
‫‪",1793,2‬بيهوشي جانهاست اين يا گوهر كانهاست اين"‪",‬يا سرو‬
‫بستانهاست اين يا صورت روح المين"‬
‫‪",1793,3‬سرمستي جان جهان معشوقه چشم و دهان"‪",‬ويراني كسب و‬
‫دكان يغماجي تقوي و دين"‬
‫‪",1793,4‬خورشيد و ماه ازوي خجل گوهر نثار سنگ دل"‪",‬كز بيم او‬
‫پشمين شود هر لحظه كوه آهنين"‬
‫‪",1793,5‬خورشيد اندر سايه اش افزون شده سرمايه اش"‪",‬صد ماه اندر‬
‫خرمنش چون نسر طاير دانه چين"‬
‫‪",1793,6‬بسم الله اي روح البقا بسم الله اي شيرين لقا"‪",‬بسم الله اي‬
‫شمس الضحا بسم الله اي عين اليقين"‬
‫‪",1793,7‬هين رويها را تاب ده هين كشت دل را آب ده"‪",‬نعلين برون كن‬
‫برگذر بر تارك جانها نشين"‬
‫‪",1793,8‬اي هوش ما از خود برو وي گوش ما مژده شنو"‪",‬وي عقل ما‬
‫سرمست شو وي چشم ما دولت ببين"‬
‫‪",1793,9‬ايوب را آمد نظر يعقوب را آمد پسر"‪",‬خورشيد شد جفت قمر‬
‫در مجلس آ عشرت گزين"‬
‫‪",1793,10‬من كيسها مي دوختم در حرص زر مي سوختم"‪",‬ترك گدا رويي‬
‫كنم چون گنج ديدم در كمين"‬
‫‪",1793,11‬اي شهسوار امر قل اي پيش عقلت نفس كل"‪",‬چون كودكي‬
‫كز كودكي وز جهل خايد آستين"‬
‫‪",1793,12‬چون بيندش صاحب نظر صد تو شود او را بصر"‪",‬دستك زنان‬
‫بالي سر گويد كه يا نعلم المعين"‬
‫‪",1793,13‬در سايه سدره نظر جبريل خود آمد بشر"‪",‬در خورد او نبود دگر‬
‫مهماني عجل سمين"‬
‫‪",1793,14‬برخوان حق ره يافت او با خاصگان دريافت او"‪",‬بنهاده بر كف‬
‫ها طبق بهر نثارش حور عين"‬
‫‪",1793,15‬اين نامه اسرار جان تا چند خواني بر چپان"‪",‬اين نامه مي پرد‬
‫عيان تا كف اصحاب اليمين"‬
‫‪",1794,22‬لك لك بيايد با يدك بر قصر عالي چون فلك"‪",‬لك لك كنان‬
‫كالمك لك يا مستعان يا مستعان"‬
‫‪",1794,23‬بلبل رسد بربط زنان وان فاخته كوكو كنان"‪",‬مرغان ديگر‬
‫مطرب بخت جوان بخت جوان"‬
‫‪",1794,24‬من زين قيامت حاملم گفت زبان را مي هلم"‪",‬مي نايد انديشه‬
‫دلم اندر زبان اندر زبان"‬
‫‪",1794,25‬خاموش و بشنو اي پدر از باغ و مرغان نو خبر"‪",‬پيكان پران‬
‫آمده از لمكان از لمكان"‬
‫‪",1795,1‬هين دف بزن هين دف بزن كاقبال خواهي يافتن"‪",‬مردانه باش و‬
‫غم مخور اي غمگسار مرد و زن"‬
‫‪",1795,2‬قوت بده قوت ستان اي خواجه بازارگان"‪",‬صرفه مكن صرفه‬
‫مكن در سود مطلق گام زن"‬
‫‪",1795,3‬گر آب رو كمتر شود صد آب رو محكم شود"‪",‬جان زنده گردد‬
‫وارهد از ننگ گور و گور كن"‬
‫‪",1795,4‬امروز سرمست آمدي ناموس را برهم زدي"‪",‬هين شعله زن اي‬
‫شمع جان اي فارغ از ننگ لگن"‬
‫‪",1795,5‬در سوختم اين دلق را رد و قبول خلق را"‪",‬گو سرد شو اين‬
‫بوالعل گو خشم گير آن بوالحسن"‬
‫‪",1795,6‬گر تو مقامر زاده اي در صرفه چون افتاده اي"‪",‬صرفه گري‬
‫رسوا بود خاصه كه با خوب ختن"‬
‫‪",1795,7‬صد جان فداي يار من او تاج من دستار من"‪",‬جنت ز من غيرت‬
‫برد گر در روم در گولخن"‬
‫‪",1795,8‬آن گولخن گلشن شود خاكسترش سوسن شود"‪",‬چون خلق يار‬
‫من شود كان مي نگنجد در دهن"‬
‫‪",1795,9‬فرمان يار خود كنم خاموش باشم تن زنم"‪",‬من چون رسن بازي‬
‫كنم اندر هواي آن رسن"‬
‫‪",1796,1‬دلدار من در باغ دي مي گشت و مي گفت اي چمن"‪",‬صد حور‬
‫كش داري ولي بنگر يكي داري چو من"‬
‫‪",1796,2‬قدر لبم نشناختي با من دغاها باختي"‪",‬اينك چنين بگداختي‬
‫حيران في هذا الزمن"‬
‫‪",1796,3‬اي فتنه ها انگيخته بر خلق آتش ريخته"‪",‬وز آسمان آويخته بر هر‬
‫دلي پنهان رسن"‬
‫‪",1796,4‬در بحر صاف پاك تو جمله جهان خاشاك تو"‪",‬در بحر تو رقصان‬
‫شده خاشاك نقش مرد و زن"‬
‫‪",1796,5‬خاشاك اگر گردان بود از موج جان از جا مرو"‪",‬سرناي خود را‬
‫گفته تو من دم زنم تو دم مزن"‬
‫‪",1796,6‬بس شمعها افروختي بيرون ز سقف آسمان"‪",‬بس نقشها‬
‫بنگاشتي بيرون ز شهر جان و تن"‬
‫‪",1796,7‬اي بي خيال روي تو جمله حقيقتها خيال"‪",‬اي بي تو جان اندر‬
‫تنم چون مرده اي اندر كفن"‬
‫‪",1796,8‬بي نور نورافروز او اي چشم من چيزي مبين"‪",‬بي جان جان‬
‫انگيز او اي جان من رو جان مكن"‬
‫‪",1796,9‬گفتم صلي ماجرا ما را نمي پرسي چرا"‪",‬گفتا كه پرسشهاي ما‬
‫بيرون ز گوش است و دهن"‬
‫‪",1788,13‬امروز ضربتها خوري وز رفته حسرتها خوري"‪",‬زان اعتقاد‬
‫سرسري زان دين سست بي سكون"‬
‫‪",1788,14‬زان سست بودن در وفا بيگانه بودن با خدا"‪",‬زان ماجرا با انبيا‬
‫كين چون بوداي خواجه چون"‬
‫‪",1788,15‬چون آينه باش اي عمو خوش بي زبان افسانه گو"‪",‬زيرا كه‬
‫مستي كم شود چون ماجرا گردد شجون"‬
‫‪",1789,1‬اي عاشقان اي عاشقان هنگام كوچست از جهان"‪",‬در گوش‬
‫جانم مي رسد طبل رحيل از آسمان"‬
‫‪",1789,2‬نك ساربان برخاسته قطارها آراسته"‪",‬از ما حللي خواسته چه‬
‫خفته ايد اي كاروان"‬
‫‪",1789,3‬اين بانگها از پيش و پس بانگ رحيلست و جرس"‪",‬هر لحظه اي‬
‫نفس و نفس سر مي كشد در لمكان"‬
‫‪",1789,4‬زين شمعهاي سرنگون زين پرده هاي نيلگون"‪",‬خلقي عجب آيد‬
‫برون تا غيبها گردد عيان"‬
‫‪",1789,5‬زين چرخ دولبي ترا آمد گران خوابي ترا"‪",‬فرياد ازين عمر سبك‬
‫زنهار ازين خواب گران"‬
‫‪",1789,6‬اي دل سوي دلدار شو اي يار سوي يار شو"‪",‬اي پاسبان بيدار‬
‫شو خفته نشايد پاسبان"‬
‫‪",1789,7‬هر سوي شمع و مشعله هر سوي بانگ و مشغله"‪",‬كامشب‬
‫جهان حامله زايد جهان جاودان"‬
‫‪",1789,8‬تو گل بدي و دل شدي جاهل بدي عاقل شدي"‪",‬آنكو كشيدت‬
‫اينچنين آنسو كشاند كش كشان"‬
‫‪",1789,9‬اندر كشاكشهاي او نوش است ناخوشهاي او"‪",‬آبست آتشهاي او‬
‫بر وي مكن رو را گران"‬
‫‪",1789,10‬در جان نشستن كار او توبه شكستن كار او"‪",‬از حيله بسيار او‬
‫اين ذره ها لرزان دلن"‬
‫‪",1789,11‬اي ريش خند رخنه جه يعني منم سالر ده"‪",‬تا كي جهي گردن‬
‫بنه ور ني كشندت چون كمان"‬
‫‪",1789,12‬تخم دغل مي كاشتي افسوسها مي داشتي"‪",‬حق را عدم‬
‫پنداشتي اكنون ببين اي قلتبان"‬
‫‪",1789,13‬اي خر بكاه اوليتري ديگي سياه اوليتري"‪",‬در قعر چاه اوليتري‬
‫اي ننگ خانه و خاندان"‬
‫‪",1789,14‬در من كسي ديگر بود كاين خشمها از وي جهد"‪",‬گر آب‬
‫سوزاني كند ز آتش بود اين را بدان"‬
‫‪",1789,15‬در كف ندارم سنگ من با كس ندارم جنگ من"‪",‬با كس نگيرم‬
‫تنگ من زيرا خوشم چون گلستان"‬
‫‪",1789,16‬پس خشم من زان سر بود وز عالم ديگر بود"‪",‬اين سو جهان‬
‫آن سو جهان بنشسته من بر آستان"‬
‫‪",1789,17‬بر آستان آن كس بود كو ناطق اخرس بود"‪",‬اين رمز گفتي‬
‫بس بود ديگر مگو در كش زبان"‬
‫‪",1790,1‬دلدار من در باغ دي مي گشت و مي گفت اي چمن"‪",‬صد حور‬
‫خوش داري ولي بنگر يكي داري چو من"‬
‫‪",1790,2‬گفتم صلي ماجرا ما را نمي پرسي چرا"‪",‬گفتا كه پرسشهاي ما‬
‫بيرون ز گوش است و دهن"‬
‫‪",1791,8‬لف وصالش چون زنم شرح جمالش چون كنم"‪",‬كان طوطيان‬
‫سر مي كشند از دام اين گفتار من"‬
‫‪",1791,9‬اندر خور گفتار من منگر به سوي يار من"‪",‬سيناي موسي را نگر‬
‫در سينه افكار من"‬
‫‪",1791,10‬امشب درين گفتارها رمزي از آن اسرارها"‪",‬در پيش بيداران‬
‫نهد آن دولت بيدار من"‬
‫‪",1791,11‬آن پيل بي خواب اي عجب چون ديد هندستان به شب"‪",‬ليلي‬
‫درآمد در طلب در جان مجنون وار من"‬
‫‪",1791,12‬امشب ز سيلب دلم ويران شود آب و گلم"‪",‬كامد به ميرابي‬
‫دل سرچشمه انهار من"‬
‫‪",1791,13‬بر گوش من زد غره اي زان مست شد هر ذره اي"‪",‬بانگ‬
‫پريدن مي رسد زان جعفر طيار من"‬
‫‪",1791,14‬يا رب به غير اين زبان جان را زباني ده روان"‪",‬در قطع و وصل‬
‫وحدتت تا بسكلد ز نار من"‬
‫‪",1791,15‬صبر از دل من برده اي مست و خرابم كرده اي"‪",‬كو علم من‬
‫كو حلم من كو عقل زيركسار من"‬
‫‪",1791,16‬اين را بپوشان اي پسر تا نشنود آن سيمبر"‪",‬اي هرچه غير داد‬
‫او گر جان بود اغيار من"‬
‫‪",1791,17‬اي دلبر بي جفت من اي نامده در گفت من"‪",‬اين گفت را زيبي‬
‫ببخش از زيور اي ستار من"‬
‫‪",1791,18‬اي طوطي هم خوان ما جز قند بي چوني مخا"‪",‬ني عين گو و‬
‫ني عرض ني نقش و ني آثار من"‬
‫‪",1791,19‬از كفر و از ايمان رهد جان و دلم آنسو رود"‪",‬دوزخ بود گر غير‬
‫آن باشد فن و كردار من"‬
‫‪",1791,20‬اي طبله ام پر شكرت من طبل ديگر چون زنم"‪",‬اي هر شكن‬
‫از زلف تو صد نافه و عطار من"‬
‫‪",1791,21‬مهمانيم كن اي پسر اين پرده مي زن تا سحر"‪",‬اينست لوت و‬
‫پوت من باغ و رز و دينار من"‬
‫‪",1791,22‬خفته دلم بيدار شد مست شبم هشيار شد"‪",‬برقي بزد بر جان‬
‫من زان ابر بامدرار من"‬
‫‪",1791,23‬در اولين و آخرين عشقي بننمود اينچنين"‪",‬ابصار عبرت ديده را‬
‫اي عبره البصار من"‬
‫‪",1791,24‬بس سنگ و بس گوهر شدم بس مومن و كافر شدم"‪",‬گه پا‬
‫شدم گه سر شدم در عودت و تكرار من"‬
‫‪",1791,25‬روزي برون آيم ز خود فارغ شوم از نيك و بد"‪",‬گويم صفات آن‬
‫صمد با نطق در انبار من"‬
‫‪",1791,26‬جانم نشد زينها خنك يا ذاالسما و الحبك"‪",‬اي گلرخ و گلزار من‬
‫اي روضه و ازهار من"‬
‫‪",1791,27‬امشب چه باشد قرنها ننشاند آن نار و لظي"‪",‬من آب گشتم از‬
‫حيا ساكن نشد اين نار من"‬
‫‪",1791,28‬هر دم جوانتر مي شوم وز خود نهانتر مي شوم"‪",‬همواره آنتر‬
‫مي شوم از دولت هموار من"‬
‫‪",1791,29‬چون جزو جانم كل شوم خار گلم هم گل شوم"‪",‬گشتم سمعنا‬
‫قل شوم در دوره دوار من"‬
‫‪",1794,1‬اي باغبان اي باغبان آمد خزان آمد خزان"‪",‬بر شاخ و برگ از درد‬
‫دل بنگر نشان بنگر نشان"‬
‫‪",1794,2‬اي باغبان هين گوش كن ناله درختان نوش كن"‪",‬نوحه كنان از‬
‫هر طرف صد بي زبان صد بي زبان"‬
‫‪",1794,3‬هرگز نباشد بي سبب گريان دو چشم و خشك لب"‪",‬نبود كسي‬
‫بي درد دل رخ زعفران رخ زعفران"‬
‫‪",1794,4‬حاصل درآمد زاغ غم در باغ و مي كوبد قدم"‪",‬پرسان به‬
‫افسوس و ستم كو گلستان كو گلستان"‬
‫‪",1794,5‬كو سوسن و كو نسترن كو سرو و لله و ياسمن"‪",‬كو‬
‫سبزپوشان چمن كو ارغوان كو ارغوان"‬
‫‪",1794,6‬كو ميوه ها را دايگان كو شهد و شكر رايگان"‪",‬خشكست از شير‬
‫روان هر شيردان هر شيردان"‬
‫‪",1794,7‬كو بلبل شيرين فنم كو فاخته كو كو زنم"‪",‬طاوس خوب چون‬
‫صنم كو طوطيان كو طوطيان"‬
‫‪",1794,8‬خورده چو آدم دانه اي افتاده از كاشانه اي"‪",‬پريده تاج و حله‬
‫شان زين افتنان زين افتنان"‬
‫‪",1794,9‬گلشن چو آدم مستضر هم نوحه گر هم منتظر"‪",‬چون گفتشان‬
‫لتقنطوا ذوالمتنان ذوالمتنان"‬
‫‪",1794,10‬جمله درختان صف زده جامه سيه ماتم زده"‪",‬بي برگ و زار و‬
‫نوحه گر زان امتحان زان امتحان"‬
‫‪",1794,11‬اي لك لك و سالر ده آخر جوابي باز ده"‪",‬در قعر رفتي يا شدي‬
‫بر آسمان بر آسمان"‬
‫‪",1794,12‬گفتند اي زاغ عدو آن آب باز آيد بجو"‪",‬عالم شود پر رنگ و بو‬
‫همچون جنان همچون جنان"‬
‫‪",1794,13‬اي زاغ بيهوده سخن سه ماه ديگر صبركن"‪",‬تا در رسد كوري‬
‫تو عيد جهان عيد جهان"‬
‫‪",1794,14‬ز آواز اسرافيل ما روشن شود قنديل ما"‪",‬زنده شويم از مردن‬
‫آن مهر جان آن مهر جان"‬
‫‪",1794,15‬تاكي از اين انكار و شك كان خوشي بين و نمك"‪",‬بر چرخ‬
‫پرخون مردمك بي نردبان بي نردبان"‬
‫‪",1794,16‬ميرد خزان همچو دد بر گور او كوبي لگد"‪",‬نك صبح دولت مي‬
‫دمد اي پاسبان اي پاسبان"‬
‫‪",1794,17‬صبحا جهان پرنور كن اين هندوان را دور كن"‪",‬مر دهر را‬
‫محرور كن افسون بخوان افسون بخوان"‬
‫‪",1794,18‬اي آفتاب خوش عمل باز آ سوي برج حمل"‪",‬ني يخ گذار و ني‬
‫وحل عنبرفشان عنبرفشان"‬
‫‪",1794,19‬گلزار را پرخنده كن وان مردگان را زنده كن"‪",‬مر حشر را‬
‫تابنده كن هين العيان هين العيان"‬
‫‪",1794,20‬از حبس رسته دانه ها ما هم از كنج خانها"‪",‬آورده باغ از غيبها‬
‫صد ارمغان صد ارمغان"‬
‫‪",1794,21‬گلشن پر از شاهد شود هم پوستين كاسد شود"‪",‬زاينده و والد‬
‫شود دور زمان دور زمان"‬
‫‪",1796,10‬اي سايه معشوق را معشوق خود پنداشته"‪",‬اي سالها نشناخته‬
‫تو خويش را از پيرهن"‬
‫‪",1796,11‬تا جان با اندازه ات بر جان بي اندازه زد"‪",‬جانت نگنجد در بدن‬
‫شمعت نگنجد در لگن"‬
‫‪",1797,1‬اي دل شكايتها مكن تا نشنود دلدار من"‪",‬اي دل نمي ترسي‬
‫مگر از يار بي زنهار من"‬
‫‪",1797,2‬اي دل مرو در خون من در اشك چون جيحون من"‪",‬نشنيده اي‬
‫شب تا سحر آن ناله ها كه زار من"‬
‫‪",1797,3‬يادت نمي آيد كه او مي كرد روزي گفت و گو"‪",‬مي گفت بس‬
‫ديگر مكن انديشه گلزار من"‬
‫‪",1797,4‬اندازه خود را بدان نامي مبر زين گلستان"‪",‬اين بس نباشد خود‬
‫ترا كاگه شوي از خار من"‬
‫‪",1797,5‬گفتم امانم ده بجان خواهم كه باشي اين زمان"‪",‬تو سر ده و‬
‫من سر گران اي ساقي خمار من"‬
‫‪",1797,6‬خنديد و مي گفت اي پسر آري و ليك از حد مبر"‪",‬وانگه چنين‬
‫مي كرد سر كاي مست و اي هشيار من"‬
‫‪",1797,7‬چون لطف ديدم راي او افتادم اندر پاي او"‪",‬گفتم نباشم در‬
‫جهان گر تو نباشي يار من"‬
‫‪",1797,8‬گفتا مباش اندر جهان تا روي من بيني عيان"‪",‬خواهي چنين گم‬
‫شو چنان در نفي خود دان كار من"‬
‫‪",1797,9‬گفتم منم در دام تو چون گم شوم بي جام تو"‪",‬بفروش يك‬
‫جامم بجان وانگه ببين بازار من"‬
‫‪",1798,1‬اي يار من اي يار من اي يار بي زنهار من"‪",‬اي دلبر و دلدار من‬
‫اي محرم و غمخوار من"‬
‫‪",1798,2‬اي در زمين ما را قمر اي نيمشب ما را سحر"‪",‬اي در خطر ما‬
‫را سپر اي ابر شكربار من"‬
‫‪",1798,3‬خوش ميروي در جان من خوش مي كني درمان من"‪",‬اي دين و‬
‫اي ايمان من اي بحر گوهردار من"‬
‫‪",1798,4‬اي شب روان را مشعله اي بي دلن را سلسله"‪",‬اي قبله هر‬
‫قافله اي قافله سالر من"‬
‫‪",1798,5‬هم رهزني هم ره بري هم ماهي و هم مشتري"‪",‬هم اين سري‬
‫هم آن سري هم گنج و استظهار من"‬
‫‪",1798,6‬چون يوسف پيغامبري آيي كه خواهم مشتري"‪",‬تا آتشي اندر‬
‫زني در مصر و در بازار من"‬
‫‪",1798,7‬هم موسيي بر طور من عيسي هر رنجور من"‪",‬هم نور نور نور‬
‫من هم احمد مختار من"‬
‫‪",1798,8‬هم مونس زندان من هم دولت خندان من"‪",‬والله كه صد چندان‬
‫من بگذشته از بسيار من"‬
‫‪",1798,9‬گويي مرا برجه بگو گويم چه گويم پيش تو"‪",‬گويي بيا حجت‬
‫مجو اي بنده طرار من"‬
‫‪",1798,10‬گويم كه گنجي شايگان گويد بلي ني رايگان"‪",‬جان خواهم و‬
‫آنگه چه جان گويم سبك كن بار من"‬
‫‪",1798,11‬گر گنج خواهي سر بنه ور عشق خواهي جان بده"‪",‬در صف در‬
‫آ واپس مجه اي حيدر كرار من"‬
‫‪",1800,8‬گفتست جان ذوفنون چون غرقه شد در بحر خون"‪",‬يا ليت‬
‫قومي يعلمون كه با كيانم همنشين"‬
‫‪",1800,9‬سيلم سوي دريا روم روحم سوي بال روم"‪",‬لعلم به گوهرها روم‬
‫يا تاج باشم يا نگين"‬
‫‪",1800,10‬هر كس كه يابد اين رشد زان قند بي حد او چشد"‪",‬مانند‬
‫موسي بركشد از خاره او ما معين"‬
‫‪",1800,11‬چون مست گشتم برجهم بر رخش دل زين برنهم"‪",‬زيرا كه‬
‫مشتاق شهم آن ماه از مهها مهين"‬
‫‪",1800,12‬گفتن رها كن اي پدر گفتن حجابست از نظر"‪",‬گر مي خوري‬
‫زان مي بخور ور مي گزيني زان گزين"‬
‫‪",1800,13‬الصمت اولي بالرصد في النطق تهييج العدد"‪",‬جا المدد جا‬
‫المدد استنصروا يا مسلمين"‬
‫‪",1800,14‬مستفعلن مستفعلن يا سيدا يا اقربا"‪",‬في نشونا او مشينا من‬
‫قربه العرق الوتين"‬
‫‪",1801,1‬آن شاخ خشكست و سيه هان اي صبا بر وي مزن"‪",‬اي زندگي‬
‫باغها وي رنگ بخش مرد و زن"‬
‫‪",1801,2‬هان اي صباي خوب خد اندر ركابت مي رود"‪",‬آب روان و سبزها‬
‫وز هر طرف وجه الحسن"‬
‫‪",1801,3‬دريادلي و روشني بر خشك و بر تر مي زني"‪",‬او سخت‬
‫خشكست و سيه بر وي مزن از بهر من"‬
‫‪",1801,4‬من خيره روتر آمدم بر جود تو راهي زدم"‪",‬اين كي تواند گفت‬
‫گل با لله يا سرو و سمن"‬
‫‪",1801,5‬اي باغ ساز و دست ني چون عقل فوق و پست ني"‪",‬هستي چو‬
‫نحل خانه كن يا جان معمار بدن"‬
‫‪",1801,6‬خواهي كه معني كش شوم رو صبر كن تا خوش شوم"‪",‬رنجور‬
‫بسته فن بود خاصه درين باريك فن"‬
‫‪",1802,1‬چندان بگردم گرد دل كز گردش بسيار من"‪",‬ني تن كشاند بار‬
‫من ني جان كند پيكار من"‬
‫‪",1802,2‬چندان طواف كان كنم چندان مصاف جان كنم"‪",‬تا بگسلد‬
‫يكبارگي هم پود من هم تار من"‬
‫‪",1802,3‬گر تو لجوجي سخت سر منهم لجوجم اي پسر"‪",‬سر مي نهد هر‬
‫شير نر در صبر پا افشار من"‬
‫‪",1802,4‬تن چون نگردد گرد جان با مشعل چون آسمان"‪",‬اي نقطه خوبي‬
‫و كش در جان چون پرگار من"‬
‫‪",1802,5‬تا آب باشد پيشوا گردان بود اين آسيا"‪",‬تو بي خبرگويي كه بس‬
‫كه آرد شد خروار من"‬
‫‪",1802,6‬او فارغست از كار تو وز گندم و خروار تو"‪",‬تا آب هست او مي‬
‫طپد چون چرخ در اسرار من"‬
‫‪",1802,7‬غلبيرم اندر دست او در دست مي گرداندم"‪",‬غلبير كردن كار او‬
‫غلبير بودن كار من"‬
‫‪",1802,8‬ني صدق ماند و ني ريا ني آب ماند و ني گيا"‪",‬وانگه بگفتم هين‬
‫بيا اي يار گل رخسار من"‬
‫‪",1802,9‬اي جان جان مست من اي جسته دوش از دست من"‪",‬مشكن‬
‫ببين اشكست من خيز اي سپهسالر من"‬
‫‪",1805,6‬از لطف تو چون جان شدم وز خويشتن پنهان شدم"‪",‬اي هست‬
‫تو پنهان شده در هستي پنهان من"‬
‫‪",1805,7‬گل جامه در از دست تو وي چشم نرگس مست تو"‪",‬اي شاخها‬
‫آبست تو وي باغ بي پايان من"‬
‫‪",1805,8‬يك لحظه داغم مي كشي يكدم به باغم مي كشي"‪",‬پيش چراغم‬
‫مي كشي تا وا شود چشمان من"‬
‫‪",1805,9‬اي جان پيش از جانها وي كان پيش از كانها"‪",‬اي آن بيش از آنها‬
‫اي آن من اي آن من"‬
‫‪",1805,10‬چون منزل ما خاك نيست گر تن بريزد باك نيست"‪",‬انديشه ام‬
‫افلك نيست اي وصل تو كيوان من"‬
‫‪",1805,11‬بر ياد روي ماه من باشد فغان و آه من"‪",‬بر بوي شاهنشاه من‬
‫هر لحظه اي حيران من"‬
‫‪",1805,12‬اي جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشيدت جدا"‪",‬بي تو چرا‬
‫باشد چرا اي اصل چار اركان من"‬
‫‪",1805,13‬اي شه صلح الدين من ره دان من ره بين من"‪",‬اي فارغ از‬
‫تمكين من اي برتر از امكان من"‬
‫‪",1806,1‬آنسو مرو اين سو بيا اي گلبن خندان من"‪",‬اي عقل عقل عقل‬
‫من اي جان جان جان من"‬
‫‪",1806,2‬زين سو بگردان يك نظر بر كوي ما كن ره گذر"‪",‬بر جوش اندر‬
‫نيشكر اي چشمه حيوان من"‬
‫‪",1806,3‬خواهم كه شب تاري شود پنهان بيايم پيش تو"‪",‬از روي تو‬
‫روشن شود شب پيش ره بانان من"‬
‫‪",1806,4‬عشق ترا من كيستم از اشك خون ساقيستم"‪",‬سغراق مي‬
‫چشمان من عصار مي مژگان من"‬
‫‪",1806,5‬ز اشكم شرابت آوردم وز دل كبابت آورم"‪",‬اينست تر و خشك‬
‫من پيدا بود امكان من"‬
‫‪",1806,6‬درياي چشمم يكنفس خالي مباد از گوهرت"‪",‬خالي مبادا يكزمان‬
‫لعل خوشت از كان من"‬
‫‪",1806,7‬با اين همه كو قند تو كو عهد و كو سوگند تو"‪",‬چون بوريا بر مي‬
‫شكن اي يار خوش پيمان من"‬
‫‪",1806,8‬نك چشم من تر مي زند نك روي من زر مي زند"‪",‬تا بر عقيقت‬
‫بر زند يك زر ز زرافشان من"‬
‫‪",1806,9‬بنوشته خطي بر رخت حق جددوا ايمانكم"‪",‬زان چهره و خط‬
‫خوشت هر دم فزون ايمان من"‬
‫‪",1806,10‬در سر به چشمم چشم تو گويد به وقت خشم تو"‪",‬پنهان‬
‫حديثي كو شود از آتش پنهان من"‬
‫‪",1806,11‬گويد قوي كن دل مرم از خشم و ناز آن صنم"‪",‬اول قدح دردي‬
‫بخور وانگه ببين پايان من"‬
‫‪",1806,12‬بر هر گلي خاري بود بر گنج هم ماري بود"‪",‬شيرين مراد تو بود‬
‫تلخي و صبرت آن من"‬
‫‪",1806,13‬گفتم چو خواهي رنج من آن رنج باشد گنج من"‪",‬من بوهريره‬
‫آمدم رنج و غمت انبان من"‬
‫‪",1806,14‬پس دست در انبان كنم خواهنده را سلطان كنم"‪",‬مر بدر را‬
‫بدره دهم چون بدر شد مهمان من"‬
‫‪",1808,13‬اي خون عقلم ريخته صبر از دلم بگريخته"‪",‬اي جان من آميخته‬
‫با جان هر صورت شكن"‬
‫‪",1808,14‬آنجا كه شد عاشق تلف مرغي نپرد آنطرف"‪",‬ور مرده يابد زان‬
‫علف بيخود بدراند كفن"‬
‫‪",1809,1‬برگرد گل مي گشت دي نقش خيال يار من"‪",‬گفتم در آ پر نور‬
‫كن از شمع رخ اسرار من"‬
‫‪",1809,2‬اي از بهار روي تو سرسبز گشته عمر من"‪",‬جان من و جان همه‬
‫حيران شده در كار من"‬
‫‪",1809,3‬اي خسرو و سلطان من سلطان سلطانان من"‪",‬اي آتشي‬
‫انداخته در جان زيركسار من"‬
‫‪",1809,4‬اي در فلك جان ملك در بحر تسبيح سمك"‪",‬در هر جمال از تو‬
‫نمك اي ديده و ديدار من"‬
‫‪",1809,5‬سردفتر هر سروري برهان هر پيغامبري"‪",‬هم حاكمي هم داوري‬
‫هم چاره ناچار من"‬
‫‪",1809,6‬خاكم شده گنجور زر از تابش خورشيد تو"‪",‬وز فر تو پرها دمد از‬
‫فكرت طيار من"‬
‫‪",1809,7‬اي در كنار لطف تو من همچو چنگي بانوا"‪",‬آهسته تر زن زخمها‬
‫تا نگسلني تار من"‬
‫‪",1809,8‬تا نوبهار رحمتت در تافت اندر باغ جان"‪",‬يا خار در گل ياوه شد‬
‫يا جمله گل شد خار من"‬
‫‪",1809,9‬از دولت ديدار تو وز نعمت بسيار تو"‪",‬صد خوان زرين مي نهد‬
‫هر شب دل خونخوار من"‬
‫‪",1809,10‬هر شب خيال دلبرم دست آورد خارد سرم"‪",‬تا برد آخر عاقبت‬
‫دستار من دستار من"‬
‫‪",1809,11‬آنكم برآورد از عدم هر لحظه در گفت آردم"‪",‬تا همچو در كرد‬
‫از كرم گفتار من گفتار من"‬
‫‪",1810,1‬من دزد ديدم كو برد مال و متاع مردمان"‪",‬اين دزد ما خود دزد‬
‫را چون مي بدزدد از ميان"‬
‫‪",1810,2‬خواهند از سلطان امان چون دزد افزوني كند"‪",‬دزدي چو‬
‫سلطان مي كند پس از كجا خواهند امان"‬
‫‪",1810,3‬عشق است آن سلطان كه او از جمله دزدان دل برد"‪",‬تا پيش‬
‫آن سركش برد حق سركشان را موكشان"‬
‫‪",1810,4‬عشقست آن دزدي كه او از شحنگان دل مي برد"‪",‬در خدمت آن‬
‫دزد بين تو شحنگان بي كران"‬
‫‪",1810,5‬آواز دادم دوش من كاي خفتگان دزد آمده است"‪",‬دزديد او از‬
‫چابكي در حين زبانم از دهان"‬
‫‪",1810,6‬گفتم ببندم دست او خود بست او دستان من"‪",‬گفتم به زندانش‬
‫كنم او مي نگنجد در جهان"‬
‫‪",1810,7‬از لذت دزدي او هر پاسبان دزدي شده"‪",‬از حيله و دستان او هر‬
‫زيركي گشته نهان"‬
‫‪",1810,8‬خلقي ببيني نيمشب جمع آمده كان دزد كو"‪",‬او نيز مي پرسد كه‬
‫كو آن دزد او خود در ميان"‬
‫‪",1810,9‬اي مايه هر گفت و گو اي دشمن و اي دوست رو"‪",‬اي هم حيات‬
‫جاودان اي هم بلي ناگهان"‬
‫‪",1813,7‬رفتم بازار خران اين سو و آن سو نگران"‪",‬از خر و از بنده خر‬
‫سير شد اين منظر من"‬
‫‪",1813,8‬گفت كسي چون خر تو مرد خري هست بخر"‪",‬گفتم خاموش كه‬
‫خر بود بره لنگر من"‬
‫‪",1814,1‬عشق تو آورد قدح پر ز بلي دل من"‪",‬گفتم مي مي نخورم‬
‫گفت براي دل من"‬
‫‪",1814,2‬داد مي معرفتش با تو بگويم صفتش"‪",‬تلخ و گوارنده و خوش‬
‫همچو وفاي دل من"‬
‫‪",1814,3‬از طرفي روح امين آمد و ما مست چنين"‪",‬پيش دويدم كه ببين‬
‫كار و كياي دل من"‬
‫‪",1814,4‬گفت كه اي سر خدا روي به هر كس منما"‪",‬شكر خدا كرد و ثنا‬
‫بهر لقاي دل من"‬
‫‪",1814,5‬گفتم خود آن نشود عشق تو پنهان نشود"‪",‬چيست كه آن پرده‬
‫شود پيش صفاي دل من"‬
‫‪",1814,6‬عشق چو خون خواره شود رستم بيچاره شود"‪",‬كوه احد پاره‬
‫شود آه چه جاي دل من"‬
‫‪",1814,7‬شاد دمي كان شه من آيد در خرگه من"‪",‬باز گشايد به كرم بند‬
‫قباي دل من"‬
‫‪",1814,8‬گويد كه افسرده شدي بي من و پژمرده شدي"‪",‬پيشتر آ تا بزند‬
‫بر تو هواي دل من"‬
‫‪",1814,9‬گويم كان لطف تو كو بنده خود را تو بجو"‪",‬كيست كه داند جر‬
‫تو بند و گشاي دل من"‬
‫‪",1814,10‬گويد ني تازه شوي بي حد و اندازه شوي"‪",‬تازه تر از نرگس و‬
‫گل پيش صباي دل من"‬
‫‪",1814,11‬گويم اي داده دوا ليق هر رنج و عنا"‪",‬نيست مرا جز تو دوا اي‬
‫تو دواي دل من"‬
‫‪",1814,12‬ميوه هر شاخ و شجر هست گواي دل او"‪",‬روي چو زر اشك‬
‫چو در هست گواي دل من"‬
‫‪",1815,1‬من خوشم از گفت خسان وز لب و لنج ترشان"‪",‬من بكشم‬
‫دامن تو دامن من هم تو كشان"‬
‫‪",1815,2‬جان من و جان ترا هر دو بهم دوخت قضا"‪",‬خوش خوش خوش‬
‫خوشم پيش تو اي شاه خوشان"‬
‫‪",1815,3‬زانك مرا داد لبش نيست لبي را اثرش"‪",‬زانچ چشيدم ز لبت‬
‫هيچ لبي را مچشان"‬
‫‪",1815,4‬آنك ترش روي بود دانك درم جوي بود"‪",‬از خم سركه ست همه‬
‫با شكرانش منشان"‬
‫‪",1815,5‬گفتم اي شاه علم من كه ميان عسلم"‪",‬از عسل من كه چشد‬
‫گفت لب خوش منشان"‬
‫‪",1816,1‬آينه اي بزدايم از جهت منظر من"‪",‬واي ازين خاك تنم تيره دل‬
‫اكدر من"‬
‫‪",1816,2‬رفت شب و اين دل من پاك نشد از گل من"‪",‬ساقي مستقبل‬
‫من كو قدح احمر من"‬
‫‪",1816,3‬رفت دريغا خرمن مرد بناگه خرمن"‪",‬شكر كه سرگين خري دور‬
‫شدست از در من"‬
‫‪",1816,4‬مرگ خران سخت بود در حق من بخت بود"‪",‬زانك چو خر دور‬
‫شود باشد عيسي بر من"‬
‫‪",1816,5‬از پي غربيل علف چند شدم مات و تلف"‪",‬چند شدم لغر و كژ‬
‫بهر خر لغر من"‬
‫‪",1799,1‬در غيب پر اين سو مپر اي طاير چالك من"‪",‬هم سوي پنهان‬
‫خانه رو اي فكرت و ادراك من"‬
‫‪",1799,2‬عالم چه دارد جز دهل از عيدگاه عقل كن"‪",‬گردون چه دارد جز‬
‫كه كه از خرمن افلك من"‬
‫‪",1799,3‬من زخم كردم بر دلت مرهم منه بر زخم من"‪",‬من چاك كردم‬
‫خرقه ات بخيه مزن بر چاك من"‬
‫‪",1799,4‬در من ازين خوشتر نگر كاب حياتم سربسر"‪",‬چندين گمان بد‬
‫مبر اي خايف از اهلك من"‬
‫‪",1799,5‬دريا نباشد قطره اي با ساحل درياي جان"‪",‬شادي نيرزد حبه اي‬
‫در همت غمناك من"‬
‫‪",1799,6‬خرگوش و كبك و آهوان باشد شكار خسروان"‪",‬شيران نر بين‬
‫سرنگون بربسته بر فتراك من"‬
‫‪",1799,7‬دلهاي شيران خون شده صحرا ز خون گلگون شده"‪",‬مجنون‬
‫كنان مجنون شده از شاهد لولك من"‬
‫‪",1799,8‬گر كاهلي باري بيا دركش يكي جام خدا"‪",‬كوه احد جنبان شود بر‬
‫پرد از محراك من"‬
‫‪",1799,9‬جامي كه تفش مي زند بر آسمان بي سند"‪",‬داني چه جوششها‬
‫بود از جرعه اش بر خاك من"‬
‫‪",1799,10‬آن باده بر مغزت زند چشم و دلت روشن كند"‪",‬وانگه ببيني‬
‫گوهري در جسم چون خاشاك من"‬
‫‪",1799,11‬عالم چو مرغي خفته اي بر بيضه پر چوژه اي"‪",‬زان بيضه يابد‬
‫پرورش بال و پر املك من"‬
‫‪",1799,12‬روزي كه مرغ از يك لگد از روي بيضه برجهد"‪",‬هفت آسمان‬
‫فاني شود در نو بيضه پاك من"‬
‫‪",1799,13‬خري كه او را نيست بن مي گويد اي خاك كهن"‪",‬دامن گشا‬
‫گوهر ستان كي ديده امساك من"‬
‫‪",1799,14‬در وهم نايد ذات من انديشها شد مات من"‪",‬جز احولي از‬
‫احولي كي دم زند ز اشراك من"‬
‫‪",1799,15‬خامش كه اندر خامشي غرقه تري در بيهشي"‪",‬گرچه دهان‬
‫خوش مي شود زين حرف چون مسواك من"‬
‫‪",1800,1‬هذا رشاد الكافرين هذا جزا الصابرين"‪",‬هذا معاد الغابرين نعم‬
‫الرجا نعم المعين"‬
‫‪",1800,2‬صد آفتاب از تو خجل او خوشه چين تو مشتعل"‪",‬نعره زنان در‬
‫سينه دل استدركوا عين اليقين"‬
‫‪",1800,3‬از آسمان در هر غذا از علويان آيد ندا"‪",‬كاي روح پاك مقتدا يا‬
‫رحمه للعالمين"‬
‫‪",1800,4‬حبس حقايق را دري باغ شقايق را تري"‪",‬هم از دقايق مخبري‬
‫پيش از ظهور يوم دين"‬
‫‪",1800,5‬اي دل ز ديده دام كن ديده نداري وام كن"‪",‬اي جان نفير عام‬
‫كن تا برجهي زين آب و طين"‬
‫‪",1800,6‬اي جان تو باري لمتري شير جهاد اكبري"‪",‬بايد كه صفها بردري و‬
‫آيي بر آن قلعه حصين"‬
‫‪",1800,7‬هان اي حبيب و اي محب بشنو صل و فاستجب"‪",‬گر گشت‬
‫جانان محتجب جان مي رود نيكوش بين"‬
‫‪",1802,10‬اي جان خوش رفتار من مي پيچ پيش يار من"‪",‬تا گويدت دلدار‬
‫من اي جان و اي جاندار من"‬
‫‪",1802,11‬مثل كلبه ست اين تنم حق مي تند چون تن زنم"‪",‬تا چه گولم‬
‫مي كند او زين كلبه و تار من"‬
‫‪",1802,12‬پنهان بود تار و كشش پيدا كلبه و گردشش"‪",‬گويد كلبه كي‬
‫بود بي جذبه اين پيكار من"‬
‫‪",1802,13‬تن چون عصابه جان چو سر كان هست پيچان گرد سر"‪",‬هر‬
‫پيچ بر پيچ دگر تو توست چون دستار من"‬
‫‪",1802,14‬اي شمس تبريزي طري گاهي عصابه گه سري"‪",‬ترسم كه تو‬
‫پيچي كني در مغلطه ديدار من"‬
‫‪",1803,1‬بخت نگار و چشم من هر دو نخسبد در ز من"‪",‬اي نقش او شمع‬
‫جهان اي چشم من او را لگن"‬
‫‪",1803,2‬چشم و دماغ از عشق تو بي خواب خور پرورده شد"‪",‬چون سرو‬
‫و گل هر دو خورند از آب لطفت بي دهن"‬
‫‪",1803,3‬اي كار جان پاك از عبث روزي جان پاك از حدث"‪",‬هر لحظه‬
‫زايد صورتي در شهر جان بي مرد و زن"‬
‫‪",1803,4‬هر صورتي به از قمر شيرين تر از شهد و شكر"‪",‬با صد هزاران‬
‫كر و فر در خدمت معشوق من"‬
‫‪",1803,5‬حيران ملك در رويشان آب فلك در جويشان"‪",‬اي دل چو اندر‬
‫كويشان مست آمدي دستي بزن"‬
‫‪",1803,6‬زان ماه روي مه جبين شد چون فلك روي زمين"‪",‬المستغاث اي‬
‫مسلمين زين نقشهاي پر فتن"‬
‫‪",1804,1‬با آن سبك روحي گل وان لطف شه برگ سمن"‪",‬چون او ببيند‬
‫روي تو هر برگ او گردد سه من"‬
‫‪",1804,2‬اي گلشن تو زندگي وي زخم تو فرخندگي"‪",‬وي بنده ات را‬
‫بندگي بهتر ز ملك انجمن"‬
‫‪",1804,3‬گفتي كه جان بخشم ترا ني ني بگو بكشم ترا"‪",‬تا زنده اي باشم‬
‫ترا چون شمع در گردن زدن"‬
‫‪",1804,4‬زاهد چه جويد رحم تو عاشق چه جويد زخم تو"‪",‬آن مرده اندر‬
‫قبا وين زنده اندر كفن"‬
‫‪",1804,5‬آن در خلص جان دود وين عشق را قربان شود"‪",‬آن سر نهد تا‬
‫جان برد وين خصم جان خويشتن"‬
‫‪",1804,6‬اي تافته در جان من چون آفتاب اندر حمل"‪",‬وي من ز تاب روي‬
‫تو همچون عقيق اندر يمن"‬
‫‪",1805,1‬پوشيده چون جان مي روي اندر ميان جان من"‪",‬سرو خرامان‬
‫مني اي رونق بستان من"‬
‫‪",1805,2‬چون مي روي بي من مرو اي جان جان بي تن مرو"‪",‬وز چشم‬
‫من بيرون مشو اي مشعله تابان من"‬
‫‪",1805,3‬هفت آسمان را بر درم وز هفت دريا بگذرم"‪",‬چون دلبرانه‬
‫بنگري در جان سرگردان من"‬
‫‪",1805,4‬تا آمدي اندر برم شد كفر و ايمان چاكرم"‪",‬اي ديدن تو دين من‬
‫وي روي تو ايمان من"‬
‫‪",1805,5‬بي پا و سر كردي مرا بي خواب خور كردي مرا"‪",‬در پيش‬
‫يعقوب اندر آ اي يوسف كنعان من"‬
‫‪",1806,15‬هرچه دلم خواهد ز خور ز انبان برآرم بي خطر"‪",‬تا سرخ گردد‬
‫روي من سرسبز گردد خوان من"‬
‫‪",1806,16‬گفتا نكو رفت اين سخن هشدار و انبان گم مكن"‪",‬نيكو كليدي‬
‫يافتي اي معتمد دربان من"‬
‫‪",1806,17‬الصبر مفتاح الفرج الصبر معراج الدرج"‪",‬الصير ترياق الحراج‬
‫اي ترك تازي خوان من"‬
‫‪",1806,18‬بس كن ز لحول اي پسر چون ديو مي غرد بتر"‪",‬بس كردم از‬
‫لحول و شد لحول گو شيطان من"‬
‫‪",1807,1‬اي بس كه از آوازش وامانده ام زين راه من"‪",‬وي بس كه از‬
‫آوازقش گم كرده ام خرگاه من"‬
‫‪",1807,2‬كي وارهاني زين قشم كي وارهاني زين دشم"‪",‬تا در رسم در‬
‫دولتت در ماه و خرمنگاه من"‬
‫‪",1807,3‬هر چند شادم در سفر در دشت و در كوه و كمر"‪",‬در عشقت اي‬
‫خورشيد فر درگاه در بيگاه من"‬
‫‪",1807,4‬ليكن گشاد راه كو ديدار و داد شاه كو"‪",‬خاصه مرا كه سوختم‬
‫در آرزوي شاه من"‬
‫‪",1807,5‬تا كي خبرهاي شما واجويم از باد صبا"‪",‬تا كي خيال ماهتان‬
‫جويم در آب چاه من"‬
‫‪",1807,6‬چون باغ صدره سوختم باز از بهار آموختم"‪",‬در هر دو حالت‬
‫والهم در صنعت الله من"‬
‫‪",1808,1‬با آنك از پيوستگي من عشق گشتم عشق من"‪",‬بيگانه مي باشم‬
‫چنين با عشق از دست فتن"‬
‫‪",1808,2‬از غايت پيوستگي بيگانه باشد كس بلي"‪",‬اين مشكلت ار حل‬
‫شود دشمن نماند در زمن"‬
‫‪",1808,3‬بحريست از ما دورني ظاهر نه و مستور ني"‪",‬هم دم زدن‬
‫دستور ني هم كفر از او خامش شدن"‬
‫‪",1808,4‬گفتن از او تشبيه شد خاموشيت تعطيل شد"‪",‬اين درد بي درمان‬
‫بود فرج لنا ياذاالمنن"‬
‫‪",1808,5‬نقش جهان رنگ و بو هر دم مدد خواهد ازو"‪",‬هم بي خبري هم‬
‫لقمه جو چون طفل بگشاده دهن"‬
‫‪",1808,6‬خفته ست و برجسته ست دل در جوش پيوسته ست دل"‪",‬چون‬
‫ديگ سربسته ست دل در آتشش كرده وطن"‬
‫‪",1808,7‬اي داده خاموشانه اي ما را تو از پيمانه اي"‪",‬هر لحظه نو‬
‫افسانه اي در خامشي شد نعره زن"‬
‫‪",1808,8‬در قهر او صد مرحمت در بخل او صد مكرمت"‪",‬در جهل او صد‬
‫معرفت در خامشي گويا چو ظن"‬
‫‪",1808,9‬الفاظ خاموشان تو بشنوده بيهوشان تو"‪",‬خاموشم و جوشان تو‬
‫مانند درياي عدن"‬
‫‪",1808,10‬لطف خدايي مي كند حاجت روايي مي كند"‪",‬وانكو جدايي مي‬
‫كند يا رب تو از بيخش بكن"‬
‫‪",1808,11‬اي خوش دلي و ناز ما اي اصل و اي آغاز ما"‪",‬آخر چه داند راز‬
‫ما عقل حسن يا بوالحسن"‬
‫‪",1808,12‬اي عشق تو بخريده ما وز غير تو ببريده ما"‪",‬اي جامها بدريده‬
‫ما بر چاك ما بخيه مزن"‬
‫‪",1810,10‬اي رفته اندر خون دل اي دل ترا كرده بحل"‪",‬بر من بزن زخم‬
‫و مهل حقا نمي خواهم امان"‬
‫‪",1810,11‬سخته كماني خوش بكش بر من بزن آن تير خوش"‪",‬اي من‬
‫فداي تير تو اي من غلم آن كمان"‬
‫‪",1810,12‬زخم تو در رگهاي من جانست و جان افزاي من"‪",‬شمشير تو‬
‫بر ناي من حيفست اي شاه جهان"‬
‫‪",1810,13‬كو حلق اسماعيل تا از خنجرت شكري كند"‪",‬جرجيس كو كز‬
‫زخم تو جاني سپارد هر زمان"‬
‫‪",1810,14‬شه شمس تبريزي مگر چون باز آيد از سفر"‪",‬يك چند بود اندر‬
‫بشر شد همچو عنقا بي نشان"‬
‫‪",1811,1‬خوش مي گريزي هر طرف از حلقه ما ني مكن"‪",‬اي ماه برهم‬
‫مي زني عهد ثريا ني مكن"‬
‫‪",1811,2‬تو روز پرنور و لهب ما در پي تو همچو شب"‪",‬هرجا كه منزل‬
‫مي كني آييم آنجا ني مكن"‬
‫‪",1811,3‬اي آفتابي در حمل باغ از تو پوشيده حلل"‪",‬بي تو بماند از عمل‬
‫در زخم سرما ني مكن"‬
‫‪",1811,4‬اي آفتابت دايه اي ما در پيت چون سايه اي"‪",‬اي دايه بي الطاف‬
‫تو مانديم تنها ني مكن"‬
‫‪",1812,1‬اي نور افلك و زمين چشم و چراغ غيب بين"‪",‬اي تو چنين و صد‬
‫چنين مخدوم جانم شمس دين"‬
‫‪",1812,2‬تا غمزه ات خون ريز شد وان زلف عنبر بيز شد"‪",‬جان بنده‬
‫تبريز شد مخدوم جانم شمس دين"‬
‫‪",1812,3‬خورشيد جان همچون شفق در مكتب تو نو سبق"‪",‬اي بنده ات‬
‫خاصان حق مخدوم جانم شمس دين"‬
‫‪",1812,4‬اي بحر اقبال و شرف صد ماه و شاهت در كنف"‪",‬برداشتم پيش‬
‫تو كف مخدوم جانم شمس دين"‬
‫‪",1812,5‬اي هم ملوك و هم ملك در پيشت اي نور فلك"‪",‬از همدگر‬
‫مسكين ترك مخدوم جانم شمس دين"‬
‫‪",1812,6‬مطلوب جمله جانها جان را سوي اجللها"‪",‬تو داده پر و بالها‬
‫مخدوم جانم شمس دين"‬
‫‪",1812,7‬دل را ز تو حالي دگر در سلطنت قالي دگر"‪",‬تا پرد از بالي دگر‬
‫مخدوم جانم شمس دين"‬
‫‪",1813,1‬كو خر من كو خر من پار بمرد آن خر من"‪",‬شكر خدا را كه خرم‬
‫برد صداع از سر من"‬
‫‪",1813,2‬گاو اگر نيز رود تا برود غم نخورم"‪",‬نيست ز گاو و شكمش بوي‬
‫خوش عنبر من"‬
‫‪",1813,3‬گاو و خري گر برود باد ابد در دو جهان"‪",‬دلبر من دلبر من دلبر‬
‫من دلبر من"‬
‫‪",1813,4‬حلقه بگوش است خرم گوش خرو حلقه زر"‪",‬حيف نگر حيف‬
‫نگر وازر من وازر من"‬
‫‪",1813,5‬سر كشد و ره نرود ناز كند جو نخورد"‪",‬جر تل سرگين نبود‬
‫خدمت او بر در من"‬
‫‪",1813,6‬گاو برين چرخ برين گاو دگر زير زمين"‪",‬زين دو اگر من بجهم‬
‫بخت بود چنبر من"‬
‫‪",1816,6‬آنچ كه خر كرد به من گرگ درنده نكند"‪",‬رفت ز درد و غم او‬
‫حق خدا اكثر من"‬
‫‪",1816,7‬تلخي من خامي من خواري و بدنامي من"‪",‬خون دل آشامي من‬
‫خاك ازو بر سر من"‬
‫‪",1816,8‬شارق من فارق من از نظر خالق من"‪",‬شمع كشي ديده كني در‬
‫نظر و منظر من"‬
‫‪",1817,1‬قصد جفاها نكني ور بكني با دل من"‪",‬وا دل من وا دل من وا‬
‫دل من وا دل من"‬
‫‪",1817,2‬قصد كني بر تن من شاد شود دشمن من"‪",‬وانگه ازين خسته‬
‫شود يا دل تو يا دل من"‬
‫‪",1817,3‬واله و شيدا دل من بي سر و بي پا دل من"‪",‬وقت سحرها دل‬
‫من رفته به هر جا دل من"‬
‫‪",1817,4‬بيخود و مجنون دل من خانه پر خون دل من"‪",‬ساكن و گردان‬
‫دل من فوق ثريا دل من"‬
‫‪",1817,5‬سوخته و لغر تو در طلب گوهر تو"‪",‬آمده و خيمه زده بر لب‬
‫دريا دل من"‬
‫‪",1817,6‬گه چو كباب اين دل من پر شده بويش به جهان"‪",‬گه چو رباب‬
‫اين دل من كرده علل دل من"‬
‫‪",1817,7‬زار و معافست كنون غرق مصافست كنون"‪",‬بر كه قافست‬
‫كنون در پي عنقا دل من"‬
‫‪",1817,8‬طفل دلم مي نخورد شير از اين دايه شب"‪",‬سينه سيه يافت‬
‫مگر دايه شب را دل من"‬
‫‪",1817,9‬صخره موسي گر ازو چشمه روان گشت چو جو"‪",‬جوي روان‬
‫حكمت حق صخره و خارا دل من"‬
‫‪",1817,10‬عيسي مريم به فلك رفت و فرو ماند خرش"‪",‬من به زمين‬
‫ماندم و شد جانب بال دل من"‬
‫‪",1817,11‬بس كن كين گفت زبان هست حجاب دل و جان"‪",‬كاش نبودي‬
‫ز زبان واقف و دانا دل من"‬
‫‪",1818,1‬قصد جفاها نكني ور بكني با دل من"‪",‬وا دل من وا دل من وا‬
‫دل من وا دل من"‬
‫‪",1818,2‬قصد كني بر تن من شاد شود دشمن من"‪",‬وانگه ازين خسته‬
‫شود يا دل تو يا دل من"‬
‫‪",1818,3‬واله و مجنون دل من خانه پر خون دل من"‪",‬بهر تماشا چه شود‬
‫رنجه شوي تا دل من"‬
‫‪",1818,4‬خورده شكرها دل من بسته كمرها دل من"‪",‬وقت سحرها دل‬
‫من رفته به هر جا دل من"‬
‫‪",1818,5‬مرده و زنده دل من گريه و خنده دل من"‪",‬خواجه و بنده دل من‬
‫از تو چو دريا دل من"‬
‫‪",1818,6‬اي شده استاد امين جز كه در آتش منشين"‪",‬گرچه چنين است‬
‫و چنين هيچ مياسا دل من"‬
‫‪",1818,7‬سوي صلح دل و دين آمد جبريل امين"‪",‬در طلب نعمت جان‬
‫بهر تقاضا دل من"‬
‫‪",1819,1‬كافرم ار در دو جهان عشق بود خوشتر ازين"‪",‬ديده ايمان شود‬
‫ار نوش كند كافر ازين"‬
‫‪",1819,2‬عشق بود كان هنر عشق بود معدن زر"‪",‬دوست شود جلوه از‬
‫آن پوست شود پر زر ازين"‬
‫‪",1821,14‬شش جهتست اين وطن قبله درو يكي مجوي"‪",‬بي وطنيست‬
‫قبله گه در عدم آشيانه كن"‬
‫‪",1821,15‬كهنه گرست اين زمان عمر ابد مجو در آن"‪",‬مرتع عمر خلد را‬
‫خارج اين زمانه كن"‬
‫‪",1821,16‬اي تو چو خوشه جان تو گندم و كاه قالبت"‪",‬گر نه خري چه كه‬
‫خوري روي به مغز و دانه كن"‬
‫‪",1821,17‬هست زبان برون در حلقه در چه مي شوي"‪",‬در بشكن به جان‬
‫تو سوي روان روانه كن"‬
‫‪",1822,1‬اي شده از جفاي تو جانب چرخ دود من"‪",‬جور مكن كه بشنود‬
‫شاد شود حسود من"‬
‫‪",1822,2‬بيش مكن تو دود را شاد مكن حسود را"‪",‬وه كه چه شاد مي‬
‫شود از تلف وجود من"‬
‫‪",1822,3‬تلخ مكن اميد من اي شكر سپيد من"‪",‬تا ندرم ز دست تو پيرهن‬
‫كبود من"‬
‫‪",1822,4‬دلبر و يار من تويي رونق كار من تويي"‪",‬باغ و بهار من تويي بهر‬
‫تو بود بود من"‬
‫‪",1822,5‬خواب شبم ربوده اي مونس من تو بوده اي"‪",‬درد توام نموده‬
‫اي غير تو نيست سود من"‬
‫‪",1822,6‬جان من و جهان من زهره آسمان من"‪",‬آتش تو نشان من در‬
‫دل همچو عود من"‬
‫‪",1822,7‬جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم"‪",‬هيچ نبود در ميان‬
‫گفت من و شنود من"‬
‫‪",1823,1‬سير نمي شوم ز تو نيست جز اين گناه من"‪",‬سير مشو ز‬
‫رحمتم اي دو جهان پناه من"‬
‫‪",1823,2‬سير و ملول شد ز من خنب و سقا و مشك او"‪",‬تشنه ترست هر‬
‫زمان ماهي آب خواه من"‬
‫‪",1823,3‬در شكنيد كوزه را پاره كنيد مشك را"‪",‬جانب بحر مي روم پاك‬
‫كنيد راه من"‬
‫‪",1823,4‬چند شود زمين و حل از قطرات اشك من"‪",‬چند شود فلك سيه‬
‫از غم و دود آه من"‬
‫‪",1823,5‬چند بزارد اين دلم واي دلم خراب دل"‪",‬چند بنالد اين لبم پيش‬
‫خيال شاه من"‬
‫‪",1823,6‬جانب بحر رو كزو موج صفا همي رسد"‪",‬غرقه نگر ز موج او‬
‫خانه و خانقاه من"‬
‫‪",1823,7‬آب حيات موج زد دوش ز صحن خانه ام"‪",‬يوسف من فتاد دي‬
‫همچو قمر به چاه من"‬
‫‪",1823,8‬سيل رسيد ناگهان جمله ببرد خرمنم"‪",‬دود برآمد از دلم دانه‬
‫بسوخت و كاه من"‬
‫‪",1823,9‬خرمن من اگر بشد غم نخورم چه غم خورم"‪",‬صد چو مرا بس‬
‫است و بس خرمن نور ماه من"‬
‫‪",1823,10‬در دل من درآمد او بود خيالش آتشين"‪",‬آتش رفت بر سرم‬
‫سوخته شد كله من"‬
‫‪",1823,11‬گفت كه از سماعها حرمت و جاه كم شود"‪",‬جاه ترا كه عشق‬
‫او بخت منست و جاه من"‬
‫‪",1823,12‬عقل نخواهم و خرد دانش او مرا بس است"‪",‬نور رخش به نيم‬
‫شب غره صبحگاه من"‬
‫‪",1823,13‬لشكر غم حشر كند غم نخورم ز لشكرش"‪",‬زانك گرفت طلب‬
‫طلب تا به فلك سپاه من"‬
‫‪",1825,10‬بهر خداي ساقيا آن قدح شگرف را"‪",‬بر كف پير من بنه از‬
‫جهت رضاي من"‬
‫‪",1825,11‬گفت كه باده دادمش ور دل و جهان نهادمش"‪",‬بال و پري‬
‫گشادمش از صفت صفاي من"‬
‫‪",1825,12‬پير كنون ز دست شد سخت خراب و مست شد"‪",‬نيست در آن‬
‫صفت كه او گويد نكته هاي من"‬
‫‪",1825,13‬ساقي آدمي كشم گر بكشد مرا خوشم"‪",‬راح بود عطاي او‬
‫روح بود سخاي من"‬
‫‪",1825,14‬باده تويي سبو منم آب تويي و جو منم"‪",‬مست ميان كو منم‬
‫ساقي من سقاي من"‬
‫‪",1825,15‬از كف خويش جسته ام در تك خم نشسته ام"‪",‬تا همگي خدا‬
‫بود حاكم و كدخداي من"‬
‫‪",1825,16‬شمس حقي كه نور او از تبريز تيغ زد"‪",‬غرقه نور او شد اين‬
‫شعشعه ضياي من"‬
‫‪",1826,1‬هر كي ز حور پرسدت رخ بنما كه همچنين"‪",‬هر كي ز ماه‬
‫گويدت بام برآ كه همچنين"‬
‫‪",1826,2‬هر كي پري طلب كند چهره خود بدو نما"‪",‬هر كي ز مشك دم‬
‫زند زلف گشا كه همچنين"‬
‫‪",1826,3‬هر كي بگويدت ز مه ابر چگونه وا شود"‪",‬بازگشا گره گره بند‬
‫قبا كه همچنين"‬
‫‪",1826,4‬گر ز مسيح پرسدت مرده چگونه زنده كرد"‪",‬بوسه بده به پيش‬
‫او جان مرا كه همچنين"‬
‫‪",1826,5‬هر كي بگويدت بگو كشته عشق چون بود"‪",‬عرضه بده به پيش‬
‫او جان مرا كه همچنين"‬
‫‪",1826,6‬هر كي ز روي مرحمت از قد من بپرسدت"‪",‬ابروي خويش‬
‫عرضه ده گشته دو تا كه همچنين"‬
‫‪",1826,7‬جان ز بدن جدا شود باز درآيد اندرون"‪",‬هين بنما به منكران خانه‬
‫درآ كه همچنين"‬
‫‪",1826,8‬هر طرفي كه بشنوي ناله عاشقانه اي"‪",‬قصه ماست آن همه‬
‫حق خدا كه همچنين"‬
‫‪",1826,9‬خانه هر فرشته ام سينه كبود گشته ام"‪",‬چشم برآر و خوش نگر‬
‫سوي سما كه همچنين"‬
‫‪",1826,10‬سر وصال دوست را جز به صبا نگفته ام"‪",‬تا به صفاي سر‬
‫خود گفت صبا كه همچنين"‬
‫‪",1826,11‬كوري آنك گويد او بنده به حق كجا رسد"‪",‬در كف هر يكي بنه‬
‫شمع صفا كه همچنين"‬
‫‪",1826,12‬گفتم بوي يوسفي شهر به شهر كي رود"‪",‬بوي حق از جهان هو‬
‫داد هوا كه همچنين"‬
‫‪",1826,13‬گفتم بوي يوسفي چشم چگونه وا دهد"‪",‬چشم مرا نسيم تو داد‬
‫ضيا كه همچنين"‬
‫‪",1826,14‬از تبريز شمس دين بوك مگر كرم كند"‪",‬وز سر لطف برزند‬
‫سر ز وفا كه همچنين"‬
‫‪",1827,1‬دوش چه خورده اي دل راست بگو نهان مكن"‪",‬چون خمشان بي‬
‫گنه روي بر آسمان مكن"‬
‫‪",1827,2‬باده خاص خورده اي نقل خلص خورده اي"‪",‬بوي شراب مي‬
‫زند خربزه در دهان مكن"‬
‫‪",1827,3‬روز الست جان تو خورد ميي ز خوان تو"‪",‬خواجه لمكان تويي‬
‫بندگي مكان مكن"‬
‫‪",1829,1‬گفتم دوش عشق را اي تو قرين و يار من"‪",‬هيچ مباش يك نفس‬
‫غايب از اين كنار من"‬
‫‪",1829,2‬نور دو ديده مني دور مشو ز چشم من"‪",‬شعله سينه مني كم‬
‫مكن از شرار من"‬
‫‪",1829,3‬يار من و حريف من خوب من و لطيف من"‪",‬چست من و‬
‫ظريف من باغ من و بهار من"‬
‫‪",1829,4‬اي تن من خراب تو ديده من سحاب تو"‪",‬ذره آفتاب تو اين دل‬
‫بي قرار من"‬
‫‪",1829,5‬لب بگشا و مشكلم حل كن و شاد كن دلم"‪",‬كاخر تا كجا رسد‬
‫پنج و شش قمار من"‬
‫‪",1829,6‬تا كه چه زايد اين شب حامله از براي من"‪",‬تا به كجا كشد بگو‬
‫مستي بي خمار من"‬
‫‪",1829,7‬تا چه عمل كند عجب شكر من و سپاس من"‪",‬تا چه اثر كند‬
‫عجب ناله و زينهار من"‬
‫‪",1829,8‬گفت خنك ترا كه تو در غم ما شدي دو تو"‪",‬كار تر است در‬
‫جهان اي بگزيده كار من"‬
‫‪",1829,9‬مست مني و پست من عاشق و مي پرست من"‪",‬برخورد او ز‬
‫دست من هر كي كشيد بار من"‬
‫‪",1829,10‬رو كه تراست كر و فر مجلس عيش نه ز سر"‪",‬زانك نظر دهد‬
‫نظر عاقبت انتظار من"‬
‫‪",1829,11‬گفتم وانما كه چون زنده كني تو مرده را"‪",‬زنده كن اين تن مرا‬
‫از پي اعتبار من"‬
‫‪",1829,12‬مرده تر از تنم مجو زنده كنش به نور هو"‪",‬تا همه جان شود‬
‫تنم اين تن جانسپار من"‬
‫‪",1829,13‬گفت ز من نه بارها ديده اي اعتبارها"‪",‬بر تو يقين نشد عجب‬
‫قدرت و كار بار من"‬
‫‪",1829,14‬گفتم ديد دل ولي سير كجا شود دلي"‪",‬از لطف و عجايبت اي‬
‫شه و شهريار من"‬
‫‪",1829,15‬عشق كشيد در زمان گوش مرا به گوشه اي"‪",‬خواند فسون‬
‫فسون او دام دل شكار من"‬
‫‪",1829,16‬جان ز فسون او چه شد دم مزن و مگو چه شد"‪",‬ور بچخي تو‬
‫نيستي محرم و رازدار من"‬
‫‪",1830,1‬تا تو حريف من شدي اي مه دلستان من"‪",‬همچو چراغ مي جهد‬
‫نور دل از دهان من"‬
‫‪",1830,2‬ذره به ذره چون گهر از تف آفتاب تو"‪",‬دل شده است سر به‬
‫سر آب و گل گران من"‬
‫‪",1830,3‬پيشتر آ دمي بنه آن بر و سينه بر برم"‪",‬گرچه كه در يگانگي جان‬
‫تو است جان من"‬
‫‪",1830,4‬در عجبي فتم كه اين سايه كيست بر سرم"‪",‬فضل توام ندا زند‬
‫كان منست آن من"‬
‫‪",1830,5‬از تو جهان پر بل همچو بهشت شد مرا"‪",‬تا چه شود ز لطف تو‬
‫صورت آن جهان من"‬
‫‪",1830,6‬تاج منست دست تو چون بنهيش بر سرم"‪",‬طره تست چون‬
‫كمر بسته برين ميان من"‬
‫‪",1830,7‬عشق بريد كيسه ام گفتم هي چه مي كني"‪",‬گفت ترانه بس بود‬
‫نعمت بي كران من"‬
‫‪",1830,8‬برگ نداشتم دلم مي لرزيد برگ وش"‪",‬گفت مترس كامدي در‬
‫حرم امان من"‬
‫‪",1819,3‬عشق چو بگشايد لب بوي دهد بوي عجب"‪",‬مشك شده مست‬
‫ازو گشته خجل عنبر ازين"‬
‫‪",1819,4‬عشق بود خوب جهان مادر خوبان شهان"‪",‬خاك شود گوهر از آن‬
‫فخر كند مادر ازين"‬
‫‪",1820,1‬هي چي گريزي چندين يك نفس اينجا بنشين"‪",‬صبر تو كو اي‬
‫صابر اي همه صبر و تمكين"‬
‫‪",1820,2‬ما دو سه كس نو مرده منتظر آن پرده"‪",‬زنده شويم از تلقين‬
‫باز رهيم از تكفين"‬
‫‪",1820,3‬هي بسلف نفخي كن پيشتر از يوم الدين"‪",‬تا شنود چرخ فلك از‬
‫حشر تو تحسين"‬
‫‪",1820,4‬هي به زبان ما گو رمز مگو پيدا گو"‪",‬چند خوري خون بستم اي‬
‫همه خويت خونين"‬
‫‪",1820,5‬چند گزي بر جگرش چند كني قصد سرش"‪",‬چند دهي بد خبرش‬
‫كار چنين است و چنين"‬
‫‪",1820,6‬چند كني تلخ لبش چند كني تيره شبش"‪",‬اي لب تو همچو شكر‬
‫اي شب تو خلد برين"‬
‫‪",1820,7‬هيچ عسل زهر دهد يا ز شكر سركه جهد"‪",‬مغلطه تا چند دهي‬
‫اي غلط انداز مهين"‬
‫‪",1820,8‬هر چه كني آن لب تو باشد غماز شكر"‪",‬هر حركت كه تو كني‬
‫هست در آن لطف دفين"‬
‫‪",1820,9‬سرو چه ماند بخسي زر به چه ماند به مسي"‪",‬تو به چه ماني به‬
‫كسي اي ملك يوم الدين"‬
‫‪",1821,1‬آب حيات عشق را در رگ ما روانه كن"‪",‬آينه صبوح را ترجمه‬
‫شبانه كن"‬
‫‪",1821,2‬اي پدر نشاط نو بر رگ جان ما برو"‪",‬جام فلك نماي شو وز دو‬
‫جهان كرانه كن"‬
‫‪",1821,3‬اي خردم شكار تو تير زدن شعار تو"‪",‬شست دلم به دست كن‬
‫جان مرا نشانه كن"‬
‫‪",1821,4‬گر عسس خرد ترا منع كند ازين روش"‪",‬حيله كن و ازو بجه دفع‬
‫دهش بهانه كن"‬
‫‪",1821,5‬در مثلست كاشقران دور بوند از كرم"‪",‬زاشقر مي كرم نگر با‬
‫همگان فسانه كن"‬
‫‪",1821,6‬اي كه ز لعب اختران مات و پياده گشته اي"‪",‬اسپ گزين فروز‬
‫رخ جانب شه دوانه كن"‬
‫‪",1821,7‬خيز كله كژ بنه وز همه دامها بجه"‪",‬بر رخ روح بوسه ده زلف‬
‫نشاط شانه كن"‬
‫‪",1821,8‬خيز بر آسمان بر آ با ملكان شو آشنا"‪",‬مقعد صدق اندرآ خدمت‬
‫آن ستانه كن"‬
‫‪",1821,9‬چونك خيال خوب او خانه گرفت در دلت"‪",‬چون تو خيال گشته‬
‫اي در دل و عقل خانه كن"‬
‫‪",1821,10‬هست دو طشت در يكي آتش و آن دگر ز زر"‪",‬آتش اختيار كن‬
‫دست در آن ميانه كن"‬
‫‪",1821,11‬شو چو كليم هين نظر تا نكني به طشت زر"‪",‬آتش گير در دهان‬
‫لب وطن زبانه كن"‬
‫‪",1821,12‬حمله شير ياسه كن كله خصم خاصه كن"‪",‬جرعه خون خصم را‬
‫نام مي مغانه كن"‬
‫‪",1821,13‬كار توست ساقيا دفع دوي بيا بيا"‪",‬ده بكفم يگانه اي تفرقه را‬
‫يگانه كن"‬
‫‪",1823,14‬از پي هر غزل دلم توبه كند ز گفت و گو"‪",‬راه زند دل مرا‬
‫داعيه اله من"‬
‫‪",1824,1‬سير نمي شوم ز تو اي مه جانفزاي من"‪",‬جور مكن جفا مكن‬
‫نيست جفا سزاي من"‬
‫‪",1824,2‬با ستم و جفا خوشم گرچه درون آتشم"‪",‬چونك تو سايه افكني‬
‫بر سرم اي هماي من"‬
‫‪",1824,3‬چونك كند شكرفشان عشق براي سرخوشان"‪",‬نرخ نبات بشكند‬
‫چاشني بلي من"‬
‫‪",1824,4‬عود دمد ز دود من كور شود حسود من"‪",‬زفت شود وجود من‬
‫تنگ شود قباي من"‬
‫‪",1824,5‬آن نفس اين زمين بود چرخ زنان چو آسمان"‪",‬ذره به ذره رقص‬
‫در نعره زنان كه هاي من"‬
‫‪",1824,6‬آمد دي خيال تو گفت مرا كه غم مخور"‪",‬گفتم غم نمي خورم‬
‫اي غم تو دواي من"‬
‫‪",1824,7‬گفت كه غم غلم تو هر دو جهان به كام تو"‪",‬ليك ز هر دو دور‬
‫شو از جهت لقاي من"‬
‫‪",1824,8‬گفتم چون اجل رسد جان بجهد ازين جسد"‪",‬گر بروم بسوي‬
‫جان باد شكسته پاي من"‬
‫‪",1824,9‬گفت بلي به گل نگر چون ببرد قضا سرش"‪",‬خنده زنان سري‬
‫نهد در قدم قضاي من"‬
‫‪",1824,10‬گفتم اگر ترش شوم از پي رشك مي شوم"‪",‬تا نرسد به چشم‬
‫بد كر و فر و لي من"‬
‫‪",1824,11‬گفت كه چشم بد بهل كو نخورد جز آب و گل"‪",‬چشم بدان كجا‬
‫رسد جانب كبرياي من"‬
‫‪",1824,12‬گفتم روز كي دو سه مانده ام در آب و گل"‪",‬بسته خوفم و رجا‬
‫تا برسد صلي من"‬
‫‪",1824,13‬گفت در آب و گل نه اي سايه تست اين طرف"‪",‬برد ترا ازين‬
‫جهان صنعت جان رباي من"‬
‫‪",1824,14‬زينچ بگفت دلبرم عقل پريد از سرم"‪",‬باقي قصه عقل كل بو‬
‫نبرد چه جاي من"‬
‫‪",1825,1‬من طربم طرب منم زهره زند نواي من"‪",‬عشق ميان عاشقان‬
‫شيوه كند براي من"‬
‫‪",1825,2‬عشق چو مست و خوش شود بي خود و كش مكش‬
‫شود"‪",‬فاش كند چو بي دلن بر همگان هواي من"‬
‫‪",1825,3‬ناز مرا به جان كشد بر رخ من نشان كشد"‪",‬چرخ فلك حسد برد‬
‫زانچ كند به جاي من"‬
‫‪",1825,4‬من سر خود گرفته ام من ز وجود رفته ام"‪",‬ذره به ذره مي زند‬
‫دبدبه فناي من"‬
‫‪",1825,5‬آه كه روز دير شد آهوي لطف شير شد"‪",‬دلبر و يار سير شد از‬
‫سخن و دعاي من"‬
‫‪",1825,6‬يار برفت و ماند دل شب همه شب در آب و گل"‪",‬تلخ و خمار‬
‫مي طپم تا به صبوح واي من"‬
‫‪",1825,7‬تا كه صبوح دم زند شمس فلك علم زند"‪",‬باز چو سرو تر شود‬
‫پشت خم دوتاي من"‬
‫‪",1825,8‬باز شود دكان گل ناز كنند جزو و كل"‪",‬ناي عراق با دهل شرح‬
‫دهد ثناي من"‬
‫‪",1825,9‬ساقي جان خوب رو باده دهد سبو سبو"‪",‬تا سر و پاي گم كند‬
‫زاهد مرتضاي من"‬
‫‪",1827,4‬دوش شراب ريختي وز بر ما گريختي"‪",‬بار دگر گرفتمت بار دگر‬
‫چنان مكن"‬
‫‪",1827,5‬من همگي تراستم مست مي وفاستم"‪",‬با تو چو تير راستم تير‬
‫مرا كمان مكن"‬
‫‪",1827,6‬اي دل پاره پاره ام ديدن اوست چاره ام"‪",‬اوست پناه و پشت‬
‫من تكيه برين جهان مكن"‬
‫‪",1827,7‬اي همه خلق ناي تو پر شده از نواي تو"‪",‬گرنه سماع باره اي‬
‫دست بناي جان مكن"‬
‫‪",1827,8‬نفخ نفخت كرده اي در همه در دميده اي"‪",‬چون دم تست جان‬
‫ني بي ني ما فغان مكن"‬
‫‪",1827,9‬كار دلم بجان رسد كارد به استخوان رسد"‪",‬ناله كنم بگويدم دم‬
‫مزن و بيان مكن"‬
‫‪",1827,10‬ناله مكن كه تا كه من ناله كنم براي تو"‪",‬گرگ تويي شبان منم‬
‫خويش چو من شبان مكن"‬
‫‪",1827,11‬هر بن بامداد تو جانب ما كشي سبو"‪",‬كاي تو بديده روي من‬
‫روي به اين و آن مكن"‬
‫‪",1827,12‬شير چشيد موسي از مادر خويش ناشتا"‪",‬گفت كه مادرت منم‬
‫ميل به دايگان مكن"‬
‫‪",1827,13‬باده بپوش مات شو جمله تن حيات شو"‪",‬باده چون عقيق بين‬
‫ياد عقيق كان مكن"‬
‫‪",1827,14‬باده عام از برون باده عارف از درون"‪",‬بوي دهان بيان كند تو‬
‫به زبان بيان مكن"‬
‫‪",1827,15‬از تبريز شمس دين مي رسدم چو ماه نو"‪",‬چشم سوي چراغ‬
‫كن سوي چراغدان مكن"‬
‫‪",1828,1‬بار نگار مي كشد چون شتران مهار من"‪",‬ياركشيست كار او‬
‫باركشيست كار من"‬
‫‪",1828,2‬پيش رو قطارها كرد مرا و مي كشد"‪",‬آن شتران مست را جمله‬
‫درين قطار من"‬
‫‪",1828,3‬اشتر مست او منم خارپرست او منم"‪",‬گاه كشد مهار من گاه‬
‫شود سوار من"‬
‫‪",1828,4‬اشتر مست كف كند هر چه بود تلف كند"‪",‬ليك نداند اشتري‬
‫لذت نوشخوار من"‬
‫‪",1828,5‬راست چو كف برآورم بر كف او كف افكنم"‪",‬كف چو به كف او‬
‫رسد جوش كند بخار من"‬
‫‪",1828,6‬كار كنم چو كهتران بار كشم چو اشتران"‪",‬بار كي مي كشم ببين‬
‫عزت كار و بار من"‬
‫‪",1828,7‬نرگس او ز خون من چون شكند خمار خود"‪",‬صبر و قرار او برد‬
‫صبر من و قرار من"‬
‫‪",1828,8‬گشته خيال روي او قبله نور چشم من"‪",‬وان سخنان چون زرش‬
‫حلقه گوشوار من"‬
‫‪",1828,9‬باغ و بهار را بگو لف خوشي چه مي زني"‪",‬من بنمايمت خوشي‬
‫چون برسد بهار من"‬
‫‪",1828,10‬مي چو خوري بگو به مي بر سر من چه مي زني"‪",‬در سر خود‬
‫نديده اي باده بي خمار من"‬
‫‪",1828,11‬باز سپيدي و برو مير شكار را بگو"‪",‬هر دو مرا تويي بلي مير‬
‫من و شكار من"‬
‫‪",1828,12‬مطلع اين غزل شتر بود از آن دراز شد"‪",‬ز اشتر كو تهي مجو‬
‫اي شه هوشيار من"‬
‫‪",1830,9‬در برت آنچنان كشم كز بر و برگ وارهي"‪",‬تا همه شب نظر‬
‫كني پيش طرب كنان من"‬
‫‪",1830,10‬بر تو زنم يگانه اي مست ابد كنم ترا"‪",‬تا كه يقين شود ترا‬
‫عشرت جاودان من"‬
‫‪",1830,11‬سينه چو بوستان كند دمدمه بهار من"‪",‬روي چو گلستان كند‬
‫خمر چو ارغوان من"‬
‫‪",1831,1‬راز تو فاش مي كنم صبر نماند بيش ازين"‪",‬بيش فلك نمي كشد‬
‫درد مرا و ني زمين"‬
‫‪",1831,2‬اين دل من چه پرغمست و آن دل تو چه فارغست"‪",‬آن رخ تو‬
‫چو خوب چين وين رخ من پرست چين"‬
‫‪",1831,3‬تا كه بسوزد اين جهان چند بسوزد اين دلم"‪",‬چند بود بتا چنان‬
‫چند گهي بود چنين"‬
‫‪",1831,4‬سر هزار ساله را مستم و فاش مي كنم"‪",‬خواه ببند ديده را‬
‫خواه گشا و خوش ببين"‬
‫‪",1831,5‬شور مرا چو ديد مه آمد سوي من ز ره"‪",‬گفت مده ز من نشان‬
‫يار توايم و همنشين"‬
‫‪",1831,6‬خيره بماند جان من در رخ او دمي و گفت"‪",‬اي صنم خوش‬
‫خوشين اي بت آب و آتشين"‬
‫‪",1831,7‬اي رخ جان فزاي او بهر خدا همان همان"‪",‬مطرب دلرباي من‬
‫بهر خدا همين همين"‬
‫‪",1831,8‬عشق ترا چو مفرشم آب بزن بر آتشم"‪",‬اي مه غيب آن جهان‬
‫در تبريز شمس دين"‬
‫‪",1832,1‬مانده شدست گوش من از پي انتظار آن"‪",‬كز طرفي صداي‬
‫خوش در رسدي ز ناگهان"‬
‫‪",1832,2‬خوي شدست گوش را گوش ترانه نوش را"‪",‬كو شنود سماع‬
‫خوش هم ز زمين هم آسمان"‬
‫‪",1832,3‬فرع سماع آسمان هست سماع اين زمين"‪",‬وانك سماع تن بود‬
‫فرع سماع عقل و جان"‬
‫‪",1832,4‬نعره رعد را نگر چه اثر است در شجر"‪",‬چند شكوفه و ثمر سر‬
‫زده اندر آن فغان"‬
‫‪",1832,5‬بانگ رسيد در عدم گفت عدم بلي نعم"‪",‬مي نهم آن طرف قدم‬
‫تازه و سبز و شادمان"‬
‫‪",1832,6‬مستمع الست شد پاي دوان و مست شد"‪",‬نيست بد او و هست‬
‫شد لله و بيد و ضيمران"‬
‫‪",1833,1‬آمده ام به عذر تو اي طرب و قرار جان"‪",‬عفو نما و درگذر از‬
‫گنه و عثار جان"‬
‫‪",1833,2‬نيست بجز رضاي تو قفل گشاي عقل و دل"‪",‬نيست بجز هواي‬
‫تو قبله و افتخار جان"‬
‫‪",1833,3‬سوخته شد ز هجر تو گلشن و كشت زار من"‪",‬زنده كنش به‬
‫فضل خود اي دم تو بهار جان"‬
‫‪",1833,4‬بي لب مي فروش تو كي شكند خمار دل"‪",‬بي خم ابروي كژت‬
‫راست نگشت كار جان"‬
‫‪",1833,5‬از تو چو مشرقي شود روشن پشت و روي دل"‪",‬بر چو تو دلبري‬
‫سزد هر نفسي نثار جان"‬
‫‪",1833,6‬تافتن شعاع تو در سر روزن دلي"‪",‬تبصره خرد بود هر دم اعتبار‬
‫جان"‬
‫‪",1833,7‬از غم دوري لقا راه حبيب طي شود"‪",‬در ره و منهج خدا هست‬
‫خداي يار جان"‬
‫‪",1835,11‬باده همي زند لمع جان هزار با طمع"‪",‬مست و پياده مي طپد‬
‫گرد مي سوار من"‬
‫‪",1835,12‬دست بدار ازين قدح گير عوض از آن فرج"‪",‬تا بزند بر اندهت‬
‫تابش ابتشار من"‬
‫‪",1835,13‬هيچ نيرزد اين ميش ني غليان و ني قيش"‪",‬اين بفروش و باده‬
‫بين باده بي كنار من"‬
‫‪",1835,14‬دست نلرزدت ازين بي خرد خوش رزين"‪",‬جام گزين و مي‬
‫ببين از كف شهريار من"‬
‫‪",1835,15‬پر ز حيات جام او مشك و عبر ختام او"‪",‬ديو و پري غلم او‬
‫چستي و انتشار من"‬
‫‪",1835,16‬برجه ساقيا تو گو چون تو صفت كننده كو"‪",‬اي كه ز لطف‬
‫نسج او سخت دريد تار من"‬
‫‪",1836,1‬باز بهار مي كشد زندگي از بهار من"‪",‬مجلس و بزم مي نهد تا‬
‫شكند خمار من"‬
‫‪",1836,2‬من دل پردلن بدم قوت صابران بدم"‪",‬برد هواي دلبري هم دل‬
‫و هم قرار من"‬
‫‪",1836,3‬تند نمود عشق او تيز شدم ز تنديش"‪",‬گفت برو نديده اي تيزي‬
‫ذوالفقار من"‬
‫‪",1836,4‬از قدم درشت او نرم شدست گردنم"‪",‬تا چه كشد دگر ازو‬
‫گردن نرمسار من"‬
‫‪",1836,5‬پخته نجوشد اي صنم جوش مده كه پخته ام"‪",‬كز سر ديگ مي‬
‫رود تا به فلك بخار من"‬
‫‪",1836,6‬هين كه بخار خون من با خبرست از غمت"‪",‬تا نبرد به آسمان‬
‫راز دل نزار من"‬
‫‪",1836,7‬روح گريخت پيش تو از تن همچو دوزخم"‪",‬شرم بريخت پيش تو‬
‫ديده شرمسار من"‬
‫‪",1837,1‬يا رب من بدانمي چيست مراد يار من"‪",‬بسته ره گريز من برده‬
‫دل و قرار من"‬
‫‪",1837,2‬يا رب من بدانمي تا به كجام مي كشد"‪",‬بهر چه كار مي كشد‬
‫هر طرفي مهار من"‬
‫‪",1837,3‬يا رب من بدانمي سنگ دلي چرا كند"‪",‬آن شه مهربان من دلبر‬
‫بردبار من"‬
‫‪",1837,4‬يا رب من بدانمي هيچ به يار مي رسد"‪",‬دود من و نفير من يارب‬
‫و زينهار من"‬
‫‪",1837,5‬يا رب من بدانمي عاقبت اين كجا كشد"‪",‬يا رب بس دراز شد‬
‫اين شب انتظار من"‬
‫‪",1837,6‬يا رب چيست جوش من اينهمه روي پوش من"‪",‬چونك مرا توي‬
‫توي هم يك وهم هزار من"‬
‫‪",1837,7‬عشق توست هر زمان در خمشي و در بيان"‪",‬پيش خيال چشم‬
‫من روزي و روزگار من"‬
‫‪",1837,8‬گاه شكار خوانمش گاه بهار خوانمش"‪",‬گاه ميش لقب نهم گاه‬
‫لقب خمار من"‬
‫‪",1837,9‬كفر منست و دين من ديده نور بين من"‪",‬آن منست و اين من‬
‫نيست ازو گذار من"‬
‫‪",1837,10‬صبر نماند و خواب من اشك نماند و آب من"‪",‬يا رب تا كي مي‬
‫كند غارت هر چهار من"‬
‫‪",1837,11‬خانه آب و گل كجا خانه جان و دل كجا"‪",‬يا رب آرزوم شد شهر‬
‫من و ديار من"‬
‫‪",1838,19‬گفتم ساقي اوست و بس ليك به صورت دگر"‪",‬نيك ببين غلط‬
‫مكن اي دل مست ممتحن"‬
‫‪",1838,20‬بس كن ازين بهانه ها وام هواي او بده"‪",‬تا نبود قماش جان‬
‫پيش فراق مرتهن"‬
‫‪",1839,1‬واقعه اي بديده ام ليق لطف و آفرين"‪",‬خيز معبرالزمان صورت‬
‫خواب من ببين"‬
‫‪",1839,2‬خواب بديده ام قمر چيست قمر بخواب در"‪",‬زانك بخواب حل‬
‫شود آخر كار و اولين"‬
‫‪",1839,3‬آن قمري كه نور دل زوست گه حضور دل"‪",‬تا ز فروغ و ذوق‬
‫دل روشنيست بر جبين"‬
‫‪",1839,4‬يومئذ مسفره ضاحكه بود چنان"‪",‬ناعمه لسعيها راضيه بود‬
‫چنين"‬
‫‪",1839,5‬دور كن اين وحوش را تا نكشند هوش را"‪",‬پنبه نهيم گوش را از‬
‫هذيان آن و اين"‬
‫‪",1839,6‬ماند يكي دو سه نفس چند خيال بوالهوس"‪",‬نيست بخانه هيچ‬
‫كس خانه مساز بر زمين"‬
‫‪",1839,7‬شب بگذشت و شد سحر خيز مخسب بي خبر"‪",‬بي خبرت كجا‬
‫هله شعله آفتاب دين"‬
‫‪",1839,8‬جوق تتار و سويرق حامله شد ز كين افق"‪",‬گو شكم فلك بدر‬
‫بوك بزايد اين جنين"‬
‫‪",1839,9‬رو به ميان روشني چند تتار و ارمني"‪",‬تيغ و كفن بپوش و رو‬
‫چند ز جيب و آستين"‬
‫‪",1839,10‬در شب شبنهي كه شد پنجم ماه قعده را"‪",‬ششصد و پنجه‬
‫است و هم هست چهار از سنين"‬
‫‪",1839,11‬هست به شهر ولوله اين كه شدست زلزله"‪",‬شهر مدينه را‬
‫كنون نقل كژست يا يقين"‬
‫‪",1839,12‬رو ز مدينه در گذر زلزله جهان نگر"‪",‬جنبش آسمان نگر بر‬
‫نمطي عجبترين"‬
‫‪",1839,13‬بحر نگر نهنگ بين بحر كبود رنگ بين"‪",‬موج نگر كه اندرو هست‬
‫نهنگ آتشين"‬
‫‪",1839,14‬شكل نهنگ خفته بين يونس جان گرفته بين"‪",‬يونس جان كه‬
‫پيش ازين كان من المسبحين"‬
‫‪",1839,15‬بحر كه مي صفت كنم خارج شش جهت كنم"‪",‬بحر معلق از‬
‫صور صاف بدست پيش ازين"‬
‫‪",1839,16‬تيره نگشت آن صفا خيره شدست چشم ما"‪",‬از قطرات آب و‬
‫گل وز حركات نقش طين"‬
‫‪",1839,17‬گردن آنك دست او دست حدث پرست او"‪",‬تيره كند شراب ما‬
‫تا بزنيم هين و هين"‬
‫‪",1839,18‬چون نكنيم ياد او هست سزا و داد او"‪",‬كينه چو از خبر بود بي‬
‫خبريست دفع كين"‬
‫‪",1839,19‬خواست يكي نوشته اي عاشقي از معزمي"‪",‬گفت بگير رقعه‬
‫را زير زمين بكن دفين"‬
‫‪",1839,20‬ليك به وقت دفن اين ياد مكن تو بوزنه"‪",‬زانك ز ياد بوزنه دور‬
‫بماني از قرين"‬
‫‪",1839,21‬هر طرفي كه رفت او تا بنهد دفينه را"‪",‬صورت بوزنه ز دل مي‬
‫بنمود از كمين"‬
‫‪",1839,22‬گفت كه آه اگر تو خود بوزنه را نگفتيي"‪",‬ياد نبد ز بوزنه در دل‬
‫هيچ مستعين"‬
‫‪",1842,4‬گرد فلك همي دوم پرو تهي همي شوم"‪",‬زانك قرار برده اي اي‬
‫دل و جان ز جان من"‬
‫‪",1842,5‬گرد تو گشتمي ولي گرد كجاست مر ترا"‪",‬گرد در تو مي دوم اي‬
‫در تو امان من"‬
‫‪",1842,6‬عشق بريد ناف من بر تو بود طواف من"‪",‬لف من و گزاف من‬
‫پيش تو ترجمان من"‬
‫‪",1842,7‬گه همه لعل مي شوم گاه چو نعل مي شوم"‪",‬تا كرمت بگويدم‬
‫باز درآ به كان من"‬
‫‪",1842,8‬گفت مرا كه چند چند سير نگشتي از سخن"‪",‬زانك سوي تو مي‬
‫رود اين سخن روان من"‬
‫‪",1843,1‬دوش چه خورده اي دل راست بگو نهان مكن"‪",‬همچو كسان بي‬
‫گنه روي به آسمان مكن"‬
‫‪",1843,2‬رو ترش و گران كني تا سر خود نهان كني"‪",‬بار دگر گرفتمت بار‬
‫دگر همان مكن"‬
‫‪",1843,3‬باده خاص خورده اي جام خلص خورده اي"‪",‬بوي شراب مي‬
‫زند لخلخه در دهان مكن"‬
‫‪",1843,4‬چون سر عشق نيستت عقل مبر ز عاشقان"‪",‬چشم خمار كم‬
‫گشا روي به ارغوان مكن"‬
‫‪",1843,5‬چون سر صيد نيستت دام منه ميان ره"‪",‬چونك گلي نمي دهي‬
‫جلوه گلستان مكن"‬
‫‪",1843,6‬غم نخورد ز رهزني آه كسي نگيردش"‪",‬نيست چنان كسي كي‬
‫او حكم كند چنان مكن"‬
‫‪",1843,7‬خشم گرفت ابلهي رفت ز مجلس شهي"‪",‬گفت شهش كه شاد‬
‫رو جانب ما روان مكن"‬
‫‪",1843,8‬خشم كسي كند كي او جان و جهان ما بود"‪",‬خشم مكن تو‬
‫خويش را مسخره جهان مكن"‬
‫‪",1843,9‬بند بريد جوي دل آب سمن روا نشد"‪",‬مشعله هاي جان نگر‬
‫مشغله زبان مكن"‬
‫‪",1844,1‬مرا در دل همي آيد كه من دل را كنم قربان"‪",‬نبايد بددلي كردن‬
‫ببايد كردن اين فرمان"‬
‫‪",1844,2‬دل من مي نيارامد كه من با دل بيارامم"‪",‬ببايد كرد ترك دل‬
‫نبايد خصم شد با جان"‬
‫‪",1844,3‬زهي ميدان زهي مردان همه در مرگ خود شادان"‪",‬سر خود‬
‫گوي بايد كرد وانگه رفت در ميدان"‬
‫‪",1844,4‬زهي سر دل عاشق قضاي سر شده او را"‪",‬خنك اين سر خنك‬
‫آن سر كه دارد اينچنين جولن"‬
‫‪",1844,5‬اگر جانباز و عياري وگر در خون خود ياري"‪",‬پس گردن چه مي‬
‫خاري چه مي ترسي چو ترسايان"‬
‫‪",1844,6‬اگر مجنون زنجيري سر زنجير مي گيري"‪",‬وگر از شير زادستي‬
‫چپي چون گربه در انبان"‬
‫‪",1844,7‬مرا گفت آن جگرخواره كه مهمان توام امشب"‪",‬جگر در سيخ‬
‫كش اي دل كبابي كن پي مهمان"‬
‫‪",1844,8‬كبابست و شراب امشب حرام و كفر خواب امشب"‪",‬كه امشب‬
‫همچو چتر آمد نهان در چتر شب سلطان"‬
‫‪",1844,9‬ربابي چشم بربسته رباب و زخمه بر دسته"‪",‬كمانچه رانده‬
‫آهسته مرا از خواب او افغان"‬
‫‪",1844,10‬كشاكشهاست در جانم كشنده كيست مي دانم"‪",‬دمي خواهم‬
‫بياسايم و ليكن نيستم امكان"‬
‫‪",1844,11‬به هر روزم جنون آرد دگر بازي برون آرد"‪",‬كه من بازيچه اويم‬
‫ز بازيهاي او حيران"‬
‫‪",1844,12‬چو جامم گه بگرداند چو ساغر گه بريزد خون"‪",‬چو خمرم گه‬
‫بجوشاند چو مستم گه كند ويران"‬
‫‪",1844,13‬گهي صرفم بنوشاند چو چنگم در خروشاند"‪",‬به شامم مي‬
‫بپوشاند به صبحم مي كند يقظان"‬
‫‪",1844,14‬گر اين از شمس تبريزست زهي بنده نوازيها"‪",‬وگر از دور‬
‫گردونست زهي دو روزهي دوران"‬
‫‪",1845,1‬عدو توبه و صبرم مرا امروز ناگاهان"‪",‬ميان راه پيش آمد‬
‫نوازش كرد چون شاهان"‬
‫‪",1845,2‬گرفته جام چون مستان درو صد عشوه و دستان"‪",‬به پيشم‬
‫داشت جام مي گه گر ميخواره اي بستان"‬
‫‪",1845,3‬منور چون رخ موسي مبارك چون كه سينا"‪",‬مشعشع چون يد‬
‫بيضا مشرح چون دل عمران"‬
‫‪",1845,4‬هل اين لوح ليح را بيا بستان ازين موسي"‪",‬مكش سر همچو‬
‫فرعونان مكن استيزه چون هامان"‬
‫‪",1845,5‬بدو گفتم كه اي موسي به دستت چيست آن گفت اين"‪",‬يكي‬
‫ساعت عصا باشد يكي ساعت بود ثعبان"‬
‫‪",1845,6‬ز هر ذره جدا صد نقش گوناگون بديد آيد"‪",‬كه هرچه بوهريره را‬
‫ببايد هست در انبان"‬
‫‪",1845,7‬به دست من بود حكمش به هر صورت بگردانم"‪",‬كنم زهراب را‬
‫دارو كنم دشوار را آسان"‬
‫‪",1845,8‬زنم گاهيش بر دريا برآرم گرد از دريا"‪",‬زنم گاهيش بر سنگي‬
‫بجوشد چشمه حيوان"‬
‫‪",1845,9‬گه آب نيل صافي را به دشمن خون نمودم من"‪",‬نمودم سنگ‬
‫خاكي را به عامه گوهر و مرجان"‬
‫‪",1845,10‬به چشم حاسدان گر گم بر يعقوب خود يوسف"‪",‬بر جهال‬
‫بوجهلم محمد پيش يزدان دان"‬
‫‪",1845,11‬گلب خوش نفس باشد جعل را مرگ و جان كندن"‪",‬جلب‬
‫شكري باشد به صفرايي زيان جان"‬
‫‪",1845,12‬به ظاهر طالبان همراه و در تحقيق پشتاپشت"‪",‬يكي منزل در‬
‫اسفل كرد و ديگر برتر از كيوان"‬
‫‪",1845,13‬مثال كودك و پيري كه همراهند در ظاهر"‪",‬وليك اين روز‬
‫افزونست و آهن هر لحظه در نقصان"‬
‫‪",1845,14‬چه جام زهر و قند است اين چه سحر و چشم بند است‬
‫اين"‪",‬كه سرگردان همي دارد ترا اين دور و اين دوران"‬
‫‪",1845,15‬جهان ثابتست و تو ورا گردان همي بيني"‪",‬چو برگردد كسي را‬
‫سر ببيند خانه را گردان"‬
‫‪",1845,16‬مقام خوف آن را دان كه هستي تو درو ايمن"‪",‬مقام امن آن را‬
‫دان كه هستي تو درو لرزان"‬
‫‪",1845,17‬چو عكسي و دروغيني همه برعكس مي بيني"‪",‬چو كردي‬
‫مشورت با زن خلف زن كن اي نادان"‬
‫‪",1833,8‬گلبن روي غيبيان چون برسد بديده اي"‪",‬از گل سرخ پر شود بي‬
‫چمني كنا رجان"‬
‫‪",1833,9‬لف زدم كه هست او همدم و يار غار من"‪",‬يار مني تو بي گمان‬
‫خيز بيا بغار جان"‬
‫‪",1833,10‬گفت انا الحق و بشد دل سوي دار امتحان"‪",‬آندم پاي دار شد‬
‫دولت پايدار جان"‬
‫‪",1833,11‬باغ كه بي تو سبز شد دي بدهد سزاي او"‪",‬جان كه جز از تو‬
‫زنده شد نيست وي از شمار جان"‬
‫‪",1833,12‬دانه نمود دام تو در نظر شكار دل"‪",‬خانه گرفت عشق تو ناگه‬
‫در جوار جان"‬
‫‪",1833,13‬نيم حديث گفته شد نيم دگر مگو خمش"‪",‬شهره كند حديث را‬
‫بر همه شهريار جان"‬
‫‪",1834,1‬عيد نماي عيد را اي تو هلل عيد من"‪",‬گوش بمال ماه را اي مه‬
‫ناپديد من"‬
‫‪",1834,2‬بود من و فناي من خشم من و رضاي من"‪",‬صدق من و رياي‬
‫من قفل من و كليد من"‬
‫‪",1834,3‬اصل من و سرشت من مسجد من كنشت من"‪",‬دوزخ من‬
‫بهشت من تازه من قديد من"‬
‫‪",1834,4‬جور كني وفا بود درد دهي دوا بود"‪",‬ليق تو كجا بود ديده جان و‬
‫ديد من"‬
‫‪",1834,5‬پيشتر از نهاد جان لطف تو داد داد جان"‪",‬اي همگي مراد جان‬
‫پس تو بدي مريد من"‬
‫‪",1834,6‬اي مه عيد روي تو اي شب قدر موي تو"‪",‬چون برسم بجوي تو‬
‫پاك شود پليد من"‬
‫‪",1834,7‬جسم چو خانقاه جان فكرتها چو صوفيان"‪",‬حلقه زدند و در ميان‬
‫دل چو ابايزيد من"‬
‫‪",1834,8‬دم نزنم خمش كنم با همه رو ترش كنم"‪",‬تا كه بگوييم تويي‬
‫حاضر و مستفيد من"‬
‫‪",1835,1‬گرم درآ و دم مده ساقي بردبار من"‪",‬اي دم تو نديم من اي رخ‬
‫تو بهار من"‬
‫‪",1835,2‬هين كه خروس بانگ زد بوي صبوح مي دهد"‪",‬بر كف همچو بحر‬
‫نه بلبله عقار من"‬
‫‪",1835,3‬گريه به باده خنده كن مرده به باده زنده كن"‪",‬چونك چنين كني‬
‫بتا بس بنواست كار من"‬
‫‪",1835,4‬بند منست مشتبه باز گشا گره گره"‪",‬تا كه برهنه تر شود خفيه‬
‫و آشكار من"‬
‫‪",1835,5‬ترك حيا و شرم كن پشت مراد گرم كن"‪",‬پشت من و پناه من‬
‫خويش من و تبار من"‬
‫‪",1835,6‬نيست قبول مست تو باده ز غير دست تو"‪",‬آن رخ من چو گل‬
‫كند و آن شكند خمار من"‬
‫‪",1835,7‬داد هزار جان بده باده آسمان بده"‪",‬تا كه پرد همان جاي مست‬
‫سوي مطار من"‬
‫‪",1835,8‬جان برهد ز كندها زين همه تخته بندها"‪",‬مقعد صدق بر رود‬
‫صادق حق گزار من"‬
‫‪",1835,9‬باده ده و نهان بده از ره عقل و جان بده"‪",‬تا نرسد به هر كسي‬
‫عشرت و كار و بار من"‬
‫‪",1835,10‬چشم عوام بسته به روح ز شهر رسته به"‪",‬فتنه و شر نشسته‬
‫به اي شه با وقار من"‬
‫‪",1837,12‬اين دل شهر رانده در گل تيره مانده"‪",‬ناله كنان كه اي خدا كو‬
‫حشم و تبار من"‬
‫‪",1837,13‬يا رب اگر رسيدمي شهر خود و بديدمي"‪",‬رحمت شهريار من‬
‫وان همه شهريار من"‬
‫‪",1837,14‬رفته ره درشت من بار گران ز پشت من"‪",‬دلبر برد بار من‬
‫آمده برده بار من"‬
‫‪",1837,15‬آهوي شيرگير من سير خورد ز شير من"‪",‬آنك منم شكار او‬
‫گشته بود شكار من"‬
‫‪",1837,16‬نيست شب سياه رو جفت و حريف روز من"‪",‬نيست خزان‬
‫سنگ دل در پي نوبهار من"‬
‫‪",1837,17‬هيچ خمش نمي كني تا به كي اين دهل زني"‪",‬آه كه پرده در‬
‫شدي اي لب پرده دار من"‬
‫‪",1838,1‬چند گريزي اي قمر هر طرفي ز كوي من"‪",‬صيد توايم و ملك تو‬
‫گر صنميم وگر شمن"‬
‫‪",1838,2‬هر نفس از كرانه اي ساز كني بهانه اي"‪",‬هر نفسي برون كشي‬
‫از عدمي هزار فن"‬
‫‪",1838,3‬گرچه كثيف منزلم شد وطن تو اين دلم"‪",‬رحمت مومني بود‬
‫ميل و محبت وطن"‬
‫‪",1838,4‬دشمن جاه تونيم گرچه كه بس مقصرم"‪",‬هيچ كسي بود شها‬
‫دشمن جان خويشتن"‬
‫‪",1838,5‬مطرب جمع عاشقان برجه و كاهلي مكن"‪",‬قصه حسن او بگو‬
‫پرده عاشقان بزن"‬
‫‪",1838,6‬همچو چهيست هجر او چون رسنيست ذكر او"‪",‬در تك چاه‬
‫يوسفي دست زنان در آن رسن"‬
‫‪",1838,7‬ذوق ز نيشكر بجو آن ني خشك را مخا"‪",‬چاره ز حسن او طلب‬
‫چاره مجو ز بوالحسن"‬
‫‪",1838,8‬گر تو مريد و طالبي هست مراد مطلق او"‪",‬ور تواديم طايفي‬
‫هست سهيل در يمن"‬
‫‪",1838,9‬آن دم كافتاب او روزي و نور مي دهد"‪",‬ذره به ذره را نگر نور‬
‫گرفته در دهن"‬
‫‪",1838,10‬گرچه كه گل لطيفتر رزق گرفت بيشتر"‪",‬ليك رسيد اندكي هم‬
‫به دهان ياسمن"‬
‫‪",1838,11‬عمر و ذكا و زيركي داد به هندوان اگر"‪",‬حسن و جمال و دلبري‬
‫داد به شاهد ختن"‬
‫‪",1838,12‬ملك نصيب مهتران عشق نصيب كهتران"‪",‬قهر نصيب تيغ شد‬
‫لطف نصيبه مجن"‬
‫‪",1838,13‬شهد خداي هر شبي هست نصيبه لبي"‪",‬همچو كسي كه‬
‫باشدش بسته به عقد چار زن"‬
‫‪",1838,14‬تا كه بود حيات من عشق بود نبات من"‪",‬چونك بران جهان روم‬
‫عشق بود مرا كفن"‬
‫‪",1838,15‬مدمن خمرم و مرا مستي باده كم مكن"‪",‬نازك و شير خواره‬
‫ام دور مكن ز من لبن"‬
‫‪",1838,16‬چونك حزين غم شوم عشق نديميم كند"‪",‬عشق زمردي بود‬
‫باشد اژدها حزن"‬
‫‪",1838,17‬گفتم من به دل اگر بست رهت خمار غم"‪",‬باده و نقل آرمت‬
‫شمع و نديم خوش ذقن"‬
‫‪",1838,18‬گفت دلم اگر جز او سازي شمع و ساقيم"‪",‬بر سر مام و باب‬
‫زن جام و كباب باب زن"‬
‫‪",1839,23‬گفت بنه تو نيش را تازه مكن تو ريش را"‪",‬خواب بكن تو‬
‫خويش را خواب مرو حسام دين"‬
‫‪",1840,1‬مطرب خوش نواي من عشق نواز همچنين"‪",‬نغنغه دگر بزن‬
‫پرده تازه برگزين"‬
‫‪",1840,2‬مطرب روح من تويي كشتي نوح من تويي"‪",‬فتح و فتوح من‬
‫تويي يار قديم و اولين"‬
‫‪",1840,3‬اي ز تو شاد جان من بي تو مباد جان من"‪",‬دل به تو داد جان‬
‫من با غم تست همنشين"‬
‫‪",1840,4‬تلخ بود غم بشر وين غم عشق چون شكر"‪",‬اين غم عشق را‬
‫دگر بيش به چشم غم مبين"‬
‫‪",1840,5‬چون غم عشق ز اندرون يك نفسي رود برون"‪",‬خانه چو گور‬
‫مي شود خانگيان همه حزين"‬
‫‪",1840,6‬سرمه ماست گرد تو راحت ماست درد تو"‪",‬كيست حريف و‬
‫مرد تو اي شه مرد آفرين"‬
‫‪",1840,7‬تا كه ترا شناختم همچو نمك گداختم"‪",‬شكم و شك فنا شود‬
‫چون برسد بر يقين"‬
‫‪",1840,8‬من شبم از سيه دلي تو مه خوب و مفضلي"‪",‬ظلمت شب عدم‬
‫شود در رخ ماه راه بين"‬
‫‪",1840,9‬عشق ز توست همچو جان عقل ز تست لوح خوان"‪",‬كان و‬
‫مكان قراضه جو بحر ز توست دانه چين"‬
‫‪",1840,10‬مست تو بوالفضول شد وز دو جهان ملول شد"‪",‬عشق ترا‬
‫رسول شد اوست نكال هر زمين"‬
‫‪",1840,11‬در تبريز شمس دين دارد مطلعي دگر"‪",‬نيست ز مشرق او‬
‫مبين نيست به مغرب او دفين"‬
‫‪",1841,1‬تا چه خيال بسته اي اي بت بدگمان من"‪",‬تا چو خيال گشته ام‬
‫اي قمر چو جان من"‬
‫‪",1841,2‬از پس مرگ من اگر ديده شود خيال تو"‪",‬زود روان روان شود‬
‫در پي تو روان من"‬
‫‪",1841,3‬بنده ام آن جمال را تا چه كنم كمال را"‪",‬بس بودم كمال تو آن‬
‫توست آن من"‬
‫‪",1841,4‬جانب خويش نگذرم در رخ خويش ننگرم"‪",‬زانك به عيب ننگرد‬
‫ديده غيب دان من"‬
‫‪",1841,5‬چشم مرا نگار گر ساخت به سوي آن قمر"‪",‬تا جز ماه ننگرد‬
‫زهره آسمان من"‬
‫‪",1841,6‬چون نگرم به غير تو اي به دو ديده سير تو"‪",‬خاصه كه در دو‬
‫ديده شد نور تو پاسبان من"‬
‫‪",1841,7‬من چو كه بي نشان شدم چون قمر جهان شدم"‪",‬ديده بود مگر‬
‫كسي در رخ تو نشان من"‬
‫‪",1841,8‬شاد شده زمانها از عجب زمانه اي"‪",‬صاف شده مكانها زان مه‬
‫بي مكان من"‬
‫‪",1841,9‬از تبريز شمس دين تا كه فشاند آستين"‪",‬خشك نشد ز اشك و‬
‫خون يك نفس آستان من"‬
‫‪",1842,1‬چهره شرمگين تو بستد شرمگان من"‪",‬شور تو كرد عاقبت فتنه‬
‫و شرمكان من"‬
‫‪",1842,2‬مه كه نشانده توست لبه كنان به پيش تو"‪",‬پيش خودم نشان‬
‫دمي اي شه خوش نشان من"‬
‫‪",1842,3‬در ره تو كمين خسم از ره دور مي رسم"‪",‬اي دل من به دست‬
‫تو بشنو داستان من"‬
‫‪",1845,18‬زن آن باشد كه رنگ و بو بود او را ره و قبله"‪",‬حقيقت نفس‬
‫اماره ست زن در بنيت انسان"‬
‫‪",1845,19‬نصيحتهاي اهل دل دوي نحل را ماند"‪",‬پر از حلوا كند از لب ز‬
‫فرش خانه تا ساران"‬
‫‪",1845,20‬زهي مفهوم نا مفهوم زهي بيگانه همدل"‪",‬زهي ترشي به از‬
‫شيرين زهي كفري به از ايمان"‬
‫‪",1845,21‬خمش كن كه زبان دربان شدست از حرف پيمودن"‪",‬چو دل بي‬
‫حرف مي گويد بود در صدر چون سلطان"‬
‫‪",1845,22‬بتاب اي شمس تبريزي به سوي برجهاي دل"‪",‬كه شمس مقعد‬
‫صدقي نه چون اين شمس سرگردان"‬
‫‪",1846,1‬حرامست اي مسلمانان ازين خانه برون رفتن"‪",‬مي چون‬
‫ارغوان هشتن ز بانگ ارغنون رفتن"‬
‫‪",1846,2‬برون زرقست يا استم هزاران بار ديدستم"‪",‬ازين پس ابلهي‬
‫باشد براي آزمون رفتن"‬
‫‪",1846,3‬مرو زين خانه اي مجنون كه خون گريي ز هجران خون"‪",‬چو‬
‫دستي را فرو بري عجايب نيست خون رفتن"‬
‫‪",1846,4‬ز شمع آموز اي خواجه ميان گريه خنديدن"‪",‬ز چشم آموز اي‬
‫زيرك به هنگام سكون رفتن"‬
‫‪",1846,5‬اگر باشد ترا روزي ز استادان بياموزي"‪",‬چو مرغ جان معصومان‬
‫به چرخ نيلگون رفتن"‬
‫‪",1846,6‬بيا اي جان كه وقتت خوش چو استن بار ما مي كش"‪",‬كه تا‬
‫صبرت بياموزد به سقف بي ستون رفتن"‬
‫‪",1846,7‬فسون عيسي مريم نكرد از درد عاشق كم"‪",‬وظيفه درد دل نبود‬
‫به دارو و فسون رفتن"‬
‫‪",1846,8‬چو طاسي سرنگون گردد رود آنچ درو باشد"‪",‬ولي سودا نمي‬
‫تاند ز كاسه سرنگون رفتن"‬
‫‪",1846,9‬اگر پاكي و ناپاكي مرو زين خانه اي زاكي"‪",‬گناهي نيست در‬
‫عالم ترا اي بنده چون رفتن"‬
‫‪",1846,10‬تويي شير اندرين درگه عدو راه تو روبه"‪",‬بود بر شير بدنامي‬
‫ازين چالش زبون رفتن"‬
‫‪",1846,11‬چو نازي مي كشي باري بيا ناز چنين شه كش"‪",‬كه بس بد‬
‫اختري باشد به زير چرخ دون رفتن"‬
‫‪",1846,12‬ز دانشها بشويم دل ز خود خود را كنم غافل"‪",‬كه سوي دلبر‬
‫مقبل نشايد ذوفنون رفتن"‬
‫‪",1846,13‬شناسد جان مجنونان كه اين جانست قشر جان"‪",‬ببايد بهر اين‬
‫دانش ز دانش در جنون رفتن"‬
‫‪",1846,14‬كسي كو دم زند بي دم مباح او راست غواصي"‪",‬كسي كو كم‬
‫زند در كم رسد او را فزون رفتن"‬
‫‪",1846,15‬رها كن تا بگويد او خموشي گير و توبه جو"‪",‬كه آن دلدار خو‬
‫دارد به سوي تايبون رفتن"‬
‫‪",1847,1‬خرامان مي روي در دل چراغ افروز جان و تن"‪",‬زهي چشم و‬
‫چراغ دل زهي چشمم به تو روشن"‬
‫‪",1847,2‬زهي درياي پر گوهر زهي افلك پر اختر"‪",‬زهي صحراي پر عبهر‬
‫زهي بستان پر سوسن"‬
‫‪",1847,25‬چو هيزم بي خبر بودي ز عشق آتش به تو در زد"‪",‬بجه چون‬
‫برق از اين آتش برآ چون دود ازين روزن"‬
‫‪",1847,26‬چه خنجر مي كشي اينجا تو گردن پيش خنجر نه"‪",‬كه تا زفتي‬
‫نگنجي تو درون چشمه سوزن"‬
‫‪",1847,27‬در جنت چو تنگ آمد مثال چشمه سوزن"‪",‬اگر خواهي چو‬
‫پشمي شو لتغزل ذاك تغزيل"‬
‫‪",1847,28‬بود كان غزل در سوزن نگنجد كين دمت غزلست"‪",‬كه مي‬
‫ريسي ز پنبه تن كه بافي حله ادكن"‬
‫‪",1847,29‬لباس حله ادكن ز غزل پنبگي نايد"‪",‬مگر اين پنبه ابريشم شود‬
‫ز اكسير آن مخزن"‬
‫‪",1847,30‬چو ابريشم شوي آيد و ريشم تاب وحي او"‪",‬ترا گويد بريس‬
‫اكنون بدم پيغام مستحسن"‬
‫‪",1847,31‬چه باشد وحي در تازي بگوش اندر سخن گفتن"‪",‬دهل مي‬
‫نشنود گوشت بجهد وجد نوبت زن"‬
‫‪",1847,32‬گران گوشي و آنگه تو بگوش اندركني پنبه"‪",‬چنانك گفت و‬
‫استغشوا بپيچي سر به پيراهن"‬
‫‪",1847,33‬گران گوشي گران جسمي گران جاني نذير آمد"‪",‬كه مي گويد‬
‫ترا هر يك ال يا علج ل تأمن"‬
‫‪",1847,34‬سبك گوشي سبك جسمي سبك جاني بشير آمد"‪",‬كه مي گويد‬
‫ترا هر يك ال يا ليث ل تحزون"‬
‫‪",1847,35‬بهاري باش تا خوبان به بستان در تو آويزند"‪",‬كه بگريزند اين‬
‫خوبان ز شكل بارد بهمن"‬
‫‪",1847,36‬بهار ار نيستي اكنون چو تابستان در آتش رو"‪",‬كه بي آن حسن‬
‫و بي آن عشق باشد مرد مستهجن"‬
‫‪",1847,37‬اگر خواهي كه هر جزوت شود گويا و شاعر رو"‪",‬خمش كن‬
‫سوي اين منطق به نظم و نثر لتركن"‬
‫‪",1847,38‬كه بركنده شوي از فكر چون در گفت مي آيي"‪",‬مكن از فكر‬
‫دل خود را ازين گفت زبان بركن"‬
‫‪",1847,39‬قضا خنبك زند گويد كه مردان عهدها كردند"‪",‬شكستم‬
‫عهدهاشان را هل مي كوش ما امكن"‬
‫‪",1847,40‬ستيزه مي كني با خود كزين پس من چنين باشم"‪",‬ز استيزه‬
‫چه بربندي قضا را بنگر اي كودن"‬
‫‪",1847,41‬نكاحي مي كند با دل به هر دم صورت غيبي"‪",‬نزايد گرچه جمع‬
‫آيند صد عنين و استرون"‬
‫‪",1847,42‬صور را دل شده جاذب چو عنين شهوت كاذب"‪",‬ز خوبان‬
‫نيست عنين را بجز بخشيدن و جكن"‬
‫‪",1847,43‬بيا اي شمس تبريزي كه سلطاني و خون ريزي"‪",‬قضا را گو كه‬
‫از بال جهان را در بل مفكن"‬
‫‪",1848,1‬چه باشد پيشه عاشق بجز ديوانگي كردن"‪",‬چه باشد ناز‬
‫معشوقان بجز بيگانگي كردن"‬
‫‪",1848,2‬ز هر ذره بياموزيد پيش نور برجستن"‪",‬ز پروانه بياموزيد آن‬
‫مردانگي كردن"‬
‫‪",1848,3‬چو شير مست بيرون جه نه اول دان و نه آخر"‪",‬كه آيد ننگ‬
‫شيران را ز روبه شانگي كردن"‬
‫‪",1850,9‬سپر بايد درين خشكي چو در دريا رسي آنگه"‪",‬چو ماهي بر تنت‬
‫رويد به دفع تير او جوشن"‬
‫‪",1851,1‬نشانيهاست در چشمش نشانش كن نشانش كن"‪",‬ز من بشنو‬
‫كه وقت آمد كشانش كن كشانش كن"‬
‫‪",1851,2‬برآمد آفتاب جان فزون از مشرق و مغرب"‪",‬بيا اي حاسد ار‬
‫مردي نهانش كن نهانش كن"‬
‫‪",1851,3‬از اين نكته منم در خون خدا داند كه چونم چون"‪",‬بيا اي جان‬
‫روزافزون بيانش كن بيانش كن"‬
‫‪",1851,4‬بيانش كرده گير اي جان نه آن درياست و آن مرجان"‪",‬نيارامد‬
‫به شرحش جان عيانش كن عيانش كن"‬
‫‪",1851,5‬عيانش بود ما آمد زيانش سود ما آمد"‪",‬اگر تو سود جان خواهي‬
‫زيانش كن زيانش كن"‬
‫‪",1851,6‬يكي جان خواهد آن دريا همه آتش نهنگ آسا"‪",‬اگر داري چنين‬
‫جاني روانش كن روانش كن"‬
‫‪",1851,7‬هر آنكو بحر بين باشد فلك پيشش زمين باشد"‪",‬هر آنكو ني‬
‫چنين باشد چنانش كن چنانش كن"‬
‫‪",1851,8‬برون جه از جهان زوتر درآ در بحر پرگوهر"‪",‬جهنده ست اين‬
‫جهان بنگر جهانش كن جهانش كن"‬
‫‪",1851,9‬اگر خواهي كه بگريزي ز شاه شمس تبريزي"‪",‬مپران تير دعوي‬
‫را كمانش كن كمانش كن"‬
‫‪",1852,1‬چو آمد روي مه رويم كي باشم من كه باشم من"‪",‬چو زايد‬
‫آفتاب جان كجا ماند شب آبستن"‬
‫‪",1852,2‬چه باشد خار گريان رو كه چون سور بهار آيد"‪",‬نگيرد رنگ و بوي‬
‫خوش نگيرد خوي خنديدن"‬
‫‪",1852,3‬چه باشد سنگ بي قيمت چو خورشيد اندرو تابد"‪",‬كه از سنگي‬
‫برون نايد نگردد گوهر روشن"‬
‫‪",1852,4‬چه باشد شير نوزاده ز يك گربه زبون باشد"‪",‬چو شير شير‬
‫آشامد شود او شير شيرافكن"‬
‫‪",1852,5‬يكي قطره مني بودي مني انداز كردت حق"‪",‬چو سيمابي بدي‬
‫وز حق شدستي شاه سيمين تن"‬
‫‪",1852,6‬مني ديگري داري كه آن بحرست و اين قطره"‪",‬قراضه ست اين‬
‫مني تو و آن من هست چون معدن"‬
‫‪",1852,7‬مني حق شود پيدا مني ما فنا گردد"‪",‬بسوزد خرمن هستي چو‬
‫ماه حق كند خرمن"‬
‫‪",1852,8‬گرفتم دامن جان را كه پوشيده ست تشريفي"‪",‬كه آن را ني‬
‫گريبانست و ني تيريز و ني دامن"‬
‫‪",1852,9‬قباي اطلس معني كه برقش كفر سوز آمد"‪",‬گر اين اطلس‬
‫همي خواهي پلس حرص را بركن"‬
‫‪",1852,10‬اگر پوشيدم اين اطلس سخن پوشيده گويم بس"‪",‬اگر خود صد‬
‫زبان دارم نگويم حرف چون سوسن"‬
‫‪",1852,11‬چنين خلعت بدش در سر كه نامش كرد مدثر"‪",‬شعارش‬
‫صورت نير دثارش سيرت احسن"‬
‫‪",1853,1‬چو افتم من ز عشق دل به پاي دلرباي من"‪",‬از آن شادي بيايد‬
‫جان نهان افتد به پاي من"‬
‫‪",1856,1‬مرا هر دم همي گويي كه برگو قطعه شيرين"‪",‬به هر بيتي يكي‬
‫بوسه بده پهلوي من بنشين"‬
‫‪",1856,2‬زهي بوسه زهي بوسه زهي حلوا و سنبوسه"‪",‬برآرد شير از‬
‫سنگي كه ‪ր¹‬اجز گشت از او ميتين"‬
‫‪",1856,3‬تو بوسه عشق را ديدي مگر اي دل كه پريدي"‪",‬كه هر جزوت‬
‫شدست اي دل چو لب نالن و بوسه چين"‬
‫‪",1856,4‬چو تلقين گفت پيغامبر شهيدان ره حق را"‪",‬تو هم مر كشته خود‬
‫را بيا برخوان يكي تلقين"‬
‫‪",1856,5‬به تلقين گر كني نيت بپرد مرده در ساعت"‪",‬كفن گردد برو‬
‫اطلس ز گورش بردمد نسرين"‬
‫‪",1856,6‬بكن پي مركب تن را دل چون تو نياسايي"‪",‬چه آسايي از آن‬
‫مركب كه لنگست او ز عليين"‬
‫‪",1856,7‬بكن پي اشتري را كو نيايد در پيت هرگز"‪",‬به خارستان همي‬
‫گردد كه خار افتاد او را تين"‬
‫‪",1856,8‬چو او را پي كني در دم چو كشتي ره رود بي پا"‪",‬ز موج بحر بي‬
‫پايان نبرد بادبان دين"‬
‫‪",1857,1‬توقع دارم از لطف تو اي صدر نكو آيين"‪",‬درون مدرسه حجره‬
‫به پهلوي شهاب الدين"‬
‫‪",1857,2‬پياده قاضيم مي خوان درون محكمه قاصد"‪",‬و يا خود داعي‬
‫سلطان دعاها را كنم آمين"‬
‫‪",1857,3‬بدين حيله بگنجاني در آن خانه ربابي را"‪",‬كه نامم را بگرداني‬
‫نهي نامم فلن الدين"‬
‫‪",1857,4‬كه خلقان صورت و نامند مثال ميوه خامند"‪",‬كي از جانشان خبر‬
‫باشد كه آن تلخست يا شيرين"‬
‫‪",1857,5‬وگر حال آورد قاضي سماعش آرزو آيد"‪",‬رباب خوب بنوازم‬
‫سماعي آرمش شيرين"‬
‫‪",1857,6‬ز آواز سماع من اقنجي هم شود زنده"‪",‬سر از تربه برون آرد‬
‫بكوبد پا كند تحسين"‬
‫‪",1857,7‬كفن را اندر اندازد قوال انداز مستانه"‪",‬از آن پس مردگان يك‬
‫يك برون آيند هم در حين"‬
‫‪",1857,8‬عجب نبود كه صورتها بدين آواز برخيزند"‪",‬كه صورتهاي عشق تو‬
‫درونت زنده شد مي بين"‬
‫‪",1857,9‬ز مردم آن بكار آيد كي زنده مي شود در تو"‪",‬و باقي تن غباري‬
‫دان كه پيدا مي شود از طين"‬
‫‪",1857,10‬دلت را هر زمان نقشي تنت يك نقش افسرده"‪",‬از آن افسرده‬
‫اي كه تو بر آني نه اي با اين"‬
‫‪",1857,11‬مرا گويد يكي صورت منم اصل غزل واگو"‪",‬خمش كردم نشايد‬
‫داد اين خاتم بهر گرگين"‬
‫‪",1858,1‬چو افتم من ز عشق دل به پاي دلرباي من"‪",‬از آن شادي بيايد‬
‫جان نهان افتد به پاي من"‬
‫‪",1858,2‬وگر روزي در آن خدمت كنم تقصير چون خامان"‪",‬شود دل‬
‫خصم جان من كند هجران سزاي من"‬
‫‪",1858,3‬سحرگاهان دعا كردم كه اين جان باد خاك او"‪",‬شنيدم نعره آمين‬
‫ز جان اندر دعاي من"‬
‫‪",1860,14‬شب تاريك تو اي دل نبيند روز را هرگز"‪",‬مگر از نور و اشراق‬
‫آن رخسار شمس الدين"‬
‫‪",1860,15‬عجب باشد كه روزي من بگيرم جام وصل او"‪",‬شوم مست و‬
‫همي گويم كه من خمار شمس الدين"‬
‫‪",1860,16‬كه بخت من چنان خفتست كه بيداري ندارد رو"‪",‬مگر از بخت‬
‫و اقبال چنان بيدار شمس الدين"‬
‫‪",1860,17‬نبودت پيش از اين مثلش نباشد بعد از اين دانم"‪",‬ز لوح سرها‬
‫واقف وزان هشيار شمس الدين"‬
‫‪",1860,18‬بزد خود بر در امكان كه مانندش برون نايد"‪",‬ز اوصاف بديع‬
‫خويش خود مسمار شمس الدين"‬
‫‪",1860,19‬يكي جو بار روحانيست كه جانها جان از او يابند"‪",‬شده حاكم به‬
‫كليه بر آن جوبار شمس الدين"‬
‫‪",1860,20‬سمعت القوم كل القوم اعلهم و اصفاهم"‪",‬علي تفضيله جدا‬
‫علي الخيار شمس الدين"‬
‫‪",1860,21‬وان كانت اياديه و افضال اتانيه"‪",‬واحيي الروح مجانا لمن ادرار‬
‫شمس الدين"‬
‫‪",1860,22‬فروحي خط اقرارا برق الف اقرار"‪",‬وان كان قد استغني من‬
‫القرار شمس الدين"‬
‫‪",1860,23‬هدي قلبي الي واد كثير خصبه جدا"‪",‬عليه الغيث موصول لمن‬
‫مد رار شمس الدين"‬
‫‪",1860,24‬ايا تبريز سلمنا علي ناديك تسليما"‪",‬فبلغ صبوتي والهجر‬
‫بالعذار شمس الدين"‬
‫‪",1861,1‬اي قاعده مستان در همدگر افتادن"‪",‬استيزه گري كردن در شور‬
‫و شر افتادن"‬
‫‪",1861,2‬عاشق بتر از مستست عاشق هم از آن دستست"‪",‬گويم كه چه‬
‫باشد عشق در كان زر افتادن"‬
‫‪",1861,3‬زر خود چه بود عاشق سلطان سلطينست"‪",‬ايمن شدن از‬
‫مردن وز تاج سر افتادن"‬
‫‪",1861,4‬درويش به دلق اندر وندر بغلش گوهر"‪",‬او ننگ چرا دارد از در‬
‫بدر افتادن"‬
‫‪",1861,5‬مست آمد دوش آن مه افكنده كمر در ره"‪",‬آگه نبد از مستي او‬
‫از كمر افتادن"‬
‫‪",1861,6‬گفتم كه دل برجه مي بركف جان برنه"‪",‬كافتاد چنين وقتي‬
‫وقتست در افتادن"‬
‫‪",1861,7‬با بلبل بستاني همدست شدن دستي"‪",‬با طوطي روحاني اندر‬
‫شكر افتادن"‬
‫‪",1861,8‬من بي دل و دل داده در راه تو افتاده"‪",‬والله كه نمي دانم جاي‬
‫دگر افتادن"‬
‫‪",1861,9‬گر جام تو بشكستم مستم صنما مستم"‪",‬مستم مهل از دستم‬
‫وندر خطر افتادن"‬
‫‪",1861,10‬اين قاعده نوزادست وين رسم نو افتادست"‪",‬شيشه شكني‬
‫كردن در شيشه گر افتادن"‬
‫‪",1862,1‬چون چنگ شدم جانا آن چنگ تو در واكن"‪",‬صد جان به عوض‬
‫بستان وان شيوه تو با ماكن"‬
‫‪",1862,2‬عيسي چو تويي ما را همكاسه مريم كن"‪",‬طنبور دل ما را هم‬
‫ناله سرنا كن"‬
‫‪",1847,3‬ز تو اجسام را چستي ز تو ارواح را مستي"‪",‬ايا پر كرده گوهرها‬
‫جهان خاك را دامن"‬
‫‪",1847,4‬چه مي گويم من اي دلبر نظير تو دو سه ابتر"‪",‬چه تشبيهت كنم‬
‫ديگر چه دارم من چه دانم من"‬
‫‪",1847,5‬بگو اي چشم حيران را چو ديدي لطف جانان را"‪",‬چه خواهي ديد‬
‫خلقان را گردي گرد آهرمن"‬
‫‪",1847,6‬شكار شير بگذاري شكار خوك برداري"‪",‬زهي تدبير و هشياري‬
‫زهي بيگار و جان كندن"‬
‫‪",1847,7‬مرا باري عناياتش خطابات و مراعاتش"‪",‬شعاعات و ملقاتش‬
‫يكي طوقيست در گردن"‬
‫‪",1847,8‬حلوتهاي آن مفضل قرار و صبر برد از دل"‪",‬كه ديدم غير او تا‬
‫من سكون يابم درين مسكن"‬
‫‪",1847,9‬به غير آن جلل و عز كه او ديگر نشد هرگز"‪",‬همه درمانده و‬
‫عاجز ز خاص و عام و مرد و زن"‬
‫‪",1847,10‬منم از عشق افروزان مثال آتش از هيزم"‪",‬ز غير عشق بيگانه‬
‫مثال آب با روغن"‬
‫‪",1847,11‬بسوزان هرچه من دارم به غير دل كه اندر دل"‪",‬به هر ساعت‬
‫همي سازي ز كر و فر خود گلشن"‬
‫‪",1847,12‬غلم زنگي شب را تو كردي ساقي خلقان"‪",‬غلم روز رومي را‬
‫بدادي دار و گير و فن"‬
‫‪",1847,13‬و آنگه اين دولل را رقيب مرد و زن كردي"‪",‬كه تا چون دانه‬
‫شان از كه گزيني اندرين خرمن"‬
‫‪",1847,14‬همه صاحب دلن گندم كه با مغزند و با لذت"‪",‬همه جسمانيان‬
‫چون كه كه بي مغزند در مطحن"‬
‫‪",1847,15‬درخت سبز صاحب دل ميان باغ دين خندان"‪",‬درخت خشك بي‬
‫معني چه باشد هيزم گلخن"‬
‫‪",1847,16‬خيالت مي رود در دل چو عيسي بهر جان بخشي"‪",‬چنانك وحي‬
‫رباني به موسي جانب ايمن"‬
‫‪",1847,17‬خيالت رانشانيها زر و گوهر فشانيها"‪",‬كزو خندان شود دندان‬
‫كزو گويا شود الكن"‬
‫‪",1847,18‬دو غماز دگر دارم يكي عشق و دگر مستي"‪",‬حريفان را نمي‬
‫گويم يكي از ديگري احسن"‬
‫‪",1847,19‬ز تو اي ديده و دينم هزاران لطف مي بينم"‪",‬و ليكن خاطر‬
‫عاشق بدانديش آمد و بدظن"‬
‫‪",1847,20‬ز چشم روز مي ترسم كه چشمش سحرها دارد"‪",‬ز زلف شام‬
‫مي ترسم كه شب فتنه ست و آبستن"‬
‫‪",1847,21‬مرا گويد چه مي ترسي كه كوبد مر ترا محنت"‪",‬كه سرمه نور‬
‫ديده شد چو شد ساييده در هاون"‬
‫‪",1847,22‬همه خوف از وجود آيد برو كم لرز و كم مي زن"‪",‬همه ترس از‬
‫شكست آيد شكسته شو ببين مأمن"‬
‫‪",1847,23‬ز اركان من بدزديدم زر و دركيسه پيچيدم"‪",‬ز ترس باز دادن‬
‫من چو دزدانم درين مكمن"‬
‫‪",1847,24‬سبوس ارچه كه پنهان شد ميان آرد چون دزدان"‪",‬كشاند شحنه‬
‫دادش ز هر گوشه بپرويزن"‬
‫‪",1848,4‬سرافرازست كه ليكن نداند ذره باشيدن"‪",‬چگويم باز را ليكن‬
‫كجا پروانگي كردن"‬
‫‪",1848,5‬به پيش تير چون اسپر برهنه زخم را جستن"‪",‬ميان كوره با آتش‬
‫چو زر همخانگي كردن"‬
‫‪",1848,6‬گر آب جوي شيرينست ولي كو هيبت دريا"‪",‬كجا فرزين شه‬
‫بودن كجا فرزانگي كردن"‬
‫‪",1848,7‬تويي پيمانه اسرار گوش و چشم را بربند"‪",‬نتاند كاسه سوراخ‬
‫خود پيمانگي كردن"‬
‫‪",1848,8‬اگر باشد شبي روشن كجا باشد بجاي روز"‪",‬وگر باشد شبه تابان‬
‫كجا دردانگي كردن"‬
‫‪",1849,1‬چرا كوشد مسلمان در مسلمان را فريبيدن"‪",‬بسي صنعت نمي‬
‫بايد پريشان را فريبيدن"‬
‫‪",1849,2‬بدريدي همه هامون ز نقش ليلي و مجنون"‪",‬ولي چشمش نمي‬
‫خواهد گرانجان را فريبيدن"‬
‫‪",1849,3‬نمي آيد دريغ او را چو دريا گوهرافشاني"‪",‬وليكن تو روا داري‬
‫بدين آن را فريبيدن"‬
‫‪",1849,4‬معلم خانه چشمش چه رسم آورد در عالم"‪",‬كه طمع افتاد‬
‫موران را سليمان را فريبيدن"‬
‫‪",1849,5‬دلم بدريد ز انديشه شكسته گشته چون شيشه"‪",‬كه عقل از چه‬
‫طمع دارد نهان دان را فريبيدن"‬
‫‪",1849,6‬برآمد عالم از صيقل چو جندرخانه شد گيتي"‪",‬كه بشنيدند كو‬
‫خواهد مليحان را فريبيدن"‬
‫‪",1849,7‬هر انديشه كه برجوشد روان گردد پي صيدي"‪",‬نمكها را هوس‬
‫چه بود نمكدان را فريبيدن"‬
‫‪",1849,8‬پليدي را بياموزد بر آب پاك افزودن"‪",‬كليدي را بياموزد كليدان‬
‫را فريبيدن"‬
‫‪",1849,9‬چو لونالون مي داند شكنجه كردن آن قاهر"‪",‬چه رغبت دارد آن‬
‫آتش سپندان را فريبيدن"‬
‫‪",1850,1‬چراغ عالم افروزم نمي تابد چنين روشن"‪",‬عجب اين عيب از‬
‫چشمست يا از نو يا روزن"‬
‫‪",1850,2‬مگر گم شد سر رشته چه شد آن حال بگذشته"‪",‬كه پوشيده‬
‫نمي ماند در آن حالت سر سوزن"‬
‫‪",1850,3‬خنك آن دم كه فراش فرشنا اندرين مسجد"‪",‬درين قنديل دل‬
‫ريزد ز زيتون خدا روغن"‬
‫‪",1850,4‬دل در بوته آتش درآ مردانه بنشين خوش"‪",‬كه از تأثير اين آتش‬
‫چنان آيينه شد آهن"‬
‫‪",1850,5‬چو ابراهيم در آذر درآمد همچو نقد زر"‪",‬بروييد از رخ آتش سمن‬
‫زار و گل و سوسن"‬
‫‪",1850,6‬اگر دل را ازين غوغا نياري اندرين سودا"‪",‬چه خواهي كرد اين‬
‫دل را بيا بنشين بگو با من"‬
‫‪",1850,7‬اگر در حلقه مردان نمي آيي ز نامردي"‪",‬چو حلقه بر در مردان‬
‫برون مي باش و در مي زن"‬
‫‪",1850,8‬چو پيغامبر بگفت الصوم جنه بس بگير آن را"‪",‬به پيش نفس‬
‫تيرانداز زنهار اين سپر مفكن"‬
‫‪",1853,2‬وگر روزي در آن خدمت كنم تقصير ناگاهان"‪",‬شود جان خصم‬
‫جان من كند اين دل سزاي من"‬
‫‪",1853,3‬سحرگاهي دعا كردم كه جانم خاك پاي او"‪",‬شنيدم نعره آمين ز‬
‫جان اندر دعاي من"‬
‫‪",1853,4‬چگونه راه برد اين دل به سوي دلبر پنهان"‪",‬چگونه بوي برد اين‬
‫جان كه هست او جان فزاي من"‬
‫‪",1853,5‬يكي جامي به پيشم داشت و من از ناز گفتم ني"‪",‬بگفتا ني مگو‬
‫بستان براي من براي من"‬
‫‪",1853,6‬چو يك قطره چشيدم من ز ذوق اندر كشيدم من"‪",‬يكي رطلي‬
‫كه شد بويش درين ره رهنماي من"‬
‫‪",1854,1‬چه داني تو خراباتي كه هست از شش جهت بيرون"‪",‬خرابات‬
‫قديمست آن و تو نو آمده اكنون"‬
‫‪",1854,2‬نباشد مرغ خود بين را به باغ بي خودان پروا"‪",‬نشد مجنون آن‬
‫ليلي بجز ليلي صد مجنون"‬
‫‪",1854,3‬هزاران مجلس است آنسو و اين مجلس از آن سوتر"‪",‬كه اين‬
‫بي چون ترست اندر ميان عالم بي چون"‬
‫‪",1854,4‬ببين جانهاي آن شيران در آن بيشه ز اجل لرزان"‪",‬كزان شير‬
‫اجل شيران نمي ميزند الخون"‬
‫‪",1854,5‬بسي سيمرغ رباني كه تسبيحش انا الحق شد"‪",‬بسوزد پر و بال‬
‫او اگر يك پر زند آن سون"‬
‫‪",1854,6‬وزير و حاجب و محمود ايازي را شده چاكر"‪",‬كه آنجا كو قدم‬
‫دارد بود سرهاي مردان دون"‬
‫‪",1854,7‬تو معذوري در انكارت كه آنجا مي شود حيران"‪",‬جنيد و شي‬
‫بسطامي شقيق و كرخي و ذاالنون"‬
‫‪",1854,8‬ازيرا راه نتوان برد سوي آفتاب اي جان"‪",‬مگر كان آفتاب از‬
‫خود برآيد سوي اين هامون"‬
‫‪",1854,9‬مگر هم لطف شمس الدين تبريزيت برهاند"‪",‬وگر ني اين غزل‬
‫مي خوان و بر خود مي دم اين افسون"‬
‫‪",1855,1‬چه دانستم كه اين سودا مرا زين سان كند مجنون"‪",‬دلم را‬
‫دوزخي سازد دو چشمم را كند جيحون"‬
‫‪",1855,2‬چه دانستم كه سيلبي مرا ناگاه بربايد"‪",‬چو كشتي ام دراندازد‬
‫ميان قلزم پر خون"‬
‫‪",1855,3‬زند موجي بر آن كشتي كه تخته تخته بشكافد"‪",‬كه هر تخته فرو‬
‫ريزد ز گردشهاي گوناگون"‬
‫‪",1855,4‬نهنگي هم برآرد سر خورد آن آب دريا را"‪",‬چنان درياي بي پايان‬
‫شود بي آب چون هامون"‬
‫‪",1855,5‬شكافد نيز آن هامون نهنگ بحر فرسا را"‪",‬كشد در قعر ناگاهان‬
‫به دست قهر چون قارون"‬
‫‪",1855,6‬چو اين تبديلها آمد نه هامون ماند و نه دريا"‪",‬چه دانم من دگر‬
‫چون شد كه چون غرقست در بيچون"‬
‫‪",1855,7‬چه دانمهاي بسيارست ليكن من نمي دانم"‪",‬كه خوردم از دهان‬
‫بندي در آن دريا كفي افيون"‬
‫‪",1858,4‬چگونه راه برد اين دل به سوي دلبر پنهان"‪",‬چگونه بوي برد اين‬
‫جان كه هست او جانفزاي من"‬
‫‪",1858,5‬يكي جامي به پيش آورد من از ناز گفتم ني"‪",‬بگفتا ني مگو‬
‫بستان براي اقتضاي من"‬
‫‪",1858,6‬چو از صافش چشيدم من مرا در داد يك دردي"‪",‬يكي دردي‬
‫گران خوار ي كه كامل شد صفاي من"‬
‫‪",1859,1‬منم آن حلقه در گوش و نشسته گوش شمس الدين"‪",‬دلم پر‬
‫نيش هجرانست بهر نوش شمس الدين"‬
‫‪",1859,2‬چو آتشهاي عشق او ز عرش و فرش بگذشتست"‪",‬درين آتش‬
‫ندانم كرد من روپوش شمس الدين"‬
‫‪",1859,3‬در آغوشم ببيني تو ز آتش تنگها ليكن"‪",‬شود آن آب حيوان از پي‬
‫آغوش شمس الدين"‬
‫‪",1859,4‬چو ديكي پخت عقل من چشيدم بود ناپخته"‪",‬زدم آن ديك در‬
‫رويش ز بهر جوش شمس الدين"‬
‫‪",1859,5‬درين خانه تنم بيني يكي را دست بر سر زن"‪",‬يكي رنجور در‬
‫نزع و يكي مدهوش شمس الدين"‬
‫‪",1859,6‬زبان ذوالفقار عقل كين دريا پر از در كرد"‪",‬زبانش باز بگرفت و‬
‫شد او خاموش شمس الدين"‬
‫‪",1860,1‬ال اي باد شبگيرم بيار اخبار شمس الدين"‪",‬خداوندم ولي داني‬
‫تو از اسرار شمس الدين"‬
‫‪",1860,2‬كسي كز نام او بر بحر بي كشتي عبر يابي"‪",‬چو سامندر ز مهر‬
‫او روي در نار شمس الدين"‬
‫‪",1860,3‬كرامتها كه مردان از تفاخر ياد آن آرند"‪",‬به ذات حق كزان دارد‬
‫هماره عار شمس الدين"‬
‫‪",1860,4‬يكي غاريست كندر وي ز سر سرها وحي است"‪",‬برون غار حق‬
‫حارس درون غار شمس الدين"‬
‫‪",1860,5‬ز جسم و روحها بگذر حجاب عشق هم بر در"‪",‬دو صد منزل از‬
‫آن سو تر ببين بازار شمس الدين"‬
‫‪",1860,6‬ايا روحي تر فرف في فضا العشق و استشرف"‪",‬و طرفي جنه‬
‫السرار من انوار شمس الدين"‬
‫‪",1860,7‬قليدهاي در دارد بنا گوش ضمير من"‪",‬از آن الفاظ وحي آساي‬
‫شكربار شمس الدين"‬
‫‪",1860,8‬ايا اي دل تو آنجايي كه نوشت باد وصل او"‪",‬وليكن زحمتش كم‬
‫ده مكن آزار شمس الدين"‬
‫‪",1860,9‬بصر در ديده بفزايد اگر در ديده ره يابد"‪",‬بجاي توتيا و كحل ناگه‬
‫خار شمس الدين"‬
‫‪",1860,10‬به هر سويي چو تو اي دل هزاران زار دارد او"‪",‬مپندار از سر‬
‫نخوت تويي بس زار شمس الدين"‬
‫‪",1860,11‬به لطف خويش يك چندي مهار اشترش دادت"‪",‬وگرنه خود كي‬
‫يارد آن كه باشد يار شمس الدين"‬
‫‪",1860,12‬زهي فرقي از آن روزي كه پيشش سجده مي كردم"‪",‬كه آن‬
‫روزي كه مي گفتم بد اينجا پار شمس الدين"‬
‫‪",1860,13‬خرابي دين و دنيا را نباشد هيچ اصلحي"‪",‬مگر از لطف بي‬
‫پايان وز هنجار شمس الدين"‬
‫‪",1862,3‬دستي بنه اي چنگي بر نبض چنين پيري"‪",‬وان خون دل رز را در‬
‫ساغر صهبا كن"‬
‫‪",1862,4‬جمعيت رندان را بر شاهد نقدي زن"‪",‬ور زهد سخن گويد تو‬
‫وعده به فردا كن"‬
‫‪",1862,5‬ديوانه و مستي را خواهي كه بشوراني"‪",‬زنجير خودم بنما وز‬
‫دور تماشا كن"‬
‫‪",1862,6‬ديدم ز تو من نقشي بر كالبدي بسته"‪",‬جان گفت علي الله گو‬
‫دل گفت علل كن"‬
‫‪",1862,7‬زان روز من مسكين بي عقل شدم بي دين"‪",‬زان زلف خوش‬
‫مشكين ما را تو چليپا كن"‬
‫‪",1862,8‬زنار ببند اي دل در دير بكن منزل"‪",‬زان راهب پر حاصل يك‬
‫بوسه تقاضا كن"‬
‫‪",1862,9‬در چهره مخدومي شمس الحق تبريزي"‪",‬گر رغبت ما بيني اين‬
‫قصه غرا كن"‬
‫‪",1863,1‬اي سنجق نصرالله وي مشعله ياسين"‪",‬يا رب چه سبك روحي‬
‫بر چشم و سرم بنشين"‬
‫‪",1863,2‬اي تاج هنرمندي معراج خردمندي"‪",‬تعريف چه مي بايد چون‬
‫جمله تويي تعيين"‬
‫‪",1863,3‬هر ذره كه مي جنبد هر برگ كه مي خنبد"‪",‬بي كام و زبان گفتي‬
‫در گوش فلك بنشين"‬
‫‪",1863,4‬جان همه جانا اي دولت مولنا"‪",‬جان را برهانيدي از ناز فلن‬
‫الدين"‬
‫‪",1863,5‬از نفخ تو مي رويد پر مل العلي"‪",‬وز شرق تو مي تفسد پشت‬
‫فلك عنين"‬
‫‪",1863,6‬از عشق جهان سوزت وز شوق جگر دوزت"‪",‬بي هيچ دعا گويي‬
‫عالم شده پر آمين"‬
‫‪",1863,7‬ناگاه سحرگاهي بي رخنه و بي راهي"‪",‬آورد طبيب جان يك‬
‫خمره پر افسنتين"‬
‫‪",1863,8‬تا اين تن بيمارم وين كشته دل زارم"‪",‬زنده شد و چابك شد‬
‫برداشت سر از بالين"‬
‫‪",1863,9‬گفتم كه مليحي تو مانا كه مسيحي تو"‪",‬شاد آمدي اي سلطان‬
‫اي چاره هر مسكين"‬
‫‪",1863,10‬پيغامبر بيماران نافع تري از باران"‪",‬در خمره چه داري گفت‬
‫داروي دل غمگين"‬
‫‪",1863,11‬حرز دل يعقوبم سر چشمه ايوبم"‪",‬هم چستم و هم خوبم هم‬
‫خسرو و هم شيرين"‬
‫‪",1863,12‬گفتم كه چنان دريا در خمره كجا گنجد"‪",‬گفتا كه چه داني تو‬
‫اين شيوه و اين آيين"‬
‫‪",1863,13‬كي داند چون آخر استادي بي چون را"‪",‬گنجاند در سجين او‬
‫عالم عليين"‬
‫‪",1863,14‬يوسف به بن چاهي بر هفت فلك ناظر"‪",‬وندر شكم ماهي‬
‫يونس ز بر پروين"‬
‫‪",1863,15‬گر فوقي وگر پستي هستي طلب و مستي"‪",‬ني بر زبرين‬
‫وقفست اين بخت نه بر زيرين"‬
‫‪",1863,16‬خامش كه نمي گنجد اين حصه درين قصه"‪",‬رو چشم به بال‬
‫كن روي چو مهش مي بين"‬
‫‪",1864,1‬در پرده دل بنگر صد دختر آبستان"‪",‬زان گنج گه دلها زان سجده‬
‫گه مستان"‬
‫‪",1866,7‬هر خاطر من بكري بر بام و در از عشقت"‪",‬چندان بكند شيوه‬
‫چندان بكند دستان"‬
‫‪",1866,8‬تا تابش روي تو درپيچد در هر يك"‪",‬وز چون تو شهي گردد هر‬
‫خاطرم آبستان"‬
‫‪",1866,9‬شمس الحق تبريزي هر كس كه ز تو پرسد"‪",‬مي بينم و مي‬
‫گويم از رشك كدامست آن"‬
‫‪",1867,1‬اي جانك من چوني يك بوسه به چند اي جان"‪",‬يك تنگ شكر‬
‫خواهم زان شكر قند اي جان"‬
‫‪",1867,2‬اي جانك خندانم من خوي تو مي دانم"‪",‬تو خوي شكر داري بالله‬
‫كه بخند اي جان"‬
‫‪",1867,3‬من مرد خريدارم من ميل شكر دارم"‪",‬اي خواجه عطارم دكان‬
‫بمبند اي جان"‬
‫‪",1867,4‬بر نام و نشان او رفتم به دكان او"‪",‬گفتم كه سلم عليك اي‬
‫سرو بلند اي جان"‬
‫‪",1867,5‬هر چند كه عياري پر حيله و طراري"‪",‬اين محنت و بيماري بر‬
‫من مپسند اي جان"‬
‫‪",1867,6‬از بهر دل ما را در رقص درآ يارا"‪",‬وز ناز چنين مي كن آن زلف‬
‫كمند اي جان"‬
‫‪",1867,7‬اي پيش رو خوبان اي شاخ گل خندان"‪",‬بنماي كه دل بندان چون‬
‫بوسه دهند اي جان"‬
‫‪",1867,8‬من بنده برين مفرش مي سوزم من خوش خوش"‪",‬مي رقصم‬
‫در آتش مانند سپند اي جان"‬
‫‪",1868,1‬دروازه هستي را جز ذوق مدان اي جان"‪",‬اين نكته شيرين را در‬
‫جان بنشان اي جان"‬
‫‪",1868,2‬زيرا عرض و جوهر از ذوق برآرد سر"‪",‬ذوق پدر و مادر كردت‬
‫مهمان اي جان"‬
‫‪",1868,3‬هر جا كه بود ذوقي ز آسيب دو جفت آيد"‪",‬زان يك شدن دو تن‬
‫ذوقست نشان اي جان"‬
‫‪",1868,4‬هر حس به محسوسي جفتست يكي گشته"‪",‬هر عقلي به‬
‫معقولي جفت و نگران اي جان"‬
‫‪",1868,5‬گر جفت شوي اي حس با آنك حست كرد او"‪",‬وز غير بپرهيزي‬
‫باشي سلطان اي جان"‬
‫‪",1868,6‬ذوقي كه ز خلق آيد زو هستي تن زايد"‪",‬ذوقي كه ز حق آيد زايد‬
‫دل و جان اي جان"‬
‫‪",1868,7‬كو چشم كه تا بيند هر گوشه تتق بسته"‪",‬هز ذره بپيوسته با‬
‫جفت نهان اي جان"‬
‫‪",1868,8‬آميخته با شاهد هم عاشق و هم زاهد"‪",‬وز ذوق نمي گنجد در‬
‫كون و مكان اي جان"‬
‫‪",1868,9‬پنهان ز همه عالم گرمابه زده هر دم"‪",‬هم پير خرد پيشه هم‬
‫جان جوان اي جان"‬
‫‪",1868,10‬پنهان مكن اي رستم پنهان ترا جستم"‪",‬احوال تو دانستم تو‬
‫عشوه مخوان اي جان"‬
‫‪",1868,11‬گر روي ترش داري دانيم كه طراري"‪",‬ز احداث همي ترسي وز‬
‫مكر عوان اي جان"‬
‫‪",1868,12‬در كنج عزبخانه حوري چو دردانه"‪",‬دور از لب بيگانه خفته ست‬
‫ستان اي جان"‬
‫‪",1868,13‬صد عشق همي بازد صد شيوه همي سازد"‪",‬آن لحظه كه مي‬
‫يازد بوسه بستان اي جان"‬
‫‪",1871,3‬در خاك تنم بنگر كز جان هوا پيشه"‪",‬هر ذره درين سودا‬
‫گشتست چو دل گردان"‬
‫‪",1871,4‬خاصيت من اينست هرجا كه روم اينم"‪",‬چه دوزد پالن گر هر جا‬
‫كه رود پالن"‬
‫‪",1871,5‬گويند كه هر كي هست در گور اسير آيد"‪",‬در حقه تنگ آن مشك‬
‫نگذارد مشك افشان"‬
‫‪",1871,6‬در سينه تاريكت دل را چه بود شادي"‪",‬زندان نبود سينه ميدان‬
‫بود آن ميدان"‬
‫‪",1871,7‬اندر رحم مادر چون طفل طرب يابد"‪",‬آن خون به ازين باده‬
‫وانجا به ازين بستان"‬
‫‪",1871,8‬گر شرح كنم اين را ترسم كه مقلد را"‪",‬آيد به خيال اندر انديشه‬
‫سرگردان"‬
‫‪",1872,1‬اي در غم بيهوده رو كم تركوا برخوان"‪",‬وي حرص تو افزوده رو‬
‫كم تركوا برخوان"‬
‫‪",1872,2‬از اسپك و از زينك پر بادك و پر كينك"‪",‬وز غصه بيالوده روكم‬
‫تركوا برخوان"‬
‫‪",1872,3‬در روده و سرگيني باد هوس و كيني"‪",‬اي غافل آلود رو كم‬
‫تركوا برخوان"‬
‫‪",1872,4‬اي شيخ پر از دعوي وي صورت بي معني"‪",‬نابوده و بنموده‬
‫روكم تركوا برخوان"‬
‫‪",1872,5‬منگر كه شه و ميري بنگر كه همي ميري"‪",‬در زير يكي توده‬
‫روكم تركوا برخوان"‬
‫‪",1872,6‬آن نازك و آن مشتك آن ما و من زشتك"‪",‬پوسيده و فرسوده رو‬
‫كم تركوا برخوان"‬
‫‪",1872,7‬رخ بر رخ زيبايان كم نه بنگر پايان"‪",‬رخسار تو فرسوده رو كم‬
‫تركوا برخوان"‬
‫‪",1872,8‬گر باغ و سرا داري با مرگ چه پا داري"‪",‬در گور گل اندوده رو‬
‫كم تركوا برخوان"‬
‫‪",1872,9‬رفتند جهان داران خون خواره و عياران"‪",‬بر خلق نبخشوده‬
‫روكم تركوا بر خوان"‬
‫‪",1872,10‬تابوت كسان ديده وز دور بخنديده"‪",‬وان چشم تو نگشوده رو‬
‫كم تركوا برخوان"‬
‫‪",1872,11‬بس كن ز سخن گويي از گفت چه مي جويي"‪",‬اي باده بپيموده‬
‫روكم تركوا برخوان"‬
‫‪",1873,1‬داني كه كجا جويي ما را بگه جستن"‪",‬در گردش چشم او آن‬
‫نرگس آبستن"‬
‫‪",1873,2‬در دل چو خيال او تابد ز جمال او"‪",‬دل بند بدراند او را نتوان‬
‫بستن"‬
‫‪",1873,3‬طفل دل پر سودا آغاز كند غوغا"‪",‬پستان كريم او آغاز كند‬
‫جستن"‬
‫‪",1873,4‬دل ز آتش عشق او آموخت سبك روحي"‪",‬از سينه بپريدن هر‬
‫ساعت برجستن"‬
‫‪",1874,1‬از آتش روي خود اندر دلم آتش زن"‪",‬و آتش ز دلم بستان در‬
‫چرخ منقش زن"‬
‫‪",1874,2‬اي جان خوش ساده از اصل ملك زاده"‪",‬هرجا كه روي خوش رو‬
‫هر دم كه زني خوش زن"‬
‫‪",1874,3‬اي جسم ترا از جان گر فرق كند جانم"‪",‬شمشير به كف داري بر‬
‫تارك فرقش زن"‬
‫‪",1874,4‬اي طره پر بندت بگشاده گرهها را"‪",‬اين يك گره ديگر بر زلف‬
‫مشوش زن"‬
‫‪",1876,13‬بر قاعده مجنون سر فتنه غوغا شو"‪",‬كين عشق همي گويد كز‬
‫عقل تبرا كن"‬
‫‪",1876,14‬هم آتش سوزان شو هم پخته و بريان شو"‪",‬هم مست شو و‬
‫هم مي بي هر دو تو گيرا كن"‬
‫‪",1876,15‬هم سر شو و محرم شو هم دم زن و همدم شو"‪",‬هم ما شو و‬
‫ما را شو هم بندگي ما كن"‬
‫‪",1876,16‬تا ره نبرد ترسا دزديده به دير تو"‪",‬گه عاشق زناري گه قصد‬
‫چليپا كن"‬
‫‪",1876,17‬دانا شده اي ليكن از دانش هستانه"‪",‬بي ديده هستانه رو ديده‬
‫تو بينا كن"‬
‫‪",1876,18‬موسي خضر سيرت شمس الحق تبريزي"‪",‬از سر تو قدم‬
‫سازش قصد يد بيضا كن"‬
‫‪",1877,1‬اي دل چو نمي گردد در شرح زبان من"‪",‬وان حرف نمي گنجد‬
‫در صحن بيان من"‬
‫‪",1877,2‬مي گردد تن در كد بر جاي زبان خود"‪",‬در پرده آن مطرب كو زد‬
‫ضربان من"‬
‫‪",1877,3‬هم ساغر و هم باده سرمست از آن ساقي"‪",‬هم جان و جهان‬
‫حيران در جان و جهان من"‬
‫‪",1877,4‬از غيب يكي لعلي در غار جهان آمد"‪",‬وان لعل شده حيران در‬
‫عزت كان من"‬
‫‪",1877,5‬ما را تو كجا يابي گر موي به مو جويي"‪",‬چون در سر زلف او‬
‫گشتست مكان من"‬
‫‪",1877,6‬جان دوش مر آن مه را مي گفت دلم خستي"‪",‬پيكان پر از خون‬
‫بين اي سخته كمان من"‬
‫‪",1877,7‬گفتا كه شكار من جز شير كجا باشد"‪",‬جز لعل بدخشاني كي‬
‫يافت نشان من"‬
‫‪",1877,8‬جز دلق دو صد پاره من پاره كجا گيرم"‪",‬باقي قماشت كو اي‬
‫دلق كشان من"‬
‫‪",1877,9‬شمس الحق تبريزي از دور زمان برتر"‪",‬و افزوده ز هر دوري از‬
‫وي دوران من"‬
‫‪",1878,1‬من گوش كشان گشتم از ليلي و از مجنون"‪",‬آن مي كشدم زان‬
‫سو وين مي كشدم زين سون"‬
‫‪",1878,2‬يك گوش به دست اين يك گوش به دست آن"‪",‬اين مي كشدم‬
‫بال وان مي كشدم هامون"‬
‫‪",1878,3‬از دست كشاكش من وز چرخ پرآتش من"‪",‬مي گردم و مي نالم‬
‫چون چنبره گردون"‬
‫‪",1878,4‬آن لحظه كه بيهوشم زيشان برهد گوشم"‪",‬مي غلطم چون‬
‫شاهان در اطلس و در اكسون"‬
‫‪",1878,5‬من عاشق آن روزم مي درم و مي دوزم"‪",‬بر خرقه بي چوني‬
‫مي زن تگلي بي چون"‬
‫‪",1879,1‬آرايش باغ آمد اين روي چه رويست اين"‪",‬مستي دماغ آمد اين‬
‫بوي چه بويست اين"‬
‫‪",1879,2‬اين خانه جناتست يا كوي خراباتست"‪",‬يا رب كه چه خانه ست‬
‫اين يا رب كه چه كويست اين"‬
‫‪",1879,3‬در دل صفت كوثر جويي ز مي احمر"‪",‬دل پر شده از دلبر يا رب‬
‫كه چه جويست اين"‬
‫‪",1879,4‬اي بر سر هر پشته از درد تو صد كشته"‪",‬تو پرده فرو هشته اي‬
‫دوست چه خويست اين"‬
‫‪",1864,2‬بشنو چه به اسرارم مي آيد از آن طارم"‪",‬يكدم كه ازين سو آ‬
‫يكدم كه قدح بستان"‬
‫‪",1864,3‬در عربده افتاده از عشق چنين خوبان"‪",‬هم لشكر تركستان هم‬
‫لشكر هندستان"‬
‫‪",1864,4‬از عقل بپرسيدم كين شهره بتان چونند"‪",‬گفتا پنهان صورت پيدا‬
‫به فن و دستان"‬
‫‪",1864,5‬در شرق خداوندي شمس الحق تبريزي"‪",‬آيند و روند اينها در هر‬
‫چمن و بستان"‬
‫‪",1865,1‬اي سرو و گل بستان بنگر به تهي دستان"‪",‬ناني ده و صد بستان‬
‫هاده چه به درويشان"‬
‫‪",1865,2‬بشنو تو ز پيغامبر فرمود كه سيم و زر"‪",‬از صدقه نشد كمتر‬
‫هاده چه به درويشان"‬
‫‪",1865,3‬يك دانه اگر كاري صد سنبله برداري"‪",‬پس گوش چه مي خاري‬
‫هاده چه به درويشان"‬
‫‪",1865,4‬كم كن تو فزايش بين بنواز و ستايش بين"‪",‬بگشا و گشايش بين‬
‫هاده چه به درويشان"‬
‫‪",1865,5‬صدقه تو به حق رفته و اندر شب آشفته"‪",‬او حارس و تو خفته‬
‫هاده چه به درويشان"‬
‫‪",1865,6‬هر لطف كه بنمايي در سايه آن آيي"‪",‬بسيار بياسايي هاده چه به‬
‫درويشان"‬
‫‪",1865,7‬حرمت كن و حرمت بين نعمت ده و نعمت بين"‪",‬رحمت كن و‬
‫رحمت بين هاده چه به درويشان"‬
‫‪",1865,8‬اي مكرم هر مسكين و اي راحم هر غمگين"‪",‬اي مالك يوم‬
‫الدين هاده چه به درويشان"‬
‫‪",1865,9‬آمد بتو آوازم واقف شدي از رازم"‪",‬محروم مي ندازم هاده چه‬
‫به درويشان"‬
‫‪",1865,10‬سر گشته تحويلم در قالم و در قيلم"‪",‬بنگر تو به زنبيلم هاده‬
‫چه به درويشان"‬
‫‪",1865,11‬داني كه دعا گويم هرجا كه ثنا گويم"‪",‬بين كز تو چه واگويم‬
‫هاده چه به درويشان"‬
‫‪",1865,12‬رنجيت مبا آمين دور از تو قضا آمين"‪",‬يار تو خدا آمين هاده چه‬
‫به درويشان"‬
‫‪",1865,13‬اي كوي شما جنت وي خوي شما رحمت"‪",‬خاصه كه درين‬
‫ساعت هاده چه به درويشان"‬
‫‪",1865,14‬گفتيم دعا رفتيم وز كوي شما رفتيم"‪",‬خوش باش كه ما رفتيم‬
‫هاده چه به درويشان"‬
‫‪",1866,1‬اي كار من از تو زر اي سيمبر مستان"‪",‬هم سيم بيادم ده هم‬
‫سيم و زرم بستان"‬
‫‪",1866,2‬در عين زمستاني چون گرم كني مركب"‪",‬از گرمي ميدانت بر‬
‫سوزد تابستان"‬
‫‪",1866,3‬گر طفلك يك روزه شبهاي ترا بيند"‪",‬از شير بري گردد وز مادر‬
‫وز پستان"‬
‫‪",1866,4‬اي واي از آن ساعت كاين خاطر چون پيلم"‪",‬سرمست شما‬
‫گردد يار آرد هندستان"‬
‫‪",1866,5‬روزي كه تب مرگم يكباره فرو گيرد"‪",‬هر پاره ز من گردد از‬
‫آتش تب سستان"‬
‫‪",1866,6‬تو از پس پرده دل ناگاه سري در كن"‪",‬تا هر سر موي من‬
‫گردند چو سرمستان"‬
‫‪",1868,14‬بر ظاهر دريا كي بيني خورش ماهي"‪",‬كان آب تتق آمد بر‬
‫عيش كنان اي جان"‬
‫‪",1868,15‬چندان حيوان آنسو مي خايد و مي زايد"‪",‬چون گرگ گرو برده‬
‫پنهان ز شبان اي جان"‬
‫‪",1868,16‬خنبك زده هر ذره بر معجب بي بهره"‪",‬كاب حيوان را كي داند‬
‫حيوان اي جان"‬
‫‪",1868,17‬اندر دل هر ذره تابان شده خورشيدي"‪",‬در باطن هر قطره صد‬
‫جوي روان اي جان"‬
‫‪",1868,18‬خاموش كه آن لقمه هر بسته دهان خايد"‪",‬تا لقمه نيندازي‬
‫بربند دهان اي جان"‬
‫‪",1869,1‬رو مذهب عاشق را برعكس روشها دان"‪",‬كز يار دروغيها از‬
‫صدق به و احسان"‬
‫‪",1869,2‬حالست محال او مزدست و بال او"‪",‬عدلست همه ظلمش‬
‫دادست ازو بهتان"‬
‫‪",1869,3‬نرمست درشت او كعبه ست كنشت او"‪",‬خاري كه خلد دلبر‬
‫خوشتر ز گل و ريحان"‬
‫‪",1869,4‬آن دم كه ترش باشد بهتر ز شكرخانه"‪",‬وان دل كه ملول آيد‬
‫خوش بوس و كنارست آن"‬
‫‪",1869,5‬وان دم كه ترا گويد والله ز تو بيزارم"‪",‬آن آب خضر باشد از‬
‫چمشه گه حيوان"‬
‫‪",1869,6‬وان دم كه بگويد ني در نيش هزار آري"‪",‬بيگانگيش خويشي در‬
‫مذهب بي خويشان"‬
‫‪",1869,7‬كفرش همه ايمان شد سنگش همه مرجان شد"‪",‬بخلش همه‬
‫احسان شد جرمش همگي غفران"‬
‫‪",1869,8‬گر طعنه زني گويي تو مذهب كژ داري"‪",‬من مذهب ابرويش‬
‫بخريدم و دادم جان"‬
‫‪",1869,9‬زين مذهب كژ مستم بس كردم و لب بستم"‪",‬بردار دل روشن‬
‫باقيش فرو مي خوان"‬
‫‪",1869,10‬شمس الحق تبريزي يا رب چه شكر ريزي"‪",‬گويي ز دهان من‬
‫صد حجت و صد برهان"‬
‫‪",1870,1‬اي نفس چو سگ آخر تا چند زني دندان"‪",‬وز كبر كسان رنجي‬
‫واندر تو دو صد چندان"‬
‫‪",1870,2‬گرياني و پر زهري با خلق چه با قهري"‪",‬مانند سر بريان گشته‬
‫كه منم خندان"‬
‫‪",1870,3‬من صوفي با صوفم من آمر معروفم"‪",‬چون شحنه بود آنكس‬
‫كو باشد در زندان"‬
‫‪",1870,4‬معذوري خود ديده در خويش ترنجيده"‪",‬عذر دگران خواهد از‬
‫باب هنرمندان"‬
‫‪",1870,5‬بر دانش و حال خود تأويل كني قرآن"‪",‬و آنگاه هم از قرآن در‬
‫خلق زني سندان"‬
‫‪",1870,6‬آب حيوان يابي گر خاك شوي ره را"‪",‬وز باد و بروت آيي در نار‬
‫تو در بندان"‬
‫‪",1870,7‬بگريز ازين در بند بر جمله تو در دربند"‪",‬جز شمس حق تبريز‬
‫سلطان شكر قندان"‬
‫‪",1871,1‬دو چيز نخواهد بد در هر دو جهان مي دان"‪",‬از عاشق حق توبه‬
‫وز باد هوا انبان"‬
‫‪",1871,2‬گر توبه شود دريا يك قطره نيابم من"‪",‬ور خاك درآيم من آن‬
‫خاك شود سوزان"‬
‫‪",1875,1‬اي يار مقامر دل پيش آ و دمي كم زن"‪",‬زخمي كه زني بر ما‬
‫مردانه و محكم زن"‬
‫‪",1875,2‬گر تخت نهي ما را بر سينه دريا نه"‪",‬ور دار زني ما را بر گنبد‬
‫اعظم زن"‬
‫‪",1875,3‬ازواج موافق را شربت ده و دم دم ده"‪",‬امشاج منافق را در هم‬
‫زن و برهم زن"‬
‫‪",1875,4‬اكسير لدني را بر خاطر جامد نه"‪",‬مخمور يتيمي را بر جام‬
‫محرم زن"‬
‫‪",1875,5‬در ديده عالم نه عدلي نو و عقلي نو"‪",‬و آن آهوي ياهو را بر‬
‫كلب معلم زن"‬
‫‪",1875,6‬اندر گل بسرشته يك نفخ دگر در دم"‪",‬وان سنبل ناكشته بر‬
‫طينت آدم زن"‬
‫‪",1875,7‬گر صادق صديقي در غار سعادت رو"‪",‬چون مرد مسلماني بر‬
‫ملك مسلم زن"‬
‫‪",1875,8‬جان خواسته اي اي جان اينك من و اينك جان"‪",‬جاني كه ترا نبود‬
‫بر قعر جهنم زن"‬
‫‪",1875,9‬خواهي كه به هر ساعت عيسي نوي زايد"‪",‬زان گلشن خود بادي‬
‫بر چادر مريم زن"‬
‫‪",1875,10‬گر دار فنا خواهي تا دار بقا گردد"‪",‬آن آتش عمراني در خرمن‬
‫ماتم زن"‬
‫‪",1875,11‬خواهي تو دو عالم را همكاسه و هم يا سه"‪",‬آن كحل اناالله را‬
‫در عين دو عالم زن"‬
‫‪",1875,12‬من بس كنم اما تو اي مطرب روشن دل"‪",‬از زير چو سير آيي‬
‫بر زمزمه بم زن"‬
‫‪",1875,13‬تو دشمن غمهايي خاموش نمي شايي"‪",‬هر لحظه يكي سنگي‬
‫بر مغز سر غم زن"‬
‫‪",1876,1‬بي جا شو در وحدت در عين فنا جا كن"‪",‬هر سر كه دوي دارد‬
‫در گردن ترسا كن"‬
‫‪",1876,2‬اندر قفص هستي اين طوطي قدسي را"‪",‬زان پيش كه برپرد‬
‫شكرانه شكرخا كن"‬
‫‪",1876,3‬چون مست ازل گشتي شمشير ابد بستان"‪",‬هندو بك هستي را‬
‫تركانه تو يغما كن"‬
‫‪",1876,4‬دردي وجودت را صافي كن و پالوده"‪",‬وان شيشه معني را پر‬
‫صافي صهبا كن"‬
‫‪",1876,5‬تا مار زمين باشي كي ماهي دين باشي"‪",‬مارا چو شدي ماهي‬
‫پس حمله به دريا كن"‬
‫‪",1876,6‬اندر حيوان بنگر سر سوي زمين دارد"‪",‬گر آدميي آخر سر جانب‬
‫بال كن"‬
‫‪",1876,7‬در مدرسه آدم با حق چو شدي محرم"‪",‬بر صدر ملك بنشين‬
‫تدريس ز اسما كن"‬
‫‪",1876,8‬چون سلطنت ال خواهي بر لل شو"‪",‬جاروب ز ل بستان فراشي‬
‫اشيا كن"‬
‫‪",1876,9‬گر عزم سفر داري بر مركب معني رو"‪",‬ور زانك كني مسكن بر‬
‫طارم خضرا كن"‬
‫‪",1876,10‬مي باش چو مستسقي كو را نبود سيري"‪",‬هر چند شوي عالي‬
‫تو جهد با عل كن"‬
‫‪",1876,11‬هر روح كه سر دارد او روي بدر دارد"‪",‬داري سر اين سودا سر‬
‫در سر سودا كن"‬
‫‪",1876,12‬بي سايه نباشد تن سايه نبود روشن"‪",‬برپر تو سوي روزن‬
‫پرواز تو تنها كن"‬
‫‪",1879,5‬جانها كه به ذوق آمد در عشق دو جوق آمد"‪",‬در عشق شرابست‬
‫آن در عشق سبويست اين"‬
‫‪",1880,1‬در زير نقاب شب اين زنگيكان را بين"‪",‬با زنگيكان امشب در‬
‫عشرت جان بنشين"‬
‫‪",1880,2‬خلقان همه خوش خفته عشاق درآشفته"‪",‬اسرار بهم گفته‬
‫شاباش زهي آيين"‬
‫‪",1880,3‬ياران بشوريده با جان بسوزيده"‪",‬بگشاده دل و ديده در شاهد‬
‫بي كابين"‬
‫‪",1880,4‬چون عشق تو رامم شد اين عشق حرامم شد"‪",‬چون زلف تو‬
‫دامم شد شب گشت مرا مشكين"‬
‫‪",1880,5‬شد زنگي شب مستي دستي همگان دستي"‪",‬در ديده هر هستي‬
‫از ديده زنگي بين"‬
‫‪",1880,6‬آن چرخ فرو مانده كابش بنگرداند"‪",‬اين چرخ چه مي داند كز‬
‫چيست ورا تسكين"‬
‫‪",1880,7‬مي گردد آن مسكين ني مهر درو ني كين"‪",‬كه كندن آن فرهاد‬
‫از چيست جز از شيرين"‬
‫‪",1880,8‬شه هندوي بنگي را آن مايه شنگي را"‪",‬آن خسرو زنگي را كارد‬
‫حشري بر چين"‬
‫‪",1880,9‬شمعي تو برافروزي شمس الحق تبريزي"‪",‬تا هندوي شب‬
‫سوزي از روي چو صد پروين"‬
‫‪",1881,1‬از چشمه جان ره شد در خانه هر مسكين"‪",‬ماننده كاريزي بي‬
‫تيشه و بي ميتين"‬
‫‪",1881,2‬دل روي سوي جان كرد كاي عاشق و اي پردرد"‪",‬بر روزن دلبر‬
‫رو در خانه خود منشين"‬
‫‪",1881,3‬اي خواجه سودايي مي باش تو صحرايي"‪",‬در گلشن شادي رو‬
‫منگر به غم غمگين"‬
‫‪",1881,4‬چون پوست بود اين دل چون آتش باشد غم"‪",‬وين پوست از آن‬
‫آتش چون سفره بود پرچين"‬
‫‪",1881,5‬چون ديده دل از غم پر خاك شود اي غم"‪",‬تبريز كجا يابي با‬
‫حضرت شمس الدين"‬
‫‪",1882,1‬آنكس كه ترا بيند وانگه نظرش بر تن"‪",‬ز آيينه نديدست او ال‬
‫سيهي آهن"‬
‫‪",1882,2‬از آب حيات تو دورست به ذات تو"‪",‬كز كبر برآيد او بال مثل‬
‫روغن"‬
‫‪",1882,3‬پاي تو چو جان بوسد تا حسر لبان ليسد"‪",‬از لذت آن بوسه اي‬
‫روت مه روشن"‬
‫‪",1882,4‬گفتم به دلم چوني گفتا كه در افزوني"‪",‬زيرا كه خيالش را‬
‫هستم بخدا مسكن"‬
‫‪",1882,5‬در سينه خيال او وانگاه غم و غصه"‪",‬در آب حيات او وانگه خطر‬
‫مردن"‬
‫‪",1883,1‬بي او نتوان رفتن بي او نتوان گفتن"‪",‬بي او نتوان شستن بي او‬
‫نتوان خفتن"‬
‫‪",1883,2‬اي حلقه زن اين در در باز نتان كردن"‪",‬زيرا كه تو هشياري هر‬
‫لحظه كشي گردن"‬
‫‪",1883,3‬گردن ز طمع خيزد زر خواهد و خون ريزد"‪",‬او عاشق گل‬
‫خوردن همچون زن آبستن"‬
‫‪",1883,4‬كو عاشق شيرين خد زر بدهد و جان بدهد"‪",‬چون مرغ دل او پرد‬
‫زين گنبد بي روزن"‬
‫‪",1887,2‬صل روز وصالست همه جاه و جمالست"‪",‬همه لطف و كمالست‬
‫زهي نادره سلطان"‬
‫‪",1887,3‬كجايي تو كجايي نه از حلقه مايي"‪",‬وگر خود به بهشتي چه‬
‫خوش باشد بي جان"‬
‫‪",1887,4‬يكي چرب زباني يكي جان و جهاني"‪",‬ازو بوسه بجاني زهي كاله‬
‫ارزان"‬
‫‪",1887,5‬اگر شير اگر پيل چنانش كند اين عشق"‪",‬چو بينيش بگوييش‬
‫زهي گربه در انبان"‬
‫‪",1887,6‬چه تلخست و چه شيرين پر از مهر و پر از كين"‪",‬زهي لذت‬
‫نوشين زهي لقمه دندان"‬
‫‪",1887,7‬بيا پيش و مپرهيز وزين فتنه بمگريز"‪",‬بمستيز بمستيز هل اي‬
‫شه مردان"‬
‫‪",1887,8‬وهي روز زهي روز زهي عيد دل افروز"‪",‬از آن چشم كرشمه وز‬
‫آن لب شكرافشان"‬
‫‪",1887,9‬بجو باده گلگون از آن دلبر موزون"‪",‬كه اين دم مه گردون روان‬
‫گشت به ميزان"‬
‫‪",1887,10‬بنوش از مي بال لب و ريش ميال"‪",‬شنو بانگ و علل ز هر اختر‬
‫و كيوان"‬
‫‪",1887,11‬بينديش و خمش باش چنين راز مگو فاش"‪",‬دريغست بر اوباش‬
‫چنين گوهر و مرجان"‬
‫‪",1888,1‬بيا بوسه به چندست از آن لعل مثمن"‪",‬اگر بوسه بجانيست‬
‫فريضه ست خريدن"‬
‫‪",1888,2‬چو آن بوسه پاكست نه اندر خور خاكست"‪",‬شوم جان مجرد‬
‫برون آيم ازين تن"‬
‫‪",1888,3‬مرا بحر صفا گفت كه كامي نرسد مفت"‪",‬گران گوهر با تست‬
‫صدف را هله بشكن"‬
‫‪",1888,4‬پي بوسه گل را كه فر بخشد مل را"‪",‬جهانيست زبانها برون‬
‫كرده چو سوسن"‬
‫‪",1888,5‬غلط گر همه شاهيد چو مريخ و چو ماهيد"‪",‬هل بوسه مخواهيد از‬
‫آن دلبر توسن"‬
‫‪",1888,6‬درآ اي مه آفاق كه روزن بگشادم"‪",‬شبي بر رخ من تاب لبي بر‬
‫لب من زن"‬
‫‪",1888,7‬در گفت فرو بند و گشا روزن دل را"‪",‬ز مه بوسه نيابيد مگر از‬
‫ره روزن"‬
‫‪",1889,1‬دل دل دل تو دل مرا مرنجان"‪",‬چرا چرا چه معني مرا كني‬
‫پريشان"‬
‫‪",1889,2‬بيا بيا و باز آ به صلح سوي خانه"‪",‬مرو مرو ز پيشم كتف چنين‬
‫مجنبان"‬
‫‪",1889,3‬تو صد شكرستاني ترش چه كردي ابرو"‪",‬سبكتر از صبايي چرا‬
‫شوي گرانجان"‬
‫‪",1889,4‬منم كنون ز عشق رخ چو گلشن تو"‪",‬فراز سرو و گلشن چو صد‬
‫هزار دستان"‬
‫‪",1889,5‬بيا بيا دمم ده كه دمدمه لطيفت"‪",‬حيات دل فزايد مرا چو آب‬
‫حيوان"‬
‫‪",1889,6‬بيار عشوه اينك بهاي عشوه صد جان"‪",‬هزار جان به ارزد زهي‬
‫متاع ارزان"‬
‫‪",1889,7‬تو عقل عقل مايي چرا ز ما جدايي"‪",‬سري كه عقل ازو شد نه‬
‫گيج ماند و حيران"‬
‫‪",1889,8‬ستون اين سرايي ز در برون چرايي"‪",‬سرا كه بي ستون شد نه‬
‫پست گشت ويران"‬
‫‪",1891,5‬رحم آر برين جان كه طپانست درين دام"‪",‬نشنود مگر گوش تو‬
‫آواز طپيدن"‬
‫‪",1891,6‬چشمي است ترا در دل و آن چشم به دردست"‪",‬پس چيست‬
‫غم تو بجز آن چشم خليدن"‬
‫‪",1891,7‬چون مي خلد آن چشم بجو دارو و درمان"‪",‬تا باز رهي از خلش‬
‫و آب دويدن"‬
‫‪",1891,8‬داروي دل و ديده نبودست و نباشد"‪",‬اي يوسف خوبان بجز از‬
‫روي تو ديدن"‬
‫‪",1891,9‬هين مخلص اين را تو بفرما به تمامي"‪",‬كه گفت تو و قول تو‬
‫مزدست شنيدن"‬
‫‪",1892,1‬هر شب كه بود قاعده سفره نهان"‪",‬ما را ز خيال تو بود روزه‬
‫گشادن"‬
‫‪",1892,2‬اي لطف تو را قاعده بر روزه گشايان"‪",‬مانند مسيحا ز فلك‬
‫مايده دادن"‬
‫‪",1892,3‬چون قوت دل از مطبخ سوداي تو باشد"‪",‬بايد به ميان رفتن و‬
‫در لوت فتادن"‬
‫‪",1892,4‬ما را هم از آن آتش دل آب حياتست"‪",‬بر آتش دل شاد بسوزيم‬
‫چو لدن"‬
‫‪",1892,5‬كار حيوانست نه كار دل و جانست"‪",‬در خاك بپوسيدن و از خاك‬
‫بزادن"‬
‫‪",1893,1‬صد گوش نوم باز شد از راز شنودن"‪",‬بي بود دهنده نتوان زادن‬
‫و بودن"‬
‫‪",1893,2‬استودن تو باد بهار آمد و من باغ"‪",‬خوش حامله مي گردد اجزا ز‬
‫ستودن"‬
‫‪",1893,3‬بر همدگر افتادن مستان چه لطيفست"‪",‬وز همدگر آن جام وفا‬
‫را بربودن"‬
‫‪",1893,4‬اي آنك به عشق رخ تو واجب و حقست"‪",‬آيينه دل را ز خرافات‬
‫زدودن"‬
‫‪",1893,5‬آواز صفير تو شنيديم و فريضه ست"‪",‬اين هدهد جان را گره از‬
‫پاي گشودن"‬
‫‪",1893,6‬تا چند درين ابر نهان باشد آن ماه"‪",‬جانها به لب آمد هله‬
‫وقتست نمودن"‬
‫‪",1893,7‬اي گلشن روي تو زدي ايمن و فارغ"‪",‬وي سنبل ابروي تو ايمن‬
‫از درودن"‬
‫‪",1893,8‬ساقي چو تويي كفر بود بودن هشيار"‪",‬وان شب كه تويي ماه‬
‫حرامست غنودن"‬
‫‪",1893,9‬چون آمد پيراهن خوش بوي تو يوسف"‪",‬بس بارد و سردست‬
‫كنون لخلخه سودن"‬
‫‪",1893,10‬گفتم كه ببوسم كف پاي تو مرا گفت"‪",‬آن جسم بود كش‬
‫بتوانند بسودن"‬
‫‪",1893,11‬پس تا شه ما گويد كور است مسلم"‪",‬پر كردن افهام و بر‬
‫افهام فزودن"‬
‫‪",1894,1‬گر زانك ملولي ز من اي فتنه حوران"‪",‬اين سلسله بگذار و‬
‫كسي را بمشوران"‬
‫‪",1894,2‬در كوچه كوران تو يكي روز گذشتي"‪",‬افتاد دو صد خارش در‬
‫ديده كوران"‬
‫‪",1894,3‬در خواب نمودي تو شبي قامت خود را"‪",‬بر سرو بيفزود ز تو قد‬
‫قصوران"‬
‫‪",1894,4‬اي آنك ترا جنبش اين عشق نبودست"‪",‬حيران شده بر جاي تو‬
‫چون تازه حضوران"‬
‫‪",1894,5‬از لحن عرابي چو شتر باديه كوبد"‪",‬زين لحن چه بيگانه اي اي‬
‫كم ز ستوران"‬
‫‪",1898,1‬ندا آمد به جان از چرخ پروين"‪",‬كه بال رو چو دردي پست‬
‫منشين"‬
‫‪",1898,2‬كسي اندر سفر چندين نماند"‪",‬جدا از شهر و از ياران پيشين"‬
‫‪",1898,3‬نداي ارجعي آخر شنيدي"‪",‬از آن سلطان و شاهنشاه شيرين"‬
‫‪",1898,4‬درين ويرانه جغدانند ساكن"‪",‬چه مسكن ساختي اي باز مسكين"‬
‫‪",1898,5‬چه آسايد به هر پهلو كه گردد"‪",‬كسي كز خار سازد او نهالين"‬
‫‪",1898,6‬چه پيوندي كند صراف و قلب"‪",‬چه نسبت زاغ را با باز و‬
‫شاهين"‬
‫‪",1898,7‬چه آرايي به گچ ويرانه اي را"‪",‬كه بال نقش دارد زير سجين"‬
‫‪",1898,8‬چرا جان را نيارايي به حكمت"‪",‬كه ارزد هر دمش صد چين و‬
‫ماچين"‬
‫‪",1898,9‬نه آن حكمت كه مايه گفت و گويست"‪",‬از آن حكمت كه گردد‬
‫جان خدا بين"‬
‫‪",1898,10‬تو گوهر شو كه خواهند و نخواهند"‪",‬نشانندت همه بر تاج‬
‫زرين"‬
‫‪",1898,11‬رها كن پس روي چون پاي كژمژ"‪",‬الف مي باش فرد و راست‬
‫بنشين"‬
‫‪",1898,12‬چو معني اسب آمد حرف چون زين"‪",‬بگو تا كي كشي بي‬
‫اسب اين زين"‬
‫‪",1898,13‬كلوخ انداز كن در عشق مردان"‪",‬تو هم مردي ولي مرد‬
‫كلوخين"‬
‫‪",1898,14‬عروسي كلوخي با كلوخي"‪",‬كلوخ آرد نثار و سنگ كابين"‬
‫‪",1898,15‬به گورستان به زير خشت بنگر"‪",‬كه نشناسي تو سارانشان ز‬
‫پايين"‬
‫‪",1898,16‬خدايا در رسان جان را به جانها"‪",‬بدان راهي كه رفتند آل‬
‫ياسين"‬
‫‪",1898,17‬دعاي ما و ايشان را درآميز"‪",‬چنان كز ما دعاي و از تو آمين"‬
‫‪",1898,18‬عنايت آنچنان فرما كه باشد"‪",‬ز ما احسان اندك وز تو تحسين"‬
‫‪",1898,19‬ز شهواني به عقلني رسانمان"‪",‬بر اوج فوق بر زين لوح‬
‫زيرين"‬
‫‪",1899,1‬دل خون خواره را يكباره بستان"‪",‬ز غم صد پاره شد يكپاره‬
‫بستان"‬
‫‪",1899,2‬بكن جان مرا امروز چاره"‪",‬وگر ني جان ازين بيچاره بستان"‬
‫‪",1899,3‬همه شب دوش مي گفتم خدايا"‪",‬كه داد من از آن خون خواره‬
‫بستان"‬
‫‪",1899,4‬دل سنگين او چون ريخت خونم"‪",‬تو خون من ز سنگ خاره‬
‫بستان"‬
‫‪",1899,5‬به دست دل فرستادم دو سه خط"‪",‬يكي خط را از آن آواره‬
‫بستان"‬
‫‪",1899,6‬در آن خط صورت و اشكال عشق است"‪",‬براي عبرت و نظاره‬
‫بستان"‬
‫‪",1899,7‬دلم با عشق هم استاره افتاد"‪",‬نخواهي جرم از استاره بستان"‬
‫‪",1900,1‬بيا اي مونس جانهاي مستان"‪",‬ببين انديشه و سوداي مستان"‬
‫‪",1900,2‬بيا اي مير خوبان و برافروز"‪",‬ز شمع روي خود سيماي مستان"‬
‫‪",1900,3‬نمي آيي سر از طاقي برون كن"‪",‬ببين اين غلغل و غوغاي‬
‫مستان"‬
‫‪",1902,5‬ز جوش بحر آيد كف به هستي"‪",‬دو پاره كف بود ايران و توران"‬
‫‪",1902,6‬در آن جوشش بگو كوشش چه باشد"‪",‬چه مي لفند از صبر اين‬
‫صبوران"‬
‫‪",1902,7‬ازين بحرند زشتان گشته نغزان"‪",‬ازين موجند شيرين گشته‬
‫شوران"‬
‫‪",1902,8‬نپردازي به من اي شمس تبريز"‪",‬كه در عشقت همي سوزند‬
‫حوران"‬
‫‪",1903,1‬شنيدي تو كه خط آمد ز خاقان"‪",‬كه از پرده برون آيند خوبان"‬
‫‪",1903,2‬چنين فرموده است خاقان كه امسال"‪",‬شكر خواهم كه باشد‬
‫سخت ارزان"‬
‫‪",1903,3‬زهي سال و زهي روز مبارك"‪",‬زهي خاقان زهي اقبال خندان"‬
‫‪",1903,4‬درون خانه بنشستن حرامست"‪",‬كه سلطان مي خرامد سوي‬
‫ميدان"‬
‫‪",1903,5‬بيا با ما به ميدان تا ببيني"‪",‬يكي بزم خوش پيداي پنهان"‬
‫‪",1903,6‬نهاده خوان و نعمتهاي بسيار"‪",‬ز حلواها و از مرغان بريان"‬
‫‪",1903,7‬غلمان چو مه در پيش ساقي"‪",‬نواي مطربان خوشتر از جان"‬
‫‪",1903,8‬وليك از عشق شه جانهاي مستان"‪",‬فراغت دارد از ساقي و از‬
‫خوان"‬
‫‪",1903,9‬تو گويي اين كجا باشد همانجا"‪",‬كه انديشه كجا گشتست جويان"‬
‫‪",1904,1‬كجا خواهي ز چنگ ما پريدن"‪",‬كي داند دام قدرت را دريدن"‬
‫‪",1904,2‬چو پايت نيست تا از ما گريزي"‪",‬بنه گردن رها كن سر كشيدن"‬
‫‪",1904,3‬دوان شو سوي شيريني چو غوره"‪",‬به باطن گر نمي داني‬
‫دويدن"‬
‫‪",1904,4‬رسن را مي گزي اي صيد بسته"‪",‬نبرد اين رسن هيچ از گزيدن"‬
‫‪",1904,5‬نمي بيني سرت اندر زه ماست"‪",‬كماني بايدت از زه خميدن"‬
‫‪",1904,6‬چه جفته مي زني كز بار رستم"‪",‬يكي دم هشتمت بهر چريدن"‬
‫‪",1904,7‬دل دريا ز بيم و هيبت ما"‪",‬همي جوشد ز موج و از طپيدن"‬
‫‪",1904,8‬كه سنگين اگر آن زخم يابد"‪",‬ز بند ما نيارد بر جهيدن"‬
‫‪",1904,9‬فلك را تا نگويد امر ما بس"‪",‬به گرد خاك ما بايد تنيدن"‬
‫‪",1904,10‬هوا شيريست از پستان شيطان"‪",‬بود عقل تو شير خر مكيدن"‬
‫‪",1904,11‬دهان خاك خشك از حسرت ماست"‪",‬نيارد جرعه اي بي ما‬
‫چشيدن"‬
‫‪",1904,12‬كي يارد صيد ما را قصد كردن"‪",‬كي يارد بنده ما را خريدن"‬
‫‪",1904,13‬كسي را كه ربوديم وگزيديم"‪",‬كرا خواهد به غير از ما گزيدن"‬
‫‪",1904,14‬اماني نيست جان را در جز عشق"‪",‬ميان عاشقان بايد خزيدن"‬
‫‪",1904,15‬امان هر دو عالم عاشقان راست"‪",‬چنين بودند وقت آفريدن"‬
‫‪",1904,16‬نشايد بره را از جور چوپان"‪",‬ز چوپان جانب گرگان رميدن"‬
‫‪",1904,17‬كه اين چوپان نريزد خون بره"‪",‬كه او جاويد داند پروريدن"‬
‫‪",1883,5‬اين بايد و آن بايد از شرك خفي زايد"‪",‬آزاد بود بنده زين‬
‫وسوسه چون سوسن"‬
‫‪",1883,6‬آن بايد كو آرد او جمله گهر بارد"‪",‬يا رب كه چها دارد آن ساقي‬
‫شيرين فن"‬
‫‪",1883,7‬دو خواجه به يك خانه شد خانه چو ويرانه"‪",‬او خواجه و من بنده‬
‫پستي بود و روغن"‬
‫‪",1884,1‬آن ساعد سيمين را در گردن ما افكن"‪",‬بر سينه ما بنشين اي‬
‫جان منت مسكن"‬
‫‪",1884,2‬سرمست شدم اي جان وز دست شدم اي جان"‪",‬اي دوست‬
‫خمارم را از لعل لبت بشكن"‬
‫‪",1884,3‬اي ساقي هر نادر اين مي ز چه خم داري"‪",‬من بنده ظلم تو از‬
‫بيخ و بنم بركن"‬
‫‪",1884,4‬هم پرده من مي در هم خون دلم مي خور"‪",‬آخر نه تويي با من‬
‫شاباش زهي اي من"‬
‫‪",1884,5‬از دوست ستم نبود بر مست قلم نبود"‪",‬جز عفو و كرم نبود بر‬
‫مست چنين مسكن"‬
‫‪",1884,6‬از معدن خويش اي جان بخرام درين ميدان"‪",‬رونق نبود زر را تا‬
‫باشد در معدن"‬
‫‪",1884,7‬با لعل چو تو كاني غمگين نشود جاني"‪",‬در گور و كفن نايد تا‬
‫باشد جان در تن"‬
‫‪",1885,1‬اي سرده صد سودا دستار چنين مي كن"‪",‬خوبست همين شيوه‬
‫اي دوست همين مي كن"‬
‫‪",1885,2‬فرمانده خوباني ابرو چو بجنباني"‪",‬اين بنده ترا گويد آن مي كن‬
‫و اين مي كن"‬
‫‪",1885,3‬از خون مسلمانان در ساغر رهبان كن"‪",‬وز كافر زلفينت ويراني‬
‫دين مي كن"‬
‫‪",1885,4‬مامون امين را تو مي ران كه رو اي خاين"‪",‬وان غيرت رهزن را‬
‫بر روح امين مي كن"‬
‫‪",1885,5‬آن حكم كه از هيبت در عرش نمي گنجد"‪",‬بر پشت زمان مي نه‬
‫بر روي زمين مي كن"‬
‫‪",1885,6‬آن را كه ندارد جان جان ده به دم عيسي"‪",‬وان را كه ندارد زر ز‬
‫اكسير زرين مي كن"‬
‫‪",1885,7‬تا دور ابد شاها شمس الحق تبريزي"‪",‬حكميست به دور تو آري‬
‫هله هين مي كن"‬
‫‪",1886,1‬ني ني به ازين بايد با دوست وفا كردن"‪",‬ني ني كم ازين بايد‬
‫تقصير و جفا كردن"‬
‫‪",1886,2‬زخمي كه زند دستت بر عاشق سرمستت"‪",‬نتواند غير تو تدبير‬
‫دوا كردن"‬
‫‪",1886,3‬مرغي كه چشد يك دم از دانه دام تو"‪",‬در خاطر او نايد آهنگ‬
‫هوا كردن"‬
‫‪",1886,4‬اي كار دو چشم تو بي جرم و گنه كشتن"‪",‬وي كار دو لعل تو‬
‫حاجات روا كردن"‬
‫‪",1886,5‬خوش واقعه اي دارد دل با غم عشق تو"‪",‬ني روي فرو خوردن‬
‫ني راي رها كردن"‬
‫‪",1886,6‬دعوي صفا كردن در عشق تو نيكو نيست"‪",‬با جان صفا چه بود‬
‫تفسير صفا كردن"‬
‫‪",1887,1‬گرت هست سر ما سر و ريش بجنبان"‪",‬وگر عاشق شاهي روان‬
‫باش به ميدان"‬
‫‪",1889,9‬تو ماه آسماني و ما شبيم تاري"‪",‬شبي كه مه نباشد غلس بود‬
‫فراوان"‬
‫‪",1889,10‬تو پادشاه شهري و ما كنار شهري"‪",‬چو شهر ماند بي شه چه‬
‫سر بود چه سامان"‬
‫‪",1889,11‬مها تويي سليمان فراق و غم چو ديوان"‪",‬چو دور شد سليمان‬
‫نه دست يافت شيطان"‬
‫‪",1889,12‬تويي بجاي موسي و ما ترا عصايي"‪",‬بجز به كف موسي عصا‬
‫نيافت برهان"‬
‫‪",1889,13‬مسيح خوش دمي تو و ما ز گل چو مرغي"‪",‬دمي بدم تو بر ما‬
‫بر اوج بين تو جولن"‬
‫‪",1889,14‬تو نوح روزگاري و ما چو اهل كشتي"‪",‬چو نوح رفت كشتي كجا‬
‫رهد ز طوفان"‬
‫‪",1889,15‬تويي خليل اي جان هم׀‡ جهان پر آتش"‪",‬كه بي خليل آتش‬
‫نمي شود گلستان"‬
‫‪",1889,16‬تو نور مصطفايي و كعبه پر بتان شد"‪",‬هل بيا برون كن بتان ز‬
‫بيت رحمان"‬
‫‪",1889,17‬تو يوسف جمالي و چشم خلق بسته"‪",‬نظر ز تو گشايد چو‬
‫چشم پير كنعان"‬
‫‪",1889,18‬تو گوهر صفايي و ما صدف به گردت"‪",‬صدف چه قيمت آرد چه‬
‫رفت گوهر كان"‬
‫‪",1889,19‬تو جان آفتابي كه اوست جان عالم"‪",‬سزد گرت بگويم كه جان‬
‫جان كيهان"‬
‫‪",1889,20‬به غيب باشد ايمان تو غيب را عياني"‪",‬كه عين عين عيني و‬
‫اصل اصل ايمان"‬
‫‪",1889,21‬خمش كه تا قيامت اگر دهي علمت"‪",‬جوي نموده باشي به ما‬
‫ز گنج پنهان"‬
‫‪",1890,1‬با روي تو كفرست به معني نگريدن"‪",‬يا باغ صفا را به يكي تره‬
‫خريدن"‬
‫‪",1890,2‬با پرتو مرغان ضمير دل ما را"‪",‬در جنت فردوس حرامست‬
‫پريدن"‬
‫‪",1890,3‬اندر فلك عشق هر آن مه كه بتابد"‪",‬آن ابر توست اي مه و‬
‫فرضست دريدن"‬
‫‪",1890,4‬دشتي كه چراگاه شكاران تو باشد"‪",‬شيران بنيارند در آن دست‬
‫چريدن"‬
‫‪",1890,5‬هر عشق كه از آتش حسن تو نخيزد"‪",‬آن عشق حرامست و‬
‫صلي فسريدن"‬
‫‪",1890,6‬در باطن من جان من از غير تو ببريد"‪",‬محسوس شنيدم من‬
‫آواز بريدن"‬
‫‪",1890,7‬در خواب شود غافل ازين دولت بيدار"‪",‬از پوست چه شيره‬
‫بودت در فشريدن"‬
‫‪",1890,8‬رنجور شقاوت چو بيفتاد بياسين"‪",‬لحول بود چاره و انگشت‬
‫گزيدن"‬
‫‪",1890,9‬جز عشق خداوندي شمس الحق تبريز"‪",‬آن موي بصر باشد بايد‬
‫ستريدن"‬
‫‪",1891,1‬ما دست ترا خواجه بخواهيم كشيدن"‪",‬وز نيك و بدت پاك‬
‫بخواهيم بريدن"‬
‫‪",1891,2‬هر چند شب غفلت و مستيت درازست"‪",‬ما بر همه چون صبح‬
‫بخواهيم دميدن"‬
‫‪",1891,3‬در پرده ناموس و دغل چند گريزي"‪",‬نزديك رسيدست ترا پرده‬
‫دريدن"‬
‫‪",1891,4‬هر ميوه كه در باغ جهان بود همه پخت"‪",‬اي غوره چون سنگ‬
‫نخواهي تو پزيدن"‬
‫‪",1894,6‬عشقا تو سليمان و سماعست سپاهت"‪",‬رفتند به سوراخ خود از‬
‫بيم تو موران"‬
‫‪",1894,7‬شمس الحق تبريز چو خورشيد برآيد"‪",‬زيرا كه ز خورشيد بود‬
‫جامه عوران"‬
‫‪",1895,1‬بفريفتيم دوش و پرندوش بدستان"‪",‬خوردم دغل گرم تو چون‬
‫عشوه پرستان"‬
‫‪",1895,2‬دي عهد نكردي بروم باز بيايم"‪",‬سوگند نخوردي كه بجويم دل‬
‫مستان"‬
‫‪",1895,3‬گفتي كه به بستان بر من چاشت بياييد"‪",‬رفتي تو سحرگاه و‬
‫ببستي در بستان"‬
‫‪",1895,4‬اي عشوه تو گرمتر از باد تموزي"‪",‬وي چهره تو خوبتر از روي‬
‫گلستان"‬
‫‪",1895,5‬داني كه دغل از چو تو ياري به چه ماند"‪",‬در عين تموزي بجهد‬
‫برق زمستان"‬
‫‪",1895,6‬گر زانك ترا عشوه دهد كس گله كم كن"‪",‬صد شعبده كردي تو‬
‫يكي شعبده بستان"‬
‫‪",1895,7‬بر وعده مكن صبر كه گر صبر نبودي"‪",‬هرگز نرسيدي مدد از‬
‫نيست بهستان"‬
‫‪",1895,8‬ورنه بكنم غمزو بگويم كه سبب چيست"‪",‬زان سان كه تو اقرار‬
‫كني كه سببست آن"‬
‫‪",1896,1‬نشايد از تو چندين جور كردن"‪",‬نشايد خون مظلومان به گردن"‬
‫‪",1896,2‬مرا بهر تو بايد زندگاني"‪",‬وگر ني سهل دارم جان سپردن"‬
‫‪",1896,3‬از آن روزي كه نام تو شنيدم"‪",‬شدم عاجز من از شبها شمردن"‬
‫‪",1896,4‬روا باشد كه از چون تو كريمي"‪",‬نصيب من بود افسوس‬
‫خوردن"‬
‫‪",1896,5‬خداوندا از آن خوشتر چه باشد"‪",‬بديدن روي تو پيش تو مردن"‬
‫‪",1896,6‬مثال شمع شد خونم در آتش"‪",‬ز دل جوشيدن و بر رخ فسردن"‬
‫‪",1896,7‬درين زندان مرا كندست دندان"‪",‬ازين صبر و ازين دندان‬
‫فشردن"‬
‫‪",1896,8‬ازين خانه شدم من سير وقتست"‪",‬به بام آسمانها رخت بردن"‬
‫‪",1897,1‬درين دم همدمي آمد خمش كن"‪",‬كه اونا گفته مي داند خمش‬
‫كن"‬
‫‪",1897,2‬ز جام باده خاموش گويا"‪",‬ترا بي خويش بنشاند خمش كن"‬
‫‪",1897,3‬مزن تشنيع بر سلطان عشقش"‪",‬كه او كس را نرنجاند خمش‬
‫كن"‬
‫‪",1897,4‬اگر در آينه دم را بگيري"‪",‬ترا از گفت برهاند خمش كن"‬
‫‪",1897,5‬ز گردشهاي تو مي داند آنكس"‪",‬كه گردون را بگرداند خمش‬
‫كن"‬
‫‪",1897,6‬هر انديشه كه در دل دفن كردي"‪",‬يكايك بر تو برخواند خمش‬
‫كن"‬
‫‪",1897,7‬ز هر انديشه مرغي آفريند"‪",‬در آن عالم بپراند خمش كن"‬
‫‪",1897,8‬يكي جغد و يكي باز و يكي زاغ"‪",‬كه يك يك را نمي ماند خمش‬
‫كن"‬
‫‪",1897,9‬گر آن مه را نمي بيني ببيني"‪",‬چو چشمت را بپيچاند خمش كن"‬
‫‪",1897,10‬ازين عالم وزان عالم مگو زانك"‪",‬به يك رنگيت مي راند خمش‬
‫كن"‬
‫‪",1900,4‬بيا اي خواب مستان را ببسته"‪",‬گشا اين بند را از پاي مستان"‬
‫‪",1900,5‬همه شب مي رود تا روز اي مه"‪",‬به اهل آسمان هيهاي مستان"‬
‫‪",1900,6‬همي گويند ما هم زو خرابيم"‪",‬چنين است آسمان پس واي‬
‫مستان"‬
‫‪",1900,7‬فرشته و آدمي ديوان و پريان"‪",‬ز تو زير و زبر چون راي‬
‫مستان"‬
‫‪",1900,8‬كله جمله هشياران ربودند"‪",‬درين بازارگه چه جاي مستان"‬
‫‪",1900,9‬ميفكن وعده مستان به فردا"‪",‬تويي فردا و پس فرداي مستان"‬
‫‪",1900,10‬چو مستان گرد چشمت حلقه كردند"‪",‬كه بنشيند دگر بالي‬
‫مستان"‬
‫‪",1900,11‬شنيدم چرخ گردون را كه مي گفت"‪",‬منم يك لقمه از حلواي‬
‫مستان"‬
‫‪",1900,12‬شنيدم از دهان عشق مي گفت"‪",‬منم معشوقه زيباي مستان"‬
‫‪",1900,13‬اگر گويند ماه روزه آمد"‪",‬نيابي جام جان افزاي مستان"‬
‫‪",1900,14‬بگو كان مي ز درياهاي جانست"‪",‬كه جان را مي دهد سقاي‬
‫مستان"‬
‫‪",1900,15‬همه مولي عقلند اين غريبست"‪",‬كه عقل آمد كه من مولي‬
‫مستان"‬
‫‪",1900,16‬چو فرمان موقع داشت رويش"‪",‬كشيد ابروي او طغراي‬
‫مستان"‬
‫‪",1900,17‬همه مستان نبشتند اين غزل را"‪",‬به خون دل ز خون پالي‬
‫مستان"‬
‫‪",1901,1‬ز زخم دف كفم بدريد اي جان"‪",‬چه بستي كيسه را دستي‬
‫بجنبان"‬
‫‪",1901,2‬گشادي كن بجنب آخر نه سنگي"‪",‬نه سنگي هم گشايد آب‬
‫حيوان"‬
‫‪",1901,3‬مروت را مگر سيلب بردست"‪",‬كه پيدا نيست گرد او به ميدان"‬
‫‪",1901,4‬در افكن كهنه اي گر زر نداري"‪",‬ترا جز ريش كهنه نيست‬
‫درمان"‬
‫‪",1901,5‬چو دستت بسته و ريشت گشاده ست"‪",‬بجنبان ريش را اي‬
‫ريش جنبان"‬
‫‪",1901,6‬گلو بگرفت و آوازم ز نعره"‪",‬مگر بسته ست راه گوش اخوان"‬
‫‪",1901,7‬اگر راهست آبي را درين ناو"‪",‬چرا چرخي و سنگي نيست‬
‫گردان"‬
‫‪",1901,8‬وگر اين سنگ گردانست كو آرد"‪",‬زهي مهماني بي آب و بي‬
‫نان"‬
‫‪",1901,9‬به طيبت گفتم اين نكته مرنجيد"‪",‬مداريد از مزح خاطر پريشان"‬
‫‪",1901,10‬گلو مخراش و زير لب بخوانش"‪",‬دهانت پركند از در و مرجان"‬
‫‪",1901,11‬مسلم دان خدا را خوان نهادن"‪",‬خمش كن اين كرم را نيست‬
‫پايان"‬
‫‪",1902,1‬چرا منكر شدي اي مير كوران"‪",‬نمي گويم كه مجنون را‬
‫مشوران"‬
‫‪",1902,2‬تو مي گويي كه بنما غيبيان را"‪",‬ستيران را چه نسبت با‬
‫ستوران"‬
‫‪",1902,3‬درين دريا چه كشتي و چه تخته"‪",‬درين بخشش چه نزديكان چه‬
‫دوران"‬
‫‪",1902,4‬عدم درياست وين عالم يكي كف"‪",‬سليمانيست وين خلقان چو‬
‫موران"‬
‫‪",1904,18‬بدان كاصحاب تن اصحاب فيلند"‪",‬به كعبه كي تواند بر رسيدن"‬
‫‪",1904,19‬كه كعبه ناف عالم پيل بينيست"‪",‬نتان بيني بر نافي كشيدن"‬
‫‪",1904,20‬ابابيلي شو و از پيل مگريز"‪",‬ابابيلست دل در دانه چيدن"‬
‫‪",1904,21‬بچيند دشمنان را همچو دانه"‪",‬پيام كعبه را داند شنيدن"‬
‫‪",1904,22‬ز دل خواهي شدن بر آسمانها"‪",‬ز دل خواهد گل دولت دميدن"‬
‫‪",1904,23‬ز دل خواهي به دلبر راه بردن"‪",‬ز دل خواهي ز ننگ تن‬
‫رهيدن"‬
‫‪",1904,24‬دل از بهر تو يك ديكي بپخته ست"‪",‬زماني صبر مي كن تا‬
‫پزيدن"‬
‫‪",1904,25‬دل دلهاست شمس الدين تبريز"‪",‬نتاند شمس را خفاش ديدن"‬
‫‪",1905,1‬اگر تو عاشقي غم را رها كن"‪",‬عروسي بين و ماتم را رها كن"‬
‫‪",1905,2‬تو دريا باش و كشتي را برانداز"‪",‬تو عالم باش و عالم را رها‬
‫كن"‬
‫‪",1905,3‬چو آدم توبه كن وارو به جنت"‪",‬چه و زندان آدم را رها كن"‬
‫‪",1905,4‬بر آ بر چرخ چون عيسي مريم"‪",‬خر عيسي مريم را رها كن"‬
‫‪",1905,5‬وگر در عشق يوسف كف بريدي"‪",‬همو را گير و مرهم را رها‬
‫كن"‬
‫‪",1905,6‬وگر بيدار كردت زلف درهم"‪",‬خيال و خواب درهم را رها كن"‬
‫‪",1905,7‬نفخت فيه من روحي رسيدست"‪",‬غم بيش و غم كم را رها كن"‬
‫‪",1905,8‬مسلم كن دل از هستي مسلم"‪",‬اميد نامسلم را رها كن"‬
‫‪",1905,9‬بگير اي شير زاده خوي شيران"‪",‬سگان نامعلم را رها كن"‬
‫‪",1905,10‬حريصان را جگر خون بين و گرگين"‪",‬گر و ناسور محكم را رها‬
‫كن"‬
‫‪",1905,11‬بر آن آرد ترا حرص چو آزر"‪",‬كه ابراهيم ادهم را رها كن"‬
‫‪",1905,12‬خمش زان نوع كوته كن سخن را"‪",‬كه الله گو و اعلم را رها‬
‫كن"‬
‫‪",1905,13‬چو طالع گشت شمس الدين تبريز"‪",‬جهان تنگ مظلم را رها‬
‫كن"‬
‫‪",1906,1‬تو نقد قلب را از زر برون كن"‪",‬وگر گويد زرم زوتر برون كن"‬
‫‪",1906,2‬كه بيگانه چو سيلبست دشمن"‪",‬ز بامش تو بران وز در برون‬
‫كن"‬
‫‪",1906,3‬مگسها را ز غيرت اي برادر"‪",‬ازين بزم پر از شكر برون كن"‬
‫‪",1906,4‬دو چشم خاين نامحرمان را"‪",‬از آن زيب و جمال فر برون كن"‬
‫‪",1906,5‬اگر كر نشنود آواز آن چنگ"‪",‬اگر تاني كري از كر برون كن"‬
‫‪",1906,6‬چو مستان شيشه اندر دست دارند"‪",‬دلي كو هست چون مرمر‬
‫برون كن"‬
‫‪",1906,7‬نران راه معني عاشقانند"‪",‬نر شهوت بود چون خر برون كن"‬
‫‪",1906,8‬بريزيدست شهوت پر و بالش"‪",‬ازين مرغان نيكو پر برون كن"‬
‫‪",1906,9‬چو بنده شمس تبريزي نباشد"‪",‬تو او را آدمي مشمر برون كن"‬
‫‪",1911,3‬ز خارشهاي دل ار پاك گردي"‪",‬ز دل يابي حلوتهاي والتين"‬
‫‪",1911,4‬بجوشند از درون دل عروسان"‪",‬چو مرد حق شوي اي مرد‬
‫عنين"‬
‫‪",1911,5‬ز چشمه چشم پريان سر برآرند"‪",‬چو ماه و زهره و خورشيد و‬
‫پروين"‬
‫‪",1911,6‬بنوش اين را كه تلقينهاي عشقست"‪",‬كه سودت كم كند در گور‬
‫تلقين"‬
‫‪",1911,7‬به احسان زر به خوبان آنچنان ده"‪",‬كه نفريبند زشتانت به‬
‫تحسين"‬
‫‪",1911,8‬نمي خواهند خوبان جز مميز"‪",‬بمفريبان تو ايشان را به كابين"‬
‫‪",1911,9‬ز تو آن گلرخان را ننگ آيد"‪",‬چو بفروشي تو سره گي را به‬
‫سرگين"‬
‫‪",1911,10‬ز سنگ آسيا زيرين حمولست"‪",‬نه قيمت بيش دارد سنگ‬
‫زيرين"‬
‫‪",1911,11‬ميان سنگها آن بيش ارزد"‪",‬كه افزون خورده باشد زخم ميتين"‬
‫‪",1911,12‬ز اشكست تجلي فضل دارد"‪",‬ميان كوهها آن طور سينين"‬
‫‪",1911,13‬خمش كن صبر كن تمكين تو كو"‪",‬كرا ماند ز دست عشق‬
‫تمكين"‬
‫‪",1912,1‬بيا ساقي مي ما را بگردان"‪",‬بدان مي اين قضاها را بگردان"‬
‫‪",1912,2‬قضا خواهي كه از بال بگردد"‪",‬شراب پاك بال را بگردان"‬
‫‪",1912,3‬زميني خود كه باشد به اغبارش"‪",‬زمين و چرخ و دريا را بگردان"‬
‫‪",1912,4‬نينديشم دگر زين خورده سودا"‪",‬بيا درياي سودا را بگردان"‬
‫‪",1912,5‬اگر من محرم ساغر نباشم"‪",‬مرا لگير و ال را بگردان"‬
‫‪",1912,6‬اگر كژ رفت اين دلها ز مستي"‪",‬دل بي دست و بي پا را‬
‫بگردان"‬
‫‪",1912,7‬شرابي ده كه اندر جا نگنجم"‪",‬چو فرمودي مرا جا را بگردان"‬
‫‪",1913,1‬به باغ آييم فردا جمله ياران"‪",‬همه ياران همدل همچو باران"‬
‫‪",1913,2‬صل گفتيم فردا روز باغست"‪",‬صلي عاشقان و حق گزاران"‬
‫‪",1913,3‬در آن باغ بتان و بت پرستان"‪",‬هزاران در هزاران در هزاران"‬
‫‪",1913,4‬همه شادان و دست انداز و خندان"‪",‬همه شاهان عشق و‬
‫تاجداران"‬
‫‪",1913,5‬به زير هر درختي ماهرويي"‪",‬زهي خوبان زهي سيمين عذاران"‬
‫‪",1913,6‬يكي جوقي پياده همچو سبزه"‪",‬دگر جوقي چو شاخ گل‬
‫سواران"‬
‫‪",1913,7‬نبيني سبزه را با گل حسودي"‪",‬نباشد مست آن مي را خماران"‬
‫‪",1914,1‬اگر خواهي مرا مي در هوا كن"‪",‬وگر سيري ز من رفتم رها كن"‬
‫‪",1914,2‬نيم قانع به يك جام و به صد جام"‪",‬دو ساله پيش تو دارم قضا‬
‫كن"‬
‫‪",1914,3‬بده مي گر ننوشم بر سرم ريز"‪",‬وگر نيكو نگفتم ماجرا كن"‬
‫‪",1914,4‬من از قندم مرا گوئي ترش شو"‪",‬تو ماشي را بگير و لوبيا كن"‬
‫‪",1914,5‬سر خم را به كهگل هين مبندا"‪",‬دل خم را برآور دلگشا كن"‬
‫‪",1914,6‬مرا چون ني درآوردي به ناله"‪",‬چو چنگم خوش بساز و بانوا‬
‫كن"‬
‫‪",1914,7‬اگر چه مي زني سيليم چون دف"‪",‬كه آوازي خوشي داري صدا‬
‫كن"‬
‫‪",1914,8‬چو دف تسليم كردم روي خود را"‪",‬بزن سيلي و رويم را قفا‬
‫كن"‬
‫‪",1914,9‬همي زايد ز دف و كف يك آواز"‪",‬اگر يك نيست از همشان جدا‬
‫كن"‬
‫‪",1914,10‬حريف آن لبي اي ني شب و روز"‪",‬يكي بوسه پي ما اقتضا كن"‬
‫‪",1914,11‬تو بوسه باره اي و جمله خواري"‪",‬نگيري پند اگر گويم سخا‬
‫كن"‬
‫‪",1914,12‬شدي اي ني شكر ز افسون آن لب"‪",‬ز لب اي نيشكر رو‬
‫شكرها كن"‬
‫‪",1914,13‬نه شكرست اين نواي خوش كه داري"‪",‬نواي شكرين داري ادا‬
‫كن"‬
‫‪",1914,14‬خموش از ذكر ني مي باش يكتا"‪",‬كه ني گويد كه يكتا را دوتا‬
‫كن"‬
‫‪",1915,1‬برو اي دل به سوي دلبر من"‪",‬بدان خورشيد شرق و شمع‬
‫روشن"‬
‫‪",1915,2‬مرو هر سو به سوي بي سويي رو"‪",‬كه هر مسكين بدان سو‬
‫يافت مسكن"‬
‫‪",1915,3‬بنه سر چون قلم بر خط امرش"‪",‬كه هر بي سر ازو افراشت‬
‫گردن"‬
‫‪",1915,4‬كه جز در ظل آن سلطان خوبان"‪",‬دل ترسندگان را نيست‬
‫مأمن"‬
‫‪",1915,5‬به دستت او دهد سرمايه زر"‪",‬ز پايت او گشايد بند آهن"‬
‫‪",1915,6‬ور از انبوهي از در ره نيابي"‪",‬چو گنجشكان درآ از راه روزن"‬
‫‪",1915,7‬وگر زان خرمن گل بونيابي"‪",‬چه سود عنبرينه و مشك و لدن"‬
‫‪",1915,8‬وگر سبلت ز شيرش تر نكردي"‪",‬برو اي قلتبان و ريش مي كن"‬
‫‪",1915,9‬چو ديدي روي او در دل برويد"‪",‬گل و نسرين و بيد و سرو و‬
‫سوسن"‬
‫‪",1915,10‬درآميزد دلت با آب حسنش"‪",‬چو آتش كه درآويزد به روغن"‬
‫‪",1915,11‬درآ در آتشش زيرا خليلي"‪",‬مرم ز آتش نه اي نمرود بدظن"‬
‫‪",1915,12‬درآ در بحر او تا همچو ماهي"‪",‬برويد مر ترا از خويش جوشن"‬
‫‪",1915,13‬ز كاه غم جدا كن حب شادي"‪",‬كه آن مه را براي ماست‬
‫خرمن"‬
‫‪",1915,14‬بهار آمد برون آ همچو سبزه"‪",‬به كوري دي و بر رغم بهمن"‬
‫‪",1915,15‬نخمي چون كمان گر تير اويي"‪",‬به قاب قوس رستستي ز‬
‫مكمن"‬
‫‪",1915,16‬زهي بر كار و ساكن تو به ظاهر"‪",‬مثال مرهمي در كار كردن"‬
‫‪",1915,17‬خمش كن شد خموشي چون بل در"‪",‬بل در گر ننوشي باش‬
‫كودن"‬
‫‪",1916,1‬برآ بر بام و اكنون ماه نو بين"‪",‬درآ در باغ و اكنون سيب مي‬
‫چين"‬
‫‪",1916,2‬از آن سيبي كه بشكافد در روم"‪",‬رود بوي خوشش تا چين و‬
‫ماچين"‬
‫‪",1916,3‬برآ بر خرمن سيب و بكش پا"‪",‬ز سيب لعل كن فرش و نهالين"‬
‫‪",1916,4‬اگر سيبش لقب گويم وگر مي"‪",‬وگر نرگس و گر گلزار و‬
‫نسرين"‬
‫‪",1918,8‬ميان كودكان مكتب او"‪",‬چه كوه و بحر از احبار مي بين"‬
‫‪",1918,9‬چو بي ميلي كند آن خدمت مه"‪",‬چو مه سرگشته و دوار مي‬
‫بين"‬
‫‪",1918,10‬چو روي از منبرش برتافت جاني"‪",‬درآويزان ورا بر دار مي‬
‫بين"‬
‫‪",1918,11‬اگر چه كار و باري بيني او را"‪",‬ولي نسبت به شه بيكار مي‬
‫بين"‬
‫‪",1918,12‬خيالش ديد جانم گفت آخر"‪",‬به هجرت مي خورم من نار مي‬
‫بين"‬
‫‪",1918,13‬بگفتا كه عنايت بر فزونست"‪",‬وليكن ديدن ناچار مي بين"‬
‫‪",1918,14‬اگر تو عاقلي گندم چو ديدي"‪",‬ز سنبلها نه از انبار مي بين"‬
‫‪",1918,15‬دلت انبار و لطفم اصل سنبل"‪",‬اشارت بشنو و بسيار مي بين"‬
‫‪",1918,16‬خداوند شمس دين را گر ببيني"‪",‬به غيب اندر رو و ازهار مي‬
‫بين"‬
‫‪",1918,17‬شود ديده گذاره سوي بي سو"‪",‬در او انوار در انوار مي بين"‬
‫‪",1919,1‬عشقست بر آسمان پريدن"‪",‬صد پرده به هر نفس دريدن"‬
‫‪",1919,2‬اول نفس از نفس گسستن"‪",‬اول قدم از قدم بريدن"‬
‫‪",1919,3‬ناديده گرفتن اين جهان را"‪",‬مر ديده خويش را بديدن"‬
‫‪",1919,4‬گفتم كه دل مباركت باد"‪",‬در حلقه عاشقان رسيدن"‬
‫‪",1919,5‬زان سوي نظر نظاره كردن"‪",‬در كوچه سينه ها دويدن"‬
‫‪",1919,6‬اي دل ز كجا رسيد اين دم"‪",‬اي دل ز كجاست اين طپيدن"‬
‫‪",1919,7‬اي مرغ بگو زبان مرغان"‪",‬من دانم رمز تو شنيدن"‬
‫‪",1919,8‬دل گفت به كار خانه بودم"‪",‬تا خانه آب و گل پريدن"‬
‫‪",1919,9‬از خانه صنع مي پريدم"‪",‬تا خانه صنع آفريدن"‬
‫‪",1919,10‬چون پاي نماند مي كشيدند"‪",‬چون گويم صورت كشيدن"‬
‫‪",1920,1‬دير آمده اي مرو شتابان"‪",‬اي رفتن تو چو رفتن جان"‬
‫‪",1920,2‬دير آمدن و شتاب رفتن"‪",‬آيين گلست در گلستان"‬
‫‪",1920,3‬گفتي چوني چنانك ماهي"‪",‬افتاده ميان ريگ سوزان"‬
‫‪",1920,4‬چون باشد شهر شهريارا"‪",‬بي دولت داد و عدل سلطان"‬
‫‪",1920,5‬من بي تو نيم و ليك خواهم"‪",‬آن با تويي كه هست پنهان"‬
‫‪",1920,6‬شب پرتو آفتاب هم هست"‪",‬خاصه به تموز گرم و تفسان"‬
‫‪",1920,7‬قانع نشود به گرمي او"‪",‬جز خفاشي ز بيم مرغان"‬
‫‪",1920,8‬گرمي خواهند و روشني هم"‪",‬مرغان كه معودند با آن"‬
‫‪",1920,9‬ما وصف دو جنس مرغ گفتيم"‪",‬بنگر ز كدامي اي غزل خوان"‬
‫‪",1921,1‬اي ساقي و دستگير مستان"‪",‬دل را ز وفاي مست مستان"‬
‫‪",1921,2‬اي ساقي تشنگان مخمور"‪",‬بس تشنه شدند مي پرستان"‬
‫‪",1921,3‬از دست به دست مي روان كن"‪",‬بر دست مگير مكر و دستان"‬
‫‪",1907,1‬گر اينجا حاضري سر همچنين كن"‪",‬چو كردي بار ديگر همچنين‬
‫كن"‬
‫‪",1907,2‬مرادي تنگ اندر بركشيدي"‪",‬بيا اي تنگ شكر همچنين كن"‬
‫‪",1907,3‬در و بام مرادي مي شكستي"‪",‬درآ امروز از در همچنين كن"‬
‫‪",1907,4‬ميان جان چاكر كار كردي"‪",‬به پيش چشم چاكر همچنين كن"‬
‫‪",1907,5‬چه خوش كردي مها آن شيوه را دي"‪",‬رها كن ناز و خوشتر‬
‫همچنين كن"‬
‫‪",1908,1‬نتاني آمدن اين راه با من"‪",‬كجا دارد هريسه پاي روغن"‬
‫‪",1908,2‬ولي همراهي و با تو بسازم"‪",‬كه چشم من به روي تست‬
‫روشن"‬
‫‪",1908,3‬چو از راهت ببردم شرط نبود"‪",‬ميان راه ترك دوست كردن"‬
‫‪",1908,4‬به غلهايت بگيرم همچو پيران"‪",‬چو طفلنت نهم گاهي به گردن"‬
‫‪",1908,5‬چو آدم توبه كن از خوشه چيني"‪",‬چو كشتي بذر آن تست‬
‫خرمن"‬
‫‪",1908,6‬دهان بربند گوش فهم بسته ست"‪",‬مگو چيزي كه مي نايد به‬
‫گفتن"‬
‫‪",1909,1‬دل معشوق سوزيدست بر من"‪",‬وزان سوزش جهان را سوخت‬
‫خرمن"‬
‫‪",1909,2‬بزد آتش به جان بنده شمعي"‪",‬كزو شد موم جان سنگ و آهن"‬
‫‪",1909,3‬بديد آمد از آن آتش به ناگه"‪",‬ميان شب هزاران صبح روشن"‬
‫‪",1909,4‬به كوي عشق آوازه در افتاد"‪",‬كه شد در خانه دل شكل روزن"‬
‫‪",1909,5‬چه روزن كآفتاب نو برآمد"‪",‬كه سايه نيست آنجا قدر سوزن"‬
‫‪",1909,6‬از آن نوري كه از لطفس برستست"‪",‬ز آتش گلبن و نسرين و‬
‫سوسن"‬
‫‪",1909,7‬از آن سو بازگرد اي يار بدخو"‪",‬بدين سو آ كه سويست مأمن"‬
‫‪",1909,8‬به سوي بي سوي جمله بهارست"‪",‬به هر سو غير اين سرماي‬
‫بهمن"‬
‫‪",1909,9‬چو شمس الدين جان آمد ز تبريز"‪",‬تو جان كندن همي خواهي‬
‫همي كن"‬
‫‪",1910,1‬تو هر جزو جهان را برگذر بين"‪",‬تو هر يك را رسيده از سفر‬
‫بين"‬
‫‪",1910,2‬تو هر يك را به طمع روزي خود"‪",‬به پيش شاه خود بنهاده سر‬
‫بين"‬
‫‪",1910,3‬مثال اختران از بهر تابش"‪",‬فتاده عاجز اندر پاي خور بين"‬
‫‪",1910,4‬مثال سيلها در جستن آب"‪",‬به سوي بحرشان زير و زبر بين"‬
‫‪",1910,5‬براي هر يكي از مطبخ شاه"‪",‬به قدر او تو خوان معتبر بين"‬
‫‪",1910,6‬به پيش جام بحر آشام ايشان"‪",‬تو درياي جهان را مختصر بين"‬
‫‪",1910,7‬و آن ها را كه روزي روي شاهست"‪",‬ز حسن شه دهانش پر‬
‫شكر بين"‬
‫‪",1910,8‬به چشم شمس تبريزي تو بنگر"‪",‬يكي درياي ديگر پرگهر بين"‬
‫‪",1911,1‬ترا پندي دهم اي طالب دين"‪",‬يكي پندي دلويزي خوش آيين"‬
‫‪",1911,2‬مشين غافل به پهلوي حريصان"‪",‬كه جان گرگين شود از جان‬
‫گرگين"‬
‫‪",1916,5‬يكي چيزست دروي چيست كان نيست"‪",‬خدا پاينده دارش يا رب‬
‫آمين"‬
‫‪",1916,6‬بيا اكنون اگر افسانه خواهي"‪",‬درآ در پيش من چون شمع‬
‫بنشين"‬
‫‪",1916,7‬همي ترسم كه بگريزي ز گوشه"‪",‬برآ بال برون انداز نعلين"‬
‫‪",1916,8‬به پهلويم نشين برچفس بر من"‪",‬رها كن ناز و آن خوهاي‬
‫پيشين"‬
‫‪",1916,9‬بياميز اندكي اي كان رحمت"‪",‬كه تا گردد رخ زرد تو رنگين"‬
‫‪",1916,10‬روا باشد وگر خود من نگويم"‪",‬هميشه عشوه و وعده دروغين"‬
‫‪",1916,11‬ازين پاكي تو ليكن عاشقان را"‪",‬پراكنده سخنها هست آيين"‬
‫‪",1916,12‬زهي اوصاف شمس الدين تبريز"‪",‬زهي كر و فر و امكان و‬
‫تمكين"‬
‫‪",1917,1‬چو بربندند ناگاهت زنخدان"‪",‬همه كار جهان آنجا زنخ دان"‬
‫‪",1917,2‬چو مي برند شاخي را ز دو نيم"‪",‬بلرزد شاخ ديگر را دل از بيم"‬
‫‪",1917,3‬كه گفتت گرد چرخ چنبري گرد"‪",‬كه قد همچو سروت چنبري‬
‫كرد"‬
‫‪",1917,4‬نمي بينم ترا آن مردي و زور"‪",‬كه بر گردون روي نا رفته در‬
‫گور"‬
‫‪",1917,5‬تو تا بنشسته اي در دار فاني"‪",‬نشسته مي روي و مي نبيني"‬
‫‪",1917,6‬نشسته مي روي اين نيز نيكوست"‪",‬اگر رويت درين رفتن سوي‬
‫اوست"‬
‫‪",1917,7‬بسي گشتي درين گرداب گردان"‪",‬به سوي جوي رحمت رو‬
‫بگردان"‬
‫‪",1917,8‬بزن پايي برين پابند عالم"‪",‬كه تا دست از تبرك بر تو مالم"‬
‫‪",1917,9‬ترا زلفيست به از مشك و عنبر"‪",‬تو ده كل را كلهي اي برادر"‬
‫‪",1917,10‬كله كم جو چو داري جعد فاخر"‪",‬كله بر آسمان انداز آخر"‬
‫‪",1917,11‬چرا دنيا به نكته مستحيله"‪",‬فريبد چو تو زيرك را به حيله"‬
‫‪",1917,12‬به سردي نكته گويد سرد سيلي"‪",‬نداري پاي آن خر را شكالي"‬
‫‪",1917,13‬اگر دوران دليل آرد در آن قال"‪",‬تخلف ديده اي در روي او‬
‫مال"‬
‫‪",1917,14‬ترا عمري كشيد اين غول در تيه"‪",‬بكن با غول خود بحثي به‬
‫توجيه"‬
‫‪",1917,15‬چرا الزام اويي چيست سكته"‪",‬جوابش گو كه مقلوبست نكته"‬
‫‪",1918,1‬فرود آ تو ز مركب بار مي بين"‪",‬وجودت را تو پود و تار مي بين"‬
‫‪",1918,2‬هر آن گلزار كندر هجر ماندست"‪",‬سراسر جان او پرخار مي‬
‫بين"‬
‫‪",1918,3‬چو جمله راههاي وصل را بست"‪",‬رخان عاشقان را زار مي بين"‬
‫‪",1918,4‬چو سر رشته اشارتهاش ديدي"‪",‬بران رشته برو گلزار مي بين"‬
‫‪",1918,5‬ز جانها جوق جوق از آتش او"‪",‬فغان لبه كنان مكثار مي بين"‬
‫‪",1918,6‬بزن تو چنگ در قانون شرطش"‪",‬سماع دلكش او تار مي بين"‬
‫‪",1918,7‬به پيش ماجراي صدق آن شه"‪",‬سرافكنده همه اخيار مي بين"‬
‫‪",1921,4‬سر رشته نيستي به ما ده"‪",‬در حسرت نيستند هستان"‬
‫‪",1921,5‬چون قيصر ما به قيصريه ست"‪",‬ما را منشان به آبلستان"‬
‫‪",1921,6‬هر جا كه ميست بزم آنجاست"‪",‬هر جا كه ويست نك گلستان"‬
‫‪",1921,7‬يك جام برآر همچو خورشيد"‪",‬عالي كن از آن نهال پستان"‬
‫‪",1921,8‬ديدار حقست مومنان را"‪",‬خوارزم نبيند و دهستان"‬
‫‪",1921,9‬منكر ز براي چشم زخمت"‪",‬همچو سر خر ميان بستان"‬
‫‪",1921,10‬گر در دل او نمي نشيند"‪",‬خوش در دل ما نشسته است آن"‬
‫‪",1922,1‬ما شادتريم يا تو اي جان"‪",‬ما صاف تريم يا دل كان"‬
‫‪",1922,2‬در عشق خوديم جمله بي دل"‪",‬در روي خوديم مست و حيران"‬
‫‪",1922,3‬ما مست تريم يا پياله"‪",‬ما پاكتريم يا دل و جان"‬
‫‪",1922,4‬در ما نگريد و در رخ عشق"‪",‬ما خواجه عجبتريم يا آن"‬
‫‪",1922,5‬ايمان عشقست و كفر ماييم"‪",‬در كفر نگه كن و در ايمان"‬
‫‪",1922,6‬ايمان با كفر شد هم آواز"‪",‬از يك پرده زنند الحان"‬
‫‪",1922,7‬دانا چو نداند اين سخن را"‪",‬پس كي رسد اين سخن به نادان"‬
‫‪",1923,1‬اي روي مه تو شاد خندان"‪",‬آن روي هميشه باد خندان"‬
‫‪",1923,2‬آن ماه ز هيچ كس نزادست"‪",‬ور زانك بزاد زاد خندان"‬
‫‪",1923,3‬اي يوسف يوسفان نشستي"‪",‬در مسند عدل و داد خندان"‬
‫‪",1923,4‬آن در كه هميشه بسته بودي"‪",‬وا شد ز تو باگشاد خندان"‬
‫‪",1923,5‬اي آب حيات چون رسيدي"‪",‬شد آتش و خاك و باد خندان"‬
‫‪",1924,1‬اي روي تو نوبهار خندان"‪",‬احسنت زهي نگار خندان"‬
‫‪",1924,2‬مي بينمت اي نگار در خلد"‪",‬بر شاخ درخت انار خندان"‬
‫‪",1924,3‬يك لحظه جدا مباش از من"‪",‬اي يار نكو عذار خندان"‬
‫‪",1924,4‬اي شهر جهان خراب بي تو"‪",‬اي خسرو و شهريار خندان"‬
‫‪",1924,5‬اي صد گل سرخ عاشق تو"‪",‬بر چشمه و سبزه زار خندان"‬
‫‪",1924,6‬در بيشه دل خيال رويت"‪",‬شيرست كند شكار خندان"‬
‫‪",1924,7‬هر روز ز جانبي برآيي"‪",‬چون دولت بي قرار خندان"‬
‫‪",1924,8‬بحريست صفات شمس تبريز"‪",‬پر از در شاهوار خندان"‬
‫‪",1925,1‬باز آمد آستين فشانان"‪",‬آن دشمن جان و عقل و ايمان"‬
‫‪",1925,2‬غارت گر صد هزار خانه"‪",‬ويران كن صد هزار دكان"‬
‫‪",1925,3‬شورنده صد هزار فتنه"‪",‬حيرتگه صد هزار حيران"‬
‫‪",1925,4‬آن دايه عقل و آفت عقل"‪",‬آن مونس جان و دشمن جان"‬
‫‪",1925,5‬او عقل سبك كجا ربايد"‪",‬عقلي خواهد چو عقل لقمان"‬
‫‪",1925,6‬او جان خسيس كي پذيرد"‪",‬جاني خواهد چو بحر عمان"‬
‫‪",1930,1‬امروز تو خوشتري و يا من"‪",‬بي من تو چگونه اي و با من"‬
‫‪",1930,2‬ني ني من و تو مگو رها كن"‪",‬فرقي خود نيست از تو تا من"‬
‫‪",1930,3‬بي تو بودي تو بر سر چرخ"‪",‬بي من بودم به سالها من"‬
‫‪",1930,4‬در پوست من و تو همچو انگور"‪",‬در شيره كجا تو و كجا من"‬
‫‪",1930,5‬از بخل بجست و در سخا ماند"‪",‬آن حاتم طي و گفت ها من"‬
‫‪",1930,6‬من بخل و سخا نثار كردم"‪",‬اي بيش ز حاتم از سخا من"‬
‫‪",1930,7‬اي جان لطيف خوش لقا تو"‪",‬اي آينه دار آن لقا من"‬
‫‪",1931,1‬عقل از كف عشق خورد افيون"‪",‬هش دار جنون عقل اكنون"‬
‫‪",1931,2‬عشق مجنون و عقل عاقل"‪",‬امروز شدند هر دو مجنون"‬
‫‪",1931,3‬جيحون كه به عشق بحر مي رفت"‪",‬دريا شد و محو گشت‬
‫جيحون"‬
‫‪",1931,4‬در عشق رسيد بحر خون ديد"‪",‬بنشست خرد ميانه خون"‬
‫‪",1931,5‬بر فرق گرفت موج خونش"‪",‬مي برد ز هر سوي به بي سون"‬
‫‪",1931,6‬تا گم كردش تمام از خود"‪",‬تا گشت به عشق چيست و موزون"‬
‫‪",1931,7‬در گم شدگي رسيد جايي"‪",‬كانجا نه زمين بود نه گردون"‬
‫‪",1931,8‬گر پيش رود قدم ندارد"‪",‬ور بنشيند پس اوست مغبون"‬
‫‪",1931,9‬ناگاه بديد زان سوي محو"‪",‬زان سوي جهان نور بي چون"‬
‫‪",1931,10‬يك سنجق و صد هزار نيزه"‪",‬از نور لطيف گشت مفتون"‬
‫‪",1931,11‬آن پاي گرفته اش روان شد"‪",‬مي رفت در آن عجيب هامون"‬
‫‪",1931,12‬تا بو كه رسد قدم بدانجا"‪",‬تا رسته شود ز خويش و مادون"‬
‫‪",1931,13‬پيش آمد در رهش دو وادي"‪",‬يك آتش بد يكيش گلگون"‬
‫‪",1931,14‬آواز آمد كه رو در آتش"‪",‬تا يافت شوي به گلستان هون"‬
‫‪",1931,15‬ور زانك به گلستان درآيي"‪",‬خود را بيني در آتش و تون"‬
‫‪",1931,16‬بر پشت فلك پري چو عيسي"‪",‬وندر بال فرو چو قارون"‬
‫‪",1931,17‬بگريز و امان شاه جان جو"‪",‬از جمله عقيلها تو بيرون"‬
‫‪",1931,18‬آن شمس الدين و فخر تبريز"‪",‬كز هر چه صفت كنيش افزون"‬
‫‪",1932,1‬اي دشمن عقل و جان شيرين"‪",‬نور موسي و طور سينين"‬
‫‪",1932,2‬اي دوست كه زهره نيست جان را"‪",‬تا از تو نشان دهد به تعيين"‬
‫‪",1932,3‬اي هر چه بگويم و نويسم"‪",‬برخوانده نانبشته پيشين"‬
‫‪",1932,4‬اي آنك طبيب دردهايي"‪",‬بي قرص بنفشه و فسنتين"‬
‫‪",1932,5‬اي باعث رزق مستمندان"‪",‬بي قوصره و جوال و خرجين"‬
‫‪",1932,6‬هر ذوق كه غير حضرت تست"‪",‬نوش تنيست و نيش تنين"‬
‫‪",1932,7‬دو پاره كلوخ را بگيري"‪",‬ويسي سازي از آن ورامين"‬
‫‪",1932,8‬وان نقش از آن فرو تراشي"‪",‬طيني باشد ميانه طين"‬
‫‪",1934,9‬از شوق تو باغ و راغ در جوش"‪",‬وز عشق تو گل دريده دامن"‬
‫‪",1934,10‬اي دوست مرا چو سر تو باشي"‪",‬من غم نخورم ز وام كردن"‬
‫‪",1934,11‬روزي كه گذر كني به بازار"‪",‬هم مرد رود ز خويش و هم زن"‬
‫‪",1934,12‬وان شب كه صبوح او تو باشي"‪",‬هم روح بود خراب و هم تن"‬
‫‪",1934,13‬تركي كند آن صبوح و گويد"‪",‬با هندوي شب به خشم سن سن"‬
‫‪",1934,14‬تركيت به از خراج بلغار"‪",‬هر سن سن تو هزار رهزن"‬
‫‪",1934,15‬گفتي كه خموش من خموشم"‪",‬گر زانك نياريم بگفتن"‬
‫‪",1934,16‬ور گوش رباب دل بپيچي"‪",‬در گفت آيم كه تن تنن تن"‬
‫‪",1934,17‬خاكي بودم خموش و ساكن"‪",‬مستم كردي به هست كردن"‬
‫‪",1934,18‬هستي بگذارم و شوم خاك"‪",‬تا هست كني مرا دگر فن"‬
‫‪",1934,19‬خاموش كه گفت نيز هستيست"‪",‬باش از پي انصتوا الكن"‬
‫‪",1935,1‬دلبر بيگانه صورت مهر دارد در نهان"‪",‬گر زبانش تلخ گويد قند‬
‫دارد در دهان"‬
‫‪",1935,2‬از درون سو آشنا و از برون بيگانه رو"‪",‬اين چنين پر مهر دشمن‬
‫من نديدم در جهان"‬
‫‪",1935,3‬چونك دلبر خشم گيرد عشق او مي گويدم"‪",‬عاشق ناشي مباش‬
‫و رو مگردان هان و هان"‬
‫‪",1935,4‬راست ماند تلخي دلبر به تلخي شراب"‪",‬سازوار اندر مزاج و تلخ‬
‫تلخ اندر زبان"‬
‫‪",1935,5‬پيش او مردن بهر دم از شكر شيرين تر است"‪",‬مرده داند اين‬
‫سخن را تو مپرس از زندگان"‬
‫‪",1935,6‬شاد روزي كين غزل را من بخوانم پيش عشق"‪",‬سجده اي آرم‬
‫بر زمين و جان سپارم در زمان"‬
‫‪",1935,7‬مرغ جان را عشق گويد ميل داري در قفص"‪",‬مرغ گويد من ترا‬
‫خواهم قفص را بردران"‬
‫‪",1936,1‬عاشقان نالن چو ناي و عشق همچون ناي زن"‪",‬تا چها در مي‬
‫دمد اين عشق در سرناي تن"‬
‫‪",1936,2‬هست اين سر ناپديد و هست سرنايي نهان"‪",‬از مي لبهاش باري‬
‫مست شد سرناي من"‬
‫‪",1936,3‬گاه سرنا مي نوازد گاه سرنا مي گزد"‪",‬آه ازين سرنايي شيرين‬
‫نواي ني شكن"‬
‫‪",1936,4‬شمع و شاهد روي او و نقل و باده لعل او"‪",‬اي ز لعلش مست‬
‫گشته هم حسن هم بوالحسن"‬
‫‪",1936,5‬بوحسن گو بوالحسن را كو ز بويش مست شد"‪",‬وان حسن از‬
‫بو گذشت و قند دارد در دهن"‬
‫‪",1936,6‬آسمان چون خرقه رقصان و صوفي ناپديد"‪",‬اي مسلمانان كي‬
‫ديدست خرقه رقصان بي بدن"‬
‫‪",1936,7‬خرقه رقصان از تنست و جسم رقصانست ز جان"‪",‬گردن جان‬
‫را ببسته عشق جانان در رسن"‬
‫‪",1936,8‬اي دل مخمور گويي باده ات گيرا نبود"‪",‬باده گيراي او وانگه‬
‫كسي با خويشتن"‬
‫‪",1939,5‬چون به گورستان درآيد استخوان عاشقي"‪",‬صد نواله پيچد ازوي‬
‫ميرخوان عاشقان"‬
‫‪",1939,6‬ذره ذره دف زدي و كف زدي در عرس او"‪",‬گر روا بودي شدن‬
‫پيدا نهان عاشقان"‬
‫‪",1939,7‬چون تن عاشق درآيد همچو گنجي در زمين"‪",‬صد دريچه‬
‫برگشايد آسمان عاشقان"‬
‫‪",1939,8‬در كفن پيچيد بينيد اي عزيزان كوه قاف"‪",‬چشم بندست اين‬
‫عجب يا امتحان عاشقان"‬
‫‪",1939,9‬خرمن گل بود و شد از مرگ شاخ زعفران"‪",‬صد گلستان بيش‬
‫ارزد زعفران عاشقان"‬
‫‪",1939,10‬اي رسول غيرت مردان دهانم را مگير"‪",‬تا دو سه نكته بگويم‬
‫از زبان عاشقان"‬
‫‪",1940,1‬اي ز تو مه پاي كوبان وز تو زهره دف زنان"‪",‬مي زنند اي جان‬
‫مردان عشق ما بر دف زنان"‬
‫‪",1940,2‬نقل هر مجلس شدست اين عشق ما و حسن تو"‪",‬شهره شهري‬
‫شده ما كو چنين بد شد چنان"‬
‫‪",1940,3‬اي به هر هنگامه دام عشق تو هنگامه گير"‪",‬وي چكيده خون ما‬
‫بر راه ره رو را نشان"‬
‫‪",1940,4‬صد هزاران زخم بر سينه ز زخم تير عشق"‪",‬صد شكار خسته و‬
‫ني تير پيدا ني كمان"‬
‫‪",1940,5‬روي در ديوار كرده در غم تو مرد و زن"‪",‬ز آب و نان عشق رفته‬
‫اشتهاي آب و نان"‬
‫‪",1940,6‬خون عاشق اشك شد وز اشك او سبزه برست"‪",‬سبزه ها از‬
‫عكس روي چون گل تو گلستان"‬
‫‪",1940,7‬ذوق عشقست چون ز حد شد خلق آتشخوار شد"‪",‬همچو اشتر‬
‫مرغ آتش مي خورد در عشق جان"‬
‫‪",1940,8‬هجر سرد چون زمستان راهها را بسته بود"‪",‬در زمين محبوس‬
‫بود اشكوفهاي بوستان"‬
‫‪",1940,9‬چونك راه ايمن شد از داد بهاران آمدند"‪",‬سبزه را تيغ برهنه‬
‫غنچه را در كف سنان"‬
‫‪",1940,10‬خيز بيرون آ به بستان كز ره دور آمدند"‪",‬خيز كالقادم يزارو‬
‫رنجه شو مركب بران"‬
‫‪",1940,11‬از عدم بستند رخت و جانب بحر آمدند"‪",‬آنگه از بحر آمدند اندر‬
‫هوا تا آسمان"‬
‫‪",1940,12‬برج برج آسمان را گشته و پذرفته اند"‪",‬از هر استاره بضاعت‬
‫و آمده تا خاكدان"‬
‫‪",1940,13‬آب و آتش ز آسمانش مي رسد هر دم مدد"‪",‬چند روزي‬
‫كندرين خاكند ايشان ميهمان"‬
‫‪",1940,14‬خوانها بر سر نسيم و كاسها بر كف صبا"‪",‬با طبق پوشي كه‬
‫پوشيده ست جز از اهل خوان"‬
‫‪",1940,15‬مي رسند و هر كسي پرسان كه چيست اندر طبق"‪",‬با زبان‬
‫حال مي گويند با پرسندگان"‬
‫‪",1940,16‬هر كسي گر محرمستي پس طبق پوشيده چيست"‪",‬قوت جان‬
‫چون جان نهان و قوت تن پيدا چو نان"‬
‫‪",1940,17‬ذوق نان هم گرسنه بيند نبيند هيچ سير"‪",‬بر دكان نانبا از نان‬
‫چه مي داند دكان"‬
‫‪",1940,41‬پس درخت و شاخ شفتالو چرا پستي نمود"‪",‬بهر شفتالو‬
‫فشاندن پيش شفتالو ستان"‬
‫‪",1940,42‬گفت آري ليك وقتي مي دهد شفتالويي"‪",‬كه رسد جان از تن‬
‫عاشق ز ناخن تا دهان"‬
‫‪",1940,43‬اي سپيدار اين بلندي جستنت رسواييست"‪",‬چون نه گل داري‬
‫نه ميوه گفت خامش هان و هان"‬
‫‪",1940,44‬گر گلم بودي و ميوه همچو تو خود بينمي"‪",‬فارغم از ديد خود‬
‫بر خودپرستان ديدبان"‬
‫‪",1940,45‬نار آبي را همي گفت اين رخ زردت ز چيست"‪",‬گفت زان‬
‫دردانها كندر درون داري نهان"‬
‫‪",1940,46‬گفت چون دانسته اي از سر من گفتا بدانك"‪",‬مي نگنجي در‬
‫خود و خندان نمايي ناردان"‬
‫‪",1940,47‬ني تو خنداني هميشه خواه خند و خواه ني"‪",‬وز تو خندانست‬
‫عالم چون جنان اندر جنان"‬
‫‪",1940,48‬ليك آن خنده چون برق او راست كو گريد چو ابر"‪",‬ابر اگر‬
‫گريان نباشد برق ازو نبود جهان"‬
‫‪",1940,49‬خاك را ديدم سياه و تيره و روشن ضمير"‪",‬آب روشن آمد از‬
‫گردون و كردش امتحان"‬
‫‪",1940,50‬آب روشن را پذيرا شد ضمير روشنش"‪",‬زاد چون فردوس و‬
‫جنت شاخ و كاخ بي كران"‬
‫‪",1940,51‬اين خيار و خربزه در راه دور و پاي سست"‪",‬چون پياده حاج‬
‫مي آيند اندر كاروان"‬
‫‪",1940,52‬باديه خون خوار بيني از عدم سوي وجود"‪",‬بر خطاب كن همه‬
‫لبيك گو بهر امان"‬
‫‪",1940,53‬چه پياده بلك خفته رفته چون اصحاب كهف"‪",‬خفته پهلو بر‬
‫زمين و رفته تك تا آسمان"‬
‫‪",1940,54‬در چنين مجمع كدو آمد رسن بازي گرفت"‪",‬از كي ديد آن زو‬
‫كه دادش آن رسنهاي رسان"‬
‫‪",1940,55‬اين چمنها وين سمن وين ميوه ها خود رزق ماست"‪",‬آن گيا و‬
‫خار و گل كندر بيابانست آن"‬
‫‪",1940,56‬آن نصيب و ميوه و روزي قومي ديگرست"‪",‬نفرت و بي ميلي‬
‫ما هست آن را پاسبان"‬
‫‪",1940,57‬صد هزاران مور و مار و صد هزاران رزق خوار"‪",‬هر يكي جويد‬
‫نصيبه هر يكي دارد فغان"‬
‫‪",1940,58‬هر دوا درمان رنجي هر يكي را طالبي"‪",‬چون عقاقيري كه‬
‫نشناسد به غير طب دان"‬
‫‪",1940,59‬بس گيا كان پيش ما زهر و برايشان پاي زهر"‪",‬پيش ما‬
‫خارست و پيش اشتران خرما بنان"‬
‫‪",1940,60‬جوز و بادام از درون مغزست و بيرون پوست و قشر"‪",‬اندرون‬
‫پوست پرورده چو بيضه ماكيان"‬
‫‪",1940,61‬باز خرما عكس آن بيرون خوش و باطن قشور"‪",‬باطن و ظاهر‬
‫تو چون انجير باش اي مهربان"‬
‫‪",1940,62‬جذبه شاخ آب را از بيخ تا بال كشد"‪",‬همچنانك جذبه جان را‬
‫بركشد بي نردبان"‬
‫‪",1940,63‬غوصه گشت اين باد و آبستن شد آن خاك و درخت"‪",‬بادها‬
‫چون گشن تازي شاخها چون ماديان"‬
‫‪",1941,5‬اشك چشمم بس گواه و بس گواه و بس گواه"‪",‬رنگ رويم بس‬
‫نشان و بس نشان و بس نشان"‬
‫‪",1941,6‬نك نشان لله رويي لله رويي رويي لله اي"‪",‬بر رخ من زعفران‬
‫و زعفران و زعفران"‬
‫‪",1941,7‬جز صلح الدين نداند اين سخن را اين سخن"‪",‬من غلم زيركان‬
‫و زيركان و زيركان"‬
‫‪",1942,1‬من ز گوش او بدزدم حلقه ديگر نهان"‪",‬تا نداند چشم دشمن ور‬
‫بداند گو بدان"‬
‫‪",1942,2‬بر رخم خطي نبشت و من نهان مي داشتم"‪",‬زين سپس پنهان‬
‫ندارم هركي خواند گو بخوان"‬
‫‪",1942,3‬طوق زر عشق او هم ليق اين گردنست"‪",‬بشكند از طوق‬
‫عشقش گردن گردن كشان"‬
‫‪",1942,4‬كوس محمودي همه بر اشتر محمود باد"‪",‬بار دل هم دل كشد‬
‫محرم كجا باشد زبان"‬
‫‪",1942,5‬آينه آهن دلي بايد كه تا زخمش كشد"‪",‬زخم آيينه نباشد درخور‬
‫آيينه دان"‬
‫‪",1942,6‬ليك روي دوست بيني بي خبر باشي ز زخم"‪",‬چون زنان مصر‬
‫بي خود در جمال يوسفان"‬
‫‪",1942,7‬صد هزاران حسن يوسف در جمال روي كيست"‪",‬شمس تبريزي‬
‫ما آن خوش نشين خوش نشان"‬
‫‪",1943,1‬مي گزيد او آستين را شرمگين در آمدن"‪",‬بر سر كويي كه پوشد‬
‫جانها حله بدن"‬
‫‪",1943,2‬آن طرف رندان همه شب جامها را مي كنند"‪",‬تا ببيني روز‬
‫روشن ما و من بي ما و من"‬
‫‪",1943,3‬رو ميانش جامه دزد و زنگيانش جامه دوز"‪",‬شاد باش اي جامه‬
‫دزد و آفرين اي جامه كن"‬
‫‪",1943,4‬سرفرازي كار شمع و سرسپاري كار او"‪",‬شرط باشد هر دو‬
‫كارش هر كي شد شمع لگن"‬
‫‪",1943,5‬در سپردن هر كي زودتر در فروزش بيشتر"‪",‬سر بنه در زير پاي‬
‫و دستكي برهم بزن"‬
‫‪",1943,6‬چون درآرد ماه رويي دست خود در گردنت"‪",‬ترك كن سالوس‬
‫را تو خويش را بر وي فكن"‬
‫‪",1943,7‬تا بريزي و برويي آن زمان در باغ او"‪",‬روي گل بر روي گل هم‬
‫ياسمن بر ياسمن"‬
‫‪",1943,8‬عاشقان اندر ربوده از بتان روبندها"‪",‬زانك در وحدت نباشد‬
‫نقشهاي مرد و زن"‬
‫‪",1943,9‬بر سر گور بدن بين روحها رقصان شده"‪",‬تا بديده صد هزاران‬
‫خويشتن بي خويشتن"‬
‫‪",1943,10‬زلف عنبرساي او گويد بجان لوليان"‪",‬خيز لولي تا رسن بازي‬
‫كنيم اينك رسن"‬
‫‪",1943,11‬مرتضاي عشق شمس الدين تبريزي ببين"‪",‬چون حسينم خون‬
‫خود در زهركش همچون حسن"‬
‫‪",1944,1‬چون ببيني آفتاب از روي دلبر ياد كن"‪",‬چون ببيني ابر را از اشك‬
‫چاكر ياد كن"‬
‫‪",1944,2‬چون ببيني ماه نو را همچو من بگداخته"‪",‬از براي جان خود زين‬
‫جان لغر ياد كن"‬
‫‪",1925,7‬آمد كه خراج ده بياور"‪",‬گفتم كه چه ده دهيست ويران"‬
‫‪",1925,8‬طوفان تو شهرها شكست است"‪",‬يك ده چه زند ميان طوفان"‬
‫‪",1925,9‬گفتا ويران مقام گنجست"‪",‬ويرانه ماست اي مسلمان"‬
‫‪",1925,10‬ويرانه به ما ده و برون رو"‪",‬تشنيع مزن مگو پريشان"‬
‫‪",1925,11‬ويرانه ز تست چون تو رفتي"‪",‬معمور شود به عدل سلطان"‬
‫‪",1925,12‬حيلت مكن و مگو كه رفتم"‪",‬اندر پس در مباش پنهان"‬
‫‪",1925,13‬چون مرده بساز خويشتن را"‪",‬تا زنده شوي به روح انسان"‬
‫‪",1925,14‬گفتي كه تو در ميان نباشي"‪",‬آن گفت تو هست عين قرآن"‬
‫‪",1925,15‬كاري كه كني تو در ميان ني"‪",‬آن كرده حق بود يقين دان"‬
‫‪",1925,16‬باقي غزل بسر بگوييم"‪",‬نتوان گفتن به پيش خامان"‬
‫‪",1925,17‬خاموش كه صد هزار فرقست"‪",‬از گفت زبان و نور فرقان"‬
‫‪",1926,1‬مالست و زرست مكسب تن"‪",‬كسب دل دوستي فزودن"‬
‫‪",1926,2‬بستان بي دوست هست زندان"‪",‬زندان با دوست هست گلشن"‬
‫‪",1926,3‬گر لذت دوستي نبودي"‪",‬ني مرد شدي پديد ني زن"‬
‫‪",1926,4‬خاري كه به باغ دوست رويد"‪",‬خوشتر ز هزار سرو و سوسن"‬
‫‪",1926,5‬بر هم دوزيد عشق ما را"‪",‬بي منت ريسمان و سوزن"‬
‫‪",1926,6‬گر خانه عالمست تاريك"‪",‬بگشايد عشق شصت روزن"‬
‫‪",1926,7‬ور مي ترسي ز تير و شمشير"‪",‬جوشن گر عشق ساخت‬
‫جوشن"‬
‫‪",1926,8‬هم عشق كمال خود بگويد"‪",‬دم دركش و باش مرد الكن"‬
‫‪",1927,1‬وقت آمد توبه را شكستن"‪",‬وز دام هزار توبه جستن"‬
‫‪",1927,2‬دست دل و جانها گشادن"‪",‬دست غم را ز پس ببستن"‬
‫‪",1927,3‬معشوقه روح را بديدن"‪",‬لعل لب او به بوسه خستن"‬
‫‪",1927,4‬در آب حيات غسل كردن"‪",‬دروي تن خويش را بشستن"‬
‫‪",1927,5‬برخاست قيامت وصالش"‪",‬تا كي به اميد در نشستن"‬
‫‪",1927,6‬گر بسكلد آن نگار بنگر"‪",‬صد پيوستست در آن سكستن"‬
‫‪",1927,7‬مخدومي شمس دين تبريز"‪",‬اي جان تو رميده اي ز بستن"‬
‫‪",1928,1‬اي دوست عتاب را رها كن"‪",‬تدبير دواي درد ما كن"‬
‫‪",1928,2‬اي دوست جدا مشو تو از ما"‪",‬ما را ز بل و غم جدا كن"‬
‫‪",1928,3‬انديشه چو دزد در دل افتاد"‪",‬مستم كن و دزد را فنا كن"‬
‫‪",1928,4‬شادي ز ميان غم برانگيز"‪",‬در عالم بي وفا وفا كن"‬
‫‪",1929,1‬اي عربده كرده دوش با من"‪",‬مي خورده و كرده جوش با من"‬
‫‪",1929,2‬اي جان به حق وصال دوشين"‪",‬در خشم چنين مكوش با من"‬
‫‪",1929,3‬گر با تو ز من بدي بگفتيد"‪",‬با بنده بگو مپوش با من"‬
‫‪",1932,9‬پس در كف صنع نقش بندت"‪",‬لعبتها اند اين سلطين"‬
‫‪",1932,10‬برهم زنشان چو دو سبو تو"‪",‬تا بشكند آن يكي بتوهين"‬
‫‪",1932,11‬تا لف زند كه من شكستم"‪",‬تو بشكسته به دست تكوين"‬
‫‪",1932,12‬چون بادي را كني مصور"‪",‬طاوس شوند و باز و شاهين"‬
‫‪",1932,13‬شب خواب مسافري ببندي"‪",‬يعني كه مخسب خيز بنشين"‬
‫‪",1932,14‬بنشين به خيال خانه دل"‪",‬هر نقش كه مي كنيم مي بين"‬
‫‪",1932,15‬نقشي دگري همي فرستيم"‪",‬تا لقمه او شود نخستين"‬
‫‪",1932,16‬تا صورت راست را بداني"‪",‬در سينه ز صورت دروغين"‬
‫‪",1932,17‬من از پي اينت نقش كردم"‪",‬تا كلك مرا كني تو تحسين"‬
‫‪",1932,18‬امشب همه نقشها شكارند"‪",‬از اسب فرو مگير تو زين"‬
‫‪",1932,19‬تا روز سوار باش بر صيد"‪",‬منديش ز بالش و نهالين"‬
‫‪",1932,20‬مي گرد به گرد ليل ليلي"‪",‬گر مجنوني ز پاي منشين"‬
‫‪",1932,21‬امشب صدقات مي دهد شاه"‪",‬آن الصدقات للمساكين"‬
‫‪",1932,22‬صاع سلطان اگر بجويي"‪",‬يابي بجوال ابن يامين"‬
‫‪",1932,23‬بس كن كه دعا بسي بكردي"‪",‬گوش آر ازين سپس به آمين"‬
‫‪",1933,1‬برخيز و صبوح را برنجان"‪",‬اي روي تو آفتاب رخشان"‬
‫‪",1933,2‬جانها كه ز راه نو رسيدند"‪",‬بر مايده قديم بنشان"‬
‫‪",1933,3‬جانها كه پريد دوش در خواب"‪",‬در عالم غيب شد پريشان"‬
‫‪",1933,4‬هر جان به وليتي و شهري"‪",‬آواره شدند چون غريبان"‬
‫‪",1933,5‬مرغان رميده را فراز آر"‪",‬حراقه بزن صفير برخوان"‬
‫‪",1933,6‬هرچ آوردند از ره آورد"‪",‬بي خود كنشان و جمله بستان"‬
‫‪",1933,7‬زيرا هر گل كه برگ دارد"‪",‬او برنخورد ازين گلستان"‬
‫‪",1933,8‬عقلي بايد ز عقل بيزار"‪",‬خوش نيست قلوزي ز حيران"‬
‫‪",1933,9‬جغدست قلوز و همه راه"‪",‬در هر قدمي هزار ويران"‬
‫‪",1933,10‬اي باز خدا درآ به آواز"‪",‬از كنگرهاي شهر سلطان"‬
‫‪",1933,11‬اين راه بزن كه اندرين راه"‪",‬خفت اشتر و مست شد شتربان"‬
‫‪",1934,1‬از ما مرو اي چراغ روشن"‪",‬تا زنده شود هزار چون من"‬
‫‪",1934,2‬تا بشكفد از درون هر خار"‪",‬صد نرگس و ياسمين و سوسن"‬
‫‪",1934,3‬بر هر شاخي هزار ميوه"‪",‬در هر گل تر هزار گلشن"‬
‫‪",1934,4‬جان شب را تو چون چراغي"‪",‬يا جان چراغ را چو روغن"‬
‫‪",1934,5‬اي روزن خانه را چو خورشيد"‪",‬يا خانه بسته را چو روزن"‬
‫‪",1934,6‬اي جوشن را چو دست داود"‪",‬يا رستم جنگ را چو جوشن"‬
‫‪",1934,7‬خورشيد پي تو غرق آتش"‪",‬وز بهر تو ساخت ماه خرمن"‬
‫‪",1934,8‬نستاند هيچ كس بجز تو"‪",‬تاوان بهار را ز بهمن"‬
‫‪",1937,1‬هر خوشي كه فوت شد از تو مباش اندوهگين"‪",‬كو به نقشي‬
‫ديگر آيد سوي تو ميدان يقين"‬
‫‪",1937,2‬ني خوشي مر طفل را از دايگان و شير بود"‪",‬چون بريد از شير‬
‫آمد آن ز خمر و انگبين"‬
‫‪",1937,3‬اين خوشي چيزيست بي چون كايد اندر نقشها"‪",‬گردد از حقه به‬
‫حقه در ميان آب و طين"‬
‫‪",1937,4‬لطف خود پيدا كند در آب باران ناگهان"‪",‬باز در گلشن درآيد سر‬
‫برآرد از زمين"‬
‫‪",1937,5‬گه ز راه آب آيد گه ز راه نان و گوشت"‪",‬گه ز راه شاهد آيد گه‬
‫ز راه اسب و زين"‬
‫‪",1937,6‬از پس اين پرده ها ناگاه روزي سر كند"‪",‬جمله بتها بشكند آنك‬
‫نه آنست و نه اين"‬
‫‪",1937,7‬جان بخواب از تن برآيد در خيال آيد بديد"‪",‬تن شود معزول و‬
‫عاطل صورتي ديگر مبين"‬
‫‪",1937,8‬گويي اندر خواب ديدم همچو سروي خويش را"‪",‬روي من چون‬
‫لله زار و تن چو ورد و ياسمين"‬
‫‪",1937,9‬آن خيال سرو رفت و جان به خانه بازگشت"‪",‬ان في هذا و ذاك‬
‫عبره للعالمين"‬
‫‪",1937,10‬ترسم از فتنه وگر ني گفتنيها گفتمي"‪",‬حق ز من خوشتر بگويد‬
‫تو مهل فتراك دين"‬
‫‪",1937,11‬فاعلتن فاعلتن فاعلتن فاعلت"‪",‬نان گندم گر نداري گو‬
‫حديث گندمين"‬
‫‪",1937,12‬آخر اي تبريز جان اندر نجوم دل نگر"‪",‬تا ببيني شمس دنيا را تو‬
‫عكس شمس دين"‬
‫‪",1938,1‬نازنيني را رها كن با شهان نازنين"‪",‬ناز گازر برنتابد آفتاب‬
‫راستين"‬
‫‪",1938,2‬سايه خويشي فنا شو در شعاع آفتاب"‪",‬چند بيني سايه خود نور‬
‫او را هم ببين"‬
‫‪",1938,3‬درفكنده خويش غلطي بي خبر همچون ستور"‪",‬آدمي شو در‬
‫رياحين غلط و اندر ياسمين"‬
‫‪",1938,4‬از خيال خويش ترسد هر كي در ظلمت بود"‪",‬زانكه در ظلمت‬
‫نمايد نقشهاي سهمگين"‬
‫‪",1938,5‬از ستاره روز باشد ايمني كاروان"‪",‬زانك با خورشيد آمد هم‬
‫قران و هم قرين"‬
‫‪",1938,6‬مرغ شب چون روز بيند گويد اين ظلمت ز چيست"‪",‬زانك او‬
‫گشتست با شب آشنا و همنشين"‬
‫‪",1938,7‬شاد آن مرغي كه مهر شب درو محكم نگشت"‪",‬سوي تبريز آيد‬
‫او اندر هواي شمس دين"‬
‫‪",1939,1‬مي پرد اين مرغ ديگر در جنان عاشقان"‪",‬سوي عنقا مي كشاند‬
‫استخوان عاشقان"‬
‫‪",1939,2‬اي دريغا چشم بودي تا بديدي در هوا"‪",‬تا روان ديدي روان گشته‬
‫روان عاشقان"‬
‫‪",1939,3‬اشتران سر بريده پاي بال مي نهند"‪",‬اشتر با سر مجو در كاروان‬
‫عاشقان"‬
‫‪",1939,4‬آن جنازه برپريدي گر نگفتي غيرتش"‪",‬بي نشان رو بي نشان رو‬
‫بي نشان عاشقان"‬
‫‪",1940,18‬نانوا گر گرسنه ستي هيچ نان نفروختي"‪",‬گر بدانستي صبا گل‬
‫را نكردي گل فشان"‬
‫‪",1940,19‬هركش از معشوق ذوقي نيست ال در فروخت"‪",‬او نباشد‬
‫عاشق او باشد به معني قلتبان"‬
‫‪",1940,20‬عذر عاشق گر فروشد دانك ميل دلبرست"‪",‬از ضرورت تا نبندد‬
‫در برويش دلستان"‬
‫‪",1940,21‬چونك مي بيند كه ميل دلبر اندر شهره گيست"‪",‬اشك مي بارد‬
‫ز رشك آن صنم از ديدگان"‬
‫‪",1940,22‬اشك او مر رشك او را ضدو دشمن آمده است"‪",‬رشك پنهان‬
‫دارد و اشكش روان و قصه خوان"‬
‫‪",1940,23‬تخم پنهان كرده خود را نگر باغ و چمن"‪",‬شهوت پنهان خود را‬
‫بين يكي شخصي دوان"‬
‫‪",1940,24‬عين پنهان داشتن شد علت پيدا شدن"‪",‬بي لساني مي شود بر‬
‫رغم ما عين لسان"‬
‫‪",1940,25‬چند فرزندان بهر انديشه بعد مرگ خويش"‪",‬گرد جان خويش‬
‫بيني در لحد بابا كنان"‬
‫‪",1940,26‬زاده از انديشه هاي خوب تو ولدان و حور"‪",‬زاده از انديشه‬
‫هاي زشت تو ديو كلن"‬
‫‪",1940,27‬سر انديشه مهندس بين شده قصر و سرا"‪",‬سر تقدير ازل را‬
‫بين شده چندين جهان"‬
‫‪",1940,28‬واقفي از سر خود از سر سر واقف نه اي"‪",‬سر سر همچون‬
‫دل آمد سر تو همچون زبان"‬
‫‪",1940,29‬گر سر تو هست خوب از سر سر ايمن مباش"‪",‬باش ناايمن كه‬
‫ناايمن همي يابد امان"‬
‫‪",1940,30‬سربلندي سرو و خنده گل نواي عندليب"‪",‬ميوه هاي گرم رو‬
‫سرد دم سرد خزان"‬
‫‪",1940,31‬برگها لرزان چه مي لرزيد وقت شاديست"‪",‬دامها در دانه هاي‬
‫خوش بود اي باغبان"‬
‫‪",1940,32‬ما ز سرسبزي به روي زرد چند افتاد ه ايم"‪",‬در كمين غيب بس‬
‫تيرست پران از كمان"‬
‫‪",1940,33‬لله رخ افروخته وز خشم شد دل سوخته"‪",‬سنبله پرسود و كژ‬
‫گردن ز انديشه گران"‬
‫‪",1940,34‬آن گل سوري ستيزه گل دكاني باز كرد"‪",‬رنگها آميخت اما‬
‫نيستش بويي از آن"‬
‫‪",1940,35‬خوشه ها از سست پايي رو نهاده بر زمين"‪",‬غوره اش شيرين‬
‫شد آخر از خطاب يسجدان"‬
‫‪",1940,36‬نرگس خيره نگر آخر چه مي بيني به باغ"‪",‬گفت غمازي كنم‬
‫پس من نگنجم در ميان"‬
‫‪",1940,37‬سوسنا افسوس مي داري زبان كردي برون"‪",‬يا زبان دركش‬
‫چو ما و يا بكن حالي بيان"‬
‫‪",1940,38‬گفت بي گفتن زبان ما بيان حال ماست"‪",‬گرنه پايان را‬
‫سخستي سبز كي بودي سران"‬
‫‪",1940,39‬گفتم اي بيد پياده چون پياده رسته اي"‪",‬گفت تا لطف تواضع‬
‫گيرم از آب روان"‬
‫‪",1940,40‬رنگ معشوقست سيب لعل را طعم ترش"‪",‬زانك خوبان را‬
‫ترش بودن بزيبد اين بدان"‬
‫‪",1940,64‬مي رسد هر جنس مرغي در بهار از گرمسير"‪",‬همچو مهمان‬
‫سرسري مي سازد اينجا آشيان"‬
‫‪",1940,65‬صد هزاران غيب مي گويند مرغان در ضمير"‪",‬كان فلن خواهد‬
‫گذشتن جاي او گيرد فلن"‬
‫‪",1940,66‬از سليمان نامها آورده اند اين هدهدان"‪",‬كو زبان مرغ داني تا‬
‫شود او ترجمان"‬
‫‪",1940,67‬عارف مرغانست لك لك لك لكش داني كه چيست"‪",‬ملك لك‬
‫وال مر لك والحمد لك يا مستعان"‬
‫‪",1940,68‬وقت پيله روح آمد قشلق تن را بهل"‪",‬آخر از مرغان بياموزيد‬
‫رسم تركمان"‬
‫‪",1940,69‬همچو مرغان پاسباني خويش كن تسبيح گو"‪",‬چندگاهي خود‬
‫شود تسبيح تو تسبيح خوان"‬
‫‪",1940,70‬بس كنم زين باد پيمودن و ليكن چاره نيست"‪",‬زانك كشتي‬
‫مجاهد كي رود بي بادبان"‬
‫‪",1940,71‬باد پيمايي بهار آمد حيات عالمي"‪",‬باد پيمايي خزان آمد عذاب‬
‫انس و جان"‬
‫‪",1940,72‬اين بهار و باغ بيرون عكس باغ باطنست"‪",‬يك قراضه ست اين‬
‫همه عالم و باطن هست كان"‬
‫‪",1940,73‬لجرم ما هر چه مي گوييم اندر نظم هست"‪",‬نزد عاشق نقد‬
‫وقت و نزد عاقل داستان"‬
‫‪",1940,74‬عقل داناييست و نقلش نقل آمد يا قياس"‪",‬عشق كان بينش‬
‫آمد ز آفتاب كن فكان"‬
‫‪",1940,75‬آفتابي كو مجرد آمد از برج حمل"‪",‬آفتابي بي نظير بي قرين‬
‫خوش قران"‬
‫‪",1940,76‬انك اشرقيه بودست و ا غربيه"‪",‬زانك شرق و غرب باشد در‬
‫زمين و در زمان"‬
‫‪",1940,77‬آفتابي كو نسوزد جز دل عشاق را"‪",‬مهر جان ره يابد آنجا ني‬
‫ربيع و مهر جان"‬
‫‪",1940,78‬چونك ما را از زمين و از زمان بيرون برد"‪",‬از فنا ايمن شويم‬
‫از جود او ما جاودان"‬
‫‪",1940,79‬اين زمين و اين زمان بيضه ست و مرغي كندروست"‪",‬مظلم و‬
‫اشكسته پر باشد حقير و مستهان"‬
‫‪",1940,80‬كفر و ايمان دان درين بيضه سپيد و زرده را"‪",‬واصل و فارق‬
‫ميانشان رزخ ليبغيان"‬
‫‪",1940,81‬بيضه را چون زير پر خويش پرورد از كرم"‪",‬كفر و دين فاني‬
‫شد و شد مرغ وحدت پرفشان"‬
‫‪",1940,82‬شمس تبريزي دو عالم بود بي رويت عقيم"‪",‬هر يكي ذره كنون‬
‫از آفتابت توأمان"‬
‫‪",1941,1‬مهره اي از جان ربودم بي دهان و بي دهان"‪",‬گر رقيب او بداند‬
‫گو بدان و گو بدان"‬
‫‪",1941,2‬سر او را نقش كردم نقش كردم نقش كرد"‪",‬هر كه خواهد گو‬
‫بخوان و گو بخوان و گو بخوان"‬
‫‪",1941,3‬پيش منكر مي شدم من نيستم من نيستم"‪",‬هستم اكنون در‬
‫ميان و در ميان و در ميان"‬
‫‪",1941,4‬گر تو گويي كو درستي كو درستي كو گواه"‪",‬در شكست من‬
‫بيان و صد بيان و صد بيان"‬
‫‪",1944,3‬در نگر در آسمان وين چرخ سرگردان ببين"‪",‬حال سرگردان اين‬
‫بي پا و بي سر ياد كن"‬
‫‪",1944,4‬چون جهان تاريك بيني از سپاه زنگ شب"‪",‬از اسيران شب‬
‫هجران كافر ياد كن"‬
‫‪",1944,5‬چون ببيني نسر طاير بر فلك بر آتشين"‪",‬ز آتش مرغ دل‬
‫سوزيده شهپر ياد كن"‬
‫‪",1944,6‬چون ببيني بر فلك مريخ خون آشام را"‪",‬چشم مريخي خون‬
‫آشام پر شر ياد كن"‬
‫‪",1944,7‬لب ببند و خشك آر و هرچه بيني خشك و تر"‪",‬در لب و چشمم‬
‫نگر زان خشك و زين تر ياد كن"‬
‫‪",1945,1‬هر چه آن سرخوش كند بويي بود از يار من"‪",‬هرچه دل واله كند‬
‫آن پرتو دلدار من"‬
‫‪",1945,2‬خاك را و خاكيان را اين همه جوشش ز چيست"‪",‬ريخت بر روي‬
‫زمين يك جرعه از خمار من"‬
‫‪",1945,3‬هركرا افسرده ديدي عاشق كار خودست"‪",‬منگر اندر كار خويش‬
‫و بنگر اندر كار من"‬
‫‪",1945,4‬در بهاران گشت ظاهر جمله اسرار زمين"‪",‬چون بهار من بيايد‬
‫بردمد اسرار من"‬
‫‪",1945,5‬چون به گلزار زمين خار زمين پوشيده شد"‪",‬خار خار من نماند‬
‫چون دمد گلزار من"‬
‫‪",1945,6‬هر كي بيمار خزان شد شربتي خورد از بهار"‪",‬چون بهار من‬
‫بخندد برجهد بيمار من"‬
‫‪",1945,7‬چيست اين باد خزاني آن دم انكار تو"‪",‬چيست آن باد بهاري آن‬
‫دم اقرار من"‬
‫‪",1946,1‬كاشكي از غير تو آگه نبودي جان من"‪",‬خود ندانستي بجز تو‬
‫جان معني دان من"‬
‫‪",1946,2‬تا نه ردي كردمي و ني تردد ني قبول"‪",‬بودمي بي دام و بي‬
‫خاشاك در عمان من"‬
‫‪",1946,3‬غير رويت هر چه بينم نور چشمم كم شود"‪",‬هر كسي را ره مده‬
‫اي پرده مژگان من"‬
‫‪",1946,4‬سخت نازك گشت جانم از لطافتهاي عشق"‪",‬دل نخواهم جان‬
‫نخواهم آن من كو آن من"‬
‫‪",1946,5‬همچو ابرم رو ترش از غيرت شيرين خويش"‪",‬روي همچون‬
‫آفتابت بس بود برهان من"‬
‫‪",1946,6‬رو مگردان يك زمان از من كه تا از درد تو"‪",‬چرخ را برهم‬
‫نسوزد دود آتشدان من"‬
‫‪",1946,7‬تا خموشم من ز گلزار تو ريحان مي برم"‪",‬چون بنالم عطر گيرد‬
‫عالم از ريحان من"‬
‫‪",1946,8‬من كه باشم مر ترا من آنك تو نامم نهي"‪",‬تو كي باشي مر مرا‬
‫سلطان من سلطان من"‬
‫‪",1946,9‬چون بپوشد جعد تو روي ترا ره گم كنم"‪",‬جعد تو كفر من آمد‬
‫روي تو ايمان من"‬
‫‪",1946,10‬اي بجان من تو از افغان من نزديكتر"‪",‬يا فغانم از تو آيد يا‬
‫تويي افغان من"‬
‫‪",1947,1‬سوي بيماران خود شد شاه مه رويان من"‪",‬گفت اي رخهاي زرد‬
‫و زعفرانستان من"‬
‫‪",1947,2‬زعفرانستان خود را آب خواهم داد آب"‪",‬زعفران را گل كنم‬
‫چشمه حيوان من"‬
‫‪",1947,3‬زرد و سرخ و خار و گل در حكم و در فرمان ماست"‪",‬سر منه‬
‫جز بر خط فرمان من فرمان من"‬
‫‪",1947,4‬ماه رويان جهان از حسن ما دزدند حسن"‪",‬ذره اي دزديده اند از‬
‫حسن و از احسان من"‬
‫‪",1947,5‬عاقبت آن ماه رويان كاه رويان مي شوند"‪",‬حال دزدان اين بود‬
‫در حضرت سلطان من"‬
‫‪",1947,6‬روز شد اي خاكيان دزديدها را رد كنيد"‪",‬خاك را ملك از كجا‬
‫حسن از كجا اي جان من"‬
‫‪",1947,7‬شب چو شد خورشيد غايب اختران لفي زنند"‪",‬زهره گويد آن‬
‫من دان ماه گويد آن من"‬
‫‪",1947,8‬مشتري از كيسه زر جعفري بيرون كند"‪",‬با زحل مريخ گويد‬
‫خنجر بران من"‬
‫‪",1947,9‬وان عطارد صدر گيرد كه منم صدرالصدور"‪",‬چرخها ملك منست‬
‫و برجها اركان من"‬
‫‪",1947,10‬آفتاب از سوي مشرق صبحدم لشكر كشد"‪",‬گويد اي دزدان‬
‫كجا رفتيد اينك آن من"‬
‫‪",1947,11‬زهره زهره دريد و ماه را گردن شكست"‪",‬شد عطارد خشك و‬
‫بارد با رخ رخشان من"‬
‫‪",1947,12‬كار مريخ و زحل از نور ماهم درشكست"‪",‬مشتري مفلس‬
‫برآمد كآه شد هميان من"‬
‫‪",1947,13‬چون يكي ميدان دوانيد آفتاب آمد ندا"‪",‬هان و هان اي بي ادب‬
‫بيرون شو از ميدان من"‬
‫‪",1947,14‬آفتاب آفتابم آفتابا تو برو"‪",‬در چه مغرب فرو رو باش در زندان‬
‫من"‬
‫‪",1947,15‬وقت صبح از گور مشرق سر برآر و زنده شو"‪",‬منكران حشر‬
‫را آگه كن از برهان من"‬
‫‪",1947,16‬عيد هر كس آن مهي باشد كه او قربان اوست"‪",‬عيد تو ماه‬
‫من آمد اي شده قربان من"‬
‫‪",1947,17‬شمس تبريزي چو تافت از برج لشرقيه"‪",‬تاب ذات او برون‬
‫شد از حد و امكان من"‬
‫‪",1948,1‬بانگ آيد هر زماني زين رواق آبگون"‪",‬آيت انا بنيناها و انا‬
‫موسعون"‬
‫‪",1948,2‬كي شنود اين بانگ را بي گوش ظاهر دم به دم"‪",‬تايبون‬
‫العابدون الحامدون السايحون"‬
‫‪",1948,3‬نردبان حاصل كنيد از ذي المعارج بر رويد"‪",‬تعرج الروح اليه و‬
‫المليك اجمعون"‬
‫‪",1948,4‬كي تراشد نردبان چرخ نجار خيال"‪",‬ساخت معراجش يد كل الينا‬
‫راجعون"‬
‫‪",1948,5‬تا تراشيده نگردي تو به تيشه صبر و شكر"‪",‬ليلقيها فرو مي‬
‫خوان وال الصابرون"‬
‫‪",1948,6‬بنگر اين تيشه به دست كيست خوش تسليم شو"‪",‬چون گره‬
‫مستيز با تيشه كه نحن الغالبون"‬
‫‪",1948,7‬پايه اي چند ار برآيي باشي اصحاب اليمين"‪",‬ور رسي بر بام‬
‫خود السابقون السابقون"‬
‫‪",1948,8‬گر ز صوفي خانه گردوني اي صوفي برآ"‪",‬واندرا اندر صف‬
‫انالنحن الصافون"‬
‫‪",1948,9‬ور فقيري كوس تم الفقر فهوالله بزن"‪",‬ور فقيهي پاك باش از‬
‫انهم ل يفقهون"‬
‫‪",1950,2‬اين چنين بويي كزو اجزاي عالم مست شد"‪",‬از زمين نبود مگر‬
‫از جانب بالست اين"‬
‫‪",1950,3‬اختران گويند از بال كه اين خورشيد چيست"‪",‬ماهيان گويند در‬
‫دريا كه چه غوغاست اين"‬
‫‪",1950,4‬آفتابش رويها را مي كند چون آفتاب"‪",‬رشك جان ماه سيم‬
‫افشان خوش سيماست اين"‬
‫‪",1950,5‬بعد چندين سال حسن يوسفي واپس رسيد"‪",‬اين چه حسن و‬
‫خوبيست اين حيرت حور است اين"‬
‫‪",1950,6‬اين عجب خضريست ساقي گشته از آب حيات"‪",‬كوه قاف‬
‫نادرست و نادره عنقاست اين"‬
‫‪",1950,7‬شعله انا فتحنا مشرق و مغرب گرفت"‪",‬قره العين و حيات جان‬
‫مولناست اين"‬
‫‪",1950,8‬اين چه مي پوشي مپوشان ظاهر و مطلق بگو"‪",‬سنجق نصرالله‬
‫و اسپاه شاه ماست اين"‬
‫‪",1950,9‬اين امان هر دو عالم وين پناه هر دو كون"‪",‬دستگير روز سخت‬
‫و كافل فرداست اين"‬
‫‪",1950,10‬چرخ را چرخي دگر آموخت پرآشوب و شور"‪",‬اين چه‬
‫عشقست اي خداوند و عجب سود است اين"‬
‫‪",1950,11‬اي خوش آوازي كه آوازت به هر دل مي رسد"‪",‬شرح كن اين‬
‫را كه گوهرهاي آن درياست اين"‬
‫‪",1951,1‬اي برادر تو چه مرغي خويشتن را باز بين"‪",‬گر تو دست آموز‬
‫شاهي خويشتن را باز بين"‬
‫‪",1951,2‬هر كي انبازي بريد از خويش آن بازي مدان"‪",‬در جهان او را چو‬
‫حق بي مثل و بي انباز بين"‬
‫‪",1951,3‬ز آفتابي كآفتاب آسمان يك جام اوست"‪",‬ذره ها و قطره ها را‬
‫مست و دست انداز بين"‬
‫‪",1951,4‬چونك قبله شاه يابي قبله اقبال شو"‪",‬چون دو دم خوردي ز‬
‫جامش بخت را دمساز بين"‬
‫‪",1951,5‬گفتم اي اكسير بنما مس را چون زر كني"‪",‬رو به صرافان دل‬
‫آورد گفتا گاز بين"‬
‫‪",1951,6‬گفتمش چون زنده كردي مرغ ابراهيم را"‪",‬گفت پر و بال بركن‬
‫هم كنون پرواز بين"‬
‫‪",1951,7‬گفتم از آغاز مرغ روح ما بي پر بدست"‪",‬گفت هين بشكن قفص‬
‫آغاز بي آغاز بين"‬
‫‪",1951,8‬زان فرو بسته دمي كت همدم و همراز نيست"‪",‬چشم بگشا هر‬
‫دمي همراز بين همراز بين"‬
‫‪",1951,9‬اين دمي چندي كه زد جان تو در سوز و نياز"‪",‬چون دم عيسي به‬
‫حضرت زنده و با ساز بين"‬
‫‪",1951,10‬خاك خواري را بمان چون خاك خواري پيشه گير"‪",‬خاك را از‬
‫بعد خواري در چمن اعزاز بين"‬
‫‪",1952,1‬هست ما را هر زماني از نگار راستين"‪",‬لقمه اي اندر دهان و‬
‫ديگري در آستين"‬
‫‪",1952,2‬اين حد خوبي نباشد اي خدايا چيست اين"‪",‬هيچ سروي اين ندارد‬
‫خوش قد و بالست اين"‬
‫‪",1952,3‬اين چنين خورشيد پيدا چونك پنهان مي شود"‪",‬او چنين پنهان ز‬
‫عالم از براي ماست اين"‬
‫‪",1948,10‬گر چو نوني در ركوع و چون قلم اندر سجود"‪",‬پس تو چون‬
‫نون و قلم پيوند با ما يسطرون"‬
‫‪",1948,11‬چشم شوخ سوف يبصر باش پيش از يبصرون"‪",‬چون مداهن‬
‫نرم سازي چيست پيش يدهنون"‬
‫‪",1948,12‬چون درخت سدره بيخ آور شو از لريب فيه"‪",‬تا نلرزد شاخ و‬
‫برگت از دم ريب المنون"‬
‫‪",1948,13‬بنگر آن باغ سيه گشته ز طاف طايف"‪",‬مكر ايشان باغ ايشان‬
‫سوخته هم نايمون"‬
‫‪",1949,1‬آنچ مي آيد ز وصف اين زمانم در دهن"‪",‬بر مريد مرده خوانم‬
‫اندر اندازد كفن"‬
‫‪",1949,2‬خود مريد من نميرد كآب حيوان خورده است"‪",‬وانگهان از دست‬
‫كي از ساقيان ذوالمنن"‬
‫‪",1949,3‬اي نجات زندگان و اي حيات مردگان"‪",‬از درونم بت تراشي وز‬
‫برونم بت شكن"‬
‫‪",1949,4‬ور براندازد ز رويت باد دولت پرده اي"‪",‬از حيا گل آب گردد ني‬
‫چمن ماند نه من"‬
‫‪",1949,5‬ور مي لب بازگيري از گلستان ساعتي"‪",‬از خمار و سرگراني هر‬
‫سمن گردد سه من"‬
‫‪",1949,6‬ور زماني بي دلن را دم همي و دل دهي"‪",‬جان رهد از ننگ ما و‬
‫ما رهيم از خويشتن"‬
‫‪",1949,7‬گر ندزديد از تو چيزي دل چرا آويخته ست"‪",‬چاره نبود دزد را در‬
‫عاقبت ز آويختن"‬
‫‪",1949,8‬گر چنين آويختن حاصل شدي هر دزد را"‪",‬از حريصي دزد گشتي‬
‫جمله عالم مرد و زن"‬
‫‪",1949,9‬اندرين آويختن كمتر كراماتي كه هست"‪",‬آب حيوان خوردنست و‬
‫تا ابد باقي شدن"‬
‫‪",1949,10‬چاشني سوز شمعت گر به عنقا برزدي"‪",‬پر چو پروانه بدادي‬
‫سر نهادي در لگن"‬
‫‪",1949,11‬صورت صنع تو آمد ساعتي در بتكده"‪",‬گه شمن بت مي شد آن‬
‫دم گاه بت مي شد شمن"‬
‫‪",1949,12‬هر زماني نقش مي شد نعت احمد بر صليب"‪",‬سر وحدت مي‬
‫شنيدند آشكارا از وثن"‬
‫‪",1949,13‬عشقت اي خوب ختن بر دل سواره گشت گفت"‪",‬اين چنين‬
‫مركب ببايد تاختن را تاختن"‬
‫‪",1949,14‬شور تو عقلم ستد بافتنها در بافتم"‪",‬شور و بي عقلي ببايد‬
‫بافتن را بافتن"‬
‫‪",1949,15‬من كجا شعر از كجا ليكن به من در مي دمد"‪",‬آن يكي تركي‬
‫كه آيد گويدم هي كيمسن"‬
‫‪",1949,16‬ترك كي تاجيك كي زنگي كي رومي كي"‪",‬مالك الملكي كه داند‬
‫مو به مو سر و علن"‬
‫‪",1949,17‬جامعه شعرست شعر و تا درون شعر كيست"‪",‬يا كه حوري‬
‫جامه زيب و يا كه ديوي جامه كن"‬
‫‪",1949,18‬شعرش از سر بركشيم و حور را در بركشيم"‪",‬فاعلتن فاعلتن‬
‫فاعلتن فاعلن"‬
‫‪",1950,1‬بوي آن باغ و بهار و گلبن رعناست اين"‪",‬بوي آن يار جهان آراي‬
‫جان افزاست اين"‬
‫‪",1952,4‬جمع خواهد آن بت و تنها روان خود ديگرند"‪",‬هر كجا خوبي بود‬
‫او طالب غوغاست اين"‬
‫‪",1952,5‬شمس تبريز ارچه جاني گر چو جان پنهان شوي"‪",‬بر دلم تهمت‬
‫نشيند كز كجا برخاست اين"‬
‫‪",1953,1‬هر صبوحي ارغنونها را برنجان همچنين"‪",‬آفرينها بر جمالت‬
‫همچنين جان همچنين"‬
‫‪",1953,2‬پيش رويت روز مست و پيش زلفت شب خراب"‪",‬اي كه كفرت‬
‫همچنان و اي كه ايمان همچنين"‬
‫‪",1953,3‬در كنار زهره نه تو چنگ عشرت همچنان"‪",‬پاي كوبان اندر آ اي‬
‫ماه تابان همچنين"‬
‫‪",1953,4‬اشتهاي مشك و عنبر چون بخيزد جمع را"‪",‬حلقه هاي زلف خود‬
‫را زو برافشان همچنين"‬
‫‪",1953,5‬چرخه چرخ را بگردد بي مرادت يك نفس"‪",‬آتشي درزن به جان‬
‫چرخ گردان همچنين"‬
‫‪",1953,6‬روز روز مجلس است اي عشق دست ما بگير"‪",‬مي كشان تا‬
‫بزم خاص و تخت سلطان همچنين"‬
‫‪",1953,7‬پاره پاره پيشتر رو گرچه مستي اي رفيق"‪",‬پاره اي راهست از‬
‫ما تا به ميدان همچنين"‬
‫‪",1953,8‬در هواي شمس تبريزي ز ظلمت مي گذر"‪",‬ناگهان سر برزني از‬
‫باغ و ايوان همچنين"‬
‫‪",1954,1‬عيشهاتان نوش بادا هر زمان اي عاشقان"‪",‬وز شما كان شكر‬
‫باد اين جهان اي عاشقان"‬
‫‪",1954,2‬نوش و جوش عاشقان تا عرش و تا كرسي رسيد"‪",‬برگذشت از‬
‫عرش و فرش اين كاروان اي عاشقان"‬
‫‪",1954,3‬از لب دريا چه گويم لب ندارد بحر جان"‪",‬برفزودست از مكان و‬
‫لمكان اي عاشقان"‬
‫‪",1954,4‬ما مثال موجها اندر قيام و در سجود"‪",‬تا بديد آيد نشان از بي‬
‫نشان اي عاشقان"‬
‫‪",1954,5‬گر كسي پرسد كيانيد اي سراندازان شما"‪",‬هين بگوييدش كه‬
‫جان جان جان اي عاشقان"‬
‫‪",1954,6‬گر كسي غواص نبود بحر جان بخشنده است"‪",‬كو همي بخشد‬
‫گهرها رايگان اي عاشقان"‬
‫‪",1954,7‬اينچنين شد و آنچنان شد خلق را در حقه كرد"‪",‬باز رستيم از‬
‫چنين و از چنان اي عاشقان"‬
‫‪",1954,8‬ما رميت اذ رميت از شكارستان غيب"‪",‬مي جهاند تيرهاي بي‬
‫كمان اي عاشقان"‬
‫‪",1954,9‬چون ز جست و جوي دل نوميد گشتم آمدم"‪",‬خفته ديدم دل‬
‫ستان با دلستان اي عاشقان"‬
‫‪",1954,10‬گفتم اي دل خوش گزيدي دل بخنديد و بگفت"‪",‬گل ستاند گل‬
‫ستان از گلستان اي عاشقان"‬
‫‪",1954,11‬زير پاي من گلست و زير پاهاشان گلست"‪",‬چون بكوبم پا ميان‬
‫منكران اي عاشقان"‬
‫‪",1954,12‬خرما آندم كه از مستي جانان جان ما"‪",‬مي نداند آسمان از‬
‫ريسمان اي عاشقان"‬
‫‪",1954,13‬طرفه دريايي معلق آمد اين درياي عشق"‪",‬ني به زير و ني به‬
‫بال ني ميان اي عاشقان"‬
‫‪",1957,7‬عشق باشد چون درخت و عاشقان سايه درخت"‪",‬سايه گرچه‬
‫دور افتد بايدش آنجا شدن"‬
‫‪",1957,8‬بر مقام عقل بايد پير گشتن طفل را"‪",‬در مقام عشق بيني پير‬
‫را برنا شدن"‬
‫‪",1957,9‬شمس تبريزي به عشقت هر كي او پستي گزيد"‪",‬همچو عشق‬
‫تو بود در رفعت و بال شدن"‬
‫‪",1958,1‬ساقيا چون مست گشتي خويش را بر من بزن"‪",‬ذكر فردا نسيه‬
‫باشد نسيه را گردن بزن"‬
‫‪",1958,2‬سال سال ماست و طالع طالع زهرست و ماه"‪",‬اي دل اين‬
‫عيش و طرب حدي ندارد تن بزن"‬
‫‪",1958,3‬تا درون سنگ و آهن تابش و شادي رسيد"‪",‬گر ترا باور نيايد‬
‫سنگ بر آهن بزن"‬
‫‪",1958,4‬بنگر اندر ميزبان و در رخش شادي ببين"‪",‬بر سر اين خوان‬
‫نشين و كاسه در روغن بزن"‬
‫‪",1958,5‬عقل زيرك را برآر و پهلوي شادي نشان"‪",‬جان روشن را سبك‬
‫بر باده روشن بزن"‬
‫‪",1958,6‬شاخها سرمست و رقصانند از باد بهار"‪",‬اي سمن مستي كن و‬
‫اي سرو بر سوسن بزن"‬
‫‪",1958,7‬جامه هاي سبز ببريدند بر دكان غيب"‪",‬خيز اي خياط بنشين بر‬
‫دكان سوزن بزن"‬
‫‪",1959,1‬روي او فتوي دهد كز كعبه بر بتخانه زن"‪",‬زلف او دعوي كند‬
‫كاينك رسن بازي رسن"‬
‫‪",1959,2‬عقل گويد گوهرم گوهر شكستن شرط نيست"‪",‬عشق گويد‬
‫سنگ ما بستان و بر گوهر بزن"‬
‫‪",1959,3‬سنگ ما گوهر شكست و حيف هم بر سنگ ماست"‪",‬حيف هم بر‬
‫روح باشد گر شدش قربان بدن"‬
‫‪",1959,4‬اين نه بس دل را كه دلبر دست در خونش كند"‪",‬اين نه بس بت‬
‫را كه باشد چون خليلش بت شكن"‬
‫‪",1959,5‬هركرا جست او به رحمت وارهيد از جست و جوي"‪",‬هركرا‬
‫گفت آن مايي وارهيد از ما و من"‬
‫‪",1959,6‬آن لبي كانگشت خود ليسيد روزي زان عسل"‪",‬وصف آن لب را‬
‫چه گويم كان نگنجد در دهن"‬
‫‪",1959,7‬هركه صحرايي بود ايمن بود از زلزله"‪",‬هركه دريايي بود كي غم‬
‫خورد از جامه كن"‬
‫‪",1959,8‬كي سليمان را زيان شد گر شد او ماهي فروش"‪",‬اهرمن گر‬
‫ملك بستد اهرمن بد اهرمن"‬
‫‪",1959,9‬گر بشد انگشتري انگشت او انگشتريست"‪",‬پرده بود انگشتري‬
‫كاي چشم بد بر وي مزن"‬
‫‪",1959,10‬چشم بد خود را خورد خود ماه ما زان فارغست"‪",‬شمع كي بد‬
‫نام شد گر نور او بستد لگن"‬
‫‪",1960,1‬آفتابا بار ديگر خانه را پرنور كن"‪",‬دوستان را شاد گردان‬
‫دشمنان را كور كن"‬
‫‪",1960,2‬از پس كوهي برآ و سنگها را لعل ساز"‪",‬بار ديگر غوره ها را‬
‫پخته و انگور كن"‬
‫‪",1960,3‬آفتابا بار ديگر باغ را سرسبز كن"‪",‬دشت را و كشت را پر حله و‬
‫پرجور كن"‬
‫‪",1963,5‬چون ز بي ذوقي دل من طالب كاري بود"‪",‬بسته باشم گرچه‬
‫باشد دلگشا صحراي من"‬
‫‪",1963,6‬بي تو باشد جيش و عيش و باغ و راغ و نقل و عقل"‪",‬هر يكي‬
‫رنج دماغ و كنده اي بر پاي من"‬
‫‪",1963,7‬تا ز خود افزون گريزم در خودم محبوس تر"‪",‬تا گشايم بند از پا‬
‫بسته بينم پاي من"‬
‫‪",1963,8‬ناگهان در نااميدي يا شبي يا بامداد"‪",‬گوييم اينك برآ بر طارم‬
‫بالي من"‬
‫‪",1963,9‬آن زمان از شكر و حلوا چنان گردم كه من"‪",‬گم كنم كين خود‬
‫منم يا شكر و حلواي من"‬
‫‪",1963,10‬امشب از شبهاي تنهاييست رحمي كن بيا"‪",‬تا بخوانم بر تو‬
‫امشب دفتر سوداي من"‬
‫‪",1963,11‬همچو ناي انبان درين شب من از آن خالي شدم"‪",‬تا خوش و‬
‫صافي برآيد ناله ها و واي من"‬
‫‪",1963,12‬زين سپس انبان بادم نيستم انبان نان"‪",‬زانك ازين ناله ست‬
‫روشن اين دل بيناي من"‬
‫‪",1963,13‬درد و رنجوري ما را داروي غير تو نيست"‪",‬اي تو جالينوس جان‬
‫و بوعلي سيناي من"‬
‫‪",1964,1‬شمس دين بر يوسفان و نازنينان نازنين"‪",‬بر سر جمله شهان و‬
‫سرفرازان نازنين"‬
‫‪",1964,2‬بر سران و سروران صد سر زياده جاه او"‪",‬در ميان واصلن‬
‫لطف رحمان نازنين"‬
‫‪",1964,3‬او به اوصاف الهي گشته موصوف كمال"‪",‬بر سرير و بر سران‬
‫تخت سلطان نازنين"‬
‫‪",1964,4‬بزم را ازوي جمال و رزم را از وي جلل"‪",‬هم به بزم و هم به‬
‫رزم لطف كيهان نازنين"‬
‫‪",1964,5‬پيش او بنهاد مفتاح خزاين هاي خاص"‪",‬كرده از عشق و‬
‫محبتهاش يزدان نازنين"‬
‫‪",1964,6‬در ميان صد هزاران ماه او تابان چو خور"‪",‬وصف او اندر ميان‬
‫وصف شاهان نازنين"‬
‫‪",1964,7‬آنك خاك پاش شد او بر سران شد سرفراز"‪",‬مست او اندر‬
‫ميان جمله مستان نازنين"‬
‫‪",1964,8‬اندران موجي كه خاصان برحذر باشند از آن"‪",‬اندر آن موج خطر‬
‫او خفته استان نازنين"‬
‫‪",1965,1‬در ميان ظلمت جان تو نور چيست آن"‪",‬فر شاهي مي نمايد در‬
‫دلم آن كيست آن"‬
‫‪",1965,2‬مي نمايد كان خيال روي چون ماه شهست"‪",‬وان پناه دستگير‬
‫روز مسكينيست آن"‬
‫‪",1965,3‬اين چنين فر و جمال و لطف و خوبي و نمك"‪",‬فخر جانها شمس‬
‫حق و دين تبريزيست آن"‬
‫‪",1965,4‬برنتابد جان آدم شرح اوصافش صريح"‪",‬آنچ مي تابد ز اوصافش‬
‫دل مكنيست آن"‬
‫‪",1965,5‬زانك اوصاف بقا اندر فنا كي رو دهد"‪",‬مر مزيجي را كه آن از‬
‫عالم فانيست آن"‬
‫‪",1965,6‬آن جمالي كو كه حقش نقش كرد از دست خويش"‪",‬با يكي‬
‫نقشي كه آن آذر و مانيست آن"‬
‫‪",1966,19‬صد هزاران خانها سازد ميش در صحن جان"‪",‬چون كند زير و‬
‫زبر سوداي عشقش خاندان"‬
‫‪",1966,20‬بوي عنبر مي رود بر عرش و بر روحانيان"‪",‬گرچه جان تو خورد‬
‫هم نيمشب از مي نهان"‬
‫‪",1966,21‬از ملولي هجر او چون سامري اندر جهان"‪",‬جانم از جمله جهان‬
‫گشتست صحرا بر كران"‬
‫‪",1966,22‬چون شراب موسي افكن زان خضر كف در رسد"‪",‬صد چو‬
‫جان من درآيد چون كمر اندر ميان"‬
‫‪",1966,23‬اي خداوند شمس دين مقصود ازين جمله تويي"‪",‬اي كه خاك تو‬
‫بود چون جان من دور زمان"‬
‫‪",1966,24‬در پي آن مي كه خوردم از پياله وصل تو"‪",‬اين چنين زهرت ز‬
‫جام هجر خوردم مزمزان"‬
‫‪",1966,25‬همچو تبريز و چو ايام همايون تو شاه"‪",‬خود نبودست و نباشد‬
‫بي مكان و بي اوان"‬
‫‪",1967,1‬اي ترا گردن زده آن تسخرت بر گرد نان"‪",‬اي سياهي بر سياهي‬
‫جان تو از گرد نان"‬
‫‪",1967,2‬اي تو در آيينه ديده روي خود كور و كبود"‪",‬تسخر و خنده زده بر‬
‫آينه چون ابلهان"‬
‫‪",1967,3‬تسخرت بر آينه نبود به روي خود بود"‪",‬زانك رويت هست‬
‫تسخرگاه هر روشن روان"‬
‫‪",1967,4‬آن منافق روي ظلمت جان تسخر كن كه خود"‪",‬جمله سر تا پاي‬
‫تسخر بوده است آن قلتبان"‬
‫‪",1967,5‬هر كي در خون خود آيد دست من چه گو درآ"‪",‬هر كي او دزدي‬
‫كند حقست دار و نردبان"‬
‫‪",1967,6‬هر كي استهزا كند بر خاصگان عشق حق"‪",‬تيغ قهرش بر سر‬
‫آيد از جلد قهرمان"‬
‫‪",1967,7‬ندهدش قهر خدا مهلت كه تا يكدم زند"‪",‬گرچه دارد طاعت اهل‬
‫زمين و آسمان"‬
‫‪",1967,8‬عبرت از ابليس گيرد آنك نسل آدم است"‪",‬كو به استهزاي آدم‬
‫شد سيه روي قران"‬
‫‪",1967,9‬تا كه بهتانها نهد آن مظلم تاريك دل"‪",‬خنبك و مسخرگي و‬
‫افسوس بر صاحب دلن"‬
‫‪",1967,10‬احمد مرسل به طعن و سخره بوجهل بود"‪",‬موسي عمران به‬
‫تسخرهاي فرعوني چنان"‬
‫‪",1967,11‬صبرها كردند تا قهر خدا اندر رسيد"‪",‬دود قهر حق بر آمدشان ز‬
‫سقف دودمان"‬
‫‪",1967,12‬از ملمت هاي حسادان جگرها خون شود"‪",‬درد استهزاي‬
‫ايشان داغها آرد بجان"‬
‫‪",1967,13‬گر از ايشان درگريزي در مغاره خلوتي"‪",‬عشق چون چوگانت‬
‫آرد همچو گوي اندر ميان"‬
‫‪",1967,14‬تا چشاند مر ترا زهري زهر افسرده اي"‪",‬تا كشاند نزد تو از هر‬
‫حسودي ارمغان"‬
‫‪",1967,15‬تا بدست اين گوشمال عاشقان بودست از آنك"‪",‬در همه وقتي‬
‫چنين بودست كار عاشقان"‬
‫‪",1967,16‬گر تو اندر دين عشقي بر ملمت دل بنه"‪",‬وز فسوس و تسخر‬
‫دشمن مكن رو را گران"‬
‫‪",1969,7‬چونك ياري را هزاران بار با نام و نشان"‪",‬مدحهاي بي نفاقش‬
‫كرده باشم در علن"‬
‫‪",1969,8‬فخر كرده من برو صد بار پيدا و نهان"‪",‬بوده ما را از عزيزي با‬
‫دو ديده مقترن"‬
‫‪",1969,9‬گر يكي عيبي بگويم قصد من عيب منست"‪",‬زانك ما هم را‬
‫بپوشد ابر من اندر بدن"‬
‫‪",1969,10‬رو بدان يك وصف كردم كز ملمت مرو را"‪",‬بهر حق دوستي‬
‫حملش مكن بر مكر و فن"‬
‫‪",1969,11‬من خودي خويش را گويم كه در پنداشتي"‪",‬رو اگر نور خدايي‬
‫نيست شو شو ممتحن"‬
‫‪",1969,12‬اي خود من گر همه سر خدايي محو شو"‪",‬كان همه خود ديده‬
‫اي پس ديده خود بين بكن"‬
‫‪",1969,13‬چون خداوند شمس دين را مي ستايم تو بدان"‪",‬كاين همه‬
‫اوصاف خوبي را ستودم در قرن"‬
‫‪",1970,1‬مطربا بردار چنگ و لحن موسيقار زن"‪",‬آتش از جرمم بيار و‬
‫اندر استغفار زن"‬
‫‪",1970,2‬اي كليم عشق بر فرعون هستي حمله بر"‪",‬بر سر او تو عصاي‬
‫محو موسي وار زن"‬
‫‪",1970,3‬عقل از بهر هوسها دار داري مي كند"‪",‬زود چشمش را ببند و‬
‫بهر او تو دار زن"‬
‫‪",1970,4‬ور بگويد من به دانش نظم كاري مي كنم"‪",‬آتشي دست آور و‬
‫در نظم و اندر كار زن"‬
‫‪",1970,5‬در غريبستان جان تا كي شوي مهمان خاك"‪",‬خاك اندر چشم اين‬
‫مهمان و مهماندار زن"‬
‫‪",1970,6‬مطربا حسنت ز پرگار خرد بيرونترست"‪",‬خيمه عشرت برون از‬
‫عقل و از پرگار زن"‬
‫‪",1970,7‬تار چنگت را ز پود صرف مي جاني بده"‪",‬زان حراره كهنه‬
‫نوبخت بر اوتار زن"‬
‫‪",1970,8‬بر در مخدوم شمس الدين ز ديده آب زن"‪",‬در همه هستي ز نار‬
‫چهره او نار زن"‬
‫‪",1970,9‬از يكي دستان او خورشيد و مه را خفته كن"‪",‬پس نهان زو چنگ‬
‫اندر دولت بيدار زن"‬
‫‪",1970,10‬عقل هشيارت قبايي دوخت بهر شمس دين"‪",‬تو ز عشق او به‬
‫چشم منكران مسمار زن"‬
‫‪",1970,11‬بر براق عشق بنشين جانب تبريز رو"‪",‬وانگهي زانو ز بهر غمزه‬
‫خونخوار زن"‬
‫‪",1971,1‬از دخول هر غري افسرده اي در كار من"‪",‬دور بادا وصف نفس‬
‫آلودشان از يار من"‬
‫‪",1971,2‬در رميد از ننگ ايشان و خبيثيها و مكر"‪",‬از وظيفه مدح يارم اين‬
‫دل هشيار من"‬
‫‪",1971,3‬خاك لعنت بر سر افسوس داري بدرگي"‪",‬كو كند از خاكساري‬
‫در هم اين هنجار من"‬
‫‪",1971,4‬اي بريده دست دزدي كو بدزدد حكمتم"‪",‬وانگهي دكان بگيرد بر‬
‫سر بازار من"‬
‫‪",1971,5‬شرم نايد مر ورا از روي من شرم از كجا"‪",‬اي حرامش باد هر‬
‫تعليم از اسرار من"‬
‫‪",1971,6‬آن حرامي كز شقاوت تا رود گمره رود"‪",‬يا رب و اي ذوالجلل‬
‫از حرمت دلدار من"‬
‫‪",1972,6‬چشم نرگس را مبند و چشم كركس را مگير"‪",‬چشم اول را‬
‫مبند و چشم احول را مبين"‬
‫‪",1972,7‬عاشقان صورتي در صورتي افتاده اند"‪",‬چون مگس كز شهد‬
‫افتد در طغار دوغگين"‬
‫‪",1972,8‬شاد باش اي عشق باز ذوالجلل سرمدي"‪",‬با چنان پرها چه غم‬
‫باشد ترا از آب و طين"‬
‫‪",1972,9‬گر همي خواهي كه جبريلت شود بنده برو"‪",‬سجده اي كن پيش‬
‫آدم زود اي ديو لعين"‬
‫‪",1972,10‬باديه خون خوار اگر واقف شدي از كعبه ام"‪",‬هر طرف گلشن‬
‫نمودي هر طرف ما معين"‬
‫‪",1972,11‬اي به نظاره بد و نيك كسان درمانده"‪",‬چون بدين راضي شدي‬
‫يا رب ترا بادا معين"‬
‫‪",1972,12‬چون امانتهاي حق را آسمان طاقت نداشت"‪",‬شمس تبريزي‬
‫چگونه گستريدش در زمين"‬
‫‪",1973,1‬موي بر سر شد سپيد و روي من بگرفت چين"‪",‬از فراق دلبري‬
‫كاسد كن خوبان چين"‬
‫‪",1973,2‬جان ز غيرت گوش را گويد حديثش كم شنو"‪",‬دل ز غيرت چشم‬
‫را گويد كه رويش را مبين"‬
‫‪",1973,3‬دست عشرت برگشادم تا ببندم پاي غم"‪",‬عشرتم همرنگ غم‬
‫شد اي مسلمانان چنين"‬
‫‪",1973,4‬دست در سنگي زدم دانم كه نرهاند مرا"‪",‬ليك غرقه گشته هم‬
‫چنگي زند در آن و اين"‬
‫‪",1973,5‬از در دل در شدم امروز ديدم حال او"‪",‬زرد روي و جامه چاك و‬
‫بي يسار و بي يمين"‬
‫‪",1973,6‬گفتمش چوني دل او گريه در شد هاي هاي"‪",‬از فراق ماه روي‬
‫همنشان همنشين"‬
‫‪",1974,1‬اي چراغ آسمان و رحمت حق بر زمين"‪",‬ناله من گوش دار و‬
‫درد حال من ببين"‬
‫‪",1974,2‬از ميان صد بل من سوي تو بگريختم"‪",‬دست رحمت بر سرم نه‬
‫يا بجنبان آستين"‬
‫‪",1974,3‬يا روان كن آب رحمت آتش غم را بكش"‪",‬يا خلصم ده چو‬
‫عيسي از جهان آتشين"‬
‫‪",1974,4‬يا مراد من بده يا فارغم كن از مراد"‪",‬وعده فردا رها كن يا‬
‫چنان كن يا چنين"‬
‫‪",1974,5‬يا در انا فتحنا برگشا تا بنگرم"‪",‬صد هزاران گلستان و‬
‫صدهزاران ياسمين"‬
‫‪",1974,6‬يا ز الم نشرح روان كن چار جو در سينه ام"‪",‬جوي آب و جوي‬
‫خمر و جوي شير و انگبين"‬
‫‪",1974,7‬اي سنايي رو مدد خواه از روان مصطفي"‪",‬مصطفي ماجا ال‬
‫رحمه للعالمين"‬
‫‪",1975,1‬عشق شمس الدينست يا نور كف موسيست آن"‪",‬اين خيال‬
‫شمس دين يا خود دو صد عيسيست آن"‬
‫‪",1975,2‬گر همه معنيست پس اين چهره چون ماه چيست"‪",‬صورتش‬
‫چون گويم آخر چون همه معنيست آن"‬
‫‪",1975,3‬خواه اين و خواه آن باري از آن فتنه لبش"‪",‬جان ما رقصان و‬
‫خوش سرمست و سوداييست آن"‬
‫‪",1976,17‬حق و صاحب حق را از عاشقان مست پرس"‪",‬زانك جام‬
‫مست اندر عاشقان قاضيست آن"‬
‫‪",1976,18‬زانك حكم مست فعل مي بود پس روشنست"‪",‬حق و صاحب‬
‫حق هم با حكم او راضيست آن"‬
‫‪",1976,19‬مطرب مستور بي پرده يكي چنگي بزن"‪",‬وارهان از نام و ننگم‬
‫گرچه بدناميست آن"‬
‫‪",1976,20‬وانما رخسار را تا بشكني بازار بت"‪",‬زان رخي كو حسرت صد‬
‫آزر ومانيست آن"‬
‫‪",1976,21‬اي صبا تبريز رو سجده ببر كان خاك پاك"‪",‬خاك درگاه حيات‬
‫انگيز ربانيست آن"‬
‫‪",1977,1‬در ستايشهاي شمس الدين نباشم مفتتن"‪",‬تا تو گويي كاين‬
‫غرض نفي منست از لولن"‬
‫‪",1977,2‬چونك هست او كل كل صافي صافي كمال"‪",‬وصف او چون‬
‫نوبهار و وصف اجزا ياسمن"‬
‫‪",1977,3‬هر يكي نوعي گلي و هر يكي نوعي ثمر"‪",‬او چو سر مجموع باغ‬
‫و جان جان صد چمن"‬
‫‪",1977,4‬چون ستودي باغ را پس جمله را بستوده اي"‪",‬چون ستودي حق‬
‫را داخل شود نقش وثن"‬
‫‪",1977,5‬ور وثن را مدح گويي نيست داخل حسن حق"‪",‬گرچه هم مي باز‬
‫گردد آن بخالق فاعلمن"‬
‫‪",1977,6‬ليك باقي وصفها بستوده باشي جزو در"‪",‬شمس حق و دين چو‬
‫دريا كي شود داخل بدن"‬
‫‪",1977,7‬حق همي گويد منم هش دار اي كوته نظر"‪",‬شمس حق و دين‬
‫بهانه ست اندرين برداشتن"‬
‫‪",1977,8‬هرچه تو با فخر تبريز آوري بي خردگي"‪",‬آن به عين ذات من تو‬
‫كرده اي اي ممتحن"‬
‫‪",1978,1‬ايها الساقي ادر كأس الحميا نصف من"‪",‬ان عشقي مثل خمران‬
‫جسمي مثل دن"‬
‫‪",1978,2‬مطربا نرمك بزن تا روح باز آيد به تن"‪",‬چون زني بر نام شمس‬
‫الدين تبريزي بزن"‬
‫‪",1978,3‬نام شمس الدين به گوشت بهترست از جسم و جان"‪",‬نام‬
‫شمس الدين چو شمع و جان بنده چون لگن"‬
‫‪",1978,4‬مطربا بهر خدا تو غير شمس الدين مگو"‪",‬بر تن و جان وصف او‬
‫بنواز تن تن تن تنن"‬
‫‪",1978,5‬نام شمس الدين چو شمعي همچو پروانه بسوز"‪",‬پيش آن‬
‫چوگان نامش گوي جان را درفكن"‬
‫‪",1978,6‬تا شود اين جان تو رقاص سوي آسمان"‪",‬تا شود اين جان پاكت‬
‫پرده سوز و گام زن"‬
‫‪",1978,7‬شمس دين و شمس دين و شمس دين مي گو و بس"‪",‬تا ببيني‬
‫مردگان رقصان شده اندر كفن"‬
‫‪",1978,8‬مطربا گرچه نيي عاشق مشو از ما ملول"‪",‬عشق شمس الدين‬
‫كند مرجانت را چون ياسمن"‬
‫‪",1978,9‬يك شبي تا روز دف را تو بزن بر نام او"‪",‬كز جمال يوسفي دف‬
‫تو شد چون پيرهن"‬
‫‪",1978,10‬ناگهان آن گلرخم از گلستان سر برزند"‪",‬پيش آن گل محو‬
‫گردد گلستانهاي چمن"‬
‫‪",1954,14‬تا بديد آمد شعاع شمس تبريزي ز شرق"‪",‬جان مطلق شد‬
‫زمين و آسمان اي عاشقان"‬
‫‪",1955,1‬اي زيان و اي زيان و اي زيان و اي زيان"‪",‬هوشياري در ميان‬
‫بيخودان و مستيان"‬
‫‪",1955,2‬بي محابا در ده اي ساقي مدام اندر مدام"‪",‬تا نماند هوشياري‬
‫عاقلي اندر جهان"‬
‫‪",1955,3‬يار دعوي مي كند گر عاشقي ديوانه شو"‪",‬سرد باشد عاقلي در‬
‫حلقه ديوانگان"‬
‫‪",1955,4‬گر درآيد عاقلي گو كار دارم راه نيست"‪",‬ور ‌درآيد عاشقي‬
‫دستش بگير و دركشان"‬
‫‪",1955,5‬عيب بيني از چه خيزد خيزد از عقل ملول"‪",‬تشنه هرگز عيب‬
‫داند ديد در آب روان"‬
‫‪",1955,6‬عقل منكر هيچ گونه از نشانها نگذرد"‪",‬بي نشان رو بي نشان تا‬
‫زخم نايد بر نشان"‬
‫‪",1955,7‬يوسفي شو گر ترا خامي بنخاسي برد"‪",‬گلشني شو گر ترا‬
‫خاري نداند گو مدان"‬
‫‪",1955,8‬عيسيي شو گر ترا خانه نباشد گو مباش"‪",‬ديده اي شوگرت‬
‫روپوشي نماند گو ممان"‬
‫‪",1956,1‬سر فرو كرد از فلك آن ماه روي سيمتن"‪",‬آستين را مي فشاند‬
‫در اشارت سوي من"‬
‫‪",1956,2‬همچو چشم كشتگان چشمان من حيران او"‪",‬وز شراب عشق‬
‫او اين جان من بي خويشتن"‬
‫‪",1956,3‬زير جعد زلف مشكش صد قيامت را مقام"‪",‬در صفاي صحن‬
‫رويش آفت هر مرد و زن"‬
‫‪",1956,4‬مرغ جان اندر قفص مي كند پر و بال خويش"‪",‬تا قفص را‬
‫بشكند اندر هواي آن شكن"‬
‫‪",1956,5‬از فلك آمد همايي بر سر من سايه كرد"‪",‬من فغان كردم كه دور‬
‫از پيش آن خوب ختن"‬
‫‪",1956,6‬در سخن آمد هماي و گفت بي روزي كسي"‪",‬كز سعادت مي‬
‫گريزي اي شقي ممتحن"‬
‫‪",1956,7‬گفتمش آخر حجابي در ميان ما و دوست"‪",‬من جمال دوست‬
‫خواهم كوست مرجان را سكن"‬
‫‪",1956,8‬آن هماي از بس تعجب سوي آن مه بنگريد"‪",‬از من او ديوانه تر‬
‫شد در جمالش مفتتن"‬
‫‪",1956,9‬مير مست و خواجه مست و روح مست و جسم مست"‪",‬از‬
‫خداوند شمس دين آن شاه تبريز و ز من"‬
‫‪",1957,1‬هست عاقل هر زماني در غم پيدا شدن"‪",‬هست عاشق هر‬
‫زماني بيخود و شيدا شدن"‬
‫‪",1957,2‬عاقلن از غرقه گشتن برگريز و برحذر"‪",‬عاشقان را كار و پيشه‬
‫غرقه دريا شدن"‬
‫‪",1957,3‬عاقلن را راحت از راحت رسانيدن بود"‪",‬عاشقان را ننگ باشد‬
‫بند راحتها شدن"‬
‫‪",1957,4‬عاشق اندر حلقه باشد از همه تنها چنانك"‪",‬زيت را و آب را در‬
‫يك محل تنها شدن"‬
‫‪",1957,5‬وانك باشد در نصيحت دادن عشاق عشق"‪",‬نيست او را حاصلي‬
‫جز سخره سودا شدن"‬
‫‪",1957,6‬عشق بوي مشك دارد زان سبب رسوا بود"‪",‬مشك را كي چاره‬
‫باشد از چنين رسوا شدن"‬
‫‪",1960,4‬اي طبيب عاشقان و اي چراغ آسمان"‪",‬عاشقان را دستگير و‬
‫چاره رنجور كن"‬
‫‪",1960,5‬اين چنين روي چو مه در زير ابر انصاف نيست"‪",‬ساعتي اين ابر‬
‫را از پيش آن مه دور كن"‬
‫‪",1960,6‬گر جهان پر نور خواهي دست از رو باز گير"‪",‬ور جهان تاريك‬
‫خواهي روي را مستور كن"‬
‫‪",1961,1‬نوبهارا جان مايي جانها را تازه كن"‪",‬باغها را بشكفان و كشتها را‬
‫تازه كن"‬
‫‪",1961,2‬گل جمال افروختست و مرغ قول آموختست"‪",‬بي صبا جنبش‬
‫ندارد هين صبا را تازه كن"‬
‫‪",1961,3‬سرو سوسن را همي گويد زبان را برگشا"‪",‬سنبله با لله مي‬
‫گويد وفا را تازه كن"‬
‫‪",1961,4‬شد چناران دف زنان و شد صنوبر كف زنان"‪",‬فاخته نعره زنان‬
‫كوكو عطا را تازه كن"‬
‫‪",1961,5‬از گل سوري قيام و از بنفشه بين ركوع"‪",‬برگ رز اندر سجود‬
‫آمد صل را تازه كن"‬
‫‪",1961,6‬جمله گلها صلح جو و خار بدخو جنگ جو"‪",‬خيز اي وامق تو باري‬
‫عهد عذار تازه كن"‬
‫‪",1961,7‬رعد گويد ابر آمد مشكها بر خاك ريخت"‪",‬اي گلستان رو بشو و‬
‫دست و پا را تازه كن"‬
‫‪",1961,8‬نرگس آمد سوي بلبل خفته چشمك مي زند"‪",‬كندر آ اندر نوا‬
‫عشق و هوا را تازه كن"‬
‫‪",1961,9‬بلبل اين بشنيد ازو و با گل صد برگ گفت"‪",‬گر سماعت ميل‬
‫شد اين بينوا را تازه كن"‬
‫‪",1961,10‬سبز پوشان خضر كسوه همي گويند رو"‪",‬چون شكوفه سر سر‬
‫اوليا را تازه كن"‬
‫‪",1961,11‬وان سه برگ و آن سمن وان ياسمين گويند ني"‪",‬در خموشي‬
‫كيميا بين كيميا را تازه كن"‬
‫‪",1962,1‬يار خود را خوب ديدم اي برادر دوش من"‪",‬بركنار چشمه خفته‬
‫در ميان نسترن"‬
‫‪",1962,2‬حلقه كرده دست بسته حوريان بر گرد او"‪",‬از يكي سو لله زار‬
‫و از يكي سو ياسمن"‬
‫‪",1962,3‬باد مي زد نرم نرمك بركنار زلف او"‪",‬بوي مشك و بوي عنبر مي‬
‫رسيد از هر شكن"‬
‫‪",1962,4‬مست شد باد و ربود آن زلف را از روي يار"‪",‬چون چراغ روشني‬
‫كزوي تو برگيري لگن"‬
‫‪",1962,5‬ز اول اين خواب گفتم من كه هم آهسته باش"‪",‬صبر كن تا با‬
‫خود آيم يك زمان تو دم مزن"‬
‫‪",1963,1‬پرده بردار اي حيات جان و جان افزاي من"‪",‬غمگسار و همنشين‬
‫و مونس شبهاي من"‬
‫‪",1963,2‬اي شنيده وقت و بي وقت از وجودم ناله ها"‪",‬اي فكنده آتشي‬
‫در جمله اجزاي من"‬
‫‪",1963,3‬در صداي كوه افتد بانگ من چون بشنوي"‪",‬جفت گردد بانگ كه‬
‫با نعره و هيهاي من"‬
‫‪",1963,4‬اي زهر نقشي تو پاك و اي ز جانها پاكتر"‪",‬صورتت ني ليك‬
‫مقناطيس صورتهاي من"‬
‫‪",1965,7‬هر بصر كو ديد او را پس به غيرش بنگريد"‪",‬سنگسارش كرد‬
‫مي بايد كه ارزانيست آن"‬
‫‪",1965,8‬اي دل اندر عاشقي تو نام نيكو ترك كن"‪",‬كابتداي عشق‬
‫رسوايي و بد ناميست آن"‬
‫‪",1965,9‬اندرون بحر عشقش جامه جان زحمتست"‪",‬نام و نان جستن به‬
‫عشق اندر دل خاميست آن"‬
‫‪",1965,10‬عشق عامه خلق خود اين خاصيت دارد دل"‪",‬خاصه اين عشقي‬
‫كه زان مجلس ساميست آن"‬
‫‪",1965,11‬خاك تبريز اي صبا تحفه بيار از بهر من"‪",‬زانك در عزت بجاي‬
‫گوهر كانيست آن"‬
‫‪",1966,1‬جام پر كن ساقيا آتش بزن اندر غمان"‪",‬مست كن جان را كه تا‬
‫اندر رسد در كاروان"‬
‫‪",1966,2‬از خم آن مي كه گر سرپوش برخيزد ازو"‪",‬بر رود بر چرخ‬
‫بويش مست گردد آسمان"‬
‫‪",1966,3‬زان ميي كز قطره جانبخش دل افروز او"‪",‬مي شود درياي غم‬
‫همچون مزاجش شادمان"‬
‫‪",1966,4‬چون نهد پا در دماغ سركشان روزگار"‪",‬در زمان سجده كنان‬
‫گردند همچون خادمان"‬
‫‪",1966,5‬جان اگر چه بس عزيز است نزد خاص و نزد عام"‪",‬ليك نزد‬
‫خاص باشد بوي آن مي جان جان"‬
‫‪",1966,6‬جان و ماه و جان و قالب بي نشان شد از ميي"‪",‬كايد او از بي‬
‫نشاني بردراند هر نشان"‬
‫‪",1966,7‬خم خانه لم يزل جوشيده زان مي كز كفش"‪",‬گشته ويرانه به‬
‫عالم در هزاران خاندان"‬
‫‪",1966,8‬گر به مغرب بوي آن مي از عدم يابد گشاد"‪",‬مست گردند‬
‫زاهدان اندر هري و طالقان"‬
‫‪",1966,9‬دست مست خم او گر خار كارد در زمين"‪",‬شرق تا مغرب برويد‬
‫از زمينها گلستان"‬
‫‪",1966,10‬بانگ چنگ چنگي سرمست عشقش در رسد"‪",‬در جهان خوف‬
‫افتد صد امان اندر امان"‬
‫‪",1966,11‬گر ز خم احمدي بويي برون ظاهر شود"‪",‬چون ميش در جوش‬
‫گردد چشم و جان كافران"‬
‫‪",1966,12‬گر ز خمر احمدي خواهي تمام بوي و رنگ"‪",‬منزلي كن بر در‬
‫تبريز يكدم ساربان"‬
‫‪",1966,13‬تا شوي از بوي جان حق خصال مي فعال"‪",‬وز تجليهاي لطفش‬
‫هم قرين و هم قران"‬
‫‪",1966,14‬در درون مست عشقش چيست خورشيد نهان"‪",‬آن كه داند جز‬
‫كسي جانا كه آن دارد از آن"‬
‫‪",1966,15‬گرچه مي پرسيد عقلم هر دم از استاد عشق"‪",‬سرآن مي او‬
‫نمي فرمود ال آن آن"‬
‫‪",1966,16‬هر دمي از مصر آن يوسف سوي جانهاي ما"‪",‬تنگهاي شكر مي‬
‫وش رسد صد كاروان"‬
‫‪",1966,17‬جان من در خم عشقش مي بجوشد جوشها"‪",‬آه اگر بودي‬
‫سوي ايوان عشقش نردبان"‬
‫‪",1966,18‬چون جهد از جان من القاب او مانند برق"‪",‬چشم بيند از‬
‫شعاعش صد درخش كاويان"‬
‫‪",1967,17‬عاشقي چون روگري دان يا مثل آهنگري"‪",‬پس سيه باشد‬
‫هماره چهره هاي روگران"‬
‫‪",1967,18‬بر رخ رو گر سياهي از پي قزغان بود"‪",‬وانگهي جمله سياهي‬
‫گرد شد بر قازغان"‬
‫‪",1967,19‬همچنان در عاقبت اين روسياهي عاشقان"‪",‬جمع گردد بر رخ‬
‫تسخر كن خنبك زنان"‬
‫‪",1967,20‬عشق نقشي را حسودان دشمني ها مي كنند"‪",‬خاصه عشق‬
‫پادشاه نقش ساز كامران"‬
‫‪",1967,21‬نقش ساز نقش سوز ملك بخش بي نظير"‪",‬جانفزايي دلربايي‬
‫خوش پناه دو جهان"‬
‫‪",1967,22‬خاص خاص سر حق و شمس دين بي نظير"‪",‬فخر تبريز و‬
‫خلصه هستي و نور روان"‬
‫‪",1968,1‬اي دل من در هوايت همچو آب و ماهيان"‪",‬ماهي جانم بميرد گر‬
‫بگردي يك زمان"‬
‫‪",1968,2‬ماهيان را صبر نبود يك زمان بيرون آب"‪",‬عاشقان را صبر نبود‬
‫در فراق دلستان"‬
‫‪",1968,3‬جان ماهي آب باشد صبر بي جان چون بود"‪",‬چونك بي جان صبر‬
‫نبود چون بود بيجان جان"‬
‫‪",1968,4‬هر دو عالم بي جمالت مر مرا زندان بود"‪",‬آب حيوان در فراقت‬
‫گر خورم دارد زيان"‬
‫‪",1968,5‬اين نگارستان عالم پرنشان و نقش تست"‪",‬ليك جاي تو نگيرد‬
‫كو نشان كو بي نشان"‬
‫‪",1968,6‬قطره خون دلم را چون جهاني كرده اي"‪",‬تا ز حيراني ندانم‬
‫قطره اي را از جهان"‬
‫‪",1968,7‬بر دهان من به دست خويش بنهادي قدح"‪",‬تا ز سرمستي ندانم‬
‫من قدح را از دهان"‬
‫‪",1968,8‬من كي باشم از زمين تا آسمان مستان پرند"‪",‬كز شراب تو‬
‫ندانند از زمين تا آسمان"‬
‫‪",1968,9‬صد شبان چون من سپرده گوسفند خود به گرگ"‪",‬گوسفندان را‬
‫چه كردي با كي گويم كو شبان"‬
‫‪",1968,10‬در بيان آرم نيايي ور نهان دارم بتر"‪",‬در نگنجي از بزرگي در‬
‫جهان و در نهان"‬
‫‪",1968,11‬گر نهان را مي شناسم از جهان در عاشقي"‪",‬مومن عشقم‬
‫مخوان و كافرم خوان اي فلن"‬
‫‪",1969,1‬از بديها آن چه گويم هست قصدم خويشتن"‪",‬زانك زهري من‬
‫نديدم در جهان چون خويشتن"‬
‫‪",1969,2‬گر اشارت با كسي ديدي ندارم قصد او"‪",‬ني بحق ذوالجلل و‬
‫ذوالكمال و ذوالمنن"‬
‫‪",1969,3‬تا ز خود فارغ نيايم با دگر كس چون رسم"‪",‬ور بگويم فارغم از‬
‫خود بود سودا و ظن"‬
‫‪",1969,4‬ور بگفتم نكته هستش بسي تأويل ها"‪",‬گر غرض نقصان كس‬
‫دارم نه مردم من نه زن"‬
‫‪",1969,5‬از تو دارم التماسي اي حريف رازدار"‪",‬حسن ظني در هوي و‬
‫مهر من با خويشتن"‬
‫‪",1969,6‬دشمن جانم منم افغان من هم از خودست"‪",‬كز خودي خود من‬
‫بخواهم همچو هيزم سوختن"‬
‫‪",1971,7‬خاطرش از زيركي يا آن ضميرش از صفا"‪",‬بر فراز عرش رفتي‬
‫ياد كردي يار من"‬
‫‪",1971,8‬اي دل مسكين من از شركت ناكس مرم"‪",‬زانك اين سنت ز‬
‫نااهلن بود ناچار من"‬
‫‪",1971,9‬گر غران و ملحدان مر آب و نان را مي خورند"‪",‬خوردن نان هيچ‬
‫نگذارم پي اين عار من"‬
‫‪",1971,10‬صبر كن تا در رسد يك مژده اي زان مه لقا"‪",‬صبر كن تا رو‬
‫نمايد ابر گوهر دار من"‬
‫‪",1971,11‬صبر آن باشد دل كز مدح آن بحر صفا"‪",‬رو نگرداني بلي و‬
‫بشنوي گفتار من"‬
‫‪",1971,12‬گيرم از لطف معاني رفت تمييز از جهان"‪",‬كي رود بوي دل و‬
‫جان يم دربار من"‬
‫‪",1971,13‬ور رود از ديگران بو از خديوم كي رود"‪",‬از شهنشه شمس دين‬
‫آن تا ابد تذكار من"‬
‫‪",1971,14‬كز شراب جان من رويد همي تبريز در"‪",‬لله ها و گلبنان بر‬
‫شيوه رخسار من"‬
‫‪",1971,15‬اي خداوند اين همه غيرت ز رشك سرتست"‪",‬اي هواي نازنين‬
‫و شاه بي آزار من"‬
‫‪",1971,16‬من قياسي كرده ام رشك ترا در حق او"‪",‬ليك اندر رشك تو‬
‫باطل بود پرگار من"‬
‫‪",1971,17‬اي شهنشه شمس دين دانم كه از چندين حجاب"‪",‬بشنود‬
‫بيداريت اين لبه هاي زار من"‬
‫‪",1971,18‬بينش تو بيند اين كز پرتو رشك خداست"‪",‬سنگها از هر طرف‬
‫بر سينه سگسار من"‬
‫‪",1971,19‬از كرم مپسند اين را كين سوار جان من"‪",‬جز به خرگاهت‬
‫فرود آيد ازين رهوار من"‬
‫‪",1971,20‬ور فرو آيد بجز خرگاه تو من از خدا"‪",‬من فناي محض خواهم‬
‫اي خدايا يار من"‬
‫‪",1971,21‬دوش ديدم كز هوس صد تخم مار اندر رگي"‪",‬درفكندم امتحان‬
‫را تا چه گردد مار من"‬
‫‪",1971,22‬ديدمش ماري شده او هر زمان درمي فزود"‪",‬من پشيمان‬
‫گشته ام زان صنعت و كردار من"‬
‫‪",1971,23‬من پشيمان قصد او كردم و او از خشم خود"‪",‬بر زمين مي زد‬
‫همي دندان پر زهرار من"‬
‫‪",1971,24‬كين چنين شاگرد كي بدفعل و بدرگ سر كشد"‪",‬اي خدا ضايع‬
‫مكن اين رنج و اين ادرار من"‬
‫‪",1972,1‬عاشقا دو چشم بگشا چار جو در خود ببين"‪",‬جوي آب و جوي‬
‫خمر و جوي شير و انگبين"‬
‫‪",1972,2‬عاشقا در خويش بنگر سخره مردم مشو"‪",‬تا فلن گويد چنان و‬
‫آن فلن گويد چنين"‬
‫‪",1972,3‬من غلم آن گل بينا كه فارغ باشد او"‪",‬كان فلنم خار خواند و آن‬
‫فلنم ياسمين"‬
‫‪",1972,4‬ديده بگشا زين سپس با ديده مردم مرو"‪",‬كان فلنت گبر گويد و‬
‫آن فلنت مرد دين"‬
‫‪",1972,5‬اي خدا داده ترا چشم بصيرت از كرم"‪",‬كز خمارش سجده آرد‬
‫شهپر روح المين"‬
‫‪",1975,4‬نيك بنگر در رخ من در فراق جان جان"‪",‬بي دل و جان مي‬
‫نويسد گرچه در انشيست آن"‬
‫‪",1975,5‬من چگويم خود عطارد با همه جانهاي پاك"‪",‬از براي پاكي او‬
‫عاشق امليست آن"‬
‫‪",1975,6‬جان من همچون عصا چون دست بوس او بيافت"‪",‬پس چو‬
‫موسي درفكندش جان كنون افعيست آن"‬
‫‪",1975,7‬ديده من در فراق دولت احياي او"‪",‬در ميان خندان شده در‬
‫قدرت موليست آن"‬
‫‪",1975,8‬هرك او اندر ركاب شاه شمس الدين دويد"‪",‬فارغ از دنيا و عقبي‬
‫آخر و اوليست آن"‬
‫‪",1975,9‬وانك او بوسيد دستش خود چگويم بهر او"‪",‬عاقلن دانند كان‬
‫خود در شرف اوليست آن"‬
‫‪",1975,10‬جسم او چون ديد جانم زود ايمان تازه كرد"‪",‬گفتمش چه گفت‬
‫بنگر معجزه كبريست آن"‬
‫‪",1975,11‬فر تبريزست از فر و جمال آن رخي"‪",‬كان غبين و حسرت صد‬
‫آزر و مانيست آن"‬
‫‪",1976,1‬عشق شمس حق و دين كان گوهر كانيست آن"‪",‬در دو عالم‬
‫جان و دل را دولت معنيست آن"‬
‫‪",1976,2‬گر به ظاهر لشكر و اقبال و مخزن نيستش"‪",‬رو به چشم جان‬
‫نگر كان دولت جانيست آن"‬
‫‪",1976,3‬كله سر را تهي كن از هوا بهر ميش"‪",‬كله سر جام سازش كان‬
‫مي جاميست آن"‬
‫‪",1976,4‬پختگان عشق را باشد ز خام خمر جان"‪",‬پخته ني و خام جستن‬
‫مايه خاميست آن"‬
‫‪",1976,5‬تا كتاب جان او اندر غلف تن بود"‪",‬گرچه خاص خاص باشد در‬
‫هنر عاميست آن"‬
‫‪",1976,6‬آنك باليي گزيند پست باشد عشق در"‪",‬آنك پستي را گزيد او‬
‫مجلس ساميست آن"‬
‫‪",1976,7‬هرك جان پاك او زان مي درآشامد ابد"‪",‬گرچه هندو باشد آن و‬
‫مكي و شاميست آن"‬
‫‪",1976,8‬مر تن معمور را ويران كند هجران مي"‪",‬هرك كرد اين تن خراب‬
‫مي ميش بانيست آن"‬
‫‪",1976,9‬آن مي باقي بود اول كه جان زايد ازو"‪",‬پس دروغست آنك مي‬
‫جانست كان ثانيست آن"‬
‫‪",1976,10‬جان فاني را هميشه مست دار از جام او"‪",‬رنگ باقي گيرد از‬
‫مي روح كان فانيست آن"‬
‫‪",1976,11‬در مي باقي نشان پيوسته جان مردني"‪",‬كز جوار كيميا آن مس‬
‫زر كانيست آن"‬
‫‪",1976,12‬چون ميان عقل و تن افتاد از مي سه طلق"‪",‬هر تني كو با‬
‫خرد جفتست آن زانيست آن"‬
‫‪",1976,13‬در دل تنگ هوس باده بقا ساكن نگشت"‪",‬هر دلي كاين مي درو‬
‫بنشست ميدانيست آن"‬
‫‪",1976,14‬آنك جام او بگيرد يك نشانش اين بود"‪",‬در بيان سر حكمت جان‬
‫او منشيست آن"‬
‫‪",1976,15‬در شعاع مي بقا بيند ابد پس بعد از آن"‪",‬مال چه بود كو ز عين‬
‫جان خود معطيست آن"‬
‫‪",1976,16‬آنك وصف مي بگويد با خودست و هوشيار"‪",‬اهل قرآن نبود‬
‫آنكس ليك او مقريست آن"‬
‫‪",1978,11‬لله ها دستك زنان و ياسمين رقصان شده"‪",‬سوسنك مستك‬
‫شده گويد چه باشد خود سمن"‬
‫‪",1978,12‬خارها خندان شده بر گل بجسته برتري"‪",‬سنگها تابان شده با‬
‫لعل گويد ما و من"‬
‫‪",1979,1‬عاشقان را مژده اي از سرفراز راستين"‪",‬مژده مر دل را هزار‬
‫از دلنواز راستين"‬
‫‪",1979,2‬مژده مر كانهاي زر را از براي خالصيش"‪",‬هست نقاد بصير و‬
‫هست گاز راستين"‬
‫‪",1979,3‬مژده مر كسوه بقا را كز پي عمر ابد"‪",‬هستش از اقبال و دولتها‬
‫طراز راستين"‬
‫‪",1979,4‬فرخا زاغي كه در زاغي نماند بعد ازين"‪",‬پيش شمس الدين‬
‫درآيد گشت باز راستين"‬
‫‪",1979,5‬حبذا دستي كه او بستم درازي كم كند"‪",‬دست در فتراك او زد‬
‫شد دراز راستين"‬
‫‪",1979,6‬شد دراز آن دست او تا بگذريد او را ختن"‪",‬تا گرفت از جيب‬
‫معشوقي طراز راستين"‬
‫‪",1979,7‬بعد از آن خوب طرازي چون شود همدست او"‪",‬دو به دو چون‬
‫مست گشته گفته راز راستين"‬
‫‪",1979,8‬چشم بگشايد ببيند از وراي وهم و روح"‪",‬آنك بر ترك طرازي‬
‫كرد ناز راستين"‬
‫‪",1979,9‬شاه تبريزي كريمي روح بخشي كاملي"‪",‬در فرازي در وصال و‬
‫ملك باز راستين"‬
‫‪",1979,10‬ملك جانيها نه ملك فانيي جسمانيي"‪",‬تا شود جانها ز ملكش‬
‫چشم باز راستين"‬
‫‪",1979,11‬مرحبا اي شاه جانها مرحبا اي فر و حسن"‪",‬ملك بخش بندگان‬
‫و كارساز راستين"‬
‫‪",1980,1‬يار كان رقصي كنيد اندر غمم خوشتر ازين"‪",‬كره عشقم رميد و‬
‫ني لگامستم ني زين"‬
‫‪",1980,2‬پيش روي ماه ما مستانه يك رقصي كنيد"‪",‬مطربا بهر خدا بر‬
‫دف بزن ضرب حزين"‬
‫‪",1980,3‬رقص كن در عشق جانم اي حريف مهربان"‪",‬مطربا دف را‬
‫بكوب و نيست بختت غير ازين"‬
‫‪",1980,4‬آن دف خوب تو اينجا هست مقبول و صواب"‪",‬مطربا دف را‬
‫بزن بس مر ترا طاعت همين"‬
‫‪",1980,5‬مطربا اين دف براي عشق شاه دلبرست"‪",‬مفخر تبريز جان‬
‫جان جانها شمس دين"‬
‫‪",1980,6‬مطربا گفتي تو نام شمس دين و شمس دين"‪",‬در ربودي از‬
‫سرم يكبارگي تو عقل و دين"‬
‫‪",1980,7‬چونك گفتي شمس دين زنهار تو فارغ مشو"‪",‬كفر باشد در طلب‬
‫گر زانك گويي غير اين"‬
‫‪",1980,8‬مطربا گشتي ملول از گفت من از گفت من"‪",‬همچنان خواهي‬
‫مكن تو همچنين و همچنين"‬
‫‪",1981,1‬مطربا نرمك بزن تا روح باز آيد به تن"‪",‬چون زني بر نام شمس‬
‫الدين تبريزي بزن"‬
‫‪",1981,2‬نام شمس الدين به گوشت بهترست از جسم و جان"‪",‬نام‬
‫شمس الدين چو شمع و جان بنده چون لگن"‬
‫‪",1984,4‬چه شرابست كز آن بو گل تر آهوي نافست"‪",‬به زمستان نه كه‬
‫ديدي همه را چون سگ گرگين"‬
‫‪",1984,5‬هله تا جمع رسيدن بده آن مي به كف من"‪",‬پس من زهره‬
‫بنوشد قدح از ساعد پروين"‬
‫‪",1984,6‬وگر آن مست نهد سركه ربايد ز تو ساغر"‪",‬مده او را تو مرا ده‬
‫كه منم بر در تحسين"‬
‫‪",1984,7‬چكند باده حق را جگر باطل فاني"‪",‬چه شناسد مه جان را نظر‬
‫و غمزه عنين"‬
‫‪",1984,8‬هنر و زر چو فزون شد خطر و خوف كنون شد"‪",‬ملكان را تب‬
‫لرزست و حريرست نهالين"‬
‫‪",1984,9‬چو مه توبه درآمد مه توبه شكن آمد"‪",‬شكنش باد هميشه تو بگو‬
‫نيز كه آمين"‬
‫‪",1985,1‬صنما بيار باده بنشان خمار مستان"‪",‬كه ببرد عشق رويت همگي‬
‫قرار مستان"‬
‫‪",1985,2‬مي كهنه را كشان كن به صبوح گلستان كن"‪",‬كه بجوش اندر‬
‫آمد فلك از عقار مستان"‬
‫‪",1985,3‬بده آن قرار جان را گل و لله زار جان را"‪",‬ز نبات و قند پر كن‬
‫دهن و كنار مستان"‬
‫‪",1985,4‬قدحي به دست برنه بكف شكرلبان ده"‪",‬بنشان به آب رحمت به‬
‫كرم غبار مستان"‬
‫‪",1985,5‬صنما به چشم مستت دل و جان غلم دستت"‪",‬به مي خوشي كه‬
‫هستت ببر اختيار مستان"‬
‫‪",1985,6‬چو شراب لله رنگت به دماغها برآيد"‪",‬گل سرخ شرم دارد ز رخ‬
‫و عذار مستان"‬
‫‪",1985,7‬چو جناح و قلب مجلس ز شراب يافت مونس"‪",‬ببرد گلوي غم‬
‫را سر ذوالفقار مستان"‬
‫‪",1985,8‬صنما تو روز مايي غم و غصه سوز مايي"‪",‬ز تو است اي معل‬
‫همه كار و بار مستان"‬
‫‪",1985,9‬بكشان تو گوش شيران چو شتر قطارشان ك׀†"‪",‬كه تو شيرگير‬
‫حقي بكفت مهار مستان"‬
‫‪",1985,10‬ز عقيق جام داري نمكي تمام داري"‪",‬چه غريب دام داري جهت‬
‫شكار مستان"‬
‫‪",1985,11‬سخني بماند جاني كه تو بي بيان بداني"‪",‬كه تو رشك ساقياني‬
‫سر و افتخار مستان"‬
‫‪",1986,1‬صنما به چشم شوخت كه به چشم اشارتي كن"‪",‬نفسي خراب‬
‫خود را به نظر عمارتي كن"‬
‫‪",1986,2‬دل و جان شهيد عشقت به درون گور قالب"‪",‬سوي گور اين‬
‫شهيدان بگذر زيارتي كن"‬
‫‪",1986,3‬تو چو يوسفي رسيده همه مصر كف بريده"‪",‬بنما جمال و بستان‬
‫دل و جان تجارتي كن"‬
‫‪",1986,4‬و اگر قدم فشردي به جفا و نذر كردي"‪",‬بشكن تو نذر خود را‬
‫چه شود كفارتي كن"‬
‫‪",1986,5‬تو مگو كزين نثارم ز شما چه سود دارم"‪",‬تو ز سود بي نيازي‬
‫بده و خسارتي كن"‬
‫‪",1986,6‬رخ همچو زعفران را چو گل و چو لله گردان"‪",‬سه چهار قطره‬
‫خون را دل با بشارتي كن"‬
‫‪",1986,7‬چو غلم تست دولت نكشد ز امر تو سر"‪",‬به ميان ما و دولت‬
‫ملكا سفارتي كن"‬
‫‪",1981,3‬مطربا بهر خدا تو غير شمس الدين مگو"‪",‬بر تن چون جان او‬
‫بنواز تن تن تن تنن"‬
‫‪",1981,4‬تا شود اين نقش تو رقصان به سوي آسمان"‪",‬تا شود اين جان‬
‫پاكت پرده سوز و گامزن"‬
‫‪",1981,5‬شمس دين و شمس دين و شمس دين مي گوي و بس"‪",‬تا‬
‫ببيني مردگان رقصان شده اندر كفن"‬
‫‪",1981,6‬مطربا گرچه نيي عاشق مشو از ما ملول"‪",‬عشق شمس الدين‬
‫كند مرجانت را چون ياسمن"‬
‫‪",1981,7‬لله ها دستك زنان و ياسمين رقصان شده"‪",‬سوسنك مستك‬
‫شده گويد كه باشد خود سمن"‬
‫‪",1981,8‬خارها خندان شده بر گل بجسته برتري"‪",‬سنگها با جان شده با‬
‫لعل گويد ما و من"‬
‫‪",1981,9‬ايها الساقي ادر كأس الحميا نصفه"‪",‬ان عشقي مثل خمر ان‬
‫جسمي مثل دن"‬
‫‪",1982,1‬گلسن بنده ستايك غرضم يق اشدرسن"‪",‬قلسن انده يوز در يلنز‬
‫قنده قلرسن"‬
‫‪",1982,2‬چلبي در قيمودر لك چلبا گل نه گز رسن"‪",‬چلبي قللرن استر‬
‫چلبي نه سزسن"‬
‫‪",1982,3‬نه اغر در نه اغر در چلب اغرندن قغرمق"‪",‬قولغن اج قولغن اج‬
‫بله كم انده دگرسن"‬
‫‪",1983,1‬به خدا ميل ندارم نه به چرب و نه به شيرين"‪",‬نه بدان كيسه پر‬
‫زر نه بدين كاسه زرين"‬
‫‪",1983,2‬بكشي اهل زمين را به فلك بانگ زند مه"‪",‬كه زهي جود و‬
‫سماحت عجبا قدرت و تمكين"‬
‫‪",1983,3‬چو خيال تو بتابد چو مه چارده بر من"‪",‬بگزد ساعد و اصبع ز‬
‫حسد زهره و پروين"‬
‫‪",1983,4‬هله المنه لله كه بدين ملك رسيدم"‪",‬همه حق بود كه مي گفت‬
‫مرا عشق تو پيشين"‬
‫‪",1983,5‬چو مرا بر سر پا ديد بسر كرد اشارت"‪",‬كه رسيد آنچ تو خواهي‬
‫هله ايمن شو و بنشين"‬
‫‪",1983,6‬همه خلق از سرمستي ز طرب سجده كنانش"‪",‬بره و گرگ بهم‬
‫خوش نه حسد در دل و ني كين"‬
‫‪",1983,7‬نشناسند ز مستي ره ده از ره خانه"‪",‬نشناسند كه مرديم عجب‬
‫يا گل رنگين"‬
‫‪",1983,8‬قدح اندر كف و خيره چكنم من عجب اين را"‪",‬بخورم يا كه‬
‫ببخشم تو بگو اي شه شيرين"‬
‫‪",1983,9‬تو بخور چه بود بخشش هله كه دور تو آمد"‪",‬هله خوردم هله‬
‫خوردم چو منم پيش تو تعيين"‬
‫‪",1983,10‬تو خور اين باده عرشي كه اگر يك قدح ازوي"‪",‬بنهي بر كف‬
‫مرده بدهد پاسخ تلقين"‬
‫‪",1984,1‬بده آن مرد ترش را قدحي اي شه شيرين"‪",‬صدقات تو روانست‬
‫به هر بيوه و مسكين"‬
‫‪",1984,2‬صدقات تو لطيف است توان خورد دو صد من"‪",‬كه نداند لب بال‬
‫و نجنبد لب زيرين"‬
‫‪",1984,3‬هله اي باغ نگويي به چه لب باده كشيدي"‪",‬مگر اشكوفه بگويد‬
‫پنهان با گل و نسرين"‬
‫‪",1986,8‬چو به پيش كوه حلمت گنهان چو كاه آمد"‪",‬به گناه چون كه ما‬
‫نظر حقارتي كن"‬
‫‪",1986,9‬تن ما دو قطره خون بد كه نظيف و آدمي شد"‪",‬صفت پليد را‬
‫هم صفت طهارتي كن"‬
‫‪",1986,10‬ز جهان روح جانها چو اسير آب و گل شد"‪",‬تو ز دار حرب‬
‫گلشان برهان و غارتي كن"‬
‫‪",1986,11‬چو ز حرف توبه كردم تو براي طالبان را"‪",‬جز حرف پر معاني‬
‫علم و امارتي كن"‬
‫‪",1986,12‬ز براي گرم كردن بود اين دم چو آتش"‪",‬جز دم تو تابشي را‬
‫سبب حرارتي كن"‬
‫‪",1986,13‬تو كه شاه شمس ديني تبريز نازنين را"‪",‬به ظهور نير خود‬
‫وطن بصارتي كن"‬
‫‪",1987,1‬هله نيم مست گشتم قدحي دگر مدد كن"‪",‬چو حريف نيك داري‬
‫تو به ترك نيك و بد كن"‬
‫‪",1987,2‬منگر كه كيست گريان ز جفا و كيست عريان"‪",‬نه وصي آدمي تو‬
‫بنشين و كار خود كن"‬
‫‪",1987,3‬نظري به سوي مي كن به نواي چنگ و ني كن"‪",‬نظري دگر به‬
‫سوي رخ يار سرو قد كن"‬
‫‪",1987,4‬شكرت چو آرزو شد ز لب شكر فروشش"‪",‬چو عباس دبس‬
‫زودتر ز شكر فروش كد كن"‬
‫‪",1987,5‬نه كه كودكم كه ميلم به مويز و جوز باشد"‪",‬تو مويز و جوز خود‬
‫را بستان در آن سبد كن"‬
‫‪",1987,6‬شكر خوش طبر زد كه هزار جان به ارزد"‪",‬حسد ار كني تو باري‬
‫پي آن شكر حسد كن"‬
‫‪",1987,7‬به بت شكرفشان شو ز لبش شكرستان شو"‪",‬جهت قران‬
‫ماهش چو منجمان رصد كن"‬
‫‪",1987,8‬چو رسيد ماه روزه نه ز كاسه گو نه كوزه"‪",‬پس ازين نشاط و‬
‫مستي ز صراحي ابد كن"‬
‫‪",1987,9‬به سماع و طوي بنشين به ميان كوي بنشين"‪",‬كه كسي خورت‬
‫نبيند طرب از مي احد كن"‬
‫‪",1987,10‬چو عروس جان ز مستي برسد به كوي هستي"‪",‬خورشش‬
‫ازين طبق ده تتقش هم از خرد كن"‬
‫‪",1987,11‬ز سخن ملول گشتي كه كسيت نيست محرم"‪",‬سبك آينه بيان‬
‫را تو بگير و در نمد كن"‬
‫‪",1988,1‬چه شكر داد عجب يوسف خوبي به لبان"‪",‬كه شد ادريسش‬
‫قيماز و سليمان به لبان"‬
‫‪",1988,2‬به شكرخانه او رفته بسر لب شكران"‪",‬مانده اندر عجبش خيره‬
‫همه بوالعجبان"‬
‫‪",1988,3‬خبر افتاد كه گرگي طمع يوسف كرد"‪",‬همه گرگان شده از‬
‫خجلت اين گرگ شبان"‬
‫‪",1988,4‬چه خوشيهاي نهانست در آن درد و غمش"‪",‬كه رميدند ز دارو‬
‫همه درمان طلبان"‬
‫‪",1988,5‬بس بود هستي او مايه هر نيست شده"‪",‬بس بود مستي او عذر‬
‫همه بي ادبان"‬
‫‪",1988,6‬عارف از ورزش اسباب بدان كاهل شد"‪",‬كه همان بي سببي شد‬
‫سبب بي سببان"‬
‫‪",1988,7‬خيز كامروز ز اقبال و سعادت باري"‪",‬طرب اندر طربست از‬
‫مدد بوطربان"‬
‫‪",1990,11‬شمس تبريز برآ تيغ بزن چون خورشيد"‪",‬تيغ خورشيد دهد نور‬
‫بجان چو مجن"‬
‫‪",1991,1‬همه خوردند و بخفتند و تهي گشت وطن"‪",‬وقت آن شد كه‬
‫درآييم خرامان به چمن"‬
‫‪",1991,2‬همه خوردند و برفتند بقاي ما باد"‪",‬كه دل و جان زمانيم و‬
‫سپهدار ز من"‬
‫‪",1991,3‬چو تويي آب حياتي كي نماند باقي"‪",‬چو تو باشي بت زيبا همه‬
‫گردند شمن"‬
‫‪",1991,4‬كتب العشق علينا غمرات و محن"‪",‬و قضي الحجب علينا فتنا بعد‬
‫فتن"‬
‫‪",1991,5‬فرج آمد برهيديم ز تشويش جهان"‪",‬بپرد جان مجرد به گلستان‬
‫منن"‬
‫‪",1991,6‬ناقتي نخ هنا فهو مناخ حسن"‪",‬فيه ما و سخا و رخا و عطن"‬
‫‪",1991,7‬يرزقون فرحين بخوريم آن مي و نقل"‪",‬مقعد صدق چو شد‬
‫منزل عشاق سكن"‬
‫‪",1991,8‬دامن سيب كشانيم سوي شفتالو"‪",‬ببريم از گل تر چند سخن‬
‫سوي سمن"‬
‫‪",1991,9‬چو مرا مي بدهي هيچ مجو شرط ادب"‪",‬مست را حد نزند شرع‬
‫مرا نيز مزن"‬
‫‪",1991,10‬ادب و بي ادبي نيست بدستم چه كنم"‪",‬چو شتر مي كشدم‬
‫مست شتربان به رسن"‬
‫‪",1991,11‬بلبل از عشق ز گل بوسه طمع كرد و بگفت"‪",‬بشكن شاخ نبات‬
‫و دل ما را مشكن"‬
‫‪",1991,12‬گفت گل راز من اندر خور طفلن نبود"‪",‬بچه را ابجد و هوز به‬
‫و حطي كلمن"‬
‫‪",1991,13‬گفت گر مي ندهي بوسه بده باده عشق"‪",‬گفت اين هم ندهم‬
‫باش حزين جفت حزن"‬
‫‪",1991,14‬گفت من نيز ترا بر دف و بربط بزنم"‪",‬تنن تن تننن تن تننن تن‬
‫تننن"‬
‫‪",1991,15‬گفت شب طشت مزن كه همه بيدار شوند"‪",‬كه مگر ماه‬
‫گرفتست مجو شور و فتن"‬
‫‪",1991,16‬طشت اگر من نزنم فتنه چو نه ماهه شدست"‪",‬فتنه ها زايد‬
‫ناچار شب آبستن"‬
‫‪",1991,17‬برگ مي لرزد بر شاخ و دلم مي لرزد"‪",‬لرزه برگ ز باد و دلم‬
‫از خوب ختن"‬
‫‪",1991,18‬تاب رخسار گل و لله خبر مي دهدم"‪",‬كه چراغيست نهان‬
‫گشته درين زير لگن"‬
‫‪",1991,19‬جهد كن تا لگن جهل ز دل برداري"‪",‬تا كه از مشرق جان صبح‬
‫برآيد روشن"‬
‫‪",1991,20‬شمس تبريز طلوعي كن از مشرق روح"‪",‬كه چو خورشيد تو‬
‫جاني و جهان جمله بدن"‬
‫‪",1992,1‬خوي با ما كن و با بي خبران خوي مكن"‪",‬دم هر ماده خري را‬
‫چو خران بوي مكن"‬
‫‪",1992,2‬اول و آخر تو عشق ازل خواهد بود"‪",‬چون زن فاحشه هر شب‬
‫تو دگر شوي مكن"‬
‫‪",1992,3‬دل بنه بر هوسي كه دل از آن برنكني"‪",‬شيرمردا دل خود را‬
‫سگ هر كوي مكن"‬
‫‪",1992,4‬هم بدان سو كه گه درد دوا مي خواهي"‪",‬وقف كن ديده و دل‬
‫روي به هر سوي مكن"‬
‫‪",1992,5‬همچو اشتر بمدو جانب هر خار بني"‪",‬ترك اين باغ و بهار و چمن‬
‫و جوي مكن"‬
‫‪",1992,6‬هان كه خاقان بنهادست شهانه بزمي"‪",‬اندرين مزبله از بهر خدا‬
‫طوي مكن"‬
‫‪",1992,7‬مير چوگاني ما جانب ميدان آمد"‪",‬پي اسپش دل و جان را هله‬
‫جز گوي مكن"‬
‫‪",1992,8‬روي را پاك بشو عيب بر آيينه منه"‪",‬نقد خود را سره كن عيب‬
‫ترازوي مكن"‬
‫‪",1992,9‬جز بر آنكه لبت داد لب خود مگشا"‪",‬جز سوي آنك تكت داد‬
‫تكاپوي مكن"‬
‫‪",1992,10‬روي و مويي كه بتان راست دروغين مي دان"‪",‬نامشان را تو‬
‫قمر روي زره موي مكن"‬
‫‪",1992,11‬بر كلوخيست رخ و چشم و لب عاريتي"‪",‬پيش بي چشم بجد‬
‫شيوه ابروي مكن"‬
‫‪",1992,12‬قامت عشق صل زد كه سماع ابديست"‪",‬جز پي قامت او رقص‬
‫و هياهوي مكن"‬
‫‪",1992,13‬دم مزن ور بزني زير لب آهسته بزن"‪",‬دم حجابست يكي تو‬
‫كن و صد توي مكن"‬
‫‪",1993,1‬هيچ باشد كه رسد آن شكر و پسته من"‪",‬نقل سازد جهت اين‬
‫جگر خسته من"‬
‫‪",1993,2‬دست خود بر سر من مالد از روي كرم"‪",‬كه تو چوني هله اي‬
‫بي دل و پا بسته من"‬
‫‪",1993,3‬سر گران گشته از آن باده بي ساغر من"‪",‬زعفران كشته بدين‬
‫لله بر رسته من"‬
‫‪",1993,4‬زخم بر تار تو اندر خور خود چون رانم"‪",‬اي گسسته رگت از‬
‫زخمه آهسته من"‬
‫‪",1993,5‬چون تنم جان نشود زان ابدي آب حيات"‪",‬چون دلم برنجهد زان‬
‫بت برجسته من"‬
‫‪",1993,6‬هله اي طيف خيالش بنشين و بشنو"‪",‬يك زماني سخن پخته‬
‫بنبشته من"‬
‫‪",1993,7‬چون مه چارده شب را تو برآراي به حسن"‪",‬اي به شبها و‬
‫سحرها به دعا جسته من"‬
‫‪",1993,8‬چند صفها بشكستي و بديدي همه را"‪",‬هيچ ديدي تو صفي چون‬
‫صف اشكسته من"‬
‫‪",1993,9‬لله زار و چمن ار چه كه همه ملك ويست"‪",‬هوس و رغبت او‬
‫بين تو به گل دسته من"‬
‫‪",1993,10‬لب ببند و قصص عشق به گوش او گوي"‪",‬كه حريص آمد بر‬
‫گفتن پيوسته من"‬
‫‪",1994,1‬بشنو از بوالهوسان قصه مير عسسان"‪",‬رندي از حلقه ما گشت‬
‫درين كوي نهان"‬
‫‪",1994,2‬مدتي هست كه ما در طلبش سوخته ايم"‪",‬شب و روز از طلبش‬
‫هر طرفي جامه دران"‬
‫‪",1994,3‬هم درين كوي كسي يافت ز ناگه اثرش"‪",‬جامه پر خون شده‬
‫اوست ببينيد نشان"‬
‫‪",1994,4‬خون عشاق كهن خود نشود تازه بود"‪",‬خون چو تازه ست بدانيد‬
‫كه هست آن فلن"‬
‫‪",1994,5‬همه خونها چو شود كهنه سيه گردد و خشك"‪",‬خون عشاق ابد‬
‫تازه بجوشد ز روان"‬
‫‪",1994,6‬تو مگو دفع كه اين دعوي خون كهن است"‪",‬خون عشاق‬
‫نخفتست و نخسبد به جهان"‬
‫‪",1994,7‬غمزه تست كه خونيست درين گوشه و بس"‪",‬نرگس تست كه‬
‫ساقيست دهد رطل گران"‬
‫‪",1997,6‬بايد اول ز حدث سوي قدم پيوستن"‪",‬وانگهان بر قدمش نيمچه‬
‫اي ببريدن"‬
‫‪",1997,7‬خانه شاه بزن نقب اگر نقب زني"‪",‬گوهري دزد از آن خانه گه‬
‫دزديدن"‬
‫‪",1997,8‬من علمات گهر گفتم ليكن چه كنم"‪",‬كور موشي چو ندارد نظر‬
‫بگزيدن"‬
‫‪",1997,9‬شمس تبريز سخنهاي تو مي بخشد چشم"‪",‬ليك كو گوش كه‬
‫داند سخنت بشنيدن"‬
‫‪",1998,1‬به خدا گل ز تو آموخت شكر خنديدن"‪",‬به خدا كه ز تو آموخت‬
‫كمر بنديدن"‬
‫‪",1998,2‬به خدا چرخ همان ديد كه من ديدستم"‪",‬ورنه ديدي ز چه بوديش‬
‫بسر گرديدن"‬
‫‪",1998,3‬گفتم اي ني تو چنين زار چرا مي نالي"‪",‬گفت خوردم دم او‬
‫شرط بود ناليدن"‬
‫‪",1998,4‬گفتم اي ماه نو اين جمله گداز تو ز چيست"‪",‬گفت كاهش دهدم‬
‫فايده باليدن"‬
‫‪",1998,5‬فايده زفت شدن در كمي و كاستن است"‪",‬از پي خرج بود‬
‫مكسبها ورزيدن"‬
‫‪",1998,6‬پر پروانه پي درك تف شمع بود"‪",‬چونك آن يافت نخواهد پر و‬
‫دريازيدن"‬
‫‪",1998,7‬در فنا جلوه شود فايده هستيها"‪",‬پس نبايد ز بل گريه و در‬
‫چغزيدن"‬
‫‪",1998,8‬پس خمش باش همي خور ز كمانهاش خدنگ"‪",‬چون هنر در‬
‫كميت خواهد افزاييدن"‬
‫‪",1999,1‬مكن اي دوست ز جور اين دلم آواره مكن"‪",‬جان پي پاره بگير و‬
‫جگرم پاره مكن"‬
‫‪",1999,2‬مر ترا عاشق دل داده و غمخوار بسيست"‪",‬جان و سر قصد سر‬
‫اين دل غمخواره مكن"‬
‫‪",1999,3‬نظر رحم بكن بر من و بيچاره گيم"‪",‬جز تو ار چاره گري هست‬
‫مرا چاره مكن"‬
‫‪",1999,4‬پيش آتشكده عشق تو دل شيشه گرست"‪",‬دل خود بر دل چون‬
‫شيشه من خاره مكن"‬
‫‪",1999,5‬هر دمي هجر ستمكار تو دم مي دهدم"‪",‬هر دمم دم ده بي باك‬
‫ستمكاره مكن"‬
‫‪",1999,6‬تن پر بند چو گهواره و دل چون طفلست"‪",‬در كنارش كش و‬
‫وابسته گهواره مكن"‬
‫‪",1999,7‬پيش خورشيد رخت جان مرا رقصان دار"‪",‬همچو شب جان مرا‬
‫بند هر استاره مكن"‬
‫‪",1999,8‬ز دغل عالم غدار دو صد سر دارد"‪",‬سر من در سر اين عالم‬
‫غداره مكن"‬
‫‪",1999,9‬صد چو هاروت و چو ماروت ز سحرش بسته ست"‪",‬مر مرا‬
‫بسته اين جادوي سحاره مكن"‬
‫‪",1999,10‬خمر يك روزه اين نفس خمار ابدست"‪",‬هين مرا تشنه اين‬
‫خاين خماره مكن"‬
‫‪",1999,11‬لعب اول چو مرا بست ميفزا بازي"‪",‬زانچ يكباره شدم مات تو‬
‫ده باره مكن"‬
‫‪",1999,12‬جمله عياري ناسوت ز ل هوت توست"‪",‬تو دگر ياري اين كافر‬
‫عياره مكن"‬
‫‪",2000,1‬اي ز هجران تو مردن طرب و راحت من"‪",‬مرگ بر من شده بي‬
‫تو مثل شهد و لبن"‬
‫‪",2002,8‬نفسي موضع تنگ و نفسي جاي فراخ"‪",‬مي جان نوش و از آن‬
‫پس همه را ميدان بين"‬
‫‪",2002,9‬سحر كردست ترا ديو همي خوان قل اعوذ"‪",‬چونك سرسبز‬
‫شدي جمله گل و ريحان بين"‬
‫‪",2002,10‬چون تو سرسبز شدي سبز شود جمله جهان"‪",‬اتحادي عجبي‬
‫در عرض و ابدان بين"‬
‫‪",2002,11‬چون دمي چرخ زني و سر تو برگردد"‪",‬چرخ را بنگر و همچون‬
‫سر خود گردان بين"‬
‫‪",2002,12‬زانك تو جزو جهاني مثل كل باشي"‪",‬چونك نوشد صفتت آن‬
‫صفت از اركان بين"‬
‫‪",2002,13‬همه اركان چو لباس آمد و صنعش چو بدن"‪",‬چند مغرور لباسي‬
‫بدن انسان بين"‬
‫‪",2002,14‬روي ايمان تو در آيينه اعمال ببين"‪",‬پرده بردار و درآ شعشعه‬
‫ايمان بين"‬
‫‪",2002,15‬گر تو عاشق شده اي حسن بجو احسان ني"‪",‬ور تو عباس‬
‫زماني بنشين احسان بين"‬
‫‪",2002,16‬لبه كردم شه خود را پس ازين او گويد"‪",‬چونك درياش بجوشد‬
‫در بي پايان بين"‬
‫‪",2003,1‬همه خوردند و بخفتند و تهي گشت وطن"‪",‬وقت آن شد كه‬
‫درآييم خرامان به چمن"‬
‫‪",2003,2‬دامن سيب كشانيم سوي شفتالو"‪",‬ببريم از گل تر چند سخن‬
‫سوي سمن"‬
‫‪",2003,3‬نوبهاران چون مسيحيست فسون مي خواند"‪",‬تا برآيند شهيدان‬
‫نباتي ز كفن"‬
‫‪",2003,4‬آن بتان چون جهت شكر دهان بگشادند"‪",‬جان ببوسه نرسد‬
‫مست شد از بوي دهن"‬
‫‪",2003,5‬تاب رخسار گل و لله خبر مي دهدم"‪",‬كه چراغيست نهان گشته‬
‫درين زير لگن"‬
‫‪",2003,6‬برگ مي لرزد و بر شاخ دلم مي لرزد"‪",‬لرزه برگ ز باد و دلم از‬
‫خوب ختن"‬
‫‪",2003,7‬دست دستان صبا لخلخه را شورانيد"‪",‬تا بياموخت به طفلن‬
‫چمن خلق حسن"‬
‫‪",2003,8‬باد روح قدس افتاد و درختان مريم"‪",‬دست بازي نگر آن سان‬
‫كه كند شوهر و زن"‬
‫‪",2003,9‬ابر چون ديد كه در زير تتق خوبانند"‪",‬برفشانيد نثار گهر و در‬
‫عدن"‬
‫‪",2003,10‬چون گل سرخ گريبان ز طرب بدرانيد"‪",‬وقت آن شد كه به‬
‫يعقوب رسد پيراهن"‬
‫‪",2003,11‬چون عقيق يمني لب دلبر خنديد"‪",‬بوي يزدان به محمد رسد از‬
‫سوي يمن"‬
‫‪",2003,12‬چند گفتيم پراكنده دل آرام نيافت"‪",‬جز بر آن زلف پراكنده آن‬
‫شاه زمن"‬
‫‪",2004,1‬شير مردا تو چه ترسي ز سگ لغرشان"‪",‬بركش آن تيغ چو پولد‬
‫و بزن بر سرشان"‬
‫‪",2004,2‬چون ملك ساخته خود را بپر و بال دروغ"‪",‬همه ديوند كه ابليس‬
‫بود مهترشان"‬
‫‪",2004,3‬همه قلبند و سيه چون بزني بر سر سنگ"‪",‬هين چرا غره‬
‫شدستي تو به سيم و زرشان"‬
‫‪",2005,1‬چه نشستي دور چون بيگانگان"‪",‬اندر آ در حلقه ديوانگان"‬
‫‪",2007,5‬اي به صورت خرد تر از ذره اي"‪",‬وي به معني تو جهان اندر‬
‫جهان"‬
‫‪",2007,6‬اي خميده چون كمان از غم ببين"‪",‬صد هزاران صف شكسته‬
‫زين كمان"‬
‫‪",2007,7‬در نشان جويي تو گشته چار چشم"‪",‬وانگه اندر كنج چشمت صد‬
‫نشان"‬
‫‪",2007,8‬هر نشاني چون رقيب نيك خواه"‪",‬مي برندت تا به حضرت‬
‫كشكشان"‬
‫‪",2008,1‬مي بده اي ساقي آخر زمان"‪",‬اي ربوده عقلهاي مردمان"‬
‫‪",2008,2‬خاكيان زين باده بر گردون زدند"‪",‬اي مي تو نردبان آسمان"‬
‫‪",2008,3‬بشكن از باده در زندان غم"‪",‬وارهان جان را ز زندان غمان"‬
‫‪",2008,4‬تن بسان ريسمان بگداخته"‪",‬جان معلق مي زند بر ريسمان"‬
‫‪",2008,5‬ترك ساقي گشت در ده كس نماند"‪",‬گرگ ماند و گوسفند و‬
‫تركمان"‬
‫‪",2008,6‬چون رسيد اينجا گمانم مست شد"‪",‬دل گرفته خوش بغلهاي‬
‫گمان"‬
‫‪",2009,1‬نك بهاران شد صل اي لوليان"‪",‬بانگ ناي و سبزه و آب روان"‬
‫‪",2009,2‬لوليان از شهر تن بيرون شويد"‪",‬لوليان را كي پذيرد خان و‬
‫مان"‬
‫‪",2009,3‬ديگران بردند حسرت زين جهان"‪",‬حسرتي بنهيم در جان جهان"‬
‫‪",2009,4‬با جهان بي وفا ما آن كنيم"‪",‬هرچ او كردست با آن ديگران"‬
‫‪",2009,5‬تا حريف خود ببيند او يكي"‪",‬امتحان او بيابد امتحان"‬
‫‪",2009,6‬ني غلط گفتم جهان چون عاشقست"‪",‬او به جان جويد جفاي‬
‫نيكوان"‬
‫‪",2009,7‬جان عاشق زنده از جور و جفاست"‪",‬اي مسلمان جان كرا دارد‬
‫زيان"‬
‫‪",2009,8‬راه صحرا را فرو بست اين سخن"‪",‬كس نجويد راه صحرا را‬
‫دهان"‬
‫‪",2009,9‬تو بگو دارد دهان تنگ يار"‪",‬با لب بسته گشاد بي كران"‬
‫‪",2009,10‬هر كه بر وي آن لبان صحرا نشد"‪",‬او نه صحرا داند و ني‬
‫آشيان"‬
‫‪",2009,11‬هر كه بر وي زان قمر نوري نتافت"‪",‬او چه بيند از زمين و‬
‫آسمان"‬
‫‪",2009,12‬هر كسي را كاين غزل صحرا شود"‪",‬عيش بيند زان سوي دون‬
‫و مكان"‬
‫‪",2010,1‬بشنو از دل نكته هاي بي سخن"‪",‬وانچ اندر فهم نايد فهم كن"‬
‫‪",2010,2‬در دل چون سنگ مردم آتشيست"‪",‬كو بسوزد پرده را از بيخ و‬
‫بن"‬
‫‪",2010,3‬چون بسوزد پرده دريابد تمام"‪",‬قصه هاي خضر و علم من لدن"‬
‫‪",2010,4‬در ميان جان و دل پيدا شود"‪",‬صورت نو نو از آن عشق كهن"‬
‫‪",2010,5‬چون بخواني والضحي خورشيد بين"‪",‬كان زر بين چون بخواني‬
‫لم يكن"‬
‫‪",2011,1‬جان جانهايي تو جان را برشكن"‪",‬كس تويي ديگر كسان را‬
‫برشكن"‬
‫‪",2011,2‬گوهر باقي درآ در ديده ها"‪",‬سنگ بستان باقيان را برشكن"‬
‫‪",2011,3‬ز آسمان حق بتاب اي آفتاب"‪",‬اختران آسمان را برشكن"‬
‫‪",2015,4‬بس شنيدم هاي و هوي عاشقان"‪",‬بس شنيدم بانگ نوشانوش‬
‫من"‬
‫‪",2015,5‬حلقه اي ديدم همه سرمست فقر"‪",‬حلقه او ديدم اندر گوش‬
‫من"‬
‫‪",2015,6‬بس بديدم نقشها در نور فقر"‪",‬بس بديدم نقش جان در روش‬
‫من"‬
‫‪",2015,7‬از ميان جان ما صد جوش خاست"‪",‬چون بديدم بحر را در جوش‬
‫من"‬
‫‪",2015,8‬صد هزاران نعره مي زد آسمان"‪",‬اي غلم همچنان چاوش من"‬
‫‪",2016,1‬جان من جان تو جانت جان من"‪",‬هيچ ديدستي دو جان در يك‬
‫بدن"‬
‫‪",2016,2‬اي تن ار بي او به صد جان زنده اي"‪",‬جان طلب كن جان و لف‬
‫تن مزن"‬
‫‪",2016,3‬دل ازين جان بركن و بر وي بنه"‪",‬زانك ازين جاني نيايد جان‬
‫مكن"‬
‫‪",2016,4‬از قل الروح امر ربي فهم شد"‪",‬شرح جان اي جان نيايد در‬
‫دهن"‬
‫‪",2017,1‬آمد آمد در ميان خوب ختن"‪",‬هر دو دستت را بشو از جان و تن"‬
‫‪",2017,2‬داد شمشيري به دست عشق و گفت"‪",‬هرچ بيني غير من گردن‬
‫بزن"‬
‫‪",2017,3‬اندر آب انداز ال نوح را"‪",‬هر كه باشد خوب و زشت و مرد و‬
‫زن"‬
‫‪",2017,4‬هر كه او اندر دل نوحست رست"‪",‬هر كه در پستي است در دريا‬
‫فكن"‬
‫‪",2018,1‬مرغ خانه با هما پروا مكن"‪",‬پر نداري نيت صحرا مكن"‬
‫‪",2018,2‬چون سمندر در دل آتش مرو"‪",‬وز مري تو خويش را رسوا‬
‫مكن"‬
‫‪",2018,3‬درزيا آهنگري كار تو نيست"‪",‬تو نداني فعل آتشها مكن"‬
‫‪",2018,4‬اول از آهنگران تعليم گير"‪",‬ورنه بي تعليم تو آن را مكن"‬
‫‪",2018,5‬چون نه اي بحري تو بحر اندر مشو"‪",‬قصد موج و غره دريا‬
‫مكن"‬
‫‪",2018,6‬ور كني پس گوشه كشتي بگير"‪",‬دست خود را تو ز كشتي وا‬
‫مكن"‬
‫‪",2018,7‬گر بيفتي هم در آتش كشتي بيفت"‪",‬تكيه تو بر پنجه و بر پا‬
‫مكن"‬
‫‪",2018,8‬چرخ خواهي صحبت عيسي گزين"‪",‬ور نه قصد گنبد خضرا مكن"‬
‫‪",2018,9‬ميوه خامي مقيم شاخ باش"‪",‬بي معاني ترك اين اسما مكن"‬
‫‪",2018,10‬شمس تبريزي مقيم حضرتست"‪",‬تو مقام خويش جز آنجا‬
‫مكن"‬
‫‪",2019,1‬اي ببرده دل تو قصد جان مكن"‪",‬وانچ من كردم تو جانا آن‬
‫مكن"‬
‫‪",2019,2‬بنگر اندر درد من گر صاف نيست"‪",‬درد خود مفرستم و درمان‬
‫مكن"‬
‫‪",2019,3‬داد ايمان داد زلف كافرت"‪",‬يك سر مويي ز كفر ايمان مكن"‬
‫‪",2019,4‬عادت خوبان جفا باشد جفا"‪",‬هم بر آن عادت برو احسان مكن"‬
‫‪",2019,5‬گرچه دل بر مرگ خود بنهاده ايم"‪",‬در جفا آهسته تر چندان‬
‫مكن"‬
‫‪",2019,6‬عيش ما را مرگ باشد پرده دار"‪",‬پرده پوش و مرگ را خندان‬
‫مكن"‬
‫‪",2019,7‬اي زليخا فتنه عشق از تواست"‪",‬يوسفي را هرزه در زندان‬
‫مكن"‬
‫‪",1988,8‬من بر آن بودم كز جان و دل تفسيده"‪",‬بازگويي صفت عشق‬
‫بروزان و شبان"‬
‫‪",1988,9‬شمس تبريزي مرا دوش همي گفت خموش"‪",‬چون ترا عشق‬
‫لب ماست نگهدار زبان"‬
‫‪",1989,1‬جنتي كرد جهان را ز شكر خنديدن"‪",‬آنك آموخت مرا همچو شرر‬
‫خنديدن"‬
‫‪",1989,2‬گرچه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم"‪",‬عشق آموخت‬
‫مرا شكل دگر خنديدن"‬
‫‪",1989,3‬بي جگر داد مرا شه دل چون خورشيدي"‪",‬تا نمايم همه را بي ز‬
‫جگر خنديدن"‬
‫‪",1989,4‬به صدف مانم خندم چو مرا درشكنند"‪",‬كارخامان بود از فتح و‬
‫ظفر خنديدن"‬
‫‪",1989,5‬يك شب آمد به وثاق من و آموخت مرا"‪",‬جان هر صبح و سحر‬
‫همچو سحر خنديدن"‬
‫‪",1989,6‬گر ترش روي چو ابرم ز درون خندانم"‪",‬عادت برق بود وقت‬
‫مطر خنديدن"‬
‫‪",1989,7‬چون به كوره گذري خوش به زر سرخ نگر"‪",‬تا در آتش تو ببيني‬
‫ز حجر خنديدن"‬
‫‪",1989,8‬زر در آتش چو بخنديد ترا مي گويد"‪",‬گر نه قلبي بنما وقت ضرر‬
‫خنديدن"‬
‫‪",1989,9‬گر تو مير اجلي از اجل آموز كنون"‪",‬بر شه عاريت و تاج و كمر‬
‫خنديدن"‬
‫‪",1989,10‬ور تو عيسي صفتي خواجه در آموز ازو"‪",‬بر غم شهوت و بر‬
‫ماده و نر خنديدن"‬
‫‪",1989,11‬ور دمي مدرسه احمد امي ديدي"‪",‬رو حللستت بر فضل و هنر‬
‫خنديدن"‬
‫‪",1989,12‬اي منجم اگرت شق قمر باور شد"‪",‬بايدت بر خود و بر شمس‬
‫و قمر خنديدن"‬
‫‪",1989,13‬همچو غنچه تو نهان خند و مكن همچو نبات"‪",‬وقت اشكوفه به‬
‫بالي شجر خنديدن"‬
‫‪",1990,1‬جان حيوان كه نديدست بجز كاه و عطن"‪",‬شد ز تبديل خدا ليق‬
‫گلزار فطن"‬
‫‪",1990,2‬نوبهاريست خدا را جز ازين فصل بهار"‪",‬كه درو مرده نماند وثني‬
‫و نه وثن"‬
‫‪",1990,3‬ز نسيمش شود آن جغد به از باز سپيد"‪",‬بهتر از شير شود از دم‬
‫او ماده زغن"‬
‫‪",1990,4‬زنده گشتند و پي شكر دهان بگشادند"‪",‬بوسها مست شدند از‬
‫طرب بوي دهن"‬
‫‪",1990,5‬دست دستان صبا لخلخه را شورانيد"‪",‬تا بياموخت به طفلن‬
‫چمن خلق حسن"‬
‫‪",1990,6‬جبرئيلست مگر باد و درختان مريم"‪",‬دست بازي نگر آن سان‬
‫كه كند شوهر و زن"‬
‫‪",1990,7‬ابر چون ديد كه در زير تتق خوبانند"‪",‬برفشانيد نثار گهر و در‬
‫عدن"‬
‫‪",1990,8‬چون گل سرخ گريبان ز طرب بدرانيد"‪",‬وقت آن شد كه به‬
‫يعقوب رسد پيراهن"‬
‫‪",1990,9‬چون عقيق يمني لب دلبر خنديد"‪",‬بوي رحمان به محمد رسد از‬
‫سوي يمن"‬
‫‪",1990,10‬چند گفتيم پراكنده دل آرام نيافت"‪",‬جز بدان جعد پراكنده آن‬
‫خوب ز من"‬
‫‪",1994,8‬غمزه تست كه مست آيد و دلها دزدد"‪",‬قصد جانها كند آن سخت‬
‫دل سخته كمان"‬
‫‪",1994,9‬داد آنست كه آن گمشده را بازدهي"‪",‬يا چو او شد ز ميانه تو‬
‫درآيي به ميان"‬
‫‪",1994,10‬گر ز مير شكران داد بيابي اي دل"‪",‬شكر كن شو تو گدازان چو‬
‫شكر با شكران"‬
‫‪",1994,11‬گر چنان كشته شوي زنده جاويد شوي"‪",‬خدمت از جان چنين‬
‫كشته به تبريز رسان"‬
‫‪",1995,1‬اينك آن انجم روشن كه فلك چاكرشان"‪",‬اينك آن پرده گياني كه‬
‫خرد چادرشان"‬
‫‪",1995,2‬همچو انديشه به هر سينه بود مسكنشان"‪",‬همچو خورشيد به هر‬
‫خانه فتد لشكرشان"‬
‫‪",1995,3‬نظر اولشان زنده كند عالم را"‪",‬در نظر هيچ نگنجد نظر‬
‫ديگرشان"‬
‫‪",1995,4‬اي بسا شب كه من از آتششان همچو سپند"‪",‬بوده ام نعره زنان‬
‫رقص كنان بر درشان"‬
‫‪",1995,5‬گر تو بو مي نبري بوي كن اجزاي مرا"‪",‬بو گرفتست دل و جان‬
‫من از عنبرشان"‬
‫‪",1995,6‬ور تو بس خشك دماغي بتو بو مي نرسد"‪",‬سربنه تا برسد بر تو‬
‫دماغ ترشان"‬
‫‪",1995,7‬خود چه باشد تر و خشك حيواني و نبات"‪",‬مه نبات و حيوان و‬
‫مه زمين مادرشان"‬
‫‪",1995,8‬همه عالم به يكي قطره دريا غرقند"‪",‬چه قدر خورد تواند مگس‬
‫از شكرشان"‬
‫‪",1996,1‬چو خيال تو درآيد به دلم رقص كنان"‪",‬چه خيالت دگر مست‬
‫درآيد به ميان"‬
‫‪",1996,2‬گرد بر گرد خيالش همه در رقص شوند"‪",‬وان خيال چو مه تو به‬
‫ميان چرخ زنان"‬
‫‪",1996,3‬هر خيالي كه در آن دم به تو آسيب زند"‪",‬همچو آيينه ز خورشيد‬
‫برآيد لمعان"‬
‫‪",1996,4‬سخنم مست شود از صفتي و صدبار"‪",‬از زبانم به دلم آيد و از‬
‫دل به زبان"‬
‫‪",1996,5‬سخنم مست و دلم مست و خيالت تو مست"‪",‬همه بر همدگر‬
‫افتاده و درهم نگران"‬
‫‪",1996,6‬همه بر همدگر از بس كه بمالند دهن"‪",‬آن خيالت بهم درشكند‬
‫او ز فغان"‬
‫‪",1996,7‬همه چون دانه انگور و دلم چون چرش است"‪",‬همه چون برگ‬
‫گلب و دل من همچو دكان"‬
‫‪",1996,8‬ز صلح دل و دين زر برم و زر كوبم"‪",‬تا مفرح شود آن را كه‬
‫بود ديده جان"‬
‫‪",1997,1‬هر كرا گشت سر از غايت برگرديدن"‪",‬ساكنان را همه سرگشته‬
‫تواند ديدن"‬
‫‪",1997,2‬هر كي از ضعف خود اندر رخ مردان نگرد"‪",‬بر دو چشم كژ او‬
‫فرض بود خنديدن"‬
‫‪",1997,3‬هر كي صفرا شودش غالب از شيريني"‪",‬تلخ گردد دهنش گاه‬
‫شكر خاييدن"‬
‫‪",1997,4‬عقل ميداني او خود خر لنگ افتادست"‪",‬در براق احدي ديد‬
‫كسي لنگيدن"‬
‫‪",1997,5‬اي كسي كز حدثان در حدثي افتادي"‪",‬چون چنيني تو روا نيست‬
‫ترا جنبيدن"‬
‫‪",2000,2‬مي طپد ماهي بي آب بر آن ريگ خشن"‪",‬تا جدا گردد آن جان‬
‫نزارش ز بدن"‬
‫‪",2000,3‬آب تلخي شده بر جانوران آب حيات"‪",‬شكر خشك بريشان بتر‬
‫از گور و كفن"‬
‫‪",2000,4‬نيست بازي كشش جزو به اصل كل خويش"‪",‬چند پيغامبر‬
‫بگريست پي حب وطن"‬
‫‪",2000,5‬كودكي كو نشناسد وطن و مولد خويش"‪",‬دايه خواهد چه‬
‫ستنبول مرا ورا چه يمن"‬
‫‪",2000,6‬شد چراگاه ستاره سوي مرعاي فلك"‪",‬حيوان خاك پرستد مثل‬
‫سرو و سمن"‬
‫‪",2000,7‬من ازين ناله اگر چه كه دهان مي بندم"‪",‬نتوان در شكم آب فرو‬
‫بست دهن"‬
‫‪",2000,8‬نفس چغز ز آبست نه از باد هوا"‪",‬بحريان را هله اين باشد‬
‫معهوده و فن"‬
‫‪",2000,9‬عارفاني كه نهانند در آن قلزم نور"‪",‬دمشان جمله ز نوريست‬
‫ظلمات شكن"‬
‫‪",2000,10‬قلم و لوح چو اينجا برسيديم شكست"‪",‬شكند كوه چو آگه شود‬
‫از رب منن"‬
‫‪",2001,1‬دم ده و عشوه ده اي دلبر سيمين بر من"‪",‬كه دمم بي دم تو‬
‫چون اجل آمد بر من"‬
‫‪",2001,2‬دل چو دريا شودم چون گهرت درتابد"‪",‬سر به گردون رسدم‬
‫چونك بخاري سر من"‬
‫‪",2001,3‬خنك آن دم كه بياري سوي من باده لعل"‪",‬بدرخشد ز شرارش‬
‫رخ همچون زر من"‬
‫‪",2001,4‬زان خرابم كه ز اوقاف خرابات توام"‪",‬در خرابيست عمارت‬
‫شدن مخبر من"‬
‫‪",2001,5‬شاهد جان چو شهادت ز درون عرضه كند"‪",‬زود انگشت برآرد‬
‫خرد كافر من"‬
‫‪",2001,6‬پيش از آنك به حريفان دهي اي ساقي جمع"‪",‬از همه تشنه ترم‬
‫من بده آن ساغر من"‬
‫‪",2001,7‬بنده امر توام خاصه در آن امر كه تو"‪",‬گوييم خيز نظر كن به‬
‫سوي منظر من"‬
‫‪",2001,8‬هين برافروز دلم را تو به نار موسي"‪",‬تا كه افروخته ماند ابدا‬
‫اخگر من"‬
‫‪",2001,9‬من خمش كردم و در جوي تو افكندم خويش"‪",‬كه ز جوي تو بود‬
‫رونق شعر تر من"‬
‫‪",2002,1‬تو سبب سازي و دانايي آن سلطان بين"‪",‬آنچ ممكن نبود در كف‬
‫او امكان بين"‬
‫‪",2002,2‬آهن اندر كف او نرمتر از مومي بين"‪",‬پيش نور رخ او اختر را‬
‫پنهان بين"‬
‫‪",2002,3‬نم انديشه بيا قلزم انديشه نگر"‪",‬صورت چرخ بديدي هله اكنون‬
‫جان بين"‬
‫‪",2002,4‬جان بنفروختي اي خر به چنين مشتريي"‪",‬رو به بازار غمش جان‬
‫چو علف ارزان بين"‬
‫‪",2002,5‬هر كي بفسرد برو سخت نمايد حركت"‪",‬اندكي گرم شو و‬
‫جنبش را آسان بين"‬
‫‪",2002,6‬خشك كردي تو دماغ از طلب بحث و دليل"‪",‬بفشان خويش ز‬
‫فكر و لمع برهان بين"‬
‫‪",2002,7‬هست ميزان معينت و بدان مي سنجي"‪",‬هله ميزان بگذار و زر‬
‫بي ميزان بين"‬
‫‪",2005,2‬شرم چه بود عاشقي و آنگاه شرم"‪",‬جان چه باشد اين هوس‬
‫وانگاه جان"‬
‫‪",2005,3‬مي فروشد او به جاني بوسه اي"‪",‬رو بخر كان رايگانست‬
‫رايگان"‬
‫‪",2005,4‬آنك عشقش خانها بر هم زدست"‪",‬آمد اندر خانه همسايگان"‬
‫‪",2005,5‬كف بر آوردست اين دريا ز عشق"‪",‬سر فرو كردست آن مه ز‬
‫آسمان"‬
‫‪",2005,6‬اي ببسته خوابها امشب بيا"‪",‬خواب ما را بين چو وصلت بي‬
‫نشان"‬
‫‪",2005,7‬هر شهي را بندگانش حارسند"‪",‬شاه ما مر بندگان را پاسبان"‬
‫‪",2005,8‬شاه ما از خواب و بيداري برون"‪",‬در ميان جان ما دامن كشان"‬
‫‪",2005,9‬اندرين شب مي نمايد صورتي"‪",‬مشعله در دست يا رب كيست‬
‫آن"‬
‫‪",2005,10‬خواب جست و شورش افزودن گرفت"‪",‬ياد آمد پيل را‬
‫هندوستان"‬
‫‪",2005,11‬آتش عشق خدا بال گرفت"‪",‬تير تقدير خدا جست از كمان"‬
‫‪",2005,12‬دانه كان در زمين غيب بود"‪",‬سر زد و همچون درختي شد‬
‫عيان"‬
‫‪",2005,13‬برق جست و آتشي زد در درخت"‪",‬آتش و برق شگرف بي‬
‫امان"‬
‫‪",2005,14‬سبزتر مي شد ز آتش آن درخت"‪",‬مي شكفت از برق و آتش‬
‫گلستان"‬
‫‪",2005,15‬اين درختان سبز از آتش شوند"‪",‬آب دارد اين درختان را زبان"‬
‫‪",2005,16‬تا تويي پيدا نهان گردد درخت"‪",‬او شود پيدا چو تو گردي نهان"‬
‫‪",2005,17‬شمس تبريزست باغ عشق را"‪",‬هم طراوت هم نما هم باغبان"‬
‫‪",2006,1‬هر كجا كه پا نهي اي جان من"‪",‬بردمد لله و بنفشه و ياسمن"‬
‫‪",2006,2‬پاره گل بركني بر وي دمي"‪",‬باز گردد يا كبوتر يا زغن"‬
‫‪",2006,3‬در تغاري دست شويي آن تغار"‪",‬ز آب دست تو شود زرين لگن"‬
‫‪",2006,4‬بر سر گوري بخواني فاتحه"‪",‬بوالفتوحي سر برآرد از كفن"‬
‫‪",2006,5‬دامنت بر چنگل خاري زند"‪",‬چنگلش چنگي شود با تن تنن"‬
‫‪",2006,6‬هر بتي را كه شكستي اي خليل"‪",‬جان پذيرد عقل يابد زان‬
‫شكن"‬
‫‪",2006,7‬تا مه تو تافت بر بد اختري"‪",‬سعد اكبر گشت و وارست از‬
‫محن"‬
‫‪",2006,8‬هر دمي از صحن سينه برجهد"‪",‬همچو آدم زاده اي بي مرد و‬
‫زن"‬
‫‪",2006,9‬وانگه از پهلوي او وز پشت او"‪",‬پر شوند آدمچگان اندر زمن"‬
‫‪",2006,10‬خواستم گفتن برين پنجاه بيت"‪",‬لب ببستم تا گشايي تو دهن"‬
‫‪",2007,1‬شاه ما باري براي كاهلن"‪",‬گنج مي بخشد به هر دم رايگان"‬
‫‪",2007,2‬الصل ياران به سوي تخت شاه"‪",‬گنج بي رنجست و سود بي‬
‫زيان"‬
‫‪",2007,3‬چشم دل داند چه ديد از كحل او"‪",‬نور و رحمت تا به هفتم‬
‫آسمان"‬
‫‪",2007,4‬خود چه باشد پيش او هفت آسمان"‪",‬بر مثال هفت پايه نردبان"‬
‫‪",2011,4‬غيب دان كن سينه هاي خلق را"‪",‬سينه هاي عيب دان را‬
‫برشكن"‬
‫‪",2011,5‬با نشان از بي نشان پرده شده"‪",‬بي نشاني هر نشان را‬
‫برشكن"‬
‫‪",2011,6‬روز مطلق كن شب تاريك را"‪",‬بارنامه پاسبان را برشكن"‬
‫‪",2011,7‬شمس تبريز آفتابي آفتاب"‪",‬شمع جان و شمعدان را برشكن"‬
‫‪",2012,1‬اي دلرام من واي دل شكن"‪",‬وي كشيده خويش بي جرمي ز‬
‫من"‬
‫‪",2012,2‬از نظر رفتي ز دل بيرون نه اي"‪",‬زانك تو شمعي و جان و دل‬
‫لگن"‬
‫‪",2012,3‬جان من جان تو جانت جان من"‪",‬هيچ كس ديدست يك جان در‬
‫دو تن"‬
‫‪",2012,4‬زندگي ام وصل تو مرگم فراق"‪",‬بي نظيرم كرده اي اندر دو‬
‫فن"‬
‫‪",2012,5‬بس بجستم آب حيوان خضر گفت"‪",‬بي وصالش جان نيابي جان‬
‫مكن"‬
‫‪",2012,6‬غم نيارد گرد غمگين تو گشت"‪",‬ور بگردد بايدش گردن زدن"‬
‫‪",2012,7‬جانها زان گرد تو گردد همي"‪",‬جان اديم و تو سهيل اندر يمن"‬
‫‪",2012,8‬بهر تو گفتست منصور حلج"‪",‬يا ضغيرالسن يا رطب البدن"‬
‫‪",2012,9‬شير مست شهد تو گشت و بگفت"‪",‬يا قريب العهد من شرب‬
‫اللبن"‬
‫‪",2012,10‬پيش مستان تو غم را راه نيست"‪",‬فكرت و غم هست كار‬
‫بوالحسن"‬
‫‪",2012,11‬هر كي در چاه طبيعت مانده ست"‪",‬چاره اش نبود ز فكر چون‬
‫رسن"‬
‫‪",2012,12‬چونك بر پريد كاسد گشت حبل"‪",‬چون يقيني يافت كاسد گشت‬
‫ظن"‬
‫‪",2012,13‬همزبان بي زبانان شو دل"‪",‬تا بگفت و گو نباشي مرتهن"‬
‫‪",2013,1‬ساقيا برخيز و مي در جام كن"‪",‬وز شراب عشق دل را دام كن"‬
‫‪",2013,2‬نام رندي را بكن بر خود درست"‪",‬خويشتن را لابالي نام كن"‬
‫‪",2013,3‬چرخ گردنده ترا چون رام شد"‪",‬مركب بي مركبي را رام كن"‬
‫‪",2013,4‬آتش بي باكي اندر چرخ زن"‪",‬خاك تيره بر سر ايام كن"‬
‫‪",2013,5‬مذهب زنار بندان پيشه گير"‪",‬خدمت كاوس و آذر نام كن"‬
‫‪",2014,1‬راز چون با من نگويد يار من"‪",‬بند گردد پيش او گفتار من"‬
‫‪",2014,2‬عذر مي گويد كه يعني خامشم"‪",‬با تو مي گويد دل هشيار من"‬
‫‪",2014,3‬با كسي ديگر زبان گردد همه"‪",‬سر خود مي گويد و اسرار من"‬
‫‪",2014,4‬در گمان افتد دلم زين واقعه"‪",‬اين دل ترسان بد پندار من"‬
‫‪",2014,5‬گر بگويد ور نگويد راز من"‪",‬دل ندارد صبر از دلدار من"‬
‫‪",2015,1‬فقر را در خواب ديدم دوش من"‪",‬گشتم از خوبي او بيهوش‬
‫من"‬
‫‪",2015,2‬از جمال و از كمال لطف فقر"‪",‬تا سحرگه بوده ام مدهوش من"‬
‫‪",2015,3‬فقر را ديدم مثال كان لعل"‪",‬تا ز رنگش گشتم اطلس پوش‬
‫من"‬
‫‪",2019,8‬چون سر رندان نداري وقت عيش"‪",‬وعدها اندر سر رندان مكن"‬
‫‪",2019,9‬نور چشم عاشقان آخر تويي"‪",‬عيشها بر كوري ايشان مكن"‬
‫‪",2019,10‬نقد كي را از يكي مفلس مبر"‪",‬از حريصي نقد او در كان مكن"‬
‫‪",2019,11‬شب روان را همچو استاره مسوز"‪",‬راه خود را پر ز رهبانان‬
‫مكن"‬
‫‪",2019,12‬شمس تبريزي يكي رويي نماي"‪",‬تا ابد تو روي با جانان مكن"‬
‫‪",2020,1‬اي خدا اين وصل را هجران مكن"‪",‬سر خوشان عشق را نالن‬
‫مكن"‬
‫‪",2020,2‬باغ جان را تازه و سرسبز دار"‪",‬قصد اين مستان و اين بستان‬
‫مكن"‬
‫‪",2020,3‬چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن"‪",‬خلق را مسكين و‬
‫سرگردان مكن"‬
‫‪",2020,4‬بر درختي كاشيان مرغ تست"‪",‬شاخ مشكن مرغ را پران مكن"‬
‫‪",2020,5‬جمع و شمع خويش را برهم مزن"‪",‬دشمنان را كور كن شادان‬
‫مكن"‬
‫‪",2020,6‬گرچه دزدان خصم روز روشنند"‪",‬آنچ مي خواهد دل ايشان‬
‫مكن"‬
‫‪",2020,7‬كعبه اقبال اين حلقه ست و بس"‪",‬كعبه اوميد را ويران مكن"‬
‫‪",2020,8‬اين طناب خيمه را برهم مزن"‪",‬خيمه تست آخر اي سلطان‬
‫مكن"‬
‫‪",2020,9‬نيست در عالم ز هجران تلخ تر"‪",‬هرچ خواهي كن و ليكن آن‬
‫مكن"‬
‫‪",2021,1‬صبحدم شد زود برخيز اي جوان"‪",‬رخت بربند و برس در‬
‫كاروان"‬
‫‪",2021,2‬كاروان رفت و تو غافل خفته اي"‪",‬در زياني در زياني در زيان"‬
‫‪",2021,3‬عمر را ضايع مكن در معصيت"‪",‬تا تر و تازه بماني جاودان"‬
‫‪",2021,4‬نفس شومت را بكش كان ديو تست"‪",‬تا ز جيبت سر برآرد‬
‫حوريان"‬
‫‪",2021,5‬چون بكشتي نفس شومت را يقين"‪",‬پاي نه بر بام هفتم آسمان"‬
‫‪",2021,6‬چون نماز و روزه ات مقبول شد"‪",‬پهلواني پهلواني پهلوان"‬
‫‪",2021,7‬پاك باش و خاك اين درگاه باش"‪",‬كبر كم كن در سماع‬
‫عاشقان"‬
‫‪",2021,8‬گر سماع عاشقان را منكري"‪",‬حشر گردي در قيامت با سگان"‬
‫‪",2021,9‬گر غلم شمس تبريزي شدي"‪",‬نعره زن كالحمد لك يا مستعان"‬
‫‪",2022,1‬اي زيان و اي زيان و اي زيان"‪",‬هوشياري در ميان مستيان"‬
‫‪",2022,2‬گر بيايد هوشياري راه نيست"‪",‬ور بيايد مست گير اندر كشان"‬
‫‪",2022,3‬گر خماري باده خواهي اندر آ"‪",‬نان پرستي رو كه اينجا نيست‬
‫نان"‬
‫‪",2022,4‬آنك او نان را بت خود كرده است"‪",‬كي درآيد در ميان اين بتان"‬
‫‪",2022,5‬ور درآيد چادر اندر رو كشند"‪",‬تا نبيند رويشان آن قلتبان"‬
‫‪",2022,6‬سيمبر خواهيم و زيبا همچون خويش"‪",‬سيم نستانيم پيدا و نهان"‬
‫‪",2022,7‬آنك او خوبي به سيم و زر فروخت"‪",‬روسپي بادش نه حوران‬
‫جنان"‬
‫‪",2022,8‬تا نگردي پاك دل چون جبرئيل"‪",‬گرچه گنجي در نگنجي در‬
‫جهان"‬
‫‪",2022,9‬چشم خود را شسته عارف بيست سال"‪",‬مشك مشك آورده از‬
‫اشك روان"‬
‫‪",2022,10‬معتمد شو تا در آيي در حرم"‪",‬اول بربند از گفتن دهان"‬
‫‪",2022,11‬شمس تبريزي گشايد راه شرق"‪",‬چون شوي بسته دهان و راز‬
‫دان"‬
‫‪",2023,1‬رو قرار از دل مستان بستان"‪",‬رو خراج از گل بستان بستان"‬
‫‪",2023,2‬كله مه ز سر مه بر گير"‪",‬گرو گل ز گلستان بستان"‬
‫‪",2023,3‬سخن جان رهي گفتي دوش"‪",‬آن تست آن هله بستان بستان"‬
‫‪",2023,4‬اي كه در باغ رخش ره بردي"‪",‬گل تازه به زمستان بستان"‬
‫‪",2023,5‬اي كه از ناز شهان مي ترسي"‪",‬طفل عشقي سر پستان‬
‫بستان"‬
‫‪",2023,6‬دل قوي دار چو دلبر خواهي"‪",‬دل خود از دل سستان بستان"‬
‫‪",2023,7‬چابك و چست رو اندر ره عشق"‪",‬مهره را از كف چستان‬
‫بستان"‬
‫‪",2024,1‬مات خود را صنما مات مكن"‪",‬بجز از لطف و مراعات مكن"‬
‫‪",2024,2‬خرده و بي ادبيها كه برفت"‪",‬عفو كن هيچ مكافات مكن"‬
‫‪",2024,3‬وقت رحمست بكن كينه مكش"‪",‬بنده را طعمه آفات مكن"‬
‫‪",2024,4‬بسر تو كه جدايي منديش"‪",‬جز كه پيوند و ملقات مكن"‬
‫‪",2024,5‬خاك خود را به زمين برمگذار"‪",‬منزلش جز به سماوات مكن"‬
‫‪",2024,6‬اولش جز به سوي خويش مكش"‪",‬آخرش جز كه سعادات مكن"‬
‫‪",2024,7‬آنچ خو كرد ز لطفت برسان"‪",‬ترك تيمار و جرايات مكن"‬
‫‪",2024,8‬بنده اهل خرابات توايم"‪",‬پشت ما را به خرابات مكن"‬
‫‪",2024,9‬ما كه باشيم كه گوييم مكن"‪",‬چونك گفتيم ممارات مكن"‬
‫‪",2025,1‬اي بانكار سوي ما نگران"‪",‬من نيم با تو دو دل چون دگران"‬
‫‪",2025,2‬سخن تلخ چه مي انديشي"‪",‬اي تو سرمايه جمله شكران"‬
‫‪",2025,3‬بر دل سوخته ام آبي زن"‪",‬كه تويي دلبر پرخون جگران"‬
‫‪",2025,4‬ز غمم همچو كمان تير مزن"‪",‬چه زني تير سوي بي سپران"‬
‫‪",2025,5‬با گل از تو گله ها مي كردم"‪",‬گفت من هم زويم جامه دران"‬
‫‪",2025,6‬گفت نرگس كه ز من پرس او را"‪",‬كه منم بنده صاحب نظران"‬
‫‪",2025,7‬كه چو من جمله چمن سوخته اند"‪",‬ز آتش او ز كران تا به‬
‫كران"‬
‫‪",2025,8‬مه و خورشيد ز عشق رخ او"‪",‬اندرين چرخ ز زير و زبران"‬
‫‪",2025,9‬بحر در جوش ازين آتش تيز"‪",‬چرخ خم داده ازين بار گران"‬
‫‪",2025,10‬كوه بسته ست كمر خدمت را"‪",‬كه شماريش ز بسته كمران"‬
‫‪",2025,11‬بانگ ارواح به من مي آيد"‪",‬كه بگو حالت اين بي صوران"‬
‫‪",2025,12‬با كي گويم به جهان محرم كو"‪",‬چه خبر گويم با بي خبران"‬
‫‪",2025,13‬ظاهر بحر بود جاي خسان"‪",‬باطن بحر مقام گهران"‬
‫‪",2025,14‬ظاهر و باطن من خاك خسي"‪",‬كو برين بحر بود ره گذران"‬
‫‪",2025,15‬غزل بي سر و بي پايان بين"‪",‬كه ز پايان بردت تا به سران"‬
‫‪",2026,1‬به شكرخنده ببردي دل من"‪",‬بشكن شكر دل را مشكن"‬
‫‪",2026,2‬دل ما را كه ز جا بركندي"‪",‬به تو آمد پر و بالش بمكن"‬
‫‪",2026,3‬بنگر تا به چه لطفش بردي"‪",‬رحم كن هر نفسش زخم مزن"‬
‫‪",2026,4‬جانم اندر پي دل مي آيد"‪",‬چه كند بي تو درين قالب تن"‬
‫‪",2026,5‬بي تو دل را نبود برگ جهان"‪",‬بي تو گل را نبود برگ چمن"‬
‫‪",2026,6‬هين چرا بند شكستي خاموش"‪",‬يا مگر نيست ترا بند دهن"‬
‫‪",2027,1‬اي امتان باطل بر نان زنيد بر نان"‪",‬وي امتان مقبل بر جان زنيد‬
‫بر جان"‬
‫‪",2027,2‬حيوان علف كشاند غير علف نداند"‪",‬آن آدمي بود كو جويد عقيق‬
‫و مرجان"‬
‫‪",2027,3‬آن باغها بخفته وين باغها شكفته"‪",‬وين قسمتيست رفته در‬
‫بارگاه سلطان"‬
‫‪",2027,4‬جانهاست نارسيده در دامها خزيده"‪",‬جانهاست بر پريده ره برده‬
‫تا به جانان"‬
‫‪",2027,5‬جاني ز شرح افزون بالي چرخ گردون"‪",‬چست و لطيف و‬
‫موزون چون مه به برج ميزان"‬
‫‪",2027,6‬جاني دگر چو آتش تند و حرون و سركش"‪",‬كوتاه عمر و ناخوش‬
‫همچون خيال شيطان"‬
‫‪",2027,7‬اي خواجه تو كدامي يا پخته يا كه خامي"‪",‬سرمست نقل و‬
‫جامي يا شهسوار ميدان"‬
‫‪",2027,8‬روزي به سوي صحرا ديدم يكي معل"‪",‬اندر هوا به بال مي كرد‬
‫رقص و جولن"‬
‫‪",2027,9‬هر سو ازو خروشي او ساكن و خموشي"‪",‬سرسبز و سبزپوشي‬
‫جانم بماند حيران"‬
‫‪",2027,10‬گفتم كه در چه شوري كز وهم خلق دوري"‪",‬تو نور نور نوري يا‬
‫آفتاب تابان"‬
‫‪",2027,11‬گفتا دلم تنگ شد تن نيز هم سبك شد"‪",‬تا پا گشاده گشتم از‬
‫چار ميخ اركان"‬
‫‪",2027,12‬گفتم كه اي اميرم شادت كنار گيرم"‪",‬بسيار لبه كردم گفتا كه‬
‫نيست امكان"‬
‫‪",2027,13‬گفتم بيا وفا كن وين ناز را رها كن"‪",‬شاخي شكر سخا كن چه‬
‫كم شود از آن كان"‬
‫‪",2027,14‬گفتا كه من فنايم اندر كنار نايم"‪",‬نقشي همي نمايم از بهر درد‬
‫و درمان"‬
‫‪",2027,15‬گفتم ترا نبايد خود دفع كم نيايد"‪",‬پنجه بهانه زايد از طبعت اي‬
‫سخندان"‬
‫‪",2027,16‬گفتا ز سر يكتو باور كجا كني تو"‪",‬طفلي و درست ابجد برگير‬
‫لوح و مي خوان"‬
‫‪",2027,17‬گفتم همين سياست مي كن حلل بادت"‪",‬صد گونه دفع مي ده‬
‫مي كش مرا به هجران"‬
‫‪",2027,18‬زود از زبان ديگر صد پاسخ چو شكر"‪",‬برخواند بر من از‬
‫برگشتم خراب و سكران"‬
‫‪",2027,19‬بسيار اشك راندم تا دير مست ماندم"‪",‬تا كه برون شد آن شه‬
‫چون جان ز نقش انسان"‬
‫‪",2027,20‬داغي بماند حاصل زان صحبت اندرين دل"‪",‬داغي كه از لذيذي‬
‫ارزد هزار احسان"‬
‫‪",2027,21‬فرمود مشكلتي در وي عجب عظاتي"‪",‬خامش در زبانها آن‬
‫مي نيايد آسان"‬
‫‪",2028,1‬گرچه بسي نشستم در نار تا به گردن"‪",‬اكنون در آب وصلم با‬
‫يار تا به گردن"‬
‫‪",2028,2‬گفتم كه تا به گردن در لطفهات غرقم"‪",‬قانع نگشت از من‬
‫دلدار تا به گردن"‬
‫‪",2028,3‬گفتا كه سر قدم كن تا قعر عشق مي رو"‪",‬زيرا كه راست نايد‬
‫اين كار تا به گردن"‬
‫‪",2028,4‬گفتم سر من اي جان نعلين توست ليكن"‪",‬قانع شو اي دو ديده‬
‫اين بار تا به گردن"‬
‫‪",2028,5‬گفتا تو كم ز خاري كز انتظار گلها"‪",‬در خاك بود نه مه آن خار تا‬
‫به گردن"‬
‫‪",2028,6‬گفتم كه خار چه بود كز بهر گلستانت"‪",‬در خون چو گل نشستم‬
‫بسيار تا به گردن"‬
‫‪",2028,7‬گفتا به عشق رستي از عالم كشاكش"‪",‬كانجا همي كشيدي‬
‫بيگار تا به گردن"‬
‫‪",2028,8‬رستي ز عالم اما از خويشتن نرستي"‪",‬عارست هستي تو وين‬
‫عار تا به گردن"‬
‫‪",2028,9‬عياروار كم نه تو دام و حيله كم كن"‪",‬در دام خويش ماند عيار تا‬
‫به گردن"‬
‫‪",2028,10‬داميست دام دنيا كز وي شهان و شيران"‪",‬ماندند چون سگ‬
‫اندر مردار تا به گردن"‬
‫‪",2028,11‬داميست طرفه تر زين كز وي فتاده بيني"‪",‬بي عقل تا به كعب‬
‫و هشيار تا به گردن"‬
‫‪",2028,12‬بس كن ز گفتن آخر كان دم بود بريده"‪",‬كز تا سه نبود آخر‬
‫گفتار تا به گردن"‬
‫‪",2029,1‬اي مرغ آسماني آمد گه پريدن"‪",‬وي آهوي معاني آمد گه‬
‫چريدن"‬
‫‪",2029,2‬اي عاشق جريده بر عاشقان گزيده"‪",‬بگذر ز آفريده بنگر در‬
‫آفريدن"‬
‫‪",2029,3‬آمد ترا فتوحي روحي چگونه روحي"‪",‬كو چون خيال داند در ديده‬
‫ها دويدن"‬
‫‪",2029,4‬اين دم حكم بيايد تعليم نو نمايد"‪",‬بي گوش سر شنيدن بي ديده‬
‫ماه ديدن"‬
‫‪",2029,5‬داند سبل ببردن هم مرده زنده كردن"‪",‬هم تخت و بخت دادن‬
‫هم بنده پروريدن"‬
‫‪",2029,6‬آن يوسف معاني و آن گنج رايگاني"‪",‬خود را اگر فروشد داني‬
‫عجب خريدن"‬
‫‪",2029,7‬كو مشتري واقف در دو دم مخالف"‪",‬در پرده ساز كردن در پرده‬
‫ها دويدن"‬
‫‪",2029,8‬اي عاشق موفق وي صادق مصدق"‪",‬مي بايدت چو گردون بر‬
‫قطب خود تنيدن"‬
‫‪",2029,9‬در بي خودي تو خود را مي جوي تا بيابي"‪",‬زيرا فراق صعبست‬
‫خاصه ز حق بريدن"‬
‫‪",2029,10‬لب را ز شير شيطان مي كوش تا بشويي"‪",‬چون شسته شد‬
‫تواني پستان دل مكيدن"‬
‫‪",2032,5‬در بزم چون نيايم ساقيم مي كشاند"‪",‬چون شهرها نگيرم وان‬
‫شهريار با من"‬
‫‪",2032,6‬در خم خسرواني مي بهر ماست جوشان"‪",‬اينجا چه كار دارد‬
‫رنج خمار با من"‬
‫‪",2032,7‬با چرخ اگر ستيزم ور بشكنم بريزم"‪",‬عذرم چه حاجت آيد وان‬
‫خوش عذار با من"‬
‫‪",2032,8‬من غرق ملك و نعمت سرمست لطف و رحمت"‪",‬اندر كنار‬
‫بختم و آن خوش كنار با من"‬
‫‪",2032,9‬اي ناطقه معربد از گفت سير گشتم"‪",‬خاموش كن وگر ني‬
‫صحبت مدار با من"‬
‫‪",2033,1‬جانا نخست ما را مرد مدام گردان"‪",‬وانگه مدام در ده ما را‬
‫مدام گردان"‬
‫‪",2033,2‬از ما و خدمت ما چيزي نيايد اي جان"‪",‬هم تو بنا نهادي هم تو‬
‫تمام گردان"‬
‫‪",2033,3‬دارالسلم ما را دارالملم كردي"‪",‬دارالملم ما را دارالسلم‬
‫گردان"‬
‫‪",2033,4‬اين راه بي نهايت گر دور وگر درازست"‪",‬از فضل بي نهايت بر‬
‫ما دو گام گردان"‬
‫‪",2033,5‬ما را اسير كردي اماره را اميري"‪",‬ما را امير گردان او را غلم‬
‫گردان"‬
‫‪",2033,6‬انعام عام خود را كردي نصيب خاصان"‪",‬انعام خاص خود را‬
‫امروز عام گردان"‬
‫‪",2033,7‬هر ذره را ز فضلت خورشيدييي دگر ده"‪",‬خورشيد فضل خود را‬
‫بر جمله رام گردان"‬
‫‪",2033,8‬در كام ما دعا را چون شهد و شير خوش كن"‪",‬وان را كه گويد‬
‫آمين هم دوستكام گردان"‬
‫‪",2034,1‬اي دل ز شاه حوران يا قبله صبوران"‪",‬كن شكر با شكوران تو‬
‫فتنه را مشوران"‬
‫‪",2034,2‬من مرد فتنه جويم من ترك اين نگويم"‪",‬من دست ازو نشويم تو‬
‫فتنه را مشوران"‬
‫‪",2034,3‬سر خيل بي دلنم استاد منبلنم"‪",‬من عاشق فلنم تو فتنه را‬
‫مشوران"‬
‫‪",2034,4‬از من مپرس چونم مي بين كه غرق خونم"‪",‬اينهم نه ام فزونم‬
‫تو فتنه را مشوران"‬
‫‪",2034,5‬من رستمم و روحم طوفان قوم نوحم"‪",‬سرمست آن صبوحم تو‬
‫فتنه را مشوران"‬
‫‪",2034,6‬تو نقش را نخواني زيرا درين جهاني"‪",‬تا اينقدر بداني تو فتنه را‬
‫مشوران"‬
‫‪",2035,1‬آن خوب را طلب كن اندر ميان حوران"‪",‬مشنو كسي كه گويد‬
‫آن فتنه را مشوران"‬
‫‪",2035,2‬در دل چو نقش بندد جان از طرب بخندد"‪",‬صد گون شكر‬
‫بجوشد از تلخي صبوران"‬
‫‪",2035,3‬از پرتوي كه افتد در چشم ها ز رويش"‪",‬خارش چه افتد ازوي در‬
‫چشم هاي كوران"‬
‫‪",2036,1‬امروز سركشان را عشقت جلوه كردن"‪",‬آورد بار ديگر يك يك‬
‫ببسته گردن"‬
‫‪",2036,2‬رو رو تو در گلستان بنگر به گل پرستان"‪",‬يك لحظه سجده‬
‫كردن يك لحظه باده خوردن"‬
‫‪",2039,3‬از من گريز تا تو هم در بل نيفتي"‪",‬بگزين ره سلمت ترك ره بل‬
‫كن"‬
‫‪",2039,4‬ماييم و آب ديده در كنج غم خزيده"‪",‬بر آب ديده ما صد جاي‬
‫آسيا كن"‬
‫‪",2039,5‬خيره كشيست ما را دارد دلي چو خارا"‪",‬بكشد كسش نگويد‬
‫تدبير خونبها كن"‬
‫‪",2039,6‬بر شاه خوب رويان واجب وفا نباشد"‪",‬اي زرد روي عاشق تو‬
‫صبر كن وفا كن"‬
‫‪",2039,7‬درديست غير مردن آن را دوا نباشد"‪",‬پس من چگونه گويم كين‬
‫درد را دوا كن"‬
‫‪",2039,8‬در خواب دوش پيري در كوي عشق ديدم"‪",‬با دست اشارتم كرد‬
‫كه عزم سوي ما كن"‬
‫‪",2039,9‬گر اژدهاست بر ره عشقيست چون زمرد"‪",‬از برق اين زمرد‬
‫هي دفع اژدها كن"‬
‫‪",2039,10‬بس كن كه بي خودم من ور تو هنر فزايي"‪",‬تاريخ بوعلي گو‬
‫تنبيه بوالعل كن"‬
‫‪",2040,1‬روز است اي دو ديده در روزنم نظر كن"‪",‬تو اصل آفتابي چون‬
‫آمدي سحر كن"‬
‫‪",2040,2‬بردار طالبان را وز هفت بحر بگذر"‪",‬منگر به گاو و ماهي وز صد‬
‫چنين گذر كن"‬
‫‪",2040,3‬پيدا بكن كه پاكي از كون و پست و بال"‪",‬وين خانه كهن را بي‬
‫زير و بي زبر كن"‬
‫‪",2040,4‬عالم فناست جمله در يكدمش بقا كن"‪",‬ماريست زهر دارد تو‬
‫زهر او شكر كن"‬
‫‪",2040,5‬هر سو كه خشك بيني تو چشمه اي روان كن"‪",‬هر جا كه سنگ‬
‫بيني از عكس خود گهر كن"‬
‫‪",2040,6‬اندر قفاي عاشق هر سو كه خصم بيني"‪",‬او را به زخم سيلي‬
‫اندر زمان بدر كن"‬
‫‪",2040,7‬تا چند عذر گويي كورند و مي نبينند"‪",‬گر كورشان نخواهي در‬
‫ديده شان نظر كن"‬
‫‪",2040,8‬خواهي كه پرده هاشان در ديده ها نباشد"‪",‬فرما تو پردگي را كز‬
‫پرده ها عبر كن"‬
‫‪",2040,9‬فرمان تراست مطلق با جمع در ميان نه"‪",‬بستم قباي عطلت‬
‫هم چاره كمر كن"‬
‫‪",2040,10‬اي آفتاب عرشي اي شمس حق تبريز"‪",‬چون ماه نو نزارم‬
‫رويم تو در قمر كن"‬
‫‪",2041,1‬پروانه شد در آتش گفتا كه همچنين كن"‪",‬مي سوخت و پر همي‬
‫زد برجا كه همچنين كن"‬
‫‪",2041,2‬شمع و فتيله بسته با گردن شكسته"‪",‬مي گفت نرم نرمك با ما‬
‫كه همچنين كن"‬
‫‪",2041,3‬مومي كه مي گدازد با سوز مي بسازد"‪",‬در تف و تاب داده خود‬
‫را كه همچنين كن"‬
‫‪",2041,4‬گر سيم و زر فشاني در سود اين جهاني"‪",‬سودت ندارد آنها ال‬
‫كه همچنين كن"‬
‫‪",2041,5‬دامان پر ز گوهر كرد و نشست بر سر"‪",‬وز رشك تلخ گشته دريا‬
‫كه همچنين كن"‬
‫‪",2041,6‬از نيك و بد بريده وز دامها پريده"‪",‬بر كوه قاف رفته عنقا كه‬
‫همچنين كن"‬
‫‪",2043,8‬شاباش اي فسوني كافتد ازو سكوني"‪",‬در آتشي كه آهن گردد‬
‫ازو چو سوزن"‬
‫‪",2043,9‬پروانه زان زند خود بر آتش موقد"‪",‬كو را همي نمايد آتش به‬
‫شكل روزن"‬
‫‪",2043,10‬تير و سنان به حمزه چون گلفشان نمايد"‪",‬در گلفشان نپوشد‬
‫كس خويش را به جوشن"‬
‫‪",2043,11‬فرعون همچو دوغي در آب غرقه گشته"‪",‬بر فرق آب موسي‬
‫بنشسته همچو روغن"‬
‫‪",2043,12‬اسپان اختياري حمال شهرياري"‪",‬پالن كشند و سرگين اسبان‬
‫كند و كودن"‬
‫‪",2043,13‬چو لك لك است منطق بر آسياي معني"‪",‬طاحون ز آب گردد‬
‫نه از لكلك مقنن"‬
‫‪",2043,14‬زان لكلك اي برادر گندم ز دلو بجهد"‪",‬در آسيا درافتد گردد‬
‫خوش و مطحن"‬
‫‪",2043,15‬وز لكلك بيان تو از دلو حرص و غفلت"‪",‬در آسيا در افتي يعني‬
‫رهي مبين"‬
‫‪",2043,16‬من گرم مي شوم جان اما ز گفت و گو ني"‪",‬از شمس دين‬
‫زرين تبريز همچو معدن"‬
‫‪",2044,1‬جانا بيار باده و بختم بلند كن"‪",‬زان حلقه هاي زلف دلم را كمند‬
‫كن"‬
‫‪",2044,2‬مجلس خوش است و ما و حريفان همه خوشيم"‪",‬آتش بيار و‬
‫چاره مشتي سپند كن"‬
‫‪",2044,3‬زان جام بي دريغ در انديشه ها بريز"‪",‬در بي خودي سزاي دل‬
‫خودپسند كن"‬
‫‪",2044,4‬اي غم برو برو بر مستانت كار نيست"‪",‬آن را كه هوشيار بيابي‬
‫گزند كن"‬
‫‪",2044,5‬مستان مسلمند ز انديشه ها و غم"‪",‬آن كو نشد مسلم او را نژند‬
‫كن"‬
‫‪",2044,6‬اي جان مست مجلس ابرار يشربون"‪",‬بر گربه اسير هوا ريش‬
‫خند كن"‬
‫‪",2044,7‬ريش همه به دست اجل بين و رحم كن"‪",‬از مرگ وارهان همه‬
‫را سودمند كن"‬
‫‪",2044,8‬عزم سفر كن اي مه و بر گاو نه تو رخت"‪",‬با شيرگير مست‬
‫مگو ترك پند كن"‬
‫‪",2044,9‬در چشم ما نگر اثر بي خودي ببين"‪",‬ما را سوار اشقر و پشت‬
‫سمند كن"‬
‫‪",2044,10‬يك رگ اگر درين تن ما هوشيار هست"‪",‬با او حساب دفتر‬
‫هفتاد و اند كن"‬
‫‪",2044,11‬اي طبع رو سياه سوي هند باز رو"‪",‬وي عشق ترك تاز سفر‬
‫سوي جند كن"‬
‫‪",2044,12‬آنجا كه مست گشتي بنشين مقيم شو"‪",‬وانجا كه باده خوردي‬
‫آنجا فكند كن"‬
‫‪",2044,13‬در مطبخ خدا اگرت قوت روح نيست"‪",‬آنگاه سر در آخر اين‬
‫گوسفند كن"‬
‫‪",2044,14‬خواهي كه شاهدان فلك جلوه گر شوند"‪",‬دل را حريف صيقل‬
‫آيينه رند كن"‬
‫‪",2044,15‬اي دل خموش كن همه بي حرف گو سخن"‪",‬بي لب حديث‬
‫عالم بي چون و چند كن"‬
‫‪",2045,1‬تو آب روشني تو درين آب گل مكن"‪",‬دل را مپوش پرده دل را‬
‫تو دل مكن"‬
‫‪",2045,2‬پاكان به گرد در به تماشا نشسته اند"‪",‬دل را و خويش را ز‬
‫عزيزان خجل مكن"‬
‫‪",2045,3‬دل نعره مي زند كه بكش خويش را ز عشق"‪",‬ور جمله جان‬
‫نگردي دل را بحل مكن"‬
‫‪",2045,4‬مس را كه زر كنند يكي علم ديگرست"‪",‬زينها كه مي كني نشود‬
‫زر بهل مكن"‬
‫‪",2045,5‬دوري بگشت اين تن كز دل بگشته اي"‪",‬سي سال دور باشد‬
‫سي را چهل مكن"‬
‫‪",2045,6‬چيزي كه زير هاون افلك سوده شد"‪",‬اين سرمه نيست ديده از‬
‫آن مكتحل مكن"‬
‫‪",2045,7‬هنگامهاست در ره هر جا مه ايست رو"‪",‬بيگاه گشت روز تو خود‬
‫مشتغل مكن"‬
‫‪",2046,1‬مستي و عاشقي و جواني و جنس اين"‪",‬آمد بهار خرم و گشتند‬
‫همنشين"‬
‫‪",2046,2‬صورت نداشتند مصور شدند خوش"‪",‬يعني مخيلت مصور شده‬
‫ببين"‬
‫‪",2046,3‬دهليز ديده است دل آنچ به دل رسيد"‪",‬در ديده اندر آيد صورت‬
‫شود يقين"‬
‫‪",2046,4‬تبلي السرايرست و قيامت ميان باغ"‪",‬دلها همي نمايند آن‬
‫دلبران چين"‬
‫‪",2046,5‬يعني تو نيز دل بنما گر دليت هست"‪",‬تا كي نهان بود دل تو در‬
‫ميان طين"‬
‫‪",2046,6‬اياك نعبدست زمستان دعاي باغ"‪",‬در نوبهار گويد اياك نستعين"‬
‫‪",2046,7‬اياك نعبد آنك به دريوزه آمدم"‪",‬بگشا در طرب مگذارم دگر‬
‫حزين"‬
‫‪",2046,8‬اياك نستعين كه ز پري ميوه ها"‪",‬اشكسته مي شوم نگهم دار‬
‫اي معين"‬
‫‪",2046,9‬هر لحظه لله گويد با گل كه اي عجب"‪",‬نرگس چه خيره مي‬
‫نگرد سوي ياسمين"‬
‫‪",2046,10‬سوسن زبان برون كند افسوس مي كند"‪",‬گويد سمن فسوس‬
‫مكن بر كس اي لسين"‬
‫‪",2046,11‬يكتا مزوريست بنفشه شده دو تا"‪",‬نيلوفرست واقف تزويرش‬
‫اي قرين"‬
‫‪",2046,12‬سر چپ و راست مي فكند سنبل از خمار"‪",‬ارياح بر يسارش و‬
‫ريحانش در يمين"‬
‫‪",2046,13‬سبزه پياده مي دود اندر ركاب سرو"‪",‬غنچه نهان همي كند از‬
‫چشم بد جبين"‬
‫‪",2046,14‬بيد پياده بر لب جو اندر آينه"‪",‬حيران كه شاخ تر ز چه افشاند‬
‫آستين"‬
‫‪",2046,15‬اول فشاندنيست كه تا جمع آورد"‪",‬وانگه كند نثار درافشان‬
‫واپسين"‬
‫‪",2046,16‬در باغ مجلسي چو نهاد آفريدگار"‪",‬مرغان چو مطربان بسرايند‬
‫آفرين"‬
‫‪",2046,17‬آن مير مطربان كه ورا نام بلبلست"‪",‬مستست و عاشق گل از‬
‫آنست خوش حنين"‬
‫‪",2046,18‬گويد به كبك فاخته كاخر كجا بديت"‪",‬گويد بدان طرف كه مكان‬
‫نبود و مكين"‬
‫‪",2046,19‬شاهين به باز گويد كين صيدهاي خوب"‪",‬كي صيد كرد از عدم‬
‫آورد بر زمين"‬
‫‪",2046,20‬يك جوق گلرخان و دگر جوق نوخطان"‪",‬كندر حجاب غيب‬
‫كرامند و كاتبين"‬
‫‪",2046,21‬ما چند صورتيم يزك وار آمده"‪",‬نك مي رسند لشكر خوبان از‬
‫آن كمين"‬
‫‪",2047,10‬كرسي عدل نه تو به تبريز شمس دين"‪",‬تا عرش نور گيرد و‬
‫حيران شود جهان"‬
‫‪",2048,1‬آن كيست اي خداي كزين دام خامشان"‪",‬ما را همي كشد به‬
‫سوي خود كشان كشان"‬
‫‪",2048,2‬اي آنك مي كشي تو گريبان جان ما"‪",‬از جمع سركشان به سوي‬
‫جمع سرخوشان"‬
‫‪",2048,3‬بگرفته گوش ما و بسوزيده هوش ما"‪",‬ساقي با هشاني و آرام‬
‫بي هشان"‬
‫‪",2048,4‬بي دست مي كشي تو و بي تيغ مي كشي"‪",‬شاگرد چشم تو‬
‫نظر بي گنه كشان"‬
‫‪",2048,5‬آب حيات نزل شهيدان عشق تست"‪",‬اين تشنه كشتگان را زان‬
‫نزل مي چشان"‬
‫‪",2048,6‬دل را گره گشاي نسيم وصال تست"‪",‬شاخ اميد را به نسيمي‬
‫همي فشان"‬
‫‪",2048,7‬خود حسن ساكنست و مقيم اندر آن وجود"‪",‬زان ساكنند زير و‬
‫زبر اين مفتشان"‬
‫‪",2048,8‬مقصود رهروان همه ديدار ساكنان"‪",‬مقصود ناطقان همه‬
‫اصغاي خامشان"‬
‫‪",2048,9‬آتش در آب گشته نهان وقت جوش آب"‪",‬چون آب آتش آمد‬
‫الغوث ز آتشان"‬
‫‪",2048,10‬در روح در رسي چو گذشتي ز نقشها"‪",‬وز چرخ بگذري چو‬
‫گذشتي ز مه وشان"‬
‫‪",2048,11‬هميان چه مي نهي به امانت به مفلسان"‪",‬پارا چه مي نهي تو‬
‫به دندان گربشان"‬
‫‪",2048,12‬از نو چو مير گولن بستد كله و كفش"‪",‬خواهي تو روستايي‬
‫خواهي ز اكدشان"‬
‫‪",2048,13‬دانش سلح تست و سلح از نشان مرد"‪",‬مردي چو نيست به‬
‫كه نباشد ترا نشان"‬
‫‪",2048,14‬ديگر مگو سخن كه سخن ريگ آب تست"‪",‬خورشيد را نگر چو‬
‫نه اي جنس اعمشان"‬
‫‪",2049,1‬اي دم به دم مصور جان از درون تن"‪",‬نزديكتر ز فكرت اين نكته‬
‫ها به من"‬
‫‪",2049,2‬ز آينده و گذشته چرا ياد مي كنم"‪",‬كه لذت زماني و هم قبله‬
‫زمن"‬
‫‪",2049,3‬جان حقايقي و خيالت دلربا"‪",‬وان نقشهاي مه كه نگنجد درين‬
‫دهن"‬
‫‪",2050,1‬جانا بيار باده و بختم تمام كن"‪",‬عيش مرا خجسته چو دارالسلم‬
‫كن"‬
‫‪",2050,2‬زهره كمين كنيزك و بزم و شراب تست"‪",‬دفع كسوف دل كن و‬
‫مه را غلم كن"‬
‫‪",2050,3‬همچون مسيح مايده از آسمان بيار"‪",‬از نان و شوربا بشري را‬
‫فطام كن"‬
‫‪",2050,4‬مشتي فسرده را بدم گرم بشكفان"‪",‬مشتي گداي را شه با‬
‫احتشام كن"‬
‫‪",2050,5‬اين روي پرگره را خندان و شاد كن"‪",‬اين عمر منقطع را عمري‬
‫مدام كن"‬
‫‪",2050,6‬اي شوق هر دماغ سر عاشقان بخار"‪",‬وي ذوق هر مقام بر ما‬
‫مقام كن"‬
‫‪",2050,7‬آن خانه را كه جام نباشد چو نيست نور"‪",‬ما خانه ساختيم تو‬
‫تدبير جام كن"‬
‫‪",2050,8‬ما را وظيفه هاست ز لطف تو صد هزار"‪",‬درمانده گشت دل كه‬
‫چه گويد كدام كن"‬
‫‪",2053,4‬از بس كه آفتاب دو رخ بر رخش نهاد"‪",‬شهمات مي شود ز‬
‫رخش ماه بر زمين"‬
‫‪",2053,5‬در طرهاش نسخه اياك نعبدست"‪",‬در چشمهاش غمزه اياك‬
‫نستعين"‬
‫‪",2053,6‬بي خون و بي رگست تنش چون تن خيال"‪",‬بيرون و اندرون همه‬
‫شيرست و انگبين"‬
‫‪",2053,7‬از بس كه در كنار همي گيردش نگار"‪",‬بگرفت بوي يار و رها‬
‫كرد بوي طين"‬
‫‪",2053,8‬صبحيست بي سپيده و شاميست بي خضاب"‪",‬ذاتيست بي‬
‫جهات و حياتيست بي حنين"‬
‫‪",2053,9‬كي نور وام خواهد خورشيد از سپهر"‪",‬كي بوي وام خواهد گلبن‬
‫ز ياسمين"‬
‫‪",2053,10‬بي گفت شو چو ماهي و صافي چو آب بحر"‪",‬تا زود بر خزينه‬
‫گوهر شوي امين"‬
‫‪",2053,11‬در گوش تو بگويم با هيچ كس مگو"‪",‬اين جمله كيست مفتخر‬
‫تبريز شمس دين"‬
‫‪",2054,1‬بشنيده ام كه عزم سفر مي كني مكن"‪",‬مهر حريف و يار دگر‬
‫مي كني مكن"‬
‫‪",2054,2‬تو در جهان غريبي غربت چه مي كني"‪",‬قصد كدام خسته جگر‬
‫مي كني مكن"‬
‫‪",2054,3‬از ما مدزد خويش به بيگانگان مرو"‪",‬دزديده سوي غير نظر مي‬
‫كني مكن"‬
‫‪",2054,4‬اي مه كه چرخ زير و زبر از براي تست"‪",‬ما را خراب و زير و‬
‫زبر مي كني مكن"‬
‫‪",2054,5‬چه وعده مي دهي و چه سوگند مي خوري"‪",‬سوگند و عشوه را‬
‫تو سپر مي كني مكن"‬
‫‪",2054,6‬كو عهد و كو وثيقه كه با بنده كرده اي"‪",‬از عهد و قول خويش‬
‫عبر مي كني مكن"‬
‫‪",2054,7‬اي برتر از وجود و عدم بارگاه تو"‪",‬از خطه وجود گذر مي كني‬
‫مكن"‬
‫‪",2054,8‬اي دوزخ و بهشت غلمان امر تو"‪",‬بر ما بهشت را چو سقر مي‬
‫كني مكن"‬
‫‪",2054,9‬اندر شكرستان تو از زهر ايمنيم"‪",‬آن زهر را حريف شكر مي‬
‫كني مكن"‬
‫‪",2054,10‬جانم چو كوره ايست پر آتش بست نكرد"‪",‬روي من ازفراق چو‬
‫زر مي كني مكن"‬
‫‪",2054,11‬چون روي دركشي تو شود مه سيه ز غم"‪",‬قصد خسوف قرص‬
‫قمر مي كني مكن"‬
‫‪",2054,12‬ما خشك لب شويم چو تو خشك آوري"‪",‬چشم مرا به اشك چه‬
‫تر مي كني مكن"‬
‫‪",2054,13‬چون طاقت عقيله عشاق نيستت"‪",‬پس عقل را چه خيره نگر‬
‫مي كني مكن"‬
‫‪",2054,14‬حلوا نمي دهي تو به رنجور ز احتما"‪",‬رنجور خويش را تو بتر‬
‫مي كني مكن"‬
‫‪",2054,15‬چشم حرام خواره من دزد حسن تست"‪",‬اي جان سزاي دزد‬
‫بصر مي كني مكن"‬
‫‪",2054,16‬سر دركش اي رفيق كه هنگام گفت نيست"‪",‬در بي سري‬
‫عشق چه سر مي كني مكن"‬
‫‪",2055,1‬مست شدي عاقبت آمدي اندر ميان"‪",‬مست ز خود مي شوي‬
‫كيست دگر در جهان"‬
‫‪",2055,2‬عاقبت المر رست مرغ فلك از قفص"‪",‬عاقبه المر جست تير‬
‫مراد از كمان"‬
‫‪",2057,1‬يار شو و يار بين دل شو و دلدار بين"‪",‬در پي سرو روان چشمه‬
‫و گلزار بين"‬
‫‪",2057,2‬برجه و كاهل مباش در ره عيش و معاش"‪",‬پيش كشي كن‬
‫قماش رونق تجار بين"‬
‫‪",2057,3‬جمله تجار ما اهل دل و انبيا"‪",‬همره اين كاروان خالق غفار بين"‬
‫‪",2057,4‬آمد محمود باز بر در حجره اياز"‪",‬عشق گزين عشق باز دولت‬
‫بسيار بين"‬
‫‪",2057,5‬خاك ايازم كه او هست چو من عشق خو"‪",‬عشق شود عشق جو‬
‫دلبر عيار بين"‬
‫‪",2057,6‬سنت نيكوست اين چارق با پوستين"‪",‬قبله كنش بهر شكر باقي‬
‫از ايثار بين"‬
‫‪",2057,7‬ساعت رنج و بل چارق بين مي شوي"‪",‬بي مرضي خويش را‬
‫خسته و بيمار بين"‬
‫‪",2057,8‬چارق ما نطفه دان خون رحم پوستين"‪",‬گوهر عقل و بصر از‬
‫شه بيدار بين"‬
‫‪",2057,9‬گوهر پيشين بنه تا كندت مير ده"‪",‬كهنه ده و نو ستان دانه ده‬
‫انبار بين"‬
‫‪",2057,10‬تا نگري در زمين هيچ نبيني فلك"‪",‬يكدمه خود را مبين خلعت‬
‫ديدار بين"‬
‫‪",2057,11‬اين سخن در نثار هم به سخن ده سپار"‪",‬پس تو ز هر جزو‬
‫خويش نكته و گفتار بين"‬
‫‪",2058,1‬با رخ چون مشعله بر در ما كيست آن"‪",‬هر طرفي موج خون‬
‫نيم شبان چيست آن"‬
‫‪",2058,2‬در كفن خويشتن رقص كنان مردگان"‪",‬نفخه صورست يا عيسي‬
‫ثانيست آن"‬
‫‪",2058,3‬سينه خود باز كن روزن دل درنگر"‪",‬كاتش تو شعله زد ني خبر‬
‫دي ست آن"‬
‫‪",2058,4‬آتش نو را ببين زود درآ چون خليل"‪",‬گرچه به شكل آتش است‬
‫باده صافيست آن"‬
‫‪",2058,5‬يونس قدسي تويي در تن چون ماهيي"‪",‬باز شكاف و ببين كين‬
‫تن ماهيست آن"‬
‫‪",2058,6‬دلق تن خويش را بر گرو مي بنه"‪",‬پاك شوي پاك باز نوبت‬
‫پاكيست آن"‬
‫‪",2058,7‬باده كشيدي و ليك در قدحت باقيست"‪",‬حمله ديگر كه اصل‬
‫جرعه باقيست آن"‬
‫‪",2058,8‬دشنه تيز ار خليل بنهد بر گردنت"‪",‬رو بمگردان كه آن شيوه‬
‫شاهيست آن"‬
‫‪",2058,9‬حكم بهم درشكست هست قضا در خطر"‪",‬فتنه حكمست اين‬
‫آفت قاضيست آن"‬
‫‪",2058,10‬نفس تو امروز اگر وعده فردا دهد"‪",‬بر دهنش زن از آنك‬
‫مردك لفيست آن"‬
‫‪",2058,11‬باده فروشد وليك باده دهد جمله باد"‪",‬خم نمايد وليك حق نمك‬
‫نيست آن"‬
‫‪",2058,12‬ما ز زمستان نفس برف تن آورده ايم"‪",‬بهر تقاضاي لطف نكته‬
‫كاجيست آن"‬
‫‪",2058,13‬مفخر تبريزيان شمس حق اي پيش تو"‪",‬طاق و طرنب دو كون‬
‫طفلي و بازيست آن"‬
‫‪",2059,1‬گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان"‪",‬آمد آن گلعذار كوفت مرا بر‬
‫دهان"‬
‫‪",2059,2‬گفت كه سلطان منم جان گلستان منم"‪",‬حضرت چون من شهي‬
‫وانگه ياد فلن"‬
‫‪",2029,11‬اي عشق آن جهاني ما را همي كشاني"‪",‬احسنت اي كشنده‬
‫شاباش اي كشيدن"‬
‫‪",2029,12‬هم آفتاب داند از شرق رو نمودن"‪",‬ار ني به مركز او نتوان به‬
‫تك رسيدن"‬
‫‪",2029,13‬خامش كه شرح دل را گر راه گفت بودي"‪",‬در كوه در فتادي‬
‫چون بحر برطپيدن"‬
‫‪",2029,14‬تبريز شمس دين را هم ناگهان ببيني"‪",‬وانگه ازو بيابي صبح ابد‬
‫دميدن"‬
‫‪",2030,1‬گفتي مرا كه چوني در روي ما نظر كن"‪",‬گفتي خوشي تو بي ما‬
‫زين طعنه ها گذر كن"‬
‫‪",2030,2‬گفتي مرا به خنده خوش باد روزگارت"‪",‬كس بي تو خوش نباشد‬
‫رو قصه دگر كن"‬
‫‪",2030,3‬گفتي ملول گشتم از عشق چند گويي"‪",‬آنكس كه نيست عاشق‬
‫گو قصه مختصر كن"‬
‫‪",2030,4‬در آتشم در آبم چون محرمي نيابم"‪",‬كنجي روم كه يا رب اين‬
‫تيغ را سپر كن"‬
‫‪",2030,5‬گستاخمان تو كردي گفتي تو روز اول"‪",‬حاجت بخواه از ما وز‬
‫درد ما خبر كن"‬
‫‪",2030,6‬گفتي شدم پريشان از مفلسي ياران"‪",‬بگشا دو لب جهان را پر‬
‫در و پرگهر كن"‬
‫‪",2030,7‬گفتي كمر به خدمت بربند تو به حرمت"‪",‬بگشا دو دست رحمت‬
‫بر گرد من كمر كن"‬
‫‪",2031,1‬اي محو راه گشته از محو هم سفر كن"‪",‬چشمي ز دل برآور در‬
‫عين دل نظر كن"‬
‫‪",2031,2‬دل آينه ست چيني با دل چو همنشيني"‪",‬صد تيغ اگر ببيني هم‬
‫ديده را سپر كن"‬
‫‪",2031,3‬دانم كه برشكستي تو محو دل شدستي"‪",‬در عين نيست هستي‬
‫يك حمله دگر كن"‬
‫‪",2031,4‬تا بشكني شكاري پهلوي چشمه ساري"‪",‬اي شير بيشه دل‬
‫چنگال در جگر كن"‬
‫‪",2031,5‬چون شد گرو گليمي بهر در يتيمي"‪",‬با فتنه عظيمي تو دست در‬
‫كمر كن"‬
‫‪",2031,6‬ماييم ذره ذره در آفتاب غره"‪",‬از ذره خاك بستان در ديده قمر‬
‫كن"‬
‫‪",2031,7‬از ما نماند بر جا جان از جنون و سودا"‪",‬اي پادشاه بينا ما را ز‬
‫خود خبر كن"‬
‫‪",2031,8‬در عالم منقش اي عشق همچو آتش"‪",‬هر نقش را بخود كش‬
‫وز خويش جانور كن"‬
‫‪",2031,9‬اي شاه هر چه مردند رندان سلم كردند"‪",‬مستند و مي نخوردند‬
‫آن سو يكي گذر كن"‬
‫‪",2031,10‬سيمرغ قاف خيزد در عشق شمس تبريز"‪",‬آن پر هست بر كن‬
‫وز عشق بال و پر كن"‬
‫‪",2032,1‬من از كي باك دارم خاصه كه يار با من"‪",‬از سوزني چه ترسم‬
‫وان ذوالفقار با من"‬
‫‪",2032,2‬كي خشك لب بمانم كان جو مراست جويان"‪",‬كي غم خورد دل‬
‫من وان غمگسار با من"‬
‫‪",2032,3‬تلخي چرا كشم من من غرق قند و حلوا"‪",‬در من كجا رسد دي‬
‫وان نوبهار با من"‬
‫‪",2032,4‬از تب چرا خروشم عيسي طبيب هوشم"‪",‬وز سگ چرا هراسم‬
‫مير شكار با من"‬
‫‪",2036,3‬نگذارد آن شكر خو بر ما ز ما يكي مو"‪",‬چون صوفيان جان را‬
‫اينست سر ستردن"‬
‫‪",2036,4‬دندان تو چو شد سست بر جاش ديگري رست"‪",‬مي دانك‬
‫همچنين است بر مرد جان سپردن"‬
‫‪",2036,5‬اي خصم شمس تبريز اي دزد راه و منكر"‪",‬مي باش در شكنجه‬
‫از خويش و در فشردن"‬
‫‪",2037,1‬چون جان تو مي ستاني چون شكرست مردن"‪",‬با تو ز جان‬
‫شيرين شيرين ترست مردن"‬
‫‪",2037,2‬بردار اين طبق را زيرا خليل حق را"‪",‬باغست و آب حيوان گر‬
‫آذرست مردن"‬
‫‪",2037,3‬اين سر نشان مردن وان سر نشان زادن"‪",‬زان سركشي نميرد‬
‫ني زين مراست مردن"‬
‫‪",2037,4‬بگذار جسم و جان شو رقصان بدان جهان شو"‪",‬مگريز اگرچه‬
‫حالي شور و شرست مردن"‬
‫‪",2037,5‬والله به ذات پاكش نه چرخ گشت خاكش"‪",‬با قند وصل همچون‬
‫حلواگرست مردن"‬
‫‪",2037,6‬از جان چرا گريزيم جانست جان سپردن"‪",‬وز كان چرا گريزيم‬
‫كان زرست مردن"‬
‫‪",2037,7‬چون زين قفص برستي در گلشن است مسكن"‪",‬چون اين‬
‫صدف شكستي چون گوهرست مردن"‬
‫‪",2037,8‬چون حق ترا بخواند سوي خودت كشاند"‪",‬چون جنتست رفتن‬
‫چون كوثرست مردن"‬
‫‪",2037,9‬مرگ آينه ست و حسنت در آينه درآمد"‪",‬آيينه بر بگويد خوش‬
‫منظرست مردن"‬
‫‪",2037,10‬گر مومني و شيرين هم مومنست مرگت"‪",‬ور كافري و تلخي‬
‫هم كافرست مردن"‬
‫‪",2037,11‬گر يوسفي و خوبي آيينه ات چنانست"‪",‬ور ني در آن نمايش‬
‫هم مضطرست مردن"‬
‫‪",2037,12‬خامش كه خوش زباني چون خضر جاوداني"‪",‬كز آب زندگاني‬
‫كور و كرست مردن"‬
‫‪",2038,1‬از زنگ لشكر آمد بر قلب لشكرش زن"‪",‬اي سرفراز مردي‬
‫مردانه بر سرش زن"‬
‫‪",2038,2‬چون آتش آر حمله كو هيزمست جمله"‪",‬از آتش دل خود در‬
‫خشك و در ترش زن"‬
‫‪",2038,3‬گر بحر با تو كوشد در كين تو بجوشد"‪",‬آتش كن آب او را در در‬
‫و گوهرش زن"‬
‫‪",2038,4‬هر تير كز تو پرد هفت آسمان بدرد"‪",‬اي قاب قوس تيري بر‬
‫پشت اسپرش زن"‬
‫‪",2038,5‬هر كس كه بي سر آيد تو دست بر سرش نه"‪",‬و آنكس كه با‬
‫سر آيد تو زخم خنجرش زن"‬
‫‪",2038,6‬جاني كه برفروزد در عشق تو بسوزد"‪",‬خواهي كه تازه گردد در‬
‫حوض كوثرش زن"‬
‫‪",2038,7‬از لعل مي فروشت سرمست كن جهان را"‪",‬بستان ز زهره‬
‫چنگش بر جام و ساغرش زن"‬
‫‪",2038,8‬اي شمس حق تبريز هر كس كه منكر آيد"‪",‬از جذب نور ايمان‬
‫در جان كافرش زن"‬
‫‪",2039,1‬رو سر بنه به بالين تنها مرا رها كن"‪",‬ترك من خراب شب گرد‬
‫مبتل كن"‬
‫‪",2039,2‬ماييم و موج سودا شب تا به روز تنها"‪",‬خواهي بيا ببخشا خواهي‬
‫برو جفا كن"‬
‫‪",2041,7‬رخساره پاك كرده دراعه چاك كرده"‪",‬با خار صبر كرده گلها كه‬
‫همچنين كن"‬
‫‪",2041,8‬صد ننگ و نام هشته با عقل خصم گشته"‪",‬بر مغزها دويده صهبا‬
‫كه همچنين كن"‬
‫‪",2041,9‬خالي شدست و ساده نه چشم برگشاده"‪",‬لب بر لبش نهاده‬
‫سرنا كه همچنين كن"‬
‫‪",2041,10‬چل سال چشم آدم در عذر داشت ماتم"‪",‬گفته به كودكانش بابا‬
‫كه همچنين كن"‬
‫‪",2041,11‬خاموش باش و صابر عبرت بگير آخر"‪",‬خامش شدست و‬
‫گريان خارا كه همچنين كن"‬
‫‪",2041,12‬تبريز شمس دين را ببين كز ضياي جاني"‪",‬پر كرده از جللت‬
‫صحرا كه همچنين كن"‬
‫‪",2042,1‬اي سنگ دل تو جان را درياي پرگهر كن"‪",‬اي زلف شب مثالش‬
‫در نيمشب سحر كن"‬
‫‪",2042,2‬چنگي كه زد دل و جان در عشق بانوا كن"‪",‬نيهاي بي زبان را‬
‫زان شهد پرشكر كن"‬
‫‪",2042,3‬چون صد هزار در در سمع و بصر تو داري"‪",‬يك دامني از آن در‬
‫در كار كور و كر كن"‬
‫‪",2042,4‬از خون آن جگرها كه بوي عشق دارد"‪",‬از بهر اهل دل را يك‬
‫قليله جگر كن"‬
‫‪",2042,5‬بس شيوه ها كه كردند جانها و ره نبردند"‪",‬اي چاره ساز جانها‬
‫يك شيوه دگر كن"‬
‫‪",2042,6‬مرغان آب و گل را پرها به گل فرو شد"‪",‬اي تو هماي دولت پر‬
‫برفشان سفر كن"‬
‫‪",2042,7‬چون ديو ره بپيما تا بيني آن پري را"‪",‬وندر بر چو سيمش تو كار‬
‫دل چو زر كن"‬
‫‪",2042,8‬هرچت اشارت آيد چون و چرا رها كن"‪",‬با خوي تند آن مه زنهار‬
‫سربسر كن"‬
‫‪",2042,9‬پاي ملخ كه جانست چون مور پيش او بر"‪",‬در پيش آن سليمان‬
‫بر هر رهي حشر كن"‬
‫‪",2042,10‬آبيست تلخ دريا در زير گنج گوهر"‪",‬بگذار آب تلخش تو زير او‬
‫زبر كن"‬
‫‪",2042,11‬ماريست مهره دارد زان سوي زهر در سر"‪",‬ور زانك مهره‬
‫خواهي از زهر او گذر كن"‬
‫‪",2042,12‬خواهي درخت طوبي نك شمس حق تبريز"‪",‬خواهي تو عيش‬
‫باقي در ظل آن شجر كن"‬
‫‪",2043,1‬ديدي چه گفت بهمن هيزم بنه چو خرمن"‪",‬گر دي نكرد سرما‬
‫سرماي هر دو بر من"‬
‫‪",2043,2‬سرما چو گشت سركش هيزم بنه در آتش"‪",‬هيزم دريغت آيد‬
‫هيزم به است يا تن"‬
‫‪",2043,3‬نقش فناست هيزم عشق خداست آتش"‪",‬درسوز نقشها را اي‬
‫جان پاك دامن"‬
‫‪",2043,4‬تا نقش را نسوزي جانت فسرده باشد"‪",‬مانند بت پرستان دور‬
‫از بهار و مأمن"‬
‫‪",2043,5‬در عشق همچو آتش چون نقره باش دلخوش"‪",‬چون زاده خليلي‬
‫آتش تراست مسكن"‬
‫‪",2043,6‬آتش به امر يزدان گردد به پيش مردان"‪",‬لله و گل و شكوفه‬
‫ريحان و بيد و سوسن"‬
‫‪",2043,7‬مرمن فسون بداند بر آتشش بخواند"‪",‬سوزش درو نماند ماند‬
‫چو ماه روشن"‬
‫‪",2046,22‬يوسف رخان رسند ز كنعان آن جهان"‪",‬شيرين لبان رسند ز‬
‫درياي انگبين"‬
‫‪",2046,23‬نك نامه شان رسيد به خرما و نيشكر"‪",‬وان نار دانه دانه و بي‬
‫هيچ دانه بين"‬
‫‪",2046,24‬اي واديي كه سيب درو رنگ و بوي يافت"‪",‬مغز ترنج نيز معطر‬
‫شد و ثمين"‬
‫‪",2046,25‬انگور دير آمد زيرا پياده بود"‪",‬دير آ و پخته آ كه تويي فتنه اي‬
‫مهين"‬
‫‪",2046,26‬اي آخرين سابق و اي ختم ميوه ها"‪",‬وي چنگ در زده تو به‬
‫حبل الله متين"‬
‫‪",2046,27‬شيرينيت عجايب و تلخيت خود مپرس"‪",‬چون عقل كزويست‬
‫شر و خير و كفر و دين"‬
‫‪",2046,28‬اندر بل چو شكر و اندر رخا نبات"‪",‬تلخي بلي تست چو خار‬
‫ترنگبين"‬
‫‪",2046,29‬اي عارف معارف و اي واصل اصول"‪",‬اي دست تو دراز و‬
‫زمانه ترا رهين"‬
‫‪",2046,30‬از دست تست خربزه در خانه اي نهان"‪",‬در ني دريچه ني كه تو‬
‫جاني و من جنين"‬
‫‪",2046,31‬از تو كدو گريخت رسن بازيي گرفت"‪",‬آن نيم كوزه كي رهد از‬
‫چشمه معين"‬
‫‪",2046,32‬چون گوش تو نداشت ببستند گردنش"‪",‬گوشش اگر بدي‬
‫بكشيديش خوش طنين"‬
‫‪",2046,33‬في جيدها ببست خدا حبل من مسد"‪",‬زيرا نداشت گوش به‬
‫پيغام مستبين"‬
‫‪",2046,34‬گوشي كه نشود ز خدا گوش خر بود"‪",‬از حق شنو تو هر‬
‫نفسي دعوت مبين"‬
‫‪",2046,35‬اي حلق تو ببسته تقاضاي حلق و فرج"‪",‬بي گوش چون كدو تو‬
‫رسن بسته برو تين"‬
‫‪",2046,36‬حلقه بگوش شه شو و حلق از رسن بخر"‪",‬مردم ز راه گوش‬
‫شود فربه و سمين"‬
‫‪",2046,37‬باقيش برنويسد آن شهريار لوح"‪",‬نقاش چين بگويد تو نقشها‬
‫مچين"‬
‫‪",2046,38‬نقاش چين بگفتم آن روح محض را"‪",‬آن خسرو يگانه تبريز‬
‫شمس دين"‬
‫‪",2047,1‬مي آيدم ز رنگ تو اي يار بوي آن"‪",‬بركنده اي به خشم دل از يار‬
‫مهربان"‬
‫‪",2047,2‬از آفتاب روي تو چون شكل خشم تافت"‪",‬پشتم خمست و سينه‬
‫كبودم چو آسمان"‬
‫‪",2047,3‬زان تيرهاي غمزه خشمين كه مي زني"‪",‬صد قامت چو تير‬
‫خميدست چون كمان"‬
‫‪",2047,4‬از پرسشم ز خشم لب لعل بسته اي"‪",‬جان ماندم ز غصه اين يا‬
‫دل و زبان"‬
‫‪",2047,5‬لطف تو نردبان بده بر بام دولتي"‪",‬اي لطف واگرفته و بشكسته‬
‫نردبان"‬
‫‪",2047,6‬اين لبه ام به ذات خدا نيست بهر جان"‪",‬اي هر دمي خيال تو‬
‫صد جان جان جان"‬
‫‪",2047,7‬ياد آر دلبرا كه ز من خواستي شبي"‪",‬نقشي ز جان خون شده‬
‫من دادمت نشان"‬
‫‪",2047,8‬جانا به حق آن شب كان زلف جعد را"‪",‬در گردنم درافكن و‬
‫سرمست مي كشان"‬
‫‪",2047,9‬تا جان با سعادت غلطان همي رود"‪",‬چوگان دو زلف و گوي دل‬
‫و دشت لمكان"‬
‫‪",2050,9‬خاموش كن كه دوست مجيبست بي سوال"‪",‬نظاره كرم كن و‬
‫ترك كلم كن"‬
‫‪",2051,1‬مي بينمت كه عزم جفا مي كني مكن"‪",‬عزم عتاب و فرقت ما‬
‫مي كني مكن"‬
‫‪",2051,2‬در مرغزار غيرت چون شير خشمگين"‪",‬در خونم اي دو ديده چرا‬
‫مي كني مكن"‬
‫‪",2051,3‬بخت مرا چو كلك نگون مي كني مكن"‪",‬پشت مرا چو دال دوتا‬
‫مي كني مكن"‬
‫‪",2051,4‬اي تو تمام لطف خدا و عطاي او"‪",‬خود را نكال و قهر خدا مي‬
‫كني مكن"‬
‫‪",2051,5‬پيوند كرده اي كرم و لطف با دلم"‪",‬پيوند كرده را چه جدا مي‬
‫كني مكن"‬
‫‪",2051,6‬آن بيذقي كه شاه شدست از رخ خوشت"‪",‬بازش به مات غم چه‬
‫گدا مي كني مكن"‬
‫‪",2051,7‬آن بنده اي كه بدر شد از پرتو رخت"‪",‬چون ماه نو ز غصه دوتا‬
‫مي كني مكن"‬
‫‪",2051,8‬گر گبر و مومنست چو كشته هواي تست"‪",‬بر گبر كشته تو چه‬
‫غزا مي كني مكن"‬
‫‪",2051,9‬بيهوش شو چو موسي و همچون عصا خموش"‪",‬مانند طور تو‬
‫چه صدا مي كني مكن"‬
‫‪",2052,1‬اي آنك از ميانه كران مي كني مكن"‪",‬با ما ز خشم روي گران‬
‫مي كني مكن"‬
‫‪",2052,2‬دربند سود خويشي وندر زيان ما"‪",‬كس زين نكرد سود زيان مي‬
‫كني مكن"‬
‫‪",2052,3‬راضي شدي كه بيش نجويي زيان ما"‪",‬اين از پي رضاي كيان‬
‫مي كني مكن"‬
‫‪",2052,4‬بر جاي باده سركه غم مي دهي مده"‪",‬در جوي آب خون چه‬
‫روان مي كني مكن"‬
‫‪",2052,5‬از چهره ام نشاط طرب مي بري مبر"‪",‬بر چهره ام ز ديده‬
‫نشان مي كني مكن"‬
‫‪",2052,6‬مظلوم مي كشي و تظلم همي كني"‪",‬خود راه مي زني و فغان‬
‫مي كني مكن"‬
‫‪",2052,7‬پايم بكار نيست كه سرمست دلبرم"‪",‬مر مست را بهل چه‬
‫كشان مي كني مكن"‬
‫‪",2052,8‬گويي بيا كه بر تو كنم صبر را شبان"‪",‬بر بره گرگ را چه شبان‬
‫مي كني مكن"‬
‫‪",2052,9‬در روز زاهدي و به شب زاهدان كشي"‪",‬امشب كه آشتيست‬
‫همان مي كني مكن"‬
‫‪",2052,10‬اي دوستان ز رشك تو خصمان همدگر"‪",‬اين دوست را چه‬
‫دشمن آن مي كني مكن"‬
‫‪",2052,11‬گويي كه مي مخور پس اگر مي همي دهي"‪",‬مخمور را چه‬
‫خشك دهان مي كني مكن"‬
‫‪",2052,12‬گويي چو تير راست رو اندر هواي ما"‪",‬پس تير راست را چه‬
‫كمان مي كني مكن"‬
‫‪",2052,13‬گويي خموش كن تو خموشم نمي هلي"‪",‬هر موي را ز عشق‬
‫زبان مي كني مكن"‬
‫‪",2053,1‬با عاشقان نشين و همه عاشقي گزين"‪",‬با آنك نيست عاشق‬
‫يكدم مشو قرين"‬
‫‪",2053,2‬ور زانك يار پرده عزت فرو كشيد"‪",‬آن را كه پرده نيست برو‬
‫روي او ببين"‬
‫‪",2053,3‬آن روي بين كه بر رخش آثار روي اوست"‪",‬آن را نگر كه دارد‬
‫خورشيد بر جبين"‬
‫‪",2055,3‬چند زنيم اي كريم طبل تو زير گليم"‪",‬چند كنيم اي نديم مستي‬
‫خود را نهان"‬
‫‪",2055,4‬باز رسيد از الست كار برون شد ز دست"‪",‬فاش بود فاش‬
‫مست خاصه ز بوي دهان"‬
‫‪",2055,5‬دارد طامات ما بوي خرابات ما"‪",‬هست شرابات ما از كف‬
‫شاهنشهان"‬
‫‪",2055,6‬جمله اجزاي خاك روح شد و جان پاك"‪",‬عالم خاكش مخوان‬
‫مايه اكسير خوان"‬
‫‪",2055,7‬تو كمري ما ميان يا تو ميان ما كمر"‪",‬گر كمري گر ميان بي تو‬
‫مباگر ميان"‬
‫‪",2055,8‬گاه به دزدي درآ كيسه دل را ببر"‪",‬گاه مرا دزد گير گو كه منم‬
‫پاسبان"‬
‫‪",2055,9‬گه بربا همچون گرگ بره درويش را"‪",‬گه سگ بر من گمار هاي‬
‫كنان چون شبان"‬
‫‪",2055,10‬چون تو نديدست كس كس تويي اي جان و بس"‪",‬نادره اي در‬
‫جهان اسب وفا در جهان"‬
‫‪",2055,11‬گرچه جهانست عشق جان و جهانست عشق"‪",‬گرچه نهانست‬
‫يار هست سر سر نهان"‬
‫‪",2055,12‬چشم تو با چشم من گفت چه مطمع كسي"‪",‬هم بخوري قند ما‬
‫هم ببري ارمغان"‬
‫‪",2055,13‬هر تن و هر جان كه هست خاك تو بودست مست"‪",‬غافلشان‬
‫كرده اي زان هوس بي نشان"‬
‫‪",2055,14‬باز چو ناگه كني سلسله جنبانيي"‪",‬شور برآرد به كبر از جهت‬
‫امتحان"‬
‫‪",2055,15‬كافر و مومن مگو فاسق و محسن مجو"‪",‬جمله خراب تواند بر‬
‫همه افسون بخوان"‬
‫‪",2055,16‬كيست كه مست تو نيست عشوه پرست تو نيست"‪",‬مهره‬
‫دست تو نيست دست كرم برفشان"‬
‫‪",2055,17‬سخت تر از كوه چيست چونك به تو بنگريست"‪",‬زنده شد از‬
‫عشق زيست شهره شد اندر زمان"‬
‫‪",2056,1‬خواجه غلط كرده اي در روش يار من"‪",‬صد چو تو هم گم شود‬
‫در من و در كار من"‬
‫‪",2056,2‬نبود هر گردني ليق شمشير عشق"‪",‬خون سگان كي خورد‬
‫ضيغم خونخوار من"‬
‫‪",2056,3‬قلزم من كي كشد تخته هر كشتيي"‪",‬شوره تو كي چرد ز ابر‬
‫گهربار من"‬
‫‪",2056,4‬سر بمگردان چنين پوز مجنبان چنان"‪",‬چون تو خري كي رسد در‬
‫جو انبار من"‬
‫‪",2056,5‬خواجه به خويش آ يكي چشم گشا اندكي"‪",‬گرچه نه بر پاي‬
‫تست اندك و بسيار من"‬
‫‪",2056,6‬گفت كه عاشق چرا مست شد و بي حيا"‪",‬باده حيا كي هلد‬
‫خاصه ز خمار من"‬
‫‪",2056,7‬فتنه گرگي شده هم دغل و مكر او"‪",‬دام وي از وي كند قانص‬
‫عيار من"‬
‫‪",2056,8‬بر سر بازار او گرگ كهن كي خرند"‪",‬هر طرفي يوسفي زنده به‬
‫بازار من"‬
‫‪",2056,9‬همچو تو جغدي كجا باغ ارم را سزد"‪",‬بلبل جان هم نيافت راه به‬
‫گلزار من"‬
‫‪",2056,10‬مفخر تبريزيان شمس حق و دين بگو"‪",‬بلك صداي تو است اين‬
‫همه گفتار من"‬
‫‪",2059,3‬دف مني هين مخور سيلي هر ناكسي"‪",‬ناي مني هين مكن از دم‬
‫هر كس فغان"‬
‫‪",2059,4‬پيش چو من كيقباد چشم بدم دور باد"‪",‬شرم ندارد كسي ياد كند‬
‫از كهان"‬
‫‪",2059,5‬جغد بود كو به باغ ياد خرابه كند"‪",‬زاغ بود كو بهار باد كند از‬
‫خزان"‬
‫‪",2059,6‬چنگ به من در زدي چنگ مني در كنار"‪",‬تار كه در زخمه ام‬
‫سست شود بگسلن"‬
‫‪",2059,7‬پشت جهان ديده اي روي جهان را ببين"‪",‬پشت بخود كن كه تا‬
‫روي نمايد جهان"‬
‫‪",2059,8‬اي قمر زير ميغ خويش نديدي دريغ"‪",‬چند چو سايه دوي در پي‬
‫اين ديگران"‬
‫‪",2059,9‬بس كه مرا دام شعر از دغلي بند كرد"‪",‬تا كه ز دستم شكار‬
‫جست سوي گلستان"‬
‫‪",2059,10‬در پي دزدي بدم دزد دگر بانگ كرد"‪",‬هشتم باز آمدم گفتم و‬
‫هين چيست آن"‬
‫‪",2059,11‬گفت كه اينك نشان دزد تو اين سوي رفت"‪",‬دزد مرا باد داد آن‬
‫دغل كژ نشان"‬
‫‪",2060,1‬يك غزل آغاز كن بر صفت حاضران"‪",‬اي رخ تو همچو شمع خيز‬
‫در آ در ميان"‬
‫‪",2060,2‬نور ده آن شمع را روح ده اين جمع را"‪",‬از دوزخ همچو شمع وز‬
‫قدح همچو جان"‬
‫‪",2060,3‬سوي قدح دست كن ما همه را مست كن"‪",‬زانك كسي خوش‬
‫نشد تا نشد از خود نهان"‬
‫‪",2060,4‬چون شدي از خود نهان زود گريز از جهان"‪",‬روي تو واپس مكن‬
‫جانب خود هان و هان"‬
‫‪",2060,5‬اين سخن همچو تير راست كشش سوي گوش"‪",‬تا نكشي سوي‬
‫گوش كي بجهد از كمان"‬
‫‪",2060,6‬بس كن از انديشه بس كو گودت هر نفس"‪",‬كاي عجب آن را‬
‫چه شد اه چه كنم كو فلن"‬
‫‪",2061,1‬بوسه بده خويش را اي صنم سيمتن"‪",‬اي به خطا تو مجوي‬
‫خويشتن اندر ختن"‬
‫‪",2061,2‬گر ببر اندر كشي سيمبري چون تو كو"‪",‬بوسه جان بايدت بر‬
‫دهن خويش زن"‬
‫‪",2061,3‬بهر جمال تواست جندره حوريان"‪",‬عكس رخ خوب تست خوبي‬
‫هر مرد و زن"‬
‫‪",2061,4‬پرده خوبي تو شقه زلف تواست"‪",‬ورنه برون تافتي نور تو اي‬
‫خوش ذقن"‬
‫‪",2061,5‬آمد نقاش تن سوي بتان ضمير"‪",‬دست و دلش درشكست باز‬
‫بماندش دهن"‬
‫‪",2061,6‬اين قفص پرنگار پرده مرغ دلست"‪",‬دل تو بنشناختي از قفص‬
‫دلشكن"‬
‫‪",2061,7‬پرده برانداخت دل از گل آدم چنانك"‪",‬سجده درآمد ملك گشت‬
‫بدل مفتتن"‬
‫‪",2061,8‬واسطه برخاستي گر نفسي ترك عشق"‪",‬پيش نشستي به لطف‬
‫كاي چلپي كيمسن"‬
‫‪",2061,9‬چشم شدي غيب بين گر نظر شمس دين"‪",‬مفخر تبريزيان بر تو‬
‫شدي غمزه زن"‬
‫‪",2062,1‬سير نشد چشم و دل از نظر شاه من"‪",‬سير مشو هم تو نيز‬
‫زين دل آگاه من"‬
‫‪",2064,5‬صبر مرا خواب برد عقل مرا آب برد"‪",‬كار مرا يار برد تا چه‬
‫شود كار من"‬
‫‪",2064,6‬سلسله عاشقان با تو بگويم كه چيست"‪",‬آنك مسلسل شود‬
‫طره دلدار من"‬
‫‪",2064,7‬خيز دگربار خيز خيز كه شد رستخيز"‪",‬مايه صد رستخيز شور‬
‫دگربار من"‬
‫‪",2064,8‬گر ز خزان گلستان چون دل عاشق بسوخت"‪",‬نك رخ آن‬
‫گلستان گلشن و گلزار من"‬
‫‪",2064,9‬باغ جهان سوخته باغ دل افروخته"‪",‬سوخته اسرار باغ ساخته‬
‫اسرار من"‬
‫‪",2064,10‬نوبت عشرت رسيد اي تن محبوس من"‪",‬خلعت صحت رسيد‬
‫اي دل بيمار من"‬
‫‪",2064,11‬پير خرابات هين از جهت شكر اين"‪",‬رو گرو مي بنه خرقه و‬
‫دستار من"‬
‫‪",2064,12‬خرقه و دستار چيست اين نه ز دون همتيست"‪",‬جان و جهان‬
‫جرعه ايست از شه خمار من"‬
‫‪",2064,13‬داد سخن دادمي سوسن آزاد مي"‪",‬ليك ز غيرت گرفت دل ره‬
‫گفتار من"‬
‫‪",2064,14‬شكر كه آن ماه را هر طرفي مشتريست"‪",‬نيست ز دلل گفت‬
‫رونق بازار من"‬
‫‪",2064,15‬عربده قال نيست حاجت دلل نيست"‪",‬جعفر طرار نيست‬
‫جعفر طيار من"‬
‫‪",2065,1‬باز درآمد ز راه فتنه برانگيز من"‪",‬باز كمر بست سخت يار به‬
‫استيز من"‬
‫‪",2065,2‬مطبخ دل را نگار باز قباله گرفت"‪",‬مي شكند ديگ من كاسه و‬
‫كفليز من"‬
‫‪",2065,3‬خانه خرابي گرفت زانك قنق زفت بود"‪",‬هيچ نگنجد فلك در در و‬
‫دهليز من"‬
‫‪",2065,4‬راه قنق را گرفت غيرت و گفتش مرو"‪",‬جمله افق را گرفت ابر‬
‫شكرريز من"‬
‫‪",2065,5‬سر كن اي بوالفضول اي ز كشاكش ملول"‪",‬جاذبه خيزان او‬
‫منگر در خيز من"‬
‫‪",2065,6‬منت او را كه او منت و شكر آفريد"‪",‬كز كف كفران گذشت‬
‫مركب شبديز من"‬
‫‪",2065,7‬رست رخم از عبس كاسه ز ننگ عدس"‪",‬آخر كاري بكرد اشك‬
‫غم آميز من"‬
‫‪",2065,8‬اصل همه باغها جان همه لغها"‪",‬چيست اگر زيركي لغ دلويز‬
‫من"‬
‫‪",2065,9‬اي خضر راستين گوهر درياست اين"‪",‬از تو درين آستين همچو‬
‫فراويز من"‬
‫‪",2065,10‬چونك مرا يار خواند دست سوي من فشاند"‪",‬تيز فرس پيش‬
‫راند خاطر سرتيز من"‬
‫‪",2065,11‬چند نهان مي كنم شمس حق مغتنم"‪",‬خواجگيي مي كند خواجه‬
‫تبريز من"‬
‫‪",2066,1‬باز برآمد ز كوه خسرو شيرين من"‪",‬باز مرا ياد كرد جان و دل و‬
‫دين من"‬
‫‪",2066,2‬سوره ياسين بسي خواندم از عشق و ذوق"‪",‬زانكه مرا خوانده‬
‫بود سوره ياسين من"‬
‫‪",2066,3‬عقل همه عاقلن خبره شود چون رسد"‪",‬ليلي و مجنون من‬
‫ويسه و رامين من"‬
‫‪",2066,4‬در حسد افتاده ايم دل به جفا داده ايم"‪",‬جنگ كه مي افكند يار‬
‫سخن چين من"‬
‫‪",2062,2‬مشك و سقا سير شد از جگر گرم من"‪",‬هيچ بجز آب نيست‬
‫لذت و دلخواه من"‬
‫‪",2062,3‬در شكنم كوزه را پاره كنم مشك را"‪",‬روي به دريا نهم نيست‬
‫جز اين راه من"‬
‫‪",2062,4‬چند شود تر زمين از مدد اشك من"‪",‬چند بسوزد فلك از تبش و‬
‫آه من"‬
‫‪",2062,5‬چند بگويد دلم واي دلم واي دل"‪",‬چند بگويد لبم راز شهنشاه‬
‫من"‬
‫‪",2062,6‬رو سوي بحري كزو هر نفسي موج موج"‪",‬آمد و اندر ربود خيمه‬
‫و خرگاه من"‬
‫‪",2062,7‬آب خوشي جوش كرد نيمشب از خانه ام"‪",‬يوسف حسن اوفتاد‬
‫ناگه در چاه من"‬
‫‪",2062,8‬زاب رخ يوسفي خرمن من سيل برد"‪",‬دود برآمد ز دل سوخته‬
‫شد كاه من"‬
‫‪",2062,9‬خرمن من گر بسوخت باك ندارم خوشم"‪",‬صد چو مرا بس بود‬
‫خرمن آن ماه من"‬
‫‪",2062,10‬عقل نخواهم بس است دانش و علمش مرا"‪",‬شمع رخ او بس‬
‫است در شب بيگاه من"‬
‫‪",2062,11‬گفت كسي كين سماع جاه و ادب كم كند"‪",‬جاه نخواهم كه‬
‫عشق در دو جهان جاه من"‬
‫‪",2062,12‬در پي هر بيت من گويم پايان رسيد"‪",‬چون ز سرم مي برد آن‬
‫شه آگاه من"‬
‫‪",2063,1‬اي رخ خندان تو مايه صد گلستان"‪",‬باغ خدايي در آ خار بده گل‬
‫ستان"‬
‫‪",2063,2‬جامه تن را بكن جان برهنه ببين"‪",‬جان برهنه خوش است تا چه‬
‫كني جامه دان"‬
‫‪",2063,3‬هين كه نه اي بي زبان پيش چنين جانها"‪",‬قصه ني بي زبان نعره‬
‫جان بي دهان"‬
‫‪",2063,4‬آمد امروز يار گفت سلم عليك"‪",‬چرخ و زمين را مجو از نقش‬
‫آن زمان"‬
‫‪",2063,5‬خسرو خوبان بخواست از صنمان سر خراج"‪",‬خاست غريو از‬
‫فلك وز سوي مه كالمان"‬
‫‪",2063,6‬لعل لب او كه دور از لب و دندان تو"‪",‬خواند فسونهاي عشق‬
‫خواجه ببين اين نشان"‬
‫‪",2063,7‬آمد غماز عشق گفت درين گوش من"‪",‬يار ميان شماست خوب‬
‫و لطيف و نهان"‬
‫‪",2063,8‬دامن دل را كشيد يار به يك گوشه اي"‪",‬گوشه بس بوالعجب‬
‫زان سوي هفت آسمان"‬
‫‪",2063,9‬گفت ترايم و ليك هر كه بگويد ز من"‪",‬شرح دهد از لبم ده‬
‫بزنش بر دهان"‬
‫‪",2063,10‬وانك بگويد ز تو برد مرا و ترا"‪",‬وانك بگويد ز من دور شد از‬
‫هر دوان"‬
‫‪",2064,1‬باز فرو ريخت عشق از در و ديوار من"‪",‬باز ببريد بند اشتر كين‬
‫دار من"‬
‫‪",2064,2‬بار دگر شير عشق پنجه خونين گشاد"‪",‬تشنه خون گشت باز اين‬
‫دل سگسار من"‬
‫‪",2064,3‬باز سر ماه شد نوبت ديوانگيست"‪",‬آه كه سودي نكرد دانش‬
‫بسيار من"‬
‫‪",2064,4‬بار دگر فتنه زاد جمره ديگر فتاد"‪",‬خواب مرا بست باز دلبر‬
‫بيدار من"‬
‫‪",2066,5‬او نگذارد كه خلق صلح كنند و وفا"‪",‬تازه كند دم به دم كين تو‬
‫كين من"‬
‫‪",2066,6‬گويد كاي عاشقان رحم مياريد هيچ"‪",‬در كشش همدگر از پي‬
‫آيين من"‬
‫‪",2066,7‬يا رب و آمين بسي كردم و جستم امان"‪",‬آه كه مي نشنود يا‬
‫رب و آمين من"‬
‫‪",2066,8‬گويد تو كار خويش مي كن و من كار خويش"‪",‬اين بده است از‬
‫ازل ياسه پيشين من"‬
‫‪",2066,9‬كار من آنكت زنم كار تو افغان گري"‪",‬عيد منم طبل تو سخره‬
‫تكوين من"‬
‫‪",2066,10‬بنده اين زاريم عاشق بيماريم"‪",‬كو نرود آن زمان از سر بالين‬
‫من"‬
‫‪",2066,11‬راست رود سوي شه جان و دلم همچو رخ"‪",‬گرچه كند كژ روي‬
‫طبع چو فرزين من"‬
‫‪",2066,12‬درگذر از تنگ من اي من من ننگ من"‪",‬ديده شدي آن من گر‬
‫نبدي اين من"‬
‫‪",2066,13‬بس كن اي شهسوار كز حجب گفت تو"‪",‬نقد عجب مي برد‬
‫دزد ز خرجين من"‬
‫‪",2067,1‬اي هوس عشق تو كرده جهان را زبون"‪",‬خيره عشقت چو من‬
‫اين فلك سرنگون"‬
‫‪",2067,2‬مي در و مي دوز تو مي بر و مي سوز تو"‪",‬خون كن و مي‬
‫شوي تو خون دلم را به خون"‬
‫‪",2067,3‬چونك ز تو خاستست هر كژ توراسستت"‪",‬ليك بتا راست گو‬
‫نيست مقام جنون"‬
‫‪",2067,4‬دوش خيال نگار بعد بسي انتظار"‪",‬آمد و من در خمار يا رب‬
‫چون بود چون"‬
‫‪",2067,5‬خواست كه پروا كند روي به صحرا كن"‪",‬باز مرا مي فريفت از‬
‫سخن پرفسون"‬
‫‪",2067,6‬گفتم والله كه ني هيچ مساز اين بنا"‪",‬گر عجمي رفت نيست ور‬
‫عربي ليكون"‬
‫‪",2067,7‬در دل شب آمدي نيك عجب آمدي"‪",‬چون بر ما آمدي نيست‬
‫رهايي كنون"‬
‫‪",2068,1‬باز شكستند خلق سلسله يا مسلمين"‪",‬باز در افكند عشق غلغله‬
‫يا مسلمين"‬
‫‪",2068,2‬دشمن جانهاي ماست دوستي دوستان"‪",‬مادر فتنه شدست‬
‫حامله يا مسلمين"‬
‫‪",2068,3‬آفت عالم شدست ماه رخي زهره سوز"‪",‬فتنه آدم شدست‬
‫سنبله يا مسلمين"‬
‫‪",2068,4‬لف ز شه مي زند سكه ز مه مي زند"‪",‬بر سر ره مي زند قافله‬
‫يا مسلمين"‬
‫‪",2068,5‬اي شده شب روز ما زانك دل افروز ما"‪",‬از رخ ما برفروخت‬
‫مشعله يا مسلمين"‬
‫‪",2068,6‬چون خرد نيك پي در چله شد پيش وي"‪",‬جوش برآرد چو مي در‬
‫چله يا مسلمين"‬
‫‪",2068,7‬عشق چو آمد پديد عقل گريبان دريد"‪",‬از پي بي دل رسيد‬
‫مشغله يا مسلمين"‬
‫‪",2068,8‬بد گهري كو ز جهل تاج شهان را بماند"‪",‬بر دم گاوان شود زنگله‬
‫يا مسلمين"‬
‫‪",2068,9‬ناله ز هجر و زوال خاست ز ذوق وصال"‪",‬دانك بسي‬
‫شكرهاست در گله يا مسلمين"‬
‫‪",2069,1‬بيش مكن همچنان خانه درآ همچنين"‪",‬اي ز تو روشن شده‬
‫صحن و سرا همچنين"‬
‫‪",2069,2‬باده جان خورده اي دل ز جهان برده اي"‪",‬خشم چرا كرده اي‬
‫چيست چرا همچنين"‬
‫‪",2069,3‬حلقه درآ روي باز بر همه خوبان بتاز"‪",‬سجده كنم در نماز روي‬
‫ترا همچنين"‬
‫‪",2069,4‬اي صنم خوش سخن حلقه درآ رقص كن"‪",‬عشق نگردد كهن‬
‫حق خدا همچنين"‬
‫‪",2069,5‬هركه درين روزگار دارد او كار بار"‪",‬بنده شدست و شكار يار‬
‫مرا همچنين"‬
‫‪",2070,1‬يا تو ترش كرده رو مايه ده شكران"‪",‬تنگ شكر مي كشد تا بنهد‬
‫در ميان"‬
‫‪",2070,2‬سركه فروشان هل سركه بريزيد زود"‪",‬تا كه عسل پر كند آن‬
‫شه شكرلبان"‬
‫‪",2070,3‬سركه نه ساله را بهر خدا را بريز"‪",‬چونك بريزي بيا تا دهمت‬
‫من نشان"‬
‫‪",2070,4‬طوطي جان ترا سركه نوا كي دهد"‪",‬بلبل مست ترا شرط بود‬
‫گلستان"‬
‫‪",2071,1‬هرچه كني تو كرده من دان"‪",‬هرچه كند تن كرده بود جان"‬
‫‪",2071,2‬چشم مني تو گوش مني تو"‪",‬اين دو بگفتم باقي مي دان"‬
‫‪",2071,3‬گر به جهان آن گنج نبودي"‪",‬بهر چه بودي خانه ويران"‬
‫‪",2071,4‬گنج طلب كن اي پدر من"‪",‬دست بجنبان دست بجنبان"‬
‫‪",2071,5‬بوي خوش او رهبر ما شد"‪",‬تا گل و ريحان تا گل و ريحان"‬
‫‪",2071,6‬ذره به ذره مشتريندت"‪",‬گوهر خود را هين مده ارزان"‬
‫‪",2071,7‬موش درآيد گربه درآيد"‪",‬گر بگشايي تو سر انبان"‬
‫‪",2071,8‬عشق چو باشد كم نشود جان"‪",‬دور مبادا سايه جانان"‬
‫‪",2071,9‬باقي اين را هم تو بگويي"‪",‬اي مه مهر و زهره تابان"‬
‫‪",2072,1‬جفاي تلخ تو گوهر كند مرا اي جان"‪",‬كه بحر تلخ بود جاي گوهر‬
‫و مرجان"‬
‫‪",2072,2‬وفاي تست يكي بحر ديگر خوش خوار"‪",‬كه چار جوي بهشتست‬
‫از تكش جوشان"‬
‫‪",2072,3‬منم سكندر اين دم به مجمع البحرين"‪",‬كه تا رهانم جان را ز‬
‫علت و بحران"‬
‫‪",2072,4‬كه تا ببندم سدي عظيم بر يأجوج"‪",‬كه تا رهند خليق ز حمله‬
‫ايشان"‬
‫‪",2072,5‬از آنك ايشان مر بحر را درآشامند"‪",‬كه هيچ آب نماند ز تابشان‬
‫به جهان"‬
‫‪",2072,6‬از آنك آتشي اند وز عنصر دوزخ"‪",‬عدو لطف جنان و حجاب نور‬
‫جنان"‬
‫‪",2072,7‬ز هر شمار برونند از آنك از قهرند"‪",‬كه قهر وصف حقست و‬
‫ندارد آن پايان"‬
‫‪",2072,8‬برهنه اند و همه سترپوششان گوشست"‪",‬نه سترپوش دلنه كه‬
‫ديدنست عيان"‬
‫‪",2072,9‬لحاف گوش چپستش فراش گوش راست"‪",‬به شب نتيجه يأ‬
‫جوج را يقين مي دان"‬
‫‪",2072,10‬لحاف و فرش مقلد چون علم تقليدست"‪",‬يقين به معني يا جو‬
‫جيست ني انسان"‬
‫‪",2072,11‬از آنك دل مثل روزنست كند روي"‪",‬ز شمس نورفشانست و‬
‫ذره دست افشان"‬
‫‪",2072,12‬هزار نام و صفت دارد اين دل و هر نام"‪",‬بنسبتي دگر آمد‬
‫خلف و ديگرسان"‬
‫‪",2072,13‬چنانك شخصي نسبت به تو پدر باشد"‪",‬به نسبت دگري يا پسر‬
‫و يا اخوان"‬
‫‪",2072,14‬چو نام هاي خدا در عدد به نسبت شد"‪",‬ز روي كافر قاهر ز‬
‫روي ما رحمان"‬
‫‪",2072,15‬بسا كسا كه به نسبت به تو كه معتقدي"‪",‬فرشته است و به‬
‫نسبت به ديگري شيطان"‬
‫‪",2072,16‬چنانك سر تو نسبت به تو بود مكشوف"‪",‬به نسبت دگري حال‬
‫سر تو پنهان"‬
‫‪",2073,1‬دل تو شهد منه در دهان رنجوران"‪",‬حديث چشم مگو با جماعت‬
‫كوران"‬
‫‪",2073,2‬اگر چه از رگ گردن به بنده نزديكست"‪",‬خداي دور بود از بر‬
‫خدا دوران"‬
‫‪",2073,3‬درون خويش بپرداز تا برون آيند"‪",‬ز پرده ها به تجلي چو ماه‬
‫مستوران"‬
‫‪",2073,4‬اگرچه گم شوي از خويش و از جهان اينجا"‪",‬برون خويش و‬
‫جهان گشته اي ز مشهوران"‬
‫‪",2073,5‬اگر تو ماه وصالي نشان بده از وصل"‪",‬ز ساعد و بر سيمين و‬
‫چهره حوران"‬
‫‪",2073,6‬وگر چو زر ز فراقي كجاست داغ فراق"‪",‬چنين فسرده بود سكه‬
‫هاي مهجوران"‬
‫‪",2073,7‬چو نيست عشق ترا بندگي بجا مي آر"‪",‬كه حق فرو نهلد‬
‫مزدهاي مزدوران"‬
‫‪",2073,8‬بدانك عشق خدا خاتم سليمانيست"‪",‬كجاست دخل سليمان و‬
‫مكسب موران"‬
‫‪",2073,9‬لباس فكرت و انديش ها برون انداز"‪",‬كه آفتاب نتابد مگر كه بر‬
‫عوران"‬
‫‪",2073,10‬پناه گير تو در زلف شمس تبريزي"‪",‬كه مشك بارد تا وارهي ز‬
‫كافوران"‬
‫‪",2074,1‬مكن مكن كه روا نيست بي گنه كشتن"‪",‬مرو مرو كه چراغي و‬
‫ديده روشن"‬
‫‪",2074,2‬چو برگشادي از لطف خويشتن سر خم"‪",‬دماغ ما ز خمار‬
‫تواست آبستن"‬
‫‪",2074,3‬مبند آن سر خم را چو كيسه مدخل"‪",‬كه خانه گردد تاري به‬
‫بستن روزن"‬
‫‪",2074,4‬چو آدمي به غم آماج تير را ماند"‪",‬ندارد او جز مستي و بي‬
‫خودي جوشن"‬
‫‪",2074,5‬دو دست عشق مثال دو دست داودست"‪",‬كه همچو موم همي‬
‫گردد از كفش آهن"‬
‫‪",2074,6‬حديث عشق هم از عشق باز بايد جست"‪",‬كه او چو آينه هم‬
‫ناطق است و هم الكن"‬
‫‪",2074,7‬دل دو دست برآور سبك به گردن عشق"‪",‬اگرچه دارد او خون‬
‫خلق در گردن"‬
‫‪",2074,8‬ز خونبها بنترسد كه گنج ها دارد"‪",‬كه مرده زنده شود زان و‬
‫وارهد ز كفن"‬
‫‪",2074,9‬گرفت خواب گريبان تو بپر سوي غيب"‪",‬بگه ز غيب بيايي كشان‬
‫كشان دامن"‬
‫‪",2074,10‬كه تا تمام غزل را بگويمت فردا"‪",‬كه گل پگاه بچينند مردم از‬
‫گلشن"‬
‫‪",2075,1‬توي كه بدرقه باشي گهي گهي رهزن"‪",‬تويي كه خرمن مايي و‬
‫آفت خرمن"‬
‫‪",2077,6‬بس آتشي كه فروزد از اين نفس به جهان"‪",‬بسي بقا كه بجوشد‬
‫ز حرف فاني من"‬
‫‪",2077,7‬ز شمس مفخر تبريز تا چه ديدستم"‪",‬كه بي قرار شدستند اين‬
‫معاني من"‬
‫‪",2078,1‬چهار روز ببودم به پيش تو مهمان"‪",‬سه روز ديگر خواهم بدن‬
‫يقين مي دان"‬
‫‪",2078,2‬به حق اين سه و آن چار رو ترش نكني"‪",‬كه تا نيفتد اين دل به‬
‫صد هزار گمان"‬
‫‪",2078,3‬به هر طعام خوشم من جز اين يكي ترشي"‪",‬كه سخت اين‬
‫ترشي كند مي كند دندان"‬
‫‪",2078,4‬كه جمله ترشيها بدان گوار شود"‪",‬كه تو ترش نكني روي اي گل‬
‫خندان"‬
‫‪",2078,5‬گشاي آن لب خندان كه آن گوارش ماست"‪",‬كع تعبيه ست دو‬
‫صد گلشكر در آن احسان"‬
‫‪",2078,6‬ترش مكن كه نخواهد ترش شدن آن رو"‪",‬كه مي دهد مدد قند‬
‫هر دمش رحمان"‬
‫‪",2078,7‬چه جاي اين كه اگر صد هزار تلخ و ترش"‪",‬بنزد روي تو افتد‬
‫شود خوش و شادان"‬
‫‪",2078,8‬مگر به روز قيامت نهان شود رويت"‪",‬وگرنه دوزخ خوشتر شود‬
‫ز صدر جنان"‬
‫‪",2078,9‬اگر ميان زمستان بهار نو خواهي"‪",‬درآ به باغ جمالت درختها‬
‫بفشان"‬
‫‪",2078,10‬به روز جمعه چو خواهي كه عيدها بينند"‪",‬برآي بر سر منبر‬
‫صفات خود برخوان"‬
‫‪",2078,11‬غلط شدم كه تو گر بر روي به منبر بر"‪",‬پري برآرد منبر چو دل‬
‫شود پران"‬
‫‪",2078,12‬مرا به قند و شكرهاي خويش مهمان كن"‪",‬علف ميآور پيشم‬
‫منه نيم حيوان"‬
‫‪",2078,13‬فرشته از چه خورد از جمال حضرت حق"‪",‬غذاي ماه و ستاره‬
‫ز آفتاب جهان"‬
‫‪",2078,14‬غذاي خلق در آن قحط حسن يوسف بود"‪",‬كه اهل مصر رهيده‬
‫بدند از غم نان"‬
‫‪",2078,15‬خمش كنم كه دگر بار يار مي خواهد"‪",‬كه در روم به سخن او‬
‫برون جهد ز ميان"‬
‫‪",2078,16‬غلط كه او چو بخواهد كه از خرم فكند"‪",‬حذر چه سود كند يا‬
‫گرفتن پالن"‬
‫‪",2078,17‬مگر همو بنمايد ره حذر كردن"‪",‬همو بدوزد انبان همو درد‬
‫انبان"‬
‫‪",2078,18‬مرا سخن همه با اوست گرچه در ظاهر"‪",‬عتاب و صلح كنم‬
‫گرم با فلن و فلن"‬
‫‪",2078,19‬خمش كه تا نزند بر چنين حديث هوا"‪",‬از آنك باد هوا نيست‬
‫محرم ايشان"‬
‫‪",2079,1‬مقام ناز نداري برو تو ناز مكن"‪",‬چو ميوه پخته نگشت از درخت‬
‫باز مكن"‬
‫‪",2079,2‬به پيش قبله حق همچو بت ميا منشين"‪",‬نماز خود را از خويش‬
‫بي نماز مكن"‬
‫‪",2079,3‬گهي كه پخته شدي از درخت فارغ باش"‪",‬ز گرم و سرد مينديش‬
‫و احتراز مكن"‬
‫‪",2079,4‬چو هيچ خصم نماند برو به بزم نشين"‪",‬سلح رزم بيندا و ترك‬
‫تاز مكن"‬
‫‪",2082,8‬چو خارپشت شود پشت و پهلوش از تير"‪",‬كه هست در صف‬
‫هيجاش كر و فر وطن"‬
‫‪",2082,9‬چو شاه دست به پشت و سرش فرو مالد"‪",‬كه اي گزيده سر‬
‫آخر تويي مخصص من"‬
‫‪",2082,10‬شوند آن همه تيرش چو چوبهاي نبات"‪",‬همه حلوت و لذت‬
‫همه عطا و منن"‬
‫‪",2082,11‬خبر ندارد پالنيي ازين لذت"‪",‬سپر سلمت و محروم و بي بها و‬
‫ثمن"‬
‫‪",2082,12‬ز گفت توبه كنم توبه سود نيست مرا"‪",‬به پيش پنجه ات اي‬
‫ارسلن توبه شكن"‬
‫‪",2083,1‬اگر سزاي لب تو نبود گفته من"‪",‬برآر سنگ گران و دهان من‬
‫بشكن"‬
‫‪",2083,2‬چو طفل بيهده گويد نه مادر مشفق"‪",‬پي ادب لب او را فرو برد‬
‫سوزن"‬
‫‪",2083,3‬دو صد دهان و جهان از براي عز لبت"‪",‬بسوز و پاره كن و‬
‫بردران و برهم زن"‬
‫‪",2083,4‬چو تشنه اي دود استاخ بر لب دريا"‪",‬نه موج تيغ برآرد ببردش‬
‫گردن"‬
‫‪",2083,5‬غلم سوسنم ايرا كه ديد گلشن تو"‪",‬ز شرم نرگس تو ده زبانش‬
‫شد الكن"‬
‫‪",2083,6‬و ليك من چو دفم چون زني تو كف بر من"‪",‬فغان كنم كه رخم‬
‫را بكوب چون هاون"‬
‫‪",2083,7‬مرا ز دست منه تا سماع گرم بود"‪",‬بكش تو دامن خود از جهان‬
‫تر دامن"‬
‫‪",2083,8‬بلي ز گلشن معنيست چشمها مخمور"‪",‬و ليك نغمه بلبل‬
‫خوشست در گلشن"‬
‫‪",2083,9‬اگر تجلي يوسف برهنه خوبترست"‪",‬دو چشم باز نگردد مگر به‬
‫پيراهن"‬
‫‪",2083,10‬اگر چه شعشعه آفتاب جان اصلست"‪",‬بر آن فلك نرسيده ست‬
‫آدمي بي تن"‬
‫‪",2083,11‬خمش كه گر دهنم مرده شوي بربندد"‪",‬ز گور من شنوي اين‬
‫نوا پس مردن"‬
‫‪",2084,1‬بيا بيا كه ز هجرت نه عقل ماند نه دين"‪",‬قرار و صبر برفتست‬
‫زين دل مسكين"‬
‫‪",2084,2‬ز روي زرد و دل درد و سوز سينه مپرس"‪",‬كه آن به شرح نگنجد‬
‫بيا به چشم ببين"‬
‫‪",2084,3‬چو نان پخته ز تاب تو سرخ رو بودم"‪",‬چو نان ريزه كنونم ز خاك‬
‫ره برچين"‬
‫‪",2084,4‬چو آينه ز جمالت خيال چين بودم"‪",‬كنون تو چهره من زرد بين و‬
‫چين برچين"‬
‫‪",2084,5‬مثال آبم در جوي كژ روان چپ و راست"‪",‬فراق از چپ و از‬
‫راستم گشاده كمين"‬
‫‪",2084,6‬به روز و شب چو زمين رو بر آسمان دارم"‪",‬ز روي تو كه نگنجد‬
‫در آسمان و زمين"‬
‫‪",2084,7‬سحر ز درد نوشتيم نامه پيش صبا"‪",‬كه از براي خدا ره سوي‬
‫سفر بگزين"‬
‫‪",2084,8‬اگر سر تو به گل در بود مشوي بيا"‪",‬وگر بخار رسد پا بكندنش‬
‫منشين"‬
‫‪",2084,9‬بيا بيا و خلصم ده از بيا و برو"‪",‬بيا چنانك رهد جانم از چنان و‬
‫چنين"‬
‫‪",2084,10‬پيام كردم كاي تو پيمبر عشاق"‪",‬بگو براي خدا زود اي رسول‬
‫امين"‬
‫‪",2084,11‬كه غرق آبم و آتش ز موج ديده و دل"‪",‬مرا چه چاره نوشت او‬
‫كه چاره تو همين"‬
‫‪",2084,12‬نشست نقش دعايم به عالم گردون"‪",‬كجاست گوش نمازي كه‬
‫بشنود آمين"‬
‫‪",2084,13‬هزار آينه و صد هزار صورت را"‪",‬دهم به عشق صلح جهان‬
‫صلح الدين"‬
‫‪",2085,1‬به صلح آمد كه ترك تند عربده كن"‪",‬گرفت دست مرا گفت‬
‫تكري يرلغسن"‬
‫‪",2085,2‬سوال كردم از چرخ و گردش كژ او"‪",‬گزيد لب كه رها كن‬
‫حديث بي سر و بن"‬
‫‪",2085,3‬بگفتمش كه چرا مي كند چنين گردش"‪",‬بگفت هيزم تر نيست‬
‫بي صداع دتن"‬
‫‪",2085,4‬بگفتمش خبر نو شنيده اي او گفت"‪",‬حديث نو نرود در شكاف‬
‫گوش كهن"‬
‫‪",2085,5‬بلند همتي و چشم تنگ ترك مرا"‪",‬اگر تو واقف رازي بيا و شرح‬
‫بكن"‬
‫‪",2085,6‬نه چشم تنگ خسيسم و ليك ره تنگست"‪",‬ز نرگسان دو چشمم‬
‫به سوي او ره كن"‬
‫‪",2086,1‬من كجا بودم عجب بي تو اين چندين زمان"‪",‬در پي تو همچو تير‬
‫در كف تو چون كمان"‬
‫‪",2086,2‬تو مرا دستور ده تا بگويم حال ده"‪",‬گرچه ارزق پوش شد شيخ‬
‫ما چون آسمان"‬
‫‪",2086,3‬برگشا اين پرده را تازه كن پژمرده را"‪",‬تا رود خاكي به خاك تا‬
‫روان گردد روان"‬
‫‪",2086,4‬من كجا بودم عجب غايب از سلطان خويش"‪",‬ساعتي ترسان‬
‫چو دزد ساعتي چون پاسبان"‬
‫‪",2086,5‬گه اسير چار و پنج گه ميان گنج و رنج"‪",‬سود من بي روي تو بد‬
‫زيان اندر زيان"‬
‫‪",2086,6‬ور تو اي استا سرا متهم داري مرا"‪",‬روي زرد و چشم تر مي‬
‫دهد از دل نشان"‬
‫‪",2086,7‬رحم را سيلب برد يا نكوكاري بمرد"‪",‬اي زده تير جفا اي كمان‬
‫كرده نهان"‬
‫‪",2086,8‬اي همه كردي ولي برنگشت از تو دلي"‪",‬اي جفا و جور تو به ز‬
‫لطف ديگران"‬
‫‪",2086,9‬باري اين دم رسته ام با تو در پيوسته ام"‪",‬اي سبك روح جهان‬
‫در ده آن رطل گران"‬
‫‪",2086,10‬واخرم يكبارگي از غم و بيچارگي"‪",‬سيرم از غمخوارگي منت‬
‫غمخوارگان"‬
‫‪",2086,11‬مست جام حق شوم فاني مطلق شوم"‪",‬پر برآرم در عدم‬
‫برپرم در لمكان"‬
‫‪",2086,12‬جان بر جانان رود گوش و هوشم نشنود"‪",‬بيني هر قلتبوز و‬
‫چربك هر قلتبان"‬
‫‪",2086,13‬همچو ذره مر مرا رقص باره كرده اي"‪",‬پاي كوبان پاي كوب‬
‫جان دهم اي جان جان"‬
‫‪",2086,14‬اي عجب گويم دگر باقيات اين خبر"‪",‬ني خمش كردم تو گوي‬
‫مطرب شيرين زبان"‬
‫‪",2086,15‬اقتلوني يا ثقات ان في قتلي حيات"‪",‬والحيات في الممات في‬
‫صبابات الحسان"‬
‫‪",2086,16‬قد هدانا ربنا من سقام طبنا"‪",‬قد قضي ما فاتنا نعم هذا‬
‫المستعان"‬
‫‪",2089,6‬كه يك جذب حق به ز صد كوشش است"‪",‬نشانها چه باشد بر‬
‫بي نشان"‬
‫‪",2089,7‬نشان چون كف و بي نشان بحردان"‪",‬نشان چون بيان بي نشان‬
‫چون عيان"‬
‫‪",2089,8‬ز خورشيد يك جو چو ظاهر شود"‪",‬بروبد ز گردون ره كهكشان"‬
‫‪",2089,9‬خمش كن خمش كن كه در خامشيست"‪",‬هزاران زبان و هزاران‬
‫بيان"‬
‫‪",2090,1‬به پيش آر سغراق گلگون من"‪",‬ندانم كه باده ست يا خون من"‬
‫‪",2090,2‬نجاتيست جان را ز غرقاب غم"‪",‬چو كشتي نوحي به جيحون‬
‫من"‬
‫‪",2090,3‬مرا خوش بشويد ز آب و ز گل"‪",‬رساند به اصل و به عرجون‬
‫من"‬
‫‪",2090,4‬در اجزاي من خوش درآميخته"‪",‬به خويشي چو موسي و هارون‬
‫من"‬
‫‪",2090,5‬زهي آب حيوان زهي آتشي"‪",‬كه جمعند هر دو به كانون من"‬
‫‪",2090,6‬چو نايم ببوسد چو دفم زند"‪",‬چه خوش چنگ در زد به قانون‬
‫من"‬
‫‪",2090,7‬برو باقي از ساقي من بجوي"‪",‬كزو يافت شيريني افسون من"‬
‫‪",2091,1‬اي هفت دريا گوهر عطا كن"‪",‬وين مسها را پر كيميا كن"‬
‫‪",2091,2‬اي شمع مستان وي سرو بستان"‪",‬تا كي ز دستان آخر وفا كن"‬
‫‪",2091,3‬بگريست بر ما هر سنگ خارا"‪",‬اين درد ما را جانا دوا كن"‬
‫‪",2091,4‬اي خشم كرده ديدار برده"‪",‬اين ماجرا را يكدم رها كن"‬
‫‪",2091,5‬احسان و مردي بسيار كردي"‪",‬آن مردمي را اكنون دو تا كن"‬
‫‪",2091,6‬اي خوب مذهب اي ماه و كوكب"‪",‬در ظلمت شب چون مه سخا‬
‫كن"‬
‫‪",2091,7‬درد قديمي رنج سقيمي"‪",‬گرد يتيمي از ما جدا كن"‬
‫‪",2091,8‬گر در نعيمم در زر و سيمم"‪",‬بي تو يتيمم درمان ما كن"‬
‫‪",2091,9‬من لب ببستم در غم نشستم"‪",‬بگشاي دستم قصد لقا كن"‬
‫‪",2092,1‬آن دلبر من آمد بر من"‪",‬زنده شد ازو بام و در من"‬
‫‪",2092,2‬گفتم قنقي امشب تو مرا"‪",‬اي فتنه من شور و شر من"‬
‫‪",2092,3‬گفتا بروم كاريست مهم"‪",‬در شهر مرا جان و سر من"‬
‫‪",2092,4‬گفتم بخدا گر تو بروي"‪",‬امشب نزيد اين پيكر من"‬
‫‪",2092,5‬آخر تو شبي رحمي نكني"‪",‬بر رنگ و رخ همچون زر من"‬
‫‪",2092,6‬رحمي نكند چشم خوش تو"‪",‬بر نوحه و اين چشم تر من"‬
‫‪",2092,7‬بفشاند گل گلزار رخت"‪",‬بر اشك خوش چون كوثر من"‬
‫‪",2092,8‬گفتا چه كنم چون ريخت قضا"‪",‬خون همه را در ساغر من"‬
‫‪",2092,9‬مريخيم و جز خون نبود"‪",‬در طالع من در اختر من"‬
‫‪",2092,10‬عودي نشود مقبول خدا"‪",‬تا در نرود در مجمر من"‬
‫‪",2092,11‬گفتم چو تو را قصد ست به جان"‪",‬جز خون نبود نقل و خور‬
‫من"‬
‫‪",2092,12‬تو سرو و گلي من سايه تو"‪",‬من كشته تو تو حيدر من"‬
‫‪",2075,2‬هزار جامه بدوزي ز عشق و پاره كني"‪",‬و آنگهان بنويسي تو‬
‫جرم آن بر من"‬
‫‪",2075,3‬تو قلزمي و دو عالم ز تست يك قطره"‪",‬قراضه ايست دو عالم‬
‫تويي دو صد معدن"‬
‫‪",2075,4‬تراست حكم كه گويي به كور چشم گشا"‪",‬سخن تو بخشي و‬
‫گويي كه گفت آن الكن"‬
‫‪",2075,5‬بساختي ز هوس صد هزار مغناطيس"‪",‬كه نيست ليق آن سنگ‬
‫خاص هر آهن"‬
‫‪",2075,6‬مرا چو مست كشاني به سنگ و آهن خويش"‪",‬مرا چه كار كه‬
‫من جان روشنم يا تن"‬
‫‪",2075,7‬تو باده اي تو خماري تو دشمني و تو دوست"‪",‬هزار جان مقدس‬
‫فداي اين دشمن"‬
‫‪",2075,8‬تو شمس دين به حقي و مفخر تبريز"‪",‬بهار جان كه بدادي سزاي‬
‫صد بهمن"‬
‫‪",2076,1‬به جان تو كه ازين دلشده كرانه مكن"‪",‬بساز با من مسكين و‬
‫عزم خانه مكن"‬
‫‪",2076,2‬بهانه ها بمينديش و عذر را بگذار"‪",‬مرا مگير ز بال و خشك شانه‬
‫مكن"‬
‫‪",2076,3‬شراب حاضر و دولت نديم و تو ساقي"‪",‬بده شراب و دغل هاي‬
‫ساقيانه مكن"‬
‫‪",2076,4‬نظر به روي حريفان بكن كه مست تواند"‪",‬نظر به روزن و دهليز‬
‫و آستانه مكن"‬
‫‪",2076,5‬بجز به حلقه عشاق روزگار مبر"‪",‬بجز به كوي خرابات آشيانه‬
‫مكن"‬
‫‪",2076,6‬ببين كه عالم دامست و آرزو دانه"‪",‬بدام او مشتاب و هواي دانه‬
‫مكن"‬
‫‪",2076,7‬ز دام او چو گذشتي قدم بنه بر چرخ"‪",‬به زير پاي بجز چرخ‬
‫آستانه مكن"‬
‫‪",2076,8‬به آفتاب و به مهتاب التفات مكن"‪",‬يگانه باش و بجز قصد آن‬
‫يگانه مكن"‬
‫‪",2076,9‬مكن قرار تو بي او چو كاسه بر سر آب"‪",‬مگير كاسه به هر‬
‫مطبخي دوانه مكن"‬
‫‪",2076,10‬زمانه روشن و تاريك و گرم و سرد شود"‪",‬مقام جز به‬
‫سرچشمه زمانه مكن"‬
‫‪",2076,11‬مكن ستايش بر وي عتاب را بمپوش"‪",‬مده قطايف و آن سير‬
‫در ميانه مكن"‬
‫‪",2076,12‬ولي چه سود كه كار بتان همين باشد"‪",‬مگو به شعله آتش هل‬
‫زبانه مكن"‬
‫‪",2076,13‬بگو به هرچ بسوزي بسوز جز به فراق"‪",‬روا نباشد و اين يك‬
‫ستم روانه مكن"‬
‫‪",2077,1‬به من نگر بدو رخسار زعفراني من"‪",‬بگو نه گو نه علمات آن‬
‫جهاني من"‬
‫‪",2077,2‬به جان پير قديمي كه در نهاد منست"‪",‬كه باد خاك قدمهاش اين‬
‫جواني من"‬
‫‪",2077,3‬تو چشم تيز كن آخر به چشم من بنگر"‪",‬مدزد اين دل خود را ز‬
‫دلستاني من"‬
‫‪",2077,4‬برين لبم چو از آن بخت بوسه اي برسيد"‪",‬شكر كساد شد از‬
‫قند خوش زباني من"‬
‫‪",2077,5‬به گوشها برسد حرفهاي ظاهر من"‪",‬به هيچ كس نرسد نعره‬
‫هاي جاني من"‬
‫‪",2079,5‬چو صاف صاف برآمد ز كوره نقده تو"‪",‬مده به كوره هر كور دل‬
‫گداز مكن"‬
‫‪",2079,6‬جمال خود ز اسيران عشق هيچ مپوش"‪",‬چو باغ لطف خدايي تو‬
‫در فراز مكن"‬
‫‪",2080,1‬چهار شعر بگفتم بگفت ني به ازين"‪",‬بلي و ليك بده اول شراب‬
‫گزين"‬
‫‪",2080,2‬بده به خمس مبارك مرا ششم جامي"‪",‬بگو بگير و درآشام‬
‫خمس با خمسين"‬
‫‪",2080,3‬غزال خويش به من ده غزل ز من بستان"‪",‬نماي چهره شعريت‬
‫و شعر تازه ببين"‬
‫‪",2080,4‬خمار شعر نگويم خمار من بشكن"‪",‬بدان ميي كه نگنجد در‬
‫آسمان و زمين"‬
‫‪",2080,5‬ستيزه روي مرا لطف و دلبري تو كرد"‪",‬وگرنه سخت ادبناك‬
‫بودم و مسكين"‬
‫‪",2080,6‬هزار ساله ادب را به يك قدح ببري"‪",‬خمار عشق تو نگذاشت‬
‫ديده شرمين"‬
‫‪",2080,7‬ز سايه تو جهان پر ز ليلي و مجنون"‪",‬هزار ويسه بسازد هزار‬
‫گون رامين"‬
‫‪",2080,8‬وگرنه سايه نمودي جمال وحدت تو"‪",‬درين جهان نه قران هست‬
‫آمدي نه قرين"‬
‫‪",2080,9‬تو آفتابي و جز تو چو سايه تابع تست"‪",‬گهي رود به شمال و‬
‫گهي دود به يمين"‬
‫‪",2080,10‬گهي محيط جهان و گهي به كل فاني"‪",‬به دست توست مسخر‬
‫چو مهره تكوين"‬
‫‪",2080,11‬جمال و حسن تو ساكن چو عشق ما پيچان"‪",‬جبين هجر تو بي‬
‫چين چو سفره ما برچين"‬
‫‪",2080,12‬سكون حسن عجبتر كه بي قراري ما"‪",‬و باز ازين دو عجبتر چو‬
‫سر كني ز كمين"‬
‫‪",2081,1‬نعيم تو نه از آنست كه سير گردد جان"‪",‬مرا بخوان تو بايد هزار‬
‫حلق و دهان"‬
‫‪",2081,2‬بيا كه آب حياتي و بنده مستسقي"‪",‬نه بنده راست مللت نه‬
‫لطف راست كران"‬
‫‪",2081,3‬بيا كه بحر معلق تويي و من ماهي"‪",‬ميان بحرم و اين بحر را كي‬
‫ديد ميان"‬
‫‪",2081,4‬ز بحر تست يكي قطره آب خاك آلود"‪",‬كه جان شدست به پيش‬
‫جماعتي بي جان"‬
‫‪",2081,5‬بيا بيا كه تويي آفتاب و من ذره"‪",‬به پيش شعله رويت چو ذره‬
‫چرخ زنان"‬
‫‪",2082,1‬براي چشم تو صد چشم بد توان ديدن"‪",‬چه چشم داري اي‬
‫چشم ما به تو روشن"‬
‫‪",2082,2‬پي رضاي تو آدم گريست سيصد سال"‪",‬كه تا ز خنده وصلش‬
‫گشاده گشت دهن"‬
‫‪",2082,3‬بقدر گريه بود خنده تو يقين مي دان"‪",‬جزاي گريه ابرست خنده‬
‫هاي چمن"‬
‫‪",2082,4‬اگر نه از نسب آدمي برو مگري"‪",‬كه نيست از سيهي زنگ را بكا‬
‫و حزن"‬
‫‪",2082,5‬چو خود سپيد نديدست رو سيه شادست"‪",‬چو پور قيصر رومي‬
‫تو راه زنگ بزن"‬
‫‪",2082,6‬بسي خدنگ خورد اسپ تازي غازي"‪",‬كه تازيست نه پالنيست و‬
‫ني كودن"‬
‫‪",2082,7‬خصوص مركب تازي كه تو برو باشي"‪",‬نشسته اي شه هيجا و‬
‫پهلوان زمن"‬
‫‪",2086,17‬اقچلر در گزلري خوش نسا اول قشلري"‪",‬الدر ريز سواري‬
‫كمدراول الپ ارسلن"‬
‫‪",2086,18‬نوركم في ناظري حسنكم في خاطري"‪",‬ان ربي ناصري رب‬
‫زد هذا القران"‬
‫‪",2086,19‬دب طيف في الحشا نعم ماش قدمشا"‪",‬قد سقانا مايشافي‬
‫كوس كالجفان"‬
‫‪",2086,20‬ارفضو هذا القراق و اكرموا بالغتناق"‪",‬و ارغبو في التفاق و‬
‫افتحوا باب الجنان"‬
‫‪",2086,21‬وقت عشرت هر كسي گوشه خلوت رود"‪",‬عشرت و شرب‬
‫مرا مي نبايد شد نهان"‬
‫‪",2086,22‬از كف اين نيك بخت مي خورم همچون درخت"‪",‬ورنه من‬
‫سرسبز چون مي روم مست و جوان"‬
‫‪",2086,23‬چون سنانست اين غزل در دل و جان دغل"‪",‬بيشتر شد عيب‬
‫نيست اين درازي در سنان"‬
‫‪",2086,24‬فاعلتن فاعلت فاعلتن فاعلت"‪",‬شمس تبريزي تويي هم شه‬
‫و هم ترجمان"‬
‫‪",2087,1‬بگويم مثالي ازين عشق سوزان"‪",‬يكي آتشي در نهانم فروزان"‬
‫‪",2087,2‬اگر مي بنالم وگر مي ننالم"‪",‬بكارست آتش به شبها و روزان"‬
‫‪",2087,3‬همه عقلها خرقه دوزند ليكن"‪",‬جگرهاي عشاق شد خرقه‬
‫سوزان"‬
‫‪",2088,1‬ببردي دلم را بدادي به زاغان"‪",‬گرفتم گروگان خيالت به تاوان"‬
‫‪",2088,2‬درآيي در آيم بگيري بگيرم"‪",‬بگويي بگويم علمات مستان"‬
‫‪",2088,3‬نشايد نشايد ستم كرد با من"‪",‬براي گريبان دريدن ز دامان"‬
‫‪",2088,4‬بياور بياور شرابي كه گفتي"‪",‬مگو كه نگفتم مرنجان مرنجان"‬
‫‪",2088,5‬شرابي شرابي كه دل جمع گردد"‪",‬چو دل جمع گردد شود تن‬
‫پريشان"‬
‫‪",2088,6‬نخواهم نخواهم شرابي بهايي"‪",‬از آن بحر بگشا شراب فراوان"‬
‫‪",2088,7‬ز تو باده دادن ز من سجده كردن"‪",‬ز من شكر كردن ز تو‬
‫گوهرافشان"‬
‫‪",2088,8‬چنانم كن اي جان كه شكرم نماند"‪",‬وظيفه بيفزا دو چندان سه‬
‫چندان"‬
‫‪",2088,9‬بجوشان بجوشان شرابي ز سينه"‪",‬بهاري برآور ازين برگ‬
‫ريزان"‬
‫‪",2088,10‬خرابم كن اي جان كه از شهر ويران"‪",‬خراجي نجويد نه ديوان‬
‫نه سلطان"‬
‫‪",2088,11‬خمش باش اي تن كه تا جان بگويد"‪",‬علي مير گردد چو‬
‫بگذشت عثمان"‬
‫‪",2088,12‬خمش كردم اي جان بگو نوبت خود"‪",‬تويي يوسف ما تويي‬
‫خوب كنعان"‬
‫‪",2089,1‬تنت زين جهان است و دل زان جهان"‪",‬هوا يار اين و خدا يار آن"‬
‫‪",2089,2‬دل تو غريب و غم او غريب"‪",‬نيند از زمين و نه از آسمان"‬
‫‪",2089,3‬اگر يار جاني و يار خرد"‪",‬رسيدي بيار و ببردي تو جان"‬
‫‪",2089,4‬وگر يار جسمي و يار هوا"‪",‬تو با اين دو ماندي درين خاكدان"‬
‫‪",2089,5‬مگر ناگهان آن عنايت رسد"‪",‬كه اي من غلم چنان ناگهان"‬
‫‪",2092,13‬گفتا نشود قرباني من"‪",‬جز نادره اي اي چاكر من"‬
‫‪",2092,14‬جرجيس رسد كو هر نفسي"‪",‬نوكشته شود در كشور من"‬
‫‪",2092,15‬اسحاق نبي بايد كه بود"‪",‬قربان شده بر خاك در من"‬
‫‪",2092,16‬من عشقم و چون ريزم ز تو خون"‪",‬زنده كنمت در محشر من"‬
‫‪",2092,17‬هان تا نطپي در پنجه من"‪",‬هان تا نرمي از خنجر من"‬
‫‪",2092,18‬با مرگ مكن تو روي ترش"‪",‬تا شكر كند از تو بر من"‬
‫‪",2092,19‬مي خند چو گل چون بركندت"‪",‬تا به سر شدت در شكر من"‬
‫‪",2092,20‬اسحاق تويي من والد تو"‪",‬كي بشكنمت اي گوهر من"‬
‫‪",2092,21‬عشق است پدر عاشق رمه را"‪",‬زاينده ازو كر و فر من"‬
‫‪",2092,22‬اين گفت و بشد چون باد صبا"‪",‬شد اشك روان از منظر من"‬
‫‪",2092,23‬گفتم چه شود گر لطف كني"‪",‬آهسته روي اي سرور من"‬
‫‪",2092,24‬اشتاب مكن آهسته ترك"‪",‬اي جان و جهان اي صد پر من"‬
‫‪",2092,25‬كس هيچ نديد اشتاب مرا"‪",‬اينست تك كاهلتر من"‬
‫‪",2092,26‬اين چرخ فلك گر جهد كند"‪",‬هرگز نرسد در معبر من"‬
‫‪",2092,27‬گفتا كه خمش كين خنگ فلك"‪",‬لنگانه رود در محضر من"‬
‫‪",2092,28‬خامش كه اگر خامش نكني"‪",‬در بيشه فتد اين آذر من"‬
‫‪",2092,29‬باقيش مگو تا روز دگر"‪",‬تا دل نپرد از مصدر من"‬
‫‪",2093,1‬تازه شد ازو باغ و بر من"‪",‬شاخ گل من نيلوفر من"‬
‫‪",2093,2‬گشتست روان در جوي وفا"‪",‬آب حيوان از كوثر من"‬
‫‪",2093,3‬اي روح خوشت دين و دل من"‪",‬اي بوي خوشت پيغامبر من"‬
‫‪",2093,4‬هر لحظه مرا در پيش رخت"‪",‬آيينه كند آهنگر من"‬
‫‪",2093,5‬من خشك لبم من چشم ترم"‪",‬اينست مها خشك و تر من"‬
‫‪",2093,6‬آنكس كه منم خاك در او"‪",‬مي كوبد او بام و در من"‬
‫‪",2093,7‬آنكس كه منم پابسته او"‪",‬مي گردد او گرد سر من"‬
‫‪",2093,8‬باده نخورم ور زانك خورم"‪",‬او بوسه دهد بر ساغر من"‬
‫‪",2093,9‬پستان وفا كي كرد سيه"‪",‬آن دايه جان آن مادر من"‬
‫‪",2093,10‬از من دو جهان صد بر بخورد"‪",‬چون آيد او اندر بر من"‬
‫‪",2093,11‬دز دار فلك قلعه بدهد"‪",‬چون گردد او سرلشكر من"‬
‫‪",2093,12‬بربند دهان غماز مشو"‪",‬غماز بس است آن گوهر من"‬
‫‪",2094,1‬يك قوصره پر دارم ز سخن"‪",‬جان مي شنود تو گوش مكن"‬
‫‪",2094,2‬در بند خودي زين سير شدي"‪",‬گيري سر خود اي بي سر و بن"‬
‫‪",2094,3‬چون مستمعان جمله بروند"‪",‬گويم غم نو با يار كهن"‬
‫‪",2094,4‬كي سير شود ماهي ز تري"‪",‬يا تشنه حق از علم لدن"‬
‫‪",2094,5‬گر سير شدند اين مستمعان"‪",‬جان مي شنود از قرط اذن"‬
‫‪",2098,3‬مكن اندك نبود آن بخدا شك نبود آن"‪",‬نه به خويش آي اندكي و‬
‫تو بسيار ياد كن"‬
‫‪",2098,4‬تو بهنگام ياد كن كه چو هنگام بگذرد"‪",‬تو خوه از گل سخن‬
‫تراش و خوه از خار ياد كن"‬
‫‪",2098,5‬چو رسيدي به صدر او تو بدان حق قدر او"‪",‬چو بديدي تو بدر او‬
‫تو ز ديدار ياد كن"‬
‫‪",2098,6‬تو بدان قدر سوز او برسد باز روز او"‪",‬ور از آن روز ايمني تو ز‬
‫اغيار ياد كن"‬
‫‪",2098,7‬چه سپاس ار دو نان دهد به طبيبي كه جان دهد"‪",‬چو بزارد كه‬
‫اي طبيب ز بيمار ياد كن"‬
‫‪",2098,8‬چو طبيبت نمود خرد دل تو آن زمان بمرد"‪",‬پس از آن بانگ مي‬
‫زني كه ز مردار ياد كن"‬
‫‪",2098,9‬مكن ارچه شدي چنين چو خزان دانه در زمين"‪",‬ز بهارم حسام‬
‫دين و ز گلزار ياد كن"‬
‫‪",2098,10‬اگرت كار چون زرست نه گرو پيش گازرست"‪",‬گرت امسال‬
‫گوهر است نه تو از پار يادكن"‬
‫‪",2098,11‬چو بديدي رحيل گل پس اقبال چيست ذل"‪",‬نه كه زنهار اوست‬
‫بس هله زنهار ياد كن"‬
‫‪",2099,1‬چند نظاره ’ جهان كردن"‪",‬آب را زير كه نهان كردن"‬
‫‪",2099,2‬رنج گويد كه گنج آوردم"‪",‬رنج را بايد امتحان كردن"‬
‫‪",2099,3‬آنك از شير خون روان كردست"‪",‬شير داند ز خون روان كردن"‬
‫‪",2099,4‬آسمان را چو كرد همچون خاك"‪",‬خاك را داند آسمان كردن"‬
‫‪",2099,5‬بعد ازين شيوه ’ دگر گيرم"‪",‬چند بيگار ديگران كردن"‬
‫‪",2099,6‬تيز بر داشتي تو اي مطرب"‪",‬اين به آهستگي توان كردن"‬
‫‪",2099,7‬اين گران زخمه ايست نتوانيم"‪",‬رقص بر پرده ’ گران كردن"‬
‫‪",2099,8‬يك دو ابريشمك فروتر گير"‪",‬تا توانيم فهم آن كردن"‬
‫‪",2099,9‬اندك اندك ز كوه سنگ كشند"‪",‬نتوان كوه را كشان كردن"‬
‫‪",2099,10‬تا نبينند جان جانها را"‪",‬كي توان سهل ترك جان كردن"‬
‫‪",2099,11‬بنما اي ستاره كندر ريگ"‪",‬نتوان راه بي نشان كردن"‬
‫‪",2100,1‬چند بوسه وظيفه تعيين كن"‪",‬به شكر خنده ايم شيرين كن"‬
‫‪",2100,2‬آن دلت را خداي نرم كناد"‪",‬ابن دعاي خوش است آمين كن"‬
‫‪",2100,3‬مگر اين را به خواب خواهم ديد"‪",‬من بخسبم كنار بالين كن"‬
‫‪",2100,4‬اي فسون اجل فراق لبت"‪",‬رو فسون مسيح آيين كن"‬
‫‪",2100,5‬عرصه ’ چرخ بي تو تنگ آمد"‪",‬هين براق وصال را زين كن"‬
‫‪",2100,6‬حسن داري وفاست ليق حسن"‪",‬حسن را با وفا تو كابين كن"‬
‫‪",2100,7‬چون بميرند رحم خواهي كرد"‪",‬آنچ آخر كني تو پيشين كن"‬
‫‪",2100,8‬حاجيان مانده اند از ره حج"‪",‬داروي اشتران گرگين كن"‬
‫‪",2104,4‬ديده ’ غماز بدوزد فلك"‪",‬تا كه گواهي ندهد بر كيان"‬
‫‪",2104,5‬خفته گروهي و گروهي به صيد"‪",‬تا كي كند سود و كي دارد‬
‫زيان"‬
‫‪",2104,6‬پنچ و شش است امشب مهره ’ قمار"‪",‬سست ميفكن لب چون‬
‫ناشيان"‬
‫‪",2104,7‬جام بقا گير و بهل جام خواب"‪",‬پرده بود خواب و حجاب عيان"‬
‫‪",2104,8‬ساقي باقيست خوش و عاشقان"‪",‬خاك سيه بر سر اين باقيان"‬
‫‪",2104,9‬زهر از آن دست كريمش بنوش"‪",‬تا كه شوي مهتر حلواييان"‬
‫‪",2104,10‬عشق چو مغز است جهان همچو پوست"‪",‬عشق چو حلوا و‬
‫جهان چون تيان"‬
‫‪",2104,11‬حلق من از لذت حلوا بسوخت"‪",‬تا نكنم حليه حلوا بيان"‬
‫‪",2105,1‬ساقي من خيزد بي گفت من"‪",‬آرد آن باده ’ وافر ثمن"‬
‫‪",2105,2‬حاجت نبود كه بگويم بيار"‪",‬بشنود آواز دلم بي دهن"‬
‫‪",2105,3‬هست تقاضاگر او لطف او"‪",‬وان كرم بي حد و خلق حسن"‬
‫‪",2105,4‬ماه بر آيد تو مگويش بر آ"‪",‬بر تو زند نور مگويش بزن"‬
‫‪",2105,5‬اي بگه بزم بهين عيش و نوش"‪",‬وي بگه رزم مهين صف شكن"‬
‫‪",2105,6‬از پي هر گمره نيكو دليل"‪",‬وز پي محبوس چه اي خوش رسن"‬
‫‪",2105,7‬عالم همچون شب و تو همچو ماه"‪",‬تو مثل شمعي و جانها لگن"‬
‫‪",2105,8‬جان مثل ذره بود بي قرار"‪",‬با تو شود ساكن نعم السكن"‬
‫‪",2106,1‬مست رسيد آن بت بي باك من"‪",‬دردكش و دل خوش و چالك‬
‫من"‬
‫‪",2106,2‬گفت به من بنگر و دلشاد شو"‪",‬هيچ به خود منگر غمناك من"‬
‫‪",2106,3‬زاب و گل اين ديده تو پر گلست"‪",‬پاك كنش در نظر پاك من"‬
‫‪",2106,4‬دست بزد خرقه ’ من چاك كرد"‪",‬گفت مزن بخيه برين چاك‬
‫من"‬
‫‪",2106,5‬روي چو بر خاك نهادم بگفت"‪",‬پاك مكن روي خود از خاك من"‬
‫‪",2106,6‬اي منت آورده منت مي برم"‪",‬زانك منم شير و تو شيشاك من"‬
‫‪",2106,7‬نفت زدم در تو و مي سوز خوش"‪",‬ليك سيه مي نكند زاك من"‬
‫‪",2107,1‬جان مني جان مني جان من"‪",‬آن مني آن مني آن من"‬
‫‪",2107,2‬شاه مني ليق سوداي من"‪",‬قند مني ليق دندان من"‬
‫‪",2107,3‬نور مني باش درين چشم من"‪",‬چشم من و چشمه ’ حيوان من"‬
‫‪",2107,4‬گل چو ترا ديد به سوسن بگفت"‪",‬سرو من آمد به گلستان من"‬
‫‪",2107,5‬از دو پراكنده تو چوني بگو"‪",‬زلف تو وحال پريشان من"‬
‫‪",2107,6‬اي رسن زلف تو پابند من"‪",‬چاه زنخدان تو زندان من"‬
‫‪",2107,7‬دست فشان مست كجا مي روي"‪",‬پيش من آ اي گل خندان‬
‫من"‬
‫‪",2108,1‬مي نروم هيچ ازين خانه من"‪",‬در تك اين خانه گرفتم وطن"‬
‫‪",2110,3‬يا رب يا رب كه چه سان مي كند"‪",‬دلبر بي كفو مكافات من"‬
‫‪",2110,4‬طاعت و ايمان كند آن كيميا"‪",‬غفلت و انكار و جنايات من"‬
‫‪",2110,5‬قصر دهد از پي تقصير من"‪",‬زله دهد از پي زلت من"‬
‫‪",2110,6‬جوش نهد در دل دريا و كوه"‪",‬از تبش روز ملقات من"‬
‫‪",2110,7‬گر نبدي پرده خيالت خلق"‪",‬سوخته بودي ز خيالت من"‬
‫‪",2110,8‬در سپه جان زندي زلزله"‪",‬طبل و علم نعره و هيهات من"‬
‫‪",2110,9‬در افق چرخ زدي شعله ها"‪",‬نيمشبان آتش ميقات من"‬
‫‪",2111,1‬بانگ بر آمد ز خرابات من"‪",‬ياردرآمد به مراعات من"‬
‫‪",2111,2‬تا كه بديدم مه بي حد او"‪",‬رفت ز حد ذوق مناجات من"‬
‫‪",2111,3‬موسي جانم به كه طور رفت"‪",‬آمد هنگام ملقات من"‬
‫‪",2111,4‬طور ندا كرد كه آن خسته كيست"‪",‬كامد سرمست به ميقات‬
‫من"‬
‫‪",2111,5‬اين نفس روشن چون برق چيست"‪",‬پر شده تا سقف سماوات‬
‫من"‬
‫‪",2111,6‬اين دل آن عاشق مستان ماست"‪",‬رسته ز هجران وز آفات من"‬
‫‪",2111,7‬آمده با سوز و هزاران نياز"‪",‬بر طمع لطف و مكافات من"‬
‫‪",2111,8‬پيشتر آ پيشتر آ و ببين"‪",‬خلعت و تشريف و مكافات من"‬
‫‪",2111,9‬نفي شدي در طلب و صل من"‪",‬عمرابد گير ز اثبات من"‬
‫‪",2111,10‬از خم توحيد بخور جام مي"‪",‬مست شو اينست كرامات من"‬
‫‪",2111,11‬پهلوي شه آمده اي مات شو"‪",‬مات مني مات مني مات من"‬
‫‪",2111,12‬بس كن اي دل چو شدي مات شه"‪",‬چند ز هيهاي وز هيهات‬
‫من"‬
‫‪",2112,1‬ظلمت شب پرتو ظلمات من"‪",‬نور مه از نور ملقات من"‬
‫‪",2112,2‬گوهر طاعت شد از آن كيميا"‪",‬زلت و انكار و جنايات من"‬
‫‪",2112,3‬هست سماوات در آن آرزو"‪",‬تا نگرد سوي سماوات من"‬
‫‪",2112,4‬اي رخ خورشيد سوي برج من"‪",‬اي شه جان شاهد شهمات من"‬
‫‪",2113,1‬اي تو چو خورشيد و شه خاص من"‪",‬كفر من و توبه و اخلص‬
‫من"‬
‫‪",2113,2‬رقص كند بر سر چرخ آفتاب"‪",‬تا تو بگوييش كه رقاص من"‬
‫‪",2113,3‬سجده كنان پيش درت نفس كل"‪",‬كاي ز تو جان يافته اشخاص‬
‫من"‬
‫‪",2113,4‬نفس كل و عقل كل و آن دگر"‪",‬بحر مني گوهر و غواص من"‬
‫‪",2113,5‬كفر من و گوهر ايمان من"‪",‬جرم من و واعظ و قصاص من"‬
‫‪",2114,1‬بانگ بر آمد ز دل و جان من"‪",‬كآه ز معشوقه ’ پنهان من"‬
‫‪",2114,2‬سجده گه اصل من و فرع من"‪",‬تاج سرمن شه و سلطان من"‬
‫‪",2114,3‬خسته و بسته ست دل و دست من"‪",‬دست غم يوسف كنعان‬
‫من"‬
‫‪",2114,4‬دست نمودم كه بگو زخم كيست"‪",‬گفت ز دست من و دستان‬
‫من"‬
‫‪",2116,7‬بام و در مجلس افغان كند"‪",‬كاغتنموا الهوه يا شاربين"‬
‫‪",2116,8‬گوش گشا جانب حلقه كرام"‪",‬چشم گشا روشني چشم بين"‬
‫‪",2116,9‬سجده كند چين چو گشايد دو چشم"‪",‬جعد ترا بيند پنجاه چين"‬
‫‪",2116,10‬خرميش بر دل خرم زند"‪",‬سوي امين آيد روح المين"‬
‫‪",2116,11‬مادر عشرت چو گشايد كنار"‪",‬باز رهد جان ز بنات و بنين"‬
‫‪",2116,12‬بس كنم و رخت به ساقي دهم"‪",‬وز كف او گيرم در ثمين"‬
‫‪",2117,1‬پيشترآ اي صنم شنگ من"‪",‬اي صنم همدل و همرنگ من"‬
‫‪",2117,2‬شيوه گري بين كه دلم تنگ شد"‪",‬تا تو بگوييش كه دلتنگ من"‬
‫‪",2117,3‬جنگ كنم با دل خود چون عوان"‪",‬تا تو بگويي سره سرهنگ من"‬
‫‪",2117,4‬چند بپرسي كه رخت زرد چيست"‪",‬از غم تو اي بت گلرنگ من"‬
‫‪",2117,5‬دوش به زهره همه شب مي رسيد"‪",‬زاري اين قالب چون چنگ‬
‫من"‬
‫‪",2117,6‬جان مرا از تن من باز خر"‪",‬تا برهد جان من از ننگ من"‬
‫‪",2117,7‬اي شده از لطف لب لعل تو"‪",‬صيرفي زر دل چون سنگ من"‬
‫‪",2117,8‬صلح بده جان مرا و مرا"‪",‬كز جهت تست همه جنگ من"‬
‫‪",2117,9‬پاي من از باد روانتر شود"‪",‬گر تو بگويي كه بيا لنگ من"‬
‫‪",2117,10‬زان شده ام بسته و آونگ تو"‪",‬كز تو شود چون شكر آونگ‬
‫من"‬
‫‪",2117,11‬اي تو ز من فارغ و من زار زار"‪",‬اه چه شوم چون كني آهنگ‬
‫من"‬
‫‪",2117,12‬زنگي غم بر در شادي روم"‪",‬روم مرا باز خر از زنگ من"‬
‫‪",2117,13‬بي گهي و دوري ره باك نيست"‪",‬نيم قدم شد ز تو فرسنگ‬
‫من"‬
‫‪",2117,14‬پيري من گشته به از كودكي"‪",‬تازه شده روي پر آژنگ من"‬
‫‪",2117,15‬خامش كن چون خمشان دنگ باش"‪",‬تات بگويد خمش و دنگ‬
‫من"‬
‫‪",2118,1‬مي تلخي كه تلخيها بدو گردد همه شيرين"‪",‬بت چيني كه نگذارد‬
‫كه افتد بر رخ ماچين"‬
‫‪",2118,2‬ميش هر دم همي گويد كه آب خضر را در كش"‪",‬رخش هر‬
‫لحظه مي گويد كه گلزار مخلد بين"‬
‫‪",2118,3‬زبان چرب او كارد درختاني پر از زيتون"‪",‬لب شيرين او خواند به‬
‫افسون سوره ’ والتين"‬
‫‪",2118,4‬ايا من عشق خديه يذيب الف حور العين"‪",‬هواه كاشف البلوي‬
‫كعسق او ياسين"‬
‫‪",2118,5‬شعاع وجهه يعلو علي شمس الضحي نورا"‪",‬كمال ساده الوافي‬
‫يفوق الطور في التمكين"‬
‫‪",2118,6‬فكم من عاشق اردي مقال الحب زرغبا"‪",‬و كم من ميت احيا‬
‫محياه كيوم الدين"‬
‫‪",2118,7‬همي گويد مگو چيزي وگر ني هست تمييزي"‪",‬كه زنده كردمي‬
‫هر دم هزاران مرده زين تلقين"‬
‫‪",2118,8‬سكوتي عند احراز غدا كشاف اسرار"‪",‬ورا الحرف معلوم بيان‬
‫النور في التعيين"‬
‫‪",2095,1‬با من صنما دل يك دله كن"‪",‬گر سر ننهم آنگه گله كن"‬
‫‪",2095,2‬مجنون شده ام از بهر خدا"‪",‬زان زلف خوشت يك سلسله كن"‬
‫‪",2095,3‬سي پاره بكف در چله شدي"‪",‬سي پاره منم ترك چله كن"‬
‫‪",2095,4‬مجهول مرو با غول مرو"‪",‬زنهار سفر با قافله كن"‬
‫‪",2095,5‬اي مطرب دل زان نغمه خوش"‪",‬اين مغز مرا پر مشغله كن"‬
‫‪",2095,6‬اي زهره و مه زان شعله رو"‪",‬دو چشم مرا دو مشعله كن"‬
‫‪",2095,7‬اي موسي جان شبان شده اي"‪",‬بر طور برو ترك گله كن"‬
‫‪",2095,8‬نعلين زد و پا بيرون كن و رو"‪",‬در دست طوي پا آبله كن"‬
‫‪",2095,9‬تكيه گه تو حق شد نه عصا"‪",‬انداز عصا وان را يله كن"‬
‫‪",2095,10‬فرعون هوا چون شد حيوان"‪",‬در گردن او رو زنگله كن"‬
‫‪",2096,1‬گر تنگ بدي اين سينه ’ من"‪",‬روشن نشدي آيينه ’ من"‬
‫‪",2096,2‬اي خار گلي از روضه ’ من"‪",‬دوزخ تبشي از كينه ’ من"‬
‫‪",2096,3‬خورشيد جهان دارد اثري"‪",‬از كر و فر دوشينه ’ من"‬
‫‪",2096,4‬آن كوه احد پشمين شده است"‪",‬از رشك من و پشمينه ’ من"‬
‫‪",2096,5‬چون جوز كهن اشكسته شوي"‪",‬گر نوش كني لوزينه ’ من"‬
‫‪",2096,6‬از بهر دل اين شيشه دلن"‪",‬باشد بركه در چينه ’ من"‬
‫‪",2096,7‬از بهر چنين جمعيت جان"‪",‬هر روز بود آدينه ’ من"‬
‫‪",2096,8‬تا تازه شود پژمرده ’ من"‪",‬تا مرد شود عنينه ’ من"‬
‫‪",2097,1‬چون دل جانا بنشين بنشين"‪",‬چون جان بي جا بنشين بنشين"‬
‫‪",2097,2‬بلكا دلكا كم كن يغما"‪",‬اي خوش سيما بنشين بنشين"‬
‫‪",2097,3‬عمري گشتي همچون كشتي"‪",‬اندر دريا بنشين بنشين"‬
‫‪",2097,4‬افلطوني جالينوسي"‪",‬بشكن صفرا بنشين بنشين"‬
‫‪",2097,5‬چون مي چون مي تلخي تا كي"‪",‬همچون حلوا بنشين بنشين"‬
‫‪",2097,6‬خونم خوردي تا كي گردي"‪",‬يكدم بازآ بنشين بنشين"‬
‫‪",2097,7‬تاكي لل سوزد مارا"‪",‬بي او تنها بنشين بنشين"‬
‫‪",2097,8‬همچون ميزان گشتي لرزان"‪",‬همچون جوزا بنشين بنشين"‬
‫‪",2097,9‬دفعم جويي فردا گويي"‪",‬پيش از فردا بنشين بنشين"‬
‫‪",2097,10‬همچون كوثر صافي خوشتر"‪",‬بي هر سودا بنشين بنشين"‬
‫‪",2097,11‬يار نغزم اندر مغزم"‪",‬همچون صهبا بنشين بنشين"‬
‫‪",2097,12‬هان اي مه رو بر گو برگو"‪",‬اي جان افزا بنشين بنشين"‬
‫‪",2098,1‬شب محنت كه بد طبيب و تو افكار ياد كن"‪",‬كه ز پاي دلت بكند‬
‫چنان خار ياد كن"‬
‫‪",2098,2‬چون فتادي به چاه و گو كه ببخشيد جان نو"‪",‬به سوي او بيا مرو‬
‫مكن انكارياد كن"‬
‫‪",2100,9‬تا به كعبه وصال تو برسند"‪",‬چاره ’ آب و زاد خرجين كن"‬
‫‪",2100,10‬اي دو چشم جهان به تو روشن"‪",‬اين جهان را تو آن جهان بين‬
‫كن"‬
‫‪",2100,11‬ازتجلي آفتاب رخت"‪",‬چشم و دل را چو طور سينين كن"‬
‫‪",2100,12‬بس كنم شد ز حد گستاخي"‪",‬من كي باشم كه گويمت اين‬
‫كن"‬
‫‪",2100,13‬گر نبود اين سخن ز من ليق"‪",‬آنچ آن ليقست تلقين كن"‬
‫‪",2100,14‬شمس تبريز بر افق بخرام"‪",‬گوشمال هلل و پروين كن"‬
‫‪",2101,1‬سير گشتم ز نازهاي خسان"‪",‬كم زنم من چو روغن به لسان"‬
‫‪",2101,2‬بعد ازين شهد را نهان دارم"‪",‬تا نيفتند اندرو مگسان"‬
‫‪",2101,3‬خويش را بعد ازين چنان دزدم"‪",‬كه نيابند مر مرا عسسان"‬
‫‪",2101,4‬هر زمان جانب دگر تازم"‪",‬بي رفيقان و صاحبان و كسان"‬
‫‪",2101,5‬اي خدا در تو چون گريخته ام"‪",‬اينچنين قوم را به من مرسان"‬
‫‪",2102,1‬چيست با عشق آشنا بودن"‪",‬بجز از كام دل جدا بودن"‬
‫‪",2102,2‬خون شدن خون خود فرو خوردن"‪",‬با سگان بر در وفا بودن"‬
‫‪",2102,3‬او فداييست هيچ فرقي نيست"‪",‬پيش او مرگ و نقل يا بودن"‬
‫‪",2102,4‬رو مسلمان سپر سلمت باش"‪",‬جهد مي كن به پارسا بودن"‬
‫‪",2102,5‬كين شهيدان ز مرگ نشكيبند"‪",‬عاشقانند بر فنا بودن"‬
‫‪",2102,6‬از بل و قضا گريزي تو"‪",‬ترس ايشان ز بي بل بودن"‬
‫‪",2102,7‬ششه مي گير و روز عاشورا"‪",‬تو نتاني به كربل بودن"‬
‫‪",2103,1‬گرچه اندر فغان و ناليدن"‪",‬اندكي هست خويشتن ديدن"‬
‫‪",2103,2‬آن نباشد مرا چو در عشقت"‪",‬خو گرم من به خويش دزديدن"‬
‫‪",2103,3‬بخدا و به پاكي ذاتش"‪",‬پاكم از خويشتن پسنديدن"‬
‫‪",2103,4‬ديده كي از رخ تو بر گردد"‪",‬به كه آيد به وقت گرديدن"‬
‫‪",2103,5‬در چنين دولت و چنين ميدان"‪",‬ننگ باشد ز مرگ لنگيدن"‬
‫‪",2103,6‬عاشقان ترا مسلم شد"‪",‬بر همه مرگها بخنديدن"‬
‫‪",2103,7‬فرعهاي درخت لرزانند"‪",‬اصل را نيست خوف لرزيدن"‬
‫‪",2103,8‬باغبانان عشق را باشد"‪",‬ازدل خويش ميوه برچيدن"‬
‫‪",2103,9‬جان عاشق نوالها مي پيچ"‪",‬در مكافات رنج پيچيدن"‬
‫‪",2103,10‬زهد و دانش بورز اي خواجه"‪",‬نتوان عشق را بورزيدن"‬
‫‪",2103,11‬پيش ازين گفت شمس تبريزي"‪",‬ليك كو گوش بهر بشنيدن"‬
‫‪",2104,1‬شب كه جهانست پر از لوليان"‪",‬زهره زند پرده شنگوليان"‬
‫‪",2104,2‬بيند مريخ كه بزمست و عيش"‪",‬خنجر و شمشير كند در ميان"‬
‫‪",2104,3‬ماه فشاند پر خود چون خروس"‪",‬پيش و پسش اختر چون‬
‫ماكيان"‬
‫‪",2108,2‬خانه يار من و دارالقرار"‪",‬كفر بود نيت بيرون شدن"‬
‫‪",2108,3‬سر نهم آنجا كه سرم مست شد"‪",‬گوش نهم سوي تنن تنتنن"‬
‫‪",2108,4‬نكته مگو هيچ براهم مكن"‪",‬راه من اينست تو راهم مزن"‬
‫‪",2108,5‬خانه ’ ليليست و مجنون منم"‪",‬جان من اينجاست برو جان‬
‫مكن"‬
‫‪",2108,6‬هر كي درين خانه در آيد ورا"‪",‬همچو منش باز بماند دهن"‬
‫‪",2108,7‬خيز ببند آن در اما چه سود"‪",‬قارع در گشت دو صد در شكن"‬
‫‪",2108,8‬اي خنك آن را كه سرش گرم شد"‪",‬زآتش روي چو تو شيرين‬
‫ذقن"‬
‫‪",2108,9‬آن رخ چون ماه به برقع مپوش"‪",‬اي رخ تو حسرت هر مرد و‬
‫زن"‬
‫‪",2108,10‬اين در رحمت كه گشادي مبند"‪",‬اي در تو قبله ’ هر ممتحن"‬
‫‪",2108,11‬شمع تويي شاهد تو باده تو"‪",‬هم تو سهيلي و عقيق يمن"‬
‫‪",2108,12‬باقي عمر از تو نخواهم بريد"‪",‬حلقه به گوش توام و مرتهن"‬
‫‪",2108,13‬مي نرمد شير من از آتشت"‪",‬مي نرمد پيل من از كرگدن"‬
‫‪",2108,14‬تو گل و من خار كه پيوسته ايم"‪",‬بي گل و بي خار نباشد چمن"‬
‫‪",2108,15‬من شب و تو ماه به تو روشنم"‪",‬جان شبي دل ز شبم بر‬
‫مكن"‬
‫‪",2108,16‬شمع تو پروانه ’ جانم بسوخت"‪",‬سر پي شكرانه نهم بر لگن"‬
‫‪",2108,17‬جان من و جان تو هر دو يكيست"‪",‬گشته يكي جان پنهان در دو‬
‫تن"‬
‫‪",2108,18‬جان من و تو چو يكي آفتاب"‪",‬روشن ازو گشته هزار انجمن"‬
‫‪",2108,19‬وقت حضور تو دو تا گشت جان"‪",‬رسته شد از تفرقه ’‬
‫خويشتن"‬
‫‪",2108,20‬تن زدم از غيرت و خامش شدم"‪",‬مطرب عشاق بگو تن مزن"‬
‫‪",2108,21‬خطه ’ تبريز و رخ شمس دين"‪",‬ماهي جان راست چو بحر‬
‫عدن"‬
‫‪",2109,1‬اي تو پناه همه روز محن"‪",‬باز سپردم به تو من خويشتن"‬
‫‪",2109,2‬قلزم مهري كه كناريش نيست"‪",‬قطره ’ آن الفت مردست و‬
‫زن"‬
‫‪",2109,3‬شير دهد شير به اطفال خويش"‪",‬شاه بگويد به گدا كيمسن"‬
‫‪",2109,4‬بلك شود آتش دايه ’ خليل"‪",‬سرمه يعقوب شود پيرهن"‬
‫‪",2109,5‬نور بد و شد بصر از آفتاب"‪",‬آب بنوشد ز ثري ياسمن"‬
‫‪",2109,6‬بلك كشد از بت سنگين غذا"‪",‬با همه كفرش به عبادت شمن"‬
‫‪",2109,7‬قهر كند دايگي از لطف تو"‪",‬زهر دهد دايه چو آري تو فن"‬
‫‪",2109,8‬گردد ابريشم بر كرم گور"‪",‬حله شود بر تن مومن كفن"‬
‫‪",2109,9‬بس كن ازين شرح و خمش كن كه تا"‪",‬بلبل جان خطبه كند بر‬
‫فنن"‬
‫‪",2110,1‬بانگ بر آمد ز خرابات من"‪",‬چرخ دوتا شد ز مناجات من"‬
‫‪",2110,2‬عاقبه المر ظفر در رسيد"‪",‬يار درآمد به مراعات من"‬
‫‪",2114,5‬دل بنمودم كه ببين خون شدست"‪",‬ديد و بخنديد دلستان من"‬
‫‪",2114,6‬گفت بخنده كه برو شكر كن"‪",‬عيد مرا اي شده قربان من"‬
‫‪",2114,7‬گفتم قربان كيم يار گفت"‪",‬آن مني آن مني آن من"‬
‫‪",2114,8‬صبح چو خنديد دو چشمم گريست"‪",‬ديد ملك ديده ’ گريان من"‬
‫‪",2114,9‬جوش برآورد و روان كرد آب"‪",‬از شفقت چشمه ’ حيوان من"‬
‫‪",2114,10‬نك اثر آب حياتش نگر"‪",‬در بن هر سي و دو دندان من"‬
‫‪",2114,11‬آب حياتست روانه ز جوش"‪",‬تازه بدو سدره ’ ايمان من"‬
‫‪",2114,12‬بنده ’ اين آبم و اين ميرآب"‪",‬بنده تر از من دل حيران من"‬
‫‪",2114,13‬بس كن گستاخ مرو هين خموش"‪",‬پيش شهنشاه نهان دان‬
‫من"‬
‫‪",2115,1‬باز رسيد آن بت زيباي من"‪",‬خرمي اين دم و فرداي من"‬
‫‪",2115,2‬در نظرش روشني چشم من"‪",‬در رخ او باغ و تماشاي من"‬
‫‪",2115,3‬عاقبه المر به گوشش رسيد"‪",‬بانگ من و نعره و هيهاي من"‬
‫‪",2115,4‬بر در من كيست كه در مي زند"‪",‬جان و جهانست و تمناي من"‬
‫‪",2115,5‬گر نزند او در من درد من"‪",‬ور نكند ياد من او واي من"‬
‫‪",2115,6‬دور مكن سايه ’ خود از سرم"‪",‬باز مكن سلسله از پاي من"‬
‫‪",2115,7‬در چه خيالي هله اي رو ترش"‪",‬رو بر حلوايي و حلواي من"‬
‫‪",2115,8‬هم بخور و هم كف حلوا بيار"‪",‬تا كه بيفزايد صفراي من"‬
‫‪",2115,9‬ريش ترا سخت گرفتست غم"‪",‬چيست زبوني تو باباي من"‬
‫‪",2115,10‬در زنخش كوب دو سه مشت سخت"‪",‬اي نرو نر زاده و مولي‬
‫من"‬
‫‪",2115,11‬مشك بدريد و بينداخت دلو"‪",‬غرقه ’ آب آمد سقاي من"‬
‫‪",2115,12‬بانگ زدم كاي كر سقا بيا"‪",‬رفت و بنشنيند عللي من"‬
‫‪",2115,13‬آن منست او و به هر جا رود"‪",‬عاقبت آيد سوي صحراي من"‬
‫‪",2115,14‬جوشش درياي معلق مگر"‪",‬از لمع گوهر گوياي من"‬
‫‪",2115,15‬گويد دريا كه ز كشتي بجه"‪",‬در رو در آب مصفاي من"‬
‫‪",2115,16‬قطره به دريا چو رود در شود"‪",‬قطره شود بحر به درياي من"‬
‫‪",2115,17‬ترك غزل گير و نگر در ازل"‪",‬كز ازل آمد غم و سوداي من"‬
‫‪",2116,1‬آمده اي بيگه خامش مشين"‪",‬يك قدح مرد فكن بر گزين"‬
‫‪",2116,2‬آب روان داد ز چشمه ’ حيات"‪",‬تا بدمد سبزه ز آب و ز طين"‬
‫‪",2116,3‬آن مي گلگون سوي گلشن كشان"‪",‬تا بگزد لله رخ ياسمين"‬
‫‪",2116,4‬راح نما روح مرا تا كه روح"‪",‬خندد و گويد سخني خندمين"‬
‫‪",2116,5‬در كشد انديشه گري دست خود"‪",‬چونك بر افشاند يار آستين"‬
‫‪",2116,6‬گردن غم را بزند تيغ مي"‪",‬كين بكشد كان حلوت ز كين"‬
‫‪",2118,9‬چو مي گويد بگو حاجت دهد گوشي بدين امت"‪",‬كه او ناگفته‬
‫دريابد چو گوش غيب گو آمين"‬
‫‪",2118,10‬سكتنايا صبا نجد فبلغ انت ماتدين"‪",‬و ترجم ما كتمناه لهل‬
‫الحي حتي حين"‬
‫‪",2119,1‬اگر امروز دلدارم درآيد همچو دي خندان"‪",‬فلك اندر سجود آيد‬
‫نهد سر از بن دندان"‬
‫‪",2119,2‬ال يا صاح لتعجل بقتلي قد دنا المقتل"‪",‬ترفق ساعه واسأل‬
‫وصل من باد بالهجران"‬
‫‪",2119,3‬بگفتم اي دل خندان چرا دل كرده اي سندان"‪",‬ببين اين اشك بي‬
‫پايان طوافي كن برين طوفان"‬
‫‪",2119,4‬عذيري منك يا مول فان الهم استولي"‪",‬وانت بالوفا اولي‬
‫فلتشمت بي الشيطان"‬
‫‪",2119,5‬مراگويد چه غم دارد دل آواره چه كم دارم"‪",‬نه بيمارم نه‬
‫غمخوارم مرا نگرفت غم چندان"‬
‫‪",2119,6‬ال يا متلفي زرني لتحييني وتنشرني"‪",‬قد استوليت فانصرني فان‬
‫الفضل بالحسان"‬
‫‪",2119,7‬مكن جانا مكن جانا كه هم خوبي و هم دانا"‪",‬كرم منسوخ شد‬
‫مانا نشد منسوخ اي سلطان"‬
‫‪",2119,8‬و ما ذنبي سوي اني عديم الصبر في فني"‪",‬فل تعرض بذا عني و‬
‫جد بالعفو و الغفران"‬
‫‪",2119,9‬عجب گردد دل و رايش ز بي باكي ببخشايش"‪",‬خدايا مهر‬
‫افزايش محالي را بساز امكان"‬
‫‪",2119,10‬اتيناكم اتيناكم فاحيونا بلقياكم"‪",‬و سقونا به سقياكم خذوا‬
‫بالجود يا اخوان"‬
‫‪",2119,11‬شفيعي گر ترا گيرد كه آن بيچاره مي ميرد"‪",‬دل تو پند نپذيرد‬
‫پس اين درديست بي درمان"‬
‫‪",2119,12‬دخلت النار سكرانا حسبت النار اوطانا"‪",‬الفت النار احيانا فمن‬
‫ذايألف النيران"‬
‫‪",2119,13‬چو بيند سوز من گويد كه اين زرقست يا برقي"‪",‬چو بيند گريه‬
‫ام گويد كه اين اشكست يا باران"‬
‫‪",2119,14‬خليلي قد دنا نقلي بلقلب و ل عقل"‪",‬ول تعرض و لتقل و‬
‫لترديني بالنسيان"‬
‫‪",2119,15‬مرا گويدكه درد ما به از قندست و از حلوا"‪",‬ترا صرعست يا‬
‫سودا كس از حلوا كند افغان"‬
‫‪",2119,16‬يقول خادع المعشر بل العشق كالسكر"‪",‬و شوك الحب كالعبهر‬
‫فما يبكيك يا فتان"‬
‫‪",2119,17‬ز رنجم گنجها داري زخارم جفت گلزاري"‪",‬چه مي نالي‬
‫بطراري منم سلطان طراران"‬
‫‪",2119,18‬جراحات الهوي تشفي كدورات الهوي تصفي"‪",‬برودات الهوي‬
‫تدفي و نيران الهوي ريحان"‬
‫‪",2119,19‬مگر خواهي كه خامان را بيندازي ز راه ما"‪",‬كه مي مويي و‬
‫مي گويي چنين مقلوب با ايشان"‬
‫‪",2119,20‬اذا استغنيت ل تبخل تصدق في الهوي و انخل"‪",‬فبيس البخل‬
‫في المأكل و نعم الجود في النسان"‬
‫‪",2120,9‬ندا زد در عدم حق كاي رياحين"‪",‬برون رفتند آن سردان ز‬
‫مسكن"‬
‫‪",2120,10‬بسر بالي هستي روي آريد"‪",‬چو مرغان خليلي از نشيمن"‬
‫‪",2120,11‬رسيد آن لك لك عارف ز غربت"‪",‬مسبح گرد او مرغان الكن"‬
‫‪",2120,12‬هزيمتيان كه پنهان گشته بودند"‪",‬برون كردند سر يك يك ز‬
‫روزن"‬
‫‪",2120,13‬برون كردند سرها سبزپوشان"‪",‬پر از طوق و جواهر گوش و‬
‫گردن"‬
‫‪",2120,14‬سماعست و هزاران حور در باغ"‪",‬همي كوبند پا بر گور بهمن"‬
‫‪",2120,15‬هل اي بيد گوش و سر بجنبان"‪",‬اگر داري چو نرگس چشم‬
‫روشن"‬
‫‪",2120,16‬همي گويم سخن را ترك من كن"‪",‬ستيزه روست مي آيد پي‬
‫من"‬
‫‪",2120,17‬نخواهم من براي روي سختش"‪",‬حديث عاشقان را فاش‬
‫كردن"‬
‫‪",2120,18‬ينادي الورد يا اصحاب مدين"‪",‬ال فافرح بنا من كان يحزن"‬
‫‪",2120,19‬فان الرض اخضرت بنور"‪",‬و قال الله للعاري تزين"‬
‫‪",2120,20‬و عادالهاربون الي حياه"‪",‬و ديوان النشور غدا مدون"‬
‫‪",2120,21‬بامر الله ماتوا ثم جاوا"‪",‬و ابلهم زمانا ثم احسن"‬
‫‪",2120,22‬و شمس الله طالعه به فضل"‪",‬و برهان صنايعه مبرهن"‬
‫‪",2120,23‬و صبغنا النبات بغير صبغ"‪",‬نقدر حجمها من غير ملبن"‬
‫‪",2120,24‬جنان في جنان في جنان"‪",‬ال يا حايرا فيها توطن"‬
‫‪",2120,25‬و هيجنا النفوس الي المعالي"‪",‬فذا نال الوصال وذا تفرعن"‬
‫‪",2120,26‬ال فاسكت و كلمهم به صمت"‪",‬فان الصمت للسرار ابين"‬
‫‪",2121,1‬افندس مسين كاغا يوميندن"‪",‬كابيكينونين كالي زويمسن"‬
‫‪",2121,2‬يتي بيرسس يتي قومسس"‪",‬بيمي تي پاتيس بيمي تي خسس"‬
‫‪",2121,3‬هله دل من هله جان من"‪",‬هله اين من هله آن من"‬
‫‪",2121,4‬هله خان من هله مان من"‪",‬هله گنج من هله كان من"‬
‫‪",2121,5‬هذا سيدي هذا سندي"‪",‬هذا سكني هذا مددي"‬
‫‪",2121,6‬هذا كنفي هذاعمدي"‪",‬هذا ازلي هذا ابدي"‬
‫‪",2121,7‬يا من وجهه ضعف القمر"‪",‬يا من قده ضعف الشجر"‬
‫‪",2121,8‬يا من زارني وقت السحر"‪",‬يا من عشقه نورالنظر"‬
‫‪",2121,9‬گر تو بدوي ور تو بپري"‪",‬زين دلير جان خود جان نبري"‬
‫‪",2121,10‬ور جان ببري از دست غمش"‪",‬از مرده خري والله بتري"‬
‫‪",2121,11‬ايل كاليمو ايل شاهيمو"‪",‬خاراذي ديدش ذتمش انيمو"‬
‫‪",2121,12‬يوذ پسه بني پوپوني للي"‪",‬ميذن چاكوسش كالي تويالي"‬
‫‪",2121,13‬از ليلي خود مجنون شده ام"‪",‬وز صد مجنون افزون شده ام"‬
‫‪",2121,14‬وز خون جگر پر خون شده ام"‪",‬باري بنگر تا چون شده ام"‬
‫‪",2121,15‬گر زانك مرا زين جان بكشي"‪",‬من غرقه شوم در عين‬
‫خوشي"‬
‫‪",2125,6‬في كل النقلين ذوق في ابتدا النتهاض"‪",‬انما الفرق سيبدو آخرا‬
‫للفتتان"‬
‫‪",2126,1‬اطيب السفار عمر في طريق العاشقين"‪",‬غمز عين من ملح‬
‫في وصال مستبين"‬
‫‪",2126,2‬رويه المعشوق يوما في مقام موحش"‪",‬زاد طيبا من جنان في‬
‫قيان حور عين"‬
‫‪",2126,3‬عفروا من ترب باب بغيه وجهي مدا"‪",‬فهي زادت لطفها عندي‬
‫من الما المعين"‬
‫‪",2126,4‬غار جسمي ان يراه عاذل اوعاذر"‪",‬انه يحكي صفاتا من صفات‬
‫شمس دين"‬
‫‪",2126,5‬حبذا سكر حياتي مزيل للحيا"‪",‬اشربو اصحابنا تستمسكوا الحق‬
‫المبين"‬
‫‪",2126,6‬سيدا مول كريما عالما مستقيظا"‪",‬استرق العبد ذاك الطاهر‬
‫الروح المين"‬
‫‪",2126,7‬حبذا ظل ظليل من نخيل باسق"‪",‬آمن من كل خوف او بل او‬
‫مكين"‬
‫‪",2126,8‬تمره يصفي عقول كدرت انوارها"‪",‬فاعجبوا من مسكر مستكثر‬
‫الراي الرزين"‬
‫‪",2127,1‬يا صغير السن يا رطب البدن"‪",‬يا قريب العهد من شرب اللبن"‬
‫‪",2127,2‬هاشمي الوجه تركي القفا"‪",‬ديلمي الشعر رومي الذقن"‬
‫‪",2127,3‬روحه روحي و روحي روحه"‪",‬من رآي روحين عاشقا في بدن"‬
‫‪",2127,4‬صح عندالناس اني عاشق"‪",‬غير ان لم يعرفوا عشقي بمن"‬
‫‪",2127,5‬اقطعوا شملي و ان شئتم صلوا"‪",‬كل شي منكم عندي حسن"‬
‫‪",2127,6‬ذاب مما في متاعي وطني"‪",‬و متاعي باد مما في وطن"‬
‫‪",2128,1‬ابشر ثم ابشر يا موتمن"‪",‬اقترب الوصل و افني المحن"‬
‫‪",2128,2‬فاجتمعوا نقضي ما فاتنا"‪",‬من سكر يلقب ام الفتن"‬
‫‪",2128,3‬قد قدم الساقي نعم السقا"‪",‬قد قرب المنزل نعم الوطن"‬
‫‪",2128,4‬كار تو اينست كه دل پروري"‪",‬پرورش آمد همه كار چمن"‬
‫‪",2128,5‬خلدك الله لنا ساقيا"‪",‬انت لنا البر ولي المنن"‬
‫‪",2128,6‬نحن عطاش سندي فاسقنا"‪",‬من سكر يقطع رأس الحزن"‬
‫‪",2128,7‬ينشئنا صفوته نشأه"‪",‬طيبه السر مليح العلن"‬
‫‪",2128,8‬ترك كن اين گفت و همي باش جفت"‪",‬و اغتنم الفرض و خل‬
‫السنن"‬
‫‪",2128,9‬فاغتنم السكر و زمزم لنا"‪",‬تن تنتن تن تنتن تن تنن"‬
‫‪",2128,10‬قد ظهر الصبح و خل الحرس"‪",‬قد وضع الحرب فخل المحن"‬
‫‪",2128,11‬طيبنا الراح و نعم المطيب"‪",‬واختلط الشهد لنا باللبن"‬
‫‪",2128,12‬نطمع في الزايد فازدد لنا"‪",‬فاسق و اسرف سرفا مشبعا"‬
‫‪",2128,13‬سن لنا سنتك المرتضي"‪",‬رن لنا رنه ظبي الغن"‬
‫‪",2128,14‬نخ هنا جمله به عراننا"‪",‬ليس علي الرض كهذا العطن"‬
‫‪",2128,15‬من هو ل يغبط هذا السقا"‪",‬من هو ل يعبد هذا الوثن"‬
‫‪",2130,18‬داند دل هر پاك دل آواز دل زآواز گل"‪",‬غريدن شيرست اين در‬
‫صورت آهوي او"‬
‫‪",2130,19‬بافيده ’ دست احد پيدا بود پيدا بود"‪",‬از صنعت جولهه اي وز‬
‫دست وز ماكوي او"‬
‫‪",2130,20‬اي جانها ماكوي او وي قبله ’ ماكوي او"‪",‬فراش اين كو آسمان‬
‫وين خاك كدبانوي او"‬
‫‪",2130,21‬سوزان دلم از رشك او گشته دو چشمم مشك او"‪",‬كي زاب‬
‫چشم او تر شود اي بحر تا زانوي او"‬
‫‪",2130,22‬اين عشق شد مهمان من زخمي بزد بر جان من"‪",‬صد رحمت‬
‫و صد آفرين بر دست و بر بازوي او"‬
‫‪",2130,23‬من دست و پا انداختم وز جست و جو پرداختم"‪",‬اي مرده‬
‫جست و جوي من در پيش جست و جوي او"‬
‫‪",2130,24‬من چند گفتم هاي دل خاموش ازين سوداي دل"‪",‬سودش‬
‫ندارد هاي من چون بشنود دل هوي او"‬
‫‪",2131,1‬حيلت رها كن عاشقا ديوانه شو ديوانه شو"‪",‬وندر دل آتش درآ‬
‫پروانه شو پروانه شو"‬
‫‪",2131,2‬هم خويش را بيگانه كن هم خانه را ويرانه كن"‪",‬وانگه بيا با‬
‫عاشقان هم خانه شو هم خانه شو"‬
‫‪",2131,3‬رو سينه را چون سينه ها هفت آب شو از كينه ها"‪",‬وانگه شراب‬
‫عشق را پيمانه شو پيمانه شو"‬
‫‪",2131,4‬بايد كه جمله جان شوي تا ليق جانان شوي"‪",‬گر سوي مستان‬
‫مي روي مستانه شو مستانه شو"‬
‫‪",2131,5‬آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده"‪",‬آن گوش و‬
‫عارض بايدت دردانه شو دردانه شو"‬
‫‪",2131,6‬چون جان تو شد در هوا ز افسانه شيرين ما"‪",‬فاني شو و چون‬
‫عاشقان افسانه شو افسانه شو"‬
‫‪",2131,7‬تو ليله القبري برو تا ليله القدري شوي"‪",‬چون قدر مر ارواح را‬
‫كاشانه شو كاشانه شو"‬
‫‪",2131,8‬انديشه ات جايي رود وانگه ترا آنجا كشد"‪",‬ز انديشه بگذر چون‬
‫قضا پيشانه شو پيشانه شو"‬
‫‪",2131,9‬قفلي بود ميل و هوا بنهاده بر دلهاي ما"‪",‬مفتاح شو مفتاح را‬
‫دندانه شو دندانه شو"‬
‫‪",2131,10‬بنواخت نور مصطفي آن استن حنانه را"‪",‬كمتر زچوبي نيستي‬
‫حنانه شو حنانه شو"‬
‫‪",2131,11‬گويد سليمان مر ترا بشنو لسان الطير را"‪",‬دامي و مرغ از تو‬
‫رمد رو لنه شو رولنه شو"‬
‫‪",2131,12‬گر چهره بنمايد صنم پر شو ازو چون آينه"‪",‬وز زلف بگشايد‬
‫صنم رو شانه شو رو شانه شو"‬
‫‪",2131,13‬تاكي دوشاخه چون رخي تاكي چو بيذق كم تكي"‪",‬تاكي چو‬
‫فرزين كژ روي فرزانه شو فرزانه شو"‬
‫‪",2131,14‬شكرانه دادي عشق را از تحفه ها و مالها"‪",‬هل مال را خود را‬
‫بده شكرانه شو شكرانه شو"‬
‫‪",2131,15‬يك مدتي اركان بدي يك مدتي حيوان بدي"‪",‬يك مدتي چون‬
‫جان شدي جانانه شوجانانه شو"‬
‫‪",2119,21‬چو در بزم طرب باشي بخيلي كم كن اي ناشي"‪",‬مبادا يار ز‬
‫اوباشي كند با تو همين دستان"‬
‫‪",2119,22‬ال يا ساقيا اوفر ول تمنن لتستكثر"‪",‬ادر كاستنا و اسكر فان‬
‫العيش للسكران"‬
‫‪",2119,23‬چو خوردي صرف خوش بو را بده ياران مي جورا"‪",‬رها كن‬
‫حرص بدخو را مخور مي جز درين ميدان"‬
‫‪",2119,24‬فلتسق بكاسات صغار بل بطاسات"‪",‬و امددنا بجرات عظام يا‬
‫عظيم الشان"‬
‫‪",2119,25‬بهل جام عصيرانه كه آوردي ز ميخانه"‪",‬سبو را ساز پيمانه كه‬
‫بيگه آمديم اي جان"‬
‫‪",2119,26‬سقانا ربنا كأسا مراعاه و ايناسا"‪",‬فنعم الكأس مقياسا و بيس‬
‫الهم كالسرحان"‬
‫‪",2119,27‬بيار آن جام خوش دم را كه گردن مي زند غم را"‪",‬بيار آن يار‬
‫محرم را كه خاك اوست صد خاقان"‬
‫‪",2119,28‬اذا ما شيت ابقائي فكن يا عشق سقائي"‪",‬و مل بالفقر تلقائي‬
‫و انت الدين و الديان"‬
‫‪",2119,29‬ميي كز روح مي خيزد به جام فقر مي ريزد"‪",‬حيات خلد انگيزد‬
‫چو ذات عشق بي پايان"‬
‫‪",2119,30‬ال يا ساقي السكري انل كاساتنا تتري"‪",‬تسلي القلب بالبشري‬
‫تصفينا عن الشنآن"‬
‫‪",2119,31‬دغل بگذار اي ساقي بكن اين جمله در باقي"‪",‬كه صاف صاف‬
‫را واقي مثال باده ’ خم دان"‬
‫‪",2119,32‬سنابرق لساقينا بكأسات تلقينا"‪",‬تضي في تراقينا بنور لح‬
‫كالفرقان"‬
‫‪",2119,33‬زهي آبي كه صد آتش ازو در دل زند شعله"‪",‬يكي لونست و‬
‫صد الوان شود بر روي ازو تابان"‬
‫‪",2119,34‬فما مشبه النار عزيز مثل دينار"‪",‬فديناه به قنطار بلعد‬
‫ولميزان"‬
‫‪",2119,35‬شرابي چون زر سوري ولي نوري نه انگوري"‪",‬برد از ديده ها‬
‫كوري بپراند سوي كيوان"‬
‫‪",2119,36‬اذا افناك سقياها وزادالشرب طغواها"‪",‬فاياكم و اياها و خلواد‬
‫هشته الحيران"‬
‫‪",2119,37‬چو كرد آن مي دگرسانش نمود آن جوش و برهانش"‪",‬اناالحق‬
‫بجهد ازجانش زهي فرو زهي برهان"‬
‫‪",2120,1‬دگرباره چو مه كرديم خرمن"‪",‬خراميديم بركوري دشمن"‬
‫‪",2120,2‬دگربار آفتاب اندر حمل شد"‪",‬بخندانيد عالم را چو گلشن"‬
‫‪",2120,3‬ز طنازي شكوفه لب گشادست"‪",‬به غمازي زبان گشتست‬
‫سوسن"‬
‫‪",2120,4‬چه اطلسها كه پوشيدند در باغ"‪",‬از آن خياط بي مقراض و‬
‫سوزن"‬
‫‪",2120,5‬طبق بر سر نهاده هر درختي"‪",‬پر از حلواي بي دوشاب و روغن"‬
‫‪",2120,6‬دهل كرديم اشكم را دگر بار"‪",‬چو طبال ربيعي شد دهل زن"‬
‫‪",2120,7‬ز ره گشته ز باد آن روي آبي"‪",‬كه بود اندر زمستان همچو آهن"‬
‫‪",2120,8‬بهار نو مگر داود وقتست"‪",‬كز آن آهن ببافيدست جوشن"‬
‫‪",2121,16‬دريا شود اين دو چشم سرم"‪",‬گر گوش مرا زان سو بكشي"‬
‫‪",2121,17‬يا منبسطا في تربيتي"‪",‬يامبتشرا في تهنيتي"‬
‫‪",2121,18‬ان كنت تري ان تقتلني"‪",‬يا قاتلنا انت ديتي"‬
‫‪",2121,19‬گر خويش تو بر مستي بزني"‪",‬هستي تو بر هستي بزني"‬
‫‪",2121,20‬در حلقه ’ ما بهر دل ما"‪",‬شكلي بكني دستي بزني"‬
‫‪",2121,21‬صد گونه خوشي ديدم زاشي"‪",‬گفتم كه لبت گفتا نچشي"‬
‫‪",2121,22‬بر گورم اگر آيي بنگر"‪",‬پر عشق بود چشمم ز كشي"‬
‫‪",2121,23‬آن باغ بود ني نقش ثمر"‪",‬وان گنج بود ني صورت زر"‬
‫‪",2121,24‬شب عيش بود ني نقل و سمر"‪",‬لتسألني زان چيز ديگر"‬
‫‪",2122,1‬كيف اتوب يا اخي من سكر كأرجوان"‪",‬ليس من التراب بل‬
‫معصره بلمكان"‬
‫‪",2122,2‬خط علي كوسها كتابه شارحه"‪",‬يا من من يشربها من الممات‬
‫والهوان"‬
‫‪",2122,3‬من تبريز نبعه منبته و ينعه"‪",‬فها اليها جانب و جانب الي الجنان"‬
‫‪",2123,1‬العشق يقول لي تزين"‪",‬الزينه عندنا تيقن"‬
‫‪",2123,2‬لتنظر غيرنا فتعمي"‪",‬لتله عن اليقين بالظن"‬
‫‪",2123,3‬ل عيش لخايف كئيب"‪",‬لتبرح عندنا فتأمن"‬
‫‪",2123,4‬من كنت هواه كيف يهلك"‪",‬من كنت مناه كيف يحزن"‬
‫‪",2123,5‬العقل رسولنا اليكم"‪",‬ذاك حسن و نحن احسن"‬
‫‪",2123,6‬اخشوشن بالبل و ارضي"‪",‬فالهجر من البل اخشن"‬
‫‪",2123,7‬من رام الي العلي عروجا"‪",‬هذا سبب اليه يركن"‬
‫‪",2123,8‬يا مضطربا تعال و افلح"‪",‬في مسكننا و نعم مسكن"‬
‫‪",2124,1‬ايا بدر الدجي بل انت احسن"‪",‬اذا و افاك قلب كيف يحزن"‬
‫‪",2124,2‬فصر يا قلب في سوق المعالي"‪",‬له رهنا اذا ما كنت ترهن"‬
‫‪",2124,3‬ايا نجما خنوسا في ذراه"‪",‬تكنس في صعودك او توطن"‬
‫‪",2124,4‬فل يعلوك نحس انت آمن"‪",‬ول يشغاك فقرانت مخزن"‬
‫‪",2124,5‬ايا جسما فنيت في هواه"‪",‬له عذر و برهان مبرهن"‬
‫‪",2124,6‬و ارضعني لبانا ترتضيه"‪",‬فمن ارضعته فهو المسمن"‬
‫‪",2124,7‬اذا ما لم يذقه كيف يحيي"‪",‬وان الخلد يدخله من آمن"‬
‫‪",2125,1‬اطيب السفار عندي انتقالي من مكان"‪",‬فالمكانات حجاب عن‬
‫عيان اللمكان"‬
‫‪",2125,2‬المكانات خوابي لمكان بحرالفرات"‪",‬ينتن الما الزلل طول‬
‫حبس في الجنان"‬
‫‪",2125,3‬في البيان انفراج في مطار للضمير"‪",‬يا ضميري طرسرارا لتطر‬
‫صوب البيان"‬
‫‪",2125,4‬انتقال للدجاج وسط دار للحبوب"‪",‬و انتقال للطيور فوق جو‬
‫للمان"‬
‫‪",2125,5‬يا فتي شتان بين انتقال و انتقال"‪",‬انتقال في هوان و انتقال في‬
‫جنان"‬
‫‪",2128,16‬ما لرسالت هوي منتهي"‪",‬فاقنع بال وجز يا ممتحن"‬
‫‪",2128,17‬قد سكر القوم و نام النديم"‪",‬نشرب بالواحده نحن اذن"‬
‫‪",2128,18‬مفتعلن مفتعلن مفتعل"‪",‬فعلللن فعلللن فعللن"‬
‫‪",2129,1‬نحن الي سيدنا راجعون"‪",‬طيبه النفس به طايعون"‬
‫‪",2129,2‬سيدنا يصبح يبتا عنا"‪",‬انفسنا نحن له بايعون"‬
‫‪",2129,3‬يفسدان جاع الي مأكل"‪",‬نحن الي نظرته جايعون"‬
‫‪",2129,4‬سوف تلقيه به ميعاده"‪",‬تحسب انا ابدا ضايعون"‬
‫‪",2130,1‬اي عاشقان اي عاشقان آنكس كه بيند روي او"‪",‬شوريده گردد‬
‫عقل او آشفته گردد خوي او"‬
‫‪",2130,2‬معشوق را جويان شود دكان او ويران شود"‪",‬بر رو و سر پويان‬
‫شود چون آب اندر جوي او"‬
‫‪",2130,3‬در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود"‪",‬آنكو‬
‫چنين رنجور شد نايافت شد داروي او"‬
‫‪",2130,4‬جان ملك سجده كند آن را كه حق را خاك شد"‪",‬ترك فلك چاكر‬
‫شود آن را كه شد هندوي او"‬
‫‪",2130,5‬عشقش دل پر درد را بر كف نهد بو مي كند"‪",‬چون خوش نباشد‬
‫آن دلي كو گشت دستنبوي او"‬
‫‪",2130,6‬بس سينه ها را خست او بس خوابها را بست او"‪",‬بسته ست‬
‫دست جاودان آن غمزه ’ جادوي او"‬
‫‪",2130,7‬شاهان همه مسكين او خوبان قراضه چين او"‪",‬شيران زده دم‬
‫بر زمين پيش سگان كوي او"‬
‫‪",2130,8‬بنگر يكي بر آسمان بر قله ’ روحانيان"‪",‬چندين چراغ و مشعله‬
‫بر برج و بر باروي او"‬
‫‪",2130,9‬شد قلعه دارش عقل كل آن شاه بي طبل و دهل"‪",‬بر قلعه‬
‫آنكس بر رود كو را نماند اوي او"‬
‫‪",2130,10‬اي ماه رويش ديده اي خوبي ازو دزديده اي"‪",‬اي شب تو‬
‫زلفش ديده اي ني ني و ني يك موي او"‬
‫‪",2130,11‬اين شب سيه پوش است از آن كز تعزيه دارد نشان"‪",‬چون‬
‫بيوه اي جامه سيه در خاك رفته شوي او"‬
‫‪",2130,12‬شب فعل و دستان مي كند او عيش پنهان مي كند"‪",‬ني چشم‬
‫بندد چشم او كژ مي نهد ابروي او"‬
‫‪",2130,13‬اي شب من اين نوحه گري از تو ندارم باوري"‪",‬چون پيش‬
‫چوگان قدر هستي دوان چون گوي او"‬
‫‪",2130,14‬آنكس كه اين چوگان خورد گوي سعادت او برد"‪",‬بي پا و بي‬
‫سر مي دود چون دل به گرد كوي او"‬
‫‪",2130,15‬اي روي ما چون زعفران از عشق لله ستان او"‪",‬اي دل فرو‬
‫رفته بسر چون شانه در گيسوي او"‬
‫‪",2130,16‬مر عشق را خود پشت كو سر تا به سر رويست او"‪",‬اين پشت‬
‫و رو اين سو بود جز رو نباشد سوي او"‬
‫‪",2130,17‬او هست از صورت بري كارش همه صورتگري"‪",‬اي دل‬
‫زصورت نگذري زيرا نه اي يكتوي او"‬
‫‪",2131,16‬اي ناطقه بر بام و در تاكي روي در خانه پر"‪",‬نطق زبان را ترك‬
‫كن بي چانه شوبي چانه شو"‬
‫‪",2132,1‬مستي ببيني راز دان مي دانك باشد مست او"‪",‬هستي ببيني‬
‫زنده دل مي دانك باشد هست او"‬
‫‪",2132,2‬گر سر ببيني پر طرب پر گشته از وي روز و شب"‪",‬مي دانك آن‬
‫سر را يقين خاريده باشد دست او"‬
‫‪",2132,3‬عالم چو ضد يكدگر در قصد خون و شور و شر"‪",‬ليكن نيارد دم‬
‫زدن از هيبت پابست او"‬
‫‪",2132,4‬هر دم يكي را مي دهد تا چون درختي بر جهد"‪",‬حيران شود ديو‬
‫و پري در خيز و در برجست او"‬
‫‪",2132,5‬سبلت قوي ماليده اي از شير نقشي ديده اي"‪",‬اي فربه از‬
‫بايست خود باري ببين بايست او"‬
‫‪",2132,6‬زو قالبت پيوسته شد پيوسته گردد حالتت"‪",‬اي رغبت پيوندها از‬
‫رحمت پيوست او"‬
‫‪",2132,7‬اي خوش بيابان كه درو عشق است تازان سو به سو"‪",‬جز حق‬
‫نباشد فوق او جز فقر نبود پست او"‬
‫‪",2132,8‬شست سخن كم باف چون صيدت نمي گردد زبون"‪",‬تا او بگيرد‬
‫صيدها اي صيد مست شست او"‬
‫‪",2133,1‬بيدار شو بيدار شو هين رفت شب بيدار شو"‪",‬بيزارشو بيزارشو‬
‫وز خويش هم بيزار شو"‬
‫‪",2133,2‬در مصر ما يك احمقي نك مي فروشد يوسفي"‪",‬باور نمي داري‬
‫مرا اينك سوي بازار شو"‬
‫‪",2133,3‬بي چون ترا بي چون كند روي ترا گلگون كند"‪",‬خار از كفت‬
‫بيرون كند وانگه سوي گلزار شو"‬
‫‪",2133,4‬مشنو تو هر مكر و فسون خون را چرا شويي به خون"‪",‬همچون‬
‫قدح شو سرنگون وانگاه دردي خوارشو"‬
‫‪",2133,5‬در گردش چوگان او چون گوي شو چون گوي شو"‪",‬وز بهر نقل‬
‫كركسش مردارشو مردارشو"‬
‫‪",2133,6‬آمد نداي آسمان آمد طبيب عاشقان"‪",‬خواهي كه آيد پيش تو‬
‫بيمارشو بيمارشو"‬
‫‪",2133,7‬اين سينه را چون غار دان خلوتگه آن يار دان"‪",‬گر يار غاري هين‬
‫بيا در غار شو در غار شو"‬
‫‪",2133,8‬تو مرد نيك ساده اي زر را به دزدان داده اي"‪",‬خواهي بداني دزد‬
‫را طرار شو طرار شو"‬
‫‪",2133,9‬خاموش وصف بحر و در كم گوي در درياي او"‪",‬خواهي كه‬
‫غواصي كني دم دارشو دم دارشو"‬
‫‪",2134,1‬نبود چنين مه در جهان اي دل همينجا لنگ شو"‪",‬از جنگ مي‬
‫ترسانيم گر جنگ شد گو جنگ شو"‬
‫‪",2134,2‬ماييم مست ايزدي زان باده هاي سرمدي"‪",‬تو عاقلي و فاضلي‬
‫در بند نام و ننگ شو"‬
‫‪",2134,3‬رفتيم سوي شاه دين با جامهاي كاغذين"‪",‬تو عاشق نقش آمدي‬
‫همچون قلم در رنگ شو"‬
‫‪",2134,4‬در عشق جانان جان بده بي عشق نگشايد گره"‪",‬اي روح اينجا‬
‫مست شو وي عقل اينجا دنگ شو"‬
‫‪",2135,9‬اي ماه سيمين منطقه با عشق داري سابقه"‪",‬وي آسمان هم‬
‫عاشقي پيداست در سيماي تو"‬
‫‪",2135,10‬عشقي كه آمد جفت دل شد بس ملول از گفت دل"‪",‬اي دل‬
‫خمش تا كي بود اين جهد و استقصاي تو"‬
‫‪",2135,11‬دل گفت من ناي ويم نالن ز دمهاي ويم"‪",‬گفتم كه نالن شو‬
‫كنون جان بنده سوداي تو"‬
‫‪",2135,12‬انا فتحنا بابكم لتهجروا اصحابكم"‪",‬حمدا لعشق شامل بگرفته‬
‫سر تا پاي تو"‬
‫‪",2136,1‬ساقي اگر كم شد ميت دستارما بستان گرو"‪",‬چون مي زداد تو‬
‫بود شايد نهادن جان گرو"‬
‫‪",2136,2‬بس اكدش و بس كدخدا كز شور ميهاي خدا"‪",‬كردست اندر‬
‫شهر ما دكان و خان و مان گرو"‬
‫‪",2136,3‬آن شاه ابراهيم بين كادهم بدستش معرفت"‪",‬مر تخت را و تاج‬
‫را كردست آن سلطان گرو"‬
‫‪",2136,4‬بوبكر سر كرده گرو عمر پسر كرده گرو"‪",‬عثمان جگر كرده‬
‫گرو وان بوهريره انبان گرو"‬
‫‪",2136,5‬پس چه عجب آيد ترا چون با شهان اين مي كند"‪",‬گر زانك‬
‫درويشي كند از بهر مي خلقان گرو"‬
‫‪",2136,6‬آن شاهد فرد احد يك جرعه اي در بت نهد"‪",‬در عشق آن سنگ‬
‫سيه كافر كند ايمان گرو"‬
‫‪",2136,7‬من مست آن ميخانه ام در دام آن دردانه ام"‪",‬در هيچ دامي پر‬
‫خود ننهاده چون مرغان گرو"‬
‫‪",2136,8‬بهر چه لرزي بر گرو در كار او جان گو برو"‪",‬جان شد گرو اي‬
‫كاشكي گشتي دو صد چندان گرو"‬
‫‪",2136,9‬خامش رها كن بلبلي در گلشن آي و درنگر"‪",‬بلبل نهاده پر و سر‬
‫پيش گل خندان گرو"‬
‫‪",2137,1‬آن كون خر كز حاسدي عيسي بود تشويش او"‪",‬صد كير خر در‬
‫كون او صد تيز سگ در ريش او"‬
‫‪",2137,2‬خر صيد آهو كي كند خر بوي نافه كي كشد"‪",‬يا بول خر را بو‬
‫كند يا گه بود تفتيش او"‬
‫‪",2137,3‬هر جوي آب اندر رود آن ماده خر بولي كند"‪",‬جو را زيان نبود‬
‫ولي واجب بود تعطيش او"‬
‫‪",2137,4‬خر ننگ دارد زان دغل از حق شنو بل هم اضل"‪",‬اي چون مخنث‬
‫غنج او چون قحبگان تخميش او"‬
‫‪",2137,5‬خامش كنم تا حق كند او را سيه روي ابد"‪",‬من دست در ساقي‬
‫زنم چون مستم از تجميش او"‬
‫‪",2138,1‬اي عشق تو موزونتري يا باغ و سيبستان تو"‪",‬چرخي بزن اي‬
‫ماه تو جانبخش مشتاقان تو"‬
‫‪",2138,2‬تلخي ز تو شيرين شود كفر و ضللت دين شود"‪",‬خار خسك‬
‫نسرين شود صد جان فداي جان تو"‬
‫‪",2138,3‬در آسمان درها نهي در آدمي پرها نهي"‪",‬صد شور در سرها نهي‬
‫اي خلق سرگردان تو"‬
‫‪",2138,4‬عشقا چه شيرين خوستي عشقا چه گلگون روستي"‪",‬عشقا چه‬
‫عشرت دوستي اي شادي اقران تو"‬
‫‪",2138,5‬اي بر شقايق رنگ تو جمله حقايق دنگ تو"‪",‬هر ذره را آهنگ تو‬
‫در مطمع احسان تو"‬
‫‪",2138,6‬بي تو همه بازارها پژمرده اندر كارها"‪",‬باغ و رز و گلزارها‬
‫مستسقي باران تو"‬
‫‪",2138,7‬رقص از تو آموزد شجر پا با تو كوبد شاخ تر"‪",‬مستي كند برگ و‬
‫ثمر بر چشمه حيوان تو"‬
‫‪",2138,8‬گر باغ خواهد ارمغان از نو بهار بي خزان"‪",‬تا بر فشاند برگ خود‬
‫بر باد گل افشان تو"‬
‫‪",2138,9‬از اختران آسمان از ثابت و از سايره"‪",‬عار آيد آن استاره را كو‬
‫تافت بر كيوان تو"‬
‫‪",2138,10‬اي خوش مناديهاي تو در باغ شاديهاي تو"‪",‬بر جاي نان شادي‬
‫خورد جاني كه شد مهمان تو"‬
‫‪",2138,11‬من آزمودم مدتي بي تو ندارم لذتي"‪",‬كي عمر را لذت بود بي‬
‫ملح بي پايان تو"‬
‫‪",2138,12‬رفتم سفر باز آمدم زآخر به آغاز آمدم"‪",‬در خواب ديد اين پيل‬
‫جان صحراي هندستان تو"‬
‫‪",2138,13‬صحراي هندستان تو ميدان سرمستان تو"‪",‬بكران آبستان تو از‬
‫لذت دستان تو"‬
‫‪",2138,14‬سودم نشد تدبيرها بسكست دل زنجيرها"‪",‬آورد جان را‬
‫كشكشان تا پيش شادروان تو"‬
‫‪",2138,15‬آنجا نبينم ماردي آنجا نبينم باردي"‪",‬هر دم حياتي واردي از‬
‫بخشش ارزان تو"‬
‫‪",2138,16‬اي كوه از حلمت خجل وز حلم تو گستاخ دل"‪",‬تا در جهد ديوانه‬
‫اي گستاخ در ايوان تو"‬
‫‪",2138,17‬از بسكه بگشادي تو در در آهن و كوه و حجر"‪",‬چون مور شد‬
‫دل رخنه جو در طشت و در پنگان تو"‬
‫‪",2138,18‬گر تا قيامت بشمرم در شرح رويت قاصرم"‪",‬پيموده كي تاند‬
‫شدن ز اسكره عمان تو"‬
‫‪",2139,1‬والله ملولم من كنون از جام و سغراق و كدو"‪",‬كو ساقي‬
‫دريادلي تا جام سازد از سبو"‬
‫‪",2139,2‬با آنچ خو كردي مرا اندر مدزد آن ده مها"‪",‬با تست آن حيله‬
‫مكن اينجا مجو آنجا مجو"‬
‫‪",2139,3‬هر بار بفريبي مرا گويي كه در مجلس درآ"‪",‬هر آرزو كه باشدت‬
‫پيش آ و در گوشم بگو"‬
‫‪",2139,4‬خوش من فريب تو خورم ننديشم و اين ننگرم"‪",‬كه من چو‬
‫حلقه بر درم چون لب نهم بر گوش تو"‬
‫‪",2139,5‬من بر درم تو واصلي حاتم كف و دريادلي"‪",‬بالله رها كن كاهلي‬
‫مي ريز چون خون عدو"‬
‫‪",2139,6‬تا هوش باشد يار من باطل شود گفتار من"‪",‬هر دم خيالي‬
‫باطلي سر بر زند در پيش او"‬
‫‪",2139,7‬آن كز ميت گلگون بود يا رب چه روزافزون بود"‪",‬كز آب حيوان‬
‫مي كند آن خضر هر ساعت وضو"‬
‫‪",2139,8‬از آسمان آمد ندا كاي بزمتان را ما فدا"‪",‬طوبي لكم طوبي لكم‬
‫طيبوا كراما و اشربوا"‬
‫‪",2139,9‬سقيا لهذا المفتتح القوم غرقي في الفرح"‪",‬زين سو قدح زانسو‬
‫قدح تا شد شكمها چارسو"‬
‫‪",2139,10‬كس را نماند از خود خبر بر بند در بگشا كمر"‪",‬از دست رفتيم‬
‫اي پسر رو دستها از ما بشو"‬
‫‪",2139,11‬من مست چشم شنگ تو وان طره آونگ تو"‪",‬كز باده گلرنگ تو‬
‫وارسته ايم از رنگ و بو"‬
‫‪",2139,12‬خاموش كن كز بي خودي گر هاي و هويي مي زدي"‪",‬اينجا به‬
‫فضل ايزدي ني هاي مي گنجد نه هو"‬
‫‪",2139,13‬مي گشته ام بيهوش من تا روز روشن دوش من"‪",‬يكساعتي‬
‫ساران كو يكساعتي پايان كو"‬
‫‪",2139,14‬اي شمس تبريزي بيا اي جان و دل چاكر ترا"‪",‬گرچه نبشتي از‬
‫جفا نام مرا بر آب جو"‬
‫‪",2140,1‬دل دي خراب و مست و خوش هر سو همي افتاد ازو"‪",‬در‬
‫گلبنش جان صد زبان چون سوسن آزاد او"‬
‫‪",2140,2‬دلها چو خسرو از لبش شيرين چو شكر تا ابد"‪",‬گر يك زمان‬
‫پنهان شود نالند چون فرهاد ازو"‬
‫‪",2140,3‬چون صد بهشت از لطف او اين قالب خاكي نگر"‪",‬رشك دم‬
‫عيسي شده در زنده كردن باد ازو"‬
‫‪",2140,4‬در طبع همچون گو لخن ناگه خليفه رو نمود"‪",‬از روي مير‬
‫مومنان شد فخر صد بغداد ازو"‬
‫‪",2140,5‬اي ذوق تسبيح ملك بر آسمان از فر او"‪",‬چشم و چراغ رهبري‬
‫جان همه عباد ازو"‬
‫‪",2140,6‬جان صد هزاران گرد او چون انجم او مه در ميان"‪",‬مست و‬
‫خرامان مي رود چشم بدان كم باد ازو"‬
‫‪",2140,7‬شعشاع ماه چارده از پرتو رخسار او"‪",‬هم جعدهاي عنبرين در‬
‫طره ’ شمشاد ازو"‬
‫‪",2140,8‬گر يك جهان ويرانه شد از لشكر سلطان عشق"‪",‬خود صد جهان‬
‫جان جان شد در عوض بنياد ازو"‬
‫‪",2140,9‬گر چه كه بيدادي كند بر عاشقان آن غمزه ها"‪",‬داده جمال‬
‫وحسن را در هر دو عالم داد ازو"‬
‫‪",2140,10‬پا بر نهادي بر فلك از ناز و نخوت اين زمين"‪",‬گر فهم كردي‬
‫ذره اي كين شاه خوبان زاد ازو"‬
‫‪",2140,11‬عقل از سر گستاخيي پيشش دويد و زخم خورد"‪",‬چون ديد‬
‫روح آن زخم را شد در ادب استاد ازو"‬
‫‪",2140,12‬صد غلغله اندر بتان افتاد و اندر بتگران"‪",‬تا دستها برداشتند بر‬
‫چرخ در فرياد ازو"‬
‫‪",2140,13‬كاخر چه خورشيدست اين كز چرخ خوبي تافتست"‪",‬اين آب‬
‫حيوان چون چنين دريا شد و بگشاد ازو"‬
‫‪",2140,14‬تا بردريد اين عشق او پرده عروس جانها"‪",‬تاخان و مان‬
‫بگذاشتند يك عالمي داماد ازو"‬
‫‪",2140,15‬بر سر نهاده غاشيه ’ مخدوم شمس الدين كسي"‪",‬كز بس‬
‫جمال عزتش جبريل پر بنهاد ازو"‬
‫‪",2140,16‬زو برگشايد سر خود تبريز و جان بينا شود"‪",‬تا كور گردد ديده ’‬
‫ناديده ’ حساد ازو"‬
‫‪",2141,1‬اي تن و جان بنده او بند شكر خنده او"‪",‬عقل و خرد خيره او دل‬
‫شكر آكنده او"‬
‫‪",2141,2‬چيست مراد سر ما ساغر مرد افكن او"‪",‬چيست مراد دل ما‬
‫دولت پاينده او"‬
‫‪",2141,3‬چرخ معلق چه بود كهنه ترين خيمه او"‪",‬رستم و حمزه كي بود‬
‫كشته و افكنده او"‬
‫‪",2141,4‬چون سوي مردار رود زنده شود مرده بدو"‪",‬چون سوي درويش‬
‫رود برق زند ژنده او"‬
‫‪",2141,5‬هيچ نرفت و نرود از دل من صورت او"‪",‬هيچ نبود و نبود همسر‬
‫و ماننده او"‬
‫‪",2141,6‬ملك جهان چيست كه تا او به جهان فخر كند"‪",‬فخر جهان راست‬
‫كه او هست خداونده او"‬
‫‪",2141,7‬اي خنك آن دل كه تويي غصه و انديشه او"‪",‬اي خنك آن ره كه‬
‫تويي باج ستاننده او"‬
‫‪",2141,8‬عشق بود دلبر ما نقش نباشد بر ما"‪",‬صورت و نقشي چه بود با‬
‫دل زاينده او"‬
‫‪",2141,9‬گفت برانم پس ازين من مگسان را ز شكر"‪",‬خوش مگسي را‬
‫كه تويي مانع و راننده او"‬
‫‪",2141,10‬نقش فلك دزد بود كيسه نگهدار ازو"‪",‬دام بود دانه او مرده بود‬
‫زنده او"‬
‫‪",2141,11‬بس كن اگرچه كه سخن سهل نمايد همه را"‪",‬در دو هزاران‬
‫نبود يك كس داننده او"‬
‫‪",2142,1‬چون بجهد خنده ز من خنده نهان دارم ازو"‪",‬روي ترش سازم‬
‫ازو بانگ و فغان آرم ازو"‬
‫‪",2142,2‬با ترشان لغ كني خنده زني جنگ شود"‪",‬خنده نهان كردم من‬
‫اشك همي بارم ازو"‬
‫‪",2142,3‬شهر بزرگست تنم غم طرفي من طرفي"‪",‬يك طرفي آبم ازو‬
‫يك طرفي نارم ازو"‬
‫‪",2142,4‬با ترشانش ترشم با شكرانش شكرم"‪",‬روي من او پشت من او‬
‫پشت طرب خارم ازو"‬
‫‪",2142,5‬صد چوتو و صد چو منش مست شده در چمنش"‪",‬رقص كنان‬
‫دست زنان بر سر هر طارم ازو"‬
‫‪",2142,6‬طوطي قند و شكرم غير شكر مي نخورم"‪",‬هر چه به عالم‬
‫ترشي دورم و بيزارم ازو"‬
‫‪",2142,7‬گر ترشي داد ترا شهد و شكر داد مرا"‪",‬سكسك و لنگي تو ازو‬
‫من خوش و رهوارم ازو"‬
‫‪",2142,8‬هركي درين ره نرود دره و دوله ست رهش"‪",‬من كه درين شاه‬
‫رهم بر ره هموارم ازو"‬
‫‪",2142,9‬مسجد اقصاست دلم جنت مأواست دلم"‪",‬حورشده نورشده‬
‫جمله آثارم ازو"‬
‫‪",2142,10‬هركي حقش خنده دهد از دهنش خنده جهد"‪",‬تو اگر انكاري ازو‬
‫من همه اقرارم ازو"‬
‫‪",2142,11‬قسمت گل خنده بود گريه ندارد چه كند"‪",‬سوسن و گل مي‬
‫شكفد در دل هشيارم ازو"‬
‫‪",2142,12‬صبر همي گفت كه من مژده ده وصلم ازو"‪",‬شكر همي گفت‬
‫كه من صاحب انبارم ازو"‬
‫‪",2142,13‬عقل همي گفت كه من زاهد و بيمارم ازو"‪",‬عشق همي گفت‬
‫كه من ساحر و طرارم ازو"‬
‫‪",2134,5‬شد روم مست روي او شد زنگ مست موي او"‪",‬خواهي به‬
‫سوي روم رو خواهي به سوي زنگ شو"‬
‫‪",2134,6‬در دوغ او افتاده اي خود تو ز عشقش زاده اي"‪",‬زين بت‬
‫خلصي نيستت خواهي به صد فرسنگ شو"‬
‫‪",2134,7‬گر كافري مي جويدت ور مومني مي شويدت"‪",‬اين گو برو‬
‫صديق شو وان گو برو افرنگ شو"‬
‫‪",2134,8‬چشم تو وقف باغ او گوش تو وقف لغ او"‪",‬از دخل او چون نحل‬
‫شو وز نخل او آونگ شو"‬
‫‪",2134,9‬هم چرخ قوس تير او هم آب در تدبير او"‪",‬گر راستي رو تير شو‬
‫ور كژ روي خرچنگ شو"‬
‫‪",2134,10‬ملكيست او را زفت و خوش هرگونه اي مي بايدش"‪",‬خواهي‬
‫عقيق و لعل شو خواهي كلوخ و سنگ شو"‬
‫‪",2134,11‬گر لعل وگر سنگي هل مي غلط در سيل بل"‪",‬با سيل سوي‬
‫بحر رو مهمان عشق شنگ شو"‬
‫‪",2134,12‬بحريست چون آب خضر گر پرخوري نبود مضر"‪",‬گر آب دريا‬
‫كم شود آنگه برو دلتنگ شو"‬
‫‪",2134,13‬مي باش همچون ماهيان در بحر آيان و روان"‪",‬گر ياد خشكي‬
‫آيدت از بحر سوي گنگ شو"‬
‫‪",2134,14‬گه بر لبت لب مي نهد گه بر كنارت مي نهد"‪",‬چون آن كند رو‬
‫ناي شو چون اين كند رو چنگ شو"‬
‫‪",2134,15‬هر چند دشمن نيستش هر سو يكي مستيستش"‪",‬مستان او را‬
‫جام شو بر دشمنان سرهنگ شو"‬
‫‪",2134,16‬سوداي تنهايي مپز در خانه خلوت مخز"‪",‬شد روز عرض‬
‫عاشقان پيش آ و پيش آهنگ شو"‬
‫‪",2134,17‬آنكس بود محتاج مي كو غافلست از باغ وي"‪",‬باغ پر انگور ويي‬
‫گه باده شو گه بنگ شو"‬
‫‪",2134,18‬خاموش همچون مريمي تا دم زند عيسي دمي"‪",‬كت گفت‬
‫كندر مشغله يار خران عنگ شو"‬
‫‪",2135,1‬اي شعشعه نور فلق در قبه ميناي تو"‪",‬پيمانه خون شفق پنگان‬
‫خون پيماي تو"‬
‫‪",2135,2‬اي ميلها درميلها وي سيلها در سيلها"‪",‬رقصان و غلطان آمده تا‬
‫ساحل درياي تو"‬
‫‪",2135,3‬با رفعت و آهنگ مه مه را فتد از سر كله"‪",‬چون ماه رو بال كند‬
‫تا بنگرد بالي تو"‬
‫‪",2135,4‬در هر صبوحي بلبلن افغان كنان چون بي دلن"‪",‬بر پرده هاي‬
‫واصلن در روضه ’ خضراي تو"‬
‫‪",2135,5‬اي جانها ديدار جو دلها همه دلدار جو"‪",‬اي بر گشاده چار جو در‬
‫باغ با پهناي تو"‬
‫‪",2135,6‬يك جو روان ما معين يك جوي ديگر انگبين"‪",‬يك جوي شير تازه‬
‫بين يك جومي حمراي تو"‬
‫‪",2135,7‬تو مهلتم كي مي دهي مي بر سر مي مي دهي"‪",‬كو سركه تا‬
‫شرحي كنم از سرده صهباي تو"‬
‫‪",2135,8‬من خود كي باشم آسمان در دور اين رطل گران"‪",‬يكدم نمي‬
‫يابد امان از عشق و استسقاي تو"‬
‫‪",2142,14‬روح همي گفت كه من گنج گهر دارم ازو"‪",‬گنج همي گفت كه‬
‫من دربن ديوارم ازو"‬
‫‪",2142,15‬جهل همي گفت كه من بيخبرم بي خود ازو"‪",‬علم همي گفت‬
‫كه من مهتر بازارم ازو"‬
‫‪",2142,16‬زهد همي گفت كه من واقف اسرارم ازو"‪",‬فقر همي گفت كه‬
‫من بي دل و دستارم ازو"‬
‫‪",2142,17‬از سوي تبريز اگر شمس حقم باز رسد"‪",‬شرح شود كشف‬
‫شود جمله گفتارم ازو"‬
‫‪",2143,1‬روشني خانه تويي خانه بمگذار و مرو"‪",‬عشرت چون شكر ما را‬
‫تو نگهدار و مرو"‬
‫‪",2143,2‬عشوه دهد دشمن من عشوه او را مشنو"‪",‬جان و دلم را به غم‬
‫و غصه بمسپار و مرو"‬
‫‪",2143,3‬دشمن ما را و ترا بهر خدا شاد مكن"‪",‬حيله دشمن مشنو دوست‬
‫ميازار و مرو"‬
‫‪",2143,4‬هيچ حسود از پي كس نيك نگويد صنما"‪",‬آنچ سزد از كرم دوست‬
‫به پيش آر و مرو"‬
‫‪",2143,5‬همچو خسان هر نفسي خويش به هر باد مده"‪",‬وسوسه ها را‬
‫بزن آتش تو به يكبار و مرو"‬
‫‪",2144,1‬كار جهان هرچه شود كار تو كو بار تو كو"‪",‬گر دو جهان بتكده‬
‫شد آن بت عيار تو كو"‬
‫‪",2144,2‬گير كه قحطست جهان نيست دگر كاسه و نان"‪",‬اي شه پيدا و‬
‫نهان كيله و انبار تو كو"‬
‫‪",2144,3‬گير كه خارست جهان گزدم و مارست جهان"‪",‬اي طرب و‬
‫شادي جان گلشن و گلزار تو كو"‬
‫‪",2144,4‬گير كه خود مرد سخا كشت بخيلي همه را"‪",‬اي دل و اي ديده‬
‫ما خلعت و ادرار تو كو"‬
‫‪",2144,5‬گير كه خورشيد و قمر هر دو فروشد به سقر"‪",‬اي مدد سمع و‬
‫بصر شعله و انوار تو كو"‬
‫‪",2144,6‬گير كه خود جوهريي نيست پي مشتريي"‪",‬چون نكني سروريي‬
‫ابر گهر بار تو كو"‬
‫‪",2144,7‬گير دهاني نبود گفت زباني نبود"‪",‬تا دم اسرار زند جوشش‬
‫اسرار تو كو"‬
‫‪",2144,8‬هين همه بگذار كه ما مست وصاليم و لقا"‪",‬بيگه شد زود بيا‬
‫خانه خمار تو كو"‬
‫‪",2144,9‬تيز نگر مست مرا همدل و هم دست مرا"‪",‬گر نه خرابي و خرف‬
‫جبه و دستار تو كو"‬
‫‪",2144,10‬برد كله تو غري برد قبايت دگري"‪",‬روي تو زرد از قمري پشت‬
‫و نگهدار تو كو"‬
‫‪",2144,11‬بر سر مستان ابد خارجيي راه زند"‪",‬شحنگيي چون نكني زخم‬
‫تو كو دار تو كو"‬
‫‪",2144,12‬خامش اي حرف فشان در خور گوش خمشان"‪",‬ترجمه خلق‬
‫مكن حالت و گفتار تو كو"‬
‫‪",2145,1‬شب شد اي خواجه ز كي آخر آن يار تو كو"‪",‬يار خوش آواز تو‬
‫آن خوش دم و شش تار تو كو"‬
‫‪",2145,2‬يار لطيف تر تو خفته بود در بر تو"‪",‬خفته كند ناله خوش خفته‬
‫بيدار تو كو"‬
‫‪",2145,3‬گاه نماييش رهي گوش بماليش گهي"‪",‬دم ز درون تو زند محرم‬
‫اسرار تو كو"‬
‫‪",2149,1‬اي تو خموش پر سخن چيست خبر بيا بگو"‪",‬سوره هل اتي‬
‫بخوان نكته لفتي بگو"‬
‫‪",2149,2‬خيمه جان بر اوج زن در دل بحر موج زن"‪",‬مشك وجود بردران‬
‫ترك دو سه سقا بگو"‬
‫‪",2149,3‬چونك زخود سفر كني وز دو جهان گذر كني"‪",‬كيست كزو حذر‬
‫كني هيچ سخن مخا بگو"‬
‫‪",2149,4‬اي مي لعل پر گهر بي خبر و با خبر"‪",‬در دل ما بزن شرر بر سر‬
‫ما برآ بگو"‬
‫‪",2149,5‬ساقي چرخ در طرب مجلس خاك خشك لب"‪",‬زين دو بزاده روز‬
‫و شب چيست سبب مرا بگو"‬
‫‪",2149,6‬از دل چرخ در زمين باغ و گلست و ياسمين"‪",‬باد خزانش در‬
‫كمين چيست چنين چرا بگو"‬
‫‪",2149,7‬بخل و سخا و خير و شر نيست جدا ز يكديگر"‪",‬نيست يكي و‬
‫نيست دو چيست يكي دو تا بگو"‬
‫‪",2149,8‬بلبل مست تا كه به كي ناله كني ز ماه دي"‪",‬ذكر جفا بس است‬
‫هي شكر كن از وفا بگو"‬
‫‪",2149,9‬هيچ درين دو مرحله شكر تو نيست بي گله"‪",‬نقش فنا بشو هله‬
‫ز آينه صفا بگو"‬
‫‪",2149,10‬جزو بهل ز كل بگو خار بهل ز گل بگو"‪",‬در گذر از صفات او‬
‫ذات نگر خدا بگو"‬
‫‪",2150,1‬عيد نمي دهد فرح بي نظر هلل تو"‪",‬كوس و دهل نمي چخد بي‬
‫شرف دوال تو"‬
‫‪",2150,2‬من بتو مايل و تويي هر نفسي ملولتر"‪",‬وه كه خجل نمي شود‬
‫ميل من از ملل تو"‬
‫‪",2150,3‬ناز كن اي حيات جان كبر كن و بكش عنان"‪",‬شمس و قمر دليل‬
‫تو شهد و شكر دلل تو"‬
‫‪",2150,4‬آيت هر ملحتي ماه تو خواند بر جهان"‪",‬مايه هر خجستگي ماه‬
‫توست و سال تو"‬
‫‪",2150,5‬آب زلل ملك تو باغ و نهال ملك تو"‪",‬جز ز زلل صافيت مي‬
‫نخورد نهال تو"‬
‫‪",2150,6‬ملك توست تختها باغ و سرا و رختها"‪",‬رقص كند درختها چونك‬
‫رسد شمال تو"‬
‫‪",2150,7‬مطبخ تست آسمان مطبخيانت اختران"‪",‬آتش و آب ملك تو خلق‬
‫همه عيان تو"‬
‫‪",2150,8‬عشق كمينه نام تو چرخ كمينه بام تو"‪",‬رونق آفتابها از مه بي‬
‫زوال تو"‬
‫‪",2150,9‬خشك لبند عالمي از لمع سراب تو"‪",‬لطف سراب اين بود تا چه‬
‫بود زلل تو"‬
‫‪",2150,10‬اي ز خيال هاي تو گشته خيال عاشقان"‪",‬خيل خيال اين بود تا‬
‫چه بود جمال تو"‬
‫‪",2150,11‬وصل كني درخت را حالت او بدل شود"‪",‬چون نشود مها بدل‬
‫جان و دل از وصال تو"‬
‫‪",2150,12‬زهر بود شكر شود سنگ بود گهر شود"‪",‬شام بود سحر شود از‬
‫كرم خصال تو"‬
‫‪",2150,13‬بس سخنست در دلم بسته ام و نمي هلم"‪",‬گوش گشاده ام‬
‫كه تا نوش كنم مقال تو"‬
‫‪",2151,1‬در سفر هواي تو بي خبرم بجان تو"‪",‬نيك مبارك آمدست اين‬
‫سفرم بجان تو"‬
‫‪",2153,4‬جست دلم ز قال او رفت بر خيال او"‪",‬شايد اي نبات خو اين‬
‫همه در زمان تو"‬
‫‪",2153,5‬جان مرا درين جهان آتش تست در دهان"‪",‬از هوس وصال تو وز‬
‫طلب جهان تو"‬
‫‪",2153,6‬نيست مرا ز جسم و جان در ره عشق تو نشان"‪",‬زانك نغول‬
‫مي روم در طلب نشان تو"‬
‫‪",2153,7‬بنده بديد جوهرت لنگ شدست بر درت"‪",‬مانده ام اي جواهري‬
‫بر طرف دكان تو"‬
‫‪",2153,8‬شاد شود دل و جگر چون بگشايي آن كمر"‪",‬بازگشا تو خوش قبا‬
‫آن كمر از ميان تو"‬
‫‪",2153,9‬تا نظري بجان كني جان مرا چو كان كني"‪",‬در تبريز شمس دين‬
‫نقد رسم به كان تو"‬
‫‪",2154,1‬هين كژ و راست مي روي باز چه خورده اي بگو"‪",‬مست و‬
‫خراب مي روي خانه به خانه كو به كو"‬
‫‪",2154,2‬با كي حريف بوده اي بوسه ز كي ربوده اي"‪",‬زلف كرا گشوده‬
‫اي حلقه به حلقه مو به مو"‬
‫‪",2154,3‬ني تو حريف كي كني اي همه چشم و روشني"‪",‬خفيه روي چو‬
‫ماهيان حوض به حوض جو به جو"‬
‫‪",2154,4‬راست بگو بجان تو اي دل و جانم آن تو"‪",‬اي دل همچو شيشه‬
‫ام خورده ميت كدو كدو"‬
‫‪",2154,5‬راست بگو نهان مكن پشت به عاشقان مكن"‪",‬چشمه كجاست‬
‫تاكه من آب كشم سبو سبو"‬
‫‪",2154,6‬در طلبم خيال تو دوش ميان انجمن"‪",‬مي نشناخت بنده را مي‬
‫نگريست رو برو"‬
‫‪",2154,7‬چون بشناخت بنده را بنده كژ رونده را"‪",‬گفت بيا به خانه هي‬
‫چند روي تو سو به سو"‬
‫‪",2154,8‬عمر تو رفت در سفر با بد و نيك و خير و شر"‪",‬همچو زنان‬
‫خيره سر حجره به حجره شو به شو"‬
‫‪",2154,9‬گفتمش اي رسول جان اي سبب نزول جان"‪",‬زانك تو خورده اي‬
‫بده چند عتاب و گفت و گو"‬
‫‪",2154,10‬گفت شراره اي از آن گر ببري سوي دهان"‪",‬حلق و دهان‬
‫بسوزدت بانگ زني گلو گلو"‬
‫‪",2154,11‬لقمه هر خورنده را در خور او دهد خدا"‪",‬آنچ گلو بگيردت حرص‬
‫مكن مجو مجو"‬
‫‪",2154,12‬گفتم كو شراب جان اي دل و جان فداي آن"‪",‬من نه ام از‬
‫شتردلل تا برمم به هاي و هو"‬
‫‪",2154,13‬حلق و گلو بريده با كو برمد ازين ابا"‪",‬هر كي بلنگد او ازين‬
‫هست مرا عدو عدو"‬
‫‪",2154,14‬دست كزان تهي بود گرچه شهنشهي بود"‪",‬دست بريده اي بود‬
‫مانده به دير بر سمو"‬
‫‪",2154,15‬خامش باش و معتمد محرم راز نيك و بد"‪",‬آنك نيازموديش راز‬
‫مگو به پيش او"‬
‫‪",2155,1‬كي ز جهان برون شود جزو جهان هله بگو"‪",‬كي برهد ز آب نم‬
‫چون بجهد يكي ز دو"‬
‫‪",2155,2‬هيچ نميرد آتشي ز آتش ديگر اي پسر"‪",‬اي دل من ز عشق خون‬
‫خون مرا به خون مشو"‬
‫‪",2157,6‬چيست غذاي عشق تو اين جگر كباب تو"‪",‬چيست دل خراب من‬
‫كارگه وفاي تو"‬
‫‪",2157,7‬خابيه جوش مي كند كيست كه نوش مي كند"‪",‬چنگ خروش مي‬
‫كند در صفت و ثناي تو"‬
‫‪",2157,8‬عشق درآمد از درم دست نهاد بر سرم"‪",‬ديد مرا كه بي توام‬
‫گفت مرا كه واي تو"‬
‫‪",2157,9‬ديدم صعب منزلي درهم و سخت مشكلي"‪",‬رفتم و مانده ام‬
‫دلي كشته به دست و پاي تو"‬
‫‪",2158,1‬من كه ستيزه رو ترم در طلب لقاي تو"‪",‬بدهم جان بي وفا از‬
‫جهت وفاي تو"‬
‫‪",2158,2‬در دل من نهاده اي آنچ دلم گشاده اي"‪",‬از دو هزار يك بود آنچ‬
‫كنم بجاي تو"‬
‫‪",2158,3‬گلشكر مقويم هست سپاس و شكر تو"‪",‬كحل عزيزيم بود‬
‫سرمه خاك پاي تو"‬
‫‪",2158,4‬سبزه نرويدي اگر چاشنيش نداديي"‪",‬چرخ نگرددي اگر نشنودي‬
‫صلي تو"‬
‫‪",2158,5‬هست جهاز گلبنان حله سرخ و سبز تو"‪",‬هست اميد شب روان‬
‫يقظت روزهاي تو"‬
‫‪",2158,6‬من ز لقاي مردمان جانب كه گريزمي"‪",‬گر نبدي لقايشان آينه‬
‫لقاي تو"‬
‫‪",2158,7‬بخت نداشت دهريي منكر گشت بعث را"‪",‬ورنه بقاش بخشدي‬
‫موهبت بقاي تو"‬
‫‪",2158,8‬پر ز جهاد و ناميه عالم همچو كاهدان"‪",‬كي برسيدي از عدم جز‬
‫كه به كهرباي تو"‬
‫‪",2158,9‬در دل خاك از كجا هاي بدي و هو بدي"‪",‬گرنه پياپي آمدي دعوت‬
‫هاي هاي تو"‬
‫‪",2158,10‬هم بخود آيد آن كرم كيست كه جذب او كند"‪",‬هست خود آمدن‬
‫دل عاطفت خداي تو"‬
‫‪",2158,11‬گويد ذره ذره را چند پريم بر هوا"‪",‬هست هوا و ذره هم دست‬
‫خوش هواي تو"‬
‫‪",2158,12‬گردد صد صفت هوا ز اول روز تا به شب"‪",‬چرخ زنان به هر‬
‫صفت رقص كنان براي تو"‬
‫‪",2158,13‬رقص هوا نديده اي رقص درختها نگر"‪",‬يا سوي رقص جان نگر‬
‫پيش و پس حداي تو"‬
‫‪",2158,14‬بس كن تا كه هر يكي سوي حديث خود رود"‪",‬نبود طبعها همه‬
‫عاشق مقتضاي تو"‬
‫‪",2159,1‬باده چو هست اي صنم باز مگير و ني مگو"‪",‬عرضه مكن دو‬
‫دست تي پر كن زود آن سبو"‬
‫‪",2159,2‬اي طربون غم شكن سنگ برين سبو مزن"‪",‬از در حق به يك‬
‫سبو كم نشدست آب جو"‬
‫‪",2159,3‬زان قدحي كه ساحران جان به فدا شدند از آن"‪",‬چون كف‬
‫موسي نبي بزم نهاد و كرد طو"‬
‫‪",2159,4‬فاش بيا و فاش ده باده عشق فاش به"‪",‬عيد شدست و عام را‬
‫گر رمضانست باش گو"‬
‫‪",2159,5‬رغم سپيد ماخ را رقص درآر شاخ را"‪",‬وان كرم فراخ را‬
‫بازگشاي توبتو"‬
‫‪",2159,6‬مهره كه در ربوده اي بر كف دست نه دمي"‪",‬وان گروي كه‬
‫برده اي بار دوم ز ما مجو"‬
‫‪",2161,6‬چه باشد ماه يا زهره چو او بگشود آن چهره"‪",‬چه دارد قند يا‬
‫حلوا ز شيريني خوي او"‬
‫‪",2161,7‬مرا گويد چرا زاري ز شوق آن شكر باري"‪",‬مرا گويد چرا زردي‬
‫زلله ستان روي او"‬
‫‪",2161,8‬مرا هر دم برانگيزي به سوي شمس تبريزي"‪",‬بگو در گوش من‬
‫اي دل چه مي تازي به سوي او"‬
‫‪",2162,1‬دگر باره بشوريدم بدان سانم بجان تو"‪",‬كه هر بندي كه بر بندي‬
‫بدرانم بجان تو"‬
‫‪",2162,2‬من آن ديوانه بندم كه ديوان را همي بندم"‪",‬زبان مرغ مي دانم‬
‫سليمانم بجان تو"‬
‫‪",2162,3‬نخواهم عمر فاني را تويي عمر عزيز من"‪",‬نخواهم جان پر غم‬
‫را تويي جانم بجان تو"‬
‫‪",2162,4‬چو تو پنهان شوي از من همه تاريكي و كفرم"‪",‬چو تو پيدا شوي‬
‫بر من مسلمانم بجان تو"‬
‫‪",2162,5‬گر آبي خوردم از كوزه خيال تو درو ديدم"‪",‬وگر يك دم زدم بي‬
‫تو پشيمانم بجان تو"‬
‫‪",2162,6‬اگر بي تو بر افلكم چو ابر تيره غمناكم"‪",‬وگر بي تو به گلزارم‬
‫به زندانم بجان تو"‬
‫‪",2162,7‬سماع گوش من نامت سماع هوش من جامت"‪",‬عمارت كن مرا‬
‫آخر كه ويرانم بجان تو"‬
‫‪",2162,8‬درون صومعه و مسجد تويي مقصودم اي مرشد"‪",‬به هر سو رو‬
‫بگرداني بگردانم بجان تو"‬
‫‪",2162,9‬سخن با عشق مي گويم كه او شير و من آهويم"‪",‬چه آهويم كه‬
‫شيران را نگهبانم بجان تو"‬
‫‪",2162,10‬ايا منكر درون جان مكن انكارها پنهان"‪",‬كه سر سرنبشتت را‬
‫فرو خوانم بجان تو"‬
‫‪",2162,11‬چه خويشي كرد آن بي چون عجب با اين دل پر خون"‪",‬كه‬
‫ببريدست آن خويشي زخويشانم بجان تو"‬
‫‪",2162,12‬تو عيد جان قرباني و پيشت عاشقان قربان"‪",‬بكش در مطبخ‬
‫خويشم كه قربانم بجان تو"‬
‫‪",2162,13‬زعشق شمس تبريزي زبيداري و شب خيزي"‪",‬مثال ذره گردان‬
‫پريشانم بجان تو"‬
‫‪",2163,1‬چو شيرين تر نمود اي جان مها شور و بلي تو"‪",‬بهشتم جان‬
‫شيرين را كه مي سوزد براي تو"‬
‫‪",2163,2‬روان از تو خجل باشد دلم را پابه گل باشد"‪",‬مرا چه جاي دل‬
‫باشد چو دل گشتست جاي تو"‬
‫‪",2163,3‬تو خورشيدي و دل در چه بتاب از چه به دل گه گه"‪",‬كه مي‬
‫كاهد چو ماه اي مه به عشق جانفزاي تو"‬
‫‪",2163,4‬زخود مسم به تو زرم بخود سنگم به تو درم"‪",‬كمر بستم به‬
‫عشق اندر به اوميد قباي تو"‬
‫‪",2163,5‬گرفتم عشق را در بر كله بنهاده ام از سر"‪",‬منم محتاج و مي‬
‫گويم زبي خويشي دعاي تو"‬
‫‪",2163,6‬دل از حد خود مگذر برون كن بادرا از سر"‪",‬به خاك كوي او بنگر‬
‫ببين صد خونبهاي تو"‬
‫‪",2165,13‬اگر او شير نر بودي غذاي او جگر بودي"‪",‬وليكن يوز را ماند كه‬
‫جوياي پنيرست او"‬
‫‪",2165,14‬ندارد فر سلطاني نشايد هم به درباني"‪",‬كه اندر عشق تتماجي‬
‫برهنه همچو سيرست او"‬
‫‪",2165,15‬اگر در تير او باشي دو تا همچون كمان گردي"‪",‬ازو شيري كجا‬
‫آيد ز خرگوشي اسيرست او"‬
‫‪",2165,16‬دلم جوشيد و مي خواهد كه صد چشمه روان گردد"‪",‬ببست او‬
‫راه آب من به ره بستن نكيرست او"‬
‫‪",2166,1‬دگر باره بشوريدم بدان سانم بجان تو"‪",‬كه هر بندي كه بربندي‬
‫بدرانم بجان تو"‬
‫‪",2166,2‬چو چرخم من چو ماهم من چو شمعم من زتاب تو"‪",‬همه عقلم‬
‫همه عشقم همه جانم بجان تو"‬
‫‪",2166,3‬نشاط من ز كار تو خمار من ز خار تو"‪",‬به هر سو رو بگرداني‬
‫بگردانم بجان تو"‬
‫‪",2166,4‬غلط گفتم غلط گفتن درين حالت عجب نبود"‪",‬كه اين دم جام را‬
‫از مي نمي دانم بجان تو"‬
‫‪",2166,5‬من آن ديوانه بندم كه ديوان را همي بندم"‪",‬من ديوانه ديوان را‬
‫سليمانم بجان تو"‬
‫‪",2166,6‬به غير عشق هر صورت كه آن سر برزند از دل"‪",‬ز صحن دل‬
‫همين ساعت برون رانم به جان تو"‬
‫‪",2166,7‬بيا اي او كه رفتي تو كه چيزي كو رود آيد"‪",‬نه تو آني بجان من‬
‫نه من آنم بجان تو"‬
‫‪",2166,8‬ايا منكر درون جان مكن انكارها پنهان"‪",‬كه سر سرنوشتت را‬
‫فرو خوانم بجان تو"‬
‫‪",2166,9‬ز عشق شمس تبريزي ز بيداري و شب خيزي"‪",‬مثال ذره اي‬
‫گردان پريشانم بجان تو"‬
‫‪",2167,1‬دل آتش پذير از تست برق و سنگ و آهن تو"‪",‬مرا سيران كجا‬
‫باشد مرا تحويل و رفتن تو"‬
‫‪",2167,2‬بديدم بي تو من خود را تو ديدي بي خودم هم تو"‪",‬به زير خاك‬
‫در رفتم نرفتم من بيا من تو"‬
‫‪",2167,3‬اگر گويم تو مي گويي من آن ظلمت زخود بينم"‪",‬از آن ظلمت‬
‫كه مي گريم سري چون ماه برزن تو"‬
‫‪",2167,4‬گريبانم دريدستم زخود دامن كشيدستم"‪",‬كه تا گيري گريبانم‬
‫كشي از مهر دامن تو"‬
‫‪",2167,5‬گريبانم دريدي تو و دامانم كشيدي تو"‪",‬كدامم من چه نامم من‬
‫مرا جان تو مرا تن تو"‬
‫‪",2167,6‬پشيمانم پشيمانم پشيمان تو پشيمان تو"‪",‬چو سوسن صد زبانم‬
‫من زبان و نطق و سوسن تو"‬
‫‪",2167,7‬دو چشمم خيره در رويت گهي چوگان گهي گويت"‪",‬تويي حيران‬
‫تويي چوگان تويي دو چشم روشن تو"‬
‫‪",2167,8‬به يك انديشه حنظل را كني بر من چو صد شكر"‪",‬به يك انديشه‬
‫شكر را كني چون زهر دشمن تو"‬
‫‪",2167,9‬تويي شكر تويي حنظل تويي انديشه مبدل"‪",‬تويي مور و‬
‫سليمان تو تويي خورشيد و روزن تو"‬
‫‪",2168,22‬هزاران منتت بر جان ز عشق شاه شمس الدين"‪",‬تو بادي‬
‫ريش در كرده كه يعني حق گزاري تو"‬
‫‪",2168,23‬ال اي شاه تبريزم درين درياي خون ريزم"‪",‬چه باشد گر چو‬
‫موسي گرد از دريا برآري تو"‬
‫‪",2168,24‬ايا خوبي و لطف شه شمردم رمز كي از تو"‪",‬شمردن از كجا‬
‫تانم كه بي حد و شماري تو"‬
‫‪",2169,1‬ز مكر حق مباش ايمن اگر صد بخت بيني تو"‪",‬بمال اين چشم‬
‫ها را گر بپندار يقيني تو"‬
‫‪",2169,2‬كه مكر حق چنان تند است كزوي ديده جانت"‪",‬ترا عرشي نمايد‬
‫او وگر باشي زميني تو"‬
‫‪",2169,3‬گمان خايني مي بر تو بر جان امين شكلت"‪",‬كه گر تو ساده دل‬
‫باشي ندارد سود اميني تو"‬
‫‪",2169,4‬خريدي هندوي زشتي قبيحي را تو در چادر"‪",‬تو ساده پوستين بر‬
‫بوي زهره روي چيني تو"‬
‫‪",2169,5‬چو شب در خانه آوردي بديدي روش بي چادر"‪",‬ز رويش ديده‬
‫بگرفتي ز بويش بستي بيني تو"‬
‫‪",2169,6‬درين بازار طراران زاهد شكل بسيارند"‪",‬فريبندت اگرچه اهل و‬
‫با عقل متيني تو"‬
‫‪",2169,7‬مگر فضل خداوند خداوندان شمس الدين"‪",‬كند تنبيه جانت را‬
‫كند هر دم معيني تو"‬
‫‪",2169,8‬ببين آن آفتابي را كش اول نيست و ني پايان"‪",‬كه اندر دين‬
‫همي تابد اگر از اهل ديني تو"‬
‫‪",2169,9‬به سوي باغ وحدت رو كزو شادي همي رويد"‪",‬كه هر جزوت‬
‫شود خندان اگر در خود حزيني تو"‬
‫‪",2170,1‬هر شش جهتم اي جان منقوش جمال تو"‪",‬در آيينه درتابي چون‬
‫يافت صقال تو"‬
‫‪",2170,2‬آيينه ترا بيند اندازه عرض خود"‪",‬در آيينه كي گنجد اشكال كمال‬
‫تو"‬
‫‪",2170,3‬خورشيد ز خورشيدت پرسيد كيت بينم"‪",‬گفتا كه شوم طالع در‬
‫وقت زوال تو"‬
‫‪",2170,4‬رهوار نتاني شد اين سوي كچون ناقه"‪",‬بسته ست ترا زانو اي‬
‫عقل عقال تو"‬
‫‪",2170,5‬عقلي كه نمي گنجد در هفت فلك فرش"‪",‬اي عشق چرا رفت او‬
‫در دام و جوال تو"‬
‫‪",2170,6‬اين عقل يكي دانه از خرمن عشق آمد"‪",‬شد بسته آن دانه جمله‬
‫پر و بال تو"‬
‫‪",2170,7‬در بحر حيات حق خوردي تو يكي غوطه"‪",‬جان ابدي ديدي جان‬
‫گشت وبال تو"‬
‫‪",2170,8‬ملكش به چه كار آيد با ملكت عشق تو"‪",‬جاهش به چه كار آيد با‬
‫جاه و جلل تو"‬
‫‪",2170,9‬صد حلقه زرين بين در گوش جهان اكنون"‪",‬از لطف جواب تو وز‬
‫ذوق سوال تو"‬
‫‪",2170,10‬خامان كه زر پخته از دست تو نامدشان"‪",‬شادند به جاي زر با‬
‫سنگ و سفال تو"‬
‫‪",2170,11‬صد چرخ طواف آرد بر گرد زمين تو"‪",‬صد بدر سجود آرد در‬
‫پيش هلل تو"‬
‫‪",2145,4‬زنده كند هر وطني ناله كند بي دهني"‪",‬فتنه هر مرد و زني‬
‫همدم گفتار تو كو"‬
‫‪",2145,5‬دست بنه بر رگ او تيز روان كن تك او"‪",‬اي دم تو رونق ما‬
‫رونق بازار تو كو"‬
‫‪",2146,1‬اي شكران اي شكران كان شكر دارم ازو"‪",‬پند پذيرنده نيم شور‬
‫و شرر دارم ازو"‬
‫‪",2146,2‬خانه شاديست دلم غصه ندارم چكنم"‪",‬هرچه به عالم ترشي‬
‫دورم و بيزارم ازو"‬
‫‪",2146,3‬كي هلدم با خود كي مي دهم بر سرمي"‪",‬گل دهدم در مه دي‬
‫بلبل گلزارم ازو"‬
‫‪",2146,4‬من خوش و تو نيم خوشي جهد بكن تا بچشي"‪",‬تا قدحي مي‬
‫بكشي زانك گرفتارم ازو"‬
‫‪",2147,1‬چيست كه هردمي چنين مي كشدم به سوي او"‪",‬عنبر ني و‬
‫مشك ني بوي ويست بوي او"‬
‫‪",2147,2‬سلسله ايست بي بها دشمن جمله توبه ها"‪",‬توبه شكست من‬
‫كيم سنگ من و سبوي او"‬
‫‪",2147,3‬توبه شكست او بسي توبه و اينچنين كسي"‪",‬پرده دري و دلبري‬
‫خوي ويست خوي او"‬
‫‪",2147,4‬توبه من براي او توبه شكن هواي او"‪",‬توبه من گناه من سوخته‬
‫پيش روي او"‬
‫‪",2147,5‬شاخ و درخت عقل و جان نيست مگر به باغ او"‪",‬آب حيات‬
‫جاودان نيست مگر به جوي او"‬
‫‪",2147,6‬عشق و نشاط گستري با مي و رطل ساغري"‪",‬مي رسد از‬
‫كنارها غلغل و هاي هوي او"‬
‫‪",2147,7‬مرد كه خودپسند شد همچو كدو بلند شد"‪",‬تا نشود ز خود تهي‬
‫پر نشود كدوي او"‬
‫‪",2147,8‬سايه كه باز مي شود جمع و دراز مي شود"‪",‬هست ز آفتاب‬
‫جان قوت جست و جوي او"‬
‫‪",2147,9‬سايه ويست و نور او جمع ويست و دور او"‪",‬نور ز عكس روي‬
‫او سايه ز عكس موي او"‬
‫‪",2147,10‬اي مه و آفتاب جان پرده دري مكن عيان"‪",‬تا ز فلك فرو درد‬
‫پرده هفت توي او"‬
‫‪",2147,11‬چيست درون جيب من جز تو و من حجاب من"‪",‬اي من و تو‬
‫فنا شده پيش بقاي اوي او"‬
‫‪",2148,1‬جان و سرتو اي پسر نيست كسي به پاي تو"‪",‬آينه بين بخود نگر‬
‫كيست دگر وراي تو"‬
‫‪",2148,2‬بوسه بده به روي خود راز بگو بگوش خود"‪",‬هم تو ببين جمال‬
‫خود هم تو بگو ثناي تو"‬
‫‪",2148,3‬نيست مجاز راز تو نيست گزاف نازتو"‪",‬راز براي گوش تو ناز تو‬
‫هم براي تو"‬
‫‪",2148,4‬خيز ز پيشم اي خرد تا برهم ز نيك و بد"‪",‬خيز دل تو نيز هم تا‬
‫نكنم سزاي تو"‬
‫‪",2148,5‬هم پدري و هم پسر هم تو نيي و هم شكر"‪",‬كيست كسي بگو‬
‫دگر كيست كسي به جاي تو"‬
‫‪",2148,6‬بسته لب تو بر گشا چيست عقيق بي بها"‪",‬كان عقيق هم تويي‬
‫من چه دهم بهاي تو"‬
‫‪",2148,7‬سايه تست اي پسر هرچه برست اي پسر"‪",‬سايه فكند اي پسر‬
‫در دو جهان هماي تو"‬
‫‪",2151,2‬لعل قبا سمر شدي چونك در آن كمر شدي"‪",‬كشته زار در ميان‬
‫زان كمرم بجان تو"‬
‫‪",2151,3‬همچو قمر برآمدي بر قمران سرآمدي"‪",‬همچو هلل زار من زان‬
‫قمرم بجان تو"‬
‫‪",2151,4‬خشك و ترم خيال تو آينه جمال تو"‪",‬خشك لبم ز سوز دل چشم‬
‫ترم بجان تو"‬
‫‪",2151,5‬تا تو ز لعل بسته ات تنگ شكر گشاده اي"‪",‬چون مگس شكسته‬
‫پر بر شكرم بجان تو"‬
‫‪",2151,6‬دام هميشه تا بود آفت بال و پر بود"‪",‬رسته شود ز دام تو بال و‬
‫پرم بجان تو"‬
‫‪",2151,7‬در تبريز شمس دين هست چراغ هر سحر"‪",‬طالب آفتاب من‬
‫چون سحرم بجان تو"‬
‫‪",2152,1‬سخت خوش است چشم تو وان رخ گلفشان تو"‪",‬دوش چه‬
‫خورده اي دل راست بگو بجان تو"‬
‫‪",2152,2‬فتنه گر است نام تو پر شكرست دام تو"‪",‬با طربست جام تو با‬
‫نمكست نان تو"‬
‫‪",2152,3‬مرده اگر ببيندت فهم كند كه سرخوشي"‪",‬چند نهان كني كه مي‬
‫فاش كند نهان تو"‬
‫‪",2152,4‬بوي كباب مي زند از دل پر فغان من"‪",‬بوي شراب مي زند از‬
‫دم و از فغان تو"‬
‫‪",2152,5‬بهر خدا بيا بگو ور نه بهل مرا كه تا"‪",‬يك دو سخن به نايبي‬
‫بردهم از زبان تو"‬
‫‪",2152,6‬خوبي جمله شاهدان مات شد و كساد شد"‪",‬چون بنمود ذره اي‬
‫خوبي بي كران تو"‬
‫‪",2152,7‬باز بديد چشم ما آنچ نديد چشم كس"‪",‬باز رسيد پير ما بي خود‬
‫و سرگران تو"‬
‫‪",2152,8‬هر نفسي بگوييم عقل تو كو چه شد ترا"‪",‬عقل نماند بنده را در‬
‫غم و امتحان تو"‬
‫‪",2152,9‬هر سحري چو ابر دي بارم اشك بر درت"‪",‬پاك كنم به آستين‬
‫اشك ز آستان تو"‬
‫‪",2152,10‬مشرق و مغرب ار روم ور سوي آسمان شوم"‪",‬نيست نشان‬
‫زندگي تا نرسد نشان تو"‬
‫‪",2152,11‬زاهد كشوري بدم صاحب منبري بدم"‪",‬كرد قضا دل مرا عاشق‬
‫و كف زنان تو"‬
‫‪",2152,12‬از مي اين جهانيان حق خدا نخورده ام"‪",‬سخت خراب مي‬
‫شوم خايفم از گمان تو"‬
‫‪",2152,13‬صبر پريد از دلم عقل گريخت از سرم"‪",‬تا به كجا كشد مرا‬
‫مستي بي امان تو"‬
‫‪",2152,14‬شير سياه عشق تو مي كند استخوان من"‪",‬ني تو ضمان من‬
‫بدي پس چه شد اين ضمان تو"‬
‫‪",2152,15‬اي تبريز بازگو بهر خدا به شمس دين"‪",‬كين دو جهان حسد برد‬
‫بر شرف جهان تو"‬
‫‪",2153,1‬اي تو امان هر بل ما همه در امان تو"‪",‬جان همه خوش است در‬
‫سايه ’ لطف جان تو"‬
‫‪",2153,2‬شاه همه جهان تويي اصل همه كسان تويي"‪",‬چونك تو هستي‬
‫آن ما نيست غم از كسان تو"‬
‫‪",2153,3‬ابر غم تو اي قمر آمد دوش بر جگر"‪",‬گفت مرا ز بام و در صد‬
‫سقط از زبان تو"‬
‫‪",2155,3‬چند گريختم نشد سايه من ز من جدا"‪",‬سايه بود موكلم گرچه‬
‫شوم چو تار مو"‬
‫‪",2155,4‬نيست جز آفتاب را قوت دفع سايه ها"‪",‬بيش كند كمش كند اين‬
‫تو ز آفتاب جو"‬
‫‪",2155,5‬ور دو هزار سال تو در پي سايه مي دوي"‪",‬آخر كار بنگري تو‬
‫سپسي و پيش او"‬
‫‪",2155,6‬جرم تو گشت خدمتت رنج تو گشت نعمتت"‪",‬شمع تو گشت‬
‫ظلمتت بند تو گشت جست و جو"‬
‫‪",2155,7‬شرح بدادمي ولي پشت دل تو بشكند"‪",‬شيشه دل چو بشكني‬
‫سود نداردت رفو"‬
‫‪",2155,8‬سايه و نور بايدت هر دو بهم ز من شنو"‪",‬سربنه و دراز شو‬
‫پيش درخت اتقوا"‬
‫‪",2155,9‬چون ز درخت لطف او بال و پري برويدت"‪",‬تن زن چون‬
‫كبوتران باز مكن بقو بقو"‬
‫‪",2155,10‬چغز در آب مي رود مار نمي رسد بدو"‪",‬بانگ زند خبر كند مار‬
‫بداندش كه كو"‬
‫‪",2155,11‬گرچه كه چغز حيله گر بانگ زند چو مار هم"‪",‬آن دم سست‬
‫جغزيش باز دهد ز بانگ بو"‬
‫‪",2155,12‬چغز اگر خمش بدي مار شدي شكار او"‪",‬چونك به كنج وا رود‬
‫گنج شود جو و تسو"‬
‫‪",2155,13‬گنج چو شد تسوي زر كم نشود بخاك در"‪",‬گنج شود تسوي‬
‫جان چون برسد به گنج هو"‬
‫‪",2155,14‬ختم كنم برين سخن يا بفشارمش دگر"‪",‬حكم تراست من كيم‬
‫اي ملك لطيف خو"‬
‫‪",2156,1‬سيمبرا ز سيم تو سيمبرم بجان تو"‪",‬وز مي نو كه داده اي جان‬
‫نبرم بجان تو"‬
‫‪",2156,2‬زخم گران همي كشم زخم بزن كه من خوشم"‪",‬گرچه درون‬
‫آتشم جمله زرم بجان تو"‬
‫‪",2156,3‬هر نفسي كه آن رسد كار دلم بجان رسد"‪",‬گرچه ز پا در آمدم‬
‫جان سرم بجان تو"‬
‫‪",2156,4‬شكل طبيب عشق تو آمد و داد شربتي"‪",‬خوردم از آن و هر‬
‫نفس من بترم بجان تو"‬
‫‪",2156,5‬نور دو چشم و نور مه چون برسد يكي شود"‪",‬تو چو مهي بجان‬
‫من من بصرم بجان تو"‬
‫‪",2156,6‬هرچه كه در نظر بود بسته بود عمارتش"‪",‬آه كه چنين خراب من‬
‫از نظرم بجان تو"‬
‫‪",2156,7‬در تبريز شمس دين هست بلند تر شجر"‪",‬شاد و به برگ و با نوا‬
‫زان شجرم بجان تو"‬
‫‪",2157,1‬سنگ شكاف مي كند در هوس لقاي تو"‪",‬جان پر و بال مي زند‬
‫در طرب هواي تو"‬
‫‪",2157,2‬آتش آب مي شود عقل خراب مي شود"‪",‬دشمن خواب مي‬
‫شود ديده من براي تو"‬
‫‪",2157,3‬جامه صبر مي درد عقل ز خويش مي رود"‪",‬مردم و سنگ مي‬
‫خورد عشق چو اژدهاي تو"‬
‫‪",2157,4‬بند مكن رونده را گريه مكن تو خنده را"‪",‬جور مكن كه بنده را‬
‫نيست كسي بجاي تو"‬
‫‪",2157,5‬آب تو چون بجو رود كي سخنم نكو رود"‪",‬گاه دمم فرو درد از‬
‫سبب حياي تو"‬
‫‪",2159,7‬مرده به مرگ پار من زنده شده ز يار من"‪",‬چند خزيده در كفن‬
‫زنده از آن مسيح خو"‬
‫‪",2159,8‬منكر حشر روز دين ژاژ مخا بيا ببين"‪",‬رسته چو سبزه از زمين‬
‫سروقدان باغ هو"‬
‫‪",2159,9‬خامش كرده جملگان ناطق غيب بي زبان"‪",‬خطبه بخوانده بر‬
‫جهان بي نغمات و گفت و گو"‬
‫‪",2160,1‬نديدم در جهان كس را كه تا سر پر نبودست او"‪",‬همه جوشان و‬
‫پر آتش كمين اندر بهانه جو"‬
‫‪",2160,2‬همه از عشق بر رسته جگرها خسته لب بسته"‪",‬ولي در گلشن‬
‫جانشان شقايقهاي تو بر تو"‬
‫‪",2160,3‬حقايقهاي نيك و بد به شير خفته مي ماند"‪",‬كه عالم را زند بر‬
‫هم چو دستي برنهي بر او"‬
‫‪",2160,4‬بسي خورشيد افلكي نهان در جسم هر خاكي"‪",‬بسي شيران‬
‫غرنده نهان در صورت آهو"‬
‫‪",2160,5‬به مثل خلقت مردم نزاد از خاك و از انجم"‪",‬و گرچه زاد بس‬
‫نادر ازين داماد و كدبانو"‬
‫‪",2160,6‬ضميرت بس محل دارد قدم فوق زحل دارد"‪",‬اگرچه اندر آب و‬
‫گل فرو شد پاش تا زانو"‬
‫‪",2160,7‬روان گشتست از بال زلل لطف تا اينجا"‪",‬كه اي جان گل آلوده‬
‫ازين گل خويش را واشو"‬
‫‪",2160,8‬نمي بيني تو اين زمزم فروتر مي روي هر دم"‪",‬اگر ايوبي و‬
‫محرم به زير پاي جو دارو"‬
‫‪",2160,9‬چو شستن گيرد او خود را ربايد آب جو او را"‪",‬چو سيبش مي‬
‫برد غلطان به باغ خرم بي سو"‬
‫‪",2160,10‬به سيبستان رسد سيبش رهد از سنگ آسيبش"‪",‬نبيند اندر آن‬
‫گلشن بجز آسيب شفتالو"‬
‫‪",2160,11‬دل ويس و دل رامين ببيند جنت وحدت"‪",‬گل سرخ و گل خيري‬
‫نشيند مست رو بارو"‬
‫‪",2160,12‬از آن سو در كف حوري شراب صاف انگوري"‪",‬ازين سو كرده‬
‫رو بانو بخنده سوي رو بانو"‬
‫‪",2160,13‬در آن باغ خوش اعلوفه سپي پوشان چو اشكوفه"‪",‬كه رستيم‬
‫از سيه كاري زمازو رفت آن ما زو"‬
‫‪",2160,14‬بصيرتها گشاده هر نظر حيران در آن منظر"‪",‬دهان پر قند و پر‬
‫شكر تو خود باقيش را بر گو"‬
‫‪",2161,1‬اگر نه عاشق اويم چه مي پويم به كوي او"‪",‬و گرنه تشنه اويم‬
‫چه مي جويم بجوي او"‬
‫‪",2161,2‬برين مجنون چه مي بندم مگر بر خويش مي خندم"‪",‬كه او‬
‫زنجير نپذيرد مگر زنجير موي او"‬
‫‪",2161,3‬ببر عقلم ببر هوشم كه چون پنبه ست در گوشم"‪",‬چو گوشم‬
‫رست ازين پنبه در آيد هاي هوي او"‬
‫‪",2161,4‬همي گويد دل زارم كه با خود عهد ها دارم"‪",‬نياشامم شراب‬
‫خوش مگر خون عدوي او"‬
‫‪",2161,5‬دلم را مي كند پر خون سرم را پر مي و افيون"‪",‬دلم من شد‬
‫تغار او سر من شد كدوي او"‬
‫‪",2163,7‬اگر ريزم وگر رويم چه محتاج تو مه رويم"‪",‬چو برگ كاه مي پرم‬
‫به عشق كهرباي تو"‬
‫‪",2163,8‬ايا تبريز خوش جايم زشمس الدين به هيهايم"‪",‬زنم لبيك و مي‬
‫آيم بدان كعبه لقاي تو"‬
‫‪",2164,1‬اگر بگذشت روز اي جان به شب مهمان مستان شو"‪",‬بر‬
‫خويشان و بي خويشان شبي تا روز مهمان شو"‬
‫‪",2164,2‬مرو اي يوسف خوبان ز پيش چشم يعقوبان"‪",‬شب قدري كن‬
‫اين شب را چراغ بيت احزان شو"‬
‫‪",2164,3‬اگر دوريم رحمت شو وگر عوريم خلعت شو"‪",‬وگر ضعفيم‬
‫صحت شو وگر درديم درمان شو"‬
‫‪",2164,4‬اگر كفريم ايمان شو وگر جرميم غفران شو"‪",‬وگر عوريم‬
‫احسان شو بهشتي باش و رضوان شو"‬
‫‪",2164,5‬براي پاسباني را بكوب آن طبل جاني را"‪",‬براي ديوراني را‬
‫شهب انداز شيطان شو"‬
‫‪",2164,6‬تو بحري و جهان ماهي بگاهي چيست و بيگاهي"‪",‬حيات ماهيان‬
‫خواهي برايشان آب حيوان شو"‬
‫‪",2164,7‬شب تيره چه خوش باشد كه مه مهمان ما باشد"‪",‬براي شب‬
‫روان جان برآ اي ماه تابان شو"‬
‫‪",2164,8‬خمش كن اي دل مضطر مگو ديگر ز خير و شر"‪",‬چو پيش‬
‫اوست سر مظهر دهان بربند و پنهان شو"‬
‫‪",2165,1‬فقيرست او فقيرست او فقير ابن الفقيرست او"‪",‬خبيرست او‬
‫خبيرست او خبير ابن الخبيرست او"‬
‫‪",2165,2‬لطيفست او لطيفست او لطيف ابن اللطيفست او"‪",‬اميرست او‬
‫اميرست او امير ملك گيرست او"‬
‫‪",2165,3‬پناهست او پناهست او پناه هر گناهست او"‪",‬چراغست او‬
‫چراغست او چراغ بي نظيرست او"‬
‫‪",2165,4‬سكونست او سكونست او سكون هر جنونست او"‪",‬جهانست او‬
‫جهانست او جهان شهد و شيرست او"‬
‫‪",2165,5‬چو گفتي سر خود با او بگفتي با همه عالم"‪",‬وگر پنهان كني‬
‫ميدان كه داناي ضميرست او"‬
‫‪",2165,6‬وگر ردت كنند اينها بنگذارد ترا تنها"‪",‬درآ در ظل اين دولت كه‬
‫شاه ناگريزست او"‬
‫‪",2165,7‬به سوي خرمن او رو كه سرسبزت كند اي جان"‪",‬به زير دامن‬
‫او رو كه دفع تيغ و تيرست او"‬
‫‪",2165,8‬هر آنچ او بفرمايد سمعنا و اطعنا گو"‪",‬ز هر چيزي كه مي ترسي‬
‫مجيرست او مجيرست او"‬
‫‪",2165,9‬اگر كفر و گنه باشد وگر ديو سيه باشد"‪",‬چو زد بر آفتاب او يكي‬
‫بدر منيرست او"‬
‫‪",2165,10‬سخن با عشق مي گويم سبق از عشق مي گيرم"‪",‬به پيش او‬
‫كشم جان را كه بس اندك پذيرست او"‬
‫‪",2165,11‬بتي داري درين پرده بتي زيبا ولي مرده"‪",‬مكش اندر برش‬
‫چندين كه سرد و زمهريرست او"‬
‫‪",2165,12‬دو دست و پا حني كرده دو صد مكر و مري كرده"‪",‬جوان‬
‫پيداست در چادر وليكن سخت پيرست او"‬
‫‪",2167,10‬بدم من كافر احول شدم توحيد را اكمل"‪",‬تويي احول كن كافر‬
‫تويي ايمان و مأمن تو"‬
‫‪",2168,1‬نمي گفتي مرا روزي كه ما را يار غاري تو"‪",‬درون باغ عشق ما‬
‫درخت پايداري تو"‬
‫‪",2168,2‬ايا شير خدا آخر بفرمودي به صيد اندر"‪",‬كه خه مر آهوي ما را‬
‫چو آهو خوش شكاري تو"‬
‫‪",2168,3‬شكفته داشتي چون گل دل و جانم دلراما"‪",‬كنونم خود نمي‬
‫گويي كز آن گلزار خاري تو"‬
‫‪",2168,4‬ز نازي كز تو در سر بد تهي كرد از دماغم غم"‪",‬مرا زنهار از‬
‫هجرت كه بس بي زينهاري تو"‬
‫‪",2168,5‬چو فتوي داد عشق تو به خون من نمي دانم"‪",‬چه جوهر دار‬
‫تيغي تو چه سنگين دل نگاري تو"‬
‫‪",2168,6‬ايا اوميد در دستم عصاي موسوي بودي"‪",‬ز هجران چو فرعونش‬
‫كنون جان در چو ماري تو"‬
‫‪",2168,7‬چو از افلك نوراني وصال شاه افتادي"‪",‬چو آدم اندرين پستي‬
‫درين اقليم ناري تو"‬
‫‪",2168,8‬كنار وصل در بودي يكي چندي تو اي ديده"‪",‬كنار از اشك پر كن‬
‫تو چو از شه بركناري تو"‬
‫‪",2168,9‬ال اي مو سيه پوشي به هنگام طرب وانگه"‪",‬سپيدت جامه باشد‬
‫چون درين غم سوگواري تو"‬
‫‪",2168,10‬به نظم و نثر عذر من سمر شد در جهان اكنون"‪",‬كه يك عذرم‬
‫نپذرفتي چگونه خوش عذاري تو"‬
‫‪",2168,11‬تو اي جان سنگ خارايي كه از آب حيات او"‪",‬جدا گشتي و‬
‫محرومي وآنگه برقراري تو"‬
‫‪",2168,12‬رميدستي ازين قالب وليكن علقه اي داري"‪",‬كز آن بحر كرم در‬
‫گوش در شاهواري تو"‬
‫‪",2168,13‬درين اوميد پژمرده بپژمردي چو باغ از دي"‪",‬ز دي بگذر سبك‬
‫بر پر كه ني جان بهاري تو"‬
‫‪",2168,14‬بخاراي جهان جان كه معدنگاه علم آنست"‪",‬سفر كن جان با‬
‫عزت كه ني جان بخاري تو"‬
‫‪",2168,15‬مزن فال بدي زيرا به فال سعد وصل آيد"‪",‬مگو دورم ز شاه‬
‫خود كه نيك اندر جواري تو"‬
‫‪",2168,16‬چو دانستي كه ديوانه شدي عقلست اين دانش"‪",‬چو مي داني‬
‫كه تو مستي پس اكنون هوشياري تو"‬
‫‪",2168,17‬هزاران شكر آن شه را كه فرزين بند او گشتي"‪",‬هزاران منت‬
‫آن مي را كه از وي در خماري تو"‬
‫‪",2168,18‬همه فخر و همه دولت براي شاه مي زيبد"‪",‬چرا در قيد فخري‬
‫تو چرا در بند عاري تو"‬
‫‪",2168,19‬فراق من شده فربه ز خون تو كه خورد اي دل"‪",‬چرا قربان‬
‫شدي اي دل چو شيشاك نزاري تو"‬
‫‪",2168,20‬چو سرنايي تو نه چشم از براي انتظار لب"‪",‬چو آن لب را نمي‬
‫بيني در آن پرده چه زاري تو"‬
‫‪",2168,21‬چو دف از ضربت هجرت چو چنبر گشت پشت من"‪",‬چرا بر‬
‫دست اين دل هم مثال دف نداري تو"‬
‫‪",2170,12‬با تو سگ نفس ما روباهي و مكر آرد"‪",‬كه شير سجود آرد در‬
‫پيش شغال تو"‬
‫‪",2170,13‬بي پاي چو روز وشب اندر سفريم اي جان"‪",‬چون مي رسد از‬
‫گردون هر لحظه تعال تو"‬
‫‪",2170,14‬تاريكي ما چه بود در حضرت نور تو"‪",‬فعل بد ما چه بود با‬
‫حسن فعال تو"‬
‫‪",2170,15‬روزيم چو سايه ما بر گرد درخت تو"‪",‬شب تا به سحر نالن‬
‫ايمن ز ملل تو"‬
‫‪",2170,16‬از شوق عتاب تو آن آدم بگزيده"‪",‬از صدر جنان آمد در صف‬
‫نعال تو"‬
‫‪",2170,17‬درياي دل از مدحت مي غرد و مي جوشد"‪",‬ليكن لب خود‬
‫بستم از شوق مقال تو"‬
‫‪",2171,1‬گشتست طپان جانم اي جان و جهان برگو"‪",‬هين سلسله در‬
‫جنبان اي ساقي جان برگو"‬
‫‪",2171,2‬سلطان خوشان آمد و آن شاه نشان آمد"‪",‬تا چند كشي گوشم‬
‫اي گوش كشان برگو"‬
‫‪",2171,3‬سريست سمندر را ز آتش بنمي سوزد"‪",‬جانيست قلندر را‬
‫نادرتر از آن برگو"‬
‫‪",2171,4‬بنگر حشر مستان از دست بنه دستان"‪",‬با رطل گران پيش آ با‬
‫ضرب گران برگو"‬
‫‪",2171,5‬زان غمزه چون تيرش و ابروي كمان گيرش"‪",‬اسرار سلح‬
‫شوري با تير و كمان برگو"‬
‫‪",2171,6‬بر گو هله جان برگو پيش همگان برگو"‪",‬وان نكته كه مي داني با‬
‫او پنهان برگو"‬
‫‪",2171,7‬از جام رحيق او مستست عشيق او"‪",‬پيغام عقيق او اي گوهر‬
‫كان برگو"‬
‫‪",2171,8‬من بي زبر و زيرم در پنجه آن شيرم"‪",‬ز احوال جهان سيرم ز‬
‫احوال فلن برگو"‬
‫‪",2171,9‬زيرست نواي غم و اندر خور شادي بم"‪",‬يك لحظه چنين برگو‬
‫يك لحظه چنان برگو"‬
‫‪",2171,10‬خورشيد معينت شد اقبال قرينت شد"‪",‬مقصود يقينت شد بي‬
‫شك و گمان برگو"‬
‫‪",2171,11‬چون بگذري اي عارف زين آب و گل ناشف"‪",‬زانسو مثل هاتف‬
‫بي نام و نشان برگو"‬
‫‪",2171,12‬در عالم جان جاكن در غيب تماشا كن"‪",‬رويي به روانها كن زين‬
‫گرم روان برگو"‬
‫‪",2171,13‬من بي خود و سرمستم اينك سر خم بستم"‪",‬اي شاه زبردستم‬
‫بي كام و دهان برگو"‬
‫‪",2172,1‬هم آگه و هم ناگه مهمان من آمد او"‪",‬دل گفت كه كي آمد جان‬
‫گفت مه مه رو"‬
‫‪",2172,2‬او آمد در خانه ما جمله چو ديوانه"‪",‬اندر طلب آن مه رفته به‬
‫ميان كو"‬
‫‪",2172,3‬او نعره زنان گشته از خانه كه اينجايم"‪",‬ما غافل ازين نعره هم‬
‫نعره زنان هر سو"‬
‫‪",2172,4‬آن بلبل مست ما بر گلشن ما نالن"‪",‬چون فاخته ما پران‬
‫فريادكنان كو كو"‬
‫‪",2172,5‬در نيم شبي جسته جمعي كه چه دزد آمد"‪",‬وان دزد همي گويد‬
‫دزد آمد وان دزد او"‬
‫‪",2175,3‬امروز چنان مستي كز جوي جهان جستي"‪",‬امروز اگر خواهي آن‬
‫چيز دگر برگو"‬
‫‪",2175,4‬هر چند كه استادي داد دو جهان دادي"‪",‬در دست كي افتادي زان‬
‫طرفه خبر بر گو"‬
‫‪",2175,5‬از جان نجنبيده ليك از دل و از ديده"‪",‬بسيار بگرديده احوال‬
‫سفر بر گو"‬
‫‪",2175,6‬در كشتي و دريايي خوش موج و مصفايي"‪",‬زيري گه و باليي اي‬
‫زير و زبر بر گو"‬
‫‪",2175,7‬با صبر تويي محرم رو سخت تويي در غم"‪",‬شمشير زبان بر‬
‫كش و ز صبر و سپر برگو"‬
‫‪",2175,8‬مستي جماعت بين كرده ز قدح بالين"‪",‬يا رب بفزا آمين اين‬
‫قصه ز سر برگو"‬
‫‪",2175,9‬بر هر كي زد اين برهان جان يابد و سيصد جان"‪",‬باور نكني اين‬
‫را بر چوب و حجر بر گو"‬
‫‪",2175,10‬گفت ار سر او باشم رخسار تو بخراشم"‪",‬اي عارف اين را هم‬
‫با او به سحر بر گو"‬
‫‪",2175,11‬آمد دگري از ده هين ديگ دگر بر نه"‪",‬گر تاج گرو كردي از رهن‬
‫كمر بر گو"‬
‫‪",2175,12‬گر رافضيي باشد از داد علي در ده"‪",‬ور زانك بود سني از عدل‬
‫عمر بر گو"‬
‫‪",2175,13‬موري چه قدر گويد از تخت سليماني"‪",‬بگشا لب و شرحش كن‬
‫اسباب ظفر بر گو"‬
‫‪",2176,1‬آن دلبر عيار جگر خواره ما كو"‪",‬آن خسرو شيرين شكر پاره ما‬
‫كو"‬
‫‪",2176,2‬بي صورت او مجلس ما را نمكي نيست"‪",‬آن پر نمك و پر فن و‬
‫عياره ما كو"‬
‫‪",2176,3‬باريك شدست از غم او ماه فلك نيز"‪",‬آن زهره با بهره سياره ما‬
‫كو"‬
‫‪",2176,4‬پر بسته چو هاروتم و لب تشنه چو ماروت"‪",‬آن رشك چه بابل‬
‫سحاره ماكو"‬
‫‪",2176,5‬موسي كه درين خشك بيابان به عصايي"‪",‬صد چشمه روان كرد‬
‫ازين خاره ما كو"‬
‫‪",2176,6‬زين پنج حسن ظاهر و زين پنج حسن سر"‪",‬ده چشمه گشاينده‬
‫درين قاره ما كو"‬
‫‪",2176,7‬از فرقت آن دلبر درديست درين دل"‪",‬آن داروي درد دل و آن‬
‫چاره ما كو"‬
‫‪",2176,8‬استاره روز اوست چو بر مي ندمد صبح"‪",‬گويم كه بدم گويد‬
‫كاستاره ما كو"‬
‫‪",2176,9‬اندر ظلماتست خضر در طلب آب"‪",‬كان عين حيات خوش فواره‬
‫ما كو"‬
‫‪",2176,10‬جان همچو مسيحيست به گهواره قالب"‪",‬آن مريم بندنده‬
‫گهواره ما كو"‬
‫‪",2176,11‬آن عشق پر از صورت بي صورت عالم"‪",‬هم دوز ز ما هم زه‬
‫قواره ما كو"‬
‫‪",2176,12‬هر كنج يكي پر غم مخمور نشسته ست"‪",‬كان ساقي دريا دل‬
‫خماره ما كو"‬
‫‪",2176,13‬آن زنده كن اين در و ديوار بدن كو"‪",‬و آن رونق سقف و در و‬
‫درساره ما كو"‬
‫‪",2176,14‬لوامه و اماره بجنگند شب و روز"‪",‬جنگ افكن لوامه و اماره ما‬
‫كو"‬
‫‪",2172,6‬آميخته شد بانگش با بانگ همه زان سان"‪",‬پيدا نشود بانگش در‬
‫غلغله شان يك مو"‬
‫‪",2172,7‬و هو معكم يعني با تست درين جستن"‪",‬آنگه كه تو مي جويي‬
‫هم در طلب او را جو"‬
‫‪",2172,8‬نزديكترست از تو با تو چه روي بيرون"‪",‬چون برف گدازان شو‬
‫خود را تو ز خود مي شو"‬
‫‪",2172,9‬از عشق زبان رويد جان را مثل سوسن"‪",‬مي دار زبان خامش‬
‫از سوسن گير اين خو"‬
‫‪",2173,1‬چنگ خردم بگسل تاري من و تاري تو"‪",‬هين نوبت دل مي زن‬
‫باري من و باري تو"‬
‫‪",2173,2‬در وحدت مشتاقي ما جمله يكي باشيم"‪",‬اما چو بگفت آييم‬
‫ياري من و ياري تو"‬
‫‪",2173,3‬چون احمد و بوبكريم در كنج يكي غاري"‪",‬زيرا كه دوي باشد‬
‫غاري من و غاري تو"‬
‫‪",2173,4‬در عالم خارستان بسيار سفر كردم"‪",‬اكنون بكش از پايم خاري‬
‫من و خاري تو"‬
‫‪",2173,5‬سر مست بخسپ اي دل در ظل مسيح خود"‪",‬آن رفت كه مي‬
‫بوديم زاري من و زاري تو"‬
‫‪",2173,6‬من غرقه شدم درزر تو سجده كنان اي سر"‪",‬بي كار نمي شايد‬
‫كاري من و كاري تو"‬
‫‪",2173,7‬هر كس كه مرا جويد در كوي تو بايد جست"‪",‬گر ليلي و‬
‫مجنونست باري من و باري تو"‬
‫‪",2173,8‬دزدي كه رهي مي زد هنگام سياست شد"‪",‬اكنون بزنيم او را‬
‫داري من و داري تو"‬
‫‪",2173,9‬خاموش كه خاموشي فخري من و فخري تو"‪",‬در گفتن و بي‬
‫صبري عاري من و عاري تو"‬
‫‪",2174,1‬اي يار قلندر دل دلتنگ چرايي تو"‪",‬از جغد چه انديشي چون جان‬
‫همايي تو"‬
‫‪",2174,2‬بخرام چنين نازان در حلقه جانبازان"‪",‬اي رفته برون از جا آخر‬
‫به كجايي تو"‬
‫‪",2174,3‬دادست ز كان تو لعل تو نشانيها"‪",‬آن گوهر جاني را آخر ننمايي‬
‫تو"‬
‫‪",2174,4‬بس خوب و لطيفي تو بس چست و ظريفي تو"‪",‬بس ماه لقايي‬
‫تو آخر چه بليي تو"‬
‫‪",2174,5‬اي از فر و زيبايي وز خوبي و رعنايي"‪",‬جان حلقه به گوش تو در‬
‫حلقه نيايي تو"‬
‫‪",2174,6‬اي بنده قمر پيشت جان بسته كمر پيشت"‪",‬از بهر گشاد ما در‬
‫بند قبايي تو"‬
‫‪",2174,7‬از دل چو ببردي غم دل گشت چون جام جم"‪",‬وين جام شود‬
‫تابان اي جان چو برآيي تو"‬
‫‪",2174,8‬هر روز برآيي تو با زيب و فر آيي تو"‪",‬در مجلس سرمستان با‬
‫شور و شر آيي تو"‬
‫‪",2174,9‬شمس الحق تبريزي اي مايه بينايي"‪",‬ناديده مكن ما را چون‬
‫ديده مايي تو"‬
‫‪",2175,1‬در خشكي ما بنگر وان پرده تر بر گو"‪",‬چشم تر ما را بين اي‬
‫نور بصر بر گو"‬
‫‪",2175,2‬جمع شكران را بين در ما نگران را بين"‪",‬شيرين نظران را بين‬
‫هين شرح شكر بر گو"‬
‫‪",2176,15‬ما مشت گلي دركف قدرت متقلب"‪",‬از غفلت خود گفته كه گل‬
‫كاره ما كو"‬
‫‪",2176,16‬شمس الحق تبريز كجا رفت و كجا نيست"‪",‬وندر پي او آن دل‬
‫آواره ما كو"‬
‫‪",2177,1‬خزان عاشقان را نو بهار او"‪",‬روان ره روان را افتخار او"‬
‫‪",2177,2‬همه گردنكشان شير دل را"‪",‬كشيده سوي خود بي اختيار او"‬
‫‪",2177,3‬قطار شير مي بينم چو اشتر"‪",‬ببينيشان در آورده مهار او"‬
‫‪",2177,4‬مهارش آنك حاجتمندشان كرد"‪",‬ز خوف و حرصشان كرده نزار‬
‫او"‬
‫‪",2177,5‬گرانجانتر ز عنصرها نه خاكست"‪",‬سبك كرد و ببرد از وي قرار‬
‫او"‬
‫‪",2177,6‬از آب و آتش و از باد اين خاك"‪",‬سبكتر شد چو برد از وي وقار‬
‫او"‬
‫‪",2177,7‬به خاك آن هر سه عنصر را كند صيد"‪",‬به گردون مي كند آهو‬
‫شكار او"‬
‫‪",2177,8‬يكي كاهل نخواهد رست از وي"‪",‬كه يك يك را كند در بند كار او"‬
‫‪",2177,9‬ز خاك تيره كاهلتر نباشي"‪",‬به زير دم او بنهاد خار او"‬
‫‪",2177,10‬عصا زد بر سر دريا كه بر جه"‪",‬بر آورد از دل دريا غبار او"‬
‫‪",2177,11‬عصا را گفت بگذار اين عصايي"‪",‬همي پيچد بر خود همچو مار‬
‫او"‬
‫‪",2177,12‬برآرد مطبخ معده بخاري"‪",‬بسازد جان و حسي زان بخار او"‬
‫‪",2177,13‬ز تف دل دگر جاني بسازد"‪",‬كه تا دارد از جان ننگ و عار او"‬
‫‪",2177,14‬ز هي غيرت كه بر خود دارد آن شه"‪",‬كه سلطان هم ويست و‬
‫هم پرده دار او"‬
‫‪",2177,15‬زهي عشقي كه دارد بر كفي خاك"‪",‬كه گاهش گل كند گه لله‬
‫زار او"‬
‫‪",2177,16‬كند با او به هر دم يك صفت يار"‪",‬ز جمله بسكلد در اضطرار‬
‫او"‬
‫‪",2177,17‬كه تا داند كه آنها بي وفااند"‪",‬بداند قدر اين بگزيده يار او"‬
‫‪",2177,18‬عجايب يار غاري گردد او را"‪",‬كه يار او باشد و هم يار غار او"‬
‫‪",2177,19‬زبان بر بند و بگشا چشم عبرت"‪",‬كه بگشادست راه اعتبار او"‬
‫‪",2178,1‬تو كمتر خواره اي هشيار مي رو"‪",‬ميان كژروان رهوار مي رو"‬
‫‪",2178,2‬تو آن خنبي كه من ديدم نديدي"‪",‬مرا خنبك مزن اي يار مي رو"‬
‫‪",2178,3‬ز بازار جهان بيزار گشتم"‪",‬تو دللي سوي بازار مي رو"‬
‫‪",2178,4‬چو من ايزار پا دستار كردم"‪",‬تا پا بردار و با دستار مي رو"‬
‫‪",2178,5‬مرا تا وقت مردن كار اينست"‪",‬تو را كارست سوي كار مي رو"‬
‫‪",2178,6‬مرا آن رند بشكستست توبه"‪",‬تو مرد صايمي ناهار مي رو"‬
‫‪",2178,7‬شنيدي فضل شمس الدين تبريز"‪",‬نداري ديده در اقرار مي رو"‬
‫‪",2179,1‬تو جام عشق را بستان و مي رو"‪",‬همان معشوق را مي دان و‬
‫مي رو"‬
‫‪",2181,15‬مقامات نوت خواهد نمودن"‪",‬كه تا خاصت كند ز انعام عام او"‬
‫‪",2181,16‬بخردي هم ز مكتب مي جهيدي"‪",‬چه نرمت كرد و پا بر جا و‬
‫رام او"‬
‫‪",2181,17‬به خاكي و نباتي و به نطفه"‪",‬ستيزيدي در آوردت به دام او"‬
‫‪",2181,18‬زچندين ره به مهمانيت آورد"‪",‬نياوردت براي انتقام او"‬
‫‪",2181,19‬به وقت درد مي داني كه او اوست"‪",‬به خاكي مي دهد اويي به‬
‫وام او"‬
‫‪",2181,20‬همه اويان چو خاشاكي نمايند"‪",‬چو بوي خود فرستد در مشام‬
‫او"‬
‫‪",2181,21‬سخنها بانگ زنبوران نمايد"‪",‬چو اندر گوش ما گويد كلم او"‬
‫‪",2181,22‬نمايد چرخ بيت العنكبوتي"‪",‬چو بنمايد مقام بي مقام او"‬
‫‪",2181,23‬همه عالم گرفتست آفتابي"‪",‬زهي كوري كه مي گويد كدام او"‬
‫‪",2181,24‬چو درماند نگويد او جز او را"‪",‬چو بجهد هر خسي را كرده نام‬
‫او"‬
‫‪",2181,25‬شكنجه بايدش زيرا كه دزدست"‪",‬مقر نايد به نرمي و به كام‬
‫او"‬
‫‪",2181,26‬تو باري دزد خود را سيخ مي زن"‪",‬چو مي داني كه دزديدست‬
‫جام او"‬
‫‪",2181,27‬به ياريهاي شمس الدين تبريز"‪",‬شود بس مستخف و مستهام‬
‫او"‬
‫‪",2181,28‬خمش از پارسي تازي بگويم"‪",‬فواد ما تسليه المدام"‬
‫‪",2182,1‬به پيشت نام جان گويم زهي رو"‪",‬حديث گلستان گويم زهي رو"‬
‫‪",2182,2‬تو اينجا حاضر و شرمم نباشد"‪",‬كه از حسن بتان گويم زهي رو"‬
‫‪",2182,3‬بهار و صد بهار از تو خجل شد"‪",‬من افسانه خزان گويم زهي‬
‫رو"‬
‫‪",2182,4‬تو شاهنشاه صد جان و جهاني"‪",‬من از جان و جهان گويم زهي‬
‫رو"‬
‫‪",2182,5‬حديثت در دهان جان نگنجد"‪",‬حديثت از زبان گويم زهي رو"‬
‫‪",2182,6‬جهان گم گشت و ماهت آشكارا"‪",‬چنين مه را نهان گويم زهي‬
‫رو"‬
‫‪",2182,7‬همه عالم ز نورت لعل در لعل"‪",‬به پيش تو زكان گويم زهي رو"‬
‫‪",2182,8‬ز تو دلها پر از نور يقين است"‪",‬يقين را از گمان گويم زهي رو"‬
‫‪",2182,9‬چو خورشيد جمالت بر زمين تافت"‪",‬ز ماه و اختران گويم زهي‬
‫رو"‬
‫‪",2182,10‬چو لطف شمس تبريزي ز حد رفت"‪",‬من از وي گر فغان گويم‬
‫زهي رو"‬
‫‪",2183,1‬به پيشت نام جان گويم زهي رو"‪",‬حديث گلستان گويم زهي رو"‬
‫‪",2183,2‬تو اينجا حاضر و شرمم نباشد"‪",‬كه از حسن بتان گويم زهي رو"‬
‫‪",2183,3‬چو شاه بي نشان عالم بياراست"‪",‬من از شكل و نشان گويم‬
‫زهي رو"‬
‫‪",2183,4‬چو نور لمكان آفاق بگرفت"‪",‬من از جا و مكان گويم زهي رو"‬
‫‪",2183,5‬به پيش اين دكان كه كان شاديست"‪",‬من از سود و زيان گويم‬
‫زهي رو"‬
‫‪",2185,12‬اگر غفلت نباشد جمله عالم"‪",‬شود زير و زبر ازشيوه تو"‬
‫‪",2185,13‬چرايم شمس تبريزي چو شيدا"‪",‬به گرد بام و در ازشيوه تو"‬
‫‪",2186,1‬خداوندا چو تو صاحب قران كو"‪",‬برابر با مكان تو مكان كو"‬
‫‪",2186,2‬زمان محتاج و مسكين تو باشد"‪",‬ترا حاجت به دوران و زمان‬
‫كو"‬
‫‪",2186,3‬كسي كو گفت ديدم شمس دين را"‪",‬سوالش كن كه راه آسمان‬
‫كو"‬
‫‪",2186,4‬در آن دريا مرو بي امر دريا"‪",‬نمي ترسي براي تو ضمان كو"‬
‫‪",2186,5‬مگر بي قصد افتي كو كريمست"‪",‬خطا كن را ز عفو او غمان‬
‫كو"‬
‫‪",2186,6‬چو سجده كرد آيينه مر او را"‪",‬بر آن آيينه زنگار گمان كو"‬
‫‪",2186,7‬همو تيرست همو اسپر همو قوس"‪",‬چه گفتم آن طرف تير و‬
‫كمان كو"‬
‫‪",2186,8‬هران جسمي كه از لطفش نظر يافت"‪",‬نظيرش در وليتهاي‬
‫جان كو"‬
‫‪",2186,9‬بجز از روي عجز و فقر و تسليم"‪",‬ببرده سر ازو از انس و جان‬
‫كو"‬
‫‪",2186,10‬ز غيرت حق شدش حارس وگر ني"‪",‬مر او را از كي بيمست‬
‫پاسبان كو"‬
‫‪",2186,11‬به پيشاني جانا داغ مهرش"‪",‬كسي بي داغ مهرش در قران كو"‬
‫‪",2186,12‬به نوبتگاه او بين صف كشيده"‪",‬به خدمت گر همي جويي مهان‬
‫كو"‬
‫‪",2186,13‬نباشد خنده جز از زعفرانش"‪",‬بجز از عشق رويش شادمان‬
‫كو"‬
‫‪",2186,14‬بجز از هجر آن مخدوم جاني"‪",‬دل و جان را به عالم اندهان‬
‫كو"‬
‫‪",2186,15‬خداوند شمس دين از بهر الله"‪",‬كه ليق در ثناي او دهان كو"‬
‫‪",2186,16‬زبان و جان من با وصل او رفت"‪",‬به شرح خاك تبريزم زبان‬
‫كو"‬
‫‪",2186,17‬همه كان هست محتاج خريدار"‪",‬بدان حد بي نيازي هيچ كان‬
‫كو"‬
‫‪",2187,1‬گران جاني مكن اي يار برگو"‪",‬از آن زلف و از آن رخسار برگو"‬
‫‪",2187,2‬ز باغ جان دو سه گل دسته بر بند"‪",‬حكايتهاي آن گلزار برگو"‬
‫‪",2187,3‬ز حسنش گفتني بسيار داري"‪",‬ملولي گوشه نه بسيار برگو"‬
‫‪",2187,4‬ز ياد دوست شيرين تر چه كارست"‪",‬هل منشين چنين بي كار بر‬
‫گو"‬
‫‪",2187,5‬چه گفتي دي كه جوشيدست خونم"‪",‬بيا امروز ديگر بار برگو"‬
‫‪",2187,6‬ز ياد عالم غدار بگذر"‪",‬ز لطف عالم السرار برگو"‬
‫‪",2187,7‬ز لف فتنه تاتار كم كن"‪",‬ز ناف آهوي تاتار برگو"‬
‫‪",2187,8‬ز عشق حسن شمس الدين تبريز"‪",‬ميان عاشقان آثار بر گو"‬
‫‪",2188,1‬درين رقص و درين هاي و درين هو"‪",‬ميان ماست گردان مير مه‬
‫رو"‬
‫‪",2188,2‬اگر چه روي مي دوزد ز مردم"‪",‬كجا پنهان شود آن روي نيكو"‬
‫‪",2188,3‬چو چشمت بست آن جادوي استاد"‪",‬درآ در آب جو و آب مي‬
‫جو"‬
‫‪",2190,10‬بر باده لعل زد رخ من"‪",‬تا چند نهد به زرگري رو"‬
‫‪",2190,11‬بس كن هله فتنه را مشوران"‪",‬يا برگردان ز شاعري رو"‬
‫‪",2191,1‬اي رونق نو بهار برگو"‪",‬وي شادي لله زار برگو"‬
‫‪",2191,2‬بي غصه مي فروش مي نوش"‪",‬بي زحمت شاخ خار برگو"‬
‫‪",2191,3‬اي بلبل و اي هزار دستان"‪",‬برگو صفت بهار برگو"‬
‫‪",2191,4‬اي حلقه به گوش و عاشق گل"‪",‬گوش و پس سر مخار برگو"‬
‫‪",2191,5‬شرح قد سرو و چهره گل"‪",‬بر عرعر و بر چنار برگو"‬
‫‪",2191,6‬چون رفت خزان و رو نهان كرد"‪",‬بر سرو رو آشكار برگو"‬
‫‪",2191,7‬گر پرسندت كه جان رز چيست"‪",‬بر برگ نظر مدار برگو"‬
‫‪",2191,8‬صد شير و هزار گونه خرگوش"‪",‬خواهي كه كني شكار برگو"‬
‫‪",2191,9‬خواهي كه شود قبول عذرت"‪",‬ز اشكوفه خوش عذار برگو"‬
‫‪",2191,10‬خواهي كه بري قرار مستان"‪",‬زان نرگس پر خمار برگو"‬
‫‪",2191,11‬امروز سر شراب داريم"‪",‬ساقي شو و بر نهار برگو"‬
‫‪",2191,12‬مستي آمد ملوليت رفت"‪",‬صد بار و هزار بار برگو"‬
‫‪",2191,13‬اي جام شراب دار برگرد"‪",‬وي چنگ لطيف تار برگو"‬
‫‪",2191,14‬از بهر ثواب و رحمت حق"‪",‬اي عارف حق گزار برگو"‬
‫‪",2191,15‬ما منتظر توايم بشتاب"‪",‬بي زحمت انتظار برگو"‬
‫‪",2191,16‬تشنيع مزن كه صله اي نيست"‪",‬نك آوردم نثار برگو"‬
‫‪",2192,1‬اي عارف خوش كلم برگو"‪",‬اي فخر همه كرام برگو"‬
‫‪",2192,2‬هر ممتحني ز دست رفته"‪",‬بر دست گرفت جام برگو"‬
‫‪",2192,3‬قايم شو و مات كن خرد را"‪",‬وز باده با قوام برگو"‬
‫‪",2192,4‬تا روح شويم جمله مي ده"‪",‬تا خواجه شود غلم برگو"‬
‫‪",2192,5‬قانع نشوم به نور روزن"‪",‬بشكاف حجاب بام برگو"‬
‫‪",2192,6‬بپذير مدام خوش ز ساقي"‪",‬چون مست شدي مدام برگو"‬
‫‪",2192,7‬آن جام چو زر پخته بستان"‪",‬زان سوختگان خام برگو"‬
‫‪",2192,8‬مبدل شد و خوش حطام دنيا"‪",‬چون رستي ازين حطام برگو"‬
‫‪",2192,9‬لب بستم اي بت شكر لب"‪",‬بي واسطه و پيام برگو"‬
‫‪",2193,1‬اي صيد رخ تو شير و آهو"‪",‬پنهان ز كجا شود چنان رو"‬
‫‪",2193,2‬چندانك توانيش تو مي پوش"‪",‬مي بند نقاب توي بر تو"‬
‫‪",2193,3‬در روزن سينه ها بتابيد"‪",‬خورشيد ز مطلع ترازو"‬
‫‪",2193,4‬اندر عدم و وجود افكند"‪",‬صد غلغله عشق كه تعالوا"‬
‫‪",2193,5‬اي قند دو لعل تو خرد سوز"‪",‬وي تير دو چشم تو جگر جو"‬
‫‪",2193,6‬سي بيت دگر بخواست گفتن"‪",‬مستيش كشيد گوش از آن سو"‬
‫‪",2193,7‬سي بيت فروختم به يك بيت"‪",‬بيتي كه گشاده شد درآن كو"‬
‫‪",2196,4‬خون ما را رنگ خون و فعل مي آمد از آنك"‪",‬خونها مي مي‬
‫شود چون مي رود در جام او"‬
‫‪",2196,5‬وعدهاي خام او در مغز جان جوشان شده"‪",‬عاشقان پخته بين‬
‫از وعدهاي خام او"‬
‫‪",2196,6‬خسروان بر تخت دولت بين كه حسرت مي خورند"‪",‬در لقاي‬
‫عاشقان كشته بدنام او"‬
‫‪",2196,7‬آن سگان كوي او شاهان شيران گشته اند"‪",‬كان چنان آهوي‬
‫فتنه ديده شد بر بام او"‬
‫‪",2196,8‬الله الله تو مپرس از باخودان اوصاف مي"‪",‬تو ببين در چشم‬
‫مستان لطفهاي عام او"‬
‫‪",2196,9‬دست بر رگهاي مستان نه دل تا پي بري"‪",‬از دهان آلودگان زان‬
‫باده خودكام او"‬
‫‪",2196,10‬شمس تبريزي كه گامش بر سر ارواح بود"‪",‬پا منه تو سر بنه‬
‫بر جايگاه گام او"‬
‫‪",2197,1‬اي خراب اسرارم از اسرار تو اسرار تو"‪",‬نقشهايي ديدم از‬
‫گلزار تو گلزار تو"‬
‫‪",2197,2‬كشته عشق توام ورزانك تو منكر شوي"‪",‬خطهايي دارم از اقرار‬
‫تو اقرار تو"‬
‫‪",2197,3‬مي گدازم مي گدازم هر زمان همچون شكر"‪",‬از شكرها رسته‬
‫از گفتار تو گفتار تو"‬
‫‪",2197,4‬شب همه خلقان بخفته چشم من بيدار و باز"‪",‬همچو بخت و‬
‫طالع بيدار تو بيدار تو"‬
‫‪",2197,5‬چند گويي مر مرا كز كار چون كاهل شدي"‪",‬راست گويي اي‬
‫صنم از كار تو از كار تو"‬
‫‪",2197,6‬اي طبيب عاشقان اين جمله بيماريم"‪",‬هست زان دو نرگس‬
‫بيمار تو بيمار تو"‬
‫‪",2197,7‬اي دم هشياريم بي هوش هشياري تو"‪",‬اي دم بي هوشيم هشيار‬
‫تو هشيار تو"‬
‫‪",2197,8‬چشمها بر دل بجوشد هر دم از درياي تو"‪",‬چشم دل پرك زن‬
‫انوار تو انوار تو"‬
‫‪",2197,9‬شمس تبريزي كه عالم اندك اندك بود"‪",‬از عطا و بخشش بسيار‬
‫تو بسيار تو"‬
‫‪",2198,1‬جمله خشم از كبر خيزد از تكبر پاك شو"‪",‬گر نخواهي كبر را رو‬
‫بي تكبر خاك شو"‬
‫‪",2198,2‬خشم هرگز بر نخيزد جز ز كبر و ما و من"‪",‬هردو را چون نردبان‬
‫زير آر و بر افلك شو"‬
‫‪",2198,3‬هركجا تو خشم ديدي كبر را در خشم جو"‪",‬گر خوشي با اين دو‬
‫مارت خود برو ضحاك شو"‬
‫‪",2198,4‬گر ز كبر و خشم بيزاري برو كنجي بخسب"‪",‬ور ز كبر و خشم‬
‫دلشادي برو غمناك شو"‬
‫‪",2198,5‬خشم سگساران رها كن خشم از شيران ببين"‪",‬خشم از شيران‬
‫چو ديدي سر بنه شيشاك شو"‬
‫‪",2198,6‬لقمه شيرين كه از وي خشم انگيزان مخور"‪",‬لقمه از لولك گير‬
‫و بنده لولك شو"‬
‫‪",2198,7‬رو تو قصاب هوا شو كبر و كين را خون بريز"‪",‬چند باشي خفته‬
‫زير اين دو سگ چالك شو"‬
‫‪",2202,3‬جانهاي عاشقان چون سيل ها غلطان شده"‪",‬مي دوانند جانب‬
‫درياي تو درياي تو"‬
‫‪",2202,4‬اي خمار عاشقان از باده هاي دوش تو"‪",‬وي خراب امروزم از‬
‫فرداي تو فرداي تو"‬
‫‪",2202,5‬من نظر كردم به جان ساده بي رنگ خويش"‪",‬زرد ديدم نقشش‬
‫از صفراي تو صفراي تو"‬
‫‪",2202,6‬چون نظر كردم نكو من در صفاي گوهرت"‪",‬ماه رخ بنمود از‬
‫سيماي تو سيماي تو"‬
‫‪",2202,7‬ماه خواندم من ترا بس جرم دارم زين سخن"‪",‬مه كي باشد كو‬
‫بود همتاي تو همتاي تو"‬
‫‪",2202,8‬اينچنين گويد خداوند شمس تبريزي بنام"‪",‬اي همه شهر دلم‬
‫غوغاي تو غوغاي تو"‬
‫‪",2203,1‬جسم و جان با خود نخواهم خانه خمار كو"‪",‬ليق اين كفر نادر‬
‫در جهان زنار كو"‬
‫‪",2203,2‬هر زمان چون مست گردد از نسيم خمر جان"‪",‬تا در خم خانه‬
‫مي تازد وليكن بار گو"‬
‫‪",2203,3‬سوي بي گوشي سماع چنگ ميآيد وليك"‪",‬چنگ جانانست آن را‬
‫چوب يا او تار كو"‬
‫‪",2203,4‬چونك او بي تن شود پس خلعت جان آورند"‪",‬كندرو دستان حا‬
‫يك يا كه پود و تار كو"‬
‫‪",2203,5‬كبر عاشق بوي كن كان خود به معني خاكييست"‪",‬در چنان دريا‬
‫تكبر يا كه ننگ و عار كو"‬
‫‪",2203,6‬چون مشامت برگشايد آيدت از غار عشق"‪",‬طرفه بويي پس‬
‫دوي هر سو كه آخر غار كو"‬
‫‪",2203,7‬رنگ بي رنگيست از رخسار عاشق آن صفا"‪",‬آن وفا و آن صفا و‬
‫لطف خوش رخسار كو"‬
‫‪",2203,8‬آمدت مژده ز عمر سرمدي پس حمد كو"‪",‬كندر آن عمرت غم‬
‫امسال و ياد پار كو"‬
‫‪",2203,9‬صحبت ابرار و هم اشرار كانجا زحمتست"‪",‬در حريم سايه آن‬
‫مهتر اخيار كو"‬
‫‪",2203,10‬شس حق و دين خداوند صفاهاي ابد"‪",‬در شعاع آفتابش ذره‬
‫هشيار كو"‬
‫‪",2204,1‬عاشقي بر من پريشانت كنم نيكو شنو"‪",‬كم عمارت كن كه‬
‫ويرانت كنم نيكو شنو"‬
‫‪",2204,2‬گر دو صد خانه كني زنبور وار مور وار"‪",‬بي كس و بي خان و‬
‫بي مانت كنم نيكو شنو"‬
‫‪",2204,3‬تو بر آنك خلق مست تو شوند از مرد و زن"‪",‬من برآنك مست و‬
‫حيرانت كنم نيكو شنو"‬
‫‪",2204,4‬چون خليلي هيچ از آتش مترس ايمن برو"‪",‬من ز آتش صد‬
‫گلستانت كنم نيكو شنو"‬
‫‪",2204,5‬گر كه قافي ترا چون آسياي تيز گرد"‪",‬آورم در چرخ و گردانت‬
‫كنم نيكو شنو"‬
‫‪",2204,6‬ور تو افلطون و لقماني به علم و كر و فر"‪",‬من به يك ديدار‬
‫نادانت كنم نيكو شنو"‬
‫‪",2204,7‬تو به دست من چو مرغي مرده اي وقت شكار"‪",‬من صيادم دام‬
‫مرغانت كنم نيكو شنو"‬
‫‪",2204,8‬بر سر گنجي چو ماري خفته اي اي پاسبان"‪",‬همچو مار خسته‬
‫پيچانت كنم نيكو شنو"‬
‫‪",2205,20‬چون ميت پر دل كند در بحر دل غوطي خوري"‪",‬اين ترانه مي‬
‫زني كين بحر را پاياب كو"‬
‫‪",2206,1‬اي برادر عاشقي را درد بايد درد كو"‪",‬صابري و صادقي را مرد‬
‫بايد مرد كو"‬
‫‪",2206,2‬چند ازين ذكر فسرده چند ازين فكر زمن"‪",‬نعره هاي آتشين و‬
‫چهرهاي زرد كو"‬
‫‪",2206,3‬كيميا و زر نمي جويم مس قابل كجاست"‪",‬گرم رو را خود كي‬
‫يابد نيم گرمي سرد كو"‬
‫‪",2207,1‬در خلصه عشق آخر شيوه اسلم كو"‪",‬در كشوف مشكلتش‬
‫صاحب اعلم كو"‬
‫‪",2207,2‬آهوي عرشي كه او خود عاشق نافه خودست"‪",‬التفات او به دانه‬
‫طوف او بر دام كو"‬
‫‪",2207,3‬گرچه هر روزي به هجران همچو سالي مي بود"‪",‬چونك از‬
‫هجران گذشتي ليل يا ايام كو"‬
‫‪",2207,4‬جانور را زادنش از ماده و نر وز رحم"‪",‬در ولدتهاي روحاني بگو‬
‫ارحام كو"‬
‫‪",2207,5‬ساقيا هشيار نتوان عشق را دريافتن"‪",‬بوي جامت بي قرارم كرد‬
‫آخر جام كو"‬
‫‪",2207,6‬هست احرامت درين حج جامه هستيت را"‪",‬از سر سرت بكندن‬
‫شرط اين احرام كو"‬
‫‪",2207,7‬چونك هستي را فكندي روح اندر روح بين"‪",‬جوق جوق و جمله‬
‫فرد آنجايگه اجرام كو"‬
‫‪",2207,8‬وين همه جانهاي تشنه بحر را چون يافتند"‪",‬محو گشتند اندر آنجا‬
‫جز يكي علم كو"‬
‫‪",2207,9‬دور و نزديك و ضياع و شهر و اقليم و سواد"‪",‬زين سوي‬
‫بحرست از آن سو شهر يا اقلم كو"‬
‫‪",2207,10‬آنچ اين تن مي نويسد بي قلم نبود يقين"‪",‬آنك جان بر خود‬
‫نويسد حاجت اقلم كو"‬
‫‪",2207,11‬هوش و عقل آدمي زادي ز سردي ويست"‪",‬چونك آن مي گرم‬
‫كردش عقل يا احلم كو"‬
‫‪",2207,12‬اندر آن بيهوشي آري هوش ديگر لون هست"‪",‬هوش بيداري‬
‫كجا و رويه احلم كو"‬
‫‪",2207,13‬مرغ تا اندر قفص باشد به حكم ديگريست"‪",‬چون قفص‬
‫بشكست و شد بروي از آن احكام كو"‬
‫‪",2207,14‬با حضور عقل آثامست بر نفس از گنه"‪",‬با حضور عقل عقل‬
‫اين نفس را آثام كو"‬
‫‪",2207,15‬در مساس تن به تن محتاج حمامست مرد"‪",‬در مساس روحها‬
‫خود حاجت حمام كو"‬
‫‪",2207,16‬گر شوي تو رام خود رامت شود جمله جهان"‪",‬گر تو رستم‬
‫زاده اي اين رخشت آخر رام كو"‬
‫‪",2207,17‬گر تو ترك پخته گويي خام مسكر باشدت"‪",‬پس تو را در جام‬
‫سر آثار و بوي خام كو"‬
‫‪",2207,18‬چون بخوردي بي قدم بخرام در درياي غيب"‪",‬تو اگر مستي بيا‬
‫مستانه اي بخرام كو"‬
‫‪",2207,19‬فرض لزم شد عبادت عشق را آخر بگو"‪",‬فرض و ندب و‬
‫واجب و تعليم و استلزام كو"‬
‫‪",2207,20‬عشق بازيهاي جان و آنگهي اكراه و زور"‪",‬عشق بر بسته كجا و‬
‫اي ولي اكرام كو"‬
‫‪",2179,2‬شرابي باش بي خاشاك صورت"‪",‬لطيف و صاف همچون جان و‬
‫مي رو"‬
‫‪",2179,3‬يكي ديدار او صد جان به ارزد"‪",‬بده جان و بخر ارزان و مي رو"‬
‫‪",2179,4‬چو ديدي آنچنان سيمين بري را"‪",‬بده سيم و بنه هميان و مي‬
‫رو"‬
‫‪",2179,5‬اگر عالم شود گريان ترا چه"‪",‬نظر كن در مه خندان و مي رو"‬
‫‪",2179,6‬اگر گويد رزاقي و خالي"‪",‬بگو هستم دو صد چندان و مي رو"‬
‫‪",2179,7‬كلوخي بر لب خود مال با خلق"‪",‬شكر را گير در دندان و مي‬
‫رو"‬
‫‪",2179,8‬بگو آن مه مرا باقي شما را"‪",‬نه سر خواهيم و ني سامان و مي‬
‫رو"‬
‫‪",2179,9‬كيست آن مه خداوند شمس تبريز"‪",‬در آ در ظل آن سلطان و‬
‫مي رو"‬
‫‪",2180,1‬ازين پستي به سوي آسمان شو"‪",‬روانت شاد بادا خوش روان‬
‫شو"‬
‫‪",2180,2‬زشهر پر تب و لرزه بجستي"‪",‬به شادي ساكن دار المان شو"‬
‫‪",2180,3‬اگر شد نقش تن نقاش را باش"‪",‬وگر ويران شد اين تن جمله‬
‫جان شو"‬
‫‪",2180,4‬وگر روي از اجل شد زعفراني"‪",‬مقيم لله زار و ارغوان شو"‬
‫‪",2180,5‬وگر درهاي راحت بر تو بستند"‪",‬بيا از راه بام و نردبان شو"‬
‫‪",2180,6‬وگر تنها شدي از يار و اصحاب"‪",‬بياري خدا صاحب قران شو"‬
‫‪",2180,7‬وگر از آب و از نان دور ماندي"‪",‬چو نان شو قوت جانها و چنان‬
‫شو"‬
‫‪",2181,1‬دل و جان را طربگاه و مقام او"‪",‬شراب خم بي چون را قوام‬
‫او"‬
‫‪",2181,2‬همه عالم دهان خشكند و تشنه"‪",‬غذاي جمله را داده تمام او"‬
‫‪",2181,3‬غذاها هم غذا جويند از وي"‪",‬كه گندم را دهد آب از غمام او"‬
‫‪",2181,4‬عدم چون اژدهاي فتنه جويان"‪",‬ببسته فتنه را حلق و مسام او"‬
‫‪",2181,5‬سزاي صد عتاب و صد عذابيم"‪",‬كشيده از سزاي ما لگام او"‬
‫‪",2181,6‬ز حلم او جهان گستاخ گشته"‪",‬كه گويي ما شهانيم و غلم او"‬
‫‪",2181,7‬براي مغز مخموران عشقش"‪",‬بجوشيده بدست خود مدام او"‬
‫‪",2181,8‬كشيده گوش هشياران به مستي"‪",‬زهي اقبال و بخت مستدام‬
‫او"‬
‫‪",2181,9‬پيمبر را چو پرده كرده در پيش"‪",‬پس آن پرده مي گويد پيام او"‬
‫‪",2181,10‬نكرده بندگان او را سلمي"‪",‬برايشان كرده از اول سلم او"‬
‫‪",2181,11‬چه باشد گر شبي را زنده داري"‪",‬به عشق او كه آرد صبح و‬
‫شام او"‬
‫‪",2181,12‬وگر خامي كني غافل بخسپي"‪",‬بنگذارد ترا اي دوست خام او"‬
‫‪",2181,13‬زخردي تا كنون بس جا بخفتي"‪",‬كشانيدت ز پستي تا به بام او"‬
‫‪",2181,14‬زخاكي تا به چالكي كشيدت"‪",‬بدادت دانش و ناموس و نام او"‬
‫‪",2183,6‬به پيش اين چنين داناي اسرار"‪",‬كژي در دل نهان گويم زهي رو"‬
‫‪",2183,7‬چو استاره و جهان شد محو خورشيد"‪",‬فسانه اين جهان گويم‬
‫زهي رو"‬
‫‪",2183,8‬اوان قاب قوسين است و ادني"‪",‬حديث خر كمان گويم زهي رو"‬
‫‪",2183,9‬از آن جان كه روان شد سوي جانان"‪",‬بر هر بي روان گويم زهي‬
‫رو"‬
‫‪",2183,10‬حديثي را كه جان هم نيست محرم"‪",‬من از راه دهان گويم‬
‫زهي رو"‬
‫‪",2183,11‬چو شاهنشاه صد جان و جهاني"‪",‬من از جان و جهان گويم‬
‫زهي رو"‬
‫‪",2184,1‬بيا اي رونق گلزار ازين سو"‪",‬از آن شكر يكي قنطار ازين سو"‬
‫‪",2184,2‬يكي بوسه قضا گردان جانت"‪",‬از آن دو لعل شكربار ازين سو"‬
‫‪",2184,3‬از آن روزن فرو كن سر چو مهتاب"‪",‬وزان گلشن يكي گلزار‬
‫ازين سو"‬
‫‪",2184,4‬كباب و مي ازين سو دود از آن سو"‪",‬درخت خار از آن سو يار‬
‫ازين سو"‬
‫‪",2184,5‬تعب تن راست ليق راح دل را"‪",‬منه رنج تن سگسار ازين سو"‬
‫‪",2184,6‬سليمانا سوي بلقيس بگذر"‪",‬كه آمد هدهد طيار ازين سو"‬
‫‪",2184,7‬به منقارش يكي پر نور نامه"‪",‬نموده صد هزار اسرار ازين سو"‬
‫‪",2184,8‬مخور تنها كه تنها خوش نباشد"‪",‬يكي ساغر از آن خمار ازين‬
‫سو"‬
‫‪",2184,9‬بدن تنها خور آمد روح موثر"‪",‬كه جان هديه كند ايثار ازين سو"‬
‫‪",2184,10‬سقا هم مي دهد ساغر پياپي"‪",‬بتو اي ساقي ابرار ازين سو"‬
‫‪",2184,11‬به هر دو دست گيرش تا نريزي"‪",‬قدح پرست هين هشدار ازين‬
‫سو"‬
‫‪",2184,12‬بيا كه خرقها جمله گرو شد"‪",‬ز تو اي شاه خوش دستار ازين‬
‫سو"‬
‫‪",2184,13‬برهنه شو ز حرف و بحر در رو"‪",‬چو بانگ بحردان گفتار ازين‬
‫سو"‬
‫‪",2185,1‬چو بگشادم نظر از شيوه تو"‪",‬بشد كارم چو زر از شيوه تو"‬
‫‪",2185,2‬تويي خورشيد و من چون ميوه خام"‪",‬به هر دم پخته تر ازشيوه‬
‫تو"‬
‫‪",2185,3‬چو زهره مي نوازم چنگ عشرت"‪",‬شب و روز اي قمراز شيوه‬
‫تو"‬
‫‪",2185,4‬به هر دم صد هزار اجزاي مرده"‪",‬شود چون جانور ازشيوه تو"‬
‫‪",2185,5‬چرا ازرق قباي چرخ گردون"‪",‬چنين بندد كمر ازشيوه تو"‬
‫‪",2185,6‬چرا روي شفق سرخست هر شام"‪",‬به خونابه جگر ازشيوه تو"‬
‫‪",2185,7‬ز شيوه ماهت استاره همي جست"‪",‬گرفتم من بصر ازشيوه تو"‬
‫‪",2185,8‬به خوبي همچو تو خود اين محالست"‪",‬چنان خوبي به سر‬
‫ازشيوه تو"‬
‫‪",2185,9‬ز انبوهي نباشد جان سوزن"‪",‬ز عاشق وين حشر ازشيوه تو"‬
‫‪",2185,10‬عجب چون آمد اندر عالم عشق"‪",‬هزاران شور و شر ازشيوه‬
‫تو"‬
‫‪",2185,11‬اگر نه پرده آويزي به هر دم"‪",‬بدرد اين بشر ازشيوه تو"‬
‫‪",2188,4‬تو گويي كو و كو او نيز سر را"‪",‬بهر سو مي كند يعني كه كو كو"‬
‫‪",2188,5‬ز كوي عشق مي آيد ندايي"‪",‬رها كن كو و كو در رو درين كو"‬
‫‪",2188,6‬برو دامان خاقان گير محكم"‪",‬چو او باشد چه انديشي ز باجو"‬
‫‪",2188,7‬برو پهلوي قصرش خانه اي گير"‪",‬كه تا ايمن شوي از درد پهلو"‬
‫‪",2188,8‬گريزان درد و دارو در پي تو"‪",‬زهي لطف و زهي احسان و دارو"‬
‫‪",2188,9‬سيه كاري و تلخي را رها كن"‪",‬بر ما زو بيا غلطان چو مازو"‬
‫‪",2188,10‬ازو يابد طرب هم مست و هم مي"‪",‬ازو گيرد نمك هم رو و هم‬
‫خو"‬
‫‪",2188,11‬ازو انديش و گفتن را رها كن"‪",‬لطيف انديش باشد مرد كم گو"‬
‫‪",2189,1‬بازم صنما چه مي فريبي تو"‪",‬بازم به دغا چه مي فريبي تو"‬
‫‪",2189,2‬هر لحظه بخوانيم كريمانه"‪",‬اي دوست مرا چه مي فريبي تو"‬
‫‪",2189,3‬عمري تو و عمر بي وفا باشد"‪",‬ما را به وفا چه مي فريبي تو"‬
‫‪",2189,4‬دل سير نمي شود به جيحونها"‪",‬ما را به سقا چه مي فريبي تو"‬
‫‪",2189,5‬تاريك شدست چشم بي ماهت"‪",‬ما را به عصا چه مي فريبي‬
‫تو"‬
‫‪",2189,6‬اي دوست دعا وظيفه بنده ست"‪",‬ما را به دعا چه مي فريبي‬
‫تو"‬
‫‪",2189,7‬آن را كه مثال امن دادي دي"‪",‬باخوف و رجا چه مي فريبي تو"‬
‫‪",2189,8‬گفتي به قضاي حق رضا بايد"‪",‬ما را به قضا چه مي فريبي تو"‬
‫‪",2189,9‬چون نيست دوا پذير اين دردم"‪",‬مارا به دوا چه مي فريبي تو"‬
‫‪",2189,10‬تنها خوردن چو پيشه كردي خوش"‪",‬ما را بصل چه مي فريبي‬
‫تو"‬
‫‪",2189,11‬چون چنگ نشاط ما شكستي خرد"‪",‬ما را به سه تا چه مي‬
‫فريبي تو"‬
‫‪",2189,12‬ما را بي ما چه مي نوازي تو"‪",‬ما را با ما چه مي فريبي تو"‬
‫‪",2189,13‬اي بسته كمر به پيش تو جانم"‪",‬ما را به قبا چه مي فريبي تو"‬
‫‪",2189,14‬خاموش كه غير تو نمي خواهيم"‪",‬ما را به عطا چه مي فريبي‬
‫تو"‬
‫‪",2190,1‬ديدي كه چه كرد آن پري رو"‪",‬آن ماه لقاي مشتري رو"‬
‫‪",2190,2‬گشتند بتان همه نگونسار"‪",‬در حسن خليل آزري رو"‬
‫‪",2190,3‬شد كفر چو شمعهاي ايمان"‪",‬كآورد به سوي كافري رو"‬
‫‪",2190,4‬شد جمله جهان بهشت خندان"‪",‬زان سرو روان عبهري رو"‬
‫‪",2190,5‬دارد دو هزار سحر مطلق"‪",‬واي ار آرد به ساحري رو"‬
‫‪",2190,6‬افروخت بهار چون گل سرخ"‪",‬بر رغم دل مزعفري رو"‬
‫‪",2190,7‬كافور نثار كرد خورشيد"‪",‬بر چهره شام عنبري رو"‬
‫‪",2190,8‬شد شيشه زرد همچو لله"‪",‬زان باده لعل احمري رو"‬
‫‪",2190,9‬فربه شد عشق و زفت و لمتر"‪",‬بنهاد خرد به لغري رو"‬
‫‪",2194,1‬آن وعده كه كرده اي مرا كو"‪",‬اينجا منم و تو وانما كو"‬
‫‪",2194,2‬با جمله پلس خوش نباشد"‪",‬آن عهد پلس را وفا كو"‬
‫‪",2194,3‬لب بسته چو بوبك رباني"‪",‬آن داد و گشاد و آن عطا كو"‬
‫‪",2194,4‬اي وعده تو چو صبح صادق"‪",‬آن شمع و چراغ و آن ضيا كو"‬
‫‪",2194,5‬تا چند ز ناسزا و دشنام"‪",‬آن دلداري و آن سزا كو"‬
‫‪",2194,6‬خيزيد به سوي من كشيدش"‪",‬اي طايفه ياري شما كو"‬
‫‪",2194,7‬اي سنگ دلن جواب گوييد"‪",‬كان كان عقيق و كيميا كو"‬
‫‪",2194,8‬يا سحر نمود و چشم ما بست"‪",‬آن ساحر و آن گره گشا كو"‬
‫‪",2194,9‬يا پر بگشاد و در هوا رفت"‪",‬اي مرغ ضمير آن هوا كو"‬
‫‪",2194,10‬والله كه نرفت و رفتني نيست"‪",‬ماييم ز خويش رفته ماكو"‬
‫‪",2194,11‬ما كو به همان طرف كه انداخت"‪",‬اي در كف صنع ما چو ما‬
‫كو"‬
‫‪",2194,12‬هين مشك سخن بنه بجو رو"‪",‬ميخواندت آب كان سقا كو"‬
‫‪",2195,1‬خوش خرامان مي روي اي جان جان بي من مرو"‪",‬اي حيات‬
‫دوستان در بوستان بي من مرو"‬
‫‪",2195,2‬اي فلك بي من مگرد و اي قمر بي من متاب"‪",‬اي زمين بي من‬
‫مروي و اي زمان بي من مرو"‬
‫‪",2195,3‬اين جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوشست"‪",‬اين‬
‫جهان بي من مباش و آن جهان بي من مرو"‬
‫‪",2195,4‬اي عيان بي من مدان و اي زبان بي من مخوان"‪",‬اي نظر بي‬
‫من مبين و اي روان بي من مرو"‬
‫‪",2195,5‬شب ز نور ماه روي خويش را بيند سپيد"‪",‬من شبم تو ماه من‬
‫بر آسمان بي من مرو"‬
‫‪",2195,6‬خار ايمن گشت ز آتش در پناه لطف گل"‪",‬تو گلي من خار تو در‬
‫گلستان بي من مرو"‬
‫‪",2195,7‬در خم چوگانت مي تازم چو چشمت با منست"‪",‬همچنين در من‬
‫نگر بي من مران بي من مرو"‬
‫‪",2195,8‬چون حريف شاه باشي اي طرب بي من منوش"‪",‬چون به بام‬
‫شه روي اي پاسبان بي من مرو"‬
‫‪",2195,9‬واي آنكس كو درين ره بي نشان تو رود"‪",‬چون نشان من تويي‬
‫اي بي نشان بي من مرو"‬
‫‪",2195,10‬واي آنكو اندري ره مي روي بي دانشي"‪",‬دانش راهم تويي اي‬
‫راه دان بي من مرو"‬
‫‪",2195,11‬ديگرانت عشق مي خوانند و من سلطان عشق"‪",‬اي تو بالتر ز‬
‫وهم اين و آن بي من مرو"‬
‫‪",2196,1‬از حلوتها كه هست از خشم و از دشنام او"‪",‬مي ستيزم هر‬
‫شبي با چشم خون آشام او"‬
‫‪",2196,2‬دامهاي عشق او گر پر و بالم بسكلد"‪",‬طوطي جان نسكلد از‬
‫شكر و بادام او"‬
‫‪",2196,3‬چند پرسي مر مرا از وحشت و شبهاي هجر"‪",‬شب كجا ماند بگو‬
‫در دولت ايام او"‬
‫‪",2199,1‬اي سنايي عاشقان را درد بايد درد كو"‪",‬بار جور نيكوان را مرد‬
‫بايد مرد كو"‬
‫‪",2199,2‬بار جور نيكوان از دي و فردا برترست"‪",‬وانما جان كسي از دي‬
‫و فردا فرد كو"‬
‫‪",2199,3‬ور خيال آيد ترا كز دي و فردا برتري"‪",‬برتري را كار و بار و ملك‬
‫و بردا برد كو"‬
‫‪",2199,4‬در ميان هفت دريا دامن تو خشك كو"‪",‬در ميان هفت دوزخ‬
‫عنصر تو سرد كو"‬
‫‪",2199,5‬اين نداري خود وليكن گر تو اين را طالبي"‪",‬آه سرد و اشك گرم‬
‫و چهره هاي زرد كو"‬
‫‪",2199,6‬هر نفس بوي دل آيد از صراط المستقيم"‪",‬تا نگويي عشق ره‬
‫رو را كه راه آورد كو"‬
‫‪",2199,7‬گرد از آن دريا بر آمد گرد جسم اولياست"‪",‬تا نگويي قوم‬
‫موسي را درين يم گرد كو"‬
‫‪",2200,1‬اي صبا بادي كه داري در سر از ياري بگو"‪",‬گر نگويي با كسي با‬
‫عاشقان باري بگو"‬
‫‪",2200,2‬قصه كن در گوش ما گر ديگران محرم نيند"‪",‬با دل پر خون ما‬
‫پيغام دلداري بگو"‬
‫‪",2200,3‬آن مسيح حسن را دانم كه مي داني كجاست"‪",‬با كسي كز‬
‫عشق دارد بسته زناري بگو"‬
‫‪",2200,4‬بانگ بر زن عاشقي را كو به گل مشغول شد"‪",‬گو كه شرمت‬
‫باد از آن رخ ترك گلزاري بگو"‬
‫‪",2200,5‬اي صبا خوش آمدي چون باز گردي سوي دوست"‪",‬حال من‬
‫دزديده اندر گوش عياري بگو"‬
‫‪",2200,6‬سوسني با صد زبان گر حال من با او بگفت"‪",‬تو چو نرگس بي‬
‫زبان از چشم اسراري بگو"‬
‫‪",2200,7‬با چنان غيرت كه جان دارد بگفتم پيش خلق"‪",‬شمس تبريزي‬
‫بگويم گفت جان آري بگو"‬
‫‪",2201,1‬در گذر آمد خيالش گفت جان اينست او"‪",‬پادشاه شهرهاي‬
‫لمكان اينست او"‬
‫‪",2201,2‬صد هزار انگشتها اندر اشارت ديده شد"‪",‬سوي او از نور جانها‬
‫كاي فلن اينست او"‬
‫‪",2201,3‬چون زمين سر سبز گشت از عكس آن گلزار او"‪",‬نعره ها آمد‬
‫به گوشم ز آسمان اينست او"‬
‫‪",2201,4‬هين سبكتر دست در زن در عنان مركبش"‪",‬پيش از آن كو‬
‫بركشاند آن عنان اينست او"‬
‫‪",2201,5‬جمله نور حق گرفته همچو طور اين جان ازو"‪",‬همچو گوهر تافته‬
‫از عين كان اينست او"‬
‫‪",2201,6‬رو به ماه آورد مريخ و بگفتش هوش دار"‪",‬تا نلفي تو ز خوبي‬
‫هان و هان اينست او"‬
‫‪",2201,7‬شمس تبريزي شنيدستي ببين اين نور را"‪",‬كز وي آمد كاسديهاي‬
‫بتان اينست او"‬
‫‪",2202,1‬اي جهان بر هم زده سوداي تو سوداي تو"‪",‬چاشني عمرم از‬
‫حلواي تو حلواي تو"‬
‫‪",2202,2‬دامن گردون پر از درست و مرواريد و لعل"‪",‬تا بريزد جمله را‬
‫در پاي تو در پاي تو"‬
‫‪",2204,9‬اي صدف چون آمدي در بحر ما غمگين مباش"‪",‬چون صدفها‬
‫گوهر افشانت كنم نيكو شنو"‬
‫‪",2204,10‬بر گلويت تيغها را دست ني و زخم ني"‪",‬گر چو اسماعيل‬
‫قربانت كنم نيكو شنو"‬
‫‪",2204,11‬دامن ما گير اگر تر دامني تر دامني"‪",‬تا چو مه از نور دامانت‬
‫كنم نيكو شنو"‬
‫‪",2204,12‬من همايم سايه كردم بر سرت از فضل خود"‪",‬تا كه افريدون و‬
‫سلطانت كنم نيكو شنو"‬
‫‪",2204,13‬هين قرائت كم كن و خاموش باش و صبر كن"‪",‬تا بخوانم عين‬
‫قرآنت كنم نيكو شنو"‬
‫‪",2205,1‬دوش خوابي ديده ام خود عاشقان را خواب كو"‪",‬كندرون كعبه‬
‫مي جستم كه آن محراب كو"‬
‫‪",2205,2‬كعبه جانها نه آن كعبه كچون آنجا رسي"‪",‬در شب تاريك گويي‬
‫شمع يا مهتاب كو"‬
‫‪",2205,3‬بلك بنيادش ز نوري كز شعاع جان تو"‪",‬نور گيرد جمله عالم ليك‬
‫جان را تاب كو"‬
‫‪",2205,4‬خانقاهش جمله از نورست فرشش علم و عقل"‪",‬صوفيانش بي‬
‫سر و پا غلبه قبقاب كو"‬
‫‪",2205,5‬تاج و تختي كندرون داري نهان اي نيكبخت"‪",‬در گمان كيقباد و‬
‫سنجر و سهراب كو"‬
‫‪",2205,6‬در ميان باغ حسنش مي پر اي مرغ ضمير"‪",‬كايمن آباد است‬
‫آنجا دام يا مضراب كو"‬
‫‪",2205,7‬در درون عاريتها تن تو بحششيست"‪",‬در ميان جان طلب كان‬
‫بخشش وهاب كو"‬
‫‪",2205,8‬در صفت كردن ز دور اطناب شد گفت زمان"‪",‬چون رسيدم در‬
‫طناب خود كنون اطناب كو"‬
‫‪",2205,9‬چون برون رفتي ز گل زود آمدي در باغ دل"‪",‬پس از آن سو جز‬
‫سماع و جز شراب ناب كو"‬
‫‪",2205,10‬چون ز شورستان تن رفتي سوي بستان جان"‪",‬جز گل و ريحان‬
‫و لله و چشمهاي آب كو"‬
‫‪",2205,11‬چو هزاران حسن ديدي كان نبد از كالبد"‪",‬پس چرا گويي جمال‬
‫فاتح البواب كو"‬
‫‪",2205,12‬اي فقيه از بهر لله علم عشق آموز تو"‪",‬زانك بعد از مرگ حل‬
‫و حرمت و ايجاب كو"‬
‫‪",2205,13‬چون به وقت رنج و محنت زود مي يابي درش"‪",‬باز گويي او‬
‫كجا درگاه او را باب كو"‬
‫‪",2205,14‬باش تا موج وصالش درربايد مر ترا"‪",‬غيب گردي پس بگويي‬
‫عالم اسباب كو"‬
‫‪",2205,15‬ار چه خط اين بوابت هوس شد در رقاع"‪",‬رقعه عشقش‬
‫بخوان بنمايدت بواب كو"‬
‫‪",2205,16‬هر كسي را نايب حق تا نگويي زينهار"‪",‬در بساط قاضي آ آنگه‬
‫بيين نواب كو"‬
‫‪",2205,17‬تا نمالي گوش خود را خلق بيني كار و بار"‪",‬چون بمالي چشم‬
‫خود را گويي آن را تاب كو"‬
‫‪",2205,18‬در خرابات حقيقت پيش مستان خراب"‪",‬در چنان صافي نبيني‬
‫درد و خس و انساب كو"‬
‫‪",2205,19‬در حساب فانيي عمرت تلف شد بي حساب"‪",‬در صفاي يار‬
‫بنگر شبهت حساب كو"‬
‫‪",2207,21‬رنج بر رخسار عاشق راحت اندر جان او"‪",‬رنج خود آوازه اي‬
‫آنجا بجز انعام كو"‬
‫‪",2207,22‬خدمتي از خوف خود انعام را باشد وليك"‪",‬خدمتي از عشق را‬
‫امثال كالنعام كو"‬
‫‪",2207,23‬يك قدم راهست گر توفيق باشد دستگير"‪",‬پس حديث راه دور‬
‫و رفتن اعوام كو"‬
‫‪",2207,24‬ليك سايه آن صنم بايد كه بر تو اوفتد"‪",‬آن صنم كش مثل اندر‬
‫جمله اصنام كو"‬
‫‪",2207,25‬آن خداوند بحق شمس الحق و دين كفو او"‪",‬در همه آبا و در‬
‫اجداد و در اعمام كو"‬
‫‪",2207,26‬در خور در يتيمش كي شود آن هفت بحر"‪",‬گر نظيرش هست‬
‫در ارواح يا اجسام كو"‬
‫‪",2207,27‬در ركاب اسپ عشقش از قبيل روحيان"‪",‬جز قبادو سنجر و‬
‫كاوس يا بهرام كو"‬
‫‪",2207,28‬ديده را از خاك تبريز ارمغان آراد باد"‪",‬زانك جز آن خاك اين‬
‫خاكيش را آرام كو"‬
‫‪",2208,1‬ناله اي كن عاشقانه درد محرومي بگو"‪",‬پارسي گو ساعتي و‬
‫ساعتي رومي بگو"‬
‫‪",2208,2‬خواه رومي خواه تازي من نخواهم غير تو"‪",‬از جمال و از كمال‬
‫و لطف مخدومي بگو"‬
‫‪",2208,3‬هم بسوزي هم بسازي هم بتابي در جهان"‪",‬آفتابي ماهتابي‬
‫آتشي مومي بگو"‬
‫‪",2208,4‬گر كسي گويد كه آتش سرد شد باور مكن"‪",‬تو چه دودي و چه‬
‫عودي حي قيومي بگو"‬
‫‪",2208,5‬اي دل پران من تاكي ازين ويران تن"‪",‬گر تو بازي بر پر آنجا ور‬
‫تو خود بومي بگو"‬
‫‪",2209,1‬اي ز رويت تافته در هر زماني نور نو"‪",‬وي ز نورت نقش بسته‬
‫هر زماني حور نو"‬
‫‪",2209,2‬كژ نشين و راست بشنو عقل ماند يا خرد"‪",‬ساقي چون تو و هر‬
‫دم باده منصور نو"‬
‫‪",2209,3‬كي تواند شيشه اي را ز آتشي برداشتن"‪",‬يا مي كهنه كي داند‬
‫ساختن ز انگور نو"‬
‫‪",2209,4‬مي چشان و مي كشان روشن دلن را جوق جوق"‪",‬تازه مي كن‬
‫اين جهان كهنه را از شور نو"‬
‫‪",2209,5‬عشق عشرت پيشه اي كه دولتت پاينده باد"‪",‬روز روزت عيد‬
‫تازه هر شبانگه سور نو"‬
‫‪",2210,1‬طرب اندر طربست او كه در عقل شكست او"‪",‬تو ببين قدرت‬
‫حق را چو درآمد خوش و مست او"‬
‫‪",2210,2‬همه امروز چنانيم كه سر از پاي ندانيم"‪",‬همه تا حلق درآييم و‬
‫درين حلقه نشست او"‬
‫‪",2210,3‬چو چنين باشد محرم كي خورد غم كي خورد غم"‪",‬به سبو ده‬
‫مي خوشدم كه قدح را بشكست او"‬
‫‪",2210,4‬شه من باده فرستد به چه رو مي نپرستم"‪",‬هله اي مطرب برگو‬
‫كه زهي باده پرست او"‬
‫‪",2211,1‬ز من و تو شرري زاد درين دل زچنان رو"‪",‬كه خطا بود ازين رو‬
‫و صوابست از آن رو"‬
‫‪",2213,10‬تن ما خفته درآن خاك به چشم عامه"‪",‬روح چون سرو روان در‬
‫چمن اخضر او"‬
‫‪",2213,11‬نه به ظاهر تن ما معدن خون و خلطست"‪",‬هيچ جان را سقمي‬
‫هست ازين مقذر او"‬
‫‪",2213,12‬در چنين مزبله جان را دوهزاران باغست"‪",‬پس چرا ترسد جان‬
‫از لحد و مقبر او"‬
‫‪",2213,13‬آنك خون را چو مي ناب غذاي جان كرد"‪",‬بنگر در تن پر نور و‬
‫رخ احمر او"‬
‫‪",2213,14‬هله دلدار بخوان باقي اين بر منكر"‪",‬تا دو صد چشمه روان‬
‫گردد از مرمر او"‬
‫‪",2214,1‬خنك آن دم كه نشينيم در ايوان من و تو"‪",‬به دو نقش و به دو‬
‫صورت به يكي جان من و تو"‬
‫‪",2214,2‬داد باغ و دم مرغان بدهد آب حيات"‪",‬آن زماني كه درآييم به‬
‫بستان من و تو"‬
‫‪",2214,3‬اختران فلك آيند به نظاره ما"‪",‬مه خود را بنماييم بديشان من و‬
‫تو"‬
‫‪",2214,4‬من و تو بي من و تو جمع شويم از سر ذوق"‪",‬خوش و فارغ ز‬
‫خرافات پريشان من و تو"‬
‫‪",2214,5‬طوطيان فلكي جمله شكر خوار شوند"‪",‬در مقامي كه بخنديم‬
‫بدانسان من و تو"‬
‫‪",2214,6‬اين عجبتر كه من و تو به يكي كنج اينجا"‪",‬هم درين دم به‬
‫عراقيم و خراسان من و تو"‬
‫‪",2214,7‬به يكي نقش برين خاك و بر آن نقش دگر"‪",‬در بهشت ابدي و‬
‫شكرستان من و تو"‬
‫‪",2215,1‬گر رود ديده و عقل و خرد و جان تو مرو"‪",‬كه مرا ديدن تو بهتر‬
‫ازيشان تو مرو"‬
‫‪",2215,2‬آفتاب و فلك اندر كنف سايه تست"‪",‬گر رود اين فلك و اختر‬
‫تابان تو مرو"‬
‫‪",2215,3‬اي كه درد سخنت صافتر از طبع لطيف"‪",‬گر رود صفوت اين‬
‫طبع سخن دان تو مرو"‬
‫‪",2215,4‬اهل ايمان همه در خوف دم خاتمتند"‪",‬خوفم از رفتن توست اي‬
‫شه ايمان تو مرو"‬
‫‪",2215,5‬تو مرو گر بروي جان مرا با خود بر"‪",‬ور مرا مي نبري با خود‬
‫ازين خوان تو مرو"‬
‫‪",2215,6‬با تو هر جزو جهان باغچه و بستانست"‪",‬در خزان گر برود رونق‬
‫بستان تو مرو"‬
‫‪",2215,7‬هجر خويشم منما هجر تو بس سنگ دلست"‪",‬اي شده لعل ز تو‬
‫سنگ بدخشان تو مرو"‬
‫‪",2215,8‬كي بود ذره كه گويد تو مرو اي خورشيد"‪",‬كي بود بنده كه گويد‬
‫به تو سلطان تو مرو"‬
‫‪",2215,9‬ليك تو آب حياتي همه خلقان ماهي"‪",‬از كمال كرم و رحمت و‬
‫احسان تو مرو"‬
‫‪",2215,10‬هست طومار دل من به درازي ابد"‪",‬برنوشته ز سرش تا سو‬
‫ي پايان تو مرو"‬
‫‪",2215,11‬گر نترسم ز ملل تو بخوانم صد بيت"‪",‬كه ز صد بهتر و ز هجده‬
‫هزاران تو مرو"‬
‫‪",2216,1‬تن مزن اي پسر خوش دم خوش كام بگو"‪",‬بهر آرام دلم نام‬
‫دلرام بگو"‬
‫‪",2211,2‬ز همان رو كه زد آتش ز همان رو كشد آتش"‪",‬ز همان روي كه‬
‫مردم كندم زنده همان رو"‬
‫‪",2211,3‬همه عشاق كه مستند ز چه رو ديده ببستند"‪",‬كه بدانند كه بي‬
‫چشم توان ديد بجان رو"‬
‫‪",2211,4‬نبود روي ازين سو همه پشتست ازين سو"‪",‬كه نگنجيد درين حد‬
‫و نه در جان و مكان رو"‬
‫‪",2211,5‬به يكي لحظه چريدند همه جانها و پريدند"‪",‬كه نبايد كه ز نقصان‬
‫شود از چشم نهان رو"‬
‫‪",2212,1‬تو بمال گوش بربط كه عظيم كاهلست او"‪",‬بشكن خمار را سر‬
‫كه سر همه شكست او"‬
‫‪",2212,2‬بنواز نغمه تر به نشاط جام احمر"‪",‬صدفيست بحر پيما كه در‬
‫آورد بدست او"‬
‫‪",2212,3‬چو درآمد آن سمنبر در خانه بسته بهتر"‪",‬كه پرير كرد حيله ز‬
‫ميان ما بجست او"‬
‫‪",2212,4‬چه بهانه گر بت است او چه بل و آفتست او"‪",‬بگشايد و بدزدد‬
‫كمر هزار مست او"‬
‫‪",2212,5‬شده ايم آتشين پا كه رويم مست آنجا"‪",‬تو برو نخست بنگر كه‬
‫كنون به خانه هست او"‬
‫‪",2212,6‬به كسي نظر ندارد بجز آينه بت من"‪",‬كه ز عكس چهره خود‬
‫شده است بت پرست او"‬
‫‪",2212,7‬هله ساقيا بياور سوي من شراب احمر"‪",‬كه سري كه مست شد‬
‫او ز خيال ژاژ رست او"‬
‫‪",2212,8‬نه غم و نه غم پرستم ز غم زمانه رستم"‪",‬كه حريف او شدستم‬
‫كه در ستم ببست او"‬
‫‪",2212,9‬تو اگر چه سخت مستي برسان قدح بچستي"‪",‬مشكن تو شيشه‬
‫گرچه دو هزار كف بخست او"‬
‫‪",2212,10‬قدحي رسان به جانم كه برد به آسمانم"‪",‬مدهم به دست‬
‫فكرت كه كشد به سوي پست او"‬
‫‪",2212,11‬تو نه نيك گو و ني بد بپذير ساغر خود"‪",‬بد و نيك او بگويد كه‬
‫پناه هر بدست او"‬
‫‪",2213,1‬خنك آن جان كه رود مست و خرامان بر او"‪",‬برهد از خر تن در‬
‫سفر مصدر او"‬
‫‪",2213,2‬خلع نعلين كند وز خود و دنيا بجهد"‪",‬همچو موسي قدم صدق زند‬
‫بر در او"‬
‫‪",2213,3‬همچو جرجيس شود كشته عشقش صد بار"‪",‬يا چو اسحق شود‬
‫بسمل ازآن خنجر او"‬
‫‪",2213,4‬سر ديگر رسدش جز سر پر درد صداع"‪",‬مغفرت بنهد بر فرق‬
‫سرش مغفر او"‬
‫‪",2213,5‬كيله رزقش اگر در شكند ميكائيل"‪",‬عوضش گاه بود خلد و گهي‬
‫كوثر او"‬
‫‪",2213,6‬پدر و مادر و خويشان چو به خاكش بنهند"‪",‬شود او ماهي و دريا‬
‫پدر و مادر او"‬
‫‪",2213,7‬عشق درياي حياتست كه او را تك نيست"‪",‬عمر جاويد بود‬
‫موهبت كمتر او"‬
‫‪",2213,8‬مي رود شمس و قمر هر شب در گور غروب"‪",‬مي دهدشان فر‬
‫نو شعشعه گوهر او"‬
‫‪",2213,9‬ملك الموت به صد ناز ستاند جاني"‪",‬كه بود با خبر و ديده ور از‬
‫محشر او"‬
‫‪",2216,2‬پرده من مدران و در احسان بگشا"‪",‬شيشه دل مشكن قصه آن‬
‫جام بگو"‬
‫‪",2216,3‬ور در لطف ببستي در اوميد مبند"‪",‬بر سر بام برآ و ز سر بام‬
‫بگو"‬
‫‪",2216,4‬ور حديث وصفت او شر و شوري دارد"‪",‬صفت اين دل تنگ شرر‬
‫آشام بگو"‬
‫‪",2216,5‬چونك رضوان بهشتي تو صليي در ده"‪",‬چونك پيغامبر عشقي‬
‫هله پيغام بگو"‬
‫‪",2216,6‬آه زنداني اين دام بسي بشنوديم"‪",‬حال مرغي كه برستست‬
‫ازين دام بگو"‬
‫‪",2216,7‬سخن بند مگو و صفت قند بگو"‪",‬صفت راه مگو و ز سرانجام‬
‫بگو"‬
‫‪",2216,8‬شرح آن بحر كه واگشت همه جانها اوست"‪",‬كه فزونست ز ايام‬
‫و ز اعوام بگو"‬
‫‪",2216,9‬وز تنور تو بود گرم و دعاي تو قبول"‪",‬غم هر ممتحن سوخته‬
‫خام بگو"‬
‫‪",2216,10‬شكر آن بهره كه ما يافته ايم از در فضل"‪",‬فرصت ار دست‬
‫دهد هم بر بهرام بگو"‬
‫‪",2216,11‬وگر از عام بترسي كه سخن فاش كني"‪",‬سخن خاص نهان در‬
‫سخن عام بگو"‬
‫‪",2216,12‬ور از آن نيز بترسي هله چون مرغ چمن"‪",‬دم به دم زمزمه بي‬
‫الف و لم بگو"‬
‫‪",2216,13‬همچو انديشه كه داني تو و داناي ضمير"‪",‬سخني بي نقط و بي‬
‫مد و ادغام بگو"‬
‫‪",2217,1‬چهره زرد مرا بين و مرا هيچ مگو"‪",‬درد بي حد بنگر بهر خدا هيچ‬
‫مگو"‬
‫‪",2217,2‬دل پر خون بنگر چشم چو جيحون بنگر"‪",‬هر چه بيني بگذر چون‬
‫و چراهيچ مگو"‬
‫‪",2217,3‬دي خيال تو بيامد به در خانه دل"‪",‬در بزد گفت بيا در بگشا هيچ‬
‫مگو"‬
‫‪",2217,4‬دست خود را بگزيدم كه فغان از غم تو"‪",‬گفت من آن توام‬
‫دست مخا هيچ مگو"‬
‫‪",2217,5‬تو چو سرناي مني بي لب من ناله مكن"‪",‬تا چو چنگت ننوازم ز‬
‫نوا هيچ مگو"‬
‫‪",2217,6‬گفتم اين جان مرا گرد جهان چند كشي"‪",‬گفت هر جا كه كشم‬
‫زود بيا هيچ مگو"‬
‫‪",2217,7‬گفتم ار هيچ نگويم تو روا مي داري"‪",‬آتشي گردي و گويي كه‬
‫درآ هيچ مگو"‬
‫‪",2217,8‬همچو گل خنده زد و گفت در آ تا بيني"‪",‬همه آتش سمن و برگ‬
‫و گياه هيچ مگو"‬
‫‪",2217,9‬همه آتش گل گويا شد و با ما مي گفت"‪",‬جز ز لطف و كرم دلبر‬
‫ما هيچ مگو"‬
‫‪",2218,1‬همه خوردند و برفتند و بماندم من و تو"‪",‬چو مرا يافته اي‬
‫صحبت هر خام مجو"‬
‫‪",2218,2‬همه سرسبزي جان تو ز اقبال دلست"‪",‬هله چون سبزه و چون‬
‫بيد مرو زين لب جو"‬
‫‪",2218,3‬پر شود خانه دل ماه رخان زيبا"‪",‬گرهي همچو زليخا گرهي‬
‫يوسف رو"‬
‫‪",2218,4‬حلقه حلقه بر او رقص كنان دست زنان"‪",‬سوي او خنبد هر يك‬
‫كه منم بنده تو"‬
‫‪",2218,5‬هر ضميري كه درو آن شه تشريف دهد"‪",‬هر سوي باغ بود هر‬
‫طرفي مجلس و طو"‬
‫‪",2220,5‬بنده و چاكر و پرورده و مولي توايم"‪",‬اي دل و دين و حيات‬
‫خوش ناچار مرو"‬
‫‪",2220,6‬هله سرناي توام مست نواهاي توام"‪",‬مشكن چنگ طرب را‬
‫مسكل تار مرو"‬
‫‪",2220,7‬هله مخمور چه نالي بر مخمور دگر"‪",‬پهلوي خم بنشين از بر‬
‫خمار مرو"‬
‫‪",2220,8‬هله جان بخش بيا اي صدقات تو حيات"‪",‬به ازين خير نباشد بجز‬
‫اين كار مرو"‬
‫‪",2220,9‬خاتم حسن و جمالي هله اي يوسف دهر"‪",‬سوي مكاري اخوان‬
‫ستمكار مرو"‬
‫‪",2220,10‬هله ديدار مهل برمگزين فكر و خيال"‪",‬از عيان سرمكشان در‬
‫پي آثار مرو"‬
‫‪",2220,11‬هله موسي زمان گرد برآر از دريا"‪",‬دل فرعون مجو جانب‬
‫انكار مرو"‬
‫‪",2220,12‬هله عيسي قران صحت رنجور گران"‪",‬از براي دو سه ترسا‬
‫سوي زنار مرو"‬
‫‪",2220,13‬هله اي شاهد جان خواجه جانهاي شهان"‪",‬شيوه كن لب بگز و‬
‫غبغبه افشار مرو"‬
‫‪",2220,14‬هله صديق زماني به تو ختمست وفا"‪",‬جز سوي احمد بگزيده‬
‫مختار مرو"‬
‫‪",2220,15‬جبرئيل كرمي سدره مقام و وطنت"‪",‬همچو مرغان زمين بر‬
‫سر شخسار مرو"‬
‫‪",2220,16‬تو يقين دار كه بي تو نفسي جان نزيد"‪",‬در احسان بگشا و پس‬
‫ديوار مرو"‬
‫‪",2220,17‬همه رندان و حريفان و بتان جمع شدند"‪",‬وقت كارست بيا كار‬
‫كن از كار مرو"‬
‫‪",2220,18‬هله باقي غزل را ز شهنشاه بجوي"‪",‬همگي گوش شو اكنون‬
‫سوي گفتار مرو"‬
‫‪",2221,1‬سر و پا گم كند آنكس كه شود دلخوش ازو"‪",‬دل كي باشد كه‬
‫نگردد همگي آتش ازو"‬
‫‪",2221,2‬گرد آن حوض همي گردي و عاشق شده اي"‪",‬چون شدي غرق‬
‫شكر رو همه تن مي چش ازو"‬
‫‪",2221,3‬چون سبوي تو در آن عشق و كشاكش بشكست"‪",‬بر لب چشمه‬
‫دهان مي نه و خوش مي كش ازو"‬
‫‪",2221,4‬عسلي جوشد از آن خم كه نه در شش جهتست"‪",‬پنج انگشت‬
‫بليسند كنون هرشش ازو"‬
‫‪",2221,5‬آن چه آبست كزو عاشق پر آتش و باد"‪",‬از هوس همچو زمين‬
‫خاك شد و مفرش ازو"‬
‫‪",2221,6‬آه عاشق ز چه سوزد تتق گردون را"‪",‬زانك مي خيزد آن آتش و‬
‫آن آهش ازو"‬
‫‪",2221,7‬شمس تبريز كه جان در هوس او بگريست"‪",‬گشت زيبا و دلرام‬
‫و لطيف و كش ازو"‬
‫‪",2222,1‬سر عثمان تو مستست برو ريز كدو"‪",‬چون عمر محتسبي داد‬
‫كني اينجا كو"‬
‫‪",2222,2‬چه حديثست ز عثمان عمرم مست ترست"‪",‬وان دگر را كه‬
‫رئيس است نگويم تو بگو"‬
‫‪",2222,3‬مست ديدي كه شكوفه ش همه درست و عقيق"‪",‬باده اي كو‬
‫چو اويس قرني دارد بو"‬
‫‪",2222,4‬اي بسا فكرت باريك كه چون موي شدست"‪",‬وز سر زلف خوش‬
‫يار ندارد سر مو"‬
‫‪",2222,5‬مست فكرت دگر و مستي عشرت دگرست"‪",‬قطره اي اين كند‬
‫آنك نكند زان دو سبو"‬
‫‪",2222,6‬بس كن و دفتر گفتار درين جو افكن"‪",‬بر لب جوي حيل تخته‬
‫منه جامه مشو"‬
‫‪",2223,1‬اي همه سرگشتگان مهمان تو"‪",‬آفتاب از آسمان پرسان تو"‬
‫‪",2223,2‬چشم بد از روي خوبت دور باد"‪",‬اي هزاران جان فداي جان تو"‬
‫‪",2223,3‬چون فدا گردند جاويدان شوند"‪",‬زانك اكسيرست جان را كان‬
‫تو"‬
‫‪",2223,4‬گاو و بزغاله و بره گردون چرخ"‪",‬باد اي ماه بتان قربان تو"‬
‫‪",2223,5‬زانك قربانها همه باقي شوند"‪",‬در هواي عيد بي پايان تو"‬
‫‪",2223,6‬در سراي عصمت يزدان تويي"‪",‬بخت و دولت روز و شب دربان‬
‫تو"‬
‫‪",2223,7‬اي خدا اين باغ را سرسبز دار"‪",‬در بهارستان بي نقصان تو"‬
‫‪",2223,8‬تا مليك ميوه از وي مي كشند"‪",‬مي چرند از نخل و سيبستان‬
‫تو"‬
‫‪",2223,9‬اين شكرخانه هميشه باز باد"‪",‬پر نبات و شكر پنهان تو"‬
‫‪",2223,10‬آب اين جو اي خدا تيره مباد"‪",‬تا به هر سو مي رود ز احسان‬
‫تو"‬
‫‪",2223,11‬اين دعا را يارب آمين هم تو كن"‪",‬اي دعا آن تو آمين آن تو"‬
‫‪",2223,12‬چنگ و قانون جهان را تارهاست"‪",‬ناله هر تار در فرمان تو"‬
‫‪",2223,13‬من بخفتم تو مرا انگيختي"‪",‬تا چو گويم در خم چوگان تو"‬
‫‪",2223,14‬ورنه خاكي از كجا عشق از كجا"‪",‬گر نبودي جذبهاي جان تو"‬
‫‪",2223,15‬خاك خشكي مست شد تر مي زند"‪",‬آن تست اين آن تست اين‬
‫آن تو"‬
‫‪",2223,16‬دي مرا پرسيد لطفش كيستي"‪",‬گفتم اي جان گربه در انبان‬
‫تو"‬
‫‪",2223,17‬گفت اي گربه بشارت مر ترا"‪",‬كه ترا شيري كند سلطان تو"‬
‫‪",2223,18‬من خمش كردم توام نگذاشتي"‪",‬همچو چنگم سخره افغان تو"‬
‫‪",2224,1‬اي بمرده هر چه جان در پاي او"‪",‬هر چه گوهر غرقه در درياي‬
‫او"‬
‫‪",2224,2‬آتش عشقش خدايي مي كند"‪",‬اي خدا هيهاي او هيهاي او"‬
‫‪",2224,3‬جبرئيل و صد چو او گر سركشد"‪",‬از سجود درگهش اي واي او"‬
‫‪",2224,4‬چون مثالي بر نويسد در فراق"‪",‬خون ببارد از خم طغراي او"‬
‫‪",2224,5‬هر كي ماند زين قيامت بي خبر"‪",‬تا قيامت واي او اي واي او"‬
‫‪",2224,6‬هر كي ناگه از چنان مه دور ماند"‪",‬اي خدايا چون بود شبهاي او"‬
‫‪",2224,7‬در نظاره عاشقان بوديم دوش"‪",‬بر شمار ريگ در صحراي او"‬
‫‪",2224,8‬خيمه در خيمه طناب اندر طناب"‪",‬پيش شاه عشق و لشكرهاي‬
‫او"‬
‫‪",2224,9‬خيمه جان را ستون از نور پاك"‪",‬نور پاك از تابش سيماي او"‬
‫‪",2224,10‬آب و آتش يك شده ز امروز او"‪",‬روز و شب محوست در‬
‫فرداي او"‬
‫‪",2228,2‬ماهيانيم اندر آن دريا كه هست"‪",‬روز روزش گوهر و مرجان نو"‬
‫‪",2228,3‬تا فسون هيچ كس را نشنوي"‪",‬اين جهان كهنه را برهان نو"‬
‫‪",2228,4‬عيش ما نقدست وانگه نقد نو"‪",‬ذات ما كانست وانگه كان نو"‬
‫‪",2228,5‬اين شكر خور اين شكر كز ذوق او"‪",‬مي دهد اندر دهان دندان‬
‫نو"‬
‫‪",2228,6‬جمله جان شو ار كسي پرسد ترا"‪",‬تو كيي گو هر زماني جان‬
‫نو"‬
‫‪",2228,7‬من زمين را لقمه ام ليكن زمين"‪",‬رويدش زين لقمه صد لقمان‬
‫نو"‬
‫‪",2228,8‬زرد گشتي از خزان غمگين مشو"‪",‬در خزان بين تاب تابستان‬
‫نو"‬
‫‪",2229,1‬اي غذاي جان مستم نام تو"‪",‬چشم و عقلم روشن از ايام تو"‬
‫‪",2229,2‬شش جهت از روي من شد همچو زر"‪",‬تا بديدم سيم هفت اندام‬
‫تو"‬
‫‪",2229,3‬گفته بودي كز توام بگرفت دل"‪",‬من نخواهم در جهان جز كام‬
‫تو"‬
‫‪",2229,4‬منتظر بنشسته ام تا در رسد"‪",‬از پي جان خواستن پيغام تو"‬
‫‪",2230,1‬صوفيانيم آمده در كوي تو"‪",‬شي لله از جمال روي تو"‬
‫‪",2230,2‬از عطش ابريقها آورده ايم"‪",‬كاب خوبي نيست جز در جوي تو"‬
‫‪",2230,3‬هابده چيزي به درويشان خويش"‪",‬اي هميشه لطف و رحمت‬
‫خوي تو"‬
‫‪",2230,4‬حسن يوسف قوت جان شد سال قحط"‪",‬آمديم از قحط ما هم‬
‫سوي تو"‬
‫‪",2230,5‬صوفيان را باز حلوا آرزوست"‪",‬از لب حلوايي دلجوي تو"‬
‫‪",2230,6‬ولوله در خانقاه افتاد دوش"‪",‬مشك پر شد خانقاه از بوي تو"‬
‫‪",2230,7‬دست بگشا جانب زنبيل ما"‪",‬آفرين بر دست و بر بازوي تو"‬
‫‪",2230,8‬شمس تبريزي تو يي خوان كرم"‪",‬سير شد كون و مكان از طوي‬
‫تو"‬
‫‪",2231,1‬مي دويد از هر طرف در جست و جو"‪",‬چشم پر خون تيغ در‬
‫كف عشق او"‬
‫‪",2231,2‬دوش خفته خلق اندر خواب خوش"‪",‬او به قصد جان عاشق سو‬
‫به سو"‬
‫‪",2231,3‬گاه چون مه تافته بر بامها"‪",‬گاه چون باد صبا او كو به كو"‬
‫‪",2231,4‬ناگهان افكند طشت ما ز بام"‪",‬پاسبانان در شده در گفت و گو"‬
‫‪",2231,5‬در ميان كوي بانگ دزد خاست"‪",‬او بزد زخمي و پنهان كرد رو"‬
‫‪",2231,6‬گرد او را پاسباني در نيافت"‪",‬كش زبون گشتست چرخ تند خو"‬
‫‪",2231,7‬بر سر زخم آمد افلطون عقل"‪",‬كو نشانها را بداند مو به مو"‬
‫‪",2231,8‬گفت دانستم كه زخم دست كيست"‪",‬كوست اصل فتنه هاي تو‬
‫به تو"‬
‫‪",2231,9‬چونك زخم اوست نبود چاره اي"‪",‬آنچ او بشكافت نپذيرد رفو"‬
‫‪",2231,10‬از پي اين زخم جان نو رسيد"‪",‬جان كهنه دستها از خود بشو"‬
‫‪",2231,11‬عشق شمس الدين تبريزيست اين"‪",‬كو برونست از جهان رنگ‬
‫و بو"‬
‫‪",2235,4‬دلله عشق بود و مرا سوي تو كشيد"‪",‬اول غلم عشقم و آنگاه‬
‫آن تو"‬
‫‪",2235,5‬بنهاد دست بر دل پر خون كه آن كيست"‪",‬هر چند شرم بود‬
‫بگفتم كزان تو"‬
‫‪",2235,6‬بر چشم من فتاد ورا چشم گفت چيست"‪",‬گفتم مها دو ابر تر‬
‫درفشان تو"‬
‫‪",2235,7‬از خون به زعفران دلم ديد لله زار"‪",‬گفتم كه گلرخا همه نقش‬
‫و نشان تو"‬
‫‪",2235,8‬هر جا كه بوي كرد ز من بوي خويش يافت"‪",‬گفتم نكو نگر كه‬
‫چنينم بجان تو"‬
‫‪",2235,9‬اي شمس دين مفخر تبريز جان ماست"‪",‬در حلقه وفا بر دردي‬
‫كشان تو"‬
‫‪",2236,1‬جانا تويي كليم و منم چون عصاي تو"‪",‬گه تكيه گاه خلقم و گه‬
‫اژدهاي تو"‬
‫‪",2236,2‬در دست فضل و رحمت تو يارم و عصا"‪",‬ماري شوم چو افكندم‬
‫اصطفاي تو"‬
‫‪",2236,3‬اي باقي و بقاي تو بي روز و روزگار"‪",‬شد روز و روزگار من اندر‬
‫وفاي تو"‬
‫‪",2236,4‬صد روز و روزگار دگر گر دهي مرا"‪",‬بادا فداي عشق و فريب و‬
‫ولي تو"‬
‫‪",2236,5‬دل چشم گشت جمله چو چشمم به دل بگفت"‪",‬بي كام و بي‬
‫زبان عجب وصفهاي تو"‬
‫‪",2236,6‬زان دم كه از تو چشم خبر برد سوي دل"‪",‬دل مي كند دعاي دو‬
‫چشم و دعاي تو"‬
‫‪",2236,7‬مي گردد آسمان همه شب با دو صد چراغ"‪",‬در جست و جوي‬
‫چشم خوش دلرباي تو"‬
‫‪",2236,8‬گر كاسه بي نوا شد ور كيسه لغري"‪",‬صد جان و دل فزود رخ‬
‫جانفزاي تو"‬
‫‪",2236,9‬گر خانه و دكان ز هواي تو شد خراب"‪",‬در تافت لجرم بخرابم‬
‫ضياي تو"‬
‫‪",2236,10‬اي جان اگر رضاي تو غم خوردن دلست"‪",‬صد دل به غم‬
‫سپارم بهر رضاي تو"‬
‫‪",2236,11‬از زخم هاون غم خود خوش مرا بكوب"‪",‬زين كوفتن رسد بنظر‬
‫توتياي تو"‬
‫‪",2236,12‬جان چيست نيم برگ ز گلزار حسن تو"‪",‬دل چيست يك شكوفه‬
‫ز برگ و نواي تو"‬
‫‪",2236,13‬خامش كنم اگر چه كه گوينده من نيم"‪",‬گفت آن تست و گفتن‬
‫خلقان صداي تو"‬
‫‪",2237,1‬اين ترك ماجرا ز دو حكمت برون نبو"‪",‬يا كينه را نهفتن يا عفو و‬
‫حسن خو"‬
‫‪",2237,2‬يا آنك ماجرا نكني بهر فرصتي"‪",‬يا بر كني ز خويش تو آن كين‬
‫تو بتو"‬
‫‪",2237,3‬از يار بد چه رنجي از نقص خود برنج"‪",‬كان خصم عكس تست‬
‫مپندارشان تو دو"‬
‫‪",2237,4‬از كبر و بخل غير مرنج و ز خويش رنج"‪",‬زيرا كه از دي آمد‬
‫افسردگي جو"‬
‫‪",2237,5‬ز افسردگي غير نرنجيد گرم عشق"‪",‬كندر تموز مردم تشته ست‬
‫برف جو"‬
‫‪",2237,6‬آن خشم انبيا مثل خشم مادرست"‪",‬خشميست پر ز حلم پي‬
‫طفل خوب رو"‬
‫‪",2237,7‬خشميست همچو خاك و يكي خاك بر دهد"‪",‬نسرين و سوسن و‬
‫گل صد برگ مشك بو"‬
‫‪",2239,10‬ناچار مي برندت باري به اختيار"‪",‬تا پيش شاه باشدت اعزاز و‬
‫آب رو"‬
‫‪",2239,11‬گر زانك در ميانه نبودي سر خري"‪",‬اسرار كشف كردي‬
‫عيسيت مو به مو"‬
‫‪",2239,12‬بستم ره دهان و گشادم ره نهان"‪",‬رستم به يك قنينه ز سوداي‬
‫گفت و گو"‬
‫‪",2240,1‬ننشيند آتشم چو ز حق خاست آرزو"‪",‬زين سو نظر مكن كه از‬
‫آنجاست آرزو"‬
‫‪",2240,2‬تر دامنم مبين كه از آن بحر تر شدم"‪",‬گر گوهري ببين كه چه‬
‫درياست آرزو"‬
‫‪",2240,3‬شست حقست آرزو و روح ماهي است"‪",‬صياد جان فداست چه‬
‫زيباست آرزو"‬
‫‪",2240,4‬چون اين جهان نبود خدا بود در كمال"‪",‬ز آوردن من و تو چه مي‬
‫خواست آرزو"‬
‫‪",2240,5‬گر آرزو كژست درو راستي بسيست"‪",‬ني كز كژي و راست‬
‫مبراست آرزو"‬
‫‪",2240,6‬آن كان دولتي كه نهان شد بنام بد"‪",‬آن چيست كژ نشين و بگو‬
‫راست آرزو"‬
‫‪",2240,7‬موريست نقب كرده ميان سراي عشق"‪",‬هر چند بي پرست و‬
‫بپرواست آرزو"‬
‫‪",2240,8‬مورش مگو ز جهل سليمان وقت اوست"‪",‬زيرا كه تخت و ملك‬
‫بياراست آرزو"‬
‫‪",2240,9‬بگشاي شمس مفخر تبريز اين گره"‪",‬چيزيست كو نه ماست و‬
‫نه جز ماست آرزو"‬
‫‪",2241,1‬هان اي جمال دلبر اي شاد وقت تو"‪",‬ما با تو بس خوشيم كه‬
‫خوش باد وقت تو"‬
‫‪",2241,2‬نيكوست حال ما كه نكو باد حال تو"‪",‬خوش باد دور چرخ كزو‬
‫زاد وقت تو"‬
‫‪",2241,3‬جان و سر تو يار كه اندر دماغ ماست"‪",‬آن رطلهاي مي كه به ما‬
‫داد وقت تو"‬
‫‪",2241,4‬از قوت شراب به فرياد جام تو"‪",‬وز پرتو نشاط به فرياد وقت‬
‫تو"‬
‫‪",2241,5‬در جاي مي نگنجد از فخر جاي تو"‪",‬كه مي كند ز عشق و فرهاد‬
‫وقت تو"‬
‫‪",2242,1‬تا كه درآمد به باغ چهره گلنار تو"‪",‬اه كه چه سوز افكند در دل‬
‫گل نار تو"‬
‫‪",2242,2‬دود دل لله ها ز آتش جان رنگ تو"‪",‬پشت بنفشه بخم از كشش‬
‫بار تو"‬
‫‪",2242,3‬غنچه گلزار جان روي ترا ياد كرد"‪",‬چشم چه خوش برگشاد بر‬
‫هوس خار تو"‬
‫‪",2242,4‬سوسن تيغي كشيد خون سمن را بريخت"‪",‬تيغ به سوسن كي‬
‫داد نرگس خون خوار تو"‬
‫‪",2242,5‬بر مثل زاهدان جمله چمن خشك بود"‪",‬مستك و سرسبز شد از‬
‫لب خمار تو"‬
‫‪",2242,6‬از سر مستي عشق گفتم يار مني"‪",‬ور نه جز احول كي ديد در‬
‫دو جهان يار تو"‬
‫‪",2242,7‬بر دل من خط تست مهر الست و بلي"‪",‬منكر آن خط مشو نك‬
‫خط و اقرار تو"‬
‫‪",2242,8‬گوشت كجا ماند و پوست در تن آنكس كه او"‪",‬رفت نمكسود‬
‫وار سوي نمكسار تو"‬
‫‪",2242,9‬دامن تو دل گرفت دامن دل تن گرفت"‪",‬هاي ازين كش مكش‬
‫هاي ازين كار تو"‬
‫‪",2245,10‬ماه بابر اندرون تيره شدست و زبون"‪",‬اي مه كز ابرها پاك و‬
‫بعيدي بگو"‬
‫‪",2245,11‬ظل تو پاينده باد ماه تو تابنده باد"‪",‬چرخ ترا بنده باد از چه‬
‫رميدي بگو"‬
‫‪",2245,12‬عشق مرا گفت دي عاشق من چون شدي"‪",‬گفتم بر چون متن‬
‫زانچ تنيدي بگو"‬
‫‪",2245,13‬مرد مجاهد بدم عاقل و زاهد بدم"‪",‬عافيتا همچو مرغ از چه‬
‫پريدي بگو"‬
‫‪",2246,1‬اي سر مردان برگو برگو"‪",‬وي شه ميدان برگو برگو"‬
‫‪",2246,2‬اي مه باقي وي شه ساقي"‪",‬جان سخن دان برگو برگو"‬
‫‪",2246,3‬قبله جمعي شعله شمعي"‪",‬قصه ايشان برگو برگو"‬
‫‪",2246,4‬اي همه دستان ساقي مستان"‪",‬راز گلستان برگو برگو"‬
‫‪",2246,5‬هم همه داني هم همه جاني"‪",‬خواجه ديوان برگو برگو"‬
‫‪",2246,6‬آب حياتي شاخ نباتي"‪",‬نكته جانان برگو برگو"‬
‫‪",2246,7‬غم نپذيري خشم نگيري"‪",‬اي دل شادان برگو برگو"‬
‫‪",2246,8‬خسرو شيرين بنشين بنشين"‪",‬راه سپاهان برگو برگو"‬
‫‪",2246,9‬دل بشكفتي خيلي و گفتي"‪",‬باز دو چندان برگو برگو"‬
‫‪",2246,10‬آن مي صافي جام گزافي"‪",‬در ده و خندان برگو برگو"‬
‫‪",2246,11‬يار ربابي هرچه كه يابي"‪",‬حرمت ايمان برگو برگو"‬
‫‪",2246,12‬ني بستيزي ني بگريزي"‪",‬بي سر و پايان برگو برگو"‬
‫‪",2247,1‬مرا اگر تو نيابي به پيش يار بجو"‪",‬در آن بهشت و گلستان و‬
‫سبزه زار بجو"‬
‫‪",2247,2‬چو سايه خسپم و كاهل مرا اگر جويي"‪",‬به زير سايه آن سرو‬
‫پايدار بجو"‬
‫‪",2247,3‬چو خواهيم كه ببيني خراب و غرق شراب"‪",‬بيا حوالي آن چشم‬
‫پر خمار بجو"‬
‫‪",2247,4‬اگر ز روز شمردن ملول و سير شدي"‪",‬در آ به دور و قدحهاي‬
‫بي شمار بجو"‬
‫‪",2247,5‬در آن دو ديده مخمور و قلزم پر نور"‪",‬در آ جواهر اسرار كردگار‬
‫بجو"‬
‫‪",2247,6‬دلي كه هيچ نگريد به پيش دلبر جو"‪",‬گلي كه هيچ نريزد در آن‬
‫بهار بجو"‬
‫‪",2247,7‬زهي فسرده كسي كو قرار مي جويد"‪",‬تو جان عاشق سرمست‬
‫بي قرار بجو"‬
‫‪",2247,8‬اگر چراغ نداري ازو چراغ بخواه"‪",‬وگر عقار نداري ازو عقار‬
‫بجو"‬
‫‪",2247,9‬به مجلس تو اگر دوش بي خودي كردم"‪",‬تو عذر عقل زبونم از‬
‫آن عذار بجو"‬
‫‪",2247,10‬تو هر چه را كه بجويي ز اصل و كانش جوي"‪",‬ز مشك و گل‬
‫نفس خوش خلش ز خار بجو"‬
‫‪",2247,11‬خيال يار سواره همي رسد اي دل"‪",‬پيامهاي غريب از چنين‬
‫سوار بجو"‬
‫‪",2247,12‬به نزد او همه جانهاي رفتگان جمعند"‪",‬كنار پر گلشان را در آن‬
‫كنار بجو"‬
‫‪",2247,13‬چو صبح پيش تو آيد ازو صبوح بخواه"‪",‬چو شب به پيش تو آيد‬
‫درو نهار بجو"‬
‫‪",2218,6‬چند هنگامه نهي هر طرفي بهر طمع"‪",‬تو پراكنده شدي جمع‬
‫نشد نيم تسو"‬
‫‪",2218,7‬هله اي عشق كه من چاكر و شاگرد توام"‪",‬كه بسي خوب و‬
‫لطيفست ترا صورت و خو"‬
‫‪",2218,8‬گر مي مجلسي و آب حيات همه اي"‪",‬همه دل گشته و فارغ‬
‫شده از فرج و گلو"‬
‫‪",2218,9‬هله اي دل كه ز من ديده تو تيزترست"‪",‬عجب آن كيست چو‬
‫شمس و چو قمر بر سر كو"‬
‫‪",2218,10‬آنك در زلزله اوست دو صد چون مه و چرخ"‪",‬وانك كه در‬
‫سلسله اوست دو صد سلسله مو"‬
‫‪",2218,11‬هفت بحر ار بفزايند و به هفتاد رسند"‪",‬بود او را كه به گه عبره‬
‫به زير زانو"‬
‫‪",2218,12‬او مگر صورت عشقست و نماند به بشر"‪",‬خسروان بر در او‬
‫گشته اياز و قتلو"‬
‫‪",2218,13‬فلك و مهر و ستاره لمع از وي دزدند"‪",‬يوسف و پيرهنش برده‬
‫ازو صورت و بو"‬
‫‪",2218,14‬همه شيران بده در حمله او چون سگ لنگ"‪",‬همه تركان شده‬
‫زيبايي او را هندو"‬
‫‪",2218,15‬لب ببند و صفت لعل لب او كم كن"‪",‬همه هيچند به پيش لب او‬
‫هيچ مگو"‬
‫‪",2219,1‬من غلم قمرم غير قمر هيچ مگو"‪",‬پيش من جز سخن شمع و‬
‫شكر هيچ مگو"‬
‫‪",2219,2‬سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو"‪",‬ور ازين بي خبري رنج‬
‫مبرهيچ مگو"‬
‫‪",2219,3‬دوش ديوانه شدم عشق مرا ديد و بگفت"‪",‬آمدم نعره مزن‬
‫جامه مدرهيچ مگو"‬
‫‪",2219,4‬گفتم اي عشق من از چيز دگر مي ترسم"‪",‬گفت آن چيز دگر‬
‫نيست دگرهيچ مگو"‬
‫‪",2219,5‬من به گوش تو سخنهاي نهان خواهم گفت"‪",‬سر بجنبان كه بلي‬
‫جز كه بسرهيچ مگو"‬
‫‪",2219,6‬قمري جان صفتي در ره دل پيدا شد"‪",‬در ره دل چه لطيف‬
‫است سفرهيچ مگو"‬
‫‪",2219,7‬گفتم اي دل چه مه ست اين دل اشارت مي كرد"‪",‬كه نه اندازه‬
‫تست اين بگذر هيچ مگو"‬
‫‪",2219,8‬گفتم اين روي فرشته ست عجب يا بشر است"‪",‬گفت اين غير‬
‫فرشته است و بشرهيچ مگو"‬
‫‪",2219,9‬گفتم اين چيست بگو زير و زبر خواهم شد"‪",‬گفت مي باش‬
‫چنين زير و زبر هيچ مگو"‬
‫‪",2219,10‬اي نشسته تو درين خانه پر نقش و خيال"‪",‬خيز ازين خانه برو‬
‫رخت ببرهيچ مگو"‬
‫‪",2219,11‬گفتم اي دل پدري كن نه كه اين وصف خداست"‪",‬گفت اين‬
‫هست ولي جان پدر هيچ مگو"‬
‫‪",2220,1‬هله اي شاه مپيچان سر و دستار مرو"‪",‬هله اي ماه كه نغزت رخ‬
‫و رخسار مرو"‬
‫‪",2220,2‬در همه روي زمين چشم و دل باز كراست"‪",‬مكن آزار مكن‬
‫جانب اغيار مرو"‬
‫‪",2220,3‬مبر از يار مبر خانه اسرار مسوز"‪",‬گل و گلزار مكن جانب هر‬
‫خار مرو"‬
‫‪",2220,4‬مكن اي يار ستيزه دغل و جنگ مجوي"‪",‬هله آن بار برفتي مكن‬
‫اين بار مرو"‬
‫‪",2224,11‬عشق شير و عاشقان اطفال شير"‪",‬در ميان پنجه صد تاي او"‬
‫‪",2224,12‬طفل شير از زخم شير ايمن بود"‪",‬بر سر پستان شير افزاي‬
‫او"‬
‫‪",2224,13‬در كدامين پرده پنهان بود عشق"‪",‬كس نداند كس نبيند جاي‬
‫او"‬
‫‪",2224,14‬عشق چون خورشيد ناگه سر كند"‪",‬بر شود تا آسمان غوغاي‬
‫او"‬
‫‪",2225,1‬شكر ايزد را كه ديدم روي تو"‪",‬يافتم ناگه رهي من سوي تو"‬
‫‪",2225,2‬چشم گريانم ز گريه كند بود"‪",‬يافت نور از نرگس جادوي تو"‬
‫‪",2225,3‬بس بگفتم كو وصال و كو نجاح"‪",‬برد اين كوكو مرا در كوي تو"‬
‫‪",2225,4‬از لب اقبال و دولت بوسه يافت"‪",‬اين لبان خشك مدحت گوي‬
‫تو"‬
‫‪",2225,5‬تير غم را اسپري مانع نبود"‪",‬جز زرههايي كه دارد موي تو"‬
‫‪",2225,6‬آسمان جاهي كه او شد فرش تو"‪",‬شيرمردي كو شود آهوي تو"‬
‫‪",2225,7‬شاد بختي كه غم تو قوت اوست"‪",‬پهلواني كو فتد پهلوي تو"‬
‫‪",2225,8‬جست و جويي در دلم انداختي"‪",‬تا ز جست و جو روم در جوي‬
‫تو"‬
‫‪",2225,9‬خاك را هايي و هويي كي بدي"‪",‬گر نبودي جذب هاي و هوي تو"‬
‫‪",2225,10‬آب دريا تا به كعب آيد ورا"‪",‬كو بيابد بوسه بر زانوي تو"‬
‫‪",2225,11‬بس كه تا هر كس رود بر طبع خويش"‪",‬جمله خلقان را نباشد‬
‫خوي تو"‬
‫‪",2226,1‬اي بكرده رخت عشاقان گرو"‪",‬خون مريز اين عاشقان را و‬
‫مرو"‬
‫‪",2226,2‬بر سر ره تو ز خون آثار بين"‪",‬هر طرف تو نعره خونين شنو"‬
‫‪",2226,3‬گفتم اين دل را كه چوگانش ببين"‪",‬گر يكي گويي در آن چوگان‬
‫بدو"‬
‫‪",2226,4‬گفت دل كندر خم چوگان او"‪",‬كهنه گشتم صد هزاران بار و نو"‬
‫‪",2226,5‬كي نهان گردد ز چوگان گوي دل"‪",‬كندر آن صحرا نه چاهست و‬
‫نه گو"‬
‫‪",2226,6‬گربه جان عطسه شير ازل"‪",‬شير لرزد چون كند آن گربه مو"‬
‫‪",2226,7‬زر كان شمس تبريزيست اين"‪",‬صاف باشد گر بجويي جو بجو"‬
‫‪",2227,1‬مطربا اسرار ما را باز گو"‪",‬قصه هاي جانفزا را باز گو"‬
‫‪",2227,2‬ما دهان بر بسته ايم امروز ازو"‪",‬تو حديث دلگشا را باز گو"‬
‫‪",2227,3‬من گران گوشم بنه رخ بر رخم"‪",‬وعده آن خوش لقا را باز گو"‬
‫‪",2227,4‬ماجرايي رفت جان را در الست"‪",‬بازگو آن ماجرا را باز گو"‬
‫‪",2227,5‬مخزن انا فتحنا بر گشا"‪",‬سر جان مصطفي را باز گو"‬
‫‪",2227,6‬مستجاب آمد دعاي عاشقان"‪",‬اي دعا گو آن دعا را باز گو"‬
‫‪",2227,7‬چون صلح الدين صلح جان ماست"‪",‬آن صلح جانها را باز گو"‬
‫‪",2228,1‬جان ما را هر نفس بستان نو"‪",‬گوش ما را هر نفس دستان نو"‬
‫‪",2232,1‬به حريفان بنشين خواب مرو"‪",‬همچو ماهي به تك آب مرو"‬
‫‪",2232,2‬همچو دريا همه شب جوشان باش"‪",‬ني پراكنده چو سيلب مرو"‬
‫‪",2232,3‬آب حيوان نه كه در تاريكيست"‪",‬بطلب در شب و مشتاب مرو"‬
‫‪",2232,4‬شب روان فلكي پر نورند"‪",‬تو هم از صحبت اصحاب مرو"‬
‫‪",2232,5‬شمع بيدار نه در طشت زرست"‪",‬به زمين در تو چو سيماب‬
‫مرو"‬
‫‪",2232,6‬شب روان را بنمايد مه رو"‪",‬منتظر شو شب مهتاب مرو"‬
‫‪",2233,1‬اي ترك ماه چهره چه گرددكه صبح تو"‪",‬آيي به حجره من و‬
‫گويي كه گل برو"‬
‫‪",2233,2‬تو ماه تركي و من اگر ترك نيستم"‪",‬دانم من اين قدر به‬
‫تركيست آب سو"‬
‫‪",2233,3‬آب حيات تو گر ازين بنده تيره شد"‪",‬تركي مكن بكشتنم اي ترك‬
‫ترك خو"‬
‫‪",2233,4‬رزق مرا فراخي از آن چشم تنگ تست"‪",‬اي تو هزار دولت و‬
‫اقبال تو به تو"‬
‫‪",2233,5‬اي ارسلن قلج مكش از بهر خون من"‪",‬عشقت گرفت جمله‬
‫اجزام مو به مو"‬
‫‪",2233,6‬زخم قلج مبادا بر عشق تو رسد"‪",‬از بخل جان نمي كنم اي ترك‬
‫گفت و گو"‬
‫‪",2233,7‬بر ما فسون بخواند ككجك اي قشلرن"‪",‬اي سزدش تو سيرك‬
‫سزدش قني بجو"‬
‫‪",2233,8‬نام تو ترك گفتم از بهر مغلطه"‪",‬زيرا كه عشق دارد صد حاسد و‬
‫عدو"‬
‫‪",2233,9‬دكتر شنيدم از تو و خاموش ماندم"‪",‬غماز من بست درين عشق‬
‫رنگ و بو"‬
‫‪",2234,1‬اي ديده من جمال خود اندر جمال تو"‪",‬آيينه گشته ام همه بهر‬
‫خيال تو"‬
‫‪",2234,2‬و اين طرفه تر كه چشم نخسپد ز شوق تو"‪",‬گرمابه رفته هر‬
‫سحري از وصال تو"‬
‫‪",2234,3‬خاتون خاطرم كه بزايد به هر دمي"‪",‬آبستن است ليك ز نور‬
‫جلل تو"‬
‫‪",2234,4‬آبستن است نه مهه كي باشدش قرار"‪",‬او را خبر كجاست ز رنج‬
‫و ملل تو"‬
‫‪",2234,5‬اي عشق اگر بجوشد خونم به غير تو"‪",‬بادا به بي مرادي خونم‬
‫حلل تو"‬
‫‪",2234,6‬سر تا قدم ز عشق مرا شد زبان حال"‪",‬افغان به عرش برده و‬
‫پرسان ز حال تو"‬
‫‪",2234,7‬گر از عدم هزار جهان نو شود دگر"‪",‬بر صفحه جمال تو باشد چو‬
‫خال تو"‬
‫‪",2234,8‬از بس كه غرقه ام چو مگس در حلوتت"‪",‬پروا نباشدم به نظر‬
‫در خصال تو"‬
‫‪",2234,9‬در پيش شمس خسرو تبريز اي فلك"‪",‬مي باش در سجود كه‬
‫اين شد كمال تو"‬
‫‪",2235,1‬آمد خيال آن رخ چون گلستان تو"‪",‬و آورد قصه هاي شكر از‬
‫لبان تو"‬
‫‪",2235,2‬گفتم بدو چه با خبري از ضميرجان"‪",‬جان و جهان چه بي خبرند‬
‫از جهان تو"‬
‫‪",2235,3‬آخر چه بوده اي و چه بودست اصل تو"‪",‬آخر چه گوهري و چه‬
‫بودست كان تو"‬
‫‪",2237,8‬خاكي دگر بود كه همه خار بردهد"‪",‬هر چند هر دو خاك يكي رنگ‬
‫بد عمو"‬
‫‪",2237,9‬در گور مار نيست تو پر مار سله اي"‪",‬چون هست اين خصال‬
‫بدت يك به يك عدو"‬
‫‪",2237,10‬در نطفه مي نگر كه به يك رنگ و يك فنست"‪",‬زنگي و‬
‫هندوست و قريشي با علو"‬
‫‪",2237,11‬اعراض و جسم جمله همه خاكهاست بس"‪",‬در مرتبه نگر كه‬
‫سفول آمد و سمو"‬
‫‪",2237,12‬چون كاسه گدايان هر ذره بر رهش"‪",‬آن را كند پر از زر و در‬
‫ديگري تسو"‬
‫‪",2237,13‬از نيك بد بزايد چون گبر ز اهل دين"‪",‬وز بد نكو بزايد از صانعي‬
‫هو"‬
‫‪",2237,14‬گويي فسوس باشد كز من فسوس خوار"‪",‬صرفه برد نه خود‬
‫من صرفه برم ازو"‬
‫‪",2237,15‬اين مايه مي نداني كين سود هر دو كون"‪",‬اندر سخاوتست نه‬
‫در كسب سو بسو"‬
‫‪",2237,16‬خود را و دوستان را ايثار بخش از آنك"‪",‬بال دوست حرص تو‬
‫بي پاي چون كدو"‬
‫‪",2237,17‬در جود كن لجاج نه اندر مكاس و بخل"‪",‬چون كف شمس دين‬
‫كه به تبريز كرد طو"‬
‫‪",2238,1‬اي كرده چهره تو چو گلنار شرم تو"‪",‬پرهيز من ز چيست ز تو‬
‫يار شرم تو"‬
‫‪",2238,2‬گلشن ز رنگ روي تو صد رنگ ريختست"‪",‬چون گل چرا دميد ز‬
‫رخسار شرم تو"‬
‫‪",2238,3‬من صد هزار خرقه ز سودا بدوختم"‪",‬كان جمله را بسوخت به‬
‫يكبار شرم تو"‬
‫‪",2238,4‬صافي شرم تست نهان در حجاب غيب"‪",‬دردي بريخت بر رخ‬
‫گلزار شرم تو"‬
‫‪",2238,5‬آن دل كه سنگ بود ز شرم تو آب ريخت"‪",‬يا رب چه كرد در دل‬
‫هشيار شرم تو"‬
‫‪",2238,6‬خون گشت نام كوه كه نامش شدست لعل"‪",‬چون در فتاد در كه‬
‫و كهسار شرم تو"‬
‫‪",2239,1‬رفتم به كوي خواجه و گفتم كه خواجه كو"‪",‬گفتند خواجه عاشق‬
‫و مستست و كو به كو"‬
‫‪",2239,2‬گفتم فريضه دارم آخر نشان دهيد"‪",‬من دوستدار خواجه ام آخر‬
‫نيم عدو"‬
‫‪",2239,3‬گفتند خواجه عاشق آن باغبان شدست"‪",‬او را به باغها جو يا بر‬
‫كنار جو"‬
‫‪",2239,4‬مستان و عاشقان بر دلدار خود روند"‪",‬هر كس كه گشت عاشق‬
‫رو دست ازو بشو"‬
‫‪",2239,5‬ماهي كه آب ديد نپايد به خاكدان"‪",‬عاشق كجا بماند در دور رنگ‬
‫و بو"‬
‫‪",2239,6‬برف فسرده كو رخ آن آفتاب ديد"‪",‬خورشيد پاك خوردش اگر‬
‫هست تو بتو"‬
‫‪",2239,7‬خاصه كسي كه عاشق سلطان ما بود"‪",‬سلطان بي نظير وفادار‬
‫قند خو"‬
‫‪",2239,8‬آن كيمياي بي حد و بي عد و بي قياس"‪",‬بر هر مسي كه بر زد‬
‫زر شد به ارجعوا"‬
‫‪",2239,9‬در خواب شو ز عالم وز شش جهت گريز"‪",‬تا چند گول گردي و‬
‫آواره سو به سو"‬
‫‪",2242,10‬خسرو جان شمس دين مفخر تبريزيان"‪",‬در دل تن عشق دل‬
‫در دل دل دار تو"‬
‫‪",2243,1‬آيينه جان شده چهره تابان تو"‪",‬هر دو يكي بوده ايم جان من و‬
‫جان تو"‬
‫‪",2243,2‬ماه تمام درست خانه دل آن تست"‪",‬عقل كه او خواجه بود بنده‬
‫و دربان تو"‬
‫‪",2243,3‬روح ز روز الست بود ز روي تو مست"‪",‬چند كه از آب و گل بود‬
‫پريشان تو"‬
‫‪",2243,4‬گل چو به پستي نشست آب كنون روشنست"‪",‬رفت كنون از‬
‫ميان آن من و آن تو"‬
‫‪",2243,5‬قيصر رومي كنون زنگيكان را شكست"‪",‬تا به ابد چيره باد دولت‬
‫خندان تو"‬
‫‪",2243,6‬اي رخ تو همچو ماه ناله كنم گاه گاه"‪",‬زانك مرا شد حجاب‬
‫عشق سخن دان تو"‬
‫‪",2244,1‬سير نيم سير ني از لب خندان تو"‪",‬اي كه هزار آفرين بر لب و‬
‫دندان تو"‬
‫‪",2244,2‬هيچ كسي سير شد اي پسر از جان خويش"‪",‬جان مني چون‬
‫يكيست جان من و جان تو"‬
‫‪",2244,3‬تشنه و مستسقيم مرگ و حياتم ز آب"‪",‬دور بگردان كه من بنده‬
‫دوران تو"‬
‫‪",2244,4‬پيش كشي مي كني پيش خودم كش تمام"‪",‬تا كه بر آرد سرم‬
‫سر ز گريبان تو"‬
‫‪",2244,5‬گرچه دو دستم بخست دست من آن توست"‪",‬دست چه كار‬
‫آيدم بي دم و دستان تو"‬
‫‪",2244,6‬عشق تو گفت اي كيا در حرم ما بيا"‪",‬تا نكند هيچ دزد قصد‬
‫حرمدان تو"‬
‫‪",2244,7‬گفتم اي ذوالقدم حلقه اين در شدم"‪",‬تا كه نرنجد ز من خاطر‬
‫دربان تو"‬
‫‪",2244,8‬گفت كه هم بر دري واقف و هم در بري"‪",‬خارج و داخل تويي‬
‫هر دو وطن آن تو"‬
‫‪",2244,9‬خامش و ديگر مخوان بس بود اين نزل و خوان"‪",‬تا به ابد روم و‬
‫ترك برخورد از خوان تو"‬
‫‪",2245,1‬مطرب مهتاب رو آنچ شنيدي بگو"‪",‬ما همگان محرميم آنچ بديدي‬
‫بگو"‬
‫‪",2245,2‬اي شه و سلطان ما اي طربستان ما"‪",‬در حرم جان ما بر چه‬
‫رسيدي بگو"‬
‫‪",2245,3‬نرگس خمار او اي كه خدا يار او"‪",‬دوش ز گلزار او هر چه‬
‫بچيدي بگو"‬
‫‪",2245,4‬اي شده از دست من چون دل سرمست من"‪",‬اي همه را ديده‬
‫تو آنچ گزيدي بگو"‬
‫‪",2245,5‬عيد بيايد رود عيد تو ماند ابد"‪",‬كز فلك بي مدد چون برهيدي‬
‫بگو"‬
‫‪",2245,6‬در شكرستان جان غرقه شدم اي شكر"‪",‬زين شكرستان اگر‬
‫هيچ چشيدي بگو"‬
‫‪",2245,7‬مي كشدم مي به چپ مي كشدم دل به راست"‪",‬رو كه‬
‫كشاكش خوش است تو چه كشيدي بگو"‬
‫‪",2245,8‬مي به قدح ريختي فتنه بر انگيختي"‪",‬كوي خرابات را تو چه‬
‫كليدي بگو"‬
‫‪",2245,9‬شور خرابات ما نور مناجات ما"‪",‬پرده حاجات ما هم تو دريدي‬
‫بگو"‬
‫‪",2247,14‬چو مردمك توخمش كن مقام تو چشمست"‪",‬وگرنه آن‬
‫نظرستت در انتظار بجو"‬
‫‪",2247,15‬چو شمس مفخر تبريز ديده فقرست"‪",‬فقيروار مر او را در‬
‫افتقار بجو"‬
‫‪",2248,1‬من آن نيم كه بگويم حديث نعمت او"‪",‬كه مست و بي خودم از‬
‫چاشني محنت او"‬
‫‪",2248,2‬اگر چو چنگ بزارم ازو شكايت نيست"‪",‬كه همچو چنگم من بر‬
‫كنار رحمت او"‬
‫‪",2248,3‬ز من نباشد اگر پرده اي بگردانم"‪",‬كه هر رگم متعلق بود به‬
‫ضربت او"‬
‫‪",2248,4‬اگر چه قند ندارم چو ني نوا دارم"‪",‬از آنك بر لب فضلش چشم‬
‫ز شربت او"‬
‫‪",2248,5‬كنون كه نوبت خشمست لطف ازين دستست"‪",‬چگونه باشد‬
‫چون در رسم به نوبت او"‬
‫‪",2248,6‬اگر بدزدم من زآفتاب ننگي نيست"‪",‬چه ننگ باشد مر لعل را ز‬
‫زينت او"‬
‫‪",2248,7‬وگر چو لعل ندزدم ز آفتاب كمال"‪",‬گذر ز طينت خود چون كنم‬
‫به طينت او"‬
‫‪",2248,8‬نه لوليان سياه دو چشم دزد ويند"‪",‬همي كشند نهان نور از‬
‫بصيرت او"‬
‫‪",2248,9‬ز آدمي چو بدزدي به كم قناعت كن"‪",‬كه شح نفس قرينست با‬
‫جبلت او"‬
‫‪",2248,10‬ازو مدزد بجز گوهر زمانه بها"‪",‬اگر تو واقفي از لطف و از‬
‫سريرت او"‬
‫‪",2248,11‬كه نيست قهر خدا را بجز ز دزد خسيس"‪",‬كه سوي كاله فاني‬
‫بود عزيمت او"‬
‫‪",2248,12‬دريغ شرح نگشت وز شرح مي ترسم"‪",‬كه تيغ شرع برهنه‬
‫ست در شريعت او"‬
‫‪",2248,13‬گمان برد كه مگر جرم او طمع بودست"‪",‬نه بلك خس طمعي‬
‫بود آن جريمت او"‬
‫‪",2249,1‬به وقت خواب بگيري مرا كه هين بر گو"‪",‬چو اشتهاي سماعت‬
‫بود بگه تر گو"‬
‫‪",2249,2‬چو من ز خواب سر و پاي خويش گم كردم"‪",‬تو گوش من‬
‫بگشايي كه قصه از سر گو"‬
‫‪",2249,3‬چو روي روز نهان شد به زير طره شب"‪",‬بگيريم كه از آن طره‬
‫معنبر گو"‬
‫‪",2249,4‬فتاده آتش خواب اندرين نيستانها"‪",‬تو آمده كه حديث لب چو‬
‫شكر گو"‬
‫‪",2249,5‬و آنگهي به يكي بار كي شوي قانع"‪",‬غزل تمام كنم گوييم مكرر‬
‫گو"‬
‫‪",2249,6‬بيا بگو چه كني گر ز خوابناكي خويش"‪",‬به تو بگويد لل برو به‬
‫عنبر گو"‬
‫‪",2249,7‬از آنچ خورده اي و در نشاط آمده اي"‪",‬مرا از آن بخوران و‬
‫حديث در خور گو"‬
‫‪",2249,8‬ز من چو مي طلبي مطربي مستانه"‪",‬تو نيز با من بي دل ز جام‬
‫و ساغر گو"‬
‫‪",2249,9‬من اين طيبت گفتم و گرنه خاك تو ام"‪",‬مرا مبارك و قيماز‬
‫خوان و سنجر گو"‬
‫‪",2250,1‬هزار باز كشيدست عشق كافر خو"‪",‬شبم ز بام به حجره ز‬
‫حجره تا سر كو"‬
‫‪",2250,2‬شب آنچنان به گاه آمده كه هي بر خيز"‪",‬گرفته گوش مرا‬
‫سخت همچو گوش سبو"‬
‫‪",2252,12‬در منزل خود آزاد شوند"‪",‬از ظالم تو وز عادل تو"‬
‫‪",2252,13‬خامش كن و خود در يكدمه اي"‪",‬خامش نكند اين قايل تو"‬
‫‪",2253,1‬نور دل ما روي خوش تو"‪",‬بال و پر ما خوي خوش تو"‬
‫‪",2253,2‬عيد و عرفه خنديدن تو"‪",‬مشك و گل ما بوي خوش تو"‬
‫‪",2253,3‬اي طالع ما قرص مه تو"‪",‬سايه گه ما موي خوش تو"‬
‫‪",2253,4‬سجده گه ما خاك در تو"‪",‬جولنگه ما كوي خوش تو"‬
‫‪",2253,5‬دل مي نرود سوي دگران"‪",‬چون رفته بود سوي خوش تو"‬
‫‪",2253,6‬ور دل برود سوي دگران"‪",‬اورا بكشد اوي خوش تو"‬
‫‪",2253,7‬اي مستي ما از هستي تو"‪",‬غوطه گه ما جوي خوش تو"‬
‫‪",2253,8‬زرين شدم از سيمين بر تو"‪",‬يكتو شدم از توي خوش تو"‬
‫‪",2253,9‬سر مي نهم و چون سر ننهد"‪",‬چوگان ترا گوي خوش تو"‬
‫‪",2253,10‬خامش كنم و خامش چو سكست"‪",‬هاي و هويم از هوي خوش‬
‫تو"‬
‫‪",2254,1‬دل من دل من دل من بر تو"‪",‬رخ تو رخ تو رخ با فر تو"‬
‫‪",2254,2‬صنما صنما اگر جان طلبي"‪",‬بدهم بدهم بجان و سر تو"‬
‫‪",2254,3‬كف تو كف تو كف رحمت تو"‪",‬لب تو لب تو لب شكر تو"‬
‫‪",2254,4‬دم تو دم تو دم جان وش تو"‪",‬مي تو مي تو مي چون زر تو"‬
‫‪",2254,5‬در تو در تو در بخشش تو"‪",‬گل تو گل تو گل احمر تو"‬
‫‪",2255,1‬بنشسته به گوشه اي دو سه مست ترانه گو"‪",‬زدل و جان‬
‫لطيفتر شده مهمان عنده"‬
‫‪",2255,2‬زطرب چون حشر شود سرشان مست تر شود"‪",‬فتد از جنگ و‬
‫عربده سر مستان ميان كو"‬
‫‪",2255,3‬زاشارت روحشان زصباح و صبوحشان"‪",‬عسل و مي روان شود‬
‫به چپ و راست جوي جو"‬
‫‪",2255,4‬نفسيشان معانقه نفسيشان معاشقه"‪",‬نفسي سجده طرب‬
‫نفسي جنگ و گفت و گو"‬
‫‪",2255,5‬نفسي يار قند لب شكرين شكر نسب"‪",‬به چنين حال بوالعجب‬
‫تو ازيشان ادب مجو"‬
‫‪",2255,6‬بخدا خوب ساقيي كه وفادار و باقيي"‪",‬به حليمي گناه جو به‬
‫طبيعت نشاط خو"‬
‫‪",2255,7‬قدحي دو ز دست خود بده اي جان به مست خود"‪",‬هله تا راز‬
‫آسمان شنوي جمله مو به مو"‬
‫‪",2255,8‬تو برو ريز جام مي كه حجاب ويست وي"‪",‬هله تا از سعادتت‬
‫برهد اوي او ز او"‬
‫‪",2255,9‬چو خرد غرق باده شد در دولت گشاده شد"‪",‬سر هر كيسه كرم‬
‫بگشايد كه انفقوا"‬
‫‪",2255,10‬بهل آن پوست مغز بين صنم خوب نغز بين"‪",‬هله بردار ابر را ز‬
‫رخ ماه تو بتو"‬
‫‪",2255,11‬پس ازين جمله آبها نرود جز بجوي ما"‪",‬من سر مست مي‬
‫كشم زفراتش سبو سبو"‬
‫‪",2255,12‬من و دلدار نازنين خوش و سرمست همچنين"‪",‬به گلستان جان‬
‫روان زگلستان رنگ و بو"‬
‫‪",2255,13‬نظري كن به چشم او به جمال و كرشم او"‪",‬نظري كن به خال‬
‫او به حق صحبت اي عمو"‬
‫‪",2255,14‬تو اگر در فرح نه اي كه حريف قدح نه اي"‪",‬چه برد طفل از‬
‫لبش چو بود مست لبلبو"‬
‫‪",2255,15‬چو شدي محرم فلك سبك اي يار با نمك"‪",‬بنگر ذره ذره را زده‬
‫زير بغل كدو"‬
‫‪",2255,16‬چو تف آفتاب زد ره ذرات بي عدد"‪",‬بشكافيد پرده شان نپذيرد‬
‫دگر رفو"‬
‫‪",2255,17‬به لبانت ز دست شد سر او باز مست شد"‪",‬زند او باز اين‬
‫زمان چو كبوتر بقو بقو"‬
‫‪",2255,18‬تو بخسپي و عشق و دل گذران بي زغش و غل"‪",‬ز ره خواب‬
‫بر فلك خوش و سرمست دو به دو"‬
‫‪",2255,19‬بخورند از نخيل جان كه نديدست انس و جان"‪",‬رطب و تمر‬
‫نادري كه نگنجد درين گلو"‬
‫‪",2255,20‬كه ابيت بمهجتي شرفا عند سيدي"‪",‬زطعام و شراب حق‬
‫بخورم اندران غلو"‬
‫‪",2255,21‬هله امشب بخانه رو كه دل مست شد گرو"‪",‬چو شد روز خوش‬
‫بيا شنو اين را تمام تو"‬
‫‪",2255,22‬تو بگو باقي غزل كه كند در همه عمل"‪",‬كه تويي عشق و‬
‫عشق را نبود هيچ كس عدو"‬
‫‪",2255,23‬تو بگو كاب كوثري خوش و نوش و معطري"‪",‬همه را سبز كن‬
‫طري وز پژمردگي بشو"‬
‫‪",2256,1‬به قرار تو او رسد كه بود بي قرار تو"‪",‬كه به گلزار تو رسد دل‬
‫خسته بخار تو"‬
‫‪",2256,2‬گل و سوسن از آن تو همه گلشن از آن تو"‪",‬تلفش از خزان تو‬
‫طربش از بهار تو"‬
‫‪",2256,3‬ز زمين تا به آسمان همه گويان و خامشان"‪",‬چو دل و جان‬
‫عاشقان به درون بي قرار تو"‬
‫‪",2256,4‬همه سودا پرست تو همه عالم بدست تو"‪",‬نفسي پست و مست‬
‫تو نفسي در خمار تو"‬
‫‪",2256,5‬همه زير و زبر ز تو همگان بي خبر ز تو"‪",‬چه غريبست نظر به‬
‫تو چه خوشست انتظار تو"‬
‫‪",2256,6‬چه كند سرو و باغ را چو نظر نيست زاغ را"‪",‬تو ز بلبل فغان‬
‫شنو كه ويست اختيار تو"‬
‫‪",2256,7‬منم از كار مانده اي ز خريدار مانده اي"‪",‬به فراغت نظر كنان‬
‫به سوي كار و بار تو"‬
‫‪",2256,8‬بگذارم ز بحر و پل بگريزم ز جزو و كل"‪",‬چه كنم من عذار گل‬
‫كه ندارد عذار تو"‬
‫‪",2256,9‬چكنم عمر مرده را تن و جان فسرده را"‪",‬دو سه روز شمرده را‬
‫چو منم در شمار تو"‬
‫‪",2256,10‬چو دل و چشم و گوشها ز تو نوشند نوشها"‪",‬همه هر دم‬
‫شكوفه ها شكفد در نثار تو"‬
‫‪",2256,11‬پس ازين جان كه دارمش به خموشي سپارمش"‪",‬زكجا‬
‫خامشم هلد هوس جانسپار تو"‬
‫‪",2256,12‬به خموشي نهان شدن چو شكارم نتان شدن"‪",‬كه شكار و‬
‫شكاريان نجهند از شكار تو"‬
‫‪",2250,3‬ز هر چه پر كندم من سبوي تسليمم"‪",‬سبو اسير سقا است‬
‫چون گريزد ازو"‬
‫‪",2250,4‬هزار بار سبو را به سنگ بشكست او"‪",‬شكست او خوشم آيد ز‬
‫شوق و ذوق رفو"‬
‫‪",2250,5‬سبو سپرده به دو گوش با هزاران دل"‪",‬بدان هوس كه خورد‬
‫غوطه در ميانه جو"‬
‫‪",2251,1‬چو از سر بگيرم بود سرور او"‪",‬چو من دل بجويم بود دلبر او"‬
‫‪",2251,2‬چو من صلح جويم شفيع او بود"‪",‬چو در جنگ آيم بود خنجر او"‬
‫‪",2251,3‬چو در مجلس آيم شرابست و نقل"‪",‬چو در گلشن آيم بود عبهر‬
‫او"‬
‫‪",2251,4‬چو در كان روم او عقيقست و لعل"‪",‬چو در بحر آيم بود گوهر‬
‫او"‬
‫‪",2251,5‬چو در دشت آيم بود روضه او"‪",‬چو وا چرخ آيم بود اختر او"‬
‫‪",2251,6‬چو در صبر آيم بود صدر او"‪",‬چو از غم بسوزم بود مجمر او"‬
‫‪",2251,7‬چو در رزم آيم به وقت قتال"‪",‬بود صف نگهدار و سر لشكر او"‬
‫‪",2251,8‬چو در بزم آيم به وقت نشاط"‪",‬بود ساقي و مطرب و ساغر او"‬
‫‪",2251,9‬چو نامه نويسم سوي دوستان"‪",‬بود كاغذ و خامه و محبر او"‬
‫‪",2251,10‬چون بيدار گردم بود هوش نو"‪",‬چو خوابم بيايد به خواب اندر‬
‫او"‬
‫‪",2251,11‬چو جويم براي غزل قافيه"‪",‬بخاطر بود قافيه گستر او"‬
‫‪",2251,12‬تو هر صورتي كه مصور كني"‪",‬چو نقاش و خامه بود بر سر او"‬
‫‪",2251,13‬تو چندانك برتر نظر مي كني"‪",‬ازان برتر تو بود برتر او"‬
‫‪",2251,14‬برو ترك گفتار و دفتر بگو"‪",‬كه آن به كه باشد ترا دفتر او"‬
‫‪",2251,15‬خمش كن كه هر شش جهت نور اوست"‪",‬وزين شش جهت‬
‫بگذري داور او"‬
‫‪",2251,16‬رضاك رضاي الذي اوثر"‪",‬و سرك سري فما اظهر"‬
‫‪",2251,17‬زهي شمس تبريز خورشيدوش"‪",‬كه خود را بود سخت اندر‬
‫خور او"‬
‫‪",2252,1‬بي دل شده ام بهر دل تو"‪",‬ساكن شده ام در منزل تو"‬
‫‪",2252,2‬صرفه چه كنم در معدن تو"‪",‬زر را چه كنم با حاصل تو"‬
‫‪",2252,3‬شد جمله جهان سبز از دم تو"‪",‬قبله دل و جان هر قابل تو"‬
‫‪",2252,4‬شد عقل و خرد ديوانه تو"‪",‬بي علم و عمل شد عامل تو"‬
‫‪",2252,5‬مرغان فلك پر بسته تو"‪",‬هر عاقل جان ناعاقل تو"‬
‫‪",2252,6‬هاروت هنر ماروت ادب"‪",‬گشتند نگون در بابل تو"‬
‫‪",2252,7‬گردن بكشد جان همچو شتر"‪",‬تا زنده شوم از بسمل تو"‬
‫‪",2252,8‬حل گشت زتو هر مشكل جان"‪",‬ماندم به جهان من مشكل تو"‬
‫‪",2252,9‬بنويس برات اين مزد مرا"‪",‬تا نقد كنم از عامل تو"‬
‫‪",2252,10‬از روز بهست اكنون شب ما"‪",‬از تاب مه بس كامل تو"‬
‫‪",2252,11‬تا شب شتران هموار روند"‪",‬تا منزل خود با محمل تو"‬
‫‪",2256,13‬همه فربه ز بوي تو همه لغر ز هجر تو"‪",‬همه شادي و گريه‬
‫شان اثر و يادگار تو"‬
‫‪",2257,1‬قلم از عشق بشكند چو نويسد نشان تو"‪",‬خردم راه گم كند ز‬
‫فراق گران تو"‬
‫‪",2257,2‬كي بود همنشين تو كي بيابد گزين تو"‪",‬كي رهد از كمين تو كي‬
‫كشد خود كمان تو"‬
‫‪",2257,3‬رخم از عشق همچو زر ز تو بر من هزار اثر"‪",‬صنما سوي من‬
‫نگر كه چنانم بجان تو"‬
‫‪",2257,4‬چو خليل اندر آتشم ز تف آتشت خوشم"‪",‬نه از آنم كه سر كشم‬
‫ز غم بي امان تو"‬
‫‪",2257,5‬بگشا كار مشكلم تو دلم ده كه بي دلم"‪",‬مكن اي دوست منزلم‬
‫بجز از گلستان تو"‬
‫‪",2257,6‬كي بيايد به كوي تو صنما جز به بوي تو"‪",‬سبب جست و جوي تو‬
‫چه بود گلفشان تو"‬
‫‪",2257,7‬ملك و مردم و پري ملك و شاه و لشكري"‪",‬فلك و مهر و‬
‫مشتري خجل از آستان تو"‬
‫‪",2257,8‬چو تو سيمرغ روح را بكشاني در ابتل"‪",‬چو مگس دوغ در فتد‬
‫بگه امتحان تو"‬
‫‪",2257,9‬ز اشارات عاليت ز بشارات شافيت"‪",‬ملكي گشته هر گدا به دم‬
‫ترجمان تو"‬
‫‪",2257,10‬همه خلقان چو موركان به سوي خرمنت دوان"‪",‬همه عالم‬
‫نواله اي ز عطاهاي خوان تو"‬
‫‪",2257,11‬به نواله قناعتي نكند جان آن فتي"‪",‬كه طمع دارد از قضا كه‬
‫شود ميهمان تو"‬
‫‪",2257,12‬چه دواها كه مي كند پي هر رنج گنج تو"‪",‬چه نواها كه مي دهد‬
‫به مكان ل مكان تو"‬
‫‪",2257,13‬طمع تن نوال تو طمع دل جمال تو"‪",‬نظر تن بنان تو هوس دل‬
‫بنان تو"‬
‫‪",2257,14‬جهت مصلحت بود نه بخيلي و مدخلي"‪",‬بسوي بام آسمان‬
‫پنهان نردبان تو"‬
‫‪",2257,15‬به امينان ونيكوان بنمودي تو نردبان"‪",‬كه روانست كاروان‬
‫بسوي آسمان تو"‬
‫‪",2257,16‬خمش اي دل دگر مگو دگر اسراراو مجو"‪",‬كه نداني نهان آن‬
‫كه بداند نهان تو"‬
‫‪",2257,17‬تو ازين شهره نيشكر مطلب مغز اندرون"‪",‬كه خود از قشر‬
‫نيشكر شكرين شد لبان تو"‬
‫‪",2257,18‬شه تبريز شمس دين كه به هر لحظه آفرين"‪",‬برساد از جناب‬
‫حق به مه خوش قران تو"‬
‫‪",2258,1‬هله اي طالب سمو بگداز از غمش چو مو"‪",‬بگشا راز با همو كه‬
‫سلم عليكم"‬
‫‪",2258,2‬تو چرا آب و روغني كه سلمي نمي كني"‪",‬چه شود گر كفي زني‬
‫كه سلم عليكم"‬
‫‪",2258,3‬هله ديوانه لوليا به عروسي ما بيا"‪",‬لب چون قند برگشا كه سلم‬
‫عليكم"‬
‫‪",2258,4‬شفقت را قرين كني كرم و آفرين كني"‪",‬سر و ريش اينچنين‬
‫كني كه سلم عليكم"‬
‫‪",2258,5‬چو گشايد در سرا تو مگو هيچ ماجرا"‪",‬رو ترش كن ز در درآ كه‬
‫سلم عليكم"‬
‫‪",2259,4‬طمع جمله طامعان بود از خرمنت جوي"‪",‬دوده مختصر بود دو‬
‫جهان در جهان تو"‬
‫‪",2259,5‬همه روز آفتاب اگر ز ضيا تيغ مي زند"‪",‬بكم از ذره مي شود ز‬
‫نهيب سنان تو"‬
‫‪",2259,6‬چو زمين بوس مي كند پي تو جان آسمان"‪",‬به چه پر بر پرد‬
‫زمين به سوي آسمان"‬
‫‪",2259,7‬بنشيند شكسته پر سوي تو مي كند نظر"‪",‬كه همينجاش مي‬
‫رسد مدد ارمغان تو"‬
‫‪",2259,8‬نه گذشتست در جهان نه شب و ني سحرگهان"‪",‬كه دمم آتشين‬
‫نشد ز دم پاسبان تو"‬
‫‪",2259,9‬نه مرا وعده كرده اي نه كه سوگند خورده اي"‪",‬كه بهنگام بر‬
‫شدن برسد نردبان تو"‬
‫‪",2259,10‬چو بدان چشم عبهري بسوي بنده بنگري"‪",‬بپرد جانش از مكان‬
‫بسوي لمكان تو"‬
‫‪",2259,11‬بنوازيش كاي حزين مخور اندوه بعد از اين"‪",‬كه خروشيد‬
‫آسمان ز خروش و فغان تو"‬
‫‪",2259,12‬منم از مادر و پدر بنوازش رحيم تر"‪",‬جهت پختگي تو برسيد‬
‫امتحان تو"‬
‫‪",2259,13‬بكنم باغ و جنتي و دوايي ز درد تو"‪",‬بكنم آسمان تو به ازين از‬
‫دخان تو"‬
‫‪",2259,14‬همه گفتيم و اصل را بنگفتيم دلبرا"‪",‬كه همان به كه راز تو‬
‫شنوند از دهان تو"‬
‫‪",2260,1‬طيب الله عيشكم ل وحش الله منكم"‪",‬حق آن خال شاهدت رو‬
‫بما آر اي عمو"‬
‫‪",2260,2‬دست جعفر كه ماند ازو بر سر كوه پرسمو"‪",‬شبه مهجور عاشق‬
‫من وصال مصرم"‬
‫‪",2260,3‬دست او را دهان بدي شرح دادي از آن غم او"‪",‬مي كند شرح‬
‫بي زبان يا ظريفون فافهموا"‬
‫‪",2260,4‬ما همان دست جعفريم في انقطاع ال ارحموا"‪",‬جنبشي كه همي‬
‫كنيم جمله قسريست فاعلموا"‬
‫‪",2260,5‬جنبش آنگه كند صدف كه بود جفت جوهر او"‪",‬بس كه گفتن‬
‫دراز شد ذا حديث منمنم"‬
‫‪",2261,1‬بوقلمون چند از انكار تو"‪",‬در كف ما چند خلد خار تو"‬
‫‪",2261,2‬يار تو از سر فلك واقفست"‪",‬پس چه بود پيش وي اسرار تو"‬
‫‪",2261,3‬چند بگويي كه همين بار و بس"‪",‬چند ازين چند ازين بار تو"‬
‫‪",2261,4‬اي ز تو بيمار حبيب و طبيب"‪",‬بسته ز ناسور تو تيمار تو"‬
‫‪",2261,5‬خورده مي غفلت و منكر شده"‪",‬بوي دهانت شده اقرار تو"‬
‫‪",2262,1‬پرده بگردان و بزن ساز نو"‪",‬هين كه رسيد از فلك آواز نو"‬
‫‪",2262,2‬تازه و خندان نشود گوش و هوش"‪",‬تا ز خرد در نرسد راز نو"‬
‫‪",2262,3‬اين بكند زهره كچون ماه ديد"‪",‬او بزند چنگ طرب ساز نو"‬
‫‪",2262,4‬خيز سبك رطل گران را بيار"‪",‬تا ببرم شرم ز هنباز نو"‬
‫‪",2262,5‬برجه ساقي طرب آغاز كن"‪",‬وز مي كهنه بنه آغاز نو"‬
‫‪",2262,6‬در عوض آنك گزيدي رخم"‪",‬بوسه بده بر سر اين گاز نو"‬
‫‪",2264,4‬گر جام دهي شادم دشنام دهي شادم"‪",‬افندي اوتي تيلس ثيلو‬
‫كه براكالو"‬
‫‪",2264,5‬چون مست شد اين بنده بشنو تو پراكنده"‪",‬قويثز مي كنا كيمو‬
‫سيمير ابراللو"‬
‫‪",2264,6‬يا سيدتي هاتي من قهوه كاساتي"‪",‬من زارك من صحو اياك و‬
‫اياه"‬
‫‪",2264,7‬اي فارس اين ميدان مي گرد تو سرگردان"‪",‬آخر نه كم از‬
‫چرخي در خدمت آن مه رو"‬
‫‪",2264,8‬پويسي چلبي پويسي اي پوسه اغا پوسي"‪",‬بي نخوت و ناموسي‬
‫اين دم دل ما را جو"‬
‫‪",2264,9‬اي دل چو بيا سودي در خواب كجا بودي"‪",‬اسكرت كما تدري‬
‫من سكرك ل تصحو"‬
‫‪",2264,10‬واها سندي واها لما فتحت فاها"‪",‬ما اطيب سقياها تحلوا ابدا‬
‫تحلو"‬
‫‪",2264,11‬اي چون نمكستاني اندر دل هر جاني"‪",‬هر صورت را ملحي از‬
‫حسن تو اي مرجو"‬
‫‪",2264,12‬چيزي بتو مي ماند هر صورت خوب ارني"‪",‬از ديدن مرد و زن‬
‫خالي كنمي پهلو"‬
‫‪",2264,13‬گر خلق بخندندم ور دست ببندندم"‪",‬ور زجر پسندندم من مي‬
‫نروم زين كو"‬
‫‪",2264,14‬از مردم پژمرده دل مي شود افسرده"‪",‬دارد سيهي در جان گر‬
‫زرد بود مازو"‬
‫‪",2264,15‬بانگ تو كبوتر را در برج وصال آرد"‪",‬گر هست حجاب او صد‬
‫برج و دو صد بارو"‬
‫‪",2264,16‬قوم خلقو بورا قالو شططا زورا"‪",‬في و صفك يا مولي لنسمع‬
‫ما قالوا"‬
‫‪",2264,17‬اين نفس ستيزه رو چون بزبچه بالجو"‪",‬جز ريش ندارد او‬
‫نامش چه كنم ريشو"‬
‫‪",2264,18‬خامش كن خامش كن از گفته فرامش كن"‪",‬هين باز ميا اين‬
‫سو آن سو پر چون تيهو"‬
‫‪",2265,1‬اليوم من الوصل نسيم و سعود"‪",‬اليوم اري الحب علي العهد‬
‫فعودوا"‬
‫‪",2265,2‬رفتست رقيب و بر آن يار نبود او"‪",‬بي زحمت دشمن دم عشاق‬
‫شنود او"‬
‫‪",2265,3‬يا قلب ابشرك به وصل و رحيق"‪",‬ما فاتك من دهرك اليوم‬
‫يعود"‬
‫‪",2265,4‬شكرست عدو رفته و ما همدم جاميم"‪",‬ما سرخ و سپيد از‬
‫طرب و كور و كبود او"‬
‫‪",2265,5‬يا حب حنا نيك تجليت بوصل"‪",‬الروح فداروحك بالروح تجود"‬
‫‪",2265,6‬ما را كه براي دل حساد جفا گفت"‪",‬امروز چو خلوت شد ما را‬
‫بستود او"‬
‫‪",2265,7‬هذا قمر قد غلب الشمس بنور"‪",‬من طالعه اليوم علي شمس‬
‫يسود"‬
‫‪",2265,8‬امروز نقاب از رخ خود ماه بر انداخت"‪",‬بر طلعت خورشيد و مه‬
‫و زهره فزود او"‬
‫‪",2265,9‬ما اكثر ما قد خفض العيش به هجر"‪",‬للعيش من اليوم نهوض و‬
‫صعود"‬
‫‪",2265,10‬پيوسته ز خورشيد ستاند مه نو نور"‪",‬اين مه كه به خورشيد‬
‫دهد نور چه بود او"‬
‫‪",2265,11‬يا قلب تمتع و طب الن شكورا"‪",‬الحب شفيق لك والله ودود"‬
‫‪",2267,5‬اري أمما به سكروا و ل قدح و ل عنب"‪",‬حدث نشود شكركه‬
‫خوري شكر چو چشد ز شكر او"‬
‫‪",2267,6‬لقد ملئت خواطرنا بهم عجبا و ما العجب"‪",‬سحر اثري ز طلعت‬
‫او شبم نفسي ز عنبر او"‬
‫‪",2267,7‬سكت او ناوهم سكتوا ولسئمو ول عتبوا"‪",‬خبر نكنم دگر كه مرا‬
‫رسيد خبر ز مخبر او"‬
‫‪",2267,8‬فوا حزني اذا حجبوا ويا طربي اذا قربوا"‪",‬درم بزند سري نكند‬
‫كه سر نبرد كس از سر او"‬
‫‪",2268,1‬يا عاشقين المقصد سيحوا الي ما ترشدوا"‪",‬واستفتشوا من‬
‫يسعد يلقون اين السيد"‬
‫‪",2268,2‬العشق نور مرتفع و السر نعم المكترع"‪",‬نهر الهوي ل ينقطع‬
‫نارالهوي لتخمد"‬
‫‪",2268,3‬لعشق ال بالجوي من كان في سقم الهوي"‪",‬ان قيل طار في‬
‫الهوا لتنكرو ل تعبدوا"‬
‫‪",2268,4‬العشق ما في رقه خير لكم من عتقه"‪",‬جفن بكا في عشقه ل‬
‫تحسبوه ترمد"‬
‫‪",2268,5‬امرالمحبين انطوي امراضهم خيرالدوا"‪",‬ما لم يضلوا في الهوي‬
‫ل تزعمو ان يهتدوا"‬
‫‪",2268,6‬اصحابنا ل تيأسوا بعد الجوي مستانس"‪",‬غيرالهوي ل تلبسو‬
‫غيرالهوي لترتدوا"‬
‫‪",2268,7‬سحرالهوي مقعوده نار الجوي موقوده"‪",‬ذا نعمه مفقوده حرمان‬
‫من ل يجهد"‬
‫‪",2268,8‬ناديت يوم الملتقي اذحار عقلي والتقي"‪",‬هذا بقا في البقا هذا‬
‫نعيم سرمد"‬
‫‪",2268,9‬ان فاتكم لتفعلوا واستفتشوه و اعقلوا"‪",‬ل ترقدوا ل تأكلوا مالم‬
‫تروا ل تعبدوا"‬
‫‪",2269,1‬ال يا ساقيا اني لظمآن و مشتاق"‪",‬ادر كأسا و ل تنكر فان القوم‬
‫قد ذاقوا"‬
‫‪",2269,2‬اذا ماشئت اسراري ادر كأسا من النار"‪",‬فاسكرني و سائلني الي‬
‫من انت مشتاق"‬
‫‪",2269,3‬اضا العشق مصباحا فصار الليل اصباحا"‪",‬و من انواره انشقت‬
‫علي الحجار احداق"‬
‫‪",2269,4‬فدا العشق ادوائي و مرالعشق حلوائي"‪",‬واني بين عشاق اسوق‬
‫حيث ما ساقوا"‬
‫‪",2269,5‬خذالدنيا و خلينا فدنيا العشق تكفينا"‪",‬لنا في العشق جنات و‬
‫بلدان و اسواق"‬
‫‪",2269,6‬و ارواح تلقينا و ارواح سواقينا"‪",‬و خمر فيه مدرارو كأس العشق‬
‫رقراق"‬
‫‪",2270,1‬ابنا ربيعنا تعالو"‪",‬فالورد يقول لتبالوا"‬
‫‪",2270,2‬والعشق يصيحكم جهارا"‪",‬الخلد لكم فل تزالوا"‬
‫‪",2270,3‬والحسن علي البها تجلي"‪",‬والسكر حواه و الكمال"‬
‫‪",2270,4‬من كان مخرسا جمادا"‪",‬اليوم تكلموا و قالوا"‬
‫‪",2270,5‬من كان مبلسا قنوطا"‪",‬ذابوا و تضاحكوا و نالوا"‬
‫‪",2270,6‬من بعد فان تروا غضوبا"‪",‬ما ذا غضب فذا دلل"‬
‫‪",2271,1‬جود الشموس علي الوري اشراق"‪",‬و وراها نورالهوي براق"‬
‫‪",2275,2‬گفتم كه اي مستان جان مي خورده از دستان جان"‪",‬اي صد‬
‫هزاران جان و دل اندر شما آويخته"‬
‫‪",2275,3‬گفتند شكرالله را كو جلوه كرد اين ماه را"‪",‬افتاده بوديم از بقا‬
‫در قعر ل آويخته"‬
‫‪",2275,4‬بگريختيم از جور او يك مدتي وز دور او"‪",‬چون دشمنان بوديم ما‬
‫اندر جفا آويخته"‬
‫‪",2275,5‬جام وفا برداشته كار و دكان بگذاشته"‪",‬و افسردگان بي مزه در‬
‫كارها آويخته"‬
‫‪",2275,6‬بنشسته عقل سرمه كش با هر كي با چشميست‬
‫خوش"‪",‬بنشسته زاغ ديده كش بر هر كجا آويخته"‬
‫‪",2275,7‬زين خنبهاي تلخ و خوش گر چاشني داري بچش"‪",‬ترك هوا‬
‫خوشتر بود يا در هوا آويخته"‬
‫‪",2275,8‬عمري دل من در غمش آواره شد مي جستمش"‪",‬ديدم دل‬
‫بيچاره را خوش در خدا آويخته"‬
‫‪",2275,9‬بردار دنيا اي فتي گر ايمني برخيز تا"‪",‬بنمايم آزادانت را و هم‬
‫تراآويخته"‬
‫‪",2275,10‬بردارملك جاودان بين كشتگان زنده جان"‪",‬مانند منصور جوان‬
‫در ارتضا آويخته"‬
‫‪",2275,11‬عشقا تويي سلطان من از بهر من داري بزن"‪",‬روشن ندارد‬
‫خانه را قنديل نا آويخته"‬
‫‪",2275,12‬من خاك پاي آنكسم كودست در مردان زند"‪",‬جانم غلم آن‬
‫مسي در كيميا آويخته"‬
‫‪",2275,13‬برجه طرب را ساز كن عيش و سماع آغاز كن"‪",‬خوش نيست‬
‫آن دف سرنگون ني بي نوا آويخته"‬
‫‪",2275,14‬دف دل گشايد بسته را ني جان فزايد خسته را"‪",‬اين دلگشا‬
‫چون بسته شد و آن جانفزا آويخته"‬
‫‪",2275,15‬امروز دستي برگشا ايثار كن جان در سخا"‪",‬باكفر حاتم رست‬
‫چون بد در سخا آويخته"‬
‫‪",2275,16‬هست آن سخا چون دام نان اما صفا چون دام جان"‪",‬كو در‬
‫سخا آويخته كو در صفا آويخته"‬
‫‪",2275,17‬باشد سخي چون خايفي در غار ايثاري شده"‪",‬صوفي چو‬
‫بوبكري بود در مصطفي آويخته"‬
‫‪",2275,18‬اين دل دهد در دلبري جان هم سپارد بر سري"‪",‬وآن صرفه جو‬
‫چون مشتري اندر بها آويخته"‬
‫‪",2275,19‬آن چون نهنگ آيان شده دريا درو حيران شده"‪",‬وين بحري نو‬
‫آشنا در آشنا آويخته"‬
‫‪",2275,20‬گويي كه اين كار و كيا يا صدق باشد يا ريا"‪",‬آنجا كه عشاقند و‬
‫ما صدق و ريا آويخته"‬
‫‪",2275,21‬شب گشت اي شاه جهان چشم و چراغ شب روان"‪",‬اي پيش‬
‫روي چون مهت ماه سما آويخته"‬
‫‪",2275,22‬من شادمان چون ماه نو تو جانفزا چون جاه نو"‪",‬وي در غم تو‬
‫ماه نو چون من دو تا آويخته"‬
‫‪",2275,23‬كو هست جان در معرفت تن برگ كاهي در صفت"‪",‬بر برگ‬
‫كي ديدست كس يك كوه را آويخته"‬
‫‪",2275,24‬از ره روان گردي روان صحبت ببر از ديگران"‪",‬ور ني بماني‬
‫مبتل در مبتل آويخته"‬
‫‪",2275,25‬جان عزيزان گشته خون تا عاقبت چونست چون"‪",‬از بدگماني‬
‫سر نگون در انتها آويخته"‬
‫‪",2275,26‬چون ديد جان پاكشان آن تخم كاول كاشت جان"‪",‬واگشت فكر‬
‫از انتها در ابتدا آويخته"‬
‫‪",2275,27‬اصل ندا از دل بود در كوه تن افتد صدا"‪",‬خاموش رو در اصل‬
‫كن اي در صدا آويخته"‬
‫‪",2275,28‬گفت زبان كبرآورد كبرت نيازت را خورد"‪",‬شو تو ز كبر خود‬
‫جدا در كبريا آويخته"‬
‫‪",2275,29‬اي شمس تبريزي بر آ از سوي شرق كبريا"‪",‬جانها ز تو چون‬
‫ذره ها اندر ضيا آويخته"‬
‫‪",2276,1‬اي جبرئيل از عشق تو اندر سما پا كوفته"‪",‬اي انجم و چرخ‬
‫وفلك اندر هوا پا كوفته"‬
‫‪",2276,2‬تا گاو و ماهي زير اين هفتم زمين خرم شده"‪",‬هر برج تا گاو و‬
‫سمك اندر عل پا كوفته"‬
‫‪",2276,3‬انگور دل پر خون شده رفته به سوي ميكده"‪",‬تا آتشي در مي‬
‫زده در خنبها پا كوفته"‬
‫‪",2276,4‬دل ديده آب روي خود در خاك كوي عشق او"‪",‬چون آن عنايت‬
‫ديد دل اندر عنا پا كوفته"‬
‫‪",2276,5‬جان همچو ايوب نبي در ذوق آن لطف و كرم"‪",‬با قالب پر كرم‬
‫خود اندر بل پا كوفته"‬
‫‪",2276,6‬خلقي كه خواهند آمدن از نسل آدم بعد ازين"‪",‬جانهاي ايشان‬
‫بهر تو هم در فنا پا كوفته"‬
‫‪",2276,7‬اندر خرابات فنا شاهنشهان محتشم"‪",‬هم بي كله سرور شده‬
‫هم بي قبا پا كوفته"‬
‫‪",2276,8‬قومي بديده چيزكي عاشق شده ليك از حسد"‪",‬از كبر و ناموس‬
‫و حيا هم در خل پا كوفته"‬
‫‪",2276,9‬اصحاب كبر و نفس كي باشند ليق شاه را"‪",‬كز عزت اين شاه‬
‫ما صد كبريا پا كوفته"‬
‫‪",2276,10‬قومي ببيني رقص كن در عشق نان و شوربا"‪",‬قومي دگر در‬
‫عشقشان نان و ابا پا كوفته"‬
‫‪",2276,11‬خوش گوهري كو گوهري هشت از هواي بحر او"‪",‬تا بحر شد در‬
‫سر خود در اصطفا پا كوفته"‬
‫‪",2276,12‬كو او و كو بيچاره اي كو هست در تقليد خود"‪",‬در خون خود‬
‫چرخي زده و ندر رجا پا كوفته"‬
‫‪",2276,13‬با اين همه او به بود از غافل منكر كه او"‪",‬گه مي كند اقرار‬
‫كي گه او ز ل پا كوفته"‬
‫‪",2276,14‬قومي به عشق آن فتي بگذشت از هست و فنا"‪",‬قومي به‬
‫عشق خود كه من هستم فنا پا كوفته"‬
‫‪",2276,15‬خفاش در تاريكيي در عشق ظلمتها برقص"‪",‬مرغان خورشيدي‬
‫سحر تا والضحي پا كوفته"‬
‫‪",2276,16‬تو شمس تبريزي بگو اي باد صبح تيز رو"‪",‬با من بگو احوال او‬
‫با من درآ پا كوفته"‬
‫‪",2279,2‬اين لطف و رحمت را نگر وين بخت و دولت را نگر"‪",‬در چاره بد‬
‫اختران با روي چون ماه آمده"‬
‫‪",2279,3‬ليلي زيبا را نگر خوش طالب مجنون شده"‪",‬وان كهرباي روح‬
‫بين در جذب هر كاه آمده"‬
‫‪",2279,4‬از لذت بوهاي او وز حسن و از خوهاي او"‪",‬وز قل تعالوهاي او‬
‫جانها به درگاه آمده"‬
‫‪",2279,5‬صد نقش سازد بر عدم از چاكر و صاحب علم"‪",‬در دل خيالت‬
‫خوشش زيبا و دلخواه آمده"‬
‫‪",2279,6‬تخييلها را آن صمد روزي حقيقتها كند"‪",‬تا در رسد در زندگي‬
‫اشكال گمراه آمده"‬
‫‪",2279,7‬از چاه شور اين جهان در دلو قران رو برآ"‪",‬اي يوسف آخر بهر‬
‫تست اين دلو در چاه آمده"‬
‫‪",2279,8‬كي باشد اي گفت زبان من از تو مستغني شده"‪",‬با آفتاب‬
‫معرفت در سايه شاه آمده"‬
‫‪",2279,9‬يا رب مرا پيش از اجل فارغ كن از علم و عمل"‪",‬خاصه ز علم‬
‫منطقي در جمله افواه آمده"‬
‫‪",2280,1‬اي عاشقان اي عاشقان ديوانه ام كو سلسله"‪",‬اي سلسله‬
‫جنبان جان عالم ز تو پر غلغله"‬
‫‪",2280,2‬زنجير ديگر ساختي در گردنم انداختي"‪",‬وز آسمان در تاختي تا‬
‫ره زني بر قافله"‬
‫‪",2280,3‬بر خيز اي جان از جهان بر پر ز خاك خاكدان"‪",‬كز بهر ما بر‬
‫آسمان گردان شدست اين مشعله"‬
‫‪",2280,4‬آن را كه باشد درد دل كي ره زند باران گل"‪",‬از عشق باشد او‬
‫بحل كورا نشد كه خردله"‬
‫‪",2280,5‬روزي مخنث بانگ زد گفتا كه اي چوبان بد"‪",‬آن بز عجب ما را‬
‫گزد در من نظر كرد از گله"‬
‫‪",2280,6‬گفتا مخنث را گزد هم بكشدش زير لگد"‪",‬اما چه غم زو مرد را‬
‫گفتا نكو گفتي هله"‬
‫‪",2280,7‬كو عقل تا گويا شوي كو پاي تا پويا شوي"‪",‬وز خشك در دريا‬
‫شوي ايمن شوي از زلزله"‬
‫‪",2280,8‬سلطان سلطانان شوي در ملك جاويدان شوي"‪",‬بالتر از كيوان‬
‫شوي بيرون شوي زين مزبله"‬
‫‪",2280,9‬چون عقل كل صاحب عمل جوشان چو درياي عسل"‪",‬چون‬
‫آفتاب اندر حمل چون مه به برج سنبله"‬
‫‪",2280,10‬صد زاغ و جغد و فاخته در تو نواها ساخته"‪",‬بشنيديي اسرار دل‬
‫گر كم شدي اين مشغله"‬
‫‪",2280,11‬بي دل شو ار صاحب دلي ديوانه شو گر عاقلي"‪",‬كين عقل‬
‫جزوي مي شود در چشم عشقت آبله"‬
‫‪",2280,12‬تا صورت غيبي رسد وز صورتت بيرون كشد"‪",‬كز جعد پيچاپيچ‬
‫او مشكل شدست اين مسئله"‬
‫‪",2280,13‬اما درين راه از خوشي بايد كه دامن بركشي"‪",‬زيرا ز خون‬
‫عاشقان آغشته است اين مرحله"‬
‫‪",2280,14‬رو رو دل با قافله تنها مرو در مرحله"‪",‬زيرا كه زايد فتنه ها اين‬
‫روزگار حامله"‬
‫‪",2258,6‬چو درآيد ترش ترش تو بدو پيش او خمش"‪",‬غضبش را بدين‬
‫بكش كه سلم عليكم"‬
‫‪",2258,7‬چو خياليت بست ره بمكن سوي او نگه"‪",‬تو روان شو به پيشگه‬
‫كه سلم عليكم"‬
‫‪",2258,8‬چو درين كوي نيست كس نه ز دزدان و ني عسس"‪",‬تو همين‬
‫گو همين و بس كه سلم عليكم"‬
‫‪",2258,9‬بجه از دام و دانها و ازين مات خانها"‪",‬بشنو ز آسمانها كه سلم‬
‫عليكم"‬
‫‪",2258,10‬شفقت چون فزون كند به خودت رهنمون كند"‪",‬ز دلت سر‬
‫برون كند كه سلم عليكم"‬
‫‪",2258,11‬چو ز صورت برون روي به مقامات معنوي"‪",‬تو ز شش سوي‬
‫بشنوي كه سلم عليكم"‬
‫‪",2258,12‬چو نگنجي در آن گره مگريز و سپس مجه"‪",‬چو فقيران سري‬
‫بنه كه سلم عليكم"‬
‫‪",2258,13‬اگر از نيك و بد مرا نكند شه مدد مرا"‪",‬ز لبش اين رسد مرا‬
‫كه سلم عليكم"‬
‫‪",2258,14‬تو رها كن فن و هنر كه ندارد كلك خبر"‪",‬بخوريمش بدين‬
‫قدركه سلم عليكم"‬
‫‪",2258,15‬هله اي يار ماه رو دل هر عقربي مجو"‪",‬غزل خويشتن بگو كه‬
‫سلم عليكم"‬
‫‪",2258,16‬هله مرحوم امتان هله اي عشق همتان"‪",‬بسترديم جرمتان كه‬
‫سلم عليكم"‬
‫‪",2258,17‬چو تويي مير زاهدان قمرو فخر عابدان"‪",‬شنو اكنون ز شاهدان‬
‫كه سلم عليكم"‬
‫‪",2258,18‬زهرتان را شكر كنم زنگتان را گهر كنم"‪",‬كارتان همچو زر كنم‬
‫كه سلم عليكم"‬
‫‪",2258,19‬تنتان را چو جان كنم دلتان را جوان كنم"‪",‬عيبتان را نهان كنم‬
‫كه سلم عليكم"‬
‫‪",2258,20‬ز عدم بس چريده اي سوي دل بس دويده اي"‪",‬ز فلك بس‬
‫شنيده اي كه سلم عليكم"‬
‫‪",2258,21‬چو اميدت به ما بود زاغ گيري هما بود"‪",‬همه عذرت وفا بود كه‬
‫سلم عليكم"‬
‫‪",2258,22‬چو گل سرخ در چمن بفروزد رخ و ذقن"‪",‬نگرد جانب سمن كه‬
‫سلم عليكم"‬
‫‪",2258,23‬چو رسد سبز جامها به سوي باغ و نامها"‪",‬شنو از صحن بامها‬
‫كه سلم عليكم"‬
‫‪",2258,24‬چو بخندد نهالها ز رياحين و لله ها"‪",‬شنو از مرغ ناله ها كه‬
‫سلم عليكم"‬
‫‪",2258,25‬چو زمستي زنم دمي رمد از رشك پرغمي"‪",‬نبدي اين نگفتمي‬
‫كه سلم عليكم"‬
‫‪",2258,26‬ز كي داري لب و سخن ز شهنشاه امر كن"‪",‬به همان سوي‬
‫روي كن كه سلم عليكم"‬
‫‪",2259,1‬هله طبل وفا بزن كه بيامد اوان تو"‪",‬مي چون ارغوان بده كه‬
‫شكفت ارغوان تو"‬
‫‪",2259,2‬بفشاريم شيره از شكر انگور باغ تو"‪",‬بفشانيم ميوه ها ز درخت‬
‫جوان تو"‬
‫‪",2259,3‬بمران جان و عقل را ز سر خوان فضل خود"‪",‬چه خورد يا چه‬
‫كم كند مگسي دو ز خوان تو"‬
‫‪",2262,7‬از تو رخ همچو زرم گاز يافت"‪",‬مي رسدم گر بكنم ناز نو"‬
‫‪",2262,8‬چون نكنم ناز كه پنهان و فاش"‪",‬مي رسدم خلعت و اعزاز نو"‬
‫‪",2262,9‬خلعت نو بين كه به هر گوشه اش"‪",‬تازه طرازيست ز طراز نو"‬
‫‪",2262,10‬پر همايي بگشا در وفا"‪",‬بر سر عشاق به پرواز نو"‬
‫‪",2262,11‬مرد قناعت كه كرمهاي تو"‪",‬حرص دهد هر نفس و آز نو"‬
‫‪",2262,12‬مي به سبو ده كه به تو تشنه شد"‪",‬اين قنق خابيه پرداز نو"‬
‫‪",2262,13‬رنگ رخ و اشك روانم بس است"‪",‬سر مرا هر يك غماز نو"‬
‫‪",2262,14‬گرم درآ گرم كه آن گرم دار"‪",‬صنعت نو دارد و انگاز نو"‬
‫‪",2262,15‬بس كن كين گفت تو نسبت به عشق"‪",‬جامه كهنه ست ز بزاز‬
‫نو"‬
‫‪",2263,1‬يا قمرا طلوعه للقمرين سكن"‪",‬حلت علي حريمهم في خطر‬
‫ليأمنوا"‬
‫‪",2263,2‬يا شجرا غصونه فوق سما وهمنا"‪",‬هز هز في قلوبنا مرحمه‬
‫لنجتنوا"‬
‫‪",2263,3‬هر كي تو گردنش زدي گشت دراز گردن او"‪",‬خرمن هر كي‬
‫سوختي گشت بزرگ خرمن او"‬
‫‪",2263,4‬هر كي سرش شكافتي سر بفراخت بر فلك"‪",‬هر كي تو در‬
‫چهش كني يافت جهان روشن او"‬
‫‪",2263,5‬يا بلدا مخلدا افلح من ثوي به"‪",‬للبركات مطلع للثمرات معدن"‬
‫‪",2263,6‬يا سحرا منورا ليس عقيبه دجي"‪",‬افلح كل منظر ذاك به مزين"‬
‫‪",2263,7‬هر كي طرب رها كند پشت سوي وفا كند"‪",‬باز كشاندش به خود‬
‫با كرم مفتن او"‬
‫‪",2263,8‬مي كشدش كه اي رهي از كف من كجا رهي"‪",‬روبه من آوريد‬
‫هين ها الذين آمنوا"‬
‫‪",2263,9‬جا اوان وصلنا يلحقنا با صلنا"‪",‬شممنا عبيره فانتهضوا لتيقنوا"‬
‫‪",2263,10‬ما بقي انسلخنا ان هنا مناخنا"‪",‬في عرفات معشر ابتكروا و‬
‫احسنوا"‬
‫‪",2263,11‬پند نگار خود شنو از بر او برون مرو"‪",‬اي دل و ديده ديده اي‬
‫دل و ديده من او"‬
‫‪",2263,12‬پيش خودم همي نشان بر سر من همي فشان"‪",‬تا ز تو لف‬
‫مي زنم كم بگرفت دامن او"‬
‫‪",2263,13‬قد نطق الهوي استكوا استمعوا و انصتوا"‪",‬ان لسان نطقنا عند‬
‫لقاه الكن"‬
‫‪",2263,14‬بستم من دهان خود دل بگشاد صد دهان"‪",‬بهر دل تو تن زدم‬
‫بس بودم نوازن او"‬
‫‪",2263,15‬در گل و در شكر نشين بهر خداي لطف بين"‪",‬سيب و انار تازه‬
‫چين كامد در فشاندن او"‬
‫‪",2264,1‬بو سيسي افنديمو هم محسن و هم مه رو"‪",‬نيپو سر كينيكا‬
‫چونم من و چوني تو"‬
‫‪",2264,2‬يا نعم صباح اي جان مستند همه رندان"‪",‬تا شب همگان عريان‬
‫با يار در آب جو"‬
‫‪",2264,3‬يا قوم اتينا كم في الحب فديناكم"‪",‬مذ نحن رأيناكم امنيتنا‬
‫تصفوا"‬
‫‪",2265,12‬اين دم سپه عشق چه خوش دست گشادند"‪",‬چون يك گره از‬
‫طره پر بند گشود او"‬
‫‪",2265,13‬الحب الي المجلس والله سقانا"‪",‬والسكر من القهوه كالدهر‬
‫ولود"‬
‫‪",2265,14‬آن غم كه ز عشاق بسي گرد بر آورد"‪",‬بيرون ز درست ايندم و‬
‫از بام فرود او"‬
‫‪",2265,15‬اليوم من العيش لقا و شفا"‪",‬اليوم من السكر ركوع و سجود"‬
‫‪",2265,16‬آن ساغر لغر شده را داروي دل ده"‪",‬ديرست كه محروم شد‬
‫از ذوق و جود او"‬
‫‪",2265,17‬يا قوم الي العشق انيبوا و اجيبوا"‪",‬لما كتب الله علي العشق‬
‫خلود"‬
‫‪",2265,18‬امروز صل مي زند اين خفته دلن را"‪",‬آن عشق سماوي كه‬
‫نخفت و نغنود او"‬
‫‪",2265,19‬العشق من الكون حيات و لباب"‪",‬و العيش سوي العشق قشور‬
‫و جلود"‬
‫‪",2265,20‬هر دوست كه از عشق به دنيات كشاند"‪",‬خود دشمن تو اوست‬
‫يقين دان و حسود او"‬
‫‪",2265,21‬ل تنطق في العشق و يكفيك انين"‪",‬فالمخلص للعاشق صبر و‬
‫حجود"‬
‫‪",2265,22‬بس كن تو مگو هيچ كه تا اشك بگويد"‪",‬دل خود چو بسوزد‬
‫بدهد بوي چو عود او"‬
‫‪",2266,1‬بگردان ساقي مه روي جام"‪",‬رهايي ده مرا از ننگ و نام"‬
‫‪",2266,2‬گرفتارم به دامت ساقيا زانك"‪",‬نهادستي به هر گامي تو دام"‬
‫‪",2266,3‬رها كن كاهلي درياب مارا"‪",‬ولتكسل فان القوم قاموا"‬
‫‪",2266,4‬اليس الصحو منزل كل هم"‪",‬اليس العيش في هم حرام"‬
‫‪",2266,5‬ال صوموا فان الصوم غنم"‪",‬شراب الروح يشربه الصيام"‬
‫‪",2266,6‬هر آنكو روزه دارد در حديثست"‪",‬مه حق را ببيند وقت شام"‬
‫‪",2266,7‬نكو نبود كه من از در درآيم"‪",‬تو بگريزي ز من از راه بام"‬
‫‪",2266,8‬تو بگريزي و من فرياد در پي"‪",‬كه يكدم صبر كن اي تيز گام"‬
‫‪",2266,9‬مسلمانان مسلمانان چه چاره ست"‪",‬كه من سوزيدم و اين كار‬
‫خام"‬
‫‪",2266,10‬نباشد چاره جز صافي شرابي"‪",‬با قداح يقلبها الكرام"‬
‫‪",2266,11‬حديث عاشقان پايان ندارد"‪",‬فنستكفي بهذا والسلم"‬
‫‪",2266,12‬جواب گفته متنبي است اين"‪",‬فواد ما تسليه المدام"‬
‫‪",2267,1‬هم صدوا هم عتبوا عتابا ماله سبب"‪",‬تن و دل ما مسخر او كه‬
‫مي نپرد بجز بر او"‬
‫‪",2267,2‬فما طلبوا سوي سقمي فطاب علي ما طلبوا"‪",‬عجب خبري كه‬
‫مي دهدم دم و غم او كر و فر او"‬
‫‪",2267,3‬فني جلدي اذا عبسوا فكيف تري اذا طربوا"‪",‬مرا غم او چو زنده‬
‫كند چگونه شوم ز منظر او"‬
‫‪",2267,4‬فل هرب اذا طلبو و ل طرب اذا هربوا"‪",‬عجب چه بود بهر دو‬
‫جهان كه آن نبود ميسر او"‬
‫‪",2271,2‬و ورا انوار الهوي لي سيد"‪",‬ضات لنا بضيائه الفاق"‬
‫‪",2271,3‬ما اطيب العشاق في اشواقهم"‪",‬العشق ايضا نحوهم مشتاق"‬
‫‪",2271,4‬هموا لرويته فلحت شمسه"‪",‬حارت و كلت نحوه الحداق"‬
‫‪",2271,5‬نادي منادي عاشقيه بدعوه"‪",‬طفقوا الي صوت الندا و ساقوا"‬
‫‪",2271,6‬سكروا برويته و راح لقائه"‪",‬ل تحسبوهم بعد ذاك افاقوا"‬
‫‪",2271,7‬ان شئت من يحكيك برق خدوده"‪",‬ضعفي و صفره و جنتي‬
‫مصداق"‬
‫‪",2272,1‬حد البشير بشاره يا جار"‪",‬دهش الفواد بما حداه و حاروا"‬
‫‪",2272,2‬سمعوا ندا الحق من فم طارق"‪",‬قرب الخيام اليكم و الدار"‬
‫‪",2272,3‬و دنا كريم وجهه قمر الدجي"‪",‬وخياله لعاشقين مدار"‬
‫‪",2272,4‬فتحلقوا حول البشير و اقبلوا"‪",‬سجدوا جميعا للبشير و زاروا"‬
‫‪",2272,5‬سكنت قلوب بعد ما سكن البل"‪",‬لبسوا لباس الجد منه و ساروا"‬
‫‪",2273,1‬امسي و اصبح بالجوي اتعذب"‪",‬قلبي علي نار الهوي يتقلب"‬
‫‪",2273,2‬ان كنت تهجرني تهذبني به"‪",‬انت النهي و بلك لاتهذب"‬
‫‪",2273,3‬ما بال قلبك قدقسا فالي متي"‪",‬ابكي و مما قدجري اتعتب"‬
‫‪",2273,4‬مما احب بان اقول فديتكم"‪",‬احيي بكم وقتيلكم اتلقب"‬
‫‪",2273,5‬واشرتم بالصبر لي متسليا"‪",‬ما هكذي عشقي به لتحسبوا"‬
‫‪",2273,6‬ما عشت في هذا الفراق سويعه"‪",‬لول لقاوك كل يوم ارقب"‬
‫‪",2273,7‬اني اتوب مناجيا و مناديا"‪",‬فانا المسي بسيدي و المذنب"‬
‫‪",2273,8‬تبريز جل به شمس دين سيدي"‪",‬ابكي دما مما جنيت و اشرب"‬
‫‪",2274,1‬مررت بدر في هواه بحار"‪",‬راوه بدرو في الدلل و حاروا"‬
‫‪",2274,2‬و شاهدت ما شابه الروح في الصفا"‪",‬و يعشق ذاك الما ما‬
‫هونار"‬
‫‪",2274,3‬و للعشق نور ليس للشمس مثله"‪",‬فظل دليل العاشقين و‬
‫ساروا"‬
‫‪",2274,4‬عروس الهوي بدر تلل في الدجي"‪",‬عليها دما العاشقين خمار"‬
‫‪",2274,5‬ظللت من الدنيا علي طلب الهوي"‪",‬اضا لنا غيرالديار ديار"‬
‫‪",2274,6‬فشاهدت ركبانا قريحا مطيهم"‪",‬و كان لهم عند المسير بدار"‬
‫‪",2274,7‬فقلت لهم في ذاك قالوا لفي الهوي"‪",‬لمن فر من هذا الديار‬
‫دمار"‬
‫‪",2274,8‬و ان شئت برهانا فسافر ببلده"‪",‬يقال لها تبريز و هي مزار"‬
‫‪",2274,9‬فيشتم اهل العشق من ترباته"‪",‬و للروح منها ز خرف و سوار"‬
‫‪",2274,10‬تروح كليل مظلم في هوائه"‪",‬وترجع مسرورا و انت نهار"‬
‫‪",2275,1‬امروز مستان را نگر در مست ما آويخته"‪",‬افكنده عقل و عافيت‬
‫و ندر بل آويخته"‬
‫‪",2277,1‬يكچند رندند اين طرف در ظل دل پنهان شده"‪",‬و آن آفتاب از‬
‫سقف دل بر جانشان تابان شده"‬
‫‪",2277,2‬هر نجم ناهيدي شده هر ذره خورشيدي شده"‪",‬خورشيد و اختر‬
‫پيششان چون ذره سرگردان شده"‬
‫‪",2277,3‬آن عقل و دل گم كردگان جان سوي كيوان بردگان"‪",‬بي چتر و‬
‫سنجق هر يكي كيخسرو و سلطان شده"‬
‫‪",2277,4‬بسيار مركب كشته اي گرد جهان برگشته اي"‪",‬در جان سفر كن‬
‫در نگر قومي سراسر جان شده"‬
‫‪",2277,5‬با اين عطاي ايزدي با اين جمال و شاهدي"‪",‬فرمان پرستان را‬
‫نگر مستغرق فرمان شده"‬
‫‪",2277,6‬چون آينه آن سينه شان آن سينه بي كينه شان"‪",‬دلشان چو‬
‫ميدان فلك سلطان سوي ميدان شده"‬
‫‪",2277,7‬از هيهي و هيهايشان وز لعل شكر خايشان"‪",‬نقل و شراب و آن‬
‫دگر در شهر ما ارزان شده"‬
‫‪",2277,8‬چون دوش اگر بي خويشمي از فتنه من ننديشمي"‪",‬باقي اين را‬
‫بودمي بي خويشتن گويان شده"‬
‫‪",2277,9‬اين دم فرو بندم دهن زيرا به خويشم مرتهن"‪",‬تا آن زماني كه‬
‫دلم باشد ازو سكران شده"‬
‫‪",2277,10‬سلطان سلطانان جان شمس الحق تبريزيان"‪",‬هر جان ازو دريا‬
‫شده هرجسم ازو مرجان شده"‬
‫‪",2278,1‬اين كيست اين اين كيست اين شيرين و زيبا آمده"‪",‬سرمست و‬
‫نعلين در بغل در خانه ما آمده"‬
‫‪",2278,2‬خانه درو حيران شده انديشه سرگردان شده"‪",‬صد عقل و جان‬
‫اندر پيش بي دست و بي پا آمده"‬
‫‪",2278,3‬آمد به مكر آن لعل لب كفچه به كف آتش طلب"‪",‬تا خود كرا‬
‫سوزد عجب آن يار تنها آمده"‬
‫‪",2278,4‬اي معدن آتش بيا آتش چه مي جويي ز ما"‪",‬والله كه مكرست و‬
‫دغا اي ناگه اينجا آمده"‬
‫‪",2278,5‬روپوش چون پوشد ترا اي روي توشمس الضحي"‪",‬اي كنج و‬
‫خانه از رخت چون دشت و صحرا آمده"‬
‫‪",2278,6‬اي يوسف از بالي چه بر آب چه زد عكس تو"‪",‬آن آب چه از‬
‫عشق تو جوشيده بال آمده"‬
‫‪",2278,7‬شاد آمدي شاد آمدي جادو و استاد آمدي"‪",‬چون هدهد پيغامبري‬
‫از پيش عنقا آمده"‬
‫‪",2278,8‬اي آب حيوان در جگر هر جور تو صد من شكر"‪",‬هر لحظه اي‬
‫شكلي دگر از رب اعلي آمده"‬
‫‪",2278,9‬اي دلنواز و دلبري كندر نگنجي در بري"‪",‬اي چشم ما از گوهرت‬
‫افزون ز دريا آمده"‬
‫‪",2278,10‬چرخ و زمين آيينه اي وز عكس ماه روي تو"‪",‬آن آينه زنده شده‬
‫و ندر تماشا آمده"‬
‫‪",2278,11‬خاموش كن خاموش كن از راه ديگر جوش كن"‪",‬اي دود‬
‫آتشهاي تو سوداي سرها آمده"‬
‫‪",2279,1‬اين كيست اين اين كيست اين در حلقه ناگاه آمده"‪",‬اين نور‬
‫اللهيست اين از پيش الله آمده"‬
‫‪",2280,15‬از رنجها مطلق روي اندر امان حق روي"‪",‬در بحر چون زورق‬
‫روي رفتي دل رو بي گله"‬
‫‪",2280,16‬چون دل زجان بر داشتي رستي ز جنگ و آشتي"‪",‬آزاد و فارغ‬
‫گشته اي هم از دكان هم از غله"‬
‫‪",2280,17‬ز انديشه جانت رسته شد راه خطرها بسته شد"‪",‬آنكو بتو‬
‫پيوسته شد پيوسته باشد در چله"‬
‫‪",2280,18‬در روز چون ايمن شدي زين رومي با عربده"‪",‬شب هم مكن‬
‫انديشه اي زين زنگي پر زنگله"‬
‫‪",2280,19‬خامش كن اي شيرين لقا رو مشك بر بند اي سقا"‪",‬زيرا نگنجد‬
‫موجها اندر سبو و بلبله"‬
‫‪",2281,1‬اي از تو خاكي تن شده تن فكرت و گفتن شده"‪",‬وز گفت و‬
‫فكرت بس صور در غيب آبستن شده"‬
‫‪",2281,2‬هر صورتي پرورده اي معنيست ليك افسرده اي"‪",‬صورت چو‬
‫معني شد كنون آغاز را روشن شده"‬
‫‪",2281,3‬يخ را اگر بيند كسي وانكس نداند اصل يخ"‪",‬چون ديد كآخر آب‬
‫شد در اصل يخ بي ظن شده"‬
‫‪",2281,4‬انديشه جز زيبا مكن كو تار و پود صورتست"‪",‬ز انديشه اي‬
‫احسن تند هر صورتي احسن شده"‬
‫‪",2281,5‬زانسوي كاندازي نظر آن جنس مي آيد صور"‪",‬پس از نظر آيد‬
‫صور اشكال مرد و زن شده"‬
‫‪",2281,6‬با آن نشين كو روشنست كز دل سوي دل روزنست"‪",‬خاك از‬
‫چه ور دو سوسنست كش آب هم مسكن شده"‬
‫‪",2281,7‬ور همنشين حق شوي جان خوش مطلق شوي"‪",‬يارب چه با‬
‫رونق شوي اي جان جان من شده"‬
‫‪",2281,8‬از جا به بي جا آمده اه رفته هيهاي آمده"‪",‬بي دست و بي پاي‬
‫آمده چون ماه خوش خرمن شده"‬
‫‪",2281,9‬يارب كه چون مي بينمش اي بنده جان و دينمش"‪",‬خود چيست‬
‫اين تمكينمش اي عقل ازين امكن شده"‬
‫‪",2281,10‬هر ذره اي را محرم او هر خوش دمي را همدم او"‪",‬ناديده زو‬
‫زاهد شده زو ديده تر دامن شده"‬
‫‪",2281,11‬اي عشق حق سوداي او آن اوست او جوياي او"‪",‬وي مي دمد‬
‫در واي او اي طالب معدن شده"‬
‫‪",2281,12‬هم طالب و مطلوب او هم عاشق و معشوق او"‪",‬هم يوسف و‬
‫يعقوب او هم طوق و هم گردن شده"‬
‫‪",2281,13‬اوصافت اي كس كم چو تو پايان ندارد همچو تو"‪",‬چند آب و‬
‫روغن مي كنم اي آب من روغن شده"‬
‫‪",2282,1‬اي جان ودل از عشق تو در بزم تو پا كوفته"‪",‬سرها بريده بي‬
‫عدد در رزم تو پا كوفته"‬
‫‪",2282,2‬چون عزم ميدان زمين كردي تو اي روح امين"‪",‬ذرات خاك اين‬
‫زمين از عزم تو پا كوفته"‬
‫‪",2282,3‬فرمان خرم شاهيت در خون دل توقيع شد"‪",‬كف كرد خون بر‬
‫روي خون از جزم تو پا كوفته"‬
‫‪",2282,4‬اي حزم جمله خسروان از عهد آدم تا كنون"‪",‬بستان گرو از من‬
‫بجان كز حزم تو پا كوفته"‬
‫‪",2284,12‬هم تو تويي هم تو منم هيچ مرو از وطنم"‪",‬مرغ تويي چوژه‬
‫منم چوزه بهر خاد مده"‬
‫‪",2284,13‬آنك به خويشست گرو علم و فريبش مشنو"‪",‬هست ترا دانش‬
‫نو هوش به اسناد مده"‬
‫‪",2284,14‬خسرو جاني و جهان وز جهت كوه كنان"‪",‬با تو كلنديست گران‬
‫جز كه به فرهاد مده"‬
‫‪",2284,15‬بس كن كين نطق خرد جنبش طفلنه بود"‪",‬عارف كامل شده‬
‫را سبحه عباد مده"‬
‫‪",2285,1‬يا رجل حصيده مجبنه و مبخله"‪",‬ليس يلذك الهوي ليس لفيك‬
‫حوصله"‬
‫‪",2285,2‬معتمد الهوي معي مستندي و سيدي"‪",‬ل كرجاك ضايع يطلبه به‬
‫غربله"‬
‫‪",2285,3‬اي گله بيش كرده تو سير نگشتي از گله"‪",‬چون بكريست اين‬
‫دكان چاره نباشد از غله"‬
‫‪",2285,4‬حج پياده مي روي تا سر حاجيان شوي"‪",‬جامه چرا دري اگر شد‬
‫كف پات آبله"‬
‫‪",2285,5‬از پي نيم آبله شرم نيايدت كه تو"‪",‬هر قدمي در افكني غلغله اي‬
‫به قافله"‬
‫‪",2285,6‬كشتي نفس آدمي لنگريست و سست رو"‪",‬زين دريا بنگذرد بي‬
‫زكشاكش و خله"‬
‫‪",2285,7‬گر نبدي چنين چرا جهد و جهاد آمدي"‪",‬صوم و صلت و شب‬
‫روي حج و مناسك و چله"‬
‫‪",2285,8‬صبر سوي نران رود نوحه سوي زنان رود"‪",‬گردن اسب شاه را‬
‫ننگ بود ز زنگله"‬
‫‪",2285,9‬خوش به ميان صف در آ تنگ ميا و دلگشا"‪",‬هست ز تنگ آمدن‬
‫بانگ گلوي بلبله"‬
‫‪",2285,10‬خاص احد چه غم خورد از بد و نيك عام خس"‪",‬كوه احد چه بر‬
‫طپد از سر سيل و زلزله"‬
‫‪",2285,11‬دل مطپان به خير و شر جانب غيب درنگر"‪",‬كلكله مليكه روح‬
‫ميان كلكله"‬
‫‪",2285,12‬عزت زر بود اگر محنت او شود شرر"‪",‬هيبت و بيم شير دان‬
‫بستن او به سلسله"‬
‫‪",2285,13‬كم نشود انار اگر بهر شراب بفشري"‪",‬بهر فضيلتي بود‬
‫كوفتگي آمله"‬
‫‪",2285,14‬حامله است تن زجان درد زه ست رنج تن"‪",‬آمدن جنين بود‬
‫درد و عذاب حامله"‬
‫‪",2285,15‬تلخي باده را مبين عشرت مستيان نگر"‪",‬محنت حامله مبين‬
‫بنگر اميد قابله"‬
‫‪",2285,16‬هست بل درين ستم پيش بل و پس دري"‪",‬هست سر محاسبه‬
‫جبر و پيش مقابله"‬
‫‪",2285,17‬زر به كسي به قرض ده كش بود آسيا و رز"‪",‬با خلجي و‬
‫مفلسي هيچ مكن معامله"‬
‫‪",2285,18‬نه فلك چو آسيا ملك كيست غير حق"‪",‬باغ و چراگه زمين پر ز‬
‫شبان و از گله"‬
‫‪",2285,19‬قرض بدو ده اي پسر نفس و نفس زر و درم"‪",‬گنج و گهر‬
‫ستان ازو از پي فرض و نافله"‬
‫‪",2285,20‬لب بگشاد ناطقي تا كه بيان اين كند"‪",‬كان زر اوست و نقد او‬
‫فكرت خلق ناقله"‬
‫‪",2286,1‬اي تو براي آب رو آب حيات ريخته"‪",‬زهر گرفته در دهان قند و‬
‫نبات ريخته"‬
‫‪",2288,8‬ديده و عقل و هوش را شب به مصادره برد"‪",‬صبحدمي ندا كند‬
‫بازستان مصادره"‬
‫‪",2288,9‬نور سحر بريخته زنگيكان گريخته"‪",‬گرچه شب آفتاب را كرد‬
‫نهان مصادره"‬
‫‪",2289,1‬دايم پيش خود نهي آينه را هر آينه"‪",‬زانك نظير نيستت جز كه‬
‫درون آينه"‬
‫‪",2289,2‬در تو كجا رسم ترا همچو خيال روي تو"‪",‬در دل و جان و در نظر‬
‫منظره هست و جاي نه"‬
‫‪",2289,3‬هم تو منزهي ز جا هم همه جاي حاضري"‪",‬آيت بي چگونگي در‬
‫تو و در معاينه"‬
‫‪",2289,4‬از سوي تو موحدي از سوي من مشبهي"‪",‬جانب تو مواصله‬
‫جانب من مباينه"‬
‫‪",2290,1‬كجا شد عهد و پيماني كه كردي دوش با بنده"‪",‬كه بادا عهد و‬
‫بدعهدي و حسنت هر سه پاينده"‬
‫‪",2290,2‬ز بد عهدي چه غم دارد شهنشاهي كه بربايد"‪",‬جهاني را به يك‬
‫غمزه قراني را به يك خنده"‬
‫‪",2290,3‬بخواه اي دل چه مي خواهي عطا نقدست و شه حاضر"‪",‬كه آن‬
‫مه رو نفرمايد كه رو تا سال آينده"‬
‫‪",2290,4‬به جان شه كه نشنيدم ز نقدش وعده فردا"‪",‬شنيدي نور رخ‬
‫نسيه ز قرص ماه تابنده"‬
‫‪",2290,5‬كجا شد آن عنايت ها كجا شد آن حكايت ها"‪",‬كجا شد آن‬
‫گشايش ها كجا شد آن گشاينده"‬
‫‪",2290,6‬همه با ماست چه با ما كه خود ماييم سرتاسر"‪",‬مثل گشتست‬
‫در عالم كه جوينده ست يابنده"‬
‫‪",2290,7‬چه جاي ما كه ما مرديم زير پاي عشق او"‪",‬غلط گفتم كجا ميرد‬
‫كسي كو شد بدو زنده"‬
‫‪",2290,8‬خيال شه خرامان شد كلوخ و سنگ با جان شد"‪",‬درخت خشك‬
‫خندان شد سترون گشت زاينده"‬
‫‪",2290,9‬خيالش چون چنين باشد جمالش بين كه چون باشد"‪",‬جمالش‬
‫مي نمايد در خيال نا نماينده"‬
‫‪",2290,10‬خيالش نور خورشيدي كه اندر جانها افتد"‪",‬جمالش قرص‬
‫خورشيدي به چارم چرخ تازنده"‬
‫‪",2290,11‬نمك را در طعام آنكس شناسد درگه خوردن"‪",‬كه تنها خورده‬
‫است آن را و يا بودست ساينده"‬
‫‪",2290,12‬عجايب غير و ل غيري كه معشوقست با عاشق"‪",‬وصال‬
‫بوالعجب دارد زدوده با زداينده"‬
‫‪",2291,1‬برانم كز دل و ديده شوم بيزار يكباره"‪",‬چو آمد آفتاب جان‬
‫نخواهم شمع و استاره"‬
‫‪",2291,2‬دل نقاش را بنگر چه بيني نقش گرمابه"‪",‬مه و خورشيد را بنگر‬
‫چه گردي گرد مه پاره"‬
‫‪",2291,3‬نهادي سير بر بيني نسيم گل همي جويي"‪",‬زهي بي رزق كو‬
‫جويد زهر بيچاره اي چاره"‬
‫‪",2291,4‬بجز نقاش را منگر كه نقش غم كند شادي"‪",‬كه از اكسير لطف‬
‫او عقيق و لعل شد خاره"‬
‫‪",2291,5‬اگر مخمور اگر مستي به بزم او رو و رستي"‪",‬كه شد عمري كه‬
‫در غربت ز خان و ماني آواره"‬
‫‪",2282,5‬خوارزميان منكر شده ديدار بي چون را ولي"‪",‬از بينش بي چون‬
‫تو خوارزم تو پا كوفته"‬
‫‪",2282,6‬اي آفتاب روي تو كرده هزيمت ماه را"‪",‬وان ماه در راه آمده از‬
‫هزم تو پا كوفته"‬
‫‪",2282,7‬چون شمس تبريزي كند در مصحف دل يك نظر"‪",‬اعراب او‬
‫رقصان شده هم جزم تو پا كوفته"‬
‫‪",2283,1‬ساقي فرخ رخ من جام چو گلنار بده"‪",‬بهر من ار مي ندهي بهر‬
‫دل يار بده"‬
‫‪",2283,2‬ساقي دلدار تويي چاره بيمار تويي"‪",‬شربت شادي و شفا زود به‬
‫بيمار بده"‬
‫‪",2283,3‬باده در آن جام فكن گردن انديشه بزن"‪",‬هين دل ما را مشكن‬
‫اي دل و دلدار بده"‬
‫‪",2283,4‬باز كن آن ميكده را ترك كن اين عربده را"‪",‬عاشق تشنه زده را‬
‫از خم خمار بده"‬
‫‪",2283,5‬جان بهار و چمني رونق سرو و سمني"‪",‬هين كه بهانه نكني اي‬
‫بت عيار بده"‬
‫‪",2283,6‬پاي چو در حيله نهي وز كف مستان بجهي"‪",‬دشمن ما شاد شود‬
‫كوري اغيار بده"‬
‫‪",2283,7‬غم مده و آه مده جز به طرب راه مده"‪",‬آه ز بيراه بود ره بگشا‬
‫بار بده"‬
‫‪",2283,8‬ما همه مخمور لقا تشنه سغراق بقا"‪",‬بهر گرو پيش سقا خرقه و‬
‫دستار بده"‬
‫‪",2283,9‬تشنه ديرينه منم گرم دل و سينه منم"‪",‬جام و قدح را بشكن بي‬
‫حد و بسيار بده"‬
‫‪",2283,10‬خود مه و مهتاب تويي ماهي اين آب منم"‪",‬ماه به ماهي نرسد‬
‫پس ز مه ادرار بده"‬
‫‪",2284,1‬باده بده باد مده وز خودمان ياد مده"‪",‬روز نشاطست و طرب‬
‫بر منشين داد مده"‬
‫‪",2284,2‬آمده ام مست لقا كشته شمشير فنا"‪",‬گرنه چنينم تو مرا هيچ‬
‫دل شاد مده"‬
‫‪",2284,3‬خواجه تو عارف بده اي نوبت دولت زده اي"‪",‬كامل جان آمده‬
‫اي دست به استاد مده"‬
‫‪",2284,4‬در ده ويرانه تو گنج نهانست زهو"‪",‬هين ده ويران ترا نيز به‬
‫بغداد مده"‬
‫‪",2284,5‬والله تيره شب تو به ز دو صد روز نكو"‪",‬شب مده و روز مجو‬
‫عاج به شمشاد مده"‬
‫‪",2284,6‬غير خدا نيست كسي در دو جهان همنفسي"‪",‬هر چه وجودست‬
‫ترا جز كه به ايجاد مده"‬
‫‪",2284,7‬گرچه درين خيمه دري دانك تو با خيمه گري"‪",‬ليك طناب دل‬
‫خود جز كه به اوتاد مده"‬
‫‪",2284,8‬ساقي جان صرفه مكن روز ببردي به سخن"‪",‬مال يتيمان بمخور‬
‫دست به فرياد مده"‬
‫‪",2284,9‬اي صنم خفته ستان در چمن و لله ستان"‪",‬باده ز مستان‬
‫مستان در كف آحاد مده"‬
‫‪",2284,10‬دانه به صحرا مكشان بر سر زاغان مفشان"‪",‬جوهر فرديت‬
‫خود هرزه به افراد مده"‬
‫‪",2284,11‬چون بوداي دلشده چون نقد براز كن فيكون"‪",‬نقد تو نقدست‬
‫كنون گوش به ميعاد مده"‬
‫‪",2286,2‬مست و خراب اينچنين چرخ نداني از زمين"‪",‬از پي آب پارگين‬
‫آب فرات ريخته"‬
‫‪",2286,3‬همچو خران به كاه و جو نيست روا چنين مرو"‪",‬بر فقرا تو‬
‫درنگر زر صدقات ريخته"‬
‫‪",2286,4‬روح شو و جهت مجو ذات شو و صفت مگو"‪",‬زان شه بي جهت‬
‫نگر جمله جهات ريخته"‬
‫‪",2286,5‬آه دريغ مغز تو در ره پوست باخته"‪",‬آه دريغ شاه تو در غم مات‬
‫ريخته"‬
‫‪",2286,6‬از غم مات شاه دل خانه به خانه مي دود"‪",‬رنگ رخ و پياده ها‬
‫بهر نجات ريخته"‬
‫‪",2286,7‬جسته برات جان ازو باز چو ديده روي او"‪",‬كيسه دريده پيش او‬
‫جمله برات ريخته"‬
‫‪",2286,8‬از صفتش صفات ما خارشناس گل شده"‪",‬باز صفات ما چو گل‬
‫در ره ذات ريخته"‬
‫‪",2286,9‬بال و پري كه او ترا برد و اسير دام كرد"‪",‬بال و پريست عاريت‬
‫روز وفات ريخته"‬
‫‪",2287,1‬آمد يار و بر كفش جام ميي چو مشعله"‪",‬گفت بيا حريف شو‬
‫گفتم آمدم هله"‬
‫‪",2287,2‬جام ميي كه تابشش جان ببرد زمشتري"‪",‬چرخ زند زبوي او بر‬
‫سر چرخ سنبله"‬
‫‪",2287,3‬كوه ازو سبك شده مغز ازو گران شده"‪",‬روح سبو كشش شده‬
‫عقل شكسته بلبله"‬
‫‪",2287,4‬پاك ني و پليد ني در دو جهان بديدني"‪",‬قفل گشا كليد ني كنده‬
‫هزار سلسله"‬
‫‪",2287,5‬تازه كند ملول را مايه دهد فضول را"‪",‬آنك زند زبي رهه راه‬
‫هزار قافله"‬
‫‪",2287,6‬پيش رو بدان شده رهزن زاهدان شده"‪",‬دايه شاهدان شده مايه‬
‫بانگ و غلغله"‬
‫‪",2287,7‬هر كي خورد زنيك و بد مست بمانده تا ابد"‪",‬هر كه نخورد تا رود‬
‫جانب غصه بي گله"‬
‫‪",2287,8‬غرقه شو اندر آب حق مست شو از شراب حق"‪",‬نيست شو و‬
‫خراب حق اي دل تنگ حوصله"‬
‫‪",2287,9‬هر كي بدان گمان برد از كف مرگ جان برد"‪",‬آنك نگويم آن برد‬
‫اينت عظيم منزله"‬
‫‪",2288,1‬شحنه عشق مي كشد از دو جهان مصادره"‪",‬ديده و دل گرو كنم‬
‫بهر چنان مصادره"‬
‫‪",2288,2‬از سبب مصادره شحنه عشق ره زند"‪",‬پس بر عاشقان شود‬
‫راحت جان مصادره"‬
‫‪",2288,3‬داد جگر مصادره از خود لعل پارها"‪",‬جانب ديده پاره اي رفت از‬
‫آن مصادره"‬
‫‪",2288,4‬عشق شهيست چون قمر كيسه گشا و سيم بر"‪",‬سيم بده به‬
‫سيم بر نيست زيان مصادره"‬
‫‪",2288,5‬هر چه برد مصادره از تن عاشقان گرو"‪",‬باز رسد به كوي دل‬
‫نور فشان مصادره"‬
‫‪",2288,6‬فصل بهار را ببين جمله به باغ وادهد"‪",‬آنچ ز باغ برده بد ظلم‬
‫خزان مصادره"‬
‫‪",2288,7‬بخشش آفتاب بين باز دهد قماش مه"‪",‬هر چه ز ماه مي ستد‬
‫دور زمان مصادره"‬
‫‪",2291,6‬مگر غول بياباني ره مدين نمي داني"‪",‬كه فوق سقف گردوني‬
‫ترا قصرست و در ساره"‬
‫‪",2291,7‬نه هر قصري كه تو ديدي از آن قيصري بود آن"‪",‬نه هر بامي و‬
‫هر برجي ز بناييست همواره"‬
‫‪",2291,8‬هزاران گل درين پستي به وعده شاد مي خندد"‪",‬هزاران شمع‬
‫بر بال به امر اوست سياره"‬
‫‪",2291,9‬زهي سلطان زهي نجده سري بخشد به يك سجده"‪",‬اسير او‬
‫شوي بهتر كاسير نفس مكاره"‬
‫‪",2291,10‬ز علم اوست هر مغزي پر از انديشه و حيله"‪",‬ز لطف اوست‬
‫هر چشمي كه مخمورست و سحاره"‬
‫‪",2291,11‬خري كو در كلم زاري در افتاد و نمي ترسد"‪",‬برون رانندش از‬
‫حايط بريده دم ولت خواره"‬
‫‪",2291,12‬مگو اي عشق با تن تو حديث عشق زيرا او"‪",‬نفاقي مي كند با‬
‫تو وليكن نيست اين كاره"‬
‫‪",2291,13‬به پيشت دست مي بندد وليكن بر تو مي خندد"‪",‬به گورستان‬
‫رو و بنگر فغان از نفس اماره"‬
‫‪",2292,1‬به لله دوش نسرين گفت برخيزيم مستانه"‪",‬به دامان گل تازه‬
‫درآويزيم مستانه"‬
‫‪",2292,2‬چو باده بر سر باده خوريم از گلرخ ساده"‪",‬بيا تا چون گل و لله‬
‫درآميزيم مستانه"‬
‫‪",2292,3‬چو نرگس شوخ چشم آمد سمن را رشك و خشم آمد"‪",‬به‬
‫نسرين گفت تا ما هم بر استيزيم مستانه"‬
‫‪",2292,4‬بت گل روي چون شكر چو غنچه بسته بود آن در"‪",‬چو در بگشاد‬
‫وقت آمد كه در ريزيم مستانه"‬
‫‪",2292,5‬كه جانها كز الست آمد بسي بي خويش و مست آمد"‪",‬از آن در‬
‫آب و گل هر دم همي لغزيم مستانه"‬
‫‪",2292,6‬دل تو اندرين شادي ز سرو آموز آزادي"‪",‬كه تا از جرم و از توبه‬
‫بپرهيزيم مستانه"‬
‫‪",2292,7‬صلح ديده ره بين صلح الدين صلح الدين"‪",‬براي او ز خود شايد‬
‫كه بگريزيم مستانه"‬
‫‪",2293,1‬يكي ماهي همي بينم برون از ديده در ديده"‪",‬نه او را ديده اي‬
‫ديده نه او را گوش بشنيده"‬
‫‪",2293,2‬زبان و جان و دل را من نمي بينم مگر بي خود"‪",‬از آن دم كه‬
‫نظر كردم در آن رخسار دزديده"‬
‫‪",2293,3‬گر افلطون بديدستي جمال و حسن آن مه را"‪",‬ز من ديوانه تر‬
‫گشتي ز من بتر بشوريده"‬
‫‪",2293,4‬قدم آيينه حادث حدث آيينه قدمت"‪",‬در آن آيينه اين هر دو چو‬
‫زلفينش بپيچيده"‬
‫‪",2293,5‬يكي ابري وراي حس كه بارانش همه جانست"‪",‬نثار خاك جسم‬
‫او چه بارانها بباريده"‬
‫‪",2293,6‬قمر رويان گردوني بديده عكس رخسارش"‪",‬خجل گشته از آن‬
‫خوبي پس گردن بخاريده"‬
‫‪",2293,7‬ابد دست ازل بگرفت سوي قصر آن مه برد"‪",‬بديده هر دو را‬
‫غيرت بدين هر دو بخنديده"‬
‫‪",2293,8‬كه گرد اگر قصر او چه شيرانند كز غيرت"‪",‬به قصد خون‬
‫جانبازان و صديقان بغريده"‬
‫‪",2293,9‬بناگه جست از لفظم كه آن شه كيست شمس الدين"‪",‬شه تبريز‬
‫و خون من درين گفتن بجوشيده"‬
‫‪",2294,1‬ز بردا برد عشق او چو بشنيد اين دل پاره"‪",‬بر آمد از وجود‬
‫خويش و هر دو كون يكباره"‬
‫‪",2294,2‬به بحر نيستي در شد همه هستي محقر شد"‪",‬به ناگه شعله اي‬
‫برشد شگرف از جان خون خواره"‬
‫‪",2294,3‬كجا اسرار بين آمد دمي كز كبر و كين آمد"‪",‬حياتي كز زمين آمد‬
‫بود در بحر بيچاره"‬
‫‪",2294,4‬ال اي جان انساني چو از اقليم نقصاني"‪",‬به شب هنگام ظلماني‬
‫چو اختر باش سياره"‬
‫‪",2294,5‬چو از مردان مدد يابي يكي عيش ابد يابي"‪",‬سپاه بي عدد يابي‬
‫به قهر نفس اماره"‬
‫‪",2294,6‬چو هستي را همي روبي سر هر نفس مي كوبي"‪",‬بديد آيد يكي‬
‫خوبي نه رو باشد نه رخساره"‬
‫‪",2294,7‬چه باشد صد قمر آنجا شود هر خاك زر آنجا"‪",‬به غير دل مبر‬
‫آنجا كه آنجا هست دل پاره"‬
‫‪",2294,8‬زهي دربخش دريايي براي جان بينايي"‪",‬شمار ريگ هر جايي‬
‫زعشقش هست آواره"‬
‫‪",2294,9‬خوشا مشكا كه مي بيزي به راه شمس تبريزي"‪",‬زهي باده كه‬
‫مي ريزي براي جان مي خواره"‬
‫‪",2295,1‬سر اندازان همي آيي نگارين جگر خواره"‪",‬دلم بردي نمي دانم‬
‫چه آوردي دگر باره"‬
‫‪",2295,2‬فغان از چشم مكارت كز اول بود اين كارت"‪",‬كه پاره پاره پيش‬
‫آيي و بربايي دل پاره"‬
‫‪",2295,3‬براي ماه بي چون را كشيدي جور گردون را"‪",‬مسلم گشت‬
‫مجنون را كه عاقل نيست اين كاره"‬
‫‪",2295,4‬بيار آن جام پر آتش كه تا ما در كشميش خوش"‪",‬به عشق روي‬
‫آن مه وش برون از چرخ و استاره"‬
‫‪",2295,5‬بزن آتش بكشت من فكن از بام طشت من"‪",‬كه كار عشق اين‬
‫باشد كه باشد عاشق آواره"‬
‫‪",2295,6‬اگر زخمي زني از كين به قصد اين دل مسكين"‪",‬بزن كه زخم‬
‫بر دارد چه بايد كرد بيچاره"‬
‫‪",2295,7‬دلم شد جاي انديشه و يا دكان پر شيشه"‪",‬بگو اي شمس‬
‫تبريزي دلت سنگست يا خاره"‬
‫‪",2296,1‬مرا گويي كه چوني تو لطيف و لمتر و تازه"‪",‬مثال حسن و‬
‫احسانت برون از حد و اندازه"‬
‫‪",2296,2‬خوش آن باشد كه ميراند به سوي اصل شيريني"‪",‬در آن سيران‬
‫سقط كرده هزاران اسب و جمازه"‬
‫‪",2296,3‬همي كوشم به خاموشي وليكن از شكر نوشي"‪",‬شدم همخوي‬
‫آن غمزه كه آن غمزه ست غمازه"‬
‫‪",2296,4‬دل سرسخت و پا سستي چنين باشند در مستي"‪",‬ولي بشتاب‬
‫لنگانه كه مي بندند دروازه"‬
‫‪",2296,5‬بدان صبح نجاتي رو بدان بحر حياتي رو"‪",‬بزن سنگي برين كوزه‬
‫بزن نفطي در آن كازه"‬
‫‪",2296,6‬بهل مي را به مي خواران بهل تب را به غم خواران"‪",‬كه اين را‬
‫جملگي نقش است و آن را جمله آوازه"‬
‫‪",2296,7‬كه كنزا كنت مخفيا فاحببت بان اعرف"‪",‬براي جان مشتاقان بر‬
‫غم نفس طنازه"‬
‫‪",2296,8‬تعالوا يا موالينا الي اعلي معالينا"‪",‬فان الجسم كالعمي و ان‬
‫الحس عكازه"‬
‫‪",2296,9‬الي نور هو الله تري في ضو لقياه"‪",‬كمال البدر نقصانا و عين‬
‫الشمس خبازه"‬
‫‪",2297,1‬چو در دل پاي بنهادي بشد از دست انديشه"‪",‬ميان بگشاد اسرار‬
‫و ميان بر بست انديشه"‬
‫‪",2297,2‬به پيش جان درآمد دل كه اندر خود مكن منزل"‪",‬گرانجان ديد‬
‫مر جان را سبك برجست انديشه"‬
‫‪",2297,3‬رسيد از عشق جاسوسش كه بسم الله زمين بوسش"‪",‬در اين‬
‫انديشه بي خود شد به حق پيوست انديشه"‬
‫‪",2297,4‬خرابات بتان در شد حريف رطل و ساغر شد"‪",‬همه غيبش‬
‫مصور شد زهي سرمست انديشه"‬
‫‪",2297,5‬برست او از خودانديشي چنان آمد ز بي خويشي"‪",‬كه از هركس‬
‫همي پرسد عجب خود هست انديشه"‬
‫‪",2297,6‬فلك از خوف دل كم زد دو دست خويش برهم زد"‪",‬كه از من‬
‫كس نرست آخر چگونه رست انديشه"‬
‫‪",2297,7‬چنين انديشه را هر كس نهد دامي به پيش و پس"‪",‬گمان دارد‬
‫كه درگنجد به دام و شست انديشه"‬
‫‪",2297,8‬چو هر نقشي كه مي جويد ز انديشه همي رويد"‪",‬تو مر هر نقش‬
‫را مپرست و خود بپرست انديشه"‬
‫‪",2297,9‬جواهر جمله ساكن بد همه همچون اماكن بد"‪",‬شكافيد اين‬
‫جواهر را و بيرون جست انديشه"‬
‫‪",2297,10‬جهان كهنه را بنگر گهي فربه گهي لغر"‪",‬كه درد كهنه زان دارد‬
‫كه نوزادست انديشه"‬
‫‪",2297,11‬كه درد زه از آن دارد كه تا شه زاده اي زايد"‪",‬نتيجه سربلند‬
‫آمد چو شد سربست انديشه"‬
‫‪",2297,12‬چو دل از غم رسول آمد بر دل جبرئيل آمد"‪",‬چو مريم از دو‬
‫صد عيسي شدست آبست انديشه"‬
‫‪",2297,13‬چو شهد شمس تبريزي فزايد در مزاجم خون"‪",‬از آن چون‬
‫زخم فصادي رگ دل خست انديشه"‬
‫‪",2298,1‬زهي بزم خداوندي زهي ميهاي شاهانه"‪",‬زهي يغما كه مي آرد‬
‫شه قفجاق تركانه"‬
‫‪",2298,2‬دلم آهن همي خايد از آن لعلين لبي كه او"‪",‬كنار لطف بگشايد‬
‫ميان حلقه مستانه"‬
‫‪",2298,3‬هر آن جاني كه شد مجنون به عشق حالت بي چون"‪",‬كجا گيرد‬
‫قرار اكنون بدين افسون و افسانه"‬
‫‪",2298,4‬چو او طره برافشاند سوي عاشق همي داند"‪",‬كه از زنجير‬
‫جنبيدن بجنبد شور ديوانه"‬
‫‪",2301,5‬از چهره تو زر مي زن با چهره زر مي گو"‪",‬با زرغم و بي زرغم‬
‫آخر غم با زر به"‬
‫‪",2302,1‬هشيار شدم ساقي دستار به من واده"‪",‬يا مشك سقا پركن يا‬
‫مشك به سقا ده"‬
‫‪",2302,2‬نيمي بخور اي ساقي ما را بده آن باقي"‪",‬والله كه غلط گفتم ني‬
‫ني همه ما را ده"‬
‫‪",2302,3‬اي فتنه مرد و زن امشب در من بشكن"‪",‬رخت من و نقد من‬
‫بردار و بيغما ده"‬
‫‪",2302,4‬خواهي كه همه دريا آب حيوان گردد"‪",‬از جام شراب خود يك‬
‫جرعه به دريا ده"‬
‫‪",2302,5‬خواهي كه مه و زهره چون مرغ فرود آيد"‪",‬زان مي كه به كف‬
‫داري يك رطل به بال ده"‬
‫‪",2303,1‬ناگاه درافتادم زان قصر و سراپرده"‪",‬در قعر چنين چاهي‬
‫ناخورده و نابرده"‬
‫‪",2303,2‬دنيا نبود عيدم من زشتي او ديدم"‪",‬گلگونه نهد بر رو آن روسپي‬
‫زر ده"‬
‫‪",2303,3‬گلگونه چه آرايد آن خار بن بد را"‪",‬آن خار فرو رفته درهر جگر و‬
‫گرده"‬
‫‪",2303,4‬با تارك گل آمد موبند فرو هشته"‪",‬ابروي خود از وسمه آن كور‬
‫سيه كرده"‬
‫‪",2303,5‬منگرتو به خلخالش ساق سيهش را بين"‪",‬خوش آيد شب بازي‬
‫ليك از سپس پرده"‬
‫‪",2303,6‬رو دست بشو از وي اي صوفي رو شسته"‪",‬دل را بستر از وي‬
‫اي مرد سر استرده"‬
‫‪",2303,7‬بدبخت و گرانجاني كو بخت ازو جويد"‪",‬در بند بزرگي شد مي‬
‫سوزد چون خرده"‬
‫‪",2303,8‬فرياد رس اي جانان ما را ز گرانجانان"‪",‬اي از عدمي ما را در‬
‫چرخ در آورده"‬
‫‪",2303,9‬خاموش سخن مي ران زان خوش دم بي پايان"‪",‬تا چند سخن‬
‫سازي تو زين دم بشمرده"‬
‫‪",2304,1‬هر روز پري زادي از سوي سراپرده"‪",‬ما را و حريفان را در چرخ‬
‫در آورده"‬
‫‪",2304,2‬صوفي ز هواي او پشمينه شكافيده"‪",‬عالم ز بلي او دستار‬
‫كشان كرده"‬
‫‪",2304,3‬سالوس نتان كردن مستور نتان بودن"‪",‬از دست چنين رندي‬
‫سغراق رضا خورده"‬
‫‪",2304,4‬دي رفت سوي گوري در مرده زد او شوري"‪",‬معذورم آخر من‬
‫كمتر نيم از مرده"‬
‫‪",2304,5‬هر روز برون آيد ساغر به كف و گويد"‪",‬׀ˆالله كه بنگذارم در‬
‫شهر يك افسرده"‬
‫‪",2304,6‬اي مونس و اي جانم چندانت بپيچانم"‪",‬تا شهد و شكر گردي اي‬
‫سركه پرورده"‬
‫‪",2304,7‬خستم جگرت را من بستان جگري ديگر"‪",‬همچون جگر شيران‬
‫اي گربه پژمرده"‬
‫‪",2304,8‬همرنگ دل من شو زيرا كه نمي شايد"‪",‬من سرخ و سپيد اي‬
‫جان تو زرد و سيه چرده"‬
‫‪",2304,9‬خامش كن و خامش كن در رو بحريم دل"‪",‬كندر حرمين دل نبود‬
‫دل آزرده"‬
‫‪",2304,10‬شمس الحق تبريزي بادا دل بدخواهت"‪",‬برگرد جهان گردان در‬
‫طمع يكي گرده"‬
‫‪",2307,6‬كو پر زدن مرغان كو پر ملك اي جان"‪",‬اين هست پرچينه و آن‬
‫هست پر روزه"‬
‫‪",2307,7‬گر روزه ضرر دارد صد گونه هنر دارد"‪",‬سوداي دگر دارد سوداي‬
‫سر روزه"‬
‫‪",2307,8‬اين روزه درين چادر پنهان شده چون دلبر"‪",‬از چادر او بگذر‬
‫واجو خبر روزه"‬
‫‪",2307,9‬باريك كند گردن ايمن كند از مردن"‪",‬تخمه اثر خوردن مستي اثر‬
‫روزه"‬
‫‪",2307,10‬سي روز درين دريا پا سر كني و سر پا"‪",‬تا در رسي اي مول‬
‫اندر گهر روزه"‬
‫‪",2307,11‬شيطان همه تدبيرش و آن حيله و تزويرش"‪",‬بشكست همه‬
‫تيرش پيش سپر روزه"‬
‫‪",2307,12‬روزه كر و فر خود خوشتر ز تو برگويد"‪",‬در بند در گفتن‬
‫بگشاي در روزه"‬
‫‪",2307,13‬شمس الحق تبريزي هم صبري و پرهيزي"‪",‬هم عيد شكر ريزي‬
‫هم كر و فر روزه"‬
‫‪",2308,1‬يارب چه كسست آن مه يا رب چه كسست آن مه"‪",‬كز چهره‬
‫بزد آتش در خيمه و در خرگه"‬
‫‪",2308,2‬اندر ذقن يوسف چاهي چه عجب چاهي"‪",‬صد يوسف كنعاني‬
‫اندر تك آن خوش چه"‬
‫‪",2308,3‬آخر چه كند يوسف كز چاه بپرهيزد"‪",‬كو ديده ربودستش و آن‬
‫چاه ميان ره"‬
‫‪",2308,4‬آنكس كه ربود از رخ مركاه ربايان را"‪",‬انصاف بده آخر با او چه‬
‫كند يك كه"‬
‫‪",2308,5‬زنهار نگهداريد زان غمزه زبانها را"‪",‬كو مست بود خفته از حال‬
‫همه آگه"‬
‫‪",2308,6‬شطرنج همي بازد با بنده و اين طرفه"‪",‬كندر دو جهان شه او وز‬
‫بنده بخواهد شه"‬
‫‪",2308,7‬جان بخشد و جان بخشد چندانك فناها را"‪",‬در خانه و مان افتد‬
‫هم ماتم و هم آوه"‬
‫‪",2308,8‬او جان بهارانست جانهاست درختانش"‪",‬جانها شود آبستن هم‬
‫نسل دهد هم زه"‬
‫‪",2308,9‬هر آينه كو بيند شمس الحق تبريزي"‪",‬هم آينه بر سوزد هم آينه‬
‫گويد خه"‬
‫‪",2309,1‬من بيخود و تو بيخود ما را كي برد خانه"‪",‬من چند ترا گفتم كم‬
‫خور دو سه پيمانه"‬
‫‪",2309,2‬در شهر يكي كس را هشيار نمي بينم"‪",‬هر يك بتر از ديگر‬
‫شوريده و ديوانه"‬
‫‪",2309,3‬جانا به خرابات آ تا لذت جان بيني"‪",‬جان را چه خوشي باشد بي‬
‫صحبت جانانه"‬
‫‪",2309,4‬هر گوشه يكي مستي دستي ز بردستي"‪",‬وان ساقي هر هستي‬
‫با ساغر شاهانه"‬
‫‪",2309,5‬تو وقف خراباتي دخلت مي و خرجت مي"‪",‬زين وقف به‬
‫هشياران مسپار يكي دانه"‬
‫‪",2309,6‬اي لولي بربط زن تو مست تري يا من"‪",‬اي پيش چو تو مستي‬
‫افسون من افسانه"‬
‫‪",2309,7‬از خانه برون رفتم مستيم به پيش آمد"‪",‬در هر نظرش مضمر‬
‫صد گلشن و كاشانه"‬
‫‪",2309,8‬چون كشتي بي لنگر كژ مي شد مژ مي شد"‪",‬وز حسرت او‬
‫مرده صد عاقل و فرزانه"‬
‫‪",2311,11‬از بهر چنين سري در سوسنها بنگر"‪",‬دستوري گفتن ني سر‬
‫جمله زبان گشته"‬
‫‪",2311,12‬شمس الحق تبريزي در تافته از روزن"‪",‬تا آنچ نيارم گفت چون‬
‫ماه عيان گشته"‬
‫‪",2312,1‬ديدم رخ ترسا را با ما چو گل اشكفته"‪",‬هم خلوت و هم بيگه در‬
‫دير صفا رفته"‬
‫‪",2312,2‬با آن مه بي نقصان سر مست شده رقصان"‪",‬دستي سر زلف‬
‫او دستي مي بگرفته"‬
‫‪",2312,3‬در رسته بازاري هر جا بده اغياري"‪",‬در جانش زده ناري آن‬
‫خوني آشفته"‬
‫‪",2312,4‬وان لعل چو بگشايد تا قند شكر خايد"‪",‬از عرش نثار آيد بس‬
‫گوهر ناسفته"‬
‫‪",2312,5‬دل دزدد و بستاند وز سر دلت داند"‪",‬تا جمله فرو خواند پنهاني‬
‫ناگفته"‬
‫‪",2312,6‬از حسن پري زاده صد بي دل و دل داده"‪",‬در هر طرف افتاده‬
‫هم يك يك و هم جفته"‬
‫‪",2312,7‬نوري كه ازو تابد هر چشم كه برتابد"‪",‬بيدار ابد يابد در كالبد‬
‫خفته"‬
‫‪",2312,8‬ازهفت فلك بيرون وز هر دو جهان افزون"‪",‬وين طرفه كه آن‬
‫بيچون اندر دل بنهفته"‬
‫‪",2312,9‬از بهر چنين مشكل تبريز شده حاصل"‪",‬وندر پي شمس الدين‬
‫پاي دل من كفته"‬
‫‪",2313,1‬اي جان تو جانم را از خويش خبر كرده"‪",‬انديشه تو هر دم در‬
‫بنده اثر كرده"‬
‫‪",2313,2‬اي هر چه بينديشي در خاطرتو آيد"‪",‬بر بنده همان لحظه آن چيز‬
‫گذركرده"‬
‫‪",2313,3‬از شيوه و ناز تو مشغول شده جانم"‪",‬مكر تو به پنهاني خود كار‬
‫دگر كرده"‬
‫‪",2313,4‬بر ياد لب تو ني هر صبح بناليده"‪",‬عشقت دهن ني را پر قند و‬
‫شكركرده"‬
‫‪",2313,5‬از چهره چون ماهت وز قد و كمرگاهت"‪",‬چون ماه نو اين جانم‬
‫خود را چو قمر كرده"‬
‫‪",2313,6‬خود را چو كمر كردم باشد به ميان آيي"‪",‬اي چشم تو سوي من‬
‫از خشم نظركرده"‬
‫‪",2313,7‬از خشم نظركردي دل زير و زبر كردي"‪",‬تا اين دل آواره از‬
‫خويش سفركرده"‬
‫‪",2314,1‬اي روي تو رويم را چون قمركرده"‪",‬اجزاي مرا چشمت اصحاب‬
‫نظر كرده"‬
‫‪",2314,2‬باد تو درختم را در رقص درآورده"‪",‬ياد تو دهانم را پر شهد و‬
‫شكر كرده"‬
‫‪",2314,3‬داني كه درخت من در رقص چرا آيد"‪",‬اي شاخ و درختم را پر‬
‫برگ و ثمر كرده"‬
‫‪",2314,4‬از برگ نمي نازد وز ميوه نمي يازد"‪",‬اي صبر درختم را تو زير و‬
‫زبر كرده"‬
‫‪",2315,1‬دل دست به يك كاسه با شهره صنم كرده"‪",‬انگشت برآورده‬
‫اندر دهنم كرده"‬
‫‪",2315,2‬دل از سر غمازي يك وعده ازو گفته"‪",‬درخواسته من از وي او‬
‫نيز كرم كرده"‬
‫‪",2315,3‬عشقش ز پي غيرت گفتا كه عوض جان ده"‪",‬اين گفت به جان‬
‫رفته جان نيز نعم كرده"‬
‫‪",2298,5‬به عشق طرهاي او كه جعد و شاخ شاخ آمد"‪",‬دل من شاخ شاخ‬
‫آيد چو دندان در سر شانه"‬
‫‪",2298,6‬چه برهم گشته اند اين دم حريفان دل از مستي"‪",‬براي جانت‬
‫اي مه رو سري در كن درين خانه"‬
‫‪",2298,7‬اگر ساقي ندادت مي دل در گل چه افتادي"‪",‬وگر آن مشك‬
‫نگشاد او چرا پر گشت پيمانه"‬
‫‪",2298,8‬خداوندا درين بيشه چه گم گشتست انديشه"‪",‬تني تن كجا ماند‬
‫ميان جان و جانانه"‬
‫‪",2298,9‬بيا اي شمس تبريزي كه در رفعت سليماني"‪",‬كه از عشقت همه‬
‫مرغان شدند از دام و از دانه"‬
‫‪",2299,1‬سر اندازن همي آيي ز راه سينه در ديده"‪",‬فسون گرم مي‬
‫خواني حكايتهاي شوريده"‬
‫‪",2299,2‬به دم در چرخ مي آري فلكها را و گردون را"‪",‬چه باشد پيش‬
‫افسونت يكي ادراك پوسيده"‬
‫‪",2299,3‬گناه هر دوعالم را به يك توبه فرو شويي"‪",‬چرايي زلت ما را تو‬
‫در انگشت پيچيده"‬
‫‪",2299,4‬ترا هر گوشه ايوبي بهر اطراف يعقوبي"‪",‬شكسته عشق‬
‫درهاشان قماش از خانه دزديده"‬
‫‪",2299,5‬خرامان شو به گورستان ندايي كن بدان بستان"‪",‬كه خيز اي‬
‫مردهكهنه برقص اي جسم ريزنده"‬
‫‪",2299,6‬هماندم جمله گورستان شود چون شهر آبادان"‪",‬همه رقصان‬
‫همه شادان قضا از جمله گرديده"‬
‫‪",2299,7‬گزافه اين نمي لفم خيالي برنمي بافم"‪",‬كه صد ره ديده ام اين‬
‫را نمي گويم ز ناديده"‬
‫‪",2299,8‬كسي كز خلق مي گويد كه من بگريختم رفتم"‪",‬صدق‬
‫گوگرگريبانش پس پشتست بدريده"‬
‫‪",2299,9‬خمش كن بشنو اي ناطق غم معشوق با عاشق"‪",‬كه تا طالب‬
‫بود جويان بود مطلب ستيزيده"‬
‫‪",2300,1‬با زر غم و بي زر غم آخر غم بازر به"‪",‬چون راه روي باري كه‬
‫برد تا ده"‬
‫‪",2300,2‬بشنو سخن ياران بگريز ز طراران"‪",‬از جمع مكش خود را‬
‫استيزه مكن مسته"‬
‫‪",2300,3‬آدم ز چه عريان شد دنيا ز چه ويران شد"‪",‬چون بود كه طوفان‬
‫شد ز استيزه كه با مه"‬
‫‪",2300,4‬تا شمع نمي گريد آن شعله نمي خندد"‪",‬تا جسم نمي كاهد جان‬
‫مي نشود فربه"‬
‫‪",2300,5‬خوي ملكي بگزين بر ديو اميري كن"‪",‬گاو تو چو شد قربان پا بر‬
‫سر گردون نه"‬
‫‪",2301,1‬من سرخوش و تو دلخوش غم بي دل و بي سر به"‪",‬دل مي ده‬
‫و بر مي خور از دلبر و دل بر به"‬
‫‪",2301,2‬عالم همه چون دريا تن چون صدف جويا"‪",‬جان وصف گهرگويا‬
‫زينها همه گوهر به"‬
‫‪",2301,3‬صورت مثل چادر جان رفته به چادر در"‪",‬بي صورت و بي پيكر‬
‫وز هر چه مصور به"‬
‫‪",2301,4‬تو پرده تن ديدي از سينه بنشنيدي"‪",‬آن زخمه كه دل مي زد كان‬
‫پرده ديگر به"‬
‫‪",2305,1‬كي باشد من با تو باده بگرو خورده"‪",‬تو برده و من مانده من‬
‫خرقه گرو كرده"‬
‫‪",2305,2‬در مي شده من غرقه چون ساغر و چون كوزه"‪",‬با يار در افتاده‬
‫بي حاجب و بي پرده"‬
‫‪",2305,3‬صد نوش تو نوشيده تشريف تو پوشيده"‪",‬صد جوش بجوشيده‬
‫اين عالم افسرده"‬
‫‪",2305,4‬از نور تو روشن دل چون ماه ز نور خور"‪",‬وز بوي گلت خوش‬
‫دل چون روغن پرورده"‬
‫‪",2305,5‬تا خود چه فسون گفتي با گل كه شد او خندان"‪",‬تا خود چه جفا‬
‫گفتي با خارك پژمرده"‬
‫‪",2305,6‬يك لحظه بخنداني يك لحظه بگرياني"‪",‬اي نادره صنعتها در صنع‬
‫درآورده"‬
‫‪",2305,7‬عاقل ز تو نازارد زان روي كه زشت آيد"‪",‬ظلمت ز مه آشفته‬
‫خاري ز گل آزرده"‬
‫‪",2305,8‬بس غصه رسول آمد از منعم و مي گويد"‪",‬ده مرده شكر‬
‫خوردي بگذار يكي مرده"‬
‫‪",2305,9‬پس فكر چو بحر آمد حكمت مثل ماهي"‪",‬در فكر سخن زنده در‬
‫گفت سخن مرده"‬
‫‪",2305,10‬ني فكر چو دام آمد دريا پس اين دامست"‪",‬در دام كجا گنجد‬
‫جز ماهي بشمرده"‬
‫‪",2305,11‬پس دل چو بهشتي دان گفتار زبان دوزخ"‪",‬وين فكر چو‬
‫اعرافي جاي گنه و خرده"‬
‫‪",2306,1‬ناموس مكن پيش آ اي عاشق بيچاره"‪",‬تا مرد نظر باشي ني‬
‫مردم نظاره"‬
‫‪",2306,2‬اي عاشق الهو ز استاره بگير اين خو"‪",‬خورشيد چو در تابد‬
‫فاني شود استاره"‬
‫‪",2306,3‬آنها كه قوي دستند دست تو چرا بستند"‪",‬زيرا تو كنون طفلي‬
‫وين عالم گهواره"‬
‫‪",2306,4‬چون در سخنها سفت و الرض مهادا گفت"‪",‬اي ميخ زمين گشته‬
‫وز شهر دل آواره"‬
‫‪",2306,5‬اي بنده شير تن هستي تو اسير تن"‪",‬دندان خرد بنما نعمت خور‬
‫همواره"‬
‫‪",2306,6‬تا طفل بود سلطان دايه كندش زندان"‪",‬تا شير خورد زيشان‬
‫نبود شه مي خواره"‬
‫‪",2306,7‬از سنگ سبو ترسد اما چو شود چشمه"‪",‬هر لحظه سبو آيد تا‬
‫زان به سوي خاره"‬
‫‪",2306,8‬گويد كه اگر زين پس او بشكندم شادم"‪",‬جان داد مرا آبش‬
‫يكباره و صد باره"‬
‫‪",2306,9‬گر در ره او مردم هم زنده بدو گردم"‪",‬خود پاره دهم او را تا او‬
‫كندم پاره"‬
‫‪",2307,1‬بر بند دهان از نان كامد شكر روزه"‪",‬ديدي هنر خوردن بنگر هنر‬
‫روزه"‬
‫‪",2307,2‬آن شاه دو صد كشور تاجيت نهد بر سر"‪",‬بربند ميان زوتر كامد‬
‫كمر روزه"‬
‫‪",2307,3‬زين عالم چون سجين بر پر سوي عليين"‪",‬بستان نظر حق بين‬
‫زود از نظر روزه"‬
‫‪",2307,4‬اين نقره با حرمت در كوره اين مدت"‪",‬آتش كندت خدمت اندر‬
‫شرر روزه"‬
‫‪",2307,5‬روزه نم زمزم شد در عيسي مريم شد"‪",‬بر طارم چارم شد او‬
‫در سفر روزه"‬
‫‪",2309,9‬گفتم ز كجايي تو تسخر زد و گفت اي جان"‪",‬نيميم ز تركستان‬
‫نيميم ز فرغانه"‬
‫‪",2309,10‬نيميم ز آب و گل نيميم ز جان و دل"‪",‬نيميم لب دريا نيمي همه‬
‫دردانه"‬
‫‪",2309,11‬گفتم كه رفيقي كن با من كه منم خويشت"‪",‬گفتا كه بنشناسم‬
‫من خويش ز بيگانه"‬
‫‪",2309,12‬من بي دل و دستارم در خانه خمارم"‪",‬يك سينه سخن دارم‬
‫هين شرح دهم يا نه"‬
‫‪",2309,13‬در حلقه لنگاني مي بايد لنگيدن"‪",‬اين پند ننوشيدي از خواجه‬
‫عليانه"‬
‫‪",2309,14‬سرمست چنان خوبي كي كم بود از چوبي"‪",‬برخاست فغان‬
‫آخر از استن حنانه"‬
‫‪",2309,15‬شمس الحق تبريزي از خلق چه پرهيزي"‪",‬اكنون كه درافكندي‬
‫صد فتنه فتانه"‬
‫‪",2310,1‬اي غايب ازين محضر از مات سلم الله"‪",‬وي از همه حاضرتر از‬
‫مات سلم الله"‬
‫‪",2310,2‬اي نور پسنديده وي سرمه هر ديده"‪",‬احسنت زهي منظر از‬
‫مات سلم الله"‬
‫‪",2310,3‬اي صورت روحاني وي رحمت رباني"‪",‬بر مومن و بر كافر از‬
‫مات سلم الله"‬
‫‪",2310,4‬چون ماه تمام آيي وانگاه ز بام آيي"‪",‬اي ماه ترا چاكر از مات‬
‫سلم الله"‬
‫‪",2310,5‬اي غايب بس حاضر بر حال همه ناظر"‪",‬وي بحر پر از گوهر از‬
‫مات سلم الله"‬
‫‪",2310,6‬اي شاهد بي نقصان وي روح ز تو رقصان"‪",‬وي مستي تو در سر‬
‫از مات سلم الله"‬
‫‪",2310,7‬اي جوشش مي از تو وي شكر ني از تو"‪",‬وز هر دو تويي‬
‫خوشتر از مات سلم الله"‬
‫‪",2310,8‬شمس الحق تبريزي در لخلخه آميزي"‪",‬هم مشكي و هم عنبر از‬
‫مات سلم الله"‬
‫‪",2311,1‬از انبهي ماهي دريا بنهان گشته"‪",‬انبه شده قالبها تا پرده جان‬
‫گشته"‬
‫‪",2311,2‬از فرقت آن دريا چون زهر شده شكر"‪",‬زهر از هوس دريا آب‬
‫حيوان گشته"‬
‫‪",2311,3‬در عشرت آن دريا ني اين و نه آن بوده"‪",‬بر ساحل اين خشكي‬
‫اين گشته و آن گشته"‬
‫‪",2311,4‬اندر هوس دريا اي جان چو مرغابي"‪",‬چندان تو چنين گفته كز‬
‫عشق چنان گشته"‬
‫‪",2311,5‬دوش از شكم دريا برخاست يكي صورت"‪",‬وان غمزه اش از‬
‫دريا بس سخته كمان گشته"‬
‫‪",2311,6‬دل گفته به زير لب من جان نبرم از وي"‪",‬سوگند بجان دل كان‬
‫كار چنان گشته"‬
‫‪",2311,7‬از غمزه غمازي وز طرفه بغدادي"‪",‬دل گشته چنان شادي جانم‬
‫همدان گشته"‬
‫‪",2311,8‬در بيشه در افتاده در نيمشبي آتش"‪",‬در پختن اين شيران تا مغز‬
‫پزان گشته"‬
‫‪",2311,9‬از شعله آن بيشه تابان شده انديشه"‪",‬تا قالب جان پيشه بي‬
‫جان و مكان گشته"‬
‫‪",2311,10‬گرمابه روحاني آوخ چه پري خوانست"‪",‬وين عالم گورستان‬
‫چون جامه كنان گشته"‬
‫‪",2315,4‬از بعد چنان شهدي وز بعد چنان عهدي"‪",‬لشكر كش هجرانت بر‬
‫بنده ستم كرده"‬
‫‪",2315,5‬از هجر عجب نبود اين ظلم و ستم كردن"‪",‬كو پرچم عشاقان‬
‫صد گونه علم كرده"‬
‫‪",2315,6‬اي آنك ز يك برقي از حسن جمال خود"‪",‬اين جمله هستي را در‬
‫حال عدم كرده"‬
‫‪",2315,7‬وانگه ز وجود تو بر ساخته هستي را"‪",‬تا جمله حوادث را انوار‬
‫قدم كرده"‬
‫‪",2315,8‬ده چشم شده جانها چون ناي بناليده"‪",‬چون چنگ شده تنها هم‬
‫پشت بخم كرده"‬
‫‪",2315,9‬بس شادي در شادي كان را تو به جان دادي"‪",‬وز بهر حسودان‬
‫را در صورت غم كرده"‬
‫‪",2315,10‬اندر پي مخدومي شمس الحق تبريزي"‪",‬كي باشد تن چون دل‬
‫از ديده قدم كرده"‬
‫‪",2316,1‬امروز بت خندان مي بخش كند خنده"‪",‬عالم همه خندان شد‬
‫بگذشت ز حد خنده"‬
‫‪",2316,2‬پيوسته حسد بودي پر غصه و ليك اين دم"‪",‬مي جوشد و مي‬
‫رويد از عين حسد خنده"‬
‫‪",2316,3‬در من بنگر اي جان تا هر دو سلف خنديم"‪",‬كان خنده بي پايان‬
‫آورد مدد خنده"‬
‫‪",2316,4‬بر بسته و بر رسته غرقند درين رسته"‪",‬تا با همگان باشد از عين‬
‫ابد خنده"‬
‫‪",2316,5‬تا چند نهان خندم پنهان نكنم زين پس"‪",‬هر چند نهان دارم از من‬
‫بجهد خنده"‬
‫‪",2316,6‬ور تو پنهان داري ناموس تو من دانم"‪",‬كندر سر هر مويت‬
‫درجست دو صد خنده"‬
‫‪",2316,7‬هر ذره كه مي پويد بي خنده نمي رويد"‪",‬از نيست سوي هستي‬
‫ما را كي كشد خنده"‬
‫‪",2316,8‬خنده پدر و مادر در چرخ در آوردت"‪",‬بنمود بهر طورت الطاف‬
‫احد خنده"‬
‫‪",2316,9‬آن دم كه دهان خندد در خنده جان بنگر"‪",‬كان خنده بي دندان در‬
‫لب بنهد خنده"‬
‫‪",2317,1‬اي خاك كف پايت رشك فلكي بوده"‪",‬جان من و جان تو در اصل‬
‫يكي بوده"‬
‫‪",2317,2‬در خانه نقشيني ديدم صنم چيني"‪",‬خون خواره صد آدم جان‬
‫ملكي بوده"‬
‫‪",2317,3‬صد ماه يقينم شد اندر دل شب پنهان"‪",‬صد نور يقين ديدم‬
‫مشتاق شكي بوده"‬
‫‪",2317,4‬گفتم باياز اي حر محمود شدي آخر"‪",‬در شاه چه جا كردي اي‬
‫آيبكي بوده"‬
‫‪",2317,5‬اي سگ كه ز اصحابي در كهف تو در خوابي"‪",‬چون شير خدا‬
‫گشتي اول سگكي بوده"‬
‫‪",2317,6‬اي ماهي در آتش تو جانب دريا كش"‪",‬اي پيشتر از عالم در وي‬
‫سمكي بوده"‬
‫‪",2317,7‬شمس الحق تبريزم همرنگ تو مي خيزم"‪",‬من مرده تو گرد من‬
‫بحر نمكي بوده"‬
‫‪",2318,1‬مستي ده و هستي ده اي غمزه خماره"‪",‬تو دلبر و استادي ما‬
‫عاشق و اين كاره"‬
‫‪",2318,2‬ما بر سر هر پشته گم كرده سر رشته"‪",‬بيچاره تو گشته تو‬
‫چاره بيچاره"‬
‫‪",2321,2‬در بزم چنان شاهي در نور چنان ماهي"‪",‬خط در دو جهان‬
‫دركش چه جاي يكي خانه"‬
‫‪",2321,3‬در دولت سلطاني گر ياوه شود جاني"‪",‬يك جان چه محل دارد‬
‫در خدمت جانانه"‬
‫‪",2321,4‬گر جان بدانديشت گويد بد شه پيشت"‪",‬ده بر دهن او زن تا كم‬
‫كند افسانه"‬
‫‪",2321,5‬يك دانه به يك بستان بيعست بده بستان"‪",‬وانگاه چو سرمستان‬
‫مي گو كه زهي دانه"‬
‫‪",2321,6‬شاهي نگري خندان چون ماه و دو صد چندان"‪",‬بي ناز‬
‫خوشاوندان بي زحمت بيگانه"‬
‫‪",2321,7‬شمس الحق تبريزي انكو به توباز آيد"‪",‬آن باز بود عرشي‬
‫برعرش كند لنه"‬
‫‪",2322,1‬هر روز فقيران را هم عيد و هم آدينه"‪",‬ني عيد كهن گشته آدينه‬
‫ديگينه"‬
‫‪",2322,2‬عيدانه بپوشيده همچون مه عيد اي جان"‪",‬از نور جمال خود ني‬
‫خرقه پشمينه"‬
‫‪",2322,3‬ماننده عقل و دين بيرون و درون شيرين"‪",‬ني سير درآكنده اندر‬
‫دل گوزينه"‬
‫‪",2322,4‬درپوش چنين خرقه مي گرد درين حلقه"‪",‬مانند دل روشن در‬
‫پيشگه سينه"‬
‫‪",2322,5‬در جوي روان اي جان خاشاك كجا پايد"‪",‬در جان و روان اي جان‬
‫چون خانه كند كينه"‬
‫‪",2322,6‬در ديده قدس اين دم شاخيست تر و تازه"‪",‬در ديده حس اين‬
‫دم افسانه ديرينه"‬
‫‪",2323,1‬اي دل تو بگو هستم چون ماهي بر تابه"‪",‬كاستيزه همي گيرد او‬
‫را مگر از لبه"‬
‫‪",2323,2‬ني ني تو بنال اي دل زيرا كه من مسكين"‪",‬بي صورت او هستم‬
‫چون صورت گرمابه"‬
‫‪",2323,3‬شد خانه چو زندانم شب خواب نمي دانم"‪",‬تا او نشود با من‬
‫همخانه و همخوابه"‬
‫‪",2323,4‬حسن تو و عشق من در شهر شده شهره"‪",‬برداشته هرمطرب‬
‫آن بر دف و شبابه"‬
‫‪",2323,5‬اي در هوست غرقه هم صوفي و هم خرقه"‪",‬هم بنده بيچاره هم‬
‫خواجه نسابه"‬
‫‪",2324,1‬روزي تو مرا بيني ميخانه درافتاده"‪",‬دستار گرو كرده بيزار ز‬
‫سجاده"‬
‫‪",2324,2‬من مست و حريفم مست زلف خوش او در دست"‪",‬احسنت‬
‫زهي شاهد شاباش زهي باده"‬
‫‪",2324,3‬لب نيز شده مستك گم كرده ره بوسه"‪",‬من مستك و لب‬
‫مستك وان بوسه قواده"‬
‫‪",2324,4‬اين دلبر پرفتنه با جمله دستانها"‪",‬خوش خفته و جمله شب اين‬
‫عشرت آماده"‬
‫‪",2324,5‬اين صورتها جمله از پرتو او باشد"‪",‬وان روح قدس پاكست از‬
‫صورتها ساده"‬
‫‪",2324,6‬شمس الحق تبريزي شرحيست مر اينها را"‪",‬آن خسرو روحاني‬
‫شاهنشه شه زاده"‬
‫‪",2325,1‬امروز من و باده وان يار پري زاده"‪",‬احسنت زهي خرم شاباش‬
‫زهي باده"‬
‫‪",2325,2‬بازيم يكي عشقي در زير گليمي به"‪",‬در حلقه هر جمعي بر‬
‫رسته هرجاده"‬
‫‪",2330,2‬روزي كه نريزد خون رنجيش بديد آمد"‪",‬جز از جگر عاشق آن‬
‫رنج نگردد به"‬
‫‪",2330,3‬تير نظرت ديدم جان گفت زهي دولت"‪",‬پرم چو كمان پرم من‬
‫از كشش آن زه"‬
‫‪",2330,4‬من خاك دژم بودم در كتم عدم بودم"‪",‬آمد به سر گورم عشقت‬
‫كه هل برجه"‬
‫‪",2330,5‬از بانگ تو برجستم در عهد تو بنشستم"‪",‬ما را تو تعاهد كن‬
‫سالر تويي در ده"‬
‫‪",2330,6‬بي خود بنشين پيشم بي خود كن و بي خويشم"‪",‬تا هيچ نينديشم‬
‫ني از كه ني از مه"‬
‫‪",2330,7‬بر نطع پيادستم من اسپ نمي خواهم"‪",‬من مات توام اي شه‬
‫رخ بر رخ من برنه"‬
‫‪",2330,8‬اي يوسف عيسي دم با زر غم و بي زر غم"‪",‬پيش آر تو جام جم‬
‫والله كه تويي سرده"‬
‫‪",2330,9‬زان مي كه ازو سينه صافيست چو آيينه"‪",‬پيش آر و مده وعده‬
‫بر شنبه و پنجشنبه"‬
‫‪",2331,1‬اي دلبر بي صورت صورتگر ساده"‪",‬وي ساغر پر فتنه به عشاق‬
‫بداده"‬
‫‪",2331,2‬از گفتن اسرار دهان را تو ببسته"‪",‬وان در كه نمي گويم در‬
‫سينه گشاده"‬
‫‪",2331,3‬تا پرده برانداخت جمال تو نهاني"‪",‬دل در سر ساقي شد و سر‬
‫در سر باده"‬
‫‪",2331,4‬صبحي كه همي راند خيال تو سواره"‪",‬جانهاي مقدس عدد ريگ‬
‫پياده"‬
‫‪",2331,5‬و آنها كه به تسبيح بر افلك بنامند"‪",‬تسبيح گسستند و گرو كرده‬
‫سجاده"‬
‫‪",2331,6‬جان طاقت رخسار تو بي پرده ندارد"‪",‬وز هر چه بگوييم جمال‬
‫تو زياده"‬
‫‪",2331,7‬چون اشتر مستست مرا جان ز پي تو"‪",‬بر گردن اشتر تن من‬
‫بسته قلده"‬
‫‪",2331,8‬شمس الحق تبريز دلم حامله تست"‪",‬كي بينم فرزند بر اقبال تو‬
‫زاده"‬
‫‪",2332,1‬اي آنك ترا ما ز همه كون گزيده"‪",‬بگذاشته ما را تو و در خود‬
‫نگريده"‬
‫‪",2332,2‬تو شرم نداري كه ترا آينه ماييم"‪",‬تو آينه ناقص كژ شكل خريده"‬
‫‪",2332,3‬اي بي خبر از خويش كه از عكس دل تو"‪",‬بر عارض جانها گل و‬
‫گلزار دميده"‬
‫‪",2332,4‬صد روح غلم تو تو هر دم چو كنيزك"‪",‬آراسته خود را و به بازار‬
‫دويده"‬
‫‪",2332,5‬بر چرخ ز شادي جمال تو عروسيست"‪",‬اي همچو كمان جان تو‬
‫در غصه خميده"‬
‫‪",2332,6‬صد خرمن نعمت جهت پيش كش تو"‪",‬وز بهر يكي دانه درين دام‬
‫پريده"‬
‫‪",2332,7‬اي آنك شنيدي سخن عشق ببين عشق"‪",‬كو حالت بشنيده و كو‬
‫حالت ديده"‬
‫‪",2332,8‬در عشق همانكس كه ترا دوش بياراست"‪",‬امشب تو به خلوتگه‬
‫عشق آي جريده"‬
‫‪",2332,9‬چون صبر بود از شه شمس الحق تبريز"‪",‬اي آب حيات ابد از‬
‫شاه چشيده"‬
‫‪",2333,1‬اين كيست چنين مست ز خمار رسيده"‪",‬يا يار بود يا ز بر يار‬
‫رسيده"‬
‫‪",2335,2‬خون ريز بك عشق درو بام گرفته ست"‪",‬وان عقل گريزان شده‬
‫از خانه به خانه"‬
‫‪",2335,3‬يك پرده بر انداخته آن شاهد اعظم"‪",‬از پرده برون رفته همه‬
‫اهل زمانه"‬
‫‪",2335,4‬آن جنس كه عشاق درين بحر فتادند"‪",‬چه جاي امان باشد و چه‬
‫جاي امانه"‬
‫‪",2335,5‬كي سرد شود عشق زآواز ملمت"‪",‬هرگز نرمد شير ز فرياد‬
‫زنانه"‬
‫‪",2335,6‬پركن تو يكي رطل ز ميهاي خدايي"‪",‬مگذار خدايان طبيعت به‬
‫ميانه"‬
‫‪",2335,7‬اول بده آن رطل بدان نفس محدث"‪",‬تا ناطقه اش هيچ نگويد ز‬
‫فسانه"‬
‫‪",2335,8‬چون بند شود نطق يكي سيل در آيد"‪",‬كز كون و مكان هيچ‬
‫نبيني تو نشانه"‬
‫‪",2335,9‬شمس الحق تبريز چه آتش كه بر افروخت"‪",‬احسنت زهي آتش‬
‫و شاباش زبانه"‬
‫‪",2336,1‬اين نيمشبان كيست چو مهتاب رسيده"‪",‬پيغامبر عشقست‬
‫زمحراب رسيده"‬
‫‪",2336,2‬آورده يكي مشعله آتش زده در خواب"‪",‬از حضرت شاهنشه بي‬
‫خواب رسيده"‬
‫‪",2336,3‬اين كيست چنين غلغله در شهر فكنده"‪",‬بر خرمن درويش چو‬
‫سيلب رسيده"‬
‫‪",2336,4‬اين كيست بگوييدكه در كون جز او نيست"‪",‬شاهي بدر خانه‬
‫بواب رسيده"‬
‫‪",2336,5‬اين كيست چنين خوان كرم بازگشاده"‪",‬خندان جهت دعوت‬
‫اصحاب رسيده"‬
‫‪",2336,6‬جاميست به دستش كه سرانجام فقيرست"‪",‬زان آب عنب رنگ‬
‫به عناب رسيده"‬
‫‪",2336,7‬دلها همه لرزان شده جانها همه بي صبر"‪",‬يك شمه از آن لرزه‬
‫به سيماب رسيده"‬
‫‪",2336,8‬آن نرمي و آن لطف كه با بنده كند او"‪",‬زان نرمي و زان لطف‬
‫به سنجاب رسيده"‬
‫‪",2336,9‬زان ناله و زان اشك كه خشك و تر عشقست"‪",‬يك نغمه تر نيز‬
‫به دولب رسيده"‬
‫‪",2336,10‬يك دسته كليدست به زير بغل عشق"‪",‬از بهر گشاييدن ابواب‬
‫رسيده"‬
‫‪",2336,11‬اي مرغ دل ار بال تو بشكست زصياد"‪",‬از دام رهد مرغ به‬
‫مضراب رسيده"‬
‫‪",2336,12‬خاموش ادب نيست مثل هاي مجسم"‪",‬يا نيست به گوش تو‬
‫خود آداب رسيده"‬
‫‪",2337,1‬هل ساقي بيا ساغر مرا ده"‪",‬زرم بستان ميي چون زر مرا ده"‬
‫‪",2337,2‬به حق آنكه در سر دارم از تو"‪",‬چو خم را واكني سر سر مرا‬
‫ده"‬
‫‪",2337,3‬به ديگر كس مده آنچم نمودي"‪",‬مرا ده آن و آن ديگر مرا ده"‬
‫‪",2337,4‬سرش مگشا مگو نامش كه آن چيست"‪",‬اگر زهرست اگر شكر‬
‫مرا ده"‬
‫‪",2337,5‬از آن مي جعفر طيار خورده ست"‪",‬شدم بي دست چون جعفر‬
‫مرا ده"‬
‫‪",2337,6‬بپيما آن شرابي را كه بويش"‪",‬به از مشكست و از عنبر مرا ده"‬
‫‪",2337,7‬سقاهم ربهم رطلي شگرفست"‪",‬نهان از مومن و كافر مراده"‬
‫‪",2341,1‬سماع آمد هل اي يار بر جه"‪",‬مسابق باش و وقت كار برجه"‬
‫‪",2341,2‬هزاران بار خفتي همچو لنگر"‪",‬مثال بادبان اين بار برجه"‬
‫‪",2341,3‬بسي خفتي تو مست از سرگراني"‪",‬چو كردندت كنون بيدار‬
‫برجه"‬
‫‪",2341,4‬هل اي فكرت طيار برپر"‪",‬تو نيز اي قالب سيار برجه"‬
‫‪",2341,5‬هل صوفي چو ابن الوقت باشد"‪",‬گذر از پار و از پيرار برجه"‬
‫‪",2341,6‬به عشق اندر نگنجد شرم و ناموس"‪",‬رها كن شرم و استكبار‬
‫برجه"‬
‫‪",2341,7‬وگر كاهل بود قوال عارف"‪",‬بدو ده خرقه و دستار برجه"‬
‫‪",2341,8‬سماح آمد رباح از قول يزدان"‪",‬كه عشقي به ز صد قنطار‬
‫برجه"‬
‫‪",2341,9‬به عشق آنك فرشت گوهرآمد"‪",‬چو موج قلزم زخار برجه"‬
‫‪",2341,10‬چو زلفين ار فرو سو مي كشندت"‪",‬تو همچون جعد آن دلدار‬
‫برجه"‬
‫‪",2341,11‬صليي از خيال يار آمد"‪",‬خيالنه تو هم ز اسرار برجه"‬
‫‪",2341,12‬بسي در غدر و حيلت برجهيدي"‪",‬يكي از عالم غدار برجه"‬
‫‪",2341,13‬بسي بهر قوافي برجهيدي"‪",‬خموشي گير و بي گفتار برجه"‬
‫‪",2342,1‬خدايا مطربان را انگبين ده"‪",‬براي ضرب دست آهنين ده"‬
‫‪",2342,2‬چو دست و پاي وقف عشق كردند"‪",‬تو همشان دست و پاي‬
‫راستين ده"‬
‫‪",2342,3‬چو پر كردند گوش ما ز پيغام"‪",‬توشان صد چشم بخت شاه بين‬
‫ده"‬
‫‪",2342,4‬كبوتر وار نالنند در عشق"‪",‬توشان از لطف خود برج حصين ده"‬
‫‪",2342,5‬ز مدح و آفرينت هوش ها را"‪",‬چو خوش كردند همشان آفرين‬
‫ده"‬
‫‪",2342,6‬جگرها را ز نغمه آب دادند"‪",‬ز كوثرشان تو هم ما معين ده"‬
‫‪",2342,7‬خمش كردم كريما حاجتت نيست"‪",‬كه گويندت چنان بخش و‬
‫چنين ده"‬
‫‪",2343,1‬ايا خورشيد برگردون سواره"‪",‬به حيله كرده خود را چون ستاره"‬
‫‪",2343,2‬گهي باشي چو دل اندر ميانه"‪",‬گهي آيي نشيني بر كناره"‬
‫‪",2343,3‬گهي از دور دور استاده باشي"‪",‬كه من مرد غريبم در نظاره"‬
‫‪",2343,4‬گهي چون چاره غم ها را بسوزي"‪",‬گهي گويي كه اين غم را چه‬
‫چاره"‬
‫‪",2343,5‬تو پاره مي كني و هم بدوزي"‪",‬كه دل آن به كه باشد پاره پاره"‬
‫‪",2343,6‬گهي دل را بگريانم چو طفلن"‪",‬مرا گويي بجنبان گاهواره"‬
‫‪",2343,7‬گهي برگيريم چون دايگان تو"‪",‬گهي بر من نشيني چون سواره"‬
‫‪",2343,8‬گهي پيري نمايي گاه دو مو"‪",‬زماني كودك و گه شيرخواره"‬
‫‪",2343,9‬زبونم يا زبونم تو گرفتي"‪",‬زهي عيار و چست و حيله باره"‬
‫‪",2344,1‬مبارك باد آمد ماه روزه"‪",‬رهت خوش باد اي همراه روزه"‬
‫‪",2318,3‬صد چشمه بجوشاني در سينه چون مرمر"‪",‬اي آب روان كرده از‬
‫مرمر و از خاره"‬
‫‪",2318,4‬اي سنگ سيه را تو كرده مدد ديده"‪",‬وي از پس نوميدي بشكفته‬
‫گل از ساره"‬
‫‪",2318,5‬اي نور روان كرده از پيه دو چشم ما"‪",‬و انديشه روان كرده از‬
‫خون دل پاره"‬
‫‪",2319,1‬آن يار غريب من آمد به سوي خانه"‪",‬امروز تماشا كن اشكال‬
‫غريبانه"‬
‫‪",2319,2‬ياران وفا را بين اخوان صفا را بين"‪",‬در رقص كه باز آمد آن گنج‬
‫به ويرانه"‬
‫‪",2319,3‬اي چشم چمن مي بين وي گوش سخن مي چين"‪",‬بگشاي لب‬
‫نوشين اي يار خوش افسانه"‬
‫‪",2319,4‬امروز مي باقي بي صرفه ده اي ساقي"‪",‬از بحر چه كم گردد‬
‫زين يك دو سه پيمانه"‬
‫‪",2319,5‬پيمانه و پيمانه در باده دوي نبود"‪",‬خواهي كه يكي گردد بشكن‬
‫تو دو پيمانه"‬
‫‪",2319,6‬من باز شكارم جان در بند مدارم جان"‪",‬زين بيش نمي باشم‬
‫چون جغد به ويرانه"‬
‫‪",2319,7‬قانع نشوم با تو صبر از دل من گم شد"‪",‬رو با دگري مي گو من‬
‫نشنوم افسانه"‬
‫‪",2319,8‬من دانه افلكم يك چند درين خاكم"‪",‬چون عدل بهار آمد سر‬
‫سبز شود دانه"‬
‫‪",2319,9‬تو آفت مرغاني زان دانه كه مي داني"‪",‬يك مشت بر افشاني ز‬
‫انبار پر از دانه"‬
‫‪",2319,10‬اي داده مرا رونق صد چون فلك ازرق"‪",‬اي دوست بگو مطلق‬
‫اين هست چنين يا نه"‬
‫‪",2319,11‬بار دگر اي جان تو زنجير بجنبان تو"‪",‬وز دور تماشا كن در‬
‫مردم ديوانه"‬
‫‪",2319,12‬خود گلشن بختست اين يارب چه درختست اين"‪",‬صد بلبل‬
‫مست اينجا هر لحظه كند لنه"‬
‫‪",2319,13‬جان گوش كشان آيد دل سوي خوشان آيد"‪",‬زيرا كه بهار آمد‬
‫شد آن دي بيگانه"‬
‫‪",2320,1‬بي برگي بستان بين كامد دي ديوانه"‪",‬خوبان چمن رفتند از باغ‬
‫سوي خانه"‬
‫‪",2320,2‬زردي رخ بستان كز فرقت آن خوبان"‪",‬بستان شده گورستان‬
‫زندان شده كاشانه"‬
‫‪",2320,3‬تركان پري چهره نك عزم سفر كردند"‪",‬يك يك به سوي قشلق‬
‫از غارت بيگانه"‬
‫‪",2320,4‬كي باشد كين تركان از قشلق باز آيند"‪",‬چون گنج بديد آيد زين‬
‫گوشه ويرانه"‬
‫‪",2320,5‬كي باشد كين مستان آيند سوي بستان"‪",‬سر سبز و خوش‬
‫حيران رقصان شده مستانه"‬
‫‪",2320,6‬ز انبار تهي گردد پر گردد پيمانه"‪",‬آن عالم انبارست وين عالم‬
‫پيمانه"‬
‫‪",2320,7‬پيمانه چو شد خالي ز انبار ببايد جست"‪",‬ز انبار نهان كانجا‬
‫پوسيده نشد دانه"‬
‫‪",2321,1‬اي دل به كجايي تو آگاه هيي يا نه"‪",‬از سرتو برون كن هي‬
‫سوداي گدايانه"‬
‫‪",2325,3‬اين حلقه زرين را در گوش درآويزم"‪",‬يعني كه ازين خدمت‬
‫آزادم و آزاده"‬
‫‪",2325,4‬عشق من و روي تو از عهد قدم بوده ست"‪",‬روي من از اول بد‬
‫بر روي تو بنهاده"‬
‫‪",2326,1‬اي بر سر بازاري دستار چنان كرده"‪",‬رو با دگران كرده ما را‬
‫نگران كرده"‬
‫‪",2326,2‬ما را بگزيده لب كايم بر تو امشب"‪",‬وان خلوت چون شكر يا‬
‫لب شكران كرده"‬
‫‪",2326,3‬با صدق ابوبكري چون جمله همه مكري"‪",‬كو زهره كه بشمارم‬
‫اين كرده و آن كرده"‬
‫‪",2326,4‬زهد از تو مباحي شد تسبيح صراحي شد"‪",‬جان را كه فلحي شد‬
‫با رطل گران كرده"‬
‫‪",2326,5‬جان شد چو كبوتر جان زوتر هله زوتر جان"‪",‬اي تن تنتن كرده‬
‫تن را همه جان كرده"‬
‫‪",2326,6‬از عشق شب زلفت آن ماه گدازيده"‪",‬وز پرتو رخسارت‬
‫خورشيد فغان كرده"‬
‫‪",2326,7‬اي دفتر هر سري شمس الحق تبريزي"‪",‬اي طرفه بغدادي ما را‬
‫همدان كرده"‬
‫‪",2327,1‬اي جنبش هر شاخي از لون دگر ميوه"‪",‬هركس ز دگر جامي‬
‫مستك شده كاليوه"‬
‫‪",2327,2‬در پرده دو صد خاتون رخساره دريدستند"‪",‬بر روي زنان هر يك‬
‫از جفت دگر بيوه"‬
‫‪",2327,3‬در كامه هر ماهي شستيست ز صيادي"‪",‬آن ناله كنان آوه وين‬
‫ناله كنان اي وه"‬
‫‪",2327,4‬جبرييل همي رقصد در عشق جمال حق"‪",‬عفريت همي رقصد‬
‫در عشق يكي ديوه"‬
‫‪",2327,5‬اي مطرب مشتاقان شمس الحق تبريزي"‪",‬مي نال درين پرده‬
‫زنهار همين شيوه"‬
‫‪",2328,1‬چون عزم سفر كردم في لطف امان الله"‪",‬پيروز تو واگردي في‬
‫لطف امان الله"‬
‫‪",2328,2‬اي شادكن دلها اندر همه منزلها"‪",‬در حسن و وفا فردي في‬
‫لطف امان الله"‬
‫‪",2328,3‬هم رايت احسان را هم آيت ايمان را"‪",‬تا عرش برآوردي في‬
‫لطف امان الله"‬
‫‪",2328,4‬تو بيش كني كم را از دل ببري غم را"‪",‬از رخ ببري زردي في‬
‫لطف امان الله"‬
‫‪",2328,5‬از آتش رخسارت وز لعل شكر بارت"‪",‬در دي نبود سردي في‬
‫لطف امان الله"‬
‫‪",2328,6‬آگاه تويي در ده احسنت زهي سرده"‪",‬هم دادي و هم خوردي‬
‫في لطف امان الله"‬
‫‪",2328,7‬در عشق خداوندي شمس الحق تبريزي"‪",‬چون عشق جوا مردي‬
‫في لطف امان الله"‬
‫‪",2329,1‬هر موي من از عشقت بيت و غزلي گشته"‪",‬هر عضو من از‬
‫ذوقت خم عسلي گشته"‬
‫‪",2329,2‬خورشيد حمل رويت درياي عسل خويت"‪",‬هر ذره ز خورشيدت‬
‫صاحب عملي گشته"‬
‫‪",2329,3‬اين دل ز هواي تو دل را به هوا داده"‪",‬وين جان ز لقاي تو برج‬
‫حملي گشته"‬
‫‪",2330,1‬آن عشق جگر خواره كز خون شود او فربه"‪",‬اي بار خدا بر ما‬
‫نرمش كن و رحمش ده"‬
‫‪",2333,2‬يا شاهد جان باشد روبند گشاده"‪",‬يا يوسف مصريست ز بازار‬
‫رسيده"‬
‫‪",2333,3‬يا زهره و ماهست درآميخته با هم"‪",‬يا سرو روانست ز گلزار‬
‫رسيده"‬
‫‪",2333,4‬يا چشمه خضرست روان گشته بدين سو"‪",‬يا ترك خوش ماست‬
‫ز بلغار رسيده"‬
‫‪",2333,5‬يا برق كله گوشه خاقان شكاريست"‪",‬اندر طلب آهوي تاتار‬
‫رسيده"‬
‫‪",2333,6‬يا ساقي دريا دل ما بزم نهاده ست"‪",‬يا نقل و شكرهاست به‬
‫قنطار رسيده"‬
‫‪",2333,7‬يا صورت غيبست كه جان همه جانهاست"‪",‬يا مشعله از عالم‬
‫انوار رسيده"‬
‫‪",2333,8‬شاه پريان بين ز سليمان پيمبر"‪",‬اندر طلب هدهد طيار رسيده"‬
‫‪",2333,9‬خوبان جهان از پي او جيب دريده"‪",‬قاضي خرد بي دل و دستار‬
‫رسيده"‬
‫‪",2333,10‬از هيبت خونريزي آن چشم چو مريخ"‪",‬مريخ ز گردون پي زنهار‬
‫رسيده"‬
‫‪",2333,11‬وز بهر ديت دادن هر زنده كه او كشت"‪",‬هميان زر آورده به‬
‫ايثار رسيده"‬
‫‪",2333,12‬اول ديت خون تو جاميست بدستش"‪",‬دركش كه رحيقيست ز‬
‫اسرار رسيده"‬
‫‪",2333,13‬خاموش كن اي خاسر انسان لفي خسر"‪",‬از گلشن ديدار به‬
‫گفتار رسيده"‬
‫‪",2334,1‬اي طبل رحيل از طرف چرخ شنيده"‪",‬وي رخت ازينجاي‬
‫بدانجاي كشيده"‬
‫‪",2334,2‬اي نرگس چشم و رخ چون لله كجايي"‪",‬از گور تو آن نرگس و‬
‫آن لله دميده"‬
‫‪",2334,3‬اندر لحد بي در و بي بام مقيمي"‪",‬اي بر در و بر بام به صد ناز‬
‫دويده"‬
‫‪",2334,4‬كو شيوه ابروي تو كو غمزه چشمت"‪",‬اي چشم بد مرگ بدان‬
‫هر دو رسيده"‬
‫‪",2334,5‬اي دست تو بوسه گه لب هاي عزيزان"‪",‬در دست فنا مانده تو با‬
‫دست بريده"‬
‫‪",2334,6‬اين ها همه سهلست اگر مرغ ضميرت"‪",‬بر چرخ پريده بود و دام‬
‫دريده"‬
‫‪",2334,7‬صورت چه كم آيد چه برد جان به سلمت"‪",‬موزه چه كم آيد چو‬
‫بود پاي رهيده"‬
‫‪",2334,8‬صد شكر كند جان چو رهد از تن و صورت"‪",‬اي بي خبر از‬
‫چاشني جان جريده"‬
‫‪",2334,9‬كو لذت آب و گل و كو آب حياتي"‪",‬كو قبه گردوني و كو بام‬
‫خميده"‬
‫‪",2334,10‬يا رب چه طلسمست كز آن خلد نفوريم"‪",‬ما در تك اين دوزخ‬
‫امشاج خزيده"‬
‫‪",2334,11‬محسود فلك بوده و مسجود مليك"‪",‬وز همت ناپاك ز ما ديو‬
‫رميده"‬
‫‪",2334,12‬باغ آي وز باران سخن نرگس و گل چين"‪",‬نرگس ندهد قطره‬
‫اي از بام چكيده"‬
‫‪",2334,13‬بربند دهان از سخن و باده لب نوش"‪",‬تا قصه كند چشم خمار‬
‫از ره ديده"‬
‫‪",2335,1‬رندان همه جمعند درين دير مغانه"‪",‬در ده تو يكي رطل بدان پير‬
‫يگانه"‬
‫‪",2338,1‬بيا دل بر دل پر درد من نه"‪",‬بيا رخ بر رخان زرد من نه"‬
‫‪",2338,2‬تويي خورشيد وز تو گرم عالم"‪",‬يكي تابش بر آه سرد من نه"‬
‫‪",2338,3‬چو مهره تست مهر جمله دل ها"‪",‬برين نطع هواي نرد من نه"‬
‫‪",2338,4‬بيار آن معجز هر مرد و زن را"‪",‬به پيش دشمن نامرد من نه"‬
‫‪",2338,5‬به هر شرطي كه بنهي من مطيعم"‪",‬وليكن شرط من در خورد‬
‫من نه"‬
‫‪",2338,6‬كله لطف خود با تارك من"‪",‬براي بوش و بردابرد من نه"‬
‫‪",2338,7‬از آن گردي كه از دريا بر آري"‪",‬بيار آن گرد را بر گرد من نه"‬
‫‪",2338,8‬به هر باده نمي گردد سرم مست"‪",‬به پيشم باده خو كرد من‬
‫نه"‬
‫‪",2338,9‬خمش اي ناطقه بسيار گويم"‪",‬سخن را پيش شاه فرد من نه"‬
‫‪",2339,1‬ايا گم گشتگان راه و بي راه"‪",‬شما را باز مي خواند شهنشاه"‬
‫‪",2339,2‬همي گويد شهنشه كآن ماييد"‪",‬صل اي شهره سرهنگان به‬
‫درگاه"‬
‫‪",2339,3‬به درگاه خداي حي قيوم"‪",‬دعا كردن نكو باشد سحرگاه"‬
‫‪",2339,4‬بپيونديد پيوند قديمي"‪",‬چو هي چفسيده بر دامان الله"‬
‫‪",2339,5‬چو يوسف با عزيز مصر باشيد"‪",‬برون آييد از زندان و از چاه"‬
‫‪",2339,6‬دل بيگاه شد بازآ به خانه"‪",‬كه ترك آيد شبانگه سوي خرگاه"‬
‫‪",2339,7‬صل اكنون ميان بستست ساقي"‪",‬صل كز مهر سرمستست‬
‫دلخواه"‬
‫‪",2339,8‬به مقناطيس آيد آخر آهن"‪",‬به سوي كهربا آيد يقين كاه"‬
‫‪",2339,9‬كنون درهاي گردون برگشادند"‪",‬كه عاجز شد فلك از ناله و آه"‬
‫‪",2339,10‬بيا سجده كنان چون سايه اي دوست"‪",‬كه بر منبر برآمد‬
‫امشب آن ماه"‬
‫‪",2339,11‬مثال صورتي پوشيده گر چه"‪",‬منزه بود از امثال و اشباه"‬
‫‪",2339,12‬چو گنج جان به كنج خانه آمد"‪",‬به گردش مي تنيدم همچو‬
‫جوله"‬
‫‪",2339,13‬خمش كن تا كه قلماشيت گويم"‪",‬ولكن ل تطالبني بمعناه"‬
‫‪",2339,14‬وليك آن به كه آن هم شير گويد"‪",‬كجا اشكار شير و صيد‬
‫روباه"‬
‫‪",2340,1‬چنين مي زن دو دستك تا سحرگاه"‪",‬كه در رقص است آن دلدار‬
‫و دلخواه"‬
‫‪",2340,2‬همي گو آنچ مي دانم من و تو"‪",‬ولي پنهان كنش در ذكر الله"‬
‫‪",2340,3‬فغان كردن ز شير حق بياموز"‪",‬نكردي آه پر خون جز كه در‬
‫چاه"‬
‫‪",2340,4‬درآ چو شير و پنجه برجهان زن"‪",‬چه جنباني به دستان دم چو‬
‫روباه"‬
‫‪",2340,5‬ز بس پيوستگي بيگانه باشيم"‪",‬سلممم زان نكردي بر سر راه"‬
‫‪",2340,6‬چو قرآن را نداند جز كه قربان"‪",‬بيا قربان شو اندر عيد اين‬
‫شاه"‬
‫‪",2340,7‬شبي كه عشق باشد ميهمانم"‪",‬ببينم بدر را بي اول ماه"‬
‫‪",2344,2‬شدم بر بام تا مه را ببينم"‪",‬كه بودم من به جان دلخواه روزه"‬
‫‪",2344,3‬نظر كردم كله از سر بيفتاد"‪",‬سرم را مست كرد آن شاه روزه"‬
‫‪",2344,4‬مسلمانان سرم مستت از آن روز"‪",‬زهي اقبال و بخت و جاه‬
‫روزه"‬
‫‪",2344,5‬بجز اين ماه ماهي هست پنهان"‪",‬نهان چون ترك در خرگاه‬
‫روزه"‬
‫‪",2344,6‬بدان مه ره برد آنكس كه آيد"‪",‬درين مه خوش به خرمنگاه‬
‫روزه"‬
‫‪",2344,7‬رخ چون اطلسش گر زرد گردد"‪",‬بپوشد خلعت از ديباه روزه"‬
‫‪",2344,8‬دعاها اندرين مه مستجابست"‪",‬فلك ها را بدرد آه روزه"‬
‫‪",2344,9‬چو يوسف ملك مصر عشق گيرد"‪",‬كسي كو صبر كرد در چاه‬
‫روزه"‬
‫‪",2344,10‬سحوري كم زن اي نطق و خمش كن"‪",‬ز روزه خود شوند آگاه‬
‫روزه"‬
‫‪",2344,11‬بيا اي شمس دين و فخر تبريز"‪",‬تويي سر لشكر اسپاه روزه"‬
‫‪",2345,1‬چو بيگاهست و باران خانه خانه"‪",‬صلي جمله ياران خانه خانه"‬
‫‪",2345,2‬چو جغدان چند اين محروم بودن"‪",‬به گرداگرد ويران خانه خانه"‬
‫‪",2345,3‬ايا اصحاب روشن دل شتابيد"‪",‬به كوري جمله كوران خانه خانه"‬
‫‪",2345,4‬ايا اي عاقل هشيار پر غم"‪",‬دل ما را مشوران خانه خانه"‬
‫‪",2345,5‬بديدي دانه و خرمن نديدي"‪",‬بدين حالند موران خانه خانه"‬
‫‪",2345,6‬مكن چون و چرا بگذار يارا"‪",‬چرا را با ستوران خانه خانه"‬
‫‪",2345,7‬در آن خانه سماع ختنه سورست"‪",‬وليكن با طهوران خانه خانه"‬
‫‪",2345,8‬بنا كردست شمس الدين تبريز"‪",‬براي جمع عوران خانه خانه"‬
‫‪",2346,1‬مكن راز مرا اي جان فسانه"‪",‬شنيدستي مجالس بالمانه"‬
‫‪",2346,2‬شنيدستي كه الدين النصيحه"‪",‬نصحيت چيست جستن از ميانه"‬
‫‪",2346,3‬شنيدستي كه الفرقه عذاب"‪",‬فراقش آتش آمد با زبانه"‬
‫‪",2346,4‬چو لتأسو علي مافات گفتست"‪",‬نمي ارزد به رنج دام دانه"‬
‫‪",2346,5‬چو فرمودست حق كالصلح خير"‪",‬رها كن ماجرا را اي يگانه"‬
‫‪",2346,6‬هل برجه كه ان الله يدعوا"‪",‬غريبي را رها كن رو به خانه"‬
‫‪",2346,7‬رها كن حرص را كالفقر فخري"‪",‬چرا مي ننگ داري زين نشانه"‬
‫‪",2346,8‬چو ره بگشاد ابيت عند ربي"‪",‬چه باشد گر كم آيد خشك نانه"‬
‫‪",2346,9‬تجلي ربه ني كم ز كوهي"‪",‬بخوان بر خود مخوان اين را فسانه"‬
‫‪",2346,10‬خدا با تست حاضر نحن اقرب"‪",‬در آن زلفي و بي آگه چو‬
‫شانه"‬
‫‪",2346,11‬ولي زان زلف شانه زنده گردد"‪",‬بخوان قرآن نسوي تا بنانه"‬
‫‪",2346,12‬چو گفتست انصتو اي طوطي جان"‪",‬بپر خاموش و رو تا‬
‫آشيانه"‬
‫‪",2351,3‬ما را بفريفت ما چه باشيم"‪",‬با آن حركات ساحرانه"‬
‫‪",2351,4‬آن سلسله كو به دست دارد"‪",‬بر بندد گردن زمانه"‬
‫‪",2351,5‬از سنگ برون كشيد مكري"‪",‬شاباش زهي شكر فسانه"‬
‫‪",2351,6‬بست او گرهي ميان ابرو"‪",‬گم گشت خرد ازين ميانه"‬
‫‪",2351,7‬بر درگه اوست دل چو مسمار"‪",‬بر دوخته خويش بر ستانه"‬
‫‪",2351,8‬بر مركب مملكت سوار اوست"‪",‬در دست ويست تازيانه"‬
‫‪",2351,9‬گر او كمر كهي بگيرد"‪",‬كه را چو كهي كند كشانه"‬
‫‪",2351,10‬خود آن كه قاف همچو سيمرغ"‪",‬كردست به كويش آشيانه"‬
‫‪",2351,11‬از شرم عقيق در فشانش"‪",‬درها بگداخت دانه دانه"‬
‫‪",2351,12‬بادي كه ز عشق اوست در تن"‪",‬ساكن نشود به رازيانه"‬
‫‪",2351,13‬عشاق مذكرند وين خلق"‪",‬در مانده اند در مثانه"‬
‫‪",2351,14‬ساقي در ده قدح كه ماييم"‪",‬مخمور ز باده شبانه"‬
‫‪",2351,15‬آبي بر زن كه آتش دل"‪",‬بر چرخ همي زند زبانه"‬
‫‪",2351,16‬در دست هميشه مصحفم بود"‪",‬وز عشق گرفته ام چغانه"‬
‫‪",2351,17‬اندر دهني كه بود تسبيح"‪",‬شعرست و دوبيتي و ترانه"‬
‫‪",2351,18‬بس صومعها كه سيل بر بود"‪",‬چه سيل كه بحر بي كرانه"‬
‫‪",2351,19‬هشيار ز من فسانه نايد"‪",‬مانند رباب بي كمانه"‬
‫‪",2351,20‬مستم كن و بر پران چو تيرم"‪",‬بشنو قصص بني كنانه"‬
‫‪",2351,21‬چون مست بود ز باده حق"‪",‬شهباز شود كمين سمانه"‬
‫‪",2351,22‬بي خويش گذر كند ز ديوار"‪",‬بر روي هوا شود روانه"‬
‫‪",2351,23‬با خويش ز حق شوند و بي خويش"‪",‬ميها بكشند عاشقانه"‬
‫‪",2351,24‬ديدم كه لبش شراب نوشد"‪",‬كي ديد ز لب مي مغانه"‬
‫‪",2351,25‬وانگاه چي مي مي خدايي"‪",‬نه از خنب فلن و يا فلنه"‬
‫‪",2351,26‬ماهي ز كنار چرخ درتافت"‪",‬گم گشت دلم ازين ميانه"‬
‫‪",2351,27‬اين طرفه كه شخص بي دل و جان"‪",‬چون چنگ همي كند‬
‫فغانه"‬
‫‪",2351,28‬مشنو غم عشق را زهشيار"‪",‬كو سرد لبست و سرد چانه"‬
‫‪",2351,29‬هرگز ديدي تو يا كسي ديد"‪",‬يخدان ز آتش دهد نشانه"‬
‫‪",2351,30‬دم دركش و فضل و فن رها كن"‪",‬با باز چه فن زند سمانه"‬
‫‪",2352,1‬يك جام ز صد هزار جان به"‪",‬برخيز و قماش ماگرو نه"‬
‫‪",2352,2‬ما از خود خويش توبه كرديم"‪",‬ما هيچ نمي رويم ازين ده"‬
‫‪",2352,3‬يكرنگ كند شراب ما را"‪",‬تا هر دو يكي شود كه و مه"‬
‫‪",2352,4‬درويش ز خويشتن تهي شد"‪",‬پر ده تو شراب فقر پر ده"‬
‫‪",2352,5‬بر خيز و به زه كن آن كمان را"‪",‬ماييم كمان و باده چون زه"‬
‫‪",2352,6‬بر جاي بماند عقل پر فعل"‪",‬اينست سزاي پير فربه"‬
‫‪",2356,7‬در آتش عشق صف كشيدند"‪",‬چون آهن و مس و سنگ خاره"‬
‫‪",2356,8‬مردانه تمام غرق گشتند"‪",‬اندر درياي بي كناره"‬
‫‪",2357,1‬اي گشته دلت چو سنگ خاره"‪",‬با خاره و سنگ چيست چاره"‬
‫‪",2357,2‬با خاره چه چاره شيشه ها را"‪",‬جز آنك شوند پاره پاره"‬
‫‪",2357,3‬زان مي خندي چو صبح صادق"‪",‬تا پيش تو جان دهد ستاره"‬
‫‪",2357,4‬تا عشق كنار خويش بگشاد"‪",‬انديشه گريخت بر كناره"‬
‫‪",2357,5‬چون صبر بديد آن هزيمت"‪",‬او نيز بجست يكسواره"‬
‫‪",2357,6‬شد صبر و خرد بماند سودا"‪",‬مي گريد و مي كند حراره"‬
‫‪",2357,7‬خلقي ز جدايي عصيرت"‪",‬بر راه فتاده چون عصاره"‬
‫‪",2357,8‬هر چند شدست خون جگرشان"‪",‬چستند درين ره و چكاره"‬
‫‪",2357,9‬بيگانه شديم بهر اين كار"‪",‬با عقل و دل هزار كاره"‬
‫‪",2357,10‬العشق حقيقه الماره"‪",‬والشعر طباله الماره"‬
‫‪",2357,11‬احذر فاميرنا مغير"‪",‬كل سحر لديه غاره"‬
‫‪",2357,12‬اترك هذا وصف فراقا"‪",‬تنشق لهوله العباره"‬
‫‪",2357,13‬بگريخت امام اي موذن"‪",‬خاموش فرو رو از مناره"‬
‫‪",2358,1‬ماييم و دو چشم و جان خيره"‪",‬بنگر تو به عاشقان خيره"‬
‫‪",2358,2‬تو چون مه و ما به گرد رويت"‪",‬سرگشته چو آسمان خيره"‬
‫‪",2358,3‬عقل است شبان به گرد احوال"‪",‬فرياد ازين شبان خيره"‬
‫‪",2358,4‬در ديده هزار شمع رخشان"‪",‬وين ديده چو شمعدان خيره"‬
‫‪",2358,5‬از شرق به غرب موج نورست"‪",‬سر مي كند از نهان خيره"‬
‫‪",2358,6‬بيرون ز جهان مرده شاهيست"‪",‬وز عشق يكي جهان خيره"‬
‫‪",2358,7‬گويي كه مرا ازو نشان ده"‪",‬خيره چه دهد نشان خيره"‬
‫‪",2358,8‬از چشم سيه سپيد پر خون"‪",‬كز چشم بود زبان خيره"‬
‫‪",2358,9‬در روي صلح دين تو بنگر"‪",‬تا دريابي بيان خيره"‬
‫‪",2359,1‬آن سفره بيار و در ميان نه"‪",‬و آن كاسه به پيش عاشقان نه"‬
‫‪",2359,2‬انبوه بريز نان كه زشتست"‪",‬كآواز دهد كسي كه نان نه"‬
‫‪",2359,3‬تن را چو بنان شكار كردي"‪",‬جان را بر گير و پيش جان نه"‬
‫‪",2359,4‬امروز قيامت تو برخاست"‪",‬بر خيز قدم بر آسمان نه"‬
‫‪",2359,5‬از آتش عشق نردبان ساز"‪",‬بر گنبد چرخ نردبان نه"‬
‫‪",2359,6‬اي زهره ز چشمهاي هندو"‪",‬تركانه تو تير در كمان نه"‬
‫‪",2359,7‬گر سينه زيان كند ز زحمت"‪",‬زخمي ديگر بران زيان نه"‬
‫‪",2359,8‬چون نكته ز راه چشم گويي"‪",‬ما را همه مهر بر دهان نه"‬
‫‪",2359,9‬اي اشك چو رفتي از در چشم"‪",‬آنجا رو و سر بر آستان نه"‬
‫‪",2363,5‬تن چو ديوار و پس ديوار افتاده دلي"‪",‬در بيان حال آن دل اين‬
‫زبان برخاسته"‬
‫‪",2363,6‬رو خرابيها نگر در خانه هستي ز عشق"‪",‬سقف خانه در شكسته‬
‫آستان برخاسته"‬
‫‪",2363,7‬گرچه گويد فارغم از عاشقان ليكن ازو"‪",‬بر سر هر عاشقي صد‬
‫مهربان برخاسته"‬
‫‪",2363,8‬شمس تبريزي چو كان عشق باقي را نمود"‪",‬خون دل ياقوت وار‬
‫از عكس آن برخاسته"‬
‫‪",2364,1‬اي ز هجرانت زمين و آسمان بگريسته"‪",‬دل ميان خون نشسته‬
‫عقل و جان بگريسته"‬
‫‪",2364,2‬چون به عالم نيست يك كس مر مكانت را عوض"‪",‬در عزاي تو‬
‫مكان و ل مكان بگريسته"‬
‫‪",2364,3‬جبرئيل و قدسيان را بال و پر ازرق شده"‪",‬انبيا و اوليا را ديدگان‬
‫بگريسته"‬
‫‪",2364,4‬اندرين ماتم دريغا تاب گفتارم نماند"‪",‬تا مثالي وا نمايم كانچنان‬
‫بگريسته"‬
‫‪",2364,5‬چون ازين خانه برفتي سقف دولت در شكست"‪",‬لجرم دولت‬
‫بر اهل امتحان بگريسته"‬
‫‪",2364,6‬در حقيقت صد جهان بودي نبودي يك كسي"‪",‬دوش ديدم آن‬
‫جهان بر اين جهان بگريسته"‬
‫‪",2364,7‬چو ز ديده دور گشتي رفت ديده در پيت"‪",‬جان پي ديده بمانده‬
‫خون چكان بگريسته"‬
‫‪",2364,8‬غيرت تو گر نبودي اشكها باريدمي"‪",‬همچنين به خون چكان دل‬
‫در نهان بگريسته"‬
‫‪",2364,9‬مشكها بايد چه جاي اشكها در هجر تو"‪",‬هر نفس خونابه گشته‬
‫هر زمان بگريسته"‬
‫‪",2364,10‬اي دريغا اي دريغا اي دريغا اي دريغ"‪",‬بر چنان چشم عيان‬
‫چشم گمان بگريسته"‬
‫‪",2364,11‬شه صلح الدين برفتي اي همان گرم رو"‪",‬از كمان جستي چو‬
‫تير و آن كمان بگريسته"‬
‫‪",2364,12‬بر صلح الدين چه داند هر كسي بگريستن"‪",‬هم كسي بايد كه‬
‫داند بركسان بگريسته"‬
‫‪",2365,1‬اي ز گلزار جمالت يا سمين پا كوفته"‪",‬وز صواب هر خطايت‬
‫صد ختن پا كوفته"‬
‫‪",2365,2‬اي بزاده حسن تو بي واسطه هر مرد و زن"‪",‬وانگه اندر باغ‬
‫عشقت مرد و زن پا كوفته"‬
‫‪",2365,3‬اي رخ شاهانه ات آورده جان پروانه اي"‪",‬صد هزاران شمع دل‬
‫اندر لگن پا كوفته"‬
‫‪",2365,4‬اي دماغ عاشقان پر باده منصوريت"‪",‬تا دو صد حلج عشقت بر‬
‫رسن پا كوفته"‬
‫‪",2365,5‬لغري جان ز ذوقت آنچنان فربه شده"‪",‬مي نگنجد در جهان در‬
‫خويشتن پا كوفته"‬
‫‪",2365,6‬هدهدان اندر قفص چون زان سليمان خوش شدند"‪",‬راه پريدن‬
‫نبد تا در وطن پا كوفته"‬
‫‪",2365,7‬جان عاشق لمكان و اين بدن سايه الست"‪",‬آفتاب جان برقص و‬
‫اين بدن پا كوفته"‬
‫‪",2365,8‬قهقهه شادان عشقش كرد مجلس پر شكر"‪",‬بوالحزن شادان‬
‫شده با بوالحسن پا كوفته"‬
‫‪",2347,1‬خدايا رحمت خود را به من ده"‪",‬دريدي پيرهن تو پيرهن ده"‬
‫‪",2347,2‬مرا صفراي تو سر گشته كردست"‪",‬ز لطف خود مرا صفرا‬
‫شكن ده"‬
‫‪",2347,3‬اگر عالم به غم خوردن بپايست"‪",‬مده غم را به من با بوالحزن‬
‫ده"‬
‫‪",2347,4‬خدايا عمر نوح و عمر لقمان"‪",‬و صد چندان بدان خوب ختن ده"‬
‫‪",2347,5‬سهيل روي تو اندر يمن تافت"‪",‬مرا راهي به سوي آن يمن ده"‬
‫‪",2348,1‬فرياد ز يار خشم كرده"‪",‬سوگند به خشم و كينه خورده"‬
‫‪",2348,2‬برهم زده خانه را و ما را"‪",‬حمال گرفته رخت برده"‬
‫‪",2348,3‬بر دل قفلي گران نهاده"‪",‬او رفته كليد را سپرده"‬
‫‪",2348,4‬اي بي تو حيات تلخ گشته"‪",‬اي بي تو چراغ عيش مرده"‬
‫‪",2348,5‬اي بي تو شراب درد گشته"‪",‬اي بي تو سماعها فسرده"‬
‫‪",2348,6‬اي سرخ و سپيد بي تو ماندم"‪",‬من زرد و شبم سياه چرده"‬
‫‪",2348,7‬اي عشق تو پرده ها دريده"‪",‬سر بيرون كن دمي ز پرده"‬
‫‪",2349,1‬اي ديده راست راست ديده"‪",‬چون ديده تو كجاست ديده"‬
‫‪",2349,2‬آن قطره بي وفا چه ديده ست"‪",‬بحر گهر وفاست ديده"‬
‫‪",2349,3‬اجري خور توتيا چه بيند"‪",‬اجري ده توتياست ديده"‬
‫‪",2349,4‬اي آنك ز روز و شب بروني"‪",‬روز و شب مر تراست ديده"‬
‫‪",2349,5‬در پرتو آفتاب رويت"‪",‬در رقص چو ذره هاست ديده"‬
‫‪",2349,6‬بد بي تو دو ديده دشمن جان"‪",‬اكنون ز تو جان ماست ديده"‬
‫‪",2349,7‬اي ديده تان چو دل پريشان"‪",‬در عين دل شماست ديده"‬
‫‪",2349,8‬هر ديده جدا جدا از آنست"‪",‬كز ديده ما جداست ديده"‬
‫‪",2349,9‬چون ديده خداي را ببيند"‪",‬گويي كه مگر خداست ديده"‬
‫‪",2349,10‬چون ديده كوه بر حق افتاد"‪",‬از هر سنگيش خاست ديده"‬
‫‪",2349,11‬زر شد همه كوه از تجلي"‪",‬يعني همه كيمياست ديده"‬
‫‪",2350,1‬آمد مه و لشكر ستاره"‪",‬خورشيد گريخت يكسواره"‬
‫‪",2350,2‬آن مه كه ز روز و شب برونست"‪",‬كو چشم كه تا كند نظاره"‬
‫‪",2350,3‬چشمي كه مناره را نبيند"‪",‬چون بيند مرغ بر مناره"‬
‫‪",2350,4‬ابر دل ما ز عشق اين مه"‪",‬گه گردد جمع و گاه پاره"‬
‫‪",2350,5‬چون عشق تو زاد حرص تو مرد"‪",‬بي كار شوي هزار كاره"‬
‫‪",2350,6‬چون آخر كار لعل گردد"‪",‬بي كار نبوده است خاره"‬
‫‪",2350,7‬؀¯ر بر سر كوي عشق بيني"‪",‬سرهاي بريده بر قناره"‬
‫‪",2350,8‬مگريز در آ تمام بنگر"‪",‬زنده شده گشتگان دوباره"‬
‫‪",2351,1‬ديدي كه چه كرد آن يگانه"‪",‬بر ساخت پرير يك بهانه"‬
‫‪",2351,2‬ما را و ترا كجا فرستاد"‪",‬او ماند و دو سه پري خانه"‬
‫‪",2352,7‬ما غم نخوريم خود كي ديدست"‪",‬تو باركشي و اوكند عه"‬
‫‪",2352,8‬بگريز ز غم به سوي شه رو"‪",‬وز خانه عاريت برون جه"‬
‫‪",2353,1‬جان آمده در جهان ساده"‪",‬وز مركب تن شده پياده"‬
‫‪",2353,2‬سيل آمد و در ربود جان را"‪",‬آن سيل ز بحرها زياده"‬
‫‪",2353,3‬جان آب لطيف ديده خود را"‪",‬در خويش دو چشم را گشاده"‬
‫‪",2353,4‬از خود شيرين چنانك شكر"‪",‬وز خويش بجوش همچو باده"‬
‫‪",2353,5‬خلقان بنهاده چشم در جان"‪",‬جان چشم به خويش در نهاده"‬
‫‪",2353,6‬خود را هم خويش سجده كرده"‪",‬بي ساجد و مسجد و سجاده"‬
‫‪",2353,7‬هم بر لب خويش بوسه داده"‪",‬كاي شادي جان و جان شاده"‬
‫‪",2353,8‬هر چيز ز همدگر بزايد"‪",‬اي جان تو ز هيچ كس نزاده"‬
‫‪",2353,9‬مي راند سوي شهر تبريز"‪",‬جان چون شتر و بدن قلده"‬
‫‪",2354,1‬اي بي تو حياتها فسرده"‪",‬وي بي تو سماع مرده مرده"‬
‫‪",2354,2‬ما بر در عشق حلقه كوبان"‪",‬تو قفل زده كليد برده"‬
‫‪",2354,3‬هر آتش زنده از دم تست"‪",‬رحم آر برين دم شمرده"‬
‫‪",2354,4‬خاميم بيا بسوز ما را"‪",‬در آتش عشق همچو خرده"‬
‫‪",2354,5‬چون موسي شير كس نگيريم"‪",‬با شير توايم خوي كرده"‬
‫‪",2354,6‬در پرده مباش اي چو ديده"‪",‬خوش نيست به پيش ديده پرده"‬
‫‪",2354,7‬كم گوي ز عشق و عشق مي خور"‪",‬گفتن نبود چنانك خورده"‬
‫‪",2355,1‬اي دوش ز دست ما رهيده"‪",‬امشب نرهي به جان و ديده"‬
‫‪",2355,2‬در پنجه ماست دامن تو"‪",‬اي دست در آستين كشيده"‬
‫‪",2355,3‬حيلت بگذار و آب و روغن"‪",‬ماييم هريسه رسيده"‬
‫‪",2355,4‬چشم من و چشم تو حريفند"‪",‬اي چشم ز چشم تو چريده"‬
‫‪",2355,5‬اي داده مرا شراب گلگون"‪",‬گل از رخ زرد من دميده"‬
‫‪",2355,6‬زلف چو رسن چو بر فشاندي"‪",‬از عشق چو چنبرم خميده"‬
‫‪",2355,7‬رفتي و ز چشم من بريدي"‪",‬خون آيد لشك از بريده"‬
‫‪",2355,8‬بر گرد خيال تو دوانيم"‪",‬اي بر سر ما غمت دويده"‬
‫‪",2355,9‬بر روزن تو چرا نپرد"‪",‬مرغي ز قفص به جان رهيده"‬
‫‪",2355,10‬خامش كردم كه جمله عيبيم"‪",‬اي با همه عيبمان خريده"‬
‫‪",2356,1‬ماييم قديم عشق باره"‪",‬باقي دگران همه نظاره"‬
‫‪",2356,2‬نظاره گيان ملول گشتند"‪",‬ماند اين دم گرم شعله خواره"‬
‫‪",2356,3‬چون چرخ حريف آفتابيم"‪",‬پنهان نشويم چون ستاره"‬
‫‪",2356,4‬انگشت نما و شهره گشتيم"‪",‬چون اشتر بر سر مناره"‬
‫‪",2356,5‬از ما بنماند جز خيالي"‪",‬وان نيز برفت پاره پاره"‬
‫‪",2356,6‬مردان طريق چاره جستند"‪",‬با هستي خود نبود چاره"‬
‫‪",2360,1‬اي نقد ترا زكات نسيه"‪",‬بازآ ز خدا جزات نسيه"‬
‫‪",2360,2‬آيد ز خدا جزاي خيرت"‪",‬در نقد بل نجات نسيه"‬
‫‪",2360,3‬پيش از تو جهات نقد بودست"‪",‬از شومي تو جهات نسيه"‬
‫‪",2360,4‬اين دولت تازه بي تو بادا"‪",‬اي طلعت تو بيان نسيه"‬
‫‪",2360,5‬زيرا كه به فال نحس هستت"‪",‬مرگ نقد و حيات نسيه"‬
‫‪",2360,6‬بر تو همه چيز نسيه بادا"‪",‬ال نبود ممات نسيه"‬
‫‪",2360,7‬چون جرم تو نقد و توبه نسيه ست"‪",‬دادت امشب برات نسيه"‬
‫‪",2361,1‬اي روز مبارك و خجسته"‪",‬ما جمع و تو در ميان نشسته"‬
‫‪",2361,2‬اي همنفس هميشه پيش آ"‪",‬تا زنده شود دمي شكسته"‬
‫‪",2361,3‬پيغام دلست اين دو سه حرف"‪",‬بشنو سخن شكسته بسته"‬
‫‪",2361,4‬يكبار بگو كه بنده من"‪",‬كازاد شوم ز رنج و رسته"‬
‫‪",2361,5‬آن دست ز روي خويش برگير"‪",‬تا گل چينيم دسته دسته"‬
‫‪",2361,6‬يكبار دگر شكرفشان كن"‪",‬طوطي نگر از قفص برسته"‬
‫‪",2362,1‬اي دو چشمت جاودان را نكته ها آموخته"‪",‬جانها را شيوه هاي‬
‫جانفزا آموخته"‬
‫‪",2362,2‬هرچه در عالم دري بسته ست مفتاحش تويي"‪",‬عشق شاگرد‬
‫توست و درگشا آموخته"‬
‫‪",2362,3‬از براي صوفيان صاف بزم آراسته"‪",‬وانگهاني صوفيان را الصل‬
‫آموخته"‬
‫‪",2362,4‬وز ميان صوفيان آن صوفي محبوب را"‪",‬سر معشوقي مطلق در‬
‫خل آموخته"‬
‫‪",2362,5‬وان دگر را ز امتحان اندر فراق انداخته"‪",‬سر سر عاشقانش در‬
‫بل آموخته"‬
‫‪",2362,6‬عشق را نيمي نياز و نيم ديگر بي نياز"‪",‬اين اجابت يافته وان‬
‫خود دعا آموخته"‬
‫‪",2362,7‬پيش آب لطف او بين آتشي زانو زده"‪",‬همچو افلطون حكمت‬
‫صد دوا آموخته"‬
‫‪",2362,8‬با دعا و با اجابت نقب كرده نيمشب"‪",‬سوي عياران رند و صد‬
‫دغا آموخته"‬
‫‪",2362,9‬پر جفاياني كه ايشان با همه كافر دلي"‪",‬مر وفا را گوش ماليده‬
‫وفا آموخته"‬
‫‪",2362,10‬زخم و آتشهاي پنهانيست اندر چشمشان"‪",‬كآهنان را همچو‬
‫آيينه صفا آموخته"‬
‫‪",2362,11‬جمله ايشان بندگان شمس تبريزي شده"‪",‬در تجليهاي او نور‬
‫لقاآموخته"‬
‫‪",2363,1‬اي ز هندوستان زلفت ره زنان برخاسته"‪",‬نعره از مردان مرد و‬
‫از زنان برخاسته"‬
‫‪",2363,2‬آتش رخسار تو در بيشه جانها زده"‪",‬دود جانها بر شده هفت‬
‫آسمان برخاسته"‬
‫‪",2363,3‬جويهاي شير و مي پنهان روان كرده ز جان"‪",‬وز معاني ساقيان‬
‫همچو جان برخاسته"‬
‫‪",2363,4‬كفر را سرمه كشيده تا بديده كفر نيز"‪",‬شاهد دين را ميان‬
‫مومنان برخاسته"‬
‫‪",2365,9‬روي و چشم شمس تبريزي گل و نسرين بكاشت"‪",‬در ميان‬
‫نرگس و گل جسم من پا كوفته"‬
‫‪",2366,1‬اي سراندازان همه در عشق تو پا كوفته"‪",‬گوهر جان همچو‬
‫موسي روي دريا كوفته"‬
‫‪",2366,2‬زير اين هفت آسيا هستي ما را خوش بكوب"‪",‬روشنايي كي‬
‫فزايد سرمه نا كوفته"‬
‫‪",2366,3‬عاشقان با عاقلن اندر نياميزد از آنك"‪",‬در نياميزد كسي ناكوفته‬
‫با كوفته"‬
‫‪",2366,4‬عاقلن از مور مرده دركشند از احتياط"‪",‬عاشقان از لابالي‬
‫اژدها را كوفته"‬
‫‪",2366,5‬مردم چشم از خيالت چون شود پي كوب عشق"‪",‬فرقها پيدا‬
‫شود ازكوفته تاكوفته"‬
‫‪",2366,6‬از شكار تو به بيشه جان شيران خون شده"‪",‬در هواي قاف‬
‫قربت پر عنقا كوفته"‬
‫‪",2366,7‬عشق چون خورشيد دامن گستريده بر زمين"‪",‬عاشقان چون‬
‫اخترانش راه بال كوفته"‬
‫‪",2366,8‬لچو لليان زده بر عاشقانش دست رد"‪",‬غيرت ال شده بر مغز‬
‫لل كوفته"‬
‫‪",2366,9‬حاجيان راه جان خسته نگردند از نشاط"‪",‬اشترانشان زير بار از‬
‫راه اعضا كوفته"‬
‫‪",2366,10‬ساربان اين غزل گو تا ز بعد خستگي"‪",‬اشتران را مست بيني‬
‫راه بطحا كوفته"‬
‫‪",2367,1‬تا چه عشقست آن صنم را با دل پر خون شده"‪",‬هر زمان گويد‬
‫كه چوني اي دل بيچون شده"‬
‫‪",2367,2‬دم به دم او كف خود را از دلم پر خون كند"‪",‬تا ز دست دست او‬
‫خون دلم جيحون شده"‬
‫‪",2367,3‬نام عاشق بر من و او را ز من خود صبر نيست"‪",‬عشق‬
‫معشوقم ز حد عشق من افزون شده"‬
‫‪",2367,4‬چونك كردم رو به بال من بديدم يك مهي"‪",‬فتنه خورشيد گشته‬
‫آفت گردون شده"‬
‫‪",2367,5‬ذره ها اندر هوا و قطره ها در بحرها"‪",‬در دماغ عاشقانش باده و‬
‫افيون شده"‬
‫‪",2367,6‬واعظ عقل اندر آمد من نصيحت كردمش"‪",‬خيز مجلس سرد‬
‫كردي اي چو افلطون شده"‬
‫‪",2367,7‬پيش شمس الدين تبريزي برو كز رحمتش"‪",‬مردگان كهنه بيني‬
‫عاشق و مجنون شده"‬
‫‪",2368,1‬اي به ميدانهاي وحدت گوي شاهي باخته"‪",‬جمله را عريان بديده‬
‫كس ترا نشناخته"‬
‫‪",2368,2‬عقل كل كژ چشم گشته از كمال غيرتت"‪",‬وز كژي پنداشته كو‬
‫مر ترا انداخته"‬
‫‪",2368,3‬اي چراغ و چشم عالم در جهان فرد آمدي"‪",‬تا در اسرار جهان‬
‫تو صد جهان پرداخته"‬
‫‪",2368,4‬اي كه طاوس بهار از عشق رويت جلوه گر"‪",‬بر درخت جسم‬
‫جان نالن شده چون فاخته"‬
‫‪",2368,5‬از براي ما تو آتش را چو گلشن داشته"‪",‬وز براي ما تو دريا را‬
‫چو كشتي ساخته"‬
‫‪",2368,6‬شمس تبريزي جهان را چون تو پر كردي ز حسن"‪",‬من جهان‬
‫روح را از غير عشقت آخته"‬
‫‪",2371,6‬خاك خاكي ترك كرده تيرگي از وي شده"‪",‬آب همچون باده با‬
‫نور صفا آميخته"‬
‫‪",2371,7‬شاديا روزي كه آن معشوق جانهاي لقا"‪",‬آمده در بزم مست و با‬
‫شما آميخته"‬
‫‪",2371,8‬مست كرده جمله را زان غمزه مخمور خويش"‪",‬تا ز مستي‬
‫اجنبي با آشنا آميخته"‬
‫‪",2371,9‬تا ز بسياري شراب ابليس چون آدم شده"‪",‬لعنت ابليس هم با‬
‫اصطفا آميخته"‬
‫‪",2371,10‬آن در بسته ابد بگشاده از مفتاح لطف"‪",‬قفلهاي بي وفايي با‬
‫وفا آميخته"‬
‫‪",2371,11‬سر سر شمس دين مخدوم ما پيدا شده"‪",‬تا ببيني بنده با‬
‫وصف خدا آميخته"‬
‫‪",2371,12‬اي خداوند شمس دين فرياد ازين حرف رهي"‪",‬زانك هر حرفي‬
‫ازين با اژدها آميخته"‬
‫‪",2371,13‬يكدمي مهلت دهم تا پست تر گيرم سخن"‪",‬زانك تندست اين‬
‫سخن با كبريا آميخته"‬
‫‪",2371,14‬در ره عشاق حضرت گو كه از هر محنتش"‪",‬صد هزاران لطف‬
‫باشد با بل آميخته"‬
‫‪",2371,15‬قطره زهر و هزاران تنگ ترياق شفا"‪",‬نفخه عيسي دولت با وبا‬
‫آميخته"‬
‫‪",2371,16‬خواري آنجا با عزيزي عهد بسته يك شده"‪",‬پستي آنجا از‬
‫طبيعت با عل آميخته"‬
‫‪",2371,17‬جان بود ارزان به نرخ خاك پيش جان جان"‪",‬گرچه اينجا هست‬
‫جانها با غل آميخته"‬
‫‪",2371,18‬از پي آن جان جان جانها چنان گوهر شده"‪",‬مس جان با جان‬
‫جان چون كيميا آميخته"‬
‫‪",2371,19‬آخر دور جهان با اولش يكسر شده"‪",‬ابتداي ابتدا با انتها‬
‫آميخته"‬
‫‪",2371,20‬در سراي بخت رو يعني كه تبريز صفا"‪",‬تا ببيني اين سرا با آن‬
‫سرا آميخته"‬
‫‪",2372,1‬هله بحري شو و در رو مكن از دور نظاره"‪",‬كه بود در تك دريا‬
‫كف دريا به كناره"‬
‫‪",2372,2‬چو رخ شاه بديدي برو از خانه چو بيذق"‪",‬رخ خورشيد چو ديدي‬
‫هله گم شو چو ستاره"‬
‫‪",2372,3‬چو بدان بنده نوازي شده اي پاك و نمازي"‪",‬همگان را تو صل گو‬
‫چو موذن ز مناره"‬
‫‪",2372,4‬تو درين ماه نظر كن كه دلت روشن ازو شد"‪",‬تو درين شاه نگه‬
‫كن كه رسيدست سواره"‬
‫‪",2372,5‬نه بترسم نه بلرزم چو كشد خنجر عزت"‪",‬به خدا خنجر او را‬
‫بدهم رشوت و پاره"‬
‫‪",2372,6‬كي بود آب كه دارد به لطافت صفت او"‪",‬كه دو صد چشمه‬
‫برآرد ز دل مرمر و خاره"‬
‫‪",2372,7‬تو همه روز برقصي پي تتماج و حريره"‪",‬تو چه داني هوس دل‬
‫پي اين بيت و حراره"‬
‫‪",2372,8‬چو بديدم بر سيمش ز زر و سيم نفورم"‪",‬كه نفورست نسيمش‬
‫ز كف سيم شماره"‬
‫‪",2372,9‬تو از آن بار نداري كه سبكسار چو بيدي"‪",‬تو از آن كار نداري كه‬
‫شدستي همه كاره"‬
‫‪",2375,4‬هله اي غنچه نازان چه ضعيفي و چه يازان"‪",‬چو رسن باز بهاري‬
‫بجه از چنبر روزه"‬
‫‪",2375,5‬تو گل غرقه خوني ز چيي دلخوش و خندان"‪",‬مگر اسحاق خليلي‬
‫خوشي از خنجر روزه"‬
‫‪",2375,6‬ز چيي عاشق ناني بنگر تازه جهاني"‪",‬بستان گندم جاني هله از‬
‫بيدر روزه"‬
‫‪",2376,1‬صنما از آنچ خوردي بهل اندكي به ما ده"‪",‬غم تو به توي ما را تو‬
‫به جرعه اي صفا ده"‬
‫‪",2376,2‬كه غم تو خورد ما را چه خراب كرد ما را"‪",‬به شراب شادي افزا‬
‫غم و غصه را سزا ده"‬
‫‪",2376,3‬ز شراب آسماني كه خدا دهد نهاني"‪",‬بنهان ز دست خصمان تو‬
‫بدست آشنا ده"‬
‫‪",2376,4‬بنشان تو جنگها را بنواز چنگها را"‪",‬زعراق و از سپاهان تو به‬
‫چنگ ما نوا ده"‬
‫‪",2376,5‬سر خم چو برگشايي دو هزار مست تشنه"‪",‬قدح و كدو بيارند‬
‫كه مرا ده و مرا ده"‬
‫‪",2376,6‬صنما ببين خزان را بنگر برهنگان را"‪",‬ز شراب همچو اطلس به‬
‫برهنگان قبا ده"‬
‫‪",2376,7‬به نظاره جوانان بنشسته اند پيران"‪",‬به مي جوان تازه دو سه‬
‫پير را عصا ده"‬
‫‪",2376,8‬به صلح دين بزاري برسي كه شهرياري"‪",‬ملك و شراب داري ز‬
‫شراب جان عطا ده"‬
‫‪",2377,1‬اي خداوند يكي يار جفا كارش ده"‪",‬دلبري عشوه ده سركش‬
‫خون خوارش ده"‬
‫‪",2377,2‬تا بداند كه شب ما به چه سان مي گذرد"‪",‬غم عشقش ده و‬
‫عشقش ده و بسيارش ده"‬
‫‪",2377,3‬چند روزي جهت تجربه بيمارش كن"‪",‬با طبيبي دغلي پيشه سر‬
‫وكارش ده"‬
‫‪",2377,4‬ببرش سوي بيابان و كن او را تشنه"‪",‬يك سقايي حجري سينه‬
‫سبكسارش ده"‬
‫‪",2377,5‬گمرهش كن كه ره راست نداند سوي شهر"‪",‬پس قلوز كژ‬
‫بيهده رفتارش ده"‬
‫‪",2377,6‬عالم از سركشي آن مه سرگشته شدند"‪",‬مدتي گردش اين گنبد‬
‫دوارش ده"‬
‫‪",2377,7‬كو صيادي كه همي كرد دل ما را پار"‪",‬زو ببر سنگ دلي و دل‬
‫پيرارش ده"‬
‫‪",2377,8‬منكر پار شدست او كه مرا ياد نماند"‪",‬ببر انكار ازو و دم‬
‫اقرارش ده"‬
‫‪",2377,9‬گفتم آخر بنشاني كه به دربان گفتي"‪",‬كه فلني چو بيايد بر ما‬
‫بارش ده"‬
‫‪",2377,10‬گفت آمد كه مرا خواجه ز بال گيرد"‪",‬رو بجو همچو خودي ابله‬
‫و آچارش ده"‬
‫‪",2377,11‬بس كن اي ساقي و كس را چو رهي مست مكن"‪",‬ور كني‬
‫مست بدين حد ره هموارش ده"‬
‫‪",2378,1‬صد خمارست و طرب در نظر آن ديده"‪",‬كه در آن روي نظر‬
‫كرده بود دزديده"‬
‫‪",2378,2‬صد نشاطست و هوس در سر آن سرمستي"‪",‬كه رخ خود به‬
‫كف پاش بود ماليده"‬
‫‪",2378,3‬عشوه و مكر زمانه نپذيرد گوشي"‪",‬كه سلم از لب آن يار بود‬
‫بشنيده"‬
‫‪",2378,4‬پيچ زلفش چو نديدي تو برو معذوري"‪",‬اي تو در نيك و بد دور‬
‫زمان پيچيده"‬
‫‪",2378,5‬ني تراشيست كه اندر ني صورت بدمد"‪",‬هيچ ديدي تو نيي بي‬
‫نفسي ناليده"‬
‫‪",2378,6‬گر بداند كه حريف لب كي خواهد شد"‪",‬كي برنجد ز بريدن قلم‬
‫باليده"‬
‫‪",2378,7‬گر بپرسند چه فرقست ميان تو و غير"‪",‬فرق اين بس كه تويي‬
‫فرق مرا خاريده"‬
‫‪",2378,8‬جرعه اي كن فيكون بر سر آن خاك بريخت"‪",‬لب عشاق جهان‬
‫خاك ترا ليسيده"‬
‫‪",2378,9‬شمس تبريز ترا عشق شناسد نه خرد"‪",‬بر دم باد بهاري نرسد‬
‫پوسيده"‬
‫‪",2379,1‬بده آن باده جاني كه چنانيم همه"‪",‬كه مي از جام و سر از پاي‬
‫ندانيم همه"‬
‫‪",2379,2‬همه سر سبزتر از سوسن و از شاخ گليم"‪",‬روح مطلق شده و‬
‫تابش جانيم همه"‬
‫‪",2379,3‬همه در بند هوا اند و هوا بنده ماست"‪",‬كه برون رفته ازين دور‬
‫زمانيم همه"‬
‫‪",2379,4‬همچو سرنا بخروشيم بشكر لب يار"‪",‬همه دكان بفروشيم كه‬
‫كانيم همه"‬
‫‪",2379,5‬تاب مشرق تن ما را مثل سايه بخورد"‪",‬كه بصورت مثل كون و‬
‫مكانيم همه"‬
‫‪",2379,6‬زعفران رخ ما از حذر چشم بدست"‪",‬ما حريف چمن و لله‬
‫ستانيم همه"‬
‫‪",2379,7‬مصحف آريم و به ساقي همه سوگند خوريم"‪",‬كه جز از دست و‬
‫كفت مي نستانيم همه"‬
‫‪",2379,8‬هر كي جان دارد از گلشن جان بوي برد"‪",‬هر كي آن دارد‬
‫دريافت كه آنيم همه"‬
‫‪",2379,9‬دل ما چون دل مرغست ز انديشه برون"‪",‬كه سبك دل شده‬
‫زان رطل گرانيم همه"‬
‫‪",2379,10‬ملكان تاج زر از عشق ره ما بدهند"‪",‬كه كمر بخش تر از بخت‬
‫جوانيم همه"‬
‫‪",2379,11‬جان ما را به صف اول پيكار طلب"‪",‬زانك در پيش روي تير و‬
‫سنانيم همه"‬
‫‪",2379,12‬در پس پرده ظلمات بشر ننشينيم"‪",‬زانك چون نور سحر پرده‬
‫درانيم همه"‬
‫‪",2379,13‬شام بوديم ز خورشيد جهان صبح شديم"‪",‬گرگ بوديم كنون‬
‫شهره شبانيم همه"‬
‫‪",2379,14‬شمس تبريز چو بنمود رخ جان آراي"‪",‬سوي او با دل و جان‬
‫همچو روانيم همه"‬
‫‪",2380,1‬پيش جوش عفو بي حد تو شاه"‪",‬توبه كردن از گناه آمد گناه"‬
‫‪",2380,2‬بس كه گمره را كني بس جست و جو"‪",‬گمرهي گشتست‬
‫فاضلتر ز راه"‬
‫‪",2380,3‬منطقم را كرد ويران وصف تو"‪",‬راه گفتن بسته شد ماندست‬
‫آه"‬
‫‪",2380,4‬آه دردت را ندارم محرمي"‪",‬چون علي اه مي كنم در قعر چاه"‬
‫‪",2380,5‬چه بجوشد ني برويد از لبش"‪",‬ني بنالد راز من گردد تباه"‬
‫‪",2380,6‬بس كن اي ني زانك ما نا محرميم"‪",‬زان شكر ما را و ني را‬
‫عذر خواه"‬
‫‪",2383,7‬گفت خون باشد زبان عاشقي"‪",‬عشق را خونست برهان آمده"‬
‫‪",2383,8‬بوي مشك و بوي ريحان لطف ماست"‪",‬راست گويم نور يزدان‬
‫آمده"‬
‫‪",2383,9‬درد درد شمس تبريزي مرا"‪",‬لحظه لحظه گنج درمان آمده"‬
‫‪",2384,1‬جسته اند ديوانگان از سلسله"‪",‬زانك بر زد بوي جان از سلسله"‬
‫‪",2384,2‬نعره ها از عاشقان برخاسته"‪",‬المان و المان از سلسله"‬
‫‪",2384,3‬جان مشتاقان نمي گنجد همي"‪",‬در زمين و آسمان از سلسله"‬
‫‪",2384,4‬پيش ليلي مي برم من هر دمي"‪",‬جان مجنون ارمغان از‬
‫سلسله"‬
‫‪",2384,5‬حلقه هاي عشق تو در گوش ماست"‪",‬هوش ما را تو مران از‬
‫سلسله"‬
‫‪",2384,6‬فتنه بين كز سلسله انگيختي"‪",‬فتنه را هم مي نشان از سلسله"‬
‫‪",2384,7‬صد نشان بر پاي جان از بند تست"‪",‬گرچه جان شد بي نشان از‬
‫سلسله"‬
‫‪",2384,8‬شمس تبريزي مرادم زلف تست"‪",‬گرچه كردم من بيان از‬
‫سلسله"‬
‫‪",2385,1‬روز ما را ديگران را شب شده"‪",‬ز آفتابي اختران را شب شده"‬
‫‪",2385,2‬تير دولتهاي ما پيروز شد"‪",‬تير جست و مر كمان را شب شده"‬
‫‪",2385,3‬روز خندان در رخ عين اليقين"‪",‬كافرستان گمان را شب شده"‬
‫‪",2385,4‬برپريده مرغ ايمانت كنون"‪",‬بي امان خواهي امان را شب شده"‬
‫‪",2385,5‬هر دمي روزست اندر كان جان"‪",‬روز نقد تست كان را شب‬
‫شده"‬
‫‪",2385,6‬عاشقان را روزهاي بي نشان"‪",‬عاقل رسم و نشان را شب‬
‫شده"‬
‫‪",2386,1‬قرابه باز دانا هش دار آبگينه"‪",‬تا در ميان نيفتد سوداي كبر و‬
‫كينه"‬
‫‪",2386,2‬چون شيشه بشكني جان بسيار پاي ياران"‪",‬مجروح و خسته‬
‫گردد اين خود بود كمينه"‬
‫‪",2386,3‬وانگه كه مرهم آري سر را به عذر خاري"‪",‬بر موزه محبت افتد‬
‫هزار پينه"‬
‫‪",2386,4‬بفزا شراب و خوش شو بيرون ز پنج و شش شو"‪",‬مگذار نا‬
‫خوشي را گرد سراي سينه"‬
‫‪",2386,5‬ني زان شراب خاكي بل كز جهان پاكي"‪",‬از دست حق رسيده‬
‫بي واسطه قنينه"‬
‫‪",2386,6‬در بزمگاه وحدت يابي هر آنچ خواهي"‪",‬در رزمگاه محنت كه آن‬
‫نه و كه اين نه"‬
‫‪",2386,7‬جاني كه غم فزودي از شمس حق تبريزي"‪",‬نو نو طرب فزايد‬
‫بي كهنه هاي دينه"‬
‫‪",2387,1‬پيغام زاهدان را كامد بلي توبه"‪",‬با آن جمال و خوبي آخر چه‬
‫جاي توبه"‬
‫‪",2387,2‬هم زهد بر شكسته هم توبه توبه كرده"‪",‬چون هست عاشقان را‬
‫كاري وراي توبه"‬
‫‪",2387,3‬چون از جهان رميدي در نور جان رسيدي"‪",‬چون شمع سر‬
‫بريدي بشكن تو پاي توبه"‬
‫‪",2387,4‬شرطست بي قراري با آهوي تتاري"‪",‬ترك خطا چو آمد اي بس‬
‫خطاي توبه"‬
‫‪",2369,1‬چشم بگشا جانها بين از بدن بگريخته"‪",‬جان قفص را درشكسته‬
‫دل ز تن بگريخته"‬
‫‪",2369,2‬صدهزاران عقلها بين جانها پرداخته"‪",‬صدهزاران خويشتن بي‬
‫خويشتن بگريخته"‬
‫‪",2369,3‬گر گريزد صد هزاران جان و دل من فارغم"‪",‬چون درآمد مست‬
‫و خندان آن زمن بگريخته"‬
‫‪",2369,4‬صد هزاران تشنه ز استسقا بگفته ترك جان"‪",‬صدهزاران بلبل‬
‫آن سو از چمن بگريخته"‬
‫‪",2370,1‬اين چه باد صرصرست از آسمان پويان شده"‪",‬صد هزاران‬
‫كشتي از وي مست و سرگردان شده"‬
‫‪",2370,2‬مخلص كشتي ز باد و غرقه كشتي ز باد"‪",‬هم بدو زنده شدست‬
‫و هم بدو بي جان شده"‬
‫‪",2370,3‬باد اندر امر يزدان چون نفس در امر تو"‪",‬ز امر تو دشنام گشته‬
‫وز تو مدحت خوان شده"‬
‫‪",2370,4‬بادها را مختلف از مروحه تقدير دان"‪",‬از صبا معمور عالم با وبا‬
‫ويران شده"‬
‫‪",2370,5‬باد را يا رب نمودي مروحه پنهان مدار"‪",‬مروحه ديدن چراغ‬
‫سينه پاكان شده"‬
‫‪",2370,6‬هر كه بيند او سبب باشد يقين صورت پرست"‪",‬وانك بيند او‬
‫مسبب نور معني دان شده"‬
‫‪",2370,7‬اهل صورت جان دهند از آرزوي شبه اي"‪",‬پيش اهل بحرمعني‬
‫درها ارزان شده"‬
‫‪",2370,8‬شد مقلد خاك مردان نقلها زيشان كند"‪",‬وان دگر خاموش كرده‬
‫زير زيرايشان شده"‬
‫‪",2370,9‬چشم بر ره داشت پوينده قراضه مي بچيد"‪",‬آن قراضه چين ره‬
‫را بين كنون دركان شده"‬
‫‪",2370,10‬همچو مادر بر بچه لرزيم بر ايمان خويش"‪",‬از چه لرزد آن‬
‫ظريف سر بسر ايمان شده"‬
‫‪",2370,11‬همچو ماهي مي گدازي در غم سرلشكري"‪",‬بينمت چون آفتابي‬
‫بي حشم سلطان شده"‬
‫‪",2370,12‬چند گويي دود برهانست برآتش خمش"‪",‬بينمت بي دود آتش‬
‫گشته و برهان شده"‬
‫‪",2370,13‬چند گشت و چند گردد برسرت كيوان بگو"‪",‬بينمت همچون‬
‫مسيحا بر سر كيوان شده"‬
‫‪",2370,14‬اي نصيبه جو ز من كه اين بيار و آن بيار"‪",‬بينمت رسته ازين و‬
‫آن و آن و آن شده"‬
‫‪",2370,15‬بس كن اي مست معربد ناطق بسيار گو"‪",‬بينمت خاموش‬
‫گويان چون كفه ميزان شده"‬
‫‪",2371,1‬كي بود خاك صنم با خون ما آميخته"‪",‬خوش بود اين جسمها با‬
‫جانها آميخته"‬
‫‪",2371,2‬اين صدفهاي دل ما با چنين درد فراق"‪",‬با گهرهاي صفاي با وفا‬
‫آميخته"‬
‫‪",2371,3‬روز و شب با هم نشسته آب و آتش هم قرين"‪",‬لطف و قهري‬
‫جفت و دردي با صفا آميخته"‬
‫‪",2371,4‬وصل و هجران صلح كرده كفر ايمان يك شده"‪",‬بوي وصل شاه‬
‫ماه اندر صبا آميخته"‬
‫‪",2371,5‬گرگ يوسف خلق گشته گرگي از وي گم شده"‪",‬بوي پيراهن‬
‫رسيده با عما آميخته"‬
‫‪",2372,10‬همه حجاج برفته حرم و كعبه بديده"‪",‬تو شتر هم نخريده كه‬
‫شكستست مهاره"‬
‫‪",2372,11‬بنگر سوي حريفان كه همه مست و خرابند"‪",‬تو خمش باش و‬
‫چنان شو هله اي عربده باره"‬
‫‪",2373,1‬مشنو حيلت خواجه هله اي دزد شبانه"‪",‬بشلولم بشلولم مجه از‬
‫روزن خانه"‬
‫‪",2373,2‬بمشو غره پرستش بمده ريش به دستش"‪",‬وگرت شاه كند او‬
‫كه تويي يار يگانه"‬
‫‪",2373,3‬سوي صحرا عدم رو به سوي باغ ارم رو"‪",‬مي بي درد نيابي تو‬
‫درين دور زمانه"‬
‫‪",2373,4‬به شه بنده نوازي تو بپر باز چو بازي"‪",‬بخدا لقمه بازان نخورد‬
‫هيچ سمانه"‬
‫‪",2373,5‬بخورم گر نخورم من بنهد در دهن من"‪",‬بروم گر نروم من كندم‬
‫گوش كشانه"‬
‫‪",2373,6‬همه ميرند و ليكن همه ميرند به پيشت"‪",‬همه تير اي مه مه رو‬
‫نپرد سوي نشانه"‬
‫‪",2373,7‬ز چه افروخت خيالش رخ خورشيد صفت را"‪",‬ز كي آموخت‬
‫خدايا عجب اين فعل و بهانه"‬
‫‪",2373,8‬چو ترا حسن فزون شد خردم صيد جنون شد"‪",‬چو مرا درد‬
‫فزون شد بده آن درد مغانه"‬
‫‪",2373,9‬چو تو جمعيت جمعي تو درين جمع چو شمعي"‪",‬چو درين حلقه‬
‫نگيني مجه اي جان زمانه"‬
‫‪",2373,10‬تو اگر نوش حديثي ز حديثان خوش او"‪",‬تو مگو تا كه بگويد لب‬
‫آن قند فسانه"‬
‫‪",2374,1‬هله صياد نگويي كه چه دامست و چه دانه"‪",‬كه چو سيمرغ ببيند‬
‫بجهد مست ز لنه"‬
‫‪",2374,2‬بجز از دست فلني مستان باده كه آن مي"‪",‬برهاند دل و جان را‬
‫ز فسون و ز فسانه"‬
‫‪",2374,3‬بخورد عشق جهان را چو عصا از كف موسي"‪",‬به زباني كه‬
‫بسوزد همه را همچو زبانه"‬
‫‪",2374,4‬نه سماعست نه بازي كه كمنديست الهي"‪",‬منگر سست به‬
‫نخوت تو درين بيت و ترانه"‬
‫‪",2374,5‬نبود هيچ غري را غم دلله و شاهد"‪",‬نبود هيچ كلي را غم شانه‬
‫گر و شانه"‬
‫‪",2374,6‬به دهان تو چنين تيغ نهادست نهنده"‪",‬مثل كارد كه گيرد بر تيغي‬
‫به دهانه"‬
‫‪",2374,7‬كه خيالت سفيهان همه دربان الهند"‪",‬نگذارند سگان را سوي‬
‫درگاه و ستانه"‬
‫‪",2374,8‬نگذارند غران را كه درآيند به لشكر"‪",‬كه بخندد لب دشمن ز كر‬
‫و فر زنانه"‬
‫‪",2374,9‬چو نديدست نشانه نبود اسپر و تيرش"‪",‬چو نخوردست دوگانه‬
‫نبود مرد يگانه"‬
‫‪",2375,1‬سوي اطفال بيامد به كرم مادر روزه"‪",‬مهل اي طفل به سستي‬
‫طرف چادر روزه"‬
‫‪",2375,2‬بنگر روي ظريفش بخور آن شير لطيفش"‪",‬به همان كوي وطن‬
‫كن بنشين بر در روزه"‬
‫‪",2375,3‬بنگر دست رضا را كه بهاريست خدا را"‪",‬بنگر جنت جان را شده‬
‫پر عبهر روزه"‬
‫‪",2381,1‬عشق بين با عاشقان آميخته"‪",‬روح بين با خاكدان آميخته"‬
‫‪",2381,2‬چند بيني اين و آن و نيك و بد"‪",‬بنگر آخر اين و آن آميخته"‬
‫‪",2381,3‬چند گويي بي نشان و با نشان"‪",‬بي نشان بين با نشان آميخته"‬
‫‪",2381,4‬چند گويي اين جهان و آن جهان"‪",‬آن جهان بين وين جهان‬
‫آميخته"‬
‫‪",2381,5‬دل چو شاه آمد زبان چون ترجمان"‪",‬شاه بين با ترجمان‬
‫آميخته"‬
‫‪",2381,6‬اندر آميزيد زيرا بهر ماست"‪",‬اين زمين با آسمان آميخته"‬
‫‪",2381,7‬آب و آتش بين و خاك و باد را"‪",‬دشمنان چون دوستان آميخته"‬
‫‪",2381,8‬گرگ و ميش و شير و آهو چار ضد"‪",‬از نهيب قهرمان آميخته"‬
‫‪",2381,9‬آنچنان شاهي نگر كز لطف او"‪",‬خار و گل در گلستان آميخته"‬
‫‪",2381,10‬آنچنان ابري نگر كز فيض او"‪",‬آب چندين ناودان آميخته"‬
‫‪",2381,11‬اتحاد اندر اثر بين و بدان"‪",‬نوبهار و مهرگان آميخته"‬
‫‪",2381,12‬گرچه كژ بازند و ضدانند ليك"‪",‬همچو تيرند و كمان آميخته"‬
‫‪",2381,13‬قند خا خاموش باش و حيف دان"‪",‬قند و پند اندر دهان آميخته"‬
‫‪",2381,14‬شمس تبريزي همي رويد ز دل"‪",‬كس نباشد آنچنان آميخته"‬
‫‪",2382,1‬اي بخاري را تو جان پنداشته"‪",‬حبه زر را تو كان پنداشته"‬
‫‪",2382,2‬اي فرو رفته چو قارون در زمين"‪",‬وي زمين را آسمان پنداشته"‬
‫‪",2382,3‬اي بديده لعبتان ديو را"‪",‬لعبتان را مردمان پنداشته"‬
‫‪",2382,4‬اي كرانه رفته عشق از ننگ تو"‪",‬اي تو خود را در ميان پنداشته"‬
‫‪",2382,5‬اي گرفته چشمت آب از دود كفر"‪",‬دود را نور عيان پنداشته"‬
‫‪",2382,6‬اي ز شهوت در پليدي همچو كرم"‪",‬عاشقان را همچنان پنداشته"‬
‫‪",2382,7‬مستي شهوت نشان لعنتست"‪",‬اي نشان را بي نشان پنداشته"‬
‫‪",2382,8‬اي تو گنديده ميان حرف و صوت"‪",‬وي خدا را بي زبان پنداشته"‬
‫‪",2382,9‬ماهتابش مي زند بر كوريت"‪",‬اي تو مه را هم نهان پنداشته"‬
‫‪",2382,10‬هر چه گفتم خويشتن را گفته ام"‪",‬اي تو هجو ديگران پنداشته"‬
‫‪",2383,1‬عشق تو از بس كشش جان آمده"‪",‬كشتگانت شاد و خندان‬
‫آمده"‬
‫‪",2383,2‬جان شكر خايست ليكن از توش"‪",‬شكري ديگر به دندان آمده"‬
‫‪",2383,3‬دوش ديدم صورت دل را چنانك"‪",‬باز خوش بر دست سلطان‬
‫آمده"‬
‫‪",2383,4‬صيد كرده جان هر مشتاق را"‪",‬پرپرخون سوي جانان آمده"‬
‫‪",2383,5‬جمله جانها سوي تو آيد بود"‪",‬يك جوي زر جانب كان آمده"‬
‫‪",2383,6‬گفتمش از عاشقان اين خون ز چيست"‪",‬اي تو از عشاق و‬
‫رندان آمده"‬
‫‪",2387,5‬در صيد چون درآيد بس جان كه او ربايد"‪",‬يك تير غمزه او صد‬
‫خونبهاي توبه"‬
‫‪",2387,6‬چون هر سحر خيالش بر عاشقان بتازد"‪",‬گرد غبار اسبش صد‬
‫توتياي توبه"‬
‫‪",2387,7‬از باده لب او مخمور گشته جانها"‪",‬وان چشم پر خمارش داده‬
‫سزاي توبه"‬
‫‪",2387,8‬تا باغ عاشقان را سر سبز و تازه كردي"‪",‬حسنت خراب كرده‬
‫بام و سراي توبه"‬
‫‪",2387,9‬اي توبه بر گشاده بي شمس حق تبريز"‪",‬روزي كه ره نمايد اي‬
‫واي واي توبه"‬
‫‪",2388,1‬اينجا كسيست پنهان دامان من گرفته"‪",‬خود را سپس كشيده‬
‫پيشان من گرفته"‬
‫‪",2388,2‬اينجا كسيست پنهان چون جان و خوشتر از جان"‪",‬باغي به من‬
‫نموده ايوان من گرفته"‬
‫‪",2388,3‬اينجا كسيست پنهان همچون خيال در دل"‪",‬اما فروغ رويش‬
‫اركان من گرفته"‬
‫‪",2388,4‬اينجا كسيست پنهان مانند قند در ني"‪",‬شيرين شكر فروشي‬
‫دكان من گرفته"‬
‫‪",2388,5‬جادو و چشم بندي چشم كسش نبيند"‪",‬سوداگريست موزون‬
‫ميزان من گرفته"‬
‫‪",2388,6‬چون گلشكر من و او در همدگر سرشته"‪",‬من خوي او گرفته او‬
‫آن من گرفته"‬
‫‪",2388,7‬در چشم من نيايد خوبان جمله عالم"‪",‬بنگر خيال خوبش مژگان‬
‫من گرفته"‬
‫‪",2388,8‬من خسته گرد عالم درمان ز كس نديدم"‪",‬تا درد عشق ديدم‬
‫درمان من گرفته"‬
‫‪",2388,9‬تو نيز دل كبابي درمان ز درد يابي"‪",‬گر گرد درد گردي فرمان‬
‫من گرفته"‬
‫‪",2388,10‬در بحر نا اميدي از خود طمع بريدي"‪",‬زين بحر سر برآري‬
‫مرجان من گرفته"‬
‫‪",2388,11‬بشكن طلسم صورت بگشاي چشم سيرت"‪",‬تا شرق و غرب‬
‫بيني سلطان من گرفته"‬
‫‪",2388,12‬ساقي غيب بيني پيدا سلم كرده"‪",‬پيمانه جام كرده پيمان من‬
‫گرفته"‬
‫‪",2388,13‬من دامنش كشيده كاي نوح روح ديده"‪",‬از گريه عالمي بين‬
‫طوفان من گرفته"‬
‫‪",2388,14‬تو تاج ما و آنگه سرهاي ما شكسته"‪",‬تو يار غار وانگه ياران‬
‫من گرفته"‬
‫‪",2388,15‬گويد ز گريه بگذر زان سوي گريه بنگر"‪",‬عشاق روح گشته‬
‫ريحان من گرفته"‬
‫‪",2388,16‬ياران دل شكسته بر صدر دل نشسته"‪",‬مستان و مي پرستان‬
‫ميدان من گرفته"‬
‫‪",2388,17‬همچو سگان تازي مي كن شكار خامش"‪",‬ني چون سگان عو‬
‫عو كهدان من گرفته"‬
‫‪",2388,18‬تبريز شمس دين را بر چرخ جان ببيني"‪",‬اشراق نور رويش‬
‫كيهان من گرفته"‬
‫‪",2389,1‬در خانه دل اي جان آن كيست ايستاده"‪",‬بر تخت شه كي باشد‬
‫جز شاه و شاه زاده"‬
‫‪",2389,2‬كرده به دست اشارت كز من بگو چه خواهي"‪",‬مخمور مي چه‬
‫خواهد جز نقل و جام و باده"‬
‫‪",2392,2‬دزديده دل ز حسنت از عشق جامه واري"‪",‬تا شحنه فراقت‬
‫دستان دل بريده"‬
‫‪",2392,3‬از بس شكر كه جانم از مصر عشق خورده"‪",‬ني را ز ناله من‬
‫در جان شكر دميده"‬
‫‪",2392,4‬در سايهاي عشقت اي خوش هماي عرشي"‪",‬هر لحظه باز جانها‬
‫تا عرش بر پريده"‬
‫‪",2392,5‬اي شاد مرغزاري كانجاست ورد و نسرين"‪",‬از آب عشق رسته‬
‫وين آهوان چريده"‬
‫‪",2392,6‬ديده نديده خود را و اكنون ز آينه تو"‪",‬هر ديده خويشتن را در‬
‫آينه بديده"‬
‫‪",2392,7‬سرناي دولت تو اي شمس حق تبريز"‪",‬گوش رباب جاني بر‬
‫تافته شنيده"‬
‫‪",2393,1‬برجه ز خواب و بنگر صبحي دگر دميده"‪",‬جويان و پاي كوبان از‬
‫آسمان رسيده"‬
‫‪",2393,2‬اي جان چرا نشستي وقت ميست و مستي"‪",‬آخر درين كشاكش‬
‫كس نيست پا كشيده"‬
‫‪",2393,3‬بهر رضاي مستي برجه بكوب دستي"‪",‬دستي قدح پرستي پر‬
‫رواق گزيده"‬
‫‪",2393,4‬ما را مبين چو مستان هرچه خورم ميست آن"‪",‬افيون شود مرا‬
‫نان مخموري دو ديده"‬
‫‪",2393,5‬نگذاشت آن قيامت تا من كنم رياضت"‪",‬آن ديده اش نديده‬
‫گوشيش ناشنيده"‬
‫‪",2393,6‬او آب زندگاني مي داد رايگاني"‪",‬از قطره قطره او فردوس‬
‫بردميده"‬
‫‪",2393,7‬از دوست هر چه گفتم بيرون پوست گفتم"‪",‬زان سرچه دارد آن‬
‫جان گفتار دم بريده"‬
‫‪",2393,8‬با اين همه دهانم گر رشك او نبستي"‪",‬صد جاي آسمان را تو‬
‫ديديي دريده"‬
‫‪",2393,9‬يخدان چه داند اي جان خورشيد و تابشش را"‪",‬كي داند آفرين را‬
‫اين جان آفريده"‬
‫‪",2393,10‬با اين كه مي نداند چون جرعه اي ستاند"‪",‬مستي خراب گردد‬
‫از خويش وارهيده"‬
‫‪",2393,11‬تبريز تو چه داني اسرار شمس دين را"‪",‬بيرون نجسته اي تو‬
‫زين چرخه خميده"‬
‫‪",2394,1‬از بس كه مطرب دل از عشق كرد ناله"‪",‬آن دلبرم درآمد در‬
‫كف يكي پياله"‬
‫‪",2394,2‬افكند در سر من آنچ از سرم برآرد"‪",‬نو كرد عشق ما را باده‬
‫هزار ساله"‬
‫‪",2394,3‬مي گشت دين و كيشم من مست وقت خويشم"‪",‬ني نسيه را‬
‫شناسم ني بر كسم حواله"‬
‫‪",2394,4‬من باغ جان بدادم چرخشت را خريدم"‪",‬بر جام مي نبشتم اين‬
‫بيع را قباله"‬
‫‪",2394,5‬اي سخره زمانه برهم بزن تو خانه"‪",‬كين كاله بيش ارزد وانگه‬
‫چگونه كاله"‬
‫‪",2394,6‬بربند اين دهان را بگشا دهان جان را"‪",‬بيني كه هر دو عالم گردد‬
‫يكي نواله"‬
‫‪",2394,7‬نپذيرد آن نواله جانت چو مست باشد"‪",‬سرمست خد و خالش‬
‫كي بنگرد بخاله"‬
‫‪",2394,8‬جانهاي آسماني سرمست شمس تبريز"‪",‬بگشاي چشم و بنگر‬
‫پران شده چو ژاله"‬
‫‪",2398,1‬آن دم كه در ربايد باد از رخ تو پرده"‪",‬زنده شود بجنبد هرجا كه‬
‫هست مرده"‬
‫‪",2398,2‬از جنگ سوي ساز آ وز ناز و خشم بازآ"‪",‬اي رختهاي خود را از‬
‫رخت ما نورده"‬
‫‪",2398,3‬اي بخت و با مرادي كندر صبوح شادي"‪",‬آن جام كيقبادي تو داده‬
‫ما بخورده"‬
‫‪",2398,4‬انديشه كرد سيران در هجر و گشت سكران"‪",‬صافت چگونه‬
‫باشد چون جانفزاست درده"‬
‫‪",2398,5‬تو آفتاب مايي از كوه اگر بر آيي"‪",‬چه جوشها برآرد اين عالم‬
‫فسرده"‬
‫‪",2398,6‬اي دوش لب گشاده داد نبات داده"‪",‬خوش وعده اي نهاده ما‬
‫روزها شمرده"‬
‫‪",2398,7‬بر باده و بر افيون عشق تو بر فزوده"‪",‬و از آفتاب و از مه‬
‫رويت گرو ببرده"‬
‫‪",2398,8‬اي شير هر شكاري آخر روا نداري"‪",‬دل ر ا به خرده گيري‬
‫سوزيش همچو خرده"‬
‫‪",2398,9‬گرچه درين جهانم فتوي نداد جانم"‪",‬گرد و دراز گشتن بر طمع‬
‫نيم گرده"‬
‫‪",2398,10‬اي دوست چند گويي كه از چه زردرويي"‪",‬صفراييم بر آرم در‬
‫شور خويش زرده"‬
‫‪",2398,11‬كي رغم چشم بد را آري تو جعد خود را"‪",‬كين را بتو سپردم اي‬
‫دل بما سپرده"‬
‫‪",2398,12‬ني با تو اتفاقم ني صبر در فراقم"‪",‬ز آسيب اين دو حالت جان‬
‫مي شود فشرده"‬
‫‪",2398,13‬هم تو بگو كه گفتت كالنقش في الحجر شد"‪",‬گفتار ما ز دلها‬
‫زو مي شود سترده"‬
‫‪",2399,1‬اي از تو من برسته اي هم توام بخورده"‪",‬هم در تو مي گدازم‬
‫چون از توام فسرده"‬
‫‪",2399,2‬گه در كفم فشاري گه زير پا بهر غم"‪",‬زيرا كه مي نگردد انگور‬
‫نافشرده"‬
‫‪",2399,3‬چون نور آفتابي بر خاك ما فكندي"‪",‬وانگاه اندك اندك باز آن‬
‫طرف ببرده"‬
‫‪",2399,4‬از روزن تن خود چون نور باز گرديم"‪",‬در قرص آفتابي پاك از‬
‫گناه و خرده"‬
‫‪",2399,5‬آنكس كه قرص بيند گويد كه گشت زنده"‪",‬وانكو بروزن آيد گويد‬
‫فلن بمرده"‬
‫‪",2399,6‬در جام رنج و شادي پوشيده اصل ما را"‪",‬در مغز اصل صافيم‬
‫باقي بمانده درده"‬
‫‪",2399,7‬اي اصل اصل دلها اي شمس حق تبريز"‪",‬اي صد جگر كبابت تا‬
‫چيست قدر گرده"‬
‫‪",2400,1‬گل را نگر ز لطف سوي خار آمده"‪",‬دل ناز و باز كرده و دلدار‬
‫آمده"‬
‫‪",2400,2‬مه را نگر برآمده مهمان شب شده"‪",‬دامن كشان ز عالم انوار‬
‫آمده"‬
‫‪",2400,3‬خورشيد را نگر كه شهنشاه اخترست"‪",‬از بهر عذر گازر غمخوار‬
‫آمده"‬
‫‪",2400,4‬منگر به نقطه خوار تو آن را نگر كه دوست"‪",‬اندر طواف نقطه‬
‫چو پرگار آمده"‬
‫‪",2400,5‬آن دلبري كه دل ز همه دلبران ربود"‪",‬اندر وثاق اين دل بيمار‬
‫آمده"‬
‫‪",2402,2‬باده از آن خم مه پر كن و پيشم بنه"‪",‬گر نگشايم گره هيچ‬
‫گشادم مده"‬
‫‪",2402,3‬چون گذرد مي ز سر گويم اي خوش پسر"‪",‬باده نخواهم دگر‬
‫مست فتادم مده"‬
‫‪",2402,4‬چاكر خنده توام كشته زنده توام"‪",‬گر نه كه بنده توام باده شادم‬
‫مده"‬
‫‪",2402,5‬فتنه به شهر توام كشته قهر توام"‪",‬گر نه كه بهر توام هيچ‬
‫مرادم مده"‬
‫‪",2402,6‬صدقه از آن لعل كان بخش برين پر زيان"‪",‬ور ز براي تو جان‬
‫صدقه ندادم مده"‬
‫‪",2402,7‬از سركين درگذر بوسه ده اي لب شكر"‪",‬بر سر هر خاك سر گر‬
‫ننهادم مده"‬
‫‪",2402,8‬هر كه دوم بار زاد عشق بدو داد داد"‪",‬صد ره از صدق و داد گر‬
‫بنزادم مده"‬
‫‪",2402,9‬شمس حق نيكنام شد تبريزت مقام"‪",‬گر نشكستم تمام هيچ تو‬
‫دادم مده"‬
‫‪",2403,1‬ساقي جان غير آن رطل گران مده"‪",‬زانك بدادي نخست هيچ‬
‫جز آنم مده"‬
‫‪",2403,2‬شهره نگارم ز تو عيش و قرارم ز تو"‪",‬جان بهارم ز تو رسم‬
‫خزانم مده"‬
‫‪",2403,3‬جان چو تويي بي شكي پيش تو جان جانكي"‪",‬باش مرا اي يكي‬
‫هر دو جهانم مده"‬
‫‪",2403,4‬پردگي و فاش تو آفت او باش تو"‪",‬جان رهي باش تو جان و‬
‫روانم مده"‬
‫‪",2403,5‬دوش بدادي مرا از كف خود باده را"‪",‬چونكه چنينم درآ جز كه‬
‫چنانم مده"‬
‫‪",2403,6‬غير شرابي چو زر اي صنم سيمبر"‪",‬هيچ ندانم دگر زانك ندانم‬
‫مده"‬
‫‪",2403,7‬نيست شدم در چمن قفل بران در بزن"‪",‬هر كي بپرسد زمن‬
‫هيچ نشانم مده"‬
‫‪",2403,8‬شير پراكنده ام زخم ترا بنده ام"‪",‬بي تو اگر زنده ام جز به‬
‫سگانم مده"‬
‫‪",2403,9‬زان مه چون اخترم زان گل تازه و ترم"‪",‬بي همگان خوشترم با‬
‫همگانم مده"‬
‫‪",2403,10‬خسرو تبريزيان شمس حق روحيان"‪",‬پر شده از تو دهان زخم‬
‫زبانم مده"‬
‫‪",2404,1‬اي مه و اي آفتاب پيش رخت مسخره"‪",‬تا چه زند زهره از آينه‬
‫و جندره"‬
‫‪",2404,2‬پيش تو افتاده ماه بر ره سوداي عشق"‪",‬ريخته گلگونه اش ياوه‬
‫شده قنجره"‬
‫‪",2404,3‬پنجره اي شد سماع سوي گلستان تو"‪",‬گوش و دل عاشقان بر‬
‫سر اين پنجره"‬
‫‪",2404,4‬آه كه اين پنجره هست حجابي عظيم"‪",‬رو كه حجابي خوش‬
‫است هيچ مگو اي سره"‬
‫‪",2404,5‬از شكريني كه هست بهر بخاييدنش"‪",‬لب همه دندان شدست بر‬
‫مثل دستره"‬
‫‪",2404,6‬دست دل خويش را ديدم در خمره اي"‪",‬گفتم خواجه حكيم‬
‫چيست درين خنبره"‬
‫‪",2404,7‬گفت شراب كسي كو همگي چرخ را"‪",‬با همه دولب جان مي‬
‫نخرد يك تره"‬
‫‪",2404,8‬كره گردون تند پيشش پالنيي"‪",‬بر سر ميدان او جان خر با‬
‫توبره"‬
‫‪",2407,8‬چو ديده كحل نپذرفت از شه تبريز"‪",‬زهي دريغ و ندم لاله‬
‫الالله"‬
‫‪",2407,9‬برآيد از دل و از جان الست شه شنود"‪",‬هزار بانگ نعم لاله‬
‫الالله"‬
‫‪",2407,10‬بهشت لطف و بلندي خديو شمس الدين"‪",‬زهي شفاي سقم‬
‫لاله الالله"‬
‫‪",2407,11‬دلم طواف به تبريز مي كند محرم"‪",‬درآن حريم حرم لاله‬
‫الالله"‬
‫‪",2407,12‬زهي خوشي كه بگويم كه كيست هان بر در"‪",‬بگويد او كه منم‬
‫لاله الالله"‬
‫‪",2408,1‬چو آفتاب برآمد ز قعرآب سياه"‪",‬ز ذره ذره شنو لاله الالله"‬
‫‪",2408,2‬چه جاي ذره كه چون آفتاب جان آمده"‪",‬ز آفتاب ربودند خود قبا‬
‫و كله"‬
‫‪",2408,3‬ز آب و گل چو برآمد مه دل آدم وار"‪",‬صد آفتاب چو يوسف فرو‬
‫شود در چاه"‬
‫‪",2408,4‬سري ز خاك برآور كه كم ز مورنه اي"‪",‬خبر ببر بر موران ز‬
‫دشت و خرمنگاه"‬
‫‪",2408,5‬از آن به دانه پوسيده مور قانع شد"‪",‬كه او ز سنبل سرسبز ما‬
‫نبود آگاه"‬
‫‪",2408,6‬بگو به مور بهارست و دست و پا داري"‪",‬چرا ز گور نسازي به‬
‫سوي صحرا راه"‬
‫‪",2408,7‬چه جاي مور سليمان دريد جامه شوق"‪",‬مرا مگير خدا زين‬
‫مثالهاي تباه"‬
‫‪",2408,8‬ولي به قد خريدار مي برند قبا"‪",‬اگرچه جامه درازست هست قد‬
‫كوتاه"‬
‫‪",2408,9‬بيار قد درازي كه تا فرو بريم"‪",‬قبا كه پيش درازيش بسكلد زه‬
‫ماه"‬
‫‪",2408,10‬خموش كردم ازين پس كه از خموشي من"‪",‬جدا شود حق و‬
‫باطل چنانك دانه ز كاه"‬
‫‪",2409,1‬كه بوده است ترا دوش يار و همخوابه"‪",‬كه از خوي تو پر از‬
‫مشك گشت گرمابه"‬
‫‪",2409,2‬چو شانه سنگ ز عشق تو شاخ شاخ شدست"‪",‬پريت خوانده به‬
‫حمام و كرده ات لبه"‬
‫‪",2409,3‬چو شانه زلف ترا ديد شد هر انگشتش"‪",‬دليل و آلت تهليل‬
‫همچو سبابه"‬
‫‪",2409,4‬ز نور روي تو پر گشت خلوت حمام"‪",‬كه جمله قبه زجاجي‬
‫شدست چون تابه"‬
‫‪",2409,5‬خمش كه گل مثل آب از تو يافت صفا"‪",‬كه هر كي نسبت تو‬
‫يافت گشت نسابه"‬
‫‪",2410,1‬مقام خلوت و يار و سماع و تو خفته"‪",‬كه شرم بادت از آن‬
‫زلفهاي آشفته"‬
‫‪",2410,2‬ازين سپس منم و شب روي و حلقه يار"‪",‬شب دراز و تب و‬
‫رازهاي ناگفته"‬
‫‪",2410,3‬برون پرده درند آن بتان و سوزانند"‪",‬كه لطفهاي بتان در شبست‬
‫بنهفته"‬
‫‪",2410,4‬بخواب كن همه را طاق شو ازين جفتان"‪",‬به سوي طاق و‬
‫رواقش مرو به شب جفته"‬
‫‪",2410,5‬بدانك خلوت شب بر مثال درياييست"‪",‬به قعر بحر بود درهاي‬
‫ناسفته"‬
‫‪",2410,6‬رخ چو كعبه نما شاه شمس تبريزي"‪",‬كه باشدت عوض حجهاي‬
‫پذرفته"‬
‫‪",2389,3‬نقلي ز دل معلق جامي ز نور مطلق"‪",‬در خلوت هوالحق بزم ابد‬
‫نهاده"‬
‫‪",2389,4‬اي بس دغل فروشان در بزم باده نوشان"‪",‬هش دار تا نيفتي اي‬
‫مرد نرم و ساده"‬
‫‪",2389,5‬در حلقه قلشي زنهار تا نباشي"‪",‬چون غنچه چشم بسته چون‬
‫گل دهان گشاده"‬
‫‪",2389,6‬چون آينه ست عالم نقش كمال عشقست"‪",‬اي مردمان كي‬
‫ديدست جزوي ز كل زياده"‬
‫‪",2389,7‬چون سبزه شو پياده زيرا درين گلستان"‪",‬دلبر چو گل سوارست‬
‫باقي همه پياده"‬
‫‪",2389,8‬هم تيغ و هم كشنده هم كشته هم كشنده"‪",‬هم جمله عقل گشته‬
‫هم عقل باده داده"‬
‫‪",2389,9‬آن شه صلح دينست كو پايدار بادا"‪",‬دست عطاش دايم در‬
‫گردنم قلده"‬
‫‪",2390,1‬آن آتشي كه داري در عشق صاف و ساده"‪",‬فردا ازو ببيني صد‬
‫حور رو گشاده"‬
‫‪",2390,2‬بنگر به شهوت خود ساده ست و صاف بي رنگ"‪",‬يك عالمي‬
‫صنم بين از ساده بزاده"‬
‫‪",2390,3‬زنبور شهد جانت هر چند ناپديدست"‪",‬شش خانهاي او بين از‬
‫شهد پر نهاده"‬
‫‪",2390,4‬اندازه تن تو خود سه گزست و كمتر"‪",‬در خان خود تو بنگر از نه‬
‫فلك زياده"‬
‫‪",2390,5‬تا چند كاسه ليسي اين كوزه بر زمين زن"‪",‬برگير كاه گل را از‬
‫روي خنب باده"‬
‫‪",2390,6‬سجاده آتشين كن تا سجده صاف گردد"‪",‬آتش رخي بر آيد از‬
‫زير اين سجاده"‬
‫‪",2390,7‬آيد سوار گشته بر عشق شمس تبريز"‪",‬اندر ركاب آن شه‬
‫خورشيد و مه پياده"‬
‫‪",2391,1‬باز آمد آن مغني با چنگ ساز كرده"‪",‬دروازه بل را بر عشق باز‬
‫كرده"‬
‫‪",2391,2‬بازار يوسفان را از حسن برشكسته"‪",‬دكان شكران را يك يك‬
‫فراز كرده"‬
‫‪",2391,3‬شمشير در نهاده سرهاي سروران را"‪",‬وانگاهشان ز معني بس‬
‫سرفرازكرده"‬
‫‪",2391,4‬خود كشته عاشقان را در خونشان نشسته"‪",‬وانگاه بر جنازه هر‬
‫يك نمازكرده"‬
‫‪",2391,5‬آن حلقه هاي زلفت حلق كراست روزي"‪",‬اي ما برون حلقه‬
‫گردن دراز كرده"‬
‫‪",2391,6‬از بس كه نوح عشقت چون نوح نوحه دارد"‪",‬كشتي جان ما را‬
‫درياي راز كرده"‬
‫‪",2391,7‬اي يك ختن شكسته اي صد ختن نموده"‪",‬وز نيم غمزه تركي‬
‫سيصد طرازكرده"‬
‫‪",2391,8‬بخت ابد نهاده پاي ترا برخ بر"‪",‬كت بنده كمينم وانگه تو ناز‬
‫كرده"‬
‫‪",2391,9‬اي خاك پاي نازت سرهاي نازنينان"‪",‬وز بهر ناز تو حق شكل نياز‬
‫كرده"‬
‫‪",2391,10‬اي زرگر حقايق اي شمس حق تبريز"‪",‬گاهم چو زر بريده گاهم‬
‫چو گاز كرده"‬
‫‪",2392,1‬اي كهرباي عشقت دل را به خود كشيده"‪",‬دل رفته ما پي دل‬
‫چون بي دلن دويده"‬
‫‪",2395,1‬ديدم نگار خود را مي گشت گرد خانه"‪",‬برداشته ربابي مي زد‬
‫يكي ترانه"‬
‫‪",2395,2‬با زخمه چو آتش مي زد ترانه خوش"‪",‬مست و خراب و دلكش‬
‫از باده مغانه"‬
‫‪",2395,3‬در پرده عراقي مي زد بنام ساقي"‪",‬مقصود باده بودش ساقي‬
‫بدش بهانه"‬
‫‪",2395,4‬ساقي ماه رويي در دست او سبويي"‪",‬از گوشه اي درآمد بنهاد‬
‫در ميانه"‬
‫‪",2395,5‬پر كرد جام اول زان باده مشعل"‪",‬در آب هيچ ديدي كآتش زند‬
‫زبانه"‬
‫‪",2395,6‬بر كف نهاده آن را از بهر دلستان را"‪",‬آنگه بكرد سجده بوسيد‬
‫آستانه"‬
‫‪",2395,7‬بستد نگار از وي اندر كشيد آن مي"‪",‬شد شعله ها از آن مي بر‬
‫روي او دوانه"‬
‫‪",2395,8‬مي ديد حسن خود را مي گفت چشم بد را"‪",‬ني بود و ني بيايد‬
‫چون من درين زمانه"‬
‫‪",2396,1‬اي پاك از آب و از گل پايي درين گلم نه"‪",‬بي دست و دل‬
‫شدستم دستي برين دلم نه"‬
‫‪",2396,2‬من آب تيره گشته در راه خيره گشته"‪",‬از ره مرا برون بر در‬
‫صدر منزلم نه"‬
‫‪",2396,3‬كارم ز پيچ زلفت شوريده گشت و مشكل"‪",‬شوريده زلف خورا‬
‫بر كار مشكلم نه"‬
‫‪",2396,4‬هر حاصلي كه دارم بي حاصليست بي تو"‪",‬سيلب عشق خود را‬
‫بر كار و حاصلم نه"‬
‫‪",2396,5‬خواهي كه گرد شمعم پروانه روح باشد"‪",‬زان آتشي كه داري بر‬
‫شمع قابلم نه"‬
‫‪",2396,6‬چون رشته تبم من با صد گره ز زلفت"‪",‬همچون گره زماني بر‬
‫زلف سلسلم نه"‬
‫‪",2396,7‬از چشم تست جانا پر سحر چاه بابل"‪",‬سحري بكن حللي در‬
‫چاه بابلم نه"‬
‫‪",2396,8‬گفتي الست زان دم حاصل شدست جانم"‪",‬تعويذ كن بلي را بر‬
‫جان حاملم نه"‬
‫‪",2396,9‬كي باشد آن زماني كان ابر را براني"‪",‬گويي بيا و رخ را بر ماه‬
‫كاملم نه"‬
‫‪",2396,10‬اي شمس حق تبريز ار مقبلست جانم"‪",‬اقبال وصل خود را بر‬
‫جان مقبلم نه"‬
‫‪",2397,1‬اي گرد عاشقانت از رشك تخته بسته"‪",‬وي جمله عاشقانت از‬
‫تخت و تخته رسته"‬
‫‪",2397,2‬صد مطرقه كشيده در يك قدح بكرده"‪",‬صد زين قدح كشيده‬
‫چون عاقلن نشسته"‬
‫‪",2397,3‬يك ريسمان فكندي برديم بر بلندي"‪",‬من در هوا معلق و آن‬
‫ريسمان گسسته"‬
‫‪",2397,4‬از آهوان چشمت اي بس كه شير عشقت"‪",‬هم پوست بردريده‬
‫هم استخوان شكسته"‬
‫‪",2397,5‬ديدن بخواب در شب ماه ترا مبارك"‪",‬وز بامداد رويت ديدن زهي‬
‫خجسته"‬
‫‪",2397,6‬اي بنده كمينت گشته چو آبگينه"‪",‬بشكسته آبگينه صد دست و پا‬
‫بخسته"‬
‫‪",2397,7‬در حسن شمس تبريز دزديده بنگريدم"‪",‬زه گفتم و ز غيرت تير‬
‫از كمان بجسته"‬
‫‪",2400,6‬اين عشق همچو روح درين خاكدان غريب"‪",‬مانند مصطفاست‬
‫به كفار آمده"‬
‫‪",2400,7‬همچون بهار سوي درختان خشك ما"‪",‬آن نوبهار حسن به ايثار‬
‫آمده"‬
‫‪",2400,8‬پنهان بود بهار ولي در اثر نگر"‪",‬زو باغ زنده گشته و در كار‬
‫آمده"‬
‫‪",2400,9‬جان را اگر نبيني در دلبران نگر"‪",‬با قد سرو و روي چو گلنار‬
‫آمده"‬
‫‪",2400,10‬گر عشق را نبيني در عاشقان نگر"‪",‬منصوروار شاد سوي دار‬
‫آمده"‬
‫‪",2400,11‬در عين مرگ چشمه آب حيات ديد"‪",‬آن چشمه اي كه مايه‬
‫ديدار آمده"‬
‫‪",2400,12‬آمد بهار عشق به بستان جان درآ"‪",‬بنگر به شاخ و برگ به‬
‫اقرار آمده"‬
‫‪",2400,13‬اقرار مي كنند كه حشر و قيامتست"‪",‬آن مردگان باغ دگربار‬
‫آمده"‬
‫‪",2400,14‬اي دل ز خود چو باخبري رو خموش كن"‪",‬چون بي خبر مباش‬
‫به اخبار آمده"‬
‫‪",2401,1‬اي صد هزار خرمنها را بسوخته"‪",‬زين پس مدار خرمن ما را‬
‫بسوخته"‬
‫‪",2401,2‬از عشق سنگ خارا بر آهني زده"‪",‬برقي بجسته ز آهن و خارا‬
‫بسوخته"‬
‫‪",2401,3‬از سر قدم بساختم اي آفتاب حسن"‪",‬هم سر بجوش آمده هم پا‬
‫بسوخته"‬
‫‪",2401,4‬سرناي اين دلم ز تو بنواخت پرده اي"‪",‬هم پرده اش دريده و‬
‫سرنا بسوخته"‬
‫‪",2401,5‬در اصل زمهرير گر افتد ز آتشت"‪",‬تا روز حشر بيني سرما‬
‫بسوخته"‬
‫‪",2401,6‬از عالم نه جاي ندا كرد عشق تو"‪",‬هر جان كه گوش داشته برجا‬
‫بسوخته"‬
‫‪",2401,7‬اي لطف سوزشي كه شرار جمال تو"‪",‬جان را كشيده پيش و به‬
‫عمدا بسوخته"‬
‫‪",2401,8‬آن روي سرخ را مي احمر دمي بديد"‪",‬صفراي عشق او مي‬
‫حمرا بسوخته"‬
‫‪",2401,9‬آن خد احمر ار بنمايي دمي دگر"‪",‬سوداي تو بر آيد و صفرا‬
‫بسوخته"‬
‫‪",2401,10‬طبعي كه لف زلف مطرا همي زدي"‪",‬از جعد طره تو مطرا‬
‫بسوخته"‬
‫‪",2401,11‬در وا شدم بجستن تو جانت فلك"‪",‬در وانگشت ماندم در وا‬
‫بسوخته"‬
‫‪",2401,12‬كي بينم از شعاع وصال تو آتشي"‪",‬راه دراز هجر ز پهنا‬
‫بسوخته"‬
‫‪",2401,13‬من چون سپند رقص كنان اندرو شده"‪",‬شعر تر و قصيده غرا‬
‫بسوخته"‬
‫‪",2401,14‬اندر فتاده برق به دكان عاشقان"‪",‬بازار و نقد و ناقد و كال‬
‫بسوخته"‬
‫‪",2401,15‬زر گشته مس جسم ز اكسير جان چنانك"‪",‬ز اكسير مسها را‬
‫استا بسوخته"‬
‫‪",2401,16‬ايمان و مومنان همه حيران شده ز عشق"‪",‬زنار پير راهب‬
‫ترسا بسوخته"‬
‫‪",2401,17‬برقي ز شمس دين و ز تبريز آمده"‪",‬ابري كه پرده گشت ز بال‬
‫بسوخته"‬
‫‪",2402,1‬باده بده ساقيا عشوه و بادم مده"‪",‬وز غم فردا و دي هيچ بيادم‬
‫مده"‬
‫‪",2404,9‬اي شه فارغ از آن باشد در لشكرت"‪",‬نصرت بر ميمنه دولت بر‬
‫ميسره"‬
‫‪",2404,10‬اي كه زتبريز تو عيد جهان شمس دين"‪",‬هين كه رسيد آفتاب‬
‫جانب برج بره"‬
‫‪",2405,1‬اي همه منزل شده از تو ره بي رهه"‪",‬بي قدمي رقص بين بي‬
‫دهني قهقهه"‬
‫‪",2405,2‬از سر پستان عشق چونك دمي شير يافت"‪",‬قامت سروي‬
‫گرفت كودكك يك مهه"‬
‫‪",2405,3‬روي ببينيد روي بهر خدا عاشقان"‪",‬گرچه زنخ زد بسي كور دلي‬
‫ابلهه"‬
‫‪",2405,4‬والله كو يوسفست بشنو از من از انك"‪",‬بودم با يوسفي هم‬
‫نمك و هم چهه"‬
‫‪",2405,5‬چونك نمايد جمال گوش سوي غيب دار"‪",‬عرش پر از نعره‬
‫هاست فرش پر از وه وهه"‬
‫‪",2405,6‬عاشق باشد كمان خاص بتي همچو تير"‪",‬هيچ نپرد كمان گز‬
‫بشود ده زهه"‬
‫‪",2405,7‬آنك زتبريز ديد يك نظر شمس دين"‪",‬طعنه زند بر چله سخره‬
‫كند بر دهه"‬
‫‪",2406,1‬ايا دلي چو صبا ذوق صبحها ديده"‪",‬ز ديده مست شدي يا ز ذوق‬
‫ناديده"‬
‫‪",2406,2‬گهي به بحر تحير گهي به دامن كوه"‪",‬كمر ببسته و در كوه كهربا‬
‫ديده"‬
‫‪",2406,3‬وراي ديده و دل صد دريچه بگشاده"‪",‬برون ز چرخ و زمين رفته‬
‫صد سما ديده"‬
‫‪",2406,4‬چو جوششي و بخاري فتاد در دريا"‪",‬ز لذت نظرش رست در‬
‫قفا ديده"‬
‫‪",2406,5‬چو موج موج درآميخت چشم با دريا"‪",‬عجب عجب كه همه بحر‬
‫گشت يا ديده"‬
‫‪",2406,6‬به پيش ديده دو عالم چو دانه پيش خروس"‪",‬چنين بود نظر پاك‬
‫كبريا ديده"‬
‫‪",2406,7‬نه طالبست و نه مطلوب آنكه در توحيد"‪",‬صفات طالب و‬
‫مطلوب را جدا ديده"‬
‫‪",2406,8‬اله را كي شناسد كسي كه رست زل"‪",‬زل كي رست بگو عاشق‬
‫بل ديده"‬
‫‪",2406,9‬رموز ليس و في جبتي بدانسته"‪",‬هزار بار من اين جبه را قبا‬
‫ديده"‬
‫‪",2406,10‬دهان گشاد ضمير و صلح دين را گفت"‪",‬تويي حيات من اي‬
‫ديده خدا ديده"‬
‫‪",2407,1‬زهي لوا و علم لاله الالله"‪",‬كه زد بر اوج قدم لاله الالله"‬
‫‪",2407,2‬چگونه گرد برآورد شاه موسي وار"‪",‬ز بحر هست و عدم لاله‬
‫الالله"‬
‫‪",2407,3‬ستاده اند صفات صفا ز خجلت او"‪",‬به پيش او به قدم لاله‬
‫الالله"‬
‫‪",2407,4‬يكي ستم ز وي از صد هزار عدل به است"‪",‬زهي خوشي ستم‬
‫لاله الالله"‬
‫‪",2407,5‬ز هر طرف كه نظر كرد مي بروياند"‪",‬هزار باغ ارم لاله الالله"‬
‫‪",2407,6‬ز بحر غم به كناري رسم عجب روزي"‪",‬ز موج لطف و كرم لاله‬
‫الالله"‬
‫‪",2407,7‬ندارد از شه من هيچ بوي جان آنكس"‪",‬كه ببينيش تو به غم لاله‬
‫الالله"‬
‫‪",2411,1‬دلم چو ديده و تو چون خيال در دي ‪¯ր‬ه"‪",‬زهي مبارك و زيبا به‬
‫فال در ديده"‬
‫‪",2411,2‬به بوي وصل دو ديده خراب و مست شدست"‪",‬چگونه باشد يا‬
‫رب وصال در ديده"‬
‫‪",2411,3‬چو ديده بيشه آن شير مست من باشد"‪",‬چه زهره دارد گرگ و‬
‫شكال در ديده"‬
‫‪",2411,4‬دو ديده را بگشا نور ذوالجلل ببين"‪",‬ز مز دولت آن خوش‬
‫خصال در ديده"‬
‫‪",2411,5‬چو چتر و سنجق آن رشك صد سليمان ديد"‪",‬گشاد هد هد جان‬
‫پر و بال در ديده"‬
‫‪",2411,6‬چو آفتاب جمالش بديده ها در تافت"‪",‬چه شعله هاست ز نور‬
‫جلل در ديده"‬
‫‪",2411,7‬چو عقل عقل قنق شد درون خرگه جسم"‪",‬عقول هيچ ندارد‬
‫مجال در ديده"‬
‫‪",2411,8‬دو ديده مست شد از جان صدر شمس الدين"‪",‬چه بادهاست ازو‬
‫مال مال در ديده"‬
‫‪",2412,1‬چو مست روي توام اي حكيم فرزانه"‪",‬به من نگر تو بدان‬
‫چشمهاي مستانه"‬
‫‪",2412,2‬ز چشم مست تو پيچد دلم كه ديوانه ست"‪",‬كه جنس همدگر‬
‫افتاد مست و ديوانه"‬
‫‪",2412,3‬دل خراب مرا بين خوشي به من بنگر"‪",‬كه آفتاب نظر خوش‬
‫كند به ويرانه"‬
‫‪",2412,4‬بكن نظر كه بدان يك نظر كه درنگري"‪",‬درختهاي عجب سر كند‬
‫ز يك دانه"‬
‫‪",2412,5‬دو چشم تو عجمي ترك و مست و خون ريزند"‪",‬كه مي زند‬
‫عجمي تيرهاي تركانه"‬
‫‪",2412,6‬مرا و خانه دل را چنان بيغما برد"‪",‬كه مي دود حسنك پابرهنه در‬
‫خانه"‬
‫‪",2412,7‬به باغ روي تو آييم و خانه برشكنيم"‪",‬هزار خانه چو صحرا كنيم‬
‫مردانه"‬
‫‪",2412,8‬صلح دين تو چو ماهي و فارغي زين شرح"‪",‬كه فارغست سر‬
‫زلف حور از شانه"‬
‫‪",2413,1‬عجب دلي كه به عشق بتست پيوسته"‪",‬عجبتر اينكه بتش پيش‬
‫اوست بنشسته"‬
‫‪",2413,2‬بمال چشم دل بهترك ازين بنگر"‪",‬مدو بهر طرف اي دل تو نيز‬
‫آهسته"‬
‫‪",2413,3‬دو كف به سوي دعا سوي بحر مي راني"‪",‬نه گوهر تو به جيب‬
‫توست پيوسته"‬
‫‪",2413,4‬خنك كسي كه ورا دست گرد جيب بود"‪",‬كه او لطيف و سبك‬
‫روح گشت و برجسته"‬
‫‪",2413,5‬اگرچه هر طرفي بازگشت در طلبش"‪",‬از آن طلب چو به خود‬
‫وانگشت شد خسته"‬
‫‪",2413,6‬ميان گلبن دل جان بخسته از خاري"‪",‬ببين دل تو ز خاري هزار‬
‫گل دسته"‬
‫‪",2413,7‬ميان دل چو بر آيد غبار و طبل و علم"‪",‬هزار سنجق هستي ببين‬
‫تو بشكسته"‬
‫‪",2413,8‬بيا به شهر عدم در نگر در آن مستان"‪",‬ببين ز خويش و هزاران‬
‫چو خويش وارسته"‬
‫‪",2413,9‬نهاده هر دو قدم شاد در سراي بقا"‪",‬وزين بساط فنا هر دو‬
‫دست خود شسته"‬
‫‪",2417,2‬چو بر براق معاني كنون سوار شود"‪",‬به پيش سلطنت او كرا‬
‫بود زهره"‬
‫‪",2417,3‬ستارگان سماوات جمله مات شوند"‪",‬به طاس چرخ چو آن شه‬
‫درافكند مهره"‬
‫‪",2417,4‬چو روح قدس ببيند ورا سجود كند"‪",‬فرشتگان مقرب برند ازو‬
‫بهره"‬
‫‪",2417,5‬هماي عرش خداوند شمس تبريزي"‪",‬كه هفت بحر بود پيش او‬
‫يكي قطره"‬
‫‪",2418,1‬اي جان اي جان في سترالله"‪",‬اشتر مي ران في سترالله"‬
‫‪",2418,2‬جام آتش دركش دركش"‪",‬پيش سلطان في سترالله"‬
‫‪",2418,3‬ساغر تا لب مي خور تا شب"‪",‬اندر ميدان في سترالله"‬
‫‪",2418,4‬چشمش را بين خشمش را بين"‪",‬پنهان پنهان في سترالله"‬
‫‪",2418,5‬ياري شگني پروين رنگي"‪",‬آمد مهمان في سترالله"‬
‫‪",2418,6‬ديدم مستش خستم دستش"‪",‬آسان آسان في سترالله"‬
‫‪",2418,7‬ساقي برجه باده در ده"‪",‬پنگان پنگان في سترالله"‬
‫‪",2419,1‬خوش بود فرش تن نور ديده"‪",‬خوش بود مرغ جان بپريده"‬
‫‪",2419,2‬جان ناديده خسيس شده"‪",‬جان ديده رسيده در ديده"‬
‫‪",2419,3‬جان زرين و جان سنگين را"‪",‬چون كلوخ از برنج بگزيده"‬
‫‪",2419,4‬سركاغذ گشاده دست اجل"‪",‬نقد در كاغذست پيچيده"‬
‫‪",2419,5‬خمره پر عسل سرش بسته"‪",‬پشت و پهلوش را تو ليسيده"‬
‫‪",2419,6‬خمره را بر زمين زن و بشكن"‪",‬ديده نبود چنانك بشنيده"‬
‫‪",2419,7‬شمس تبريز بشكند خم را"‪",‬كه ز نامش فلك بلرزيده"‬
‫‪",2420,1‬آمد آمد نگار پوشيده"‪",‬صنم خوش عذار پوشيده"‬
‫‪",2420,2‬داد از گلستان حسن و جمال"‪",‬باغ را نوبهار پوشيده"‬
‫‪",2420,3‬در زمين دل همه عشاق"‪",‬رسته شد سبزه زار پوشيده"‬
‫‪",2420,4‬آن دم پرده سوز گرمش را"‪",‬هر طرف گرمدار پوشيده"‬
‫‪",2420,5‬همگنان اشك و خون روان كرده"‪",‬خونشان در تغار پوشيده"‬
‫‪",2420,6‬بوي آن خون همي رسد به دماغ"‪",‬همچو مشك تتار پوشيده"‬
‫‪",2420,7‬تا از آن بو برند مشتاقان"‪",‬سوي آن يار غار پوشيده"‬
‫‪",2420,8‬شمس تبريز صدقه جانت"‪",‬بوسه اي يا كنار پوشيده"‬
‫‪",2421,1‬مطرب جانهاي دل برده"‪",‬تا به شب تا به شب همين پرده"‬
‫‪",2421,2‬جانهايي كه مست و مخمورند"‪",‬بر سر باده باده اي خورده"‬
‫‪",2421,3‬در خرابات مفردان رفته"‪",‬خرقه آب و گل گرو كرده"‬
‫‪",2422,1‬رخ نفسي بر رخ اين مست نه"‪",‬جنگ و جفا را نفسي پست نه"‬
‫‪",2422,2‬سيم اگر نيست به دست آورم"‪",‬باده چون زر تو برين دست نه"‬
‫‪",2422,3‬اي تو گشاده در هفت آسمان"‪",‬دست كرم بردل پا بست نه"‬
‫‪",2425,13‬ماغاب من قلبي شعاشع خده"‪",‬لتشمتوا بصدوده و بعاده"‬
‫‪",2425,14‬شمس المصيف اذا نآي بغروبه"‪",‬ماغاب حر الشمس من‬
‫عباده"‬
‫‪",2425,15‬تبريز جل بشمس دين سيدي"‪",‬ما اكرم المولي بكثر رماده"‬
‫‪",2426,1‬قديتتك ياستي الناسيه"‪",‬الي كم تشدفم الخابيه"‬
‫‪",2426,2‬ال فاملئي منه لي كاسه"‪",‬تذكرني صفوه ناسيه"‬
‫‪",2426,3‬فما كاسه منه ال نجي"‪",‬وتأتي باخت لها آبيه"‬
‫‪",2427,1‬گر باغ ازو واقف بدي از شاخ ترخون آمدي"‪",‬ور عقل ازو آگه‬
‫بدي از چشم جيحون آمدي"‬
‫‪",2427,2‬گر سر برون كردي مهش روزي ز قرص آفتاب"‪",‬ذره به ذره در‬
‫هوا ليلي و مجنون آمدي"‬
‫‪",2427,3‬ورگنجهاي لعل او يك گوشه بر پستي زدي"‪",‬هرگوشه ويرانه اي‬
‫صدگنج قارون آمدي"‬
‫‪",2427,4‬نقشي كه بر دل مي زند بر ديده گر پيدا شدي"‪",‬هر دست ور‬
‫ناشسته اي چون شيخ ذاالنون آمدي"‬
‫‪",2427,5‬ور سحر آنكس نيستي كو چشم بندي مي كند"‪",‬چون چشم و‬
‫دل اين جسم و تن بر سقف گردون آمدي"‬
‫‪",2427,6‬اي خواجه نظاره گر تا چند باشد اين نظر"‪",‬ارزان بدي گر زين‬
‫نظر معشوق بيرون آمدي"‬
‫‪",2427,7‬مهمان نو آمد ولي اين لوت عالم را بس است"‪",‬دو كون اگر‬
‫مهمان شدي اين لوت افزون آمدي"‬
‫‪",2428,1‬فصل بهاران شد ببين بستان پر از حور و پري"‪",‬گويي سليمان‬
‫بر سپه عرضه نمود انگشتري"‬
‫‪",2428,2‬رومي رخان ماه وش زاييده از خاك حبش"‪",‬چون نو مسلمانان‬
‫خوش بيرون شده از كافري"‬
‫‪",2428,3‬گلزار بين گلزار بين در آب نقش يار بين"‪",‬و آن نرگس خمار بين‬
‫و آن غنچه هاي احمري"‬
‫‪",2428,4‬گلبرگها بر همدگر افتاده بين چون سيم و زر"‪",‬آويزها و حلقه ها‬
‫بي دستگاه زرگري"‬
‫‪",2428,5‬در جان بلبل گل نگر وز گل به عقل كل نگر"‪",‬وز رنگ در بي‬
‫رنگ پر تا بوك آنجا ره بري"‬
‫‪",2428,6‬گل عقل غارت مي كند نسرين اشارت مي كند"‪",‬كاينك پس‬
‫پرده ست آن كو مي كند صورتگري"‬
‫‪",2428,7‬اي صلح داده جنگ را وي آب داده سنگ را"‪",‬چون اين گل بدرنگ‬
‫را در رنگها مي آوري"‬
‫‪",2428,8‬گر شاخها دارد تري ور سرو دارد سروري"‪",‬ور گل كند صد‬
‫دلبري اي جان تو چيزي ديگري"‬
‫‪",2428,9‬چه جاي باغ و راغ و گل چه جاي نقل و جام مل"‪",‬چه جاي روح‬
‫و عقل كل كز جان جان هم خوشتري"‬
‫‪",2429,1‬اي در طواف ماه تو ماه و سپهر مشتري"‪",‬اي آمده در چرخ تو‬
‫خورشيد و چرخ چنبري"‬
‫‪",2429,2‬يا رب منم جويان تو يا خود تويي جويان من"‪",‬اي ننگ من تا من‬
‫منم من ديگرم تو ديگري"‬
‫‪",2430,4‬اي چون فلك در بافته اي همچو مه در تافته"‪",‬از ره نشاني يافته‬
‫در بي نشاني مي روي"‬
‫‪",2430,5‬اي غرقه سوداي او اي بي خود از صهباي او"‪",‬از مدرسه اسماي‬
‫او اندر معاني مي روي"‬
‫‪",2430,6‬اي خوي تو چون آب جو داده زمين را رنگ و بو"‪",‬تا كس نپندارد‬
‫كه تو بي ارمغاني مي روي"‬
‫‪",2430,7‬كو سايه منصور حق تا فاش فرمايد سبق"‪",‬كز مستعيني مي‬
‫رهي در مستعاني مي روي"‬
‫‪",2430,8‬شب كاروانها زين جهان بر مي رود تا آسمان"‪",‬تو خود به تنهايي‬
‫خود صد كارواني مي روي"‬
‫‪",2430,9‬اي آفتاب آن جهان در ذره اي چوني نهان"‪",‬وي پادشاه شه‬
‫نشان در پاسباني مي روي"‬
‫‪",2430,10‬اي بس طلسمات عجب بستي برون از روز و شب"‪",‬تا چشم‬
‫پندارد كه تو اندر مكاني مي روي"‬
‫‪",2430,11‬اي لطف غيبي چند تو شكل بهاري مي شوي"‪",‬وي عدل مطلق‬
‫چند تو اندر خزاني مي روي"‬
‫‪",2430,12‬آخر برون آ زين صور چادر برون افكن ز سر"‪",‬تا چند در رنگ‬
‫بشر در گله باني مي روي"‬
‫‪",2430,13‬اي ظاهر و پنهان چو جان وي چاكر و سلطان چو جان"‪",‬كي‬
‫بينمت پنهان چو جان در بي زباني مي روي"‬
‫‪",2431,1‬اين عشق گردان كو به كو بر سر نهاده طبله اي"‪",‬كه هر كجا‬
‫مرده بود زنده كنم بي حيله اي"‬
‫‪",2431,2‬خوان روانم از كرم زنده كنم مرده بدم"‪",‬كو نر گدايي تا برد از‬
‫خوان لطفم زله اي"‬
‫‪",2431,3‬گاهي ترا در بر كنم گاهي ز زهرت پر كنم"‪",‬آگاه شو آخر ز من‬
‫اي در كفم چون كيله اي"‬
‫‪",2431,4‬گر حبه اي آيد به من صد كان پر زرش كنم"‪",‬درياي شيرينش‬
‫كنم هر چند باشد قله اي"‬
‫‪",2431,5‬از تو عدم وز من كرم وز تو رضا وز من قسم"‪",‬صد اطلس و‬
‫اكسون نهم در پيش كرم پيله اي"‬
‫‪",2431,6‬هر لحظه نوميد را خرمن دهم بي كشتني"‪",‬هر لحظه درويش را‬
‫قربت دهم بي چله اي"‬
‫‪",2431,7‬چشمه شكر جوشان كنم اندر دل تنگ نيي"‪",‬انديشه هاي خوش‬
‫نهم اندر دماغ و كله اي"‬
‫‪",2431,8‬مي ران فرس در دين فقط ور اسب تو گردد سقط"‪",‬بر جاي‬
‫اسب لغري هر سو بيابي گله اي"‬
‫‪",2431,9‬خاموش باش و ل مگو جز آنكه حق بخشد مجو"‪",‬جوشان ز‬
‫حلواي رضا بر جمره چون پاتيله اي"‬
‫‪",2431,10‬تبريز شد خلد برين از عكس روي شمس دين"‪",‬هر نقش در‬
‫وي حور عين هر جامه از وي حله اي"‬
‫‪",2432,1‬اي رونق هر گلشني وي روزن هر خانه اي"‪",‬هر ذره از خورشيد‬
‫تو تابنده چون دردانه اي"‬
‫‪",2432,2‬اي غوث هر بيچاره اي واگشت هر آواره اي"‪",‬اصلح هر مكاره‬
‫اي مقصود هر افسانه اي"‬
‫‪",2414,1‬ز لقمه اي كه بشد ديده ترا پرده"‪",‬مخور تو بيش كه ضايع كني‬
‫سراپرده"‬
‫‪",2414,2‬حيات خويش در آن لقمه گرچه پنداري"‪",‬ضمير را سبلست آن و‬
‫ديده را پرده"‬
‫‪",2414,3‬چرا مكن تو در اينجا مگو چرا نكنم"‪",‬كه چشم جان را گشتست‬
‫اين چرا پرده"‬
‫‪",2414,4‬طلسم تن كه ز هر زهر شهد بنمودست"‪",‬عروس پرده نمودست‬
‫مر ترا پرده"‬
‫‪",2414,5‬چو لقمه را ببريدي خيال پيش آيد"‪",‬خيال هاست شده بر در صفا‬
‫پرده"‬
‫‪",2414,6‬خيال طبع بر وي خيال روح آيد"‪",‬ز عقل نعره برآيد كه جانفزا‬
‫پرده"‬
‫‪",2414,7‬دل جدا شو ازين پرده هاي گوناگون"‪",‬هلكه تا نكند مر ترا جدا‬
‫پرده"‬
‫‪",2415,1‬تو ديده گشته و ما را بكرده ناديده"‪",‬بديده گريه ما را بدين‬
‫بخنديده"‬
‫‪",2415,2‬بخند جان و جهان چون مقام خنده تراست"‪",‬بكن كه هرچه كني‬
‫هست بس پسنديده"‬
‫‪",2415,3‬ز درد و حسرت تو جان لله ها سيهست"‪",‬گل از جمال رخ تست‬
‫جامه بدريده"‬
‫‪",2415,4‬ز خلق عالم جان هاي پاك بگزيدند"‪",‬وآنگهان ز ميانشان تو بوده‬
‫بگزيده"‬
‫‪",2415,5‬بدانك عشق نبات و درخت او خشكست"‪",‬به گرد گرد درخت‬
‫منست پيچيده"‬
‫‪",2415,6‬چو خشك گشت درختم بسي بلندي يافت"‪",‬چو زرد گشت رخم‬
‫شد چو زر بنازيده"‬
‫‪",2415,7‬خزينه هاي جواهر كه اين دلم را بود"‪",‬قمارخانه درون جمله را‬
‫ببازيده"‬
‫‪",2415,8‬هزار ساغر هستي شكسته اين دل من"‪",‬خمار نرگس مخمور تو‬
‫نسازيده"‬
‫‪",2415,9‬ز خام و پخته تهي گشت جان من باري"‪",‬مدد مدد تو چنين آتشي‬
‫فروزيده"‬
‫‪",2415,10‬مرا چو ني بنوازيد شمس تبريزي"‪",‬بهانه بر ني و مطرب ز غم‬
‫خروشيده"‬
‫‪",2416,1‬برو برو كه به بز ليقست بزغاله"‪",‬برو كه هست ز گاوان حيات‬
‫گوساله"‬
‫‪",2416,2‬برو برو كه خران گله گله جمع شدند"‪",‬خر جوان و خر پير و خر‬
‫دو يكساله"‬
‫‪",2416,3‬ز ناله تو مرا بوي خر همي آيد"‪",‬كه خر كند به علفزار و ماده خر‬
‫ناله"‬
‫‪",2416,4‬دماغ پاك ببايد براي مشك و عبير"‪",‬گلولهاي پليدي براي جلله"‬
‫‪",2416,5‬در آن زمان كه خران بول خر به بو گيرند"‪",‬زهي زمان و زهي‬
‫حالت و زهي حاله"‬
‫‪",2416,6‬ميا ميا كه به ميدان دل خران نرسند"‪",‬به صد هزار حيل مي‬
‫رسند خياله"‬
‫‪",2416,7‬دلله كيست بليس اين عروس دنيا را"‪",‬عروس را تو قياسي بكن‬
‫ز دلله"‬
‫‪",2416,8‬خموش باش سخن شرط نيست طالب را"‪",‬كه او ز اشارت ابرو‬
‫رسد به دنباله"‬
‫‪",2417,1‬خلصه دو جهانست آن پري چهره"‪",‬چو او نقاب گشايد فنا شود‬
‫زهره"‬
‫‪",2422,4‬پيش كشم نيست بجز نيستي"‪",‬نيستيم را تو لقب هست نه"‬
‫‪",2422,5‬هم شكننده تو هم اشكسته بند"‪",‬مرهم جان بر سر اشكست نه"‬
‫‪",2422,6‬مهر برآن شكر و پسته منه"‪",‬مهر برين چاكر پيوست نه"‬
‫‪",2422,7‬گفته امت اي دل پنجاه بار"‪",‬صيد مكن پاي درين شست نه"‬
‫‪",2423,1‬يارشا فديته من زمن رأيته"‪",‬لست تقول انني ارحم من سبيته"‬
‫‪",2423,2‬محرقني برده كفي اذا دعوته"‪",‬محتجب بصده عني اذا اتيته"‬
‫‪",2423,3‬آه اليس ناظري مختلف لطيفه"‪",‬آه اليس مهجتي مسكنه و بيته"‬
‫‪",2423,4‬قد زرع الفراق في خدي بذر زعفر"‪",‬وشت علي العيون من‬
‫كثره ما سقيته"‬
‫‪",2423,5‬قوسك حيث مارمي السهم اصاب مقلتي"‪",‬سهمك ظل من دمي‬
‫يكتب قد كفيته"‬
‫‪",2424,1‬هل طربا لعاشق و افقه زمانه"‪",‬افلح في هوائه اصلح فيه شأنه"‬
‫‪",2424,2‬هدده فراقه من غمرات يومه"‪",‬ثم اتاه ليله من قمر امانه"‬
‫‪",2424,3‬قال لبدره لقد احرق فيك باطني"‪",‬قال له حبيبه صرت انا‬
‫ضمانه"‬
‫‪",2424,4‬ل كقتول عاشق يقتلنا بشارق"‪",‬حان و فاتناو ليمكننا بيانه"‬
‫‪",2424,5‬اعظم كل شهوه هان لدي وصاله"‪",‬اطيب كل طيب ظل لنا‬
‫مكانه"‬
‫‪",2424,6‬قد كفر الذي اتي من مثل لوجهه"‪",‬ان قمر ينوبه او شجر و بانه"‬
‫‪",2424,7‬اكرم من نفوسنا طيف خيال وجهه"‪",‬افضل من عيوننا كان لنا‬
‫عيانه"‬
‫‪",2424,8‬رب لسان قائل يلفظ نار خده"‪",‬احرق من شراره يومئذ لسانه"‬
‫‪",2424,9‬احرقه شراره ثم اتي نهاره"‪",‬نوره بناطق اصبح ترجمانه"‬
‫‪",2425,1‬طوبي لمن آواه سر فواده"‪",‬سكن الفواد بعشقه وداده"‬
‫‪",2425,2‬نفس الكريم كمريم و فواده"‪",‬شبه المسيح و صدره كمهاده"‬
‫‪",2425,3‬اذن الفواد لكي يبوح بسره"‪",‬شرح الصدور كرامه لعباده"‬
‫‪",2425,4‬رحم القلوب بفتحها و فتوحها"‪",‬قهر النفوس سياسه لجهاده"‬
‫‪",2425,5‬كشف الغطا و ل انتظار و لنسا"‪",‬فرح السعيد تأنسا بعتاده"‬
‫‪",2425,6‬عشقوا لرويه ربهم و تعلقوا"‪",‬والعرش يخضع حالهم بعماده"‬
‫‪",2425,7‬وصلوا الي نظر الحبيب بفضله"‪",‬والحق ارشدهم بحسن رشاده"‬
‫‪",2425,8‬القوم معشوقون في اوصافهم"‪",‬والحق عاشقهم علي افراده"‬
‫‪",2425,9‬حار العقول به عاشقيه تحيرا"‪",‬كيف العقول به معشقيه فناده"‬
‫‪",2425,10‬ل تنكرن و ل تكن متصرفا"‪",‬بالعقل في هذا و خف لكياده"‬
‫‪",2425,11‬فالمر اعظم من تصرف حكمنا"‪",‬والود بالجبار من اعقاده"‬
‫‪",2425,12‬ملك البصيره من ممالك شيخنا"‪",‬يعطي و يمنع مايشا بمراده"‬
‫‪",2429,3‬اي ما و من آويخته وي خون هر دو ريخته"‪",‬چيزي دگر انگيخته‬
‫ني آدمي و ني پري"‬
‫‪",2429,4‬تا پا نباشد زانك پا ما را بخارستان برد"‪",‬تا سر نباشد زانك سر‬
‫كافر شود از دو سري"‬
‫‪",2429,5‬آبي ميان جو روان آبي لب جو بسته يخ"‪",‬آن تيز رو اين سست‬
‫رو هين تيزرو تا نفسري"‬
‫‪",2429,6‬خورشيد گويد سنگ را زان تافتم بر سنگ تو"‪",‬تا تو ز سنگي‬
‫وارهي پا درنهي در گوهري"‬
‫‪",2429,7‬خورشيد عشق لم يزل زان تافتست اندر دلت"‪",‬كاول فزايي‬
‫بندگي و آخر نمايي مهتري"‬
‫‪",2429,8‬خورشيد گويد غوره را زان آمدم در مطبخت"‪",‬تا سركه نفروشي‬
‫دگر پيشه كني حلواگري"‬
‫‪",2429,9‬شه باز را گويد كه من زان بسته ام دو چشم تو"‪",‬تا بگسلي از‬
‫جنس خود جز روي ما را ننگري"‬
‫‪",2429,10‬گويد بلي فرمان برم جزدر جمالت ننگرم"‪",‬جز بر خيالت نگذرم‬
‫وز جان نمايم چاكري"‬
‫‪",2429,11‬گل باغ را گويدكه من زان عرضه كردم رخت خود"‪",‬تا جمله‬
‫رخت خويش را بفروشي و با ما خوري"‬
‫‪",2429,12‬آنكس كزينجا زر برد با دلبري ديگرخورد"‪",‬تو كژ نشين و راست‬
‫گو آن از چه باشد از خري"‬
‫‪",2429,13‬آن آدمي باشد كه او خر بدهد و عيسي خرد"‪",‬وين از خري‬
‫باشد كه تو عيسي دهي و خر خري"‬
‫‪",2429,14‬عيسي مست را زركند ور زر بود گوهر كند"‪",‬گوهر بود بهتر كند‬
‫بهتر ز ماه و مشتري"‬
‫‪",2429,15‬ني مشتري بي نوا بل نور الله اشتري"‪",‬گر يوسفي باشد ترا‬
‫زين پيرهن بويي بري"‬
‫‪",2429,16‬ما را چو مريم بي سبب از شاخ خشك آيد رطب"‪",‬ما را چو‬
‫عيسي بي طلب در مهد آيد سروري"‬
‫‪",2429,17‬بي باغ ور ز انگور بين بي روز و بي شب نور بين"‪",‬وين دولت‬
‫منصور بين از داد حق بي داوري"‬
‫‪",2429,18‬از روي همچون آتشم حمام عالم گرم شد"‪",‬بر صورت گرمابه‬
‫اي چون كودكان كمتر گري"‬
‫‪",2429,19‬فردا ببيني روش را شد طعمه مار و موش را"‪",‬دروازه موران‬
‫شده آن چشمهاي عبهري"‬
‫‪",2429,20‬مهتاب تا مه رانده ديوار تيره مانده"‪",‬انا اليه آمده كآنسو نگر‬
‫گر مبصري"‬
‫‪",2429,21‬يا جانب تبريز رو از شمس دين محفوظ شو"‪",‬يا از زبان‬
‫واصفان از صدق بنما باوري"‬
‫‪",2430,1‬اي آنكه بر اسب بقا از دير فاني مي روي"‪",‬دانا و بيناي رهي‬
‫آنسو كه داني مي روي"‬
‫‪",2430,2‬بي همره جسم و عرض بي دام و دانه و بي غرض"‪",‬از تلخ‬
‫كامي مي رهي دركامراني مي روي"‬
‫‪",2430,3‬ني همچو عقل دانه چين ني همچو نفس پر ز كين"‪",‬ني روح‬
‫حيوان زمين تو جان جاني مي روي"‬
‫‪",2432,3‬اي حسرت سرو سهي اي رونق شاهنشهي"‪",‬خواهم كه ياران را‬
‫دهي يك ياريي يارانه اي"‬
‫‪",2432,4‬در هر سري سوداي تو در هر لبي هيهاي تو"‪",‬بي فيض شربتهاي‬
‫تو عالم تهي پيمانه اي"‬
‫‪",2432,5‬هر خسروي مسكين تو صيد كمين شاهين تو"‪",‬وي سلسله‬
‫تقليب تو زنجير هر ديوانه اي"‬
‫‪",2432,6‬هر نور را ناري بود با هر گلي خاري بود"‪",‬بهر حرس ماري بود‬
‫بر گنج هر ويرانه اي"‬
‫‪",2432,7‬اي گلشنت را خار ني با نور پاكت نار ني"‪",‬بر گرد گنجت مار ني‬
‫ني زخم و ني دندانه اي"‬
‫‪",2432,8‬يك عشرتي افراشتي صد تخم فتنه كاشتي"‪",‬در شهر ما‬
‫نگذاشتي يك عاقلي فرزانه اي"‬
‫‪",2432,9‬انديشه و فرهنگها دارد ز عشقت رنگها"‪",‬شب تا سحرگه چنگها‬
‫ماه ترا حنانه اي"‬
‫‪",2432,10‬عقل و جنون آميخته صد نعل در ره ريخته"‪",‬در جعد تو آويخته‬
‫انديشه همچون شانه اي"‬
‫‪",2432,11‬اي چشم تو چون نرگسي شد خواب در چشمم خسي"‪",‬بيدار‬
‫مي بينم بسي ليك از پي دانگانه اي"‬
‫‪",2432,12‬بقال با دوغ ترش جانش مراقب لب خمش"‪",‬تا روز بيدار و‬
‫بهش بر گوشه دكانه اي"‬
‫‪",2432,13‬چون روز گردد مي دود از بهر كسب و بهر كد"‪",‬تا خشك نانه او‬
‫شود مشتري ترنانه اي"‬
‫‪",2432,14‬اي مزرعه بگذاشته در شوره گندم كاشته"‪",‬اي شعله را‬
‫پنداشته روزن تو چون پروانه اي"‬
‫‪",2432,15‬امروز تشريفت دهد تفهيم و تشريفت دهد"‪",‬تركيب و تاليفت‬
‫دهد با عقل كل جانانه اي"‬
‫‪",2432,16‬خامش كه تو زين رسته اي زين دامها برجسته اي"‪",‬جان و دل‬
‫اندر بسته اي در دلبري فتانه اي"‬
‫‪",2433,1‬اي آنك اندر باغ جان آلجقي بر ساختي"‪",‬آتش زدي در جسم و‬
‫جان روح مصور ساختي"‬
‫‪",2433,2‬پاي درختان بسته بد تو برگشادي پايشان"‪",‬صحن گلستان خاك‬
‫بد فرشش ز گوهر ساختي"‬
‫‪",2433,3‬مرغ معما گوي را رسم سخن آموختي"‪",‬باز دل پژمرده را صد‬
‫بال و صد پر ساختي"‬
‫‪",2433,4‬اي عمر بي مرگي ز تو وي برگ بي برگي ز تو"‪",‬الحق خدنگ‬
‫مرگ را پاينده اسپر ساختي"‬
‫‪",2433,5‬عاشق درين ره چون قلم كژ مژ همي رفتش قدم"‪",‬بر دفتر جان‬
‫بهر او پاكيزه مسطر ساختي"‬
‫‪",2433,6‬حيوان و گاوي را اگر مردم كني نبود عجب"‪",‬سرگين گاوي را‬
‫چو تو در بحر عنبر ساختي"‬
‫‪",2433,7‬آنكو جهان گيري كند چون آفتاب از بهر تو"‪",‬او را هم از اجزاي‬
‫او صد تيغ و لشكر ساختي"‬
‫‪",2433,8‬در پيش آدم گر ملك سجده كند نبود عجب"‪",‬كز بهر خاكي چرخ‬
‫را سقا و چاكر ساختي"‬
‫‪",2435,9‬آمد بهار اي دوستان خيزيد سوي بوستان"‪",‬اما بهار من تويي مي‬
‫ننگرم در ديگري"‬
‫‪",2435,10‬اشكوفها و ميوه ها دارند غنج و شيوه ها"‪",‬ما در گلستان رخت‬
‫روييده چون نيلوفري"‬
‫‪",2435,11‬بلبل چو مطرب دف زني برگ درختان كف زني"‪",‬هر غنچه‬
‫گويد چون مني باشد خوشي كشي تري"‬
‫‪",2435,12‬آمد بهار مهربان سر سبز و خوش دامن كشان"‪",‬تا باغ يابد‬
‫زينتي تا مرغ يابد شه پري"‬
‫‪",2435,13‬تا خلق ازو حيران شود تا يار من پنهان شود"‪",‬تا جان ما را جان‬
‫شود كوري هر كور و كري"‬
‫‪",2435,14‬آنجا كه باشد شاه او بنده شود هر شاه خو"‪",‬آنجا كه باشد نار‬
‫او هر دل شود سامندري"‬
‫‪",2435,15‬مست و خرامان مي رود در دل خيال يار من"‪",‬ماهي شريفي‬
‫بي حدي شاهي كريمي بافري"‬
‫‪",2436,1‬اي يار اگر نيكو كني اقبال خود صد تو كني"‪",‬تابوك رو اين سو‬
‫كني باشد كه با ما خو كني"‬
‫‪",2436,2‬من گرد ره را كاستم آفاق را آراستم"‪",‬وز جرم تو برخاستم‬
‫باشد كه با ما خو كني"‬
‫‪",2436,3‬من از عدم زادم ترا بر تخت بنهادم ترا"‪",‬آيينه اي دادم ترا باشد‬
‫كه با ما خو كني"‬
‫‪",2436,4‬اي گوهري ازكان من وي طالب فرمان من"‪",‬آخر ببين احسان‬
‫من باشد كه با ما خو كني"‬
‫‪",2436,5‬شرب مرا پيمانه شو وز خويشتن بيگانه شو"‪",‬با درد من همخانه‬
‫شو باشدكه با ما خوكني"‬
‫‪",2436,6‬اي شاه زاده داد كن خود را ز خود آزاد كن"‪",‬روز اجل را ياد كن‬
‫باشد كه با ما خو كني"‬
‫‪",2436,7‬مانند تيري از كمان بجهد ز تن سيمرغ جان"‪",‬آن را بينديش اي‬
‫فلن باشد كه با ما خو كني"‬
‫‪",2436,8‬اي جمع كرده سيم و زر اي عاشق هر لب شكر"‪",‬باري بيا خوبي‬
‫نگر باشد كه با ما خو كني"‬
‫‪",2436,9‬تخم وفاها كاشتم نقشي عجب بنگاشتم"‪",‬پس پرده ها بر داشتم‬
‫باشد كه با ما خو كني"‬
‫‪",2436,10‬استوثقوا اديانكم و استغنموا اخوانكم"‪",‬واستعشقوا ايمانكم‬
‫باشد كه با ما خو كني"‬
‫‪",2436,11‬شه شمس تبريزي ترا گويد به پيش ما بيا"‪",‬بگذر ز زرق و از‬
‫ريا باشد كه با ما خو كني"‬
‫‪",2437,1‬اي يوسف خوش نام هي در ره ميا بي همرهي"‪",‬مسكل ز‬
‫يعقوب خرد تا در نيفتي در چهي"‬
‫‪",2437,2‬آن سگ بود كو بيهده خسپد به پيش هر دري"‪",‬وان خر بود كز‬
‫ماندگي آيد سوي هر خرگهي"‬
‫‪",2437,3‬در سينه اين عشق و حسد بين كز چه جانب مي رسد"‪",‬دل را‬
‫كي آگاهي دهد جز دلنوازي آگهي"‬
‫‪",2437,4‬مانند مرغي باش هان بر بيضه همچو پاسبان"‪",‬كز بيضه دل‬
‫زايدت مستي و وصل و قهقهي"‬
‫‪",2439,3‬چون مهره ام در دست او چون ماهيم در شست او"‪",‬بر چاه‬
‫بابل مي تنم از غمزه سحاره اي"‬
‫‪",2439,4‬لهوت و ناسوت من او هاروت و ماروت من او"‪",‬مرجان و‬
‫ياقوت من او بر رغم هر بدكاره اي"‬
‫‪",2439,5‬در صورت آب خوشي ماهي چو برج آتشي"‪",‬در سينه دلبر دلي‬
‫چون مرمري چون خاره اي"‬
‫‪",2439,6‬اسرار آن گنج جهان با تو بگويم در نهان"‪",‬تو مهلتم ده تا كه من‬
‫با خويش آيم پاره اي"‬
‫‪",2439,7‬روزي ز عكس روي او بردم سبوي تا جوي او"‪",‬ديدم ز عكس‬
‫نور او در آب جو استاره اي"‬
‫‪",2439,8‬گفتم كه آنچ از آسمان جستم بديدم در زمين"‪",‬ناگاه فضل ايزدي‬
‫شد چاره بيچاره اي"‬
‫‪",2439,9‬شكرست در اول صفم شمشير هندي در كفم"‪",‬در باغ نصرت‬
‫بشكفم از فر گل رخساره اي"‬
‫‪",2439,10‬آن رفت كز رنج و غمان خم داده بودم چون كمان"‪",‬بود اين‬
‫تنم چون استخوان در دست هر سگساره اي"‬
‫‪",2439,11‬خورشيد ديدم نيمشب زهره درآمد در طرب"‪",‬در شهر خويش‬
‫آمد عجب سرگشتهء آواره اي"‬
‫‪",2439,12‬اندر خم طغراي كن نو گشت اين چرخ كهن"‪",‬عيسي درآمد در‬
‫سخن بربسته در گهواره اي"‬
‫‪",2439,13‬در دل نيفتد آتشي در پيش نايد ناخوشي"‪",‬سر برنيارد سركشي‬
‫نفسي نماند اماره اي"‬
‫‪",2439,14‬خوش شد جهان عاشقان آمد قران عاشقان"‪",‬وارست جان‬
‫عاشقان از مكر هر مكاره اي"‬
‫‪",2439,15‬جان لطيف با نمك بر عرش گردد چون ملك"‪",‬نبود دگر زير‬
‫فلك مانند هر سياره اي"‬
‫‪",2439,16‬مانند موران عقل و جان گشتند در طاس جهان"‪",‬آن رخنه‬
‫جويان را نهان وا شد درو در ساره اي"‬
‫‪",2439,17‬بي خار گردد شاخ گل زيرا كه ايمن شد ز ذل"‪",‬زيرا نماندش‬
‫دشمني گل چين و گل افشاره اي"‬
‫‪",2439,18‬خاموش خاموش اي زبان همچون زبان سوسنان"‪",‬مانند نرگس‬
‫چشم شو در باغ كن نظاره اي"‬
‫‪",2440,1‬اي آفتاب سركشان با كهكشان آميختي"‪",‬مانند شير و انگبين با‬
‫بندگان آميختي"‬
‫‪",2440,2‬يا چون شراب جانفزا هر جزو را دادي طرب"‪",‬يا همچو باران‬
‫كرم با خاكدان آميختي"‬
‫‪",2440,3‬يا همچو عشق جان فدا در لابالي ماردي"‪",‬با عقل پر حرص‬
‫شحيح خرده دان آميختي"‬
‫‪",2440,4‬اي آتش فرمانروا در آب مسكن ساختي"‪",‬وي نرگس عالي نظر‬
‫با ارغوان آميختي"‬
‫‪",2440,5‬چندان در آتش در شدي كاتش در آتش در زدي"‪",‬چندان نشان‬
‫جستي كه تو با بي نشان آميختي"‬
‫‪",2440,6‬اي سر الله الصمد اي بازگشت نيك و بد"‪",‬پهلو تهي كردي ز‬
‫خود با پهلوان آميختي"‬
‫‪",2441,9‬استغفرالله اي خرد صوفي بدو كي ره برد"‪",‬هر مرغ زانسو كي‬
‫پرد در كش زبان را ساعتي"‬
‫‪",2441,10‬اي كرده مه دراعه شق از عشقت اي خورشيد حق"‪",‬از بهر‬
‫لعلش اي شفق بگذار كان را ساعتي"‬
‫‪",2441,11‬جز عشق او در دل مكن تدبير بي حاصل مكن"‪",‬اندر مكان‬
‫منزل مكن لكن مكان را ساعتي"‬
‫‪",2441,12‬اي امنها در خوف تو اي ساكني در طوف تو"‪",‬جان داده طمع‬
‫سوف تو امن و امان را ساعتي"‬
‫‪",2441,13‬بنگر درين فرياد كن آخر وفا هم ياد كن"‪",‬برتاب شاها داد كن‬
‫اين سو عنان را ساعتي"‬
‫‪",2441,14‬يكدم بدين سو راي كن جان را تو شكرخاي كن"‪",‬در ديده ما‬
‫جاي كن نور عيان را ساعتي"‬
‫‪",2441,15‬تيرم چو قصد جه كنم پرم بده تا به كنم"‪",‬ابرو نما تا زه كنم‬
‫من آن كمان را ساعتي"‬
‫‪",2441,16‬اي زاغ هجران تهي چون زاغ از من كي رهي"‪",‬كي گويد آن نور‬
‫شهي خواهم فلن را ساعتي"‬
‫‪",2441,17‬اي نفس شير شيررگ چون يافتي زان عشق تك"‪",‬انداز تو در‬
‫پيش سگ اين لوت و خوان را ساعتي"‬
‫‪",2441,18‬اي از مي جان بي خبرتا چند لفي از هنر"‪",‬افكن تو در‬
‫قعرسقر آن دام نان را ساعتي"‬
‫‪",2441,19‬كو شهريار اين زمن مخدوم شمس الدين من"‪",‬تبريز خدمت‬
‫كن به تن آن شه نشان را ساعتي"‬
‫‪",2442,1‬بانكي عجب از آسمان در مي رسد هر ساعتي"‪",‬مي نشنود آن‬
‫بانگ را ال كه صاحب حالتي"‬
‫‪",2442,2‬اي سر فرو برده چو خر زين آب و سبزه بس مچر"‪",‬يك لحظه‬
‫اي بال نگر تا بوك بيني آيتي"‬
‫‪",2442,3‬ساقي درين آخر زمان بگشاد خم آسمان"‪",‬از روح او را لشكري‬
‫وز راح او را رايتي"‬
‫‪",2442,4‬كو شير مردي در جهان تا شيرگير او شود"‪",‬شاه و فتي بايد‬
‫شدن تا باده نوشي يا فتي"‬
‫‪",2442,5‬بيچاره گوش مشترك كو نشنود بانگ فلك"‪",‬بيچاره جان بي مزه‬
‫كز حق ندارد راحتي"‬
‫‪",2442,6‬آخر چه باشد گر شبي از جان برآري يا ربي"‪",‬بيرون جهي از گور‬
‫تن وندر روي درساحتي"‬
‫‪",2442,7‬از پا گشايي ريسمان تا برپري بر آسمان"‪",‬چون آسمان ايمن‬
‫شوي از هر شكست و آفتي"‬
‫‪",2442,8‬از جان برآري يك سري ايمن ز شمشير اجل"‪",‬باغي درآيي‬
‫كندرو نبود خزان را غارتي"‬
‫‪",2442,9‬خامش كنم خامش كنم تا عشق گويد شرح خود"‪",‬شرحي‬
‫خوشي جان پروري كان را نباشد غايتي"‬
‫‪",2443,1‬اي تو ملول از كار من من تشنه تر هر ساعتي"‪",‬آخر چه كم‬
‫گردد ز تو كز تو برآيد حاجتي"‬
‫‪",2443,2‬برتو زياني كي شود از تو عدم گرشي شود"‪",‬معدوم يابد خلعتي‬
‫گيرد ز هستي رايتي"‬
‫‪",2444,11‬سر در زمين چندين مكش سر را برآور شادكش"‪",‬تاتازه و‬
‫خندان و خوش چون شاخ شفتالو شوي"‬
‫‪",2444,12‬ديگر نخواهي روشني از خويشتن گردي غني"‪",‬چون شاه‬
‫مسكين پروري چون ماه ظلمت جو شوي"‬
‫‪",2444,13‬تو جان نخواهي جان دهي هر درد را درمان دهي"‪",‬مرهم‬
‫نجويي زخم را خود زخم را دارو شوي"‬
‫‪",2445,1‬از بامدادان ساغري پر كرد خوش خماره اي"‪",‬چون فرقدي‬
‫عرعر قدي شكرلبي مه پاره اي"‬
‫‪",2445,2‬آن نرگس سرمست او وان طره چون شست او"‪",‬و آن ساغري‬
‫در دست او هر چاره بيچاره اي"‬
‫‪",2445,3‬چنگ از شمال و از يمين اندر برحوران عين"‪",‬درگلشني پر‬
‫ياسمين برچشمه اي فواره اي"‬
‫‪",2445,4‬اي ساقي شيرين صل جان علي و بوالعل"‪",‬بركف بنه ساغر هل‬
‫بر رغم هر غم باره اي"‬
‫‪",2445,5‬چون آفتاب آسمان مي گرد و جوهر مي فشان"‪",‬بر تشنگان و‬
‫خاكيان در عالم غداره اي"‬
‫‪",2445,6‬اي ساحر و اي ذو فنون اي مايهپنجه جنون"‪",‬هنگام كارآمد كنون‬
‫ما هريكي آنكاره اي"‬
‫‪",2445,7‬چون ساغري پرداختم جامه حيا انداختم"‪",‬عشقي عجب مي‬
‫باختم با غره غراره اي"‬
‫‪",2445,8‬افلكيان برآسمان زان بوي باده سرگران"‪",‬ماه مرا سجده كنان‬
‫سرمست هر فراره اي"‬
‫‪",2445,9‬انهار باده سو بسو درهرچمن پنجاه جو"‪",‬بر سنگ زن بشكن‬
‫سبو بر رغم هرخشم آره اي"‬
‫‪",2445,10‬رحمت به پستي مي رسد اكسير هستي مي رسد"‪",‬سلطان‬
‫مستي مي رسد با لشكر جراره اي"‬
‫‪",2445,11‬خيمه معيشت بركني آتش به خيمه در زني"‪",‬گر از سر بامي‬
‫كني در سابقان نظاره اي"‬
‫‪",2445,12‬مستي چو كشتي و عمد هرلحظه كژمژ مي شود"‪",‬بر موجها‬
‫برمي زند در قلزمي زخاره اي"‬
‫‪",2445,13‬مي گويم اي صاحب عمل واي رسته جانت از علل"‪",‬چون‬
‫رستي از حبس اجل بي روزن و درساره اي"‬
‫‪",2445,14‬زين عالم تلخ و ترش زين چرخ پير طفل كش"‪",‬هم قصه گو و‬
‫هم خمش هم بنده هم اماره اي"‬
‫‪",2445,15‬گفتا مرا شاه جهان در داد يك ساغر نهان"‪",‬خود را بديدم‬
‫ناگهان در شهر جان سياره اي"‬
‫‪",2445,16‬پنهان بود بر مرد و زن در رفتن و در آمدن"‪",‬راه جهان ممتحن‬
‫از غيرت ستاره اي"‬
‫‪",2445,17‬چون معبرم خيره نگر ني رخنه پيدا و نه در"‪",‬چون چشمه اي‬
‫بركرده سر بي معدني از خاره اي"‬
‫‪",2445,18‬اي چاشني شكران در ده همان رطل گران"‪",‬شيرم بده چون‬
‫مادران بيرون كش از گهواره اي"‬
‫‪",2445,19‬اي ساز و ناز ناكسان حيرت فزاي نرگسان"‪",‬اي خاك را روزي‬
‫رسان مقصود هرآواره اي"‬
‫‪",2433,9‬از اختران در سنگ و گل تأثيرها در ريختي"‪",‬وز راه دل تا آسمان‬
‫معراج معبر ساختي"‬
‫‪",2433,10‬در خاك تيره خارشي انداختي از بهر زه"‪",‬يك خاك را كردي پدر‬
‫يك خاك مادر ساختي"‬
‫‪",2433,11‬از گور در جنت اگر درها گشايي قادري"‪",‬در گور تن از پنج‬
‫حس بشكافتي در ساختي"‬
‫‪",2433,12‬در آتش خشم پدر صد آب رحمت مي نهي"‪",‬وندر دل آب مني‬
‫صد گونه آذر ساختي"‬
‫‪",2433,13‬از بلغم و صفراي ما وز خون و از سوداي ما"‪",‬زين چار خرقه‬
‫روح را اي شاه چادر ساختي"‬
‫‪",2433,14‬روزي بيايد كين سخن خصمي كند با مستمع"‪",‬كاب حياتم‬
‫خواندمت تو خويشتن كر ساختي"‬
‫‪",2433,15‬اي شمس تبريزي بگو شرح معاني مو به مو"‪",‬دستش بده‬
‫پايش بده چون صورت سر ساختي"‬
‫‪",2434,1‬از دار ملك لم يزل اي شاه سلطان آمدي"‪",‬بر قلب ماهان‬
‫برزدي سنجق ز شاهان بستدي"‬
‫‪",2434,2‬ماه آمدي از لمكان اي اصل كارستان جان"‪",‬صد آفتاب و چرخ‬
‫را چون ذره ها برهم زدي"‬
‫‪",2434,3‬يك مشعله افروختي تا روز و شب را سوختي"‪",‬عذري بجرم‬
‫آموختي نيكي خجل شد از بدي"‬
‫‪",2434,4‬از رشك پنهان اي پري در جان درآ تا دل بري"‪",‬اي زهره صد‬
‫مشتري اي سر لطف ايزدي"‬
‫‪",2434,5‬بخرام بخرام اي صنم زيرا تويي كندر حرم"‪",‬هم حسرت هر‬
‫عابدي هم قبله هر معبدي"‬
‫‪",2434,6‬نقشيست بي مثل آن رخش پرنور پاك خالقش"‪",‬زلفيست‬
‫مشكين طره اش يا طيلستان احمدي"‬
‫‪",2434,7‬چون شمس تبريزي رود چون سايه جان در پي رود"‪",‬در ديده‬
‫خاكش تو تيا يا كحل نور سرمدي"‬
‫‪",2435,1‬من دوش ديدم سر دل اندر جمال دلبري"‪",‬سنگين دلي لعلين‬
‫لبي ايمان فزايي كافري"‬
‫‪",2435,2‬از جان و دل گويد كسي پيش چنان جانانه اي"‪",‬از سيم و زر‬
‫گويد كسي پيش چنان سيمين بري"‬
‫‪",2435,3‬لقمه شدي جمله جهان گر عشق را بودي دهان"‪",‬دربان شدي‬
‫جان شهان گر عشق را بودي دري"‬
‫‪",2435,4‬من مي شنيدم نام دل اي جان و دل از تو خجل"‪",‬اي مانده اندر‬
‫آب وگل از عشق دلدل چون خري"‬
‫‪",2435,5‬اي جان بيا گوهر بچين اي دل بيا خوبي ببين"‪",‬المستغاث اي‬
‫مسلمين زين آفتي شور و شري"‬
‫‪",2435,6‬تن خود كي باشد تا بود فرش سواران غمش"‪",‬سر كيست تا او‬
‫سر نهد پيش چنان شه سروري"‬
‫‪",2435,7‬نك نوبهار آمد كزو سرسبز گردد عالمي"‪",‬چون يار من شيرين‬
‫دمي چون لعل او حلواگري"‬
‫‪",2435,8‬هر دم به من گويد رخش داري چو من زيبا رخي"‪",‬هر دم بدو‬
‫گويد دلم داري چو بنده چاكري"‬
‫‪",2437,5‬دامن ندارد غير او جمله گدا اند اي عمو"‪",‬در زن دو دست‬
‫خويش را در دامن شاهنشهي"‬
‫‪",2437,6‬مانند خورشيد از غمش مي رو در آتش تا بشب"‪",‬چون شب‬
‫شود مي گرد خوش بر بام او همچون مهي"‬
‫‪",2437,7‬بر بام او اين اختران تا صبحدم چوبك زنان"‪",‬والله مبارك‬
‫حضرتي والله همايون درگهي"‬
‫‪",2437,8‬آن انبيا كاندر جهان كردند رو در آسمان"‪",‬رستند از دام زمين وز‬
‫شركت هر ابلهي"‬
‫‪",2437,9‬بربوده گشتند آن طرف چون آهن از آهن ربا"‪",‬زان سان كه‬
‫سوي كهربا بي پر و پا پرد كهي"‬
‫‪",2437,10‬مي دانك بي انزال او نزلي نرويد در زمين"‪",‬بي صحبت تصوير‬
‫او يك مايه را نبود زهي"‬
‫‪",2437,11‬ارواح همچون اشتران ز آواز سيروا مستيان"‪",‬همچون عرابي‬
‫مي كند آن اشتران را نهنهي"‬
‫‪",2437,12‬بر لوح دل رمال جان رمل حقايق مي زند"‪",‬تا از رقومش رمل‬
‫شد زر لطيف ده دهي"‬
‫‪",2437,13‬خوشتر رويد اي همرهان كامد طبيبي در جهان"‪",‬زنده كن هر‬
‫مرده اي بينا كن هر اكمهي"‬
‫‪",2437,14‬اينها همه باشد ولي چون پرده بردارد رخش"‪",‬ني زهره ماند‬
‫ني نوا ني نوحه گر را وه وهي"‬
‫‪",2437,15‬خاموش كن گر بلبلي رو سوي گلشن باز پر"‪",‬بلبل به خارستان‬
‫رود اما بنا در گهگهي"‬
‫‪",2438,1‬دزديد جمله رخت ما لولي و لولي زاده اي"‪",‬در هيچ مسجد مكر‬
‫او نگذشته سجاده اي"‬
‫‪",2438,2‬خرقه فلك ده شاخ ازو برج قمر سوراخ ازو"‪",‬واي ار بيفتد در‬
‫كفش چون من سليمي ساده اي"‬
‫‪",2438,3‬زد آتش اندر عود ما بر آسمان شد دود ما"‪",‬بشكست باد و بود‬
‫ما ساقي بنادر باده اي"‬
‫‪",2438,4‬در كار مشكل مي كند در بحر منزل مي كند"‪",‬جان قصه دل مي‬
‫كند كو عاشقي دل داده اي"‬
‫‪",2438,5‬دل داده آن باشد كه او در صبر باشد سخت رو"‪",‬ني چون تو‬
‫گوشه گشته اي در گوشه اي افتاده اي"‬
‫‪",2438,6‬در غصه اي افتاده اي تا خود كجا دل داده اي"‪",‬در آرزوي قحبه‬
‫يا وسوسه قواده اي"‬
‫‪",2438,7‬شرمي بدار از ريش خود از ريش پر تشويش خود"‪",‬بسته دو‬
‫چشم از عاقبت در هرزه لب گشاده اي"‬
‫‪",2438,8‬خوبست عقل آن سري در عاقبت بيني جري"‪",‬از حرص و ز‬
‫شهوت بري در عاشقي آماده اي"‬
‫‪",2438,9‬خامش كه مرغ گفت من پرد سبك سوي چمن"‪",‬نبود گرو در‬
‫دفتري در حجره اي بنهاده اي"‬
‫‪",2439,1‬دامن كشانم مي كشد در بتكده عياره اي"‪",‬من همچو دامن مي‬
‫دوم اندر پي خون خواره اي"‬
‫‪",2439,2‬يك لحظه هستم مي كند يك لحظه پستم مي كند"‪",‬يك لحظه‬
‫مستم مي كند خودكامهء خماره اي"‬
‫‪",2440,7‬جانها بجستندت بسي بويي نبرد از تو كسي"‪",‬آيس شدند و‬
‫خسته دل خود ناگهان آميختي"‬
‫‪",2440,8‬از جنس نبود حيرتي بي جنس نبود الفتي"‪",‬تو اين نه اي و آن نه‬
‫اي با اين و آن آميختي"‬
‫‪",2440,9‬هر دو جهان مهمان تو بنشسته گرد خوان تو"‪",‬صد گونه نعمت‬
‫ريختي با ميهمان آميختي"‬
‫‪",2440,10‬آميختي چندانك او خود را نمي داند ز تو"‪",‬آري كجا داند چو تو‬
‫با تن چو جان آميختي"‬
‫‪",2440,11‬پيرا جوان گردي چو تو سرسبز اين گلشن شدي"‪",‬تيرا به‬
‫صيدي دررسي چون با كمان آميختي"‬
‫‪",2440,12‬اي دولت و بخت همه دزديده اي رخت همه"‪",‬چالك ره زن‬
‫آمدي با كاروان آميختي"‬
‫‪",2440,13‬چرخ و فلك ره مي رود تا تو رهش آموختي"‪",‬جان و جهان بر‬
‫مي پرد تا با جهان آميختي"‬
‫‪",2440,14‬حيرانم اندر لطف تو كين قهر چون سر مي كشد"‪",‬گردن چو‬
‫قصابان مگر با گرد ران آميختي"‬
‫‪",2440,15‬خوبان يوسف چهره را آموختي عاشق كشي"‪",‬و آن خار چون‬
‫عفريت را با گلستان آميختي"‬
‫‪",2440,16‬اين را رها كن عارفا آن را نظر كن كز صفا"‪",‬رستي ز اجزاي‬
‫زمين با آسمان آميختي"‬
‫‪",2440,17‬رستي ز دام اي مرغ جان در شاخ گل آويختي"‪",‬جستي ز‬
‫وسواس جنان وندر جنان آميختي"‬
‫‪",2440,18‬از بام گردون آمدي اي آب آب زندگي"‪",‬از بام ما جولن زدي با‬
‫ناودان آميختي"‬
‫‪",2440,19‬شب دزد كي يابد ترا چون نيستي اندر سرا"‪",‬بر بام چوبك مي‬
‫زني با پاسبان آميختي"‬
‫‪",2440,20‬اسرار اين را مو به مو بي پرده و حرفي بگو"‪",‬اي آنك حرف و‬
‫لحن را اندر بيان آميختي"‬
‫‪",2441,1‬آخر مراعاتي بكن مر بي دلن را ساعتي"‪",‬اي ماه رو تشريف‬
‫ده مر آسمان را ساعتي"‬
‫‪",2441,2‬اي آنكه هستت در سخن مستي ميهاي كهن"‪",‬دلداريي تلقين‬
‫بكن مر ترجمان را ساعتي"‬
‫‪",2441,3‬تن چون كمانم دل چو زه اي جان كمان بر چرخ نه"‪",‬سوي فراز‬
‫چرخ نه آن نردبان را ساعتي"‬
‫‪",2441,4‬پير از غمت هر جا فتي زان پيش كايد آفتي"‪",‬بنما كه بينم دولتي‬
‫بس جاودان را ساعتي"‬
‫‪",2441,5‬اي از كفت دريا نمي محروم كردي محرمي"‪",‬در خواب كن جانا‬
‫دمي مر پاسبان را ساعتي"‬
‫‪",2441,6‬عشقت مي بي چون دهد درمي همه افيون نهد"‪",‬مستت نشاني‬
‫چون دهد آن بي نشان را ساعتي"‬
‫‪",2441,7‬از رخ جهان پرنور كن چشم فلك مخمور كن"‪",‬از جان عالم دور‬
‫كن اين اندهان را ساعتي"‬
‫‪",2441,8‬اي صد درج خوشتر ز جان وصف تو نايد در زبان"‪",‬ال كه صوفي‬
‫گويد آن پيش آر آن را ساعتي"‬
‫‪",2443,3‬يا مستحق مرحمت يابد مقام و مرتبت"‪",‬برخواند اندر مكتبت از‬
‫لوح محفوظ آيتي"‬
‫‪",2443,4‬اي رحمه للعالمين بخشي ز درياي يقين"‪",‬مر خاكيان را گوهري‬
‫مر ماهيان را راحتي"‬
‫‪",2443,5‬موجش گهي گوهر دهد لطفش گهي كشتي كشد"‪",‬چندين خليق‬
‫اندرو مر هر يكي را حالتي"‬
‫‪",2443,6‬خود پيشتر اجزاي او در سجده همچون شاكران"‪",‬وز بهر خدمت‬
‫موج او گه گه نمايد قامتي"‬
‫‪",2443,7‬در پيش درياي نهان اين هفت درياي جهان"‪",‬چون واهب اندر‬
‫بخششي چون راهب اندر طاعتي"‬
‫‪",2443,8‬درياي پر مرجان ما عمر دراز و جان ما"‪",‬پس عمر ما بي حد بود‬
‫ما را نباشد غايتي"‬
‫‪",2443,9‬اي قطره گر آگه شوي با سيلها همره شوي"‪",‬سيلت سوي دريا‬
‫برد پيشت نباشد آفتي"‬
‫‪",2443,10‬ور سركشي غافل شوي آن سيل عشق مستوي"‪",‬گوش تو‬
‫گيرد مي كشد كو برتو دارد رأفتي"‬
‫‪",2443,11‬مستفعلن مستفعلن اكنون شكر پنهان كنم"‪",‬كز غيب جوقي‬
‫طوطيان آورده اندم غارتي"‬
‫‪",2443,12‬شكر نگر تو نو به نو آواز خاييدن شنو"‪",‬ني اين شكر را صورتي‬
‫ني طوطيان را آلتي"‬
‫‪",2443,13‬دارد خدا قندي دگر كان نايد اندر نيشكر"‪",‬طوطي و حلقوم‬
‫بشر آن را ندارد طاقتي"‬
‫‪",2443,14‬چون شمس تبريزي كه او گنجا ندارد در فلك"‪",‬كان مطلع‬
‫خورشيد او دارد عجايب ساحتي"‬
‫‪",2444,1‬چون در شوي در باغ دل مانند گل خوش بو شوي"‪",‬چون برپري‬
‫سوي فلك همچون ملك مه رو شوي"‬
‫‪",2444,2‬گر همچو روغن سوزدت خود روشني كردي همه"‪",‬سر خيل‬
‫عشرتها شوي گرچه ز غم چون مو شوي"‬
‫‪",2444,3‬هم ملك و هم سلطان شوي هم خلد و هم رضوان شوي"‪",‬هم‬
‫كفر و هم ايمان شوي هم شير و هم آهو شوي"‬
‫‪",2444,4‬از جاي در بي جا روي وز خويشتن تنها روي"‪",‬بي مركب و بي پا‬
‫روي چون آب اندر جو شوي"‬
‫‪",2444,5‬چون جان و دل يكتا شوي پيداي ناپيدا شوي"‪",‬هم تلخ و هم حلوا‬
‫شوي با طبع مي همخو شوي"‬
‫‪",2444,6‬از طبع خشكي و تري همچون مسيحا برپري"‪",‬گردابها را بردري‬
‫راهي كني يكسو شوي"‬
‫‪",2444,7‬شيرين كني هرشور را حاضركني هر دور را"‪",‬پرده نباشي نور را‬
‫گر چون فلك نه تو شوي"‬
‫‪",2444,8‬شه باش دولت ساخته مه باش رفعت يافته"‪",‬تا چند همچون‬
‫فاخته جوينده و كوكو شوي"‬
‫‪",2444,9‬خالي كني سر از هوس گردي تو زنده بي نفس"‪",‬ياهو نگويي‬
‫زان سپس چون غرقه ياهو شوي"‬
‫‪",2444,10‬هرخانه را روزن شوي هرباغ را گلشن شوي"‪",‬بامن نباشي من‬
‫شوي چون تو زخود بي تو شوي"‬
‫‪",2445,20‬زان باده همچو عسس ايمن كن هر دزد و خس"‪",‬سجده كنانند‬
‫اين نفس هر فكر دل افشاره اي"‬
‫‪",2445,21‬اي جام راح روح جو آسايش مجروح جو"‪",‬اي ساقي خورشيد‬
‫رو خون ريز هر استاره اي"‬
‫‪",2445,22‬اي روزي دلها رسان جان كسان و ناكسان"‪",‬تركاري و ياغي‬
‫بسان هموار و ناهمواره اي"‬
‫‪",2445,23‬چون نفخ صوري در صور شورنده حشرو حشر"‪",‬زنجير تو چون‬
‫طوق زر تشريف هر جباره اي"‬
‫‪",2445,24‬بردي ز جان معقول را وين عقل چون معزول را"‪",‬كردي دماغ‬
‫گول را از علم تو عياره اي"‬
‫‪",2445,25‬تاگردن شك مي زند بر مير و بر بك مي زند"‪",‬برعقل خنبك مي‬
‫زند يابر فن مكاره اي"‬
‫‪",2445,26‬بس كن در آ در انجمن در انخلق مرد و زن"‪",‬مي ساز و‬
‫صورت مي شكن در خلوت فخاره اي"‬
‫‪",2445,27‬چون گل سخن گري و خمش هرگز نباشد رو ترش"‪",‬در صدر‬
‫دل مانند هش بر اوج چون طياره اي"‬
‫‪",2446,1‬اي شهسوار خاص بك كز عالم جان تاختي"‪",‬ميخانه ها برهم‬
‫زدي تا سوي ميدان تاختي"‬
‫‪",2446,2‬چون ساكنان آسمان خود گوش ما برتافتند"‪",‬تو سبلتان برتافتي‬
‫هم سوي ايشان تاختي"‬
‫‪",2446,3‬اي تو نهاده يك قدم بگذشته از هر دو جهان"‪",‬آه پس كدامين‬
‫عرصه بد تا تو بر اسبان تاختي"‬
‫‪",2446,4‬خود پرده ها و قافيه وانگه خراب عشق تو"‪",‬تو پرده اي‬
‫نگذاشتي چون سوي انسان تاختي"‬
‫‪",2446,5‬عقل از تو بي عقلي شده عشق از تو هم حيران شده"‪",‬مر‬
‫جسم را خود اسم شد تو چونك بر جان تاختي"‬
‫‪",2447,1‬يكساعت ار دو قبلكي از عقل و جان برخاستي"‪",‬اين عقل ما‬
‫آدم بدي اين نفس ما حواستي"‬
‫‪",2447,2‬ور آدم از ايوان دل در نامدي در آب و گل"‪",‬تدريس با تقديس او‬
‫بالتر از اسماستي"‬
‫‪",2447,3‬ور لنسلم گوي ظن اسلمت گفتي چون خليل"‪",‬نفس چو سايه‬
‫سرنگون خورشيد سر بالستي"‬
‫‪",2447,4‬ور هستي تن ل شدي اين نفس سر بال شدي"‪",‬بعد از تمامي ل‬
‫شدن در وحدت الستي"‬
‫‪",2447,5‬گر ضعف و سستي نيستي در ديده خفاش تن"‪",‬بر جاي يك‬
‫خورشيد صد خورشيد جان افزاستي"‬
‫‪",2447,6‬گر نيك و بد نزد خدا يكسان بدي در ابتل"‪",‬با جبرئيل ماه رو‬
‫ابليس هم سيماستي"‬
‫‪",2447,7‬ور راز دارستي بشر پيدا نكردي خير و شر"‪",‬هرچه كه نا‬
‫پيداستش بر وي همه پيداستي"‬
‫‪",2447,8‬اين حس چون جاسوس ما شد بسته و محبوس ما"‪",‬چون مي‬
‫نبيند اصل را اي كاشكي اعماستي"‬
‫‪",2447,9‬بنشسته حس نفس خس نزديك كاسه چون مگس"‪",‬گر كاسه‬
‫نگزيدي مگس در حين مگس عنقاستي"‬
‫‪",2450,2‬با صوفيان صاف دين در وجد گردي همنشين"‪",‬گر پاي در بيرون‬
‫نهي زين خانقاه ششدري"‬
‫‪",2450,3‬داري دري پنهان صفت شش در مجو و شش جهت"‪",‬پنهان دري‬
‫كه هر شبي زان در همي بيرون پري"‬
‫‪",2450,4‬چون مي پري بر پاي تو رشته خيالي بسته اند"‪",‬تا واكشندت‬
‫صبحدم تا بر نپري يكسري"‬
‫‪",2450,5‬بازآ به زندان رحم تا خلقتت كامل شدن"‪",‬هست اين جهان‬
‫همچون رحم اين جمله خون زان مي خوري"‬
‫‪",2450,6‬جان را چو بر روييد پر شد بيضه تن را شكست"‪",‬جان جعفر‬
‫طيار شد تا مي نمايد جعفري"‬
‫‪",2451,1‬در يوزه اي دارم ز تو در اقتضاي آشتي"‪",‬دي نكته اي فرموده‬
‫اي جان را براي آشتي"‬
‫‪",2451,2‬جان را نشاط و دمدمه جمله مهماتش همه"‪",‬كاري نمي بينم‬
‫دگر ال نواي آشتي"‬
‫‪",2451,3‬جان خشم گيرد باكسي گردد جهانش محبسي"‪",‬جان را فتد يا‬
‫رب عجب با جسم راي آشتي"‬
‫‪",2451,4‬باغير اگر خشمين شوي گيري سر خويش و روي"‪",‬سر با تو‬
‫چون خشمين شود آنگاه و اي آشتي"‬
‫‪",2451,5‬گر دستبوس وصل تو يابد دلم در جست و جو"‪",‬بس بوسها كه‬
‫دل دهد بر خاك پاي آشتي"‬
‫‪",2451,6‬هر نيكوي كه تن كند از لطف داد جان بود"‪",‬من هر سخا كه‬
‫كرده ام بود آن سخاي آشتي"‬
‫‪",2451,7‬چون ابردي گريان شدم وز برگ و بر عريان شدم"‪",‬خواهم كه‬
‫ناگه در غژم خوش در قباي آشتي"‬
‫‪",2451,8‬سلطان و شاهنشه شوم اجري فرست مه شوم"‪",‬نيكو لقا آنگه‬
‫شود كايد لقاي آشتي"‬
‫‪",2451,9‬اي جان صد باغ و چمن تشريف ده سوي وطن"‪",‬هر چند بد‬
‫رايي من نگذاشت جاي آشتي"‬
‫‪",2451,10‬ار نوبهار لم يكن اين باد را تلطيف كن"‪",‬تا بي بخار غم شود از‬
‫تو فضاي آشتي"‬
‫‪",2451,11‬آليش ما چيست خود با بحر جان و جر و مد"‪",‬يا كبر و‬
‫شيطاني ما با كبرياي آشتي"‬
‫‪",2451,12‬خاموش كن اي بي ادب چيزي مگو در زير لب"‪",‬تا بي ريا باشد‬
‫طلب اندر دعاي آشتي"‬
‫‪",2452,1‬اي دل نگويي چون شدي ور عشق روزافزون شدي"‪",‬گاهي ز‬
‫غم مجنون شدي گاهي ز محنت خون شدي"‬
‫‪",2452,2‬در عشق تو چون دم زدم صد فتنه شد اندر عدم"‪",‬اي مطرب‬
‫شيرين قدم مي زن نوا تا صبحدم"‬
‫‪",2452,3‬گفتم كه شد هنگام مي ما غرقه اندر وام مي"‪",‬ني ني رها كن‬
‫نام مي مستان نگر بي جام مي"‬
‫‪",2452,4‬تو همچو آتش سركشي من همچون خاكم مفرشي"‪",‬در من‬
‫زدي تو آتشي خوشي خوشي خوشي خوشي"‬
‫‪",2452,5‬اي نيست بر هستي بزن بر عيش سرمستي بزن"‪",‬دل بر دل‬
‫مستي بزن دستي بزن دستي بزن"‬
‫‪",2452,6‬گفتم مها در ما نگر در چشم چون دريا نگر"‪",‬آنجا مرو اينجا نگر‬
‫گفتا كه خه سودا نگر"‬
‫‪",2452,7‬اي بلبل از گلشن بگو زان سرو و زان سوسن بگو"‪",‬زان شاخ‬
‫آبستن بگو پنهان مكن روشن بگو"‬
‫‪",2452,8‬آخر همه صورت مبين بنگر به جان نازنين"‪",‬كز تابش روح المين‬
‫چون چرخ شد روي زمين"‬
‫‪",2452,9‬هر نقش چون اسپر بود در دست صورتگر بود"‪",‬صورت يكي‬
‫چادر بود در پرده آزر بود"‬
‫‪",2453,1‬بويي ز گردون مي رسد با پرسش و دلداريي"‪",‬از دام تن وا مي‬
‫رهد هر خسته دل اشكاريي"‬
‫‪",2453,2‬هر مرغ صد پر مي شود سوي ثريا مي پرد"‪",‬هر كوه و لنگر زين‬
‫صل دارد دگر رهواريي"‬
‫‪",2453,3‬مرغان ابراهيم بين با پاره پاره گشتگي"‪",‬اجزاي هر تن سوي‬
‫سر برداشته طياريي"‬
‫‪",2453,4‬اي جز و چون برمي پري چون بي پري و بي سري"‪",‬گفتا‬
‫شكفته مي شوم اندر نسيم ياريي"‬
‫‪",2453,5‬در شهر ديگر نشنوي از غير سرنا ناله اي"‪",‬از غير چنگي نشنوي‬
‫در هيچ خانه زاريي"‬
‫‪",2453,6‬طنبور دل بر داشته لعيش ال عيشنا"‪",‬زنبور جان آمو خته زين‬
‫انگبين معماريي"‬
‫‪",2453,7‬امروز ساقي كرم دريا عطاي محتشم"‪",‬آميخته با بندگان بي‬
‫نخوت و جباريي"‬
‫‪",2453,8‬امروز رستيم اي خدا از غصه آنك قضا"‪",‬در گوش فتنه در دمد‬
‫هر لحظه اي مكاريي"‬
‫‪",2453,9‬راقي جان در مي دمد چون پور مريم رقيه اي"‪",‬ساقي ما هم‬
‫مي كند چون شير حق كراريي"‬
‫‪",2453,10‬گر درك بت را بشكند صد بت تراشد در عوض"‪",‬ور بشكند دو‬
‫سه سبو كم نيستش فخاريي"‬
‫‪",2453,11‬اي بلبل ارچه يافتي از دولت گل لحن خوش"‪",‬زينهار‬
‫فراموشت شود در انس كم گفتاريي"‬
‫‪",2454,1‬عيش جهان پيسه بود گاه خوشي گاه بدي"‪",‬عاشق او شو كه‬
‫دهد ملكت عيش ابدي"‬
‫‪",2454,2‬چونك سپيدست و سيه روز و شب عمر همه"‪",‬عمر دگر جو كه‬
‫بود ساده چو نور صمدي"‬
‫‪",2454,3‬اي تو فرو رفته به خود گاه از آن گور و لحد"‪",‬غافل ازين لحظه‬
‫كه تو در لحد بود خودي"‬
‫‪",2454,4‬ديدن روزي ده تو رزق حللست ترا"‪",‬گرم به دكان چه روي در‬
‫پي رزق عددي"‬
‫‪",2454,5‬نادره طوطي كه تويي كان شكر باطن تو"‪",‬نادره بلبل كه تويي‬
‫گلشني و لعل خدي"‬
‫‪",2454,6‬ليلي و مجنون عجب هر دو به يك پوست درون"‪",‬آينه هر دو‬
‫تويي ليك درون نمدي"‬
‫‪",2454,7‬عالم جان بحر صفا صورت و قالب كف او"‪",‬بحر صفا را بنگر‬
‫چنگ درين كف چه زدي"‬
‫‪",2454,8‬هيچ قراري نبود بر سر دريا كف را"‪",‬زانك قرارش ندهد جنبش‬
‫موج مددي"‬
‫‪",2456,4‬چند فلك گشت قمر تا بخودش راه دهي"‪",‬چند گدازيد شكر تا تو‬
‫بدو درنگري"‬
‫‪",2456,5‬چند جنون كرد خرد در هوس سلسله اي"‪",‬چند صفت گشت دلم‬
‫تا تو برو برگذري"‬
‫‪",2456,6‬آن قدح شاده بده دم مده و باده بده"‪",‬هين كه خروس سحري‬
‫مانده شد از ناله گري"‬
‫‪",2456,7‬گر به خرابات بتان هر طرفي لله رخيست"‪",‬لله رخا تو ز يكي‬
‫لله ستان دگري"‬
‫‪",2456,8‬هم تو جنون را مددي هم تو جمال خردي"‪",‬تير بل از تو رسد هم‬
‫تو بل را سپري"‬
‫‪",2456,9‬چونك صلح دل و دين مجلس دل را شد امين"‪",‬مادر دولت بكند‬
‫دختر جان را پدري"‬
‫‪",2457,1‬اي دل سرگشته شده در طلب ياوه روي"‪",‬چند بگفتم كه مده‬
‫دل به كسي بي گروي"‬
‫‪",2457,2‬برسرشطرنج بتي جامه كني كيسه بري"‪",‬با چو مني ساده دلي‬
‫خيره سري خيره شوي"‬
‫‪",2457,3‬برد همه رخت مرا نيست مرا برگ كهي"‪",‬آنك ز گنج زر او من‬
‫نرسيدم به جوي"‬
‫‪",2457,4‬تا بخورد تا ببرد جان مرا عشق كهن"‪",‬آن كهني كو دهدم‬
‫هرنفسي جان نوي"‬
‫‪",2457,5‬آن كهني نو صفتي همچو خدا بي جهتي"‪",‬خوش گهري خوش‬
‫نظري خوش خبري خوش شنوي"‬
‫‪",2457,6‬خرمن گل گشت جهان از رخت اي سرو روان"‪",‬دشمن تو جو‬
‫دروي يار تو گندم دروي"‬
‫‪",2457,7‬جذب كن اي باد صفت آب وجود همه را"‪",‬بركش خورشيد صفت‬
‫شب نمه اي راز گوي"‬
‫‪",2457,8‬اي تو چو خورشيد ولي ني چو تفش داغ كني"‪",‬اي چو صبا با‬
‫لطفي ني چو صبا خيره دوي"‬
‫‪",2457,9‬گر صفتي در دل من كژ شود آن را تو بكن"‪",‬شاخ كژي را بكند‬
‫صاحب بستان به خوي"‬
‫‪",2457,10‬گرچه شود خانه دين رخنه ز موش حسدي"‪",‬موش كي باشد‬
‫برمد از دم گربه بموي"‬
‫‪",2457,11‬سبز شود آب و گلي چون دهدش وصل دلي"‪",‬دلبر و دل جمع‬
‫شدند ليك نباشند دوي"‬
‫‪",2457,12‬پيشتر آ تا كه نه من مانم اينجا نه سخن"‪",‬ظلمت هستي چه‬
‫زند پيش صبوح چو تويي"‬
‫‪",2458,1‬سنگ مزن بر طرف كارگه شيشه گري"‪",‬زخم مزن بر جگر‬
‫خستهء خسته جگري"‬
‫‪",2458,2‬بر دل من زن همه را زانك دريغست و غبين"‪",‬زخم تو و سنگ تو‬
‫برسينه و جان دگري"‬
‫‪",2458,3‬باز رهان جمله اسيران جفا را جز من"‪",‬تا به جفا هم نكني در‬
‫جز بنده نظري"‬
‫‪",2458,4‬هم به وفا با تو خوشم هم به جفا با تو خوشم"‪",‬ني به وفا ني به‬
‫جفا بي تو مبادم سفري"‬
‫‪",2458,5‬چونك خيالت نبود آمده درچشم كسي"‪",‬چشم بزكشته بودتيره‬
‫وخيره نگري"‬
‫‪",2458,6‬پيش ز زندان جهان با تو بدم من همگي"‪",‬كاش برين دامگهم‬
‫هيچ نبودي گذري"‬
‫‪",2447,10‬استاره ها چون كاسها مانند زرين طاسها"‪",‬آراستش بر‬
‫طامعان اي كاشكي ناراستي"‬
‫‪",2447,11‬خاموش باش انديشه كن كز لمكان آيد سخن"‪",‬باگفت كي‬
‫پردازيي گر چشم تو آنجاستي"‬
‫‪",2447,12‬از شمس تبريزي ببين هر ذره را نور يقين"‪",‬گر ذوق در گفتن‬
‫بدي هر ذره اي گوياستي"‬
‫‪",2448,1‬اي داده جان را لطف تو خوشتر ز مستي حالتي"‪",‬خوشتر ز‬
‫مستي ابد بي باده و بي آلتي"‬
‫‪",2448,2‬يك ساعتي تشريف ده جان را چنان تلطيف ده"‪",‬آن ساعتي پاك‬
‫و از كي تاكي عجايب ساعتي"‬
‫‪",2448,3‬شاهنشه يغماييي كز دولت يغماي تو"‪",‬ياغي بشادي منتظر تاكي‬
‫كني تو غارتي"‬
‫‪",2448,4‬جان چون نداند نقش خود يا عالم جان بخش خود"‪",‬پا مي نداند‬
‫كفش خود كان ليقست و بابتي"‬
‫‪",2448,5‬پا را زكفش ديگري هر لحظه تنگي و شري"‪",‬وز كفش خود شد‬
‫خوشتري پا را در آنجا راحتي"‬
‫‪",2448,6‬جان نيز داند جفت خود وز غيب داند نيك و بد"‪",‬كز غيب هر جان‬
‫را بود در خورد هر جان ساحتي"‬
‫‪",2448,7‬جاني كه او را هست آن محبوس از آن شد در جهان"‪",‬چون‬
‫نيست او را اين زمان از بهر آن دم طاقتي"‬
‫‪",2448,8‬چون شاه زاده طفل بد پس مخزنش بر قفل بد"‪",‬خلعت نهاده‬
‫بهر او تا بركشد او قامتي"‬
‫‪",2448,9‬تو قفل دل را باز كن قصد خزينه راز كن"‪",‬در مشكلت دو جهان‬
‫نبود سوالت حاجتي"‬
‫‪",2448,10‬خمخانه مردان دلست وز وي چه مستي حاصلست"‪",‬طفلي و‬
‫پايت در گلست پس صبر كن تا غايتي"‬
‫‪",2448,11‬تا غايتي كز گوشه اي دولت برآرد جوشه اي"‪",‬از دور گردي‬
‫خاسته تابان شده يك رايتي"‬
‫‪",2448,12‬بنوشته بر رايت كه اين نقش خداوند شمس دين"‪",‬از مفخر‬
‫تبريز و چين اندر بصيرت آيتي"‬
‫‪",2449,1‬من پيش ازين مي خواستم گفتار خود را مشتري"‪",‬واكنون همي‬
‫خواهم ز تو كز گفت خويشم واخري"‬
‫‪",2449,2‬بتها تراشيدم بسي بهر فريب هر كسي"‪",‬مست خليلم من كنون‬
‫سير آمدم از آزري"‬
‫‪",2449,3‬آمد بتي بي رنگ و بودستم معطل شد بدو"‪",‬استاد ديگر را بجو‬
‫بهر دكان بتگري"‬
‫‪",2449,4‬دكان ز خود پرداختم انگازها انداختم"‪",‬قدر جنون بشناختم ز‬
‫انديشه ها گشتم بري"‬
‫‪",2449,5‬گر صورتي آيد به دل گويم برون رو اي مضل"‪",‬تركيب او ويران‬
‫كنم گر او نمايد لمتري"‬
‫‪",2449,6‬كي در خور ليلي بود آنكس كزو مجنون شود"‪",‬پاي علم آنكس‬
‫بود كور است جاني آن سري"‬
‫‪",2450,1‬در دل خيالش زاب بود تا تو به هر سو ننگري"‪",‬وان لطف بي‬
‫حد زان كند تا هيچ از حد نگذري"‬
‫‪",2454,9‬زانك كف از خشك بود ليق دريا نبود"‪",‬نيك به نيكي رود و بد‬
‫برود سوي بدي"‬
‫‪",2454,10‬كف همگي آب شود يا به كناري برود"‪",‬زانك دو رنگي نبود در‬
‫دل بحر احدي"‬
‫‪",2454,11‬موج برآيد ز خود و درخود نظاره كند"‪",‬سجده كنان كاي خود‬
‫من آه چه بيرون ز حدي"‬
‫‪",2454,12‬جمله جانهاست يكي وين همه عكس ملكي"‪",‬ديده احوال بگشا‬
‫خوش نگر ار باخردي"‬
‫‪",2455,1‬برگذري درنگري جز دل خوبان نبري"‪",‬سر مكش اي دل كه ازو‬
‫هرچه كني جان نبري"‬
‫‪",2455,2‬تا نشوي خاك درش در نگشايد به رضا"‪",‬تا نكشي خار غمش گل‬
‫ز گلستان نبري"‬
‫‪",2455,3‬تا نكني كوه بسي دست به لعلي نرسد"‪",‬تا سوي دريا نروي‬
‫گوهر و مرجان نبري"‬
‫‪",2455,4‬سر ننهد چرخ ترا تا كه تو بي سر نشوي"‪",‬كس نخرد نقد ترا تا‬
‫سوي ميزان نبري"‬
‫‪",2455,5‬تا نشوي مست خدا غم نشود از تو جدا"‪",‬تا صفت گرگ دري‬
‫يوسف كنعان نبري"‬
‫‪",2455,6‬تا تو ايازي نكني كي همه محمود شوي"‪",‬تا تو ز ديوي نرهي ملك‬
‫سليمان نبري"‬
‫‪",2455,7‬نعمت تن خام كند محنت تن رام كند"‪",‬محنت دين تا نكشي‬
‫دولت ايمان نبري"‬
‫‪",2455,8‬خيره ميا خيره مرو جانب بازار جهان"‪",‬زانك درين بيع و شري‬
‫اين ندهي آن نبري"‬
‫‪",2455,9‬خاك كه خاكي نهلد سوسن و نسرين نشود"‪",‬تا نكني دلق كهن‬
‫خلعت سلطان نبري"‬
‫‪",2455,10‬آه گدا رو شده اي خاطر تو خوش نشود"‪",‬تا نكني كافريي مال‬
‫مسلمان نبري"‬
‫‪",2455,11‬هيچ نبردست كسي مهره ز انبان جهان"‪",‬رنجه مشو زانك تو‬
‫هم مهره ز انبان نبري"‬
‫‪",2455,12‬مهره ز انبان نبرم گوهر ايمان ببرم"‪",‬گو تو بجان بخل كني‬
‫جان بر جانان نبري"‬
‫‪",2455,13‬اي كشش عشق خدا مي ننشيند كرمت"‪",‬دست نداري ز كهان‬
‫تا دل ازيشان نبري"‬
‫‪",2455,14‬هين بكشان هين بكشان دامن ما را به خوشان"‪",‬زانك دلي كه‬
‫تو بري راه پريشان نبري"‬
‫‪",2455,15‬راست كني وعده خود دست نداري ز كشش"‪",‬تا همه را رقص‬
‫كنان جانب ميدان نبري"‬
‫‪",2455,16‬هيچ مگو اي لب من تا دل من باز شود"‪",‬زانك تو تا سنگ دلي‬
‫لعل بدخشان نبري"‬
‫‪",2455,17‬گرچه كه صد شرط كني بي همه شرطي بدهي"‪",‬زانك تو بس‬
‫بي طمعي زر بحرمدان نبري"‬
‫‪",2456,1‬هم نظري هم خبري هم قمران را قمري"‪",‬هم شكر اندر شكر‬
‫اندر شكر اندر شكري"‬
‫‪",2456,2‬هم سوي دولت درجي هم غم ما را فرجي"‪",‬هم قدحي هم‬
‫فرحي هم شب ما را سحري"‬
‫‪",2456,3‬هم گل سرخ و سمني در دل گل طعنه زني"‪",‬سوي فلك حمله‬
‫كني زهره و مه را ببري"‬
‫‪",2458,7‬چند بگفتم كه خوشم هيچ سفر مي نروم"‪",‬اين سفر صعب نگر‬
‫ره زعلي تا به ثري"‬
‫‪",2458,8‬لطف تو بفريفت مرا گفت برو هيچ مرم"‪",‬بدرقه باشد كرمم بر‬
‫تو نباشد خطري"‬
‫‪",2458,9‬چون به غريبي بروي فرجه كني پخته شوي"‪",‬باز بيايي به وطن‬
‫باخبري پرهنري"‬
‫‪",2458,10‬گفتم اي جان خبر بي تو خبر را چه كنم"‪",‬بهر خبر خود كه رود‬
‫از تو مگر بي خبري"‬
‫‪",2458,11‬چون ز كفت باده كشم بي خبر و مست و خوشم"‪",‬بي خطر و‬
‫خوف كسي بي شر و شور بشري"‬
‫‪",2458,12‬گفت به گوشم سخنان چون سخن راه زنان"‪",‬برد مرا شاه ز‬
‫سركرد مرا خيره سري"‬
‫‪",2458,13‬قصه درازست بلي آه ز مكر و دغلي"‪",‬گر ننمايد كرمش اين‬
‫شب ما را سحري"‬
‫‪",2459,1‬عارف گوينده اگر تا سحرصبركني"‪",‬از جهت خسته دلن جان و‬
‫نگهبان مني"‬
‫‪",2459,2‬همچو علي در صف خود سر نبري از كف خود"‪",‬بولهب وسوسه‬
‫راتا نكني راه زني"‬
‫‪",2459,3‬راه زنان را بزني تا كه حقت نام نهد"‪",‬غازي من حاجي من‬
‫گرچه به تن در وطني"‬
‫‪",2459,4‬ساقي جام ازلي مايه قند و عسلي"‪",‬بارگه جان و دلي گنجگه‬
‫بوالحسني"‬
‫‪",2459,5‬جنبش پر ملكي مطلع بام فلكي"‪",‬جمع صفا را نمكي شمع خدا‬
‫را لگني"‬
‫‪",2459,6‬باده دهي مست كني جمله حريفان مرا"‪",‬عربده شان ياد دهي يا‬
‫منشان درفكني"‬
‫‪",2459,7‬از يك سوراخ ترا مار دوباره نگزد"‪",‬گر نري و پاك دلي مومني و‬
‫موتمني"‬
‫‪",2459,8‬خامش باش اي دل من نام مرا هيچ مگو"‪",‬نام كسي گو كه ازو‬
‫چون گل تر خوش دهني"‬
‫‪",2460,1‬تو نه چناني كه منم من نه چنانم كه تويي"‪",‬تو نه بر آني كه منم‬
‫من نه برآنم كه تويي"‬
‫‪",2460,2‬من همه در حكم توام تو همه در خون مني"‪",‬گر مه و خورشيد‬
‫شوم من كم از آنم كه تويي"‬
‫‪",2460,3‬با همه اي رشك پري چون سوي من بر گذري"‪",‬باش چنين تيز‬
‫مران تا كه بدانم كه تويي"‬
‫‪",2460,4‬دوش گذشتي ز درم بوي نبردم ز تو من"‪",‬كرد خبر گوش مرا‬
‫جان و روانم كه تويي"‬
‫‪",2460,5‬چون همه جان رويد و دل همچو گياه خاك درت"‪",‬جان و دلي را‬
‫چه محل اي دل و جانم كه تويي"‬
‫‪",2460,6‬اي نظرت ناظر ما اي چو خرد حاضر ما"‪",‬ليك مرا زهره كجا تا‬
‫به جهانم كه تويي"‬
‫‪",2460,7‬چون تو مرا گوش كشان بردي از آنجا كه منم"‪",‬بر سر آن‬
‫منظره ها هم بنشانم كه تويي"‬
‫‪",2460,8‬مستم و تو مست ز من سهو و خطا جست ز من"‪",‬من نرسم‬
‫ليك بدان هم تو رسانم كه تويي"‬
‫‪",2460,9‬زين همه خاموش كنم صبر و صبر نوش كنم"‪",‬عذر گناهي كه‬
‫كنون گفت زبانم كه تويي"‬
‫‪",2463,2‬زير قدم مي سپرم هر سحري باديه اي"‪",‬خون جگر مي سپرم‬
‫در طلب قافله اي"‬
‫‪",2463,3‬آه از آنكس كه زند بر دل من داغ عجب"‪",‬بر كف پاي دل من از‬
‫ره او آبله اي"‬
‫‪",2463,4‬هم به فلك درفكند زهره ز بامش شرري"‪",‬هم به زمين درفكند‬
‫هيبت او زلزله اي"‬
‫‪",2463,5‬هيچ تقاضا نكنم ور بكنم دفع دهد"‪",‬صد چو مرا دفع كند او به‬
‫يكي هين هله اي"‬
‫‪",2463,6‬چونك ازو دفع شوم گوشگكي سر بنهم"‪",‬آيد عشق چله گر بر‬
‫سر من با چله اي"‬
‫‪",2464,1‬هر طربي كه در جهان گشت نديم كهتري"‪",‬مي برمد ازو دلم‬
‫چون دل تو ز مقذري"‬
‫‪",2464,2‬هر هنري و هر رهي كان برسد به ابلهي"‪",‬نيست به پيش همتم‬
‫زو طربي و مفخري"‬
‫‪",2464,3‬گر شكرست عسكري چون برسد بهر دهن"‪",‬زو نخورد شكرلبي‬
‫فر ندهد به مخبري"‬
‫‪",2464,4‬گر قمرست وگر فلك ور صنميست با نمك"‪",‬كان همه ست‬
‫مشترك مي نبود ورا فري"‬
‫‪",2464,5‬آنچ بداد عامه را خلعت خاص نبود آن"‪",‬سور سگان كافران مي‬
‫نخورد غضنفري"‬
‫‪",2464,6‬مجلس خاص بايدم گرچه بود سوي عدم"‪",‬شربت عام كم خورم‬
‫گرچه بود ز كوثري"‬
‫‪",2464,7‬لف مسيح مي زني بول خران چه بو كني"‪",‬با حدثي چه خو كني‬
‫همچو روان كافري"‬
‫‪",2464,8‬گر نبدي متاع زر اصل وجود بول خر"‪",‬جان خران به بوي آن بر‬
‫نزدي چرا خوري"‬
‫‪",2464,9‬مرد چو گوهري بود قيمت خويش خود كند"‪",‬شاد نشد به‬
‫شحنگي هيچ قباد و سنجري"‬
‫‪",2464,10‬زر تو بريز بر گهر چونك بماند زير زر"‪",‬برنجهيد بر زبر آن‬
‫سبكست و ابتري"‬
‫‪",2464,11‬ور بجهيد بر زبر قيمت اوست بيشتر"‪",‬بيش كنش نثار زر هست‬
‫عزيز گوهري"‬
‫‪",2464,12‬ما گهريم و اين جهان همچو زري در امتحان"‪",‬بر سر زر برآ كه‬
‫لگر تو نه اي محقري"‬
‫‪",2464,13‬شهوت حلق بي نمك شهوت فرج پس دوك"‪",‬با سگ و خوك‬
‫مشترك با خر و گاو همسري"‬
‫‪",2464,14‬نيست سزاي مهمتري نيست هواي سروري"‪",‬همت شاه و‬
‫سنجري قبله گه پيمبري"‬
‫‪",2464,15‬عشق و نياز و بندگي هست نشان زندگي"‪",‬در طلب تجليي در‬
‫نظري و منظري"‬
‫‪",2464,16‬آب حيات جستني جامه در آب شستني"‪",‬بر در دل نشستني تا‬
‫بگشايدت دري"‬
‫‪",2464,17‬در طرب و معاشقه در نظر و معانقه"‪",‬فرض بود مسابقه بر‬
‫دل هر مظفري"‬
‫‪",2464,18‬نيست روش طرنطران بنگر سوي آسمان"‪",‬در تك و پوي‬
‫اختران هر يك چون مسخري"‬
‫‪",2464,19‬رو ز خنوسشان ببين شام كنوسشان ببين"‪",‬سير نفوسشان‬
‫ببين گرد سراي مهتري"‬
‫‪",2464,20‬غارب و شارقان حق طالب و عاشقان حق"‪",‬در تك و پوي و در‬
‫سبق بي قدمي و بي پري"‬
‫‪",2464,21‬گرم روي خور نگر شب روي قمر نگر"‪",‬ولوله سحر نگر راست‬
‫چو روز محشري"‬
‫‪",2464,22‬جان تقي فرشته اي جان شقي درشته اي"‪",‬نفس كريم كشتيي‬
‫نفس لئيم لنگري"‬
‫‪",2464,23‬رحم چو جوي شير بين شهوت جوي انگبين"‪",‬عمر چو جوي آب‬
‫دان شوق چو خمر احمري"‬
‫‪",2464,24‬در تو نهان چهار جو هيچ نبينيش كه كو"‪",‬همچو صفات و ذات‬
‫هو هست نهان و ظاهري"‬
‫‪",2464,25‬جوشش شوق از كجا جنبش ذوق از كجا"‪",‬لذت عمر در كمين‬
‫رحم به زير چادري"‬
‫‪",2464,26‬خلق شده شكار او فرجه كنان كار او"‪",‬در پي اختيار او هر يك‬
‫بسته زيوري"‬
‫‪",2464,27‬شب به مثال هندوي روز مثال جادوي"‪",‬عدل مثال مشعله ظلم‬
‫چو كور يا كري"‬
‫‪",2464,28‬عقل حريف جنگيي نفس مثال زنگيي"‪",‬عشق چو مست و‬
‫بنگيي صبر و حيا چو داوري"‬
‫‪",2464,29‬شاه به گفته نكته اي خفيه بگوش هر كسي"‪",‬گفته به جان هر‬
‫يكي غير پيام ديگري"‬
‫‪",2464,30‬جنگ ميان بندگان كينه ميان زندگان"‪",‬او فكند به هر زمان اينت‬
‫ظريف ياوري"‬
‫‪",2464,31‬گفت حديث چرب و خوش با گل و داد خنده اش"‪",‬گفت با بر‬
‫نكته اي كرد دو چشم او تري"‬
‫‪",2464,32‬گويد گل كه بزم به گويد ابر گريه به"‪",‬هيچ يكي ز يكدگر پند‬
‫نكرده باوري"‬
‫‪",2464,33‬گفته به شاخ رقص كن گفته به برگ كف بزن"‪",‬گفته بچرخ‬
‫چرخ زن گرد منازل ثري"‬
‫‪",2464,34‬گفته به عقل طيره شو گفته به عشق خيره شو"‪",‬گفته به صبر‬
‫خون گري در غم هجر دلبري"‬
‫‪",2464,35‬گفته به رخ بخند خوش گفته به زلف پرده كش"‪",‬گفته بباد در‬
‫ربا پرده ز روي عبهري"‬
‫‪",2464,36‬گفته به موج شور كن كف ز زلل دور كن"‪",‬گفته به دل عبور‬
‫كن بر رخ هر مصوري"‬
‫‪",2464,37‬هر طرفي علمتي هر نفسي قيامتي"‪",‬تا نكني ملمتي گرشده‬
‫ام سخن وري"‬
‫‪",2464,38‬بر سر من نبشت حق در دل من چه كشت حق"‪",‬صبر مرا‬
‫بكشت حق صبر نماند و صابري"‬
‫‪",2464,39‬اين همه آب و روغنست آنچ درين دل منست"‪",‬آه چه جاي‬
‫گفتست آه ز عشق پروري"‬
‫‪",2464,40‬لح صبوح سره فاح نسيم بره"‪",‬جا اوان دره بر زه لمن يري"‬
‫‪",2464,41‬انزله من العلي انشأه من الول"‪",‬امله من المل فهمه لمن‬
‫دري"‬
‫‪",2464,42‬زينه لوصله الحقه باصله"‪",‬نوره بنوره ايقظه من الكري"‬
‫‪",2464,43‬ليس لهم نديده كلهم عبيده"‪",‬عزوجل و اغتني ليس يرام‬
‫بالشري"‬
‫‪",2464,44‬اكرمنا ابرنا طيبنا و سرنا"‪",‬حدثنا به ما نجي اخبرنا بما جري"‬
‫‪",2464,45‬طاب جوار ظله من علي مقله"‪",‬عز وجود مثله في البلدان‬
‫والقري"‬
‫‪",2466,9‬خيز دل كشان كشان رو سوي بزم بي نشان"‪",‬عشق سواره ات‬
‫كند گرچه چنين پياده اي"‬
‫‪",2466,10‬ذره به ذرهء جهان جانب تو نظركنان"‪",‬گوهر آب و آتشي‬
‫مونس نر و ماده اي"‬
‫‪",2466,11‬اين تن همچو خرقه را تا نكني ز سر برون"‪",‬بند ردا و خرقه اي‬
‫مرد سر سجاده اي"‬
‫‪",2466,12‬باده خامشانه خور تا برهي ز گفت و گو"‪",‬يا حيوان ناطقي‬
‫جمله ز نطق زاده اي"‬
‫‪",2466,13‬لطف نماي ساقيا دست بگير مست را"‪",‬جانب بزم خويش كش‬
‫شاه طريق جاده اي"‬
‫‪",2467,1‬كعبه طواف مي كند بر سر كوي يك بتي"‪",‬اين چه بتيست اي‬
‫خدا اين چه بل و آفتي"‬
‫‪",2467,2‬ماه درست پيش او قرص شكسته بسته اي"‪",‬بر شكرش نبات‬
‫ها چون مگسيست زحمتي"‬
‫‪",2467,3‬جمله ملوك راه دين جمله مليك امين"‪",‬سجده كنان كه اي صنم‬
‫بهر خداي رحمتي"‬
‫‪",2467,4‬اهل هزار بحر و كف گوهر عشق را صدف"‪",‬زانسوي عزت و‬
‫شرف سخت بلند همتي"‬
‫‪",2467,5‬اوست بهشت و حور خود شادي و عيش و سور خود"‪",‬در غلبات‬
‫نور خود آه عظيم آيتي"‬
‫‪",2467,6‬بشنو اين خطاب را ساخته شو جواب را"‪",‬ذره مر آفتاب را‬
‫گشت حريف و بابتي"‬
‫‪",2467,7‬اي تبريز محرمت شمس هزار مكرمت"‪",‬گشته سخن سبو‬
‫صفت بريم بي نهايتي"‬
‫‪",2468,1‬نيست بجز دوام جان ز اهل دلن روايتي"‪",‬راحت هاي عشق را‬
‫نيست چو عشق غايتي"‬
‫‪",2468,2‬شكر شنيدم از همه تا چه خوشند اين رمه"‪",‬هان مپذير دمدمه‬
‫زانك كند شكايتي"‬
‫‪",2468,3‬عشق مهست جمله رو ماه حسد برد بدو"‪",‬جز كه نداي ابشرو‬
‫اينست ورا قرا تي"‬
‫‪",2468,4‬هر سحري حلوتي هر طرفي طراوتي"‪",‬هر قدمي عجايبي هر‬
‫نفسي عنايتي"‬
‫‪",2468,5‬خوبي جان چو شد ز حد وان مددست بر مدد"‪",‬هست براي‬
‫چشم بد نيك بل حمايتي"‬
‫‪",2468,6‬پشت فلك ز جستجو گشته چو عاشقان دو تو"‪",‬زانك جمال‬
‫حسن هو نادره است و آيتي"‬
‫‪",2468,7‬پرتو روي عشق دان آنك به هر سحرگهان"‪",‬شمس كشيده نيزه‬
‫صبح فراشت رايتي"‬
‫‪",2468,8‬عشق چو رهنمون كند روح درو سكون كند"‪",‬سر ز فلك برون‬
‫كند گويد خوش وليتي"‬
‫‪",2468,9‬ايزد گفت عشق را گر نبدي جمال تو"‪",‬آينه وجود را كي كنمي‬
‫رعايتي"‬
‫‪",2468,10‬گرچه كه ميوه آخرست ور چه درخت اولست"‪",‬ميوه ز روي‬
‫مرتبت داشت برو بدايتي"‬
‫‪",2468,11‬چند بود بيان تو بيش مگو بجان تو"‪",‬هست دل از زبان تو در‬
‫غم و در نكايتي"‬
‫‪",2468,12‬خلوتيان گريخته نقل سكوت ريخته"‪",‬زانك سكوت مست را‬
‫هست قوي و قايتي"‬
‫‪",2471,5‬در قدم روندگان شيخ و مريد بي عدد"‪",‬در نفس يگانگي شيخ نه‬
‫و مريد ني"‬
‫‪",2471,6‬آنك ميان مردمان شهره شد و حديث شد"‪",‬سايه بايزيد بد مايه‬
‫بايزيد ني"‬
‫‪",2471,7‬مژده دهيد عاشقان عيد وصال مي رسد"‪",‬ز آنك نديد هيچ كس‬
‫خود رمضان و عيد ني"‬
‫‪",2472,1‬چشم تو خواب مي رود يا كه تو ناز مي كني"‪",‬ني بخدا كه از‬
‫دغل چشم فراز مي كني"‬
‫‪",2472,2‬چشم ببسته اي كه تا خواب كني حريف را"‪",‬چونك بخفت بر‬
‫زرش دست دراز مي كني"‬
‫‪",2472,3‬سلسله اي گشاده اي دام ابد نهاده اي"‪",‬بند كي سخت مي كني‬
‫بند كي باز مي كني"‬
‫‪",2472,4‬عاشق بي گناه را بهر ثواب مي كشي"‪",‬بر سر گور كشتگان‬
‫بانگ نماز مي كني"‬
‫‪",2472,5‬گه به مثال ساقيان عقل ز مغز مي بري"‪",‬گه به مثال مطربان‬
‫نغنغه ساز مي كني"‬
‫‪",2472,6‬طبل فراق مي زني ناي عراق مي زني"‪",‬پرده بوسليك را جفت‬
‫حجاز مي كني"‬
‫‪",2472,7‬جان و دل فقير را خسته دل اسير را"‪",‬از صدقات حسن خود‬
‫گنج نياز مي كني"‬
‫‪",2472,8‬پرده چرخ مي دري جلوه ملك مي كني"‪",‬تاج شهان همي بري‬
‫ملك اياز مي كني"‬
‫‪",2472,9‬عشق مني و عشق را صورت شكل كي بود"‪",‬اينك به صورتي‬
‫شدي اين به مجاز مي كني"‬
‫‪",2472,10‬گنج بل نهايتي سكه كجاست گنج را"‪",‬صورت سكه گر كني آن‬
‫پي گاز مي كني"‬
‫‪",2472,11‬غرق غنا شو و خمش شرم بدار چند چند"‪",‬در كنف غناي او ناله‬
‫آز مي كني"‬
‫‪",2473,1‬آب تو ده گسسته را در دو جهان سقا تويي"‪",‬بار تو ده شكسته‬
‫را بارگه وفا تويي"‬
‫‪",2473,2‬برج نشاط رخنه شد لشكر دل برهنه شد"‪",‬ميمنه را كله تويي‬
‫ميسره را قبا تويي"‬
‫‪",2473,3‬مي زده مييم ما كوفته دييم ما"‪",‬چشم نهاده ايم ما در تو كه‬
‫توتيا تويي"‬
‫‪",2473,4‬روي متاب از وفا خاك مريز بر صفا"‪",‬آب حياتي و حيا پشت دل‬
‫و بقا تويي"‬
‫‪",2473,5‬چرخ ترا ندا كند بهر تو جان فدا كند"‪",‬هرچه ز تو زيان كند آن‬
‫همه را دوا تويي"‬
‫‪",2473,6‬خيز بيار باده اي مركب هر پياده اي"‪",‬بهر زكات جان خود ساقي‬
‫جان ما تويي"‬
‫‪",2473,7‬اين خبر و مجادلي نيست نشان يكدلي"‪",‬گردن اين خبر بزن‬
‫شحنه كبريا تويي"‬
‫‪",2473,8‬گردن عربده بزن وسوسه را ز بن بكن"‪",‬باده خاص درفكن‬
‫خاصبك خدا تويي"‬
‫‪",2473,9‬وقت لقاي يوسفان مست بدند كف بران"‪",‬ما نه كميم از زنان‬
‫يوسف خوش لقا تويي"‬
‫‪",2473,10‬از رخ دوست باخبر وز كف خويش بي خبر"‪",‬اين خبريست‬
‫معتبر پيش تو كاوستا تويي"‬
‫‪",2476,6‬باده شاد جان فزا تحفه بيار از سما"‪",‬تا غم و غصه را كند‬
‫اشقرمي سياستي"‬
‫‪",2476,7‬عقل ز نقل تو شود منتقل از عقيلها"‪",‬دانش غيب يابد و تبصره‬
‫و فراستي"‬
‫‪",2476,8‬جام ترا چو دل بود در سر و سينه شعله اي"‪",‬مست ترا چه كم‬
‫بود تجربه يا كفايتي"‬
‫‪",2476,9‬دست كه يافت مشربي ماند ز حرص و مكسبي"‪",‬سر كه بيافت‬
‫آن طرب كي طلبد رياستي"‬
‫‪",2476,10‬شست تو ماهي مرا چله نشاند مدتي"‪",‬دام تو كركس مرا داد‬
‫به غم رياضتي"‬
‫‪",2476,11‬قطره ز بحر فضل تو يافت عجب تبدلي"‪",‬پاك دلي و صفوتي‬
‫توسعه و احاطتي"‬
‫‪",2476,12‬نفس خسيس حرص خو عاشق مال و گفت و گو"‪",‬يافت به‬
‫گنج رحمتت از دو جهان فراغتي"‬
‫‪",2476,13‬ترك زيارتت شها دان ز خري نه بي خري"‪",‬زانك بجانست‬
‫متصل حج تو بي مسافتي"‬
‫‪",2476,14‬هيچ مگو دل هل طاقت رنج نيستم"‪",‬طاق شو از فضول خود‬
‫حاجت نيست طاقتي"‬
‫‪",2476,15‬طاقت رنج هر كسي داري و مي كشي بسي"‪",‬طاقت گنج‬
‫نيستت اين چه بود خساستي"‬
‫‪",2476,16‬سر دل تو جز ول تا نبود كه بي گمان"‪",‬بر سر بينيت كند سر‬
‫دلت علمتي"‬
‫‪",2476,17‬حشر شود ضمير تو در سخن و صفير تو"‪",‬نقد شود در اين‬
‫جهان عرض ترا قيامتي"‬
‫‪",2476,18‬از بد و نيك مجرمان كند نشد وفاي تو"‪",‬زانك تراست در كرم‬
‫ثابتي و مهارتي"‬
‫‪",2476,19‬جان و دل مريد را از شهوات ما و من"‪",‬جز ز زلل بحر تو‬
‫نيست يقين طهارتي"‬
‫‪",2476,20‬متقيان به باديه رفته عشا و غاديه"‪",‬كعبه روان شده به تو تا كه‬
‫كند زيارتي"‬
‫‪",2476,21‬روح سجود مي كند شكر وجود مي كند"‪",‬يافت ز بندگي تو‬
‫سروري و سيادتي"‬
‫‪",2476,22‬بر كرم و كرامت خنده آفتاب تو"‪",‬ذره به ذره را بود نوع دگر‬
‫شهادتي"‬
‫‪",2476,23‬جمله به جست و جوي تو معتكفان كوي تو"‪",‬روي به كعبه كرم‬
‫مشتغل عبادتي"‬
‫‪",2476,24‬پنچ حس از مصاحف نور و حيات جامعت"‪",‬ياد گرفته ز اوستا‬
‫ظاهر پنچ آيتي"‬
‫‪",2476,25‬گاه چو چنگ مي كند پيش درت ركوع خوش"‪",‬گاه چو ناي مي‬
‫كند بهر دم تو قامتي"‬
‫‪",2476,26‬بس كن اي خرد ازين ناله و قصه حزين"‪",‬بوي برد به خامشي‬
‫هر دل با شهامتي"‬
‫‪",2477,1‬سركه هفت ساله را از لب او حلوتي"‪",‬خار بنان خشك را از گل‬
‫او طراوتي"‬
‫‪",2477,2‬جان و دل فسرده را از نظرش گشايشي"‪",‬سنگ سياه مرده را‬
‫ازگذرش سعادتي"‬
‫‪",2477,3‬از گذري كه او كند گردد سرد دوزخي"‪",‬وز نظري كه افكند زنده‬
‫شود وليتي"‬
‫‪",2477,4‬مرده ز گور برجهد آيد و مستمع شود"‪",‬گر بت من ز مرده اي‬
‫ياد كند حكايتي"‬
‫‪",2461,1‬چون دل من جست ز تن بازنگشتي چه شدي"‪",‬بي دل من بي‬
‫دل من راست شدي هرچه بدي"‬
‫‪",2461,2‬گر كژ وگر راست شدي ور كم و ور كاست شدي"‪",‬فارغ و آزاد‬
‫بدي خواجه زهر نيك و بدي"‬
‫‪",2461,3‬هيچ فضولي نبدي هيچ ملولي نبدي"‪",‬دانش و گولي نبدي طبل‬
‫تحيات زدي"‬
‫‪",2461,4‬خواجه چه گيري گروم تو نروي من بروم"‪",‬كهنه نه ام خواجه‬
‫نوم در مدد اندر مددي"‬
‫‪",2461,5‬آتش و نفتم نخورد ور بخورد بازدهد"‪",‬چون عددي را بخورد‬
‫بازدهد بي عددي"‬
‫‪",2461,6‬بر سر خر پشته من بانگ زن اي كشته من"‪",‬دانك من اندر‬
‫چمنم صورت من در لحدي"‬
‫‪",2461,7‬گرچه بود در لحدي خوش بودش با احدي"‪",‬آنك در آن دام بود‬
‫كي خوردش دام و ددي"‬
‫‪",2461,8‬وانك ازو دور بود گرچه كه منصور بود"‪",‬زارتر از مور بود زانك‬
‫ندارد سندي"‬
‫‪",2462,1‬طوطي و طوطي بچه اي قند به صد ناز خوري"‪",‬از شكرستان‬
‫ازل آمده اي باز پري"‬
‫‪",2462,2‬قند تو فرخنده بود خاصه كه در خنده بود"‪",‬بزم ز آغاز نهم چون‬
‫تو به آغاز دري"‬
‫‪",2462,3‬اي طربستان ابد اي شكرستان احد"‪",‬هم طرب اندر طربي هم‬
‫شكر اندر شكري"‬
‫‪",2462,4‬يوسف اندر تتقي يا اسدي بر افقي"‪",‬يا قمر اندر قمر اندر قمر‬
‫اندر قمري"‬
‫‪",2462,5‬ساقي اين ميكده اي نوبت عشرت زده اي"‪",‬تا همه را مست‬
‫كني خرقه مستان ببري"‬
‫‪",2462,6‬مست شدم مست ولي اندككي باخبرم"‪",‬زين خبرم باز رهان اي‬
‫كه ز من باخبري"‬
‫‪",2462,7‬پيشتر آ پيش كه آن شعشه چهره تو"‪",‬مي نهلد تا نگرم كه ملكي‬
‫يا بشري"‬
‫‪",2462,8‬رقص كنان هر قدحي نعره زنان وافرحي"‪",‬شيشه گران شيشه‬
‫شكن مانده از شيشه گري"‬
‫‪",2462,9‬جام طرب عام شده عقل و سرانجام شده"‪",‬از كف حق جام‬
‫بري به كه سرانجام بري"‬
‫‪",2462,10‬سر ز خرد تافته ام عقل دگر يافته ام"‪",‬عقل جهان يكسري و‬
‫عقل نهاني دو سري"‬
‫‪",2462,11‬راهب آفاق شدم با همگان عاق شدم"‪",‬از همگان مي ببرم تا‬
‫كه تو از من نبري"‬
‫‪",2462,12‬باغمت آموخته ام چشم ز خود دوخته ام"‪",‬در جز تو چون نگرد‬
‫آنك تو در وي نگري"‬
‫‪",2462,13‬داد ده اي عشق مرا وز در انصاف درآ"‪",‬چون ابدا آن توام ني‬
‫قنقم ره گذري"‬
‫‪",2462,14‬من بتو مانم فلكا ساكنم و زير و زبر"‪",‬زانك مقيمي بنظر روز و‬
‫شب اندر سفري"‬
‫‪",2462,15‬ناظر آني كه ترا دارد منظور جهان"‪",‬حاضر آني كه ازو در سفر‬
‫و در حضري"‬
‫‪",2463,1‬آه چه ديوانه شدم در طلب سلسله اي"‪",‬در خم گردون فكنم هر‬
‫نفسي غلغله اي"‬
‫‪",2464,46‬از تبريز شمس دين يك سحري طلوع كرد"‪",‬ساخت شعاع نور‬
‫او از دل بنده مظهري"‬
‫‪",2465,1‬آمده اي كه راز من بر همگان بيان كني"‪",‬وان شه بي نشانه را‬
‫جلوه دهي نشان كني"‬
‫‪",2465,2‬دوش خيال مست تو آمد و جام بر كفش"‪",‬گفتم مي نمي خورم‬
‫گفت مكن زيان كني"‬
‫‪",2465,3‬گفتم ترسم ار خورم شرم بپرد از سرم"‪",‬دست برم به جعد تو‬
‫باز ز من كران كني"‬
‫‪",2465,4‬ديد كه ناز مي كنم گفت بيا عجب كسي"‪",‬جان به تو روي آورد‬
‫روي بدو گران كني"‬
‫‪",2465,5‬با همگان پلس و كم با چو مني پلس هم"‪",‬خاصبك نهان منم‬
‫راز ز من نهان كني"‬
‫‪",2465,6‬گنج دل زمين منم سر چه نهي تو بر زمين"‪",‬قبله آسمان منم رو‬
‫چه به آسمان كني"‬
‫‪",2465,7‬سوي شهي نگر كه او نور نظر دهد ترا"‪",‬ور به ستيزه سركشي‬
‫روز اجل چنان كني"‬
‫‪",2465,8‬رنگ رخت كه داد رو زرد شو از براي او"‪",‬چون ز پي سياهه اي‬
‫روي چو زعفران كني"‬
‫‪",2465,9‬همچو خروس باش نر وقت شناس و پيش رو"‪",‬حيف بود‬
‫خروس را ماده چو ماكيان كني"‬
‫‪",2465,10‬كژ بنشين و راست گو راست بود سزا بود"‪",‬جان و روان تو‬
‫منم سوي دگر روان كني"‬
‫‪",2465,11‬گر به مثال اقرضوا قرض دهي قراضه اي"‪",‬نيم قراضه قلب را‬
‫گنج كني و كان دهي"‬
‫‪",2465,12‬ور دو سه روز چشم را بند كني باتقوا"‪",‬چشمه چشم حس را‬
‫بحر در عيان كني"‬
‫‪",2465,13‬ور بنشان ما روي راست چو تير ساعتي"‪",‬قامت تير چرخ را بر‬
‫زه خود كمان كني"‬
‫‪",2465,14‬بهتر ازين كرم بود جرم ترا گنه ترا"‪",‬شرح كنم كه پيش من بر‬
‫چه نمط فغان كني"‬
‫‪",2465,15‬بس كه نگنجد آن سخن كو بنبشت در دهان"‪",‬گر همه ذره ذره‬
‫را باز كشي دهان كني"‬
‫‪",2466,1‬اي كه به لطف و دلبري از دو جهان زياده اي"‪",‬اي كه چو آفتاب‬
‫و مه دست كرم گشاده اي"‬
‫‪",2466,2‬صبح كه آفتاب خود سر نزدست از زمين"‪",‬جام جهان نماي را بر‬
‫كف جان نهاده اي"‬
‫‪",2466,3‬مهدي و مهتدي تويي رحمت ايزدي تويي"‪",‬روي زمين گرفته اي‬
‫داد زمانه داده اي"‬
‫‪",2466,4‬مايه صد ملمتي شورش صد قيامتي"‪",‬چشمه مشك ديده اي‬
‫جوشش خنب باده اي"‬
‫‪",2466,5‬سر نبرد هر آنك او سركشد از هواي تو"‪",‬زانك به گردن همه‬
‫بسته تر از قلده اي"‬
‫‪",2466,6‬خيز دل و خلق را سوي صبوح بانگ زن"‪",‬گرچه ز دوش بي‬
‫خودي بي سر و پا فتاده اي"‬
‫‪",2466,7‬هر سحري خيال تو دارد ميل سر دهي"‪",‬دشمن عقل و دانشي‬
‫فتنه مرد ساده اي"‬
‫‪",2466,8‬همچو بهار ساقيي همچو بهشت باقيي"‪",‬همچو كباب قوتي همچو‬
‫شراب شاده اي"‬
‫‪",2468,13‬گرچه نواي بلبلن هست دواي بيدلن"‪",‬خامش تا دهد ترا عشق‬
‫جزين جرايتي"‬
‫‪",2469,1‬آه خجسته ساعتي كه صنما به من رسي"‪",‬پاك و لطيف همچو‬
‫جان صبحدمي به تن رسي"‬
‫‪",2469,2‬آن سر زلف سر كشت گفته مرا كه شب خوشت"‪",‬زين سفر‬
‫چو آتشت كي تو بدين وطن رسي"‬
‫‪",2469,3‬كي بود آفتاب تو در دل چون حمل رسد"‪",‬تا تو چو آب زندگي بر‬
‫گل و بر سمن رسي"‬
‫‪",2469,4‬همچو حسن ز دست غم جرعه زهر مي كشم"‪",‬اي ترياق‬
‫احمدي كي تو به بوالحسن رسي"‬
‫‪",2469,5‬گرچه غمت به خون من چابك و تيز مي رود"‪",‬هست اميد جان‬
‫كه تو در غم دلشكن رسي"‬
‫‪",2469,6‬جمله تو باشي آن زمان دل شده باشد از ميان"‪",‬پاك شود بدن‬
‫چو جان چون تو بدين بدن رسي"‬
‫‪",2469,7‬چرخ فرو سكل تو خوش ننگ فلك دگر مكش"‪",‬بوك ببوي طره‬
‫اش بر سر آن رسن رسي"‬
‫‪",2469,8‬زن ز زني برون شود مرد ميان خون شود"‪",‬چون تو به حسن لم‬
‫يزل بر سر مرد و زن رسي"‬
‫‪",2469,9‬حسن تو پاي در نهد يوسف مصر سر نهد"‪",‬مرده ز گور برجهد‬
‫چون به سر كفن رسي"‬
‫‪",2469,10‬لطف خيال شمس دين از تبريز در كمين"‪",‬طالب جان شوي‬
‫چو دين تا به چه شكل و فن رسي"‬
‫‪",2470,1‬جان به فداي عاشقان خوش هوسيست عاشقي"‪",‬عشق پرست‬
‫اي پسر باد هواست مابقي"‬
‫‪",2470,2‬از مي عشق سرخوشم آتش عشق مفرشم"‪",‬پاي بنه در آتشم‬
‫چند ازين منافقي"‬
‫‪",2470,3‬از سوي چرخ تا زمين سلسله ايست آتشين"‪",‬سلسله را بگير‬
‫اگر در ره خود محققي"‬
‫‪",2470,4‬عشق مپرس چون بود عشق يكي جنون بود"‪",‬سلسله را زبون‬
‫بود ني به طريق احمقي"‬
‫‪",2470,5‬عشق پرست اي پسر عشق خوشست اي پسر"‪",‬رو كه به جان‬
‫صادقان صاف و لطيف و صادقي"‬
‫‪",2470,6‬راه تو چون فنا بود خصم ترا كجا بود"‪",‬طاقت تو كرا بود كاتش‬
‫تيز مطلقي"‬
‫‪",2470,7‬جان مرا تو بنده كن عيش مرا تو زنده كن"‪",‬مست كن و‬
‫بيافرين باز نماي خالقي"‬
‫‪",2470,8‬يك نفسي خموش كن در خمشي خروش كن"‪",‬وقت سخن تو‬
‫خامشي در خمشي تو ناطقي"‬
‫‪",2470,9‬بي دل و جان سخن وري شيوه گاو سامري"‪",‬راست نباشد اي‬
‫پسر راست برو كه حاذقي"‬
‫‪",2471,1‬سوخت يكي جهان به غم آتش غم پديد ني"‪",‬صورت اين طلسم‬
‫را هيچ كس بديد ني"‬
‫‪",2471,2‬مي كشدم به هر طرف قوت كهرباي او"‪",‬اي عجبا بديد كس آنك‬
‫مرا كشيد ني"‬
‫‪",2471,3‬هست سماع چنگ ني هست شراب رنگ ني"‪",‬صد قدحست بر‬
‫قدح آنك قدح چشيد ني"‬
‫‪",2471,4‬عشق قرابه باز و من در كف او چو شيشه اي"‪",‬شيشه شكست‬
‫زير پا پاي كسي خليد ني"‬
‫‪",2473,11‬پر كن زان مي نهان تا بخوريم بي دهان"‪",‬تا كه بداند اين جهان‬
‫باز كه كيميا تويي"‬
‫‪",2473,12‬باده كهنه خدا روز الست رهنما"‪",‬گشته بدست انبيا وارث انبيا‬
‫تويي"‬
‫‪",2474,1‬ريگ ز آب سير شد من نشدم زهي زهي"‪",‬ليق خركمان من‬
‫نيست درين جهان زهي"‬
‫‪",2474,2‬بحر كمينه شربتم كوه كمينه لقمه ام"‪",‬من چه نهنگم اي خدا‬
‫بازگشا مرا رهي"‬
‫‪",2474,3‬تشنه تر از اجل منم دوزخ وار مي تنم"‪",‬هيچ رسد عجب مرا‬
‫لقمه زفت فربهي"‬
‫‪",2474,4‬نيست نزار عشق را جز كه وصال دارويي"‪",‬نيست دهان عشق‬
‫را جز كف تو علف دهي"‬
‫‪",2474,5‬عقل به دام تو رسد هم سر و ريش گم كند"‪",‬گرچه بود گران‬
‫سري گرچه بود سبك جهي"‬
‫‪",2474,6‬صدق نهنده هم تويي در دل هر موحدي"‪",‬نقش كننده هم تويي‬
‫در دل هر مشبهي"‬
‫‪",2474,7‬نوح ز اوج موج تو گشته حريف تخته اي"‪",‬روح ز بوي كوي تو‬
‫مست و خراب و والهي"‬
‫‪",2474,8‬خامش باش و باز رو جانب قصر خامشان"‪",‬باز به شهر عشق‬
‫رو اي تو فكنده در دهي"‬
‫‪",2475,1‬باز ترش شدي مگر يار دگر گزيده اي"‪",‬دست جفا گشاده اي‬
‫پاي وفا كشيده اي"‬
‫‪",2475,2‬دوش ز درد دل مها تا به سحر نخفته ام"‪",‬زانك تو مكر دشمنان‬
‫در حق من شنيده اي"‬
‫‪",2475,3‬اي دم آتشين من خيز تويي گواه دل"‪",‬اي شب دوش من بيا‬
‫راست بگو چه ديده اي"‬
‫‪",2475,4‬آينه اي خريده اي مي نگري به روي خود"‪",‬در پس پرده رفته اي‬
‫پرده من دريده اي"‬
‫‪",2475,5‬عقل كجا كه من كنون چاره كار خود كنم"‪",‬عقل برفت ياوه شد‬
‫تا تو به من رسيده اي"‬
‫‪",2475,6‬لعبت صورت مرا دوخته اي به جادوي"‪",‬سوزنهاي بوالعجب در‬
‫دل من خليده اي"‬
‫‪",2475,7‬بر در و بام دل نگر جمله نشان پاي تست"‪",‬بر در و بام مردمان‬
‫دوش چرا دويده اي"‬
‫‪",2475,8‬هر كي حديث مي كند بر لب او نظر كنم"‪",‬از هوس دهان تو تا‬
‫لب كي گزيده اي"‬
‫‪",2475,9‬تهمت دزد برنهم هر كي دهد نشان تو"‪",‬كين ز كجا گرفته اي‬
‫وين ز كجا خريده اي"‬
‫‪",2476,1‬هين كه خروس بانگ زد وقت صبوح يافتي"‪",‬شرح نمي كنم كه‬
‫بس عاقل را اشارتي"‬
‫‪",2476,2‬فهم كني تو خود كه تو زيرك و پاك خاطري"‪",‬باده بيار و دل ببر‬
‫زود بكن تجارتي"‬
‫‪",2476,3‬ناي بنه دهان همي آرد صبح ناله اي"‪",‬چنگ ز چنگ هجر تو كرد‬
‫حزين شكايتي"‬
‫‪",2476,4‬در ده بي دريغ از آن شيره و شير رايگان"‪",‬شير و نبيد خلد را‬
‫نيست حدي و غايتي"‬
‫‪",2476,5‬در ده باده اي چو زر پاك ز خويشمان ببر"‪",‬نيست بتر ز با خودي‬
‫مذهب ما جنايتي"‬
‫‪",2477,5‬آنك ز چشم شوخ او هر نفسيست فتنه اي"‪",‬آنك ز لطف قامتش‬
‫هرطرفي قيامتي"‬
‫‪",2477,6‬آه كه در فراق او هر قدميست آتشي"‪",‬آه كه از هواي او مي‬
‫رسدم ملمتي"‬
‫‪",2478,1‬باز چه شد ترا دل باز چه مكر اندري"‪",‬يكنفسي چو بازي و‬
‫يكنفسي كبوتري"‬
‫‪",2478,2‬همچو دعاي صالحان دي سوي اوج مي شدي"‪",‬باز چو نور‬
‫اختران سوي حضيض مي پري"‬
‫‪",2478,3‬كشت مرا به جان تو حيله و داستان تو"‪",‬سيل تو مي كشد مرا‬
‫تا به كجام مي بري"‬
‫‪",2478,4‬از رحموت گشته اي در رهبوت رفته اي"‪",‬تا دم مهر نشنوي تا‬
‫سوي دوست ننگري"‬
‫‪",2478,5‬گر سبكي كند دلم خنده زني كه هين بپر"‪",‬چونك به خود فرو‬
‫روم طعنه زني كه لنگري"‬
‫‪",2478,6‬خنده كنم تو گوييم چون سرپخته خنده زن"‪",‬گريه كنم تو گوييم‬
‫چون بن كوزه مي گري"‬
‫‪",2478,7‬ترك تويي ز هندوان چهره ترك كم طلب"‪",‬زانك نداد هند را‬
‫صورت ترك تنگري"‬
‫‪",2478,8‬خنده نصيب ماه شد گريه نصيب ابر شد"‪",‬بخت بداد خاك را‬
‫تابش زر جعفري"‬
‫‪",2478,9‬حسن ز دلبران طلب درد ز عاشقان طلب"‪",‬چهره زرد جو ز من‬
‫وز رخ خويش احمري"‬
‫‪",2478,10‬من چو كمينه بنده ام خاك شوم ستم كشم"‪",‬تو ملكي و زيبدت‬
‫سركشي و ستمگري"‬
‫‪",2478,11‬مست و خوشم كن آنگهي رقص و خوشي طلب ز من"‪",‬در‬
‫دهنم بنه شكر چون ترشي نمي خوري"‬
‫‪",2478,12‬ديگ توام خوشي دهم زانك اباي خوش پزي"‪",‬ور ترشي پزي ز‬
‫من هم ترشي برآوري"‬
‫‪",2478,13‬ديو شود فرشته اي چون نگري درو تو خوش"‪",‬اي پرييي كه از‬
‫رخت بوي نمي برد پري"‬
‫‪",2478,14‬سحر چرا حرام شد ز آنك به عهد حسن تو"‪",‬حيف بود كه هر‬
‫خسي لف زند ز ساحري"‬
‫‪",2478,15‬اي دل چون عتاب و غم هست نشان مهر او"‪",‬ترك عتاب‬
‫اگركند دانك بود ز تو بري"‬
‫‪",2478,16‬اي تبريز شمس دين خسرو شمس مشرقت"‪",‬پرتو نور آن‬
‫سري عاريتيست اين سري"‬
‫‪",2479,1‬پيش از آنك از عدم كرد وجودها سري"‪",‬بي ز وجود و ز عدم باز‬
‫شدم يكي دري"‬
‫‪",2479,2‬بي مه و سال سالها روح ز دست بالها"‪",‬نقطه روح لم يزل پاك‬
‫روي قلندري"‬
‫‪",2479,3‬آتش عشق لمكان سوخته پاك جسم و جان"‪",‬گوهر فقر در‬
‫ميان بر مثل سمندري"‬
‫‪",2479,4‬خود خورد و فزون شود آنك ز خود برون شود"‪",‬سيمبري كه‬
‫خون شود از بر خود خورد بري"‬
‫‪",2479,5‬كوره دل درآ ببين زان سوي كافري و دين"‪",‬زر شده جان‬
‫عاشقان عشق دكان زرگري"‬
‫‪",2479,6‬چهره فقر را فدا فقر منزه از ردا"‪",‬كز رخ فقر نور شد جمله ز‬
‫عرش تا ثري"‬
‫‪",2482,5‬تا نكني شناس او از دل خود قياس او"‪",‬او دگرست و تو دگر‬
‫هان كه قرابه نشكني"‬
‫‪",2482,6‬چونك شوي تو مست او باده خوري ز دست او"‪",‬آن نفسيست با‬
‫خطر هان كه قرابه نشكني"‬
‫‪",2482,7‬مست درون سينه ها بر سر آبگينها"‪",‬نيك سبك تو بر گذر هان‬
‫كه قرابه نشكني"‬
‫‪",2482,8‬حق چو نمود در بشر جمع شدند خير و شر"‪",‬خيره مشو درين‬
‫خبر هان كه قرابه نشكني"‬
‫‪",2482,9‬يا تبريز شمس دين گرچه شدي تو همنشين"‪",‬تا تو نلفي از هنر‬
‫هان كه قرابه نشكني"‬
‫‪",2483,1‬تلخ كني دهان من قند به ديگران دهي"‪",‬نم ندهي بكشت من آب‬
‫به اين و آن دهي"‬
‫‪",2483,2‬جان مني و يار من دولت پايدار من"‪",‬باغ من و بهار من باغ مرا‬
‫خزان دهي"‬
‫‪",2483,3‬يا جهت ستيز من يا جهت گريز من"‪",‬وقت نبات ريز من وعده و‬
‫امتحان دهي"‬
‫‪",2483,4‬عود كه جود مي كند بهر تو دود مي كند"‪",‬شير سجود مي كند‬
‫چون به سگ استخوان دهي"‬
‫‪",2483,5‬برگذرم ز نه فلك گر گذري به كوي من"‪",‬پاي نهم بر آسمان گر‬
‫به سرم امان دهي"‬
‫‪",2483,6‬عقل و خرد فقير تو پرورشش ز شير تو"‪",‬چون نشود ز تير تو‬
‫آنك بدو كمان دهي"‬
‫‪",2483,7‬در دو جهان بننگرد آنك بدو تو بنگري"‪",‬خسرو خسروان شود گر‬
‫به گدا تو نان دهي"‬
‫‪",2483,8‬جمله تن شكر شود هر كه بدو شكر دهي"‪",‬لقمه كند دو كون را‬
‫آنك تواش دهان دهي"‬
‫‪",2483,9‬گشتم جمله شهرها نيست شكر مگر ترا"‪",‬با تو مكيس چون كنم‬
‫گر تو شكر گران دهي"‬
‫‪",2483,10‬گه بكشي گران دهي گه همه رايگان دهي"‪",‬يك نفسي چنين‬
‫دهي يك نفسي چنان دهي"‬
‫‪",2483,11‬مفخر مهر و مشتري در تبريز شمس دين"‪",‬زنده شود دل قمر‬
‫گر به قمر قران دهي"‬
‫‪",2484,1‬خواجه اگر تو همچو ما بي خود و شوخ و مستي"‪",‬طوق قمر‬
‫شكستيي فوق فلك نشستيي"‬
‫‪",2484,2‬كي دم كس شنيديي يا غم كس كشيديي"‪",‬يا زر و سيم چيديي‬
‫گر تو فنا پرستيي"‬
‫‪",2484,3‬برجهيي به نيم شب با شه غيب خوش لقب"‪",‬ساغر باده طرب‬
‫بر سر غم شكستيي"‬
‫‪",2484,4‬اي تو مدد حيات را از جهت زكات را"‪",‬طره دلربات را بر دل‬
‫من ببستيي"‬
‫‪",2484,5‬عاشق مست از كجا شرم و شكست از كجا"‪",‬شنگ و وقيح‬
‫بوديي گر گرو الستييي"‬
‫‪",2484,6‬ور ز شراب دنگيي كي پي نام و ننگيي"‪",‬ور تو چو من نهنگيي‬
‫كي به درون شستيي"‬
‫‪",2484,7‬باز رسيد مست ما داد قدح به دست ما"‪",‬گر دهدي به دست تو‬
‫شاد و فراخ دستيي"‬
‫‪",2484,8‬گر قدحش بديديي چون قدحش پريديي"‪",‬وز كف جام بخش او‬
‫از كف خود برستييي"‬
‫‪",2486,11‬پيش كشي آن كمان هر كس مي كند زهي"‪",‬بهر قدوم تير تو‬
‫رقعه دل نشانه اي"‬
‫‪",2486,12‬جذبه حق يك رسن تافت ز آه تو و من"‪",‬يوسف جان ز چاه تن‬
‫رفت به آشيانه اي"‬
‫‪",2486,13‬خامش كن اگر سرت خارش نطق مي دهد"‪",‬هست براي جعد‬
‫تو صبر گزيده شانه اي"‬
‫‪",2487,1‬هست به خطه عدم شور و غبار و غارتي"‪",‬آتش عشق در زده تا‬
‫نبود عمارتي"‬
‫‪",2487,2‬زانك عمارت ار بود سايه كند وجود را"‪",‬سايه ز آفتاب او كي‬
‫نگرد شرارتي"‬
‫‪",2487,3‬روح كه سايگي بود سرد و ملول و بي طرب"‪",‬منتظرك نشسته‬
‫او تا كه رسد بشارتي"‬
‫‪",2487,4‬جان كه در آفتاب شد هر گنهي كه او كند"‪",‬برق زد از گناه او هر‬
‫طرفي كفارتي"‬
‫‪",2487,5‬شعله آفتاب را بر كه و بر زمينست رنگ"‪",‬نيست بديد در هوا از‬
‫لطف و طهارتي"‬
‫‪",2487,6‬جان به مثال ذره ها رقص كنان در آفتاب"‪",‬نور پذيريش نگر لعل‬
‫وش و مهارتي"‬
‫‪",2487,7‬جان چو سنگ مي دهد جان چو لعل مي خرد"‪",‬رقص كنان ترانه‬
‫زن گشته كه خوش تجارتي"‬
‫‪",2487,8‬قرص فلك درآيد و روي به گوش جانها"‪",‬سر ازل بگويدش بي‬
‫سخن و عبارتي"‬
‫‪",2487,9‬آنك به هر دمي نهان شعله زند به روح بر"‪",‬آن دل و زهره كو‬
‫كزان دم بزند اشارتي"‬
‫‪",2487,10‬محرم حق شمس دين اي تبريز را تو شه"‪",‬كشته عشق خويش‬
‫را شاه ازل زيارتي"‬
‫‪",2488,1‬اي كه غريب آتشي در دل و جان ما زدي"‪",‬آتش دل مقيم شد تو‬
‫به سفر چرا شدي"‬
‫‪",2488,2‬آتش تو مقيم شد با دل من نديم شد"‪",‬آتش خويش را بگو كاب‬
‫حيات آمدي"‬
‫‪",2488,3‬چاشني خيال تو مي بدرد دل مرا"‪",‬اي غم او چو شكري اي دل‬
‫من چو كاغذي"‬
‫‪",2488,4‬شمع بدان صبور شد تا همگيش نور شد"‪",‬نور به است از همه‬
‫خاصه كه نور سرمدي"‬
‫‪",2488,5‬نور دمي كه عاق شد طالب روح طاق شد"‪",‬ماه مرا محاق شد‬
‫بي مه فضل ايزدي"‬
‫‪",2488,6‬باز رسيد آيتي از طرف عنايتي"‪",‬وحدت بي نهايتي گشت امام و‬
‫مقتدي"‬
‫‪",2488,7‬بست پلنگ قهر را باز گشاد مهر را"‪",‬قبه ببست شهر را شهر‬
‫برست از بدي"‬
‫‪",2489,1‬گر ز تو بوسه اي خرد صد مه و مهر و مشتري"‪",‬تا نفروشي اي‬
‫صنم كز مه و مهر خوشتري"‬
‫‪",2489,2‬ور دو هزار جان و دل بر در تو وطن كند"‪",‬در مگشاي اي صنم‬
‫كز دل و جان تو برتري"‬
‫‪",2489,3‬آينه كيست تا ترا در دل خويش جا دهد"‪",‬اي صنما بجان تو كاينه‬
‫در بننگري"‬
‫‪",2489,4‬دست مده تو چرخ را تا كه به پيش اسب او"‪",‬غاشيه ترا كشد بر‬
‫سر خود به چاكري"‬
‫‪",2493,2‬سيمبرا نه من زرم لعل لبا نه گوهرم"‪",‬جوهر زر نمودمي گرنه‬
‫درون كانمي"‬
‫‪",2493,3‬لطف توام نمي هلد ورنه همه زمانه را"‪",‬از هوس تو اي شكر‬
‫همچو مگس برانمي"‬
‫‪",2493,4‬گلبن جان به عشق تو گفت اگر نترسمي"‪",‬سوسن وار گشتمي‬
‫سر همه سر زبانمي"‬
‫‪",2493,5‬گويد خلق عاقلي يكنفسي بخود بيا"‪",‬گفتم اگر چنينمي يكنفسي‬
‫چنانمي"‬
‫‪",2493,6‬سيم قباي ماه اگر ليق كوي تو بدي"‪",‬من كمرش گرفتمي سوي‬
‫تواش كشانمي"‬
‫‪",2493,7‬موج هواي عشق تو گرهلدي دمي مرا"‪",‬آتشها بكشتمي چاره‬
‫عاشقانمي"‬
‫‪",2493,8‬گرنه ز تير غيرت او چشم زمانه دوختي"‪",‬فاش و عيان بدست او‬
‫بر مثل كمانمي"‬
‫‪",2493,9‬از تبريز و شمس دين رمز و كنايتست اين"‪",‬آه چه شدي كه‬
‫پيش او من شده ترجمانمي"‬
‫‪",2494,1‬زرگر آفتاب را بسته گاز مي كني"‪",‬كرته شام را ز مه نقش و‬
‫طراز مي كني"‬
‫‪",2494,2‬روز و شب و نتايج اين حبشي و روم را"‪",‬بر مثل اصولشان گرد‬
‫و دراز مي كني"‬
‫‪",2494,3‬گاه مجاز بنده را حق و حقيقتي دهي"‪",‬وانك حقيقتي بود هزل و‬
‫مجاز مي كني"‬
‫‪",2494,4‬اين چه كرامتست اي نقش خيال روي او"‪",‬با درهاي بسته در‬
‫خانه جواز مي كني"‬
‫‪",2494,5‬خاطر همچو باد را نقش جحود مي دهي"‪",‬خاطر بي نياز را پر ز‬
‫نياز مي كني"‬
‫‪",2494,6‬در شب ابرگين غم مشعله ها درآوري"‪",‬در دل تنگ پرگره پنجره‬
‫باز مي كني"‬
‫‪",2494,7‬ما به دمشق عشق تو مست و مقيم بهر تو"‪",‬تو ز دلل و عز‬
‫خود عزم عزاز مي كني"‬
‫‪",2494,8‬گاه زنيم زلتي بر همشان همي زني"‪",‬گاه خود از كبيرها چشم‬
‫فراز مي كني"‬
‫‪",2494,9‬گاه گداي راه را همت شاه مي دهي"‪",‬گاه قباد و شاه را بنده آز‬
‫مي كني"‬
‫‪",2494,10‬مي شكني به زير پا ناي طرب نواي را"‪",‬چنگ شكسته بسته را‬
‫ليق ساز مي كني"‬
‫‪",2494,11‬بربط عشرت مرا گاه سه تا همي كني"‪",‬پرده بوسليك را گاه‬
‫حجاز مي كني"‬
‫‪",2494,12‬جان ز وجود جود تو آمد و مغز نغز شد"‪",‬باز ز پوستهاش چون‬
‫همچو پياز مي كني"‬
‫‪",2494,13‬يا سندا لحاظه عاقلتي و مسكني"‪",‬يا ملكا جواره مكتنفي و‬
‫مأمني"‬
‫‪",2494,14‬انت عماد بنيتي انت عتاد منيتي"‪",‬انت كمال ثروتي انت نصاب‬
‫مخزني"‬
‫‪",2494,15‬قره كل منظر مقصد كل مشتري"‪",‬قوه كل ناعش قدره كل‬
‫منحني"‬
‫‪",2494,16‬انت ولي نعمتي مونس ليل وحدتي"‪",‬انت كروم نائل حول جناه‬
‫نجتني"‬
‫‪",2494,17‬سيد كل مالك مخلص كل هالك"‪",‬هادي كل سالك ناعش كل‬
‫منثني"‬
‫‪",2479,7‬مست ز جام شمس دين ميكده الست بين"‪",‬صد تبريز را ضمين‬
‫از غم آب و آذري"‬
‫‪",2480,1‬اي دل بي قرار من راست بگو چه گوهري"‪",‬آتشيي تو آبيي‬
‫آدميي تو يا پري"‬
‫‪",2480,2‬از چه طرف رسيده اي وز چه غذا چريده اي"‪",‬سوي فنا چه‬
‫ديده اي سوي فنا چه مي پري"‬
‫‪",2480,3‬بيخ مرا چه مي كني قصد فنا چه مي كني"‪",‬راه خرد چه مي‬
‫زني پرده خود چه مي دري"‬
‫‪",2480,4‬هر حيوان و جانور از عدمند برحذر"‪",‬جز تو كه رخت خويش را‬
‫سوي عدم همي بري"‬
‫‪",2480,5‬گرم و شتاب مي روي مست و خراب مي روي"‪",‬گوش به پند‬
‫كي نهي عشوه خلق كي خوري"‬
‫‪",2480,6‬از سر كوه اين جهان سيل تويي روان روان"‪",‬جانب بحر لمكان‬
‫از دم من روانتري"‬
‫‪",2480,7‬باغ و بهار خيره سر كز چه نسيم مي وزي"‪",‬سوسن و سرو‬
‫مست تو تا چه گلي چه عبهري"‬
‫‪",2480,8‬بانك دفي كه صنج او نيست حريف چنبرش"‪",‬در نرود به گوش‬
‫ما چون هذيان كافري"‬
‫‪",2480,9‬موسي عشق تو مرا گفت كه لمساس شو"‪",‬چون نگريزم از‬
‫همه چون نرمم ز سامري"‬
‫‪",2480,10‬از همه من گريختم گرچه ميان مردمم"‪",‬چون به ميان خاك‬
‫كان نقده زر جعفري"‬
‫‪",2480,11‬گر دو هزار بار زر نعره زند كه من زرم"‪",‬تا نرود ز كان برون‬
‫نيست كسيش مشتري"‬
‫‪",2481,1‬با همگان فضولكي چون كه به ما ملولكي"‪",‬رو كه بدين عاشقي‬
‫سخت عظيم گولكي"‬
‫‪",2481,2‬اي تو فضول در هوا اي تو ملول در خدا"‪",‬چون تو از آن قان نه‬
‫اي رو كه يكي مغولكي"‬
‫‪",2481,3‬مستك خويش گشته اي گه ترشك گهي خوشك"‪",‬نازك و كبركت‬
‫كه چه در هنرك نغولكي"‬
‫‪",2481,4‬گر تو كتاب خانه اي طالب باغ جان نه اي"‪",‬گرچه اصيلكي ولي‬
‫خواجه تو بي اصولكي"‬
‫‪",2481,5‬رو تو به كيمياي جان مس وجود خرج كن"‪",‬تا نشوي ازو چو زر‬
‫در غم نيم پولكي"‬
‫‪",2481,6‬گفتم با ضمير خود چند خيال جسميان"‪",‬يا تو ز هر فسرده اي‬
‫سوي دلم رسولكي"‬
‫‪",2481,7‬نور خدايگان جان در تبريز شمس دين"‪",‬كرد طريق سالكان‬
‫ايمن اگر تو غولكي"‬
‫‪",2482,1‬اي كه لب تو چون شكر هان كه قرابه نشكني"‪",‬وي كه دل تو‬
‫چون حجر هان كه قرابه نشكني"‬
‫‪",2482,2‬عشق درون سينه شد دل همه آبگينه شد"‪",‬نرم درآ تو اي پسر‬
‫هان كه قرابه نشكني"‬
‫‪",2482,3‬هر كي اسير سر بود دانك برون در بود"‪",‬خاصه كه او بود دو سر‬
‫هان كه قرابه نشكني"‬
‫‪",2482,4‬آن صنم لطيف تو گرچه كه شد حريف تو"‪",‬دست به زلف او مبر‬
‫هان كه قرابه نشكني"‬
‫‪",2484,9‬وز رخ يوسفانه اش عقل شدي ز خانه اش"‪",‬بخت شدي‬
‫مساعدش ساعد خود نخستيي"‬
‫‪",2484,10‬ور تو به گاه خاستي پس تو چه سست پاستي"‪",‬ور تو چو تير‬
‫راستي از پر كژ بجستيي"‬
‫‪",2484,11‬خامش كن اگر ترا از خمشان خبر بدي"‪",‬وقت كلم لييي وقت‬
‫سكوت هستيي"‬
‫‪",2485,1‬ياور من تويي بكن بهر خداي ياريي"‪",‬نيست ترا ضعيف تر از دل‬
‫من شكاريي"‬
‫‪",2485,2‬ناي براي من كند در شب و روز ناله اي"‪",‬چنگ براي من كند با‬
‫غم و سوز زاريي"‬
‫‪",2485,3‬كي بفشاردي مرا دست غمي و غصه اي"‪",‬گر تو مرا به عاطفت‬
‫در بر خود فشاريي"‬
‫‪",2485,4‬ديده همچو ابر من اشك روان نباردي"‪",‬گر تو ز ابر مرحمت بر‬
‫سر من بباريي"‬
‫‪",2485,5‬دست دراز كردمي گوش فلك گرفتمي"‪",‬گر سر زلف خويش را‬
‫تو به كفم سپاريي"‬
‫‪",2485,6‬از سر ماه من كله بستدمي ربودمي"‪",‬گر تو شبي به لطف خود‬
‫خوش سر من بخاريي"‬
‫‪",2485,7‬حق حقوق سابقت حق نياز عاشقت"‪",‬حق زروع جان من كش‬
‫تو كني بهاريي"‬
‫‪",2485,8‬حق نسيم بوي تو كان رسدم ز كوي تو"‪",‬حق شعاع روي تو كو‬
‫كندم نهاريي"‬
‫‪",2485,9‬تا كه نثاركرده اي از گل وصل بر سرم"‪",‬بر كف پاي كوششم‬
‫خار نكرد خاريي"‬
‫‪",2485,10‬دارد از تو جزو و كل خرميي و شاديي"‪",‬وز رخ تو درخت گل‬
‫خجلت و شرمساريي"‬
‫‪",2485,11‬اي لب من خموش كن سوي اصول گوش كن"‪",‬تا كند او به‬
‫نطق خود نادره غمگساريي"‬
‫‪",2486,1‬اي زده مطرب غمت در دل ما ترانه اي"‪",‬در سر و در دماغ جان‬
‫جسته ز تو فسانه اي"‬
‫‪",2486,2‬چونك خيال خوش دمت از سوي غيب در دمد"‪",‬ز آتش عشق‬
‫برجهد تا به فلك زبانه اي"‬
‫‪",2486,3‬زهره عشق چون بزد پنجه خود در آب و گل"‪",‬قامت ما چو چنگ‬
‫شد سينه ما چغانه اي"‬
‫‪",2486,4‬آهوي لنگ چون جهد از كف شير شرزه اي"‪",‬چون برهد ز باز‬
‫جان قالب چون سمانه اي"‬
‫‪",2486,5‬اي گل و اي بهار جان وي مي و اي خمار جان"‪",‬شاه و يگانه او‬
‫بود كز تو خورد يگانه اي"‬
‫‪",2486,6‬باغ و بهار و بخت بين عالم پر درخت بين"‪",‬وين همگي درختها‬
‫رسته شده ز دانه اي"‬
‫‪",2486,7‬از دهش و عطاي تو فقر فقير فخر شد"‪",‬تا كه نماند مرگ را بر‬
‫فقرا دهانه اي"‬
‫‪",2486,8‬لطف و عطا و رحمتت طبل وصال مي زند"‪",‬گر نكند وصال تو‬
‫بار دگر بهانه اي"‬
‫‪",2486,9‬روزه مريم مرا خوان مسيحيت نوا"‪",‬تر كنم از فرات تو امشب‬
‫خشك نانه اي"‬
‫‪",2486,10‬گشته كمان سرمدي سرده تيرهاي ما"‪",‬گشته خدنگ احمدي‬
‫فخر بني كنانه اي"‬
‫‪",2489,5‬دولت سنگ پاره اي گرچه بيافت چاره اي"‪",‬در تن خويش بنگرد‬
‫بيند وصف گوهري"‬
‫‪",2489,6‬اي دل باز شكل من جانب دست عشق او"‪",‬با پر عشق او بپر‬
‫چند بپر خود پري"‬
‫‪",2489,7‬در پي شاه شمس دين تا تبريز مي دوان"‪",‬لشكر عشق باويست‬
‫رو كه تو هم ز لشكري"‬
‫‪",2490,1‬ساقي جان فزاي من بهر خدا ز كوثري"‪",‬در سر مست من فكن‬
‫جام شراب احمري"‬
‫‪",2490,2‬بحر كرم تويي مرا از كف خود بده نوا"‪",‬باغ ارم تويي مها بر بر‬
‫من بزن بري"‬
‫‪",2490,3‬اي به زمين ز آسمان آمده چون فرشته اي"‪",‬وي ز خطاب‬
‫اشربو مغز مرا پيمبري"‬
‫‪",2490,4‬بزم درآ و مي بده رسم بهار نو بنه"‪",‬اي رخ تو چو گلشني وي‬
‫قد تو صنوبري"‬
‫‪",2490,5‬گرچه به بتكده دلم هر نفسيست صورتي"‪",‬نيست و نباشد و نبد‬
‫چون رخ تو مصوري"‬
‫‪",2490,6‬مي چو دود برين سرم بسكلد از تو لنگرم"‪",‬چهره زرد چون زرم‬
‫سرخ شود چو آذري"‬
‫‪",2490,7‬بحر كرم چه كم شود گر بخورند جرعه اي"‪",‬فضل خدا چه كم‬
‫شود گر برسد به كا׀ري"‬
‫‪",2490,8‬اين دل بي قرار را از قدحي قرار ده"‪",‬وين صدف وجود را‬
‫بخش صفاي گوهري"‬
‫‪",2490,9‬يا برهان ز فكرتم يا برسان به فطرتم"‪",‬يا بتراش نردبان باز كن‬
‫از فلك دري"‬
‫‪",2491,1‬جمع مكن تو برف را بر خود تا كه نفسري"‪",‬برف تو بفسراندت‬
‫گر تو تنور آذري"‬
‫‪",2491,2‬آنك نجوشد او به خود جوش ترا تبه كند"‪",‬وانك ندارد آذري نايد‬
‫ازو برادري"‬
‫‪",2491,3‬فربهيش به دست جو غره مشو به پشم او"‪",‬آن سر و سبلتش‬
‫مبين جان ويست لغري"‬
‫‪",2491,4‬گر خوشيست اين نوا برجه و گرم پيش آ"‪",‬سر تو چنين چنين‬
‫مكن مشنو سست و سرسري"‬
‫‪",2492,1‬هر بشري كه صاف شد در دو جهان ورا دلي"‪",‬ديد غرض كه فقر‬
‫بد بانگ الست را بلي"‬
‫‪",2492,2‬عالم خاك همچو تل فقر چو گنج زير او"‪",‬شادي كودكان بود‬
‫بازي و لغ برتلي"‬
‫‪",2492,3‬چشم هر آنك بسته شد تابش حرص خسته شد"‪",‬وانك ز گنج‬
‫رسته شد گشت گران و كاهلي"‬
‫‪",2492,4‬گنج جمال همچو مه جانش بديده گفته خه"‪",‬بر ره او هزار شه‬
‫آه شگرف حاصلي"‬
‫‪",2492,5‬وصف لبش بگفتمي چهره جان شكفتمي"‪",‬راه بيان برفتمي ليك‬
‫كجاست واصلي"‬
‫‪",2492,6‬جان به جهان وهم بجه سر بمكش سرك بته"‪",‬گرچه درون هر‬
‫دو ده نيست درون قابلي"‬
‫‪",2492,7‬اي تبريز مشتهر بند به شمس دين كمر"‪",‬زانك مباركست سر بر‬
‫كف پاي كاملي"‬
‫‪",2493,1‬رو بنمودمي بتو گر همگي نه جانمي"‪",‬ديده شدي نشان من‬
‫گرنه كه بي نشانمي"‬
‫‪",2494,18‬چند خموش مي كنم سوي سكوت مي روم"‪",‬هوش مرا برغم‬
‫من ناطق راز مي كني"‬
‫‪",2495,1‬آنك بخورد دم به دم سنگ جفاي صد مني"‪",‬غم نخورد از آنك تو‬
‫روي برو ترش كني"‬
‫‪",2495,2‬مي چو درو عمل كند رقص كند بغل زند"‪",‬زانك نهاد در بغل‬
‫خاص عقيق معدني"‬
‫‪",2495,3‬مرد قمار خانه ام عالم بي كرانه ام"‪",‬چشم بيار در رخم بنگر‬
‫پيش روشني"‬
‫‪",2495,4‬ننگرد او به رنگ تو غم نخورد ز جنگ تو"‪",‬خواجه مگر نديده اي‬
‫ملك و مقامي ايمني"‬
‫‪",2495,5‬هيچ عسل ترش شود سركه اگر ترش رود"‪",‬از پي آب كي هلد‬
‫روغن طبع روغني"‬
‫‪",2495,6‬من كه در آن نظاره ام مست و سماع باره ام"‪",‬ليك سماع هر‬
‫كسي پاك نباشد از مني"‬
‫‪",2495,7‬هست سماع ما نظر هست سماع او بطر"‪",‬ليك نداند اي پسر‬
‫ترك زبان ارمني"‬
‫‪",2495,8‬در تك گور مومنان رقص كنان و كف زنان"‪",‬مست به بزم‬
‫لمكان خورده شراب مومني"‬
‫‪",2495,9‬پيش توست اين دم او مي نبري ز يار بو"‪",‬مي نگري تو سو بسو‬
‫پله چشم مي زني"‬
‫‪",2496,1‬خواجه ترش مرا بگو سركه به چند مي دهي"‪",‬هست شكرلبي‬
‫اگر سركه به قند مي دهي"‬
‫‪",2496,2‬گر تو نمي خري مخر مي به هوس همي خرم"‪",‬عاشق و بي‬
‫خودم مرا هرزه چه پند مي دهي"‬
‫‪",2496,3‬پيشتر آ تو اي پري از ترشي تويي بري"‪",‬تاج و كمر عطا كني‬
‫بخت بلند مي دهي"‬
‫‪",2496,4‬جان به هزار ولوله بهر تو گشت حامله"‪",‬كاتش عشق خويش را‬
‫تو به سپند مي دهي"‬
‫‪",2496,5‬چون فرهاد مي كشي جان مرا به كه كني"‪",‬ورنه به دست جان‬
‫من از چه كلند مي دهي"‬
‫‪",2496,6‬هرچه كه مي دهي بده بي خبر آنكسي كه او"‪",‬بر تو گمان برد‬
‫كه تو بهر گزند مي دهي"‬
‫‪",2496,7‬برگ گلي همي بري باغ به پيش مي كشي"‪",‬لشه خري همي‬
‫بري بيست سمند مي دهي"‬
‫‪",2496,8‬شاكر خدمتي ولي گاه ز ل اباليي"‪",‬ني به گنه همي زني ني به‬
‫پسند مي دهي"‬
‫‪",2496,9‬چون سر زيد بشكند چاره عمر و مي كني"‪",‬چون به دمشق‬
‫قحط شد آب به جند مي دهي"‬
‫‪",2496,10‬چند بگفتمت مگو ليك ترا گناه چيست"‪",‬اي تو چو آسيا به تو‬
‫آنچ دهند مي دهي"‬
‫‪",2497,1‬صبح چو آفتاب زد رايت روشناييي"‪",‬لعل و عقيق مي كند در دل‬
‫كان گداييي"‬
‫‪",2497,2‬گر ز فلك نهان بود در ظلمات كان بود"‪",‬گوهر سنگ را بود با‬
‫فلك آشناييي"‬
‫‪",2497,3‬نور ز شرق مي زند كوه شكاف مي كند"‪",‬در دل سنگ مي نهد‬
‫شعشعه عطاييي"‬
‫‪",2497,4‬در پي هر منوري هست يقين منوري"‪",‬در پي هر زمينيي مرتقب‬
‫سماييي"‬
‫‪",2498,22‬نداي ارجعي بشنو به آب زندگي بگرو"‪",‬در آ در آب و خوش‬
‫مي رو به آب و گل چه مي پايي"‬
‫‪",2498,23‬به جان و دل شدي جايي كه ني جان ماند و ني دل"‪",‬به پاي‬
‫خود شدي جايي كه آنجا دست مي خايي"‬
‫‪",2498,24‬ز خورشيد ازل زر شو به زر غير كمتر رو"‪",‬كه عشق زر كند‬
‫زردت اگرچه سيم سيمايي"‬
‫‪",2498,25‬ترا دنيا همي گويد چرا للي من گشتي"‪",‬تو سلطان زاده اي‬
‫آخر منم ليق به لليي"‬
‫‪",2498,26‬ترا دريا همي گويد منت مركب شوم خوشتر"‪",‬كه تو مركب‬
‫شوي ما را به حمالي و سقايي"‬
‫‪",2498,27‬خمش كن من چو تو بودم خمش كردم بياسودم"‪",‬اگر تو‬
‫بشنوي از من خمش باشي بياسايي"‬
‫‪",2499,1‬مسلمانان مسلمانان مرا تركيست يغمايي"‪",‬كه او صفهاي‬
‫شيران را بدراند به تنهايي"‬
‫‪",2499,2‬كمان را چون بجنباند بلرزد آسمان را دل"‪",‬فرو افتد ز بيم او مه‬
‫و زهره ز باليي"‬
‫‪",2499,3‬به پيش خلق نامش عشق و پيش من بلي جان"‪",‬بل و محنتي‬
‫شيرين كه جز با وي نياسايي"‬
‫‪",2499,4‬چو او رخسار بنمايد نماند كفر و تاريكي"‪",‬چو جعد خويش‬
‫بگشايد نه دين ماند نه ترسايي"‬
‫‪",2499,5‬مرا غيرت همي گويد خموش ار جانت مي بايد"‪",‬ز جان خويش‬
‫بيزارم اگر دارد شكيبايي"‬
‫‪",2499,6‬ندارد چاره ديوانه بجز زنجيرخاييدن"‪",‬حللستت حللستت اگر‬
‫زنجير مي خايي"‬
‫‪",2499,7‬بگو اسرار اي مجنون ز هشياران چه مي ترسي"‪",‬قبا بشكاف‬
‫اي گردون قيامت را چه مي پايي"‬
‫‪",2499,8‬وگر پرواز عشق تو درين عالم نمي گنجد"‪",‬بسوي قاف قربت پر‬
‫كه سيمرغي و عنقايي"‬
‫‪",2499,9‬اگر خواهي كه حق گويم به من ده ساغر مردي"‪",‬وگر خواهي كه‬
‫ره بينم درآ اي چشم و بينايي"‬
‫‪",2499,10‬در آتش بايدت بودن همه تن همچو خورشيدي"‪",‬اگر خواهي كه‬
‫عالم را ضيا و نور افزايي"‬
‫‪",2499,11‬گدازان بايدت بودن چو قرص ماه اگر خواهي"‪",‬كه از خورشيد‬
‫خورشيدان ترا باشد پذيرايي"‬
‫‪",2499,12‬اگر دلگير شد خانه نه پاگيرست برجه رو"‪",‬وگر نازك دلي‬
‫منشين بر گيجان سودايي"‬
‫‪",2499,13‬گهي سوداي فاسد بين زماني فاسد سودا"‪",‬گهي گم شو ازين‬
‫هر دو اگر همخرقه مايي"‬
‫‪",2499,14‬بترك ترك اوليتر سيه رويان هندو را"‪",‬كه تركان راست جانبازي‬
‫و هندو راست لليي"‬
‫‪",2499,15‬منم باري بحمدالله غلم ترك همچون مه"‪",‬كه مه رويان‬
‫گردوني ازو دارند زيبايي"‬
‫‪",2499,16‬دهان عشق مي خندد كه نامش ترك گفتم من"‪",‬خود اين او‬
‫مي دمد در ما كه ما ناييم و او نايي"‬
‫‪",2501,8‬زهي اقبال درويشي زهي اسرار بي خويشي"‪",‬اگر دانستيي‬
‫پيشت همه هستي عدم بودي"‬
‫‪",2501,9‬جهاني هيچ و ما هيچان خيال و خواب ما پيچان"‪",‬وگر خفته‬
‫بدانستي كه در خوابم چه غم بودي"‬
‫‪",2501,10‬خيالي بيند اين خفته در انديشه فرو رفته"‪",‬وگر زين خواب‬
‫آشفته بجستي در نعم بودي"‬
‫‪",2501,11‬يكي زندان غم ديده يكي باغ ارم ديده"‪",‬وگر بيدار گشتي او نه‬
‫زندان ني ارم بودي"‬
‫‪",2502,1‬امير دل همي گويد ترا گر تو دلي داري"‪",‬كه عاشق باش تا‬
‫گيري ز نان و جامه بيزاري"‬
‫‪",2502,2‬ترا گر قحط نان باشد كند عشق تو خبازي"‪",‬وگر گم گشت‬
‫دستارت كند عشق تو دستاري"‬
‫‪",2502,3‬ببين بي نان و بي جامه خوش و طيار و خودكامه"‪",‬مليك را و‬
‫جان ها را برين ايوان زنگاري"‬
‫‪",2502,4‬چو زين لوت و ازين فر ني شود آزاد و مستغني"‪",‬پي ملكي دگر‬
‫افتد ترا انديشه و زاري"‬
‫‪",2502,5‬وگر دربند نان ماني بيايد يار روحاني"‪",‬ترا گويد كه ياري كن‬
‫نياري كردنش ياري"‬
‫‪",2502,6‬عصاي عشق از خارا كند چشمه روان ما را"‪",‬تو زين جوع البقر‬
‫يارا مكن زين بيش بقاري"‬
‫‪",2502,7‬فرو ريزد سخن در دل مرا هر يك كند لبه"‪",‬كه اول من برون‬
‫آيم خمش مانم ز بسياري"‬
‫‪",2502,8‬ال يا صاحب الدار رأيت الحسن في جاري"‪",‬فاوقد بيننا نارا‬
‫يطفي نوره ناري"‬
‫‪",2502,9‬چو من تازي همي گويم به گوشم پارسي گويد"‪",‬مگر بدخدمتي‬
‫كردم كه رو اين سو نمي آري"‬
‫‪",2502,10‬نكردي جرم اي مه رو ولي انعام عام او"‪",‬به هر باغي گلي‬
‫سازد كه تا نبود كسي عاري"‬
‫‪",2502,11‬غلمان دارد او رومي غلمان دارد او زنگي"‪",‬بنوبت روي بنمايد‬
‫به هندو و بتركاري"‬
‫‪",2502,12‬غلم روميش شادي غلم زنگيش انده"‪",‬دمي اين را دمي آن را‬
‫دهد فرمان و سالري"‬
‫‪",2502,13‬همه روي زمين نبود حريف آفتاب و مه"‪",‬به شب پشت زمين‬
‫روشن شود روي زمين تاري"‬
‫‪",2502,14‬شب اين روز آن باشد فراق آن وصال اين"‪",‬قدح در دور مي‬
‫گردد ز صحتها و بيماري"‬
‫‪",2502,15‬گرت نبود شبي نوبت مبر گندم ازين طاحون"‪",‬كه بسيار آسيا‬
‫بيني كه نبود جوي او جاري"‬
‫‪",2502,16‬چو من قشر سخن گفتم بگو اي نغز مغزش را"‪",‬كه تا دريا‬
‫بياموزد درافشاني و درباري"‬
‫‪",2503,1‬چو سرمست مني اي جان ز خير و شر چه انديشي"‪",‬براق‬
‫عشق جان داري ز مرگ خر چه انديشي"‬
‫‪",2503,2‬چو من با تو چنين گرمم چه آه سرد مي آري"‪",‬چو بر بام فلك‬
‫رفتي ز بحر و بر چه انديشي"‬
‫‪",2505,7‬زهي شمشير پرگوهر كه نامش باده و ساغر"‪",‬تويي حيدر ببر‬
‫زودتر سر بيگانه اي ساقي"‬
‫‪",2505,8‬يكي سر نيست عاشق را كه ببريدي و آسودي"‪",‬ببر هر دم سر‬
‫اين شمع فراشانه اي ساقي"‬
‫‪",2505,9‬نمي تانم سخن گفتن بهشياري خرابم كن"‪",‬ازان جام سخن‬
‫بخش لطيف افسانه اي ساقي"‬
‫‪",2505,10‬سقاهم ربهم گاهي كند ديوانه را عاقل"‪",‬گهي باشد كه عاقل را‬
‫كند ديوانه اي ساقي"‬
‫‪",2506,1‬مبارك باشد آن رو را بديدن بامداداني"‪",‬به بوسيدن چنان دستي‬
‫ز شاهنشاه سلطاني"‬
‫‪",2506,2‬بديدن بامداداني چنان رو را چه خوش باشد"‪",‬هم از آغاز روز او‬
‫را بديدن ماه تاباني"‬
‫‪",2506,3‬دو خورشيد از بگه ديدن يكي خورشيد از مشرق"‪",‬دگر خورشيد‬
‫بر افلك هستي شاد و خنداني"‬
‫‪",2506,4‬بديدن آفتابي را كه خورشيدش سجود آرد"‪",‬وليك او را كجا بيند‬
‫كه اين جسمست و او جاني"‬
‫‪",2506,5‬زهي صبحي كه او آيد نشيند بر سر بالين"‪",‬تو چشم از خواب‬
‫بگشايي ببيني شاه شاداني"‬
‫‪",2506,6‬زهي روز و زهي ساعت زهي فر و زهي دولت"‪",‬چنان دشوار‬
‫يابي را بگه بيني تو آساني"‬
‫‪",2506,7‬اگر از ناز بنشيند گدازد آهن از غصه"‪",‬وگر از لطف پيش آيد بهر‬
‫مفلس رسد كاني"‬
‫‪",2506,8‬اگر در شب ببينندش شود از روز روشنتر"‪",‬ور از چاهي ببينندش‬
‫شود آن چاه ايواني"‬
‫‪",2506,9‬كه خورشيدش لقب تا شست شمس الدين تبريزي"‪",‬كه او آن‬
‫است و صد چون آن كه صوفي گويدش آني"‬
‫‪",2507,1‬بيامد عيد اي ساقي عنايت را نمي داني"‪",‬غلمانند سلطان را‬
‫بيارا بزم سلطاني"‬
‫‪",2507,2‬منم مخمور و مست تو قدح خواهم ز دست تو"‪",‬قدح از دست‬
‫تو خوشتر كه مي جانست و تو جاني"‬
‫‪",2507,3‬بيا ساقي كم آزارم كه من از خويش بيزارم"‪",‬بنه بر دست آن‬
‫شيشه به قانون پري خواني"‬
‫‪",2507,4‬چنان كن شيشه را ساده كه گويد خود منم باده"‪",‬بحق خويشي‬
‫اي ساقي كه بيخويشم تو ننشاني"‬
‫‪",2507,5‬به عشق و جست و جوي تو سبو بردم به جوي تو"‪",‬بحمدالله كه‬
‫دانستم كه ما را خود تو جوياني"‬
‫‪",2507,6‬تو خواهم كز نكوكاري سبو را نيك پرداري"‪",‬ازان ميهاي روحاني‬
‫وزان خمهاي پنهاني"‬
‫‪",2507,7‬ميي اندر سرم كردي و ديگر وعده ام كردي"‪",‬بجان پاكت اي‬
‫ساقي كه پيمان را نگرداني"‬
‫‪",2507,8‬كه ساقي الستي تو قرار جان مستي تو"‪",‬در خيبر شكستي تو‬
‫به بازوي مسلماني"‬
‫‪",2508,1‬مرا آن دلبر پنهان همي گويد به پنهاني"‪",‬بمن ده جان بمن ده‬
‫جان چه باشد اين گرانجاني"‬
‫‪",2510,9‬مرا چشمك زد آن دربان كه تو او را نمي داني"‪",‬كه حيلت گر به‬
‫پيش او نبيند غير رسوايي"‬
‫‪",2510,10‬مكن حيلت كه آن حلوا گهي در حلق تو آيد"‪",‬كه جوشي بر سر‬
‫آتش مثال ديگ حلوايي"‬
‫‪",2511,1‬به باغ و چشمه حيوان چرا اين چشم نگشايي"‪",‬چرا بيگانه اي از‬
‫ما چو تو در اصل از مايي"‬
‫‪",2511,2‬تو طوطي زاده اي جانم مكن ناز و مرنجانم"‪",‬ز اصل آورده اي‬
‫دانم تو قانون شكرخايي"‬
‫‪",2511,3‬بيا در خانه خويش آ مترس از عكس خود پيش آ"‪",‬بهل طبع‬
‫كژانديشي كه او ياوه ست و هرجايي"‬
‫‪",2511,4‬بيا اي شاه يغمايي مرو هرجا كه مارايي"‪",‬اگر بر ديگران تلخي‬
‫بنزد ما چو حلوايي"‬
‫‪",2511,5‬نباشد عيب در نوري كزو غافل بود كوري"‪",‬نباشد عيب حلوا را‬
‫به طعن شخص صفرايي"‬
‫‪",2511,6‬برآر از خاك جاني را ببين جان آسماني را"‪",‬كزان گردان‬
‫شدست اي جان مه و اين چرخ خضرايي"‬
‫‪",2511,7‬قدم بر نردباني نه دو چشم اندر عياني نه"‪",‬بدن را در زياني نه‬
‫كه تا جان را بيفزايي"‬
‫‪",2511,8‬درختي بين بسي با بر نه خشكش بيني و ني تر"‪",‬به سايه آن‬
‫درخت اندر بخسپي و بياسايي"‬
‫‪",2511,9‬يكي چشمه عجب بيني كه نزديكش چو بنشيني"‪",‬شوي همرنگ‬
‫او در حين به لطف و ذوق و زيبايي"‬
‫‪",2511,10‬نداني خويش را ازوي شوي هم شي و هم لشي"‪",‬نماند كو‬
‫نماند كي نماند رنگ و سيمايي"‬
‫‪",2511,11‬چو با چشمه درآميزي نمايد شمس تبريزي"‪",‬درون آب همچون‬
‫مه ز بهر عالم آرايي"‬
‫‪",2512,1‬رها كن ماجرا اي جان فرو كن سر ز باليي"‪",‬كه آمد نوبت‬
‫عشرت زمان مجلس آرايي"‬
‫‪",2512,2‬چه باشد جرم و سهو ما به پيش يرلغ لطفت"‪",‬كجا تر دامني‬
‫ماند چو تو خورشيد مارايي"‬
‫‪",2512,3‬درآ اي تاج و تخت ما برون انداز رخت ما"‪",‬بسوزان هرچه مي‬
‫سوزي بفرما هرچه فرمايي"‬
‫‪",2512,4‬اگر آتش زني سوزي تو باغ عقل كلي را"‪",‬هزاران باغ برسازي ز‬
‫بي عقلي و شيدايي"‬
‫‪",2512,5‬وگر رسوا شود عاشق به صد مكروه و صد تهمت"‪",‬ازين سويش‬
‫بياليي وزان سويش بيارايي"‬
‫‪",2512,6‬نه تو اجزاي آبي را بدادي تابش جوهر"‪",‬نه تو اجزاي خاكي را‬
‫بدادي حله خضرايي"‬
‫‪",2512,7‬نه از اجزاي يك آدم جهان پر آدمي كردي"‪",‬نه آني كه مگس را‬
‫تو بدادي فر عنقايي"‬
‫‪",2512,8‬طبيعي ديد كوري را نمودش داروي ديده"‪",‬بگفتش سرمه ساز‬
‫اين را براي نور بينايي"‬
‫‪",2512,9‬بگفتش كور اگر آن را كه من ديدم تو مي ديدي"‪",‬دو چشم‬
‫خويش مي كندي و مي گشتي تماشايي"‬
‫‪",2497,5‬صورت بت نمي شود بي دل و دست آزري"‪",‬آزر بتگري كجا‬
‫باشد بي خداييي"‬
‫‪",2497,6‬گفت پيمبر به حق كآدميست كان زر"‪",‬فرق ميان كان و كان‬
‫هست به زر نماييي"‬
‫‪",2498,1‬مرا سوداي آن دلبر ز دانايي و قرايي"‪",‬برون آورد تا گشتم چنين‬
‫شيدا و سودايي"‬
‫‪",2498,2‬سر سجاده و مسجد گرفتم من به جهد و جد"‪",‬شعار زهد‬
‫پوشيدم پي خيرات افزايي"‬
‫‪",2498,3‬درآمد عشق در مسجد بگفت اي خواجه مرشد"‪",‬بدران بند‬
‫هستي را چه در بند مصليي"‬
‫‪",2498,4‬به پيش زخم تيغ من ملرزان دل بنه گردن"‪",‬اگر خواهي سفر‬
‫كردن ز دانايي به بينايي"‬
‫‪",2498,5‬بده تو داد اوباشي اگر رندي و قلشي"‪",‬پس پرده چه مي باشي‬
‫اگر خوبي و زيبايي"‬
‫‪",2498,6‬قراري نيست خوبان را ز عرضه كردن سيما"‪",‬بتان را صبر كي‬
‫باشد ز غنج و چهره آرايي"‬
‫‪",2498,7‬گهي از روي خود داده خرد را عشق و بي صبري"‪",‬گهي از چشم‬
‫خود كرده سقيمان را مسيحايي"‬
‫‪",2498,8‬گهي از زلف خود داده به مومن نقش حبل الله"‪",‬ز پيچ جعد خود‬
‫داده به ترسايان چليپايي"‬
‫‪",2498,9‬تو حسن خود اگر ديدي كه افزونتر ز خورشيدي"‪",‬چه پژمردي‬
‫چه پوسيدي درين زندان غبرايي"‬
‫‪",2498,10‬چرا تازه نمي باشي ز الطاف ربيع دل"‪",‬چرا چون گل نمي‬
‫خندي چرا عنبر نمي سايي"‬
‫‪",2498,11‬چرا در خم اين دنيا چو باده برنمي جوشي"‪",‬كه تا جوشت برون‬
‫آرد ازين سرپوش مينايي"‬
‫‪",2498,12‬ز برق چهره خوبت چه محرومست يعقوبت"‪",‬ال اي يوسف‬
‫خوبان به قعر چه چه مي پايي"‬
‫‪",2498,13‬ببين حسن خود اي نادان ز تاب جان اوتادان"‪",‬كه مومن آينه‬
‫مومن بود در وقت تنهايي"‬
‫‪",2498,14‬ببيند خاك سر خود درون چهره بستان"‪",‬كه من در دل چها دارم‬
‫ز زيبايي و رعنايي"‬
‫‪",2498,15‬ببيند سنگ سر خود درون لعل و پيروزه"‪",‬كه گنجي دارم اندر‬
‫دل كند آهنگ باليي"‬
‫‪",2498,16‬ببيند آهن تيره دل خود را در آيينه"‪",‬كه من هم قابل نورم كنم‬
‫آخر مصفايي"‬
‫‪",2498,17‬عدمها مر عدمها را چو مي بيند بدل گشته"‪",‬به هستي پيش‬
‫مي آيد كه تا دزدد پذيرايي"‬
‫‪",2498,18‬به هر سرگين كجا گشتي مگس را گر خبر بودي"‪",‬كه آيد از‬
‫سرشت او به سعي و فضل عنقايي"‬
‫‪",2498,19‬چو ابن الوقت شد صوفي نگردد كاهل فردا"‪",‬سبك كاهل شود‬
‫آنكس كه باشد گول و فردايي"‬
‫‪",2498,20‬ميان دلبران بنشين اگر نه غري و عنين"‪",‬ميان عاشقان خو كن‬
‫مباش اي دوست هرجايي"‬
‫‪",2498,21‬ايا ماهي يقين گشتت ز درياي پس پشتت"‪",‬بگردان روي و‬
‫واپس رو چو تو از اهل دريايي"‬
‫‪",2499,17‬چه نالد ناي بيچاره جز آنك دردمد نايي"‪",‬ببين نيهاي اشكسته به‬
‫گورستان چو مي آيي"‬
‫‪",2499,18‬بمانده از دم نايي نه جان مانده نه گويايي"‪",‬زبان حالشان گويد‬
‫كه رفت از ما من و مايي"‬
‫‪",2499,19‬هل بس كن هل بس كن منه هيزم برين آتش"‪",‬كه مي ترسم‬
‫كه اين آتش بگيرد راه باليي"‬
‫‪",2500,1‬چه افسردي در آن گوشه چرا تو هم نمي گردي"‪",‬مگر تو فكر‬
‫منحوسي كه جز بر غم نمي گردي"‬
‫‪",2500,2‬چو آمد موسي عمران چرا از آل فرعوني"‪",‬چو آمد عيسي‬
‫خوش دم چرا همدم نمي گردي"‬
‫‪",2500,3‬چو با حق عهدها بستي ز سستي عهد بشكستي"‪",‬چو قول عهد‬
‫جانبازان چرا محكم نمي گردي"‬
‫‪",2500,4‬ميان خاك چون موشان به هر مطبخ رهي سازي"‪",‬چرا مانند‬
‫سلطانان برين طارم نمي گردي"‬
‫‪",2500,5‬چرا چون حلقه بر درها براي بانگ و آوازي"‪",‬چرا در حلقه مردان‬
‫دمي محرم نمي گردي"‬
‫‪",2500,6‬چگونه بسته بگشايد چو دشمن دار مفتاحي"‪",‬چگونه خسته به‬
‫گردد چو بر مرهم نمي گردي"‬
‫‪",2500,7‬سر آنگه سر بود اي جان كه خاك راه او باشد"‪",‬ز عشق رايتش‬
‫اي سر چرا پرچم نمي گردي"‬
‫‪",2500,8‬چرا چون ابر بي باران به پيش مه ترنجيدي"‪",‬چرا همچون مه‬
‫تابان برين عالم نمي گردي"‬
‫‪",2500,9‬قلم آنجا نهد دستش كه كم بيند درو حرفي"‪",‬چرا از عشق‬
‫تصحيحش تو حرفي كم نمي گردي"‬
‫‪",2500,10‬گلستان و گل و ريحان نرويد جز ز دست تو"‪",‬دو چشمه داري‬
‫اي چهره چرا پر نم نمي گردي"‬
‫‪",2500,11‬چو طوافان گردوني همي گردند بر آدم"‪",‬مگر ابليس ملعوني‬
‫كه بر آدم نمي گردي"‬
‫‪",2500,12‬اگر خلوت نمي گيري چرا خامش نمي باشي"‪",‬اگر كعبه نه اي‬
‫باري چرا زمزم نمي گردي"‬
‫‪",2501,1‬گرم سيم و درم بودي مرا مونس چه كم بودي"‪",‬وگر يارم‬
‫فقيرستي ز زر فارغ چه غم بودي"‬
‫‪",2501,2‬خدايا حرمت مردان ز دنيا فارغش گردان"‪",‬ازان گر فارغستي او‬
‫ز پيش من چه كم بودي"‬
‫‪",2501,3‬نگارا گر مرا خواهي وگر همدرد و همراهي"‪",‬مكن آه و مخور‬
‫حسرت كه بختم محتشم بودي"‬
‫‪",2501,4‬بتا زيبا و نيكويي رها كن اين گدارويي"‪",‬اگر چشم تو سيرستي‬
‫فلك ما را حشم بودي"‬
‫‪",2501,5‬ز طمع آدمي باشد كه خويش از وي چو بيگانه ست"‪",‬وگر او بي‬
‫طمع بودي همه كس خال و عم بودي"‬
‫‪",2501,6‬بيا چون ما شو اي مه رو نه نعمت جو نه دولت جو"‪",‬گر ابليس‬
‫اينچنين بودي شه و صاحب علم بودي"‬
‫‪",2501,7‬از ابليسي جدا بودي سقط او را ثنا بودي"‪",‬جفا او را وفا بودي‬
‫سقم او را كرم بودي"‬
‫‪",2503,3‬خوش آوازي من ديدي دواسازي من ديدي"‪",‬رسن بازي من‬
‫ديدي ازين چنبر چه انديشي"‬
‫‪",2503,4‬برين صورت چه مي چفسي ز بي معني چه مي ترسي"‪",‬چو‬
‫گوهر در بغل داري ز بدگوهر چه انديشي"‬
‫‪",2503,5‬تويي گوهر ز دست تو كه بجهد يا ز شست تو"‪",‬همه مصرند‬
‫مست تو ز كور و كر چه انديشي"‬
‫‪",2503,6‬چو با دل يار غاري تو چراغ چار ياري تو"‪",‬فقير ذوالفقاري تو از‬
‫آن خنجر چه انديشي"‬
‫‪",2503,7‬چو مد و جر خود ديدي چو بال و پر خود ديدي"‪",‬چو كر و فر خود‬
‫ديدي ز هر بي فر چه انديشي"‬
‫‪",2503,8‬بيا اي خاصه جانان پناه جان مهمانان"‪",‬تويي سلطان سلطانان ز‬
‫بوالفنجر چه انديشي"‬
‫‪",2503,9‬خمش كن همچو ماهي شو درين درياي خوش در رو"‪",‬چو در‬
‫قعر چنين آبي از آن آذر چه انديشي"‬
‫‪",2504,1‬اگر زهرست اگر شكر چه شيرينست بيخويشي"‪",‬كله جويي‬
‫نيابي سر چه شيرينست بيخويشي"‬
‫‪",2504,2‬چو افتادي تو در دامش چو خوردي باده جامش"‪",‬برون آيي نيابي‬
‫در چه شيرينست بيخويشي"‬
‫‪",2504,3‬مترس آخر نه مردي تو بجنب آخر نمردي تو"‪",‬بده آن زر به‬
‫سيمين بر چه شيرينست بيخويشي"‬
‫‪",2504,4‬چرا تو سرد و برف آيي فنا شو تا شگرف آيي"‪",‬غم هستي تو‬
‫كمتر خور چه شيرينست بيخويشي"‬
‫‪",2504,5‬درين منگر كه در دامم كه پرگشتست اين جامم"‪",‬به پيري عمر‬
‫نو بنگر چه شيرينست بيخويشي"‬
‫‪",2504,6‬چه هشياري برادر هي ببين درياي پر از مي"‪",‬مسلمان شو تو اي‬
‫كافر چه شيرينست بيخويشي"‬
‫‪",2504,7‬نمود آن زلف مشكينش كه عنبر گشت مسكينش"‪",‬زهي مشك‬
‫و زهي عنبر چه شيرينست بيخويشي"‬
‫‪",2504,8‬بيا اي يار در بستان ميان حلقه مستان"‪",‬به دست هر يكي ساغر‬
‫چه شيرينست بيخويشي"‬
‫‪",2504,9‬يكي شه بين تو بس حاضر به جمله روحها ناظر"‪",‬ز بيخويشي از‬
‫آن سوتر چه شيرينست بيخويشي"‬
‫‪",2505,1‬چو بيگه آمدي باري درآ مردانه اي ساقي"‪",‬بپيما پنج پيمانه به يك‬
‫پيمانه اي ساقي"‬
‫‪",2505,2‬ز جام باده عرشي حصار فرش ويران كن"‪",‬پس آنگه گنج باقي‬
‫بين درين ويرانه اي ساقي"‬
‫‪",2505,3‬اگر من بشكنم جامي و يا مجلس بشورانم"‪",‬مگير از من منم‬
‫بي دل تويي فرزانه اي ساقي"‬
‫‪",2505,4‬چو باشد شيشه روحاني ببين باده چه سان باشد"‪",‬بگويم از كي‬
‫مي ترسم تويي در خانه اي ساقي"‬
‫‪",2505,5‬در آب و گل بنه پايي كه جان آبست و تن چون گل"‪",‬جدا كن آب‬
‫را از گل چو كاه از دانه اي ساقي"‬
‫‪",2505,6‬ز آب و گل بود اينجا عمارتهاي كاشانه"‪",‬خلل از آب و گل باشد‬
‫درين كاشانه اي ساقي"‬
‫‪",2508,2‬يكي لحظه قلندر شو قلندر را مسخر شو"‪",‬سمندر شو سمندر‬
‫شو در آتش رو به آساني"‬
‫‪",2508,3‬در آتش رو در آتش رو در آتشدان ما خوش رو"‪",‬كه آتش با‬
‫خليل ما كند رسم گلستاني"‬
‫‪",2508,4‬نمي داني كه خار ما بود شاهنشه گلها"‪",‬نمي داني كه كفر ما‬
‫بود جان مسلماني"‬
‫‪",2508,5‬سراندازان سراندازان سراندازي سراندازي"‪",‬مسلمانان‬
‫مسلمانان مسلماني مسلماني"‬
‫‪",2508,6‬خداوندا تو مي داني كه صحرا از قفص خوشتر"‪",‬وليكن جغد‬
‫نشكيبد ز گورستان ويراني"‬
‫‪",2508,7‬كنون دوران جان آمد كه دريا را درآشامد"‪",‬زهي دوران زهي‬
‫حلقه زهي دوران سلطاني"‬
‫‪",2508,8‬خمش چون نيست پوشيده فقير باده نوشيده"‪",‬كه هست اندر‬
‫رخش پيدا فر و انوار سبحاني"‬
‫‪",2509,1‬بر ديوانگان امروز آمد شاه پنهاني"‪",‬فغان برخاست از جانهاي‬
‫مجنونان روحاني"‬
‫‪",2509,2‬ميان نعره ها بشناخت آواز مرا آن شه"‪",‬كه صافي گشته بود‬
‫آوازم از انفاس حيواني"‬
‫‪",2509,3‬اشارت كرد شاهانه كه جست از بند ديوانه"‪",‬اگر ديوانه ام شاها‬
‫تو ديوان را سليماني"‬
‫‪",2509,4‬شها همراز مرغابي و هم افسون ديواني"‪",‬برين ديوانه هم شايد‬
‫كه افسوني فرو خواني"‬
‫‪",2509,5‬به پيش شاه شد پيري كه بربندش به زنجيري"‪",‬كزين ديوانه در‬
‫ديوان بس آشوبست و ويراني"‬
‫‪",2509,6‬شه من گفت كاين مجنون بجز زنجير زلف من"‪",‬دگر زنجير‬
‫نپذيرد تو خوي او نمي داني"‬
‫‪",2509,7‬هزاران بند بردرد بسوي دست ما پرد"‪",‬الينا راجعون گردد كه او‬
‫بازيست سلطاني"‬
‫‪",2510,1‬مرا پرسيد آن سلطان به نرمي و سخن خايي"‪",‬عجب امسال اي‬
‫عاشق بدان اقبالگه آيي"‬
‫‪",2510,2‬براي آنك واگويد نمودم گوش كرانه"‪",‬كه يعني من گران گوشم‬
‫سخن را باز فرمايي"‬
‫‪",2510,3‬مگر كوري بود كان دم نسازد خويشتن را كر"‪",‬كه تا باشد كه‬
‫واگويد سخن آن كان زيبايي"‬
‫‪",2510,4‬شهم دريافت بازي را بخنديد و بگفت اين را"‪",‬بدان كس گو كه‬
‫او باشد چو تو بي عقل و هيهايي"‬
‫‪",2510,5‬يكي حمله دگر چون كر ببردم گوش و سر پيشش"‪",‬بگفتا شيد‬
‫آوردي تو جز استيزه نفزايي"‬
‫‪",2510,6‬چون دعوي كري كردم جواب و عذر چون گويم"‪",‬همه درهام‬
‫شد بسته بدان فرهنگ و بدرايي"‬
‫‪",2510,7‬به دربانش نظر كردم كه يك نكته درافكن تو"‪",‬بپرسيدش ز نام‬
‫من بگفتا گيج و سودايي"‬
‫‪",2510,8‬نظر كردم دگر بارش كه اندر كش بگفتارش"‪",‬كه شاگرد در‬
‫اويي چو او عيار سيمايي"‬
‫‪",2512,10‬زهي لطفي كه بر بستان و گورستان همي ريزي"‪",‬زهي نوري‬
‫كه اندر چشم و در بي چشم مي آيي"‬
‫‪",2512,11‬اگر بر زندگان ريزي برون پرند از گردون"‪",‬وگر بر مردگان‬
‫ريزي شود مرده مسيحايي"‬
‫‪",2512,12‬غذاي زاغ سازيدي ز سرگيني و مرداري"‪",‬چه داند زاغ كان‬
‫طوطي چه دارد در شكرخايي"‬
‫‪",2512,13‬چه گفت آن زاغ بيهوده كه سرگينش خورانيدي"‪",‬نگهدار اي‬
‫خدا ما را از آن گفتار و بد رايي"‬
‫‪",2512,14‬چه گفت آن طوطي اخضر كه شكر داديش درخور"‪",‬به فضل‬
‫خود زبان ما بدان گفتار بگشايي"‬
‫‪",2512,15‬كيست آن زاغ سرگين چش كسي كو مبتل گردد"‪",‬به علمي‬
‫غير علم دين براي جاه دنيايي"‬
‫‪",2512,16‬كيست آن طوطي و شكر ضمير منبع حكمت"‪",‬كه حق باشد‬
‫زبان او چو احمد وقت گويايي"‬
‫‪",2512,17‬مرا در دل يكي دلبر همي گويد خمش بهتر"‪",‬كه بس جانهاي‬
‫نازك را كند اين گفت سودايي"‬
‫‪",2513,1‬بيا اي عارف مطرب چه باشد گر ز خوش خويي"‪",‬چو شعري‬
‫نورافشاني وزان اشعار برگويي"‬
‫‪",2513,2‬بجان جمله مردان به درد جمله با دردان"‪",‬كه بر گو تا چه مي‬
‫خواهي وزين حيران چه مي جويي"‬
‫‪",2513,3‬از آن روي چو ماه او ز عشق حسن خواه او"‪",‬بياموزيد اي‬
‫خوبان رخ افروزي و مه رويي"‬
‫‪",2513,4‬از آن چشم سياه او وزان زلف سه تاه او"‪",‬ال اي اهل هندستان‬
‫بياموزيد هندويي"‬
‫‪",2513,5‬ز غمزه تير اندازش كرشمه ساحري سازش"‪",‬هل هاروت و‬
‫ماروتم بياموزيد جادويي"‬
‫‪",2513,6‬ايا اصحاب و خلوتيان شده دل را چنان جويان"‪",‬ز لعل جانفزاي‬
‫او بياموزيد دلجويي"‬
‫‪",2513,7‬ز خرمنگاه شش گوشه نخواهي يافتن خوشه"‪",‬روان شو سوي‬
‫بي سويان رها كن رسم شش سويي"‬
‫‪",2513,8‬همه عالم ز تو نالن تو باري از چه مي نالي"‪",‬چو از تو كم نشد‬
‫يك مو نمي دانم چه مي مويي"‬
‫‪",2513,9‬فدايم آن كبوتر را كه بر بام تو مي پرد"‪",‬كجايي اي سگ مقبل‬
‫كه اهل آنچنان كويي"‬
‫‪",2513,10‬چو آن عمر عزيز آمد چرا عشرت نمي سازي"‪",‬چو آن استاد‬
‫جان آمد چرا تخته نمي شويي"‬
‫‪",2513,11‬درين دامست آن آهو تو در صحرا چه مي گردي"‪",‬گهر در خانه‬
‫گم كردي به هر ويران چه مي پويي"‬
‫‪",2513,12‬به هر روزي درين خانه يكي حجره نوي يابي"‪",‬تو يكتو نيستي‬
‫اي جان تفحص كن كه صد تويي"‬
‫‪",2513,13‬اگر كفري وگر ديني اگر مهري و گر كيني"‪",‬همو را بين همو را‬
‫دان يقين مي دان كه با اويي"‬
‫‪",2513,14‬بماند آن نادره دستان وليكن ساقي مستان"‪",‬گرفت اين دم‬
‫گلوي من كه بفشارم گر افزويي"‬
‫‪",2516,9‬نه نفسي رهزني كردي نه آوازه فنا بودي"‪",‬دل ذرات خاك از‬
‫جان و جان از شاه شاده ستي"‬
‫‪",2516,10‬اگر در آب مي ديدي خيال روي چون آتش"‪",‬همه اجزاي جرم‬
‫خاك رقصان همچو بادستي"‬
‫‪",2516,11‬ايا تبريز اگر سرت شدي محسوس هر حسي"‪",‬غلم خاك تو‬
‫سنجر اسيرت كيقبادستي"‬
‫‪",2517,1‬ز رنگ روي شمس الدين گرم خود بو و رنگستي"‪",‬مرا از روي‬
‫اين خورشيد عارستي و ننگستي"‬
‫‪",2517,2‬قرابه دل ز اشكستن شدي ايمن اگر از لطف"‪",‬شراب وصل آن‬
‫شه را دمي دروي درنگستي"‬
‫‪",2517,3‬به بزمش جانهاي ما ندانستي سر از پايان"‪",‬اگر نه هجر‬
‫بدمستش به بدمستي و جنگستي"‬
‫‪",2517,4‬ال اي ساقي بزمش بگردان جام باقي را"‪",‬چرا بر من دلت‬
‫رحمي نيارد گويي سنگستي"‬
‫‪",2517,5‬از آن مي كو ز بهر شه دهان خويش بگشادي"‪",‬همه هستي فرو‬
‫بردي تو پنداري نهنگستي"‬
‫‪",2517,6‬ز بانگ رعد آن دريا تو بنگر چون بجوش آيد"‪",‬وليك آن بحر مي‬
‫بودي و رعدش بانگ چنگستي"‬
‫‪",2517,7‬روان گشته ميش چون خون درون دل به هر سويي"‪",‬تو گويي‬
‫دل چو چو قدسستي و مي همچون فرنگستي"‬
‫‪",2517,8‬كه لشكرهاي اسلم شه ما را درون قدس"‪",‬ز نصرتهاي يزداني‬
‫بر آن افرنگ هنگستي"‬
‫‪",2517,9‬به يك ساغر نگردم مست تو ساقي بيشتر گردان"‪",‬خرابي‬
‫گشتمي گر مي ز جام شاه شنگستي"‬
‫‪",2517,10‬ايا تبريز عقلم را خيال تو بشوراند"‪",‬تو گويي باده صافي خيالت‬
‫گويي بنگستي"‬
‫‪",2517,11‬ترنگ چنگ وصل او بپراند همي جان را"‪",‬تو گويي عيسي خوش‬
‫دم درون آن ترنگستي"‬
‫‪",2517,12‬پياپي گردد از وصلش قدحها بر مثال آن"‪",‬كه اندر جنگ‬
‫سلطاني قدح تير خدنگستي"‬
‫‪",2517,13‬چنين عقلي كه از تزوير مو در موي مي بيند"‪",‬شمار موي عقل‬
‫آنجا تو بيني گويي دنگستي"‬
‫‪",2517,14‬ز تيزيهاي آن جامش كه برق ازوي فغان آيد"‪",‬قدح در رو همي‬
‫آيد بريزش گويي لنگستي"‬
‫‪",2517,15‬چه باليي همي جويد مي اندر مغز مستانش"‪",‬چو گردند‬
‫شيرگير ازوي مگر گويي پلنگستي"‬
‫‪",2517,16‬فراوان ريز در جانم از آن ميهاي رباني"‪",‬ز بحر صدر شمس‬
‫الدين كه كان خمر تنگستي"‬
‫‪",2518,1‬اگر امروز دلدارم كند چون دوش بدمستي"‪",‬درافتد در جهان‬
‫غوغا درافتد شور در هستي"‬
‫‪",2518,2‬ال اي عقل شوريده بد و نيك جهان ديده"‪",‬كه امروزست دست‬
‫خون اگر چه دوش ازو رستي"‬
‫‪",2518,3‬درآمد ترك در خرگه چه جاي ترك قرص مه"‪",‬كي ديدست اي‬
‫مسلمانان مه گردون درين پستي"‬
‫‪",2519,13‬ازو گر سنگسار آيي تو شيشه عشق را مشكن"‪",‬ازيرا رونق‬
‫نقدت ز سنگ امتحانستي"‬
‫‪",2519,14‬ز شاهان پاسباني خود ظريف و طرفه مي آيد"‪",‬چنان خود را‬
‫خلق كرده كه نشناسي كه آنستي"‬
‫‪",2519,15‬لباس جسم پوشيده كه كمتر كسوه آنست"‪",‬سخن در حرف‬
‫آورده كه آن دونتر زبانستي"‬
‫‪",2519,16‬به گل اندوده خورشيدي ميان خاك ناهيدي"‪",‬درون دلق‬
‫جمشيدي كه گنج خاكدانستي"‬
‫‪",2519,17‬زبان وحييان را او ز ازل وجه العرب بوده"‪",‬زبان هندوي گويد‬
‫كه خود از هندوانستي"‬
‫‪",2519,18‬زمين و آسمان پيشش دو كه برگست پنداري"‪",‬كه در جسم از‬
‫زمينستي و در عمر از زمانستي"‬
‫‪",2519,19‬ز يك خندش مصور شد بهشت ار هشت ور بيشست"‪",‬به چشم‬
‫ابلهان گويي ز جنت ارمغانستي"‬
‫‪",2519,20‬برو صفرا كنند آنگه ز نخوت اصل سيم و زر"‪",‬كه ما زر و هنر‬
‫داريم و غافل زو كه كانستي"‬
‫‪",2519,21‬چه عذر آرند آن روزي كه عذرا گردد از پرده"‪",‬چه خون گريند‬
‫آن صبحي كه خورشيدش عيانستي"‬
‫‪",2519,22‬ميان بلغم و صفرا و خون و مره و سودا"‪",‬نمايد روح از تأثير‬
‫گويي در ميانستي"‬
‫‪",2519,23‬ز تن تا جان بسي راهست و در تن مي نماند جان"‪",‬چنين دان‬
‫جان عالم را كزو عالم جوانستي"‬
‫‪",2519,24‬نه شخص عالم كبري چنين بر كار بي جانست"‪",‬كه چرخ ار بي‬
‫روانستي بدين سان كي روانستي"‬
‫‪",2519,25‬زمين و آسمانها را مدد از عالم عقلست"‪",‬كه عقل اقليم‬
‫نوراني و پاك درفشانستي"‬
‫‪",2519,26‬جهان عقل روشن را مددها از صفات آيد"‪",‬صفات ذات خلقي‬
‫كه شاه كن فكانستي"‬
‫‪",2519,27‬كه اين تير عوارض را كه مي پرد به هر سويي"‪",‬كمان پنهان‬
‫كند صانع ولي تير از كمانستي"‬
‫‪",2519,28‬اگرچه عقل بيدارست آن از حي قيومست"‪",‬اگرچه سگ‬
‫نگهبانست تأثير شبانستي"‬
‫‪",2519,29‬چو سگ آن از شبان بيند زيانش جمله سودستي"‪",‬چو سگ خود‬
‫را شبان بيند همه سودش زيانستي"‬
‫‪",2519,30‬چو خود را ملك او بيني جهان اندر جهان باشي"‪",‬وگر خود را‬
‫ملك داني جهان از تو جهانستي"‬
‫‪",2519,31‬تو عقل كل چو شهري دان سواد شهر نفس كل"‪",‬و اين اجزا‬
‫درآمد شد مثال كاروانستي"‬
‫‪",2519,32‬خنك آن كارواني كان سلمت با وطن آيد"‪",‬غنيمت برده و‬
‫صحت و بختش همعنانستي"‬
‫‪",2519,33‬خفير ارجعي با او بشير ابشروا بر ره"‪",‬سلم شاه مي آرند و‬
‫جان دامن كشانستي"‬
‫‪",2519,34‬خواطر چون سوارانند و زوتر زي وطن آيند"‪",‬و يا بازان و‬
‫زاغانند پس در آشيانستي"‬
‫‪",2520,2‬وگر بر كار بودي دل درون كارگاه عشق"‪",‬مللت بر برون تو‬
‫نمي گويي چه كاره ستي"‬
‫‪",2520,3‬غنيمت دار رمضان را چو عيدت روي ننمودست"‪",‬و عيدت گر‬
‫كنارستي ز غم جان بر كناره ستي"‬
‫‪",2520,4‬چو روشن گشتي از طاعت شدي تاريك از عصيان"‪",‬دل بيچاره‬
‫را مي دان كه او محتاج چاره ستي"‬
‫‪",2520,5‬وگر محتاج اين طاعت نماندستي دل مسكين"‪",‬وراي كفر و‬
‫ايمان دل هميشه در نظاره ستي"‬
‫‪",2520,6‬تو گويي جان من لعلست مگر نبود بدين لعلي"‪",‬ز تابشهاي‬
‫خورشيدش مبر گو سنگ خاره ستي"‬
‫‪",2520,7‬به گرد قلعه ظلمت نماندي سنگ يكپاره"‪",‬اگر خود منجنيق صوم‬
‫دايم سوي باره ستي"‬
‫‪",2520,8‬بزن اين منجنيق صوم قلعه كفر و ظلمت بر"‪",‬اگر بودي‬
‫مسلماني موذن بر مناره ستي"‬
‫‪",2520,9‬اگر از عيد قربان سرافرازان بدانندي"‪",‬نه هر پاره ز گاو نفس‬
‫آويز قناره ستي"‬
‫‪",2520,10‬اگر سوز دل مسكين بديدييي ازين لقمه"‪",‬ز بهر ساكني‬
‫سوزش شكم سوزي هماره ستي"‬
‫‪",2520,11‬در اول منزلت اين عشق با اين لوت ضدانند"‪",‬اگر اين عشق‬
‫باره ستي چرا او لوت باره ستي"‬
‫‪",2520,12‬همه عالم خر و گاوان به عيش اندر خزيدندي"‪",‬اگر عاشق بدي‬
‫آنكس كه دايم لوت خواره ستي"‬
‫‪",2520,13‬اگر ديدي تو ظلمتها ز قوتهاي اين لقمه"‪",‬ز جور نفس تردامن‬
‫گريبانهات پاره ستي"‬
‫‪",2520,14‬بتدريج ار كني تو پي خر دجال از روزه"‪",‬ببيني عيسي مريم كه‬
‫در ميدان سواره ستي"‬
‫‪",2520,15‬اگر امر تصوموا را نگهداري به امر رب"‪",‬بهر يا رب كه مي‬
‫گويي تو لبيكت دوباره ستي"‬
‫‪",2521,1‬اگر يار مرا از من غم و سودا نبايستي"‪",‬مرا صد درد كان بودي‬
‫مرا صد عقل ورايستي"‬
‫‪",2521,2‬وگر كشتي رخت من نگشتي غرقه دريا"‪",‬فلك با جمله‬
‫گوهرهاش پيش من گدايستي"‬
‫‪",2521,3‬وگر از راه انديشه بدين مستان رهي بودي"‪",‬خرد در كار عشق‬
‫ما چرا بي دست و پايستي"‬
‫‪",2521,4‬وگر خسرو ازين شيرين يكي انگشت ليسيدي"‪",‬چرا قيد كله‬
‫بودي چرا قيد قبايستي"‬
‫‪",2521,5‬طبيب عشق اگر دادي به جالينوس يك معجون"‪",‬چرا بهر‬
‫حشايش او بدين حد ژاژ خايستي"‬
‫‪",2521,6‬ز مستي تجلي گر سر هر كوه را بودي"‪",‬مثال ابر هر كوهي‬
‫معلق بر هوايستي"‬
‫‪",2521,7‬وگر غولن انديشه همه يك گوشه رفتندي"‪",‬بيابانهاي بي مايه پر‬
‫از نوش و نوايستي"‬
‫‪",2521,8‬وگر در عهده عهدي وفايي آمدي از ما"‪",‬دلرام جهان پرور بر آن‬
‫عهد و وفايستي"‬
‫‪",2521,9‬وگر اين گندم هستي سبكتر آرد مي گشتي"‪",‬متاع هستي خلقان‬
‫برون زين آسيايستي"‬
‫‪",2514,1‬درآمد در ميان شهر آدم زفت سيلبي"‪",‬فنا شد چرخ و گردان‬
‫شد ز نور پاك دولبي"‬
‫‪",2514,2‬نبود آن شهر جز سودا بني آدم درو شيدا"‪",‬برست از دي و از‬
‫فردا چو شد بيدار از خوابي"‬
‫‪",2514,3‬چو جوشيد آب بادي شد كه هر كه را بپراند"‪",‬چو كاهش پيش باد‬
‫تند با سهمي و با تابي"‬
‫‪",2514,4‬چو كه ها را شكافانيد كانها را پديد آرد"‪",‬ببيني لعل اندر لعل مي‬
‫تابد چو مهتابي"‬
‫‪",2514,5‬در آن تابش ببيني تو يكي مه روي چيني تو"‪",‬دو دست هجر او‬
‫پرخون مثال دست قصابي"‬
‫‪",2514,6‬ز بوي خون دست او همه ارواح مست او"‪",‬همه افلك پست او‬
‫زهي با لطف و هابي"‬
‫‪",2514,7‬مثال كشتنش باشد چو انگوري كه كوبندش"‪",‬كه تا فاني شود‬
‫باقي شود انگور دوشابي"‬
‫‪",2514,8‬اگر چه صد هزار انگور كو بي يك بود جمله"‪",‬چو وا شد جانب‬
‫توحيد جان را اينچنين بابي"‬
‫‪",2514,9‬بيايد شمس تبريزي بگيرد دست آن جان را"‪",‬در انگشتش كند‬
‫خاتم دهد ملكي و اسبابي"‬
‫‪",2515,1‬يكي گنجي پديد آمد در آن دكان زركوبي"‪",‬زهي صورت زهي‬
‫معني زهي خوبي زهي خوبي"‬
‫‪",2515,2‬زهي بازار زركوبان زهي اسرار يعقوبان"‪",‬كه جان يوسف از‬
‫عشقش برآرد شور يعقوبي"‬
‫‪",2515,3‬ز عشق او دو صد ليلي چو مجنون بند مي درد"‪",‬كزين آتش‬
‫زبون آيد صبوريهاي ايوبي"‬
‫‪",2515,4‬شده زركوب و حق مانده تنش چون زرورق مانده"‪",‬جواهر بر‬
‫طبق مانده چو زركوبي كروبي"‬
‫‪",2515,5‬بيا بنواز عاشق را كه تو جاني حقايق را"‪",‬بزن گردن منافق را‬
‫اگر از وي بياشوبي"‬
‫‪",2516,1‬اگر الطاف شمس الدين بديده برفتادستي"‪",‬سوي افلك روحاني‬
‫دو ديده برگشاده ستي"‬
‫‪",2516,2‬گشاده ستي دو ديده پر قدم را نيز از مستي"‪",‬ولي پر سعادت‬
‫او در آن عالم نزاده ستي"‬
‫‪",2516,3‬چو بنهادي قدم آنجا برفتي جسم از يادش"‪",‬كه پنداري ز مادر او‬
‫در آن عالم نزاده ستي"‬
‫‪",2516,4‬ميان خوب رويان جان شده چون ذره ها رقصان"‪",‬گهي مست‬
‫جمالستي گهي سرمست باده ستي"‬
‫‪",2516,5‬رخ خوبان روحاني كه هر شاهي كه ديد آن را"‪",‬ز فرزين بند‬
‫سوداها ز اسب خود پياده ستي"‬
‫‪",2516,6‬چو از مخدوم شمس الدين زدي لطفي بروي دل"‪",‬ازينها جمله‬
‫روي دل شدي بي رنگ و ساده ستي"‬
‫‪",2516,7‬بديدي جمله شاهان را و خوبان را و ماهان را"‪",‬كمربسته بپش‬
‫او نشسته برو ساده ستي"‬
‫‪",2516,8‬اگر نه غيرت حضرت گرفتي دامن جاهش"‪",‬سزاي جمله‬
‫كردستي و داد حسن داده ستي"‬
‫‪",2518,4‬چو گرد راه هين برجه هل پادار و گردن نه"‪",‬كه مردن پيش دلبر‬
‫به ترا زين عمر سر دستي"‬
‫‪",2518,5‬برو بي سر به ميخانه بخور بي رطل و پيمانه"‪",‬كزين خم جهان‬
‫چون مي بجوشيدي برون جستي"‬
‫‪",2518,6‬غلم و خاك آن مستم كه شد هم جام و هم دستم"‪",‬غلمش‬
‫چون شوي اي دل كه تو خود عين آنستي"‬
‫‪",2518,7‬چه غم داري درين وادي چو روي يوسفان ديدي"‪",‬اگرچه چون‬
‫زنان حيران ز خنجر دست خود خستي"‬
‫‪",2518,8‬منال اي دست ازين خنجر چو در كف آمدت گوهر"‪",‬هزاران درد‬
‫زه ارزد ز عشق يوسف آبستي"‬
‫‪",2518,9‬خمش كن اي دل دريا ازين جوش و كف اندازي"‪",‬زهي طرفه‬
‫كه دريايي چو ماهي چون درين شستي"‬
‫‪",2518,10‬چه باشد شست روباهان به پيش پنجه شيران"‪",‬بدران شست‬
‫اگر خواهي برو در بحر پيوستي"‬
‫‪",2518,11‬نمي داني كه سلطاني تو عزرائيل شيراني"‪",‬تو آن شير‬
‫پريشاني كه صندوق خود اشكستي"‬
‫‪",2518,12‬عجب نبود كه صندوقي شكسته گردد از شيري"‪",‬عجب از چون‬
‫تو شير آيد كه در صندوق بنشستي"‬
‫‪",2518,13‬خمش كردم درآ ساقي بگردان جام راواقي"‪",‬زهي دوران و‬
‫دور ما كه بهر ما ميان بستي"‬
‫‪",2519,1‬غلم پاسبانانم كه يارم پاسبانستي"‪",‬بچستي و به شبخيزي چو‬
‫ماه و اخترانستي"‬
‫‪",2519,2‬غلم باغبانانم كه يارم باغبانستي"‪",‬به تري و به رعنايي چو شاخ‬
‫ارغوانستي"‬
‫‪",2519,3‬نباشد عاشقي عيبي وگر عيبست تا باشد"‪",‬كه نفسم عيب دان‬
‫آمد و يارم غيب دانستي"‬
‫‪",2519,4‬اگر عيب همه عالم ترا باشد چو عشق آمد"‪",‬بسوزد جمله عيبت‬
‫را كه او بس قهرمانستي"‬
‫‪",2519,5‬گذشتم بر گذرگاهي بديدم پاسباني را"‪",‬نشسته بر سر بامي كه‬
‫برتر ز آسمانستي"‬
‫‪",2519,6‬كله پاسبانانه قباي پاسبانانه"‪",‬و ليك از هاي هاي او در عالم در‬
‫امانستي"‬
‫‪",2519,7‬به دست ديدبان او يكي آيينه شش سو"‪",‬كه حال شش جهت يك‬
‫يك در آيينه بيانستي"‬
‫‪",2519,8‬چو من دزدي بدم رهبر طمع كردم بدان گوهر"‪",‬برآوردم يكي‬
‫شكلي كه بيرون از گمانستي"‬
‫‪",2519,9‬زهر سويي كه گرديدم نشانه تير او ديدم"‪",‬زهر شش سو برون‬
‫رفتم كه آن ره بي نشانستي"‬
‫‪",2519,10‬همه سوها ز بي سو شد نشان از بي نشان آمد"‪",‬چو آمد راه‬
‫واگشتن ز آينده نهانستي"‬
‫‪",2519,11‬چو زان شش پرده تاري برون رفتم به عياري"‪",‬ز نور پاسبان‬
‫ديدم كه او شاه جهانستي"‬
‫‪",2519,12‬چو باغ حسن شه ديدم حقيقت شد بدانستم"‪",‬كه هم شه‬
‫باغبانستي و هم شه باغ جانستي"‬
‫‪",2519,35‬خواطر رهبرانند و چو رهبر مر ترا بارست"‪",‬مقامت ساعد شه‬
‫دان كه شاه شه نشانستي"‬
‫‪",2519,36‬وگر زاغست آن خاطر كه چشمش سوي مردارست"‪",‬كسي‬
‫كش زاغ رهبر شد به گورستان روانستي"‬
‫‪",2519,37‬چو در ما زاغ بگريزي شود زاغ تو شه بازي"‪",‬كه اكسيرست‬
‫شادي ساز او را كاندهانستي"‬
‫‪",2519,38‬گر آن اصلي كه زاغ و باز ازو تصوير مي يابد"‪",‬تجلي سازدي‬
‫مطلق اصالت رايگانستي"‬
‫‪",2519,39‬وران نوري كزو زايد غم و شادي به يك اشكم"‪",‬دمي پهلو تهي‬
‫كردي همه كس شادمانستي"‬
‫‪",2519,40‬همه اجزا همي گويند هر يك اي همه توتو"‪",‬همين گفت ارنه‬
‫پرده ستي همه با همگنانستي"‬
‫‪",2519,41‬درخت جانها رقصان ز باد اينچنين باده"‪",‬گران باد آشكارستي‬
‫نه لنگر بادبانستي"‬
‫‪",2519,42‬دراي كاروان دل به گوشم بانگ مي آرد"‪",‬گر آن بانگش به‬
‫حس آيد هر اشتر ساربانستي"‬
‫‪",2519,43‬درافتد از صدف هر دم صدف بازش خورد در دم"‪",‬وگرنه عين‬
‫كري هم كران را ترجمانستي"‬
‫‪",2519,44‬سهيل شمس تبريزي نتابد در يمن ور ني"‪",‬اديم طايفي گشتي‬
‫به هر جا سختيانستي"‬
‫‪",2519,45‬ضياوار اي حسام الدين ضياالحق گواهي ده"‪",‬نديدي هيچ ديده‬
‫گر ضيا نه ديدبانستي"‬
‫‪",2519,46‬گواهي ضيا هم او گواهي قمر هم رو"‪",‬گواهي مشك اذفر بو‬
‫كه بر عالم وزانستي"‬
‫‪",2519,47‬اگر گوشت شود ديده گواهي ضيا بشنو"‪",‬ولي چشم تو گوش‬
‫آمد كه حرفش گلستانستي"‬
‫‪",2519,48‬چو از حرفي گلستاني ز معني كي گل استاني"‪",‬چو پا در قير‬
‫جزوستت حجابت قيروانستي"‬
‫‪",2519,49‬كتاب حس به دست چپ كتاب عقل دست راست"‪",‬ترا نامه به‬
‫چپ دادند كه بيرون ز آستانستي"‬
‫‪",2519,50‬چو عقلت طبع حس دارد و دست راست خوي چپ"‪",‬و تبديل‬
‫طبيعت هم نه كار داستانستي"‬
‫‪",2519,51‬خداوندا تو كن تبديل كه خود كار تو تبديلست"‪",‬كه اندر شهر‬
‫تبديلت زبانها چون سنانستي"‬
‫‪",2519,52‬عدم را در وجود آري ازين تبديل افزونتر"‪",‬تو نور شمع مي‬
‫سازي كه اندر شمعدانستي"‬
‫‪",2519,53‬تو بستان نامه از چپم به دست راستم در نه"‪",‬تو تاني كرد چپ‬
‫را راست بنده ناتوانستي"‬
‫‪",2519,54‬ترا زوي سبك دارم گرانش كن به فضل خود"‪",‬تو كه را كه كني‬
‫زيرا نه كوه از خود گرانستي"‬
‫‪",2519,55‬كمال لطف داند شد كمال نقص را چاره"‪",‬كه قعر دوزخ ار‬
‫خواهي به از صدر جنانستي"‬
‫‪",2520,1‬گر آبت بر جگر بودي دل تو پس چكاره ستي"‪",‬تنت گر آنچنان‬
‫بودي كه گفتي دل نگاره ستي"‬
‫‪",2521,10‬وگر خضري درا شكستي بناگه كشتي تن را"‪",‬درين دريا همه‬
‫جانها چو ماهي آشنايستي"‬
‫‪",2521,11‬ستايش مي كند شاعر ملك را و اگر او را"‪",‬ز خويش خود خبر‬
‫بودي ملك شاعر ستايستي"‬
‫‪",2521,12‬وگر جبار بربستي شكسته ساق و دستش را"‪",‬نه در جبر و قدر‬
‫بودي نه در خوف ور جايستي"‬
‫‪",2521,13‬در آن اشكستگي او گر بديدي ذوق اشكستن"‪",‬نه از مرحم‬
‫بپرسيدي نه جوياي دوايستي"‬
‫‪",2521,14‬نشان از جان تو اين داري كه مي بايد نمي بايد"‪",‬نمي بايد‬
‫شدي بايد اگر او را ببايستي"‬
‫‪",2521,15‬وگر از خرمن خدمت تو ده سالر منبل را"‪",‬يكي برگ كهي‬
‫بودي گنه بر كهربايستي"‬
‫‪",2521,16‬فراز آسمان صوفي همي رقصيد و مي گفت اين"‪",‬زمين كل‬
‫آسمان گشتي گرش چون من صفايستي"‬
‫‪",2521,17‬خمش كن شعر مي ماند و مي پرند معنيها"‪",‬پر از معني بدي‬
‫عالم اگر معني بپايستي"‬
‫‪",2522,1‬دل پر درد من امشب بنوشيدست يك دردي"‪",‬از آنچ زهره‬
‫ساقي بياوردش ره آرودي"‬
‫‪",2522,2‬چه زهره دارد و يارا كه خواب آرد حشر ما را"‪",‬كه امشب مي‬
‫نمايد عشق بر عشاق پا مردي"‬
‫‪",2522,3‬زنان در تعزيت شبها نمي خسبند از نوحه"‪",‬تو مرد عاشقي آخر‬
‫زبون خواب چون گردي"‬
‫‪",2522,4‬دل مي گرد چون بيدق به گرد خانه آن شه"‪",‬بترس از مات و از‬
‫قايم چو نطع عشق گستردي"‬
‫‪",2522,5‬مرا هم خواب مي بايد وليكن خواب مي نايد"‪",‬كه بيرون شد‬
‫مزاج من هم از گرمي هم از سردي"‬
‫‪",2523,1‬دل آتش پرست من كه در آتش چو گو گردي"‪",‬به ساقي گو كه‬
‫زود آخر هم از اول قدح دردي"‬
‫‪",2523,2‬بيا اي ساقي لب گز تو خامان را بدان مي پز"‪",‬زهي بستان و‬
‫باغ و رز كزان انگور افشردي"‬
‫‪",2523,3‬نشان بدهم كه كس ندهد نشان اينست اي خوش قد"‪",‬كه آن‬
‫شب برديم بي خود بدان مه روم بسپردي"‬
‫‪",2523,4‬تو عقل ياد مي داري كه شاه عقلم از ياري"‪",‬چو داد آن باده‬
‫ناري به اول دم فرو مردي"‬
‫‪",2523,5‬دو طشت آورد آن دلبر يكي ز آتش يكي پر زر"‪",‬چو زر گيري‬
‫بود آذر ور آتش برزني بردي"‬
‫‪",2523,6‬ببين ساقي سركش را بكش آن آتش خوش را"‪",‬چه داني قدر‬
‫آتش را كه آنجا كودك خردي"‬
‫‪",2523,7‬ز آتش شاد برخيزي ز شمس الدين تبريزي"‪",‬ور اندر زر تو‬
‫بگريزي مثال زر بيفسردي"‬
‫‪",2524,1‬اگر آب و گل ما را چو جان و دل پري بودي"‪",‬به تبريز آمدي اين‬
‫دم بيابان را بپيمودي"‬
‫‪",2524,2‬بپر اي دل كه پر داري برو آنجا كه بيماري"‪",‬نماندي هيچ بيماري‬
‫گر او رخسار بنمودي"‬
‫‪",2525,8‬وران ماه دوصد گردون بناگه خرمني كردي"‪",‬طرب چون خوشه‬
‫ها كردي و چون خرمن بخنديدي"‬
‫‪",2525,9‬ور او يك لطف بنمودي گشادي چشم جانها را"‪",‬خشونتها گرفتي‬
‫لطف و هر اخشن بخنديدي"‬
‫‪",2525,10‬شهنشاه شهنشاهان و قانان چون عطا دادي"‪",‬به مسكيني‬
‫شدي او گنج و بر مخزن بخنديدي"‬
‫‪",2525,11‬از آن مي هاي لعل او ز پرده غيب رو دادي"‪",‬حسن مستك‬
‫شدي بي مي و بر احسن بخنديدي"‬
‫‪",2525,12‬وران لعل لبان او گهرها دادي از حكمت"‪",‬شدي مرمر مثال‬
‫لعل و بر معدن بخنديدي"‬
‫‪",2525,13‬ور آن قهار عاشق كش به مهر آميزشي كردي"‪",‬كه خارا بدادي‬
‫شير و تا آهن بخنديدي"‬
‫‪",2525,14‬وگر زالي از آن رستم بيابيدي نظر يكدم"‪",‬به حق بر رستم‬
‫دستان صف اشكن بخنديدي"‬
‫‪",2525,15‬در آن روزي كه آن شير وغا مردي كند پيدا"‪",‬نه بر شيران‬
‫مست آن روز مرد و زن بخنديدي"‬
‫‪",2525,16‬پياپي ساقي دولت روان كردي مي خلت"‪",‬كه تا ساغر شدي‬
‫سرمست وز مي دن بخنديدي"‬
‫‪",2525,17‬هر آن جاني كه دست شمس تبريزي ببوسيدي"‪",‬حياتش‬
‫جاودان گشتي و بر مردن بخنديدي"‬
‫‪",2525,18‬بديدي زود امن او ز مردي جنگ مي جستي"‪",‬كراهت داشتي بر‬
‫امن و بر مأمن بخنديدي"‬
‫‪",2526,1‬نكو بنگر به روي من نه آنم من كه هر باري"‪",‬ببين درياي‬
‫شيريني ببين موج گهرباري"‬
‫‪",2526,2‬كي بگريزد ز دست حق كي پرهيزد ز شست حق"‪",‬قيامت كو كه‬
‫تا بيند به نقد اين شور و شر باري"‬
‫‪",2526,3‬يكي دستش چو قبض آمد يكي دستش چو بسط آمد"‪",‬نداري‬
‫زين دو بيرون شو گه باش و سفر باري"‬
‫‪",2526,4‬چو عيسي گر شكر خندي شكر خنده ببين از وي"‪",‬چو موسي‬
‫گر كمربندي بر آن كوه و كمر باري"‬
‫‪",2526,5‬شدي دربان هر دوني به زير بام گردوني"‪",‬به كوي يار ما در رو‬
‫كه بيني بام و در باري"‬
‫‪",2526,6‬به شاخ گل همي گفتم چه مي رقصي درين گلخن"‪",‬درآ در باغ‬
‫جان بنگر شكوفه و شاخ تر باري"‬
‫‪",2526,7‬عطارد را همي گفتم به فضل و فن شدي غره"‪",‬قلم بشكن بيا‬
‫بشنو پيام نيشكر باري"‬
‫‪",2526,8‬به گوش زهره مي گفتم كه گوشت گرم شد از مي"‪",‬سر اندر‬
‫بزم سلطان كن ببين سوداي سرباري"‬
‫‪",2526,9‬چو سوسن صد زبان داري زبان دركش ازين زاري"‪",‬ز غنچه‬
‫بسته لب بشنو ز خاموشان خبر باري"‬
‫‪",2527,1‬بناميزد نگويم من كه تو آني كه هرباري"‪",‬زهي صورت بدان‬
‫صورت نمي ماني كه هرباري"‬
‫‪",2527,2‬بسوزد دل اگر گويم همان دلدار پيشيني"‪",‬بسوزد جان اگر گويم‬
‫همان جاني كه هرباري"‬
‫‪",2529,8‬جهان عشق را اكنون سليمان بن داودي"‪",‬معاذ الله كه آزار يكي‬
‫موري روا داري"‬
‫‪",2529,9‬تو آن شمسي كه نور تو محيط نورها گشتست"‪",‬سوي تبريز‬
‫واگردي و مستوري روا داري"‬
‫‪",2530,1‬دلم همچون قلم آمد در انگشتان دلداري"‪",‬كه امشب مي نويسد‬
‫زي نويسد باز فردا ري"‬
‫‪",2530,2‬قلم را هم تراشد او رقاع و نسخ و غير آن"‪",‬قلم گويد كه‬
‫تسليمم تو داني من كيم باري"‬
‫‪",2530,3‬گهي رويش سيه دارد گهي در موي خود مالد"‪",‬گه او را‬
‫سرنگون دارد گهي سازد بدو كاري"‬
‫‪",2530,4‬به يك رقعه جهاني را قلم بكشد كند بي سر"‪",‬به يك رقعه قراني‬
‫را رهاند از بل آري"‬
‫‪",2530,5‬كر و فر قلم باشد بقدر حرمت كاتب"‪",‬اگر در دست سلطاني‬
‫اگر در كف سالري"‬
‫‪",2530,6‬سرش را مي شكافد او براي آنچ او داند"‪",‬كه جالينوس به داند‬
‫صلح حال بيماري"‬
‫‪",2530,7‬نيارد آن قلم گفتن به عقل خويش تحسيني"‪",‬نداند آن قلم كردن‬
‫به طبع خويش انكاري"‬
‫‪",2530,8‬اگر او را قلم خوانم و اگر او را علم خوانم"‪",‬درو هوش است و‬
‫بيهوشي زهي بيهوش هشياري"‬
‫‪",2530,9‬نگنجد در خرد وصفش كه او را جمع ضدينست"‪",‬چه بي تركيب‬
‫تركيبي عجب مجبور مختاري"‬
‫‪",2531,1‬چو سرمست مني اي جان ز دردسر چه غم داري"‪",‬چو آهوي‬
‫مني اي جان ز شير نر چه غم داري"‬
‫‪",2531,2‬چو مه روي تو من باشم ز سال و مه چه انديشي"‪",‬چو شور و‬
‫شوق من هستت ز شور و شر چه غم داري"‬
‫‪",2531,3‬چو كان نيشكر گشتي ترش رو از چه مي باشي"‪",‬براق عشق‬
‫رامت شد ز مرگ خر چه غم داري"‬
‫‪",2531,4‬چو من با تو چنين گرمم چه آه سرد مي آري"‪",‬چو بر بام فلك‬
‫رفتي ز خشك و تر چه غم داري"‬
‫‪",2531,5‬خوش آوازي من ديدي دوا سازي من ديدي"‪",‬رسن بازي من‬
‫ديدي ازين چنبر چه غم داري"‬
‫‪",2531,6‬برين صورت چه مي چفسي ز بي معني چه مي ترسي"‪",‬چو‬
‫گوهر در بغل داري ز بي گوهر چه غم داري"‬
‫‪",2531,7‬ايا يوسف ز دست تو كي بگريزد ز شست تو"‪",‬همه مصرند‬
‫مست تو ز كور و كر چه غم داري"‬
‫‪",2531,8‬چو با دل يار غاري تو چراغ چار ياري تو"‪",‬فقير ذوالفقاري تو از‬
‫آن خنجر چه غم داري"‬
‫‪",2531,9‬گرفتي باغ و برها را همي خور آن شكرها را"‪",‬اگر بستند درها را‬
‫ز بند در چه غم داري"‬
‫‪",2531,10‬چو مد و جر خود ديدي چو بال و پر خود ديدي"‪",‬چو كر و فر‬
‫خود ديدي ز هر بي فر چه غم داري"‬
‫‪",2531,11‬ايا اي جان جان جان پناه جان مهمانان"‪",‬ايا سلطان سلطانان‬
‫تو از سنجر چه غم داري"‬
‫‪",2533,6‬دلي دارم پر از آتش بزن بروي تو آبي خوش"‪",‬نه ز آب چشمه‬
‫جيحون از آن آبي كه تو داري"‬
‫‪",2533,7‬به خاك پاي تو امشب مبند از پرسش من لب"‪",‬بيا اي خوب‬
‫خوش مذهب بكن با روح سياري"‬
‫‪",2533,8‬چو امشب خواب من بستي مبند آخر ره مستي"‪",‬كه سلطان‬
‫قوي دستي و هش بخشي و هشياري"‬
‫‪",2533,9‬چرا بستي تو خواب من براي نيكويي كردن"‪",‬ازيرا گنج پنهاني و‬
‫اندر قصد اظهاري"‬
‫‪",2533,10‬زهي بي خوابي شيرين بهي تر از گل و نسرين"‪",‬فزون از شهد‬
‫و از شكر به شيريني خوش خواري"‬
‫‪",2533,11‬بجان پاكت اي ساقي كه امشب ترك كن عاقي"‪",‬كه جان از‬
‫سوز مشتاقي ندارد هيچ صباري"‬
‫‪",2533,12‬بيا تا روز بر روزن بگرديم اي حريف من"‪",‬ازيرا مرد خواب‬
‫افكن درآمد شب به كراري"‬
‫‪",2533,13‬برين گردش حسد آرد دوار چرخ گردوني"‪",‬كه اين مغزست و‬
‫آن قشرست و اين نورست و آن ناري"‬
‫‪",2533,14‬چه كوتاهست پيش من شب و روز اندرين مستي"‪",‬ز روز و‬
‫شب رهيدم من بدين مستي و خماري"‬
‫‪",2533,15‬حريف من شو اي سلطان برغم ديده شيطان"‪",‬كه تا بيني رخ‬
‫خوبان سر آن شاهدان خاري"‬
‫‪",2533,16‬مرا امشب شهنشاهي لطيف و خوب و دلخواهي"‪",‬برآور دست‬
‫از چاهي رهانيده ز بيماري"‬
‫‪",2533,17‬به گرد بام مي گردم كه جام حارسان خوردم"‪",‬توهم مي گرد‬
‫گرد من گرت عزمست مي خواري"‬
‫‪",2533,18‬چو با مستان او گردي اگر مسي تو زر گردي"‪",‬وگر پايي تو سر‬
‫گردي و گر گنگي شوي قاري"‬
‫‪",2533,19‬درين دل موجها دارم سر غواص مي خارم"‪",‬ولي كو دامن‬
‫فهمي سزاوار گهرباري"‬
‫‪",2533,20‬دهان بستم خمش كردم اگرچه پرغم و دردم"‪",‬خدايا صبرم‬
‫افزون كن درين آتش به ستاري"‬
‫‪",2534,1‬مها يكدم رعيت شو مرا شه دان و سالري"‪",‬اگر مه را جفا‬
‫گويم بجنبان سر بگو آري"‬
‫‪",2534,2‬مرا بر تخت خود بنشان دو زانو پيش من بنشين"‪",‬مرا سلطان‬
‫كن و مي دو به پيشم چون سلحداري"‬
‫‪",2534,3‬شها شيري تو من روبه تو من شو يكزمان من تو"‪",‬چو روبه‬
‫شيرگير آيد جهان گويد خوش اشكاري"‬
‫‪",2534,4‬چنان نادر خداوندي ز نادر خسروي آيد"‪",‬كه بخشد تاج و تخت‬
‫خود مگر چون تو كلهداري"‬
‫‪",2534,5‬ز بس احسان كه فرمودي چنانم آرزو آمد"‪",‬كه موسي چون‬
‫سخن بشنود در مي خواست ديداري"‬
‫‪",2534,6‬يكي كف خاك بستان شد يكي كف خاك بستانبان"‪",‬كه زنده مي‬
‫شود زين لطف هر خاكي و مرداري"‬
‫‪",2534,7‬تو خود بي تخت سلطاني و بي خاتم سليماني"‪",‬تو ماهي وين‬
‫فلك پيشت يكي طشت نگوساري"‬
‫‪",2536,1‬مثال باز رنجورم زمين بر من ز بيماري"‪",‬نه با اهل زمين جنسم‬
‫نه امكانست طياري"‬
‫‪",2536,2‬چو دست شاه ياد آيد فتد آتش بجان من"‪",‬نه پر دارم كه بگريزم‬
‫نه بالم مي كند ياري"‬
‫‪",2536,3‬ال اي باز مسكين تو ميان جغدها چوني"‪",‬نفاقي كرديي گر‬
‫عشق رو بستي به ستاري"‬
‫‪",2536,4‬وليكن عشق كي پنهان شود با شعله سينه"‪",‬خصوصا از دو ديده‬
‫سيل همچون چشمه جاري"‬
‫‪",2536,5‬بس استت عزت و دوران ز ذوق عشق پر لذت"‪",‬كجا پيدا شود‬
‫با عشق يا تلخي و يا خواري"‬
‫‪",2536,6‬اگرچه تو نداري هيچ مانند الف عشقت"‪",‬به صدر حرفها دارد‬
‫چرا زان رو كه آن داري"‬
‫‪",2536,7‬حلوتهاي جاويدان درون جان عشاقست"‪",‬ز بهر چشم زخمست‬
‫اين نفير و اين همه زاري"‬
‫‪",2536,8‬تن عاشق چو رنجوران فتاده زار بر خاكي"‪",‬نيابد گرد ايشان را‬
‫به معني مه به سياري"‬
‫‪",2536,9‬مغفل وار پنداري تو عاشق را و ليكن او"‪",‬به هر دم پرده مي‬
‫سوزد ز آتشهاي هشياري"‬
‫‪",2536,10‬لباس خويش مي درد قباي جسم مي سوزد"‪",‬كه تا وقت كنار‬
‫دوست باشد از همه عاري"‬
‫‪",2536,11‬به غير دوست هرچش هست طراران همي دزدند"‪",‬به معني‬
‫كرده او زين فعل بر طرار طراري"‬
‫‪",2536,12‬كه تا خلوت كند زيشان كند مشغول ايشان را"‪",‬بگيرد خانه‬
‫تجريد و خلوت را به عياري"‬
‫‪",2536,13‬نداني سر اين را تو كه علم و عقل تو پرده ست"‪",‬برون غار و‬
‫تو شادان كه خود در عين آن غاري"‬
‫‪",2536,14‬بدرد زهره جانت اگر ناگاه بيني تو"‪",‬كه از اصحاب كهف دل‬
‫چگونه دور و اغياري"‬
‫‪",2536,15‬ز يك حرفي ز رمز دل نبردي بوي اندر عمر"‪",‬اگر چه حافظ‬
‫اهلي و استادي تو اي قاري"‬
‫‪",2536,16‬چه دورت داشتند ايشان كه قطب كارها گشتي"‪",‬وزين اشغال‬
‫بي كاران نداري تاب بي كاري"‬
‫‪",2536,17‬ترا دم دم همي آرند كاري نو به هر لحظه"‪",‬كه تا نبود فراغت‬
‫هيچ بر قانون مكاري"‬
‫‪",2536,18‬گهي سوداي استادي گهي شهوت درافتادي"‪",‬گهي پشت سپه‬
‫باشي گهي در بند سالري"‬
‫‪",2536,19‬دمار و ويل بر جانت اگر مخدوم شمس الدين"‪",‬ز تبريزت‬
‫نفرمايد زكات جان خود ياري"‬
‫‪",2537,1‬مگر دانيد با دلبر بحق صحبت و ياري"‪",‬هر آنچ دوش مي گفتم ز‬
‫بي خويشي و بيماري"‬
‫‪",2537,2‬وگر ناگه قضاالله ازينها بشنود آن مه"‪",‬خود او داند كه سودايي‬
‫چه گويد در شب تاري"‬
‫‪",2537,3‬چو نبود عقل در خانه پريشان باشد افسانه"‪",‬گهي زير و گهي‬
‫بال گهي جنگ و گهي زاري"‬
‫‪",2524,3‬چه كردي آن دل مسكين اگر چون تن گران بودي"‪",‬اگر پرش‬
‫ببخشيدي برو دلبر ببخشودي"‬
‫‪",2524,4‬دريغا قالبم را هم ز بخشش نيم پر بودي"‪",‬كه بر تبريزيان در ره‬
‫دو اسپه او برافزودي"‬
‫‪",2524,5‬مبارك بادشان اين ره به توفيق و امان الله"‪",‬به هر شهري و هر‬
‫جايي به هر دشتي و هر رودي"‬
‫‪",2524,6‬دلم همراه ايشان شد كه شبشان پاسبان باشد"‪",‬اگر پيدا بدي‬
‫پاسش يكي همراه نغنودي"‬
‫‪",2524,7‬بپريد اي شهان آنسو كه يابيد آنچ قسمت شد"‪",‬نحاسي را ز‬
‫اكسيري ايازي را ز محمودي"‬
‫‪",2524,8‬رويد اي عاشقان حق به اقبال ابد ملحق"‪",‬روان باشيد همچون‬
‫مه بسوي برج مسعودي"‬
‫‪",2524,9‬به برج عاشقان شه ميان صادقان ره"‪",‬كه از سردان و مردودان‬
‫شود جوينده مردودي"‬
‫‪",2524,10‬بپر اي دل به پنهاني به پر و بال روحاني"‪",‬گرت طالب نبودي‬
‫شه چنين پرهات نگشودي"‬
‫‪",2524,11‬در احسان سابقست آن شه به وعده صادقست آن شه"‪",‬اگر‬
‫نه خالقست آن شه ترا از خلق نربودي"‬
‫‪",2524,12‬برون از نور و دودست او كه افروزيد اين آتش"‪",‬از اين آتش‬
‫خرد نوري ازين آذر هوا دودي"‬
‫‪",2524,13‬دل اندر چه وسواسي كه دود از نور نشناسي"‪",‬بسوز از عشق‬
‫نور او درون نار چون عودي"‬
‫‪",2524,14‬نه از اولد نمرودي كه بسته آتش و دودي"‪",‬چو فرزند خليلي تو‬
‫مترس از دود نمرودي"‬
‫‪",2524,15‬در آتش باش جان من يكي چندي چو نرم آهن"‪",‬كه گر آتش‬
‫نبودي خود رخ آيينه كه زدودي"‬
‫‪",2524,16‬چه آسان مي شود مشكل به نور پاك اهل دل"‪",‬چنانك آهن‬
‫شود مومي ز كف شمع داودي"‬
‫‪",2524,17‬ز شمس الدين شناس اي دل چو بر تو حل شود‬
‫مشكل"‪",‬تجلي بهر موسي دان بجودي كه رسد جودي"‬
‫‪",2525,1‬اگر گلهاي رخسارش از آن گلشن بخنديدي"‪",‬بهار جان شدي‬
‫تازه نهال تن بخنديدي"‬
‫‪",2525,2‬وگر آن جان جان جان بتنها روي بنمودي"‪",‬تنم از لطف جان‬
‫گشتي و جان من بخنديدي"‬
‫‪",2525,3‬وران نور دوصد فردوس گفتي هي قنق گلدم"‪",‬شدي اين خانه‬
‫فردوسي چو گل مسكن بخنديدي"‬
‫‪",2525,4‬وگر آن ناطق كلي زبان نطق بگشادي"‪",‬تن مرده شدي گويا دل‬
‫الكن بخنديدي"‬
‫‪",2525,5‬گر آن معشوق معشوقان بديدستي به مكر و فن"‪",‬روانها‬
‫ذوفنون گشتي و هر يك فن بخنديدي"‬
‫‪",2525,6‬دريدي پرده ها از عشق و آشوبي درافتادي"‪",‬شدندي فاش‬
‫مستوران گر او معلن بخنديدي"‬
‫‪",2525,7‬گران سلطان خوبي از گريبان سر برآوردي"‪",‬همه دراعهاي‬
‫حسن تا دامن بخنديدي"‬
‫‪",2527,3‬فلك هم خرقه ازرق بدرد زود تا دامن"‪",‬اگر تو آستين زان سان‬
‫برافشاني كه هرباري"‬
‫‪",2527,4‬زهي خلوت زهي شاهي مسلم گشت آگاهي"‪",‬اگر زان سان من‬
‫و ما را برون راني كه هرباري"‬
‫‪",2527,5‬بنال اي بلبل بي خود كه سوز ديگر آوردي"‪",‬بدان دم نامه گل را‬
‫نمي خواني كه هرباري"‬
‫‪",2528,1‬مروت نيست در سرها كه اندازند دستاري"‪",‬كجا گيرد نظام اي‬
‫جان به صرفه خشك بازاري"‬
‫‪",2528,2‬رها كن گرگ خوني را كه رو نارد بدان صيدي"‪",‬رها كن صرفه‬
‫جويي را كه بر نايد بدين كاري"‬
‫‪",2528,3‬چه باشد زر چه باشد جان چه باشد گوهر و مرجان"‪",‬چو نبود‬
‫خرج سودايي فداي خوبي ياري"‬
‫‪",2528,4‬ز بخل ار طوق زر دارم مرا غلي بود غلي"‪",‬وگر خلخال زر دارم‬
‫مرا خاري بود خاري"‬
‫‪",2528,5‬برو اي شاخ بي ميوه تهي مي گرد چون چرخي"‪",‬شدستي‬
‫پاسبان زر هل مي پيچ چون ماري"‬
‫‪",2528,6‬تو زر سرخ مي گويش كه او زردست و رنجوري"‪",‬تو خواجه‬
‫شهر مي خوانش كه او را نيست شلواري"‬
‫‪",2528,7‬چرا از بهر همدردان نبازم سيم چون مردان"‪",‬چرا چون شربت‬
‫شافي نباشم نوش بيماري"‬
‫‪",2528,8‬نتانم بد كم از چنگي حريف هر دل تنگي"‪",‬غذاي گوشها گشته به‬
‫هر زخمي و هر تاري"‬
‫‪",2528,9‬نتانم بد كم از باده ز ينبوع طرب زاده"‪",‬صلي عيش مي گويد به‬
‫هر مخمور و خماري"‬
‫‪",2528,10‬كرم آموز تو يارا ز سنگ مرمر و خارا"‪",‬كه مي جوشد ز هر‬
‫عرقش عطابخشي و ايثاري"‬
‫‪",2528,11‬چگونه مير و سرهنگي كه ننگ صخره و سنگي"‪",‬چگونه شير‬
‫حق باشد اسير نفس سگساري"‬
‫‪",2528,12‬خمش كردم كه رب دين نهانها را كند تعيين"‪",‬نمايد شاخ‬
‫زشتش را وگرچه هست ستاري"‬
‫‪",2529,1‬ايا نزديك جان و دل چنين دوري روا داري"‪",‬بجاني كز وصالت‬
‫زاد مهجوري روا داري"‬
‫‪",2529,2‬گرفتم دانه تلخم نشايد كشت و خوردن را"‪",‬تو با آن لطف‬
‫شيرين كار اين شوري روا داري"‬
‫‪",2529,3‬تو آن نوري كه دوزخ را به آب خود بميراني"‪",‬مرا در دل چنين‬
‫سوزي و محروري روا داري"‬
‫‪",2529,4‬اگر در جنت وصلت چو آدم گندمي خوردم"‪",‬مرا بي حله وصلت‬
‫بدين عوري روا داري"‬
‫‪",2529,5‬مرا در معركه هجران ميان خون و زخم جان"‪",‬مثال لشكر‬
‫خوارزم با غوري روا داري"‬
‫‪",2529,6‬مرا گفتي تو مغفوري قبول قبله نوري"‪",‬چنين تعذيب بعد از عفو‬
‫و مغفوري روا داري"‬
‫‪",2529,7‬مها چشمي كه او روزي بديد آن چشم پرنورت"‪",‬به زخم چشم‬
‫بدخواهان درو كوري روا داري"‬
‫‪",2531,12‬خمش كن همچو ماهي تو در آن درياي خوش در رو"‪",‬چو اندر‬
‫قعر دريايي تو از آذر چه غم داري"‬
‫‪",2532,1‬كي افسون خواند در گوشت كه ابرو پر گره داري"‪",‬نگفتم با‬
‫كسي منشين كه باشد از طرب عاري"‬
‫‪",2532,2‬يكي پر ز هر افسوني فرو خواند به گوش تو"‪",‬ز صحن سينه پر‬
‫غم دهد پيغام بيماري"‬
‫‪",2532,3‬چو ديدي آن ترش رو را مخلل كرده ابرو را"‪",‬ازو بگريز و‬
‫بشناسش چرا موقوف گفتاري"‬
‫‪",2532,4‬چه حاجت آب دريا را چشش چون رنگ او ديدي"‪",‬كه پر زهرت‬
‫كند آبش اگر چه نوش منقاري"‬
‫‪",2532,5‬لطيفان و ظريفاني كه بودستند در عالم"‪",‬رميده و بدگمان بودند‬
‫همچون كبك كهساري"‬
‫‪",2532,6‬گر استفراغ مي خواهي ازان طزغوي گنديده"‪",‬مفرح بدهمت‬
‫ليكن مكن ديگر وحل خاري"‬
‫‪",2532,7‬ال يا صاحب الدار ادر كاسا من النار"‪",‬فدفيني و صفيني و صفو‬
‫عينك الجاري"‬
‫‪",2532,8‬فطفينا و عزينا فان عدنا فجازينا"‪",‬فانا مسنا ضر فل ترضي‬
‫باضراري"‬
‫‪",2532,9‬ادر كأسا عهدناه فانا ما جحدناه"‪",‬فعندي منه آثار و اني مدرك‬
‫ثاري"‬
‫‪",2532,10‬ادر كأسا باجفاني فدا روحي و ريحاني"‪",‬و انت المحشر الثاني‬
‫فاحيينا بمدرار"‬
‫‪",2532,11‬فاوقدلي مصابيحي و ناولني مفاتيحي"‪",‬و غيرني و سيرني بجود‬
‫كفك الساري"‬
‫‪",2532,12‬چو نامت پارسي گويم كند تازي مرا لبه"‪",‬چو تازي وصف تو‬
‫گويم برآرد پارسي زاري"‬
‫‪",2532,13‬بگه امروز زنجيري دگر در گردنم كردي"‪",‬زهي طوق و زهي‬
‫منصب كه هست آن سلسله داري"‬
‫‪",2532,14‬چو زنجيري نهي بر سگ شود شاه همه شيران"‪",‬چو زنگي را‬
‫دهي رنگي شود رومي و روم آري"‬
‫‪",2532,15‬ال يا صاحب الكاس و يا من قلبه قاسي"‪",‬اتبليني بافلسي و‬
‫تعليني باكثاري"‬
‫‪",2532,16‬لسان العرب و الترك هما في كاسك المر"‪",‬فناول قهوه تغني‬
‫من اعساري و ايساري"‬
‫‪",2532,17‬مگر شاه عرب را من بديدم دوش خواب اندر"‪",‬چه جاي خواب‬
‫مي بينم جمالش را به بيداري"‬
‫‪",2533,1‬برآ بر بام اي عارف بكن هر نيم شب زاري"‪",‬كبوترهاي دلها را‬
‫تويي شاهين اشكاري"‬
‫‪",2533,2‬بود جانهاي پابسته شوند از بند تن رسته"‪",‬بود دلهاي افسرده ز‬
‫حر تو شود جاري"‬
‫‪",2533,3‬بسي اشكوفه و دلها كه بنهادند در گلها"‪",‬همي پايند ياران را به‬
‫دعوتشان بكن ياري"‬
‫‪",2533,4‬به كوري دي و بهمن بهاري كن برين گلشن"‪",‬درآور باغ مزمن را‬
‫به پرواز و به طياري"‬
‫‪",2533,5‬ز بال الصليي زن كه خندانست اين گلشن"‪",‬بخندان خار محزون‬
‫را كه تو ساقي اقطاري"‬
‫‪",2534,8‬كي باشد عقل كل پيشت يكي طفلي نوآموزي"‪",‬چه دارد با‬
‫كمال تو بجز ريشي و دستاري"‬
‫‪",2534,9‬گليم موسي و هارون به از مال و زر قارون"‪",‬چرا شايد كه‬
‫بفروشي تو ديداري به ديناري"‬
‫‪",2534,10‬مرا باري بحمدالله چه قرص مه چه برگ كه"‪",‬ز مستي خود‬
‫نمي دانم يكي جور از قنطاري"‬
‫‪",2534,11‬سر عالم نمي دارم بيار آن جام خمارم"‪",‬ز هست خويش‬
‫بيزارم چه باشد هست من باري"‬
‫‪",2534,12‬سگ كهفي كه مجنون شد ز شير شرزه افزون شد"‪",‬خمش‬
‫كردم كه سرمستم نبايد بسكلد تاري"‬
‫‪",2534,13‬بهل اي دل چو بينايي سخن گويي و رعنايي"‪",‬هل بگذار تا يابي‬
‫ازين اطلس كلهواري"‬
‫‪",2535,1‬هر آن بيمار مسكين را كه از حد رفت بيماري"‪",‬نماند مرو را‬
‫ناله نباشد مرو را زاري"‬
‫‪",2535,2‬نباشد خامشي او را از آن كان درد ساكن شد"‪",‬چو طاقت طاق‬
‫شد او را خموش است او ز ناچاري"‬
‫‪",2535,3‬زمان رقت و رحمت بناليد از براي او"‪",‬شما ياران دلداريد‬
‫گرييدش ز دلداري"‬
‫‪",2535,4‬ازيرا ناله ياران بود تسكين بيماران"‪",‬نگنجد در چنين حالت بجز‬
‫ناله شما ياري"‬
‫‪",2535,5‬بود كين ناله ها درهم شود آن درد را مرهم"‪",‬درآرد آن پري رو‬
‫را ز رحمت در كم آزاري"‬
‫‪",2535,6‬به ناگاهان فرود آيد بگويد هي قنق گلدم"‪",‬شود خرگاه مسكينان‬
‫طربگاه شكرباري"‬
‫‪",2535,7‬خمار هجر برخيزد امير بزم بنشيند"‪",‬قدح گردان كند در حين به‬
‫قانونها خماري"‬
‫‪",2535,8‬همه اجزاي عشاقان شود رقصان سوي كيوان"‪",‬هوا را زير پا‬
‫آرد شكافدكره ناري"‬
‫‪",2535,9‬به سوي آسمان جان خرامان گشته آن مستان"‪",‬همه ره جوي از‬
‫باده مثال دجلها جاري"‬
‫‪",2535,10‬زهي كوچ و زهي رحلت زهي بخت و زهي دولت"‪",‬من اين را‬
‫بي خبر گفتم حريفا تو خبرداري"‬
‫‪",2535,11‬زره كاسد شود آنجا سلح بي قيمتي گردد"‪",‬سياستهاي شاه ما‬
‫چو درهم سوخت غداري"‬
‫‪",2535,12‬چو خوف از خوف او گم شد خجل شد امن از امنش"‪",‬به پيش‬
‫شمع علم او فضيحت گشته طراري"‬
‫‪",2535,13‬فضيحت شد كژي ليكن بزودي دامن لطفش"‪",‬برو هم رحمتي‬
‫كرد و بپوشيدش به ستاري"‬
‫‪",2535,14‬كه تا الطاف مخدومي شمس الحق تبريزي"‪",‬ببيند ديده دشمن‬
‫نماند كفر و انكاري"‬
‫‪",2535,15‬همه اضداد از لطفش بپوشد خلعتي ديگر"‪",‬ز خجلت جمله محو‬
‫آمد چو گيرد لطف بسياري"‬
‫‪",2535,16‬دگر بار از ميان محو عجب نومستيي يابند"‪",‬برويند از ميان نفي‬
‫چون كز خار گلزاري"‬
‫‪",2535,17‬پس آنگه ديده بگشايند جمال عشق را بينند"‪",‬همه حكم و همه‬
‫علم و همه حلمست و غفاري"‬
‫‪",2537,4‬اگر شور مرا يزدان كند توزيع بر عالم"‪",‬نبيني هيچ يك عاقل‬
‫شوند از عقلها عاري"‬
‫‪",2537,5‬مگر اي عقل تو بر من همه وسواس مي ريزي"‪",‬مگر اي ابر تو‬
‫بر من شراب شور مي باري"‬
‫‪",2537,6‬مسلمانان مسلمانان شما دلها نگهداريد"‪",‬مگردا كس به گرد من‬
‫نه نظاره نه دلداري"‬
‫‪",2538,1‬حجاب از چشم بگشايي كه سبحان الذي اسري"‪",‬جمال خويش‬
‫بنمايي كه سبحان الذي اسري"‬
‫‪",2538,2‬شراب عشق مي جوشي از آن سو تر ز بيهوشي"‪",‬هزاران عقل‬
‫بربايي كه سبحان الذي اسري"‬
‫‪",2538,3‬نهي بر فرق جان تاجي بري دل را به معراجي"‪",‬زد و كونش‬
‫برافزايي كه سبحان الذي اسري"‬
‫‪",2538,4‬بپرد دل بيابانها شود پيش از همه جانها"‪",‬بناگاهش تو پيش آيي‬
‫كه سبحان الذي اسري"‬
‫‪",2538,5‬هر آنكس را كه برداري با جللش فرود آري"‪",‬در آن بستان بي‬
‫جايي كه سبحان الذي اسري"‬
‫‪",2538,6‬دلم هر لحظه مي پرد لباس صبرمي درد"‪",‬از آن شادي كه با‬
‫مايي كه سبحان الذي اسري"‬
‫‪",2538,7‬ز هر شش سوي بگريزم در آن حضرت درآويزم"‪",‬كه بس دلبند‬
‫و زيبايي كه سبحان الذي اسري"‬
‫‪",2538,8‬حياتي داد جانها را به رقص آورده دلها را"‪",‬عدم را كرده‬
‫سودايي كه سبحان الذي اسري"‬
‫‪",2538,9‬گريزان شو به عليين دل يعني صلح الدين"‪",‬چو تو بي دست و‬
‫بي پايي كه سبحان الذي اسري"‬
‫‪",2539,1‬يكي طوطي مژده آور يكي مرغي خوش آوازي"‪",‬چه باشد گر به‬
‫سوي ما كند هر روز پروازي"‬
‫‪",2539,2‬دراندازد بجان عاقلن بي خبر سوزي"‪",‬بسازد بهر مشتاقان به‬
‫رسم مطربان سازي"‬
‫‪",2539,3‬كند هنبازي طوطي صبا را از براي شه"‪",‬كه او را نيست در پاكي‬
‫و بيناييش هنبازي"‬
‫‪",2539,4‬بجوشد بار ديگر از جمالش شادي تازه"‪",‬درآيد بار ديگر از‬
‫وصالش در فلك تازي"‬
‫‪",2539,5‬بناگاهان نمايد روي آن پشت و پناه من"‪",‬ببيني عقل ترسان را‬
‫به پاي عشق سربازي"‬
‫‪",2539,6‬همه عاشق شوندش زار هم بي دين و هم با دين"‪",‬همه صادق‬
‫شوند او را نماند هيچ طنازي"‬
‫‪",2539,7‬شود گوش طبيعت هم ز سر غيبها واقف"‪",‬شود ديده فرو بسته‬
‫ز خاك پاي او بازي"‬
‫‪",2539,8‬شود بازار مه رويان از آن مه رو فرو بسته"‪",‬شود دروازه‬
‫عشرت از آن مي روي در بازي"‬
‫‪",2539,9‬شود شبهاي تاريك فراق آن صنم روشن"‪",‬بگويد وصل خوش‬
‫نكته به گوش هجر يك رازي"‬
‫‪",2539,10‬كه رسم و قاعده غمها ز جان خلق بردارند"‪",‬رسيده عمر ما‬
‫آخر نهد از عيش آغازي"‬
‫‪",2541,2‬زل ولم مسلم شو به هر سوكت كشم مي رو"‪",‬بقدوست كشم‬
‫آخر كه خانه زاده قدسي"‬
‫‪",2541,3‬چه در بحث اصولي تو چه دربند فصولي تو"‪",‬چه جنس و نوع‬
‫مي جويي كزين نوعي وزين جنسي"‬
‫‪",2541,4‬اگر دامان جان گيري بترك اين و آن گيري"‪",‬كه از جمله مبرايي‬
‫نه از جني نه از انسي"‬
‫‪",2542,1‬بتاب اي ماه بر يارم بگو يارا اغا پوسي"‪",‬بزن اي باد بر زلفش‬
‫كه اي زيبا اغا پوسي"‬
‫‪",2542,2‬گر اينجايي گر آنجايي وگر آيي وگر نايي"‪",‬همه قندي و حلوايي‬
‫زهي حلوا اغا پوسي"‬
‫‪",2542,3‬ملمت نشنوم هرگز نگردم در طلب عاجز"‪",‬نباشد عشق بازيچه‬
‫بيا حقا اغا پوسي"‬
‫‪",2542,4‬اگر در خاك بنهندم تويي دلدار و دلبندم"‪",‬وگر بر چرخ آرندم از‬
‫آن بال اغا پوسي"‬
‫‪",2542,5‬اگر بالي كه باشم چو رهبان عشق تو جويم"‪",‬وگر در قعر درياام‬
‫در آن دريا اغا پوسي"‬
‫‪",2542,6‬ز تاب روي تو ماها ز احسانهاي تو شاها"‪",‬شده زندان مرا صحرا‬
‫در آن صحرا اغا پوسي"‬
‫‪",2542,7‬چو مست ديدن اويم دو دست از شرم وا شويم"‪",‬بگيرم در‬
‫رهش گويم كه اي مول اغا پوسي"‬
‫‪",2542,8‬دلرام خوش روشن ستيزه مي كند با من"‪",‬بياراي اشك و بر وي‬
‫زن بگو ايل اغا پوسي"‬
‫‪",2542,9‬ترا هر جان همي جويد كه تا پاي ترا بوسد"‪",‬ندارد زهره تا گويد‬
‫بيا اينجا اغا پوسي"‬
‫‪",2542,10‬وگر از بنده سير آبي بگيري خشم و دير آيي"‪",‬بماند بي كس و‬
‫تنها ترا تنها اغا پوسي"‬
‫‪",2542,11‬بيا اي باغ و اي گلشن بيا اي سرو و اي سوسن"‪",‬براي كوري‬
‫دشمن بگو ما را اغا پوسي"‬
‫‪",2542,12‬بيا پهلوي من بنشين به رسم و عادت پيشين"‪",‬بجنبان آن لب‬
‫شيرين كه مولنا اغا پوسي"‬
‫‪",2542,13‬منم نادان تويي دانا تو باقي را بگو جانا"‪",‬بگويايي افيغومي‬
‫بناگويا اغا پوسي"‬
‫‪",2543,1‬بيا اي شاه خودكامه نشين بر تخت خودكامي"‪",‬بيا بر قلب رندان‬
‫زن كه صاحب قرن ايامي"‬
‫‪",2543,2‬برآور دودها از دل بجز در خون مكن منزل"‪",‬فلك را از فلك‬
‫بگسل كه جان آتش اندامي"‬
‫‪",2543,3‬در آن دريا كه خونست آن ز خشك و تر برونست آن"‪",‬بيا بنما كه‬
‫چونست آن كه حوت موج آشامي"‬
‫‪",2543,4‬اشارت كن بدان سر ده كه رندانند اندر ده"‪",‬سبك رطل گران‬
‫درده كه تو ساقي آن جامي"‬
‫‪",2543,5‬قدح در كار شيران كن ز زرشان چشم سيران كن"‪",‬به جامي‬
‫عقل ويران كن كه عقل آنجا بود خامي"‬
‫‪",2543,6‬بسوز از حسن اي خاقان تو نام و ننگ مشتاقان"‪",‬كه سرد آيد ز‬
‫عشاقان حذركردن ز بدنامي"‬
‫‪",2547,1‬شدم از دست يكباره ز دست عشق تا داني"‪",‬درين مستي اگر‬
‫جرمي كنم تا رو نگرداني"‬
‫‪",2547,2‬زهي پيداي ناپيدا پناه امشب و فردا"‪",‬زهي جانم ز تو شيدا زهي‬
‫حال پريشاني"‬
‫‪",2547,3‬ز زلف جعد چون سلسل بشد اين حال من مشكل"‪",‬ميان موج‬
‫خون دل مرا تا چند بنشاني"‬
‫‪",2547,4‬چو آرم پيش تو زاري بهانه نو برون آري"‪",‬زهي شنگي و طراري‬
‫زهي شوخي و پيشاني"‬
‫‪",2547,5‬زبان داري تو چون سوسن نمايي آب را روغن"‪",‬چرا بيگانه اي با‬
‫من چو تو از عين خويشاني"‬
‫‪",2547,6‬زهي مجلس زهي ساقي زهي مستان زهي باده"‪",‬زهي عشاق‬
‫دل داده زهي معشوق روحاني"‬
‫‪",2547,7‬شراب عشق تو آنگه جهان حسن برجا گه"‪",‬جمال روي تو آنگه‬
‫كند جان كسي جاني"‬
‫‪",2547,8‬بكرده روح را حق بين خداوندي شمس الدين"‪",‬ز تبريز نكو آيين‬
‫به قدرتها رباني"‬
‫‪",2548,1‬تو استظهار آن داري كه رو از ما بگرداني"‪",‬ولي چون كعبه بر‬
‫پرد كجا ماند مسلماني"‬
‫‪",2548,2‬تو سلطاني و جانداري تو هم آني و آن داري"‪",‬مشوران مرغ‬
‫جانها را كه ايشان را سليماني"‬
‫‪",2548,3‬فلك ايمن ز هر غوغا زمين پرغارت و يغما"‪",‬و ليكن از فلك دارد‬
‫زمين جمع و پريشاني"‬
‫‪",2548,4‬زمين مانند تن آمد فلك چون عقل و جان آمد"‪",‬تن ار فربه وگر‬
‫لغر ز جان باشد همي داني"‬
‫‪",2548,5‬چو تن را عقل بگذارد پريشاني كند اين تن"‪",‬بگويد تن كه‬
‫معذورم تو رفتي كه نگهباني"‬
‫‪",2548,6‬عنايتهاي تو جان را چو عقل عقل ما آمد"‪",‬چو تو از عقل‬
‫برگردي چه دارد عقل عقلني"‬
‫‪",2548,7‬شود يوسف يكي گرگي شود موسي چو فرعوني"‪",‬چو بيرون‬
‫شد ركاب تو سر آخر گشت پالني"‬
‫‪",2548,8‬چو ما دستيم و تو كاني بياور هر چه مي آري"‪",‬چو ما خاكيم و تو‬
‫آبي برويان هرچه روياني"‬
‫‪",2548,9‬تو جويايي و ناجويا چو مقناطيس اي مول"‪",‬تو گويايي و ناگويا‬
‫چو اصطرلب و ميزاني"‬
‫‪",2549,1‬چو ديد آن طره كافر مسلمان شد مسلماني"‪",‬صل اي كهنه‬
‫اسلمان به مهماني به مهماني"‬
‫‪",2549,2‬دل ايمان ز تو شادان زهي استاد استادان"‪",‬تو خود اسلم‬
‫اسلمي تو خود ايمان ايماني"‬
‫‪",2549,3‬بصيرت را بصيرت تو حقيقت را حقيقت تو"‪",‬تو نور نور اسراري‬
‫تو روح روح را جاني"‬
‫‪",2549,4‬اگر امداد لطف تو نباشد در جهان تابان"‪",‬درافتد سقف اين‬
‫گردون بيارد رو به ويراني"‬
‫‪",2549,5‬چو بردا برد جاه تو وراي هر دو كون آمد"‪",‬زهي سرگشتگي‬
‫جانها زهي تشكيك و حيراني"‬
‫‪",2551,7‬مكن پوشيده از پيري چنين مو در چنين شيري"‪",‬يكي پيري كه‬
‫علم غيب زير اوست باليني"‬
‫‪",2551,8‬طبيب عاشقانست او جهان را همچو جانست او"‪",‬گداز آهنانست‬
‫او به آهن داده تلبيني"‬
‫‪",2551,9‬كند در حال گل را زر دهد در حال تن را سر"‪",‬ازو انوار دين يابد‬
‫روان و جان بي ديني"‬
‫‪",2551,10‬در آن دهليز و ايوانش بيا بنگر تو برهانش"‪",‬شده هر مرده از‬
‫جانش يكي ويسي و راميني"‬
‫‪",2551,11‬ز شمس الدين تبريزي دل اين حرف مي بيزي"‪",‬به اميدي كه‬
‫باز آيد از آن خوش شاه شاهيني"‬
‫‪",2552,1‬كجا باشد دورويان را ميان عاشقان جايي"‪",‬كه با صد رو طمع‬
‫دارد ز روز عشق فردايي"‬
‫‪",2552,2‬طمع دارند و نبودشان كه شاه جان كند ردشان"‪",‬ز آهن سازد او‬
‫سدشان چو ذوالقرنين آسايي"‬
‫‪",2552,3‬دورويي با چنان رويي پليدي در چنان جويي"‪",‬چه گنجد پيش‬
‫صديقان نفاقي كار فرمايي"‬
‫‪",2552,4‬كه بيخ بيشه جان را همه رگهاي شيران را"‪",‬بداند يك به يك آن‬
‫را بديده نور افزايي"‬
‫‪",2552,5‬بداند عاقبت ها را فرستد راتبت ها را"‪",‬ببخشد عافيت ها را به‬
‫هر صديق و يكتايي"‬
‫‪",2552,6‬براندازد نقابي را نمايد آفتابي را"‪",‬دهد نوري خدايي را كند او‬
‫تازه انشايي"‬
‫‪",2552,7‬اگر اين شه دورو باشد نه آتش خلق و خو باشد"‪",‬براي جست و‬
‫جو باشد ز فكر نفس كژپايي"‬
‫‪",2552,8‬دورويي اوست بي كينه ازيرا اوست آيينه"‪",‬ز عكس تو در آن‬
‫سينه نمايد كين و بدرايي"‬
‫‪",2552,9‬مزن پهلو به آن نوري كه ماني تا ابد كوري"‪",‬تو با شيران مكن‬
‫زوري كه روباهي به سودايي"‬
‫‪",2552,10‬كه با شيران مري كردن سگان را بشكندگردن"‪",‬نه مكري ماند‬
‫و ني فن و نه دو رويي نه صدتايي"‬
‫‪",2553,1‬كجا شد عهد و پيماني كه مي كردي نمي گويي"‪",‬كسي را كو به‬
‫جان و دل ترا جويد نمي جويي"‬
‫‪",2553,2‬دل افكاري كه روي خود بخون ديده مي شويد"‪",‬چرا از وي نمي‬
‫داري دو دست خود نمي شويي"‬
‫‪",2553,3‬مثال تير مژگانت شدم من راست يكسانت"‪",‬چرا اي چشم بخت‬
‫من تو با من كژ چو ابرويي"‬
‫‪",2553,4‬چه با لذت جفاكاري كه مي بكشي بدين زاري"‪",‬پس آنگه عاشق‬
‫كشته ترا گويد چو خوش خويي"‬
‫‪",2553,5‬ز شيران جمله آهويان گريزان ديدم و پويان"‪",‬دل جوياي آن‬
‫شيري خدا داند چه آهويي"‬
‫‪",2553,6‬دل گرچه نزاري تو مقيم كوي ياري تو"‪",‬مرا بس شد ز جان و تن‬
‫ترا مژده كزان كويي"‬
‫‪",2553,7‬به پيش شاه خوش مي دو گهي بال و گه در گو"‪",‬ازو ضربت ز‬
‫تو خدمت كه او چوگان و تو گويي"‬
‫‪",2539,11‬درون بحر بي پايان مرگ و نيستي جانها"‪",‬بود ايمن چو بر دريا‬
‫بود مرغاب يا قازي"‬
‫‪",2539,12‬بغير ناطقه غيرت نبودت هيچ بدگويي"‪",‬نبودستت بجز هم مشك‬
‫زلفين تو غمازي"‬
‫‪",2539,13‬كه از عشقت بسي جانها چو چوب خشك مي سوزد"‪",‬ز غيرت‬
‫گشته با خلقان يكي بدگو و همازي"‬
‫‪",2539,14‬ال اي آنك يك پرتو از آن رخسار بنمايي"‪",‬خنك گردد همه دلها‬
‫نماند حسرت و آزي"‬
‫‪",2539,15‬ال اي كان رباني شمس الدين تبريزي"‪",‬رخ همچون زرم دارد‬
‫براي وصل تو گازي"‬
‫‪",2540,1‬چو شير و انگبين جانا چه باشد گر درآميزي"‪",‬عسل از شير‬
‫نگريزد تو هم بايد كه نگريزي"‬
‫‪",2540,2‬اگر ناليقم جانا شوم ليق به فر تو"‪",‬وگر ناچيز و معدومم بيابم‬
‫از تو من چيزي"‬
‫‪",2540,3‬يكي قطره شود گوهر چو يابد او علف از تو"‪",‬كه قافي شود ذره‬
‫چو دربندي و بستيزي"‬
‫‪",2540,4‬همه خاكيم روينده ز آب ذكر و باد دم"‪",‬گلي كه خندد و گريد كزو‬
‫فكري بينگيزي"‬
‫‪",2540,5‬گلستاني كنش خندان و فرماني به دستش ده"‪",‬كه اي گلشن‬
‫شدي ايمن ز آفتهاي پاييزي"‬
‫‪",2540,6‬گهي درصورت آبي بيايي جان دهي گل را"‪",‬گهي در صورت بادي‬
‫به هر شاخي درآويزي"‬
‫‪",2540,7‬درختي بيخ او بال نگونه شاخهاي او"‪",‬به عكس آن درختاني كه‬
‫سعدي اند و شونيزي"‬
‫‪",2540,8‬گهي گويي به گوش دل كه در دوغ من افتادي"‪",‬منم جان همه‬
‫عالم تو چون از جان بپرهيزي"‬
‫‪",2540,9‬گهي زانوت بربندم چو اشتر تا فرو خسپي"‪",‬گهي زانوت بگشايم‬
‫كه تا از جاي برخيزي"‬
‫‪",2540,10‬منال اي اشتر و خامش به من بنگر به چشم هش"‪",‬كه تمييز‬
‫نوت بخشم اگر چه كان تمييزي"‬
‫‪",2540,11‬تويي شمع و منم آتش چو افتم در دماغت خوش"‪",‬يكي نيمه‬
‫فرو سوزي يكي نيمه فرو ريزي"‬
‫‪",2540,12‬به هر سوزي چو پروانه مشو قانع بسوزان سر"‪",‬به پيش شمع‬
‫چون لفي از اين سوداي دهليزي"‬
‫‪",2540,13‬اگر داري سر مستان كله بگذار و سربستان"‪",‬كله دارند و‬
‫سرها ني كله داران پاليزي"‬
‫‪",2540,14‬سر آنها راست كه با او درآوردند سر با سر"‪",‬كم از خاري كه‬
‫زد با گل ز چالكي و سرتيزي"‬
‫‪",2540,15‬تو هر چيزي كه مي جويي مجويش جز ز كان او"‪",‬كه از زر هم‬
‫زري يابند و از ارزيز ارزيزي"‬
‫‪",2540,16‬خمش كن قصه عمري به روزي كي توان گفتن"‪",‬كجا آيد ز يك‬
‫خشتك گريباني و تيريزي"‬
‫‪",2541,1‬ال اي جان جان جان چو مي بيني چه مي پرسي"‪",‬ال اي كان‬
‫كان كان چو با مايي چه مي ترسي"‬
‫‪",2543,7‬بديدم عقل كل را من نهاده ذبح بر گردن"‪",‬بگفتم پيش اين پر‬
‫فن چو اسماعيل چون رامي"‬
‫‪",2543,8‬بگفت از عشق شمس الدين كه تبريزست ازو چون چين"‪",‬چو‬
‫مه رويان نوآيين به گرد مجلس سامي"‬
‫‪",2544,1‬شنيدم كاشتري گم شد ز كردي در بياباني"‪",‬بسي اشتر بجست‬
‫از هر سوي كرد بياباني"‬
‫‪",2544,2‬چو اشتر را نديد از غم بخفت اندر كنار ره"‪",‬دلش از حسرت‬
‫اشتر ميان صد پريشاني"‬
‫‪",2544,3‬در آخر چون درآمد شب بجست از خواب و دل پرغم"‪",‬برآمد‬
‫گوي مه تابان ز روي چرخ چوگاني"‬
‫‪",2544,4‬به نور مه بديد اشتر ميان راه استاده"‪",‬ز شادي آمدش گريه‬
‫بسان ابر نيساني"‬
‫‪",2544,5‬رخ اندر ماه روشن كرد و گفتا چون دهم شرحت"‪",‬كه هم خوبي‬
‫و نيكويي و هم زيبا و تاباني"‬
‫‪",2544,6‬خداوندا درين منزل برافروز از كرم نوري"‪",‬كه تا گم كرده خود‬
‫را بيابد عقل انساني"‬
‫‪",2544,7‬شب قدرست در جانت چرا قدرش نمي داني"‪",‬ترا مي شورد او‬
‫هر دم چرا او را نشوراني"‬
‫‪",2544,8‬ترا ديوانه كردست او قرار جانت بر دست او"‪",‬غم جان تو‬
‫خوردست او چرا در جانش ننشاني"‬
‫‪",2544,9‬چو او آبست و تو جويي چرا خود را نمي جويي"‪",‬چو او‬
‫مشكست و تو بويي چرا خود را نيفشاني"‬
‫‪",2545,1‬مگر مستي نمي داني كه چون زنجير جنباني"‪",‬ز مجنونان زنداني‬
‫جهاني را بشوراني"‬
‫‪",2545,2‬مگر نشنيده اي دستان ز بيخويشان و سرمستان"‪",‬وگر نشنيده‬
‫اي بستان بجان تو كه بستاني"‬
‫‪",2545,3‬تو داني من نمي دانم كه چيست اين بانگ از جانم"‪",‬وزين آواز‬
‫حيرانم زهي پر ذوق حيراني"‬
‫‪",2545,4‬صل مستان و بي خويشان صل اي عيش انديشان"‪",‬صل اي آنك‬
‫مي داني كه تو خود عين ايشاني"‬
‫‪",2546,1‬سحرگه گفتم آن مه را كه اي من جسم و تو جاني"‪",‬بدين حالم‬
‫كه مي بيني وزان نالم كه مي داني"‬
‫‪",2546,2‬وراي كفر و ايماني و مركب تند مي راني"‪",‬چه بس بي باك‬
‫سلطاني همين مي كن كه تو آني"‬
‫‪",2546,3‬يكي بازآ بما بگذر به بيشه جانها بنگر"‪",‬درختان بين ز خون تر‬
‫بشكل شاخ مرجاني"‬
‫‪",2546,4‬شنودي تو كه يك خامي ز مردان مي برد نامي"‪",‬نمي ترسد كه‬
‫خود كامي نهد داغش به پيشاني"‬
‫‪",2546,5‬مشو تو منكر پاكان بترس از زخم بي باكان"‪",‬كه صبر جان‬
‫غمناكان ترا فاني كند فاني"‬
‫‪",2546,6‬تو با خويشي به بي خويشان مپيچ اي خصم درويشان"‪",‬مزن تو‬
‫پنجه با ايشان به دستاني كه نتواني"‬
‫‪",2546,7‬كه شمس الدين تبريزي بجان بخشي و خون ريزي"‪",‬ز آتش‬
‫بركند تيزي به قدرتهاي رباني"‬
‫‪",2549,6‬همي جويم به دو عالم مثالي تا ترا گويم"‪",‬نمي يابم خداوندا‬
‫نمي گويي كراماني"‬
‫‪",2549,7‬ز درمانها بري گشتم نخواهم درد را درمان"‪",‬بميرم در وفاي تو‬
‫كه تو درمان درماني"‬
‫‪",2549,8‬ال اي جان خون ريزم همي پر سوي تبريزم"‪",‬همي گو نام‬
‫شمس الدين اگر جايي تو درماني"‬
‫‪",2549,9‬صفاتت اي مه روشن عجايب خاصيت دارد"‪",‬كه او مر ابر گريان‬
‫را دراندازد بخنداني"‬
‫‪",2549,10‬ايا دولت چوبگريزي وزين بي دل بپرهيزي"‪",‬زلطف شاه پابرجا‬
‫بدست آيي به آساني"‬
‫‪",2550,1‬يكي دودي پديد آمد سحرگاهي به هاموني"‪",‬دل عشاق چون‬
‫آتش تن عشاق كانوني"‬
‫‪",2550,2‬بيا بخرام و دامن كش در آن دود و در آن آتش"‪",‬كه مي سوزد‬
‫در آنجا خوش به هر اطراف ذاالنوني"‬
‫‪",2550,3‬چو شمعي برفروزي تو ايا اقبال و روزي تو"‪",‬چو چوني را‬
‫بسوزي تو درآيد جان بي چوني"‬
‫‪",2550,4‬نيايد جز ز مه رويي طواف برجها كردن"‪",‬كه مادون را رها كردن‬
‫نباشد كار هر دوني"‬
‫‪",2550,5‬برو تو دست اندازان به سوي شاه چون باران"‪",‬ببيني بحر را تا‬
‫زان در آن بحر پر از خوني"‬
‫‪",2550,6‬چه لله ست و گل و ريحان از آن خون رسته در بستان"‪",‬ببيني‬
‫و بشويد جان دو دست خود به صابوني"‬
‫‪",2550,7‬چو در رفتي دران مخزن منزه از در و روزن"‪",‬چو عيسي‬
‫سوزنت گردد حجب چون گنج قاروني"‬
‫‪",2550,8‬ببيني شاه قدوسي بيابي بي دهن بوسي"‪",‬ز سر خضر چون‬
‫موسي شوي در فقر هاروني"‬
‫‪",2550,9‬چو آبي ساكن و خفته و چون موجي برآشفته"‪",‬به بحر كم زنان‬
‫رفته شده اندر كم افزوني"‬
‫‪",2550,10‬چو اندر شه نظر كردي ز مستي آنچنان گردي"‪",‬كه گويي تو‬
‫مگر خوردي هزاران رطل افيوني"‬
‫‪",2550,11‬چو ديدي شمس تبريزي ز جان كردي شكر ريزي"‪",‬در آن دم‬
‫هر دو جا باشي درون مصر و بيروني"‬
‫‪",2551,1‬دلي يا ديده عقلي تو يا نور خدا بيني"‪",‬چراغ افروز عشاقي تو يا‬
‫خورشيد آييني"‬
‫‪",2551,2‬چو نامت بشنود دل ها نگنجد در منازل ها"‪",‬شود حل جمله‬
‫مشكل ها به نور لم يزل بيني"‬
‫‪",2551,3‬بگفتم آفتابا تو مرا همراه كن با تو"‪",‬كه جمله دردها را تو شفا‬
‫گشتي و تسكيني"‬
‫‪",2551,4‬بگفتا جان ربايم من قدم بر عرش سايم من"‪",‬به آب و گل كم‬
‫آيم من مگر در وقت و هر حيني"‬
‫‪",2551,5‬چو تو از خويش آگاهي نداني كرد همراهي"‪",‬كه آن معراج اللهي‬
‫نيابد جز كه مسكيني"‬
‫‪",2551,6‬تو مسكيني درين ظاهر درونت نفس بس قاهر"‪",‬يكي سالوسك‬
‫كافر كه رهزن گشت و ره شيني"‬
‫‪",2553,8‬دل جستيم سر تا سر نديدم در تو جز دلبر"‪",‬مخوان اي دل مرا‬
‫كافر اگرگويم كه تو اويي"‬
‫‪",2553,9‬غلم بيخودي زانم كه اندر بيخودي آنم"‪",‬چو باز آيم به سوي خود‬
‫من اين سويم تو آن سويي"‬
‫‪",2553,10‬خمش كن كز ملمت او بدان ماند كه مي گويد"‪",‬زبان تو نمي‬
‫دانم كه من تركم تو هندويي"‬
‫‪",2554,1‬اگر بي من خوشي يارا به صد دامم چه مي بندي"‪",‬وگر ما را‬
‫همي خواهي چرا تندي نمي خندي"‬
‫‪",2554,2‬كسي كو در شكرخانه شكر نوشد به پيمانه"‪",‬بدين سر كاي نه‬
‫ساله نداند كرد خرسندي"‬
‫‪",2554,3‬بخند اي دوست چون گلشن مبادا خاطر دشمن"‪",‬كند شادي و‬
‫پندارد كه دل زين بنده بركندي"‬
‫‪",2554,4‬چو رشك ماه و گل گشتي چو در دلها طمع كشتي"‪",‬نباشد ليق‬
‫از حسنت كه برگردي ز پيوندي"‬
‫‪",2554,5‬خوشا آن حالت مستي كه با ما عهد مي بستي"‪",‬مرا مستانه مي‬
‫گفتي كه ما را خويش و فرزندي"‬
‫‪",2554,6‬پياپي باده مي دادي به صد لطف و به صد شادي"‪",‬كه گير اين‬
‫جام بي خويشي كه با خويشي و هشمندي"‬
‫‪",2554,7‬سلم عليك اي خواجه بهانه چيست اين ساعت"‪",‬نه دريايي و‬
‫دريا دل نه ساقي و خداوندي"‬
‫‪",2554,8‬نه ياقوتي نه مرجاني نه آرام دل و جاني"‪",‬نه بستان و گلستاني‬
‫نه كان شكر و قندي"‬
‫‪",2554,9‬خمش باشم بدان شرطي كه بدهي مي خموشانه"‪",‬من از گولي‬
‫دهم پندت نه زانك قابل پندي"‬
‫‪",2555,1‬چرا چون اي حيات جان درين عالم وطن داري"‪",‬نباشد خاك ره‬
‫ناطق ندارد سنگ هشياري"‬
‫‪",2555,2‬چرا زهري دهد تلخي چرا خاري كند تيزي"‪",‬چرا خشمي كند‬
‫تندي چرا باشد شبي تاري"‬
‫‪",2555,3‬در آن گلزار روي او عجب مي ماندم روزي"‪",‬كه خاري اندرين‬
‫عالم كند در عهد او خاري"‬
‫‪",2555,4‬مگر حضرت نقابي بست از غيرت بر آن چهره"‪",‬كه تا غيري‬
‫نبيند آن برون نايد ز اغياري"‬
‫‪",2555,5‬مگر خود ديده عالم غليظ و درد و قلب آمد"‪",‬نمي تاند كه دريابد‬
‫ز لطف آن چهره ناري"‬
‫‪",2555,6‬دو چشم زشت رويان را لباس زشت مي بايد"‪",‬و كي شايد كه‬
‫در پوشد لباس زشت آن عاري"‬
‫‪",2555,7‬كه از عرياني لطفش لباس لطف شرمنده"‪",‬كه از شرم صفاي‬
‫او عرق ها مي شود جاري"‬
‫‪",2555,8‬و او با اين همه جسمي فرو بريد و در پوشيد"‪",‬برون زد لطف از‬
‫چشمش زهر سو شد به ديداري"‬
‫‪",2555,9‬فرو پوشيد لطف او نهاني كرده چشمش را"‪",‬كه تا شد ديدها‬
‫محروم و كند از سير و سياري"‬
‫‪",2555,10‬و ليك آن نور ناپيدا همي فرمايدت هر دم"‪",‬شراب مي كه‬
‫بفزايد ز بي هوشيت هشياري"‬
‫‪",2556,12‬علي الله خانه كعبه وفي الله بيت معمورا"‪",‬گهي كه بشنوي‬
‫تبريز از تعظيم برخيزي"‬
‫‪",2556,13‬ايا اي عقل و تمييزي كه لف ديدنش داري"‪",‬و آنگه با خودي‬
‫بالله كه بي الهام و تمييزي"‬
‫‪",2557,1‬هر آن چشمي كه گريانست در عشق دلرامي"‪",‬بشارت آيدش‬
‫روزي ز وصل او به پيغامي"‬
‫‪",2557,2‬هر آن چشم سپيدي كو سيه كردست تن جامه"‪",‬سياهش شد‬
‫سپيد آخر سپيدش شد سيه فامي"‬
‫‪",2557,3‬چو گريان بود آن يعقوب كنعان از پي يوسف"‪",‬بشارت آمدش‬
‫ناگه ازان خوش روي خوش نامي"‬
‫‪",2557,4‬مثال نردبان باشد به ناليدن به عشق اندر"‪",‬چو او بر نردبان‬
‫كوشد رسد ناگاه بر بامي"‬
‫‪",2557,5‬حريف عشق پيش آيد چو بيند مر ترا بيخود"‪",‬كبابي از جگر در‬
‫كف ز خون دل يكي جامي"‬
‫‪",2557,6‬كه آب لطف آن دلبرگرفته قاف تا قافست"‪",‬از آنست آتش‬
‫هجران كه تا پخته شود خامي"‬
‫‪",2557,7‬براي امتحان مرغ جان عاشق وحشي"‪",‬بل چون ضربت دامي و‬
‫زلف يار چون دامي"‬
‫‪",2557,8‬كه تا زين دام و زين ضربت كشاكش يابد اين وحشي"‪",‬نماند ناز‬
‫و تندي او شود همراز و هم رامي"‬
‫‪",2557,9‬چنان چون ميوه هاي خام ازان پخته شود شيرين"‪",‬كه گاهش‬
‫تاب خورشيدست و گاهش طره شامي"‬
‫‪",2557,10‬ز رنج عام و لطف خاص حكمتها شود پيدا"‪",‬كه تا صافي شود‬
‫دردي كه تا خاصه شود عامي"‬
‫‪",2557,11‬گهي از خوف محرومي و هجران ابد سوزي"‪",‬گهي اندر اميد‬
‫وصل يكتا زفت انعامي"‬
‫‪",2557,12‬خصوصا درد اين مسكين كه عالم سوز طوفانست"‪",‬زهي تلخي‬
‫و ناكامي كه شيرينست ازو كامي"‬
‫‪",2557,13‬به هر گامي اگر صد تير آيد از هواي او"‪",‬نگردم از هواي او‬
‫نگردانم يكي گامي"‬
‫‪",2557,14‬منم در وام عشق شاه تا گردن بحمدالله"‪",‬مبارك صاحب وامي‬
‫مبارك كردن وامي"‬
‫‪",2557,15‬زهي درياي لطف حق زهي خورشيد رباني"‪",‬به هر صد قرن‬
‫نبود اين چه جاي سال و ايامي"‬
‫‪",2557,16‬ز مخدومي شمس الدين تبريزي بيابد جان"‪",‬خلصه نور ايماني‬
‫صفاي جان اسلمي"‬
‫‪",2557,17‬چه جاي نور اسلمست كه نوراني و روحاني"‪",‬شود واله اگر‬
‫پيدا شود از دفترش لمي"‬
‫‪",2558,1‬ال اي نقش روحاني چرا از ما گريزاني"‪",‬تو خود از خانه اي آخر‬
‫ز حال بنده مي داني"‬
‫‪",2558,2‬بحق اشك گرم من بحق روي زرد من"‪",‬به پيوندي كه با تستم‬
‫وراي طور انساني"‬
‫‪",2558,3‬اگر عالم بود خندان مرا بي تو بود زندان"‪",‬بس است آخر بكن‬
‫رحمي برين محروم زنداني"‬
‫‪",2560,7‬دل تو همچو سنگ و من چو آهن ثابت اندر عشق"‪",‬ايا آهن ربا‬
‫آخر سوي آهن نمي آيي"‬
‫‪",2560,8‬ز ما و من برست آنكس كه تو رويي بدو آري"‪",‬چرا تو سوي اين‬
‫هجران صد چون من نمي آيي"‬
‫‪",2560,9‬فزايش از كجا باشد بهارا چون نمي باري"‪",‬سكونت از كجا آخر‬
‫سوي مسكن نمي آيي"‬
‫‪",2560,10‬ال اي نور غايب بين درين ديده نمي تابي"‪",‬ال اي ناطقه كلي‬
‫بدين الكن نمي آيي"‬
‫‪",2560,11‬چو ارزن خرد گشتتم ز بهر مرغ مژده آور"‪",‬ال اي مرغ مژده‬
‫آور بدين ارزن نمي آيي"‬
‫‪",2560,12‬همه جانها شده لرزان درين مكمن گه هجران"‪",‬براي امن اين‬
‫جانها درين مكمن نمي آيي"‬
‫‪",2560,13‬زبان چون سوسن تازه به مدحت اي خوش آوازه"‪",‬ال گلزار‬
‫رباني بدين سوسن نمي آيي"‬
‫‪",2560,14‬ال اي باده شادان به عشق اندر چو استادان"‪",‬درونت خنب‬
‫سرمستي چرا ازدن نمي آيي"‬
‫‪",2560,15‬معاش خانه جانم اگرنه از قرص خورشيدست"‪",‬چرا اي خانه‬
‫بي خورشيد تو روشن نمي آيي"‬
‫‪",2560,16‬اگر نه طالب اويي به خانه خانه خورشيد"‪",‬چرا چون شكل‬
‫شب دزدان به هر روزن نمي آيي"‬
‫‪",2560,17‬چو صحراي جمال او براي جان بود مأمن"‪",‬چرا در خوف مي‬
‫باشي چرا مأمن نمي آيي"‬
‫‪",2560,18‬تو بشكن جوز اين تن را بكوب اين مغز را درهم"‪",‬چرا اندر‬
‫چراغ عشق چون روغن نمي آيي"‬
‫‪",2560,19‬تو آب و روغني كردي به نورت ره كجا باشد"‪",‬مبر تو آب بي‬
‫روغن كه بي دشمن نمي آيي"‬
‫‪",2560,20‬چه نقد پاك مي داني تو خود را وين نمي بيني"‪",‬كه اندر دست‬
‫خود ماندي و در مخزن نمي آيي"‬
‫‪",2560,21‬ز عشق شمس تبريزي چو موسي گفته ام ارني"‪",‬ز سوي طور‬
‫تبريزي چرا چون لن نمي آيي"‬
‫‪",2561,1‬مسلمانان مسلمانان مرا جانيست سودايي"‪",‬چو طوفان بر سرم‬
‫بارد ازين سودا ز باليي"‬
‫‪",2561,2‬مسلمانان مسلمانان به هر روزي يكي شوري"‪",‬به كوي لوليان‬
‫افتد از آن لولي سرنايي"‬
‫‪",2561,3‬مسلمانان مسلمانان ز جان پرسيد كاي سابق"‪",‬وراي طور‬
‫انديشه حريفان را چه مي پايي"‬
‫‪",2561,4‬مسلمانان مسلمانان بشوييد از دل من دست"‪",‬كزين انديشه‬
‫دادم دل به دست موج دريايي"‬
‫‪",2561,5‬مسلمانان مسلمانان خبر آن كارفرما را"‪",‬كه سخت از كار رفتم‬
‫من مرا كاري بفرمايي"‬
‫‪",2561,6‬مسلمانان مسلمانان امانت دست من گيريد"‪",‬كه مستم ره نمي‬
‫دانم بدان معشوق زيبايي"‬
‫‪",2561,7‬مسلمانان مسلمانان به كوي او سپاريدم"‪",‬بر آن خاكم بخسپانيد‬
‫زان خاكست بينايي"‬
‫‪",2561,8‬مسلمانان مسلمانان زبان پارسي گويم"‪",‬كه نبود شرط در‬
‫جمعي شكر خوردن به تنهايي"‬
‫‪",2561,9‬بيا اي شمس تبريزي كه بر دست اين سخن بيزي"‪",‬به غير تو‬
‫نمي بايد تويي آنك همي بايي"‬
‫‪",2562,1‬يكي فرهنگ ديگر نو بر آر اي اصل دانايي"‪",‬ببين تو چاره اي از‬
‫نو كه الحق سخت بينايي"‬
‫‪",2562,2‬بسي دلها چو گوهرها ز نور لعل تو تابان"‪",‬بسي طوطي كه‬
‫آموزند از قندت شكر خابي"‬
‫‪",2562,3‬زدي طعنه كه دود تو ندارد آتش عاشق"‪",‬گر آتش نيستش حقي‬
‫وگر دارد چه فرمايي"‬
‫‪",2562,4‬برو اي جان دولت جو چه خواهم كرد دولت را"‪",‬من و عشق و‬
‫شب تيره نگار و باده پيمايي"‬
‫‪",2562,5‬بيا اي مونس روزم نگفتم دوش در گوشت"‪",‬كه عشرت در كمي‬
‫خندد تو كم زن تا بيفزايي"‬
‫‪",2562,6‬دل آخر نمي گويي كجا شد مكر و دستانت"‪",‬چو جام از دست‬
‫جان نوشي از آن بي دست و بي پايي"‬
‫‪",2562,7‬به هر شب شمس تبريزي چه گوهرها كه مي بيزي"‪",‬چه‬
‫سلطاني چه جان بخشي چه خورشيدي چه دريايي"‬
‫‪",2563,1‬من پاي همي كوبم اي جان و جهان دستي"‪",‬اي جان و جهان‬
‫برجه از بهر دل مستي"‬
‫‪",2563,2‬اي مست مكن محشر باز آي ز شور و شر"‪",‬آن دست بران دل‬
‫نه اي كاش دلي هستي"‬
‫‪",2563,3‬ترك دل و جان كردم تا بي دل و جان گردم"‪",‬يك دل چه محل‬
‫دارد صد دلكده بايستي"‬
‫‪",2563,4‬بنگر به درخت اي جان در رقص و سراندازي"‪",‬اشكوفه چرا‬
‫كردي گر باده نخوردستي"‬
‫‪",2563,5‬آن باد بهاري بين آميزش و ياري بين"‪",‬گر ني همه لطفستي با‬
‫خاك نپيوستي"‬
‫‪",2563,6‬از يار مكن افغان بي جور نيامد عشق"‪",‬گر ني ره عشق اينست‬
‫او كي دل ما خستي"‬
‫‪",2563,7‬صد لطف و عطا دارد صد مهر و وفا دارد"‪",‬گر غيرت بگذارد دل‬
‫بر دل ما بستي"‬
‫‪",2563,8‬با جمله جفاكاري پشتي كند و ياري"‪",‬گر پشتي او نبود پشت‬
‫همه بشكستي"‬
‫‪",2563,9‬دامي كه درو عنقا بي پر شود و بي پا"‪",‬بي رحمت او صعوه زين‬
‫دام كجا جستي"‬
‫‪",2563,10‬خامش كن و ساكن شو اي باد سخن گرچه"‪",‬در جنبش باد دل‬
‫صد مروحه بايستي"‬
‫‪",2563,11‬شمس الحق تبريزي ماييم و شب وحشت"‪",‬گر شمس نبودي‬
‫شب از خويش كجا رستي"‬
‫‪",2564,1‬گر عشق بزد راهم ور عقل شد از مستي"‪",‬اي دولت و اقبالم‬
‫آخر نه توام هستي"‬
‫‪",2564,2‬رستن ز جهان شك هرگز نبود اندك"‪",‬خاك كف پاي شه كي‬
‫باشد سر دستي"‬
‫‪",2564,3‬اي طوطي جان پر زن بر خرمن شكر زن"‪",‬بر عمر موفر زن كز‬
‫بند قفص رستي"‬
‫‪",2566,7‬شد محرز و شد محرز از داد تو هر عاجز"‪",‬لغر نشود هرگز آن‬
‫را كه تو پروردي"‬
‫‪",2566,8‬گفتم به طيب جان امروز هزاران سان"‪",‬صدق قدمي باشد چون‬
‫تو قدم افشردي"‬
‫‪",2566,9‬از جا نبرد چيزي آن را كه تو جا دادي"‪",‬غم نسترد آن دل را كو‬
‫را ز غم استردي"‬
‫‪",2566,10‬خامش كن و دم دركش چون تجربه افتادت"‪",‬ترك گروان برگو‬
‫تو زان گروان فردي"‬
‫‪",2567,1‬افتاد دل و جانم در فتنه طراري"‪",‬سنگينك جنگينك سربسته چو‬
‫بيماري"‬
‫‪",2567,2‬آيد سوي بي خوابي خواهد ز درش آبي"‪",‬آب چه كه مي خواهد‬
‫تا درفكند ناري"‬
‫‪",2567,3‬گويد كه به اجرت ده اين خانه مرا چندي"‪",‬هين تا چه كني سازم‬
‫از آتشش انباري"‬
‫‪",2567,4‬گه گويد اين عرصه كين خانه برآوردي"‪",‬بودست از آن من تو‬
‫داني و ديواري"‬
‫‪",2567,5‬ديوار ببر زينجا اين عرصه به ما وا ده"‪",‬در عرصه جان باشد‬
‫ديوار تو مرداري"‬
‫‪",2567,6‬آن دلبر سروين قد در قصد كسي باشد"‪",‬در كوي همي گردد‬
‫چون مشتغل كاري"‬
‫‪",2567,7‬ناگه بكند چاهي ناگه بزند راهي"‪",‬ناگه شنوي آهي از كوچه و‬
‫بازاري"‬
‫‪",2567,8‬جان نقش همي خواند مي داند و مي راند"‪",‬چون رخت نمي‬
‫ماند در غارت او باري"‬
‫‪",2567,9‬اي شاه شكر خنده اي شادي هر زنده"‪",‬دل كيست ترا بنده جان‬
‫كيست گرفتاري"‬
‫‪",2567,10‬اي ذوق دل از نوشت وي شوق دل از جوشت"‪",‬پيش آر به من‬
‫گوشت تا نشنود اغياري"‬
‫‪",2567,11‬از باغ تو جان و تن پر كرده ز گل دامن"‪",‬آموخت خراميدن با‬
‫تو به سمن زاري"‬
‫‪",2567,12‬زان گوش همي خارد كاوميد چنين دارد"‪",‬وانگاه يقين دارد اين‬
‫از كرمت آري"‬
‫‪",2567,13‬تا از تو شدم دانا چون چنگ شدم جانا"‪",‬بشنو هله مولنا زاري‬
‫چنين زاري"‬
‫‪",2567,14‬تا عشق حميا خد اين مهر همي كارد"‪",‬خامش كه دلم دارد بي‬
‫مشغله گفتاري"‬
‫‪",2568,1‬يك حمله و يك حمله كامد شب و تاريكي"‪",‬چستي كن و تركي‬
‫كن ني نرمي و تاجيكي"‬
‫‪",2568,2‬داريم سري كان سر بي تن بزيد چون مه"‪",‬گر گردن ما دارد در‬
‫عشق تو باريكي"‬
‫‪",2568,3‬شاهيم نه سه روزه لعليم نه پيروزه"‪",‬عشقيم نه سردستي‬
‫مستيم نه از سيكي"‬
‫‪",2568,4‬من بنده خوبانم هر چند بدم گويند"‪",‬با زشت نياميزم هر چند كند‬
‫نيكي"‬
‫‪",2568,5‬عشاق بسي دارد من از حسد ايشان"‪",‬بيگانه همي باشم از‬
‫غايت نزديكي"‬
‫‪",2568,6‬روپوش كند او هم با محرم و نامحرم"‪",‬گويند فلن بنده گويد كه‬
‫عجب كي كي"‬
‫‪",2568,7‬طفليست سخن گفتن مرديست خمش كردن"‪",‬تو رستم چالكي‬
‫ني كودك چاليكي"‬
‫‪",2555,11‬كه خوبان به غايت را فراغت باشد از شيوه"‪",‬و ليكن عشقشان‬
‫دارد هزاران مكر و عياري"‬
‫‪",2555,12‬چنانك از شهوتي تو خوش به جسم و جان شهواني"‪",‬نباشي‬
‫زان طرب غافل اگر تو جان جان داري"‬
‫‪",2555,13‬درون خود طلب آن را نه پيش و پس نه بر گردون"‪",‬نمي بيني‬
‫كه اندر خواب تو در باغ و گلزاري"‬
‫‪",2555,14‬كدامين سوي مي داني كدامين سوي مي بيني"‪",‬تو آن باغي كه‬
‫مي بيني بخواب اندر به بيداري"‬
‫‪",2555,15‬چو ديده جان گشادي تو بديدي ملك روحاني"‪",‬از آنجا طفل ره‬
‫باشي چو رو زين سو به شه آري"‬
‫‪",2555,16‬كدامين شه نيارم گفت رمزي از صفات او"‪",‬و ليكن از مثالي‬
‫تو بداني گر خرد داري"‬
‫‪",2555,17‬خردهايي نمي خواهم كه از دوني و طماعي"‪",‬سرو سرور نمي‬
‫جويد همي جويد كله داري"‬
‫‪",2555,18‬كه بگذار و سر مي جو كزان سر سر به دست آيد"‪",‬به سر‬
‫بنشين به بزم سر ببين زان سر تو خماري"‬
‫‪",2555,19‬ز جامي كز صفاي آن نمايد غيب ها يك يك"‪",‬چه مه رويان‬
‫نمايد غيب اندر حجب و عماري"‬
‫‪",2555,20‬به روي هر مهي بيني تو داغي بس ظريف و كش"‪",‬نشان‬
‫بندگي شه كه فردست او به دلداري"‬
‫‪",2555,21‬بنزد حسن انس و جن مخدومي شمس الدين"‪",‬زهي تبريز در‬
‫ياوش كه بر هر ابر در باري"‬
‫‪",2556,1‬زهي چشم مرا حاصل شده آيين خون ريزي"‪",‬ز هجران‬
‫خداوندي شمس الدين تبريزي"‬
‫‪",2556,2‬ايا خورشيد رخشنده متاب از امر او سر را"‪",‬كه تاريك ابد گردي‬
‫اگر با او تو بستيزي"‬
‫‪",2556,3‬ايا اي ابر گر تو يك نظر از نرگسش يابي"‪",‬به جاي آب آب‬
‫زندگاني و گهر بيزي"‬
‫‪",2556,4‬اگر آتش شبي در خواب لطف و حلم او ديدي"‪",‬گلستان ها‬
‫شدي آتش نكردي ذره اي تيزي"‬
‫‪",2556,5‬به هنگامي كه هر جاني بجاني جفت مي گردند"‪",‬بفرمودند گر‬
‫جاني به جان او نياميزي"‬
‫‪",2556,6‬كه جان او چنان صاف و لطيف آمد كه جانها را"‪",‬ز روي شرم و‬
‫لطف او فريضه گشت پرهيزي"‬
‫‪",2556,7‬هر آنچ از روح او آيد به وهم روحها نايد"‪",‬كه خشتك كي تواند‬
‫كرد اندر جامه تبريزي"‬
‫‪",2556,8‬كسي كندر جهان از بوش انا لغير مي گفتست"‪",‬گر از جاهش‬
‫ببردي بو ز حسرت كرده خون ريزي"‬
‫‪",2556,9‬بيا اي عقل كل با من كه بردا برد او بيني"‪",‬وراي بحر روحاني‬
‫بدان شرطي كه نگريزي"‬
‫‪",2556,10‬ازان بحري گذشتست او كه دلها دل ازو يابند"‪",‬و جانها جان ازو‬
‫گيرند و هر چيزي ازو چيزي"‬
‫‪",2556,11‬اگر انكار خواهي كرد از عجزيست اندر تو"‪",‬چه داند قوت حيدر‬
‫مزاج حيز از حيزي"‬
‫‪",2558,4‬اگر با جمله خويشانم چو تو دوري پريشانم"‪",‬مبادا اي خدا كس‬
‫را بدين غايت پريشاني"‬
‫‪",2558,5‬بر آن پاي گريزانت چه بربندم كه نگريزي"‪",‬بجان بي وفا ماني‬
‫چو يار ما گريزاني"‬
‫‪",2558,6‬ور از نه چرخ بر تازي بسوزي هفت دريا را"‪",‬بدرم چرخ و دريا را‬
‫به عشق و صبر و پيشاني"‬
‫‪",2558,7‬وگر چو آفتابي هم روي بر طارم چارم"‪",‬چو سايه در ركاب تو‬
‫همي آيم به پنهاني"‬
‫‪",2559,1‬ال اي يوسف مصري ازين درياي ظلماني"‪",‬روان كن كشتي‬
‫وصلت براي پير كنعاني"‬
‫‪",2559,2‬يكي كشتي كه اين دريا ز نور او بگيرد چشم"‪",‬كه از شعشاع آن‬
‫كشتي بگردد بحر نوراني"‬
‫‪",2559,3‬نه زان نوري كه آن باشد بجان چاكران ليق"‪",‬از آن نوري كه آن‬
‫باشد جمال و فر سلطاني"‬
‫‪",2559,4‬در آن بحر جللت ها كه آن كشتي همي گردد"‪",‬چو باشد عاشق‬
‫او حق كه باشد روح روحاني"‬
‫‪",2559,5‬چو آن كشتي نمايد رخ برآيد گرد آن دريا"‪",‬نماند صعبيي ديگر‬
‫بگردد جمله آساني"‬
‫‪",2559,6‬چه آساني كه از شادي ز عاشق هر سر مويي"‪",‬در آن دريا به‬
‫رقص اندر شده غلطان و خنداني"‬
‫‪",2559,7‬نبيند خنده جان را مگر كه ديده جانها"‪",‬نمايد خدها در جسم آب‬
‫و خاك اركاني"‬
‫‪",2559,8‬ز عرياني نشانيهاست بر درز لباس او"‪",‬ز چشم و گوش و فهم و‬
‫وهم اگر خواهي تو برهاني"‬
‫‪",2559,9‬تو برهان را چه خواهي كرد كه غرق عالم حسي"‪",‬برو مي چر‬
‫چو استوران درين مرعاي شهواني"‬
‫‪",2559,10‬مگر الطاف مخدومي خداوندي شمس الدين"‪",‬ربايد مرترا‬
‫چون باد از وسواس شيطاني"‬
‫‪",2559,11‬كزين جمله اشارتها هم از كشتي هم از دريا"‪",‬مكن فهمي مگر‬
‫در حق آن درياي رباني"‬
‫‪",2559,12‬چو اين را فهم كردي تو سجودي بر سوي تبريز"‪",‬كه تا او را‬
‫بيابد جان ز رحمتهاي يزداني"‬
‫‪",2560,1‬ال اي جان قدس آخر به سوي من نمي آيي"‪",‬هماره جان به تن‬
‫آيد تو سوي تن نمي آيي"‬
‫‪",2560,2‬بدم دامن كشان تا تو ز من دامن كشيدستي"‪",‬ز اشك خون‬
‫همي ريزم درين دامن نمي آيي"‬
‫‪",2560,3‬زهي بي آبي جانم چو نيسانت نمي بارد"‪",‬زهي خرمن كه سوي‬
‫اين سيه خرمن نمي آيي"‬
‫‪",2560,4‬چو دورم زان نظر كردن نظاره عالمي گشتم"‪",‬نظاره من بيا گر‬
‫تو نظر كردن نمي آيي"‬
‫‪",2560,5‬ال اي دل پري خواني نگويي آن پري را تو"‪",‬چرا خوابم ببردي گر‬
‫به سحر و فن نمي آيي"‬
‫‪",2560,6‬ال اي طوق وصل او كه در گردن همي زيبي"‪",‬چو قمري ناله‬
‫مي دارم كه در گردن نمي آيي"‬
‫‪",2564,4‬اي جان سوي جانان رو در حلقه مردان رو"‪",‬در روضه و بستان‬
‫رو كز هستي خود جستي"‬
‫‪",2564,5‬در حيرت تو ماندم از گريه و از خنده"‪",‬با رفعت تو رستم از‬
‫رفعت و از پستي"‬
‫‪",2564,6‬اي دل بزن انگشتك بي زحمت لي ولك"‪",‬در دولت پيوسته رفتي‬
‫و بپيوستي"‬
‫‪",2564,7‬آن باده فروش تو بس گفت بگوش تو"‪",‬جانها بپرستندت گر‬
‫جسم بنپرستي"‬
‫‪",2564,8‬اي خواجه شنگولي اي فتنه صد لولي"‪",‬بشتاب چه مي مولي‬
‫آخر دل ما خستي"‬
‫‪",2564,9‬گر خير و شرت باشد ور كر و فرت باشد"‪",‬ور صد هنرت باشد‬
‫آخر نه در آن شستي"‬
‫‪",2564,10‬چالك كسي يارا با آن دل چون خارا"‪",‬تا ره نزدي ما را از پاي‬
‫بننشستي"‬
‫‪",2564,11‬در جست درين گفتن بنمودن و بنهفتن"‪",‬يك پرده برافكندي صد‬
‫پرده نو بستي"‬
‫‪",2565,1‬اي دوست ز شهر ما ناگه به سفر رفتي"‪",‬ما تلخ شديم و تو در‬
‫كان شكر رفتي"‬
‫‪",2565,2‬نوري كه بدو پرد جان از قفص قالب"‪",‬در تو نظري كرد او در‬
‫نور نظر رفتي"‬
‫‪",2565,3‬رفتي تو ازين پستي در شادي و در مستي"‪",‬آنسوي زبردستي‬
‫گر زير و زبر رفتي"‬
‫‪",2565,4‬مانند خيالي تو هر دم به يكي صورت"‪",‬زين شكل برون جستي‬
‫در شكل دگر رفتي"‬
‫‪",2565,5‬امروز چو جانستي در صدر جنانستي"‪",‬از دور قمر رستي بالي‬
‫قمر رفتي"‬
‫‪",2565,6‬اكنون ز تن گريان جانا شده اي عريان"‪",‬چون ترك كله كردي وز‬
‫بند كمر رفتي"‬
‫‪",2565,7‬از نان شده اي فارغ وز منت خبازان"‪",‬وز آب شدي فارغ كز تف‬
‫جگر رفتي"‬
‫‪",2565,8‬ناني دهدت جانان بي معده و بي دندان"‪",‬آبي دهدت صافي زان‬
‫بحر كه در رفتي"‬
‫‪",2565,9‬از جان شريف خود وز حال لطيف خود"‪",‬بفرست خبر زيرا در‬
‫عين خبر رفتي"‬
‫‪",2565,10‬ور زانك خبر ندهي دانم كه كجاهايي"‪",‬در دامن دريايي چون در‬
‫و گهر رفتي"‬
‫‪",2565,11‬هان اي سخن روشن در تاب درين روزن"‪",‬كز گوش گذر كردي‬
‫در عقل و بصر رفتي"‬
‫‪",2566,1‬آورد طبيب جان يك طبله ره آوردي"‪",‬گر پير خرف باشي تو‬
‫خوب و جوان گردي"‬
‫‪",2566,2‬تن را بدهد هستي جان را بدهد مستي"‪",‬از دل ببرد سستي وز‬
‫رخ ببرد زردي"‬
‫‪",2566,3‬آن طبله عيسي بد ميراث طبيبان شد"‪",‬ترياق درو يابي گر زهر‬
‫اجل خوردي"‬
‫‪",2566,4‬اي طالب آن طبله روي آر بدين قبله"‪",‬چون روي بدو آري مه‬
‫روي جهان گردي"‬
‫‪",2566,5‬حبيست درو پنهان كان نايد در دندان"‪",‬ني تري و ني خشكي ني‬
‫گرمي و ني سردي"‬
‫‪",2566,6‬زان حب كم از حبه آيي بر آن قبه"‪",‬كان مسكن عيسي شد وان‬
‫حبه بدان خردي"‬
‫‪",2569,1‬آن زلف مسلسل را گر دام كني حالي"‪",‬در عشق جهاني را‬
‫بدنام كني حالي"‬
‫‪",2569,2‬مي جوش ز سر گيرد خمخانه برقص آيد"‪",‬گر از شكر قندت در‬
‫جام كني حالي"‬
‫‪",2569,3‬از چشم چو بادامت در مجلس يكرنگي"‪",‬هر نقل كه پيش آيد‬
‫بادام كني حالي"‬
‫‪",2569,4‬حاشا ز عطاي تو كان نسيه بود اي جان"‪",‬گر تشنه بود صادق‬
‫انعام كني حالي"‬
‫‪",2569,5‬اي ماه فلك پيما از منزل ما تا تو"‪",‬صد ساله ره ار باشد يك گام‬
‫كني حالي"‬
‫‪",2569,6‬از لطف تو از عقرب صد شير بجوشيده"‪",‬وان كره گردون را‬
‫هم رام كني حالي"‬
‫‪",2569,7‬بر بام فلك صد در بگشايد و بنمايد"‪",‬گر حارس بامت را بر بام‬
‫كني حالي"‬
‫‪",2569,8‬هر خام شود پخته هم خوانده شود تخته"‪",‬گر صبح رخت جلوه‬
‫در شام كني حالي"‬
‫‪",2570,1‬پنهان به ميان ما مي گردد سلطاني"‪",‬وندر حشر موران افتاده‬
‫سليماني"‬
‫‪",2570,2‬مي بيند و مي داند يك يك سر ياران را"‪",‬امروز درين مجمع‬
‫شاهنشه سرداني"‬
‫‪",2570,3‬اسرار بر او ظاهر همچون طبق حلوا"‪",‬گر مكر كند دزدي ور‬
‫راست رود جاني"‬
‫‪",2570,4‬نيك و بد هر كس را از تخته پيشاني"‪",‬مي بيند و مي خواند با‬
‫تجربه خط خواني"‬
‫‪",2570,5‬در مطبخ ما آمد يك بي من و بي مايي"‪",‬تا شور در اندازد بر ما‬
‫ز نمكداني"‬
‫‪",2570,6‬امروز سماع ما چون دل سبكي دارد"‪",‬يا رب تو نگهدارش ز‬
‫آسيب گرانجاني"‬
‫‪",2570,7‬آن شيشه دلي كو دي بگريخت چو نامردان"‪",‬امروز همي آيد پر‬
‫شرم و پشيماني"‬
‫‪",2570,8‬صد سال اگر جايي بگريزد و بستيزد"‪",‬پرگريه و غم باشد بي‬
‫دولت خنداني"‬
‫‪",2570,9‬خورشيد چه غم دارد ار خشم كند گازر"‪",‬خاموش كه باز آيد بلبل‬
‫به گلستاني"‬
‫‪",2571,1‬اي شاه مسلمانان وي جان مسلماني"‪",‬پنهان شده و افكنده در‬
‫شهر پريشاني"‬
‫‪",2571,2‬اي آتش در آتش هم مي كش و هم مي كش"‪",‬سلطان‬
‫سلطيني بر كرسي سبحاني"‬
‫‪",2571,3‬شاهنشه هر شاهي صد اختر و صد ماهي"‪",‬هر حكم كه مي‬
‫خواهي مي كن كه همه جاني"‬
‫‪",2571,4‬گفتي كه ترا يارم رخت تو نگهدارم"‪",‬از شير عجب باشد بس‬
‫نادره چوپاني"‬
‫‪",2571,5‬گر نيست وگر هستم گر عاقل و گر مستم"‪",‬ور هيچ نمي دانم‬
‫دانم كه تو مي داني"‬
‫‪",2571,6‬گر در غم و در رنجم در پوست نمي گنجم"‪",‬كز بهر چو تو عيدي‬
‫قربانم و قرباني"‬
‫‪",2571,7‬گه چون شب يغمايي هر مدر كه بربايي"‪",‬روز از تن همچون‬
‫شب چون صبح برون راني"‬
‫‪",2571,8‬گه جامه بگرداني گويي كه رسولم من"‪",‬يا رب كه چه گردد جان‬
‫چون جامه بگرداني"‬
‫‪",2573,2‬اين صورت تن رفته وان صورت جا مانده"‪",‬اي صورت جان‬
‫باقي وي صورت تن فاني"‬
‫‪",2573,3‬گر چاشيني خواهي هر شب بنگر خود را"‪",‬تن مرده و جان پران‬
‫در روضه رضواني"‬
‫‪",2573,4‬اي عشق كه آن داري يا رب چه جهان داري"‪",‬چندان صفتت‬
‫كردم والله كه دو چنداني"‬
‫‪",2573,5‬المومن حلوي والعاش علوي"‪",‬با تو چه زبان گويم اي جان كه‬
‫نمي داني"‬
‫‪",2573,6‬چندان بدوان لنگان كين پاي فرو ماند"‪",‬وانگه رسد از سلطان‬
‫صد مركب ميداني"‬
‫‪",2573,7‬مي مرد يكي عاشق مي گفت يكي او را"‪",‬در حالت جان كندن‬
‫چونست كه خنداني"‬
‫‪",2573,8‬گفتا چو بپردازم من جمله دهان گردم"‪",‬صد مرده همي خندم بي‬
‫خنده دنداني"‬
‫‪",2573,9‬زيرا كه يكي نيمم ني بود شكر گشتم"‪",‬نيم دگرم دارد عزم‬
‫شكر افشاني"‬
‫‪",2573,10‬هر كو نمرد خندان تو شمع مخوان او را"‪",‬بو بيش دهد عنبر در‬
‫وقت پريشاني"‬
‫‪",2573,11‬اي شهره نواي تو جانست سزاي تو"‪",‬تو مطرب جاناني چون‬
‫در طمع ناني"‬
‫‪",2573,12‬كس كيسه مي فشان گو كس خرقه ميفكن گو"‪",‬اوميد كي‬
‫ضايع شد از كيسه رباني"‬
‫‪",2573,13‬از كيسه حق گردون صد نور و ضيا ريزد"‪",‬دريا ز عطاي حق‬
‫دارد گهر افشاني"‬
‫‪",2573,14‬نان ريزه سفره ست اين كز چرخ همي ريزد"‪",‬بگذر ز فلك بر‬
‫رو گر در خور آن خواني"‬
‫‪",2573,15‬گر خسته شود كفت كفي دگرت بخشد"‪",‬ور خسته شود حلقت‬
‫در حلقه سلطاني"‬
‫‪",2573,16‬برگو غزلي برگو پا مزد خود از حق جو"‪",‬بر سوخته زن آبي‬
‫چون چشمه حيواني"‬
‫‪",2574,1‬از آتش ناپيدا دارم دل برياني"‪",‬فرياد مسلمانان از دست‬
‫مسلماني"‬
‫‪",2574,2‬شهد و شكرش گويم كان گهرش گويم"‪",‬شمع و سحرش خوانم‬
‫يا نادره سلطاني"‬
‫‪",2574,3‬زين فتنه و غوغايي آتش زده هر جايي"‪",‬وز آتش و دود ما‬
‫برخاسته ايواني"‬
‫‪",2574,4‬با اين همه سلطاني آن خصم مسلماني"‪",‬بربود به قهر از من در‬
‫راه حرمداني"‬
‫‪",2574,5‬بگشاد حرمدانم بربود دل و جانم"‪",‬آنكس كه به پيش او جاني به‬
‫يكي ناني"‬
‫‪",2574,6‬من دوش ز بوي او رفتم سر كوي او"‪",‬ناگاه پديد آمد باغي و‬
‫گلستاني"‬
‫‪",2574,7‬آنجا دل و دلداري هم عالم اسراري"‪",‬هم واقف و بيداري هم‬
‫شهره و پنهاني"‬
‫‪",2574,8‬در خدمت خاك او عيشي و تماشايي"‪",‬در آتش عشق او هر‬
‫چشمه حيواني"‬
‫‪",2575,1‬هر لحظه يكي صورت مي بيني و زادن ني"‪",‬جز ديده فزودن ني‬
‫جز چشم گشودن ني"‬
‫‪",2575,2‬از نعمت روحاني در مجلس پنهاني"‪",‬چندانك خوري مي خور‬
‫دستوري دادن ني"‬
‫‪",2577,10‬با وسعت ارض الله بر حبس چه چفسيدي"‪",‬ز انديشه گره كم‬
‫زن تا شرح جنان بيني"‬
‫‪",2577,11‬خامش كن ازين گفتن تا گفت بري باري"‪",‬از جان و جهان بگذر‬
‫تا جان و جهان بيني"‬
‫‪",2578,1‬اي بود تو از كي ني وي ملك تو تا كي ني"‪",‬عشق تو و جان من‬
‫جز آتش و جز ني ني"‬
‫‪",2578,2‬بركشته ديت باشد اي شادي اين كشته"‪",‬صد كشته هو ديدم‬
‫امكان يكي هي ني"‬
‫‪",2578,3‬اي ديده عجايبها بنگر كه عجب اينست"‪",‬معشوق بر عاشق با‬
‫وي ني و بي وي ني"‬
‫‪",2578,4‬امروز به بستان آ در حلقه مستان آ"‪",‬مستان خرف از مستي‬
‫آنجا قدح و مي ني"‬
‫‪",2578,5‬مستند نه از ساغر بنگر به شتر بنگر"‪",‬برخوان افل ينظر معنيش‬
‫برين پي ني"‬
‫‪",2578,6‬در مومن و در كافر بنگر تو به چشم سر"‪",‬جز نعره يا رب ني‬
‫جز ناله يا حي ني"‬
‫‪",2578,7‬آنجا كه همي پويي زانست كزو سيري"‪",‬زانجا كه گريزاني جز‬
‫لطف پياپي ني"‬
‫‪",2578,8‬از ابجد انديشه يا رب تو بشو لوحم"‪",‬در مكتب درويشان خود‬
‫ابجد و حطي ني"‬
‫‪",2578,9‬شمس الحق تبريزي آنجا كه تو پيروزي"‪",‬از تابش خورشيدت‬
‫هرگز خطري دي ني"‬
‫‪",2579,1‬با هر كي تو در سازي مي دانك نياسايي"‪",‬زير و زبرت دارم زيرا‬
‫كه تو از مايي"‬
‫‪",2579,2‬تا تو نشوي رسوا آن سر نشود پيدا"‪",‬كان جام نياشامد جز‬
‫عاشق رسوايي"‬
‫‪",2579,3‬بردار صراحي را بگذار صلحي را"‪",‬آن جام مباحي را دركش كه‬
‫بياسايي"‬
‫‪",2579,4‬در حلقه آن مستان در لله و در بستان"‪",‬امروز قدح بستان اي‬
‫عاشق فردايي"‬
‫‪",2579,5‬بر رسم زبردستي مي كن تو چنين مستي"‪",‬تا بگذاري از هستي‬
‫اي سخره هر جايي"‬
‫‪",2579,6‬سر فتنه او باشي هم خرقه قلشي"‪",‬در مصر نمي باشي تا‬
‫جمله شكر خايي"‬
‫‪",2579,7‬شمس الحق تبريزي جان را چه شكر ريزي"‪",‬جز با تو نيارامد‬
‫جانهاي مصفايي"‬
‫‪",2580,1‬اي خيره نظر در جو پيش آ و بخور آبي"‪",‬بيهوده چه مي گردي‬
‫بر آب چو دولبي"‬
‫‪",2580,2‬صحراست پر از شكر درياست پر از گوهر"‪",‬يك جو نبري زين دو‬
‫بي كوشش و اسبابي"‬
‫‪",2580,3‬گر مرد تماشايي چون ديده بنگشايي"‪",‬بگشادن چشم ارزد‬
‫تاباني مهتابي"‬
‫‪",2580,4‬محراب بسي ديدي در وي بنگنجيدي"‪",‬اندر نظر حربي بشكافد‬
‫محرابي"‬
‫‪",2580,5‬ما تشنه و هر جانب يك چشمه حيواني"‪",‬ما طامع و پيش و پس‬
‫دريا كف وهابي"‬
‫‪",2580,6‬ره چيست ميان ما جز نقص عيان ما"‪",‬كو پرده ميان ما جز‬
‫چشم گران خوابي"‬
‫‪",2580,7‬شش نورهمي بارد زان ابر كه حق آرد"‪",‬جسمت مثل بامي هر‬
‫حس تو ميزاني"‬
‫‪",2582,7‬آن يار كه گم كردي عمريست كزو فردي"‪",‬بيرونش بجستستي‬
‫در خانه نجستستي"‬
‫‪",2582,8‬اين طرفه كه آن دلبر با تست درين جستن"‪",‬دست توگرفتست‬
‫او هرجا كه بگشتستي"‬
‫‪",2582,9‬در جستن او با او همره شد و مي جو"‪",‬اي دوست ز پيدايي‬
‫گويي كه نهفتستي"‬
‫‪",2583,1‬آمد مه ما مستي دستي فلكا دستي"‪",‬من نيست شدم باري در‬
‫هست يكي هستي"‬
‫‪",2583,2‬از يك قدح و از صد دل مست نمي گردد"‪",‬گر باده اثركردي در‬
‫دل تن ازو رستي"‬
‫‪",2583,3‬بار دگر آوردي زان مي كه سحر خوردي"‪",‬پر مي دهيم گر ني‬
‫اين شيشه بنشكستي"‬
‫‪",2583,4‬بر جام من از مستي سنگي زدي اشكستي"‪",‬از جز تو گر‬
‫اشكستي بودي كه نپيوستي"‬
‫‪",2583,5‬زين باده چشيد آدم كز خويش برون آمد"‪",‬گر مرده ازين خوردي‬
‫از گور برون جستي"‬
‫‪",2583,6‬گر سير نه اي از سر هين خوار و زبون منگر"‪",‬در ماه كه از بال‬
‫آيد به چه پستي"‬
‫‪",2583,7‬اي برده نمازم را از وقت چه بي باكي"‪",‬گر رشك نبردي دل تن‬
‫عشق پرستستي"‬
‫‪",2583,8‬آن مست در آن مستي گر آمدي اندر صف"‪",‬هم قبله ازو گشتي‬
‫هم كعبه رخش خستي"‬
‫‪",2584,1‬ماييم درين گوشه پنهان شده از مستي"‪",‬اي دوست حريفان بين‬
‫يك جان شده از مستي"‬
‫‪",2584,2‬از جان و جهان رسته چون پسته دهان بسته"‪",‬دمها زده آهسته‬
‫زان راز كه گفتستي"‬
‫‪",2584,3‬ماييم درين خلوت غرقه شده در رحمت"‪",‬دستي صنما دستي‬
‫مي زن كه ازين دستي"‬
‫‪",2584,4‬عاشق شده بر پستي بر فقر و فرو دستي"‪",‬اي جمله بلنديها‬
‫خاك در اين پستي"‬
‫‪",2584,5‬جز خويش نمي ديدي در خويش بپيچيدي"‪",‬شيخا چه ترنجيدي‬
‫بي خويش شو و رستي"‬
‫‪",2584,6‬بربند در خانه منماي به بيگانه"‪",‬آن چهره كه بگشادي وان زلف‬
‫كه بربستي"‬
‫‪",2584,7‬امروز مكن جانا آن شيوه كه دي كردي"‪",‬ما را غلطي دادي از‬
‫خانه برون جستي"‬
‫‪",2584,8‬صورت چه كه بربودي در سر بر ما بودي"‪",‬برخاستي از ديده در‬
‫دلكده بنشستي"‬
‫‪",2584,9‬شد صافي بي دردي عقلي كه توش بردي"‪",‬شد داروي هر خسته‬
‫آن را كه توش خستي"‬
‫‪",2584,10‬اي دل بر آن ماهي زين گفت چه مي خواهي"‪",‬در قعر رو اي‬
‫ماهي گر دشمن اين شستي"‬
‫‪",2585,1‬گر نرگس خونخوارش در بند امانستي"‪",‬هم زهر شكر گشتي هم‬
‫گرگ شبانستي"‬
‫‪",2585,2‬هم دور قمر يارا چون بنده بدي ما را"‪",‬هم ساغر سلطاني اندر‬
‫دورانستي"‬
‫‪",2585,3‬هم كوه بدان سختي چون شيره و شيرستي"‪",‬هم بحر بدان‬
‫تلخي آب حيوانستي"‬
‫‪",2589,4‬سر را چه محل باشد در راه وفاداري"‪",‬جان خود چه قدر باشد‬
‫در دين جوانمردي"‬
‫‪",2589,5‬كامل صفت آن باشد كو صيد فنا باشد"‪",‬يك موي نمي گنجد در‬
‫دايره فردي"‬
‫‪",2589,6‬گه غصه و گه شادي دورست ز آزادي"‪",‬اي سرد كسي كو ماند‬
‫در گرمي و در سردي"‬
‫‪",2589,7‬كو تابش پيشاني گر ماه مرا ديدي"‪",‬كو شعشعه مستي گر باده‬
‫جان خوردي"‬
‫‪",2589,8‬زين كيسه وزان كاسه نگرفت ترا تا سه"‪",‬آخر نه خر كوري بر‬
‫گرد چه مي گردي"‬
‫‪",2589,9‬با سينه ناشسته چه سود ز رو شستن"‪",‬كز حرص چو جارويي‬
‫پيوسته درين گردي"‬
‫‪",2589,10‬هر روز من آدينه وين خطبه من دايم"‪",‬وين منبر من عالي‬
‫مقصوره من مردي"‬
‫‪",2589,11‬چون پايه اين منبر خالي شود از مردم"‪",‬ارواح و ملك از حق‬
‫آرند ره آوردي"‬
‫‪",2590,1‬اي پرده در پرده بنگر كه چها كردي"‪",‬دل بردي و جان بردي‬
‫اينجا چه رها كردي"‬
‫‪",2590,2‬اين برده هوسها را بشكسته قفصها را"‪",‬مرغ دل ما خستي پس‬
‫قصد هوا كردي"‬
‫‪",2590,3‬گر قصد هوا كردي ور عزم جفا كردي"‪",‬كو زهره كه تا گويم اي‬
‫دوست چرا كردي"‬
‫‪",2590,4‬آن شمع كه مي سوزد گويم ز چه مي گريد"‪",‬زيرا كه ز شيرينش‬
‫در قهر جدا كردي"‬
‫‪",2590,5‬آن چنگ كه مي زارد گويم ز چه مي زارد"‪",‬كز هجرت تو پشت‬
‫او چون بنده دو تا كردي"‬
‫‪",2590,6‬اين جمله جفا كردي اما چو نمودي رو"‪",‬زهرم چو شكر كردي وز‬
‫درد دوا كردي"‬
‫‪",2590,7‬هر برگ ز بي برگي كفها به دعا برداشت"‪",‬از بس كه كرم كردي‬
‫حاجات روا كردي"‬
‫‪",2591,1‬اي پرده در پرده بنگر كه چها كردي"‪",‬دل بودي و جان بردي‬
‫اينجا چه رها كردي"‬
‫‪",2591,2‬خورشيد جهاني تو سلطان شهاني تو"‪",‬بيهوشي جاني تو گيرم‬
‫كه جفا كردي"‬
‫‪",2591,3‬هم عاقبت اي سلطان بردي همه را مهمان"‪",‬در بخشش و در‬
‫احسان حاجات روا كردي"‬
‫‪",2591,4‬هرسنگ كه بگرفتي لعل و گهرش كردي"‪",‬هر پشه كه پروردي‬
‫صد همچو هما كردي"‬
‫‪",2591,5‬يك طايفه را اي جان منشور خطا دادي"‪",‬يك قافله را ناگه‬
‫اصحاب صفا كردي"‬
‫‪",2591,6‬آثار فلكها را اجزاي زمين كردي"‪",‬اجزاي زمينها را در لطف سما‬
‫كردي"‬
‫‪",2591,7‬پس من ز چه بشناسم از چرخ زمينها را"‪",‬چون قاعده بشكستي‬
‫وز درد دوا كردي"‬
‫‪",2592,1‬اي صورت روحاني امروز چه آوردي"‪",‬آورد نمي دانم دانم كه‬
‫مرا بردي"‬
‫‪",2592,2‬اي گلشن نيكويي امروز چه خوش بويي"‪",‬بر شاخ كي خنديدي‬
‫در باغ كي پروردي"‬
‫‪",2592,3‬امروز عجب چيزي مي افتي و مي خيزي"‪",‬در باغ كي خنديدي‬
‫وز دست كي مي خوردي"‬
‫‪",2571,9‬در رزم تويي فارس بر بام تويي حارس"‪",‬آن چيست عجب جز‬
‫تو كورا تو نگهباني"‬
‫‪",2571,10‬اي عشق تويي جمله بر كيست ترا حمله"‪",‬اي عشق عدمها را‬
‫خواهي كه برنجاني"‬
‫‪",2571,11‬اي عشق تويي تنها گر لطفي وگر قهري"‪",‬سرناي تو مي نالد‬
‫هم تازي و سرياني"‬
‫‪",2571,12‬گر ديده ببندي تو ور هيچ نخندي تو"‪",‬فر تو همي تابد از تابش‬
‫پيشاني"‬
‫‪",2571,13‬پنهان نتوان بردن در خانه چراغي را"‪",‬اي ماه چه مي آيي در‬
‫پرده پنهاني"‬
‫‪",2571,14‬اي چشم نمي بيني اين لشكر سلطان را"‪",‬وي گوش نمي‬
‫نوشي اين نوبت سلطاني"‬
‫‪",2571,15‬گفتم كه به چه دهي آن گفتا كه به بذل جان"‪",‬گنجيست به يك‬
‫حبه در غايت ارزاني"‬
‫‪",2571,16‬لحول كجا راند ديوي كه تو بگماري"‪",‬باران نكند ساكن گردي‬
‫كه تو ننشاني"‬
‫‪",2571,17‬چون سرمه جادويي در ديده كشي دل را"‪",‬تمييز كجا ماند در‬
‫ديده انساني"‬
‫‪",2571,18‬هر نيست بود هستي در ديده از آن سرمه"‪",‬هر وهم برد دستي‬
‫از عقل به آساني"‬
‫‪",2571,19‬از خاك درت بايد در ديده دل سرمه"‪",‬تا سوي درت آيد جوينده‬
‫رباني"‬
‫‪",2571,20‬تا جزو به كل تازد حبه سوي كان يازد"‪",‬قطره سوي بحر آيد از‬
‫سيل كهستاني"‬
‫‪",2571,21‬ني سيل بود اينجا ني بحر بود آنجا"‪",‬خامش كه نشد ظاهر‬
‫هرگز سر روحاني"‬
‫‪",2572,1‬جانا به غريبستان چندين به چه مي ماني"‪",‬بازآ تو ازين غربت تا‬
‫چند پريشاني"‬
‫‪",2572,2‬صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم"‪",‬يا راه نمي داني يا نامه‬
‫نمي خواني"‬
‫‪",2572,3‬گر نامه نمي خواني خود نامه تو را خواند"‪",‬ور راه نمي داني در‬
‫پنجه ره داني"‬
‫‪",2572,4‬بازآ كه در آن محبس قدر تو نداند كس"‪",‬با سنگ دلن منشين‬
‫چون گوهر اين كاني"‬
‫‪",2572,5‬اي از دل و جان رسته دست از دل و جان شسته"‪",‬از دام جهان‬
‫جسته بازآ كه ز بازاني"‬
‫‪",2572,6‬هم آبي و هم جويي هم آب همي جويي"‪",‬هم شير و هم آهويي‬
‫هم بهتر ازيشاني"‬
‫‪",2572,7‬چندست ز تو تا جان تو طرفه تري يا جان"‪",‬آميخته اي با جان يا‬
‫پرتو جاناني"‬
‫‪",2572,8‬نور قمري درشب قند و شكري در لب"‪",‬يا رب چه كسي يا رب‬
‫اعجوبه رباني"‬
‫‪",2572,9‬هر دم ز تو زيب و فر از ما دل و جان و سر"‪",‬بازار چنين خوشتر‬
‫خوش بدهي و بستاني"‬
‫‪",2572,10‬از عشق تو جان بردن وز ما چو شكر مردن"‪",‬زهر از كف تو‬
‫خوردن سرچشمه حيواني"‬
‫‪",2573,1‬در پرده خاك اي جان عيشيست به پنهاني"‪",‬وندر تتق غيبي صد‬
‫يوسف كنعاني"‬
‫‪",2575,3‬آن ميوه كه از لطفش مي آب شود در كف"‪",‬وان ميوه نورش را‬
‫بر كف بنهان ني"‬
‫‪",2575,4‬اين بوي كه از زلف آن ترك خطا آمد"‪",‬در مشك تتاري ني در‬
‫عنبر و لدن ني"‬
‫‪",2575,5‬مي كوبد تقديرش در هاون تن جان را"‪",‬وين سرمه عشق او‬
‫اندر خور هاون ني"‬
‫‪",2575,6‬ديدي تو چنين سرمه كوهانها سايد"‪",‬تا باز رود آنجا آنجا كه تو و‬
‫من ني"‬
‫‪",2575,7‬آنجا روش و دين ني جز باغ نو آيين ني"‪",‬جز گلبن و نسرين ني‬
‫جز لله و سوسن ني"‬
‫‪",2575,8‬بگذار تنيها را بشنو ارنيها را"‪",‬چون سوخت منيها را پس طعنه‬
‫گه لن ني"‬
‫‪",2575,9‬تن را تو مبر سوي شمس الحق تبريزي"‪",‬كز غلبه جان آنجا جاي‬
‫سر سوزن ني"‬
‫‪",2576,1‬اي خواجه سلم عليك از زحمت ما چوني"‪",‬اي معدن زيبايي وي‬
‫كان وفا چو ني"‬
‫‪",2576,2‬در جنت و در دوزخ پرسان تواند اي جان"‪",‬كاي جنت روحاني وي‬
‫بحر صفا چو ني"‬
‫‪",2576,3‬هر نور ترا گويد اي چشم و چراغ من"‪",‬هر رنج ترا گويد كي دفع‬
‫بل چو ني"‬
‫‪",2576,4‬اي خدمت تو كردن چون گلبشكر خوردن"‪",‬زين خدمت پوسيده‬
‫زين طال بقا چو ني"‬
‫‪",2576,5‬در وقت جفا دل را صد تاج و كمر بخشي"‪",‬در وقت جفا ايني تا‬
‫وقت وفا چو ني"‬
‫‪",2576,6‬اي موسي اين دوران چوني تو ز فرعونان"‪",‬وي شاه يد بيضا با‬
‫اهل عمي چو ني"‬
‫‪",2576,7‬گويد به تو هر گلشن هر نرگس و هر سوسن"‪",‬كز زحمت و رنج‬
‫ما اي باد صبا چو ني"‬
‫‪",2576,8‬اي آب خضر چوني از گردش چرخ آخر"‪",‬وي تاج همه جانها در‬
‫بند قبا چو ني"‬
‫‪",2576,9‬اي جان عنا ديده خامش كه عنايتها"‪",‬پرسند ترا هر دم كز رنج و‬
‫عنا چو ني"‬
‫‪",2577,1‬همرنگ جماعت شو تا لذت جان بيني"‪",‬در كوي خرابات آ تا‬
‫دردكشان بيني"‬
‫‪",2577,2‬دركش قدح سودا هل تا بشوي رسوا"‪",‬بربند دو چشم سر تا‬
‫چشم نهان بيني"‬
‫‪",2577,3‬بگشاي دو دست خود گر ميل كنارستت"‪",‬بشكن بت خاكي را تا‬
‫روي بتان بيني"‬
‫‪",2577,4‬از بهر عجوزي را تا چند كشي كابين"‪",‬وز بهر سه نان تا كي‬
‫شمشير و سنان بيني"‬
‫‪",2577,5‬نك ساقي بي جوري در مجلس او دوري"‪",‬در دور در آ بنشين تا‬
‫كي دوران بيني"‬
‫‪",2577,6‬اينجاست ربا نيكو جاني ده و صد بستان"‪",‬گرگي و سگي كم كن‬
‫تا مهر شبان بيني"‬
‫‪",2577,7‬شب يار همي گردد خشخاش مخور امشب"‪",‬بربند دهان از خور‬
‫تا طعم دهان بيني"‬
‫‪",2577,8‬گويي كه فلني را ببريد ز من دشمن"‪",‬رو ترك فلني گو تا‬
‫بيست فلن بيني"‬
‫‪",2577,9‬انديشه مكن ال از خالق انديشه"‪",‬انديشه جانان به كانديشه نان‬
‫بيني"‬
‫‪",2580,8‬شش چشمه پيوسته مي گردد شب بسته"‪",‬زان سوش روان‬
‫كرده آن فاتح ابوابي"‬
‫‪",2580,9‬خورشيد و قمر گاهي شب افتد در چاهي"‪",‬بيرون كشدش زان‬
‫چه بي آلت و قلبي"‬
‫‪",2580,10‬صد صنعت سلطاني دارد ز تو پنهاني"‪",‬زيرا كه ضعيفي تو بي‬
‫طاقت و بي تابي"‬
‫‪",2580,11‬اين مفرش و آن كيوان افلك وراي آن"‪",‬بر كف خدا لرزان‬
‫ماننده سيمابي"‬
‫‪",2580,12‬دريا چو چنان باشد كف در خور آن باشد"‪",‬اندر صفتش خاطر‬
‫هست احول و كذابي"‬
‫‪",2580,13‬بگريزد عقل و جان از هيبت آن سلطان"‪",‬چون ديو كه بگريزد‬
‫از عمر خطابي"‬
‫‪",2580,14‬بكري برمد از شو معشوق جهانش او"‪",‬از جان عزيز خود‬
‫بيگانه و صخابي"‬
‫‪",2580,15‬ره داده به دام خود صد زاغ پي بازي"‪",‬چون باز بدام آمد‬
‫برداشته مضرابي"‬
‫‪",2580,16‬خاموش كه آن اسعد اين را به ازين گويد"‪",‬بي صفقه صفاقي‬
‫بي شرفه دبابي"‬
‫‪",2581,1‬اي سوخته يوسف در آتش يعقوبي"‪",‬گه بيت و غزل گويي گه‬
‫پاي عمل كوبي"‬
‫‪",2581,2‬گه دور بگرداني گاهي شكر افشاني"‪",‬گه غوطه خوري عريان در‬
‫چشمه ايوبي"‬
‫‪",2581,3‬خلقان همه مرد و زن لب بسته و در شيون"‪",‬وز دولت و داد او‬
‫ما غرقه اين خوبي"‬
‫‪",2581,4‬بر عشق چو مي چسبد عاشق ز چه رو خسپد"‪",‬چون دوست‬
‫نمي خسپد با آن همه مطلوبي"‬
‫‪",2581,5‬آن دوست كه مي بايد چون سوي تو مي آيد"‪",‬از بهر چنان‬
‫مهمان چون خانه نمي روبي"‬
‫‪",2581,6‬چون رزم نمي سازي چون چست نمي تازي"‪",‬چون سر تو‬
‫نيندازي از غصه محجوبي"‬
‫‪",2581,7‬اي نعل تو در آتش آن سوي ز پنج و شش"‪",‬از جذبه آنست اين‬
‫كاندر غم و آشوبي"‬
‫‪",2581,8‬كي باشد و كي باشد كو گل ز تو بتراشد"‪",‬بي عيب خرد جان را‬
‫از جمله معيوبي"‬
‫‪",2581,9‬اجزاي درختان را چون گل ميوه كند دارا"‪",‬بنگر كه چه مبدل شد‬
‫آن چوب از آن چوبي"‬
‫‪",2581,10‬زين به بتوان گفتن اما بمگو تن زن"‪",‬منگر ز حساب اي جان‬
‫در عالم محسوبي"‬
‫‪",2582,1‬خواهم كه روم زينجا پايم بگرفتستي"‪",‬دل را بربودستي در دل‬
‫بنشستستي"‬
‫‪",2582,2‬سر سخره سودا شد دل بي سر و بي پا شد"‪",‬زان مه كه‬
‫نمودستي زان راز كه گفتستي"‬
‫‪",2582,3‬برپر بپر روزه زين گنبد پيروزه"‪",‬اي آنك درين سودا بس شب‬
‫كه نخفتستي"‬
‫‪",2582,4‬چون ديد كه مي سوزم گفتا كه قلوزم"‪",‬راهيت بياموزم كان راه‬
‫نرفتستي"‬
‫‪",2582,5‬من پيش توام حاضر گرچه پس ديواري"‪",‬من خويش توام گرچه‬
‫با جور تو جفتستي"‬
‫‪",2582,6‬اي طالب خوش جمله من راست كنم جمله"‪",‬هر خواب كه‬
‫ديدستي هر ديگ كه پختستي"‬
‫‪",2585,4‬از طلعت مستورش بر خلق زدي نورش"‪",‬هم نرگس مخمورش‬
‫بر ما نگرانستي"‬
‫‪",2585,5‬با هيچ دل مست او تقصير نكردست او"‪",‬پس چيست ز ناشكري‬
‫تشنيع چنانستي"‬
‫‪",2585,6‬وصلش به ميان آيد از لطف و كرم ليكن"‪",‬كفو كمر وصلش اي‬
‫كاش ميانستي"‬
‫‪",2585,7‬صورتگر بي صورت گر زانك عيان بودي"‪",‬در مردن اين صورت‬
‫كس را چه زيانستي"‬
‫‪",2585,8‬راه نظر ار بودي بي رهزن پنهاني"‪",‬با هر مژه و ابرو كي تير و‬
‫كمانستي"‬
‫‪",2585,9‬بربند دهان زيرا دريا خمشي خواهد"‪",‬ور ني دهن ماهي پر گفت‬
‫و زيانستي"‬
‫‪",2586,1‬گر هيچ نگارينم بر خلق عيانستي"‪",‬اي شاد كه خلقستي اي‬
‫خوش كه جهانستي"‬
‫‪",2586,2‬گر نقش پذيرفتي در شش جهت عالم"‪",‬بال همه باغستي پستي‬
‫همه كانستي"‬
‫‪",2586,3‬از خلق نهان زان شد تا جمله مرا باشد"‪",‬گر هيچ پديدستي آن‬
‫همگانستي"‬
‫‪",2587,1‬اي ساكن جان من آخر به كجا رفتي"‪",‬در خانه نهان گشتي يا‬
‫سوي هوا رفتي"‬
‫‪",2587,2‬چون عهد دلم ديدي از عهد بگرديدي"‪",‬چون مرغ بپريدي اي‬
‫دوست كجا رفتي"‬
‫‪",2587,3‬در روح نظر كردي چون روح سفر كردي"‪",‬از خلق حذر كردي‬
‫وز خلق جدا رفتي"‬
‫‪",2587,4‬رفتي تو بدين زودي تو باد صبا بودي"‪",‬ماننده بوي گل با باد صبا‬
‫رفتي"‬
‫‪",2587,5‬ني باد صبا بودي ني مرغ هوا بودي"‪",‬از نور خدا بودي در نور‬
‫خدا رفتي"‬
‫‪",2587,6‬اي خواجه اين خانه چون شمع درين خانه"‪",‬وز ننگ چنين خانه بر‬
‫سقف سما رفتي"‬
‫‪",2588,1‬اي يار غلط كردي با يار دگر رفتي"‪",‬از كار خود افتادي در كار‬
‫دگر رفتي"‬
‫‪",2588,2‬صد بار ببخشودم بر تو به تو بنمودم"‪",‬اي خويش پسنديده هين‬
‫بار دگر رفتي"‬
‫‪",2588,3‬صد بار فسون كردم خار از تو برون كردم"‪",‬گلزار ندانستي در‬
‫خار دگر رفتي"‬
‫‪",2588,4‬گفتم كه تويي ماهي با مار چه همراهي"‪",‬اي حال غلط كرده با‬
‫مار دگر رفتي"‬
‫‪",2588,5‬مانند مكوك كژ اندر كف جولهه"‪",‬صد تار بريدي تو در تار دگر‬
‫رفتي"‬
‫‪",2588,6‬گفتي كه ترا يارا در غار نمي بينم"‪",‬آن يار در آن غارست تو غار‬
‫دگر رفتي"‬
‫‪",2588,7‬چون كم نشود سنگت چون بد نشود رنگت"‪",‬بازار مرا ديده بازار‬
‫دگر رفتي"‬
‫‪",2589,1‬نه چرخ زمرد را محبوس هوا كردي"‪",‬تا صورت خاكي را در چرخ‬
‫درآوردي"‬
‫‪",2589,2‬اي آب چه مي شويي وي باد چه مي جويي"‪",‬اي رعد چه مي‬
‫غري وي چرخ چه مي گردي"‬
‫‪",2589,3‬اي عشق چه مي خندي وي عقل چه مي بندي"‪",‬وي صبر چه‬
‫خرسندي وي چهره چرا زردي"‬
‫‪",2592,4‬آن طبع زرافشاني و آن همت سلطاني"‪",‬پيران و جوانان را‬
‫آموخت جوا مردي"‬
‫‪",2592,5‬بگذر ز جوا مردي كان هم زدوي خيزد"‪",‬در وحدت همدردي‬
‫دركش قدح دردي"‬
‫‪",2592,6‬هم همره و همدردي هم جمعي و هم فردي"‪",‬هم عاشق و‬
‫معشوقي هم سرخي و هم زردي"‬
‫‪",2592,7‬با اين همه در مجلس بنشين و ميا با من"‪",‬ترسم كه ميان ره‬
‫بگريزي و برگردي"‬
‫‪",2592,8‬ور ز آنك همي آيي با خويش مبر دل را"‪",‬كز دل دو دلي خيزد گه‬
‫گرمي و گه سردي"‬
‫‪",2593,1‬گر شمس و قمر خواهي نك شمس و قمر باري"‪",‬ور صبح و‬
‫سحر خواهي نك صبح و سحرباري"‬
‫‪",2593,2‬اي يوسف كنعاني وي جان سليماني"‪",‬گر تاج و كمر خواهي نك‬
‫تاج و كمرباري"‬
‫‪",2593,3‬اي حمزه آهنگي وي رستم هر جنگي"‪",‬گر تيغ و سپر خواهي نك‬
‫تيغ و سپرباري"‬
‫‪",2593,4‬اي بلبل پوينده وي طوطي گوينده"‪",‬گر قند و شكر خواهي نك‬
‫قند و شكرباري"‬
‫‪",2593,5‬اي دشمن عقل و هش وي عاشق عاشق كش"‪",‬گر زير و زبر‬
‫خواهي نك زير و زبرباري"‬
‫‪",2593,6‬اي جان تماشاجو موسي تجلي جو"‪",‬گر سمع و بصر خواهي نك‬
‫سمع و بصر باري"‬
‫‪",2593,7‬اي ديو پر از كينه وي دشمن ديرينه"‪",‬گر فتنه و شر خواهي نك‬
‫فتنه و شرباري"‬
‫‪",2593,8‬خاموش مگو چندين برخيز سفر بگزين"‪",‬گر يار سفر خواهي نك‬
‫يار سفرباري"‬
‫‪",2593,9‬شمس الحق تبريزي از حسن و دلويزي"‪",‬گر خسته جگر خواهي‬
‫نك خسته جگرباري"‬
‫‪",2594,1‬از مرگ چه انديشي چون جان بقا داري"‪",‬در گور كجا گنجي‬
‫چون نور خدا داري"‬
‫‪",2594,2‬خوش باش كزان گوهر عالم همه شد چون زر"‪",‬ماننده آن دلبر‬
‫بنما كه كجا داري"‬
‫‪",2594,3‬در عشق نشسته تن در عشرت تا گردن"‪",‬تو روي ترش با من‬
‫اي خواجه چرا داري"‬
‫‪",2594,4‬در عالم بي رنگي مستي بود و شنگي"‪",‬شيخا تو چو دلتنگي با‬
‫غم چه هوا داري"‬
‫‪",2594,5‬چندين بمخور اين غم تا چند نهي ماتم"‪",‬همرنگ شو آخر هم گر‬
‫بخشش ما داري"‬
‫‪",2594,6‬از تابش تو جانا جان گشت چنين دانا"‪",‬بسم الله مولنا چون‬
‫ساغرها داري"‬
‫‪",2594,7‬شمس الحق تبريزي چون صاف شكرريزي"‪",‬با تيره نياميزي‬
‫چون بحر صفا داري"‬
‫‪",2595,1‬امشب پريان را من تا روز به دلداري"‪",‬در خوردن و شب گردي‬
‫خواهم كه كنم ياري"‬
‫‪",2595,2‬من شيوه پريان را آموخته ام شبها"‪",‬وقت حشرانگيزي در‬
‫چالش و مي خواري"‬
‫‪",2595,3‬جني پنهان باشد در ستر و امان باشد"‪",‬پوشيده تر از پريان‬
‫ماييم به ستاري"‬
‫‪",2597,8‬اجزاي وجود من مستان تواند اي جان"‪",‬مستان مرا مفكن در‬
‫نوحه و در زاري"‬
‫‪",2597,9‬آن ساغر پنهاني خواهم كه بگرداني"‪",‬مستانه به پيش آيي بي‬
‫نخوت و جباري"‬
‫‪",2597,10‬اي ساغر پنهاني تو جامي و يا جاني"‪",‬يا چشمه حيواني يا‬
‫صحت بيماري"‬
‫‪",2597,11‬يا آب حياتي تو يا خط نجاتي تو"‪",‬يا كان نباتي تو يا ابر‬
‫شكرباري"‬
‫‪",2597,12‬آن ساغر و آن كوزه كو نشكندم روزه"‪",‬اما نهلد در سر ني‬
‫عقل ني هشياري"‬
‫‪",2597,13‬هم عقلي و هم جاني هم ايني و هم آني"‪",‬هم آبي و هم ناني‬
‫هم ياري و هم غاري"‬
‫‪",2597,14‬خاموش شدم حاصل تا برنپرد اين دل"‪",‬ني زان كه سخن كم‬
‫شد از غايت بسياري"‬
‫‪",2598,1‬اي جان و جهان آخر از روي نكوكاري"‪",‬يكدم چه زيان دارد گر‬
‫روي به ما آري"‬
‫‪",2598,2‬اي روي تو چون آتش وي بوي تو چون گل خوش"‪",‬يا رب كه چه‬
‫رو داري يا رب كه چه بو داري"‬
‫‪",2598,3‬در پيش دو چشم من پيوسته خيال تو"‪",‬خوش خواب كه مي بينم‬
‫در حالت بيداري"‬
‫‪",2598,4‬دل را چو خيال تو بنوازد مسكين دل"‪",‬در پوست نمي گنجد از‬
‫لذت دلداري"‬
‫‪",2598,5‬قرص قمرت گويم نور بصرت گويم"‪",‬جان دگرت گويم يا صحت‬
‫بيماري"‬
‫‪",2598,6‬از شرم تو شاخ گل سر پيش درافكنده"‪",‬وز زاري من بلبل‬
‫وامانده شد از زاري"‬
‫‪",2598,7‬از جمله ببر زيرا آنجا كه تويي و او"‪",‬تو نيز نمي گنجي جز او كه‬
‫دهد ياري"‬
‫‪",2598,8‬اندر شكم ماهي دم با كي زند يونس"‪",‬جز او كي بود مونس در‬
‫نيمشب تاري"‬
‫‪",2598,9‬در چشمه سوزن تو خواهي كه رود اشتر"‪",‬اي بسته تو بر اشتر‬
‫شش تنگ بسر باري"‬
‫‪",2598,10‬با اين همه اي ديده نوميد مباش از وي"‪",‬چون ابر بهاري كن در‬
‫عشق گهرباري"‬
‫‪",2599,1‬اي بر سر بازارت صد خرقه بزناري"‪",‬وز روي تو در عالم هر‬
‫روي به ديواري"‬
‫‪",2599,2‬هر ذره ز خورشيدت گوياي اناالحقي"‪",‬هر گوشه چو منصوري‬
‫آويخته برداري"‬
‫‪",2599,3‬اين طرفه كه از يك خم هر يك ز ميي مستند"‪",‬اين طرفه كه از‬
‫يك گل در هر قدمي خاري"‬
‫‪",2599,4‬هر شاخ همي گويد من مست شدم دستي"‪",‬هر عقل همي گويد‬
‫من خيره شدم باري"‬
‫‪",2599,5‬گل از سر مشتاقي بدريده گريباني"‪",‬عشق از سر بيخويشي‬
‫انداخته دستاري"‬
‫‪",2599,6‬از عقل گروهي مست بي عقل گروهي مست"‪",‬جز عاقل و‬
‫ليعقل قومي دگرند آري"‬
‫‪",2599,7‬ماييم چو كوه طور مست از قدح موسي"‪",‬بي زحمت فرعوني‬
‫بي غصه اغياري"‬
‫‪",2599,8‬ماييم چو مي جوشان در خم خراباتي"‪",‬گرچه سر خم بستست‬
‫از كهگل پنداري"‬
‫‪",2602,5‬هم دوري و هم خويشي هم پيشي و هم بيشي"‪",‬هم يار‬
‫بدانديشي هم نيشي و هم نوشي"‬
‫‪",2602,6‬اي رهزن بي خويشان اي مخزن درويشان"‪",‬يا رب چه خوشند‬
‫ايشان آن دم كه در آغوشي"‬
‫‪",2602,7‬آن روز كه هشيارم من عربده ها دارم"‪",‬و آن روز كه خمارم چه‬
‫صبر و چه خاموشي"‬
‫‪",2603,1‬اي بر سر و پا گشته داري سر حيراني"‪",‬با حلقه عشاقان رو بر‬
‫در حيراني"‬
‫‪",2603,2‬در زلف چو چوگانت غلطيده بسي جانها"‪",‬وز بهر چنان مشكي‬
‫جان عنبر حيراني"‬
‫‪",2603,3‬از كون حذر كردم وز خويش گذر كردم"‪",‬در شاه نظركردم من‬
‫چاكرحيراني"‬
‫‪",2603,4‬من يوسف دلخواهم چاه زنخت خواهم"‪",‬هم مومن اين راهم هم‬
‫كافر حيراني"‬
‫‪",2603,5‬هم باده آن مستم هم بسته آن شستم"‪",‬تا چست برون جستم‬
‫از چنبر حيراني"‬
‫‪",2603,6‬اي عقل شده مهتر اي گشته دلت مرمر"‪",‬آخر تو يكي بنگر در‬
‫دلبر حيراني"‬
‫‪",2603,7‬ورنه بستيزم من در كار تو خيزم من"‪",‬خون تو بريزم من از‬
‫خنجر حيراني"‬
‫‪",2603,8‬از دولت مخدومي شمس الحق تبريزي"‪",‬هم فربه عشقم من‬
‫هم لغر حيراني"‬
‫‪",2604,1‬آن چهره و پيشاني شد قبله حيراني"‪",‬تشويش مسلماني اي مه‬
‫تو كرا ماني"‬
‫‪",2604,2‬من واله يزدانم در حلقه مردانم"‪",‬زين بيش نمي دانم اي مه تو‬
‫كرا ماني"‬
‫‪",2604,3‬هم بنده و آزادم ويرانه و آبادم"‪",‬هم بي دل و دلشادم اي مه تو‬
‫كرا ماني"‬
‫‪",2604,4‬هر جسم كه بر سر شد جان گشت و قلندر شد"‪",‬هم مومن و‬
‫كافر شد اي مه تو كرا ماني"‬
‫‪",2604,5‬شاد آنك نهد پايي در لجه دريايي"‪",‬با ديده بينايي اي مه تو كرا‬
‫ماني"‬
‫‪",2604,6‬باشد ز توام مفخر فارغ شدم از دلبر"‪",‬از طعنه و از تسخر اي‬
‫مه تو كرا ماني"‬
‫‪",2604,7‬من زان سوي دولبم زان جانب اسبابم"‪",‬تو محو كن القابم اي‬
‫مه تو كرا ماني"‬
‫‪",2604,8‬بر عاشق دو تا قد آنكس كه همي خندد"‪",‬زان خنده چه بربندد‬
‫اي مه تو كرا ماني"‬
‫‪",2604,9‬شمس الحق تبريزي در لخلخه آميزي"‪",‬اي جان و جهان مي زي‬
‫اي مه تو كرا ماني"‬
‫‪",2605,1‬اي باغ همي داني كز باد كي رقصاني"‪",‬آبستن ميوه ستي‬
‫سرمست گلستاني"‬
‫‪",2605,2‬اين روح چرا داري گر زانك تو اين جسمي"‪",‬وين نقش چرا بندي‬
‫گر زانك همه جاني"‬
‫‪",2605,3‬جان پيش كشت چه بود خرما بسوي بصره"‪",‬وز گوهر چون‬
‫گويم چون غيرت عماني"‬
‫‪",2605,4‬عقل ز قياس خود زين رو تو زنخ مي زن"‪",‬زان رو تو كجا داني‬
‫چون مست زنخداني"‬
‫‪",2605,5‬دشوار بود با كر طنبور نوازيدن"‪",‬يا بر سر صفرايي رسم شكر‬
‫افشاني"‬
‫‪",2607,4‬در هر قدمي دامي چون شكر و بادامي"‪",‬زين دام امان يابد جز‬
‫جان امين يا ني"‬
‫‪",2607,5‬گر باغ يقين خواهي پس رخت منه بر ظن"‪",‬ظن ارچه بود عالي‬
‫باشد چو يقين يا ني"‬
‫‪",2608,1‬افند كليمي را از زحمت ما چوني"‪",‬اي جان صفا چوني وي كان‬
‫وفا چوني"‬
‫‪",2608,2‬اي فخرخردمندان وي بي تو جهان زندان"‪",‬وي عاشق بي دل را‬
‫درمان و دوا چوني"‬
‫‪",2608,3‬مه گوش همي خارد صد سجده همي آرد"‪",‬مي گويد حسنت را‬
‫كي خوب لقا چوني"‬
‫‪",2608,4‬باري من بيچاره گشتم ز خود آواره"‪",‬زان روز كه پرسيدي گفتي‬
‫تو مرا چوني"‬
‫‪",2608,5‬ماييم و هواي تو دو چشم سقاي تو"‪",‬اي آب حيات ما زين آب و‬
‫هوا چوني"‬
‫‪",2608,6‬تلخست فراق تو دوري ز وثاق تو"‪",‬اي آنك مبادا كس دور از تو‬
‫جدا چوني"‬
‫‪",2608,7‬زد طال بقاي تو هر ذره كه خورشيدي"‪",‬اي نير اعظم تو زين‬
‫طال بقا چوني"‬
‫‪",2608,8‬اي آينه مانده در دست دو سه زنگي"‪",‬وي يوسف افتاده با اهل‬
‫عما چوني"‬
‫‪",2608,9‬اي دلدل آن ميدان چوني تو درين زندان"‪",‬وي بلبل آن بستان با‬
‫ناشنوا چوني"‬
‫‪",2608,10‬اي آدم خو كرده با جنت و با حورا"‪",‬افتاده درين غربت با رنج و‬
‫عنا چوني"‬
‫‪",2608,11‬اي آنك نمي گنجي در شش جهت عالم"‪",‬با اين همگي زفتي در‬
‫زير قبا چوني"‬
‫‪",2608,12‬مصباح و زجاجي تو پيش دو سه نابينا"‪",‬از عربده كوران وز‬
‫زخم عصا چوني"‬
‫‪",2608,13‬پيغام و سلم ما اي باد بگو با دل"‪",‬با اين همه بي برگي داود‬
‫نوا چوني"‬
‫‪",2608,14‬بس كردم من اما برگو تو تمامش را"‪",‬كاي تشنه پرخواره با‬
‫جام خدا چوني"‬
‫‪",2609,1‬در عشق كجا باشد مانند تو عشقيني"‪",‬شاهان ز هواي تو در‬
‫خرقه دلقيني"‬
‫‪",2609,2‬برخوان تو استاده هر گوشه سليماني"‪",‬وز غايت مستي تو‬
‫همكاسه مسكيني"‬
‫‪",2609,3‬بس جان گزين بوده سلطان يقين بوده"‪",‬سردفتر دين بوده از‬
‫عشق تو بي ديني"‬
‫‪",2609,4‬كو گوهر جان بودن كو حرف بپيمودن"‪",‬كو سينه ره بيني كو‬
‫ديده شه بيني"‬
‫‪",2609,5‬هر مست ميت خورده دو دست برآورده"‪",‬كين عشق فزون بادا‬
‫وز هر طرف آميني"‬
‫‪",2609,6‬گويند بخوان ياسين تا عشق شود تسكين"‪",‬جاني كه به لب آمد‬
‫چه سود ز ياسيني"‬
‫‪",2609,7‬آن دل شده خاكي كز عشق زمين بوسد"‪",‬در دولت تو بنهد بر‬
‫پشت فلك زيني"‬
‫‪",2609,8‬آوه خنك آن دل را كو لزم آن جان شد"‪",‬گه باده جان گيرد گه‬
‫طره مشكيني"‬
‫‪",2609,9‬هرگز نكند ما را عالم به جوال اندر"‪",‬كز شمس حق تبريز پر‬
‫كردم خرجيني"‬
‫‪",2595,4‬بر صورت ما واقف پريان وز جان غافل"‪",‬در مكر خدا مانده آن‬
‫قوم ز اغياري"‬
‫‪",2595,5‬خود را تو نمي داني جوياي پري ز آني"‪",‬مفروش چنين ارزان‬
‫خود را به سبكباري"‬
‫‪",2595,6‬وان جني ما بهتر زيبا رخ و خوش گوهر"‪",‬از ديو و پري برده صد‬
‫گوي به عياري"‬
‫‪",2595,7‬شب از مه او حيران مه عاشق آن سيران"‪",‬ني بي مزه و رنگين‬
‫پالوده بازاري"‬
‫‪",2595,8‬از سيخ كباب او وز جام شراب او"‪",‬وز چنگ و رباب او وز شيوه‬
‫خماري"‬
‫‪",2595,9‬ديوانه شده شبها آلوده شده لبها"‪",‬در جمله مذهبها او راست‬
‫سزاواري"‬
‫‪",2595,10‬خواب از شب او مرده شلوار گرو كرده"‪",‬كس نيست درين‬
‫پرده تو پشت كي مي خاري"‬
‫‪",2595,11‬بردي ز حد اي مكثر بربند دهان آخر"‪",‬ني عاشق عشقي تو تو‬
‫عاشق گفتاري"‬
‫‪",2596,1‬نظاره چه مي آيي در حلقه بيداري"‪",‬گر سينه نپوشاني تيري‬
‫بخوري كاري"‬
‫‪",2596,2‬در حلقه سر اندر كن دل را تو قويتر كن"‪",‬شاهيست تو باور كن‬
‫بر كرسي جباري"‬
‫‪",2596,3‬تا باز رهي زان دم تا مست شوي هر دم"‪",‬گاهي ز لب لعلش‬
‫گاهي ز مي ناري"‬
‫‪",2596,4‬بگشاي دهانت را خاشاك مجو در مي"‪",‬خاشاك كجا باشد در‬
‫ساغر هشياري"‬
‫‪",2596,5‬اي خواجه چرا جويي دلداري از آن جانان"‪",‬بس نيست رخ‬
‫خوبش دلجويي و دلداري"‬
‫‪",2596,6‬دي نامه او خواندم در قصه بي خويشي"‪",‬بنوشتم از عالم صد‬
‫نامه بيزاري"‬
‫‪",2596,7‬نقش تو چو نقش من رخ بر رخ خود كردست"‪",‬با ما غم دل‬
‫گويي يا قصه جان آري"‬
‫‪",2596,8‬من با صنم معني تنجامه برون كردم"‪",‬چون عشق بزد آتش در‬
‫پرده ستاري"‬
‫‪",2596,9‬در رنگ رخم عشقش چون عكس جمالش ديد"‪",‬افتاد به پايم‬
‫عشق در عذر گنه كاري"‬
‫‪",2596,10‬شمس الحق تبريزي آيي و نبينندت"‪",‬زيرا كه چو جان آيي بي‬
‫رنگ صباواري"‬
‫‪",2597,1‬گر روي بگرداني تو پشت قوي داري"‪",‬كان روي چو خورشيدت‬
‫صد گون كندت ياري"‬
‫‪",2597,2‬من بي رخ چون ماهت گر روي به ماه آرم"‪",‬مه بي تو ز من‬
‫گيرد صد دوري و بيزاري"‬
‫‪",2597,3‬جان بي تو يتيم آمد مه بي تو دو نيم آمد"‪",‬گلزار جفا گردد چون‬
‫تخم جفاكاري"‬
‫‪",2597,4‬چون سركشي آغازي يا اسب جفا تازي"‪",‬دست كي رسد در تو‬
‫گر پاي نيفشاري"‬
‫‪",2597,5‬مهمان توام اي جان اي شادي هر مهمان"‪",‬شايد كه ز بخشايش‬
‫اين دم سر من خاري"‬
‫‪",2597,6‬رو اي دل بيچاره با تيغ و كفن پيشش"‪",‬كي پيش رود با او بد‬
‫فعلي و طراري"‬
‫‪",2597,7‬اي جان نه ز باغ تو رستست درخت من"‪",‬پرورده و خو كرده با‬
‫عشرت و خماري"‬
‫‪",2599,9‬از جوشش مي كهگل شد بر سر خم رقصان"‪",‬والله كه ازين‬
‫خوشتر نبود به جهان كاري"‬
‫‪",2600,1‬گفتم كه بجست آن مه از خانه چو عياري"‪",‬تشنيع زنان بودم بر‬
‫عهد وفاداري"‬
‫‪",2600,2‬غماز غمت گفتا در خانه بجوي آخر"‪",‬آن طره كه دل دزدد ماننده‬
‫طراري"‬
‫‪",2600,3‬در سوخته جان زن از آهن و از سنگش"‪",‬در پيه دو ديده خود بر‬
‫آب بزن ناري"‬
‫‪",2600,4‬بفروز چنين شمعي در خانه همي گردان"‪",‬باشد كه نهان باشد او‬
‫از پس ديواري"‬
‫‪",2600,5‬اندر پس ديواري در سايه خورشيدش"‪",‬در نيمشب هجران‬
‫بگشود مرا كاري"‬
‫‪",2600,6‬در خانه همي گشتم در دست چنين شمعي"‪",‬تا تيره شد اين‬
‫شمعم از تابش انواري"‬
‫‪",2600,7‬گفتم كه در اين زندان چون يافتمت اي جان"‪",‬دربي نمكي چون‬
‫ره بردم به نمكساري"‬
‫‪",2600,8‬اي شوخ گريزنده وي شاه ستيزنده"‪",‬وي از تو جهان زنده چون‬
‫يافتمت باري"‬
‫‪",2600,9‬در حال نهاني شد پنهان چو معاني شد"‪",‬چون گوهر كاني شد‬
‫غيرت شده ستاري"‬
‫‪",2600,10‬من دست زنان بر سر چون حلقه شده بر در"‪",‬وين طعنه زنان‬
‫بر من هم يافته بازاري"‬
‫‪",2600,11‬از پرتو مخدومي شمس الحق تبريزي"‪",‬چون مه كه ز‬
‫خورشيدش شد تيره خجل واري"‬
‫‪",2601,1‬اي بر سر هر سنگي از لعل لبت نوري"‪",‬وز شورش زلف تو در‬
‫هر طرفي سوري"‬
‫‪",2601,2‬در حسن بهشت تو در زير درختانت"‪",‬هر سوي يكي ساقي هر‬
‫سوي يكي حوري"‬
‫‪",2601,3‬از عشق شراب تو هر سوي يكي جاني"‪",‬محبوس يكي خنبي‬
‫چون شيره انگوري"‬
‫‪",2601,4‬هر صبح ز عشق تو اين عقل شود شيدا"‪",‬بر بام دماغ آيد بنوازد‬
‫طنبوري"‬
‫‪",2601,5‬اي شادي آن شهري كش عشق بود سلطان"‪",‬هر كوي بود بزمي‬
‫هر خانه بود سوري"‬
‫‪",2601,6‬بگذشتم بر ديري پيش آمد قسيسي"‪",‬مي زد به در وحدت از‬
‫عشق تو ناقوري"‬
‫‪",2601,7‬ادريس شد از درسش هر جا كه بد ابليسي"‪",‬در صحبت آن كافر‬
‫شب گشته چو كافوري"‬
‫‪",2601,8‬گفتم ز كي داري اين گفتا ز يكي شاهي"‪",‬هم عاشق معشوقي‬
‫هم ناصر و منصوري"‬
‫‪",2601,9‬يك شاه شكر ريزي شمس الحق تبريزي"‪",‬جان پرور هر خويشي‬
‫شور و شر هر دوري"‬
‫‪",2602,1‬اي دشمن عقل من وي داروي بيهوشي"‪",‬من خابيه تو در من‬
‫چون باده همي جوشي"‬
‫‪",2602,2‬اول تو و آخر تو بيرون تو و در سر تو"‪",‬هم شاهي و سلطاني‬
‫هم حاجب و چاوشي"‬
‫‪",2602,3‬خوش خويي و بد خويي دلسوزي و دلجويي"‪",‬هم يوسف مه‬
‫رويي هم مانع و روپوشي"‬
‫‪",2602,4‬بس تازه و بس سبزي بس شاهد و بس نغزي"‪",‬چون عقل درين‬
‫مغزي چون حلقه درين گوشي"‬
‫‪",2605,6‬مي وام كند ايمان صد ديده به ديدارش"‪",‬تا مست شود ايمان‬
‫زان باده يزداني"‬
‫‪",2605,7‬در پاي دل افتم من هر روز همي گويم"‪",‬راز تو شود پنهان گر‬
‫راز تو نجهاني"‬
‫‪",2605,8‬كان مهره شش گوشه هم ليق آن نطع است"‪",‬كي گنجد در‬
‫طاسي شش گوشه انساني"‬
‫‪",2605,9‬شمس الحق تبريزي من باز چرا گردم"‪",‬هر لحظه به دست تو‬
‫گر زانك نه سلطاني"‬
‫‪",2606,1‬مانده شدم از گفتن تا تو بر ما ماني"‪",‬خويش من و پيوندي ني‬
‫همره و مهماني"‬
‫‪",2606,2‬شيريست كه مي جوشد خونيست نمي خسبد"‪",‬خر بنده چرا‬
‫گشتي شه زاده اركاني"‬
‫‪",2606,3‬زر دارد و زر بدهد زين واخردت اين دم"‪",‬آنكس كه رهانيد از‬
‫بسيار پريشاني"‬
‫‪",2606,4‬اشتر ز سوي بيشه بي جهد نمي آيد"‪",‬كي آمده اي اي جان زان‬
‫خاك به آساني"‬
‫‪",2606,5‬صد جا بترنجيدي گفتي نروم زينجا"‪",‬گوش تو كشان كردم تا‬
‫جوهر انساني"‬
‫‪",2606,6‬در چرخ درآوردم نه گنبد نيلي را"‪",‬استيزه چه مي بافي اي شيخ‬
‫لت انباني"‬
‫‪",2606,7‬چون ديگ سيه پوشي اندر

You might also like